سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه با کسی که از مدارایش ناگزیر است مدارا نمی کند، حکیم نیست . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» فرار شیطان از پیروانش در قیامت‏

انبیا مردم را مى ‏ترساندند از این‏که ظاهرشان خوش، ولى باطنشان آن‏قدر بد و تلخ باشد که حتى شیطان هم از آن‏ها فرار کند.زیرا شیطان در قیامت از دست همه مُریدانش، از بس که بوى تعفن مى‏ دهند، فرار مى‏کند، در حالى ‏که خود او این تلخى ‏ها را به آن‏ها داده است. شیطان روز قیامت حاضر نیست حتى با یکى از دوستان خود بسازد. از این رو مى ‏گوید: موجودیت انسان‏هایى که اهل جهنم شده ‏اند به من ربطى ندارد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 93/11/25 :: ساعت 8:56 صبح )
»» مقام پیامبری اختیاری است یا اجباری؟

 

پذیرفتن مقام نبوت از سوی انبیا اختیاری است یا جبری؟ اگر بگوییم که لیاقت داشتند که به این مقام رسیدند این لیاقت را چه کسی به آنها داده است و با توجه به این که در قرآن آمده است که حضرت آدم بین آب و گل بود و حضرت محمد – صلی الله علیه و آله - پیامبر بود این مسئله چگونه قابل پذیرش است ؟

 

باید دانست که شکل گیری انسان و رفتارهای او، فرآیندی از مجموعه عوامل ژنتیکی، محیطی ، اختیار و قابلیت های خود اوست و هیچ کدام از این سه عنصر را نمی توان نادیده گرفت؛ اما چه بسا نقش یکی کم رنگ و نقش دیگری پررنگ باشد.

 

در آثار اسلامی و تجربیات بشری نیز به این تفاوت ها اشاره شده است؛ به طور مثال، اگر شراب خوار یا سیگاری و یا زناکار فرزنددار شود، به طور طبیعی با فرزند انسانی وارسته و تحصیل کرده تفاوت دارد؛ اما این تمام علت نیست و تأثیرپذیری انسان از نسل های گذشته خود، وضعیت پدر و مادر در هنگام انعقاد نطفه و حتی زمان و غذا و عوامل دیگری نیز مؤثر می باشند. بنابراین چه بسا از فرد وارسته ای، فرزندی ناشایست متولد شود و از فرد تبهکار، فرد شایسته ای متولد شود که نمونه های آن نیز در تاریخ مشاهده شده است.

 

لذا مهم ترین عامل تأثیر گذار، قابلیت و اختیار خود انسان است که می تواند نواقص گذشته پدر و مادر را جبران کند و یا وارستگی و تلاش های تربیتی آنان را تباه سازد.

 

در هر صورت، تفاوت بر اساس یک نظام هندسی مستحکم غیر قابل انکار است و این بر اساس حکمت خداوند و نظام احسن جهان است؛ اما عدالت خداوند اقتضا می کند که از هر کس به تناسب فرآیند عوامل ژنیتکی، محیطی، توانایی و اختیار وی از او در دنیا انتظار داشته باشیم و به همان نسبت در آخرت از او بازخواست خواهد شد. و اما در خصوص پیامبران و امامان _علیهم السلام_ توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:

 

معصومین _علیهم السلام_ به جهت علم خدادادی و اراده شخصی به مقام مصونیت کامل از گناه یعنی عصمت رسیده اند؛ البته اعطای چنین موهبتی، علاوه بر پاداش به خود آنان، لازمه فراهم شدن زمینه هدایت برای سایر انسان ها نیز هست. امام صادق _علیه السلام_ در همین باره می فرماید: «ان الّله اختار من ولد آدم اناسا طهّر میلادهم، و طیّب ابدانهم و حفظهم فی اصلاب الرجال و ارحام النساء، اخرج منهم الانبیاء و الرسل، فهم ازکی فروع آدم؛ ففعل ذلک لا لأمر استحقوه من الّله عزوجل و لکن علم الّله منهم حین ذرأهم انّهم یطیعونه و یعبدونه و لا یشرکون به شیئا فهو لا بالطاعة نالو من الّله الکرامه و المنزلة الرفیعة عنده1؛ به درستی که خداوند متعال، انسان هایی را از فرزندان آدم انتخاب کرد و تولد آنها را پاک و بدن های آنان را پاکیزه گردانید و آنها را در پشت مردان و رحم زنان در حفظ خویش قرار داد؛ نه به جهت طلبی که از خداوند داشته باشند؛ بلکه از آن جا که خداوند، در هنگام خلقت می دانست که از او فرمان برداری می کنند و او را عبادت می نمایند و هیچ گونه شرکی نسبت به او روا نمی دارند، پس اینان به واسطه فرمان برداری از خداوند، به این کرامت و منزلت والا در نزد خداوند، نایل شده اند».

 

روشن شد که عصمت، نتیجه دو امر است؛ 1. علم خدادادی. 2. اراده قوی و محکم.

 

بنابراین، صرف علم، شناخت و آگاهی خاص به ضرر و مفسده گناهان، عامل عصمت نیست؛ زیرا علم، تنها واقعیت را آن طور که هست، نشان می دهد؛ ولی تحقق یا عدم تحقق یک عمل ارادی، از رهگذر اراده انسان انجام می گیرد. انسان با وجود میل شدیدی که از نظر غرایز به انجام برخی محرمات دارد، گاه دارای اراده نیرومندی است که مانع از انجام گناه می گردد و گاه در نتیجه ضعف اراده، تسلیم تمایلات سرکش می شود. شاهد بر این مطالب که علم، حتی در بالاترین مراتب خود، علت تامه تحقق عمل نیست، داستان بلعم باعوراست که در قرآن کریم آمده است؛ «واتل علیهم نبأالذی اتیناه آیاتنا فانسلخ منها2؛ خبر آن کسی را که آیات خود را به او داده بودیم، اما از آن عاری گشت (مرتکب گناه کبیره شد) برای آنان بخوان».

 

با توجه به آن چه گفته شد، برای پاسخ به پرسش شما، باید به سه واقعیت مهم، معرفت پیدا کرد؛

 

نخست آن که پیامبران و امامان _علیهم السلام_ دارای اراده بشری می باشند و برای تحصیل هر چه بیشتر مقامات معنوی، به سعی و تلاش می پردازند و اهل صبر، جهاد، زهد، تقوا و... می باشند.

 

واقعیت نورانی دوم آن است که خداوند متعال به قابلیت پیامبران و امامان برای تحصیل مقامات معنوی و شایستگی آنان برای عهده داری مسئولیت هدایت جامعه آگاهی دارد و در حقیقت همان قابلیت و شایستگی آنان است که موجب انتخاب آنان برای امامت شده است. آیات و روایات فراوانی بر این دو واقعیت گواهی می دهد که به چند نمونه آن اشاره می شود:

 

«وجعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایتنا یوقنون3؛ وچون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند».

 

«الله اعلم حیث یجعل رسالته4؛ خداوند بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد».

 

واقعیت سومی که باید به آن توجه کرد، آن است که «سپردن هر مسئولیتی همراه با دادن امکانات لازم است» و امامت جامعه، از این قاعده مستثنی نیست. از این رو خداوند آنان را از علم لازم برای عهده داری مسئولیت امامت بهره مند می گرداند.

 

به مجموعه این سه واقعیت نورانی در اوایل دعای ندبه اشاره شده است. آن جا که درباره دلیل برگزیدگی امامان می خوانیم:

 

«بعد ان شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قرّبتهم و قدمت لهم الذکر العلی و الثناء الجلّی و اهبطت علیهم ملائکتک و کرمتهم بوحیک و رفدتهم بعلمک؛ بعد از آن که بر آنها شرط کردی نسبت به دنیا و زینت و زیورها زهد بورزند، آنان نیز این شرط را پذیرفتند و دانستی که آنان به آن شرط وفا دارند؛ پس آنها را پذیرفتی و به خود نزدیک ساختی و یاد بلند و ستایش ارجمند را برای ایشان پیش فرستادی و فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادی و به وحی خود آنان را گرامی داشتی و آنان را به بخشش علم خود میهمان کردی...».

 

در پایان باید به یک نکته مهم معرفتی دیگر توجه داشت و آن این که «علم و عصمت موهبتی» به عنوان پایه است و معصومان با اراده خویش و با سعی، تلاش، عبادت و دعایی که به درگاه خداوند دارند، به مقامات عالی تری از علم و عصمت دست می یابند؛ چنان که در قرآن مجید از زبان پیامبر _صلی الّله علیه وآله_ می خوانیم: «و قل رب زدنی علما5؛ و بگو پروردگارا بردانشم بیفزا»!

 

همین عبادت ها و صبر و جهادهای بیشتر است که با اختیار و اراده انجام می شود و موجب برتری برخی از پیامبران بر دیگر پیامبران می شود؛ «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض6؛ برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم...».

 

بنا بر آن چه گفته شد، علم و عصمت موهبتی امامان، به جهت مسئولیتی است که برای هدایت جامعه بر عهده آنان گذاشته شده است و این یک اصل عمومی و یک سنت الهی است واین تبعیض نیست؛ رسیدن به مقام امامت، همراه با دارا شدن برخی مقامات ویژه معنوی است؛ چنان که درباره به امامت رسیدن امام هادی _علیه السلام_ چنین آمده است: «یکی از یاران امام هادی _علیه السلام_ به نام «هارون بن فضیل» در کنارشان بود که ناگاه امام فرمودند: «انّا للّه و انا الیه راجعون». ابی جعفر (امام جواد _علیه السلام_) درگذشت. به حضرت عرض شد: از کجا دانستید؟ حضرت فرمود: زیرا فروتنی و خضوعی نسبت به خدا در دلم افتاد که برایم سابقه نداشت».7

 

این نشانه همان علم موهبتی ویژه است که در زمان تصدی امامت، ظهور بیشتری پیدا می کند.

 

ناگفته نماند که دست رسی به مقام عصمت و راه یابی به مقامات علمی و معنوی، اختصاصی به پیامبران و امامان ندارد؛ بلکه برای همگان میسر است. چنان که حضرت زینب _علیها السلام_ تا مرز عصمت پیش رفته بود و حضرت عباس _علیه السلام_ به مقامات عالی معنوی دست یافته بود و برخی از علما و اولیا به مرز «تالی تلو معصوم» (نزدیکان به مرز عصمت)رسیده اند.

 

بنا بر آیه شریفه «الّله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند بهتر می داند رسالت خویش را در کجا قرار دهد8» و همچنین بر اساس متن اول دعای ندبه و دیگر منابع روایی، خداوند از قبل می داند که پیامبران و امامان _علیهم السلام_ به اختیار خود تحمل مسئولیت رهبری جامعه را دارند و نسبت به دنیا، زهد دارند؛ از این رو خداوند آنان را به عنوان پیامبر و امام برگزید و پس از به دنیا آمدن نیز آنان با اختیار خود، این شایستگی را نشان دادند.

 

پی نوشت

1. مجلسی، بحارالانوار، ج 10،ص 170.

 

2. اعراف (7)، آیه 175.

 

3. سجده (32)، آیه 24.

 

4. انعام (6)، آیه 124.

 

5. طه (20)، آیه 114.

 

6. بقره (2)، آیه 253.

 

7. کلینی، اصول کافی، ج 3، ص 218.

 

8. انعام (6) آیه 124



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 93/11/25 :: ساعت 8:55 صبح )
»» شناخت خدا مبنای شناخت وظائف انسان

 

 

 

فضای اندیشه را باید از وسوسه و اوهام و تخیلات شیطانی پاک کرد. خلوت دل را باید از لوث وجود پلید دیو زدود، دیو و فرشته نمی توانند همخانه باشند. آنها نه همخوانی دارند ونه همخانگی.

 

خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید

 

انسان نمی تواند طالب مجهول مطلق باشد. کمال انسان در علم و معرفت است. آنهم علوم و معارف ربانی.

 

کمیل که از خواص و نیکان و یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود، می گوید: آن بزرگوار دست مرا گرفت و مرا به صحرا برد. آنگاه همچون دردمندان دل سوخته آهی جانسوز از دل پراندوه خود برکشید و فرمود:

 

«یا کمیل بن زیاد، ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها فاحفظ عنی ما اقول لک »:

 

ای کمیل بن زیاد، این دلها ظرفهای علوم و حقائق و اسرار است و بهترین آن دلها، نگاه دارنده ترین آنهاست. پس آنچه به تو می گویم، از من (بشنو) و در نگاه داری آن کوشا باش.

 

از این سخن حکیمانه، به خوبی معلوم می شود که ارزش انسان به قلب او و ارزش قلب به این است که ظرف علوم و حقائق و اسرار باشد چرا که همان طوری که گفته اند: شرف مکان به کسی است که درآن، استقرار می یابد، (1) معلوم می شود که: شرف ظرف هم به مظروف است. (2)

 

گوهر دل را باید از بیرون و درون، از آلودگیها پاک کرد. آلودگی درونی دل، خیالات و وساوس و اوهام و ظنون و پندارها و بدبینی به نظام آفرینش و کژاندیشی و بدسگالی و سوء نیت و پلیدی باطن است و آلودگی برونی آن، رذائل اخلاقی و پلیدی در گفتار و رفتار است. تا دل از رذائل درونی و برونی پاک نشود و انسان در فضائی سالم قرار نگیرد و خانه دل از آنچه مزاحم صفا و پاکی است، جاروب نشود، علوم و حقائق و اسرار درآن راه نمی یابد.

 

آنگاه که کمیل را به حفظ و نگاه داری حکمت های پرارج خویش سفارش می کند، می فرماید:

 

«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع ». (3)

 

مردم سه دسته اند: عالم ربانی و آموزنده ای که بر راه نجات و رهائی است و مگسان کوچک و ناتوان.

 

1 - عالم ربانی

 

عالم ربانی کیست؟ چه کسی این شایستگی را دارد که او را به لحاظ وصف عنوانی علم و دانش، منسوب به رب و ربانی بشماریم؟ آیا به جز کسانی که علم مبدء و معاد دارند و علم آنها مبنای عمل آنها و عمل آنها مبنای سعادت و کمال آنها و نمود و جلوه دانش آنهاست، چه کسی می تواند عالم ربانی باشد؟ آیا به صرف این که انسان قواعد صرف و نحو را بداند و قواعد و فروع فقهی را از ادله استنباط کند و یا در ریاضیات یا تجربیات یا برخی از علوم انسانی، متبحر و متخصص باشد واز این علوم فقط در راه معاش و معیشت بهره گیرد و از آنها در طریق شناخت مبدء و معاد و کسب فضیلت، استفاده نکند، عالم ربانی می شود؟ آیا یک فیلسوف یا یک متکلم یا یک متخصص عرفان نظری که از تهذیب نفس و تصیفه باطن و تکمیل روح بازمانده، عالم ربانی است؟ آیا ذهن را به اصطلاحات علمی انباشتن و غایت آفرینش را از یاد بردن و به کبکبه و دبدبه شوکت و قدرت ظاهری مغرور شدن، عالم ربانی شدن است یا گریز از ربانیت و سقوط در لجه مادیت و غرق شدن در گرداب شهوات و تمنیات و وساوس شیطانی؟

 

علوم عالم ربانی از سنخ علوم گوینده این سخن است و بعید نیست که بگوئیم: علماء ربانی یعنی انبیاء و اوصیاء که علم لدنی دارند و معلم آنها یا خود خداوند و خود آن ربی است که بدو منسوبندو یا اگر واسطه ای در بین است، فرشته ای مقرب یامعصومی دیگر است و همین خصیصه است که آنها را «ربانی » کرده و آنها را از ما سوی بی نیاز و مستغنی ساخته است.

 

واگر عالم ربانی را به غیر انبیاء و اوصیاء تعمیم دهیم، باید بسی محتاط باشیم و بدانیم که آنهائی شایسته چنین عنوانی هستند که در سیره و رفتار و در عقیده و کردار، نمونه کمیلند و اگر کمیل نیستند، کمیلیانند.

 

2 - آموزنده بر راه نجات

 

این همان است که در برابر عالم ربانی زانو می زند تا علم مبدء و معاد را فراگیرد و راه نجات را از طریق عمل به مقتضای دانش خود بیابد و دنیا را مزرعه آخرت کند و فلسفه آفرینش را که تکامل انسان است، در مد نظر قرار دهد.

 

او می داند که هیچ عاملی بدون فقه به معنای اعم و به تعبیر دیگر «فقه اکبر» و «فقه اصغر» به جائی نمی رسد. چرا که کورکورانه قدم برداشتن، فایده ای جز سقوط درچاه ضلالت ندارد.

 

حضرتش در سخن زیبای دیگری فرمود:

 

«المتعبدون علی غیر فقه کحمار الطاحونة یدور و لا یبرح و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعة من جاهل لان العالم تاتیه الفتنة فیخرج منها بعلمه و تاتی الجاهل فتنسفه نسفا و قلیل العمل مع کثیر العلم خیر من کثیر العمل مع قلیل العلم و الشک و الشبهة ». (4)

 

یعنی: عبادت کنندگان بدون فقه (5) مانند الاغ آسیابند که همواره دور سر خود می چرخد و به جائی نمی رسد. دو رکعت نماز عالم، بهتر است از هفتاد رکعت نماز جاهل. عالم گرفتار فتنه می شود و به علمش از آن خارج می شود و جاهل گرفتار فتنه می شود و فتنه او را درهم می کوبد. کسی که عملش کم و علمش بسیار است، بر کسی که عملش بسیار و علمش کم و گرفتار شک و شبهه است، برتری دارد.

 

آن را که علم و دانش و تقوی مسلم است هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است جاهل اگرچه زاد مقدم مؤخر است عالم اگرچه زاد مؤخر مقدم است جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

 

از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است که:

 

«العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی السراب بقیعة لا یزید سرعة سیره الا بعدا». (6)

 

آنکه بدون بصیرت عمل می کند، همانند کسی است که در بیابان خشک به دنبال سراب می دود که سرعت سیرش او را از هدف دورتر می سازد.

 

این دو گروه، یعنی عالمان ربانی و آموزندگان و متعلمانی که بر راه نجات گام می زنند، هر دو از طریق شناخت خدا به شناخت وظائف خود رسیده اند و پیش خدای خود سرفراز و نزد وجدان خود شادند. گیرم گروه اول، بالاصالة و گروه دوم بالتبع. آنها اصل و محور و اینها فرع و تابع و پیروند.

 

اینان به یاد خدا آرامش دل یافته اند. چرا که قرآن می فرماید:

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب. (7) آگاه باشید که به یاد خدا دلها آرام می گیرد.

 

آری غذای دل، معارف الهی و محبت و روشنی آن به انوار هدایت الهی است و اگر انسان به چنین غذائی اشباع شود، تشنگی و گرسنگی بدن را احساس نمی کند. از پیامبر اکرم صلی الل.ه علیه وآله نقل شده است که:

 

«انی لست کاحدکم انی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی ». (8) من مانند شما نیستم. من در نزد پروردگارم بیتوته می کنم و او مرا اطعام می کند و سیراب می سازد.

 

منظور از این بیتوته، بیتوته روحانی و معنوی و مقصود از آب و طعام، آب و طعام روح است.

 

مرحوم مجلسی می گوید: برخی در تفسیر آن گفته اند: یعنی مرا به وحی خویش آب و غذا می دهد. (9)

 

عالم ربانی وجودش نور است و متعلمان محضرش از نورش کسب فیض می کنند و بهره می گیرند. گو این که اینها هم هرکدام درجات و مراتبی دارند. از اینرو نقل شده است که:

 

«ان کان یوسف فی اللیل نورانیا فمحمد فی الدنیا والعقبی نورانی ففی الدنیا یهدی الله لنوره و فی العقبی انظرونا نقتبس » (10).

 

اگر یوسف، در شب نورانی بود، محمدصلی الل.ه علیه وآله در دنیا و آخرت نورانی است. چرا که در دنیا خداوند به برکت نور او مردم را هدایت می کند و در آخرت، همه می خواهند از نور و فروغ او اقتباس کنند و بهره گیرند.

 

شعیب را مقام خوف دادند. چرا که از خوف خدا می گریست و ابراهیم را مقام سلام دادند. چرا که با قلب سلیم به پیشگاه خدا شتافت (11) و موسی را مقام مناجات بخشیدند. چرا که خداوند او را به مناجات، تقرب بخشید (2) و پیامبر اسلام را مقام محبت بخشیدند. چرا که به درجه «قاب قوسین » (13) رسید. (14)

 

خداوند پیامبر خاتم را به قدری قرب و منزلت بخشید که او را به همان اوصاف والائی موصوف کرد که خودش را موصوف کرده بود رؤوف و رحیم -که برخی هر دو را یکی دانسته و برخی رؤوف را به کسی اطلاق کرده اند که شدت رحمت دارد- هر دو از اوصاف خداوند است. چرا که قرآن می فرماید:

 

ان الله بالناس لرؤوف رحیم. (15) خداوند نسبت به مردم، رؤوف ورحیم است.

 

ولی درباره خاتم پیامبران نیز فرموده است:

 

بالمؤمنین رؤوف رحیم: (16) او نسبت به مؤمنان، رؤوف و رحیم است. (17)

 

3 - مگسان کوچک و ناتوان

 

اینها کیستند و چیستند؟! آیا می توان گفت: ناکس و ناچیزند؟!

 

آری می توان گفت و اگر بتوان گفت: چیزی هستند، حدشان همان است که در کلام والای امیرعلیه السلام آمده است.

 

بهترین عنوان برای آنها همین است که به مگس های کوچک و ناتوان می مانند. چرا که این گونه مگسها، همواره رحرکت خود تابع باد هستند. هر مسیری که باد برای آنها انتخاب کند، آنها هم تابع همان مسیرند. درست مثل کسی که تسلیم جریان آب است. یعنی هرگز نمی تواند برخلاف جریان آب شنا کند.

 

چهار خصیصه زشت در اینهاست که تنها یکی از آنها برای هلاک یک انسان بلکه یک جامعه کفایت می کند. هرچند می توان گفت: میان آنها همبستگی و تلازم است و هیچ کدام بدون بقیه تحقق نمی یابد.

 

خصیصه های چهارگانه، اینهایند:

 

«اتباع کل ناعق; یمیلون مع کل ریح; لم یستضیئوا بنور العلم; و لم یلجاوا الی رکن وثیق ». (18)

 

ترجمه: پیروان هر آواز دهنده ای که با هر بادی منحرف می شوند و به نور علم کسب روشنی نکرده و به رکنی محکم پناه نبرده اند.

 

اگر انسان به نور علم کسب روشنی کرده باشد، راه راست را می یابد و حق و باطل را می شناسد و در زلزله های ویرانگر فتنه ها به ستونی محکم و استوانه ای مستحکم پناه می برد. دراین صورت، بادها و طوفانهای حوادث و امواج بنیان کن مفاسد و تهاجم سپاه کفر والحاد و فضای مسموم اوهام و شبهات وجو ناسالم تبلیغات شوم، او را متزلزل و مردد و بی اراده و استوار نمی سازد و همچون گوی معلق به این سو و آن سو پرتاب نمی کند.

 

اینان نه عالمند که به علم ربانی عالمی را روشنی بخشند و نه متعلمند که در پرتو انوار تابناک علماء ربانی، جلا یابند و روشنی گیرند و راه نجات و سعادت و طریق کمال و سرفرازی را بیابند و با استقامت به پیش تازند. بلکه جاهل مطلقند. چرا که نه عالمند و نه متعلم. نه علم دارند و نه طالب علمند. بنابراین، نه مبدء هستی را شناخته اند و نه بر مبنای آن به شناخت وظائف انسانی رسیده اند.

 

حقیقت علم آن است که انسان را به معرفت حق و حقیقت رهنمون شود. شناخت حق مستلزم شناخت لوازم و ملزومات حق است. جاهل به حق، بیچاره ترین مردم است.

 

از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

 

«ولی لمن جهل معرفتی ولم یعرف حقی الا ان حقی هو حق الله الا ان حق الله هو حقی ». (19)

 

وای بر کسی که به معرفت من جاهل باشد و حق مرا نشناسد! آگاه باشید که حق من حق خداست. آگاه باشید که حق خدا حق من است.

 

آری حقائق، پیوسته به همند. شناخت حقیقت خداوند، بدون شناخت حقیقت نبوت و امامت و شناخت این حقیقتها بدون شناخت آن حقیقت ممکن نیست.

 

بزرگترین فیلسوف و متکلم اگر در شناخت برخی از حقائق اعتقادی و برنامه های عملی ناتوان باشد، جاهل است و بزرگترین دانشمند دینی اگر در شناخت حقیقت امامت، ناتوانی کند، نه عالم است و نه متعلم. ممکن است او را به حسب عرف و لغت، عالم و متعلم یا استاد و دانشجو بنامند. اما به حسب حقیقت، نه عالم ربانی و نه متعلم راه نجات است. بلکه جاهل و نافهم است وهمان خصیصه های چهارگانه را دارا است.

 

امام صادق علیه السلام فرمود:

 

«لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم و العلم جنة و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد». (20)

 

کسی که تعقل نکند، صالح و عالم نیست و کسی که بفهمد برگزیده می شود و کسی که حلیم باشد، پیروز می شود و علم، سپر و راستی عزت و جهل، خواری و فهم، مجد و عظمت است.

 

پس باید اهل شناخت حقیقت بود واز رهگذر آن، به شناخت وظائف، و تحصیل و تامین سعادت رسید.

 

پی نوشتها:

 

1) شرف المکان بالمکین. ،

 

2) شرف الظرف بالمظروف.

 

3) نهج البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 139، ص 1146.

 

4) بحارالانوار، طبع جدید، ج 1، ص 208.

 

5) مقصود فقه به معنای اعم است که شامل اعتقادیات و احکام عملی دین می شود

 

6) همان مدرک.

 

7) الرعد، آیه 28.

 

8) بحارالانوار، طبع جدید، ج 16، ص 403 و نیز بدون قسمت اول ج 16، ص 390 و ج 6، ص 208.

 

9) همان مدرک، ج 16، ص 390.

 

10) قسمتی از آیه 13 سوره حدید. و بحار الانوار، ج 16، ص 408.

 

11) اذ جاء ربه بقلب سلیم(الصافات، 84)

 

12) وقربناه نجیا(مریم، 52)

 

13) فکان قاب قوسین(النجم،9)

 

14) بحارالانوار، ج 16، ص 420.

 

15) البقره، آیه 143.

 

16) التوبة، 128. :

 

17) بحارالانوار، ج 16، ص 420.

 

18) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 139(نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1145).

 

19) بحارالانوار، ج 38، ص 29.

 

20) همان، ج 78، ص 269



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 93/11/25 :: ساعت 8:54 صبح )
»» جوامع بشری و سخنان معصومین (ع)

 

پیامبر اسلام صلی اللّه علیه وآله وسلّم:

 

«اَسمِعُوا وَ اَطیعُوا لِمَن وَلّاهُ الاَمر فَاِنَّهُ نِظامُ الاِسلامِ.»

 

(امالی مفید، ص7)

 

بشنوید و اطاعت کنید از کسی که خداوند او را ولیّ امر شما قرار داده که اطاعت از رهبر، نظام اسلام است.

 

امام علی علیه السلام:

 

«فَرَضَ اللّهُ الاِیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ...وَالاِمامَةَ نِظاماً لِلاُمَّة»

 

(نهج البلاغه، حکمت 244)

 

خداوند ایمان را به دلیل پاکسازی انسان از شرک... و امامت را به دلیل نظام دادن به امّت اسلامی واجب نموده است.

 

امام امیرالمؤمنین علیه السلام:

 

«مَکانُ القیّمِ مِنَ الاَمرِ، مَکانُ النِّظامِ مِنَ الخَرزِ یَجمَعُهُ و یَضُمُّهُ فَاِذا اِنقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقُ الخَرزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَم یَجتَمِع بِحذا فیره اَبَداً»

 

(نهج البلاغه، خطبه 146)

 

رهبر و سرپرست امور جامعه مانند رشته مهره است که آن را گرد آورده و به هم پیوند می دهد، پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده و پراکنده گردد و هرگز همه آنها گرد نیاید.

 

امام صادق علیه السلام :

 

«اِنَّ الاَرضَ لاتَخلُوا وَ فیها اِمامٌ، کَیما اِن زادَ المُؤمِنُون شَیئاً رَدَّهُم وَ اِن نَقَصُوا شَیئاً اَتَمَّهُ»

 

(اصول کافی، ج 1، ص 178)

 

زمین هیچ گاه از امام خالی نمی شود، تا اگر اهل ایمان چیزی بر دین افزودند آنها را به واقع برگرداند و اگر چیزی کاستند آن را کامل نماید.

 

امام رضا علیه السلام:

 

«فإن قال: فلم جعل اولی الأمر و امر بطاعتهم؟ قیل لعلل کثیرة: منها: أن الخلق لما وقفوا علی حدّ محدود و أمروا أن لایتعدوا ذلک الحد لما فیه من فسادهم لم یکن یثبت ذلک ولایقوم الّا بأن یجعل علیهم فیه امیناً یمنعهم من التعدّی و الدخول فیما خطر علیهم، لانّه لو لم یکن ذلک کذلک لکان احد لایترک لذته و منفعته لفساد غیره. فجعل علیهم قیّماً یمنعهم من الفساد و یقیم فیهم الحدود و الاحکام. و منها: أنا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقیّم و رئیس لما لابدّ لهم منه فی امرالدّین و الدّنیا فلم یجزفی حکمة الحکیم ان یترک الخلق مما یعلم انّه لابدّ لهم منه ولاقوام لهم الّا به فیقاتلون به عدوّهم و یقسمون به فیئهم و یقیم لهم جمعتهم و جماعتهم و یمنع ظالمهم من مظلومهم».

 

(عیون اخبار الرضا، باب 34، حدیث 1)

 

اگر کسی از فلسفه رهبری و لزوم اطاعت از رهبر در ادیان الهی سؤال کند؟ در پاسخ گفته می شود که این امر دلائل و علل بسیاری دارد: یکی از دلائل ضرورت امامت و رهبری این است که جامعه نیاز به قانون دارد و مردم مکلفند که از مرز قانون تجاوز نکنند، چون شکستن این مرز موجب فساد جامعه است، و برای محافظت از مرز قانون، مرزبانی امین لازم است، در غیر این صورت کسی حاضر نیست لذت و منفعت شخصی خود را هرچند موجب فساد جامعه شود ترک کند. بر این مبنا خداوند زمام امور مردم را به فردی می سپارد تا از فساد مفسدین جلوگیری نماید و مقررات و قوانین را در جامعه پیاده کند، و دلیل دیگر اینکه هیچ فرقه و ملّتی نمی توانند بدون سرپرست و رئیس ادامه حیات دهند و امور دینی و دنیوی خود را که چاره ای جز انجام آن ندارند، اداره کنند، بنابراین حکمت حکیم تجویز نمی کند که خلق را در مورد آنچه برای آنها ضروری است و قوام زندگی آنها است، رها کنند: مانند جنگ با دشمن، تقسیم مالیات، اقامه جمعه و جماعت و جلوگیری ظالم از ستم بر مظلوم.

 

امام رضا علیه السلام:

 

«انّ الامامة زمام الدین و نظام المسلمین»

 

(اصول کافی، ج1، ص 200)

 

امامت مهار دین و نظام جامعه اسلامی است.

 

امام رضا علیه السلام:

 

«و منها: انّه لو لم یجعل لهم اماماً قیّماً امیناً حافظاً مستودعاً لدرست الملّة و ذهب الدّین و غیرت السّنّة و الاحکام و لزاد المبتدعون و نقص منه الملحدون و شبّهوا ذلک علی المسلمین»

 

(عیون اخبار الرضا، باب 34، حدیث 1)

 

یکی دیگر از دلایل ضرورت رهبری این است که اگر خداوند رهبری امین را برای سرپرستی و حفظ امانت امامت امّت قرار ندهد مذهب و دین به تدریج از بین می رود و سنّت پیامبر(ص) و احکام الهی دستخوش تغییر و تبدیل می گردد، بدین ترتیب که بدعت گذاران اموری را بر دین می افزایند و ملحدین مسایلی را از دین می کاهند و در نتیجه حقیقت را بر مسلمین مشتبه می سازند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:20 عصر )
»» فرار شیطان از پیروانش در قیامت

انبیا مردم را مى‏ترساندند از این‏که ظاهرشان خوش، ولى باطنشان آن‏قدر بد و تلخ باشد که حتى شیطان هم از آن‏ها فرار کند. «1» زیرا شیطان در قیامت از دست همه مُریدانش، از بس که بوى تعفن مى‏دهند، فرار مى‏کند، در حالى‏که خود او این تلخى‏ها را به آن‏ها داده است. شیطان روز قیامت حاضر نیست حتى با یکى از دوستان خود بسازد. از این رو مى‏گوید: موجودیت انسان‏هایى که اهل جهنم شده‏اند به من ربطى ندارد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:19 عصر )
»» فضایل اخلاقى در قرآن‏

 «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» 

 «اى اهل ایمان! [در برابر حوادث‏] شکیبایى کنید، و دیگران را هم به شکیبایى وادارید، و با یکدیگر [چه در حال آسایش چه در بلا و گرفتارى‏] پیوند و ارتباط برقرار کنید و از خدا پروا نمایید تا رستگار شوید».

 «قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا» .

 «موسى به قومش گفت: از خدا یارى بخواهید، و شکیبایى ورزید».

 «وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» .

 «و شکیبایى کن که یقیناً خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى‏کند».

 «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» .

 «و [همه‏] توکل‏کنندگان باید به خدا توکل کنند».

 «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» .

 «و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد».

 «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

 «و خشم خود را فرو مى‏برند، و از [خطاهاىِ‏] مردم در مى‏گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد».



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:17 عصر )
»» جاذبه های دعوت پیامبر اعظم6

مخاطب شناسی

رسول خدا مخاطب شناس بود. وقتی لب به سخن می گشود, فهم و درک مخاطبان را در نظر داشت. از این روی گفته اند سخن او را همگان می فهمیدند. ساده سخن می گفت, این همان در نظر داشتن درک و فهم مخاطب است و شناختی است که گوینده وپیام آورنده از مخاطب خود دارد.

آگاهی رسول خدا از نیازها و خواسته های فطری انسانها, رمز موفقیت ایشان بود. در نگاه آن حضرت, انسانها بسان معادن زمین اند و ازجهت ظرفیتها, متفاوت. از این روی, سخن, کار و برنامه ریزی برای آنان باید بر اساس این تفاوتها گفته و ارائه شود.

 

(الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه.)78

 

علامه مجلسی در ذیل این روایت می نویسد:

 

(و یحتمل وجهین: احدهما ان یکون المراد ان الناس مختلفون بحسب استعداداتهم و قابلیاتهم و اخلاقهم و عقولهم کاختلاف المعادن فان بعضها ذهب و بعضها فضة.)79

 

از این روی, چه بسا سخنی و دعوتی برای گروهی از انسانها کارساز و دگرگون آفرین باشد و برای گروهی این اثر را نداشته باشد که باید از زاویه دیگر وارد شد و پیام را به دیگر گونه گفت. برابر همین روش و اصل بلند, رسول خدا هم خود با مخاطبان رو به رو می شد و سخن می گفت, هم از یاران می خواست این گونه باشند; یعنی حال مخاطب را در نظر بگیرند:

انس بن مالک می گوید که از رسول خدا شنیدم که فرمود:

 

(لاتحدّثوا الناس بما لا یعرفون. اتحبّون ان یکذّب الله و رسوله.)80

 

امام صادق(ع) می فرماید:

 

(ما کلّم رسول الله(ص) العباد بکنه عقله قطُّ و قال: قال رسول الله(ص) انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم.)81

 

هرگز رسول خدا از ژرفای خرد خویش با مردمان سخن نگفت.

فرمود: رسول خدا فرموده است:

ما گروه پیامبران دستور داریم که بامردمان در خور عقل شان سخن بگوییم.

پیامبران برای همه گروه های انسانی و هدایت و رشد آنان برانگیخته شده اند, نه برای گروه خاص. پیامی که آنان برای هدایت بشر آورده اند, به فراخور عقل و درک تک تک انسانهاست. هر انسانی به فراخور درک و عقل و گنجایی خویش می تواند از آن بهره مند شود و روشنی را از تاریکی, راه از بیراه, سره از ناسره, حق از باطل را بازشناسد. از این روی, از همه گروه های انسانی در بین پیروان رسولان الهی می بینیم و همین که هر کسی می توانست به فراخور درک و عقل خویش از پیام رسولان الهی, بویژه خاتم آنان محمد مصطفی بهره مند شود, موجی بزرگ در بین توده های مردم پدید آمد و فوج فوج به آیین اسلام گرویدند و جذب رسول خدا شدند. این همان معجزه بزرگ هماهنگی پیام, با درکها و عقلهای گوناگون بشری است.

رسول خدا سخنان خویش را با سطح فکری افراد, هماهنگ می فرمود. این مطلب را می توان به روشنی از سخنان آن حضرت در دیدار با افراد و گروه های گوناگون اجتماعی دریافت.

حضرت, روش حضرت مسیح را همین گونه می شناساند و به اصحاب خویش می فرماید:

 

(ان عیسی(ع) قام خطیبا فی بنی اسرائیل. فقال: یا بنی اسرائیل لاتکلموا بالحکمة عند الجهال فتظلموها و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم.)82

 

عیسی(ع) در میان بنی اسرائیل به سخنرانی برخاست و گفت: ای بنی اسرائیل, نزد نادان سخن حکمت بار نگویید که بدان سخن ستم روا داشته اید و نیز آن را از شایستگان اش دریغ مدارید که بدیشان ستم کرده باشید.

این یک اصل و مبنای بسیار استوار در امر تبلیغ دین است و بی گمان بسیاری از ناکامیها در رساندن پیام دین به مردمان, در رعایت نکردن این اصل مهم است. مخاطب نشناسی و در نظر نگرفتن گنجایی و سطح فکر و درک مخاطبان آفت بزرگ تبلیغ دین در روزگار ماست که این کاستی را بایستی با اقتدای درست به نبی اکرم و الگو قرار دادن آن حضرت. جبران کرد و مردم را با روشهای دقیق, عالمانه, خردمندانه و هماهنگ با فطرت شان به سوی معارف ناب کشاند که روشهای عوامانه, نابخردانه و ناهماهنگ با فطرت, ره به جایی نمی برند.

نگهداشت حال مخاطبان

 

سخن باید شادابی آفرین باشد, نه ملال آور. در سخن گفتن با دیگران این نکته را همیشه باید در نظر داشت. سخن تا جایی برد دارد و اثرگذار در روح و جان افراد است که افراد علاقه مندانه به آن گوش فرا دهند و اگر از مرز حوصله و علاقه آنان گذشت, اثرگذاری خود را از دست خواهد داد و چه بسا حالت رمیدگی و انزجار در افراد پدید خواهد آورد.

رسول خدا همیشه روی این اصل تأکید می ورزید. هم خود آن را دقیق و همه سویه رعایت می کرد و مطالب خود را کوتاه و گویا ارائه می داد و هم از یاران و نمایندگان سفیرانی که به این سوی و آن سوی گسیل می داشت, رعایت این اصل را گوشزد می فرمود:

 

(کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا یطیل الموعظة یوم الجمعة انما هن کلمات یسیرات.)83

 

روش رسول خدا بر این بود که موعظه خویش را در روز جمعه طول نمی داد موعظه ایشان در روز جمعه, چند جمله کوتاه بود.

عمار یاسر می گوید:

 

(امرنا رسول الله, صلی الله علیه و آله و سلم باقصار الخطب.)84

 

رسول خدا به ما امر فرمود به کوتاهی خطبه ها.

این رفتار و این سفارش که در سیره حضرت نمونه های بسیار وجود دارد, در دلها علاقه نسبت به مسائل عبادی دین به وجود می آورد و از رمیدگی جلوگیری می کند و آسان گیری دین را به روشنی می نمایاند و اسلام را دین آسان جلوه گر می سازد و عامل بسیار اثرگذار در جذب افراد به دین است. از این روی رسول خدا از هر گونه رفتاری که رمیدگی مردم را از دین, در پی داشت, هم خود پرهیز می کرد و هم اصحاب را از آن بازمی داشت.

ابن هشام می نویسد: وقتی پیامبر معاذبن جبل را به سوی یمن گسیل داشت به وی فرمود:

 

(یا معاذ بشِّر و لا تنفِّر, یسِّر و لا تعسِّر.)85

 

این اصل بلند: بشارت دادن و پرهیز از رماندن, آسان گرفتن و پرهیز از سخت گیری, در همه حال بایستی سر لوحه کار مبلغ و تبلیغ دینی قرار بگیرد. تا موج پدید آید و بر (روح)ها که بسیار لطیف اند, فشار وارد نیاید و همیشه شاداب بمانند و علاقه مند به انجام دستورها و فرائض دینی.

پی نوشتها:

1.شرح نهج البلاغه, ابن ابی الحدید, تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم, ج6/390 391.دار احیاء التراث العربی, بیروت

2. سیره رسول الله(ص) زریاب خویی/117, سروش, به نقل از انساب الاشراف, بلاذری, ج1/265, دارالفکر بیروت.

3. بحار الانوار, علامه باقر مجلسی, ج19/11, مؤسسه الوفاء, بیروت

4.همان , به نقل از انساب الاشراف, ج1/144.

5 تاریخ الامم و الملوک, ابی جعفر محمدبن جریر طبری, ج2/275 276. مطبعة الاستقامه, قاهره.

6. اعراف/157.

7. نهج البلاغه, خطبه1.

8. الاصابه, ابن حجر عسقلانی, ج8/387, کتاب النساء.

9. السیرة النبویة, ابن هشام, ج4/60.

10. مغازی, واقدی, ج2/847, نشر دانش اسلامی, قم.

11. کنز العمال, علام الدین هندی ج1/603, مؤسسه الرسالة, بیروت.

12. مکاتیب الرسول, علی احمدی میانجی, ج1/143; بحارالانوار, علامه مجلسی, ج 20 / 396 .

13. التراتیب الاداریه, ج1/173.

14. التوحید, شیخ صدوق, با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی تهرانی /342, انتشارات اسلامی, وابسته به جامعه مدرسین, قم.

15 الاصابه, ج3/149; السیرةالنبویة, ج1/32, 235, 430; الاحتجاج طبرسی, ج1/29.

16. اصول کافی, ثقة الاسلام کلینی, ج2/125, باب الحبّ فی الله و البغض فی الله.

17. سوره بقره, آیه 111.

18. بحارالانوار, ج9/269.

9. تاریخ پیامبر اسلام, دکتر محمدابراهیم آیتی, تجدید نظر و اضافات از دکتر ابوالقاسم گرجی/540 541, انتشارات دانشگاه تهران, به نقل از طبقات ابن سعد, ج1/299.

20. احتجاج, احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی, ترجمه بهزاد جعفری, ج1/ 22 ( 29, دارالکتب الاسلامیه.

21. تاریخ پیامبر اسلام, 146 147; الطبقات الکبری, ج1/219 220; بحارالانوار, ج 19/ 10 11; اعلام الوری, طبرسی/67 70, دارالمعرفه, بیروت.

22. بحارالانوار, ج19/8.

23. بحارالانوار, ج19/49.

24.بحارالانوار, ج18/415

25 همان/10.

26. گفتار فلسفی, جوان, ج2/248.

27. بحارالانوار, ج21/123.

28. بحارالانوار, ج16/ 226 227.

29. مغازی, واقدی, ج2/1107, نشر دانش اسلامی.

30. الوفاء باحوال المصطفی, ابن جوزی بغدادی; بحارالانوار, ج16/229.

31. بحارالانوار, ج27/139.

32. بحار, ج58/65

33. وسائل الشیعه, ج18/ 332, دار احیاء التراث العربی, بیروت.

34. مستدرک الوسائل الشیعه, میرزا حسین نوری طبرسی, ج17/345, مؤسسه آل البیت.

35 نهج البلاغه, ترجمه سیدجعفر شهیدی, نامه 53.

36. مستدرک الوسائل الشیعه, ج11/168. تحف العقول, رساله حقوق امام سجاد, بند پنجاهم.

37. تاریخ پیامبر اسلام, محمد ابراهیم آیتی/ 378 379, به نقل از السیرة النبویة, ج3/331 232.

38. تاریخ پیامبر اسلام, محمد ابراهیم آیتی/499 500, به نقل از السیرة النبویة, ج 4/141.

39.تاریخ پیامبر اسلام, محمد ابراهیم آیتی/ 204 205 السیرة النبویة لابن هشام, ج2/266 267.

40. داستان راستان, شهید مرتضی مطهری, چاپ شده در مجموعه آثار, ج18/ 258 259, به نقل از وسائل الشیعه, ج 3/329.

41. سنن ابن ماجه, تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی, ج2/810, حدیث شماره 2425, دار احیاء التراث العربی, بیروت.

42.همان, حدیث شماره 2426.

43. سوره آل عمران,آیه 159.

44. سوره قلم, آیه 4.

45 المیزان, علاّمه طباطبایی, ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی, ج 19/618 619.

46. کتاب المغازی, محمد بن عمر بن واقدی, ج1/140 141.

47.الطبقات الکبری, ابن سعد, ج4/132, دار صادر, بیروت.

48. سفینة البحار, ج6/333, اسوه.

49.سوره انبیاء, آیه 107

50. سوره طه, آیه 1.

51. المیزان, ج4/86.

52. السیرة النبویة , ابن هشام, ج4/49.

53. کتاب المغازی, محمد بن عمر بن واقدی, ج2/822.

54. سیرة النبویة, ج 4/53.

55 . تاریخ پیامبر اسلام, دکتر محمد ابراهیم آیتی, تجدید نظر و اضافات از دکتر ابوالقاسم گرجی/501 502.

56 . مکارم الاخلاق, طبرسی, با مقدمه و تعلیق محمد حسین اعلمی/ 14, مؤسسة الاعلمی للمطبوعات, بیروت, انتشارات دانشگاه تهران.

57 . محجة البیضاء مولی محسن کاشانی, ج4/149.

58 . وسائل الشیعه, ج 11/ 590.

59 . التراتیب الاداریة, ج 1/306 307.

60 . محجة البیضا, ج 3/ 367.

61 . شعراء ایه 114.

62 . سوره انعام, آیه 52.

63 . مجمع البیان, امین الاسلام طبرسی, ج4, جزء پانزدهم/ 149, دار مکتبة الحیاة, بیروت.

64 . السّیرة النّبویّه, ج2/ 129.

65 . تاریخ پیامبر اسلام, محمد ابراهیم آیتی/ 416 417, السیرة النبویه, ابن هشام, ج3/ 358 359.

66 . نهج البلاغه, ترجمه سید جعفر شهیدی, غریب کلامه, 9/ 407.

67 . نهج البلاغه, ترجمه سید جعفر شهیدی, خطبه 160.

68 . محمد خاتم پیامبران, مقاله گوشه ای از اخلاق محمد, نوشته سید ابوالفضل مجتهد زنجانی, ج/ 40, حسینیه ارشاد.

69 . المحجة البیضاء, ج 4/ 160.

70 . نهج البلاغه, خطبه 158.

71 . کافی, ج 6/ 439.

72 . همان / 511.

73 . مکارم الاخلاق/ 96 97.

74 . التراتیب الاداریه, ج1/ 349.

75 . معانی الاخبار, شیخ صدوق, تصحیح علی اکبر غفاری/ 81, دارالمعرفة بیروت

76 . مجموعه آثار, شهید مرتضی مطهری, ج22/ 255, صدرا.

77 . معجم الادباء, یاقوت حَمَوی, ترجمه و پیرایش عبدالمحمد آیتی, نیمه دوم/ 917.

78 . کافی, ج 8, 177.

79 . همان, پاورقی

80 . بحارالانوار, ج 2/ 77.

81 . کافی, ج 1/ 23

82 . تحف العقول, ابن شعبه حرّانی/ 26, مؤسسة اعلمی, بیروت.

83 . سنن ابی داود, ج1/ 289, داراحیاء التراث العربی, بیروت.

84 . همان.

85 . السیرة النبویّه, ج 4/ 237



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:16 عصر )
»» جاذبه های دعوت پیامبر اعظم5

هماهنگی رفتار با گفتار

 

هماهنگی و یکی بودن دل با زبان از عناصر بسیار مهم در جذب مخاطبان است. رسول خدا دل و زبانش هماهنگ بودند. پیش از آن که مردم را به کاری بخواند, آن را انجام می داد و هیچ گاه از مردم چیزی نمی خواست و به چیزی آنان را امر نمی کرد که خود آن را انجام نداده باشد.

عمل او همیشه پیش از گفتارش بروز و ظهور می یافت. از یاران هم می خواست هیچ گاه به کاری مردم را نخوانند که خودشان آن را انجام نداده اند.

رسول خدا, اگر از عمل به آموزه های اسلام سخن می گفت, پیش از آن, به آنها عمل کرده بود و شهد گوارای آنها را به جان اش ریخته بود.

اگر از راستی, درستی, یاری ستمدیدگان, همنوایی با بینوایان, وفای به عهد, جهاد در راه خدا سخن به میان می آورد و مردم را به این ارزشهای والا فرا می خواند, خود در عمل به آنها, به گواه دوست و دشمن, پیشاهنگ بود. همگان با هر فکر و عقیده, حتی مشرکان و افراد جبهه مخالف, از آن جا که در همه عرصه های زندگی و ارزش مداری, رفتارش با گفتارش هماهنگی کامل داشت, به وی اعتماد داشتند. به روشنی می دانستند اگر از راستی می گوید, واقعا خود وی مظهر و جلوه راستی است. اگر از وفای به عهد و پیمان سخن می گوید این اصل بلند را در همه آنات زندگی با جان و دل پاس می دارد و به آن پای بند است.

مردم مکه چه دوست و چه دشمن اموال شان را نزد حضرت به امانت می سپردند. چون می دانستند ذره ای از مالی که به امانت گذارده اند, کاسته نمی شود و سخن حضرت با کردارش صددرصد هماهنگی دارد. در تاریخ آمده است: وقتی حضرت آهنگ هجرت به مدینه کرد, به حضرت امیر(ع) مأموریت داد که در مکه بماند و امانتها را به صاحبان آنها برگرداند:

(أما علی, فان رسول الله صلی الله علیه وآله, فیما بلغنی اخبره بخروجه و أمره ان یتخلف بعده بمکه حتی یؤدی عن رسول الله, صلی الله علیه و آله, الودائع التی کانت عنده للناس و کان رسول الله لیس بمکه احد عنده شیء یخشی علیه الاّ وضعه عنده لما یُعلَم من صدقه و امانته.)64

اما علی(ع) بنا بر آن چه به ما رسیده, پیامبر(ص) او را از خارج شدن خود از مکه آگاه کرد و دستور داد: پس از وی در مکه بماند, تا سپرده های مردم را که نزد وی بوده به آنان برگرداند.

در مکه هیچ کس نبود که مالی نزد خود داشته و بر آن بیمناک باشد, مگر که آن را نزد رسول خدا(ص) می نهاد; از آن روی که راستی و امانتداری وی بر همه روشن بود.

رسول خدا در حساس ترین شرایط و در تنگناها, در وظیفه اش کوتاهی نمی کرد و از نگهداشت ارزشها کوتاهی نمی ورزید و به دیگر سخن, کردارش با گفتارش ناهمخوانی نداشت.

در هنگامه جنگ خیبر, در حالی که جنگجویان مسلمان به آذوقه سخت نیازمند بودند, رفتار رسول خدا در برخورد با شبانی از یهودیان, که نزد پیامبر آمد و اسلام آورد, جای درنگ دارد.

(اسود راعی که مزدور و شبان مردی از یهودیان خیبر بود, در موقع محاصره یکی از قلعه های خیبر, با گوسفندانی که همراه داشت, نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! اسلام را بر من عرضه دار, و چون اسلام را بر وی عرضه داشت, به اسلام درآمد.

رسول خدا, در مقام دعوت به اسلام و عرضه داشتن اسلام, احدی را کوچک و غیرقابل اعتنا نمی شمرد و هر کس را, هر که بود, دعوت به اسلام می کرد و اسلام را بر وی عرضه می داشت.

اسود, پس از آن که اسلام آورد, به رسول خدا گفت: من مزدور صاحب این گوسفندان بوده ام و این گوسفندان نزد من امانت است, اکنون چه کنم؟

رسول خدا فرمود: گوسفندان را رو به قلعه صاحب شان بزن, تا به آن جا بروند.

اسود برخاست و مشتی ریگ برگرفت و به روی گوسفندان پاشید و گفت: نزد صاحب خود بروید که من, به خدا قسم, دیگر با شما همراهی نخواهم کرد.)65

یا درباره ستیز با مشرکان و سرکشان قریش, شعار نمی داد, که خود بیش از همه در عرصه کارزار حضور می یافت و شمشیر می زد و ساحت نبرد را گرم نگه می داشت و پشت و پناه اصحاب و لشکریان خود بود.

امام علی(ع) درباره این ویژگی رسول خدا می فرماید:

 

([و فی حدیثه علیه السلام] کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله صلی الله علیه و آله فلم یکن منا اقرب الی العدو منه.)66

 

[در حدیث آن حضرت است که:] چون کارزار دشوار می شد, ما خود را به رسول خدا نگاه می داشتیم. چنانکه هیچ یک از ما از وی به دشمن نزدیک تر نبود.

مردم وقتی این حضور اثرگذار, سرنوشت ساز و دگرگون آفرین حضرت را در سهمگین ترین آوردگاه ها می دیدند و تلاش گسترده او را که از باور راستین و زلال آن حضرت سرچشمه می گرفت, علاقه مند می شدند به دینی که در او چنین رستاخیز آفریده, بگروند.

اخلاق فردی پیامبر

همان گونه که اخلاق اجتماعی رسول خدا, در دلها دگرگونی آفرید و آنها را به اسلام شایق و علاقه مند ساخت, تا آن جا که انسانهای علاقه مند, جان و مال خویش را در راه آن فدا کردند, اخلاق فردی رسول خدا نیز در دگرگون سازی اخلاق مردمان از جاهلی به اسلام بسیار اثرگذار بوده است. بی گمان, مردمی را از تاریکی جاهلیت به روشنایی اسلام کشاندن کاری بس دشوار و توان فرساست که حضرت افزون بر تلاش پی گیر و با یک یک مردمان سخن گفتن و ترسیم ارزشهای والای اسلامی, رفتار فردی اش دلها را روشن می کرد و افراد را از درون تاریکی به سوی روشنایی به حرکت درمی آورد که از باب نمونه به چند مورد از اخلاق فردی آن حضرت اشاره می کنیم:

1. ساده زیستی: زندگی ساده رسول خدا هر ناظری را به شگفتی وامی داشت. سخنان بسیاری از مردمان همروزگار رسول خدا در دست است و ثبت در تاریخ که از ساده زیستی وی ابراز شگفتی کرده اند.

ساده زیستی رسول خدا, سبب بیداری افراد شد, به این بیان: شاید کسانی می پنداشتند محمد بن عبدالله برای رسیدن به دنیا و مقام, ادعای پیامبری می کند. ولی وقتی دیدند دنیا, در زندگی او جایگاهی ندارد و مانند مردمان معمولی و فرودست زندگی می کند و در غذا, لباس, مسکن و نشست و برخاست هیچ گونه تفاوتی با فرودستان ندارد و گاه نمی توان او را به ظاهر و به لباس از دیگران باز شناخت, به روشنی دریافتند آن چه می پنداشتند درست نبوده و او هدف آسمانی و الهی دارد.

حضرت امیر(ع) به زیباترین وجه, ساده زیستی رسول خدا را در چند فراز از سخنان بلند و استوار خود, ترسیم می فرماید, از جمله این بیان آن حضرت است که اوج ساده زیستی و روی گردانی رسول خدا را از دنیا و زخارف آن می رساند:

 

(و لقد کان صلی الله علیه و آله و سلم یأکل علی الارض و یجلس جلسة العبد و یخصف بیده نعله و یرقع بیده ثوبه و یرکب الحمار المعاری و یردف خلفه و یکون السِّتر علی باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول یا فلانه لاحدی ازواجه غیّبیه عنّی فانی اذا نظرت الیه ذکرت الدنیا و زخارفها.

فاعرض عن الدنیا بقلبه و امات ذکرها من نفسه و احبّ ان تغیب زینتها بقلبه و امات ذکرها من نفسه و احبّ أن تغیب زینتها عن عینه, لکیلا یتخذ منها ریاشا.)67

 

او, که درود خدا بر وی باد, روی زمین می نشست و به دست خود پای افزار خویش را پینه می بست و جامه خود را وصله می نمود و بر خر بی پالان سوار می شد و دیگری را بر ترک خود سوار می فرمود.

پرده ای بر در خانه او آویخته بود, که تصویرهایی داشت, یکی از زنان خویش را گفت:

این پرده را از من پنهان کن که هرگاه بدان می نگرم, دنیا و زیورهای آن را به یاد می آورم. پس به دل خود, از دنیا روی گرداند و یاد آن را در خاطر خود میراند و دوست داشت که زینت دنیااز او نهان ماند, تا زیوری از آن برندارد.

حالی به حالی شدنِ مردمان تهی دست, که بسان پروانه گرد شمع وجود او می چرخیدند و چنان استوار و قامت افراشته به رویارویی با مشرکان برمی خاستند, از دگرگونی ای سرچشمه می گرفت که این رفتار پرهیز گرانه از دنیا در آنان پدید آورده بود.

وقتی انسان, این سان اسوه ای داشته باشد که دنیا را هیچ انگارد و تمام توجه اش به آخرت باشد. روشن است که امیدوارانه و با تکیه بر این دژ استوار, بر فقر خویش غالب می آید, فقر و تهی دستی او را از هدف باز نمی دارد و در برابر دنیا داران ذلیلانه سر فرود نمی آورد که می ایستد, قدمی افرازد و با اعتماد به نفس به راهی که به آن ایمان دارد, استوار گام برمی دارد.

اگر یاران رسول خدا, از این اسوه ارزشمند و والا برخوردار نمی بودند و زندگی سخت او را فراروی خود نمی داشتند, بی گمان فقر آنان را به زانو درمی آورد و به هیچ روی نمی توانستند در برابر زراندوزان خون آشام قد افرازند و خواستار پاک شدن زمین از لوث وجود آنان شوند.

بله آن بزرگوار چنین بود که یاران و پیروان او در کوتاه مدت, بر شرق و غرب عالم چیره شدند:

(زوائد معیشت را از زندگی خود حذف کرده بود و نقش یک قدوه صالح را ایفا می نمود. او, بر روی زمین می نشست و زیراندازش قطعه حصیری بود و بالشی از چرم که درونش را از لیف خرما انباشته بودند, زیر سر می نهاد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود و هرگز سه روز متوالی از نان گندم سیر نخورد. روزه را با چند دانه خرما و اگر خرما در دسترس نداشت با شربت آبی افطار می نمود. عائشه می گوید: گاهی یک ماه بر ما می گذشت و دود از مطبخ ما بلند نمی شد. از غذاهایی که بدان رغبت نداشت, عیب جویی نمی نمود. به مرکب بی زین و برگ سوار می شد و یک نفر را هم پشت سر خود ردیف می کرد.

جامه و کفش خود را با دست خود وصله کاری می نمود و با دست خود شیر می دوشید و دست آس می کرد.)68

حضرت در فرازی بلند به ابوذر می فرماید:

 

(یا اباذر طوبی للزاهدین فی الدنیا. الراغبین فی الآخرة الذین اتخذوا ارض الله بساطا و ترابها فراشا و ماءها طیبا و اتخذوا کتاب الله شعارا و دعاءه دثارا یقرضون الدنیا قرضا.)

 

ای ابوذر خوشا به حال پارسایان, آنان که به آن دنیا دل بسته اند: زمین خدا را بساط و خاک آن را فرش و آب آن را عطرخویش قرار داده اند.

کتاب خدا را همانند پیراهن زیرین به خود نزدیک ساخته اند و دعا را همانند لباس رویین و خود را از دنیا بریده اند.

بله, رسول خدا مصداق اعلای این سخن خویش بود. دل بسته آخرت بود. چون چنین بود, روی زمین می نشست و خاک را بستر خویش قرار می داد و با آب بدن خویش را عطرآگین می ساخت و به زخارف دنیا علاقه ای نشان نمی داد. نشست و برخاست با فقیران را عار نمی انگاشت, بلکه بدان افتخار می کرد.

از یاران خویش نیز می خواست دنیا را به چیزی نینگارند, دل بسته آن نباشند, زهد پیشه کنند.

2. نظم و انضباط: رسول خدا, اسوه نظم بود. نظمی دقیق بر سرتاسر زندگی اش حکم فرما بود. آن بزرگوار از این که کار امروز را به فردا بیندازد به شدت پرهیز داشت و هرکاری را در زمان خودش انجام می داد.

نظم رسول خدا در کارها و در انجام امور, به گونه ای بوده که هر یک از صحابه به روشنی می دانستند, در مَثَل, در این هنگام از روز, در این مکان و موقعیت, رسول خدا مشغول به چه کاری است و به چه اموری رسیدگی می فرمایند.

تمام وقتهایش تقسیم شده بود. بخشی را با مردم, بخشی را با خدا, بخشی را به تفکر و بخشی را به خانواده, ویژه ساخته بود.

مسجد مدینه سه ستون داشت. هر ستونی را پیامبر به کاری ویژه کرده بود: ستونی ویژه مردم, ستونی برای خلوت و ستونی برای شور و مشورت و تصمیم گیری.

و در منزل نیز,به روایت امام حسین(ع) از پدر بزرگوارش علی ابن ابیطالب(ع) وقتهایش تقسیم شده بود:

 

(و کان اذا أوی الی منزله جزّأ دخوله ثلاثة أجزاء جزءاً لله عزّ و جلّ و جزأ لأهله و جزءا لنفسه.

ثم جزّأ جزءه بینه و بین الناس فیردّ ذلک علی العامة و الخاصه [ و لا یدّخر عنهم شیئا] فکان من سیرته فی جزء الامة: ایثار اهل الفضل باذنه و قسمه علی قدر فضلهم فی الدین فمنهم ذوالحاجة و منهم ذو الحاجتین و منهم ذو الحوائج فیتشاغل بهم و یشغلهم فیما اصلحتهم و اصلح الامة من مسألته عنهم و اخبارهم بالذی ینبغی لهم و یقول: لیبلّغ الشاهد الغائب و ابلغونی حاجة من لا یستطیع ابلاغ حاجته فانه من ابلغ سلطانا حاجة من لا یستطیع ابلاغها ایّاه ثبّت الله قدمیه یوم القیامة.)69

 

رسول خدا هنگامی وارد منزل می شد وقتهای خودرا به سه جزء بخش می کرد: یک بخش را برای خدا و یک بخش را برای اهل منزل و یک بخش را برای خودش. آن گاه, وقتی را که برای خودش ویژه کرده بود, بین خود و مردم تقسیم می کرد.

در این بخش به خواسته های عام و خاص رسیدگی می فرمود. و از ایشان هیچ چیز دریغ نمی داشت.

روش حضرت در بخش ویژه مردم چنین بود که: به اهل فضل به دستور حضرت برتری داده می شد و بهره شان به اندازه فضل شان در دین بود. شماری از آنان یک خواسته و شماری دو خواسته و شماری چندین خواسته داشتند که حضرت به آنها می پرداخت. و آنان را به آن چه که به صلاح شان و صلاح امت بود, مشغول می ساخت و می فرمود:

حاضران به غایبان برسانند و شما حاضران نیاز کسی را که توانی ندارد پیش من آید و باز گوید, به من برسانید زیرا هر که حاجت کسی را که توانایی رساندن آن را به حاکم ندارد, به او برساند, خداوند او را در روز قیامت ثابت قدم بدارد.

رسول خدا, در روزگاری از نظم و انضباط سخن می گفت که کسی به این گونه امور اهمیت چندانی نمی داد. جامعه, جامعه جاهلی بود ; یعنی جامعه ای که نظم و نسق نمی پذیرفت, هوا و هوس بر آن حاکم بود, نه تدبیر و عقل. از هوا و هوس جز بی نظمی و بی انضباطی بر نمی خیزد. این عقل است که نظم را حاکم می سازد. در بی نظمی و بی انضباطی بسیار (حق) ها تباه می شود و هیچ حق داری به حق خویش نمی رسد و عدل و داد پا نمی گیرد و سخن از عدالت اجتماعی, بیهوده است. از این روی, رسول خدا, در آغاز می بایست جامعه را بر اسلوبی خاص پی بریزد و بر نظمی استوار و دقیق, تا بتواند به اهداف خود برسد. بی گمان جامعه نظم نمی پذیرفت مگر این که تک تک افراد جامعه در چارچوبی خاص قرار بگیرند و نظم را در سرتاسر زندگی خود حاکم سازد. ممکن نیست افراد جامعه در بی نظمی به سر برند; اما جامعه در چهارچوبی دقیق به کار خویش ادامه بدهد. جامعه از افراد ساخته می شود, نظم و انضباط در آن بستگی به نظم و انضباط فردی افراد دارد. هر چه نظم و انضباط فردی دقیق باشد و حساب شده, نظم جامعه دقیق تر خواهد بود. رسول خدا, در پی ساختن جامعه ای بود که افراد با انضباط آن را بر شالوده وجود خویش بسازند و اداره کنند و به آن نظم بدهند.

از این روی, روی نظم فردی و اجتماعی پیروان خود, بسیار حساس بود. حتی نسبت به بی نظمی در صفهای نماز جماعت هشدار می داد و نکته ای بس دقیق را برای پیروان خود یادآور می شد و آن این که بی نظمی در صفهای نماز جماعت, دلهای شما را از یکدیگر دور می گرداند.

 

(اقیموا صفوفکم فانی اراکم من خلفی کما اراکم من قدّامی و من بین یدی و لا تخالفوا فیخالف الله بین قلوبکم.)

 

صفهایتان را به پا دارید. من شما را از پس سر همان گونه می بینم که از پیش رو. نامرتب نباشید که خداوند دلهای شما را از یکدیگر دور می گرداند.

در اساس رسول خدا برانگیخته شده بود که مردمان را از شرک برهاند; زیرا که شرک پراکندگی به باور می آورد و دلها را از هم دور می سازد و نظم جامعه را از هم می گسلد و در غوغای شرک هیچ چیز پا نمی گیرد. جامعه ای که پیامبر در آن برانگیخته شده بود به خاطر دوری از توحید و از هدایت گریهای پیامبران, تار و پودش از هم گسسته بود. او می بایست توحید را حاکم می کرد و مردم را بر محور توحید به حرکت در می آورد و قلبهای آنان را با توحید پیوند می زد, تا پیوندشان استوار گردد و از بی نظمی که دستاورد شرک و بی رهبری و بی کتابی است رهایی یابند:

(ارسله علی حین فترة من الرسل و طول هجعة من الامم و انتقاض من المبرم فجاءهم بتصدیق الذی بین یدیه و النور المقتدی به. ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبرکم عنه الا انّ فیه علم ما یأتی و الحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم مابینکم).70

او را هنگامی فرستاد که پیامبران نبودند و امتها در خواب غفلت می غنودند. رشته ها گسسته بود و بنای استوار دین شکسته.

پس نزد آنان آمد, کتابهای پیامبران پیشین را تصدیق کنان و با چراغی که ره جویند بدان. آن کتاب خداست, قرآن, از آن بخواهید تا سخن گوید و هرگز سخن نگوید, اما من شما را از آن خبر می دهم. بدانید که در قرآن علم آینده است و حدیث گذشته. درد شما را درمان است و راه سامان دادن کارتان در آن است.

مردم به روشنی در می یافتند وجود نبی اکرم و قرآن در بین آنان و باوری که به آن دو پیدا کرده اند, از هرج و مرج رهایی شان داده است و نظم و انضباط را در زندگی شان جاری ساخته و همین, که جلوه ای بس زیبا در آن روزگار داشت, هم سبب ایمان ژرف و عقیده مندی بیش از پیش آنان به راهی که بر گزیده بودند می شد و هم مایه جذب و گرایش نیروهای جدید به رسول خدا و کتاب مقدسی که او در دست داشت, قرآن .

آراستگی سیما

 

رسول خدا, بسیار تمیز و مرتب بود. به وضع ظاهر خویش توجه ویژه داشت. همیشه و در همه حال لباس و بدن خویش را تمیز نگه می داشت. افزون بر وضو, بیش تر روزها بدن خود را شستشو می داد. موی سرش را با برگ سدر می شست و شانه می کرد و خود را با مشک و بخور عنبر خوشبو می نمود. روزانه چند بار دندانهایش را مسواک می زد.

رسول خدا, از ژولیدگی بسیار نفرت داشت و کسانی را که لباس ژولیده و کثیف به تن می کردند و بدن خویش را نمی شستند نکوهش می کرد.

او دوست داشت مسلمانان از آراستگی ظاهر برخوردار باشند و از هر چیزی که مایه نفرت و بیزاری افراد می شود بپرهیزند.

امام صادق(ع) می فرماید:

(اَبصَر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم, رجلا شَعِثا شعر رأسه و سخة ثیابه سیئة حاله فقال رسول الله: من الدین المتعة و اظهار النِّعمة.)71

رسول خدا مردی را دید که موهای سرش ژولیده بود و لباسهای کثیف بر تن داشت, به گونه ای حال اش چندش آور بود.

فرمود: بهره برداری از مواهب و آشکار ساختن نعمتها, بخشی از دینداری است.

و در روایت دیگر آن حضرت از رسول خدا نقل می فرماید:

 

(قال لی حبیبی جبرئیل(ع) تطیّب یوما و یوما لا و یوم الجمعه لابد منه و لا تترک له.)72

 

مسأله تمیزی و خوشبویی در اسلام چنان اهمیت دارد که جبرئیل رسول خدا را به آن سفارش می کند. بی گمان, این همه تأکید و دقت رسول خدا در امر بهداشت و تمیزی لباس و بدن, افزون بر این که این حالت به خودی خود, بسیار شایسته است, در جذب و علاقه مندی مردم به انسان نیز اثرگذار است. انسانی که به تبلیغ دین می پردازد و زیباترین معارف و آموزه ها را عرضه می دارد, اگر خود ظاهری ژولیده و نازیبا داشته باشد و سیمایی ناخوشایند, در (روح)ها و (روان)ها اثر نخواهد بخشید. از این روی, تمامی رسولان الهی, ظاهری آراسته و سیمایی بسیار خوشایند و جذاب داشتند و از بدنهای شان دمادم بوهای خوش به مشام می رسیده است.

روشن است که آراستگی ظاهری انبیاء و اولیای الهی از حد معمول فراتربوده است که در تاریخ ثبت شده و مایه شگفتی همروزگاران شده است و گرنه نمی بایست این همه از آن سخن به میان می آمد.

رسول خدا, وقتی در جامعه حضور می یافت, روی تمیزی و آراستگی سیما و لباس دقت ویژه داشت و برای دیدار با افراد, هر کس و از هر طبقه با ظاهری آراسته ظاهر می شد.

امام صادق(ع) از پدر بزرگوارش امام باقر(ع) روایت می کند که فرمود:

 

(وقف رجل علی باب النبی(ص) یستأذن علیه قال: فخرج النبی(ص) فوجد فی حجرته رکوة فیها ماء. فوقف یسوّی لحیته و ینظر الیها فلما رجع داخلا قالت له عائشه: یا رسول الله! انت سید ولد آدم و رسول رب العالمین, و قفت علی الرکوة تسوی لحیتک و رأسک؟ قال: یا عائشه ان الله یحب اذا خرج عبده المؤمن الی اخیه ان یتهیأ له و ان یتجمل.)73

 

مردی به در خانه رسول خدا ایستاد و درخواست دیدار با وی کرد.

رسول خدا پیش از آن که از منزل برای دیدار با آن مرد خارج شود به ظرف آبخوری چرمی که در آن آب بود, نظر انداخت و ریش و موی سر خود را مرتب ساخت!

پس از دیدار, همین که داخل منزل شد عایشه گفت: ای رسول خدا, تو سرور فرزندان آدمی و رسول پروردگار جهانیان, بر سر ظرف آب ایستادی و ریش و موی سرت را مرتب کردی؟

رسول خدا فرمود: ای عایشه! خداوند دوست می دارد هرگاه بنده مؤمن اش برای دیدار با برادرش از منزل بیرون می رود, خود را آماده سازد و بیاراید.

این روش که روش همه انبیای الهی بوده است, هم در منزل و در برخورد با اهل خود و هم در بیرون و در نشست و برخاست با مردم, همیشه و در همه حال باید الگوی مبلغان دینی باشد, تا در بین مردم جایگاه بیابند و علاقه و اشتیاق آنان برای دیدار و نشست و برخاست, با چهره ای که دین را ارائه می دهد و از زیباییهای دین سخن می گوید, برانگیزد. زیرا علاقه به تمیزی و پاکیزگی و آراستگی فطری است. همه انسانها آراستگی و پاکیزگی را دوست دارند. مبلغ دینی بایسته است که هم آراستگی ظاهری و هم آراستگی باطنی داشته باشد. سخن زیبای خود را که ترجمان وحی است برای مردم بازگو می کند لازم است با ظاهری آراسته, پاکیزه, سیمایی رخشان و پرجاذبه ارائه دهد. تا در (روح)ها اثر ژرف بگذارد.

حضرت در دیدار با گروه هایی که برای شنیدن پیام اسلام به نزدشان می آمدند بهترین لباس خود را می پوشید و به اصحاب نیز سفارش می فرمود, چنین باشند:

 

(ان النبی(ص) کان اذا قدم علیه الوفد لبس احسن ثیابه و أمر اصحابه بذلک.)74

 

و یا سفیرانی که به دیگر سرزمینها و دربار پادشاهان و فرمانروایان می فرستاد از جمله نکته هایی که به آنان یادآور می شد پاکیزگی و آراستگی ظاهر بود و حتی مقیّد بود که از بین اصحاب, برای این مأموریت خوش سیماترینها را برگزیند.

مهارت در پیام رسانی

در تبلیغ دین و رساندن پیام آن به مردمان و پدید آوردن جاذبه و کشش, افزون بر اصول یاد شده که باید به گونه دقیق پاس داشته شوند, مهارتهایی نیز لازم است. رسولان الهی, از مهارتهای لازم برخوردار بوده اند که توانسته اند جاذبه آفرینی کنند و در روزگار تاریک و وحشت انگیز, پیام روشن دین را عرضه بدارند و پیروانی بیابند و در برابر شرک و ستم قد افرازند. در بین عوامل جذب و گرایش مردم به دین اسلام, مهارتهای تبلیغی رسول خدا, جلوه خاص دارند.

از جمله مهارتهای رسول خدا در ابلاغ پیام, فصاحت و بلاغت, مخاطب شناسی, نگهداشت حال مخاطبان, نگهداشت اهم و مهم, بهره گیری از شیوه های گوناگون و اثرگذار در دعوت بود.

1. فصاحت و بلاغت: پیامبر روشن سخن می گفت, همگان می فهمیدند و هر کس, به اندازه ظرفیت خود از آن بهره می گرفت:

پیامبر در نزد قوم عرب, به خاطر فصاحت و بلاغت و رسایی زبان, بسیار زیبا جلوه می کرد; زیرا که آنان بر این باور بودند:

 

(جمال المرء فی فصاحة لسانه.)

 

در نزد عرب, سه چیز نشانه بزرگی و کمال مرد بود: فصاحت در بیان, مهارت در تیراندازی و چالاکی در اسب دوانی.

از این جا می توان به رمز نفوذ ژرف و جاودانه سخن رسول خدا در دلها پی برد. عربی که شیفته فصاحت و بلاغت بود و در برابر سخن شیوا و رسا زانو می زد و زبان به ستایش می گشود و صاحب سخن را گرامی می داشت, حال و روزش در برابر سخن شیوا, با محتوای بس سرشار و دگرگون آفرین رسول خدا روشن است که چسان در برابر آن سخنور توانا و سخنان فصیح و بلیغ, سر فرود آورده و به هیجان آمده و لذت برده و دل بسته است و سر از پا ناشناخته به سوی صاحب سخن به حرکت در آمده است.

گفته اند:

 

(کان کلامه کلاما فصلا یفهمه کل من سمعه)

 

سخن رسول خدا, استوار بود. هر کس آن را می شنید در می یافت.

امام حسن مجتبی(ع) از دایی خود: هند بن ابی هاله, که از وصف گران رسول خدا بود, نقل می کند:

 

(یفتتح الکلام و یختمه بأشداقه. یتکلم بجوامع الکلم فصلا لا فضول فیه و لا تقصیر.)75

 

به هنگام سخن گفتن, از آغاز تا پایان به آرامی سخن می گفت. سخن اش کوتاه و جامع بود. نه بیهوده شاخ و برگ داشت و نه کوتاه ناوافی به مقصود.

رسول خدا به گونه ای سخن می گفته شنونده با اوج گیری سخن, اوج می گرفته است و از دنیای پیرامون جدا می شده است. از این روی مخالفان می گفته اند به محمد نزدیک نشوید که با سخنان خود شما را سحر می کند. بله واقعا سخنان رسول خدا افراد را حالی به حالی می کرده و در دل شان دگرگونی ژرف پدید می آورده و این اثرگذاری, بی گمان افزون بر محتوا, ناشی از رسایی سخن و شیوایی و استواری آن بوده است.

به گفته جاحظ:

 

(اگر سخن از لحاظ معنی, عالی و از لحاظ لفظ, فصیح باشد و تکلف در او به کار نرفته باشد, با قلب آدمی آن طور می کند که باران با زمین پاکیزه می کند.)76

 

و همو درباره موهبت بزرگ خداوند به رسول گرامی اش: (اعطیت جوامع الکلم) که از جمله در این حدیث شریف: (خیر الامور اوساطها) جلوه گر شده می نویسد:

 

(مرد باید سخاوت مند باشد, آن قدر که به اسراف نکشد. شجاع باشد, نه آن قدر که به حماقت و تهوّر کشد. در کارها محتاط باشد نه آن قدر که بگویند ترسوست. در کارها بُرنده باشد, نه آن گونه که به بی شرمی کشد. زبان آور باشد نه آن سان که بیهوده گویی بود.

خاموشی گزیند, نه آن قدر که پندارند گنگ است. بردبار باشد, نه بدان سان که کارش به خواری کشد. انتقام خود بگیرد, نه تا حد ستم, با وقار باشد, نه بلید و کانا. سخن سنج باشد نه اهانت گر. سپس دیدیم که رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم همه این امور را در یک جمله بیان فرموده اند:

خیرالامور اوساطها. و دانستیم که جوامع الکلم و فصل الخطاب موهبتی است که او را داده شده.)77

 

این موهبت الهی سبب گردید رسول خدا خیلی زود دلها را رام خویش گرداند و از دل آنها چشمه های حیات بجوشاند و مردمان سنگ دل و بسیار خشن را به سرچشمه های روشنایی هدایت کند و از جهل و بیدادگری رهایی بخشد و آنان را به مقامی برساند شگفت انگیز که همانا مقام انسانیت باشد. انسانهایی که فرزندان خود را زنده به گور می کردند برای رهایی انسان از چنگ ستم, جهل, بینوایی و تاریکی جان خویش را فدا کنند!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:15 عصر )
»» جاذبه های دعوت پیامبر اعظم4

مهرورزی

 

مهرورزی مصداقی از اصل پیشین به شمار می آید. اما چون این ویژگی بسیار در هدایت مردم نقش آفرین بوده است, جداگانه به آن می پردازیم.

در آن دوران که خشونت, برخوردهای غیرانسانی و به دور از مهربانی و مهرورزی و برهنه از هر گونه محبت, بویژه بالا دستان نسبت به زیردستان, امر عادی بود و مردمان زیردست و بردگان, هیچ گاه در ذهن شان هم نمی گذشت که اشراف و سران قریش, مال داران و ثروت مندان, به روی آنان لبخند بزنند, به آنان محبت کنند و مهر بورزند و در حلقه آنان بنشینند, رسول گرامی اسلام, مهربانانه, با یکایک مردم برخورد می کرد و به آنان مهر می ورزید. آن هم با همه یاران و نزدیکان, که حتی با مخالفان مهربانانه رفتار می کرد. از این روی خداوند در قرآن کریم, آن حضرت را پیامبر رحمت خوانده است:

 

(و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین.)49

 

این که پیامبر از گمراهی مردم رنج می بُرد و اندوهگینانه به روی گردانی آنان از حق می نگریست, برخاسته از سینه پرمحبتی بود که خداوند به آن والاگهر بخشیده بود. مهرورزی و محبت پیامبر به مردم و دغدغه هدایت آنان به حدی بود که خود را به رنج می افکند, تا جایی که خداوند به او فرمود:

 

(ما انزلنا علیک القرآن لتشقی. الاّتذکرة لمن یخشی.)50

 

قرآن را بر تو فرو نفرستاده ایم که رنج بری. مگر اندرزی برای آن که ترسد.

و در آیه دیگر این چنین آن حضرت را می ستاید:

 

(و لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم.)

 

پیامبری آمده است تان هم از خودتان, که برای او گران است که در رنج افتید. سخت خواستارتان است. با گرویدگان نرم و مهربان است.

مهرورزی پیامبر, جلوه های خاصی در رفتار آن حضرت داشت که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم.

1. گذشت: پیامبر در اوج قدرت, با کسانی که عزیزان او را کشتند, یا کینه ورزترین رفتار را با وی داشتند, جلوه های زیبایی از گذشت را نمایاند. این جلوه های زیبا در فتح مکه بیش ترین درخشش و نمود را داشته است.

گذشت پیامبر در روز فتح مکه از کینه ورزترین دشمنان خود, قدرت و شکوه آن حضرت را به نمایش گذارد.

در نگاه آن عزیز که در کار کردش در دوران زمامداری نمود یافت, گذشت نشان قدرت و بزرگی روح است و انتقام نشان حقارت و کوچکی روح:

 

(علیکم بالعفو فان العفو لا یزید العبد الاّعزّاًفتعافوا یعزکم الله.)

 

بر شما باد به پای بندی به اصل عفو. عفو نمی افزاید بر بنده, جز عزت. پس عفو کنید تا خداوند به شما سربلندی عنایت کند.

روح بزرگ پیامبر در سایه بخشش و گذشت از خطاها, خیانتها, گناهان, بر همگان آشکار شد. پیامبر کسانی را که در حساس ترین شرایط و عرصه ها, راه خطا می پیمودند و به ویل گناه فرو می افتادند, اگر برمی گشتند و آهنگ جبران خطاهای خود را داشتند, می بخشید و با آنان از در گذشت و چشم پوشی از خطاها وارد می شد:

 

(فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفرلهم.)

 

علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه می نویسد:

 

(خدای تعالی هر جا مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانیهای شان اعراض کرده است و یکی از آن موارد, همین آیه مورد بحث است که متعرض یکی از حالات آنان است. آن حالتی که نوعی ارتباط با اعتراض شان بر رسول خدا, صلی الله علیه و آله, دارد و آن عبارت است از اندوهی که از کشته شدن دوستان شان داشتند. چون چه بسا که همین اندوه وادارشان کرد که در عملِ رسول خدا خرده گیری نموده, کشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگویند: تو باعث شدی که ما این چنین مستأصل و بیچاره شویم و به خاطر همین نسبت ناروا, خدای تعالی از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روی سخن به رسول خدا(ص) کرده فرموده:

 

(فبما رحمة من الله لنت لهم.)

 

و این سخن به خاطر این که حرف (فا) در اول آن آمده, فرع نتیجه گیری از کلامی دیگر است که البته صریحاً در آیات نیامده, ولی سیاق بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام چنین است:

 

(و اذا کان حالهم ما تریه من الشباهة بالذین کفروا, و التحسر علی قتلاهم, فبرحمة منا لنت لهم و الاّ لانفضّوا من حولک.)

 

وقتی حال شان چنین است که می بینی, سخنانی نظیر سخنان کفّار دارند و بر کشتگان خود تحسر و اندوه می خورند, پس به رحمتی از ما نسبت به آنان مهربانی می کنی, چون اگر چنین نکنی از پیرامون ات متفرق می شوند.51

در روز فتح مکه, پیامبر به سپاهیان خود سفارش می فرمود که از هر گونه آزار و اذیت, غارت و خون ریزی بپرهیزند که امروز روز رحمت است:

 

(پیامبر چون شنید یکی از فرماندهان سپاه اش, سعد بن عباده, فریاد می زند:

 

(الیوم یوم الملحمه, الیوم تستحل الحرمة)

 

امروز روز خون ریزی است! امروز حرمت شکنی حلال می گردد.

بی درنگ علی بن ابی طالب(ع) را فرستاد تا پرچم را از دست سعد بگیرد و نخستین کسی باشد که به مکه وارد می شود.)52

 

در روایت واقدی آمده است:

 

(چون سخن سعد را پیامبر شنید, فرمود: (الیوم یوم المرحمة الیوم اعز ّالله فیه قریشاً)53

 

پیامبر به هدایت همان کسانی می اندیشید که او و یاران را آزار داده بودند.روز فتح مکه را روز عفو و رحمت قرار داد و یاران را از هرگونه انتقام گیری و مقابله به مثل پرهیز داد. این حرکت و این مشی الهی, بسیار جاذبه آفرین بود و قلبهای بسان سنگ را آب کرد و چشمه های گوارا از آنها جوشاند.

پیامبر در روز فتح مکه اعلام عفو عمومی کرد, جز برای چند نفر که به فرمان آن حضرت باید کشته می شدند.

در عین حال, از میان این افراد, شماری بخشوده شدند.

1. عبدالله بن سعد ابی سرح

2. فَرتنی, کنیز خواننده و هجو کننده رسول خدا.

3. ساره, زنی که رسول خدا را آزار می داد.

4. عکرمة بن ابی جهل.

5 هبار بن اسود.

6. هند دختر عتبة بن ربیعه.

7. وحشی, کشنده حمزه سیدالشهداء

8. سهیل بن عمرو 54.

و…

بخشش پیامبر به گونه ای بود که در افراد دگرگونی پدید می آورد. همان چیزی که رسول خدا آرزوی آن را داشت. رسول خدا برانگیخته شده بود, تا دلها را به نور حق روشن کند. اگر دلی به عفو دگرگون شود و با چشم پوشی روشنایی یابد, چه بهتر!

در این باب که دلهایی چون سنگ, با نگاه مهربانانه و آکنده از گذشت پیامبر دگرگونی شده اند, نمونه ها بسیار است که به پاره ای از آنها اشاره کردیم و به نمونه دیگر, که حکایت از دگرگونی حال شاعر هجوگر رسول خدا دارد, اشاره می کنیم:

(زهیربن ابی سُلمی از فحول شعرای عرب… از اصحاب معلقات سبع… یک سال پیش از بعثت رسول خدا, صلی الله علیه و آله درگذشت. دو پسر او, بجیر و کعب نیز دو شاعر توانا بودند. این هر دو شاعر از شعرای بزرگ اسلامی به شمار می روند.

تاریخ اسلام بجیر, علی التحقیق دانسته نیست. در کیفیت اسلام وی نوشته اند که: روزی با برادرش کعب بیرون رفت و چون به (ابرق العزّاف) رسیدند, بجیر به برادرش کعب گفت: گوسفندان ما را در همین جا نگهدار تا من نزد این مرد (یعنی: رسول خدا) بروم و ببینم چه می گوید.

کعب, همان جا ماند و بجیر نزد رسول خدا آمد, و چون اسلام را بر وی عرضه داشت, مسلمان شد. چون خبر اسلام وی به کعب رسید, اشعاری در ملامت وی گفت و برای او فرستاد.

بجیر, آن اشعار را به رسول خدا عرضه داشت.

رسول خدا فرمود: هر که کعب را بیابد, او را بکشد و خون او را هدر فرمود. بجیر در طائف همراه رسول خدا بود, و چون رسول خدا از طائف بازگشت, به برادرش کعب نوشت: که رسول خدا مردانی از رجال مکه که او را هجو می کرده و آزار می رسانده را کشته است و دیگر شعرای عرب, از جمله ابن زِبْعرَی و هبیرة بن ابی وهب گریخته اند. اگر به زندگی خود علاقه مند هستی, بهترین راه این است که نزد محمد باز آیی و توبه کنی, چه هر کس بر وی درآید و اسلام آورد در امان است.

کعب هم قصیده ای در مدیحه رسول خدا گفت و راه مدینه را در پیش گرفت و بر مردی از جُهَیْنه وارد شد و همان مرد, او را بامدادی به مسجد آورد و نماز صبح را با رسول خدا خواند و سپس رسول خدا را با اشاره به کعب نشان داد و گفت: برخیز و از وی امان بخواه.

کعب پیش رفت و ناشناس دست در دست رسول خدا نهاد و گفت: ای رسول خدا! کعب بن زهیر آمده است که توبه کند و اسلام آورد تا او را امان دهی. اگر نزدتو آید, توبه اش را قبول می کنی؟

فرمود: آری

گفت: من کعب بن زهیرم. سپس قصیده معروف خود را برای رسول خدا خواند و در همین قصیده است که می گوید:

نبئّت انّ رسول الله اوعدنی و العفو عند رسول الله مأمول

إنّ الرسول لنور یستضاء به مهنّد من سیوف الله مسلول

خبر یافته ام که پیامبر خدا مرا به مرگ تهدید کرده است, بخشش, نزد پیامبر خدا مورد آرزو و امیدواری است.

پیامبر, نوری است که راه راست به وسیله آن روشن می شود. او بهترین شمشیری است که خداوند برای پیروزی مسلمانان کشیده است.)55

علی (ع) در پاسخ فرزندش امام حسین(ع) درباره این ویژگی حضرت فرمود:

(و یصبر للغریب علی الجفوة فی منطقه و مسألته, حتی أن کان اصحابه لیستجلبونهم [یعنی أنهم یستجلبوا الفقیر لئلا یوذی النبی] و یقول: اذا رأیتم طالب الحاجة یطلبها فأرفدوه و لا یقبل الثناء الا عن مکافئ و لا یقطع علی احد حدیثه حتی یجوز قیقطعه بانتها او قیام.)56

بر بی ادبی شخص غریب, در گفتار و پرسش, شکیب می ورزید. تا جایی که اصحاب بر آن می شدند تا شخص اذیت کننده را جلب کنند. می فرمود:

وقتی نیازمندی را دیدید, به او یاری برسانید.

و هرگز ستایش کسی را نمی پذیرفت و سخن کسی را قطع نمی کرد, مگر آن که از حد مجاز و مشروع می گذشت که در آن صورت, با نهی, یا برخاستن, سخن او را قطع می کرد.

مدارا:

پیامبر در برابر انسانهای کم ظرفیت, متعصب, نادان و خشن, با مدارا رفتار می کرد. کسان در برابر این رفتار والا و برجسته رسول خدا, از لجّه نخوت, تکبر و جهل و تعصبهای کور بیرون می آمدند و در دریای مهر اسلام فرو می رفتند.

از باب نمونه روایت کرده اند:

 

(جاء اعرابی یوما یطلب منه شیئا فاعطاه(ص) ثم قال له:

احسنت الیک.

فقال الاعرابی: لا, لا اجملت.

قال: فغضب المسلمون و قاموا الیه و اشار الیهم ان کفّوا ثم قام و دخل منزله و ارسل الی الاعرابی و زاده شیئا.

ثم قال: احسنت الیک؟

فقال الاعرابی: نعم فجزاک الله من اهل و عشیرة خیرا

فقال له النبی(ص): انک قلت ما قلت و فی نفسی اصحابی شیء من ذلک فان احببت فقل بین ایدیهم ما قلت بین یدی حتی یذهب من صدورهم ما فیها علیک.

قال: نعم.

فلما کان من الغد, او من العشی, جاء.

فقال النبی(ص) إن هذا الاعرابی قال ما قال. فزدناه فزعم أنه رضی لذلک.

فقال الاعرابی: نعم فجزاک الله من اهل و عشیرة خیرا.

فقال(ص) :إن مثلی و مثل هذا الرجل الاعرابی کمثل رجل کانت له ناقة شردت علیه فاتبعها الناس فلم یزیدوها الا ّنفورا فناداهم صاحب الناقة خلّدا بینی و بین ناقتی فانّی أرفق بها و اعلم. فتوجه الیها صاحب الناقة بین یدیها فاخذلها من قمام الارض فردّها هوناً هوناً حتی جاءت و استناخت و شدّ علیها رحلها و استوی علیها و انّی لو ترکتکم حیث قال الرجل ما قال, فقتلوه دخل النار.)57

 

روزی مردی بادیه نشین نزد رسول خدا آمد و از ایشان چیزی خواست.

رسول خدا به وی چیزی بخشید.

سپس فرمود: به تو احسان کردم.

مرد عرب گفت: خیر. احسان نکردی!

راوی می گوید: در این هنگام مسلمانان پیرامون رسول خدا خشمگین شدند و به سوی او خیز برداشتند.

رسول خدا به ایشان اشاره فرمود, دست بردارید, واگذاریدش.

سپس برخاست و وارد منزل شد و به سوی مرد بادیه نشین فرستاد و به وی کمک بیش تری کرد.

سپس فرمود: به تو احسان کردم.

مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیره ات به تو جزای خیر دهاد.

رسول خدا به آن مرد فرمود: تو آن چه خواستی گفتی, اما در دل اصحاب من از این رویداد, چیزی پیدا شده, حال اگر دوست داشتی, در بین ایشان حاضر شو و آن چه اکنون در نزد من گفتی, به آنان نیز بازگو. تا آن چه در سینه شان نسبت به تو پدید آمده, از بین برود.

مرد بادیه نشین گفت: بله خواهم گفت.

همین که فردا شد, یا شامگاه, آن مرد آمد.

رسول خدا فرمود: این مرد بادیه نشین, گفت آن چه گفت. ولی بعد که ما بیشتر به او بخشیدیم خشنود گردید.

مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیره ات, به تو جزای خیر دهد.

آن گاه رسول خدا فرمود: داستان من و داستان این مرد بادیه نشین مانند داستان مردی است که برای او شتری بود, گریخت. پس مردم در پی آن افتادند و با این کار چیزی به سود صاحب شتر نمی افزودند جز فرار بیشتر شتر او. در این هنگام صاحب شتر فریاد برآورد هان مردمان, خالی کنید بین من و شترم را و بین من و شترم جدایی میفکنید که من به آن مهربان تر و به حال آن داناترم.

در این هنگام صاحب شتر از سمت جلوی شتر, در حالی که مقداری خار و خاشاک از زمین برداشت, آهسته آهسته به حرکت درآمد. تا آن جا که شتر به پیش او آمد و زانو زد و صاحب شتر بار برپشت آن نهاد و بست و خود هم بر آن سوار شد!

من اگر شما را وامی گذاردم, آن گاه که او گفت آن چه گفت, او را می کشتید و داخل آتش می شد.

احترام به کرامت انسانها

 

همه سیره نگاران و بررسی کنندگان سیره و رفتار پیامبر, در این مسأله اتفاق نظر دارند که حضرت, کرامت انسانها را در حد اعلا پاس می داشت. اصلی که فراموش شده بود. وقتی پیامبر این اصل را احیا کرد و به روشنی پاس داشت و همگان را به کرامت انسانی توجه داد, مایه شگفتی مردمان شد و جذب و گرایش روزافزون آنان به حضرت و نهضتی که رایت آن را افراشته بود.

منطق آنان که منطق حضرت هم از آن سرچشمه گرفته بود, کرامت بخشیدن به انسان ها بود:

 

(لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطّیبات و فضّلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا.)

 

ما فرزندان آدم را گرامی داشته ایم و آنان را در خشکی و دریا بر نشانده ایم . و از خوردنیهای نیکو روزی ساخته ایم و ایشان را بر بسیاری از آفریدگان خویش بسی برتری داده ایم.

برابر این منطق به هیچ روی نمی توان کرامت انسانی انسانها را چه مؤمن و چه کافر نادیده انگاشت. از این روی امام علی در نامه خود به مالک اشتر می نویسد:

 

(و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم. و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان إما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق.)

 

مهربانی با رعیت را برای دل خودپوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان و مباش همچون جانوری شکاری که خوردن شان را غنیمت شماری; چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو اند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند.

سیره رسول خدا آکنده از رفتارهای کرامت آمیز با افراد است, حتی با اهل ذمه و کافران, اصل کرامت انسانی را رعایت می کرد, نه خود رفتاری انجام می داد که خدشه بر کرامت انسانها وارد آید و نه می گذاشت اصحاب, رفتاری انجام بدهند که با کرامت انسانی افراد ناهمخوان باشد و در اساس, در مکتب تربیتی اسلام, مسلمانان وظیفه دارند یکدیگر را تکریم کنند, زیرا تکریم برادر مسلمان تکریم خداست.

امام صادق(ع) می فرماید:

 

(من اتاه اخوه المسلم فاکرمه, فانما اکرم الله عزوجل.)58

 

روشن است در مکتبی که اهل ذمه باید مورد احترام و تکریم باشند, مسلمانان نسبت به یکدیگر چه وظیفه ای دارند. در سیره نبوی, موارد بسیاری وجود دارد که حکایت از رفتار بسیار شایسته و تکریم آمیز رسول خدا, با اهل ذمه دارد.

در بدایع الفوائد حافظ ابن قیم آمده است:

 

(ان الامام احمد سئل هل یکنی الرجل اهل الذمه فقال: قد کنی النبی(ص) اسقف نجران)59

 

از احمد حنبل پرسیده شد: آیا مرد اهل ذمه را می توان با کنیه صدا زد.

گفت: رسول خدا اسقف نجران را به کنیه صدا زد.

حضرت به گونه ای رفتار می کرد که انسان جایگاه والای خویش را بیابد. به هر یک از پیرامونیان این احساس دست بدهد که انسان به ماهو انسان ارزشمند است و جایگاه والایی دارد و باید از هرگونه رفتاری که مایه پایین آمدن او از جایگاه انسانی اش هست, پرهیز شود.

رسول خدا, با رفتار خود فهماند که کرامت بخشی به انسانها از کودکی باید آغاز شود. با کودک اگر کرامت آمیزانه رفتار شود, افزون بر این که هیچ گاه تن به ذلت و زبونی در دوران زندگی نخواهد داد, در تکریم دیگران نیز پیشقدم خواهد شد و در پی ریزی جامعه کرامت مند نقش ایفا خواهد کرد.

در تاریخ آمده است:

 

(و کان یؤتی بالصبّی الصغیر لیدعوله بالبرکة و التسمیة فیأخذه فیصنعه فی حجره فربما بال الصبی فیصیح به بعض من یراه فیقول له: لا تزرموا الصبی فیدعه حتی یقضی بوله ثم یفرغ من دعائه و تسمیته و یبلغ سرور اهله فیه لئلا یروا انه تأذی ببوله. و اذا انصرفوا غسل ثوبه بعدهم.)60

 

گاه پدر و مادرانی, کودکان خود را نزد رسول خدا می آوردند, تا آن حضرت در باره اش دعا فرماید و نامگذاری کند.

رسول خدا, کودک را روی دامن خود می نشاند.

گاه پیش می آمد که کودک روی لباس حضرت بول می کرد. در این هنگام کسان کودک, بر سر کودک فریاد می زدند و او را سرزنش می کردند.

رسول خدا, آنان را از این کار باز می داشت و می فرمود: با کودک تندی نکنید.

رسول خدا کودک را آزاد می گذاشت تا ادرارش را تمام کند.

پس از آن که کودک را دعا می کرد و یا نامی بر او می گذارد, کسان کودک شادمان می شدند از این که در سیمای رسول خدا از بول کودک شان ناراحتی و خشمی نمی دیدند.

پس از آن که آنان محضر رسول خدا را ترک می گفتند, حضرت برمی خاست و جامه اش را می شست.

توجه ویژه به محرومان و تهی دستان

از دیگر رفتار جاذبه آفرین رسول خدا و عامل مهم در جذب و گرایش مردم به اسلام, همنشینی و همدردی آن حضرت با محرومان و تهی دستان بود.

حضرت, سطح زندگی اش در سطح زندگی پایین ترین افراد جامعه بود. مردم, رسول خدا را از خود می دانستند; زیرا که می دیدند آن بزرگوار مانند فقیرترین مردمان زندگی می کند و با آنان نشست و برخاست دارد.

سران قریش, به خاطر ثروت و مکنت, خود را از دیگران برتر می دیدند. رسول خدا برای مبارزه با این پندار واهی جاهلی, با تهی دستان و محرومان همنشینی می کرد و همدردی, تا هم تفکر جاهلی را ریشه کن سازد و هم به محرومان قوت قلب بدهد و غبار یأس را از چهره شان بزداید.

این رفتار رسول خدا, چنان اثر ژرفی در جامعه گذاشته بود و موجب گرایش محرومان و تهی دستان به آن حضرت, که سران و اشراف زادگان قریش, زبان به طعن و سرزنش حضرت گشودند و می گفتند:

 

(ای محمد تنها بی چیزان و مسکینان با تو نشست و برخاست دارند.اگر آنان را از پیرامون خود برانی, ما حاضریم با تو نشست و برخاست داشته باشیم.)

 

پیامبر در پاسخ اینان فرمود:

 

(و ما انا بطارد المؤمنین.)61

 

و خداوند د رآیه شریفه دیگر خطاب به پیامبر(ص) می فرماید:

(و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی. یریدون وجهه ماعلیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین.)62

آنان را که در بام و شام, پروردگارشان را خوانند و راه او را خواهند, از خویش مران, نه از شمار کردارشان بر تو چیزی و نه از شمار کردارت بر آنان چیزی است,تا برانی شان و از ستمکاران شوی.

و امین الاسلام طبرسی ذیل این آیات شریفه:

(و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشیّ یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم یرید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا.)(سوره کهف/ 28)

خود را با کسانی بدار که در بام و شام پروردگار خویش را می خوانند . روی او را می جویند [یعنی خدا, یا خشنودی خدا جویند] چشمان ات از آنان در نگذرد که زیور این جهان بجویی. فرمان از کسی نبر که دلش را از یادمان غافل داشته ایم و در پی خواهش اش رفته است و کارش فزون کاری است.

می نویسد:

 

(نزلت الآیة الاولی فی سلمان و ابی ذر و صهیب و عمار و حباب و غیرهم من فقراء اصحاب النبی(ص) و ذلک انّ المؤلفة قلوبهم جاؤوا الی رسول الله(ص) عیینة بن الحصین و الا قرع بن حابس و ذووهم, فقالوا: یا رسول الله ان جلست فی صدر المجلس و نحیت عنا هؤلاء روائح صنانهم و کانت علیهم جبات الصوف, جلسنا نحن الیک و اخذنا عنک, فلا یمنعنا من الدخول علیک الاّ هؤلاء. فلما نزلت الآیة قام النبی(ص) یلتمسهم فاصابهم فی مؤخر المسجد یذکرون الله عّز وجلّ فقال الحمد لله الذی لم یمتنی حتی امرنی ان اصبر نفسی مع رجال من امتی معکم المحیا و معکم الممات.)63

 

آیه شریفه درباره سلمان و ابی ذر و صهیب و عمار و حباب و غیر اینها از بینوایان اصحاب نبی نازل شده است.

به این بیان که: شماری از اشراف نزد رسول خدا آمدندکه عبارت بودند از: عیینة بن حصین, و اقرع بن حابس و نزدیکان شان پس گفتند: ای رسول خدا! اگر در بالای مجلس بنشینی و دور کنی از ما این کسانی را که بدنهای شان بوی بد می دهد و مشام را می آزارد و لباس های خشن به تن دارند, با تو می نشینیم و از سخنان ات بهره می گیریم. هیچ چیز ما را از همنشینی و حضور در محضرت باز نمی دارد جز همینان.

چون آیه نازل شد, رسول خدا برخاست و به جست وجوی فقیران و مستضعفان برخاست و آنان را در آخر مسجد یافت, در حالی که ذکر خدا می گفتند. و فرمود: سپاس خدای را که مرا نمیراند, تا این که به من فرمان داد: خود را با مردانی از امتم بدارم. با شمایم در زندگی و با شمایم در مرگ.

از این گونه برخوردها در سیره پیامبر(ص) بسیار می توان نشان و ارائه داد. برخوردهای زیبایی که جاذبه می آفرید, دوستیهایی که پیوند را استوار می کرد. چون پیامبر از جان و دل به ضعیف نگه داشته شدگان ابراز علاقه می کرد و دوستی خود را بروز می داد, مستضعفان هم از جان و دل به آن حضرت و راه و مرام او عشق می ورزیدند و گرایش می یافتند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:14 عصر )
»» جاذبه های دعوت پیامبر اعظم3

سیره حکومتی پیامبر

پیامبر در دوران قدرت و حاکمیت, سخت جاذبه آفرین بود. بسیاری در این دوران جذب شدند , چون که می دیدند با این که در اوج قدرت است, اما رفتاری بسیار نیک, مهربان, مردمی و فروتنانه دارد و بسان پایین تر فرد جامعه زندگی می کند!

مردم, نه شنیده و نه دیده بودند که چنین رفتاری داشته باشد. آنان از حکومت گران هر چه دیده و یا شنیده بودند, خود محوری, غرور, نادیده انگاری مردم, زورگویی, ستم, فاصله گیری از مردم, عیش و نوش, مال اندوزی و … بود و از حاکم انتظاری جز این گونه رفتارها را نداشتند; اما به یکباره دیدند حاکمی با همه نفوذ, جایگاه و محبوبیتی که در دلها دارد و یاران سخت فدایی و از جان گذشته و پشتیبانان استوار; اما این همه فروتنانه با مردم نشست و برخاست می کند و از هیمنه سازیها و قدرت نماییها, خود به رخ کشیدنها در وی خبری نیست, جذب او می شدند و حکومتی را که او بنیان گذارده بود, از خود می دانستند, زیرا که می دیدند این حکومت بسان دیگر حکومتها نیست که شماری اندک به همه چیز برسند و بار خود را ببندند و اکثر مردم در فقر و فاقه نگهداشته شوند. بلکه حکومتی است که بر دوش مستضعفان و پابرهنگان در حرکت است و برای رشد فکری و مادی مردمان عقب نگهداشته شده سازمان یافته است.

پیامبر, در مقام حاکم اسلامی ساده زندگی می کرد, بی آلایش, تا جایی که شگفتی همگان را بویژه کسانی که برای نخستین بار ایشان را می دیدند برمی انگیخت:

 

(صفوان, عن ابن مسکان, عن الحسن الصیقل قال: سمعت اباعبدالله یقول: مرّت امرأة بدویّة برسول الله(ص) و هو یأکل و هو جالس علی الحضیض, فقالت: یا محمد و الله انک لتأکل اکل العبد و تجلس جلوسه.

فقال لها رسول الله: و یحک ایّ عبد اعبد منی.)28

 

امام صادق(ع) فرمود: زنی بادیه نشین از کنار پیامبر می گذشت و ایشان روی زمین نشسته بود و غذا می خورد.

زن گفت: یا محمد! به خدا تو بسان بندگان غذا می خوری و بسان آنان روی زمین می نشینی.

پیامبر فرمود: وای بر تو, کدام بنده, بنده تر از من است.

پاره ای از برخوردهای حضرت در دوران حاکمیت, که سبب جذب مردمان به وی و آیین اسلام شده, به شرح زیر است:

1. پرهیز از رفتارهای فخرفروشانه و متکبرانه: رفتار پیامبر, در دوران قدرت, هیچ همانندی با رفتار امیران, فرمانروایان و پادشاهان آن روزگار نداشت. در این باب, نمونه های بسیاری را روایت گران تاریخ, روایت کرده اند.

واقدی می نویسد:

 

(قال فحدثنی الثَّوری, عن ایمن بن نائل, قال: سمعت قدامه بن عبدالله الکلابّی یقول:

رأیت رسول الله(ص) یرمی جمرة العقبة یوم النحر علی ناقة صهباء, لا ضرب و لا طرد و لا الیک الیک.)29

 

قدامه گوید: رسول خدا را دیدم که در روز عید قربان, رمی جمره می کرد, در حالی که بر شتر صهبا سوار بود. نه زدنی در کار بود و نه دور باش و دور بادی.

رسول خدا, همواره مردم را پرهیز می داد از این که با او رفتاری بسان رفتار رعایا با پادشاهان داشته باشند. و رفتار و برخوردهای خود را با مردم به گونه ای سامان می داد که مردم در صحبت با او راحت باشند و احساس نکنند در برابر پادشاه, یا فرمانروایی قرار دارند:

 

ابن جوزی بغدادی, در کتاب الوفا بأحوال المصطفی, می نویسد:

 

(اتی النبی(ص) رجل یکلّمه فارعد.

فقال: هوّن علیک فانی لست ملکاً. انما انا ابن امرأة من قریش تأکل القدید.)30

 

مردی به حضور رسول خدا رسید و از هیبت وی, به لرزه افتاد. پیامبر به او گفت: آرام باش, من پادشاه نیستم, من پسر زنی از قریش هستم که گوشت خشکیده می خورد.

نمونه دیگر, موضعی است که پیامبر در برابر رفتار مسلمانان گرفت:

 

(روی الصدوق, عن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب, عن احمد بن محمد الشعرانی, عن عبدالباقی, عن عمر بن سنان, عن حاجب بن سلیمان, عن وکیع بن الجرّاح, عن الاعمش, عن ابی ظبیان, عن ابی ذر, رحمة الله علیه, قال: رأیت سلمان و بلالا, یقبلان الی النبی(ص) اذا انکبّ سلمان عن قدم رسول الله(ص) یقبّلها, فزجره النبی عن ذلک, ثم قال له: یا سلمان لا تصنع بی ما تصنع الاعاجم بملوکها, انا عبدمن عبیدالله, آکل مما یأکل العبد و اقعد کما یقعد العبد.)31

 

ابوذر می گوید: سلمان و بلال را دیدم, به سوی پیامبر پیش رفتند که ناگاه, سلمان خود را روی پاهای پیامبر انداخت و آنها را بوسید. پیامبر او را از این کار بازداشت و به او فرمود: ای سلمان, با من رفتاری نداشته باش که ایرانیان و غیر نژاد عرب, با پادشاهان خود انجام می دهند. من, بنده ای از بندگان خدا هستم. می خورم از آن چه که می خورد عبد و می نشینم, همان گونه که می نشیند عبد.

2. عدالت خواهی: از عوامل مهم جذب افراد به پیامبر بود. به این مهم بسیاری از سیره نگاران توجه داشته و آن را از زبان شاهدان بازگو کرده اند.

قانون را در برابر همه رعایت می کرد. در پیاده کردن قانون و حدود الهی, همگان برای وی, یکسان بودند و ناگزیر باید به آن تن می دادند. در نزد وی, شریف و وضیع, ثروت مند و نادار, نزدیک و دور, سیاه و سفید, خویشاوند و غیر خویشاوند, عرب و عجم یکسان بودند.

 

(الناس کاسنان المشط).32

 

مردمان, بسان دندانه های شانه برابرند.

از این روی و روی همین اصل و اساس, دربرخورد با ام سلمه, که به شفاعت کنیزش در نزد پیامبر برخاسته بود, موضعی عادلانه و برابر با دیگران گرفت و قانون را درباره او اجرا کرد:

 

(عن ابی جعفر(ع) قال کان لامّ سلمه, زوج النبی(ص), امة, فسرقت من قوم. فاتی بها النبی(ص) فکلّمته امّ سلمه فیها فقال النبی(ص) یا امّ سلمه هذا حدّ من حدود الله لا یضیع. فقطعها رسول الله(ص).)33

 

امام محمد باقر(ع) فرمود: کنیز امّ سلمه, همسر رسول خدا, دزدی کرده بود. رسول خدا او را به نزد خود حاضر کرد, امّ سلمه به شفاعت برخاست. پیامبر فرمود: ای امّ سلمه! این حدّی است از حدود خداوند که ضایع نمی گردد. پس رسول خدا دست کنیز را قطع کرد.

پیامبر, تلاش می ورزید, جامعه را به گونه ای بسازد و مردمان را به گونه ای تربیت کند و به روح آنان آگاهی بدمد و توانی به آنان بدهد که حق ضعیف هیچ گاه در جامعه ای که او پی ریخته , پایمال نشود. زیرا آن بزرگوار, رشد و تعالی جامعه را بسته به ستاندن حق ضعیف از قوی می دانست:

(و روی عن النبی, صلی الله علیه و آله, انه قال: ان الله لا یقدّس امّة لیس فیهم من یأخذ للضعیف حقّه من القوی.)34

رسول خدا فرمود: خداوند امتی را پاک از گناه نمی کند که در بین شان کسی نباشد که حق ناتوان را از توانا بستاند.

حضرت امیر(ع) در عهدنامه مالک اشتر می فرماید:

 

(فانّی قد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله, یقول فی غیر موطن: (لن تُقدَّس امّة لا یؤخذ للضعیف فیها حقّه من القوی غیر متتعتع.)35

 

من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که می فرمود: هرگز امتی را پاک از گناه نخوانند که در آن امت, بی آنکه بترسند و در گفتار در مانند, حق ناتوان را از توانا نستانند.

نگهداشت عدالت و پاس آن در دوران حاکمیت رسول خدا, تنها در حق مسلمانان نبود که غیر مسلمانان هم از عدالت محمدی بهره مند بودند و پیامبر به هیچ روی نمی گذاشت کسی در حق آنان ستم روا بدارد:

امام سجاد می فرماید:

 

(فأنه بلغنا انه قال: من ظلم معاهداً کنت خصمه.) 36

 

به ما رسیده است که رسول خدا فرمود: هر کس بر پیمان بسته ای, ستم روا بدارد, من طرف و دشمن او باشم.

3. شفاف سازی: رفتار حاکمان هرچه روشن تر و شفاف تر باشد, اعتماد و اطمینان مردم بیش تر خواهد بود. بسیاری از نارضایتیها, دشمنیها و دوری گزینیهای مردم از حکومت گران, ریشه در این اصل دارد. اصلی که بسیاری آن را نادیده می انگارند, یا از روی به حساب نیاوردن مردم, یا به سبب منافعی که در ابهام آلودگی رفتارها و کارکردهای خود دارند!

روش پیامبر, از آغاز تا انجام, این بود که مردم از ریز مسائل آگاه باشند و چرایی هر رفتاری برای آنان روشن باشد.

در جنگ و صلح, در آهنگ جنگ و چگونگی جنگیدن, آهنگ صلح و درباره بندهای صلح نامه, درباره چگونگی تقسیم غنائم و… اصحاب, همگی, در جریان بودند و پیامبر نمی گذاشت هیچ ابهامی در ذهنها وجود داشته باشد.

در جریان صلح حدیبیه, عمر به رسول خدا گفت:

 

(ای رسول خدا! مگر پیامبر خدا نیستی؟

گفت: چرا!

گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟

گفت: چرا

گفت: مگر اینان مشرک نیستند.

گفت: چرا

گفت: پس چرا در راه دین خود, تن به خواری دهیم؟

رسول خدا گفت: من بنده خدا و پیامبر اویم و هرگز امر وی را مخالفت نخواهم کرد و او هم هرگز مرا وانخواهد گذاشت.)37

 

یا در جریان حنین, گروه انصار و دیگران به رسول خدا درباره چگونگی تقسیم غنائم, خرده گرفتند و از آن حضرت گلایه کردند. حضرت وقتی چنین دید آنان را گرد آورده به روشنگری پرداخت:

 

(1. نوشته اند که: مردی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! عیینة بن حصن و أقرع بن حابس را صد صد می دهی و جعیل بن سراقه ضمری را بی نصیب می گذاری؟

رسول خدا فرمود: به خدا قسم, جعیل بن سراقه بهتر است از آن که روی زمین از امثال عیینه و أقرع پر باشد.اما من از آن دو دلجویی کردم, تا اسلام آوردند. و جعیل را به اسلام اش حواله دادم.

2. مردی از بنی تمیم که او را ذوالخُوَ یصره می گفتند, در حالی که رسول خدا مشغول تقسیم غنائم بود, بر سر وی ایستاد و گفت: ای محمد! دیدم که امروز چه کردی.

رسول خدا گفت: آری, چگونه دیدی؟

گفت: ندیدم که عدالت کنی!

رسول خدا در خشم شد و گفت: وای بر تو, اگر عدالت نزدمن نباشد, نزد که خواهد بود؟

3. چون رسول خدا به مردی از قریش و دیگر قبائل عرب, بخششهایی فرمود و از این بابت به انصار چیزی نداد, حسان بن ثابت, به خشم آمد و قصیده ای در گله مندی از این کار رسول خدا گفت…

4. علاوه بر آن چه حسّان گفت, در میان انصار سخنان گله آمیز و نامناسبی گفته می شد و از کردار رسول خدا گله مند شده بودند و سعد بن عباده انصاری گله مندی و رنجیدگی آنان را به عرض رسول خدا رسانید و دستور یافت که انصار را در جایی فراهم سازد. و آن گاه رسول خدا به میان آنان آمد و برای آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تأثیر قرار داد که همگی گریستند و گفتند: ما به همین که رسول خدا همراه ما به مدینه بازگردد, خشنود و سرفرازیم.)38

 

4. مشارکت دادن مردم در حکومت: پیامبر در امور حکومتی از تجربه و دیدگاه یاران خود بهره می گرفت و در بسیاری از امور حکومتی از آنان نظرخواهی می کرد. بویژه در جنگ و رویارویی با دشمن نظر یاران را جویا می شد.

 

(روز دوشنبه هشتم ماه رمضان بود که رسول خدا از مدینه [برای تصرف کاروان قریش که از شام به مکه برمی گشت] بیرون رفت. لوا را به مصعب بن عمیر, رایت عقاب را به علی بن ابی طالب و رایت دیگر را به سعد بن معاذ داد… رسول خدا در منزل ذَفِران, فرود آمد و چون از حرکت قریش برای دفاع از کاروان خویش خبر یافته بود, اصحاب خود را نیز باخبر ساخت و با آنان مشورت کرد. برخی از صحابه, نظراتی ابراز داشتند تا این که مقداد بن عمرو, به پا خاست و گفت: ای رسول خدا! راهی را که خدا فرموده است, در پیش گیر که ما همراه توایم به خدا قسم آن چه را که بنی اسرائیل به موسی گفتند که: تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید ما همین جا نشسته ایم, ما نخواهیم گفت, بلکه می گوییم تو و پروردگارت رهسپار باشید و نبرد کنید که ما هم همراه شما نبرد می کنیم.

به خدایی که تو را به حق فرستاده است, اگر ما را تا نواحی یمن ببری, تا همان جا راه تو را از دشمن هموار خواهیم ساخت.

رسول خدا, درباره وی دعای خیر گفت و باز از مردم نظر خواست. و قصد او انصار بود, چه هم جمعیت شان بیش تر بود و هم درعقبه با وی بیعت کرده بودند, تا وی را مانند فرزندان و زنان خود, یاری و نگهداری کنند.

سعد بن معاذ گفت: ای رسول خدا! گویا به ما نظر داری؟

حضرت گفت: آری.

سعد گفت: ما به تو ایمان آورده ایم و تو را تصدیق کرده ایم و به حقانیت آن چه آورده ای شهادت داده ایم و با تو پیمان بسته ایم که هر چه فرمایی بشنویم و اطاعت کنیم. به هر جا خواهی رهسپار شو که ما هم با تو همراهیم. اگر ما را امر کنی که به این دریا بریزیم و خود پیشرو ما باشی, همه همراه تو به دریا خواهیم ریخت و یک مرد از ما عقب نشینی نخواهد کرد و هیچ باکی نداریم که فردا با دشمن رو به رو شویم. چه ما در جنگ شکیبا و در فداکاری راستگوییم. باشد که خدا چشم تو را به دیدن جانبازی ما روشن کند. پس هم اکنون به نام خدا ما را رهسپار ساز.

رسول خدا از گفتار سعد شادمان گشت و گفت: بروید و خوشدل باشید که خدا یکی از دو دسته را به من وعده داده است.

به خدا قسم, هم اکنون گویی به کشتارگاه مردان قریش می نگرم.)39

 

5 دفاع از حقوق مردم: دفاع از حقوق مردم, در سرلوحه کار پیامبر بود. در نظامی که برپا داشته بود, حقوق مردم به بهترین وجه پاس داشته می شد. و همگان از این حیث, احساس امنیت می کردند. در این باره, نمونه هایی می توان ارائه داد که به دو نمونه بسنده می کنیم:

الف. (سمرة بن جندب, یک اصله درخت خرما در باغ یکی از انصار داشت. خانه مسکونی مرد انصاری که زن و بچه اش در آن جا به سر می بردند, همان دَمِ دَرِ باغ بود. سمره, گاهی می آمد و از نخله خود خبری می گرفت, یا از آن خرما می چید. و البته طبق قانون اسلام حق داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگی کند.

سمره هر وقت که می خواست برود از درخت خود خبر بگیرد, بی اعتنا و سرزده داخل خانه می شد و ضمناً چشم چرانی می کرد.

صاحب خانه از او خواهش کرد که هر وقت می خواهد داخل شود, سرزده وارد نشود. او قبول نکرد.

ناچار صاحب خانه به رسول اکرم شکایت کرد و گفت: این مرد, سرزده داخل خانه من می شود. شما به او بگویید: بدون اطلاع و سرزده وارد نشود تا خانواده من قبلاً مطلع باشند و خود را از چشم چرانی او حفظ کنند. رسول اکرم, سمره را خواست و به او فرمود: فلانی از تو شکایت دارد, می گوید: تو بدون اطلاع وارد خانه او می شوی و قهراً خانواده او را در حالی می بینی که او دوست ندارد. بعد از این اجازه بگیر و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو.

سمره تمکین نکرد.

پیامبر فرمود: پس درخت را بفروش.

سمره حاضر نشد.

رسول اکرم قیمت را بالا برد.

باز هم حاضر نشد.

بالاتر برد.

باز هم حاضر نشد.

فرمود: اگر این کار را بکنی در بهشت برای تو درختی خواهد بود.

باز هم تسلیم نشد.

پاها را در یک کفش کرده بود که نه از درخت خود صرف نظر می کنم, نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگیرم.

در این وقت رسول اکرم فرمود: تو مرد زیان رسان و سخت گیری و در دین اسلام, زیان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد.

بعد رو کرد به مرد انصاری و فرمود: برو درخت خرما را از زمین در آور و بینداز جلوی سمره.

رفتند و این کار را کردند.

آن گاه رسول اکرم به سمره فرمود: حالا برو درختت را هر جا که دلت می خواهد بکار.)40

ب. پیامبر نه تنها از حقی که افراد نسبت به یکدیگر داشتند, دفاع می کرد و آنان را به پاسداری از حق افراد فرا می خواند, همگان را از کوچک ترین سهل انگاری و بی اهمیتی نسبت به حق دیگران پرهیز می داد. اگر کسی نسبت به خود آن حضرت حقی داشت, با کمال دقت به نگهداشت آن همت می گمارد و به ادای آن می پرداخت:

(عن ابن عباس, قال: جاء رجل یطلب نبی الله بدین او بحقّ فتکلّم ببعض الکلام. فهمّ صحابةُ رسول الله به فقال رسول الله مه انّ صحاب الدّین له سلطان علی صاحبه, حتی یقضیه.)41

ابن عباس گفت: مردی نزد رسول خدا آمد, درخواست مالی را کرد که حضرت به وی بدهکار بود, یا حقی را. به گونه ناشایست با حضرت سخن گفت. اصحاب برآشفتند و آهنگ آن کردند که وی را ادب کنند.

حضرت فرمود: ساکت باشید طلبکار بر بدهکار سلطنت دارد, تا این که بدهکار بدهی خود را به وی بپردازد.

در روایت دیگر:

 

(عن ابی سعید الخُدریّ جاء اعرابی الی النبی(ص) یتقاضاه دیناً کان علیه. فاشتدّ علیه حتی قال له: اُحرِّج علیک الاقفیتنی.

فانتهره اصحابه و قالوا: و یحک تدری من تکلّم؟

قال: انی أطلب حقی

فقال النبی هلاّ مع صاحب الحق کنتم؟

ثم ارسل الی خولة بنت قیس. فقال لها: ان کان عندک تمر فأقرضینا حتی یأتینا تمرنا فنقضیک.

فقالت: نعم. بابی انت یا رسول الله.

قال: فأقرضته فقضی الاعرابیّ و اطعمه.

فقال: أوفیت. أوفی الله لک.

فقال: اولئک خیار النّاس. إنه لا قدِّسَت امّة لا یأخذ الضعیف فیها حقّه غیر متَعتَع.)42

 

ابی سعید خدری گفت: مرد بیابان نشینی نزد رسول خدا آمد, از آن حضرت خواست که بدهی خود را بپردازد. برخورد تندی با حضرت کرد. حتی گفت: عرصه را بر تو تنگ می گیرم و تو را از هر کاری باز می دارم, تا زمانی که بدهی خود را به من بپردازی.

اصحاب رسول خدا به سر مرد اعرابی داد کشیدند و او را سرزنش کردند و گفتند: وای بر تو می دانی با چه کسی سخن می گویی؟

مرد اعرابی گفت: من حق ام را طلب می کنم.

رسول خدا فرمود: چرا شما با صاحب حق نبودید؟

سپس حضرت فرستاد به دنبال خوله دختر قیس و به وی گفت: اگر در نزد تو خرما هست به ما قرض بده تا خرمای خودمان برسد, پس آن وقت, آن چه را از تو گرفته ایم پرداخت کنیم.

خویله گفت: بله. پدرم فدای تو بادا, ای رسول خدا.

گفت: خویله به پیامبر خرما قرض داد. پیامبر بدهی خود را به اعرابی پرداخت و به او غذا داد.

اعرابی گفت: دین خود را به کمال ادا کردی. خدا حق تو را به کمال بدهد.

رسول خدا فرمود: اینها برگزیده مردم اند. خداوند تبارک و تعالی پاک و منزه از گناه نمی گذارد امتی را که در آن حق ناتوان بدون ترس و لکنت و گرفتگی زبان گرفته نمی شود.

اخلاق و رفتار اجتماعی پیامبر:

همه کسانی که به تاریخ اسلام, سیره پیامبر, راهیابی اسلام به جای جای جهان آگاهی دارند و درباره چگونگی انقلاب (روح)ها و (روان)ها با نفحه اسلام و پیام نبوی به مطالعه و بررسی پرداخته اند, روی این نکته انگشت گذاشته اند که اخلاق پیامبر, سبب گسترش شگفت انگیز و روزافزون دعوت پیامبر شده است.

مهم تر از این, قرآن است که به روشنی اخلاق و رفتار پیامبر را عامل جذب مردمان و گرد آمدن پیرامون وی می شمارد:

 

(فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک…)43

 

پس, به مهری از خداست که بر آنان نرم شدی. اگر درشت و دل سخت بودی از گردت می پراکندند.

پیامبر دارای خلق عظیم بود. این ویژگی را خداوند در قرآن برای رسول خود بیان می فرماید:

 

(و انک لعلی خلق عظیم)44

 

و این که تو ملکات اخلاقی بس بزرگی داری.

علامه طباطبایی در ذیل این آیه شریفه می نویسد:

(کلمه خُلُق, به معنای ملکه نفسانی است که افعال بدنی, مطابق اقتضای آن ملکه به آسانی از آدمی سر می زند, حال, چه این که آن ملکه از فضائل باشد, مانند عفت, شجاعت و امثال آن, و چه از رذایل مانند حرص و جبن و امثال آن, ولی اگر مطلق ذکر شود, فضیلت و خلق نیکو از آن فهمیده می شود…

این آیه شریفه, هر چند فی نفسها, و به خودی خود, حسن خلق رسول خدا(ص) را می ستاید و آن را بزرگ می شمارد, لیکن با در نظر گرفتن خصوص سیاق, به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعی اش نظر دارد. اخلاقی که مربوط به معاشرت است, از قبیل استواری به حق, صبر در مقابل آزار مردم و خطا کاریهای اراذل و عفو و اغماض از آنان, سخاوت , مدارا, تواضع و امثال اینها.)45

پیامبر همه ارزشهای والا را داشت. نماد انسان کامل بود. هر ویژگی زیبا و جاذبه آفرین را در حد کمال داشت. پیامبر در هر فضیلتی قله بود و قبله فضیلت خواهان:

 

(کان رسول الله احسن الناس خلقاً).

 

در برابر جاذبه های والای اخلاقی پیامبر, نه تنها دوستان که دشمنان هم, لب به ستایش گشوده اند قریشیان از همین ویژگیهای والای اخلاقی پیامبر نگران بودند; زیرا برخوردهای برخاسته از این ویژگیها را بسیار اثرگذار در مردم می دانستند.

سران قریش, با همه تلاشی که کردند این بعد از شخصیت پیامبر را کم رنگ جلوه بدهند و یا از اثرگذاری آن بکاهند, ره به جایی نبردند و نتیجه عکس گرفتند. حتی کسانی را که مأمور کردند به آن حضرت آزار برسانند در شعاع جاذبه پیامبر, روح شان دستخوش دگرگونی شد و راه حق را پیش گرفتند. هر چه در این راه هزینه هم کردند, از دست شان رفت و دچار خسران شدند. هر سنگ و تیری که به سوی حضرت پرتاب کردند, برگشت و پیشانی و قلب خودشان را شکافت و هر دامی گستراندند خود در آن گرفتار آمدند:

 

(…فکانت قریش جعلت مائة من الابل فیمن یأخذ نبی الله, فیردّه علیهم حین توجّه الی المدینه. فرکب بریدة فی سبعین راکباً من اهل بیته من بنی سهم, فتلقی النبی الله(ص).

فقال النبی: من انت؟

قال: انا بریدة

فالتفت الی ابی بکر: فقال: برد أمرنا و صلح.

ثم قال: و ممن انت؟

قال: من اسلم.

قال: سلمنا.

قال: ممن؟

قال: من بنی سهم.

قال: خرج سهمک.

فقال بریدة للنبی(ص): من انت؟

فقال: انا محمدبن عبدالله رسول الله.

فقال بریدة: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله.

فاسلم بریده و اسلم من کان معه جمیعاً

فلما اصبح قال بریدة للنبی لا تدخل المدینه الا و معک لواء. فحلّ عمامته ثم شدّها فی رمح ثم مشی بین یدیه.

فقال یا نبی الله! تنزل علیّ

فقال: ان ناقتی هذه مأمورة.

قال بریدة: الحمد لله أسلمت بنوسهم طائعین غیر مکرهین.)

 

[پس از آن پیامبر شبانه مکه را به قصد مدینه ترک کرد] سران قریش برای دستگیری آن حضرت و تحویل وی به آنان, صد شتر جایزه بریدند.

بریدة أسلمی, با هفتاد سوارکار از اهل بیتش از قبیله بنی سهم, به جست و جوی پیامبر برخاست.

تا این که در یکی از منزلهای بین راه با پیامبر برخورد کرد.

پیامبر از وی پرسید: کیستی؟

گفت: من بریدة.

پیامبر, به ابوبکر رو کرد و فرمود: کار ما آسان گشت و بهبود یافت.

پس فرمود: از کدام قبیله ای؟

گفت: از اسلم.

فرمود: از خطر نجات یافتیم.

فرمود: از کدام شاخه ای؟

گفت: از بنی سهم.

فرمود: تیرت از کمان خارج گردید.

بریده گفت: تو که هستی؟

فرمود: من محمد بن عبدالله, رسول خدا هستم.

بریده گفت: شهادت می دهم به یگانگی خدا و شهادت می دهم که محمد بنده و رسول اوست.

بریده اسلام آورد و هر آن کس که با او بود نیز ایمان آورد, همگی. پس چون شب را به صبح رسانید, بریده گفت: ای رسول خدا! به مدینه داخل نشوید, مگر این که پرچمی در حالی که شما به سوی مدینه در حرکت هستید به اهتزاز در بیاید. پس دستارش را گشود, آن را بر سر نیزه محکم گره زد و پیشاپیش رسول خدا به حرکت درآمد.

پس گفت: ای رسول خدا, بر من فرود می آیی؟

پیامبر فرمود: شتر من مأموریت دارد.

بریده گفت: سپاس خدای را که بنی سهم, با شوق و رغبت اسلام آوردند نه به اجبار و اکراه.)

اخلاق نیک و پرجاذبه پیامبر در بین اسیران هم دگرگونی آفرید و شماری از آنان را به اسلام کشاند که از آن جمله است: ولید بن ولید بن مغیره. واقدی در مغازی می نویسد:

(و الولید بن الولید بن مغیره, اسره عبدالله بن جحش. فقدم فی فدائه اخوه خالد بن ولید و هشام بن الولید. فتمنّع عبدالله بن جحش, حتی افتکّاه باربعة آلاف, فجعل هشام لا یرید أن یبلغ ذلک. یرید ثلاث آلاف. فقال خالد لهشام: إنه لیس بابن امّک: و الله لو ابی فیه الاکذا و کذا, لفعلت. ثم خرج به حتی بلغا به ذاالحلیفة فأفلت فأتی النبی, صلی الله علیه و سلم فأسلم.

فقیل له: ألا أسلمت قبل أن تفتدی؟

قال کرهت ان أسلم حتی أفتدی بمثل ما افتدی به قومی).46

و ولید بن ولید بن مغیره را در جنگ بدر, عبدالله جحش, اسیر کرد. برادران وی, خالد و هشام برای پرداخت فدیه او آمدند. عبدالله جحش از آزاد کردن او به کم تر از چهار هزار درهم خود داری کرد. این در حالی بود که هشام, بنا نداشت که بیش از سه هزار درهم, در ازای آزادی ولید بپردازد.

در این هنگام خالد به هشام گفت: او پسر مادر تو نیست. سوگند به خدا در برابر آزادی ولید هر مبلغی که بگوید می پردازم.

پس از پرداخت فدیه و آزادی ولید, از مدینه بیرون رفتند تا به ذوالحلیفه رسیدند. در این جا, ولید گریخت و به نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد.

به او گفتند: مگر نمی شد پیش از آن که برای آزادی ات فدیه داده شود, مسلمان شوی؟

گفت: دوست نداشتم پیش از آن که به مقدار فدیه به قومم برای من پرداخت شود, اسلام بیاورم.

و در طبقات ابن سعد جمله ای افزون بر این دارد:

 

(… و لا تقول قریش انما اتبع محمداً فراراً من الفدی).47

 

و این که قریش نگوید ولید از آن روی گردن به پیروی از محمد نهاد که از فدیه فرار کند.

و نیز پسر سرسخت ترین دشمن پیامبر, عکرمة بن ابوجهل, جذب پیامبر شده و اسلام آورد:

 

(عکرمة بن ابی جهل, عدّه علماء العامة من الصحابة و قالوا انه کان شدیدالعداوة لرسول الله و هو احد الاربعة الذین اباح النبی دماء هم و امرالناس بقتلهم أینما وجدوهم و ان کانوا متعلقین بأستار الکعبة ففرّو و رکب البحر فاصابته عاصفة. فعاهد ربه أن یأتی رسول الله و یبایعه ان انجاه الله تعالی, فنجی و أتی و أسلم. فقام فاعتنقه.

و قال مرحباً بالراکب المهاجر و کان المسلمون یقولون: هذا ابن عدوّالله ابی جهل. فشکی ذلک الی النبی فمنعهم من ذلک ثم استعمله(ص) علی صدقات هوازن عام حجّ. ثم شهد المشاهد بعد النبی(ص) و قتل باجنادین أو یوم الیرموک.)48

 

شماری از علمای اهل سنت, عکرمة بن ابی جهل را از صحابه رسول خدا شمرده اند. و گفته اند: او, دشمنی بسیار شدیدی با رسول خدا داشته و یکی از چهار نفری است که پیامبر ریختن خون شان را مباح شمرد و امر کرد به اصحاب خود که هر جا به اینان دسترسی پیدا کردید, بکشیدشان, گرچه به پرده خانه خدا آویخته باشند. عکرمه فرار کرد و سوار بر کشتی شد و به سوی یمن به حرکت درآمد که دریا آشفته و طوفانی شد. در این هنگام با خدای خود عهد کرد که اگر نجات بیابد, به نزد رسول خدا بیاید و با آن حضرت بیعت کند. نجات یافت و به حضور رسول خدا رسید و اسلام آورد. پس پیامبر برخاست و وی را در آغوش گرفت و فرمود: خوش آمدی سوار مهاجر…

مسلمانان به او گفتند: این پسر دشمن خدا, ابی جهل است.

رسول خدا, آنان را از این گونه برخورد بازداشت.

سپس او را کارگزار خود در صدقات هوازن قرار داد. پس از رسول اکرم, در صحنه ها حضور داشت. در جنگ أجنادین, یا یرموک کشته شد.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/21 :: ساعت 12:13 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 247
>> بازدید دیروز: 651
>> مجموع بازدیدها: 1356803
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب