ابن بحث از این جهت مورد بررسی قرار داده میشود که با توجه به شناخت عوامل این موفقیت محمد بن عبدالوهاب باید مراقب بود که مبادا این عوامل هم در جوامع اسلامی پیش بیاید، و همچنین نقاط موفقیت دشمنان را از بین ببریم و هرگز اجازه ندهیم آنها با کمک نقاط ضعف ما بتوانند در بدنة جامعه اسلامی نفوذ کنند و به مقاصد شومشان برسند. آن علل و عوامل به شرح زیر می باشد:
1. فقر فرهنگی مردم نجد:
این عامل جزء عوامل مهمی در موفقیت ابن وهاب بوده که به خاطر عدم وجود علمای اسلام شناس و مردمی عامی و به دور از فرهنگ اسلامی که در آن سرزمین زندگی میکردند. اما او در سرزمینهایی مثل عراق، مصر، دمشق، ایران به خاطر وجود دانشمندان اسلامی نتوانست انجام مأموریت کند و طرفدار پیدا نکرد.
2. تز جنگ با کفار:
از دیگر عوامل موفقیت وهابیون، استفاده محمد بن عبدالوهاب از نیروی مذهبی در جنگ با مخالفین بود، این حربه همیشه مورد توجه دشمنان اسلام بوده و امتیازهای زیادی را برای آنها دارد. در این روش مرموزانه تمامی اختلافات و درگیریها ریشه در مسائل مذهبی دارد و در نتیجه مسلمانان و پیروان مذاهب مختلف اسلامی شرکت در این درگیریها و دامن زدن به این اختلافات را به قصد قربت و به عنوان یک فریضه دینی تلقی میکنند و بر این اساس با احساس رضایت از اعمال خود غریزه معنوی خود را هم ارضاء میکنند.
نسبت دادن کفر و شرک و ... به مسلمین دیگر از ویژگیهای مهم و بارز ابن عبدالوهاب و دیگر وهابیهاست و با این انتساب نجدیان به قتل و غارت مسلمانان مبادرت میکردند و با انگیزه جهاد و بدعت زدایی از دامن اسلام خود را به آب و آتش میزدند. در واقع روحیه جهادی بدعت زدایی و مبارزه با کفر و شرک بود که عوامالناس را پیرامون محمد بن عبدالوهاب و آل سعود گردآورد و کاربرد و کارایی جنگ اعتقادی بود که با توجه به دیگر زمینهها باعث بسط و گسترش وهابیت شد، و نمونه همین سیاستها الآن هم در حال اجراست که از آن جمله میتوان به گروههایی مثل«جُندالله» اشاره کرد که سرپرستی آن را عبدالمالک ریگی این دست نشانده وهابیت به عهده دارد و همین تفکرات را به همکیشان خود القاء میکند و شواهدی از جمله فیلم در دسترس است که این ادعاها را ثابت میکند.
3. شرایط و موقعیت سرزمین نجد:
ساخت سیاسی نجد عامل دیگری در موفقیت محمد بن عبدالوهاب است چرا که نجد در آن زمان زیر نظر هیچ حکومتی نبود و مردم زندگی قبیلهای داشتند و تابع امیر یا شیخ خود بودند و هر کسی را که شیخ و امیر میپذیرفتند مردم هم پذیرای او بودند، بنابراین با بیعت کردن محمد بن سعود امیر درعیه با محمد بن عبدالوهاب پشتوانه نظامی آراء و اندیشه وهابیون مهیا گردید و شیخ محمد با همدستی ابن سعود توانست مردم را با خود همراه کند و برنامه خود را عملی کند.
4. حمایت و پشتیبانی قدرت خارجی:
عامل دیگر حمایت و پشتیبانی استعمار انگلیس بود و از آنجایی که انگلیس و عثمانی با هم در رقابت و تقابل بودند و از طرفی وهابیت هم ماهیتی ضد عثمانی داشت استعمار انگلیس برای ایجاد تفرقه در جامعه اسلامی و تصعیف دولت عثمانی به منظور دستیابی به مستملکات آن دولت اقدام به فرقهگرایی نمود و با تمسک به تز«مذهب علیه مذهب» ابن عبدالوهاب را پرورش داده و سپس اقدام به تلفیق وی با ابن سعود کردند و با حمایتها و پشتیبانیهای بیشائبه خود از این دو راه را برای بسط و گسترش وهابیت هموار کردند.
5. عرضه فرق افراطی شیعه با کمک استعمار در مقابل فرق افراطی سنی:
حربه مذهب علیه مذهب استعمار انگلیس باعث شد فرقههایی همچون بابیّت و شیخیه در جهان تشیخ آن هم با عقاید انحرافی و شرک مآبانه زمینه را برای هر گونه عکسالعمل صنفی و شدید و برخوردهای قهر آمیز علیه تشیع ناب، از طرف فرق افراطی سنّی دست ساز استعمار فراهم کرد.
وهابیون با استناد به آراء و عقاید کتب اعتقادی مروّجین و مؤسسین این مسلکها مثل کتاب«شرح الزیارة» نوشته شیخ احمد احسائی از مسلک شیخیه به تشیّع علماء شیع اثنی عشری در عتبات مقدسه تاختند و کشتار وسیعی از مسلمانها راه انداختند.
محمد بن عبدالوهاب هم از این طریق مردم عامی و بادیه نشین نجد را فریب داده و حملات متعددی را به عتبات مقدسه به راه انداختند و شیعیان و مسلمین زیادی را کشتند.[1]
پینوشتها:
[1]. احمد علی خسروی، بررسی وهابیت و ریشههای تاریخی وهابیگری، تحسین، قم، 1380، ص105
منبع:احمد علی خسروی، بررسی وهابیت و ریشههای تاریخی وهابیگری، تحسین، قم، 1380
در سال 1227 ه. ق. محمد علی پاشا لشکر دیگری مهیا نمود و خود نیز متوجه حجاز شد. لشکریان در نهایت نیرومندی و آمادگی قبل از او در ماه شعبان حرکت کردند. به همراه آنان هجده توپ و سه خمپاره بود. لشکریان محمد علی پاشا بر مناطقی که در دست وهابیها بود، غلبه پیدا کردند و در ماه رمضان، صفرا و حدیده و مناطق دیگر را بدون جنگ و خونریزی بلکه با نیرنگ و مدارا از چنگ آنها بدر آوردند؛ به این ترتیب که در میان عربها پول فراوانی تقسیم نمودند. به شیخ بزرگ قبائل حرب یکصد هزار ریال سعودی و به یکی از مقامات پایین تر قبیله حرب هجده هزار ریال دادند و برای ایشان مقرری ماهیانه تعیین نمودند تا هر ماه به آنان پرداخت شود. تمامی این امور به تدبیر شریف غالب بود که در ظاهر از وهابیها اطاعت می کرد. در محله اول که شکست خوردند با شریف غالب در این مورد مکاتبه نکرده بودند، تا کار به تدبیر او صورت گیرد.
لشکریان محمد علی پاشا در اواخر ذیقعده وارد مدینه منوره شدند. هنگامی که خبر پیروزی به مصر رسید به مدت سه روز جشن و چراغانی بر پاساختند؛ توپ و تفنگ شلیک کردند و برای تمامی پادشاهان روم بشارت فرستادند.
در اوائل محرم 1228 ه. ق. لشکریان محمد علی پاشا از طریق دریا بر جده تسلط یافتند؛ سپس به سوی مکه رفتند و بر آنجا نیز مسلط شدند. همه این امور نیز تدبیر نهانی شریف غالب و بدون جنگ انجام گرفت. چون لشکریان به جده رسیدند، لشکر وهابیان که در مکه بودند با امرای خود گریختند.
سعود امیر وهابیها در سال 1227 ه. ق. حج گذارده ابتدا به طائف و سپس به سوی درعیه رفته بود. او نمی دانست که لشکریان سلطان عثمانی بر مدینه مسلط شده اند. چون در درعیّه رسید دریافت که آنان مکه و سپس طائف را فتح کرده اند. [فتح طائف بدینگونه بود] که چون لشکریان محمد علی پاشا به جده و مکه رسیدند، عثمان مضایفی- امیر وهابیان- با لشکریان و سردارانش از طائف گریختند.
در ربیع الاول 1228 محمد علی پاشا افرادی را به دارالسلطنه - استانبول- گسیل داشت و مژده فتح را با فرستادن کلیدهای مکه و مدینه و جده و طائف اعلام کرد. کلیدها را در سینی طلا و نقره گذاشتند و در حالی که پیشاپیش آن در منقلهای طلا و نقره بخور می سوزاندند و پشت سرشان عده ای طبل و شیپور می زدند، همراه با جمعیتی انبوه به دارالسلطنه وارد شدند. برای ورود فرستادگان، شهر را زینت کردند و توپ و تفنگ شلیک نمودند، به آورنده کلیدها خلعت و جایزه دادند و بر رتبه محمد علی پاشا افزودند؛ برای خود او و سران ولایاتی که پذیرفته بودند تحت امر او باشند، خلعتهایی فرستادند.
در ماه شوال 1228 ه. ق. محمد علی پاشا خود عازم حجاز شد؛ قبل از حرکت او شریف غالب، عثمان مضایفی- امیر وهابیها در طائف که از بزرگترین یاران و امرای وهابی بود- را گرفت، به زنجیر آهنین کشید و به سوی مصر فرستاد. در ماه ذیقعده مضایفی به مصر رسید؛ هنگامی که محمد علی پاشا به سوی حجاز حرکت کرده بود. مضایفی به دارالسلطنه فرستاده و در آنجا کشته شد. محمد علی پاشا در ذیقعده به مکه رسید، شریف غالب بن مساعد را دستگیر کرد و به دارالسلطنه فرستاد. او برادر زاده اش شریف یحیی بن سرور بن مساعد را به جای وی به عنوان امیر مکه منصوب نمود.
در ماه محرم 1229 ه. ق. مبارک بن مضیان- امیر وهابی بر مدینه- را به دارالسلطنه فرستادند. او را در میان شهر قسطنطنیه(34) گردانیدند تا مردم ببینند. سپس او را کشتند و سرش را بر دروازه سرایا آویختند. با عثمان مضایفی نیز چنین کرده بودند . اما شریف غالب را محترمانه به سلانیک(35) فرستادند. وی تا سال 1231 ه. ق. با احترام در آنجا بزیست؛ در این سال مرد و در همانجا مدفون شد.
برای او قبه ای ساختند که مورد زیارت مردم قرار می گرفت. مدت امارت او بر مکه 26 سال بود.
محمد علی پاشا بسیاری از لشکریان خود را برای جنگ با وهابیان و ریشه کن ساختن آنان به تربه و بیشه و بلادغامد و زهران و بلاد عسیر فرستاد؛ آنگاه خود در شعبان 1229 ه. ق. به دنبال ایشان عزیمت کرد. بسیاری از وهابیان را کشت و به اسارت گرفت و آبادیهایشان را ویران نمود.
در جمادی الاول سال 1229 ه.ق. سعود- امیر وهابیان- بمرد و فرزند او عبدالله به جای وی نشست.
محمد علی پاشا تا موسم حج در منطقه وهابیها بود چون ایام حج فرا رسید؛ از سرزمین وهابیان بازگشت و به انجام مراسم حج مشغول شد. او تا رجب سال 1230 ه. ق. در مکه درنگ نمود. سپس متوجه مصر شد و حسن پاشا را در مکه بجای گذاشت. محمد علی پاشا در نیمه رجب 1230 به مصر رسید. مدت اقامتش در حجاز یک سال و هفت ماه به طول انجامید. او به مصر بازنگشت مگر پس از اینکه امور حجاز را منظم ساخت و طائفه وهابیها را که در میان تمام قبیله ها و طائفه های حجاز پراکنده بودند، نابود ساخت. تنها بقایایی از ایشان در درعیّه بجای مانده بود که امیرشان عبدالله بن سعود بود.
محمد علی پاشا لشکری به سرپرستی پسرش ابراهیم پاشا به سوی عبدالله بن سعود گسیل داشت. عبدالله قبلاً هنگامی که طوسون پاشا فرزند دیگر محمد علی پاشا در مدینه بود با او مکاتبه کرده، پیمان صلحی بسته بود تا در صورت پذیرفتن فرمان محمد علی پاشا در مقام امارت خود باقی بماند؛ محمد علی پاشا به این صلح راضی نشد. از این رو لشکری را به فرماندهی پسرش ابراهیم به سوی او فرستاد. این در اواخر سال 1231 ه. ق. بود.
ابراهیم پاشا در سال 1232 ه. ق. به درعیّه [مرکز امارت وهابیان] رسید. میان او و عبدالله بن سعود جنگ در گرفت. لشکریان ابراهیم پاشا در ذیقعده سال 1233 ه. ق. بر عبدالله بن سعود چیره شدند. خبر پیروزی به مصر رسید؛ مردم شادی کردند؛ هفت شبانه روز مصر و مناطق اطراف آن را زینت کردند و هزار گلوله توپ شلیک نمودند.
محمد علی پاشا در جنگ با وهابیان کوشش بسیار نمود و اموال فراوانی در این راه خرج کرد. حتی برخی از کارگزاران او نقل کرده اند که برای حمل بعضی وسایل از ینبُع به مدینه، چهل و پنج هزار ریال سعودی به عنوان کرایه پرداخت نموده است؛ کرایه هر شتر شش ریال که نیمی از آن را امیر ینبع و نیم دیگر را امیر مدینه پرداخته است. اجرت حمل همین بار از مدینه به درعیّه بالغ بر یکصد و چهل هزار ریال شد.
ابراهیم پاشا، عبدالله بن سعود را دستگیر کرد و همراه با بسیاری از امرای وهابیان به مصر فرستاد. عبدالله بن سعود در هفدهم محرم 1234 ه. ق. به مصر رسید. گروه فراوانی برای دیدن او جمع شدند. او را بر قاطری سوار نمودند و مردم برای تماشا و تفریح در اطراف او ازدحام کردند. هنگامی که بر محمد علی پاشا وارد شد به خوشرویی با او روبرو گردید؛ از جای خود برخاست و او را در کنار خود نشانید و با او به گفتگو پرداخت.
پاشا از عبدالله بن سعود پرسید: این پیروزی را چگونه می بینی؟ پاسخ داد: جنگ پیروزی و شکست دارد. پرسید: پسرم ابراهیم پاشا چطور بود؟ گفت: در انجام کار خود همت کرد و کوتاهی ننمود و ما نیز کوشیدیم تا آنچه خدا مقرر فرموده بود واقع شد. پاشا گفت من نزد سلطان برایت وساطت می کنم؛ پاسخ داد آنچه مقدر باشد واقع می شود؛ سپس به او خلعتی پوشانید و به خانه اسماعیل پاشا در بولاق(36) رفت.
عبدالله بن سعود یک صندوق کوچک فولادی به همراه خود داشت. پاشا پرسید این چیست؟ جواب داد این صندوق را پدرم از حجره پیامبر (ص) برداشته است و من آن را برای سلطان آورده ام. پاشا دستور داد آن را گشودند، سه جلد قرآن درون آن صندوق بود - از خزائن پادشاهان. بینندگان قرآنهایی به آن خوبی ندیده بودند. سیصد دانه مروارید بزرگ و یکدانه زمرد بزرگ و بندی از طلا نیز داخل آن صندوق بود.
پاشا به عبدالله گفت شما چیزهای فراوانی از حجره پیامبر (ص) برداشته اید. عبدالله پاسخ گفت این تنها چیزی است که من نزد پدرم دیده ام. البته هر چه در حرم موجود بوده را پدرم برنداشته است، بلکه عربها، اهل مدینه، خواجه های حرم و شریف مکه آنها را برده اند. پاشا گفت: درست است، من بعضی از آنها را نزد شریف دیده ام.
عبدالله بن سعود را به دارالسلطنه فرستادند و در ماه محرم سال 1235 ه.ق. ابراهیم پاشا پس از آنکه درعیّه را به گونه ای خراب کرد که ساکنین آن آنجا را ترک نمودند، از حجاز به مصر بازگشت.
عبدالله بن سعود در ماه ربیع الاول به دارالسلطنه رسید؛ او را در شهر گردانیدند تا مردم او را ببینند؛ آنگاه او را کنار باب همایون کشتند و پیروان او را نیز در جاهای گوناگون به قتل رساندند.
این مختصری از ماجرای وهابیان بود. اگر در هر مورد شرح می دادم، داستان به درازا می کشید. فتنه وهابیان از مصیبتهایی بود که اهل اسلام دچار آن گشتند. آنان بسیاری از مردم را کشتند؛ اموال فراوانی را به غارت بردند و ضرر آنها به همه رسید؛ شرشان دامنگیر همگان شد. و لا حول و لاقوه الا بالله.
بسیاری از حدیثهای پیامبر(ص) به این فتنه تصریح نموده است مانند: «مردمی از جانب مشرق بیرون می آیند؛ قرآن می خوانند در حالی که از چنبر گردنشان نمی گذرد. از دین خارج می شوند، به همان سان که تیر از کمان خارج می شود. نشانه آنان سر تراشیدن است».(37)
این حدیث به روایتهای بسیاری نقل شده؛ بعضی در صحیح بخاری و برخی در کتب دیگر موجود است. ما نیازی به طولانی کردن سخن برای نقل این روایتها نداریم و نیز، لازم نیست بیان کنیم که چه کسی آنها را نقل نموده است. چرا که این روایتها صحیح و مشهور است. بویژه عبارت «نشانه آنان سر تراشیدن است» تصریح به این طائفه دارد زیرا ایشان به همه پیروان خود امر می کردند که سرهایشان را بتراشند و این صفت در هیچ یک از گروههای خوارج و بدعت گزاران قبل از ایشان نبوده است.
سید عبدالرحمن اهدل مفتی زبید(38) می گوید: « در ردّ وهابی ها نیازی به تألیف نیست. بلکه کلام پیامبر (ص) در ردّ آنان کفایت می کند که فرموده است: «نشانه آنان سر تراشیدن است»(39)؛ چرا که هیچکدام از بدعتگزاران غیر ایشان این کار را انجام نداده اند».
یک بار زنی را مجبور کردند تا از آنها پیروی کند؛ به ناچار چنین کرد؛ پسر عبدالوهاب دستور داد تا آن زن سر خود را بتراشد. زن چنین استدلال کرد: تو به زنان دستور می دهی سر خود را بتراشند پس باید به مردان هم دستور دهی ریش خود را بتراشند چرا که موی سر زینت او است و موی صورت هم زینت مرد است. فرزند عبدالوهاب پاسخی برای او نداشت.
از کارهای ایشان این است که مردم را از درخواست شفاعت از پیامبر (ص) باز می دارند. با اینکه احادیث شفاعت پیامبر (ص) برای امت فراوان و متواتر است و بیشتر شفاعت آن حضرت برای صاحبان گناهان کبیره از امت می باشد.
آنان مردم را از خواندن دعای دلائل خیرات که دربردارنده صلوات بر پیامبر (ص) و یاد او و بسیاری از صفات کامل اوست؛ باز می داشتند و می گفتند این شرک است. و همینطور مردم را از درود فرستادن بر پیامبر (ص) بر منبرها و پس از اذان باز می داشتند؛ تا آنجا که مرد کور درستکاری موذن بود؛ پس از اذان، بر پیامبر (ص) درود فرستاد؛ او را نزد پسر عبدالوهاب آوردند؛ دستور کشتن وی را صادر کرد و او را کشتند. اگر تمامی کارهای آنان را جستجو می کردم، دفترهایی از مطالب حاصل می شد. به همین مقدار کافی است. خداوند منزه و والا، داناتر است.
پی نوشت ها :
1- الفکر الاسلامی الحدیث وصلته بالاستعمار الغربی، تألیف محمد بهی.
2- عظمت مسلمین در اسپانیا تألیف ژوزف ماک کاپ.
3- قرن بدیع، ج 2، ص 33.
4- ایام تسعه، ص 387.
5- خطابات، ج1، ص 32.
6- مکاتیب، ج 3، ص 346.
7- مکاتیب، ج 3، ص 347.
8- خطابات، ج 3، ص 33.
9-نقل به مضمون از کتاب خاطرات مستر همفر.
10- آنچه در این جزوه آمده تنها مربوط به وهابیت است. برای اطلاع بیشتر در مورد فتنه فرانسیس ر. ک. الفتوحات الاسلامیه، چاپ مصر، ج2، ص 273 به بعد، نوشته مولف.
11- اشاره به شیطان است که چون مورد لعن خدا قرار گرفت، مهلت خواست؛ خداوند فرمود: «تو از مهلت یافتگان هستی تا روز معین.» سوره ص (38)، آیه 80 و 81.
12- مجاز عقلی یا اسناد مجازی آن است که فعل و مانند آن به غیر فاعل یا جانشین آن اسناد داده شود؛ مانند: «رود جاری شد». اما اگر بگوییم: «آب در رود جاری است» اسناد، حقیقی خواهد بود.
13- محمد بن سعود، سر سلسله پادشاهان سعودی- آل سعود- است. وی در سال 1179 ه. ق. درگذشت.
14- و من اضلّ مِمَّن یدعوا من دون الله من لا یَستَجیبُ له الی یوم القیمه و هم عن دعائهم غافِلونَ. (سوره احقاف 46، آیه 5)
15- ولا تدعُ من دونِ الله ما لا ینفعُکَ و لا یضرُّک. (یونس 10، آیه 106)
16- ما نعبدهم الا لیقرِّبونا الی اللهِ زُلفی. (زمر 39، آیه 3.)
17- و لئن سألتَهم من خلقهم لیقولُنَّ اللهُ. (زخرف 43، آیه 87)
18- و لئن سالتَهم من خلقَ السّموات ِ والارضَ لیقولنَّ اللهُ (لقمان 31، آیه 25- زمر 39، آیه 38)
19- ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی. (زمر39، آیه 3)
20- اخوف ما اخاف علی امتی رجل یتأول القرآن بصنعه فی غیر موضعه.
21- الّهم انی اسئلک بحق السائلین علیک...
22- اللّهم اغفر لامّی فاطمه بنت اسد و وسّع مدخلها بحق نبیک و الانبیاء الذین من قبلی انّک ارحم الراحمین.
23- اللّهم انی اسئلک و اتوجّه الیک بنبیک محمد نبیّ الرّحمه. یا محمد انی اتوجه بک الی ربی فی حاجتی لتقضی اللّهم شفعه فی.
24- و من یُشاققِ الرّسول من بعد ما تبین له الهدی و یتبع غیر سبیلِ المومنین نولهِ ما تولی و نصلِهِ جهنَّمَ و ساءَت مصیراً نساء 4، آیه 115
25- یا ارض! ربّی و ربّک الله.
26- السلام علیکم یا اهل القبور.
27- السلام علیک ایها النبی.
28- ر.ک. همین کتاب پاورقی ص
29- برای آشنایی بیشتر می توانید به کتابهای زیر مراجعه کنید:
- الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه، نوشته شیخ سلیمان بن عبدالوهاب (بردار محمدبن عبدالوهاب).
- التوسل بالنبی و جهله الوهابیین، نوشته ابی حامدبن مرزوق از علمای مکه.
-الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، نوشته سید احمد بن زینی دحلان (مولف کتاب حاضر).
-کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، نوشته سید محسن امین عاملی این کتاب به فارسی ترجمه شده است.
- البراهین الجلیه فی رفع تشکیکات الوهابیه، نوشته سید محمد حسن قزوینی؛ این کتاب نیز به فارسی ترجمه شده است.
- آیین وهابیت، نوشته شیخ جعفر سبحانی.
30- به نظر می رسد مراد مولف، کتاب «الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه» باشد.
31- مزیریب، قریه ای در شمال عربستان در راه حج بین دمشق و مکه.
32- کانّهم حمرّ مستنفرّه* فرّت من قسوره سوره مدثر 74، آیه 50 و 51.
33- یَنبُع، شهری بندری است در کشور عربستان، واقع در ساحل دریای سرخ.
34- استانبول.
35- سلانیک یا سالونیک، شهری بندری است در یونان.
36- بولاق، محله ای در قاهره که در دوران حکومت عثمانی بندرگاه قاهره در رود نیل بوده است.
37- یخرج الناس من قبل المشرق یقروون القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، سیماهم التحلیق.
38- زبید، شهری در یمن در سر راه عدن به مکه واقع در 25 کیلومتری دریای سرخ.
39- سیماهم التحلیق
از آغاز پیدایش اسلام دو گروه از پیشرفت سریع این آئین آسمانی جلوگیری کرده اند؛ نخست دوستان غافل و دیگر دشمنان عاقل. دشمنانی که در میدان جنگ نتوانستند بار سنگین نبرد را تحمل نمایند، به لباس دوستی درآمدند و بیش از دشمن جنگی بر پیکر اجتماع متحد اسلامی ضربه زدند.
ابوسفیان جنگجو که با نیروی عظیم مالی و جانی در نبردهای پیاپی از نیروهای اندک مسلمان شکست خورد، خود و پیروانش با تظاهر به اسلام و رخنه در صفوف مسلمین به انکار وحی و پیامبری پرداختند، و همراه با یهودیان شکست خورده نقش خویش را اجرا کردند؛ کودتای اسفبار تاریخ اسلامی را به وجود آوردند و خشت اول بنا را کج نهادند تا کار به انقلاب عمومی مسلمین و قتل عثمان منجر گردید.
معاویه، همجوار مسیحیان شکست خورده، جویای نام و نشان و با حالت انتقامی شدید از بنی هاشم به دنبال فرصت می گشت. تلاقی دو هدف- اتحاد نامقدس معاویه و سیاست روم- کار را به آنجا کشانید که کشیش، هانری لامانس بسیار از معاویه تمجید و تعریف کند و بگوید جا دارد که مسیحیان مجسمه های زرین معاویه را در میدانهای اروپا نصب کنند.(1)
آری معاویه و فرزندش دو جاسوس زبردست برای غرب بودند و از منویات دشمن و راهنماییهای سرجون مسیحی به خوبی در جهت انهدام کاخ با عظمت اسلام بهره می گرفتند(2)؛ نه تنها در صدر اسلام بلکه در همه اعصار و نیز قرون اخیر این دشمنان دوست نما، به اجرای نقشه های شوم خویش در کشورهای اسلامی مشغول بوده اند. بسیاری از آنان شناسایی شده و اسرارشان بر ملا گشته است و چه بسیار از آنان که پس از اجرای برنامه های استعماری خویش به پست و مقام و مدال و القاب مخصوص دست یافته اند.
از این گروه در قرنهای اخیر افراد زیر را می توان نام برد: مستر همفر، سرادوارد گری، سر سید احمد خان، سر ملکم خان، سرعباس افندی، کینیاز دالگورکی، و غلام احمد قادیانی که مأموریتهای هر کدام پی آمدهایی برای ملتهای اسلامی داشته است و آثار ویرانگر آنها هنوز گریبانگیر جوامع ماست.
برای مثال کینیاز دالگورکی نطفه حرامی به نام بابیت را به وجود آورد که با انشعابهای مختلف با نامهای، ازلی، بهایی، بیانی، مرآتی و غیره در دامن انگلستان پرورش یافت؛ امپریالیسم آمریکا نیز از این مولود چند پدر بهره برداری می کند. اکنون برای روشن شدن ارتباط سه جانبه این حزب بیگانه پرست به کتابهای خودشان مراجعه می کنیم:
در مورد ارتباط آنان با روسیه، شوقی- نوه عباس افندی- در قرن بدیع می گوید: «در زرگنده میرزا مجید شوهر همشیرهی
مبارک که در خدمت سفیر روس پرنس دالگورکی سمت منشیگری داشت آن حضرت (بهاء الله) را ملاقات و ایشان را به منزل خویش- که به منزل سفیر متصل بود- رهبری و دعوت نمود... سفیر روس از تسلیم حضرت بهاء الله امتناع ورزید.»(3)
و در رساله ایام تسعه می گوید: «سفیر روس به صدر اعظم ایران نوشت: باید حضرت بهاء الله را از طرف من پذیرایی کنی، و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی، و اگر آسیبی به بهاء الله برسد و حادثه ای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود» (4).
در مورد وابستگی به انگلیس در کتاب خطابات در انگلستان می گوید: «آمدن من به اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است؛ نتیجه به درجه ای می رسد که به زودی از افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می کنند...»(5).
در مکاتیب می گوید: «در الواح مبارک ذکر عدالت و حسن سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور، ولی حال مشهود شده؛ و فی الحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند... عکا- اکتبر 1918»(6).
و می گوید: «اللهمّ سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذه الارض المقدسه، فی مشارقها و مغاربها، و نشکرک و نحمدک علی حلول هذه السلطه العادله و الدوله القاهره، الباذله القوّه فی راحه الرّعیه، و سلامه البریّه. اللّهمّ ایّد الامبراطور الاعظم جورج
الخامس عاهل انکلترا بتوفیقاتک الرّحمانیه. و ادم ظلّها الظّلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک، و صونک . دسامبر 1918.»(7).
این دعا و ثنا بعد از شکست دولت اسلامی ترکیه از انگلستان استعمارگر است که به کمک یهود و اعراب انجام گرفت. من به عنوان یک ایرانی شرم دارم این دعا را که دعا به دشمن اسلام است ترجمه نمایم. آقای عبدالبها انگلستان را به عدالت توصیف می کند و از خداوند می خواهد که سایه بلندپایه این دولت و به خصوص ژرژ پنجم امپراطور بزرگ انگلستان را بر سر کشورهای اسلامی مستدام بدارد!
و در اظهار علاقه به آمریکا، در کتاب خطابات می گوید: « از برای تجارت و منفعت آمریکا مملکتی بهتر از ایران نه؛ چه ایران تمام ثروتش زیر خاک پنهان است؛ امیدوارم آمریکا سبب شود که آن ثروت آشکار گردد.»(8) این گوشه ای از وابستگی مسلک ساختگی بابیگری و بهاییگری به سیاستهای خارجی است که به روشنی در کتابهای خودشان نیز آمده است. به همین طریق می توان به چگونگی پیدایش فرقه های دیگر در قلب کشورهای اسلامی پی برد- از جمله غوغایی که وهابیها به وجود آوردند.
بهترین سند پیدایش این گروه کتاب خاطرات مستر همفر جاسوس بریتانیا در کشورهای اسلامی است. چاپهای متعدد از این کتاب با نامهای گوناگون منتشر شده است.
مستر همفر، شیطانی نیرنگ باز بود که با نقشه های خویش توانست محمد بن عبدالوهاب را به خدمت بگیرد و او را برای اجرای توطئه شوم وزارت مستعمرات انگلیس، آلت دست قرار دهد.
مستر همفر می گوید: «از سوی وزارت مستعمرات انگلیس سندی را در اختیار من گذاشتند که در آن برنامه هایی برای در هم کوفتن اسلام و مسلمانان در مدت یک قرن آمده بود به گونه ای که پس از آن از اسلام تنها نامی باقی بماند. این سند چهارده بند داشت:
1- همکاری با روسیه برای تسلط بر منطقه مسلمان نشین خاور.
2- تعاون و همکاری با فرانسه و روسیه برای سرکوبی کشورهای اسلامی از داخل و خارج.
3- ایجاد اختلاف میان دو کشور بزرگ اسلامی ایران و امپراطوری عثمانی.
4- تجزیه کشورهای اسلامی و واگذاری بخشهایی از آن به غیر مسلمانان: مدینه به یهودیان؛ اسکندریه به مسیحیان؛ یزد به زرتشتیان پارسی، عماره به صابئان؛ کرمانشاه به علی اللّهی ها؛ موصل به یزیدی ها؛ خلیج فارس به هندوها؛ طرابلس به دروزی ها؛ قارص به علویها و مسقط به خوارج.
5- ایجاد حکومتهای کوچک خود مختار در دولتهای ایران و عثمانی.
6- ایجاد مذاهب نو ظهور در میان شیعه و اهل تسنن.
7- پراکندن فسادهایی چون: زنا، لواط، قمار و میگساری در میان مسلمانان.
8- تلاش برای گماشتن حاکمان فاسد در کشورهای اسلامی که در اختیار وزارت باشند و اگر غیر مسلمان باشند بسیار بهتر است.
9- جلوگیری از توسعه لغت و زبان عربی و ترویج زبانهای
سانسکریت، فارسی، کردی و پشتو و لهجه های محلی عربی.
10- گماردن جاسوسان و مستشارانی بر فرمانروایان کشورهای اسلامی.
11-اعزام مبلغین و مسیونرهای مسیحی به عنوان پزشک، مهندس، حسابدار و مانند آن به کشورهای اسلامی.
12- سست کردن عقیده دختران و پسران مسلمان و ترویج فساد در میان آنان به وسیله مدارس، باشگاهها، نشریات و دوستان غیر مسلمان.
13- ایجاد جنگلهای داخلی در کشورهای اسلامی، تا مال و نیروی مسلمانان تباه شود و اندیشه پیشرفت و همبستگی را از سر بیرون کنند.
14- در هم شکستن اقتصاد مسلمانان از طریق نابود ساختن کشاورزی، انهدام سدها، قناتها و تلاش برای گسترش بیکاری»(9).
در ردّ محمد بن عبدالوهاب کتابهای زیادی نوشته شده است. حتی برادر، پدر و اساتیدش در ردّ او کتاب نوشته و همه مذاهب اسلامی عقایدش را مردود اعلام کرده اند. کتابی که در دست دارید نوشته مفتی مکه- سید احمد بن زینی دحلان- است.
در این کتاب پیدایش وهابیت و چگونگی گسترش این مسلک، درگیریها و ویرانگریهای وهابیان و نیز ردّ باورهای آنان به رشته تحریر در آمده است.
نسخه عربی این کتاب بارها به وسیله حسن حلمی بن سعید در ترکیه منتشر شده و ترجمه حاضر از روی متن عربی انجام گرفته است.
ابراهیم وحید دامغانی
در زمان سلطنت سلطان سلیم سوم آشوبهای فراوانی روی داد؛ از جمله فتنه وهابیت در حجاز. وهابیها به مکه و مدینه مسلط شدند و از مردم مصر و شام برای انجام حج جلوگیری کردند. دیگر آشوب فرنسیس که از سال 1213 ه. ق. تا سال 1216 ه. ق. کشور مصر را تحت فرمان خود درآوردند. ما مطالب مربوط به این دو فتنه را به اختصار نقل می کنیم.(10) چرا که تفصیل آن در کتب تاریخ آمده و در هر مورد به طور جداگانه کتابهایی تألیف شده است.
آغاز نبرد میان وهابیها و شریف غالب بن ساعد- نائب السلطنه امپراطوری عثمانی در منطقه حجاز- از سال 1205 ه.ق. بود. امپراطور عثمانی در این زمان سلطان سلیم سوم فرزند سلطان مصطفی سوم پسر احمد بود.
پیدایش وهابیت به سالها قبل باز می گردد. وهابیان ابتدا در شهرهای خود قدرت و شوکت یافتند؛ سپس شر آنها افزون شد و قلمرو حکومتشان وسعت یافت. به گونه ای به کشتار مردم پرداختند که به حساب درنمی آمد؛ مال مردم را حلال کردند و زنان آنها را اسیر
نمودند.
بنیانگذار این مسلک محمد بن عبدالوهاب خبیث بود؛ اصلش از مشرق- از بنی تمیم. او از سالمندان بحساب می آمد و نزدیک بود از مهلت یافتگان(11) شمرده شود؛ زیرا در حدود یکصد سال زیست، تا اینکه گمراهیها از سوی او پراکنده شد.
محمد بن عبدالوهاب در سال 1111 ه. ق. متولد شد و در سال 1200 ه.ق. به هلاکت رسید. یکی از مورخین تاریخ مرگ او را به حساب ابجد چنین گفته است: «بدا هلاک الخبیث؛ 1206».
محمد در آغاز کارش از طلاب مدینه منوره بود. پدرش مردی صالح از اهل علم و برادرش شیخ سلیمان نیز عالم بود. پدر، برادر و استادانش به فراست درباره او پیش بینی می کردند که موجب کجروی و گمراهی مردم خواهد شد؛ چرا که در بسیاری از امور کجرویهای او را از گفتار و کردار و گرایشهایش در می یافتند. ایشان از همان وقت او را توبیخ می نمودند و مردم را از وی بر حذر می داشتند. خداوند فراست آنان را درباره او محقق ساخت؛ چون انحراف و کژیهایی را بدعت گذاشت که سبب گمراهی جاهلان گردید.
محمد بن عبدالوهاب در بدعتهای خود با پیشوایان دین به مخالفت برخاست و بدینوسیله به تکفیر مومنان پرداخت. پنداشت که زیارت قبر پیغمبر- (ص)- و توسل به آن حضرت و سایر انبیا، اولیا و صالحین و زیارت قبور ایشان شرک است. او خواندن پیامبر- (ص) - و سایر پیامبران، دوستان خدا و مردان شایسته را هنگام توسل شرک می پنداشت. گمان می کرد که هر کس، هر چه را به غیر خدا نسبت
دهد- اگرچه به صورت مجاز عقلی (12)- مشرک است؛ مانند اینکه بگوید: « این دارو مرا خواب کرد». یا هنگامی که از دوست خود یاری می خواهد بگوید: «دوستم به من کمک کرد». او به دلائلی متمسک می شد که به هیچ وجه مرام او را اثبات نمی کرد. سخنان خود را با عبارتهای مزوّرانه آراست و مطلب را بر عوام مشتبه ساخت؛ تا از او پیروی کردند. وی در مورد مرام خود رساله هایی تألیف کرد تا پیروانش به کفر بیشتر اهل توحید معتقد شدند.
محمد بن عبدالوهاب به امرای شرق حجاز- اهل دزعیّه- پیوست و نزد ایشان ماند تا یاریش کردند و به دعوت مرام او همت گماشتند. آنان با این کار به تقویت و توسعه حکومت خود پرداختند؛ اهل بادیه و چادرنشینان را زیر سلطه خود گرفتند، تا به پیرویشان در آمدند و برای آنان لشکری بی مانند شدند. معتقد شدند که هر کس به گفته های پسر عبدالوهاب باور نداشته باشد، کافر و مشرک است و مال و جانش هدر است.
آغاز کار او در سال 1143 ه. ق. بود. علما و استادان و حتی برادرش شیخ سلیمان در ردّ او کتابهای زیادی نوشته اند.
یکی از امرای مشرق که در انتشار دعوت وی کوشید و او را یاری کرد، محمد بن سعود(13) امیر درعیّه بود؛ از طائفه بنی حنیفه، قوم مسیلمه کذّاب، مدعی دروغین پیامبری. چون محمد بن سعود درگذشت پسرش عبدالعزیز به یاری او پرداخت. بسیاری از مشایخ و استادان محمد بن عبدالوهاب در مدینه پیش بینی می کردند که این مرد به زودی گمراه می شود یا خداوند کسانی را که از خود رانده و دچار شقاوت ساخته است، به دام گمراهی او خواهد افکند؛ و چنین شد.
محمد بن عبدالوهاب خیال می کرد با مذهب ابداعی خود، توحید خالص و بیزاری از شرک را به وجود آورده است. گمان می کرد مردم از ششصد سال پیش در ضلالت بوده اند و او دین مردم را تجدید کرده است. او آیات قرآنی را که درباره مشرکین نازل شده بود، به اهل توحید حمل می کرد؛ مانند: « چه کسی گمراهتر است از آنان که جز خدا کسی را بخوانند که تا قیامت آنها را اجابت نکند و از خواندن ایشان بی خبر باشد»(14) یا مانند آیه: «نخوان غیر از خدا چیزی را که نه به تو فائده می رساند و نه زیان». (15) و مانند این آیات در قرآن کریم فراوان است.
محمدبن عبدالوهاب گفته است: هر کس از پیامبر (ص) یا سایر پیامبران، اولیا و صالحین طلب فریادرسی کند، آنان را بخواند، یا از آنها شفاعت بخواهد، مانند مشرکینی است که در این آیات از آنها یاد شده و آنچه در این آیات آمده در مورد او نیز صادق است. او زیارت قبر پیامبر (ص) و سایر انبیا، اولیا و صالحین را نیز همینگونه می داند.
وی در مورد سخن مشرکان در عبادت بتها که «ما بتها را نمی پرستیم مگر برای آنکه ما را به خدا نزدیک سازند.»(16) گفته است: توسل جویان مانند این مشرکین اند؛ و گفته است: مشرکین هم عقیده نداشتند که این بتها چیزی را می آفرینند بلکه باور داشتند که آفریننده خداست. چرا که قرآن می فرماید:« اگر از ایشان بپرسی چه کسی آنان را آفریده است؟ البته می گویند: خدا.»(17) و نیز می فرماید: «اگر از ایشان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ البته می گویند: خدا.» (18) پس خداوند، حکم به شرک و کفر آنان نکرده است مگر از این رو که می گویند: بتها را می پرستیم تا ما را به خدا نزدیک کنند. بنابراین کسانی هم که پیامبر (ص) و دیگران را وسیله تقرّب قرار می دهند؛ مانند آنان مشرکند.
یکی از پاسخهایی که در کتب گوناگون در ردّ این سخن آمده چنین است: این استدلال باطل است زیرا مومنان، انبیا و اولیا را خدا و یا شریک خدا قرار نمی دهند بلکه بر این باورند که آنان نیز بندگان و آفریدگان خدا هستند؛ و نه سزاوار پرستش. اما مشرکین که این آیات در مورد آنها نازل شده است، بتها را خدا می دانستند و به عنوان پروردگار خود تعظیم می نمودند؛ اگر چه به این باور بودند که آنها آفریننده موجودات نیستند. مومنان انبیا و اولیا را شایسته عبادت نمی دانند و آنها را به عنوان پروردگار، بزرگ نمی شمارند بلکه بر این باورند که آنان بندگان و دوستان خدایند؛ خداوند آنان را برگزیده و انتخاب فرموده است و به برکت وجود آنها به بندگان خود رحم می کند. بنابراین مشتاقان زیارت آن بزرگواران با تبرک جستن از آنان به دنبال رحمت الهی اند. برای اثبات این مطلب شواهد فراوانی از قرآن و سنت وجود دارد.
مسلمانان بر این باورند که آفریننده زیان رسان و سود بخش
شایسته عبادت تنها خداست و کسی جز او موثر در وجود نیست؛ انبیا و اولیا چیزی نمی آفرینند و دارنده نفع و ضرری نیستند و تنها خداوند به برکت ایشان بندگان خود را مورد رحمت خویش قرار می دهد.
بنابراین مشرکان از این جهت که بتهایشان را شایسته پرستش و سزاوار خدایی می دانند، در شرک واقع شده اند؛ نه فقط برای گفتن اینکه:« ما اینها را نمی پرستیم مگر برای آنکه ما را به خدا نزدیک سازند» (19) چرا که وقتی برایشان استدلال شد که این بتها شایسته پرستش نیستند؛ با اینکه بتها را شایسته عبادت می دانستند اینگونه عذر آوردند که : «ما ایشان را نمی پرستیم مگر برای آنکه ما را به خدا نزدیک سازند.»
چگونه فرزند عبدالوهاب و پیروان او به خود اجازه می دهند مومنان موحد را مانند مشرکانی معرفی نمایند که به خدایی بتها عقیده دارند؟ آیاتی که گذشت و آیه های دیگر مانند آنها همه در مورد کفار و مشرکین است و هیچکدام درباره مومنان نیست.
بخاری از عبدالله بن عمر (رضی الله عنهما) از پیامبر (ص) روایت می کند که آن حضرت در توصیف خوارج فرمودند: « آنان به سوی آیاتی از قرآن رفته اند که در مورد کفار نازل شده است. پس آن آیات را بر مومنان حمل کرده اند.» و در روایتی دیگر عبداله بن عمر از حضرت رسول (ص) روایت می کند که فرمود: « ترس آورترین چیزی که برامت خود می ترسم مردی است که قرآن را به میل خود و به صورت غیر صحیح تأویل و تفسیر می نماید.»(20) این آیات و اخبار در واقع بر طائفه وهابیان صدق می کند.
اگر توسل و مانند آن که مومنان انجام می دهند، شرک می بود؛ از پیامبر و اصحاب و پیشینیان صالح امت، همانند آن صادر نمی شد. بنابر حدیثهای درست این جمله از دعاهای حضرت رسول (ص) است: «خدایا به حق درخواست کنندگان از پیشگاهت از تو می خواهم...» (21) بدون تردید این خود توسل است. آن حضرت این دعا را به اصحاب خود تعلیم می فرمود و امر می کرد آن را بخوانند. تفصیل این مطلب که به طول می انجامد در کتابها و رساله هایی که در ردّ محمد بن عبدالوهاب نوشته اند، آمده است.
در حدیث صحیح از حضرت رسول (ص) نقل شده است، هنگامی که فاطمه بنت اسد، مادر حضرت علی (رضی الله عنهما) در گذشت رسول خدا (ص) او را با دست مبارک خود در قبر گذاشت و فرمود «خدایا مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و قبر او را وسیع گردان؛ به حق پیامبرت و پیامبران پیش از من؛ همانا تویی مهربانترین مهربانان.»(22)
همچنین در حدیث صحیح نقل شده است: کوری از رسول خدا (ص) درخواست نمود تا دعا کنند خداوند بینائی را به او بازگرداند. حضرت دستور دادند وضو بگیرد؛ دو رکعت نماز بخواند؛ آنگاه بگوید: «خدای من از تو می خواهم و رو به سوی تو می آورم به واسطه پیامبرت محمد، پیامبر رحمت، ای محمد من به واسطه تو رو به سوی پروردگارم می آورم تا حاجتم برآورده شود. بار خدایا او را برای من شفاعت کننده قرار بده.» (23) آن نابینا چنین کرد و خداوند بینائی را به او بازگردانید.
و نیز در حدیث صحیح نقل شده است حضرت آدم علیه السلام چون از میوه آن درخت خورد، به پیامبر ما (ص) توسل پیدا کرد. چون نام پیامیر را بر روی عرش و غرفه های بهشت و پیشانی فرشتگان دید. پرسید: این نام از آن کیست؟ خداوند فرمود: این نام محمد فرزندی از فرزندان توست؛ اگر او نبود، تو را نمی آفریدم. آدم عرض کرد: بار خدایا به احترام این فرزند به این پدر ترحم کن. پس ندا آمد ای آدم اگر برای تمامی اهل آسمان و زمین محمد را به عنوان شفاعت کننده می آوردی، می پذیرفتم.
و همینطور توسل عمر بن خطاب به عباس (رضی الله عنهما) برای طلب باران وغیر آن که مشهور است و نیازی به طولانی ساختن کلام برای بیان آن نمی بینم.
توسلی که در حدیث مرد نابینا بیان شد، صحابه و پیشینیان بعد از وفات پیامبر (ص) از آن پیروی می کردند. در این حدیث لفظ « یا محمد» وجود دارد که نداست برای توسل.
هر کس در سخنان صحابه و تابعین کنجکاوی و بررسی نماید، موارد بسیاری از این توسلها خواهد یافت. مانند سخن بلال بن حارث صحابی (رضی الله عنه) نزد قبر رسول خدا (ص): « ای رسول خدا برای امتت باران بخواه» و یا مانند ندایی که از رسول خدا (ص) به هنگام زیارت قبور نقل شده است.
از کسانی که در ردّ فرزند عبدالوهاب کتاب نوشته اند، بزرگتر استاد او، شیخ محمد بن سلیمان کردی صاحب حواشی شرح ابن حجر بر متن کتاب «با فضل» است. او در بخشی از کلام خود می گوید: «ای پسر عبدالوهاب برای خداوند متعال تو را نصیحت می کنم که زبان خود را از مسلمانان باز داری. اگر شنیدی شخصی تأثیر را از کسی می داند که از او درخواست فریادرسی کرده است و نه از خدا، پس حق را برای او بیان کن و دلیل بیاور که برای غیر خدا تأثیری نیست. اگر نپذیرفت تو می توانی فقط همان یک نفر را کافر بخوانی نه جمعیت بزرگ مسلمانان را. تو، از انبوه بزرگ مسلمانان جدا هستی، پس نسبت کفر به کسی که از جمع فراوان مسلمانان جداست، سزوارتر است؛ چرا که راهی غیر راه مومنان در پیش گرفته است. خداوند می فرماید: «هر کس پس از دریافت حق با خدا یا رسول او به مخالفت برخیزد و غیر راه مومنان را بپیماید او را بدانچه دوست دارد رسانیم و در دوزخ افکنیم که بد منزلگاهی است.»(24) گرگ گوسفندی را می خورد که تک رو و بیرون از گله باشد».
اما زیارت قبر پیامبر (ص) را صحابه و دیگران، نسل به نسل انجام داده اند و در فضیلت آن احادیث فراوانی وارد شده که به صورت جداگانه در رساله هایی تألیف شده است.
از جمله آنچه در مورد خواندن غیر خدا، شخص غائب، میت و جمادات وارد شده، کلام پیامبر (ص) است که فرمود: «هر گاه چهارپای کسی در بیابان گم شد صدا زند: « ای بندگان خدا نگاه دارید. همانا خدا را بندگانی است که او را پاسخ می دهند». و در حدیث دیگر آمده است: «هر گاه یکی از شما چیزی گم کند و یا در سرزمینی که کسی نیست یاوری بخواهد پس بگوید: ای بندگان خدا مرا یاری کنید و بنابر روایت دیگر بگوید بدادم برسید. - همانا برای خداوند بندگانی هست که شما آنها را نمی بینید».
پیامیر اکرم (ص) هر گاه به مسافرت می رفت و شب فرا می رسید می فرمود: « ای زمین! پروردگار من و پروردگار تو خداست»(25) و نیزهرگاه به قبرستان می رفت می فرمود: «درود بر شما ای اهل قبرستان»(26) و هر مسلمانی در تشهد هر یک از نمازهایش به صورت ندا و خواندن می گوید: «درود بر تو ای پیغمبر». (27)
بنابراین ندا و توسل اشکالی ندارد مگر زمانی که انسان باور داشته باشد، تأثیر از آن کسی است که مورد توسل و ندا واقع می شود؛ ولی اگر بر این باور باشد که تأثیر از خداست؛ نه غیر خدا، چه مانعی دارد، همچنین اگر کاری را به غیر خدا نسبت دهد عیبی ندارد مگر بر این باور باشد که تأثیر از اوست؛ اگر تأثیر را از او نداند حمل بر مجاز عقلی (28) می شود مانند اینکه بگوید: این دوا یا آن دوست برای من سودمند بود و یا بگوید: این غذا مرا سیر کرد و این آب مرا سیراب نمود؛ یا این دوا مرا شفا بخشید.
پس هر گاه این سخنان از مسلمانی صادر گردد، حمل بر اسناد مجازی می شود و مسلمان بودن شخص به عنوان قرینه برای این کار کافی است؛ و راهی برای کافر خواندن هیچ کس با اینگونه اتهامها باقی نمی ماند.
این مقدار که بطور خلاصه در رد عقاید فرزند عبدالوهاب بیان کردیم، کافی است؛ هر کس مایل به دریافت اطلاعات بیشتر در این زمینه است به کتابهای مفصل که در همین موضوع نوشته شده مراجعه نماید. (29)
من آنچه را که در این کتابها آمده است، در رساله مختصری(30) خلاصه کرده ام؛ برای آگاهی از آن مطالب به این این کتاب مراجعه نمایید.
بعد از آنکه پسر عبدالوهاب و یاران او به دعوت پلید خود اقدام کردند. - دعوتی که با آن مسلمانان را تکفیر نمودند، قبائل شرق را یکی پس از دیگری به چنگ آوردند و سپس قلمرو حکومتشان توسعه یافت و یمن، حرمین شریفین (مکه و مدینه) و قبائل حجاز را مسخر کردند؛ تا نزدیکی شام پیش رفتند و به مزیریب (31) رسیدند.
در آغاز تعدادی از علمای خود را به مکه و مدینه فرستادند با این گمان که باورهای علمای حرمین را فاسد کنند و با دروغ بستن، بر باورهای آنان شبهه وارد سازند. چون به مکه و مدینه رسیدند باورهای خود و آنچه را به وسیله آن به دست آورده بودند برای علما بیان کردند. دانشمندان مکه و مدینه سخنان آنها را رد کردند و
دلیلها و برهانهای کوبنده ای بیان کردند، بطوری که ایشان از پاسخ عاجز ماندند و نادانی و گمراهی شان برای علمای حرمین روشن شد؛ کارشان را مسخره و خنده آور یافتند؛ بسان خران رمنده که از شیر پا به فراز می گذارند. (32)
دانشمندان مکه و مدینه در باورهای آنان دقت کردند و این باورها را در بردارنده بسیاری از مطالب کفرآمیز یافتند؛ پس از آنکه در ردّ ایشان استدلال کردند- به جهت باور داشتن به این مطالب- نزد قاضی شرع مکه حکم به کفر آنها نمودند تا در میان مردم مشهور و رسوا شوند. این کار در زمان حکومت شریف مسعودبن سعید بن سعد بن زید- متوفی 1165 ه. ق.- انجام گرفت.
شریف دستور داد این گروه ملحد را حبس نمایند، ولی برخی از آنان به درعیه گریختند و گزارش مشاهدات خود را بیان نمودند. پس از آن به سرکشی و طغیان خود افزودند؛ امرای مکه نیز بعد از آن ماجرا از ورود ایشان برای انجام اعمال حج جلوگیری کردند.
آنها به قبیله هایی که زیر فرمان امیر مکه- مولانا شریف غالب بن مساعد بن سعید بن سعد بن زید- قرار داشت، یورش بردند؛ سپس میان ایشان و امیر مکه جنگ درگرفت. آغاز این جنگ از سال 1205 ه.ق. بود.
درگیریهای زیادی میان آنها واقع شد و مردمان بسیاری کشته شدند. همواره کارشان بالا می گرفت و بدعت ایشان پراکنده می شد تا بیشتر قبایل عرب تحت فرمان امیر مکه، به آنها پیوستند.
بیت
عبدالله بن ابى یعفور که از چهرههاى برجسته ایمان و عمل و در مذهب شیعه شخصیتى کمنظیر است میگوید: به حضرت صادق (ع) گفتم: من با مردم رفت وآمد دارم، بسیار متعجبم از این که گروهى از مردم نسبت به شما پیوند ندارند، و قلوبشان از دوستى شما خالى است در ضمن به فلانى و فلانى مهر میورزند و هر دو را دوست دارند با این همه امین و راستگو و وفادارند، و گروهى هستند که به شما خانواده عشق دارند، و دوستى شما در قلب و جان آنان است و به راستى اهل ولایت شما هستند ولى چون آنان امین و راستگو و وفادار نیستند.
امام صادق وقتى کلام مرا شنید راست نشست و مانند شخص خشمگین روى به من کرد و فرمود:
آنان که نسبت به هرپیشواى ستمگرى که از جانب خدا منصوب به پیشوائى نشده علاقه و محبت دارند و به آنان مهرمیورزند دین ندارند، و کسانى که نسبت به امام عادلى که از سوى خداست دوستى دارند، و ولایت امام عادل را پذیرفتهاند برآنان ملامت و سرزنشى نیست.
گفتم: آنان دین ندارند و براینان سرزنشى نیست فرمود: آرى آنان دین ندارند، و اینان مورد سرزنش قرار نمیگیرند.
سپس فرمود: مگر این آیه را نشنیدهاى که خدا میفرماید:
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ: «1»
خدا یاور و سرپرست اهل ایمان است، آنان را از تاریکیها به سوى نور میبرد.
یعنى از تاریکیهاى گناه به سوى نور توبه و مغفرت میبرد، البته به سبب دوستى و ولایت با امام عادلى که از سوى خداست.
و نیز میفرماید:
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ: «2»
وکسانى که منکر حق هستند یار و سرپرستشان طاغوت است، آنان تورا از نور به سوى تاریکیها میبرد.
عبدالله بن یعفور میگوید: به حضرت عرضه داشتم مگر در این آیه شریفه مراد کفار نیستند به دلیل این که میفرماید: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا؟
حضرت فرمود: مگر کافران درحال کفر نور دارند که از نور به تاریکیها برده شوند، همانا منظور این اشخاصاند که بند ولایت ستمگران و طاغوتیان را به گردن دارند، اینان به خاطر دوست داشتن پیشوایان ستمگرى که از سوى خدا منصوب نشدهاند، از نور اسلام به تاریکیهاى کفر کشیده میشوند، آتش همراه با کفار برآنان لازم شده «3»، از این جهت خدا میفرماید:
أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
اینان اهل آتشاند و درآنجا جاودانهاند.
راستى اگر مردم در طول تاریخ کنار ستمگران اجتماع نمیکردند، و با آنان از در دوستى وارد نمیشدند، و ولایت و حکومت و فرمانهایشان را نمیپذیرفتند و آنان را تنها و بییار میگذاشتند هیچ ظلم و ستمى تحقق پیدا نمیکرد، و کسى مظلوم واقع نمیشد، و فساد و تباهى در زمین رواج پیدا نمیکرد، آنان که یار و مددکار ستمگراند، و فرمان او را با جان و دل اطاعت میکنند، و نهایتاً هر ستمى را به بندگان خدا روا میدارند و با یارى ستمکار پیشواى منصوب شده از سوى خدا را خانه نشین نموده و به غربت و مظلومیت مینشانند، امانت دارى یا راستگوئى یا عبادت آنان در برابر زنده نگاه داشتن انواع جنایات هولناک چه اثر و چه ثمرى دارد؟!
اینان در هر روزگارى باید سرستیز با ستمکار را داشتند، و به جانب امام عادل روى آورده و به او کمک میدادند تا حکومت الهى و دولتى عادل برپا میشد، و مردم در سایه آن حکومت عادل و حکیم و عامل بار میآمدند، و مزه شیرین حیات طیبه را میچشیدند، و در هر زمینهاى اقامه حق میکردند، و کلیدسعادت دنیا وآخرتشان را از برکت وجود امام عادل و پیشواى منصوب از جانب خدا به دست میآوردند.
علاءبن محمد میگوید: از حضرت باقر (ع) از تفسیر آیه شریفه
«فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ:» «4»
پس اینانند که خدا زشتیهایشان را به خوبیها تبدیل میکند.
پرسیدم فرمود:
روز قیامت مؤمن گناهکار را میآورند تا جائى که او را در جایگاه حساب قرار میدهند، پس خداوند خودش به حساب مؤمن رسیدگى میکند، احدى از مردم را برگناه او آگاه نمیکند، گناهانش را به شخص خودش گوشزد مینماید، هنگامى که مؤمن به اقرار و اعتراف برخاست به فرشتگان نویسنده اعمال فرمان میدهد همه گناهانش را به حسنات تغییر دهید، سپس نامه عمل او را میان مردم آشکار میسازد، اهل محشر میگوید شگفتا این عبد را یک گناه نیست! آنگاه به سوى بهشت رهسپار میگردد، این برنامه فقط ویژه شیعیان ماست و این است تأویل آیه شریفه. «5» حضرت رضا (ع) از پدرانش از پیامبراسلام روایت میکند که آن حضرت فرمود: دوستى و محبت ما خاندان گناهان را محو و حسنات را دوچندان میکند مظالم عباد که برعهده عاشقان ما خانواده باشد خداوند برمیدارد، مگر زیان و خسارت و ستم و ظلمى که به مؤمنان رسانیده باشد، خدا به گناهان عاشقان ما میگوید به حسنات تبدیل شوید. «6» و نیز حضرت رضا (ع) از پدرانش از حضرت رسول روایت میکند که آن حضرت فرمود: روز قیامت بررسى پرونده شیعیان ما به ما واگذار میشود، کسى که گناهش میان خود و خدا باشد ما را نسبت به آن حکومت و اختیار دادهاند، بنابراین اگر آمرزشش را از خدا بخواهیم خواسته ما را اجابت میکند، و اگر مظلمهاى از مردم برعهده او باشد از صاحب مظلمه میخواهیم شیعه ما را ببخشد و او نیز میبخشد، و هرکس مظلمهاى میان ما و او باشد ما به عفو و گذشت شایسته تریم. «7» حضرت حسین (ع) از پیامبراسلام روایت میکند که آن بزرگوار فرمود:
«الزموا مودتنا اهل البیت فانه من لقى الله یوم القیامة وهو یودنا دخل الجنة بشفاعتنا والذى نفسى بیده لاینتفع عبد بعمله الابمعرفة حقنا:» «8»
پاى بند به محبت ما و اهل بیت و عمل به دستورات ما باشید «9» زیرا کسى که خدا را در قیامت دیدارکند و ما را دوست داشته باشد به شفاعت ما وارد بهشت میشود، به کسى که جانم در دست اوست عبد به اعمالش بهره مند نمیشود مگر این که به حق ما که امامت و پیشوائى ما از جانب خدا برمردم است عارف و آگاه باشد.
حضرت صادق (ع) میفرماید: با پدرم امام باقر همراه بودم تا به قبر و منبر رسیدیم، پدرم به گروهى از یارانش برخورد کرد، بالاى سرشان ایستاد و به آنان سلام کرد و فرمود:
«والله انى لاحبکم و احب ریحکم وارواحکم فاعینونا على ذلک بورع واجتهاد فانکم لن تنالوا ولایتنا الا بالورع والاجتهاد من ائتم بامام فلیعمل بعمله ....» «10»
به خدا سوگند من شما را دوست دارم و بو و روح شما را دوست دارم ما را براین دوستى به پرهیز از گناه و پاکدامنى و کوشش در راه خدا یارى دهید زیرا جز با ورع و کوشش به ولایت ما نمیرسید، کسى که امامى را براى اقتداى به او انتخاب نموده، باید هم چون عمل امام عمل کند.
حضرت صادق (ع) به شیعیانشان فرمود:
«انتم للجنة، والجنة لکم، اسماءکم عندنا الصالحون والمصلحون انتم اهل الرضى عن الله لرضاه عنکم والملائکة اخوانکم فى الخیر اذ اجتهدوا» «11»
شما براى بهشت هستید و بهشت براى شماست، نامتان نزد ما صالحون و مصلحون است، شما از خدا راضى هستید چون خدا از شما راضى است، و فرشتگان درخیر و خوبى برادران شمایند زمانى که در راه خدا با علم و عمل و طاعت و عبادت بکوشید.
محمدبن سلیمان دیلمى از پدرش روایت کرده که سماعة بن مهران به محضر حضرت صادق رسید، حضرت از او پرسید بدترین مردم چه کسانى هستند؟ پاسخ داد ما هستیم، سماعه گفت امام صادق چنان خشمگین شد که دوگونهاش برافروخت و درحالى که تکیه داده بود حرکت نمود و راست نشست و فرمود: سماعه بدترین مردم درنظر مردم کیانند؟ گفتم: سوگند به خدا به شما دروغ نگفتم، بدترین مردم درنظر مردم ما هستیم زیرا آنان ما را کافر و رافضى مینامند! در این هنگام نگاهى به من کرد و فرمود: چگونه خواهید بود آن روز که شما را به سوى بهشت و آنان را به جانب آتش میبرند، آن زمان به سوى شما بنگرید و بگویند: چه شد؟ کسانى را که از اشرار میشمردیم اینک در دوزخ نمیبینیم!
سماعه از هریک از شما گناهى سرزند روز قیامت به پاى خود به پیشگاه خدا رفته و براى او شفاعت میکنیم، پس شفاعت ما پذیرفته خواهد شد. سوگند به خدا ده نفر از شما به دوزخ وارد نمیشود، نه به خدا سوگند پنج نفر هم وارد نمیشوند، به خدا سوگند سه نفر از شما وارد دوزخ نمیشوند، نه به خدا سوگند
یک نفرهم وارد نمیشود، در به دست آوردن درجه عالى بهشت کوشش و جدیت کنید و دشمنانتان را به وسیله ورع و پرهیزگارى به اندوه مبتلا نمائید. «12» چون مأمون امام هشتم را ولیعهد خود نمود، گروهى به درخانه آن حضرت آمدند و اجازه ورود خواستند و گفتند به حضرت رضا بگوئید که یک گروه از شیعیان على (ع) میخواهند به محضر شما مشرف شوند، درپاسخ فرمود: من مشغولم، آنان را برگردانید، فردا آمدند مانند روز گذشته خود را معرفى کردند باز فرمود آنان را برگردانید، تا دوماه به همین صورت میآمدند و حضرت آنان را برمیگردانید تا از شرفیابى به محضر آن بزرگوار نا امید شوند!
روزى به دربان گفتند به مولاى ما على بن موسى الرضا بگو: ما شیعه پدرت على هستیم، دشمنان به خاطر این که شما ما را نمیپذیرید ما را سرزنش و شماتت کردند، این باز میگردیم و از شرمندگى و خجالت به وطن خود نخواهیم رفت زیرا دیگر ما را تاب شماتت دشمنان نیست.
امام این بار اجازه دادند، آنان وارد شدند و سلام کردند آن حضرت نه پاسخ سلام دادند و نه اجازه نشستن!
همانطور که ایستاده بودند گفتند: یابن رسول الله این چه ستمى است که برما روا میدارى، ما را خوار میکنى، پس از این همه سرگردانى که اذن شرفیابى ندادید دیگر چه آبروئى براى ما باقى ماند؟
فرمود: این آیه را بخوانید:
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ
و هرآسیبى به شما رسد به سبب اعمالى است که مرتکب شده اید و از بسیارى از آن هم در میگذرد.
در این برخوردى که با شما داشتم من از خدا و پیامبر و على و پدران پاکم پیروى کردم، آنان شما را مورد عقاب قرار دادند من نیز چنین کردم.
عرض کردند سبب چه بود که مورد عقاب و سرزنش قرار گرفتیم؟ فرمود: چون شما ادعا میکنید ما شیعیان على هستیم، واى برشما شیعیان آن آقا حسن و حسین و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمدبن ابى بکراند، آن کسانى که کوچک ترین مخالفتى با دستورات على نکردند، و مرتکب یک عمل که او از آن نهى کرده بود نشدند، ولى شما میگوئید ما شیعه على هستیم درحالى که در بیشتر امور مخالف با او میباشید، و نسبت به بسیارى از واجبات کوتاهى میکنید و حقوق برادران دینى را سبک میانگارید، جائى که نباید تقیه کنید تقیه میکنید و آنجا که باید تقیه نمائید تقیه نمیکنید، اگر بگوئید دوستان و محبان آن بزرگواریم، با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمنیم این سخن را ردّ نمیکنم ولى مقامى بسیار ارجمند را ادعا نمودید، اگر گفته خود را با عمل ثابت نکنید هلاک خواهید شد مگر رحمت خدا نجاتتان دهد.
گفتند یابن رسول الله هم اکنون از ادعاى خود استغفار میکنیم و خود را به زینت توبه میآرائیم و همانطور که شما به ما تعلیم دادید اقرار و اعتراف میکنیم، شما را دوست داریم، دوست دوستان شما و دشمن دشمنانتان هستیم، در این هنگام حضرت رضا فرمود:
«مرحبا بکم یا اخوانى و اهل ودّى:»
اى برادران و دوستانم به شما خوش آمد میگویم.
بالاتر بیائید، بالاتر بیائید، بالاتر بیائید، پیوسته آنان را به طرف بالا برد تا نزد خود نشانید، آنگاه از دربان پرسید اینان چندبار آمدند و اجازه نیافتند عرض کرد:
شصت بار. حضرت فرمود شصت مرتبه نزد اینان بیا و برو و سلام کن و سلام مرا نیز به آنان برسان، به سبب استغفار و توبهاى که کردند گناهانشان محوشد، و به خاطر محتبى که با ما دارند سزاوار اکرام و احترام اند، به نیازهاى خود و خانواده آنان رسیدگى کن، و از نظر مالى برآنان گشایش فراوان ده. «13» بلال بن حمامه میگوید: روزى پیامبراسلام (علیهما السلام) شاد و خندان برما وارد شد، عبدالرحن بن عوف از جا برخاست و گفت: یا رسول الله از چه چیز این گونه مسرور و خندانید؟ فرمود به سبب بشارت و مژدهاى که از سوى پروردگارم به من رسیده زمانى که خدا اراده کرد فاطمه را به ازدواج على درآورد، فرشتهاى را فرمان داد درخت طوبى را تکان دهد، همین که تکان داد برگهائى برزمین ریخت خداوند فرشتگانى آفرید تا آن برگها را جمع آورى کنند، چون روز قیامت شود همان فرشتگان در صف محشر در میان مردم گردش میکنند
«فلایرون محبا لنا اهل البیت محضا الادفعوا الیه منها کتاباً»
پس هردوست خالص ما خاندان را که ببینند یکى از آن نوشتهها را که برات آزادى از دوزخ است به او میدهند.
از برکت برادر و پسرعمویم على بن ابى طالب و دخترم فاطمه زهرا مردان و زنانى از امتم از شراره آتش دوزخ نجات مییابند. «14» این بود گوشهاى اندک از روایات بسیارى که درباب صله رحم به ویژه صله و پیوند با پیامبر و اهل بیت بزرگوارش در کتابهاى با ارزش حدیث نقل شده است، اما دیگر روایاتى که در ارتباط با دیگر پیوندهاى مثبت نقل شده به برخى از آنها اشاره میشود:
پیامبرفرمود:
«خیارکم احسنکم اخلاقا الذین یألفون و یؤلفون:» «15»
بهترین شما خوش اخلاق ترین شماست، آنان که با دیگران الفت و انس میگیرند و به گونهاى هستند که دیگران هم با آنان الفت و انس برقرار میکنند.
«خیرالمؤمنین من کان مألفه للمؤمنین ولاخیرفیمن لایالف ولایؤلف:» «16»
بهترین مؤمنین کسى است که براى مؤمنین محل الفت و انس باشد، و در کسى که با دیگران الفت نمیگیرد، و به گونهاى است که با او الفت نمیگیرند خیرى نیست.
پیامبراسلام در روایت مهمى فرمودند:
«استکثروا من الاخوان فان لکل مؤمن شفاعة یوم القیامة:» «17»
برادران دینى را زیاد کنید زیرا براى هرمؤمنى در قیامت شفاعتى هست.
حضرت صادق میفرماید:
«المؤمن اخوا المؤمن عینه و دلیله لایخونه ولایظلمه ولایغشه ولایعده عدة فیخلفه:» «18»
مؤمن برادر مؤمن است، دیده بان و راهنماى اوست، به او خیانت نمیورزد و ستم نمیکند، و او را فریب نمیدهد، و وعدهاى به او ندهد که از آن تخلف نماید.
«من لم یرغب فى الاستکثار من الاخوان ابتلى بالخسران:» «19»
کسى که در زیاد کردن برادران دینى خودش میل و رغبت ندارد به خسران دچار میگردد.
پیامبرفرمود:
«انما یرحم الله من عباده الرحماء:» «20»
جز این نیست که خدا به بندگان مهربانش مهربانى میکند.
«من لم یرحم صغیرنا ولم یعرف حق کبیرنا فلیس منا:» «21»
کسى که به کوچک ما مهر نورزد و حق بزرگ ما را نشناسد از ما نیست.
«الراحمون یرحمهم الرحمن یوم القیامة:» «22»
خداى مهربان در قیامت به مهرورزان مهر میورزد.
«ارحم المساکین:» «23»
به مساکین ترحم آر و آنان را مورد مهر و محبت قرار ده.
از رسول خدا روایت شده:
«ایها الناس علیکم بالجماعة وایاکم والفرقه:» «24»
اى مردم برشما باد به پیوستن به جماعت و امت اسلامى و شما را از تفرقه و جدائى برحذر میدارم.
«یدالله مع الجماعة:» «25»
دست قدرت خدا با جماعت است.
به خاطر ارزش جماعت است که فرهنگ پاک اسلام از مردم خواسته براى نمازهاى یومیه در مساجد اجتماع کنند و نمازهاى خود را به جماعت برپا کنند، و در روزهاى جمعه که روز رهاکردن داد وستد، و روزعبادت است به نمازجمعه حاضرشده نماز باشکوه آن روز را کنار یکدیگر و با صفوف فشرده برگزار کنند و درآن نماز ویژه، امام جمعه یک خطبه را به بیان مسائل سیاسى و اجتماعى و اخلاقى و دردها و گرفتاریهاى مسلمانان اختصاص دهد و راه حل مشکلات را بیان کند و ازآن جمعیت عظیم اقدام به حل مشکلات مملکت و ملت را بخواهد.
نگاه اسلام به جمعه و جماعت و نماز و عبادت دسته جمعى نگاهى ویژه است تا جائى که بسیارى از کتابهاى حدیث نقل کردهاند نماز جماعت هنگامى که نفراتش از ده نفر بگذرد جز خدا هیچ حساب کنندهاى قدرت محاسبه پاداش آن را ندارد، و هیچ شماره کنندهاى جز خدا نمیتواند اجر آن را به شمار آورد.
برخى از مفسران فرمان حق را به مؤمنان در سوره بقره که فرموده:
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ «26»
و دستور وجود مقدس او را در سوره آل عمران خطاب به مریم که فرموده:
وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ «27»
دستور و فرمان به نمازجماعت معنا کردهاند و گفتهاند: مراد حق در این دوآیه برگزارى نماز با جماعت است.
در مسئله پیوند قول با عمل و رابطه ایمان با کارشایسته در روایات آمده:
ایمان اعتقاد به قلب، و اقرار به زبان، و عمل به اعضاء و جوارح است چنانکه این معنا از حضرت صادق و حضرت رضا نقل شده است:
«الایمان هو الاقرار باللسان، وعقد فى القلب وعمل بالارکان.»
به فرمان حق باید در مسئله ایمان میان زبان و دل و اعضا وجوارح رابطه و پیوند باشد، زیرا گسستن قول از عمل و هردو از قلب و به عبارت دیگر قول قولِ ایمانى و عمل عملى منافقانه،. قلب قلبى حیوانى و شیطانى نشانه زشتى انسان درظاهر و باطن و سبب نفرت حق واولیاء او از انسان و موجب هلاکت آدمى و روانه شدنش در قیامت به دوزخ است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره، آیه 257.
(2)- بقره، آیه 257.
(3)- بحار، ج 68، ص 100.
(4)- فرقان، آیه 70.
(5)- بحار، ج 68، ص 100.
(6)- بحار، ج 68، ص 100.
(7)- بحار، ج 68، ص 98.
(8)- امالى طوسى، ج 1، ص 190.
(9)- مودت محبت همراه با عمل است.
(10)- امالى طوسى، ج 2، ص 332.
(11)- بحار، ج 68، ص 144.
(12)- امالى طوسى، ج 1، ص 301.
(13)- بحار، ج 68، ص 157.
(14)- الکنى والالقاب، ج 2، ص 269.
(15)- بحار، ج 77، ص 149.
(16)- بحار، ج 75، ص 265.
(17)- کنزالعمال، حدیث 24642.
(18)- بحار، ج 74، ص 268.
(19)- بحار، ج 78، ص 232.
(20)- کنزالعمال، حدیث 5967.
(21)- کنزالعمال، حدیث 5970.
(22)- بحار، ج 77، ص 167.
(23)- کنزالعمال، حدیث 5983.
(24)- کنزالعمال، حدیث 1031.
(25)- کنزالعمال، حدیث 20241.
(26)- بقره، آیه 43.
(27)- آل عمران، آیه 43.
اهمیت و ضرورت امروزین ترجمه قرآن کریم
در خصوص ترجمه متون دینی و اسلامی، تلاشهایی صورت پذیرفته که هنوز هم ناچیز به نظر میرسد و خلأ حرکتهای بزرگ و ارزشمند، کاملاً محسوس است. ما با وجود دسترسی به ذخایر علمی و دینی ناب، جهت معرفی اسلام به جهانیان کاری نکردهایم. امروزه تنها کانال ارتباطی با ملل و کشورهای گوناگون، دانستن و فراگیری زبان انگلیسی است. این زبان به عنوان زبانی بینالمللی شناخته شده است و بر این اساس اگر اثر و حرکتی بخواهد خود را به جهانیان بشناساند، بایستی از ابزار جهانی شدن که همان زبان انگلیسی است به نحو شایستهای برخوردار باشد؛ بنا بر این اصل، اگر منابع دینی و اسلامی ما که در رأس آنها قرآن کریم قرار دارد، نتواند جایگاه واقعی خود را در عرصه جهانی بنا نهد و معرفی درخور و شایستهای از آن به عمل نیاید، ما مسلمانان به دلیل سستی در انجام رسالت خود، مدیون پیشوایان و آموزههای اسلامی خود میشویم. این مهم وظیفه ماست تا معرفت ناب دینی را به همه فرهنگ ها و ملل دنیا انتقال دهیم و زمینه را برای ظهور منجی موعود (عج) آماده سازیم. تا آمادگی و شناخت در بین مردم جهان نسبت به اسلام به وجود نیاید، چگونه میتوان انتظار داشت که دین اسلام، جهانی شود. تا هنگامی که شناخت و معرفت نسبت به اسلام نزد جهانیان کامل نگردد، ظهور منجی معنایی نخواهد داشت.
خداوند متعال هنگامی برخی امتهای پیشین را مشمول عذاب خویش میساخت که ابتدا با فرستادن رسولان خود در صدد هدایت آنها بر میآمد و آنگاه که از هدایت آنها ناامید میگشت، عذاب خود را میگستراند. خداوند مهربان، بدون امکانات هدایت و روشنگری کسی را مستوجب عذاب خویش نمیداند. بیش از 2600 زبان زنده در دنیا وجود دارد که قرآن کریم به تعداد اندکی از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. این در حالی است که کتاب مقدس مسیحیان (انجیل)، به 2400 زبان ترجمه شده است. اگر بر فرض مثال، ما با بسیج تمامی امکانات و وسایل لازم و کافی سالی 20 ترجمه از قرآن به انجام برسانیم، 120سال نسبت به کتاب مقدس (انجیل)، عقب خواهیم بود. مظلومیت از این بالاتر نیست که بزرگ ترین سند اسلامی به این اندازه مورد بیمهری قرار گیرد که سالیانه به یک یا دو زبان ترجمه شود. آرزوی تنها کافی نیست بلکه عمل لازم دارد. در مرکز ترجمه قرآن کریم در قم، قرآن به بیش از بیست زبان ترجمه شده است که جای قدردانی دارد اما کافی نیست.
1. قابلیت ارتباط با توده مردم: متأسفانه ترجمههایی که از قرآن به عمل آمده نتوانستهاند با قلب جامعه که مردم عوام هستند ارتباط برقرار سازد. این در حالی است که مخاطبان اصلی کلام وحی، مردم هستند و نه قشر خاصی از آنها. در زمان انبیای الهی، تمام سعی و تلاش در برقراری ارتباط با توده مردم بوده است. امّا آنچه که امروز رخ میدهد، خلاف این اصل را نمایان میسازد. ترجمههایی که امروزه انجام میگیرند یا از بلاغت ادبی فراوان برخوردارند و یا از زبانی بسیار خشک و سنتی بهرهمند. در نوع اوّل، تحصیلکردگان آموزش عالی در رشته ادبیات را میتوان مخاطب مناسبی برای آن ترجمه دانست و در نوع دوّم، طلاب علوم دینی را به کار میاید. مترجمان قرآن بایستی از خلاقیتی برخوردار باشند که بتوانند شاهراه ارتباطی به درون توده مردم را در قالب زبان بیابند و از همین کانال ارتباطی آموزههای ناب و جاوید الهی را در تک تک سلولهای جامعه تزریق کنند.
2. برخورداری مترجم از شایستگی علمی: پر واضح است که ترجمه قرآن در توانایی هر کسی نیست و این رشته نیز برای خود از ویژگیهایی برخوردار است. مهمترین عامل در موفقیت ترجمه، صلاحیت علمی مترجم آن اثر است. مترجم قرآن باید تسلط بی چون و چرایی در ادبیات عرب داشته باشد. قرآن کتابی است که معجزه پیامبر خاتم(ص) است و اعجاز بلاغی آن موجب منحصر به فرد بودن و جاودانگی آن است. حال اگر مترجمی از سواد ادبی لازم وکافی برخوردار نباشد چه خیانتی را از خود به جای خواهد گذاشت. علاوه بر آن دارا بودن تحصیلات علوم دینی نیز شرطی اساسی است. ایات قرآن گاهی علاوه بر برخورداری از زیبایی و اعجاز بلاغی از اصول و احکام شرع مقدس حکایت دارد که در این جا سواد علوم دینی مترجم به کمکش میاید. اگر مترجم بتواند قبل از پرداختن به ترجمه قرآن، چندین تفسیر معتبر و مشهور را نیز با دقت مطالعه کند، ترجمه او از وسعت دید و دقت نظر بسیار بالایی برخوردار خواهد بود.
3. تسلط بسیار بالا بر زبان مقصد: چون رویکرد ما در این نشست، ترجمه قرآن به زبان انگلیسی است، ناگزیر به همین زبان اشاره خواهم داشت. منظور از تسلط بر زبان انگلیسی (که همان زبان مقصد مورد نظر ماست)، ایا بدین معنی است که هر انگلیسی زبان(native speaker) می تواند مترجم باشد؟ به دیگر سخن، ایا توانایی در صحبت کردن و زندگی در کشور انگلیسی زبان، میتواند جوازی برای ترجمه به حساب اید؟ مسلماً خیر. مترجم نه تنها باید زبان مبدأ را خوب بشناسد و در آن مهارت پیدا کرده باشد، بلکه زبان مقصد یا مادری خود را نیز بایستی خوب بداند و به ادبیات زبان مادری کاملاً آشنا باشد. به تعبیری میگویند بایستی مترجم در زبان مقصد، ادیب باشد. نمونه بسیار عالی از اینگونه مترجمان، آقای آرتور آربری است. ایشان نه تنها بر زبان عربی تسلط مثال زدنی داشتند، بلکه در زبان انگلیسی به معنای واقعی ادیب بودند که ترجمه ایشان از قرآن کریم به زبان انگلیسی بیمانند است و چندین بار در آمریکا و اروپا و اخیراً در ایران چاپ شده است. ترجمههای موفق دیگری نیز به زبان انگلیسی وجود دارد؛ مانند ترجمه شاکر، پیکدال و میراحمد. امّا ترجمههای دیگری نیز از قرآن وجود دارد که به طرز موذیانهای به دست یهودیان انجام گرفته است به نحوی که آن معنایی را که مد نظرشان بوده است به وسیله آرایههای ادبی گوناگون، منتقل و تحریف کردهاند.
4. داشتن نگاهی فرا ملّی و توجه به سایر فرهنگهای جهان: مترجم تا نتواند بازار کار و مخاطب خود را خوب بشناسد، نخواهد توانست جایی برای عرض اندام پیدا کند. ضرورت نگاه بین فرهنگی و فرا ملّی، به شکستن پوسته و غشایی میماند که لازمه رشد و رسش و حرکت به سوی تکامل است. تا این اتفاق و رخداد عظیم و میمون حادث نشود، نمیتوان از موفقیت اثر نام برد. ترجمه بنا بر تعریفی دقیق، عبارتست از انتقال یک دستگاه زبانی به دستگاه زبانی دیگر. به عبارت بهتر، انتقال یک فرهنگ به فرهنگی دیگر. این لازمه آن است که مترجم آگاهی کافی نسبت به فرهنگ زبان مبدأ و فرهنگ زبان مقصد داشته باشد. لازمه برخورداری از چنین رویکردی، داشتن مطالعات تاریخی و جغرافیایی و حتی اجتماعی از جامعه زبان مبدأ است. در گام دوم، همان طور که در مطالب پیشین اشاره شد، یک مترجم هرچند در زبان مقصد از مهارت کافی برخوردار باشد، امّا بایستی اصول و شیوه ترجمه را نیز نزد کارشناسان و استادان فن بیاموزد و نمره قبولی بگیرد. با چنین بضاعتی میتوان امیدوارانه به اینده ترجمه نگریست. در ضرورت برخورداری از چنین نگاهی، مثالی میزنم: ما در فرهنگ خودمان وقتی از سجده نام میبریم همگی حالت یکسان و خاصی را از آن در ذهن خود به تصویر میکشیم امّا اگر همین واژه را در یکی از کشورهای غربی و انگلیسیزبان به کار ببریم از آن حالتی را متصور میشوند که فردی با صورت و تمامقد به خاک بیفتد. این معنی با آنچه ما مسلمانان از آن درک میکنیم، متفاوت است. حال اگر مترجم بخواهد واژه سجده را برگرداند به زبان انگلیسی کدام واژه را جایگزین آن میسازد؟ در این مواقع من معتقدم که بایستی نزدیک ترین واژه را در زبان مقصد برگزید ولی در پاورقی شرح کافی و لازمی را از آن ارائه کرد. به عنوان نمونه من برای سجده واژه prostration را برمیگزینم و در پاورقی توضیح میدهم که مقصود حالتی است خاضعانه در برابر معبود به شکلی که هفت قسمت از بدن به طور عمود، بر زمین قرار گیرد.
5. رعایت اخلاق حرفهای و عدم دخالت تمایلات شخصی: مترجم بایستی در انتقال مطالب، نهایت امانتداری را به خرج دهد و اگر احیاناً مطلبی متعارض با فرهنگ دینی و عرفی خود دید آن را در پاورقی متذکر شود. گاهی اوقات مطالبی مبتنی بر فرهنگ و اقلیم زبان مبدأ است که در فرهنگ زبان مقصد نیست یا همانندی اندکی دارد، اینجاست که اشراف علمی و مطالعاتی مترجم بایستی به کند و کاو بپردازد و قرینهای مناسب برای آن بیابد.
در باب مهدویت عقیده مذهب شیعه این است که مهدویت خاصه، صحیح و مقبول است و به تعبیر دیگر آنچه مورد پذیرش است مهدویت شخصیه است نه مهدویت نوعیه.
اما برخی از صوفیه و عرفا قائل به مهدویت نوعیه بوده یا هستند. به این معنا که عقیده دارند در هر عصر و دوره ای باید یک مهدی وجود داشته باشد که ویژگی ها و خواص مهدویت و هادویت را داشته باشد و می گویند هیچ عصری خالی از یک مهدی هادی نیست و ضرورتی هم ندارد که مشخص شود از نسل چه کسی است و چه خصائصی را داراست؟ این عقیده بعضی صوفیه و عرفا است که البته از نظر ما نامفهوم بلکه مردود است. عقیده مبرهن و مستدل مذهب شیعه آن است که مهدویت، مهدویت شخصیه است، یعنی یک فرد است که مهدی این امت و موعود امت ها و ملت هاست و ابعاد و ویژگی های او مشخص است. خانواده، پدر و مادر، محل ولادت و غائب شدن و نشانه های ظهور و حتی خصوصیات جسمی او و در یک کلام همه ابعاد مربوط به او اعلام شده است و با این مشخصات و ویژگی های ذکر شده، ما فقط یک مهدی را قبول داریم. آری یک فرد به عنوان مهدی است که واجد و جامع تمامی این خصائص و ویژگی ها و نشانه هاست.
برای آنکه مفهوم مهدویت نوعیه مقداری روشن تر شود، به اشعاری از ملای رومی درباره امام حی غائب دقت کنید که می گوید هر دوری یک ولی دارد ولی ما معتقدیم که در تمام ادوار و اعصار تنها و تنها یک ولی هست.
پس به هر دوری ولیی قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است
هر کرا خوی نکو باشد برست
هرکسی کوشیشه دل باشد شکست
پس امام حی قائم آن ولی است
خواه از نسل عمر، خواه از علی است
مهدی و هادی وی است ای راه جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو
این که در ابیات بالا ملاحظه می نمایید مفاد مهدویت نوعیه است. ما قائل هستیم که این ادعا هیچ دلیل و برهانی در مقام اثبات ندارد؛ بلکه تمامی ادله مهدویت شخصیه و خاصه به گونه ای است که هر نوع مهدویت دیگری را نفی می کند و مهدویت شخصیه خاصه را با همان ابعاد و جزئیات و شرایط و صفات و علاماتی که بیان داشتیم؛ اثبات می نماید. پس اگر در مطالعات و بررسی ها پیرامون امام زمان، (علیه السلام)، مهدویت نوعیه به بیان فوق یا هر بیان دیگر ارایه و مطرح شد باید توجه داشت که این نظر و عقیده اصیل و پذیرفته شده شیعه امامیه نیست بلکه دیدگاه مذهب شیعه همان مهدویت خاصه شخصیه است که به آن معتقدیم.
در بعضی روایات وارد شده که نباید صریحا اسم امام زمان، (علیه السلام)، را بیان کنیم بلکه باید بگوییم (م ح م د) در روایتی آمده است: «لا یحل لکم ذکره باسمه»
بنابراین اصلا ذکر نام حضرت، مباح نیست. بعضی از اعاظم و علمای دین مستقلاً در این موضوع کتاب نوشته اند. شیخ حر عاملی در این مسئله کتاب مستقلی تألیف نموده است. مرحوم میرداماد کتاب مستقلی در این مسئله به نام «شرعة التسمیة» تألیف و بر حرمت ذکر نام اصلی امام زمان، (علیه السلام)، استدلال کرده است.
شیخ صدوق که متخصص و استاد جمع روایات مربوط به امام زمان، (علیه السلام)، است در کمال الدین می فرماید: «والذی اذهب الیه ما روی فی النهی من التسمیة» آنچه من به آن مایل شده ام روایاتی است که در آنها از تسمیه نهی شده است.
درباره فتوا به حرمت ذکر نام صریح امام زمان(علیه السلام)، معتقدان به این رای چون شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طبرسی، سید اسماعیل عقیلی مولف «کفایة الموحدین»، میرداماد، علامه مجلسی، محدث نوری... هر کدام به گونه ای به حرمت فتوا داده و آن را به زمان خاص و یا با شرایط مخصوص مقید نموده و برداشت های گوناگونی از روایات مربوطه نجم الثاقب تألیف محدث نوری و دیگر مصادر مربوطه از مشروح مباحث و مطالب آگاهی حاصل نمود. لکن الان قول دیگری حاکم است و آن اینکه هیچ یک از مراجع معظم تقلید ما ذکر نام امام زمان(علیه السلام)، را حرام نمی دانند زیرا روایاتی را که در این خصوص صادر شده ناظر به زمان تقیه می دانند و استدلال می نمایند که در روایات مربوطه به امام زمان(علیه السلام)، بیان شده که نام و کنیه آن حضرت، نام و کنیه پیامبر(صلی الله وعلیه وآله)، است. خوب وقتی بنا باشد کنیه پیامبر درباره ایشان علناً مطرح باشد؛ نام پیامبر نیز علنا در مورد ایشان مطرح شود، این زمینه ای می شد برای اینکه دشمنان، حضرت مهدی(ع) را شناسایی کرده و جان ایشان را مورد خطر و تهدید قرار دهند و این مربوط به زمان تقیه و خطر بوده است. پس توجه می شود که این مسئله از مسائلی است که به تعبیر امام راحل(قدس سره)، شرایط زمان و مکان به عنوان عناصر مؤثری در اجتهاد دخالت دارد و تاثیر می گذارد. برداشت و استنباط فقهای ما این است که این روایات ناظر به زمان تقیه است یعنی زمانی که خلفای عباسی با شدت هر چه تمامتر از همه احتمالات و اخبار برای ردیابی امام زمان(علیه السلام)، استفاده می کردند تا آن حضرت را یافته و نابود نمایند. اما الان آن تقیه وجود ندارد آن حرکت هم منتفی است. بنابراین ذکر نام امام زمان(علیه السلام) «حرمت مادامی» است یعنی مادامی که تقیه حاکم بوده ذکر نام صریح امام(علیه السلام) حرام بوده است اما وقتی تقیه مرتفع شد حرمت هم مرتقع می شود.
در این میان بعضی از بزرگان بین دو قول مطرح در این مسئله جمع کرده اند و گفته اند به استناد بعضی از روایات ذکر نام صریح حضرت، (علیه السلام)، در ملاء عام و محافل و مجالس جائز نیست اما در غیر این موارد، بیان نام امام زمان، (علیه السلام)، اشکال ندارد. کما اینکه شیخ مفید در ارشاد و محدث نوری در النجم الثاقب و شیخ صدوق دراعتقادات نام شریف آن حضرت را ذکر کرده اند و چنانکه گفته شد تفصیل و تشریح موضوع را باید از مدارک و مصادر خاصه به دست آورد.
مدرکی که برای این مسئله وجود دارد یکی روایتی است مشتمل بر داستان سفر «دعبل بن علی خزاعی» به خراسان و تشرف وی به محضر حضرت رضا(علیه السلام)، که دعبل در آنجا قصیده ای را که برای ائمه اطهار(علیهم السلام) سروده خدمت حضرت رضا(علیه السلام)، مطرح می کند تا آنجا که در شعر خود به نام حضرت صاحب الامر(علیه السلام)، می رسد، امام هشتم(علیه السلام) با شنیدن نام مبارک حضرت صاحب الامر(علیه السلام)، از جای خود برخاسته قیام می فرماید و دست بر روی سرگذارده و می فرماید: «اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه»
چنانکه در روایت دیگری نیز آمده است که روزی محضر حضرت صادق(علیه السلام)، نام حضرت صاحب الامر(علیه السلام)، برده شد، امام ششم(علیه السلام) به منظور تعظیم و احترام نام آن حضرت از جای برخاسته قیام فرمود. بدیهی است عملکرد دو امام بزرگوار حضرت صادق و حضرت رضا، (علیهماالسلام)، برای همیشه سند و حجت بوده و حداقل مراتب آن اثبات استحباب شرعی است و چنانچه در سند روایت ضعفی هم وجود داشته باشد اولاً: می توان سیره مستمره شیعه را که از سوی علمای اعلام و جامعه مؤمنین همیشه وجود داشته است جبران کننده این ضعف اصطلاحی دانست. ثانیاً: طبق قاعده علمی متداول میان فقها و اصولیان، این مورد را در کلیت روایات «من بلغ» قرار داد. توضیح مطلب آنکه چنانچه سند روایتی یک مسئله مستحب و یا مکروه ثابت و مستند و واجد شرایط حجیت باشد که در این صورت عمل نخست را به عنوان یک موضوع مستحب و شرعی قطعی می توان به جا آورد و عمل دوم را به عنوان یک مکروه قطعی شرعی ترک نمود. اما در جایی که سند روایتی دارای ضعف باشد و برخوردار از شرایط حجیت خبر نباشد؛ در این صورت با پشتوانه اخبار و روایات متعددی که می گویند: «من بلغه شی ء من الثواب...»
یعنی هر کس که ثوابی را بر عملی مطلع شد و به امید آن ثواب عمل مورد نظر را انجام داد؛ البته ثواب و اجر آن عمل را خواهد دید هر چند ثواب آن عمل واقعا از طرف پیامبر(صلی الله علیه وآله)، یا ائمه اطهار(علیهم السلام)، صادرنگردیده باشد. البته تفاوت این موارد با استحباب و کراهت قطعی الصدور آن است که در اینجا باید عمل مورد بحث را به قصد رجاء و امید اینکه شرعا مطلوب است انجام داد نه به عنوان یک مستحب قطعی و عمل مکروه را به قصد رجاء و امید اینکه مورد کراهت شارع اسلام است ترک نمود نه به نیت یک مکروه قطعی.
آیا استحباب برخاستن هنگام شنیدن نام مبارک امام عصر(علیه السلام)، شامل هر کدام از نام های آن حضرت است یا منحصر به کلمه «قائم آل محمد» است؟ این نیز مورد بحث و گفتگو میان بزرگان علم و دین است که با مراجعه به مصادر مربوطه روشن و استفاده می گردد.
البته در اطراف این سئوال پرسش های دیگری هم مطرح است که اگر امام ازدواج نکرده است چگونه سنت پیامبر(ص) را ترک نموده؟ و اگر ازدواج کرده آیا اولاد دارد یا خیر؟ و اگر اولاد دارد آنها کجا هستند؟ و اگراولاد ندارد آیا همسر ایشان نازاست یا خیر؟ و اگر فوت کرده اند کی و کجا بوده و اگر زنده اند آیا آنها نیز همانند خود حضرت طول عمر دارند یا خیر؟ و سئوالهای پیوسته و سلسله وار که در این خصوص مطرح می شود. لکن حق مطلب این است که هیچ دلیلی برهمسر و اولاد داشتن امام زمان(علیه السلام) نیست، بلکه احیاناً دلیل بر نفی آن هم در شرایط فعلی وجود دارد. اما در رابطه با اینکه ازدواج سنت نبوی(صلی الله علیه وآله)، است به احتمال عقلی دو مسئله مطرح است یکی اینکه بگوییم ازدواج فی نفسه سنتی است از سنن پیامبر(صلی الله علیه وآله) هر چند هیچ مسئله ای هم به دنبال آن نباشد «ان من سنتی النکاح» ولی معلوم نیست که این صورت صحیح باشد. لذا احتمال دوم مطرح می گردد زیرا روایات دیگری ناظر بر این هستند که انسان ازدواج کند و بچه دار شود تا نسل مبارک اسلام فزونی یافته و زیاد شود «تثقل الارض بلااله الاالله» که البته این که در روایات آمده چیز واجبی نیست زیرا اگر ضرورت جامعه اسلامی و نیازهای قطعی عالم ایجاب کند که امام زمان(علیه السلام) تنها زندگی کند؛ دیگر عنوان سنت، پیامبر به هرمعنا باشد، هر چند به صورت مقطعی،منتفی خواهد بود و بحث اهم و مهم مطرح است که سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای مصالح عامه و جامعه اسلامی ترک شده و این اشکالی ندارد. البته بحث ما در وجود همسر و فرزندان بر امام زمان(علیه السلام)، قبل از ظهور است و گر نه ما بر وجود همسر و فرزند برای حضرت صاحب الامر(علیه السلام)، بعد از ظهور دلائلی داریم.
برای این ادعا که امام زمان(علیه السلام)، قبل از ظهور، همسر وفرزندانی دارد به روایتی که از حضرت صادق(علیه السلام) نقل شده است استدلال شده که فرمودند: «لایطلع علی موضعه احد من ولده و لاغیره؛ مطلع نیست بر مکان امام زمان(علیه السلام) در ایام غیبت هیچ کس نه از اولاد امام و نه غیر اولاد مگر غلامی که متصدی کارهای آن حضرت است و فقط او ازمحل امام مطلع است.»
پس معلوم می شود که امام زمان(علیه السلام) اولاد دارد و وقتی فرزند داشت قطعاهمسر هم دارد. لکن مرحوم نعمانی که از اجله علمای اسلام است در کتاب «الغیبة» خود روایت را «من ولیه» نقل کرده نه «من ولده» یعنی هیچ کس نه دوست نه غیر دوست بر جایگاه امام زمان(علیه السلام) مطلع نیست مگر خدمتکاری که متصدی کارهای آن حضرت است.
با نقلی که مرحوم نعمانی آورده است نمی توان به نقل شیخ طوسی استدلال کرد؛ زیرا «اذاجاء الاحتمال بطل الاستدلال» و به نظر می آید کلمه «ولی» هم بهتر است چون با کلمه مولی که در انتهای روایت آمده سازگارتر است.
سیدبن طاووس، در «جمال الاسبوع» که اعمال هفته از شنبه تا جمعه را با مستحبات و زیارات و اعمال ذکر نموده از حضرت رضا(علیه السلام) زیارتی نقل می کند که حضرت فرموده است: «این زیارت را برای امام زمان(علیه السلام) بخوانید». در فقره ای از این زیارت آمده است: «اللهم اعطه فی نفسه و اهله وولده و ذریته و امته و جمیع رعیته ما تقر عینه و تسر به نفسه؛ خدایا به امام زمان(علیه السلام)، درمورد خودش، خانواده و اولاد، و ذریه و امت و رعایایش آن قدر عطا فرما که چشمش روشن و دلش شادمان گردد.
بنابراین زیارت، امام زمان(علیه السلام)، نه فقط اولاد بلکه ذریه هم دارد. اما به این زیارت نامه دو اشکال وارد شده است. یکی اشکال سندی که سندش ضعیف است و از اعتبار کافی برخوردار نیست و دیگر اینکه نظارتی به این مطلب که اهل و ذریه آن حضرت مربوط به دوران غیبت باشند ندارد بلکه شاید مربوط به دوران ظهور و حضور آن بزرگوارباشند.
سیدبن طاووس همچنین از امام هشتم(علیه السلام)، زیارت دیگری برای امام زمان(علیه السلام)، نقل کرده که در فقره ای از آن آمده است: «اللهم صل علی ولاة عهده والائمة من ولده»
اما باید توجه داشت که در این مورد نیز دو نقل وجود دارد یکی «الائمة من ولده» و دیگری «الائمة من بعده» و چون دو نقل محتمل هستند به هیچ کدام نمی توان بر مدعا استدلال کرد. البته ما می دانیم که بعد از امام زمان(علیه السلام)، ائمه ای وجود ندارد، حال یا فقها، یعنی نواب عام امام زمان(علیه السلام) منظور هستند که به قرینه کلمه «ولاة عهده» دارای مقام ولایت می باشند یا مطلب دیگری مورد نظراست لکن به هر حال با وجود دو نقل نمی توان به طور قطع به هیچ کدام استدلال و استناد کرد.
علامه مجلسی در بحارالانوار از امام صادق(علیه السلام)، درباره حضرت صاحب الامر(علیه السلام) روایتی نقل می کند که فرمودند: «کانی اری نزول القائم فی مسجد السهله باهله و عیاله.»
این روایت هم سوای اشکال سندی نظارت به تشریف فرمایی و ظهور حضرت دارد چون نزول درمسجد سهله را بیان می فرمایدبنابراین نمی توان از آن دلالت برزمان غیبت رابرداشت کرد.
روایت دیگری که بسیار جالب است و مسعودی که شیعیان و سنیان قبولش دارند آن را نقل کرده چنین است که می گوید: «علی بن حمزه» «وابن السراج» و «ابن ابی سعید» خدمت حضرت رضا(علیه السلام) مشرف شدند. علی بن حمزه می گوید: «عرض کردم یابن رسول الله ما از زبان شما برای شیعیان نقل کرده ایم که هیچ امامی ازدنیا نمی رود مگر اینکه فرزند خود را می بیند.» که ملاحظه می کنید این فقره روایت شامل امام زمان(علیه السلام)، هم می شود لکن این را هم جواب داده اند که این ناظر به وقت شهادت یافوت امام، علیه السلام، است پس این روایت نیز به اعتبار شمول و صدق برامام زمان(علیه السلام) ناظر به بعد ازظهور آن حضرت و قبل از شهادت ایشان است، و جالب این است که وقتی علی بن حمزه این را عرض می کند امام هشتم(علیه السلام) می فرماید: اضافه کردید الا امام زمان که معلوم می شود امام زمان(علیه السلام)، درهنگام شهادت یا فرزند ندارد یا اگردارد در آن وقت حضور ندارند.
به هر صورت از مجموع روایات ذکر شده هیچ دلیلی بر اینکه الان امام زمان(علیه السلام)، زن و فرزندداشته باشد نداریم. ظاهرا اولین کسی که صریحا به این مطلب متعرض شده مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی شوشتری(قدس سره)، است که در بعضی تألیفاتش نوشته است امام زمان(علیه السلام)، بعد از ظهور اگر مجالی باشد ازدواج می کند اما در دوره غیبت هیچ دلیلی برانجام این مسئله نداریم.
*. استاد درس خارج فقه و اصول و نماینده محترم مجلس خبرگان رهبری از استان خوزستان.
1. در این رابطه به کتاب مولوی نامه تالیف مرحوم جلال الدین همائی، ج دوم، صفحات 850 تا843 و 901 تا897 مراجعه شود که این عقیده را به گروهی از عرفاو صوفیه از جمله محیی الدین و مولوی نسبت داده و می گوید: این عقیده با مهدویت شخصیه منافاتی ندارد زیرا همان گروه از عارفان و صوفیان در عین حال به وجود امام عصر(علیه السلام) که همان مهدی موعود باشد نیز اعتقاد جازم دارند که در کلمات و تالیفات آنان موجود است. در کتاب یاد شده مهدی نوعی را به گونه ای تفسیر می نماید که با صرف نظر از مرحله ثبوت اما در مرحله اثبات، اقامه برهان بر آن ممتنع نباشد لکن بسی مشکل است.
2. مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، ص 239.
3. روایت از امام حسن عسکری، (علیه السلام)، در کتاب شریف کافی، ج 1، ص 332; همچنین کمال الدین، صدوق، ج 2، باب 56، ص 648، نقل شده است. همچنین در کمال الدین، ج 2، ص 333، باب 33، حدیث 1، از امام صادق(علیه السلام) روایتی نقل شده که پیرامون حضرت مهدی(علیه السلام) فرمودند: «یغیب عنکم شخصه ولایحل لکم تسمیته.»
4. مرحوم علامه شیخ آقابزرگ طهرانی در کتاب ارزشمند «الذریعة الی تصانیف الشیعه» از حدود ده رساله در این خصوص یاد نموده است.
5. علامه محقق شیخ محمد بن الحسن الحرالعاملی کتابی به نام کشف التعیمة فی حکم التسمیه نوشته که در واقع جواب رساله میرداماداست و در آن جواز تسمیه رااثبات کرده است.
6. سید محمدباقرحسینی استرآبادی مشهور به میرداماد در کتاب شرعة التسمیه بیست روایت را که به نظر وی دلالت بر حرمت ذکر نام امام زمان (عج) دارند بیان نموده است. صاحب کفایة المهتدی که نزد میرداماد تلمذ نموده می نویسد: مدتی فیمابین میرداماد و شیخ بهایی، علیهماالرحمة، بر سر جوار تسسمیه وحرمت آن در زمان غیبت مناظره روی نموده و لهذا میرداماد کتاب مذکور راتالیف نمود.
7. کمال الدین و تمام النعمة، ص 307.
8. محمد تقی موسوی اصفهانی، مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم، ج 2، ص 136 -109،18. میرزاحسین نوری طبرسی، النجم الثاقب فی الاحوال الامام الغائب .
9. صحیفه نور، ج 21، ص 98 حضرت امام(قدس سره)، می فرمایند: زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند.
10. شیخ مفید، الارشادفی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، صص 343-342.
11. النجم الثاقب، ص 58.
12. شیخ صدوق در کتاب «اعتقادات» ص 95-93 می فرماید: «و نعتقد حجة الله فی ارضه و خلیفة علی عباده و هو القائم المنتظر،محمد بن الحسن بن علی بن محمد...»
13. منتخب الاثر، ص 506 و 508 به نقل از کتاب «مرآة الکمال» علامه مامقانی و «الزم الناصب» شیخ علی یزدی حائری و «النجم الثاقب» تالیف محدث نوری.
14. مکیال المکارم، ج 2، صص 172-171 به نقل از النجم الثاقب، محدث نوری، ص 523 و خود نویسنده دانشمند کتاب «مکیال المکارم» میگوید: سیره و روش مذهب شیعه دوازده امامی بر این سنت حسنه جاری است.
15. به کتب علم اصول مانند رسائل شیخ انصاری و... و کتب روایات مانند بحارالانوار، وسائل الشیعه و... مراجعه شود.
16. مکارم الاخلاق تالیف شیخ جلیل حسن بن الفضل الطبرسی، ص 196.
17. همان، ص 196.
18. عن المفضل بن عمر قال: سمعت اباعبدالله،علیه السلام، یقول: ان لصاحب هذاالامرغیبتین.احاهماتطول حتی یقول بعضهم مات و یقول بعضهم قتل و یقول بعضهم ذهب، حتی لایبقی علی امره من اصحابه الانفریسیر، لایطلع علی موضعه احد من ولده ولاغیره الا المولی الذی یلی امره. شیخ طوسی، «کتاب الغیبة» ص 161 - 162 و نیز «بحارالانوار» ج 52، ص 153.
19. «... لایطلع علی موضعه احد من ولی و لاغیره الاالمولی یلی امره»، کتاب الغیبة، ص 114، ح 1.
20. مکیال المکارم، ج 2، ص 73، به نقل از جمال الاسبوع، سید ابن طاووس، ص 506.
21. همان، ص 76 به نقل از جمال الاسبوع.
22. بحارالانوار، ج 52، ص 317.
23. مسعودی، اثبات الوصیه، ص 201.
24. ضروری است به کتاب نفیس و تحقیقی تاریخ النبی والال، علامه تستری، صفحات 112 و134 تا 131 مراجعه شود.
در رابطه با پیوندى که خداى مهربان فرمان داده باید میان انسان و غیرخودش برقرار باشد روایات و تفاسیر حقایقى را ذکر کردهاند که باید گفت آیه شریفه شامل همه آنهاست و بر انسان است چنانچه خواستار خیر دنیا وآخرت و رشد و تربیت و کمال خویش است برپا برجائى آن پیوند، و استوارى و استحکامش بکوشد، و از فتنهها و خطراتى که سبب گسستن و قطع شدن آن میشود جداً بپرهیزد.
در این زمینه آنچه میتوان از روایات و تفاسیر استفاده کرد حدود شش مورد است که به نظر میرسد همه شش مورد حفظش واجب، و پیوند با همه آنها امرى لازم و ضرورى است.
1- ایمان به همه پیامبران و کتابهاى آسمانى و اقتداى عملى به فرستادگان پروردگار، و به اجرا گذاشتن احکام و خواستههاى حق که در منابع وحى و به ویژه در قرآن مجید مطرح است.
پیوند اعتقادى و عملى با انبیاء و وحى الهى بیتردید سبب رشد روحى و عقلى انسان، و موجب خوشبختى او در دنیا و آخرت است.
این پیوند باید میان انسان و همه پیامبران و منابع وحى برقرار باشد و در این زمینه نباید پیامبر یا کتابى از این پیوند استثناء شود، که این استثناء چنان که به وسیله یهود نسبت به مسیح و پیامبر اسلام و به وسیله نصارى نسبت به پیامبرخاتم صورت گرفته، و قوم یهود از ایمان به مسیح و رسول اسلام، و نصارى از ایمان به پیامبراسلام و قرآن سربرتافتهاند از مصادیق قطع پیوند و گسستن رابطهاى است که خدا به آن فرمان داده است.
وى نیز بیدین به سربردن، و لائیک زندگى کردن، و غافل و بیخبر زیستن از پیامبران و کتابهاى آسمانى از مصادیق کامل قطع رابطه و گسستن پیوند است.
2- پیوند با رحم، وصله با اقوام و خویشان به ویژه با پیامبر و اهل بیت که در روایات از آنان تعبیر به رحم حقیقى شده، واقعیت بسیارمهمى است که در آیات و روایات و معارف برآن تأکید فراوان شده، و گسستن آن از گناهان بزرگ و موجب کم شدن عمر، وگرفتارى سخت در قیامت کبرى است، در سطور آینده به روایاتى که نمایانگر عظمت صله رحم و نشان دهنده گناه سنگین قطع رحم است اشاره خواهد شد.
3- پیوند با مؤمنان و اهل اسلام و به ویژه با اولیاء حق، و حفظ این پیوند درهمه مراحل از مصادیق مهمى است که حضرت حق به آن فرمان داده، و گسستن آن و پیوستن به غیرمؤمنان و غیرمسلمین گناهى بزرگ است تا جائى که قرآن مجید میگوید هرکس با مؤمنان قطع رابطه کند و به دشمنان دین بپیوندد، و با کفار و معاندین رابطه برقرار کند به عنوان فردى از کفار و معاندین به شمار خواهد آمد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ: «1»
اى اهل ایمان یهود و نصارى را دوستان خود مگیرید، آنان دوستان یکدیگرند (وتنها به روابط و دوستى میان خودشان وفادارند و براى شما و دوستى شما ارزشى قایل نیستند) و هرکس از شما آنان را دوست خود انتخاب کند از زمره آنان است بیتردید خدا متجاوزان ازحدود الهى را هدایت نمیکند.
4- داشتن رابطه و پیوند صلح آمیز با همه خودیها و حفظ صفاومهرومحبت در فضاى خانه و جامعه از موارد امر خداست، و گسستن آن به وسیله نزاع و دعوا و جنگ بیدلیل، و ایجاد تفرقه و فتنه بیتردید از گناهان بزرگ و معاصى سنگین است.
سرپرست خانواده لازم است با همسر و فرزندانش، و همسر و فرزندان واجب است با سرپرست خانواده پیوندى سالم و صحیح و درست داشته باشند، و فضائى از مهر وصفا و عشق و وفا برآنان حاکم باشد، و همه آنان به هنگام برخورد با دیگران چه اقوام و چه افراد جامعه باید پیوند خود را برهمان پایه صفا و صمیمیت و صلح و دوستى رعایت کنند و از نزاع بیمورد و اختلاف و تفرقه و فتنه و گسستن پیوند جداً بپرهیزند.
5- حاضر شدن به جماعت و پیوند داشتن با مؤمنان در عبادات و همراهى با آنان در کارهاى خیر از موارد فرمان حق است، کنارگیرى از جماعت، و انزوا و گوشه گیرى، و بریدن از جماعت مؤمنان، و تک روى، بیتردید گناه و موجب نارضایتى حق از انسان است، خداوند مهربان به مؤمنان امر میکند:
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ «2»
درعبادت به جماعت عبادت کنندگان بپیوندید و نماز خود را به صورت جماعت با آنان برگزار کنید.
6- پیوند میان گفتار ایمانى و عمل که نجات بخش انسان از نفاق است از جمله موارد فرمان خداست، بیتردید گسسته شدن پیوند میان قول و عمل مایه بروز نفاق در زمینه ظهور کذب و دروغ است.
روایات به ترتیب عناوین شش گانه بالا
رسول خدا در ذیل آیه 177 سوره بقره که ایمان را پیوند و علاقه قلبى و رابطه باطنى باخدا و قیامت و فرشتگان و همه پیامبران و همه کتابهاى آسمانى میداند میفرماید:
«من عمل بهذه الآیة فقد استکمل الایمان:» «3»
کسى که به همه حقایق بیان شده دراین آیه عمل کند، تحقیقاً ایمانش را کامل کرده است.
از پیامبراسلام روایت شده است:
«سرسنة صل رحمک:» «4»
راه یکساله را طى کن و صله رحم به جاى آر.
«صله الرحم تهون الحساب وتقى میتة السوء:» «5»
صله رحم حساب فرداى قیامت را آسان میکند، و انسان را از مرگ بد حفظ مینماید.
«صلة الرحم تعمرالدیار وتزید فى الاعمار وان کان اهلها غیراخیار:» «6»
صله رحم خانهها را آباد میکند و به عمرها میافزاید، گرچه اهلش از نیکان نباشند.
از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده:
«واکرم عشیرتک فانهم جناحک الذى بهم تطیر، واصلک الذى الیه تصیر، ویدک التى بها تصول:» «7»
اقوام و عشیره ات را با صله به آنها و رفت وآمد با ایشان، و قدرشناسى از آنان گرامى بدار، زیرا آنان بال و پر تو هستند که به سبب آنان به رفعت و منزلت میرسى، و ریشه تو هستند که به آنان بازمیگردى، و دست قدرت تو هستند که به وسیله آنان به دشمن یورش میبرى.
حضرت هادى میفرماید: موسى در کلامش با خدا گفت: پاداش کسى که صله رحم میکند چیست؟
خدا فرمود: «انسى له اجله و اهون علیه سکرات الموت:» «8» مرگش را به تأخیر میاندازم، و سکرات مرگ را بر او آسان مینمایم.
رسول حق فرمود:
«ثلاث لایدخلون الجنة مدمن؟؟ خمر، و مؤمن سحر و قاطع رحم:» «9»
سه نفر وارد بهشت نمیشوند: آن که پیوسته ماده مست کننده مینوشد، کسى که به سحر و جادو معتقد است، و آن که قطع پیوند با اقوام و خویشان میکند.
«ان الرحمة لاتنزل على قوم فیهم قاطع رحم:» «10»
بیتردید رحمت خدا برقومى که در میانشان قطع کننده پیوند با رحم است نازل نمیشود.
على (ع) میفرماید:
«اقبح المعاصى قطیعة الرحم والعقوق:» «11»
زشتترین معاصى قطع رحم و سرپیچى و نافرمانى از پدرومادر و آزار آنان است.
صفوان از جهم بن حمید روایت میکند که جهم گفت: به حضرت صادق عرضه داشتم خویشى دارم که شیعه نیست آیا از خویشان غیرشیعه برعهده من حقى است؟ حضرت فرمود آرى
«حق الرحم لایقطعه شیئى وذا کان على امرک کان لهم حقان حق الرحم و حق السلام:» «12»
چیزى حق رحم را قطع نمیکند، و هرگاه برمذهب تو باشند براى آنان برعهده تو دو حق است: حق رحم و حق سلام.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مائده، آیه 51.
(2)- بقره، آیه 43.
(3)- صافى، چاپ صور، ج 1، ص 215.
(4)- بحار، ج 74، ص 103.
(5)- بحار، ج 74، ص 94.
(6)- بحار، ج 74، ص 94.
(7)- بحار، ج 74، ص 105.
(8)- بحار، ج 61، ص 383.
(9)- بحار، ج 74، ص 90.
(10)- کنزالعمال، حدیث 6978.
(11)- غررالحکم.
(12)- بحار، ج 74، ص 133
شفاعت عبارت است از همان مغفرت که هر گاه به خدا نسبت داده شود، مغفرت و هر گاه به اسباب مباشر، نسبت داده شود، شفاعت گفته می شود. و شفیع کسانی اند که می توانند سبب مغفرت الهی شوند، و بر اساس آیات قرآن و روایات ، پیامبر اکرم(ص)، ائمه اهل البیت علیهم السلام، علماء، شهداء و جمعی از بندگان مقرب الهی، اسباب مغفرت الهی شده و می توانند در آخرت، واسطه مغفرت شده و شفیع باشند.
لفظ شفاعت از ماده شفع به معنی جفت، در مقابل وتر به معنی طاق، گرفته شده است، علت این که به وساطت شخص برای نجات گناهکار، شفاعت گفته میشود، این است که مقام و موقعیّت شفاعت کننده و نیروی تأثیر او، با عوامل نجاتی که در وجود شفاعت شونده هست (هر چند کم و اندک باشد) ضمیمه (و جفت میشوند)، هر دو به کمک هم، موجب خلاص شخص گناهکار از عذاب میگردند.
شفاعت اولیای خدا برای گناهکاران در ظاهر این است که شفاعت کننده گان، روی قرب و موقعیّتی که در پیشگاه خداوند دارند، (البته به اذن خدا و تحت ضوابط خاصی که جنبه کلی دارد نه فردی) میتوانند برای گناهکاران وساطت کنند، و از طریق دعاء و نیایش از خداوند بزرگ بخواهند که از تقصیر و گناه آنان درگذرد، البته شفاعت کردن و پذیرفته شدن شفاعت آنان در گرو یک رشته شرائطی است که برخی مربوط به شخص گناهکار، و برخی مربوط به مورد شفاعت و گناه میباشد.
به عبارت دیگر، شفاعت همان کمک کردن اولیاء خدا است با اذن خدا، به افرادی که در عین گناهکار بودن، پیوند معنوی خود را با خدا، و پیوند روحی خویش را با اولیاء خدا، قطع نکردهاند؛ و این ضابطه پیوسته باید محفوظ باشد.
و به یک معنی، شفاعت این است: یک موجود مادون که استعداد جهش و پیشرفت دارد، از موجود بالا، به صورت یک امر قانونی، استمداد و مدد میطلبد، البته مدد خواه از نظر کمال روحی باید به حدی سقوط نکند که نیروی جهش و تکامل را از دست بدهد، و امکان تبدیل او به یک انسان پاک، از میان برود.
علیّ بن إبراهیم از سماعه نقل کرده که گفت از امام صادق علیه السّلام از شفاعت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله، در روز قیامت پرسیدم، فرمودند[i]:
مردم در روز قیامت با عرق مهار میشوند و با هم میگویند: پیش آدم برویم تا از ما ( نزد پروردگارش ) شفاعت کند و چون نزد آدم میآیند، می گویند شفاعت ما را نزد پروردگارت بکن، او جواب میدهد که من خود دارای گناه و خطیئه هستم، پس بر شما باد که نزد نوح بروید، پس نزد نوح می روند و نوح نیز آنان را به پیغمبر بعد از خودش ارجاع میدهد، و همینطور هر نبی ای به نبی بعد از خودش ارجاع می دهد تا به عیسی میرسد و آن جناب میگوید: بر شما باد که نزد محمد رسول خدا (ص) و آنها خدمت خاتم الانبیاء(ص) میرسند و از آن حضرت مسألت مینمایند، وحضرت می فرمایند آزاد شوید و خود آن جناب آنان را به درب بهشت میکشاند و خود باب الرحمن را استقبال میکند و به سجده میافتد و طول میدهد تا آن که خداوند میفرماید: سرت را بلند کن و شفاعت کن که قبول است و هر چه میخواهی مسألت کن که اعطا میشوی و همین استقول خداوند متعال:« امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش بر انگیزد[ii]».
ملاحظه میکنید که آن حضرت در مقام شفاعت به آستانه و عتبه باب الرّحمن، التجاء میآورد و مقام محمود، طبق این روایت، همین مقام است که از عطایای ویژه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله است.
و در خبر حمران بن اعین از امام باقر علیه السّلام بعد از بیان شفاعت فرشتگان و مؤمنین برای عاصیان از اهل توحید، آمده:
« یَقُولُ اللَّهُ أَنَا أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ اخْرُجُوا بِرَحْمَتِی فَیَخْرُجُونَ کَمَا یَخْرُجُ الْفَرَاشُ قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ثُمَّ مُدَّتِ الْعُمُدُ وَ أُوصِدَتْ عَلَیْهِمْ وَ کَانَ وَ اللَّهِ الْخُلُودُ»[iii]
خداوند تبارک و تعالی میفرماید: من ارحم الرّاحمینم، به رحمت واسعه من خارج شوید، پس تمام گناهکاران از اهل توحید مانند پروانه از جهنّم خارج میگردند و سپس درب های جهنّم بر اهلش بسته شده و خلود واقع میشود.
از زمان پیامبر گرامی(صلّی اللّه علیه و آله) تا زمان های بعد، روش مسلمانان درخواست شفاعت از شافعان راستین بوده، و پیوسته از آنان در حال حیات و ممات، درخواست شفاعت میکردند و چنین درخواستی را هیچ یک از دانشمندان اسلامی، با هیچ یک از مبانی و اصول اسلامی مخالف نمیدانستند.
تا این که در قرن هفتم اسلامی ابن تیمیه دیده به جهان گشود و با طرز تفکّر خاصی با این مسأله و بسیاری از سنن و روش های مستمر میان مسلمانان مخالفت کرد، و سه قرن پس از وی محمد بن عبد الوهاب نجدی مجدداً پرچم مخالفت را بر افراشت و مکتب ابن تیمیه را به گونهای شدید از نو زنده کرد.
یکی از نقاط اختلاف وهابی ها با دیگر فرقههای اسلامی این است که آنان با این که بسان دیگر مسلمانان شفاعت را به عنوان یک اصل اسلامی پذیرفتهاند، ولی میگویند که روز قیامت شافعان در باره گناهکاران امت شفاعت خواهند کرد، و پیامبر گرامی(ص) در این قسمت سهم بزرگ تری را دارد، اما هرگز حق نداریم در این جهان از آنان طلب شفاعت کنیم. و در این موضوع به اندازهای تند رفتهاند که نقل متن سخنان آنان مایه ناراحتی روحی است، خلاصه گفتار آنان این است که:
پیامبر اسلام و دیگر پیامبران و فرشتگان و اولیاء در روز رستاخیز، حق شفاعت دارند؛ ولی باید شفاعت را از مالک شفاعت و اذن دهنده آن که خدا باشد، خواست و گفت:
«اللّهمّ شفّع نبیّنا محمّداً فینا یوم القیامة او اللّهمّ شفّع فینا عبادک الصّالحین او ملائکتک او نحو ذلک ممّا یطلب من اللّه لا منهم فلا یقال یا رسول اللّه او یا ولیّ اللّه اسألک الشّفاعة او غیرها ممّا لا یقدر علیه الا اللّه فاذا طلبت ذلک فی ایّام البرزخ کان من اقسام الشّرک»[iv]
پروردگارا پیامبر و دیگر بندگان صالح خود و ملائکه خود و مانند آن را شفیعان ما در روز قیامت قرار بده یعنی طلب از خداوند است نه از آنان ولی ما حق نداریم بگوئیم: ای پیامبر خدا! یا ای ولی خدا! از تو میخواهم در حق من شفاعت بنما، زیرا شفاعت چیزی است که جز خدا کسی بر آن قادر نیست، هر گاه چنین چیزی را از پیامبر(ص) که در برزخ بسر میبرد بخواهی شرک خواهد بود.
وهّابی ها، با یک رشته پندارهایی، درخواست شفاعت از شافعان راستین را تحریم کرده و درخواست کننده را مشرک و عمل او را شرک مینامند.
ما پیش از آن که دلائل آنان را رسیدگی کنیم خود مسأله را از نظر کتاب و سنّت و سیره مسلمین مورد بررسی قرار میدهیم آن گاه به دلائل آنان رسیدگی مینماییم.
دلائل ما بر استواری درخواست شفاعت:
دلیل ما بر جواز طلب شفاعت مرکّب از دو مطلب است و آن دو مطلب عبارتند از:
1) درخواست شفاعت، همان درخواست دعاء است.
2) درخواست دعاء از افراد شایسته یک امر مستحب است.
شفاعتهای پیامبر گرامی و دیگر شافعان راستین جز دعاء و نیایش به درگاه الهی چیز دیگری نیست، و در سایه قرب و مقامی که آنان در پیشگاه خداوند دارند، بر اثر دعایی که در باره گناهکاران انجام میدهند، خداوند مهربان لطف و مهر گسترده خود را شامل حال افراد گناهکار نموده و آنان را میبخشد، و درخواست دعا از برادر مؤمن تا چه رسد به نبیّ گرامی امری است نیکو و هیچ کس از علمای اسلام اعم از وهّابی و غیره در صحت آن تردیدی نکرده است.
البته نمیتوان گفت که حقیقت شفاعت در تمام مواقف محشر، همان دعاء به درگاه الهی است اما میتوان گفت که یکی از معانی روشن آن، همان دعا است و کسانی که میگویند:
یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّه.،ای کسی که در پیشگاه خدا جاه و مقامی داری در نزد خدا در باره ما شفاعت کن. همین معنی را قصد میکنند.
نظام الدین نیشابوری در تفسیر آیه«مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها»[v] از مقاتل نقل میکند که: "الشفاعة إلی اللّه انّما هی الدّعوة لمسلم" حقیقت شفاعت همان دعاء کردن برای مسلمانان است.
ابن تیمیه، از جمله افرادی است که درخواست دعاء از شخص زنده را صحیح میداند. بنا بر این درخواست شفاعت اختصاص به پیامبر و اولیاء ندارد بلکه میتوان از هر مؤمنی که در پیشگاه خدا ارج و ارزشی داشته باشد چنین درخواستی را نمود.
فخر رازی از جمله کسانی است که شفاعت را به دعا و نیایش به درگاه الهی تفسیر کرده و در تفسیر آیه«وَ یَسْتَغْفِرونَ لِلَّذینَ آمنوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلّ شَیْءٍ رَحْمَةً»[vi]حاملان عرش در باره افراد با ایمان طلب آمرزش میکنند و میگویند، پروردگارا رحمت تو همه چیز را فرا گرفته است، میگوید: این آیه گواهی میدهد که شفاعت حاملان عرش تنها در باره گناهکاران است. زیرا در آخر آیه دارد:«وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیم»[vii]آنان را از عذاب جهنم باز دار. هم چنان که شفاعت پیامبر(ص) و پیامبران دیگر نیز در باره همین گروه این است، زیرا خداوند چنین دستور میدهد:
«وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»[viii]نسبت به گناهان خود و افراد با ایمان طلب آمرزش بنما.
و حضرت نوح در باره خود و والدینش و کسانی که به او ایمان آورده و همه افراد با ایمانی که تا دامنه قیامت میآیند طلب آمرزش کرده و از این طریق رسالت شفاعت خود را انجام داده است«رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بِیْتِیَ مُؤْمِنا وَ لِلْمُؤمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»[ix].
این بیان از فخر رازی، گواه بر آن است که وی شفاعت را همان دعای شفیع در حق گناهکار تلقی کرده و درخواست شفاعت را همان درخواست دعا دانسته است.
در احادیث اسلامی اشارات فراوان بر این است که دعای مسلمان در حق مسلمان شفاعت است.
ابن عباس از پیامبر نقل میکند:
مَا مِنْ مُسْلِمٍ یَمُوتُ فَیَقُومُ عَلَی جِنَازَتِهِ أَرْبَعُونَ رَجُلًا لَا یُشْرِکُونَ بِاللَّهِ شَیْئاً إِلَّا شَفَّعَهُمُ اللَّهُ فِیهِ[x]
هرگاه مسلمانی بمیرد و بر جنازه او چهل مرد که شرک نمیورزند، نماز بگزارند؛ خداوند شفاعت (دعاء) آنها را در باره وی میپذیرد.
در این حدیث، دعا کننده به عنوان شافع معرفی شده است.
حالا اگر کسی در حال حیات خود از چهل دوست با وفایش بخواهد که پس از مرگش برای گزاردن نماز بر جنازه وی حاضر گردند و در حق وی دعا نمایند، در واقع از آنها طلب شفاعت کرده و مقدّمات شفاعت بندگان خدا را فراهم کرده است.
در صحیح بخاری بابی دارد تحت عنوان«اذا استشفعوا إلی الامام لیستسقی لهم لم یردّهم»
هنگامی که مردم از امام خود درخواست شفاعت کردند، که برای آنان باران بطلبد، درخواست آنان را رد نمیکند.
و نیز بابی دارد تحت عنوان«اذا استشفع المشرکون بالمسلمین عند القحط»
هنگامی که مشرکین در مورد قحطی طلب شفاعت نمایند.
روایت این دو باب گواهی میدهند که درخواست شفاعت همان درخواست دعا است و نباید آن را به صورت دیگر تفسیر کرد.
تا این جا، یک پایه استدلال روشن گشت و آن این که حقیقت (شفاعت طلبی) جز (دعا خواهی) چیز دیگری نیست.
اکنون باید به تشریح پایه دوم استدلال بپردازیم و آن این که درخواست از برادر مؤمن تا چه رسد به اولیاء الهی،کاملاً امر مطلوب و مستحب است، اینک بیان این قسمت.
2 - درخواست دعاء از افراد شایسته:
الف- آیات قرآن گواهی میدهند که طلب آمرزش پیامبر در حق افراد کاملاً مؤثّر و مفید میباشد مانند آیههای زیر:
1 - «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»[xi]برای گناه خود و افراد با ایمان طلب آمرزش بنما.
2 - «وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ»[xii]در حق آنان دعا کن، دعای تو مایه آرامش آنها است.
هرگاه دعای پیامبر چنین نفعی به حال انسانی دارد، چه مانعی دارد که از او خواسته شود که در حق انسانی چنین دعائی بکند و از طرف دیگر درخواست دعا جز درخواست شفاعت، چیز دیگری نیست.
3 - «وَ لَوْ انَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّابا رَحیما»[xiii]
هر گاه آنان هنگامی که بر خویش ستم کردند پیش تو میآمدند و از خداوند طلب آمرزش میکردند و پیامبر نیز برای آنان طلب آمرزش میکرد، خدا را توبه پذیر و رحیم مییافتند.
این که میگوید «جاؤک» به سوی تو میآمدند، مقصود این است که میآمدند و درخواست دعاء و طلب آمرزش از پیامبر میکردند، و اگر هدف این نبود آمدن آنان لغو بود، و شرفیابی حضور پیامبر(ص) و درخواست دعاء خود گواه بر انقلاب روحی آنان که برای استجابت دعا زمینه را آماده میسازد میباشد.
4 - قرآن مجید از فرزندان یعقوب نقل میکند که آنها از پدر خواستند که در حق آنان طلب آمرزش کند، یعقوب نیز درخواست آنها را پذیرفت و به وعده خود عمل نمود.
«قالُوا یا ابانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا انَّا کُنَّا خاطِئینَ قالَ سَوْفَ اسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّی»[xiv]گفتند پدر جان در حق ما طلب آمرزش کن ما خطا کار بودیم، او نیز گفت به همین زودی برای شما طلب آمرزش مینمایم.
همه این آیات حاکی است که طلب دعا از پیامبر و دیگر صالحان که همان طلب شفاعت است از نظر موازین اسلامی کوچکترین ایرادی ندارد.
5 – و همچینن از مفهوم آیه قرآن کریم استفاده می شود که پیامبر(ص) همچنان زنده است«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[xv]« هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند ، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند .» حال با توجه به اینکه مقام پیامبر (ص) از شهداء بالاتر است پس بطریق اولی پیامبر (ص) زنده می باشند ، و بر اساس نظر خود وهابی ها طلب شفاعت از پیامبر اکرم (ص) که زنده است نباید اشکالی داشته باشد .
ب- احادیث اسلامی و سیره صحابه:
1- محدث معروف (ترمذی) نویسنده یکی از صحاح اهل تسنن از انس نقل میکند:
سَالْتُ النَّبِی َّاَنْ یَشْفَعَ لِی یَوْمَ اْلقِیامَةِ فَقَالَ اَنَا فَاعِلٌ قُلْتُ فَاَیْنَ اَطْلُبُکَ فَقَالَ عَلَی اْلصِّرَاطِ...[xvi]
(انس میگوید)، از پیامبر درخواست کردم که در روز قیامت در حق من شفاعت کند؛ وی پذیرفت و گفت شفاعت خواهم کرد،گفتم کجا تو را پیدا کنم؟ فرمود: کنار صراط.
انس با ظرافت طبع از پیامبر گرامی درخواست شفاعت میکند، وی نیز میپذیرد و نوید عمل به او میدهد.
2- (سواد قارب)، از یاران پیامبر است؛ ضمن اشعاری از پیامبر درخواست شفاعت میکند و میفرماید:
فَکُنْ لِی شَفِیعَاً یَوْمَ لاَ ذُوْ شَفَاعَةٍ بِمُغْنٍ فَتِیْلاً عَنْ سَوَادِ بْنِ قَارَبٍ[xvii]
ای پیامبر گرامی روز رستاخیز شفیع من باش روزی که شفاعت دیگران به حال سواد قارب مفید و سودمند نخواهد بود.
3- مردی به نام (تبع) از قبیله (حمیر) پیش از تولّد پیامبر شنیده بود که به همین زودی پیامبری از سرزمین عربستان از جانب خدا برانگیخته خواهد شد وی پیش از مرگ نامهای تنظیم کرد و از نزدیکان خود درخواست نمود که اگر روزی چنین پیامبری مبعوث به رسالت شد، نامه مرا به او برسانید. و در آن نامه چنین نوشته بود:
«وَ اِنْ لَمْ اَدْرِکََکَ فَاءشْفَعْ لِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لاَ تَنْسِنِیْ»اگر عمرم وفا نکرد و پیش از درک تو درگذشتم، در آخرت در باره من شفاعت بنما و مرا فراموش مکن.
وقتی نامه به دست پیامبر رسید سه مرتبه فرمود:
مَرْحَباً بتَبَعٍ اَلاءَخُ اْلصَّالِحٍ[xviii]آفرین بر (تبع)، برادر صالح من.
اگر درخواست شفاعت شرک بود، هرگز پیامبر او را برادر خود نمیخواند و سه مرتبه بر او آفرین نمیگفت.
طلب شفاعت در حال ممات:
این بخش از احادیث حاکی است که طلب شفاعت از شفیع راستین در حال حیات و زندگانی او کاملاً بی اشکال است.
و همچنین از یک رشته روایات و احادیث استفاده میشود که صحابه پیامبر پس از وفات وی از روح پاک او طلب شفاعت میکردند. از باب نمونه:
ابن عباس میگوید: هنگامی که امیر مؤمنان از غسل و کفن پیامبر فارغ گردید روی او را باز کرد و گفت:
بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی طِبْتَ حَیّاً وَ طِبْتَ مَیِّتاً ... اذْکُرْنَا عِنْدَ رَبِّکَ...[xix]پدر و مادرم فدای تو، در حال حیات و ممات پاک و پاکیزه هستی، از ما پیش پروردگار خود یادی بفرما.
روایت مذکور میرساند که در طلب شفاعت میان حال حیات و ممات شفیع تفاوتی نیست. پس با توجه به این آیات و روایات، و سنت جاری در میان مسلمانان در تمام اعصار، موضوع درخواست شفاعت به صورت یک مسأله بدیهی در میآید که هرگز نباید در باره آن کوچکترین شک و تردیدی به خود راه داد. گذشته از این، صحابه پیامبر(ص) پس از درگذشت او، از او طلب دعا میکردند، و اگر درخواست دعاء پس از وفات وی صحیح باشد، طلب شفاعت نیز که یک نوع درخواست دعاء است صحیح خواهد بود.
پس از بررسی دلائل، اکنون وقت آن رسیده است که با دلائل مخالفان هم آشنا گردیم. گروه مخالف با یک رشته پندارهائی درخواست شفاعت از اولیاء الهی را منع کردهاند که به گونهای فشرده مورد بررسی قرار میگیرد.
وهابی ها می گویند: درخواست شفاعت شرک است مقصود این گروه از شرک، شرک در عبادت است. و چنین وانمود می کنند که درخواست شفاعت، پرستش شفیع است.
جواب: هر نوع سؤال از شخص و یا درخواست شفاعت در صورتی عبادت شمرده میشود که طرف را (اله) و (خدا) و یا (رب) و (کارگردان) جهان آفرینش و یا مبدأ و صاحب کارهای خدایی بدانیم در غیر این صورت هرگز هر نوع سؤال و درخواست، (هر نوع تعظیم و خضوع)، عبادت شمرده نخواهد شد.
درخواست کننده شفاعت از شفیعان واقعی درگاه الهی (که خدا به آنان اذن شفاعت داده است) آنان را بندگان مقرّب و برگزیدگان درگاهش میداند، که هرگز نه (خدا) هستند و نه کارهای خدایی مانند مغفرت و شفاعت به آنان تفویض شده که به طور خود سرانه و بدون اذن الهی در باره هر کس بخواهند میتوانند شفاعت کنند و یا از گناه او درگذرند.
این گروه در چارچوب (اذن الهی) میتوانند در باره افراد خاصی که روابط معنوی آنان با خدا بر قرار بوده، و پیوند روحی آنها با شفیعان الهی نگسسته باشد، درخواست آمرزش گناه، و طلب مغفرت بنمایند، و یک چنین درخواست از یک فرد، که در نظر درخواست کننده، بنده مقربی بیش نیست، هرگز عبادت او شمرده نخواهد شد.
البته یادآور میشویم، که اگر چنین درخواست در حال ممات، پرستش شفیع شمرده شود باید چنین درخواست در حال حیات نیز، طبعا عبادت شمرده شود. قرآن و سنّت دستور میدهد که مسلمانان حضور پیامبر(ص) برسند، و از او درخواست کنند که در حق آنها استغفار کند، و یک چنین درخواست، جز طلب شفاعت در حال حیات، چیز دیگری نیست. و هرگز ممکن نیست یک عمل در ظرفی شرک و در ظرف دیگری عین توحید باشد.
و به عبارت گستردهتر، آنان میگویند: شفاعت فعل خدا است و یا به تعبیر صحیحتر: حق او است و درخواست فعل وی از غیر او عبادت او میباشد هم چنان که آنان عین این سخن را درباره درخواست شفاء بیمار از اولیاء، و مشابه آن تکرار میکنند و میگویند: این نوع درخواست ها، درخواست فعل خدا از غیر او است، و طبعاً چنین درخواستی عبادت و پرستش طرف خواهد بود.
پاسخ این استدلال با توجه به بحث های گذشته کاملاً روشن است و آن این که: در این قانون کلی و ضابطه عمومی احدی از مسلمین اختلاف ندارد و همگان میگویند درخواست فعل خدا، از غیر او عبادت طرف است، و با اعتقاد به الوهیّت و ربوبیّت او ملازم میباشد، ولی جان سخن این جا است که مقصود از فعل خدا چیست؟ هنوز نویسندگان وهّابی در طول این سه قرن ضابطهای برای فعل خدا بیان نکردهاند، در صورتی که بدون یک چنین ضابطهای استدلال عقیم خواهد بود.
در آیات فراوانی افعال مختص خدا، به غیر او نیز نسبت داده شده است مثلاً اماته و میراندن که فعل مختص او است، چنان که میفرماید:
«وَ هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ»[xx]اوست که زنده میکند و میمیراند. به غیر او نیز نسبت داده شده است
چنان که میفرماید:«حَتَّی إذَا جاءَ احَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»[xxi]آن گاه که مرگ یکی فرا رسید، فرستادگان ما جان آنان را میگیرند.
این تنها (میرانیدن) نیست که فعل مخصوص او است و به غیر او نسبت داده شده، بلکه قسمتی از افعال خدا و چیزهایی که فقط در او باید طلب کرد، اجازه داده شده است که از غیر او نیز طلب کنیم، از باب نمونه:
قرآن به مسلمانان دستور میدهد که هر شبانه روز بگویند:«وَ ایَّاکَ نَسْتَعینُ»[xxii]فقط و فقط از تو استعانت میجوییم
ولی در عین حال، در آیات دیگر دستور میدهد که از غیر او مانند: نماز و صبر نیز استعانت جوییم چنان که میفرماید:«وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّها لَکَبیرةٌ الا عَلَی الْخاشِعینَ»[xxiii]از بردباری و نماز کمک بگیرید و نماز کار دشواری است مگر برای صاحبان خشوع.
[i]- بحارالانوار، ج8، ص35." تفسیر القمی،أَبِی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ شَفَاعَةِ النَّبِیِّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ یُلْجِمُ النَّاسَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ الْعَرَقُ فَیَقُولُونَ انْطَلِقُوا بِنَا إِلَی آدَمَ یَشْفَعُ لَنَا [عِنْدَ رَبِّهِ] فَیَأْتُونَ آدَمَ فَیَقُولُونَ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ رَبِّکَ فَیَقُولُ إِنَّ لِی ذَنْباً وَ خَطِیئَةً فَعَلَیْکُمْ بِنُوحٍ فَیَأْتُونَ نُوحاً فَیَرُدُّهُمْ إِلَی مَنْ یَلِیهِ وَ یَرُدُّهُمْ کُلُّ نَبِیٍّ إِلَی مَنْ یَلِیهِ حَتَّی یَنْتَهُونَ إِلَی عِیسَی فَیَقُولُ عَلَیْکُمْ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَی جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ فَیَعْرِضُونَ أَنْفُسَهُمْ عَلَیْهِ وَ یَسْأَلُونَهُ فَیَقُولُ انْطَلِقُوا فَیَنْطَلِقُ بِهِمْ إِلَی بَابِ الْجَنَّةِ وَ یَسْتَقْبِلُ بَابَ الرَّحْمَنِ وَ یَخِرُّ سَاجِداً فَیَمْکُثُ مَا شَاءَ اللَّهُ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ارْفَعْ رَأْسَکَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ وَ سَلْ تُعْطَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ«عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامًا مَحْمُودًا».
[ii] - سوره الاسراء، آیه 79
[iii]- بحارالانوار، ج8، ص279
[iv] - الهدیة السنیة - رساله دوم، ص 42
[v]- سوره نساء، آیه 85.
[vi] - سوره غافر، 7
[vii] - سوره غافر، آیه 7
[viii]- سوره محمد، آیه 19.
[ix] - سوره نوح، آیه 28
[x] - مستدرک الوسائل، ج2، ص471
[xi]- سوره محمد، آیه 19.
[xii]- سوره توبه، آیه 103.
[xiii] - سوره نساء، آیه 64
[xiv]- سوره یوسف، آیات 97 – 98.
[xv]سوره آل عمران، آیه169.
[xvi]- سنن ترمذی، ج4، ص42، باب ما جاء فی شأن صراط.
[xvii]- قاموس الرجال، ذیل ماده سواد.
[xviii]- مناقب ابن شهرآشوب، ج1، ص12.
[xix]- بحارالانوار، ج 22ص527.
[xx]- سوره مؤمنون، آیه 85.
[xxi]- سوره انعام، آیه 61.
[xxii] - سوره فاتحه، آیه 5
[xxiii]- سوره بقره، آیه 45.
«ارسطو» خدا را مبدأ حرکت می دانست و این اولین فرضیه ای بود که درباره ی خدا به وجود آمد و دلیلش همان بود که هر محرکی ناچار باید محرکِ دیگری داشته باشد تا به محرک اول برسد و آن را به نام خدا و مبدأ کلی و واجب الوجود توصیف نمودند.
اما برای اثبات واجب الوجود دلایلی چند اقامه شد که اول برهانِ علل فاعلی است به این معنی که هیچ موجودی بدونِ علت به وجود نمی آید و چون تسلسل باطل است، ناچار هر موجود در اثرِ علت و معلول به وجود آمده، معلول چیزی است که بیش از آن بوده و آن چیز علتی داشته که نهایت آن به موجودی خواهد رسید که علت علت ها و قایم بالذات است.
اما برهان علل غایی عبارت است از این که در جهان مقرراتی پابرجا است و هر چیز برای علت غایی ساخته شده است و جهان در تحتِ نظام عمومی است و هر چیز با انتظام کار می کند و همه با هم منظور مشترک دارند.
«کانت» که با تمام دلایل اثباتِ خدا مخالف بوده، در مقابلِ برهانِ عللِ غایی تسلیم شده می گوید: جهان چنان با نظم و هماهنگی و هدف یابیِ منظم ساخته شده که عظمتِ خلقت مارا وا می دارد که به وجود آفریننده ی اصلی اعتراف نماییم.
به این ترتیب انسان هم که یکی از موجودات این عالم خلقت است، چون شعور دارد و نظام دنیا را شناخته باید زندگیِ خود را با این نظام منطبق سازد و نتیجه آن می شود که باید خود را بشناسد و خودشناسی یکی از راه های مستقیم خداشناسی است.
این ما هستیم که خداوند را با قدرتِ بی منتهایِ خود شناخته ایم و چون به موقعیت خودمان رسیده ایم، این نظام را مطابق میلِ خود به کار می بریم تا به سعادت برسیم.
«ویلیام جیمز» پیشوای مذهبِ اصالتِ عمل می گوید: ایمان، نیروی ما را فوق العاده بزرگ می کند و بالا می برد. ایمان نیرویِ خلاّقه ای است که در جاهایی که وسایل مادی بی اثر می ماند، مؤثر واقع می شود و الهام می بخشد.
«اِسْپُونُزا» معتقد است به این که خدا ذاتی است واجب و جامعِ صفاتِ بی شمار و جهان پرتو این ذات است.
این فرمانِ سقراط دارای مطالبِ مهمی است: باید خودت، خودت را بشناسی و این بهترین طریقِ خودشناسی است و بدون این که از دیگری کمک گرفته شود خود را خواهیم شناخت.
آری تنها تو هستی، هیچ کس در این ماجرای مشکل جای تو را نمی گیرد. سعی کن دیگران در این کار مداخله نداشته باشند، زیرا دخالتِ دیگری اوضاع را به هم می زند.
تو هستی که می توانی تصویر صاف و حقیقیِ خود را بیابی.
آیینه ی تصویر خود را که در اثرِ مرور زمان، غبار آلود شده و دروغ ها و تزویرها و خلاف گویی ها آن را ناصاف ساخته باید پاک شود.
تو باید به جستجوی خود بپردازی.
یک مسافرت طولانی درست تو را به خودت خواهد شناسانید، فضایی نامحدود در پیش است که انتهای آن ناپیدا است و انسان هر چه در این وادیِ بی انتها پیش برود، به جایی نخواهد رسید.
حق دارم تصور کنم که منی که درباره اش فکر می کنم و در وجودم جای دارد. غیر از چیزهای دیگر است.
این من که موضوع پژوهش است، با این که او را می شناسم، باز هم برای من ناشناس یا لااقل اسرارآمیز است. می روم، می آیم، بدنم حرکت می کند، پرورش می یابد و هر روز که می گذرد روز دیگر است و به روزهای زندگی ام افزوده می شود.
سلیقه ام عوض می شود، افکارم وسیع می شود مع هذا خودم را چیز دیگری احساس نمی کنم.
مثل این است که در وجودم وحدتی وجود دارد که هیچ چیز با آن قابل قیاس نیست و تا وقتی که زنده ام همین زنده ماندنِ من لذت بخش است.
رهایی از تن کار آسانی است، اما رهایی از قید و بندِ اجتماع بسیار مشکل و گاهی محال به نظر می رسد.
اجتماع برای ما و هوش ما، آرزوها را چون دامی می گسترد و کیست که بتواند از این دام ها بگذرد و به سر منزلِ حقیقت خودشناسی برسد.
«پاستور» میکروب را کشف می کند و دنیا را مالِ خود می داند و میلیون ها مردم را به زیر قدرتِ خود می کشد.
«نیوتن» جاذبه را کشف می کند و انسان ها را با این جاذبه بینیِ خود قربانی می کند.
«فروید» تحفه ای به نام ضمیر ناخود آگاه به مردم ارزانی می دارد و گورِ انسان ها را در این گودال می کَند و اختیار را از دستشان می گیرد.
پس کیست که در این دنیایِ پر از دام، خود را بشناسد؟
کسی که از این دام ها بگذرد و بر خود مسلط باشد.
وظایف و مسؤولیت هایی را که زندگی به ما تحمیل می کند، گاهی از اوقات چنان عمیق و پر زحمت است که باید کوششی در آن به کار رود تا افقِ حقیقت ظاهر شود.
انسان در مقابلِ این تکالیف مسؤول است و دعوت شده است که خودش را انتخاب کند. با اجرای این تکالیف است که می تواند هویّتِ خود را به ثبوت برساند، اما گاهی ممکن است در بین خواب ها و تخیّلات راه را گم کند، چون ناچار است خود را یک روز بشناسد. باید همیشه در خود فرو رود، آگاهانه زندگی کند و در وجودِ خویش دقیق شود و همان طور که این دقت را در مورد دیگران به کار می برد، لازم است وجودِ خویش را مو شکافی کند.
خودشناسی در این کوشش مداوم و پیوسته به دست می آید تا اینکه روزی به مقصد برسد مراحلی را باید طی کند و لازم است که تعادل را از دست ندهد و هر روز در فکرِ آن باشد که وسیله ای تازه بیابد.
عاقبت یک روز این اطمینان به دست می آید و این اعتماد و اطمینان قابل ارزش است.
خودشناسی عبارت از شناختن این موضوع است که وجودِ فعلیِ ما نتیجه ی کدام یک از پیشرفت های زندگی است.
این کاملاً بدیهی است که شناختن این موضوع، مربوط به حوادثی است که برای ما واقع شده و در آن فعالیت های مستقیم داشته ایم. به معنای دیگر خودشناسی عبارت از این است که در هر یک از وقایع و حوادث که نقشی در آن بازی می کنیم، خود را دو مرتبه بشناسیم.
استعمال کردن یک واژه به جای واژه ی دیگر، انتخاب کردن و در هر عملی وارد شدن، فکر کردن، تصور نمودن، در رؤیا فرو رفتن، هر یک از این فعالیت ها برای خود دارای یک معنایی خاص است.
هر چه که بیشتر مربوط به ضمیر ناخود آگاه ما باشد، بیشتر گذشته در آینده ی ما دخالت دارد و مطالعه ی روانشناسی در این فعالیت ها به ما کمک می کند.
بدونِ تردید آن چه را که دانستن به من تعلیم می دهد به من کمک خواهد کرد که خود را بیشتر از دیگران بشناسیم و اگر خود را خوب بشناسیم، می توانیم درباره ی دیگران قضاوت کنیم.
خود [را] شناختن عبارت از این نیست که در خود فرو بروم، اما عبارت از این است که رضایتِ خود را جلب کنم، عیب های خود را بگویم، برای خود ارزش به دست بیاورم و احساساتِ خود را آرام سازم.
خودشناسی یکی از راه های مستقیمی است که مرا به طرفِ اجتماعی شدن می کشاند.
کسانی که در اجتماعات زندگی می کنند، اگر خود را نشناخته باشند، به ارزش و لیاقتِ خود پی نبرده اند و کسی که ارزش خود را نشناسد، نمی تواند خود را با دیگران مقایسه کند.
پس ابتدا باید خود را بشناسیم و بعد از شناختنِ خود به معرفیِ دیگران بپردازیم.
از مجموع این معرفت ها جامعه را خواهیم شناخت و در جامعه بیش از آنکه انتظار رود، به پیروزی خواهیم رسید.
این از تو می پرسم ای آموزگار نخستین! کیست که به خورشید و ستارگان، راهِ گردش داد؟ از کیست که ماه، می فزاید و دگرباره می کاهد؟ این از تو می پرسم؛ با من بگوی چه کس این خاک را بارور می کند؟ چه کس آب را روان و گیاهان را پیراسته می کند؟
چه کس با بادها و ابرها، تندی آموخته است؟ با من بگوی؛ با من بگوی و تمامم کن.
این از تو می پرسم، با من بگوی چه کس این روشنایی را بر شب و شبانه چیره می کند؟ چه کسی آرامش و اضطراب را مهیا می کند؟ چه کس بامدادان و نیمروز را و شب را به یاد آورنده است؟ چه کسی فرزانگی را پیام می دهد؟ همانا من می کوشم تا غافلان را بر این خرد بیاگاهانم که همه چیز را می باید فراشناخت.
این را از تو می پرسم، با من بگوی ای دانای پیشرونده!
من آموزش تو را به یاد خواهم سپرد...
این از تو می پرسم، با من بگوی چگونه می توانیم دورغ را از خویشتن برانیم؟
پس درود بر آنانی که از زشتی به راستی و نور درآمدند و نه دیگر هیچ آرزویی ندارند مگر که رهاییِ انسان را که بر این دغدغه پیچان است.
با من بگوی که چگونه دروغ را به دست های راستی توانم کشت؟ تا این که مردمانِ میهنِ من، شب همه شب را برافکنند. تا این که دروغ پرستان را شکستی بزرگ درآید... .
این را از تو می پرسم، با من بگوی کسی که انسانی را به بردگی بَرَد، چگونه سزایی از برای او نخست خواهد بود؟ آیا نباید که بردگان را به آن قیامی فرا خوانیم که پیمان تاریخ است؟ و من چه نیکو برآینده آگهم.
به کشت و کار برآیید ای مردمانِ بالنده! که هرگز دیوهای درّنده را خداوندگار نخواهید دید. و من این را اینک دانسته می گویم: مبادا که دست های پَروَرَنده را به خوف و خشم برافرازید. دست ها از برای گشایش اند نه دشنه و نه دشنام و درندگی.
از آن دو گوهر که در آغاز زندگی بودند، از آن دو، نیکی را بر بدی چیره خواهید یافت. و شما نیز خواهید شنید که از آن دو سازشی در کار نخواهد بود. نه منش، نه آموزش، نه خرد، نه کیش، نه گفتار، نه کردار و نه روان، هیچ کدام به زشتی در آمیخته نخواهند شد.
این چنین کسانی که در آینده بر دیوها ظفر یابند، از هم اکنون به اندیشه اند تا مبادا گام های لغزنده برافرازند.
بگوی که تا دروغ زنان، لشکر انگیزند، من که بر نهاد هر سپیده دمی آگهم، چه باک.
آن جا که راستی با پارسایی به هم برپیوسته است، آن جا که کشورها همه یکی است و بیرق ها همه به رنگِ آزادی است، آن جا که همه چیز برای افزایش و آرامش است، همان جاست که ما ستایندگانِ راستی را به کار و کردارهای عظیم فرامی خوانیم.
کسی که به راستی پایدار ماند، باشد که او را به نیکی و نوازش نوید خواهیم داد. این سرنوشت تاریخ است که نیکان را خشنودی و بد دلان را آسیب های مهیب فرا رسد.
بی شک کسی که مسلح به اندیشه های ستوده است، تواناترین است. رسایی و جاودانگی اش بادا... که جهان به نامِ همینان آبادان است. او را پدر خطاب خواهیم کرد، او را که موی در شکنجه سرای جهان، سپید می کند، او را که هیچ شبی بی یادِ محرومان نمی خسبد، او را که هیچ بامدادی بی خاطرِ عزیزان، پلک از پلک نمی لرزاند.
آن سال ها را به خاطر داری؟ آن سال ها که به «راستی» درآمدیم و دریا شدیم، اما آن که هنوز هم دروغ زن است، دیر یا زود به رسوایی درخواهد گریخت.
کسی که معلق میانِ ماندن و رفتن است. یا بر این سوی و آن طرف در تفکر است، دیری نمی رود که او می رود و کارش از پی نخواهد رفت. پس همه چیزی را می باید به سویی مهیا درافکند که آن نیز راه راستی و روشنایی انسان است.
ظفر از آنِ کسانی است که دانشِ خویش را به راستی بیالایند.
در میانِ این بسیاران، کم اند آنانی که خیره به خورشید بنگرند و در سرای هوشیاران، کم اند آنانی که خواستار خرّمی باشند. آن هم نه برای خویش که برای تمامِ جهان.
در سیمای تابناک امام حسن علیه السلام می توان نظاره گر ابعاد مختلف از جمله شخصیّت علمی و قرآنی حضرت بود؛ هرچند لحظات زندگی امام حسن علیه السلام آمیخته و متبرک با قرآن کریم بود و امام به مقتضای امامت (پاسداری از اندیشه ها و مرزهای قرآنی) آگاه ترین، مأنوس ترین و عامل ترین فرد به کتاب الهی بود، اما به دلیل رویکرد محققان به موضوعاتی خاص (به ویژه صلح با معاویه) چنین فرازهای درخشانی از سیمای حضرت کمتر مورد عنایت قرار گرفته است. بدین جهت شایسته است گوشه هایی از زندگی قرآنی امام حسن مجتبی علیه السلام را به تماشا بنشینیم.1
مدینه محل نزول وحی الهی بود و حسن و حسین علیهماالسلام نوادگان رسول، شاهدان آن. از این رو حسن علیه السلام از همان خردسالی با زلال وحی آشنا شد، شهدشیرین کلام الهی را چشید و شیفته آن شد و از کودکی به حفظ، قرائت، تفسیر و معارف قرآنی دل بست. نمونه هایی از عشق حضرت و علاقه وی به وحی الهی را در فضای معطّر عصر نبوی مرور می کنیم.
شیخ ابوالفتوح نقل کرده که حسن بن علی علیهماالسلام در هفت سالگی، در مجلس رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حاضر می شد. وحی را می شنید و آن را حفظ می کرد. آن گاه به خانه بر می گشت و برای مادرش باز می گفت. از این روی هر وقت علی علیه السلام به خانه بر می گشت متوجه می شد که همسرش فاطمه صلی الله علیه و آله وسلم هم از آنچه نازل شده، مطلع است. یک روز که در این باره پرسید: فاطمه علیهاالسلام فرمود: از فرزندت حسن شنیدم. بعد از آن، روزی علی علیه السلام در خانه پنهان شد و حسن علیه السلام طبق معمول به خانه آمد و خواست آنچه را شنیده بود، بازگوید، اما زبانش بند آمد. حضرت فاطمه شگفت زده شد و حسن گفت: مادرجان! تعجب نکن؛ زیرا بزرگواری سخن مرا می شنود و شنیدن او مرا (از سخن گفتن) باز داشته است.2
امام حسن علیه السلام فرمود از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود: درختی در بهشت هست که به آن «درخت بلاها» می گویند. در روز قیامت بلادیدگان را می آورند. نه محکمه ای برایشان برپا می شود و نه میزانی نصب می گردد. آنان را از پاداش ها سرشار می کنند. آن گاه این آیه را خواند: «انّما یُوَفّی الصابرون اجرهم بغیر حساب»؛3 شکیبایان بی حساب و کامل پاداش خود را در خواهند یافت.4
امام حسن علیه السلام بعد از سازش با معاویه، از دوران کودکی خود و ماجرای مباهله و نزول آیه تطهیر یاد کرد و فرمود: پیامبر خدا از «انفس» پدرم را (برای مباهله) آورد و از «ابنا» من و برادرم و از «نساء» مادرم را. ما خاندان او و برای او هستیم. و او از ما و ما از او هستیم. و چون آیه تطهیر نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ما را در کسای خیبری ام سلمه گردآورد و فرمود: خدایا! اینان خاندان و دودمان من هستند. پلیدی (ناپاکی) را از ایشان بزدای و پاک و پاکیزه شان گردان... .5
امام حسن علیه السلام می فرمود: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از منبر به زیر آمد، عرض کردم: ای رسول خدا! تو حجّت بر همه آفریده هایی. فرمود: حسن جان! خداوند می فرماید: «انّما انت منذر و لکل قوم هاد؛6تو فقط بیم دهنده ای و هر قومی هدایتگری دارد.»
امام حسن علیه السلام در پاسخ شخصی که به صلح اعتراض داشت، خاطره خود از رویای پیامبر را این گونه نقل فرمود:«... رسول خدا در رویا بنی امیه را دید که یکی پس از دیگری بر منبرش سخن می گویند. این موضوع حضرت را ناراحت کرد. پس این آیه «انّا اعطیناک الکوثر) و این آیه «انّا انزلناه فی لیلة القدر و ما ادراک مالیلة القدر، لیلة القدر خیر من الف شهر...»؛ «شب قدر بهتر از هزار ماه است» که در آن بنی امیه سلطنت کنند، نازل شد.7
علامه مجلسی می نویسد: مولای ما حسن علیه السلام فرمود: خداوند عزیز و با جلال، پیامبرش را به بهترین ادبها تربیت کرد و فرمود: «خذاالعفو وأمر بالعرف و اعرض عن الجاهلین»8؛ گذشت پیشه کن و به نیکی فرمان بده و از نادانان روی برگردان».
وقتی فرمان او را دریافت، فرمود: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»؛9 و آنچه را پیامبر به شما داد بگیرید و از آنچه بازداشت، باز ایستید.» و به جبرئیل فرمود: عفو چیست؟ گفت: با هرکه از تو برید و بپیوندی و به هرکه تو را محروم کرد، بدهی و از هرکه به تو ستم کرد، بگذری. وقتی پیامبر آن را انجام داد، خدا وحی کرد «وانّک لعلی خُلُقٍ عظیم»10 و حقّاً تو خلق بزرگی داری».11
امام حسن علیه السلام فرمود: خدا به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عرب را عزّت بخشید و هرکه را از ایشان خواست، بزرگی داد و فرمود: «و انّه لذکرلک و لقومک»12؛ و آن (عزّت دادن) یادآوری تو و امت تو است.13
امام حسن علیه السلام فرمود: وقتی پیامبر دعوتش را در مکه آشکار کرد... مشرکان او را به خروج از مکه به سوی مدینه ناچار کردند. حضرت رو به سوی مکه کرد و فرمود: خدا می داند که تو را دوست دارم و اگر مردم تو مرا بیرون نمی کردند، هیچ شهری را ترجیح نمی دادم و من از غمگین هستم. خدا به او پیام فرستاد که ای محمد! خدای علیّ اعلی سلام می رساند و می گوید: به زودی تو را پیروزمند و سودمند و سالم و توانمند و غالب به این شهر بر می گردانیم و این همان فرموده خداست. «انّ الذی فرض علیک القرآن، لرادّک الی مَعاد»14؛ در حقیقت همان کسی که این قرآن را به تو فرض کرد، تو را یقیناً به سوی وعده گاه بر می گرداند.»15
امام حسن علیه السلام بعد از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم در محضر مادر بزرگوار و پدر گرامی اش نیز از معارف قرآنی بهره ها برد. در مجموعه سخنان حضرت می توان نمونه هایی از این دوره را دید. امام حسن علیه السلام گاهی آنچه را از امیرمؤمنان شنیده بود نقل می فرمود و گاه به توضیح و بیان آیاتی که پیرامون حضرت بود، می پرداخت. نمونه هایی از این دو بخش را می خوانیم:
امام حسن علیه السلام ضمن بازگویی سخنان کعب الاحبار و امام علی علیه السلام ، به پرسش کعب از «وکان عرشه علی الماء لیبلوکم ایّکم احسن عملاً»؛16 عرش خدا بر آب ود تا شما را امتحان کند که کدام یک نیکوتر عمل می کنید. فرمود: امام علی پاسخ داد: آری! عرش خدا بر آب بود؛ وقتی که نه زمینی گسترده بود و نه آسمانی افراشته و نه صدایی شنیده می شد و نه چشمه ای می جوشید و نه فرشته مقربی و نه پیامبر مرسلی و نه ستاره ای که شبانه ره پوید و نه ماهی که راهی آسمان شود و نه آفتابی که بدرخشد. و عرش او بر آب بود؛ در حالی که با هیچ یک از آفریده خود انس نداشت و خود را تمجید و ستایش می کرد. چنان که می خواست باشد، بود. پس خواست مخلوقات را بافریند و به امواج دریاها زد و از آن همچون دودی که از بزرگ ترین آفریده خدا باشد، برخاست و با آن آسمان بسته را بنا کرد. سپس میان آن را بشکافت و زمین را از جایگاه کعبه ـ که وسط زمین است ـ گستراند و...»17
امام حسن علیه السلام در یک سخنرانی در حضور امام علی علیه السلام فرمود: هان ای مردم! از پروردگارتان یاد بگیرید: «انّ اللّه اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران و علی العالمین، ذرّیة بعضها من بعض واللّه سمیع علیم»18؛ ما فرزندانی از آدم، دودمانی از نوح، برگزیده ای از ابراهیم، نسلی از اسماعیل و خاندانی از محمد هستیم. ما در میان شما مثل آسمان افراشته، زمین گسترده و آفتاب تابانیم و نیز مانند آن درخت زیتونیم که نه شرقی است و نه غربی و روغن آن خجسته است. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اصل آن است و علی شاخه اش، به خدا سوگند ما میوه آن درخت هستیم. پس هرکه به شاخه ای از آن درخت آویزد، نجات یابد و هرکس بازماند، در آتش باشد.19
امام حسن علیه السلام بعد از خواندن نامه امام علی علیه السلام به مردم کوفه فرمود: ... شما از پیمان شکنی طلحه و زبیر و همراه ساختن عایشه، آگاهید، کار عایشه از ناتوانی زنان و سستی رأی آنان است که خدا فرمود: «الرّجال قوّامون علی النّساء»؛20 مردان سرپرست زنان هستند.21
27 رمضان ام کلثوم نزد پدر رفت. علی علیه السلام از او خواست پشت در برود. امام حسن علیه السلام فرمود: من بر درخانه نشسته بودم که شنیدم منادی و هاتفی گفت: «أفمن یلقی فی النّار خیر ام من یأتی آمنا یوم القیامة»22؛ آیا کسی که در آتش افکنده می شود، بهتر است یا کسی که در روز قیامت آسوده خاطر می آید.23
علاوه بر این که امام حسن علیه السلام در عصر پدر، با معارفی قرآنی از زبان وی آشنا شد، خودش نیز به تبیین و تفسیر و تطبیق آیاتی مربوط به حضرت امیرمؤمنان علیه السلام می پرداخت که برخی عبارتند از:
امام حسن علیه السلام در مجلس معاویه ضمن پاسخ به ناسزاهای اهل مجلس فرمود:... و شما را به خدا سوگند می دهم، آیا می دانید که علی علیه السلام بود که خواسته های نفسانی را بر خود حرام کرد و خدا فرمود: «یا ایهاالذین آمنوا لاتحرموا طیبات ما احل اللّه لکم»24؛ ای مؤمنان چیزهای پاکی را که خدا بر شما حلال کرده است حرام نشمارید.25
سلیم بن قیس می گوید: امام حسن علیه السلام فرمود: «والسابقون الأولون من المهاجرین والانصار و الذین ابتعوهم باحسان»؛26 و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، همان گونه که پیشگامان بر دیگران برتری دارند، پدرم علی بن ابی طالب نیز، چون پیشتاز پیشگامان است، بر آنان برتری دارد. و فرمود: «أجهلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن باللّه و الیوم الآخر و جاهد فی سبیل اللّه»؛ آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد کردن مسجدالحرام را مانند کسی پنداشته اید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده است؟ و (علی علیه السلام ) از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پذیرفت و با جان خود او را یاری رساند... .27
علامه مجلسی می نویسد: حسن بن علی علیهماالسلام به ولید فرمود: چگونه علی را ناسزا می گویی با این که خدا در ده جای قرآن او را مؤمن نامیده است و تو را فاسق؟28
ابن شهرآشوب می نویسد: شیرازی در کتابش با سند خود نقل کرده است: حسن بن علی بن ابی طالب در باره آیه شریفه «فی ایّ صورةٍ شاءَ رکّبک»؛ به هر صورتی که خواست، تو را ترکیب کرد، فرمود: خدای سبحان علی بن ابی طالب را در صُلب ابوطالب به صورت محمد صلی الله علیه و آله وسلم آفرید، ازاین رو شبیه ترین مردم به رسول خدا علی بود و حسین بن علی شبیه ترین مردم به فاطمه است و من شبیه ترین مردم به خدیجه کبری هستم.29
علامه حلّی در تفسیر «فاستوی علی سوقه»؛ بر ساقه های خود استوار شد؛ از امام حسن علیه السلام نقل می کند که اسلام با شمشیر علی استوار شد.30
امام حسن علیه السلام که خود از اهل بیت علیهم السلام است و در شمار پاکان از رجس قرار دارد، رفتاری برگرفته از آموزه های قرآنی داشت که نمونه ای از آن پیرامون صفت عفو و گذشت را می خوانیم: یکی از کارگران امام حسن علیه السلام گناهی کرد که کیفر داشت. وقتی به دستور امام خواستند او را کیفر دهند، گفت: مولای من! «والعافین عن النّاس»31 فرمود: تو را بخشیدم. گفت: «واللّه یحبّ المحسنین»32؛ فرمود: در راه خدا آزادی و دو برابر آنچه به تو بخشیدم، نزد من داری.33
موعظه های امام حسن علیه السلام هم رنگ و بوی قرآنی داشت. از جمله می فرمود: ای فرزند آدم! از حرام های خدا خود را بازدار تا عابد باشی و به آنچه خدا قسمت تو کرده است راضی باش تا بی نیاز شوی و همسایگی همسایه خود را نیکودار تا مسلمان باشی و... ای فرزند آدم! از روزی که زاده شدی پیوسته در تباه عمر خود بوده ای. اینک باقی مانده اش را برای آخرت خود دریاب که مؤمن توشه بر می دارد و کافر سرگرم بهره کنونی اش است. امام بعد از این انذار، این آیه را تلاوت فرمود: «و تزوّدوا فانّ خیرالزاد التّقوی»34؛ برای خود توشه بردارید که به راستی بهترین توشه پرهیزکاری است.35
شخصی برای بچه دار شدن از امام تقاضای مطلبی کرد. امام فرمود: برتوباد به استغفار کردن. او مشغول انجام این توصیه شد تا جایی که گاه روزی تا هفتصد مرتبه استغفار می کرد. وی به زودی صاحب ده فرزند شد. وقتی از امام دلیل این توصیه را پرسید: فرمود: آیا سخن خدای سبحان را در قصه هود نشنیده ای؟«ویزدکم قُوَّةً الی قُوّتکم»36؛ و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید و در قصه نوح نشنیده ای«و یمددکم باموال و بنین»؛37 و شما را به اموال و پسران یارای کند.38
علاوه برآنچه گفتیم، امام حسن علیه السلام با آیات الهی زندگی می کرد و در هر موقعیتی آیات مختلف قرآن کریم را تلاوت می فرمود. گاه در نماز جمعه39، گاه در برخوردهای شخصی، گاه در اجتماعات،40 گاه در میدان جنگ41 و... نمونه ای را می خوانیم. شیخ طوسی می نویسد: امام حسن علیه السلام پس از وفات علی علیه السلام با مردم سخن گفت: ... هرکس مرا شناخت، شناخت. هرکسی نمی شناسد، من حسن، فرزند محمد، پیامبر خدا هستم. «واتبعت ملّة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب»؛42 و از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم. من فرزند آن مژده دهنده و بیم دهنده و دعوت کننده به سوی خدایم. من آن چراغ تابانم. من فرزند آن پیامبر رحمت برای جهانیانم. من از آن خاندانم که خدا پلیدی را از ایشان زدود و پاکشان کرد. من از آن خاندانم که جبرئیل بر آنان نازل می شد و از خانه ایشان عروج میکرد. من از آن خاندانم که خدا محبّت و ولایت آنان را واجب کرد و در آیه ای که بر محمد نازل کرد فرمود: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی و من یقترف حسنةً»43؛ بگو به ازای آن(رسالت) پاداشی از شما نمی خواهم مگر محبّت در باره خویشان و...؛ و به دست آوردن نیکی محبّت ماست.44
پی نوشت ها:
1. منبع اصلی ارجاعات پاورقی (موسوعة کلمات امام حسن(ع)) و ترجمه آن می باشد که هر دو توسط پژوهشکده باقرالعلوم(ع) تدوین و به زیور طبع آراسته شده است.
2. بحارالانوار، ج 43، ص 338؛ انوارالبهیه، ص 76؛ المناقب، ج 4، ص 7.
3. زمر / 10.
4. المعجم الکبیر، ج 3، ص 92، ح 2760؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 305.
5. امالی طوسی، ص 559.
6. نور / 1؛ قدر /1ـ3؛بحارالانوار،ج18،ص127.
7 و 8 / اعراف / 199.
9. قلم / 4.
10. بحارالانوار، ج 78، ص 114.
11. زخرف / 44.
12. بحارالانوار، ج 23، ص 173.
13. قصص / 85.
14. بحارالانوار، ج 21، ص 121 و نمونه های دیگر.
15. ر.ک. به: مقاتل الطالبین، ص 55، مقتل الحسین(ع)، ج 1، ص 114.
16. هود / 7.
17. تفسیر فرات کوفی، ص 183، ح 235.
18. آل عمران / 33.
19. بحارالانوار، ج 43، ص 358.
20. نساء / 34.
21. امالی طوسی، ص 718، ح 1518.
22. فصلت / 40.
23. الفتوح، ج 3 و 4، ص 282.
24. مائده / 87.
25. مقتل الحسین(ع)، ج 1، ص 114.
26. توبه / 100.
27. توبه / 19.
28. تفسیر فرات کوفی، ص 169، ح 217.
29. بحارالانوار، ج 35، ص 339.
30. انفطار / 8.
31. بحارالانوار، ج 24، ص 316؛ تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 522.
32. فتح / 29.
33. کشف الیقین، ص 368.
34 و 35. آل عمران/ 134.
36. بحارالانوار، ج 43، ص 352.
37. بقره / 197.
38. کشف الغمّه، ج 1، ص 572.
39 و 40. هود / 52.
41. مکارم الاخلاق، ص 327.
42. بحارالانوار، ج 32، ص 228؛ امالی صدوق، ص 82.
43. همان، ج 44، ص 33.
44. همان، ج 2، ص 82؛ امالی طوسی، ص 561؛ بحارالانوار، ج 10، ص 138.
45. یوسف / 38.
46. شوری / 23.
47. امالی طوسی، ص 269.