نکاتی از وصیتنامه آن حضرت خطاب به فرزند بزرگوارشان امام حسن را مرور میکنیم:
به وحدانیت و یگانگی خدا گواهی میدهد و اقرار میکند که محمد بنده و پیغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دین خود را بر دیگر ادیان پیروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حیات و زندگانی من از آن خداست. شریکی برای او نیست، من به این امر شدهام و از تسلیم شدگان اویم.
فرزندم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نوشته من به او رسد را به امور ذیل توصیه و سفارش میکنم:
1- تقوای الهی را هرگز از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقی بمانید.
2- همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید، و بر مبنای ایمان و خداشناسی متفق و متحد باشید و از تفرقه بپرهیزید، پیغمبر فرمود: اصلاح میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزی که دین را محو میکند، فساد و اختلاف است.
3- ارحام و خویشاوندان را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان میکند.
4- خدا را! خدا را! درباره یتیمان، مبادا گرسنه و بی سرپرست بمانند.
5- خدا را! خدا را! درباره همسایگان، پیغمبر آن قدر سفارش همسایگان را فرمود که ما گمان کردیم میخواهند آنها را در ارث شریک کند.
6- خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا دیگران در عمل کردن، بر شما پیشی گیرند.
7- خدا را! خدا را! درباره نماز؛ نماز پایه دین شماست.
8- خدا را! خدا را! درباره کعبه، خانه خدا، مبادا حج تعطیل شود که اگر حج متروک بماند، مهلت داده نخواهد شد و دیگران شما را طعمه خود خواهند کرد.
9- خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در این راه مضایقه نکنید.
10- خدا را! خدا را! درباره زکات؛ زکات آتش خشم الهی را خاموش میکند.
11- خدا را! خدا را! درباره ذریه پیغمبرتان، مبادا مورد ستم قرار گیرند.
12- خدا را! خدا را! درباره صحابه و یاران پیغمبر، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره آنها سفارش کرده است.
13- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهیدستان، آنها را در زندگی شریک خود سازید.
14- خدا را! خدا را! درباه بردگان، که آخرین سفارش پیغمبر درباره اینها بود.
15- در انجام کاری که رضای خدا در آن است بکوشید و به سخن مردم (در صورتی که مخالف آن هستند) ترتیب اثر ندهید.
16- با مردم به خوشی و نیکی رفتار کنید چنانکه قرآن دستور داده است.
17- امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعای آنها برآورده نخواهد شد.
18- بر شما باد که بر روابط دوستانه ما بین خویش بیفزایید، به یکدیگر نیکی کنید، از کنارهگیری و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
19- کارهای خیر را به مدد یکدیگر و به اتفاق هم انجام دهید، از همکاری در مورد گناهان و چیزهایی که موجب کدورت و دشمنی میشود، بپرهیزید.
20- از خدا بترسید که جزا و کیفر خدا شدید است.
خداوند همه شما را در کنف حمایت خود محفوظ بدارد و به امت پیغمبر توفیق دهد که احترام شما (اهل بیت) و احترام پیغمبر خود را پاس بدارند. همه شما را به خدا میسپارم . سلام و دورد حق بر همه شما …
پینوشتها:
مقاتل الطالبین، صص 44 – 28،
ابن اثیر، ج 3، صص 197 – 194،
مروج الذهب، ج 2، صص 44 –40
از بهائیان پرسیدیم: هر پیامبری، گواهی و وعده پیامبر پیشین را دارد، کدامیک از پیامبران الاهی به پیدایش پیامبرنمای شما وعده داده است؟
آنان در پاسخ گفتند: (عین عبارت بهائیان بدون هیچ دخل و تصرفی منتقل شده است)
هر پیامبر قبل به ظهور بعد از خود خبر داده است. منتهی این اخبار در حد اشارات ظریف است و همین امر موجب شده که بسیاری از یهودیان همچنان در دین خود باقی بمانند و به ظهور حضرت عیسی ایمان نیاورند و یا میلیاردها مسیحی که همچنان منتظر ظهور بعدی اند و به حضرت محمّد اقبال ننموده اند. به عبارت دیگر، اگر این اخبار واضح و روشن می بود؛ اکنون فی المثل می بایست بیشتری از مسیحیان به اسلام ایمان آورده باشند.چنان که بخوبی می دانید که در قرآن کریم اشاره آشکاری به اسم و رسم و محل ظهور حضرت قائم، موجود نیست.
با این وصف در کتب مقدّسه قبل،اشارات و بشاراتی موجود است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
در کتاب دینکرد (از کتب معروف زرتشتیان) صفحه 185 آمده است:” چون هزار و دویست و اند سال از تازی آئین بگذرد، هوشیدر ماه به پیغمبری برانگیخته شود.”
همانطور که معلوم است؛ مقصود از آئین تازی، دیانت مقدس اسلام است و ظهور حضرت باب، 1260 سال پس از هجرت پیغمبر واقع شده است. ضمنا “هوشیدر” به معنای “در ِهوش” است که در واقع معادل عربی آن “باب ِ علم ” می باشد.
و در کتاب دبستان المذاهب(از دیگر کتب زرتشتیان) روایت کنند که حضرت زردشت فرمود: “پس از غلبه تازیان و پریشانی بهدینان ، خداوند در ایران بزرگی را از نژاد کیان بر انگیزد تا جهان را از خاور تا باختر به یزدان پرستی گرد آورد.”
مقصود از غلبه تازیان، حمله اعراب به ایران و تسلط ایشان بر این سرزمین است. “بزرگی از نژاد کیان” به تعبیر بهائیان، حضرت بهاءالله است که نسبت خانوادگی ایشان به پادشاهان ساسانی می رسد.
در پاسخ این جواب بهائیان که خود را مفتخر به وعده پیامبر زرتشتیان می دانند باید بگویم:
1. منابعی که شما به آنها استناد کرده اید و شاهد برای مدعای خود آورده اید از نظر سندی ثابت شده نیست و به قول معروف «اول اثبات برادری کنید بعد ادعای ارث کنید» اول ثابت کنید که این کتابها مورد تأیید است بعد به آنها استناد کنید.
2. درمورد هوشیدر ادعایی شده که معلوم می شود به منابع بی سندی هم که معرفی شده اصلا مراجعه نشده زیرا طبق آموزه های زرتشتیان، هوشیدر اولین منجی زرتشتیان است نه پیامبر و دیگر اینکه اگر به کتب تاریخی مراجعه کنید می بینید که یکی از علل پذیرش اسلام توسط ایرانیان این بود که پیامبر مسلمانان را منجی خود می دانستند از اینرو در مقابل آموزه های اسلام سر تعظیم فرود آوردند.
3.بر فرض اینکه قبول کنیم هوشیدر یعنی «درهوش»که در واقع معادل عربی آن «باب علم » میشود و تطبیق می دهید به در علم بودن بهاء الله این ادعایی است که بهاءالله دارد و خود را باب علم می داند اما در طول تاریخ هم آیا به غیر از حضرت علی (علیه السلام) کس دیگری هم به این صفت «باب علم» متصف شده است ؟ درحالیکه طبق حدیث منقول از پیامبر اسلام که فرمودند: «انا مدینه العلم وعلی بابها»؛ تنها کسی که شامل این حدیث می شود و باب علم بودن در مورد او صدق می کند، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است.
هر قدر مرحوم امیرکبیر با باب و بهاء به شدت برخورد می کرد، میرزا آقا خان نوری (رقیب و عامل قتل امیر) روابط صمیمی و همکاری سری با حسین علی بهاء داشت. برای اطلاع بیشتر، نخست به اخلاق و رفتار آقاخان و سپس به روابطش با حسین علی بهاء می پردازیم:
1. فساد سیاسی
مورخان نوعاً میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله (1281ـ1222ق) را فردی «انگلوفیل و تحتالحمایه انگلیس» میشمارند و بر تباهی اخلاق و اعمال او، بویژه نقشش در فرایند عزل و قتل امیرکبیر اتفاق دارند. سخن را از وابستگی او به بیگانگان آغاز میکنیم:
به نوشته دکتر منصوره اتحادیه: میرزا آقاخان «قبل از صدارت رسماً تحتالحمایه دولت انگلیس بود».1 دیگران همچون عباس اقبال، فریدون آدمیت و عبدالرضا هوشنگ مهدوی نیز بر همین باورند 2 و اسناد و منابع خارجی هم به این نکته صراحت دارند. مری شیل، همسر کلنل شیل (سفیر انگلیس در زمان امیر) با اشاره به نکته فوق مینویسد: پس از عزل امیر، و تـصـمـیم ناصرالدین شاه به واگذاری صدارت به میرزا آقاخان، شاه سه روز آقاخان را در کاخ سلطنتی زندانی کرد و از وی خواست که یکی از دو راه را انتخاب کند: «قبول صدراعظمی شاهنشاه و یا ادامه دادن به نوکری سفیر انگلیس» . وی نیز برای «تعیین تکلیف خود و رهایی از محبس… پیغامی به سفارت انگلیس» فرستاد «تا بداند که صلاح کارش چیست؟ جواب سفارت این بود: مسلماً قرار داشتن در تحت حمایت انگلیس از تاج کیانی هم برتر است، ولی چون میرزا آقاخان جهت صدراعظمی ایران برگزیده شده بهتر است خودش در این باره تصمیم بگیرد، و به این ترتیب نظر شاه تأمین شد و صدراعظم با دست کشیدن از تحت الحمایگی انگلستان» صدارت را از آن خود ساخت.3
کلنل شیل نیز پس از آن ماجرا در نامه 18 نوامبر 1851 به پالمرستون وزیر خارجه انگلیس نوشت: «از آنجا که الغای تحتالحمایگی به زور از اعتمادالدوله [میرزا آقاخان] گرفته شده، نمیدانم آن را معتبر بدانم یا اینکه اگر روزی اعتمادالدوله را دستگیر و یا تبعید کردند، میتوانم به پشتیبانی او به عنوان عنصر تحتالحمایه انگلیس دخالت کنم؟ البته در هر حال اگر به سفارتخانه روی آورد پناهش خواهم داد» .4
حقوق بگیری از سفارت، اتهام دیگر آقا خان است.5 پس از عزل او، سفیر ایران در دربار تزار طی گفتگو با وزیر خارجه روسیه خاطرنشان ساخت که: میرزا آقاخان «از بدو امر… بستگی به دولت انگلیس داشت و… اعتقاد بعضی» این بود «که از دولت انگلیس، موظف هم بوده» است. وزیر خارجه روسیه نیز سخنان وزیر مختار ایران را «تصدیق» کرد.6 او کراراً برای حل مشکلات و پیشبرد اهداف خود به سفارت انگلیس ملتجی شده است.7
گروهی از مطلعین، نوری را در مقدمات ایجاد «فراموشخانه فراماسونری» توسط ملکم خان ارمنی در ایران، دخیل و مؤثر میشمرند 8 و بعضی از نویسندگان پا فراتر نهاده و (همچون سعید نفیسی) آقاخان را عضو فراموشخانه ملکم و حتی (همچون خان ملک ساسانی) عضو گراند لژ انگلیس میدانند.9
با چنین خصوصیاتی، میرزا آقاخان (در حیات سیاسی خود) راهی جز رعایت دستورات لندن نداشت. آدمیت از وی به عنوان «صدراعظم بیگانه پرست» یاد میکند 10 که «یکسره تسلیم سفارت انگلیس بود» .11 دیگران نیز وی را «همواره زیر چتر حمایت بریتانیا» 12 و «صورتاً و معناً از کارکنان انگلیس» دانستهاند.13 آقاخان حتی اسرار محرمانه ایران را به انگلیسیها لو میداد.14 آدمیت مینویسد: «در گزارشهای وزیر مختار انگلیس بارها میخوانیم که میرزا آقاخان اسرار سیاسی دولت را در امور داخلی و همچنین گفتگوهای امیر [کبیر] را با سفارتخانههای خارجی، به طور «محرمانه» به سفارت انگلیس در تهران خبر میداده است.15
جالب است که میرزا آقاخان، در اواخر دوران صدارت (که اوضاع را برای بقایش مساعد نمیدید) به روسها نزدیک شد16 و به همین دلیل هم پس از عزل وی توسط ناصرالدین شاه، تزار از شاه ایران مصراً درخواست کرد که جان او محفوظ مانده و خونش ریخته نشود!17
2. فساد اخلاقی
آقاخان، افزون بر فساد سیاسی، تباهی اخلاقی نیز داشت. خودنمایی و تکبر نسبت به مردم و در عین حال چاپلوسی در برابر شاه، همراه با هرهری مسلکی، پولپرستی، خودفروشی و نیرنگ، از سیئاتی است که مورخان ایرانی در کارنامهاش نوشتهاند.18 کلنل شیل، در نامه به پالمرستون راجع به او مینویسد: «دامنش ملوث به پول پرستی است و مطلقاً در قید آن نیست که از چه راهی به دست میآورد» .19 در نامه دیگر نیز میگوید: «از آنجا که میرزا آقاخان آدم ناقلا و نیرنگسازی است» امیرکبیر «از او بدش میآید. بعلاوه مردی است به نهایت خودفروش» .20 آقاخان، خود، فاسد بود و متأسفانه رفتارش بر شاه جوان نیز تأثیر سوء مینهاد.21
او به دلیل سوء سیاستهایش ـ بر خلاف امیرکبیر ـ بـین مردم محبوبیتی نداشت، بلکه خود و حتی بستگانش مورد نفرت مردم قرار داشتند22 و فیالمثل تجار کشور در جریان درگیری ایران و انگلیس در زمان صدارتش، از کمک به دولت سرباز زدند.23 بیجهت نیست که برخی از رنود، به عنوان ماده تاریخ مرگ او (1281ق) تعبیر «عثمان ثانی» را ساختند.24 شاه نیز به وی بیاعتماد بود و لذا، چنانکه گذشت، در آستانه صدارت از وی تعهد گرفت که به دولت ایران خیانت نکند.25
دشمنی با امیرکبیر، و توطئه بر ضد وی تا مرحله عزل و قتل او 26، بیکفایتی و تعلل در دفاع از مرزها و مصالح ایران در جریان درگیری انگلیسیها با ایران بر سر هرات و افغانستان (که به تجزیه هرات از کشورمان انجامید)27 و نیز اخلال در کار دارالفنون28، خبطها و خیانتهایی است که کارنامه سیاسی آقاخان را سیاه کرده است. در ماجرای درگیری نظامی ایران و انگلیس بر سر هرات، نامهای محرمانه به سفیر انگلیس نوشت و در آن، ضمن بری شمردن ذمهاش از جنگ با انگلیس، شاه را عامل کشاکش با بریتانیا خواند و برای خود «کما فیالسابق بستگی به دولت انگلیس را طالب» شده و وعده داد که کلاً بر وفق «منظورات آن دولت» اقدام خواهد کرد. این نامه به دست شاه افتاد و میرزا سعید خان انصاری (دستیار امیرکبیر، و وزیر خارجه ایران پس از قتل آن بزرگمرد) پس از عزل آقاخان، برای منصرف ساختن روسها از حمایت او، آن را به روسها نشان داد.29
این بود منش و روش میرزا آقاخان؛ ناراست مردی که تاریخ، قضاوتی سخت منفی نسبت به او دارد و به قول برخی مورخان، که پروندهاش را نیک بررسیدهاند: «دزدترین دزدان، رسواترین رسوایان، و خائنترین خائنان» ادوار تاریخ ماقبل معاصر ایران است.30
اینک که با ماهیت و مواضع میرزا آقاخان آشنا شدبم نوبت آن است که روابط و مناسبات او با حسینعلی بهاء را بررسی کنیم:
3. میرزا آقاخان و حسینعلی بهاء
سابقه روابط بهاء و میرزا آقاخان، به دوران پدرشان: میرزا عباس نوری (پدر بهاء) و میرزا اسدالله خان نوری (پدر آقاخان) میرسد و میرزا عباس اساساً ترقی سیاسیش را در پایتخت با نویسندگی در دفتر لشکر (اداره حسابداری وزارت جنگ) آغاز کرد که ریاست آن با پدر آقاخان بود.31
به گفته منابع بهائی: زمانی که آقاخان توسط میرزا آقاسی تنبیه بدنی و جریمه مالی شد و به کاشان تبعید گردید، آقاخان توان پرداخت وجه را نداشت و بهاء به کمک او آمد و پول لازم را برای او تهیه کرد و در طول تبعید نیز به وی کمک مالی داد.32 چنانکه قبلاً گذشت، جرم آقاخان در آن واقعه، از جمله، داشتن ارتباط با سفارت انگلیس بود 33 و حتی آقاخان کوشیده بود «سفیر انگلیس را حامی خود» قراردهد که البته شاه نپذیرفته بود.34
نوری، طبق نوشته مطالع الانوار، با نظر امیرکبیر مبنی بر خشکاندن ریشه غائله بابیان به وسیله اعدام باب، مخالف بود. علاوه بر این، امیر، پیرو کشف برخی از توطئههای بابیان بر ضد او و دولت در تهران، بهاء را در 1267ق به عراق تبعید کرد، اما پس از برکناری وی، میرزا آقاخان رسماً از بهاء دعوت کرد به تهران برگردد و پس از بازگشت نیز او را توسط برادرش (جعفرقلی خان) یک ماه تمام در منزل برادر، مورد پذیرایی گرم قرار داد.35 سپس هم بهاء را به ده افجه انتقال داد که از مستملکات خود آقاخان بود.36
به نوشته عباس امانت (مورخ بهائیتبار):بهاء «که همولایتی صدراعظم بود، از دیرباز با نوری و خانوادهاش آشنایی داشت. امیر کبیر در 1267 هـ . ق وی را به عتبات تبعید کرده بود. او پس از بازگشت از این سفر ماهها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوء قصد در خانه جعفر قلی خان، یکی از برادران میرزا آقاخان نوری، در شمیران به سر میبرد…» .37 ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائی، نیز مینویسد: آقاخان «در وقت ورود» بهاء از عراق «به طهران…، برادرش جعفرقلی خان را مأمور میهمان داری و پذیرایی از حضرت بهاءالله نمود. او در افجه در باغ شخصی خودش وسائل پذیرایی فراهم ساخت و ایشان به باغ تشریف بردند» و سران بابیه به دیدار او میرفتند.38
از نامه سلیمان خان تبریزی (از عناصر مهم بابیه) پس از تبعید امیرکبیر به کاشان خطاب به سید جواد کربلایی (از بزرگان بابیه) برمیآید که بابیان به حکومت میرزا آقاخان خوشبین بودند و صدارتش را مایه پـیـشـرفـت کـارشـان مـیشـمـردنـد. سـلـیـمان خان مینویسد: «امیرنظام بحمدالله تمام شد، معزول ابدی گردید. الان در باغ فین کاشان محبوس است. میرزا آقا خان اعتمادالدوله وزیر و صدراعظم گردید. ان شاءالله امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ایشان [حسینعلی نوری] باید خیلی زود تشریف فرما شوند که وجود مبارک ایشان مثمر ثمر است» .39
مطالع الانوار، از منابع مهم بهائی، مینویسد: آقا خان «برای حفظ مقام خویش در اول میخواست میانه اصحاب باب و دولت، صلح و آشتی برقرار سازد ولکن واقعه تیراندازی به [ناصرالدین] شاه مانع مقصود او شد…» . 40 حتی پس از ترور نافرجام شاه توسط بابیان و تعقیب سخت آن جماعت از سوی دربار، میرزا آقا خان در صدد مخفی کردن بهاء (که متهم به همدستی با ترویستها بود) برآمد 41، که البته خود بهاء، با احساس خطر شدید، پیشنهاد آقا خان را نپذیرفت و «شتابزده» خود را به خانه شوهر خواهرش: میرزا مجید آهی، رساند که منشی سفارت روسیه بود و در زرگنده (محل ییلاقی سفارت روس) و در مجاورت خانه سفیر روس (پرنس دالگوروکی) مینشست و پس از آن نیز شخص سفیر، به شرحی که در متون معتبر بهائیت آمده، بهاء را تحت حمایت آشکار و پیگیر خود گرفت و با سرسختی تمام، موجبات رهاییش از حبس و قتل، و خروج بیخطرش از ایران را فراهم ساخت. (ایام: در مقاله «حسینعلی بهاء؛ پیوند دیرپا با روس تزاری» مفصلاً به این مطلب پرداخته شده است).
پس از دستگیری بابیان به جرم قتل شاه نیز، زمانی که بهاء (علی رغم پناهندگی به خانه امن فامیلش: منشی سفیر روسیه) توسط میرزا علی خان حاجبالدوله (فراشباشی دربار) دستگیر و حبس شد، میرزا آقاخان، بابت این عمل شدیداً نسبت به حاجبالدوله «عداوت» نشان داد و حتی، به نشانه اعتراض، در مقام استعفای از صدارت برآمد، که البته شاه، از حاجب الدوله حمایت کرد و استعفای وزیر را نپذیرفت.42
این سوابق، سبب شده است که منابع بهائی، نسبت به میرزا آقاخان نوری (با همه منفوری او نزد ملت ایران) لحنی جانبدارانه اتخاذ کنند و اقدامات او زمان صدارت در حمایت از بهاء را با آب و تاب گزارش کنند.43
پینوشتها:
1-گوشههایی از روابط خارجی ایران (1280ـ1200ق)، منصوره اتحادیه، ص 285
2. میرزا تقی خان امیرکبیر، عباس اقبال، ص 19
3. امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، صص 701 ـ 699؛ «میرزا آقاخان تبعه انگلیس بود یا تحت الحمایه؟» ، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش 81-82، ص 125.3. خاطرات لیدی شیل، ترجمه دکتر ابوترابیان، ص 223
4. امیرکبیر و ایران، ص 700
5. میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 318
6. یکصد سند تاریخی دوران قاجاریه، ابراهیم صفایی، ص 65
7. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، خان ملک ساسانی، 1/14 ـ 15؛ مجله محیط، سال 1، ش 2، مهر 1321ش، ص 55، به نقل از: مقاله کنت دوگوبینو، مندرج در: مجله پاریس، سال 40، ش 4، فویه 1933؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86
8. ر.ک، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، فریدون آدمیت و…، ص 65
9. ر.ک، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، 1/522 ـ 522،
10. امیرکبیر و ایران، ص 648
11. همان، ص 642
12. آدمها و آیینها در ایران…، کارلاسرنا، ترجمه علی اصغر سعیدی، ص 99
13. گزارش ایران…، مخبرالسلطنه، ص 83 و نیز ص 74
14. امیرکبیر و ایران، ص 699
15. همان، ص 196، به نقل از: تلگراف شیل به پالمرستون، 21 ژوئن 1850 و 4 اوت 1851
16. ر.ک، یکصد سند تاریخی، ص 69.
17. همان، ص 66.
18. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/17، 22ـ21 و 45؛ خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، ص 79؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 4/364 و 368
19. امیرکبیر و ایران، ص 698
20. همان، ص 698
21. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/117
22. ر.ک، گوشههایی از روابط خارجی ایران…، ص 283؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86 و 89
23. سه سال در ایران، فوریه، ص 56 ـ 57
24. یغما، سال 14، ش 5، مرداد 1340ش، یادداشتهای فرهاد میرزا
25. اسناد و نامههای امیرکبیر، تدوین سید علی آل داود، ص 220
26. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/3 ـ 5 و 43ـ42؛ امیر کبیر و ایران، ص 704، 725، 736، 744 و…؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86 ؛ رجال دوره قاجار، حسین سعادت نوری، ص 20
27. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/32 ـ 29. و نیز: امیر کبیر و ایران، صص 640 ـ 648 ؛ شرح زندگانی من، مستوفی، 1/81 ـ 84؛ یکصد سند تاریخی، ص 67 ؛ رجال دوره قاجار، صص 139ـ 138؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، رائین، صص271 ـ 275؛ گوشههایی از ورابط خارجی ایران…، ص 280 و282
28. میرزا تقی خان امیر کبیر، عباس اقبال، صص484 ـ 485
29. یکصد سند تاریخی، ص 68
30. امیرکبیر و ایران، ص 759
31. شرح حال رجال ایران، 6 /127
32. بهاء الله شمس حقیقت، ح.م. بالیوزی، ترجمه مینو ثابت، ص 129
33. سیاستگران دوره قاجار، 1/ 14 ـ 15
34. خلسه، ص 86، از زبان خود میرزا آقاخان در محاکمهای خیالی.
35. مطالع الانوار … ، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 134 بدیع، ص 590
36. همان، ص 591
37. قبله عالم، عباس امانت، ص 288. نیز ر.ک، توضیحات و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی در کتاب فتنه باب، صص 201 ـ 200
38. عهد اعلی…، ص 493
39. همان، ص 493
40. مطالع الانوار، ص 598
41. ر.ک، همان، صص 592 -593
42. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 957، یادداشت 16 ذیقعده 1311ق
43. برای نمونه ر.ک، مطالع الانوار، ص 506 و بعد.
«مهدی» اسم مفعول و به معنای هدایت شده است. مهدویّت نیز از همین ریشه است. مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف مشهورترین نام آن حضرت نزد شیعه و سنّی است، البته گاهی نیز در معنای فاعلی به معنای «هدایت کننده» به کار می رود.
نکته جالب توجه اینکه لقب «مهدی»، بیشتر درباره آن حضرت بعد از ظهور و قیام و لقب قائم بیشتر درباره آن حضرت قبل از ظهور و قیام استفاده می شود. لقب مهدی اگرچه اختصاص به آخرین امام ندارد و بقیه ائمه علیهم السلام نیز مهدی هستند؛ ولی تنها از آخرین پیشوا به عنوان «مهدی» یاد شده است. این لقب از همان ابتدای شکل گیری بحث «مهدویّت» بر زبان معصومین علیهم السلام رایج بوده و در روایات فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این لقب به چشم می خورد. بنابراین در کتاب های اهل سنّت نیز فراوان این لقب آمده است.
در ادیان الاهی، همواره انتظار ویرانگر، فلج کننده و باز دارنده -که در واقع نوعی «اباحی گری» است- مورد مذمت و سرزنش قرار گرفته است.
این نوع انتظار حاصل برداشتِ قشریِ مردم، از مهدویّت و قیام و انقلاب مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف است که صرفاً ماهیت آن را انفجاری می دانند که فقط و فقط از گسترش و اشاعه و رواج ظلم ها، تبعیض ها، اختناق ها، حق کشی ها و تباهی ها ناشی می شود. نوعی سامان یافتن است که معلول پریشان شدن است. آن گاه که حق و حقیقت طرفداری نداشته باشد، باطل، یکّه تازِ میدان گردد و جز نیروی باطل نیرویی حکومت نکند و فرد صالحی در جهان یافت نشود؛ این انفجار رخ می دهد و دست غیب برای نجات حقیقت – نه اهل حقیقت زیرا حقیقت طرفداری ندارد – از آستین بیرون می آید.
بنابراین هر اصلاحی محکوم است، زیرا هر اصلاح یک نقطه روشن است و تا در صحنه اجتماع، نقطه روشنی هست دست غیب ظاهر نمی شود! بر عکس، هر گناه، فساد، ظلم، تبعیض، حق کشی و هر پلیدی به حکم اینکه مقدمه صلاح کلی است و انفجار را قریب الوقوع می کند، روا است؛ پس بهترین کمک به تسریع در ظهور و بهترین شکل انتظار، ترویج و اشاعه فساد است! این نوع برداشت از ظهور و قیام مهدی موعودعلیه السلام و این نوع انتظار فرج – که منجر به نوعی تعطیل در حدود و مقررات اسلامی می شود و نوعی «اباحی گری» باید شمرده شود – به هیچ وجه با موازین اسلامی و قرآنی وفق نمی دهد.
بر این اساس نکته مهم و اساسی این است که منتظر واقعی، برای چنان برنامه مهمی، هرگز نمی تواند نقش تماشاچی را داشته باشد؛ بلکه باید از هم اکنون حتماً در صف انقلابیون قرار گیرد؛ چرا که ایمان به نتایج و عاقبت این تحوّل بزرگ، هرگز به او اجازه نمی دهد که در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نیز محتاج به داشتن «اعمال پاک» و «روحی پاکتر» و برخورداری از «شهامت» و «آگاهی» کافی است.
نخستین کسی که مهدی موعود معرّفی شد، «محمّد بن حنفیّه» فرزند امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) بود.
بعد از شهادت حضرت سیّد الشّهداء، فرقه ای «محمّد بن حنفیّه» را قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و وصیّ علی بن ابیطالب (علیه السّلام) معرفی کردند و گفتند هر کس با ایشان مخالفت کند، کافر و مشرک است؛ همچنین معتقد بودند که او پس از کشته شدن امام حسین (علیه السّلام) مختار را والی عراقین، کوفه و بصره کرد و دستور پیگیری خون امام حسین (علیه السّلام) و یافتن و کشتن قاتلین شهدای کربلا را صادر کرد. این فرقه، این تفکر را هم «مختاریّه» نامیدند، هم «کیسانیّه».
عاقبت «محمّد بن حنفیّه» در محرّم سال 81 هجری در مدینه وفات یافت. پس از مرگ او اصحابش سه فرقه شدند و هر کدام ایده ای جداگانه داشتند: فرقه ای می گفتند که وی، مهدی موعود (عج) بوده و نمرده است و به زودی رجعت می کند. دسته ای دیگر قائل به الوهیّت او شده و اینکه وی زنده و در کوه رضوی مقیم است. فرقه ای دیگر قائل به مرگ او شد و پسرش «ابو هاشم بن محمّد» را مهدی موعود می دانند و با او بیعت کردند که این فرقه را «هاشمیّه» نامیده اند.
یکی از ترفندهای تبلیغاتی وهابیت درباره پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام این است که ابتدا یک تهمت را به شکلهای گوناگون و از راههای مختلف به شیعیان نسبت میدهند و آنگاه درباره اینکه چرا شیعیان دارای فلان باور هستند، به بحث و گفتوگو مینشینند و کارشناس دعوت میکنند! یکی از این ترفندهای تبلیغاتی، ترویج این نکته است که شیعیان درباره مقام ائمه غلو میکنند! آنها البته در تعریف غلو هم گاهی دچار اشتباه میشوند و به عنوان مثال اتصاف اهل بیت به علم غیب را نوعی غلو میدانند.
برای پاسخ به این ادعا باید گفت:
1- شیعیان، غلوکنندگان و کسانی که غیر خدا را- هر که باشد- به حدّ خدایی میرسانند، کافر دانسته و مسلمان نمیدانند تا چه رسد که او را شیعه و پیرو اهل بیت (علیهم السلام)، بخوانند. چگونه ممکن است متمسکین به ثقلین، امری که خلاف عقل و قرآن و سنّت است را باور داشته باشند.
الف) قرآن میفرماید:
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ) (مائده: 17)
به تحقیق کافر شدند کسانی که گفتند خداوند همان مسیح پسر مریم است.
ب) امیرمؤمنان (ع) میفرماید: «خدایا من از غلات (غلو کنندگان)، تبرّی میجویم، همانگونه که عیسی بن مریم از نصارا، تبرّی جست. خدایا آنها را تا ابد، خوار و ذلیل کن و هیچیک از آنها را یاری مکن1”.
امام صادق (ع) نیز در این مورد فرمود: «بر جوانان خود از خطر غلات بترسید که مبادا آنان را تباه سازند. زیرا غلات بدترین خلق خدایند. عظمت خدا را کوچک دانسته و برای بندگان خدا قائل به ربوبیّت هستند2”.
ج) شیخ صدوق میفرماید: «اعتقاد ما در مورد غلات و مفوّضه آن است که اینان کافران به خداوند میباشند3”.
شیخ مفید نیز میفرماید: «غلات گروهی از متظاهران به دین اسلامند که امیرمؤمنان (ع) و امامان از ذریّه او را به الوهیت و پیامبری نسبت دادهاند. آنان گمراه و کافرند و امیرمؤمنان (ع) به قتل آنها فرمان داده است. ائمه دیگر نیز، آنها را کافر و خارج از اسلام دانستهاند5”.
2- آیا خبر داشتن از غیب و اشراف بر احوال انسانها مطلقاً به مفهوم غلوّ و خدا دانستن شخص عالم به غیب است؟ در این صورت قرآن افراد زیادی را شریک خداوند قرار داده است.
الف) قرآن از قول حضرت عیسی (ع) میفرماید:
(وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ) (آل عمران: 49)
من به شما خبر میدهم درباره آنچه میخورید و آنچه در خانههایتان ذخیره میکنید.
آیا این خبر دادن از غیب نیست؟ آیا از نظر قرآن حضرت عیسی (ع)، خدا است؟! در آیه دیگری، به پیامبر (ص) میفرماید: (ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ)، (آل عمران: 44) آیا پیامبر (ص) که از غیب خبر داشت، خدا بود؟ حال اگر پیامبر (ص) این اخبار غیبی را در اختیار دیگران قرار دهد، این، غلوّ و نسبت دادن اوصاف خداوند برای مخلوق است؟!
حقیقت این است که وهابیون، نمیتوانند فرق بین علم ذاتی و بیحدّ که از اوصاف خاصّ خدا است و علم ایتایی و لدنی و محدود که خداوند به برخی بندگان خاص خود عطا میکند را بفهمند.
در آیه دیگری میفرماید:(عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ…) (جن: 26 27)
دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد مگر پیامبری را که از او خشنود باشد.
ب) در متون معتبر اهل سنت، خبرهای غیبی فراوانی از قول پیامبر (ص) نقل شده است. از جمله، درباره اوضاع امّت در آخرالزّمان، شهادت امام حسین (ع) در کربلا و درباره حضرت مهدی (عج)، که ذکر آنها باعث تطویل کلام میشود. دراین زمینه، فقط به یک حدیث بسنده میکنیم:
مسلم و احمد بن حنبل از حذیفه نقل کردهاند که: «پیامبر (ص) به من علم گذشته و آینده تا روز قیامت را آموخت5”.
آیا خبر داشتن حذیفه از علم غیب غلو نیست و خبر داشتن اهل بیت (علیهم السلام) غلو است؟!
پانوشت:
1- بحارالانوار، ج 25، ص 265
2 – محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الاعتقادات، ص 71؛ به نقل از شیعه شناسی، ج 1، ص 557
3 – پیشین، ص 286
4- محمد بن نعمان (شیخ مفید)، تصحیح الاعتقاد، ص 109، به نقل از شیعه شناسی، ص 558.
5- صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر، ج 8، ص 173؛ مسند احمد، ج 5، ص 388؛ المستدرک، بیروت، دارالمعرفه، 1406، ج 5، ص 471
اندیشمندان درباره خاستگاه پیدایش تشیع، دیدگاه های گوناگونی دارد که می توان آنها را به دو دسته کلی قسمت کرد:
الف نویسندگان و پژوهش گرانى که مى گویند تشیع پس از رحلت پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله و سلم) ایجاد شده است. اینان خود چند دسته اند:
1. گروهى مى گویند تشیع در روز سقیفه پدید آمده است، همان روزى که گروهى از بزرگان صحابه با صراحت گفتند: على (علیه السلام) اولى به امامت و خلافت است.1
2. دسته دوم، پیدایش شیعه را به اواخر خلافت عثمان مربوط مى دانند و انتشار آراى عبدالله بن سبأ در این زمان را به پیدایش تشیع ربط مى دهند.2
3. گروه دیگرى معتقدند شیعه در روز فتنه الدار (روز قتل خلیفه سوم) پدید آمده است. پس از این روز، پیروان على(علیه السلام) که همان شیعیان بودند، در مقابل خون خواهان عثمان(عثمانیان)قرار گرفتند. ابن ندیم مى نویسد:» وقتى طلحه و زبیر با على (علیه السلام)مخالفت کردند و جز به خون خواهى عثمان به چیزى دیگر قانع نشدند، على خواست با آن ها بجنگد تا سر به فرمان حق نهند. آن روز، کسانى را که از او پیروى کردند، به نام شیعه خواندند و او خود نیز به آن ها مى گفت: شیعیان من.»3 ابن عبد ربه اندلسى نیز مى گوید: «شیعیان کسانى هستند که على را بر عثمان برتری دادند».4
4. دسته چهارم معتقدند که تشیع پس از ماجراى حکمیت تا شهادت على (علیه السلام) به وجود آمده است.5
5. دسته پنجم نیز آغاز تشیع را از زمان واقعه کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام) می دانند.6
ب در مقابل این ها، پژوهش گرانى معتقدند که تشیع در عصر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ریشه دارد. از میان دانشمندان شیعه، مرحوم کاشف الغطا،7 شیخ محمدحسین مظفر،8 محمدحسین زین عاملى9 و از میان علماى اهل سنت، محمد کرد على مى گویند: شمارى از صحابه در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله)به شیعه على معروف10 بودند.
با توجه به این نظرها مى توان گفت ایام سقیفه، اواخر خلافت عثمان، جنگ جمل، حکمیت و حادثه کربلا از دوره هاى اثر گذار بر تاریخ تشیع است. افزون بر آن، وجود شخصى به نام عبدالله بن سبا مورد تردید است. با همه این ها پیدایش تشیع در یکى از این دوره ها درست به نظر نمى رسد. بررسى احادیث نبوى نشان مى دهد که واژه شیعه پیش از همه از زبان رسول خدا، محمد مصطفى(صلى الله علیه و آله) در احادیث متعددى براى نامیدن دوستداران على(علیه السلام) به کار رفته است. اینک به این موارد اشاره مى کنیم که همه آن ها در منابع اهل سنت آمده است.
مسعودى نوشته است: عباس بن عبدالمطلب مى گوید: «روزى نزد رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بودیم که ناگهان على بن ابى طالب وارد شد. همین که چشم پیامبر امین (صلى الله علیه و آله) به على (علیه السلام) افتاد، چهره اش شکفت. عرض کردم: یا رسول الله! شما به خاطر دیدن این پسر چهره تان باز شد! فرمود: عمو، به خدا سوگند! خداوند او را بیش از من دوست دارد. هیچ پیامبرى نیست مگر این که اولادش از صلب خود اوست، ولى اولاد من پس از من، از نسل على هستند. در روز قیامت، مردم را به نام خود و نام مادرشان بخوانند براى این که خداوند پرده پوشى مى کند جز على و شیعیانش که آنان را به نام خود و نام پدران شان صدا مى زنند».11
حضرت محمد مصطفی (صلى الله علیه و آله) به امیر مؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «خدا گناهان شیعیان و دوستداران شیعیان تو را بخشیده است».12 هم چنین پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرموده است: «تو و شیعیانت در حوض کوثر بر من وارد مى شوید. از آن سیراب خواهید شد و صورت تان سفید است و دشمنان تو تشنه و در غل و زنجیر بر من وارد مى شوند.» پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله)در حدیثى طولانى درباره فضایل على (علیه السلام) به دخترش فاطمه (علیها السلام)مى فرماید: «یا فاطمه! على و شیعیان او رستگاران فردا هستند».13 هم چنین پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله)فرمود: «یا على ! خدا، گناهان تو، خاندانت و شیعیان و دوستداران شیعیانت را بخشیده است…».14
حتى گفتنى است روایاتى نیز از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) درباره بعضى شیعیان از زبان مخالفان شیعه نقل شده است. براى نمونه، عایشه درباره حجر بن عدى نقل کرده است: آن گاه که معاویه پس از قتل حجر و یارانش حج گزارد و به مدینه آمد، عایشه به او گفت: «معاویه! هنگامى که حجر و یارانش را مى کشتى، حلمت کجا رفته بود؟ آگاه باش که از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: جماعتى در محلى به نام «مرج عذرا» کشته مى شوند که اهل آسمان ها براى قتل آنان خشمگین مى شوند.»15
چون این احادیث انکار شدنى نیستند و محدثان بزرگ اهل سنت آن را نقل کرده اند، بعضى نویسندگان اهل سنت به تأویل نارواى آن دست زده اند. ابن ابى الحدید مى گوید: «منظور از شیعه که در روایات متعدد، به آنان وعده بهشت داده شده است، کسانى هستند که به برترى على (علیه السلام) بر همه خلق قایل هستند. بدین گونه، عالمان معتزلى ما در تصانیف و کتاب هایشان نوشته اند: در حقیقت ما شیعه هستیم و این حرف اقرب به سلامت و اشبه به حق است». 16 ابن حجر هیثمى نیز در کتاب «الصواعق المحرقه فى الرد على اهل البدع و الزندقه» هنگام نقل این احادیث گفته است: «منظور از شیعه در این احادیث، شیعیان نیستند، بلکه منظور، خاندان و دوستداران على هستند که مبتلا به بدعت سب اصحاب نشوند.»17
مرحوم مظفر در پاسخ او مى گوید: «عجیب است که ابن حجر گمان کرده، مراد از شیعه در این جا اهل سنت هستند! و من نمى دانم این به دلیل مترادف بودن دو لفظ شیعه و سنى است یا به این دلیل که این دو فرقه یکى هستند یا اهل سنت بیشتر از شیعیان، از خاندان پیامبر پیروى کرده اند و آنان را دوست مى دارند؟»18 مرحوم کاشف الغطاء نیز مى گوید: «با نسبت دادن لفظ شیعه به على(علیه السلام) مى توان مراد را فهمید، زیرا غیر از این صنف، شیعه دیگران هستند».19
ظهور معناى شیعه در احادیث و سخنان پیامبر آشکار و روشن است و آنان با این تأویل ها خواسته اند از پذیرش حقیقت بگریزند. این را هم باید دانست که مصداق شیعه در همان عصر پیامبر مشخص بوده است و عده اى از اصحاب پیامبر در همان زمان به «شیعه على» مشهور بودند.20
بنابراین، براساس احادیث موجود، پیش از همه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) نام شیعه را بر دوستداران على(علیه السلام) گذاشته است و حوادث دیگرى مانند: سقیفه، جنگ جمل، حکمیت و واقعه کربلا بر گسترش این واژه و آموزه هاى تشیع تأثیر داشته اند.
پینوشتها:
1. یعقوبى گفته است: شمارى از بزرگان صحابه از بیعت با ابوبکر خوددارى کردند و گفتند: على(علیه السلام) اولى به خلافت است. تاریخ یعقوبى، قم، منشورات الشریف الرضا، 1414 هـ . ق، ج 2، ص124.
2. جهاد الشیعه، مختار اللیثى، الدکتوره سمیره، بیروت، دار جبل، 1396 هـ . ق، ص25.
3. شیعه در تاریخ، محمدحسین زین عاملى، برگردان: محمد رضا عطایى، انتشارات آستان قدس، 1375 هـ . ش، صص33 و 34، برگرفته از: الفهرست ابن ندیم، ص249.
4. العقد الفرید، احمد بن محمد ابن عبد ربه اندلسى، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، 1409 هـ ، ج2، ص230.
5. الفرق بین الفرق، ابومنصور عبدالقادر بن طاهر بن محمد البغدادى، قاهره، 1367 هـ ، ص 134.
6. اصول اسماعیلیه، برگرفته از: برنارد لویس، ص 86.
7. دفاع از حقانیت شیعه، برگردان: غلامحسن محرمى، مؤمنین، 1378، ص 48.
8. تاریخ منشورات، مکتبه بصیرتى، بى تا، ص4.
9. شیعه در تاریخ، ص34.
10. تاریخ شیعه، محمدحسین مظفر، مکتبه بصیرتى،(بى تا) ص9، برگرفته از: خطط الشام، ج 5، صص251 ـ 256.
11. شیعه در تاریخ، ص42، بر گرفته از: مروج الذهب، ج2، ص51.
12. الصواعق المحرقه، ابن حجر الهیثمى المکى، مکتبه قاهره، 1385، ص232.
13. المناقب للخوارزمى، اخطب خوارزم، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385، ص 206.
14. همان، ص209.
15. تاریخ یعقوبى، ابن واضح، منشورات الشریف الرضى، 1414 ه، ج2، ص231.
16. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، ج20، ص226.
17. الصواعق المحرقه، ص 232.
18. تاریخ شیعه، ص5..
19. دفاع از حقانیت شیعه، صص 48و 49.
20. سعد بن عبدالله اشعرى در این باره مى گوید: «نخستین فرقه، شیعه است».
شاید از خود بپرسید که:
چرا فرقه هایی چون بهائیت مشرک دانسته می شوند، در حالی که در آموزه های خود از توحید سخن می گویند؟
در بر خورد ابتدایی با این پرسش، به نظر می رسد این سئوال منطقی است و کسانی که آنان را مشرک می دانند، اشتباه می کنند، ولی کسی که کمترین آگاهی ای از عقاید این فرقه ها داشته باشد، می داند که در این فرقه ها، به ویژه در بهائیت، اصلاً چیزی به عنوان توحید (به معنای واقعی) وجود ندارد.
برای اثبات این ادعا، می توان در باره قبله از بهائیان چند سئوال پرسید:
1. قبله شما کجاست؟
2. چرا قبله شما با دیگران تفاوت دارد؟
3. چه کسی آن قبله را معرفی کرده است، آیا ریشه الاهی دارد؟
اگر بهائیان پیرو یکی از ادیان ابراهیمی باشند، یعنی ادیان آسمانی ای که اجالتاً در دنیای ما هستند، باید یا به سوی بیت المقدس نماز بخوانند یا رو به کعبه؛ در حالی که آنان رو به خانه ای نماز می خوانند که محل دفن سرکرده این فرقه است. آنان در حقیقت به قبر سرکرده خود سجده می کنند نه جایی که خدا خواسته است.
هیچ کدام از قبله های ادیان الاهی، نه آرامگاهند و نه محل دفن کسی، بلکه معبد و خانه خدایند. بیت المقدس و کعبه، به امر الاهی و توسط برگزیدگان خدا بنا شده اند نه به فرمان سرکرده فرقه و توسط یک فرد عادی.
قبله باید از سوی خدا مشخص شود، زیرا برای اوست که به سوی قبله نماز خوانده می شود. در اسلام، نخست به سوی بیت المقدس نماز خوانده می شد، سپس فرشتگان پیامبر را چرخاندند و قبله را به سوی کعبه گرداندند و همه اینها (چه نماز به سوی بیت المقدس و چه تغییر قبله به کعبه) به امر خدا بود، از این رو معنا ندارد بدون امر الاهی، قبله سومی به وجود بیاید، چون نه خدا خواسته، نه پیامبری از قبله جدید سخن گفته است؛ آن هم جایی که کسی دفن شده است و خواسته است که به او سجده کنند، زیرا این قبله و سجده کردن به سوی آن، نماد بت پرستی است نه یکتا پرستی.
پس یکی از ادله ای که برای یکتا پرست نبودن بهائیت بیان می شود، و نیاز به کتاب و سند و مدرک ندارد، همین تفاوت قبله است که همه بهائیان آن را می دانند و نیازی به جست و جو و کند و کاو ندارد.
علاوه بر قبله، می تواند از حج بهائیان سخن گفت، زیرا آنان برای حج و طواف به دو سمت می روند که هر یک متعلق به یکی از سران آنان است، یکی علی محمد باب و دیگری حسین علی نوری!
همین مسئله و پرسش ها، در باب حج بهائیان نیز وارد است:
1. فلسفه حج چیست؟
2. در حج باید خدا را پرستید و از شیطان بیزاری جست یا مکان هایی را تقدیس کرد که مربوط به سران فرقه است؟
حج بهائیان در دو منطقه است که نه ربطی به حج اسلام دارد، نه ربطی به حج پیش از اسلام.
همین دوگانگی محل حج، خود به تنهایی خلاف توحید است. اگر بهائیان آن را توحید می دانند، چرا تنها مردان می توانند به حج بروند و زنان از آن محرومند، پس مبارزه با توحید است.
پس این که بسیاری از فرق برای جذب افراد گوناگون از مسائل مختلف سخن می گویند، به این معنا نیست که به آن مسائل، آداب و اعتقادات، پایبند هستند، بلکه تنها وسیله ای برای تبلیغ و جذب زیر شاخه و پیرو است، زیرا آنان در ابتدای دعوت، مجبورند برابر افکار و اندیشه های شخص فراخوانده شده، گام بردارند؛ از این رو باید از راه هایی وارد شوند که فراخوانده شده باور دارد و به آن وفادار است؛ مثلا مبلغ فرقه مجبور است، دعوت خود را برای افراد مذهبی با رنگ و بوی دین و مذهب ارائه کند و برای افراد بی دین، از آزادی عمل و ترویج شهوت و … سخن بگویند.
پس سخن از یکتا پرستی، برای جذب موحدان و یکتا پرستان است و خبری از توحید واقعی در میان نیست؛ البته این تنها ادله در باب کذب بودن دعوت بهائیان توحید نیست، زیرا سرکرده این فرقه یعنی حسین علی نوری، به دفعات ادعای خدایی و الوهیت می کند که در مقاله جداگانه ای به آن پرداخته شده است.
در این باره می توانید مقاله «تفاوت توحید اسلامی با توحید شیخی و بابی و بهائی» را هم مطالعه کنید.
چرا پیامبران الاهی از هر گونه و خطا و نسیان و اشتباه معصومند؟
آیا عصمت پیامبر با شطحیات سازگار است و پیامبر می تواند شطح بگوید؟
پیامبر، واسطه میان خدا و انسان است، زیرا انسان نیازمند رهبر و راهنماست و رهنمودی بهتر و برتر از هدایت الاهی وجود ندارد، زیرا خدا بهترین کسی است که انسان و نوع آفرینش او را می شناسد و از همه نیازهای آدمی آگاه است.
واسطه ای که از سوی خدا، برای هدایت و راهنمایی انسان می آید، باید صادق و راستگو و امانتدار باشد؛ همچنین هیچ گاه گرفتار خطا و اشتباه و فراموشی نشود، زیرا چه عمداً و چه سهواً خطا و اشتباه کند، دیگر قابل اعتماد نخواهد بود، چون هنگامی که انسانی او را به رهبری پذیرفته و از او پیروی می کند، کوچکترین اشتباهی از او ببیند، چه سهوی و چه عمدی، دیگر از او تبعیت نخواهد کرد، زیرا پیش خود می گوید: «چه بسا اشتباه دیگری نیز از او رخ دهد و من نیز با پیروی از او بی جای هدایت، گمراه شده و به سوی ضلالت بروم.»
لازمه بازخواست الاهی نیز، فرستادن پیامبرانی معصوم و درستکار است، زیرا با فرستادن پیامبر غیر معصوم، نمی تواند انسان ها را در روز قیامت بازخواست کند و آنان را برای مجازات گناهانشان به دوزخ بفرستد، زیرا آنان هنگام محاکمه می گویند: «تو شخص مورد اعتمادی را برای هدایت ما نفرستاده ای تا ما از او پیروی کنیم».
بر این اساس، بر خدا واجب است که پیامبری معصوم، امین و درستکار برای هدایت انسان بفرستد، زیرا نمی شود او را هدایت نکند؛ ولی بخواهد که آنان بدون راهنمایی به مقصد برسند، چون چنین خواسته ای از بشر، تکلیف به ما لا یطاق (خواسته بیش از توان انسان) است که چنین تکلیفی از سوی خدا محال است.
بر این اساس، پیامبر باید معصوم باشد، یعنی هیچ گونه خطا و اشتباه و فراموشی در پیامبر راه نداشته باشد، خدای سبحان در قرآن نیز از عصمت پیامبر سخن می گوید که دو مورد را اشاره می کنیم:
1. پیامبر هنگام دریافت وحی خطا و اشتباه نمی کند: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی؛ قلب پیامبر در آنچه دید، هرگز دروغ نگفت.»1 این آیه شریفه تلقی شهود را رد می کند، یعنی با توجه به این آیه، پیامبر برداشت خود از وحی را انتقال نمی دهد، بلکه عین وحی را انتقال می دهد.
2. پیامبر در گزارش رهنمودهای الاهی، راستگو و امانتدار است: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى؛ پیامبر هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید؛ آنچه مى گوید چیزى نیست جز وحى که بر او نازل شده است.»2 بر اساس این آیه شریفه، پیامبر در رساندن وحی به مردم نیز صادق و امانتدار است.
بر این اساس پیامبر چه در دریافت وحی، چه در گزارش و تحویل آن به انسان ها معصوم است و نمی توان نسبت دروغ، خیانت، فراموشی یا حتی شطح را به پیامبر داد، زیرا پیامبر بر اساس این دو آیه هم در دریافت وحی و شهود معصوم است، هم در پرداخت و گزارش به مردم از خطا و نسیان و فراموشی در أمان است.
شطح به این معناست که انسان در حالات عرفانی و کشف و شهود خود، گرفتار یکی از این دو مشکل شود:
1. بخشی از آن چه دریافت کرده را فراموش کرده است یا برداشت خود از وحی را به مردم می رساند که ممکن است آن برداشت درست نباشد.
2. به خوبی اظهار نکرده است و در ابلاغ و گزارش دچار اشتباه شده است.
اگر پیامبر بر اساس هر یک از این دو حالت، گرفتار اشتباه شود یا به اصطلاح شطحیات بگوید، دیگر قابل اعتماد نیست، زیرا معلوم نیست، سخنان دیگری که پس از این اشتباه می گوید و ادعای الاهی بودن آنها را دارد نیز، شطح، اشتباه و گمراه کننده و … نباشد.
نگاه بهائیان به عصمت و شطح
درباره اشتباه کردن پیامبر و شطح گویی او، می توان به دیدگاه بهائیان در باره حسین علی بهاء اشاره کرد، زیرا آنان برای اینکه حسین علی نوری را به جایگاه نبوت برسانند، سخنان کفرآمیز او را توجیه های فراوانی می کنند و از جمله می گویند:
«ادعاهای خدایی و الوهیت میرزا حسین علی نوری، شطح است و او هنگام دریافت معارف، از خود بی خود شده است و ادعای خدایی کرده است.»
بهائیان، حسین علی نوری را پیامبر خود می خوانند، در حالی که او با جملاتی چون: «لا اله الا انا المسجون الفرید»3 و « انا مقتدر علی ما اشاء، لا اله الا انا العلیم الحکیم»4 بارها ادعای خدایی کرده و خود را با جملاتی چون «کل الالوه مِن رَشح أمری تألهت و کل الربوب من طَفح حکمی تَربَّت»5 خدای خدایان می خواند و بهائیان به هنگام حیات او، رو به او سجده می کردند و حال که مرده است، رو به قبرش سجده می کنند و چنان که نمایان است، او را می پرستند.
تفاوت نگاه ادیان الاهی با بهائیت در نبوت:
همانگونه که خواندید، تفاوت فاحشی در باب عصمت، میان ادیان الاهی و بهائیت وجود دارد، زیرا در ادیان الاهی چون اسلام، پیامبر مردم را به سوی خدا می خواند و خود را نخست عبد و بنده خدا معرفی می کند و از مردم می خواهد که روزانه پنج بار در نماز خود به بندگی او برای خدا شهادت دهند و سپس از رسالتش سخن بگویند: «اشهد أن لا اله الله و اشهد أن محمدأ عبده و رسوله»؛ ولی در بهائیت می بینیم که شخص مدعی نبوت و پیامبری یعنی حسین علی نوری، خود ادعای الوهیت و خدایی می کند و از مردم می خواهد که رو به او سجده کننده و پس از مرگش نیز، قبر را قبله بهائیان می سازند؛ این است تقاوت ادیان الاهی با جریانهایی چون بهائیت.
پانوشت:
1. سوره نجم، آیه 11.
2. سوره نجم، آیه 4 – 3.
3. ترجمه: «خدایی جز من تنهای زندانی نیست.» مبین: ص 229.
4. ترجمه: «من بر هر چه بخواهم قدرت دارم؛ خدایی جز من علیم حکیم نیست.» اقدس: ص 422 – 424.
5. ترجمه: «همه خدایان از اثر فرمان من خدا شدند و همه پروردگاران از حکم من پروردگار گشتند.» کتاب مکاتیب اول، عبدالبهاء، ص 254، س 14؛ محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 3، ص 77