اصالت مقررات پاک و عالى اسلام، در سایه قرآن مجید، سنت پیامبر عظیمالشأن صلى الله علیه و آله، اخبار و روایات معتبر صحیح و مستند رسیده از ائمه طاهرین علیهم السلام بر ارباب خرد و اندیشه پوشیده نیست.
پس از تفکر و تعقل در تعلیمات اسلام، تردید و شک در برترى آن، بر سایر مکتبهاى دینى هم چون تردید در فروغ آفتاب جهانتاب است.
دین مقدس اسلام از امتیازاتى برخوردار است که دیگر مذاهب و مکتبها از آن بىبهره اند.
تعالیم برتر و ریشه دار قرآن، و حقایق عمیق و بلند پایه اسلام، زنده کننده نفوسِ مرده آدمیان و چراغ فروزان راه زندگى انسانهاست؛ چراغى که فروغش ابدى و حیاتش جاوید است.
پیدایش این مکتبِ بىنیاز و ارزنده، در زمانى بود که اثرى از حیات معنوى، اخلاقى و انسانى، در عرصه روزگار نبود، و به فرموده مولاى متقیان علیه السلام هنگامى بود که بشر در خواب گران و سنگینى غنوده بود «1».
حقایقى گران، ارزنده و پر بها، آنچنان از افق تابناک این آیین درخشیدن گرفت که تمام نگاهها را به خود متوجه و خواستاران حقوق انسانى را مبهوت ساخت.
سرچشمه مقررات عالى اسلام، خداى متعال است، که مطابق استعداد فطرى بشر، با رعایت مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى مربوط به انسان، قانون عرضه کرده است. از این جهت آدمیان در قوانین اسلامى، برنامهاى بر خلاف طبیعت و فطرت خود نمىیابند.
مقررات پاک و ریشه دار اسلام، محدود به زمان و مکان نیست، قانون در اسلام براى همه و براى همیشه است و قوانین پر بهاى دین اسلام، فراتر از آن است که در قید زمان یا مکانى قرار گیرد؛ به همین علت بر اسلام، مکتب و آیینى برترى ندارد.
الف: پىریزى مبانى فکرى وهّابیّت:
تبلیغ رسمى مبانى فکرى وهّابیّت مبتنى بر انحرافات شدید در امور اعتقادى و اثبات شرک و کفر فِرَق اسلامى به وسیله ابن تیمیّه در سال 698 ه . ق. در منطقه شام آغاز شد که با مخالفت آشکار دانشمندان بزرگ اهل سنّت و شیعه روبهرو شد، او در سال 728 در زندان قلعه دمشق جان سپرد که با مرگش افکار وى نیز به فراموشى سپرده شد.
بار دیگر افکار باطل ابن تیمیّه، از سوى محمّد بن عبد الوهّاب در سرزمین نجد و با هماهنگى محمّد بن سعود، حاکم دِرعیّه، در سال 1157 از سر گرفته شد که با نبردهاى خونین، بر سواحل خلیج فارس و تمامى منطقه حجاز سلطه یافتند.
ب: نخستین دولت سعودى:
خاندان سعود به ترتیب، یک دوره 75 ساله قدرت را تا سال 1233 در اختیار داشتند:
1. محمّد بن سعود، حاکم و امام وهّابیّت در سالهاى 1157 ـ 1179.
2. عبدالعزیز بن محمّد، رهبر وهّابیّت بعد از پدرش (1133 ـ 1218).
3. سعود بن عبد العزیز، متوفّاى 1229.
4. عبد اللّه بن سعود، متوفّاى 1233 که در استامبول کشته شد.
با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشاى عثمانى و قتل عبداللّه بن سعود در اسلامبول، خاندان سعودى از قدرت ساقط شد و قریب 80 سال را در عزلت گذراندند.
ج: رهبران قبیلهاى وهّابیّت پس از فروپاشى:
1. ترکى بن عبد اللّه بن محمّد بن سعود که در سال 1249 به قتل رسید.
2. فیصل بن ترکى بن عبد اللّه، متولّد 1213 و متوفّاى 1282.
3. عبد الرحمن بن فیصل بن ترکى، متوفّاى 1346.
د: دوّمین دولت سعودى:
ملک عبد العزیز بن عبد الرحمن در سال 1319 از کویت به ریاض برگشت و با کمک بازماندگانى از پیروان مسلک وهّابیّت و با تکیه بر کمکهاى بىدریغ انگلیسىها و فرانسوىها و در طىّ بیست سال مبارزه، دوباره بر حجاز مسلّط شد و با تبدیل نام حجاز به سعودى، سلطنت آلسعود را پىریزى کرد و پس از 54 سال حکومت، سرانجام در سال 1373 از دنیا رفت و هم اکنون فرزندان وى بر این کشور حکومت مىکنند(1).
ه: کیفیّت تسلط عبدالعزیز بر حجاز:
عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود که در سال 1880 (1285شمسى) به دنیا آمده بود، در جوانى با خانواده خود براثر فشار «الرشید» که زادگاه آنان ریاض را متصرّف شده بود به کویت رفت و در دسامبر سال 1901 (آذر 1280 شمسى، شعبان 1319 قمرى) در 21 سالگى با نیرویى که از چهل و چند نفر بیشتر نبود به قصد پس گرفتن ریاض عازم نجد شد و اوایل 1902 ریاض را تصرف کرد و سپس به کوتاه کردن دست الرشید از نقاط دیگر پرداخت.
تا سال 1904 (1283 شمسى، 1322 قمرى ) همه نجد را به رغم حمایت نظامى عثمانى از الرشید تصرف کرد و با مرگ الرشید در سال 1906 (1284 شمسى) راه در برابر عبدالعزیز باز شد و به تدریج سایر مناطق تحت سلطه عوامل الرشید را گرفت و در سال 1913 (1292 شمسى، 1331 قمرى) احساء را هم بر قلمرو خود افزود و به ساحل خلیج فارس رسید.
دولت انگلستان که سرگرم عقب راندن عثمانى از سرزمینهاى عربى و مسلّط شدن بر آنها بود در سال 1916 (1294 شمسى) اواسط جنگ جهانى اول، نجد و احساء را به عنوان قلمرو عبدالعزیز به رسمیت شناخت. عبدالعزیز در سال 1925 (1303 شمسى، 1343 قمرى) از اختلاف شریف مکه با دولت انگلستان استفاده کرد و حجاز را هم بر قلمرو خود افزود و خود را سلطان نجد و حجاز اعلام داشت.
هفتم ژانویه سال 1926 (17/10/1304 شمسى) قلمرو خود را مملکت سعودى اعلام داشت و 20 ماه مه سال 1927 (30/2/1306 شمسى 19 ذىقعده 1345 قمرى) دولت انگلستان طبق عهدنامه جدّه سال 1927 (1305 شمسى، 1344 قمرى) استقلال آن کشور را که تا نیمه جنگ جهانى اول تحت الحمایه عثمانى بود، به رسمیت شناخت.
آل سعود در هشتم شوال 1344 قمرى حرم امامان بقیع را ویران کرد.
ولى تاریخ اعلام رسمى تاسیس کشور سعودى 23 سپتامبر 1932 (2/7/1311 شمسى، 23 جمادى الاول 1351) است.
ملک سعود بن عبد العزیز، که متولد سال 1319 بود پس از مرگ پدرش از سال 1377 تا 1388، به مدت 11 سال حکومت را به دست گرفت.
ملک فیصل بن عبد العزیز، متولد 1324 بود پس از مرگ برادرش ملک سعود از سال 1388 تا 1395 به مدت 7 سال به عربستان حکومت کرد. و در دوران حکومتش به توسعه حرمین پرداخت.
ملک خالد بن عبد العزیز، متولد 1331، پس از مرگ برادرش ملک فیصل از سال 1395 تا 1402 به مدت 7 سال به سلطنت نشست.
ملک فهد بن عبد العزیز، متولد 1340، بعد از مرگ برادرش خالد از سال 1402 تا 1426 به مدت 24 سال زمامدار عربستان بود(2). ملک عبد اللّه بن عبد العزیز، متولّد 1352، پس از مرگ برادرش فهد در سال 1426 در سن 74 سالگى پادشاهى عربستان را به عهده گرفت.
پی نوشت:
(1) ر.ک: محمّد حسین قریب گرکانى، تاریخ وهّابیّت و مجلّه هفت آسمان، سال اوّل، شماره سوم و چهارم، ص 177.
(2) ر.ک: رسائل أئمّه دعوه التوحید، از دکتر فیصل بن مشعل بن سعود بن عبد العزیز.
فساد با توجه به آیات قرآن و روایات و معارف الهیه حدوداً به نُه معنا آمده:
1- دعوت از مردم براى پذیرفتن کفروشرک و افتادن درچاه ضلالت و گمراهى و دورشدن ازمکتب پیامبران و قرآن و اهل بیت.
2- ایجاد ناامنى وترس در مسیر مسافران جادهها و قتل وغارت مسافران و به هم زدن آرامش و امنیت مردم در شهرها.
3- ارتکاب گناه و معصیتى که زیانش به خانواده و جامعه برسد، یا به آبرو و مال وجان مردم زیان وارد کند مانند بی حجابى، مشروب فروشى، رباخوارى، مؤسسه قماربازى، رشوه واختلاس و ...
4- ایجاد شک وتردید در قلوب مردم نسبت به حقانیت دین و نبوت و امامت و آثار روحى با کتابنویسى و مقاله پردازى و سخنرانیهاى برزرق وبرق.
5- سخن چینى براى ایجاد تفرقه در میان خانواده ها و زشت تر ازآن در میان امت اسلام.
6- مسخره کردن دین، و استهزاء به اهل ایمان، و تحقیر مردم، و سرزنش و ملامت آنان به خاطر دیندارى.
7- منافقانه عمل کردن، و خود را همراه و همراز مسلمانان نشان دادن، براى به دست آوردن اسرار حکومت اسلامى و ملّت اسلام و همدستى با دشمنان دین به ویژه کافران و مشرکان و یهود و نصارى براى ضربه زدن به دین و زیان زدن به ملت اسلام.
8- نابودکردن بذر توحیدفطرى در سرزمین وجودخویش از طریق پذیرش شرک و کفر و اعراض از قبول دعوت پیامبران و راهنمایان راه حق.
9- بدعت گذاردن در دین، و نوآوریهاى باطل و ایجاد زمینه براى روى آوردن مردم به بدعت، با تبلیغات پیدرپى، و پى گیرى مستمر.
سبب فساد و تباهى و مفسد شدن
حضرت صادق (ع) به بهترین صورت و با استوارترین روش، مفسدان و سبب فسادشان را روانکاوى نموده که این روانکاوى ازهرجهت براى دانشمندان این رشته در شرق وغرب جهان قابل دقت است، و نشانگر این حقیقت است که امامان شیعه از دانشى سرشار، وعلمى جامع، و حکمتى استوار باعنایت و رحمت خدا برخوردار بودند و فوق کلام آنان تا قیامت در رشتههائى که اظهارنظر کردهاند از هیچ عالم و دانشمندنى شنیده نخواهد شد.
امام (ع) میفرماید: فساد ظاهر ریشه در فساد باطن دارد، کسى که باطن خود را با داروى وحى و نسخهاى چون قرآن اصلاح نماید، خداوند توفیق اصلاح ظاهرش را به او عنایت میکند، و آن که در باطن وجودش از عظمت حق بیم داشته باشد، و از دادگاههاى قیامت و عذاب دوزخ بترسد، خدا آبرویش را در فضاى آشکار حیات نمیبرد.
بزرگترین فساد و در وجود آدمى غفلت و بیخبرى از خداست، و اعظم فساد این است که آدمى به دست خود وجودش را به غفلت از حق بسپارد، و این فساد ناشى از آرزوهاى دور و دراز مادى، وحرص برمال دنیا و تکبر دربرابر حق است، چنان که خداى عزیز در داستان قارون درقرآن به این معنا اشاره کرده است که اهل ایمان به او گفتند:
وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ: «1»
اى قارون در روى زمین به دنبال فساد مباش، و تباهى در زمین را مخواه، زیرا خدا مفسدین را دوست ندارد.
آرزویهاى مادى طول و دراز که خارج از دسترس بود، و حرص برثروت و تکبر در برابرحق که در قارون به صورت طبیعت ثانویه درآمده بود، ریشهاش عشق به دنیا و جمع ثروت و پیروى از نفس وخواستههاى بیمهارش، و برپا نگاه داشتن شهوات حیوانى و خارج از حدود، و علاقه به تعریف و ثناى نسبت به خود از جانب دیگران، و هماهنگى با شیطان و قدم جاى قدم او گذاشتن بود، و همه این امور که هریک از آنها براى هلاکت انسان و خسران ابدیاش کافى است در نقطه غفلت باهم جمع میشود، و در فضاى تاریک فراموشى و نسیان نسبت به عنایات و الطاف حق و نعمتهاى با ارزشش گریبان انسان را میگیرد. «2» قرآن مجید به تک تک انسانها سفارش میکند و هشدار میدهد که:
وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ: «3»
از گروه غافلان و بیخبران از حقایق مباش.
حضرت صادق (ع) در روایتى میفرماید:
«ان کان الشیطان عدواً فالغفلة لماذا؟ وان کان الموت حقا فالفرح لماذا؟» «4»
اگرشیطان دشمن واقعى توست که یقیناً هست پس بیخبرى از حقایق و غفلت از خدا براى چیست؟ و اگر مرگ امرى قطعى و مسلم است ک هست پس خوشحالى و سرور آمیخته به کبروغرور براى چیست؟
در فضاى غفلت که فضاى بسیار تاریکى است انسان دچار انواع فساد و تباهى میشود، و توجهى هم به آن ندارد، فساد در اقتصاد و شهوت و مال اندوزى که معلول غفلت از خداست آن چنان سنگین است که پیامبراسلام را به وحشتى سنگین و بیمى سخت نسبت به امت گرفتار کرد:
حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا روایت میکند که آن حضرت فرمود:
«ان اخوف ما اتخوف على امتى من بعدى هذه المکاسب المحرمة، الشهوة الخفیه، والربا:» «5»
بیتردید ترسناک ترین چیزى که مرا برامتم پس از خودم میترساند: کسبهاى حرام، و شهوت رانیهاى پنهانى خلاف شرع و انسانیت، و رباخوارى است.
به مردمى که دچار فسادند لازم است تذکر داده شوند که شیطان این دشمن آشکار انسان و انسانیت با عملکردى که دارید برشما چیره و مسلط گشته، و چرخ عقلتان را از کار انداخته، و چراغ وجدانتان را خاموش ساخته، و مایه فطرتتان را غرق تاریکى و ظلمت نموده، و یادخدا را فراموشتان داده است چنان که قرآن میفرماید:
«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ:» «6»
شیطان برآنان چیره شده، پس یادخدا را از یادشان فراموشى داده، اینان گروه شیطانىاند، هشدار که گروه شیطان همان زیانکاران و اهل خسارت اند.
امیرالمؤمنین (ع) کارکرد مفسدان را سه جمله بیان میفرماید:
«زرعوا الفجور، وسقوه الغرور، وحصدوالثبور:» «7»
تخم ودانه گناه و معصیت و فسق و فجور کاشتند، آن را با آب مکر و فریب آبیارى کردند، و نهایتاً از زراعت خود عذاب و بدبختى برداشت نمودند.
در بیانى دیگر به بازیگرى انسان مفسد اشاره کرده میفرماید:
و آن دیگر که قیافه علم ودانش به خود گرفته تا دانشمندش نامند، درحالى که از دانش بیبهره است، بخشى از نادانیها را از گروهى نادان فراگرفت، و مسائل گمراه کننده را از گمراهان آموخته و رطبى و یابسى به هم بافته، دامهائى از طناب غرور و سخنان دروغین برسرراه مردم افکنده، قرآن این کتاب هدایت و بصیرت آور را برامیال و خواستههاى شیطانى خود تطبیق میدهد، و حق را با کمک هوسهاى آلوده خود تفسیر میکند.
مردم را از گناهان بزرگ ایمن میسازد تا در آلودگى معصیت و لجن فسق و فجور بمانند، و جرائم بزرگ را سبک جلوه میدهد، ادعا میکند که از دست زدن به شبهات و آلوده شدن به آنها پرهیز دارد، ولى درآنها غوطه میزند، میگوید: از بدعتها دورم ولى در آنها غرق شده است، چهره ظاهر او انسان و قلبش قلب حیوان درنده است، راه هدایت را نمیشناسد که از آن پیروى کند، و راه باطل را نمیداند که از آن بپرهیزد پس مردهاى است در میان زندگان. «8» در پایان آیه مورد بحث و تفسیر، وجود مبارک حضرت حق این عهدشکنان و قطع کنندگان آنچه که خدا به پیوند آن فرمان داده و فسادکنندگان روى زمین را گروه خاسران معرفى کرده است.
خسارت کنندگان
خسران در امورى تصور دارد که انسان به صورتى مالک آن امور باشد.
انسان سرمایه عظیمى چون عقل و وجدان وفطرت، و بدن و اعضا وجوارح دارد که با کمک آنها میتواند درمسیر هدایت، کرامت، دانش، معرفت، اخلاق شایسته، عمل صالح و نهایتاً به دست آوردن بهشت که شایسته است قرار بگیرد، چون دچار فسق شود یعنى ازچهارچوب انسانیت درآید، و از دایره طاعت حق خارج شود، وبه گناه بزرگ شکستن عهدخدا، وقطع آنچه را خدا به پیوند آن فرمان داده و فساد و تباهى روى زمین گرفتار آید به خسارت عقلى که از دست دادن نورآن و فعالیتهاى مثبت آن است، و خسارت وجدانى که خاموش شدن روشنائى آن است، و خسارت فطرى که ازمیان رفتن نداى آن است و خسارت بدنى که به کارگرفته شدن آن به وسیله شیطان است و خسارت اعضائى که غرق شدن آنها درانواع گناهان است و خسارت هدایت که تبدیل آن به ضلالت است و خسارت کرامت که تغییر آن به دنائت وپستى است، خسارت دانش و معرفت که تعویض آن با جهل و غفلت است، و خسارت حسنات اخلاقى که جابهجا کردن آن با رذایل نفسى است، و خسارت عمل شایسته که تغییر آن به اعمال و قبیح و زشت است و خسارت بهشت که تبدیل به آن به دوزخ است دچار میگردد و خلاصه دراین جابهجائیها و تغییر و تبدیلها همه سرمایههاى وجودى انسان، و سرمایههاى معنوى و آخرتى آدمى از دست میرود و ازدست رفتن کل سرمایهها که زمینه تیره بختى ابدى و شقاوت سرمدى، و استحقاق عذاب ابدى، و محرومیت از فیوضات ربانى و رحمت رحیمه حضرت حق است در اصطلاح قرآن و زبان وحى به عنوان خسارت یادشده است.
ازآنجا که این فاسقان نابکار، و فاجران غدار، و گمراهان بدبخت باکمال بیشرمى درحالیکه دلایلى آشکار و براهینى استوار ازعلم و حکمت و نیز معجزاتى از طریق نبوت به ویژه معجزهاى چون قرآن، و بیناتى آشکار بروجوب شکرنعمت منعم پیش روى آنهاست، باز درانکار و عنادشان نسبت به حق اصرار میورزند، و خدا و وحدانیت او را منکرند خداى مهران براى هدایتشان به سوى توحید وایمان به حضرتش مسئله مرگ و حیات را که خود میدانند به دست کسى از مخلوقات نیست، واحدى درآن دخالت ندارد مطرح کرده و آنان را درکمال لطف و محبت جهت بیدارشدنشان مورد خطاب قرار داده میفرماید:
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
چگونه به انکار خدا برمیخیزید، درحالى که ترکیبى از عناصر مرده بودید پس شما را حیات داد، آنگاه شما را میمیراند، سپس دوباره زنده میکند، آنگاه به سوى او بازگردانده میشوید.
آیه شریفه برحقایقى دلالت دارد، که لازم است پیش از توضیح مفصل به آن حقایق اشاره شود:
1- آیه به وضوح نشان میدهد که حضرت حق ابداً بربندگانش کفر و انکارحق وحقیقت را نخواسته و نمیخواهد، بلکه آنچه از بندهاش مورد پسند و رضایت اوست درک حقایق و ایمان و اعتقاد به آنهاست، لذا در ابتداى آیه با به کارگرفتن کَیْفَ که از ادات تعجب است آنان را به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار داده و انکار و اعتقاد باطلشان را در معرض حمله سخت آورده است که: شگفتا از شما با این که دلایل بیشمارى و حتى فطرت شما و نتیجه کمترین تفکرتان نشان میدهد مرگ و حیات، و آفریدن و میراندن فقط وفقط از ناحیه فرمانروا و کارگردان هستى است، و ویژه الله است که مستجمع تمام صفات کمال و اسماء حسنى است چگونه و چرا و با چه دلیل و باتکیه برچه منطقى به انکار او برخاسته اید؟!!
2- آیه به همه انسانها از هرعصر و روزگارى به روشنى میفهماند که هیچ مخلوقى سبب مرگ وحیات خود و دیگران نیست و اصولًا مخلوقى که خودش درابتداى امر ترکیبى ازعناصرمرده بوده سپس او را به فضاى حیات آوردهاند
چگونه میتواند علت زنده کردن خودش و میراندن وجودش و اماته احیاء دیگران باشد؟
آیه اثبات میکند که کلید مرگ و حیات فقط دردست قدرت الله است و اگر این نبود منکر براى نمونه یک نفر را نام میبرد که قدرت براماته واحیا دارد، وبرفرض اگر مرگ وحیات را به غیرخدا نسبت دهد نمیتواند کمترین دلیلى بر اثبات آن اقامه کند، وادعایش بیدلیل وحکمت میماند که چنین ادعائى هم از جانب خردمندان مورد پذیرش نیست.
3- آیه علاوه بردلایل فراوان عقلى و فلسفى که همراه خود دارد دلیلى محکم و برهانى استوار برحقانیت قیامت و صدق حشرونشر است، زیرا میگوید: خدا شما را پس ازآن که ترکیبى از عناصر مرده بودید حیات و زندگى داد و این کار را که نسبت به شما یک بارانجام داده و آن این که خاک مرده بودید شما را تبدیل به انسانى زنده کرد، بازشما را در گور تبدیل به خاک مرده میکند و سپس حیات دوباره میبخشد تا درپیشگاه حق براى محاسبه اعمال حاضر شوید.
4- به انسان براى تفکر واندیشه درآفرینش وجودش وآیندهاش زمینه میدهد، تا از طریق اندیشه که راهى نوارنى و صراطى معنوى و ملکوتى است به ایمان و اعتقاد به خدا برسد و از کفروانکار نجات یابد.
5- از لغت رجع که درجملهى یرْجَعُونَ قرار دارد وبه معناى بازگشت است و بازگشت درآنجائى تصور دارد که آغاز و مبدأ از آنجا بوده استفاده میشود که مبدأ و مرجع انسان و همه موجودات فقط وفقط الله است و بس.
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ: «9»
6- شگفت و تعجب که از کَیْفَ فهمیده میشود براى این است که انسان در باطن خود، و دراعماق قلب و مغزش میداند که مرگ و حیات به دست هیچ مخلوقى نیست، و این دو مسئله مربوط به قدرتى است که برهستى حکومت میراند، و همه امور موجودات را تدبیر میکند، پس چرا با داشتن چنین علم فطرى وعقلى درظاهرکار به انکار برمیخیزد.
7- انسان اگر اندکى درآیه شریفه و معنا و محتواى آن دقت کند مییابد که آیه انسان را به زهد در دنیا ترغیب مینماید، و او را به آزاد نمودن قلب از تعلقات و وابستگیهاى افراطى که مانع رشد وکمال انسان و حرکت او به سوى معنویات و حقایق و ادب و تربیت و متانت و وقار است تشویق میکند.
آیه شریفه با جمله فَأَحْیاکُمْ پس از أَمْواتاً میخواهد بگوید: شما روزگارى خاک مرده بودید خداوند شما را پس گذرکردن ازخاک و نطفه و علقه و مضغه و اسکلت و دوران جنینى که همه درسایه قدرت او انجام گرفت به صورت انسانى راست قامت، معتدل، زیبا اندام، حیات بخشید و زنده کرد، آنگاه درشما عقل و خردى که سود وزیان را تشخیص دهید قرار داد، و دست شما را براى استفاده از انواع نعمتها بازگذاشت، پس داراى همسروفرزند مال ومقام وجاه و حشمت و خانه وکارخانه و باغ و ریاست وشهرت شدید و نهایتاً این همه را با مرگ دوم ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ازشما میگیرد، و شما تهیدست و فقیرازهمه این امور به گور فرستاده میشوید، پس درکنار این مجموعه نعمت و حشمت و مکنت و ثروت وسلطنت، و صولت و ریاست و زن وفرزند، وبه جنگ و نزاع و دروغ و تهمت و تزویر وحیله برمیخیزید وبراى بدست آوردن متاع اندک دنیا وکالاى ازدست رفتنیاش به هرگناه ومعصیتى خود را آلوده میسازید و وجودتان را به هرآب وآتشى میزنید؟!
شماکه با مردنتان مالکیت خود را نسبت به آنچه دارید ازدست میدهید، وپس از اندک مدتى که درگور ماندید و خاک شدید چنان فراموش میشوید که انگار از اول وجود نداشتید، چرا به دنیا وکالایش دلبستگى افراطى پیدا میکنید، وچرا این همه دردسر براى خود ایجاد مینمائید، وچرا به خاطر دنیایتان آخرتتان را خراب میکنید وبناى سعادت و خوشبختى خود را ویران مینمائید؟ پس از این که مرگ گریبانتان را گرفت، و بدن مرده شما را درتاریکى و تنگى لحد قرار داد، صدائى را پاسخ نمیدهید، و سخنى را برزبان جارى نمیکنید، و نسبت به چیزى عکس العمل نشان نمیدهید، اقوام و خویشان و زن و فرزندان و برادران و خواهران و عروسها و دامادها شما را فراموش میکنند تاجائى که براى یک بارهم به زیارت گورتان نخواهند آمد، واگرهم پس ازمدتى عبورشان به قبرستان بیفتد بدون این که توجهى کنند از برابر گورتان میگذرند و کمترین اعتنائى به شما نمیکنند چنان که یحیى بن معاذ میگوید:
یمرا قاربى بخداء قبرى کان اقاربى ربى لم یعرفونى
خویشانم از برابر گورم میگذرند، و چنان به من بیتوجهاند که گویا مرا از ابتدا نمیشناخته اند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قصص، آیه 77.
(2)- بحار، ج 73، ص 395.
(3)- اعراف، آیه 205.
(4)- امالى صدوق، 6.
(5)- نوادرراوندى، ص 17.
(6)- مجادله، آیه 19.
(7)- نهج البلاغه، خطبه 2.
(8)- نهج البلاغه، خطبه 87.
(9)- بقره، آیه 156.
پیامبر(ص) از دو بعد مادی و معنوی برخوردار است. از نظر بعد مادی فرقی با سایر انسان ها ندارد بلکه با آن ها در حیات مادی و مسایل مربوط به آن شریک است. ولی از لحاظ بُعْدِ معنوی فاصله بسیار زیادی با دیگر انسان ها دارد و همه اهمیت و امتیاز آن حضرت در همین مسأله نهفته است. آنچه موجب شد که تا او واسطه بین خالق و مخلوق، اسوه و الگوی انسان ها باشد برجستگی بعد معنوی آن حضرت است. در این مقاله درصدد آن هستیم که گوشه ای از ابعاد معنوی پیامبر(ص) که در قرآن ذکر شده را به اجمال بررسی کنیم.
بندگی خدا، عالی ترین مقام انسان است. بندگی نه تنها با شأن و کرامت انسان منافات ندارد بلکه در جهت رشد و تکامل او می باشد زیرا در برابر وجودی که کمال مطلق است به پرستش و بندگی می پردازد و همه هستی در قبضه قدرت اوست. آن که بندگی خدا می کند با قرار دادن خود در برابر تابش نور الهی به تدریج به سمت کانون بی انتهای کمال مطلق به حرکت درمی آید و بهره ای از کمال مطلق را در خود تجلّی می بخشد.
عبادت به معنای اظهار تذلّل و خشوع و فروتنی در برابر معبود است. بطور کلی ما می توانیم دو نوع عبادت داشته باشیم:
1ـ عبادت تکوینی که فراگیر و گسترده است و همه مخلوقات هستی را در برمی گیرد، همه موجودات طبق این معنی خدا را عبادت می کنند زیرا همه ذلیل و تابع قوانین اویند.
2ـ عبادت اختیاری و آن اینکه عبادت کننده به اختیار خود سر تسلیم در برابر معبود فرود آورد و هیچ عامل بیرون از اراده او تأثیر گذار نباشد و این نوع عبادت مراتبی دارد که بالاترین مرتبه اش آن است که ناشی از شناخت و شعور باشد و از اعتقاد به ربوبیت الهی نشأت گرفته باشد. همان طور که از امام صادق(ع) نقل شده است: «اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرٌ کُنهُهَا الرُّبُوبِیَّة؛ عبادت کردن جوهری است که ذات آن ربوبیّت است.»
آیات زیادی از قرآن اشاره به مقام عبودیّت و بندگی پیامبر(ص) دارد. مقامی که زمینه ساز دستیابی به سایر مقام ها از قبیل نبوّت، رسالت، رفتن به معراج و ... بوده است، به عنوان نمونه: 1ـ «سُبحان الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایـتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ پاک و منزّه است خدایی که بنده اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی - که گرداگردش را پربرکت ساخته ایم - برد تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم، چرا که او شنواو بیناست.»
ذکر «عبد» برای پیامبر(ص) می تواند اشاره به تأثیر عبودیّت در رفتن به معراج باشد و مسلّما مراد از عبد، عبد تکوینی نیست زیرا همه در این معنا شریکند آنچه دراین مسأله تأثیر داشته، عبودیّت اختیاری است. 2ـ «واِن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَکُم مِن دونِ اللّهِ اِن کُنتُم صادِقین؛ اگر درباره آنچه بر بنده خود [پیامبر(ص)[ نازل کردیم شک دارید (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را از غیر خدا (برای این کار) فراخوانید، اگر راست می گویید.»
عبودیّت خدا او را شایسته نزول وحی کرد و با اینکه امّی و درس نخوانده بود کتابی آورد که هیچ کس نتوانست و نمی تواند حتّی سوره ای مانند آن بیاورد. در مواردی از قرآن، پیامبر(ص) به عنوان عبد (بنده) معرفی شده است که پیامبر(ص) در همه این موارد به عنوان عبد خدا مطرح است. چه در موردی که با دشمنان خدا در میدان جنگ نبرد می کند، و چه در آغاز رسالت، و چه به هنگام اِسراء و رفتن به معراج و چه آن گاه که برای موجود نامرئی به نام جنّ قرآن می خواند، و چه به هنگام نزول قرآن، و ... در همه این موارد او یک بنده خداست و همه مسئولیت ها و مقامات معنوی از عبودیّت ناشی شده است. بنابراین پیروان آن حضرت باید به این مسأله توجه داشته باشند، مبادا درباره اش غلوّ کنند و از مقام بندگی خدا او را بیرون ببرند چنان که مسیحیان مرتکب این اشتباه شدند در حالی که مسیح(ع) از این که خود را بنده خدا بداند، استنکاف نمی کرد.
از مقامات معنوی پیامبر(ص)، مقام دریافت وحی خاص الهی است که این دریافت وحی، حاکی از امتیاز و برتری دریافت کننده از دیگر همنوعانش می باشد.
در آیاتی از قرآن، پیامبر(ص) را همانند دیگر انسان ها دانسته و دریافت وحی از سوی آن حضرت را از جمله امتیاز او بر دیگر انسان ها می داند: 1ـ «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحی اِلَیَّ اَنَّما اِلـهُکُم اِلـهٌ واحِدٌ...؛ بگو من فقط بشری هستم مثل شما (امتیازم این است که) به من وحی می شود که تنها معبودتان معبود یگانه (خدا) است.» 2ـ «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحی اِلَیَّ اَنَّما اِلـهُکُم اِلـهٌ واحِدٌ فَاستَقیموا اِلَیهِ واستَغفِروهُ وویلٌ لِلمُشرِکین؛ بگو: من فقط انسانی مثل شما هستم، این حقیقت بر من وحی می شود که معبود شما معبود یگانه است، سپس تمام توجه خویش را به سوی او کنید و از وی آمرزش طلبید و وای بر مشرکان.»
مقام شفاعت بی تردید از عالی ترین مقامات معنوی یک انسان است زیرا قبول شفاعت کسی دلیل بر اعتبار ویژه شفاعت کننده نزد شفاعت پذیر می باشد.
آیاتی از قرآن کریم به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر مقام شفاعتگری پیامبر(ص) دلالت دارد که به آنها پرداخته می شود: 1ـ «ومِنَ اللیلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقامـًا مَحمودا؛ و پاسی از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان. این یک وظیفه اضافی برای توست، امید است که پروردگارت تو را به مقامی درخور شایسته برانگیزد.»
مقام در خور ستایش که خداوند، پیامبر(ص) را نسبت به آن امیدوار ساخته به نظر مفسّرین همان مقام شفاعت است. پیامبر(ص) فرموده است: «مقام محمود همان مقامی است که من در آن مقام امتم را شفاعت می کنم.»
2ـ «ولَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فَتَرضی؛ و به زودی پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.»
اینکه چه نعمت و چه امتیازی خداوند به پیامبر(ص) عطا می کند تا رضایتش جلب شود و خرسندی آن حضرت را فراهم سازد، مفسّرین آن را مقام شفاعت دانسته اند. فخر رازی از علی(ع) و ابن عباس نقل می کند که این نعمت همان مقام شفاعت پیامبر(ص) در امت خود است. روایت شده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر(ص) فرمود: در این هنگام راضی نخواهم شد در حالی که حتی یک نفر از امت من در جهنم باشد و سپس فخر رازی از امام صادق(ع) نقل می کند که رضایت جدّ من در این است که هیچ انسان خداپرست و موحّدی داخل جهنم نشود.
3ـ «وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ ولَو اَنَّهُم اِذ ظَـلَموا اَنفُسَهُم جاءوکَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللّهَ تَوّابـًا رَحیمـا؛ ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آن که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود و اگر (این مخالفان) هنگامی که بر خود ستم کردند (و فرمان های خدا را زیر پا می گذاردند) به نزد تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.»
این آیه مقام شفاعت را برای پیامبر(ص) در دنیا ثابت می کند. در شأن نزول آیه آمده است که دوازده نفر از منافقان برای آسیب رساندن به پیامبر(ص) توطئه کرده بودند، جبرئیل نازل شد و پیامبر(ص) را از توطئه باخبر ساخت. پیامبر(ص) در میان جمع فرمود: گروهی وارد شدند و انجام کاری را در سر می پرورانند ولی موفق نخواهند شد از جای برخیزند و از خداوند طلب بخشش نمایند و اعتراف به گناه خود کنند تا من هم شفاعت آنان را نزد خدا بنمایم. هیچ کس از جای بلند نشد. پیامبر(ص) چندین بار سخنانش را تکرار کرد ولی کسی برنخاست پیامبر(ص) به ناچار اسامی آنان را بر زبان آورد و فرمود: فلانی بلند شود، فلانی بلند شود و... تا دوازده نفر را برشمرد پس همه از جای برخاستند و اظهار کردند که ما هم می خواستیم بلند شویم و به خواسته ات عمل کنیم و به درگاه خداوند توبه کنیم پس برای ما شفاعت نما. پیامبر(ص) فرمود: حالا! بروید بیرون، در آغاز کار، من بهتر می توانستم برای شما شفاعت کنم و خداوند در آن وقت زودتر اجابت می کرد.
این آیه با این تفسیر برای پیامبر(ص) مقام شفاعت در دنیا را ثابت می کند. بنابراین پیامبر(ص) دارای مقام شفاعت در دنیا و آخرت است.
یکی از مقامات معنوی پیامبر(ص) که در قرآن به آن اشاره شده این است که به برکت وجود آن حضرت عذاب از امت و قومش برطرف می شود. مسلما این از مقامات معنوی مهمی است که به خاطر وجود کسی عذاب از قوم و امّتی برداشته
شود: «واِذ قالوا اللّهُمَّ اِن کانَ هـذَا هُوَ الحَقّ مِن عِندِکَ فَاَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَلیم * وما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم واَنتَ فِیهِم وما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُم وهُم یَستَغفِرون؛ و (به خاطر بیاور) زمانی را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است واز جانب توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست! ولی (ای پیامبر) تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد و (نیز) تا استغفار می کنند، خدا عذابشان نمی کند.»
در شرح این آیه آمده است که طبق روایات، نضر بن حارث به پیامبر(ص) عرض کرد: این چیزهایی که تو می گویی چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست! پیامبر(ص) فرمود: وای بر تو این کلام خداست. او و ابوجهل گفتند: خدایا اگر این سخنان حق است و از جانب توست پس بارانی از سنگ بر سر ما از آسمان فرود آر، همچنان که بر قوم لوط فرود آوردی و یا ما را مبتلا به عذاب دردناکی کن. خداوند در ردّ این گفته ها، خطاب به پیامبر(ص) فرمود: تا وقتی که تو در میان آنان هستی خداوند آن ها را عذاب نخواهد کرد. این از شأن خدا به دور است که با وجود تو در میان آنان، عذاب بر آنها بفرستد زیرا تو «رحمةٌ للعالمین» هستی و همچنین، تا وقتی که آنان به درگاه خدا استغفار می کنند خداوند آنها را به عذاب مبتلا نمی کند.
یکی از برجسته ترین مقامات معنوی پیامبر(ص) عروج آن حضرت به مقام بلند مراتب انسانی و دستیابی به عالی ترین درجه تقرب به خداوند یعنی معراج یا سفر آسمانی آن حضرت است. پیامبر(ص) در این سفر معنوی و آسمانی آیات الهی فراوانی را از نزدیک مشاهده کرد و به درجه ای از کمال و تقرّب رسید که جبرئیل، فرشته همراه و راهنما در مرحله ای از همراهی بازماند و پیامبر(ص) به سیر خود ادامه داد. رسول اللّه (ص) برای سفر آسمانی ابتدا از مکّه به بیت المقدس برده شد و از آنجا به آسمان ها عروج نمود: 1ـ «سُبحـانَ الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بـارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایاتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ پاک و منزه است آن خدایی که بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که در سرزمین مبارک و مقدس واقع شده بُرد تا آیات و نشانه های عظمت ما را ببیند، او شنوا و بیناست.» 2ـ «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخری * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهی * عِندَها جَنَّةُ المَأوی * اِذیَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی * ما زاغَ البَصَرُ وما طَغی * لَقَد رَأی مِن ءایـاتِ رَبِّهِ الکُبری؛ بار دیگر او را مشاهده کرد نزد «سدرة المنتهی» که جنت المأوی در آنجاست. در آن هنگام که چیزی [نور خیره کننده ای [سدرة المتهی را پوشانده بود چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید، واقعیت بود) او پاره ای از آیات و نشانه های بزرگ پروردگارش را دید.»
آیات ششگانه سوره نجم دلالت دارد بر این که پیامبر دو بار جبرئیل را به صورت اصلی اش دیده است: یک بار در آغازین روزهای نزول وحی، و بار دیگر درمعراج نزد درختی به نام «سدرة المنتهی» در بهشت جاویدان.
در قرآن هیچ ذکری از جزئیات معراج و ره آوردهای آن و زمان وقوعش نشده است. اگرچه در روایات شیعه و سنی پاره ای از اخبار آن به دست می آمد همچنین اگر چه در جسمانی یا روحانی بودن معراج اختلافاتی وجود دارد ولی اصل آن به عنوان یکی از مقامات معنوی پیامبر قطعی و مورد تأکید قرآن است.
یکی از مقامات معنوی پیامبر(ص) مقام عصمت است. عصمت یعنی مصونیت از گناه و اشتباه یعنی آن حضرت نه گناه می کرد و نه اشتباه. این اعتقاد ما شیعیان، در مورد همه پیامبران علیهم السلام و ائمه اطهار علیهم السلام است. پشتوانه این اعتقاد مسأله حجیّت است. یعنی اگر بنا باشد آن بزرگواران مرتکب گناه و اشتباه شوند دیگر گفتار و رفتارشان قابل استناد نخواهد بود زیرا درستی رفتار و گفتارشان زیر سؤال و اعتماد به آنها از بین می رود.
بحث از عصمت پیامبر(ص) از دیدگاه قرآن را می توان در سه محور ارائه داد: 1- عصمت در دریافت وحی. 2- عصمت در رساندن آیات یا مقام ابلاغ. 3- عصمت در عمل.
آیاتی از قرآن مجید بر این دلالت دارند که پیامبر(ص) قرآن را از خداوند به صورت مستقیم یا به واسطه جبرئیل دریافت می کند خودش هیچ گونه دخل و تصرّفی نمی کند. 1ـ «واِنَّکَ لَتُلَقَّی القُرءانَ مِن لَدُن حَکیمٍ عَلیم؛ و به یقین این قرآن از سوی حکیم و دانایی بر تو القاء می شود.» 2ـ «وما هُوَ بِقَولِ شَیطانٍ رَجیم؛ این (قرآن) گفته شیطان رانده شده نیست.»
پیامبر(ص) آن چه را که از سوی خدا دریافت می کرد بدون هیچ کم و کاستی به مردم ابلاغ می کرد تا حجت بر آنها تمام شود. آن حضرت نه از اداء آنچه بر او وحی شده خودداری می ورزید و نه گفته هایی از خود بر آن می افزود. 1ـ «وما هُوَ عَلَی الغَیبِ بِضَنین؛ و او نسبت به آنچه از طریق وحی دریافت داشته بخل ندارد.»
آنچه را که آن حضرت از ناحیه خداوند به او وحی می شد در اختیار مردم قرار می داد چنین نبود که از ابلاغ آن خودداری ورزد: 2ـ «ولَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الاَقاویل * لاََخَذنا مِنهُ بِالیَمین * ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتین؛ و اگر او سخنی به دروغ بر ما می بست ما او را با قدرت می گرفتیم و سپس رگ قلبش را قطع می کردیم.» 3ـ «وما یَنطِقُ عَنِ الهَوی * اِن هُوَ اِلاّ وحیٌ یوحی؛ و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید، آنچه می گوید چیزی نیست جز وحی ای که بر او نازل شده است.»
این دسته آیات دلالت دارند که پیامبر(ص) آنچه را که به مردم ابلاغ می کند وحی الهی است و خود در آن هیچ دخل وتصرّفی نمی کند، به خدا افترا نمی بندد، به پیشنهاد مخاطبان هم چیزی را از آن کم و یا زیاد نمی کند و یا از ابلاغ آنچه به او وحی شده بخل نمی ورزد ولی گروه اول بر این دلالت داشت که دریافت های قرآنی پیامبر(ص)منشأ الهی و رحمانی دارد نه شیطانی و نفسانی و این یعنی عصمت در تلقی وحی، همانطور که قبلی به معنای عصمت در مقام ابلاغ می باشد.
از گروهی از آیات استفاده می شود که پیامبر(ص) در موضع گیریهایش مورد تأیید الهی است مواردی پیش می آمد که دشمنان در صدد فریب دادن پیامبر(ص) و تأثیر در اراده اش بر می آمدند ولی خدا با دخالتش نقشه های دشمنان را خنثی می کرد و رسولش را از خطا مصون می داشت. بطوری که اگر دخالت خدا نبود ممکن بود به مقتضای طبع بشری مقداری از توطئه های دشمن متأثر شود: 1ـ «واِن کادوا لَیَفتِنونَکَ عَنِ الَّذی اَوحَینا اِلَیکَ لِتَفتَرِیَ عَلَینا غَیرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوکَ خَلیلا * ولَولا اَن ثَبَّتنـاکَ لَقَد کِدتَّ تَرکَنُ اِلَیهِم شیئاً قَلیلا * اِذًا لاَذَقنـاکَ ضِعفَ الحَیوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَینا نَصیرا؛ نزدیک بود آنها تو را (با وسوسه های خود) از آنچه بر تو وحی کرده ایم بفریبند تا غیر آن را به ما نسبت دهی و در آن صورت تو را به دوستی خود برمی گزینند و ما اگر تو را ثابت قدم نمی ساختیم نزدیک بود اندکی به آنان تمایل کنی، اگر چنین می کردی ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگی دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو می چشاندیم سپس در برابر ما یاوری برای خود نمی یافتی.»
در شأن نزول آیه آمده است که: گروهی از طائفه ثقیف نزد حضرت آمدند پیشنهاد کردند که یک سال به آنها مهلت داده شود تا هدایایی که برای بت هایشان آورده می شود وصول کنند بعد از آن اسلام خواهند آورد و بت ها را خواهند شکست. پیامبر(ص) قصد کرد که چنین مهلتی به آنها بدهد آیه نازل شد و او را از این کار منع نمود.
از آیه استفاده می شود که اگر دخالت الهی نبود ممکن بود که پیامبر(ص) در بعضی از موضع گیری هایش دچار لغزش گردد بدون آنکه خود، خواهان آن باشد زیرا شرایط و شواهد بر درستی موضع گیریش حکم می کرد.
مفسران، آیات 113 نساء، 76 اسراء، 52-54 انعام و 28 کهف از جمله دیگر آیات دال بر عصمت پیامبر در مقام عمل دانستند.
یکی از مقامات معنوی پیامبر(ص) خاتمیّت است بدین معنا که بعد از آن حضرت، پیامبری دیگر از سوی خداوند فرستاده نخواهد شد، او آخرین پیامبر است و طبیعتا دینی که آورده آخرین دین خواهد بود و تا پایان عمر بشر بر روی زمین، دین آن حضرت(ص) تداوم خواهد داشت. آیه ای از قرآن صراحتا بر این معنی دلالت می کند: «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِکُم ولـکِن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیّینَ وکانَ اللّهُ بِکُلِّ شَی ءٍ عَلیمـا؛ محمد(ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.» در این آیه شریفه خداوند، پیامبر(ص) را فرستاده خود و پایان بخش همه پیامبران معرفی می کند. بعد از او پیامبری نخواهد بود، او آخرین حلقه سلسله پیامبران است که از آدم(ع) آغاز شده در طول زمان تداوم یافته است.
قرآن در آیاتی، پیامبر(ص) را بر راه مستقیم هدایت می داند. اینگونه آیات از سویی به آن حضرت آرامش و اطمینان می بخشد و از سوی دیگر به مؤمنان و غیر آنان این پیام را می دهد که در حقانیت پیامبر(ص) و راهی که بر آن است و به سوی آن دعوت می کند تردید نداشته باشند. این مسأله برای پیامبر(ص) مقام مهمی است زیرا کاملاً مورد تأیید خداوند قرار گرفته است. به عنوان نمونه: 1ـ «یس * والقُرءانِ الحَکیم * اِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین * عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛ (ای سید رسولان) سوگند به قرآن حکیم که تو قطعا از رسولان خدا هستی و بر راه راست قرار داری.» خداوند با تأکید و قسم اعلام می کند که تو پیامبری و بر راه مستقیم هدایت قرار داری. کاربرد تأکید درمحاورات، گاه برای از بین بردن شک و تردید است که در مخاطب وجود دارد و گاه برای از بین بردن شک از دیگران است و گاهی هم برای ازاله غم و اندوه از مخاطب است که نوعی تسلیت و دلداری به حساب می آید.» 2ـ «فَاستَمسِک بِالَّذی اوحِیَ اِلَیکَ اِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛ پس آنچه را بر تو وحی شده (قرآن) محکم بگیر که تو بر راه مستقیم هستی.» این آیات و آیات دیگری که در این مورد وارد شده، بر یکی از ابعاد شخصیت پیامبر(ص) دلالت دارند و آن مقام هدایت یافتگی و هدایت گری آن حضرت است.
یکی از مقامات متعالی و معنوی پیامبر(ص) پیمان خدا از او (چون دیگر پیامبران(علیهم السلام)) بر ادای رسالت است. اگر چه همه پیامبران در این پیمان شریکند - که نشان دهنده مقام معنوی آنان نزد خداوند است - ولی به هر میزان که موضوع و محتوای پیمان مهم باشد، شخص طرف پیمان از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد بود. از آن جا که دین اسلام کاملترو جاودانه خواهد بود، پیمان بر ادای آن از اهمیت ویژه ای برخوردار خواهد بود بنابراین پیامبر اسلام (ص) از اهمیت ویژه ای درمیان همه کسانی که خداوند با آنها پیمان بسته، برخوردار است: «واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبیّینَ مِیثاقَهُم ومِنکَ ومِن نُوحٍ واِبرهیمَ وموسی وعیسَی بنِ مَریَمَ واَخَذنا مِنهُم میثـاقـاً غَلیظـا؛ و به خاطر آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح، ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم (که در ادای مسئولیت تبلیغ و رسالت کوتاهی نکنند).» آیه می فرماید خداوند از همه پیامبران پیمان گرفته اما این که موادّ مورد پیمان چه بوده اشاره ندارد. بعضی از مفسران گفته اند: خداوند از همه پیامبران و از جمله پیامبر اسلام(ص) پیمان گرفته که: 1ـ خدا را بپرستند. 2ـ به پرستش خدا دعوت کنند. 3ـ همدیگر را تصدیق و تأیید نمایند. 4ـ خیرخواه قومشان باشند. 5ـ پیمان شدید گرفته که بر سختی های رسالت و تبلیغ شریعت، بردبار و شکیبا باشند.
با توجه به آن چه در قرآن کریم از مقام معنوی پیامبر اعظم(ص) گذشت وظیفه ماست که با شناخت این مقام زمینه انس خود را با شخصیت و رهنمودهای آن پیامبر بزرگ فراهم سازیم.
ماه های رجب، شعبان و ماه مبارک رمضان فضل های سبز عبادت و پرستش اند. هریک از این سه ماه موقعیت ممتازی در عرصه بندگی و عبودیت خداوند دارد. ماه شعبان که ماه منتخب رسول اعظم اسلام است از ویژگی های معنوی منحصر به خود برخوردار است. پیامبر این ماه را برای خویش برگزید و از امت خود نیز خواست با انجام اعمال و عبادات این ماه وی را یاری نموده و بر شکوه بندگی خداوند بیفزایند.
این مقاله در سه بخش برنامه ها، اعمال و عبادات و ویژگی های ماه شعبان را گزارش می کند.
نخست به وجه تسمیه و جایگاه ویژه روز اول شعبان نزد پیشوایان معصوم پرداخته است، سپس در بخش دیگر اعمال و عبادات مخصوص این ماه را بر شمرده است و در بخش پایانی به میلادهای مسعود شخصیت های برجسته عالم اسلام در این ماه اشاره کرده است.
شعبان ماه بسیار شریف و با عظمتی است که به حضرت محمد صلّی اللّه علیه و سـلم سـرور پیامبران منسوب است. این ماه منزلگاهی از منازل سیر روحانی انسان است. انسان های بیدار و صاحبان سیر و سلوک با بهره گیری از فوائد ماه شعبان و نشستن بر سفره های گسترده رحمت و سعادت قرب و بندگی خداوند وارد می شوند. در شرافت ایـن مـاه همین بس که رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم آن را برای خویش برگزیده و برای کسی که او را در روزه ی این ماه اعانت کند دعا نموده است:
«شعبان شهری، رحم اللّه من اعاننی علی شهری».[1]
آن حضرت این ماه را روزه مـی گرفت و بـه ماه رمضان وصل می کرد و می فرمود:
«شعبان ماه من است و هر کس یک روز از ماه مرا روزه بدارد، بهشت بر او واجب است».[2]
صفوان پسر مهران جمّال گفت: امام صادق علیه السّلام به من دستور داد اهالی ناحیه ام را بر روزه ماه شـعبان تـشویق کنم. گفتم: فدایت شوم در این روزه چـیزی مـی بینی؟ فرمود: بله. رسول اللّه صـلّی اللّه علیه و سلم پیوسته هنگامی که هلال شعبان را می دید دستور می داد منادی ای در مدینه ندا دهد: ای اهل یثرب همانا من رسول خدا بـه سـوی شـما هستم، آگاه باشید که شعبان ماه من است پس خدا رحـمت کـند کسی را که مرا بر ما هم یاری کند.
سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: امیر المؤمنین علی علیه السّلام هم همیشه می فرمود:
از زمـانی کـه نـدای منادی رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم در شعبان را شنیدم روزه شـعبان از من فوت نشد و هرگز در طول زندگی ام نیز روزه شعبان ان شاء اللّه از من فوت نمی شود...[3]
ثقة الاسلام نوری ره در آخـر«کلمه طـیبه»خبر طولانی ای را درباره وجه تسمیه و اهمیت روز اول ماه شعبان ذکر نموده است کـه انـدکی از آن بنابر نقل مرحوم محدث قمی در مفاتیح الجنان در ذیل می آید:
مولا امیر المؤمنین علی علیه السّلام روز اول شعبان بر جماعتی کـه در مـسجد(النبی) نشسته بودند گـذر کرد. آنها درباره قضا و قدر و امثال آن گفت وگو می کردند و با صدای بلند در این باره به سـختی جـدل مـی کردند. امام علیه السّلام نزد ایشان ایستاد و بر آن ها سلام کرد. آنها جواب سلام حضرت را دادند و به احـترام آن جـناب از جـا برخاستند. ایشان از وی خواستند تا نزدشان بنشینند و(بر گفتگوی شان نظارت نمایند)حضرت اعتنایی نکردند و فرمودند: ای گروهی که سخن دربـاره چـیزهایی می گویید که نفعی نمی رساند. مگر نمی دانید که خدای متعال را بندگانی است که خوب خـدا آنـها را سـاکت کرده است، بدون آن که از گفتن عاجز و یا لال باشند. بلکه آنان هرگاه عظمت خدا را به یاد مـی آورند زبـانهایشان ساکت می گردد و دلهایشان از جا کنده می شود عقل هایشان از میان می رود و مات و مبهوت می گردند و ایـن هـمه بـه دلیل اعزاز، اجلال و اعظام خداوند است.
هرگاه از آن حالت به خود می آیند با کردار پاکیزه رو سوی خدا می آورند و خود را در زمـره سـتمکاران و خطاکاران می شمرند و حال آن که ایشان از تقصیر و تفریط وارسته اند. این بدان خاطر است کـه آنـ ها بـرای خداوند به کردار اندک راضی نمی شوند و عمل زیاد را برای او بسیار نمی شمرند. آنان همواره مشغول اعمال صـالح اند. ایشان چـنانند کـه هر وقت بدان ها نظر کنی می بینی به عبادت ایستاده و از خدای خویش ترسان و در اضـطرابند. ای گـروه تازه کار شما نسبت به ایشان در کجا قرار دارید؟!
مگر نمی دانید که داناترین مردم به مسئله قدر درباره اش ساکت ترینند؟
اما جـاهل ترین بـه آن درباره اش بیشتر قیل و قال می کنند.
ای گروه تازه کار، امروز روز نخست(غرّه)شعبان کریم است. پروردگار ما شعبان را بـدین دلیـل شعبان نامیده است که خیرات در آن منتشر مـی گردد و پروردگـار شـما در این ماه درهای حسنات خویش را می گشاید و قصرها و خـیرات آنـها را برای شما جلوه می دهد تا با قیمت ارزان و کارهای آسان آن ها را خریداری کنید. در مقابل، ابلیس مـلعون نـیز انواع شرور و بلاهای خود را بـر شـما جلوه می دهد. از هـمین رو اسـت کـه شما پیوسته در گمراهی و طیغان می کوشید و بـه شـعبه های ابلیس متمسک می گردید و از شعبه های خیرات که درهایشان بر شما گشوده شده است رو می گردانید.
این غـره مـاه شعبان است و شعبه های نیکی های آن نماز، روزه، زکات، امر بـه معروف، نهی از منکر، نیکی به پدر و مـادر و خـویشان و همسایگان، اصلاح ذات البین و صدقه برای فـقراء و مـساکین است. چیزی را که خداوند کلفت و مشتقتش را از شما برداشته است یعنی قضا و قدر بر خود تـحمیل نـکنید. چیزی را که از تأمل و فرورفتن در آن نهی شـدید شـده اید،بر خـود تحمیل نکنید[زیراکه]هر کس سـعی بـر کشف اسرار الهی کـند از تـباه شدگان است.
آگاه باشید اگر شما بر آن چه پروردگار عزوجل برای بندان مطیعش در چنین روزی فـراهم آورده اسـت اطلاع داشتید، صد البته از آن وضعی که در آن هستید خـود را بـاز می داشتید و بـه انـجام آنـچه شما را بدان ها فراخوانده اند وامی داشتید.
اصحاب پرسیدند یـا امیر المؤمنین آن چیزی که خدا برای امروز مهیا کرده است چیست؟ حضرت در جواب آن ها قصه آن لشـکری را کـه رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم آنـ ها را بـه جـهاد فـرستاد و دشمن بـر آنها شبیخون زده نـقل فـرمود: و آن شبی تاریک و سخت ظلمانی بود. مسلمانان همه در خواب بودند غیر از زید بن حارثه، عبد اللّه بن رواحه، قتادة بن نـعمان و قـیس بـن عاصم منقری. این چهار کس هریک در گوشه ای از لشکرگاه بـیدار و بـه نـماز و تـلاوت قـرآن مـشغول بودند. افراد دشمن، مسلمانان را تیرباران کردند. از آنجا که مسلمانان به خاطر تاریکی، دشمنان را نمی دیدند تا خود را از آنان حفظ کنند نزدیک بود همه هلاک شوند.ناگاه از دهان این چند تن نورهایی ساطع شد و لشـکرگاه مسلمانان را روشن ساخت و سبب قوت و دلیری آن ها گردید. از این رو مسلمانان شمشیر کشیدند و دشمنان را کشته، زخمدار و اسیر نمودند.
مسلمانان هنگامی که از جنگ برگشتند، قصه را برای حضرت رسول صلّی اللّه علیه و سلم نقل نمودند. آن حضرت فرمود: این نورها به جـهت اعـمال این برادران شما در غرّه شعبان بوده است.
آنگاه حضرت یک یک اعمال مندوب در روز نخست شعبان را برشمردند و فرمودند: چون روز اول شعبان می شود ابلیس لشکر خود را به اطراف و کرانه های زمین می پراکند و به آن ها می گوید سعی کـنید در ایـن روز برخی از بندگان خدا را به سوی خود جذب کنید. در مقابل، خدای عز و جل نیز فرشتگان را در اطراف زمین و آفاق آن ارسال می کند و به آنها می فرماید بندگان مرا حفاظت و ارشـاد کـنید تا همه آنها به دسـت شـما نیکبخت و رستگار شوند مگر آنانی که امتناع و سرکشی می کنند؛ چنین کسانی از مرز عبور کرده و وارد حزب ابلیس و جنود او می شوند.
وقتی روز اول شعبان از راه می رسد خداوند به درهای بهشت امر می کند بـاز شـوند و به درخت طوبا دستور مـی دهد کـه شاخه هایش را به دنیا نزدیک کند. آنگاه منادی ای از جانب پروردگار عز و جل ندا می دهد: ای بندگان خدا این شاخه های درخت طوبا است در آنها درآویزید تا شما را به سوی بهشت بالا برد و این شاخه های درخت زقـّوم اسـت؛ از آن ها درآویزید تا شما را به سوی بهشت بالا برد و این شاخه های درخت زقّوم است؛ از آنها بترسید تا شما را به سوی دوزخ نکشانند.
رسول خدا در ادامه فرمود: قسم به آن که به راستی مرا به رسالت مبعوث نـموده اسـت هر کس در ایـن روز دری از خیر و نیکی به روی بگشاید، در واقع به شاخه ای از شاخه های درخت طوبا درآویخته و آن وی را به سوی بهشت کشاند و هر کـس دری از شر بر خود وا کند در واقع به شاخه ای از شاخه های درخت زقّوم درآویـخته اسـت و آن وی را بـه سوی جهنم می کشاند آنگاه حضرت نمونه هایی از کارهای خیر و شر را بیان نموده است که از بیان آن صرف نظر می کنیم. [4]
ماه معظم شـعبان کـه دوازه ورود به ماه بزرگ رمضان، ماه خداوند است فرصت بسیار ویژه و معنوی برای انـجام انـواع عـبادت و اعمال عبادی است. در این بخش به اهم اعمال عبادی ماه شعبان اشاره می شود:
نماز که ستون دین و بـهترین عمل است،در اسلام از جایگاه والایی برخوردار است.
پیامبر اسلام و ائمه معصومین علیهم السّلام به مـناسبت های مختلف دستور داده اند کـه نـمازهایی به جا آورده شود. از جمله نمازهای فراوانی برای ماه شعبان و شب ها و روزهای آن وارد شده است.
بیان تک تک نمازهای مستحب در ماه شعبان از حوصله این مقاله بیرون است و تنها به یادآوری چند نماز برای شب اول شعبان بسنده می شود:
الف-پیامبر صلّی اللّه عـلیه و سلم فرمود: هر کس در شب اول شعبان صد رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت فاتحة الکتاب بخواند یک بار و قل هو اللّه یک بار؛ پس از فراغت از نماز فاتحه را پنجاه بار بخواند. به آن کسی که مرا به حق به پیامبری فـرستاده اسـت سوگند، وقتی بنده ای این نماز را بخواند و روزه بگیرد[روز اول را]خداوند از او شر ساکنان آسمان و شر ساکنان زمین و شیطان ها و پادشاهان را دفع می کند و هفتاد هزار گناه کبیره اش را می آمرزد و عذاب قبر را از او برمی دارد و منکر و نکیر او را نمی ترسانند، درحالی که چهره اش مـانند شـب چهارده می درخشد از قبر برمی خیزد و مانند برق از صراط عبور می کند و نامه عملش به دست راستش داده می شود. [5]
ب-حضرتش همچنین فرمود: هر کس در شب اول شعبان دوازده رکعت نماز بگزارد در هر رکعت«فاتحه الکتاب»بخواند و پانزده مرتبه«قل هو اللّه احـد»را بـخواند خداوند متعال ثواب ده هزار شهید به او می دهد و برای او عبادت دوازده سال نوشته می شود و از گناهانش بیرون می آید مانند روزی که از مادر زاده شده است و خداوند در مقابل هر آیه ای که در قرآن است به او قـصری در بـهشت عـطا می کند. [6]
از اعمال بسیار با اهمیت در ماه شـعبان«روزه»است. شایسته اسـت هـر مسلمانی مناسب حال و شرایط خود روزهایی از این ماه را روزه بدارد افضل آن است که اگر مانعی نیست هر روزش، غیر از یک یا دو روز آخرش را روزه بـدارد تـا با افطار میان شعبان و ماه رمضان فاصله انـدازد. بنابراین زیبنده اسـت که آن قدر روزه بگیرد که در دعوت مقدس رسول خدا به اعانت داخل گردد و این با یک روز و دو روز احتمالا صادق نمی باشد. [7]
روایات درباره اهـمیت روزه ایـن مـاه پرشمار است که به ذکر روایتی از امام صادق علیه السـّلام بسنده می شود:
«من صام اوّل یوم من شعبان وجبت له الجنّة و من صام یومین نظر اللّه الیه فی کلّ یوم و لیلة فی دار الدّنیا و دام نـظره الیـه فی الجنّة و من صام ثلاثه ایّام زار اللّه فی عرشه و جنّته کـل یوم؛ هر کـس روز اول ماه شعبان را روزه بدارد بهشت برایش واجب است و هر کس دو روز را روزه بدارد خداوند هر روز و هر شب در زندگی دنـیا بـه او نـظر می کند و نظرش در بهشت هم ادامه می یابد و هر کس سه روز را روزه باشد خداوند را در عـرش و بـهشتش هر روز زیـارت می کند».[8]
دعا که مخ عبادت و سلاح مؤمن است در فرهنگ اسلامی از جایگاه بس والایی برخوردار است. در سـیره پیـامبر و جـانشینان معصوم او علیهم السّلام دعاهای زیاد برای مناسبت های مختلف وارد شده است. از دعاهای والا و پر از مضامین عرفانی، مناجات شعبانیه اسـت کـه مناجات امام علی علیه السّلام و ائمه علیهم السّلام در ماه شعبان است. این دعا نـزد صـاحبان روحـیه دعا و مناجات نیز بسیار گرانقدر و ارزشمند است. اینان به خاطر این مناجات با ماه شـعبان انـس ویژه ای دارند و مشتاقانه برای آمدن ماه شعبان انتظار می کشند.
این مناجات آسمانی حاوی دانش های ملکوتی فـراوانی اسـت کـه نحوه معامله بندگان با خداوند را به صاحبان جان های مشتاق می آموزاند. این دعا راه کارهای گوناگون دعا، گدایی، آمرزش خواهی و راز و نیاز بـا خـداوند را آموزش می دهد. در این مناجات راهنمایی های صریح و بدیعی برای رسیدن به لقاء اللّه و تـقرب و نـظر بـه او وجود دارد که از سالکان راه، شبهه زدایی می کند.
شک و شبهه های منکران را جواب می گوید و وحشت شکاکان را برطرف می سازد. محتوای واقعی این مـناجات، ارشاد بـه شـناخت نفس انسان است که معرفت آن همان راه شناخت پروردگار بزرگ است.[9]
به اهمیت این مـناجات اشـاره می کند امام صادق علیه السّلام در این سخن که می فرماید:
«لو علم النّاس ما فی فضل معرفة اللّه ما مـدّوا اعـینهم الی ما متّع به الاعداء من زهرة الحیاء الدّنیا و کانت دنیاهم عندهم ممّا یـطاونه بـارجلهم و تنّعموا بمعرفة اللّه و تلذّوا بها تلذّذ من لم یـزل فـی روضـات الجنان مع اولیاء اللّه». [10]
از اعمال پرثواب ماه شـعبان صـلواتی است که هنگام زوال هر روز و نیمه هر شب ماه خوانده می شود. این دعا با «اللهم صـل عـلی محمد و آل محمد شجرة النبوه» آغـاز مـی شود و آموزه های فراوانی در بـاب شـناخت اهـل بیت علیهم السّلام دربر دارد. [11] صلوات های دیـگری نـیز برای ماه شعبان وارد شده است که در کتب دعا آمده است.
از کارهای پرسود و نـوع دوسـتانه در این ماه بزرگ دادن صدقه است. پیشوایان مـعصوم پیروان خود را به این عـمل خـداپسندانه ترغیب کرده اند. از جمله داود بن کـثیر الرقـی می گوید: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم:«یا بن رسول اللّه ما افضل ما یفعل فیه؟قال:الصّدقة...و مـن تـصدّق بصدقة فی شعبان ربّاها اللّه تعالی کـما یـربّی احـدکم فصیله حتّی یـوافی یـوم القیامة و قد صار مـثل احد». [12]
حسن بـن علی بن فضال می گوید: از علی بن موسی الرضا علیه السّلام شنیدم که می فرمود: «من اسـتغفر اللّه تـبارک و تعالی فی شعبان سبعین مرةّ غـفر اللّه له ذنـوبه و لو کانت مـثل عدد النّجوم». [13]
هر کـس از خـداوند تبارک و تعالی در ماه شـعبان طلب آمرزش کند و هفتاد مرتبه استغفار کند، خداوند گناهانش را و لو به اندازه تعداد ستارگان باشد می آمرزد.
ذکر استغفار در هر روز مـاه شـعبان مستحب است چنانکه محمد بن حـسن صـفار در کـتاب «فضل دعـا»ی خـود را از امام صادق عـلیه السـّلام نقل می کند:
«من قال فی کلّ یوم من شعبان سبعین مرّة: استغفر اللّه الّذی لا اله الاّ هو الحیّ القیّوم الرّحمن الرّحیم و اتوب الیه یکتب فـی الافـق المـبین. قال قلت: ما الافق المبین؟ قال: قاع بین یدی العرش فـیها انـهار تـطّرد فـیه مـن القـدحان عدد النّجوم[او عدد نجوم السّماء]»[14]
مرحوم سید بن طاووس می گوید در کتاب های عبادات یافتم که پیامبر صلّی اللّه علیه و سلم می فرماید:
«و من قال فی شعبان الف مرّة: «لا اله اللّه و لا نعبد الاّ ایّاه مخلصین له الدّین و لو کره المشرکین»کتب اللّه له عبادة الف سـنة و محی عنه ذنب الف سنة و یخرج من قبره یوم القیامة و وجهه یتلئلؤ مثل القمر لیلة البدر و کتب عند اللّه صدیقا». [15]
هر کس در ماه شعبان هزار مرتبه[ذکر فوق]را بگوید خداوند برای او عبادت هزار سال را می نویسد و گـناهان هـزار سال از او محو می شود و از قبر روز قیامت بیرون می آید در حالی که مانند شب بدر درخشش دارد و نزد خداوند صدّیق نوشته می شود.
از اعمال پرفائده در ماه شعبان سجده کردن است؛ خصوصا سجده در شب نیمه شعبان با دعاهای ویـژه.در بـعضی ازاین دعاها به مراتب سه گانه وجود انسان تصریح شده است.
«سجد لک سوادی،و خیالی و بیاضی»این فقره از دعا مانند نص است برای عالم محسوس انسان که از ماده و مـقدار تـشکیل شده است و عالم مثال او کـه از صـورت و روح ترکیب شده است و عالم حقیقی انسان که انسان بودن انسان به آن است. عالم حقیقی بشر یعنی حقیقت جان انسان همان است و آن همان عالمی است که نـه صـورتی در آن است و نه ماده ای و آنـ همان عـالم لطیف ربانی است که هر کس آن را شناخت در واقع پروردگارش را شناخته است. [16]
روزهای پنجشنبه در ماه شعبان از موقعیت عبادی و معنوی خاصی برخوردار است و نماز، روزه و عبادت در آن جایگاه ویژه ای دارد.امام علی علیه السّلام از رسول خـدا سـخن شگفتی را درباره روزهای پنجشنبه ماه شعبان نقل می کند:
«تتزیّن السّماوات فی کلّ خمیس من شعبان فتقول الملائکة الهنا اغفر لصائمه و أجب دعائهم فمن صلّی فیه رکعتین یقرء فی کلّ رکعة فاتحة الکتاب مرّة و قـل هـو اللّه احد مائة مـرة. فاذا سلّم صل علی النبی صلی اللّه علیه و آله مائة مرّة قضی اللّه له کلّ حاجة من امر دینه و دنیاه و من صام فـیه یوما واحدا حرّم اللّه جسده علی النار». [17]
در هر پنجشنبه از ماه شعبان آسمان ها تـزیین مـی شود؛ فرشتگان مـی گویند: معبود ما روزه گیرانش را بیامرز و دعاهایشان را اجابت کن. پس هر کس در آن دو رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت فاتحه را یک بار و قل هو اللّه را صـد مـرتبه بخواند پس هنگامی که سلام گفت بر پیامبر صلّی اللّه علیه و سلم صد مرتبه صـلوات بـفرستد. هر حـاجتی از امر دین و دنیایش را خداوند برمی آورد و هر کس در آن(پنجشنبه)یک روز را روزه بگیرد خداوند جسدش را بر آتش حـرام می کند.
زیارت آن حضرت در روز و شب سوم شعبان و نیمه شعبان استجاب دارد.[18]
از اعـمال مهم ماه شعبان، تقرب بـه حـضرت حجة بن الحسن العسکری، ولّی امر و ناموس اکبر و امام زمان است. آن حضرت که صاحب غیبت الهی و دعوت نبوی و وارث پیامبران و خاتم اوصیاء مظهر بزرگ عدل الهی و برپا کننده پرچم های هدایت و نابود کننده ستمکاران و منکران حـقیقت است در نیمه این ماه متولد شده است و شایسته است در این ماه به آن حضرت پناهنده شده، برای تعجیل در ظهور حضرتش دعا کنیم.
یکی از ویژگی های ماه بزرگ شعبان،تولد انسان های بزرگ در این مـاه اسـت که این ماه را ماه شادمانی و خوشحالی پیروان و محبان اهل بیت عصمت و طهارت قرار داده است. برخی از پیشوایان معصوم و شخصیت های برجسته در این ماه دیده به جهان گشوده اند.
روز سوم شعبان میلاد امام حسین عـلیه السـّلام است. سوم شعبان به دلیل مولود عزیزی که در آن متولد شده است از شرافت فراوانی برخوردار است. بر شیعیان و دوستان آن حضرت شایسته است برای شکرگزاری این نعمت بزرگ و چراغ هدایت و کشتی نجات، روزه، زیارت و دعـاهای وارده در ایـن روز را به جا آوردند.
علمدار شجاع و برادر باوفای ابا عبد اللّه که الگوی ایثارگران و جانبازی است، بنابر قول مشهور در روز چهارم شعبان متولد شده است.
علی بن الحسین علیه السّلام نیز بـنابر نـقلی در روز پنـجم شعبان در کتب معتبر ادعیه دربـاره تـولد ایـن دو شخصیت فاخر عالم اسلام در ماه شعبان ذکری به میان نیامده است. از آنجا که در تقویم رسمی کشور ما تولد آن دو بزرگوار در ماه شعبان آمـده. ما نـیز یـادی از آن ها نموده ایم و محققان محترم می توانند در این باره تحقیق و نظر خـود را بـرای تحکیم یا تصحیح بیان نمایند.
دوازدهمین امام شیعه، منجی عالم بشریت، دادگستر جهانی حضرت مهدی علیه السّلام در روز پانزدهم شعبان سال 552 هـ در خانه نـورانی امـام حـسن عسکری در سامرا متولد شده است. از همین رو، شب و روز نیمه شعبان، شرافت و قداست ویژه ای دارد و بـرکات فراوانی به همراه آورده است. شب و روز نیمه شعبان از ابعاد فراوانی اهمیت است که اهم آن ها عبارت است از:
الف: شب نیمه شعبان از شب های قـدر اسـت کـه در آن روزی ها و اجل های مردم تقسیم می گردد. اخبار مستفیض(نزدیک به متواتر)بر این امر دلالت دارد.
بنابر محتوای بـرخی از روایـات، خداوند متعال این شب را برای ائمهء ما شب قدر قرار داده است. چنانکه شب های قدر ماه مبارک رمضان را بـرای پیـامبر صـلّی اللّه علیه و سلم قرار داده است.[19]
ب: احیا و شب زنده داری: شب پانزدهم شعبان از وقت های مقدسی است که بـر احـیا و بـیدار بودن در آن تأکید زیادی شده است. برای این شب اعمال و عبادات فاخری نیز تعیین شده که می توان گـفت دربـاره هـیچ شبی از شب های سال مثل آن یا بیش از آن نیامده است.[20]
ج: نمازهای ویژه: برای این شب نمازهای خاصی تشریع شـده اسـت. خصوصا نماز صد رکعتی با هزار«قل هو اللّه احد»در اهمیت این شب همین بس است کـه رسـول خـدا فرموده است: در شب نیمه شعبان خوابیده بودم که جبرئیل نزدم آمد و فرمود:ای محمد در این شـب می خوابی؟! گفتم: یا جـبرئیل مگر این شب چه شبی است؟ گفت: شب نیمه شعبان است. برخیز ای محمد.
او مرا از خواب بیدار کـرد و بـا خـود به«بقیع»برد. سپس به من گفت: سرت را بلند کن زیرا که در این شب درهای آسمان گشوده می شود و درهـای رحـمت، رضوان، مغفرت، فضل، توبه، نعمت، جود و احسان نیز باز می گردد.در این شب خداوند به اندازه موها و کرک های حیوانات، بندگان خـود را آزاد مـی کند. در ایـن شب اجل ها ثبت می شود و روزی یک سال تقسیم می گردد. همچنین اموری که در یک سال واقع می شود تعیین می گردد.
ای مـحمد هـر کـس این شب را با تکبیر، تسبیح، تهلیل، دعا، نماز، قرائت و استغفار زنده بدارد بهشت جایگاه و اقامتگاه دائمی او است و خـداوند گـناهان گذشته و آینده او را می آمرزد.[21]
د: زیارت امام حسین علیه السّلام: از اعمال مستحب این شب زیارت ابا عبد اللّه الحسین عـلیه السـّلام است. در این شب صد هزار پیامبر علاوه بر فرشتگان حضرت را در کربلا زیـارت می کنند. [22]
ماه شـعبان فرصت ویژه ای برای عبادت و بندگی خداوند اسـت. انسان های شـایسته و بـندگان خوب خداوند با عبادت و ریاضت در این ماه جـان و تـن خود را طهارت می دهند تا آماده ضیافت و مهمانی بزرگ خداوند در ماه مبارک رمضان شوند.
ماه شـعبان شـعبه های فراوانی از خیرات و زیبایی ها را بر روی انـسان گـرفتار تهاجم انـواع امواج شـیطانی در قـرن معاصر می گشاید و درهای ملکوت آسمان و زمـین را بـر روی مشتاقان گشوده نگه می دارد تا افراد بتوانند با بهره گیری از برنامه های انسان ساز ارتقا یـافته از حـضیض حیوانیت به آسمان فرشتگی و انسانیت پرواز کنند. برنامه های سـازنده ای که از سوی پیامبر صلّی اللّه عـلیه و سـلم و جانشینان معصومش علیه السّلام مـهندسی شـده اند تنها راه نجات بشر از منجلاب شهوت و گناه و تاریکی هستند. در این ماه برنامه های سازنده فراوانی از سـوی پیـشوایان معصوم ما ارائه شده است. ازجمله نـماز، دعا، روزه، تلاوت قـرآن، صدقات، احسان بـه پدر و مادر و خویشان، اذکار، استغفار و...
پی نوشت ها:
[1] مصباح المجتهد، ج 2، ص 728؛ اقبال الاعـمال، علی بـن موسی بـن جـعفر بـن طاووس،ج 3،ص 782.
[2] مفاتیح الجنان، شیخ عباس قـمی، در فضیلت ماه شعبان.
[3] الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 3، ص 882.
[4] مفاتیح الجنان،در فضیلت روز اول شعبان.
[5] الاقبال بالاعمال الحسنه فیما یعمل مرّة من السنه،السید رضی الدیـن عـلی بن موسی بن جعفر بن طـاووس، المحقق القیومی الاصـفهانی،ج 3،ص 982؛ الوسـائل،ج 8، ص 100.
[6] الاقبال پیـشین، ص 982؛ الوسائل، ج 8، ص 301.
[7] المراقبات«اعمال السّنة»، العالم العـامل المـیرزا جواد آغا الملکی التبریزی، انتشارات الامام المهدی، قم المقدسه، ص 67-77.
[8] همان، ص 77.
[9] همان، ص 57-67.
[10] همان.
[11] ر.ک. پیام شماره، مقاله آموزه های صلوات شعبانیه.
[12] الاقبال بالاعمال، ج 3، ص 492.
[13] همان.
[14] همان، ص 592.
[15] همان.
[16] المراقبات، ص 58.
[17] الاقبال الاعمال، ج 3، ص 103.
[18] الاقبال الاعمال، ج 3، صـ 143.
[19] ر.ک: المراقبات، ص 97.
[20] همان.
[21] همان، ص 08-18.
[22] همان، ص 78.
همه ما نعمت های الهی را دوست می داریم و هرقدر هم که نعمت به ما برسد باز به آرزوی نعمت های بیشتر و انواع دیگر آن می نشینیم. این امر به خودی خود اشکالی ندارد؛ اما به هنگام دریافت کردن نعمت ها باید به نکاتی هم توجه کنیم، که در اینجا میخواهیم به کمک یکی از فرمایش های کوتاه اما پرمغز امام حسین علیه السلام درباره آن اندیشه کنیم.
پله های پنهان سقوط
نعمت های الهی برای خیلی ها شیرین هستند اما صرف زیاد نعمت داشتن افراد را نباید به معنای "پسندیده بودن" اشخاص نزد خدا بدانیم. به عبارت دیگر ممکن است کسانی به جهت آزمایش و امتحان باشد که مشمول نعمت های فراوان و گوناگون خدا شده باشند. امام حسین علیه السلام در کلامی فرمودهاند: پله های سقوط خدا برای بنده اش آن است که نعمت ها را به او فراوان بدهد اما نگذارد شُکرش را بجا بیاورد.(1)
در اینجا میخواهیم درباره این گفتار قدری بیندیشیم تا نشان دهیم که یک جمله کوتاه از این خاندان چقدر معنا میتواند در خود داشته باشد.
درس اول –نعمت ها خداییست نه خیالی
در نظر خدا کل دنیا و محتویات آن وسیله و ابزاری برای رشد انسان است پس نعمت هایی که خدا به بنده ها می دهد و نیز سختی های دنیوی هر دو مایه امتحان آنهاست. خدا از ما خواسته است که علم و روزی و سلامتی و غیره را طلب کنیم. برای آن دعا، تدبیر و نیز تلاش فکری و جسمی کنیم، همه اینها جزو وظایف ماست؛ اما در حقیقت این خداست که نعمت می دهد.
درس دوم – شکر نعمت، نعمت است
شکر نیز از کارهای بنده است که مقدمه اش را باید خدا اجازه دهد. درست است که وظیفه داریم شاکر خدا باشیم، اما نباید فراموش کنیم که شُکر، خودش یک نعمت خداست. به عبارت دیگر، تا خدا نخواهد ما نمی توانیم شکر او را به زبان و عمل انجام دهیم. به عبارت دیگر شاکر حقیقی خود خداست(2). وقتی او شکر می کند، در ما تمایل به انجام شکر پیدا می شود و وقتی شکر می کنیم او نعمت ما را زیاد می کند؛ به فرمایش امام صادق علیه السلام: به هر کس که شکر بدهند، از زیاد شدن نعمت محرومش نمیکنند.(3)
از این فرمایش امام حسین علیه السلام می آموزیم که چوب خدا گاه به شکل نعمت های پیاپی ظاهر می شود و بسیار بسیار فریبنده است، اما در حقیقت افیون نفهمی و غفلت است که به زودی گریبانگیر آن شخص می شود
درس سوم – بعضی نعمت ها افیون غفلتند
سقوط های مرحله ای به قدری آرام و پله پله است که هیچ کس متوجهش نمی شود. قدیمی ها چه خوب گفته اند که چوب خدا صدا ندارد. از این فرمایش امام حسین علیه السلام می آموزیم که چوب خدا گاه به شکل نعمت های پیاپی ظاهر می شود و بسیار بسیار فریبنده است، و انسان بواسطه آن نعمت ها مورد ابتلا و آزمایش قرار می گیرد. و بسیارند افرادی که بواسطه نعمت زیاد دچار غفلت می شوند.
درس چهارم – ظاهربینی ممنوع
از قرآن می آموزیم که فریب ظاهر را نخوریم و نعمت های مادی را دلیل نزدیکی انسان به خدا به شمار نیاوریم. از این فرمایش امام حسین علیه السلام نیز می آموزیم که چه بسا افرادی از اوج بدبختی و هلاکتشان است که دارای نعمت های فراوان شده اند و این نعمت های پی در پی، مراحل رسیدن آنها به عذاب ابدی است؛ از این رو از خدا نعمتی را بخواهیم که چنین نباشد.
درس پنجم – ترس هایی که مخصوص انسان های پرمغز است
نعمت های زیاد در چشم ما، خوشایند می نماید، اما در چشم باطن بینان هشداری بسیار بزرگ است؛ زیرا می دانند که مقدمه سقوط های بزرگ و بی بازگشت و عذاب های دردناک آخرت است، همچنان که می تواند مقدمه توفیقات بزرگتر در بندگی خدا باشد؛ بنابراین عاقلانه آن است که درباره نعمت هایی که خدا به ما و دیگران میدهد، ظاهربینی را رها کنیم. از این روست که انسان های پرمغز به هنگام دریافت نعمت های خدا، قدری هم ترس و اندیشه میکنند. به عنوان مثال دقت کنید که این شخص چگونه نگرانی خود را به امام صادق علیه السلام نشان میدهد:
سوال کننده: از خدای عز و جل مال خواستم، به من داد؛ فرزند خواستم، به من داد؛ خانه خواستم، به من داد؛ میترسم اینها بر اثر استدراج باشد.
امام صادق علیه السلام: بدان که به خدا قسم اگر اینها با حمد خدا همراه باشد، استدراج نیست.(4)
راه میانه، شکر و حمد است؛ یعنی به خود یادآوری کنیم که اولا این نعمت ها تماما از جانب خدا و لطف اوست نه حق ما؛ و ثانیا نعمت خدا برای استفاده درست و لذتبخش است؛ و ثالثا نباید مرگ را فراموش کنیم
نقش راهبردی شکر در زندگی یک مسلمان
از فواید شکر همین بس که خدا شاکر است و شکر را ارزش می دهد و ناشکری در مقابل نعمت باعث می شود که همان نعمت الهی نقش یک مزاحم را در مسیر رشد انسانی ما ایفا کند. امام باقر علیه السلام فرمودند: نعمتی که شکرش بجا آورده نشود، مانند کار بدی است که آمرزیده نشده باشد.(5) یعنی درست است که نعمت است اما دارای آثار سوء است. از این رو باید بیاموزیم که هر نعمتی را چگونه شکر کنیم زیرا شکر در زندگی یک مسلمان نقش راهبردی دارد.
راه نجات
در مقابل کسانی که در نعمت های الهی غوطه ورند و شکر نمی کنند، ممکن است افرادی هم پیدا شوند که به جای لذت بردن از نعمت های خدا، مدام در حال ترس و واهمه استدراج به سر ببرند. راه میانه، شکر و حمد است؛ یعنی به خود یادآوری کنیم که اولا این نعمت ها تماما از جانب خدا و لطف اوست نه حق ما؛ و ثانیا نعمت خدا برای استفاده درست و لذتبخش است؛ و ثالثا نباید مرگ را فراموش کنیم.
پی نوشت ها:
1. الاستدراج من الله سبحانه لعبده أن یسبغ علیه النعم و یسلبه الشکر. (تحف العقول، سخنان امام حسین علیه السلام)
2. درباره اینکه شاکر حقیقی و ابتدایی خداست، تفکر و مطالعه تفسیر این آیات میتواند راهگشا باشد:
- إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ شَکُورٌ حَلیمٌ (تغابن، 17)
- وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (فاطر، 34)
- لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ (فاطر، 30)
- إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌ (بقره، 158)
3. مَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَة.
4. قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرْزُقَنِی مَالًا فَرَزَقَنِی وَ إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَنِی وَلَداً فَرَزَقَنِی وَلَداً وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یَرْزُقَنِی دَاراً فَرَزَقَنِی وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَعَ الْحَمْدِ فَلَا. (کافی، ج2، ص97)
5. نِعْمَةٌ لَا تُشْکَرُ کَسَیِّئَةٍ لَا تُغْفَرُ
کلمه حق و تبیان نیز با روشن شدن معانى آن اوصاف، خود به خود براى شما روشن شده و احتیاج به تفصیل بیشتر ندارد. ما در این قسمت به چند نکته اشاره مىکنیم:
1- دانشمندان در ترجمه حق گفته اند: حق یعنى: درست، درستى، سزاوار،
مِلک، ثابت و مستقر، و آنچه مقابل باطل است.
2- حق یکى از نامهاى خداست؛ چون وجود او ثابت و مستقر و فناناپذیر و سزاوار اطلاق هستى است.
3- از آنجا که آیات و قوانین قرآن، و مواعظ و اندرزها و احکامش ابدى، ثابت، مستقر و غیر قابل تغییر است، از آن تعبیر به حق شده است.
قرآن در این زمینه مىفرماید:
«نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ» .
«این کتاب را تدریجاً به حق و راستى بر تو نازل کرد، که تصدیق کننده کتابهاى پیش از خود است؛ و تورات و انجیل را».
«تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ» .
«این [داستانها و حادثههاى واقعى] نشانههاى [توحید، ربوبیّت و قدرت] خداست که به حقّ و راستى بر تو مىخوانیم».
و نیز از آنجا که قرآن بیانکننده تمام خواستههاى الهى، و روشن کننده وضع خلقت، و بیان حیات امم قبل، و نشان دهنده زندگى پاک انبیاست، و نیز مبیّن حلال و حرام خدا، و مسائل عالى اخلاقى است، از او تعبیر به «تبیان» شده است.
اندیشمندان اهل سنّت از دیر باز، نگاهى نقّادانه به فرهنگ و معارف شیعى داشتهاند، همواره پرسشها و شبهاتى را مطرح مىکردند که این رویکرد با ظهور وهّابیّت در شبه جزیره عربستان، روند فزایندهاى به خود گرفته بهویژه آن که پس از پیروزى انقلاب پرشکوه اسلامى ایران با روشهاى مدرن و با استفاده از رسانههاى عمومى اینترنت و ماهواره در سطح وسیعى گسترش یافته است.
این تهاجم ها در سالهاى اخیر گسترش چشمگیرى داشته به گونهاى که از مردم عادّى تا استادان، دانشجویان و دانش آموزان و حتّى روحانیّان کاروانهاى حج را هم در بر گرفته است.
گرچه بیشتر این شبهات، افترا و دروغ و یا جهل و نادانى است، ولى این مسئله، مسئولیّت استادان و دانش پژوهان را در پاسخگویى نمىکاهد؛ چرا که مخالفان مکتب اهلبیت علیهمالسلام هرگز تصوّر نمىکردند که ملّت ایران بتوانند با پشتوانه فرهنگ غنى شیعه، این گونه به صحنه بیاید و با دست خالى، ولى با قلبى آکنده از ایمان و عشق به اسلام و تشیّع، طومار حکومت تا دندان مسلّح را ـ که از هر سو مورد حمایتهاى بىدریغ شرق و غرب قرار مىگرفت ـ براى همیشه درهم بپیچد و به جاى آن، حکومت اسلامى را بر پایه فقه شیعه تأسیس نماید.
دروغ پردازىهاى وهابیت نسبت به شیعه:
مخالفان مکتب اهلبیت علیهمالسلام و طالبان زر و زور با گسترش فرهنگ تشیّع، موقعیّت خود را در خطر مىبینند. از این رو، با تألیف کتابهاى ضدّ شیعىِ سراسر از تهمت و دروغ، سعى در مخدوش کردن چهره نورانى مذهب شیعه را در سطح جهانى دارند.
به نمونههایى از سخنان بىپایه وهّابیّت توجه کنیم:
1. ابن تیمیّه نظریّه پرداز برجسته وهّابیّت مىنویسد:
الرافضه لم یدخلوا فی الإسلام رغبه ولا رغبه، ولکن مقتا لأهل الإسلام(1)؛ هدف شیعیان از مسلمان شدن نابود کردن اسلام بوده است.
والیهود لا یرون على النساء عدّه وکذلک الرافضه(2)؛ زنان شیعه همانند زنان یهود عده نگه نمىدارند.
والیهود یستحلّون أموال الناس کلّهم وکذلک الرافضه(3)؛ شیعیان همانند یهود اموال دیگران را بر خود حلام مىشمرند.
2. ابراهیم سلیمان جبهان، نویسنده مصرى مىنویسد:
إنّ نکاح الأمّ عندهم هو من البر بالوالدین، وإنّه عندهم من أعظم القربات(4)؛ شیعیان ازدواج با مادر را یک نوع نیکى به پدر و مادر مىشمارند و از بزرگترین وسیلههاى تقرّب به خداوند متعال مىدانند.
3. دکتر عبداللّه محمّد غریب دانشمند مصرى در کتاب سراسر دروغ و تهمت خود «وجاء دور المجوس» مىنویسد:
إنّ الثوره الخمینیّه مجوسیّه ولیست إسلامیّه، أعجمیّه ولیست عربیّه، کسرویّه ولیست محمّدیّه(5)؛ نهضت [امام [خمینى، یک نهضت مجوسى، عجمى و کسروى است، نه نهضت اسلامى، عربى و محمّدى.
نعلم أنّ حکّام طهران أشدّ خطرا على الإسلام من الیهود، ولاننتظر خیرا منهم، وندرک جیّدا أنّهم سیتعاونون مع الیهود فی حرب المسلمین(6)؛ مىدانیم که خطر حاکمان تهران بر اسلام از خطر یهود بر اسلام، سختتر است و از آنان هیچ امید خیرى انتظار نمىرود و نیک مىدانیم که آنان بهزودى با یهود، همداستان شده و به جنگ مسلمانان خواهند آمد!
4. دکتر ناصر قفارى در رساله دکتراى خود که اکنون کتاب درسى دانشگاه مدینه است، مىنویسد:
أدخل الخمینى إسمه فی أذان الصلوات، وقدّم إسمه حتّى على إسم النبیّ الکریم، فأذان الصلوات فی ایران بعد استلام الخمینى للحکم وفى کلّ جوامعها کما یلى: اللّه أکبر، اللّه اکبر، خمینى رهبر، أی الخمینی هو القائد، ثمّ أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه(7)؛ امام خمینى، نام خود را در اذان نمازها داخل کرده و حتّى نام خود را بر نام پیامبر نیز مقدّم نموده است. در ایران، اذان در نمازها بعد از اعلام امام خمینى به عنوان حاکم ایران و حاکم همه جوامع مسلمانان چنین است: اللّهاکبر، اللّهاکبر، خمینى رهبر یعنى خمینى پیشواى ماست، سپس مىگویند: شهادت مىدهم که محمّد فرستاده خداست!
جاى بسى شگفتى است کتابهایى که بر ضدّ جنایات صهیونیسم در فلسطین اشغالى نوشته مىشود، بسیار کمتر از کتابهایى است که بر ضدّ شیعه تألیف مىگردد.
5. در حجّ سال 1381، ده میلیون و 685 هزار جلد کتاب به 20 زبان زنده دنیا که غالبا بر ضدّ شیعه بوده از سوى دولت سعودى در میان زائران خانه خدا، پخش شده است(8).
چشمانداز مذهب شیعه:
یکى از انگیزههاى تهاجم وسیع وهّابیّت بر ضدّ مذهب اهل بیت علیهمالسلام ، به سبب ترس و وحشت آنان از گسترش این فرهنگ برخاسته از سنّت راستین محمّدى مطابق با قرآن در میان جوانان و دانشمندان تحصیل کرده است. براى روشن شدن مطلب به نمونههایى از گرایش به مذهب شیعه اشاره مىکنیم:
1. دکتر عصام العماد، فارغ التحصیل دانشگاه «الإمام محمّد بن سعود» در ریاض و شاگرد بن باز (مفتى اعظم سعودى) و امام جماعت و خطیب جمعه یکى از مساجد بزرگ صنعاء و از مبلّغان وهّابیّت در یمن که کتابى نیز در اثبات کفر و شرک شیعه تحت عنوان «الصله بین الإثنى عشریّه وفرق الغلاه» نوشته و به دنبال تحقیق و بررسى، با فرهنگ نورانى تشیّع آشنا شد و از فرقه وهّابیّت دست کشید و به مذهب شیعه مشرّف گردید.
وى مىنویسد:
«وکلَّما نقرأ کتابات إخواننا الوهّابیّین نزداد یقیناً بأنّ المستقبل للمذهب الاثنى عشرى؛ لأنّهم یتابعون حرکه الانتشار السریعه لهذا المذهب فى وسط الوهّابیّین وغیرهم من المسلمین»(9)؛ با مطالعه کتابهایى که وهّابیّت در سالهاى اخیر نوشتهاند، بر یقین ما افزوده مىشود که تنها مذهبِ آینده، همان مذهب شیعه امامیّه است؛ زیرا آنان دنبال انتشار وگسترش سریع این مذهب در جوامع وهّابى و سایر مسلمانان مىباشند.
سپس از قول شیخ عبد اللّه الغُنیمان استاد «الجامعه الإسلامیّه» در مدینه منوّره نقل مىکند:
إنّ الوهّابیّین على یقین بأنّ المذهب (الاثنى عشر) هو الذى سوف یُجذبُ إلیه کلّ أهلالسنَّه وکلّ الوهّابیّین فى المستقبل القریب(10)؛ وهّابیان به یقین دریافتهاند، تنها مذهبى که در آینده، اهل سنّت و وهّابیّت را بهسوى خود جذب خواهد کرد، همان مذهب شیعه امامى است.
2 . آقاى شیخ ربیع بن محمّد، از نویسندگان مشهور سعودى مىنویسد:
وممّا زاد عجبی من هذا الأمر أنّ إخواناً لنا ومنهم أبناء أحد العلماء الکبار المشهورین فى مصر، ومنهم طلاّب علم طالما جلسوا معنا فی حلقات العلم، ومنهم بعضُ الإخوان الذین کنّا نُحْسن الظنَّ بهم؛ سلکوا هذا الدَرْب، وهذا الاتّجاه الجدید هو (التشیّع)، وبطبیعه الحال أدرکت منذ اللحظه الأولى أنّ هؤلاء الإخوه کغیرهم فی العالم الإسلامی بهرتهم أضواء الثوره الإیرانیّه(2)؛ آن چه باعث فزونى شگفتى من گردیده، این است که گروهى از برادران وهّابى ما که برخى از فرزندان شخصیّتهاى علمى در مصر هستند و برخى از دانشجویانى هستند که مدّتها در جلسات علمى ما شرکت مىجستند و برخى از برادرانى که ما به آنان خوشبین بودیم، اخیرا به سراغ مکتب تشیّع رفتهاند.
و چیزى که در همان آغاز توجه ما به خود جلب کرد این بود که تمامى اینها، تحت تأثیر درخشش نور انقلاب اسلامى ایران قرار گرفتهاند.
3 . شیخ محمّد مَغراوى نویسنده مشهور وهّابى مىگوید:
بعد انتشار المذهب الإثنى عشری فی مشرق العالم الإسلامی، فخفت على الشباب فی بلاد المغرب ... (11)؛ باگسترش مذهب تشیّع در میان جوانهاى مشرق زمین، بیم آن را دارم که این فرهنگ در میان جوانهاى مغرب زمین نیز گسترده شود.
4 . دکتر ناصر قفارى استاد دانشگاههاى مدینه مىنویسد:
وقد تشیّع بسبب الجهود التى یبذلها شیوخ الإثنى عشریّه من شباب المسلمین، ومن یطالع کتاب عنوان المجد فى تاریخ البصره ونجد یَهُولُه الأمر حیث یجدُ قبائل بأکملها قد تشیّعت(12)؛ اخیرا تعداد زیادى از اهل سنّت به مذهب شیعه گرویدهاند و اگر کسى کتاب «عنوان المجد فى تاریخ البصره ونجد» را مطالعه کند به وحشت مىافتد که چگونه برخى از قبایل عربى به صورت کامل، مذهب شیعه را پذیرفتهاند.
5 . شیخ مَجْدى محمّد على محمّد، نویسنده برجسته وهّابى سخن جالبى دارد.او مىگوید:
جاءنی شابّ من أهل السنّه حیران، وسبب حیرته أنّه قدامتدّت إلیه أیدى الشیعه ... حتّى ظنّ المسکین أنّهم ملائکه الرحمه وفرسان الحقّ(13)؛ یکى از جوانهاى اهل سنّت حیرت زده نزد من آمد وقتى که علّت حیرت او را جویا شدم، دریافتم که دست یکى از شیعیان به وى رسیده است و این جوان سنّى تصوّر کرده است که شیعیان ملائکه رحمت و شیر بیشه حقّ مىباشند.
نگاه اجمالى به محتویات کتاب
با توفیقات الهى و عنایت حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ ما در این کتاب تلاش کردیم حقایقى از مبانى فکرى و اعتقادى فرقه وهابیت را از منابع معتبر تاریخى بررسى نموده و عملکرد آنان را در طول تاریخ که برخواسته از تفکر انحرافى آنها است، در هفت فصل به نمایش بگذاریم.
فصل اول: وهّابیّت عامل تفرقه میان امّتها؛
فصل دوم: ریشههاى تاریخى وهّابیّت؛
فصل سوم: کارنامه عملى وهابیت؛
فصل چهارم: وهّابیّت و خداشناسى؛
فصل پنجم: وهّابیّت و تکفیر مسلمانان؛
فصل ششم: وهّابیّت واتهام بدعت به مسلمانان؛
فصل هفتم: حرمت توسّل به پیامبران و اولیاء،
و در جلد دوم کتاب نیز به پاسخ دیگر شبهات اساسى وهابیت خواهیم پرداخت، مانند:
شبهات وهابیت در توسل به اولیاى الهى؛
زیارت قبور اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام ؛
بناى بر قبور و ساختن حرم ائمه علیهمالسلام ؛
درخواست شفاعت از شفاعت گران الهى؛
مقامات معنوى اولیاى الهى؛
بزرگداشت مراسم ولادت مردان خدا؛
عزادارى امام حسین علیهالسلام و دیگر اولیاى الهى و... .
مؤسسه تحقیقاتى حضرت ولى عصر (عج)
پی نوشت:
(1) منهاج السنّه، ج 1، ص 23.
(2) همان، ص 25.
(3) همان، ص 26.
(4) تبدید الظلام، ص 222.
(5) وجاء دور المجوس، ص 357.
(6) همان، ص 374.
(7) اصول مذهب الشیعه الإمامیّه، ج 3، ص 1392.
(8) روزنامه عکاظ، به تاریخ 11/9/81 به نقل از: مجلّه میقات، شماره 43، ص 198.
(9) المنهج الجدید والصحیح فى الحوار مع الوهّابیّین، ص 178.
91) همان.
(10) الشیعه الإمامیّه فى میزان الإسلام، ص 5.
(11) من سبَّ الصحابه ومعاویه فأُمّه هاویه، ص 4.
(12) أُصول مذهب الشیعه الإمامیّه الاثنى عشریّه، ج 1، ص 9.
(13) انتصار الحق، ص 14 و 11.
در آغاز قرن هشتم هجری فردی موسوم به احمد بن تیمیه، روی برخی از سنن و عقاید رایج مسلمین انگشت اعتراض نهاد و گرایش به آنها را مایه شرک و دوری از توحید پنداشت. مثلاً مدعی شد که شفاعت اولیاء الهی در روز رستاخیز ، واقعیت دارد ولی درخواست شفاعت از آنان در این جهان، شرک است. ما در این نوشتار مختصر برآنیم که به بررسی اجمالی و تاریخ شکلگیری فرقه ضاله وهابیت بپردازیم .
احمد بن تیمیه نجدی (پایهگذار وهابیت) در سال 661 هجری قمری پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان که از توابع شام است بدنیا آمد. تحصیلات اولیه را تا 17 سالگی در آن سرزمین به پایان برد در آن روزگار که حمله مغولان به اطراف شام ترس عجیبی در دلها افکنده بود سبب شد که عبدالحلیم، پدر احمد، همراه خانواده و جمعی از بستگان، حرّان را به سوی دمشق ترک گویند و در آنجا اقامت کنند. تا سال 698 هـ. ق چیزی از احمد شنیده نشد، ولی از آغاز قرن هشتم افکار مخرب وی ظهور و بروز یافت. خصوصاً زمانیکه ساکنین حماه از وی خواستند آیه الرحمن علی العرش استوی را تفسیر کند، در تفسیر این آیه برای خداوند جایگاهی در فراز آسمانها که بر عرش و سریری متکی است تعیین کرد.
انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن غوغایی به راه انداخت بطوری که علمایی همچون جلال الدین حنفی، قاضی وقت، محاکمه وی را خواستار شدند. قاضی او را احضار کرد ولی او در محاکمه حاضر نشد. ابن تیمیه، پیوسته افکار عمومی را به نظرات خلاف مشهور و رایج خود متشنج و پریشان میکرد، تا اینکه بالاخره در سال 705 هـ. ق در دادگاه محکوم و به مصر تبعید شد. وی در سال 707 از زندان آزاد شد ولی تا سال 712 به شام برگشت و در آنجا به نشر افکار و نظریات خود پرداخت، تا اینکه مجدداً در سال 721 محکوم به زندان شد و در سال 728 در زندان مرد.
ذکر بیانیههایی که عالمان بزرگ شام و مصر درباره ابن تیمیه صادر کردهاند، در این مقاله نمیگنجد لذا برای نمونه به برگزیدهای از آنها اکتفا میکنیم تا نقش او در تشویش افکار عمومی آن زمان و پاشیدن بذر نفاق در بین مردم روشن شود.
ابن تیمیه جهانگرد معروف در سفرنامه خود معروف به رحله ابن بطوطه مینویسد: من در دمشق فقیه بزرگ حنابله تقی الدین بن تیمیه را دیدم، او در فنون گوناگون سخن میگفت ولی در عقل او چیزی بود، آنگاه میافزاید: او در یکی از جمعهها در مسجدی مشغول وعظ و ارشاد بود و من نیز شرکت کردم از جمله گفتار او این بود: خداوند از عرش به آسمان نخست فرود میآید مانند فرود آمدن من از منبر،این سخن را گفت و یک پله از منبر پائین آمد، در این هنگام فقیهی مالکی به نام ابن الزهرا به مقابله برخاست، و سخن او را رد کرد، مردم به طرفداری از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و کفش زدند[1].
این نمونهای از عقاید اوست که شاهد عینی کاملاً بی طرف، با گوش خود شنیده و دیده است هرگاه مردی با این پایه از درایت و آگاهی از عقاید و معارف به تحلیل بپردازد باید از پیامدهای آن به خدا پناه برد.
شمس الدین ذهبی، دانشمند مشهور اهل سنت، در علم حدیث و رجال و درایه سر آمد عصر خویش بود و همچون ابن تیمیه آیین حنبلی داشت. وی در نامه بلند و پندآمیزش به ابن تیمیه چنین مینویسد: آیا وقت آن نرسیده که از جهالت دست برداری و توبه کنی؟! بدان که تو به دهه هفتاد عمر خودگام نهادهای و مرگت نزدیک شده است. به خدا قسم، فکر نمیکنم تو بیاد مرگ باشی، بلکه کسانی را هم که بیاد مرگ هستند تحقیر میکنی! فکر نمیکنم سخن مرا بپذیری و به پند من گوش دهی؛ بلکه بر آنی که در برابر نامه کوتاه من، درازگویی کنی تا من رشته سخن را قطع کنم. تو پیوسته در فکر پیروزی بر من هستی تا من سکوت اختیار کنم!
تو که با من ـ که میدانی دوست تو هستم ـ این چنین میکنی، پس با دشمنانت چه خواهی کرد؟! به خدا قسم در میان دشمنان تو افراد صالح و خردمند و دانشور فراوانند، چنان که در بین دوستانت نیز افراد گنه کار و دروغگو و نادان و بیعار، زیاد به چشم میخوردند! بدان خوشحالم که از من بدگویی میکنی؛ ولی از نصیحتم پندگیر[2].
سُبکی، محقق هم عصر ابن تیمیه، معتقد است ابن تیمیه در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را درهم شکست. او با اتفاق مسلمانان به مخالفت پرداخت و سخنی گفت که لازمه آن جسمانی بودن خدا و مرکب بودن ذات اوست تا آنجا که به ازلی بودن عالم ملتزم شد و با این سخنان حتی از 73 فرقه نیز بیرون رفت[3].
ابن شاکر کتبی در شرح حال ابن تیمیه از رسالهای یاد میکند که وی درباره فضایل معاویه و عدم جواز لعن یزید نوشته است[4]. ابن حجر هیتمی دانشمند اهل سنت که در زمره بزرگان علما محسوب میشود، ابن تیمیه را فردی میداند که خداوند او را خوار و گمراه و کور و کر کرده است و پیشوایان اهل سنت بر فساد افکار و اقوال او تصریح دارند. هر کس میخواهد از عقاید وی آگاه شود به کتابهای ابوالحسن سُبکی و فرزندش تاج الدین و غیر آنان رجوع کند.
سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگزار، گمراه گمراهگر و غیر معتدل است. خداوند، به عدلش با او رفتار کرده و ما را از شر عقیده و راه و رسم وی حفظ کند![5]
انتقادات مستمر دانشمندان وقت، موجب انزوای ابن تیمیه شد و مرامش به تدریج به دست نسیان سپرده شد، چندان که دیگر کسی از افکار وی دم نمیزد، گویی در جهان چنین کسی نبوده و چنین افکاری را عرضه نکرده است. بر اثر مبارزات یاد شده، از مکتب ابن تیمیه جز در کتابهای شاگرد وی، ابن قیّم جوزی (691 ـ 751) نامی باقی نماند. حتی خود ابن قیم نیز در کتاب الروح به چالش با استاد خود پرداخته است.
اکنون باید دید چگونه این مکتب بار دیگر در قرن 12 هجری از انزوا و گم نامی بدر آمد و برخی مجدداً به نشر و ترویج آن پرداختند؟
حدود پانصد سال بعد از ابن تیمیه، آراء وی توسط فردی موسوم به محمد بن عبدالوهاب از انزوا و گمنامی بدر آمد و با ترویج آن بوسیله قدرت شمشیر، موجی نو از تفرقه و کشتار بین مسلمانان به راه افتاد. متأسفانه طرح مجدد افکار ابن تیمیه از سوی محمد بن عبدالوهاب در شرایط و اوضاع تاریخی بسیار نامناسبی صورت گرفت. چنان که گویی اساساً وضع این افکار، برای ایجاد شکاف و اختلاف میان مسلمین، آن هم در بدترین اوضاع و شرایط تاریخی بود! ترویج آراء ابن تیمیه از سوی محمد بن عبد الوهاب (که عنوان مکتب وهابیت را به خود گرفت) و سپس حمله وهابیان با پشتیبانی سیاسی ـ نظامی شیوخ برخی از قبایل نجد به مناطق مسلمان نشین حجاز و عراق و شام و یمن، در دهههای نخست قرن 13 هجری صورت پذیرفت، این در حالی بود که امت اسلامی از چهار سو مورد هجمه و حمله شدید استعمارگران مسیحی قرار داشت.
انگلیسیها، فرانسویها، روسهای تزاری و آمریکائیها هر کدام به نوبه خود در قرن 19 میلادی گرگ صفتانه امت مظلوم و پریشان اسلامی را مورد حمله قرار داده بودند.
در چنین دوران سختی که مسلمانان نیاز حیاتی به همدلی و همکاری بر ضد دشمن مشترک داشتند، محمد بن عبد الوهاب مسلمانان را به جرم شفاعت خواهی از پاکان و زیارت قبور اولیاء خدا مشرک و بتپرست و واجب القتل خواند! و اعراب بادیهنشین را برانگیخت که مناطق سنینشین و شیعهنشین حجاز و عراق و شام و یمن را به خاک و خون بکشند و اموال مسلمین را ـ به عنوان غنیمت جهاد با کفار ـ به غارت برند!
نکته بسیار عجیب و غیر قابل هضم در این کار، جریان فتوای محمد بن عبدالوهاب (مثلاً بعنوان فقیه) به تکفیر مسلمانان جهان و تشویق و پیروان خویش به قتل و غارت فجیع آنان به اتهام شرک و بتپرستی است که صحنههای جانگدازی در طول دو قرن اخیر پیش آورده است، چنین فتوایی در بین پیروان ادیان الهی کمتر سابقه دارد.
وی در کتاب کشف الشبهات مینویسد: کسانی که فرشتگان و پیامبران و اولیاء الله را شفیع قرار داده، و به وسیله آن نزد پروردگار تقرب میجویند، خونشان حلال و قتل آنان جایز است.[6]
خشونت و وحشیگری که در ذات این مکتب نهفته و مظاهر آن در حمله و کشتار بیسابقه مردم مظلوم کربلای معلی در سال 1343 هجری قمری که حدود 7000 نفر از علماء سادات و مردم را قلع و قمع کردند بسیار دور از باور و انسانیت است[7]!
ـ پایهگذار وهابیت
محمد بن عبد الوهاب در سال 1115 هـ.ق در شهر عُینیه از توابع نجد بدنیا آمد، پدر او عبدالوهاب قاضی شهر به شمار میرفت. محمد بن عبدالوهاب فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت. سپس برای تکمیل معلومات رهسپار مدینه منوره شد و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت.
در دوران تحصیل در مدینه، گاهی مطالبی بر زبانش جاری میشد که از عقایدی خاص حکایت داشت، چندان که اساتید وی از آیندهاش نگران شده و میگفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد.
چندی بعد، محمد بن عبدالوهاب مدینه را به سوی نقاط دیگر ترک کرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و یکسال در کردستان و دو سال در همدان اقامت کردهاند. زمانی هم در اصفهان و قم ساکن بوده و بعد از طریق بصره به احساء و سپس به اقامتگاه پدرش حُریمله رفت.
تا زمانیکه پدرش در قید حیات بود وی کمتر سخن میگفت. تنها گاهی میان او و پدرش نزاعی در میگرفت. ولی پس از مرگ پدر به سال 1153هـ. ق، پرده از عقاید خود برداشت. تبلیغات محمد بن عبد الوهاب در شهر حُریمله افکار عمومی را بر آشفت، به گونهای که ناچار شد این شهر را به قصد اقامت در زادگاهش ترک کند، در زادگاهش (عینیه) با حاکم وقت، عثمان بن مَعمر، تماس گرفت و دعوت جدید خود را با او در میان نهاد و قرار شد که ان با پشتیبانی حاکم، آیین خود را تبلیغ کند ولی طولی نکشید که فرمانروای احساء که مقامی بالاتر از حاکم عییینه داشت عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور دار هر چه زودتر فرزند عبد الوهاب را از شهر بیرون کند.
محمد بن عبد الوهاب ناچار شد برای اقامت و تبلیغ مفاسدش محل دیگری را برای زندگی انتخاب کند، بنابراین به منطقهای به نام دِرعیه رفت. حاکم درعیه محمد بن سعود (جد آل سعود) بود. او دعوت خود را با حاکم در میان گذاشت و هر دو پیمان بستند که رشته دعوت از آن محمد بن عبد الوهاب و زمام حکومت در دست محمد بن سعود باشد. برای استحکام روابط ازدواجی نیز بین دو خانواده صورت گرفت.
محمد بن عبد الوهاب این بار تبلیغات مسمومش را در پرتوی قدرت حاکم آغاز نمود. به زودی هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک شروع شد و سیل غنایم از اطراف و اکناف به شهر درعیه، که شهر فقیر و بدبختی بود، سرازیر گشت، این غنایم، چیزی جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود که با متهم شدن به شرک و بت پرستی، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبد الوهاب حلال شده بود! تا آنجا که آلوسی که خود تمایلات وهابی گری دارد، از مورّخی بنام ابن بشر نجدی چنین نقل میکند: من در آغاز کار شاهد فقر و تنگدستی مردم درعیه بودم ولی بعدها این شهر در زمان سعود (نوه محمد بن سعود) به صورت شهری ثروتمند در آمد، تا آنجا که سلاحهای مردم آن با زر و سیم زینت شده بود. بر اسبان اصیل و نجیب سوار میشدند و لباسهای فاخر میپوشیدند و از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدی که زبان از شرح آن قاصر است.
عوامل گسترش وهابیت
به طور کلی میتوان گفت دو عامل به انتشار دعوت محمد بن عبد الوهاب در میان اعراب بادیه نشین نجد کمک زیادی کرد:
1ـ حمایت سیاسی ـ نظامی آل سعود از محمد بن عبد الوهاب.
2ـ دوری مردم نجد از تمدن و معارف و حقایق اسلامی.
توضیح بیشتر اینکه: جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج از نجد (حجاز، یمن، شام، عراق و...) میکردند، جاذبهای دلفریب داشت به گونهای که ثروت هر شهری که با قهر و غلبه بر آن دست مییافتند، بر مهاجمین حلال بود، اگر میتوانستند آنرا جزو تصرفات و املاک خود قرار میدادند و در غیر این صورت، به غنایمی که به دست آورده بودند اکتفا میکردند.
ـ جنایات وهابیت
کشتار شیعیان به دست وهابیان در عتبات عالیات، صفحهای سیاه در تاریخ اسلام است. صلاح الدین مختار، که از نویسندگان وهابی است، مینویسد: در سال 1216
هـ . ق امیر سعود با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط به قصد عراق حرکت کرد، وی در ماه ذی قعده به کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانهها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطهای به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین مهاجمین تقسیم شد.
ابن بُشر، مورخ نجدی، درباره حمله وهابیان به نجف مینویسد: در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه به قصد حمله به نجف حرکت کرد و سپاه خود را در اطراف آن شهر فرود آورد. وی دستور داد با روی شهر را خراب کنند، ولی هنگامی که سپاه او به نزدیکی شهر رسیدند خندق عریض و عمیقی دیدند، که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که بین طرفین رخ داد بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، عدهای از سپاهیان سعود کشته شدند و بقیه آنها از گرد شهر عقب نشسته و به غارت روستاهای اطراف پرداختند.
ممکن است تصور شود که وهابیان، تنها بلاد شیعه نشین را مورد تاخت و تاز قرار میدادند. ولی این اندیشه به هیچ وجه درست نیست و باید گفت: کلیه مناطق مسلمان نشین حجاز و عراق و شام، آماج حملات آنها قرار داشت و تاریخ در این مورد از هجومهای وحشیانهای گزارش میدهد که مجال شرح آن نیست. برای نمونه تنها به یک مورد اشاره میکنیم: جمیل صدقی در خصوص فتح طائف به دست وهابیان مینویسد: از پلیدترین کارهای وهابیان، قتل عام مردم است که بر صغیر و کبیر رحم نکردند، طفل شیر خوار را بر روی سینه مادرش سر میبریدند، و جمعی را که مشغول فرا گرفتن قرآن بودند، همه را کشتند. چون در خانهها کسی باقی نماند به دکانها و مساجد رفتند و هر که را دیدند، حتی گروهی را که در حال رکوع وسجود بودند، کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادی قرآن و و دیگر کتب حدیث و فقه بود در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند. این وقایع خونبار در سال 1217 هـ.ق اتفاق افتاد.
وهابیان پس از قتل عام طائف، نامهای به علمای مکه نوشتند و آنان را به آئین خویش دعوت کردند. سپس صبر کردند حج منقضی شد و حاجیان از مکه بیرون رفتند، آنگاه قصد مکه نمودند.
علمای مکه در کنار کعبه گرد آمدند تا به نامه وهابیان نجد پاسخ گویند، در حین گفتگو و مشاوره آنان، ناگهان جمعی از ستمدیگان طائف داخل مسجد الحرام شدند و آنچه بر آنان گذشته بود. بیان کردند و در میان مردم مکه شایع شد که وهابیان به مکه آمده و کشتار خواهند کرد. مردم مکه سخت در وحشت و اضطرارب افتادند، چندان که گویی قیامت بر پا شده است ابو حامد خطیب در مسجد الحرام به منبر رفت و نامه وهابیان و جواب علماء در رد عقاید آنان را قرائت کرد. آنگاه خطاب به علماء و قضات و ارباب فتوا گفت: گفتار نجدیان را شنیدید و عقایدشان را دانستید. درباره آنان چه میگویید؟ همه علماء و مفتیان مذاهب اربعه اهل سنت، از مکه مکرمه و سایر بلاد اسلامی که برای ادای مناسک حج گرد آمده بودند، به کفر وهابیان حکم کردند و بر امیر مکه واجب دانستند به مقابله با آنان اقدام کند و افزودند که بر مسلمین واجب است او را یاری کنند و با وی در جهاد علیه وهابیان شرکت نماید و هر کس بدن عذر تخلف کند گنه کار بوده و هر کس در این راه شرکت کند مجاهد، و در صورت کشته شدن شهید خواهد بود. در این امر بین تمام علمای مسلمانان اجماع بود و فتوای مزبور را نوشته و همه مهر کردند.
پی نوشت:
[1] - رحله ابن بطوطه: ص 95 ـ 96.
[2] - تکمله السیف الصیقل: ص 109 ـ 192.
[3] - الدره المضیّه فی الرد علی ابن تیمیه، شبکی، ص 5.
[4] - فوات الوفیات، کتبی: ج 1، ص77.
[5] - الفتاوی الحدیثه:ص 86.
[6] - کشف الشبهات: ص 58 ـ 87، چاپ دارالقلم.
[7] ـ کشف الارتیاب: ص 77 ـ شهداء الفضیله، علامه امینی: ص 388
علاّمه تهرانى در کتاب گران سنگ خود «الذریعه» کتابهاى متعدّدى از عالمان شیعه را نام مىبرد که در پاسخ به کتاب منهاج السنّه ابن تیمیّه نوشته شده است، مانند:
کتاب «الإنصاف فى الانتصاف لأهل الحق من الإسراف» تألیف یکى از علماى بزرگ قرن هشتم است که در سال 757 ه. به پایان رسیده که متأسّفانه نام نویسنده آن ثبت نشده است(1) و نسخهاى از این کتاب در کتابخانه بزرگ ایران موجود است(2). «إکمال المنّه فى نقض منهاج السنّه» از شیخ سراج الدین حسن یمانى مشهور به فدا حسین.
«منهاج الشریعه» تألیف دانشمند مجاهد، سیّد مهدى موسوى قزوینى متوفّاى 1358.
«البراهین الجلیّه فى کفر ابن تیمیّه» تألیف دانشمند فرزانه سیّد حسن صدر کاظمى متوفّاى 1354.
«الإمامه الکبرى والخلافه العظمى» در 8 جلد، تألیف سیّد محمّد حسن قزوینى متوفّاى 1380.
و ایشان کتاب دیگرى نیز دارد به نام «البراهین الجلیّه فى رفع تشکیکات الوهابیّه» که به تازگى آن را نویسنده توانمند جناب آقاى دوانى ـ رضوان اللّه علیه ـ به نام فرقه وهّابى و پاسخ شبهات آنها ترجمه کرده است.
حدود بیست کتاب مستقلّ از سوى علماى شیعه بر ردّ کتاب ابن تیمیّه تألیف گردیده است(3).
کتابهاى اهل سنّت در بطلان عقاید ابنتیمیّه
برخى از شخصیّتهاى بزرگ اهل سنّت و معاصر ابن تیمیّه، مطالب وى را به نقد کشیده و برخى دیگر کتابهایى مستقل در بطلان نظریّات او تألیف کردند، مانند:
تقى الدین سُبکى متوفاى 756، دو کتاب به نامهاى «الدرّه المضیّه فى الردّ على ابن تیمیّه» و «شفاء السقام فى زیاره خیر الأنام» در نقد افکار وى نوشته است.
بر کتاب «شفاء السقام» ملاّ على قارى فقیه مشهور حنفى مقیم مکهمتوفّاى 1014، شرح محقّقانهاى نوشته که «شرح شفاء السقام» نام گرفته است.
محمّد بن ابى بکر اخنایى متوفّاى 763 کتابى به نام «المقاله المرضیّه فى الردّ على ابن تیمیه» نوشت و با احادیث معتبر و ادلّه محکم، نظریّه ابن تیمیّه را ردّ کرد و ابن تیمیّه وقتى آن کتاب را دید پاسخى به نام «ردّ أخنائى»، بر او نوشت.
على بن محمّد سَمْهُودى شافعى مصرى متوفّاى 911، شیخ الاسلام مدینه، کتاب گران سنگى به نام «وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى» نوشت و در باره زیارت، شفاعت، توسّل و استغاثه به حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله بحث مفصل و محقّقانهاى کرد.
افزون بر کتابهاى یاد شده، کتابهاى دیگرى را هم عالمان اهل سنّت در نقد افکار ابن تیمیّه نوشتهاند که به برخى از آنها اشاره مىشود:
«خیر الحجّه فى الردّ على ابن تیمیه فى العقاید» تألیف احمد بن حسین بن جبریل شهاب الدین شافعى.
«الدره المضیئه فى الرد على ابن تیمیه» تألیف محمّد بن على شافعى دمشقى کمال الدین معروف به ابن زملکانى متوفّاى 727.
«دفع شبه من شبّه و تمرّد» نوشته تقى الدین ابوبکر حصنى دمشقى متوفّاى 829 ه. این کتاب از مکتبه الازهریه للتراث به صورت افست چاپ شده است، و در سال 1418 با تحقیقات و فهارس به نام «دفع الشبه عن الرسول (ص)» چاپ شده است.
«الردّ على ابن تیمیّه» تألیف عیسى بن مسعود منکاتى.
«الردّ على ابن تیمیّه فى الاعتقادات» تألیف محمّد حمید الدین حنفى دمشقى فرغانى.
«ردّ على الشیخ ابن تیمیّه» تألیف شیخ نجمالدین بن ابى الدر البغدادى.
«رساله فى الردّ على ابن تیمیّه فى التجسیم و الاستواء والجهه» تألیف شیخ شهاب الدین احمد بن یحیى کلابى حلبى، متوفّاى 733، معاصر ابن تیمیّه.
«رساله فى الردّ على ابن تیمیه فى مسأله حوادث لا أوّل لها» تألیف شیخ بهاءالدین عبد الوهّاب بن عبد الرحمن اخمینى شافعى، معروف به مصرى متوفّاى 763. این کتاب با تحقیقات و شرح عبارات سعید عبد الطیف از عمان اردن، دار السراج در سال 1419 ه. / 1998 م چاپ شده است.
«رساله فى مسئله الزیاره فى الردّ على ابن تیمیه» تألیف محمّد بن على مازنى.
«سیف الصقیل فى ردّ ابن تیمیّه و ابن قیّم» تألیف تقىالدین السبکى، متوفّاى 756، این کتاب هم در مصر چاپ شده است.
«شرح کلمات الصوفیه أو الردّ على ابن تیمیّه» تألیف محمود الغراب. و موضوع آن ردّ گفتههاى ابن تیمیّه درباره ابن عربى و صوفیّه است.
«فتاوى الحدیثیّه» تألیف احمد شهاب الدین بن حجر هیثمى مکى، متوفّاى 974، به صورت افست از استانبول تاریخ 1414 ه ./ 1994 م، چاپ شده است.
در ردّ این کتاب، ابن آلوسى نعمان بن محمود آلوسى بغدادى، متوفّاى 1317 ه . کتابى به نام «جلاء العینین فى محاکمه الأحمدین» نوشته است.
«المقالات السنیّه فى کشف ضلالات ابن تیمیّه» تألیف شیخ عبد اللّه بن محمّد بن یوسف هروى معروف به حبشى مفتى هرو (یکى از مناطق صومال آفریقا) متوفّاى 1328. این کتاب در دار المشاریع بیروت چهارمین بار در سال 1419 ه . / 1998 م چاپ شده است.
«نجم المهترین برجم المعتدین فى رد ابن تیمیّه» تألیف: فخر ابن معلم قرشى.
پی نوشت:
(1) شیخ آغا بزرگ تهرانى مىنویسد: «لم یذکر المؤلف اسمه بل ذکر فى أوّله ابن تیمیّه تعصب فی القول والخطاب فى نقضه لمنهاج الکرامه وقال بالهوى المحض وهو دأب المفلس العادم للحجه، الذاهب التایه عن المحجه.» الذریعه، ج 11، ص 122.
(2) کتابخانه آستان قدس رضوى در مشهد، به شماره 5643، کتابخانه ملّى تهران، به شماره 485 ع؛ کتابخانه دانشکده حقوق تهران، به شماره 130، به نقل از مجلّه تراثنا، شماره 17، ص 153.
(3) ر. ک: کتاب شناسى توصیفى تألیفات علماى شیعه در پاسخ به شبهات و کتابهاى اهل سنّت، که رساله کارشناسى ارشد دانش پژوه گرامى جناب آقاى طاهر عباس از کشور پاکستان است