کشت در دشت هموار می روید و نه درسنگلاخ ؛ همین گونه حکمت در دل فروتن آباد و بارور می شود، نه در دل متکبّر سرکش . [امام کاظم علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دوستی و محبت اهل بیت (ع) از دیدگاه علی (ع)

 

 ضرورت دوستی خاندان رسالت

عشق به اهل بیت علیهم السلام زمینه ساز عشق به خداوند است و دوست داشتن اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مهر ورزیدن به ارزش های والای الهی می باشد.

رسیدن به قله رفیع کمالات معنوی و انسانی بدون دوستی اولیاء الهی ممکن نیست و پذیرش اعمال و زحمات یک مسلمان در گرو محبت و ولایت اهل بیت علیهم السلام می باشد. امام علی علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کنند:

«لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتی یسال عن اربع ... و عن حبنا اهل البیت; (1)

در روز قیامت هیچ بنده ای قدم برنمی دارد مگر اینکه از چهار چیز سؤال می شود ... [که چهارمین سؤال ]از دوستی ما اهل یت خواهد بود.»

براین اساس تقرب به خداوند و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت با عشق و دوستی آل پیامبر صلی الله علیه و آله عجین شده است.

مولوی می گوید:

هر که خواهد همنشینی با خدا

او نشیند در کنار اولیاء

مهرورزی به دیگران یک نیاز محبت اهل بیت علیهم السلام از دیدگاه علی علیه السلام

فطری است، اما چه زیباست که انسان در بذل محبت، خوبان و برترین ها را برگزیند و اهل بیت علیهم السلام مظهر خوبی ها و کمالاتند، چنانکه علی علیه السلام فرمود:

«هیچ کس را در کمالات و صفات زیبای انسانی با آل محمد صلی الله علیه و آله نمی شود مقایسه کرد، دیگران که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند، هیچ گاه با آنان برابر نخواهند بود.»

عواطف پاک و اظهار عشق و علاقه نسبت به معصومین علیهم السلام و خاندان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله عامل ثبات قدم در راه دین و دینداری است و عشق و محبت خالصانه به اهل بیت علیهم السلام انسان را در برابر گناه و فساد بیمه می کند.

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد

بهترین نوع ارتباط با پیشوایان معصوم علیهم السلام همان محبت و مودت می باشد که یک رابطه قلبی و درونی است و خداوند متعال هم در قرآن کریم به چنین ارتباطی دعوت کرده و می فرماید «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی »; (2) «بگو: من بر انجام امر رسالت، از شما مزدی نمی خواهم مگر دوستی و محبت درباره نزدیکانم.»

در زیارت امین الله نیز می خوانیم: «خداوندا! دل و جان مرا شیفته اولیای برگزیده ات قرار ده و مرا در زمین و آسمانت محبوب گردان.» (3)

هر قدر محبت و دلباختگی و ارتباط قلبی با ائمه اطهار علیهم السلام بیشتر باشد، تبعیت و همرنگی و همراهی و همدلی با آن ها نیز بیشتر خواهد شد. نقش عشق و محبت در ایجاد همسانی، همفکری و همراهی و هم سویی بسیار مهم است و مردم پیوسته از چهره های محبوبشان الگو و سرمشق می گیرند. ایمان عاطفی به رهبری حتی در اطاعت سیاسی و اجتماعی هم تاثیر می گذارد و زمینه ساز تبعیتی عاشقانه می شود نه یک اطاعت رسمی و تشریفاتی. در این صورت میان «شناخت »، «عشق » و «پیروی » رابطه ای مستحکم به وجود می آید، زیرا معرفت محبت می آورد و محبت «ولایت و تبعیت.» (4)

عشق به اهل بیت علیهم السلام در دیدگاه علی علیه السلام از اهمیت ویژه ای برخوردار است و آن حضرت در فرصت های مختلف، درجات، زمینه ها، نشانه ها، آثار و برکات، آفات و موانع و بالاخره شیوه های ایجاد محبت اهل بیت علیهم السلام را بیان فرموده است. در این جا به طور فشرده به گزیده ای از آن گفتارها می پردازیم.

درجات دوستی

عشق ورزیدن به معشوق، بستگی به میزان شناخت عاشق ازکمالات و زیبایی های او دارد و هر کس براساس معرفت خویش به محبوب ارادت می ورزد. اگر آشنایی ضعیفی داشته باشد بی تردید رابطه قلبی او هم در درجات پایین خواهد بود و هر قدر معرفت او به کمالات و فضائل محبوب خود بیشتر باشد ارادت قلبی، عشق و علاقه و در نتیجه خضوع و خشوع و تسلیم در برابر محبوب بیشتر و ریشه دارتر خواهد بود و ثمره متقابل این محبت نیز به نسبت عشق و علاقه و خضوع و تسلیم است.

امام علی علیه السلام در رابطه با درجات گوناگون دلباختگان اهل بیت علیهم السلام و نتیجه آن می فرماید: «من احبنا بقلبه و اعاننا بلسانه و قاتل معنا بیده فهو معنا فی الجنة فی درجتنا، و من احبنا بقلبه و اعاننا بلسانه و لم یقاتل معنا اعداءنا فهو اسفل من ذلک بدرجة و من احبنا بقلبه و لم یعنا بلسانه و لا بیده فهو فی الجنة; (5) هر کس ما را در دل دوست داشته باشد و با زبانش یاری کند و با دستش به دفاع از ما برخیزد (یعنی با تمام وجود دلباخته ما باشد)، در بهشت هم درجه و همنشین ما خواهد بود و هر که ما را با دل دوست بدارد و با زبان یاری کند و همراه ما با دشمنانمان نجنگد، یک درجه پایین تر خواهد بود و هر که با قلبش ما را دوست دارد ولی با زبان و دست به یاری ما نشتابد، در بهشت خواهد بود.»

زمینه های عشق به اهل بیت علیهم السلام

پیوند دادن نوزادان با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و عجین کردن وجود آنان با عوامل عشق اهل بیت علیهم السلام و هموار کردن زمینه این محبت، تاثیر زیادی در شکل گیری وجود آنان داشته و آنان را در زندگی آینده خویش با آل محمد صلی الله علیه و آله مرتبط ساخته و از دل دادگان آن خاندان خواهد ساخت. امام علی علیه السلام می فرماید: «اما ان اهل الکوفة لو حنکوا اولادهم بماء الفرات لکانوا شیعة لنا; (6) بدانید که اگر مردم کوفه، کام نوزادان خویش را با آب فرات برداشته بودند، آن ها شیعه ما می شدند.»

بدیهی است که آب فرات خصوصیتی برای مردم کوفه ندارد و تمام اهل عالم را شامل می شود چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: «من گمان نمی کنم کام نوزادی را با آب فرات برداشته باشند ولی او عاشق ما اهل بیت نباشد.» (7)

البته راه های مختلفی برای زمینه سازی دوستی اهل بیت علیهم السلام در سیره و سخن معصومین علیهم السلام و به ویژه مولای متقیان وجود دارد که مجال مفصل تری می طلبد، همچون نامگذاری کودک با نام های اهل بیت علیهم السلام، بردن به زیارت ومجالس آن بزرگواران، دقت در غذای کودکان، ذکر فضائل و آشنایی فرزندان با مقام اهل بیت علیهم السلام، ارتباط دادن خاطرات خوش زندگی با خاندان رسالت صلی الله علیه و آله و سایر مواردی که می توانیم به وسیله آن ها خود و فرزندانمان را در مسیر ارادتمندان آل پیامبر و شیفتگان حضرات معصومین علیهم السلام قرار دهیم.

نشانه های محبت و دوستی اهل بیت علیهم السلام

علاقه به یک چیزی و محبت داشتن به آن، علائم و نشانه هایی دارد و بدون آن انسان نمی تواند به حقیقت ادعای دوستی کسی پی ببرد و حتی گاهی ممکن است انسان در حقیقی بودن ادعای دوستی، دچار تردید و اشتباه شود.

برخی از این نشانه ها با توجه به سخنان امام علی علیه السلام عبارتند از:

1 - محبت توام با عمل و تقوا

دوست داشتن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تقوای الهی و دلی پاک می خواهد. شیدای اهل بیت علیهم السلام باید دوستی خویش را در عمل نشان دهد وگرنه علاقه ظاهری نمی تواند چندان تاثیری در زندگی انسان داشته باشد.

علی علیه السلام می فرماید: «من احبنا فلیعمل بعملنا و لیتجلبب الورع; (8) هر که ما را دوست دارد باید مثل ما عمل کند و لباس پرهیزگاری را جامه و پوشش خود قرار دهد.»

ورع و تقوی و دوری از گناه باید سرلوحه زندگی محبان اهل بیت علیهم السلام باشد تا بتوانند عشق پاکان را در دل خود جای دهند و گرنه دلی پر از شوق گناه را چطور می توان جایگاه و ظرف محبت اولیاء الهی قرار داد. شیفتگان اهل بیت علیهم السلام باید همیشه چنین زمزمه کنند:

دل جایگاه عشق تو باشد نه غیرتو

این خانه خداست به شیطان نمی دهم

2 - عشق به دوستان اهل بیت علیهم السلام

کسی که آل پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست داشته باشد لزوما دوستان آنان را هم باید دوست بدارد. و این یکی دیگر از نشانه های شیفتگان اهل بیت علیهم السلام است. امیرمؤمنان علیه السلام در این رابطه می فرماید:

«هر کس می خواهد بداند که آیا عاشق حقیقی اهل بیت علیهم السلام است یا نه، به قلب خویش رجوع نماید، اگر در دلش محبت دوستان ما هست پس او دشمن ما نیست; دوست ماست، ولی اگر یکی از دوستان ما را در دلش دشمن می دارد، او دوستدار حقیقی ما نیست.» (9)

همچنین روزی شخصی به حضور علی علیه السلام آمده و عرضه داشت:

یا امیرالمؤمنین! من تو را دوست می دارم و به فلانی هم علاقمندم. و در آن حال نام یکی از دشمنان آن حضرت را برد. حضرت به او فرمود: «یا کور باش یا بینا.» (10)

ولایت و محبت ائمه معصومین علیهم السلام را نمی شود با دوستی های دیگر مخلوط نمود; یعنی هم دل در گرو عشق آنان نهاد و هم دلبسته مخالفان آن ها شد، و به عبارتی دیگر با یک دل نمی توان دو دلبر داشت.

خلوت دل نیست جای صحبت اغیار

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

در زیارت جامعه کبیره می گوئیم: «فمعکم معکم لا مع عدوکم ...; [ای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله!] من با شما هستم، با شما هستم، نه با دشمن شما ... .» (11)

و در حدیث دیگری امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «من احب الله احب النبی و من احب النبی احبنا و من احبنا احب شیعتنا; (12) هر کس خداوند را دوست دارد پیامبرش را دوست خواهد داشت، و هر کس پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست بدارد ما را وست خواهد داشت و هر کس ما را دوست بدارد شیعیان ما را دوست می دارد».

3 - کتمان محبت در نزد نامحرمان

بعضی افراد نه تنها قابلیت و استعداد محبت اهل بیت علیهم السلام را ندارند بلکه طاقت تحمل شنیدن مدح و ثنای آل پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز ندارند. این خفاش صفتان که از دیدن نور حقیقت کورند از آن جا که از شنیدن فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السلام گریزانند، از روی کینه و حسد موجب آزار و اذیت دوستان اهل بیت علیهم السلام می شوند و زمینه تحقیر آنان را فراهم می سازند.

گرچه باید گفت:

شبپره گر وصل آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نکاهد

امیرمؤمنان علیه السلام از ابراز محبت در نزد چنین افرادی منع کرده و فرمودند: «ما را در پیش دشمنانمان مدح نکنید و در نزد نااهلان به ما اظهار علاقه ننمایید، زیرا آنان این عشق مقدس شما را برنمی تابند و موجب تحقیر و اذیت شما می شوند.» (13)

4 - آمادگی برای محرومیت ها

ولایت اهل بیت و دلباختگی به این خاندان بدون آمادگی برای رنج و محنت ها و با گریختن از انواع محرومیت ها امکان پذیر نخواهد بود، زیرا:

نازپرورده تنعم نبرد راه بدوست

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

حقیقی بودن علاقه درونی شخص، هنگامی نمایان می شود که فرد مورد امتحان قرار گیرد و حوادثی تلخ و ناراحت کننده در زندگی انسان رخ نماید، آن گاه است که دوستان حقیقی از دوستان مجازی جدا می گردند و گرنه در هنگام راحتی و آسایش هر کسی می تواند ادعای دوستی اهل بیت علیهم السلام را داشته باشد. آری راه عشق، راهی بس دشوار و رنج آور و بلاخیز است. عاشق صادق هرگز از رنج و بلای در راه دوست نمی ترسد بلکه با شوق و رغبت به استقبال آن می شتابد. امام علی علیه السلام می فرماید: «من تولانا فلیلبس للمحن اهابا; (14) هر کس ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست بدارد باید برای محنت ها پوستی دیگر بپوشد.» کنایه از اینکه آماده انواع بلاها و مشکلات باشد.

هر که در این بزم مقربتر است

جام بلا بیشترش می دهند

جان نثاری و فداکاری با تمام وجود از علامت های عشاق حقیقی اهل بیت علیهم السلام است و آنان رنج ها و بلاهایی در طریق عشق به اهل بیت علیهم السلام با کمال میل، همچون لذت بخش ترین جرعه ها سر می کشند.

عاشق صادق برای اینکه با معشوق خود همنشین شود باید هستی خویش را در اختیار محبوب بگذارد و خود را از تمام محبت ها و تعلقات دیگر رها سازد. به گفته حافظ:

بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند، چاره نیست

باید در راه ولایت و محبت اهل بیت سختی ها و رنج ها را تحمل کرد و دم بر نیاورد و باید خون دل خورد و هیچ نگفت و این یکی از بارزترین نشانه های مهم شیفتگان اهل بیت علیهم السلام می باشد. امیرمؤمنان علیه السلام در سخنی دیگر فرمود: «من احبنا اهل البیت فلیستعد للفقر جلبابا; (15) هر کس ما اهل بیت را دوست بدارد پس باید فقر و محرومیت ها را چونان لباس رویین بپذیرد.»

حتی در کلمات مولای متقیان نکاتی دیده می شود که آن حضرت عشق به اهل بیت علیهم السلام به ویژه دوستی خودش را برای اکثر مردم غیر قابل تحمل می داند و می فرماید: «لو احبنی جبل لتهافت; اگر کوهی مرا دوست بدارد درهم فرو می ریزد.» یعنی محرومیت ها و مشکلات و بلاها به سرعت به سراغ او می آید و این سرنوشت در انتظار تمام پرهیزکاران و برگزیدگان و یاران حقیقی اهل بیت علیه السلام است. (16)

5 - برائت از دشمنان اهل بیت علیهم السلام

یکی دیگر از نشانه های عشق حقیقی، دوری جستن از مخالفین و دشمنان عترت پیامبر صلی الله علیه و آله است. دوستدار حقیقی اهل بیت علیهم السلام باید از دشمنان آنان تبری جوید و محبت خویش را برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله خالص و بی آلایش سازد و در سخنان معصومین علیهم السلام فراوان دیده می شود که فرموده اند:

«دروغ می گوید کسی که ادعای محبت ما خاندان را می کند ولی از دشمنان ما برائت نمی جوید.» (17)

عاشق اهل بیت علیهم السلام هیچ گاه در کنار تولی، تبری را فراموش نمی کند و اساسا بدون تبری از دشمنان، مودت و محبت معنی ندارد.

کفر و ایمان قرین یکدگرند

هر که را کفر نیست، ایمان نیست

امیرمؤمنان علی علیه السلام در سخنی زیبا به این نشانه دوستداران اهل بیت علیهم السلام اشاره کرده و می فرماید:

دوستی ما و دوستی دشمنان ما در وجود یک انسان جمع نمی شود، چون خداوند برای انسان دو قلب قرار نداده که با یکی این را دوست بدارد و با دیگری آن را دشمن بدارد. دوستدار ما باید عشق و علاقه خود را برای ما خالص بگرداند همانطوری که طلا در داخل آتش خالص و تمام عیار می گردد. بنابراین هر کسی می خواهد بداند که دوست واقعی ما هست یا نه، قلب خود را مورد آزمایش قرار دهد. اگر در دل او همراه محبت ما، محبت دشمن ما هم باشد او از ما نیست و ما هم از او نیستیم.» (18)

آثار و برکات دوستی اهل بیت علیهم السلام

آن چنان که از سخنان پیشوایان معصوم علیهم السلام استفاده می شود، هر کار نیک و بدی در دنیا و آخرت آثار و نتایجی دارد; یعنی کارهای نیک، برکات و درجاتی را به همراه داشته و کارهای بد موجب سقوط انسان و رسیدن به درکاتی در دو عالم می باشد. در این میان دوستی و دشمنی اهل بیت علیهم السلام نیز از محدوده این قاعده کلی بیرون نیست; یعنی عشق و دوستی عترت پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان یک صفت ارزشمند موجب برکات و درجات و منزلت افراد است و در مقابل دشمنی و مخالفت با آنان هلاکت و شقاوت ابدی در پی خواهد داشت. در این قسمت با بهره گیری از سخنان امیرمؤمنان علیه السلام به برخی از آثار و برکات عشق به اهل بیت علیهم السلام می پردازیم:

1 - حشر با اهل بیت علیهم السلام در روز قیامت

علی علیه السلام فرمود: «من احبنا کان معنا یوم القیامة و لو ان رجلا احب حجرا لحشره الله معه; (19) هر که ما را دوست بدارد، در روز قیامت با ما خواهد بود و اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد، خداوند او را با آن محشور خواهد کرد.»

2 - بالاترین درجات بهشت

آن بزرگوار فرمود: «ان اهل الجنة ینظرون الی منازل شیعتنا کما ینظر الانسان الی الکواکب; (20) اهل بهشت به منازل شیعیان ما (در بالاترین درجات آن) نگاه می کنند همانطوری که انسان به ستارگان می نگرد.»

3 - وصول به زیباترین نیکی ها

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «احسن الحسنات حبنا و اسوء السیئات بغضنا; (21) زیباترین نیکی ها دوستی و زشت ترین بدی ها مخالفت و دشمنی با ما است.»

4 - رسیدن به مقام شهید

حضرت علی علیه السلام فرمود: «والمیت من شیعتنا صدیق شهید; صدق بامرنا و احب فینا و ابغض فینا یرید بذلک الله عز و جل; (22)میت شیعه ما صدیق و شهید است چون که امر ما را تصدیق نموده و به خاطر ما دوستی و دشمنی نموده است و از این کار خود، خدای عز و جل را اراده کرده است.»

5 - چشم روشنی در هنگام مرگ

روزی حارث همدانی به حضور علی علیه السلام آمد. امام علیه السلام از علت آمدن او جویا شد. او گفت: عشق و علاقه به شما مرا به اینجا کشانیده است. حضرت در تایید سخن او فرمود: «به خدا همین طور است. هیچ انگیزه ای جز محبت ما تو را به اینجا نیاورده است.» آن گاه علی علیه السلام به عنوان تشکر از اظهار علاقه این دوست صمیمی خویش، به او فرمود: «بدان که هیچ بنده ای از دوستان ما نمی میرد مگر اینکه در هنگام مردن، مرا آن طوری که دوست دارد می بیند و همچنین از دشمنان و مخالفین ما هم کسی نمی میرد تا اینکه در هنگام مرگ، در حالی که دلش نمی خواهد، مرا می بیند و شرمنده می شود.» (23)

ای که گفتی فمن یمت یرنی

جان فدای کلام دل جویت

کاش روزی هزار مرتبه من

مردمی تا بدیدمی رویت

6 - دادرسی در سخت ترین لحظات

علی علیه السلام در حدیث دیگر به حارث فرمود: «لینفعک حبنا عند ثلاث: عند نزول ملک الموت و عند مسالتک فی قبرک و عند موقفک بین یدی الله; (24) [ ای حارث!] دوستی و محبت ما اهل بیت در سه جای مهم و سرنوشت ساز برای تو سود خواهد داد: هنگام نازل شدن فرشته مرگ و موقعی که در قبر مورد سؤال و بازخواست قرار می گیری و زمانی که در روز قیامت در مقابل پروردگار ایستاده باشی.»

7 - قبولی کارهای نیک

اگر انسان تمام کارهای خیر و اعمال نیک را انجام داده، واجبات الهی را به جای آورد، اما از اهل بیت و ولایت و محبت آنان دور باشد، هیچ یک از اعمال و نیکی های او ثمره ای نخواهد داشت.

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «هر کس ما اهل بیت را دوست داشته باشد، ایمان او مفید بوده و اعمالش مورد پذیرش قرار خواهد گرفت، اما اگر کسی محبت ما اهل بیت را در دل نداشته باشد از ایمان خویش بی بهره بوده و کارهای نیک و اعمال دینی او مقبول نخواهد بود، گرچه روزها روزه گرفته و شب ها به عبادت بپرازد.» (25) و در کلام دیگری آن بزرگوار به قنبر فرمود: «ای قنبر! به خدا قسم کسی که در دل یقین به ولایت ما خانواده داشته باشد برای او از عبادت هزار سال بهتر است، اگر بنده ای هزار سال خدا را عبادت کند خداوند عبادت او را نخواهد پذیرفت تا اینکه ولایت ما اهل بیت را قبول داشته باشد.» آنگاه حضرت با تاکید بر اهمیت موضوع ادامه می دهد: «اگر بنده ای هزار سال خداوند را عبادت کند و اعمال نیک هفتاد و دو پیامبر را هم به جا آورد، خداوند از او نخواهد پذیرفت تا اینکه ولایت ما را بپذیرد و گرنه خداوند او را به صورت به جهنم خواهد انداخت.» (26)

آفات محبت

ممکن است انسان در اثر نادانی یا غلبه احساسات و یا پیروی از هوای نفس در عشق ورزیدن به اهل بیت علیهم السلام دچار افراط و تفریط گردد و در نتیجه علاوه بر اینکه از کار خویش هیچ بهره ای نمی برد، دچار زیان و هلاکت ابدی می گردد. مولای متقیان به این آفات بنیان برانداز اشاره کرده و در نهج البلاغه در مورد افرادی که در دوستی و محبت آن حضرت دچار انحراف می گردند می فرماید: «سیهلک فی صنفان: محب مفرط یذهب به الحب الی غیر الحق و مبغض مفرط یذهب به البغض الی غیر الحق و خیر الناس فی حالا النمط الاوسط فالزموه; (27) دو گروه نسبت به من هلاک می گردند: کسی که در دوستی من افراط کند و شدت عشق و علاقه او را به انحراف از حق دچار نماید و کسی که در اثر شدت دشمنی با من به سوی باطل رود. بهترین مردم نسبت به من کسانی هستند که راه اعتدال را بپیمایند، از آن ها جدا نشوید.»

همچنین آن بزرگوار عده ای را که در مورد اهل بیت علیهم السلام غلو می کردند; یعنی در مدح و ستایش و بیان فضائل و مناقب آنان افراط نموده و مقام الوهیت را به آن بزرگواران نسبت می دادند برحذر داشته و مرز ابراز محبت را بیان می کند: «ایاکم و الغلو فینا، قولوا: انا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم; (28) از غلو در محبت ما بپرهیزید و اعتقاد داشته باشید که ما مخلوق و پرورده خداییم و آنگاه از فضایل ما هرچه دوست دارید بگویید.»

البته پدیده افراط گرایی در تاریخ اسلام یک عقیده خطرناکی بود و عده ای را هم به گمراهی و ضلالت کشانید. این اعتقاد فاسد در مورد شخص امام علی علیه السلام بیشتر بود، برای همین آن حضرت برای آگاهی بیشتر دوستان خویش با یک مثال، حقیقت مطلب را بیان می کند و می فرماید: «مثل من در میان این امت همچون عیسی بن مریم علیهما السلام است، گروهی او را دوست داشتند و در محبت آن حضرت افراط نمودند و در نتیجه هلاک شدند و عده ای هم به وسیله دشمنی با آن حضرت به بیراهه رفته و نابود شدند.» (29)

موانع محبت اهل بیت علیهم السلام

هر کسی نمی تواند دوستدار اهل بیت باشد، باید عشاق آل محمد صلی الله علیه و آله از آلودگی ها مبرا باشند و استعداد این هدیه الهی را در وجود خویش داشته باشند، با وجود موانع، مسلما دوستی اهل بیت علیهم السلام به دل نخواهد چسبید و حلاوت و لذت این عشق مقدس و هدیه آسمانی را درک نخواهد کرد. به قول مولوی:

این محبت از محبت ها جداست

عشق محبوب خدا عشق خداست

براین اساس جایگیر شدن دوستی اهل بیت علیهم السلام در دل های انسان ها، نیاز به زدودن و رفع موانع دارد. این موانع عبارتند از:

الف) تولد از حرام

امام علی علیه السلام در ضمن سخنانی به نوف بکالی فرمود: «کذب من زعم انه ولد من حلال و هو یبغضنی و یبغض الائمة من ولدی;(30) ای نوف! دروغ می گوید کسی که خودش را حلال زاده می پندارد اما من و پیشوایان بعد از من را که از نسل من هستند، دشمن خود می داند.» بنابراین کسی که از حرام متولد شده باشد نمی تواند دوستدار حقیقی اهل بیت علیهم السلام باشد، زیرا پلیدی با خوبی و زشتی با زیبایی همگون نیستند و از این جا روشن می شود که عشق و علاقه به عترت پیامبر صلی الله علیه و آله، یکی از نشانه های حلال زاده بودن انسان نیز هست، چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: «من وجد برد حبنا علی قلبه فلیکثر الدعاء لامه فانها لم تخن اباه; هر کس در دل خویش لذت دوستی ما اهل بیت علیهم السلام را احساس کند، به مادرش زیاد دعا کند، چرا که به پدرش خیانت نکرده است.» (31)

ب) صفات زشت و غیر اخلاقی

روزی مردی به علی علیه السلام عرض کرد: خداوند مرا فدای شما گرداند، من به شما خانواده خیلی علاقه دارم و آن حضرت را بسیار ستود، حضرت به او فرمود: «دروغ می گویی، مارا چند دسته دوست ندارند; انسان های بی غیرت و ناموس فروش، مردانی که حالات زنانه از خود بروز می دهند، متولدین از حرام و کسانی که مادرشان در ایام عادت به آن ها باردار شده است.»

راوی حدیث می گوید: مدتی گذشت تا اینکه جنگ صفین پیش آمد، همان مرد به همراه لشکریان معاویه در جنگ صفین به هلاکت رسید و راستی گفتار امام علی علیه السلام روشن شد.

اصولا این که مومن نمی تواند بدون عشق و محبت اهل بیت علیهم السلام زندگی کند و در مقابل، انسان های منحرف و گمراه و منافق هم نمی توانند آل الله علیهم السلام را از ته دل دوست داشته باشند، یک حقیقت تردیدناپذیر است و کلام زیبای علی علیه السلام در ذیل روایت اصبغ نباته، این حقیقت را واضح تر می نماید. او می گوید: در مسجد کوفه و در محضر امیرمؤمنان علی علیه السلام بودم که غلام سیاهی را به اتهام سرقت به محضر آن حضرت آوردند. بعد از سه بار اقرار وی به دزدی و اثبات آن در نزد علی علیه السلام، امام دستور داد تا دست راست او را قطع کنند. آن غلام با دست چپ، دست بریده خویش را در حالی که خون از آن می ریخت، برداشته و از محضر امام بیرون رفت. در این موقع یکی از خوارج و دشمنان حضرت به نام «ابن کوا» خواست از فرصت استفاده کند و آن غلام را که از دوستداران اهل بیت علیهم السلام بود به بدگویی بر علیه امام علی علیه السلام تحریک نماید، لذا به او گفت: «ای غلام دست تو را چه کسی قطع کرد؟!

او در جواب ابن کوا چنین گفت:

«قطع یمینی امام التقی، و ابن عم المصطفی شقیق النبی المجتبی، لیث الثری، غیث الوری، حتف العدی و مفتاح الندی و مصباح الدجی. قطع یمینی امام بدری احدی مکی مدنی ابطحی هاشمی قرشی; دست راستم را کسی برید که پیشوای متقیان و پسر عمو، برادر پیامبر صلی الله علیه و آله، شیر روی زمین، باران بیابان ها، کوبنده دشمنان و چراغ فروزان در تاریکی هاست. دست راستم را پیشوایی قطع کرد که قهرمان نبردهای بدر و احد بود. او سرور مکه و مدینه و ابطح است و از دودمان هاشم و قریش است. »

بعد از این مدح و ثنای زیبا، بلیغ و طولانی، راه خودش را گرفت و رفت. ابن کوا با شگفتی تمام خود را به محضر علی علیه السلام رسانده و گفت: یا اباالحسنین! تو دست آن غلام سیاه را قطع کردی و او در کوچه و بازار با زیباترین عبارات و بهترین کلمات تو را مدح و ثنا می گوید. امام دستور داد غلام را حاضر کنند. سپس از او پرسید: «ای غلام! من دست تو را بریدم و تو مرا مدح و ثنا می گویی؟!» او پاسخ داد: «یا امیرالمؤمنین! تو دست مرا به حکم خداوند و رسول او بریدی و به حق بریده ای و به واجب خدا و رسول عمل کرده ای! چگونه تو را نستایم؟»

امیرمؤمنان علیه السلام دست بریده او را گرفته و با عبای خود پوشانید و دو رکعت نماز خوانده و دعا کرد و بعد آن را بر جای خود قرار داد. آنگاه عبا را برداشت، دست غلام را به اذن الهی سالم یافتند.

آنگاه به عبدالله بن کوا روی کرده و فرمود: «یاابن الکوا، ان لنا محبین لو قطعنا الواحد منهم اربا اربا ما ازدادوا الا حبا و لنا مبغضین لو العقناهم العسل ما ازدادوا الا بغضا; (32)

ای ابن کوا! ما دوستانی داریم که اگر ایشان را قطعه قطعه کنیم جز بر دوستی و محبت آنان نسبت به ما نیفزاید و دشمنانی داریم که اگر عسل خالص در گلوی آن ها بریزیم جز بر دشمنی نسبت به ما نخواهد افزود.»

پی نوشت ها:

1) امالی مفید، ص 353.

2) شوری / 23.

3) وسائل الشیعه، ج 14، ص 395.

4) عشق برتر، ص 14 و 15.

5) بحارالانوار، ج 10، ص 107.

6) الکافی، ج 6، ص 389.

7) همان، ص 388.

8) بحارالانوار، ج 1، ص 92.

9) همان، ج 27، ص 53.

10) مستطرفات السرائر، ص 639.

11) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 613.

12) تفسیر فرات کوفی، ص 128.

13) خصال، ج 2، ص 628.

14) غررالحکم با ترجمه آقا جمال، ش 9038.

15) نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 112.

16) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 275.

17) مستطرفات السرائر، ص 640.

18) تفسیر قمی، ج 2، ص 171 و 172.

19) امالی صدوق، ص 209، مجلس 37.

20) بحارالانوار، ج 8، ص 148.

21) غررالحکم با ترجمه آقا جمال، ج 2، ص 480.

22) تاویل الآیات الظاهرة، ص 642.

23) اعلام الدین دیلمی، ص 448.

24) همان، ص 461.

25) بصائر الدرجات، ص 364.

26) مستدرک، ج 1، ص 168.

27) نهج البلاغه، خطبه 127.

28) غررالحکم، ش 2740، بحارالانوار، ج 10، ص 92.

29) بحارالانوار، ج 35، ص 315.

30) امالی صدوق، ص 209.

31) بحار الانوار، ج 27، ص 147.

32) همان، ج 34، ص 267; التحصین ابن طاووس، ص 613



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/3/6 :: ساعت 3:38 عصر )
»» قرآن مجید در دلالت خود مستقل است

 

 


قرآن مجید که از سنخ کلام است مانند سایر کلامهای معمولی از معنی مراد خود کشف میکند و هرگز در دلالت خود گنگ نیست و از خارج نیز دلیلی وجود ندارد که مراد تحت اللفظی قرآن جز آنست که از لفظ عربیش فهمیده میشود.

اما اینکه خودش در دلالت خود گنگ نیست زیرا هر کس بلغت آشنائی داشته باشد از جملات آیات کریمه معنی آنها را آشکارا میفهمد چنانکه از جملات هر کلام عربی دیگر معنی میفهمد.

علاوه بر این بآیات بسیاری از قرآن برمیخوریم که در آنها طائفه خاصی را مانند بنی اسرائیل و مؤمنین و کفار و گاهی عموم مردم را متعلق خطاب قرار داده مقاصد خود را بایشان القاء میکند (1) یا با آنان باحتجاج میپردازد یا بمقام تحدی برآمده از ایشان میخواهد که اگر شک و تردید دارنددر اینکه قرآن کلام خداست مثل آن را بیاورند و بدیهی است که تکلم با مردم با الفاظی که خاصیت تفهیم را واجد نیست معنی ندارد و همچنین تکلیف مردم بآوردن مثل چیزی که معنی محصلی از آن فهمیده نمیشود قابل قبول نیست.

علاوه بر این خدای متعال میفرماید: «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها» (2) ترجمه:آیا قرآن را تدبر-پی گیری آیات با تامل-نمیکنند یا بدلهائی قفلهاشان زده شده) و میفرماید: «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (3) ترجمه آیه گذشت) .

دلالت آیه ها بر اینکه قرآن تدبر را که خاصیت تفهم را دارد می پذیرد و همچنین تدبر اختلافات آیات را که در نظر سطحی و ابتدائی پیش میآید حل میکند روشن است و بدیهی است که اگر آیات در معانی خودشان ظهوری نداشتند تامل و تدبر در آنها و همچنین حل اختلافات صوری آنها بواسطه تامل و تدبر معنی نداشت.

و اما اینکه راجع بنفی حجیت ظواهر قرآن دلیلی از خارج نیست زیرا چنین دلیلی وجود ندارد.

جز اینکه برخی گفته اند در تفهیم مرادات قرآن ببیان تنها پیغمبر اکرم (ص) یا ببیان آنحضرت و بیان اهل بیت گرامش باید رجوع کرد.

ولی این سخن قابل قبول نیست زیرا حجیت بیان پیغمبر اکرم (ص) و امامان اهل بیت (ع) را تازه از قرآن باید استخراج کرد و بنابر این چگونه متصور است که حجیت دلالت قرآن ببیان ایشان متوقف باشد بلکه در اثبات اصل رسالت و مامت باید بدامن قرآن که سند نبوت است چنگ زد.

و البته آنچه گفته شد منافات ندارد با اینکه پیغمبر اکرم (ص) وائمه اهل بیت (ع) عهده دار بیان جزئیات قوانین و تفاصیل احکام شریعت-که از ظواهر قرآن مجید بدست نمیآید-بوده اند.

و همچنین سمت معلمی معارف کتاب را داشته اند چنانکه از آیات ذیل در میآید: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم » (4) ترجمه:و فرو فرستادیم بتو ذکر-قرآن-را برای اینکه آنچه را بمردم نازل شده برای شان بیان و روشن کنی) . «و ما آتاکم الرسول فخذوه و مانها کم عنه فانتهوا» (5) ترجمه:آنچه را پیغمبر برای شما آورد یعنی امر کرد بگیرید و بپذیرید و آنچه از آن نهی کرد خودداری کنید) «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله » (6) ترجمه:ما هیچ پیغمبری را نفرستادیم مگر برای اینکه باذن خدا اطاعتش کنند) . «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة » (7) ترجمه:خدا است آنکه در میان جماعت امی از خودشان پیامبری برانگیخت که آیات خدا را بر ایشان تلاوت میکند و آنان را تزکیه مینماید، و بر ایشان کتاب و حکمت را تعلیم میدهد) .

بموجب این آیات پیغمبر اکرم (ص) مبین جزئیات و تفاصیل شریعت و معلم الهی قرآن مجید میباشد و بموجب حدیث متواتر ثقلین پیغمبر اکرم ائمه اهل بیت را در سمتهای نامبرده جانشینان خود قرار داده است.و این مطلب منافات ندارد باینکه دیگران نیز با اعمال سلیقه ای که از معلمین حقیقی یاد گرفته اند مراد قرآن مجید را از ظواهر آیاتش بفهمند.

معنی حجیت بیان پیغمبر (ص) و ائمه (ع) بدلالت خود قرآن مجید بیان پیغمبر اکرم (ص) و اهل بیت گرامش-چنان که در فصول سابقه گذشت-در تفسیر آیات قرآنی حجیت دارد.

این حجیت در مورد قول شفاهی و صریح پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت و همچنین در اخبار قطعیة الصدور که بیان ایشان را حکایت میکند روشن است.

ولی خبر غیر قطعی که در اصطلاح خبر واحد نامیده میشود و حجیت آن در میان مسلمین مورد خلاف است منوط بنظر کسی است که بتفسیر میپردازد، در میان اهل سنت نوعا بخبر واحد که در اصطلاح صحیح نامیده میشود مطلقا عمل میکنند و در میان شیعه آنچه اکنون در علم اصول تقریبا مسلم است اینست که خبر واحد موثوق الصدور در احکام شرعیه حجت است و در غیر آنها اعتبار ندارد برای تحقیق مسئله بعلم اصول باید مراجعه کرد.

 

پی نوشتها:

1- امثال یا ایها الذین کفروا و یا اهل الکتاب و یا بنی اسرائیل و یا ایها الناس که بسیار است.

2- سوره محمد آیه 24

3- سوره نساء آیه 82

4- سوره نحل آیه 44

5- سوره حشر آیه 7

6- سوره نساء آیه 64

7- سوره جمعه آیه 2.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/3/6 :: ساعت 3:37 عصر )
»» اهمیت ذکر صلوات در ماه شعبان!!

 



خیلی از ما با شنیدن نام امام حسین علیه السلام یا امام علی علیه السلام دلمان می لرزد با امام رضا علیه السلام که انس مدام داریم گاه گاهی هم دعایی برای فرج آقا امام زمان (عج) می کنیم خلاصه هر کدام از ما با یکی از ائمه عزیزمان مأنوسیم طلب حاجت می بریم و متوسل می شویم و انتظار عنایت داریم.
اما شاید تعداد کسانی که با پیامبر مهر و رحمت حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) مأنوس باشند کمتر باشد، و این دوری و مهجوری از آن حضرت نه از اساعه ادب است و نه نادیده گرفتن مقام والای ایشان شاید از جلال و جبروت حضرتش باشد که گاهی دوری می کنیم کمتر توسل می کنیم و کمتر با ایشان درد دل می کنیم.
درست است که ما روزانه بارها و بارها نام مبارک ایشان را بر زبان جاری می کنیم و سلام و درود می فرستیم اما رابطه عاطفی ما با ایشان چقدر است؟
چند بار آمده ایم و دردمان را به مهربانترین وجود هستی گفته ایم؟‌ تا چشممان به گنبد سبز حرم مطهرشان می افتد با حسرت نگاه می کنیم که کی می شود از نزدیک چشمانمان منور به آن گنبد سبز بهشتی شود؟ خب چرا یادمان می رود که هر لحظه و در هر کجا که باشیم می توانیم با پیامبر مهربانی ها صحبت کنیم، طلب عنایت کنیم و از مصاحبت با ایشان بهره ها ببریم ...
خلاصه مطلب این که ماه شعبان همان طور که بارها و بارها شنیده ایم ماه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شَعبانُ شَهری و رَمَضانُ شَهرُ اللّه ِ فَمَن صامَ شَهری کُنتُ لَهُ شَفیعا یَومَ القِیامَةِ؛ (بحار الأنوار، ج 97 ، ص 83)؛ شعبان، ماه من و رمضان ماه خداوند است. هر که ماه مرا روزه بدارد، در روز قیامت شفیع او خواهم بود.
این ماه فرصت مناسبی است که ما بیاییم و یک ارتباط جدید با پیامبرمان برقرار کنیم در یک برهه از زمان قرار گرفته ایم که ایشان خود می فرمایند این زمان اختصاص به ایشان دارد.
باید سعی کنیم هر طور که می توانیم به ایشان نزدیک شویم اگر دقت کرده باشید ماه رجب در عرض چشم بر هم زدنی گذشت و ماه شعبان هم به سرعت دارد سپری می شود چقدر خوب است که در این ماه قدر و ارزش فرصت ها را بدانیم و امسال در حالی که عنایت پیامبر رحمت را هم با خود داریم وارد ماه مبارک رمضان بشویم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «هرکس بر پیغمبر و آل پیغمبر در هر روز صد بار صلوات بفرستد، هفتاد فرشته او را در میان گیرند و آن صلوات را برای رساندن به رسول اللّه صلی الله علیه و آله از رفیق خود سبقت می گیرند»


چگونه به پیامبرمان ابراز اردات کنیم؟
صلوات درود برتر است و صلوات بهترین راه اظهار ادارت به پیشگاه اهل بیت اطهار علیهم السلام است و از این راه متقابلاً آدمی چه در دنیا و چه در آخرت، مورد عنایت آنان قرار می گیرد.
صلوات نشانه محبت به حبیب خداست. صلوات باعث تقرب به خدا و رسول خدا می‌شود. از صلوات، در روایات به عنوان «برترین اعمال» یاد شده است چرا که صلوات عملی است که خداوند و فرشتگان هم انجام می دهند: «إِإِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» (سوره: الاحزاب آیه: 56)؛ ‌خدا و فرشتگانش بر پیامبر صلوات می فرستند ای کسانی که ایمان آورده اید، بر او صلوات فرستید و سلام کنید، سلامی نیکو.

چگونه صلوات بفرستیم؟
از «عبدالله‏ بن مسعود» آورده‏اند که گفت: هان اى بندگان خدا! هرگاه به پیامبرش درود فرستادید، درودى شایسته و نیکو نثارش سازید؛ چرا که نیک مى‏دانید که این درود شما به حضور آن حضرت رسانده مى‏شود؛
گفتند: به ما بیاموز که چگونه درود و صلوات بر او نثار کنیم؟
او گفت: دو دست خود را نیایشگرانه به بارگاه خدا بردارید و بگویید:
اللّهم اجعل صلواتک و رحمتک و برکاتک على سیّد المرسلین و امام المتّقین و خاتم النّبیین محمد عبدک و رسولک امام الدّین و قائدالخیر و رسول الرحمة.
اللّهم البعثه مقاماً محموداً یغبط به الالون والاحرون؛ اللهم صل على محمد و آل محمد، کما صلیت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید. ( ترجمه تفسیر مجمع البیان ذیل آیه 56 سوره احزاب)؛‌
«بارخدایا، درود و سلام و رحمت و مهر و لطف و برکاتت را بر سالار فرستاده‏شدگان، پیشواى پرواپیشگان و پایان‏بخش پیام‏آورانت محمد(صلی الله علیه و آله)، آن بنده برگزیده، پیامبر گرانمایه، پیشواى دین حق، راهنماى هر نیکى و شایستگى و رسول رحمت و بخشایش قرار ده! خداوندا! او را بر مقام و موقعیت والا و پرشکوهى برانگیز که پیشینان و پسینیان بر عظمت او در بارگاه تو حسرت خورند.
بارخدایا! بر محمد و خاندانش درود فرست، همان گونه که بر ابراهیم و خاندانش درود فرستادى، چرا که تویى که در خور ستایش و بزرگى هستى. »
همانطور که در روایات بالا ذکر شد این سلام و صلوات ما خدمت حضرت ختمی مرتبت ارائه می شود پس چقدر خوب است که وقتی سلامی می فرستیم سراپا گوش باشیم تا جوابش را هم بشنویم نه لغلغه زبان ذکری بگوییم و با بی اعتنایی رد شویم.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «شعبان، ماه من است» حتما دنیایی حکمت پشت آن نهفته است، چقدر خوب است اگر در این ماه تلاش کنیم تا برکات نهفته در این ماه شریف به ما هم برسد اگر توان روزه گرفتن و نماز مستحبی نداریم ، ذکر شریف "صلوات" و مخصوصا "صلوات شعبانیه "را دریابیم
درباره ذکر صلوات و ارزش و برکات آن روایات بسیار زیادی وارد شده است که در اینجا جهت رعایت اختصار به دو روایت اشاره می کنیم:
«عَن الصادق علیه السلام: من صلّی علی النبی و آله مائة مرّة فی کلّ یوم أسداها سبعون ملکاً یبلغها إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله قبل صاحبه».( بحارالانوار،ج 91،ص 63،ح 52)
امام صادق علیه السلام فرمودند: «هرکس بر پیغمبر و آل پیغمبر در هر روز صد بار صلوات بفرستد، هفتاد فرشته او را در میان گیرند و آن صلوات را برای رساندن به رسول اللّه صلی الله علیه و آله از رفیق خود سبقت می گیرند».
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «من صلی علی مرة فتح اللّه علیه باب من العافیة؛ کسی که یک بار به گونه ای خالصانه و خداپسند بر من درود نثار کند پروردگار حکیم دری از تندرستی و عافیت را به روی او می گشاید».(بحارالانوار،ج 91،ص 63)



نتیجه
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «شعبان، ماه من است» حتما دنیایی حکمت پشت آن نهفته است، چقدر خوب است اگر در این ماه تلاش کنیم تا برکات نهفته در این ماه شریف به ما هم برسد اگر توان روزه گرفتن و نماز مستحبی نداریم، ذکر شریف "صلوات" و مخصوصا "صلوات شعبانیه "را دریابیم. که در برکات آن کتاب ها نوشته اند باشد که عنایت خداوند متعال و توجهات خاص حضرت محمد صلی الله علیه و آله را به دست آوریم. إن شاءالله تعالی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/3/6 :: ساعت 3:36 عصر )
»» مرگ پس از حیات اول

 

 

مرگ پس از حیات اول: ثُمَّ یُمِیتُکُمْ:

از آیات قرآن مجید و روایات و معارف عقلیه و براهین و دلایل فلسفیه به وضوح استفاده میشود که مرگ که همانند حیات کارحضرت حق است ما را به چاه عدم محض و نیستى و نابودى سرنگون میکند، بلکه میان ما وغیرما و امور غیرلازم، و نهایتاً میان ما و روح و حیات دنیائى ما جدائى میاندازد و بدن ما را براى مدتى هم چون جفت جنین زیرخاک برده و وجود اصلى ما را که تشخص ما به آن است براى مدتى به عالم برزخ که درقرآن مطرح است انتقال میدهد و در اولین لحظه قیامت به اراده حق ذرات جسم خاک شده هم چون انبوه سلولها که در رحم مادر جنین را تشکیل میدهند دوباره به مانند بار اول بدن را سرپاکرده و روح به آن باز میگردد تا به صورت همان انسانى که براى زندگى موقت دنیا آفریده شده بود براى حیات ابدى و زندگى جاوید و سرمدى پا به جهان بگذارد و به مبدأ و ریشه خود حضرت حق بازگردد.

کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ: «1»

همان گونه که شمار را آفرید، پس از مرگ به او باز میگردید.

قرآن مجید و روایات میراندن را بیواسطه یا به واسطه کار خدا میداند، چنانچه حیات بخشى را ویژه حضرت او میشمارد.

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها: «2»

خداست که جان مردم را هنگام مرگشان به طورکامل میگیرد.

وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ: «3»

وفقط اوست که زنده میکند و میمیراند.

قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ: «4»

بگو: فرشته مرگ که برشما گماشته شده است جان شما را به طور کامل میگیرد.

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ: «5»

تا هنگامى که یکى ازشما را مرگ در رسد دراین هنگام فرستادگان ما جانش را میگیرند و آنان در مأموریت خود کوتاهى نمیورزند.

وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ ... «6»

اى کاش ستمکاران را هنگامى که در سختیها و شداید مرگاند ببینى درحالى که فرشتگان دستهاى خود را به سوى آنان گشوده و فریاد میزنند جانتان را بیرون کنید ...

حضرت صادق (ع) از رسول خدا روایت میکند که آن حضرت فرمود: زمانى که مرا به معراج بردند فرشته‏اى از فرشتگان را دیدم که لوحى از نور در دست او بود و به راست و چپ نظر نداشت، به صورتى حزین به آن لوح توجه داشت. به جبرئیل گفتم: این فرشته کیست؟ گفت: این ملک الموت است که به قبض ارواح اشتغال دارد.

به جبرئیل گفتم: مرا نزدیک او ببر تا با وى سخن بگویم، پس مرا نزدیک او برد به او گفتم: آیا همه آنان که مردند و پس ازاین میمیرند قبض روحشان به دست توست؟

گفت: آرى، گفتم: خودت نزد همه آنان حاضر میشوى؟ گفت: آرى دنیا به آن صورت که خدا برایم مسخر کرده، و مرا نسبت به آن تمکن داده مانند درهمى در دست مردى که است به هر صورت که بخواهد آن را زیر و رو میکند. و هیچ خانه‏اى در دنیا نیست مگرآن که من روزى پنج بار وارد آن میشوم و به کسانى که برمرده خود میگریند میگویم: براو گریه نکنید، زیرا برعهده من لازم است که به شما بازگردم تا آنجا که یکى از شما باقى نماند! «7»

دراین مرحله توجه شما را به روایتى بسیار مهم از حضرت مولى الموحدین امیرالمؤمنین جلب میکنم که آن حضرت به حقیقتى ضرورى که باید پیش از مرگ مورد نظر هرکسى باشد هشدار میدهد:

«حرام على کل نفس ان تخرج من الدنیا حتى تعلم انه من اهل الجنة هى ام من اهل النار:» «8»

برهرانسانى حرام است که از دنیا بیرون رود مگر این که بداند اهل بهشت است یا اهل آتش.

درک این مسئله به این است که انسان همه امورش را به کتاب خدا و فرهنگ اهل بیت عرضه کند، اگر با این دو منبع اصیل هماهنگ است بداند که اهل بهشت است و حفظ این هماهنگى تا لحظه مرگ براو واجب است، و اگرهماهنگ نیست بداند اهل دوزخ است ولى پیش از مرگ میتواند با توبه و انابه و اصلاح حال و مال، خود را از دوزخ رهانیده و مستحق بهشت الهى میکند.

 

حیات دوباره پس از مرگ دوم‏

اعجاب انسان از زنده شدن پس از مرگ باتوجه به این که روزى خاک مرده بوده و به اراده حق زنده گشته اعجابى بیهوده و بیپایه است.

او اگر در اطوار خلقت خود، ونیز اطوار خلقت موجودات و مرگ و حیات آنان دقت کند نه این که نسبت به مسئله حیات پس از مرگ تعجب نخواهد کرد بلکه به راحتى و حتى بدون تکیه بر بحث علمى و فلسفى حیات پس از مرگ را خواهد پذیرفت.

چه بسا انفجارهائى که در ذرات، در اتمهاى تراکم، در ستارهها انجام میگیرد و برخى از اشخاص تصور میکنند چهارچوب وجود آنها و ذات و هویتشان در گودال تاریک نیستى و عدم قرار میگیرد، درحالى که تصور آنان صددرصد باطل است و آزمایشات علمى، و تجربههاى دانشمندان و مشاهدات حسى اهل بصیرت غیر این را میگوید.

مجموعه جهان ما که به منزله یک اتم با حجمى غیرقابل اندازه گیرى است با یک اتم که قوى ترین ابزار ذره بینى قابل مشاهده نیست از لحاظ پدیدآمدن و مردن و حیات دوباره یافتن در سیطره یک نظم و در حاکمیت یک قانون است، انفجار و پراکنده شدن ذرات سبب معدوم شدن نیست، بلکه اجزاء پراکنده چه اجزاء پراکنده جهان هستى باشد چه اجزاء پراکنده یک اتم مثلًا اتم اورانیوم دوباره میتوانند از پراکندگى به اجتماع درآیند و جهان و اتم بعدى را به صورتى محکم تر و زیباتر و پابرجاتر بسازند.

قرآن مجید در آیات بسیارى از انفجار کامل همه جهان خبر میدهد ولى اعلام مینماید که پس از درهم ریخته شدن ستارهها و متلاشى شدن کوهها و برافروخته شدن و مشتعل گشتن دریاها دوباره هستى صورت دیگر خواهد گرفت و همین زمین وآسمان به شکلى دیگر ظهور خواهند کرد.

یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ: «9»

در روزى که زمین به غیراین زمین و آسمانها به غیراین آسمان تبدیل شود و همه در پیشگاه خداى قهار حاضر گردند.

دانشمندان پس از مطالعات عمیق و دقیقى که در خصوص اتم اورانیوم به عمل آوردهاند چنین نتیجه گرفتهاند که هرگاه یک برق قوى که بیش از 7 تا 10 میلیون ولت برق داشته باشد از اتم اورانیوم برخلاف حرکت وى عبور دهند حرکت الکترونها متوقف میشود و براثر این توقف طبعاً انفجار مهیبى رخ خواهد داد که چندین میلیون درجه حرارت تولید میکند به طورى که حرارت آن به اندازه حرارت ستارگان میرسد.

در این هنگام خورشید اتم یعنى پرتون به خاموشى میگراید و تمام اجسام آن به حالت الکتریک درآمده و دنیاى بمب اتم تمام موجودات خود را از دست خواهد داد.

جهان پهناور آسمانها و کهکشانها چون جهان شگفت دیگرى را میتوان تصور کرد. و مطالعه درخصوص اتم و انفجار بمبهاى اتمى میتواند نمودارى از چگونگى این جهان و انفجار رستاخیز آن را در چشم انداز ما مجسم سازد و به ما بفهماند این بمب اتمى که منفجر میشود درحقیقت جهانى هم چون جهان ماست.

آیا بمب اتم پس از انفجار نیست و نابود میگردد و هیچ میشود، و در تاریک خانه عدم و نیستى فرو میرود؟! مسلم نه، بلکه وقتى یک بمب منفجر میشود ذراتش به صورت گرد از هم پراکنده و پاشیده میگردند و این گردها همان پارههاى اتم هستند که ازهم جدا و متفرق گشته اند.

این اجزاء پراکنده دوباره رشد مینمایند و روبه تکامل میگذارند و دومرتبه به صورت نخستین (اتم) عود کرده رستاخیز خود را آغاز مینمایند تا این که کدام یک سعادت داشته داخل شهر زیباى پرتون شده و الکترونها به دور آن پروانه وار بگردند، و کدام یک از سعادت محروم باشند که جزء الکترونها گشته دائماً متحیر و سرگردان، هم چون ذغال هاى آتش گردان به دورهسته آتش زائى درچرخش باشند، و نیز تا کدام یک از اتمها صالح باشند که اجزاء و ذرات‏ الماس و طلا گشته و پیوسته برآویزه گوشوارهها قرار گیرند و کدام یک پست و بیمقدار باشند که اجزاء و ذرات شن و لاى را تشکیل دهند و نیز تا کدام خوشبخت باشند که ذرات گُل و ریحان را به وجود آورند و در باغستانها و در تالار مهمان خانهها جاى گیرند و کدام یک بدبخت و بدکار بوده که اجزاء و ذرات هیزم گشته در آتش بسوزند.

ابداً نباید به نظر بعید برسد، و دور از عقل و منطق باشد که جهان ما که تراکمى از اتمهاى گوناگون است پس از انفجار و خاموش شدن خورشیدش این چنین باشد، یقیناً جهان و انسان که هریک به مثابه یک اتم هستند و ساختمانشان ترکیبى از اتمهاست پس از متلاشى شدن و پراکنده گشتن ذراتشان دوباره شکل وصورت جدید میگیرند خوشبختشان بهشت و بهشتى، و تیره بختشان دوزخ و دوزخى میشود:

آرى بخشى از جهان درقیامت بهشت و دوزخ و گروهى از مردم که مؤمن و صالحاند بهشتى و گروه دیگر که کافر و ناصالحاند دوزخى میگردند:

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ: «10»

خدا به مردان و زنان با ایمان بهشتهائى را وعده داده که از زیر درختانش نهرها جارى است، درآن جاودانه اند، ونیز سراهاى پاکیزه‏اى را دربهشتهاى ابدى وعده فرموده، وهمچنین خوشنودى و رضایتى از سوى خدا که از همه آن نعمتها بزرگ تر است، این همان کامیابى عظیم است.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ ...

اى اهل ایمان خود و خانواده خویش را ازآتشى که هیزم آن انسانها و سنگهایند حفظ کنید.

حیات پس از مرگ حقیقتى است که چون یک رودخانه در بستر هستى درجریان است و ابداً جائى براى انکار و یا شگفتى و تعجب ندارد.

جزیره مرجانى بیکینى و اینوتوک در بین سالهاى 1946 و 1958 به وسیله بمبهاى اتمى آمریکا منفجرشد و آتش سوزان ناشى از بمبها همه جا را سوزانید و به نظر اولیه نیست و نابود کرد، واثرى از حیات در دو جزیره و موجوداتش باقى نگذاشت.

همه وجودات زنده این دو جزیره نابود شدند و ازمیان رفتند و دیگر احدى امید به زنده شدن و تجدید حیات مردگان دراین سرزمین نداشت ولى در برابر 59 آزمایش بمب اتمى که در این دو جزیره صورت گرفت و ازحیات کوچک ترین نشانه و اثرى نماند، باردیگر محیط این دوسرزمین براى حیات آماده گشت و زندگى به صورت جالبى نمایان شد و اکنون این دو منطقه رستاخیز و تجدید حیات خود را پس از گذشت 9 سال از بمباران به دست آورد.

آخرین گروه تحقیقاتى اعزامى که درسال 1964 به این مناطق سفر کردند، ارمغان تازهاى از تجدید حیات به همراه آوردند. در این منطقه به تدریج پرندگان با زندگى و حیات انس دوباره گرفتند، و گیاهان گوناگون تجدید حیات یافتند.

وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا: «11»

واین براى مردم نشانه‏اى [از قدرت خدا در رابطه با تجدید حیات و رستاخیز موجودات است‏] که زمین مرده را زنده نموده و ازآن دانه رویاندیم.

در جزیره نامو که یکى از جزایر بیکینى است یک نوع نارگیل تجدید حیات یافته که در زمین شوره زار آن جزیره روئیده شده است، با این که در هنگام انفجار بمب اتمى تمام درختان نارگیل و سایر گیاهان و حیوانات این جزیره به کلى محو و نابود شده بود.

آیا این تجدید حیات و این رستاخیز که در برابر چشمان ما انجام گرفته پس از این که انفجار بمبها مرگ را بر گیاهان و حیوانات جزیره براى چندین سال حاکم کرد و اثرى از حیات نگذاشت، دلیل بر امکان رستاخیز و تجدید حیات و زندگى دوباره ما پس از مرگ و ویران شدن جهان نیست؟

بیتردید براساس آیات قرآن و روایات استوار و محکم و آنچه که پس از بمبارانها در جزائر بیان شده اتفاق افتاد انسان پس از مرگ حیات دوباره مییابد: ثُمَّ یُحْیِیکُمْ‏

آرى همانطور که در ابتداى کار دراین جهان باقدرت حق حیات پدید آمد و از مواد مرده و بیجان نباتات و حیوانات و سپس اولین انسان بدون پدرومادر به وجود آمدند و دیگر انسانها در رحم مادر از یک دانه سلول ساخته و پرداخته و زنده شدند، بار دیگر مردگان در جهان قیامت که جهان جدید است حیات میگیرند و زنده میشوند.

کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ: «12»

آنگونه که آغازتان کرد و از خاک مرده آفریدتان و حیاتتان بخشید به همان گونه و با تکیه برهمان قدرت آغازگر بازخواهید گشت.

ذرات بدن انسانها که پس از مرگ به خاک تبدیل شده، از میان قبرها و آشیانه پرندگان و لانه درنگان و میدانهاى جنگ و اعماق دریاها گردآورى میشود و همان طور که در رحم مادران پس از گردآمدن انبوه سلولها و مصالح ساختمانى بدن ناگهان انقلابى پدید میآید وهریک از سلولهاى مختلف و پراکنده که مربرط به یک عضوى است اجزاء خود را پیدا کرده و تشکیل عضوى میدهند، اعضاء و ذرات پراکنده مردگان نیز درسایه قدرت و اراده و خواست حق اجزاء خود را پیدا کرده انسانى را تشکیل میدهند، سپس همانطور که خدا ابتدا در پیکر بیحس و حال آدم و جنین روح دمید دراین جسمها روح میدهد. «13» وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ: «14»

و در صور میدمند ناگهان همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان میشتابند.

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى‏؟ «15»

آیا ندانسته اند؟ [که قطعاً دانستهاند و میدانند] خدائى که آسمانها و زمین را آفرید و از آفریدن آنها درمانده و خسته نشد قدرت دارد که مردگان را زنده کند آرى بدون تردید او بر هر کارى تواناست.

فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ: «16»

پس با دقت و تأمل به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مردگیاش زنده میکند، بیتردید این خداى قدرتمند زنده کننده مردگان است و او برهرکارى تواناست.

پس در رابطه با زنده شدن مردگان که به اراده حق و قدرت بینهایت او انجام میگیرد، و یک بار هم از خاک مرده انسان زنده آفریده است و بار دیگرهم مرده او را زنده میکند هیچ تردید و شکى باقى نمیماند، و این مطلب یعنى مردن و تجدید حیات که در تمام هستى دیده میشود و کسى تعجب نمیکند نسبت به انسان هم که یکى از اجزاء هستى است جاى تعجب و شگفتى ندارد.

«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ. ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.» «17»

اى مردم اگر در برانگیخته شدن پس از مرگ در تردید و شک هستید پس به این حقیقت با کمال دقت توجه کنید که ما شما را از خاک آفریدیم، سپس از نطفه، آنگاه از علقه، بعد از آن از پاره گوشتى با آفرینش کامل یا غیرکامل تا براى شما روشن کنیم [که ما به برانگیختن مردگان توانائیم‏] و آنچه را میخواهیم تا مدتى معین در رحمها مستقر میکنیم آنگاه شما را به صورت کودک از رحم مادر بیرون میآوریم تا آن که به قدرت فکرى و نیرومندى جسمى خود برسید و برخى از شما پیش از کهنسالى قبض روح میشوید، و برخى از شما را به پائین ترین دوره عمر برمیگردانند تا در نتیجه از دانشى که داشتند چیزى ندانند، [واز نشانههاى دیگر قدرت ما این که‏] زمین را در زمستان خشک و افسرده میبینى پس چون آب باران برآن نازل میکنیم میجنبد و برمیآید و از هرنوع گیاه تر و تازه و بهجت انگیزى میرویاند. همه این امور که براى شما بیان شد بخاطر این است که بدانید خدا همان حق است و این که او مردگان را زنده میکند و این که او برهرکارى تواناست.

دراین آیات روى مسئله حرکت و تحول و تبدل تکیه شده و براى رفع استبعاد، و شگفتى و تعجب، همه مردم را متوجه مسئله حرکت و تحول و تبدل میکند، و این که ذرات خاکى بدن شما را باز باتحول و تبدل و باحرکت دادن به صورت بدن اول درمیآوریم، به طورى که همین بدن فعلى شما را باحرکت دادن و متبدل کردن خاک به صورت بدن درآوردیم.

از لحن مخصوصى که این آیات دارد کاملًا این حقیقت استفاده میشود که جسم و بدن انسان پس از تبدل به خاک، تبدلات و تحولاتى را درپیش دارد و با تحولاتى که پیش خواهد آمد باز به صورت بدن و جسم براى روح درمیآید به این معنى که ذرات خاکى بدن انسان دفعة و بدون یک سلسله تحولات و تبدلات به صورت بدن درنمیآید، بلکه با یک رشته تحولات و تبدلاتى به صورت جسم و بدن درآمده و در قیامت حاضر میشود، تحولاتى که دراثر آن بدن ساخته شده متناسب با نظامهاى بیان شده است.

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ (78)، قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ: «18»

در دو آیه نیز با لحن و بیان و تعبیرخاصى به همین حقیقت اشاره نموده میفرماید:

آنان که منکر معاد هستند با لحن انکار و استبعاد میگویند: چه کسى به استخوانهاى پوسیده حیات میدهد و آنها را زنده میکند، درپاسخشان بگو که: استخوانهاى پوسیده را آن که ابتداء آنها را از خاک مرده به وجود آورد و به آنها حیات داد زنده میکند، یعنى همان مبدء متعال که ابتداء با تدبیر ربوبى خود و براساس یک سلسله قوانین و سنن حساب شده‏اى خاک و ذرات دیگر را به حرکت آورد و بعد از یک رشته تبدلات آنها را به صورت استخوان درآورد و زنده ساخت، استخوانهاى پوسیده و به صورت ذرات خاک درآمده را نیز براساس یک سلسه قوانین حساب شده و باحرکت و تبدل به صورت استخوان درآورده و به آنها حیات دوباره میبخشد. ثُمَّ یُحْیِیکُمْ‏

در آخر آیه دوم نکته‏اى هست و با تعبیر:

وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ‏

به آن اشاره شده این است که میفرماید: خداى متعال به هرخلق و ایجادى دانا است، یعنى او به خوبى میداند که ذرات خاکى بدن انسان و استخوانهاى پوسیده را درکدام شرایط و درکدام مسیرى باید قرار دهد تا باز به صورت بدن و استخوانها آمده و زنده شود.

بنابراین ملاحظه میکنیم که قرآن مجید در زنده شدن بدنهاى مرده و جسمهاى متلاشى شده روى مسئله حرکت و تغییر و تبدل تکیه نموده و این بعید شمردن را که چگونه بدن به خاک مبدل شده‏اى دوباره به صورت بدن وجسم اولى درمیآید؟ با اشاره به این که بدن اولى و جسم نخستین شما را با تبدل و حرکت دادن ذرات به صورت بدن درآوریم برطرف نموده میفرماید: خلق و ایجاد بعدى و دوباره ساختن جسم شما مانند خلق و ایجاد اول است، و به طورى که در ابتداى کار ذرات خاکى و غیره را با تبدل به صورت بدن درآوردیم درقیامت و معاد هم ذرات بدنى انسانها را با تبدل به صورت همان بدنهاى نخستین درمیآوریم، و اگر تبدیل خاک و ذرات به بدن انسان کارى محال و ممتنع بود و اشکالى در این تحویل وجود داشت نه تنها درهنگام معاد و قیامت، بلکه در اصل و ابتداى کام هم محال و ممتنع بود.

بنابراین استبعاد منکرین معاد، جزیک استبعاد بیاساس چیز دیگرى نیست. «19»

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- اعراف، آیه 29.

(2)- زمر، آیه 42.

(3)- مؤمنون، آیه 80.

(4)- سجده، آیه 11.

(5)- انعام، آیه 61.

(6)- 93.

(7)- علم الیقین، ج 2، ص 845.

(8)- علم الیقین فیض، ج 2، ص 853.

(9)- ابراهیم، آیه 48.

(10)- توبه، آیه 72.

(11)- یس، آیه 33.

(12)- اعراف، آیه 29.

(13)- گذشته و آینده جهان، 167.

(14)- یس، آیه 51.

(15)- احقاف، آیه 33.

(16)- روم، آیه 50.

(17)- حج، آیات 6- 5.

(18)- یس، آیات 79- 78.

(19)- معاد یا زگشت به سوى خدا، 129.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/3/6 :: ساعت 3:36 عصر )
»» معناى رضا در کلام مولوى‏

مولوى در توضیح مسئله رضا مى‏گوید:

بهلول به یک مرد الهى مى‏رسد و از او مى‏پرسد: در چه حالى؟ مرا هم از حالت خود آگاه کن. آن مرد الهى مى‏گوید: شما از حال کسى مى‏پرسید که همواره جهان به مراد او مى‏گردد این است حال من، آن همه سیلاب‏ها و جویبارها و ستارگان فروزان طبق خواسته‏ او حرکت مى‏کنند، زندگى و مرگ نمودهاى هستى مانند مأموران عالى رتبه او هستند که کو به کو و نقطه به نقطه به حرکت درآمده‏اند، حال کسى را مى‏پرسى که هرجا بخواهد دلدارى، وهرجا که بخواهد تبریک وتهنیت مى‏فرستد.

سالکان راه حق و حقیقت مطابق خواسته او سیر مى‏کنند و درماندگان راه تکامل هم در دام او محبوسند، هیچ دندانى بدون رضا و فرمان او در دهان کسى نمى‏جنبد و بدون میل او برگى از درخت به زمین نمى‏افتد و بدون اراده او هیچ‏کس رهسپار دیار مرگ نمى‏گردد.

بهلول مى‏گوید: اى مرد الهى! راست مى‏گویى، از شکوه و حشمت و قیافه تو پیداست، تو همان شخصى که مى‏گویى، بلکه صد مرتبه بالاتر، ولى براى من هم چگونگى و علّت این حالت شگفت‏انگیز روحى را روشن کن تا مردم با فضل و فضول پیشه‏گان هم از دل و جان این وضع را که توصیف کردى بپذیرند.

اگر گوینده کامل سفره حقایق را باز کند، هرگونه غذا در سفره او پیدا خواهد شد، تا هیچ میهمانى بى‏غذا نماند و هرکس خوراک شایسته خود را بخورد، مانند قرآن که داراى هفت بطن است و همه مردم از خاص و عام مى‏توانند غذاى روح خود را از آن هفت بطن دریابند.

آن مرد الهى گفت: این مسئله پیش عموم مردم یقین است که هستى پیرو امر الهى است، هیچ برگى بدون قضا و حکم آن خداوند بزرگ بر زمین نمى‏افتد، او خدایى است که تا به غذا دستور ورود به گلو ندهد، لقمه به گلو وارد نمى‏گردد.

جنبش و فعالیت تمایلات و مى‏خواهم‏ها که زمام امور آدمى را به دست گرفته‏اند در مقابل امر آن خداى بى‏نیاز رام و تسلیم‏اند، بدون فرمان ازلى نافذ خداوند، امکان ندارد که ذره‏اى در زمین و آسمان‏ها به حرکت درآید و یا چرخى به گردش آید.

کیست که بتواند همه رگ‏هاى درختان را بشمارد؟ هیچ‏کس؛ زیرا بى‏نهایت در گفتگوى محدود هرگز نمى‏گنجد. به طور خلاصه بگویم: هیچ کارى به جز با امر پروردگار صورت‏ نمى‏گیرد. وقتى که قضاى حق مورد رضاى بنده‏اش قرار گرفت، در مقابل تمام فرمان‏هاى حق مانند یک بنده ناچیز مقهور اراده او مى‏گردد.

این بندگى را از راه تکلّف و با انگیزه مزد و پاداش به دست نمى‏آورد، بلکه طبیعت حیوانى خود را از دست داده، طبع جدیدى به دست آورده است که به مقام بندگى نایل آمده است. او دیگر زندگى را براى خود نمى‏خواهد، بلکه محکوم به حکم خداوند بى‏نظیر است.

در هرجا دستور ازلى الهى راهى را معین کرده است، چه زندگى و چه مرگ آن راه را خواهد رفت.

زندگى او براى خداست، نه براى به دست آوردن گنج. مرگ او از اشتیاق به خداست نه از ترس رنج و بیمارى.

ایمان و عباداتش انگیزه‏اى جز دریافت شایستگى خدا به ایمان و پرستش چیز دیگرى نیست، او براى رسیدن به بهشت و درختان و جویبارهاى بهشتى کارى نمى‏کند، چنان که ترک کفر و معاصى براى او انگیزه‏اى جز وجه اللّه الاعظم ندارد. ترس از آتش نمى‏تواند محرّک او به برکنارى از کفر و معصیت بوده باشد.

خنده او موقعى است که در مقابل قضاى الهى، رضا و تسلیم را مانند حلواى شکرین مى‏چشد.

آیا بنده‏اى که به این حال روحى باعظمت نایل شود، جهان به امر و فرمان او نمى‏گردد؟

مرگ او و مرگ فرزندانش در راه خدا و طبق مشیّت او مانند حلوایى است که در گلویش فرو مى‏رود. جان کندن فرزندان از نظر آن انسان با وفا و جنازه آن فرزندان مانند میوه‏هاى چیده شده از درخت در مقابلش جلوه مى‏کند، پس چنین شخصى به دعا کردن نیازى ندارد، مگر این که رضاى خدا را در دعا و نیایش ببیند.

آرى، رضاى در برابر مولا و خواسته‏ها و تقدیرات و قضایش، شیرین‏ترین میوه براى سالک راه است و رضاى نسبت به حق از بهترین حالات پرارزش قلب انسانى است و فتح و گشایش دل به حال رضاست. وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ‏.

67- گر رضاى خویش مى‏جویى خطاست‏

عاشقى در موج دریایى فتاد

 

عاقلى از ساحلش آواز داد

گفتش اى مسکین برون آرم تو را

 

یا چنین سرگشته بگذارم تو را

پاسخ این دادش که اى روشن روان‏

 

گر زمن پرسى نه این خواهم نه آن‏

بر مراد خود نخواهم یک نفس‏

 

زان که مقصودم مراد اوست بس‏

چون ز حق گردى رضاى حق طلب‏

 

حکم او را هم رضا ده روز و شب‏

گر رضاى خویش مى‏جویى خطاست‏

 

چون تو راضى گشتى او را هم‏رضاست‏



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/3/4 :: ساعت 11:56 صبح )
»» نارسایى مکتب‏هاى بشرى‏

 

امروز کدام مهد علمى است که بتواند در سایه قوانین خود، ارزش‏هاى انسانى را پاس بدارد؟ و کدام پرورشگاه تربیتى است که بتواند، تمام دردهاى فردى و اجتماعى انسان را درمان نماید؟
انسان (بدون این مکتب‏هاى بى‏پایه) در عالم طبیعت، خوشبخت بوده و چیزى که او را به این صورت درآورده، تمدن امروزى است که به شکل یک دیو مهیب، همه چیز انسانى را تغییر داده است .
با توجه به این که در جهان امروز، تحولات حیرت‏ انگیزى در برنامه ‏هاى زندگى روى داده، و از چند قرن قبل تاکنون، دانش بشرى وسعت عجیبى پیدا کرده و به وسیله علوم طبیعى، مشکلات زیادى از زندگى مادى حل شده و در کنار این تحول همگانى، از اصول تعلیم و تربیت در این عصر به شدت غفلت شده و در خیال دانشمندان علوم انسانى، صورت نوینى به خود گرفته است؛ اما با این حال کدام مرکز علمى و تربیتى ضامن سعادت انسان در همه زمینه‏ هاى زندگى است؟ و کدام مرکز آموزشى عهده‏دار به وجود آوردن جامعه‏اى پاک و انسانى است؟!
گر چه در دنیاى مترقى و متمدن کنونى، دردهایى از زندگى مادى انسان دوا شده است؛ اما در مقابل آن، هزاران درد اخلاقى، روانى، اجتماعى و سیاسى در زندگى شخصى و اجتماعى انسان ریشه دوانده است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/3/4 :: ساعت 11:55 صبح )
»» آفرینش انسان زنده از خاک مرده‏

 

 

قرآن مجید انسان را طى ادوار و مراحل مختلفى بیان میکند که از قدرت و ربوبیت و حکمت بینهایت پروردگار سخن میگوید:

وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً: «1»

وخدا شما را درمراحل و اطوار مختلفى آفرید.

این اطوار و مراحل مختلف به ترتیبى که تقریباً خالق و آفریننده انسان بیان میکند و اولین مرحله و طورش از خاک مرده است، وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً عبارت است از:

1- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ: «2»

وما تحقیقاً انسان را از عصاره و فرآوردههاى خاک آفریدیم بدون شک نطفه انسان مولود غذاهاى گوناگونى است که از نباتات، گوشت، ولبنیات حیوانات سرچشمه میگیرد، حیوانات هم از نباتات زندگى میکنند، و نباتات هم از خاک مایه میگیرند، براین اساس نطفه انسان که پس از مدتى به صورت انسان درمیآید مولود خاک میباشد، اکتشافات جدید نیز نشان میدهد، عناصرى که زمین دربردارد ازقبیل: آهن، مس، کلسیم، ید و ... عصاره آنها در انسان وجود دارد، و انسان پیوسته به وسیله نباتات و حیوانات از عصارههاى موادخاکى تغذیه مینماید.

2- هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً: «3»

اوست خدائى که بشر را از آب آفرید.

در مرحله و طور دوم میتوان اعلام کرد که انسان از آب به وجود آمده است، زیرا از نظر دانش زیست شناسى انسان به اسفنجى میماند که او را آب فراگرفته است، یک فرد هفتاد کیلوئى پنجاه متر آب دارد و این نسبت ثابت است و غیرممکن است که این نسبت را تغییر داد، بدون این که آدمى دچار ناراحتى نشود، اگر شخصى بیست درصد آب بدنش را از دست بدهد دیگر سلامتى خود را باز نخواهد یافت.

آبِ یاختههاى بدن انسان داراى مقدار زیادى پتاسیم بوده و عملًا فاقد نمک است، ولى آب خارج از یاختهها عملًا پتاسیم ندارد، بلکه داراى مقدار زیادى نمک است و این ترکیب آب خارج از یاختهها جزء به جزء به آب دریائى شباهت دارد که میلیونها سال قبل اولین اشکال حیات و زندگى درآن شکل میگرفت و بعداً وقتى که موجودات آبى به خشکى روى آوردند (دریاى درون) را نیز با خود آوردند، چون بدون آن زندگى براى آنان در خشکى ممکن نبود، این پدیدههاى شگفت انگیز گفته قرآن را که در قرنها قبل در شهرى خالى از علم ودانش نازل شده و به عنوان معجزه الهى و صدق نبوت رسالت پناهى است به ما نشان میدهد وحى و مافوق علم علیمان و جلوتر ازهر دانشى تا قیامت است، قرآن میگوید: اوست خدائى که انسان را از آب آفرید!

3- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ: «4»

خدا انسان را از علق (کرمى بسیار کوچک شبیه زالو) آفرید.

مرحله سوم آفرینش انسان از علق آغاز میشود، علق در لغت کرمى است که به دیواره رحم میچسبد وبه معناى زالو وحیوان شناور خون خور نیز آمده است.

امروزه هنگامى که اسپرماتوزوئید را زیر میکروسکوپ میگذارند انبوه کثیر کرمکهاى زنده شناورى را مشاهده میکنند که این کرمکها وقتى وارد رحم میشوند مانند زالو به دیواره رحم میچسبند.

علق که به آن کرمک یا اسپرماتوزئید گفته میشود درحدود چهارسانت مکعب است که درهریک ازصد تا دویست میلیون حیوان زنده شناور یافت میشود، این‏ موجودات حیرت انگیز دسته جمعى به قصد رسیدن به اوول (سلول ماده) مسافرت میکنند.

تخم دان یک زن جوان تقریباً شامل سیصدهزار تخمک نارس است ولى از تمام اینها درحدود چهارصد عددشان رسیده و بالغ میشوند.

هنگام قاعدگى، تخمک پس از ترک خوردن کیسه‏اى که محتوى آن است به روى دنبالههاى لوله کوتاهى که از تخم دان تا زهدان کشیده شده است میافتد، و با حرکت مژههاى لرزان این لوله، خود را به زهدان میرساند.

البته گاهى اتفاق میافتد که دو دانه یا بیشتر تخم ریزى میشود و منجربه نوزادان دوقلو یا سه قلو و گاهى اضافه تر میگردد، و به این ترتیب تخمدان خود را براى پذیرش اسپر نرآماده میسازد.

4- ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ: «5»

سپس خدا نسل بشر را از چکیده و خلاصه‏اى از آب پست آفرید.

اینک نوبت اسپرهاست که وارد میدان شوند، اسپرها یعنى همان کرمکها و یاختههاى جنسى نر با ماده لزجى همراه نطفه مرد خود را به دهانه رحم میرسانند و پس از رسیدن به داخل رحم ناگهان نبرد شگفتى میان آنان به وقوع میپیوندد.

أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ: «6»

آیا انسان ندانسته که ما او را از نطفه آفریدهایم و اینک ستیزهگرى آشکار است [که به انکار قیامت برمیخیزد].

دراین نبرد عجیب دویست میلیون اسپرم شرکت دارند دویست میلیون اسپرم که باسرعت 15 کیلومتر در ساعت براى تصرف تخمک زن به سوى آن حرکت میکنند و طولى نمیکشد که اولین صفوف اسپرها به جدار تخمک میرسند. ناگهان هزاران کرمک، معشوق خود تخمک را در بغل گرفته و سرخود را به سینه وى میگذارند، این عاشقان بیشمار که دمهایشان به سرعت میجنبد، در زیرذره بین به چمنزارى میمانند که با وزش نسیم موج میزنند و تا زمانى که یکى از کرمکها نتواند خود را در آغوش تخمک فرو برد این عمل هم چنان ادامه دارد.

هراسپرى سعى میکند اولین نفرى باشد که به درون تخمک وارد میگردد، تا این که بالاخره اولین اسپر پوسته را میشکافد و وارد تخمک میشود و به محض ورود دم کرمک قطع شده محل ورود تورم مییابد.

در این موقع پرتوپلاسماى تخمک نیز منقبض گشته مایعى از خود خارج میسازند تا کرمکهاى دیگر نتوانند وارد آن شوند. بنابراین از دویست میلیون اسپر فقط یک اسپر با تخمک میآمیزد و انسان تولید میشود به همین خاطر حضرت حق میفرماید:

آنگاه خدا بشر را از چکیده و خلاصه‏اى از آب پست آفرید.

5- إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ: «7»

ما انسان را از نطفه مخلوط پدید آوردیم.

دراین مرحله براى آن که انسانى به وجود آید ابتدا باید تخمک یعنى یاخته جنس ماده که یکى از کرمکها را دربرگرفته است وارد رحم میگردد.

تخمک دانه سپیدى است که دویست و پنجاه هزار بار از یاخته جنسى نر بزرگ تر است، ازاین جهت وقتى تخمک با سیل اسپر برخورد میکند یکى از آنها را درخود فرو میبرد و کروموزومهاى سلول تخمک میآمیزد و در نتیجه موجود تازه‏اى به نام سلول تخم پدید میآید که در اصلاح قرآن امشاج نامیده میشود.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ: «8»

بیتردید ما انسان را از چکیده و فرآورده‏اى از گِفل آریدیم، سپس آن را نطفه‏اى در قرارگاهى استوار (چون رحم مادر) قرار دادیم.

اگر بهترین اوضاع زندگى براى سلول نر و سلول ماده فراهم باشد قادر به ادامه زندگى نیستند وبه سرعت میمیرند مگرآن که با یکدیگر ترکیب شوند و سلول تخم یا به اصطلاح قرآن امشاج را به وجود آورند.

پس از عمل لقاح سلول تخم (امشاج) شروع به تقسیم مینماید ابتدا به دو سپس به چهار و هشت تقسیم میشود وبه همین روش براثر تقسیمات متوالى توده‏اى سلولى به وجود میآید، تقسیم سلولها هم چنان ادامه مییابد تا این که درمرحله بعدى سلولهاى مرکزى متوجه سطح آن میشوند، و به شکل توت فرنگى درمیآید و بعد توده سلولى شکل و قیافه کرهاى میان تهى به خود میگیرد، در مرحله بعدى بخشى از دیواره متوجه داخل میشود و توده سلولى رفته رفته به شکل کیسه‏اى دولایه درمیآید و درمرحله آخر به تدریج بخشى مرکب از دولایه به وجود میآید، سپس از تقسیم این سلولها و تغییرشکل تدریجى آنها بافتها و اندامها و دستگاههاى بدن ساخته میشود.

در این قسمت به این آیه شریفه که نشان دهنده معجزه بودن قرآن مجید است توجه کنید:

هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏: «9»

اوست ذات مستجمع جمیع صفات کمال، آفریننده (انبوه سلولها) و جداکننده، [آن خداى پیکرسازى که به این سلولها] شکل و قیافه بشرى میبخشد، نامهاى نیکوتر ویژه اوست.

ساختمان این مصالح و موازنه‏اى که در تهیه اعضاء آن بکار میرود آن چنان شگفت انگیز است که هیچ شباهتى به ساختمان مصالح خانه‏اى ندارد، اگرچه همانطور که یک خانه از آجرهاى متعدد بالارفته، بدن انسان نیزاز سلولهاى متعدد ساخته شده است ولى همان طور که دکترکارل فرانسوى میگوید:

براى مقاسیه کردن این دو باهم باید خانه‏اى را فرض کنیم که تنها از یک آجر ساخته شده باشد، تنها آجرى که توانسته است با استفاده از آب رودخانه و نمکهاى معدنى آن و گازهاى جو آجرهاى زیاد دیگرى بسازد و بعد آنها را بدون نقشه معمار و حضور بنّا روى هم بگذارد و دیوارها را بالاببرد و سپس همانها را به صورت شیشه براى پنجرهها و سفال براى سقفها و ذغال براى گرم خانه و آب براى دستشوئیها و آشپزخانه دربیاورد.

خلاصه ساختمان عضوى به افسانههاى پریانى که براى کودکان نقل میشود شبیه است، واین ساختمان عضوى به وسیله سلولهائى انجام میشود که گوئى نماى بناى آینده را از پیش میدانند و به کمک محیط داخلى خود طرح ساختمان و مصالح کار کارگران را آماده میکنند!!

6- پس از تکمیل شدن سلولها یعنى مصالح ساختان جنین انبوه کثیر سلول براى بناى پیکره انسان تحویل رحم داده میشود و در رحم ساختمان جنین آغاز میگردد.

ابتدا این سلولهاى بیشمار به قدرت مطلقه پروردگار از یکدیگر مجزا شده، هرکدام به جایگاه ویژه خود روانه میشوند. سلولهاى مغز، سلولهاى چشم، سلولهاى گوش و .... همین طور هریک، ذراتِ هم عضو خود را پیدا کرده عضوى را تشکیل میدهند و بدین ترتیب پیکرجنین به وسیله سلولها ساخته و پرداخته وصورت بندى میشود.

ساختمان جنین را درسه مرحله ى زیر میتوان خلاصه کرد:

آفرینش توده سلولها یا مصالح ساختمانى بدن یک انسان.

مجزاشدن سلولها از یکدیگر و رفتن هریک به جاى خود.

تصویر وصورت بندى جنین.

این سه مرحله را قرآن کریم در ضمن سه کلمه بیان داشته است:

هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ‏: اوست خدائى که آفریننده انبوه سلولهاست.

الْبارِئُ‏: خدائى که جداکننده (سلولها) است.

1- الْمُصَوِّرُ: خداى پیکرسازى که به این سلولها صورت انسانى میدهد.

گلوله کوچکى که درطرف چپ جنین قرار دارد منبع تغذیه جنین به حساب میآید، این گلوله که درخون شناور است عصاره غذا و آب و تنفس را که توسط دستگاههاى گوارشى و اکسیژن تهیه و وارد خون شده است گرفته از راه ناف به بدن طفل منتقل مینماید.

حضرت صادق (ع) در تفسیرآیه شریفه:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ:» «10»

میفرماید: یعنى: او را در رحم درخوردنى و آشامیدنى و تنفس شریک مادر قرار دادیم.

7- یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ: «11»

شما را درشکمهاى مادرانتان میآفریند، آفرینشى به دنبال آفرینش دیگر درسه تاریکى.

به تدریج سه پرده جنین را دربرمیگیرد، این پردهها ظاهراً یک پوست بیشتر نیستند ولى اگر آن را با میکروسکوپ به دقت نگاه کنیم همانطور که درآیه قرآن ذکر شده است میبینیم که از سه پرده تشکیل یافته است: 1- پرده آم نیوم 2- پرده کوریون 2- پرده آل لان توئید.

آم نیوس: پرده‏اى است که از نموسطح خارجى جنین حاصل میشود و از اطراف توسعه پیدا میکند تا فضائى به نام حفره آم نیوس در پشت جنین به وجود میآورد و آنگاه درحفره آم نیوس مایع زلالى پدید میآید.

پرده کوریون خارج از پرده ام نیوم قرار دارد و به کمک آن جنین را محفوظ نگه میدارد.

پرده آل لان توئید در ناحیه شکمى جنین است و مربوط به لوله هاضمه آن بوده به جذب غذا کمک میکند.

این پردهها نمیگذارند از ناحیه هوا، نور، آب، باد و دیگر ضربات وارده زیانى به جنین وارد آید، و در فاصله میان پرده آم نیوس و جنین مایعى وجود دارد که هرگاه ضربه‏اى به شکم وارد میشود، این ضربه به مایع منتقل میگردد و در آن خنثى و مستهلک میگردد.

8- زنده شدن جنین: فَأَحْیاکُمْ‏

ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ: «12»

سپس او را با آفرینشى دیگر ایجاد میکنیم، پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین به وجودآورندگان است.

پس از پایان صورت بندى جنین، مرحله دمیدن روح فرا میرسد در این هنگام حضرت حق تحوّل شگفت انگیزترى در جنین پدید میآورد، یعنى روح و جان یا به عبارت دیگر حیات دراو میدمد و جنین مرده را زنده میگرداند: فَأَحْیاکُمْ‏

از این به بعد جنین عادت دارد که انگشت خود را در دهان کند و ازهمین جاست که نوزاد بلافاصله پس از تولد میتواند پستان مادر را بمکد. «13»

مرگ پس از حیات اول: ثُمَّ یُمِیتُکُمْ:

از آیات قرآن مجید و روایات و معارف عقلیه و براهین و دلایل فلسفیه به وضوح استفاده میشود که مرگ که همانند حیات کارحضرت حق است ما را به چاه عدم محض و نیستى و نابودى سرنگون میکند، بلکه میان ما وغیرما و امور غیرلازم، و نهایتاً میان ما و روح و حیات دنیائى ما جدائى میاندازد و بدن ما را براى مدتى هم چون جفت جنین زیرخاک برده و وجود اصلى ما را که تشخص ما به آن است براى مدتى به عالم برزخ که درقرآن مطرح است انتقال میدهد و در اولین لحظه قیامت به اراده حق ذرات جسم خاک شده هم چون انبوه سلولها که در رحم مادر جنین را تشکیل میدهند دوباره به مانند بار اول بدن را سرپاکرده و روح به آن باز میگردد تا به صورت همان انسانى که براى زندگى موقت دنیا آفریده شده بود براى حیات ابدى و زندگى جاوید و سرمدى پا به جهان بگذارد و به مبدأ و ریشه خود حضرت حق بازگردد.

کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ: «14»

همان گونه که شمار را آفرید، پس از مرگ به او باز میگردید.

قرآن مجید و روایات میراندن را بیواسطه یا به واسطه کار خدا میداند، چنانچه حیات بخشى را ویژه حضرت او میشمارد.

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها: «15»

خداست که جان مردم را هنگام مرگشان به طورکامل میگیرد.

وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ: «16»

وفقط اوست که زنده میکند و میمیراند.

قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ: «17»

بگو: فرشته مرگ که برشما گماشته شده است جان شما را به طور کامل میگیرد.

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ: «18»

تا هنگامى که یکى ازشما را مرگ در رسد دراین هنگام فرستادگان ما جانش را میگیرند و آنان در مأموریت خود کوتاهى نمیورزند.

وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ ... «19»

اى کاش ستمکاران را هنگامى که در سختیها و شداید مرگاند ببینى درحالى که فرشتگان دستهاى خود را به سوى آنان گشوده و فریاد میزنند جانتان را بیرون کنید ...

حضرت صادق (ع) از رسول خدا روایت میکند که آن حضرت فرمود: زمانى که مرا به معراج بردند فرشته‏اى از فرشتگان را دیدم که لوحى از نور در دست او بود و به راست و چپ نظر نداشت، به صورتى حزین به آن لوح توجه داشت. به جبرئیل گفتم: این فرشته کیست؟ گفت: این ملک الموت است که به قبض ارواح اشتغال دارد.

به جبرئیل گفتم: مرا نزدیک او ببر تا با وى سخن بگویم، پس مرا نزدیک او برد به او گفتم: آیا همه آنان که مردند و پس ازاین میمیرند قبض روحشان به دست توست؟

گفت: آرى، گفتم: خودت نزد همه آنان حاضر میشوى؟ گفت: آرى دنیا به آن صورت که خدا برایم مسخر کرده، و مرا نسبت به آن تمکن داده مانند درهمى در دست مردى که است به هر صورت که بخواهد آن را زیر و رو میکند. و هیچ خانه‏اى در دنیا نیست مگرآن که من روزى پنج بار وارد آن میشوم و به کسانى که برمرده خود میگریند میگویم: براو گریه نکنید، زیرا برعهده من لازم است که به شما بازگردم تا آنجا که یکى از شما باقى نماند! «20»

دراین مرحله توجه شما را به روایتى بسیار مهم از حضرت مولى الموحدین امیرالمؤمنین جلب میکنم که آن حضرت به حقیقتى ضرورى که باید پیش از مرگ مورد نظر هرکسى باشد هشدار میدهد:

«حرام على کل نفس ان تخرج من الدنیا حتى تعلم انه من اهل الجنة هى ام من اهل النار:» «21»

برهرانسانى حرام است که از دنیا بیرون رود مگر این که بداند اهل بهشت است یا اهل آتش.

درک این مسئله به این است که انسان همه امورش را به کتاب خدا و فرهنگ اهل بیت عرضه کند، اگر با این دو منبع اصیل هماهنگ است بداند که اهل بهشت است و حفظ این هماهنگى تا لحظه مرگ براو واجب است، و اگرهماهنگ نیست بداند اهل دوزخ است ولى پیش از مرگ میتواند با توبه و انابه و اصلاح حال و مال، خود را از دوزخ رهانیده و مستحق بهشت الهى میکند.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- نوح، آیه 14.

(2)- مؤمنون، آیه 12.

(3)- فرقان، آیه 57.

(4)- علق، آیه 2.

(5)- سجده، آیه 8.

(6)- یس، آیه 77.

(7)- دهر، آیه 3.

(8)- دهر، آیه 2.

(9)- حشر، آیه 24.

(10)- بلد، آیه 4.

(11)- الزمر، آیه 23.

(12)- مؤمنون، آیه 14.

(13)- گذشته و آینده جهان، 52.

(14)- اعراف، آیه 29.

(15)- زمر، آیه 42.

(16)- مؤمنون، آیه 80.

(17)- سجده، آیه 11.

(18)- انعام، آیه 61.

(19)- 93.

(20)- علم الیقین، ج 2، ص 845.

(21)- علم الیقین فیض، ج 2، ص 853



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/3/4 :: ساعت 11:53 صبح )
»» قرب به خدا هدف از تزکیه است

 

 

 

 
انسان بر خلاف همه موجودات جهان آفرینش، دو بعدی است: نخست بعد حیوانی او که از این جهت یعنی از جهت تغذیه، زیست، تناسل، تکثیر نوع و... با سایر موجودات زنده مشترکات زیادی دارد. اما بعد ثانوی او که همان خصوصیت منحصر به فرد اوست و از جهت قوای دماغی و حالات روحی و ویژگیهای نفسانی با سایر موجودات زنده متفاوت است و این خود محور اصلی تمایز او از دیگر جانداران می باشد.

آیا رشد انسان به این است که فقط به یک بعد از خود برسد; مثلا به بعد حیوانی که خور و خواب و خشم و شهوت است بپردازد و یا به کلی از خوردن و لذت بردن خودداری کند و فقط به جنبه های انسانی بپردازد. این هم در اسلام مذمت شده است، لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عثمان بن مظعون را که خانه و زندگی را ترک کرده بود و به گوشه نشینی و عبادت پرداخته بود مذمت کرد و وی را از این کار منع کرد. بنابراین باید دید رشد و کمال انسان در گرو چه چیز ممکن است؟

جواب صحیح این است که انسان یا هر موجودی از سویی یک کمال نهایی و اصلی دارد، و از سوی دیگر کمالات فرعی و وسیله ای و مقدمه ای، آنچه مربوط به کمال اصلی انسان است هر چه رشد کند و شدت یابد خوب است، و اما کمالات فرعی و وسیله ای باید در حدی که برای پیشرفت کمال نهایی و اصلی مؤثر است پیش برود ولی در آن جا که ضربه به رشد اصلی می زند کنترل شود; مثلا اگر قوای بدنی انسان قوی شود ولی ضرر به رشد معنوی و کمال انسانی او نزند، این رشد خوب است، اگر انسان شبانه روز به فکر خوردن و ورزش بدن و سلامت جسم خود باشد و از رشد معنوی غافل شود درست است که کمال بدنی قابل تحصیل است اما چون به عبادت، تحصیل علم و کارهای نیکوی دیگر نمی رسد این کمال نیست بلکه ضرر است. پس ما باید کمال انسانی را این گونه تعریف کنیم: مجموع روابطی که بین قوای مختلف انسان هست به گونه ای تکامل یابد که برای رشد نهایی و اصلی اش مضر نباشد که هیچ بلکه مناسب هم باشد. بدن هرچه قوی شود خوب است به شرط آن که برای جهات روحی ضرر نداشته باشد و صاحب آن از معنویات و مسائل روحی غافل نباشد.

پس انسان کامل کسی است که تمام تلاش و کوشش را صرف همه قوا و ابعاد وجودی اش کند تا انسان کامل شود.

باید توجه داشت که انسان دارای ویژگی خاصی است که هیچ موجودی ندارد و آن انتخاب آگاهانه و اختیاری است که نه حیوانات این ویژگی را دارند و نه فرشتگان، تنها جن است که مثل انسان دارای این ویژگی است، و این حالت اختیاری که انسان می تواند با تفکر و تامل و انتخاب راه بهتر، به عالیترین مقام برسد از خصوصیات انسان است.

حال این عالیترین مقام چیست؟

آنچه از آیات و روایات به دست می آید آن است که انسان باید خود را به آفریدگار وابسته و مربوط بیابد، و وجود خود را غیر مستقل و پرتوی از شعاع وجودی او بداند، و هر قدر انسان وابستگی و عدم استقلال خود را بهتر درک کند توجهش به خالق جهان بیشتر خواهد شد و در نتیجه از انوار ربوبی بیشتر بهره مند خواهد گردید تا آن جا که آینه تمام نما و مظهر کامل پروردگار جلت عظمته می گردد.

« - الهی - و الحقنی بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا و عن سواک منحرفا; (1)

- پروردگارم - مرا به پر بهجت ترین نور عزتت ملحق بساز تا تنها تو را بشناسم و از غیر تو رو گردان شوم.»

درباره ائمه علیهم السلام ما همین اعتقاد را داریم که آن قدر رابطه شان با خدا زیاد شده که دیگر آنان را از خدا جدا نمی دانیم اگر چه پرتوی از شعاع خدایند:

«لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک رتقها و فتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک; (2)

میان تو و آنان جدایی نیست جز این که آنان بندگان و آفریدگان تواند، تدبیر آنان به دست توست، آغاز ایشان از تو و بازگشتشان به سوی توست.»

و کسانی که رابطه شان با خدا این گونه است سرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهی و به دیدار و وصل محبوب نایل خواهند شد; منزلت این انسانها در آیات قرآنی این گونه ترسیم شده است:

1- «یا ایتها النفس المطمئنة . ارجعی الی ربک راضیة مرضیة . فادخلی فی عبادی . و ادخلی جنتی; (3) ای انسان اطمینان یافته ، به سوی پروردگارت باز گرد در حالی که هم تو از خدا راضی هستی و هم خدا از تو راضی است ، پس داخل بندگانم شو و به بهشتم درآی »

2- «فی مقعد صدق عندملیک مقتدر; (4) درجایگاهی راستین نزد سلطانی مقتدر»

3- «وجوه یومئذ ناضرة . الی ربها ناظرة; (5) چهره هایی در آن روز شادابند و به سوی پروردگارشان می نگرند.»

قرب خدا

گفتیم هدف از تزکیه رسیدن به مقامی است که انسان غیر از خدا کسی و چیزی و حتی خود را نبیند; به تعبیر دیگر هدف از تزکیه نفس، همان قرب خدا، و در مرحله عالیترین آن فناء فی الله است. حال که دانستیم هدف از تزکیه قرب خداست، در توضیح «قرب خدا» می گوییم:

نزدیک شدن به خداوند تبارک و تعالی نه به معنای کم شدن فاصله زمانی و مکانی است; که مثلا اگر به مکه مکرمه رفتیم از نظر مکانی به خدا نزدیک شده باشیم، یا نیمه شب از نظر زمانی به خدا نزدیکتریم، خیر زیرا خداوند تبارک و تعالی خود آفریننده زمان و مکان است و خود محیط بر همه زمانها و مکانهاست و با هیچ کدام از موجودات نسبت زمانی و مکانی ندارد، خود می فرماید:

«و نحن اقرب الیه من حبل الورید; (6) ما از رگ گردن به او نزدیکتریم »

«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن...; (7) اوست اول و آخر و ظاهر و باطن »

«...و هو معکم این ما کنتم; (8) هر جا باشید او با شماست »

«...فاینما تولوا فثم وجه الله; (9) پس به هر سوروی آوریدهمان جا روی خداست.»

پس مراد از قرب به خدا، نزدیکی مکانی و زمانی نیست، بلکه مراد این است که انسان در اثر حرکت اختیاری و انتخابی که دارد با اعمال و کردار نیکو و دوری از هر زشتی و پلیدی به مقامی برسد که مورد عنایت خاص الهی قرار گیرد به طوری که همه درخواستهایش به اجابت برسد، یعنی به آن جایی برسد که:

«ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته; (10)

اگرمرا بخوانداجابت می کنم اورا و اگر از من چیزی بخواهدبه اوعطا می کنم.»

بنده ای که به چنین مقامی برسد به کمال خود رسیده است و لذا در عرف جامعه هم کسی که مورد توجه شخصیتی باشد می گویند او «مقرب » فلانی است، و در قرآن کریم هم بر پیشروان اسلام که از ارزش بیشتری برخوردارند عنوان «مقربین » اطلاق شده است: «و السابقون السابقون . اولئک المقربون; (11) پیشی گیرندگان پیشی گرفتگانند . آنان مقربانند.»

و این قرب به خدا مرتبه ای است از وجود که در آن استعدادهای ذاتی شخص با سیر و حرکت اختیاری خود به فعلیت می رسد; خواه حرکتی سریع و لحظه ای که انبیا و اولیای خدا از لحظات دمیده شدن روح در کالبدشان سیر تکاملی کردند و در اندک مدتی به کمالات بزرگ و همان قرب حقیقی نایل شدند که عیسی بن مریم در گهواره می گوید: «قال انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا; (12) گفت من بنده خدایم به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.»

و طبق روایاتی که در دست ما شیعیان است ائمه معصومین علیهم السلام حتی در شکم مادر تسبیح خدا می گفتند و به محض به دنیا آمدن سر به سجده گذاشته و شکر خدا نمودند; مثلا علی علیه السلام در هنگام ولادتش قرآن خواند و سوره مؤمنون را تلاوت کرد. و درباره امام زمان علیه السلام داریم که در دل مادر سخن می گفت و به دنیا که آمد سجده کرد. و درباره ام الائمه فاطمه زهرا علیها السلام آمده است که در دل مادرش خدیجه با او تکلم می کرد. و درباره امام جواد علیه السلام داریم که نه ساله بود به امامت رسید. و همین طور سایر ائمه معصومین علیهم السلام که تمامی ایشان سیر تکاملی سریع و برق آسا داشته اند.

این سیر تکاملی که هدف از تزکیه نفس است مربوط به جسم و بدن انسان نیست بلکه مربوط به روح و دل آدمی است، و شرایط مادی فقط نقش فراهم کردن زمینه سیر و سلوک را به عهده دارند و اگر ما به زیارت خانه خدا می رویم مسلما مکه هدف یست بلکه وسیله ای است برای همان تقرب روح به خدا، و چه بسا افرادی که در مکه بودند و حتی با پیامبر اسلام فامیلی داشتند مثل «ابولهب » ها ولی از خدا و پیامبرش فرسنگها دور بودند، و یا کسانی از مکه خیلی دور بودند ولی از بسیاری از اصحاب به خدا و پیامبرش نزدیکتر بودند، مثل «اویس قرنی » که در رکاب علی علیه السلام در صفین به شهادت رسید، او پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را ندید اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سفارش او را به علی علیه السلام کرد.

بنابراین ملاک در قرب به خدا که از تزکیه نفس حاصل می شود زدودن موانع به انضمام رشد دادن نفس به سوی کمال با افعال اختیاری به کمک همین بدن و جسم برای توجه دل و قلب (13) به سوی خداست و هر چه دل انسان بیشتر متوجه خدا باشد و از خود غافلتر باشد او به خدا مقربتر است تا آن جا که دیگر غیر از خدا کسی دیگری را نمی بیند مثل پیامبران و اولیای معصومین که تنها توجه ایشان به خدا بوده است و بس، و غیر از خدا را نمی بینند، لذا علی علیه السلام در دعای کمیل به پیشگاه خداوندی عرضه می دارد:

«فهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک وهبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک; (14)

بارالها، گیرم بر عذاب تو صبر کردم چگونه بر فراق تو صبر کنم، و گیرم بر حرارت آتشت صبر کردم اما چگونه از نگاه به سوی جلال و شکوهت صبر کنم.»

این حالت تنها برای کسانی حاصل می شود که از ما سوی الله قطع رابطه کنند و تنها خدا را ببینند.

باز از آن حضرت آمده است که می فرمود:

«ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه;

هیچ چیز را ندیدم جز آن که خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن دیدم.»

و یا در جواب کسی که از او سؤال کرد: «هل رایت ربک؟ ; آیا پروردگارت را دیده ای؟» فرمود: «افاعبد مالا اری؟ ; (15) آیا عبادت می کنم کسی را که نمی بینم.»

حال انسانی که فقط خدا را می بیند مانعی ندارد آنان که دلشان با خداست چون پیامبران و امامان علیهم السلام را دوست داشته باشد زیرا حب آنان خود حب الله است، ولی چیزی که ضد خداست نمی تواند در دل او جا بگیرد و حب دنیا ضد خداست و لذا عارف بالله نمی تواند حب دنیا در دل داشته باشد در قرآن کریم مردم به دو دسته تقسیم می شوند: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشآء لمن نرید...; (16) آن کس که زندگی زود گذر (دنیای مادی) را می طلبد آن مقدار از آن را که بخواهیم و به هر کس اراده کنیم می دهیم.»

کسی که دنیاطلب شد نمی تواند خداجو باشد و لذا در حدیث آمده: «حب الدنیا راس کل خطیئة; (17) محبت دنیا منشا همه خطاهاست.»

مقابل این دسته آن کسانی اند که آنچه در رابطه با خداخواهی است دوست می دارند: «و من اراد الآخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا; (18) و آن کس که سرای آخرت را بطلبد و سعی و کوشش خود را برای آن انجام دهد، در حالی که ایمان داشته باشد، سعی و تلاش او پاداش داده خواهد شد.»

همان گونه که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه فرموده است کسانی که فقط خدا را می خواهند و برای خدا کار می کنند چند دسته اند:

«ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار; (19)

مردمی خدا را به امید بخشش می پرستند، این پرستش بازرگانان است، و گروهی او را از روی ترس عبادت می کنند و این عبادت بردگان است، و گروهی وی را برای سپاس می پرستند و این پرستش آزادگان است.»

و همین حالت عالی در پیشوایان دین اسلام بوده است که فقط برای خدا عبادت می کردند و تمام حرکات و سکناتشان برای خدا بوده است. امیر المؤمنین علی علیه السلام هنگامی که فرقش شکافته شد گفت: «فزت و رب الکعبة » و حسین بن علی علیه السلام در گودال قتلگاه می گوید: «الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک.»

توضیح

اولیای خدا که فقط رضای خدا را در کارهای خود در نظر گرفته اند به لذایذ بهشتی و به «جنات عدن تجری » و به «حور العین » و به «لحم طیر مما یشتهون » و سایر لذات بهشتی هم علاقه مندند منتهی آنان آن لذایذ را به خاطر آثار رحمت الله دوست دارند بر خلاف ما که دوست داشتنمان به خاطر خود آنهاست; مثلا در یک میهمانی گاهی توجه شما فقط به غذای صاحب خانه است اماگاهی اگر مهمان عالمی عابد شدی خود صاحب خانه را دوست داری و اگر غذای او را می خوری به خاطر خود صاحب خانه است نه غذا و هر غذایی باشد فرق نمی کند.

انبیا و اولیا اگر به لذایذ بهشتی می نگرند به خاطر رحمت الهی است نه به خاطر لذایذ.

باز باید توجه داشت که سیر الی الله و توجه قلبی به خدا منافات با دوست داشتن انبیا و امامان ندارد، زیرا محبت به این بزرگواران شعاعی از سیر الی الله است نه مزاحم او، این که شما به کسی علاقه مندید خانه و لباس او را دوست دارید، فرزندش را دوست دارید، معنای دوست داشتن متعلقات او همان خود اوست نه ضد او و نه مزاحم او پس محبت به خدا با محبت به پیامبر و فاطمه و علی علیهم السلام و اولیاء خدا مزاحمت با دوستی خدا ندارد، بله اگر دشمن خدا را دوست بداری این محبت ضد خداست و مزاحم سیر الی الله است.

پی نوشت ها:

1) مناجات شعبانیه.

2) از دعای روزهای ماه رجب.

3) فجر (89) آیات 27- 30

4) قمر (54) آیه 55

5) قیامت (75) آیات 22- 23

6) ق (50) آیه 16

7) حدید (57) آیه 3

8) همان، آیه 4

9) بقره (2) آیه 115

10) بحارالانوار، ج 5، ص 284

11) واقعه (56) آیات 10- 11

12) مریم (19) آیه 30

13) مراد از قلب این است که چون روح منبع احساسات و ادراکات است لذا به روح از این ناحیه قلب گفته می شود.

14) فرازی از دعای کمیل.

15) بحارالانوار، ج 4، ص 52

16) اسراء (17) آیه 18

17) غررالحکم، ج 2، ص 395

18) اسراء (17) آیه 19

19) نهج البلاغه، حکمت 237



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/3/4 :: ساعت 11:52 صبح )
»» پژوهشی در اسباب نزول آیه«اکمال دین»3

نظر علمی درباره سبب نزول آیه اکمال دین
نزول آیه«اکمال دین» یکی از حوادث حجةالوداع است. جای ستایش خداست که می توان برای کشف حقیقت در باب سبب نزول این آیه در احادیث مربوط به حجةالوداع جست و جو کرد، این وداع رسمی، در پی هشدار و اعلان پیشین خدا و تدارک گسترده پیامبر(ص) واقع شد. یک صد هزار یا یک صد و بیست هزار تن از مسلمانان بر این سفره تاریخی حاضر شدند، و شمار بسیاری از وقایع آن و رفتار و گفتار پیامبر را در آن واقعه را بیان کرده اند، و روایت کرده اند که حضرت در اثنای آن پنج بار یا بیشتر سخن راند؛ روز حرکتش از مدینه و مکانهایی که از آنها گذشته یا در آنها توقف کرده، زمان ورودش به مکه، زمان و چگونگی انجام مناسکش… بازگشت و وقایع آن را تا ورودش به مدینه، همه و همه را نقل کرده اند، و گفته اند که پس از آن حدود دو ماه یعنی باقی عمر شریفشان را در مدینه گذراندند.
پژوهشگر شیعی در اینجا با مشکلی روبرو نمی شود چرا که با توجّه به روایات اهل بیت پیامبر(ص)، روایات معارض به آنها را رها می کند. عالم شیعی در این زمینه روایتهای صحیحی در دست دارد که برخی روایتهای اهل سنّت نیز آنها را تأبید می کنند.
اما محقق سنّی با مشکل مواجه است؛ زیرا سرگردان می شود که با دو مجموعه روایات متعارض چگونه رفتار کند و کدام دسته را ترجیح دهد و کدام را رد کند.
موضعی که بیشتر عالمان سنی همچون سیوطی در پیش گرفته اند این است که روایات حاکی از نزول آیه اکمال دین در روز عرفه به طرق بیشتری نقل گردیده و از جهت سند، صحیحتر است، پس باید به این روایات توجه کرد و روایتهای مخالف آن را رد کرد. اما این، نظرِ علمی درستی نیست. دلایل ادعای ما مواردی است که در ذیل می آید و ترجیح رأیِ اهل بیت(ع) را ایجاب می کند:

1 نخست اینکه تعارض در اینجا، تعارض میان دو حدیث نیست که یکی طرقی بیشتر و سندی صحیحتر داشته باشد چنان که توهم کرده اند بلکه این تعارض، تعارضی میان حدیثی از پیامبر(ص) و قول خلیفه عمر است. احادیثی که اینان ضعیف شمرده اند، احادیثی است که اسنادشان به پیامبر می رسد(احادیث نبوی)، در حالی که احادیث بخاری و دیگران نقل سخن عمر است و به پیامبر(ص) اسناد داده نشده است!
پس محقق سنّی نمی تواند در مورد سبب نزول قرآن به سخن عمر استدلال کند و با آن حدیث پیامبر(ص) را در این باب رد کند، بلکه باید در سند و متن آن حدیث نبوی تحقیق و تفحص کند و اگر آن را صحیح یافت، بر اوست که آن را برگیرد و سخن عمر را رها کند.

2 اگر کوتاه بیاییم و بگوییم احادیث اهل بیت(ع) درباره سبب نزول آیه اکمال دین و احادیث سنّی، موافق چیزی بیش از رأی اهل بیت(ع) در این باب نیست، و به این ترتیب تعارض میان اقوال اصحاب، درباره سبب نزول آیه است؛ یا به عبارت دیگر تعارض میان قول یک صحابی و قول برخی امامان(ع) است، آن گاه می گوییم: پیامبر(ص)امتش راسفارش فرمود تا دین را ازاهل بیتش بگیرند،نه ازاصحابش این موضوع در حدیث ثقلین که نزد همه حدیثی صحیح و متواتر است آمده است. حدیث ثقلین سخن رسول خدا(ص) است که در«مسند احمد» آمده است:
از ابوسعید نقل شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر: کتاب الله حبل ممدود من السماءِ إلی الارض و عترتی اهل بیتی، وانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.65
این حدیث را همچنین«سنن دارمی»66 و« صحیح مسلم»67و« مستدرک»68 روایت کرده اند و آن را بر اساس معیار بخاری و مسلم و دیگران صحیح دانسته است. همچنین بیهقی در«سُنن» خود این حدیث را آورده69و دیگران نیز به نقل آن پرداخته اند.
حدیث ثقلین که در درجه عالی صحت قرار دارد، اگر بر این مطلب که منبع و مرجع دین پس از پیامبر(ص) منحصر در اهل بیت او(ع)ا ست دلالت نکنند، دست کم بر ترجیح قول آنان در هنگام تعارض با دیگران دلالت دارد.

3 وانگهی روایتی که از عمر نقل شده خود دچار تعارض است. برخی از او روایت کرده اند که روز عرفه در حجةالوداع، روز پنج شنبه بوده است و نه جمعه. نسایی در«سنن» خود می گوید:
اسحاق بن ابراهیم به ما خبر داد که عبدالله بن ادریس به نقل از پدرش و او از قیس بن مسلم و وی از طارق بن شهاب نقل کرده است که گفت: شخصی یهودی به عمر گفت: اگر این آیه، یعنی آیه الیوم اکملت لکم دینکم… بر ما فرود آمده بود آن را عید می گرفتیم. عمر گفت: من روز و شب نزول این آیه را می دانم، شب جمعه بود و ما با رسول خدا صلی الله علیه و سلم در عرفات بودیم.70
شگفت این که نسایی خود از عمر روایت می کند که این آیه در عرفات و در روز جمعه نازل شد!71

4 بخاری گفته است سفیان ثوری، که از پیشوایان حدیث و کلام در نزد آنان است، با این قول که نزول آیه روز عرفه و در روز جمعه بوده موافق نیست. عبارت بخاری این است:«قال سفیان و أشک کان یوم الجمعه ام لا…».72
روایات فراوانی وجود دارد که تردید سفیان را تأیید می کند، بلکه چنانکه خواهد آمد چنین می نماید که سفیان با خلیفه و گروهی که او گماشته بود تا همه روایات مربوط به حوادث حجةالوداع و بلکه حوادث تاریخ را بر اساس این که روز عرفه روز جمعه بوده است تنظیم کنند، مدارا می کرد.

5 عید مسلمانان روز دهم ذو الحجة، عید قربان(یوم الاضحی)، است و نه روز عرفه، ما هیچ روایتی نیافتیم که دلالت کند بر اینکه روز عرفه عید شرعی است، پس قول به عید بودن روز عرفه منحصر به خلیفه عمر است و هیچ یک از مسلمانان با او در این امر موافق نیستند.
اما با توجه به روایت نسایی که می گوید عرفه روز پنج شنبه بوده است و آیه اکمال دین شب عرفه نازل شده است، عیدی باقی نمی ماند تا با این عید آسمانی تصادم کند و نیاز به قانون ادغام اعیاد الهی در صورت تصادم نخواهد بود!
معنای پاسخ خلیفه بنابر این روایت این است که: سزاوار است روز نزول آیه اکمال دین، عید باشد، اما این آیه دو روز پیش از عید(عید اضحی) نازل شد، پس ما دیگر آن را عید نگرفتیم! و این کلامی متعارض است.

6 رأیی که از عمر نقل شده با آنچه به روایت صحیح از او نقل شده است تعارض دارد و نمی توان آن را پذیرفت و بنابراین تنها باید قول مقابل آن را گرفت. روشنترین نمود این تعارض در این است که: یهودی یی که در روایت با خلیفه سخن می گوید از آیه اکمال دین این گونه فهمیده که خدای تعالی دین اسلام را به طور کامل فرستاده است و در روز نزول این آیه کار نزول پایان پذیرفته است، و خلیفه نیز فهم و تفسیر او را پذیرفته است، پس بیقین نزول این آیه باید پس از آمدن همه فرایض و از جمله آنها فریضه کلاله و احکام ارث و مانند آن باشد، همان گونه که روایات اهل بیت(ع) دلالت دارد، و نیز همان طور که سدی گفته است. در حالی که عمر چنانکه گذشت گفته است آیه اکمال دین پیش از آن احکام نازل شده است.

7 روایت بخاری و غیر او حاکی از آن است که عمر اعتراف نموده که«الیوم» در آیه اکمال روز معینی است که همان روز نزول آیه باشد، نه روزی نامعیّن و نه یکی از روزهای پیش از نزول آیه؛ مثلاً یک سال پیش از آن، مانند روز فتح مکه یا یکی از روزهای آینده مثلاً پس از چند ماه. بنابراین این روایت عمر مستلزم ردّ همه روایاتی است که کلمه«الیوم» را بین چند معنا مردّد می سازند یا آن را بر روز فتح مکه منطبق می کنند. همچنین مستلزم آن است که منظور از«الیوم»، پس از تکمیل نزول فرایض و احکام بوده باشد و آیه کلاله یا آیه ربا پس از آن نازل نشده باشد.

8 پاسخ خلیفه به شخص یهودی نه برای یهودی و نه برای مسلمان قانع کننده نیست!
اگر مقصود خلیفه عذرآوری باشد، به این ترتیب که چون نزول این آیه با روز عید مصادف شده ما آن را عید نگرفتیم، در این صورت یهودی می تواند پاسخ دهد که : چرا پروردگار شما این عید را بر شما خراب کرده و آیه را در این روز نازل کرده است؟ و اگر مرادش ادغام عید«اکمال دین» با عید عرفه است به طوری که این نیز جزئی از آن باشد، پس یهودی و وارثانش در عصر ما حق دارند بگویند: بسیار خوب، پس شما عید اکمال دین و عید عرفه را مشترک قرار داده اید، اما سهم اکمال دین از آن عید کجاست که توده های شما هرگز آن را نمی شناسند و اثری از آن جز در نزد شیعه نیست؟
و اگر منظور این باشد که این روز شریف و عید بزرگ با روز جمعه و روز عرفه مصادف گردید و در آن دو ادغام شد یا آن دو این روز را در خود گرفتند و کارش پایان یافت! پس چگونه خدای تعالی این عید را بر آن دو عید نازل کرد؟ آیا خدا از روی عمد این عید را در آن دو ادغام کرد؟ یا آنکه خدای سبحان نعوذ بالله از روی نسیان این عید را در عید دیگری نازل کرد و بعد مسلمانان با ادغام و اندماج کار را درست کردند؟! وانگهی چه کسی این ادغام را ترتیب داده است و چه کسی این حق را دارد که عیدی الهی را در عیدی دیگر ادغام کند یا عیدی ربانی را در عیدی دیگر فرو نهد؟.
امّت اسلامی را چه می شود که از قضیه تصادم اعیاد ربانی در عرفات خبر ندارد تا آنکه آن یهودی در عصر خلافت عمر آنان را آگاه می سازد، و خلیفه ضمن موافقت با گفتار آن یهودی خبر تصادم اعیاد الهی را به او و به مسلمانان می دهد و اظهار می دارد که حکم شرعی در این تصادم، ادغام این عید به مصلحت عید پیشین است؟ همانند قانون تصادم اتومبیلها یا قانون تصادم اعیاد ملی و دینی.

9 دلیل شیعه در این که روز غدیر را عید قرار داده این است که اهل بیت(ع) و شیعیانشان از پیامبر(ص) روایت کرده اند که روز نزول آیه اکمال دین یعنی روز غدیر، عید شرعی است و اینکه جبرئیل پیامبر(ص) را خبر داد که انبیاء امتشان را امر می کردند تا روز نصب وصی آنان را عید بگیرند.
بنابراین خلیفه به چه دلیل سخن آن یهودی را تأیید کرده و نظرش را در این باره که آن روز باید عید شرعی مسلمانان باشد پذیرفته است، آنگاه عذر آورده که تصادم نزول آن آیه با دو عید موجب گردیده که مسلمانان نزول آیه را عید نگیرند.
اگر خلیفه از پیش خود حکم کرده که سزاوار است روز نزول آیه عید باشد، این تشریع و حرام است. چون اعیاد اسلامی توقیفی هستند، و اگر از پیامبر(ص)شنیده است، پس چرا نه او ونه غیر او، هیچ کس از مسلمانان، آن را یادآور نشده است؟.
در هر صورت مشکلی که آن یهودی مطرح کرده همچنان رویاروی خلیفه و پیروانش نمایان است، چه از پیامبر(ص) شنیده باشد که روز نزول آن آیه، عید است و چه از پیش خود گفته باشد. به هر حال اعتراف کرده است که آن روز، روزی بزرگ و مهم برای مسلمانان است، زیرا روزی سرنوشت ساز و تاریخی است، روزی که خدا اسلام را کامل گردانید و نعمتش را بر امت تمام کرد و روزی که اسلام کامل شده به وسیله این نعمت تامّه را به عنوان دین آنان پسندید و به آن خشنود گردید تا بر آن مشی کنند و مردمان دیگر را به سوی آن بخوانند.
بی تردید این روز بزرگ شایستگی آن را دارد که عید امت اسلامی باشد. اگر در امت دیگر چنین روزی می بود بیقین آن را عید ربانی اعلان می کردند. خلیفه، در این همه، با آن یهودی موافقت کرد، پس به این ترتیب عید اکمال دین در فقه برادران سنی در کنار سایر اعیاد شرعی همچون: عید فطر، عید قربان و جمعه عیدی شرعی است. و مسلمان حق دارد از فقیهان و حاکمان بپرسد، عیدی که هیچ نشان و اسم و رسمی از آن در تاریخ، زندگی و متون دینی مسلمانان دیده نمی شود، مگر در نزد شیعیان!

10 اگر روز عرفه، روز جمعه بوده است بیقین پیامبر(ص) با مسلمانان نماز جمعه می خواند، در حالی که هیچ کس نگفته است که آن حضرت نماز جمعه خواندند، بلکه نسایی روایت کرده است که پیامبر(ص) نماز ظهر و عصر گذارند و به نظر می رسد نسایی با سفیان ثوری موافق است و نه با خلیفه عمر، وی در«سنن» خود عنوان«جمع بین نماز ظهر و عصر در عرفه» را آورده و ذیل آن از جابربن عبدالله روایت کرده است که گفت:
رسول خدا صلی الله علیه وسلم حرکت کرد تا به عرفه رسید، در آنجا خیمه ای را دید که برای ایشان، در«نَمِرة» بر پا شده بود. در آن خیمه فرود آمد تا آنکه خورشید بر آمد، آنگاه فرمود تا برای ایشان ناقه بیاورند، آوردند، حضرت حرکت کرد تا به میانه وادی عرفه رسید، در آنجا ماندند و برای مردم سخن گفتند، سپس بلال اذان گفت و پیامبر نماز ظهر و عصر را بدون فاصله میان آن دو به جا آوردند.73
اما این پاسخ که نماز جمعه در سفر ساقط می گردد، مورد اختلاف فقهاست، و اگر درست می بود که روز عرفه مصادف با جمعه بود و پیامبر نماز جمعه نخواندند، بیقین راویان حجةالوداع آن را نقل می کردند.
ابن حزم در پاسخ به این مطلب به تکاپو افتاده و در«المحلی» چنین گفته است:
مسئله: هرگاه امام روز عرفه را با روز جمعه مصادف یافت، باید نماز را به جهر بخواند، یعنی نماز جمعه بخواند و باید در منی و مکه نیز نماز جمعه بخواند، زیرا نصّی بر نهی از این امر نیامده است، و خدای تعالی می فرماید: اذا نودی الصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله و ذروا البیع، و وجوب نماز جمعه را به روز عرفه و منی در عرفه و منی تخصیص نزده است.
از طریق محمد بن عبدالسلام الخشنی و او از محمد بن المثنی و وی از مسلم بن ابراهیم و ایشان از شبربن منصور و او از ابن جریج و وی از عطاءِ بن ابی رباح برای ما روایت کرده اند که گفت: هرگاه روز جمعه با روز عرفه مصادف گردید، امام نماز را به جهر می خواند(حمد و سوره را بلند می خواند). همچنین از عبدالرزاق به نقل از ابن جریج و او از عطاءِ همانند این، روایت شده است….
پس خبری که نقل شده است از طریق ابراهیم بن ابی یحیی و او از عبدالعزیز بن عمر و وی از حسن بن مسلم که گفت: روز ترویه با روز جمعه مصادف گردید و پیامبر علیه السلام در حج بود و فرمود: هر کس از شما می تواند در منی نماز ظهر بگذارد چنین کند، و خود نیز در منی نماز ظهر به جا آوردند و خطبه نخواندند…. این خبری جعلی است و در آن تمام اسباب فساد جمع است: ابراهیم بن ابی یحیی به کذب از او یاد شده و به طور کلی مطرود است. دیگر اینکه این خبر مرسل است و در آن از ابن زبیر همراه با ابن ابی یحیی حجاج بن أرطاة نقل شده و روایت او از اعتبار ساقط است وانگهی کذب این خبر آشکار است، زیرا روز ترویه(روز هشتم ذو الحجة)، در حجةالوداعِ پیامبر علیه السلام روز پنچ شنبه بوده است و روز عرفه، روز جمعه، این از طریق بخاری روایت شده است….
اگر کسی بگوید: در همه اخبار تنها چنین آمده است که رسول خدا علیه السلام در عرفه بین نماز ظهر و عصر جمع کرد، می گوییم: آری، ولی نماز جمعه نیز خود نماز ظهر است و در هیچ یک از اخبار وارد نشده است که حضرت آن نماز را به جهر نخواند. جهر خواندن نیز واجب نیست و تنها تفاوت حکم در این است که نماز جماعتِ ظهر جمعه در سفر و حَضَر دو رکعت است.74
پاسخ این سخن این است که اگر روز عرفه با روز جمعه مصادف بوده و پیامبر(ص) نماز ظهر را به جهر خواند تا نماز جمعه باشد چنانکه ابن حزم ادعا کرده است بیقین راویان حجةالوداع این موضوع را نقل می کردند.
روایتی که ابن حزم آورده و آن را به دلیل مخالفت با روایت بخاری تکذیب کرده است، با حجةالوداع بیشتر سازگاری دارد؛ زیرا روز جمعه در آن حج با ایام تشریق در منی مصادف بوده است؛ یعنی پس از عرفه، نه پیش از آن. این چنانکه خواهد آمد سازگار است با حساب سفر حضرت از مدینه در روز پنج شنبه، چهار روز مانده به پایان ذو القعده و رسیدن ایشان به مکه در روز پنج شنبه(چهارم ذو الحجه) و اینکه روز اول ذو الحجه دوشنبه بوده است و روز عرفه.

11 قول آنان بر این که روز عرفه در سال حجةالوداع، روز جمعه بوده است، با این مضمون روایاتشان که پیامبر(ص) پس از نزول آیه اکمال دین هشتاد و یک شب در قید حیات بود، در تعارض است.
نزد آنان ثابت است که وفات پیامبر(ص) در روز دوازدهم ربیع بوده است. از نهم ذو الحجه تا دوازدهم ربیع الاول پیش از نود روز است، پس یا باید روایت حاکی از وفات حضرت پیش از این تاریخ را بپذیرند، یا با ما در اینکه آیه اکمال دین در روز غدیر یعنی هیجدهم ذو الحجه ناز ل شده، موافق گردند.
سیوطی در«درّالمنثور» می گوید:
ابن جریر از ابن جریح نقل کرده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و سلم پس از نزول این آیه، هشتاد و یک شب در این جهان باقی ماند. منظور آیه الیوم اکملت لکم دینکم… است.75
ابن حجر در«تلخیص الحبیر» حاشیه«مجمع الغووی» می گوید:
ابوعبید از حجاج و او از ابن جریح نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و سلم پس از نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم… تنها هشتاد و یک شب زنده بود.76
علامه امینی در«الغدیر» چنین آورده است:
قولی که[نزد آنان] معتبر است و روایات وارد در تفسیر رازی(ج3،ص529) به نقل از صاحبان اخبار و آثار بر آن تأکید دارد این است که: هنگامی که این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل گردید، عمر آن حضرت پس از آن زمان بیش از هشتاد و یک یا هشتاد و دو روز دوام نداشت. درست همین سخن را«ابوالسعود» در تفسیرش، در حاشیه تفسیر رازی(ج3، ص523) ثابت دانسته است، و مؤرخان آنان گفته اند: وفات پیامبر(ص) در دوازدهم ربیع الاول بوده است. گویا در قول مورخان مسامحه ای است به افزودن یک روز بر هشتادو دو روز پس از خارج کردن روز غدیر و روز وفاتِ پیامبر و محاسبه ما بین این دو روز.
به هر تقدیر این قول به حقیقت نزدیکتر است تا آنکه گفته شود نزول آیه اکمال دین در روز عرفه بود است، چنانکه در«صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» و غیر آنها آمده است؛ زیرا در این صورت شمار روزها از هشتاد و یکی و دو روز بیشتر می شود.77
ما برادرانمان را به آنچه خود ملتزم شده اند الزام می کنیم، وگرنه این روایت را قبول نداریم؛زیرا آنچه در نظر ما مورد اعتماد است این است که آیه اکمال دین روز هیجدهم ذو الحجه نازل شده است و رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) روز بیست و هشتم صفر واقع شده، پس فاصله میان زمان نزول آیه و وفات حضرت حدود هفتاد روز بوده است. چنانکه آن دسته از روایات اهل سنت نیز که نزول این آیه را در روز دوشنبه می دانند، با این نظر، یعنی نزول آیه در روز عرفه و وفات پیامبر در دوازدهم ربیع، در تعارض هستند. بیهقی در«دلائل النبوة» از ابن عباس نقل می کند که گفت:
پیامبر شما(ص) در روز دوشنبه زاده شد، و روز دوشنبه به نبوّت رسید و روز دوشنبه از مکه خارج شد و روز دوشنبه مکه را فتح کرد و روز دوشنبه سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) بر او نازل شد و روز دوشنبه از دنیا رفت.78
هیثمی در«مجمع الزوائد» گفته است:
این روایت را احمد و طبرانی در الکبیر نقل کرده اند و طبرانی به آن چنین افزوده است: و فتح بدر در روز دوشنبه بود و نزول سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) در روز دوشنبه بود. در این روایت«ابن لهیعه» وجود دارد که ضعیف است اما بقیه رجال آن ثقه هستند و روایاتشان صحیح است.79
ضعف ابن لهیعه در این حدیث در نظر برادران سنی قابل حل است. وانگهی این حدیث به طرق دیگری نیز روایت شده که این شخص در آن نیست، اما دلیل حقیقی ضعف این شخص مخالف او با قول خلیفه عمر است و از این رو در«درّالمنثور» چنین آمده است:
و ابن جریر به سند ضعیف از ابن عباس نقل کرده که گفت: پیامبر شما روز دوشنبه به دنیا آمد و ….80
ابن کثیر بشدت به این حدیث حمله کرد و گفته است این حدیث به صرف مخالفتش با قول عمر مردود است. او در«سیرةالنبویّة» می گوید:
تنها احمد این حدیث را آورده و عمر و ابن بکیر آن را از ابن لهیعه روایت کرده و چنین افزوده: سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) روز دوشنبه نازل شده است، و به همین ترتیب برخی آن را از موسی بن داود روایت کرده اند و او نیز چنین افزوده است: واقعه بدر نیز روز دوشنبه بود. از جمله کسانی که گوینده این حدیث است یزیدبن حبیب است، و این حدیث بجّد مورد انکار است.
ابن عساکر می گوید: آنچه محفوظ است این است که روز بدر و روز نزول الیوم اکملت لکم دینکم…، روز جمعه بوده است، سخن ابن عساکر درست است.81
ابن کثیر اسباب ضعف و علت انکار این حدیث را بیان نکرده است، از این رو گفتیم علتش مخالفت با قول عمر است، ولی سخن ابن عساکر پسندیده تر است، زیرا وی حدیث را به ضعف یا انکار متصف نکرده بلکه گفته است که این خبر با آنچه محفوظ است یعنی نزد آنان مشهور است(یعنی قول عمر) مخالف است.
به هر تقدیر اعتراض بر آنان به احادیث«دوشنبه» نیز الزام آنان به چیزی است که خود ملتزم هستند، وگرنه در نظر ما ثابت است که آیه اکمال دین در روز پنج شنبه و در روایتی روز جمعه نازل گردیده است. گرچه در نظر ما بعثت پیامبر(ص) و وفات آن حضرت روز دوشنبه بوده است، و علی(ع) روز سه شنبه(یک روز پس از بعثت) با پیامبر(ص) نماز خوانده است، و سوره مائده در روز دوشنبه نازل گردیده است، البته نه تمام آن، بلکه بخشی ازآن، از جمله آیه تبلیغ و بعد آیه اکمال دین نازل شده است.

12 این قول که روز عرفه در آن سال روز جمعه بوده، با روایاتی که روز حرکت پیامبر(ص) را از مدینه روز پنج شنبه(چهار روز مانده به پایان ذو القعده) ثبت کرده اند، تعارض دارد. روایت مشهور از اهل بیت(ع) نیز چنین است، و این روایات با تاریخ نزول آیه در روز غدیر(هیجدهم ذوالحجه) هم سازگار هستند، زیرا سفر پیامبر(ص) در روز پنج شنبه، بیست و هفتم ذو القعده، چهار روز مانده به پایان ذو القعده، یعنی روزهای پنج شنبه، جمعه، شنبه و یک شنبه آغاز شده، و اوّل ذو الحجه روز دوشنبه بوده، و ورود حضرت(ص) به مکه عصر روز پنج شنبه چهارم ذو الحجه، در آخر روز چهارم بوده است چنانکه در «کافی» نیز روایت شده است 82، پس روز عرفه روز سه شنبه، و روز غدیر، پنج شنبه هجدهم ذو الحجه بوده است.
نمونه هایی از روایات اهل بیت(ع) را در این خصوص می آوریم:

1 محمد بن ادریس در آخر«سرائر» به نقل از کتاب«مشیخه حسن بن محبوب» می گوید: رسول خد(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شد و چهار روز از ذو الحجه گذشته به مکه وارد شد، از بالای مکه، از را ه اهل مدینه، به مکه وارد و از پایین آن خارج گردید.83

2 … از ابی عبدالله(ع) روایت شده که فرمود: رسول خدا(ص) بیست حج به جا آوردند… رسول خدا(ص) ده سال در مدینه ماندند و به حج نرفتند تا این آیه بر او نازل گردید: و أذّن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضامر یأتین من کل فجّ عمیق، پس حضرت موذّنان را امر فرمود تا با صدای بلند ندا سردهند که رسول خدا(ص) امسال به حج خواهند رفت. به این ترتیب اهالی مدینه و عوالی و اعراب آگاه شدند و برای همراهی در حج با پیامبر(ص) گرد آمدند، و اینان پیروان حضرت(ص) بودند، گوش به فرامین او می سپردند و هرچه پیامبر(ص) می فرمود و هر آنچه او انجام می داد، همان می کردند. حضرت رسول(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شدند، وقتی به ذوالحلیفه رسیدند هنگام ظهر بود. حضرت غسل کردند، آنگاه به سوی مسجد شجره حرکت کردند، در آن مسجد نماز ظهر خواندند و قصد حج مفرده کرده و خارج شدند تا به«بیداء» رسیدند. در یک فرسخی، مردم در دوطرف راه او به صف ایستادند، برای حج افراد لبیک گفتند و شصت و شش یا شصت و چهار حیوان برای قربانی به همراه بردند تا آنکه در پایان روز چهارم ذو الحجه به مکه رسیدند، طواف خانه را به هفت شوط انجام دادند و دو رکعت نماز پشت مقام ابراهیم گذاردند، سپس به سوی حَجَر رفته آن را استلام فرمودند….84

3 … العبدی از ابوسعید روایت کرده که رسول خدا(ص) مردم را در غدیرخم به سوی علی(ع) فراخواند و فرمان داد تا خارهای زیر درخت را برکنند، آن روز پنج شنبه بود. حضرت رسول(ص) مردم را خواست و بازوان علی(ع) را گرفت و بالا برد به طوری که مردم سفیدی زیر بغل آن حضرت را دیدند، پس آن گاه پراکنده نگشتند تا این آیه فرو فرستاده شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً، پس رسول خدا(ص) فرمود: الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرب برسالتی وبالولایة لعلیّ من بعدی. و فرمود: هر کس من مولای اویم پس(ازمن) علی مولای اوست، خدایا دوست بدار هرآن که وی را دوست دارد و دشمن دار آن که را با وی دشمنی ورزد و یاری فرما هر که را که یاری او کند.85
مؤید قول اهل بیت(ع) روایاتی است که در منابع سنی و شیعه، هر دو، آمده و حاکی از آن است که پیامبر(ص) سفرهایشان را همواره روز پنج شنبه آغاز می فرمود و یا آنکه به ندرت در غیر پنج شنبه آغاز به سفر می کرد؛ چنانکه بخاری86وابو داوود در«سنن»87چنین نقل کرده اند.
روایت ابن سیدالناس در«عیون الاثر» نیز که سفر پیامبر از مدینه را روز پنج شنبه نقل کرده است بر این امر تصریح دارد.88
در«بحارالانوار» از «کافی» به سند مقبول از ابی عبدالله(ع) روایت شده که فرمود:
پیامبر(ص) هرگاه در تابستان از خانه خارج می شدند، روز خروج ایشان پنج شنبه بود، و در سرمای زمستان هرگاه می خواستند از سفر به خانه بازگردند روز جمعه وارد می شدند.89
همچنین قول اهل بیت(ع) تأیید می گردد به آنچه که برادران سنی از جابر نقل می کنند که حرکت پیامبر(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده بود، به طوری که در سیره ابن کثیر آمده است.90
روایت بخاری و بیشتر صحاح نیز که گفته اند از سفر پیامبر(ص) پنج روز مانده به پایان ذو القعده واقع شد بدون تعیین آن روز قول اهل بیت(ع) را تأیید می کند.91 بخاری گفته است حضرت چهارشب از ذو الحجة گذشته وارد مکه شد.92
مؤیّدِ دیگر سخن اهل بیت(ع) این است که مدت حرکت پیامبر(ص) از مدینه تا مکه بیش از هشت روز نبود؛ با نظر به راهی که طی کرده و مسافتی که حدود چهارصد کیلومتر بوده و نظر به سرعت حرکت(به طوری که برخی مردم از خستگی پاها به حضرت شکوه کردند و ایشان به آنان آموخت که پاهای خود را ببندند)، و با توجه به اینکه هیچ کس خبر از توقف پیامبر(ص) در راه مکه نداده است و نیز با ملاحظه روایات بازگشت حضرت با وجود توقف نسبتاً طولانی شان در غدیر. گذشته از این موارد، توجه به روایاتی که اتفاق دارند بر اینکه ورود پیامبر(ص) به مکه روز چهارم ذو الحجه بوده همان گونه که در روایات اهل بیت(ع) و روایت بخاری ملاحظه گردید همه و همه، تردیدی در سقوط این روایت که حضرت شش روز مانده به پایان ذو القعده ازمدینه خارج شد باقی نمی ماند؛ چنانکه در«عمدةالقاری»، «ارشاد الساری»، سخن ابن حزم و «حاشیه سیره حلبیه»93آمده است، زیرا طبق این روایت مدت حرکت حضرت ازمدینه به مکه ده روز خواهد شد.
به این ترتیب نادرستی قول مخالف روایت اهل بیت(ع) آشکار می گردد، یعنی قولی که طرفداران آن بر روایت«پنج روز از ذو القعده مانده» تکیه کرده اند و تلاش نموده اند آن را با روز شنبه تطبیق دهند تا اول ذو الحجه را پنج شنبه قرار دهند و روز عرفه را با جمعه مصادف سازند تا سخن خلیفه عمر را به این وسایل تصدیق کنند، بلکه همان گونه که می بینید اینان به اصطلاح کاسه داغتر از آش شده اند، زیرا چنانکه گذشت خلیفه عمر خود روز عرفه را روز پنج شنبه دانسته است. از کسانی که به روایت«شنبه» قائل شده اند؛ ابن سعد94، واقدی95، حاشیه سیره حلبیه96، تاریخ طبری97و تاریخ ذهبی98ومانند اینان هستند.
بنابراین روایت( روایت خروج حضرت از مدینه در روز شنبه)، باقی مانده ذو القعده پنج روز بوده است؛ یعنی شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، و اول ذو الحجه روز پنج شنبه بوده و روز عرفه با جمعه مصادف شده است، پس مدت حرکت از مدینه به مکه نُه روز شده، مگر آن که راوی، ذوالقعده را تمام(30روز) تصور کرده بعد معلوم گردیده که ناقص(29روز)است.
ابن کثیر از کسانی است که از این عقیده دفاع کرده اند. او در«سیره» می گوید:
احمد از… از اُنس بن مالک انصاری نقل می کند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم چهار رکعت نماز ظهر را در مسجدش در مدینه خواند، سپس نماز عصر را به دو رکعت در ذوالحلیفه خواند، و بی تردید این در حجةالوداع بود. این روایت از این دو وجه منحصر به احمد است، و این دو وجه بر معیار صحیح استوار است.
این روایت بیقین خروج حضرت در روز جمعه را نفی می کند. بنابراین ممکن نیست که خروج حضرت روز پنج شنبه بوده باشد چنانکه ابن حزم گفته است ، زیرا خروج در روز بیست و چهارم ذو القعده بوده است، چرا که خلافی نیست در اینکه اول ذو الحجه روز پنج شنبه بوده است؛ زیرا به تواتر و اجماع ثابت گردیده که پیامبر(ع) روز جمعه در عرفات وقوف کرد و روز عرفه بی تردید نهم ذو الحجه است.
پس اگر خروج پیامبر روز پنج شنبه بیست و چهارم ذو القعده بوده، بیقین شش شب از ذو القعده باقی مانده: شبهای جمعه، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه. در حالی که ابن عباس، عایشه و جابر گفته اند پیامبر پنج روز مانده به پایان ذو القعده خارج شد.
همچنین غیر ممکن است که روز خروج جمعه بوده باشد، به دلیل حدیث انس. بنابراین متعین می گردد که خروج پیامبر علیه السلام از مدینه روز شنبه بوده و راوی گمان برده که ماه ذو القعده تمام(30روز)است، اما برحسب اتفاق در آن سال ناقص(29روز) بوده و در روز چهارشنبه پایان یافته و هلال ذو الحجه در شب پنج شنبه ظاهر گردیده است.
مؤید این بیان روایت جابر است که خروج پیامبر از مدینه را پنج یا چهار روز مانده به پایان ذو القعده نقل کرده است. بر این فرض هیچ راه گریزی از این تقریب نبوده و هیچ گزیری از آن نیست. 99
در کلام ابن کثیر عدم اطمینان به این فروض و تقدیرات نمایان است، زیرا بی تردید آن رأی مشکوک است، به دلیل تشکیک خود عمر، و تشکیک سفیان ثوری به روایت بخاری، و تشکیک نسایی و قطع ابن حزم به این که سفر پیامبر(ص)روز پنج شنبه بوده است.
همان طور که ملاحظه می شود استدلال ایشان بر این که خروج پیامبر(ص) در روز پنج شنبه نبوده، مصادره به مطلوب است زیرا می گوید:«از آنجا که به تواتر و اجماع ثابت گردیده که پیامبر علیه السلام روز جمعه در عرفه وقوف کرده…»، یعنی به خود نتیجه ای که درصدد اثبات آن بوده استدلال کرده است!.
همچنین وی برای اثبات این که سفر پیامبر(ص) روز جمعه آغاز نشده به روایت انس استدلال می کند که می گوید: پیامبر نماز ظهر و عصر خواندند و نه نماز جمعه، در حالی که این استدلالی است که قول او را رد و قول اهل بیت(ع) را تأیید می کند، زیرا روایت حاکی از این است که پیامبر(ص) در عرفه نماز جمعه نخوانده. نیز در«سنن نسایی» از جابر نقل شده و ابوداوود هم از ابن عمر روایت کرده که پیامبر(ص) درعرفه نماز ظهر و عصر به جا آوردند، یعنی نماز جمعه نخواندند، پس چگونه روز عرفه مصادف با جمعه بوده است؟!
نتیجه این که بر نظریه نزول آیه اکمال دین در روز عرفه اشکالات فراوانی وارد می شود که پژوهشگر منصف را به تأمل و توقف در آن وا می دارد. از جمله این اشکالات احتمال وجود خلل در تاریخ ذکر شده در روایات مورد استناد این نظریه است، و این خلل موجب خلل در اصل آنها خواهد بود. به این ترتیب نظریه اهل بیت(ع) در مورد سبب نزول این آیه بدون معارض باقی می ماند، زیرا معارضی که توان به معارضه برخاستن ندارد، همچون عدم آن است.
در پایان یادآور می شویم که آنچه نزد همه مسلمانان مورد اتفاق است این است که روز نزول آیه اکمال دین، عید بزرگ الهی است، بلکه از اهل بیت(ع) نقل شده است که این روز به طور کلی بزرگترین اعیاد است. دلیل آن نیز روشن است؛ زیرا عید هفتگی مسلمانان با نماز جمعه ارتباط دارد و عید فطر با عبادت روزه مرتبط است و عید اضحی با عبادت حج در ارتباط است، اما این عید با اتمام نعمت اسلام بتمامی(که نماز جمعه، صوم و حج بخشی از آن است) ارتباط دارد. اتمام نعمت در نظر برادران اهل سنت به نفس تنزیل دین و کامل کردن آن تحقق یافته است، و در نظر ما هم به این، و هم به نعمت حل مسئله رهبری از سوی خدا و جاودانه ساختن پیامبر(ص) با قرار دادن نظام امامت در عترت پس از او.
اینک آیا برادران ما، عالمان اهل سنت، دعوت ما را می پذیرند که به تحقیق در فقهِ این عید مظلوم و در نهان نگاه داشته شده بپردازیم و آن را به حیات همه مسلمانان، به نحوی که با فقه مذهبشان سازگار است، بازگردانیم؟
آنچه باقی ماند بخش سوم بحث ماست که درباره سبب نزول آیه تبلیغ(یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک…) و تفسیر آن است. امید توفیق انجام آن را در فرصتهای بعدی داریم.

اشاره به این حدیث است که اهل سنت به پیامبر(ص) نسبت می دهند: اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیهم اهتدیتم، مترجم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/3/4 :: ساعت 11:35 صبح )
»» پژوهشی در اسباب نزول آیه«اکمال دین»3

نظر علمی درباره سبب نزول آیه اکمال دین
نزول آیه«اکمال دین» یکی از حوادث حجةالوداع است. جای ستایش خداست که می توان برای کشف حقیقت در باب سبب نزول این آیه در احادیث مربوط به حجةالوداع جست و جو کرد، این وداع رسمی، در پی هشدار و اعلان پیشین خدا و تدارک گسترده پیامبر(ص) واقع شد. یک صد هزار یا یک صد و بیست هزار تن از مسلمانان بر این سفره تاریخی حاضر شدند، و شمار بسیاری از وقایع آن و رفتار و گفتار پیامبر را در آن واقعه را بیان کرده اند، و روایت کرده اند که حضرت در اثنای آن پنج بار یا بیشتر سخن راند؛ روز حرکتش از مدینه و مکانهایی که از آنها گذشته یا در آنها توقف کرده، زمان ورودش به مکه، زمان و چگونگی انجام مناسکش… بازگشت و وقایع آن را تا ورودش به مدینه، همه و همه را نقل کرده اند، و گفته اند که پس از آن حدود دو ماه یعنی باقی عمر شریفشان را در مدینه گذراندند.
پژوهشگر شیعی در اینجا با مشکلی روبرو نمی شود چرا که با توجّه به روایات اهل بیت پیامبر(ص)، روایات معارض به آنها را رها می کند. عالم شیعی در این زمینه روایتهای صحیحی در دست دارد که برخی روایتهای اهل سنّت نیز آنها را تأبید می کنند.
اما محقق سنّی با مشکل مواجه است؛ زیرا سرگردان می شود که با دو مجموعه روایات متعارض چگونه رفتار کند و کدام دسته را ترجیح دهد و کدام را رد کند.
موضعی که بیشتر عالمان سنی همچون سیوطی در پیش گرفته اند این است که روایات حاکی از نزول آیه اکمال دین در روز عرفه به طرق بیشتری نقل گردیده و از جهت سند، صحیحتر است، پس باید به این روایات توجه کرد و روایتهای مخالف آن را رد کرد. اما این، نظرِ علمی درستی نیست. دلایل ادعای ما مواردی است که در ذیل می آید و ترجیح رأیِ اهل بیت(ع) را ایجاب می کند:

1 نخست اینکه تعارض در اینجا، تعارض میان دو حدیث نیست که یکی طرقی بیشتر و سندی صحیحتر داشته باشد چنان که توهم کرده اند بلکه این تعارض، تعارضی میان حدیثی از پیامبر(ص) و قول خلیفه عمر است. احادیثی که اینان ضعیف شمرده اند، احادیثی است که اسنادشان به پیامبر می رسد(احادیث نبوی)، در حالی که احادیث بخاری و دیگران نقل سخن عمر است و به پیامبر(ص) اسناد داده نشده است!
پس محقق سنّی نمی تواند در مورد سبب نزول قرآن به سخن عمر استدلال کند و با آن حدیث پیامبر(ص) را در این باب رد کند، بلکه باید در سند و متن آن حدیث نبوی تحقیق و تفحص کند و اگر آن را صحیح یافت، بر اوست که آن را برگیرد و سخن عمر را رها کند.

2 اگر کوتاه بیاییم و بگوییم احادیث اهل بیت(ع) درباره سبب نزول آیه اکمال دین و احادیث سنّی، موافق چیزی بیش از رأی اهل بیت(ع) در این باب نیست، و به این ترتیب تعارض میان اقوال اصحاب، درباره سبب نزول آیه است؛ یا به عبارت دیگر تعارض میان قول یک صحابی و قول برخی امامان(ع) است، آن گاه می گوییم: پیامبر(ص)امتش راسفارش فرمود تا دین را ازاهل بیتش بگیرند،نه ازاصحابش این موضوع در حدیث ثقلین که نزد همه حدیثی صحیح و متواتر است آمده است. حدیث ثقلین سخن رسول خدا(ص) است که در«مسند احمد» آمده است:
از ابوسعید نقل شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر: کتاب الله حبل ممدود من السماءِ إلی الارض و عترتی اهل بیتی، وانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.65
این حدیث را همچنین«سنن دارمی»66 و« صحیح مسلم»67و« مستدرک»68 روایت کرده اند و آن را بر اساس معیار بخاری و مسلم و دیگران صحیح دانسته است. همچنین بیهقی در«سُنن» خود این حدیث را آورده69و دیگران نیز به نقل آن پرداخته اند.
حدیث ثقلین که در درجه عالی صحت قرار دارد، اگر بر این مطلب که منبع و مرجع دین پس از پیامبر(ص) منحصر در اهل بیت او(ع)ا ست دلالت نکنند، دست کم بر ترجیح قول آنان در هنگام تعارض با دیگران دلالت دارد.

3 وانگهی روایتی که از عمر نقل شده خود دچار تعارض است. برخی از او روایت کرده اند که روز عرفه در حجةالوداع، روز پنج شنبه بوده است و نه جمعه. نسایی در«سنن» خود می گوید:
اسحاق بن ابراهیم به ما خبر داد که عبدالله بن ادریس به نقل از پدرش و او از قیس بن مسلم و وی از طارق بن شهاب نقل کرده است که گفت: شخصی یهودی به عمر گفت: اگر این آیه، یعنی آیه الیوم اکملت لکم دینکم… بر ما فرود آمده بود آن را عید می گرفتیم. عمر گفت: من روز و شب نزول این آیه را می دانم، شب جمعه بود و ما با رسول خدا صلی الله علیه و سلم در عرفات بودیم.70
شگفت این که نسایی خود از عمر روایت می کند که این آیه در عرفات و در روز جمعه نازل شد!71

4 بخاری گفته است سفیان ثوری، که از پیشوایان حدیث و کلام در نزد آنان است، با این قول که نزول آیه روز عرفه و در روز جمعه بوده موافق نیست. عبارت بخاری این است:«قال سفیان و أشک کان یوم الجمعه ام لا…».72
روایات فراوانی وجود دارد که تردید سفیان را تأیید می کند، بلکه چنانکه خواهد آمد چنین می نماید که سفیان با خلیفه و گروهی که او گماشته بود تا همه روایات مربوط به حوادث حجةالوداع و بلکه حوادث تاریخ را بر اساس این که روز عرفه روز جمعه بوده است تنظیم کنند، مدارا می کرد.

5 عید مسلمانان روز دهم ذو الحجة، عید قربان(یوم الاضحی)، است و نه روز عرفه، ما هیچ روایتی نیافتیم که دلالت کند بر اینکه روز عرفه عید شرعی است، پس قول به عید بودن روز عرفه منحصر به خلیفه عمر است و هیچ یک از مسلمانان با او در این امر موافق نیستند.
اما با توجه به روایت نسایی که می گوید عرفه روز پنج شنبه بوده است و آیه اکمال دین شب عرفه نازل شده است، عیدی باقی نمی ماند تا با این عید آسمانی تصادم کند و نیاز به قانون ادغام اعیاد الهی در صورت تصادم نخواهد بود!
معنای پاسخ خلیفه بنابر این روایت این است که: سزاوار است روز نزول آیه اکمال دین، عید باشد، اما این آیه دو روز پیش از عید(عید اضحی) نازل شد، پس ما دیگر آن را عید نگرفتیم! و این کلامی متعارض است.

6 رأیی که از عمر نقل شده با آنچه به روایت صحیح از او نقل شده است تعارض دارد و نمی توان آن را پذیرفت و بنابراین تنها باید قول مقابل آن را گرفت. روشنترین نمود این تعارض در این است که: یهودی یی که در روایت با خلیفه سخن می گوید از آیه اکمال دین این گونه فهمیده که خدای تعالی دین اسلام را به طور کامل فرستاده است و در روز نزول این آیه کار نزول پایان پذیرفته است، و خلیفه نیز فهم و تفسیر او را پذیرفته است، پس بیقین نزول این آیه باید پس از آمدن همه فرایض و از جمله آنها فریضه کلاله و احکام ارث و مانند آن باشد، همان گونه که روایات اهل بیت(ع) دلالت دارد، و نیز همان طور که سدی گفته است. در حالی که عمر چنانکه گذشت گفته است آیه اکمال دین پیش از آن احکام نازل شده است.

7 روایت بخاری و غیر او حاکی از آن است که عمر اعتراف نموده که«الیوم» در آیه اکمال روز معینی است که همان روز نزول آیه باشد، نه روزی نامعیّن و نه یکی از روزهای پیش از نزول آیه؛ مثلاً یک سال پیش از آن، مانند روز فتح مکه یا یکی از روزهای آینده مثلاً پس از چند ماه. بنابراین این روایت عمر مستلزم ردّ همه روایاتی است که کلمه«الیوم» را بین چند معنا مردّد می سازند یا آن را بر روز فتح مکه منطبق می کنند. همچنین مستلزم آن است که منظور از«الیوم»، پس از تکمیل نزول فرایض و احکام بوده باشد و آیه کلاله یا آیه ربا پس از آن نازل نشده باشد.

8 پاسخ خلیفه به شخص یهودی نه برای یهودی و نه برای مسلمان قانع کننده نیست!
اگر مقصود خلیفه عذرآوری باشد، به این ترتیب که چون نزول این آیه با روز عید مصادف شده ما آن را عید نگرفتیم، در این صورت یهودی می تواند پاسخ دهد که : چرا پروردگار شما این عید را بر شما خراب کرده و آیه را در این روز نازل کرده است؟ و اگر مرادش ادغام عید«اکمال دین» با عید عرفه است به طوری که این نیز جزئی از آن باشد، پس یهودی و وارثانش در عصر ما حق دارند بگویند: بسیار خوب، پس شما عید اکمال دین و عید عرفه را مشترک قرار داده اید، اما سهم اکمال دین از آن عید کجاست که توده های شما هرگز آن را نمی شناسند و اثری از آن جز در نزد شیعه نیست؟
و اگر منظور این باشد که این روز شریف و عید بزرگ با روز جمعه و روز عرفه مصادف گردید و در آن دو ادغام شد یا آن دو این روز را در خود گرفتند و کارش پایان یافت! پس چگونه خدای تعالی این عید را بر آن دو عید نازل کرد؟ آیا خدا از روی عمد این عید را در آن دو ادغام کرد؟ یا آنکه خدای سبحان نعوذ بالله از روی نسیان این عید را در عید دیگری نازل کرد و بعد مسلمانان با ادغام و اندماج کار را درست کردند؟! وانگهی چه کسی این ادغام را ترتیب داده است و چه کسی این حق را دارد که عیدی الهی را در عیدی دیگر ادغام کند یا عیدی ربانی را در عیدی دیگر فرو نهد؟.
امّت اسلامی را چه می شود که از قضیه تصادم اعیاد ربانی در عرفات خبر ندارد تا آنکه آن یهودی در عصر خلافت عمر آنان را آگاه می سازد، و خلیفه ضمن موافقت با گفتار آن یهودی خبر تصادم اعیاد الهی را به او و به مسلمانان می دهد و اظهار می دارد که حکم شرعی در این تصادم، ادغام این عید به مصلحت عید پیشین است؟ همانند قانون تصادم اتومبیلها یا قانون تصادم اعیاد ملی و دینی.

9 دلیل شیعه در این که روز غدیر را عید قرار داده این است که اهل بیت(ع) و شیعیانشان از پیامبر(ص) روایت کرده اند که روز نزول آیه اکمال دین یعنی روز غدیر، عید شرعی است و اینکه جبرئیل پیامبر(ص) را خبر داد که انبیاء امتشان را امر می کردند تا روز نصب وصی آنان را عید بگیرند.
بنابراین خلیفه به چه دلیل سخن آن یهودی را تأیید کرده و نظرش را در این باره که آن روز باید عید شرعی مسلمانان باشد پذیرفته است، آنگاه عذر آورده که تصادم نزول آن آیه با دو عید موجب گردیده که مسلمانان نزول آیه را عید نگیرند.
اگر خلیفه از پیش خود حکم کرده که سزاوار است روز نزول آیه عید باشد، این تشریع و حرام است. چون اعیاد اسلامی توقیفی هستند، و اگر از پیامبر(ص)شنیده است، پس چرا نه او ونه غیر او، هیچ کس از مسلمانان، آن را یادآور نشده است؟.
در هر صورت مشکلی که آن یهودی مطرح کرده همچنان رویاروی خلیفه و پیروانش نمایان است، چه از پیامبر(ص) شنیده باشد که روز نزول آن آیه، عید است و چه از پیش خود گفته باشد. به هر حال اعتراف کرده است که آن روز، روزی بزرگ و مهم برای مسلمانان است، زیرا روزی سرنوشت ساز و تاریخی است، روزی که خدا اسلام را کامل گردانید و نعمتش را بر امت تمام کرد و روزی که اسلام کامل شده به وسیله این نعمت تامّه را به عنوان دین آنان پسندید و به آن خشنود گردید تا بر آن مشی کنند و مردمان دیگر را به سوی آن بخوانند.
بی تردید این روز بزرگ شایستگی آن را دارد که عید امت اسلامی باشد. اگر در امت دیگر چنین روزی می بود بیقین آن را عید ربانی اعلان می کردند. خلیفه، در این همه، با آن یهودی موافقت کرد، پس به این ترتیب عید اکمال دین در فقه برادران سنی در کنار سایر اعیاد شرعی همچون: عید فطر، عید قربان و جمعه عیدی شرعی است. و مسلمان حق دارد از فقیهان و حاکمان بپرسد، عیدی که هیچ نشان و اسم و رسمی از آن در تاریخ، زندگی و متون دینی مسلمانان دیده نمی شود، مگر در نزد شیعیان!

10 اگر روز عرفه، روز جمعه بوده است بیقین پیامبر(ص) با مسلمانان نماز جمعه می خواند، در حالی که هیچ کس نگفته است که آن حضرت نماز جمعه خواندند، بلکه نسایی روایت کرده است که پیامبر(ص) نماز ظهر و عصر گذارند و به نظر می رسد نسایی با سفیان ثوری موافق است و نه با خلیفه عمر، وی در«سنن» خود عنوان«جمع بین نماز ظهر و عصر در عرفه» را آورده و ذیل آن از جابربن عبدالله روایت کرده است که گفت:
رسول خدا صلی الله علیه وسلم حرکت کرد تا به عرفه رسید، در آنجا خیمه ای را دید که برای ایشان، در«نَمِرة» بر پا شده بود. در آن خیمه فرود آمد تا آنکه خورشید بر آمد، آنگاه فرمود تا برای ایشان ناقه بیاورند، آوردند، حضرت حرکت کرد تا به میانه وادی عرفه رسید، در آنجا ماندند و برای مردم سخن گفتند، سپس بلال اذان گفت و پیامبر نماز ظهر و عصر را بدون فاصله میان آن دو به جا آوردند.73
اما این پاسخ که نماز جمعه در سفر ساقط می گردد، مورد اختلاف فقهاست، و اگر درست می بود که روز عرفه مصادف با جمعه بود و پیامبر نماز جمعه نخواندند، بیقین راویان حجةالوداع آن را نقل می کردند.
ابن حزم در پاسخ به این مطلب به تکاپو افتاده و در«المحلی» چنین گفته است:
مسئله: هرگاه امام روز عرفه را با روز جمعه مصادف یافت، باید نماز را به جهر بخواند، یعنی نماز جمعه بخواند و باید در منی و مکه نیز نماز جمعه بخواند، زیرا نصّی بر نهی از این امر نیامده است، و خدای تعالی می فرماید: اذا نودی الصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله و ذروا البیع، و وجوب نماز جمعه را به روز عرفه و منی در عرفه و منی تخصیص نزده است.
از طریق محمد بن عبدالسلام الخشنی و او از محمد بن المثنی و وی از مسلم بن ابراهیم و ایشان از شبربن منصور و او از ابن جریج و وی از عطاءِ بن ابی رباح برای ما روایت کرده اند که گفت: هرگاه روز جمعه با روز عرفه مصادف گردید، امام نماز را به جهر می خواند(حمد و سوره را بلند می خواند). همچنین از عبدالرزاق به نقل از ابن جریج و او از عطاءِ همانند این، روایت شده است….
پس خبری که نقل شده است از طریق ابراهیم بن ابی یحیی و او از عبدالعزیز بن عمر و وی از حسن بن مسلم که گفت: روز ترویه با روز جمعه مصادف گردید و پیامبر علیه السلام در حج بود و فرمود: هر کس از شما می تواند در منی نماز ظهر بگذارد چنین کند، و خود نیز در منی نماز ظهر به جا آوردند و خطبه نخواندند…. این خبری جعلی است و در آن تمام اسباب فساد جمع است: ابراهیم بن ابی یحیی به کذب از او یاد شده و به طور کلی مطرود است. دیگر اینکه این خبر مرسل است و در آن از ابن زبیر همراه با ابن ابی یحیی حجاج بن أرطاة نقل شده و روایت او از اعتبار ساقط است وانگهی کذب این خبر آشکار است، زیرا روز ترویه(روز هشتم ذو الحجة)، در حجةالوداعِ پیامبر علیه السلام روز پنچ شنبه بوده است و روز عرفه، روز جمعه، این از طریق بخاری روایت شده است….
اگر کسی بگوید: در همه اخبار تنها چنین آمده است که رسول خدا علیه السلام در عرفه بین نماز ظهر و عصر جمع کرد، می گوییم: آری، ولی نماز جمعه نیز خود نماز ظهر است و در هیچ یک از اخبار وارد نشده است که حضرت آن نماز را به جهر نخواند. جهر خواندن نیز واجب نیست و تنها تفاوت حکم در این است که نماز جماعتِ ظهر جمعه در سفر و حَضَر دو رکعت است.74
پاسخ این سخن این است که اگر روز عرفه با روز جمعه مصادف بوده و پیامبر(ص) نماز ظهر را به جهر خواند تا نماز جمعه باشد چنانکه ابن حزم ادعا کرده است بیقین راویان حجةالوداع این موضوع را نقل می کردند.
روایتی که ابن حزم آورده و آن را به دلیل مخالفت با روایت بخاری تکذیب کرده است، با حجةالوداع بیشتر سازگاری دارد؛ زیرا روز جمعه در آن حج با ایام تشریق در منی مصادف بوده است؛ یعنی پس از عرفه، نه پیش از آن. این چنانکه خواهد آمد سازگار است با حساب سفر حضرت از مدینه در روز پنج شنبه، چهار روز مانده به پایان ذو القعده و رسیدن ایشان به مکه در روز پنج شنبه(چهارم ذو الحجه) و اینکه روز اول ذو الحجه دوشنبه بوده است و روز عرفه.

11 قول آنان بر این که روز عرفه در سال حجةالوداع، روز جمعه بوده است، با این مضمون روایاتشان که پیامبر(ص) پس از نزول آیه اکمال دین هشتاد و یک شب در قید حیات بود، در تعارض است.
نزد آنان ثابت است که وفات پیامبر(ص) در روز دوازدهم ربیع بوده است. از نهم ذو الحجه تا دوازدهم ربیع الاول پیش از نود روز است، پس یا باید روایت حاکی از وفات حضرت پیش از این تاریخ را بپذیرند، یا با ما در اینکه آیه اکمال دین در روز غدیر یعنی هیجدهم ذو الحجه ناز ل شده، موافق گردند.
سیوطی در«درّالمنثور» می گوید:
ابن جریر از ابن جریح نقل کرده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و سلم پس از نزول این آیه، هشتاد و یک شب در این جهان باقی ماند. منظور آیه الیوم اکملت لکم دینکم… است.75
ابن حجر در«تلخیص الحبیر» حاشیه«مجمع الغووی» می گوید:
ابوعبید از حجاج و او از ابن جریح نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و سلم پس از نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم… تنها هشتاد و یک شب زنده بود.76
علامه امینی در«الغدیر» چنین آورده است:
قولی که[نزد آنان] معتبر است و روایات وارد در تفسیر رازی(ج3،ص529) به نقل از صاحبان اخبار و آثار بر آن تأکید دارد این است که: هنگامی که این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل گردید، عمر آن حضرت پس از آن زمان بیش از هشتاد و یک یا هشتاد و دو روز دوام نداشت. درست همین سخن را«ابوالسعود» در تفسیرش، در حاشیه تفسیر رازی(ج3، ص523) ثابت دانسته است، و مؤرخان آنان گفته اند: وفات پیامبر(ص) در دوازدهم ربیع الاول بوده است. گویا در قول مورخان مسامحه ای است به افزودن یک روز بر هشتادو دو روز پس از خارج کردن روز غدیر و روز وفاتِ پیامبر و محاسبه ما بین این دو روز.
به هر تقدیر این قول به حقیقت نزدیکتر است تا آنکه گفته شود نزول آیه اکمال دین در روز عرفه بود است، چنانکه در«صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» و غیر آنها آمده است؛ زیرا در این صورت شمار روزها از هشتاد و یکی و دو روز بیشتر می شود.77
ما برادرانمان را به آنچه خود ملتزم شده اند الزام می کنیم، وگرنه این روایت را قبول نداریم؛زیرا آنچه در نظر ما مورد اعتماد است این است که آیه اکمال دین روز هیجدهم ذو الحجه نازل شده است و رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) روز بیست و هشتم صفر واقع شده، پس فاصله میان زمان نزول آیه و وفات حضرت حدود هفتاد روز بوده است. چنانکه آن دسته از روایات اهل سنت نیز که نزول این آیه را در روز دوشنبه می دانند، با این نظر، یعنی نزول آیه در روز عرفه و وفات پیامبر در دوازدهم ربیع، در تعارض هستند. بیهقی در«دلائل النبوة» از ابن عباس نقل می کند که گفت:
پیامبر شما(ص) در روز دوشنبه زاده شد، و روز دوشنبه به نبوّت رسید و روز دوشنبه از مکه خارج شد و روز دوشنبه مکه را فتح کرد و روز دوشنبه سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) بر او نازل شد و روز دوشنبه از دنیا رفت.78
هیثمی در«مجمع الزوائد» گفته است:
این روایت را احمد و طبرانی در الکبیر نقل کرده اند و طبرانی به آن چنین افزوده است: و فتح بدر در روز دوشنبه بود و نزول سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) در روز دوشنبه بود. در این روایت«ابن لهیعه» وجود دارد که ضعیف است اما بقیه رجال آن ثقه هستند و روایاتشان صحیح است.79
ضعف ابن لهیعه در این حدیث در نظر برادران سنی قابل حل است. وانگهی این حدیث به طرق دیگری نیز روایت شده که این شخص در آن نیست، اما دلیل حقیقی ضعف این شخص مخالف او با قول خلیفه عمر است و از این رو در«درّالمنثور» چنین آمده است:
و ابن جریر به سند ضعیف از ابن عباس نقل کرده که گفت: پیامبر شما روز دوشنبه به دنیا آمد و ….80
ابن کثیر بشدت به این حدیث حمله کرد و گفته است این حدیث به صرف مخالفتش با قول عمر مردود است. او در«سیرةالنبویّة» می گوید:
تنها احمد این حدیث را آورده و عمر و ابن بکیر آن را از ابن لهیعه روایت کرده و چنین افزوده: سوره مائده(الیوم اکملت لکم دینکم…) روز دوشنبه نازل شده است، و به همین ترتیب برخی آن را از موسی بن داود روایت کرده اند و او نیز چنین افزوده است: واقعه بدر نیز روز دوشنبه بود. از جمله کسانی که گوینده این حدیث است یزیدبن حبیب است، و این حدیث بجّد مورد انکار است.
ابن عساکر می گوید: آنچه محفوظ است این است که روز بدر و روز نزول الیوم اکملت لکم دینکم…، روز جمعه بوده است، سخن ابن عساکر درست است.81
ابن کثیر اسباب ضعف و علت انکار این حدیث را بیان نکرده است، از این رو گفتیم علتش مخالفت با قول عمر است، ولی سخن ابن عساکر پسندیده تر است، زیرا وی حدیث را به ضعف یا انکار متصف نکرده بلکه گفته است که این خبر با آنچه محفوظ است یعنی نزد آنان مشهور است(یعنی قول عمر) مخالف است.
به هر تقدیر اعتراض بر آنان به احادیث«دوشنبه» نیز الزام آنان به چیزی است که خود ملتزم هستند، وگرنه در نظر ما ثابت است که آیه اکمال دین در روز پنج شنبه و در روایتی روز جمعه نازل گردیده است. گرچه در نظر ما بعثت پیامبر(ص) و وفات آن حضرت روز دوشنبه بوده است، و علی(ع) روز سه شنبه(یک روز پس از بعثت) با پیامبر(ص) نماز خوانده است، و سوره مائده در روز دوشنبه نازل گردیده است، البته نه تمام آن، بلکه بخشی ازآن، از جمله آیه تبلیغ و بعد آیه اکمال دین نازل شده است.

12 این قول که روز عرفه در آن سال روز جمعه بوده، با روایاتی که روز حرکت پیامبر(ص) را از مدینه روز پنج شنبه(چهار روز مانده به پایان ذو القعده) ثبت کرده اند، تعارض دارد. روایت مشهور از اهل بیت(ع) نیز چنین است، و این روایات با تاریخ نزول آیه در روز غدیر(هیجدهم ذوالحجه) هم سازگار هستند، زیرا سفر پیامبر(ص) در روز پنج شنبه، بیست و هفتم ذو القعده، چهار روز مانده به پایان ذو القعده، یعنی روزهای پنج شنبه، جمعه، شنبه و یک شنبه آغاز شده، و اوّل ذو الحجه روز دوشنبه بوده، و ورود حضرت(ص) به مکه عصر روز پنج شنبه چهارم ذو الحجه، در آخر روز چهارم بوده است چنانکه در «کافی» نیز روایت شده است 82، پس روز عرفه روز سه شنبه، و روز غدیر، پنج شنبه هجدهم ذو الحجه بوده است.
نمونه هایی از روایات اهل بیت(ع) را در این خصوص می آوریم:

1 محمد بن ادریس در آخر«سرائر» به نقل از کتاب«مشیخه حسن بن محبوب» می گوید: رسول خد(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شد و چهار روز از ذو الحجه گذشته به مکه وارد شد، از بالای مکه، از را ه اهل مدینه، به مکه وارد و از پایین آن خارج گردید.83

2 … از ابی عبدالله(ع) روایت شده که فرمود: رسول خدا(ص) بیست حج به جا آوردند… رسول خدا(ص) ده سال در مدینه ماندند و به حج نرفتند تا این آیه بر او نازل گردید: و أذّن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضامر یأتین من کل فجّ عمیق، پس حضرت موذّنان را امر فرمود تا با صدای بلند ندا سردهند که رسول خدا(ص) امسال به حج خواهند رفت. به این ترتیب اهالی مدینه و عوالی و اعراب آگاه شدند و برای همراهی در حج با پیامبر(ص) گرد آمدند، و اینان پیروان حضرت(ص) بودند، گوش به فرامین او می سپردند و هرچه پیامبر(ص) می فرمود و هر آنچه او انجام می داد، همان می کردند. حضرت رسول(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شدند، وقتی به ذوالحلیفه رسیدند هنگام ظهر بود. حضرت غسل کردند، آنگاه به سوی مسجد شجره حرکت کردند، در آن مسجد نماز ظهر خواندند و قصد حج مفرده کرده و خارج شدند تا به«بیداء» رسیدند. در یک فرسخی، مردم در دوطرف راه او به صف ایستادند، برای حج افراد لبیک گفتند و شصت و شش یا شصت و چهار حیوان برای قربانی به همراه بردند تا آنکه در پایان روز چهارم ذو الحجه به مکه رسیدند، طواف خانه را به هفت شوط انجام دادند و دو رکعت نماز پشت مقام ابراهیم گذاردند، سپس به سوی حَجَر رفته آن را استلام فرمودند….84

3 … العبدی از ابوسعید روایت کرده که رسول خدا(ص) مردم را در غدیرخم به سوی علی(ع) فراخواند و فرمان داد تا خارهای زیر درخت را برکنند، آن روز پنج شنبه بود. حضرت رسول(ص) مردم را خواست و بازوان علی(ع) را گرفت و بالا برد به طوری که مردم سفیدی زیر بغل آن حضرت را دیدند، پس آن گاه پراکنده نگشتند تا این آیه فرو فرستاده شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً، پس رسول خدا(ص) فرمود: الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرب برسالتی وبالولایة لعلیّ من بعدی. و فرمود: هر کس من مولای اویم پس(ازمن) علی مولای اوست، خدایا دوست بدار هرآن که وی را دوست دارد و دشمن دار آن که را با وی دشمنی ورزد و یاری فرما هر که را که یاری او کند.85
مؤید قول اهل بیت(ع) روایاتی است که در منابع سنی و شیعه، هر دو، آمده و حاکی از آن است که پیامبر(ص) سفرهایشان را همواره روز پنج شنبه آغاز می فرمود و یا آنکه به ندرت در غیر پنج شنبه آغاز به سفر می کرد؛ چنانکه بخاری86وابو داوود در«سنن»87چنین نقل کرده اند.
روایت ابن سیدالناس در«عیون الاثر» نیز که سفر پیامبر از مدینه را روز پنج شنبه نقل کرده است بر این امر تصریح دارد.88
در«بحارالانوار» از «کافی» به سند مقبول از ابی عبدالله(ع) روایت شده که فرمود:
پیامبر(ص) هرگاه در تابستان از خانه خارج می شدند، روز خروج ایشان پنج شنبه بود، و در سرمای زمستان هرگاه می خواستند از سفر به خانه بازگردند روز جمعه وارد می شدند.89
همچنین قول اهل بیت(ع) تأیید می گردد به آنچه که برادران سنی از جابر نقل می کنند که حرکت پیامبر(ص) چهار روز مانده به پایان ذو القعده بود، به طوری که در سیره ابن کثیر آمده است.90
روایت بخاری و بیشتر صحاح نیز که گفته اند از سفر پیامبر(ص) پنج روز مانده به پایان ذو القعده واقع شد بدون تعیین آن روز قول اهل بیت(ع) را تأیید می کند.91 بخاری گفته است حضرت چهارشب از ذو الحجة گذشته وارد مکه شد.92
مؤیّدِ دیگر سخن اهل بیت(ع) این است که مدت حرکت پیامبر(ص) از مدینه تا مکه بیش از هشت روز نبود؛ با نظر به راهی که طی کرده و مسافتی که حدود چهارصد کیلومتر بوده و نظر به سرعت حرکت(به طوری که برخی مردم از خستگی پاها به حضرت شکوه کردند و ایشان به آنان آموخت که پاهای خود را ببندند)، و با توجه به اینکه هیچ کس خبر از توقف پیامبر(ص) در راه مکه نداده است و نیز با ملاحظه روایات بازگشت حضرت با وجود توقف نسبتاً طولانی شان در غدیر. گذشته از این موارد، توجه به روایاتی که اتفاق دارند بر اینکه ورود پیامبر(ص) به مکه روز چهارم ذو الحجه بوده همان گونه که در روایات اهل بیت(ع) و روایت بخاری ملاحظه گردید همه و همه، تردیدی در سقوط این روایت که حضرت شش روز مانده به پایان ذو القعده ازمدینه خارج شد باقی نمی ماند؛ چنانکه در«عمدةالقاری»، «ارشاد الساری»، سخن ابن حزم و «حاشیه سیره حلبیه»93آمده است، زیرا طبق این روایت مدت حرکت حضرت ازمدینه به مکه ده روز خواهد شد.
به این ترتیب نادرستی قول مخالف روایت اهل بیت(ع) آشکار می گردد، یعنی قولی که طرفداران آن بر روایت«پنج روز از ذو القعده مانده» تکیه کرده اند و تلاش نموده اند آن را با روز شنبه تطبیق دهند تا اول ذو الحجه را پنج شنبه قرار دهند و روز عرفه را با جمعه مصادف سازند تا سخن خلیفه عمر را به این وسایل تصدیق کنند، بلکه همان گونه که می بینید اینان به اصطلاح کاسه داغتر از آش شده اند، زیرا چنانکه گذشت خلیفه عمر خود روز عرفه را روز پنج شنبه دانسته است. از کسانی که به روایت«شنبه» قائل شده اند؛ ابن سعد94، واقدی95، حاشیه سیره حلبیه96، تاریخ طبری97و تاریخ ذهبی98ومانند اینان هستند.
بنابراین روایت( روایت خروج حضرت از مدینه در روز شنبه)، باقی مانده ذو القعده پنج روز بوده است؛ یعنی شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، و اول ذو الحجه روز پنج شنبه بوده و روز عرفه با جمعه مصادف شده است، پس مدت حرکت از مدینه به مکه نُه روز شده، مگر آن که راوی، ذوالقعده را تمام(30روز) تصور کرده بعد معلوم گردیده که ناقص(29روز)است.
ابن کثیر از کسانی است که از این عقیده دفاع کرده اند. او در«سیره» می گوید:
احمد از… از اُنس بن مالک انصاری نقل می کند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم چهار رکعت نماز ظهر را در مسجدش در مدینه خواند، سپس نماز عصر را به دو رکعت در ذوالحلیفه خواند، و بی تردید این در حجةالوداع بود. این روایت از این دو وجه منحصر به احمد است، و این دو وجه بر معیار صحیح استوار است.
این روایت بیقین خروج حضرت در روز جمعه را نفی می کند. بنابراین ممکن نیست که خروج حضرت روز پنج شنبه بوده باشد چنانکه ابن حزم گفته است ، زیرا خروج در روز بیست و چهارم ذو القعده بوده است، چرا که خلافی نیست در اینکه اول ذو الحجه روز پنج شنبه بوده است؛ زیرا به تواتر و اجماع ثابت گردیده که پیامبر(ع) روز جمعه در عرفات وقوف کرد و روز عرفه بی تردید نهم ذو الحجه است.
پس اگر خروج پیامبر روز پنج شنبه بیست و چهارم ذو القعده بوده، بیقین شش شب از ذو القعده باقی مانده: شبهای جمعه، شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه. در حالی که ابن عباس، عایشه و جابر گفته اند پیامبر پنج روز مانده به پایان ذو القعده خارج شد.
همچنین غیر ممکن است که روز خروج جمعه بوده باشد، به دلیل حدیث انس. بنابراین متعین می گردد که خروج پیامبر علیه السلام از مدینه روز شنبه بوده و راوی گمان برده که ماه ذو القعده تمام(30روز)است، اما برحسب اتفاق در آن سال ناقص(29روز) بوده و در روز چهارشنبه پایان یافته و هلال ذو الحجه در شب پنج شنبه ظاهر گردیده است.
مؤید این بیان روایت جابر است که خروج پیامبر از مدینه را پنج یا چهار روز مانده به پایان ذو القعده نقل کرده است. بر این فرض هیچ راه گریزی از این تقریب نبوده و هیچ گزیری از آن نیست. 99
در کلام ابن کثیر عدم اطمینان به این فروض و تقدیرات نمایان است، زیرا بی تردید آن رأی مشکوک است، به دلیل تشکیک خود عمر، و تشکیک سفیان ثوری به روایت بخاری، و تشکیک نسایی و قطع ابن حزم به این که سفر پیامبر(ص)روز پنج شنبه بوده است.
همان طور که ملاحظه می شود استدلال ایشان بر این که خروج پیامبر(ص) در روز پنج شنبه نبوده، مصادره به مطلوب است زیرا می گوید:«از آنجا که به تواتر و اجماع ثابت گردیده که پیامبر علیه السلام روز جمعه در عرفه وقوف کرده…»، یعنی به خود نتیجه ای که درصدد اثبات آن بوده استدلال کرده است!.
همچنین وی برای اثبات این که سفر پیامبر(ص) روز جمعه آغاز نشده به روایت انس استدلال می کند که می گوید: پیامبر نماز ظهر و عصر خواندند و نه نماز جمعه، در حالی که این استدلالی است که قول او را رد و قول اهل بیت(ع) را تأیید می کند، زیرا روایت حاکی از این است که پیامبر(ص) در عرفه نماز جمعه نخوانده. نیز در«سنن نسایی» از جابر نقل شده و ابوداوود هم از ابن عمر روایت کرده که پیامبر(ص) درعرفه نماز ظهر و عصر به جا آوردند، یعنی نماز جمعه نخواندند، پس چگونه روز عرفه مصادف با جمعه بوده است؟!
نتیجه این که بر نظریه نزول آیه اکمال دین در روز عرفه اشکالات فراوانی وارد می شود که پژوهشگر منصف را به تأمل و توقف در آن وا می دارد. از جمله این اشکالات احتمال وجود خلل در تاریخ ذکر شده در روایات مورد استناد این نظریه است، و این خلل موجب خلل در اصل آنها خواهد بود. به این ترتیب نظریه اهل بیت(ع) در مورد سبب نزول این آیه بدون معارض باقی می ماند، زیرا معارضی که توان به معارضه برخاستن ندارد، همچون عدم آن است.
در پایان یادآور می شویم که آنچه نزد همه مسلمانان مورد اتفاق است این است که روز نزول آیه اکمال دین، عید بزرگ الهی است، بلکه از اهل بیت(ع) نقل شده است که این روز به طور کلی بزرگترین اعیاد است. دلیل آن نیز روشن است؛ زیرا عید هفتگی مسلمانان با نماز جمعه ارتباط دارد و عید فطر با عبادت روزه مرتبط است و عید اضحی با عبادت حج در ارتباط است، اما این عید با اتمام نعمت اسلام بتمامی(که نماز جمعه، صوم و حج بخشی از آن است) ارتباط دارد. اتمام نعمت در نظر برادران اهل سنت به نفس تنزیل دین و کامل کردن آن تحقق یافته است، و در نظر ما هم به این، و هم به نعمت حل مسئله رهبری از سوی خدا و جاودانه ساختن پیامبر(ص) با قرار دادن نظام امامت در عترت پس از او.
اینک آیا برادران ما، عالمان اهل سنت، دعوت ما را می پذیرند که به تحقیق در فقهِ این عید مظلوم و در نهان نگاه داشته شده بپردازیم و آن را به حیات همه مسلمانان، به نحوی که با فقه مذهبشان سازگار است، بازگردانیم؟
آنچه باقی ماند بخش سوم بحث ماست که درباره سبب نزول آیه تبلیغ(یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک…) و تفسیر آن است. امید توفیق انجام آن را در فرصتهای بعدی داریم.

اشاره به این حدیث است که اهل سنت به پیامبر(ص) نسبت می دهند: اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیهم اهتدیتم، مترجم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/3/4 :: ساعت 11:34 صبح )
<   <<   11   12   13   14      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 166
>> بازدید دیروز: 171
>> مجموع بازدیدها: 1374891
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب