از جمله امور مورد اختلاف میان پژوهشگران، محل دفن حضرت زینب کبری(س) است. با بررسی کتابها و نظریات مختلف، به این نتیجه رسیدیم که:
الف) بیشتر نظریات، بر اساس تحقیقات ناقص است و نمی توان به نتیجه گیری آنها اعتماد کرد.
ب) بعضی نویسندگان مصری و شامی از ابتدای تحقیق بنا دارند ثابت کنند زینب کبری(س) در وطن آنها مدفون است و چنین بنایی در نتیجه گیری آنها تأثیر گذاشته است.
ج) بسیاری از محققان، بدون مراجعه به منابع اصلی و دست اول، به گفته واسطه ها اعتماد می کنند؛ در حالی که با مراجعه به منابع اصلی متوجه شدیم بسیاری از نسبتها نادرست است و گاه صدر یا ذیل مهمی دارند که از قلم افتاده است. همچنین گاه به نسخه ای خطی استناد می کنند که معلوم نیست وجود خارجی داشته باشد. بنابر این به هیچ یک از نقلهای واسطه نباید اعتماد کرد.
د) برخی محققان وقتی وارد بحث می شوند وظیفه خود می دانند که جایی را به عنوان مزار حضرت تعیین کنند و لذا به ناچار یک طرف را می گیرند و هر طور شده ثابت می کنند که در فلان جا مدفون است؛ در حالی که لزومی ندارد محققِ بی طرف، محل دفن را تعیین کند.
گسترده ترین تحقیقی که در مورد مدفن زینب کبری یافتیم کتاب «مرقد العقیله زینب»،(1) تألیف محمد حسنین سابقی است که نویسنده به این نتیجه رسیده که مزار آن حضرت در دمشق است. اما لغزشهای مهمی در این کتاب دیده می شود که در این مقاله به بعضی از آنها اشاره می کنیم. امید است توفیق نصیب شود و در مقاله ای جداگانه به نقد و بررسی این کتاب بپردازیم.
مصر
کهن ترین نوشته ها
جهت بررسی مرقد زینب کبری در مصر، منابع را به ترتیب تألیف، مورد بررسی قرار می دهیم:
الف) کتاب اخبار الزینبات
قدیمی ترین کتابی که ادعا شده مدفن زینب کبری(س) را ذکر کرده، کتاب اخبار الزینبات، تألیف ابوالحسین یحیی بن حسن معروف به عُبیدِلی(214 ـ 277ق) است و در آن، زنان صحابی و زنان اهل بیت که نامشان «زینب» است، معرفی شده اند. این کتاب اولین بار توسط سید حسن محمد قاسم مصری به ضمیمه کتاب «سیده زینب» در سال 1333ق چاپ شد. براساس گفته او نسخه خطی آن را از شام یافته و متن کامل را در کتاب مذکور آورده است. همچنین مستقلاً به اهتمام سید محمد جواد مرعشی نجفی چاپ شد.
طبق روایات «اخبار الزینبات»، زینب کبری در مدینه مردم را به قیام علیه حکومت دعوت می کرد و وقتی خبر به یزید رسید، دستور داد او را از مردم دور کنند. لذا به حضرت اعلام کردند که از مدینه خارج شود و هر جا که خواست سکنی گزیند. حضرت نیز مصر را انتخاب و در خانه مَسلمة بن مخلد(م62ق) ساکن شد. پس از یازده ماه و پانزده روز در سال 62ق وفات یافت و در خانه مسلمه مدفون گردید. در اخبارالزینبات می خوانیم:
«بالسند المرفوع إلی رقیة بنت عقبة بن نافع الفهری قالت: کنت فی من استقبل زینب بنت علی لمّا قَدِمَتْ مصر بعد المصیبة. فتقدّم إلیها مسلمة بن مخلد و عبدالله بن الحارث و أبوعمیرة المزنی فعزّاها مسلمة و بکی فبکت و بکی الحاضرون. و قالت: هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون.
ثم احتملها إلی داره بالحمراء. فأقامت به أحدعشر شهراً و خمسة عشر یوماً و توفّیت و شهدت جنازتها و صلّی علیها مسلمة بن مخلد فی جمع بالجامع و رجعوا بها فدفنوها بالحمراء بمخدعها من الدار بوصیتها.
حدثنی إسماعیل بن محمد البصری ـ عابد مصر و نزیلها ـ قال: حدثنی حمزة المکفوف قال: أخبرنی الشریف أبوعبدالله القرشی قال: سمعت هند بنت أبیرافع بن عبیدالله بن رقیة بنت عقبة بن نافع الفهری تقول:
توفّیت زینب بنت علی عشیة یوم الأحد لخمسة عشر یوماً مضت من رجب سنة 62 من الهجرة و شهدتُ جنازتها و دفنتْ بمخدعها بدار مسلمة المستجّدة بالحمراء القصوی حیث بساتین عبدالله بن عبدالرحمن ابن عوف الزهری؛(2)
رقیه دختر عقبه می گوید: هنگامی که زینب دختر علی[(ع) [بعد از مصیبت کربلا به مصر آمد، من در میان استقبال کنندگان از او بودم. مسلمة بن مخلد و عبداللّه بن حارث و ابوعمیرة مزنی پیش رفتند و مسلمه تعزیت گفت و آن دو و حاضران گریستند. سپس حضرت زینب این آیه را تلاوت فرمود: «هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون.»
سپس مسلمه حضرت را به خانه اش در حمراء برد. زینب کبری به مدت یازده ماه و پانزده روز در آنجا ماند تا اینکه وفات یافت. من در تشییع جنازه حاضر بودم. مسلمه در مسجد جامع بر او نماز خواند و بدن را به حمراء باز گرداندند و طبق وصیتش در استراحتگاه او در همان خانه دفن کردند.
هند دختر ابورافع می گوید: زینب دختر علی[(ع)] در یکشنبه شب، پانزدهم رجب سال 62 هجری از دنیا رفت. من در تشییع جنازه او حاضر بودم و در استراحتگاهش در خانه مسلمه در حمراء در باغهای عبدالرحمان بن عوف زهری مدفون گردید.»
ایرادات متعددی بر کتاب اخبار الزینبات وارد است که اعتبار آن را زیر سؤال می برد و جعلی بودن آن را تقویت می کند. برخی شواهد که از این امر حکایت می کند عبارتند از:
چه شد این خبر مهم از دیگر معاصران عبیدلی مخفی ماند؟! محمد بن ربیع جیزی که پدرش از اصحاب امام شافعی(م204ق) بوده نام بیش از صد صحابی را که وارد مصر شدند، در کتابش آورده(3) اما نامی از حضرت زینب نبرده است. اگر چنین بود، نام آن حضرت در صدر واردین به مصر قرار می گرفت. چنین خبری از مورّخان بزرگ پس از این دوره نیز مخفی ماند. چه شد که حتی خلفای فاطمی نیز از این امر با خبر نشدند و به مرقد حضرت توجه نکردند؟!
در حالی ادعا شده که مسلمة بن مخلد به استقبال زینب کبری رفت و به او تسلیت گفت و سپس او را به خانه اش برد و ... که مسلمه از زمره دشمنان امیرالموءمنین(ع) به شمار می رفت.(4) معاویه در نامه ای او را به خونخواهی عثمان دعوت کرد و او هم دعوت معاویه را اجابت کرد.(5) در زمان حکومت معاویه از سوی او و پس از او از سوی یزید والی مصر بود(6) و پس از مرگ معاویه برای یزید در مصر بیعت گرفت.(7)
با توجه به سابقه مسلمة بن مخلد و اینکه او در زمان ورود زینب کبری به مصر ـ به فرض صحت آن ـ از سوی یزید والی مصر بود، چگونه ممکن است از حضرت به گونه ای پذیرایی کند که او را در خانه اش به مدت یک سال ساکن کند و حضرت هم بپذیرد؟!
از اینها گذشته مسلمه از افراد برجسته است و شرح حال او در منابع مضبوط است و سکونت یک ساله شخصیتی مثل زینب کبری در خانه او امر مهمی است که اگر اتفاق می افتاد عادتاً ثبت می شد در حالی که چنین نیست. به عنوان نمونه در «النجوم الزاهره»، جلد 1، از صفحه 132 تا 157 شرح حال مفصل مسلمه آمده اما اشاره ای به قضیه استقبال او از زینب کبری در آن نیست. همچنین این اتفاق از دید نویسندگان شرح حال زینب کبری دور نمی ماند.
متن تعداد زیادی از روایات آن با روایات طبقات کبری تألیف محمد بن سعد همانند است و اختلافات جزئی ویرایشی با هم دارند؛ در حالی که سند آنها از ابتدا تا انتها مختلف است. روشن است که عادتاً محال است دو نفر گزارش واقعه ای را بنویسند، اما الفاظ آنها همانند باشد.
از اینها گذشته عبیدلی نسابه معروفی است که نخستین تألیف در انساب را دارد و شرح حالهای فراوانی از او در منابع متعدد آمده است. تا پیش از چاپ اخبار الزینبات در سال 1333ق، در هیچ کتابی نام آن نیامده است و حتی ننوشته اند که او در باره معرفی زینبها کتابی تدوین کرده است. اما پس از سال 1333 نام آن در کتابها راه یافت.
نگارنده در حال تدوین مقاله ای در مورد این کتاب است و با شواهدی دیگر نیز نشان خواهد داد که آن ساخته و پرداخته افرادی در صد سال اخیر است و هدف آنها این بوده که ثابت کنند مرقد زینب کبری در مصر است.
چاپ این کتاب، سبب شد عده ای از صاحب نظران بر این عقیده شوند که آن حضرت در مصر مدفون است.(8)
ب) کتاب سیده زینب
بنا به ادعای حسن محمد قاسم مصری در کتاب «سیده زینب»، ابوعبدالله محمد کوهینی فاسی اندلسی در محرم 369ق طی سفر به مصر، مزار زینب کبری را زیارت کرد. وی می نویسد:
«دخلنا مشهد زینب بنت علی فوجدناه داخل دار کبیرة و هو فی طرفها البحری لیشرف علی الخلیج. فنزلنا إلیه بدرج و عاینّا الضریح فوجدنا علیه دربوزاً قیل لنا: إنه من القماری و استبعدنا ذلک و لکن شممنا رائحة طیّبة و رأینا علی الضریح قبة بناءها من الجص و رأینا فی صدر الحجرة ثلاثة محاریب أطولها الذی فی الوسط و علی ذلک منقوش غایة فی الإتقان یعلو باب الحجرة زلیجة قرأنا فیها بعد البسملة:
إن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحداً. هذا ما أمر به عبدالله و ولیّه أبوتمیم أمیرالموءمنین الإمام العزیز بالله ـ صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین وأبناءه المکرمین ـ بعمارة هذا المشهد علی مقام السیدة الطاهرة بنت الزهراء البتول زینب بنت الإمام علی بن أبیطالب ـ صلوات الله علیها و علی آبائها الطاهرین و أبنائها المکرمین؛(9)
وارد زیارتگاه زینب دختر علی(ع) شدیم که در خانه ای بزرگ در کنار دریا قرار داشت. از پله ها پایین رفتیم و ضریحی با نرده در اطراف آن دیدیم. به ما گفتند: ضریح از درخت عود قماری است، اما باور نکردیم و از بوی خوشش استشمام کردیم. بالای ضریح گنبدی گچی دیدیم. در یک طرف، سه محراب قرار گرفته بود که بلندترین آنها در وسط واقع شده بود و بر بالای در حجره، پس از «بسم الله» این عبارات را دیدیم:
مساجد برای خداست و دیگری را با خدا نخوانید. بنده و دوست خدا ابوتمیم امیرالموءمنین امام عزیز بالله، دستور ساخت این زیارتگاه را بر مزار بانوی پاک، دختر زهرای بتول(س)، زینب دختر امام علی بن ابی طالب(ع) صادر کرده است.»
بنا به نوشته محمد زکی ابراهیم(10) نسخه خطی این سفرنامه در کتابخانه عارف بک در مدینه نگهداری می شود. به فرض که بپذیریم گزارش سفر محمد کوهینی در نسخه ای خطی وجود داشته باشد، این اشکال مهم باقی می ماند که چرا مرقدی با این عظمت از دید دیگر مورخان و سیّاحان در عصر او و پس از او مخفی مانده است؟!
ج) الطبقات الکبری
عبدالوهاب شعرانی(م973ق) به استناد گفته شیخش علی مجذوب نوشته است که شخص مدفون در مصر زینب کبری است.(11)
شعرانی به جز گفته علی مجذوب، سند دیگری نشان نداده است. علی مجذوب از مشایخ صوفیّه است که سواد خواندن و نوشتن نداشت و ادعا شده که محل کشفیات او لوح محفوظ است!(12) نیازی به توضیح ندارد که چگونه می توان به این گونه ادعاها اعتنا کرد؟!
به نظر می رسد نخستین نوشته مکتوب در مورد اینکه مدفن زینب کبری در مصر است، کتاب الطبقات الکبری در قرن دهم است و سپس به کتابها راه یافت.
شواهدی بر نبود مرقد زینب کبری(س) در مصر
الف) انکار ورود فرزندان بلافصل امام علی(ع) به مصر
بعضی مورخان مصری یادآور شده اند که هیچ کدام از فرزندان صلبی امام علی(ع) به مصر نرفته اند؛ از جمله:
ـ نورالدین علی بن احمد سخاوی که ابن زیات(م814ق) از مشایخ اوست، می نویسد:
«قیل: إنها(سکینة بنت زین العابدین بن الحسین بن علی) أول علویة قدمت إلی مصر؛(13)
می گویند: سکینه دختر امام زین العابدین(ع) اولین علوی است که وارد مصر شد.»
علی مبارک پاشا نیز از سخاوی چنین نقل می کند:
«إن المنقول عن السلف إنه لم یمت أحد من أولاد الإمام علی لصلبه بمصر؛(14)
از پیشینیان نقل شده که هیچ کدام از فرزندان بی واسطه امام علی(ع) در مصر از دنیا نرفته اند.»
اگر مزار زینب کبری در زمان تدوین این کتاب در مصر بود، سخاوی چنین قولی را رد می کرد. ظاهراً در زمان تدوین این کتاب هنوز مزار معروف در مصر را به زینب کبری نسبت نداده بودند و الا در این باره توضیحی می داد.
ـ ابن دقماق(م792ق) و مقریزی(م845ق) نخستین علوی را که وارد مصر شد، محمد بن علی بن محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب دانسته اند که در سال 145ق و در زمان حکومت یزید بن حاتم مهلبی بوده است.(15)
ـ شمس الدین محمد بن ناصرالدین مصری معروف به ابن زیات(م814ق) از حسن بن ابراهیم زولاق(م387ق) نقل می کند:
«إن أول من دخل مصر من ولد علی ـ کرم الله وجهه ـ سکینة بنت الحسین بن علی ـ رضی الله عنهم؛(16)
اولین شخص از فرزندان علی(کرّم الله وجهه) که وارد مصر شد، سکینه دختر علی بن حسین بود.»
ـ ابن زیات می نویسد:
«لم أر أحداً من أرباب التاریخ صحّح مشهداً بغیر القرافة من مشاهد أولاد علی بن أبیطالب ـ رضی الله عنه ـ إلا المشهد النفیسی لأنها أقامت به فی أیام حیاتها و حفرت قبرها بیدها ـ رضی الله عنها؛(17)
در میان مورّخان کسی را نیافتم که در میان زیارتگاههای فرزندان علی بن ابی طالب(رض) در غیر قرافه مزاری را تأیید کند، مگر مزار سیده نفیسه؛ زیرا او در آنجا سکونت داشت و قبر خود را به دست خویش حفر کرد.»
ب) عدم اعتنای خلفای فاطمی
فاطمیها در مصر به قبور اهل بیت(ع) توجه زیادی داشتند و به احیای آنها اقدام می کردند. خلفای فاطمی روز عاشورا را گرامی می داشتند و تنها در مزار این علویات تجمع کرده به نوحه سرایی می پرداختند: زیارتگاه سیده نفیسه، کلثم دختر محمد بن جعفر صادق و زینب دختر یحیی متوج بن حسن انور.
اگر مزار زینب کبری در مصر بود، چگونه پذیرفتنی است که مورد توجه خلفای فاطمی نباشد؟! کمترین آشنایی با آنان نشان می دهد که چنین امری غیر ممکن است.(18)
ج) عدم ذکر مرقد در منابع مورد انتظار
اگر مزار آن حضرت در مصر بود مسلماً افراد زیر در کتابشان ذکر می کردند:(19)
ـ محمد بن ربیع جیزی پدرش از اصحاب شافعی(م204ق) بوده است. او کتابی داشته که در آن نام حدود صد و پنجاه صحابی را که وارد مصر شدند، آورده است. سیوطی تمام آن اسامی را در «حسن المحاضره فی تاریخ مصر و القاهره» ذکر کرده و با تحقیقی که خود نیز انجام داده، تعداد آنها را به سیصد تن رسانده و همه آنها را آورده. در میان آنها نامی از حضرت زینب نیست.(20)
ـ مجدالدین بن ناسخ مصری(م ح 800) کتاب «مصباح الدیاجی و غوث الراجی» را در مزارات مصر نوشت. نسخه خطی آن در کتابخانه تیموری در قاهره به شماره 84 موجود است. در این کتاب آمده که قبر سیده زینب در قناطر السباع مصر است و یادآور شده که آن از قبور رؤیا(21) است.(22)
از این مطلب به دست نمی آید در زمان تألیف کتاب فوق، مرقد زینب کبری در مصر مشهور بوده است؛ زیرا نام پدر یا مادر او ذکر نشده است و می دانیم زینبهای متعدد در مصر مدفونند.
ـ ابن زیات(م814ق) کتاب «الکواکب السیاره» را در زیارتگاههای مصر نوشت و در آن از زینبهای متعدد نام برده است؛ اما نامی از زینب کبری در آن نیست.
ـ ابراهیم بن علی مخزومی(م891ق) کتاب «الفضائل الباهره فی محاسن مصر و القاهره» را تدوین کرد و در آن، توجه مردم به ضریح سیده نفیسه آمده؛ اما خبری از ضریح زینب کبری نیست.
ـ شمس الدین محمد سخاوی مصری(م902ق) کتابی در مورد زینب کبری نگاشت؛ اما ذکری از وجود مزار آن حضرت در مصر نیست. حتی علی پاشا مبارک در «الخطط التوفیقیه، ج5، ص11» از او نقل کرده که هیچ کدام از فرزندان بی واسطه امام علی(ع) در مصر از دنیا نرفته اند.
ـ سیوطی(م911ق) در «حسن المحاضره» به تفصیل به مزارات مصر پرداخته است و نیز کتاب «الزرنبیة فی سلالة الزینبیة» را نگاشت که در هیچ کدام اشاره ای به مدفن حضرت در مصر نیست.
ـ محمد بن علی بن میسر(م677ق) به تفصیل تاریخ مصر را نوشته است؛ اما در آن، مرقد زینب کبری در مصر مضبوط نیست.
ـ ابوالحسن علی بن ابی بکر هروی(م611ق) از گردشگرانی است که در مصر به سیاحت پرداخت و در کتاب «الاشارات فی معرفة الزیارات» نام مزارات مصر را ذکر کرده؛ اما از مرقد زینب کبری نام نبرده است.
ـ محمد بن احمد بن جبیر(م614ق) در مصر سیاحت کرد و نام مشاهد آنجا را بدون ذکر مرقد زینب کبری، در سفرنامه اش ضبط کرد.
ـ ابن شاهین ظاهری(م873ق) در کتاب «زبدة کشف السالک»، صفحه 36، مشاهد و قبور صحابه و بزرگان مصر را نوشته؛ اما از زینب کبری در این کتاب خبری نیست.
- جمال الدین ابوالمحاسن یوسف بن تغری(م704ق) در «النجوم الزاهره فی اخبار ملوک مصر و القاهره» از ورود سیده نفیسه به مصر سخن گفته اما ذکری از زینب کبری به میان نیاورده است.
ـ ابن دقماق ابراهیم بن محمد(م792ق) در «الانتصار لواسطة عقد الامصار» به تفصیل در مورد اماکن مصر نوشت؛ اما نه تنها مرقد زینب کبری را ذکر نکرده بلکه می نویسد: علی بن محمد بن عبدالله بن حسن مثنی نخستین علوی است که در سال 145 وارد مصر شد.
ـ یاقوت بن عبدالله حموی(م624ق) به مصر رفت و مزارات معروف آنجا را ضبط کرد؛ اما از مرقد زینب کبری خبر نداده است.
ـ ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن بطوطه(م777ق) در مصر به سیاحت پرداخت و مزارات را در سفرنامه اش آورد به جز زیارتگاه زینب کبری.
نتیجه:
از آنچه گذشت به دست می آید که نمی توان به ادعای دفن زینب کبری در مصر اعتماد کرد. زنان علوی و غیر علوی به نام زینب در مصر فراوانند و نیز عادت خاص و عام است که سادات را به پیامبر(ص) و امیرالموءمنین(ع) نسبت می دهند، هرچند واسطه در بین است. چه بسا این امر سبب شده مزار معروف در مصر به زینب کبری نسبت داده شود.
در خور توجه است که علی پاشا مبارک(م1311ق) متن کتبیه های بارگاه زینب کبری در مصر را آورده است. یکی از کتیبه ها که در سال 1173 نوشته شده، چنین است:
«هذا المقام الهاشمیة النبویة السیدة زینب بنت فاطمة الزهراء المصطفویة بضعة سید الأنام خیر البریة. تاریخ انتقالها سنة خمس و مأة من الهجرة النبویة ـ علیهم تسلیمات رحمانیة؛(23)
اینجا مقام هاشمیه نبویه سیده زینب دختر فاطمه زهرا پاره تن سرور مردم و بهترین انسانها است. تاریخ انتقال او سال 105 هجری است.»
روشن است که زینب کبری در سال 105 حیات نداشت تا به مصر برود. این نوشته می تواند یکی از نشانه های این باشد که مدفون در مصر زینب دیگری از اهل بیت است.
در تمامی کشور های اسلامی، نشانه های خاصّی برای قبور رؤسا و رهبران و متفکّرین و هنرمندان! و پادشاهان! وجود دارد که هیچ کس آنها را خراب نکرده و به حرام بودنشان فتوا نداده، بسیاری از آنها تبدیل به مزار شده و رهبران کشورها برای تقدیر از زحماتشان در تمام زمینه ها آنها را زیارت می کنند...
چرا دشمن حقیقی را فراموش کرده اید؟ آنان شما را از جنگ با وهابیت و رسوا کردن فکر منحرف و روش های خرابکارانه شان که هیچ ارتباطی با دین ندارد، باز داشته اند؟ بعضی می پرسند چرا بیهوده تلاش و وقت خود را برای حمله به وهابیت و خاندان حاکم بر جزیره العرب (که آنها را پناه داده اند)، مانند آل سعود صرف می کنید. در حالی که همین (آل سعود) پیوسته با نفت و دلار و امکانات تبلیغاتی گمراه کننده از آنان حمایت می کنند، و بدین گونه آنان را علیه دین و جان و آبروی مسلمانان قدرت داده اند و زمینه را برای آنان فراهم کرده اند، و دستشان را باز گذاشتند تا امنیت حرمین شریفین را به بازی بگیرند. تا جایی که مدارس و دانشگاه هایشان تبدیل به ماشین های جعل حدیث، برای کسانی که با احادیث دروغین و گمراه کننده مغزهایشان را شستشو می دهند، گردیده است!
دیگری می پرسد، آیا اعمال این تروریست هایِ منکر دین در عراق، که با هم دستی نوچه های نظام صدام معدوم صورت می گیرد، چرا فقط و فقط عکس العملی بر اشغال عراق است؟ و اگر سرزمین دجله و فرات اشغال نمی شد، وهابیون برای قتل فی سبیل الله و برای رضایت خدای متعال و به طمع ورود به بهشت به آنجا نمی آمدند؟! و ...
با صرف نظر از نیات سوال کنندگان، حق هر انسانی است که ذهنش را به چنین سوالاتی مشغول کند، مخصوصاً با وجود حجم وسیع تبلیغات و کارهای حقوقی و سیاسی که عراقی ها و دیگران در سرزمین های اجنبی بر ضدّ وهابیت و دایه هایشان که آل سعودند، انجام داده اند.
برای بیان حقیقتی که وقایع گذشته و آینده از آن سخن می گویند، می گویم که وهایبت خطر بزرگ عراق و بلکه اسلام و مسلمین و به طور کلّی بشریت است و آل سعود شریک عملی و حقیقی آنهاست، بلکه این دو، دو روی یک سکه اند که یکی از دیگری جدا نیست.
وهابیت با تمام ادیان آسمانی و مذاهب اسلامی تناقض دارد. وهابیت افکار خود را از تمام دوره های تاریخی وام گرفته و در آن، تمام بدی های تاریخ بشری گنجانده شده است و برای همین، هر کسی که به عقائد منحرف گمراه آنان معتقد نباشد، را کافر می دانند و خون و مال و آبروی او را مباح می شمارند.
ثانیا وهابیت خطرناکترین مصادیق "وعاظ السلاطین" را زیر پرچم دارد که هیچ گاه مثل آنان را ندیده بودیم. فتوا های آنان متناقض با هم است، گاهی به هنگام ضرورت در چهره فقیه ظاهر می شوند و در چهره رهبر به هنگام نیاز به قدرت، آن طاغوت معدوم (صدّام حسین) در نظر آنان کافری است که توبه او هرگز قبول نمی شود و دیگر بار، (صدّام حسین) شهیدی است که بی حساب وارد بهشت می شود (ر.ک فتاوای بن باز) همچنین گاهی لباس غربیان از نظر ایشان حرام است و بر مسلمان واجب است که آنرا نپوشد و خود را شبیه آنان نکند و زمانی دیگر اگر ولی امر مسلمین (پادشاه عربستان) مصلحت بداند، پوشیدن صلیبشان حلال می شود! (ر.ک فتاوی بن باز با صدا و تصویر وی در سایت یو توب در پاورقی همین مقاله).
سوم: اینکه وهابیت هیچ گونه حق حیاتی برای مخالفان خود قائل نیستند و خود را ولی کلّ دنیا می دانند. هر طور که بخواهند فتوا می دهند و فتواهای آنها هم، همه حق است و درست، و غیر آن، بدعت و گمراهی و کفر است که سبب ورود در آتش می شود. وهابیان در هر جایی که وارد می شوند، محاکمی برای تفتیش عقائد و افکار درست می کنند، حتی در بلاد غیر اسلامی مانند اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا که مسلمانان برای فرار از قلع و قمع فکری و مذهبی و سیاسی قدرت های حاکم یا علمای شرور و یا متعصبین و جاهلان وهابی، به آنجاها پناه برده اند.
برای مثال در آمریکا مساجد و مدارس و مؤسساتی است که وهابیان اداره می کنند و عربستان سعودی هزینه آنها را پرداخت می کند. در این اماکن جز نوع خاصی از مردمان از نظر لباس و شکل و اندام رفت و آمد نمی کنند، اگر به تصادف فردی غیر ازخودشان از روی خطا یا نادانی وارد آن مکانها شود، صفات کفر و شرک و بی دینی نثارش می کنند، آنها منکران کافری هستند که هیچ حقی برای کسی قائل نیستند، نه در قول، و نه در فعل، و نه در عمل.
چهارم: وهابیت با فتواهایشان در مورد تخریب قبور، از تمامی مسلمانان با این عمل شنیع متمایز شده اند. مسلمانان در هر نقطه ای از زمین قبر امامی ، یا مسجد و گنبدی ساخته اند و بر آنها ضریح بنا نموده اند و کسی متعرّض آنان نشده و هرگز از امام و رهبری فتوای تخریب قبور را نشنیده اند; بر روی قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دو خلیفه اول و دوم در مدینه منوره گنبد سبزی ساختند که تا به امروز با شکوه و جلال سر به آسمان کشیده، در قاهره بر مرقد های شریف اهل بیت و صحابه جلیل پیامبر هم گنبد و بارگاه ساختند و در شام هنوز هم قبر پیامبر خدا (یحیی بن زکریا علیه السلام) در وسط مسجد اموی وجود دارد که مومنان از هر سو به زیارتش می آیند، در کنار سایر آرامگاههایی چون صحابی جلیل القدر حجر بن عدی که معاویه بن ابی سفیان او را کشت، و یا قبر جعفر طیار، و نیز مسجد تاج محل در هند که قصه اش معروف است... پس چرا فقط وهابیان با حمایت و تایید آل سعود متعرّض قبور اهل بیت در بقیع و عراق می شوند، چنان که در قرن گذشته و بخصوص در دو سال گذشته این وقایع چندین بار تکرار شده است...
در تمامی کشور های اسلامی، نشانه های خاصّی برای قبور رؤسا و رهبران و متفکّرین و هنرمندان! و پادشاهان! وجود دارد که هیچ کس آنها را خراب نکرده و به حرام بودنشان فتوا نداده، بسیاری از آنها تبدیل به مزار شده و رهبران کشورها برای تقدیر از زحماتشان در تمام زمینه ها آنها را زیارت می کنند...
مهم تر از این فقهای مسلمین و حاکمانشان در طول تاریخ حتی به نشانه های غیر مسلمانان مثلاً بودا در افغانستان نیز متعرّض نشده اند، و علیرغم اینکه اسلام از قرون دور در این سرزمین وارد شده و حکومت کرده، ولی این مجسمه هرگز مورد تعرّض واقع نشد و هیچ یک از فقها و علما به وجوب نابود کردن و محو آثار آن فتوا نداده، تا اینکه طالبان آمدند که بر اساس عقیده منحرفشان (که ریشه در وهابیت دارد) و با اموال خاندان آل سعود ساخته شده و حمایت می شود، گردن افغان های بی گناه را زدند و به این اثر تاریخی و مقدّس نزد طرفدارانش تجاوز نمودند. بعضی می گویند شاید آنچه که وهابیت انجام می دهند صحیح و شرعی باشد و اینکه دیگر مسلمانان کار های آنان را نکرده اند، دلیل درست نبودن اعمال وهابیت نیست، مگر قرآن نگفته که (بل أکثرهم للحقّ کارهون)؟
در جواب می گوییم:
اول اینکه آیا وهابیان با حدیث صحیح بخاری که بیشتر فرق اسلامی آن را روایت می کنند موافق نیستند که از پیامبر نقل می کند که فرمود: "لا تجتمع امتی على ضلال، او باطل"؟ امت من هیچ ضلالت و باطلی را قبول نمی کنند. یعنی مسلمانان از یک طرف بر باطل، (آنگاه که گنبد و مناره بر قبور بسازند) یا آن گاه که مثلاً متعرّض مجسمه بودا در افغانستان شوند، موافقت نمی کند. پس بر این اساس وهابیت بر اجماع امّت، با فتواهای ننگین شان خروج کرده اند.
دوم: در تاریخ اسلام فقها و علما و مراجع دینی از مذاهب و مکاتب فکری مختلف داشته ایم که هرگز فتوا هایی مانند فتاوی وهابیان صادر نکرده اند، پس آیا معقول است که بگوییم همه آنها گمراه بوده اند و فقط فقهای وهابی بر حقّند؟
سوم: اگر در مقام جدل بگوییم که فتواهای وهابیان درست است، آیا آنها حق دارند اعتقادات خودشان را بر بقیه مسلمانان تحمیل کنند؟ و آیا حق دارند به خاطر اجرای احکام خدای عزّ و جلّ ، دست به کشتار جمعی و تخریب و انفجار بزنند و خون مردم را مباح بدانند؟
خدای تعالی رسولش را با رسالت پیامبری برگزید و او را به اجبار دستور نداد بلکه با این آیه خطاب کرد که {انما انت مذکّر، لست علیهم بمسیطر} پس چه کسی به وهابیت حق داده که مردم را مجبور به پذیرفتن اعتقادات وهابیت و التزام به فتواهایشان کنند؟
وهابیان احادیث عجیب و غریبی از رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت می کنند که متناقض با ساده ترین اصول الهی و مخالف با کمترین مناقب نبوی است، تا فتواهای خود را شرعی جلوه دهند و جرائمشان را توجیه نمایند . مثلاً به خاطر توجیه سخت گیری در اقامه نماز اول وقت می گویند رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خانه یکی از صحابه را آتش زد؛ زیرا به نماز جماعت حاضر نشده بود! به یاد دارم یکبار هنگام اقامه نماز جماعت در صحن مسجد نبوی در مدینه مشغول تلاوت قرآن بودم که ناگهان دو تن از عناصر چریکی وهابی به من حمله کردند و مرا مشرک و کافر و از دین خارج شده خواندند و به شدّت کتک زدند، زیرا به نماز نرسیده بودم که اگر لطف خدا شامل حالم نشده بود مرا دستگیر می کردند و از این نمونه ها زیاد است و فکر نمی کنم مسلمانی حج بیت الله الحرام را به جا آورده باشد و مورد تعرّض این وهابیان قرار نگرفته باشد، چنانکه چند ماه پیش همه شنیدیم و دیدیم که در مراسم عمره در مورد عدّه ای از جوانان، مرتکب چه جنایاتی شدند، چنان که بعضی از شدّت ضرب و جرح به حال اغماء افتادند (از شدّت قساوت این جلاّدان بیرحم که رحم و مروّت از دلهایشان برکنده شده) فهی کالحجاره أو أشدّ قسوه و إنّ من الحجاره لما یتفجّر منه الماء.
پنجم: از بین کلّ مذاهب و مکاتب اسلامی تنها روش وهابیت قلع و قمع فکری و زیر پاگذاشتن حقوق انسانها است و هر روز بر اساس آراء فقهی و شرعی، احکام خاصّ خودشان را صادر می کنند، همانطور که نظریه حکومت وراثتی پادشاهی جاهلی را شرعی کرده اند.
همه اینها به خاطر برخورد خودسرانه در نقل احادیث است؛ زیرا آنان عقل و منطق و اجتهاد را لغو می دانند و به همبن جهت از اجماع فقها و علماء امّت خارج شده اند؛ برای توضیح این مطلب مثال هایی را برای شما مخاطب عزیز می آوریم:
برای مثال، زن مسلمان حق رانندگی با ماشین را دارد، و اسلام آن را حلال کرده و علما به آن فتوا داده اند جز در مملکت عربستان سعودی که فقهای وهابی آل سعود آن را حرام و بدعت اعلام کرده اند و گفته اند که موجب ورود در آتش می شود .
همین طور زن حق دارد در امور عمومی کشور مثلاً انتخابات شرکت کند و خود، نامزد انتخاباتی شود، چنانکه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که زنان برای بیعت با او آمدند این کار را انجام داد، امّا زنان در عربستان چنین حقّی ندارند.
در عربستان سعودی حمل دوربین برای گرفتن عکس یادگاری حرام است، حتی اگر تصویر بیت الله الحرام یا مسجد و گنبد رسول الله باشد، ولی تصاویر بت های تنفّر آور آل سعود در هر جایی وجود دارد، حتّی در ورودی دستشویی ها می بینی که معلّق است!!!
اینها اعمالی است که فقط در عربستان یافت می شود و حتی در هیچ یک از دول مجاور ، که نظام هایی مشابه دارند دیده نمی شود!
هر چه را که خدا حلال کرده در عربستان سعودی حرام است، ولی شرب خمر و زنا و فساد اخلاقی امیران آل سعود (همان کسانی که خود را ولی امر مسلمین می نامند)، حلال و گواراست و هیچ یک از وعاظ السلاطین و فقهاء جور متعرّضشان نمی شود، بلکه این اعمال آنها را توجیه می کنند. تصور کنید حتی زیارت قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه منوره حرام است و بدعت شمرده می شود و به همین خاطر فقهاء وهابی به تو دستور می دهند که "وقتی قصد مدینه منوره را می کنی مرتکب زیارت مسجد الرسول نشوی که باعث ورود تو در آتش جهنم می شود".
همین طور وجود نیروهای آمریکایی (صلیبیان) در عراق حرام است امّا اینکه همانها پا در حرمین شریفین بگذارند، حلال و شرعاً جائز است...
ششم: وهابیت به طورخاص با تنفرشان نسبت به دوستداران و شیعیان اهل بیت نبوت و رسالت متمایز شده اند و آنها را به گونه ای ظالمانه و فوق تصور عقل، دشمن می دارند و از زمانی که عبد الوهاب مذهب ضاله خود را درست کرد تا کنون می بینیم هر جا که قدرتی به دست مِی آورند، شیعیان را می کشند. و برای همین، ابن سعود کبیر هیچ یک از فرزندان خود را به اسامی اهل بیت نام گزاری نکرده با اینکه می دانیم بیش از 5000 فرزند و نوه پسر و دختر دارد و این دلالت بر کینه پنهان آنان نسبت به اهل بیت (علیهم السّلام) دارد، در حالی که می دانیم اسامی اهل بیت در هر جای کره زمین که مسلمانی باشد، وجود دارد. مثلاً مسلمانان کشورهای عربی غربی مصر و سومالی و موریتانیا و اندونزی و ترکیه و ایران و هر جای دیگر به خاطر دوستی اهل بیت، نامگذاری فرزندانشان به اسامی آنان را افتخاری برای خود محسوب می نمایند.
این کینه در رفتار آل سعود و وهابیت (که از جهت فقهی و دینی از آنان حمایت می کنند)، انعکاس یافته است. اگر ورق های تاریخ معاصر را ورق بزنیم و اوضاع کشور های شیعه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) که وهابیت ولو برای مدّت زمان کوتاهی در آنجا قدرت یافته اند را مطالعه کنیم، قصه های بسیاری از قتل و کشتار و تعرّض به مال و آبروی مردم و تخریب قبور و مساجد و اماکن مقدس را می خوانیم. تصویر "مزارشریف" زیاد از ما دور نیست که در دهه های نود قرن گذشته و فقط برای چند سال بر آن مسلّط شدند و در خلال این زمان کوتاه، چنان کشتار و تجاوزی کردند که هولاکو در بغداد نکرده بود...
این کینه و تنفّر وهابین نسبت به شیعه امیر المؤمنین(علیه السّلام) به طور خاصّ دلیل نقشه های آنان برای قتل و انفجار و تخریب عراق است. آنها خود هر جنایتی را در حقّ مردم عراق (که آنها را از ترس رسوایی خود رافضی می نامند)، تنها به جرم دوستی اهل بیت(علیه السّلام) روا می دارند. هولناکترین جنایاتشان بعد از کشتار افراد بی گناه، انفجار مرقد دو امام همام عسکریین در شهر سامراء بود که این روزها مصادف با سالگرد این واقعه است (برای پی بردن به میزان کینه و بغض آنان نسبت به ملّت عراق به سبب داشتن مذهب شیعه، به گزارش مرکز آمریکایی مبارزه با تروریسم و صدها گزارش و بررسی دیگر و بهتر از آن به سایت های اینترنتی وهابیان مراجعه نمایید).
هفتم: وهابیان پیروان مذهب تشیع را به بت پرستی متهم می کنند (اشاره به زیارت قبور). در حالی که قرآنی غیر از قرآن مسلمانان می خوانند که اسمش مصحف فاطمه است به گمان خودشان، شیعه را به سمت کربلا و نه به سمت قبله می کشند، و می گویند شیعه به هنگام تکبیر نماز می گوید: خانَ الاَمین خانَ الاَمین (یعنی جبرئیل امین خیانت کرد) در اشاره به اینکه شیعه معتقد است جرئیل در اعطای رسالت اشتباه کرده و باید رسالت را به علی بن ابی طالب می داد و نه به محمد بن عبد الله! و اینکه شیعه امامانشان را می پرستند و نه خدای یگانه را! و شیعه فلان و فلان... اینها همه دروغ پردازی هایی است که هیچ دلیل ثابتی برای آن ندارند و فقط به این خاطر این حرف ها را می زنند تا اتهام کفر به شیعه را برای عدّه ای غافل جاهل ثابت نمایند.
هشتم: وهابیان هیچ منطقی ندارند و آنچه که می گویند به هیچ دلیلی استناد ندارد، بی مقصود و پرت و پلا حرف هایی می زنند و برای همین نظر دیگری جز نظر خودشان را نمی پذیرند و گفتگو را فقط در مورد فتواهایی که معمولاً برای باز کردن راه خودشان (در فسق و جور) است جایز می دانند. منطق آنان قتل و شمشیر و جبر و زور است، و اگر کسی در مقابلشان قرار گیرد با تهدید و ارعاب رو برو می شود. من اولین و آخرین کسی نیستم که وقتی برنامه محکمی برای از بین بردن وهابیان منتشر و آنان را خطری برای بشریت اعلام کردم، تهدید به قتل شدم.
اخیراً دیدیم که چگونه بر ضدّ دو تن از بزرگان و اعلام شیعه در کویت (شیخ عبد الحمید المهاجر و السید محمد باقر الفالی) "به سبب احیاء یادبود شهادت امام حسین (علیه السّلام) " سر و صدا کردند و حقیقت این ماجرا از طریق ماهواره به جهانیان نقل شد (برای توضیحات بیشتر راجع به این خبر، پاورقی این مطلب را در انتهای مقاله مشاهده نمایید). پیوسته آنان جنایات ننگین خود را بر ضدّ هر کس که مخالفشان باشد مرتکب می شوند زیرا قدرت مناظره و گفتگو ندارند و سخنشان بر مبنای دلیل و برهان نیست، برای همین اگر طریقه انتشار آنان را در جهان بررسی کنیم، در می یابیم که آنها از راه استدلال و برهان زیاد نشده اند بلکه با پول و تبلیغات و گمراه سازی و دروغ راهشان را پیش برده اند، برای همین تنها در میان مردم متوسط و فقیر جامعه طرفدار پیدا کرده اند، به استثنای جزیره العرب که به قدرت شمشیر و جنگ و قتل و فحاشی و غارت منتشر شده اند، داستانهای معروفی که هر فرد منصفی بشنود، آنان را محکوم می کند.
خطر وهابیت در این مسأله پنهان است که آنها تمام امکانات را برای تهدید و از بین بردن بشریت در اختیار دارند، هم نیروی دینی (فقهای درباری و وعاظ السلاطین) و هم نیروی دنیوی (حکومت آل سعود که دین را وسیله رسیدن به اهداف پست دنیوی خود قرار داده اند)، آنها پول و نفت را در اختیار دارند که در نتیجه، حمایت و امان نامه ایالات متحده آمریکا را در چارچوب قرارداد استراتژیکی معروفی که ابن سعود (بزرگ خاندان حاکم) و رئیس جمهور ولسن امضا کردند، بدست آورده اند و به قرارداد نفت در برابر امنیت معروف است، به نام یک شرکت سعودی تولید و فروش، اقلام اجاره ای و وسائل تبلیغاتی گمراه کننده ای را خریده اند و با آنها کارخانه های نادان سازی و شستشوی مغزی را بنا کرده اند! (مقصودم مدارس دینی پراکنده در تمام نقاط زمین است که هدفشان به دام انداختن بیچارگان و نیازمندان برای شستشوی مغزی و آموزش اصول کفر و قتل و تخریب و اجبار و تجاوز به حقوق دیگران و پایمال کردن کرامت انسانی و خشک مذهبی است).
نهم: وهابیت برنامه ای در جهت تفرقه امّت واحده است. علیرغم وجود اختلاف مذاهب و مکاتب بین مسلمانان در طول تاریخ، مسلمانان با انس و الفت و محبّت در کنار یکدیگر زیسته اند و مدارس و حوزه هایشان (ر.ک فتاوای علمای الازهر در مورد جواز پذیرش فقه شیعی به عنوان مذهب پنجم مسلمانان) و جنبش های آزادی طلبانه سیاسی شان مشترک بوده است، همانطور که در صحنه های جهاد و پیکار به خاطر عزّت و کرامت امّت اسلامی و نیز در مناسبت های دینی امّت اسلامی در کنار همدیگر بوده اند. اما وهابیان امّت را به تفرقه انداخته و رگ و ریشه آنان را از هم گسسته اند، یکی را کافر خوانده و دیگری را از دین خارج کرده اند و سومی را به بدعت متهم ساخته و به چهارمی نسبت گمراهی داده اند و ...، در کدامین تاریخ، عراقی ها برادر کشی به راه انداخته بودند تا آنگاه که وهابیت و نوچه های تروریستشان وارد عراق شدند؟ و در چه زمان افغان ها با هم جنگ کرده بودند، تا زمانی که دستگاه مخابراتی سعود جنبش تروریستی طالبان را به راه انداخت؟ و کی اسلام لکه ننگ تروریست را بر پیشانی خود داشت، تا آنگاه که آل سعود سازمان القاعده را بنا کرد؟ و هکذا، همه این نمونه ها حاکی از برنامه و نقشه ایجاد تفرقه و گمراه سازی وهابیت دارد که مخالف همزیستی امت اسلام با وجود اختلاف مذاهبشان است، وقتی وهابیان می گویند: خطر شیعه از یهودیت و مسیحیت برای اسلام شدید تر است (ر.ک به فتوا های ایشان در این مورد). چگونه ممکن است به این فتواها قانع شویم و بگوییم که آنها برای امت اسلام جز خیر و خوبی نمی خواهند؟
دهم: وهابیت بیشتر از اینکه به اصل و جوهر دین توجه کنند، به قشر و پوسته آن اعتنا دارند، و لذا خود را به نادانی و غفلت از آن زده اند و به عقل و فکر مردم می خندند و تحقیر می کنند. در عربستان سعودی به ندرت پیش می آید که حجاج حرفی به زبان بیاورند. امّا یکبار یکی از حجاج به یکی از وهابیان گفت قدس را یهود اشغال کرده اند و الان تحت سلطه آنان است، بلافاصله آن وهابی با تعجب شدید جواب داد: و آیا مَلِک سعود از این امر خبر دارد!؟ و نیز یکی از مسلمانان نظر بن باز (رهبر وهابیان) را در مورد مبدأ تأویل آیات قرآن کریم پرسید، او با نفی و انکار گفت این از بدعت های رافضی (شیعه) است، دوباره آن شخص معنی آیه {و من کان فی هذه أعمی فهو فی الاخره أعمی و أضلّ سبیلا} را پرسید به اعتبار اینکه بن باز و همکارانش از دیدن حقیقت کورند، و او با خشم و عصبانیت وی را رافضی کافر خواند.
یازدهم: جنایات وهابیت عمل است و نه عکس العمل در برابر کاری، آنگونه که بعضی اینچنین ادّعای توجیه اعمال آنها را دارند؛ یعنی آنها به جنایات خود اصرار دارند و به خوبی می دانند که از اعمال ننگینشان چه قصدی دارند، دلیلش هم این است که آنها زمانی که هنوز آمریکا عراق را اشغال نکرده بود و نیز زمانی که هنوز آمریکا در جهان وجود نداشت، جنایات بسیاری مرتکب شده بودند.
اتهام کفر ساخته وهابیت است.
تروریسم ساخته وهابیت است.
قلع و قمع دینی ساخته وهابیت است.
تخریب، ساخته وهابیت است.
شرعی جلوه دادن تجاوز به حقوق انسانها ساخته وهابیت است.
شرعی جلوه دادن نظام وراثتی پادشاهی ساخته وهابیت است...
حال روشن شد که چرا وهابیت؟
امیدوارم که تا کنون خطر وهابیت را در جهت رسوا کردن آن و بر حذر بودن از آن و کشف ماهیت دروغینش احساس کرده باشید.
در این مورد آنچه که در پی می آید را به عنوان اقدامات پیشگیرانه موقتی برای مهار وهابیت پیشنهاد می کنیم:
اول: مجازات علمای وهابی که سفیهانی بیش نیستند اما جایگاهی را در میان مردم بدست آورده اند که حقشان نیست، به غیر از آن چیزی که خدای متعال و رسولش آورده اند فتوا می دهند و فتنه انگیزی می کنند و مرتکب قتل نفس می شوند، در زمین فساد به پا می کنند و مصداق بارز این آیه اند که {إنّما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا أن یقتلوا أو یصلّبوا أو تقطع أیدیهم و ارجلهم من خلاف، أو ینفوا من الارض ذلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخره عذاب عظیم}.
دوم: لغو تمام فتواهای آنان مبنی بر اتهام به کفر، و منع آنان از صدور چنین فتواهایی.
سوم: ممانعت از دخالت آنان در امور دیگران، اما اگر آل سعود در بعضی مسائل خود به آنان احتیاج دارد که برایشان فتواهایی بر حسب خواست و نیاز شان بدهند، این به خودشان مربوط است! ولیکن اگر بخواهند به زور برای دیگران فتوا دهند، قابل پذیرش نیست و ما از آن بیزاریم و نباید اجازه دخالت در امور دیگران را به آنان بدهیم، بخصوص در چیزهایی که به امور کلّی یکی از ملل مسلمان مربوط می شود. همانگونه که آل سعود اجازه نمی دهد که مرجعیت دینی در نجف اشرف یا در الازهر شریف مصر فتوای وجوب رفع موانع حضور زن یا تعدد احزاب در حکومت سعودی را بدهد؟
چهارم: بستن تمام موسسات آموزشی تابع وهابیت پراکنده در سراسر جهان، هر چند که تحت پوشش اسامی غیر حقیقی فعالیت داشته باشند، چرا که این موسسات لانه های تروریستها است تا از اندیشه خرابکارانه اتهام کفر را که خطری برای انسانیت شمرده می شود، تغذیه نمایند.
پنجم: برائت از افکار وهابیت و فقها و موسسات و فتواهای آنان، بر همه علمای مسلمان و فقهای حقیقی واجب است که امت اسلامی را از خطر آنان بر حذر دارند تا مردم از آنان بگریزند چنانکه انسان از مرض جذام یا آبله می گریزد!
ششم: سند سازی برای تمام جنایات وهابیان از زمان پیدایش آن، که بیش از دو قرن و نیم از آن زمان تا کنون می گذرد، در هر جایی از کره خاکی که صورت گرفته باشد، بخصوص بعد از ظهور سازمان وهابی و تروریستی القاعده.
هفتم: سند سازی برای قربانیان جنایات وهابیان از زمان پیدایش تا کنون در هر زمان و مکان، از قربانیان انسانی گرفته تا ابنیه و دارایی ها و آرامگاهها و عبادتگاهها و آثار تاریخی و طبیعی و هر چه که به هر شکل در معرض ظلم وهابیت قرار گرفته باشد.
هشتم: ترجمه افکار ضالّه و فتاوای کفر آمیز و مبانی فقهی آنان به تمام زبان های زنده دنیا تا همگان متوجه خطر ایشان شوند، زیرا چنانکه گفتیم، خطر وهابیت منحصر به عرب یا مسلمانان نمی شود بلکه برای تمام بشریت است.
نهم: علما و فقهای امت باید دیدگاههای حقّه دینی اسلامی و حقیقت وهابیت که چهره اسلام را زشت کرده و آراء آن را تحریف نموده، تا حدّی که اسلام متهم به تروریسم شده و به عنوان دین کینه و انزجار معرفی می شود... در حالی که موکداً چنین نیست، برای مردم توضیح دهند. علما باید اسلامی را که وهابیان دزدیده اند را باز گردانند. به صراحت می گویم اسلام در خطر است اگر علما و فقهای امت برای توضیح نظریات ناب اسلام به پا نخیزند، آیا مگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمودند: {آنگاه که بدعت به وجود آید، برعالِم واجب است که علمش را آشکار کند} اکنون چه چیزی بیشتر از این بدعت هایی که وهابیان در دین اسلامی ایجاد کرده اند، اهمیت دارد؟
دهم: مراقبت از اموال عمومی، در سعودی به طور دقیق و جدّی، که پیوسته ملیاردها اموال مسلمانانی که به ناحق تحت سلطه آل سعود قرار دارند، به جیب تروریست هایی که ما را می کشند و لبخند را از لبان کودکانمان می گیرند و کشور (اشاره به عراق) و دین و نام ما را خراب می کنند، سرازیر نشود.
اینها برخی گام هایی است که می توان تا مدّتی برای مقابله با خطر وهابیت برداشت تا اینکه خدا آنها را از روی زمین بردارد یا هدایت شوند، امّا راه حلّ ریشه ای خطر وهابیت تنها در این خلاصه می شود که آل سعود قدرت را از آنان در سرزمین حرمین شریفین بگیرد، تا در نهایت اسطوره وهابیت و خطرش الی الابد پایان یابد، و تحقق این امر از خدا بعید نیست.
در سخن از وهابیت، جنایت ننگین آنان در سامراء از خاطرمان پاک نمیشود. حقیقتاً شرم آور است که سالگرد این جنایت بگذرد و همچنان مرقد مقدس این دو امام به همان حال باشد... چگونه خود را در ردای صبر پیچیده ایم در حالی که قبور بقیع را از زمان تخریب تا کنون به همان حال می بینیم، زیرا در آنجا وهابیت حکم می کند، امّا عذر حکومت محترم عراق در این مورد چیست؟ آنها که می گویند شیعه در عراق قدرت و جولان دارد؟ چرا مرقد مطهّر آنان تا کنون به همان صورت مانده است، و تا کی به عذر های واهی می توان متوسّل شد که عقل و منطق آنها را نمی پذیرد؟ به ما نگویید که مشکل عراق سنگ های ویران شده نیست که باید تجدید بنا شود، مشکل عراق و کلّ امّت به همین ها برمی گردد، زیرا اینها فقط سنگ نیستند، بلکه همه نشانه و تاریخ و مقدّسات و شرف و ناموس ما هستند. مرقد امام عسکری که به این صورت تأسف بار در آمده است همه علائم دوران تاریکی که مردم عراق در طول تاریخ با آن مواجه بودند و جنایاتی که بر سرشان آمده را یاد آور می شود، و سبب خواهد شد که روزی رشته اعصابشان گسسته شود و به صورت ناخودآگاه انتقام آن را بگیرند. بنابراین حکومت عراق باید هر چه سریعتر اقدام به تجدید بنای مرقد این دو امام عسکری نماید، تا جلوی این فتنه خوابیده را بگیرد، چرا که از قدیم گفته اند:{از صولت شخص صبور بترسید آنگاه که خشمگین شود}...
آن مدرسهاى که سفراى بزرگ الهى، یعنى پیامبران عظیم الشأن آسمانى، قبل از پیامبر اسلام براى تربیت انسان، به مقتضاى فطرت و عقل و وجدان که جزء مایه هاى ذاتى او است بنا کردند، رسول خدا صلى الله علیه و آله با ارائه قرآن از جانب حق، تکمیل کرد.
رهبر اسلام به وسیله آیات قرآن، مردم را به بهترین زندگى و برترین تمدن، و آراسته شدن به حقایق و معارف دعوت کرد، و علاج افسردگى عقل آنان را در رجوع به قرآن مجید دانست، که آیات قرآن مقوىترین و پاکترین غذا براى عقل است.
قرآن مجید به انسان حریّت و آزادى فکر بخشید، و بشر را از قید خرافات و اوهام که همچون زنجیر گران، آنان را از همه جهت بسته بود، و از رشد باز مىداشت نجات داد، و ایشان را از این بند مهلک خلاص نمود؛ تا روز به روز به رشد، ترقى، تعالى و تکامل خود بیفزایند و در مسیر قانون طبیعى سیرى به سوى کمال قرار گیرند.
قرآن آنچه به خیر انسان است تعلیم مىدهد و او را به آنچه براى او ضرر دارد آگاه مىنماید و اعلام مىدارد: اعمال خیر مایه شادکامى و بهبود و اصلاح جامعه و علت رسیدن به حق و فضیلت، و اعمال بد و ناپسند موجب بدبختى و تباهى و گرفتارى در دنیا و آخرت و هلاک ابدى است.
قرآن کریم مردم را در همه امور، از مادى و معنوى، به تفکر و تعقّل دعوت کرد و راه تقلید کور کورانه را، راه ضلالت و جاده شیاطین دانست، و در این زمینه مردم را به سیر در حقایق تشویق نمود، و رشد دادن عقل و اندیشه را بر آنان واجب کرد.
قرآن دروازههاى دانش را به روى همگان گشود، و جهل و بىخبرى را مایه ذلت و بدبختى معرفى کرد، و تعلیم و تعلم را در رأس فرایض و واجبات قرار داد و فاصله بین فهمیده و نفهم را فاصله بین حق و باطل، نور و ظلمت و حیات و مرگ دانست!!
قرآن مجید درس استقلال و آزادى به انسان آموخت، و بر وى واجب دانست که طوق بندگى دیگران را از گردن خود باز کند و جز در برابر حضرت رب و مالک حقیقى و وجود مستجمع جمیع صفات کمال سر فرود نیاورد.
قرآن مجید مجموعه اصول، حقایق و واقعیاتى است که از جانب حضرت حق به بندگان ابلاغ شده و رعایت و دقت در آن اصول، به خصوص در مرحله عمل، به تمام مردم واجب گشته است.
سلسله مسائلى که انسان، به دستور قرآن براى تقرب به حق، و جلب رحمت و رأفت حضرت مولا انجام مىدهد، عبادات و اعمالى که مربوط به روابط انسان با همنوعانش، اعم از پدر و مادر و زن و فرزند و جامعه و ملت مىشود، معاملات و سیاست خوانده و از انسان مىخواهد که جانب تمام مسائل الهیه را، در تمام زمینهها مراعات کند، که مراعات مسائل الهى در امور زندگى مورث صلح و صفا و به پا شدن عدل و عدالت و کرامت و شرافت است.
قرآن تکیه بر شرافت نژادى، و حسب و نسب را، که عامل ظلم و ستم و زور و قلدرى بود، الغا کرد و سپید را بر سیاه، عرب را بر عجم و عجم را بر عرب جز به تقوا امتیاز نداد.
قرآن در بین تمام افراد از هر نژاد و رنگ، به شرط ایمان، طرح برادرى و دوستى انداخت و همگى را دعوت به اتحاد و اتفاق کرد، و شریف را با وضیع و فقیر را با غنى یکى ساخت، و از آنان خواست که در تمام زمنیه هاى فردى، خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى و پیشتیبان و یار یکدیگر باشند.
تلاش شش ساله حکومت وهابی جهت مخفی کردن آثار ولادت امام علی(ع)/امام علی(ع) هم به ولادت خود در کعبه اشاره کرده است
حکومت وهابی در سالهای 1354 تا 1360 پرده کعبه را طوری قرار میداد که شکاف خانه خدا را از آثار ولادت امام علی (ع) در خانه خدا را بپوشاند.
درباره این مطلب بین شیعه و سنی هیچ گونه اختلافی نیست چرا که تولد امام علی (ع) قبل از ایجاد شیعه و سنی و حتی قبل از این اسلام بوده است لذا حتی کفار دوران جاهلیت نیز این مطلب را بیان کردهاند.
حتی سند ولادت امیرالمومنین در خانه خدا به دوران قبل از اسلام باز میگردد به طوریکه حضرت آدم دو مکان را ساخت که یکی کعبه به عنوان محل ولادت امام علی و دیگری قبر ایشان و محل دفن آن حضرت است.
هم اینک نیز شکاف کعبه مشخص است که به آن رکن یمانی میگویند و تمام مسلمین از شیعه و سنی به عنوان تبرک به آن دست کشیده و محل شکاف را میبوسند.
حکومت وهابی عربستان از سالهای 1354 تا 1360 سعی میکرد مردم متوجه این شکاف که نشانهی ورود مادر امام علی و ثابت کنندهی ولادت آن حضرت در خانه خداست، نشوند.
آنها طی این شش سال پرده خانه خدا را به نحوی قرار میدادند که شکاف را بپوشاند تا دیده نشود اما از آنجا که عدهی زیادی از زوار این ماجرا را میدانستند و با بوسیدن و تبرک جستن از این محل دیگران را نیز از واقعه آگاه میساختند لذا حکومت آل سعود در رسیدن به هدف خود ناکام ماند و این رویه را کنار گذاشت.
اگر فاطمه بنت اسد از در وارد میشد افراد دیگر میتوانستند این کار را تکرار کنند بنابراین خداوند دیوار خانه کعبه را میشکافد تا این مسئله تنها مختص به امام علی(ع) باشد.
این مطلب هم در کتابهای شیعی و هم در کتابهای متعلق به اهل تسنن آمده به عنوان نمونه قاضی حسین الدیار بکری در کتاب تاریخالخمیس جلد 1 صفحه 286 این مطلب را آورده است.
علاوه بر کتب علمای سابق دکتر عباس محمود العقاد که یکی از نویسندگان معاصر و از علمای بزرگ اهل سنت است در کتابی به نام عقبریة امام علی به مسئله ولادت امام علی در کعبه میپردازد.
در این کتاب آمده که علی (ع) داخل کعبه متولد شد و خداوند نخواست که این مولود به بتها سجده کند.
در این کتاب آمده که ولادت امام علی در کعبه دور جدیدی را برای خانه کعبه و عبادت آن بوجود آورد چراکه کفار جاهلیت با مشاهدهی این معجزهی الهی به خود لرزیدند و خداپرستان ادیان دیگر نیز به سمت کعبه گرایش پیدا کردند.
محمودالعقاد معتقد است امام علی (ع) در اسلام چشم به جهان گشوده چرا که واقعیت تولد مربوط به عقل و روح است و از آنجایی که امام علی هرگز به بتها سجده نکرد بنابراین او چشم به اسلام گشوده است.
محمود العقاد در این کتاب مینویسد علی (ع) در خانهی کسی تربیت شد که دعوت به اسلام از خانه او آغاز شده است.
هرگاه اهل سنت اسم خلفا را میبرند در ادامه عبارت «رضی الله عنه» را میگویند که به معنای «خدا از او راضی شود» است اما وقتی امام علی (ع) را میبرند از عبارت «کرم الله وجهه» استفاده میکنند که به معنی «خداوند وجه او را بلند مرتبه گرداند» است.
اهل سنت علت بکارگیری عبارات متفاوت در ادامهی نام خلفا با امیرالمومنین را اینگونه مطرح میکنند که خلفا قبل از اسلام بت پرست بودند بنابراین از خدا میخواهیم از آنها راضی شود امام علی (ع) هرگز بت نپرستید لذا از خداوند برای علو درجات را خواستاریم.
امام علی هم در این روایت به ولادت خود در کعبه اشاره کرده و میفرماید "خدا دو آیتش را از دل سنگ بیرون آورد یکی ناقه و شتر صالح (ع) که از دل کوه بیرون آمد و دیگری من هستم که از خانه خدا بیرون آمدم.
قانون وراثت و حضرت زینب (س)
از قانونى بحث مىکنم که نزد دانشمندان به عنوان قانون وراثت شناخته مىشود. بر اساس این قانون، اوصاف، خصال، طبیعیات و واقعیات پدران و مادران به وسیله یک سلسله عوامل و ابزار، به فرزندان آنها منتقل مىشود و هیچ انسانى هم از این قانون وراثت مستثنى نیست؛ نسل به نسل، همه انسانها تحت تأثیر قانون وراثت هستند. دانشمندان امروز جهان، این عقیده را دارند که این خصال و اوصاف به وسیله عنصر بسیار پیچیدهاى به نام «ژن»، به فرزندان منتقل مىشود.
از شگفتىها است که پیغمبر عظیمالشأن اسلام (ص) در چهارده قرن قبل، در ضمن یک حادثه جالب، به این حقیقت اشاره فرمودهاند. زن و شوهر جوان سفیدپوستى وقتى که خداوند مهربان به آنها فرزندى عنایت مىکند، شوهر مىبیند این فرزند، سیاهپوست است. با اعتماد و اطمینانى که او به همسرش داشت و او را زنى پاکدامن، با عفت و باتقوا مىدانست، خیلى برایش شگفتآور بود که چرا فرزند آنها سیاهچهره به دنیا آمده است. این شد که او فرزندش را به بغل گرفته و به مسجد مىرود و به محضر رسولخدا (ص) مشرف شده و به ایشان عرض مىکند، من سفیدپوستم و همسرم هم سفیدپوست است، ولى بچه مان سیاه حبشى به دنیا آمده است. رسول خدا (ص) به او اطمینان صددرصد مىدهد که این طفل از تو و از همسر تو است، اما در نطفه همه انسانها یک عنصرى هست به نام «عرق»، و بعد فرمودند: «هذَا نَزِعَهُ عِرْقٍ» (این از جا برکندن ریشه و اصلى است). اى مرد! بدان یقیناً این «عرق» انتقال دهنده اوصاف، خصایل و روحیات گذشتگان است به آیندگان، و قطعاً در پدران گذشته تو، یا در پدران گذشته همسرت، یک مرد و یا یک زن، سیاهپوست بوده و این «عرق»، این سیاهى را از آنها منتقل کرده است و از بچه تو این رنگ ظهور یافته و آشکار شده است. بنابراین، نگران نباش و مطمئن باش و یقین داشته باش که این طفل، طفل شماست. «1» این قانون وراثت مىباشد که براى دانشمندان هم ثابت شده است. البته، اگر آنها هم در این زمینه کشفى نداشتند، براى ما مسلمانها این مسأله، مسأله ثابت شده اى بود؛ چون علاوه بر روایات ما، در آیات قرآن مجید هم اشاره به این معنا را داریم؛ خداوند متعال درباره ذریه انبیاى خود همین مطلب را تلویحاً بیان فرموده است: «ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ» «2»: آنان در کرامت، و در شرافت، و در آقایى، و در اخلاق، و در اوصاف، و در صفات، وصل به یکدیگر و از یکدیگر بوده و یک حقیقت هستند. از ابراهیم (ع) اوصافش به اسماعیل (ع) منتقل شده و از اسماعیل (ع) نیز این اوصاف به نسلش انتقال یافته است، و از نسلش، به پیغمبر (ص) و ائمه طاهرین: منتقل شده است.
در کتابهاى لغت هم نوشتند، عرقى که پیغمبر اکرم (ص) فرموده: «فَانّ الْعِرْقَ دَسَّاسٌ»: ریشه و اصل، در پنهانى و به نازکى و باریکى بسیار دخالتکننده است «3»، معناى آن این است که پدران و مادران، اوصاف خود را به اولادشان انتقال مىدهند.
نتیجه سخن تا این جا، این است که در یک مرحله، باید از نظر قانون وراثت، درباره وجود مبارک زینب کبرى (س) بحث کرد و گفت، زینب کبرى (س) بر اساس این قانون، جلوه ذخیرههاى عظیم معنوى چهار شخصیت است؛ یعنى وجود مقدس او، خورشیدى است که از افق گنجینههاى شخصیتى چهار خزان ارزشهاى پروردگار مهربان عالم، طالع شده است. خزینه اول، وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) بوده و خزینه دوم، وجود مبارک فاطمه (س) است که بنا بر تأویل ائمه طاهرین: که راسخان در علم هستند و تأویل قرآن پیش آنهاست: «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» «4»، پروردگار عالم، از وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (س)، به دو دریا تعبیر کرده است که لؤلؤ و مرجان از این دو دریا ظهور مىکند: «مرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلتَقیِانِ. بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَایَبْغِیَانِ. فَبِأَىِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ. یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ» «5». امیرمؤمنان (ع) از دیدگاه خدا یک دریا است، ولى دریایى است که اول دارد، ولى آخر ندارد. فرق ایشان با خدا همین است که خدا اول ندارد و آخر هم ندارد. امیرمؤمنان (ع) اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزشها، حضرت زهرا (س) هم اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزشها، مجموعه عناصر شخصیتى امیرمؤمنان و حضرت زهرا (س) ، شخصیت زینب کبرى (س) را تشکیل داده است، و دو خزان دیگر وجود مقدّس حضرت زینب (س) هم یکى وجود مبارک رسول خداست که پدرِ مادر زینب کبرى (س) مىباشد، و یکى هم خدیجه کبرى (س) است که مادر مادر زینب کبرى (س) مىباشد.
از سخن حضرت على (ع) درخطبه 192 نهج البلاغه برمىآید که حضرت خدیجه (س) اولین زنى است که اسلام آورده، و در روایات چنین بیان شده که آن حضرت اولین زن در عالم است که در قیامت، قدمش به بهشت مىرسد .. «6» خدیجه کبرى (ع) کسى است که پیغمبر اکرم (ع) تا آخر عمرشان نسبت به یاد او بىتوجّه نبودند و همیشه که صحبت از خدیجه کبرى (س) مىشد، پیغمبر (ص) از او تعریف مى کردند «7» و در روایات ما آمده که هنگام مرگ خدیجه (س)، جبرئیل (ع) نازل شد و رضایت خدا را از خدیجه کبرى (س) به پیغمبر (ص) اعلام کرد. این مجموعه ارزشهاى وجود پیغمبر، خدیجه، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا:، یکجا در زینب کبرى (س) طلوع کرده است. بر اساس قانون وراثت، وقتى زینب به دنیا آمد، قنداق مبارکش را که به دست رسولخدا (ص) دادند، در اولین بارى که پیغمبر (ص) به او نظر انداخت، فرمودند: هر چشمى در این دنیا براى این دختر گریه کند، ارزش گریه او، مساوى با گریه بر حسن و حسین (س) است؛ یعنى یک قطره اشک براى زینب کبرى (س)، مساوى است با گریه کردن بر دو امام معصوم (ع) . نفرمودند، ثواب گریه بر این دختر، مساوى گریه بر اباعبدالله (ع) است، بلکه فرمودند گریه بر او، مساوى است با گریه بر دو امام معصوم (ع)؛ یعنى اگر در قیامت، گریه بر حضرت مجتبى (ع) که درباره آن پیغمبر (ص) فرمود: هر کس براى حسن من گریه کند، قیامت که هم چشمها گریان است، چشم او گریان نخواهد بود، و گریه بر اباعبدالله (ع) که سبب شفاعت، رحمت و مغفرت است، این دو گریه را اگر در یک کف ترازو بگذارند و گریه بر زینب کبرى (س) را در یک کف دیگر، با هم مساوى مىشود.
دانش زینب کبرى (س)
اما درباره دانش زینب کبرى (س)، امام (ع) درباره حضرت زهرا (س) و دانش آن حضرت یک نظر دارند، و وجود مبارک زینالعابدین (ع) هم درباره عمهشان حضرت زینب کبرى (س)، از نظر دانش و بینش، یک نظر دارند. امام باقر (ع) مىفرماید: این که اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند، بىعلت، بىجهت، بىسبب و بىدلیل نبوده است. علت آن این است که پروردگار عالم در دنیاى معنا به مادر ما خطاب کرده: «فَطَمْتُکَ بِالْعِلْمِ». «8» «فطم»؛ یعنى قطع کردن، جدا کردن. لغت «فطم»، به معناى بریدن است. معناى حدیث چنین مىشود: فاطمه (س) را فاطمه مىگویند، به علت این که خدا به او فرمود: من با پرکردن تو از علم خودم، تو را و قلبت را از علوم هم زمینیان بریدم و نگذاشتم تو در دانش و بینش، نیازمند علوم بشرى بشوى.
و دانش زهرا (س) دانشى الهى است. کنار بازار کوفه، وقتى زینب کبرى (س) خطبه خواندند و حادثه کربلا را تحلیل کردند و مردم را به آن گناه بىنظیرشان آگاه کردند، زینالعابدین (ع) کنار محمل عمه خود، خدا را شکر کردند و فرمودند: عمه جان! من پروردگار عالم را شکر مىکنم و سپاسش را مىگویم که الحمدلله تو تعلیم دیده بدون معلّم بشرى هستى «9»، و این دریاى دانشى که در وجود تو موج مىزند، مستقیماً الهى و خدایى است، همانطورى که خداوند از دانش بیکرانش در قلب مادرش زهرا (س) قرار داد، از دانش بیکرانش در قلب مطهّر زینب کبرى (س) قرار داد و این سابقه هم داشت، نه این که اولین بار بوده است. این که عنایت خدا بر یک انسان، کامل جلوه کند، ما در قرآن مجید درباره دو نفر صریحاً مىبینیم که خداوند متعال در ایام کودکى آنها، دانش خود را در ظرف قلب آنان ریخته است: یکى مسیح که در متن قرآن است که در گهواره، در روز اول تولّد، به یهودیانى که به مادرش مریم (س) گفتند: «مَا کَانَ أَبُوکِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیّاً» «10»: مریم! پدرت که آدم بدى نبود و مادرت که زن پاکدامنى بود، شما هم که شوهر نکردید، پس این بچه را از کجا آوردى؟ مریم (س) اشاره به گهواره کرد. آن جمع یهودى گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِیّا» «11»: شما اشاره به گهواره مىکنید، بچه یکروزه که حرف نمىزند که از میان گهواره صدا بلند شد: «إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً» «12». خود کتاب، علم است. پروردگارعالم کراراً در قرآن مجید از تورات، انجیل و قرآن تعبیر به علم کرده است: «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ». «13» همه تورات را قرآن مىگوید، علم. همه انجیل را مىگوید، علم: «آتَانِىَ الْکِتَابَ»: خدا علم به من داده، «وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً»: و مقام نبوت را به من داده است. مقام نبوت که همراه با تاریکى، ظلمت و جهل که نیست؛ علم است؛ علم خدایى که بچه یکروزه در گهواره را؛ چنانکه قرآن مىگوید، خزانه علم قرار مىدهد.
همان خدا بدون معلّم بشرى، زینب کبرى (س) را خزان علم بشرى قرار مىدهد. چنانکه گفتیم، بنا به نقل قرآن کریم، این کار یک بار براى حضرت مسیح (ع) اتفاق افتاده است. یا درباره یحیى (ع) مىفرماید: «وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً» «14»: ما مقام نبوت و حکمت را در حالى که یحیى (ع) بچه سه و چهار ساله بود، به او عنایت کردیم. این متن قرآن است. پس این بار دوم است که این اتفاق به وسیله خدا افتاده است. چه مانعى دارد که همین اتفاق براى حضرت زهرا (س) هم افتاده باشد؟ چه مانعى دارد که همین ماجرا براى زینب کبرى (س) هم اتفاق افتاده باشد؟ این اتفاق، نشانگر کمال آنهاست؛ نشانگر عظمت روحى آنهاست. نشانگر ارزشهاى انتقال یافته از امیرمؤمنان، حضرت زهرا، پیغمبر و خدیجه کبرى: در وجود مبارک اوست. قلب به پروردگار اتصال داشته و از طریق این اتصال، علم خداوند در این خرانه با عظمت سرازیر شده است.
او این علم را حبس نکرد؛ چرا که اهلبیت: طبق آیات قرآن، در همه امور اهل انفاق بودند: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى». «15» «فَأَمَّا مَنْ أعْطَى»، چه چیزى را بخشش کرد؟ مال، آبرو، قدرت، دانش، شخصیت، زبان، قلم و قدم در تمام نعمتهایى که خداوند به اهلبیت: عنایت کرده بود، آنها اهلانفاق بودند. در هیچ زمنیهاى در وجود اهلبیت: بخل وجود نداشت. زینب کبرى (س) در دوره عمرش سه کلاس تشکیل داد، ولى با کمال تأسّف از این سه کلاس، چیزى باقى نمانده است. حیف از آن کلاسها و حیف از بىتوجّهى شاگردان آن کلاسها. یکى از این کلاسها که زینبکبرى (س) مخصوص خانمها تشکیل دادند، کلاس تفسیر قرآن بود، و اى کاش! بخشى از تفسیرى که زینب کبرى (س) فرموده بود، به دست ما رسیده بود تا به وسیله زینب کبرى (س) ما با عمق آیات قرآن آشنا مىشدیم. لغت «تفسیر»، به معناى پردهبردارى است. زینب کبرى (س) به عنوان تفسیر قرآن، پرده از آیات قرآن برداشتند و عمق آنها را براى مردم بیان کردند. این انسان عالم، این انسان بصیر، این انسان با بینش، شاید نزدیک چهل سال براى زنان مدینه و کوفه قرآن گفت؛ حقایق قرآن را بیان کرد؛ تفسیر آیات را بیان نمود، ولى آنها را ننوشت. چیزى از این تفسیر باقى نمانده است. این توصیف یک کلاس او بود. قرآن در خانه آنها نازل شده و کسى مانند آنها، عمق قرآن مجید را نمىداند. او فرزند پدرى بود که اهلتسنن در کتاب بسیار با ارزش ینابیع الموده خودشان «16»، نقل مىکنند که ابنعباس مىفرماید، من پیش امیرمؤمنان (ع) تفسیر قرآن مىخواندم، امیرالمؤمنین (ع) به من فرمود: پسر عباس! اگر من آنچه در هفت آیه سوره حمد است، از «ب» «بِسْمِ اللَّهِ» تا «وَلَا الضَّآلِّینَ» را براى شما بگویم و شما هم گفتههاى من را بنویسید، و بعد از این که من پایان کلاس را اعلام بکنم، هفتاد شتر جوان را باید بیاورید تا این نوشتهها را بار کنید تا بتوانید آنها را با خود ببرید. «17» زینب کبرى (س) دختر یک چنین مفسر قرآنى است. بنابراین، معلوم است از قرآن چه چیزى پیش زینب کبرى (س) بود. این توصیف یک کلاس زینب کبرى (س) است. کلاس دیگرى که وجود مقدس زینب کبرى (س) داشتند، کلاس فقه بود. فقه دریاى وسیعى است. یک طلبه ما در قم، وقتى فقیه کامل و مدرّس فقه مىشود که هشتاد و چهار باب فقهى را در هشتاد و چهار عنوان کتاب فقهى به صورت اجتهادى در سى سال شب و روز بخواند، ولى همه این دریاى فقه، پیش زینب کبرى (س) بود که اگر گفتههاى ایشان را در این کلاس ثبت کرده بودند، باور کنید در مسایل فقهى، هشتاد درصد کار مراجع ما، با گفتههاى زینب کبرى (س) آسان شده بود؛ چرا که او خودش چشمه صافى براى فقه بود، اما مراجع ما الآن کنار چشمه گلآلود هستند. اگر این بزرگوران بخواهند در مسایلى از فقه در روایات غور و بررسى کنند و فتوا بدهند، ممکن است ده تا روایت ساختگى در آن روایات باشد، و وجود چنین امکانى، بخش روایات را گلآلود کرده است. حالا مراجع ما باید بنشینند و این روایات را ارزیابى کنند و بر اساس روایت صحیح، به میلیونها نفر شیعه فتوا بدهند؛ براى همین براى به دست آوردن روایت صحیح در این چشمه گلآلود، گروهى آمدند و روایات را تقسیمبندى کردند؛ اخبار و احادیث را تقسیمبندى کردند؛ خبر متواتر، خبر صحیحه، خبر حسن، خبر مسلسل، خبر مسند، خبر مرسل، خبر ضعیف، خبر موثّق، خبر مجهول. در مجموعه این اخبار، این تقسیمبندى نیز وجود دارد: خبر عامى، خبر خاصى (امامى)، خبر مطلق، خبر مقیّد، خبر مخصّص، خبر ناسخ. یک مرجع چقدر باید زحمت بکشد که از میان این چشمه، یا به یک خبر متواتر، یا به یک صحیحه، دست پیدا کند و بعد، بر اساس آن فتوا بدهد.
روشنفکرها خیال مىکنند، فتوا دادن کار خیلى سادهاى است، مىگویند، خودمان مىبینیم و مىگوییم. من مىگویم: شما چه چیزى را مىبینید و مىگویید. دیدن شما دیدنى علمى نبوده و گفتنتان هم گفتن حق نیست. آخر شما چه چیزى را مىبینید و چه چیزى را مىگویید؟ اگر به شما یک کتاب حدیث بدهند، هیچ تخصّصى در شناخت احادیث آن ندارید. شما چه شناختى دارید؟ براى شناخت یک روایت، حداقل مانند آیت الله العظمى بروجردى 1 باید درباره چهارده هزار راوى شناخت داشته باشید. شما درباره دو نفر از آنها هم شناخت ندارید. این مرد در هشتاد و هشت سالگى، چهارده هزار راوى حدیث را که در کتابها دستهبندى کرده بود، در ذهن داشت و همه این راویان را مىشناخت که روایت کدامها قابل قبول است، و کدامها مورد اعتماد هستند و کدامها قابل رد هستند، و کدامها مجهولند. کدامها غیرثقه هستند. کدامها ثقه هستند. کدامها مطمئن هستند. شما چه مىدانید این حرفها را و این که چگونه باید در مورد یک راوى ارزیابى بشود. دین را باید عالم ربانى به مردم بدهد، نه یک روشنفکرى که از فرهنگ اروپایى ارتزاق کرده، نه روشنفکرى که در آمریکا تربیتشده است. دین را باید تربیت شده قم، مشهد و نجف به مردم بدهد.
چنانکه گفته شد، حضرت زینب 1 فقه مىگفت و خودش چشمه زلال این علم بود. کلاس دیگرشان هم کلاس اخلاق بود؛ کلاس تربیت نفوس، کلاس تزکیه نفوس، به تعبیرى کلاس آدمسازى. با توجّه به این که وجود مقدّس خودشان، مجسّمه کامل اخلاق بودند.
برایم خیلى مهم بود که در سوریه، در یکى از کتابخانههاى آن جا، این قسمت از زندگى ایشان را در کتابى که در شرح حال زینب کبرى (س) بود، دیدم. در تحلیلى که در یک بخش این کتاب آمده بود، راجع به دانش، بصیرت و علم زینب کبرى (س) بحث مىکرد که به نظر من مطالب مهم و ارزندهاى داشت.
حماسه زینب کبرى (س)
امّا در باره برخورد ایشان با حادثه کربلا، خیلى ساده و آسان مىگویم که برخورد زینب کبرى (س) در این رابطه، برخوردى صابرانه بوده است.
اما این صبر در زینب کبرى (س) چگونه بوده؟ او سختترین، سنگینترین، دردناکترین و رنجآورترین حادثه تاریخ را دیده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنیا بریده و شهید شدند و به خدا پیوستند، تمام سنگینى بار این حادثه روى دوش زینب کبرى (س) آمد، به انضمام این که از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغدیده را از کربلا تا شام و از شام تا مدینه سرپرستى کند، این همه مصیبتها را زینب (س) تحمل کرد، و با مدیریت مدبرانهاش پیام شهداى کربلا را به گوش همگان رسانید. آن حضرت (س) با این حادثه، برخوردى الهى کرد و از زمان وقوع این حادثه تا روز وفاتش، براى یک بار، به خاطر حادث کربلا نفسى که بوى گلایه و شکایت از خدا را بدهد، از دل نکشید؛ بلکه کنار حادثه تلخى به این وسعت، شاکر بود. چه کسى این تحمّل را داشت کنار چنین حادثهاى بنده شاکر پروردگار باشد. ابنزیاد وقتى دربارگاهش به مسخره به زینب کبرى (س) گفت، رفتار خداوند را نسبت به اهلبیتت چگونه دیدى؟ یعنى دیدى که خداوند ما را پیروز کرد و شما قطعه قطعه و متلاشى شدید. جواب داد: «وَ مَا رَایْتُ الَّا جَمِیلًا.»: جز رفتارى زیبا و نیک از خداوند ندیدم «18»؛ یعنى خداوند امامت را با شهادت در هم آمیخت و بالاترین زیبایى را درست کرد؛ چنانکه با این آمیزش، براى ما چهرهاى زیباتر از یوسف (ع) را به وجود آورد. در روز یازدهم با چه تحمّل مثبتى و با چه صبر ملکوتى و عرشى آمد و دو دست مبارکش را زیر بدن قطعهقطعه شده اباعبدالله (ع) برد و با یک دنیا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ.»: خدایا! این اندک را به عنوان قربانى که اصلًا تناسبى با عظمت خدایى تو ندارد، از ما قبول کن. «19*» ما یک چیزى مىگوییم و یک چیزى را مىشنویم که اگر یک میلیونیوم آن بر سر خودمان بیاید، آن وقت باید ببینیم چه کاره هستیم؟ در این موقعیت، عبادت و صبر در ایشان جمع شده بود. امام صادق (ع) این موقعیت را چنین توصیف مىکند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ایستادگى تو شگفتزده شدند؛
ىعنى نتوانستند هضم بکنند که انسان هم این قدر عظیم است. به خدا قسم! راحت مىتوانم بگویم آن زمانى که خدا به ملائکه خبر داد: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَهً.» «20»
ملائکه برگشتند و گفتند: «أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ». «21» خدا به آنها فرمود: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «22»: من از آفرینش این انسان چیزى مىدانم که شما نمىدانید، و آنان نمىدانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملائکه گفت: زینب (س) را ببینید، من این را مىخواستم خلق کنم: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». «23» چند میلیون سال قبل هم حالا براى شما روشن شد که خلیفه یعنى چى؟ انسان یعنى چى؟ که یک خانمى که دنیاى عاطفه و رأفت قلب است، در یک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوى چشمان او سر ببرند و قطعه قطعه کنند و بعد بیاید کنار این بدنهاى پاره پاره بنشیند و بگوید: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ.» این است، «أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». به خدا قسم! شب یازدهم، براى آن حضرت، یک ذره از کیفیت عبادتش با شبهاى مدینه فرق نکرد. این شب هم سکینه کبرى (س) مىگوید، عمهام کنار آن خاکهاى بیابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود؛ یعنى با بودن این حادثه، از پروردگار کمال رضایت را داشت.
حکومت الهى زینب کبرى (س)
امّا راجع به سرپرستى او باید گفت، شما مىدانید که اهلبیت: را از چه مسیرى به شام بردند. آندژخیمان اهلبیت: را از مسیر طبیعى عراق به شام نبردند؛ بلکه آنان اهلبیت: را در حالى که جلوى محملها 18 سر بریده را بر بالاى نیزهها زده بودند، از منطقه موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقى، ترکیه آن زمان، به دمشق بردند؛ یعنى از مناطق کردنشین و ترکنشین که آن وقت این ترکها و کردها اغلب مسیحى بودند. بعد در این شهرها اعلام مىکردند و به خاطر یزید، این اکراد و این اتراک مسیحى بیرون مىریختند و سرود مىخواندند؛ پایکوبى مىکردند؛ به زن و بچه داغدیده سنگ مىزدند چوب پرت مىکردند. اینها را تا دمشق این گونه بردند.
هر جایى هم که آنها را پیاده مىکردند، خود لشکر یزید آشپزخانه مفصّلى بر پا مىنمود. امّا اهلبیت: به یک ذره نان خشک قناعت مىکردند و سختى را تحمّل مىنمودند. تا این که به شام رسیدند. یزید سؤال مىکند، اینها از کربلا تا این جا چه عکسالعملى داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکسالعمل داشتند. یکى این بود که به ما جز آقایى و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد ساله آنان، و نه این جوان بیمار آنها، یک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. این یک عکسالعمل. عکسالعمل دوم آنها هم این بود که با این سختى راه، گرسنگى و تشنگى هر جا آنها را پیاده کردیم، یا مشغول به خواندن قرآن شدند، یا عبادت کردند، یا صورت روى خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. این حکومت زینب کبرى (س)، در یک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت، حکومتى الهى باشد، از حکمرانانش، چیزى جز آقامنشى و بندگى خدا، براى مردم ظهور نمىکند. اگر حکومت، این حکومت نباشد. البته، باید این همه فساد رواج سیلوار پیدا کند.
اما چنان زیبا زینب کبرى (ع) بر این ملت الهى هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که این ملت دشمن را از سگ، کمتر حساب کردند و لحظهاى هم از عبادت خدا غافل نشدند.
ما زمان شاه وقتى مىخواستیم به حکومت انتقاد کنیم، اسم شاه را که نمىبردیم و به جاى اسم شاه، اسم معاویه، یزید، ابوبکر، عثمان و اینها را مىبردیم. ساواکىها پاى منبر مىفهمیدند ما چه داریم مىگوییم. ما که کنایه مىزدیم، روز بعد به در خانه ما مىآمدند که ساواک شما را خواسته است، یا چهار روز بعد مىآمدند در خانه ما چشممان را مىبستند و مى بردند و به زندان مىانداختند. در طول عمرمان خود شاه را هم ندیدیم، و اگر رو در رو او را مىدیدیم، معلوم نبود بتوانیم از او انتقاد کنیم. قدرت یزید هزار برابر قدرت شاه بود. وسعت کشورش هم بیست برابر وسعت ایران امروز، پهناورى داشت. حالا در بارگاه یزید، خانمى داغدیده و اسیر را آوردند و با این قدرت عظیم آن روز رو به رو کردند. زینب کبرى (س) از جا بلند شد و به شاه گفت، به شاهى که صد برابر شاه کشور ما قدرت داشت: «ى ابن الطلقاء» «24»: اى فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعین! پسر مردمانى که بچههایتان انتساب درستى نداشتند و نمىشد گفت که مادرشان این است و پدرشان این! تو از چنین خانوادهاى هستى. اى نسل نامعلوم! «یابنالطلقاء!»: فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه دارى به کار بگیر و هر اسبى دارى بتازان، اما من اسیر، مطلبى را از آینده عالم به تو بگویم. یزید! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعه قطعه کردى و نگذاشتى بدنهایشان را دفن کنیم، در آینده، این بیابان تبدیل به یک شهرى به نام کربلا مىشود. براى برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا مىگردد. دلهاى مردم از همه عالم متوجّه حرم حسین (ع) ما مىشود و به آن جا مىآیند و از خاک قبر حسین (ع) من، براى شفاى بیماران و ساختن مهر نماز بر مىدارند. در آینده، لعنت مردم دنیا متوجّه شما مىشود؛ یعنى زینب کبرى (س) یزید را از غیب خبر داد. یزید مات زده بود و نمىتوانست به میرغضب بگوید، گردن این زن را بزن. چون حرفهایى که زینب کبرى (س) زد، براى خودش هم ایجاد مصونیت کرد. اصلًا شام را به هم مىریخت. یزید دید نمىتواند زینب کبرى (س) را اعدام بکند. این شرابخورِ سگبازِ میمونبازِ متکبّر که از برخورد زینب کبرى (س) سخت شکست خورده بود، مىدانید چگونه تلافى کرد؟ جلوى چشم خواهر، دست برد و چوب خیزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بریده حمله کرد. این بچههاى کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فریاد زدند: وامحمداً واعلیاً. کارى زینب کبرى (س) کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتى دید یزید با چوب به لب و دندانِ سربریده حمله مىکند، زیر چادر عصمت دست برد و گریبانش را پاره کرد. خیزرانى که یزید بر آن لب مى زد، بر دل زینب (س)، نیشتر فرو مىکرد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1. صحیح بخارى، ج 8، ص 31.
(2) 2. آلعمران: 34.
(3) 1. جلالالدین سیوطى، الجامع الصغیر، ج 1، ص 505.
(4) 1. آلعمران: 7.
(5) 2. رحمن: 19- 22.
(6) 1. قندوزى، ینابیع الموده ذوى القربى، ج 1، ص 469.
(7) 1. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 16، ص 13.
(8) 1. شیخ کلینى، کافى، ج 1، ص 460.
(9) 2. طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 31.
(10) 1. مریم: 28.
(11) 2. مریم: 29.
(12) 1. مریم: 30.
(13) 2. آلعمران: 19.
(14) 1. مریم: 12.
(15) 1. لیل: 5- 7.
(16)*. این کتاب، کتابى واقعاً با ارزش است که اخیراً توسط انتشارات اسوه در سه جلد به طبع رسیده است.
(17) 1. ینابیع الموده، ج 1، ص 205.
(18) 1. ابننما حلى، مثیرالاحزان، ص 71.
(19) 1. شیخ محمّد مهدى حائرى، شجره طوبى، ج 2، ص 294 .. (20) 2. بقره: 30 ..
(21) 1. همان.
(22) 2. همان.
(23) 3. همان.
(24) 1. ابن طیفور، بلاغات النساء، ص 22
دانش و بصیرت زینب(س) هم برای همه مشهود است چرا که با بصیرت او و خطبه ها و پیامهای او بود که انقلاب کربلا تا درون کاخ یزید در شام پیشرفت و یزید و ابن زیاد رابه زانو در آورد.
و تدبیر او بود که کاروان اسرا را با سربلندی به مدینه رساند، و در طول اسارت عزّت و سربلندی را، عبادت و عرفان را، حیا و عفّت و پاکدامنی و نجابت را به نمایش گذاشت و... حقاً که زینب، زینت پدرش امیرمؤمنان (علیه السلام) میباشد با این همه فضیلت:
دو عالم بر علی نازد، علی بر همسرش نازد *** علی و همسرش زهرا(س) به زینب دخترش نازد
در این مقال برآنیم گوشه هایی از حیا، عفت و پاکدامنی زینب را به تصویر کشیم و ره توشه گرانبهایی برای بانوانی که میخواهند زینب گونه زندگی کنند و به افتخار و سربلندی ابدی برسند، مهیا سازیم.
ضرورت بحث حیا امروزه در سرتاسر جهان، مخصوصاً کشورهای اسلامی و علی الخصوص جامعه تشیّع، تلاش استعمارگران و مهاجمان فرهنگی برآن است که حیا و عفّت بانوان را نشانه روند و جامعه را از این راه به بیبند و باری و بی دینی سوق دهند و در نتیجه آن به مطامع شیطانی خود برسند، چرا که آنها به خوبی یافته اند اگر دین و مذهب تشیّع را بخواهند نابود کنند. باید حیا، عفت و پاکدامنی را از بین ببرند. هرگاه از جامعه حیا رخت بر بست و عفت در آن لگدکوب شد، دین هم بساط خویش را جمع خواهد کرد. علی (علیهالسلام) به زیبایی میفرماید: «اَحسَنُ مَلابِس الدِّینِ اَلحَیاءُ ؛ نیکوترین لباس دین حیا است.»(1) ؛ امام صادق (ع) فرمود: «لاایمانَ لِمَن لاحَیاءَ لَهُ ؛ایمانی نیست برای آن کسی که حیا ندارد.»(2) و امام باقر (ع) فرمود: «اَلحَیاءُ وَ الاِیمان مَقرُونانِ فی قَرنٍ فَاِذا ذَهَبَ اَحَدَهُما تَبَعهُ صاحِبهُ ؛حیا و ایمان با هم بر یک شاخه قرار گرفته اند، پس هرگاه یکی از آن دو برود، دیگری نیز از او تبعیت میکند.»(3) و زیباتر از همه، امام حسین (ع) ـ آن کسی که زینب (س)، حیا را از مکتب او آموخت ـ فرمود: «لا حَیاءَ لِمَن لادِینَ لَهُ ؛ آن که دین ندارد، حیاء هم ندارد.»(4) از روایات فوق به خوبی استفاده می شود که بین ماندگاری دین در جامعه و وجود حیا، رابطه تنگاتنگی وجود دارد. مهاجمان فرهنگی، بخوبی این رابطه و ملازمه را دریافته اند از این رو صهیونیست معروف «نتانیاهو» این گونه القاء میکند که «برنامه های ماهوارهای به مثابه یک نیروی شورشی بسیار مؤثر عمل میکنند، بچّه های ایرانی مسلماً لباس های زیبایی را خواهند خواست که در شوهای تلویزیونی می بینند آنها استخرهای شنا و شیوه زندگی فانتزی خواهند خواست.»(5)
به گفته یک مقام آگاه در حال حاضر 97 ماهواره متعلق به 15 کشور جهان برای مردم ایران برنامه های تلویزیونی پخش میکنند که برخی از این ماهواره ها بیش از 200 کانال تلویزیونی را به طریق دیجیتال پخش میکنند. این منبع آگاه افزود «از این تعداد 600 شبکه تلویزیونی در سازمان صدا و سیما و برخی نهادهای نظامی، فرهنگی و اطلاعاتی مونیتور میشود، بنابر این گزارش از این تعداد شبکه 11 شبکه به زبان فارسی است و اکثر آنها علیه نظام جمهوری اسلامی و ناهنجارهای فرهنگی و اجتماعی برنامه پخش میکنند.»(6)
از طرف دیگر هواداران استکبار جهانی در داخل کشور با قلم های زهرآگین و رفتارهای زننده، لباس ها و فیلم های مبتذل، در نابودی حیا و عفت، استعمار را یاری میرسانند. و با کمال بی حیایی دم از اختلاط پسر و دختر، و طرح دوستی و رفاقت آنها میزنند، اینها همان ها هستند که در «کنفرانس برلین» آلمان، با عریان رقصیدن اوج بی حیایی را به نمایش جهانی گذاشتند، و عدّه ای از مدعیان دین و دیانت! نیز به تماشا نشستند.
البته از اینها و اربابانشان گله ای نیست چرا که آنها خود همان گونه اند «از کوزه همان برون تراود که در اوست» و منافع دنیوی آنها چنان اقتضا میکند امّا آنچه جای تأسف دارد، و دردمندانه باید اظهار داشت رفتارهای بعضی از بی خبران و دوستان نا آگاه است، آن هایی که دم از دین و دیانت میزنند، چرا فرهنگ ابتذال را با طرح برنامه هایی چون «شرکت بانوان در ورزشگاه ها به صورت مختلط»، «اختلاط در دانشگاه» و... ترویج میکنند و بدینسان اساسی ترین مسئله دینی را نشانه گرفته اند. و یا دوستانی که در صدا و مخصوصاً سیما هستند با پخش برنامه ها و فیلم ها و... فرهنگ ابتذال و حرمت شکنی را تبلیغ میکنند و بانوان را با آرایش های آنچنانی و برخورد کذائی در فیلم ها به نمایش میگذارند تا حیا و نجابت را تحقیر و لکّه دار کنند.
راستی نشان دادن آن فیلم ها و مصاحبه کردن مردان با زنان و بالعکس چه ضرورتی دارد، مگر امام صادق (ع) نفرمود: «زن با غیر شوهر و محارمش بیش از پنج کلمه آن هم در حال ضرورت سخن نگوید»(7) آیا اینگونه حرکات ترویج ابتذال نیست؟! راستی چه شده است ما را که فرهنگ اصیل اسلامی را پاس نمیداریم آیا فقط «فارسی را باید پاس داشت» و یا لازم است مرزها و حدود شرعی را نیز پاس داریم؟! اگر بدنبال زیبایی هستیم از حیا و نجابت است، علی (ع) فرمود: «الحیاء سبب الی کلّ جمیلٍ ؛حیا راهی است به تمام زیبایی ها»(8) و راز و کلید همه خیرها و خوبی در حیا است: «اَلحَیاءُ مِفتاحُ کُلّ الخَیر ؛ حیا کلید تمام نیکی است»(9) و پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اَلحَیاءُ خَیرٌ کُلُّه ؛ حیا تمامش نیکی است»(10)، راستی کجا رفته حیای فاطمی و نجابت و حیای زینبی، چرا مسئولان به گونه ای برنامه ریزی نمیکنند که فیلم ها، لباس های عرضه شده در بازار، خیابانها، پارکها و... حیا بر و عفّتشکن نباشند؟ مگر فریاد مرزبان حیاء علی (ع) را نمیشنوند که فرمود: «اَما تَستَحیُونَ وَ لاتَغارُونَ نِسائَکُم یَخرُجنَ اِلَی الاَسواقِ وَ یُزاحِمنَ العلُوج ؛ آیا شما (غیرت) و حیا ندارید که زنانتان را به بازارها سرازیر کردید و با بیبند و بارها اختلاط پیدا میکنید.»(11)
زن را به خاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم و زهرا(س) و زینب نباید گذاشت بازیچه هوس، و آلوده به "ویروس" گناه گردد، گوهر عفاف و حیا و پاکی کم ارزشتر از طلا و پول و محصول و باغ و وسایل خانه نیست، دزدان ایمان و غارتگران حیا نیز فراوانند.
سادگی و خامی است که زنان را در معرض دید و تماشای نگاه های مسموم و چشمهای ناپاک قرار داد، آنگاه خیال شود که بیمار دلان و راهزنان عفاف و حیا به وسوسه نیفتند، و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان بمانند. بعضی از «نگاه»ها ویروس «گناه» منتشر میکند و حیا را آلوده میسازد. و بعضی از چهره ها حشره مزاحمت تولید میکند و عفت و نجابت را لکّه دار میسازد. بیاییم همه دیوارها را خراب نکنیم و همه پرده ها را کنار نزنیم و همه پنجره ها را باز نکنیم، بیاییم دیوار آسیب دیده حیا را ترمیم کنیم،(12) چرا که بی حیایی و کم حیایی نشانه تیره اندیشی است نه روشنفکری، علامت جهالت است نه تمدن، علی (ع) فرمود: «اَعقَلُ النّاسِ، اَحیاهُم ؛ عاقلترین مردم باحیاترین آنها است.»(13)
نگاهی به جایگاه حیا در فرهنگ
الف: حیای دختران شعیب در قرآن:
قرآن کریم با این که غالباً مسائل را به صورت کلّی بیان میدارد، ولی گاهی بجهت حیاتی بودن مسأله، جزئیات و نمونه هایی بیان میدارد از این دست است ماجرای حضرت موسی و برخورد او با دختران حضرت شعیب(ع)، در اینباره میفرماید: «و هنگامی که (موسی) به (چاه) آب مَدیَن رسید، گروهی از مردم را در آنجا دید که چهارپایان خود را سیراب میکنند؛ در کنار آنان دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویشند و به چاه با بودن مردان نزدیک نمیشوند. موسی از آنان پرسید: کار شما چیست؟ گفتند: آنها را آب نمی دهیم تا چوپانان همگی خارج شوند... موسی برای (گوسفندان) آن دو آب کشید و...» در ادامه این داستان درباره نحوه آمدن یکی از دختران شعیب و گفتگوی او با حضرت موسی (ع) میفرماید: «فَجاءَتهُ اِحدا هُما تَمشی عَلَی اِستِحیاء قالَت اِنَّ اَبی یَدعُوک لِیَجزِیَکَ اَجرَما سَقَیتَ لَنا ؛ ناگهان یکی از آن دو (زن) به سراغ او آمد، در حالی که با نهایت حیا گام بر میداشت. گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد.»(14) از این آیه میتوان حیا را به زیبایی دریافت چرا که:
1ـ تا زمانی که مردان کنار چاه بودند دختران شعیب نزدیک چاه نمیرفتند.
2ـ آنگاه اقدام به آب دادن گوسفند کردند که تمام مردان پراکنده شدند.
3ـ سراپا حیا نزد موسی (ع) آمدند.
4ـ نگفت: مزد تو را میپردازیم بلکه گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا مزد تو را بپردازد.
ب: حیا تمام دین است:
علی (ع) میفرماید: «اَلحَیاءُ هُوَ الدِّین کُلُّه ؛ حیا تمام دین است.»(15)
پ: حیا بازدارنده از زشتیها:
امام علی (ع) میفرماید: «اَلحَیاءُ یَصُدُّ عَن فِعلِ القَبِیح ؛ حیا (انسان را) از کار زشت باز میدارد؟»(16) بیحیا به هر کرای دست میزند، در روایات عدیده ای این مضمون آمده که آخرین سفارش پیامبران، سفارش به حیاء بود. امام هفتم (ع) میفرماید: «ما بَقیَ مِن اَمثالِ الاَنبیاءِ (ع) اِلّا کَلِمَةً، اِذا لَم تَستَحی فَاعمَل ماشِئتَ...؛ از مثالهای (کلمات قصار) انبیاء باقی نمانده است مگر یک کلمه (و آن این است که) هرگاه حیا نداشتی، هرکاری میخواهی انجام بده...»(17)
ت: عاقبت بی حیایی:
علی (ع) فرمود: «... مَن قَلَّ حَیاؤُهُ؛ قَلَّ وَرعُهُ وَ مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ وَ مَن ماتَ قَلبُهُ فَادخَل النّارَ...؛ کسی که حیا و شرمش اندک شد، پرهیزکاری او نیز اندک خواهد بود، و کسی که ورعش کمتر باشد، قلبش میمیرد و آن که دلش مرده باشد، در آتش جهنم داخل خواهد شد.»(18)
ث: سرپوش عیبها:
علی (ع) فرمود: «من کساه الحیاء ثوبه؛لم یر النّاس عیبه؛ آن کس که با لباس حیاء خود را بپوشاند کسی عیب او را نبیند.»(19)
ج: سرچشمه خوبیها:
و آن حضرت فرمود: «مَن لاحَیاءَ لَهُ لاخَیر فِیهِ کسی که حیا ندارد، خیری در او نخواهد بود.»(20)
پیامبر اکرم(ص) فرمود:«الحَیاءَ عَشرَةُ اَجزاءٍ فَتِسعَة فِی النِّساءِ وَ واحِدٌ فی الرِّجالِ؛ حیاء ده جزء دارد، نه سهم آن در زنها است، و یک سهم آن در مردان.»(21)
و بانوی حیا زینب کبری(س) تمامی آن را در کنار پرورش پدر و مادر دارا میباشد.
نمونه هایی از حیای زینب(س)
1. فرزند بیت حیا و عفّت:
تأثیر وراثت و خانواده در رفتار و کردار انسان تردید پذیر نیست. امروزه به روشنی ثابت شده است که بخشی از صفات، خوب و بد، از راه وراثت، از نسلی به نسلی منتقل میشوند و به همین جهت خانواده هایی که پیامبران در آن متولّد شدند، عموماً پاک و اصیل بودند به همین جهت در منابع اسلامی نیز از ازدواج با زنان زیبایی که در خانواده های ناپاک و عاری از حیا به بار آمده اند نهی شده است. در کنار وراثت، تربیت مطرح است، زیرا بخشی از فضایل و کمالات با تربیت صحیح به فرزندان منتقل میشود.
در زندگی زینب(س) این دو عامل (وراثت و تربیت) در بالاترین حد خویش وجود داشت، زینب از پستان حیا شیر نوشید و در دامان حیا و پاکی تربیت یافته، چنان که در زیارت نامه آن بانوی گرانسنگ میخوانیم:«السَّلامُ عَلی مَن رَضَعت بِلُبانِ الاِیمان ؛ سلام بر کسی که از پستان ایمان شیر نوشید. و ایمان و حیا همراه و ملازم همدیگرند. «الحیاء و الایمان مقرونان»(22)
آن که پا تا به سر ایمان و حیاست *** خونش آمیخته با خون خداست
عشق را همسفر کرببلاست *** مظهر عصمت و پاکی، تقواست
به یقین زینب کبری باشد *** زاده حیدر و زهرا باشد
آری! زینب کبری(س) در خانه وحی و ولایت، از پدر و مادر معصوم به دنیا آمد و در آغوش نبوت، مهد امامت و ولایت و مرکز نزول وحی الهی نشو و نما نمود و از پستان یگانه مادر معصوم جهان هستی «فاطمه زهرا(س)» شیر خورد و از ابتدای شیرخوارگی در آغوش پرمهر مادر، عفت، حیا، شهامت و عطوفت را فرا گرفت و هم زمان با دوران شیرخوارگی در محضر بزرگترین استادان جهان انسانیت یعنی رسول اللّه (ص) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و دو برادر بزرگوارش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) تربیت یافت. در نتیجه، گمان نمیرود که تا به حال هیچ دختری به آن تربیت بلند که زینب (س) در آن خانواده بزرگ به آن نایل گردید، رسیده باشد زینب کبری اکثر اوقات در کنار جد مهربانش رسول خدا بود، انس زینب (س) به رسول خدا(ص) و نیز محبّت حضرت به این دختر در وصف و بیان نمیگنجد.
حضرت فاطمه زهرا(سلام اللّه علیها) در آن مدّت کوتاه نه تنها دخترش زینب(س) را از نظر رشد فکری، اخلاقی، فرهنگی و معنوی تربیت کرد بلکه او را از بسیاری از علوم قرآنی و پیش آمده ای آینده آگاه نمود. و حیا و عفت را عملاً به او آموخت تا آنجا که نابینایی بر فاطمه وارد میشود پشت پرده میرود، این درسهای حیا را زینب (س) بخوبی فرا گرفت.
زینب تربیت شده پدری است که در اوج شجاعت و قهرمانی، از بالاترین حد حیا برخوردار است. و اوج حیایی آن مادر پاکدامن و این پدر دلاور را هنگام خواستگاری علی (ع) از زهرا(س) می بینیم که جز سکوت محض هیچ نمیگویند.(23)
از این دو دریای حیا و پاکی شیر زنی چون زینب (س) که مجسمه حیا است به وجود می آید. و این والدین معصوم سخت از مرز حیا و عفت او پاسداری میکردند.
«یحیی مازنی» که از علمای بزرگ و راویان حدیث است، چنین نقل میکند: مدتها در مدینه، در همسایگی علی (ع) در یک محلّه زندگی میکردم. منزل من در کنار منزلی بود که «زینب» دختر علی (ع) در آنجا سکونت داشت، حتی یکبار هم، کسی حضرت زینب را ندید و صدای او را نشنید. او هرگاه میخواست به زیارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب میرفت، و در حالی که پدرش علی(ع) در پیش و برادرانش حسن و حسین (علیهما السلام) در اطراف او بودند. وقتی هم به نزدیک قبر شریف رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) میرسیدند، امیرالمؤمنین(ع) شمع های اطراف قبر را خاموش میکرد. یک روز امام حسن(ع) علّت این کار را سؤال کرد، حضرت فرمود: «اَخشی اَن یَنظُر اَحَد اِلی شَخصِ اُختِکَ زَینَبَ؛ از آن میترسم که کسی (در روشنی) خواهرت زینب را ببیند.(24)» راستی کجا رفته این مرزبانیهای حیا؟! و چرا در جامعه شیعه علوی میبینیم که مردان با همسران آرایش کرده و دختران بیبهره از حجاب در پارکها و خیابانها و... ظاهر میشوند؟! و به قول «شیخ جعفر نقدی» زینب (سلام اللّه علیها) تربیت شده پنج تن آل عباء است: «فَالخَمسَةُ اَصحاب العَباءِ هُمُ الَّذِین قامُوا بِتَربیَتِها وَ تَهذِیبِها وَ کَفاکَ بِهِم مُؤَدَّبینَ و مُعَلِّمین ؛ پنج تن آل عباء به تربیت و فرهنگی سازی و تهذیب زینب همّت گماردند و همین بس که آنها اَدب کننده و آموزگار باشند.»(25)
2. حیا در آغاز جوانی
دکتر «عائشة بنت الشاطی»، بانوی نویسنده و اهل تحقیق اهل سنّت، چنین میگوید: «زینب در آغاز جوانی چگونه بوده است؟ مراجع تاریخی از وصف رخساره زینب در این اوقات خودداری میکنند، زیرا که او در خانه و رو بسته زندگی میکرد. ما نمیتوانیم مگر از پشت پرده روی وی را بنگریم، ولی پس از گذشتن ده ها سال از این تاریخ، زینب از خانه بیرون می آید و مصیبت جانگداز کربلا او را به ما نشان میدهد. و کسی که او را به چشم دیده برای ما وصفش میکند و چنین میگوید: چنان که طبری نقل کرده است: گویا میبینم زنی را که مانند خورشید میدرخشید و با شتاب از
خیمهگاه بیرون آمد.»(26) پرسیدم او کیست؟ گفتند: زینب دختر علی (ع) است. و از دیگری نقل شده، که: به خدا که من صورتی مانند آن ندیدم گویا پارهای از ماه بود، در صورتی که این بانوی بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگی خود بود، غریب بود، خسته و کوفته بود، مصیبت زده و داغ دیده بود، پس جمال زینب در آغاز جوانی پیش از آن که سالمندی، و مصایب جانگداز خوردش کند و جام داغ دیدگی را تا پایان بَدُو بنوشاند چگونه بود.(27) تاریخ او را ندیده، چرا که حیای او مانع از آن شده است. مادرش فاطمه (سلام اللّه علیها) توصیه کرده است که: «خَیرٌ لِلنِّساءِ اَن لایَرَینَ الرِّجالَ وَ لا یَراهُنَّ الرِّجالُ؛(28)برای زنان بهتر است که آنان مردان را نبینند، و مردان نیز) آنها را نبینند.» با این حال از مسائل اجتماعی به دور نبودند بلکه دارای مجلس علمی ارجمندی بود، زنانی که میخواستند احکام دین را بیاموزند، در آن مجلس حاضر میشدند و کسب دانش میکرده اند.»(29)
و اگر دستور الهی و آسمانی نبود که: «انَّ اللّهَ شاء اَن یَراهُنّ سَبایا؛براستی خدا خواسته که آنها را اسیر ببیند»، حسین (ع) هرگز به خود اجازه نمیداد خواهر را در سفر کربلا به همراه ببرد.
بردن اهل حرم دستور بود و سِرّ غیب *** ورنه این بیحرمتی را کی روا دارد حسین(ع)
حجةالاسلام سید جواد حسینی
_____________________________
1. محمدی ریشهری، میزان الحکمه (بیروت دارالحدیث)، چاپ دوم، 1419، ج 2، ص 716 ، روایت 4544.
2. همان، ص 717، روایت 4570.
3. همان، روایت، 4565؛ بحارالانوار، ج 78، ص 309.
4. همان، ج78، ص 111، حدیث 6، میزان الحکمه، ج 2، ص 717، روایت 4569.
5. روزنامه جمهوری اسلامی، 23/6/1381.
6. هفتهنامه بصیرت، سال نهم، شماره 26، 10/2/82، ص 4.
7. وسائل الشیعه،ج 14، ص 143.
8. میزان الحکمه، ص 716، روایت 4542.
9. همان، ص 716، روایت 4546
10. همان، روایت 4547.
11. فروغکافی، محمدبن یعقوب کلینی(دارالکتب الاسلامیه)، ج5، ص 537 و ر ـ ک حر عاملی،وسائل الشیعه (داراحیاء التراث العربی)، ج14، ص 174، حدیث 2، و روضة المتقین، ج 8، ص 383.
12. اقتباس از «گل عفاف» جواد محدثی.
13. همان، ج 2، ص 716.
14. سوره قصص، آیه 23 ـ 25.
15. میزان الحکمه، ج2، ص 717، روایت 4567.
16. همان، ص 717 ؛ روایت 4556، امالی طوسی، ص 301.
17. میزان الحکمه، ص 718، خصال صدوق، ص 20.
18. نهج البلاغه، محمد دشتی، ص 712، حکمت 349.
19. همان، ص 676، حکمت 223.
20. عبدالواحد آمدی، غررالحکم، ترجمه علی انصاری، ص 646.
21. میزان الحکمه، همان، ص 730، روایت 4603.
22. میزان الحکمه، ج2، ص 717، روایت 4565.
23. بحارالانوار، ج43، ص 130 ـ 132.
24. شیخ جعفر نقدی، کتاب زینب کبری، ص 22، و ریاحین، ج3،ص 60.
25. کتاب زینب کبری، ص 20.
26. جریر طبری، تاریخ طبری، (بیروت مؤسسة الاعلمی، چاپ چهارم، 1403) ج 4، ص 340 ـ 341.
27. عائشة بنت الشاطی، بانوی کربلا، ترجمه سید رضا صدر(قم انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، 1378) ص 59 ـ 58.
28. وسائل الشیعه، ج 14، ص 43، حدیث 7.
29. بانوی کربلا، ص 60.
زینب علیهاالسلام زبان علی علیه السلام در کام است و ذوالفقار علی علیه السلام در نیام. زینب علیهاالسلام آفتاب عفت زهرا علیهاالسلام در حجاب است و حلم حسن علیه السلام در سینه. کلام زینب علیهاالسلام چون تیغی است که پرده های تزویر را می درد و یادآور فصاحت جاری بر زبان رسول اللّه صلی الله علیه و آله است. ردای وصله خورده زینب علیهاالسلام و قد خمیده اش، یادآور مظلومیت فاطمه علیهاالسلام است. چشم های مضطرب او، از سر بریده حسین علیه السلام بر نیزه حکایت می کند. به راستی کیست که چون زینب علیهاالسلام از آغاز کودکی تا پایان زندگی، در دامان مصیبت و صبر آن زندگی کند و کیست که چون زینب علیهاالسلام این چنین در برابر آماج سختی ها شکیبایی از خود نشان دهد؟!
قرآن مجید می فرماید: سرزمین پاکیزه و زمین مطلوب، گل و گیاه زیبا و ارزشمند می رویاند؛ در حالی که از شوره زار جز خار و گیاه بی ارزش سر برنمی آورد. و این چنین، زینب کبری در خانواده ای به دنیا آمد که همگی پاک زیسته اند و پایه گذار فضیلت ها و کرامت های انسانی به شمار آمده اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله جد مادری زینب علیهاالسلام همان کسی است که قرآن مجید وی را با تعبیر «رحمةً للعالمین» معرفی می کند. پیامبر خدا افزون بر آن که جد زینب علیهاالسلام بود، عنوان دیگری داشت و آن نقش پدری بود؛ زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آله خود را پدر فرزندان زهرا علیهاالسلام می دانست.
سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه گیتی گذاشتی و بیش از همه حسین علیه السلام را خوشحال کردی. موج شادی محله بنی هاشم را غرق در سرور کرده بود؛ زیرا همه برای ولادت سومین نوه رسول اللّه صلی الله علیه و آله لحظه شماری می کردند و آرزو داشتند که «مولود فاطمه» را در آغوش گیرند و آن زمان بود که تو تنها در آغوش حسین آرام می گرفتی و بس. ای زینت پدر و آل محمد، ای که نامت را جبرئیل با چشمی اشکبار بر رسول خدا عرضه داشت و ای که پیامبر بعد از شنیدن مصیبت های تو از سوی جبرئیل فرمود: «هر کس بر مصایب زینب علیهاالسلام گریه کند، مانند کسی است که بر مصیبت های برادرانش حسن و حسین علیهماالسلام گریسته است». سلام بر تو و بر خاندان پاکت باد.
«عقیله» به معنای بانویی است که در قومش از کرامت و ارجمندی ویژه ای برخوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت شگفت داشته باشد. به همین دلیل، به زینب کبری علیهاالسلام لقب «عقیلة بنی هاشم» و «عقیلة الطالبین» داده اند. از دیگر لقب های آن بزرگوار، موَثَّقه، عارفه، عالمه غیرمتعلمه، عابده آل علی، فاضله و کامله است. حضرت زینب علیهاالسلام نیز به «صدیقه صغری» لقب یافته اند و این به دلیل شباهت های بی شماری است که بین ایشان و مادر بزرگوارشان «صدیقه کبری» وجود دارد.
در فضیلت های حضرت زینب علیهاالسلام می توان به قناعت، زهد، عبادت و تحمل در مقابل پیشآمدهای ناگوار و مشکلات روزگار اشاره کرد. از شگفتی های آن بانو این که در حدود شش سالگی، خطبه بلیغ و طولانی مادر بزرگوارشان را در مسجد النبی راجع به فدک و ولایت امیرمؤمنان حفظ کرده بود. بشیر بن خزیم اسدی از شخصیت های مهم کوفه می گوید: «به خدا سوگند هرگز زنی را که سراپا شرم و حیا باشد، سخنران تر از زینب علیهاالسلام ندیده ام؛ گویی از زبان علی علیه السلام نطق می کردو سخن گفتن را از زبان آن حضرت فرا گرفته بود». موقعیت علمی و اجتماعی آن بانو به گونه ای بود که شوهرش عبداللّه نیز او را با این عنوان می خواند: «ای دختر مرتضی، ای بانوی خردمند بنی هاشم». امام سجاد علیه السلام پس از خطبه آتشین زینب در کوفه، در مقام تأیید به ایشان فرمود: «بحمداللّه تو دانشمند بدون آموزگار و اندیشمند بدون استاد هستی».
در روزگاری که امیرمؤمنان علیه السلام در کوفه به سر می برد، حضرت برای زنان مجلس برپا می کرد و برای آنها تفسیر قرآن می گفت. یکی از روزها تفسیر «کهیعص» (حروف مقطعه ابتدای سوره مریم) را می فرمود. در این بین علی علیه السلام وارد شده و فرمود: ای نور دیده! شنیده ام تفسیر «کهیعص» را برای زنان بیان می نمودی. عرض کرد: بلی، فدایت شوم. امیرمؤمنان فرمود: دخترم! این رمزی است در مصیبت شما عترت پیامبر، و سپس مصیبت هایی را که بر آنها وارد می شد برای آن بانو بیان فرمود که ناگاه ناله و گریه آن مظلومه بلند شد.
زینب کبری علیهاالسلام نمونه بارز زاهد کامل بود. او هرچند همسرش از ثروتمندان کم نظیر عرب به شمار می آمد، ولی از همه زیبایی های دنیا چشم پوشید و برای رضای خدا ویاری نهضت مقدس اباعبداللّه الحسین علیه السلام راه کربلا را در پیش گرفت و در این راه چون کوهی استوار و پا برجا بود و پناهگاه خاندان عصمت و طهارت شد. او با پدری زهد پیشه چون علی علیه السلام زندگی کرد و یک بار چهار هزار درهم از اموال شخصی اش به یک عرب بخشید و مشکل او را برطرف نمود.
قرآن مجید در سوره نور درباره حجاب بانوان تأکید، و زنان و دختران پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را به عنوان الگوهای جامعه اسلامی معرفی کرده است و زینب علیهاالسلام چون مادر بزرگوارش، اسوه حجاب و عفت بود. یحیی مازنی می گوید: «من مدت زیادی در همسایگی خانه امیرمؤمنان سکونت داشتم. در طول این مدت، نه قامت زینب را دیدم و نه صدای او را شنیدم. هر گاه زینب می خواست به زیارت جدش برود، امام حسن علیه السلام ، امام حسین علیه السلام و حضرت علی علیه السلام گرداگرد او را می گرفتند و علی علیه السلام ، پیش از رسیدن به روضه مبارک پیامبر، چراغ ها را خاموش می کرد و می فرمود: «نمی خواهم چشم بیننده ای به خواهرتان زینب علیهاالسلام بیفتد».
بیان سخنان و خطبه های عالمانه و همراه با استدلال به آیات قرآن کریم، در کربلا، بازار کوفه، مجلس عبیداللّه بن زیاد و دربار یزید از سوی زینب کبری علیهاالسلام ، هر یک شاهد گویایی بر توانایی علمی ودانش آن بانوست و البته این طبیعی است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله مدینه و شهر علم است و علی هم دروازه آن شهر، و هر کس بخواهد وارد شهر علم شود، باید از آن در وارد گردد. زینب علیهاالسلام خود ساکن شهر علم بود و از محضر جد بزرگوار خود کسب فیض می نمود. بسیاری از محدثان از حضرت زینب علیهاالسلام حدیث نقل کرده اند. از جمله ابن عباس، خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام را از آن حضرت نقل می کند و می گوید: «زینب، عقیله بنی هاشم، احادیث بسیاری از فاطمه علیهاالسلام و مادرش نقل نموده است».
با غروب غم انگیز حیات امیرمؤمنان علیه السلام صبح صادق امامت امام حسن علیه السلام و سپس دوران امامت امام حسین علیه السلام آغاز شد. در این فصل از زندگانی زینب علیهاالسلام ، او چون مادری مهربان، یاری وفادار و خیرخواهی همیشگی برای برادران بود. اما بعد از شهادت امام حسن علیه السلام ، او دیگر همه کس حسین علیه السلام و همرازی مطمئن برای او به شمار می آمد. عشق به حسین چنان وجود این بانو را پر کرده بود که زندگی بدون برادر برایش مقدور نبود. با شروع نهضت حسینی، زینب همچون پروانه گرداگرد شمع وجود برادر می سوخت و خود را برای فردایی مهیا می ساخت که دیگر حسین نبود و او می بایست گرد خیمه های نیم سوخته حرم بسوزد و از دل های سوخته دلجویی کند.
زینب علیهاالسلام آیینه حسین بود و آیینه دار آیین رسول خدا علیهاالسلام . دیدار زینب، تماشای حسین را به دیدگان مضطرب هدیه می داد و او شعله عشق حسین را در میان دل های مشتعل کربلا تقسیم می کرد تا هیچ کس بی نور حسین قدم درراه نگذارد و بی روشنی او شام و کوفه را تجربه نکند. زینب علیهاالسلام آیینه حسین علیه السلام بود. زینب حسین بود و خودش، حسین علیه السلام بود و زهرا علیهاالسلام ، حسین علیه السلام بود و علی علیه السلام . زینب تصویری از اهل بیت علیهم السلام بود. زینب، همه صبر و شکیبایی و همه سرمایه غریبی ها و بی پناهی ها بود. زینب، آینه حسین بود و امتداد راه او در کربلا. آری، زینب با حسین خاکسترنشین شد، آن لحظه که بر خاکسترهای خیمه های نیم سوخته به نماز نشسته بود. زینب و حسین دو تصویرند در کربلا و کوفه؛ بلکه در همیشه و همه جا برای همه آنان که بخواهند یک حقیقت را در دو جلوه ببینند.
روز دوم محرم بعد از برپا شدن خیمه ها وسکونت در کربلا، زینب کبری علیهاالسلام هراسان به حضور برادر شرفیاب شد و عرض کرد: این بیابان را خوفناک می بینم؛ چرا که ترس عظیمی از آن به من روی آورده است. امام حسین علیه السلام فرمود: هنگام رفتن به جنگ صفین، از این جاگذر می کردم که پدرم گریست و فرمود: در عالم خواب دیدم که این بیابان دریایی از خون است و حسین علیه السلام در آن غرق می شود و هرچه یار و یاور می طلبد، کسی او را یاری نمی کند. آن گاه پدرم به من فرمود: «ای اباعبداللّه ! اگر چنین حادثه ای برای تو رخ دهد چه می کنی؟ گفتم: صبر می کنم. زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، آن چنان سوخت که گریه سر داد.
حضرت زینب علیهاالسلام افزون بر مسئولیت های سنگینی که در جریان عاشورا پذیرفته بود، مسئولیت پرستاری جسمی و روحی اهل بیت علیهم السلام را هم به عهده داشت. امام سجاد علیه السلام می فرماید: «در روز عاشورا وقتی پدرم را کشته و به خون آغشته دیدم و دیدم که فرزندان آن حضرت با برادران و عموهایم به شهادت رسیده اند و زنان و خواهران را مانند اسیران روم و ترک مشاهده کردم، به حدی ناراحت شدم که سینه ام تنگی کرد و خواست روح از بدنم جدا شود. در این هنگام عمه ام مرا دید و گفت: «ای یادگار برادر! تو را چه شده است؟ بیش از این بی تابی مکن. به خدا قسم شهادت، عهدی است که خدا با جد و پدرت کرده است. خداوند از کسانی که در آسمان ها معروف اند تعهد گرفته که ایشان این اعضای پاره پاره و جسدهای غرقه به خون را به خاک بسپارند و در این سرزمین برای قبر پدرت بیرقی برافرازند که اثر آن از بین نخواهد رفت و در آمد و رفت شب و روزها محو نخواهد شد».
حضرت زینب علیهاالسلام علاوه بر اینکه با کوفیان سخن گفت و آنان را بر بی وفاییشان عتاب نمود، در دارالاماره ابن زیاد نیز چنان نیرومندانه ایستاد که توان سخن گفتن را از آن پلید گرفت. ابن زیاد برای آنکه زینب کبری را تحقیر کند گفت: خدارا شکر که شما را رسوا نمود و مردانتان را کشت و وحی و اخبارتان را دروغ گردانید. زینب علیهاالسلام بی آن که هیبت مجلس در روح بلندش تأثیر بگذارد، با نگاهی تحقیرآمیز به او فرمود: «حمد و سپاس خدای، که ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و از هر پلیدی مبرا ساخت. همانا شخص تبه کار رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید». بعد در پاسخ عبیدالله که گفت: کار خدا را درباره خاندانت چگونه دیدی، فرمود: «چیزی جز زیبایی و خیر ندیدم. آنان گروهی بودند که خداوند کشته شدن را برایشان نوشته بود و مردانه به سوی قتلگاه شتافتند و محاکمه تو و ایشان در پیشگاه الهی نزدیک است تا حق آشکار گردد».
بعد از واقعه کربلا، وقتی امام سجاد علیه السلام را در برابر ابن زیاد آوردند گفت: تو کیستی؟ حضرت فرمود: من علی فرزند حسینم. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ حضرت فرمود: علی، برادرم بود و مردم او را کشتند. عبیدالله گفت: بلکه خدا او را کشت. حضرت فرمود: خداوند جان ها را به هنگام مرگشان می گیرد، ابن زیاد خشمگین شد و گفت شگفتا! هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا اندازی، او را ببرید و گردن بزنید. در این هنگام زینب علیهاالسلام بی تاب شد و خود را به دامان امام انداخت و فرمود: ای پسر زیاد! هر چه از خون ریختی تو را بس است. به خدا سوگند از او جدا نخواهم شد. اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش. ابن زیاد لحظه ای به زینب علیهاالسلام و علی بن حسین علیه السلام نگریست و گفت: خویشی چه شگفت انگیز است.
زینب علیهاالسلام بعد از ورود به شام، با سخنان علی گونه اش یزید را رسوا ساخت. او در مجلس یزید خطاب به او فرمود: «افسوس که ناچار به گفتگو با تو هستم؛ و گرنه حقیرتر از آنی که با تو سخن گویم.... به خدا قسم که جز از خدا ترسی ندارم و جز به او نزد کسی شکایت نمی برم. هر مکر و خدعه ای داری به کار گیر، ولی بدان به خدا سوگند نمی توانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری». ایشان سپس خطبه اش را آغاز کرد و فرمود: «آیا گمان کردی که چون عرصه را بر ما تنگ نمودی و ما را مانند اسیران به این طرف و آن طرف بردی، ما را نزد خدا خوار نمودی. ای یزید! به خدا قسم تو جز پوست خود را نشکافتی و جز گوشت بدن خود را قطع ننمودی.» یزید بعد از شنیدن این سخنان آتشین، از وحشت و تأثر آن چنان لرزید که دستور داد اهل بیت را با کمال احترام به مدینه برگردانند.
وقتی اهل بیت امام حسین علیه السلام خواستند به مدینه بازگردند، به دستور یزید شترها را با پارچه های پرزرق و برق آراستند تا با احترام بیشتری به سوی مدینه حرکت کنند. زینب علیهاالسلام که از هوشیاری، قاطعیت و تدبیر بالایی برخوردار بود، دریافت که آنها می خواهند خون شهیدان را با اینگونه ظاهر سازی ها لوث نمایند. از این رو از فرصت استفاده کرد و بی درنگ فرمود: «محمل ها را سیاه پوش کنید تا مردم بدانند در مصیبت و عزاداری فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام به سر می بریم.»
در تاریخ و روز و سال وفات حضرت زینب علیهاالسلام دیدگاه های گوناگونی وجود دارد. نظر معروف این است که آن حضرت پس از شهادت امام حسین علیه السلام بیش از یک سال و نیم زندگی نکرد و در نیمه رجب سال 62 هجری قمری، در 56 سالگی از دنیا رفت. نویسنده بحرالمصائب نوشته است: حضرت زینب علیهاالسلام بعد از واقعه کربلا و رنج شام و محنت ایام، چندان گریست که قدش خمیده شده و گیسوانش سفید گردید و زندگی ای سراسر حزن و اندوه داشت تا به سرای دیگر رخت بربست.
توسل به حضرت زینب علیهاالسلام و واسطه قرار دادن ایشان برای دریافت توفیقات الهی، از مسائلی است که در کلام معصومان بدان سفارش شده است. امام زمان(عج) فرمود: «در گرفتاری واسطه ای آبرومند چون عمه ام زینب علیهاالسلام به درگاه خدا معرفی کنید تا خدای متعال گرفتاری تان را برطرف سازد.» همچنین ایشان در جای دیگر فرموده است: «به شیعیان و دوستان من بگویید خدا را به حق عمه ام حضرت زینب علیهاالسلام قسم دهند که ظهور مرا نزدیک گرداند.»
تابش آفتاب شکوهمند زینب علیهاالسلام بعد از ورود به مدینه طیبه بیش از یک سال و اندی دوام نیاورد و همین مقدار زندگانی هم بدون حسین علیه السلام برای زینب علیهاالسلام بسیار سخت بود. اگر مقام والای صبر و تسلیم حضرت زینب علیهاالسلام در برابر مقدرت الهی نبود، کافی بود که زینب علیهاالسلام بعد از حسین علیه السلام با تجدید هر خاطره ای از خاطره های کربلا و عاشورا جان بسپارد و با زندگی وداع کند؛ اما زینب علیهاالسلام بنده شایسته خدا بود و بندگی خدا را در میدان های مختلف نشان داد و فرمان «فاصبِرْ صبرا جمیلاً» را لبیک گفت و بسان برادرش حسین نقش زیباترین شکیب را بر صحنه تاریخ بشریت ترسیم کرد. بدین سان، روحی بلند پس از حیاتی شکوهمند به جوار رحمت بیکران حق بار یافت و به دودمان پاکش پیوست و درس بندگی، عفت، ایثار، تعهد و صبر در راه خدا را به همگان آموخت.
شیرزن قافله اهل بیت | عالمه عاقله اهل بیت |
خیز و بیا شوب شب شهر را | پر زعلی کن نفس دهر را |
کوفه بیمار طبیبش تویی | منبر و محراب حبیبش تویی |
خطبه بخوان شهر به پا می شود | کوفه افسرده حرا می شود |
مظهر اعجاز خدا در دمشق | آنچه تو کردی همه عشق است عشق |
خطبه بخوان سنگ صدا می دهد | منبر و محراب ندا می دهد |
یوسف دل بر سر بازار تو | مصر و دمشق اند گرفتار تو |
در دو کران قبله اهل دلی | شاهد اسرار چهل منزلی... |
در زندگی جمعی و حکومتی امیرالمؤمنین ، نقطه ی بارزتر از همه چیز « عدالت » است. همچنان که در عمل فردی امیرالمؤمنین نقطه ی بارز تقواست ، در عمل حکومتی و سیاسی و شأن خلافت امیرالمؤمنین ، بارزترین نقطه ، عدالت است. این برای ما که خود را پیرو امیرالمؤمنین می دانیم ، نقطه ی بسیار با اهمیت است. ملاحظه ی عدالت ، اجر نهادن به عدالت و عمل کردن به آنچه مقتضای عدالت است ، وظیفه ی ماست و باید شاخصه ی نظام اسلامی به حساب بیاید. همه چیز تحت الشعاع عدالت قرار می گیرد ؛ این منطق امیرالمؤمنین ( علیه الصلاه و السلام ) است. اگر به زندگی امیرالمؤمنین و حوادث دوران تقریباً پنج ساله ی حکومت آن حضرت نگاه کنیم ، می بینیم عمده ی آنچه برای آن بزرگوار در این مدت به عنوان مشکل پیش آمد ، ناشی از عدالت خواهی ایشان بود ؛ این نشان می دهد که مسأله ی عدالت چه قدر سخت است .
عدالت خواهی و دنبال عدالت رفتن، به زبان آسان است؛ اما در عمل آن قدر با موانع گوناگون مواجه می شود که دشوارترین کار هر حکومت و نظامی این است که عدالت اقتصادی نیست؛ عدالت در همه ی امور و شؤون زندگی بسیار دشوار است؛ این همان چیزی است که امیرالمؤمنین با آن قدرت ملکوتی و شأن الهی، آن را وجهه ی همت خود قرار داد و دنبال کرد.لذا امیرالمؤمنین در این عبارت معروف فرموده است:
« والله لان ابیت علی حسک السّعدان مسهدا و اجرّ فی الاغلال مصفّدا احبّ الیّ من أن القی الله و رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و تارکا لشییء من الحطام »؛ یعنی از خلافت کنار آمدن که هیچ؛ اگر من را به غل و زنجیربکشند و روی خارهای مغیلان هم با تن عریان بکشانند، حاضر نیستم حتی به یک نفر از بندگان خدا ظلم کنم به خاطر همین منطق، امیرالمؤمنین همه ی مشکلات دوران خلافت خود را لمس کرد و با آنها مواجه شد؛ چون عدالت او بود که آن دشمنها و دشمنی ها را علیه او به وجود می آورد. امیرالمؤمنین ایستادگی کرد و به خاطر مواجهه ی با مشکلات و حل آنها حاضر نشد از عدالت دست بردارد؛ این شد درس.
پنج سال حکومت امیرالمؤمنین دوران بسیارکوتاهی در تاریخ اسلام است؛ اما آنچه به این دوران کوتاه اهمیت می دهد، این است که امیرالمؤمنین عملاٌ عدالت را نشان داد؛ مثل سرمشقی که بالای صفحه می نویسند و متعلم باید مثل آن را در صفحه تکرار کند. امیرالمؤمنین این سرمشق را نوشت که اگر به خاطر عدالت خواهی، این همه مشکل برای حاکم اسلامی به وجود بیاید ـ که در طول نزدیک به پنج سال نگذاشتند امیرالمؤمنین بدون دغدغه به اداره ی کشور و مسائل آن بیندیشد؛ سه جنگ را با مشکلات و دنباله های گوناگون بر او تحمیل کردند ـ باید تسلیم نشد. تسلیم نشد، یعنی چه؟ یعنی از راه عدالت عقب نشینی نکرد؛ این شد درس.
امروز ما مدعی پیروی از امیرالمؤمنین ایم. البته علی بن ابی طالب مخصوص شیعه نیست؛ دنیای اسلام برای علی شأن و عظمت قائل است و او را امام خود می داند.تفاوتی که وجود دارد، این است که در مقام تطبیق با گفتار و کردار دیگران، ما هر فعل و ترک آن بزرگوار را به خاطر عصمتش برای خود حجت می دانیم؛ این خصوصیت شیعه است. بنابراین ما به عنوان شیعه باید این درس را به یاد داشته باشیم که عدالت قابل اغماض و قابل معامله نیست و هیچ یک از مصالح گوناگون ـ نه مصالح فردی و نه مصالح حکومت و کشور اسلامی ـ نمی تواند با عدالت معامله شود. امیرالمؤمنین به خاطر عدالت این مشکلات را تحمل کرد و عقب نشینی نکرد.
استحقاق امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ برای بررسی ابعاد گوناگون قرآن، از دو جهت قابل اثبات است:
1. آن حضرت ـ علیه السّلام ـ از اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ است و هر آنچه دربارهی استحقاق آن ذاتهای مقدس ـ برای تحلیل قرآن و معارف آن ـ رسیده است، شامل حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نیز میشود.
2. روایتهای ویژهای دربارهی صلاحیت علمی و عملی شخص آن حضرت ـ علیه السّلام ـ رسیده است.
اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ تنها شناسانندهی قرآن
یکی از ادلّهی اولویت تعیینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ واستحقاق حتمی آنها برای بیان علوم و مفاهیم قرآنی ـ گذشته از حدیث ثقلین که سنّی و شیعه به سند و متن آن اعتقاد دارند ـ سخنان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ در بارهی عظمت اهل بیت عصمت ـ علیهم السّلام ـ است؛ چنان که آن حضرت در نهجالبلاغه فرمود:
«هُم مَوضِعُ سِرّه ولَجَأ أَمره وعَیبَهی عِلمه وموئل حِکَمِهِ وکُهوفُ کتبه و جبال دینه. بهم أَقام انحناء ظهره وأَذهب ارتعاد فرائصه»[1]و «لا یقاس بآل محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ من هذه الأُمهی أحَدٌ و لایُسوّی بهم مَن جَرَتْ نعمتهم علیه أَبداً. هُم أَساس الدّین و عماد الیقین... ولهم خصائص؛ حقالولایهی وفیهم الوصیهی والوراثهی»[2]و «بنا یُستَعطی الهُدی ویُستَجلی العَمَی»[3]و «فیهم کرائم القران و هم کنوز الرحمان. إِن نَطَقوا صَدَقُوا و أِن صَمَتُوا لم یُسبَقوا»[4]و «هم عَیشُ العلم و مَوتُ الجَهل. یخبرکم حلمُهم عن علمِهم و ظاهرهم عن باطنهم وَ صمتُهُم عن حِکمَ منطقهم. لایخالفون الحق ولا یختلفون فیه. هم دعائم الإسلام و ولائج الإعتصام، بهم عاد الحق إِلی نصابه وانزاح الباطل عن مقامه وانقطع لسانه عن مَنبَهی. عَقَلوا الدین عَقلَ وِعایَهی و رِعایهی لاعقل سَماعٍ و رِوایهی؛ فإِنّ رواهی العلم کثیر و رعاتَه قلیل»[5]و «أِنّ اللّه تَبارک وتعالی طَهَّرنا وَ عَصَمَنا و جَعَلَنا شهداء علی خلقه و حجباً علی عباده و جَعَلَنا مع القران وَ جعل القرآن مَعَنا لانفارقه ولایفارقنا»[6]و «فأَین تذهبون وأَنّی تؤفکون... وبینکم عِترهی نبیّکم و هم أَزمهی الحق وَ أَعلام الدین وَالسِنهی الصِدق، فَأَنزِلُوهم بأَحسَنِ مَنازل القرآن ورِدُوهُم وُرُود الهِیمِ العطاش. أَیّها الناس! خذوها عن خاتم النبیین ـ صلی اللّه علیه و آله ـ : أَنّه یموت مَن مات منّا ولیس بمیّت ویَبلی من بَلِیَ منّا ولیس ببالٍ»[7]و «نحن شجرهی النبوّهی ومحطّ الرسالهی ومختلف الملائکهی ومعادن العلم وینابیع الحِکم»[8]و «إنّا صنائع ربّنا والناس بعدُ صنائع لنا»[9].
فضائل علمی و عملی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ بیش از آن تعدادی است که در نهجالبلاغه گردآوری شده است. همچنین مجموع آنچه در کتاب مزبور آمده، بهمراتب بیش از آن چیزی است که نقل کردیم.
خلاصهی روایات گذشته
مفاد آنچه که دربارهی عظمت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ یادآوری شد، عبارت است از:
1. خاندان معصوم رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ حامل اسرار خدا، و صندوق دانش او، و قرارگاه کتابهای آسمانی خدا و سلسلهی جبال دین اویند.
2. هیچکس از امّت اسلامی، همتای اهل بیت عصمت ـ علیهم السّلام ـ نیست و با آنها سنجیده نمیشود. آنان پایهی دین، و ستون یقینند.
3. هدایت به وسیلهی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ عطا میشود و کوری باطنی انسانها علاج میگردد.
4. حقیقت قرآن حکیم و آیات کریمهی او دربارهی آنهاست و رموز آن در آنها مستقر است و اینان، گنجهای خدای رحمانند. اگر سخن بگویند، در گفتار خود صادقند و اگر ساکت شوند، چیزی آنها را به سکوت محکوم نکرده است و مقهور هیچ مقام خارجی نبودهاند؛ بلکه چون خودشان صاحبان سخن و امیران کلامند، سخن گفتنْ اسیر آنان است و در اختیارشان قرار دارد؛ هرگاه مصلحت باشد، سخن میگویند و هر زمانی که سخن گفتن مصلحت نباشد، ساکت هستند.
5. آنها حیات دانشند و علم به کمک آنها زنده است. دربارهی حقّ، نه مخالفند و نه مختلف؛ به یاری آنان حق به حدّ لازم خود بر میگردد و باطل از جایگاهش بر کنار میشود.اینان، دین خدا را عاقلانه در خود جای میدهند و دستورهای آنرا رعایت میکنند و به شنیدن و گفتن بسنده نمیکنند.
6. خدا آنان را از گزند گناه نگاه داشته و شاهدان اعمال بندگان خود قرار داده و آنها را با قرآن قرین و قرآن را با آنها همراه ساخته است؛ به گونهای که هرگز قرآن را رها نمیکنند و قرآن نیز آنان را رها نمیکند.
7. هرکس که راهی جز راه خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیماید، گمراه است. زمامداران حق و پرچمهای دین و زبانهای صدق، حقیقت اهل بیت طهارت ـ علیهم السّلام ـ است و باید آنها را به بهترین درجات قرآنی منزل داد و همانند شتران تشنه کام به کوثر زلال معرفت آنان وارد شد.
8. اگر ـ به ظاهرـ یکی ار آنان بمیرد، حقیقت ولایت و امامت او زنده است و حقیقت او هیچگاه فرسوده نمیشود.
9. اهل بیت طهارت ـ علیهم السّلام ـ مخلوق و دست پروردهی خدایند؛ ولی دیگران به این منظور پرورده میشوند که از برکات و حسنات علمی و عملی آن ذاتهای نورانی بهرهمند شوند.
علی ـ علیه السّلام ـ یگانه شناسانندهی قرآن
ادلّهی اولویت تعیینی شخص امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ نسبت به امت اسلامی برای بیان علوم و مفاهیم قرآنی، سخنان آن امام همام ـ علیه السّلام ـ دربارهی شخصیت علمی خود اوست که برخی از آن سخنان در حضور رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و با تقریر آن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ صادر شده است.
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ در نهجالبلاعه دربارهی خود چنین فرمود:
«أَرَینور الوحى والرسالهی وأَشمّ ریح النبوّهی»[10]و «إِنّى لعلی یقینٍ من ربّى وغیر شبههی من دینى»[11]و «ما شککتُ فی الحق مُذ أُریته»[12]و «وإِنّ معی لبصیرتى، ما لبّستُ ولا لُبِّسَ علىّ»[13]و «إِنَّ الکتاب لَمَعى مافارقته مذ صحِبتهُ»[14]و «بل اندمجت علی مکنون علم؛ لو بُحتُ به لَاضطربتم اضطراب الأَرشیّهی فى الطَوِىّ البعیدهی»[15]و «فَاسْأَلُونى قبل أَن تفقدونى، فوالّذى نفسى بیده! لاتسألونى عن شىء فیما بینکم و بین الساعهی ولا عن فئهی تهدى مائهی وتُضِلُّ مِأئَهی إِلّا أَنبَأتکم بناعقها وقائدها وسائقها ومُناخ رکابها ومحطّ رحالها...»[16]و «أََنا بطرق السماء أََعلم منّى بِطُرُقِ الأَرض ولیس کلّ أصحاب رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله ـ من کان یسأَله ویستفهمه... وکان لایمرّ بى من ذلک شىء إِلّا سَأَلْتُ عنه وحفظته»[17]و «أَلَم أََعمَل فیکم بالثَقلالأکبر وأََترک فیکم الثقلَالأََصغر»[18].
مناقب علمی و عملی حضرت علی ـ علیه السّلام ـ به مراتب بیش از آن مقداری است که در نهجالبلاغه آمده است؛ زیرا سراسر این کتاب شریف، بیانگر فضایل آن حضرت ـ علیه السّلام ـ است؛ چنان که فضایل مزبور، بیش از منقول آن است.
مفاد روایات گذشته
خلاصهی آنچه که دربارهی عظمت علمی و عملی حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نقل شد، عبارت است از:
1. حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نور وحی و رسالت را با چشم ملکوتی خود میدید و بوی نبوّت را با شامّهی درونی خویش استشمام میکرد. در نهان انسان صالح، حواس دیگری وجود دارد که با برخی از آنها بوهای غیبی را استشمام میکند؛ مانند استشمام بوی حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ توسط حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ : «إِنّی لأجد ریح یوسف لولا أَن تُفَنّدون».[19]
با بعضی حواس نیز منظرههای غیبی را میبیند؛ مانند دیدن جهنّم توسط صاحبان یقین: «کلّا لو تعلمون علم الیقین × لتروُنّ الجحیم»[20]ـ و با برخی حواس دیگر، صدای فرشتگان غیبی را میشنود؛ مانند شنیدن صدای بشارت فرشتگان از سوی مؤمنان استقامت کننده: «إِنّ الّذین قالو ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکهی أَلّا تخافوا ولا تحزنوا وَ أََبشِروا بالجنّهی الّتی کنتم توعدون».[21]
2. یقین به حقانیّت اصول و فروع دین ـ که در بین بندگان خدا کمتر وجود دارد ـ برای حضرت علی ـ علیه السّلام ـ حاصل بود و تحقّق آن از آسیب هر شبههای مصون بوده است.
3. آن حضرت ـ علیه السّلام ـ معارف الهی را با چشم ملکوتی خود مشاهده کرد. نه تنها با تفکر حصولی از آنها آگاه شد، بلکه از همان لحظهی ارائهی ملکوت اشیا با یقین به سر میبرد و هرگز گرفتار شک نشده بود.
4. بینش الهی آن حضرت ـ علیه السّلام ـ با وی بوده است. ایشان، نه خود مورد تلبیس قرار گرفت و نه دیگران را در اشتباه قرار داد.
5. قرآن کریم، همراه با آن حضرت ـ علیه السّلام ـ بود و هرگز او را رها نکرد.
6. اگر علمی را که آن حضرت ـ علیه السّلام ـ داشت برای دیگران اظهار میکرد، مایهی اضطراب و لرزش آنان میشد؛ مانند لرزش ریسمان در چاه عمیق.
7. آن حضرت ـ علیه السّلام ـ فرمود: پیش از ارتحال من، هر آنچه خواستید از من بپرسید. قسم به کسی که جانم در دست اوست! هرگز از میان حوادثی که اکنون تا قیامت رخ میدهد، چیزی سؤال نمیکنید و از گروهی ـ که صدها نفر را هدایت میکند و صدها نفر را گمراه میسازد ـ نمیپرسید، مگر آنکه من شما را از همهی خصوصیات «جلودار» و «محرّک» و از دیگر شؤون آن آگاه میکنم.[1] . نهجالبلاغه،خطبهی 2، بند 11؛ آنها مواضع اسرار خدایند و ملجاء فرمانش، ظرف علم اویند و مرجع احکامش، پناهگاه کتابهای او هستند و کوههای استوار دین او، به وسیله آنان خمیدگی پشت دین راست نمود و لرزشهای وجود آن را از میان برد.
[2] . همان، خطبهی 2؛ احدی از این امت را با آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ مقایسه نتوان کرد آنان که ریزهخوار خوان نعمت آل محمدند با آنان برابر نخواهند بود. آنها اساس دینند و ارکان یقین. ویژگیهای ولایت و حکومت از آن آنهاست و وصیّت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و وراثت او در میان آنان.
[3] . نهجالبلاغه، خطبهی 144، بند 4.
[4] . همان، خطبهی 154، بند 4؛ درباره آنها (اهل بیت(ع)) آیات کریمهی قرآن نازل شده است، اینان گنجهای علم خداوند رحمانند، اگر سخن گویند راست گویند، و اگر سکوت کنند کسی از آنان سبقت نگیرد.
[5] . همان، خطبهی 239، بند 3؛ (آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ) مایه حیات علم و دانشند و مرگ نادانی، حلمشان شما را از علم و دانششان آگاه میسازد و ظاهرشان و باطنشان. سکوتشان از حکمت و منطقشان را مطلع میگرداند، هرگز با حق مخالفت نمیکنند و در آن اختلاف ندارند، آنها ارکان اسلامند و پناهگاه مرمد، به وسیلهی آنان حق به نصاب خود رسید و باطل ریشهکن گردید، و زبان باطل از بن برکنده شد، دین را درک کردند، درکی توأم با فراگیری و عمل نه تنها شنیدن و نقل کردن! زیرا راویان علم فراوانند و رعایت کنندگان و عمل کنندگان کم!
[6] . مستدرک نهجالبلاغه، ص 183؛
[7] . نهجالبلاغه، خطبهی 87، بند 16؛ کجا میروید؟! رو به کدام طرف میکنید؟... در حالی که عترت پیامبرتان در میان شما است آنها زمامهای حقند و پرچمهای دین و زبانهای صدق، آنها را در بهترین جائی که قرآن را در آن حفظ میکنید (در دلها و قلوب پاک) و همچون تشنگانی برای سیراب شدن به سرچشمهی زلال آنان هجوم آورید. ای مردم این حقیقت را از خاتم الانبیاء بیاموزید که: هر کس از ما میمیرد در حقیقت نمرده است و چیزی از ما کهنه نمیشود، پس آنچه نمیدانید مگوئید که بسیاری از حقایق در اموری است که انکار میکنید.
[8] . همان، خطبهی 109، بند 38؛ ما شجرهی نبوتیم، جایگاه رسالت، و مرکز رفت و آمد فرشتگان، معادن دانش و چشمهسارهای حکمتها.
[9] . همان، نامهی 28، بند 11؛ ما ساخته و پرورش یافته و رهین منت پروردگار خویش هستیم، ولی مردم پرورش یافته و تربیت شدهی مایند.
[10] . نهجالبلاغه، خطبهی 192، بند 120؛ من نور وحی و رسالت را میدیدم و نسیم نبوت را استشمام میکردم.
[11] . همان، خطبه 22، بند 6؛ من به پروردگار خویش یقین دارم و دردین و آیین خود گرفتار شک و تردید نیستم.
[12] . همان، خطبهی 4، بند 5، حکمت 184؛ از آن زمان که حق به من نشان داده شد، هرگز در آن شک نکردم.
[13] . همان، خطبهی 137، بند 3؛ من بینائی خویش را به همراه دارم، چیزی را بر کسی مشتبه نکردهام، و چیزی بر من نیز مشتبه نشده است.
[14] . همان، خطبهی 122، بند 8؛ چه اینکه کتاب خدا با من است، من از هنگامی که با آن آشنا شدهام از آن جدا نگشتهام.
[15] . همان، خطبهی 5، بند 4؛ من از علوم و حوادثی آگاهم که اگر گویم همانند طنابهای در چاههای عمیق به لرزه در آیید.
[16] . همان، خطبه 93، بند 3؛ بنابراین پیش از آن که مرا از دست بدهید هرچه میخواهید از من بپرسید! سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست ممکن نیست از آنچه بین امروز تا قیامت واقع میشود و نه دربارهی گروهی که صدنفر را هدایت و یا صدنفر را گمراه کنند از من پرسش کنید، جز آن که از دعوت کننده و رهبر و آن کس که زمام این گروه را به دست دارد و جایگاه خیمه و خرگاه و محل اجتماع آنها و آنان که از گروهی کشته میشوند یا به مرگ طبیعی میمیرند شما را آگاه میسازم.
[17] . همان، خطبهی 210، بند 17؛ من به راههای آسمان از راههای زمین آشناترم، این طور نبود که همهی اصحاب پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسش کنند و استفهام نمایند... امّا من هرچه از خاطرم میگذشت از او میپرسیدم و حفظ مینمودم.
[18] . همان، خطبهی 87، بند 17و 18؛ مگر من در بین شما به ثقل اکبر (قرآن) عمل نکردم و ثقل اصغر (عترت پیغمبر) را در بین شما باقی نگذاردم؟
[19] . سورهی یوسف، آیهی 94؛ من بوی یوسف را احساس میکنم، اگر مرا به نادانی و کمعقلی نسبت ندهید.
[20] . سورهی تکاثر، آیات 6 ـ 5؛ و کوهها مانند پشم رنگین حلاجی شده میگردد! امّا کسی که (در آن روز) ترازوهای اعمالش سنگین است.
[21] . سورهی فصّلت، آیهی 30؛ به یقین کسانی که گفتند: پروردگار ما خداوند یگانه است، سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!
نظر دانشمندان غیر مسلمان درباره امیرالمومنین
جورج جرداق مسیحی درباره این بزرگ مرد آقا امیرالمؤمنین علی (ع) می گوید:
در پیشگاه حقیقت و تاریخ برابر است چه این بزرگ مرد را بشناسی و چه نشناسی زیرا حقیقت و تاریخ گواهی می دهند که او عنصر بی پایان فضیلت، شهید و سالار شهیدان ندای عدالت انسانی و شخصیت جاودانه شرق است.
ای جهان چه می شد اگر همه نیروهایت را درهم می فشردی و در هر روزگاری شخصیتی مانند (آقا) علی (ع) با آن عقل و قلب و زبان و شمشیر نمودار می کردی اسلام علی (ع) مانند اسلام سایر مسلمانان در شرایط خاصی نبود، اسلام او از نهاد قلبش مانند جریان آب از سرچشمه جوشش داشت، نیایش هر یک از مسلمانان آن روز در آغاز برای بت های قریش بود اما نخستین نیایش علی (ع) در برابر خدای محمد(ص) برگزار شد آری این است اسلام مردی که آنچنان خواسته شده تا در عشق به نیکی و یاری پیامبر رشد کند و رهبر عدالت خواهان و ناخدای کشتی در اعماق طوفانهای سهمگین و امواج فتنه گردد.
درمیان فرزندان آدم و حوا در تاریخ بشریت هیچکس مانند علی (ع) و سقراط در راه حق گام برنداشته است از یک اجتماع نوین و نیازمندیهای تازه ای بودند که اصول فرسوده ای را در هم ریختند و بنیادی نو درانداختند ولی مردم به دشمنی آنان برخاستند.
اما آنها هم مانند کوه در راه حق پای استقامت بدامن کشیدند هر کدام از این دو مرد با سرشت انسانی پاک و نیروی خرد و دلگرمی روشنی نهاد و ایمانی که به خیرو نیکی داشت در برابر اشرافیت و سرمایه پرستی و ظلم و قدرتهای حکومت فاسد مقاومت و مبارزه کرد هر یک از این دو مرد بزرگ بر انسانیت میراثی گرانبها بشمار می رود.
(فراموش نشود که جورج جرداق یک مسیحی است و این مقایسه علی و سقراط از لحاظ یک مسیحی چندان قابل سرزنش نمی باشد ولی از لحاظ یک مسلمان این مقایسه مع الفارق است هر چند که سقراط را در هر مرتبه ای هم بشناسند).
چه بزرگ مردی که بشریت او را مقیاس مردی و انسانیت می بیند، آنچنان که اگر کسی به او عشق بورزد و پیرو او باشد، عاشق و جویای نیکی و عدالت و حق و جوانمردی است، و اگر از محبت او برکنار باشد، از نیکی و فضائل بزرگی سرزده است.
آری نام علی (ع) در تاریخ اسلام انگیزه آرزوهای هر ستمدیده ای است و فریادی است که از گلوی هر مظلومی برمی خیزد تا آنجا که نام علی (ع) مرادف نهضت و اصطلاحات شده است.
از نقطه آسانی کار هیچ چیز را نمی توان یافت که در اعلامیه حقوق بشر که سازمان ملل متحد آن را انتشار داده وجود داشته و فرزند ابوطالب در قانونش آن را فرو گذار کرده باشد بلکه در قانون او چیزهائی خواهید یافت که به مراتب برتر و افزون تر است.
علی (ع) دریای مواجی است که سراسر هستی را فرا گرفته اما از قطره اشک یتیمی طوفانی می شود.
این علی (ع) است که در جنگ معنی دیگری می دانست غیر آنکه دیگران می دانستند و به قصد دیگر جنگ می کرد غیر آنکه دیگران می کردند. با زهد جهاد را برگزید و زاهدان گوشه انزوا را، مهربانی نسبت به بیچارگان او را به فتح قلعه ها و امیداشت و در راه محبت به درماندگان کاخ ستمگران را با خاک یکسان کرد چون در مکارم اخلاق به حداعلی رسیده بود.
قرن بیستم می آید و ناگاه می نگریم که معانی و ارزشهائی که از شخصیت فرزند ابوطالب نمودار می شود.همواره در نفوس بزرگ می گردد و اوج می گیرد، و ادب اخلاق دامنه داری را نتیجه می دهد که بدان وسیله وفای انسان مجسم می شود به ارجمندترین کیفیت تجسم وفا، و همینگونه زمانها به کمک هم برمی خیزند تا همه با هم در آستانه دوستی و بزرگداشت علی (ع) فرو آیند و همانا این دوستی عظیم و این تجلیل و بزرگداشت عظیم است که در راه آن بیش از گذشتن هزار سال و با اختلاف زمین ها و شرایط جغرافیائی نابغه معرّه و هنرمندان لبنان بهم می رسند.
نهج البلاغه علی (ع) از فکر و خیال و عاطفه آیاتی بدست می دهد که تا انسانی وجود دارد با ذوق بدیع ادبی و هنری وی پیوند خواهد داشت.
عبارات بهم پیوسته و متناسب جوشان از حسی عمیق و ادراکی ژرف بیان شده با شور و شوق واقعیت زیبا و نغز، که زیبائی موضوع و بیان در آن بهم آمیخته تا آنجا که تعبیر با مدلول و شکل با معنی چنان یکی می شود و متحد می گردد که حرارت با آتش و نور خورشید با هوا، و آدمی در برابر آن چیزی نیست مگر همانند مردی در برابر سیل خروشان و دریای مواج و تند بادی که می وزد و تکان می دهد.
یا مانند مردی در مقابل یک پدیده طبیعی که باید بالضروره و به حکم جبر، جریان به آن نحوی باشد که اکنون هست.
با یگانگی و وحدتی که اگر در اجزاء آن تغییری داده شود وجود آن از بین می رود و تغییر ماهیت می دهد. با بیانی که اگر برای انتقاد سخن گوید. گوئی تندباد خروشانی است.
اگر فساد و مفسدین را تهدید کند همچون آتشفشانهای سهمناک و پرغرش زبانه می کشدو اگر به استدلال منطقی بپردازد عقلها و احساسات و ادراکات بشری را مورد توجه قرار می دهد، و راه هر دلیل و برهانی را می بندد و عظمت منطق و برهان خود را ثابت می کند و اگر برای تفکر و دقت دعوت کند حس و عقل را در آدمی همراه می سازد و بسوی آنچه که می خواهد سوق می دهد، و آدمی را با جهان هستی پیوند می دهد و نیرو و قوای انسانی را آنچنان متحد و یگانه می سازد که حقیقت را کشف می کند و اگر پند و اندرز دهد، مهر و عاطفه پدری و وفای انسانی و گرمی محبت بی انتها در آن دیده می شود آنگاه که برای آدمی از ارزش هستی و زیبائیهای خلقت و کمالات جهان آفرینش سخن می گوید.
آنها را با قلمی از نور ستارگان در دل قلب می نویسد و ترسیم می کند بیانی که بلاغتی از بلاغت قرآن است، بیانی که در اسباب و اصول بیان عربی به آنچه که بوده و خواهد بود پیوند دارد. تا آنجا که درباره آن گفته اند گفتار او پائین تر از کلام خداوند و بالاتر از سخن مخلوقات است.
انشاء علی (ع) پس از قرآن عالی ترین نمونه بلاغت است، و بلاغت ادبیات علی (ع) همیشه در خدمت تمدن و بشریت بوده و خواهد بود.
واقعا سزاوار است که در جهان امروز آتش افروزان جنگ و عوامل و مسببین بدبختی ملتها و افراد به سخنان و کلمات قهرمان اندیشه عربی، بزرگمرد وجدان انسانی علی بن ابیطالب (ع) گوش فرا دهند و آن را حفظ کنند و در مقابل گوینده بزرگ آن سخنان سر تعظیم فرو آورند....
بولس سلامه مسیحی می گوید:
آری من یک مسیحی هستم ولی دیده باز دارم و تنگ بین نیستم من یک مسیحی هستم که درباره شخصیت بزرگی صحبت می کنم که مسلمانان درباره او می گویند خدا از او راضی است.صفا با اوست و شاید هم خدا به او احترام می گذارد و مسیحیان در اجتماعات خود از وی سخن گفته از تعلیمات او سرمشق می گیرند و دینداریش را پیروی می نمایند، از آنجا که در آئینه تاریخ مردم پاک و نفس کش بخوبی نمایان هستند می توان علی (ع) را بزرگتر از همه آنها شناخت.
او بطوری از وضع رقت بار یتیمان و فقیران متاءثر و غمگین می گشت که حالت وحشتناکی بخود می گرفت.
ای علی شخصیت تو مرتفع تر از مدار ستارگان است و این خصائص نور است که پاک و منزه باقی مانده گرد و غبار نمی تواند آن را لکه دار و کثیف نماید.
آن کس که از حیث شخصیت ثروتمند و غنی است هرگز نمی تواند فقیر باشد، نجابت و شرافت او با غم دیگران عالی تر و بزرگتر شده است، شهید راه دینداری و ایمان با لبخند و رضایت درد و مشقت را می پذیرد.
ای استاد ادب و سخن شیوه گفتار تو مانند اقیانوس است که در عرصه پهناور آن روح ها بهم می رسند و به یکدیگر می پیوندند.
میخائیل نعیمه مسیحی می گوید:
البته قهرمانیهای علی (ع) فقط منحصر به میدان کارزار نیست بلکه او در روشن اندیشی، پاکی وجدان، شیوایی بیان، عمق و کمال انسانیت، شور و حرارت ایمان، بلندی همت و فکر، یاوری و هواداری از رنجدیده ها و ستم کشیده ها در قبال جفاکاران و ستم پیشگان، فروتنی در مقابل حق هر کجا که تجلی کند نیز قهرمان بوده و به هر اندازه که از زمان آن بگذرد همیشه پناهگاه پرمایه ای است که امروز و هر روز دیگری که شوق ما برای پی ریزی اجتماع و زندگی سعادتمندانه و فاصله ای شدید می شود بسوی آن رو می کنیم.
در واقع بر مورخ و نویسنده ای به هر اندازه که با هوش و با شخصیت نکته سنج نابغه هم باشد امکان ندارد که حتی در هزار صفحه بتواند تصویر کاملی از علی (ع) نشان دهد و برای شما مجسم سازد و بتواند رویدادهای مهمی را که در دوران آن به وقوع پیوسته به نحو شایسته ای روشن سازد پس آنچه را که علی (ع) درباره آن فکر و دقت نموده و آنچه که این شخصیت بزرگ عربی بین خود و خدای خود گفته و عمل کرده است از اموری است که هرگز هیچ گوشی آن را نشنیده و هیچ چشمی آن را ندیده البته آن خیلی بیشتر از آن است که با دستش نمودار و یا با قلم و زبانش آشکار کرده است.
گابریل دانگیری درباره شخصیت علی (ع) می گوید:
شخصیت علی (ع) دارای دو خاصیت برجسته و ممتاز است که در هیچ یک از قهرمانان بزرگ نمی توان یافت نخست آنکه علی (ع) در عین حال که عنوان قهرمانی و امام هر دو را دارا بود.
سردار جنگی شکست ناپذیر و عالم الهی و فصیح ترین خطبای صدر اسلام بشمار می رفت. آیا ممکن است (رولان) و (بایار) دو قهرمان مشهور تاریخ اروپا را تصور کرد که متون مقدس را استادانه تفسیر نموده و نکات مهم تورات و انجیل را شرح داده و از بالای منبر نطق نموده و بغرنج ترین معضلات قانون مدنی و قانون جزا راحل نمایند؟
آیا می توان (سن تماس داکن) و (سن ژان کریز و ستوم) یا(سونه) روحانی بزرگ مذهب را در نظر مجسم کرد که شمشیر بدست به خیل دشمنان هجوم کرده و دیوارهای محکم ترین دژها را فرو ریزند؟
خاصیت دوم علی (ع) این است که از نظر تمام مذاهب اسلام مورد ستایش و تکریم است و بی آنکه او خود خواسته باشد، تمام فرق و مذاهب اسلامی او را پیشوای خود می شناسند، در صورتی که پیشوایانی از قبیل (نسطوریوس ) و (فوسیوس) و (لوتر) فقط مورد احترام کلیساهای خود هستند و از نظر کلیساهای دیگر طرد شده اند.
علی (ع) خطیبی زبردست و نویسنده ای توانا و قاضی عالیقدری می باشد و در صف مؤسسین و واضعین مکتب ها مقام اول را دارد، و مکاتبی که او تاسیس نموده از لحاظ صراحت و روشنی و استحکام منطق و همچنین از لحاظ تمایل بارز آنها به ترقی و تجدد امتیاز دارد.
علی (ع) بلند همتی و نجابت را براستی از حد گذرانده بود، بلاغت علی (ع) به پایه ای است که گوئی سخن را مانند جواهر تراشی می دهد.
توماس کارلایل می گوید:
پیامبر اسلام سالیانی دراز رسالت خود را به عالمیان ابلاغ می نمودند و اشراف قریش و حتی اقوام و اقارب او با او مخالفت می کردند تا اینکه روزی می گفت: آیا کسی به یاری من و اعلاء کلمه حق قیام خواهد کرد؟
تنها کسی که دعوت او را اجابت نمودند نوجوانی 16 ساله بنام علی بود که تمام بزرگان مکه و اکابر قریش و اقوام و اقارب او، صاحب دعوت و ناصر، او را مضحکه نمودند و لکن اشتباه نمودند و ندانستند که اینکار بیهوده و بازی نیست.
نمی توانیم از ستایش و مدح علی خودداری کنیم زیرا جوانی بود شریف القدر و بزرگ منش، سرچشمه رحمت و لطف و رأفت آمیخته بود و عدل و داد تنها شعار اخلاقی این قهرمان مذهبی بشمار می رفت بهترین شاهد این مدعا عبارتی است که پیش از رحلت خود با فرزندان خود در باب قصاص قاتل گفت و فرمود: اگر من زنده ماندم عفو یا قصاص ضارب با خود من و اگر در گذشتم این فسخ عزیمت کرد. کار با شماست.
ولی اگر خواستید او را قصاص کنید در برابر ضربتی که به من وارد آورده است فقط یک ضربت به او بزنید و اگر از او درگذرید و خطای او را ببخشید به پرهیزگاری و جوانمردی نزدیکتر خواهد بود.
رودلف ژایگر آلمانی می گوید:
در صدر اسلام علی بن ابیطالب (ع) یکی از دانشمندان معدود اسلام بود و علی (ع) را در کشورهای خارج بخصوص در ایران خوب می شناختند در صورتیکه مردی جوان بشمار می آمدو کمتر اتفاق می افتاد که یک دانشمند جوان بتواند در خارج از زادگاه خود معروفیت و احترام پیدا کند.
یکی از علل ارادت ایرانیان به علی (ع) معروفیت و احترامی است که وی به عنوان یک دانشمند در ایران داشت.
به همین جهت قبل از سقوط مدائن دانشگاه جندی شاپور (واقع در خوزستان امروزی) از علی (ع) دعوت کرد که برای تدریس به آنجا برود و علی (ع) هم می خواست عازم ایران شود ولی جنگ عرب و ایران پیش آمد و علی (ع) فسخ عزیمت کرد.
استاد فؤاد افرام بستانی مسیحی، استاد ادبیات عربی در بیروت در کتاب علی بن ابیطالب می نویسد:
علی بن ابیطالب (ع) دارای شخصیت جذابی است که مورخان و دانشمندان در پیرامون آن قلمفرسائی نموده اند. و عقول نقادان و اشخاص فکور در فهم این شخصیت کوشش کرده اند و سالکان و زاهدان به هدایت او راه پیموده اند و بسیاری از ادباء در زیر پرچم آن حضرت قد افراشته اند. و اختلاف آراء و نظریات متباین در صدها سال برای افزونی ظهور مقام بلند و عقل نیرومند او بوجود آمده.
شگفتا عظمت این مرد بزرگ تا چه حد است و علو مقام این مجسمه ادب تا چه پایه است؟
علی (ع) دارای روح بزرگ و اخلاص شدید و ایمان قوی بود.
علی (ع) در هموار ساختن راه اسلام که دین جدیدی بود و خوشنود کردن پیغمبر(ص) پسر عمویش خود را می گداخت. در آن موقع که پیغمبر(ص) ناچار شد به مدینه فرار کند، علی (ع) بجای آن حضرت قرار گرفت و به خود کوچکترین هراسی راه نداد.
علی (ع) نیمی از عمر خود را در مبارزه با بت پرستان و مشرکان بسر برد و بقیه را در احتیاجات و اعتراضات صرف کرد و با مردان و یارانی انیس و جلیس شد که اغلب آنها معنی اخلاص را نمی فهمیدند.
علی (ع) در آن هنگام که دید نتیجه زحماتش مانند ذرات متلاشی شده دست به گریبان شد و در صلاحیت بشر برای اصلاح شک کرد و وقتی دید حق را نفهمیده. به رایگان از دست می دهند حیات و زندگی را ملامت نمود.
حکمت نزد پسر ابوطالب پرمعنی و زیبا است عقل بی درنگ و خالص و بی نشان او حکمت را گرفته و در بوته اندیشه خود فرو گداخت سپس بصورتی چنان زیبا نشان داد که هستی را به اهتزاز در آورد.
پس علی (ع) بیش از هر کس حکیم است، او در تمام مواعظ و خطبه های خود فیلسوفی بی مانند است.
جبران خلیل جبران فیلسوف و شاعر بزرگ مسیحی لبنان می گوید:
به عقیده من پسر ابوطالب اولین قدیسی است که با روح کلی ملازم شده و با او همنشینی ها داشته است، و آهنگهای ابدیت را از روح کلی شنیده و در گوش قومی که از این گونه نغمه ها نشنیده بودند. منعکس ساخته است. هر کس از او خوشش آید بر فطرت توحید است و هر کس که با او دشمن است از انباء جاهلیت است.
پسر ابوطالب شهید راه عظمت خود شد. در حالتی از دنیا گذشت که نماز را بر زبان داشت و قلبش از شوق لقای پروردگار سرشار بوده اعراب حقیقت مقام و موقعیت آن حضرت را نشناختند تا آن زمان که مردانی از ایران ظهور کردند که گوهر را از سنگریزه تشخیص دادند.
بارون کارادیفو می گوید:
علی (ع) همچون قهرمان شکست ناپذیر دوشادوش پیامبر پیکار و معجزاتی نشان داد و پیامبر به او مهر ورزید و اطمینانی عمیق به وی داشت تا آنجا که یک روز در حالی که به وی اشاره می کرد چنین گفت:هر کس را من سرور و آقایم تو نیز سرور و آقا هستی. علی (ع) قهرمانی رزمنده و شهسواری پاک نهاد و پاکباز و امامی شهید بود که روحی بس عمیق و آرام داشت که در ژرفای آن اسرار خدائی نهفته بود.
استاد سلیمان کتانی دانشمند و ادیب مسیحی در کتاب (الامام علی نبراس و متراس) یا امام علی (ع) مشعلی و دژی می گوید:
چه کم اند کسانی که از سرنوشت علی بن ابیطالب (ع) عبرت گرفته باشند....
زندگی از ایشان مایه بگیرد و برفراز نسل های بشر همچون مشعلی فروزان نهاده باشند تا با سوز و فروز پیوسته ای راه بشریت را روشن سازند.
و یا همه کمی، به ستونهائی می مانند که در میانه پهنه های معبدی به پا ایستاده و سنگین های توانفرسا را بر دوش گرفته باشند تا از فراز بلندی هایش به مناره ها نور افشانند.
بسان کوهسارند، که وزش تند بادهای باران ریز و غرش ابرها را به سینه می گیرد، تا از چشمه ساران دامنه اش جویبارهایی با برکت و لطف و زیبائی بردشت ها روان گردند. در میان همین گروه کم شمار چهره علی بن ابیطالب (ع) می درخشد.
آن هم در هاله ای از تابش رسالت. در تاریک ترین شبی که طولانی سیاهی اعصار و قرون را با خود داشت، و آدمی را به زیر خروارها ستم و انحراف به گور سرد خاموشی و فراموشی خوابانده بود....
مردی به وجود آمد با گنجینه هائی گرانبار از مواهب و استعداد و فضائل که نمی شود کسی بدان دست یابد و هم طراز نوابغ و قهرمانان بزرگ نشود.
سخن را به علی بن ابیطالب (ع) کشاندم، آبی پاک که عطش مرا فرو بنشاند و مایه تسلی خاطر من است.ای سرور من! آیا این روا و سزاست که به جای فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پیدا کنند.؟
با این مناجات، می خواهم رو به آستان علی بن ابیطالب (ع) آورم و سخن آغاز کنم، و می دانم که در آمدن به آستان وی کم تر از در آمدن به محراب نیست.
آن علی (ع) که در مکه بزاد و شصت سال بزیست و سپس شهید شد با گذشت چهارده قرن هنوز زنده است و فرسودگی کفن را به خود ندیده است.
هر سخنی درباره علی بن ابیطالب (ع) گفته شود، که او را در مکان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازی و ترتیب الفاظ نخواهد بود. گام هرگز به محراب این سرور بزرگوار نخواهم نهاد، مگر به حالی که سر از تعظیم و ستایش بر درگهش فرو افکنده، و مهر سکوت بر لب، و گوش پند نوش فرا داده باشم.
در دست او شمشیری درخشان و بران و روان بود با دو لبه: لبه ای بر سپرو دیگر لبه بر کاغذ.
و در دو جبهه مبارزه می کرد: جبهه پیکار مسلحانه، و جبهه پیکار اعتقادی، به خاطر بر قراری نظم و حق و عدالت.
عفت و راستی در وی چنان محکم و پر صلابت است که سپر و تیغ در دو دستش، پارسایی و بخشندگی دو بالند که او را به سایه خویش گرفته اند: تقوی و ایمان دو احساس صمیم و وفا دارند و دو چشمه پاک که در سینه اش نفوذ کرده و از زبانش جوشیده است، چنان که او را چون شمشیری در برانداختن بت های کعبه به کار می آیند و در همان حال او را قبله اهل اسلام می سازند.
حق و عدالت، دو صفت همراهند و دو گردن بند بی همتاو درخشان... در وجدانش احساسند و در بیانش برهان و در شمشیرش بران. عشق و اخلاص، دو رشته متینی بودند که دل و زبانش را به هم می پیوستند... و بشریت را با همه گروهها و نژادهایش در نظرش یگانه می نمودند.
مواهب و فضائلی در شخصیت علی بن ابیطالب (ع) شکل گرفت و تبلور یافت که انسان، ارزش خویش را از او می گیرد و به او مدیون است.
از علی بن ابیطالب (ع) پوزش می خواهم اگر نتوانستم بخوبی از عهده برآیم که او خوب ترین پوزش پذیران است و سرآمد بخشایشگران.
کار و شاعر مسیحی معاصر می گوید:
سلام بر تو ای پرچم دار حقانیت انکار ناپذیر حق، ای یکپارچه ترین مردان قرون دیرین..... ای دست خدا..... دست آسمان..... دست زمین.....
سلام بر تو ای امیرالمؤمنین..... ای انسان فناناپذیر، انسان جاودانی، تو ای علی ای مرد تکرار ناپذیر تاریخ..... تو شمشیر برهنه بر دست در وحشی ترین ادوار تاریخ زندگی، بخاطر نجات بشر از چنگ ظلمت، بخاطر رهائی بندگان گمنام و بیگناه خدا از سیه چال زندگی، متین و مطمئن و سرافراز سینه بازت را پناهگاه قلب محبت پرور نغمه پردازت را طپش به طپش به پای حقیقت ریختی.
شبها خودت را بخاطر راحت خواب درماندگان با بیداری های پایان ناپذیر به هم آمیختی... صمیمانه استدعا می کنم، ای شاه مردان، پذیرا باش.
درود بی پایان یکی از بندگان مسیح را که در مقابل عظمت روح تو زانو به زمین زده است. من به همان مسیح که می پرستم سوگند، مطمئنم که اگر مسیح زنده بود با کمال صمیمیت همراه من بر شرافت یکپارچه تو، به عدم نیازت به فکر آفریننده و سپهر پروازت درود می فرستاد.
دکتر شبلی شمیّل ماتریالیست معروف میگوید:
علی بزرگ بزرگان جهان و تنها نسخه منحصر بفردی است که در گذشته و حال شرق و غرب جهان نمونه ای مانند او را ندیده است.
فؤاد جرداق مسیحی می گوید:
هر گاه دشواریهای زندگی به من رو می آورد و از رنج روزگار آزرده می شوم به آستان علی (ع) از اندوه خود پناه می برم زیرا او پناهگاه هر ماتمی است، او بر ستمکاران همچون رعد و برشکست خوردگان یاوری دلسوز و مشفق است
جرجی زیدان مسیحی می گوید:
اگر بگویم مسیح از علی بالاتر است عقلم اجازه نمی دهد و اگر بگویم علی از مسیح بالاتر است دینم اجازه نمی دهد.