سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از شهوت پنهان بپرهیزید : دانشمند دوست دارد که کنارش بنشینند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» کدام حق؟ کدام مسؤولیت؟

از کوچه–پس‌کوچه‌های شهر که می‌گذری، ساختمان‌های خاکستری سر به فلک کشیده و بی‌قواره، با نقش‌های بی‌نقش، درست زمانی که روز تمام شده و تاریکی شب همه‌جا سرک می‌کشد، آدم را به‌یاد شهر لندنِ داستان‌های چارلز دیکنز می‌اندازد؛ با همان هویت اما از نوع امروزی. ماشین‌های درهم و برهم با رانندگانی که معلوم نیست از کدام قانون تبعیت می‌کنند، اتوبان‌های عریض با پل‌های عابر پیاده دور از دسترس، که ترجیح می‌دهی توانایی‌ات را در دو و میدانی و پرش از مانع بسنجی و زندگی‌ات را کف دستت بگیری، فقط برای این‌که این اندک فاصله را طی‌کنی تا به خانه‌ات برسی. وقتی هم سعی می‌کنی از خط عابر پیاده رد شوی، موتورسواری با سرعت به‌طرفت می‌آید و با یک فحش آبدار درست از جلوی نوک کفشت رد می‌شود، آن‌قدر نزدیک که با خودت فکر می‌کنی، شاید خود مرگ فحاشی می‌کرد. گاهی داستان به همین‌جا هم ختم نمی‌شود و مجبوری با جسم و روانی خسته از کار، برای خریدی مختصر سر قیمت‌های دل‌بخواهی فروشندگان، با آن‌ها چانه بزنی، یا به مغازه‌دار محل بگویی موتورت را از پیاده‌رو بردار که مردم بتواند عبور و مرور کنند، یا به سبزی‌فروش بگویی پدرجان! آشغال‌های سبزی یا میوه‌های گندیده را داخل جوی آب نریز که هم محل را بو بردارد و هم جوی، آبگیر شود. به خانه هم که می‌رسی، می‌بینی همسایه‌ی سه پلاک بالاتر، آهسته‌آهسته به‌طرف خانه‌ات می‌آید، زباله‌ها را جلوی منزلت گذاشته، فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد. در را پشت سرت می‌بندی همین که می‌خواهی یک نفس عمیق بکشی، صدای خواننده‌ی مشهور لوس‌آنجلسی را می‌شنوی، انگار کنسرت زنده‌ای را در بالای پشت بام اجرا می‌کند، صدایش در تمام خانه منعکس می‌شود. با شانه‌های افتاده، مثل کسی که چاره‌ای ندارد جز سازگاری با شرایط موجود، کسی که نمی‌تواند با تمام دنیا بر سر آن‌چه حقش محسوب می‌شود، بحث‌کند، پله‌ها را بالا می‌روی و بارها و بارها از خودت می‌پرسی من به‌عنوان یک انسان چه حقی دارم؟ امنیت روانی‌ام را از کجا باید طلب‌کنم؟ ‌ ‌

بارها شنیده‌ایم حقوق شهروندی، از جمله مضامین حقوق‌بشر است که ظاهراً قرار است آرامش مردم را تأمین‌کند تا آدم‌ها با کشف استعدادهای‌شان به آن خودشکوفایی شایسته‌ی موجودی به نام انسان، دست یابند. اما وقتی از مردم که موضوع این حقوق هستند می‌پرسیم آیا می‌دانید حقوق شهروندی کدامند؟ ما در مقابل این حقوق چه وظایفی داریم؟ یا اساساً شهروند کیست؟ پاسخ کامل و راضی‌کننده‌ای نمی‌شنویم. اطلاع شهروندان از حقوق‌شان اطلاعاتی کلی و نه جزیی‌ست و تنها عده‌ی معدودی نسبت به موضوع اشراف کامل دارند. بعضی‌ها هم که اصلاً در تعریف خود شهروند در می‌مانند. مثلاً وقتی از پسر جوانی که فوق‌دیپلم دارد و صاحب کافی‌نت در منطقه‌ی‌خوبی از شهر است پرسیدم می‌دانید حقوق شهروندی چیست، پاسخ داد من حتی تعریف درست شهروند را هم نمی‌دانم.

آقای 38 ساله‌ای که کارشناس ارشد است و مدیریت برنامه‌ریزی و کنترل پروژه‌های یک شرکت معروف را برعهده دارد، معتقد است: "درمورد حقوق شهروندی تنها در حکومت‌های دموکراتیک می‌شود صحبت‌کرد چرا که در کشورهای غیردموکراتیک تعریف کلمه‌ی حقوق در اختیار صاحبان قدرت است." او شهروند را فردی می‌داند که در کشور خود از حقوق مدنی و سیاسی برخوردار است. به اعتقاد وی، "حقوق شهروندی به دو دسته‌ی مدنی و سیاسی تقسیم می‌شود. حقوق مدنی هر شهروند تابع قوانین مدنی موضوعه در کشور متبوع وی می‌باشد از جمله: حقوق مربوط به کار، ازدواج و ارث. حقوق سیاسی شهروند و چارچوب و حدود مشارکت افراد در سیاست مثل قوانین نامزدی و شرکت در انتخابات نیز از طریق قانون‌اساسی تعریف می‌شود."

پسر دانشجوی 21 ساله‌ی شاغلی هم می‌گوید: "به‌نظر من شهروند به شخصی گفته می‌شود که از لحاظ قانونی برای زندگی در کشوری پذیرفتهشده است و حقوق شهروندی نیز مجموعه حقوقی است که اجتماع بر هر شهروند و هر شهروند نسبت به شهروند دیگر برعهده دارد. به‌عنوان مثال؛ حق انتخاب نوع پوشش، آزادی در انتخاب یا عدم انتخاب مذهب، برخورداری از امنیت اجتماعی، آگاهی از حقوق شهروندی، صداقت دولت‌مردان و حکومت، در اختیار داشتن عادلانه‌ی امکانات رفاهی و آموزشی و برخورداری از عدالت اجتماعی."

به اعتقاد جوان 24 ساله‌ی دیپلمه‌ای نیز که در زمینه‌ی عرضه‌ی محصولات فرهنگی کار می‌کند: "به شخصی که در تبعیت یک کشور زندگی‌کند و مطیع قوانین آن باشد شهروند می‌گویند؛ و حقوق شهروندی، حقوقی ‌است که از طرف دولت وضع می‌شود و هدف از آن، حفاظت از یک شهروند در برابر ناهنجاری‌های اجتماعی و بالعکس است؛ مثل حق زندگی، کار و تفریح."

از میدان انقلاب که رد می‌شوی، معمولاً زیر پل عابر پیاده، یک بیمار روانی، درحالی ‌که حرکات عجیب و غریبی می‌کند، با لباسی مندرس و صورتی کثیف، چیزهای درهم و برهمی می‌گوید که انگار حکایت از روزگاری ناگفته دارد. درست مثل آدم‌هایی که جسم بی‌جانشان بالای چوبه‌ی دار تاب می‌خورد و از اگرهایی حرف می‌زنند که اگر داشتند دیگر آن‌جا نبودند. دکتر مهدیس کامکار، روان‌پزشک، پژوهشگر آسیب‌های اجتماعی و فعال حقوق زنان، در رابطه با تاثیر رعایت حقوق شهروندی در تأمین امنیت روانی و ایجاد بهداشت روانی شهروندان می‌گوید: "به‌لحاظ دیدگاه یا رویکرد روان‌شناسی اجتماعی، حقوق شهروندی با فرضیه‌ی عرضه و تقاضای اجتماعی مرتبط می‌گردد. طبق این فرضیه‌، هر انسانی به‌عنوان عضوی از جامعه، خدماتی ارایه می‌دهد و حق و حقوقی را نیز تقاضا دارد. در شرایطی که جامعه به‌صورت مدنی یا شهروندی‌ست یعنی همه‌ی اعضای جامعه متعلق به شبکه‌ی اجتماعی، شهری (مدنی) هستند، افراد به‌لحاظ اخلاقی یا انسانی، عرفی، شرعی و قانونی، دارای حقوق لازم‌الاجرایی از سوی مسؤولان گرداننده‌ی جامعه‌ی مدنی می‌باشند و درصورتی که حقوق خود یا سایر شهروندان را که به‌تصویب رسیده است رعایت نکنند، تقاضای احقاق حق نداشته و مرتکب قانون‌شکنی شده‌اند. در‌صورت اجرای برابر و یکسان به‌لحاظ حقوق مدنی، افراد متعلق به جامعه، دارای احساس هویت اجتماعی همسان و یکنواخت با دیگران و در‌عین‌حال متمایز در طول زمان و مکان به‌دلیل تفاوت انسان‌ها از نظر هویت فردی می‌شوند. این شرایط متعادل و منطقی، موجب احساس تعلق به جامعه، احساس امنیت روانی، سلامتی روحی و سلامت هویت فردی، اجتماعی و ملی می‌شود. تبعیض حقوق شهروندی، صدمات جبران ناپذیری در هر سه شکل هویت به اعضای جامعه به‌عنوان شهروند وارد می‌سازد و موجب احساس دل‌سردی، ناکامی، یأس، درماندگی، احساس طرد، بیگانگی، خشم، اعتراض و حتی بزه‌کاری و تبه‌کاری می‌شود."

از منطقه‌ی ارامنه که می‌گذرم، به‌نظرم می‌رسد اقلیت‌ها هم باید حرف‌های زیادی از حقوق شهروندی رعایت‌نشده‌شان داشته باشند. از یک خانم اقلیت که سؤال می‌کنم، پاسخ می‌دهد: "اعتراض من به عدم اجرای حقوق شهروندی به‌عنوان یک اقلیت نیست، بلکه در جایگاه زن است که هیچ امنیت جسمی و روانی در این جامعه ندارد و کوچک‌ترین حقوقش رعایت نمی‌شود." با صحبت‌های او، پرسش همیشگی‌ام دوباره زنده می‌شود؛ حقوق شهروندی برای چه قشر و چه جنسیتی از جامعه وجه قانونی دارد؟ زنانی که باید برای مسکن یا اشتغال که از حقوق اولیه‌ی شهروندی است، از شخصی دیگر اجازه بگیرند، چه‌گونه می‌توانند به عزت نفس دست‌یابند؟

محسن مالجو، کارشناس ارشد مطالعات زنان، در همین رابطه می‌گوید: "بنیاد شهروندی برمبنای برخورداری از مجموعه حقوق مدنی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و به‌خصوص جنسیتی و فرهنگی است. شهروندی بیش‌تر یک موقعیت گروهی است که با تأکید بر حقوق انسانی و فردی، در صدد تبیین حقوق و تکالیف دوسویه‌ی افراد و نهادهای سیاسی از طریق مشارکت و تقویت جامعه‌ی مدنی است. شهروندی از یک‌سو تابع آگاهی و شناخت در امور مختلف، تجارب، مهارت‌ها، وضعیت رفاهی، خصیصه‌های فردی و حضور در عرصه‌های عمومی است و از سوی دیگر نیازمند منابع و فرصت‌ها و بسترهای اجتماعی مناسب است که به‌نظرم شاید با توجه به وضعیت کنونی، زنان دارای شانس کم‌تری نسبت به مردان برای شهروندشدن هستند. حقوق شهروندی اصطلاح جدیدی است که اخیراً وارد ادبیات حقوقی کشور ما شده است و آن را بر سه اصل حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی تقسیم می‌کنم. آزادی عملکرد فردی، آزادی‌های شخصی –مثل حق حیات، امنیت وآزادی تن، آزادی و مصونیت مسکن، مصونیت مکاتبات، مکالمات و مخابرات و اسرار شخصی، حق دفاع در دادگاه–؛ آزادی اندیشه و فکر –مانند آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی اخبار و اطلاعات، آزادی مطبوعات، آزادی آموزش و آزادی سیاسی–؛ آزادی اقتصادی و اجتماعی که عمدتاً شامل آزادی مالکیت، آزادی بازرگانی و صنعتی و آزادی کار و حق برخورداری و استفاده از امکانات و منافع ملی در شرایط مساوی و برابر و بدون تبعیض است. در تمام موارد فوق در قانون به‌سختی می‌توان زنان را شهروند محسوب‌کرد."

دکتر کامکار نیز، درمورد حقوق شهروندی زنان خیابانی معتقد است: "از آن‌جایی‌که روسپی‌گری پدیده‌ای نابه‌هنجار و معضل یا آسیبی اجتماعی تاریخی در تمامی جوامع شهروندی و اجتماعات انسانی بوده است و هنوز راه‌حل مناسب جامع، مانع، فراگیر و رویکرد جامع‌نگر و اجتماع‌مدار به‌لحاظ زیستی– روانی – اجتماعی برای این پدیده‌ی اجتماعی یافتنشدهاست و هنوز هیچ راه‌کار قاطعی (غیرقانونی تلقی‌کردن، جرم‌زدایی، یا قانونی‌سازی این آسیب اجتماعی) جواب فراگیر و جامع‌گری در بر نداشته است، در جامعه‌ی شهروندی ایران نیز کم‌وبیش به‌صورت مخفی یا با اغماض و انکار با این آسیب اجتماعی برخورد می‌شود، بنابراین افرادی که به این عمل به‌عنوان منبع درآمد مبادرت می‌ورزند، در‌واقع شغلی غیر‌قانونی و غیراخلاقی دارا می‌باشند و باز به‌دلیل فرضیه‌ی مبادلات اجتماعی، از نظر اخلاقی، عرفی، شرعی و قانونی به‌دلیل نوع نگرش جامعه به شغل تن‌فروشی، از دیدگاه مسؤولان قضایی و انتظامی جامعه‌ی مدنی، خدمات قابل‌قبولی انجام نمی‌دهند. بنابراین به‌دلیل به‌رسمیت شناخته‌نشدن شغل و پیشه‌ی آن‌ها و عدم وجود صنف و سندیکا و سازمان و ... از کوچک‌ترین حقوق شهروندی (خدمات رفاهی، خدمات درمانی، خدمات بیمه، بازنشستگی، از کارافتادگی، تأمین مسکن، غذا، دارو و سایر خدمات اولیه) محروم می‌باشند. اغماض یا نادیده‌گرفتن حقوق شهروندی این افراد عضو جامعه‌ی مدنی، پاک‌کردن صورت‌مسأله و زیرزمینی ساختن آب‌های آلوده‌ی ناشی از این پیامد می‌باشد، دیر یا زود این شبکه‌ی مخفی زیرزمینی مانند سفره‌ی آب‌های زیرزمینی گسترده شده و به‌سطح زمین جامعه‌ی شهروندی سرایت می‌یابد و مانند آلودگی‌های مسری دیگر، تبعات شهروندی گسترده و فراگیری از نظر سایر موارد جرم، جنایت، بزه‌کاری و تبه‌کاری را به‌صورت یک شبکه در بر می‌گیرد؛ چرا که حداقل نیازهای حیاتی انسان‌های قربانی این شبکه‌ی بی‌رحم، سیکل یا چرخه‌ی معیوب، مورد اغماض یا سرکوب قرار می‌گیرد. به حاشیه راندن آسیب‌های اجتماعی، حیات جامعه‌ی مدنی را در معرض آسیب‌های جدی و جبران‌ناپذیر به‌لحاظ انسانی، اجتماعی، ملی و جهانی قرار می‌دهد."

از دنیای جنس دوم خارج می‌شوم و گزارش را با مرد کتاب‌فروش 45ساله‌ای ادامه می‌دهم؛ به‌نظر او "شهروند کسی است که به حقوق سیاسی، اجتماعی و فردی خود و سایر همشهری‌هایش آگاهی درخور و ضروری و حداقل را دارد و در تحقق حاکمیت بر سرنوشت خود، حق خود می‌داند که با سایر شهروندان در سازمان‌ها و نهادهای مربوط به فعالیت‌های هدفمند و تعریف‌شده در جهت ساماندهی امور مربوط به زندگی‌اش مشارکت داشته باشد و تدوین قوانین و نظارت بر حسن اجرای آن‌ها را چه به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم برعهده داشته باشد. در تحلیل نهایی، حق شهروندان است که از وظایف دولت که اجرای امور شهر را از طریق مؤسسات و سازمان‌ها به‌عهده دارد کاسته و خود امور مربوط به خود و دیگر شهروندان را در اصناف و حِرَف مختلف، اداره و مدیریت نموده و حق برخورد فکری و فرهنگی با عوامل و موانع مزاحم را داشته و بتوانند نظرات خود را بدون سانسور و محدودیت، آزادانه ارایه‌کنند."

اما ظاهراً در این اجتماع شلوغ خواسته‌های ابتدایی‌تری هم هست. انگار هستند کسانی که هنوز در پی نانند و مشارکت سیاسی و آزادی انتخاب، دغدغه‌ی دست چندم آن‌هاست. از جاده‌ی بهشت زهرا که رد می‌شوی کنار جاده، کودکان زیادی را گُل به‌دست می‌بینی. البته گل‌ها را برای زیبایی با خود به این‌طرف و آن‌طرف نمی‌برند؛ آن‌هم در کنار جاده‌ای که ماشین‌ها با سرعت و بدون توجه به وجود نحیف کودکان می‌گذرند و هر لحظه غفلت‌شان مرگ را در پی دارد. مصطفی خرج شش نفر را می‌دهد، محمد هم خرج ده نفر را. برادر کوچک‌تر محمد هم با او گل می‌فروشد. مجموع سن این دو برادر روی هم 17 سال نمی‌شود، چه رسد به این‌که سن‌شان قانونی شده‌باشد. مصطفی می‌گوید بعدازظهرها که گل نمی‌فروشند برای صندوق‌سازی به کارخانه می‌روند. می‌پرسم: تو فکر می‌کنی در این کشور چه حقی داری؟ می‌خواهی برایت چه‌کار کنند؟ می‌گوید: "هیچی! یه‌جور بشه که منم مثل بچه‌های دیگه الان توی خونه باشم." به پاهای خاکی‌اش نگاه می‌کنم، دمپایی پاره‌ای که راه‌رفتن را برایش مشکل‌کرده. چند وقت پیش بود که شنیدم یکی از آن‌ها به‌دلیل تصادف کشته شده است. با خود می‌گویم آیا بار دیگر همه را باز خواهم دید؟

به‌سراغ غلامحسین رییسی، وکیل پایه یک دادگستری می‌روم تا شاید نظرات کارشناسانه‌ی وی راه‌گشا باشد. او هم مثل همیشه با سعه‌ی صدر پاسخ‌گو است: "حقوق‌شهروندی عمدتاً شامل حقوق و آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی‌ست؛ مجموع حقوقی که به‌وسیله‌ی قانون برای همه‌ی مردم مشروع شناخته شده است و بین آحاد ملت تفاوتی ندارد و همه یکسان در حمایت قانون قرار دارند."

البته کلمه‌ی "حمایت" برایم بار اگرهای زیادی را دارد. از کودکی آن‌قدر در مقابل دریافتی‌ها، اگر شنیده‌ایم که وقتی صحبت از حمایت می‌شود، خاطره‌ی تمام اگرها زنده می‌شود: "اگر بچه‌ی خوبی باشی، برایت عروسک می‌خرم" ."اگر معدلت بیست شود، به شمال می‌رویم." مدیر دوران دبیرستان هم همیشه می‌گفت: "اگر آن‌چه من می‌گویم انجام دهید، حمایت‌تان می‌کنم." در نتیجه افراد یاغی (از نظر او) هیچ‌وقت زیر چتر حمایتی‌اش قرار نمی‌گرفتند. زمزمه‌ی ذهنی‌ام را با صدای بلند می‌پرسم: آیا مجرمان، چه سیاسی و چه جرایم دیگر نیز از حقی برخوردارند؟ رییسی می‌گوید: "اشخاصی که در معرض اتهامی واقع می‌شوند، اِعمال حقوق شهروندی آن‌ها در قالب بهره‌مندی از اصل برائت و داشتن حق دفاع و مصونیت در مقابل هرنوع شکنجه و حق برخورداری از دادرسی عادلانه و استفاده از وکیل درباره‌ی وی الزاماً باید اعمال شود. درمورد افرادی که به‌وسیله‌ی دادگاه صالح مجرم شناخته شده‌اند و رأی درباره‌ی آن‌ها قطعیت پیدا کرده است نیز باید حقوقی علاوه بر سایر حقوق شهروندی اعمالشود؛ این حقوق در آیین‌نامه‌ی امور زندان‌ها و سایر مقررات موضوعه بیان ‌شده‌است؛ به‌طور مثال می‌توان به ممنوعیت شکنجه و رفتار موهن، حق برخورداری از تغذیه‌ی سالم، ورزش و استفاده از کتابخانه، روزنامه و ملاقات با خانواده و حق استفاده از مرخصی و آزادی مشروط و استفاده از زندان نیمه‌باز و زندان باز و غیره به‌عنوان مهم‌ترین حقوق محکومان اشاره‌کرد."

آفتاب‌گرم تابستانی مستقیم می‌تابد و می‌سوزاند. بعد از انتظار طولانی برای آمدن اتوبوس، مثل گوشت‌های قربانی آویزان شده‌ام به میله که با هر نیش ترمزش به‌جلو پرتاب نشوم. ایستگاه‌های بعدی را که رد می‌کند طرح جدید فلزی نیمکت‌های انتظار برایم جالب می‌شود و با خود فکر می‌کنم ورای زیبایی ظاهری که دارند و سهولت شست‌وشو و شاید ماندگاری بیش‌ترشان، آیا با تغییر دمای هوا، درجه حرارت این صندلی‌ها هم عوض می‌شود؟ یعنی در حال حاضر که هوا بسیار گرم است آیا این نیمکت‌ها هم سوزانند؟ هنوز فرصت نکرده‌ام آزمایش‌کنم. در همین افکار هستم که در یکی از ایستگاه‌ها، مرد میان‌سالی توجه‌ام را جلب می‌کند. اول فکر می‌کنم شاید من اشتباه می‌بینم اما بعد متوجه می‌شوم مرد، پاهایش را روی نیمکت فلزی ایستگاه گذاشته و روی میله‌ی تکیه‌گاه نشسته است. ناخودآگاه آن‌روز را دوباره به‌یاد می‌آورم که خانمی در صندلی اتوبوس نشسته و پاهایش را روی صندلی مقابل گذاشته بود و درست همین سؤال برایم پیش آمد که این عمل –خاکی‌کردن صندلی اتوبوس یا همان نیمکت ایستگاه– تجاوز به حقوق فردی نفر بعدی که می‌خواهد آن‌جا بنشیند نیست؟ آیا اگر تمام حقوق شهروندی اجرا شود، به‌همان میزان حاضریم به وظایف‌مان عمل‌کنیم؟ ما چه‌قدر نسبت به این وظایف آگاهیم؟ ‌ ‌

خانم معلم بازنشسته‌ای می‌گوید:" هر شهروند باید از بیت‌المال استفاده‌ی بهینه داشته باشد و نگهداری از آن و رعایت حقوق دیگران را وظیفه‌ی خود بداند." خانم لیسانسیه‌ی خانه‌دار دیگری نیز اجرا و رعایت قوانین از سوی همه را موجب کم‌شدن تنش‌های موجود در جامعه دانسته که درنهایت به زندگی راحت‌تر می‌انجامد.

به اعتقاد غلامحسین رییسی: "هر حق ملازمه یا وظایفی دارد که با اعمال حق در رابطه‌ای برابر و آزاد، تکالیف مشخص می‌شود. "

همان آقایی که معتقد به حکومت‌های دموکراتیک بود نیز در پاسخ به وظیفه‌ی مردم در برابر جامعه و دولت می‌گوید: "وظایف هر شهروند در قبال جامعه و حکومت از طریق مجموعه قوانین موضوعه در هرکشور مشخص می‌شود که برخی از این وظایف در قبال دولت به‌عنوان بازوی اجرایی حکومت است؛ به‌عنوان مثال انجام خدمت وظیفه‌ی سربازی یا همکاری با پلیس در چارچوب‌های تعریف‌شده. البته رعایت کلیه‌ی قوانین و مقررات موضوعه جزو وظایف تک‌تک شهروندان است که برخی از این قوانین در رابطه با جامعه و برخی دیگر در رابطه با سه قوه می‌باشد."

کتاب‌فروش هم می‌گوید: "مردم در برابر یکدیگر و دولت وظایف مشخصی دارند که بنا به موقعیت و شرایط متفاوت، متغیر است. وظیفه‌ی افراد صیانت از حقوق خود و دیگران و آموزش و تعلیم آن به یکدیگر است. دولت ملزم به رعایت و ضمانت اجرای قانون تا جایی‌که حضور و دخالت او ضروری‌ست، می‌باشد. طبیعی‌ست دولتی که از حقوق جامعه با قدرت و قاطعیت دفاع می‌کند و با متجاوزان به حقوق مردم با اطلاع‌رسانی شفاف و صادقانه برخورد متناسب می‌نماید، مورد حمایت اکثریت مردم قرار می‌گیرد."

شب است. ساعت از 10 گذشته، پسر بچه‌ای، پشت چراغ قرمز، میان ماشین‌ها می‌گردد و شیشه پاک می‌کند. موتورسواری چراغ را رد می‌کند. پلیس با تلفن همراهش مشغول است. زنی آن‌طرف‌تر منتظر است، ماشینی جلوی او می‌ایستد. زن صحبت کوتاهی می‌کند و سوار می‌شود. دخترکی سیه‌چرده، با کودکی بر پشت، در ظرفش کاغذ می‌سوزاند و اسپندوارانه می‌چرخاند تا سکه‌ای بگیرد. زن و مرد جوانی در ماشین جلویی دعوا می‌کنند. چراغ سبز می‌شود. ماشین‌ها سرعت می‌گیرند. عابری همچنان می‌آید. کودک منتظر است تا دوباره چراغ قرمز شود. مرد جوانی میان زباله‌ها دنبال چیزی می‌گردد. در را پشت سرت می‌بندی، همین که می‌خواهی یک نفس عمیق بکشی صدای خواننده‌ی مشهور لوس‌آنجلسی را می‌شنوی، انگار کنسرت زنده‌ای را در بالای پشت بام اجرا می‌کند، صدایش در تمام خانه منعکس می‌شود.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/11/30 :: ساعت 1:25 عصر )
»» اشعار شیخ بهاء الدین عاملی در بارة ابتهال به خدا

ای‌ مرکزِ دائرة‌ امکان ‌ وی‌ زُبدة‌ عالم‌ کون‌ و مکان‌

تو شاهِ جواهرِ ناسوتی ‌ خورشیدِ مظاهرِ لاهوتی‌

تا کی‌ ز علائق‌ جسمانی‌ در چاه‌ طبیعت‌ خود مانی‌

تا چند به‌ تربیتِ بدنی‌ قانع‌ به‌ خزف‌ ز دُرِ عَدَنی‌

صد مُلک‌ ز بهر تو چشم‌ به‌ راه‌ ای‌ یوسف‌ مصر بر آ از چاه‌

تا والی‌ مصر وجود شوی ‌ سلطان‌ سریر شهود شوی‌

در روز ألَست‌ «بَلَی‌» گفتی ‌ و امروز به‌ بسترِ «لا» خفتی‌

تا کی‌ ز معارف‌ عقلی‌ دور به‌ زخارف‌ عالمِ حسّ مغرور

از موطن‌ اصلی‌ نیاری‌ یاد پیوسته‌ به‌ لهو و لعب‌ دلشاد

نه‌ اشک‌ روان‌ نه‌ رخ‌ زردی ‌ الله‌ الله‌ تو چه‌ بی‌دردی‌

یکدم‌ به‌ خودآ و ببین‌ چه‌کسی‌؟ به‌چه‌بسته‌ دل‌و به‌ که‌هم‌نفسی‌؟

زین‌ خواب‌ گران‌ بردار سری ‌ می‌پرس‌ ز عالمِ دل‌ خبری‌

زین‌ رنج‌ عظیم‌ خلاصی‌ جوی‌ دستی‌ به‌ دعا بردار و بگوی‌

یاربّ یاربّ به‌ کریمیِ تو به‌ صفات‌ و کمالِ رحیمیِ تو

یا ربّ به‌ نبیّ و وصیّ و بتول‌ یا ربّ یا ربّ به‌ دو سبطِ رسول‌

یا ربّ با عبادت‌ زین‌ العباد به‌ زهادت‌ باقرِ علم‌ رَشاد

یا ربّ یا ربّ به‌ حقّ صادق‌ به‌ حقّ موسی‌ به‌ حقّ ناطق‌

یا ربّ یاربّ با رضا شَهِ دین‌ آن‌ ثامن‌ و ضامن‌ اهل‌ یقین‌

یا ربّ به‌ تقیّ و مقاماتش‌ یا ربّ به‌ نقیّ و کراماتش‌

یا ربّ به‌ حسن‌ شهِ بحر و برّ به‌ هدایتِ مهدی‌ دین‌ پرور

کین‌ بندة‌ مجرمِ عاصی‌ را وین‌ غرقة‌ بحرِ معاصی‌ را

از قید علائق‌ جسمانی‌ وز بند وساوس‌ شیطانی‌

لطفی‌ بنما و خلاصش‌ کن‌ وز اهل‌ کرامت‌ خاصش‌ کن‌

یا ربّ یاربّ که‌ بهائی‌ را آن‌ بیهده‌ گَرد هوائی‌ را

که‌به‌لهوولعب‌شده‌عمرش‌صرف ‌ ناخوانده‌ ز لوح‌ وفا یک‌ حرف‌

زین‌ غم‌ بِرهان‌ که‌ گرفتار است در دست‌ هوی‌ و هوس‌ زار است‌

در شغل‌ زخارف‌ دنیی ‌ دون‌ مانده‌ به‌ هزار أملِ مفتون

رحمی‌ بنما به‌ دلِ زارش ‌ بگشا ز کرم‌ گره‌ از کارش‌

از پیش‌ مران‌ ز رهِ احسان‌ به‌ سعادت‌ ساحتِ قُرب‌ رسان‌

وارسته‌ ز دنیی‌ دونش‌ کن‌ سرحلقة‌ اهل‌ جنونش‌ کن‌



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/11/30 :: ساعت 7:40 صبح )
»» 15روش برای دست یابی به خوابی آرام و خوش

1-لیوانی شیر

نوشیدن لیوانی شیر پدید آورنده ی خوابی خوش و طبیعی است .چرا که شیر حاوی کلسیم و اسید آمینه ی تریپتوفان است و این دو،تن آرامی را فراهم می سازند.

2-پیش از خواب قهوه و چای ننوشید

قهوه و اندکی کم تر چای محرک اند.تنها اندکی از این دو می تواند شما را بیدار نگه دارد.اثر کافئین و تئین موجود در قهوه و چای،شش تا دوازده ساعت پس از نوشیدن در تن شما باقی می ماند.برای دست یابی به خوابی خوش،اجتناب از نوشیدن قهوه و چای در بعد از ظهر و شب مفید است.

3-دوش پیش از خواب

حمام کردنی با آب ولرم پیش از خواب تاثیر همه ی اضطراب های روز را از عضلات می زداید و خوابی خوش را بر شما مستولی می کند.

4-بی خبری به ترین خبر هاست

به خاطر داشته باشید!

مطالعه ی داستان های بلند اثری آرام بخش برای خوب خفتن دارد.مجله و روزنامه در این زمینه اثری معکوس دارد .چرا که می تواند در بر دارنده ی اخباری باشد که با برنامه ریزی کار روزانه ی شما برخورد داشته باشد.

5-دنیای خیال

امشب هنگامی که به بستر می روید به دنیای خیال روی آورید:

تصور کنید در یک جزیره ی استوایی بر ساحل آفتابی دراز کشیده اید .در آسمان بالای سر شما پاره ابری ا ست. صدای برخورد آرام امواج به ساحل را می شنوید و گرمی ماسه ها و خورشید را احساس می کنید .

با چنین کاری آرامش فرا می رسد.

6-خواب،هدیه ی سحر خیزی

چند نفر از افراد بد خواب را می شناسید که سحر خیز باشند؟تعدادشان اندک است.

زمانی که در یابید در سحر خیزی ،شادابی و تقویت روحی نهفته است ،در پایان روز،به خوابیدن تمایل پیدا می کنیدو این کار سحر خیزی روز بعد را برای شما جذاب تر می سازد.

7-اسانس آرام بخش خواب

از دیر باز بسیاری از مردم را عقیده بر این است که اسانس اسطوخودوس،مرزنگوش و بهارنارنج آرام بخشند.

شواهد علمی نیز این این نظر را اثبات می کند.رایحه ی این اسانس ها در تولید سروتونین و ماده ی شیمیایی موجد خواب موثرند.این اسانس ها را با ماساژ یا به شکل چکاندن قطره ای بر روی یک شیئ داغ استشمام کنید و ببینید چه قدر در ایجاد آرامش موثرند.

8-در ساعتی مشخص بیدار شوید

بدون توجه به ساعتی که به بستر می روید برای برخاستن از بستر خواب برنامه ی منظمی تنظیم کنید.

برنامه ای که هر روز خود را ملزم به رعایت آن بدانید.هرچه برنامه ی شما منظم تر باشد ،خواب شما نیز منظم تر خواهدشد.

تمرکز بر شِِِِش9-

چشم خود را یر منظری متمرکز کنید:

به شش چیز متفاوت که می توانید ببینید توجه کنید و نگذارید که چشمانتان سر گردان شود.به شش صدای مختلف که می توانیدبشنوید توجه کنید.بعدبه شش چیز دیگر که می توانید حس کنید توجه کنید.

آن گاه فقط به پنج،بعد چهار،سه،دو،یک...

زمانی که به یک می رسید خفته اید.

10-تنفس آرام

آیا هیچ وقت توجه کرده اید  صدای تنفس افراد خفته چه قدر آرام است؟آهسته،عمیق و شمرده.

خود را با انجام تنفسی از این گونه در بستر ،به خواب هدایت کنید.به راحتی و ژرف تنفس کنید و درون سینه ای و سطحی نفس نکشید.به تدریج نفس را کوتاه کنید تا زمانی که تنفس بی شتاب و آرام شود.

11-از شقیقه ها آغاز کنید

یکی از نقاط بدن که با فشار دادن و تماس،آرامش را پدید می آوردشقیقه های شماست.شقیقه های خود را له نرمی و با حرکت دورانی مالش دهید و به آرامی فاصله ی ابرو تا شقیقه را ضربه بزنید.در چنین حالتی اندک اندک به ژرفای آرامش دست می یابید.

12-اتاق آبی فام

رنگ ها همانند اصوات نه تنها بر عواطف که بر فیزیولوژی شما تاثیر می گذارند .

طول موج رنگ های آبی ،سبز و صورتی مات پدید آورنده ی احساس خستگی است.رنگ های روشن بر انگیزنده اند.

اتاق خواب خود را با رنگ های سرد رنگ آمیزی کنید و ببینید که احساس خستگی ناشی از آن،شما را زود تر به خواب می برد .

13-از تنبلی بگریزید

فعالیت جسمی راهی است مطمئن برای خواب و خواب ژرف تر .

این فعالیت می تواند ورزش،رقص،عشق ورزی یا کار سخت روزانه باشد.عکس این نیز می تواند صادق باشد :عدم تحرک همراه با تنبلی موجب خستگی و خواب آلودگی است و خوابی این گونه رضایت بخش نیست.

14-سبک کردن انگشتان

زمانی که به بستر می روید تصور کنید نوک انگشتان شما سبک می شود.

دستان خود را آرام کنید و تصور کنید این سبکی انگشتان شما را از بستر بالاتر برده است.

اکنون این تصور را در مورد انگشتان پای خود انجام دهید و احساس کنید به بالا می روند.

اگر ده دقیقه بعد به خواب نروید چنین کاری تن آرامی را به شما ارزانی می دارد و می دانید به چه می انجامد...

15-نیایش و احساس آرامش

اثر روانی عبادت غالباً بیش از اثر معنوی آن است.در مغز مرکزی وجود دارد که از آن با نام "مرکز الهی"یاد می شود.

تحریک این نقطه احساس آرامش و برتری را پدید می آورد.

عبادت کنندگان از کار خود احساس رضایت و آسایش می کنند و به ندرت دچار بد خوابی می شوند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 7:48 صبح )
»» چرا دختران ما در اروپا جست‌وخیز کنند؟

آیت‌الله علم‌الهدی امام جمعه مشهد اخیرا در سخنانی از اعزام تیم والیبال زنان ایران به اروپا انتقاد کرده ‌است چرا که به گفته آیت‌الله علم الهدی «فرستادن تیم والیبال زنان به خارج از کشور و جست و خیز آنها در جلوی چشم نامحرمان و بیگانگان به عنوان نوامیس اسلامی با اللهم عجل لولیک الفرج مطابقت ندارد».

آیت‌الله علم‌الهدی امام جمعه مشهد اخیرا در سخنانی از اعزام تیم والیبال زنان ایران به اروپا انتقاد کرده ‌است چرا که به گفته آیت‌الله علم الهدی «فرستادن تیم والیبال زنان به خارج از کشور و جست و خیز آنها در جلوی چشم نامحرمان و بیگانگان به عنوان نوامیس اسلامی با اللهم عجل لولیک الفرج مطابقت ندارد».

به گزارش خبرنگار آفتاب، امام جمعه‌ مشهد با انتقاد از « اعزام تیم والیبال زنان به خارج از کشور» گفته است: الان که دارم در نماز جمعه این حرف را می‌زنم دفعه اولم نیست بلکه بعد از پیغام‌های پیاپی است. جریانی اصلا به مطالبات دینی مردم توجهی ندارد. چه کسی می‌خواهد از ما خوشش بیاید که دختر ما والیبالیست باشد .

وی همچنین تاکید کرده است: ما توقع داریم یک عنصر نامطلوب در دولت وجود نداشته باشد. در بدنه این دولت اموری وجود دارد که در جهت جاده سازی نیست بلکه سنگ‌اندازی در مقابل امر ظهور امام زمان است .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 7:46 صبح )
»» ملاقات با افرا، بانوی سالخورده

شاید کمتر در تاریخ تئاتر ایران شاهد اتفاقی چنین شیرین وزیبایی باشیم که دو استاد مبرز و مسلم تئاتر کشورمان – استاد حمید سمندریان و استاد بهرام بیضایی – در یک مقطع زمانی آثاری را بر صحنه اجراء کنند البته این ، مشکل همیشگی تئاتر ایران است زیرا از زمانی که تئاتر در این مملکت پا گرفت همواره ممیزی و سانسور دور سر آن می چرخیده و بزرگان این هنر که حرفی برای گفتن داشته اند بواسطه همان حرف گفتنی، آثارشان یا سانسور یا توقیف و یا اصلا" امکان اجرای صحنه را از دست می داده اند البته نبود سالن مناسب برای اجراء ، عدم امکانات مالی و پیدا نکردن بازیگر مناسب در این روند بی تاثیر نبوده است.(البته همین جا برای اینکه سوء تفاهم ایجاد نشود باید این مطلب را روشن کنم که منظورم از بکار بردن کلمه استاد ، بزرگانی هستند که سالها در تئاتر استخوان خرد کرده و به مثابه گنجینه هایی از تجربه و دانش محسوب می شوند لذا هنرمندان جوان شایسته تئاتر مانند محمدرحمانیان ، محمد یعقوبی و چیستا یثربی هر چند هنرشان قابل ارج و سپاس است اما هنوز راه زیادی در پیش دارند تا به مقام آن بزرگان برسند) اما دو نمایش " افرا " و " ملاقات بانوی سالخورده " که به ترتیب توسط استاد بیضایی و استاد سمندریان بر صحنه تئاتر تهران اجرا شد ، هر چند از دو متن کاملا" متفاوت و به ظاهر غریب و بی شباهت به هم برخوردار بودند اما با کمی دقت می توان لایه هایی از قرابت و شباهت بین آنها پیدا کرد که این اساتید با دانش و هوشیاری بسیار با توجه به وضع حالیه کشور آنها را بر صحنه اجراء کرده اند.


" افرا" داستان خانم معلم جوانی است که به خاطر عدم قبول ازدواج با شازده چلمن میرزا ، پسر منگول خانم شازده بدر الملوک از طرف این خانم متهم به دزدی می شود و به زندان می افتد و زندگیشان به هم می خورد. و نمایش " ملاقات بانوی سالخورده " داستان زن بسیار ثروتمندی به نام "کلارازاخاناسیان"است که در دوران جوانی – هم دوره با سن کنونی افرا- به دروغ، متهم به روسپی گری می شود و به خاطر فرار از حکم دادگاه از شهر کوچکش فرار می کند و حال پس از سالها به همان شهر برگشته تا تهمت زن را به مجازات برساند و برای اجرای نیتش حاضر می شود پول بسیاری به مردم شهر بدهد.

آنچه در اولین برخوردمان با این دو طرح، براحتی می توان دریافت رواج تهمتهای ناروا به افراد است بطوریکه همین تهمتهامی تواند بسیاری از زندگیها را از هم بپاشاند و مردم نیزمتاسفانه بدون آنکه تحقیقی کنند فقط چون فلان شخص صاحب منصبی یا مالی آن را گفته ، می پذیرند رفتاری که در مملکت ما بسیار رواج دارد (تهمتهای ناروایی که گاهی گریبان این دو استاد بزرگ را نیز گرفته) حامیان فرد "تهمت زن" به علل مختلف از وی حمایت میکنند – بدون آنکه لحظه ای حاضر به تعمق و تفکر در آن تهمت یا افترا باشند و یا بیندیشند فردا روزی هم ممکن است خود در مظان تهمت قرار گیرند- گروهی به خاطر به دست آوردن ثروت و مال از تهمت زن و مفتری حمایت می کنند و گروهی به خاطر ترس از وی ، که مبادا عدم حمایت از او موجب شود آنها نیز در مظان همان تهمت و افتراء قرار گرفته و همدست متهم قلمداد شوند. اما در این میان تنها کسانی قادر به کشف حقیقت هستند که دلشان را پاک از هر نوع کینه ای نسبت به متهم کرده و به دور از هر نوع جانبداری و تعصبی فقط و فقط برای کشف حقیقت شروع به تحری آن می کنند یعنی درست همان رفتاری که آقای "ارزیاب" در افرای استاد بیضایی می کند و در مقابل ،اهالی آن محله و ساکنین شهر بانوی سالخورده حاضر به انجام آن نمی شوند ظاهرا" برای این افراد پول و منصب از حقیقت مهمتر است پس چشمهای خود را بر حقیقت میبندند و افرای حقیقت را به زندان می کشند.

اما آنچه جالب توجه است آنکه در هر دو نمایش ، کسی که مورد ظلم قرار گرفته "زن" یعنی ضعیف ترین و آسیب پذیرترین موجود جامعه می باشد .چقدر تلنگر زیبایی این دو استاد با اجراهایشان به مغز و روح ما مردم ایران زمین می زنند زیرا که ما نیز در سرزمینمان همواره این نیمه دیگر انسان را مورد ظلم قرار می دهیم.زن در جامعه مرد سالار ایران فقط برای پخت و پز ، تولید و نگهداری فرزند بحساب می آید حتی هرگاه زنانی نیز در تاریخمان خواستند قدمی بیش تر از این بردارند ، تهمتهاست که بر ایشان سرازیر می شود که در این شرایط یا مجبور به جلای وطن می گردند مانند سوسن تسلیمی مقتدرترین بازیگر ایرانی و یا مانند طاهره قره العین به طناب دار آویخته می شود.و چقدر زیبا! که بیضایی در این اثر برای "افرا سزاوار" شغل معلمی در نظر می گیرد که از یک طرف معلم شخصیت فرهنگی است وپایه تولید فرهنگ هر کشور، آنگاه که به دروغ به معلمی تهمت زده می شود در واقع مولد فرهنگ جامعه است که به این تهمت آلوده می شود در چنین شرایطی چگونه می توان به آن فرهنگی اعتماد کرد که مادرش متهم است – پس کمی دقت کنیم که چه شخص یا جامعه ای را در مظان تهمت و افترا قرار می دهیم - از طرف دیگر، "افرا سزاوار" دارای جنسیت مؤنث و زن می باشد و هموست که در همه فرهنگهای جهانی بعنوان اولین مربی بشر، شناخته می شود پس آنگاه که این مربی را به افترایی ناروا آلوده کنیم در واقع ریشه خود را فاسد و آلوده دانسته ایم.(وقتی زن یا مادر خود را ناقص العقل بدانیم سؤالی که اینجا پیش می آید این است که چگونه این موجود ناقص العقل ما مردان عاقل را توانسته تربیت و پرورش دهد!؟) مظلومیت زن ایرانی و در پستو نگه داشتن وی آنچنان است که حتی تاریخ نویسان -که همه مرد بوده اند- به جز موارد اندک ، نام زنی را در تاریخ نیاورده اند ( شاید هم به اختیار و آگاهانه حذف کرده اند تا مبادا جلالت مرد ایرانی از بین برود!)

 این دو نمایش به شکل دیگری نیز به این مطلب یعنی برابری زن و مرد اشاره دارد آنجا که "کلارازاخاناسیان" بانوی سالخورده و ثروتمند شهر با پولش مردم شهر را مجبور می کند تا عدالت را در مورد "آلفرد ایل" (اولین تهمت زن) اجرا کند همچنین ثروت خانم شازده بدرالملوک موجب آن می شود که اهالی محله حتی پاسگاه نیز حرف وی را باور کنند نه افرارا– هرچند اهالی محل در دلشان آن حرف را باور ندارند ولی ترس و ثروت، زبان و مغز آنها را از کار انداخته- پس زنان ضعیف ، ناقص و نصف مرد نیستند آنها نیز می توانند به بالاترین درجات اجتماعی و اقتصادی برسند بطوریکه حرف آنها نیز مانند مردان ملاک قرار گیرد.

اما به نظرم آنچه این دو نمایش را بیش از پیش به هم نزدیک کرده محدود و بسته بودن مکانهایی است که وقایع در آنها اتفاق می افتد. مردم شهر بانو زاخاناسیان و اهالی محله افرا، مردمی ناآگاه و بی اطلاع هستند (نمی گویم بی سواد زیرا همه سواد خواندن و نوشتن دارند) و با دنیایی خارج از جایی که زندگی می کنند هیچ نوع رابطه و یا داد و ستد فرهنگی ندارند. شهر کوچک بانو زاخاناسیان تنها ارتباطش با دنیای اطراف قطاری است که هر روز از ایستگاهش عبور می کند و هیچ وقت هم کسی از آن پیاده نمی شود. تنها دلخوشی روشنفکران شهر که ذهن اهالی را نیز به آن خوش کرده اند این است که می گویند یک شب ولتر در آنجا خوابیده که این میشود اوج تاریخ و فرهنگ آن شهر، حال اینکه ولتر چه می گفته و چه بوده مهم نیست (و البته نباید هم کسی بداند چون ممکن است مشکل زا شود) در محله افرا نیز اهالی فقط یاد گرفته اند که گنده گویی کنند و ژست آدم گنده های شهرهای بزرگ را در بیارند بدون آنکه معنای کلماتی که استفاده می کنند را بدانند مثلا" حمید شایان بر روی تابلوی مغازه اش نوشته نمایندگی دوچرخه هرکولس، بدون آنکه دوچرخه هر کولس داشته باشد. به قول افرا : "شما مغازتونو نو کردین ولی خودتون همونین که بودین" در این طور محلات به جای گفتگوهای موثر و اندیشمندانه بساط شایعه و یک کلاغ چهل کلاغ کردن حرفها داغ است و نماینده فرهنگ و اندیشه یعنی خانم معلم که نمی خواهد داخل این صحبتها شود باید به تهمتی به زندان بیافتد.

این دو استاد با نشان دادن این جوامع ، ( که به نظرم به غلط بجای عقب مانده به سنتی موسوم شده اند) در واقع خواسته اند آیینه ای را در مقابل مخاطب خود قرار دهند زیرا که ما نیز در گرداب تنگ نظری ها و تعصبات گرفتار آمده ایم و به جای اندیشیدن و زدودن تعصب برای شناخت حقیقت ، به گفته ها و تهمتهای ناروای دیگران بسنده و اعتماد می کنیم، تهمتهایی که با الفاظ و کلماتی زیبا ادا می شود درست مانند کلمات و رفتار تهمت زنان به افرا سزاوار ... تهمتهایی که کاری نمی کنند جز آنکه بین انسانها جدایی بیافکنند به همانگونه که در نمایش استاد بیضایی اهالی محل از در دشمنی با افرا برآمدند و به وی همه جور دشنام و ناسزا دادند بدون آنکه لحظه ای بیاندیشند و خواسته باشند حقیقت را از دهان خود افرا بشنوند نه دیگری ، که دشمن وی است.

در خاتمه ذکر این نکته را هم شایسته یادآوری می دانم که همانطور که این دو استاد با تقدیم نمایشهایشان به مرحوم جمیله شیخی و استاد اکبر رادی ، خاطره این پیشکسوتان و هنرمندان از دست رفته را گرامی داشته اند ما نیز قدر هنرمندان وپیشکسوتانمان را بدانیم و یاد آنها را همیشه گرامی داریم و از تجارب ودانششان درس گیریم. شاد باشید...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 7:43 صبح )
»» سفرنامه بانوی علویه کرمانی 2

مکه و مدینه


ورود به مکه

نصف شب رسیدیم سر دو راهی که برویم سعدیه.
عسکر جده جلو ما را گرفت که شما ده نفر بیشتر نیستید. این راه خوف دارد، کشته می شوید. بیایید به مکه، از آنجا عسکر بردارید و بروید.
آمدیم، سحر وارد مکه معظمه شدیم. منزلی پیدا کرده، منزل کردیم، چون اهل حاج هر کدامی از میقاتگاه خودشان محرم شده بودند به جز ما بیچاره ها.
یازده نفر بودیم که محرم نشده بودیم.


خانم را تنها گذاردیم. با این حالت وداع کردیم که آیا ما در راه کشته شویم یا خدای نکرده این سه روز که ما می رویم بر گردیم، خانم طوری نشوند.
با چشم گریان و دل بریان بیماررا گذارده، رفتیم سوار شدیم.
گیر عرب پدرسوخته افتاده بودیم از شمر بدتر. سوار قاطر باری هی چماق می زد که اینها تند بروند هر چه من التماس می کردم ، تقلید مرا بیرون می آورد.میزند قاطر را ، به خصوص زیر درخت های پیچ دار می برد که تمام بدن مرا پیچ ها تکه تکه کردند. چادرم، پیراهنم همه پاره پاره.
خلاصه پدر سوخته عرب اینقدر کارکرد، مرا زد به زمین ، سرم شکست. نه کسی کاری ، غریب بی کس افتادم. خون از سرم می ریزد.
از سر تا پنجه پایم پر از خون ، بی حال افتاده.
بالای سرم را گرفت که بلند شو، سوار شو. فحش هم می دهد. آخر یک اصفهانی رسیده ،خدا پدرش را بیامرزد ،به زبان عربی با این حرف زد، کوزه آبش را آورده ، به حلق من بی کس غریب ریخته ، سر مرا بسته ،مرا بلند کرد، سوار کرد. باز رفتیم.
 

 


نمای دیگری از خانه خدا در حدود یک قرن پیش


قرن المنازل

رفیتم قرن المنازل . آنها که می توانستد غسل کردند ، محرم شدند .
من که سرم شکسته ، پر از خون . به ظاهر نجاست را پاک کرده محرم شدیم در مسجدی.
از قاطر که آمدم پایین افتادم .
همین عرب پدر سوخته مرا بغل کرد ، برد توی کتوک انداخت .
خداوند بی کسی را نصیب احدی نکند. غش کردم.
آمدیم تا سحر رسیدیم به مکه معظمه . الحمد لله خداوند خواست که ما به سعدیه نرفتیم . چند نفر حاج قمی و جمعی اهل هندوستان و غیر یک روز پیش از ما از ما جدا رفته بودند به سعدیه . وقتی که ما از قرن المنازل برگشتیم ،آنها هم از سعدیه آمده بودند تمام اموال آنها را برده بودند یک  نفر کشته شده بودند ،چند نفر زخمی کرده بودند . خداوند به ماها رحم کرد با صدمه های قرن المنازل . باز هم شکر خداوند را به جای آوردم .


سعی بین صفا و مروه در سالهای قدیم


ورود به مکه و انجام اعمال

وقتی که رسیدیم چه حالت ،از این طرف حالت خودم ، از آن طرف سرکار خانم بد حال .
نشستیم دور هم گریه کردن . الهی خداوند در غربت ناخوشی نصیب کافر نکند.
الهی خداوند به زودی زود شفای عاجلی کرامت فرماید.
یک لقمه نان خوردیم . با این پای های زخم آبله دار سرشکسته ،به هر طور بود خون ها را شستم ،غسل کردم.
مشرف شدیم به مسجدالحرام. جای جمیعا" خالی . خداوند نصیب و روزی همه بگرداند .
طواف کردیم . سعی صفا و مروه را هم کردیم ، آمدیم منزل .

 

خانم بی حال افتاده ، بنده هم یک طرف افتاده . تب کردم به شدت .
ضعف قلب شدت دارد. بنده که از ضعف نمی فهمم کجا می روم چه می کنم . مگر خداوند از کرم لطف خودش اعمال ما روسیاه ها را قبول کند .
ولی الحمد لله به هر طور بود اعمالی به جا آوردم ،اگر خداوند قبول کند همه با آه و ناله.
روز سیزدهم الحمد لله فارغ از اعمال شدیم .
پشت پای بنده هم کوروکی شده که قوه حرکت نیست . بدبختی همه جا دامن آدم را می گیرد. مثل مشهور می گویند : «اقبال تو پیش! من بدنبال ». من بدبخت بینوا یک آب خوش از گلویم پایین نرفته. حالا الهی که خانم بهتر بشوند. غصه سهل است می گذرد.
 

امروز که روز دوشنبه شانزدهم است، احوال خانم بسیار بد شد که قطع امید همه شد . خداوند خودش شفای عاجلی کرامت فرماید.
بس که غصه خوردیم، مردیم.


حرم حضرت حمزه - ع - پیش از تخریب  بدست دشمنان اهل بیت


امروز که هجدهم است، عید غدیر. با این پای لنگ کوره دار (کورک دار) به هر طور بود رفتم در حرم حضرت خدیجه خاتون و حرم حضرت عبدالمناف و حضرت ابوطالب «و حضرت آمنه والده حضرت پیغمبر (ص) و عبدالمطلب زیارت کردم. جای همگی خالی است.
دعا به همگی کردم که خداوند نصیب و روزی همگی بگرداند و این دین را از گردن همگی ادا کند.»


حرم حضرت خدیجه پیش از تخریب بدست دشمنان اهل بیت


و الله اگر فهمیدم کجا آمدم و کجا می روم یا فهمیدم چطور طواف کردم .
از دو حال بیرون نیست: یا اینکه اعمال من به هیچ وجه مقبول نیست، یا اینکه خیلی خیلی مقبول افتاده.
الهی خداوند خودش قبول فرماید، بحق محمد و آله . صبحی هم رفتیم به زیارت این بزرگواران. جای همگی خالیست.
ان شاء الله صبح بیست و پنج روانه مدینه خواهم شد.


نمایی از شهر مدینه در روزگار قدیم


حرکت از مکه به سوی مدینه

صبح پنج شنبه بیست وششم از مکه حرکت کردیم آمدیم نیم فرسخی مکه بغل مکان حاجی ها که دنبال بودند .
عصری آمدند گفتند در مکه بارانی شدیدی آمده که سیل روان شده همه بازار دکان را جمع کردند. خیلی واهمه کردند.
در آنجایی که ما بودیم باران آمد ولی کم. شب بودیم با حالت پریشان .
با این ناخوش بدحال به سر بردیم.


جاری شدن سیل و آبگرفتگی  در خانه خدا


فوت خانم

غروب خانم فوت کردند.
خدا نصیب کافر نکند. کاش گردن من شکسته بود، نیامده بودیم.
میان بیابان ، غریب بی کس، نه آب نه آبادی، خدا پدر حاجی اسماعیل اصفهانی حمله دار را بیامرزد، زودی توی دامنه کوه چادر زدند و سه نفر غسال آوردند.
بنده کاری که هرگز نکرده بودم رفتم نشستم تا اینکه غسل دادم. کفن کردند.
هر ساعت می گفتند زود باشید که عرب حرامی میآید ما را می کشد، چون توی دامنه کوه بودیم.

در هر حال بعد از غسل آوردیم پایین کوه نزدیک چادر حاجی ها شتر کشتند. نعش را پیچیدند در پوست شتر.
ما آمدیم توی چادر نه جرات گریه،گویند برای اهل حاج خوش آینده نیست .
تاصبح آهسته آهسته گریه کردیم.
خدا به فریاد دل من بیچاره فلک زده برسد.
بی طالع اگر مسجد آدینه بسازد / یا سقف فرود آید و یا قبله کج آید
بدبخت خودم، بی کس خودم، غریب خودم؛ خدا به فریادم برسد. تنهایی وداع این ناکام که چه قدر برای من سخت است. رضا بقضاء الله، مسلماً لأمره
 


مدینه و مسجد النبی - ص -  سال 1318 ه ق


حرکت بسوی مدینه

طلوع صبح پنج شنبه سوم محرم  بار کردیم.
شش فرسخ راه آمدیم. در این منزلها سنگلاخ های غریب بود. از مکه که بیرون آمدیم، شبها چنان سرد است که با لحاف می خوابیم. بنده سرما خوردم. سه روز است تب کردم. الهی خداوند مرا در غربت ناخوش نکند.
بیچاره خانم که کس داشت، دیدم چطور مرد. گویا در جهان نبود.
من بیچاره غریب شدم. خلاصه منزل آنجا چند باغ بود.
نخلستان، درخت لیمو، هندوانه، خربزه، ولی ما دور از آبادی افتادیم. باغ ها را هم با چاه آب می دهند. شب ها تمام اهل حاج روضه خوانی دارند.
دسته عرب ها سینه می زنند، عجم ها سینه می زنند. چون که ما نعش همراه داریم، روضه نمی خوانیم. باری، شب بودیم.


مسجد النبی - ص - در سال 1348 ه ق


ورود به مدینه طیبه

طلوع صبح سه شنبه هشتم محرم بار کردیم، آمدیم. سه ساعت از روز گذشته بود وارد مدینه طیبه شدیم. جای همگی خالی است.
خداوند نصیب و روزی همه بگرداند. یک دفعه دیگر هم نصیب من بگرداند که به طور دلخواه خودم بیایم. امروز که فرصت نشد که به حرم ها مشرف شویم؛ تا نعش مرحومه خانم را دفن کردند، خوشا به سعادتش.
پهلوی بیت الاحزان دفن کردند. عجب سعادتی داشت.
 


نمای عمومی قبرستان بقیع پیش از تخریب بدست دشمنان اهل بیت

امروز که چهارشنبه نهم است، غسل کردیم. مشرف شدیم به حرم مطهر جناب پیغمبر (ص)، حضرت فاطمه (س). به حرم مطهر ائمه بقیع امام حسین (ع)، امام زین العابدین (ع)، امام محمد باقر (ع)، امام جعفر صادق (ع)، حضرت فاطمه که قبر مطهرشان مخفی است.


حرم مطهر ائمه بقیع - ع - پیش از تخریب بدست دشمنان اهل بیت


جای همگی خالی بیت الاحزان، به قربان دل حضرت فاطمه (س) بگردم. دعا به همگی کردم.
 


عکس نادری از ضریح مطهر ائمه بقیع پیش و پس از تخریب
به دست دشمنان اهل بیت - ع

 

الهی خداوند قبول کند. ولی هوای مدینه گرم است. اگر چه ما منزل بدی داریم. این سفر بخت ما چنین پیش آورده که هر جا منزل گرفتیم، بد.
روز عاشورا عید گرفتند، چون جمعه بود. از قرار معلوم شب جمعه و روز جمعه را عید می گیرند، به واسطه عید محمد (ص) و آلش بازی ساز نواز می زنند.
شب یازدهم عاشورا، حضرات مدینه بنای آتش بازی را گذارند. توپ، تفنگ، شیپور، بالابان، مزغان می زدند.
 یادم آمد شب یازدهم عیال سید الشهداء (ع) در کربلا چه کردند.
نمی دانم چه حالت به من دست داد. این صداها را که شنیدم، می خواستم خودم را بکشم. خدا عذابشان را زیاد کند، بحق محمد و آله...

ماخذ :کتاب روزنامه سفرحج عتبات عالیات و دربار ناصری


 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 3:42 عصر )
»» سفرنامه حج بانوی علویه کرمانی1

مقدمه

بخشی که پیش رو دارید منتخب و فشرده ای است از سفرنامه یک بانوی کرمانی که درسالهای 1309 تا 1312 ه ق مصادف با 1271 - 1273 ه ش از راه دریا عازم سفر حج شده و از آنجا به زیارت عتبات مشرف گردیده و پس از مراجعت به ایران از راه قم عازم تهران می شود و به دلیل آشنایی به دربار ناصری راه می یابد ، که  بیشتر سفرنامه راجع به این بخش سفر ایشان است و به طبع در حوزه کار این سایت نیست .
از دیگر نکات قابل توجه ملاقات ایشان با میرزای شیرازی بزرگ است که در هنگام سفر به عتبات اتفاق افتاده است .

آنچه در اینجا ذکر شده است ، خلاصه ای از ماجراها و سختی های سفر ایشان از بدو حرکت تا پایان مراسم حج می باشد که ذکر و تذکری برای ما باشد تا بیشتر بدانیم و شاکر باشیم که درچه دوره ای از زمان و با چه نعمت هایی زندگی می کنیم .
نثر صریح این بانو و توجه به برخی جزییات و سختی هایی که یک بانوی تنها می تواند در سفر با آنها روبرو گردد بسیار مهم و قابل توجه است .

یادآوری این نکته ضروری می باشد که برخی روستاهایی که به آنها اشاره شده هم اکنون از بین رفته اند . همچنین برای ارتباط بهتر مخاطبان گرامی سعی شده تا تصاویر بدیع و کمیابی از گذشته های دور خانه خدا و شهر مدینه و مکه ضمیمه این نوشته ها گردد تا درک شرایط آن دوران راحت تر باشد .

تنی چند ایشان را در این سفر همراهی می کردند که در این قسمتی که برای شما انتخاب شده نام " جناب خان " و " سرکار خانم " که عیال خان بوده  بیشتر دیده می شود .

این سفرنامه به همت جناب رسول جعفریان در کتاب " روزنامه سفر حج ، عتبات عالیات و دربار ناصری " به چاپ رسیده است .
اسم این بانو را نمی دانیم اما مصحح گرامی کتاب با توجه به سیده و کرمانی بودن ایشان ، نام حاجیه خانم علوی کرمانی را برگزیده است که بسیار زیبا و شایسته می نماید .

در راه حج

خدای تبارک و تعالی توفیق عنایت فرمود که به زیارت بیت الله الحرام و مدینه طیبه و کربلای معلی مشرف شویم، و در غیر از این خاکسار و همشیره بزرگ جناب مستطاب بندگان عالی آقای امام جمعه –ادام الله ایام افاضاته – و همشیره نواب آقای حسن علی خان صبیه مرضیه مرحوم غفران مآب فضل علی خان امیر تومان – طاب ثراه – عیال خود این خاکسار همسفر و حاجی نبود و خیلی به جهت تنهایی دلتنگ بودیم، و مشغولیاتی بهتر از این ندیدم که بعد از رسیدن به منزل ها و رفع خستگی نمودن، شرح قضایای هر منزل و فرسخ های آنها و دهات و مزارعی که در راه ها دیده میشود، به طور روزنامه بنویسم که هم کتابچه شود و هم یادگاری در این صفحه روزگار بماند.


نمونه دست خط بانو علویه کرمانی


دولاب

روز شنبه بیست و پنج شهر رمضان المبارک سنه 1309 ( ه ق ) در منزل فعلی مکان دولاب سرکار بندگان عالی آقای حاجی محمدخان – مدظله العالی – سه ساعت به غروب مانده سوار شدیم.
با چشم گریان و دل بریان و دوری احباب و مفارقت اقوام.
آمدیم رق آباد، در باغ جناب مستطاب بندگان عالی آقای آقا میرزا حسن – سلمه الله تعالی – سرکار نواب عالی آقای حسن علی خان و سرکار نواب عالی آقای آقا میرزا جواد و نور چشمی آقا میرزا غلام حسین، و میرزا عبدالله و میرزا علی هم مشایعت آمدند.
در آنجا وداع کرده، بر گشتند. شب را سرکار خان تب کردند به شدت.

صبح یکشنبه که از خواب بیدار شدیم، باد و طوفان زیاد بود.
حاجی جعفر آشپز هم حالتی نداشت. به این واسطه بار نکردند.
چون سرکار خان تب داشتند، آش طرف (آش قراقوروت) گل سرخی ترتیب دادیم به جهت ایشان، سبزی آن را هم پیجر (یا: بیجک) و ترشک کردیم. میل فرمودند.
دو سه قاشق بنده خوردم و دو سه قاشق سرکار علیه خانم میل فرمودند. برای سرکار خان الحمد لله منفعت کرد. چند دستی عمل کرد. تب قطع شد. بنده که به مرارت افتادم.
 16 دست قی و اسهال کردم.
 شب دوشنبه بیست و هفتم را هم در باغ رق آباد ماندیم. بنده هم تب کردم به حال خراب. حاجی جعفر آشپز هم احوالش خیلی بد شد.
صبح دوشنبه بار کردیم. پنج فرسخ راه آمدیم اسماعیل آباد.
مرحوم وکیل الملک حاجی جعفر را گذاردیم در رق آباد. مشهدی باقر رفت شهر آشپز دیگری آورد. از رق آباد تا اسماعیل آباد خیلی سخت گذشت از شدت باد و خاک و طوفان.
ظهری وارد شدیم. الحمدلله احوال بنده بهتر شد. سرکار علیه خانم تب کردند به شدت. از درد استخوان و سر آه و ناله زیاد دارند.
خداوند ان شاء الله صحتی کرامت فرماید.

قلعه عسگر

امروز که روز جمعه دوم شهر شوال است، روانه قلعه عسکرشدیم .
هفت فرسخ راه آمدیم ، همه کوه و کتل. دهنه خوش هوایی بود.درخت های زرشک همه گل کرده بود ، ولی ماها حال نگاه کردن نداشتیم از حالت سرکار خانم.
آمدیم در کاروان سرا منزل کردیم . احوال سرکار خانم خیلی منقلب شد. همه پریشان شدیم. بعد سکنجبین میل فرمودند . دودست قی شد . الحمدالله فی الجمله بهتر شدند .
خداوند ان شاالله به حرمت اجداد طاهرین که به زودی شفا کرامت فرماید.
از روزی که از کرمان بیرون آمدیم، یک ساعت خوش ندیدیم.
نفهمیدیم از کجا می آییم ، به کجا می رویم. ان شاالله می رویم . ان شاالله فردا روانه بافت خواهیم شد.

بافت و کشکوئیه

امروز که سه شنبه است، به این واسطه در ده سرد لنگ کردیم .
اهل این ده به واسطه ظلم و تعدی ابوالفتح خان پارسال فرار کردند ، ده را لم یزرع گذارده اند. باغ های ایشان بی صاحب مانده . پارسال ملخ خورده بود ، امسال هم ملخ زیادی در باغستان آنها ریخته .
خداوند محافظت فرماید. نه نان پیدا می شود، نه کاه و نه جو.
چاره ای هم نداریم به جز ماندن. فردا هم با حالت مایوس خیال مراجعه به کرمان داریم.
خداوند ان شاالله هیچ بنده ای را از درگاه خودش مایوس نکند که بد دردی است. الهی به زودی زود شفای عاجلی کرامت فرماید . اول ظهر امروز الحمد لله رب العالمین خانم بنای عرق را گذاردند تا صبح.

صبح یک ساعت از روز جمعه گذاشته وارد بیدوئیه ششدیم . الحمدلله احوال سرکار خانم بهتر است.
خداوند تفضلی به حال همه ماها کرد. این ده هم بسیار خوش هوا و خوش صفا است. گویا این شعری که شاعر ساخته در وصف همین جا است که : (( درخت سردسیری گرم سیری )).
در اینجا همه درختی هست ، از جمله نخل بسیاری ، جنگل های خوب، درخت سیب و به و انار و انگور، بادام،زرد آلو،چنار، بید، فلفل همه چیز هست.
در باغی منزل کردیم . هوای سرد ،جای همه دوستان عزیزان همه خالی است، که عجب جای با صفایی است، نهار خوردیم ،خوابیدیم.
از خواب بیدار شدیم ،چای خوردیم . دو ساعت به غروب مانده سوار شدیم . شش ساعت از شب گذشته وارد پور شدیم . ولی راه بسیار بدی گدار کیش گدار ، همه سنگلاخ ، قریب سه فرسخ راه کیش گدار بود.
 خیلی سخت گذشت . شام خوردیم، خوابیدیم .


کاروان حج - سال 1350 ه ق


امروز که یکشنبه است، شب گیر کرده ، دو ساعت از روز گذشته وارد سرپیچ شدیم. ولی چه گویم،چه نویسم از شدت گرما.
خداوند محافظت فرماید. چادر زدیم . میان دو کوه چشمه آب بسیار کمی است. ظهری هم نان کشک ، گردو و خرما خوردیم. جای اینهایی که خیال مکه معظمه را دارند خالی است.

دوساعت از روز گذشته، روز دوشنبه وارد سلر گرم شدیم . چه عرض کنم از این راه  که چه قدر سخت بود .
همه اش کوه و کتل و گدار بود.خیلی سخت گذشت.
این چند منزل همه جا راه های بد بود ، به خصوص این راه تنگ زندان.
چادرزدیم در نخلستانی ، نهار هم بادمجان تازه خوردیم . ولی از گرمی هوا چه عرض کنم . خداوند محافظت کند. عصری رفتیم سر رودخانه ، جای همه دوستان و عزیزان همه خالی . هوا هم عصری بد نبود. دماغ سرکار خان تازه شد. چند شعر روضه برای ما خواندند.

کربلائی قاضی ، باغو

اول آفتاب روز چهارشنبه رسیدیم به کربلایی قاضی . دهی است که تمام زراعت این ده به آب گاوگرد آب می شود.
هر چند قدم راه یک گاوگردی است .چرخی دارند و خیکی . اما به همان یک خیک آب بالا میآورند.
زراعت تنباکوی زیاد دارند نخلستان زیادی. این راه هم خوب بود. اما چه نویسم ، از ارزوئیه تا منزل پیش چقدر راه ها بد ،کوه و کتل و گدارهای سخت و کوه های غریب عجیب بود، این منزل راه صاف و خوب بود و چرخ ها صداهای غریب عجیب می دهند.
تمام این ده صدای چرخ گاوگرد است. از ارزوئیه تا این جا تمام نخلستان همه به هم بسته. در بیابان ها هم همه درخت گز و کهور{ نوعی درخت} و گیش { نوعی درخت کوچک } مثل جنگل.

بندرعباس

صبح پنج شنبه پانزدهم وارد بندر شدیم. ناپند هم وسط راه بود. آنجا هم نخل زیاد از جمله درخت سپستان و انبه هم بود. آب هم از چاه می کشیدند . وارد بندر که{ که شدیم}  لب دریا ،خانه حاجی محمد حسن نوقی منزل کردیم نهار هم ما را میهمان کردند.
هر ساعت که نگاه به دریا و موج دریا می کنم ، اسباب وحشت می شود.
ولی خودشان متصل توی بکاره ها و کشتی ها نشسته ، یا آدم پای غراب { قایق } می برند یا بار می زنند . بچه هاشان توی کناره بازی می کنند، شنو می کنند.
سبحان الله ، غریب حکایتی است که شخصی چطور راضی می شود که برود توی این کشتی های کوچک که پارو می زند.

الهی خداوند دین واجب را از گردن همه دوستان ادا بکند، ولی از راه دیگر که این راه بسیار بد راهی است. هم گرانی و هم راه بد .
از ارزوییه تا بندر ، همه جا جو یک من و یک چاریک یک من ، یک قران ، نان یک من و سه چاریک ، یک قران ، روغن هشت قران، ماست یک من یک قران ، همه جا گرانی ، بندر هم گرانی است.
شمع دسته ای پونزده شاهی ، مابقی به همین طور. این که می گویند بار به بارخانه گران است، راست گفته اند.
خلاصه کلام ، ان شاالله فردا که جمعه هست صبح به غراب نشسته ، روانه بمبئی خواهیم شد. به سلامتی جان همه دوستان و خودمان.

امروز که روز جمعه شانزدهم است ، خبر کردند که دو ساعت از روز گذشته بایست در غراب حاضر باشید .
چای خورده به ترس به لرز آمدیم لب دریا . کلمه و شهادت گفتیم .این که حاجی ها می گویند کشتی ها شپش دارد، بایست روی هم بخوابند ، همه دروغ است . اگرچه ماها در کشتی نیکل نشستیم . می رویم بمیئی . پول کتری و عرشه و تخته را هشت نفره صد چهل شش تومان دو ریال دادیم.

مسقط

صبح شنبه هفدهم از خواب برخاسته ، نماز کردیم چای خوردیم گفتند کشتی بایست از میان دو کوه مسقط بگذرد.
کشتی بان و کارگزاران کشتی همه پریشان شدند. دوربین ها همه در دست گرفته در پای قطب نما ایستاده اند . نگاه می کنند که کشتی را بگرداند که به کوه نخورد .
همه واهمه داریم. سرکار خانم مشغول دعا خواندن هستند . حرکت کشتی نمی گذارد درست بنویسم .الحمد الله کشتی از خطر گذشت . رسیدم مقابل مسقط . کشتی لنگر انداخت...

... الان مرتب صد پنجاه گاو بار کردند .هر بکاره ای دوازده گاو ، دست پایشان را بسته اند. توبکاره ها خوابانیده اند. از مطرح و مسقط آوردند توی کشتی که ببرند بمبئی . حقیقت مطلب قوه نوشتن نیست . اعمال و حرکات این سیاه ها .
از بس که هوا گرم است دیگر قوه ندارم.  دلم بی حال می شود.
عمله جات کشتی هم همه هندو و فرهنگی است. ماشاالله همه چز ها پاک تمیز ، ولی به ظاهر پاک ،باطن نجس اندر نجس . ما می خوریم ، به روی خود نمی آوریم .

به طرف بمبئی

چون از نصف شب باد حرکت کرده ، کشتی به تلاطم افتاده بود. سر همه ماها به گردش افتاد ، زمین خوردیم. به طورجمعی خودمان را از عرشه پایین آوردیم و همه بنای قی را گذارند .
ماها درکتری افتاده بودیم ، نوکرها جای دیگر . از حال هم خبر نداشتیم. خداوند نصیب کافر نکند که چه حالی داشتیم . سرکار خان و سرکار خانم چهار پنج دفعه قی کردند .

امروز تا غروب همه بی حال افتادیم ، نه دوا و نه غذا، شب شد . به مشقت زیاد آمدیم بالای عرشه . یک دوفنجان چای خوردیم ، خوابیدیم .
تا امروز که چهارشنبه بیست و یکم است. همه بی حال بودیم. الحمدلله صبحی بعضی ها بهتریم. بعضی ها همین طورقی می کنند حالا فی الجمله کشتی موج دارد. ماها به این حال شدیم . و مصیبت که کشتی طوفانی شود، خدا رحم کند.
الهی، خداوند دین واجب را ازگردن همه دوستان ادا کند ، ولی از راه خشکی نه کشتی ، که هیچ چیز برای انسان باقی نمی گذارد، نه نماز ، نه عبادت، نه غذای پاک . همه نجس اندر نجس . تاکس نبیند نمی فهمد.


نمایی از شهر بمبئی در حدود سال 1310 ه ق


بمبئی

سبحان الله ، آدم دیوانه می شود نمی داند نگاه به چه بکند چه ببیند.
آمدیم ، رسیدیم به بمبئی . کشتی ما را هم آوردند جفت کردند به زمین بمبئی که پا از توی کشتی بر می دارند روی زمین می گذارند.یک ساعت نیم به غروب مانده رسیدیم همه مات متحیر نمی دانیم نگاه به کدام طرف بکنیم چه چیز را تماشا کنیم قریب هزار نفرآدم به لب دریا ایستاده ماها را تماشا می کردند ، از هندو ، فرنگی ، گبر، مسلمان . ما هم اینها را تماشا می کردیم.

صبح جمعه بر خاستیم . سرکار خان تشرف بردند حمام . بنده و سرکار خانم رفتیم در بازارگردش . هوش از سر فلک بیرون می رود.
نمی دانم بنویسم چه وضع است. عمارت ها دو طرف هفت طبقه بالا رفته از سنگ و چوب . میانه خیابان که متصل گاری و ماشین میرود تمام بازار زن های هندو نشسته اند، میوه می فروشند . بازار قصابی رفتیم مسلمان ها گوسفند می کشند، می فروشند .
زن ها هندو ماهی سرخ کرده ریزه که اصل ماهی را از مسقط بار می کنند می آورند. بسیار متعفن ، مگوی سرخ کرده ، جانور دیگر شبیه به دو ماهی بزرگ . در این بازار به جز اینها چیز دیگر نمی فروشند.

یک روز هم رفتیم تماشای آب بمبئی ،چون آب روان در بمبئی نیست . آبی دارد در شش فرسخی آن ، آب را آورده اند از میانه کوه ها نزدیک بمبئی چرخ ها ساختند ،لوله های آن را زیرزمین کار کردند . نمی دانم به چه بزرگی بنویسم ، بشوش های آهن بزرگ زیر زمین کار کردند که راه بمبئی پنج فرسخ است. در تمام خانه ها ، بازارها،کارخانه ها ،بنگله های بلند سه چهار طبقه ،این آب را بردند. در هر خانه پنج شش جا آب بیرون می آید . به قول خودشان می گویند نعل، ولی مثل شیرهای ولایت ما که برای حوض مانع ها درست می کنیم ، لوله های آهن کار گذارده اند و سر آنها شیر دارد، می پچانند ، آب می آید.

 


خانه خدا در حدود یک قرن پیش



حرکت از بمبئی به طرف جده

صبح شنبه اول ماه ذی قعده خداحافظی کردیم .
آمدیم در غراب تا ظهری هفتصد نفر حاج از سنی ، کابلی ،هنوستانی ، مسلمان همه جمع شدند در جهاز .
ظهری جهاز راه افتاد. چون حالا اول برسات بمبئی است، بنای باد گذارد.
جهاز در تلاطم افتاد که همگی افتادیم بد حال . یکی قی میکرد یکی بی حال بود، یکی گریه می کرد، یکی دعا می کرد .
الهی خداوند نصیب کافر نکند. الهی خداوند دین واجب را از گردن همگی ادا کن، ولی از راه خشکی .


ده روز به این حالت افتادیم . شب تا صبح یا الله یا محمدا یا علیا بلند بود . سنی ها اذان می گفتند . همه متصل کلمه شهادت می گفتیم .
یک دفعه جهاز چنان کج می شد که می گفتیم الان غرق میشویم . آب چنان پر می زد و موج می زد که آب می آمد تا دم عرشه که بالاتر از آن نبود. (( یک دفعه آب از دریا زد بالا ،که خورد پس گردن میرزا محمد علی ،افتاد زمین ،و حال آن که ما در عرشه بودیم))
شب تا صبح صدای یا الله بلند است. سنی ها اذان بی وقت می گویند. درویش های هراتی ،کابلی ،هندی هوهو می گویند. شیعه ها سینه می زنند.

قیامت است، مثل صحرای محشر.
چنان کشتی کج می شود اگر دستمان را جایی بند نکنیم، می آییم پایین. خدا محافظت کند بر جمع حاج.
آن مرد که گفت باشد غرقی منهم به درک، اما من شب و روز می گویم یا علی، نه غرقی نه منهم به درک؛َ من آرزو خیلی دارم».
البته روزی ده مرتبه آب می ریخت توی جهاز. همه به ترس و به لرز افتاده بودیم. گویا این بخت من بیچاره بود که دریا طوفانی شد. باز هم الحمدلله به خیر گذشت، اجل نرسیده بود. ده روز به این حالت بودیم. «در این دریا چیزی که دیدم، یک روز عصر متجاوز قریب هزار ماهی از آب بیرون می آمدند، دو مرتبه خودشان را می انداختند توی آب».

قرنطینه

روز شنبه پانزدهم ذی قعده آمدیم کامران، که حاج بیچاره فقیر را به قرنطین می اندازند.
بکاره ها را پدرسوخته های سیاه آوردند، حاجی ها را با اسباب نشاندند در بکاره ها.
ما بیچاره هم آمدیم، نشستیم. ما را آوردند به زندان بلا.
زمینی است ریگ نرم، خشک خالی، گرم، بی آب و علف، دوره این زمین همه دریا. هر گوشه قریب صد، صد و پنجاه کتوک زدند از نی و چوب و حصیر برای حاجی ها.
ما اسیری ها را آوردند در کتوک ها منزل دادند. الان حاجی شش جهاز هستند. هر جهاز آدم هایش را به گوشه ای منزل دادند.
نمی گذارند که پیش هم بیایند بروند، که مبادا یکی از اهل یک جهازی ناخوش باشند، آنهای دیگر هم ناخوش شوند.
کارهایی با پدرسوختگی که پول جمع کنند. حاجی که از بمبئی می آید، ده روز قرنطین هستند. آنهایی که از بندعباس می آیند، بیست و چهار ساعت قرنطین هستند.
آتش به جان آن آدمی بگیرد که ماها را روانه بمبئی کرد. ده روز ما را آنجا معطل کرد که حاجی جمع کند. آخر هم جمعی سنی و چهار امامی و شش امامی و هفت امامی آوردند در جهاز، همه گدا.


در جهاز ما که از بمبئی آمدیم، قریب ششصد، هفتصد نفر متجاوز بودیم. بیست و سه نفر شیعه بودیم، باقی همه سنی و غیره بودند. خلاصه هر دسته در کتوکی منزل کردیم. الهی بمیرم برای عیال سیدالشهداء (ع).
دوره کتوک ها و قراول خانه ها هر کدام یک قراول ایستاده. وقتی که وارد شدیم، دو سه ساعت بعد حکیم فرنگی آمد. همه را دید که ناخوش نباشند. رخت ها و رختخوابهای همه را باز کردند، نگاه کرد. بعضی ها که کثیف بد بودند، بردند دود دادند.


جده

امروز که دوشنبه بیست و چهارم است، آمدیم به جهاز.
الحمدلله چندان احوالمان به هم نخورد. ولی خانم شب و روزی ده بیست مرتبه بیرون می روند. احوالشان خوب نیست. خیلی بنیه تحلیل رفته، خداوند محافظت کند.
امروز که چهارشنبه است، خبر دادند راه جده گم شده. در این دریا هم کوه بسیار است.
احتمال خوردن جهاز به کوه دارد. خرد می شود، غرق می شود. همه یا الله یا محمدا داریم.
و امشب هم کشتی را نگاه داشتند به واسطه گم کردن راه.

صبح پنجشنبه الحمدلله راه پیدا شد.
از جده بلدی آمد و کشتی را از میان کوه ها رد کردند. دو سال قبل از این کشتی به کوه خورده بود، غرق شده بود دکل هایش از آب بیرون بود. تا اینکه الحمدلله رسیدیم به جده.


امروز سه روز است که وارد جده شدیم.
والله اگر فهمیدم کی هستم و کی بایست بروم.
بدبخت خودم، بی طالع خودم، الهی خداوند به زودی زود شفا کرامت فرماید.
خداوند تفضلی بفرماید که سرکار خان و خانم بتوانند اعمال به جا بیاورند. به امید خداوند احوال سرکار خان الحمدلله بهتر شد، ولی خانم حالت ندارند.


نمایی از خانه خدا در سال 1297 ه ق

 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 3:42 عصر )
»» چند مطلب......

عجیب است ! اشتیاق ما به بعضی از لذتها بخشی از رنج ماست ، و عشق والاترین این رنجهای شیرین است
رازها را نمیتوان گشود، رازها را باید زیست، و عشق یک راز است ...?
هرگاه توانستی خودیت را کنار بگذاری آنگاه هیچ چیز برای گفتن نخواهی داشت، و این یعنی به سکوت رسیدن، به معرفت خاموش!!!?
ممنون. توی اداره نمتونم مسنجر استفاده کنم. از سایت میبو میگیرم.
هر دلی از سوز ما آگاه نیست!!!1
یک انسان تنها زمانی می تواند خود را در دستان کسی بگذارد که نتیجه این تسلیم آزادی مطلق او باشد.جبران خلیل
هر دلی از سوز ما آگاه نیست!!!1
من موفق نیستم، بلکه آنان که از من عقب تراند ناموفق اند!1
با دیگران زیبا سخن بگویید تا پاسخ زیبا بشنوید-حضرت علی (ع)
بزرگترین معجزه هستی آن است که تو هستی، من هستم ،...!
هر انسانی نماینده عظمتی است و آن عظمت، ملکوت خداوند است در درون او

-جبران خلیل جبران



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 1:26 عصر )
»» چرا شیطان شیطان شد؟

قَالَ أَنَا خَیرٌْ مِّنْهُ  خَلَقْتَنىِ مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ(76)
قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَْا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ(77)
گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل. (76)
گفت: از اینجا بیرون شو که تو مطرودى. (77)
سوره ص


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 1:18 عصر )
»» ویرانه

ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد 
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
 ویرانه دل ماست که با هر نگه تو
 صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 12:15 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 183
>> بازدید دیروز: 469
>> مجموع بازدیدها: 1328666
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
کنج دل🩶
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب