«رجال الغیب» اصطلاحی عرفانی است که در چهار معنا به کار رفته:
1. به انسان هایی اطلاق می شود که از چشمان مردمان پنهان هستند،
2. مردانی از جنیان مؤمن و صالح،
3. گروهی که علم و رزق خود را از طریق محسوس و عادی کسب نمی کنند بلکه روزی و علم را از غیب می گیرند،
4. کسانی که زیر مجموعه انبیا و اولیای الهی، و در زمان ما زیر مجموعة حضرت ولی الله الاعظم، امام زمان(ع) هستند و به دستور ایشان رفتار می کنند.
«ابن عربی» تأکید دارد که آنها در هر دوره، ده نفر هستند.
ویژگی های رجال الغیب
برخی از صفات آنها بدین شرح است:
1. اهل خشوع اند و آهسته سخن می گویند، زیرا در همه حالات تجلی رحمان بر آنها غلبه دارد:
صداها در مقابل خدای رحمان خاشع می گردد و جز صدایی آهسته نمی شنوی.1
2. از چشم مردمان پنهان هستند و تنها حضرت حق است که آنها را می شناسد. او شاهد آنهاست و زیر زمین و آسمان از نگاه و شناخت دیگران نهانند.
3. فقط خدای سبحان را می خوانند.
4. مصداق این آیة شریفه هستند که می فرماید: «بندگان خدای رحمان کسانی اند که روی زمین به نرمی گام برمی دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند با ملایمت پاسخ می دهند».2
5. روش آنها حیاء است، به حدی که از کسی که در هنگام سخن، صدایش بلند می شود و رگ گردنش از غضب باد می کند، تعجب می کنند. دلیل این تعجب این است که حال جذبه چنان بر آنها غلبه دارد که تصور می کنند که این تجلی که موجب خشوع و حیا می شود برای همگان حاصل است.
آنها وقتی می بینند که قرآن دستور صریح داده است که صدای خود را نزد پیامبر اکرم(ص) بالا نبرید و فرموده: « ای مؤمنان، صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که گروهی از شما با گروهی دیگر بلند سخن می گویید، با او با صدای بلند سخن مگویید، مبادا بی آنکه بدانید کرده هایتان تباه شود».3
وقتی چنین است که ما از بالا بردن صدای خود بر صدای پیامبر اکرم(ص) نهی شده ایم و این موجب تباهی کردار ما می شود، در حالی که آن حضرت پیامبر خدا و مبلغ دستورات الهی است، پایین آوردن صدا در هنگام شنیدن قرآن و خواندن دعا از تأکید بیشتری برخوردار است. این مقام رجال الغیب است که عالم را محضر خداوند می دانند و همواره صدایشان آهسته است و ادب و خشوع را محضر الهی رعایت می کنند. زیرا آنها به این آیة قرآن ایمان دارند که «مگر ندانسته که خدا می بیند».4
آن کس که می داند که همواره در منظر و مأوای الهی است جز حیاء و خشوع و سخن بر اساس آداب چه رفتاری دارد؟ و رجال الغیب در نهایت حیاء و خشوع و رعایت آداب و سخن گفتن بسنده هستند.
6. رجال الغیب در مقابل رجال الظاهر قرار دارند. رجال الظاهر، مردان الهی هستند که کمر به امر الهی بسته اند و در ظاهر و باطن به خدا دعوت می کنند. رجال الغیب نیز دو ظهور دارند:
الف) مردان الهی که در عالم ارواح سیر می کنند و فقط برای خداوند متعال ظاهرند و فقط خداوند متعال و امام کامل آنها را می شناسند. آنها از دیدگان مخلوقات پنهان هستند.
ب) مردان الهی که در عالم شهادت جولان می دهند و در عالم اعلی ظاهرند. پس در مجموع رجال غیب ظهور دارند، اما از عامه مردم پنهانند.
7. رجال الغیب به دلیل اینکه مستقیماً حقایق را شهود می کنند، بدون اینکه دچار اشتباه شوند، معانی و حقیقت آن را ادراک می کنند. آنها صاحب کشف هستند و هر صاحب کشفی نیز از آنها استفاده می کند و رجال الغیب هستند که اخبار اصحاب کشف و مؤمنان خالص را در جهان منتشر می کنند و احوال آنها را به جماعتی که اهلیتش را دارند می شناسانند.
به این دلیل آنها به منزله وزرا و مأموران امام زمان(ع) هستند که به رفع حوائج معنوی و الهی مردم قیام می کنند، اما نه به گونه ای که شناخته شوند و دیگران آنها را بشناسند.5
سیر آنها در جهان نیز به همین منظور است تا چه دستوری رسد و چه مأموریتی بر دوش داشته باشند. آنها خود را دربست در اختیار فرامین الهی قرار داده اند تا چه دستور داده شود و چه سیری برای آنها معین شود.
روشن است که این افراد و روش زندگانی و سیر زمانی آنها برای ما مکشوف نیست و بلکه در نهایت پوشیدگی است و آنها هیچ گاه ادعا نمی کنند که رجال الغیب هستند بلکه هیچ ادعایی ندارند که در حدیث قدسی آمده است:
دوستان من زیر جبة من هستند و به جز من کسی آنها را نمی شناسد.6
و اگر کسی ادعا داشته باشد که جزء رجال الغیب است همین ادعا نشانة دروغ بودن مدّعای اوست.
پی نوشت ها:
1. سورة طه(20)؛ آیة 108.
2. سورة فرقان (25)؛ آیة 63.
3. سورة حجرات (49)، آیة 2.
4. سورة علق(96)، آیة 14
5. برای پاسخ به این پرسش از فتوحات المکیه ابن عربی، ج 2، صص 11ـ 12 و ج 3، صص 331 ـ 328 استفاده شده است.
6. حاجی سبزواری، ملاهادی، حدیث قدسی، شرح الاسماء الحسنی، ج 3، ص 4.
آغاز
قرآن مجید در ایات فراوانی از آخرین سفیر الهی و چراغ پرفروغ عالم هستی، به شکل های گوناگونی سخن گفته و چهرة مقدس و ملکوتی اش را به تصویر کشیده است. گاه نام مقدسش را با تعظیم یاد می کند، گاهی اطاعت از وجود مقدسش را اطاعت از پروردگار و نافرمانی او را نافرمانی خدا قلمداد کرده، گاهی به حضرتش سوگند یاد می کند و گاهی هم به دفاع از او برمی خیزد.
خدای کریم در قرآن مجید علاوه بر بیان اوصاف پیامبر صلی الله علیه و آله ، احترام به آن حضرت را یکی از واجبات مسلمانان بر شمرده و در ایاتی چند، همگان را به این وظیفة شرعی فراخوانده است.
از جمله مواردی که مصداق بارز احترام و تکریم و تعظیم پیامبر صلی الله علیه و آله است، طلب رحمت برای آن حضرت می باشد. مسلمانان از سوی پروردگار موظف شده اند که همیشه به یاد پیامبر خاتم باشند و حتی در نماز برای او صلوات و درود بفرستند و رحمت خداوند را برای وجود مقدسش طلب کنند. جالب این است که خداوند پیش از چنین دستوری، نخست خود و فرشتگانش چنین کاری را آغاز کرده و سپس به پیامبرش خبر داده که مسلمانان برای ادای احترام و تعظیم پیامبر صلی الله علیه و آله باید بر او صلوات و درود بفرستند. این نوشتار، درنگ کوتاهی در این فرمان الهی است.
قرآن و فرمان صلوات بر پیامبر
یکی از دستورهای قرآن کریم که در سوره احزاب بدان اشاره شده، صلوات فرستادن و درود بر پیامبر عظیم الشأن است. آنجا که می فرماید: )انّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی یا ایها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً([1] ؛ همانا خدا و فرشتگان بر پیامبر درود می فرستند؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم فرمان او باشید.
صلوات چیست؟
ابن فارس در مقاییس الّلغه در معنای صلوات می نویسد: «فأمّا الصّلاة من الله تعالی فالرّحمة؛ صلوات از سوی پروردگار، همانا رحمت اوست. »[2]
شیخ طوسی در تفسیر تبیان اضافه می کند: صلات پروردگار، همان کرامت هایی است که به پیامبرش عنایت فرموده و او را برتر از دیگران شمرده و درجه و رتبه اش را بالاترین درجات قرار داده است. همچنین مقام و منزلتش را بسیار رفیع و بلند کرده و از آن حضرت، تعریف و تمجید نموده است.[3]
با این بیان، صلوات خدا بر پیامبر صلی الله علیه و آله با صلوات فرشتگان و بندگان بر پیامبر، اندک تفاوتی دارد؛ زیرا خداوند خود پیامبرش را به وسیلة صلوات مشمول رحمت و عنایت خاصّ خود قرار می دهد، اما فرشتگان و سایر بندگان از خدا می خواهند که پیامبرش را مشمول کرامت و رحمت واسع خویش قرار دهد.
علامه طباطبائی می نویسد:
«و قد استفاضت الرّوایات من طرق الشّیعة و أهل السّنّة انّ طریق صلاة المؤمنین أن یسألوا الله تعالی أن یصلّی علیه و آله».[4]
ایا صلوات بر پیامبر، استمراری است؟
مسئلة دیگر درباره این فرمان الهی آن است که: ایا صلوات بر پیامبر به زمان حضور آن حضرت اختصاص داشت یا اینکه حتی پس از رحلت پیامبر، بلکه تا روز قیامت تمام مسلمانان وظیفه دارند طبق ایة مبارکه، بر او صلوات و درود بفرستند؟
روشن است که این حکم، اختصاص به زمان خاصّی ندارد؛ چون در ایة شریفه فعل مضارع «یصلّون» به کار رفته که دلالت بر استمرار عمل دارد. بنابراین پیوسته خداوند و فرشتگان بر او رحمت و درود می فرستند؛ رحمت و درودی پیوسته و جاودانی.[5]
کیفیت صلوات بر پیامبر اعظم
پس از نزول این ایه شریفه بر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله ، شاید یاران معنای صلوات را می دانستند، اما به یقین از کیفیت آن بی خبر بودند. بدین جهت، بنا بر نقل ابوحمزه ثمالی، یکی از یاران پیامبر به نام کعب گوید: پس از نزول ایه یاد شده عرض کردیم: سلام بر تو را می دانیم، ولی صلوات بر تو چگونه است؟
فرمود: بگویید: «الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد کما صلّیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید، و بارک علی محمّد و آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید»[6] ؛ پروردگارا! بر پیامبر و آل پیامبر درود فرست؛ همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی. بی شک تو حمید و مجید هستی. خدایا! بر محمّد و آل محمّد مبارک گردان؛ همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم مبارک گردانیدی.»
از این روایت، بلکه ده ها روایت دیگر که در کتاب های شیعه و سنّی نقل شده، به دست می اید که مسلمانان باید این چنین بر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات بفرستند و هرگز آل او را از وجود مقدسش جدا نسازند؛ چرا که خود رسول الله کیفیت و چگونگی صلوات را این چنین بیان کرده است.
نهی از فرستادن صلوات ناقص
در بحث از کیفیت صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت که طبق دستور آن حضرت باید صلوات کامل فرستاده شود و هرگز میان پیامبر و آلش در صلوات جدایی نیفتد و بارها فرمود: هرگز بر من صلوات بترا (ناقص) نفرستید.
یاران عرض کردند: یا رسول الله! صلوات بترا چیست؟
فرمود: اینکه فقط بگویید: الّلهمّ صلّ علی محمّد و دنباله اش را قطع کنید؛ بلکه بگویید: الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد.[7]
علامه طباطبائی پس از آوردن حدیث کعب، می نویسد: هجده روایت دیگر هست که دلالت دارند بر مشارکت آل پیامبر با او در صلوات. این روایات را اصحاب سنن و جوامع از برخی یاران پیامبر نقل کرده اند؛ از جمله: ابن عباس، طلحه، ابوسعید خدری، ابوهریره، ابومسعود انصاری، بریده، ابن مسعود کعب بن عجرة و علی علیه السلام . اما روایات از طریق شیعه، بیش از شمارش است.[8]
با عنایت به مسئلة فوق و تأکید و سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله بر جدا نکردن آل او در صلوات، باز هم دیده شده که برخی، همانند مسلم در صحیح خود، بابی آورده و گویا خواسته است صلوات را فقط بر رسول خدا صلی الله علیه و آله محدود کند.[9]
آل پیامبر کیان اند؟
مفسران قرآن در ذیل ایة تطهیر که خداوند فرمود: )انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا([10] ، به این بحث پرداخته اند که مقصود از «اهل البیت» در این ایه مبارکه، چه کسانی هستند.
برخی به قرینة ایات قبل و بعد، این ایه را مخصوص همسران پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند؛ اما تمام مفسران شیعه و بیشتر مفسران سنّی، این ایه را به «خمسة طیبه» تخصیص داده و چنین نوشته اند که: پس از نزول ایه تطهیر، پیامبر صلی الله علیه و آله مدت شش ماه، هنگامی که برای نماز صبح از کنار خانه فاطمه3می گذشت، صدا می زد: «الصلوة یا أهل البیت! )انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا(؛ هنگام نماز است ای اهل بیت! خداوند می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شم را پاک سازد.»[11]
همچنین به روایات متعددی بر خورد می کنیم که ابوسعید خدری با صراحت، گواهی می دهد که این ایه تنها درباره همان پنج تن نازل شده است.[12]
روایات فراوان مربوط به «حدیث کساء»، بهترین دلیل است که مقصود از آل البیت، پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین است. بر اساس این روایات، پیامبر هنگام ملاقات با آنان، عبایی بر آنها افکند و فرمود: «خداوندا! اینان خاندان من هستند. رجس و آلودگی را از آنها دور کن».
دانشمند معروف نیشابوری، به نام حاکم حسکانی، در شواهد التّنزیل این روایات را به طرق و راه های متعدد از راویان مختلفی گردآوری کرده است.[13]
خلاصه اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله ضمن خارج کردن ام سلمه و سایر همسران از شمول این ایه[14]، سه بار این جمله را تکرار کرد: «خداوندا! اهل بیت من اینان هستند، پلیدی را از آنها دور کن».[15]
استاد مکارم شیرازی می نویسد: از مجموع آنچه گفتیم، چنین نتیجه می گیریم که منابع و راویان احادیثی که دلالت بر انحصار ایه به پنج تن می کند، به قدری فراوان است که جای تردید در آن باقی نمی گذارد. در شرح احقاق الحق بیش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت گردآوری شده و منابع شیعه در این زمینه از هزار هم می گذرد.[16]
انگیزة فرستادن صلوات
پیامبران خدا در راه رساندن پیام الهی سخت ترین رنج ها را متحمل شدند، در برابر اهانت ها، ناسزاها و آزارهای روحی و جسمی دشمنان خدا، سخت ایستادگی کردند و با جدّیت تمام، پیام روح بخش و انسان ساز پروردگار را به مردم رساندند. از این رو، خدا دستور داده تا بر آن حضرت درود فرستیم، و بشر نیز از باب قدرشناسی و ارج گذاری به ساحت انبیای الهی - به ویژه حضرت ختمی مرتبت - وظیفه دارد که پیوسته به یاد این پیامبر دلسوز و مهربان باشد و همواره برای وجود مقدسش از خداوند درخواست رحمت الهی بنماید.
در روایات نیز صلوات بر پیامبر و خاندانش جزء واجبات قلمداد شده است. امام صادق7فرمود: «الصّلاة علی النّبی و آله واجبة فی کلّ المواطن و عند العطاس و...؛[17] صلوات بر پیامبر و آل او در همه جا لازم است؛ حتی هنگام عطسه و غیر آن». امام رضا7شبیه به همین مضمون را به مأمون عباسی نوشت.[18]
ایا صلوات بر پیامبر و آل او واجب است؟
تمام فقهای شیعة امامیه، صلوات بر محمّد و آل محمّد را در «تشهّد» واجب می دانند و در غیر آن مستحب.
شیخ طوسی در کتاب النّهایة در باب تشهّد، ضمن فتوا به وجوب صلوات بر پیامبر و آل او می فرماید: «و کذلک الصّلاة علی النّبی و آله فریضة فمن ترکها متعمّداً وجبت علیه اعادة الصّلاة و من ترکها ناسیاً قضاها بعد التّسلیم و لم یکن علیه شیئ؛ صلوات بر محمّد و آل محمّد، واجب است. پس هرکه این فریضه را از روی عمد ترک گوید، باید نماز را اعاده کند، و هرکه از روی فراموشی آن را نیاورد، باید پس از نماز آن را قضا کند و چیزی دیگر بر او نخواهد بود.»[19]
همچنین علامه حلّی در منتهی المطلب می فرماید: «و یجب فیه الصّلاة علی النّبی6 عقیب الشّهادتین، ذهب الیه علماؤنا أجمع فی التّشهّد الأوّل والثّانی[20]؛ و واجب است در تشهد پس از آوردن دو شهادت، بر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات بفرستد و به این وجوب در تشهد اول و دوم، تمام علمای ما فتوا داده اند.»
علامه حلّی در مسئلة دیگر، با اضافه کردن آل پیامبر به صلوات بر آن حضرت می فرماید:
«مسئلة: الصّلاة علی آله واجبة فی التّشهّد الأوّل و الثانی ذهب الیه علماؤنا أجمع[21]؛ صلوات بر آل پیامبر در تشهّد اوّل و دوم واجب است. تمام علمای ما به این مسئله فتوا داده اند».
سپس به بررسی أدلّة آن از طریق عامّه و خاصّه بر وجوب حکم صلوات بر محمد و آل محمد پرداخته است.[22]
وجوب صلوات از دیدگاه اهل سنت
فقهای سنّی در خصوص این مسئله، دو دسته هستند: یک دسته، فتوا به وجوب داده اند؛ همانند شافعی و جمعی دیگر از فقهاء. دستة دوم همانند ابوحنیفه آن را واجب نشمرده اند. سرخسی[23] در مبسوط می نویسد:
«ثمّ الصّلاة علی النّبی6 فی الصّلاة لیست من جملة الأرکان عندنا، و قال الشّافعی: هی من جملة أرکان الصّلاة لاتجوز الصّلاة الاّ بها؛ صلوات بر پیامبر در نماز، در نزد ما، از ارکان شمرده نمی شود؛ اما در نزد شافعی، از ارکان نماز شمرده شده؛ به گونه ای که نماز بدون آن صحیح نمی باشد.»[24]
استاد مکارم شیرازی، ضمن آوردن شعر معروف شافعی، می نویسد: جالب اینکه شافعی همین فتوا را در شعر معروفش صریحاً آورده است؛ در آنجا که می گوید:
یا أهل بیت رسول الله حبّکم
فرض من الله فی القرآن أنزله
کفا کم من عظیم القدر أنکم
من لم یصل علیکم لاصلاة له
ای اهل بیت رسول الله! محبت شما از سوی خداوند در قرآن واجب شده است. در عظمت مقام شما همین بس که هرکس بر شما، صلوات نفرستد، نمازش باطل است.[25]
ایا صلوات برای پیامبر سودمند است؟
ممکن است این سؤال به ذهن اید که: امت اسلامی به فرمان قرآن کریم، مأموریت یافته که در نماز و غیر نماز، بر پیامبر رحمت صلوات بفرستد، اما معلوم نیست که صلوات ما به حال پیامبر که مقامش را جز خدا نمی داند، سودی داشته باشد؛ چرا که او عالی ترین مراتب کمال را طی کرده و نیازی به درود ما ندارد.
پاسخ می دهیم: شکی نیست که مقام نبی اکرم6 آن قدر والاست که هرگز بشر توان درک آن را نداشته است و نخواهد داشت و تنها پروردگار می داند پیامبرش در چه جایگاهی قرار دارد. اما داشتن چنین درجاتی موجب نمی شود که مقام او بالا و بالاتر نرود، چون درجات در نزد خداوند هرگز حدّ و حدودی ندارد. با تأمل در شواهد زیرّ صدق و مدعای ما روشن می شود:
1. امام صادق7 در مقام بیان تشهّد به عبدالمک بن عمر احول می فرماید:
«التّشهّد فی الرّکعتین الأوّلتین الحمدلله اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشریک له، و أشهد أن محمداً عبده و رسوله، الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و تقبّل شفاعته فی امته وارفع درجته.»[26]
در اینجا امام صادق7 از درخواست بالابردن درجات پیامبر به وسیلة دعای مسلمانان سخن به میان می آورد.
2. امیرمؤمنان7 از پیامبر نقل کرده که آن حضرت فرمود: «فی الجنّة درجة تدعی الوسیلة، فاذا سألتم الله فسئلوا لی الوسیلة. قالوا: یا رسول الله مَن یسکن معک فیها. قال: علی و فاطمة و الحسن والحسین[27]؛ در بهشت درجه ای است به نام وسیله. هرگاه بخواهید در هنگام دعا چیزی برای من از خدا بخواهید، مقام وسیله را مسئلت نمایید. گفتند: یا رسول الله! چه کسانی در این درجه (مخصوص) با شما هستند؟ فرمود: علی و فاطمه و حسن و حسین.»
علامه امینی در ذیل این حدیث می نویسد: این حدیث را دانشمندان عامّه نیز در کتب خود ذکر نموده اند؛ از جمله سیوطی در کتاب الجامع الکبیر از حافظ ابن مردویه نقل کرده است. ما شیعیان نیز در زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله چنین می گوییم:
«الّلهمّ اعطه الدّرجة الرّفیعة و آته الوسیلة من الجنّة[28] ؛ خدایا! درجة رفیع و همچنین درجة مخصوص – وسیله – را به او عنایت فرما.»
فضایل و فواید صلوات
بزرگان اهل حدیث و دانشمندان شیعه و سنّی روایات و احادیث فراوانی را در ذیل همین ایه و همچنین در دیگر موارد آورده اند. برخی در اهمیت این موضوع، کتاب هایی را به رشته تحریر درآورده اند و برخی دیگر همانند علامه مجلسی در بحارالانوار بابی به این مسئله اختصاص داده و در حدود هفتاد روایت در آن باب آورده است. از مجموع این روایات به آثار و فضایل و برکات خوبی می رسیم. پایان بخش این بحث را به این فضایل اختصاص می دهیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم:، ضمن بیاناتی مفصل و فراوان، بر این مطالب تکیه کرده و فرموده اند:
صلوات بر محمد و آل محمد گناهان را از بین می برد.[29]
صلوات در نزد خداوند همانند تسبیح و تهلیل و تکبیر است.[30] .
هیچ عملی در روز جمعه، افضل از صلوات نیست.[31]
با ذکر صلوات، انسان از گناهانش بیرون می رود.[32]
ذکر صلوات، افضل از آزادی بندگان است.[33]
هیچ چیز از ذکر صلوات بر محمد و آل محمد برتر نیست.[34]
ذکر صلوات، سپری از آتش جهنم است.[35]
خداوند در برابر ذکر صلوات برای فرستندة آن، هزار حسنه می نویسد.[36]
فرستندة صلوات، مورد شفاعت قرار خواهد گرفت.[37]
خداوند برای فرستندة صلوات، صد حاجت برآورده می سازد که هفتاد حاجت از حاجت های دنیا و سی نیاز از نیازهای آخرت است.[38]
فرستندة صلوات، از همنشینان پیامبر در عالی ترین درجات بهشت است.[39]
صلوات، از بین برنده نفاق و دو رویی است.[40]
فرستادن صلوات، سبب ایجاد نور در قبر می شود.[41]
صلوات، وسیلة تقرب به خدا می باشد.[42]
صلوات بر محمد و آل محمد در بین نماز ظهر و عصر، برابر با هفتاد رکعت نماز است.[43]
با ذکر صلوات، فراموش شده ها به یاد می اید.[44]
کسی که پس از نماز صبح و بعد از نماز ظهر بر محمد و آل او صلوات بفرستد، از دنیا نمی رود، مگر اینکه امام زمان7 را ببیند.[45]
فرستادن صلوات، سبب توانگری و زدودن فقر از انسان و جامعه می شود.[46] فرستادن صلوات، سبب دفع و رفع تشنگی در روز قیامت می شود.[47]
خداوندا! آنچه را که برای بندگان صالح خود مقدّر کرده ای، دربارة ما نیز به برکت صلوات بر محمد و آل او، مقرّر بفرما.
پی نوشت ها:
[1]. احزاب / 56.
[2] . مقاییس اللغه، ج 3، ص 301.
[3] .التبیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 359.
[4] . تفسیر المیزان، ج 22، ص 338.
[5] . تفسیر نمونه، ج 17، ص 416.
[6]. الدّر المنثور، ج 6، ص 646؛ سنن نسائی، ج 3، ص 45؛ صفوة العرفان، ج 5، ص 178.
[7]. الصواعق المحرقه، ص 44.
[8]. المیزان، ج 22، ص 344.
[9]. ر.ک: صحیح مسلم، ج 2، ص 16، باب الصلاة علی النبی.
[10]. احزاب / 33.
[11]. تفسیر نمونه، ج 17، ص 300.
[12]. شواهد التنزیل ج 2، ص 25.
[13]. همان.
[14]. مجمع البیان، ج 8، ص 559.
[15]. تفسیر نمونه، ج 17، ص 300.
[16]. همان، ص 302.
[17]. تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 301.
[18]. همان.
[19]. النهایه، ص 89.
[20]. منتهی المطلب، ج 1، ص 293.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. سرخسی، فقه خود را بر مبنای فقه ابوحنیفه تدوین کرده است.
[24]. المبسوط، ج 1، ص 29.
[25]. تفسیر نمونه، ج 17، ص 421.
[26]. منتهی المطلب، ج 1، ص 294.
[27]. فاطمة الزهراء، علامه امینی، ص 99.
[28]. همان.
[29]. بحارالانوار، ج 91، ص 48.
[30]. همان.
[31]. همان، ص 51.
[32]. همان، ص 55.
[33]. همان، ص 57.
[34]. همان.
[35]. همان، ص 58.
[36]. همان.
[37]. همان، ص 63.
[38]. همان، همان، ص 59.
[39]. همان.
[40]. همان.
[41]. همان، ص 70.
[42]. تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 303.
[43]. سفینة البحار، ج 1، ص 49.
[44]. همان.
[45]. همان.
[46]. مجلّه کوثر، ش 50، ص 137.
[47] . همان
بعد از معرفت و شناخت نسبت به امام زمان علیهالسلام، شاید اولین و سازنده ترین وظیفه منتظران نسب به آن حضرت، این است که یاد کردن از ایشان را فراموش نکنند.
معنای ذکر و یاد
ذِکْر به معنای یادآورى است. یعنی چیزى که معرفت و شناخت آن که قبلا حاصل شده، به یاد انسان مىآید. ذکر دو گونه است: یکى قلبى و دیگرى زبانى. هر یک از این یادآوریها هم دو نوع است: اوّل، یاد و ذکرى که بعد از فراموشى است. دوّم، ذکرى که پس از فراموشى نیست بلکه براى ادامه حفظ کردن است. [1] بنابراین ذکر؛ یعنی یاد کردن، خواه با زبان باشد یا با قلب یا هر دو، خواه بعد از نسیان باشد یا از ادامه ذکر[2].
شستشوی روح و جان در چشمه ذکر الهی
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی وَ لا تَکْفُرُونِ [3]. پس مرا یاد کنید، تا شما را یاد کنم؛ و شکرانهام را به جاى آرید؛ و با من ناسپاسى نکنید.»
با توجه به معنای آیه مبارکه، ثمره و پاداشی که ما از یادکردن پروردگارمان میبریم، آن است که خداوند متعال با رحمت و مغفرت خود از ما یاد خواهد کرد. در تفسیر این آیه شریفه آمده است:
بدیهى است جمله" مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم" اشاره به یک معنى عاطفى میان خدا و بندگان نیست، آن گونه که در میان انسان ها است که به هم مىگویند: به یاد ما باشید تا به یاد شما باشیم. بلکه اشاره به یک اصل تربیتى و تکوینى است، یعنى به یاد من باشید، به یاد ذات پاکى که سرچشمه تمام خوبیها و نیکیها است و به این وسیله روح و جان خود را پاک و روشن سازید و آماده پذیرش رحمت پروردگار، توجه شما به این ذات پاک شما را در فعالیتها مخلصتر، مصممتر، نیرومندتر، و متحدتر مىسازد.[4]
حضرت امام صادق علیهالسّلام فرمود: «مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاةِ الَّتِی لَمْ تُغَیَّرْ؛ أَنَّ مُوسى عَلَیْهِ السَّلَامُ سَأَلَ رَبَّهُ، فَقَالَ: یَا رَبِ، أَ قَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی فَأُنَاجِیَکَ، أَمْ بَعِیدٌ فَأُنَادِیَکَ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَیْهِ: یَا مُوسى، أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکَرَنِی...»[5]؛
در آن توراتى که دست نخورده (و مانند این تورات فعلى که تحریف شده نیست) نوشته شده است که موسى علیه السّلام از خداوند پرسشى نموده، عرض کرد: پروردگارا آیا تو به من نزدیکى تا با تو آهسته راز گویم یا از من دورى تا فریادت کنم؟ خداى عزّ و جلّ به او وحى فرمود: اى موسى من همنشین آن کسم که مرا یاد کند.
تنها با یادکردن پروردگار متعال است که میتوان به مقام همنشینی با او رسید که شاید بزرگترین برکت این همنشینی آرامش و اطمینان قلب مومن در برابر ناملایمات و مصائب دنیا باشد. همانطور که وعده فرمود: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»[6] آگاه باشید که تنها به یاد خدا دلها آرام میگیرد.
اگر کسی طالب عنایات خاص ایشان و همنشینی با حضرتش باشد، سعی او بر این خواهد بود که دمی از یاد ایشان غفلت نکند. چراکه ذکر و یاد از حجت خدا، مهمترین قدم برای بهرهمندی از عنایات و توجهات خاص ایشان است و مقدمهای خواهد بود برای انجام دیگر وظایف منتظران
یاد ولیّ خدا، جلوهی یاد خدا
امام زمان علیهالسلام حجت الهی و خلیفه او در زمین و مرآت صفات الهی است؛ یعنى همان انسان کاملی که، آینه تمامنمای صفات حق است. انسان کامل، خلیفة اللّه است، و خلیفه باید به صفات مستخلف عنه و در حکم او باشد. پس وجود انسان کامل ظرف همه حقائق و خزائن اسماء اللّه است. [7]
از آنجاکه امام مظهر اسماء و صفات خداوندی است، هر که او را یاد کند امام هم او را یاد خواهد فرمود. البته بین این دو یادکرد تفاوت کیفی بلندی است. هرگاه امام علیهالسلام کسی را از خاطر شریف خود بگذراند، او به مرحله ولایت خاصهی خداوندی راه یافته است. این ولایت و نظارت ویژه، موجب برکت، حرکت، و رشد واقعی تا رسیدن به اوج کمال انسانی خواهد بود.[8]
بنابراین همانطور که خداوند از بندگان ذاکر خویش یاد میکند و خود را همنشین ایشان معرفی میکند، رابطه امام زمان علیهالسلام نیز با شیعیان و محبینی که همواره به یاد ایشانند اینگونه خواهد بود. گرچه عنایت و یاد حضرت شامل حال عموم شیعیان خواهد بود؛ چرا که فرمودند:
«إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء»[9]؛
ما در رعایت حال شما کوتاهى نمىکنیم و یاد شما را از خاطر نبردهایم، و اگر جز این بود از هر سو گرفتارى به شما رو مىآورد و دشمنان، شما را از میان میبردند.
اما اگر کسی طالب عنایات خاص ایشان و همنشینی با حضرتش باشد، سعی او بر این خواهد بود که دمی از یاد ایشان غفلت نکند. چرا که ذکر و یاد از حجت خدا، مهمترین قدم برای بهرهمندی از عنایات و توجهات خاص ایشان است و مقدمهای خواهد بود برای انجام دیگر وظایف منتظران از جمله، دعا برای سلامتی و فرج ایشان، توسل به ایشان، ترک معصیت به جهت نرنجاندن ایشان، انجام اعمال صالح و توجه به حاضر و ناظر بودن امام علیهالسلام و... باشد.
البته تردیدی وجود ندارد که یاد کردن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهمالسلام نیز از مصادیق ذکرُالله و عبادت پروردگار است. آنگونه که پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله فرمودند: ذِکْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادَةٌ وَ ذِکْرِی عِبَادَةٌ وَ ذِکْرُ عَلِیٍ عِبَادَةٌ وَ ذِکْرُ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ عِبَادَةٌ .[10]
از امام باقر علیه السلام نیز نقل شده که فرمودند:
«إن ذکرنا من ذکر الله إنا إذا ذکرنا ذکر الله»[11]. به راستى که یاد ما هم یاد خدا است، به راستى چون ما یاد شویم، خدا یاد شود.
معرفت، اولین گام به سوی یاد امام
همانطور که در معنای لغوی واژه «ذکر» اشاره شد؛ تذکر و یادآوری هنگامی به کار میرود که انسان از قبل به آن موضوع شناخت پیدا کرده باشد. بنابراین میتوان گفت؛ شناخت و معرفت نسبت به امام زمان علیهالسلام مقدم بر یاد حضرت است.
درباره ضرورت کسب معرفت ائمه معصومین علیهمالسلام در یکی از روایات مشهور شیعه و سنی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اینگونه آمده است که فرمودند: «مَن مات و لم یعرف امام زمانِه، ماتَ میته جاهلیّة؛ هر کسی بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است».[12]
بنابراین کسب معرفت نسبت به حضرت برای همگان لازم است و حداقل معرفت واجب نسبت به امام زمان علیهالسلام اول، شناخت ایشان به نام؛ و دوم، اعتقاد به فضایل کریمه و اوصاف ایشان است.
به فرموده علامه جوادی آملی: «آنکسی که امام را به ولی الله، خلیفة الله، انسان کامل معصوم و آنکه اطاعتش از سوی خداوند واجب شمرده شده است، بشناسد؛ و بداند که امام زنده و حاضر است و اعمال ما را میبیند و در قیامت صاحب مقام شفاعت است؛ از برکات و آثار بی نظیر معرفت امام بهرهمند میشود و به کمال زندگی معقول باریافته و از نقصان مرگ جاهلی میرهد.»[13]
یاد کردن مکرر از ایشان خصوصا آنگاه که با ترک معاصی و انجام اعمال صالح و دعا برای ایشان همراه است، موجب جلب عنایات ویژه حضرت و هدایتهای باطنی فرد و بالا بردن مراتب معرفت او در مسیر شناخت بهتر امام زمان علیالسلام، خواهد شد
از آنجا که شناخت و معرفت حضرت مقدمه و اساس یادکردن از حضرت است، هرچه شناخت ما نسبت به خصایص و مقامات ایشان بیشتر باشد یاد کردن ما از ایشان نیز قویتر و عمیقتر و پیوستهتر خواهد بود و چه بسا که معرفت عمیق نسبت ایشان موجبات غفلت از غیرحضرتش را فراهم کند به گونهای که تمام وجود ذاکر مملو از محبت ایشان شده و از تمام رفتار و گفتار او آثار یاد امام علیهالسلام نمایان باشد. همانطور که امیرالمومنین علیهالسلام درباره آثار یاد اهل بیت علیهم السلام فرمودند: «ذِکْرُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ شِفَاءٌ مِنَ الْوَعْکِ وَ الْأَسْقَامِ وَ وَسْوَاسِ الرَّیْبِ وَ حُبُّنَا رِضَى الرَّبِّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى»؛ یاد کردن ما اهل بیت، براى دردها و بیماریها و وسوسههاى شک آمیز، شفاست و دوست داشتن ما، خشنودى خدا را به دنبال دارد و کسى که گوش به فرمان ماست و در راه و طریقه ما گام بر مىدارد فرداى قیامت در فردوس برین با ماست.[14]
راه جلب عنایات ویژه امام زمان
کلام آخر اینکه، همواره بین معرفت امام و یاد حضرت رابطهی همافزایی وجود خواهد داشت؛ یعنی همانگونه که شناخت بیشتر از محبوب و ویژگیهای عالی و اوصاف برترش، یاد و ذکر حضرتش را در قلبها افزایش میدهد، یاد کردن مکرر از ایشان خصوصا آنگاه که با ترک معاصی و انجام اعمال صالح و دعا برای ایشان همراه است، موجب جلب عنایات ویژه حضرت و هدایتهای باطنی فرد و بالا بردن مراتب معرفت او در مسیر شناخت بهتر امام زمان علیه السلام، خواهد شد.
پینوشت:
1. ر.ک، ترجمه مفردات راغب، ج2، ص: 10 و11
2. قاموس قران،ج3، ص 15
3. بقره: 152
4. تفسیر نمونه، ج1، ص: 513
5. کافی، شیخ کلینی، ج4، ص: 361
6. الرعد : 28
7. هزار و یک کلمه، آیت الله حسن زاده آملى، ج1، ص: 168
8. سودای روی دوست، مرتضی آقاتهرانی، ص68
9. بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج53، ص: 174
10. الإختصاص؛شیخ مفید ؛ص224
11. اصول کافى، ج 2، ص 186، ح 1
12. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج2، ص184
13. امام مهدی موجود موعود،جوادی آملی،ص44
14. تحف العقول / ترجمه حسن زاده، ص: 185
قسمت دوم: ابن تیمیه و حرمت سفر به قصد زیارت نبی اعظم (ص)
اشاره
علی رغم ادله مسلم و قطعی فراوانی که در بخش گذشته به آن اشاره شد؛ ادله ای که بر قطعی بلکه ضروری بودن استحباب زیارت قبر نبی اعظم (ص) به اجماع جمیع مذاهب اسلامی تأکید می کنند، ابن تیمیه(متوفای728 ق) تنها فردی بود که به مخالفت با این حکم پرداخت و شدّ رحال و سفر کردن به قصد زیارت پیامبر اکرم (ص) را حرام اعلام کرد و آن را از مصادیق سفر معصیت شمرد که مسافر نباید نمازش را قصر کند و به طور کامل باید آن را انجام دهد. اگر چه این فتوای ابن تیمیه، تنها فتوای شاذ و بر خلاف اجماع او نبود و اصولاً وی در بسیاری از افکار و عقاید مسیری بر خلاف اجماع علمای اسلامی طی کرد و در همان زمان، دانشمندان هم عصر با وی به مخالفت شدید و علنی با افکار تند و انحرافی او پرداختند و کتابهای فراوانی در پاسخگویی به افکار و اندیشه های نادرست وی به رشته تحریر درآمد، لیکن پس از چند قرن، فتاوای ابن تیمیه، توسط محمدابن عبدالوهاب(متوفای1115ق) نبش قبر شد و با حاکمیت یافتن وهابیه بر برخی سرزمینهای اسلامی، این فتوا در میان عالمان وهابی رواج یافت و دنبال شد.24 در این قسمت، نخست به نقل برخی از کلمات ابن تیمیه و مریدان او می پردازیم و سپس مستند آنها را می بینیم و در گام سوم مستند آنها را نقد و بررسی می کنیم.
1) فتوای ابن تیمیه و پیروان او
ابن تیمیه معتقد است: تمامی احادیثی که از پیامبر (ص) درباره زیارت قبرش وارد شده، ضعیف بلکه جعلی است.25 محمدابن عبدالوهاب نیز گوید: «تسن زیارة النبی الا انه لایشد الرحل الا لزیارة المسجد و الصلاة فیه.»26 عبدالعزیز بن باز نیز با بیانی شبیه به سخنان بالا معتقد است:
الاحادیث الواردة فی زیارة قبر النبی (ص) خاصة فکلها ضعیفه بل قیل: انها موضوعة... فلا یجوز للمسلم ان یسافر الی المدینة المنوّرة للصلاة فی المسجد النبوی بل یستحب... و لایجوز له ان یسافر الی المدینة من اجل زیارة قبر النبی (ص) او قبور اخری. 27
2) مستند ابن تیمیه و پیروان او
وهابیه گذشته از آنکه روایات وارد در باب زیارت قبر پیامبر (ص) را ضعیف و جعلی شمرده اند، برای حرمت سفر به قصد زیارت آن حضرت به یک روایت تمسک کرده اند. بن باز در این باره گوید:
لایجوز له(مسلم) ان یسافر الی المدینة من اجل زیارة قبر النبی (ص) او قبور اخری، لماثبت عن ابی هریرة قال: لاتشد الرحال الاّ ثلاثة مساجد: المسجد الحرام و مسجدی هذا و المسجد الاقصی، رواه الامام احمد و البخاری و مسلم و ابوداود و النسائی و ابن ماجه. 28
3) بررسی مستند ابن تیمیه و پیروان او
اینکه روایات وارد در باب زیارت قبر نبی اعظم (ص) را ضعیف و مجعول بدانند، نادرست و غیر قابل پذیرش است؛ چرا که در قسمت اول، در بررسی ادله استحباب زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) گذشت که این روایات اولاً: در حد متواتر در جوامع روایی شیعه و سنی نقل شده است. ثانیاً: بر اساس تتبع برخی از بزرگان اهل سنت، برخی از روایات وارد در این باب از نظر سند بی اشکال است. ثالثاً: زیارت پیامبر به اجماع علمای اسلامی ثابت شده است و ادله فراوان دیگری نیز مثل سیره و قرآن کریم آن را اثبات یا تأیید می کند.
اما روایت «لا تشدّ الحال» اگر چه در صحاح و سنن معتبر نقل شده است، با چشم پوشی و غمض عین از راوی آن که ابوهریره است، سخن مهم و اصلی درباره مدلول این روایت است و اینکه آیا آن چنان که ابن تیمیه و وهابیان می پندارند، دلالت بر حرمت سفر به قصد زیارت پیامبر (ص) می کند یا نه. این روایت حاوی یک جمله استثناییه است و کلید فهم آن مبتنی بر دو مطلب است: یکی تعیین مستثنی منه و دیگری معنای «لا» در عبارت «لا تشدّ».
اما در مورد مستثنی منه یک احتمال آن است که «مکان من الامکنة» باشد؛ یعنی «لاتشدّ الرحال الی مکان من الامکنة الاّ ثلاثة مساجد.» این احتمال که اخذ به عموم است و گسترده شمردن دایره مستثنی منه می باشد، قطعاً نادرست و غیر ممکن است. زیرا لازمه اش آن است که تمامی مسافرتها، مگر مسافرت به سوی سه مسجد حرام باشد. در حالی که بسیاری از مسافرتها حلال و مباح، مستحب، بلکه واجب است. سفر برای جهاد، آموزش علم و دانش دینی، زیارت والدین و غیره نه تنها حرام نیست، بلکه در مواردی واجب و مورد تشویق کتاب و سنت است. بنابراین سفر به غیر از این سه مسجد نه تنها حرام نیست، بلکه حتی نمی توان نهی را حمل بر کراهت یا ارشاد کرد و گفت سفر کردن به مکانهای دیگری غیر از این سه مسجد، کراهت دارد یا بهتر است انجام نشود، زیرا سفر به بسیاری از مکانها، واجب، یا مستحب و یا حداقل مباح است.
احتمال دوم آن است که مستثنی منه «مسجد من المساجد» باشد؛ یعنی «لا تشد الرحال الی مسجد من المساجد الا الی ثلاثة مساجد.» طبق این احتمال معنای روایت این می شود که به سمت هیچ مسجدی جز این سه مسجد بار سفر بسته نمی شود. بنابراین احتمال، شد رحال برای زیارت قبر پیامبر (ص) حرمتی نخواهد داشت، زیرا قبر پیامبر مسجد نیست. با توجه به بطلان احتمال اول، این احتمال درست است، چرا که اولاً احتمال سومی در میان نیست. ثانیاً با ظاهر استثناء سازگاری و تناسب دارد. ولی طبق این احتمال هم نمی توان «لا تشد» را حمل بر نهی تحریمی کرد و گفت شد رحال برای غیر این مسجد، از مساجد دیگر حرام است، چون خود پیامبر (ص) به مسجد قبا می رفته اند؛ بلکه این نهی از این روست که این شد رحال زحمتی بی فایده است، زیرا ثواب مساجد یکسان است و از نظر فضیلت تفاوتی ندارند که انسان بخواهد رنج سفر را بر خود هموار سازد. بنابراین نهی ارشادی خواهد بود.
به هر حال طبق احتمال دوم که احتمال صحیح و متعین برای روایت است، شد رحال به مساجد دیگر مورد نهی قرار گرفته است، ولی شدّ رحال برای زیارت قبر پیامبر (ص) متعلق نهی نیست.
غزالی می گوید:
«مسافرت عبادی مستحب است، از جمله مسافرت به جهت زیارت قبور انبیا، صحابه، تابعین و سایر علما و اولیا.» وی در ادامه با اشاره به روایت «لا تشدّ الرحال» گوید: این موضوع با حدیث پیامبر (ص): «لاتشدّ الرحال الاّ الی ثلاثة مساجد» منافات و تعارض ندارد، زیرا حدیث مربوط به مساجد است و مساجد از آنجا که همه در فضیلت یکسان اند، ترجیحی در سفر به سوی آنها نیست، مگر این سه مسجد که به جهت خصوصیتی که دارند سفر به خاطر آنها اشکال ندارد و این مسئله غیر از سفر برای زیارت قبور اولیای الهی است.29
قسمت سوم: بعد سیاسی استحباب زیارت نبی اعظم (ص)
چنان که گذشت، زیارت پیامبر اکرم (ص) از عبادات مستحب و مؤکد است و رسیدن به ثواب و فضیلت آن، در گرو قصد قربت و نیت پاک و بی شائبه است. این از جهت بعد فردی و عبادی این عبادتِ با ارزش است. ولی این عبادت، همچون بسیاری از عبادات اسلامی مثل حج، نمازجمعه، نماز عیدین، نماز جماعت وغیره، پیوندی عمیق با سیاست و امور اجتماعی دارد که این بُعد آن را می توان در روایات و کلمات عده ای از فقها به خوبی مشاهده کرد و بدین وسیله ابعاد فقه سیاسی این عبادت بزرگ را ترسیم نمود. بعد سیاسی ـ اجتماعی زیارت پیامبر گرامی را می توان در موارد ذیل بررسی کرد:
1) اجبار مردم به زیارت پیامبر (ص)
در روایت معتبر وارد است:
محمدبن علی بن الحسین بن بابویه عن حفص بن البختری و هشام بن سالم و معاویة بن عمار و غیرهم عن ابی عبداللهC قال: لو انّ الناس ترکوا الحج لکان علی الوالی ان یجبرهم علی ذلک و علی المقام عنده، ولو ترکوا زیارة النبی (ص) لکان علی الوالی ان یجبرهم علی ذلک و علی المقام عنده فإن لم یکن لهم اموال انفق علیهم من بیت مال المسلمین.
این روایت را علاوه بر صدوق، مرحوم شیخ و کلینی نیز نقل کرده اند و از نظر سند، صحیحه یا موثقه است و جای خدشه ای ندارد.30 در این روایت سه وظیفه مهم و اساسی برای نظام اسلامی و امام المسلمین، درباره زیارت پیامبر (ص) ترسیم شده است:
1. اجبار و فرستادن و گسیل کردن مردم به سوی زیارت پیامبر (ص)، در صورتی که قبر آن حضرت به اندازه کافی زائر نداشته باشد و مردم داوطلبانه به زیارت آن حضرت نروند یا امکانات مادی و لازم را برای درک زیارت آن حضرت نداشته باشند.
2. اگر اطراف قبر آن حضرت خالی از سکنه شده و از جانب دشمنان و بدخواهان در مورد آن بیم می رود، بر نظام و حاکم اسلامی است که عده ای را وادار کند در آنجا دائماً یا علی البدل بمانند و از قبر حضرت حراست کنند و آنجا را پر رونق و پر فروغ نگه دارند.
3. در صورتی که مردم از خود ثروت و اندوخته لازم را برای این هدف مقدس و بزرگ نداشته باشند، یکی از مصارف مجاز و مشروع از اموال عمومی و بیت المال، همین است که دولت اسلامی هزینه لازم این سفر را برای عده ای تأمین کند. این بحث از محورهای مهم سیاسی زیارت پیامبراکرم (ص) است که نیازمند مباحث مفصل بیشتری است و باید در جای خود، به ویژه از بعد فقهی و اینکه چگونه فقها بر طبق مضمون این روایت فتوا داده اند، مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد چنان که صاحب جواهر گوید: «یجبر الامام الناس علیه لو ترکوها.»31 ولی این مطلب اجمالاً پیوند عمیق و ناگسستنی زیارت پیامبر (ص) را به عنوان یک امر عبادی با سیاست و وظایف حکومت اسلامی به خوبی آشکار می کند.
2) امیر الحاج و زیارت پیامبر اعظم (ص)
از امور دیگری که ابعاد سیاسی، زیارت پیامبر گرامی اسلام (ص) را به خوبی هویدا می کند، وظیفه امیر الحاج در این زمینه است. شهید اول در شرح وظایف پانزده گانه امیر الحاج می نویسد: «و ان یسیر بهم الی زیارة النبی و الائمة(ع) و یمهلهم بالمدینة بقدر اداء مناسک الزیارات و التودیع و قضاء حاجاتهم.»32
یکی از وظایف امام المسلمین یا کسی که از طرف او برای ولایت و امارت حج منصوب شده آن است که حجاج را به سمت مدینه و زیارت پیامبر اکرم (ص) و ائمه بقیع(ع) راهنمایی کند و گسیل دهد؛ به اندازه ای که مردم در مدینه موفق به زیارت و وداع و انجام نیازهای دیگر خود گردند.
مطلب یاد شده اختصاص به فقه اهل بیت(ع) ندارد. فقهای اهل سنت نیز این فتوا و وظیفه را در شرح وظایف متصدی ولایة الحج و امیر الحاج بیان کرده اند. قاضی ابی یعلی حنبلی(متوفای 458ق) در کتاب الاحکام السلطانیة، ده وظیفه برای این ولایت برشمرده است و در ادامه آخرین وظیفه گوید:
فاذا عاد بهم سار علی طریق المدینة قبر رسولالله (ص) رعایة لحرمته و قیاماً بحقوق طاعته و ان لم یکن ذلک من فروض الحج فهو من مندوبات الشرع المستحبة و عادات الحجیج المستحسنة، روی عمر انَّ النبی (ص) قال: «من زار قبری وجبت له شفاعتی». 33
در این عبارت پر مغز و جالب، قاضی ابی یعلی ضمن اشاره به وظایف نظام اسلامی و امیر الحاج در ارتباط با زیارت پیامبراعظم (ص)، و مستحب دانستن زیارت آن حضرت و استناد به روایت، به حکمت و فلسفه این زیارت نیز اشاره می کند که حرکت دادن حجاج به زیارت پیامبر (ص) در حقیقت رعایت حرمت رسول خدا و قیام به ادای حقوقی است که آن حضرت بر امت اسلامی دارد.
نتیجه گیری
طبق آنچه در این مقاله به طور فشرده مورد بررسی و تحقیق قرار گرفت، موارد ذیل قابل نتیجه گیری است:
1. زیارت قبر پیامبر گرامی اسلام (ص) از مستحبات مؤکد و دارای فضیلت بسیار است و مستند این حکم فقهی، ادله قطعی و روشن از کتاب و سنت و اجماع و عقل و سیره است.
2. استحباب زیارت خاتم النبی (ص) اختصاص به پیروان اهل بیت(ع) و مذهب شیعه ندارد، بلکه اجماع مذاهب اسلامی و روایات فریقین بر آن قائم است و از اموری است که از ضروریات دین شمرده شده است.
3. فتوایی که بعضی از منحرفان به پیروی از ابن تیمیه، مبنی بر حرمت بار سفر بستن و شدّ رحال به قصد زیارت قبر رسول مکرم اسلام، ارائه کرده اند، فاقد مستند معتبر است و از نظر علمای شیعه و سنی هیچ وجاهت علمی ندارد، بلکه در مواردی فتوا به ترک واجب و انکار ضروری دین است که موجب ارتداد می شود.
4. زیارت پیامبر (ص) در حقیقت نعمت و موهبتی است که مسلمانان در پرتو جمع گشتن در اطراف این کانون نور، می توانند از آن الهام بگیرند و با تمسک به وحدت و اتحاد و چنگ زدن به آموزه های وحیانی آن امام هدایت و رحمت، به سعادت دنیوی و اخروی نائل شوند و دشمنان خود را از صحنه بیرون کنند.
5. به جهت فلسفه مهمی که در زیارت نبی اعظم (ص) وجود دارد، از نظر فقه سیاسی اسلامی، حکومت اسلامی موظف است همواره کانون قبر آن حضرت را روشن و پر رونق نگه دارد و مردم را وادار به زیارت ایشان کند، اگر چه با هزینه کردن از بیت المال باشد به علاوه از مأموریتهای سیاسی ـ مذهبی امیر الحاج و امام المسلمین یا منصوب از طرف او آن است که حجاج را به سوی مدینة النبی (ص) سیر دهد تا با سفر به قصد زیارت قبر مطهر آن رسول رحمت، دین خویش را به آن معلم بزرگ بشری ادا نمایند.
پی نوشتها:
1. نساء: 64.
2. ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج، ص349ـ352.
3. همان، ج1، ص352ـ 368؛ صدرالمتألهین، الاسفار الاربعة، ج9، الباب التاسع، ص78ـ 119؛ ابن سینا، المبدأ و المعاد، المقالة الثالثة، ص91.
4. مفاتیح الجنان.
5. سنن ابی داود، ج1، کتاب الحج، باب زیارةالقبور، ص47ـ 48؛ جعفر سبحانی، آیین وهابیت، ص116.
6. ر.ک: سمهودی، وفاء الوفاء، ج4، ص1361؛ آیین وهابیت، ص166ـ167.
7. عبدالرحمن جزیری، الفقه علی المذاهب الأربعة، ج1، ص205ـ206؛ سیدکاظم طباطبایی یزدی، العروة الوثقی، ج1، ص689 ـ693 .
8. الفقه علی المذاهب الاربعة، ج1، ص600.
9. همان، ص457ـ 458.
10. وسائل الشیعة، ج10، ابواب المزار، باب 2، ج11، ص255.
11. کامل الزیارات، ص6 ـ 15.
12. وسائل الشیعة، ج10، ص260ـ263.
13. ر.ک: مفاتیح الجنان، در فضیلت زیارت حضرت رسول (ص).
14. ر.ک: علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج5، ص86 ـ 108؛ آیین وهابیت، ص115ـ122.
15. شرائع الاسلام، ج2، ص278.
16. تذکرة الفقها، ج8، ص449ـ450.
17. جواهر الکلام، ج20، ص79 ـ80.
18. شفاء السقام فی زیارة خیر الانام، ص48؛ الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج5، ص112ـ113.
19. الفقه علی المذهب الاربعة، ج1، ص594 .
20. المصادر الفقهیة، ج11، ص594.
21. ر.ک: الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج5، ص109ـ 125.
22. شعراء: 3.
23. الفقه علی المذاهب الاربعة، ج1، ص597 ـ 598.
24. برای آگاهی بیشتر ر.ک: الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج5، ص86 ـ 93؛ آیین وهابیت، ص25 ـ 35؛ علی اصغر رضوانی، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج2، ص293ـ300.
25. منهاج السنة، ج2، ص441؛ التوسل و الوسیلة، ص72 و ص156؛ شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج2، ص 293 ـ 294.
26. الهدیة السنیة، رساله دوم؛ آیین وهابیت، ص122.
27. فتاوی تتعلق باحکام الحج و العمرة و الزیارة، ص182 ـ 185.
28. همان، ص 185 ـ 186.
29. ر.ک: عبدالملک سعدی، البدعة، ص60 ؛ آیین وهابیت، ص122ـ126؛ شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج2، ص306 ـ 307؛ احیاء العلوم، ج2، کتاب آداب السفر، ص247.
30. وسائل الشیعة، ج 8، باب5، ابواب وجوب الحج و شرائطه، ج2.
31. جواهر الکلام، ج2، ص79 ـ 80.
32. الدروس الشرعیة، ج1، ص495 ـ 496.
33. الاحکام السلطانیة، ص 108 ـ 111
چکیده
زیارت نبی اعظم (ص) در منابع اسلامی چه حکم و جایگاهی دارد؟ هدف اصلی نگارش این مقاله پاسخ علمی به پرسش بالاست. پس از تحقیق و بررسی منابع فریقین می توان نتیجه گرفت: مستحبات زیارت پیامبر (ص) که با ادله قطعی ثابت است، اختصاص به شیعیان ندارد و از اجماعیات اسلامی بلکه از ضروریات دین محسوب می شود و فتوای بعضی منحرفان به پیروی از ابن تیمیه مبنی بر حرمت شدّ رحال به قصد زیارت قبر پیامبر (ص) فاقد وجاهت علمی است. زیارت پیامبر (ص) موهبتی است که مسلمانان در پرتو اجتماع در اطراف این کانون نور می توانند به وحدت برسند.
اشاره
زیارت قبر نبی اعظم (ص) در طول تاریخ، در منابع اسلامی و نزد مسلمانان چه حکم و جایگاه و منزلتی داشته است؟ جست وجو و یافتن پاسخ علمی برای پرسش بالا، هدف اصلی از نگارش این مقاله است؛ پرسشی که پاسخگویی منصفانه به آن می تواند یکی از محورهای وحدت میان مسلمانان(با تمامی گستره و تفاوتی که از نظر زبان، نژاد، رنگ، ملیت و قومیت، عقاید و مذاهب، آداب و رسوم و فرهنگ و غیره در میان آنها حاکم است) باشد. در این عصر که جهانیان به تدریج احیای مجدد اسلام و تمدن و ارزشهای اسلامی و بازگشت مسلمانان به خویشتن خویش را مشاهده می کنند، زیارت پیامبر رحمت6، این نقطه نورانی و حقیقت ناب، می تواند مسلمین را در حول و محور پیامبر خویش گرد آورد و آنها را در رسیدن به اهداف عالی دین و سعادت دنیوی رهنمون باشد.
زیارت نبی اعظم (ص) از زاویه های گوناگون و ابعاد متفاوت قابل بررسی است و آنچه در این نوشتار بیشتر مورد توجه و اهتمام است، بررسی این موضوع از بعد فقهی و به شیوه بررسی و تحقیق مباحث فقهی است. این مقاله در قسمت اول به مستندات استحباب زیارت پیامبر (ص) می پردازد. قسمت دوم مقاله به نظریه ابن تیمیه و پیروان او اشاره دارد که سفر برای زیارت پیامبر (ص) را حرام دانسته اند. قسمت سوم مقاله نیز از ابعاد فقهی ـ سیاسی زیارت پیامبر (ص) و وظیفه حکومت اسلامی در این زمینه بحث می کند.
قسمت اول: مستندات استحباب زیارت نبی اعظم (ص) و فضیلت آن
1. قرآن کریم و استحباب و فضیلت زیارت پیامبراعظم (ص)
«ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیماً».1 به حکم این آیه هرگاه مسلمانان بر نفس خویش ستم کنند و مرتکب گناه شوند، اگر به حضور رسول اکرم (ص) برسند و در حضور ایشان از خداوند متعال طلب غفران و آمرزش کنند و رسول الهی6 نیز برای آنان از درگاه حضرت حق، آمرزش آنان را طلب نماید، پروردگار سبحان را تواب و رحیم می یابند. نکته مهم درباره این آیه کریمه، عبارت: «جاؤک» و آمدن نزد پیامبر خداست. حال آیا رسیدن به حضور رسول خدا، اختصاص به حیات ظاهری و مادی آن حضرت دارد یا آیه بیانگر یک حکم عام و کلی در تمامی زمانهاست و اختصاص به حیات مادی پیامبر (ص) ندارد؟
در پاسخ باید گفت: با توجه به ثبوت حیات برای انبیا و اولیای الهی و شهیدان پس از مرگ مادی که با ادله نقلی مسلم در جای خود به اثبات رسیده است2 و با توجه به ثبوت حیات برزخی و عدم فنای نفس انسانی پس از مرگ که در معارف نقلی و عقلی به اثبات می رسد،3 به حضور پیامبر رسیدن، اختصاص به حیات دنیوی ایشان ندارد و پس از مرگ ظاهری نیز آمدن به حضور پیامبر و استغفار نزد آن حضرت صادق است و واقعیت دارد. چنین نیست که این آیه شریفه تنها قضیه خارجیه ای باشد که اختصاص به چند سال از عمر دنیوی پیامبر رحمت6 داشته باشد، بلکه متکفل یک قضیه حقیقیه و حکم عام و کلی برای تمامی اعصار و ازمان، الی یوم القیامه خواهد بود. هم از این روست که در اذن دخول حرمهای شریف گفته می شود: «و اعلم ان رسولک و خلفائکC احیاءٌ عندک یرزقون، یرون مقامی و یسمعون کلامی... .»4 لذا طبق روایاتی که حتی در صحاح اهل سنت نقل شده، پیامبر فرموده است:
ما من احدٍ یسلم علی إلا رد الله علی روحی، حتی أرد علیه السلام؛
هر کس بر من سلام کند، خداوند سلام او را به من می رساند و من نیز پاسخ سلام او را خواهم داد.5
شاهد بر این حقیقت که رسیدن به حضور پیامبر اعظم (ص) امری عام و گسترده به گستردگی زمان است، تلقی مسلمانان در طول تاریخ از این حقیقت است که مسلمانان به زیارت قبر پیامبر (ص) می رفتند و با تلاوت این آیه شریفه، در کنار مضجع شریف آن حضرت، به استغفار می پرداختند.6 هم اینک نیز تمامی فرق مسلمانان و پیروان مذاهب مختلف هر وقت در جوار مضجع شریف آن حضرت قرار می گیرند، بر آن حضرت سلام می کنند و ایشان را همچون حال حیات مادی زیارت می کنند؛ همچنان که تمامی مذاهب اعم از شیعه و حنبلی و حنفی و مالکی و شافعی در تشهد پایانی هر نماز، آن وجود شریف را مورد خطاب قرار می دهند و با توجه به آن حضرت (ص) می گویند: «السلام علیک ایها النبی و رحمةالله و برکاته.»7 و بدیهی است که اظهار سلام و تحیت در صورتی است که فرد مقابل حضور داشته و به گونه ای آن را بشنود. لذا در زیارتنامه شیعه و سنی خطاب به پیامبر گرامی اسلام همین آیه « ولو أنهم اذ ظلموا» قرائت می شود و طبق آن از حضرت درخواست شفاعت می گردد. چنان که جزیری در زیارتنامه ای که نقل کرده این آیه را آورده است و بالاتر آنکه وی همچون روایات و منابع مذهب اهل بیت، پس از ذکر اعمال زیارت پیامبر و رفتن به روضه شریفه می گوید: «ثم یأتی المنبر فیضع یده علی الرّمانة التی کان6 یضع یده علیها اذا خطب لتناله برکة الرسول.»8 تمامی این ادله و قرائن و شواهد با صرف نظر از ادله عمومی و قطعی و مورد اتفاق مذاهب اسلامی، درباره زیارت قبور و استحباب آن است.9 همه این موارد نیز دلیل دیگری است بر اینکه حیات پس از مرگ دنیوی ادامه دارد و زوال و فنایی برای انسان نیست.
چکیده گفتار آن است که آیه مبارکه «ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروالله و استغفر لهم الرسول» بیانگر قضیه و حکم عام و کلی است و نشان دهنده فضیلت و ارزشمندی و استحباب زیارت پیامبراعظم (ص) در تمامی اعصار است. اصولاً بر طبق تفسیر اهل بیتC از آیات شریفه قرآنی، همان طور که در قرآن کریم اطاعت و فرمان برداری از رسول خدا (ص)، اطاعت از خداوند سبحان شمرده شده است، و همان طور که بیعت با پیامبر (ص) بیعت با خداوند محسوب می شود، زیارت آن حضرت نیز در حکم زیارت الله است. چنان که صدوق(ره) در کتاب توحید، به سند خویش از عبدالسلام بن صالح هروی نقل می کند:
قلت لعلی بن موسی الرضاC: یا ابن الرسول (ص) ما تقول فی الحدیث الذی یرویه اهل الحدیث: ان المؤمنین فیه یرون ربهم فی منازلهم فی الجنة؟ فقال: یا ابا الصلت، ان الله فضل نبیه محمد(ص) علی جمیع خلقه من النبیین و الملائکة و جعل طاعته طاعته و متابعته متابعته و زیارته فی الدنیا و الآخرة زیارته. فقال: «من یطع الرسول فقد اطاع الله» و قال: «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله» و قال رسول الله6: «من زارنی فی حیاتی او بعد موتی فقد زارالله» و درجة النبی (ص) ارفع الدرجات فمن زاره الی درجة فی الجنة من منزله فقد زارالله تبارک و تعالی الحدیث.10
2. استحباب و اهمیت زیارت پیامبراعظم (ص) در روایات فریقین
برای کسی که مختصر آشنایی با متون روایی و احادیث فریقین دارد، به خوبی آشکار و روشن است که روایات مرتبط با زیارت رسولالله (ص) و فضیلت و اهمیت آن، بسیار زیاد، بلکه در حد متواتر است. در جوامع روایی شیعه، احادیث مرتبط باموضوع زیارت پیامبر (ص) به قدری فراوان و گسترده است که استقصا و استقرای آنها خود در حد یک کتاب خواهد بود. مرحوم ابن قولویه قمی در کتاب نفیس و ارزشمند کامل الزیارات، در چندین باب، دهها روایت در این زمینه نقل می کند11 که بسیاری از آنها قریب المضمون هستند و در آنها پیامبراکرم (ص) فرموده اند: «من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی کان فی جواری یوم القیامة» و نیز اینکه زیارت پیامبر، موجب شفاعت آن حضرت و شهادت و گواهی ایشان خواهد بود و فضیلت آن به اندازه حج پذیرفته شده با رسولالله (ص) و زیارت ایشان به منزله زیارت الله در عرش است.
مرحوم شیخ حر عاملی، در کتاب پر قیمت وسائل الشیعة، در شش باب از ابواب مزار، دهها روایت در فضیلت زیارت پیامبر (ص) و کیفیت آن، به ویژه پس از مناسک حج نقل کرده است. مرحوم صاحب وسائل برای ابواب المزار، چنین عنوان زده است: «باب تأکد استجاب زیارة قبر رسولالله (ص) و اجبار الوالی الناس علیها و وجوبها کل سنة».12 وی در این باب بر سه نکته تأکید ورزیده است؛ استحباب مؤکد بودن زیارت قبر پیامبر (ص)، وادار کردن مردم توسط والی و حکومت برای زیارت پیامبر (ص)، و وجوب زیارت آن حضرت در هر سال. البته منظور وی از وجوب، چنان که در پایان باب تذکر داده، وجوب کفایی است.
اینکه مرحوم صاحب وسائل در این باب، سخن از اجبار مردم توسط والی برای رفتن به زیارت پیامبر (ص) را مطرح کرده است، گرچه صریحاً در روایات این باب ذکر نشده، ولی در ابواب وجوب الحج باب پنج، روایتی نقل شده است که امام المسلمین مردم را برای حج و زیارت پیامبر وادار می کند، چرا که در روایات ترک زیارت پیامبر (ص) جفای بر آن حضرت شمرده شده است. عده ای از فقها مثل شهید اول فرموده اند: اگر مردم زیارت آن حضرت را ترک کنند، بر امام المسلمین است که ایشان را به رفتن به زیارت آن حضرت مجبور کنند، زیرا ترک زیارت آن حضرت موجب جفای محرم است.13
روایاتی که در جوامع روایی شیعه در استحباب و فضیلت زیارت نبی گرامی اسلام (ص) نقل شده است، به همان مضمون یا قریب به آن نیز در بسیاری از منابع روایی اهل سنت منقول است. این روایات به قدری گسترده و فراوان است که در حد استفاضه بلکه تواتر خواهد بود و از این رو نیازمند بحث سندی و دقت در رجال آنها نیست. مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر از بیش از چهل منبع روایی اهل سنت، این روایات را نقل کرده است که تنها به فشرده ای از آن در اینجا اکتفا می کنیم.
1. روایت: «من زار قبری وجبت له شفاعتی» در چهل و یک منبع نقل شده است.
2. روایت: «من جائنی زائراً لا تعمله الّا زیارتی کان حقاً علی أن اکون له شفیعاً یوم القیامة»، از شانزده منبع نقل شده است.
3 . روایت: «من حج فزار قبری بعد وفاتی کان کمن زارنی فی حیاتی»، از بیست و پنج منبع نقل شده است.
4 . روایت: «من حج البیت و لم یزرنی فقد جفانی» از نه منبع نقل شده است.
5 . روایت: «من زارنی بعد موتی فکأنما زارنی فی حیاتی» از سیزده منبع نقل شده است.
6 . روایت: «من زارنی بالمدینة محتسباً کنت له شفیعاً» و با الفاظی مشابه در بیست و یک منبع نقل شده است.
7 . روایت: «من زارنی میتاً فکأنما زارنی حیاً و من زار قبری وجبت له شفاعتی یوم القیامة و ما من احد من امتی له سعة ثم لم یزرنی فلیس له عذر»، در شش منبع ذکر شده است.
علاوه بر این هفت روایت، پانزده روایت دیگر، یعنی در مجموع بیست و دو روایت درباره زیارت پیامبر اکرم (ص) و فضیلت و ارزش آن در منابع اهل سنت نقل شده است. این روایات را عده ای از علمای اهل سنت در پاسخ به امثال ابن تیمیه که به حرمت شد رحال و سفر برای زیارت پیامبر اعظم (ص) فتوا داده اند، گردآوری کرده اند و اسناد آنها را بررسی نموده اند؛ عالمانی همچون تقی الدین سبکی شافعی(متوفای751ق) در کتاب شفاءالسقام فی زیارة خیر الانام و سمهودی(متوفای911ق) در کتاب وفاء الوفاء.14
نتیجه آنکه زیارت پیامبر اکرم (ص) به عنوان یک اصل مسلم در روایات متواتر شیعه و سنی مورد تأکید قرار گرفته است و یکی از مهم ترین محورهای وحدت امت اسلامی و سرچشمه نورانی برای بهره گیری مسلمانان از تعالیم نورانی پیامبر اعظم (ص) و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت و کسب مکارم اخلاق و ساختن مدینه فاضله محسوب می شود.
3. استحباب زیارت نبی اعظم (ص) به اجماع مذاهب اسلامی
از نظر فقهای مذهب اهل بیت(ع)، استحباب زیارت نبی اکرم (ص) مورد اتفاق و از مسلماتی است که جای مناقشه و شبهه ندارد. محقق حلی در شرائع الاسلام گوید:«یستحب زیارة نبی (ص) للحاج مستحباً مؤکداً.»15 علامه حلی نیز در تذکرة الفقهاء گوید:
تستحب زیارة الرسول (ص) قال رسول الله: من زار قبری بعد موتی(کان) کمن هاجر الی فی حیاتی فان لم تستطیعوا فابعثوا الی بالسلام یبلغنی.»16
مرحوم صاحب جواهر، پس از نقل کلام محقق حلی که در بالا به آن اشاره شد، در شرح آن گوید:« اجماعاً و ضرورة من الدین و لذا یجبر الامام الناس علیها لو ترکوها.»17 به عقیده صاحب جواهر، مسئله زیارت نبی اعظم (ص) آن چنان روشن و آشکار است که نه تنها از اجماعیات بلکه از ضروریات دینی است که منکر آن، حکم منکر ضروری دین را دارد، یعنی در حد ارتداد است. و از جهت همین جایگاه رفیع است که والی مسلمانان موظف است مردم را به زیارت آن حضرت وادار کند.
اما از نظر دیگر مذاهب اسلامی نیز مسئله زیارت رسول خدا (ص) و استحباب آن، موضوعی کاملاً روشن و مورد اتفاق همگان بوده است. تقی الدین سبکی شافعی در کتاب شفاء السقام فی زیارة خیر الانام، پس از ذکر احادیث این موضوع، بابی را برای ذکر نص علمای مذاهب اربعه اهل سنت قرار داده است و پس از ذکر اجماعی بودن استحباب زیارت حضرت رسول (ص) می گوید:
لاحاجة الی تتبع کلام الاصحاب فی ذلک مع العلم باجماعهم و اجماع سایر العلماء علیه و الحنفیة قالوا: ان زیارة قبر النبی (ص) من افضل المندوبات و المستحبات بل یقرب من درجة الواجبات.18
عبدالرحمن جزیری نیز گوید:«لاریب فی ان زیارة قبر المصطفی علیه الصلاة و السلام من اعظم القرب و اجلها شأناً.»19 در کافی ابن قدامه حنبلی گفته شده است: «و یستحب زیاره قبر النبی (ص) ...لما روی ان النبی (ص) قال: من زارنی او زار قبری کنت له شفیعاً او شهیداً.»20
مرحوم علامه امینی در تتبعی کامل، بیش از چهل سخن از اعلام مذاهب اربعه را گرد آورده است که همگی آنها بر استحباب و اهمیت زیارت قبر نبی گرامی اسلام (ص) تأکید ورزیده اند و عده ای از آنها نیز ادعای اتفاق کرده اند. قاضی عیاض مالکی(متوفای544ق) در شفا گوید: «و زیارة قبره 6 سنة مجمع علیه». ابن هبیرة(متوفای 560ق) در کتاب اتفاق الائمة گوید: «اتفق مالک و الشافعی و ابوحنیفه و احمدبن حنبل رحمه الله تعالی علی أن زیارة النبی (ص) مستحبه.»21
از آنچه در این قسمت گذشت، به خوبی می توان نتیجه گرفت که استحباب زیارت پیامبر اعظم (ص) اصل مسلمی در میان تمامی مذاهب اسلامی بوده است که بر اساس مبانی صحیح فقهی و مدارک و ادله متخذ از کتاب و سنت، مورد پذیرش فقهای بزرگ مذاهب قرار گرفته است تا آنجا که این مسئله از یک مطلب اجماعی فراتر رفته و می تواند به عنوان یکی از ضروریات اسلامی تلقی شود.
4. زیارت نبی اعظم (ص) به حکم عقل
ارزش و فضیلت و اهمیت زیارت پیامبر رحمت، حضرت محمدبن عبدالله6، از اموری است که با استفاده از موارد ذیل می توان از مستقلات و غیر مستقلات احکام عقلی آن را دانست و آن را به اثبات رسانید.
1) زیارت پیامبر (ص) از مصادیق زیارت قبور است که ادله شرعی کافی بر استحباب آن اقامه شده است و به حکم عقل، آن کبرای کلی بر این صغری و مصداق خاص قابل تطبیق و نتیجه گیری است.
2) وجوب تعظیم و شکر و سپاس از کسی که برای آدمی زحمت کشیده و برای او کار و تلاشی انجام داده است، از امور فطری آدمیان بلکه از غرائز حیوانی است. اینکه عقل و فطرت آدمی به لزوم رعایت حرمت استاد و مربی و پدر و مادر حکم می کند، بر اساس همین مبناست. هر چه کاری که برای آدمی انجام شده است، دارای اهمیت بیشتری باشد، این لزوم احترام و سپاس بالاتر خواهد بود. بر اساس همین مطلب است که متکلمان به قاعده وجوب شکر منعم در مباحث توحید و خداشناسی تمسک کرده اند. از همین جهت است که در روایات وارد است:«من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً.» عقل ناسپاسی کسانی را که برای انسان کاری انجام داده و از این رو حقی بر گردن آدمی پیدا کرده اند جفا و ستم و از مصادیق آشکار ظلم تلقی می کند و آن را قبیح می شمرد. کسی که احترام معلم را نگه ندارد، به پدر و مادر جفا کند و شأن و حرمت مربی را نگه ندارد، عقل آن کار را به عنوان ظلم، سرزنش و نکوهش می کند.
طبق این مقدمه، در باب تعلیم و تزکیه و تربیت، کدام معلم و مربی بالاتر از پیامبر رحمت اسلام (ص) که در راه تربیت و بسط و گسترش مکارم اخلاق و شریعت الهی و عقاید حق، از هیچ کوششی فرو گذار نکرد، تا آنجا که قرآن می فرماید:«لعّلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین».22 آیا عقل به تعظیم و تکریم این شخصیت نورانی و این پدر مهربان و این معلم بشریت حکم نمی کند؟ بی شک جفا و بی احترامی به ذات مقدس نبوی6 از نظر عقل گناهی نابخشودنی است و رعایت احترام او برای مسلمین بلکه برای جمیع ابنای بشر فرض عقلی است. بی گمان به زیارت او رفتن و مضجع شریف او را تکریم کردن و بدین وسیله آثار وحیانی او را زنده و با طراوت نگه داشتن، از مصادیق بارز این تعظیم است و او را فراموش کردن و آثار و یاد او را از دلها زدودن از مصادیق جفای بر آن حضرت خواهد بود. از این رو در روایات زیارت نیز گذشت که پیامبر (ص) فرموده اند: کسی که حج انجام دهد و مرا زیارت نکند، بر من جفا کرده است؛ یعنی ترک زیارت آن حضرت، از مصادیق پایمال کردن حق و ستم به ساحت مقدس ایشان شمرده شده است.
3) زیارت رسول اکرم (ص) و مشاهده آثار نبوت و وحی از بهترین مصادیق تذکر و موعظه است و باعث می شود. انسان با زیارت قبر نورانی آن رادمرد الهی، در مسیر پذیرش حق و پایداری و استواری در آن از هیچ کوششی دریغ نکند و در مسیر آن بدون هراس از سرزنش سرزنش گران و «لومه لائم» تمامی زحمات را به جان بخرد تا به سعادت و دوری از شیطان و هوای نفس نائل شود. از این رو چنین زیارتی از مهم ترین راهها برای قرب الی الله شمرده می شود. جزیری در الفقه علی المذاهب الاربعة در همین زمینه گوید:
و مما لاخفاء فیه ان زیارة قبر المصطفی6 تفعل فی نفوس اولی الالباب اکثر مما تفعله ایّ عبادة اخری فالذی یقف علی قبر المصطفی ذاکراً مالاقاه6 فی سبیل الدعوة الی الله و اخراج الناس من ظلمات الشرک الی نور الهدایة و مابثّه من مکارم الاخلاق فی العالم اجمع و ما محاه من فساد عام شامل و ما جاء به من شریعة مبنیة علی جلب المصالح للمجتمع الانسانی و درء المفاسد عنه لابد ان یمتلیء قلبه حبّاً لذالک الرسول الذی جاهد فی الله حق جهاده و لابد ان یحبب الیه العمل بکل ما جاء به و لابد ان یستحیی من معصیة الله و رسوله و ذلک هو الفوز العظیم.23
5. زیارت نبی اعظم (ص) و سیره عقلا
از سیره های عقلایی که همواره در تاریخ بشریت وجود داشته و با عمر بشر گره خورده است، نکوداشت و بزرگداشت کسانی است که در حوزه ای از حوزه های مختلف، خدمتی برای بشریت انجام داده اند. عقلا فراموشی انسانهای خدوم و کسانی را که در راه بشریت کاری انجام داده اند گناهی نابخشودنی می شمرند. هیچ ملت و قومی را نمی توان شناخت که در برابر بزرگان و نقش آفرینان خویش در عرصه های علمی، فرهنگی، سیاسی، نظامی، ورزشی، هنری و غیره، احساس دین نکنند و به نام و یاد آنها بی اعتنا باشند. این رویه ای بوده که همواره وجود داشته و اکنون نیز به وفور شاهد آنیم. بی تردید این سیره ای است که در مرئی و مسمع شارع بوده و نه تنها از آن ردع نکرده، بلکه با مشوقهای گوناگون و در قالب موارد و مصادیق مختلف، به آن ترغیب و تشویق کرده است. از مصادیق بارز آن، گرامیداشت نام شهیدان راه حق و اولیا و انبیای الهی و در صدر همه آنها خاتم النبی (ص) می باشد. از مصادیق بارز و روشن این تعظیم که در میان عقلا نیز رواج دارد، به زیارت قبور آنها رفتن و ادای احترام به پاس زحمات بی شائبه آنان است.
6. زیارت نبی اعظم (ص) و سیره مسلمانان
چنان که در بحث از آیه «و لوانهم اذ ظلموا انفسهم» اشاره شد، سیره مسلمانان از همان اوان رحلت حضرت ختمی مرتبت6 آن بوده است که با اشتیاق به زیارت او می شتافته اند و به او ادای احترام و سلام داشته اند. این سیره مستمره و جاریه ای بوده است که در طول تاریخ حاجیان و معتمران بیت الله الحرام، به زیارت مکه مکرمه اکتفا نمی کرده اند، و بر خود فرض می دانسته اند که زیارت قبر نبی اکرم (ص) را نیز فراموش نکنند و بدین وسیله آثار نبوت و رسالت را زنده نگه دارند. در طول تاریخ این سیره که در حضور اهل بیت(ع) و صحابه تابعین و فقهای مذاهب مختلف بوده، هرگز نقل نشده است که مسلمانان را از این کار منع کنند و آنها را نهی نمایند، بلکه این شعله ای بوده که در طول تاریخ همواره فروزان تر شده و گرمابخش محفل مسلمین گشته است.
چکیده:
ذهن بشر سرشار از پرسش هایی در مورد مبدا آفرینش عالم است: آیا جهان را خالقی است؟ آیا می توان خالق عالم را شناخت؟ آیا می توان وجود چنین خالقی را از راه عقل اثبات کرد؟ آیا در متون دینی راهی برای اثبات وجود خدا وجود دارد؟ تقریر آن چگونه است؟ و پیش فرض های پذیرفته آن کدام اند؟ آیا خداوند دارای صفت است؟ رابطه صفت با ذات خداوندی چگونه است؟ آیا صفت عین ذات خداست یا زائد بر ذات اوست؟ آنچه می خوانید تلاشی است که درصدد پاسخ گویی به پرسش های فوق از منظر حضرت علی علیه السلام است.
مقدمه
آیا از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام ممکن است بر وجود خداوند متعال علم استدلالی و برهانی اقامه کرد؟ و آیا در کلام حضرتش، استدلالی بروجود خدای متعال آمده است؟ اگر پاسخ مثبت است، تقریر استدلال چگونه است؟ آیا خدا را می توان به صفتی متصف کرد؟
پیش از ورود به بحث، لازم است توجه کنیم که واژه «خدا» و معادل های آن در زبان های گوناگون، این مفهوم را به ذهن القا می کند که مسمای آن بر فرض وجود، دارای همه کمالات است. از این رو، اگر خدا موجود است، تمام افعالی که در عالم موجود می شوند، به خدای متعال مستندند; زیرا هر کمالی که در عالم وجود رخ می نماید، پرتوی از کمال مطلق و بی پایان اوست. بنابراین، اگر برهانی بر وجود او اقامه شود، به دلیل پدیده بودن، مستند به خدای متعال است; یعنی این خداست که خود را این گونه معرفی کرده است.
بدین روی، کسی که خدای را پذیرفته تمام پدیده ها را به او نسبت می دهد و توحید افعالی در گفتار و رفتار او نمایان می شود; چون او را کامل مطلق یافته و کمال مطلق او اقتضا دارد که ظهور هر ظاهری به او مستند باشد.
از سوی دیگر، کامل مطلق بودن خدا اقتضا می کند که در وجودش محدودیت و نقص و ضعفی نباشد، از این رو، هر اثری در هر جا، اثر اوست و از وجود او نشات می گیرد. بنابراین، درکلام امیرالمؤمنین علیه السلام، که امیر موحدان است، توحید افعالی موج می زند و بیانات او در ذات و صفات خدا براساس توحیدافعالی است. اگرعقل خدای را اثبات می کند، این خداست که خود را توسط عقل به ما نشان می دهد. با توجه به این مطلب، ورود به بحث میسر می گردد.
برهان بر وجود خدا در کلمات امام علی علیه السلام
اولین سؤال درباره خدای متعال - که بر فرض وجود، بی نهایت است و هیچ نوع نقصی ندارد - این است که آیا چنین مفهومی از خدا مصداق دارد و بر فرض وجود مصداق، آیا ما می توانیم او را بشناسیم، اگر چه به کنه وجودش نتوان رسید و یا از این مقدار نیز محرومیم؟ آیا می توان استدلالی بر وجود خدا اقامه کرد؟
از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام معلوم می شود که «خدا» مصداق دارد و بشر از معرفتش بکلی ممنوع نشده است: «لم یحجبها [العقول ]عن واجب معرفته » (1); عقول را از معرفت به مقدار ضروری خود مانع نگشته است.
«الحمدلله الذی اعجز الاوهام ان تنال الا وجوده » (2);
ستایش خدای را سزد که اوهام (افکار) را در رسیدن جز به وجودش عاجز ساخت. او بزرگ است و بزرگ تر از او نمی توان فرض کرد و از این رو، کسی را توان آن نیست که به کنه حقیقتش برسد. ولی به وجودش علم اجمالی پیدا می کنیم.
حال که به مقدار لازم از معرفت خدای متعال بهره مندیم، آیا چنین معرفتی می تواند معرفتی از راه استدلال باشد؟ به عبارت دیگر، آیا عقل آدمی قادر است وجود خدا را اثبات کند یا چنین علمی به خدای متعال از علوم پایه است که ما قادر بر استدلال آن نیستیم؟
اگر بخواهیم وجود چیزی را اثبات کنیم، باید منطقا سه مرحله را طی کنیم: اولا، معلوم کنیم شی ء مورد نظر ممتنع الوجود نیست; زیرا اگر ممتنع الوجود باشد، ممکن نیست بروجودش برهان آورد. ثانیا، با نفی امتناع، امکان عام آن را ثابت کنیم. ثالثا، وجود آن را به اثبات برسانیم.
گذر از مرحله اول و دوم، اهمیت چندانی ندارد، چرا که با آوردن دلیل بر وجود شی ء مورد نظر، هم زمان معلوم می شود شی ء مورد نظر از ممتنعات نبوده و از امکان عام برخوردار است. از این جا، معلوم می شود کسی که وجود چیزی را انکار می کند، باید نشان دهد شی ء مورد نظر از امکان عام برخوردار نیست; یعنی اثبات کند شی ء از ممتنع های بالذات یا بالغیر است. از این رو، حضرت امیر می فرماید: «لا تستطیع عقول المتفکرین جحده لان من کانت السموات و الارض فطرته و ما فیهن و ما بینهن و هو الصانع لهن فلا مدفع لقدرته » ; (3) عقل های متفکران انکارش نتوانند کرد; زیرا کسی که آسمان ها و زمین و آنچه در آن ها و بینشان است مخلوق او و او صانع آن ها می باشد دافعی برای قدرت او وجود ندارد.
خدایی که همه قدرت ها از آن اوست، عقول را قادر نساخته که انکار او کنند، گرچه بتوانند به زبان انکارش نمایند; زیرا با ظهور برهان بر وجودش، چگونه می توان وجودش را نفی کرد. این از آن روست که اگر مصنوع عین نیاز به صانع خود باشد، نمی توان به مصنوعی علم داشت که به صانعش نیاز نداشته باشد; زیرا همیشه علم با معلوم خود منطبق است. پس انکار وجودش با داشتن دلیل بر وجودش منطقی نیست. «دلت علیه اعلام الظهور» ; (4) بر او نشانه هایی روشن دلالت می کند. «فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود» (5); پس او کسی است که نشانه های وجود به نفعش بر علیه اقرار نمودن قلبی انکارکننده شهادت می دهد.
بنابراین، امیرالمؤمنین علیه السلام راه عقل را برای رسیدن به وجود خدا مسدود نمی دانند.
در بعضی کلمات حضرت به این مقدار اکتفا شده است که فکر بشر به وجودش نایل می شود:
«الحمدلله الذی اعجز الاوهام ان تنال الا وجوده »
و از بعضی کلمات دیگر ایشان استفاده می شود که عالم وجود بر او دلالت دارد:
«دلت علیه اعلام الظهور»،
«لم یحجبها عن واجب معرفته فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود.»
اما کیفیت استدلال را نمی توان از این کلمات به دست آورد. شاید بتوان گفت: این بیانات مخاطب متفکر را وامی دارد تا اندیشه کند و نحوه استدلال را بیابد. در مقابل، کلمات دیگری از آن حضرت وجود دارد که می توان کیفیت استدلال را به دست آورد:
- «ظهر فی العقول بما یری فی خلقه من علامات التدبیر» ; (6)
خدا در عقول ظهور کرد به واسطه آنچه در خلقش از نشانه های تدبیر نمایان گردید.
- «لا تستطیع عقول المتفکرین جحده لان من کانت السموات و الارض فطرته و ما فیهن و ما بینهن و هو الصانع لهن فلا مدفع لقدرته » ; (7)
- «صار کل شی ء خلق حجة له و منتسبا الیه فان کان خلقا صامتا فحجته بالتدبیر ناطقة فیه » ; (8)
هر چیزی را که خلق کرد حجت برای اوست و به او نسبت دارد. پس اگر مخلوق صامت باشد، حجتش با تدبیر گویا در آن است.
- «فصار کل ما خلق حجة له و دلیلا علیه و ان کان خلقا صامتا فحجته بالتدبیر ناطقة و دلالته علی المبدع قائمة » ; (9)
- «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه و الظاهر لقلوبهم بحجته » ; (10)
حمدخدایی را که با آفرینش مخلوقات برای آن ها متجلی است و برای دل هایشان با حجتش ظاهر است.
- «الدال علی وجوده بخلقه » ; (11). . .
حضرت علیه السلام در این کلمات، به مخلوق، مصنوع و حادث بودن اشیا اشاره می کنند و وجود خدا را به عنوان خالق و صانع و محدث اثبات می نمایند. البته این برهان ها مبتنی بر پیش فرض هایی است که نزد عقل پذیرفته شده. این که حضرت می فرماید: «ظهر فی العقول بما یری فی خلقه من علامات التدبیر» ، اشاره به پیش فرضی دارد; زیرا علامت بر اساس قرارداد در نشانه های قراردادی یا بر اساس قانون تکوینی در نشانه های تکوینی بر ذی العلامه دلالت دارد. با تفحص در کلمات حضرت، می توان دوپیش فرض عقلی برای برهان ها در کلمات حضرت به دست آورد:
1. فعل بدون فاعل پا به عرصه وجود نمی نهد. این پیش فرض همان اصل علیت است. شیئی که معلول و در وجودش وابسته به غیر باشد بدون علت تامه اش تحقق نمی یابد و امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «هل یکون بناء من غیر بان اوجنایة من غیر جان » ; (12) بنایی بدون بنا و جنایت بدون جنایت کار تحقق نمی یابد. چون تحقق اثر بدون فاعل مؤثر ممکن نیست.
در جایی دیگر، آمده است: «سئل امیرالمؤمنین علیه السلام عن اثبات الصانع. فقال: البعرة تدل علی البعیر والروثة تدل علی الحمیر و آثار القدم تدل علی المسیر فهیکل علوی بهذه اللطافة و مرکز سفلی بهذه الکثافة کیف لایدلان علی اللطیف الخبیر» ; (13). . . بنابراین، آثار دلالت بر صاحب اثر دارند; چون معلولند و معلول بدون علت موجود نمی شود.
با پیش فرض اصل علیت، معلوم می شود مخلوقات عالم دارای خالقند; چون خلق از آن رو که فعل و اثر است، بدون فاعل و مؤثر موجود نمی گردد.
2. اما این که خالق همان خداوند است، بر پیش فرض عقلی دیگری استوار است که در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام انعکاس یافته و آن این که خالق نباید از سنخ مخلوقاتش باشد; یعنی خالق از آن رو که خالق است، نباید در حکم مخلوق خودش - از آن نظر که مخلوقند - باشد. به عبارت دیگر، ویژگی مخلوق از حیث مخلوق بودن آن است که ناقص و فقیر است و خالق باید از این نقص ها و فقرها مبرا باشد. از این رو، حضرت می فرماید: «لافتراق الصانع والمصنوع و الحاد و المحدود و الرب والمربوب » . (14) صانع و مصنوع در احکام و خواص از هم جدایند و هر دو نمی توانند دارای یک حکم باشند.
در جای دیگری می فرماید:
«لا یقال کان بعد ان لم یکن فتجری علیه الصفات المحدثات و لا یکون بینها و بینه فصل و لا له علیها فضل فیستوی الصانع و المصنوع و یتکافا المبتدع و البدیع » ; (15)
صانع نباید در احکام، هم عرض مصنوع باشد، از آن حیث که مصنوع است، بلکه باید بر مصنوع خود برتری داشته باشد. از این رو، اگر برای صانع حکمی بیان گردد که مستلزم تکافؤ و برابری مصنوع با صانع باشد، آن حکم بر صانع راست نمی آید. بدین روی، اگر گفته شود که خدا نبود و موجود شد، در این صورت، حکم برتری خداوند متعال بر بندگان و مخلوقاتش نادیده گرفته شده و نشانه های مصنوع بودن در او فرض گرفته شده است:
«و اذا لقامت آیة المصنوع فیه و لتحول دلیلا بعد ان کان مدلولا علیه. » (16)
هر چیزی که در مخلوق از آن نظر که مخلوق است، یافت شود در خالقش یافت نمی شود:
«کل موجود فی الخلق لا یوجد فی خالقه و کل ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه. » (17)
«فمن ساوی ربنا بشی ء فقد عدل به و العادل به کافر بما تنزلت به محکمات آیاته و نطقت به شواهد بیناته » ; (18). . .
او چون خالق است، عدلی ندارد. «و [ل ]شهادة العقول انه جل جلاله لیس بمصنوع » ; (19) بنابراین، احکام مصنوع راندارد.
توضیح مطلب و تقریر برهان
اگر موجودی مصنوع، محدث و مبتدع باشد، در وجودش قائم بالذات نیست، وگرنه مصنوع و محدث و مبتدع نبود: «کل قائم فی سواه معلول » (20) و به دلیل اصل علیت، چنین وجودی قائم به غیر است و آن غیری که معلول را وجود می دهد، به فرض عقلی، یا قائم بالذات است و یا همچون خود معلول، قائم به غیر است.
فیلسوفان در ادامه این استدلال می گویند: اگر علت آن قائم به غیر، خود معلول باشد، به دلیل معلول بودنش به علتی نیاز دارد و علت آن، یا علت دیگری است و یا معلول خودش. در صورت اول، مستلزم تسلسل است و در صورت دوم، مستلزم دور. سپس با ابطال دور و تسلسل، این فرض را رها می کنند و به فرض بدیل برمی گردندواثبات می کنندواجب الوجود، که همان خداست، موجود می باشد.
اما امیرالمؤمنین علیه السلام میان دو فرض عقلی مزبور، مستقیما قائم به غیر بودن را از علت نفی می کند و قائم بالذات بودن را اثبات می نماید; زیرا چیزی که قائم به غیر است، نمی تواند قیوم دیگری باشد. به عبارت دیگر، اگر بپرسیم چرا شیئی که قائم بالذات نیست موجود است، در پاسخ، نباید علتی را معرفی کرد که در این پرسش با شی ء اول شریک است. پس این راه بسته است و به همین دلیل، دور و تسلسل در علل، باطل. پس راه پاسخ گویی به این پرسش، منحصر است به این که بگوییم: خدا که قائم بالذات است، ایجادش کرد.
به عبارت روشن تر، موجودی که قائم به ذاتش نیست، چرا موجود است؟ اگر پاسخ دهیم، موجودی همچون خودش آن را ایجاد کرد، ذهن پرسشگر متقاعد نمی شود; زیرا در این صورت، علت مانند معلول است که چرا موجود است. پس پاسخ به پرسش مزبور در صورتی قانع کننده است که علتی معرفی شود که در آن، این پرسش مطرح نباشد. پاسخی که موجب شود همان پرسش تکرار گردد صرفا پاسخ را یک یا چند مرحله به عقب می برد، نه این که حقیقتا پاسخ پرسش باشد; زیرا تکرار پرسش ها دلیل بر این است که ذهن هنوز متقاعد نشده و پاسخش را نیافته است. پس راه انحصاری برای پاسخ به این پرسش که چرا موجود قائم به غیر موجود است، این می باشد که پاسخ دهیم موجودی که قائم به ذات خود و معلول علتی نیست بلکه علت همه موجودات است، آن را به وجود آورده و او همان خداوند متعال است. و چون او قائم به ذات خود است، سؤال نمی شود چرا موجود است; زیرا قائم بالذات موجودی است که باید موجود باشد و اگر پرسش کنند که چرا موجود است پاسخ این است که چون قائم بالذات است، موجود است.
آیا خدا صفت دارد؟
این پرسش تعجب آور است. مگر می توان گفت که خدا هیچ صفتی ندارد؟ مسلما خداوند متعال دارای صفاتی است، همان گونه که نمی توان گفت: خداوند دارای هر صفتی است، بلکه خداوند متعال دارای صفات کمالی است. اگر پاسخ به این پرسش این قدر روشن است، پس چرا این پرسش مطرح می شود؟ این پرسش به دو مطلب نظر دارد که در مورد صفات خدا مطرح شده است:
اولا، در تعلیمات اهل بیت علیهم السلام، نفی صفات آمده است و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، آشکارا فرموده اند: «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة » ; (21) کمال اخلاص برای خدا، نفی صفات از اوست به سبب این که هر صفتی گواهی می دهد غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی می هد غیراز صفت می باشد.
ثانیا، معتزله در میان متکلمان اهل سنت صفات را بکلی از خداوند نفی کرده و ذات او را نایب مناب صفت دانسته اند و در مقابل، متکلمان اشعری به زیادت صفات بر ذات نظر داده و گفته اند: خداوند متعال «عالم بعلم » است.
کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد صفات خداوند متعال فراوان است و می توان آن ها را به چند دسته تقسیم کرد، کلماتی از حضرت امیرعلیه السلام را می بینیم که صفات را از خدا سلب می کنند. این مجموعه را می توان به سه دسته تقسیم کرد:
دسته اول: دلالت دارد که خداوند متعال اصلا صفت ندارد، در مقابل دو دسته دیگر که صفات را بکلی نفی نمی کنند;
دسته دوم: دلالت داردکه خداوند صفاتی ندارد که دال بر محدودیت و نقص باشد.
دسته سوم: صفات خاصی رابرمی شمرد و آن ها را از ساحت خدا نفی می کند.
این سه دسته روایات کاملا با یکدیگر هم خوانی دارند و می توان روایات دسته اول را حمل بر دسته دوم کرد. در میان روایات دسته اول، کلماتی یافت می شود که گرچه صفت را به طور مطلق از خداوند متعال نفی می کند، اما تحلیلی ارائه می دهد و به گونه ای استدلال می کند که مستلزم نفی صفات محدود و متناهی برای خداست. دسته سوم هم صفاتی را از خدا نفی می کند که وجود آن ها درخدا مستلزم نقص و حد در اوست. بنابراین، این دسته روایات، مصداق های صفات محدود راارائه می دهدکه ازساحت قدس ربوبی دور است.
روایات دسته اول
این روایات به دو دسته تقسیم می شود:
عده ای به طور مطلق صفات را از خدا نفی می کنند:
«الممتنعة من الصفات ذاته » ; (22) ذات خداوند از صفات امتناع می ورزد.
«لا کالاشیاء فتقع علیه الصفات » ; (23) مانند اشیا نیست تا بر او صفات واقع شود.
«و لا وصف یحیط به » ; (24) و نه وصفی که او را احاطه کند.
عده دیگر از این دسته گرچه صفت را به طور کلی نفی می کند، ولی در مقام تدلیل، صفات محدود و نارسایی ناشی از این عقیده را بیان می دارد: «لم تحط به الصفات فیکون بادراکها ایاه بالحدود متناهیا» ; (25) صفات او را احاطه نکرد تا بارسیدن صفات به او، باحدودمتناهی باشد.
همچنین می فرماید: «سبحانه و تعالی عن الصفات فمن زعم ان اله الخلق محدود فقد جهل الخالق المعبود» ; (26) او از صفات منزه و متعالی است. پس کسی که گمان برد اله مخلوقات محدود است آفریننده معبود را نشناخته است.
در جای دیگر می فرماید: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده » ; (27) کمال اخلاص برای خدا نفی صفات از اوست. پس هر که خدای سبحان را وصف کند، او را همراه [چیزی] قرار داده است و هر کس او را همراه قرار دهد، او را دوتایی کرده است و هر که او را دوتایی کند، او را تجزیه کرده است و هر که او را تجزیه کند، نسبت به او جاهل شده است و هر که سبت به او جاهل باشد، به او اشاره می کند و هر که به او اشاره کند، او را محدود کرده است و هر که او را محدود کند، او را شمرده است.
روایات دسته دوم
این دسته از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام صفاتی را که دال بر محدودیت و نقص است از خدا نفی می کند: «الذی سئلت الانبیاء فلم تصفه بحد و لا بنقص » ; (28) خدایی که انبیا را مورد پرسش قرار دادند، او را به حد و نقص توصیف نکردند.
«فلیست له صفة تنال و لاحد تضرب فیه الامثال » ; (29) برای او صفتی نیست که دست یافتنی باشد و نه حدی که در آن مثل زنند.
«لم یطلع العقول علی تحدید صفته » ; (30) عقول را بر مرزبندی صفتش آگاه نکرد.
روایات دسته سوم
این دسته از کلمات حضرت امیرعلیه السلام صفات خاصی را که دال بر نقص است از خداوند متعال نفی می کند. از این رو، این دسته ارائه دهنده مصادیق دسته دوم است:
«لایوصف بشی ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء و لابعرض من الاعراض و لا بالغیریة و الابعاض، لا یقال کان بعد ان لم یکن فتجری علیه الصفات المحدثات » ; (31) نه به هیچ جزئی توصیف می شودونه به جوارح و اعضاو نه به عرضی از اعراض و نه به غیریت و ابعاض. گفته نمی شود خدا بود پس از آن که نبودتابراوصفات حادث شده ها جاری شود.
«الذی لیس له وقت معدود و لا اجل ممدود و لانعت محدود» ; (32) خدایی که برای او وقت شمرده شده نیست و نه زمان کشیده شده و نه صفت محدود.
«لایوصف باین و لابم » ; (33) به "جا" و "چه چیزی" توصیف نمی شود.
«ان الله لایوصف بالعجز» ; (34) خدا به عجز توصیف نمی شود.
از نظر فنی، این سه دسته از حیث مفاد هیچ تعارضی با هم ندارند; زیرا دسته سوم صفات خاصی را که دال بر محدودیت و نقص باشد نفی می کند، دسته دوم همین مفاد را به طور مطلق نفی می نماید و دسته اول هرگونه صفتی را از خدا منتفی می داند. از این رو، دو دسته دیگر نمی توانند دسته اول را محدود کنند، چون هر سه دسته نافی صفاتند و همان گونه که در عام و خاص مثبتین، خاص عام را تخصیص نمی زند، همچنین اگر هر دو منفی هم باشند خاص مخصص عام واقع نمی شود. البته این قاعده که خاص، عام را در مثبتین یا منفیین تخصیص نمی زند در صورتی است که قرینه ای دال بر تخصیص وجود نداشته باشد و به نظر می رسد در بحث حاضر، قرینه ای دال بر تخصیص وجود دارد; زیرا با آن که در بعضی از این کلمات، صفات به طور مطلق نفی می شود، در عین حال، در مقام تبیین حکمشان، محذور و محدود شدن خدا را مطرح می کنند:
- «و لم تحط به الصفات فیکون بادراکها ایاه بالحدود متناهیا» ; (35)
- «و کمال الاخلاص تفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة. » (36)
اگر هر یک از صفت و موصوف گواهند که غیر هم هستند، پس هر یک محدودند. بنابراین، دسته دوم که نافی صفات محدودند می توانند مخصص دسته اول قرار گیرند. اما از آن جا که همه کلماتی که نافی مطلق صفتند این تعلیل را ندارند، ممکن است دسته اول هنوز بر عمومیت نفی صفات باقی بمانند. بنابراین، با این پرسش روبه رو هستیم که آیا خداوند را می توان به اوصافی توصیف کرد که دال بر محدودیت و متناهی بودن او نباشد؟
ممکن است کسی به استناد این جمله امیرالمؤمنین علیه السلام، «و کمال الاخلاص نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة » ; (37) به پرسش مزبور پاسخ منفی بدهد و بگوید: هر صفت و موصوفی محدود است و صفت و موصوف غیرمحدود «پارادوکسیکال » است. ولی در صورتی این پاسخ قانع کننده است که قراین عقلی یا نقلی ای که مخصص این ظهور است، در کار نباشد.
ولی در مقابل این سه دسته روایات، مجموعه ای دیگر از کلمات حضرت علی علیه السلام را می بینیم که صفات خاصی را به طور مطلق به خدا نسبت می دهد. البته در میان این مجموعه بیاناتی هست که ظهور بدوی دارد که خدا دارای صفت است; مانند:
- «و قصرت دون بلوغ صفته اوهام الخلایق » ; (38) اوهام خلایق در برابر رسیدن به صفتش قاصر است.
- لام یطلع لعقول علی تحدید صفته » ; (39) عقول را بر تحدید صفتش مطلع نگردانید.
- «لاتقع الاوهام له علی صفة » ; (40) اوهام برای خدا بر صفتی وقع نشود.
- «کل دون صفته تحبیر اللغات و ضل هناک تصاریف الصفات » ; (41) در برابر صفت او، زیبایی های لغات درماند و دگرگونی صفات در آن جا گم شد.
اما ممکن است کسی ادعا کند که این ظهورات قابل تمسک نیست; زیرا ممکن است گفته شود: چون خدا صفت ندارد، پس به صفاتش نمی رسیم، نه این که صفت دارد و ما قادر نیستیم به آن ها برسیم. بنابراین، ممکن است گفته شود: از نظر فنی، آن دسته از کلماتی که نافی صفات است می تواند مبین این دسته از کلمات قرار گیرد.
ولی در این مجموعه، روایاتی است که به روشنی، صفاتی را به خدا نسبت می دهد و این ها را نمی توان توجیه کرد و این روایات قرینه ای می شود تا روایات مزبور در ظهورشان تثبیت گردند.
- «الذی سئلت الانبیاء عنه فلم تصفه بحد و لابنقص بل وصفته بافعاله » ; (42). . .
- «الذی سئلت الانبیاء عنه فلم تصفه بحد و لا بنقص بل وصفته بفعاله و دلت علیه آیاته » ; (43)
انبیا با افعال خدا او را توصیف کردندو آیات او بر او دلالت دارند.
- «و ما دلک القرآن علیه من صفته فاتبعه » ; (44) و از صفتش، آنچه را قرآن تو را بدان راهنماست پیروی کن.
- «فما دلک القرآن علیه من صفته فائتم به » ; (45)
- «وصفت له الربوبیة » (46) ربوبیت برای او توصیف می کند.
- «الذی لیس لصفته حد محدود ولانعت موجود» ; (47) خدایی که برای صفتش حد محدودی نیست ونه وصفی موجود.
- «سبحانه کما وصف نفسه والواصفون لایبلغون نعته . . . بذلک اصف ربی لااله الا الله » ; (48) او منزه است چنان که خودش توصیف کرده و توصیف کنندگان به وصفش نمی رسند . . . به آن پروردگارم را توصیف می کنم که الهی جز الله نیست.
- «اللهم انت اهل الوصف الجمیل » ; (49) خدایا، تو شایسته وصف زیبایی هستی.
این دسته از کلمات حضرت علیه السلام، که بر صفات جمیل خداوند دلالت دارد، عموم آن دسته از کلمات حضرت را که دلالت بر نفی صفت می نماید تخصیص می زند. این مجموعه، با آن که صفات رابرای خدا اثبات می کند، در عین حال، تعدادی از آن ها صفات محدود را از خداوند نفی می کند:
- «الذی سئلت الانبیاء عنه فلم تصفه بحد و لا نقص » ; (50)
- «الذی لیس لصفته حد محدود. » (51)
عینیت صفت با ذات
ممکن است گفته شود این کلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید: «لشهادة کل صفة انه غیر الموصوف. . . » به گونه ای در نفی صفت، عمومیت دارد که آبی از تخصیص است. از این رو، نمی توان کلماتی را که دال بر صفت است مخصص آن دانست، بلکه بینشان تعارض وجود دارد. ولی دقت در همین کلام حضرت، معلوم می کند آنچه منفی است صفت محدودکننده است، نه هر صفتی; زیرا مغایرت بین صفت و موصوف در جایی فرض دارد که دست کم، یکی از آن دو محدود باشد. بدین روی، اگر صفتی را فرض کنیم که نامحدود است، به دلیل آن که خودش نامحدوداست، موصوفش نیز نامحدود می باشد و در این صورت، باید بین این دو مغایرت نباشد و - به اصطلاح - صفت عین ذات باشدو حضرت امیرعلیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، صفت محدود را از خدا نفی کردند، سپس سخن از مغایرت صفت و موصوف به میان آوردند. بنابراین، حضرت نافی صفات مغایر باذات هستند، نه صفتی که عین ذات است. به عبارت دیگر، گاهی واژه «صفت » را به کار می بریم و مرادمان آن است که صفت بر موصوف صادق است; مثلا، صفت «عالم » بر خدا صادق است، بدون آن که فرض کنیم که «عالم » وجودی مغایر باذات خدا دارد. شاید بتوان از کلام امام صادق علیه السلام همین مطلب را به دست آورد: «فان قالوا اولیس قد نصفه، فنقول: هو العزیز الجواد الکریم، قیل لهم: کل هذه صفات اقرار و لیست صفات احاطة فانا نعلم انه حکیم لانعلم بکنه ذلک منه و کذلک قدیر و جواد و سایر صفاته » ; (52). . .
بنابراین، آنچه بر صفات خداوند دلالت دارد، اقرار است; یعنی ما اقرار می کنیم که این صفات بر خداوند صادق می باشد و این به آن معنا نیست که کنه حقیقت علم و قدرت و سایر اوصاف خداوند را فراچنگ آورده ایم; زیرا در این صورت، باید بپذیریم خدا و اوصافش محدود است; زیرا ما محدودیم و شی ء محدود نمی تواند بر نامحدود احاطه علمی پیدا کند. بنابراین، اگر از خدا نفی صفات شده، مراد نفی صفات زاید بر ذات است. همین بیان را، که ما نمی توانیم به کنه وصف خدا برسیم، امیرالمؤمنین علیه السلام تایید کرده اند; آن جا که به فرزندشان دستور دادند در جمعی خانوادگی، خطابه ای ایراد کنند وامام حسن مجتبی علیه السلام درآن خطبه فرمودند: «ولایفصح الواصفون منهم لکنه عظمته . . . الذی بالحد لایصفه » ; (53) وصف کنندگان کنه عظمت خداوند را پرده برداری نمی کنند. . . خدایی که او را به حد توصیف نمی کنم.
از این کلام استفاده می شود که واصفان می توانند اجمالا از اوصاف خدا پرده بردارند و دیگران را به اوصاف خدا آشنا کنند، ولی نمی توانند از کنه عظمتش پرده بردارند. حضرت امیرعلیه السلام نیز پس از این خطبه، ایستادند و بین دو چشم حضرت را بوسیدند و فرمودند: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم » (آل عمران: 38) و با قرائت این آیه، بر بیان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام مهر تایید نهادند.
پی نوشت ها:
1- نهج البلاغه، تدوین و شرح صبحی صالح، قم، هجرت، 1395 ق. ، خطبه 49، ص 88
2-3- شیخ صدوق، التوحید، قم، منشورات جامعة المدرسین، باب 2، ح 27، ص 73/ص 32
4- 5- نهج البلاغه، خطبه 49، ص 88
6- 7- شیخ صدوق، پیشین، باب 2، ح 1، ص 31/ص 32
8- 9- نهج البلاغه، خطبه 91، ص 126
10- همان، خطبه 108، ص 155
11- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب التوحید، باب «جوامع التوحید» ، ج 5، ص 250
12- نهج البلاغه، خطبه 185، ص 271
13- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 3، کتاب التوحید، ح 27، ص 55
14- 15- 16- نهج البلاغه، خطبه 152، ص 212/ خطبه 186، ص 274/ ص 273
17- الحرانی، تحف العقول عن آل الرسول، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ق، ص 76
18- شیخ صدوق، پیشین، ص 54
19- طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 208
20- نهج البلاغه، خطبه 186، ص 272
21- همان، خطبه 1، ص 39
22- محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 1، ص 250
23- 24- 25- 26- شیخ صدوق، پیشین، ص 70/ ص 71/ ص 50/ ص 79
27- نهج البلاغه، خطبه 1، ص 31
28- شیخ صدوق، پیشین
29- کلینی، پیشین، ج 1، ص 239
30- نهج البلاغه، خطبه 49، ص 88
31- همان، خطبه 186، ص 274
32- 33- محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص 240/ ص 253
34- 35- شیخ صدوق، ص 130/ ص 50
36- 37- نهج البلاغه، خطبه 1، ص 39
38- شیخ صدوق، پیشین، ص 32
39- 40- نهج البلاغه، خطبه 49، ص 88/ص 115
41- محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص 239
42- شیخ صدوق، پیشین، ص 32
43- محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص 253
44- شیخ صدوق، پیشین، ص 55
45- نهج البلاغه، خطبه ؟ ، ص 125
46- شیخ صدوق، پیشین، ص 72
47- نهج البلاغه، خطبه 1، ص 39
48- محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص 240
49- نهج البلاغه، خطبه ؟ ، ص 135
50- شیخ صدوق، پیشین، ص 32
51- نهج البلاغه، خطبه 1، ص 39
52- محمدباقرمجلسی، ج 3، باب 4، ح 1، ص 147
53- همان، ج 43، باب 16، ح 24، ص 350
گاهی وقت ها آنقدر خوشحالیم و اوضاع بر وفق مرادمان هست که می خواهیم زمان را در همان حال نگه داریم تا هیچ چیز تغییر نکند، گاهی همه کارها پشت سر هم ردیف می شود، آنقدر راحت که تصور می کنیم قانون هستی همین است ...
در این حالت خیلی از خودمان تشکر می کنیم که چقدر خوبیم ما... چقدر توانایی داریم و به بمب اعتما به نفس تبدیل می شویم.
اینقدر در این خودبینی غرق می شویم که یادمان می رود گاهی هم انصاف داشته باشیم و از گرداننده اوضاع باب میل خودمان تشکر کنیم ....و اولین مانعی که در مسیرمان پیش بیاید آن وقت است که به زمین و زمان بد می گوییم.
همه را متهم کرده و محکوم می کنیم، همه حتی خداوند را و تنها کسی که تقصیری ندارد ، فقط خودمان هستیم و بس...
یک حکایت آموزنده
روزی مهندس ساختمان?، از طبقه ششم م?خواهد که با ?ک? از کارگرانش حرف بزند...
خ?ل? او را صدا م?زند اما به خاطر شلوغ? و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود. به ناچار مهندس، یک اسکناس 10 د?ری به پایین میاندازد تا بلکه کارگر با? رو نگاه کند. کارگر 10 د?ر را برمیدارد و تو ج?بش میگذارد و بدون ا?نکه با? را نگاه کند مشغول کارش میشود. بار دوم مهندس 50 د?ر م?فرستد پا??ن و دوباره کارگر بدون ا?نکه با? را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد!!!
بار سوم مهندس سنگ کوچک? را میاندازد پا??ن و سنگ به سر کارگر برخورد میکند. در ا?ن لحظه کارگر سرش را بلند میکند و با? را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید..!!
ا?ن داستان همان داستان زندگ? انسان است، خدا? مهربان هم?شه نعمت ها را برا? ما میفرستد اما ما سپاسگزار ن?ست?م. اما وقت? که سنگ کوچک? بر سرمان میافتد که در واقع همان مشک?ت کوچک زندگ?اند، به خداوند رو? م?آور?م. بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمت? به ما رس?د ?زم است که سپاسگزار باش?م قبل از ا?نکه سنگ? بر سرمان ب?فتد.
از آیت الله قاضی بیاموزیم
آقا سید علی قاضی استاد عرفان آیت الله بهجت مستأجر بود و صاحبخانه اثاث منزلش را ریخته بود وسط کوچه. آن بزرگوار در حالی که بشّاش بود می فرمود: «خدا خیال کرده ما هم آدمیم»؛ یعنی خدا آدمها را سختی می دهد ، و گویا خدا ما را هم آدم حساب کرده که به ما سختی می دهد.
نکته اینجاست که ما این سختی ها را به هیچ وجه نمی خواهیم بپذیریم و چنان در مقابل آن ها می ایستیم و بی تابی می کنیم که گویی دنیا بهشتی است که قرار نیست در آن رنج و سختی ای پیش بیاید.
در دامنه های ناهموار زندگی دنیا، گاه ما در سربالایی قرار می گیریم و با تلاشی طاقت فرسا باید حرکت کنیم و گاه در سراشیبی که بدون هیچ زحمتی به راحتی و با شتاب، امکان حرکت فراهم است، و این بسته به دید ماست که با هر شرایطی چگونه کنار بیایم.
روزی مهندس ساختمان?، از طبقه ششم م?خواهد که با ?ک? از کارگرانش حرف بزند... خ?ل? او را صدا م?زند اما به خاطر شلوغ? و سرو صدا، کارگر متوجه نمیشود. به ناچار مهندس، یک اسکناس 10 د?ری به پایین میاندازد تا بلکه کارگر با? رو نگاه کند. کارگر 10 د?ر را برمیدارد و تو ج?بش میگذارد و بدون ا?نکه با? را نگاه کند مشغول کارش میشود. بار دوم مهندس 50 د?ر م?فرستد پا??ن و دوباره کارگر بدون ا?نکه با? را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد!!!
اگر ما سختی ها را به چشم دشمنانی نگاه کنیم که قصد جان ما را کرده اند و می خواهند نابودمان کنند در نهایت خودمان را آنقدر به در و دیوار می زنیم که هر لحظه زندگی برایمان طاقت فرسا می شود، اما اگر این سختی ها را به عنوان بخشی از زندگی بپذیریم که قرار است درسی بزرگ به ما بدهند تمام وجودمان چشم و گوش می شود تا درس را هر چه بهتر بیاموزیم و از این مراحل به سلامت بگذریم.
خدواند متعال در قرآن کریم به خوبی ما را آگاه می کند به این ناهمواری ها و مژده می دهد که پایان این راه شیرینی و راحتی است.
میفرماید: «و لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَمْوالِ وَ الأْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»(بقره:155)؛ «قطعا همه ی شما را با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مالها و جانها و میوه ها آزمایش میکنیم، و بشارت ده به استقامت کنند گان...».
بیایم و ملکه ذهن خود کنیم که خداوند حکیم است و همه کارهایش هم از روی حکمت و مصلحت است، اگر گاهی که ما برای خود سرمستانه و مغرور مشغول خوشگذرانی هستیم، یا با بی مبالاتی قوانین هستی را نادیده گرفته و کار خود را می کنیم اگر یک پس گردنی از خداوند متعال خوردیم تعجب نکنیم، چشممان به دست خداوند متعال باشد که چه خیری قرار است برای رقم بزند.
زندگی را به خاطر سختی های ریز و درشت که بالاخره دیر یا زود می گذرند بر خود زهر نکنیم، این سختی ها مسیر تبدیل شدن سنگ وجود ما به الماس های درخشان انسانیت و کمال است.
امام علی علیه السلام در این زمینه می فرمایند: «هر گاه خداوند نسبت به بنده ای اراده خیری داشته باشد، پس آن بنده گناهی کند، به دنبال آن گرفتاری ای پیش می آید و استغفار را به یادش می آورد.
کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند عارف بلا، که راحت او در بلای اوست
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست این پنج روز عمر که مرگ از قفای اوست
هر آدمی که کشته شمشیر عشق شد گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست
،
مقدمه
انسان در میان تمام موجودات، دارای سیر تکاملی پر دامنه ای است; از یک سو، می تواند به اعلی علیین برسد و حتی از فرشتگان هم بالاتر رود (1) ، و از سوی دیگر، با سقوط به اسفل السافلین از حیوان نیز پست تر شود. (2) در منطق دین، درجات کمال آدمی، به میزان اطاعت و سرسپردگی او در برابر خداوند و درجات سقوط او نیز، به میزان طغیان و نافرمانی خداوند که از آن به گناه تعبیر می شود، بستگی دارد.
سؤال اساسی که این جا مطرح می شود این است که راه های جلوگیری از گناه چیست؟ به دیگر سخن، چه عواملی می تواند به ما کمک کند تا هیچ گاه مغلوب نفس خویش نشویم؟
1)توجه به علم بی نهایت الهی
قرآن کریم تاکید زیادی بر علم بی نهایت خداوند دارد; بر اساس آیات قرآن کریم، خداوند علیم نه تنها به حقایق عالم، بلکه به اسرار وجود آدمی نیز آگاه است. خداوند عالم به حوادثی که در دورترین نقاط فضای بی کران هستی اتفاق می افتد، آگاهی دارد; او حوادثی را که میلیاردها سال پیش در عالم هستی رخ داده و در پهنه زمان پنهان مانده است، می داند و از حوادثی که در میلیاردها سال آینده رخ خواهددادو درپشت پرده اعصار و قرون از نظرها مخفی است، باخبر است. اگر دانه شنی در بیابان تاریکی در اثر وزش نسیمی جابجا شود، از دید او پنهان نمی ماند. اگر برگ کوچکی دردل جنگل های انبوه از شاخه درختی جدا شود و بر زمین بیفتد، خداوند می بیند. (3) او می داند آنچه از زمین می روید، همچنان که او می داند آنچه که در زمین فرو می رود. (4)
او نه تنها به آفاق و حقایق عالم آگاه است، بلکه به آنچه در درون جان آدمی و در خاطر خاموش او می گذرد، نیز آگاهی دارد. او اسرار قلب ها و آنچه که آدمی دوست ندارد دیگران - حتی دوستان نزدیک و خانواده او - باخبر شوند، می داند. خداوند از رگ گردن ما به ما نزدیک تر است.«ولقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوسو بهی تفسر و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (5) آیا گناهکار نمی داند که خدا او را می بیند و به کار او آگاهی دارد؟«الم یعلم بان الله یری » (6) اوچشم های خیانت کاررامی شناسد وبه آنچه در سینه ها مخفی و پنهان است آگاهی دارد.«یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور» (7)
توجه به آیات قرآن کریم و اعتقاد به این حقیقت که خداوند ناظر اعمال انسان است، آدمی را از گناه باز می دارد. از سوی دیگر، یاد خدا،انسان را مثل کوه استوار می کند و شیطان نمی توانداورافریب دهد;زیراهرگزشیطان به او سلطه ای ندارد. «انی سلطانه علی الذین یتولونه » (8)
مرحوم فشارکی در کتاب عنوان الکلام آورده اند: آهنگری بود که آتش و حرارت آهن بر او تاثیری نداشت; به طوری که با دست، آهن گداخته را می گرفت بدون این که آسیبی به او برسد. من از کار او تعجب کردم و سبب آن را پرسیدم، او ابتدا نمی خواست بگوید ولی با اصرار من چنین تعریف کرد:
«قحطی و گرانی شده بود. من در آن سال غله فراوانی داشتم. در همسایگی من زنی بود که با چند یتیم زندگی می کرد. زندگی بر آن ها سخت شد. آن زن آمد به من گفت: بچه هایم دارند از گرسنگی می میرند; در حق من لطف نموده قدری غله به فرزندان من بده. من دیدم او زنی صاحب جمال است. گفتم: اگر تسلیم من شوی به تو غله می دهم. آن زن این را شنید و از عفتی که داشت پی کار خود رفت. ولی فردا از ناچاری دوباره آمد و من همان خواست خودم را تکرار کردم. روز سوم آمد و گفت: رعایت همسایگی را نموده بر اطفال بی پدر من رحم کن و قدری غله به ما بده. گفتم: ای زن حرف همان است که گفتم. وقتی راه چاره را مسدود دید،گفت: شرطی دارد. گفتم: هر شرطی باشد می پذیرم. گفت: مرا به جایی ببری که غیر از من و تو کسی نباشد. پذیرفتم. وقتی را معین کرده او را به حجره خود بردم. اما دیدم او پریشان است و از ترس می لرزد. گفتم: ترا چه می شود؟گفت:توبه عهدخود وفا نکردی گفتم: غیر از من و تو که کسی این جا نیست. گفت: چگونه خانه خلوت است، حال آن که صاحب خانه خداوند عالم و فرشتگان درگاه او بر ما عالم و حاضراند؟! چون آن زن این را گفت، آتش شهوتم خاموش شد. او در حق من دعا کرد و گفت: خداوند آتش دنیا و آخرت را بر تو خاموش نماید. دعای آن زن در حق من دردنیامستجاب شده است،امیدوارم در آخرت نیزآتش آخرت بر من خاموش شده باشد». (9)
انسان در نزد اشخاص بزرگ و مهم هرگز گناه نمی کند و سعی می کند محبت او را به خود جلب کند اما چرا در پیشگاه خداوند بزرگ که خالق همه چیز است، گناه می کند؟!
اسحاق بن عمارمی گوید امام صادق علیه السلام به من فرمود: «ای اسحاق چنان از خدا بترس که گویاتو رامی بیندو اگر تو او را نمی بینی، او تو را می بیند و اگر معتقد باشی که او تو را نمی بیند، کافر شده ای. و اگر بدانی که او تو را می بیند و با این حال او را نافرمانی کنی، تو او را جزء پست ترین بینندگان به خود قرار داده ای ». (10)
حضرت علی علیه السلام نیز می فرماید: «از معصیت خدا در جاهای پوشیده و خلوت بپرهیزید; زیرا خداوندی که امروز شاهد اعمال شماست، فردا قاضی و حاکم است ».
خداوند متعال در آیات متعددی از قرآن کریم بارها و بارها بر این مطلب تاکید نموده (11) و در نهایت فرموده است: «آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزی است؟» (12)
«داوود رقی » می گوید: از امام صادق علیه السلام تفسیر آیه «و لمن خاف مقام ربه جنتان » را پرسیدم. حضرت فرمودند: «کسی که معتقد باشد خداوند او را می بیند و سخنش را می شنود و به نیک و بد کارهایش آگاه است (و این عقیده وی را از کارهای زشت باز دارد)، وی همان کسی است که از مقام پروردگارش خوف دارد و خواه ناخواه خود را از سرکشی و خودسری باز می دارد.» (13)
2) توجه به علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
ما نه فقط در محضر خداوند متعال هستیم و خالق متعال ما را می بیند و شاهد بر اعمال ماست، بلکه در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز هستیم. قرآن کریم در این باره می فرماید: «قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون »; (14) یعنی پیامبر، به مردم بگو هر کاری که می خواهید انجام دهید ولی بدانید که خداوند، پیامبر خدا و مؤمنان می بینند.
اعمال انسان یا نهانی و سری و یا علنی و آشکار است; به عبارت دیگر، یا در نهان خانه قلب خطور می کند که غیب است و یا بر زبان و اعضا و جوارح آشکار می شود که شهادت است و همان طور که خدای سبحان عالم غیب و شهادت است، رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز که مظهر آن عالم ذاتی است از غیب و شهود با خبر است. او نه تنها شاهد مردم عصر خودش و امتش تا روز قیامت و همه امت های گذشته است، بلکه شاهد انبیا و اولیای الهی هم هست; یعنی تمام افراد بشر خواه امت ها و خواه انبیا همه مشهود رسول اکرم اند.
این مطلب درچندجای قرآن کریم آمده است. ازجمله خدای سبحان در قرآن کریم می فرماید:
«ما از انبیاء بزرگ (انبیاء صاحبان شرایع) پیمان گرفتیم که برنامه های ما را به مردم ابلاغ نمایند و از مردم پیمان گرفتیم که این برنامه ها را بپذیرند و نتیجه این باشد که از صدق صادقین سؤال شود.» (15)
متاسفانه آدمی به این معارف بلند قرآن کریم توجه ندارد. به همین سبب به جای آن که قرآن و پیامبر در روز قیامت شفیع او باشند، شاکی او می شوند. قرآن کریم به این مطلب اشاره کرده و می فرماید: «در آن روز پیامبر خدا می فرماید ای پروردگار من! امت من به معارف قرآن عمل نکردند.» (16)
هم چنین در روایات زیادی آمده است که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله برمااشراف کامل دارند و ما در محضراو هستیم و اعمال ما بر حضرت عرضه می شوند; وقتی حضرت کار نیکویی را از امت خود مشاهده فرمایند، خوشحال و مسرور می گردند و به همان نسبت اگر شاهد رفتار زشتی از امت خود باشند، غمگین می شوند.
از ابوبصیر نقل است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «اعمال بندگان هر روز صبح بر پیامبر خدا عرضه می شود; اعمال نیک و اعمال بد و این همان کلام خداست که فرمود: هر چه می خواهید انجام دهید، ولی بدانید که اعمال شما را خدا و پیامبر خدا می بینند.» (17)
سماعة ابن مهران می گوید: امام صادق علیه السلام پیوسته به ما می فرمود: چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را آزار و اذیت می کنید؟ کسی به حضرت عرضه داشت: ما چگونه رسول خدا را آزار می دهیم؟ فرمودند: «آیا نمی دانید که اعمال شما بر او عرضه می شود و اگر در آن معصیتی ببیند اذیت می شود؟ پس با گناه خود او را آزار ندهید و بلکه با کردار نیک خود او را مسرور سازید.» (18)
بسیار اتفاق می افتاد که پیامبر صلی الله علیه و آله به اصحاب خود می فرمودند:من بگویم شما برای چه آمده اید و سؤالتان چیست و یا شما می گویید؟ اصحاب عرض می کردند: یا رسول الله شما بفرمایید. و بعد حضرت ابتدا سؤال آن ها را مطرح می فرمودند و بعد پاسخ می دادند. (19)
دلیل دیگر بر علم پیامبر صلی الله علیه و آله، پیش گویی های آن حضرت در خصوص حوادث گوناگون است که تمام آن ها یا در زمان حیات ایشان و یا پس از رحلتشان تحقق یافته است.
هم چنین داستان های زیادی درباب آگاهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از خصوصی ترین زوایای زندگی اصحاب نقل شده است که در اینجابه یکی از آن ها اشاره می کنیم:
در جنگ بدر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دینارهایی را که عباس به همراه داشت از او طلب کرد. عباس گفت: یا رسول الله غیر از این ها پولی ندارم. حضرت فرمود: پس آن پولی که پیش ام الفضل مخفی کردی چیست؟ عباس گفت: شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و تو فرستاده او هستی; زیرا احدی از این قضیه اطلاع نداشت. (20)
بنابراین، بر اساس قرآن کریم و روایات شریفه و حوادث تاریخی، شکی نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله محیط بر ماست و بر اعمال ما می نگرد و بر زوایای وجودی ما آگاهی دارد و در روز قیامت به آنچه که دیده است شهادت می دهد. آیا اگر کسی واقعا به این مطلب توجه داشته باشد ممکن است خود را با گناه آلوده کند؟ پس تا فرصتی باقی است بیاییم به معارف قرآن عمل کنیم و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را حاضر و ناظر بر اعمال خود ببینیم و از انجام گناه بپرهیزیم.
ادامه دارد. . .
پی نوشت ها:
1- در معراج، جبرئیل امین به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: لو دنوت انملة لحترقت; اگر اندکی نزدیک شوم می سوزم.
2- «اولئک کالانعام بل هم اضل »
3- انعام: 59
4- حدید: 4
5- ق: 14
6- علق: 14
7- وافر: 19
8- نحل: 100
9- مرحوم فشارکی، عنوان الکلام، ص 158
10- اصول کافی، ج 3، ص 110
11- نساء: 41، مائده: 117، انعام 19، فصلت: 53، بروج: 9
12- فصلت: 53
13- بحارالانوار، ج 70، ص 356 - 364
14- توبه: 105
15- احزاب: 8 - 7
16- فرقان: 30
18و17-اصول کافی،ج 1،ص 219/بحارالانوار،ج 17،ص 131
19- بحارالانوار، ج 18، باب 11
20- بحارالانوار، ج 28، ص 105 - 106، حدیث 2
بحث افضلیت در باب امامت در دو مورد مطرح می شود؛ یکی در باب امامت عامّه و دیگری در باب امامت خاصّه. در امامت عامّه آن جا که از صفات و ویژگی های امام بحث می شود، از افضلیت به عنوان یکی از بایستگی های امام سخن به میان می آید و در امامت خاصّه سخن در این باره است که پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چه کسی بر دیگران افضلیت داشته و خلیفه پیامبر و پیشوای مسلمانان بوده است؟
در این نوشتار به بررسی افضلیت به عنوان یکی از شرط های امامت و بایستگی های امام خواهیم پرداخت و افضلیت در امامت خاصّه را در نوشتاری دیگر به پژوهش خواهیم گذاشت.
درباره افضلیت به عنوان یکی از صفات و بایستگی های امام دیدگاه های گوناگونی مطرح شده است.
1ـ متکلمان شیعه امامیه افضلیت را یکی از شرایط مهم امام می دانند و در این باره هیچ استثنایی را نمی پذیرند.
2ـ برخی از متکلمان اسلامی چون قاضی ابوبکر باقلانی افضلیت را از شرایط امام می دانند، ولی بر این باورند که هرگاه انتخاب امامت افضل میان مسلمانان اختلاف و نزاع پدید آورد، از آن صرف نظر می شود، و امامت مفضول مشروع و لازم خواهد بود.
3ـ عده ای از متکلمان معتزله، امامت افضل را ارجح و اولی می دانند؛ نه واجب و لازم. آن ها بر این باورند که ممکن است این اولویت با موانعی روبرو شود؛ مانند آن که انتخاب افضل به امامت درگیری و اختلاف میان مسلمانان را باعث شود. در چنین شرایطی امامت غیر افضل اولویت خواهد داشت.
4ـ گروهی از متکلمان اسلامی چون برخی از معتزله، اشاعره و دیگران، امامت افضل را نه لازم می دانند و نه اولی. یعنی افضلیت از نظر آنان نه شرط مشروعیت امامت است و نه شرط کمال آن.
نظریه پذیرفته شده در این نوشتار همان نظریه نخست است که با تبیین و اثبات آن نادرستی نظریه های دیگر روشن خواهد شد. با این حال ما پس از بررسی دلیل های نظریه نخست و پاسخ گویی به ایرادهایی که بر آن وارد شده است، دیدگاه دوم را نیز بررسی خواهیم کرد.
همان گونه که اشاره شد شیعه امامیه به افضلیت مطلق در باب امامت معتقد است. افضلیت در سخنان متکلمان امامیه در دو معنا به کار رفته است: یکی افضلیت در صفات کمال انسانی، مانند: علم، عدالت، شجاعت، پارسایی و مانند آن ـ یعنی امام باید در ویژگی هایی که از شرایط امامت به شمار می رود بر دیگران برتری داشته باشد ـ و دیگری افضلیت در عبادت و بهره مندی از پاداش الهی.
اینک نمونه هایی از سخنان متکلمان امامیه را درباره لزوم افضلیت امام یادآور می شویم، آن گاه سخن برخی از آنان را که دو معنای یاد شده را را به صورت آشکار بیان کرده اند، از نظر می گذرانیم.
1ـ ابواسحاق نوبختی (قرن چهارم هجری) در این باره گفته است: «و واجب فی الامام انّه افضل بالعلم والشجاعة والزهد لقبح تقدیم المفضول علی الفاضل؛ امام باید در علم، شجاعت و زهد بر دیگران برتری داشته باشد؛ زیرا تقدیم مفضول بر فاضل قبیح است».
پیشگاه خداوند بیشتر از همگان است؛ «ان یکون افضلهم و اکثرهم ثوابا.»
گفتنی است که وی اعلم بودن امام به احکام شریعت، روش رهبری، تدبیر سیاسی و شجاع تر بودن را نیز از بایستگی های امام دانسته و گفته است:
«و من صفاته ان یکون اعلم الأمة باحکام الشریعة و بوجوه السیاسة والتدبیر، و منها ان یکون أشجعهم.»
ابوالصلاح حلبی نیز چنین گفته است:
«پیشوای امت اسلامی باید آگاه ترین افراد به آیین سیاست و رهبری باشد، زیرا تقدیم مفضول بر فاضل در آن چه که فاضل بر مفضول برتری دارد، قبیح است. به همین دلیل باید به حسب ظاهر بر آنان برتری داشته باشد و از ثواب بیشتری برخوردار باشد؛ زیرا بزرگداشت وی بر امت واجب است و بزرگداشت گونه ای از پاداش است. پس برخوردار شدن از چنین بزرگداشت ویژه ای مستلزم آن است که وی در پاداش بر همگان برتری داشته باشد.
صفات پیشوای دیگران است».
خواجه نصیرالدین طوسی گفته است: امام باید از هر یک از افراد تحت فرمان خود برتر، سخاوتمندتر و شجاع تر باشد. حاصل آن که وی باید در آنچه از کمالات انسانی به شمار می رود کامل تر از دیگران باشد، زیرا او بر همگان مقدم است و از نظر عقل مقدم داشتن فردی بر کسانی که کامل تر از اویند، قبیح است. وی در عبارتی دیگر افضلیت در معنای مقرّب تر بودن در پیشگاه خداوند و برخورداری از پیشترین پاداش را نیز از اوصاف و شرایط امام دانسته است و همان دلیلی که در وصف پیشین آورده است را در این باره نیز یادآور شده است.
داشته باشد، زیرا عقل پیش انداختن کسی را بر افرادی که بر او برتری دارند، قبیح می شمارد.
بیان وجوب افضلیت امام گفته است:
و یدخل تحت هذا الحکم کون الامام افضل فی العلم والدین والکرم و الشجاعة و جمیع الفضائل النفسانیة والبدنیة.
افضلیت امام داخل است.
از عبارت های یاد شده به دست می آید که از نظر شیعه امامیه افضلیت لازم برای امام دامنه ای گسترده دارد و همه فضیلت های انسانی که در راستای اهداف امامت و مسئولیت های امام قرار دارد را شامل می شود.
برخی از متکلمان برای افضلیت دو معنا یا دو کاربرد نام برده اند: یکی افضلیت به معنای برتری در نزدیکی به خداوند و برخورداری از پاداش الهی بیشتر و دیگری به معنای برتری در کمالات انسانی، به ویژه کمالاتی که با فلسفه و هدف های امامت هم سو است. شیخ سدیدالدین حمصی در این باره گفته است: افضلیت در دو معنا به کار می رود:
1ـ مقرب تر بودن در پیشگاه خداوند و برخورداری از پاداش الهی بیشتر؛ اکثرهم ثوابا عنداللّه.
2ـ برتری در دارابودن شرایط کمال، مانند علم، شجاعت، بخشندگی و دیگر ویژگی هایی که امام در آن ها پیشوای مردم به شمار می رود؛ کونه افضل منهم فی الظاهر و فیما هو متقدم علیهم فیه.
محقق حلّی نیز گفته است:
افضلیت دو معنا دارد: یکی برخورداری از پاداش اخروی بیشتر و دیگری برتری در ویژگی های آن چه که امام در آن امور پیشوایی مردم را بر عهده دارد. مانند دانایی و شجاعت.
از آنان معنای اول را نیز مطرح کرده اند.
متکلمان امامیه از طریق عقل و وحی لزوم افضلیت امام را استدلال کرده اند که ما در این جا دلایل آنان و ایرادهایی که بر آن وارد شده است را ارزیابی می کنیم.
یادآور می شویم که برخی از این دلایل افضلیت به معنای برتری در کمالات انسانی را در بر می گیرند و برخی دیگر از افضلیت به معنای استحقاق بیشتر در برخورداری از پاداش های الهی و مقرب تر بودن نزد خداوند سخن می گویند. نخست دلایل افضلیت به معنای برتری در کمالات را بررسی می کنیم، آن گاه به بررسی افضلیت به معنای برتری در برخورداری از پاداش الهی خواهیم پرداخت.
مشهورترین دلیل عقلی متکلمان امامیه بر لزوم برتری امام بر افراد تحت رهبری این است که از نظر عقل، امامت مفضول بر افضل قبیح است. اکنون اگر نصب امام را فعل خداوند بدانیم، خداوند از انجام فعل قبیح منزه است. بنابراین، مفضول را به امامت نصب نمی کند. و اگر تعیین امام را فعل مکلفان بدانیم آنان نیز بر گزینش مفضول به امامت مجاز نیستند؛ زیرا مجاز بودن آنان در گرو آن است که خداوند چنین گزینشی را مجاز بشمارد، در حالی که مجاز شمردن امر قبیح بر خداوند روا نیست.
بنابراین، خواه تعیین امام را فعل خداوند بدانیم خواه فعل مکلّفان، امامت مفضول مردود است؛ زیرا این کار از نظر عقل ناپسند است و خداوند از هر گونه فعل ناروایی پیراسته است. بنابراین، اگر امام را منصوب از جانب خداوند بدانیم، به طور قطع خداوند فرد افضل را به امامت بر خواهد گزید و اگر امام را برگزیده مکلفان بدانیم، خداوند گزینش غیر افضل را که قبیح است مشروع نمی داند؛ زیرا خداوند به فعل قبیح فرمان نمی دهد؛ انّ اللّه لایأمر بالفحشاء.
بر مردم برتر باشد: «ولابد من کونه أفضلهم ظاهرا لهذا الوجه بعینه»
خواجه نصیرالدین طوسی در رساله امامت در این باره گفته است:
«امام باید بر یکایک افراد تحت رهبری خود برتری داشته باشد (یعنی) باید شجاع تر و سخاوتمندتر باشد و در یک کلام باید در آن چه که از کمالات انسانی به شمار می آید، کامل تر از دیگران باشد؛ زیرا وی پیشوای آنان است، و پیشوایی فرد بر کسی که کامل تر از او است، قبیح است».
توضیح این استدلال این است که در سنجش میان امام و مردم در باره فضایل و کمالات انسانی به سه دیدگاه می توان رسید:
1ـ امام در کمالات و فضایل بر مردم برتری دارد.
2ـ امام در فضایل و کمالات نسبت به دیگران مفضول است.
3ـ امام با مردم در فضایل و کمالات مساوی است.
از فرض های یاد شده، فرض دوم و سوم باطل است؛ زیرا لازمه فرض دوم تقدیم مرجوح بر راجح است که قبیح است، و لازمه فرض سوم ترجیح بلامرجح است که آن هم قبیح می باشد. بنابراین فرض نخست متعین خواهد بود.
ابن میثم بحرانی درباره لزوم برتری امام بر دیگران در کمالات نفسانی گفته است: «لانّ تقدیم الناقص علی من هو اکمل منه قبیح عقلا» زیرا مقدم داشتن فردی که در کمالات نفسانی ناقص است بر کسی که کامل تر از او است از نظر عقل قبیح است».
حکیم لاهیجی استدلال یاد شده را در قالب قیاس استثنایی ریخته و این گونه آورده است:
هرگاه تقدیم مفضول واحدالمتساویین قبیح باشد افضلیت امام واجب است؛ چه امامت مستلزم است مر تقدیم را، لیکن مقدم حق است. پس تالی حق باشد و هوالمطلوب.
می شود، تالی نیز حق است؛ یعنی افضلیت امام واجب است.
مطلب دیگری که در قیاس استثنایی باید اثبات شود ملازمه میان مقدم و تالی است، عبارت «چه امامت مستلزم است مر تقدیم را» در کلام حکیم لاهیجی بیانگر ملازمه است؛ یعنی در باب امامت، امام بر مردم مقدم می گردد. بنابراین، چون تقدیم مفضول بر افضل و تقدیم یکی از دو فرد مساوی بر دیگری قبیح است و از طرفی امام بر مردم مقدم می گردد، پس امام باید افضل باشد.
منکران لزوم افضلیت امام بر این استدلال ایرادهایی وارد کرده اند. این اشکال ها را قاضی عبدالجبار معتزلی در کتاب «المغنی» شرح داده است. متکلمان اشعری نیز همه یا برخی از آن ها را در کتاب های کلامی خود آورده اند.
در این جا به نقل و بررسی این ایرادها می پردازیم.
نخستین ایرادی که عبدالجبار بر این استدلال وارد کرده این است که شرط افضلیت از شرایطی نیست که از طریق عقل بر آن استدلال شود. به باور وی شرط عقلی آن است که امامت بر آن استوار است مانند عالم بودن امام به احکام شریعت و آیین رهبری. هرگاه شرطی از این گونه نباشد باید از طریق دلیل نقلی اثبات شود.
مالایطاق را قبیح می شمارد، مقدم داشتن مفضول بر افضل را نیز ناروا می داند.
سعدالدین تفتازانی در نقد این استدلال گفته است اگر مقصود از قبح تقدیم مفضول بر افضل این است که ارتکاب آن سبب استحقاق مذمت و کیفر نزد خداوند است، قبح به این معنا ثابت نیست و اگر مقصود این است که این کار با روش عقلا هم آهنگی ندارد، این معنا مدعای شما را اثبات نمی کند (زیرا مسأله امامت از مسایل دینی است نه یک امر عادی و عقلانی صرف).
در این که آیا نزاع در مسئله حسن و قبح عقلی پاداش و کیفر اخروی را در بر می گیرد یا نه اختلاف نظر است. اشاعره برای آن که بتوانند نظریه نادرست خود مبنی بر انکار حسن و قبح عقلی را توجیه کنند، برای حسن و قبح سه معنا ذکر کرده اند که عبارتند از:
1ـ حسن و قبح به معنای کمال و نقص که مربوط به صفات است نه افعال.
2ـ حسن و قبح به معنای موافقت و مخالفت با یک غرض که مربوط به افعال است.
3ـ حسن و قبح به معنای استحقاق پاداش یا کیفر اخروی.
آنان گفته اند حسن و قبح در دو مورد نخست عقلی است، ولی در مورد سوم عقلی نیست؛ زیرا درک پاداش و کیفر اخروی از توان عقل بیرون است و فقط از طریق شرع می توان آن را درک کرد.
بدان که فعل اختیاری منصف شود به حسن و قبح مانند عدل و احسان و ظلم و عدوان. شک نیست که معنی حسن عدل مثلاً آن است که فاعل آن مستحق تحسین گردد و سزاوار جزای خیر شود، و جزای خیر چون از خدای تعالی باشد آن را ثواب گویند. همچنین معنی قبح ظلم مثلاً آن است که مرتکب آن مستحق مذمت و ملامت شود و سزاوار جزای بد گردد و جزای بد چون از (جانب) حق سبحانه و تعالی، صادر شود آن را عقاب خوانند... چه استحقاق جزا اعم است از این که از جانب خالق باشد یا از جانب خلق.
اشکال دیگری که بر استدلال پیشین وارد شده این است که افضلیت مستلزم ارجحیت نیست؛ زیرا چه بسا فردی که در آگاهی به احکام شریعت یا عبادت و زهد بر دیگران برتری دارد، ولی از آگاهی و توانایی لازم برای تدبیر امور سیاسی جامعه و امامت و رهبری امت اسلامی برخوردار نیست. بر عکس، فردی که در علم و عبادت مفضول است نه افضل، در مدیریت و رهبری سیاسی جامعه از توانمندی بالایی برخوردار است، در نتیجه امامت او ارجح خواهد بود.
قاضی عضدالدین ایجی در تصویر اشکال یاد شده چنین گفته است:
لعلّه اصلح للامامة من الفاضل، اذالمعتبر فی ولایة کل امر معرفة مصالحه و مفاسده و قوّة القیام بلوازمه و ربّ مفضول فی علمه و عمله هو بالزعامة والریاسة اعرف و بشرائطهما أقوم امامت و رهبری آگاه تر و از شرایط بهتری برخوردار است.
سعدالدین تفتازانی نیز در آثار کلامی خود اشکال یاد شده را باز گفته است. مولوی حافظ محمدعبدالعزیز از متکلمان ماتریدیه نیز اشکال یاد شده را چنین بیان کرده است:
انّ اعظم مدار السلطنة علی المهارة بأمور الدنیا لاعلی المهارة بالعلم الشرعی و کثرة العبادة
بزرگ ترین شرط سلطنت و حکومت مهارت در امور دنیا است، نه مهارت در علوم شرعی و عبادت بیشتر.
فضل بن روزبهان اشعری نیز در کتابی که بر رد کتاب «نهج الحق و کشف الصدق» علامه حلی نوشته است، اشکال مزبور را بازگو کرده است. وی برای افضلیت سه معنای زیر را آورده است:
1ـ برتری در حسب، نسب، شرافت، شجاعت و علم به احکام شریعت.
2ـ برتری در پاداش الهی و اخروی.
3ـ برتری در حفظ اسلام و تدبیر مملکت اسلامی.
سپس گفته است دو معنای اول و دوم در امامت شرط نیست؛ زیرا به وظایف و اهداف امامت مربوط نمی باشد، و معنای سوم نیز، اگر چه مربوط به فلسفه امامت است، ولی در آن افضلیت شرط لازم نیست، و تنها در حد اولویت مطرح است.
الف) برجسته کردن بعد سیاسی امامت از یک سو و کم اهمیت جلوه دادن بعد معنوی و شرعی آن از سوی دیگر با تعریف مشهور امامت ـ که شیعه و اهل سنت هر دو آن را پذیرفته اند ـ سازگاری ندارد. در این تعریف از امامت به عنوان رهبری عمومی امت اسلامی در امور دنیوی و دینی یاد شده است. بی شک، علم به احکام شریعت و عمل به آن ها در رهبری دینی مسلمانان نقش تعیین کننده ای دارد.
به دیگر سخن، حتی اگر تبیین معارف و احکام شریعت را از اهداف امامت ندانیم، برقراری امنیّت و عدالت در جامعه اسلامی بر اساس احکام شریعت و با الگوی فرهنگی و معنوی اسلام بدون این که امام در حوزه علم و عمل، پیشتاز باشد، به دست نخواهد آمد.
ب) پیش فرض اشکال یاد شده این است که افضلیت مورد بحث در باب امامت، افضلیت در علم به احکام شریعت و عمل عبادی است. از این رو، آن را با افضلیت در رهبری و مدیریت سیاسی مقایسه کرده اند، آن گاه افضلیت به معنای دوم را بر افضلیت به معنای نخست ترجیح داده اند که این پیش فرض، گفته ای استوار و منطقی نیست؛ چرا که قدر مسلّم از افضلیت در باب امامت افضلیت در صفاتی است که وجود آن ها برای امام لازم است.
علم به احکام شریعت، توانایی و کفایت در رهبری، پارسایی و عدالت پیشگی، شجاعت و استواری از ویژگی هایی است که بیشتر متکلمان مذاهب گوناگون اسلامی برای امام لازم شمرده اند. چون امام در صفات یاد شده دیگران را رهبری می کند، از آن جا که امامت مفضول بر افضل قبیح است، باید در این صفات بر دیگران برتری داشته باشد.
سید مرتضی در این باره گفتار سنجیده و استواری دارد که یادآور می شویم:
کسی که از نظر علم و سیاست ناقص یا فاقد شجاعت باشد، یا به شتاب زدگی و تندخویی و بخل شدید شناخته شده باشد، به صورت مطلق افضل شناخته نمی شود. و ما افضلیت در همه صفاتی که رعایت آن ها در امامت لازم است را لازم دانسته ایم، بنابراین، کسی که در یک صفت افضل و در صفت دیگر مفضول باشد، افضل مطلق که در باب امامت مقصود است، نخواهد بود.
ناپسندی یافت شود مانند این که فردی تندخو، شتابزده و بخیل باشد.
در رهبری دینی جامعه اسلامی نقشی تعیین کننده دارند.
گفته شده است که نظریه افضلیت در امامت با نمونه هایی که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفا در باره تعیین امام یا فرماندهان سپاه رخ داده است سازگاری ندارد و چون در درستی آن نمونه ها تردیدی نیست، نظریه افضلیت نادرست خواهد بود.
نمونه هایی که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رخ داده است، یکی برمی گردد به فرماندهی زیدبن حارثه که پیامبر صلی الله علیه و آله فرماندهی سپاه اسلام را در جنگ موته به او سپرد، در حالی که در سپاه اسلام کسانی چون جعفر بن ابی طالب (جعفر طیار) حضور داشتند. دیگری، فرماندهی اسامة بن زید بر عموم مسلمانان در روزهای پایانی زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله . و نمونه ای که در عصر خلفا روی داد این بود که عمر سرنوشت خلافت را به شورای شش نفره واگذار کرد، در حالی که در میان آنان علی بن ابی طالب و عثمان که بر دیگر اعضا برتری داشتند، نیز بودند. هرگاه افضلیت امام امری لازم بود خلیفه چنین تصمیمی نمی گرفت، به ویژه آن که مسلمانان نیز با تصمیم وی مخالفت نکردند.
در مورد فرماندهی زیدبن حارثه بر سپاه اسلام در جنگ موته، اگرچه مشهور این است که زید فرمانده نخست بود و جعفر فرمانده دوم، ولی قول دیگر این است که جعفر نخستین فرمانده و زید فرمانده دوم بود. گذشته از این، در فرماندهی سپاه افضلیت مطلق شرط نیست، بلکه افضلیت در آن چه به امر جنگ و مبارزه با مربوط می شود، کافی است و قطعا زید از چنین برتری برخوردار بوده است که پیامبر صلی الله علیه و آله او را به فرماندهی سپاه اسلام برگزید.
در باره اسامة بن زید، اگرچه ظاهر خطاب هایی که از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده است مانند «جهزوا جیش اسامة» عمومیت دارد، ولی شرط افضلیت مخصص عمومیت یاد شده خواهد بود. از طرف دیگر، در این باره نیز افضلیت مطلق شرط نیست و از آن جا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به فرماندهی سپاه اسلام برگزیده است، به یقین شرط افضلیت در آن مورد را داشته است.
عمل صحابه را بدون استثنا به عنوان حجت شرعی پذیرا شویم.
هیچ یک از دو مطلب مزبور از نظر شیعه امامیه پذیرفته نیست. چرا که خود تفتازانی پس از نقل استدلال یاد شده گفته است: این استدلال و مانند آن برای اهل سنت اعتبار دارد نه برای شیعه که تعیین امام را فعل حق می داند نه فعل خلق.
از جمله دلایل قرآنی لزوم افضلیت امام بر دیگران، آیه 35 سوره یونس است که می فرماید:
اَفَمَنْ یَهْدِی اِلَی الْحَقَّ اَحَقَّ أنْ یُتَّبِعُ اَمَّنْ لایَهِدِّی اِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ
آیا کسی که هدایتگر به سوی حق است سزاوارتر است که پیروی شود یا کسی که خود از هدایت بی بهره است؛ مگر آن که از سوی دیگران هدایت شود، شما چه منطقی دارید و چگونه داوری می کنید؟
در این آیه کریمه در باره هدایت دو گزینه با یکدیگر مقایسه شده اند: گزینه اول مربوط به کسی است که خود از هدایت برخوردار است و به هدایتگری دیگران نیاز ندارد، بلکه دیگران را به حق هدایت می کند؛ یعنی از هدایت ویژه الهی برخوردار است.
دیگری کسی است که هدایتگر به حق نیست مگر آن که دیگران او را هدایت کنند. بنابراین، دو گزینه یاد شده در این که از هدایت بهره مند می باشند و نقش هدایتگری دارند یکسانند، ولی در این که در بهره مندی از هدایت به هدایتگری دیگران نیاز دارند یا از هدایت ویژه الهی برخوردارند و نیازی به هدایت دیگران ندارند، متفاوت می باشند.
از این دو گزینه، گزینه نخست بر دوم برتری دارد و خرد و وجدان انسانی آن را می پسندد. جمله «فما لکم کیف تحکمون» بیانگر این مطلب است؛ یعنی اگر جز این داوری شود، بر خلاف حکم خرد و وجدان است، طبعا چنین داوری مورد پسند خداوند که آفریدگار خرد و وجدان است نخواهد بود.
این استدلال در سخنان برخی از متکلمان امامیه آمده است؛ علامه حلّی در آثار کلامی گوناگون خویش آن را یادآور شده است. در کتاب نهج المسترشدین گفته است: امام باید بر مردم تحت رهبری خود برتری داشته باشد؛ زیرا تقدیم مفضول بر فاضل قبیح است. به دلیل کلام خداوند متعال که فرموده است «افمن یهدی الی الحق احق ان یُتَّبَعَ امّن لایَهِدّی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون»است.
دو حوزه مصالح دینی و دنیوی را در بر می گیرد.
آری، امام در ابلاغ وحی الهی به بشر مسئولیتی ندارد؛ چرا که او آورنده شریعت آسمانی نیست، ولی مسئولیت حفظ دین و رعایت مصالح مادی و معنوی امت اسلامی بر عهده او است. در این زمینه ها او هدایت گر مردم است و در نتیجه مصداق روشن آیه کریمه «افمن یهدی الی الحق احقّ ان یتبع...» خواهد بود.
شگفت آورتر از سخن تفتازانی، کلامی است که فضل بن روزبهای اشعری در این باره گفته است، وی به استدلال علامه حلّی به آیه یاد شده در افضلیت امام چنین پاسخ گفته است: «مفاد آیه این است که هدایتگر و گمراه کننده و هدایت یافته و گمراه یکسان نیستند، و این امری است مسلّم» (و به موضوع بحث ما که افضل و غیرافضل در اصل فضیلت یکسانند و هر دو هدایت یافته اند ربطی ندارد).
سخن فضل با ظاهر آیه کریمه هم آهنگ نیست؛ زیرا آیه کریمه دو مورد را با یکدیگر مقایسه کرده است:
1ـ کسی که دیگران را به حق هدایت می کند.
2ـ کسی که از هدایت افاضی و ذاتی برخوردار نیست و باید از دیگران هدایت جویی کند.
روشن است که در نقطه مقابل مورد اول کسی قرار داد که به سوی حق هدایت نمی کند. حال یا اصلاً هدایتگر نیست، یا هدایتگر به حق نیست، ولی در نقطه مقابل مورد دوم کسی قرار دارد که از هدایت ذاتی و افاضی بهره ندارد، حال یا اصلاً از هدایت بهره ندارد و یا این که باید از دیگران کسب هدایت کند.
حاصل آن که جمله «أفمن یهدی الی الحق» درباره فردی است که از هدایت افاضی و ذاتی برخوردار است و دیگران را به حق هدایت می کند و جمله «اَمّن لایهدی الا أن یهدی» درباره کسی است که از هدایت افاضی و ذاتی بهره مند نیست، البته این با گمراه بودن ملازم نیست؛ زیرا ممکن است فردی هدایت یافته باشد، ولی از هدایت ذاتی (عصمت) بی بهره باشد. بنابراین، آیه کریمه پیروی از معصوم را بر غیرمعصوم برتر می داند؛ نه این که مهتدی را بر گمراه مقدم می شمارد.
در حدیثی که از امام رضا علیه السلام روایت شده است، فلسفه امامت، ویژگی ها و جایگاه والای امام به تفصیل بیان شده است. آوردن فرازهایی از آن حدیث در این جا آموزنده و راهگشا خواهد بود:
1ـ آیا مردم ارزش و منزلت امامت و جایگاه آن را در امت اسلامی می شناسند تا به گزینش آن دست بزنند. ارزش امامت بیشتر و شأن آن والاتر و جایگاهش بلندتر و درون آن ژرف تر از آن است که خرد انسان ها به آن راه یابد و بشر بتواند با عقل و درک خویش امام را برگزیند. بلندی مقام امامت چنان است که خداوند ابراهیم خلیل را پس از نبوت و دوستی به آن مفتخر ساخت.
2ـ امامت زمام دین، نظام مسلمین، صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. امامت بنیاد بالنده و فرع نمایان اسلام است. تمامیت نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، تقسیم عادلانه سرمایه های عمومی، اجرای احکام و حدود شرعی، پاسداری از مرزهای مملکت اسلامی با امام تحقق می پذیرد.
3ـ امام چونان خورشیدی است که با نور خود جهان را روشن می سازد و کسی را به آن دست رسی نیست. امام آب گوارایی است که تشنگان هدایت را سیراب می سازد. امام دلالت کننده به هدایت و رهاننده از گمراهی است. امام چونان آتشی است بر بلندی که هم راه را به راهروان می نمایاند و هم به کسانی که از او گرمی بخواهند، گرما می بخشد و هر کسی از او جدا شود نابود می شود.
4ـ امام، امین خداوند در میان مردم و حجت پروردگار بر بندگان و جانشین او در جهان است. امام ما را به سوی خداوند فرا می خواند و از حرمت های الهی پاسداری می کند.
5ـ امام، از گناهان، پاکیزه، از عیب ها پیراسته و از علم و حلم ویژه برخوردار است.
6ـ امام یگانه عصر خویش است؛ در دانش و فضایل انسانی نظیر و مانند ندارد. او فضیلت و دانش را از کسی نیاموخته است، بلکه خداوند وهّاب به او ارزانی کرده است.
پس چه کسی می تواند مقام و منزلت امام را بشناسد، تا انتخاب او برایش ممکن باشد؟!
تا این جا سخن این بود که افضلیت به معنای برتری در صفات کمال انسانی است، به ویژه صفاتی که در بارور شدن اهداف امامت نقش کلیدی دارد.
اینک درباره افضلیت به معنای برتری در بهره مندی از پاداش های اخروی و مقرّب تر بودن در پیشگاه ربوبی سخن می گوییم. این معنا از افضلیت مورد توجه متکلمان امامیه نیز قرار گرفته است و از آن به عنوان یکی از ویژگی های امام یاد کرده اند. در این جا دلایل آنان را در این باره نقل و بررسی می کنیم.
یکی از راه های اثبات افضلیت اخروی امام، اثبات عصمت امام است. سید مرتضی در تبیین این استدلال گفته است:
امام رهبری امت اسلامی را در همه امور دینی بر عهده دارد، خواه مربوط به عبادات باشد یا معاملات و دیگر احکام دینی. مقتضای عمومیت امامت و نیز افضلیت امام بر مأموم این است که او در همه شئون رهبری، بر دیگران برتری داشته باشد که عبادات از آن جمله است. لازمه برتری در عبادت، برتری در استحقاق پاداش اخروی است. البته افضلیت در عبادت با معیار کمیت سنجیده نمی شود، بلکه با ملاک کیفیت ارزیابی می گردد؛ یعنی هرچه درجه اخلاص بالاتر باشد، ارزش عبادت بیشتر خواهد بود و عالی ترین درجه اخلاص از آن انسان های معصوم است. از آن جا که طبق ادله عقلی و نقلی امام از صفت عصمت برخوردار است، در عبادت نیز بر دیگران برتری دارد.
افضل است.
رکن دوم این است که این افضلیت تنها جنبه ظاهری ندارد، بلکه امام به دلیل این که معصوم و ظاهر و باطنش هم آهنگ می باشد علاوه بر افضلیت ظاهری از افضلیت باطنی نیز برخوردار است. روشن است کسی که در ظاهر و باطن بر دیگران برتری داشته باشد، از پاداش اخروی بیشتری نیز برخوردار خواهد بود.
امام در همه تکالیف دینی با دیگر مکلفان شریک است، ولی تکلیف ویژه ای نیز دارد؛ چرا که او لطف است در حق دیگران و مسئولیت هدایت آنان را بر عهده دارد و پرداختن به این مسئولیت تلاش و مجاهدت ویژه ای را لازم دارد. پس به حکم این که «افضل الاعمال احمزّها»، امام در برخورداری از پاداش الهی شایستگی بیشتری خواهد داشت.
نتیجه آن که تکلیف بیشتر و سنگین تری که بر عهده امام گذاشته شده است، مقتضی پاداش و ثواب بیشتری برای او خواهد بود.
مکلفان به دست می آورد و در نتیجه وی از پاداش های بیشتری برخوردار خواهد شد.
امامت ادامه نبوت است و به جز آوردن شریعت ـ که به پیامبر اختصاص دارد ـ امامت با نبوت تفاوتی ندارد. همان گونه که پیامبر مسئولیت تبلیغ و تبیین دین، و حفظ آن را بر عهده دارد، امام نیز ـ پس از پیامبر ـ عهده دار این مسئولیت هاست؛ از این روی، امام در عصمت و دیگر صفات کمال مربوط به نبوت با پیامبر یکسان است. پس همان گونه که پیامبر بر دیگران برتری دارد و از پاداش بیشتری برخوردار است، امام نیز چنین است.
در این که تعظیم و تکریم امام و پیروی از او بر همگان واجب است تردیدی نیست. بر این اساس، امام شایسته تعظیم و تکریم ویژه ای است که او را کاملاً از دیگران ممتاز می سازد. از طرفی، از آن جا که امام معصوم است، تعظیم و تکریم یاد شده تنها به جهت ویژگی های ظاهری نیست، که برتری معنوی و اخروی او را در بر نگیرد، بلکه او از آن جهت شایسته چنان تعظیم و تکریم ویژه ای است که در واقع و نفس الامر سرآمد دیگران است و به عبارت دیگر، ظاهر و باطن او هم آهنگ است. این ویژگی از عصمت امام به دست می آید.
از این روی، نمی توان لزوم تعظیم و تکریم امام و وجوب اطاعت و انقیاد از او را با لزوم تعظیم و تکریم والیان و فرماندهان منصوب از سوی امام مقایسه کرد؛ چرا که آن چه در مورد تکریم و تعظیم و پیروی و انقیاد از آنان مطرح است عنوان و موقعیت ظاهری آن ها بدون توجه به برتری واقعی آن هاست، ولی امام با دارابودن صفت عصمت و ظاهر و باطن یکسان شایسته تکریم و تعظیم ویژه است.
از پاداش بیشتری برخوردار است به دست نمی آید.
آری اگر این مقدمه پذیرفته شود که تعظیم و تکریم هر چند از طرف مؤمنان و در دنیا باشد، گونه ای از پاداش الهی است، در آن صورت می توان افضلیت امام را از استدلال یاد شده نتیجه گرفت. صورت استدلال چنین خواهد بود:
امام سزاوار برترین تعظیم و تکریم است.
قرآن که دعوت به تفکر و اندیشه می نماید علاوه بر اینکه راههای لغزش اندیشه را ارائه داده است، منابع تفکر را نیز ارائه داده است، یعنی موضوعاتی که شایسته است انسان در آن موضوعات فکر خویش را به کار اندازد و از آنها به عنوان منابع علم و اطلاع خویش بهره گیری نماید نیز ارائه داده است.
در اسلام به طور کلی با صرف انرژی فکری در مسائلی که نتیجه ای جز خسته کردن فکر ندارد، یعنی راه تحقیق برای انسان در آنها باز نیست، و همچنین مسائلی که فرضا قابل تحقیق باشد فایده ای به حال انسان ندارد مخالفت شده است.
پیغمبر اکرم علمی را که دارا بودن آن سودی نبخشد و نداشتن آن زیانی نرساند بیهوده خواند.اما علومی که راه تحقیق در آنها باز است و بعلاوه سودمند می باشد مورد تایید و تشویق اسلام است.
قرآن کریم سه موضوع برای تفکر مفید و سودمند ارائه می دهد
1.طبیعت
در سراسر قرآن آیات زیادی است که طبیعت یعنی زمین، آسمان، ستارگان، خورشید، ماه ابر، باران، جریان باد، حرکت کشتیها در دریاها، گیاهان، حیوانات و بالاخره هر امر محسوسی را که بشر در اطراف خود می بیند به عنوان موضوعاتی که درباره آن دقیقا باید اندیشید و تفکر و نتیجه گیری کرد یاد کرده است.برای نمونه یک آیه ذکر می کنیم: قل انظروا ماذا فی السموات و الارض (1).
بگو به مردم: دقت و مطالعه کنید، ببینید در آسمانها و زمین چه چیزهایی هست.
2.تاریخ
در قرآن آیات بسیاری است که به مطالعه اقوام گذشته دعوت می کند و آن را مانند یک منبع برای کسب علم معرفی می کند. از نظر قرآن، تاریخ بشر و تحولات آن بر طبق یک سلسله سنن و نوامیس صورت می گیرد، عزتها و ذلتها، و موفقیتها و شکستها، و خوشبختیها و بدبختیهای تاریخی حسابهایی دقیق و منظم دارد و با شناختن آن حسابها و قانونها می توان تاریخ حاضر را تحت فرمان در آورد و به سود سعادت خود و مردم حاضر از آن بهره گیری کرد.اینک یک آیه به عنوان نمونه: قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین .
پیش از شما سنتها و قانونهایی عملا به وقوع پیوسته است.پس در زمین و آثار تاریخی گذشتگان گردش و کاوش کنید و ببینید پایان کار کسانی که حقایقی را که از طریق وحی به آنها عرضه داشتیم دروغ پنداشتند به کجا انجامید.
3.ضمیر انسان
قرآن ضمیر انسانی را به عنوان یک منبع معرفت ویژه نام می برد.از نظر قرآن، سراسر خلقت آیات الهی و علائم و نشانه هایی برای کشف حقیقت است.قرآن از جهان خارج انسان به «آفاق » و از جهان درون انسان به «انفس » تعبیر می کند (2 )و از این راه، اهمیت ویژه ضمیر انسانی را گوشزد می نماید.اصطلاح «آفاق و انفس » در ادبیات اسلامی از همین جا پدید آمده است.
«کانت » فیلسوف آلمانی جمله ای دارد که شهرت جهانی دارد و همان جمله بر لوح قبرش حک شده است.می گوید: «دو چیز است که اعجاب انسان را سخت برمی انگیزد: یکی آسمان پرستاره ای که بالای سر ما قرار گرفته است و دیگر وجدان و ضمیری که در درون ما قرار دارد.»
پی نوشت ها:
..............................................................
1یونس/101. 2.آل عمران/137.