سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان خود را با صدقه نگاه دارید ، و مالهاتان را با زکات دادن ، و موجهاى بلا را با دعا برانید . و از سخنان آن حضرت است به کمیل پسر زیاد نخعى [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نکته ها....

چندی پیش مطلبی رو در وب سایت یقین در مورد تاثیر دعا و کلمات و موسیقی بر آب می خوندم. این موضوع باور کردنش برای من مشکل نبود. دوست داشتم بیشتر در موردش بدونم ولی منبعی نیافتم. چند هفته پیش در برنامه کوله پشتی از شبکه 3، آقای فرهنگ در مورد این موضوع صحبتی فرمودند و مثالی زدند. گفتند که شما اگه روی یه گلدون بنویسین «پژمردگی»، اون گل حتما پس از مدتی پژمرده میشه و بالعکس اگه بنویسین «شادابی»، سرحال و شاداب میشه.

من توی آپارتمانم یه گلدون یاس دارم که حدود 2-3 سال بود که گل نمی داد و فقط قد میکشید چون هنوز هم فرصت نکردم گلدونش رو بزرگتر و خاکش رو عوض کنم. از طرفی دلم داشت میترکید از اینکه چند سالیه بوی یاس توی خونم نیست. برای همین تصمیم گرفتم که این آزمایش رو امتحان کنم (با اعتقادی که بهش داشتم). یه ماژیک برداشتم و روی گلدون نوشتم «میخوام بوی عطرت خونه رو پر کنه».

کمتر از یک ماه گذشته بود.من به شهرستان مسافرت کردم و بعد از یک هفته برگشتم.گل یاسم غنچه کرده بود و بعد از چند روز بوی یاس رو توی خونه­ام حس کردم.

اینگونه بود که من بار دیگه تجربه کردم نظم در هستی  و عظمت خداوند رو، و اینکه در این دنیا هیچ چیز بیهوده آفریده نشده و حتما حکمتی در اون نهفته هست. در درون هر آفریده­ای حکمت و عظمتی است و آن حکمت و عظمت، همان شکوه و زیبایی خدای مقتدر است!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 12:13 عصر )
»» گندم نمای جو فروش......

روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت
از چه شد یار اینچنین گندم نمای جو فروش
 
شعر از شیخ کمال خجندی


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 12:12 عصر )
»» کروکور

بنام خداوند بخشنده و مهربان *نزدیک باشدکه برق روشنی چشمهایشان ببرد هر گاه روشنی بینند در آن قدم بردارند و چون تاریک شود (حیرت زده ) بایستند و اگر خدا خواستی گوش آنها را (به بانگ رعد ) کر و چشم آنها را ( به تابش) کور می ساخت که خداوند بر همه چیز قادر است بقره /20
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 12:11 عصر )
»» شجاعانه فلفل های تند را جویدن

روزگاری شیخ نصرالدین از هند بازدید می کرد. او از دهلی عبور می کرد.سر راه به بازار سبزی و تره بار آنجا رسید.ایستاد و شروع به تماشا کرد.دید مردم زیادی در حال خریدن فلفل قرمز اند.همه می دانند که در هند مردم به فلفل علاقه زیادی دارند.آنها فلفل می خرند ولی کم کم مصرف می کنند.ملا نصرالدین فکر کردفلفل باید متاع خوش مزه ای باشد،لذا دو کیلو فلفل قرمز خرید ،زیر درختی نشست و شروع به خوردن فلفل ها کرد.اولین فلفل را که جوید، دهانش شروع به سوختن کرد،آب از بینی و چشمانش سرازیر شد،ناله و فغانش بلند شد،دهان خود را باد می زد و دوباره فلفل دیگری را می جوید.

فکر می کرد فلفل بعدی طعم بهتری دارد و این کار را ادامه داد و فلفل ها را یکی بعد از دیگری می خورد،در حالی که دهانش می سوخت،تصور می کرد فلفل بعدی بهتر خواهد بود.

ما در ست مثل ملا نصرالدین هستیم.فلفل می خوریم به امید اینکه فردا طعم فلفل بهتر شود.از طرفی این فلفل ها را به مردم نیز تعارف می کنیم،به امید اینکه روزی در جائی مزه فلفل ها شیرین شود.اما غافل از اینکه در حال حاضر دهانمان دارد می سوزد،بینی و چشممان آبریزش دارد و ملتهب شده اند.

زمانی که ملا نصرالدین شجاعانه مشغول جویدن فلفل ها بود،مردی که ناظر این صحنه بود به ملا نصرالدین گفت:چه کار می کنی؟ملا گفت:من دیدم مردم زیادی این فلفل ها را می خریدند،من هم تشویق شدم آنها را بخرم و بخورم.مرد گفت:اینها را باید به مقدار کم به غذا زد.ملا نصرالدین بدون توجه به سخنان مرد شروع به خوردن مجدد فلفل های خود کرد.مرد متعجب شد و گفت:چرا حالا که متوجه شدی دهانت را می سوزاند و حالت را دگرگون کرده است هنوز آنها را می خوری و دست از اینکار بر نمی داری؟

ملا نصرالدین گفت:من این فلفل ها را خریده ام و مجبورم آنها را بخورم تا تمام شود.بعد از اینکه تمام شد،دیگر فلفل نمی خرم.من دارم پولهایم را مصرف می کنم.حیف است آنها را دور بریزم.!!!!

این شبیه داستانی است که ما در زندگی تجربه می کنیم.ما مشکلاتی بزای خود بوجود آورده ایم و به جان خریده ایم و با وجود این که جان کاه و تند هستند مجبوریم به تجربه ی آنها ادامه دهیم زیرا برای آنها سرمایه گذاری کرده ایم و بابت هر یک از آنها خرج کرده ایم.

به کجا می روید...؟

مولف:سوامی موکتاناندا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/27 :: ساعت 12:7 عصر )
»» نکته .....

 آن که دیگران را میشناسد خردمند است،آنکه خود را میشناسد روشن بین است، آن که بر دیگران پیروز می گردد نیرومند است،آنکه برخود پیروز میشود شکست ناپذیر است،آنکه شادی را میشناسد ثروتمند است،آنکه بر راه خویش باقی میماند بااراده است،

 

گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/11/25 :: ساعت 12:10 عصر )
»» تقسیم‌بندی انسان‌ها از دیدگاه دکتر شریعتی

1-     آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم نیستند. حضور عمده آدم‌ها مبتنی بر فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

2-     آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان، خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار، هرگز به چشم نمی‌آیند، مرده و زنده‌شان یکی است

3-       آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم هستند (آدم‌های معتبر و باشخصیت، کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثیر خود را می‌گذارند کسانی که همواره در خاطر ما می‌مانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش قائلیم(.

4-       آنهایی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند، هستند (شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها. در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشکوهند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم‌نرم و آهسته آهسته درک می‌کنیم . باز می‌شناسیم، می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم، گویی قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرق در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.(

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/11/25 :: ساعت 12:9 عصر )
»» «همه وقت موسم حج است. بگرد بر گِرد کعبه دل!»

برگی از کتاب« نامه­ها برنامه­ها» از حضرت علامه حسن زاده آملی:

 

الهی! خانه کجا و خداوندِ خانه کجا،

طائف آن کجا و عارف این کجا،

آن سفر جسمانی ست و این روحانی،

آن برای دولتمند است و این برای درویش،

آن اهل و عیال را وداع می­کند و این ماسوا،

آن ترک مال می­کند و این ترک جان،

سفر آن در ماهِ مخصوص است و این همه ماه و

آن را یکبار است و این را همه عمر،

آن سفر آفاق می­کند و این سیر اَنفُس،

راهِ آن را پایان است و این را نهایت نبود،

آن می­رود که برگردد و این می­رود که از او نام و نشانی نباشد،

آن فرش پیماید و این عرش،

آن مُحرِم می­شود و این مَحرَم،

آن لباس احرام می­پوشد و این از خود عاری می­شود،

آن لبیک می­گوید و این لبیک می­شنود،

آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذرد،

آن استلام حجر می­کند و این انشقاق قمر،

آن را کوه صفا است و این را روح صفا،

آن هروله می­کند و این پرواز،

آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم،

آن آب زمزم نوشد و این آب حیات،

آن عرفات بیند و این عرصات،

آن درک مَنا آرزو کند و این ترک تمنّا،

آن بهیمه قربانی کند و این خویشتن را،

آن رمی جمرات کند و این رجم شیطان مرید،

آن حلق رأس کند و این ترک سر،

لاجرم آن حاجی شود و این ناجی،

خُنُک آنکه حاجیِ ناجی ست!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 86/11/24 :: ساعت 8:41 صبح )
»» برنامه تربیتی استاد شیخ محمد جواد انصاری همدانی

روش تربیتی

بعد از تحول درونی که در سنین جوانی برای آیت الله انصاری رخ داد و بارقه رحمت الهی از عالم ملکوت قلب او را نوازش کرد یکسره دامن خود را از غیر خدا برچید، با همتی بالا با ریاضت های شرعی به تزکیه و تهذیب نفس پرداخت سپس به موطن خود همدان رجوع کرد و یکسره خود را وقف تربیت و تزکیه نفوس مستعد کرد.

حضرت آیت الله انصاری به تمام تازه‌ واردین در هر لباس و موقعیتی راه می‌داد، با یک نگاه کنه و حقیقت افراد را می‌فهمید و مستعدین آنان را انتخاب می‌کرد شاگردان ایشان عموماً نقل می‌کردند که ما عکس افراد را که نشان ایشان می‌دادیم تشخیص می‌دادند که به درد سیر وسلوک می‌خورد یا نه،
رسول اکرم(ص) فرمودند:

« إن لله تعالی عباداً یعرفون الناس بالتّوسّم: به راستی که خدای تعالی را بندگانی است که به سیما، مردم را بشناسند. »

و بارها وقتی عکس کسی را نشان آقا می‌دادیم می‌فرمود:

« صاحب این عکس آدم خوبی است ولی اگر در جهت سیر وسلوک قرار بگیرد چون استقامت ندارد از میان راه بیرون می‌رود و آن صفای اولش را هم از دست می‌دهد و بارها برای این منظور این تشبیه جالب را می‌کردند که: تخم مرغ به تنهایی خودش هم خوب است و هم قابل استفاده و با آن می‌شود غذاهای مختلفی طبخ کرد ولی اگر آن را زیر پای مرغ گذاشتند باید تا آخر بماند تا تبدیل به جوجه شود و تکامل خودش را به دست آورد و اگر در نیمه راه آن را بردارند، هم خوب بودن اولش را از دست می‌دهد و هم چنان فاسد شده که بوی تعفنش آزار دهنده ‌است، حال اگر این انسان باشد که صاحب اراده و نفس هم می‌باشد اگر از نیمه راه ‌برگردد، خطرات زیادی می‌آفریند.

 روی این جهت افرادی را بر می‌گزیدند که استقامت این راه را داشته باشند.
آنچه را که آیت الله انصاری شدیداً با آن مخالف بودند و آن را دورکننده آدم از راه می‌دانست سلک تصوف و درویشی بود و می‌فرمود:

« من اکثر اینها را بررسی کردم و دیدم برنامه‌ای مغایر با شریعت اسلام دارند.»

حضرت آیت الله انصاری از اندک توجهی که به دراویش و تصوف بشود منع می‌کردند و هر وقت بزرگان و رؤسای سلسله‌های مختلف برای استفاده به محضر ایشان می‌آمدند اول سعی می‌کردند آنها را راهنمایی و ارشاد کنند و اگر قبول نمی‌کردند از آنان دوری می‌گزیدند و به آنان می‌فرمودند که:

« توبه شما آنست که هر کس را در مسیر خود آورده‌اید او را به طریق صحیح اهل بیت عصمت(ع) برگردانید. »
باری دأب و روش تربیتی ایشان همان راه و شیوه مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بود، یعنی التزام کامل به شرع اسلام و اینکه سالک تنها از طریق شرع است که می‌تواند به جایی برسد، حاصل حرفش این بود که:

« بدون عمل به احکام شرع، سالک راه به جایی نمی‌برد. »

یکی از سران دراویش خدمت آقا می‌رسند که شهید محراب آیت الله دستغیب(ره) هم حضور داشته‌اند و اصرار می‌کنند که آقا به ایشان دستورالعملی بدهند، آقا می‌فرماید:

« طریق همان طریق محمد و آل محمد(ع) است که در احادیث شریف ذکر شده ‌است و من چیزی از خودم اضافه نمی‌کنم ولی وقتی جناب درویش خیلی اصرار کردند آقا فرمودند: لعنت خدا بر من، اگر چیزی را از خودم اضافه کنم من فقط یک جمله می‌گویم که اگر انسان خودش را اصلاح کند و غلّ و غش نداشته باشد و طریقه اهل بیت عصمت(ع) را بگیرد، و در این راه به یکی از اولیاء خدا وصل بشود زودتر به نتیجه می‌رسد، عمده کار دست خودت می‌باشد. »


مکتب عشق و محبت

اغلب به سکوت می گذارند و به ذکر خفی و معاملات پنهانی با پروردگار خویش مشغول است. گمنام است و افراد کمی دور و بر اویند، تا این که آیت الله نجابت خدمت ایشان می رسد و کم کم افراد دیگری را با ایشان آشنا می کند. مراوداتش بیشتر می شود و جلساتش منسجم تر. و این در حدود سال 1330 هـ.ش. بود.
و سیره او در جذب شاگردان، عشق و محبّت و لطافت اخلاق بود، چنان که آیت الله سید مهدی دستغیب می فرمودند:

« من فریفته اخلاقشون شدم. »

خود، اهل محبّت بود و طریق او نیز همین.

استاد کریم محمود حقیقی می گوید:
« طریق ایشان طریق حبّ و عشق بود. چشم هایش از محبت شعله می کشید طوری که آدم نمی تونست به آن نگاه کنه. »

آقای اسلامیه برای ما در این باره خاطره ای تعریف می کنند:
« من جوانی را دوست داشتم و دلم می خواست خدمت آقای انصاری برسد ولی او اصلاً در این باغ ها نبود. یک بار پاکتی به او دادم و گفتم ببر خدمت آقای انصاری. او فکر کرد که من استخاره می خوام، و رفته بود منزلشون. مرحوم آقا یک نگاهی به او می کنه و او را داخل می بره و به او خیلی محبت می کنه.
بعد با هم آمده بودند بیرون و تا یک مسیری با هم حرکت می کنند. بعد از اینکه جوان دوباره آمد پیش من، دیدم که اصلاً حالت عادی ندارد با این که هیچ سابقه ای هم در این مسیر نداشت و شاید از نظر احکام هم خیلی مسائلش دقیق نبود، ولی اسیر محبت آقای انصاری شده بود و خود آقا به من فرمودند بیاوریدش در جلسات. و به این ترتیب او به حلقه راه یافت.

افراد، با محبت جذب می شدند و همین در درجه اول باعث می شد که آن ها گناه و معصیت را کنار بگذارند و بعد دستور می دادند که به واجبات و احکام مقید باشند طوری افراد را تربیت می کردند که اعمالشان را با شوق انجام می دادند نه کسالت، و همین شوق و محبت آن ها را پیش می برد. به خصوص در تیپ جوان خیلی موثر و کاری بود. »

این سیره کلی جذب او بود و آغوشش برای آنان که صاف و بی غلّ و غشّ بودند و طلب معنوی داشتند باز بود.
 

سکوت، تخلیه و تفکر

شاگردانش تعریف می کردند که:
سکوتش حیرت زا بود. و این یکی از برنامه های جلسات بود. سکوت... تخلیه... تفکر... آری باید تمام اوهام و خیالات بیرون می ریخت.
 باید خالی می شدیم، باید غلّ و غشّ ها بیرون می رفت. و سکوت بهترین فریاد بر این غریبه های حریم دل بود. در بعضی جلسات که بعد از نماز مغرب و عشاء تشکیل می شد، یک ساعت، یک ساعت و نیم سکوت بود. شاید از حال نمازش بود. در نماز سیر میکرد و مستی آن سیر، او را تا مدت ها در عالم بی خودی می برد.
 ما نمی فهمیدیم در آن سکوت او تا کجاها می رود، اما جذباتش ما را می گرفت. آن هم چه گرفتنی!
و در آن سکوت باید صاف می شدیم، صافِ صاف، تا زمینه ای فراهم شود برای پذیرش و آمادگی قلب. کار او اوّل صیقل دادن بود و بعد سیر دادن. چرا که قلبی که مملو از مشغولیات و دنیا خواهی هاست چگونه پذیرای نور و روشنایی گردد؟

خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود

جلسات هفتگی

در هفته دو نوع جلسه داشتند یک نوع جلسات خصوصی بود که شب‌های دوشنبه و چهارشنبه و جمعه بود که رفقای خصوصی در آن جمع می‌شدند و یک جلسه عمومی داشتند که یکشنبه‌ها در منزل عبد صالح خدا جناب آقای حاج غلامحسین سبزواری که از تجار محترم و معروف همدان بودند برگزار می‌شد که تعداد بیشتری از جمله کسبه هم شرکت می‌کردند در جلسات عمومی ابتداء قدری قرآن تلاوت می‌شد و سپس آیت الله انصاری صحبت می‌فرمودند و بعد از آن مرثیه سرایی و مداحی می‌شد.

بیشتر آقا از کتاب مصباح الشریعه و یا ارشاد القلوب دیلمی و خزینه الجواهر آیت الله نهاوندی مطالبی نقل می‌کردند، صحبتهای او غالباً پیرامون احوالات اولیاء خدا و چگونگی تحولات روحی آنان بود. اما در جلسات خصوصی بیشتر با سکوت می‌گذشت، قدری قرآن تلاوت می‌شد و آقا کم صحبت می‌کردند و آیت الله انصاری از درون افراد را ملتهب می‌کردند و حرکت می‌دادند.
می‌فرمود:
« سکوت بود اما بهشت بود. »

ویژگی جلسات

آیت الله حاج صدرالدین حائری شیرازی می‌فرمودند:

« مجلس ایشان، مجلسی بود روحانی و گاهی مجلس ساعتها با سکوت می‌گذشت، ولی سکوت، سکوت آموزنده بود، هر کس در حد خودش در آن مجلس بهره می‌گرفت. تذکرات ایشان جذاب بود و فوق‌العاده مؤثر، چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی.

همه شاگردان ایشان اظهار می‌کردند که وقتی از جلسه ایشان بیرون می‌آمدیم حالت التهاب عجیبی داشتیم و عبادات را دیگر به عنوان تکلیف نمی‌دانستیم بلکه با حالت عشق و التهاب و شوق عجیبی انجام می‌دادیم.

علم او آموختنی نبود بلکه لدّنی بود، و خود حقایق را به قلب می رساند. اثر جلساتش این بود که حضور خدا را پر رنگ می کرد. معّیت خدا را حس می کردیم و گاهی آن قدر احساس فرح می کردیم که گویی در آسمان ها بودیم.
در جلسات ایشان از مباحث غامض عرفانی و اصطلاحات آن چنانی خبری نبود. او، خود، غرق خدا بود. و ویژگی جلساتشان هم این بود.

انسان ها را متحول می کرد، و این تحول از آن جا بود که انسان را متوجه حقیقت خدا می کرد.
جلساتشان خیلی عجیب بود، غالباً افراد با تحول و انقلاب درونی بیرون می رفتند و گاهی در تمام مدت اشک می ریختیم. و هر چه صاف تر، تأثیر آن بیشتر. بعد از جلسه شارژ بودیم. انگار تمام مشکلات بر طرف می شد.

جناب حجة الاسلام و المسلمین سید صادق طهرانی فرزند علامه سیدمحمدحسین طهرانی اظهار می‌داشتند که:

« وقتی حضرت آیت الله انصاری به تهران تشریف آورده بودند و به منزل دامادشان مهندس تناوش در باغ صبا، رفته بودند هر شب آنجا جلسه بود و مرحوم والدم علامه طهرانی مرا با اینکه شش سال بیشتر نداشتم با خود می‌برد، آنقدر آن جلسات با حرارت و گرم و پر از صفا بود، با اینکه بچه خردسالی بودم ولی وقتی از جلسه به منزل برمی‌گشتیم دقیقه شماری می‌کردم که فردا شب زودتر برسد و با پدرم در آن جلسه شرکت کنیم از بس که آیت الله انصاری نفس گرمی داشتند. جذبه الهی به قلبش نهاده شده بود و همین جذبه را با یک نگاه به دیگران می‌زد. »

 
 
مراقبت دقیق از حال شاگردان

حضرت آیت الله انصاری از شاگردان و دوستان سلوکش مراقبت تام داشت، رفتار و کردار آنها را همیشه تحت نظر داشت و سخنان او در جلسات عمدتاً ناظر به حالالت درونی دوستانش بود. یکبار در جلسه این حدیث معروف را بیان می‌کردند که:

صراط سه هزار سال راه سربالایی دارد، سه هزار سال سرازیری و ...،
بعد از جلسه فرمود: منظورم راه سلوک بود که این همه مشکلات را دارد و سخنانم ناظر به حال این سید { شهید دستغیب(ره)} بود.

استاد کریم محمود حقیقی می گوید: در ماجرایی یادم می آید که شخصی از ایشون گله کرد که شما به فکر ما نیستید و مرحوم آقا جواب دادند:

« یادت هست فلان روز در کوچه با کارد به شما حمله شد و جان سالم به در بردی؟ آن جا ما بودیم که مانع شدیم که کارد به تو نخورد و در سینه ات فرو نرود. »


آقای علی محمود حقیقی میگفتند:
« یک بار یکی از شاگردان می گفت به من ذکری دادند که یک اربعین آنرا انجام دهم، روز سی ام یا سی و پنجم بود که فرمودند: کافیه! اثر خودش را کرد. در حالی که من خودم اصلاً متوجه نمی شدم و اثری نمی دیدم. بعد از حدود ده روز اثرات رو خودم متوجه شدم. یعنی اثراتی که متوجه روح است را در آن مرتبه عالی متوجه می شدند، قبل از این که خود شاگرد آن را درک کنه. »

و آقای احمد انصاری می گوید:
« ایشان قبل از تحولشان تا مقام استادی در علوم فقهی پیش رفتند. وقتی ورق برگشت و زندگیشان خط مشی عرفانی پیدا کرد، دیگر او خودش را صاحب اختیار هیچ چیزی نمی دانست و خودش را تماماً، در اختیار خدا قرار داده بود. همه را با آغوش باز می پذیرفت، می گفت:

زندگی من وقف دوستانم است. »

اخلاص در نیّت

ایشان نه تنها توصیه به اصلاح اعمال داشتند، بلکه روی نیّت ها هم خیلی دقیق بودند و می فرمودند:

« نیتتان را هم باید درست کنید. »


حاج احمد انصاری می گوید:
« پدرم خودش را صاحب اختیار هیچ چیز نمی دانست و می گفت زندگی من وقف دوستانم است. هرکس می آمد با آغوش باز پذیرایش بود. اما گاهی که متوجه می شدند افراد با اغراض دیگری سراغشان می روند جوابشان نمی دادند. یکی دو مرتبه کسانی آمدند که نیتهای خاصی داشتند و دنبال قدرتهای دیگری بودند بعد ابوی به آن ها فرمود:

« این کارها را نکنید! شما دارید هم وقت خودتان را تلف می کنید، هم وقت مرا!»

و آن ها بعد از آن ماجرا جلسه را ترک کردند و دیگر نیامدند.
اما افرادی را که با خلوص نیت می آمدند، خوب پذیرا بود و با حلم و بردباری و صبر و ثبات، دوستان را کنترل می کرد، به آن ها موانع یا پیشرفت هایشان را تذکر می داد و مواظب تک تک آن ها بود.

سالک باید خودش زحمت بکشد

ایشان یک بار حکایتی تعریف کرد و بعد از آن فرمود:

« با این وصفی که دوستان می آیند، فایده ای نداره اگر می خوای بیایی باید درست بیایی »

آیت اللّه سید مهدی دستغیب از صحبت های آقای انصاری برایمان می گوید:
« یک بار با آقای نجابت در خدمتشان بودیم، آقای نجابت در عالم رؤیا چیزی دیده بودند و آن را نقل کرده و گفتند: دیشب خواب دیدم شما روی قله کوهی هستید و من هم داشتم وسط های این کوه میآمدم بالا، جای پا نبود، جای درست نبود و به سختی می آمدم. آقای انصاری فرمود:

« دیدی چقدر مشکل! این راه عشق است، یعنی باید همه چیز را فدا کنی خودت را هم باید فدا کنی، تا برسی! آدم تا از خودش نگذره محاله برسه. تا وقتی انسان خود پرسته محال خدا پرست بشه، و این عشق است که راه را هموار می کند. »

میگفت یا نیایید یا اگر می آیید درست بیایید. نفس او خیلی عیب ها و زشتی ها را می زدود، ولی اصل بر این بود که سالک باید خودش مجاهده کند. می فرمود:

« من کاره ای نیستم به قدری که خودت برای خودت زحمت می کشی، می رسی.»

« وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى:
و اینکه براى انسان بهره‏اى جز سعى و کوشش او نیست‏؛ و اینکه تلاش او بزودى دیده مى‏شود. سوره نجم/40و39 »

تصرفات ولیّ خدا، انقلاب درونی

از خصوصیات مهم آیت الله انصاری که شاید بتوان گفت خصوصیت منحصر به فرد ایشان است، تصّرفات فوق‌العاده‌ای بود که ایشان در وضع روحی و تربیتی افراد و شاگردان می‌کردند و بحق می‌توان گفت آیتی از مقلب‌القلوب بود، تمام کسانی که خدمت ایشان رسیده‌اند اظهار می‌کردند تا کسی با ایشان حشر و نشر نداشت متوجه نمی‌شد تصرف ولی خدا یعنی چه و هرکس یکبار از روی صدق و صفا خدمت ایشان می‌رسید چنان او را از درون ملتهب و منقلب می‌ساخت که این حالت تا آخر عمر گرچه دیگران خدمت آقا نمی‌رسید با او بود، ایشان بارها با یک توجه، افراد را بدون اینکه خود هم متوجه باشند منقلب می‌کرد.

گذشتن از هوای نفس و انانیت

سه شب در هفته جلسه بود که بعضی از آنها خصوصی برگزار می شد.
در جلسات یک شنبه این آیه را زیاد می خواندند:

« وَ اَمّا مَن خافَ مَقامَ رِبّهِ وَ نهی النَفّسَ عَنِ الَهوی:
و هر کس از حضور در پیشگاه عزّ ربوبی بترسید و خداپرست شد و از هوای نفس دوری جست. نازعات/40 »

مخالفت با هوای نفس را دستور اکید برای سالک می دانستند، می فرمودند:

« هر جا که نفست به چیزی خیلی تمایل داشت، باید ترک کنی تا جایی که ذره ای مخالف راه هدایت، عمل نکنی و برسی به مرحله ای که از نفس گذشته باشی. آن جا دیگر هیچ نمی ماند جز خدا. »

و این آیه را می خواندند:

« وَ ما أ ُبَرِّیءُ نَفسی اِنَ النَفّس لَامارَة با لسُوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبیّ :
و من نفس خود را مبرا نمی کنم زیرا نفس اماره انسان را به کارهای زشت وا
می دارد جز آنکه خدا به لطف خود بنده را نگه دارد. یوسف/53 »

می فرمودند:

« باید خیلی مواظبت کرد که اعمال از روی هوای نفس نباشد. عبادتی که می کنی هوای نفس نباشد، صحبتی که می کنی برای خود معرفی کردن نباشد. این جا می آیی برای هوای نفس نباشد، و باید استاد ببینی تا تشخیص این هوای نفس و انانیت و نفسانیت آسان تر شود. »

و در این میان امان از تخم مرغ نیم پزها!

این اصطلاح آقای انصاری بود برای کسانی که می آیند، ولی درست نمی آیند. و دست آخر مثل تخم مرغی می شوند که به جوجه تبدیل نشده فاسد می شوند.
و آن چیز که فاسد می شود را نه زمینیان تحمل می کنند و نه آسمانیان تاب می آورند!
و راه مبتلا نشدن و ایمن ماندن همان کنترل هوای نفس و خود سری هاست، و قدم اول آن که آن ها را بیابی که شناخت، نیمی از درمان است.

بزرگی می گفت در نجف مشغول زیارت بودم، یک طلبه ای آمد و گفت آقای میرزای شیرازی دیشب فوت کرد برای تشییع جنازه تشریف بیاورید.
همین طور که داشتم زیارت می کردم احساس کردم یک شعفی در وجودم حاصل شد، نشستم و به خود گفتم:
 این چه مرضی بود تو جونت؟ یک روحانی بزرگ فوت کرده و در تو شعف حاصل شده بیچاره؟! نفسم را خوب کاوش کردم و دیدم حسابش این است که بعد از ایشان کس دیگری نیست که جانشین بشود جز من. بعد چمدانش را جمع کرده و از شهر فرار می کند.

این صاعقه ای نیست که دامن گیر آن ها شده باشد بلکه دامی است دائمی که حریف می طلبد، و بی چاره آن ها که مصداق این آیه می شوند و لبیک گو برای شیطان:

« و من أعرضَ عن ذکری فَان له معیشة ضَنکاً:
و هر کسی از یاد من اعراض کند، همانا در دنیا معیشتش تنگ شود. طه/124 »

و زمانی کار به این شومی می انجامد که نفسانیت و انانیت حائل ره و مانع مقصد شود و انسان بجای خداپرستی، خودپرست شود و حاظر نشود در برابر تعالیم آسمانی و آسمانیان سر تسلیم فرود آورد و براستی

« ...وَ ویلُ لَهم مّما یکسِبون. بقره/79 »


تشخیص رضای خدا و هوای نفس؟

فرزند ارشد ایشان در این مورد توضیح میدهند:
« از ایشان سؤال کردند: چطور تشخیص بدهیم که عملمان برای رضای خداست یا هوای نفس؟
 و آن گاه جواب دادند:

در اوائل امر یک مشخصاتی داره، ولی در وسط و آخر تشخیص دشوارتره! در اوائل وقتی آدم کاری را برای رضای خدا انجام میده، یک بهجت و انبساط درونی بهش دست می ده و اون بهجت علامت قبول اعمال است، مثل این که انسان دست فقیری رو می گیره و بعد در نمازی که می خونه، یک حالت توجهی به انسان دست می ده. اون حالت بهجت و انبساط علامت قبولی است. و بعد می فرمودند: اما به این ها خیلی دلخوش نکنید این ها نقل و کشمش راهه.
این اصطلاح را خیلی تکرار می کردند: این ها نقل و کشمش راهه!

گاهی با بعضی روحانیون یا واعظانی که به خدمتشان می رسیدند جور دیگری صحبت می کردند.
یکبار به یکی از آن ها خیلی پرخاش کردند و فرمودند:

تا کی میخوای برای تعّین و تشخّص خودت کار کنی؟ فکر می کنی چند سال دیگه زنده ای؟
زیاد تذکر می دادند و می گفتند از انانّیت و خودخواهی و خودبزرگ بینی و خود گنده بینی بپرهیزید، این دام بسیار بزرگی است از طرف شیطان، فکر نکنید اگر امروز می آیند دست شما را می بوسند فردا هم همین طور است! امروز هست، فردا نیست.
نه به این کرنش های امروز، دل خوش باشید، و نه از ذمّ های فردا، دلتنگ. »

 

تشخیص مدعیان دروغین سیر وسلوک؟

جناب مرحوم حاج غلامحسین سبزواری از محرمان اسرار آیت الله انصاری روزی از آقا سؤال کردند:
« چگونه بین افرادی که ادعای رسیدن به مقامات سیر وسلوک می‌کنند تمیز بدهیم که کدام راست می‌گویند و کدام دروغ ؟ »
آقا جواب می‌دهند:

« دو نشانه دارد: اول اینکه این افراد خلاف شرع نمی‌کنند و دوم اینکه نشستن در مجالس آنها التهاب درونی ایجاد می‌کند. »


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 4:57 عصر )
»» مقام شیخ محمد جواد انصاری همدانی از نگاه دیگران

پیدا کردن استاد اخلاق

یکی از شاگردان آیت الله انصاری در این‌باره چنین نقل می‌کند:
« زمانی که به قم آمدم آتشی از عشق الهی در درون خود احساس می‌کردم در کتابی به نام مفتاح‌الجنان به دعای « ناد علیاً مظهر العجائب... » برخورد کردم و شبانه روز این دعا را بر زبان جاری می‌کردم و همواره‌ از خدا می‌خواستم که دست مرا در دست ولی کامل قرار دهد تا اینکه در حدود سن بیست سالگی در یک کتاب خطی در مورد ختم سوره مبارکه یس به مطلبی برخورد نمودم که برای برآوردن حوائج مفید است به مدت چهل روز این سوره مبارکه را در وقت خاصی که ذکر شده بود با حضور قلب و اخلاص کامل می‌خواندم، در روز چهلم از مدرسه فیضیه که در آنجا حجره داشتم به طرف دارالشفاء نزد حاج میرزا حسن مصطفوی که در آنجا در حجره ساکن بودند رفتم تا برایم یک مباحثه «کفایه» بگذارد از ایشان درخواست یک بحث کفایه کردم ایشان شروع به موعظه کردند که کفایه ‌الان در فصل تابستان که حوزه تعطیل است به چه دردت می‌خورد بهتر است در این ایام فراغت به دنبال کسب مسائل معنوی باشی، من گفتم: اگر کسی را می‌شناسی که به من معرفی کنی به سخنت ادامه بده ولی اگر نمی‌شناسی آتش درون مرا شعله‌ورتر نکن، ولی ایشان توجهی نکردند و به سخنان خود ادامه دادند و من ناراحت شدم و سخن ایشان را قطع کردم بعد جناب حاج میرزا حسن فرمود:
علت اینکه من در این رابطه با شما صحبت کردم این بود که قبل از اینکه شما بیایید من داخل حجره خوابیده بودم و در عالم رؤیا أئمه معصومین(علیهم‌السلام) را دیدم که دور تا دور حجره نشسته و این آیه را تلاوت می‌کنند:
« یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی. روم/ 19 » که ناگهان دیدم شما از درب حجره وارد شدید و آن بزرگواران اشاره به شما کردند و فرمودند:
« یخرج الحی من المصیب » که شما در این وقت درب زدی و من از خواب بیدار شدم دانستم که شما دنبال گمشده‌ای هستی، اما آن ولیّ کاملی که شما به دنبالش هستی در همدان است به نام آیت الله انصاری همدانی. »

از دوستان همدانی آدرس گرفتم ابتدا می‌خواستم به مشهد مقدس بروم ولی استخاره بد آمد، وقتی برای همدان استخاره زدم این آیه شریفه درآمد:

« سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا ... إسری/1 » فهمیدم که بسیار خوب است پس با چند نفر از دوستان طلبه از جمله شهید محراب آیت الله مدنی رهسپار همدان شدیم از آنجا به سمت مسجد پیغمبر که ایشان نماز ظهر و عصر را در آنجا اقامه می‌کردند رفتیم و نماز خود را به ایشان اقتدا کردیم. در نماز متوجه شدم که ایشان انسان عادی نیست و گویی مشافهتاً با خداوند تکلم می‌کند بعد از نماز با ایشان به منزلشان رهسپار شدیم. ایشان وقتی حرکت می‌کرد گویی مظهر حبّ الله حرکت می‌کرد و یکپارچه آتش عشق الهی بود.
چند روزی در خدمتش بودیم که متوجه شدم ایشان دوستی دارد به نام حاج ملا آقاجان که ده روز دیگر قرار است به همدان بیاید دوستان من به قم مراجعت کردند ولی من که تازه مقصود خود را یافته بودم منتظر آمدن آن مرد الهی شدم وقتی حاج ملا آقاجان آمدند، در منزل آیت الله انصاری برای چند روزی به منبر رفتند.
 بعد از چند روز قرار شد آیت الله انصاری به اتفاق حاج ملا آقاجان به زنجان بروند من با اصرار زیاد تمنا کردم که در این سفر مرا همراه خود ببرند، و به اتفاق سه نفری به زنجان رفتیم
 من و آیت الله انصاری که بیست سال از من بزرگتر و مجتهد مسلم بود یک حجره در یکی از مدارس علمیه زنجان گرفتیم و حاج ملا آقاجان به منزلش رفتند در این مدت من از انفاس گرم آیت الله انصاری بسیار بهره‌ها بردم در یکی از روزها که من و آیت الله انصاری و حاج ملا آقاجان سه نفری به سمت یکی از روستاها می‌رفتیم به بالای یکی از تپه‌ها که رسیدیم حاج ملا آقاجان رو به آیت الله انصاری کردند و فرمودند:

اکنون مأموریت من با شما تمام شد اکنون ادامه راه با خودت است و سپس اضافه کردند که اکنون فرزند دو ساله‌ات محمد در همدان از پشت بام افتاد و در دم جان داد ولی وظیفه تو تسلیم کامل است و اگر از این مسأله ناراحت شوی از مقامت سقوط می‌کنی و اکنون میل با خودت است می‌توانی برگردی و می‌توانی به سمت روستا با ما همراه باشی.

 که بعد از این مسافرت آیت الله انصاری به همدان برگشتند.

 ملاقات ایشان با آیت الله سیدعلی قاضی(ره)

جناب استاد کریم محمود حقیقی نقل می‌کردند که:
آنچه از ملاقات آیت الله نجابت با آیت الله انصاری دست داده ‌بنده از آیت الله نجابت پرسیدم فرمودند:
 من در خدمت آیت الله قاضی بودم و در ایام طلبگی در نجف، و زیر نظر ایشان، روزی که چندان هم به رحلت آن بزرگوار نمانده بود پرسیدم آقا ما بعد از شما به که مراجعه کنیم؟

 فرمودند: تنها کسی را که می‌شناسم مردی است در همدان به نام آیت الله شیخ محمد جواد انصاری، سپس فرمودند: او تنها کسی است که مستقیماً توحید را از خدا گرفته است.

 سپس فرمودند:

 وقتی او به نجف آمده بود و می‌خواست به دیدن من بیاید من همانطور که در اطاق نشسته بودم دیدم او قصد منزل ما را کرده ‌است و به راه افتاده‌ است و با او شخصی همراه بود که من ملاقات آن شخص همراه را در آن روز کراهت داشتم و گفتم: برگرد برگرد، و آنها هم برگشتند و دیگر هم او را ندیدم.

 آیت الله نجابت افزودند: وقتی آیت الله قاضی رحلت کردند چند روز بعد من به عزم دیدار آقای انصاری از نجف به همدان آمدم وقتی آن بزرگوار را یافتم، ایشان تا مدتی استنکاف می‌کرد با اصرار من ایشان پرده را، کنار زدند و فرمودند:

تا این تاریخ هیچکس مرا نمی‌شناخت ولی خداوند نخواست که بیش از این پنهان بمانم

آیت الله نجابت فرمودند که: من داستان آمدن ایشان را به نجف و علت عدم دیدارشان را با آقای قاضی پرسیدم، فرمودند:

من چند روزی که در نجف بودم روزی با فلانی می‌خواستم به خدمت ایشان بروم در راه که می‌رفتم از قلبم صدایی شنیدم که: برگرد برگرد و من هم برگشتم و دیگر هم ایشان را ملاقات نکردم

 گفتم: این قضیه را آقای قاضی هم به من گفته‌اند، آقای انصاری آن روز دانستند که عدم ملاقات مربوط به فرد همراه بوده ‌است.
باری آقای نجابت حدود یک ماه آنجا می‌ماند و اضافه کردند که آقای انصاری فرمودند: برو و به درسهایت بپرداز و من به نجف برگشتم و عجیب این بود که در بین طلاب شایعه شده ‌بود که من به چهله نشینی نشسته بودم.

 

 سیّدی که طیّ‌الأرض و علم کیمیا داشت

جناب حجة الاسلام و المسلمین سید شهاب‌الدین صفوی به نقل از آقای بیات و جناب دکتر علی انصاری نقل می‌کردند که:
در خدمت آقا، آیت الله انصاری نشسته بودیم که یک سیّد مازندرانی که یکی از اقطاب سلسله دراویش بود با دفتری بزرگ خدمت آقا رسیدند این سید دارای محاسن سفید بلند و چهره بسیار نورانی بودند و این نورانیت، در اثر ترک خوردن غذای حیوانی بود حتی در منزل آقا درخواست کردند که در غذای ایشان از روغن حیوانی استفاده نکنند بعد به آقا عرض کردند: من زحمت زیادی کشیده‌ام تا طیّ‌الأرض را به دست آورده‌ام و تا الان به هیچکس تعلیم نداده‌ام ولی امروز به خدمت شما رسیده‌ام تا این کمال را به شما یاد بدهم
 آیت الله انصاری فرمودند:

من نیازی به طی‌الأرض ندارم

 سید اصرار می‌کردند و مرحوم انصاری استنکاف. بعد سید فرمود: پس اجازه بدهید علم کیمیا را به شما تعلیم دهم و من طریقه طیّ‌الأرض و علم کیمیا را در این دفتر نوشته‌ام،

 آقا فرمود: ما بهترش را داریم، سید با تعجب پرسید: شما بهترش را دارید!؟ آقا فرمود:

بله ما توحید را داریم که ما را از دیگر چیزها بی‌نیاز کرده ‌است و بعد آقا افزود « برنامه دین و انجام عبادات برای آدم کردن و رسیدن به مقام توحید است نه برای بدست آوردن این امور ».

خلاف طریقت بود کاولیا
تمنّا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست

 

علم جفر یا معرفت خدا

حضرت آیت الله انصاری نه تنها خود چنین بود بلکه شاگردانش نیز به جز علم توحید، نظری به غیرالله نداشتند حضرت آیت الله نجابت می‌فرمود:
 چنان از علم توحید محظوظ بودیم که به علوم مادون علم توحید هیچ رغبت نداشتیم ( چونکه صد آمد نود هم پیش ماست ) می‌فرمود:
 روزی در نجف اشرف در معیّت عده‌ای از رفقا از جمله مرحوم شهید آیت الله دستغیب(ره) پس از زیارت از درب حرم مطهّر حضرت امیر(ع) خارج می‌شدیم که دیدیم پیرمردی با محاسن سفید و عمامه و عبا و قبا و نعلین سفید گوشه‌ای نشسته و با فرد مکلاّیی در حال جرّ و بحث بر سر مثنوی مولوی می‌باشد.
پیرمرد از مثنوی حمایت می‌کرد و آن فرد به آن اهانت می‌نمود، فرمودند:
آمدیم و به کناری نشستیم و یکی از دوستان را فرستادیم که از وی دعوت کند در جمع ما حاضر شود پس از چند لحظه آن دوست محترم به همراه پیرمرد بازگشت، به وی احترام کردیم و از احوالش استنطاق نمودیم گفت:
 من در جوانی زحمات و ریاضات شرعیّه زیادی را متحمل شدم تا اینکه روزی حضرت صادق(ع) را در عالم مکاشفه دیدم که فرمودند:

« هر چه می‌خواهی بگو که تو نزد ما حاجت روا هستی »

گفت: عرض کردم آقا دو چیز از شما تقاضا دارم یکی ممرّی برای معاش و دیگری اینکه عالم به علم جفر شوم. حضرت فرمودند: آنچه خواستی به تو دادیم و سپس گفت حال پیر شده‌ام و تقدیرم بالا رفته و قرار است فردا بعد از ظهر بمیرم. می‌خواستم علم جفرم را به فرد صالحی بدهم، به شرط آنکه امورات کفن و دفن مرا متقبل شود.
مرحوم آیت الله نجابت فرمود: من قبول نکردم متعاقباً پیر مرد همان صحبت را با مرحوم شهید دستغیب(ره) کرد و آن مرحوم نیز از قبولش اباء نمود به همین منوال به یکی دو نفر از همراهان پیشنهاد نمود ولی کسی قبول نکرد سپس تأملی بنمود و گفت پس شما فرد لایقی را به من معرفی کنید، مرحوم استاد می‌فرمود:
 من و مرحوم شهید دستغیب فرزند یکی از بزرگان را که پدرش حق استادی بر هر دوی ما داشت معرفی نمودیم پیرمرد پس از لحظه‌ای تأمل در حالیکه با انگشتانش شمارشی کرد گفت این فرد، سید، جوان و بزرگزاده است ولی کمی بداخلاق است (خصوصیات او را کاملاً بیان نمود) و من جفرم را به او نمی‌دهم اگر ممکن است فرد دیگری را معرفی کنید.
 مرحوم نجابت می‌فرمود بالاخره یکی از سادات مجتهد و متقی نجفی که دارای سن و سال قابل توجهی بود به او پیشنهاد شد پیرمرد این بار نیز مانند قبل مکثی نمود و گفت این فرد سید است و بزرگ و بزرگزاده می‌باشد من حاضرم جفرم را به او بدهم بعد یکی از دوستان او را به خانه سید مورد نظر هدایت کرد و فردا بعد از ظهر که بعضی از دوستان قضیه را دنبال کرده‌ بودند معلوم شد آن پیرمرد در خانه همان سید دار فانی را وداع گفته است.
 مرحوم استاد نجابت بعد از نقل این حادثه تأملی فرمودند و گفتند:
« تعجب از این جاست آن پیرمرد که دستش به دامن حضرت امام صادق(ع) رسید و آن حضرت به وی فرمودند: هر چه می‌خواهی بگو چرا از آن حضرت بالاتر از جفر را نخواست و معرفت خداوند تعالی را طلب ننمود! »

 مقام فنا و شهادت آیت الله دستغیب(ره)

جناب حاج آقا محمدرضا گل‌آرایش پدرمحترم دو شهید، می‌فرمودند:
 اینجانب به اتفاق شهید آیت الله دستغیب(ره) و آیت الله نجابت در حدود سال 1335 هجری شمسی به همدان خدمت آیت الله انصاری رفتیم در یکی از روزها که خدمت آن عارف ربّانی نشسته بودیم شهید دستغیب(ره) از آیت الله انصاری درخواست نمود که او را در رسیدن به مقام فنا یاری کند و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت بعد آیت الله دستغیب(ره) جهت کاری از اطاق بیرون رفتند، آیت الله انصاری به ما رو کرد و فرمود:

« این سید برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار می‌کند ولی نمی‌داند که مقام فنای او باعث شهادت و کشته شدنش به وسیله دشمنان اسلام می‌شود. »

در جلسه‌ای دیگر صریحاً به خود آیت الله دستغیب(ره) چنین می‌گوید:

« شما به مقام فنا می‌رسی ولی بعد از اینکه به دست دشمنان اسلام به شهادت برسی. »

 و خبر شهادت آیت الله دستغیب(ره) از جمله اخباری بود که قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود. جناب حاج‌ آقا اسلامیه نقل می‌کردند که من این خبر را از حاج مؤمن شنیدم و وقتی جریان را به آیت آلله نجابت گفتم، ایشان فرمودند:
 من خودم بودم که آیت الله انصاری صریحاً خبر از به شهادت رسیدن آیت الله دستغیب(ره) را دادند.

 اهل بیت(ع)، یگانه مجرای رسیدن به معرفت الله

حضرت آیت الله حاج صدرالدین حائری شیرازی نقل می‌کردند که: من و شهید دستغیب همراه آیت الله انصاری از مسجد به سمت منزلشان می‌آمدیم، وقتی به درب خانه رسیدیم، آقای دستغیب به من رو کرد و فرمود: ما که زمان أنبیاء و أئمه هدی(ع) را درک نکرده‌ایم و آنها را ندیده‌ایم اما وقتی این مرد را آدم می‌بیند می‌فهمد که آنها چقدر بالا بوده‌اند.
بارها شهید آیت الله دستغیب به آیت الله نجابت می‌فرمودند که:

اگر ما با آیت الله انصاری آشنا نمی‌شدیم از توحید چیزی درک نمی‌کردیم

حتی آیت‌الله دستغیب می‌فرمودند:
لذایذی که از سخنان حضرت خاتم الأنبیاء و حضرات معصومین(ع) به وسیله ایشان نصیب بنده می‌شود، از دیگر کسی نصیب نشده و بهره‌های روحانی و علمی آن مقدار که از ایشان استفاده نمودم، از دیگری استفاده ننموده‌ام.
لذا آیت الله دستغیب در اثر مصاحبت ایشان به تمام معنا یگانگی خداوند علیّ اعلی را یافته و مدارج عالیه‌ای را در معرفت الله و توحید طی کرده بود.


 بهشت و بی توجهی به نعمتها

جناب حاج حسن شرکت نقل می‌کردند که: مدتها از خدای تعالی خواستم که مقام آیت الله انصاری را در عالم رؤیا به من نشان دهد تا اینکه یک شب در عالم رؤیا ایشان را دیدم که در حالت قنوت در نماز می‌باشد.

و نیز حاج احمد انصاری می‌فرمود: دوست داشتم مقام معنوی پدرم را در خواب ببینم یک شب در عالم رؤیا دیدم باغستانی بسیار وسیع که انواع درختان انبوه و فراوان دور تا دور آن را فرا گرفته و انواع و اقسام نعمتهای الهی موجود است با آن وصفهایی که در قرآن شریف است و در وسط آن باغ دیدم که پدرم بر روی سجاده‌ای به نماز مشغول هستند و در حالت قنوت می‌باشند از دربان آن باغ پرسیدم این باغ چیست؟ جواب داد:
 مگر نمی‌بینی بهشت است و این از برای پدرت می‌باشد از زمانی که آمده مشغول نماز است و ابداً توجهی به این نعمتها ندوخته است.

گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو دربند خویشی نه در بند دوست

البته این عجیب نیست، زیرا در حدیث میهمانی اهل بهشت آمده است که:

« اهل بهشت بعد از قرآن خواندن استدعای استماع کلام حضرت پروردگار را می نمایند، تفضل می شود و از لذت استماع مدت های مدید بی هوش می شوند و بعد که به هوش می آیند استدعای زیارت جمال خدای تعالی را می نمایند. نوری تجلی می نماید که از تجلی آن نور بی هوش می شوند، آن مقدار در آن بی هوشی می مانند که حورالعین شکایت می کنند و می گویند: خدایا تو ما را برای اینان خلق کردی و اینان ما را واگذارده اند. خداوند به آن ها رحم می کند و بهشتیان را به هوش می آورد؛ اما بهشتیان بار دیگر از خدا تقاضای همان تجلیات که لذت آن را چشیده اند، می کنند. »


 طواف ملائک

از زبان خانم فاطمه انصاری دختر آن بزرگوار نیز خاطره ای بشنویم:
« یک شب پدرم منزل ما مهمان بود. من خوابیده بودم. بعد یک دفعه احساس کردم اتاق شلوغه و همهمه ای بلند شد، نگاه کردم دیدم یک گوشه سقف اتاق باز شده و آسمان پیداست و یک عالمه ملک که همه سبزپوش و خیلی زیبا بودند، آمدند و رفتند دور رختخواب پدر و یک همهمه ای بود. انگار همه ذکر می گفتند و در همان حال صدایی شنیدم که می گفت: نباید این را فاش کنی.
 خیس عرق شده بودم، می خواستم بلند شوم ولی نتوانستم. انگار به زمین چسبیده بودم و شاید این حالت حدود پنج دقیقه ای طول کشید بعد بلند شدم و رفتنم دنبال پدر. ایشان دو سه دفعه در شب برای تجدید وضو بلند می شد، پشت سرشان آمدم بیرون و گفتم این چی بود؟ چه خبر بود؟ فرمود: هیس! و من تا مرحوم پدرم زنده بود نتوانستم چیزی بگویم انگار خودشان تصرف کرده بودند! »



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 4:53 عصر )
»» حالات روحانی شیخ محمد جواد انصاری همدانی4

علم توحید و بی اعتنایی به مکاشفات

نتیجه توحید وی چیزی جز بندگی تام و کامل نبوده است و او پیرو مولی العارفین حضرت علی (ع) است که می فرماید:

« کفی بی عزاً ان اکون لک عبداً
و کفی بی فخرا ان تکون لی رباً. مناجات منظوم حضرت امیر(ع) »

او عزت و افتخارش در بندگی است، فخرش در این که خداوند، ربّش باشد و به جای او تدبیر کند و بیاندیشد.
انصاری لذتی را که در سر به سجده گذاشتن و با خاک برابر شدن در مقابل خدای جلّ و علی یافته، در کشف و کرامات نیافته است. آن بندگی و آن نهایت اخلاص، او را به جایی رسانده که آن چنان غرق حقّ باشد که از غیر وی غافل بماند و تمام دنیا و آخرت و بهشت و کشف و کرامت و مقامات و منازل را به یک سو بگذارد، و تنها به رضای او بیاندیشد و رضای خود را مقدم بر رضای خدا ندارد.

همین نوع نگرش ایشان است که باعث می شود وقتی سیدی از اقطاب دراویش نزد او می آید و می خواهد علم کیمیا و طیّ الارض را که تا آن زمان به کسی یاد نداده بوده به وی یاد بدهد، ایشان می گویند:

« ما نیاز به این چیزها نداریم، ما بالاتر از آن را داریم. »

و در مقابل شگفتی و پرسش آن درویش که: « مگر بالاتر از این ها هم هست؟ می فرمایند:

« بله ما علم توحید را داریم. »
تو دلت را به طیّ الارض و خرق عادت خوش کردی، آن برای تو؛ ولی من دلم را به خدا خوش دارم و او را با چیز دیگری عوض نمی کنم. و براستی مگر خدا با چیزی قابل معاوضه است؟

او بارها و بارها، هر چه را که می توانست حجاب و مانع مشاهده جمای یار شود، پشت سر انداخت؛ همان حالات و مقاماتی که برای ما شگفت انگیز است، همان کشف و کرامت و طیّ الارض که دهان ما را آب می اندازد، در نظر وی گرد و غباری بود که مانع از رسیدن به محبوب بود و او هرگز به تماشای آنها ننشست، چه رسد به این که دل به آن ها ببازد که حقیقت توحید اسقاط اضافات است، و هر چه غیر او باطل و اضافه است.
نشانی داده اند اهل خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
که اگر هدف و مقصد انسان، رسیدن به این مقامات میان راه گردد و اگر به کشف و کرامات نظر داشته باشد. دیگر به خدا نیاندیشیده، به خدا نمی رسد، چرا که دنبال خدا نبوده! و اگر هدف رسیدن به آن ها باشد، دیگر خدایی در میان نخواهد بود و این البته تجارتی است به ظاهر سودمندانه اما خجالت آور!

آیت الله سید علی محمد دستغیب از قول ایشان نقل می کند که :
« اعمال و عبادات دینی برای آدم شدن و رسیدن به مقام توحید است، نه برای کسب این قدرت ها. »

سید عبدالله فاطمی نقل می کند:
« روزی با ایشان از مسجد پیامبر داشتیم بیرون می آمدیم. از ذهنم خطور کرد که ما این مدت دو سال با ایشان بودیم، از ایشان چیز خاصی ندیدیم. همین که این خطور از ذهنم گذشت، ناگهان دیدم برای چند دقیقه پرده ها کنار رفت و من درختان و گیاهان را در حال سجده و تسبیح دیدم. در همان حال لذت می بردم که آقا فرمود: بَسِتان شد؟ به محض آن که این را فرمودند، حال من عادی شد. »

آیت الله سید علی محمد دستغیب نیز در این باره می گوید:
« یک روز شخصی که سرطان داشت، آمد خدمت ایشان و خیلی اصرار کرد تا شفا پیدا کند و بالاخره شفا گرفت و رفت. اما یکی دو هفته بعد مردم دم در حسینیه جمع شده بودند که بله این جا آقایی است که شفا می دهد، اما ایشان همه را پراکنده کرده، فرمود: از این جا بروید. اینطور نیست. و نوعاً خودشان هم از این کارها نمی کردند. »

آقای احمد انصاری می گوید:

« آقا می فرمودند که به کرامات و مکاشفات مطلقاً اعتنا نکنید، مگر در جایی دستور داشته باشید.

این را خود من از ایشان شنیدم که انسان ممکن است شقّ القمر هم بکند، اما ولیّ خدا نباشد. خود حضرت ایشان هم به آن احوالات و مجاهدات دوران سلوکشان اعتنایی نداشتند و می فرمودند:

 در آن ایام، روزی ناگهان احساس کردم که دارای علم و قدرت بی نهایت شده ام و دیدم که همه چیز در اختیار من است فوراً استغفار کردم و گفتم: خدایا من این ها را نمی خواهم، اینها سدّ راه من است و من فقط تو را می خواهم. این را گفتم ناگهان دیدم که فوراً آن قضایا از من برگشت. »

 
او به شاگردان خود نیز این مطلب را آموخته و یاد آوری کرده است که مقام قرب غیر از مکاشفات و بروز کرامات است.
آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان اغلب افراد را از مکاشفات منع می کردند، مرحوم آقا موت اختیاری، طیّ الارض و همه این ها را حجاب راه می دانستند و می فرمودند مقام قرب غیر از این هاست، مقام لقاء پروردگار با این بچه بازی ها بدست نمی آید، حالا باطن افراد و یا منظره ای را هم دیدید، که چی؟! »

در حدیث قدسی آمده است که :
« یا داوود! ذکری للذاکرین و جنتی للمطیعین و حبی للمشتاقین و انا خاصة للمحبین:
ای داوود! هر کسی یاد و ذکر مرا می خواهد، ارزانیش می کنم و من نیز به یاد اویم و هر که بهشتم را می خواهد، عطایش می کنم و هر که به محبّتم مشتاق است، از آن دریغ نمی کنم اما خود من تنها خاص محبینم. کلیات حدیث قدسی، ص154 »

و راستی انصاری همدانی از محبت خدا چه چشیده است که خود می گوید:

« نعمت ها و لذت ها و بهجت ها که خدا نصیب بندگان خاص خود در این دنیا می کند، نصیب افراد عادی در بهشت و عالم آخرت نمی شود. »

آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان غیر از این که می فرمودند تشخیص مکاشفه صحیح و واقعی مشکل است، می گفتند: این ها توقف در راه و مشغولیت به جزئیات و عدم حرکت به سوی مقصد عالی است و فرد را به اشتباه می اندازد، ولی در بین دوستان می گفتند حاج هادی ابهری کمتر در مکاشفات اشتباه می کند، چون ایشان با نور اهل بیت(ع) حرکت می کند، روزی که من به کربلا می رفتم با این که پول داشتم، ایشان صد تومان آوردند و به من دادند و گفتند: این حواله امام حسین(ع) است. و اتفاقاً من آن جا پولم تمام شد و به همان صد تومان احتیاج پیدا کردم. این از مکاشفات حاج هادی ابهری بود.

آقای انصاری وقتی که من مکاشفه داشتم به من فرمودند:

 مکاشفه نکن و فقط خواب خوب ببین و از آن به بعد من مکاشفه نداشتم. می گفتند خیلی از مکاشفات اشتباه است، البته کرامت بالاتر از مکاشفه است.

 و زمانی که من مریض بودم و والده من اجازه عمل در بیمارستان را نمی داد، ایشان به آیت الله سید عبدالله فاطمی گفتند: دستت را روی موضع درد بگذار و دعا بخوان و ایشان اطاعت کردند و من خوب شدم. به من گفتند: اگر استخاره خوب بیاید دعایی یاد تو می دهم که بر سر هر مریضی بخوانی خوب شود. ولی هیچ وقت آن دعا را یاد من ندادند و آخر هم گفتند استخاره خوب نیامد! »

او بندگی می کرد و به شاگردان بندگی می آموخت و برای همین به آنها شفا دادن مریض و خرق عادت ها را یاد نداد.
استاد کریم محمود حقیقی می گویند:
« اگر هم کسی بچه اش مریض بود و خیلی اصرار و التماس می کرد، ایشان می گفتند: برو فلان کار را بکن، من قول می دهم حضرت عباس(ع) نجاتش دهد. »
و خلاصه او توحید را که آموخت، خود را به فراموشی سپرد.

فنا و کمال

آیت الله انصاری می فرمودند:

« اگر کسی به فنا رسید و خدای تعالی اراده فرمود که او را برای دیگران راهنما قرار بدهد، او را از آن مقام تنزل می دهد. عالم فنا عالمی است که انسان دیگر خودش نیست، بلکه در ملکوت سیر دارد. ولی وقتی برای هدایت و دستگیری تنزل پیدا می کند، قلبش متوجه عالم بالاست، توجه به اوامر و نواهی دارد ولی می تواند با مردم مأنوس شود. انبیاء و اولیاء تنزل در ارض پیدا کردند که توانستند با خلق سازگار شوند و افراد بشر را هدایت کنند. »

دیگران مقام « فنا» و « کمال» را یکی دانسته‌اند ولی آیت الله انصاری می‌فرمودند:

« بین فنا و کمال اینگونه فرق است که اگر کسی به مقام فنا برسد اگر قرار باشد اشخاص سالک از وجود شخص فانی استفاده کنند خدای تعالی او را عمری عنایت خواهد کرد که بعد از مقام فنا به کمال برسد، به خلیفه‌اللهی برسد و آن فرد است که می‌تواند افراد را راهنمایی کند. افراد فانی توجهی به امور جزئی ندارند، از خود بیخود هستند و فرد کمال یافته کسی است که خداوند او را به میان مردم برگردانده تا آنان را هدایت کند. »

از سال 1354 تا 1359 هجری قمری حدوداً حالت فنای ایشان بود و بعد مراحل کمال را می‌پیمودند. آیت الله نجابت در مورد مقام توحیدی ایشان می‌فرمودند که آیت الله انصاری بسیار قوی بود و استادم عارف بزرگ آیت الله میرزا علی قاضی طباطبایی می‌فرمودند: « که آیت الله انصاری مستقیماً توحید را از خداوند گرفته‌اند. »
 

مقام لقاء و قرب الهی

جناب حجة الاسلام و المسلمین آقا سیدصادق طهرانی بیان می‌کرد که مرحوم والدم علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی به طور مکرر می‌فرمود که:

آیت الله انصاری در سالهای آخر عمرش به تمام مراحل سیرو سلوک رسیده بودند و هیچ حجاب ظلمانی و نورانی بین ایشان و خداوند وجود نداشت و حقاً به مقام لقاء الله که آرزوی عارفان است رسیده بود.

یکی از شاگردان آیت الله انصاری نقل می‌کند در سفر اول که التهابی فراوان داشتم و جوان هم بودم به روی پای حضرت آیت الله انصاری افتادم و گریه زیادی کردم و تمنا کردم که آقا دستوری بفرمایید که من هم آدم شوم، ایشان بعد از آنکه دست روی قلبم گذاشت و دعایی خواندند که با دعای ایشان آرامش نسبی یافتم، فرمودند:

 دقت کن بالاترین مقامی که برای انسان در قرآن ذکر شده مقام لقاءالله است و خداوند شرط وصول بدین مقام را دو شرط می‌داند، در این بخش از آیه بنگر:
« فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعباده ربه أحداً. سوره کهف آیه آخر ».
یک شرط، عمل صالح و شرط دیگر پاک گرداندن قلب از شرک است. سپس افزودند که من در هنگامی که در نجف بودم در بین طلاب شناگر قابلی بودم، یک روز با طلاب شرط بستیم که بتوانیم علیه جریان رودخانه شنا کنیم لباسها را کندیم و خود را به آب زدیم، دوستانم را چند کیلومتر آب با خود برد و اما بنده که مدتی با امواج آب ستیز داشتم و تصور می‌کردم چندین کیلومتر علیه جریان آب شنا کرده‌ام وقتی از فرط خستگی بیرون آمدم دیدم همانجا هستم که لباسم را کنده‌ام بعد از ذکر این مطلب فرمودند: شما اگر بتوانید در این عصر ( منظور عصر پهلوی ستمگر می‌باشد ) همین حالی که دارید نگهدارید و خراب نشوید خدای تعالی درها را به سوی شما باز می‌کند.

 بعدها بنده فهمیدم که دستور ایشان هم چندان آسان نیست، انجام عمل صالح کاری آسان ولی بیرون آمدن از شرک کاری بس دشوار است.

ألا یا أیها الساقی أدر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافه‌ای کآخر صبا زآن طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها

جناب حاج حسن شرکت می‌فرمودند که:
« استاد الهی آیت الله انصاری تمام مقصد خود را در سیروسلوک، رسیدن به مقام قرب الهی می‌دانست و از غیر خدا در هر دو جهان چشم پوشید تا اینکه به بالاترین مقامات ممکن رسید. مکرر در جلسات می‌فرمود که:

 برنامه خداپرستی برای آدم کردن است نه اینکه بخواهند چیزی نشان بدهند و خواب صادق و مکاشفه و طیّ‌الأرض و کارهای خارق‌العاده و اخبار از ضمائر را ملاک پیشرفت نمی‌دانستند و می‌فرمودند:
« اگر کسی صاحب طیّ‌الأرض شد حتی اگر دارای موت اختیاری هم شد دلیل قرب نیست بلکه میزان را درک توحید و در قرب الهی خلاصه می‌کرد. »
 
مقام ولایت اهل بیت(ع)

ولایت، ظهور توحید

« و امام جایگاه و محل شناخت خداست و خالص در توحید او و آن که بخواهد به خدا برسد باید از امام شروع کند، و هر که بخواهد به محبت و عشق خدا دست پیدا کند، امام واسطه است « واسطه فیض بین آسمان و زمین » و آخرین پرده بین خدا و انسان. و اگر ریسمان ولایت محکم نباشد، رفتن به آسمان محا ل و شناخت خدا نیز غیر ممکن است. »

این عقیده انصاری همدانی است.
آیت الله سید علی محمد دستغیب در این باره می گوید:

« او معتقد بود که ظهور توحید، ولایت است و بلکه ولایت مندک در توحید است و این دو از هم جدایی ندارند. می گفت آن که وارد اسرار الهی شود ولیّ خدا و متصل به خدا و هادی راه خداست و نمی شود ولیّ خدا موحد باش اما ولایت نداشته باشد. وارد اسرار الهی شده باشد، اما سر تسلیم در مقابل پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) که مظهر اتمّ اسماء و صفات الهی اند، فرود نیاورده باشد و برای همین انصاری همدانی در مقابل ائمه(ع) مثل یک بنده و غلام بود. »


دکتر علی انصاری نقل می کند:
« اصلاً از آثار ولایت است که ابواب توحید بر انسان باز می شود و اگر شخص ولایت صحیح داشته باشد باید به توحید برسد، وگرنه این ولایت نتوانسته در وی آن چنان که باید اثر خودش را بگذارد. »

آقای حاج احمد انصاری نیز در این مورد می گوید:
« آن توحید که از ولایت جدا باشد و یا ولایتی که از توحید جدا باشد، اصلاً ارتباطی به عرفان واقعی اسلامی ندارد. و روی این مطلب خیلی اصرارداشت که اگر کسی موحد باشد حتماً این توحیدش باید توأم با ولایت محمد و آل محمد(ص) باشد و به خاطر همین ما هفتگی منزلمان روضه خوانی داشتیم و ایشان از افرادی که واقعاً خودشان اطمینان خاطر داشتند که مخلصند دعوت می کرد و مجلس می گذاشت، دوستان و رفقایشان می آمدند و روضه خوانی برقرارمی شد. »

امام(ع)، واسطه فیض بین آسمان و زمین

و آسمان و زمین خلق نشد مگر به خاطر آن ها.
و امام اسم جامع و مظهر اتمّ اسماءالله شد و خلیفه او، و امام مثل اعلای خداست، کتاب مبین و واسطه فیض است.

دکتر علی انصاری می گوید:
« ایشان در مورد ائمه(ع) می گفتند ائمه وجود ممتازی هستند که خداوند آن ها را سر حلقه کائنات خلق کرده و این علت غائی و هدف نهایی آفرینش است. هدف نهائی آفرینش این بوده که خداوند به طفیلی وجود این ها دیگران را خلق کرده است و ایشان تا این حد به محمد و آل محمد(ص) احترام می گذاشتند. البته نه به این معنا که من خودم را مثلاً فدای امام حسین علیه السلام می کنم و فدای امام علی علیه السلام میکنم و قضیه تمام می شود؛ نه! اگر انسان به ائمه اطهار(ع) اظهار محبت کند و بعد هر کاری دلش خواست بکند و هزاران خلاف مرتکب شود، این اصلاً با ولایت سازگاری ندارد.

مرحوم پدر می فرمودند:

« ولایت واقعی و دوستی ائمه اطهار(ع) آنجایی مؤثر است که انسان را سریع و بدون درگیری به معرفت و حقیقت برساند. انسان در سایه آن بزرگواران زودتر به نتیجه می رسد و این اثر ولایت حقیقی است. در حالی که خود من می بینم تا آخر عمر یک عده ای به خیال خودشان مجالس بر پا کرده و روضه خوانی می کنند و به سر و صورتشان می زنند، ولی وقتی انسان وارد جزئیات زندگیشان می شود می بیند این ها در باب معرفتی آن چنان که باید نیستند. »
ایشان می گفتند ولایتی که انسان را به معرفت نرساند و چشم های باطنی انسان را روشن نکند و نتواند آسان حقایق را درک کند، ولایتی خود بافته است و تصویری بیش نیست. »

در این مورد آیت الله سید مهدی دستغیب نیز می گوید:
« بله از جمله محالات یکیش اینه که بدون ولایت ائمه اطهار(ع) کسی برسه به معرفت خدای تعالی! »
ابن فارض یک مرد عرفانی بزرگه اگر دیوانش را دیده باشید، آن جا اشعار عجیبی دارد از جمله شعری که ترجمه اش این می شود:
« شکر خدا در این راه اگر هنوز چیزی گیرم نیامد دوستی خاندان رسالت گیرم آمد. »
و بعد از آن دیگه عروج می کنه به بالاتر، یعنی می گوید بدون این واسطه ها محال است.
در دعای کمیل عبارتی هست که می خوانیم:

« و بنور وجهک الذی أضاء له کل شی: وجه خدای تعالی امام زمانه دیگه! »

آقای اسلامیه می گویند:

« ایشان به پیروی از سیره اهل بیت(ع) تأکید داشتند و داستانی راجع به یک نفر هندی می گفتند که ایشان سر امام حسین را در خواب می بیند و به همان وسیله به خدا می رسد و هدایت می شود. »
« و ائمه کشتی نجاتند و لکن سفینه الحسین اسرع است. »



 

تولیّ و تبرّی

بالاخره آن که ولایت ائمه(ع) با گوشت و پوستش آمیخته شده و محبت امام(ع) در رگ هایش جاری است و قلبش به عشق او می تپد و برای مهدی اش(ع) دلتنگ می شود؛ به خاطر معشوق خود، وابستگان او را نیز دوست دارد و محبت آن ها را در دل دارد، و به همین خاطر مسلمانان در هر جا که باشند، همه جزء یک خانواده محسوب می شوند و هیچ کس با دیگری بیگانه نیست و سر جنگ ندارد و این ثمره همین توحید و ولایت واقعی است که آقای انصاری همدانی داشته است.

دکتر علی انصاری می گوید:
« اصلاً راه توحید و معرفت یکی از شرایطش این است که انسان نسبت به دوستان اهل طریق و دوستان اهل معرفت کوچکترین غلّ و غشی نباید در دلش باشد، و بلکه آقا کراراً می فرمودند:

« یکی از امتحانات بزرگ سالک همینه به علمای ظاهر و اهل شریعت بدبین شود قبل از این که به آن مرحله تکاملی برسد چرا که آن هایی که به مرحله تکاملی می رسند تمام این مسائل را به ادقّ معانی رعایت خواهند کرد. »

و آ ن که ولایت امام و محبت وی را دارد به همان میزان نیز برائت از دشمنانشان را در دل دارد وگرنه ولایت او کامل نیست. چرا که او دوست دارد هر چه را معشوق دوست دارد و بیزار است از آن چه وی بیزار است و این دو بدون هم ناقصند.

« می فرمودند همان مقدار که دوستی اهل بیت(ع) می تواند موصل الی المحبوب باشد، همان مقدار هم می تواند برائت از دشمنانشان انسان را به خدا برساند و انسان باید هر دو را داشته باشد.
و این بود که در صلواتشان همیشه می گفتند: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم والعن اعدائهم. و لعنت یعنی همان برائت. »

دکتر علی انصاری می گوید:
« حالت تولّی و تبرّی در زندگی شان کاملاً مشهود بود و امکان نداشت خدای نکرده با کسی که زندگی منحرفی داشته باشد و یا سیرش غیر الهی باشد، انس داشته باشد. و ما می دیدیم کسانی که در اطراف زندگی ما این طور بودند، مرحوم آقا با این ها قطع ارتباط کرده و یا در حد خیلی نادر بود که عده ای منزل ما می آمدند و ایشان مجبور می شدند ارتباطی با آنها داشته باشد یا آن ها را بپذیرند.

ما یکی از بستگانمان که فوت کرد، در دادگستری بود و آقا نظر مثبتی به ایشان نداشت و هر وقت منزلش دعوت می کرد، آقا نمی رفتند و نمی خواستند تکدّری هم ایجاد شود تا بالاخره یک شب مجبور شدند و رفتند، بعد که آمدند خیلی ناراحت بودند و حتی به خاطر غذایی که خورده بودند ردّ مظالم پرداخت کردند.»

آیت الله سید علی محمد دستغیب می گفتند:
« ایشان معتقد بودند که تبرّی یکی از مراحل است که باید طی شود. »
« در تبرّی خیلی عجیب بودند و اگر کسی عملی منافی تولّی انجام می داد یا احتمال می دادند که تمایلی پیدا بکند به اهل کفر، فسق و فجور خیلی ناراحت می شدند و رنگشان بر افروخته و حالشان منقلب می شد. »
و ایمان یعنی حب و بغض
یعنی دوستی با دوستان خدا
و دشمنی با دشمنان خدا
یعنی دوستی با دوستان ائمه و دشمنی با دشمنانشان.
« نسبت به تولّی که وضعشان معلوم بود، اصلاً حرکتشان از این طریق بود،

 در مورد تبرّی زیاد این حدیث امام صادق علیه السلام را می خواندند که
« هل الدین إلا الحبّ و البغض » و توضیح می دادند که:
ایمان جز حبّ و بغض نیست و سالی چند مرتبه این حدیث و حدیث مشابه دیگری را خوانده و اشاره می کردند که رفقا بدانند. راه ایمان منحصر به حبّ و بغض است، یعنی تولّی و تبرّی؛ اگر تولّی نباشد حرکت نیست و اگر تبرّی نباشد سکون ایجاد می شود. »


و تولّی یعنی: دعا برای ظهور و همراهی با حضرت
و تبرّی یعنی: آرزوی سربازی و شهادت ...

آقای اسلامیه می گویند:

« ... ایشان در قنوت و رکوع و سجده پس از صلوات، والعن اعدائهم می گفتند و اگر کسی میآمد و یا الله می گفت ایشان رکوع را طول می دادند و عجل فرجهم واحشرنا معهم و العن اعدائهم اجمعین می گفتند. »

نتایج تولیّ و تبریّ
 زیارت ائمه(ع)

آیت الله سید مهدی دستغیب در این مورد بیان می کنند:

« ایشان وقتی در نجف وارد حرم امیرالمؤمنین علیه السلام می شدند عتبه را می بوسیدند. »

دکتر علی انصاری در این باره می گوید:
« ایشان در دو وقت حالشان منقلب بود، یکی بعد از نماز و یکی هم در حالت های زیارت. وقتی که ایشان زیارت می کردند به خصوص منقلب می شدند و حالت گریه بهشون دست می داد، گاهی اوقات به طوری بود که قلبشان هم می گرفت و ناراحت می شدند و مدتی حالت غیر عادی داشتند. »
او به حرم که می رسد و سلام که می دهد، می داند که امام می شنود و می بیند و جواب می دهد، او در مقابل عین الله و یدالله قرارگرفته در مقابل اسم اعظم الهی و همین او را منقلب می کند و به خضوع و خشوع می دهد و او را می گریاند. در مورد زیارت و آداب زیارت ایشان و ادب حضورشان که می پرسیم، می گویند:

« البته ایشان زیارت را از حفظ می خواندند، یعنی طوری نبود که مثلاً بخوانند و ما متوجه شویم. چه زیارتی می خوانند. ولی بیشتر آن حالاتی را که من در کربلا و یا حرم حضرت معصومه(س) دیدم یعنی آن حالتی که قابل دیدن بود، این بود که ایشان وقتی به ضریح مبارک صورتشان را می چسباندند به اصطلاح حالت انقلاب بهشون دست می داد و دیگه تقریباً هیچ ظهور و بروزی نداشتند. »
و او تنها با امام انس می گیرد و دل کندن از حرم ائمه، از مشهدالرضا، از نجف، از کربلای حسین علیه السلام برایش مشکل است و او آن جا به خدا نزدیک تر است، و برای همین وقتی می رود، یکی دو ماه می ماند و نمی خواهد لذت این زیارت، این حضور، این کنار« جنب الله » بودن را از دست دهد و به صورت ناشناس به حرم می رود!

در همین مورد آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان زیاد به قم و مشهد می رفتند و عمدتاً بیشتر مسافرت هایی که ایشان می رفتند، ترجیح می دادند خودشان به تنهایی و یا همراه با دوستانشان بروند و حدود یکی، دو ماه آن جا می ماندند. و وقتی حرم می رفتند لباسشان را طوری می پوشیدند که مشخص نباشد. خیلی ناآشنا حرم امام رضا علیه السلام می رفتند و ساعت ها آن جا در خدمت حضرت می ماندند به نجف و کربلا هم می رفتند. »

و از او که بارها در مقابل ائمه(ع) سلام داده و جواب شنیده، از او که دوست ائمه بوده است و بین آن ها حجابی نبوده است، می پرسیم که اگر ما به زیارت رفتیم نشان قبولی ما در محضر آن بزرگواران چه بوده است؟ می فرمایند:

« در اذن دخول زیارت امام رضا علیه السلام این فقره وجود دارد که:
أشهد أنک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد جوابی...: یعنی شهادت می دهم که تو جایگاه مرا می بینی و سخن مرا می شنوی و سلامم را باز می گردانی...
وقتی اذن دخول می خوانید، اگر برایتان حالت خضوع و خشوع و بکاء پیدا شود و این حالت را داشتید، بدانید ائمه(ع) شما را قبول کرده اند ولی اگر این حال را نداشتید، صبر و تحمل کنید تا این حال برایتان پیدا شود. »

و اما من و تو اگر محبّ صادقیم جای آن دارد وقتی شرح احوال ایشان را می شنویم با خود بگوییم:
« یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله:
ای حسرت برآن لحظاتی که کنار امام بودم و قدر نشناختم. »
حسرت بر آن روزها که در کنار امام معصوم علیه السلام بودم و غافل از حضور او و نابینا از دیدنش و ناشنوا از شنیدن جواب سلامش!
و راستی زیارت انصاری با زیارت ما چقدر متفاوت است، ما نه بزرگی امام را می فهمیم و نه ادب حضور را رعایت می کنیم.
و یکی از نتایج مهم تولیّ و تبرّی همان احوالات و بروزاتی است که برای شخص در ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) رخ می دهد، انصاری نیز از این احوالات سرشار است.

دکتر علی انصاری می گوید:
« مرحوم آقا روزهای یک شنبه صبح منزل آقای سبزواری در جلسه روضه ای که داشتند مطالبی را بیان می فرمود و حتی این اواخر با وجودی که بدنش خیلی ضعیف شده بود من یادم است که وقتی قطرات اشک از چشم ایشان می آمد دیگر حالشان خیلی منقلب می شد به طوری که نمی توانست حرفش را ادامه بدهد. منزل آقای همایونی هم همین طور و منزل مرحوم بیگ زاده هم در ایام محرم ده روز روضه داشتند که بعد از نماز مغرب و عشاء چند تا مداح و روضه خوان می خواندند و ایشان سه ربع ساعت صحبت می کردند. »

 حبّ امام حسین(ع) و فرزندان آن بزرگوار

و حسین شهید عشق است و عشق کار انسان را به بی خودی و از خود بیگانگی می کشاند، محبت حسین(ع) از روز ازل در قلوب مؤمنین مکنون است و هر چه قلب پاک تر، این محبت پررنگ تر. و احوالات آقای انصاری در ایام شهادت حضرت اباعبدالله علیه السلام این گونه است:
 

« ایشان سلوکشان طوری بود که اصلاً مصائب حضرت ابا عبدالله علیه السلام را نمی توانستند بشنوند. یک مراسمی روز یک شنبه منزل آقای سبزواری بود که یک نفر مرثیه خواند و حال ایشان بهم خورد. »
این را هم خودشان برای من نقل کردند که:
« یک روز صبح در تهران منزل یک نفر به نام میرزای عطار وارد شده بود که آن شخص آخر هفته منزلشون روضه بود، آقای انصاری هم مانده بود چکار کند، آیا از خانه بیرون برود یا نه. در این حین صاحب خانه وارد شده و گفته بود ما فردا صبح روضه داریم، اختیار دست شماست اگر می خواهید بیرون بروید، شاید مجلس مناسب شما نباشد که ایشان بیرون آمد. اصلاً نمی توانست مصائب حضرت ابی عبدالله را بشنود. چون خودم دیدم بعد از صحبت شون وقتی روضه خوانده شد حالت عجیبی بهشون دست می داد. مصائب این جوری روی ایشان اثر می گذاشت. علاوه بر دوستی ائمه نهایت بندگی را نسبت به ایشان داشت. »

و حسین مظهر عشق و حبّ الهی است و معشوق و محبوب انصاری همدانی، زیارت عاشورا و مصائب اهل بیت امام حسین علیه السلام حرقت و سوزش دلش را بیشتر و اشکش را روان تر می کند. روح انصاری لطیف و قلب او رقیق است. لطیف تر از گل و رقیق تر از آب. امام را می شناسد و به همین خاطر بزرگی مصیبت را هم درک می کند و در شنیدن مصیبت، طاقت از کف می دهد.

حاج احمد انصاری می گویند:
« ایشان به عزاداری امام حسین علیه السلام خیلی مصرّ بودند. به آقای آیت الله نجابت هم فرموده بودند حتماً این برنامه را شما در شیراز داشته باشید و ایشان با 80-70 طلبه هر شب جمعه در آنجا مراسم سوگواری داشت و خیلی به این قضیه اصرار می کردند.

بعضی وقتها خیلی منقلب می شدند، یک مرتبه می دیدم که از حال طبیعی خودشان خارج می شدند، می گفتند این برنامه ها را داشته باشید و حتی در جلسات دیگری که رفقایشان در همدان در کلیه اعیاد و تولدها برگزار می کردند مصرّ بودند که شرکت کنند.

و او مؤمن واقعی است؛ که مؤمن به شادی ائمه(ع) شاد و در مصیبت آن ها اندوهگین است.

خانم فاطمه انصاری آن روزها را که به یاد می آورد، می گوید:
« روزهای عاشورا که برای ما از دهات شیر می آوردند میگفتند نخورید و همه را رایگان به مردم بدهید »
همچنین آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان به ایام ولادت ائمه(ع) اهمیت می دادند و اصرار بر خواندن مداحی داشتند. از کتاب مدحی را انتخاب می کردند و می دادند به شاگردانشان برای خواندن، و شب میلاد امام جواد علیه السلام اطعام می کردند.

 در ایام شهادت هم مرتب جلسه داشتند به خصوص در محرم و صفر و شهادت امیرالمؤمنین و البته خودشان حال مخصوصی داشتند که ظهورش خیلی کم بود، هر چه بود در قلب بود. در مصیبت گاهی منقلب می شدند و بغض گلویشان را می گرفت، به طوری که دیگر نمی توانستند حرف بزنند. »

 حبّ مادر ائمه(ع)، حضرت فاطمه زهراء(س)

امامان حجت بر مردمند و حضرت فاطمه(س) حجت بر آن ها و معنا و مفهوم حجة علی حجج الله در ذهن ما نمی گنجد.

حاج احمد انصاری از پدرشان نقل می کند که:

« ایشان میفرمودند: احترام حضرت زهرا(س) را فقط خاندان عصمت و طهارت(ع) می شناسند و دیگران نمی توانند بشناسد. ایشان احترام خاصی به حضرت زهرا(س) می گذاشتند. می فرمودند این نوری است که خداوند توسط حضرت زهرا(س) به ائمه معصومین(ع) عنایت کرده و این نور از طرف ائمه معصومین به دیگر بندگان خداوند رسیده است. »

« ایشان در ایام فاطمیه و سوگواری مراسمی در منزل برگزار می کردند و آقایان می آمدند و روضه خوانی می کردند و البته خودشان هم اشاراتی داشتند. آن ها که سطح بالا بودند و باید درک می کردند خیلی کم بودند. دیگران اصلاً نمی فهمیدند که بخواهند اعتراضی کنند. و فکر قاصر ما چه درک می کند که مدار عصمت عالم خلقت کیست! و چه عظمتی دارد؟! »

 مقام تشرّف به محضر ولیّ الله اعظم(ع)

آیت الله سید علی محمد دستغیب می گوید:
« آقای انصاری همدانی ولیّ خداست و ولیّ خدا با خدا حجابی ندارد و آن که بین او و خدا حجابی نباشد، دیگر مگر بین او و امام زمان حجابی هست؟! او امام زمان را همیشه حاضر می بیند. نه این که خیال باشد، نه! حضور واقعی. یعنی دلش متصل به دل امام زمان(عج) است. وگرنه ولیّ، نمی شود. ایشان سیدها را با نورشان می شناخت. مگر ممکن است او نورانیت آن حضرت را که همه سیدها به برکت او نورانی هستند، نبیند و نشناسد؟ این ها دور و نزدیک ندارند. »

و مهدی غایب و در پرده نیست، بلکه:
مگر می شود آن که با نورش، آسمان و زمین روشن می شود پنهان باشد؟ باید پرده را از پیش چشم های خود کنار بزنیم که:
« أینما تولوا فثم وجه الله »
و آقای انصاری مقام تشرف دارد و بلکه دلش لحظه ای از یاد حضرت غایب نیست.

سید علی محمد دستغیب می گوید:
« ایشان خود را سرباز امام زمان می دانست و بلکه خاک پای امام زمان. »
و احمد انصاری می گوید:
« وقتی اسم حضرت ولی عصر(عج) می آمد ایشان یک مرتبه رنگش تغییر می کرد و قیافه اش عوض می شد. »
او طاقت دوری حضرت را ندارد و به عشق مولایش زنده است.
ایشان ادامه میدهد:

« ایشان غیر از این که زیارت عاشورا را زیاد تأکید میکردند، بلکه می گفتند زیارت آل یاسین هم زیاد بخوانید و می گفتند توسل به حضرت کنید و بخواهید که مشکلات دنیا و آخرت و سیر وسلوک شما را بر طرف کنند، چون حضرت، ولیّ عصر است و اختیار ما با اوست. »

آقای اسلامیه در مورد تشرف می گویند:
« من یک بار خودم از ایشان پرسیدم چطور می توان خدمت ولی عصر(عج) رسید؟

گفتند: « وقتی حضور و غیبتشان برای شما فرق نکند. »

اما در مورد تشرف خودشان هر چقدر اطرافیان اصرار می کردند، می فرمود که سؤال نکنید. البته آن هایی که افراد خاص و رده بالا بودند، سؤال نمی کردند و آن هایی که سطح پایین بودند سؤال می کردند. »

آقای دکتر علی انصاری در ادامه می فرمایند:
« اولاً توجه داشته باشید کسانی که خدمت ولی عصر(عج) می رسند اگر واقعاً فقیه و عادل و مجتهد کامل باشند، هیچ وقت نمی گویند، خیلی کم پیش می آید. اگر هم بگویند غالباً این طور است که از طرف تعهد می گیرند یا به افراد خاصی سفارش می کنند، امثال علامه حلّی، ابوالحسن اصفهانی، وقتی این ها را بیان می کنند، می گویند: به کسی نگویید، و مقدس اردبیلی از شاگردش که همراهش بوده قول می گیرد که تا زنده است به کسی نگوید. این ها این طوریند. »

و سرانجام سید علی محمد دستغیب می گوید:
« ایشان تشرف را با تعهد به بازگو نکردن می گفتند و یا احیاناً به افراد خاصی می گفتند. می فرمودند اگر ولیّ خدا امام زمان را همیشه حاضر نبیند و دلش متصل به حضرت نباشد ولیّ خدا نمیشود. و من از ایشان پنج، شش دفعه تشرف را شنیدم. »

فرق مشاهده و مکاشفه

آقای احمد انصاری از پدرشان در باب فرق تشرف و مکاشفه به حضور حضرت رسیدن می گوید:

« ایشان می فرمودند بیشتر آن کسانی که خدمت حضرت می رسند به صورت مکاشفه است و نه مشاهده. می پرسیدیم آقا فرقش در چیست؟ می فرمودند: اگر آن زمان منقضی شد، و دیدید آن اثر باقی است، مشاهده است. ولی اگر هیچ اثری دستتان نماند، و آن اثر برود مکاشفه است و وقتی که ما با حسرت می پرسیدیم که چگونه به خدمت حضرت برسیم و چکار کنیم؟! می گفتند: این چه سؤالی است می کنید؟ شما می توانید خدمت خدا برسید خدایی که خالق حضرت است، آن که خیلی سخت تر است ولی شدنی است، چرا این را نتوانید؟! »

و او نگفت برای ما که خود چگونه به حضور خدا می رسیده که نتیجه آن وصا ل حضرت بوده است. و آیا ندانست احوال ما را که حضور در محضر خداوند را به فراموشی سپرده ایم چه رسد به حضور در محفل حضرت مهدی (عج)؟!

و ایشان در مورد دوران ظهور می فرمودند:

« نزدیک است ولی اگر دعا بکنید نزدیک تر می شود چون دعای شما خیلی مؤثر است. می فرمودند: هر چه می توانید برای ظهور حضرت دعا کنید. »
أللهم عجّل لولیک الفرج ....


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/11/21 :: ساعت 4:50 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 218
>> بازدید دیروز: 469
>> مجموع بازدیدها: 1328701
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
کنج دل🩶
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب