سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] اگر خداوند از نافرمانى خود بیم نمى‏داد ، واجب بود بشکرانه نعمت‏هایش نافرمانى نشود . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» منفعت عظیم اهل شوق و بحث‏

قتى نزاعى درباره یک قطعه ملک وقفى به حضورش آوردند، عده‏اى مدعى بودند که این ملک وقف نیست، در حالى که وقف نامه آن را در صندوقچه‏اى گذاشته و در محلى مخصوص که از هر چشمى دور بود دفن کرده بودند. و گروهى مدعى وقف بودند ولى سند و مدرکى در دست نداشتند، چند روز این مرد بزرگ الهى در حکم این واقعه مادى حیران و سرگردان بود و نمى‏دانست به کدام طرف حکم کند، طرفین دعوا هم اصرار داشتند مسئله با حکم سید پایان پذیرد.

رفت و آمد هر روز طرفین دعوا، براى سید ایجاد مشکل و ناراحتى کرده بود، تا روزى کسى به سوى خانه سید رفت و در زد، از افراد خانه به پشت در آمد و گفت: کیستى؟

آن مرد گفت: به آقا خبر بده مردى به نام ملا قلى جولا مى‏خواهد شما را ببیند، درب را باز کردند، ملا قلى وارد خانه شد و به نزد سید رفت و گفت:

آمده‏ام به شما بگویم باید از اینجا سفر کرده و شوشتر را رها نموده به نجف بروى و در آنجا براى همیشه اقامت کنى و بدان که وقف نامه ملک مورد دعوا در صندوقچه‏اى در فلان مکان دفن است.

سید على شوشترى، ملا قلى را تا آن وقت ندیده بود و او را به هیچ عنوان نمى‏شناخت، از دستورهایش یکه خورد، دستور داد موضعى که گفته بود حفر کردند و وقف نامه را آوردند، پس از این واقعه عجیب از قضا و قبول مرافعه دست کشید و شوشتر را به دستور آن مرد الهى ترک کرده رهسپار نجف شد تا در آنجا براى همیشه اقامت کند.

در نجف با کمال تواضع به درس فقه استاد بزرگ، فقیه سترک، خاتم المجتهدین مرحوم شیخ مرتضى انصارى حاضر شد و مرحوم شیخ هم متواضعانه‏تر به درس اخلاق سید حاضر مى‏شد.

برنامه به همین صورت ادامه داشت، تا این که مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى به دنبال حقیقت برخاست و در طى راه دنبال هادى راه قرار گرفت، از شهر همدان کوچ کرد، چندى نزد یکى از علما به سر برد ولى از او چیزى نیافت، به سوى نجف رخت کشید، در محضر شیخ انصارى و سید على شوشترى حاضر شد و از محضر هر دو بزرگوار استفاده کرد و آنچه خواست نزد آن دو یافت.

به هنگامى که شیخ انصارى از دنیا رفت، آخوند ملا حسینقلى همدانى در پى نوشتن مطالب اصول و فقه شیخ برآمد.

سید شوشترى وى را از این کار منع کرد و فرمود: این کار تو نیست، دیگران هستند که فقه و اصول بنویسند، شما باید مستعدان در راه خدا را دریابید، آخوند به دستور سید، تمام نوشته‏ها را کنار گذاشت و از این مسئله قطع علاقه کرد و در پى تربیت قابلین برآمد.

آن مرد بزرگ الهى، عده‏اى را از صبح تا طلوع آفتاب و گروهى را از طلوع خورشید تا مقدارى از برآمدن روز و جمعى را از سر شب، تا این که با لطف و مرحمت و عنایت حضرت ذوالجلال توانست سیصد نفر را تربیت کند به طورى که هر یک از آن تربیت‏شدگان به مقام با عظمت اولیاى اللهى رسیدند.

از جمله تربیت شدگان ملا حسینقلى همدانى مى‏توان مرحوم شیخ محمد بهارى، سید احمد کربلایى، حاج میرزا جواد ملکى تبریزى، شیخ على زاهد قمى و سید عبدالغفار مازندرانى را نام برد.

صاحب «تفسیر المیزان» مرحوم علامه طباطبایى درباره سید احمد کربلایى مى‏گوید:

مرحوم سید اصلًا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در کربلاى معلا بود و بعد از ادراک و رشد به تحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتى که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته، پیداست قلمى شیوا و بیانى معجزآسا داشته.

پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانى رضوان اللّه علیه ملحق شده و دوره تعلم علوم ظاهرى را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیراً در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت، شیخ بزرگوار آخوند ملا حسینقلى همدانى قدس سره قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهرى و باطنى مکانى مکین و مقامى امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان مى‏داد.

جمع کثیرى از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار، قدم در دائره کمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبیعت زده و از سکان‏داران خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر، عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق مرحوم حاج میرزا على قاضى طباطبایى تبریزى که در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق، استاد این ناچیز مى‏باشد!!

خوانندگان ارجمند! با تمام وجود به این داستان عجیب دقت کنید، عاشق شایقى مثل ملا قلى جولا از سید شوشترى مى‏خواهد به نجف برو، سید با کمال شوق و عشق به درس فقه شیخ انصارى مى‏رود، شیخ با محبتى جانانه به درس اخلاق سید مى‏رود، شیخ و سید با آن شوق و عشق، آخوند ملا حسین قلى همدانى را تربیت مى‏کنند. او با کمال شوق و در عین عشق سیصد نفر را تا سر حد اولیاى خدایى به کمال مى‏رساند، یکى از آنان سید احمد کربلایى مى‏شود، او تعداد زیادى را در دایره شوق و عشق به مقامات الهیه مى‏رساند، یکى از آنان مرحوم قاضى مى‏شود، قاضى بسیارى از قابلین را تربیت مى‏نماید، یکى از آنان علامه طباطبایى صاحب «تفسیر المیزان» مى‏شود، علامه از نجف به قم مى‏آید، بالاترین تحول را در حوزه علمیه در معارف الهیه و در توجه به قرآن ایجاد مى‏کند، تا جایى که در بحرانى‏ترین شرایط یعنى در زمان هجوم مکاتب مادى که نزدیک بود مانند سیل، اسلام و مسلمانان را در کام خود فرو برد، با قدرت حکمت و دانش و بینش خود و تربیت شدگانش در برابر آن طوفان به مبارزه برخاسته و براى همیشه خیمه لامذهبى و مادیگرى را از این مرز و بوم بر مى‏چینند!

علامه شاگردانى بزرگ چون متفکر شهید مرحوم استاد مطهرى تربیت کرد که منافع وجودى آن شهید بزرگ گمان نمى‏رود بر کسى پوشیده باشد، نوشته‏ها و نزدیک به هزار سخنرانى استاد، در طول سى سال در دفاع از اسلام و ملت اسلام در سطح بسیار وسیعى غوغا برپا کرد، نوشته‏ها و سخنرانى‏هاى آن شهید هم چون بنیانى مرصوص به سوى ابدیت راه مى‏پیمایند و در هر عصرى از اعصار آینده، تشنگان حقیقت را سیراب خواهد کرد.

استاد علامه طباطبایى نزدیک به هزار نفر از مستعدان و قابلان را در مدرسه تربیتى خود به رشد و کمال رساند که هر یک جهانى از علم و اخلاقند، این فرومایه ناچیز وقتى که در قم مشغول تحصیل بودم، در موقعیت و سنّى نبودم که مستقیماً از محضر پر نور او درک فیض کنم، من جز دیدار او در حرم حضرت معصومه و حضرت رضا علیهما السلام بهره دیگرى نداشتم اما نزد تربیت شدگان آن استاد، مقدارى فقه و اصول و حکمت و عرفان خواندم و به همین مقدار فیض که از خرمن تربیت شده‏هاى مستقیم او بردم از شکرش در پیشگاه‏ حضرت حق عاجزم‏.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:41 عصر )
»» درسهایى از حیات اویس‏

خواجه کائنات درباره این شترچران یمنى که مردى گمنام و شخصى ساده بود، ولى بر اثر درس‏گرفتن از اسلام، خیمه زندگى به بارگاه قدس کشیده، فرمود:

اویس از بهترین تابعین است به احسان و عطوفت.

خواجه انبیا گاه گاهى رو به سوى یمن مى‏کرد و مى‏فرمود:

إنّی لَأجِدُ نفَسَ الرَّحْمنِ مِنْ جَانِبِ الْیَمَنْ!

به حقیقت که بوى رحمان از جانب یمن به مشام جانم مى‏رسد.

و باز آن سرور کائنات مى‏فرمود:

آه که مرا چه اشتیاق فراوانى به دیدار آن عزیز الهى است.

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى‏

 

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى‏

به کسى جمال خود را ننموده‏اى و ببینم‏

 

همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگویى‏

غم و رنج و درد و محنت همه مستعد قتلم‏

 

تو ببُر سر از تن من ببر از میانه گویى‏

     

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

 

تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویى‏

     

رسول عزیز اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:

در امت من مردى است که به عدد موى گوسپندان ربیعه و مضر در قیامت شفاعت کند و گویند در عرب هیچ قبیله‏اى به اندازه آن دو قبیله گوسپند نداشت، صحابه گفتند: این کیست؟ فرمود: عبد من عبید اللّه، گفتند: ما همه بندگان خداییم نام او چیست؟ فرمود:

اویس، گفتند: او کجاست؟ گفت: به قرن، گفتند: او تو را دیده است؟ گفت: به دیده ظاهر ندیده، گفتند: عجب چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته؟ فرمود: او را به دو حالت چنین مقامى است: یکى غلبه حال، دوم تعظیم شریعت من، او را مادرى پیر است که همانند فرزندش ایمان آورده، از چشم علیل و از دست و پاى سست است، اویس به وقت روز شتر چرانى مى‏کند و مزد آن، بر خود و مادر خرج کند، سپس به امیرالمؤمنین فرمود: على جان! تو او را خواهى دید، از من او را سلام برسان و بگو بر امت من دعا کن.

هرم بن حیان مى‏گوید: چون حدیث رسول درباره شفاعت اویس شنیدم، آرزوى دیدار او کردم، به کوفه شدم و وى را طلب کردم تا او را در کنار فرات باز یافتم، وضو مى‏گرفت و جامه مى‏شست، وى را از صفتى که درباره او شنیدم شناختم، سلام کردم جواب داد و در من نگریست، خواستم دستش را بگیرم دست نداد، گفتم: رَحِمَکَ اللّهُ یا اوَیْسُ وَغَفَرَ لَکَ‏. چگونه‏اى؟ آن گاه گریستم، اویس نیز بگریست و گفت: حَیّاکَ اللّهُ یا هَرَمَ بْنَ حَیّانَ‏.

چگونه‏اى اى برادر من و تو را که به من راه نمود؟ گفتم: اى اویس! نام من و پدر من چون دانستى و مرا به چه شناختى که مرا هرگز ندیده‏اى؟!

گفت: اى هرم! علیم و خبیر به من خبر داده است که روح من روح تو را شناخت که روح مؤمنان با یکدیگر آشناست، اگر چه همدیگر را ندیده باشند.

گفتم: اى اویس! آیتى از قرآن بر من بخوان که علاقه دارم از زبان تو آیه‏اى بشنوم، دستم گرفت و گفت: أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ‏. سپس زار زار بگریست و گفت: چنین گوید خداى تعالى:

[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ‏].

و جن و انس را جز براى این که مرا بپرستند نیافریدیم.

[وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ‏].

و ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو قرار دارد به بازى نیافریده‏ایم.

[ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏].

ما آن دو را جز به درستى و راستى به وجود نیاورده‏ایم، ولى بیشترشان [به حقایق‏] معرفت و آگاهى ندارند.

آن گاه یک بانگ کرد، پنداشتم که عقل او زایل شد، پس گفت: اى پسر حیان! چه تو را اینجا آورد؟ گفتم: تا با تو انس گیرم و به تو بیاسایم، گفت: من هرگز ندانستم که کسى که خداى را بشناخت، به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسى دیگر تواند آسود.

گفتم: مرا وصیتى کن، گفت: مرگ را زیر بالین دار، چون که نخفتى و پیش چشم‏دار که برخیزى و در خُردى گناه منگر، در بزرگى آن نگر که در وى عاصى شوى که اگر گناه خرد دارى خداوند را خرد داشته باشى و اگر بزرگ دارى خداوند را بزرگ داشته باشى.

گفتم: اویس مرا دیگر وصیتى کن، گفت: اى پسر حیان! پدرت بمرد، آدم و حوا بمرد، نوح و ابراهیم خلیل بمردند، موسى بن عمران و داود خلیفه خداى بمردند، محمد رسول‏ اللّه بمرد، سپس گفت: من و تو از جمله مردگانیم، آن گاه صلوات فرستاد و دعایى سبک کرد و گفت: وصیت این است که کتاب خداى و راه صلاح فرا پیش‏گیرى و یک ساعت از یاد مرگ غافل نباشى و چون به نزدیک قوم و خویش رسى، ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خداى باز مگیر.

از سخنان اوست:

عَلَیْکَ بِقَلْبِکَ. بر تو باد بر دل.

به این معنى که دایم دل حاضر دارى تا غیر در او راه نیابد که دل اگر به راه سلامت رود، همه اعضا و جوارح به دنبال آن به راه سلامت روند و اگر دل را مرضى حاکم گردد، همه موجودیّت انسان را به مرض کشد.

و هم سخن اویس است که فرمود:

طَلَبْتُ الرَّفْعَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى التَّواضُعِ، وَطَلَبْتُ الرّیاسَةَ فَوَجَدْتُهُ فی نَصیحَةِ الْخَلْقِ، وَطَلَبْتُ الْمُرُوَّةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الصِّدْقِ، وَطَلَبْتُ الْفَخْرَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْفَقْرِ، وَطَلَبْتُ النِّسْبَةَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّقْوى‏ وَطَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْقَناعَةِ وَطَلَبْتُ الرّاحَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الزُّهْدِ وَطَلَبْتُ الْإسْتِغْناءَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّوَکُّلِ.

در طلب بزرگى و شخصیّت شدم، آن را در تواضع یافتم، در جستجوى ریاست شدم، آن را در نصیحت مردم یافتم، جوانمردى خواستم، آن را در راستى ظاهر و باطن پیدا کردم، در طلب فخر و افتخار برآمدم، آن را در اندک مال حلال خود یافتم، در جستجوى نسب برآمدم آن را در پرهیزکارى دیدم، در مقام شرف برآمدم آن را در قناعت یافتم، به جستجوى راحتى برخاستم آن را در زهد دیدم، در مقام بى ‏نیازى برآمدم، آن را در اعتماد به حضرت رب العزه یافتم.

این چنین چهره‏ هاى پاک و گوهرهاى تابناک بر فراز این خاک بسیارند که مردم باید از زندگى آنان درس گرفته و از حال و وضع آنان عبرت گیرند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:41 عصر )
»» کرامات امام باقر (ع)

سپیده سخن

حضرت ابو جعفر، محمد بن علی علیه السلام در سوم صفر سال 57 هجری قمری در مدینه منوره متولد شد. پدر آن بزرگوار حضرت علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام و مادر گرامی اش فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السلام است. به این ترتیب آن حضرت از طرف پدر و مادرش هاشمی و علوی می باشد. امام باقر علیه السلام سه سال و شش ماه با جدش امام حسین علیه السلام و 34 سال با پدرش امام زین العابدین علیه السلام زندگی کرده و 19 سال و ده ماه نیز مدت امامت آن حجت الهی به طول انجامید.

پیشوای پنجم در دوران زندگی خویش با 10 تن از خلفای ستمگر اموی (از معاویة ابن ابی سفیان تا هشام بن عبدالملک) معاصر بود و سال های امامت آن حضرت با 5 تن از همین خلفاء مقارن شد.

این 5 حاکم عبارتند از:

1- ولید بن عبدالملک (متوفی 96، ششمین خلیفه اموی)

2- سلیمان بن عبدالملک (متوفی 99)

3- عمر بن عبدالعزیز (متوفی 101)

کرامات امام باقر علیه السلام

4- یزید بن عبدالملک (متوفی 105)

5- هشام بن عبدالملک (متوفی 125)

امام باقر علیه السلام د ر دوره امامت خویش فرصت های مناسبی را برای گسترش فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، استحکام معارف شیعی و ترویج آن در میان اقشار مختلف مسلمانان به دست آورد.

در آن دوران حساس و بحرانی، امام پنجم نهضت فکری و فرهنگی گسترده ای را آغاز نمود و شاگردان مهمی را تربیت کرد. از مهم ترین شاگردان و یاران آن حضرت می توان به: زرارة بن اعین، حمران بن اعین، حسن بن حسن بن حسن علیه السلام، زید بن علی بن الحسین علیهما السلام، سلیم بن قیس هلالی، جابر بن عبدالله انصاری، جابر بن یزید جعفی، بکیر بن اعین، ابان بن تغلب، فضیل بن سار، لیث بن بختری معروف به ابو بصیر، محمد بن مسلم ثقفی، ابو حمزه ثمالی و ... اشاره کرد. شیخ طوسی معروف ترین شخصیت نگار شیعی نام 468 نفر از شاگردان امام باقر علیه السلام را فهرست کرده است.

حضرت باقر علیه السلام در روز دوشنبه، هفتم ذی الحجه سال 114 ه . ق در سن 57 سالگی به فرمان هشام بن عبدالملک، دهمین خلیفه بنی امیه مسموم و در مدینه به شهادت رسید و در کنار مرقد پدر گرامی اش حضرت سجاد علیه السلام در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

در مورد مقام و عظمت امام باقر علیه السلام به گفتاری حکیمانه از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بسنده می کنیم: آن حضرت روزی از امام باقر علیه السلام یاد کرده و به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: «انک ستدرک رجلا منی اسمه اسمی و شمائله شمائلی، یبقر العلم بقرا;  ای جابر! تو مردی از خاندان مرا درک خواهی کرد که همنام و هم شمایل من است. او سرچشمه های علم و دانش را می شکافد و به دیگران توضیح داده و تفسیر می کند.»

در این مجال برآنیم که گوشه ای از کرامات و فضائل آن یادگار نبوت و ستاره فروزان علم و تقوی را بیان کنیم.

کرامت و معجزه

کارهای خارق العاده ای که مقرون به دعوی نبوت باشد معجزه و بدون ادعای نبوت، کرامت نامیده می شود. بنابراین کرامت به کارهای خارق العاده ای اطلاق می شود که به وسیله بنده صالح خدا و بدون ادعا ظاهر می شود و دلیل و برهانی الهی است که با اذن خداوند بر عموم مردم یا بعضی از خواص ظاهر می شود و توسط آن، مقام امامت اثبات شده و در دل ها استقرار یافته و اندیشه ها و نقشه های مخالفین و منکرین تحت الشعاع قرار گرفته و حجت الهی بر مردم شناخته می شود.

چنانکه خداوند فرموده است: «لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة » ; «تا آن ها که هلاک [و گمراه می شوند، از روی اتمام حجت باشد; و آن ها که زنده [و هدایت] می شوند از روی دلیل روشن باشد.»

البته در اصطلاح حدیث به کارهای خارق العاده ائمه علیهم السلام معجزه نیز گفته می شود. ابوبصیر در این رابطه می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «لای علة اعطی الله عزوجل انبیاءه و رسله واعطاکم المعجزة فقال: لیکون دلیلا علی صدق من اتی به والمعجزة علامة لله لایعطیها الا انبیاءه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب;  به چه علتی خداوند بزرگ پیامبران، رسولان و شما را معجزه عطا کرده است؟ امام علیه السلام فرمود: تا اینکه دلیل روشنی برای راستگویی باشد. معجزه نشانه ای از سوی پروردگار جهانیان است و آن را به غیر از پیامبران و رسولان و امامان عطا نمی کند و این به خاطر آن است که راستی راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود.»

از این رو امور خارق العاده ای که توسط ائمه علیهم السلام انجام می شود گاهی به عنوان معجزه و گاهی به عنوان کرامت مطرح می شود و دلیلی قاطع برای حقانیت ائمه اطهار علیهم السلام است.

در قرآن از معجزه به نام آیت یاد می شود. آیت به معنی نشانه است و چون معجزه نشانه راستگویی پیامبر و امام می باشد، آن را آیت می نامند و چون این امور خارق العاده ناتوانی دیگران را آشکار می کند، بر آن معجز یا معجزه اطلاق می شود.

استاد مطهری رحمه الله در مورد فرق معجزه و کرامت می گوید: «معجزه یعنی بینه و آیت الهی که برای اثبات یک ماموریت الهی صورت می گیرد و به اصطلاح، مقرون به تحدی است، منظوری الهی از او در کار است. این است که محدود به شرایط خاصی، است اما کرامت یک امر خارق العاده است که صرفا اثر قوت روحی و قداست نفسانی یک انسان کامل یا نیمه کامل است و برای اثبات منظور الهی خاصی نیست. این چنین امری فراوان رخ می دهد و حتی می توان گفت: یک امر عادی است و مشروط به شرطی نیست. معجزه زبان خداست که شخصی را تایید می کند، ولی کرامت چنین زبانی نیست.»

ممکن است گفته شود: کارهای خارق العاده ائمه اطهار علیهم السلام، دو قسم است. گاهی در مقام اثبات حقانیت خویش در برابر مخالفین بوده اند و گاهی در مقام تقویت ایمان در قلوب مؤمنین. می توان بر اولی نام معجزه گذاشت و دومی را کرامت نامید.

دانشمندان بزرگ امامیه همچون قطب الدین راوندی در الخرائج و الجرائح و شیخ حر عاملی در اثبات الهداة و سید هاشم بحرانی در مدینة المعاجز و مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعه و... بر تمام کارهای خارق العاده ای که توسط ائمه اطهار انجام شده است، نام معجزه را اطلاق کرده اند. البته در بعضی از کتاب ها نیز این امور با عنوان کرامت مطرح شده است.

در هر صورت این دو لفظ در مورد ائمه اطهار علیهم السلام گاهی مترادف و زمانی مختلف استعمال شده است. بعد از توضیح کوتاهی در مورد معنی معجزه و کرامت، به نمونه هایی از معجزات و کرامات امام باقر علیه السلام می پردازیم.

خبر از حکومت بنی عباس

امام باقر علیه السلام سال ها قبل از روی کار آمدن بنی عباس، خبر خلافت آنان و چگونگی آن را به منصور دوانقی داد.

ابو بصیر واقعه را چنین گزارش می کند: در حضور امام باقر علیه السلام در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم و این در روزهایی بود که حضرت سجاد علیه السلام تازه به شهادت رسیده و قبل از زمانی بود که حکومت به دست فرزندان عباس بیفتد.

در این هنگام دوانیقی و داود بن سلیمان به مسجد داخل شدند. با دیدن حضرت باقر علیه السلام، داود تنها به نزد امام باقر علیه السلام آمد، آن حضرت از او پرسید: چرا دوانیقی این جا نیامد؟ داود گفت: او جفا می کند و سخت تنگدست و پریشان است.

امام باقر علیه السلام فرمود: روزها می گذرد تا آن گاه که وی بر مردم حکومت می کند. او بر گرده مردم سوار می شود و شرق و غرب این دیار را تصاحب می کند و طول عمر نیز خواهد داشت. او آن چنان گنجینه ها را از اموال انباشته می کند که قبل از او کسی چنین نکرده است. داود بن سلیمان این خبر را به منصور دوانیقی رسانید. دوانیقی با دستپاچگی تمام به نزد امام آمد و عرضه داشت: جلال و عظمت شما مانع شد که در محضر شما بنشینیم! و بعد با اشتیاق تمام از امام باقر علیه السلام پرسید: این چه خبری است که داود به من داد؟

امام باقر علیه السلام، فرمود: آنچه گفتیم پیش خواهد آمد.

دوانیقی: آیا حکومت ما پیش از حکومت شماست؟

امام علیه السلام: بلی.

دوانیقی: آیا پس از من یکی دیگر از فرزندانم حکومت می کند؟

امام علیه السلام: بلی.

دوانیقی: آیا مدت حکومت بنی امیه بیشتر است یا مدت حکومت ما؟

امام علیه السلام: مدت حکومت شما. امام باقر علیه السلام در ادامه فرمود: فرزندان شما این حکومت را به دست می گیرند و چنان با حکومت بازی می کنند که بچه ها با توپ بازی می کنند. این خبری است که پدرم به من داده است.

هنگامی که منصور دوانیقی به حکومت رسید از پیشگویی امام باقر علیه السلام در شگفت ماند.

شفای نابینا

ابوبصیر از شاگردان برجسته امام باقر علیه السلام بود. او از بینایی محروم بود و از این جهت شدیدا رنج می برد. روزی به حضور امام باقر علیه السلام شتافته و از آن حضرت پرسید: آیا شما وارث پیامبر هستید؟

امام: بلی.

- آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث تمام پیامبران و وارث علوم و دانش های آنان بود؟

امام: بلی.

- شما می توانید مرده را زنده کنید و کور مادرزاد را معالجه نمایید و از آنچه که مردم در خانه هایشان می خورند، خبر دهید؟

امام: بلی. ما همه این ها را به اذن خداوند انجام می دهیم.

او می گوید: در این هنگام امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابابصیر! نزدیک بیا. من نزدیک حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارک خود روی چشمان مرا مسح نمود. در این حال من خورشید و آسمان و زمین و خانه ها و هرچه در شهر بود همه را دیدم.

آن گاه به من فرمود: آیا می خواهی که این چنین باشی و در روز قیامت حساب تو مانند بقیه مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود یا می خواهی به حال اول برگردی و بدون حساب به بهشت بروی؟! ابوبصیر گفت: می خواهم به حال اول برگردم.

پیشوای پنجم بار دیگر دست بر چشمان ابوبصیر کشید و چشمان او به حال اول برگشت.

سیری در ملکوت

جابر بن یزید جعفی می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: مراد از ملکوت آسمان و زمین که به حضرت ابراهیم خلیل الله علیه السلام، ارائه نمودند چیست؟ همان واقعه ای که خداوند متعال در قرآن شریف آن را یادآور شده و می فرماید: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض » ; «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.» پس دیدم که دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه کن تا چه می بینی؟ من نوری دیدم که از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنانکه چشم ها خیره می شد. آنگاه به من فرمود: ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان و زمین را چنین دید. امام باقر علیه السلام در این لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد. لباس خود را عوض کرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتی گفت: می دانی در کجا هستیم؟ گفتم: خیر. فرمود: در آن ظلماتی هستیم که ذوالقرنین به آن جا گذر کرده بود. گفتم: اجازه می دهید که چشم هایم را باز کنم. فرمود: باز کن اما هیچ نخواهی دید. چون چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمی دیدم.

اندکی رفتیم باز هم فرمود: جابر! می دانی در کجائی؟ گفتم: خیر. امام فرمود: بر سر چشمه ای که خضر از آن آب حیات خورده بود، قرار داری.

آن حضرت همچنان مرا از عالمی به عالم دیگر می برد تا به پنج عالم رسیدیم. فرمود: ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان ها را این چنین [که تو ملکوت زمین] را دیدی مشاهده کرد. ... او ملکوت آسمان ها را دید که دوازده عالم است و هر امامی که از ما از دنیا برود، در یکی از این عالم ها ساکن می شود تا آنکه وقت ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله فرا رسد. امام باقر علیه السلام دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظه ای فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت دیدم. آن بزرگوار لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم. من عرض کردم: فدایت شوم چه قدر از روز گذشته؟ فرمود: سه ساعت. 

در اندیشه یاران

پرورش یافتگان مکتب امام باقر علیه السلام آن چنان هوشمندانه عمل می کردند که هر کدام در هر منطقه ای که حضور داشتند، تمام مخالفین و دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم السلام از نفوذ و عظمت آنان در هراس بودند. آنان با فعالیت های فرهنگی و سیاسی خود طرح ها و نقشه های شیطانی حکومت های ستمگر را افشا نموده و با سخنان روشنگرانه، حقانیت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را به گوش مردم می رساندند. این فعالیت ها آنچنان مؤثر بود که طاغوت های زمان، وجود آنان را تحمل نکرده و دستور قتلشان را صادر می کردند.

امام باقر علیه السلام در این میان از راه های مختلفی به یاران خویش کمک نموده و در حفظ جان آنان می کوشید. داستان زیر در عین اینکه یکی از کرامت های مهم حضرت به شمار می رود از شیوه های مختلف آن حضرت در یاری رساندن به دوستانش نیز حکایت دارد:

جابر جعفی یکی از مهم ترین یاران و شاگردان امام باقر علیه السلام است. او 18 سال در مدینه از محضر امام باقر علیه السلام بهره برد و هزاران حدیث نورانی را در سینه خود جای داده بود. وی داستانی شنیدنی دارد که در این جا می خوانیم:

نعمان بن بشیر در سفر به مدینه جابر را همراهی می نمود. او می گوید: هنگامی که به شهر رسیدیم مستقیما به زیارت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدیم. موقع برگشت، وی با خوشحالی تمام از امام علیه السلام خداحافظی کرده و با هم به سوی عراق رهسپار شدیم. روز جمعه بود که به نزدیک چاه «اخیرجه »  رسیدیم. در آن جا نماز ظهر را خوانده و بعد از اندکی استراحت به راه افتادیم. در این هنگام ناگاه مرد بلند قامت و گندمگونی نزد جابر آمد و نامه ای به او داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر چشمانش نهاد. در آن نامه نوشته شده بود: «از جانب محمد بن علی به سوی جابر بن یزید.» جای مهر در آن نامه تر و تازه بود، به همین جهت، جابر به آن مرد بلندقامت گفت: از پیش امام باقر علیه السلام چه ساعتی حرکت کرده ای؟

مرد ناشناس : همین لحظه!

جابر: قبل از نماز یا بعد از نماز؟

مرد ناشناس: بعد از نماز.

جابر به خواندن نامه مشغول شد، اما با خواندن آن هر لحظه چهره اش دگرگون می شد و نشانه های ناراحتی در رخسارش نمایان می گردید، تا اینکه به آخر نامه رسید، او نامه را با خود داشت و ما همچنان به حرکت خود ادامه دادیم. از وقتی که جابر نامه را خوانده بود ، دیگر او را شادمان ندیدم تا اینکه شب به کوفه رسیدیم و من در منزل خود به استراحت پرداختم.

چون صبح شد، به خاطر احترام و بزرگداشت جابر به نزدش رفتم. با شگفتی تمام دیدم از خانه اش بیرون آمده و به سوی من می آید اما مانند کودکان تعدادی مهره استخوانی و قاب که با آن بازی می کنند به گردن انداخته و بر یک چوب نی سوار شده و دیوانه وار می گوید:

اجد منصور بن جمهور

امیرا غیر مامور

«منصور بن جمهور را فرماندهی می بینم که فرمانبردار نیست.»

و اشعاری از این قبیل می خواند. او به من نگاه کرد و من هم به او. او به من چیزی نگفت و من هم با او حرفی نزدم. هنگامی که این شاگرد بزرگ امام باقر و دانشمند برجسته را در چنین حالی دیدم، دلم به حالش سوخت و گریه کردم. کودکان و سایر مردم به اطراف ما جمع شدند. جابر به همراه کودکان جست و خیز می کرد و به میدان بزرگ کوفه (رحبه) آمد. مردم به همدیگر می گفتند:

«جن جابر; جابر دیوانه شده است.»

به خدا سوگند چند روزی نگذشت که از جانب هشام بن عبدالملک نامه ای به والی کوفه رسید. او در آن نامه به حاکم کوفه دستور داده بود که: «مردی در کوفه به نام جابر بن یزید جعفی است، او را یافته و گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست.» حاکم کوفه بعد از خواندن نامه متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن یزید جعفی کیست؟ گفتند: خدا تو را اصلاح کند. او مردی دانشمند و فاضل و محدث بود که بعد از انجام مراسم حج و برگشتن از خانه خدا دیوانه شد و هم اکنون روزها در میدان بزرگ شهر بر نی سوار شده و با کودکان بازی می کند.

حاکم به اتفاق جمعی آمد و از بالای بلندی، میدان را نگریست. او را دید که بر نی سوار است و به همراه بچه ها بازی می کند. گفت: «خدا را شکر که مرا از کشتن او بازداشت!» نعمان بن بشیر در ادامه می گوید: از این ماجرا چندی نگذشته بود که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و گفته های جابر به حقیقت پیوست. 

جنیان در حضور امام باقر علیه السلام

امامان معصوم علیهم السلام حجت های خدایی و پیشوایان هدایت و چراغ های فروزان در تاریکی ها برای تمام اهل دنیا و آخرت هستند. همچنانکه در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: «السلام علی ائمة الهدی، و مصابیح الدجی، و اعلام التقی و ذوی النهی و اولی الحجی، و کهف الوری، و ورثة الانبیاء، والمثل الاعلی، والدعوة الحسنی و حجج الله علی اهل الدنیا والاخرة والاولی; (41) سلام بر امامان هدایت و چراغ های شب تار و پرچم های تقوی و صاحبان خرد و دارندگان عقل و پناه مردم و وارثان پیغمبران و مثل اعلا [ی الهی] و [صاحب] دعوت نیکوتر و حجت های الهی بر اهل دنیا و آخرت و اولی.»

بر این اساس امامان معصوم علیهم السلام برای تمام اهل دنیا از جن و انس و تمام گروه ها و ملت های جهان، حجت الهی و رهبر حقیقی شمرده می شوند.

همچنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله بر جن و انس مبعوث شده بود و در آیات 29 تا 31 سوره احقاف این نکته بیان گردیده است، اوصیای او نیز چنین بودند.

با توجه به این نکات فشرده، در این رابطه 2 داستان زیر را می خوانیم:

الف) سعد اسکاف می گوید: روزی با حضرت باقر علیه السلام کار ضروری داشتم. به صحن منزل آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود: «عجله نکن!» من در حیاط منزل امام علیه السلام مدتی جلو آفتاب ماندم... تا اینکه بعد از مدتی با کمال شگفتی دیدم که اشخاصی از اتاق خارج شده و به سوی من آمدند. آنان از کثرت عبادت لاغر شده بودند. به خدا سوگند! سیمای زیبا و معنوی آنان مرا آن چنان شیفته نمود که وضع خود را (ناراحتی در هوای گرم) فراموش کردم. وقتی به محضر حضرت مشرف شدم به من فرمود: «گویا تو را ناراحت کردم.» عرض کردم: آری! به خدا قسم من وضع خود را فراموش کردم. اشخاصی از نزد من گذشتند که همه یکنواخت بودند و من مردمی خوش قیافه تر از این ها ندیده بودم.

فرمود: ای سعد! آن ها را دیدی؟ گفتم: آری. فرمود: ایشان برادران تو از طایفه جن هستند. عرض کردم: خدمت شما می آیند؟ فرمود: آری می آیند و مسائل دینی و حلال و حرام خود را از ما می پرسند. 

ب) ابو حمزه ثمالی می گوید: روزی جهت شرفیابی به حضور امام باقر علیه السلام اجازه خواستم، گفتند: عده ای خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت اندکی صبر کردم تا آن ها خارج شوند. پس کسانی خارج شدند که آن ها را نمی شناختم و به نظرم غریب و ناآشنا می آمدند. اجازه شرفیابی گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، الآن زمان حکومت بنی امیه است و از شمشیرهای آن ها خون می چکد. (یعنی ورود افراد ناشناس برای شما خطر آفرین است). امام فرمود: ای ابا حمزه! اینان گروهی از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دینی خود سؤال کنند. آیا نمی دانی که امام حجت خداوند برجن و انس می باشد؟ 

سیمای حقیقت

ابوبصیر از دوستان روشن دل اما باقر علیه السلام در یکی از سال ها در مراسم حج به همراه آن امام طواف می کرد. او می گوید: از زیادی صداها و تکبیرهای حجاج به شگفت آمدم و به امام عرضه داشتم: «ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج  ; چه قدر حاجی زیاد شده است و سر و صداها چه قدر بیشتر شده.»

در این موقع امام علیه السلام فرمود: «یا ابا بصیر! ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; ای ابابصیر! چه قدر حاجی کم است اما سر و صدا زیاد است.» آیا می خواهی راستی گفته ام را ثابت کنم و خودت با چشم خویش حقیقت گفتار مرا ببینی؟

عرض کردم: چه طور ممکن است ای مولای من؟!

فرمود: «جلوتر بیا!» من به امام باقر علیه السلام نزدیک شدم. دست مبارک را بر چشم هایم کشید و چند جمله دعا کرد. در این حال من بینایی خود را باز یافتم. امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابا بصیر! حالا به حاجیان طواف کننده بنگر. هنگامی که به جمعیت نگاه کردم، بسیاری از مردم را به صورت میمون و خوک هایی دیدم که در گرد کعبه در حالت حرکت بودند و افراد با ایمان و حاجیان حقیقی در میان آنان مانند نوری در ظلمات می درخشیدند. عرض کردم: «ای مولای من! درست فرمودی و حقیقت گفتار شما بر من ثابت شد، «ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; چه قدر حاجی کم و سر و صدا زیاد است.» آن گاه حضرت لب های مبارک را به حرکت در آورد و با خواندن دعائی، چشم های من به حالت اول برگشت. 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:39 عصر )
»» مرز توحید و شرک‏

 

تعیین مرز توحید و شرک از آن رو اهمیّت زیادى دارد که بعضى همیشه به علّت برداشت‏هاى غیرواقعى از برخى مفاهیم در صدد تهمت شرک به دیگر مسلمانان هستند. مثلًا در تعریف عبادت و تعیین مصادیق آن دچار انحرافى شده‏اند که به امامیه- به علت دارا بودن فرهنگ شفاعت و توسّل که برگرفته از قرآن کریم و سنّت اهل بیت علیهم السلام است- نسبت شرک مى‏دهند.

افزون بر این، برخى از فِرَق اسلامى در تشخیص مصادیق شرک گرفتار افراط یا تفریط هستند؛ از خوارج نقل شده که صرف ارتکاب گناه بزرگ موجب کفر مى‏شود.

در مقابل، مرجئه مى‏گویند: با داشتن عقیده صحیح توحیدى، هیچ عملى به ایمان انسان لطمه نمى‏زند.

در توحید افعالى گفته شد که سراسر جهانِ امکان، مظهر خداى سبحان است و اعتقاد به موجودات ممکن که گاهى فعل حق و فیض او هستند، موجب شرک نخواهند شد؛ وجود همه پدیده‏ها وجود ممکن و ربطى است و هیچ نوع استقلالى از خود ندارند.

نیز گذشت که ارتباط ممکنات با یکدیگر، یا به نحو علت و معلولِ معهود است و یا به نحو رقیق شده آن یعنى تشأّن، و این مطلب چیزى است که نه نکول و انکار آن نشانه توحید است و نه قبول و اقرار به آن علامت شرک؛ چون رابطه علّیّت به دو گونه قابل تصوّر است:

1. علت امکانى که معلول خود وجود مى‏دهد و در اعطاى وجود مستقلّ است.

معتزله درباره ارتباط انسان و افعال او، به چنین استقلالى معتقدند. این اعتقاد با توحید افعالى منافات دارد و از مصادیق شرک است، گرچه شرک جلى نیست تا موجب خروج از اسلام شود.

2. عدم استقلال علّت امکانى، که علّت مانند معلول خود جلوه‏اى از فعل حق تعالى است و از خود چیزى ندارد. در این صورت، شرک خفى هم نیست.

بله، اگر کسى بگوید: خداى سبحان در حدوث عالم نقش داشت، ولى در بقاى آن دخالت ندارد و تدبیر جهان به دست دیگران است- چنان که برخى از مشرکان معتقد بودند- شرک جلى است.

معجزه و کرامت هم خارج از قلمرو توحید نیست و اگر براى بعضى افراد یا اشیا اثرهاى غیرعادى و اصطلاحاً معجزه ثابت شود، این تأثیر و تأثّر غیرعادى خارج از نظام علّت و معلول نیست و با توحید افعالى منافات ندارد. پس اعتقاد به تأثیرات شگفت برخى از موجودهاى امکانى تا زمانى که به فقر ذاتى آنها در همه مراحل معتقد باشیم، هرگز آسیبى به اعتقاد توحیدى وارد نمى‏کند.

 

 عبادت‏

عبادت غیر خدا از مصادیق روشن شرک عملى است، لازم است نخست مفهوم عبادت و سپس برخى از مصادیق آن ذکر شود.

عبودیّت به معناى اظهار فروتنى و تذلّل است و عبادت در این معنا رساتر از عبودیّت است؛ زیرا عبادت یعنى نهایت فروتنى. «1» برخى از لغویان عبادت را به معناى خضوع و فروتنى دانسته‏اند ولى این مفهوم، معناى مطابقى آن نیست، بلکه لازم معناى اصطلاحى است. عرف هرگز عبادت را- که به فارسى به معناى پرستش است- مترادف با فروتنى نمى‏داند.

استاد علامه طباطبایى رحمه الله مى‏گوید: علّت این که خضوع معناى مطابقى عبادت نیست آن است که خضوع لازم است و با لام متعدّى مى‏شود، مانند:

إِن نَّشَأْ نُنَزّلْ عَلَیْهِم مّنَ السَّمَآءِ ءَایَةً فَظَلَّتْ أَعْنقُهُمْ لَهَا خضِعِینَ» «2»

اگر بخواهیم، معجزه‏اى بزرگ از آسمان بر آنان نازل مى‏کنیم که فروتنانه و بى‏اختیار در برابرش گردن نهند.

ولى کلمه عبادت بدون حرف جر متعدّى است. «3» فرقه وهابیون، مفهوم اله و معبود را یکى مى‏دانند و مى‏گویند: جز خدا را نباید خواند و جز به او نباید امیدوار بود و جز از او نباید طلب یارى کرد، و در تعریف‏ توحید مى‏گویند: توحید انحصار عبادت در خداى سبحان است و دین انبیا همین است، خلاصه آنچه از کلمات این گروه استفاده مى‏شود این است که: مطلق خضوع و تذلّل عبادت است و توسّل به غیر خدا و امید شفاعت از غیر او شرک است.

حق آن است که عبادت، مطلق خضوع نیست، بلکه خضوع خاص، همراه با اعتقاد به الوهیّت و استقلال است و اگر قید الوهیّت و استقلال معبود نباشد، صرف خضوع شرک نیست.

براى دفاع از فرهنگ امامیه که در بالاترین درجه توحید نظرى و عملى قرار دارد، به اختصار به موضوع توسّل و شفاعت مى‏پردازیم، تا معلوم شود که هیچ یک از این دو عمل مشروع، منافى با توحید عبادى نیست.

 

 توسّل‏

از ریشه «وسل» به معناى تقرّب و نزدیکى است. «وسیله» چیزى است که شخص با آن به غیر نزدیک مى‏شود «4» و در اصطلاح، وسیله قرار دادن ذات و مقام اولیاى الهى براى تقرّب به خدا و رسیدن به حاجت است.

توسّل به علل غیرطبیعى دو گونه است:

1. توسّل به آنها به عنوان علل مستقلّ در تأثیر و تأثر.

2. توسّل به آنها به عنوان واسطه در رساندن متوسّلان به خداى سبحان، با اعتقاد به اینکه خود آنان مظهر و آیت حق اند؛ نه بیش از آن.

بینش توحیدى هرگز اجازه نمى‏دهد موحّد به نوع نخست از توسّل تفوّه کند و از خودِ وسایط حاجت بطلبد، چون چنین اعتقادى هم شرک است و با توحید منافات دارد و هم با معناى اصطلاحى توسّل که تقرّب جستن به خداست، سازگار نیست.

بنابراین، معتقدان به توسّل نیز با صراحت مى‏گویند: از غیر خدا حاجت‏ خواستن و غیر او را در برآوردن نیاز، مستقلّ پنداشتن شرک و موجب خروج از توحید است. ولى اگر طلب حاجت فقط از خدا باشد لیکن از راه وسایط مقدسى که در اثر عبادت خدا، مراتب معنوى والایى را کسب کرده‏اند از این رو مى‏توانندبه اذن خدا ما را به رحمت و مغفرت و توجّه الهى نزدیک و مشمول عنایات خاصه آن حضرت کنند، این مطلب هیچ منافاتى با توحید ندارد و عقل و نقل به جواز آن حکم مى‏کنند.

توسّل در فرهنگ امامیه از نوع توسّل به وسایل عادى است؛ مثلًا براى کسب نور و گرما به آفتاب و براى رفع تشنگى به آب و براى برطرف شدن گرسنگى به غذا توسّل پیدا مى‏کنیم که توسّل به مجارى فیض الهى است. به طور مسلّم خاندان عصمت و طهارت به مراتب از این مجارى فیض مادى، برتر و بالاترند.

توسّل به انبیا و اولیا علیهم السلام نیز از این قبیل است. موحّد وقتى غذا مى‏خورد یا آب مى‏نوشد، همچون حضرت ابراهیم علیه السلام مى‏گوید:

وَ الَّذِى هُوَ یُطْعِمُنِى وَیَسْقِینِ» «5»

و آنکه او طعامم مى‏دهد و سیرابم مى‏کند.

و امام سجّاد علیه السلام نیز پس از صرف غذا مى‏فرمود:

الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِى أَطْعَمَنَا وَ سَقَانَا، وَ کَفَانَا وَ أَیَّدَنَا و آوانَا وَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا و أَفْضَلَ الْحَمْدُ لِلّهِ الّذى یُطْعِمُ، وَ لایُطعَمُ. «6»

سپاس مخصوص خدایى است که ما را طعام بخشید و سیراب کرد و کفایت نمود و تأیید فرمود و پناه داد و بر ما نعمت بخشید و برترین حمد بر خدایى که طعام مى‏دهد و کسى به او طعام نمى‏دهد.

ولى تصوّر ملحد آن است که: آب و نان او را سیراب و سیر مى‏کند، به وسایط عادى هم دید استقلالى دارد و موحّد براى هیچ یک از ذوات مقدّسه استقلال در تأثیر، شفاعت و ... نمى‏بیند؛ از این رو پس از اقرار به بنده خاص الهى بودن آنان، به آنها توسّل پیدا مى‏کند.

با این بیان، توسّل عقلًا ممکن است. ادله نقلى نیز دلالت بر وقوع این گونه توسّلات در عصر معصومان علیهم السلام دارد.

 

توسّل در قرآن و روایات‏

قرآن کریم نه تنها بر جواز توسّل دلالت دارد، بلکه همگان را به رفتن به حضور پیامبر و طلب عفو از خدا و مشمول استغفار پیامبر قرار گرفتن ترغیب مى‏کند:

وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیًما» «7»

و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه‏] به خود ستم کردند، نزد تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند، و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش مى‏کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه‏پذیر و مهربان مى‏یافتند.

منکران توسّل مى‏گویند: این آیه توسّل را تجویز مى‏کند ولى با قیود خاصى، اوّل: توسّل به شخص پیامبر صلى الله علیه و آله نه دیگران، دوّم: فقط توسّل در زمان حیات آن حضرت را، نه پس از رحلت وى را. سوّم: توسّل در حضور آن حضرت و از نزدیک را، نه از راه دور. چهارم: فقط توسّل در طلب استغفار؛ نه امور دیگر را.

ولى هیچ یک از این استثناها صحیح نیست؛ زیرا، با پذیرفتن جواز اصل توسّل، بنیان ادّعاى آنان که توسّل را ذاتاً شرک و منافى توحید مى‏دانند، فرو مى‏ریزد؛ چون اگر توسّل از جهت عقلى شرک باشد، امر عقلى، تخصیص‏بردار نیست، نمى‏توان گفت توسّل حقیقةً شرک است ولى در مواردى جایز است. توحید و شرک از مسائل نقلى و فرعى نیست تا بتوان عموم یا اطلاق آنها را تخصیص یا تقیید زد، بلکه از مسائل عقلى است و اصلى غیرقابل تخصیص است، و اگر توسّل، به معناى درخواست دعا و طلب استغفار جایز باشد، سایر مصادیق آن نیز که در اصل جامع توسّل مشترک است باید جایز باشد و نمى‏توان برخى از مصادیق آن اصل جامع را روا و برخى را ناروا دانست.

افزون بر این، اگر توسّل به شخص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله جایز است، چرا توسّل به دیگر اولیاى الهى جایز نباشد؟ در حالى که ادلّه نقلى دیگر، مؤیّد عمومیّت جواز توسّل است و اگر در زمان حیات رسول خدا توسّل به او جایز باشد پس از رحلت وى نیز جایز است؛ زیرا انبیا و اولیا، و در رأس آنان رسول خدا صلى الله علیه و آله براى همیشه زنده‏اند.

وقتى بر اساس نص قرآن کریم شهدا زنده باشند، «8» حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله که شهید شهداست، «2» به طور مسلم زنده است و به همین دلیل ناظر اعمال مردم است. افزون بر عرضه مستمرّ اعمال بر آن حضرت در دنیا، در آخرت نیز شاهد محکمه اعمال همگان خواهد بود، پس وى همواره زنده است و از اعمال همه آگاه و آمدن حضور آن حضرت معناى خاص خود را دارد و حضور فیزیکى او لازم‏ نیست، اظهار پشیمانى از راه دور و درخواست طلب مغفرت از او نیز به معناى ادراک حضور اوست؛ مهم آن است که رسول خدا صلى الله علیه و آله از صدق استغاثه نادم با خبر شود.

اهل سنّت و از جمله قرطبى که از متعصّبان ایشان است، در تفسیر خود از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که: سه روز پس از دفن رسول خدا صلى الله علیه و آله عربى بیابان‏نشین آمد و خود را روى قبر آن حضرت افکند و از خاک آن بر سر خود ریخت و عرض مى‏کرد: اى رسول خدا! شما فرمودید و ما شنیدیم و شما از خدا دریافت کردید، ما هم از شما دریافت کردیم، از جمله آیاتى که بر تو نازل شد این آیه بود که:

وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیًما» «9»

و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه‏] به خود ستم کردند، نزد تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند، و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش مى‏کرد، یقیناً خدا را بسیار توبه‏پذیر و مهربان مى‏یافتند.

و من بر خود ستم کرده‏ام و آمده‏ام تا تو برایم طلب آمرزش کنى. پس از قبر صدایى برخاست که تو بخشیده شدى. «10» نظیر توسّل به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره اثر پیراهن حضرت یوسف علیه السلام نیز آمده که امکان و اثر توسّل به ذوات و آثار ذوات مقدّس را بیان مى‏کند، حضرت یوسف علیه السلام گفت:

اذْهَبُواْ بِقَمِیصِى هذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى‏ وَجْهِ أَبِى یَأْتِ بَصِیرًا وَ أْتُونِى بِأَهْلِکُمْ‏ أَجْمَعِینَ» «11»

این پیراهنم را ببرید، و روى صورت پدرم بیندازید، او بینا مى‏شود و همه خاندانتان را نزد من آورید.

فَلَمَّآ أَن جَآءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى‏ وَجْهِهِ‏فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «12»

پس هنگامى که مژده رسان آمد، پیراهن را بر صورت او افکند و او دوباره بینا شد، گفت: آیا به شما نگفتم که من از خدا حقایقى مى‏دانم که شما نمى‏دانید؟

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى: ماده عبد.

(2)- شعراء (26): 4.

(3)- تفسیر المیزان: 1/ 24، ذیل آیه 5 سوره حمد.

(4)- الصحاح: ماده وسل.

(5)- شعراء (26): 79.

(6)- بحار الأنوار: 63/ 376، باب 11، حدیث 30؛ وسائل الشیعة: 24/ 360، باب 59، حدیث 30776.

(7)- نساء (4): 64.

(7)- «وَلَا تَقُولُواْ لِمَن یُقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تُ بَلْ أَحْیَآءٌ وَ لکِن لَّاتَشْعُرُونَ» و به آنان که در راه خدا کشته مى‏شوند مرده نگویید، بلکه [در عالم برزخ‏] داراى حیات‏اند، ولى شما [کیفیت آن حیات را] درک نمى‏کنید.؛ بقره (2): 154.

(8)- «فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلّ أُمَّةِ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى‏ هؤُلَآءِ شَهِیدًا» پس چگونه است [حال مردم‏] هنگامى که از هر امتى گواهى [که پیامبر آنان است بر اعمالشان‏] بیاوریم، و تو را بر آنان گواه آوریم؟!؛ نساء (4): 41.

(9)- نساء (4): 64.

(10)- تفسیر القرطبى: 5/ 172، ذیل تفسیر آیه 64 سوره نساء.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:38 عصر )
»» همه‏ موجودات در خدمت انسان‏

قرآن همه ‏ى موجودات مادى را چه آسمانى و چه زمینى براى انسان، و انسان را براى خدا مى‏داند، قرآن در زمینه‏ى امور مادى که در خدمت انسان قرار دارند مى‏فرماید:

«أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» «1».

آیا شما انسان‏ها به حقیقت مشاهده نکردید که خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مسخر و رام شما قرار داد؟

و در زمینه‏ى امر معنوى مى‏فرماید:

«وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» «2».

و تو را براى خود انتخاب کردم.

این که انسان براى خدا انتخاب شده، مرتبه و درجه‏ى بسیار بالایى است و از همه‏ى درجات و مراتبى که براى انسان مقرر است بالاتر است. راستى چه شگفت‏آور است که همه‏ى موجودات آسمان و زمین براى انسان و انسان براى خداست و این انسان است که باید این درجات بالقوه را به خصوص این درجه‏ى اخیر را به مرحله‏ى فعلیت برساند و تا آنجا پیش رود که در محضر معنوى حق بار یابد و به قول اهل دل انسان کامل گردد.

اگر انسان مرکب وجود خود را- که به تعبیر اهل حال بُراق انسانیت براى‏ رسیدن به معراج معنوى است و آن مرکب و براق عبارت از جسم و متعلقات آن از قبیل شکم و شهوت است- با قواعد الهى و ریاضات شرعى کنترل کند، ترقى به آن مرتبه‏ى والا براى او حاصل مى‏شود؛ یعنى به آنجا مى‏رسد که جز خدا نداند و جز خدا نبیند و در حدّ وسع وجودش و قدرت‏هاى معنوى‏اش کارهاى شگفت‏انگیز از او سر مى‏زند!

بى‏تردید انسان در وادى سیر و سلوک و حرکت به سوى معراج انسانیت، براق لازم دارد و این جسم مادى براق اوست؛ و این جسم هنگامى مى‏تواند براق قابل‏توجهى براى حرکت روح به سوى معراج معنوى باشد که تحت کنترل امور شرعیه درآید.

نکته‏ى بسیار مهم در این زمینه این است که: اگر سالک به درستى و راستى سلوک کند و از پیچ و خم‏هاى وادى طلب بر اساس موازین شرعى گذر کند شک نیست که بُراقش که در ابتداى کار صبغه‏ى جسمانى دارد به تدریج صبغه‏ى روح به خود مى‏گیرد و کارهاى خارق العاده از او سر مى‏زند؛ یعنى همان کارهایى که از روح برمى‏آید جسم نیز انجام مى‏دهد مثلًا طى الارض، طى اللسان و طى الخلق پیدا مى‏کند.

همه‏ى ما از نظر روحى و در عالم ذهن و باطن طى الارض و طى اللسان و طى الخلق داریم؛ یعنى مى‏توانیم در حالى که جسممان در محلى قرار دارد روحمان در یک چشم به هم زدن در مکه و یا دورترین نقاط عالم باشد و یا مى‏توانیم در ذهن خود باغى با درختان بسیار عالى و مناظر دلنواز و داراى همه گونه امکانات خلق کنیم.

 

بى‏تردید هر کسى مى‏تواند از نظر ذهنى و روحى این کارها را انجام دهد و این سفرهاى دور و دراز را در عالم باطنش تحقق دهد و این امور را بیافریند و اگر با ریاضت‏هاى مشروع و انجام عبادت‏ها و اخلاص جسمش رنگِ روح به خود گیرد، یقیناً طى الارض و طى الخلق و طى اللسان جسمانى پیدا مى‏کند. براى اطمینان یافتن شما به این حقیقت حقّه لازم است چند نمونه از کردار سالکان به حق رسیده نقل شود.

 

طى اللسان عارف وارسته شیخ نخودکى‏

نخودک نام قریه‏اى است نزدیک مشهد مقدس. عالم بزرگ و عارف وارسته حاج شیخ حسن على نخودکى در این قریه اقامت داشت، وى هر شب به حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السلام مشرف مى‏شده و دوباره به روستاى نخودک برمى‏گشته است. او در این رفت و برگشت که نزدیک به هشت فرسنگ مى‏شده، یک ختم قرآن مى‏خوانده است! یعنى پانزده جزء آن را هنگام رفتن و پانزده جزء دیگر را هنگام بازگشت قرائت مى‏کرده است. اما چگونه و به چه کیفیت؟ مگر ممکن است انسان در چنین مسیرى با پاى پیاده آن هم هر شب یک ختم قرآن بخواند؟ آرى، او این قدرت را داشته است چون به مقام طى اللسانى رسیده بود واین همان مقامى است که براى حبیب بن مظاهر هم حاصل شده بود، آن انسان کم نظیر و عارف مخلص که حضرت حسین علیه السلام کنار بدن قطعه قطعه‏اش خطاب به دشمن گفت: کسى را به شهادت رساندید که هر شب یک ختم قرآن مى‏نمود!

 

پدید آمدن چشمه ‏ى آب با دم عیسوىِ عارفى وارسته‏

حضرت آیت اللَّه العظمى حاج سید عبدالهادى شیرازى که از مراجع بزرگ شیعه و عارفى وارسته و سالکى ریاضت کشیده بود، کرامتى عجیب دارد که مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ غلامرضا یزدى معروف به فقیه خراسانى نقل کرده است. او مى‏گوید: با گروهى از علما در معیت آیت اللَّه شیرازى از نجف به سوى کربلا مى‏رفتیم، در میان راه به شدّت تشنه شدیم به صورتى که راه رفتن برایمان‏ بسیار مشکل شد.

آن مرد الهى و دارنده‏ى دم عیسوى فرمود: بیایید پشت این تپه تا به شما آب بدهم. همه‏ى ما به پشت تپه رفتیم و دیدیم چشمه‏ى آبى فوران مى‏کند، همه آب خوردیم و تجدید وضو کردیم و لُنگ‏ها و چپیه‏هاى خود را خیس کرده به روى سر انداختیم و پس از رفع خستگى به راه افتادیم، ولى من ناگهان متوجه شدم که در مسیر نجف به کربلا آب نبوده، لذا به پشت تپه برگشتم و دیدم چشمه‏ى آبى وجود ندارد. شیخ مى‏گوید: لنگ خیس روى سر من بود ولى از چشمه‏ى آب خبرى نبود!! این است معناى طى الخلق.

 

کرامتى شگفت از سالکى کم نظیر

مرحوم آیت اللَّه العظمى حاج سید احمد خوانسارى مرجعى بزرگ و عالمى ژرف اندیش بود، وى در وادى سیر و سلوک و عرفان گام‏هاى بلندى برداشته بود، آیت اللَّه حاج شیخ مرتضى حائرى فرزند بزرگوار مؤسس حوزه‏ى علمیه‏ى قم این داستان را که خود از زبان مرحوم آیت اللَّه خوانسارى شنیده بود نقل فرمود که:

من پدر سالخورده‏اى داشتم، در زمانى که سفرها با مرکب‏هاى حیوانى انجام مى‏گرفت او را براى زیارت حضرت رضا علیه السلام به مشهد مى‏بردم، رسم کاروان این بود که در منزل آخر استحمام مى‏کرد و براى ورود به مشهد آماده مى‏شد، من در استحمام به پدرم کمک دادم و لباس‏هاى او را هم خود شستم، هنگام شب چون بسیار خسته بودم با همان خستگى به خواب سنگینى فرو رفتم، کاروان بدون توجه به من همان وقت شب حرکت کرد و پدر سالخورده‏ام را نیز با خود برد، نزدیک طلوع آفتاب از خواب بیدار شدم، چیزى به قضا شدن نماز نمانده بود، به سرعت تیمم کردم و نماز خواندم، پس از نماز همه‏ى وجودم را در تنهایى‏ بیابان ترس گرفت، فکر پدرم که اکنون با کاروان رفته و چه کسى از او مواظبت مى‏کند و چه کسى در پیاده و سوار شدن و وضو گرفتن به او یارى مى‏دهد مرا آزار مى‏داد.

در این فکر بودم که به ذهنم آمد آقا و مولاى خود حضرت حجة بن الحسن را بخوانم. بلافاصله گفتم: یا اباصالح المهدى ادرکنى. تا این استغاثه را نمودم، ناگهان در برابر دیدگانم سرور مهربانم را دیدم که فرمود: این راه را در پیش بگیر و برو. عظمت او به من مهلت نداد تا با جنابش سخن بگویم، همان راهى را که فرموده بودند طى کردم، چند دقیقه‏اى بیشتر نرفته بودم که منظره‏اى بهت‏انگیز پیدا شد، قهوه‏خانه‏اى با باغى زیبا و درختانى شاداب و حوض آب و فواره‏اى روح انگیز، پیاده شده و زیر درختان نشستم، برایم چایى آوردند، طعمش با چایى‏هاى دیگر تفاوت داشت، دو سه لیوان چایى خوردم که ناگهان متوجه شدم پول ندارم. به کسى که چایى آورده بود گفتم: آقا من پول ندارم. گفت:

کسى از تو پول نمى‏خواهد، این چایى براى تو خلق شده است!!

وقتى خستگى‏ام برطرف شد از جاى برخاستم و به راه افتادم، چند دقیقه‏اى بیش راه نرفته بودم که دیدم به قافله رسیدم. قافله‏اى که از اول شب تا صبح راه رفته و اکنون قصد دارند اطراق کنند، سراغ پدر رفتم دیدم منتظر است پیاده‏اش کنم. از من پرسید کجا بودى؟ گفتم: عقب ماندم، خوابم برد، سپس او را پیاده کرده و مشغول خدمت او شدم.

آرى، امام زمان علیه السلام مى‏تواند با یک اشاره آن قهوه‏خانه را با آن امکانات خلق کند و با یک اشاره مرحوم آیت اللَّه خوانسارى را طىّ الارض دهد و با یک چشم به هم زدن وى را به قافله برساند.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

 

(1)- لقمان (31): 20.

 

(2)- طه (20): 41.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:38 عصر )
»» برائت از معبودهاى ساختگى‏

 «4» سُبْحَانَکَ! مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ! وَ أَقْهَرَ سُلْطَانَکَ! وَ أَشَدَّ قُوَّتَکَ! وَ أَنْفَذَ أَمْرَکَ! «5» سُبْحَانَکَ قَضَیْتَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِکَ الْمَوْتَ: مَنْ وَحَّدَکَ وَ مَنْ کَفَرَ بِکَ وَ کُلٌّ ذَائِقُ الْمَوْتِ وَ کُلٌّ صَائِرٌ إِلَیْکَ فَتَبَارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ «6» آمَنْتُ بِکَ وَ صَدَّقْتُ رُسُلَکَ وَ قَبِلْتُ کِتَابَکَ وَ کَفَرْتُ بِکُلِّ مَعْبُودٍ غَیْرِکَ وَ بَرِئْتُ مِمَّنْ عَبَدَ سِوَاکَ‏

منزّه و پاکى، چه بزرگ است مرتبه‏ات، و غالب و قاهر است پادشاهیت، و شدید است نیرویت، و نافذ است فرمانت.

منزّه و پاکى، فرمان مرگ را بر همه آفریده‏هایت ثابت و پابرجا کرده‏اى، چه آن که تو را به وحدانیت مؤمن شده، یا آن که به حضرتت کافر گشته، همگى طعم مرگ را مى‏چشند، و به سویت باز مى‏گردند.

مبارک و برترى، خدایى جز تو نیست، تنها و بى‏شریکى، به تو ایمان آوردم، و رسولانت را تصدیق کردم، و قرآنت را پذیرفتم، و به هر معبودى جز تو کافر شدم، و از هر که غیر تو را بپرستد، بیزارى جستم.

 

شرک در فرهنگ اسلام عبارت است از: «انباز گرفتن براى خداوند در الوهیّت، یا شریک گرفتن در ذات یا در بندگى و اطاعت، یا در تدبیر.

در جهان هنوز گروهى که در هر عرصه چهار گونه شرک، براى خدا انبازى گرفته باشد یافت نشده جز طایفه ثنویّه که قائل به دو خدا مى‏باشند: یکى دانا و مصدر نیکى‏ها و دیگرى نادان و منشأ بدى‏ها، که اوّلى را یزدان و دوّمى را اهریمن مى‏نامند.

اما آنان که در بندگى و تدبیر خداى به انباز معتقدند فراوانند، مانند ستاره‏پرستان، ماه پرستان، خورشید پرستان و غیره.

شرک از نظر اسلام که دین توحید و ضدّ شرک است، محکوم و منکر و گناه نابخشودنى و ظلم بزرگ، و مشرک از نظر دین، پلید است.» «1» در اینجا مناسب است خلاصه‏اى از بحث مفصّلى که در کتاب «توحید در قرآن» درباره انواع شرک آمده، آورده شود، تا حقیقت توحید و شرک و فرق شرک جلى و خفى روشن شود:

 

انواع شرک‏

توحید نور است و شرک ظلمت، و هر جا نور نبود ظلمت است. در مقابل نور واحد، ظلمت‏هاى متعدّدى وجود دارد، به همین جهت در قرآن کریم، نور به صورت مفرد و ظلمت به صورت جمع (ظلمات) آمده است. پس در مقابل توحید، شرک‏هاى متعدّدى وجود دارد که شناخت آنها در معرفت توحید ناب، مؤثّر است.

 

الف) شرک در ذات‏

 

شرک ذاتى در قبال توحید ذاتى و به این معناست که کسى بپندارد در عالم هستى دو واجب الوجود و غنى بالذّات وجود دارد. این اعتقاد از نگرش دو قطبى به جهان و تقسیم آن به خیر و شر بیگانه نیست، هر چند تفاوت اساسى بین دو مطلب مزبور محفوظ است.

 

ب) شرک در صفات ذاتى‏

 

در بین مذاهب متعدّد کلامى، در صفات ذاتى واجب الوجود اختلاف است؛ معتزله طبق نسبتى که به آنها داده شده، قائل به تعطیل و نفى صفات ذاتى است.

محققان از امامیّه به عینیّت صفات ذاتى با ذات فتوا مى‏دهند و اشاعره به زاید بودن صفات ذاتى بر ذات، اعتقاد دارند.

این گونه شرک، شرک خفى است و قهراً چنین اعتقادى از لحاظ فقهى موجب خروج از قلمرو اسلام و توحید نمى‏شود. گرچه آثار کلامى آن محفوظ است.

 

ج) شرک در صفات فعلى‏

 

ابتلاى به شرک در صفات فعلى خداى سبحان بیشتر صورت مى‏گیرد که به برخى از آنها اشاره مى‏شود.

1- شرک در خالقیّت: توحید افعالى به این معنا که هیچ خالق و مؤثّرى درعالم جز خداى سبحان نیست.

2- شرک در ربوبیّت: بیشترین مناظره فرهنگى انبیا علیهم السلام پس از محاوره در شرک عبادى، با کسانى بوده که به شرک ربوبى مبتلا بودند. بلکه مى‏توان گفت: سبب شرک عبادى همان شرک ربوبى است.

علت آن است که: آنچه در زندگى فردى و اجتماعى منشأ اثر بیشترى است، بیشتر در معرض آسیب و تهدید است و توحید ربوبى چون نقش فراگیر و کارسازى در حیات انسانى دارد، بیشتر مورد تعرّض شیطان و امیال نفسانى بوده است. به همین جهت در بعد تکوین و تشریع «ارباب» فراوانى پدید آمدند.

شرک ربوبى به دو صورت تکوینى و تشریعى قابل تصوّر است:

الف- شرک ربوبى تکوینى: مشرکان قبول داشتند که جهان را خدا آفریده است ولى مى‏گفتند: تدبیر اجزاى آن به ارباب جداگانه واگذار شده و هر یک بخشى از جهان را اداره مى‏کنند.

ب- شرک ربوبى تشریعى: ربوبیّت تشریعى در محدوده قانون امر و نهى است و شرک در آن به معناى پذیرش قوانین و مقرّرات غیر الهى در زندگى فردى یا اجتماعى است.

به برخى از نمونه‏هاى تاریخى آن اشاره مى‏شود:

1- فراعنه مصر ادعاى ربوبیّت تشریعى داشتند و مردم را به اطاعت از خود دعوت مى‏کردند. آنان هرگز نمى‏گفتند: آفرینش مردم و نزول باران و رویش گیاهان به دست ماست، بلکه مى‏گفتند: تأمین سعادت شما منوط به این است که پیرو افکار و آراى ما بوده به طورى که ما قانون گذار باشیم و شما مطیع امر و تابع رأى ما باشید.

یقَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظهِرِینَ فِى الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِن جَآءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَآ أُرِیکُمْ إِلَّا مَآ أَرَى‏ وَ مَآ أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ» «2»

اى قوم من! امروز فرمانروایى و حکومت براى شماست که در این سرزمین پیروز هستید، ولى اگر عذاب خدا به سوى ما آید، چه کسى ما را یارى خواهد داد؟ فرعون گفت: من جز آنچه را [صواب‏] مى‏بینم [و به آن یقین دارم و آن انکار موسى و کشتن او و تقویت حکومت من است‏] به شما ارائه نمى‏کنم، و شما را جز به راه راست هدایت نمى‏کنم.

در جامعه مصر، این ربوبیّت تشریعى، فراگیر و پذیرفته شده بود. به همین جهت حضرت یوسف علیه السلام در زندان براى تبلیغ توحید به هم‏بندهاى خود چنین پند مى‏داد:

یصحِبَىِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَ حِدُ الْقَهَّارُ» «3»

اى دو یار زندان! آیا معبودان متعدد و متفرق بهتر است یا خداى یگانه مقتدر؟

کلمه «خیر» در آیه، مانند بعضى موارد دیگر «4» افعل تعیین است؛ نه افعل تفضیل.

2- مسیحیان نیز دچار شرک در تشریع بودند؛ قرآن کریم مى‏فرماید: آنان دانشمندان و راهبان خود و حضرت مسیح علیه السلام را ربّ خود مى‏دانستند:

اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبنَهُمْ أَرْبَابًا مّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِیَعْبُدُواْ إِلهًا وَ حِدًا لآَّ إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحنَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «5»

آنان دانشمندان و راهبانشان و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به خدایى گرفتند؛ در حالى که مأمور نبودند مگر اینکه معبود یگانه را که هیچ معبودى جز او نیست بپرستند؛ منزّه و پاک است از آنچه شریک او قرار مى‏دهند.

در روایات آمده که: اینان هرگز علماى خود را پرستش نکردند، بلکه حلال و حرامِ خودساخته و احکام خلاف آنان را پذیرفتند و از این راه تحت ربوبیّت آنها درآمدند.

 

د) شرک در عبادت‏

 

بزرگ‏ترین مسئولیت انبیا علیهم السلام و مهمترین پیام کتاب‏هاى آسمانى، دعوت به‏ توحید، به ویژه توحید در عبادت است. توحید در عبادت یعنى رها شدن از پرستش غیرخدا و تنها پذیرش بندگى او.

بسیارى از مردم همراه با اعتراف به توحید خالقیّت، گرفتار انواع گوناگون شرک در عبادت هستند. برخى به صورت آشکار بت و مجسّمه را مى‏پرستند و برخى در مقابل فراعنه به خاک مى‏افتند و برخى با ریا در عبادت، غیرخدا را منظور مى‏کنند.

انبیا علیهم السلام وظیفه خود دانستند که هم صفحه دل انسان‏ها را از روث شرک جلى و خفى پاک و از اسارت هواى نفس رها سازند و هم صحنه جامعه بشرى را از لوث زنگارهاى پرستش غیرخدا تطهیر کنند تا بندگان خدا با عبادت او به کرامت و حریّت واقعى خود، دست یابند.

 

ه) شرک در عمل‏

 

اگر شرک جلى را مخصوص بت‏پرستان مى‏دانیم، شرک خفى را نیز مى‏توان شرکِ عالَم نامید؛ زیرا صمدى و صنمى هر دو به آن مبتلا مى‏شوند. همان گونه که توحید درجات و مراتب متعدّد دارد، شرک نیز داراى درکات متعدد است. به طورى که بیشتر کسانى که ایمان آورده‏اند، کم و بیش رگه‏هایى از شرک، در عقاید، اعمال و گفتارشان وجود دارد:

وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ» «6»

و بیشترشان به خدا ایمان نمى‏آورند مگر آنکه [براى او] شریک قرار مى‏دهند.

شاید به همین جهت قرآن، مؤمنان را به کسب مراتب عالى‏تر ایمان به خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله دعوت مى‏کند:

یأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ‏وَالْکِتبِ الَّذِى نَزَّلَ عَلَى‏ رَسُولِهِ‏وَالْکِتبِ الَّذِى أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَآئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْأَخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَللَا بَعِیدًا» «7»

اى اهل ایمان! به خدا و پیامبرش و کتابى که بر پیامبرش نازل کرده و به کتابى که پیش از این فرستاده [از روى صدق و حقیقت‏] ایمان بیاورید. و هر که به خدا و فرشتگان و کتاب‏هاى آسمانى و پیامبران او و روز قیامت کافر شود، یقیناً به گمراهىِ دور و درازى دچار شده است.

رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:

انَّ اخْوَفَ ما اخافُ عَلَیْکُمْ الشِّرْکُ الْأَصْغَرِ، قالُوا وَ ما الشِّرْکُ الْأَصْغَرُ؟ قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: هُوَ الرِّیاءُ، یَقُولُ اللَّهُ تَعالى‏ یَوْمَ الْقِیامَةِ: اذا جازَى العِبادَ بِاعْمالِهِم اذْهَبُوا الَى الَّذِینَ کُنْتُمْ تُراءُونَ فِى الدُّنْیا فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمُ الْجَزاءَ وَ قالَ: اسْتَعیذُوا مِنْ جُبِّ الْخِزْىِ، قیلَ: وَ ما هُوَ یا رَسُولُ اللَّهِ! قالَ: وادٍ فى‏ جَهَنَّمَ اعِدَّ لِلْمُرائینَ وَ قالَ صلى الله علیه و آله: انَّ الْمُرائى‏ یُنادى‏ یَوْمَ الْقِیامَةِ یا فاجِرُ یا غادِرُ یا مُرائى‏ ضَلَّ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ اجْرُکَ، اذْهَبْ فَخُذْ اجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ. «8»

آنچه بیشتر از شما مى‏ترسم شرک کوچک است. گفتند: یا رسول اللّه! شرک کوچک کدام است؟ فرمودند: آن ریا مى‏باشد، روز قیامت که خداوند بندگان را پاداش مى‏دهد مى‏گوید: بروید از کسانى که براى آنها کار مى‏کردید پاداش خود را طلب کنید و ببینید آیا آنها مى‏توانند پاداش شما را بدهند. بعد فرمود:

از چاه رسوایى به خداوند پناه ببرید. گفتند: یا رسول الله! چاه رسوایى کدام‏ است؟ حضرت فرمود: نام یک درّه‏اى در جهنّم است که ریاکاران در آنجا خواهند بود. بعد فرمودند: روز قیامت به ریاکار مى‏گویند اى بدکار! اى مکّار! اى فریبکار! هر چه کار کردى از دست رفت و مزدت پایمال شد، اینک بروید و مزد خود را از همان کسى که براى او کار مى‏کردید بگیرید.

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

انَّ الشِّرْکَ اخْفى‏ مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ وَ قالَ مِنْهُ تَحْویلُ الْخاتَمِ لِیَذْکُرَ الْحاجَةَ وَ شِبْهُ هذا. «9»

شرک در اعمال انسان مخفى‏تر از حرکت مورچه است و از موارد شرک آن است که انگشترى خود را در انگشت بچرخانى تا حاجتت را فراموش نکنى و یا چیزى شبیه آن.

اگر انسان مى‏خواهد از شرک به دور باشد باید بکوشد ایمان خود را قوى کند و به هر اندازه که ایمان خالص شود شرک وغیر خدایى بودن هم، از آن دور مى‏شود.

امام على علیه السلام مى‏فرماید:

فَرَضَ اللَّهُ الْایْمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرْکِ. «10»

خداوند ایمان را جهت پاک شدن از شرک واجب نمود.

به خاطر همین فرمود:

مَنِ ارْتابِ بِالْایمانِ اشْرَکَ. «11»

هر که شک کند در ایمان، کافر شود.

مراد از این حدیث این است که: در ایمان یقین باید و هر که شک کند در آن یعنى احتمال خلاف آن بدهد هر چند احتمال مرجوحى باشد کافر است. مانند کسى که انکار کند.

و در جاى دیگر مى‏فرماید:

لایَصْدُقُ ایمانُ عَبْدٍ حَتَّى تَکُونَ بِما فى‏ یَدِ اللَّهِ اوْثَقَ مِنْهُ بِما فى‏ یَدِهِ. «12»

ایمان عبد صادق نیست مگر اینکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خود دارد بیشتر باشد.

بنابراین با توجّه به آیات و روایات معصومین علیهم السلام در مى‏یابیم که:

«ریشه اصلى انحراف مشرکان آن است که خدا را آن گونه شایسته است نشناختند و به همین دلیل نامقدّس، او را تا آنجا تنزّل دادند که هم ردیف بت‏ها قرار دادند:

وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» «13»

[یهودیان بر ضدّ پیامبر اسلام به سفسطه‏گرى پرداختند چون‏] آنان خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند.

آرى، سرچشمه شرک عدم معرفت صحیح درباره خداوند است، کسى که بداند اوّلًا: او وجودى است بى‏پایان و نامحدود از هر نظر، ثانیاً: آفرینش همه موجودات از ناحیه او است و حتى در بقاى خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمندند، ثالثاً:

تدبیر عالم هستى و گشودن گره تمام مشکلات و همه ارزاق به دست با قدرت اوست، و حتى اگر شفاعتى هم انجام گیرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد رو به سوى دیگر آرد.

اصلًا چنین وجودى با این صفات دوگانگى براى او محال است؛ زیرا دو وجود نامحدود از جمیع جهات، عقلًا غیرممکن است.» «14»

 

اثرات سوء شرک‏

 

با توجّه به این همه نشانه‏هاى خداوند، اگر انسان دچار شرک شود باید بداند که شرک سه اثر بسیار بد در وجود او خواهد گذاشت:

1- شرک، مایه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلّت است در حالى که توحید عامل قیام و حرکت و سرفرازى است.

2- شرک، مایه مذمّت و نکوهش است، چرا که یک خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار، و آن کس که تن به چنین انحرافى دهد در خور مذمّت است.

3- شرک، سبب مى‏شود که خداوند، مشرک را به معبودهاى ساختگى‏اش واگذارد و دست از حمایتش بردارد، و از آنجا که معبودهاى ساختگى نیز قادر بر حمایت کسى نیستند و خدا هم حمایتش را از چنین کسانى برداشته، آنها مخذول یعنى بدون یار و یاور خواهند شد.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- معارف و معاریف: واژه شرک.

(2)- غافر (40): 29.

(3)- یوسف (12): 39.

(4)- «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلمٌ عَلَى‏ عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَى‏ ءَاءِلَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ» بگو: همه ستایش‏ها ویژه خداست، و درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا آنچه شریک او قرار مى‏دهند؟؛ سوره نمل (27): 59.

(5)- توبه (9): 31.

(6)- یوسف (12): 106.

(7)- نساء (4): 136.

(8)- بحار الأنوار: 1/ 107، باب 11، حدیث 108؛ مجموعة ورّام: 1/ 187.

(9)- بحار الأنوار: 68/ 142، باب 63، حدیث 36؛ معانى الأخبار: 379، حدیث 1.

(10)- نهج البلاغه: حکمت 252.

(11)- غرر الحکم: 87، حدیث 1463.

(12)- نهج البلاغه: حکمت 310.

(13)- انعام (6): 91.

(14)- تفسیر نمونه: 19/ 529، ذیل آیه 67 سوره زمر.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:37 عصر )
»» دانای امت پیامبر (ص)

جماعت کثیری در شام گرد هم آمده بودند. امام محمد باقر(ع) تازه از پیش هشام بلند شده بود و هشام، کلی سئوال از ایشان پرسیده بود و امام، به بهترین شکل ممکن پاسخش را داده بود. وقتی بیرون آمد و آن جمعیت کثیر را دید، از نگهبان پرسید: این ها کیستند؟

نگهبان پاسخ داد: این ها قدیسان و رهبان نصاری اند. سالی یک بار دور عالم ترین شان جمع می شوند و مسائل خود را از او می پرسند. 

امام محمد باقر(ع) نزد آن ها رفت و سر و روی خود را با پارچه پوشاند تا شناخته نشود. 

عالم ترین علمای نصرانی آمد به روی تخت و چنان پیر بود که چشم هایش با موهای بلند ابروها پوشیده شده بود. نگاهی به جمعیت انداخت و متوجه حضور امام شد. از او پرسید: تو از مایی یا از امت محمد؟!

امام پاسخ داد: از امت محمدم. 

پرسید: از علمای ایشانی یا از جهال شان؟

- از جهال ایشان نیستم. 

- من از تو سئوال کنم یا تو می پرسی؟

- تو سئوال کن!

پیرمرد عالم رو به سایرین گفت: عجیب است که مردی از امت محمد می گوید که من از او بپرسم. پس پرسید: ای بنده خدا بگو ببینم کدام ساعت است که نه شب است و نه روز؟

امام پاسخ داد: ما بین طلوع فجر است. 

- از کدام ساعت هاست؟

- از ساعات بهشت است و در این ساعت، بیماران ما به هوش می آیند، و دردها ساکن می شوند و کسی که شب خوابش نبرده، در این ساعت به خواب می رود. و حق تعالی این ساعت را در دنیا موجب رغبت رغبت کنندگان به سوی آخرت گردانیده، و از برای عمل کنندگان برای آخرت، دلیل واضح ساخته. و برای انکارکنندگان که عمل برای آخرت نمی کنند، حجتی گردانیده. 

پیرمرد نصرانی گفت: راست گفتی... . و اما بگو از آن چه اهل بهشت می خورند و می آشامند اما بول و غائطی ندارند، نظیر آن در دنیا چیست؟

- جنین در شکم مادر می خورد و از او چیزی جدا نمی شود. نصرانی گفت مگر تو نگفتی از علمای امت محمد نیستی؟ 

- من گفتم از جهال ایشان نیستم. 

- خب بگو از آن چه شما ادعا می کنید که در بهشت هر چه از میوه ها بخورند، باز هم میوه ها به همان حالت اول می مانند، آیا نظیری در دنیای ما دارند؟

حضرت فرمود: نظیر آن در دنیا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از آن بیفروزند، نور آن کم نمی شود؟

پیرمرد، نصرانی مدام سئوال پشت سئوال می پرسید تا امام محمد باقر(ع) را که در آن لحظه هنوز نمی شناختش، تسلیم کند و شکست بدهد. اما امام پاسخ های محکم و متقنی می داد که نصرانی، شگفت زده می شد. 

پس از مدتی پیرمرد برخاست و گفت: از من داناتری را آورده اید که مرا رسوا کنید؟! به خدا سوگند تا این مرد در شام است، من لب به سخن باز نمی کنم. هرچه می خواهید از او بپرسید. (تاریخ چهارده معصوم، علامه مجلسی)

مأمون، خلیفه عباسی، از جایی عبور می کرد. سرراهش کودکانی سرگرم بازی بودند و امام جواد(ع) نیز در بین آنان به چشم می خورد. همه کودکان با دیدن مامون گریختند؛ جز امام جواد(ع). مأمون پرسید: «تو چرا فرار نکردی؟!»

امام پاسخ داد: « خطایی نکرده ام که بابت آن بگریزم. راهت هم تنگ نیست تا لازم باشد کنار بروم. هر جا می خواهی برو!»

مأمون پرسید: « تو کیستی؟!»

امام جواد(ع) فرمود: « من محمد پسر علی پسر موسی پسر جعفر پسر محمد پسر علی پسر حسین پسر علی بن ابی طالب (ع) هستم.»

مأمون پرسید: از دانش ایشان چه بهره داری؟

فرمود: «از اخبار آسمان ها از من بپرس»

مامون خداحافظی کرد و رفت در حالی که یک باز شکاری در دست داشت و آن را در آسمان ها رها ساخت و پس از ساعتی ماهی صید کرد و آورد. 

 

در مسیر بازگشت از امام جواد (ع) پرسید: « از اخبار آسمان ها چه می دانی؟»

امام فرمود: «پدرم از پدرانش از پیامبر خدا و او از جبرئیل و او از خداوند نقل می کرد که میان آسمان و هوا فضایی است که امواجش در تلاطم است و در آن ابرهای متراکمی است که بعضی ماهیان با آن بالا رفته اند و با شکم هایی سبز رنگ در آن زندگی می کنند؛ و پادشاهان با بازهای شکاری آن ها را صید می کنند تا علماء را بیازمایند!»

مأمون گفت: « تو و پدر جد و پروردگارت راست گفتید» (بحارالانوار، ج5، ص 65، ح 13)

در مجلسی که بنی عباس با اجازه مأمون برای آزمایش مقام علمی امام جواد (ع) برگزار کرده بودند. 

یحیی بن اکثم بزرگ ترین قاضی آن روزگار برای مناظره حضور داشت. 

امام جواد (ع) نیز در حالی که نه سال بیش تر نداشت وارد مجلس شد و در جایگاه مخصوصی که به سفارش مأمون برایش درست کرده بودند نشست و گروه های مختلف مردم نیز در مجلس حضور داشتند. 

یحیی بن اکثم پرسید: «آیا امیرالمؤمنین (مأمون) اجازه می دهد که از ابوجعفر (امام جواد (ع)) سئوالی بپرسیم؟!»

مأمون گفت از خودشان اجازه بگیرد. 

یحیی از امام پرسید: « به من اجازه سئوال می دهید؟»

امام جواد (ع) فرمود: « بپرس»

یحیی پرسید: « حکم شخص محرمی که حیوانی را صید کرده و کشته چیست؟

امام جواد (ع) فرمود: « این صید را در منطقه حَرَم کشته است یا در خارج از حرم؟ حکم کشتن صید را می دانسته یا نمی دانسته؟ عمداً کشته یا غیر عمد؟ شخص محرم، آزاد بوده یا بنده؟ کودک بوده یا بزرگسال؟ بار اولش بوده یا سابقه داشته؟ حیوان کشته شده، پرنده بوده یا خیر؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ آیا شخص محرم به کارش اصرار دارد یا پشیمان است؟ صیدش را در شب کشته یا در روز؟ آیا شخص، در احرام عمره بوده یا در احرام حج؟»

یحیی بن اکثم که از این همه تقسیم بندی جا خورده بود، عجز و درماندگی در صورتش پیدا شد و زبانش به لکنت افتاد. همه حضار متوجه درماندگی اش شدند و مجلس به پایان رسید. وقتی فقط عده کمی از خواص ماندند، مأمون از امام جواد (ع) پاسخ قسمت های مختلف پرسش های او را خواست و امام یک یک آن ها را پاسخ دادند. 

(بحارالانوار، ج 50، ص 74 تا 78، ح 3، منتهی الامال)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:37 عصر )
»» جهاد علمی باقرالعلوم(ع)

امام محمد باقر (ع) از فرصت پیش آمده (ضعف حکومت بنی‌امیه) بیش‌ترین بهره را برد و "جهاد علمی" خویش را آغاز کرد. جهاد علمی حضرت، درسه بخش قابل بیان است:

الف) تشویق به فراگیری علوم

پایه و اساس هر فعالیتی، اندیشه‌سازی و سالم‌سازی فکر است. برای رواج علم در هر جامعه‌ای، در گام اول باید درباره اهمیّت فراگیری دانش، ارزش و عظمت علما، شیوه فراگیری علم، برکات و آفات آن و... اندیشه‌سازی شود.
امام باقر (ع) به خوبی این گام اول را برداشت و سخنان گهربار و نورانی در این زمینه بیان نمود. درباره تشویق به فراگیری علم، فرمود:
"الکمال کلّ الکمال: التفقّه فی الدین، و الصبر علی النائبه ی و تقدیر المعیشه ی؛ کمال و تمام کمال، عبارت است از: فهمیدن دین، بردباری بر سختی‌ها، و اندازه‌گیری معیشت".(1)
درباره روش فراگیری علوم، از پیامبراکرم(ص) نقل کرده که فرمود:
"العلم خزائن و مفاتیحه السؤال، فاسئلوا یرحمکم الله فإنّه یؤجر فیه اربعه ی؛ السائل، و المعلّم، و المسمع و المجیب لهم؛ علم گنجینه‌هایی است و کلید آن پرسش است. پس سؤال کنید، خدا شما را رحمت کند؛ زیرا پرسش، باعث می‌شود چهار گروه پاداش ببرند: پرسش ‌گر، معلّم، شنونده و کسی که جواب می‌دهد".(2)
نیز آن حضرت درباره جایگاه با ارزش علما و دانشمندان فرمود:
"عالم ینتفع بعلمه افضل من ألف عابد؛ عالمی که از علمش بهره برد، برتر از هزار عابد است".(3)
"والله لموت عالم احبّ الی ابلیس من موت سبعین عابداً؛ به خدا سوگند! مرگ یک عالم در نزد شیطان، محبوب‌تر از مرگ هفتاد عابد است".(4)
درباره شرایط فراگیری علم و اخلاص و دنیاگریزی عالم فرمود:
"انّ الفقیه حقَّ الفقیه الزاهد فی الدنیا، الراغب فی الآخره ی، المتمسک بسنه ی النبی؛ فقیه حقیقی، فقیهی است که زاهد (و گریزان از) دنیا، مشتاق آخرت و پیرو سنت پیامبر(ص) باشد".(5)
"مَن طلب العلم لیُباهی به العلماءَ، أًو یُماری السفهاءَ، أو یصرف به وجوه الناس إلیه، فَلیتبوء مقعده من النّار، انّ الرّئاسه ی لا تُصلَح اِلاّ لأهلها؛ (6) کسی که علم را برای مباهات نزد علما، یا مجادله نزد سفها و یا جلب توجه مردم به سوی خود فراگیرد، باید آتش دوزخ را جایگاه خود قرار دهد. به راستی ریاست جز برای اهلش صلاحیت ندارد".
آن حضرت همچنین درباره شبهات فرمود:
"الوقوف عند الشبهه ی خیر من الإقتحام فی الهلکه ی، وتَرکُکَ حدیثاً لم تروِه خیرٌ من روایتک حدیثاً لم تحصه؛ توقف در شبهه، بهتر از فرورفتن در هلاکت است و رها کردن حدیثی که روایت آن برایت ثابت نیست ( و از همه جهات روشن نیست)، بهتر از نقل حدیثی است که بر آن احاطه نداری".(7)
"و ما علمتم فقولوا، و ما لم تعلموا فقولوا: الله اعلم. ان الرجل ینتزع الآیه ی القرآن یخیر فیها ابعد ما بین السماء و الارض؛ آنچه می‌دانید، بگویید و در آنچه نمی‌دانید، بگویید: خدا عالم است. به‌راستی، مرد آیه‌ای از قرآن را بیرون می‌کشد (و به دلخواه معنی می‌کند و بر اثر آن)، به فاصله دوری آسمان و زمین سرنگون می‌گردد. (یا از معنای حقیقی دور می‌افتد)".(8)
هر یک از این سخنان حکمت‌‌آمیز، شاه‌کلیدی در تحصیل علم و نقل روایات است. آن حضرت درباره‌لزوم احتیاط کامل فرمود:
"حقّ الله علی العباد أن یقولوا ما یعلمون و یقفوا عنه ما لا یعلمون؛(9) حق خدا بر بند‌گان(عالم) آن است که هر چه می‌دانند، بگویند و از آنچه نمی‌دانند، دست نگه‌دارند."

ب) نشر علوم

از نکاتی که حضرت باقر (ع) در مرحله اندیشه‌سازی بدان توجه نموده، توجه به نشر علوم و توسعه آن است. فقط فراگیری علوم کافی نیست، باید در راه نشر آن نیز سعی نمود. در این زمینه حضرت سخنان نغز و حکیمانه‌ای دارد که فقط به نمونه‌هایی اشاره می‌شود:
"من علّم باب هدی فله اجرُ مَن عمل به، و لا ینقص اولئک من اجورهم شیئاً؛ کسی که باب هدایت (و راه آن) را تعلیم دهد، پس اجر کسی را دارد که به آن عمل نموده است و از پاداش عمل کنندگان کاسته نمی‌شود".(10)
"تذاکُرُ العلم دراسه ی و الدراسه ی صلاه ی حسنه ی؛ مذاکره علمی، درس( و تعلیم) است و درس، نماز [و دعایی] است نیکو (و پذیرفته شده)".(11)
"زکاه ی العلم ان تعلّمه عباد الله؛ زکات علم آن است که آن را به بندگان خدا آموزش دهی".(12)
"رحم الله عبداً احیا العلم... یُذاکِرُ به اهل الدین و اهل الورع؛ خدا رحمت کند بنده‌ای را که علم را زنده کند...، و زنده کردن علم، به این است که با اهل دین و اهل تقوا مذاکره کنی".(13)
به راستی که هریک از نکات پیش‌‌گفته، درهای زیادی را به روی انسان در فراگیری علم و چگونگی ارائه آن باز می‌کند. حالا اساسی‌ترین پرسش رخ می‌نماید که: با وجود پاداش فراوان علم و منزلت والای عالم، برای فراگیری علوم اسلامی درِ خانه چه کسانی را بزنیم و خدمت چه کسانی برویم؟
در این بخش نیز امام باقر (ع) اندیشه سازی و راهنمایی‌هایی دارد. اولاً، می‌فرماید که علوم قرآن را غیر از "اهل بیت" کسی دیگری ندارد:
"لیس عند احد من الناس حق و لا صوابٌ و لا احد من الناس یقضی بقضاء حق إلاّ ما خرج منّا اهل البیت؛ در نزد هیچ‌کسی از مردم حق وجود ندارد و (سخن) صواب و درست پیدا نمی‌شود و هیچ یک از مردم به حق قضاوت نمی‌کند، مگر از ما اهل بیت باشد".(14)
و در جای دیگر فرمود: "ما یستطیع أحد أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن کلّه ظاهره و باطنه غیرالاوصیاء؛ هیچ کسی توان ندارد ادعا کند که جمیع علوم قرآن، ظاهر و باطنش، در نزد اوست، جز اوصیا [و جانشینان پیامبر که امامان معصوم هستند]".(15 )
آن‌گاه صریحاً می‌فرماید که علوم اصلی قرآن در نزد اهل بیت است:

"اِنّ العلم الذی نزل مع آدم (ع) لم یرفع، و العلم یتوارث و کان علی (ع) عالم هذه الامه ی، و انّه لم یهلک منّا عالم قط إلاّ خلفه من أهله من مثل علمه...؛ به راستی، علمی که با آدم نازل شد، برنگشته و از بین نرفته و بلکه علم به ارث گذاشته می‌شود. آن علوم به علی (ع) رسیده است؛ [از این‌رو] علی (ع) عالم این امت است. و به راستی کسی از ما از دنیا نمی‌رود، مگر اینکه کسی جانشین او می‌شود که مثل علم او را دارد و یا آنچه خداوند بخواهد".(16)

متأسفانه در جامعه اسلامی این اندیشه صحیح پذیرفته نشد، و گرنه مردم درِ خانه اهل بیت (ع) را رها نمی‌کردند تا به دنبال امثال: ابوهریره، کعب الاحبار و ابوحنیفه بروند.
امام باقر (ع) در کنار اندیشه‌سازی، از مذاهب منحرف همچون غُلات و مُرجئه، به شدت انتقاد می‌کند و آنان را به مردم معرفی می‌کند که تفصیل آن فرصت دیگری می‌طلبد.(17)

ج) تدوین کتب

آن حضرت علاوه بر کسب علوم ، فرهنگ سازی می‌کند، و کتبی را نیز از خود به یادگار می‌گذارد؛ همانند:
1. تفسیرالقرآن: چنان‌که محمد بن اسحاق بن ندیم در الفهرست به آن تصریح نموده، می‌گوید: تفسیرالقرآن، کتاب محمد بن علی بن حسین، که ابوجارود زیاد بن منذر ـ رئیس جارودیّه ـ از آن نقل کرده است. و سید حسن صدر می‌گوید: جمعی از شیعه همچون ابوبصیر و یحیی بن قاسم اسدی نیز نقل نموده‌اند و علی بن ابراهیم بن هاشم در تفسیر خود آن را از طریق ابو‌بصیر نقل کرده است؛(18 )
2. نسخه ی احادیث؛
3. صحیفه ی احادیث؛
4. رساله ی الی سعد الاسکاف؛
5. کتابی که زراره ی روایت کرده؛
6. کتابی دیگر که عبدالمؤمن بن قاسم آن را نقل کرده است.(19)

د) تربیت شاگردان

از مهم‌ترین عرصه‌های جهاد علمی امام باقر (ع)، تأسیس دانشگاه علوم اسلامی و تربیت شاگردان فراوان در عرصه‌های مختلف است. تعداد شاگردان آن حضرت را 465 نفر شمرده‌اند.(20 )
پس از دستور عمربن عبدالعزیز به جمع‌آوری و تدوین حدیث، هرکدام از یاران و شاگردان برجسته امام باقر (ع) که هزاران حدیث را حفظ داشتند، با استفاده از فرصت پیش‌آمده، به تدوین و جمع‌آوری حدیث نیز پرداختند که به نام تعدادی از آنان اشاره می‌‌شود:
1. محمدبن‌مسلم: وی از شاگردان برجستی امام باقر (ع) در فقه و حدیث است. او اهل کوفه بود و طی چهار سال سکونت در شهر مدینه، پیوسته به محضر آن حضرت و بعد از او خدمت فرزندش حضرت صادق (ع) شرفیاب می‌شد و از محضر آن دو امام همام بهره می‌برد. او خود گفته است: " هر موضوعی که به نظرم می‌رسید، از امام باقر (ع) می‌پرسیدم و جواب می‌شنیدم؛ به طوری که سی هزار حدیث از امام پنجم و شانزده هزار حدیث از امام ششم فراگرفتم".(21)
محمد بن ‌مسلم، کتابی به نام أربعمأه ی مسئله(چهارصد مسئله) نیز دارد که مشتمل بر مجموعه پاسخ‌هایی است که او درباره چهارصد مسئله از امامین همامین گرفته است.(22)
2. جابربن ‌یزید جُعفی: او نیز اهل کوفه بود و برای استفاده از محضر حضرت باقر (ع) به مدینه هجرت کرد و بهره‌های فراوان برد و اندوخته‌های خود را در قالب این کتاب‌ها به جامعه اسلامی و بشری عرضه نمود:
1. کتاب تفسیر؛ 2. کتاب نوادر؛ 3. کتاب جَمَل؛ 4. کتاب صفّین؛ 5.کتاب نهروان 6. کتاب مقتل امیرمومنین(ع)؛ 7. کتاب مقتل الحسین (ع) .(23)
3. برد الاسکاف: وی شاگرد سه امام (سجاد، باقر و صادق (ع)) بود و کتابی هم دارد.
4. ثابت‌بن‌ابی ‌صفیه: معروف به ابوحمزه ثُمالی ازدی (م95ق.)، که کتابی در تفسیر و امثال آن دارد.
5. بسّام بن عبدالله صیرفی: او نیز دارای کتاب است.
6. حجر بن زائده حضرمی: وی که از محضر امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بهره برد، کتاب دارد.
7. عبدالمؤمن بن قاسم بن قیس انصاری: عبدالمؤمن (م147ق.) نیز کتابی دارد.
8. ابان بن تغلب بن ریاح: معروف به ابوسعید بکری جریری (متوفای 141ق.)، است.کتابی به نام فضایل، و نیز اصل دارد.(24)
9. زراره ی بن اعین: از مهم‌ترین شاگردان معروف آن حضرت است.
از دیگر شاگردان آن حضرت که دارای آثار قلمی بوده‌اند، این افراد هستند:
سلام بن ابی عمره ی خراسانی، مسعده ی بن صدقه، مسمع بن عبدالملک، نصربن مزاحم منقری، عمروبن ابی مقدم، ظریف بن ناصح، محمد بن حسن بن ابی ساره، معاذ بن مسلم هراء انصاری، وهب بن عبد ربّه، کرد بن مسمع، ابوبصیر، ابوعبیده، سلیمان بن داود منقری، هیثم بن مسروق، عمرو بن خالد، حجاج بن دینار، اسحاق قمی و... .(25)
اسامی تمام شاگردان آن حضرت ـ که 465 نفر می‌باشد ـ در منابع گوناگون ثبت شده است.

هـ) مناظرات

نوع دیگر از جهاد علمی امامان معصوم (ع) مناظرات آنان با افراد گوناگون از مذاهب مختلف است، که مجموع این مناظرات را شیخ طبرسی در "احتجاج" گرد آورده است. در اینجا به نمونه‌ای اشاره می‌شود.
ابوبصیر نقل می‌کند: امام باقر (ع) و فرزندش امام صادق (ع) هنگام خارج شدن از قصر هشام (خلیفه اموی) در مقابل قصر با جمعیتی انبوه روبرو می‌شوند. امام باقر (ع) وقتی از وضع آنها می‌پرسد، می‌گویند: اینها کشیشان و راهبان مسیحی‌اندکه در مجمع بزرگ سالیانه خود، منتظر آمدن "اسقف اعظم" خود هستند تا مشکلات علمی آنان را حل کند.
امام باقر (ع) همراه فرزندش به صورت ناشناس در آن مجمع شرکت کردند. طولی نکشید که اسقف اعظم وارد شد؛ در حالی که بسیار سال‌خورده بود. باشکوه و احترام در صدر مجلس نشست. نگاهی به جمعیت کرد. سیمای باقرالعلوم[ او را جذب کرد، پرسید: از ما مسیحیان هستی یا از امت مرحومه (مسلمانان)؟
فرمود: از امت مرحومه هستم.
پرسید: از دانشمندان آنانی یا افراد نادان؟
فرمود: از افراد نادان آنها نیستم.
پرسید: اول من سؤال کنم یا شما؟
فرمود: اگر مایلید، شما سؤال کنید.
پرسید: شما به چه دلیلی ادعا می‌کنید که اهل بهشت غذا می‌خورند و می‌آشامند ولی مدفوعی ندارند؟ آیا دلیل و نمونه‌ای برای آن دارید؟
فرمود: بله، نمونه آن جنین در رحم مادر است که غذا می‌خورد و می‌نوشد، ولی مدفوعی ندارد.
گفت: عجب! گفتی از دانشمندان نیستی!
فرمود: گفتم که از نادان‌ها نیستم (نگفتم از دانشمندان نیستم).
گفت: مرا خبر بده از لحظه‌ای که نه از شب است و نه از روز.
حضرت فرمود: ساعتی از طلوع خورشید(26) که نه از شب است و نه از روز و در آن لحظه بیماران شفا می‌گیرند.
کشیش با عصبانیت پرسید: مگر نگفتی از دانشمندان نیستم!؟
فرمود: من فقط گفتم از جاهلان نیستم.
گفت: به خدا سوگند! پرسشی می‌کنم که در جواب آن باز بمانی.
فرمود: هرچه داری، بپرس!
گفت: خبر بده از دو مردی که با هم متولد شدند و با هم از دنیا رفتند. یکی، پنجاه سال و دیگری، 150 سال داشت.
فرمود: عزیز و عزیر.(27)
گفت: به چه دلیل عقیده دارید که نعمت‌های بهشتی بر اثر مصرف کم نمی‌شود؟ نمونه‌ای برای آن دارید؟
فرمود: بله، نمونه روشن آن، آتش است که اگر صد چراغ را با آن روشن کنیم، چراغ اول به حال خود باقی است.
اسقف بعد از آنکه همه سؤالات را مطرح ساخت، با عصبانیت و ناراحتی فریاد کشید: مردم! دانشمند والامقامی را آورده‌اید تا مرا رسوا سازید. به خدا سوگند تا دوازده ماه، مرا در میان خود نمی‌بینید.
این را گفت و از مجلس بیرون رفت.(28)

سفارشی ماندگار

حسن ختام بحث را بخشی از وصیت نامی حکیمانی آن حضرت به شاگرد بزرگش، جابر جُعفی قرار می‌دهیم:
" .... و تو را به پنج سخن پند می‌دهم:
1. اگر ستم دیدی، ستم نکن.
2. چون به تو خیانت کردند، جوابشان را با خیانت مده.
3. اگر تو را تکذیب کردند، عصبانی نشو.
4. اگر تو را ستایش و مدح کردند، خوشحال نشو.
5. چون به بدی یاد شدی، بی‌صبری مکن و در گفتار مردم درباره خودت، تأمل کن. اگر آن را در خود مشاهده کردی، پس مصیبتِ از چشم خدای بزرگ و توانا افتادن به سببِ برافروختگیِ تو از حقیقت، گران‌تر از آن مصیبت است که بترسی از چشم مردم بیفتی. اما اگر برخلاف گفتار مردم بودی، پس پاداشی است که بدون زحمت صاحب شده‌ای.
آگاه باش که تو دوستدار ما محسوب نخواهی شد تا (آن‌گونه باشی) که اگر همه مردم وطن تو بگویند که مرد بدی هستی، این گفته دلت را نفشارد و چون گفتند تو مرد نیکی هستی، مسرورت نکند؛ ولی خود را بر کتاب خدا عرضه بدار، اگر رهرو راه قرآنی... به راستی که مؤمن به پیکار با نفس خویش عنایت بسیار دارد تا بر خواسته‌های نفسش تسلط یابد. زمانی کجیِ نفس را راست کند و به سبب دلبستگی به خدا با خواسته‌های نفسانی به مخالفت برخیزد و زمانی دیگر، نفس او را بر زمین افکند".(29)

پی نوشت ها :

1. کافی،کلینی، ج1، ص32 دار الکتب الاسلامیّه، 1365ش؛ اعلام الهدایه، ج7، ص154.
2. حلیه ی الاولیاء، ج 3، ص 192؛ اعلام الهدایه، ج7، ص155.
3 . حلیه ی الاولیاء، ج3، ص183؛ اعلام الهدایه، ج7، ص155.
4 . تذکره ی الخواص، ص 304.
5 . کافی، ج 1، ص 70.
6 . همان، ص47؛ اعلام الهدایه، ج7، ص 155.
7 .کافی، ج 1، ص 63، ح9.
8 . همان، ص52.
9 . همان، ص43.
10 . کافی، ج 1، ص 35.
11 . همان، ص 41.
12 . همان.
13 . همان.
14.همان، ص 399.
15 . همان، ص 228.
16 . همان، ص222.
17 . اعلام الهدایه، ج7، ص 106- 116.
18 . تأسیس الشیعه ی لعلوم الاسلام، ص 327؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص 98؛ المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، ج 1، ص 38؛ تدوین السنه ی الشریفه ی، ص 154-156.
19 . تدوین السنه ی الشریفه، ص154ـ 156.
20 . رجال طوسی، ص 102- 142.
21 . الاختصاص، شیخ مفید، ص201، جامعه مدرسین، قم؛ رجال کشی، ص163، ش276 ، دانشگاه مشهد؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، (بخش زندگانی امام باقر (ع)).
22 . مؤلفوا الشیعه ی فی صدر الاسلام، سید عبدالحسین شرف‌الدین، ص 64.
23 . همان، ص36.
24 . ر.ک: وسائل‌الشیعه، ج 1، مقدمه، ص "یا، یب"؛ سیره پیشوایان.
25 . المعجم لالفاظ احادیث بحارالانوار، ج 1، ص38 و39؛ سیر حدیث در اسلام، ص 91- 104.
26 . آیت‌الله مظاهری آن را در بین طلوعین ترجمه کرده است (چهارده معصوم (ع)، ص91).
27. و به قول دیگر: عزیر و عزره.
28. ر.ک: الدرالنظیم، ص 190؛ دلائل الامامه ی، ص 106؛ اعلام الهدایه، ج7، ص 93و94؛ سیره پیشوایان، ص342و343، (با تلخیص).
29 . تحف العقول، علی بن شعبه حرّانی، ص500، قم، آل علی (ع)؛ اعلام الهدایه، ج7، ص 234- 236



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:36 عصر )
»» آراستگى اهل معنى‏

قال على علیه السلام: الناسُ أبناءُ ما یُحسِنونَ‏ هدایة العلم: 127

کسب حسنات‏

اهل معنى آن پاک‏دلانى هستند که بر اثر تحصیل بصیرت، دنیا را تجارتخانه‏اى براى کسب حسنات و فضایل مى‏دانند و آن را کشتزارى براى به دست آوردن محصولات آخرت و جهان ابدى به حساب مى‏آورند.

آنان دنیا را و هرچه در آن است با چشم دل مهمانخانه‏ى حضرت حق مى‏بینند و خود را مهمانى که باید با مصرف کردن نعمت‏هاى حضرت محبوب در کار بندگى خالصانه براى خدا و خدمت به مردم قرار گیرند. و توجه دارند که جز از راه معرفت دینى و عمل به آیات الهى و آراسته شدن به حسناتى که به آنان جمال معنوى و زیبایى باطنى مى‏بخشد رسیدن به مقام عبادت و خدمت میسّر نیست.

آنان علاوه بر تأمین معاش مادى از راه کسب حلال بر اساس گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:

الکاسِبُ حَبیبُ اللَّه‏

 کسب کننده براى روزى حلال دوست و حبیب خداست.

به کسب حسنات و فضایل و امور معنوى و روحى و تأمین نیازهاى باطنى و ساختن زندگى پاک و آخرت آباد اقدام مى‏کنند و در این مسیر باارزش از هیچ کوششى دریغ نمى‏ورزند. آنان بخشى از اوقات خود را به شناخت قرآن‏ و روایات و فهم تکالیف و مسؤولیت‏ها اختصاص مى‏دهند و مى‏کوشند که تمام حرکات و اعمال و حالات خود را با آیات کتاب حق و روایات اهل بیت عصمت هماهنگ کنند.

این فقیر به برخى از آیات و روایاتى که همیشه اهل معنى دنبال آن بودند تا خود را با آن آیات و روایات تطبیق دهند اشاره مى‏کنم، باشد که همه‏ى ما از آن آراستگان به حقایق درس بگیریم و وجود مبارکشان را در همه‏ى امور زندگى سرمشق خود قرار دهیم.

 

اهل معنى و توحید

اهل معنى با به کارگیرى خرد و عقل، حق را در همه‏ى شؤون پذیرفتند و از تکبر در برابر آن اجتناب ورزیدند و به دنبال این آیه‏ى کریمه با همه‏ى وجود تسلیم توحید شدند و از هر بت و طاغوتى دورى جستند و به رحمانیت و رحیمیت حضرت معبود متصل شدند:

«وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ» «1».

و معبود شما معبود یکتاست، هیچ معبودى جز او نیست، رحمتش بى‏اندازه و مهربانى‏اش همیشگى است.

اهل معنى در همه‏ى حالات و در همه‏ى شؤون و در همه‏ى شرایط و در حادثه‏هاى شیرین و تلخ، شرک نمى‏ورزند و از اتصال به وحدانیت حق یک چشم به هم زدن غفلت نمى‏ورزند و هر معبود باطلى را از خیمه‏ى حیات خود نفى مى‏کنند و در ظاهر و باطن با هر معبود باطلى در جنگ و ستیزند.

آنان مطلع الفجر توحید ذات و توحید افعال و توحید صفاتند، و سراپا آیینه‏ى‏ تمام نماى اسما و صفات حضرت محبوبند.

آنان قدمشان قدم عبادت، و حرکتشان در جهت خدمت به خلق، و زبانشان زبان هدایت، و گوششان گوش شنیدن حقایق و معارف، و نیت و فکرشان خدا و آخرت، و عملشان عمل صالح است؛ و این همه را از برکت توحید و اتصال به حق و کرنش و فروتنى در برابر معبود یکتا دارند.

آنان به زبان حال و قال به محضر حضرت حبیب عرضه مى‏دارند:

تن خاک راه دوست کنم حسبى الحبیب‏

جان نیز در رهش فکنم حسبى الحبیب‏

چون عشق در سراى وجودم نزول کرد

از خویشتن طمع بکنم حسبى الحبیب‏

دل سوخت چون در آتش سوداى عشق او

جان هم در آتشش فکنم حسبى الحبیب‏

چون ناصر من اوست چو منصور مى‏روم‏

خود را به دار عشق زنم حسبى الحبیب‏

حلاج عشق چون بزند پنبه‏ى تنم‏

بر دست و بازوى که تنم حسبى الحبیب‏

مهرش چو ذره ذره کند پیکر مرا

من در هواش رقص کنم حسبى الحبیب‏

دل بر کنم چو فیض ز بود و نبود خویش‏

بر هرچه راى اوست تنم حسبى الحبیب‏ «2»

 

اهل معنى و نبوت‏

دل باختگان به حق، بصیران عاشق، عارفان صادق با توجه به حقایق اصیل و دلایل قویم و براهین جلى به این واقعیت آگاه شدند که معلمان واقعى و راهنمایان حقیقى و دل سوزان شفیق و مصلحان رفیق و آنان که خیر دنیا و آخرتشان را تضمین مى‏کنند و خوشبختى و سعادت امروز و فردایشان را تأمین مى‏نمایند، پیامبران الهى هستند.

اهل معنى وجودشان را به این شجره‏ى طیّبه و درخت ملکوتیّه پیوند زدند و سراپا تسلیم آن بزرگواران شدند و در همه‏ى شؤون زندگى به آن انوار الهى اقتدا کردند.

آنان به این حقیقت قرآنى با عمق باطن توجه نمودند که امید مثبت بستن به خدا و طمع در آخرتِ آباد ورزیدن و غرق شدن در یاد خدا، فقط و فقط در سایه‏ى اقتدا به نبوت و رسالت و اسوه و سرمشق قرار دادن پیامبر حاصل مى‏شود:

«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً» «3».

یقیناً براى شما در همه‏ى شؤون رسول خدا سرمشق نیکویى است، سرمشق نیکو براى کسى که پیوسته به خدا و روز قیامت امید مى‏بندد و بسیار یاد خدا مى‏کند.

اهل معنى نوح‏وار به اجراى مسؤولیت‏ها و تکالیف خود ادامه مى‏دهند و در این راه از هیچ حادثه‏اى نمى‏هراسند و سستى و خستگى به خود راه نمى‏دهند.

اهل معنى ابراهیم‏وار با بت و بت‏پرست و طاغوت و طاغوت‏پرست مبارزه مى‏کنند و از آتش کینه و دشمنى دشمنان و آزار و اذیت آنان هراسى به دل نمى‏گیرند.

اهل معنى موسى‏وار با فرعون درون و برون و با فرعونیان پست و زبون و با قارون‏ها و هامان‏هاى زمانه مبارزه مى‏کنند و تا هلاک شدن ستمگران از پاى نمى‏نشینند.

اهل معنى عیسى‏وار به نجات مردم از شرّ یهودیان مادى‏گر و تحریف‏گران از خدا بى‏خبر و ثروتمندان غرق‏شده در شهوت و دنیا پرستان ستمگر برمى‏خیزند و به احیاى قلب و جان مردگان اقدام مى‏کنند و کوردلان غافل را چشم بصیرت مى‏بخشند، و بیماران فکرى و روانى را شفا مى‏دهند.

اهل معنى احمدوار قدم به بتخانه‏ى درون و برون مى‏گذارند و با دست عقل، على‏صفت بت‏ها را مى‏شکنند و از خانه‏ى دل‏ها بیرون مى‏ریزند و قلب را تبدیل به عرش رحمان و حرم محبوب مى‏کنند و ابوجهل‏ها و ابولهب‏هاى درونى و برونى را از سر راه زندگى بندگان خدا برمى‏دارند.

اهل معنى ایوب‏وار در راه خدا صبر و استقامت مى‏ورزند و براى حل مشکلات در آب خنک رحمت و اراده‏ى خدا فرو مى‏روند و از این راه به بهره‏هاى فراوان مادى و معنوى دست مى‏یابند و خود را با بندگى خالص به اوج رضاى دوست مى‏رسانند.

اهل معنى یوسف‏وار بر آزار برادران استقامت مى‏ورزند و در تاریکى چاه دنیا از طریق بندگى و راز و نیاز به خدا متوسل مى‏شوند و در کاخ شهوت و ثروت با زلیخاى نفس مبارزه مى‏کنند و در زندان دنیا به خاطر خدا پایدارى و صبر مى‏نمایند و خود را از نردبان تقوا و استقامت به عزیزى مصر وجود مى‏رسانند.

اهل معنى خضروار به دنبال چشمه‏ى معرفت و عرفانند، تا با نوشیدن از آن مایه‏ى حیات به حیات جاودان رسند و به کشف اسرار نایل آیند و مردمان را از ظلمت تن رهایى بخشند و آنان را به این معنى آگاهى دهند که علم و معرفت و عرفان و بصیرت سرمایه‏ى جاودانى و دست‏مایه‏ى خیر دنیا و آخرت و کیمیاى طلا کننده‏ى مس وجود و روزنه‏ى ورود به حقایق غیب و شهود است.

آن را که فضل و دانش و تقوا مسلم است‏

هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است‏

کس را به مال نیست بر اهل کمال فخر

علم است آن که مفخر اولاد آدم است‏

در پیشگاه علم مقامى عظیم نیست‏

کز هر مقام و مرتبه‏اى علم اعظم است‏

جاهل اگر چه جست تقدّم مؤخّر است‏

عالم اگر چه زاد مؤخّر مقدّم است‏

عالم به نور علم و یقین کاشف الغطاست‏

کانوار علم کاشف اسرار مبهم است‏

اى طالب فضیلت و اى سالک طریق‏

اى آن که آرزوى بهشتت فراهم است‏

غافل مشو که صحبت ارباب معرفت‏

آب حیات و چشمه‏ى صافى زمزم است‏

دامن بکش ز صحبت نادان که فى المثل‏

جهل آتش است و صحبت جاهل جهنّم است‏

در معرض سوانح و در عرصه‏ى زمان‏

عالم کسى که واقف از اوضاع عالم است‏ «4»

 

اهل معنى و قرآن‏

اهل معنى قرآن را به عنوان کتاب زندگى، کتاب فرمان‏ها و احکام حق، کتاب دانش و بصیرت، کتاب عرفان و حقیقت، کتاب حق و واقعیت، کتاب ذکر و حکمت و کتاب صدق و هدایت مى‏نگرند.

قرآن را پیشواى زندگى، دریاى نور، چراغ راهنما، شفاى دردها، شفیع قیامت مى‏دانند.

اهل معنى به این حقیقت یقین دارند که نزول قرآن مجید براى راهنمایى انسان به سوى حقایق غیب و شهود است، به این خاطر آنى از قرآن و هدایتش غفلت نمى‏ورزند و صبح و شام همه‏ى حرکات خود را با قرآن هماهنگ مى‏کنند.

آنان بر این آیه‏ى شریفه تکیه دارند و از نور این آیه در همه‏ى شؤون زندگى و حیات بهره مى‏گیرند:

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً» «5».

بى‏تردید این قرآن به استوارترین راه هدایت مى‏کند و مؤمنینى را که همواره عمل شایسته انجام مى‏دهند بشارت مى‏دهد که براى آنان پاداش بزرگى است.

اهل معنى به این آیه‏ى کریمه توجه قلبى و عملى دارند که در آن چهار ویژگى به نفع انسان بیان مى‏کند:

«یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» «6».

اى مردم از سوى پروردگارتان براى شما کتابى سراسر پند و موعظه و درمان دردهایى که در سینه‏هاست آمد و این کتاب براى مؤمنان هدایت و رحمت است.

اهل معنى پیوسته از پندها و موعظه‏هاى قرآن بهره مى‏گیرند. دردهاى معنوى و بیمارى‏هاى اخلاقى و روحى خود را با عمل به آیات قرآن درمان مى‏کنند و از هدایتش نصیب مى‏برند و خود را به وسیله‏ى قرآن مجید به رحمت بى‏نهایت حق متصل مى‏کنند.

اهل معنى نسبت به همه‏ى آیات قرآن که به وسیله‏ى خدا و پیامبر و امامان براى هدایت مردمان قرائت شده است سراپا گوشند تا بشنوند و عمل کنند و سراپا هوشند تا حقایقش را بفهمند و سراپا سکوتند و هرگز از پیش خود قانونى و حکمى در برابر قرآن نمى‏آورند تا با این عمل و فهم و سکوت به رحمت خدا برسند.

«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» «7».

و هنگامى که قرآن قرائت شود به آن (براى عمل کردن) گوش فرا دهید و نسبت به آن سکوت ورزید (و با آوردن حکم و قانونى در برابرش زبان درازى نکنید) تا مورد رحمت قرار گیرید.

اهل معنى مى‏دانند که ایستادگى در برابر قرآن و آوردن قانونى و حکمى بر ضد آن نتیجه‏اى جز هلاکت و بدبختى ندارد و زبان بازان که از پیش خود بر خلاف قرآن قانون و حکم مى‏سازند و مردم را از ساحت کتاب حق دور مى‏کنند به عذاب ابد و آتش همیشگى دچار مى‏شوند.

 

داستانى از زیان شکستن سکوت‏

دو لک لک و یک لاک پشت در صحرایى سبز و خرم و در کنار درختانى پربار و چشمه‏اى از آب خوشگوار و رودى سرشار از مایه‏ى حیات، روزگار به خوشى مى‏گذراندند.

دو لک لک با فرا رسیدن فصل خزان و هجوم باد پاییزى به محلى دیگر که داراى هواى مطبوعى بود و در آنجا آذوقه و غذا به وفور وجود داشت، سفر مى‏کردند و در اواسط بهار و سرسبزى صحرا به جایگاه اصلى باز مى‏گشتند.

لاک پشت از غیبت چند ماهه‏ى دو یار دیرین خود غم و غصه داشت و علاقه‏مند بود همراه آن دو دوست مهربانش ییلاق و قشلاق کند.

نزدیک فصل خزان از دو لک لک درخواست کرد که او را همراه خود به منطقه‏اى که از خزان و سرماى زمستان در امان است ببرند.

به او گفتند: با این کیفیتى که تو حرکت مى‏کنى همراهى با ما برایت میسر نیست؛ زیرا ما این سفر را در مدتى کوتاه و طى چند روز به پایان مى‏بریم و براى تو این قدرت نیست که مسیر سفر را حتى در طول چند ماه طى کنى، اگر علاقه دارى با ما در این سفر همراه شوى باید در برابر نقشه‏اى که ما براى بردن تو داریم تسلیم محض باشى و هرگز در طول سفر دهان براى سخن گفتن باز نکنى‏ و سکوت حکیمانه و عاقلانه را نشکنى؛ زیرا شکستن سکوتت با هلاکتت مساوى خواهد بود.

لاک پشت به دو یار مهربانش قول داد در طول سفر از سکوت دست برندارد و زبان به سخن گفتن باز نکند و از فضولى در برابر نقشه‏ى آنان بپرهیزد.

دو لک لک چوبى کوتاه و مناسب آوردند و به لاک پشت گفتند تو وسط این چوب را با دهانت محکم بگیر و ما هم دو سر چوب را با پاى خود محکم مى‏گیریم و سپس به پرواز مى‏آییم و تو را به این صورت بدون کندى و معطّلى به قشلاق مى‏بریم.

دو لک لک، لاک پشت را با خود برداشتند و با پروازى تیز به سوى محل مورد نظر به حرکت درآمدند. در راه از بالاى قریه‏اى در حال عبور بودند که اهل قریه با دیدن این منظره شگفت‏زده شدند و گفتند این چه داستانى است؟ دو لک لک لاک پشتى را اسیر خود کرده و با مقید کردنش به چوبى خشک او را با خود به سفر مى‏برند! لاک پشت از سخن اهل قریه دلگیر شد، خواست پاسخ آنان را بدهد، مجبور به باز کردن دهان شد، باز کردن دهان همان و از اوج هوا به زمین افتادن همان و به هلاکت رسیدن همان!!

آرى، سزاى زبان درازان و قانون پردازان در برابر قرآن که مى‏خواهد انسان را به اوج معنویت و رشد و کمال پرواز دهد و دنیا و آخرتى آباد براى او بسازد جز سرنگونى و نگونسارى و هلاکت چیزى نیست، به همین خاطر قرآن مجید مى‏گوید: در برابر من فقط گوش باشید، براى به هوش بودن و عمل کردن، و سکوت باشید براى نجات یافتن، تا مورد رحمت خدا قرار گیرید و به سعادت دنیا و آخرت برسید.

 

اهل معنى و ولایت و امامت‏

اهل معنى از طریق قرآن به این حقیقت آگاهند که دین بدون امام معصوم‏ و رهبرى و ولایت او کامل نیست و نعمت حق بى‏وجود او بر بندگان تمام نخواهد بود و اسلام بى امام معصوم مورد رضاى خدا نمى‏باشد.

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» «8».

امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان‏] آیین برگزیدم.

این آیه بر اساس اغلب تفاسیر اهل سنت و همه‏ى تفاسیر شیعه در روز هجدهم ذوالحجه که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا على بن ابى طالب امیرالمؤمنین علیه السلام را به رهبرى و ولایت و زمامدارى امت نصب کرد نازل شد، و به این خاطر خداى مهربان بیان داشت که امروز که على بن ابى طالب به ولایت و رهبرى و اداره‏ى امور امت منصوب شد دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را با وجود على براى شما به عنوان دین رضایت دادم.

اگر مردم پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله، ولایت و رهبرى امیرالمؤمنین علیه السلام را مى‏پذیرفتند و زیر بار غیر متخصص نمى‏رفتند به تدریج ملت‏هاى جهان به اسلام مى‏گراییدند وسفره‏ى دانش و معرفت و عدل و عدالت و درستى و امانت و همبستگى و وحدت در پهنه‏ى زمین پهن مى‏شد و انسان تا قیامت از تفرقه و فتنه و آشوب و پلیدى و بى‏دینى و فساد و شر و گناه و معصیت در امان مى‏ماند.

حضرت باقر علیه السلام مى‏فرماید: فریضه‏هاى الهى که یکى پس از دیگرى به تدریج نازل شد، ولایت و رهبرى آخرین فریضه‏اى بود که اعلام شد و پس از آن، آیه‏ى اکمال دین و اتمام نعمت نازل گشت‏ «9».

آرى، خدا فرایض را با ولایت امام معصوم کامل کرد؛ زیرا پیامبر اسلام آنچه را خدا از دانش و معرفت و علم و بصیرت نزد او به ودیعت نهاده بود به آگاهى و اطلاع على علیه السلام رساند و پس از على علیه السلام در یازده فرزندش که به فرمان حق اوصیا و جانشینان پیامبر بودند قرار گرفت و به همین خاطر اهل بیت علیهم السلام پس از قرآن به عنوان ثقل دیگر دین معرفى شدند و از سوى پیامبر اعلام شد که اگر امت به این دو ثقل تمسک جویند هرگز چهره‏ى سیاه و زشت گمراهى را نخواهند دید.

حضرت باقر علیه السلام درباره‏ى اهمیت و عظمت ولایت و رهبرى معصوم مى‏فرماید:

بُنِىَ الإسلامُ عَلَى خَمسٍ: عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّومِ وَالحَجِّ وَالوِلایَةِ، وَلَم یُنادَ بِشى‏ءٍ کَما نُودِىَ بِالوَلایَةِ «10»

. اسلام بر پنج حقیقت بنا شده: بر نماز و زکات و روزه و حج و رهبرى و ولایت، و مردم را به چیزى هم چون ولایت ندا نداده‏اند.

اهل معنى پس از پیامبر و قرآن حقایق و معارف و احکام و سنن و حلال و حرام و رموز و اشارات و لطایف و معانى را از طریق دارنده‏ى ولایت و رهبرى دریافت مى‏کنند و احدى را به جاى آن قبول ندارند و به دستور قرآن از صاحبان ولایت حقه به عنوان اولوالامر اطاعت و پیروى مى‏نمایند.

از حضرت صادق علیه السلام در رابطه با معناى شجره‏ى طیّبه که در آیه‏ى بیست‏ و ششم سوره‏ى ابراهیم ذکر شده است‏ «11» پرسیدند. حضرت پاسخ داد:

رسول خدا ریشه‏ى درخت و امیرالمؤمنین تنه‏ى آن و امامان از نسل پیامبر و على شاخه‏هاى آن و دانش و معرفت امامان میوه‏ى آن و شیعیانِ مؤمنشان برگ‏هاى آن هستند... «12».

 

اهل معنى و عمل‏

بینایان راه و آگاهان طریق اللَّه و عارفان شیدا که همه‏ى ظواهر زندگى را براى دست یافتن به معنا مى‏خواهند بر اساس آیات کتاب خدا که آنان را به عمل صالح خوانده و به جهاد در راه دوست دعوت کرده با همه‏ى وجود فرمان‏ «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» «13» را با گوش جان شنیده و طوق بندگى حق را به گردن انداخته و لحظه‏اى از عمل غافل نمى‏شوند و با معرفت و همت و عشق قدم در وادى عمل مى‏گذارند و خالص و بى‏ریا به کوشش برمى‏خیزند و پاداشش را فقط به خدا امید دارند.

«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ...» «14».

و آنان را که ایمان آورده‏اند و کارهاى شایسته انجام داده‏اند بشارت ده که براى آنان بهشت‏هایى است که از زیر درختانش نهرها جارى است.

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» «15».

بى‏تردید کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادن و نماز را برپا داشتند و زکات پرداختند پاداششان براى آنان نزد پروردگارشان محفوظ است، نه هیچ ترسى بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند.

اهل معنى در عمل، اهل تجزیه و تفکیک احکام الهى نیستند؛ همه‏ى احکام خدا و حلال و حرام او در مرحله‏ى عمل و ترک براى آنان یکسان است. آنان واجبات بدنى، مالى و حقوقى را بدون تفاوت گذاشتن میان آنها ادا مى‏کنند و در این زمینه از ملامت هیچ ملامت‏گرى نمى‏هراسند.

نهادم سر به فرمانش بکن گوهر چه مى‏خواهد

سرم شد گوى چوگانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

کند گر هستیم ویران زند گر بر همم سامان‏

من و حسن به سامانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

اگر روزم سیه دارد و گر عمرم تبه دارد

من و زلف پریشانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

ز دست من چه مى‏آید مگر مسکینى و زارى‏

زدم دستى به دامانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

دل و جانم اگر سوزد ز تاب آتش قهرش‏

من و لطف فراوانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

شنیدم گفت مى‏خواهم سرش از تن جدا سازم‏

سر و تن هر دو قربانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

نباشد گر روا در دین که خون عاشقان ریزند

بلا گردان ایمانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

اگر دل مى‏برد از من و گر جان مى‏کشد از تن‏

فدا هم این و هم آنش بکن گو، هر چه مى‏خواهد

تو را اى فیض کارى نیست با دردى کزو آید

به او بگذار درمانش بکن گو، هر چه مى‏خواهد «16»

 

اهل معنى که اهل توحید و نبوت و قرآن و ولایت و عمل هستند این حقایق را در وجود خود با حسنات اخلاقى و تقواى فکرى و قلبى و روحى تکمیل مى‏کنند و ساختمانى ملکوتى و حصارى عرشى براى خود به وجود مى‏آورند که با قرار گرفتن در آن از شرّ هر شیطانى و هجوم هر خنّاسى امان مى‏یابند و به تدریج نیروهایى الهى در آنان ظهور مى‏کند که با توسل به آن نیروها کارهایى شگفت در چهارچوب واقعیات دینى و شرعى از آنان سر مى‏زند که باور کردنش براى ظاهر بینان مشکل و براى بیرون رفتگان از دایره‏ى انسانیت غیرممکن است.

استاد اخلاق ما در درس اخلاقش که در پاره‏اى از مجلات دینى هم چاپ شده است مى‏فرمود:

انسان از روح که جنبه‏ى ملکوتى دارد و جسم که جهت ناسوتى و حیوانى دارد ترکیب شده است، از نظر روحى برتر از ملائکه و معنون به عنوان خلیفة اللَّه، مظهر اسما و صفات حق، برتر از همه‏ى موجودات، امین اللَّه و روح است، و از نظر جسمى هم معنون به عنوان ظلوم، جهول، کفّار، عجول، هلوع و جزوع است.

این دو عنصر مادى و معنوى با هم ترکیب شده‏اند و کیفیت چنین ترکیبى را هیچ کس جز حق یا کسانى که عملشان شهودى است نمى‏داند.

ترکیب این دو ضدّ، شاهکار خلقت است، با این ترکیب انسان میل به استکمال دارد و مى‏تواند به جایى برسد که به جز خدا نداند و نبیند.

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- بقره (2): 163.

(2)- فیض کاشانى، دیوان شعر، غزل 57.

(3)- احزاب (33): 21.

(4)- صادق سرمد.

(5)- اسراء (17): 9.

(6)- یونس (10): 57.

(7)- اعراف (7): 204.

(8)- مائده (5): 3.

(9)- کافى: 1/ 298، باب ما نص اللَّه عز و جل و رسوله على الأئمة، حدیث 4؛ تفسیر صافى: 1/ 421.

(10)- کافى: 2/ 18، باب دعائم الإسلام، حدیث 1.

(11)- «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» ابراهیم (14): 24.

(12)- عن عمرو بن حریث قال: سالت ابا عبد اللَّه علیه السلام عن قول اللَّه‏ «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» قال: فقال: رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم اصلها، وامیرالمومِنِینَ علیه السلام فرعها، والأئمة من ذریتهما اغصانها، وعلم الأئمة ثمرتها، وشیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل، قال قلت لا واللَّه قال واللَّه ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها وان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها.

کافى: 1/ 428، باب فیه نکت و نتف من التنزیل بالولایة، حدیث 80؛ تفسیر صافى: 1/ 886؛ تفسیر عیاشى: 42/ 22؛ بحار الانوار: 64/ 37.

(13)- مؤمنون (23): 51.

(14)- بقره (2): 25.

(15)- بقره (2): 277. (16)- فیض کاشانى، دیوان اشعار، غزل 298



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:35 عصر )
»» نظر به عبرت‏

 

از سفارشاتى که خداى مهربان به پیامبرش داشت این بود که نظرش را به آنچه نظر مى‏کند نظر عبرت و پند گرفتن قرار دهد.

نظر، از جهت لغت به معناى با دقت و تأمّل نگریستن به دنیا و حوادث و احوال امت‏هاى گذشته براى پندگیرى و عبرت گرفتن است.

مثلًا انسان هنگامى که به خانه‏ى مخروبه‏اى مى‏گذرد باید با نظر عبرت به آن بنگرد و دقت کند که گویا آن خانه‏ى مخروبه پرده‏ى گذشته‏اش را نشان مى‏دهد که معمار و بنا و کارگرى که مرا ساختند و فروشندگانى که مصالح مرا تأمین نمودند و مالکانى که مرا خرید و فروش کردند و عروس و دامادى که در من حجله آراستند و مهمانانى که با ذوق و شوق در اتاق‏هایم بر سر سفره نشستند همه و همه پس از مدتى کوتاه با داشتن هزاران آرزو سر به تیره‏ى تراب نهادند و بدنهایشان پوسید و خوراک مار و مور شد و من براى عبرت دیگران به صورت مخروبه به جا مانده‏ام. تو مواظب باش که به عناصر مادى مغرور نشوى و از رعایت حلال و حرام و حقوق مردم باز نمانى که به همین نزدیکى روابط و علایقت با همه‏ى امور مادى و خانه و زندگى قطع مى‏شود و به سراى دیگر براى حساب پس دادن انتقال مى‏یابى. و این مقدار امور مادى از دست رفتنى ارزش ندارد که تو از جان و بدن و بویژه دین و ایمانت براى به دست آوردن آن مایه بگذارى!

قرآن مجید مى‏فرماید:

«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ» «1».

بگو در زمین گردش کنید، سپس با تأمّل و دقت بنگرید که سرانجام تکذیب کنندگان حقایق چگونه بود؟!

«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ» «2».

بگو آن که کور دل است و حقایق و حوادث را با دیده‏ى دل نمى‏نگرد با کسى که بصیر و روشن‏بین است یکسانند، آیا اندیشه نمى‏کنید؟

«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ...» «3».

یقیناً در داستانهاى ایشان (که قرن‏هاست گذشته‏اند) براى صاحبان خرد پند و عبرت است.

«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ» «4».

بگو: در زمین گردش کنید پس با تأمّل و دقت بنگرید که سرانجام گنهکاران چگونه بود؟!

امیرالمؤمنین علیه السلام در روایاتى مى‏فرماید:

إذَا أحبّ اللَّهُ عَبداً وَعَظَه بِالعِبَر «5»

. هنگامى که خدا بنده‏اى را دوست بدارد او را با عبرت‏ها موعظه مى‏کند.

فِى کُلِّ نَظرَةٍ عِبرة «6»

. در هر تماشاى بادقت و تأملى عبرتى است.

إنّ ذِهاب الذاهِبین لَعِبرةٌ لِلقومِ المُتَخَلّفین‏ «7»

. در رفتن رفتگان عبرتى است براى گروه بازماندگان.

مَا أکثَرَ العِبَرَ وَأقَلَّ الإعتِبارَ «8»

. عبرت‏ها چه زیاد و فراوان است و عبرت گیرنده چه کم و اندک است.

از امام صادق علیه السلام روایت شده است:

کَانَ أکثَرَ عِبادَةِ أبى ذرٍّ رَحِمهُ اللَّهُ عَلیه التَفَکُّرُ والإعتِبارُ «9»

. بیشتر عبادت ابوذر (رحمه اللَّه علیه) دو خصلت بود: اندیشه و عبرت آموزى.

امام صادق علیه السلام در روایتى پندآموز فرموده است:

به آنچه از دنیا گذشته عبرت گیرید، آیا دنیا براى کسى بقا و دوام داشته است؟ یا کسى از بلندقدر و فرومایه و توانگر و تهیدست و دوست و دشمن باقى مى‏ماند؟ همچنین آنچه از دنیا نیامده با آنچه گذشته از آب به آب شبیه‏تر است. پیامبر فرمود: مرگ به عنوان پند دهنده و عقل از جهت‏ راهنمایى و تقوا از نظر زاد و توشه و عبادت و بندگى به عنوان شغل و خدا از جهت مونس بودن و قرآن از نظر روشنگرى براى شما کافى است‏ «10».

عبرت‏ها در رباعیات بابا طاهر

به گورستان گذر کردم کم و بیش‏

 

بدیدم حال دولتمند و درویش‏

نه درویشى به گورى بى‏کفن ماند

 

نه دولتمند برد از یک کفن بیش‏

     

 

به قبرستان گذر کردم صباحى‏

 

شنیدم ناله و افغان آهى‏

شنیدم کله‏اى با خاک مى‏گفت‏

 

که این دنیا نمى‏ارزد به کاهى‏

     

 

اگر شیرى اگر ببرى اگر گور

 

سرانجامت بود جا در ته گور

     

 

تنت در خاک باشد سفره گستر

 

به گردش موش ومار وعقرب ومور

     

 

اگر زرّین کلاهى عاقبت هیچ‏

 

اگر خود پادشاهى عاقبت هیچ‏

اگر ملک سلیمانت ببخشند

 

در آخر خاک راهى عاقبت هیچ‏

     

 

مو از «قالو بلى» تشویش دیرم‏

 

گنه از برگ و باران بیش دیرم‏

     

اگر لا تقنطوا دستم نگیرد

 

مو از یا ویلنا اندیش دیرم‏

     

 

مو از جور بتان دل ریش دیرم‏

 

ز لاله داغ بر دل بیش دیرم‏

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند

 

من شرمنده سر در پیش دیرم‏

     

 

صداى چاوشان مردن آیو

 

به گوش آوازه‏ى جان کندن آیو

رفیقان مى‏روند نوبت به نوبت‏

 

واى آن ساعت که نوبت وا من آیو

     

 

درخت غم به جانم کرده ریشه‏

 

به درگاه خدا نالم همیشه‏

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

 

اجل سنگ است و آدم مثل شیشه‏

     

 

دلا غافل ز سبحانى چه حاصل‏

 

مطیع نفس و شیطانى چه حاصل‏

بود قدر تو افزون از ملایک‏

 

تو قدر خود نمى‏دانى چه حاصل‏

     

 

دلا اصلًا نترسى از ره دور

 

دلا اصلًا نترسى از ته گور

دلا اصلًا نمى‏ترسى که روزى‏

 

شوى بنگاه مار و لانه‏ى مور

     

 

پند گرفتن حتى از راهزن‏

فضیل بن عیاض پیش از آن که با شنیدن آیه‏اى از آیات قرآن توبه کند، راهزن بود. وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن. هر مال و جنس دزدیده شده‏اى که نزد او مى‏بردند میان دوستان راهزن تقسیم مى‏کرد و بخشى هم خود برمى‏داشت.

روزى کاروانى بزرگ مى‏آمد، در مسیر حرکتش آواز دزد شنید. ثروتمندى در میان کاروان پولى قابل توجه داشت، برگرفت و گفت: در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند این پول برایم بماند. به بیابان رفت، خیمه‏اى دید در آن پلاس پوشى نشسته، پول به او سپرد. فضیل گفت: در خیمه رو و در گوشه‏اى بگذار، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت. چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه‏ى اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند، آن مرد قصد خیمه‏ى پلاس پوش کرد. چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى‏کردند. گفت: آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم! خواست باز گردد، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا. چون نزد فضیل آمد، فضیل گفت: چه کار دارى؟ گفت: جهت امانت آمده‏ام. گفت: همانجا که نهاده‏اى بردار! برفت و برداشت.

یاران فضیل را گفتند: ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى‏دهى! فضیل گفت: او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى‏برم، من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد «11».

 

عبرت‏ها در اشعار حافظ

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم‏

 

جرس فریاد مى‏دارد که بربندید محملها

     

 

برو از خانه‏ى گردون بِدَر و نان مطلب‏

 

کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

     

 

هرکه را خوابگه آخر به دو مشتى خاک‏است‏

 

گو چه حاجت که به افلاک کشى ایوان را

     

 

سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق‏

 

هر که قدر نفس باد یمانى دانست‏

     

 

احوال گنج قارون کایّام داد بر باد

 

در گوش دل فرو خوان تا زر نهان ندارد

     

 

بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین‏

 

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس‏

     

 

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

 

یادم از کشته‏ى خویش آمد و هنگام درو

     

 

پند و عبرت در غزل سعد کافى‏

بیدار شو دلا که جهان پر مزور است‏

 

بر نخل روزگار نه برگ است و نه بر است‏

     

جام بلاست آن که تو مى‏گویى‏اش دلى است‏

 

دیگ هواست آنکه تو مى‏خوانى اش سر است‏

سیم حرام اگر چه سپید است هم چو شیر

 

چندین مخور تو نیز که نى شیر مادر است‏

طاووس را بدیدم مى‏کند پرّ خویش‏

 

گفتم مکن که پر تو با زیب و زیور است‏

بگریست زار زار و بگفتا که اى حکیم‏

 

آگه نه‏اى که دشمن جان من این پر است‏

اى خواجه پر و بال تو مى‏دان که زرّ توست‏

 

زیرا که شخص پاک تو طاووس دیگر است‏

پرهیز کن ز صحبت نا اهل هان و هان‏

 

ار چند روزى تازه و بارز چو عبهر است‏

دانى چرا خروشد ابریشم رباب‏

 

از بهر آن که دایم هم کاسه‏ى خر است‏

زنهار سعد کافى بر خلق دل مبند

 

دل در خداى بند که خلاق اکبر است‏ «12»

     

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- انعام (6): 11.

(2)- انعام (6): 50.

(3)- یوسف (12): 111.

(4)- نمل (27): 69.

(5)- غرر الحکم: 471، مدح الاعتبار و أهمیته، حدیث 10746؛ هدایة العلم: 372- 373.

(6)- غرر الحکم: 472، حدیث 10773؛ هدایة العلم: 372- 373.

(7)- غرر الحکم: 471، مدح الاعتبار و أهمیته، حدیث 10745؛ هدایة العلم: 372- 373.

(8)- نهج البلاغه: 844، حکمت 297.

(9)- خصال: 1/ 42، حدیث 33.

(10)- قال الصادق علیه السلام: اعتبروا بما مضى من الدنیا هل بقی على أحد أو هل فیها باق من الشریف والوضیع والغنى والفقیر والولى والعدو فکذلک ما لم یأت منها بما مضى أشبه من الماء بالماء قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کفى بالموت واعظا وبالعقل دلیلا وبالتقوى زادا وبالعبادة شغلا وباللَّه مونسا وبالقرآن بیانا.

مصباح الشریعه: 113، باب الثالث و الخمسون فى التفکر؛ بحار الانوار: 68/ 325، باب 80، حدیث 20.

(11)- تذکرة الاولیا.

 

(12)- از مؤلف کتابى به نام عبرتهاى روزگار به رشته‏ى تحریر درآمده که بسیارى از مطالب و مسائل و حوادث عبرت آموز در آن گردآورى شده است، علاقمندان براى به دست آوردن تفصیل این موضوع مى‏توانند به آن کتاب مراجعه کنند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/9 :: ساعت 1:35 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 69
>> بازدید دیروز: 201
>> مجموع بازدیدها: 1326982
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب