سایر اقوال
در نقل سایر اقوال و احادیث صحیح مربوط به آن در نزد اهل سنت کلام را طولانی نمی کنیم و به اختصار از آنها یاد می کنیم:
قول یکم:
1 در «صحیح بخاری» چنین آمده است:
از سعید بن جبیر شنیدم که گفت: اهل کوفه درباره آیه ای اختلاف پیدا کردند، من نزد ابن عباس رفتم و از او در این باره پرسیدم، وی گفت: این آیه: ومن یقتل مؤمناً متعمدا فجزائه جهنم[نساء93] آخرین آیه ای است که بر پیامبر نازل گردید و از این رو نسخ نشده است.39
2 همچنین در «صحیح بخاری» آمده است:
…از سعید بن جبیر نقل شده است که گفت: اهل کوفه در باب قتل مؤمن اختلاف نظر پیدا کردند، من به سوی ابن عباس رهسپار شدم، وی گفت: این آیه از آخرین آیات نازل شده و غیر منسوخ است.40
3 در «درّالمنثور »چنین آمده است:
عبد بن حمید و بخاری و مسلم و ابوداود و سنایی و ابن جریر و طبرانی از طریق سعید بن جبیر نقل کرده اند که گفت: اهل کوفه در قتل مؤمن اختلاف کردند. من نزد ابن عباس رفتم، او گفت: این آخرین آیه ای است که نازل شده و نسخ نشده است.
احمد و سعید بن منصور و سنایی و ابن ماجه و عبدبن حمید و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم و نحاس در«ناسخ» و طبرانی از طریق سالم بن ابی الجعد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت: این آیه از آخرین آیاتی است که نازل گردید و نسخ شد تا آنکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم از دنیا رفت و پس از او دیگر وحی قطع گردید، گفت: اگر(قایل) توبه کند و ایمان بیاورد و کار نیکو کند و هدایت یابد چه می گویی؟ گفت: چنین کسی را توبه چه سود؟41
4 در«المجموع فی شرح المهذب» آمده است:
در «صحیح بخاری» درباره این آیه ومن یقتل مؤمناً متعمداً فجزائه جهنم خالداً فیها آمده است که: آخرین آیه ای است که بر پیامبر فرستاده شده و چیزی آن را نسخ نکرده است. مسلم و نسایی نیز از طریق شعبة همین گونه روایت کرده اند. ابوداود از احمدبن حنبل به سندش از سعید بن جبیر و او از ابن عباس درباره این آیه روایت کرده است که گفت: چیزی آن را نسخ نکرده است.42
اگر بپذیریم که مقصود ابن عباس این است که این آیه آخرین آیه نازل شده است، این مطلب نه از ابن عباس و نه از غیر او قابل قبول نیست، زیرا معنای آن این است که تحریم قتل مؤمن تشریع اضافه ای است که پس از نزول آیه اکمال دین واقع شده است.
قول دوم:
1 در «مستدرک »حاکم آمده است:
…از یوسف بن مهران، او از ابن عباس رضی الله عنه و وی از اُبی بن کعب رضی الله عنه نقل است که گفت: آخرین آیه قرآن که بر پیامبر فرود آمد این است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم. حدیث شعبة از یونس بن عبید بر معیار هر دو شیخ یعنی بخاری و مسلم صحیح است و آنان این را نقل نکرده اند.43
آیات اشاره شده در نقل بالا، دو آیه 128و 129 از سوره توبه است.
2 در «درالمنثور »چنین آمده است:
ابن ابی شیبه و اسحاق بن و راهویه ابن منیع در«مسند»ش و ابن جریر و ابن منذر و ابوالشیخ و ابن مردویه و بیهقی در«الدلائل» از طریق یوسف بن مهران از ابن عباس و او از ابی بن کعب نقل کرده اند که گفت آخرین آیه ای که بر پیامبر صلی الله علیه وسلم نازل شد و در عبارتی دیگر می گوید: بتحقیق آخرین بخشی از قرآن که نازل شد آیه لقد جاءکم رسول من انفسکم، بود.44
3 ابن ظریس در«فضائل القران» و ابن الانباری در«المصاحف» و ابن مردویه از حسن نقل کرده اند که ابی بن کعب می گفت: تازه ترین بخش قرآن که از سوی خدا یا در عبارتی از آسمان آمده است دو آیه:لقد جاءکم رسول من انفسکم… است.45
4 در «درّالمنثور »می خوانیم:
عبدالله بن احمد بن حنبل در«زوائدالمسند» و ابن ضریس در«فضائل» و ابن ابی داود در«مصاحف» و ابن ابی حاتم و ابوالشیخ و ابن مردویه و بیهقی در«الدلائل» و خطیب در«تلخیص المصاحف» و ضیاء در«المختارة» از طریق ابوالعالیه از قول ابی بن کعب نقل کرده اند که: قرآن را در دوره خلافت ابوبکر در مصحفی جمع کردند، مردانی بودند که می نوشتند و ابی بن کعب بر آنها املا می کرد تا آنکه به این آیه از سوره برائت رسیدند: ثم انصرفو ا صرف الله قلوبهم قوم لایفقهون، گمان کردند که این آخرین آیه ای است که نازل شده است. در این هنگام ابی بن کعب گفت: پیامبر صلی الله علیه وسلم پس از این آیه دو آیه دیگر برای من قرائت کرد، یعنی این دو آیه: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم فان تولوا فقل حسبی الله لااله الاّهو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم، پس این آخرین قسمت قرآن است، و گفت: پس خدا قرآن را به آنچه آغاز کرده است پایان داده است، یعنی به«لا اله الا الله»، خدا می فرماید: و ما ارسلنا من قبلک من رسول الاّ یوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون.46
5 ابن ابی داود در«المصاحف» از یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب نقل می کند که گفت:
عمر بن خطاب خواست قرآن را گرد آوری کند؛ میان مردمان برخاست و گفت: هر کس چیزی از قرآن را از پیامبر صلی الله علیه وسلم گرفته است نزد ما بیاورد. به این گونه آنها در صُحُف و الواح و استخوانهایی می نوشتند و عمر چیزی را از کسی به اسم قرآن نمی پذیرفت مگر آن که دو نفر بر آن شهادت می دادند پس آن گاه می پذیرفت و به آن می افزود.
پس از عمر عثمان اقدام کرد و گفت: هر کس چیز ی از کتاب خدا نزد اوست برای ما بیاورد و از هیچ کس چیزی را نمی پذیرفت مگر آنکه دوتن به آن گواهی دهند. خزیمة بن ثابت آمد و گفت: دو آیه را رها کردید و ننوشته اید، پرسیدند: کدامند آن دو؟ گفت: من از رسول خدا این آیات را گرفتم: و لقدجاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنّتم…، آن گاه عثمان گفت: من گواهی می دهم که این دو آیه از خداست،حال می گویی این دو آیه را کجای قرآن قرار دهیم؟ گفت: در پایان آخرین بخشی که نازل شده است، وآن دو آیه را در پایان سوره برائت قرار دادند.47
شبیه این روایت در سنن ابی داوود آمده است،48 و ما در کتاب«تدوین القرآن» درباره این روایات بحث کرده ایم.
قول سوم:
1 در «صحیح مسلم »می خوانیم:
از عبیدالله بن عبدالله بن عقبه نقل شده که گفت: ابن عباس به من گفت: آیا می دانی(تعلم) و هارون گفت: آیا آگاهی(تدری) که آخرین سوره قرآن که یکجا نازل شد کدام است؟ گفتم: آری، سوره اذا جاء نصرالله والفتح، است. گفت: راست گفتی. و در روایت ابن ابی شیبه چنین است: آیا می دانی کدام سوره…،و نگفته است: آخرین سوره.49
2 سنن ترمذی:
از ابن عباس روایت شده است که گفت: آخرین سوره ای که نازل شده اذا جاء نصر الله والفتح… است.50
3 «الغدیر» به نقل از تفسیر ابن کثیر(ج2، ص2) چنین می آورد:
عبدالله بن عمر روایت کرده است که: آخرین سوره ای که نازل گردیده سوره مائده و فتح(یعنی سوره نصر) است.51
4 درالمنثور:
ابن مردویه و خطیب و ابن عساکر از ابو هریره نقل کرده اند که درباره اذا جاءنصرالله والفتح… چنین گفت: خدا با این سوره پیامبرش صلی الله علیه وسلم را آگاه کرد که پایان عمرش نزدیک است و به او خبرداد که پس از فتح مکه جز اندک زمانی در دنیا نخواهی ماند.52
5 ابن ابی شیبه و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت:
آخرین سوره قرآن که یکجا نازل شد اذاجاء نصر الله والفتح… است.53
قول چهارم:
1 در «معجم الکبیر »طبرانی چنین آمده است:
از ابن عباس نقل شده که گفت: آخرین آیه ای که نازل شده است این آیه است: واتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله[بقرهو 281].54
در پایان نقل این ادعاها، یادآوری می کنیم که معاویة بن ابی سفیان نیز دستش را به موضوع دراز کرده و بر منبر زبان گشوده و گفته است آیه الیوم اکملت لکم دینکم… آخرین آیه نیست بلکه، آیه 110 از سوره کهف آخرین آیه ای که بر پیامبر نازل شده و خدا پیامبرش را به آن تادیب کرده است! دراین باره مراجعه می کنیم به نقل طبرانی در«معجم الکبیر» که چنین گفته است:
…از عمرو بن قیس روایت شده که گفت: از معاویة بن ابی سفیان بر منبر شنیدم که در آیه الیوم اکملت لکم دینکم… بحث می کرد و گفت: این آیه در روز عرفه که جمعه ای بود نازل شد، بعد این آیه را تلاوت کرد:فمن کان یرجو لقاءَ ربه… و گفت: این آخرین آیه ای است که نازل شده… برای تادیب رسول خدا!55
هنگامی که پیمانه تناقض به دست معاویه لبریز می گردد و آیه«اکمال دین» را به عنوان آخرین آیه قرآن و حجة الوداع و غدیرخم را رد می کند، سیوطی در«الاتقان» متوجه این نکته می گردد، اما طبق عادتی که در رویارویی با هر بن بستی دارد، بسرعت از آن می گذرد! وی می گوید:
به طوری که گذشت مشکل این است که آیه الیوم اکملت لکم دینکم… در عرفه و در حجة الوداع نازل شده است و ظاهرش این است که پیش از نزول آن همه فرایض و احکام کامل گردیده است، جماعتی به این موضوع تصریح کرده اند از جمله آنها سدی است که می گوید: پس از این آیه حلال و حرامی نازل نشده است، درحالی که درباره آیات ربا، دین و کلاله گفته شده است که پس از آیه«اکمال دین» نازل گردیده اند.
ابن جریر بر این امر اشکال کرده و گفته است: بهتر است آیه اکمال دین را چنین تاویل کنیم که خدا در آن روز دین را به لحاظ افراد و پیروانش در بلد حرام، مکه، و بیرون راندن مشرکان از آن، کامل کرد، به طوری که مسلمانان قصد مکه کردند در حالی که مشرکان میان آنان نبودند.56
معنای سخن ابن جریر طبری که سیوطی نیز آن را پسندیده است این است که تناقض سخن صحابه را حل می کنیم و آن را می پذیریم و دلالت آیه«اکمال دین» و «اتمام نعمت» مسلمانان را بر اکمال تشریع و تنزیل احکام و فرایض بعید می دانیم و آن را تنها منحصر به آزادسازی مکه می کنیم تا احادیث کلاله و ربا و سخن معاویه در باب آخرین آیه بی نقض بمانند!.
این فتوای عالمان سنی است که قبول کلام صحابه، البته نه اهل بیت پیامبر، واجب است،گرچه مستلزم تهی ساختن آیات الهی و احادیث پیامبر از معانی آن باشد! به این ترتیب اهل سنت در عمل، صحابه را تا درجه عصمت بالا می برند، بلکه به آنان حق نقض می دهند و کلام آنان را بر کلام خدا و رسولش حاکم می سازند!.
نتیجه این منطق در نزد آنان این است که آیه الیوم اکملتُ لکم دینکم… آخرین آیه نیست و سوره مربوط به آن، مائده، نیز آخرین سوره نیست، و معنای آن نیز اکمال فرایض و احکام نیست، بلکه اکمال فتح مکه است و معنی«الیوم» در آیه، روز نزول آیه نیست، بلکه روز فتح مکه یعنی یک سال پیش از حجة الوداع است!.
و این گونه است که عالمان حکومتی افکارشان را می آرایند و پذیرش آن را بر مردم واجب می شمارند و چنین می خواهند که چشمانمان را فرو بندیم و گوشهامان را بر فریاد قربانیان این افکار، یعنی آیات ظاهر و احادیثی که حتی طبق معیارهای آنان صحیح است، بر بندیم!. این در حالی است که پس از این خواهیم دید که خلیفه، عمر، خود در پاسخ آن یهودی اقرار کرد که معنی«الیوم» در آیه اکمال دین روز نزول آن آیه است.
بخش دوم :آیه اکمال دین
آیه اکمال دین و آیه لحوم محرّمه(گوشتهای حرام)
نخستین چیزی که پژوهشگر در آیه إکمال دین با آن روبرو می شود، شگفتی جایگاه آن در قرآن است. از ظاهر آنچه که محدثان و مفسران درباره این آیه روایت کرده اند بر می آید که این فقره در حجةالوداع به صورت آیه مستقلی، نه جزئی از آیه ای دیگر، نازل گردیده است. اما اکنون ما آن را جزئی از آیه«لحوم محرّمه» می یابیم. گویا این آیه در میان آیه دیگر به گونه ای جای گرفته که اگر از آیه اکمال صرف نظر کنیم، نقصانی در معنای آن احساس نمی شود و سیاق سخن درباره«لحوم محرّمه» قطع نمی گردد.
پس حکمت این ترتیب چیست، و آیا این جایگاه اصلی آیه اکمال دین در قرآن است؟ من قول به وقوع تحریف در قرآن را هرگز نمی پذیرم و از چنین سخنی به خدا پناه می برم، اما این سؤال را مطرح می کنم، شاید کسی پاسخی برای آن داشته باشد: آیه اکمال دین با«لحوم محرّمه» چه ربطی دارد؟ آیا این احتمال وجود ندارد که این آیه برای مثال در پایان سوره نساء بوده، و کسانی که قرآن را گردآوری می کردند متوجه این جایگاه نبوده اند و آن را در جای فعلی قرار داده اند؟وانگهی، اگر بپذیریم که آیه اکمال دین پس از آیات مربوط به بیان احکام لحوم نازل شده، چگونه ممکن است خدای تعالی آن را در لابلای احکام لحوم نازل فرموده باشد؟ زیرا وقتی خدا فرمود: اکملت لکم دینکم…، یعنی اینکه احکام تمام شده است، پس چگونه بدون فاصله پس از آن می گوید: فمن اضطر فی مخمصة غیر متجانف لاثم فإن الله غفور رحیم آن گاه بلافاصله می گوید: یسئلونک ماذا احل لهم قل احل لکم الطیبات و ما علّمتم من الجوارح مکلّبین…، در حالی که هم او که حکیمترین حکیمان است لحظه هایی پیش فرموده است که دین را کامل و تمام گردانیده است!.
دو روایت زیر را نیز به عنوان نمونه نقل می کنیم:
1 در«درّالمنثور» چنین آمده است:
ابن جریر از سدی نقل می کند که درباره آیه الیوم اکملت لکم دینکم… گفت: این آیه روز عرفه نازل گردیده و پس از آن هیچ حلال و حرامی نیامده است.57
2 همچنین در«درّالمنثور» می خوانیم:
بیهقی در«شعب الایمان» از ابن عباس چنین آورده که گفت… هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وسلم در وقوف به عرفات به سر می برد، جبرئیل بر او نازل شد و در حالی که پیامبر و مسلمانان مشغول دعا بودند این آیه آمد: الیوم اکملت لکم دینکم… یعنی حلال و حرامتان را برایتان کامل گردانیدم، و پس از آن حلال و حرامی نازل نشد.58
پس از پرسش مربوط به جایگاه آیه در قرآن، با پرسش مربوط به معنای آیه بویژه معنای«الیوم» و «اکمال دین» و «اتمام نعمت» روبرو می شویم. اما بحث ما درباره شأن و سبب نزول و مکان و زمان نزول این آیه است، و در این خصوص سه قول وجود دارد:
قول اول
قول نخست، قول اهل بیت(ع) است: این آیه روز پنج شنبه، هجدهم ذو الحجة در جحفه، هنگام بازگشت پیامبر(ص) از حجة الوداع بر حضرت فرو فرستاده شد. این هنگامی بود که خدای تعالی پیامبر(ص) را امر فرمود تا همه مسلمانان را در غدیرخم، پیش از آن که هریک به راه خود بروند، متوقف و مجتمع سازد. پیامبر چنین کرد و برای مسلمانان سخن گفت و علی(ع) را به جانشینی خود و پیشوایی مسلمانان پس از خویش نصب کرد.
در اینجا نمونه هایی از احادیث اهل بیت(ع) را می آوریم:
1 اولین روایت، روایتی است که پیش از این به نقل از« کافی»(ج1،ص289) در فصل مربوط به نظر اهل بیت(ع) درباره آخرین آیه و سوره نازل شده آوردیم.
2 علی بن ابراهیم از صالح بن سندی، او از جعفربن بشیر، وی از هارون بن خارجه و او از ابی بصیر نقل می کند که گفت:
نزد ابوجعفر(ع) نشسته بودم که مردی آمد و از حضرت پرسید: برایم بگو آیا ولایت علی از سوی خداست یا از سوی رسولش؟ ابوجعفر(ع) خشمگین شد سپس فرمود: وای بر تو! رسول خدا(ص) پیش از آنکه خدا ایشان را به بیان ولایت فرمان دهد از بیان آن بیم داشت، بلکه خدا بر او[بیان ولایت را] واجب کرد همان گونه که[بیان] نماز، زکات، روزه و حج را واجب گرداند.59
3 ابو محمد قاسم بن علاء رحمه الله مرفوعاًً از عبدالعزیز بن مسلم نقل کرده است که گفت:
با امام رضا(ع) به مرو رفتیم. در آغاز ورودمان روز جمعه در مسجد جامع گرد آمدیم، از موضوع امامت سخن به میان آمد و از فراوانی اختلاف مردم در آن یاد شد. من بر مولایم(ع) وارد شدم و ایشان را از این بحث مردم آگاه کردم، حضرت تبسّمی کردند آنگاه فرمودند: ای عبدالعزیز! این مردمان نادانی پیشه کرده اند و در نظراتشان نیرنگ نموده اند؛ خدای عزوجل پیامبرش(ص) را از این جهان نبرد مگر آنکه دین را برایش کامل گردانید و قرآن را بر او فرو فرستاد که در آن همه چیز بیان شده است، حلال و حرام، حدود و احکام و تمامی آنچه مردمان به آن نیازمندند به طور کامل در قرآن بیان شده است؛ از این روست که خدای عزوجل فرمود: ما فرطنا فی الکتاب من شئ خداوند در حجةالوداع که در آخر عمر پیامبر(ص) بود فرمود: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممتُ علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا. امر امامت تمام کننده دین است، و پیامبر(ص) از دنیا نرفت مگر پس از آنکه تعالیم دین را برای امت بیان کرد و راه امّت را برایشان روشن ساخت و آنان را به قصد لقای حق ترک فرمود در حالی که علی(ع) را راهنما و پیشوای آنان قرار داد و هر چه را که نیاز به بیان داشت برای آنان بیان کرد، پس هر آن که گمان کند خدای عزوجل دینش را کامل نگردانیده است همانا کتاب خدا را ردّ کرده و هر که کتاب خدا را رد کند به او کفر ورزیده است.
آیا اهمیت امامت و جایگاه آن را در امّت می شناسند و آیا در امر امامت حق انتخاب دارند؟ همانا اهمیت امامت والاتر و شأن آن عظیمتر و جایگاه آن بالاتر و رتبه اش رفیعتر و ژرفتر از آن است که عقلهای بشری به آن دست یابد، یا مردمان با آرای خود به آن برسند و یا امامی را به اختیار خویش بگمارند.
امامت امری است که خدای عزوجل ابراهیم خلیل(ع) را پس از مرتبه نبوت و مرتبه خلیلیّت در مرتبه سوم به آن منصوب کرد، و فضیلتی است که خدا ابراهیم را به آن فضیلت، شرافت بخشید و نام او را به آن پرآوازه ساخت و فرمود: انّی جاعلک للناس اماما، آنگاه ابراهیم خلیل(ع) با خرسندی از فضیلت و مرتبتی که یافته است می گوید: و من ذریتی؟ و خدای تبارک و تعالی در پاسخ می فرماید:لاینال عهدی الظالمین؛ به این گونه این آیه شریفه، امامت هر ظالمی را تا روز قیامت نفی می کند و باطل اعلام می کند، و امامت منحصر در برگزیدگان می گردد.
آن گاه خدای تعالی ابراهیم را تکریم نموده و ذریّه ای را از برگزیدگان و پاکان قرار داده است و سپس فرموده است: و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة و کلاً جعلنا صالحین. وجعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لناعابدین.
پس فرزندان ابراهیم امامت را یکی پس از دیگری به ارث می بردند و این وراثت، عصری پس از عصر دیگر ادامه داشت تا به پیامبر اسلام(ص) رسید و خدای تعالی او را وارث ابراهیم گردانید و فرمود: انّ اولی الناس بإبراهیم الذین اتبعوه و هذاالنبی و الذین امنوا والله ولیّ المومنین این شأن مخصوص پیامبر بود که علی(ع) آن را به ارث برد و این به فرمان خدا بود بنابه آنچه که خود واجب فرموده بود. به این ترتیب در فرزندان او برگزیدگانی بودند که خداوند به آنان علم و ایمان داده بود، که فرمود: و قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث…، و این مرتبه علم و ایمان تا روز رستاخیر تنها در فرزندان علی(ع) خواهد بود؛ چرا که پس از محمد(ص) پیامبری نخواهد آمد.این نادانان از کجا برای خود حق انتخاب قائلند؟.60
قول دوم
قول آن دسته از برادران اهل سنت که با رأی اهل بیت(ع) موافق است: شمارِ احادیث اهل سنت که به نقل بیعت غدیر پرداخته اند به دهها می رسد که در میان آنها احادیث صحیح، طبق معیارهای خودشان نیز وجود دارد. برخی از علمای قدیم اهل سنّت به گردآوری این احادیث پرداخته اند؛ از جمله آنها طبری مورخ است که در کتابش،«الولایة»، طرق و نصوص این احادیث را به سه جلد رسانده است، و روایاتش تصریح می کند که: پیامبر(ص) علی را با خود بر منبر برد و دستش را بالا برد به طوری که سفیدی زیر بازوان هر دو پیدا شد، آنگاه آنچه را که خدا درباره علی امر کرده بود برای امّت بیان فرمود.
کسانی که به معرفی طبری و شمار کتاب هایش پرداخته اند از این مطلب یاد کرده اند، چنانچه برخی از متعصبان او را به دلیل تالیف کتاب«الولایة» و گردآوری احادیث غدیر احادیثی که شیعه به آن استناد می کند مورد انتقاد قرار داده اند!
برخی روایات غدیر در نزد برادران اهل سنت تصریح می کند که آیه اکمال دین در جحفه و روز غدیر، پس از آنکه پیامبر(ص) آنچه را که خدا در مورد علی(ع) فرمان داده بود برای مسلمانان بیان کرد، نازل شده است.
اما شایان توجه است که بیشتر سنّی هایی که نظر به صحت روایان غدیر دارند، احادیثی را که حاکی از نزول آیه اکمال دین در روز غدیر است، نپذیرفته اند، بلکه به قول خلیفه عمر معتقد شده اند که گفته است این آیه در روز عرفه نازل شده است، چنانچه خواهد آمد.
شماری از عالمان شیعی از پیشینیان و متأخران به گردآوری احادیث بیعت غدیر پرداخته اند. از میان آنان علامه امینی است که در دایرة المعارف«الغدیر» چنین کرده است، و در آن شماری از منابع برادران اهل سنت را آورده است که روایت کرده اند آیه اکمال دین در روز غدیر و پس از اعلان ولایت علی(ع) از سوی پیامبر(ص) فرو فرستاده شده است.
خلاصه آنچه در«الغدیر»61 آمده است به شرح ذیل است:
از آیاتی که روز غدیر در شأن امیرمؤمنان علی(ع) فرود آمده است این آیه شریفه است: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا…، از آنجا که این نص مورد تأیید و تأکید نصوص فراوانی است راهی جز تسلیم در برابر مفاد آن نیست. برخی از نصوص، چنین است:
1 حافظ ابوجعفر محمدبن جریر طبری، درگذشته به سال 310(ه.ق)، در کتاب«الولایة» به سند از زید بن ارقم نقل کرده است که نزول این آیه کریمه روز غدیرخم و در شأن امیرمؤمنان علی(ع) بوده است….
2 حافظ بن مردویه اصفهانی، در گذشته به سال 410(ه.ق)، از طریق ابوهارون عبدی و او از ابوسیعد خدری… از ابو هریره حدیث فوق را روایت می کند.
3 حافظ ابونعیم اصفهانی، درگذشته به سال 430(ه.ق)، در کتابش«ما نزل من القرآن فی علی» از… از ابو سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده که: پیامبر(ص) در روز غدیرخم مردمان را به سوی علی فرا خواند و فرمود تا خارهای زیر درختان را بکنند، و این روز پنج شنبه بود، پس علی را خواست، آنگاه بازوان او برگرفت و بالا برد تا جایی که مردم سفیدی زیر بغل رسول خدا را می دیدند، و مردم هنوز پراکنده نشده بودند که این آیه فرود آمد: الیوم اکملت لکم دینکم….
4 حافظ ابوبکر خطیب بغدادی، درگذشته به سال 463(ه.ق)، در تاریخ خود(ج8، ص290) چنین آورده است: از… از ابوهریره به نقل از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه، سپس عمربن خطاب چنین گفت:«بَخّ بَخّ یابن ابی طالب اصبحتَ مولای و مولی کل مسلم»، آنگاه خدا این آیه را نازل فرمود: الیوم اکملت لکم دینکم….
5 حافظ ابو سعید سجستانی، درگذشته به سال 477(ه.ق)، در کتاب«الولایه» به اسناد از یحیی بن عبدالحمید حمانی کوفی و او از قیس بن ربیع و وی از ابوهارون و ایشان از ابوسعید خدری حدیث فوق را روایت کرده است.
6 ابوالحسن ابن مغازلی شافعی، درگذشته به سال 483(ه.ق)، در«مناقب» نیز همان حدیث را نقل کرده است.
7 حافظ ابوالقاسم حاکم حسکانی با واسطه از ابوسعید خدری چنین نقل کرده است: هنگامی که این آیه الیوم اکملت لم دینکم… نازل گردید، رسول خدا(ص) فرمود: خداوند بلند مرتبه است بر اکمال دین و اتمام نعمت، و پروردگار خوشنود گردید به رسالت من و ولایت علی بن ابی طالب پس از من.
8 حافظ ابوالقاسم بن عساکر شافعی دمشقی، درگذشته به سال 517(ه.ص)، حدیث یاد شده را از طریق ابن مردویه از ابوسعید و ابوهریره روایت کرده است، چنانکه در«درّالمنثور»(ج2،ص259) آمده است.
9 اخطب الخطباءِ خوارزمی، درگذشته به سال 568(ه.ق) در«مناقب»(ص80) روایت سوم از این دسته را نقل می کند. نیز در صفحه 94 کتاب «مناقب» همین حدیث از خطب بغدادی با همان سند و متن نقل شده است.
10 ابوالفتح نطنزی، در کتابش«الخصایص العلویه»(ص43) حدیث پیشین را از ابوسعید خدری روایت کرده است.
11 ابوحامد سعدالدین صالحانی، از شهاب الدین احمد در«توضیح الدلایل علی ترجیح الفضایل» و به اسناد یاد شده از مجاهد رضی الله عنه نقل می کند که گفت: آیه الیوم اکملت لکم دینکم… در غدیرخم نازل شد، و رسول خدا(ص)فرمود: الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت، و پروردگار به رسالت من و ولایت علی خوشنود گردید. صالحانی آن را روایت کرده است.
12 ابو مظفر سبط بن جوزی حنفی بغدادی، درگذشته به سال 654(ه.ق)، در تذکره اش(ص18)، حدیثی را که خطیب بغدادی از طریق حافظ الدارقطنی نقل کرده است، یادآور می شود.
13 شیخ الاسلام حموینی حنفی، درگذشته به سال 722(ه.ق) در«فرائدالسمطین» در باب دوازدهم حدیث پیشین را نقل می کند.
14 عمادالدین ابن کثیر قرشی دمشقی شافعی، درگذشته به سال 774(ه.ق) در جلد دوم تفسیرش(ص14) از طریق ابن مردویه از ابوسعید خدری و ابوهریره روایت کرده که گفتند: آیه اکمال دین در روز غدیرخم در شأن علی آمده است. و در جلد پنجم تاریخش(صفحه210) حدیث مذکور ابوهریره را از طریق خطیب بغدادی روایت کرده است.
رأی سیوطی که نمایانگر رإی اکثریت عالمان اهل سنت است
سیوطی در«الاتقان» چنین آورده است:
از جمله آنها(یعنی آیاتی که در سفر نازل شده است) آیه الیوم اکملت لکم دینکم… است. در روایت صحیح از عمر است که این آیه در شام عرفه، روز جمعه سال حجةالوداع نازل شده است. این روایت را طرق فروانی است، ابن مردویه از ابوسعید خدری نقل کرده است که: این آیه روز غدیرخم نازل گردیده است، و همانند آن را از حدیث ابوهریره آورده که در آن چنین آمده است: روز نزول این آیه هیجدهم ذو الحجة، روز بازگشت از حجةالوداع بود. و هیچ یک صحیح نیست.62
در«درّالمنثور» چنین آمده است:
ابن مردویه و ابن عساکر به سندی ضعیف از ابوسعید خدری نقل کرده اند که گفت: هنگامی که رسول خدا در روز غدیرخم علی را نصب کرد و ولایت او را اعلان نمود، جبرئیل بر او فرود آمد و این آیه را آورد: الیوم اکملت لکم دینکم….
ابن مردویه و خطیب و ابن عساکر به سندی ضعیف از ابوهریره نقل کرده اند که چنین گفت: روز غدیرخم یعنی روز هیجدهم ذو الحجة پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین گفت: من کنت مولاه فعلی مولاه، پس آنگاه خدا این آیه را فرستاد: الیوم اکملت لکم دینکم….63
البته ضعیف شمردن این دو حدیث از سوی سیوطی یا ضعیف شمردن سایر احادیث از سوی دیگران به این معنا نیست که اینان حدیث غدیر را ضعیف شمرده اند، بلکه می گویند حدیث غدیر صحیح است، امام آیه اکمال دین پیش از آن روز نازل شده است، و در این ادّعا به سخن خلیفه، عمر، تمسک می کنند که در صحاح آنان آمده است. پس به طوری که خواهیم دید مشکل آنان سخن عمر است که برای اثبات آن هر حدیث مغایر آن را ضعیف می شمارند هر چند راویان آن مورد وثوق باشند.
قول سوم
قول خلیفه دوم، عمر، این است که آیه اکمال دین در حجةالوداع و در جمعه روز عرفه،نازل گردیده است. قول مشهور در نزد برادران اهل سنت نیز همین است. بخاری در«صحیح» چنین روایت کرده است:
طارق بن شهاب از عمر بن خطاب رضی الله عنه حکایت مردی یهودی را نقل می کند که گفت: ای امیرمؤمنان در کتاب شما آیه ای است که آن را همواره می خوانید، اگر این آیه بر ما جماعت یهود فرستاده شده بود هر آینه آن روز را عید می گرفتیم. خلیفه از او پرسید: کدام آیه است؟ پاسخ داد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً، عمر گفت: ما آن روز و مکانی که این آیه در آن بر پیامبر صلی الله علیه و سلم فرود آمد را می شناسیم، آن روز، جمعه و در عرفه بود.64
عموم منابع روایی برادران اهل سنت این روایت بخاری و مشابه آن را به طرق متعدد روایت کرده اند، و به این ترتیب بر ایشان ثابت گردیده که خلیفه، عمر، گفته است این آیه در روز غدیر نازل نشده است، و از این روز هر آنچه را که مخالف این ادعاست ردّ کرده اند.
اهمیت تحقیق درباره اسباب نزول آیات و سور
این سخنی گزاف نیست که بگوییم پژوهش دقیق و جدی در اسباب نزول آیات و سور می تواند موجب دگرگونی یی علمی گردد، زیرا از این رهگذر حقایق بسیاری کشف می گردد و بطلان پاره ای از مسلّماتی که مردمان طی قرون متمادی آنها را حقایقی ثابت می انگاشته اند، آشکار می شود.
این به آن سبب است که جنبه ریاضی تفسیر در مورد اسباب نزول قویتر از جنبه های دیگر تفسیر است. زیرا اگر مثلاً پنج روایت در شأن و سبب نزول آیه ای بیابیم و هریک از آنها سبب و تاریخ خاصی را برای نزول آن آیه بیان کند به طوری که در مورد مکان، زمان، حادثه یا امر دیگر مربوط به نزول، متناقض باشند، نمی توانیم بگوییم همه آن روایات پذیرفتنی است و راویان همه صحابه اند و همه صحابه ستارگانی هستند که هریک را پی بگیریم هدایت می شویم… بلکه قطعاً تنها یکی از اسباب یا سببی غیر از اینها، می تواند سبب نزول آیه باشد و باقی نادرست است.
وجود همین طبیعت معین در«سبب نزول» است که آن را به عاملی نیرومند و تعیین کننده در تفسیر قرآن بدل ساخته است… گرچه دشواری پژوهش در این موضوع با میزان نیرومندی آن برابری می کند و بلکه شاید گاهی، به علت آشفتگی، تناقض و جعل در روایات، بر آن غالب می آید.
بر پژوهشیان تفسیر و علوم قرآن است که با تلاش و پشتکار به این وادی وارد شوند و دستاوردهای پژوهش خویش را به امت مسلمان و نسلهای آینده تقدیم کنند، چراکه در هر حال این دستاوردهای تازه در فهم قرآن و سیره و بلکه در فهم عقاید و فقه و به طور کلی در فهم اسلام مفید خواهد بود.
در باب اهمیت پژوهش در اسباب نزول قرآن به همین اشاره کوتاه بسنده می کنم.
بخش اوّل: آخرین سوره و آیه ای که نازل شد
جای شگفتی نیست که مسلمانان در مورد نخستین آیاتی که بر پیامبر(ص) نازل شد،اختلاف دارند، چرا که اینان در آن هنگام مسلمان نبودند. وانگهی در زمان حیات پیامبر جز اندکی از آنان آنچه را که از پیامبر(ص) شنیدند ننوشتند، به همین جهت پس از او درباره احادیث و سیره وی اختلاف کردند.
به همین دلیل جای تعجّب نیست که در شناخت نخستین سوره یا آیه ای که بر پیامبر(ص) نازل شد بنابر نقل سیوطی در«الاتقان» با چهار قول روبرو می شویم: سوره اِقراء، سوره المدّثر، سوره الفاتحة و یا آیه بسملة(بسم الله الرحمن الرحیم). 1
اما شگفت اینجاست که مسلمانان در تعیین آخرین سوره یا آیه نازل شده نیز اختلاف کرده اند، در حالی که در آن هنگام، یعنی در سالهای آخر عمر پیامبر(ص) مسلمانان دارای دولتی بودند و امّتی را گرد پیامبر(ص) تشکیل داده بودند، و پیامبر(ص) نیز اعلان کرده بود که بزودی از میان آنان خواهد رفت. پیامبر(ص) آخرین حج خویش(حجةالوداع) را با مسلمانان به جای آورد و مدتی پیش از رحلتش در بستر بیماری بود؛ مسلمانان و پیامبر(ص) با یکدیگر وداع کردند؛ پس چگونه است که در تعیین آخرین آیه یا سوره نازل شده بر پیامبر(ص) اختلاف کردند؟!
پاسخ این است که در تعیین نخستین سوره یا آیه نازل شده بر پیامبر(ص) غرضهای شخصی و سیاسی دخالت نداشت، بلکه چنانکه خواهیم دید مسئله برعکس بود.
سوره مائده آخرین سوره ای که نازل شد
با پژوهش در منابع حدیث، فقه و تفسیر، به این نتیجه می رسیم که سوره مائده آخرین سوره نازل شده است و آیه الیوم کملتُ لکُم دینکم… پس از نزول همه عقاید و فرایض آمده و ظاهراً به طور کلی، آخرین آیه ای است که نازل شده است. این به رغم تلاشهای برخی صحابه است که کوشیدند به جای سوره مائده سوره ای دیگر و به جای آیه«اکمال دین» آیه ای دیگر را آخرین سوره و آخرین آیه معرفی کنند.
نظر اهل بیت(ع)
1 عیاشی در تفسیرش چنین آورده است:
عیسی بن عبدالله از پدرش و او از پدر خویش و او از علی(ع) نقل می کند که فرمود:«بخشی از قرآن بخش دیگر را نسخ می کرد و این موضوع از امر رسول خدا(ص) به آخرین بخش نازل شده از قرآن بدست می آمد. آخرین بخشی که نازل شد سوره مائده بود، و به این ترتیب هر آنچه را که پیش از آن(مغایر با آن) بود نسخ کرده است و خود ناسخی ندارد. این سوره در حالی بر پیامبر نازل شد که او بر استر ابلق خود سوار بود؛ وحی بر او سنگین آمد به طوری که اَسترش از حرکت بازایستاد و شکمش آویزان شد چنانکه نزدیک بود به زمین بساید. پیامبر(ص) از هوش رفت و دستش را بردوش«شیبة بن وهب جُمَحی» نهاد، تا اینکه این حالت از رسول خدا(ص) بر طرف شد، پس آنگاه سوره مائده را بر ما خواند و خود به آن عمل فرمود و ما نیز چنان کردیم.»2
موضوع درباره وضو است و مقصود علی(ع) این است که: در وضو مسح روی پاها واجب است و نه شستن دوپا، زیرا در سوره مائده به مسح امر شده و پیامبر(ص) به آن عمل فرمود و مسلمانان نیز چنین کردند و این حکم نسخ نشده است. این حدیث در تفسیر«نورالثقلین» روایت شده است.3
2 در «کافی »چنین روایت شده است:
علی ابن ابراهیم از پدرش و او از ابن ابی عُمیر، وی از عمربن اُذَینه و او از زراره و فضیل بن یسار و بکیربن اعین و محمدبن مسلم و یزیدبن معاویه و ابی الجارود و اینان همگی از امام محمد باقر(ع) نقل کرده اند که فرمود: «خدای عزیز و بلند مرتبه پیامبرش را به ولایت علی امر فرمود و این آیه را بر او فرو فرستاد: انّما ولیکم الله و رسوله والذین آمنو الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة، و ولایت اولی الامر را واجب گردانید، اما مردم نمی دانستند که این ولایت چیست، پس خدا به محمد(ص) فرمان داد تا آن را برای مردم تفسیرکند، همان گونه که نماز، زکات، روزه و حج را تفسیر می فرمود. آنگاه که این فرمان از سوی خدا به پیامبر رسید، رسول خدا نگران گشت و ترس آن داشت که مردمان از دین خارج گردند و او را تکذیب کنند، پس دلتنگ گردید و نظر به سوی پروردگار توانا و بلند مرتبه اش بازگرداند، پس خدای عزّوجل بر او چنین وحی فرمود: یاایهاالرّسو ل بلّغ ما انزل الیک من ربک وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس، پس آنگاه رسول خدا (ص)امر پروردگار را آشکار ساخت و به ابلاغ ولایت علی(ع) در روز غدیرخم برخاست؛ ندای«الصلاةجامعة» سرداد و مردمان را امر فرمود تا حاضران غایبان را خبر دهند عمر بن اُذینه می گوید: همه راویان این حدیث غیر از ابی الجارود نقل کرده اند که. ابو جعفر[امام محمد باقر](ع) فرمود: فرایض یکی پس از دیگری نازل می گردد و«ولایت»در این سلسله آخرین فریضه ای بود که فرو فرستاده شد، پس از این رو خدای عزوجل این آیه را نازل فرمود:الیوم اکملتُ لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی. ابوجعفر(ع) فرمود: خدای عزوجل می فرماید: پس از این فریضه ای برای شما نمی فرستم زیرا اکنون فرایض را بر شما کامل گردانیدم.4
3 «تاریخ یعقوبی »چنین آورده است:
روایت شده است که آخرین آیه ای که بر پیامبر نازل گردید این آیه است: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا و این روایتی صحیح، ثابت و صریح است.5
برخی منابع اهل سنّت که با نظر اهل بیت(ع) موافق است
1 درّالمنثور
سعید بن منصور و ابن منذر از ابومیسره نقل کرده اند که گفته است: آخرین سوره ای که نازل شده سوره مائده است و حاوی هفده فریضه است.6
2 المحلّی:
از طریق عایشه، امّ المؤمنین رضی الله عنها ، برای ما روایت شده است که سوره مائده آخرین سوره ای است که نازل شده است، پس آنچه در آن حلال شده است حلال بشمارید و آنچه حرام گردیده است حرام بدارید، و این آیه در سوره مائده است پس توهّم منسوخ بودنش باطل است و از محکمات قرآن است.7
3 المحلی:
…پس همانا این معارض است با آنچه ما از عایشه روایت کردیم از طریق ابن وهب، او از معاویة بن صالح، وی از جری بن کلیب و او از جبیربن نفیر که گفت: عایشه ام المؤمنین از من پرسید: آیا سوره مائده را می خوانی؟ گفتم آری، گفت: بدان که این آخرین سوره ای است که فرود آمده پس آنچه را در آن حرام گردیده حرام بشمار.8
4 و این حدیث را احمد بن حنبل در«مسند»ش9، و در«طبقات الحنابله»10 روایت کرده و بیهقی در سنن خود از ابن نفیر، و همچنین از عبدالله بن عمرو روایت کرده است.11
5 حاکم در «مستدرک »این حدیث را نقل کرده درباره آن چنین می گوید:
این حدیث طبق معیارهای بخاری و مسلم حدیثی صحیح است(صحیح علی شرط الشیخین)گرچه آن را نقل نکرده اند.12
سپس از عبدالله بن عمرو روایت می کند که آخرین سوره ای که نازل شد سوره مائده است. و می گوید:
هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یُخرجاه.13
چنانچه خواهیم دید بخاری و مسلم به منظور مراعات کسانی که مدعی هستند آخرین سوره قرآن مائده نیست، این حدیث را نقل نکرده اند.
6 در «مجمع الزوائد» چنین می خوانیم:
از ابن عباس نقل شده که گفت: نزد عمرسعد و عبدالله بن عمر سخن از مسح پاها به میان آمد، عمر سعد گفت: از تو می آموزیم. آنگاه عبدالله بن عباس گفت: ای سعد ما انکار نمی کنیم که پیامبر(صلی الله علیه و سلم) مسح می کرد، اما این مسح رسول خدا از هنگام نزول سوره مائده بود که همه چیز را تثبیت کرد و آخرین سوره ای از قرآن بود که فرو فرستاده شد،آیا نمی بینی که گفت:… پس هیچ کس سخنی نگفت.14
این حدیث را طبرانی در«المعجم الاوسط» روایت کرده15 و ابن ماجه نیز بخشی از آن را نقل کرده است.16 در مسند این حدیث«عُبیدبن عبیده تمّار» وجود دارد که ابن حبان در«الثّقات» از او یاد می کند و او را غیر مألوف می داند.
هیثمی بر این رأی است که این روایت ضعیف است و ضعفش به وجود همین راوی، یعنی عبیدبن عبیده تمّار است که ابن حبان او را ثقه می داند، اما وی روایاتی نامأنوس، یعنی مخالف با مقررات مذهب رسمی، نقل می کند که می گوید در وضو شستن پاها واجب است و اینکه سوره مائده آخرین سوره نازل شده نیست، بلکه سوره توبه چنین است!
7 درّالمنثور:ابوعبید از ضمرة بن حبیب و عطیة بن قیس نقل کرده که گفته اند رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) فرمود:
مائده از آخرین سوره های قرآن است که نازل شده پس حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.17
کلمه «مِن»، که تنها در این روایت آمده است، این تردید را ایجاد می کند که گویا راوی، این کلمه را برای سازش میان واقع و آنچه که حکومت می طلبیده افزوده است و بعد مشهور گردیده است.
8 در تفسیر«تبیان» آمده است که عبدالله بن عمر می گوید آخرین سوره ای که نازل گردیده سوره مائده است.18
9 در«الغدیر» چنین آمده است: ابن کثیر از احمد و حاکم و نسایی از عایشه این گونه نقل می کند:
بتحقیق مائده آخرین سوره ای است که نازل شد.19
از مجموع آنچه گذشت روشن می گردد که آنچه نزد اهل بیت(ع) مورد وفاق است این است که آخرین سوره نازل شده، مائده است، و این نظر مورد تأیید روایات صحیح وفراوانی در منابع اهل سنت است.بلکه می توان گفت آیه الیوم اکملت لکم دینکم… به خودی خود دلالت کافی دارد بر این که آخرین آیه نازل شده است؛ زیرا تصریح دارد بر اینکه نزول تشریع با این آیه تمام گردیده، و پس از آن تشریعی نازل نشده است، همان گونه که در روایت امام باقر(ع) آمده، و چنانکه در روایت طبری و بیهقی و قول سدی خواهد آمد.
نظرهای مخالف و متناقض
بنابراین، موضوع آخرین سوره و آیه نازل شده مسئله روشنی است، اما همین امر معلوم و آشکار در نزد اهل سنّت مبهم و نامعلوم گردیده است و روایات درباره آن فراوان و متناقض شده است! آنچه بر شگفتی می افزاید این است که این روایتهای متناقض همه بر اساس معیارهای آنان صحیح و آرای صحابه بزرگواری است که جرأت بر ردّ آنها نیست.
شاید سیوطی از فراوانی اقوال در باب آخرین بخش نازل شده به شرم آمده و به اجمال از آن گذشته و آنها را به شمار نیاورده است، در حالی که اقوال چهارگانه در باب نخستین بخش نازل شده قرآن را برشمرده است!
ما این اقوال را در اینجا به طور گذرا بر می شماریم تا اسباب پیدایش آنها را بنماییم.
1 آخرین آیه ای که نازل شده آیه ربا (بقره،278) است.
2 آخرین آیه ،آیه«کلاله»(ورثه از خویشاوندانِ با واسطه) است: نساء،176.
3 آیه واتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله…: بقره،281.
4 آیه لقد جاءکم رسول من انفسکم…: توبه، 128.
5 آیه وما ارسلنا من قبلک من رسوله …: انبیاء،25.
6 آیه فمن کان یرجوا لقاء ربه …: کهف، 110.
7 آیه ومن یقتل مؤمناّ متعمدا…: نساء،93.
8 آخرین سوره که نازل شده، سوره توبه است.
9 آخرین سوره نازل شده، سوره نصر است.
اینها تنها اقوالی است که سیوطی در«الاتقان» نقل کرده است.20 شاید با جستجو در سایر منابع اهل سنت، دو برابر این اقوال و روایات به دست آید.
منشاء این اقوال متناقض چیست؟
حکایتی که در ذیل می آید تا اندازه ای منشأ این تشتّت و اضطراب اقوال را روشن می سازد: از خلیفه دوم، عمر، درباره تفسیر آیه ربا و احکام ربا پرسیده شد؛ وی نتوانست پاسخ دهد، پس گفت: من متأسفم، زیرا این آخرین آیه ای بود که نازل شد، و پیامبر(ص) از دنیا رفت و برایم تفسیر نکرد!21
بعد از این ماجرا آیات ربا نیز در بحث آخرین آیه یا سوره نازل شده وارد شد و نسبت به سوره مائده تردیدی ایجاد کرد. از آن پس موضوع آخرین بخش نازل شده قرآن میان سوره مائده و آیات ربا مردّد گردید.
اما موضوع ربا در چهار سوره قرآن آمده است: بقره،275276؛ نساء، 161؛ روم،39 و آیه آل عمران،130. برخی از این سوره ها مکّی و پاره ای مدنی است. مقصود خلیفه کدام یک از این آیات بوده است؟
کسانی که در پی تبرئه خلیفه بوده اند از پیش خود گفته اند: مقصود خلیفه آیه 278 سوره بقره بوده است. از این رو معتقد شده اند که آخرین آیه نازل شده ،در سوره بقره واقع است، سوره ای که در آغاز هجرت نازل گردید! و نیز بر این نظر رفته اند که تحریم ربا تشریع اضافه ای است که پس از نزول آیه اکمال دین آمده است! این گروه شاید تصور می کنند قائل شدن به این آشفتگی در نزول قرآن و وحی اشکالی ندارد چرا که هدف درستی از آن در نظر دارند و آن دفاع از خلیفه رسول الله(ص) است!
به چند مورد از سخنان این گروه اشاره می کنیم:
1 احمدبن حنبل در «مسند»ش می گوید:
… عمر رضی الله عنه چنین گفت: همانا آخرین آیه ای که نازل گردید آیه ربا بود و رسول خدا صلی الله علیه وسلم رحلت کرد و آن را برای ما تفسیر نکرد پس شما ربا و ریبه، هردو، را ترک کنید.22
2 حدیث فوق را«کنزالعمال» نیز به سند دیگر روایت کرده است.23
3 سرخسی در«المسبوط» می گوید:
…عمر رضی الله عنه چنین گفته است: همانا آیه ربا آخرین آیه ای است که نازل شد و رسول الله صلی الله علیه و سلم درگذشت پیش از آنکه شأن این آیه را برای ما بیان فرماید.24
4 سیوطی در«الاتقان» آورده است:
بخاری از ابن عباس نقل می کند که گفت: آخرین آیه ای که آمده آیه ربا است. بیهقی نیز از عمر مشابه این سخن را نقل کرده است… و از احمد و ابن ماجه نیز نقل شده که عمر گفته است: «از» آخرین آیات نازل شده آیه ربا است.25
اما افزودن کلمه«من=از» در روایت اخیر مشکل را حل نمی کند، همان گونه که در مورد سوره مائده چنین بود؛ زیرا در روایات دیگر کلمه«مِن» نیست و صراحت دارند بر اینکه آیه ربا آخرین آیه است!
حکایت دوم
عمر معنای«کلاله» را نمی دانست و در فهم آن تا پایان عمر متحیر بود، سپس گفت و از قول او گفتند که آیه کلاله آخرین آیه ای بود که نازل گردید و پیامبر از دنیا رفت پیش از آنکه معنای آن را برای عمر بیان کند، یا اینکه آن را به طور ناقص بیان کرد.
چند روایت ذیل، بیانگر مضمون فوق است:
1 در «صحیح بخاری »چنین آمده است:
از براء رضی الله عنه نقل شده است که گفت: آخرین سوره ای که به طور کامل نازل گردیده سوره برائت است، و آخرین آیه، آیه پایانی سوره نساء است: یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلالة….26
2 سیوطی در«الاتقان» چنین آورده است:
بخاری و مسلم(شیخان) از براء بن عازب روایت کرده آند که گفت: آخرین آیه ای که فرستاده شده آیه کلاله و آخرین سوره، سوره برائت است.27
3 در «مسند احمد» چنین می خوانیم:
…آخرین سوره ای که بر پیامبر صلی الله علیه وسلم نازل گردید سوره برائت بود، و آخرین آیه ای که بر ایشان فرستاده شد آیه پایانی سوره نساء، یعنی از «یَستفتونک» تا پایان سوره بود….28
از آن هنگام آیه کلاله نیز وارد این سلسله شد و یکی از طرفهای تردید قرار گرفت. بنابر این آخرین آیه یا سوره ای که بر پیامبر(ص) نازل شده مردد گردید میان آیات ربا، آیه کلاله، و سوره مائده که حاوی آیات تبلیغ و اکمال دین است.
من تا آنجا که ممکن بود به منابع اهل سنّت در مسئله ربا و کلاله رجوع کردم، و مشکل خلیفه، عمر، نسبت به این دو بویژه نسبت به مسئله کلاله بر من آشکار گردید.این مسئله برای خلیفه به اندازه ای مشکل بود که آن را از مشکلات مهّم امّت قرار داده بود و همواره آن را بر منبر پیامبر(ص) مطرح می کرد و تا آخرین ساعتهای عمرش از آن به عنوان«مشکلی مهم» یاد می کرد و مسلمانان را به حل آن سفارش می نمود! این امری است که بروشنی دلالت دارد بر آگاهی کامل او از ناتوانی اش در برابر مسلمانان برای حل این دو مسئله.
در «صحیح بخاری» آمده است:
از ابن عمر رضی الله عنهما نقل شده است که گفت: عمر بر منبر رسول خدا صلی الله علیه وسلم سخن می راند؛ گفت: خَمر در قرآن حرام گردید و آن از پنج چیز است: انگور، خرما، گندم، جو و عسل.خمر چیزی است که عقل را زایل می سازد. سه چیز است که ای کاش رسول خدا صلی الله علیه وسلم پیش از رحلتش برای ما بیان می فرمود: جدّ، کلاله و بابهایی از ربا.29
مسلم این حدیث را با تفصیل بیشتری نقل کرده30 و روایاتی همانند آن نیز31 دارد. ابن ماجه نیزاین حدیث را روایت کرده32 است. سیوطی در«درالمنثور» درباره آن چنین می گوید:
این حدیث را عبدالرزاق و بخاری و مسلم و ابن جریر و ابن منذر از عمر نقل کرده اند….33
این حدیث که نزد اهل سنت به تاکید صحیح است دلالت می کند که عمر از پیامبر(ص) درباره کلاله نپرسیده است، و صحیح حاکم که در«مستدرک» روایت شده است بصراحت گویای این امر است؛ می گوید:
… محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة از عمر بن خطاب رضی الله عنه نقل می کند که گفت: اگر من از رسول خدا درباره سه چیز می پرسیدم برایم از شتران سرخ مو بهتر بود: از خلیفه پس از او؛ از جواز قتال با قومی که اقرار دارند در اموالشان زکات است اما آن را پرداخت نمی کنند و از کلاله. این حدیث مطابق معیارهای بخاری و مسلم صحیح است، و آنان نقل نکرده اند.34
اما در «صحیح مسلم »آمده است که عمر درباره کلاله بارها از پیامبر سؤال کرده است!
مسلم می گوید:
از معدان بن ابی طلحه نقل شده است که عمربن خطاب روز جمعه ای خطبه می خواند؛ از پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم و ابوبکر یاد کرد، سپس گفت: من پس از خود مسئله ای مهمتر از مسئله کلاله وا نمی گذارم. در هیچ موضوعی من به اندازه موضوع کلاله به رسول الله مراجعه نکردم و او در هیچ چیزی به اندازه این موضوع با من به درشتی سخن نگفت، به طوری که با انگشتش به سینه من زد و گفت: ای عمر! آیا آیه«صیف» که در پایان سوره نساء است برای تو کافی نیست؟ اگر زنده باشم در این مساله به گونه ای حکم خواهم کرد که آنان که قرآن می خوانند و آنها که نمی خوانند به آن حکم می کنند.35
این حدیث بیان می کند که عمر از پیامبر درباره کلاله سؤال کرد و حضرت بارها برای او توضیح داد، اما عمر سؤال خود را تکرار می کرد تا آنکه پیامبر(ص) بر او، به دلیل کثرت پرسش یا به این دلیل که هر چه حضرت شرح می داد او نمی فهمید، خشم گرفت!
علاوه بر این، سه حدیث صحیحی که در ذیل می آید دلالت دارد که پیامبر(ص) خبر داد که عمر در طول عمرش مسئله کلاله را هرگز نخواهد فهمید، یا آنکه او را نفرین کرد که چنین باشد:
1 در «درالمنثور» چنین آمده است:
عدنی و بزاز، هر یک در«مسند» خود، و ابوالشیخ در«الفرائض» به سند صحیح از حذیفه نقل کرده اند که گفت: آیه کلاله بر پیامبر صلی الله علیه وسلم نازل گردید در حالی که حضرت در راه بود، پس ایستاد؛ حذیفه را دید و آیه را به او آموخت. حذیفه درنگ کرد، عمر را دید و آیه را به او آموخت. سپس عمر در زمان خلافتش در کلاله تأمل کرد و حذیفه را خواست و از او درباره آن پرسید، حذیفه گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم کلاله را به من آموخت و من نیز همان گونه آن را به تو آموختم و خدا هرگز چیزی برای تو بر آن نیفزود.36
2 در «کنزالعمال »چنین روایت شده است:
از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: عمر از رسول خدا صلی الله علیه وسلم پرسید: کلاله چگونه ارث می برد؟ پیامبر فرمود: مگر نه این است که خدا آن را بیان فرموده است؟ آن گاه این آیه را قرائت فرمود: وإن کان رجل یورث کلالة او امراة…، اما عمر نمی فهمید، سپس آیه آخر سوره نساء فرستاده شد: یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلاله…، باز هم عمر نمی فهمید. پس به حفصه گفت: هرگاه رسول خدا را در خشنودی دیدی از او در این باره بپرس! پیامبردرپاسخ حفصه فرمود:آیا پدرت به توچنین گفته است ؟پدرت هرگز این مسئله را نخواهد دانست! و عمر خود می گفت: من هرگز این را نخواهم دانست و به کلام رسول خدا در این خصوص اشاره می کرد. در منبع این حدیث آمده است که ابن راهویه یا ابن مردویه آن را صحیح دانسته اند.37
3 سیوطی در«درالمنثور» روایت کرده که پیامبر(ص)این مسئله را برای عمر در استخوانی نوشت؛ روایت چنین است:
عبدالرزاق و سعید بن منصور و ابن مردویه از طاووس نقل کرده اند که گفت: عمر حفصه را امر کرد تا از پیامبر صلی الله علیه وسلم درباره کلاله سؤال کند؛ حفصه چنین کرد و پیامبر برای او در استخوانی املا کرد و چنین فرمود: چه کسی تو را به این پرسش امر کرده است، آیا عمر؟ گمان ندارم که عمر آن را درک کند، آیا آیه صیف برای او کافی نیست؟
سفیان می گوید: آیه صیف که در سوره نساء است(وان کان رجل یُورَثُ کلالة او امراة…) مورد سؤال واقع شد. وقتی مردم از رسول خدا صلی الله علیه وسلم درباره آن پرسیدند، آیه ای که در پایان سوره نساء است فرستاده شد.38
با مشاهده این تناقضات در احادیث عمر و کلاله، که همه نیز به اصطلاح صحیحه هستند، در می یابیم که در این روایات، حکم کلاله که بر اساس نقل بخاری یکی از مسائل سه گانه ای است که حکم برای امت بیان نشده و عمر نیز درباره آن از پیامبر(ص) نپرسیده است توسط پیامبر(ص) برای عمر در استخوانی نوشته شده است، و بخاری خود در مورد مسئله دوم از آن سه مسئله یعنی خلافت روایت کرده است که پیامبر کاغذ و قلمی خواست تا چیزی بنویسد که امت پس از او هرگز گمراه نشوند، اما عمر از این کار ممانعت کرد.
اما در مورد مسئله سوم، یعنی اقسام ربا، غیر ممکن است که پیامبر(ص) آن را چنانکه خداوند به آن امر کرده اند، برای مسلمانان بیان و تشریح نکرده باشند. شاید این مسئله را نیز برای عمر یا غیر او در استخوانی نوشته اند!
دلالت این دو حکایت
این دو حکایت دلالت می کند که روایات صحیح نزد برادران اهل سنت در این باب متناقض هستند و در نظر هر عاقلی جمع و پذیرش همه آنها ممکن نیست، بلکه راهی نیست غیر از اخذ برخی و ردّ بعضی دیگر.
چگونه ممکن است در این موضوع عاقلی بپذیرد که عمر درباره آیه کلاله از پیامبر(ص) سؤال نکرد به این دلیل که آخرین آیه ای بود که بر حضرت نازل گردید، اما بپذیرید که عمر بارها از پیامبر در این باره پرسید تا جایی که حضرت با انگشتش به سینه او زد و بر او خشم گرفت؟ یا چگونه می توان پذیرفت که آیه کلاله آخرین آیه است و نیز همزمان پذیرفت که آیات ربا آخرین آیات است؟ همچنین است نسبت به سایر تناقضاتی که در روایات یاد شده موجود است و تناقضات بیشتری که در سایر روایات هست و در اینجا ذکر نشد.
این دو داستان بیانگر آن است که سلطه خلیفه در نظر برادران اهل سنّت ادعای غیر معقول او را معقول می سازد، بنابر این آنچه نزد آنان مهم است این که قرآن را به گونه ای تفسیر کنیم و وقایع و اسباب نزول آن را به نحوی بیان کنیم که موافق گفته های خلیفه باشد، هر چند گفته های او متناقض باشد و موجب بروز شبهه تناقض در دین خدا و افعا ل باری تعالی گردد، اما در عین حال هر که بر این امر اعتراض کند رافضی و دشمن اسلام، پیامبر(ص) و صحابه او باشد!
این دو حکایت در موضوع مورد بحث ما همچنین دلالت دارد بر اینکه آیات ربا و ارث کلاله و شاید غیر این دو، طبق نظر خلیفه پس از آیه«اکمال دین» نازل شده اند. معنای این سخن آن است که خدای تعالی به مسلمانان فرموده است: الیوم اکملت لکم دینکم…، در حالی که احکام ارث و ربا و احکام قبل به طوری که خواهد آمد کامل نگردیده بود!
هیچ منصفی نمی تواند این منطق را بپذیرد که برای تبرئه انسان غیر معصومی جدال کند، اگرچه این کار مستلزم نسبت دادن تناقض به خدای عزوجل و رسول او(ص) باشد.
ماه شعبان برای انسان به سوی خدا یکی از ماههای سال است و برای آن جایگاه بزرگ و پر فضیلتی در احادیث و روایات اسلامی از سوی پیشوایان دینی گزارش شده است.
زیرا اولاً شخصیت های بزرگ و ارزشمند که از ستارگان آسمان ولایت و امامت به شمار می آیند در ماه شعبان دیده به جهان گشوده اند مانند ولادت با سعادت حضرت اباعبداللّه الحسین ع که در روز سوم ماه شعبان اتفاق افتاده و نیز در روز چهارم این ماه ولادت با سعادت حضرت ابوالفضلع رخ داده، در روز پنجم آن ولادت حضرت سجادع می باشد همچنین در پانزده شعبان ولادت پر برکت قطب عالم امکان حضرت ولی اللّه الأعظم مهدی موعود اتفاق افتاده است که خداوند به وسیله او به هر مظلومی از اولیاء و انبیاء و اصفیاء خویش از زمانی که پدر ما آدمع به زمین آمده، وعده نصرت فرموده و وعده داده که زمین را پس از آنکه از ظلم و ستم و بی عدالتی پر شده، از عدل و داد پر کند.ثانیاً علاوه بر موارد ذکر شده طبق برخی روایات نیمه این ماه شب قدر به شمار آمده که پیشوایان دینی به احیاء و شب زنده داری آن سفارش و تأکید کرده اند. ثالثاً ماه شعبان ماه بسیار شریفی بوده و منسوب به پیامبر اکرمص است.
فضیلت ماه شعبان از نگاه احادیث و روایات
رسول خدص فرمودند: رجب شهر اللّه و شعبان شهری و رمضان شهر امّتی1 رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است. همچنین فرمودند: شعبان شهری رحم اللّه من أعاننی علی شهری2 شعبان ماه من است خدا بیامرزد کسی که مرا به ماه من اعانت کند. و نیز در حدیثی دیگر پیامبر می فرماید: ماه شعبان ماهی است که اعمال انسانها بالا می رود در حالیکه مردم از آن غفلت می کنند.3 همینطور از امام علیع گزارش شده که فرمودند: ماه شعبان ماه رسول خدص است.4
روزه داری در ماه شعبان
پیامبر می فرمایند: شعبان ماه من است هر کس یک روز از این ماه را روزه بدارد بهشت بر او واجب می شود، و در برخی احادیث از شعبان به سید و سرور ماهها تعبیر شده است.5
در روایتی از حضرت صادق(ع) گزارش شده که هنگامی ماه شعبان فرا می رسید، پدرم امام سجادع اصحاب و یاران خود را جمع می کرد و چنین می فرمود:ای اصحاب من، می دانید این چه ماهی است؟ این ماه شعبان است و حضرت رسول ص می فرمود:
شعبان ماه من است پس روزه بدارید برای دوستی و محبت پیامبر خود و برای تقرّب و نزدیک شدن به پروردگار، به حق آن خدایی که جان علی بن الحسین به دست قدرت اوست، سوگند یاد می کنم که از پدرم حسین بن علیع شنیدم که او نیز از پدرش امیرالمؤمنینع شنیده است که می فرماید: هر کس روزه بدارد ماه شعبان را برای محبّت پیامبرص و تقرّب به سوی خدا، خدا او را دوست دارد و او را به کرامت و بزرگواری خود در قیامت نزدیک گرداند و بهشت را بر او واجب نماید.
از صفوان جمال روایت شده که می گفت امام صادق(ع) به من فرمود وادار کن کسانی را که در اطراف تو هستند به روزه ماه شعبان. گفتم فدایتان شوم. مگر در فضیلت آن چیزی می بینید فرمودند: بلی به درستیکه رسول خدص هرگاه می دید هلال ماه شعبان را، امر می فرمود به منادی که در مدینه ندا می کرد: ای اهل مدینه من از جانب خداوند به سوی شما مبعوث شدم آگه باشید که شعبان ماه من است. پس خدا رحمت کند کسی را که مرا بر ماه من یاری کند یعنی روزه بدارد.6
از امام صادق روایت است که امیرالمؤمنینع فرمود: ما فاتنی صوم شعبان مذ سمعت منادی رسول اللّهص ینادی تلی شعبان فلن یفوتنی ایّام حیاتی صوم شعبان ان شاء اللّه7 روزه ماه شعبان از من فوت نشد از زمانی که شنیدم منادی رسول خدص فریاد می کرد. بنابراین هرگز روزه ماه شعبان از من در ایام زندگانی ام فوت نخواهد شد.اگر خدا بخواهد.
روایت شده که روزه دو ماه شعبان و رمضان توبه و مغفرت از خداست.8
روزی در نزد امام صادق(ع)، ذکر روزه ماه شعبان به میان آمد. حضرت فرمود که در فضیلت روزه شعبان چنین و چنان است. حتّی آنکه مردی مرتکب خون حرام می شود پس در ماه شعبان روزه می گیرد. به او نفع بخشیده و او آمرزیده می شود.9
اعمال زیادی در ماه شعبان وارد شده ولی آنچه از روایات استفاده می شود این است که بهترین دعاها و ذکرها در این ماه استغفار است. هر که در هر روز این ماه هفتاد مرتبه استغفار کند مثل آن است که هفتاد هزار مرتبه در ماههای دیگر استغفار کرده است. عمل دیگری که در این ماه سفارش شده صدقه دادن است اگرچه به اندازه نصف دانه خرمایی باشد. تا خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.10
عمل دیگر روزه ماه شعبان آنچه در قبل گذشت، از امام صادق(ع) درباره فضیلت روزه ماه رجب سؤال کردند حضرت فرمود: چرا از روزه ماه شعبان غافلید؟ پرسیدند کسی که یکروز از شعبان را روزه بدارد چه قدر ثواب دارد؟ فرمود: به خدا قسم بهشت ثواب اوست.11
دوباره پرسیدند بهترین اعمال در این ماه چیست؟ فرمود تصدّق و استغفار. هر که در این ماه صدقه دهد خداوند او را تربیت کند. همچنان که یکی از شما بچه شترش را تربیت می کند تا آنکه در روز قیامت به صاحبش برسد.12
روزه ماه شعبان به خصوص در پنجشنبه ماه ثوابی بسیار دارد، روایت شده که در هر پنجشنبه ماه شعبان آسمانها را زینت می کنند، پس ملائکه عرض می کنند: خداوندا روزه داران این روز را بیامرز و دعای آنها مستجاب می شود.13 همچنین پیامبرص فرموده: هر که روز دوشنبه و پنجشنه شعبان را روزه دارد حقتعالی 20 حاجت دنیوی و 20 حاجت اخروی او را برآورده می سازد.14
در این ماه صلوات بر محمّد و آل محمدص بسیار سفارش شده. همچنین نمازهای بسیار سفارش شده که برای طریقه انجام آن به مفاتیح الجنان مراجعه فرمائید.
در مجموع این ماه انجام نماز، روزه، زکات، امر به معروف و نهی از منکر، صدقه بر فقرا و مساکین، نیکی به پدر و مادر و همسایگان و اصلاح بین بستگان سفارش بسیار شده است.
مناجات
یکی از کارهایی که بزرگان و پیشوایان دین در این ماه انجام می دادند، مناجات با رب الارباب است از جمله مناجات ها مناجات معروف شعبانیه است که از امیرالمؤمنین و فرزندان او است که در ماه شعبان می خواندند و آن مناجاتی است که برای اهلش عزیز و گرامی است و برای خاطر آن به ماه شعبان مأنوس می شوند بلکه انتظار آن را می کشند و مشتاق آمدن ماه شعبان می شوند و در آن مناجات علوم سرشاری در کیفیّت معامله بنده با خدای متعال است که در آن اظهار ادب در طریق معرفت حق و سؤال و دعا و استغفار نسبت به خدای خود بیان شده و استدلالات ظریف و لطیفی که سزاوار مقام عبودیّت برای استحکام مقام امیدواری مناسب حال مناجات است، ذکر کرده و دلالت صریح و روشن در معنای قرب و لقای خداوند و دیدار او تنظیم شده است که به آن وسیله شبهات انسانها و شکیّات منکران و وحشت اهل شک و شبهه را برطرف کرده است.
حال به فرازهایی از مناجات این ماه اشاره می شود.
لازم به ذکر است که این مناجات مهم ترین اعمال این ماه است بر انسان ها که بعضی فقرات آن را در تمام سال ترک نکند گرچه در قنوت نماز خویش و سایر حالات روزمرّه خود به آن با خدای خود ارتباط پیدا کند.گفتنی است غفلت از آن غفلت از همه خوبی های این ماه است.
آنجا که می گوید: انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلّقة بعزّ قدسک15
یعنی ای خدا واضح و روشن ساز چشمهای دل و جان ما را به شعایی که با آن به تو نظر کنند، تا اینکه این چشمها و دلها، پرده های نور را پاره کند و به معدن عظمت و بزرگی مقام تو واصل گردد و روح و روان ما به واسطه ارتباط با تو عزیز و بر هواهایمان غالب و پیروز شود.
و لازم است بیشتر تأمّل و دقت نماید که آیا در قلب او چشمی هست که به وسیله آن درک نور کند و از خود بپرسد آن پرده های نور چیست؟ و آیا آن چیزی که به نور تو محتجب شده و به معدن عظمت و بزرگی مقام تو متّصف است، چه می باشد؟
دعا در ماه شعبان
دعا غیر از قرائت و خواندن کلمات و حروف است، تا اینکه بداند چه می گوید؟ و از پروردگار خود چه درخواست می کند؟ در این صورت بر دعا کننده صدق نمی کند که از پروردگار خود فلان چیز را خواسته است بلکه صدق می کند که الفاظی را قرائت کرده و خواننده الفاظ، غیر دعا کننده و خواهنده است.
خدای متعال می فرماید: امّن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السّوء16 و نیز در جای دیگر می فرماید: ادعونی استجب لکم17 و همچنین می فرماید: اسألوا اللّه من فضله18 انّ اللّه کان بکم رحیم19 گفتنی است این مناجات تکان دهنده با این مفاهیم عظیم از برکات محمّد و خاندان اوست که قدر و عظمت آن را کسی نمی داند که صاحب دل آگاه و قلبی آکنده از محبت کوی دوست باشد چون در قرآن به صراحت بیان شده است برای کسی که قلبی آگاه و گوشی شنوای از حقیقت دارد شهادت و گواهی را به همراه می آورد انّ فی ذالک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید.20
و غافلان، از معرفت آن دور و از فوائد بزرگ و انوار درخشان آن مهجوراند و به جانم سوگند که بیشتر از مردم قدر نعمت مناجات را نمی دانند و همانا منشأ این مناجات علوم و معارف ارجمندی است که جز کسانی که پا در این راه گذاشته اند، کس دیگری بر مقام و حدود آن آگهی نخواهد یافت و آنان اولیاء خدا یعنی آنچنان کسانی هستند که از راه کشف و مشاهده به آن دسترسی یافته اند و رسیدن به حقایق این مکاشفات همانا بزرگترین نعمات آخرت است که هیچ یک از نعمات دنیوی را به آن مقایسه و سنجش نتوان نمود و اشاره صادق آل محمّدع به این موضوع است، آنجا که می فرماید: اگر مردم آنچه را که در فضیلت معرفت خداست می دانستند چشمان خود را به آنچه دشمنان از زرق و برق حیات دنیوی بهره ورند نمی گشودند و دنیای آنها در نزد آنان از آنچه در زیر پاهای خود لگد می کنند پست تر می نمود و به معرفت خداوند مانند آن کسی که همواره در باغهای بهشت با اولیاء خدا مصاحب باشد متنعم می شدند و لذّت می بردند.
مرحوم صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه روایت کرده که: شنیدم از اباعبداللّهع که می فرمود: کسی که روز اول ماه شعبان روزه بگیرد بهشت بر او واجب می شود و هر کس دو روز روزه بگیرد، خداوند در هر روز و شبی در دنیا به او نظر می افکند و نظر خود را به او در بهشت ادامه می دهد و هر کس سه روز روزه بدارد، خدا را در عرش او و بهشت خود زیارت می نماید. یعنی زائر خدا می شود همانطور که اگر کسی قصد خانه خدا کند، قصد خدا را نموده است.21
البته همه اعمال را بهتر است به آنچه سبک و آسانتر است عمل نماید تا آنکه آن عمل را از روی نشاط به جای آورد و بین آن و بین ذکر خود از سایر اعمال و فکر خویش را بر حسب حال خود جمع نماید.22
فرازهایی از مناجات شعبانیه:
خدایا بشنو دعایم را هرگاه دعا کنم و صدای ناله ام را بشنو هنگامی که صدایت کنم. و به من رو کن هنگامی که تو را مناجات کنم. خدا یا اگر مرا محروم کنی چه کسی به من روزی دهد و اگر تو مرا خوار کنی چه کسی مرا یاری کند. خدایا از خشم و غضبت به تو پناه می برم. خدایا اگر من شایسته رحمت تو نیستم پس تو بر اینکه بر من به فضل وسیعت جود کنی شایسته ای.
خدایا گناهان من را در دنیا می پوشانی ولی من به پوشاندن خطاها در آخرت نیازمندترم. زیرا در قیامت باید در حضور پیامبران، صلحا و شهدا پاسخ گوی اعمال خود باشم. چون در این دنیا همه مردم مثل خودم خطا کارند ولی در قیامت شرمندگی در حضور پیامبران و امامان معصوم را چگونه چاره جویی کنم؟
خدایا اگر مرا به جرمم مؤاخذه کنی تو را به عفوت مؤاخذه می کنم. و اگر مرا به گناهم بازخواست کنی تو را به مغفرتت بازخواست می کنم. و اگر مرا داخل جهنّم کنی به اهل جهنّم اعلام می کنم که من خدا را دوست داشتم.
خدایا عمری را در غفلت و بی خبری و فراموشی گذراندم و جوانی ام را در حال مستی و دوری از تو به پیری رساندم. خدایا غرور به کرمت مرا بیدار نکرد.
خدایا مرا از آنانی قرار ده که وقتی او را خواندی، پاسخت را داد. خدایا مرا از کسانی قرار ده که همواره به یاد تو هستند و پیمان تو را نمی شکنند. همواره شکرگزار تو هستند.
خدایا مرا به نور عزّت فروزنده ایت پیوند ده تا تو را بهتر بشناسم و از غیر تو جدا شوم.23
از جمله اعمالی که در ماه شعبان به آن سفارش شده تمرین سکوت است. روزی یاران در اطراف پیامبر بیدار و مشغول نماز و قرآن خواندن بودند دشمنان، مسلمانان را تیرباران کردند به واسطه تاریکی و ندیدن مسلمانان. نزدیک بود مسلمانان شهید شوند که ناگاه از دهان چند تن از یاران نورهایی ساطع شد که لشکرگاه مسلمانان را روشن کرده و سبب قوّت و دلیری آنها شد. پس شمشیر کشیده و دشمنان را کشته و زخمدار و اسیر نمودند. برگشتند و جریان را برای حضرت رسولص نقل کردند فرمودند: این نورها به جهت اعمال برادران شما است و یک یک آنها را نام برد و می فرماید همه نیکبخت می شوند جز کسانی که در امور دیگران سرکشی می کنند.24
اول شعبان
خداوند در روز اول شعبان به درهای بهشت امر می کند که باز شوید و به شاخه های درخت طوبی امر می کند که شاخه هایش را نزدیک این دنیا بیاورد، هر کس دری از خیر و نیکی را در این روز فرا گیرد، هر که نماز مستحبی در این روز ادا کند، هرکه در این روز، روزه بگیرد، هر که میان زن و شوهرش یا پدر و فرزندش یا خویشاوندانش یا مرد و زن همسایه اش یا مرد و زن بیگانه صلح برقرار کند، کسی که طلبی از کسی دارد از او کم کند، کسی که قرضی را که صاحبش از بازگشت آن مأیوس شده به یادآورد و آنرا ادا کند، کسیکه کفالت یتیمی را بر عهده بگیرد، کسیکه قرآن یا چیزی از آنرا بخواند، کسیکه خدا را به یاد آورد و نعمتهای او را بشمارد و او را شکر کند، کسیکه مریضی را عیادت کند، کسی که به پدر و مادر یا یکی از آنها نیکی کند، کسی که جنازه ای تشییع کند، کسی که مصیبت زده را تسلیت گوید، کسی که کار خیر انجام دهد. حتماً به شاخه ای از درخت طوبی آویخته می شود.
همچنین اگر دری از شرّ و گناه را در این روز فرا گیرد، کسی که در ادای نمازش کوتاهی کند و آنرا ضایع کند، کسی که فقیری در نزد او بیاید و او قادر بر تغییر حالش باشد و به وی نرسد ولی او را کمک نکند، کسی که بدکاری از او عذرخواهی نماید امّا او عذر او را نپذیرد بلکه او را بیشتر از بدی او عقوبت کند، کسی که میان زن و شوهرش، پدر با فرزندش یا میان دو همسایه جدایی اندازد، کسی که بر تنگدستی سختگیری بگیرد، کسی که بر یتیمی جفا کند و به او آزار رساند و همچنین مال او را تباه نماید، کسی که خوانندگی کند و در آن خواندن بر معاصی و گناهان برانگیزند، کسی که کارهای قبیح خود را در جنگها و انواع ستم های خود را بر بندگان بشمارد و بر آنها افتخار کند، کسی که به عیادت مریض خود نرود، کسی که جنازه ای را تشییع نکند به دلیل خوار و پست بودن آن فرد در نظرش، کسی که از مصیبت زده دوری نماید و به او به خاطر حقارت و کوچکی جفا کند، کسیکه پدر و مادر خود یا یکی از این دو را عاق کند، حتماً به شاخ های درخت زقّوم آویخته می شود البته منافقین، بیشتر به شاخه های او آویخته می شوند.25
نیمه شعبان
نیمه شعبان بسیار گرامی و دارای ارزش فراوانی است. از حضرت صادق(ع) روایت است که می فرماید از حضرت باقرع از فضیلت و برتری شب نیمه شعبان سؤال شد فرمود: آن شب برترین شبها بعد از لیلة القدر است و در آن شب است که خداوند فضل خود را به بندگان عطا می فرماید و آنها را به کرم خود می آمرزد. پس در تقرّب جستن به سوی خدا در این شب تلاش کنید. همانا شبی است که خدا قسم یاد کرده به ذات مقدّس خود که سائلی را از درگاه خود دست خالی برنگرداند و نیمه شعبان شبی است که حقتعالی آنرا برای ما و امامان در مقابل شب قدر که برای پیامبرص است، قرار داده است.26 پس شایسته است که در این شب به دعا و ثنا و شب زنده داری بپردازیم.
اعمال شب نیمه شعبان چند چیز است:
1 غسل که باعث کاسته شدن گناهان می شود.
2 احیاء این شب به نماز و دعا و استغفار همانطور که امام سجادع انجام می دادند در روایت آمده هر که این شب را احیاء دارد در روزی که دلها می میرند دل او هرگز نمی میرد.
3 زیارت امام حسین ع که با فضیلت ترین اعمال در این شب است و باعث آمرزش گناهان می شود. هرکه می خواهد امام حسین ع را زیارت کند باید زیارت حضرت را بخواند و اقلّ زیارت آن حضرت این است که بر پشت بام رود و به چپ و راست رو به آسمان کند و زیارت حضرت را با این کلمات بخواند: السلام علیک یا ابا عبداللّه السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته. و هر کس امام حسین ع را اینگونه زیارت بنماید امید است ثواب حج و عمره برای او نوشته شود.
لازم به ذکر است که شب نیمه شعبان یکی از شبهای قدر و شب تقسیم روزی ها و مرگهاست.27 علاوه بر این گفته شده که بامداد نیمه شعبان، روز قیامت شروع خواهد شد.
نماز در شب نیمه شعبان
امام صادق(ع) در مورد با فضیلت ترین دعاها در شب نیمه شعبان می فرمایند:
هنگامی که نماز عشاء را به جای آوردی دو رکعت نماز بگزار، در رکعت اول، حمد و سوره قل یا ایّها الکافرون و در رکعت دوم توحید بخوان پس از سلام سی سه مرتبه سبحان اللّه، سی سه مرتبه الحمد لله و سی و چهار مرتبه اللّه اکبر سپس بگوید: یا من الیه ملجأ العباد پس از آن سجده کند و بیست مرتبه بگوید یا رب هفت مرتبه یا الله و هفت مرتبه لاحول ولا قوّة الّا باللّه ده مرتبه ماشاء اللّه لاقوّة الّا بالله سپس صلوات بر پیامبرص بفرستد و حاجات خود را بخواهد، حضرت فرمود به خدا قسم خدای متعال به کرم و فضل خود، آنرا به تو می دهد.28
در حدیث دیگر آمده است که رسول خدص فرمود: در شب نیمه شعبان خواب بودم که جبرئیلع نزد من آمد و گفت: یا محمّدص آیا در این شب به خواب می روی؟ گفتم: ای جبرئیل مگر امشب چه شبی است؟ گفت: نیمه شعبان است، برخیز یا محمّدص پس مرا به پا داشت و مرا به بقیع برد به من گفت، سر خود را بلند کن، این شبی است که در آن درهای آسمان باز است و درهای رحمت و رضوان و مغفرت و توبه و جود و احسان باز است و خداوند به شماره موها و پشمهای چهارپایان آزاد می کند و نیز در آن شب اجلها و ارزاق مردم از این سال به سال دیگر تقسیم می گردد و هرچه در تمام سال اتّفاق می افتد در این شب وارد می گردد.29
فضیلت دعای کمیل و خواندن آن در شب نیمه شعبان
از اعمال مخصوص این شب دعای کمیل است که با تأسی به امیرالمؤمنینع، آن را در سجده بخوانی روایت است که کمیل دیده است که امام علیع، در شب نیمه شعبان دعا را در سجده خوانده است.30 در روایتی دیگر آمده که کمیل گفت: با مولایم علیع در مسجد بصره نشسته بودم و گروهی از اصحابش گرد او جمع شده بودند. یکی از آنها عرض کرد معنای فرمایش خدای تعالی که فرموده: فیها یفرّق کلّ امر حکیم31 چیست؟ آن حضرت فرمود: شب نیمه شعبان است به آن کسی که جانم به دست اوست بنده ای از بندگان خدا نیست مگر اینکه آنچه از نیک و بدبر او جاری می شود در شب نیمه شعبان بر او مقرر شده است و هیچ بنده ای آن شب را احیاء ندارد و دعای خضرع را نمی خواند مگر اینکه دعای او مستجاب گردد!
هنگامی که حضرت به منزل بازگشت من شبانه به خدمتشان رفتم و درب را کوبیدم فرمود: ای کمیل! تو را چه مطلبی است؟ عرض کردم یا امیرالمؤمنین! مطلبم دعای خضرع است. فرمود: ای کمیل! بنشین و هنگامی که این دعا را حفظ کردی در هر شب جمعه یا در ماهی یک مرتبه یا در سالی یک مرتبه، یا در عمر خودت یک مرتبه آن را بخوان خداوند از تو چاره سازی و یاریت کند روزیت دهد و هرگز مغفرت خود را از تو باز ندارد
سپس فرمود بنویس: اللهم انی اسئلک برحمتک الّتی وسعت کل شی ء....32
آخرین جمعه ماه شعبان
در روایتی آمده که حضرت رضع در آخرین جمعه از ماه شعبان به اباصلت فرمود: بیشتر شعبان گذشت و این آخرین جمعه آن است، در این باقیمانده ماه تقصیرهای گذشته ات را تدارک کن و بر آنچه به کارت می آید همّت کن، در دعا و استغفار و تلاوت قرآن بسیار بکوش و از گناهان خویش به سوی خدا توبه کن تا ماه رمضان فرا می رسد بر خدا مخلص باشی. امانتی که بر گردن داری ادا ساز، هر کینه ای در قلب تو از برادر مؤمنت باشد آن را برانداز و هر گناهی بر تو مانده که مرتکب آن شده ای آن را از دل ریشه کن ساز و از خدا پروا داشته باش و بترس و در آشکارا و پنهان بر او توکّل نمای. همانگونه که خود فرموده: ومن یتوکّل علی الله فهو حسبه انّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لکلّ شی ءٍ قدر33 یعنی آنکس که بر خدای توکل کند خدا او را بس است زیرا خداوند امر خود را به انجام رساننده است و برای هر چیز اندازه ای قرار داده است.
اللّهم ان لم یکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان فاغفرلنا فیما بقی منه 34
در این ماه خدای تعالی به احترام و حرمت ماه رمضان گردن هایی را از جهنّم آزاد می سازد.35
ثواب روزه سه روز آخر ماه شعبان
و اما در روزه سه روز آخر ماه شعبان برای کسی که تمام آن را روزه نداشته فضیلتی است که برای انسان سزاوار نیست آن را رها کند، صدوقره از امام صادق(ع) روایت نموده است که هر کس سه روزه آخر شعبان را روزه بگیرد و به ماه رمضان متصل کند، خداوند روزه دو ماه پی در پی را برای او می نویسد.36 آخر هر ماه اغلب برای اصلاح خود و انجام کارهایی که در طول ماه از دست داده ایم است که امید است به نحو احسن از پایان هر ماه به ویژه ماه شعبان به دلیل ارزش آن و ماه بعدی آن یعنی ماه رمضان استفاده کنیم. در شب آخر شعبان برای ماه رمضان دعایی است از امام صادق(ع) که برای خواندن آن باید به مفاتیح الجنان مراجعه کنیم.37 به امید استفاده مضاعف از این دو ماه پربرکت.
پی نوشت ها :
1. وسایل الشیعه، ج 10، ص 480.
2. همان، ص 497.
3. همان، ص 502.
4. همان، ص 493.
5. همان، ج 8، ص 98.
6. بحارالانوار، ج 94 و 79 باب 56.
7. المراقبات، ص 173.
8. کافی، ج 4، ص 93.
9. بحارالانوار، ج 101، ص 382، باب 9 و ج 94 ص 71.
10. همان، ج 94، ص 72
11. شیخ طوسی، الخصال، ج 2، ص 605.
12. همان.
13. وسائل الشیعه، ج 10، ص 493.
14. الاقبال، ص 685.
15. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
16. سوره نمل، آیه 62.
17. سوره غافر، آیه 60.
18. سوره نساء،آیه 32.
19. سوره نساء، آیه 29.
20. سوره ق، آیه 37.
21. وسائل الشیعه، ج 10، ص 503.
22. مراقبات به نقل از من لایحضره الفقیه، ص 176.
23. مفاتیح الجنان، ص 259.
24. همان، 266.
25. مفاتیح الجنان، ص 267 و بحارالانوار، ج 73، ص 357، باب 67 و ج 94، ص 61.
26. مفاتیح الجنان، ص 272.
27. المراقبات، ص 185.
28. مفاتیح الجنان، ص 278، از ابی یحیی.
29. روایتی در اقبال الأعمال المراقبات، ص 182.
30. المراقبات، ص 192، به نقل از اقبال الأعمال.
31. سوره دخان، آیه 4.
32. المراقبات، ص 193، به نقل از اقبال الأعمال.
33. سوره طلاق، آیه 3.
34. مفاتیح الجنان، ص 282.
35. المراقبات، ص 196، به نقل از عیون اخبارالرضع.
36. المراقبات، ص 198.
37. اقبال الأعمال، ص 258.
وجوه مشترک و مشابهت هاى رفتارى وهابیان با خوارج عبارت است از:
1. وهابیان انسان ها را مى کشند و آبادانى را از بین مى برند و مسلمانان را از دم تیغ برّان مى گذرانند ـ به این دلیل و بهانه که آنها از میّت طلب شفاعت مى کنند و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و صالحان توسل مى جویند ـ در این صورت همان افکار خشک و بسته خوارج در فهم اسلام، به ذهن تداعى مى کند.
2. وهابیت حکم به شرک کسانى مى کند که با عقاید آنها مخالف اند و به ایشان خطاب مى کنند «یا مشرک» و «یا کافر» با این برخورد افکار خوارج در مواجهه با مسلمین به ذهن مى آید، آنان به خیال خود احتیاط پیشه کرده و یک دانه خرما را به احتمال آنکه صاحب آن راضى نیست، نمى خورند و یا از کشتن خوک ولگرد، به احتمال اینکه مال یک فرد کتابى که در ذمه اسلام است، خوددارى مى کنند! این در حالى است که با تمام خودبینى و گستاخى، صحابى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را که روزه دار و در گردنش قرآن بود به شهادت رساندند.
(( این شخص عبدالله بن خباب یکى از اصحاب رسول مکرم اسلام (صلى الله علیه وآله) است خوارج او را ـ در حالى که روزه ماه رمضان داشت و قرآن در گردنش بود ـ به شهادت رساندند و همسر حامله وى را با دریدن شکم شهید کردند. زیرا آن دو از على (علیه السلام) تبرّى نجستند. خوارج با بى شرمى تمام به او گفتند: همان قرآنى که در گردن تو است به ما امر مى کند که تو را بکشیم و وى را در حاشیه نهر کشتند و خونش در نهر جارى گشت. از جمله کارهاى خوارج این بود که زنان مسلمان را اسیر مى گرفتند و آنها را در میان خودشان خرید و فروش مى کردند. زمانى زن زیبایى را به اسارت گرفتند و او را براى فروش به مزایده گذاشتند و بهاى را آن قدر بالا بردند که در نتیجه از میان آنها کسى بلند شد و زن اسیر شده را به قتل رساند و گفت او کافر است. نزدیک بود میان مسلمانان فتنه به پا کند، پس باید کشته شود، کشف الارتیاب، ص 97.)) و با ریختن خونش به خدا تقرب جستند! و مسلمانان را مى بینى که به خاطر ترس از خشمشان و براى حفظ جانشان، تظاهر مى کنند که اهل کتاب بوده و اظهار نمى کنند که مسلمان هستند!
(( گروهى از مسلمانان با خوارج برخورد کردند، خوارج از آنها پرسیدند شما کى هستید؟ در میان این گروه فرد دانایى، به بقیه گفت: بگذارید من جواب دهم. گفت ما گروهى از اهل کتاب هستیم و به شما پناه آورده ایم تا کلام خدا را بشنویم و سپس در جایى که زندگى مى کنیم تبلیغ نماییم. خوارج گفتند: شما در ذمه پیامبرتان هستید. بعد این گروه چیزى از قرآن از خوارج شنیدند و کسانى را همراه آنها فرستادند تا آنها را به محل زندگى شان برساند، السیره الحلبیّه، ج 3، ص 140 ))
هر کس که امام على بن ابیطالب (علیه السلام) را ستایش مى کرد و جز خیر درباره او چیزى نمى گفت، خونش را مى ریختند.
وهابیت نیز آیه کریمه ( و اَنَّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احداً )(( سوره جنّ، آیه 18 ))
یعنى همانا مساجد از آن خدا است، پس هیچ کس را با خدا نخوانید، بر کسى تطبیق مى دهند که به قبر نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)یا به قبر صحابى جلیل، یا یکى از صالحان متوسل مى شود. خوارج نیز آیاتى را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، بر مسلمین و مؤمنان حمل مى کردند(( بخارى،ج4، ص194 ))!
ابن عمر در این باره مى گوید: خوارج به آیاتى مراجعه مى کردند که در مورد کافران بود، سپس آن را بر مؤمنان تطبیق مى دارند، ابن عباس هم مى گوید: مثل خوارج نباشید چرا که آیات قرآن را بر اهل قبله تطبیق مى کردند در حالى که آنها درباره اهل کتاب و مشرکان نازل شده بود ولى اینان به مفاد آیات جاهل بودند (( کشف الارتیاب، ص 124)).
در نتیجه این برداشت جاهلانه، خون ها مى ریختند و اموال مسلمین راتاراج مى کردند. وهابیان کسى که مخالف عقایدشان باشد، حکم به شرک او مى کنند و مال و خون او را مباح مى شمارند. اینان دارالاسلام را دارالحرب و خودشان را دار الایمان مى دانند که باید به شهر آنها هجرت شود. در صورتى که از ضروریات دین این است که هر کس شهادتین بر زبانش جارى کند، خونش محفوظ است و در جرگه مسلمین قرار مى گیرد. در سود و زیان مسلمین شریک است. و نیازى نیست که انسان خود را به سختى افکند و قلب شخصى را بشکافد تا معلوم گردد ایمان در قلبش رسوخ کرده و یا اینکه اسلامش زبانى بوده است!! شاید این امر براى وهابیت از ضروریات نیست چرا که همیشه در صدد تکفیر کسانى اند که به عقایدشان ملتزم نیستند و گویا این آیه شریفه را فراموش کرده اند که: ( و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمناً )(( نساء (4)، آیه 94. به کسى که اظهار اسلام مى کند نگوئید مسلمان نیستى.))
و یا این روایت را نشنیده اند: که پیامبر(صلى الله علیه وآله) سپاهى را به فرماندهى اسامه به سوى قبیله بنى ضمره فرستاد. آنان در راه با مردى به نام مرداس بن نهیک برخورد کردند که همراهش گوسفندان و شتر سرخ مویى بود. وقتى مرداس آنها را دید، به غارى پناهنده شد و اسامه هم دنبالش رفت. وقتى مرداس به کوه رسید، گوسفندان خود را آنجا گذاشت و بعد به طرف سپاه اسامه رفت و گفت: « السلام علیکم اشهدان لااله الاّالله و انّ محمداً رسول الله ». اما اسامه توجهى به او نکرد و به خاطر گوسفندان و شترش وى را کشت. وقتى جریان را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفتند، آن حضرت به اسامه فرمود: چگونه کسى را که « لااله الااله» مى گوید، مى کشى؟ اسامه گفت: یا رسول الله، « لااله الااله» را گفت تا در امان باشد! پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: آیا تو قلبش را شکافتى و درون آن را نگاه کردى (( الدرالمنثور، ج 2، ص 357، مجمع البیان، ج 3، ص149. ))؟
خداوند، حادثه را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیان نمود و به پیامبر خبر داد که اسامه آن شخص را به جهت شتر و گوسفندانش کشته است.
خوارج
(( مسند احمد، ج2، ص18، الجامع الصحیح، ج 4، ص481. ))
از دین خارج شدند، همانند خروج تیر از کمان ـ و یا خوارج در دین عمیق شدند تا اینکه از آن خارج شدند مثل خروج تیر از کمان (( مسند احمد، ج 2، ص 18، الجامع الصحیح، ج4، ص481 )).
(( مرحوم امین در صفحه 101 کشف الارتیاب مى گوید: «فأن المراد بالتعمق فیه ـ و اله العالم ـ التشدد فیه و تکلف ما لم یکلف الله به وَ نحوذلک» سخت گرفتن در دین و به مشقت انداختن خود در حالى که خداوند تعالى چنین مشقتى را بر آنها تحمیل نکرده.... ))
ما بیم آن داریم که قول نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)هنگامى که از او درباره سرزمین نجد (( چون سخن از این روایت شد، سزاوار است که در این زمینه مطالبى براى خوانندگان بیان شود:
در ابتدا گفتنى است که تمام احادیث نقل شده از منابع اهل سنت، بر طبق متن اصلى بیان مى شود تا اصل امانت حفظ شود:
احمد حنبل در مسند خودش از ابن عمر نقل مى کند: «ان النبى(صلى الله علیه وآله)قال اللهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا و فى نجدنا قال اللهم بارک لنا فى شامنا اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا و فى نجدنا قال هنالک الزلازل و الفتن منها او قال بها یطلع قرن الشیطان و نیز بخارى در کتاب الفتن از ابن عمر نقل مى کند: ذکرالنبى ـ (صلى الله علیه وآله) ـ اللهم بارک لنا فى شامنا اللهم بارک لنا فى یمننا قالوا یا رسول الله و فى نجدنا فاظنه قال فى الثالثه هنا لک الزلازل و الفتن و بها یطلع قرن الشیطان». و همین روایت را ترمذى در مناقب نقل کرده و مسلم در صحیح خود از قول پیامبر بیان کرده است: «وَ هُوَ (نبى(صلى الله علیه وآله)) مستقبل المشرق یقول رأس الکفر من هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان». بخارى نیز در کتاب الفتن ازابن عمر نقل مى کند: «انه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قام الى جنب المنبر فقال الفتنه هاهنا، الفتنه هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان قرن الشمس». بخارى نیز از ابن عمر نقل مى کند: که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در حالى که روبه روى مشرق بود فرمود: «الا انّ الفتنه ها هنا من حیث یطلع قرن الشیطان». مالک در موطأ از ابن عمر نقل مى کند: «رایت رسول اله(صلى الله علیه وآله) یشیر الى المشرق و یقولها ان الفتنه ها هنا ان الفتنه من حیث یطلع قرن الشیطان». مسلم در صحیح خودش از قول پیامبر اسلام نقل مى کند: «رأس الکفر نحوالمشرق». و در یک روایت دیگر آمده است: «الایمان و الکفر قبل المشرق» و «غلظ القلوب و الجفاء فى المشرق و الایمان فى اهل الحجاز». در دو خبر اول مى گوید: طلوع قرن الشیطان از نجد است، بقیه اخبارى که در آن مشرق آمده تفسیر مى کند. که مراد از مشرق همان سرزمین نجد است. چون نجد در شرق مدینه قرار دارد. و برخى از وهابیان به دست و پا افتادند (و مثل آن خبرى که پیامبر به عایشه داد که تو در سرزمین حوأب مى رسى و دیگران حوأب را به جاى دیگرى زدند) حمل بر جاى دیگر کردند و گفتند: مراد از نجد عراق است و بالاتر از حجاز قرار دارد، چون نجد در لغت: الشرف من الارض معنا شده است. این سخن وهابیان مثل دست و پا زدن غریق است، چون نجد اگر مطلق آورده شود و قیدى همراه آن نباشد، منظور از آن از گذشته تا کنون، سرزمین وهابیت است و اهل آن سرزمین را نجدیون و سلطان آنها را سلطان نجد و سلطنت آنها را سلطنت نجدیّه مى خوانند. و از طرفى اهل لغت خلاف نظر آنها را بیان مى کنند، همچنان که قاموس مى گوید: «النجد ما اشرف من الارض... اسفله العراق و الشام و اوّله من جهه الحجاز ذات عرق». چون وهابیت در معناى نجد به همین جمله «الشرف من الارض» اکتفاء کرده، صحاح گوید: «نجد من بلادالعرب و هو الغور والغور تهامه و کل ما ارتفع عن تهامه الى ارض العراق فهو نجد». مصباح گوید: «نجد بلاد معروفه من دیار العرب ممایلى العراق و لیست من الحجاز و ان کانت من جزیره العرب...» همه اینها دلالت روشن دارد که عراق غیر از نجد است چنان که حجاز و یمن و شام غیر از نجد هستند. این مطلب از روایت هم فهمیده مى شود. ابیوردى الاموى در شعر خود: (فانک ان اعرقت والقلب منجد + ندمت و لم تشمم عراراً و لا زنداً) عراق را مقابل نجد قرار داده که فهمیده مى شود عراق غیر از نجد است. از جمله کسانى که این احادیث را درباره وهابیت دانست شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است: وى گوید: «و ممّا یدل على بطلان مذهبکم ما فى الصحیحین رأس الکفر نحوالمشرق...». در آخر سخنانش مى گوید: «اشهد ان رسول الله (صلى الله علیه وآله) لَصادق لقد أدّى الامانه و بلّغ الرساله». «کشف الارتیاب ص 100 ـ 102». )) پرسیدند، فرمودند: « زلزله آنجا و فتنه ها از آنجااست »(( مسند احمد، ج 2، ص 81. ))
ویا «در آنجا امت شیطان طلوع مى کند» ناظر به همین جریانى باشد که در نجد رخ داد و کسانى نیز از او پیروى کردند. معناى «قرن» بر اساس نوشته، قاموس (( قاموس اللغه، ج3، ص382 ماده قرن. ))!
امت و تابعین رأى او است و یا قوم که تسلط یافتند. از خداوند عزوجل خواهانیم که مسلمین را متحد بگرداند و عزم و اراده آنها را علیه دشمنان قوى نماید و قلوبشان را به هدایت اسلام نورانى گرداند و روزى فهم و بصیرت به آنها عنایت فرماید: همچنین امیدواریم این فرقه، همت خودشان را روى گفت گوى صحیح علمى ـ متّکى بر فهمیدن و فهماندن ـ بگذارند تا شاید خداوند عزّوجل پرده جهل و تعصب را از اذهان آنها برطرف کند چرا که توفیق دهنده فقط او است.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
رسول خدا صلى الله علیه و آله نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه کرد که چرت مىزد و سر به زیر داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و دیدههایش به گودى نشسته بود.
به او فرمود: چگونه صبح کردى؟ گفت: یا رسول اللّه در حال یقین.
رسول خدا صلى الله علیه و آله از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر یقینى حقیقت و علامتى است، حقیقت یقین تو چیست؟ جواب داد: یقین من آن است که مرا در غم فرو برده و شبم را به بىخوابى کشیده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنیا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روىگردان شده تا جایى که مىبینم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در میان آنانم، گویا مىنگرم به اهل بهشت که در نعمتاند و با یکدیگر در تعارف و به پشتىها تکیه زدهاند و گویا مىنگرم دوزخیان را که زیر شکنجهایند و فریاد مىکنند! خیال مىکنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مىشنوم که در گوشم مىگردد و مىچرخد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله به اصحابش فرمود: این بندهاى است که خدا دلش را به نور ایمان روشن کرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى کن.
سپس جوان گفت: یا رسول اللّه! دعا کن که به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پیامبر صلى الله علیه و آله برایش دعا کرد، چیزى نگذشت که در یکى از جنگها پس از نه تن شهید شد و او نفر دهم بود .
القاب زیبا
زین العابدین، سید العابدین،سید المتقین، امام المؤمنین،امین ، سجاد،زین الصالحین،منارالقانتین،عدل،امام الامه والبکاء،القاب امام چهارم، حضرت علی بن الحسین(ع) است. از میان این القاب، سجاد و زین العابدین شهرت بیشتری دارد. این لقب ها مانند القابی نیست که عرب روی کودکان تازه متولد شده خود می گذارند یا مانند القابی که در سده سوم هجری در قلمرو حکومت اسلامی رایج شد.امام سجاد(ع) از طرف مردم به این القاب مشهور شد؛ مردمی که گوهر شناس،عارف و انسان جو بودند.
بیشتر کسانی که امام سجاد(ع) را به این القاب منسوب کرده اند، نه شیعه بودند ونه به امامت آن حضرت اعتقاد داشتند،ولی نمی توانستند ویژگی های آن حضرت را نادیده بگیرند.هرکدام از این لقب ها مرتبه ای از کمال نفس وبعدی از شخصیت والای این امام بزرگوار را نشان می دهد و از اعتماد مردم نسبت به دارنده این عنوان ها سرچشمه گرفته است . القابی چون سید عابدان، پیشوای زاهدان،مهتر پرهیزکاران،امام مؤمنان، زیور صالحان و چراغ شب زنده داران ، تنها جنبه هایی از شخصیت امامی را مطرح می کند که هنوز هم در میان مردم ناشناخته است.(1)
دورنمای کلی
دوران امامت امام سجاد(ع) به سه بخش تقسیم می شود:
1. دوره اسارت؛
2.دوره قیام و شورش ها؛
3.زمان ثبات وسازندگی.
1.دوره اسارت؛ ازعصر عاشورا شروع شد و تا بازگشت به مدینه ادامه داشت.
در این مرحله، اگرچه امام در دست حاکمان ستمگری چون ابن زیاد و یزید اسیر بود، ولی برخوردی صریح و افشاگرانه داشت. به طور کلی ،موضع گیری این دوره امام سجاد(ع) با موضوع گیری های دیگر آن بزرگوار درطول عمر شریفش متفاوت است.در این زمان، امام زین العابدین(ع) برخوردی پرخاش گرانه، افشاگرانه و هشدار دهنده در پیش می گیرد.امام سجاد(ع) در کوفه به گونه ای خطبه می خواند که ابن زیاد دستور می دهد، آن حضرت را به قتل برسانند. ایشان در شام نیز در محلس یزید و در برابر جمعیت بسیاری حقایق را به روشنی بیان می کند تا حقانیت اهل بیت(ع) را ثابت و مردم غافل را از خواب سنگین بیدار کند و به شهادت تاریخ، از عهده این رسالت به خوبی برآمد.
2. دوره قیام وشورش ها؛ در این مرحله، امام سجاد(ع) هر قیامی را که برای خون خواهی شهدای کربلا بود، تأیید می کرد و مردم را برای پیوستن به آن قیام تشویق می کرد، ولی هر گاه تشخیص می داد قیام ها با هدفی غیر الهی برپا شده اند، مردم را از ادامه این قیام ها دور می کرد.
در مواردی نیز موضع گیری های مثبت امام سجاد(ع) پنهانی بود. دلیل این پنهان کاری را باید در کارهای ناپسند بنی امیه جست و جو کرد که حادثه عاشورا، هجوم به مدینه و مباح کردن خون و ناموس ومال مردم وبه آتش کشیدن خانه خدا از برجسته ترین رفتارهای وحشیانه بنی امیه بود. این رفتار و اعمال بنی امیه نفس ها را در سینه ها حبس کرده بود و به کسی جرئت مخالفت و اعتراض نمی داد. عالمان درباری نیز با جعل احادیث و وارونه نمایش دادن حقیقت، عرصه را طوری تنگ کرده بودند که دوست داران و یاران اهل بیت(ع) انگشت شمار شده بودند.بنابراین، امام سجاد(ع) باید این یاران اندک را از آسیب ها دور نگه می داشت و تقیه،راهی مناسب بود تا امام سجاد(ع) با حفظ یاران خود به تربیت شیعیان بپردازد.با این راهکار امام، در پایان عمر شریف آن حضرت، شیعه از انزوا درآمد.
3. دوران ثبات و سازندگی؛ برنامه های امام در این دوره متنوع تر بود که برخی از آنها عبارتند از :
الف) زنده نگه داشتن یاد وخاطره عاشورا و رساندن پیام آن به مردم؛
ب) نشر مبانی اعتقادی و فرهنگی شیعه که بیشتر در قالب دعاها، مواعظ وسخنان بود؛
ج) زیر نظر داشتن جریان های دینی- سیاسی و امور داخلی جامعه اسلامی؛ سخنان امام درباره مکاتب فکری وهشدار به زُهَری،عالم دربار اموی نمونه ای از فعالیت های امام سجاد(ع) است.
د) تربیت نیروهای کارآمد؛ یکی از فعالیت های اساسی امام در این راه، خرید بردگان و آموزش دادن و آزاد کردن آنان بود. نقل است امام سجاد(ع) خدمتکارانش را بیشتر از یک سال نگه نمی داشت وآنها را آزاد می کرد. همچنین، آن حضرت شاگردانی داشت که ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر و ابوخالد کابلی از برجسته ترین آنها بودند.
هـ) افشای چهره امویان؛ خطبه های امام سجاد(ع) درکوفه و شام و مدینه، بیشترین نقش را در این زمینه داشت(2).
پی نوشت :
1-جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین(ع)، ص 7.
2-محسن رنجبر، نقش امام سجاد(ع) در رهبری شیعه، ص 51.
دعاهاى صحیفه، چراغ هدایت بعد از حادثه کربلا
بعد از حادثه کربلا که وجود مبارک حضرت زینالعابدین (ع) عهدهدار هدایت مردم شدند، و در همان تنگنا، مضیقه و مشکلاتى که بنىامیه براى هدایت مردم ایجاد کرده بودند، قرار گرفتند، آن امام چراغ هدایت را با پنجاه و چهار دعا روشن کردند.
آن حضرت هر دعایى را در هر مناسبتى که انشا مىفرمود و مىخواند، وجود مبارک حضرت باقر (ع) هم با قلم پاک الهى و ملکوتى و خالصانهاش آن را مىنوشت. البته، این دعاها، یک بار دیگر هم به خطّ مبارک حضرت صادق (ع) نوشته شد. ما در سیره ائم طاهرین:
نداریم که آنها خانواد خود، نسل خود و مردم را به خواندن دعایى، مانند: دعاهاى صحیف سجادیّه سفارش کرده باشند.
با هدفى که حضرت زینالعابدین (ع) از خواندن این دعاها داشت که مردم از شرکها، ضلالت و زشتىها دربیایند و به منطق نور، معرفت، اخلاق و عمل، هدایت شوند، باید گفت این پنجاه و چهار دعا باید به وسیله اساتید متخصص تعلیم داده شود تا حقایق این دعاها متناسب ساخت ساختمان انسانیّت به کار گرفته شود.
اولین بارى که در هشتاد سال قبل یکى از علماى بزرگ شیعه صحیف سجادیّه را براى یک مرجع تقلید اهلتسنن در کشور مصر فرستاد و
او این پنجاه و چهار دعا را مطالعه کرد، آن مرجع تقلید در نامهاى براى آن عالم شیعى نوشت که هزار و چهارصد سال است که ما به خاطر بىخبرىاز این کتاب، دچار خسارت بزرگى شدهایم.
من باید به این مرجع سنى بگویم، نه تنها شما بىخبر از این نبأ عظیم بوده و خسارت دیدهاید، بلکه جامع شیعه هم مانند شما در خسارت، زیان و ضرر بوده است.
نگاهى کوتاه به زندگانى امام زینالعابدین (ع)
ایشان در پنجاه و هفت سالى که در دنیا بودند، براى یک روز به قول ما ایرانىها آب خوش از گلویش پایین نرفت؛ یعنى در حیات حضرت (ع)، یک روز آرام هم وجود نداشت. من مانند ایشان کسى را نشناختم که در معرض انواع سختىها، بلاها و فشارها باشد. اولًا سال ولادت حضرت (ع)، دو سال مانده به پایان حکومت امیرمؤمنان (ع) است، همان دو سالى که براى خانواد امیرمؤمنان (ع) سختترین سالهاى دور عمر امیرمؤمنان (ع) بود. امت اسلام به فرمود خود امیرمؤمنان (ع)، به جاهلیت قبل از بعثت برگردانده شده بودند. امام باقر (ع) مىفرماید: در کلّ مملکت، چهل نفر هم تحمّل على (ع) را نداشت؛ یعنى بىدینى، فساد، گناه و نفاق، بر سراسر مملکت حاکم بود و دو سال آخر عمر امیرمؤمنان (ع)، به دو جنگ بسیار تلخ و با عاقبت تلخ، صفین و نهروان گذشت که در این جنگها فقط و فقط کسانى علیه امیرمؤمنان (ع) شرکت داشتند که ادعاى مسلمانى مىکردند و در جنگ دوم، نهروان، کشتن امیرمؤمنان (ع) را واجب شرعى اعلام کرده بودند، و از این عجیبتر، این که مىگفتند منشأ تمام فتنهها، على (ع) و معاویه هستند. امیرمؤمنان (ع) در این باره مىفرماید: ببینید روزگار با من چه کرد که دیگر مرا هموزن با معاویه مىکنند.
در این دو سال، در چنین طوفانى کام زن و مرد این خانواده از روز اول ولادت این فرزند تا شهادت امیرمؤمنان (ع)، در اوج تلخى بود. بعد در این بین هم مصیبت ظاهر دیگرى به خانواده اضافه شد، و آن این بود که خانواده اهلبیت طهارت: براى حضرت سیدالشهداء (ع)، دختر یحیى ابن طویل را که دختر کمنمونهاى در ایمان، کرامت و بزرگوارى بود و بعداً پدرش هم در زمان حجاجبنیوسف به جرم محبت امیرمؤمنان (ع) کشته شد، دختر چنین مرد الهى را براى حضرت (ع) انتخاب کردند. اسم این دختر سلافه بود. این دختر آن قدر عظمت دینى و اخلاقى داشت که یک روز که امیرمؤمنان (ع) به منزل حضرت ابى عبدالله الحسین (ع) آمده بود، به فرزند بزرگوارشان فرمود، پسرم! علاقه دارم اسم همسرت را عوض کنم؛ چون اهلبیت: روى نام هم حساس بودند. امام حسین (ع) عرض کرد: یا امیرمؤمنان! من مأمور شما هستم و اطاعت از شما هم بر من واجب است. خودتان نامى را انتخاب کنید. آن حضرت (ع) فرمود: از امروز به بعد، نام همسرت را مریم بگذار، و همین که این خانم به وجود مبارک زینالعابدین (ع) حامله شد، از داشتن چنین فرزندى مىشود فهمید که این مادر در چه مقامى به سر مىبرده که فرزندش در عالم زینالعابدین (ع) شده است. ولى مصیبت این بود که به محض این که حضرت سجاد (ع) از مادر متولّد شد، مادرش بر اثر شدت درد زایمان و از نبود امکانات از دنیا رفت.
بعد از شهادت امیرمؤمنان (ع)، دوران بسیار تاریک خفقانى، ظلم، ستم، کشتار، تبعید، و شکنجه بنىامیه شروع شد. معاویه بر تمام مملکت حاکم شده بود و در این دوران، حضرت زین العابدین (ع) ده سال عمر خود را گذراند.
بعد شهادت حضرت مجتبى (ع)، ده سال ایام امامت ابىعبدالله (ع) شروع شد که ظلم بنىامیه در آن ده سال فوقالعاده اوج گرفت، و بالاترین ظلم این بود که معاویه با زمینهسازى، داشت یزید را بر گردن امت سوار مىکرد و با چنین کارى، دیگر حکومت به دست طایفهاى سگباز، شرابخوار، منکر قرآن و منکر دین مىافتد. معلوم است که این طایفه فرماندارى که انتخاب مىکنند؛ استاندارى که انتخاب مىکنند؛ عواملى که انتخاب مىکنند، چه نوع مردمى هستند تا حادث بسیار بسیار شکنند کربلا پیش مىآید و وجود مبارک زینالعابدین (ع) در گردون این حادثه مىافتد.
در حادثه کربلا، پروردگار عالم هم با گرفتن سلامتى، و در نتیجه با بیمار شدن یکروزه حضرت (ع)، فقط به ایشان اجاز شهادت را در روز عاشورا نمىدهد و بعد هم که ایشان به اسارت در مىآیند. این قابل لمس نیست که علم، دین، ایمان، فضیلت، کرامت و هم ارزشها را اراذل و اوباش به اسارت گرفتند. شما به حساب آورید که رفتار این اراذل با زینالعابدین (ع) تا شام چه بوده و چه فشارى بر آن حضرت (ع) وارد مىکردند. اراذل جاهل تا جایى که خود حضرت (ع) مىفرماید، ما را عین غلامان سیاه حبشى به اسارت گرفته بودند؛ آنها ما را مىزدند؛ به ما توهین مىکردند؛ به ما توجّه نمىکردند که ما در چه مشکلات بسیار سختى داریم به سر مىبریم، به خصوص این که لحظه به لحظه چشمم به عمهها و دخترها مىافتاد و درک مىکردم که آنها چه بلاهایى مىکشند.
تا این که اسرا از شام برگشتند. از این برگشتن تا شهادت حضرت (ع)، حدود سى سال طول کشید. در این سى سال بود که ایشان هر منظرهاى را مىدید، به یاد خاطر تلخ کربلا مىافتاد؛ کشاورزى مىخواست به زراعتش آب بدهد، امام مىنشست و زار زار گریه مىکرد؛ همین که بچه شیرخوارى را در بغل خواهر و یا مادرى مىدید، زار زار گریه مىکرد؛ جوانى را مىدید، زار زار گریه مىکرد. به علاوه این که هر روز در خانهاش، بر روى ایتام کربلا باز بود و آنها تنها زینالعابدین (ع) را تکیهگاه خودشان مىدانستند.
در روایات ما دارد که حداقل هر چند روز یک بار فرزند قمر بنىهاشم (ع) به کنار زینالعابدین (ع) مىآمد. خود دیدن این بچه، حضرت (ع) را ناراحت مىکرد.
حیات و مرگ در صحیفه
این مقدمه را براى این گفتم که به نظر مىرسد که چنین انسانى، تحت این همه فشار و سختى، خیلى نرم به پروردگار عالم بگوید، خدایا! حیات و مرگ که به دست توست، قلم مصلحت خودت را عوض کن و مرگ مرا برسان. او باید این را بگوید؛ امّا نگاه امام به حیات و مرگ در صحیف سجادیّه این است: براى چه بمانم و براى چه بمیرم.
این خیلى مهم است که همانطور که باید حیات آدمى هدفدار باشد، باید مرگش هم هدفدار باشد. او همانطور که باید به حیات عشق بورزد، باید به مرگ هم عین حیات عشق بورزد.
از پنجاه و چهار دعا همراه با گریه و با ندبه،. این تنها یک تعلیم زینالعابدین (ع) است. حضرت (ع) با تضرّع، به پروردگار عالم مىگوید و در واقع، دارد به ما یاد مىدهد، چگونه زیستن را و چگونه مردن را.
حالا در کنار این خواست انسانى، آن مقدمه در ذهنتان بیاید که براى یکبار و در یک روز هم آب خوش از گلوى حضرت (ع) پایین نرفته است. خواسته حضرت (ع) در این دعا چنین است: (وَ عَمِّرْنِى مَا کَانَ عُمُرِى بِذْلَهً فِى طَاعَتِک.): خدایا! تا من را بند خودت مىبینى که در فضاى اطاعت از تو هستم، مرگ من را نرسان و بگذار که من بمانم. اگر من بند تو و مطیع تو هستم، پس براى چه دعا کنم که بمیرم؟ پس خدایا! چرا تو مرا به دنیا آوردهاى؟ آیا براى اینکه من انسان، ظرف معرفت، هدایت و عبادت بشوم، مگر این مشت خاک را تبدیل به من انسان نکردى؟ حالا که این عنایت را به من کردى و من اکنون هم اهل معرفتم، و هم اهلعبادتم و هم اهل هدایت، پس چرا بمیرم؟ هر لحظهاى که من بر این حال بمانم، به بالاترین تجارت دست زدهام. من هر چه بیشتر بمانم، آخرت آبادتر و گستردهترى را مىسازم. با این معمارى، و با این بنّایى، و با این تجارت، چرا دستم از دنیا کوتاه باشد؟ من عمر مىخواهم؛ من ماندن مىخواهم؛ من مرگ نمىخواهم.
آن وقت انسان این جا این معنا را مىفهمد که چقدر معرفت، هدایت و عبادت ارزش دارد که در کنار این سه حقیقت، اگر تمام تلخىهاى این عالم را به کام آدم بریزند، براى او قابل تحمّل بوده و هیچ مشکلى برایش نیست. این قسمت از دعاى حضرت، درخواست عمر طولانى است.
در روایت نبوى است که رسولخدا 6 سعادت را چنین معنا کردهاند: (انَّ السَّعَادَهَ، کُلَّ السَّعَادَهِ طُولُ الْعُمْرِ فِى طَاعَهِ اللهِ.) «1» این سخن رسولالله 6 روشن مىکند که آرزوى داشتن طول عمر، آرزوى درستى است، امّا اگر انسان مىخواهد چنین آرزوى کند که مثلًا صد سال و یا صد و بیست سال بماند، باید چنین آرزو کند و بخواهد که در گردون طاعت حق بماند؛ چون طاعت و نتیجه طاعت، هدف نهایى خلقت انسان را نشان داده و تحقّق مىبخشد.
و امّا مرگ، و این که کى بمیرم. در اینباره، حضرت (ع) چه تعلیم عظیمى دارد که اى کاش! این هفتاد میلیون جمعیت، مخصوصاً مُفسدان، بىبندباران و گناهکارانش، این زنان و مردان رها شد از مدار دین، و این دخترانى که هزار و چهارصد سال پیش، خبر لباس، اوضاع و روابط نامشروعشان، اشک پیغمبر 6 را در آورده است. البته، خبر چنین کسانى، و نه دیدنشان. اى کاش! اینها همین یک جمل زینالعابدین (ع) را درک و لمس مىکردند که مسأله گناه و معصیت براى انسان چه مصیبتى هست.
(فَإِذَا کَانَ عُمُرِى مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِى إِلَیْکَ): خدایا! به محض این که دیدى، براى اولین بار من زینالعابدین (ع) مىخواهم، دچار گناه شوم، هنوز که دچار آن گناه نشدهام، مرگم را برسان که من نباشم تا مرتکب آن گناه شوم.
آنچه بیان شد، تنها داستان یک جمل صحیفه است.
داستان تاثیرگذارى شگرف دعاى توبه صحیفه
خدمت یکى از چهرههاى برجست علم، ایمان و امر به معروف و نهى از منکر، رسیدم که بعداً در سن صد و سه سالگى در شهرى از دنیا رفت. او به من فرمود، الان مشغول به چه کارى هستى؟ آن وقتى که من در خدمتشان بودم، ایشان در سنّ نود و دو سالگى به سر مىبرد.
این شخص در این سن، یک لحظه هم آرام نبود و براى دین مىچرخید و مىنالید و غصّه مىخورد. حتى در آن سن، در همان شهر از او که مجتهد بود، دعوت کردند که به دانشگاه برود و درس بدهد، و او هم با آن محاسن سفید و در سن نود سالگى، هر روز به دانشگاه مىرفت، و هفتهاى چهار روز هم پنج ساعت یا چهار ساعت به منبر مىرفت. در عین حال، در کوچه و خیابان با مردم حرف مىزد و آنها را امر به معروف و نهى از منکر مىکرد. او خیلى انسان والایى بود. او که از من پرسید در حال حاضر دارم چکار مىکنم، گفتم، دارم صحیف سجادیه را شرح و تفسیر مىکنم و اکنون به جلد پنجم رسیدهام؛ چون شرح فارسى مفصّلى بر آن در ایران نبود و این براى اولین بار بود که این شرح و تفسیر بر صحیفه به میدان آمده بود که من در نهایت این شرح و تفسیر را با هفت جلد به اتمام رساندم. بعد هم پشیمان شدم؛ چون احساس مىکردم این کار هنوز هم باید ادامه پیدا مىکرد و به حدود بیست جلد مىرسید، ولى برنامهریزان کارهاى من، براى نگارش بیش از این هفت جلد، سهمى از وقتم را براى نگارشم نگذاشته بودند. البته، الان دوباره دارد کلّ برنامههایم پایهریزى جدیدى مىشود و اگر خدا بخواهد و من مهلت داشته باشم، مىخواهم کلّ حیات زینالعابدین (ع)، دعاها و آثار آن حضرت (ع) را در پنجاه جلد نظام دهم تا بتوانم از یکى از اماممان، فرهنگى صد در صد را به جهانیان ارایه بدهم. این که گفتم چنین شرح وتفسیرى را دارم بر صحیفه مىنویسم، چشمش پر از اشک شد و گفت: اگر میل دارید، من داستانى را در رابطه با صحیفه سجادیه، براى شما بگویم. گفتم: با کمال رغبت آن را مىشنوم. او این داستان را که بعداً من آن را در تفسیر صحیف سجادیهام هم آوردهام، چنین براى من نقل کرد:
حدود سى سالم بود که در نجف جزء شاگردان درس آیتالله العظمى اصفهانى 1 بودم. ایّام ماه رمضان مرحوم سیّد طلبههاى خوشبیان را در مناطق شیعهنشین عراق پخش کرد. سهم ما به بصره افتاد. با یک روحانى درس خوانده متین از نجف حرکت کردیم و به بغداد آمدیم و از آن جا با قطار به بصره رفتیم. ماه مبارک رمضان را گذراندیم و عید فطر هم تمام شد. بلیط قطار گرفتیم که به بغداد برگردیم و از آن جا هم به نجف برویم. کوپه قطار هم شش نفره بود و من و آن شیخ بزرگوار که آمدیم سر جاهایمان در کوپه نشستیم، سه مرد لات و بىتربیت به همراه زن بدکارهاى که اصلًا حجاب نداشت، وارد کوپ ما شدند. به رئیس قطار متوسل شدیم. او گفت که ما جا دیگرى نداریم. ما که چارهاى نداشتیم، همان جا را قبول کردیم؛ چون درس داشت شروع مىشد و ما باید برمىگشتیم. در همین گفتگو بودیم که قطار به راه افتاد. با خود گفتیم، با این مصیبت چکار کنیم؟ تصمیم گرفتیم تا بغداد سر خود را پایین بیاندازیم و یا این که به سقف قطار نگاه کنیم. آنان مقدارى که با هم پیش ما حرف زدند، دیدیم که اهلتسنن هستند، پنج و شش کیلومترى که قطار رفت، دیدیم آنها از بساط خود تنبکى درآوردهاند و یکى از آنها شروع کرده به تنبک زدن و آن خانم هم بلند شده که برقصد. در این بین، آن دو نفر دیگر از آنها هم شروع کردهاند به تصنیف خواندن. به شیخ گفتم که چکار کنیم؟ گفت، من که مىترسم، و شما این کار را انجام بده؛ چون بالاخره تو عمامهات سیاه است و شاید اگر با اینها حرف بزنى، آنها از کارهاى خود خجالت بکشند. گفتم، آخر با این لاتها و با این چاقوکشها، آن هم با این زن، چه چیزى مىتوانم به آنها بگویم. تصنیف خواندن آنها به عربى همینطور داشت اوج مىگرفت؛ مىزدند و مىرقصیدند. آهسته آهسته هر چهار تاى آنها شکل کارشان را جورى کردند که به ما بفهمانند که به مسخره گرفته شدهایم. ایشان مىفرمود که فلانى! هیچ راهى براى ما نمانده، جز این که بلند شوم و بساطم را باز کنم؛ صحیف سجادى کهن چاپ سنگىام را از توى بقچهام درآورم، و بگذارم بر روى همان صندلى قطار، و دعاى مربوط به توب حضرت زینالعابدین (ع) را باز کنم که در آن، نالههایى حضرت (ع) به خدا مىکند و التماسى براى آمرزش به پروردگار دارد که دل سنگ را آتش مىزد. این دعا جورى تنظیم شده که انگار زینالعابدین (ع) گناهکارترین گناهکاران جهان است. بعد با صداى روضه شروع کردم به خواندن و در قلب خود، متوسّل به زینالعابدین (ع) شدم و گفتم: یا بنرسولالله! کلید حلّ مشکل ما شما هستید و کارى از دست ما بر نمىآید، و اگر آنها تنها به ما دو ضربه چاقو را بزنند، کار ما تمام مىشود و کسى هم از ما دفاع نمىکند. خطّ اول و خطّ دوم دعا را که خواندم و همینطور داشت به پهناى صورتم، از چشمانم اشک مىآمد که شنیدم صداى تنبک کم شد و بعد هم اصلًا خاموش شد و زن هم از رقصیدن ایستاد و در جاى خودش نشست و دو تاى دیگرشان هم از تصنیفخوانى افتادند. به نیمه دعا که رسیدم، دیدم آن زن بلند شد و چادرش را درآورد و بر سرش گذاشت و صورتش را هم چسباند به دیوار اتاق قطار و شروع کرد به گریه کردن. آنها که مىخواستند نزدیک شهرى نرسیده به بغداد پیاده شوند، به من گفتند، اى آقا! این چه کتابى است؟ گفتم که این کتاب، جان من است. گفتند که این کتاب را به ما بده. گفتم: براى من، این کتاب، از این دنیا و از این عالم، بیشتر ارزش دارد. هر چند در دلم مىخواستم کتاب را به آنها بدهم، امّا با نشان دادن امتناع از دادن کتاب، مىخواستم ارزش کتاب را به آنها نشان بدهم. براى همین سخنم را در دلبستگىام به کتاب صحیفه ادامه دادم و گفتم: براى من، قیمت این کتاب، از همه عالم هم بالاتر است، پس براى چى آن را به شما بدهم. من براى لحظهاى نمىتوانم این کتاب را از خودم جدا کنم. آنها گریه کردند و گفتند: آقا! لباست نشان مىدهد که از اولاد پیغمبر هستى، به حقّ پیغمبر، این کتاب را خودت به ما بده. تو که دیدى ما کى هستیم. اگر آن را به ما ندهى، به زور هم که شده آن را از تو مىگیریم. گفتم: باشد. ولى اول بگذارید که من بگویم که این کتاب از چه کسى است؟ شما وجود مبارک حضرت ابىعبدالله الحسین (ع) را مىشناسید. همین که اسم ابىعبدالله (ع) را بردم، آنها بیشتر منقلب شدند و گفتند، بله، ما او را مىشناسیم. گفتم: حضرت سیدالشهداء (ع) پسرى داشت به نام على بن حسین، زینالعابدین (ع). این کتاب، دعاها و نیایشهاى او است. گفتند که آقا سیّد! ایستگاه مقصد ما نزدیک است، ما چهار نفر را شیعه کن تا دستمان پاک باشد که بتوانیم این کتاب را بگیریم. من کتاب را با گریه به آنها دادم و آنها هم با گریه از ما خداحافظى کردند. موقع خداحافظى، آن زن به ما گفت، شما من را نجات دادید. من بیدار نبودم. من خواب بودم:
مرده بودم، به سخنهاى تو گشتم زنده
خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم «2»
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1. جلالالدین سیوطى، جامع صغیر، ج 2، ص 207.
(2) 1. اوحدى مراغهاى
)
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا
و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما.و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما...و الذین لا یشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1).
آیه هایی که نوشتیم در پایان سوره فرقانست.خدا در این آیات صفت مؤمنان گزیده را شمرده است.از آنچه در فصل های آینده خواهید خواند، می بینید همه نشانه هایی را که برای بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معین شده در علی بن الحسین (ع) آشکار است.در چنان دوره تاریک برای جویندگان انسانیت بحقیقت چراغی روشن بود.با رفتار و گفتار خود سیرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد.و مردمی که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربیت اسلامی را بچشم خود دیدند.پرستش خدا، نرم خوئی، محاسبه نفس تا حد ریاضت .خود شکنی برای حق، دستگیری مستمندان، بخشش، پرهیزگاری.و...
جاحظ در رساله ای که در فضائل بنی هاشم نوشته در باره او گفته است:
اما علی بن الحسین (ع)، در باره او خارجی را چون شیعه و شیعه را چون معتزلی ومعتزلی را چون عامی و عامی را چون خاص دیدم و کسی را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنی گوید (2)
او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار می کرد، مهربانی وی بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت می افکند.داستان پناه بردن مروان پسر حکم بدو و پذیرفته شدن خواهش وی از جانب امام در فصل گذشته نوشته شد .
طبری نوشته است چون خبر مرگ یزید به حصین بن نمیر رسید، به شام بازگشت.سر راه خود خسته و کوفته و نگران به مدینه آمد.اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان تر.در مدینه علی بن الحسین (ع) از او پذیرائی کرد (3)
مجلسی از سید بن طاوس و او باسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان می رسید علی بن الحسین (ع) خطاهای غلامان و کنیزان خود را مینوشت که فلان غلام یا فلان کنیز چنین کرده است.در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم می آورد و گناهان آنانرا برایشان می خواند که تو چنین کردی و من تو را تأدیب نکردم و آنان می گفتند درست است.سپس خود در میان آنان می ایستاد و می گفت بانگ خود را بلند کنید و بگوئید: علی بن الحسین (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشته ای پروردگار تو گناهان تو را نوشته است.و او را کتابی است که بحق سخن میگوید.گناهی خرد یا کلان نکرده ای که نوشته نشده باشد.چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کرده ای بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود امید بخشش داری ما را به بخش و از خطای ما در گذر.و چنانکه دوست داری خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود به بینی!
علی بن الحسین (ع) ! خواری خود را در پیشگاه پروردگارت بیاد آر! پروردگاری که باندازه خردلی ستم نمیکند.
علی بن الحسین (ع) ! به بخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد چه او می گوید
و لیعفوا و لیصفحوا ألا تحبون أن یغفر الله لکم (4) این چنین می گفت ومی گریست و نوحه میکرد و آنان گفته او را تکرار میکردند.سپس می گفت پروردگارا ما را فرموده ای بر کسی که بر ما ستم کرده است به بخشیم.ما چنین کردیم و تو از ما بدین کار سزاوارتری.فرموده ای خواهنده را از در خانه خود نرانیم.ما خواهنده و گدا بدر خانه تو آمده ایم و بر آستانه تو ایستاده ایم و ملازم درگاه تو شده ایم و عطای ترا می خواهیم.بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدین کار از ما سزاوارتری.خدایا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرموده ای.سپس به کنیزان و غلامان خود می گفت من از شما گذشتم.آیا شما هم از رفتار بدی که با شما کرده ام در میگذرید؟ من مالک بد کردار و پست ستمکاری هستم که مالک من بخشنده و نیکوکار و منعم است.آنان می گفتند آقای ما تو بما بد نکرده ای و ما از تو گذشتیم.میگفت بگوئید خدایا چنانکه علی بن الحسین (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن.
می گفتند آمین!
بروید من از شما گذشتم و بامید بخشش و آزادی شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عید می شد بدانها پاداش گران می بخشید.
در پایان هر رمضان دست کم بیست تن برده و یا کنیز را که خریده بود در راه خدا آزاد میکرد .چنانکه خادمی را بیش از یکسال نزد خود نگاه نمیداشت و گاه در نیمه سال او را آزاد می ساخت (5)
مجلسی به سند خود آورده است که: علی بن الحسین (ع) روزی یکی از بندگان خود را تازیانه زد، سپس بخانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت بزن علی بن الحسین (ع) را.خادم نپذیرفت و او ویرا پنجاه دینار بخشید (6)
روزی گروهی در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونی شنیده شد.امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جای خود نشست حاضران پرسیدند: مصیبتی بود؟
آری! بدو تسلیت دادند و از شکیبائی او به شگفت درماندند.امام گفت: ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست میداریم اطاعت میکنیم و در آنچه ناخوش میداریم سپاس میگوئیم (7).
فرزندی از او مرد و از وی جزعی ندیدند پرسیدند چگونه است که در مرگ پسرت جزعی نمیکنی ! امام گفت چیزی بود که منتظر آن بودیم (مرگ) و چون در رسید آنرا ناخوش نداشتیم (8)
چنانکه نوشتیم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعین به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدینه می زیستند چون: ابن شهاب (9) سعید بن مسیب (10) ابو حازم (11) همه اینان فضیلت و بزرگواری علی بن الحسین (ع) را بمردم گوشزد میکردند.سعید بن مسیب میگفت : علی بن الحسین (ع) سید العابدین است (12) زهری می گفت هیچ هاشمی را فاضل تر از علی بن الحسین (ع) ندیدم (13) از عبد العزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل کرده اند (14) روزی در مجلس عمر بن عبد العزیز، که در آن سالها حکومت مدینه را بعهده داشت حاضر بود .چون بر خاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:
شریف ترین مردم کیست؟ حاضران گفتند:
تو هستی!
نه چنین است.شریف ترین مردم کسی است که هم اکنون از نزد من بیرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسی پیوسته باشد (15)
این سخنان کسانی است که تنها فضیلت ظاهری او را می دیدند، و از درک عظمت معنوی وی و شناسائی مقام ولایت او محروم بودند.ساده تر این که اینان که او رااین چنین ستوده اند، علی بن الحسین (ع) را امام نمیدانستند، و می بینیم که تا چه حد برابر ملکات نفسانی او خاضع بوده اند.
علی بن الحسین (ع) کنیزکی را آزاد کرد سپس او را به زنی گرفت.عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این کار را برای وی نقصی دانست.بدو نامه نوشت که چرا چنین کردی؟ او بوی پاسخ داد:
«خداوند هر پستی را با اسلام بالا برده است.و هر نقصی را با آن کامل ساخته و هر لئیم را با اسلام کریم ساخته.رسول خدا کنیز و زن بنده خود را بزنی گرفت.
عبد الملک چون این نامه را خواند گفت:
آنچه برای دیگران موجب کاهش منزلت است برای علی بن الحسین (ع) سبب رفعت است (16)
روزی یکی از بندگان خود را برای کاری خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:
پسرم آواز مرا نشنیدی؟
چرا.
چرا پاسخ مرا ندادی؟
چون از تو نمی ترسم.
سپاس خدا را که بنده من از من نمی ترسد (17)
از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم سفر میکنی؟ گفت:
خوش ندارم بخاطر پیوند با رسول خدا چیزی بگیرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)
و روزی بر گروهی از جذامیان گذشت بدو گفتند:
بنشین و با ما نهار بخور گفت:
اگر روزه نبودم با شما می نشستم.چون بخانه رفت سفارش طعامی برای آنان داد و چون آماده شد برای ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)
چون میخواست به مستمندی صدقه دهد نخست او را می بوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو میداد (20)
نافع بن جبیر او را گفت:
تو سید مردمی و نزد این بنده زید بن اسلم میروی و با او می نشینی؟ گفت:
علم هر جا باشد باید آنرا دنبال کرد (21) در روایت مجلسی از مناقب است که:
من نزد کسی می نشینم که همنشینی او برای دین من سود داشته باشد (22)
و چون او برای خدا و طلب خشنودی خدا با بندگان خدا چنین رفتار میکرد،
خدا حشمت و بزرگی او را در دیده و دل مردم می افزود.
او را گفتند تو از نیکوکارترین مردمی.ندیدیم با مادرت هم خوراک شوی.گفت میترسم دست من به لقمه ای دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند (23)
او برای خدا و تحصیل رضای پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنی رفتار میکرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود می افزود.دشمنان وی
اگر دشمنی داشته است می خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وی بیشتر می گشت، که خورشید را بگل نمیتوان اندود و مشک را هر چند در ظرفی بسته نگاهدارند، بوی خوش آن دماغ ها را معطر خواهد کرد.»
پی نوشت ها:
1.بندگان رحمان که در زمین آرام راه می روند.و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گویند به نیکوئی بدانها پاسخ دهند.و آنانکه شب را بر پای و در سجده بسر می برند.و آنانکه میگویند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پایان نیافتنی است، و بد آرامگاه و بد جای اقامتی است.و آنانکه چون انفاق میکنند، نه اسراف میکنند و نه بر خود تنگ میگیرند و میانه را می گزینند، و آنانکه بدروغ گواهی نمیدهند و چون ناپسندی ببینند بزرگوارانه از آن می گذرند. (الفرقان: 63 73) .
2.عدة الطالب ص 160
3.تاریخ طبری ج 7 ص 432
4.به بخشند و در گذرند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد (نور: 22)
5.بحار ج 46 ص 103 105
6.بحار ج 46 ص 92
7.حلیة الاولیاء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنید به کشف الغمه ج 2 ص 103
8.کشف الغمه ج 2 ص 102 103
9.محمد بن مسلم زهری متوفی به سال 124 ه.ق
10.متوفای سال 94 ه.ق
11.ابو حازم از تابعین است.
12.کشف الغمه ج 2 ص 86
13.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قریش ص 58 از یحیی بن سعید.علل الشرایع ج 2 ص 232
14.ارشاد ج 2 ص 142.حلیئة الاولیاء ج 3 ص 141
15.مناقب ج 4 ص 167
16.عقد الفرید ج 7 ص 121 مناقب ج 4 ص 162.عیون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنید به المعارف ص 215
17.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انوری ص 261 262
18.کشف الغمه ج 2 ص 108
19.اصول کافی ج 2 ص 123.الامام علی بن الحسین ص 345
20.حلیة الاولیاء ج 3 ص .137
21.کشف الغمه ج 2 ص 78 79
22.ج 46 ص 31
23.مناقب ج 4 ص 162
امروزه انسان های بسیاری هستند که خود را محب و واله خداوند می دانند و در عرصه های مختلف با این عنوان ظهور می کنند. هر ادعایی باید در مرحله عمل به اثبات برسد و فرد دلایلی برای صدق مدعای خود بیاورد. اگر محبوب خداست و اوست که حاکم بر این است که چه کسی محبوب واقعی می باشد، پس بهتر است ببینیم او چه معیاری را برای عیار این مقوله بیان می کند؟
سوال ما بی جواب نخواهد بود، چون خداوند ملاک و معیار محبت نسبت به خودش را به رسولش اعلام کرده تا به دست هر مدعی برسد. راستی آزمایی محبت را در گرو تبعیت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و به تبع ایشان امامان معصوم علیهم السلام می دانند.(1) هر چه محبت بیشتر، اثرپذیری و یکرنگی با این ذوات مقدس باید بیشتر باشد که مهمترین ثمره و نتیجه آن، بزرگترین آرزوی بنده نسبت به مولایش است و آن محبوب خدا واقع شدن است.
خداوند مسیر برای نیل به این هدف را مشخص کرده است. وظیفه ما در اینجا تبعیت از معصومین علیهم السلام می باشد و یقینا این تبعیت فرع بر علم به سیره و روش این بزرگواران است. نکته بسیار مهم و کلیدی در این عرصه که موجب خروج و اعوجاج در این مسیر می باشد عدم شناخت کافی و لازم در زوایای زندگانی این ذوات مقدسه می باشد. اگر شناخت و معرفت ناقص باشد قطعا اجتهاد در مسیری است که مقصدی نامعلوم را دارد. پس دقت در این مطلب امر مهم و با ارزشی است.
امامی تنها در صحنه پیچیده جهاد
حضرت سیدالساجدین علیه السلام امامیست که متاسفانه در اذهان شیعیان به عنوان امامی که اهل عبادت و سجده های طولانی و رخت بربسته از زندگی و تعاملات اجتماعی و سیاسی مردم می باشد، تلقی شده است. البته که این عبادت ها رکن مهم حیات ایشان بوده ولی باید گفت همه ی آن نیست.
حرکت و قیام عاشورا ضربه سنگین و محکمی را به پیکره ی حکومت زد. بعد از قیام خونین عاشورا در جامعه اسلامی رعب و وحشتی از حکام در دل مردم جا گرفت. مردم اسارت و جنگ را دیده بودند ولی جنگ با این حدود و ثغور و اسارت برای زنانی که فخر عالم بودند را درک و فهم نمی کردند. پس معمولا یا از ترس جان و مال و اهل و عیال سکوت می کردند یا به حکام و مشتهیات آنها ملحق می شدند.
در این میان شخصیت ها و مفاخر فرهنگی مذهبی و سیاسی در خدمت عبدالملک در آمده بودند. یعنی گلوگاه های تزریق تفکر در جامعه به دستشان بود. آن حضرت در روایتی فرمودند: در مکه و مدینه بیست نفر محب ما وجود ندارد.(2) حکومت ها در این سالیان با در دست داشتن قدرت سعی بر منحرف کردن تعالیم اسلامی داشتند که جایی ایشان می فرمایند: مردم به کجا رسیده اند که اگر آنچه را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم برای آنها نقل کنم مسخره می کنند و اگر نقل نکنم سینه ام تنگ بیاید!
امام زین العابدین علیه السلام با انجام اعمال عبادی فردی و دوری کردن از این دنیا و تعلیم اسلام، ستون ها و زیربناهای فکری و عقیدتی حکام را از بین می بردند. ایشان در سفرها به همراه مردم بود و شرط می کرد که در خدمتگزاری شریک باشد. این روش بر طبق مرسوم حکام نبوده و این کار، مبارزه با منش حکام می باشد
ولی در عین حال نمی توان تصور کرد که فردی منسوب از طرف خداوند باشد و خداوند هم هدف از ارسال رسل را اقامه قسط معرفی کرده باشد (3) لکن امام به امور اجتماعی و سیاسی جامعه کاری نداشته باشد. اقامه ی قسط به جز با در اختیار داشتن ولایت و زعامت بر همه ی امور امکان پذیر نمی باشد. این حرکت در مسیر زندگی ایشان دیده می شود البته نه به وضوح بلکه در پشت پرده دعا، و گاه در تعلیم و خطابه ها به مردم. جهاد بود ولی در لباس و پوستین دعا. اقدامات ایشان را می توان در حوزه های مختلف و رویکردهای ایشان مشاهده کرد:
زنده نگاه داشتن واقعه عظیم عاشورا
امام سجاد علیه السلام بعد از واقعه عاشورا همراه با اسرا بود و این در حالی بود که امویان می خواستند این افسار گسیختگی خود را به نفع خود، با خارجی نامیدن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله تدارک کرده و بهره برداری لازم را از این جریان نمایند ولی خطابه و سخنان زیبای ایشان در کوفه و شام جایی برای عرض اندام به آنان نداد؟ تا جایی که در کوفه مردم به گریه آمدند و گفتند هر فرمانی دهی ما به آن پایبندیم.
نکات بسیار مهمی در کوفه به آن اشاره شد، از جمله:
1- معرفی تبار خود که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد.
2-اشاره به نحوه شهادت امام حسین بن علی علیهماالسلام و حقارت و رذالت دشمن در جنگ با آن حضرت.
3- شهادت را افتخار دانستن و نهراسیدن از هر شکنجه و کشته شدن.
4- بی وفایی اهل کوفه در ارسال نامه و عدم یاری پدر ایشان و موارد بسیار دیگر.
همچنین سخنان ایشان در شام موجب انهدام و از بین رفتن کاخ یزید شد و در نهایت وی، ابن زیاد را مقصر دانست و مجبور به عذرخواهی ظاهری از حضرت شد.(4) این امور بعد از عاشورا با توجه به شرایط و اوضاع، بهترین رویکرد و علنی ترین مبارزه ایشان با طاغوت ها بوده است.
بیدارگریِ سیاسیِ جامعه
بعد از شرایط بحرانی در ابتدای امامت حضرت علی بن حسین علیهماالسلام و مستقر شدن حکومت، شرایط برای ابراز و مواجهه و پنجه در پنجه ی حکام انداختن مساعد نبود ولی ایشان در ادعیه و مکتوباتی که داشتند در قالب ها و اسلوب های مختلف جمعیت خواب آلود را تلنگر می زدند. در نامه ای بسیار زیبا که در کتاب شریف کافی آمده است نقل می کنند که حضرت مکتوب کرده بودند که خداوند برای ما در کید و مکر ظالمین و سختگیری زورگویان کافیست:
«أَیُّهَا الْمُوْمِنُونَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الطَّوَاغِیتُ وَ أَتْبَاعُهُمْ مِنْ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِی الدُّنْیَا الْمَائِلُونَ إِلَیْهَا الْمَفْتُونُونَ بِهَا الْمُقْبِلُونَ عَلَیْهَا»(5)
ای مومنان طاغوت ها و اتباعشان که اهل دنیا شدند و ترجیح دنیا بر آخرت داده اند شما را فریب ندهند.
با این نهیب آن هم به مومنین یعنی خودی ها، زمینه را برای اینکه شمع بغض و تنفر از طاغوت را در دلشان روشن شود آماده می کردند. آیا این نوشتار از فردی که روز و شب مشغول به عبادت است و انگیزه ای جز عبادت در ذهن نمی پروراند بروز می کند؟ اینها سررشته هایی در زندگی ایشان است که نشانگر هدف والا و تلاش برای رسیدن به آن مهم می باشد که بر اهل دقت مغفول نخواهد ماند.
تحقیر دنیا در چشم مردم
در مبارزه با حاکم مقتدر در حالیکه مردم دست در دست او گذاشته اند امکان اینکه به طور مستقیم اثبات خود و یا نفی دیگران شود، نیست. حکومت برای همراهی مردم یا از حربه تهدید یا تطمیع استفاده می کند. باید سلاح حکام که دل بستن به علایق و مشتهیات نفسانی در تهدید ابقای زندگی مادی و در تطمیع زرق و برق دنیا است، کور کرد. امام سجاد علیه السلام در بستر مناسب و در غالب دعایی که به مردم تعلیم دادند و اینکه جمعه ها تکرار کنند این امر خطیر و کلیدی را انجام دادند:
ابتدا توصیه به تقوای الهی و خدا ترسی می کنند و بعد از آن مرگ و محدود بودن توقف در این دنیا را تذکر می دهند که «و اعلموا انکم الیه ترجعون» بدانید که به سوی پروردگار خود باز می گردید.
در ادامه از سوالات نکیر و منکر بحث به میان می آورند که نکته ای کلیدیست:
آگاه باشید که اولین چیزی که سوال می شود از معبود است؟ و بعد از پیامبرتان و دینتان و کتابتان و «عن امامک الذی کنت تتولاه» (6) و از امام و پیشوایی که او را به ولایت خود پذیرفتی؟
این بحث، زمینه برای این سوال را در ذهن ایجاد می کند که آیا این کسی که بر من ولایت می کند از خداوند ماذون است؟ حضرت خیلی دقیق و لطیف زمینه سازی برای فروپاشی کفر را فراهم می کند.
بعد از شرایط بحرانی در ابتدای امامت حضرت علی بن حسین علیهماالسلام و مستقر شدن حکومت، شرایط برای ابراز و مواجهه و پنجه در پنجه ی حکام انداختن مساعد نبود ولی ایشان در ادعیه و مکتوباتی که داشتند در قالب ها و اسلوب های مختلف جمعیت خواب آلود را تلنگر می زدند.
تعلیم اسلام ناب
در فضایی که کسانی خود را زمامدار و متصف به امامت بر مردم می کنند، قطعا با رنگ و لعاب اسلامی، این امامت خود را به ذهن ها تزریق می کنند. ولی این اسلام، اسلام حقیقی نیست. چون در حقیقت دین، مبارزه با منکرها و ترویج معروف ها باید وجود داشته باشد و از عیاشی ها و مخمور شدن به دنیا و لذایذ آن خبری نباشد. اما اینکه اسلام را اینگونه به تصویر بکشند و در جامعه منکرها را معروف و معروف ها را منکر معرفی کنند. انحرافی بزرگ در مسیر الهی است.
امام زین العابدین علیه السلام با انجام اعمال عبادی فردی و دوری کردن از این دنیا و تعلیم اسلام، ستون ها و زیربناهای فکری و عقیدتی حکام را از بین می بردند. ایشان در سفرها به همراه مردم بود و شرط می کرد که در خدمتگزاری شریک باشد.(7) این روش بر طبق مرسوم حکام نبوده و این کار، مبارزه با منش حکام می باشد.
آن حضرت صدقه می دادند و بعد آیات را برای تطبیق کار خود می خواندند که «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون»(8).(9)
یکی از اقدامات بسیار مهم و حیاتی ایشان که تا این زمان برای ما باقیمانده است تعلیم آموزه های دینی و معارف ناب الهی در قالب ادعیه در صحیفه سجادیه که با نام زبور آل محمد علیهم السلام هم شناخته می شود.
امام سجاد علیه السلام با این روش ها سعی در خارج کردن اعوجاج و انحراف در مسیر اسلام ناب محمدی می کردند. تا اسلام بازیچه ای در دست فرمانروایان و حکام قرار نگیرد. از حضرت حق خواهانیم که آن حضرت ما را در فهم درست سیره و تبعیت از روش ایشان در زندگی خود معین و یاور باشند. إن شاء الله.
پی نوشت:
1) إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّه. ال عمران/ 31.
2) ابوعمر الهندی قال سمعت علی ابن الحسین یقول : ما بمکة و المدینة عشرون رجلا یحبنا.
3) لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط. حدید/ 25.
4) حیاة الامام زین العابدین علیه السلام، قرشی ج1 ص 168 ؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
5) الکافی ج 8 ص 15.
6) همان ص 73.
7) بحار الانوار ج46 ص 69.
8) ال عمران/ 92.
9) بحار الانوار ج46 ص 89.
در روزگار عیسى بن مریم علیه السلام، زنى بود صالحه و عابده، چون وقت نماز فرا مىرسید، هر کارى که داشت رها و به نماز و طاعت مشغول مىشد.
روزى هنگام پختن نان، مؤذّن بانگ اذان داد، او نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول شد؛ چون به نماز ایستاد، شیطان در وى وسوسه کرد «تا تو از نماز فارغ شوى نانها همه سوخته مىشود» زن به دل جواب داد: اگر همه نانها بسوزد بهتر است که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد.
دیگر بار شیطان وسوسه کرد: پسرت در تنور افتاد و سوخته شد، زن در دل جواب داد: اگر خداى تعالى قضا کرده است که من نماز کنم و پسرم به آتش دنیا بسوزد من به قضاى خداى تعالى راضى هستم و از نماز فارغ نمىشوم که اللّه تعالى فرزند را از آتش نگاه دارد.
شوهر زن از در خانه درآمد، زن را دید که به نماز ایستاده است. در تنور دید همه نانها به جاى خویش ناسوخته و فرزند را دید در آتش بازى همى کرد و یک تار موى وى به زیان نیامده بود و آتش بر وى بوستان گشته، به قدرت خداى عزّوجلّ.
چون زن از نماز فارغ گشت، شوهر دست وى بگرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست، فرزند را دید به سلامت و نان به سلامت هیچ بریان ناشده، عجب ماند و شکر بارى تعالى کرد و زن سجده شکر کرد خداى را عزوجلّ، شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسى علیه السلام برد و حال قصّه با وى نگفت. عیسى گفت: برو از این زن بپرس تاچه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خداى؟ چه اگر این کرامت آن مردان بودى او را وحى آمدى و جبرئیل وحى آوردى او را.
شوهر پیش زن آمد و از معاملت وى پرسید، این زن جواب داد و گفت: کار آخرت پیش داشتم و کار دنیا باز پس داشتم و دیگر تا من عاقلم هرگز بىطهارت ننشستم الّا در حال زنان و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جاى رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هرکه با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وى در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خداى خویش افکندم و قضاى خداى را تعالى راضى شدم و فرمان خداى را تعظیم داشتم و بر خلق وى رحمت کردم وسائل را هرگز بازنگردانیدم اگر اندک و اگر بسیار بودى بدادمى و دیگر نماز شب و نماز چاشت رها نکردمى، عیسى علیه السلام گفت: اگر این زن مرد بودى پیغامبر گشتى.
مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئلهاى است که دوبار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یکى ابراهیم علیه السلام در زمان نمرود و دیگر موسى علیه السلام در دوران کودکى در عصر فرعون و البته هرکس با تمام وجود تسلیم حق گردد، خداوند هر مشکلى را برایش سهل و هر چیزى را به فرمان او قرار خواهد داد. چنانچه فرمودهاند: الْعَبُودِیَّةُ جُوْهَرَةٌ کُنْهُهُ الرُّبُوبِیَّةُ
بندگى حقیقتى است که در ذات آن مالکیت بر هر چیز نهفته است.
در این زمینه حکایات بىشمارى از انبیا و اولیا نقل شده است که آیات قرآن مجید هم آن حکایات را تصدیق مىکند. از جمله یکى از بزرگان گوید:
وقتى در بادیه مىرفتم از کاروان بازماندم و راه گم کردم، در بادیه مىگشتم چند روز برآمد، امید از خود برداشتم، ناگاه یکى پى دیدم که در آن وقت در روم بود از پى مىرفتم تا رسیدم به پشتهاى از ریگ. بر آن پشته رفتم محرابى دیدم در او آدمى دیدم نشسته، شادمانه شدم که آدمى دیدم، آنجا نشستم و زمانى ببودم آفتاب فرو شد.
وقت نماز شام درآمد، جوانى دیدم مىآمد نیکو روى جامههاى نیکو پوشیده و بر این بالا برآمد و پاى بر زمین زد، چشمه آب روان گشت از آن ریگ، این جوان مرد بدان آب طهارت کرد و پارهاى آب بخورد، بدان محراب باز رفت من نیز برخاستم فراز شدم از آن آب بخوردم، همه تشنگى از من بشد و هم گرسنگى و هم ماندگى از من زایل شد، پس آب دست بکردم و بایستادم و نماز کردن گرفتم چون جوان، از نماز فارغ شدم قصد رفتن کرد، من دست بر وى زدم، گفتم: از بهر خداى تعالى مرا راه بنماى که من راه گم کردهام، گفت:
بیا از پس بر اثر وى برفتم هنوز گامى چند نرفته بودم که بانگ اشتر شنیدم و روشنایى مشعلهاى دیدم، روى از پس کرد و مرا گفت: کاروان اینک! گفتم: به خداى که بر نگویى که تو کیستى؟ گفت: من زین العابدینام ... .