سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستیِ دنیای پست را از قلبم برکَن که از آنچه نزد توست، باز می دارد و مانع جستجوی وسیله رسیدن به تو می گردد و نزدیک شدن به تو را از یاد می بَرَد. [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» زیرِ نگاهِ فاجعه

"هر کس بر طینتِ خود می‌تند"
مولوی

تَنَد
-به طینتِ خود-
بر طاقِ من
لعابِ جانش را:
و، از حریری جادو سرشت،
می‌بافد
سفره‌ای
که نطعِ کُشتار است
نیز ‌ ‌
و گور و تابوت.

مگس‌کُش، ‌ ‌
اینجا،
‌بر طاقچه،
برای او هم هست،
اما!
چه فکر می‌کند این عنکبوت؟!

***


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/12/20 :: ساعت 10:47 صبح )
»» تنوع قومی؛ تهدید یا فرصت؟

‌نگاه کلی ‌ ‌
متأسفانه هنوز برخی از جریان‌های سیاسی، تنوع و تکثر قومی در ایران را تهدیدی برای کشورمان به‌شمار می‌آورند و حتی شمار اندکی از آن‌ها منکر چنین تنوعی هستند. اینان می‌کوشند با نوعی پیش‌داوری و سرسختی، ذهنیت خود را به‌جای عینیت بنشانند اما رویدادهای سالیان اخیر در مناطق مختلف کشور نشان داد که حقیقت تاریخی تنوع قومی در ایران، واقعیت جغرافیایی مبرمی است که ذهنیت‌های متصلب نمی‌توانند تا ابد آن‌را نادیده بگیرند و البته اگر چنین‌کنند، هم خود و هم تمامی کشور را به ‌مخاطره خواهند افکند.‌

‌تاریخ چه می‌گوید؟
‌پاره‌ای از مورخان براین باورند که پیش از یورش آریاییان، اقوامی در این سرزمین زندگی می‌کردند که همزیستی مسالمت‌آمیز و متحدی داشتند و قلمرو خود را با نوعی نظام فدراتیو اداره می‌کردند. ‌ ‌

‌احسان یارشاطر در این‌باره می‌گوید: "آریایی‌هایی که از هزاره‌ی دوم پیش از میلاد به‌تدریج به‌طرف ایران سرازیر شدند، خود را با بومیانی متمدن‌تر از خود، از جمله ایلامیان، روبه‌رو دیدند که برخی خط داشتند و نقش‌های ظریف آنان بر ظروف سفالین و پیکره‌ها و اشیایی که در گورها با مُردگان به خاک می‌سپردند (در سیلک و شوش و تپّه‌حصار و مارلیک و جز این‌ها) حکایت از قرن‌ها سیر در طریق تمدن می‌کرد. اما زمانی که آریایی‌ها به ایران حمله‌ور شدند بومیان ایران‌زمین با گذشت زمان به کهولت رسیده بودند و نیروی درونی آن‌ها رو به کاهش نهاده بود( "فصلنامه‌ی "ایران‌نامه"، سال 12، شماره‌ی 3.) ‌ ‌

‌سال گذشته در چنین روزهایی در انفرادی زندان اهواز فرصتی دستداد تا کتاب "تاریخ بیهقی" را برای چندمین‌بار بخوانم و البته این‌بار با تصحیح سعید نفیسی. مصحح درحاشیه‌ی کتاب، مطلب جالبی در‌باره‌ی تنوع و تکثر قومی امپراتوری‌های هخامنشی و ساسانی نوشته و نظام اداری آن دوران را نوعی فدرالیسم قلمداد کرده است. پس از اسلام این تنوع ادامه یافت و حتی در دوران ملوک‌‌الطوایفی ما شاهد برآمدن ممالک مستقلی هستیم. سید احمد کسروی از 80 سال فرمانروایی مستقل مشعشعیان در عربستان (خوزستان کنونی) در قرن نهم هجری قمری سخن می‌گوید. همچنین چنین در این دوران، فرمانروایی مستقل اتابکان فارس و اتابکان آذربایجان را نیز داریم. ‌ ‌

‌در عصر قاجار، نظام ایران را "نظام ممالک محروسه‌ی ایران" می‌نامیدند و درواقع امپراتوری قاجاریه از چند مملکت یا ایالت بزرگ نظیر مملکت عربستان، مملکت کردستان، مملکت آذربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان تشکیل می‌شد. این ممالک نشان‌گر تنوع قومی ایران در آن دوره‌ی زمانی است.‌

در انقلاب مشروطه، علاوه بر فارس‌ها، ترک‌های آذربایجان، بختیاری‌ها و ارمنی‌ها به‌طور مستقیم و عرب‌ها و کردها به‌طور غیرمستقیم مشارکت داشتند. فراموش نکنیم که شیخ خزعل حاکم آن دوران خوزستان از ارسال کمک‌های مالی به مشروطه‌خواهان دریغ نمی‌ورزید. در این دوران بود که اصطلاح "ایران کشور کثیر‌المله" وارد ادبیات سیاسی ایران شد و اقوام و ملل ایرانی توانستند مُهر خود را روی قانون‌اساسی مشروطیت بزنند. ‌ ‌

پس از پیروزی انقلاب بهمن 57، قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز در چند اصل، تنوع وتکثر قومی و حداقلی از حقوق قومی را برای اقوام ایرانی به‌رسمیت شناخت. این کار بر اثر حضور نمایندگان فرهنگی و سیاسی قومیت‌ها در تدوین قانون‌اساسی و با حمایت گروه‌های مترقی حاصل شد. در تابستان سال 58 در سمیناری که به ابتکار آقای حسن حبیبی طراح قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ایران در دانشگاه تهران برگزار شد، علاوه بر نگارنده، آقایان دکتر هیأت، صالح نیکبخت، دکترصارم‌الدین صادق وزیری، دکتر لاهیجی و شادروانان پروفسور نطقی و طواق واحدی و دیگر نمایندگان قومیت‌ها شرکت داشتند؛ اما متأسفانه آن دست‌آورد حداقلی یعنی اصول مربوط به حقوق اقوام و ملل ایرانی پس از گذشت 27 سال هنوز اجرا نشده است. ‌ ‌

‌در این‌جا لازم می‌دانم به عارضه‌ی تلخ و فاجعه‌آمیزی در تاریخ ایران اشاره‌کنم که مسبب بسیاری از پیش‌فرض‌های تعصب‌آلود نژادی و نابرابری‌های قومی در این دیار شده و آن به‌قدرت رسیدن خاندان پهلوی است. پروسه‌ی "دولت - ملت" که می‌بایست برمبنای حقوق شهروندی و حقوق قومی تشکیل شود، براثر سرکوب هر دو نوع حقوق (فردی و گروهی) به پروسه‌ای ناقص و ابتر بدل‌گردید. در‌واقع ایران عهد ایشان در ظاهر یک دولت ملی و در باطن ادامه‌ی امپراتوری‌های گذشته بود.

داریوش آشوری جامعه‌شناس معاصر ایرانی در‌این‌باره می‌گوید: "امپراتوری یعنی یک واحد بزرگ فرمانروایی، در یک پهنه‌ی جغرافیایی پهناور که در آن یک قوم، با زبان و فرهنگ فرادست، بر چند یا چندین قومیت فرمانرواست و امپراتور و دستگاه حکومتیِ او نماد این فرمان‌فرمایی‌ست( "فصلنامه‌ی "مدرسه"، پاییز 84.) هم‌او در ادامه می‌گوید: "واقعیت آن است که این سازمایه‌ها، یعنی زبان یگانه، فرهنگ یگانه، تاریخ یگانه، نژاد یگانه، به‌ویژه درمورد کشورهایی که پیشینه‌ی ساختار امپراتوری داشته‌اند، کم‌تر با واقعیت تاریخی می‌خواند( "همان.) داریوش آشوری می‌افزاید: "ملت‌های مدرن پدیده‌ی آمده از دل فرآیند ملت‌سازی در دوران مدرن‌اند، نه پدیده‌های ازلی تاریخی. هویت یک‌پارچه‌ی جمعی را بیش‌تر در میان قومیت‌ها باید جست. قوم‌ها اغلب دارای زبان و مذهب و حافظه‌ی جمعی یگانه و چه‌بسا نژاد یگانه‌اند. اما ملت‌ها به‌معنای مدرن کلمه، ترکیبی از قومیت‌ها هستند( "همان.)

‌همبستگی ملی و گفتمان تهدیدساز ‌
گفتمان برتری‌طلب رضاخانی که در اواخر سلطنتش شکلی کاملاً فاشیستی به‌خود‌گرفت شعار "یک ملت، یک نژاد و یک زبان" را وجهه همت خود ساخت و در این راه، هم از مساعدت نظریه‌پردازان شووینیست نظیر محمد‌علی فروغی، احمد کسروی، محمود افشار، سعید نفیسی، ملک‌الشعرای بهار، پورداوود، ذبیح بهروز، صادق کیا، فره‌وشی و نظایر آنان و هم از اندیشه‌های عرب‌ستیز و ترک‌ستیز مخالفانی چون هدایت، علوی و زرین‌کوب بهره‌گرفت. این گفتمان، بیش‌ترین ضربه‌ها را به وحدت، اخوت، همبستگی و همزیستی تاریخی اقوام و ملل ایرانی واردساخت. این گفتمان درواقع نابرابری و بی‌عدالتی نسبت به قومیت‌های غیرفارس را توجیه و تئوریزه کرد.
‌ ‌
‌آثار تازیانه‌های ستمگرانه‌ی آن گفتمان هنوز هم بر پیکره‌ی هموطنان عرب، کُرد، ترک، بلوچ و ترکمن هویداست. بسیاری از نخبگان، نویسندگان و اندیشمندان کنونی پرورش‌یافته‌ی آن فرهنگ برتری‌خواه هستند. این فرهنگ دگرستیز و دگرزُدا، در آغاز فقط در میان نخبگان معمول بود اما دیری نپایید که به یک فرهنگ توده‌ای بدل شد و به‌شکل توهین و تحقیر و تمسخر قومیت‌های غیرفارس تبلور یافت. ‌ ‌

‌ستم ملی هسته‌ی مرکزی مسأله‌ی ملی و یک کل به‌هم پیوسته‌ای است که از اجزای مختلف فرهنگی، زبانی، مذهبی و نژادی تشکیل می‌شود. ستم ملی (قومی) زمینه‌ی نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی را فراهم می‌کند.‌

‌با تغییر "ممالک محروسه‌ی ایران" به "کشور شاهنشاهی ایران" وارد چرخه‌ی مخوف و خطرناکی شدیم که حتی انقلاب مردمی بهمن 57 نیز نتوانست این چرخه را بهبود بخشد. آنان نظام متمرکز و تک‌ملیتی را بر کشور چند‌ملیتی و شبه‌فدرال ایران تحمیل‌کردند و این عدم همسازیِ ظرف با مظروف، طی هشتاد سال گذشته گاه‌به‌گاه خود را به‌شکل آشوب، ناآرامی و قیام‌های قومی نشان داده است.
‌ ‌
به اعتراف همگان - و از جمله مسؤولان کنونی- کشورما طی ربع قرن گذشته نه‌تنها از آن چرخه‌ی معیوب رها نشده بلکه در زمینه‌ی سانترالیسم وضع بدتر هم شده است. این به‌معنای تمرکز بیش از حد امور اداری، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در پایتخت و مناطق مرکزی ایران است. اکنون ما با موقعیت خطرناکی به‌نام "مرکز-پیرامون" در درون کشور روبه‌رو هستیم. پیرامون را اساساً مناطق ترک‌‌نشین، کرد‌نشین، عرب‌نشین، ترکمن‌نشین و بلوچ‌نشین تشکیل می‌دهند که سهم اندکی در برنامه‌های توسعه‌ی سال‌های گذشته داشته‌اند.

این رویکرد سیاسی و اقتصادی تهدید‌کننده‌ی یکپارچگی ملی از حمایت ایدئولوژیک صد ساله‌ای برخوردار است که همان ایدئولوژی عظمت‌خواهانه و برتری‌طلبانه یکی از قومیت‌هاست. درون‌مایه‌ی این ایدئولوژی درواقع همان گفتمان نژاد‌گرایی است که پیش‌تر به آن اشاره‌کردم.‌

‌از دیگر سیاست‌هایی که وحدت ملی را تهدید می‌کند، سیاست‌های یکسان‌سازی (آسیمیلاسیون یا به‌قول ما عرب‌ها، تفریس) و تغییرات جمعیتی است. برای این‌منظور محمود افشار نخستین کسی بود که به رضاشاه پیشنهادکرد درجهت کوچ جمعی معلمان و کارمندان عرب و ترک به سایر مناطق فارس‌نشین اقدام‌کند. وی حتی پا را از این هم فراتر نهاد و خواستار جدا‌کردن نوزادان این قومیت‌ها از خانواده‌هایشان و انتقال آنان به خانواده‌های فارس شد. ‌ ‌

عدم اجرای اصول مربوط به قومیت‌ها و به‌ویژه اصول 15 و 19 و 48 قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز یکی از عوامل تهدید است که مسؤولان وظیفه دارند با اجرای کامل این اصول و برای همه‌ی قومیت‌ها به یکسان، از حدت تنش‌های قومی بکاهند و راه را برای حل اساسی مسأله آماده سازند. ‌ ‌

اما ظاهراً برخی از پیش‌داوری‌ها و تعصب‌های قومی باعث معطل‌ماندن این اصول شده است. به‌نظر نگارنده، مبرم‌ترین کاری که دولت در زمینه‌ی فرهنگی می‌تواند انجام دهد، اجرای اصل 15 قانون‌اساسی از ابتدای سال تحصیلی 86 - 85 است. دولت و وزارت آموزش و پرورش باید همت‌کنند تا از ابتدای سال تحصیلی، زبان و ادبیات ترکی آذربایجانی، کردی، عربی، بلوچی و ترکمنی در مدارس ابتدایی تدریس شود. این امر می‌تواند به کاهش شکاف‌های قومی و آشتی ملی کمک‌کند؛ نیز اجازه دهد تا همه‌ی نشریات قومیت‌ها که طی یکی-دو سال گذشته بسته شده‌اند، دوباره منتشر شوند و به درخواست‌های ده‌ها متقاضی نشر مجله و روزنامه به زبان‌های محلی و قومی - و از جمله به زبان عربی در خوزستان - پاسخ مثبت دهد؛ همچنین به‌جای برخورد با نهادهای مدنی و فرهنگی قومیت‌ها به آن‌ها مجال فعالیت دهد. البته در کنار این مسأله دولت باید برای تعدیل نابرابری‌های اقتصادی و کاهش فشارهای مختلف نیز دست به‌کار شود. برای حصول این منظور می‌توان روش‌های کوتاه‌مدت و بلند‌مدت را در دستور کار قرار داد.

‌فرصت‌های تکثر قومی ‌ ‌
من در این‌جا به برخی از فرصت‌های ناشی از حل مسأله‌ی ملی در ایران نیز اشاره می‌کنم. با تدریس زبان‌های قومیت‌ها به‌شکلی سیستماتیک و علمی در مدارس، پس از چند سال کادرهایی خواهیم داشت که به زبان‌های زنده و مهمی چون عربی، ترکی، کُردی، ترکمنی و بلوچی مسلط خواهندبود. این کادرها می‌توانند در همه‌ی عرصه‌های سیاسی، دیپلماتیک، فرهنگی و ادبی فعالیت کرده و بخشی از نواقص جامعه‌ی ما را جبران‌کنند.‌

ضمناً با اعتراف به حقوق قانونی قومیت‌ها می‌توانیم حق عضویت یا دست‌کم نظارت در سازمان‌های معتبر منطقه‌ای را برای خود قایل شویم؛ در این حالت کسی نمی‌تواند به آسانی مانع حضور ایران در شورای همکاری کشورهای خلیج فارس، سازمان اتحادیه‌ی عرب یا سازمان کشورهای ترک‌زبان جهان یا نهادهایی نظیر آن‌بشود. ‌ ‌

نیز در عرصه‌ی فرهنگی، نیروها و کادرهای فرهنگی این قومیت‌ها می‌توانند مترجمان زُبده و خوبی برای ترجمه‌ی آثار فرهنگی، هنری و ادبی عربی، ترکی، کردی، ترکمنی و بلوچی یا ترجمه‌ی آثار زبان فارسی به این زبان‌ها باشند. ‌ ‌

در میان‌مدت برای حل معضل قومیت‌ها باید به‌سوی نوعی فدرالسیم بومی پیش برویم که اصولاً تا هشتاد سال پیش به‌شکلی سنتی و تاریخی در این سرزمین وجود داشت. ‌ ‌

احقاق حقوق اقوام ایرانی در بلندمدت مبنای خوبی برای طرح‌هایی خواهد شد که می‌تواند تأمین‌کننده‌ی منافع ملی مردمان ایران باشد. البته در این‌جا منظور من منافع ملی از نگاه تنگ یک قومیت یا یک طبقه‌ی اجتماعی یا یک جناح سیاسی مسلط نیست، بلکه منافع ملی به‌معنای تأمین منافع همه‌ی قومیت‌های ایرانی و کاهش تدریجی دشمنی‌ها و تنش‌های تاریخی میان حکومت‌های متعاقب ایران و کشورهای همسایه است؛ این امر البته با تحولات جهانی نیز همساز است.

ایران اگر بتواند یک نظام فدرال را در داخل مستقر سازد، می‌تواند پیشگام ایجاد نوعی کنفدرالیسم با کشورهای همسایه شود.

ایران با کشورهایی هم‌مرز است که هم‌زبانان، هم‌تباران و هم‌کیشان شش قومیت عمده‌ی ایرانی (فارس‌ها، ترک‌ها، کردها، عرب‌ها، ترکمن‌ها و بلوچ‌ها) در آن کشورها زندگی می‌کنند؛ لذا کشور ما می‌تواند کانون دایره‌ای کنفدرال شود که عراق و سوریه و جمهوری آذربایجان و ترکمنستان و تاجیکستان (و شاید در آینده‌ی دورتر، افغانستان و ترکیه و کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس) را در برگیرد. این البته طرحی بلندپروازانه اما عملی است. فراموش نکنیم که امپراتوری اسلامی طی دوران شکوفایی تمدن خود گواه چنین وضعی بود. در آن هنگام "یاقوت حموی"، "ابن بطوطه"، "سعدی شیرازی" یا "ناصرخسرو" وقتی می‌خواستند از این‌سوی جهان اسلام به آن‌سوی آن سفر کنند نیاز به گذرنامه نداشتند و اصولاً مرزهای میان این کشورها معنای سیاسی و فرهنگی نداشت بلکه صرفاً جغرافیایی بود. ‌ ‌

اکنون اتحادیه‌ی اروپا همان وضعی را دارد که ما در روزگار زرّین امپراتوری اسلامی داشتیم. آیا رسیدن به آن وضعیت برای ما ممکننیست؟ بی‌گمان این‌کار شدنی است اما مشروط به چند عامل است. مهم‌ترین این عوامل به‌رسمیت‌شناختن دموکراسی و حقوق بشر و حقوق قومیت‌ها و اقلیت‌ها و اجرای آن‌ها است. ‌ ‌

البته اروپا برای متحد‌شدن، از اقتصاد آغاز‌کرد و سپس به‌سیاست رسید. در اروپا، اتحاد نه به‌قیمت پایمال‌کردن حقوق قومیت‌ها و اقلیت‌ها بلکه با تأمین آن‌در چارچوب هر یک از کشورهای اروپای واحد صورت گرفت.

تنوع درونی و تحولات جهانی
عصرما، عصر فروپاشی تدریجی بنیاد‌گرایی‌های مختلف است. در پایان دهه‌ی هشتاد سده‌ی گذشته جهان شاهد فروپاشی بنیاد‌گرایی کمونیستی و در آغاز سده‌ی بیست‌ویک گواه سقوط نظام‌های بنیاد‌گرای دینی طالبان در افغانستان و ناسیونالیستی بعثیان در عراق بود. به‌عبارت دیگر دوران جهانی‌سازی، دوران گذار از دولت ملی به دولت دموکراتیک است. ‌ ‌

به‌گمان نگارنده، ایدئولوژی ناسیونالیسم تندرو فارس‌گرا که گاه به‌شکل پان‌آریانیسم و گاه به‌صورت پان‌فارسیسم تجلی می‌یابد سرنوشتی بهتر از همزاد عرب خود یعنی ایدئولوژی بعثیان نخواهدداشت؛ حتی شکل معتدل‌تر آن یعنی ناسیونالیسم مصدقی نیز اگر بخواهد بر گفتمان شصت سال پیش خود درباره‌ی تعریف مضیق "هویت ایرانی" و نادیده‌انگاشتن وجود و حقوق قومیت‌های ایرانی پای‌بفشارد سرنوشتی بهتر از آنان نخواهد داشت.

این -البته- بدان معنا نیست که ما شاهد مرگ نهایی گفتمان‌های ناسیونالیستی و سوسیالیستی باشیم؛ بلکه این گفتمان‌ها برای ادامه‌ی حیات چاره‌ای جز همسازی با شرایط نوین جهانی ندارند و باید از بنیاد‌گرایی، تک‌محوری، دگرستیزی و دیکتاتوری فاصله بگیرند و واقعیت سرسخت تنوع و تکثر قومی و رعایت دموکراسی و حقوق بشر برای همه‌ی مؤلفه‌های قومی و اقلیت‌های دینی، مذهبی و سیاسی جامعه‌ی ایران را بپذیرند. ‌ ‌

لذا شرط عقل نه ایستادن در برابر تحولات جهانی بلکه همسازی با آن‌ها است.
عصر ما، در یکی از وجوه خود به‌معنای تضعیف سازوکارهای دولت‌های ملی نیز هست. از دیگر ویژگی‌های این دوران بروز عامل دخالت آشکار خارجی در امور کشورهای دیگر است که به اشکال گوناگون نمود می‌یابد. بی‌گمان این عامل در تاریخ معاصر ما ایرانیان بی‌سابقه نیست. آثار ویران‌گر این امر را به‌عینه در افغانستان و عراق دیدیم. البته در ایران با تفاهم و گفت‌وگو میان همه‌ی مؤلفه‌های سیاسی و قومی جامعه و احترام به دیدگاه‌های مختلف آن‌ها و دوری از هرگونه خشونت و با بهره‌گیری از ابزارهای مدنی و مسالمت‌آمیز می‌توان از دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور جلوگیری‌کرد و تنوع قومی را به فرصتی برای توسعه و پیشرفت تبدیل نمود.

‌تأکید بر هویت‌های قومی و حقوق اقلیت‌های قومی و دینی در جهان و دفاع سازمان‌ها و قوانین بین‌المللی از آن‌ها از دیگر وجوه دوران ماست.‌

‌اگر از فرآیند حل نسبی مسأله‌ی ملی (قومیت‌ها) در اروپای باختری که از قرن بیست‌ویکم تاکنون ادامه دارد بگذریم، به اروپای خاوری می‌رسیم که در اواخر سده‌ی گذشته شاهد شدت‌یابی مسأله‌ی ملی در شوروی و یوگسلاوی سابق بود. واپسین حلقه‌ی این زنجیره، استقلال مونته‌نگرو از یوگسلاوی سابق است. ‌

جهان اسلام نیز از این تحولات دوران‌ساز دور نمانده است. به‌رسمیتشناختن زبان آمازیغی (زبان بربرها) در مغرب و الجزایر و حل مشکل بیست ساله‌ی شورش زنگیان جنوب سودان و نیز حل معضل کُردها در عراق و برقراری نظام فدرالیسم در این دو کشور و رسمی‌شدن زبان‌های تاجیکی و ازبکی و بلوچی و نورستانی و مذاهب شیعه و اسماعیلیه (درکنار زبان پشتو و مذهب سنی) در افغانستان همگی گویای تحولاتی است که جهان اسلام در دوران جهانی‌سازی به‌خود دیده است.
‌ ‌
در این‌جا باید یاد‌آور شوم که در نقاط عطف تاریخی، برخی از ابزارهای مادی نقش مهمی ایفا کرده‌اند. در جنبش مشروطیت، ابزار مادی "تلگراف" زمینه‌ساز انقلاب مردم ایران بود و در انقلاب بهمن 57 "نوار کاست" این نقش را به‌عهده داشت. اکنون - اما- ابزارهای مادی در تحولات مربوط به دموکراسی‌خواهی، حقوق‌بشر، جنبش قومیت‌ها و اقلیت‌ها نقش بازیمی‌کند. از مهم‌ترین این ابزار‌ها که مشخصه‌ی دوران جهانی‌‌سازی است می‌توان به ماهواره، اینترنت و موبایل (و به‌ویژه s.m.s) اشاره‌کرد. ‌ ‌

به‌گمان نگارنده شرایط نوین جهانی بیش از پیش از میزان تأثیر ناسیونالیسم سنتی (بعثی، آتاتورکی، رضاخانی، ناصری، مصدقی و...) کاسته و بر تأثیر هویت‌خواهی اقلیت‌های قومی و مذهبی افزوده است. ‌

آن‌چه در این‌جا درباره‌ی جهانی‌سازی گفته شد، به‌معنای تسلیم در برابر همه‌ی وجوه این فرآیند نیست. تعامل با پدیده‌ی جهانی‌سازی می‌تواند تعاملی دیالکتیکی باشد؛ یعنی می‌توان وجوه مثبت آن‌را که در دموکراسی و حقوق‌بشر و حقوق اقوام و ملل تجلی می‌یابد پذیرفت و از وجوه منفی آن انتقادکرد.

‌اصولاً کوشش برای پایان‌بخشیدن به ستم ملی (قومی) و ایجاد برابری قومی در همه‌ی زمینه‌های فرهنگی، زبانی، مذهبی، سیاسی و اقتصادی، پادزهری برای همه‌ی تهدیدها، و فرصتی برای پیشرفت و توسعه‌ی همه‌جانبه‌ی کشور ماست. ‌ ‌
کشور سوییس نمونه‌ی خوبی برای اتحاد داوطلبانه‌ی ملیت‌های گوناگون به‌شمار می‌رود. درواقع نه آلمانی‌ها، نه فرانسوی‌ها و نه ایتالیایی به‌رغم وجود کشورهای پیشرفته و قدرتمند همزبان و همسایه خواستار جدایی از سوییس نیستند. راز این اتحاد قدرتمند را باید در اعطای حقوق کامل شهروندی و قومی به مردمان این کشور جست‌وجوکرد و نه در چیز دیگر. ‌ ‌

در پایان باید بگویم که ایران، گلستان گسترده‌ای از گل‌های رنگارنگ است و زیبایی آن در همین تنوع نهفته است. لذا هیچ باغبانی حق ندارد فقط از یک‌نوع گل مراقبت‌کرده و دیگر گل‌ها را از آب و حیات گل‌های این سرزمین محروم سازد. بی‌گمان، نتیجه‌ی تیمار فوق‌العاده‌ی یک گل و بی‌اعتنایی به در دیگر، گُلزاری یک‌دست و ملال‌آور خواهد بود. بکوشیم از پژمردگی این گل‌ها جلوگیری‌کنیم و تنوع و رنگارنگی تاریخی این گلستان را حفظ‌کنیم؛ این به‌سود همه‌ی ماست.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/12/20 :: ساعت 10:44 صبح )
»» اینم یه داستان خوب برا بچه های خوب1

یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های

 

کلاس را دیدم. اسمش محسن بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به خانه می برد.

 

با خودم گفتم: "کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این
 پسر خیلی بی حالی است!"
 
من برای آخر هفته A­ام برنامه‌ ریزی کرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه
 
ها، مهمانی خانه‌ی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا
 
انداختم و به راهم ادامه دادم.‌
همینطور که می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و
 
او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد.
 
عینکش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را
 
که بالا آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به
 
طرفش کشیده شد و بطرفش دویدم. در حالیکه به دنبال عینکش می
 
 
گشت، ‌یه قطره درشت اشک در چشمهاش دیدم.
 
همینطور که عینکش را به دستش می‌دادم، گفتم: " این بچه ها یه مشت
 آشغالن!"
او به من نگاهی کرد و گفت: " هی ، متشکرم!" و لبخند بزرگی صورتش را
 
 پوشاند. از آن لبخندهایی که سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.
 
من کمکش کردم که بلند شود و ازش پرسیدم کجا زندگی می کنه؟ معلوم
 
 شد که او هم نزدیک خانه‌ی ما زندگی می کند. ازش پرسیدم پس چطور
 
من تو را ندیده بودم؟
 
او گفت که قبلا به یک مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی
 
جالب بود. پیش از این با چنین کسی آشنا نشده بودم. ما تا خانه پیاده قدم
 
 زدیم و من بعضی از کتابهایش را برایش آوردم.
 
او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و
 
دوستانم فوتبال بازی کند؟ و او جواب مثبت داد.
 
ما تمام اخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر محسن را می
 
شناختم، بیشتر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی
 
داشتند.
صبح دوشنبه رسید و من دوباره محسن را با حجم انبوهی از کتابها دیدم.
به او گفتم:" پسر تو واقعا بعد از مدت کوتاهی عضلات قوی پیدا می
کنی،‌با این همه کتابی که با خودت این طرف و آن طرف می بری!" محسن
 
 خندید و نصف کتابها را در دستان من گذاشت.
 
در چهار سال بعد، من و محسن بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال
 آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فکر دانشکده افتادیم. محسن تصمیم
داشت به جورج تاون برود و من به دوک.
 
من می دانستم که همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم
 
نیست کیلومترها فاصله بین ما باشد.
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/12/20 :: ساعت 10:42 صبح )
»» صبر، هدیه الهی به مؤمنان

یکی از برجسته­ترین خصیصه اهل ایمان در فرهنگ اسلامی که به مقامی ارزشی مبدل گشته است، مقام صبر و استواری است. ویژگی که خداوند در قرآن کریم، صاحبان آن را به بهترین پاداش­ها بشارت داده است » أُولَـئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ «(1).

صبر و شکیبایى از موضوعات مهمى است که اسلام به آن دعوت مى کند و آن را یکى از برجسته ترین وظایف دینداران قرار مى دهد ، تا آنجا که مى گوید :

شکیبایى براى ایمان به منزله سر براى بدن است .(2)

خواجه نصیر الدین طوسى (رحمه الله) در معناى صبر مى فرماید : صبر ، بازداشتن نفس از بى تابى در برابر ناملایمات و مصایب است . صبر باطن را از اضطراب و زبان را از شکایت و اعضا و جوارح را از حرکات غیرعادى بازمى دارد .

صبر بر عبادات و طاعات و بلاها و مصایب و گناهان و معاصى ، انسان را از افتادن در جاده انحراف و سرنگون شدن در چاه هلاکت و تسلیم شدن در برابر طاغوت­ها و شیطان­ها و از این که دینش را از دست بگذارد در مصونیت و حفاظت مى برد .

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : آزاد ، در همه حالات آزاد است ; اگر حادثه اى به او برسد استقامت و شکیبایى مى­ورزد ، و اگر مصایب شکننده بر او هجوم کنند او را نمى شکنند ، و اگر اسیر شود یا شکست بخورد یا آسانى اش به سختى تغییر یابد زیانى نمى بیند ; چنان که یوسف صدیق امین به بردگى رفتن و شکست و اسارتش به آزادى اش زیان نرساند و تاریکى چاه و وحشت و آنچه به او رسید به او ضرر نزد ; و خدا جبارى را که بر او ستم ورزید ـ پس از آن که ارباب بود ـ برده ى یوسف نمود ، پس او را به رسالت و پیامبرى فرستاد و به وسیله ى او بر امتى رحم کرد . آرى ، صبر این چنین است ، خیر و خوشى و خوبى به دنبال آن است ; پس صبر کنید و وجودتان را به صبر وادارید تا به پاداش و اجر و ثمرات صبر برسید(3) .

 

 

 

حضرت باقر (علیه السلام) فرمود :

الجَنّةُ مَحفُوفةٌ بِالمَکارِهِ وَالصَّبرِ ; فَمَن صَبَرَ عَلىَ المَکارِهِ فِى الدُّنیَا دَخلَ الجَنّةَ . والجهنَّم محفُوفَةٌ بِاللَّذاتِ وَالشَّهواتِ ; فَمَن أعطَى نَفسَهُ لَذَّتَهَا وَشَهْوَتَها دَخَلَ النَّارَ(4) .

بهشت پیچیده به ناگوارى ها و صبر است ; پس کسى که در دنیا بر ناگوارى ها صبر کند وارد بهشت مى شود . و دوزخ پیچیده به لذت ها و خواسته هاى نامعقول است ; پس کسى که لذت ها و خواسته هاى نامعقول را به نفس خود دهد وارد آتش مى شود .

شکیبایى و صبر در آنچه که قرآن و روایات نسبت به آن دستور صبر داده اند ، مسأله اى الهى و اخلاقى و انسانى است ، و امرى است محبوب حق ، و سزاوار اجر بزرگ و ثواب عظیم . صبر ، عامل حفظ دین و نگاهبان انسان از بى میل شدن به حق و حقیقت ، و عامل تقویت روح و روان ، و حافظ انسان از افتادن در دام شیاطین جنى و انسى است .

انسان اگر در پیشامدها و حوادث تلخ و شیرین که غارتگر دین و ایمان است ، و به هنگام طاعت و عبادت ، و به وقت گناه و معصیت صبر کند ، به این معنا که حوادث را هماهنگ با قواعد الهى تحمل کند ، و براى نجات خود به دشمنان حق پناه نبرد ، و به وقت طاعت و عبادت خود را در گردونه بندگى قرار دهد و مقاومت کند ، و زمان آماده شدن زمینه معصیت و گناه ، تلخى گذشت از لذت­ها را به دوش جان بردارد ، به فرموده قرآن مجید مستحق صلوات و رحمت خداوند مى شود .

 وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الاَْمْوَالِ وَالاَْنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (5)

ما شما را به چیزى از خوف از دشمن به وقت جنگ ، و گرسنگى و کم شدن از اموال و جان­ها و میوه­ها امتحان مى کنیم و به این امور مبتلا مى سازیم . (پیامبر من !) صابران (بر این پنج امتحان) را بشارت بده ، آنان که چون مصیبتى به آنها وارد شد با دل و زبان گفتند : ما از خداییم و به او باز مى گردیم ، از جانب خداوند بر اینان درود و رحمت است و اینان هدایت شدگانند .

 . . . وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِم مِن کُلِّ بَاب * سَلامٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (6) .

فرشتگان از هر درى در قیامت به آنان(= بهشتیان) وارد مى شوند و مى گویند : سلام بر شما به خاطر اینکه در عبادت و طاعت ، و براى پاک ماندن از معصیت ، و در حوادث و آفات صبر کردید ، پس بهشت براى شما نیکو منزلگاهى است .

 مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاق وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (7) .

آنچه (از مال و منال و مقام دنیا) نزد شماست پایان مى پذیرد و آنچه (از ثواب و اجر براى شما) نزد خداست باقى ماندنى و ابدى است ، هر آینه به آنان که صبر کردند جزا مى دهیم بهتر از آنچه در دنیا عمل کردند .

 

 

رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند :

مَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللهُ وَمَنْ یَسْتَعْفِفْ یُعِفَّهُ اللهُ وَمَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ اللهُ وَما اُعْطِىَ عَبْدٌ عَطاءً هُوَ خَیْرٌ وَاَوْسَعُ مِنَ الصَّبْرِ(8) .

کسى که خود را در گردونه شکیبایى قرار دهد ، خداوند او را به شکیبایى وا مى دارد ، و هرکس خود را به عرصه گاه عفت و پارسایى بکشد ، خداوند او را به پارسایى بیندازد ، و هرکس از خدا بى نیازى بخواهد ، خداوند او را بى نیاز کند . به هیچ بنده­ای بهتر و گسترده تر از صبر چیزى عطا نشده است.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند :

 اَلْحَقُّ ثَقِیلٌ ، وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللهُ عَلى اَقْوام طَلَبُوا الْعاقِبَةَ فَصَبَرُوا نُفُوسَهُمْ ، وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللهِ لِمَنْ صَبَرُوا ، اِحْتَسِبْ فَکُنْ مِنْهُمْ وَاسْتَعِنْ بِاللهِ(9) .

حق سنگین است ، ولی خداوند آن را بر اقوامى که به دنبال عاقبت به خیرى هستند و خود را به صبر و شکیبایى وا مى دارند سبک مى نماید ، آرى حق را براى آنان که اعتماد به درستى وعده خدا براى صبر کنندگان دارند خفیف و آسان مى گرداند . براى خداوند کار نیک انجام بده ، و واقعیات را به حساب بیاور ، در نتیجه از صابران باش و از خدا کمک بخواه .

 و نیز آن حضرت فرمودند :

 اِصْبِرْ عَلى مَرارَةِ الْحَقِّ ، وَاِیّاکَ اَنْ تَنْخَدِعَ بِحَلاوَةِ الْباطِلِ(10) .

بر تلخى حق صبر کن ، و بر حذر باش از اینکه تن به فریب شیرینى باطل دهى .

مردى از اهل کوهستان از حضرت صادق (علیه السلام) نسبت به مسأله اى نظرخواهى کرد ، حضرت بر خلاف آنچه که آن مرد دوست داشت نظر داد ، امام در چهره او کراهت و بى میلى دید ، به او فرمودند : اى مرد ! بر حق شکیبا باش ، همانا احدى براى حق صبر ننموده مگر اینکه خداوند به چیزى او را عوض داده که براى او بهتر بوده .

از حضرت باقر (علیه السلام) روایت شده :

اَلصَّبْرُ صَبْرانِ : صَبْرٌ عَلَى الْبَلاءِ حَسَنٌ جَمیلٌ ، وَأَفْضَلُ الصَّبْرَیْنِ الْوَرَعُ عَنِ الْمَحارِمِ(11) .

صبر دو صبر است : صبر بر بلا و حادثه که نیکو و زیباست ، و بهترین دو صبر ، خوددارى از محرمات است .

 راستى صبر در همه امور براى اینکه دین و ایمان و عمل و اخلاق انسان سالم بماند ، و عاقبت خوشى نصیب انسان شود ، چه زینت نیکویى و حال پرقیمتى براى آدمى است .

واجب است تائب از گناه با تمرین و ریاضت ، آراسته به صبر شود ، و بر پاک ماندن از گناه اصرار ورزد تا براى همیشه از شر هواى نفس و وساوس شیطانى و معصیت و آلودگى آسوده شود ، که بدون صبر ساختمان توبه برجا نمى ماند ، و رحمت حق بر انسان تداوم نمى یابد .

صبر، سرّ موفقیت

اسرار موفقیت بر دو نوع است :

یکى محیط ، یعنى مقتضیات اوضاع و احوال .

دوم، استقامت و پافشارى در کار که شرط کمال است .

مبازه براى تغییر دادن عادات واخلاق و آداب و رسوم زندگى مرهون اصطکاک و برخوردهاى جسمى و روحى است . زندگى مسلماً محرومیت­ها و موفقیت­هایى دارد ، شخصى که مى خواهد از نردبان ترقى صعود کند تا از پله اول قطع علاقه نکند به مرحله دوم نمى رسد .

آرى ، باید خستگى و فرسودگى را بر خود تحمل کند تا به اوج عزّت و فضیلت برسد و این است معناى صبر و استقامت .

کسى که مى خواهد مبارزه با فساد اخلاقى کند باید از عادات دیرینه تعلیمى خانوادگى اگر مخالف با شؤون انسانیت است بگذرد ، آنگاه به طریق صلاح و صواب رهسپار شود و از عادات زشت خوددارى نماید تا به فضایل آشنایى و انس بگیرد ، بدون شک بهبود حال و تهذیب نفس سختى و ریاضت دارد ، در این راه باید مبارزه کرد و در راه مبارزه استقامت و شکیبایى به خرج داد ، و این است مفهوم واقعى صبر و شکیبایى .

لقمان حکیم می­گوید: میوه شیرین ایمان در اجراى برنامه هاى عالى انسانى اراده اى قوى و آهنین داشت ، او در برابر حوادث طبیعى از قبیل مرگ عزیزان ، از دست رفتن مال خود را نمى باخت و شکیبایى پیشه مى داشت ، و در برابر محرمات چون کوه از خود پایدارى نشان مى داد و در اتمام اعمال نیک بر نیروى صبر و اراده متکى بود ، از این رو نام مقدّسش را در صفحات تاریخ ثابت و ابدى مى بینیم و زمان نیز براى نگاهدارى یادش استقامت خواهد کرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 – بقره : 157.                                                  2 - کافی:2/87.

3 ـ کافى : 2 / 89 ، باب الصبر ، حدیث 6 ; مشکاة الانوار : 21 ، الفصل الخامس ، فى الصبر .

4 ـ کافى : 2 / 89 ، باب الصبر ، حدیث 7 ; بحار الانوار : 68 / 72 ، باب 62 ، حدیث 4 .

5 ـ بقره ( 2 ) : 155 ـ 157 .                                   6 ـ رعد ( 13 ) : 23 ـ 24 .
7 ـ نحل ( 16 ) : 96 .                                           8 ـ کنز العمال : حدیث 6522 .
9 ـ نهج البلاغه : 699 ، نامه ى 53 ; تحف العقول : 142 ; بحار الأنوار : 74 / 259 ، باب 10 ، حدیث 1 .
10 ـ غرر الحکم : 70 ، الصبر على الحق ، حدیث 993 .
11 ـ کافى : 2 / 91 ، باب الصبر ، حدیث 14 ; وسائل الشیعه : 15 / 237 ، باب


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/12/19 :: ساعت 12:1 عصر )
»» درنگ‌هایی درباره‌ی اقوام ایرانی و ساختار سیاسی مطلوب2

تمرکززدایی در ساختار دولت
از جمله تدابیر لازم، ایجاد یک ساختار دولتی غیرمتمرکز است که می‌تواند راه‌گشای برخی از معضلات کنونی کشور باشد. این تدبیر درعین‌حال می‌تواند بستر مناسبی را برای پاسخ‌گویی به برخی از خواسته‌های اقوام ایران نیز فراهم آورد. تمرکززدایی در شمار موضوعاتیاست که دموکرات‌های ایرانی از هر نحله و گرایش سیاسی، برای اداره‌ی امور و کشورداری به آن می‌اندیشند و خواستار آن هستند. با این قید که ساختار غیرمتمرکز دولت، همه‌ی ایالات را دربر بگیرد و اساساً برپایه‌ی تقسیم‌بندی‌های جا‌افتاده‌ی اداری کشور باشد، نه ترکیب قومی آن. زیرا اساساً تقسیم‌بندی ساختار اداری کشور ایران بر مبنای قومی، با توجه به درهم‌آمیختگی اقوام در یکدیگر؛ پخش و پراکندگی آن‌ها در سراسر کشور ناشی از مهاجرت‌ها و جا‌به‌جایی‌های درون کشوری که به دلایل گوناگون طی قرن‌ها صورت‌گرفته و جا افتاده است؛ و به‌ویژه به‌علت تعریف‌نا‌پذیر‌بودن "فارس‌زبان‌های" کشور به‌مثابه قوم واحد که از خراسان تا فارس و کرمان و ایالات مرکزی را در برگرفته است، امری ناممکن می‌باشد. ‌

بی‌گمان، شیوه‌ی کشور‌داری غیر‌متمرکز و اساساً هرنوع تمرکززدایی و انحصار‌شکنی دیگر، از جمله تجزیه‌ی بخش قدرقدرت مالی-صنعتی متمرکز در بخش دولتی و انتقال آن‌ها به بخش خصوصی، شرط لازم و از الزامات رشد موزون و شکوفایی اقتصادی- فرهنگی برای کل کشور، به‌ویژه برای مناطق عقب‌افتاده‌ی ایران است. بی‌تردید، تمرکززدایی در هر عرصه و زمینه‌ای، از پیش‌شرط‌های برقراری دموکراسی به‌معنی مشارکت واقعی و پایدار مردم در امور کشور پهناور و پرجمعیت ایران است، لذا این یک خواست دموکراتیک عمومی و مستقل از معضلات و خواست‌های اقوام ایرانی می‌باشد. ‌ ‌

شیوه‌ی کشورداری غیرمتمرکز در ایران به قدمت تاریخ مدوّن آن است. ساتراپ‌ها در زمان امپراطوری هخامنشیان؛ شهریاران به‌هنگام اشکانیان با دو مجلس که حدود اختیارات پادشاه را تا‌حدی کنترلمی‌کردند؛ مرزبانان در دوره‌ی ساسانیان و سیستم ممالک محروسه از اواخر صفویه تا انقراض سلسله‌ی قاجار از نمونه‌ها و اشکال مختلف آن است. با این ویژگی که این‌گونه ساختارهای غیرمتمرکز، همواره در چارچوب یک دولت مرکزی با پادشاهان کم‌وبیش قَدَرقدرت در مرکزیت آن، توأم بوده است. ‌ ‌

یادآوری این نکته نیز در رابطه با بحث ما درخور اهمیت است که تاریخ ایران فا‌قد دوران برده‌داری به‌مثابه شیوه‌ی تولید و نیز فاقد سیستم فئودالی از نوع اروپایی آن بوده است. در اروپا، فئودال‌ها هر یک در قلمروی خود همچون "شاهک"هایی، مانع مرکزیت و تمرکز قدرت در دست پادشاهان بوده‌اند. روند شکل‌گیری دولت و ملت در این کشورها، یا به‌گونه‌ی فرانسه، از راه حذف قهرآمیز فئودال‌ها و نظام فئودالی، صورتگرفته است یا مثل آلمان، از اتحاد آن‌ها در یک نظام فدراتیو. در ایران به دلایلی که ورود به آن خارج از حوصله‌ی این نوشته است، از سه‌هزار سال پیش، جز در دوره‌های کوتاه و گذرای ضعف و ازهم‌پاشید‌گی کشور که ناشی از تهاجمات و کُشت و کُشتارهای بیگانگان بوده است، معمولاً دولت مرکزی با شاهان کم‌وبیش پرقدرت حکومت‌کرده و مانع از "فئودالیزه" و قطعه‌قطعه‌شدن ایران شده‌است.

تشکیل دولت واحد و مرکزی در ایران، چه در ایران باستان و چه از پانصدسال پیش به این‌سو، به‌طور عینی دست‌آور‌دی مترقی و فرجام یک روند طولانی است؛ لذا اصلاحات ساختاری و دموکراتیزه‌کردن آن می‌باید با حفظ این دست‌آورد تاریخی صورت بگیرد نه به‌گونه‌ی برگشت به دوران غم‌انگیز ملوک‌الطوایفی! افراد صادق و با حسن‌نیتی که از روی اعتقاد، بر سیستم فدرالی در ایران اصرار می‌ورزند، باید عنایت‌کنند که فدرالیسم در ایران، مستقل از غیرعملی‌بودن که در بالا به آن اشاره‌شد، تحت هرشکلی که ارایه شود، با توجه به بافت مردم‌شناسی کشور و وجود مناطق و ایالاتی که ساکنان آن، بافت قومی- تباری نسبتاً یک‌پارچه دارند، درعمل، به‌همان فدراسیون اقوام تقلیل خواهد یافت. چنین راه‌یافتی، در موقعیت جغرافیای سیاسی ایران در منطقه، می‌تواند عواقب ناگواری به‌بارآورد. ‌ ‌

شایان توجه و درنگ است که اغلب سازمان‌های سیاسی و قاطبه‌ی صاحب‌نظران قوم‌گرا که راه‌حل فدراتیو را برای ایران مطرحمی‌سازند، منظورشان همان فدراسیون اقوام است و اگر نیک بنگریم، همان‌ها نیز از کشور چند‌ملتی یا "کثیرالمله" ایران سخن می‌گویند و طرفدارآتشین تحقق اصل "حق ملت‌ها برای تعیین سرنوشت خویش" درمورد اقوام ایرانند. ‌ ‌

نگاهی به رویدادهای انقلاب مشروطه نشانمی‌دهد که پایان‌دادن به دوران خان‌خانی و هرج‌ومرج، آرزو و خواست پایه‌گذاران جنبش مشروطه‌ی ایران بوده و تلاش آن‌ها در راه برقراری حکومت قانون و تشکیل یک دولت مرکزی مقتدر بوده است. تلاش‌هایی که طی صد سال گذشته در این زمینه صورت گرفته است، مستقل از ایراداتی که به شیوه‌ی عمل‌ها و رفتارها وارد است، به‌طور عینی دست‌آوردی مثبت و مترقی بودهاست. بدیهی است منظور پایه‌گذاران جنبش مشروطه از تشکیل دولت مرکزی، استقرار یک دولت متمرکز غول‌پیکر و احیای "استبداد شرقی مدرن" نبوده است. ‌ ‌
به‌همین مناسبت، پدران آگاه و روشن‌بین ما، موازی با خواست پایان‌دادن به سیستم ملوک‌الطوایفی و ایجاد یک دولت مرکزی، همزمان با تصویب قانون‌اساسی و متمم آن، قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را نیز از تصویب گذراندند. این امر بازتاب درایت آن‌ها برای برپایی و احیای دولت مرکزی مدرن به‌شیوه‌ی بدیع کشورداری غیرمتمرکز در شکل "انجمن‌های ایالتی و ولایتی" که خود ُملهِم از شیوه‌های سنتی کشورداری در ایران بود، می‌باشد. این طرح کاملاً اصیل و ایرانی، از ابتکارات بدیع پیکارجویان راه آزادی در انقلاب مشروطه به‌ویژه درخطه‌ی آذربایجان بود. ‌ ‌

حالا نیز پیشنهاد من برای ساختار دولتی غیرمتمرکز، احیای همان تجربه‌ی اصیل انجمن‌های ایالتی است که یادگار ناکام انقلاب مشروطیت می‌باشد؛ البته به‌شرط به‌روزکردن و اصلاح آن. این راه‌حل، همه‌ی ایالت‌های ایران را در‌بر می‌گیرد و چارچوب قومی ندارد. ولی در طرحی که من جداگانه تهیه‌کرده‌ام، قید شده است که انجمن‌های ایالتی، در مناطقی نظیر آذربایجان، کردستان، ترکمن‌صحرا، بلوچستان و منطقه‌ی عرب‌نشین خوزستان، می‌تواند و باید اضافه بر وظایف و حقوق عمومی و مشترک با سایر انجمن‌های ایالتی، وظیفه‌ی مضاعفی را برعهده بگیرد؛ اداره و تصدی امور مربوط به آموزش زبان مادری، در کنار زبان فارسی در مقام زبان مشترک ایرانیان؛ ترتیب به‌کارگیری زبان مادری در امور محلی و اداری؛ و نیز فراهم‌آوردن شرایط و امکانات برای توسعه و شکوفایی فرهنگ قومی-تباری و تشویق سرایندگان و نویسندگان به آفرینش‌های هنری و ادبی به زبان محلی، در شمار این وظایف است. ‌

حدود کلی و تمایز وظایف دولت مرکزی و انجمن‌های ایالتی را در خطوط اصلی آن، می‌توان چنین ترسیم کرد:

دولت مرکزی، مسؤول و مجری سیاست خارجی؛ تنظیم‌کننده‌ی سیاست مالی و پولی و امور گمرکی و امور ارتش و دفاع ملی و پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی ایران؛ برنامه‌ریزی در مقیاس کشور و نیز مالک ثروت‌های ملی نظیر نفت و گاز است. مجلس شورای ملی به‌مثابه تنها قوه‌ی مقننه، مسؤول قانون‌گذاری در سطح کشور در اصلی‌ترین امور اقتصادی، آموزش و پرورش و تدوین قوانین مدنی و حقوق اساسی شهروندان است.

انجمن‌های ایالتی، از طریق نهادهای شورایی و اجرایی محلی انتخابی، مسؤول اداره و تصدی امور منطقه در زمینه‌های اداری، فرهنگی، آموزش و پرورش، بهداری و بهداشت، محیط زیست و آبادانی و امور انتظامی و امور شهرداری و نظایر آن‌ها، در چارچوب اصول و مبانی قانون‌اساسی کشور و رعایت استقلال و تمامیت ارضی ایران است.

از جمله مسایلی که می‌توان برای به‌روز‌کردن تجربه‌ی انجمن‌های ایالتی مورد مطالعه قرار داد، پیش‌بینی مجلس دومی از نمایندگان انجمن‌های ایالتی است. نقش آن‌ها عبارت است از: مشارکت در و نظارت بر طرح‌های آبادانی و برنامه‌ریزی سراسری؛ بودجه‌ی کشور و توزیع آن و مسؤول دیگری که در قانون‌اساسی باید پیش‌بینی شود. چنین مجلسی درکنار مجلس شورای ملی و نهادهای مدنی، می‌تواند به سهم خود، نقش کارسازی در کنترل دولت و جلوگیری از تمرکز آن و توزیع عادلانه‌ی ثروت و رشد موزون و هماهنگ مناطق مختلف داشته باشد. ‌ ‌

فدرالیسم مناسب ایران نیست
با درنظرگرفتن ملاحظات بالا و نیز راه‌حل "انجمن‌های ایالتی" که به‌باور من مناسب‌ترین شیوه‌ی ساختار غیرمتمرکز دولتی در شرایط ایران است، به‌نظر می‌رسد راه‌کارهایی نظیر فدرالیسم و به‌ویژه استقرار فدراسیون اقوام در ایران مغایر با واقعیت‌های عینی و سیاسی-جامعه‌شناختی کشور بوده و حتی برای ایران زیان‌بار است. مقایسه‌ی ایران با کشورهای دیگر، از جمله کشورهای مرجع نظیر ایالات متحده‌ی آمریکا، سویس، کانادا، هندوستان و غیره، قیاس مع‌الفارق است؛ حتی مقایسه‌ی ایران با ترکیه و عراق نیز نادرست می‌باشد. اصولاً سیستم فدراتیو به‌مثابه شیوه‌ی کشورداری، مناسب ایران نیست؛ زیرا فدرالیسم معمولاً هدف و انگیزه‌ی دیگری جز همگرایی واحد‌هایی که قبلاً به‌دلایل گوناگون تاریخی- سیاسی، جدا از هم می‌زیسته‌اند، نداشته است و هدف غایی آن‌نیل به ‌یگانگی و تشکیل دولت مشترک واحد بوده است. بنا برحقوق بین‌المللی، دولت فدرال جامعه‌ای سیاسی مرکب از کشورها یا واحد‌های کوچک‌تر است و هدف اساسی آن همگون‌کردن دولت‌های عضو یا واحد‌های جدا از هم، در قالب و چارچوب کشوری نوین است. دولت فدرال، پویشی از تفرق به تجمع و از پراکندگی به‌سوی یگانگی است. این واقعیت درمورد ایالات متحده، سوییس، آلمان، جمهوری فدراتیو سابق یوگسلاوی و ایضاً شوروی سابق و هندوستان ـ به‌هنگام کسب استقلال آن ـ و بسیاری از کشورهای فدراتیو صادق و قابل روِیت است. ایالات ‌متحده‌ی آمریکا از اتحاد 13 دولت مستقل به‌وجود آمد. دولت سوییس شکل فدرال را از سال 1848، برپایه‌ی اتحاد کانتون‌ها به‌خود‌گرفت. اتحاد فدراتیو آلمان در آغاز، ناشی از اتحاد دولت‌های پروس و باویر و ساکس و ورتمبورگ بود. هندوستان نیز به‌هنگام استقلال در سال 1949 ، با نه‌صدمیلیون نفر جمعیت و بیش از هشت‌صد زبان و گویش و چندین مذهب و سیستم کاست و خطرات و دشواری‌های بی‌شمار، برای جلوگیری از پاره‌پاره‌شدن کشور و جنگ‌های داخلی، سیستم فدراتیو تمرکزگرا را برگزید. جمهوری فدراتیو یوگسلاوی و اتحاد شوروی سابق و سایر نمونه‌ها نیز انگیزه و سرگذشت مشابهی داشته‌اند؛ به‌عبارت دیگر، پیش از گزینش فدرالیسم، جدا از هم و گاه بیگانه باهم بوده‌اند.

آیا ایران در چنین شرایطی قراردارد؟ مسلماً پاسخ منفی است. ملاحظهمی‌شود که تحمیل فدرالیسم به ایران، جداکردن مصنوعی اقوام ایرانی از یکدیگر است که طی سده‌ها زیر چتر یک دولت مرکزی و با هارمونی در کنار یکدیگر زندگی‌کرده و همزیستی داشته‌اند. به شهادت تاریخ، جداشدن پاره‌هایی از پیکر ایران، هیچ‌گاه محرک و انگیزه‌ی داخلی نداشته است و همواره ناشی از تجاوزات خارجی و شکست ایران در جنگ‌های تحمیلی و نابرابر بوده است.
‌ ‌
یادآوری این نکته نیز ضرورت دارد که جز یکی-دو مورد، نادرند کشورهایی که ساختار دولتی متمرکز خود را به‌سود ساختار فدراتیو تغییرداده‌اند. تنها مورد تیپیک، کشور بلژیک است. جمهوری تازهتأسیس شده‌ی عراق که حاصل یک وضعیت کاملاً استثنایی، با آینده و چشم‌انداز نامطمئن و شکننده است، مورد دیگر آن است. اما مقایسه‌ی این کشورها با ایران و مدل قراردادن آن‌ها موضوعی واقعاً ناوارداست. بلژیک کشوری جوان و حاصل ساخت و پاخت‌های دولت‌های بزرگ است؛ ملت بلژیک سابقه‌ی تاریخی نداشته است و از 1970 و بازنگری قانون‌اساسی و گزینش سیستم فدرالی، خطر تجزیه‌ی کشور و جدایی فلامان‌های هلندی‌تبار از والونی‌های فرانسه‌زبان، پیوسته کشور را تهدید می‌کند.

تا سال 1932 کشوری به‌نام عراق و با این ترکیب قومی وجودنداشت. عرب‌ها و کُردهای ساکن عراق، هرگز درطول تاریخ زندگی مشترک نداشته‌اند. و از لحاظ ریشه و تبار قومی و زبان و فرهنگ، کوچک‌ترین سنخیتی با هم نداشته و ندارند و معلوم است که برای زندگی و همزیستی اجباری آن‌ها در چارچوب یک کشور، سیستم فدرالی گریزناپذیر و مناسب‌ترین ‌راه است. در مناطق تحت‌کنترل کردها، همزمان و موازی با انتخابات اخیر در عراق، برای استقلال کردستان نیز رأی‌گیری شد و 90 درصد به آن رأی موافق دادند، ملاحظه می‌شود تا چه اندازه چشم‌انداز فدراسیون عراق تیره و شکننده است.

این نکته را نیز ناگفته نگذارم که برخلاف نظر بعضی طرفداران فدرالیسم در ایران که موضوع ممالک محروسه در ایرانِ زمان قاجاریه را برای توجیه نظریه‌ی خود پیش می‌کشند، یادآوری این نکته لازم است که تقسیم‌بندی کشور براساس ممالک محروسه، به‌هیچ‌وجه مبتنی بر مرزهای قومی نبوده است؛ به‌طورمثال، ناصرالدین‌شاه در فرمان خود، کشور را برپایه‌ی اهمیت و جایگاه مناطق مختلف کشور به معیار آنزمان، به چهاربخش بزرگ تقسیم کرده بود؛ این چهار مملکت عبارت بودند از: "مملکت آذربایجان" که ولیعهد‌نشین بود، "مملکت اصفهان"، "مملکت خراسان و سیستان" و"مملکت کرمان و فارس." ملاحظه می‌شود که در این تقسیم‌بندی تنها آذربایجان رنگ و نشان قومی دارد. نه از کردستان نامی هست و نه از ترکمن و بلوچ و عرب! ‌ ‌

در دوران مشروطه نیز پس از تصویب قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی، در تلگرامی به سراسر کشور، فقط چهار مملکت آذربایجان، خراسان، فارس، کرمان و بلوچستان به‌عنوان ایالت مقبول شد.

قوم پارس و زبان فارسی دری
در پایان، مکث بسیار کوتاهی در رابطه با زبان پارسی و قوم فارس را ضروری می‌دانم: از لحاظ قوم‌شناسی (‌ethnologique) که موضوع بحث ماست، در ایران اگر موجودیت قوم فارس به اثبات برسد، اصلاً اکثریت عددی ندارد؛ زیرا هرکسی که به زبان فارسی صحبت می‌کند، از نظر قومی پارس نیست. قوم پارس ازلحاظ ریشه‌ی تاریخی آن، عمدتاً در ایالت فارس کنونی و اطراف آن سکونت داشته‌اند. معلوم هم نیست ساکنان کنونی آن اساساً خصلت قومی و احساس هویت قومی داشتهباشند. زبان قوم پارس نیز در گذشته‌های دور، به‌گونه‌ی مادها و پارس‌ها از خانواده‌ی زبان پهلوی و لهجه‌های آن بود. به‌همین‌لحاظ، صاحب‌نظران برای تمیز زبان مردم پارس‌های آن ایام از گویش‌های دیگر، اصطلاح "گویش پارسیک" را به‌کار می‌برند. برهمین روال، زبان ایرانیان مشرق در عهد اشکانیان را "پهلوانیک" و زبان مردم آذربایجان را "گویش آذری" می‌خوانند؛ همچنین است گویش کُردی، گویش خوزی، گویش طبری، دیلمی و غیره. توضیح این‌که چه‌گونه زبان فارسی دری که از خراسان برخاست، عمومیت یافت و به‌تدریج زبان غالب شد به درازا می‌کشد ولی آن‌چه مسلّم است این‌که اصولاً هیچ شخصیت سیاسی و حزب مسؤول و معتبری، مخالف به‌کارگیری زبان فارسی‌دری در جایگاه زبان مشترک ایرانیان نیست؛ اما زبان مشترک به‌معنی تک‌زبانی نیست.

پس مسأله بر سر چیست؟ مهم‌ترین مسأله، شناسایی حق اقوام و اقلیت‌های زبانی-فرهنگی غیرفارس‌زبان ایران برای آموزش زبان مادری درکنار زبان فارسی و به‌کارگیری آن در امور محلی و اداری؛ و فراهم‌آوردن شرایط لازم برای رشد و شکوفایی فرهنگ و هنر قومی-محلی است. این‌ها از اصول پایه‌ای مصوبات سازمان ‌ملل‌متحد و از مبانی و موازین حقوق‌بشر است و ربطی به "مسأله‌ی ملی" ندارد که موضوع آن، بررسی‌ ‌و حل مناسبات "ملت سلطه‌گر" و "ملت زیرسلطه" می‌باشد؛ امری که واقعاً هیچ موضوعیت و سنخیت و ارتباطی با واقعیت مناسبات تاریخی و کهن اقوام ایرانی با هم ندارد. ‌ ‌

ماده‌ی 27 از میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل‌متحد صراحت دارد: "در کشورهایی که اقلیت‌های نژادی-مذهبی یا زبانی وجود دارند، اشخاص متعلق به اقلیت‌های مزبور را نمی‌توان از این حق محروم‌کرد که مجتمعاً با سایر افراد گروه‌شان، از فرهنگ خاص خود متمتع شوند و به دین خود متدین بوده و بر طبق آن عمل‌کنند یا زبان خود را به‌کار بگیرند." بنابراین، مسأله در ایران، اجرا و تحقق تمام و کمال موازین مندرج در مصوبات سازمان ملل و مندرجات منشور جهانی حقوق‌بشر و رفع تضییقات و محرومیت‌هایی است که همبودی‌های قومی-زبانی از آن رنج می‌برند.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/12/19 :: ساعت 11:58 صبح )
»» درنگ‌هایی درباره‌ی اقوام ایرانی و ساختار سیاسی مطلوب1

درآمد:
تنوع قومی در ایران در نفس خود تهدید نیست تا احیاناً لازم باشد برای رفع و دفع آن به تدبیر نشست و اقدام‌کرد؛ زیرا این امر، یک واقعیت عینی "تاریخی ـ جامعه‌شناختیِ" ایران، از بدو پیدایش آن است. از همان آغاز، اقوام آریایی ماد و پارس و پارت به‌هنگام اسکان و استقرار در نجد ایران، با دیگر اقوام آریایی و غیرآریایی پیش از خود و ساکنان این سرزمین درهم‌آمیختند و به‌ویژه تحت‌تاثیر تمدن‌های پیشرفته‌تری نظیر عیلامی‌ها، در منطقه‌ی خوزستان و مانناها در اطراف دریاچه‌ی ارومیه، قرارگرفتند. ماننایی‌ها و عیلامی‌ها، از لحاظ فرهنگ و تمدن اثرات مهم و ماندگاری از خود بر دولت مادها و هخامنشیان برجای گذاشتند.

بعد‌ها نیز، با حمله‌ی اعراب به ایران و اسکان‌شان در سراسر کشور و سپس با هجوم قبایل و طوایف گوناگون ترک و ترکمان و تاتار و مغول‌ها، این درهم‌آمیزی عمق و گسترش بیش‌تری یافت و سیما و ترکیب خونی-تباری ایرانیان را دچار تغییرات و دگر‌گونی‌های ژرف‌تری کرد. بافت مردم‌شناسی کنونی ما، بازتاب این اختلاط و آمیزش‌هاست و بی‌گمان پویایی و شادابی آن متأثر از آن می‌باشد.

بدیهی است که تنوع قومی در ایران، همچون واقعیتی عینی در جامعه‌ی کنونی ما، الزاماتی دارد و حقوقی را می‌طلبد که مشروع‌اند. پس می‌بایست برای تأمین عدالت و برابرحقوقی شهروندان، به آن‌ها توجه شود و راه حل ارایه گردد.

‌کشور ایران دوهزاروپانصد سال پیش، برپایه‌ی رواداری و احترام به حقوق اقلیت‌های قومی، زبانی و مذهبی اداره می‌شد. استوانه‌های برجای مانده از کورش و نوشته‌های کتیبه‌های بیستون و پاسارگاد به زبان‌های مختلف، حتی روایات کتاب مقدس تورات، بهترین گواه این راه و روش مدبرانه‌ی کشورداری در ایران بوده است. آرنولد تورن بی، پژوهشگر و تاریخ‌نگار معتبر قرن بیستم، شیوه‌ی حکومت‌مداری هخامنشیان را "اولین سازمان ملل‌متحد" در جهان نامیده است! پس چه‌گونه ممکن است در قرن بیست‌و‌یکم، که بشارت‌دهنده‌ی آزادی و حقوق‌بشر در جهان است، نسبت به این خواست‌ها بی‌اعتنا ماند؟ و از روی بی‌تدبیری، میدان را برای گروه‌های افراطی و سوءاستفاده‌چی‌های بیگانه بازگذاشت؟

تظاهرات مردم در چند ماه گذشته در تبریز، این زادگاه عزیز من و در دیگر شهرهای آذربایجان، برسر یک کاریکاتور کم‌اهمیت و حوادثی که منجر به اِعمال قهر و خشونت‌گردید و ده‌ها کشته و زخمی برجایگذاشت، به‌حق همه را نگران و آزرده‌خاطر نمود. البته اگر نیک بنگریم، آن کاریکاتور تنها بهانه‌ای بود برای بروز خشم و اخطاری جدی تا شخصیت و هویت قومی آذربایجانی‌ها بیش از این مورد بی‌احترامی قرار نگیرد و به‌خواست‌های به‌حق آن‌ها، نظیر فراگیری زبان مادری و مشارکت در اداره‌ی امور محلی که مبنای دموکراسی است، توجه عاجل شود. این از شگفتی‌های جامعه‌ی سیاسی کشور ماست که دفاع از یک حق انسانی اولیه و تلاش به‌دست‌آوردن‌ ‌آن، پی‌آمدهای نگران کننده‌ای را برای ملت و دولت به‌دنبال دارد.

مثلاً فراگیری زبان مادری و به‌کارگیری آن در امور روزانه‌ی زندگی، در رأس مطالبات مردم آذربایجان و سایر اقوام و اقلیت‌های زبانی-فرهنگی قرارگرفته است. این خواست، قبل از این که موضوع و مقوله‌ای قومی و در حوزه‌ی مسایل قوم‌شناسی باشد، به‌نحوی که برخی عناصر افراطی قوم‌گرا آن‌را در مقوله‌ی "مسأله‌ی ملی" قراردهند و اصل"حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" را به‌میان‌کشند، اساساً یک خواست دموکراتیک و در زمره‌ی حقوق بشر‌ ‌است و در منشور جهانی حقوق بشر نیز با همین مضمون وارد شده و روی آن تأکید شده است. ‌ ‌

به‌باور من، تمرکززدایی در ساختار قدرت در ایران نیز صرفاً یک ضرورت برخاسته از بافت قومی ایرانیان نیست؛ بل، این امر نیز در ارتباط با امر دموکراسی است. هدف نیز تأمین مشارکت واقعی و مؤثر مردم در اداره‌ی امور روزمره‌ی زندگی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خویش است. لذا هر راه‌حلی در این راستا، می‌باید شامل همه‌ی ایالات و ولایات ایران باشد نه محدود به مناطق مسکونی اقوام ایرانی. ‌ ‌

آن‌چه در رویدادهای اخیر آذربایجان نگران‌کننده و هشدار‌دهندهاست، نیرو‌گرفتن گروه‌های افراطی در درون و بیرون از کشور است؛ دسته‌هایی که با تکیه بر احساسات پاک و مطالبات روای قاطبه‌ی مردم آذربایجان، نغمه‌ی جداسری سرداده و استقلال آذربایجان را مطرحمی‌سازند. قدرت‌های خارجی و همسایگان آزمند ایران نیز با مقاصد سیاسی و انگیره‌های اهریمنی، به اشکال گوناگون مشوق آنان‌ هستند و نغمه‌هایی همچون: "آذربایجان بیراولسون، مرکزی باکی اولسون"، (آذربایجان متحد باشد، مرکز نیز باکو باشد) بازتاب آن‌است. این‌گونه شعارها روح آذربایجانیان ایران‌دوستی که تعلق قلبی خود به ملت ایران را بارها در بزنگاه‌های تاریخ ایران، با جان‌فشانی به اثبات رسانده‌اند، سخت می‌آزارد. برای نسل من که در نو‌جوانی شاهد فراز و فرود" فرقه‌ی دموکرات آذربایجان" بوده‌و ماجراهای غم‌آور و عبرت‌انگیز ساخته و پرداخته‌ی بیگانگان را دیده است، مشاهده‌ی این‌که این روزها، در خطه‌ی آذربایجان گروهی ولو اندک، از جوانان و دانشجویان در صفوف این حرکات اعتراضی به‌سوی این‌گونه شعار‌ها و‌جریانات افراطی جدایی‌طلب جلب شده‌اند، بسیار تأسف‌انگیز است. شعار فوق‌الذکر شعار دیگری را در ذهن من تداعی می‌کند که نیم‌قرن پیش رایج بود و رهبران فرقه‌ی دموکرات آذربایجان‌ در مطبوعات خود می‌نوشتند و در مراسم مختلف بر زبان می‌آوردند که "یاشاسین میرجعفر باقروف، واحد آذربایجانین آتاسی( "زنده‌باد میرجعفر باقروف پدر آذربایجان واحد.) ‌ ‌

علی‌رغم آن‌که خوشبختانه هواداران این‌گونه شعارها و خواست‌ها در ایران اندک‌اند، نباید خطر بالقوه‌ی این رویکرد را نادیده‌گرفت؛ ماجرایی که 60 سال پیش به‌دستور ژوزف استالین و کارگردانی میرجعفر باقروف برای تأمین هدف‌های آزمندانه‌ی استراتژیک و توسعه‌طلبانه‌ی روسیه و به‌قصد کسب امتیاز نفت شمال در عرض چند هفته سرهم‌بندی‌گردید و هزار افسوس که کمونیست‌های پاکدامن و خوش‌باوری از تبار سید‌جعفرپیشه‌وری، بازیگران آن سناریو شدند. به‌یاد دارم هنگامی که استالین قرارداد نفت شمال را با احمد قوام نخست‌وزیر وقت ایران امضا کرد و پنداشت که به‌‌کام خود رسیده است، پشت فرقه‌ی دموکرات را خالی‌کرد و پیامد این بازی سیاسی و معامله‌ی اهریمنی، قربانی و در‌به‌در شدن هزاران زن و مرد شریف و ایران‌دوست آذربایجانی بود!

همان‌گونه که تشکیل یک‌شبه‌ی فرقه و اقدامات و دست‌آوردهای آن، حاصل شرایط استثنایی ناشی از جنگ و حضور ارتش سرخ در ایران بود، نباید پیدایش اوضاع و احوال استثنایی از نوع دیگر را، با توجه به اوضاع پرتنش منطقه و خصومت میان دولت جمهوری اسلامی با آمریکا و اسراییل و آز و طمع همسایگان را ناممکن و منتفی دانست؛ باید کاملاً هوشیار بود. منتها راه مقابله با گرایشات افراطی در میان اقوام ایرانی، ضرب‌و‌شتم و سرکوب هر اقدام و حرکت اعتراضی، آن‌گونه که در رویدادهای آذربایجان وکردستان و اهواز شاهد آن بودیم، نیست. باید هم به خواست‌های به‌حق اقوام ایرانی توجه‌کرد و در‌جهت یافتن راه‌حل واقع‌بینانه، صادقانه تلاش‌کرد و هم دست به‌کار توضیح اقناعی گسترده زد و جوانان را با تاریخ طولانی ایران و به‌ویژه با حوادثی که در یکی-دو قرن گذشته روی داده است، آشنا کرد. ‌ ‌

نوشته‌ی حاضر تلاشی متواضعانه‌ای در این راستا و درنگ‌های من در اطراف این مقوله است. در این رابطه طرحی هم تهیه‌کرده‌ام که امیدوارم آن‌را در فرصت مناسب دیگر در اختیار خوانندگان محترم نشریه قرار بدهم. ‌ ‌

به‌باور من، بدون توجه و بررسی ویژگی‌های مقوله‌ی قومی-ملی در ایران و بدون درنظرگرفتن سرنوشت مشترک و مناسبات و پیوندهای تنگاتنگ تاریخی اقوام ایرانی طی سده‌ها و هزاره‌ها با یکدیگر و نقش آن‌ها در تکوین و شکل‌گیری ملت ایران، که خود از عناصر متشکله‌ی آن هستند و به‌ویژه بدون بررسی جایگاه دولت واحد و مرکزی در این روند تاریخی، نه می‌توان به راه‌کار درست و واقع‌بینانه‌ای برای تأمین خواست‌های به‌حق اقوام ایرانی دست‌یافت و نه امکان دارد آن‌چنان طرحی درباره‌ی ساختار غیرمتمرکز دولت در نظام دموکراتیک آینده ارایه داد که هم بازتاب واقعیت تاریخی ـ جامعه‌شناختی ایران باشد و هم تحقق‌‌پذیر. ‌ ‌

اساساً مبحث دولت و نقش و جایگاه آن در تاریخ ایران، به‌ویژه در رابطه با ملت ایران، بسیار اساسی است. جست‌وجوی راه‌کاری برای حل معضلات قومی-تباری در ایران و راه‌حل ساختار دولتی غیرمتمرکز در ایران این نیست که نمونه‌های دیگر کشورها را مدل قرار دهیم و با سلیقه‌ی خود بهترین و موفق‌ترین آن را انتخاب‌کنیم. و آن‌را به‌طور مکانیکی برای ایران پیشنهادکنیم. این امر بدون درنظرگرفتن واقعیت تاریخی-جامعه‌شناختی ایران و تنگناهای امروزی ناشی از موقعیت جغرافیای سیاسی کشور، می‌تواند فاجعه‌آفرین باشد؛ لذا مکث کوتاه روی برخی از این موضوعات را برای فهم بهتر موضع و راه‌کاری که پیشنهاد می‌کنم، ضروری می‌دانم. از مبحث دولت آغاز می‌کنم:

نقش دولت در شکل‌گیری ملت ایران
مهم‌ترین ویژگی ایران در مبحث ملی، تشکیل دولت و قدمت تاریخی و جایگاه آن در تکوین ملت ایران و پایداری آن است. کشورهایی نظیر ایران با تاریخ باستانی و برخوردار از یک دولت مرکزی، در جهان کم‌نظیر‌اند. بی‌گمان ایران اولین کشور پایدار در جهان است که دست به تأسیس دولت زده است. در منطقه، پیش از تأسیس دولت در ایران و همزمان با آن، دولت‌ها و تمدن‌های بزرگی نظیر سومری‌ها، بابلی‌ها، آشوری‌ها و عیلامی‌ها درخشیده‌اند و اثرات بزرگ و ماندگاری در فرهنگ و تمدن بشری در زمان خود برجای گذاشته‌اند. ولی همگی از میان رفته‌اند و شاید علت ناپایداری آن‌ها، ناکامی‌شان در ایجاد یک ساختار دولتی استوار بوده است.

تأکید روی این نکته از این‌جهت پراهمیت و شایان توجه است که تشکیل دولت، در شکل‌گیری نهایی هر ملت، در مقام آخرین سنگ گنبد و تجلی نهایی آن است. بیهوده نیست که بسیاری از جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران معتبر، دولت را به‌درستی، "هسته‌ی تاریخی- جامعه‌شناختی" ملت می‌شمارند. ‌ ‌

‌لذا به‌همان اندازه که دولت در ایران قدمت تاریخی دارد، نطفه‌بندی ملت ایران و پیدایش عناصر متشکله‌ی آن نیز ریشه‌های باستانی یافتهاست. حال آن‌که بنابر تعریف مکانیکی استالین از ملت که خود برگرفته از برخی صاحب‌نظران "اروپا- مرکز" بود، ملت یک پدیده‌ی نو و ویژه‌ی دوران تعالی سرمایه‌داری در اروپای غربی است. برمبنای این "تئوری"، ملت‌ها پیش از آن وجود نداشته‌اند و بر این پندار بودند که با سرنگونی سرمایه‌داری ـ که آن‌را نیز در چشم‌انداز نه‌چندان دور می‌دیدندـ و با برآمدن سوسیالیسم و پیروزی آن در جهان، مرحله‌ی ادغام ملت‌ها در یکدیگر آغاز شده و رو به زوال خواهدگذاشت! ناگفته نماند که در این "تئوری"، نه‌تنها به نقش دولت بی‌توجه مانده‌اند، بل شدیداً با نقش و جایگاه آن در تکوین ملت، به مخالفت برخاسته‌اند.

بدیهی است که با این‌گونه تئوری‌ها و تقلید از آن، نمی‌توان پدیده‌ی پیدایش ملت‌های باستانی نظیر ایران را توضیح داد. احساس تعلق به یک ملت و آگاهی و همبستگی ملی که موجودیت و پویایی هر ملت در گرو آن است، واقعیتی است که نمی‌توان آن‌را به‌طور مکانیکی و در همه‌جا و هر ‌مورد، به یک دوران تاریخی و صورت‌بندی اقتصادی-اجتماعی معیّن، مثلاً مرحله‌ی تعالی سرمایه‌داری، محدود و محصور کرد. مشخصات و شکل‌بندی ملت در ایران، از قرن‌ها پیش از پیدایش سرمایه‌داری آغازشده و به‌تدریج و با گذشت ایام، سیمای امروزین خود را یافته است. در اروپا نیز دولت‌های نسبتاً پرسابقه نظیر فرانسه و انگلستان، پیش از دوران تعالی سرمایه‌داری شکل‌گرفته بودند. ‌ ‌

ایرانیان از ورای هزاره‌ها، در واکنش به الزامات ناشی از سازماندهی مقاومت و دفاع از خود در برابر خطرات ناشی از تجاوزات و هجوم و تاراج پی‌درپی خارجی‌ها (به‌ویژه آشوری‌ها که بسیار چپاول‌گر و بیدادگر بودند) و تأمین نیازهای اقتصادی و اداره‌ی امور، دست به تشکیل دولت واحد زدند. این روند از زمان مادها آغاز شد؛ در امپراطوری هخامنشیان قوام‌گرفت و در اشکانیان ادامه یافت؛ و بی‌گمان در سلسله‌ی ساسانیان شکل نهایی به‌خود‌گرفت. ایران در طول بیش از دوازده قرن، یکی از دو ابرقدرت جهان باستان، تا حمله‌ی تازی‌ها بود.

عصر ساسانیان به‌خاطر برقراری و حدت و تمرکز دولت، از طریق ایجاد ارتش منظم؛ پایه‌ریزی دستگاه اداری- دیوانی؛ تعمیم دین مزدیسنان و آیین زرتشت در مقام آیین ملی و به‌مثابه ایدئولوژی قومی-ملی؛ توسعه‌ی بازرگانی و برقراری سیستم پولی و مالیاتی واحد؛ و بالاخره پیدایش آگاهی نسبی به ایرانیت و ایرانی‌بودن و تمایز خود از دیگران، از انیران، نشانه‌ها و عناصر مهم و برجسته‌ی این تحول مهم در روند دور و دراز پیدایش و تکوین ملت ایران است. آگاهی نسبی ملی و پرورش فرهنگ ایرانیت، پس از سلطه‌ی اعراب، علی‌رغم از هم پاشیدگی کشور، به‌ویژه هنگام یورش‌های خانمان‌برانداز مغول‌ها، همچنان در اشکال گوناگون تداوم یافتهاست.‌ ‌

بدیهی است که ملت و میهن‌دوستی، با معنا و مفهوم و تعاریف امروزی آن ‌که به‌ویژه پس از انقلاب مشروطه با آن خو‌گرفته‌ایم و با بازتابی که در ذهن ما دارد، در قاموس سیاسی تازگی دارد؛ ولی این امر منافاتی با مفاهیم قدیمی چون ایرانیت و ایرانی‌بودن که در گذشته به‌کار می‌رفته است یا حب‌وطن و ایران‌دوستی ندارد و مقاصد و احساسات مشابهی را بر می‌انگیزد. ‌ ‌

با سقوط ساسانیان، ایران از وضعیت بزرگ‌ترین قدرت آسیای عصر خود به درآمد و دست‌نشانده‌ی اعراب شد و شکوه و عظمت خود را پس از 12 قرن از دست داد و دوره‌هایی را شاهد هستیم که استقلال و تمامیت ارضی ایران به‌کلی خدشه‌دار شده و هرج‌ومرج برکشور مستولی ‌شدهاست. اما به شهادت تاریخ، همواره از ژرفای تاریکی‌ها، درحالی‌که عزا و ماتم ایران را فراگرفتهبوده است، فرزندان برخاسته از ایل و قبیله‌های گوناگون وابسته به اقوام ایرانی، در لحظه تجلی وجدان ملت ایران بوده‌اند و پرچم مبارزه در راه استقلال ایران را برافراشته‌اند و مردم را به رستاخیز نوینی دعوت‌کرده، با همت عمومی و فداکاری‌های شگفت‌انگیز اقوام ایرانی، استقلال و حاکمیت ملی بربادرفته را دوباره به‌دست آورده‌اند. ‌ ‌

سرزمین کنونی ایران، محصول چنین تاریخ کهنی است؛ ارثیه‌ای است که از سده‌ها پیش به‌ما منتقل شده است. نیاکان ما از همه‌ی اقوام و طوایف، برای حراست از آن، قربانی‌های فراوان داده و مصیبت‌های بزرگی را متحمل شده‌اند. با آن‌که کشور ایران طی سده‌ها، جولانگاه و موطن سامی‌ها، ترک‌ها، مغول‌ها، تاتارها و ترکمن‌ها بوده است ولی این مهاجمان، پس از فرونشستن کُشت و کُشتارها و پایان ویرانگری‌ها و غارت‌ها، با گذشت زمان و زندگی در این سرزمین، با تاثیر‌گذاری و تأثیرپذیری متقابل در فرهنگ و سنت‌ها و آداب و رسوم یکدیگر، عاقبت رنگ و بوی ایرانی گرفته و ایرانی شده‌اند. فرهنگ مشترک امروزی ایرانیان حاصل این درهم‌آمیزی است. با این‌حال، شاخص‌های قومی، به‌طور بارزی در زبان و گویش و هنر و فرهنگ خودویژه‌‌ی آن‌ها، برجای مانده است.
‌زیبایی بافت مردم‌شناختی امروزی ایران درست در همین وحدت در تنوع آن است. ‌ ‌

هویت قومی و تعلق ملی
هویت قومی - تعلق ملی؛ این است چکیده‌ی حرف و تز اصلی من در مبحث ملی در ایران. ملت ایران دربرگیرنده‌ی اقوام و اقلیت‌های زبانی-فرهنگی متعددی است که مؤلفه‌های تشکیل‌دهنده و اجزایِ جدایی‌ناپذیر آنند. ایرانی‌ها هرجای کشور باشند، از یک "هویت قومی- تباری" برخوردار هستند که ریشه در منشاء تاریخی مردم‌شناختی (اتنولوژیک) آن‌ها دارد. هویت قومی به‌ویژه در زبان یا گویش و فرهنگ آن‌ها به‌طور بارزتری تجلی دارد. از سوی دیگر، اقوام ایرانی از ورای سده‌ها همزیستی و سرنوشت مشترک، با رشته‌های فراوان تاریخی، فرهنگی و عاطفی، به‌هم پیوند خورده‌اند و ملت ایران را به‌وجود آورده‌اند. این پدیده، بیان‌گر "تعلق ملی" آن‌ها به ملت واحد ایران است. به‌عبارت دیگر، ملیت همه‌ی اقوام ایرانی یعنی تعلق‌شان به یک ملت، ایرانی است. از این منظر، "هویت قومی- تباری" و "تعلق ملی"، دو روی یک سکه و مکمل هم‌هستند، نه نافی یکدیگر. ‌ ‌

لذا وظیفه‌ی ما، بررسی و یافتن مناسب‌ترین را‌ه‌حلی است که بتواند درعین احترام به مظاهر و شاخص‌های هویت قومی-تباری ایرانی‌ها، بهترین شرایط را برای رشد و شکوفایی آن‌ها، به انسانی‌ترین و معقولانه‌ترین وجه، فراهم آورد. بی‌گمان، این از وظایف دولت دموکراتیک برآمده از ملت ایران، در جمهوری آینده است. دولت دموکراتیک می‌باید نسبت به پیامد‌ها و اثرات ناشی از این تنوع قومی توجه‌کرده، راه‌حل‌های دموکراتیک و مسالمت‌آمیز و انسانی ارایه دهد. بدیهی است که این به‌معنی دست روی دست گذاشتن تا روز موعود نیست. همه‌ی آزادی‌خواهان و پایبندان به حقوق‌بشر، می‌باید از هم‌اکنون و هرقدر ممکن است، برای دست‌یابی به این خواست‌ها دست‌به‌کار شده و از مبارزات به‌حق اقوام ایرانی پشتیبانی‌کنند.

‌نسخه‌برداری، راه‌یافت مسأله‌ی ملی در ایران نیست
احساس من این است که متأسفانه طیفی از روشن‌فکران و سیاسی‌های قوم‌گرا، نسبت به تاریخ ایران کم‌توجه هستند و در چه‌گونگی مناسبات و پیوند عمیق و یک‌دلی و یگانگی که میان اقوام و اقلیت‌های زبانی-فرهنگی ایرانی وجود دارد، به‌قدرکافی درنگ نمی‌کنند. آن ‌چه به‌ویژه تأسف‌آور است، نسخه‌برداری از کشورهای دیگری است که کوچک‌ترین سنخیتی با ایران ندارند. این طیف با اختلاط مقوله‌ی قوم با ملت و با چنین برداشت نادرستی، ایران را کشوری چندملتی یا "کثیرالمله" می‌نامند و به‌جای قوم کلمه‌ی ملیت را به‌کار می‌برند و از ملیت‌های ساکن سرزمین ایران سخن می‌گویند! گویی "ملیت" مرحله‌ای بینابین قوم و ملت است! حال آن‌که ملیت، معنایی جز تعلق هر شهروند به یک ملت معیّن ندارد. لذا به‌کارگیری آن جز "کثیرالمله" انگاشتن ایران نیست. درواقع این دوستان قوم را که یک مقوله‌ی مردم‌شناسی است با ملت که یک پدیده‌ی جامعه‌شناختی- تاریخی است یکسان درنظر می‌گیرند و قانونمندی‌های ویژه‌ی ملت را به اقوام تشکیل‌دهنده‌ی آن تعمیم می‌دهند. به‌عبارت دیگر، پدیده‌ی ملت را به قوم و تبار تقلیل می‌دهند. حال آن‌که هرقوم فی‌نفسه ملت نیست و کم‌تر ملتی است که بر قوم واحد استوار بوده باشد.

لازمه‌ی پیامد"کثیرالملله" تلقی‌کردن ایران، انطباق اصل "حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش" در مورد تک‌تک این "ملت"ها و پذیرش حق جدایی آن‌ها برای برپایی دولت‌های مستقل به تعداد مدعیان آن است! یعنی گام‌گذاشتن در زمین لغزانی که دیر یا زود، زمینه را برای پاره‌پاره‌شدن ایران فراهم خواهد‌ساخت. ‌ ‌

شاید نیازی نباشد، ولی باز تأکید می‌کنم که در ایران، مناسبات "ملت سلطه‌گر" که ظاهراً "ملت فارس" ناموجود مد‌نظر است و" ملت‌های زیرسلطه" که از قرار، اقوامِ ساکن ایران هستند، وجود نداشته و ندارد. این به‌معنی انکار برخی تبعیضات موجود و عدم رعایت حقوق اقوام و اقلیت‌های زبانی-فرهنگی نیست. منظور من نقد مواضع کسانی است که با طرح این‌گونه تزهای نادرست تخم کین میان "ترک و فارس" کاشته و مسایل بیهوده می‌آفرینند. متأسفانه این اواخر، بازار این‌گونه سم‌پاشی‌ها رونق پیدا کرده است. ‌ ‌

در این مورد، کسانی را که با حسن نیت این حرف‌ها را تکرار می‌کنند، به مطالعه و تعمق دوباره در تاریخِ نه‌چندان دور میهن‌مان دعوت می‌کنم: ‌ ‌

چه حکمتی در این نهفته است که در 500 سال گذشته، همه‌ی سلسله‌های پادشاهی که هرکدام به قوم خاصی تعلق داشته‌اند، هرگز به‌فکر تشکیل دولت قومی-زبانی خاص خویش نیفتاده‌اند و همواره اولین هدف‌شان تأمین وحدت سرتاسری ایران و ایجاد دولت واحد ایران بودهاست؟ چه رمزی در این نکته نهفته است که صفویه از اردبیل به‌پا می‌خیزد و شاه اسماعیل تا پایش به تبریز می‌رسد خود را پادشاه ایران می‌خواند و نه پادشاه آذربایجان؟ و اولین اقدام او جنگ با ترکان عثمانی می‌شود؟ و خود وی و جانشینانش به‌خاطر تمامیت ارضی و استقلال ایران با ازبک‌ها و باز با ترک‌های عثمانی به نبرد بر می‌خیزند؟

چه‌گونه است که صفویه‌ی آذری‌تبار، بدون دو‌دلی، پایتخت خود را از اردبیل به تبریز و از آن‌جا به قزوین و سرانجام به اصفهان منتقل می‌کند و شاه‌عباس از اصفهان است که نصف‌جهان می‌سازد نه از اردبیل یا تبریز؟ و تمام هم‌وغم او سرافرازی ملت ایران است نه یک ایالت و قوم خودی؟

رفتار و هنجار قبایل افشار و قاجار نیز بر همین روال است. نادرشاه از خراسان و آغامحمدخان قاجار از استرآباد برخاستند و در تاریک‌ترین لحظات تاریخ ایران، تا دم مرگ در راه استقلال و برای حفظ تمامیت ارضی ایران جنگید‌ند. عجبا که قاجار نیز تهران را پایتخت خود قرار می‌دهد و دچار وسوسه‌ی محلی‌گری و قوم‌گرایی نمی‌شود؟ کریم‌خان زند لُرتبار، پایتخت خود را شیراز قرار می‌دهد و نه بروجرد. خود را وکیل‌الرعایای ایران می‌خواند نه لرستان؟ پاسخ همه‌ی آنان بی‌‌گمان، در بازتاب احساس تعلق‌شان به ملت ایران است. مردان بزرگ ما، علی‌رغم هویت قومی و ایلی‌شان، خود را متعلق به ایران می‌دیدند و نه به یک قوم خاص و معیّن! پس چه‌گونه است که طیفی از هم‌ولایتی‌های عزیز من این واقعیت را نمی‌بینند که رشته‌ای نا‌مریی فرد‌فردِ ما را، علی‌رغم وابستگی و هویت قومی‌مان، به ملت واحد ایران پیوند داده است که جدایی از هم را نا‌ممکنمی‌سازد؟ شاید نیازی به گفتن نباشد که ارزیابی من از این شاهان، در چارچوب بحث مسأله‌ی ‌ملی و سرگذشت ملت ایران است، نه داوری درباره‌ی نحوه‌ی حکومت‌مداری آن‌ها که پُر از ظلم و ستم بود که خود داستان غم‌انگیز دیگری است. ‌ ‌



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/12/19 :: ساعت 11:57 صبح )
»» مروری بر 28 سال قوم‌گرایی در ایران

در سال‌های پس از انقلاب، ناسیونالیسم و ملی‌گرایی اگرچه می‌توانست همچون پایه‌های تثبیت دولتی انقلابی عمل‌کند اما ایدئولوژی جدید، میانه‌ای با ناسیونالیسم نیافت؛ چه آن‌که ملی‌گرایانی که در دولت موقت حضور داشتند نیز متفاوت از ایدئولوژی مسلط می‌اندیشیدند و اگرچه ساختار حکومت جدید بر پایه‌ی تمرکز‌گرایی برقرار شد، اما نام‌بردن از ملی‌گرایی و حتی گفتن و شنیدن از "مصدق" به‌عنوان نماد ملی‌گرایی، به جرمی نانوشته تبدیل شد. از این‌رو بود که ملی‌گرایی وطنی و ناسیونالیسم قومی از یک‌جنس شناخته شد و مقوله‌ای در مقابل ایدئولوژی حاکم. در 28 سال گذشته، اسلامیت و ایرانیت همراه با یکدیگر همیشه حاضر بودند اما اگرچه اسلامیت اجازه یافت تا هراز چند‌گاهی مرزهای ایرانیت را نیز کنار زند، ایرانیت در جمهوری اسلامی نمی‌بایست و نتوانست عرصه‌ی عرض اندامی جدا از اسلامیت بیابد. اگرچه سمبل‌های ملی‌گرایی دیگر چندسالی است که به ابزاری برای جلب توجه نخبگان و افکار عمومی تبدیل شده است.

با تورق کتاب قطور قومیت در ایران، به‌دست می‌آید که در 28 سال گذشته، هیچ‌گاه مواجهه‌ی منطقی با مسأله‌ی قومیت‌ها به عنوان اولویتی برنامه‌ای تعریف نشده است. صدای قوم‌گرایی اما در پس سایه‌ی سنگین "امنیت"، نه‌تنها خاموش نشد که بازتولید سمبل‌ها و سنن را برای جذب بیش‌تر نخبگان موجب شد. در 28 سال گذشته، قوم‌گرایی نفی و انکار شد تا مردان حکومت‌، مجبور به مواجهه با این پدیده‌ی خاص دنیای مدرن نباشند، اگرچه فراهم‌آوردن زمینه‌ی مشارکت سیاسی برای نخبگان قوم‌گرا می‌‌توانست در تخفیف شعله‌های برخاسته از قوم‌گرایی و‌جلوگیری از سیاسی‌شدن اختلافات زبانی و مذهبی نقشی اساسی ایفا کند. فراهم آوردن این فضا نه غیرممکن بود و نه غیر‌منطقی، اما به‌راستی چرا هم غیر‌ممکن پنداشته شد و هم غیر‌منطقی؟ باید در "تمرکزگرایی" نظام برآمده از انقلاب اسلامی چرخی زد و این اندیشه را به تحلیل گذاشت، تا شاید نیمه‌ی تاریک داستان هویدا گردد.

انقلاب 57 در ایران، انقلابی اسلامی بود. انقلابی اسلامی که البته صبغه‌های سوسیالیستی در متن حرکت آن همچون اکثر انقلاب‌های قرن، پررنگ‌تر جلوه‌کرد. سودای عدالت و برابری، عامل خیزش شرق و غرب تا شمال و جنوب ایران شد و این‌چنین بود که انقلاب 57 به‌ثمر نشست و از ره‌آورد آن، مطالبات مدفون‌شده‌ی ایرانیان مجالی برای تحقق یافت. اما از همان فردای انقلاب و در روزهایی که انقلابیون مسلط پایه‌های حکومتی متمرکز براساس ایدئولوژی رسمی را محکم می‌کردند، این گروه‌های قومی بودند که ناراضی از نادیده‌انگاشتن حقوق خود توسط نودولتیان، هرچه اوراق قانون‌اساسی جدید را ورق‌زدند، نشانی از خواسته‌های اعلام‌شده‌ی خویش ندیدند؛ چه آن‌که دولت اسلامی انقلابی نیز در حکومت متمرکز، محملی برای طرح مستقل مسایل گروه‌های قومی کُرد یا بلوچ و آذری فراهم نکرده و بدین‌ترتیب زنگ محدودیت را نواخته بود. اما در اصل نوزدهم قانون اساسی تازه، که ضمن اشاره به برابری تمام شهروندان کشور آمده بود:" تمام مردمان ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند." اکنون با مرور این دو اصل قانون‌اساسی درمی‌یابیم که نه خواسته‌های قومی، خواسته‌هایی شگرف و ساختارشکن هستند و نه احقاق آن‌ها خارج از ظرفیت قوانین حکومتی ایران است. هرچه هست اما در طول 80 سالی که از طرح "مسأله‌ی قومیت" در ادبیات سیاسی ایران می‌گذرد، نه‌تنها گشایشی در باب بسته‌ی مطالبات قومی حاصل نشده که هر روز بر پیچ و خم این گره نیز افزوده شده است؛ گرهی که روزی گروه‌های قومی و دیگر روز حکومت‌گران مرکزی آن‌را پیچیده‌تر ساختند. آیا نباید صفحات این داستان پیچیده اما به‌واقع ساده‌ی قومیت و قوم‌گرایی در 28 سال گذشته ایران را ورق زد؟

اگرچه آذری‌ها اصلی‌ترین قومیتی بودند که در روند انقلاب ایفای نقش کردند، اما انقلاب اسلامی که البته کردها نیز در آن مشتاقانه شرکت‌کردند، فرصت تازه‌ای به رهبران برخی گروه‌های سیاسی کُرد داد تا از خودمختاری سخن بگویند؛ اما رهبران انقلاب چنین درخواست‌هایی را منطبق با ایدئولوژی اسلامی حکومت نمی‌دانستند و از همین‌روی آیت‌الله خمینی پس از طرح چنین مباحثی مکرراً و در موارد گوناگون بر برابری قومیت‌ها در ایران تأکید می‌کرد:"من مکرراً اعلام‌کرده‌ام که در اسلام نژاد و زبان، قومیت و ناحیه مطرح نیست. تمام مسلمین چه اهل سنت و چه شیعی برادر، برابر و هم‌برخوردار از مزایا و حقوق اسلامی هستند...." اما اِعمال فشار گروه‌های سیاسی کُرد همچون حزب دموکرات کردستان و گروه کومله، بار دیگر نیز بیان چنین سخنانی را از جانب رهبر انقلاب موجب شد که "بعضی از همین‌هایی که با اسلام مخالف هستند... دست و پا می‌زنند که جدا کنند گروه‌ها را از گروه، پخش کنند بین مردم که کردها علیحده‌اند، عرب‌ها علیحده‌اند، فارس‌ها علیحده‌اند، ترک‌ها علیحده‌اند، بلوچ‌ها علیحده‌اند و این‌ها را گروه‌گروه کنند؛ درصورتی‌که اسلام برای هیچ‌کس امتیازی قایل نیست، اِلا برای آن که به طریق اسلام رفتارکند و متقی باشد." اما گروه‌های کُرد پس از درخواست خودمختاری برای کردستان، منتظر پاسخ دولت نماندند و درصدد برآمدند تا کردستان را در کنترل خود بگیرند. به‌این‌ترتیب بود که در اسفندماه 57 و درست یک‌ماه پس از پیروزی انقلاب، این گروه‌ها در کردستان شورش‌هایی را به‌راه انداختند. آیت‌الله خمینی در 16 اسفند برای مردم کُرد پیامی فرستاد و طی آن پیام اعلام‌کرد کسانی که به پادگان‌های ارتش حمله می‌کنند، نه مسلمان که عوامل خارجی هستند. در این گیرودار بود که مهدی بازرگان هیاتی را به ریاست داریوش فروهر، وزیر کاری که خود نیز "کُرد" بود برای مذاکره باگروه‌های کُرد به کردستان اعزام‌کرد. گروه‌های کُرد در این مذاکره با ارایه‌ی برنامه‌ای هشت ماده‌ای خواستار شناسایی رسمی خودمختاری کردستان در قانون‌اساسی جدید شده بودند. در این برنامه همچنین تأکید شده بود که علاوه بر کردستان سه استان ایلام، کرمانشاه و آذربایجان غربی نیز باید بخشی از کردستان خودمختار باشند. در طرح مذکور بر شناسایی زبان کُردی به‌عنوان زبان رسمی کردستان نیز تأکید شده بود. اما حوادث بعدی در کردستان این مذاکرات را بی‌نتیجه گذاشت. وقتی در فروردین 58، سنندج به تصرف شورشیان کُرد درآمد و در خرداد 58 گروه‌های کنترل‌کننده‌ی شهر، شورای موقت انقلابی تشکیل دادند. گسترش شورش به دیگر شهرها و توسل سریع گروه‌های سیاسی مسلح کُرد به اقدامات خشونت‌آمیز در همان روزهای اولیه انقلاب، باعث ایجاد ترس و هراس و عدم حمایت از خواسته‌های این گروه‌ها در کشور شد. به‌این‌ترتیب مردادماه 58 و پس از دستور رهبرانقلاب به ارتش، شهرهای تحت‌کنترل گروه‌های مسلح کُرد به تصرف ارتش درآمد و ازآن‌پس بود که مناطق کردنشین به‌عنوان منطقه‌ی خطر برای حکومت مرکزی شناخته شد. آغاز جنگ ایران و عراق اما بار دیگر مناطق کردنشین را در کانون توجه قرارداد؛ وقتی تعدادی از گروه‌های کُرد به رهبری قاسملو از عراق حمایت‌کردند. اگرچه در مقابل نیز گروه‌های کُرد عراقی نظیر حزب دموکرات کردستان عراق و اتحادیه‌ی میهنی کردستان عراق از ایران حمایت‌کرده و حتی در جنگ با گروه‌های کُرد ایرانی به دولت یاری رساندند. با پایان‌یافتن جنگ ایران و عراق، حزب دموکرات کردستان ایران با میانجی‌گری اتحادیه‌ی میهنی کرستان عراق، پیشنهادهایی را به جمهوری اسلامی برای رسیدن به یک راه‌حل مسالمت‌آمیز درباره‌ی کردستان ارایه داد. اما در 22 تیرماه 68 و در جریان دومین دور این مذاکرات در شهر وین، قاسملو و پنج تن دیگر از مذاکره کنندگان کُرد در یک اقدام تروریستی به قتل رسیدند. صادق شرفکندی، جانشین قاسملو نیز در سال 1370 و در برلین مورد سوءقصد قرارگرفت و ترور شد. رهبر جدید حزب دموکرات یعنی کاک مصطفی در سال 71 و در گفت‌وگویی مطبوعاتی از جدایی منطقه‌ی کردستان از ایران سخن‌گفت و به‌این‌ترتیب است که ازآن‌پس تاکنون مسؤولان حکومتی همواره با عینک امنیتی به تحولات این منطقه می‌نگرند.

تحرکات گروه‌های قومی در بلوچستان اما رویه‌ای متفاوت از کردستان داشته است. اگر "زبان کردی" عاملی برای برانگیختن مردم و ابزار گروه‌های سیاسی کُرد بود، اما مذهب در تحولات قومی بلوچستان نقش اول را ایفا کرده و می‌کند. وقوع انقلاب اسلامی که اقتدار دولتی را موقتاً تضعیف‌کرد، منجر به ظهور چند سازمان سیاسی بلوچ شد. در این میان حزب "اتحاد مسلمین" تحت رهبری مولوی عبدالعزیز ملازاده، بیش‌تر نماینده‌ی بلوچ‌های اهل سنت در ایران بود تا بیان‌گر گرایش‌های سیاسی و محلی منطقه‌ی بلوچستان. مولوی عبدالعزیز که بر کرسی نمایندگی مردم بلوچستان در مجلس خبرگان قانون‌اساسی اسلامی تکیه زده بود به پیروان خود دستور داد تا در فروردین 58 به استقرار جمهوری اسلامی ایران رأی دهند اما در رفراندوم مربوط به قانون‌اساسی جمهوری اسلامی در آذرماه 58 شرکت نکرد؛ چرا که در آن، تشیع به‌عنوان مذهب رسمی کشور اعلام شده بود. حزب اتحاد مسلمین در آغاز به جمهوری اسلامی خوش‌بین بود و مولوی عبدالعزیز برخلاف همتایان کُرد خود از گروه‌های مخالف ضد رژیم در بلوچستان حمایت نکرد. او در فروردین 58 با آیت‌الله خمینی ملاقات‌کرد و پس از آن دیدار به بلوچ‌ها ندا داد که "همه‌ی خواسته‌های شما پذیرفته شده است." مولوی از بلوچ‌ها خواست که در انتخابات ریاست‌جمهوری دی‌ماه 59 شرکت‌کنند. به‌این‌ترتیب این حزب به‌رغم برخی اختلاف نظرها با مرکز، از اتخاذ موضعی رادیکال در قبال دولت مرکزی اجتناب می‌کرد. به‌هر‌حال گرایش‌های سیاسی بلوچ‌ها در ایران هرگز قابل‌مقایسه با تحولات کردستان نبوده است. به‌علاوه صبغه‌ی مذهبی مردم منطقه همچون مانعی در مقابل رشد گروه‌های چپ‌گرای غیرمحلی ایفای نقش کرده است.

داستان قوم‌گرایی در آذربایجان پس از انقلاب اما مسیری متفاوت از کردستان و بلوچستان را سپری کرده است. اگرچه نطفه‌ی قوم‌گرایی در تاریخ معاصر ایران در این منطقه بسته شد، اما تبریز درپس قوم‌گرایی گروه‌های سیاسی منطقه، نقش بسیار مهمی در انقلاب مشروطه و نیز انقلاب اسلامی ایفا کرد. چه آن‌که تنها وجه تمایز آذری‌ها از دیگر ایرانیان، زبان ترکی است و در دیگر موارد از جمله اعتقاد به مذهب تشیع با ایدئولوژی مسلط انقلابی همانندی کامل دارند. بااین‌حال اگرچه غالباً براین نکته توافق است که آذری‌ها خود را گروهی متفاوت از دیگر ایرانی‌ها نمی‌دانند و هویت خود را در ارتباط با ایران تعیین می‌کنند اما این به‌آن مفهوم نیست که هیچ‌گونه حرکت سیاسی مرکزگریزی در این منطقه وجود نداشته است. گویی تجربه‌ی اعلام استقلال حزب دموکرات آذربایجان و نهایتاً فروپاشی و شکست دولت این فرقه در سال‌های قبل از انقلاب، باب جنبش‌های جدایی‌طلبانه در این منطقه را بسته بود. ناگفته پیداست که آذربایجان بیش از سایر نقاط ایران از نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق حمایت‌کرد و در سال‌های بعد نیز به‌دنبال شهر قم، شعله‌های انقلاب اسلامی 57 در تبریز بود که برافروخته شد. با این‌حال در روزهای اولیه‌ی انقلاب، حزب جدیدی تحت‌عنوان "حزب خلق مسلمان" توسط گروهی از تحصیل‌کردگان آذری در رقابت با حزب جمهوری اسلامی تشکیل‌گردید. اما زمانی که در سال 59 حزب خلق مسلمان، غیرقانونی اعلام شد؛ آذری‌های هیچ واکنشی در طرفداری از این حزب از خود نشان ندادند. با این‌حال اگرچه در 28 سال گذشته حرکت سازمان‌یافته‌ای از سوی آذری‌زبان‌ها در طرح مطالبات قومی صورت نگرفته، اما حادث‌شدن مقطعی اتفاقاتی چند، موجبات ظهور تحرکات قومی در این مناطق را فراهم آورده است. اما می‌توان تأکید‌کرد که در سال‌های پس از انقلاب، سخنی از تجزیه‌طلبی در این مناطق به‌گوش نرسیده است.

درگیرشدن اکثر سازمان‌های سیاسی چپ در مسایل قومی و تلاش آن‌ها جهت بسیج سیاسی در مناطقی همچون کردستان، بلوچستان و ترکمن‌صحرا در سال‌های آغازین استقرار نظام جمهوری اسلامی، واقعیتی است که در گریز به تحولات قومی این مناطق چشم برآن نمی‌توان بست. گروه‌های سیاسی چپ با همراهی و حمایت گروه‌های مبارز قومی به حرکت‌های قوم‌گرایانه‌ی کشور رنگ و بویی مسلحانه نیز بخشیدند و از این ره‌آورد، مبارزه‌ی ایدئولوژیک با نظام مستقر را پیش بردند. با این‌حال نظریه‌ی کثیرالمله‌بودن ایران برای اولین‌بار به‌صورت جدی توسط حزب توده مطرح شد و ازآن‌پس این نظریه همچون اصلی غیرقابل بحث، مورد پذیرش تمامی گروه‌های سیاسی چپ ایرانی قرارگرفت. درعین‌حال این حزب هیچ‌گاه نظریه‌ی روا‌داشتن ستم توسط یکی از ملل سرزمین کثیرالمله به دیگری را نپذیرفت. اما اولین سازمان سیاسی که بحث ستم‌کشیدگی ملی را مطرح‌کرد، چریک‌های فدایی خلق بودند که در جزوه‌ای به‌نام "19 بهمن تئوریک" و در مقاله‌ای با‌عنوان "چه‌گونه مبارزه‌ی مسلحانه توده‌ای می‌شود؟" برای اولین‌بار از ستم‌دیدگی ملت کُرد توسط فارس‌ها سخن به‌میان آورده و همین ستم‌کشیدگی را زمینه‌ی مناسبی برای رشد مبارزه‌ی مسلحانه در این مناطق ارزیابی‌کردند. سازمان "پیکار در راه آزادی طبقه‌ی کارگر" یکی دیگر از گروه‌های چپ‌گرای فعال در کردستان بود و به‌این‌ترتیب این گروه‌ها در جهت‌دهی سیاسی به نخبگان کُرد و ایجاد انشعابات بعدی در سازمان‌های سیاسی کُرد نقش مهمی ایفا کردند؛ مثلاً درحالی‌که فداییان از حزب دموکرات حمایت می‌کردند، "پیکار" با "کومله" متحد شده بود. فداییان خلق در نامه‌ای که در 15 فروردین 61 به شهرداری سنندج نوشتند، مشارکت خود را در کلیه‌ی فعالیت‌های سیاسی و نظامی گروه‌های کُرد از جمله شرکت در جنگ‌های کامیاران علیه سپاه پاسداران و ارتش تأییدکردند. در دیگرسو سازمان مجاهدین خلق را نیز باید تاثیرگذارترین سازمان سیاسی در روند تحرکات و اقدامات گروه‌های سیاسی کُرد محسوب‌کرد. این سازمان در سال 62 با همراهی ابوالحسن بنی‌صدر، شورای ملی مقاومت را در پاریس تشکیل داد و با حزب دموکرات کردستان نیز برسر خودمختاری کردستان به توافق رسید. اگرچه سازمان مجاهدین خلق به‌عنوان سازمانی تمرکز‌گرا به ایرانی غیرمتمرکز اعتقاد نداشت، اما از این زاویه که نیازمند حمایت کُردهای ایران بود، چنین توافقی را امضا کرد. سازمان مجاهدین حتی تلاش داشت سیاست‌های خود را به کردها بقبولاند و به این منظور در سال 63 با سیاست حزب دموکرات مبنی بر مذاکره با دولت مرکزی مخالفت کرد و بر ادامه‌ی مبارزه‌ی مسلحانه با دولت اصرار ورزید که همین مسأله، خروج حزب دموکرات کردستان از شورای مقاومت را رقم زد. ‌ ‌

اما اعضای سازمان‌های چریک‌های فدایی خلق و پیکار و البته مجاهدین خلق، تنها کردستان را عرصه‌ی فعالیت‌های خویش قرار ندادند که در سال‌های اولیه انقلاب به بلوچستان نیز سفر می‌کردند تا شیوه‌های فعالیت موثر در این منطقه را نیز ارزیابی‌کنند. سازمان‌های سیاسی چپ‌گرا که غالباً تحت‌کنترل شیعیان و فارس‌زبان‌ها بودند، نخبگان بلوچ را تشویق می‌کردند تا حرکت‌های سیاسی تجزیه‌طلبانه در بلوچستان را سازماندهی‌کنند. مهم‌ترین گروه چپ‌گرای بلوچ یعنی "سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان" از حمایت‌های‌گسترده‌ی سازمان فداییان خلق برخوردار بود. فداییان خلق و پیکار شاخه‌ی بلوچی خود را با عنوان "ستاره‌ی سرخ " و "نبرد بلوچ" در بلوچستان تشکیل‌دادند. چپ‌گرایان غیر‌بلوچ با سازماندهی و ایجاد محافل فرهنگی و انتشار نشریات ادواری اندیشه‌ی خودمختاری بلوچ را طرح و تبلیغ می‌کردند. فداییان به‌همین منظور مؤسسه‌ای به‌نام کانون سیاسی-فرهنگی بلوچ تشکیل دادند که هدف آن طرح و تبلیغ اندیشه‌ی هویت قومی بلوچ در برابر فارس‌زبان‌ها بود. البته دامنه‌ی دخالت گروه‌های چپ در بلوچستان تنها به آغازین سال‌های استقرار جمهوری اسلامی ختم شد.

اما در آذربایجان اگرچه سازمان‌های سیاسی چپ و حزب توده در دهه‌ی 1320 اندیشه‌ی خودمختاری آذربایجان را مطرح و آن‌را عملی ساختند اما در سال‌های پس از انقلاب اسلامی هرچند دو گروه پیکار و فداییان، این منطقه را نیز دور از نظر نداشتند اما به‌دلیل بی‌علاقگی مردم آذربایجان به طرح بحث گرایش‌های قومی، این گروه‌ها نتوانستند همانند کردستان و بلوچستان در این منطقه نقش‌آفرین باشند. به‌این‌ترتیب در طول 28 سال گذشته، جمهوری اسلامی کم‌تر در منطقه‌ی آذربایجان با آن‌چه مشکلات امنیتی ناشی از تحرکات قومی می‌نامد، درگیر بوده است.
تقلیل‌دادن عامل برانگیزاننده‌ی طرح مطالبات قومی به گروه‌های سیاسی قومی و گروه‌های چپ‌گرا در ایران اما اشتباهی است که بسیاری از تحلیل‌گران مسایل قومی کشور با آن مواجه شده‌اند. توجه به این اصل که سیاسی‌شدن مسأله‌ی قومیت به‌عنوان پدیده‌ای خاص دنیای جدید و دولت‌های مدرن عمدتاً ناشی از فعالیت‌های فکری و سیاسی نخبگان فرهنگی است، می‌تواند راه‌گشای بررسی مطالبات قومی در ایران باشد. شکل‌گیری هویت قومی و ناسیونالیسم قومی به‌عنوان یک ایدئولوژی، از بسیاری جنبه‌ها ناشی از فعالیت نخبگان قومی و حتی غیرقومی است. این نخبگان در جریان رقابت و مبارزات خود برای کسب قدرت سیاسی، به طرح اختلافات زبانی، مذهبی و فرهنگی می‌پردازند و از آن‌ها به‌عنوان منابع جلب حمایت به‌قصد تحقق اهداف سیاسی خود استفاده می‌کنند. از آن‌جمله است مسأله‌ی تمایز زبان کردی از زبان فارسی که اکثر نخبگان سیاسی و فکری بر آن تأکید دارند که زبان به‌عنوان عاملی مؤثر در گسترش آگاهی سیاسی کُردها، پدیده‌ای نسبتاً جدید است و نتیجه‌ی تلاش نخبگان سیاسی این منطقه. تجربه‌ی سیاسی‌شدن تفاوت‌های زبانی و مذهبی در کردستان، آذربایجان، بلوچستان و خوزستان ایران در قرن حاضر، نشان از تلاش فراوان روشن‌فکران و نخبگان برای خلق هویت قومی دارد. این گروه از نخبگان، از هر امکانی استفاده‌کرده‌اند تا از علایق کهن نظیر مذهب و زبان به‌عنوان ابزارهای سیاسی برای دست‌یافتن به اهداف سیاسی خویش استفاده‌کنند. این درحالی است که صرف وجود اختلافات مذهبی-زبانی نمی‌تواند عامل اصلی گرایش‌های مرکزگریز باشد بلکه سیاسی‌شدن این اختلافات است که زنگ رویارویی با دولت مرکزی را در مقاطعی به‌صدا درآورده است. تنها چاپ و انتشار بیش از 300 عنوان نشریه‌ی دانشجویی با محوریت قوم‌گرایی در کردستان و آذربایجان در سه سال اخیر، نشان از تلاش سازمان‌یافته‌ی نخبگان قومی برای مخالف‌خوانی در مقابل دولت مستقر تمرکزگرا دارد. وقتی که نخبگان درحال کشمکش با دولت، فاقد دستگاه بوروکراتیک یا ابزار خشونت به‌منظور رقابت موثر با دولت باشند، از منابع سمبلیک در مبارزه استفاده می‌کنند. به‌این‌ترتیب اگر این نخبگان از درون گروه‌های مختلف زبانی یا مذهبی سربرآورند، سوژه‌های سمبلیک مورد استفاده‌ی آنان، اختلافات زبانی و مذهبی خواهد بود.

در 28 سال گذشته، آتش اختلافات قومی گاهی از کردستان زبانه‌کشید و گاهی در بلوچستان، زمانی صدای اعتراض از خوزستان به‌گوش رسید و زمانی دیگر در شهرهای آذربایجان. اما شیوه‌ی مقابله با این واقعیات تفاوت چندانی با یکدیگر نداشته است. مسأله در بدو امر "امنیتی" اعلام شد و نحوه‌ی مواجهه با آن در این بستر تعریف شد. مباحث قومی در ایران به‌رغم گذشت مدت زمان طولانی از طرح آن، هنوز هم به‌صورت جدی مورد بررسی قرار نگرفته است. براین اساس مواجهه‌ی منطقی با این واقعیت و بازترکردن فضای سیاسی می‌تواند حداقل زمینه‌ی شناسایی عناصر تشکیل‌دهنده و البته به‌حق تفکیک آن‌ها را فراهم‌کند. بار سنگین حاصل از گریز از گفت‌و‌گو درباره‌ی جنبه‌های این واقعیت اجتماعی–سیاسی است که باعث شده است به‌رغم منطقی‌بودن مجموعه‌ای از خواسته‌های اساسی که از آن با نام "مطالبات قومی" یاد می‌شود و البته فراهم‌بودن زمینه‌های قانونی و حقوقی لازم جهت تحقق آن‌ها در قانون اساسی، عملاً هیچ‌گونه پیشرفتی را در این عرصه شاهد نباشیم و نهایتاً خواسته‌های برحق قومیت‌ها هم در سایه‌ی خواسته‌های ناحق آن‌ها فنا و فدا شود.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/12/19 :: ساعت 11:55 صبح )
»» نزول هل اتی، گواهی دیگر بر عظمت اهل بیت(ع)2

کار براى یتیم

تا زمانى که یتیم قدرت بر انجام کارهاى خود را ندارد ، و به این خاطر ممکن است زیان و ضررى متوجه او شود بر اهل ایمان و دلسوزان تکلیف است که به خاطر خدا کار لازم را براى او انجام دهند .

کار براى یتیم از چنان ارزشى برخوردار است که قرآن مجید مى فرماید : دو پیامبر چون موسى و خضر (علیهما السلام) با هم مى رفتند تا به قریه اى رسیدند ، از اهل آن قریه درخواست طعام کردند ولى اهل آن قریه از این که آن دو مسافر ملکوتى را مهمان کنند امتناع ورزیدند ، در آن قریه دیوارى را یافتند که نزدیک به انهدام و خرابى بود ، پس خضر (علیه السلام) به تعمیر و استوار ساختن آن اقدام کرد و پس از بیان مطالبى به موسى (علیه السلام) گفت : دیوار متعلق به دو طفل یتیم در این شهر بود که زیر آن دیوار گنجى متعلق به آن دو یتیم قرار داشت ، دو یتیمى که پدرشان مردى صالح و شایسته بود ، خدا اراده کرد که آن دو یتیم به سن رشد برسند تا در سایه ى رحمت پروردگارت گنجشان را ( که من با تعمیر و استوار کردن دیوار دور از دستبرد قرار دادم ) استخراج کنند(14)

روایات و یتیم

امام صادق (علیه السلام) فرمود :

مَن أرادَ أن یُدخِلَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ فِى رَحمَتِهِ ویُسکِنَهُ جَنَّتَهُ ، فَلْیُحْسِنْ خُلُقَهُ ، وَلیُعطِ النصفَةَ مِن نَفسِهِ ، وَلْیَرحَمِ الیَتِیمَ ، وَلْیُعِنِ الضَّعِیفَ ، وَلْیَتَواضَعْ للهِِ الَّذِى خَلَقهُ(15)

کسى که مى خواهد خدا او را در رحمتش درآورد ، و در بهشت جایش دهد ، باید اخلاقش را نیکو گرداند ، و از جانب خود به همگان انصاف دهد ، و به یتیم مهر ورزد ، و ناتوان را یارى رساند ، و براى خدایى که او را آفریده فروتنى کند .

آمرزش والدین با اعمال نیک فرزندان

پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود : عیسى بن مریم (علیه السلام) بر قبرى عبور کرد که صاحبش در عذاب بود ، سپس سال بعد به آن قبر عبور کرد در حالى که صاحبش دچار عذاب نبود ، به پروردگار گفت : سال اوّل از این قبر عبور کردم صاحبش در عذاب بود ، و سال بعد در عذاب نبود . خدا به او وحى فرمود : اى روح الله ! از او فرزندى شایسته به سنّ رشد رسید که جاده اى را اصلاح کرد ، و یتیمى را پناه داد ، پس به خاطر عمل فرزندش او را آمرزیدم(16)

پاداش یتیم نوازى

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :

مَن کفّلَ یَتِیماً وکَفّلَ نَفَقَتَهُ کُنتُ أنا وهُو فِى الجَنّةِ کَهاتینِ ; وقَرَنَ بَینَ أصبَعَیه المُسَبِّحَةَ والوُسطى(17)

کسى که عهده دار یتیمى شود و هزینه ى او را نیز به عهده گیرد ، من و او مانند این دو در بهشتیم و بین دو انگشت مسبّحه و وسط خود را پیوند داد ( تا نزدیک بودن چنین انسانى را در بهشت با خود نشان دهد ) .

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود :

مَا مِن مُؤمِن وَلاَ مُؤمِنَة یَضَعُ یَدَهُ عَلَى رَأْسِ یَتیم مُتَرحِّماً لَهُ إلاّ کَتَبَ اللهُ لَهُ بِکُلِّ شَعرَة مَرَّتْ یَدُهُ عَلَیها حَسنةً(18)

مرد و زن مؤمنى نیست که از روى مهرورزى دستش را بر سر یتیم بگذارد مگر این که خدا به هر مویى که دستش بر آن بگذرد حسنه اى براى او مى نویسد .

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :

إنّ الیتیمَ إذا بَکى اهتَزَّ لَه العَرشُ فَیقولُ الربّ تَبارَکَ وتَعالى : مَن هَذَا الَّذى أبکى عبدِى الَّذى سَلَبَتهُ أبوَیهِ فِى صِغَرِه ؟ فَوَ عِزَّتِى وَجَلاَلِى لاَ یَسْکُتُه أحدٌ إلاّ أوجبتُ لَه الجنّة(19)

بى تردید هنگامى که یتیم گریه کند ، عرش به خاطر او به لرزه آید ، پس پروردگار متعال مى فرماید : چه کسى این بنده ى مرا که در کودکى پدر و مادرش را از او گرفتم به گریه انداخت ؟ به عزت و جلالم سوگند احدى او را ساکت نمى کند مگر این که بهشت را بر او واجب مى کنم .

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود :

أحسِنُوا فِى عَقبِ غَیرِکُم ، تُحْفَظُوا فِى عَقبِکُم(20)

به فرزندان باقى مانده از دیگران نیکى کنید تا به فرزندانى که از شما باقى مى ماند نیکى کنند .

حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمود :

مَن أَکَلَ مِن مَالِ الیَتیمِ دِرهَماً واحِداً ظُلماً مِن غَیرِ حَقّ یُخَلِّدُه اللهُ فِى النّار(21).

کسى که از مال یتیم از روى ستم و به ناحق یک درهم بخورد ، خدا او را در آتش جاودانه کند .

------------------------------------

1 ـ در تفاسیر و مصادر شیعه و سنى این مطالب ذکر شده است : تفسیر کبیر ( فخر رازى )  : 30 / 243 ، ذیل آیه ى ( وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلى حُبِّهِ . . . ) ; مجمع البیان : 10 / 514 ; تفسیر کشاف : 4 / 670 ; غایة المرام : 368 ; فرائد السمطین : 2 / 53 ; الدر المنثور : 6 / 299 ; تفسیر قمى : 2 / 390 ; تفسیر برهان : 10 / 135 ; تفسیر المیزان : 20 / 212 

2 - امالى مفید : 166 ، مجلس 21 ، حدیث 1 ; بحار الانوار : 66 / 380 ، باب 38 ، حدیث 38 .

3- ـ بقره ( 2 ) : 83 .                                            4-  فجر ( 89 ) : 17 .

5- انسان ( 76 ) : 8 .                                            6ـ بقره ( 2 ) : 215 .

7ـ نساء ( 4 ) : 6 .                                          8ـ نساء ( 4 ) : 3 .

9ـ نساء ( 4 ) : 2 .                                          10-  نساء ( 4 ) : 6 .

11- نساء ( 4 ) : 10 .                                            12-  ضحى ( 93 ) : 6 .

13- ضحى ( 93 ) : 9 .

14- ( فَانطَلَقَا حتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَة اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً * قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً * أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَة غَصْباً * وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً * فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْراً مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً * وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ) کهف ( 18 ) : 77 ـ 82 .

15- امالى صدوق : 389 ، المجلس الحادى و الستون ، حدیث 15 ; بحار الانوار : 72 / 18 ، باب 33 ، حدیث 6.

16- کافى : 6 / 3 ، باب فضل الولد ، حدیث 12 ; بحار الانوار : 72 / 2 ، باب 31 ، حدیث 2 .

17- قرب الاسناد : 45 ; بحار الانوار : 72 / 3 ، باب 31 ، حدیث 4 .

18 - ثواب الاعمال : 199 ; بحار الانوار : 72 / 4 ، باب 31 ، حدیث 9 .

19- ثواب الاعمال : 200 ; بحار الانوار : 72 / 5 ، باب 31 ، حدیث 12 .

20-  نهج البلاغه : 833 ، حکمت 264 .

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/14 :: ساعت 1:21 عصر )
»» نزول هل اتی، گواهی دیگر بر عظمت اهل بیت(ع)1

اهل بیت و وفاى به عهد

داستان نزول آیه چنین است که حضرت حسن(ع) و حسین(ع) بیمار شدند ، رسول خدا و جمعى از چهره هاى برجسته از آن دو بزرگوار عیادت کردند . پیامبر هنگام عیادت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود : اگر به خاطر بهبود دو فرزندت نذرى را بر عهده مى گرفتى در شفاى آنان بى اثر نبود . آن حضرت و فاطمه ى زهرا (علیهما السلام)نذر کردند که اگر خداى مهربان آن دو را شفا دهد سه روز روزه بگیرند ، فضه ى خادمه هم به دنبال آن دو بزرگوار متعهد سه روز روزه گرفتن شد .

حسن و حسین پس از آن نذر شفا یافتند در حالى که خاندان طهارت پس از شروع روزه جهت افطار چیزى نداشتند ، امیرالمؤمنین(علیه السلام) سه پیمانه جو از بازار قرض گرفت که در برابرش پارچه اى پشمین براى قرض دهنده ببافد ، جو را به خانه آورد ، حضرت زهرا (علیها السلام) آن را آسیاب کرد و نان پخت و على (علیه السلام) پس از نماز مغرب نان را جهت افطار بر سر سفره گذاشت که ناگهان مسکینى به آنان مراجعه کرد و درخواست کمک نمود ، همه ى اهل خانه نان خود را به او بخشیدند و با آب افطار کردند ; شب دوم هم یتیمى طلب غذا کرد باز همه ى خانواده نان خود را به او دادند ، و شب سوم اسیرى دق الباب کرد و این بار هم همه ى خانواده سهم خود را به او بخشیدند و جز با آب افطار نکردند .

روز چهارم در حالى که نذرشان را ادا کرده بودند ، على (علیه السلام) همراه دو فرزندش نزد پیامبر آمدند ، چون پیامبر در حسن و حسین از شدت گرسنگى، ضعف و ناتوانى دید گریست . در این وقت جبرئیل با سوره ( هل أتى ) بر حضرت نازل شد(1) .

 

 

توجه به نیازهای افراد جامعه و چشم نپوشیدن از آنها را نمی توان تنها در یک شعار خلاصه نمود بلکه برای حل مشکل باید گام برداشت، آنسان که خود را مواجه اصلی مشکل دانسته و در رفع آن بکوشیم. مقام شامخ اهل بیت(ع) این تجلی را به تصویر کشیده اند که در جای جای زندگی ایشان، توجه به نیازمند، امری الهی و ارزشی قلمداد می شده است.

توجه به یتیمان

یکی از اقشاری که توجه به آنها در جامعه بر هر مسلمان و اهل مروتی لازم است افراد بی سرپرست و به تعبیری(یتیم) است؛ کسانیکه بر اثر از دست دادن پناهگاه عاطفی خود به سختی شکننده شده و آمادگی فروپاشی در برابر هر مشکل کوچک را دارا میباشند. توجه به یتیمان که در آموزه های عملی اهل بیت(ع) به وفور به چشم می خورد را نباید در توجه مادی و بذل مال منحصر دانست از این رو در روایات ما حتی به نگاه محبت آمیز به یتیم نیز سفارش شده است؛ چرا که چنین افرادی به تغذیه عاطفی و روحی نیازمند ترند.

در این مقال با توجه به اهمیت برخورد با این دسته از افراد و موضوعیتی که یتیم در آیه شریفه و شان نزول آن دارد به بیان نکاتی با توجه به آیات و روایات شریفه در این باره می پردازیم. 

در روایات اهل بیت(ع) آمده است:

أربعٌ مَن کُنّ فِیه مِن المُؤمِنِینَ أسکَنَه الله فِى أَعلَى عِلِیّینَ فِى غُرَف فَوقَ غُرَف فِى محلّ الشَّرَفِ کلّ أشرف : مَن آوَى الیتیمَ وَنَظَر لَهُ فَکان لَه ابا رَحیماً ، وَمن رَحِم الضّعیف وأعانَه وَکَفاه ، وَمن أنفقَ علَى والِدَیهِ ورَفَق بِهما وبِرَّهُما وَلَمْ یَحزُنْهُما ، وَمَن لَم یَخرِقَ بِمَملوکِه وَأعَنَه عَلى مَا یَکلِفُه وَلَم یَستَسِعَه فِیمَا لاَ یُطِیقُ(2).

چهار چیز است که اگر در مومنی باشدخدا او را در اعلى علیین در غرفه هایى بالاتر از دیگر غرفه ها در شریف ترین محل جاى مى دهد : کسى که یتیمى را پناه دهد و به او نظر محبت اندازد و نسبت به وى پدرى مهربان باشد ، و کسى که به ناتوان رحم کند و او را یارى دهد و امورش را کفایت نماید ، و کسى که هزینه ى پدر و مادرش را بپردازد و با آنان مدارا کند و نسبت به هر دو نیکى ورزد و آنان را غصه دار ننماید ، و کسى که به حقوق غلام و کنیز و خدمتکارش تجاوز نکند و او را بر آنچه تکلیف مى کند یارى دهد و او را در امورى که در طاقت او نیست به کار نگیرد .

یتیم نوازى

یتیم یا به خاطر مرگ پدر از نوازش و محبت پدرانه محروم شده ، یا به سبب مرگ مادر از آغوش عاشقانه مادرانه بى بهره گشته ، یا هر دو منبع لطف و فیض و عشق و محبت را از دست داده است .

از وظایف الهى و تکالیف قرآنى و مسؤولیت هاى اسلامى اهل ایمان توجه همه جانبه به یتیمان براى جلب خشنودى خداست .

قرآن مجید و روایات در ضمن بیان مطالبى لطیف و اشاراتى دقیق ، و سفارشاتى عمیق و توصیه هایى بسیار مهم مردم را به رعایت حقوق همه جانبه یتیمان دعوت کرده و این کار را از اعظم عبادات و افضل قربات شمرده اند .

حق یتیم آن چنان عظیم است که قرآن بیست و سه بار از یتیم یاد کرده ، و فصل جداگانه اى در روایات اهل بیت (علیهم السلام) به این برنامه بسیار مهم اختصاص یافته است .

قرآن مجید نسبت به ایتام این عناوین را به کار گرفته است :

احسان به یتیم ، اکرام به یتیم ، اطعام یتیم ، انفاق به یتیم ، امر ازدواج یتیم ، پناه دادن به یتیم ، کار براى یتیم ، حفظ مال یتیم ، خوردن مال یتیم ، برخورد قهر آمیز با یتیم .

آیات کریمه قرآن به ترتیب عناوین بالا عبارت است از آیاتى که در این سطور مى نگارم :

احسان به یتیم

( وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ . . . )(3).

و یاد کنید هنگامى را که از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و تهیدستان احسان و نیکى کنید .

اکرام به یتیم

( کَلاَّ بَلْ لاَ تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ )(4).

چنین نیست که خدا شما را خوار و پست کرده باشد ، بلکه علّت خوارى و پستى شما این است که یتیم را گرامى نداشتید و حقوقش را رعایت ننمودید .

از آیه ى شریفه استفاده مى شود که هرکس به اکرام یتیم و رعایت حق او برخیزد ، مورد اکرام حضرت حق قرار مى گیرد و در پیشگاه حضرت ربّ رفعت مقام مى یابد .

اطعام به یتیم

( وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً )(5).

و پیوسته در عین دوست داشتن طعام براى خودشان آن را به تهیدست و یتیم و اسیر مى خورانند .

در این آیه ى شریفه خداى مهربان اطعام به یتیم را از اعمال قابل تقدیر اهل بیت (علیهم السلام) شمرده است ، اهل بیتى که به فرموده ى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ، هم سنگ قرآن و در همه ى امور زندگى براى همه ى مردم سرمشق حسنه هستند .

انفاق به یتیم

( یَسْئَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْر فَلِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ . . . )(6).

از تو مى پرسند چه چیزى را انفاق کنند ، بگو : آنچه را از مال انفاق مى کنید به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و تهیدستان انفاق کنید .

ازدواج یتیم

( وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ . . . )(7).

یتیمان را نسبت به امور دینشان و اخلاق و رفتارشان و نحوه ى تصرف در اموالشان تا زمانى که براى ازدواج آماده شدند و مسأله ى نکاح براى آنان سهل و آسان آمد آزمایش کنید ، اگر توان ازدواج داشتند اموالشان را در اختیارشان قرار دهید . .  .

( وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ . . . )(8)

و اگر مى ترسید که در ازدواج با یتیمان نتوانید عدالت را رعایت کنید پس با آن کس از زنان که خوشایند شماست ازدواج کنید .

حفظ مال یتیم

اگر از پدر یتیم یا مادرش یا از هر دو نفر مالى براى یتیم باقى ماند بر سرپرست یتیم واجب است که در حفظ آن مال بکوشد ، و پس از رشد یتیم ـ سن تشخیص مسائل مربوط به امور مالى ـ آن مال را تا دینار آخر در اختیار او قرار دهد .

 ( وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوباً کَبِیراً )(9).

اموال یتیمان را به خود آنان بدهید و مال نامرغوب خود را با مال مرغوب آنان جابه جا نکنید ، و اموال آنان را به ضمیمه ى اموال خود نخورید ، زیرا این کار گناهى بزرگ است .

( . . . فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن یَکْبَرُوا . . . )(10)

پس اگر از آنان رشد و صلاحیتى در کارگردانى زندگى و تصرف در اموال یافتید اموالشان را در اختیارشان بگذارید ، و اموالشان را به خیال این که مبادا کبیر شوند از روى اسراف و شتاب نخورید . .  .

خوردن مال یتیم

تصرف در اموال یتیمان بدون مجوز شرعى ، و خوردن آنچه در مالکیت آنان است گناهى بسیار سنگین و سبب دچار شدن به عذاب الهى است .

( إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً )(11)

بى تردید کسانى که اموال یتیمان را از روى تجاوز و ستم مى خورند جز این نیست که در شکم هایشان آتش مى خورند و به زودى در آتش برافروخته درآیند .

 پناه دادن به یتیم

از امورى که بسیار پسندیده و باارزش و از خصلت هاى نیک انسانى است پناه دادن به یتیم است .

پناه دادن به یتیم براى مصون ماندن او از آفات و بلاها و حوادث تلخ و قرار گرفتنش در مدار امنیت و تربیت و رشد و صلاح لازم کار بسیار باارزشى است که حضرت حق به خود نسبت داده است ، و در حقیقت کسى که یتیم را پناه دهد کارى الهى انجام داده است .

( أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَى )(12)

آیا خدا تو را یتیم نیافت پس پناهت داد ؟

برخورد نامناسب با یتیم

از کارهاى زشتى که بنا بر روایات اهل بیت (علیهم السلام) عرش را به لرزه مى آورد برخورد نامناسب و قهر آمیز با یتیم است ، برخوردى که دل او را مى سوزاند و اشکش را جارى مى کند و او را در فشار روحى قرار دهد .

خداى مهربان که ولى و سرپرست حقیقى ایتام است و مردم مؤمن را وکیل خود در این سرپرستى گرفته از این که با یتیم برخورد قهر آمیز شود نهى فرموده است :

( فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلاَ تَقْهَرْ )(13)

و اما یتیم ، از وظایف و تکالیفت درباره ى او این است که با وى برخورد قهر آمیز ننمایى .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/14 :: ساعت 1:20 عصر )
»» ناسیونالیسم، دولت، هویت‌خواهی قومی2

ملت، در ایران پس از مشروطه
ملت‌گرایی و ملیت‌خواهی و خواست تشکیل دولت ملی از مشروطه به بعد ایران بر بستر همان روند تکاملی و بالنده‌ی اجتماعی که طی اواخر قرن 16 تا اوایل قرن 19 میلادی، به‌گذار جوامع اروپایی از دوران فئودالیته به بورژوازی منجرگردید، فرانروییده است. در جامعه‌ی ایران، گذار از دوران فئودالیسم به بورژوازی در حد فاصل اواخر دوره‌ی قاجار و طلیعه‌ی انقلاب مشروطیت تا زمان روی‌کار آمدن رضاشاه و از آن‌زمان تا امروز، هرگز به شکل‌گیری و ایجاد پدیده‌ی ملت-دولت مدرن منتهی نشده است. در نتیجه نباید انتظار داشت که ملت‌خواهی و ملی‌گرایی برخاسته از حاکمیت یک دولت ملی مدرن که خود مظهر خواست و اراده‌ی مشترک شکل‌یافتن یک ملت مدرن است، با ملت‌خواهی ناشی از شکل‌گیری یک دولت شبه‌مدرن در غیاب شکل‌گیری پدیده‌ی ملت-دولت مدرن، یکی باشد. به‌عبارت دیگر شکل‌گیری ملت به مفهوم مدرن آن در نسبت با شکل‌گیری دولت در جوامع مدرن دارای تقدم وجودی است و دولت ملی تبلور نیاز و خواست سامان عمومی دادن به زیست جمعی اقوامی است که با پذیرش همزیستی در حوزه‌های جغرافیایی مشترک و برای پاسخ‌گویی به اقتضائات و ضرورت‌های تکامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیِ ناشی از گذار از فئودالیسم به بورژوازی، دیگر نه مجموعه‌ای از اقوام، بلکه یک ملت مدرن است. ادامه‌ی بقا و حیات امروزی ملل مدرن جوامع اروپایی، درواقع ملتقای همزیستی اقوامی نظیر ژرمن‌ها، بوربون‌ها، اسلاوها، ساکسون‌ها، انگلوساکسون‌ها و... در دوران تاریخی رنسانس غرب و شکل‌گیری ملت‌های مدرن نوین است که ضرورت‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی آن‌دوره‌ی تکامل تاریخی، آن‌ها را به ضرورت تشکیل دولت‌های ملی مدرن برای ایجاد سامان سیاسی عمومی در چارچوب مرزهای یک ملت شکل‌یافته‌ی مدرن، وادار نمود. ملیت‌خواهی و ناسیونالیسم بروزیافته در چنین جوامعی که شاکله‌ی آن برمبنای مشارکت و برعهده‌گیری نقش‌ها و کارویژه‌های مشخص و تمایزیافته توسط انواع نهادها، سازمان‌ها و تشکل‌های صنفی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و روابط انسان‌ها با خود، جامعه و دولت ملی و دستگاه حکومت براساس حقوق و قراردادهای توافقی تعیین می‌شود و افراد جامعه در مقام شهروندان صاحب حق، زیست می‌کنند، نوعی ناسیونالیسم مدرنِ اجتماعی است که می‌توان آن‌را به ناسیونالیسم مدنی تعبیر نمود.

حال آن‌که سیر تکوین ناسیونالیسم و ملی‌گرایی و ملیت‌خواهی در جامعه‌ی ایران، به‌خصوص پس از دوره‌ی ظهور دولت شبه‌مدرن رضاشاه، به‌گونه‌ای است که باید گفت اصولاً چندان سازگاری و قرابتی با ناسیونالیسم مدرنِ اجتماعی و صفت و ویژگی "مدنی" آن ندارد.

همان‌طور که پیش از این در مطلبی دیگر نیز گفته‌ایم: "شروع روند نوسازی در ایران، با شکل‌گیری اولین دولت شبه‌مدرن مطلقه در زمان رضاشاه، صورت و شکلی کاملاً بارز و برجسته پیدا کرد. اتفاقی که در زمان تشکیل دولت مطلقه‌ی رضاخان درخصوص مسایل قومی روی داد این بود که یک دولت متمرکز قوی با در اختیار داشتن بسیاری از ابزارهای سیاسی، نظامی و اقتصادی، برای نخستین‌بار شکل‌گرفت که بخشی از برنامه‌های نوسازی و ایجاد عمران و آبادانی آن دقیقاً منطبق بود بر سرکوب و قلع‌و‌قمع عشایر و طوایف و اقوام پیرامونی و به‌دور از مرکز که تا پیش از آن نقش تعیین‌کننده و بسیار مؤثری در تعیین سیاست‌های قدرت مرکزی داشته و اساساً خود بخشی از ساخت قدرت مرکزی به‌شمار می‌رفتند."14

‌اطلاق واژه‌ی ممالک محروسه (شامل آذربایجان، کردستان، خراسان، عربستان و ...) به کشور ایران حتی در آستانه‌ی انقلاب مشروطه و دوران سقوط خاندان قاجار، بیان‌گر نوع وضعیت و چه‌گونگی بافت جغرافیایی کشور در آن‌زمان است. در بافت جغرافیایی ممالک محروسه‌ی آن‌دوران، اقوام و طوایف و عشایر مناطق مختلف کشور به‌عنوان رعایا، تحت زعامت و ولایت یک یا چند والی و سلطان یا شیخ و پیشوای عشیره و طایفه، به‌سر می‌برند. در چنین وضعیتی، هر منطقه‌ای-بخوانید مملکتی - از ایران به منزله‌ی یک ایالت و ولایت که دارای گونه‌ای از استقلال نسبی در خودگردانی امور دیوانی و نظامی و مالیاتی خویش بود به نسبت انعطاف و تمکین‌پذیری‌اش از هژمونی حکومت و قدرت مرکزی و بده‌‌بستان‌هایی که در جریان سازش و ستیز با دستگاه دولتی شاه حاکم داشت، به اداره‌ی امور خود می‌پرداخت. انجام تقسیمات کشوری و تنظیم نوع روابط و مناسبات حقیقی و حقوقی ایالات مختلف با یکدیگر و نیز با حکومت مرکزی، مطابق الگوی انجمن‌های ایالتی و ولایتی، که در جریان مبارزات ضد استبدادی و مشروطه‌خواهانه‌ی جنبش مشروطیت، از وجاهت و مشروعیت قانونی و پشتوانه‌ی مردمی برخوردار شده بود، به دیرپایی چندانی نینجامید.

‌با روی کار آمدن رضاخان پس از کودتای 1299، وی "در تقسیمات کشوری تغییرات چندی داد تا کنترل دولت مرکزی را تضمین‌کند. بعدها در زمان سلطنت خویش (1304) تقسیمات کشوری قدیم را کلاً برهم ریخت. به‌جای ایالت‌های سابق، استان‌هایی ایجاد شدند که از نظر حد و مرز مساحت با ایالت‌های پیشین فرق داشتند. او می‌خواست بدین وسیله این فکر را القا کند که واحدهای جدیدی با نام‌های جدید ایجاد شده‌اند. در این‌جا هم مثل کلاه و پوشش یک‌نواخت اجباری برای همه‌ی مردان کشور، واحدهای اداری جدیدی به‌وجود می‌آمدند تا برای همیشه احساس تشخص قبیله‌ای، فرقه‌ای و منطقه‌ای را نابود سازند. اما انهدام واقعی پایگاه حیاتی هرنوع جنبش احتمالی جدایی‌خواهانه، با سیاست اقتصادی رضاشاه تحقق پیدا کرد. او تهران را مرکز بازرگانی و اقتصادی ایران قرار داد. دولت مرکزی کنترل بازرگانی خارجی، انحصار تجارت قند و شکر و توتون و تنباکو و تریاک را برعهده‌گرفت. خرید نیازهای دولتی در تهران انجام می‌شد و نیازهای شهرستان‌ها نیز از تهران ارسال می‌گردید."15‌ ‌مطابق واقعیت‌های تاریخی، تا قبل از شکل‌گیری و موجودیت دولت مطلقه‌ی شبه‌مدرن پهلوی اول، موقعیت روِسا و شیوخ و رهبران طوایف و عشایر و اقوام به‌گونه‌ای بود که هم‌تراز یا حتی بالاتر از موقعیت هژمونیک والیان منتسب از مرکز بود و در ایالات و ولایت مختلف به‌ویژه در کردستان، بلوچستان و آذربایجان، از قدرت و اختیارات بسیار زیادی برخوردار بودند. تا آن‌جا که حتی گرایش به تمرکز‌گرایی ایجادشده از دوران قاجار "نتوانست قدرت روِسای مقتدر ایالات را در مناطق مختلف کشور کاملاً از بین ببرد. درواقع، حاکمان قاجار تا زمانی که از نظر نظامی و مالی به نیروهای ایلی وابسته بودند، نمی‌توانستند قدرت بلاواسطه‌ی خود را گسترش دهند. همان‌گونه که یکی از محققان اشاره می‌کند، دولت قاجار بیش‌تر به کنفدراسیونی از دولت‌های کوچک شباهت داشت که با بنیانی ضعیف در اثر وفاداری سمبولیک به شاه و دولت علّیه‌ی شاهنشاهی، به یکدیگر پیوسته بودند."16‌ ‌

آن‌چه در زمان رضاشاه در رابطه با اقوام ایرانی روی داد این بود که وی می‌خواست، طی یک دوره‌ی زمانی بسیار شتابنده و سریع، پدیده‌ای به‌نام دولت ملی مدرن را پی‌ریزی نموده و شکل دهد. دولتی که خصیصه‌ی ملی‌بودنش را در قالب اجرای یک برنامه‌ی گسترده‌ی نوسازی آمرانه توسط حکومتی به غایت تمرکز‌گرا، با تأکید و تحمیل نمادها، علایم و رفتارهای صوری خاص و متحدالشکل بر همگان، به‌عنوان روح همیّت و یک‌پارچگی ملی به نمایش درآورد؛ اما این خواست آمرانه و تحمیلی و اقدامات خشن و سرکوب‌گرانه‌ی مترتب بر آن، در تقابل و تخاصم آشکار با منافع و حتی موجودیت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی طوایف و ایلات و اقوام گوناگون قرارگرفت.

تقابلی که با لحاظ‌کردن تأثیر‌پذیری خود‌کم‌بینانه‌ی رضاخان از الگوی توسعه و ترقی آلمان هیتلری در آن‌زمان، به‌صورتی کاملاً فاشیستی و نازیستی به تحقیر و انزوا و تخفیف همه‌جانبه‌ی حیات مادی و معنوی اقوام ریشه‌دار ایرانی از آن‌زمان به پس، انجامید.

به‌تعبیر دیگر "جامعه‌ی ایران در اوایل قرن بیستم شاهد یک تحول مهم اجتماعی-سیاسی بود. انتقال قدرت از یک دولت غیرمتمرکز به دولتی متمرکز و بوروکراتیک، فرآیندی مشکل‌آفرین بود؛ زیرا پیش‌شرط‌های لازم جهت شکل‌گیری دولت مدرن و اوضاع مساعد برای استحکام آن در اوایل دهه‌ی سی ‌شمسی همانند اروپای قرن شانزدهم وجود نداشت. علاوه بر این، در آن‌زمان نیروهای مرکزگریز مهمی نظیر روِسای ایلات قدرتمند وجود داشتند که انحصار قدرت از سوی دولت را نمی‌پذیرفتند. در این مقطع، جامعه‌ی ایران شاهد ظهور پدیده‌ای بود که بسام طیبی آن‌را همزمانیِ ناهمزمان (تقارنِ نامتقارن) می‌خواند؛ یعنی همزمانی ظهور دولت ملی مدرن و ایلات کهن. ... همزمانی وجود ایلات کهن و ظهور دولت مدرن الهام‌یافته از الگوی دولت‌های مدرن اروپا را فقط در این قالب تاریخی می‌توان درک‌کرد. دولت مدرن به اطاعت ایلات از دولت مرکزی بسنده نمی‌کرد بلکه بر وحدت ملی نیز تأکید داشت؛ وحدتی که اقتدار محلی ایلات را تحت‌تأثیر قرار می‌داد. خود‌مختاری، ویژگی عمده‌ی ایل است و ویژگی عمده‌ی دولت مدرن انحصار قدرت و تبدیل‌ساختن همه‌ی وفاداری‌ها، ازجمله وفاداری ایلی به وفاداری به دولت. ایلات با این خصوصیت می‌توانستند با دولت غیرمتمرکز سنتی همزیستی داشته باشند اما سازش آن‌ها با یک دولت مدرن و تمرکزگرا ممکن نبود. دولت مدرن برخلاف دولت سنتی نمی‌توانست قدرت و خودمختاری ایلات را تحمل‌کند. در این مرحله، وظیفه‌ی اصلی دولت مدرن نابودی گروه‌های ایلی قدرتمند و خودمختار بود."17

در دوران معاصر، روند مواجهه‌ی خصمانه و حذف‌گرایانه با اقوام پدیدآورنده‌ی ملیت ایرانی، روندی رو به تشدید بوده است. اشاره به پدید‌آورند‌گی و ایجاد ملیتی به‌نام ایرانی به‌واسطه‌ی موجودیت تاریخی اقوام ساکن این سرزمین، بنا به آن‌چه از آغاز تاکنون به اجمال توصیف شده است از آن روست که در حقیقت امر، موجودیت ملتی به نام ملت ایران، مجزا از موجودیت تاریخی اقوام سکناگزیده در این مرزوبوم - خواه به انتخاب و اختیار و خواه به اجبار و تحمیل- معنای واقعی ندارد و واقعیت تاریخی موجودیت ملت ایران از دیرباز تا امروز، مفهومی جز استمرار تاریخی حیات این اقوام در بر ندارد. اقوامی که طی قریب به یک قرن اخیر به‌سبب موقعیت زیستگاه جغرافیایی‌شان- به‌طور عمده- در مدارهای پیرامونی و حاشیه‌ای ایران، از زمان رضاشاه به این‌سو همواره در متن تقابل و تضاد مرکز با پیرامون، منافع حیاتی و حتی هویت قومی آن‌ها از جانب حکومت‌ها و دولت‌های مرکزی مورد تخریب و تهدید و نفی‌شدن، قرار گرفته است.

درفراگرد تضاد مرکز با پیرامون، آن بخش از ساکنان مناطق قومی که به ادامه‌ی سکونت و زندگی در مناطق پیرامونی خویش مبادرت ورزیده و با عدم مهاجرت به مرکز، به‌طور کامل در مناسبات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حوزه‌ها و مناطق مرکزی و پایتخت‌نشین هضم و جذب نشدند، همواره موقعیت و وضعیت اقتصادی و معیشتی ضعیف‌تر و وخیم‌تری پیدا کردند و محرومیت‌های تحمیلی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بیش‌تری را در دوران معاصر، متحمل شدند. تا این‌که با وقوع نهضت ملی‌شدن نفت و ایجاد فضای سیاسی نسبتاً دموکراتیک و آزادتر، فرصتی پیش آمد که این اقوام حاشیه‌ای بتوانند امکان بروز خواسته‌ها و مطالبات خود را در قالب یک خواست ملی و فراگیر به‌دست آورند. به‌عبارت دیگر، سیاست‌ها و برنامه‌های دولت ملی و دموکراتیک مصدق، نه‌تنها فرصت مناسبی برای کاستن از فشارها و تبعیض‌ها و ستم‌هایی که تا آن‌زمان بر اقوام می‌رفت فراهم‌کرد، بلکه خود عاملی شد که به‌قول ریچارد کاتم، اقوام ایرانی (به‌خصوص آذری‌ها و کُردها) یکی از نیروهای عمده و مؤثر در جهت پیش‌بُرد اهداف و خواسته‌های نهضت ملی به‌شمار آیند و با حرکت عمومی و کلی دموکراتیک نهضت همسو شوند. کودتای 28 مرداد و شکست نهضت ملی، بار دیگر فرصت مشارکت ملی و دموکراتیک اقوام همسو در پیوند با خواسته‌های عام و ملی، تمامی ایرانیان در سطح کشور را از آنان گرفت و در دوره‌ی سلطنت پهلوی دوم باز هم همان مشی سرکوب و به حاشیه‌راندن بیش‌تر، که نتیجه‌ی آن فقر و تبعیض و عقب‌ماندگی بیش‌تر اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اقوام بود، ادامه پیدا کرد و در عمل، شکاف و تضاد قدرت مرکزی با مطالبات و خواسته‌های پیرامونی بیش‌تر شد. این تضاد و شکاف به‌گونه‌ای رو به تزاید تا زمان وقوع انقلاب اسلامی سال 57 ادامه پیدا کرد. متأسفانه در دوران پس از انقلاب تاکنون، نه‌تنها از شدت و عمق این تضاد کاسته نشده است، بلکه به‌نظر می‌رسد، چه به‌دلیل رفتار و عملکرد چپ‌روانه و نادرست برخی گروه‌ها و نخبگان سیاسی و قومی در سال‌های اول پس از شکل‌گیری جمهوری اسلامی و چه به‌دلیل سیاست‌ها و عملکرد و برنامه‌های نظام سیاسی در برخورد با اقوام و نیز نوع تلقی و نگرش حاکمیت و دولت مرکزی در طول سال‌های گذشته تا امروز، این تضاد همچنان در حال تعمیق و گستردگی است.18

اینک اما به‌نظر می‌رسد چند رشته سؤال اساسی در پی‌گیری این بحث قابل طرح و کنکاش است. سؤالاتی از این دست که؛ آیا خواست‌ها و مطالبات تاریخی فرومانده‌ی اقوام در ایران، فقط مطالبات مربوط به رفع ستم اقتصادی و توسعه‌نایافتگی پیرامونی است؟ آیا آن بخش از خواست‌های مطرح‌شده‌ی معطوف به نیازها و مطالبات فرهنگی یا حتی سیاسی-مانند طلب حق آزادی بیان و تحصیل و آموزش به زبان قومی یا حقوق‌بشر و دموکراسی‌خواهی- در چارچوب پاسخ‌گویی به امر توسعه‌یافتگی اقتصادی، قابل‌حل و صرف‌نظرکردن است؟ به‌عبارت دیگر آیا می‌توان پاسخ به مطالبات فرهنگی و سیاسی را به سطح پاسخ به مطالبات اقتصادی و عدالت‌خواهانه تقلیل داد و فروکاست؟ افزون بر این‌ها آیا در مجموعه‌ی مطالبات فرومانده‌ی اقوام، خواسته‌ای به‌نام هویت‌خواهی قومی وجود دارد؟ آیا طلب هویت‌خواهی قومی، قابل‌هضم یا ادغام در مطالبات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی است؟ و از همه مهم‌تر آن‌که در یک چارچوب ملی و از منظر ملیت ایرانی، نسبت هویت‌خواهی قومی با هویت‌خواهی ملی چه‌گونه است؟


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/12/14 :: ساعت 1:17 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 66
>> بازدید دیروز: 196
>> مجموع بازدیدها: 1325139
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب