چه خوش است صوت قرآن |
ز تو دلربا شنیدن |
به رخت نظاره کردن |
سخن خدا شنیدن |
پس از آن از بحرالعلوم سبب خواندن این شعر را پرسیدم فرمود: چون وارد حرم حضرت علی علیه السلام شدم دیدم مولایم حجة بن الحسن (عج ) در بالای سر به آواز بلند قران تلاوت می کند چون صدای آن بزرگوار را شنیدم این شعر را خواندم (21)
غروب آفتاب
سید بحرالعلوم که به علت بیماری مدتی توان تدریس نداشت و در منزل به مطالعه و تالیف مشغول بود، سرانجام در روز 24 ذیحجه (یا رجب ) سال 1212 ق . رخ داد فانی برتافت و به عالم بالا پرواز کرد.
درگذشت سید در عالم اسلام اثری عمیق بر جای گذاشت و دنیای شیعه را در ماتم فرو برد.
پیکر مطهر او پس از تشییع با شکوه و اقامه نماز، در جنب مرقد شیخ طوسی ، در نجف دفن شد.
پینوشتها:
.
1-فوائد الرضویه ، شیخ عباس قمی ، ص 676، مستدرک الوسائل ، میرزا حسین نوری ، ج 3، ص 383، قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی ، ص 168، اعیان الشیعه ، محسن امین عاملی ، ج 10، ص 158.
2-فوائد الرضویه ، ص 476. قصص العلماء، ص 168، اختران تابناک ، ذبیح الله محلاتی ، ج 1، ص 412.
3-مقدمه فوائد الرجالیه ، ص 33، فقهای نامدار شیعه ، عقیقی بخشاشی ، ص 291.
4-سید بحرالعلوم دریای بی ساحل ، نورالدین علی لو، ص 25 - 32.
5-مقدمه الفوائد الرجالیه .
6-مکارم الاتار، ج 1، ص 417 - 421.
7-اعیان الشیعه ، ج 10، ص 159.
8-روضات الجنات ، سید محمد باقر خوانساری ، ج 7، ص 204.
9-مقدمه فوائد الرجالیه ، ص 35.
10-مکارم الاثار، ج 1، ص 417.
11-مستدرک الوسائل ، ج 3، ص 385، اعیان الشیعه ، ج 6، ص 225، ج 7، ص 167، معارف الرجال ، محمد حرز الدین ، ج 2، ص 59. شعرای الغری ، ج 12، ص 129 - 159، مقدمه فوائد الرجالیه ، ص 67 - 70.
12-اعیان الشیعه ، ج 10، ص 160، شعرای الغری ، ج 12، ص 139
13-مقدمه فوائد الرجالیه ، ص 95 و 96، ماضی النجف و حاضرها، ج 1، ص 96 و 105 و 246.
14-اختران تابناک ، ج 1، ص 428.
15-مقدمه فوائدالرجالیه ، ص 35.
16-همان ، 38.
17-قصص العلماء، ص 173.
18-ر. ک : همان ، ص 171.
19-منتهی الامال ، شیخ عباس
20-منتهی الامال ، شیخ عباس قمی ، ج 2، ص 547، فوائد الرضویه ، ص 680.ت
21-گنچینه دانشمندان ، محمد شریف رازی ، ج 8، ص 371.
22-فوائد الرضویه ، ص 682.
سید بحرالعلوم (ره) به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد.
در بین راه راجع به این مساله، که گریه بـر امـام حسین علیه السلام گناهان را مى آمرزد، فکر مى کرد.
همان وقت متوجه شد که شخص عربى که سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـید و سلام کرد.
بعد پرسید: جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفتهاى؟ و در چه اندیشهاى؟ اگر مساله علمى است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟ سـیـد بـحرالعلوم فرمود: در این باره فکر مى کنم که چطور مى شود خداى تعالى این همه ثواب به زائریـن و گریه کنندگان بر حضرت سیدالشهداء علیه السلام مى دهد، مثلا در هر قدمى که در راه زیارت بـرمـى دارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیرهاش آمرزیده مى شود؟ آن سوار عرب فرمود: تعجب نکن! من براى شما مثالى مى آورم تا مشکل حل شود.
سـلـطـانـى بـه همراه درباریان خود به شکار مى رفت.
در شکارگاه از همراهیانش دور افتاد و به سـخـتى فوق العادهاى افتاد و بسیار گرسنه شد.
خیمهاى را دید و وارد آن خیمه شد.
در آن سیاه چـادر، پیرزنى را با پسرش دید.
آنان در گوشه خیمه عنیزهاى داشتند (بز شیرده) و از راه مصرف شیر این بز، زندگى خود را مى گرداندند.
وقـتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذیرایى از مهمان، آن بز را سر بریده و کباب کردند، زیرا چیز دیگرى براى پذیرایى نداشتند.
سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد، از ایشان جدا شد و به هر طورى که بود خود را به درباریان رسانید و جریان را براى اطرافیان نقل کرد.
در نـهـایت از ایشان سؤال کرد: اگر بخواهم پاداش میهمان نوازى پیرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملى باید انجام بدهم؟ یکى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهید.
دیگرى که از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهید.
یکى دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
سـلطان گفت: هر چه بدهم کم است، زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام.
چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند.
من هم باید هرچه را که دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود.
بعد سوار عرب به سید فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام هر چه از مال و منال و اهـل و عـیـال و پـسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خـداونـد بـه زائرین و گریه کنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب نمود، چون خدا که خـدائیش را نمى تواند به سیدالشهداء علیه السلام بدهد، پس هر کارى که مى تواند، انجام مى دهد، یعنى با صـرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گریه کنندگان آن حضرت، درجاتى عنایت مى کند.
در عین حال اینها را جزاى کامل براى فداکارى آن حضرت نمى داند.
چون شخص عرب این مطالب را فرمود، از نظر سید بحرالعلوم غایب شد .
منبع:
کتاب العبقرى الحسان که داراى پنج بخش است که جلد اول آن سه بخش و جلد دوم دو بخش است. مطالب ارائه شده مربوط به جلد اول، بخش دوم (المسک الاذفر) و جـلـد دوم، بـخـش اول (الـیـاقوت الاحمر) می باشد.
"سید مهدی نجفیبروجردی" از بزرگان علم و تقوی است . وی در ماه شوال سال 1155 ه.ق، در کربلا بدنیا آمد. "بحرالعلوم" از ذریه حسن مثنی از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) است . سید مهدی ابتدا در کربلا نزد پدرش مقدمات را آموخت و در 15 سالگی برای تحصیل به نجف اشرف رهسپار شد. در سال 1186 قمری، به علت شیوع طاعون در عراق، سید بهمراه خانواده خود به ایران آمد و به مدت 7 سال در مشهد اقامت گزید، سپس به عراق بازگشت . در همین سفر میرزا مهدی خراسانی از علمای آن عصر، وی را به "بحرالعلوم" ملقب ساخت . وی شخصی ادیب بود و به شعر علاقه داشت . منظومهای در فقه و قصایدی نیز سروده است . وی در علم رجال نکاتی را استخراج کرد، که قبل از او از آن غفلت کرده بودند. در برابر شخصیت و مقام علمی او، همه دانشمندان معاصر وی، سر تعظیم فرود آوردهاند. از شاگردان علامه بحرالعلوم میتوان، کاشفالغطا، سید جواد عاملی، شیخ اسدالله شوشتری را نام برد. تالیفات وی به جهت خدمت به مردم و تعلیم شاگردان زیاد نیست و از جمله آن میتوان: -1 مصابیح، -2 شکوهالهدیه و -3 الفوائد الرجالیه را نام برد. بحرالعلوم، در استنباط احکام، از قرآن، سنت ، اجماع وعقل بهره میبرد. مرحوم بروجردی در نظر اهل سنت ، از مقام رفعی برخوردار بود و چنان بر طبق مذاهب چهارگانه درس میداد که برخی از اهل سنت به مذهب شیعه گرویدند. وی با علمای یهود نیز، در مورد "ذی الکفل" پیامبر بحث کرد و جمعی از آنان را به مذهب اسلام شیعه درآورد. ملاقاتهای زیادی را، بین بحرالعلوم و حضرت قائم (عج) ذکر کردهاند. از جمله اینکه سید بحرالعلوم در هنگام نماز، در حرم نجف اشرف امام زمان (عج) را ملاقات کرده است . سید جواد عاملی، از بزرگترین شاگردان سید ذکر کرده که: شبی سید به داخل حرم امیرالمؤمنین (ع) شده است و درهای قفل گشوده شدند و سید سلام کرده و از طرف مرقد منور جواب سلام وی داده شد. وی در سال 1212 ه.ق، در 57 سالگی در نجف اشرف دار فانی را وداع گفت . | |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ لِعَیْنِ الْوُجودِ . والصَّلَاةُ عَلَی وَاقِفِ مَوَاقِفِ الشُّهودِ[2]، وَ عَلَی آلِهِ اُمَناءِ الْمَعْبُودِ .[3]
ای همسفران مُلک سعادت و صفا ، و این رفیقان راه خلوص و وفا ، اُمْکُثُوا إنِّی آنَسْتُ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِقَبَسٍ أوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ .[4]
فصل اول: خاصیت عدد چهل در ظهور استعدادات
به طرق عدیده از سیّد رُسل و هادی سُبُل مرویست که:
مَنْ أَخلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَباحًا ظَهَرَتْ یَنابیعُ الحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ .[5]
عبارات حدیث مختلف وارد شده و معانی متّحد است .
خود به عیان دیدهایم ، و به بیان دانستهایم که این مرحلۀ شریفه از مراحل عدد را خاصیّتی است خاصّ ، و تأثیری است مخصوص ، در ظهور استعدادات ، و تتمیم مَلَکات ؛ در طیِّ منازل و قطعِ مراحل .[6]
و منازل راه ، اگر چه بسیار باشد ، لکن در هر منزلی مقصدی
است . و مراحل اگر چه بیشمار باشد ؛ چون به این مرحله داخل شدی اتمام عالَمی است.
تخمیر طینت آدم أبوالبشر به ید قدرت الهیّه در چهل صباح اتمام یافت ؛ وَ خَمَّرْتُ طینَةَ آدَمَ بِیدَی أرْبَعِینَ صَباحاً [7]. و در این عدد عالمی از عوالم استعداد را طیّ کرد . و به روایتی چهل سال جسد او میان مکّه و مدینه افتاده بود و باران رحمت الهیّه بر او میبارید ، تا در این عدد قابل تعلّق روح قدسی شد .
و میقات موسی علیه السّلام در اربعین لیلة تمام شد . و قوم او را بعد از اربعین سنة از تیهْ خلاص کردند [8].
و خاتم انبیاء صلّی الله علیه وآله وسلّم را بعد از چهل سال که به خدمت قیام نمود خلعت نبوّت پوشانیدند .
خاصیت عدد چهل در ظهور استعدادات
و زمان مسافرت عالم دنیا و ظهور استعداد ، و نهایت تکمیل در این عالَم ، در چهل سال است . چنانچه وارد است که عقل انسان
در چهل سالگی به قدر استعداد هر کسی کمال میپذیرد[9] . و از بدوِ دخول او در این عالم در نموّ است تا سی سالگی ، و ده سال بدن او در این عالم واقف است ، و چون چهل سال تمام شد [10]، سفر عالم طبیعیت تمام است [11]؛ و ابتدای مسافرت به عالم آخرت است . و هر
روز و هر سال جزوی از آن بار سفر بندد ، و از این عالم رحلت کند ، قوّت او سال به سال در کاهیدن است ، و نور سمع و بصر در نقصان ، و قوای مادیّه در انحطاط ، و بدن در ذُبول ، چه مدّت سفر و اقامت او در این عالم در چهل سال تمام شد .
و از این است که وارد شده است که:
مَن بَلَغَ أَرْبَعِینَ و لَمْ یَأْخُذِ العَصا فَقَد عَصَی .
چه ، عصا علامت سفر است و مسافر را برداشتن عصا مندوب است . و چون چهل سال تمام شد هنگام سفر است . و تأویل عصا مهیّا شدن سفر آخرت است . و جمع کردن خود از برای رحلت (و هر که عصا بر نداشت از فکر سفر غافل است) .
و همچنانکه مدّت تکمیل جسمیّت در این سنّ است ، همچنین مرتبه سعادت یا شقاوت . و از این جهت در حدیث وارد است که: روی هر که در چهل سالگی سفید نشد شیطان مسحِ وجه او میکند و میگوید: بأبی وَ اُمّی وَجْهٌ لا یُفْلِحُ أبداً [12] و میگوید: نام تو در صحیفه جُند من ثبت شد .
و آنچه در اخبار وارد شده که هر که کوری را چهل قدم بکشد و راه نماید بهشت او را واجب شود ؛ مراد از ظاهر آن کورِ بَصَرْ
است و تأویل آن کورِ بصیرت . چون کورِِ بصیرت پیش از تمام چهل قدم از مرتبه استعداد به فعلیّت داخل نشده اگر چه قریب شده باشد . پس اگر او را رها کنی باز به حالت اوّل عود میکند . و تمام إحسان و حصولِ هدایت به اتمام چهلاست . پس به این حیثیّت موجب وجوب بهشت میشود .
نسبت انسان با قوای چهارگانه عقلیه، وهمیه، غضبیه و شهویه
و همچنین در حدیثی که رسیده است که از چهار جهت خانه هر کس تا چهل خانه همسایهاند [13]. چون این عدد تمام شد گویا از عالم هم جدا گشتند . و تأویل آن در مناسبت و جوار ، از جهاتِ قوای اربعه است [14]، که عقلیّه و وهمیّه و شهویّه و غضبیّه است . و هر که چهل مرحله از مراحل این قوی از دیگری دور نشود از عالَم آن خارج نشده و با یکدیگر جوار دارند .
پس اگر جوار و مناسبت در قوّه عقلیّه مَلَکیّه است به زبان حال با یکدیگر به این مقال در وصف حالند:
أجارَتَنا إنّا غَریبُونَ هیهُنا وَ کُلُّ غَریبٍ لِلْغَریبِ نَسیبٌ
و اگر مجاورت و همسایگی در قوّه شهویّه شیطانیّه و سَبُعیّه و بهیمیّه باشد یکدیگر را به این ترانه یاد نمایند:
أجارَتَنا إنّ الخُطوبَ تَنوبُ وَ إنّی مُقیمٌ ما أقامَ عَشیبُ[15]
شواهد گوناگون بر خاصیت عدد چهل در به فعلیت رساندن قوا و حصول ملکات
و بالجمله خاصیّت اربعین در ظهور فعلیّت و بروز استعداد و قوّه ، و حصول ملکه ، امریست مصرَّحٌ بهِ در آیات و اخبار ، و مجرَّب اهل باطن و اسرار ، و این است که در حدیث شریف حصول آثار خلوص را که منبع عین معرفت و حکمت باشد در این مرحله خبر داده . و شکّ نیست که هر نیکبختی که به قدم همّت این منازل چهل گانه را طیّ کند ، بعد از آنکه استعدادات خلوصی را به فعلیّت آورد سرچشمه معرفت از زمین قلب او جوشیدن آغاز کند .
و این منازل چهل گانه در عالم خلوص و اخلاص واقعند و مقصود و منتهای این منازل عالمی است فوق عالم مُخْلَصین و آن عالم أبیتُ عِندَ رَبّی یُطعِمُنی و یَسقینی[16] است ، چه طعام و شراب ربّانی
معارف و علوم حقیقیّۀ غیر متناهیه است .
و از اینست که در حدیث معراج ضیافت خاتم انبیاء به شیر و برنج تعبیر شده [17]، چه شیر در این عالم به منزله علوم حقه است در عالم مجرّدات ، و به این جهت شیر درخواب تعبیر به علم میشود .
روایت ظهور حکمت از قلب به زبان
و مسافر این منازل در وقتی به مقصد میرسد که سیر او در عالم خلوص شود . نه آنکه در این منازل تحصیل اخلاص کند . چه فرموده که: مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أرْبَعِینَ صَباحاً پس باید در این چهل منزل خلوص حاصل باشد .پس ابتدای این منازل عالم خلوص است ، نه اینکه هر چلّه نشین را درِ معرفت گشوده شود ؛ یا در اربعین خواهد تحصیل خلوص کند . پس مسافرِ عالمِ این حدیث را ناچار است از چندچیز:[18]
اوّل: معرفت اجمالیّه مقصد که عالم ظهور ینابیع حکمت است . چه تا کسی اجمالاً مقصد را تصوّر نکند ، دامن طلب آنرا به میان نمیزند .
دوّم: دخول به عالم خلوص و معرفت آن .
سوّم: سیر در منازل چهل گانه این عالم .
چهارم : طیّ عوالم عدیده که منازل پیش از عالم خلوصند تا بعد از طیّ آنها داخل عالم خلوص گردد .
و امّا ترجمه و شرح حال بحرالعلوم و بیان اقصی مدارج و معارج سیر کمالی آن فرید عصر و نادره دهر ، از حیطۀ پرواز فکر حقیر و از امکان رشحات خامه فقیر خارج است .
من چه گویم درباره کسی که شیخ اکبر ، شیخ الفقهاء و المجتهدین شیخ جعفر کاشف الغطاء غبار نعلین او را با حنک عمامۀ خود پاک میکرد ؛ ومحقّق خبیر و فقیه بصیر مجمع کمالات صوری و معنوی میرزا ابوالقاسم جیلانی قمّی در هنگام تشرّف به عتبات عالیات ، روزی در مجلس پر فیضش در حضور جمعی از او پرسید: «پدر و مادرم فدای تو ، چه عملی انجام دادهای تا بدین مرتبه و منزلت رسیدهای ؟ چه گویم درباره کسی که تشرّف او کراراً و مراراً به محضر مقدّس حضرت امام زمان حجّة ابن الحسن العسکری ـ أرواحنا له الفداء ـ جای شُبهه و تردید نیست و این مسأله نزد علمای أعلام بلکه همه قاطنین و ساکنین نجف اشرف در حکم مسلّمات است ، بلکه از بعضی از کلمات بزرگان استفاده میشود که باب امکان تشرّف به خدمت آن ولیّ والای عالم امکان پیوسته برای او باز بوده است ، بلکه چه گویم درباره کسی که او را آن صاحب مقام ولایت کبری امام زمان در آغوش گرفت !
لیکن از جهت تیمّن و تبرّک به ذکر شمّهای از ترجمۀ عین عبارت علاّمه سیّد محمد باقر خونساری صاحب کتاب «روضات الجنّات» ج 2 ، ص 138 از کتاب «منتهی المقال» که معروف به «رجال بوعلی» است و بوعلی معاصر او بوده است میپردازیم:
«سیّد سَنَد و رکن معتَمد مولای ما سیّد مهدی فرزند سیّد مرتضی فرزند سیّد محمد حسنی حسینی طباطبائی نجفی ـ که خداوند طولانی کند عمر او را و پیوسته گرداند علوّ منزلت و برکت و نعمتهای مترشّحه از وجود او را ـ پیشوا و امامی است که روزگار نتوانسته است مانند او را به جهان بسپارد . سلطان عظیم الهمّة و بلند پروازی است که مادرِ دهر سالیان دراز از زائیدن همانند او عقیم بوده است . بزرگ علمای اعلام و مولای فضلای اسلام علاّمه دهر و زمان خود و یگانه عصر و اوان خود بوده است .
اگر در بحث معقول زبان بگشاید تو گوئی این شیخ الرئیس است ، این سقراط و ارسطو و افلاطون است . و اگر در منقول بحث کند تو گوئی این علاّمه محقّق در فروع و اصول است . و در فنّ کلام با کسی مناظره نکرده است مگر اینکه تو گوئی سوگند به خدا این عَلَمُ الهدی است . و اگر گوش
فرادهی به آنچه در هنگام تفسیر قرآن کریم به زبان آرد فراموش میکنی آنچه در ذهن داری و چنین میپنداری مثل اینست که این همان کسی است که خداوند قرآن را بر او فرستاده است . زادگاه شریفش در کربلای معلّی در شب جمعه ماه شوّال المکرّم سنه یکهزار و یکصد و پنجاه و پنج قمری است ، و بر حسب شمارش حروف ابجد تاریخ ولادت مبارک او این مصرع است: «لنصرة الحقّ قد ولد المهدی» .
مدّت کوتاهی در نزد پدر بزرگوار خود که عالمی متّقی و پرهیزگار و صالح و نیکوکار بود به فراگرفتن علوم پرداخت و نیز در نزد گروهی از مشایخ که از جملۀ آنها شیخ یوسف بحرانی است تعلّم نمود و از آن پس به درس استاد علاّمۀ آقا محمّد باقر وحید بهبانی ـ أدام الله أیّامه و أیّامه ـ منتقل شد و پس از آن به نجف مشرّف و در آنجا اقامت گزید . خانۀ میمون و مبارک او در این زمان فعلاً محلّ فرود آمدن و بارانداز علمای اعلام و ملجأ و مفزع استادان فنون از فضلای عظام است .
بحرالعلوم بعد از استاد علاّمۀ وحید ـ دام علاهما ـ پیشوا و سالار پیشوایان عراق و بزرگ و سرپرست فضلاء بطور اطلاق است . علماء عراق همگی به سوی او روی آورده و او را ملجأ خود قرار دادهاند وعظمای از علماء اعلام از او اخذ علوم میکنند . بحرالعلوم همانند کعبهای برای عراق است که برای استفاده از صحبتش طی مراحل و قطع منازل مینمایند . اقیانوس موّاجی است که کرانهای برای آن یافت نمیشود . به علاوه کرامات باهره و آثار و آیات ظاهرهای که از او به ظهور پیوسته است بر کسی پوشیده نیست . چون جماعت انبوه و جمع کثیری از یهود ، براهین و معجزات او را نگریستند همگی به دین اسلام و مذهب تشیّع گرویدند ؛ و این داستان در وضوح و روشنی به مرحله بداهت رسیده و شیوع آن به حدّی است که آوازه آن به هر گوش رسیده و به هر ناحیهای از جهان سرایت نموده است .
و برای پی بردن به عظمت و جلالت این راد مرد بزرگ که چنین آیاتیاز او پدیدار گشته است همین بس که در شب تولّد با سعادتش پدر او که در حجاز بود در عالم رؤیا دید که مؤلانا حضرت رضا ـ علیه و علی أبائه و أبنائه أفضل الصلاة و السّلام ـ شمعی را به توسّط محمّد بن اسمعیل بن بزیع فرستادند که آن را بر فراز بام خانه آنها روشن کند ؛ روشنی و نور این شمع چنان به آسمان بالا میرفت که نهایت سیرش دیده نمیشد .
در وقت ملاقات و زیارتش چون نظر بر او افتد در عالمی از تحیّر فرو میرود و با زبان حال خود میگوید: این مرد از جنس بشر نیست . [1]
مطالبی را که ذکر کردیم حقائقی است که در «منتهی المقال» ذکر کرده است درباره این نشانه و آیت با فضیلت و این دانشمند با واقعیّت و شخصیّت که خداوند او را به انواع فنون کمال تأیید فرموده بلکه او را دارای سِحر حلال و سُکْر و مدهوشی خالص از ضلالت در حلّ مشکلات و رفع معضلات و در هم شکستن تفکّرات باطله و فرو ریختن افکار و اندیشههای نیرومندان علمی روزگار در هنگام مناظره و جدال ، قرار داده است .
و برای شرف و فضیلت او در تمام اقطار جهان و اقصی نقاط عالم همین بس که تا به حال کسی همتای او به لقب بحرالعلوم که به معنی دریای دانشهاست ملّقب نشده است» .
این بود مختصری از آنچه را که در «روضات الجنّات» در شرح احوال این اسطوانه علم و معرفت آورده است . رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لإٍخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإٍیمَـانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلاً لِلَّذِینَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤفٌ رَحِیمٌ .
والحمد لله أوّلاً و آخراً ، و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین . کتبه بیمناه الداثرة العبد الرّاجی السیّد محمّد الحسین الحسینیّ الطهرانیّ فی لیلة العشرین من شهر ربیع المولود سنة ألف و ثلاثمائة و ثلاث و تسعین بعد الهجرة النبویّة .
سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
تا وقت باقی است باید دست به راه عرفان و سلوک الی الله زد.
در این رساله ، علاوه بر شرح حال مرحوم علاّمۀ بحرالعلوم و صحّت انتساب این رساله به ایشان ، حقیقت و مقصد سلوک إلی الله ، کیفیّت و آثار سلوک إلی الله ، و طریق ذکر علاّمۀ بحرالعلوم با شرحی تفصیلی از حضرت علاّمه آیة الله قدّس سرّه بیان گردیده است .
مطالبی از کتاب:
هر کس چهل روز در هر فکر و عمل خود رضایت خدا را معیار قرار دهد به سرچشمههای حقیقت متصل میشود.
ذکر و فکر و طلب، سه ابزار اصلی برای نفوذ به ملکوت است.
و بعد ، این حقیر فقیر در زمان اشتغال به تحصیل در حوزۀ مقدسّه علمیّه (قم) برخورد به رسالهای خطّی نمودم که در عنوانش نوشته بود: «تحفة الملوک فی السّیرو السّلوک . منسوب إلی مولانا السیّد مهدی بحرالعلوم» . این نسخه متعلّق به مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ عباس طهرانی بود . و چون برای من بسیار جالب بود از مشارٌ إلیه برای استنساخ به عنوان امانت گرفتم و در سنۀ 1366 هجریّه قمریّه برای خود از روی آن نسخه نوشتم . این نسخه بسیار مغلوط بود بطوری که در بعضی از مواضع اصلاً مُفهِم معنی نبود ، لذا در صدد بودم که نسخه صحیحی بدست آورده و تصحیح کنم ، تا چون برای تحصیل به نجف اشرف مشرّف شدم یک نسخه از آن را نزد حضرت حجّة الاسلام آیة الله حاج شیخ عباس هاتف قوچانی دامت برکاته یافتم و از ایشان به عنوان امانت
ص 14
گرفتم لکن آن نسخه نیز بسیار مغلوط بود و جز تصحیح بعضی از موارد قلیل ، مفید فایده نبود .
در هنگام مراجعت از نجف اشرف در سال 1376 هجریّه قمریّه در یک بار که به خدمت استاد مکرّم حضرت علاّمۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه العالی مشرّف شدم ایشان فرمودند: در نزد من یک نسخه بسیار صحیح موجود است که به خط خود استنساخ نمودهام . و اضافه کردند وقتی که من در تبریز مشغول تحصیل بودم به یک نسخه برخورد نمودم و استنساخ کردم ، این نسخه بسیار مغلوط بود و چون به نجف اشرف مشرّف شدم نظیر این نسخه را نزد آیة الله استادمان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی رضوان الله علیه یافتم آن نسخه هم مانند نسخه من مغلوط بود و سپس معلوم شد که نسخه ایشان و نسخهای که من از روی آن برای خود استنساخ نمودهام هر دو از روی یک نسخه بوده است . نسخه مرحوم قاضی با خطی غیر مرغوب مانند خط طفل تازه به مدرسه رفته نوشته شده و لذا در آن اغلاط بسیاری مشاهده میشد ؛ لیکن اخیراً یک نسخه بسیار صحیحی با خطی بسیار زیبا و کاغذی عالی و جدول کشی شده نزد استاد خود در علوم ریاضیات و هیئت: مرحوم آقا سیّد ابوالقاسم خونساری یافتم و از ایشان برای استنساخ گرفتم و در سنۀ 1354 هجریّه قمریّه از روی آن نسخهای برداشتم . و تاریخ کتابت آن نسخه منسوخٌ منها ، نود سال قبل از زمان استنساخ من بود ... تمام شد کلام استاد علامۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه .
حقیر برای استنساخ ، نسخه ایشان را به عنوان امانت گرفتم و ایشان با کمال بزرگواری که همیشه شیمه ایشان بوده است مرحمت کردند . و با کمال دقت این نسخه حاضر را که ملاحظه میشود از روی نسخه ایشان استنساخ نمودم . بنابراین ، این نسخه بسیار صحیح و قابل اعتماد است . این راجع به تاریخچه صحّت املائی و انشائی نسخه .
و بعد ، این حقیر فقیر در زمان اشتغال به تحصیل در حوزۀ مقدسّه علمیّه (قم) برخورد به رسالهای خطّی نمودم که در عنوانش نوشته بود: «تحفة الملوک فی السّیرو السّلوک . منسوب إلی مولانا السیّد مهدی بحرالعلوم» . این نسخه متعلّق به مرحوم حجّة الاسلام حاج شیخ عباس طهرانی بود . و چون برای من بسیار جالب بود از مشارٌ إلیه برای استنساخ به عنوان امانت گرفتم و در سنۀ 1366 هجریّه قمریّه برای خود از روی آن نسخه نوشتم . این نسخه بسیار مغلوط بود بطوری که در بعضی از مواضع اصلاً مُفهِم معنی نبود ، لذا در صدد بودم که نسخه صحیحی بدست آورده و تصحیح کنم ، تا چون برای تحصیل به نجف اشرف مشرّف شدم یک نسخه از آن را نزد حضرت حجّة الاسلام آیة الله حاج شیخ عباس هاتف قوچانی دامت برکاته یافتم و از ایشان به عنوان امانت
ص 14
گرفتم لکن آن نسخه نیز بسیار مغلوط بود و جز تصحیح بعضی از موارد قلیل ، مفید فایده نبود .
در هنگام مراجعت از نجف اشرف در سال 1376 هجریّه قمریّه در یک بار که به خدمت استاد مکرّم حضرت علاّمۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه العالی مشرّف شدم ایشان فرمودند: در نزد من یک نسخه بسیار صحیح موجود است که به خط خود استنساخ نمودهام . و اضافه کردند وقتی که من در تبریز مشغول تحصیل بودم به یک نسخه برخورد نمودم و استنساخ کردم ، این نسخه بسیار مغلوط بود و چون به نجف اشرف مشرّف شدم نظیر این نسخه را نزد آیة الله استادمان مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی رضوان الله علیه یافتم آن نسخه هم مانند نسخه من مغلوط بود و سپس معلوم شد که نسخه ایشان و نسخهای که من از روی آن برای خود استنساخ نمودهام هر دو از روی یک نسخه بوده است . نسخه مرحوم قاضی با خطی غیر مرغوب مانند خط طفل تازه به مدرسه رفته نوشته شده و لذا در آن اغلاط بسیاری مشاهده میشد ؛ لیکن اخیراً یک نسخه بسیار صحیحی با خطی بسیار زیبا و کاغذی عالی و جدول کشی شده نزد استاد خود در علوم ریاضیات و هیئت: مرحوم آقا سیّد ابوالقاسم خونساری یافتم و از ایشان برای استنساخ گرفتم و در سنۀ 1354 هجریّه قمریّه از روی آن نسخهای برداشتم . و تاریخ کتابت آن نسخه منسوخٌ منها ، نود سال قبل از زمان استنساخ من بود ... تمام شد کلام استاد علامۀ طباطبائی مُدَّ ظِلُّه .
حقیر برای استنساخ ، نسخه ایشان را به عنوان امانت گرفتم و ایشان با کمال بزرگواری که همیشه شیمه ایشان بوده است مرحمت کردند . و با کمال دقت این نسخه حاضر را که ملاحظه میشود از روی نسخه ایشان استنساخ نمودم . بنابراین ، این نسخه بسیار صحیح و قابل اعتماد است . این راجع به تاریخچه صحّت املائی و انشائی نسخه .
رساله محقّقاً از او نیست» .
سپس مرحوم امین گوید: «و ظاهراً این رساله فارسیّه همان رساله سیر و سلوک است که مشتمل بر اموری است که مناسب با مذاق تصوّف است و با مذاق شرع موافقت ندارد و بدین لحاظ در تتمّه «أمل الآمل» بطور جزم صحّت انتساب آنرا به بحرالعلوم رد نموده است» .
و پس از آن گوید: «و از جمله مطالبی که در آن رساله آمده است یکی لزوم استحضار صورت مرشد در موقع گفتن «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» ؛ و دیگر استعانت به روحانیت ستاره عطارد و استشهادی که به یک رباعی که در این باره سروده شده نموده است» . تا اینجا تمام شد گفتار مرحوم صاحب «أعیان الشیعة» .
لیکن ایشان در این مسأله دچار اشتباه شدهاند ، زیرا أوّلاً در هیچ جای این رساله استحضار صورت مرشد در وقت قرائت «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» نیامده است .
و ثانیاً استعانت به روحانیت عطارد ـ چنانکه بعداً خواهد آمد ـ از رسالۀ بحرالعلوم نیست بلکه گفتار ناسخ است که بعد از تمامیّت کتابت رساله در ضمن شرح احوال خود بیان میکند و أبداً ربطی به رساله ندارد . و امّا نظریه استاد ما علاّمه طباطبائیّ مُدَّ ظُِلُّه چنین است:
«بعضی گفتهاند که این رساله متعلّق به سیّد مهدی بحرالعلوم خراسانی است . لیکن این معنی بسیار بعید است . شیخ اسماعیل محلاّتی که از اهل دعوت بوده است تمام این رساله را ازمرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم نجفی میدانسته جز فقرات بیست و دوم و بیست و سوّم و بیست و چهارم که درباره نفی خاطر و ورد و فکر بحث شده است . و نسخهای که در نزد شیخ اسماعیل محلاّتی بوده است اصلاً این سه فقره را نیاورده است . و نسخه او یک نسخه کامل است که این سه فقره به کلّی از آن جدا شده است» . و علاّمه طباطبائی اضافه کردند که «بعضی این رساله را ترجمه از رساله مرحوم سیّد ابن طاووسمیدانند و معتقدند که در اصل عربی آن ـ که فعلاً در دست نیست ـ و نیز در عنوان نسخهای که من از مرحوم آقا سیّد أبوالقاسم خونساری گرفتم نوشته بود: رسالة فی السیر و السلوک لابن طاووس . لکن استاد بزرگ ما آیة الحقّ مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی رضوان الله علیه تمام این رساله را بطور قطع و یقین از مرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم میدانستهاند» . انتهی کلام استاد بزرگوار ما علاّمه طباطبائی .
این حقیر روزی در خدمت استاد علاّمه طباطبائی مُدَّ ظِلُّه عرض کردم: حقیر با وجودی که کتب اخلاق و سیر و سلوک و عرفان را بسیار مطالعه نمودهام هیچ کتابی مانند این رساله جامع و شامل و متین و اصولی و مفید و روان و در عین حال مختصر و موجَز بطوری که میتوان در جیب گذارد و در سفر و حضر از آن بهرهمند شد نیافتم . ایشان از این سخن تعجب کردند و فرمودند: این نظیر عبارتی است که من از مرحوم قاضی رضوان الله علیه شنیدم . چه ، ایشان فرمودند: «کتابی بدین پاکیزگی و پر مطلبی در عرفان نوشته نشده است» انتهی . و حضرت آیة الله آقای حاج شیخ عباس قوچانی که وصیّ مرحوم قاضی هستند میگویند: مرحوم قاضی به این رساله عنایت بسیار داشته ولی کراراً میفرموده است که من اجازۀ بجا آوردن اوراد و اذکاری را که در این رساله آورده است به کسی نمیدهم . به هر حال ، از قرائنی که ذکر مینمائیم بدست میآید که تمام این رساله به انشاء بحرالعلوم بوده باشد ؛ زیرا:
اوّلاً عالم نقّاد خبیر فقیه و متکلّم و اصولی مرحوم شیخ محمّد رضا اصفهانی ـ صاحب کتاب «وقایة الأذهان» و «نقد فلسفه داروین» رحمة الله علیه همانطور که در کلام صاحب «الذریعة» گذشت ، او را از بحرالعلوم میداند و موضع تألیف آنرا در کرمانشاه معین کرده است .
ثانیاً: مرحوم قاضی رضوان الله علیه که خِرّیت فنّ و جامع بین ظاهر و باطن و استاد اخلاق و معارف بودهاند آنرا از مرحوم بحرالعلوم دانستهاند ؛ و شهادت چنین اسطوانه و وزنه علمی در عالم معارف طوری نیست که بتوان از
آن به آسانی عبور کرد .
ثالثاً: افرادی که قسمت اخیر آن را از بحرالعلوم نفی نمودهاند جز عنوان استبعاد دلیل دیگری ندارند و معلوم است که با صِرف استبعاد نمیتوان جزوی را از کتاب خارج نمود . و حال آنکه ممکن است در نظر سیّد به طریق صحیحی همان فقرات مورد نظر و عمل باشد .
رابعاً: هر کسی در این رساله نظر کند تمام آن را به یک انشاء و یا یک سیاق خاص ملاحظه میکند که با یک اسلوبی بسیار جالب و سبکی لطیف و انشائی سلیس نگاشتهاند . و در این سبک و اسلوب ابداً میان قسمت اخیر حتّی سه فقره بیست و دوّم تا بیست و چهارم با سایر فقرات تفاوتی نیست و کأنَّه قلم واحدی از اوّل رساله تا آخر آن را در یک رشته خاصّ مسلسلاً منظّماً به رشته تحریر در آورده است ، و این معنی منافات ندارد با آنچه در بعضی از تعالیق این کتاب ذکر خواهیم نمود که بعضی از مطالب مندرجه در آن بعینه در عبارات بعضی از بزرگان سابق بر آن دیده شده است ، چه اخذ و اقتباس مطالب مورد ذوق و نظر از کتب سالفه در کتب اصحاب تألیف و تصنیف امریست رائج و دارج بین اعلام و استادان فنون .
و امّا نسبت رساله به مرحوم سیّد ابن طاووس ـ رضوان الله علیه ـ بسیار از واقع دور است چون اوّلاً ابن طاووس از علمای قرن هفتم و مقیم حِلّه و اصلاً از سادات عربی اللحن و اللسان بوده و طبعاً انشاء فارسی آنهم بدین سبک کتابت که راجع به قرون اخیره است از او نمیتواند بوده باشد . و از سبک و روش این رساله نیز معلوم است که ترجمه نیست ، قلم ، قلم انشاء است . و علاوه بر اینها هر کس که بر کتب ابن طاووس خبیر باشد میداند که سلوک عملی ابن طاووس بر مراقبه و محاسبه و صیام و دعا بوده است . و این کیفیّت سیر و سلوک که در این رساله بیان شده است با مذاق و روش ابن طاووس تطبیق نمیکند .
و خامساً: نسخه اصل این رساله فقط در کتابخانه بحرالعلوم نجفی بعد
از رحلت ایشان یافت شده است ، و این نسخه اصل فعلاً در خاندان و بیت بحرالعلوم محفوظ و موجود است و در هیچ کتابی از تراجم علماء قبل از بحرالعلوم ، نامی از این رساله نیست . و معلوم است که بعد از زمان بحرالعلوم نیز تألیف نشده است ، و بنابراین تألیفش در زمان آن مرحوم مسجَّل میشود .
در اینحال میگوئیم: کدام یک از فقهای آن عصر دارای مذاق عرفان و سیر و سلوک بودهاند تا چنین رساله آبداری را بنویسند ؟ و یا کدام یک از عرفاء و اهل سلوک آن زمان ، فقیه زبر دست و متبحّری بودهاند تا اینطور به اخبار اهل بیت علیهم السّلام و آیات قرآنیّه وارد باشند ؟!
زیرا پرواضح است که تدوین این رساله به دست فقیهی توانا و مطّلع از آیات و اخبار تحقّق پذیرفته است ، و بنابراین طبعاً انحصار به بحرالعلوم پیدا میکند ، خصوصاً آنکه نسخه اصل این رساله در کتابخانه بحرالعلوم بوده است . و اگر کسی بگوید: ممکن است این رساله از تألیفات و تصنیفات بعضی از فقهای عارف منش دیگر آن عصر مثلاً همچون مرحوم آیةالله مولی محمّد مهدی نراقی ـ تغمّده الله برحمته ـ بوده و برای بحرالعلوم فرستادهاند!
گوئیم: شماره و نام مصنّفات آن فقهاء و مخصوصاً مرحوم نراقی همه مضبوط است ، و فرزند ارجمندش: آیة الله حاج مولی احمد نراقی ـ رضوان الله علیه ـ نیز چنین رسالهای را از پدرش نقل نکرده است .
از طرف دیگر همانطور که در کلمات صاحب «أعیان الشّیعة» دیدیم ، آن عالم محقّق معترف است که بحرالعلوم رسالهای فارسی در معرفت حضرت باری تعالی نوشته است ؛ در این صورت میگوئیم: آن رساله کدام است ؟ آیا غیر از این رساله میتواند بوده باشد ؟!
از مجموع آنچه که ذکر شد میتوان نتیجه گرفت که نسبت این رساله به بحرالعلوم اقرب و اقوی است (والله أعلم) خصوصاً با ملاحظه حالات آن مرحوم که دارای مقام صفاء و باطن و نورانیّت ضمیر بوده و از اسرار و مغیباتبهره وافی داشته است .
در «أعیان الشّیعة» جزء 48 ص 166 گوید: «و یعتقد السّواد الاعظم الی الآن أنّه من ذوی الاسرار الالهیّة الخاصّة و من أولی الکرامات و العنایات و المکاشفات . و ممّا لا ریب فیه أنّه کان ذا نزعة من نزعات العرفاء و الصوفیّة ، یظهر ذلک من زهده و میله إلی العبادة و السیّاحة» . انتهی .
«یعنی عامّۀ مردم از زمان حیات بحرالعلوم تا این زمان همگی بر آن معتقدند که آن مرحوم از بهرهمند شدگان اسرار خاصّۀ الهیه بوده و از صاحبان کرامات و عنایات و مکاشفات است .
و از آنچه به هیچ وجه شکّی در آن نمیتوان نمود آنست که آن مرحوم دارای طریقی از طرق باطن و تهذیب نفس به اسرار الهیّه و عرفان بوده است و این معنی از زهد و گرایش او به عبادت و سیاحت ظاهر است» .
باری پس از آنکه حقیر تمام رساله را از روی رساله آیة الله استاد علاّمه طباطبائی مُدَّ ظِلُّه العالی برای خود بازنویس کردم ، مدتها میگذشت تا کراراً آن را مطالعه نموده و بهرهمند میشدم ، تا در صدد برآمدم که شرح مختصری که مبیّن بعضی از معضلات آن باشد بر آن بنویسم ، و مصادر احادیث و اشعار وارده در آن را استخراج نمایم. لله الحمد و له المنّة خداوند تبارک و تعالی مرا بر این توفیق منّت نهاد تا از عهدةه این مشکل به قدر وسع برآیم . از بزرگان صاحب نظر و بصیرت تقاضا دارد چنانچه به خطائی واقف شوند با بزرگواری و کرم خویش درگذرند و در حیات و ممات از ادعیۀ صالحۀ خود دریغ نفرمایند .
عوامل موهوم پیروزى :3- سرنوشت به معناى غلط
دیوانگى است ، قصه تقدیر و بخت نیست
ما سرنوشت را از عوامل موهوم کامیابى و از عوامل انحطاط و شقاوت مى شماریم و این به آن معنائى که ادیان آسمانى و قرآن مجید آن را تحکیم و تثبیت مى نماید، نیست ، بلکه به آن معنائى است که بسیارى از ساده دلان مى اندیشید: ((ما اسیر سرنوشت خود هستیم و سازنده سرنوشت ما کسى دیگر است .))
از بام سرنگون شدن و گفتن این قضا ست
ما خواه خداپرست باشیم ، خواه مادى ، خواه معتقد باشیم که سازمان جهان هستى زیر نظر یک اندیشه بزرگ و عقل محیط اداره میشود و یا این که بگوئیم تصادف ، اتمهاى بیشمار این نقش و نگار را در صحنه گیتى به وجود آورده است ، بالاخره نمى توانیم این حقیقت را انکار کنیم که از نخستین روزى که جوانى دست به میخوارگى مى زند، اساس سرنوشت بد خود را با دست خود پى ریزى مى کند؛ این جوان پس از مدتى یا با کبد متورم در گوشه بیمارستان خواهد افتاد و یا با سکته قلبى و یا با پاره شدن شریانهاى مغزى بدرود زندگى گفت .
ما یقین داریم شخصى که بادم شیر و پلنگ بازى مى کند، آن هم بدون کوچکترین مهارت در رام کردن حیوانات ، پس از لحظاتى طعمه درندگان خواهد شد.
به طور مسلم جوان بیکار و بى عار و قمار باز خود را به سرنوشت بدى دچار مى سازد. او خود سازنده سرنوشت خویش است نه شخص دیگر.
و به گفته پروین اعتصامى :
دیوانگى است ، قصه تقدیر و بخت نیست
از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست
در آسمان علم ، عمل بهترین پر است
در کشور وجود، هنر بهترین غناست
میکوش گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
دانشجوئى که شب و روز خود را یکى کرده و با علاقه شدید به فرا گرفتن علم مشغول مى شود، از همان لحظه اى که پا به درب دانشگاه مى گذارد، سرنوشت خود را مى سازد.
میپوى گرچه راه تو در کام اژدهاست
خلاصه ، اعمال امروز ما سازنده آینده ماست ؛ و حوداث جهان هستى مانند حلقه هاى زنجیر آنچنان به هم پیوسته است که اگر یک حلقه از وسط آن گسسته شود، تمام نظام هستى از هم پاشیده مى شود.
هر حلقه اى از این حلقات علت حلقه بعدى است . نظام حوادث در این جهان یک سلسله دستگاههاى منظمى از علتها و معلولهاست . مثلا حوادث امروز علت حوادث فرداست . رویدادهاى آینده با قلم تکوین بر پیشانى حوادث امروز نوشته شده است و شرائط و اوضاع و علل و مقتضیات قبلى با زبان تکوینى خود مى گویند: جریانهاى امروز آبستن حوادثى است که فردا و یا در جاى خود انجام مى گیرد و روابط میان این دو رشته از حوادث آن چنان منظم و تخلف ناپذیر است ، که اگر کسى به رموز و خصوصیات علل خلاقه و آفریننده پى برد، مى تواند خصوصیات پدیده هاى آینده را به طور واضع پیش بینى کند.
در کتابهاى مذهبى مى خوانیم که انسان در چهار چوبه سرنوشت خویش است و کتاب آسمانى ما مى گوید: ((هر کارى که شما انجام مى دهید، قبلا در کتابى مضبوط مى باشد.))(32) منظور از آن این نیست که ما اسیر سرنوشتى هستیم که قبلا آن را به طور جبر نوشته اند، بلکه مقصود این است که خداى بزرگ و دانا که بر تمام حوادث گذشته و آینده احاطه ، و از تمام آنها اطلاع کامل دارد، مى داند که چه کسانى از روى اختیار چه کارهائى را انجام خواهند داد و در اثر آنها به سعادت و یا به شقاوت خواهند رسید.
او از خط سیر فردى که خود آن شخص آن را ترسیم کرده است آگاهى کامل دارد و تمام این خطوط در جهان بالا منعکس است ، ولى تمامى افراد در تنظیم نقشه زندگى خود کاملا آزادند.و هرگونه که بخواهند سرنوشت خود را خواهند ساخت .
دسته اى وجدان خود را بازى مى دهند و آزادى انسان را که عقل و وجدان بر آن گواه است نادیده مى گیرد. به قول مولوى :
این که گوئى این کنم یا آن کنم
موضوع جبر حوادث و جبر اعمال را پیش مى کشند و تصور مى کنند که در گردونه حوادث ، کوچکترین اختیارى از خود ندارند و مانند سنگى هستند که از بالا رها گردد و تحت عوامل طبیعى ، یک راه بیش ندارد؛ و یا گیاهى مى باشند که باید یکنواخت تحت شرایطى رشد و نمو کنند. در صورتى که این عقیده کاملا مخالف با وجدان و سرشت پاک انسانى است و هر فرد مى داند که او در تمام کارهاى خود آزاد مختار مى باشد. اوست که خود را نیک فرجام و یا بد فرجام مى سازد.
این دلیل اختیار است اى صنم
اگر در گذشته افراد مجرم و یا عقب مانده و شکست خورده ، گناهان و اثرات شوم اعمال خود را بر گردن قضا و قدر مى انداختند و خود را از هر نوع تقصیر و گناهى تبرئه مى کردند، اکنون هم گروهى از مردم به جاى عامل مزبور، عبارت جبر تاریخ را به کار مى برند و اعمال خود را اثر مستقیم جبر تاریخ مى دانند. این عامل در میان آنان همان ارزشى را دارد که قضا قدر (به تفسیر نادرست آن ) در گذشته داشت .
این نوع نتیجه گیرى از موضوع جبر تاریخ ، یک نوع خود فریبى و در حقیقت عذرى است براى تقصیرها و سرپوشى است براى جرایم .
اکنون ببینیم از جبر تاریخ که در کتابهاى فلسفى و اجتماعى امروز زیاد به کار مى رود چیست .
تکامل و بهبود زندگى بشر از نظر اقتصاد و فرهنگ ایجاب مى کندکه انسان طبق مقتضیات زمان ، زندگى کند و زندگى خود را در دل یک اجتماع متکامل براساس زندگى نوین و تکامل یافته اى استوار سازد.
مثلا امروز بهره بردارى از صنایع و مسافرت با هواپیما استراحت در سایه برق و پیروى از روشهاى نوین آموزش و پرورش همه نتیجه جبر تاریخ زندگى بشر مى باشد. از آنجا که زندگى انسان در پرتو کوششهاى توان فرساى دانشمندان در مسیر تکامل قرار گرفته است ، زندگى در دل این جامعه انسان را مجبور مى کند که خود را همگام جامعه سازد و بسان دیگران از این عوامل استفاده کند. و این مطلبى است بسیار صحیح و اساسى ؛ و این است معنى صحیح جبر تاریخ .
ولى کسانى که از این اصل سوء استفاده مى کنند، مى خواهند همه نوع لجام گسیختگى و تمرد و عصیان خود را با این اصل توجیه کنند. مثلا هر موقع با آنان درباره سقوط نسل جوان در منجلاب فساد سخن مى گوئیم ، در پاسخ مى گویند: جوانان تقصیر ندارند. همگى مربوط به جبر تاریخ و نتیجه مستقیم آن است . از دریچه فکر چنین شخصى این جوان نیرومند مانند آلت بدون اراده اى است که جبر تاریخ او را به هر طرف بخواهد مى برد.
در صورتى که این نوع تفسیر یک نوع بازى کردن با اصول علمى و فلسفى است و این اصل هرگز نمى تواند اعمال بد ما را توجیه کند. اعمالى که ما همه آنها را با کمال آزادى بشر در تعیین سرنوشت خود، نه به آن معنى است که او در زندگى خویش اصلا به هیچ مقامى نیاز ندارد و مى تواند بدون استمداد از قدرت پرورگار، این راه پرپیچ و خم را طى کند.
این نظر را نه ادیان آسمانى مى پذیرد، و نه با اصول فلسفى و علمى سازگار است . بشر هر اندازه قوى و نیرومند باشد، چون مصنوع آفریدگار جهان است و در زندگى به هزاران عامل نیاز دارد، همواره باید از قدرت و نیروى نامتناهى خداوند استمداد کند تا او را در مسیر زندگى کمک نماید.
او مانند نور افکنهائى است که به مبداء مولد برق ارتباط دارد و هر لحظه باید از آن منبع ، کسب نیرو کند، ولى در چگونگى صرف این نیرو کاملا آزاد است .
احساس چنین نیازى و این که او باید هر لحظه از نیروى نامتناهى پرودگار کمک بگیرد ، نه تنها او را افسرده و سست نخواهد ساخت ، بلکه نشاط او را براى کار و فعالیت ، بیشتر خواهد نمود؛ زیرا مى داند که نیروى مرموز و فوق العاده اى در پشت سر او هست و مى تواند او را در مسیر زندگى کمک کند و در صحنه زندگى تنها نیست .
سربازانى که در مقابل دشمن و صف مقدم جبهه قرار مى گیرند، در صورتى مى توانند با شور و هیجان بجنگند که مطمئن باشند از پشت سر، نیروهاى دیگرى آنها را کمک خواهند کرد و در غیر این صورت روحیه خود را باخته و دست از کار مى کشند.
پیشواى بزرگ اسلام امیرمؤ منان على (ع ) در یکى از میدانهاى نبرد پس از آنکه به فرزند خود یک سلسله دستورات دقیق جنگى را که ضامن پیروزى در صحنه نبرد مى باشد، تعلیم مى کند، در پایان گفتار خود چنین مى فرماید: (( و اعلم ان النصر من عنداللّه .)) یعنى ، فرزندم ! بدان پیروزى نهائى از ناحیه خداست .
عوامل موهوم پیروزى :4- بزرگ زادگى و ثروت موروثى
پیامبران الهى از خانواده هاى ثروتمند نبوده اند و اکثر مردان بزرگ از کلبه هاى محقر پا به اجتماع گذارده اند.
یکى از دوستان دانشمندم درباره بزرگ زادگانى که در مهد نعمت و عزت ، چشم به جهان مى گشایند و در سایه آبرو و حیثت خانوداگى به مقاماتى مى رسند، مى گفت : ((گروهى از مردم سعید و خوشبخت از مادر متولد مى شوند و فلانى نیز خوشبخت بدنیا آمده است .))
او سعادت و خوشبختى را در پناه ثروت پدر و حیثت فامیل مى دانست ثروتى که مى تواند کودک را مدتى در انظار، گرامى سازد و از اضطراب و کار و کوشش بى نیاز نماید.
ما این اندیشه را از آن دوست گرامى به طور وکلى و دربست نمى پذیرفتیم ؛ زیرا درست است که شرافت و نجابت پدر و مادر و ثروت و مکنت خانواده مى تواند شرایط ترقى و تکامل انسان را آسانتر سازد و در این راه به انسان کمک شایانى نماید، ولى از یک نکته نباید غفلت کرد، و آن این که اگر احساسات و عواطف و تمایلات جوانى که در مهد عزت همچون خانواده اى پرورش یافته است ، درست رهبرى نشود، به مراتب از کسانى که در کلبه هاى فقر و بیچارگى چشم به جهان مى گشایند، ذلیلتر و بیچاره تر مى شود.
ثروت پدر و حیثت خانوادگى زمانى مى تواند انسان را به سعادت ابدى هم آغوش سازد که عوامل نخوت و تنبلى و عیاشى و انحراف اخلاقى و روحى نشود. متاءسفانه کمتر اتفاق مى افتد که این مواهب خدادادى در این مسیر به کار افتد و غالبا این عوامل براثر عدم رهبرى صحیح ، نتیجه نامطلوب مى دهد.
تاریخ گواهى مى دهد که پیامبران الهى از خانواده هاى ثرومند نبوده اند و اکثر مردان بزرگ از کلبه هاى محقر پا به اجتماع گذارده اند.
حتى گفته اند: ((فقر در شرایط خاص گاهواره نبوغ است .)) و آزمایش و تجربه آن را تاءیید کرده است .
ابوتمام ، خاتم الشعراء مؤ لف کتاب ((حماسه )) و کتابهاى نغز دیگر، در خانواده اى فقیر چشم به دنیا گشود و مدتها براى گذارن زندگى ، سقائى مى کرد.
یاقوت حموى نویسنده کتاب ((معجم البلدان )) بزرگترین کتاب جغرافیائى اسلام که در قرن ششم هجرى نگاشته شده و در ده جلد بزرگ به چاپ رسیده و هم اکنون بزرگترین منبع براى شناختن اوضاع شهرها در ادوار گذشته مى باشد، برده اى بیش نبود. ابراهیم حموى او را براى کسب و تجارت به شهرها مى فرستاد. او در مسافرتهاى خود یادداشتهائى از اوضاع جغرافیائى و طبیعى شهرها برمى داشت ، و در آخر، همه آنها را تدوین نموده به صورت کتابى در آورد.
امیرکبیر آشپززداه بود. او از میان توده هائى برخاسته بود که رنج و محنت و فشار استبداد حکام زمان خود را بخوبى چشیده بود. این تجارب و مشاهدات تلخ بود که او را یک مرد نیرومند متکى به نفس تربیت کرد.
((سرتوماس لارنس )) پسر یک مرد بیکاره بود. او هوش و استعداد سرشارى داشت و در پنج سالگى به آسانى شعر حفظ مى کرد و در 16 سالگى تابلوى عید تجلى را نقاشى کرد و برنده جایزه انجمن هنرهاى زیبا گردید.
ناپلئون مى گوید: ((ثروت در دست جوان مانند سلاح و حربه اى است که با آن نفس و اهل خود را هلاک مى کند.))
اینجاست که شاعر عربى زبان مى گوید:
(( ان الشباب و الفراغ والجدة
یعنى ، جوانى و بیکارى و ثروت ، مایه تباهى مرد است و چه مایه تباهى ! همانطورى که گفته شد این مواهب طبیعى تا درست رهبرى نشود به ضرر انسان تمام مى شود. آنچه ضرورى است ، رهبرى صحیح مى باشد.
مفسدة للمرء اى مفسدة ))
سعدى مى گوید:
وقتى افتاد فتنه اى در شام
هر یک از گوشه اى فرا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدائى به روستا رفتند
روستا زادگان دانشمند
مى گویند: ((فقر، ما در صنایع است .)) تا روزى که کالاهاى باختر زمین به کشور ژاپن سرازیر بود، این ملت فاقد همه گونه صنایع بودند. از روزى که دروازه هاى خارج را به روى کشور خود بستند و نخست وزیر آنها گفت : ((تا ملت ژاپن به دست خود کفش ندوزند همه باید پابرهنه بگردند.)) هوش و فکر و کار و کوشش در سیاست فرهنگ ملت ژاپن به کار افتاد و از بى طرفى مثبت حداکثر استفاده را کردند و از زندان اقتصاد وابسته و تولید محصول واحد و تهیه مواد اولیه براى بیگانگان ، بیرون آمدند.
به وزیرى پادشا رفتند
اصل و نسب ((شکسپیر)) بدرستى معلوم نیست ، اما مى گویند پدرش قصاب بوده و در طفولیت پشم شانه مى زده است و در یکى از مدارس مستخدم بوده و بعد منشى شده است . در این نابغه تجربیات بشر جمع شده بود؛ گوئى تمام حرفه ها را داشته و مدتها در هر یک از آنها کار کرده است . هوش و قریحه سرشار و سرعت انتقال و مطالعه و تجربیات ، او را به نوشتن قطعاتى موفق ساخت که جزء شاهکارى عالم ادب محسوب مى شود.(33)
((آندروجکسن )) رئیس جمهور سابق امریکا به عقل و تدبیر معروف است .
وى طى نطق مفصلى که در واشنگتن ایراد کرد، مراحلى را که از خیاطى تا ریاست جمهورى طى کرده بیان نمود و همه را به تعجب آورد. او گفت : ((گروهى مرا تحقیر مى کنند که خیاط بوده ام ؛ ولى من در خیاطى هیچ ننگ و عار نمى بینم . وقتى خیاط بودم ، در امانت و مهارت ضرب المثل بودم . لباسهاى مشتریان را سروقت مى دادم و همه آنها در برش و دوخت ، از من راضى بودند.))
ما در خلال زندگى خود، بزرگ زادگانى را دیده ایم که براثر عدم رهبرى صحیح ، از این سرمایه نامرئى کوچکترین استفاده اى نکرده و به روزگار سیاه دچار شده اند.
ولى برعکس جوانانى را دیده ایم که روى عوامل و شرایط خاصى که بسیارى از آنها به دست خودشان درست شده ، از نردبان ترقى بالا رفته و به مناصبى نائل آمده اند.
مردان خود ساخته تاریخ در معارف ، اخلاق سیاست و صنعت کسانى بودند که در پرتو کاردانى و لیاقت فطرى و زحمات فراوان ، به جائى رسیده اند که مرد تاریخ و شخصیت خود ساخته شده اند. و هیچ عامل خارجى در کسب شخصیت و مقام آنان مؤ ثر نبوده و جز از باطن خود از جائى استمداد نکرده اند.
عوامل حقیقى کامیابى :14- تجربه اندوزى از شکستها
آنقدر شکست خوردم که راه شکست دادن را یاد گرفتم .
یکى ار رموز کامیابى این است که از شکست نهراسیم . شکست آئینه اى است که نواقص و اشباهات را بى کم و زیاد بخوبى نشان مى دهد. مردان بزرگ شکست را پل پیروزى مى دانند و کوشش مى کنند در آینده علل و موجبات آن تکرار نشود. در حقیقت شکست خوردن را شکست نمى دانند؛ بلکه مى ترسند از شکست ، شکست روحى بخورند.
صفحات تاریخ نشان مى دهد که بسیارى از پیروزیها پس از شکست به دست آمده است ؛ زیرا شکست خورده ها با روحى زنده و اراده اى قاطع بار دیگر وارد میدان فعالیت شده ، و خود را بدین وسیله در آستانه قرار داده اند.
شکست خوردگان امیدوار خود را در هنگام شکست نمى بازند و افتان و خیزان به راه پیمائى خود ادامه مى دهند و بالاخره به مقصد مى رسند.
در جنگ احد بر اثر یک نافرمانى شکست سختى به مجاهدان اسلام وارد گردید. ولى این شکست بقدرى آموزنده بود که آن همه فتوحات را بدنبال آورد.
ناپلئون مى گوید: ((آنقدر شکست خوردم که راه شکست دادن را یاد گرفتم .)) و به قول برخى : شکست براى ناتوانها زهر کشنده ، و براى روانهاى توانا پلکان پیروزى است .
در آئین مقدس اسلام ، نومیدى که اثر بارز شکست است ، گناه بزرگ شمرده شده ، و از قدیم الایام گفته اند: ((پایان شب سیه سفید است )) و نیز گفته اند: ((در نامرادیها بسى مراد است )) و ((در نومیدى بسى امید است .))
نابغه نظامى ایران ، نائب السطنه ، نادر پس از آن که باختران را از دست ترکان عثمانى گرفت ، متوجه فتح بغداد گردید و شهرهاى سامرا، کربلا، نجف و چند شهر دیگر عراق را اشغال نمود. سپس بغداد را محاصره کرد، ولى بزودى توپال پاشا با هشتاد هزار تن از برگزیده ترین سربازان ترک به کمک محاصره شدگان شتافت . نیروهاى عثمانى با توپهاى سنگین مجهز بود و از لحاظ تعداد نیز بر نیروهاى ایرانى فزونى داشت . در اثناء جنگ ، اسب نادر تیرى خورد و در غلطید و سربازان به خیال این که نادر کشته شده ، دچار بى نظمى شدند. نادر در چنین وضعى فرمان عقب نشینى داد. در این جنگ 30000 ایرانى و 20000 ترک عثمانى نابود شدند و کله توپخانه و تمام ساز و برگ نادر به دست عثمانیها افتاد. نادر در حالى که سربازان او کفش بپا نداشتند با قواى باقیمانده روبه مندلى آورد.
این شکست در افراد عادى نقطه پایان کار محسوب مى شود؛ ولى کارى که نادر را نجات داد این بود که این شکست را برخود نپذیرفت و از شکست ، شکست روحى نخورد و پس از بازگشت به همدان ، توده هاى انقلابى سراسر کشور را فرا خواند و در ظرف دو ماه ارتش منظمى که شماره آنها از دویست هزار نفر کمتر نبود و ترکان عثمانى را سخت شکست داد. او بغداد را بار دیگر محاصره کرد و نیروهاى عثمانى را بزانو در آورد و در نتیجه دولت عثمانى متعهد شد کلیه اراضى ایرانى را که در ظرف ده سال به تصرف در آورده بود به ملت ایران بار گرداند.
بهرام ، سردار ایرانى ، علاقه زیادى به شکار داشت و از اوضاع ملتى که بر آنها حکومت مى کرد بى خبر بود. او فقط رژه هاى منظم ارتش و خضوع و تملق گروهى از درباریان را مى دید و از اوضاع ملت و زندانیان بیگناه اطلاع نداشت . در این شرائط ن در مرزهاى کشور جنگى زخ داد و او مجبور شد از مردم استمداد بطلبد تا با او همکارى کنند، ولى مردم دعوت وى را با سردى تلقى کردند و مساعدت لازم را انجام ندادند. او از این جریان فوق العاده متاءثر گشت و در فکر چاره بر آمد تا علت شکست خود را به دست آورد. وى مى دانست که اشکالاتى در دستگاههاى مملکت وجود دارد که از چشم او پنهان است و موجب بدبینى و دلسردى مردم نسبت به حکومت وقت گردیده است .
روزى با لباسى مبدل از شهر بیرون رفت و دید مردى پوست سگى را در برابر خیمه خود آویزان کرده است . سردار جلو رفت و سلام کرد و علت آویزان کردن پوست سگ را پرسید. پس از اصرار زیاد، آن مرد چنین پاسخ داد:((وسیله معاش من گوسفندانى بود که در این مراتع مى چریدند؛ و این سگ حراست و حفاظت گوسفندان را به عهده داشت . من و چوپان گله ، با فکرى آسوده ، در اندیشه توسعه کار بودیم . تا این که روزى چوپان گفت امروز یک راءس از گوسفندان طعمه گرگ شده . فردا نیز این جریان تکرار شد و پس فردا نیز همچنین ... من به سگ بد گمان شدم و به همراه چوپان مسیر سگ را تحت مراقبت قرار دادیم . دیدیم که سگ نر با چند گرگ ماده دوست شده و آنها را در ربودن و کشتن گوسفندان آزاد گذارده است و نتیجه گرفتیم که اعتماد ما به سگ موجب ضرر ما شده بود. لذا من سگ را سربریده ، و به این صورت در آوردم تا مردم بدانند هر کسى که امین مقامى باشد ولى در کار خود خیانت ورزد، سزاى او همین است .))
این داستان زماندار را بفکر انداخت و با خود گفت : ((شاید شکست من معلول اعتماد فزونتر از حد من به حواشى و اطرافیان است .)) از این پس بدون اطلاع اطرافیان ، با طبقات مختلف مردم تماس گرفت و دید ناله هاى مردم در سینه ها حبس گردیده و افراد بى گناه ، به جرم نپرداختن مالیاتهاى نامشروع روانه زندانها شده اند. بنابراین اولیاء امور را تغییر داد، متجاوزان را مجازات کزد و موجبات رضایت ملت را فراهم ساخت . و چیزى نگذشت که موجى از عواطف مردم متوجه او گردید.
عوامل حقیقى کامیابى :15- شهامت و شجاعت
در هر نقطه عطفى از زندگى ، آلام و ناراحتى وجود دارد. هرگونه اصلاح و تحول با رنج و زحمت تواءم است ، ولى در پرتو شهامت و شجاعت مى توان برتمام این مشکلات پیروز آمد.
شهامت و شجاعت نشانه مردانگى است و در بسیارى از کارها پل پیروزى بشمار مى رود اصطلاحات و انقلابات اجتماعى و فکرى نیز بدون شهامت و شجاعت صورت نمى گیرد. افراد زبون و ترسو که بسان مرغان کز کرده در گوشه اى خزیده اند و از ترس مردم ، ملت و یا دشمن دست به سفید سیاه نمى زنند، هرگز مبداء آثار و تحولات نمى شوند. اگر خیلى هنر کنند، مى کوشند وضع موجود را حفظ کنند.
افراد با شهامت و شجاعت با در نظر گرفتن ارزش هدف ، پس از طرح نقشه و بررسى جوانب کار و زیان و سود اقدام ، بدون پروا دست به کار مى شوند. اینجاست که تهور و کارهاى جنون آمیز از شهامت و شجاعت فاصله مى گیرند. افراد متهور نسنجیده وارد کار مى شوند و زیان و سود اقدام را در نظر نمى گیرند و اگر نقشه اى داشته باشند، نقشه آنها مورد پسند خردمندان نمى باشد. آنها فریب زور بازو را خورده و مغرور قدرت خود مى شوند.
اکنون تعریف فوق را با بیان این قطعه تاریخى روشنتر مى سازیم .
پس از رحلت پیامبر اسلام ، مردى به نام مسیلمه در یمن ادعاى نبوت نمود. سربازان اسلام از مدینه براى سرکوبى وى عازم یمن گردیدند. سپاه مسیلمه تار و مار شد ولى او با گروهى از یارانش در باغ بزرگى که در میان قطعه اى قرار گرفته بود پناهنده شد. در این قلعه ، وسائل زندگى از هر نظر تا چند ماه فراهم بود؛ مسلمانان چند روز در اطراف قطعه ماندند لکن نتوانستند کارى از پیش ببرند. شوراى جنگى به ریاست ابودجانه که افسر نامور اسلام بود تشکیل گردید؛ در مرحله نخست ، اهمیت هدف مورد بررسى قرار گرفت : اگر مسیلمه دستگیر نشود، پس از رفع محاصره ، باز با نقشه هاى فریبنده گروهى را گرد آورده به گمراهى مردم خواهد پرداخت و زبانهاى بیشمارى ببار خواهد آورد؛ پس اگر در راه دستگیرى وى چند نفر کشته شوند، ارزش خواهد داشت .
سپس نقشه دستگیرى وى مورد گفتگو قرار گرفت و ابودجانه گفت :((ده نفر از خود گذشته مى خواهم که جان خود را در راه این هدف از دست بدهند))؛ بلافاصله ده نفر آمادگى خود را اعلام کردند. بعدا گفت : ((هر یک از این ده نفر که من خود نیز با آنها هستم جدا جدا روى سپرى مى نشینند و سربازان با نیزه هاى خود سپر را بلند مى کنند تا دست او به لب دیوار برسد؛ وقتى همه ده نفر به این طریق روى بام قرار گرفتند، یک یک طناب مى اندازند و وارد باغ مى شوند. نخست من طناب مى اندازم ، وارد باغ مى شوم و قدرى پیش مى روم . اگر دیدند که من کشته شدم ، دومى وارد شود. او نیز قدرى جلوتر رود؛ اگر او نیز به سرنوشت من دچار شد، سومى وارد باغ شود؛ بالاخره بر اثر جانبازى نفرات ، آخرین نفر خود را به درب باغ رسانیده و خواهد توانست درب را به روى سربازان اسلام باز نماید.))
اتفاقا ابودجانه به تنهائى این نقشه را پیاده کرد و شخصا طناب انداخت و وارد باغ شد و پس از نبرد مختصرى موفق شد درب باغ را به روى سربازان اسلام باز کند و آخرین لانه فساد را با دستگیرى و کشتن مسیلمه از بین ببرد.
اگر این افسر داراى شهامت نبود هرگز امکان نداشت که این سنگر گرفته شود.
در تخسیر اسپانیا، موسى بن نصیر، فرمانده کل قواى جبهه افریقائى اسلام ، به فکر فتح و تسخیر اروپا افتاد و غلام خود، طارق بن زیاد، را به عنوان نیروى اکتشافى روانه سمت اسپانیا کرد. وقتى طارق به محل ماموریت رسید و روحیه دشمن را از هر نظر مورد بررسى قرار داد، زمینه را براى حمله آماده دید و با خود اندیشید که اگر بخواهد گزارشها را براى فرمانده کل بفرستد و منتظر دستور شود جه بسا ممکن است دشمن متوجه گردد؛ لذا دستور داد تمام کشتیها را که به وسیله آنها از دریا عبور کرده بودند آتش بزنند. وقتى شعله هاى آتش از کشتیها برخاست جمعى به او اعتراض کردند و گفتند ((توبا سوزاندن کشتیها، ما را بیچاره کردى و دستمان را از خانه و منزلمان کوتاه نمودى .)) طارق گفت :
((مرد مسلمان مانند مرغ نیست که آشیانه مخصوصى داشته باشد.))
سپس در دامنه کوهى که امروز آن را جبل الطارق مى خوانند، در برابر امواج خووشان و خشمگین دریا، خطابه آتشینى خواند که غوغاى امواج دریا را در گوشها بى اثر ساخت . او چنین گفت :
اى مردم اینک دریاى متلاطم در پشت سر، و سپاه دشمن در پیش روى شماست . دشمنان شما انبارهاى پر از آذوقه و اسلحه دارند، ولى در دسترس شما قوتى جز آتچه با پنجه هاى نیرومند خود از دست دشمن در آورید نیست و سلاحى جز آن شمشیرها که بر کمر بسته اید ندارید.
این گفتار پرشور آنچنان خون غیرت سربازان اسلام را در عروق آنها به گردش در آورد، که بى اختیار با شهامت کامل و در مدت کمى ، دشمن را به زانو درآوردند و اسپانیا را فتح کردند.
اینک به شهامت مارتین لوتر در اصلاح مذهب مسیح توجه کنید:
رعب و هراس اربابان کلیسا نفسها را در سینه ها حبس کرده بود و کسى جرات نداشت که از روش پاپ و اطرافیان وى کوچکترین انتقاد علنى کند. مارتین لوتر در سال 1510 به روم رفت و در آنجا دید که مقامات عالى روحانى در انجام شعائر و وظائف روحانى ، لاقید و بى اعتنا هستند. این کار عزم او را براى اصلاحات مذهبى را سختر نمود. سرانجام در سال 1517 اعلانى بر در کلیسا چسبانید و به عموم اطلاع داد که نکته هائى دارد و مى خواهد آنها را با مردم صاحبنظر در میان بگذارد. لوتر در تمام نکته هاى خود به روش کشیشها که با اخذ احترامات از مردم ، مدعى هستند گناهان آنها را بخشوده اند سخت حمله برد و آن را یک نوع سوء استفاده از روحانیت دانست . انتقاد وى خصومت بزرگان کلیسا را سخت برانگیخت و به او اخطار کردند که از گفتار ناهنجار خود دست بردارد. او به اخطار آنها اعتنا نکرد و در محافل و مجالس به احتجاج و استدلال خویش پرداخت . واتیکان ناچار شد حکم تکفیر او را صادر کند و وى در ملاء عام فرمان پاپ را آتش زد و نزد ((فردریک )) سوم گریخت و به کار خود ادامه داد. او توانست با شهامت خود برخى از پیرایه هاى مذهب مسیح را که مایه ننگ و رسوائى بود، جدا سازد و فرقه پروتستان ، اولین شاخه منشعب ازدیانت ، را به وجود آورد.(23)
نمونه هاى بالا مربوط به شهامت در امور اجتماعى است ، ولى شما مى توانید مثالهاى زیادى از شهامت در امور فردى را در صفحات تاریخ بخوانید.
شخصى که اندیشه پیروزى را در دماغ خود مى پروراند باید به حکم ضرورت به این مطلب اذعان داشته باشد که هر نوع پیروزى در کارهاى بازرگانى ، کشاورزى ، سیاسى و علمى بدون شهامت صورت نمى گیرد.
و اگر امروز در جامعه ما اصلاحات بکندى صورت مى پذیرد، از این نظر است که شالوده زندگى ما را محافظه کارى تشکیل داده و افراد شجاع و با شهامت در میان ما انگشت شمارند.
افراد بى شهامت همواره براى نگهدارى وضع موجود خود، دست و پا مى زنند و هرگز در کار و کسب و زندگى خود اصلاحى در نظر نمى گیرند. و اگر در زندگى آنها نقطه عطفى پیدا شد، هرگز درصدد استفاده از آن برنمى آیند.
هنگامى که در زندگى افراد با شهامت امکان تحول رخ داد، فورا از آن امکانات با تحمل مشتقات و شدائد استفاده کرده و مصائب تحول را متحمل مى گردند.
این را باید دانست که در هر اصلاح و تحولى رنج و زحمت وجود دارد و در هر نقطه عطفى از زندگى آلام و ناراحتیهائى نهفته است . کودکى که مى خواهد از جهان بینى به جهان دیگر گام بگذارد و نقطه عطفى در زندگى خود پدید آورد، باید از یک گذرگاه تنگ بسختى بگذرد با در یک افق وسیعتر بساط زندگى را پهن کند.
مردان با شهامت هرگونه مصائب را با چهره باز تحمل مى نمایند. دیده شده است بسیارى از افراد که از وضع کسب و کار خود ناراضى هستند، ولى در اثر نبودن شهامت ، سختیهاى تحول و اصلاح آنان را از هرگونه تغییر روش باز مى دارد و عمرى را با کمال دلتنگى مى گذرانند.
عوامل حقیقى کامیابى :16- فداکارى و از خود گذشتگى
در اهداف و آرمانهاى معنوى که ارزش آن بالاتر از تن و جان است ، رمز پیروزى از آن کسى است که در راه آن فداکارى و از جان گذشتگى نشان دهد.0
پیروزى و موفقیت در اهداف و آرمانهاى معنوى که ارزش آن در نظر خردمندان بیش از تن و جان و مناصب و مقامات مادى است ، از آن کسى است که در راه هدف ، از زندگى و موقعیتهاى موهوم مادى بگذرد تا به هدف خود جامه عمل بپوشاند. یعنى اگر هدف را براى جان و جسم و یا براى ارتقاء به مناصب و مقامات مادى مى خواهد، فداکارى به معناى دست از زندگى شستن و پا زدن بر موقعیتهاى اجماعى ، کارى جنون آمیز خواهد بود؛ ولى اگر بقدرى به هدف عشق مى ورزد که آن را بیش از تن و زندگى مادى خود مى خواهد، در این صورت فداکارى و از دست دادن جان و مال ، اولاد و عشیره و حیثیت و اعتبار مادى ، رمز موفقیت خواهد بود.
کسانى که با عینک مادیگرى به صحنه پهناور زندگى مى نگرند و همه چیز را براى ماده و مادیات مى خواهند، نمى توانند فداکارى پیامبران و پیشوایان الهى و رادمردان بزرگ و سیاستمداران دلسوز و دارندگان آرمانهاى معنوى و مکتبهاى فلسفى روحى روانى را درست تفسیر نمایند. چه بسا آنها را افسانه پندارند و اگر با دیدگان مادیگرى بنگرند، چنین جانبازان را به جنون و صرع متهم سازند.
کسى که ارزش هدف و آرمان خود را بالاتر از ماده و مادیات تشخیص مى دهد، آرامش و لذت خود را در تحقق پذیرفتن آرمان خود مى بیند. او با چهره باز و علاقه فراوان ، خود را در کام حوادث خطرناک مى اندازد.
اگر حضرت مسیح (ع ) با آن همه شدائد روبرو گردید و مورد تکفیر و لعن یهودان واقع شد، روى هدف مقدسى بود که آن را بالاتر از تن و جسم خود مى دانست .
اگر شبى که تروریستهاى قریش خواستند پیامبر را در خوابگاهش به قتل برسانند، امیرمؤ منان در همان شب در رختخواب پیامبر با روحى آرام خوابید تا پیامبر زنده بماند ولو او کشته شود، روى ایمان و علاقه او به حیات پیامبر و پیشرفت آئین توحید بود.
اگر سالار شهیدان و سرور آزاد مردان با خون خود و یاران باوفایش سرزمین کربلا را رنگین کرد، روى عشق و علاقه به هدف بود؛ زیرا مرگ با افتخار و شرافتمندانه در نظر وى بالاتر از زندگى ننگین بود و منطق او این بود: ((که مرگ سرخ به از زندگى ننگین است .))
اگر در نبرد نهروان جوانى با کمال اختیار قرآن را از امیر مؤ منان گرفت و به سوى دشمن برد و آنان را به کتاب خدا دعوت کرد در حالى که مى دانست با تیرهاى پیاپى دشمن از پاى خواهد افتاد، روى علاقه شدید به معنویات و پیروزى حق بر باطل بود.
اگر کلمبوس امریکا را کشف کرد، روى فداکارى بود در او وجود داشت . او دریانورد ماهر و پرطاقتى بود و در 14 سالگى چندین بار در دریاى مدیترانه به مسافرت پرداخته بود. کلمبوس در سوم اوت 1942 با سه کشتى به نام ((سانتا)) و ((ماریا)) و ((نینا)) راه دریا را پیش گرفت و پس از تحمل شدائد و مشقات فراوان با وجود طوفهانهاى دریائى هولناک و بیمارى و نارضایتى کارکنان کشتیها، سرانجام در 12 اکتبر در سرزمین نجات دهنده فرود آمد.(24)
اگر در تاریخ ششم آوریل 1909 ناخدا ((پیرى )) به قطب شمال رفت ، در پرتو فداکارى بود که از خود نشان داد. این دریانورد امریکائى به اتفاق پنج نفر از همراهان خود پس از تحمل رنج و مشقت طاقت فرسا، به مقصد رسیدند. ناخدا ((پیرى )) پس از آنکه به محاسبه پرداخت و محل دقیق قطب را تعیین نمود، یک روز و نیم استراحت کرد. انگشتان پاى او را سرما برده بود و در این مدت استراحت ، چهار انگشت از یکى از پاهاى وى را قطع کردند. هر پنج انگشت پاى دیگر او هم در موقع مراجعت از بین رفت .(25)
عوامل حقیقى کامیابى :17- مشکلات و مصائب
آلام و شدائد هوش انسان را تیزتر مى کند. طوفانهاى حوادث روحیات انسان را تقویت مى نماید.
دریاى خروشان زندگى با طوفانها و موجهاى کوه آسا همراه است . امواج سهمگین حوادث از پیشرفت مردان بزرگ ، در مسیر زندگى ، جلوگیرى میکند. پیروزى از آن کسانى است که با کشتى تدبیر و عقل سینه حوادث را بشکافند و با کمک دانش و بینش با مشکلات مبارزه نمایند. و این همان استقامت است که در پیش درباره آن گفتگو کردیم .
نکته قابل توجه اینجاست که وجود مشکلات از عوامل پیروزى است و این مطلب تا حدى براى گروهى قابل هضم نیست . ولى اگر آنان توجه نمایند، خواهند دید که همانطورى که آتش آهن را قویتر مى سازد، مشکلات و مصائب هم فکر انسان را در مسیر زندگى پخته تر کرده و به او درس زندگى مى آموزد.
افراد قوى و نیرومند کسانى هستند که در گهواره رنج پرورش یافته اند. آنها مى توانند در برابر طوفانهاى مصائب مقاومت نمایند. ولى کسانى که در مهد عزت و نعمت ، پرورش یافته اند با یک نسیم سرد، پژمرده مى شوند و با یک باد شدید از جاى کنده مى گردند.
مولاى متقیان على علیه السلام که به قوت بازو و عظمت روح و ثبات در برابر حوادث معروف است مى فرماید:
اگر از من بپرسند که این شجاعت جسمى و قدرت روحى شما معلول چیست ؟! در صورتى که غذاى روزانه شما نان جو و نمک و سرکه است ، من در پاسخ این دسته چنین مى گویم : درختان بیابانى که در سنگلاخها و زیر آفتاب سوزان و با صد عوامل تلخ دست بگریبانند، از درختان و گیاهانى که در لب جویبار پرورش یافته اند، محکمتر و با دوامترند.
درختان لب جویبار که در مهد نعمت و در آغوش نوازش باغبان پرورش یافته اند، با مشکلات و مصائب خوى نگرفته اند. ولى درختان بیابانى در آغوش مشکلات بزرگ شده اند؛ فرزند مصائب اند و مربى آنها بادهاى سوزان ، آفتاب داغ ، کم آبى و بى بارانى است (26)
مللى که در دامنه کوهها پرورش مى یابند، از مللى که در میان دشت و دمن و یا شهر و بخش زندگى مى کنند، قویتر و نیرومندتر هستند. دسته نخست با اینکه فاقد وسائل زندگى مى باشند بیش از دسته دوم در برابر سرما و گرما و گرفتارى مقاومت مى کنند.
انسان در پرتو مصائب قواى دماغى خود را به کار مى اندازد و نقشه ابتکار را به دست مى گیرد. در حقیقت ، مشکلات مشوق و محرک براى چاره جوئى است و تشویق و تحریک نردبان ترقى مى باشد و شخصیتهاى بزرگ علمى و صنعتى همیشه در طول زندگى با سختیها و محرومیت ها دست بگریبان بوده اند.
بدین لحاظ ناپلئون مى گفت : ((شدائد و آلام ، هوش انسان را تیزتر و محصول خیزتر مى سازد.))
گوته مى گوید:((طوفانهاى حوادث ، اخلاق و روحیات را تقویت مى کند.))
پدر و مادرانى که مراقبند آنها در کشمکش حوادث و مصائب واقع نشوند، و آنها را ((لوس )) و ((ننر)) بار مى آورند، سخت در اشتباهند. این بچه ها در طوفان حوادث بسان درخت بید در لب جویبار به هر بادى مى لرزند و در گردباد حوادث مانند پر کاهى از این سو به سو پرتاب مى شوند.
افراد بلادیده و زجر کشیده مانند صخره ها و کوههاى محکمى هستند که هیچ عاملى قدرت انفجار آن را ندارد. سیل همیشه در سرزمینهاى نرم اثر مى کند و در دل آن جاى مى گیرد. ولى در سرزمینهاى سخت و سنگلاخ ، اثر شومى از خود نمى گذارد. سیل حوادث روزگار نیز درباره افراد خشن و سخت و قوى بى اثر است ، ولى افراد ناتوان را از پاى در مى آورد.
مصائب براى انسان یک اندوخته عملى زندگى است . و در آینده وسیله ترقى و پایه تعالى او مى گردد و بر اثر تجارب زیادى که از مشکلات به دست مى آورد، همواره سختیها را به نفع خویش تمام مى کند و از آنجا که کوه مصائب را زیر پا گذارده ، در مسیر زندگى مشکلات مانع پیشرفت او نمى شود و هرگاه مصائب مانند تگرگ ببارد، آنها را با آغوش باز استقبال نموده و بر چهره آنها مى خندد.
نیچه مى گوید: ((ترا به قدرى دوست مى دارم که رنج و آشفتگى و سرشکستگى برایت آرزو مى کنم ، به تو رحم نمى کنم چون ترا دوست مى دارم میدانى چرا؟! زیرا آرزو دارم که نیروهاى خفته تو بیدار گردد تا در شدائد روزگار با روحى مسلح پایدار باشى .))
به قول ناصر خسرو:
تا نبیند رنج و سختى مرد، کى گردد تمام
اگر بگوئیم کامیابى فرزند رنج و مشقت است ، سخن به گزاف نگفته ایم . و یا اگر بگوئیم پولاد در پرتو آتش سختتر مى شود و چاقو در سایه سوهان تیزتر مى گردد، حقیقتى را بااین مثال ترسیم کرده ایم .
تا نیاید باد و باران ، گل کجا بویا شود
قهرمان ملى ایران ، نادر که در ردیف نوابغ نظامى جهان بود، رشادت و کاردانى و حماسه اش در صفحات تاریخ مضبوط است . او در سختترین شرائط، زمام کار را به دست گرفت و موقعى روى کار آمد که افغانها ملت کهن ایران را از پا در آورده و ترکان عثمانى قسمتى از خاک ایران را در شمال غربى جزء متصرفات خود قرار بودند و هلندیها و انگلیسها در جنوب ایران و خلیج فارس سلطه مطلقه پیدا کرده ، مى خواستند جنوب کشور را هند ثانى قرار دهند.
در چنین زمانى که زمامدار سابق بر اثر خوگیرى به زندگانى تواءم با ناز و نعمت و عیش و طرب ، لیاقت اداره کشور را از دست داده بود، نادر که در زیر آفتاب سوزان و روى ریگهاى گداخته بیابانها پرورش یافته و با طوفانهاى زندگى و با رزم و شمشیر زنى خو گرفته بود و جسمى پولادین و روحى آتشین داشت ، برخاست . شرائط سخت زندگى و اوضاع و احوال تحقیرآمیز آن روز ایران ، جسم و روح او را همانند جسم و روح یک ملت خمشمناک گداخته و آبدیده ساخته بود.
او بر اثر داشتن روح آتشین و اراده آهنین خود، کشور ایران را از لوث دشمن پاک ساخت و نام خود را در دفتر بزرگترین نظامیان جهان ثبت نمود.
سختیها و مشکلات شخصیت پرور است ؛ زیرا باعث مى شود که قواى دماغى انسان براى رفع موانع فعالیت نماید. دانشمندان معتقدند که بازبایها براى کودکان یک نوع تقویت دماغى است ؛ زیرا کودک در بازى به مشکلاتى برمى خورد که با نیروى فکر آنها را برطرف مى سازد لذا تا مشکلات پیش نیاید، بسیارى از قدرتها و استعدادها شکفته نمى شود. سختیها و مصائب معلمى است سختگیر، ولى میوه هاى شیرین دارد.
ماتریالیستها مى پرسند چرا خداوند رؤ وف و مهربان بشر را در آغوش بلا آفریده است ؟! و فلسفه اینهمه بلاها چیست ؟! مى پرسند چگونه این بلاها و مصائب و گرفتاریها با عدل و رحمت و راءفت خدائى ، که خداپرستان بدان معتقدند، سازگار است ؟
مادیها از یک نقطه غافلند و آن این که اینگونه بلاها و حوادث علاوه بر یک سلسله اسرار تکوینى و جهانى که علماء با سر پنجه دانش ، پرده از روى آن برداشته اند، یک فایده روانى دارند. و آن فایده در درجه اول این است که انسان تا با ناملایمات روبرو نشود، ارزش راحتى و تندرستى را نخواهد دانست ؛ و در درجه دوم براى جلوگیرى از ستم ، که بدبختانه در جامعه انسانى فراوان است ، وجود این گونه بلاها ضرورى است . بشر در زندگى توسعه طلبى خود به یک زنگ خطر و بیدار باش نیاز مبرم دارد تا از پاره اى تندرویها و ستمها دست نگهدارد وگرنه بشر خودخواه و مغرور اگر تمام مقتضیات را مطابق میل خود دید، براى کسى حق حیات قائل نمى شود لذا این آفات و بلاها زنگ قلوب را شسته و بر دلها صفا و محبت مى بخشد.
ما هیچگاه نباید چنین فکر کنیم که بدون مشکلات به بزرگترین هدف نائل مى آئیم .
گروهى از پایه گذاران علوم با مشکلات و نبودن وسائل موفقیتهائى بزرگ به دست آورده اند.
مثلا ((فرگوسن )) با یک کارد کوچک یک ساعت چوبى درست کرد. ((نیوتن )) به وسیله یک ذره بین و یک قطعه کاغذ، نور را تجزبه کرد و به اصول الوان رسید.
وقتى کارگاه ((وستون ))، عالم طبیعى ، را بررسى کردند دیدند فقط چند عدد شیشه و ساعت و چند ورق کاغذ و گرماسنج کوچکى در آنجا وجود داشت .
((فرگوسن )) شبها از شهر بیرون مى رفت و بر پشت مى خوابید و فواصل ستارگان را با یک تسبیه اندازه مى گرفت .
((وتنهوس ))، ستاره شناس معروف ، خسوف و کسوف را روى دسته خیش زراعى حساب مى نمود.
سختیها انسان را به صفات مردانگى آراسته مى سازد. در جهان زندگى ، تمام مناصب و مقامات مادى و معنوى در گرو یک سلسله مشکلاتى است که باید بر آنها پیروز گردید.
صائب تبریزى که در تک بیت سرودن ید طولائى دارد مى گوید:
مالش صیقل نشد آئینه را نقص جمال
راستى چنین است . کسانى که از آغاز زندگى همواره پیروز بوده و با مصائب روزگار دست و پنجه نرم نکرده اند، امید به بقاى پیروزى آنان است . جوانى که زندگى خود را با شکست و پیروزى آغاز کند، امید کامیابى او بیشتر است ؛ زیرا از آغاز زندگى راه مبارزه با مشکلات را آموخته است .
پشت پا هرکس خورد، در کار خود بینا شود