در حالی که مسوولان ناظر بر فعالیت های اینترنتی ، توجه عمده خود را معطوف بر سایت های خبری کرده اند ، برخی فروشگاه های اینترنتی ، با عرضه محصولات جدیدی که عمدتاً هم چینی هستند ، امنیت خانواده ها را به طور جدی نشانه رفته اند.
به گزارش خبرنگار عصرایران ، اخیراً برخی فروشگاه ها ، دوربین کوچکی به نام " دوربین برعکس کننده چشمی در " ارائه کرده اند که با آن می توان داخل خانه های مردم را دید زد!
در تبلیع این محصول آمده است: "این دوربین را از طرف بیرون بر روی دوربین چشمی درب نشانه بروید می توانید محیط پشت درب را به راحتی و با شفافیت بالا ببینید."
این فروشگاه ها برای این که کار غیر اخلاقی خود در عرضه این دوربین را توجیه کنند در ادامه تبلیغ شان می نویسند: "با این ابزار شما می توانید قبل از ورود به منزل خود داخل منزل را بدون اینکه کسی متوجه حضور شما شود مخفیانه و به راحتی مشاهده کرده و از اتفاقات با خبر شوید تا بتوانید سورپرایزهای خوبی برای اهل خانواده خود بوجود آورید.این وسیله بهترین ابزار شوخی و در اعیاد و جشنهای بزرگ برای خود و اطرافیان خود بهترین سوژه خنده می باشد .
مخصوص مدیران شرکت و مسولینی که بطور مستقیم با کارمندان در ارتباط می باشند می توانند قبل از ورود به محل کار اوضاع دفتر کار خود را چک کرده و سپس وارد دفتر کار شوند." (!)
با توجه به این که بسیاری از خانه ها ، به ویژه آپارتمان ها دارای "چشمی در" هستند که برای دیدن بیرون خانه به کار می آید ، عرضه این محصول می تواند زمینه ساز بسیاری از سوء استفاده های غیر اخلاقی باشد و به این ترتیب مردم در درون خانه هایشان هم از گزند افراد بی اخلاق، مصون نخواهند ماند.
جا دارد مسوولان که این قدر برای امنیت اخلاقی جامعه تلاش می کنند و گشت امنیت اخلاقی در خیابان ها به راه می اندازند ، گشتی هم در فضای این قبیل فروشگاه های افراد سود جو و بی اخلاق داشته باشند و بساط این قبیل مسائل را برچینند ، زیرا این گونه که پیش می رود ، از این پس مردم درون خانه های خودشان هم امنیت نخواهند داشت.
همچنین به شهروندان نیز پیشنهاد می شود ، چشمی در ورودی خانه هایشان را از داخل بپوشانند و هر گاه نیاز بود ، حفاظ آن را کنار بزنند.
به هزار تأسف باید گفت که اخلاق در جامعه ما به سرعتی هر چه تمام در حال سقوط است ؛ از انتشار فیلم های خصوصی افراد و گسترش آن در سایت ها و موبایل ها گرفته تا دوربین هایی که قرار است به شهروندان عزیز امکان بدهد خانه های همدیگر را دید بزنند
چرا امام حسین علیه السلام قیام کرد؟ به این سوال به سه شیوه می توان پاسخ داد:
1- یکی اینکه بگوئیم قیام امام حسین علیه السلام یک قیام عادی و معمولی بود و العیاذ بالله برای هدف شخصی و منفعت شخصی بود. این تفسیری است که نه یک نفر مسلمان به آن راضی میشود و نه واقعیات و مسلمات تاریخ آن را تصدیق میکند.
2- تفسیر دوم همان است که در ذهن بسیاری از عوام الناس وارد شده که امام حسین کشته شد و شهید شد برای اینکه گناه امت بخشیده شود. شهادت آن حضرت به عنوان کفاره گناهان امت واقع شد، نظیر همان عقیدهای که مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام پیدا کردند که عیسی به دار رفت برای اینکه فدای گناهان امت بشود. یعنی گناه اثر دارد و در آخرت دامنگیر انسان میشود، امام حسین شهید شد که اثر گناهان را در قیامت خنثی کند و به مردم از این جهت آزادی بدهد.
در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام حسین علیه السلام دید که یزیدها و ابن زیادها و شمر و سنانها هستند اما عدهشان کم است، خواست کاری بکند که بر عده اینها افزوده شود، خواست مکتبی بسازد که از اینها بعدا زیادتر پیدا شوند، مکتب یزید سازی و ابن زیاد سازی ایجاد کرد.
این طرز فکر و این طرز تفسیر بسیار خطرناک است.
برای بیاثر کردن قیام امام حسین و برای مبارزه با هدف امام حسین و برای بیاثر کردن و از بین بردن حکمت دستورهائی که برای عزاداری امام حسین رسیده هیچ چیزی به اندازه این طرز فکر و این طرز تفسیر مؤثر نیست. باور کنید که یکی از علل _گفتم یکی از علل چون علل دیگر هم در کار هست که جنبه قومی و نژادی دارد_ که ما مردم ایران را این مقدار در عمل لا قید و لا ابالی کرده این است که فلسفه قیام امام حسین برای ما کج تفسیر شده، طوری تفسیر کردهاند که نتیجهاش همین است که میبینیم.
به قول جناب زید بن علی درباره "مرجئه" (مرجئه طایفهای بودند که معتقد بودند ایمان و اعتقاد کافی است، عمل در سعادت انسان تأثیر ندارد، اگر عقیده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد میگذرد) هؤلاء اطمعوا الفساق فی عفو الله یعنی اینها کاری کردند که فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جری شدند.
این عقیده مرجئه بود در آنوقت. و در آنوقت عقیده شیعه در نقطه مقابل عقیده مرجئه بود، اما امروز شیعه همان را میگوید که در قدیم مرجئه میگفتند. عقیده شیعه همان بود که نص قرآن کریم است:
« الذین آمنوا و عملوا الصالحات»
ترجمه: ...آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.
هم ایمان لازم است و هم عمل صالح.
3- تفسیر سوم این است که اوضاع و احوالی در جهان اسلام پیش آمده بود و به جائی رسیده بود که امام حسین علیه السلام وظیفه خودش را این میدانست که باید قیام کند، حفظ اسلام را در قیام خود میدانست. قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود. اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر سر این نبود که تو نباشی و من باشم، آن کاری که تو میکنی نکن بگذار من بکنم، اختلافی بود اصولی و اساسی.
اگر کس دیگری هم به جای یزید بود و همان روش و کارها را میداشت باز امام حسین قیام میکرد، خواه اینکه با شخص امام حسین خوشرفتاری میکرد یا بد رفتاری.
یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین متعرض کارهای آنها نمیشد و روی کارهای آنها صحه میگذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین بکنند، هر جا را میخواست به او میدادند، اگر میگفت حکومت حجاز و یمن را به من بدهید، حکومت عراق را به من بدهید، حکومت خراسان را به من بدهید میدادند، اگر اختیار مطلق هم در حکومتها میخواست و میگفت به اختیار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و میفرستم و هر چه دلم خواست خرج میکنم کسی متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند.
جنگ حسین جنگ مسلکی و عقیدهای بود، پای عقیده در کار بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل دیگر حسین از آن جهت که شخص معین است تأثیر ندارد. خود امام حسین با دو کلمه مطلب را تمام کرد. در یکی از خطبههای بین راه به اصحاب خودش میفرماید (ظاهرا در وقتی است که حر و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد):
«الا ترون ان الحق لا یعمل به، و الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (تحف العقول، ص 245
ترجمه:آیا نمیبینید که به حق رفتار نمیشود و از باطل جلوگیری نمیشود؟ پس مؤمن در یک چنین اوضاعی باید تن بدهد به شهادت در راه خدا.""
نفرمود لیرغب الامام وظیفه امام این است در این موقع آماده شهادت شود. نفرمود لیرغب الحسین وظیفه شخص حسین اینست که آماده شهادت گردد.
بلکه فرمود: «لیرغب المؤمن» وظیفه هر مؤمن در یک چنین اوضاع و احوالی اینست که مرگ را بر زندگی ترجیح دهد. یک مسلمان از آن جهت که مسلمان است هر وقت که ببیند به حق رفتار نمیشود و جلو باطل گرفته نمیشود وظیفهاش اینست که قیام کند و آماده شهادت گردد.
این سه جور تفسیر؛ یکی آن تفسیری که یک دشمن حسین باید تفسیر بکند. یکی تفسیری که خود حسین تفسیر کرده است که قیام او در راه حق بود. یکی هم تفسیری که دوستان نادانش کردند و از تفسیر دشمنانش خیلی خطرناکتر و گمراه کنتر و دورتر است از روح حسین بن علی.
بدترین خوردنیها چیزى است ، که حرام باشد . ستم بر ناتوان نکوهیدهترین ستم است . جایى که مدارا ، درشتى به حساب آید ، درشتى ، مدارا شمرده شود . بسا که دارو سبب مرگ شود و بسا دردا که خود دارو بود . بسا کسا که در او امید نصیحتى نرود و نصیحتى نیکو کند و کسى که از او نصیحت خواهند و خیانت کند . زنهار از تکیه کردن به دیدار آروزها ، که آرزو سرمایه کم خردان است . عقل ، به یاد سپردن تجربههاست .
بهترین تجربه تو تجربهاى است که تو را اندرزى باشد .
فرصت را غنیمت بشمار ، پیش از آنکه غصهاى گلوگیر شود . چنان نیست که هر که به طلب برخیزد به مقصود تواند رسید و چنان نیست که هر چه از دست شود ،
دوباره ، بازگردد . از تبهکارى است ، از دست نهادن زاد راه و تباه کردن آخرت . هر کارى را عاقبتى است . آنچه تو را مقدر شده خواهد آمد . بازرگان دستخوش خطر است . بسا اندک که از بسیار بارورتر بود . در دوست فرومایه و یار بخیل فایدتى نیست . سخت مکوش با زمانه چندانکه ، مرکب آن رام و مطیع توست و تا سود بیشتر حاصل کنى ،
خطر را به جان مخر . زنهار از اینکه مرکب ستیزهجویى تو را از جاى برکند . اگر دوستت پیوند از تو گسست ، پیوستن او را بر خود هموار سازد و چون از تو رخ برتافت تو به لطف پیوند روى آور و چون بخل ورزید ، تو دست بخشش بگشاى و چون دورى گزید ، تو نزدیک شو و چون درشتى نمود ، تو نرمى پیش آر و چون مرتکب خطایى شد ، عذرش را بپذیر ، آنسان ، که گویى تو بنده او هستى و او ولى نعمت تو . ولى مباد که اینها نه به جاى خود کنى یا با نااهلان نیکى کنى . دشمن دوست را دوست خود مشمار که سبب دشمنى تو با دوست گردد .
وقتى که برادرت را اندرز مىدهى چه نیک و چه ناهنجار ، سخن از سر اخلاص گوى و خشم خود اندک اندک فرو خور که من به شیرینى آن شربتى ننوشیدهام و پایانى گواراتر از آن ندیدهام . با آنکه ، با تو درشتى کند ، نرمى نماى تا او نیز با تو نرمى کند . با دشمن خود احسان کن که آن شیرینترین دو پیروزى است ، انتقام و گذشت . اگر از دوست خود گسستن خواهى ، جایى براى آشتى بگذار که اگر روزى بازگشتن خواهد ، تواند . اگر کسى درباره تو گمان نیک برد ، تو نیز با کارهاى نیک خود گمانش را به حقیقت پیوند . به اعتمادى که میان شماست ، حق دوستت را ضایع مکن ، زیرا کسى که حق او را ضایع کنى ، دیگر دوست تو نخواهد بود . با کسانت چنان کن که بىبهرهترین مردم از تو نباشند .
با کسى که از تو دورى مىجوید ، دوستى مکن . و نباید دوست تو در گسستن پیوند دوستى ، دلیلى استوارتر از تو در پیوند دوستى داشته باشد . و نباید انگیزهاش در بدى کردن به تو از نیکى کردن به تو بیشتر باشد . ستم آنکه بر تو ستم روا مىدارد در چشمت بزرگ نیاید ، زیرا در زیان تو و سود خود مىکوشد . پاداش کسى که تو را شادمان مىسازد ، بدىکردن به او نیست .
و بدان ، اى فرزند ، که روزى بر دو گونه است : یکى آنکه تو آن را بطلبى و یکى آنکه او در طلب تو باشد و اگر تو نزد او نروى او نزد تو آید . چه زشت است فروتنى هنگام نیازمندى و درشتى به هنگام بىنیازى . از دنیایت همان اندازه بهره توست که در آبادانى خانه آخرتت صرف مىکنى . اگر آنچه از دست مىدهى ، سبب زارى کردن توست پس به هر چه به دستت نیامده ، نیز ، زارى کن . دلالت جوى از آنچه بوده بر آنچه نبوده ، زیرا کارها به یکدیگر همانندند . از آن کسان مباش که اندرز سودشان نکند ، مگر آنگاه که در آزارشان مبالغت رود ، زیرا عاقلان به ادب بهره گیرند و به راه آیند و ستوران به زدن . هر غم و اندوه را که بر تو روى آرد ، به افسون شکیبایى و یقین نیکو ، از خود دور ساز . هر که عدالت را رها کرد به جور و ستم گرایید . دوست به منزله خویشاوند است . و دوست حقیقى کسى است که در غیبت هم در دوستیش صادق باشد . هوا و هوس شریک رنج و الم است . چه بسا بیگانهاى که خویشاوندتر از خویشاوند است ، و چه بسا خویشاوندى که از بیگانه ، بیگانهتر است . غریب کسى است که او را دوستى نباشد . هر که از حق تجاوز کند به تنگنا افتد . هر کس به مقدار خویش بسنده کند قدر و منزلتش برایش باقى بماند . استوارترین رشته پیوند ، رشته پیوند میان تو و خداست . هر که در اندیشه تو نیست ، دشمن توست . گاه نومید ماندن به منزله یافتن است هنگامى که طمع سبب هلاکت باشد . نه هر خللى را به آشکارا توان دید و نه هر فرصتى به دست آید . چه بسا بینا در راه ، به خطا رود و نابینا به مقصد رسد . انجام دادن کارهاى بد را به تأخیر انداز ، زیرا هر زمان که خواهى توانى بشتابى و به آن دست یابى . بریدن از نادان ، همانند پیوستن به داناست . هر که از روزگار ایمن نشیند ، هم روزگار به او خیانت کند . هر که زمانه را ارج نهد ، زمانه خوارش دارد . نه چنان است که هر که تیرى افکند به هدف رسد . چون رأى سلطان دگرگون شود ، روزگار دگرگون گردد . پیش از قدم نهادن در راه بپرس که همراهت کیست و پیش از گرفتن خانه بنگر که همسایهات کیست . زنهار از گفتن سخن خنده آور ، هر چند ، آن را از دیگرى حکایت کنى . از رأى زدن با زنان بپرهیز ، زیرا ایشان را رأیى سست و عزمى ناتوان است . زنان را روى پوشیدهدار تا چشمشان به مردان نیفتد ، زیرا حجاب ، زنان را بیش از هر چیز از گزند نگه دارد . خارج شدنشان از خانه بدتر نیست از اینکه کسى را که به او اطمینان ندارى به خانه در آورى . اگر توانى کارى کنى که جز تو را نشناسد چنان کن و کارى را که برون از توان اوست ، به او مسپار ،
زیرا زن چون گل ظریف است ، نه پهلوان خشن . گرامى داشتنش را از حد مگذران و او را به طمع مینداز ، چندان که دیگرى را شفاعت کند . زنهار از رشک بردن و غیرت نمودن نابجا ، زیرا سبب مىشود که زن درستکار به نادرستى افتد و زنى را که به عفت آراسته است به تردید کشاند . براى هر یک از خادمانت وظیفهاى معین کن که به انجام آن پردازد و هر یک ، کار تو را به عهده آن دیگر نیندازد . عشیره خود را گرامى دار ، که ایشان بالهاى تو هستند که به آن مىپرى و اصل و ریشه تواند که بدان بازمىگردى و دست تو هستند که به آن حمله مىآورى .
دین و دنیایت را به خدا مىسپارم و از او بهترین سرنوشت را براى تو مىطلبم ،
هم اکنون و هم در آینده ، هم در دنیا و هم در آخرت . و السلام
|
|
اى فرزند ، وصیت مرا نیکو دریاب و بدان که مرگ در دست همان کسى است که زندگى در دست اوست و آنکه مىآفریند ، همان است که مىمیراند و آنکه فناکننده است ، همان است که باز مىگرداند و آنکه مبتلا کننده است همان است که شفا مىبخشد و دنیا استقرار نیافته مگر بر آن حال که خداوند براى آن مقرر داشته ، از نعمتها و آزمایشها و پاداش روز جزا یا امور دیگرى که خواسته و ما را از آنها آگاهى نیست . اگر درک بعضى از این امور بر تو دشوار آمد ، آن را به حساب نادانى خود گذار ،
زیرا تو در آغاز نادان آفریده شدهاى ، سپس ، دانا گردیدهاى و چه بسیارند چیزهایى که تو نمىدانى و اندیشهات در آن حیران است و بصیرتت بدان راه نمىجوید ، ولى بعدها مىبینى و مىشناسى . پس چنگ در کسى زن که تو را آفریده است و روزى داده و اندامى نیکو بخشیده و باید که پرستش تو خاص او باشد و گرایش تو به او و ترس تو از او .
و بدان اى فرزند ، که هیچکس از خدا خبر نداده ، آنسان ، که پیامبر ما ( صلى الله علیه و آله ) خبر داده است . پس بدان راضى شو ، که او را پیشواى خود سازى و راه نجات را به رهبرى او پویى . من در نصیحت تو قصور نکردم و آنسان ، که من در اندیشه تو هستم ، تو خود در اندیشه خویش نیستى .
بدان ، اى فرزند ، اگر پروردگارت را شریکى بود ، پیامبران او هم نزد تو مىآمدند و آثار پادشاهى و قدرت او را مىدیدى و افعال و صفات او را مىشناختى . ولى خداى تو آنگونه که خود خویشتن را وصف کرده ، خدایى است یکتا . کسى در ملکش با او مخالفتى نکند ، هرگز زوال نیابد و همواره خواهد بود . پیش از هر چیز بوده است ، که او را آغازى نیست و بعد از هر چیز خواهد بود ، که او را نهایتى نیست . فراتر از این است که پروردگاریش ثابت شود به دانستن و شناختن به دل یا به چشم . چون این را دانستى ، اکنون چنان کن که از چون تویى شایسته است با وجود خردى قدر و منزلتش و اندک بودن تواناییش و فراوانى ناتوانیش و بسیارى نیازش به پروردگارش ، در فرمانبردارى از او و ترس از عقوبت او و بیم از خشم او . او تو را جز به نیکى فرمان ندهد و جز از زشتى باز ندارد .
اى فرزند ، تو را آگاه کردم از دنیا و دگرگونیهایش و دست به دست گشتنهایش . و تو را از آخرت خبر دادم و آنچه براى اهل آخرت در آنجا مهیا شده و براى هر دو مثلهایى آوردم ، تا به آنها عبرت گیرى و از آنها پیروى کنى . مثل کسانى که دنیا را به آزمون شناختهاند ، مثل جماعتى است از مسافران که در منزلگاهى قحطى زده و بى آب و گیاه منزل دارند و از آنجا آهنگ جایى سبز و خرم و پر آب و گیاه نمایند . اینان سختى راه و جدایى از دوستان و مشقت سفر و ناگوارى غذا را به جان بخرند تا به آن سراى گشاده ، که قرارگاه آنهاست ، برسند . پس ، آن همه رنجها را که در راه کشیدهاند ، آسان شمارند و آن هزینه که کردهاند زیان نپندارند . و برایشان چیزى خوشتر از آن نیست که به منزلگاهشان نزدیک کند و به محل موعودشان درآورد . و مثل کسانى که فریب دنیا را خوردهاند ، مثل جماعتى است که در منزلگاهى سبز و خرم و با نعمت بسیار بودهاند و از آنجا به منزلگاهى خشک و بىآب و گیاه رخت افکندهاند . پس براى آنان چیزى ناخوشایندتر و دشوارتر از جدایى از جایى که در آن بودهاند و رسیدن به جایى که بدان رخت کشیدهاند ، نباشد .
اى فرزند ، خود را در آنچه میان تو و دیگران است ، ترازویى پندار . پس براى دیگران دوست بدار آنچه براى خود دوست مىدارى و براى دیگران مخواه آنچه براى خود نمىخواهى و به کس ستم مکن همانگونه که نخواهى که بر تو ستم کنند .
به دیگران نیکى کن ، همانگونه که خواهى که به تو نیکى کنند . آنچه از دیگران زشت مىدارى از خود نیز زشت بدار . آنچه از مردم به تو مىرسد و خشنودت مىسازد ،
سزاوار است که از تو نیز به مردم همان رسد . آنچه نمىدانى مگوى ، هر چند ، آنچه مىدانى اندک باشد و آنچه نمىپسندى که به تو گویند ، تو نیز بر زبان میاور و بدان که خودپسندى ، خلاف راه صواب است و آفت خرد آدمى . سخت بکوش ، ولى گنجور دیگران مباش . و چون راه خویش یافتى ، به پیشگاه پروردگارت بیشتر خاشع باش .
و بدان ، که در برابر تو راهى است ، بس دراز و با مشقت بسیار . پیمودن این راه را نیاز به طلب است ، به وجهى نیکو . توشه برگیر بدان مقدار که تو را برساند ، در عین سبک بودن پشتت از بار گران . پس بیش از توان خویش بار بر پشت منه که سنگینى آن تو را بیازارد . هرگاه مستمند بینوایى را یافتى که توشهات را تا روز قیامت ببرد و در آن روز که روز نیازمندى توست همه آن را به تو باز پس دهد ، چنین کسى را غنیمت بشمار و بار خود بر او نه و فراوانش مدد رسان ، اکنون که بر او دست یافتهاى ، بسا ، روزى او را بطلبى و نیابى . و نیز غنیمت بشمر کسى را که در زمان توانگریت از تو وام مىطلبد تا در روز سختى به تو ادا کند .
و بدان ، که در برابر تو گردنهاى است بس دشوار . کسى که بارش سبکتر باشد درگذر از آن ، نیکو حالتر از کسى باشد که بارى گران بر دوش دارد . و آنکه آهسته مىرود ، از آنکه شتاب مىورزد ، بدحالتر بود . جاى فرود آمدن از آن گردنه یا بهشت است یا دوزخ . پس ، پیش از فرود آمدنت ، براى خود پیشروى فرست و منزلى مهیا کن . زیرا پس از مرگ ، خشنود ساختن خداوند را وسیلتى نیست و راه بازگشت به دنیا بسته است .
و بدان ، که خداوندى که خزاین آسمانها و زمین به دست اوست ، تو را رخصت دعا داده و خود اجابت آن را بر عهده گرفته است و از تو خواسته که از او بخواهى تا عطایت کند و از او آمرزش طلبى تا بیامرزدت و میان تو و خود ، هیچکس را حجاب قرار نداده و تو را به کسى وانگذاشت که در نزد او شفاعتت کند و اگر مرتکب گناهى شدى از توبهات باز نداشت و در کیفرت شتاب نکرد . و چون بازگشتى سرزنشت ننمود و در آن زمان ، که در خور رسوایى بودى ، رسوایت نساخت و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت و به سبب گناهى که از تو سرزده به تنگنایت نیفکند و از رحمت خود نومیدت نساخت . بلکه روى گردانیدن تو را از گناه ،
حسنه شمرد . و گناه تو را یک بار کیفر دهد و کار نیکت را ده بار جزا دهد .
و باب توبه را به رویت بگشود . چون ندایش دهى ، آوازت را مىشنود و اگر براز سخن گویى ، آن را مىداند . پس حاجت به نزد او ببر و راز دل در نزد او بگشاى و غم خود به نزد او شکوه نماى و از او چاره غمهایت را بخواه و در کارهایت از او یارى بجوى و از خزاین رحمت او چیزى بطلب که جز او را توان عطاى آن نباشد ، چون افزونى در عمر و سلامت در جسم و گشایش در روزى .
خداوند کلیدهاى خزاین خود را در دستان تو نهاده است ، زیرا تو را رخصت داده که از او بخواهى و هر زمان که بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشایى و ریزش باران رحمتش را طلب کنى . اگر تو را دیر اجابت فرمود ، نومید مشو . زیرا عطاى او بسته به قدر نیت باشد . چه بسا در اجابت تأخیر روا دارد تا پاداش سؤال کننده بزرگتر و عطاى آرزومند ، افزونتر گردد . چه بسا چیزى را خواستهاى و تو را ندادهاند ، ولى بهتر از آن را در این جهان یا در آن جهان به تو دهند . یا صلاح تو در آن بوده که آن را از تو دریغ دارند . چه بسا چیزى از خداوند طلبى که اگر ارزانیت دارد تباهى دین تو را سبب شود . پس همواره از خداوند چیزى بخواه که نیکى آن برایت برجاى ماند و رنج و مشقت آن از تو دور باشد . نه مال براى تو باقى ماند و نه ، تو براى مال باقى مانى .
و بدان ، که تو را براى آخرت آفریدهاند ، نه براى دنیا . براى فنا آفریدهاند ، نه براى بقا و براى مرگ آفریدهاند ، نه براى زندگى . در سرایى هستى ناپایدار که باید از آن رخت بربندى . تنها روزى چند در آن خواهى زیست . راه تو راه آخرت است و تو شکار مرگ هستى . مرگى که نه تو را از آن گریز است و نه گزیر . در پى هر که باشد از دستش نهلد و خواه و ناخواه او را خواهد یافت . از آن ترس ، که گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشى ، به این امید که زان سپس ، توبه خواهى کرد . ولى مرگ میان تو و توبهات حایل شود و تو خود را تباه ساخته باشى .
اى فرزند ، فراوان مرگ را یاد کن و هجوم ناگهانى آن را به خاطر داشته باش و در اندیشه پیشامدهاى پس از مرگ باش . تا چون مرگ به سراغت آید ، مهیاى آن شده ،
کمر خود را بسته باشى ، به گونهاى که فرا رسیدنش بناگهان مغلوبت نسازد . زنهار ، که فریب نخورى از دلبستگى دنیاداران به دنیا و کشاکش آنها بر سر دنیا . زیرا خداوند تو را از آن خبر داده است و دنیا خود ، خویشتن را براى تو توصیف کرده است و از بدیهاى خود پرده برگرفته است . دنیاطلبان چون سگانى هستند که بانگ مىکنند و چون درندگانى هستند که بر سر طعمه از روى خشم زوزه مىکشند و آنکه نیرومندتر است ، آن را که ناتوانتر است ، مىخورد و آنکه بزرگتر است ، آن را که خردتر است ،
مغلوب مىسازد ، ستورانى هستند برخى پاى بسته و برخى رها شده که عقل خود را از دست دادهاند و رهسپار بیراههاند . آنان را در بیابانى درشتناک و صعب رها کردهاند تا گیاه آفت و زیان بچرند . شبانى ندارند که نگهداریشان کند و نه چرانندهاى که بچراندشان . دنیا به کوره راهشان مىراند و دیدگانشان را از فروغ چراغ هدایت محروم داشته . سرگردان در بیراههاند ولى غرق در نعمت . دنیا را پروردگار خویش گرفتهاند .
دنیا آنها را به بازى گرفته و آنها نیز سرگرم بازى با دنیا شدهاند و آن سوى این جهان را به فراموشى سپردهاند .
اندکى بپاى تا پرده تاریکى به کنارى رود . گویى کجاوهها رسیدهاند و آنکه مىشتابد به کاروان گذشتگان مىرسد . بدان ، اى فرزند ، کسى که مرکبش شب و روز باشد ، او را مىبرند ، هر چند به ظاهر ایستاده باشد و مسافت را طى مىکند ، هر چند ،
در امن و راحت غنوده باشد .
و به یقین بدان که به آرزویت نخواهى رسید و از مرگ خویش رستن نتوانى . تو به همان راهى مىروى که پیشینیان تو مىرفتند . پس در طلب دنیا ، لختى مدارا کن و سهل گیر و در طلب معاش نیکو تلاش کن ، زیرا چه بسا طلب که به نابودى سرمایه کشد . زیرا چنان نیست که هر کس به طلب خیزد ، روزیش دهند و چنان نیست که هر کس در طلب نشتابد ، محروم ماند . نفس خود را گرامى دار از آلودگى به فرومایگى ،
هر چند تو را به آروزیت برساند . زیرا آنچه از وجود خویش مایه مىگذارى دیگر به دستت نخواهد آمد . بنده دیگرى مباش ، خداوندت آزاد آفریده است . خیرى که جز به شر حاصل نشود ، در آن چه فایدت و آسایشى که جز به مشقت به دست نیاید ،
چگونه آسایشى است ؟
بپرهیز از اینکه مرکبهاى آزمندى تو را به آبشخور هلاکت برند . اگر توانى صاحب نعمتى را میان خود و خداى خود قرار ندهى ، چنان کن . زیرا تو بهره خویش خواهى یافت و سهم خود بر خواهى گرفت . آن اندک که از سوى خداى سبحان به تو رسد بزرگتر و گرامیتر است از بسیارى که از آفریدگانش رسد ، هر چند ، هر چه هست ، از اوست . جبران آنچه به سبب خاموش ماندنت به دست نیاوردهاى ، آسانتر است از به دست آوردن آنچه به گفتن از دست دادهاى . نگهدارى آنچه در ظرف است ، بسته به محکمى بند آن است . نگهدارى آنچه در دست دارى ، براى من دوست داشتنىتر است از طلب آنچه در دست دیگرى است . تلخى نومیدى بهتر است از دست طلب پیش مردمان دراز کردن . پیشهورى با پارسایى به از توانگرى آلوده به گناه . آدمى بهتر از هر کس دیگر نگهبان راز خویش است . بسا کسان که بکوشند و ندانند به سوى چه زیانى پیش مىتازند . پرگو همواره یاوهسراست . آنکه مىاندیشد ، چشم بصیرتش بینا شود . با نیکان بیامیز تا از آنان شمرده شوى . از بدان بپرهیز تا در شمار آنان نیایى .
|
|
از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشت زمان ، که عمرش روى در رفتن دارد و تسلیم گردش روزگار شده ، نکوهش کننده جهان ، جاى گیرنده در سراى مردگان ، که فردا از آنجا رخت برمىبندد ، به فرزند خود که آرزومند چیزى است که به دست نیاید ، راهرو راه کسانى است که به هلاکت رسیدهاند و آماج بیماریهاست و گروگان گذشت روزگار . پسرى که تیرهاى مصائب به سوى او روان است ، بنده دنیاست و سوداگر فریب ، و وامدار مرگ و اسیر نیستى است و هم پیمان اندوهها و همسر غمهاست ، آماج آفات و زمین خورده شهوات و جانشین مردگان است .
اما بعد . من از پشت کردن دنیا به خود و سرکشى روزگار بر خود و روى آوردن آخرت به سوى خود ، دریافتم که باید در اندیشه خویش باشم و از یاد دیگران منصرف گردم و از توجه به آنچه پشت سر مىگذارم باز ایستم و هر چند ، غمخوار مردم هستم ، غم خود نیز بخورم و این غمخوارى خود ، مرا از خواهشهاى نفس بازداشت و حقیقت کار مرا بر من آشکار ساخت و به کوشش و تلاشم برانگیخت کوششى که در آن بازیچهاى نبود و با حقیقتى آشنا ساخت که در آن نشانى از دروغ دیده نمىشد . تو را جزئى از خود ، بلکه همه وجود خود یافتم ، به گونهاى که اگر به تو آسیبى رسد ، چنان است که به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو آید ، گویى به سراغ من آمده است . کار تو را چون کار خود دانستم و این وصیت به تو نوشتم تا تو را پشتیبانى بود ، خواه من زنده بمانم و در کنار تو باشم ، یا بمیرم .
تو را به ترس از خدا وصیت مىکنم ، اى فرزندم ، و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به یاد او و دست زدن در ریسمان او . کدام ریسمان از ریسمانى که میان تو و خداى توست ، محکمتر است ، هرگاه در آن دستزنى ؟ دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند . چشمش را به فجایع این دنیا بگشاى و از حمله و هجوم روزگار و کژ تابیهاى شب و روز برحذر دار . اخبار گذشتگان را بر او عرضه دار و از آنچه بر سر پیشینیان تو رفته است آگاهش ساز . بر خانهها و آثارشان بگذر و در آنچه کردهاند و آن جایها ، که رفتهاند و آن جایها ، که فرود آمدهاند ، نظر کن . خواهى دید که از جمع دوستان بریدهاند و به دیار غربت رخت کشیدهاند و تو نیز ، یکى از آنها خواهى بود . پس منزلگاه خود را نیکو دار و آخرتت را به دنیا مفروش و از سخن گفتن در آنچه نمىشناسى یا در آنچه بر عهده تو نیست ، بپرهیز و در راهى که مىترسى به ضلالت کشد ، قدم منه . زیرا باز ایستادن از کارهایى که موجب ضلالت است ، بهتر است از افتادن در ورطهاى هولناک . به نیکوکارى امر کن تا خود در زمره نیکوکاران در آیى . از کارهاى زشت نهى بنماى ، به دست و زبان ، و آن را که مرتکب منکر مىشود ، بکوش تا از ارتکاب آن دور دارى و در راه خدا مجاهدت نماى ، آنسان ، که شایسته چنین مجاهدتى است . در کارهاى خدایى ملامت ملامتگران در تو نگیرد . و در هر جا که باشد ، براى خدا ، به هر دشوارى تن در ده و دین را نیکو بیاموز و خود را به تحمل ناپسندها عادت ده و در همه کارهایت به خدا پناه ببر . زیرا اگر خود را در پناه پروردگارت در آورى ، به پناهگاهى استوار و در پناه نگهبانى پیروزمند در آمدهاى . اگر چیزى خواهى فقط از پروردگارت بخواه ، زیرا بخشیدن و محروم داشتن به دست اوست . و فراوان طلب خیر کن و وصیت را نیکو دریاب و از آن رخ بر متاب . زیرا بهترین سخنان سخنى است که سودمند افتد و بدان که در دانشى که در آن فایدتى نباشد ، خیرى نباشد و علمى که از آن سودى حاصل نیاید ، آموختنش شایسته نبود .
اى فرزند ، هنگامى که دیدم به سن پیرى رسیدهام و سستى و ناتوانیم روى در فزونى دارد ، به نوشتن این اندرز مبادرت ورزیدم و در آن خصلتهایى را آوردم ، پیش از آنکه مرگ بر من شتاب آورد و نتوانم آنچه در دل دارم با تو بگویم . یا همانگونه که در جسم فتور و نقصان پدید مىآید ، در اندیشهام نیز فتور و نقصان پدید آید . یا پیش از آنکه تو را اندرز دهم ، هواى نفس بر تو غالب آید و این جهان تو را مفتون خویش گرداند . و تو چون اشترى رمنده شوى که سر به فرمان نمىآورد و اندرز من در تو کارگر نیفتد . دل جوانان نوخاسته ، چونان زمین ناکشته است که هر تخم در آن افکنند ،
بپذیردش و بپروردش . من نیز پیش از آنکه دلت سخت و اندرزناپذیر شود و خردت به دیگر چیزها گراید ، چیزى از ادب به تو مىآموزم . تا به جدّ تمام ، به کارپردازى و بهره خویش از آنچه اهل تجربت خواستار آن بودهاند و به محک خویش آزمودهاند ،
حاصل کنى و دیگر نیازمند آن نشوى که خود ، آزمون از سرگیرى . در این رهگذر ، از ادب به تو آن رسد که ما با تحمل رنج به دست آوردهایم و آن حقایق که براى ما تاریک بوده براى تو روشن گردد .
اى فرزند ، اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکردهام ، ولى در کارهاشان نگریستهام و در سرگذشتشان اندیشیدهام و در آثارشان سیر کردهام ، تا آنجا که ، گویى خود یکى از آنان شدهام . و به پایمردى آنچه از آنان به من رسیده ، چنان است که پندارى از آغاز تا انجام با آنان زیستهام و دریافتهام که در کارها آنچه صافى و عارى از شایبه است کدام است و آنچه کدر و شایبهآمیز است ، کدام . چه کارى سودمند است و چه کارى زیانآور . پس براى تو از هر عمل ، پاکیزهتر آن را برگزیدم و جمیل و پسندیدهاش را اختیار کردم و آنچه را که مجهول و سبب سرگردانى تو شود ،
به یک سو نهادم . و چونان پدرى شفیق که در کار فرزند خود مىنگرد ، در کار تو نگریستم و براى تو از ادب چیزها اندوختم که بیاموزى و به کار بندى . و تو هنوز در روزهاى آغازین جوانى هستى و در عنفوان آن . هنوز نیتى پاک دارى و نفسى دور از آلودگى .
مصمم شدم که نخست کتاب خدا را به تو بیاموزم و از تأویل آن آگاهت سازم و بیش از پیش به آیین اسلامت آشنا گردانم تا احکام حلال و حرام آن را فراگیرى و از این امور به دیگر چیزها نپرداختم . سپس ، ترسیدم که مباد آنچه سبب اختلاف عقاید و آراء مردم شده و کار را بر آنان مشتبه ساخته ، تو را نیز به اشتباه اندازد . در آغاز نمىخواستم تو را به این راه کشانم ، ولى با خود اندیشیدم که اگر در استحکام عقاید تو بکوشم به از این است که تو را تسلیم جریانى سازم که در آن از هلاکت ایمنى نیست . بدان امید بستم که خداوند تو را به رستگارى توفیق دهد و تو را راه راست نماید . پس به کار بستن این وصیتم را به تو سفارش مىکنم .
و بدان ، اى فرزند ، که بهترین و محبوبترین چیزى که از این اندرز فرا مىگیرى ،
ترس از خداست و اکتفا به آنچه بر تو واجب ساخته و گرفتن شیوهاى که پیشینیانت ،
یعنى نیاکانت و نیکان خاندانت ، بدان کار کردهاند . زیرا ، آنان همواره در کار خود نظر مىکردند ، همانگونه که تو باید نظر کنى و به حال خود مىاندیشیدند ، همانگونه که تو باید بیندیشى تا سرانجام ، به جایى رسیدند که آنچه نیکى بود ، بدان عمل کردند و از انجام آنچه بدان مکلف نبودند ، باز ایستادند . پس اگر نفس تو از به کار بردن شیوه آنان سرباز مىزند و مىخواهد خود حقایق را دریابد ، چنانکه آنان دریافته بودند ،
پس بکوش تا هر چه طلب مىکنى از روى فهم و علم باشد ، نه به ورطه شبهات افتادن و به بحث و جدل بیهوده پرداختن . پیش از آنکه در این طریق نظر کنى و قدم در آن نهى از خداى خود یارى بخواه و براى توفیق یافتنت به او روى آور و از هر چه تو را به شبهه مىکشاند یا به گمراهیت منجر مىشود ، احتراز کن و چون یقین کردى که دلت صفا یافت و خاشع شد و اندیشهات از پراکندگى برست و همه سعى تو منحصر در آن گردید ، آنگاه به آنچه در این وصیت براى تو ، بوضوح ، بیان داشتهام ،
بنگر و اگر نتوانستى به آنچه دوست دارى ، دست یابى و براى تو آسودگى نظر و اندیشه حاصل نیامد ، بدان که مانند شترى هستى که پیش پاى خود را نمىبیند و در تاریکى گام برمىدارد . کسى که به خطا مىرود و حق و باطل را به هم مىآمیزد ،
طالب دین نیست و بهتر آن است که از رفتن باز ایستد .
اشاره :
از امور قطعی و از ضروریات اسلام ، مسأله "خاتمیت پیامبر اسلام (ص) " است ، که بعد از او پیامبری نخواهد آمد و شریعت او تا روز قیامت ادامه دارد . آیات متعددی از قرآن ، به این مطلب دلالت می کند ، مانند : آیه 40 سوره احزاب ، آیه یک سوره فرقان ، آیه 41 و42 سوره فصلت ، آیه 19 سوره انعام ، آیه28 سوره سبأ و ...
و روایات بی شمار از پیامبر ( ص) و امامان (ع) بر این مطلب صراحت و دلالت دارند .
ولی در عین حال در هر عصری بعد از پیامبر اسلام (ص) ، دست های مرموزی به کار افتاد تا با پیغمبرسازی ، بتواند خاتمیت پیامبر اسلام (ص) را مخدوش سازند، تا مذاهب ساختگی قادیانی گری ، بابی گری و بهائی گری و ... را درجامعه جااندازی کنند .
اکنون به مناظره زیر که بین یک مسلمان و یک بهائی رخ داده است توجه کنید :
مسلمان : شما که در کتاب ها و بیانیه های خود ، اسلام و قرآن را قبول دارید ، با این تفاوت که می گویید اسلام نسخ شده و آیین دیگری به جای آن آمده است ، از شما می پرسم که آیات متعددی در قرآن وجود دارد که آیین اسلام یک آیین جهانی و جاودانی است و تا روز قیامت ، ادامه دارد و با مطرح کردن مسأله " خاتمیت " ، هرگونه دین جدید را تا قیامت باطل اعلام نموده است .
بهائی : مثلاً کدام آیه قرآن تصریح می کند که پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است ؟
مسلمان : در آیه 40 سوره احزاب می خوانیم :
" ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً"
" محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ، بلکه پیامبر خدا و ختم کننده پیامبران است و خدا بر همه چیز دانا است . "
جمله " خاتَمَ النَّبِیِّینَ " با کمال صراحت و به روشنی می گوید : " پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است . "
زیرا واژه " خاتم " هرگونه که خوانده شده به معنی ختم و پایان است ، بنابراین طبق صریح این آیه ، پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر و ختم کننده آنها است ، و بعد از او، پیامبرو دین و شریعتی نخواهد آمد .
بهائی : خاتم به معنی انگشتر که زینت انگشت است نیز آمده است ، بنابراین منظور از آیه مذکور این است که پیامبر اسلام ( ص) زینت پیامبران است .
مسلمان : معنی رایج وحقیقی واژه خاتم ، همان ختم کننده بودن است ، و اصلاً دیده نشده که خاتم را بر انسانی اطلاق کنند و از آن معنی زینت را اراده نمایند ، وانگهی ما به لغتنامه ها مراجعه می کنیم ، می بینیم ، معنی اصلی خاتم همان ختم کننده می باشد ، استعمال لفظ در غیر معنی لغوی و رایج آن نیاز به قرینه و نشانه ای دارد ، ما در اینجا هیچ گونه نشانه و دلیلی نمی بینیم که از معنی حقیقی خاتم ، دست برداریم ، ومعنی مجازی آن را بگیریم .
در اینجا به گفتار بعضی از لغت شناسان در مورد واژه " خاتم " توجه کنید :
1- فیروزآبادی در کتاب " قاموس اللغه " می گوید : " ختم ، به معنی مهر کردن است ، و " خَتَمَ الشَّییْءْ " ، یعنی به آخرآن چیز رسید ."
2- جوهری در لغتنامه " صحاح " گوید : " ختم به معنی رسیدن به آخر است و " خاتمة الشَّییْءْ " به معنی آخر آن چیز است ."
3- ابومنظور در لغتنامه " لسان العرب " می گوید : " ختام القوم " یعنی آخرین فرد قوم ، و " خاتم النّبیّین " به معنی آخرین پیامبر است .
4- راغب در " مفردات " می گوید : " خاتم النّبّیین " یعنی ، پیامبر اسلام ( ص) با آمدن خود ، رشته نبوت را به آخر رساند و قطع کرد و نبوت را به پایان رسانید .
نتیجه اینکه : اراده معنی زینت از کلمه خاتم ، بر خلاف ظاهر و بر خلاف معنی لغوی است و نیاز به دلیل دارد ، که در اینجاهیچگونه دلیلی بر این مطلب نیست .
بهائی : واژه " خاتم " به معنی مُهر آخرنامه است که به عنوان تصدیق نمودن آن نامه به کار می رود ، بنابراین منظور از " خاتم النّبیّین " این است که پیامبر اسلام ( ص ) تصدیق کننده پیامبران گذشته بوده است .
مسلمان : از پاسخ به سؤال قبل ، روشن شد که معنی اصلی و رایج خاتم ، همان پایان و آخر کار است ، و شنیده نشده که هنگام اطلاق لفظ خاتم ، معنی تصدیق فهمیده شود ، مگر اینکه دلیل و نشانه ای باشد تا ما از معنی اصلی و رایج آن ، دست برداریم ، که چنین نشانه و دلیلی در اینجا وجود ندارد ، اتفاقاً از این سخن فهمیده می شود که خاتم ( به معنی مُهر ) یعنی پایان کار ، زیرا مُهر آخرنامه ، نشانه پایان نامه است .
بهائی : آیه می گوید : پیامبر اسلام " خاتم النّبیّین " ( خاتم پیامبران ) است ، نمی گوید که آن حضرت " خاتم المرسلین " ( خاتم مرسلین ) می باشد ، بنابراین ، آمدن رسول ، بعد از پیامبر اسلام (ص) ، نفی شده است !!
مسلمان : گرچه در قرآن بین " رسول " و " نبی " فرق است ، مثلاً خداوند در قرآن ، اسماعیل (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی ( سوره مریم آیه??) و نیز موسی (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی ( سوره مریم آیه 51) ، ولی این مطلب هیچ گونه شبهه ای در مورد خاتم النّبیّین ایجاد نمی کند ، زیرا " نبی " یعنی پیامبری که از جانب خدا به او وحی می شود ، خواه او مأمور ابلاغ آن به مردم باشد یا مأمور ابلاغ نباشد ، ولی " رسول " آن است که دارای شریعت و کتاب آسمانی باشد ، بنابراین هر رسولی ، نبی است ، ولی هر نبی ، رسول نیست ، یعنی بعد از او پیامبری نخواهد آمد ، و با فرض اینکه هر رسولی پیامبر است ، پس رسول نیز نخواهد آمد .
به عنوان مثال بین نبی و رسول ، مانند بین انسان و انسان دانشمند ( به اصطلاح اهل منطق ، عموم و خصوص مطلق ) است ، هرگاه گفتم : امروز انسانی به خانه ما نیامد ، یعنی انسان دانشمند نیز نیامد ، و در مسأله مورد بحث اگر گفته شد پیامبری بعد از رسول خدا (ص) نمی آید ، یعنی رسول نیز نخواهد آمد .
بهائی : بین نبی و رسول ، " تباین " است ، هرجا نبی باشد ، رسول نیست و هرجا رسول باشد نبی نیست ، پس اشکال من وارد است .
مسلمان : چنین فرقی بین واژه " رسول و نبی " ، بر خلاف گفتار دانشمندان و آیات و روایات است ، و از یک مغالطه مرموز سرچشمه می گیرد ، زیرا در خود آیه مورد بحث می خوانیم :
" وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ "
" محمد (ص) هم رسول خدا و هم خاتم پیامبران است ."
همچنین در مورد موسی (ع) می خوانیم :
" وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا " ( سوره مریم آیه 51)
" هم رسول بود و هم پیامبر"
حضرت مسیح (ع) نیز درسوره نساء آیه 171، به عنوان " رسول " معرفی شده است :
" إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ "
و در سوره مریم آیه 30به عنوان " نبی " معرفی گردیده است:
" قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا "
اگر بین این دو واژه ( نبی و رسول ) تضاد و تباینی بود ، پیامبرانی مثل محمد ( ص) و موسی (ع) و عیسی (ع) ، دارای دو صفت متضاد نمی شدند .
به علاوه در روایات بسیاری که در این راستا به ما رسیده ، پیامبر اسلام (ص) به عنوان " خاتمُ الْمُرْسَلین " و " لَیْسَ بَعدیَ رَسوُلٌ " و خاتم رُسُلِه " و مانند آن تعبیر شده است .
بهائی : جمله" خاتم النّبیّین " ممکن است به معنی خاتم پیامبران خاصی باشد ، چنین تعبیری شامل همه پیامبران نخواهد بود .
مسلمان : چنین ایرادی از همه ایرادها خنده آورتر است ، زیرا هر کسی که مختصری با ادبیات عرب آشنایی داشته باشد می داند که هرگاه الف و لام بر سر کلمه جمع آمد ، مفید عموم است ، مگر اینکه دلیلی بر الف و لام عهد وجود داشته باشد ، و تا چنین دلیلی نیست ، روشن است که منظور عموم پیامبران خواهد شد .
برگرفته از کتاب : " صد و یک مناظره جالب و خواندنی " نوشته : " محمد مهدی اشتهاردی "
مناظره شماره 96
در حالیکه در بحبوحه جنگ جهانی اول ، قوای استعماری انگلیس در حال لگدکوب کردن دولت مسلمان عثمانی و تسخیر سرزمینهای فلسطینیان هستند تا مقدمات تاسیس دولت اسرائیل را فراهم کنند، چه اتفاقی افتاده که یک رهبر جامعه نه چندان گسترده بهائیت در آن زمان را شایسته دریافت لقب " سر" و نشان نایت هود می نماید.
برای اینکه بدانید این نشان چه افتخار و اعتباری دارد خوب است بدانیم این نشان به جاسوس دوجانبه ای بنام " اولگ بوردیوسکی" جاسوس دو جانبه ای که هم برای روسیه کار میکرد و هم برای انگلستان جاسوسی میکرد نیز تعلق گرفته است.! آقای عبدالبهاء که خود را رهبر یک دین جدید و کاملتر از اسلام ؟!؟! معرفی مینماید و مرتب دم از انسانیت و شرافت و دفاع از مظلومان میزد، با ذلت و حقارت از دست فرمانده سپاه اشغالگر انگلیس و در کنار پرچم انگلیس نشان نایت هود را دریافت کرد .
بهاءالله که خود را به تب و زکامی زده از داخل چادر نظاره گر ماجراست عبدالخالق اصفهانی با شمشیر خود گلوی خویش را بریده و در حال فرار از بین فریب خوردگان است و محمد علی بارفروشی در کنار طاهره با آن وضع افتضاح شمشیر به دست ایستاده )
در سال 1264 ه. ق. که هنوز علی محمد باب زنده بود و در زندان ماکو روزگار می گذرانید حسینعلی بهاء و محمد علی بارفروشی ( معروف به قدوس ) با طاهره ( قرة العین ) به همراه گروهی از پیروان باب در بدشت گرد آمدند. این سه نفر با هم قرار گذاشته بودند تا در میان بابیان اعلام دارند که احکام اسلامی نسخ شده و دوران آن سپری شده است و پیروان باب موظف نیستند حدود و قوانین دینی را رعایت کنند!! واضح است که این ادعا به هرج و مرج و فساد می انجامید . ممکن بود مورد اعتراض بسیاری از بابیان فریب خورده قرار گیرد، از این رو نقشه ای کشیدند که طاهره موضوع مذکور را عنوان کند چرا که زنان کمتر مورد تعرض شدید واقع می شوند و مقرر داشتند که بهاء و قدوس موقتا خاموشی گیرند ولی به محض بروز اختلاف به کمک طاهره بشتابند.
کواکب الدریه، ماجرای پشت پرده را چنین گوشزد می کند:
" قرة العین (طاهره) این مسئله را طرح کرد که به قانون اسلام ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست بلکه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگردند و به اسلام بگرایند لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را که قوانین اسلام نسخ شده است گوشزد اصحاب می کنم، اگر مقبول افتاد، مقصد حاصل و الا قدوس سعی نماید مرا نصیحت کند که از این بی عقلی دست بردارم و از کفری که شده برگردم و توبه نمایم. این رای نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی که قدوس به عوان سردرد، حاضر نشده و بهاءالله هم تبی و زکامی عارضشان شده بوده و از حضور معاف بودند {عباس افندی در کتاب تذکرة الوفاء ص 307 می نویسد : جمال مبارک را حکمة نقاهتی عارض یعنی نقاهت عین حکمت بود! } قرة العین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود.( کواکب الدریه ج1 ص130 از کتب معروف بهائیان )
نبیل زرندی، می نویسد :
" ناگهان حضرت ! طاهره بدون حجاب با آرایش و زینت و زیور به مجلس ورود فرمود. حاضرین که چنین دیدند گرفتار دهشت شدید گشتند، همه حیران و سرگردان ایستاده بودند زیرا آنچه را منتظر نبودند می دیدند... عبدالخالق اصفهانی که از جمله حاضرین بود، از مشاهده آن حال با دست خود گلوی خویش را برید و از مقابل حضرت ! طاهره فرار کرد و فریاد زنان دور شد. چند نفر دیگر نیز از این امتحان !!! بیرون نیامدند و از امر تبری کرده و به عقیده سابق خود برگشتند!!! ( کتاب تاریخ خود بهائیان : مطالع الانوار ص296 و 297 )
سرانجام باب به علت فتنه انگیزی و تحریک بابیها برای شورش در ایران و درگیری نظامی با سربازان دولتی و کشتن تعدادی از مردم به همراه محمد علی زنوزی در تبریز اعدام شد. اما استعمار روس برای آنکه اسلحه تیز و برنده ای به دست هواخواهان باب بدهد و آنها را برای آشوب، تحریک نماید، کنسول روس ( کینیاز دالگورکی ) عامل ایجاد فتنه بابیت و بهائیت را با عکاس چیره دستی فرستاد تا از جسد علی محمد باب و دستیارش محمد علی زنوزی که در خندق افتاده بود، عکس برداشتند، چنانکه عباس افندی در مقاله سیاح ص 63 می نویسد: " روز ثانی قنسول روس با نقاش حاضر شد و نقش آن دو جسد را به وضعی که در خندق افتاده بود برداشت. "
میرزا حسینعلی و برادرش میرزا یحیی به همراه شش نفر از بابی های متعصب در نیاوران شمیران به طرف ناصرالدین شاه تیراندازی کردند و او را مجروح نمودند ولی موفق به قتل ناصرالدین شاه نشدند. ناصرالدین شاه بعد از این واقعه درصدد دستگیری و نابودی بابی ها برآمد.( کتاب قرن بدیع ج ? ص 318 و319 و ج2 ص 33و 34 )
میرزا یحیی صبح ازل