تحریک حکومت برای دستگیری امام مهدی (عج) پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) :
هنگامی که امام زمان بر پیکر پدرش نماز خواند وثابت کرد که او جانشین پدرش است جعفر دید با این وضع به هدف شوم خود نمى رسد، نزد معتمد عباسى خلیفه وقت رفت و گزارش داد که برادرم امام عسکرى علیه السلام پسرى دارد و او بر جنازه پدرش نماز خواندفورا برای دستگیری وی اقدام کنید (14)
شیخ صدوق در روایتی از ابوالحسین ـ حسن بن وجناء نقل میکند که جدّ پدرم زمان هجوم مأموران عباسی در خانه امام حسن عسکری(علیه السلام) حضور داشت و او نقل میکند که همراه مهاجمان، جعفر نیز وارد خانه شد و همه جا را برای یافتن حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) جستجو کرده و خانه را به غارت بردند و من که سعی داشتم مولایم را ببینم با او رو در رو شدم و آن حضرت بدون آنکه کسی متوجه شود از در خانه خارج شد. وغیبت صغری آغاز شد
در اثر فتنه انگیزی جعفر خلیفه دودمان امامت را محاصره کرده،اعضاء خانه امام حسن عسکری (ع) را به سیاه چالهای زندان منتقل کرد(15)
یک بار دیگر هم خلیفه ، سربازان را به فرماندهى شخصى بنام رشیق به خانه امام عسکرى علیه السلام فرستاد و به او دستور اکید داد که برو به خانه امام عسکرى علیه السلام همه حجره ها را جستجو کن ، بى آنکه اجازه بگیرى وارد خانه شو.
رشیق با مامورین به خانه امام عسکرى علیه السلام آمدند و همه حجره ها را گشتند تا به آن حجره که در آن پرده سفید آویزان بود رسیدند، پرده را بلند کردند دریائى آنجا دیدند که در وسط آن ، کودکى سجاده انداخته و نماز مى خواند، رشیق بیکى از سربازانش دستور داد که برو، و آن کودک را بگیر. آن سرباز تا به سراغ کودک آمد در میان آب غرق شد.
رشیق به دیگرى دستور داد، دیگرى وقتى خواست به طرف کودک رود در آب غرق شده با فریاد بلند تقاضاى کمک کرد، او را نجات دادند، حضرت با کمال وقار نماز را تمام کرد و سپس در پیش روى ماموران از حجره بیرون آمد. ماموران گویا چوب خشکى شده بودند. اصلا نتوانستند کوچکترین آسیبى به کودک که حضرت حجت (عج ) بود برسانند.(16)البته بیشتر منابع این اتفاق رازمان معتضد عباسی بیان کرده اند
تحریکات جعفر خلیفه را برآن داشت که همچون مراقب فرعون از تولد موسی ،دودمان امامت را همواره زیر نظر گرفته ،جاسوسهای فراوانی براهل منزل بگمارد حتی گروهی از کنیزان را به احتمال حامله بودن به زندان بردند
درخواست جعفرکذاب از عبیدالله بن یحی بن خاقان برای رسمیت شناختن مقام امامتش:
جعفر در اقدام بعدی نزد عبدالله بن خاقان، از بزرگان حکومتی میرود تا بلکه از طریق حکومت مقام و منزلت برادرش را بیابد ولی با عکسالعمل تند وی مواجه میشود.
احمد بن عبیدالله بن خاقان مى گوید: جعفر کذاب نزد پدرم (عبید الله که داراى مقام عالى در دربار خلیفه بود) آمد و گفت : ((مقام برادرم را بر من بده ، در عوض ، من سالى 20 هزار دینار براى تو مى فرستم )).
پدرم به او تندى کرد و با خشم و ناسزا گوئى به او گفت :
((اى احمق نادان ! خلیفه ، به روى معتقدین به امامت برادرت (امام حسن عسکرى ) شمشیر کشید، تا آنها را از این اعتقاد برگرداند، نتوانست ، بنابراین اگر آنها و شیعیان ، امامت تو را قبول دارند، نیازى به خلیفه و غیر او ندارى ، و اگر آنها تو را به امامت ، قبول ندارند، به وسیله ما هرگز نمى توانى به این مقام برسى )).
پدرم از آن پس ، اصلا به جعفر اعتنا نکرد، و تا زنده بود اجازه نداد که جعفر نزدش بیاید.
کلینی و ابن شهرآشوب مازندرانی این ماجرا رانقل کرده مینویسند: عبدالله بن خاقان در مقابل سخن جعفر که در قبال اعطای موقعیت برادرش هر ساله 20 هزار دینار به سلطان پیشنهاد میکند، به وی میگوید: ای احمق، سلطان شمشیرش را برای این از غلاف کشید که اگر برادر و پدرت بنا به گفته مردم امام باشند آنها را از امامت براندازد ولی موفق به این کار نشد. و حال اگر تو هم نزد شیعه پدر و برادرت، امام باشی حاجتی برای حمایت ما نداری. و اگر چنین نباشد و شیعیان تو را امام خود ندانند هرگز بدان دست نخواهی یافت.»
درخواست جعفر از معتمد عباسی :
شیخ صدوق در کمال الدین، جریان دیگری نقل میکند که در آن، جعفر کذاب برای کسب مقام برادرش به نزد خلیفه عباسی «المعتمد» میرود و در آنجا نیز توفیقی نمییابد(17) .
تلاش جعفر برای جلب حمایت شیعیان واثبات امامت خود :
تلاشهای جعفر برای به دست آوردن مقام و منزلت برادر خویش در هیچ مرحلهای به ثمر نرسید و وی در اقدام بعدی در صدد بر آمد با مکاتبه با شیعیان پدر و برادر خود اموالی که هر ساله به خدمت آن بزرگواران از طرف شیعیان میرسید به طرف خود جلب کند در این راستا نامهای به احمد بن اسحاق قمی مینویسد و از او اموال اهالی قم را طلب میکند. احمد بن اسحاق پس از مشورت با مردم قم نامهای که متضمن چندین سؤال بود به نزد جعفر میفرستد و از او جواب آن مسائل را میخواهد و اضافه میکند که این روشی است که گذشتگان ما نسبت به آباء و اجداد شما اعمال مینمودند و در صورت ارائه جواب مسائل، اموال را به آن بزرگواران تحویل میدادند و تو نیز اگر جواب مسائل را بگویی ما اموال را به سوی شما، ارسال خواهیم نمود. پیک قمیها به سوی جعفر رهسپار میشود و مدتی نیز در آنجا اقامت میکند، ولی هیچگونه جوابی از جعفر نمیگیرد
این در حالی بود که جعفر قبل از این نیز وقتی که کاروان قمیها پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) وارد سرمن رأی شده بودند از آنان مطالبه اموال را نموده بود که قمیها از وی علامات و نشانههای اموال و صاحبان آنها را پرسیده بودند و جعفر در جواب گفته بود که از من میخواهید علم غیب بگویم در حالی که علم غیب را جز خدا کسی نمیداند و شما نسبت به برادرم در اینگونه امور دروغ میگویید. پس از آن جعفر به نزد خلیفه میرود تا به این طریق اموال را تصاحب کند ولی موفق به آن نمیشود(18) جعفر در نامة دیگری به یکی از بزرگان شیعه پس از معرفی خود آورده است که پس از برادرش قیّوم و متولی امور است و علوم حلال و حرام و آنچه بدان نیاز است از تمامی علمها نزد اوست. وقتى نامه به دست شخص مورد نظر می رسد، ناراحت شده و در مطالب آن مشکوک می شود . لذا نامه را برداشته پیش احمد بن اسحاق اشعرى می رود که او از اصحاب خاص امام حسن عسکرى (ع ( راز مقربین پیش آن حضرت بوده وجریان را به او می گوید
احمد بن اسحاق قمی میگوید: پس از آنکه این نامه را مشاهده نمودم نامهای به خدمت صاحبالزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نوشته و نامه جعفر را نیز بدان الحاق نمودم که پس از مدتی جواب آن نامه از طرف حضرتش بر من رسید.
نامه بسیار تند و با عالى ترین برهان و دلیل و لحن بسیار شدید، امامت جعفر را رد فرموده است(19) ما قسمتى از آن نامه را از احتجاج نقل می کنیم:
«... و این ادعاکننده باطل با ادعایش دروغ بر خداوند بسته و نمی دانم که به چه چیزی امید داشته که چنین ادعایی کرده است؟ آیا به آگاهی و فقاهتش در دین؟! به خدا سوگند که نمی تواند حلال را از حرام تشخیص دهد و اشتباه را از صحیح جدا سازد. یا به علم و دانشش؟! که حتی حقی را از باطل نمی شناسد و محکم را از متشابه تمیز نمی دهد و اندازه نماز و اوقات آن را نمی داند. یا به ورع و پرهیزگاری اش؟! خداوند گواه است که او به گمان یادگیری شعبده، چهل روز نماز واجب را ترک کرده و شاید خبرش هم به شما رسیده باشد، و آن ظرف های مشروباتی است که در (خانه اش) نهاده است و آثار نافرمانی و عصیان او نسبت به خداوند ظاهر و آشکار است. یا به دلیل آیه و نشانی؟ پس آن را بیاورد. یا حجتی دارد؟ پس آن را اقامه کند و بپا دارد. و یا دلیل و برهانی دارد؟ پس آن را متذکر شود.
خداوند متعال در کتاب خود فرموده است: (بنام خداوند بخشنده مهربان، حم، فرستادن کتاب از سوی خداوند مقتدر و باحکمت است، ما آسمان ها و زمین و آنچه که بین آنهاست جز به راستی و حق و به مدت معین نیافریدیم و کسانی که کافرند از آنچه بیم داده شوند اعراض می کنند. بگو آیا دیده اید آنچه را که به جز خداوند می خوانید، به من نشان بدهید که آیا در زمین چیزی آفریده اند و برایشان شرکتی در خلقت آسمان ها است یا از کتب آسمانی پیشین و یا نشانی از علم و دانش بیاورید اگر راست می گویید. و کیست گمراه تر از آنکه به جز خدا را می خواند، کسی را که تا روز قیامت او را اجابت نکند و آنان از دعای اینها غافلند و چون مردم محشور شوند دشمن اینها خواهند بود و عبادت و پرستش آنها را انکار نموده و نمی پذیرند.)
پس بخواه ـ خداوند تو را توفیق دهد ـ از این ستمکار آنچه که برای تو گفتم و او را آزمایش کن و از او بپرس تا یک آیه از قرآن را تفسیر کند و یا حدود و واجبات نماز را به تو بگوید تا حال او و قدر و منزلت او را بشناسی و کمبودها و زشتی هایش بر تو آشکار شود و خداوند حسابرس اوست. خداوند حق را بر اهلش نگه داشته و آن را در جایگاه خود ثابت قرار داده است و از اینکه امامت و پیشوایی را در دو برادر جز امام حسن (ع) و امام حسین (ع) قرار دهد، خودداری نموده است و هرگاه که خداوند اجازه سخن گفتن به ما بدهد، حق آشکار شده و باطل نابود و از شما دور می گردد و من به خداوند در کفایت کردن و نیکو ساختن و سرپرستی روی آورده ام و او ما را کفایت کرده و خوب وکیلی است و درود خداوند بر محمد و خاندانش باد.» (20) دیدیم که حضرت نامهاش را با جملاتی در رابطه با احوال جعفر به پایان میرساند که نشان از عدم رضایت حضرتش از عملکرد جعفر میباشد. و از این طریق است که عثمان بن سعید، جعفرکذاب را رسوا می کند.
جریان این نامه را به غیر از شیخ طوسی، علامه طبرسی و علامه مجلسی نیز ذکر کردهاند.
حبس نمودن جاریه ها وکنیزان امام حسن عسکری (ع) :
در ادامه اقدامات جعفر برای رسیدن به اموال و جایگاه برادرش میتوان به حبس نمودن جاریهها و کنیزان امام حسن عسکری(علیه السلام) اشاره کرد، وی نه تنها بر ماترک امام دست برده و کنیزان آن حضرت را حبس نمود بلکه پا را فراتر گذاشته اقدام به فروش برخی از آنها نمود که در ضمن آنها دختر بچهای از اولاد جعفر بن ابیطالب بود که تحت سرپرستی و پرورش خانه امام عسکری(علیه السلام) قرار داشت. یکی از علویون کسی را نزد خریدار فرستاد و او را از این موضوع مطلع ساخت، خریدار گفت: من آن را به دلخواه بر میگردانم و پولی که دادهام در برابر او کم نمیکنم او را با خود ببرید. آن علوی پس از اطلاع اهل ناحیه از این واقعه 41 اشرفی نزد خریدار فرستادند و او را ملزم نمودند که آن دختر را به صاحبش ـ یعنی به سرپرست او از خاندان جعفر بن ابیطالب ـ رد کند.
چرا بعضی از مردم به جعفر وگفته هایش اعتماد کردند ؟
رفتارهای زشت جعفر باعث شد که جامعه شیعه آن روز از جعفر روی برتافته و دنبال نایب اصلی امام حسن عسکری(علیه السلام) باشند؛ هر چند که خواص یاران امام عسکری(علیه السلام) از تولد و نیابت حضرت مهدی(علیه السلام) پس از پدر بزرگوارش مطلع بودند، ولی به علت پنهانکاری که از طرف امام عسکری(علیه السلام) نسبت به تولد و وجود حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که برای حفظ جان امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) صورت گرفته بود اکثریت مردم از این واقعه بیخبر بودند و لذا برخی از آنها در ابتدا پیرو جعفر بوده، و پس از شهادت امام عسکری(علیه السلام) به او تعزیت گفته و بر امامتش تبریک میگفتند آنها سخن جعفر مبنی بر عقیم بودن امام حسن (ع) را پذیرفته بودند بسیاری از آنها با وجود اینکه امام زمان (ع) را در زمان شهادت پدرش مشاهده کردند کودکی وکم سن بودن ایشان را بهانه قرار داده و گفتند چگونه ممکن است کودکی 5 ساله امام وحجت خداوند باشد وچون کسی را سراغ نداشتند گرد جعفر جمع شدند ... عده ای از آنها در نهایت با اقدامات منفی و پیدرپی جعفر از عقیده خود نسبت به وی بازگشتند. و به جستجوی امام پس از امام عسکری(علیه السلام) پرداختند. و در این بُرهه از تاریخ بود که امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با تعیین وکلایی با جامعه شیعه ارتباط برقرار کرده و آنان را در مسیر اصلی و الهی امامت قرار دادند. با این حال عدة اندکی نیز بر امامت جعفر پس از امام عسکری(علیه السلام) باقی ماندند ولی آنان نیز در طول تاریخ منقرض شده و از بین رفتند. شیخ طوسی در رد این افراد مینویسد:
امام باید معصوم و أعلم مردم به احکام الهی باشد. جعفر نه معصوم بود و نه به احکام الهی آگاهی داشت و افعال جعفر نشان از عدم عصمت او، و عدم علم و آگاهی او نسبت به احکام الهی داشت.
نوبختی در ضمن بیان فرقههایی که پس از شهادت امام هادی(علیه السلام) به وجود آمدند، مینویسد:
عدة اندکی از مردم نیز قائل به امامت جعفر بن علی شدند و معتقد بودند که پس از آن که محمد بن علی «برادر جعفر» از دنیا رفت پدرش وی را وصی قرار داد.
نوبختی سپس در بیان فرقههای بعد از امام حسن عسکری(علیه السلام) چهار فرقه را میشمارد که قائل به امامت جعفر پس از امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند.
علامه تستری در قاموس الرجال خویش آورده است که سعد بن عبدالله قمی کتابی در ردّ اصحاب جعفر بن علی نوشته است.
اما همواره ادعای او مبنی بر عقیم بودن امام حسن عسکری (ع) در طول تاریخ غیبت منجر به گمراهی بسیاری از افراد شده به نظر میرسد در زمان حال ادعاهای دروغین جعفرکذاب دوباره دست آویزی شده برای دشمنان اسلام تا اثبات کنند امام زمان وجود ندارد وآنقدر منطقی وماهرانه سخن میگویند که متاسفانه عده ای که تعدادشان اندک نیست این امر را پذیرفته اند که امام زمان وجود ندارد وامام حسن عسکری (ع) عقیم بوده وفرزندی نداشته است وامکان دارد که در آینده متولد شود
فرمایش حکیمه خاتون واثبات بطلان ادعای جعفر کذاب :
در بحار از محمدبن عبدالله مطهری روایت است که بعد از شهادت امام عسکری (ع)، به خدمت حکیمه خاتون رفتم و سؤال کردم از حضرت حجة (ع) و خبر دادم او را از حیرتی که مردم را عارض شده است. پس فرمود: «ای محمد! خداوند زمین را خالی نمی گذارد از حجتی که یا ناطق است و آشکارا دعوی امامت می کند و یا خاموش است و تقیه می کند؛ و بعد از امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) امامت در دو برادر نمی باشد و این فضیلتی است که حق حسین (ع) را بر سایر ائمه علیهم السلام داده است.» این ناچیز گوید این فرمایش آن خاتون، اشاره به بطلان دعوی امامت داشتن جعفر کذاب است بعد از شهادت امام عسکری (ع).
یکی بودن مادر جعفر کذّاب و امام حسن عسکری (ع):
یک شبهه :
آیا جعفر کذّاب و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از یک مادر بوده اند؟
پاسخ:
درکتب تاریخی ذکر شده که امام هادی (ع) تنها یک زن داشته وآنهم سوسن (حدیث ) بوده واز زنی دیگر نام برده نشده
علامه محدّث سیّد تاج الدین علی بن احمد حسینی عاملی در کتاب التتمة فی تواریخ الائمه علیهم السلام نقل می کند که حضرت امام هادی(ع) تنها یک کنیز داشتند و لامحاله 5 یا 7 فرزند ایشان از آن یک زن بوده است(21)
دربرخی منابع گفته شده که مادر جعفر کنیزی به نام «حدق» بوده است.که این جز نامهای سوسن نیست از طرفی وقتی با اقدامات قبیح جعفردر مقابل سوسن روبرو میشویم در اینکه مادر او سوسن است به شک می افتیم . الله اعلم
برادر و پسر امام بودن جعفر کذاب و علت انحراف او با وجود تربیت امام هادی (ع)
یک شیهه :
چگونه جعفرکذاب که فرزند امام و تحت تربیت امام نیز بود، دچار انحراف گردید؟
در مورد اینکه امام هادی علیه السلام فرزندی به نام جعفر معروف به جعفر کذاب داشته اند، میان مورخین شیعی و حتی غیر شیعی اختلافی نیست.
ائمه علیهم السلام بجهت آگاهی کاملشان به تمام جوانب مسائل تربیتی و رعایت دقیق آنها در مورد فرزندان خود، انسانهای صالحی را تحویل جامعه اسلامی دادند که در طول تاریخ جوامع اسلامی بهره های فراوانی از وجود این افراد بردند و هر کدام منشأ خدمات زیادی بودند و حتی امروزه نیز بارگاه و مرقدشان محلی برای جذب قلوب بسوی دین و معنویت است. اما نکته مهم این است که تربیت صحیح به معنای سلب اختیار و جبر نیست. یعنی حتی برای کسی که در نهایت تربیت صحیح قرار گرفته، هر لحظه ممکن است در اثر عدم مراقبت و رعایت مسائل تربیتی و بروز عوامل انحراف، به سوی فساد کشیده شود. پس هر چند ائمه علیهم السلام و انبیاء الهی فرزندان خود را تربیت صحیح نموده اند، ولی ممکن است بعضی از فرزندان در اثر حسادت یا حب جاه و مقام و یا همنشینی با افراد ناباب، دچار انحراف گردند. البته نباید نقش بعضی از مادران را از نظر دور داشت چون بر اساس قانون وراثت، انتقال بعضی از صفات مادر به فرزند، زمینه انحراف را در آنها آماده تر میکند.
تذکر این نکته لازم است که به همین دلایلی که بیان شد برخی از فرزندان انبیاء الهی نیز از مسیر حق منحرف شدند و به راه تباهی رفتند، چنانکه خداوند در مورد فرزند نوح میفرماید: «قَالَ یَنُوحُ إِنَّهُ لَیْس مِنْ أَهْلِک إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صلِحٍ فَلا تَسئَلْنِ مَا لَیْس لَک بِهِ عِلْمٌ إِنی أَعِظک أَن تَکُونَ مِنَ الْجَهِلِینَ[i]فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است] فرد ناشایستهای است پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز میدهم تا از جاهلان نباشی!!»(22)
در بررسی زندگانی انبیاء، امامان و بزرگان گاهی شاهد افرادی از خاندان آن بزرگواران هستیم که برخلاف روش و مشی آباء و اجداد خویش عمل نموده و اثرات نامطلوبی از اینگونه اقدامات خود بر جای گذاشتهاند. برخی از اینان تا پایان عمر خود از عملکردشان روی برنتافته و تا آخرین لحظه از اقدامات سوء خود دست بر نداشتهاند و برخی دیگر پس از سالها عناد و کینهتوزی نسبت به راه راستین اجداد خویش در نهایت متنبّه شده و حقیقت امر را دریافتهاند. آنچه قابل تأمل است اثرات اعمال اینگونه افراد است که گاه و بیگاه صفحات تاریخ را لکهدار نموده و موجب تشویش اذهان گشته و ثمرات جبرانناپذیری در جامعه بر جای گذاشته است.
سرانجام جعفرکذاب :
چون دست جعفر کذاب به اموال متعلق به امام (ع) نرسید، مشغول به خوردن آنچه داشت، شد؛ به طوریکه می فروخت و می خورد تا آنکه برایش به قدر قوت یک روز نماند درحالیکه او 24 پسر و دختر داشت و چند کنیز و خدم و حشم. پس فقر او به جایی رسید که سوسن جده ابی محمد (ع) امر فرمود که برای او از مال آن معظمه، آرد و گوشت و جو و کاه مجری دارند برای اولاد و مادران آنها و خدم و حشم غلامان او و مخارج ایشان.
او سرانجام در سال 271 قمری در ?? سالگی در سامراء درگذشت.(23)
او را در کنار قبر پدرش در سامرا به خاک سپردند .عده ای از مورخین عنوان کرده اند که جعفر همچنان بر کفر وگناه خود باقی بود تا اینکه خداوند شر او را از سر امام زمان (عج) کم کرد زیرا بعید میدانند جعفر با آنهمه گناه وظلمش در حق امام زمان (عج) توفیق توبه یافته باشد اما آن چه از منابع دیگربه دست میآید این است که جعفر هر چند در راه رسیدن به مقامی که شایسته آن نبود، تلاش فراوانی نمود و با افعال و اعمال سوء خود موجبات رنجش خاطر پدر و برادر گرامیش و امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم ساخت (و پس از آن بزرگواران، مدعی امامت و طالب ارث و میراث برادرش گردید و مرتکب اعمالی چون شرب مسکرات و مجالست با آوازهخوانان، فروش دختر بچه از اولاد جعفر بن ابیطالب و... شد) ولی در نهایت از کرده خود پشیمان شده، توبه نمود و از توقیعی که از جانب حضرت ولیعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) صادر شده میتوان این مطالب را به طور مشخص استنباط نمود. شیخ طوسی در کتاب الغیبة خود در بخش توقیعات آورده است که اسحاق بن یعقوب توسط محمد بن عثمان عمری(رحمه الله) نامهای خدمت ولیعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میفرستد که در آن چند سؤال مطرح کرده بود و از جمله سؤالات راجعبه جعفر و عاقبت وی میباشد، حضرت ضمن توقیعی که به خط مبارک خود مینویسند راجعبه جعفر آوردهاند که:
... پس بدان همانا بین خدا و بین احدی هیچ قرابتی نیست و هر کس «از اهلبیت ما» مرا انکار کند از ما نیست و راه او راه فرزند نوح(علیه السلام) میباشد. و اما راه عمویم جعفر و فرزندانش، همانند راه برادران یوسف «علی نبینا و آله و علیه السلام» میباشد... .(24)
اینکه حضرت، منکرین خود را همانند فرزند نوح معرفی میکند از این روست که فرزند نوح از اطاعت پدر خویش برتافت و مطیع اوامر الهی نشد و با همان حال نیز از دنیا رفت، ولی در مورد عمویش جعفر از تعبیر برادران یوسف استفاده نمود و برادران یوسف با اینکه در ابتدا در حق پدر و برادر خویش جفا نمودند، ولی عاقبت از عملکرد بد خویش پشیمان شده به راه حق بازگشتند و استفاده از چنین عنوانی برای جعفر، نشان از بازگشت جعفر به راه حق و پذیرش امامت حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) دارد و این یعنی توبه از تمام آنچه که در ابتدا مدّعی آن بود و پذیرش آنچه در ابتدا منکرش شده بود یعنی ولایت و امامت حضرت ولیعصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف).الله اعلم
منابع وپی نوشتها :
1- احمد کسروی، در پاسخ بدخواهان، ????.
2- محجة البیضاء ج 4 ص 313
3- هود آیه 45، بحار الانوار، ج 50، ص 176، الزام الناصب ص 114، سیره الأئمه الاثنی عشر، شاهم معروف الحسنی، ج 2، ص 475.
4- بحار، ج 50، ص 227 و 228.منتخب الاثرص 243،اعلام الوری ص 385والزام الناصب ص 67
5- مفاخر اسلام، ج 2، ص 40
6- منتهی الاَّمال حاج شیخ عباس قمی ج 2 ص 261
7- هود آیه 45، بحار الانوار، ج 50، ص 176، الزام الناصب ص 114، سیره الأئمه الاثنی عشر، شاهم معروف الحسنی، ج 2، ص 475.
8- تاریخ سامرا, ج 2 ص 251.
9- الزام الناصب ص 114 وروزگار رهایی ج1 ص 189
10- بحار الانوار، ج 50، ص 306، ح 2
11- بحار الانوار، ج 50، ص 313، ح 11
12- بحارالانوار جلدج 52 ص 67 ،منتخب الاثر ص 367 ،الزام الناصب ص 108 ،وفاة العسکری ص 44 ، ینابیع الموده ج 3 ص 125
13- زنان مردآفرین، محمد محمدى اشتهاردى، ص 185.
14- رجوع شود به کتاب تاریخ عصر غیبت، ص 262 تا 264.
15- غیبت شیخ طوسی ص 74 وارشاد مفید ص 325
16- اقتباس ازجامع النورین صفحه 314، بحار جلد 51 صفحه 332 به بعد. در مورد غایب شدن آن حضرت در سرداب و جریان غرق شدن دشمنان، در مجالی السنیه جلد 5 صفحه 728 مطالبی آمده است.
17- الزام الناصب ص 106 وارشاد مفید ص 320 و325
18- .الزام الناصب ص 106 وارشاد مفید ص 320 و325
19- احتجاج طبرسى ج 2، ص 468 ,تاریخ سامرا, ج 2 , ص 253..
20- احتجاج طبرسی , ج 2 , ص 468.
21-ایشان این مطلب را از مصباح کفعمی نقل کرده است.
22- سوره هود، آیه 46
23- معارف و معاریف, ج ?، ص ???.وجلد 2 ،دایره المعارف تشیع ج 5؛ قاموس الرجال ج 2؛ دایره المعارف الشیعه العامه، ج 7
24- این روایت در منابع بسیاری از جمله: غیبت شیخ طوسی ص 176 ، بشارة الاسلام ص 300 ، الزام الناصب ص 129 ، الامام المهدی ص 253 ، الاعلام الوری باعلام الهدی امین الاسلام طبرسی ص 423 ، الاحتجاج علامه طبرسی، کشف الغمه اربلی ج 3 ص 321 ، الخرائج و الحرائج راوندی، بحارالأنوار مجلسی ج 51 ص 356 وجلد 53 ص 108 و184 ، المجدی فی انساب الطالبین علی بن محمد علوی نسابه )از بزرگان قرن پنجم هجری)، ینابیع المودة قندوزی حنفی و نیز علامه سید محمد صادق بحرالعلوم در تعلیقهای که برای کتاب سرّ السلسلة العلویه ابی نصر بخاری (ح 341هـ) زده، آمده است.
یکی از دلایلی که بسیاری به آن اکتفا میکنند وآن را سند مهم وموثقی میدانند برای آنکه اثبات کنند امام حسن عسکری (ع) عقیم بوده وفرزندی نداشته است که بخواهد امام زمان باشد جعفر کذاب برادرامام است
زیرا اوکه برادر امام حسن (ع) بودهمواره چه هنگام زنده بودن برادرش امام حسن وچه هنگام شهادت برادرش ادعا میکرد که امام حسن (ع) عقیم بوده وهیچ فرزندی نداشته است وخود را امام وجانشین ایشان معرفی میکرد وی از طرف برخی مردم امام فرض میشد(1)
لازم به ذکر است که : شیعیان دوازدهامامی، جعفر (برادر امام حسن عسکری (ع) و از مدعیان اصلی جانشینی او) را «جعفر کذّاب» مینامند. به عقیده? شیعیان جعفر کذاب ویژگیهای امامت را نداشته. و هنگام نماز گزاردن بر بدن امام، فرزندش حجت بن الحسن بر او نماز گزارد و شک را از شیعیان برداشت.زیرا به گفته ووصیت خود امام حسن عسکری (ع) در زمان حیاتش کسی که بر پیکر من نماز گزارد او جانشین من است ومیدانیم که امام بر پیکر امام نماز میگذارد ...
سئوالی که ما از این افراد داریم (خصوصا بعضی از سنی مذهبان )
آیا تاریخ را کامل خوانده اند وشناخت عمیق روی شخصیت مبتذل جعفر کذاب دارند که ادعای او را میپذیرند ؟آیا قبول ندارند که از خصوصیات مهم وشاخص امام معصومیت وعلم اوست در حالی که جعفر هیچ کدام را که نداشت هیچ ، بلکه فردی عیاش وگناهکار بود وحتی احکام معمولی دین را هم نمیدانست !!؟
این نوشتار بر آن است گذری اجمالی بر زندگی و عملکرد جعفر برای رسیدن به جایگاهی که مستحق آن نبوده داشته و بر بررسی روایات و مطالب پیرامون وی و اقداماتش بپردازد.
ما قضاوت را به خواننده گان گرامی میسپاریم
بیوگرافی جعفرکذاب :
هر چند در رابطه با تولد، نحوه زندگی و کلاً بیوگرافی جعفر در منابع، مطالب چندانی ذکر نشده است ولی در مورد اقدامات وی پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) و آغاز غیبت صغرای امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به برخی مسائل هر چند کوتاه و مختصر اشاراتی شده است. شیخ مفید (م 413هـ.ق) برای امام هادی(علیه السلام)، پنج فرزند ذکر نموده است که عبارتند از: امام حسن عسکری(علیه السلام)، حسین، محمد، جعفر و عایشه و فخر رازی (م 606هـ.ق) به غیر از این پنج تن، علی، موسی، فاطمه و بریهة را نیز بر فرزندان آن حضرت افزوده است و طبری (م 358هـ) در ذکر فرزندان آن حضرت «دلالة» را نیز از دختران امام هادی(علیه السلام) برشمرده است.
ولی نسل آن حضرت فقط از دو فرزندش یعنی امام حسن عسکری(علیه السلام) و جعفر میباشددر برخی منابع گفته میشود که
مادر جعفر کنیزی به نام «حدق» بوده است.وبرخی مادرش را سوسن میدانند منابع به تاریخ تولد جعفر اشارهای ننمودهاند، ولی با توجه به اینکه وی در 45 سالگی و در سال 271هـ.ق وفات کرده میتوان نتیجه گرفت که تاریخ تولد وی در حدود سال 226هـ.ق بوده است.
اندوه امام هادی علیه السلام در هنگام ولادت جعفر کذاب :
شیخ صدوق در کمالالدین در روایتی از صالح بن عبدالله آورده که وی گوید: مادرم فاطمه دختر محمد بن هیثم معروف به ابن سیابه در روز تولد جعفر در خانه امام هادی(علیه السلام) بود و نقل میکرد: هنگام ولادت جعفر در خانه امام هادی (ع) بودم. همه اهل خانه، به جز خود امام (ع)، خوشحال بودند. از ایشان سؤال کردم: «مولای من! چرا شما را خوشحال نمی بینم؟» حضرت فرمود: « در آینده علت این امر بر تو روشن خواهد شد چرا که او افراد بسیاری را گمراه خواهد کرد»(2)
این فرمایش حضرت بنا به گفته مرحوم صدر بعدها آشکار شد چرا که جعفر در دوران جوانی از تعالیم اسلام روی برگردانید و به لهو و لعب پرداخت تا آنجا که امام هادی(علیه السلام) اصحاب خویش را از معاشرت با فرزندش منع مینمود.
امام هادی(ع) به بسیاری از یارانش فرمودند :
«اجتناب کنید از پسر من، جعفر، زیرا که او برای من، بمنزله نمرود(پسرنوح ) است نسبت به حضرت نوح که خداوند عزوجل فرمود در حق او: «نوح گفت پسر من از کسان منست .» سپس خداوند می فرماید: «ای نوح او از کسان تو نیست که آن عملی است غیر صالح »(3) ،
جعفر مردی عیاش و نااهل و شرابخوار و از مدعیان امامت بود.وهمواره در مجالس بزم وشرابخواری شرکت میکرد واغلب مست بود وبسیار باعث ناراحتی پدر وبرادرش امام حسن عسکری (ع) میشد
کنیه جعفر ابوعبدالله و از القاب معروفش ابوالکراین (پدر فرزندتان بسیار)و «کذاب» بود و از آن جهت به او «کرین» لقب دادند که اولاد و احفاد بیشماری داشت تا آنجا که در برخی از منابع آنان را در حدود 120 نفر ذکر نمودهاند. بیشتر این افراد از شش پسر جعفر یعنی: اسماعیل، طاهر، یحیی، هارون، علی و ادریس بودند. فرزندان جعفر را به جهت انتسابشان به امام رضا(علیه السلام) «جد بزرگوارشان»، رضویون مینامیدند.
از فرزندان معروف جعفر میتوان به ابو رضا محسن بن جعفر که در ایام المقتدر بالله عباسی در دمشق به سال 300هـ خروج نمود و نیز به عیسی بن جعفر که فردی عالم و فاضل و استاد ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری بود اشاره کرد. تلعکبری در سال 325هـ.ق در نزد او به آموختن علم حدیث پرداخته و از وی اجازه روایت أخذ نموده است.
لقب دیگر وی که در تاریخ بیشتر به این لقب مشهور شده «کذّاب» است.
دلیل ملقب شدن جعفر بن علی به جعفرکذاب :
وی پس از شهادت پدرش امام هادی (ع) ادعای امامت کرد ولی حضرت امام حسن عسگری علیه السلام اجازه هیچگونه خودنمایی را به او نداد تا این که پس از شهادت امام حسن عسگری علیه السلام و آغاز غیبت صغری امام مهدی، او فرصت یافت دوباره ادعای امامت کند و با دروغ، جمعی را به گمراهی بکشاند و از این رو به جعفر کذاب شهرت یافت.
منشأ و علت چنین لقبی را شیخ صدوق در کمال الدین، راوندی در الخرائج و الجرائح، مرحوم علامه ابو منصور احمد بن علی طبرسی در الاحتجاج و امین الاسلام فضل بن حسن طبرسی در اعلام الوری باعلام الهدی از ابو خالد کابلی در ضمن روایتی چنین ذکر کردهاند که ابوخالد گوید:
روزی بر مولایم علی بن حسین زینالعابدین(علیه السلام) وارد شدم و عرض کردم یابن رسولالله مرا آگاه کن از کسانی که خداوند عزوجل طاعت و مودّت آنها را واجب گردانیده است و واجب است بر بندگان خدا که بعد از رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها اقتداء کنند. آن حضرت فرمود: «اولین کسی که خداوند امام قرار داده و اطاعتش را واجب نمود امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) است، پس از آن امام حسن(علیه السلام) و سپس امام حسین(علیه السلام) از فرزندان علی بن ابیطالب(علیه السلام)، پس از آن، این امر به من رسیده است.» آن حضرت این را گفت و ساکت شد. عرض کردم: ای سرور من از امیرالمؤمنین روایت شده است که زمین از حجت خدای عزوجل خالی نمیماند پس حجت و امام پس از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمد و اسم او در تورات باقر است و او علم را میشکافد شکافتنی، و او حجت و امام بعد از من است و پس از او فرزندش جعفر است که اسمش در نزد اهل آسمانها صادق است. عرض کردم: چگونه اسم او صادق است در حالی که همة شماها صادق هستید. فرمود: پدرم از پدرش و او نیز از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت کرد که آن حضرت فرمود: زمانی که فرزندم جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب(علیهم السلام) متولد شد او را صادق نام بگذارید؛ چرا که پنجمین نسل از فرزندان او متولد میشود که نام او نیز جعفر است و ادعای امامت میکند و بر خداوند دروغ میبندد و او نزد خداوند، جعفر کذّاب است زیرا به خداوند افتراء میبندد و چیزی را ادعا میکند که اهل آن نیست در آن روزی که خداوند ولی خود را مستور گرداند، با پدرش مخالفت میکند و بر برادر خود حسادت میورزد. حضرت امام سجاد(علیه السلام) این را فرمود و گریه سختی نمود سپس فرمود: گویا جعفر کذاب را میبینم که طاغوت زمانش را برای تفتیش امر ولیالله وادار میکند. کسی که غائب و در پناه خداست و بر حرم پدرش وکیل میباشد. این در حالی است که جعفر به ولادت آن حضرت جاهل و ناآگاه است و اگر به او دست یابد به قتل او حریص است، و به میراث او چشم طمع دوخته تا آنکه آنها را بدون حق بگیرد و تصاحب کند. ابو خالد گوید عرض کردم: یابن رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این امر واقع میشود؟ فرمود: بله به خدا قسم این مکتوب است در صحیفهای که در پیش ماست و در آن صحیفه هر چه از سختیها پس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ما میرود مذکور است.(4)
با توجه به این روایت، جعفر بنا به اقداماتی که در راستای مخالفت با برادر بزرگوارش و نیز برای گرفتن امامت پس از او و همراهی نمودنش با طاغوت زمان که در بُرهه ای از زندگی خویش انجام میدهد در نزد خداوند «کذاب» شمرده شده و در صحیفه ائمه هدی(علیهم السلام) نیز این امر ثبت شده است.
امام زمان(ع) نیز طى توقیع هایى او را دروغگو دانست به همین جهت در میان شیعیان به جعفرکذاب مشهور شد. (5)
ملقب شدن او به کذاب از نشانه های نبوت وبهترین گواه راستگویی امامان معصوم است که سالها پیش از ولادت جعفر از پیامبر اکرم (ص)، کذاب بودن اورا نقل کرده اند امام زین العابدین (ع) 200 سال پیش از ولادت جعفر از او خبر داده ،از اسم ولقب او سخن گفته است ودوقرن بعد آنچنانکه فرموده تحقق یافته است
آیا برای کسی که از مرکز وحی الهام نگرفته باشد چنین جرات وشهامت هست که بگوید بعد از دویست سال برای من چنین نواده ای به دنیا خواهد آمد ودارای چنین اوصافی خواهد بود !!!
هنگامی که جعفر از وجود بقیة الله آگاه شد همان کاری را کرد که امام سجاد (ع) پیش بینی کرده بود ...تامل در این اوضاع ورفتار غیر انسانی جعفر برای اثبات حقانیت رسول اکرم (ص) وامامان معصوم (ع) کافی است
جعفر کذاب که مدتی مدید در ایام پدر و برادر و برادرزادهاش عنان اختیار از کف داد و در طلب مقام و موقعیت چند روزه دل این بزرگواران را به درد آورد و در مواقعی، موقعیت آن حضرات را به مخاطره انداخت
صاحب منتهی الاَّمال می نویسد: «و اما جعفر، پس مثلش مثل فرزند حضرت نوح پیغمبر علیه السلام است و ملقب به کذاب است و ادعا کرد امامت را به غیر حق و گمراه کرد مردم را و فروخت زن حره ?آزاد از آل جعفر را و اخبار بسیار در مذمت او وارد شده ». (6)
جعفر در ایام پدر و برادر گرامیش
الف : جعفر در ایام پدر بزرگوار خود :
جعفر ایام کودکی و نوجوانی و جوانی خویش را در حیات پدرش امام هادی(علیه السلام) سپری نمود و در شهادت پدرش سال 254هـ.ق در حدود 28 سال بیش نداشت. در طول این مدت تنها مطلبی که در رابطه با وی در منابع متقدم ذکر شده جریان تولد وی و عدم سرور و خوشحالی امام هادی(علیه السلام) از این واقعه میباشد که شیخ صدوق در کمال الدین، شیخ طوسی در کتاب الغیبة و علامه مجلسی در بحارالأنوار آن را ذکر کردهاند.
و روایت دیگری را ابن حمدان خصیبی (م 334هـ) در الهدایة الکبری از امام هادی(علیه السلام) ذکر میکند که آن حضرت فرمودند: از فرزندم جعفر دوری کنید چرا که مَثَل من و فرزندم مَثَل نوح و فرزندش حام میباشد آنجا که نوح عرض کرد:
«... رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی».
و خداوند فرمود:
«یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ». (7)
این دو روایت که هر دو از امام هادی(علیه السلام) میباشند نشان از آگاهی امام از اقدامات آتی وی و عدم رضایتش از وی میباشد و از روایات دیگری که از امام حسن عسکری(علیه السلام) در رابطه با جعفر ذکر شده به نظر میرسد که جعفر در جوانی و در ایام حیات پدرش امام هادی(علیه السلام) نیز برخلاف سیره و روش پدر و اجداد طاهرینش عمل مینموده و باعث ناخشنودی آن حضرت میگردید.
احمد بن سعد کوفى مى گوید:
«به همراه گروهى از شیعیان نزد امام هادى(ع) رسیدیم و از امامت بعد از ایشان سؤال کردیم و گفتیم که برخى مى گویند امام بعد از شما، جعفر است و نه حسن.
امام فرمود: [از این سخن ] بپرهیزید، همانا جعفر دشمن من است؛ اگرچه فرزند من است. همچنین او دشمن برادرش حسن است و حسن او امام بعد از من است...».
امام هادی (ع) در جایی دیگردرمورد جعفر می فرماید: او از تعالیم دین خارج، و زیر بار فرمان من نیست (8).
شیخ طوسى، در ضمن حدیثى که نقل می کند واز شرابخوارى ومستى جعفر حکایت می کند، می گوید: کارهاى زشت وگفتارهاى ناهنجارى که از وى روایت شده، به قدرى زیاد است که نمی توان احصاء نمود... جعفر بن على، چون از طرف دستگاه بنى عباس تقویت می شد و آن عنصر فاسد را عامل خود دانسته ودر مقابل امام حسن عسکرى (ع) تقویت می کردند،
ب : جعفر وامام حسن عسکری (ع):
از بیانات امام حسن عسکری(علیه السلام) مشخص میشود که پس از شهادت امام هادی(علیه السلام)، جعفر در مسأله امامت، طمع داشته و نسبت به برادر خود حسد میروزیده است. خصیبی در ضمن روایتی که در رابطه با جعفر ذکر میکند، آورده است که امام حسن عسکری(علیه السلام) فرمودند: در آینده از اعمال و کردار جعفر بر شما اموری آشکار میشود، به خدا قسم مَثَل من و او مثل هابیل و قابیل از فرزندان آدم است، آنجا که قابیل بر هابیل در آنچه خداوند بر او از فضلش بخشیده بود، حسد ورزید و او را به قتل رسانید و اگر برای جعفر هم زمینهاش آماده باشد مرا به قتل میرساند ولکن خواست و امر خداوند چنین نیست که او موفق به این امر گردد.(9)
از مواردی که در رابطه با اعمال سوء جعفر در حیات برادرش امام حسن عسکری(علیه السلام) میتوان برشمرد استفاده مفرط وی از مسکرات بود که بسیار باعث رنجش خاطر آن حضرت میشد.
شیح طوسی از سعد بن عبدالله و او از چند نفر از جمله ابوهاشم داود بن قاسم جعفری که به خاطر قتل عبدالله بن محمد عباسی در زندان به سر میبردند، نقل میکند که شبی در زندان بودیم که امام عسکری(علیه السلام) و برادرش را دستگیر و به زندان آوردند. ما پس از احوالپرسی از آن حضرت، او و برادرش را در صدر مجلس جای دادیم. در این میان جعفر که در کنار برادرش نشسته بود با صدای بلند گفت: «واشطناه» یعنی نام کنیز خود را برد و این در حالی بود که آثار مستی وجودش را فرا گرفته بود. امام(علیه السلام) بر او ناراحت شده فرمودند: ساکت باش و طولی نکشید که جعفر در آنجایی که نشسته بود به خواب رفت. (10)
قطبالدین راوندی و علامه مجلسی نیز به این روایت اشاره کردهاند. شیخ مفید هم در ضمن بیان مناقب و معجزات امام حسن عسکری(علیه السلام) روایتی نقل میکند که در آن به شرب خمر و فسق و فجور جعفر اشاره شده است. شیخ صدوق نیز به هنگام نقل جریان ورود کاروان قمیها پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) به سامراء آورده است که وقتی اهل کاروان از وارث آن حضرت سؤال کردند، آنها را به جعفر بن علی ارجاع دادند و چون پرسیدند که جعفر کجاست؟ گفته شد که جعفر در کنار دجله همراه آوازخوانان مشغول شرب خمر میباشد که این امر در ابتدا باعث انصراف کاروان قمیها از رفتن به پیش جعفر شد.
بااین حال امام حسن عسکری (ع) همواره به جعفر محبت میکردبه عنوان مثال میتوان از تلاش امام حسن عسگری علیه السلام برای رهایی جعفر کذاب از زندان نام برد که :
معتمد ، امام را با برادرش، جعفر کذاب ، به زندان انداخت و هر روز و هر لحظه سراغ امام را می گرفت. زندانبانان به او می گفتند روزها روزه است و شب ها مشغول نماز. تا این که یک روز معتمد به علی بن جرین که مأمور مراقب امام بود، گفت:«نزد حسن عسگری برو و به او از طرف من سلام برسان و بگو به خانهاش برگردد.»
علی بن جرین نزد امام رفت. دید امام در زندان نشسته و لباس و کفشش آماده است. علی بن جرین پیام معتمد را داد. امام برخاست و سوار بر مرکب شد، اما حرکت نکرد. علی بن جرین گفت:«چرا ایستادهاید؟!»
فرمود:« ایستادهام که برادرم جعفر هم بیاید.»
علی بن جرین عرض کرد:«اما خلیفه فقط دستور آزادی شما را داده است.»
فرمود:«نزد خلیفه برگرد و بگو من و جعفر با هم از خانه خارج شده ایم و اگر من تنها برگردم برای او (خلیفه) خوب نیست.»
علی بن جرین رفت و برگشت و عرض کرد خلیفه می گوید:«من جعفر را به دلیل سخنان و رفتار ناروایش نسبت به شما به زندان افکندم. ولی اکنون به احترام در خواست شما آزادش میکنم.»
آن گاه جعفر همراه امام حسن عسگری علیه السلام به خانه برگشت. (11)
امام حسن عسکری(ع) برای اینکه امرامامت وجانشینی بر مردم اشتباه نشود و امامت امام مهدی (عج) را از کارشکنیهای جعفر حفظ کند، در آخرین لحظات عمرشان، یکی از اصحاب به نام "ابوالادیان" را به حضور طلبیدند ونشانه های جانشین خود را ذکر فرمودند ویکی از علامات امام پس خود را اینگونه بیان میکنند :
« امام کسی است که بر جنازه من نماز بخواند.»
اقدامات جعفر پس از شهادت برادرش امام حسن عسکری(علیه السلام):
جعفر پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) اقدامات فراوانی در راستای به دست آوردن مقام و منزلت برادر خویش نمود که با نگاهی اجمالی به این اقدامات وی، میتوان روحیه زیادهطلبی و حسادت و به تعبیری، خود باختگی او را تصور نمود. راوندی در باب بررسی معجزات پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهلبیت اطهار(علیهم السلام) با معجزات سایر پیامبران و اوصیاء در فصلی مینویسد:
حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به عمویش جعفر کذاب گرفتار بود ولکن خداوند شر او را از آن حضرت دفع نمود و او را «کلمة العلیا» قرار داد.
1- درخواست خواندن نماز بر پیکر پاک امام عسکری (ع) که خواست از این طریق خود را امام بعدی معرفی کند.:
وى پس از شهادت امام حسن عسکری (ع)، پیش از آن که مردم جنازه را از خاته بیرون ببرند، دَمِ در ایستاده و تسلیت را نسبت به شهادت برادر وتبریک را نسبت به امامت خود، از مردم تحویل می گرفت .
راوندی درباره اولین اقدام جعفر پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) مینویسد:
زمانی که آن حضرت به شهادت رسیدند، اصحاب برای برگزاری نماز بر آن حضرت در خانهاش جمع آمدند. جعفر برای خواندن نماز ایستاد در این هنگام کودکی آمد و ردای جعفر را گرفت و او را از بدن مطهر امام عسکری(علیه السلام) دور ساخت و خود بر او نماز گذارد. مردم نیز با او به نماز ایستادند و جعفر مبهوت و متحیّر مانده بود و چیزی نمیگفت. و چون آن کودک از نماز فارغ شد از بین مردم خارج شده و غایب گشت و معلوم نشد که او از چه طریقی از بین مردم گذشت.
این روایت را شیخ صدوق نیز از ابوالادیان خادم امام حسن عسکری(علیه السلام) نقل میکند که گوید:
چون کودک ردای جعفر را گرفت فرمود: ای عمو برگرد که من از تو به این امر أحق هستم و جعفر کنار کشید در حالی که رنگ صورتش تغییر کرده و سرخ شده بود(12)
2- جعفروماجرای خزینه های خانه امام حسن عسکری (ع) :
جعفر در شب شهادت امام عسکری (ع)، عوض اینکه در سوگ از دست دادن برادر باشدبرای تصاحب غیرمشروع اموال برادرش به خانه آن حضرت هجوم برد وزنها وخدمتگذاران دودمان امامت را به وحشت انداخت به سراغ خزینه های خانه رفت وبا خوشحالی آنها را مهر کرد و به منزل خود رفت. چون صبح شد به خانه آن حضرت آمد تا آنچه را که مهر بر آن زده بود،با خود ببرد. پس چون مهرها را باز کرد و نظر کرد، در خزائن و در خانه جز اندکی به جا نمانده بود. پس جماعتی از خدمتکاران و کنیزان را زد. و آنها می گفتند: سوگند به خداوند که دیدیم این متاع ها و ذخیره ها را که برداشته می شد و بار می شد بر شترانی که در شارع بودند و ما قدرت حرکت و سخن گفتن نداشتیم، تا آنکه شتران به راه افتادند و رفتند و درها بنحوی که بود، بسته شد. پس جعفر به ولوله افتاد و سر خود را از حسرت آنچه از خانه برده شد، می کوفت.
3- ادعای ارث و تصاحب اموال صاحب الامر(ع):
در سال 259 ق. امام حسن عسکرى (ع)، مادرش سوسن و امام زمان را به سفر حج فرستاد. سوسن و نوه گرامیاش، به سفر مکه مشرف شدند و سپس به مدینه رفتند. در آن جا باخبر شد که فرزند دلبندش به شهادت رسیده است؛ پس با عجله به طرف سامرا حرکت کرد. هنگامى که به سامرا رسید، متوجه شد جعفر کذّاب ادعاى ارث و وصایت حضرت امام حسن(ع) دارد و خود را وصىّ و وارث امام معرفى مى کندو برای اینکه میراث برادر را به دست آورد باز مدعی شده که آن حضرت فرزندی نداشته و پس از برادرش وارث اموال او میباشد.
سوسن نزد جعفر کذاب رفته و فرمود: «وصىّ امام حسن من هستم». جعفر قبول نکردو براى اثبات مدعاى خود، نزد «ابوالشّوارب»، قاضى سامرا، رفت و وصایت خود را به اثبات رساند.
در چنین شرایطی جعفر با حضرت صاحب الزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) روبهرو میشود و آن حضرت میفرمایند: ای جعفر برای چه متعرّض حقوق من میشوی و سپس از دید جعفر غایب میشود و جعفر به دنبال آن حضرت میرود ولی او را نمیبیند.
شایان توجه است که جعفر با اطلاع قطعی از وجود آن حجت الهی میراث آن حضرت راتقسیم نمود تا وانمود کند که امام حسن (ع) فرزندی ندارد وبدین وسیله راه رابرای دعوی امامت خود هموار سازد ولی به زودی نقشه ها نقش بر آب شد ودروغگویی جعفر بر همگان آشکار شد
4- جلوگیری جعفر از دفن سوسن مادر بزرگ امام زمان (ع) در خانه امام حسن عسکری (ع) :
در مرحله بعدی چون مادر امام حسن عسکری(علیه السلام) وفات میکند او را برای دفن در منزلش (بنابروصیت خود ایشان ) آماده میکنند خواستند به وصیتش عمل کنند ، جعفر کذاب به بهانه اینکه وارث برادر و مالک منزل حضرت است، از دفن کردن وی خوددارى میکند ومیگوید: این خانة من است و نباید او را در این خانه دفن کنید. در این لحظه به امر پروردگار حضرت مهدى (ع)ظاهر شد و خطاب به عموى ناخلفش فرمود: «اى جعفر! آیا این خانه، خانه توست یا خانه من است؟!» و از نظرها غایب گردید. جعفر که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود، خود را کنار کشید و به این ترتیب سوسن در کنار شوهر و فرزند معصومش به خاک سپرده شد(13).
و پس از آن جعفر هرگز آن حضرت را نمیبیند.
5- اقدامات جعفر برای از بین بردن امام زمان (ع) :
جعفر که تازمان شهادت امام حسن عسکری (ع) از وجود امام زمان خبر نداشت همه جریاناتی که ذکر شد باعث شد که وی به وجود امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) واقف شده و درهمه حال در صدد لطمه زدن به آن حضرت بر آید و در این راستا نزد حاکمان عباسی رفته و خبر آن حضرت را به عباسیان رسانید وآنان نیز در چند مرحله به خانه امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هجوم آوردند تا هر کجا که به حضرت دست یافتند او را به شهادت برسانند، ولی در هر مرحله آن حضرت با اعجاز الهی توانستند از شر مهاجمان در امان بمانند.
در مورد امام زمان (عج) امام باقر (ع) در روایتی فرموده اند « اگراولاد فاطمه جایگاه او را بدانند ،بسیار حریص میشوند که او را قطعه قطعه کنند »
این گفتار امام باقر(ع) در آغاز امر ،به دست جعفر کذاب تحقق یافت که با تمام نیرو تلاش میکرد جایگاه برادرزاده اش را بدست آورد واو را به دست طاغوت زمان بسپارد تا او را به شهادت رسانند او یکی از اولاد فاطمه (س) بود که اینچنین به کشته شدن حضرت بقیة الله تشنه وحریص بود در طول تاریخ بعد از شهادت امام حسن عسکری (ع) بسیاری بوده اند وهستند که اگر سر نخی از جایگاه حضرت بقیة الله بدست می آمد هزاران بار بدتر از جعفر کذاب شده واز او در این زمینه عقب نمی ماندند
در این که آیا محمد بن حنفیه بر سر جانشینی امام حسین ـ علیه السّلام ـ اختلاف و نزاعی با امام سجاد ـ علیه السّلام ـ داشته یا خیر در منابع فقط به یک گفتگوی عادی و دور از تنش و نزاع بین آن دو بزرگوار اشاره شده است و بزرگان بیشتر این گفتگو را به جهت آن دانسته اند که ازالة شک و اوهام از اذهان عامه مردم گردد. و محمد بن حنفیه قدس سرّه می خواست بر آنهایی که او را امام می دانستند، حقیقت و مقام و منزلت امام سجاد ـ علیه السّلام ـ به ظهور رسد. نه آنکه در امر امامت منازعت نموده و از پدر و برادر خود نشنیده باشد یا شنیده ولی اغماض عین کرده باشد چرا که مرتبة او از این عالیتر است که این توهّم دربارة او رود.[1]
حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به حضرت علی ـ علیه السّلام ـ خبر داد که بعد از من تو را پسری خواهد شد از دختری از قبیله بنی حنفیه و من اسم و کُنیة خود را به او بخشیدم و بغیر او اسم و کنیة من به دیگری حلال نیست که میان اسم و کنیة من جمع کند(یعنی این که کسی نام خود را محمد و کنیة خود را ابوالقاسم بگذارد) مگر قائم آل من ـ علیه السّلام ـ که خلیفه دوازدهمین من است و عالم را پر از عدل و داد خواهد کرد بعد از آنکه از جور و ظلم پر شده باشد.
و لذا حضرت علی ـ علیه السّلام ـ او را محمد نام نهاده و کنیه اش را ابوالقاسم قرار داد.[2]
محمد حنفیه را در علم و ورع و زهد و تقوی نظیر و بدیل نبود[3]پس چگونه می تواند از امام زمان خود غافل باشد و چیزی را طلب کند که حقّ او نمی باشد.
و اما خلاصه گفتگوی محمد بن حنفیه با امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در رابطه با امر امامت بدین قرار است:
شیخ کلینی و دیگران از حضرت امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ روایت کرده اند که چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ بدرجه رفیع شهادت فایز گردید محمد بن حنفیه خدمت امام سجاد ـ علیه السّلام ـ عرض کرد و گفت ای برادر زادة من، می دانی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بعد از خود وصیّت و امامت را به علی ـ علیه السّلام ـ گذاشت و از آن پس به امام حسن ـ علیه السّلام ـ و از پس وی امام حسین ـ علیه السّلام ـ هم اکنون که پدرت شهید گردید و برای بعد از خود جانشینی تعیین نکرد اینک من عموی تو و برادر پدر تو و فرزند علی ـ علیه السّلام ـ می باشم و به سن از تو بزرگترم و با این سن که مراست و آن خرد سالی که تو داری من به امر امامت از تو سزاوارترم.
حضرت امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمود: ای عمو از خدا بپرهیز و در پی آنچه سزاوار آن نیستی مباش. ای عمو پدرم صلوات الله علیه قبل از آن که به عراق توجّه کند به من وصیّت نمود و یک ساعت پیش از شهادتش در امر امامت و وصیّت عهد و پیمان با من سخن گفت و اینک اسلحة رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ است که نزد من است، پس گرد این امر مگرد.
امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود که این مکالمه و سخن در میان ایشان گذشت وقتی که در مکه بودند پس به جانب حجرالاسود روان شدند حضرت امام سجاد ـ علیه السّلام ـ روی به محمد حنفیه کرد و فرمود: تو در پیشگاه خدای تعالی به حالت زاری از او بخواه تا حجرالاسود را برای تو به سخن درآورد آنگاه از او پرسش کن.
پس محمد حنفیه چنین کرد حجرالاسود او را جواب نداد. امام فرمود: اگر تو وصّی و امام بودی حجرالاسود تو را جواب می داد. محمد بن حنفیه عرض کرد ای برادرزاده اکنون تو حجرالاسود را بخوان و پرسش کن. و چون حضرت از حجرالاسود سؤال کرد که وصی بعد از امام حسین ـ علیه السّلام ـ کیست، حجرالاسود چنان تکان خورد که نزدیک بود از جای خود کنده شود. آنگاه خداوند متعال به زبان عربی آن را به نطق در آورد و به امام سجاد ـ علیه السّلام ـ گفت: وصیّت و امامت بعد از حسین بن علی پسر فاطمه بنت رسول الله ـ علیهم السّلام ـ مخصوص تو است.
پس موافق بعضی از روایات محمد پای آنحضرت را بوسید و گفت آری امامت مخصوص تو است.[4]
و چنانکه گفته شد این جریان برای رفع شبهه و شک از دل مردم بود که مبادا پس از امام حسین ـ علیه السّلام ـ امامت را به محمد بن حنفیه نسبت دهند ولی با این حال افرادی پیدا شدند که قائل به امامت محمد بن حنفیه شده و امامت را پس از امام حسین ـ علیه السّلام ـ از آن او دانستند و به پیروان چنین عقیده ای در تاریخ «کیسانیه» گویند.
محمد بن حنفیه در سال 21 هجری متولد شد و در سال 81 هجری بنابر قول مشهور در مدینه وفات یافت و در قبرستان بقیع مدفون شد البته برخی وفات وی را در طائف دانسته و گویند همان جا دفن شده است.[5]
برای مطالعة بیشتر به کتاب ریحانة الادب مدرّس و منتهی الامال شیخ عباس قمی رجوع شود.
[1] . مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم 1363 هـ .ش، تهران، ج 4، ص 84 ـ 86 همراه با پاورقی.
[2] . قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، مؤسسه انتشارات هجرت، چاپ چهارم، 1411 هـ .ق، ج 2، ص 66.
[3] . حسینی، جمال الدین احمد بن علی، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، دار مکتبه الحیاة، بیروت، ص 389، همراه با پاورقی.
[4] . کلینی، محمد بن بعقوب، اصول کافی، منشورات المکتبة الاسلامیه، طهران، 1384 هـ .ق، ج 6، ص 268.
[5] . مدرس، میرزا محمد علی، ریحانة الادب، ناشرکتابفروشی خیام، چاپ سوم 1369 هـ .ش، ج 7، ص 484
محمد بن حنفیه از شخصیت های علوی است که ابهامات و اشکالاتی در تاریخ زندگی وی به چشم می خورد . از جمله، علت شرکت نکردن او در قیام کربلا و عدم همراهی او با امام حسین (ع).
علما و رجال شناسان شیعه برای روشن ساختن این ابهام و در مقام دفاع از محمد بن حنفیه دلایلی را مطرح کرده اند . به اعتقاد اینان عدم شرکت ابن حنفیه از سر نافرمانی و مخالفت با امام (ع) نبوده و او در عدم همراهی با امام (ع) دلایل موجهی داشته است; از جمله:
1 . بیماری محمدبن حنفیه در موقع حرکت امام (ع) از مدینه و مکه .
2 . مامور بودن محمدبن حنفیه از جانب امام (ع) برای ماندن در مدینه .
3 . مکلف نشدن محمدبن حنفیه از جانب امام حسین (ع) به شرکت در قیام و همراهی با آن حضرت .
دلایل مذکور مورد نقد و بررسی قرار گرفته و از نظر مؤلف گرچه محمدبن حنفیه از طرف امام به شرکت در قیام مکلف نشده، ولی عدم شرکت او در قیام امام شاید تخلف محسوب شده و وی به درجه ی «فتح » نایل نشده است .
واژه های کلیدی: قیام کربلا، محمدبن حنفیه، امام حسین (ع).
محمد بن حنفیه و مخالفت امام حسین (ع) با بیعت با یزید
یزید بن معاویه پس از به قدرت رسیدن، در نخستین اقدام، از حاکمش در مدینه، ولید بن عتبه، خواست تا از مردم مدینه برای خلافت بیعت بگیرد و برای این کار از امام حسین (ع) شروع کند . تمام تلاش یزید این بود که از چند تن از مخالفان بیعت گرفته شود . (1)
به دلیل کثرت حضور امویان در مدینه، امام حسین (ع) این شهر را ناامن دید و تصمیم بر ترک مدینه گرفت . محمد بن حنفیه موقعی که از قصد امام (ع) آگاه شد به گفت وگو با امام (ع) پرداخت . براساس برخی نقل ها، وی از امام حسین (ع) خواست تا می تواند در بیعت با یزید کوتاهی کند و در این فرصت نمایندگانی به شهرهای مختلف بفرستد، اگر توفیقی به دست آورد، اقدام کند; در غیر این صورت با ماندن در مدینه مشکلی برای او پیش نخواهد آمد (ابن اعثم، ج 5، ص 22). طبری می نویسد:
محمد بن حنفیه به امام (ع) گفت:
ای برادر; نزد من از همه محبوب تری، هیچ فردی را پند نمی توانم بدهم که از تو شایسته تر باشد . تا می توانی از شخص یزید بن معاویه و شهرها دوری کن; آن وقت اشخاصی را نزد مردم ارسال کن و آنان را به طرف خود دعوت کن; اگر با تو بیعت کردند، سپاس خداوند گویم، ولی اگر با فرد دیگری بیعت کردند، خداوند به این علت، دین و عقل را نکاهد و از جوانمردی و فضیلت تو کم نمی شود . خوف آن دارم که به یکی از بلاد و نزد جمعی از مردم بروی که در بین خویش در مورد تو اختلاف کنند، دسته ای از آنها با تو باشند و دسته ای دیگر علیه تو باشند و با هم جنگ کنند و هدف نخستین نیزه ها شوی و خون فردی را که پدر و مادرش از همه ی اشخاص برترند بیهوده بریزند (الطبری، ج 4، ص 253).
امام حسین (ع) در پاسخ او فرمود:
من اگر در جهان هیچ ملجا و پناهی پیدا نکنم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد، که رسول اکرم (ص) بر آل ابی سفیان نفرین کرده و گفته است: اللهم لاتبارک فی یزید (ابن اعثم، همان، ص 23).
محمد بن حنفیه چون تصمیم امام به خروج از مدینه را دید، به امام پیشنهاد کرد که به مکه رود تا در آن جا ببیند کار مردم به کجا خواهد کشید .
امام (ع) فرمود که او هم همین فکر را دارد . پس از آن وصیتی برای برادرش نوشت و هدف اصلی قیام خود را در آن یاد کرد:
انی لم اخرج اشرا ولابطرا ولامفسدا ولاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان آمر بالمعروف وانهی عن المنکر واسیر بسیرة جدی وسیرة ابی علی بن ابی طالب .(همان جا و ابن شهر آشوب، ص 89).
بنا به نقل ابوحنیفه دینوری، تمامی اهل بیت امام حسین (ع) همراه وی از مدینه خارج شدند و تنها کسی که بر جای ماند، محمد بن حنفیه بود (الدینوری، ص 203). طبق برخی نقل ها چون امام حسین (ع) در محمد بن حنفیه تمایلی به همراهی ندید از وی خواست بماند و اخبار مدینه را به او برساند (ابن اعثم، ص 23).
از اخبار دیگر برمی آید که در زمان اقامت امام حسین (ع) در مکه، وی نیز به آن جا آمده و بار دیگر برادر را از رفتن به عراق نهی کرده بود، (2) وی در مکه با رفتن امام به کوفه مخالفت کرد و حتی به فرزندانش اجازه ی همراهی با امام حسین (ع) را نداد (ابن سعد، ص 61).
سید بن طاووس به روایت از امام صادق (ع) می نویسد:
محمد بن حنفیه در شبی که صبح آن امام حسین (ع) می خواست از مکه خارج شود به نزد برادر آمد و او را از رفتن به این سفر نهی کرد و عذر و مکر و پیمان شکنی کوفیان را متذکر شد و گفت: «برادر جان شما می دانید که مردم کوفه با پدر و برادرت مکر کردند و من خوف آن دارم که با تو نیز همان کنند; اگر صلاح بدانی در مکه باقی بمان چون تو عزیزترین و ارجمندترین افراد امت هستی .» امام در جواب فرمود: «خوف دارم که یزید بن معاویه به طور ناگهانی مرا در حرم خداوند به قتل برساند و موجب هتک حرمت این خانه شوم » . محمد بن حنفیه گفت: «اگر از این امر خوف داری، به سوی یمن یا بیابانی حرکت کن; زیرا تو در یمن محترم خواهی بود و هیچ کس به تو دست رسی نخواهد داشت . امام فرمود: «در آنچه که گفتی، فکر می کنم » .
سحرگاه که امام حرکت کرد و این خبر به محمد بن حنفیه رسید، او به نزد امام (ع) آمد; مهار ناقه ای را که امام بر آن سوار بود گرفت و گفت: برادرم آیا به من قول ندادی که در پیشنهادم فکر کنی؟ امام فرمود: بلی . گفت: پس چرا در رفتن شتاب نمودی؟ فرمود: بعد از آن که رفتی رسول الله (ص) به نزد من آمد و فرمود: «ای حسین حرکت کن که خداوند می خواهد تو را کشته ببیند .»
محمد بن حنفیه گفت: «انا لله وانا الیه راجعون . اکنون که با این حالت خارج می شوی چرا این زنان را با خود می بری؟»
امام فرمود: «رسول الله به من فرمود: خداوند می خواهد آنان را اسیر ببیند .» (ابن طاووس، ص 127- 130).
دلایل عدم شرکت محمد بن حنفیه در قیام کربلا و نقد آن
بعضی از دانشمندان و علمای شیعی دلایلی را در مقام دفاع از محمد بن حنفیه و توجیه عدم همراهی او با امام حسین (ع) مطرح کرده اند که می توان آنها را به چهار دسته تقسیم نمود:
1 . بیماری او در موقع قیام کربلا .
2 . ماموریت داشتن از امام برای ماندن در مدینه .
3 . از قبل مشخص بود که جزء شهدای کربلا نیست; چون نام او در لوح محفوظ جزء اصحاب امام حسین (ع) نبود .
4 . مکلف نشدن به همراهی از جانب امام حسین (ع).
1 . بیماری محمد بن حنفیه
از دلایلی که علامه حلی برای عدم حضور محمد بن حنفیه در کربلا در جواب مهنابن سنان آورده است، بیماری محمد در موقع خروج امام (ع) از مدینه است . او می گوید:
واما تخلفه عن نصرة الحسین (ع) فقد نقل انه کان مریضا (بحارالانوار، ج 42، ص 110). بعضی بیماری او را چشم درد ذکر کرده اند (المقرم، ص 135).
ناسخ التواریخ می نویسد:
محمد بن حنفیه از آن روزی که کاروان امام حسین (ع) از مدینه خارج می شد رنجور بود (سپهر، ص 274).
از معاصرین هم بعضی مدعی بیماری محمد بن حنفیه در موقع حرکت امام حسین (ع) به طرف کوفه هستند . نویسنده ی نهج االدموع بدون بیان منابع و مآخذ می نویسد:
محمد بن حنفیه در اثر این که زرهی را زیادی با دست پاره کرده و به دور افکنده بود، شخصی او را چشم زد و فورا به درد دست مبتلا گردید و تا آخر عمر مبتلا بود (قرنی گلپایگانی، ص 259).
نقد دلیل اول
نکته ی شایان توجه این است که بیماری محمد بن حنفیه را اکثر منابع متاخر شیعی بیان کرده اند; اما در هیچ کدام از این کتب به منابع متقدم ارجاع نداده اند . از منابع اولیه به دست نمی آید که محمد در موقع حرکت امام (ع) بیمار بوده باشد . اگر او بیمار بود این منابع به این مسئله اشاره می کردند، حال آن که در هیچ یک از روایات مربوط به گفت وگوی محمد بن حنفیه وامام حسین (ع) اشاره ای به بیماری وی نشده است . در روایتی هم که امام (ع) او را به ماندن در مدینه مختار می کند، اشاره ای به بیماری او نمی کند; در حالی که به نظر می رسد که اگر محمد بن حنفیه بیمار بود، امام (ع) حتما اشاره ای به بیماری او می کرد .
بعضی از منابع از رفتن محمد بن حنفیه به شام در زمان یزید بن معاویه سخن گفته اند; (البلاذری، ج 3، ص 276 و بحارالانوار، ج 45، ص 325) ولی اشاره ای به بیماری وی نکرده اند . اگر او بیمار بود، چگونه می توانست این مسیر طولانی را بپیماید؟
بعضی از منابع، زمان بیماری او را موقع ورود بازماندگان اهل بیت (ع) به مدینه بیان کرده اند .
مامقانی ضمن نقل بیماری محمد بن حنفیه متذکر می شود که وی در زمان حرکت امام حسین (ع) بیمار نبوده و اگر هم بیماری ای وجود داشته، مربوط به بعد از شهادت امام (ع) و بازگشت اهل بیت (ع) به مدینه است . او مدعی است این مطلب از تاریخ روشن است (مامقانی، ص 112).
مطلب دیگری که به نظر می رسد این است که اگر محمد به علت بیماری از همراهی با امام معذور بود، چرا فرزندانش را از این کار بازداشت (ابن سعد، ص 61). او اگر به نحوه ی برخورد امام (ع) با یزید کاملا اعتقاد داشت، نمی بایست مانع همراهی فرزندانش می شد .
2 . ماموریت داشتن محمد بن حنفیه برای ماندن در مدینه
عده ای در بررسی علل عدم همراهی محمد بن حنفیه، مامور بودن وی به باقی ماندن در مدینه از طرف امام حسین (ع) را مطرح می کنند .
ابن اعثم کوفی نقل می کند:
امام (ع) موقعی که می خواست از مدینه خارج شود و محمد بن حنفیه نتوانست وی را متقاعد به ماندن در مدینه کند، به محمد بن حنفیه گفت: اما انت یا اخی فلاعلیک ان تقیم بالمدینه فتکون لی عینا علیهم ولاتخف علی شیئا من اورهم; (ابن اعثم، همان، ص 23) اگر تو در مدینه مقام خواهی کرد سهل باشد، تو را هیچ رنجی نرسانند; اما باید که پیوسته از احوال و اقوام ایشان با خبر باشی و علی التواتر آنچه حادث می شود اعلام دهی و از کار یزید و اصحاب او بر من هیچ پوشیده نداری (ابن اعثم، ترجمه مستوفی، ص 833).
علامه مجلسی می نویسد:
امام (ع) در موقع خروج به برادرش گفت: اکنون عازم مکه ی معظمه گشته و مهیای این سفر شده ام و برادر و فرزندان و برادران و شیعیان خود را با خود می برم و اگر تو خواهی در مدینه بمان و از جانب من جاسوس برایشان باش و آنچه سانح شود به من بنویس (جلاء العیون، ص 598).
عده ای این گفتار امام حسین (ع) را حمل بر ماموریت محمد بن حنفیه کرده اند و معتقدند که او از طرف امام (ع) موظف به ماندن در مدینه شده است . منهاج الدموع می نویسد:
حضرت سیدالشهدا وصیت های خود را به برادرش محمد حنفیه کرد و او را امر به توقف در مدینه نمود که اوضاع مدینه را به او اطلاع دهد» .(قرنی گلپایگانی، ص 258- 259). نویسنده ی ماهیت قیام مختار هم با استناد به این روایت می خواهد علت عدم همراهی را به ماموریت داشتن محمد بن حنفیه از جانب امام (ع) ارتباط دهد . او می نویسد:
با توجه به این روایت، قضیه حل است; زیرا محمد به فرمان امام (ع) در مدینه ماند و همراه امام حرکت نکرد (رضوی اردکانی، ص 170).
نقد دلیل دوم
از فحوای گفت وگوی امام (ع) با محمد به دست نمی آید که منظور امام واگذاری ماموریتی خاص به محمد بوده باشد که عدم همراهی او را بتوان به آن مسئله ارتباط داد . اساسا امام (ع) نه در مدینه و نه در مکه، کسی از خاندان و اصحابش را مکلف به همراهی نکرد . امام (ع) چون بی رغبتی محمد بن حنفیه را در همراهی با خود دید، برای این که برایش تعیین تکلیف نکرده باشد و او را در تصمیم گیری، مختار گذاشته باشد به او فرمود که اگر می خواهی در مدینه بمان و اخبار و گزارش ها را برای من بنویس . در واقع اگر محمد همانند برادران دیگرش قصد همراهی امام را داشت، امام (ع) از این مسئله استقبال می کرد و بعید بود که باز هم به او پیشنهاد ماندن در مدینه را بدهد . امام یاری و همراهی هیچ فردی از اهل بیت و اصحابش را رد نکرد; هم چنان که در مقابل، هیچ کدام از آنان را مکلف به این کار نکرد .
3. نام محمد بن حنفیه در لوح محفوظ جزو اصحاب امام حسین (ع) نبوده است.
بعضی از نویسندگان معتقدند که از قبل، اسامی شهدای کربلا در لوح محفوظ مشخص بوده است و باید همان افراد معین و مشخص که با امام حسین (ع) در دهم محرم 61 ه . شهید شده اند، با امام (ع) همراهی می کردند . خداوند این تعداد معین را تعیین فرمود و هرکسی صلاحیت و لیاقت آن را نداشته است . مامقانی در تنقیح المقال می نویسد:
جواب و پاسخ صحیح (در علت عدم همراهی محمد بن حنفیه) این است که بگوییم یارانی که در کنار امام حسین (ع) به فیض شهادت نایل شدند، این ها اشخاصی معین بودند و تعداد آنان هفتاد و دوتن بود که خداوند در تقدیر خود آنان را به شرافت و موهبت مخصوص مفتخر فرمود و این براساس مصالح تکوینی و اراده ی حق بوده است که دیگران به این مرتبه موفق نشدند; گرچه ممکن است بعضی از افرادی که به یاری امام نیامدند، خیلی هم عظیم الشان باشند و از بعضی اصحاب حضرتش، مقام بالاتری داشته باشند; البته غیر از مقام شهادتی که آنان بدان نایل شدند و به رتبه ای دست یافتند که دیگران به آن نرسیدند (ج 2، ص 388).
مستند این افراد در ارائه ی این دلیل، گفتار ابن عباس و محمد بن حنفیه است . وقتی ابن عباس به خاطر ترک یاری امام حسین (ع) مورد سرزنش واقع شد گفت:
ان اصحاب الحسین لم منقصوا رجلا ولم یزید وارجلا نعرفهم باسمائهم من قبل شهودهم (ابن شهر آشوب، ص 388; القمی، ج 2، ص 388) ; اصحاب امام حسین فردی از آنان کم یا زیاد نشدند . آنان را ما با اسم قبل از شهادتشان می شناختیم . محمد بن حنفیه هم می گوید:
ان اصحابه عندنا لمکتوبون باسمائهم واسماء آبائهم; اصحاب امام حسین (ع) در نزد ما با اسامی خود و پدرانشان مشخص بود (همانجا).
نقد دلیل سوم
در بررسی و نقد این دیدگاه ابتدا باید به این مطلب اشاره کنیم که از مسائلی که در بعد تاریخی قیام کربلا سهم بسزایی دارد، مسئله ی آگاهی امام حسین (ع) از شهادت خویش و یارانش پیش از وقوع آن است . روایات بسیاری وجود دارد که در آنها رسول الله (ص) و امام علی (ع) از شهادت امام حسین (ع) و اصحابش خبر داده اند . (3) در این روایات به صراحت یا کنایه و اشاره، وقوع حادثه ی کربلا را قبل از تحقق آن خبر داده اند .
نکته ی مهم در طرح این بحث این است که آیا عنصر آگاهی پیشین در مقام تکلیف تعهدآور است و فرد را از عمل به وظیفه ی طبیعی باز می دارد؟
پیامبر (ص) و ائمه (ع) در زندگی سیاسی از عنصر آگاهی پیشین استفاده نمی کردند و استفاده از عنصر آگاهی پیشین فقط در مقام اثبات نبوت و امامت بوده است و در بقیه ی موارد رفتار پیامبر (ص) و ائمه (ع) مطابق ارزیابی موجود بود (جعفریان، ص 203).
امام حسین (ع) نیز در حادثه ی کربلا با وجود آگاهی از شهادت خویش، در حیات سیاسی خود از آن استفاده نکرد و با ارزیابی اوضاع، براساس تکلیف اقدام نمود . این مسئله برای اصحاب و دیگران هم وجود داشت و آنان موظف بودند براساس وظیفه و تکلیف خویش عمل کنند .
در بین دلایل عدم همراهی محمد بن حنفیه، این دلیل بیش تر در معرض نقد است . این توجیه تاریخی، بهانه ای شرعی و عقلی برای عدم همراهی عده ای در سفر به کربلاست; چون برای رجال شناسان و صاحب نظران شیعی، مثل صاحب تنقیح المقال، مشکل بود بپذیرند که محمد بن حنفیه، شیعه ی امامی عادل متقی، در مورد همراهی با حرکت خونین امام حسین (ع) محافظه کاری کرده است و در مقام توضیح علت به این دلیل روی آورده اند .
این دلیل شاید تا حدودی مشابه عقیده به جبر است که عده ای در مقام توجیه جنایت خود در کربلا به آن تمسک نموده اند . وقتی ابن مطیع به عمر بن سعد اعتراض نمود که چرا به خاطر حکومت ری امام (ع) را به شهادت رساند . وی گفت:
قتل حسین (ع) در تقدیر از آسمان بود و چاره ای نداشتم (ابن سعد، ج 5، ص 148).
لازمه ی پذیرش این دلیل تطهیر تمام کسانی است که امام را یاری نکرده اند; چون آنان که امام را یاری نکرده اند از روز ازل نام آنان در لوح محفوظ جزء اصحاب امام نبوده است .
4 . عدم مکلف شدن محمد بن حنفیه به همراهی از جانب امام (ع)
صاحب تنقیح المقال معتقد است که چون امام حسین (ع) در مدینه یا مکه فردی را مکلف به همراهی نکرده، لذا محمد بن حنفیه در عدم همراهی با امام (ع) مرتکب عملی نشده است که عدالتش را زیر سؤال ببرد . او می نویسد: امام حسین (ع) هنگامی که از حجاز به طرف عراق حرکت کرد، خود می دانست که به فیض شهادت خواهد رسید، ولی به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حرکت نکرد، تا بر همه ی مکلفین واجب نشود که به عنوان جهاد، با او همراه شوند; بلکه براساس وظیفه ی خود، یعنی به دست گرفتن رهبری ظاهری و پیشوایی مردم، که حضرتش را دعوت کرده بودند، حرکت کرد . در این صورت بر دیگران واجب نیست که با او هم سفر شوند و اگر کسی هم همراهی نکند، گناهی را مرتکب نشده است . آری گناهکار فردی است که در قیام کربلا و محاصره ی امام حسین (ع) در روز عاشورا حضور داشته و با آن که از امام تخلف کرده، به یاری حضرتش نشتافته است .
اما کسانی که در حجاز بودند و از همان اول با امام نیامدند، از ابتدا مکلف به حرکت و همراهی با امام نبودند و عدم همراهی آنان تخلف و موجب فسق و گناه آنان نیست . مامقانی پس از بیان این مقدمات می گوید:
بنابراین، تعدادی از صالحان و خوبان بودند که در آن هنگام، شرف شهادت برای آنان نوشته نشده بود و در حجاز ماندند و شکی نیست که احدی در عدالت آنان تردیدی نداشته است . پس نیامدن محمد حنفیه و عبدالله جعفر به علت سرپیچی یا انحراف ایشان نبوده است .
امام حسین، قبل از شهادتش به بنی هاشم چنین نوشته است:
من الحسین بن علی الی بنی هاشم، اما بعد، فانه من لحق بی منکم استشهد معی و من تخلف لم یبلغ الفتح و السلام; اما بعد، هرکس از شما با من بود به شهادت رسید و افرادی که با من نیامدند، به درجه ی فتح نایل نشدند .
علامه مجلسی بعد از ذکر روایت فوق چنین می نویسد:
جمله ی «به فتح نایل نمی شود .» این احتمال را می رساند که امام (ع) دیگران را بین آمدن به کربلا و نیامدن مخیر کرده بود; پس چون آمدن آنان امر واجبی نبود، بلکه تخییر بود، تخلف از آن، گناه محسوب نمی شود (بحارالانوار، ج 42، ص 81).
نویسنده ی کتاب ماهیت قیام مختار با استناد به این روایت و گفتار علامه مجلسی نتیجه می گیرد که محمد بن حنفیه مکلف به همراهی با امام نبوده است (ص 169).
نقد دلیل چهارم
گرچه امام صریحا افراد را در مدینه یا مکه به همراهی با خود در سفر به کربلا مکلف نکرد، ولی عدم همراهی بدون عذر موجه هم، نمی تواند نشان از تبعیت از امام باشد .
وقتی امام می فرماید: جدم به من فرموده در این راه حرکت کن که خواست خدا در حرکت تو و شهادت و اسارت تو و زنان و فرزندان توست; نشان از آن است که این تنها راه موجود برای افرادی است که خود را مطیع و وفادار به جریان امامت امام حسین (ع) می دانند . جمله ی «من تخلف لم یبلغ الفتح .» اگر چه افراد را مکلف نمی کند، ولی نشان می دهد که افرادی هم که امام را همراهی نکردند، به فتح و پیروزی واقعی دست نیافته اند . ظاهر روایت زیر هم نشان می دهد که راوی، معتقد به تخلف محمد بن حنفیه بوده است:
عن حمزة ابن حمران عن ابی عبدالله (ع) قال: ذکرنا خروج الحسین وتخلف ابن حنفیه عنه; قال ابوعبدالله (ع): یا حمزة انی ساحدثک فی هذا الحدیث ولاتسال عنه بعد مجلسنا هذا . ان الحسین لما فصل متوجها دعا بقرطاس وکتب: بسم الله الرحمن الرحیم .(بحارالانوار، همان جا).
این که امام صادق (ع) هم در جواب صریحا اتهام تخلف را از محمد بن حنفیه نفی نمی کند و استناد به گفتار امام حسین (ع) می نماید که «فانه من لحق بی منکم استشهد معی ومن تخلف لم یبلغ الفتح » ، ظاهرا نمی تواند نشان از رضایت امام صادق (ع) در عدم همراهی محمد بن حنفیه باشد . خود علامه مجلسی هم معتقد است که ظاهر روایت در مذمت محمد بن حنفیه است; وی می گوید:
«و ظاهر هذا الجواب ذمه » (همان جا).
جمع بندی و نتیجه
عدم حضور محمد بن حنفیه در صحنه ی کربلا را می توان از دو دیدگاه مختلف بررسی کرد: اول این که آیا او مکلف به رفتن شده و بعد تخلف از فرمان امام (ع) کرده است؟ و دوم آنکه آیا لازمه ی پیروی محض از امام (ع) و در اختیار ایشان بودن، همراهی امام (ع) در این سفر بوده است، همانند عملی که بسیاری از بنی هاشم انجام داده اند، یا نه؟
عموم کسانی که درصدد توجیه عدم حضور محمد حنفیه برآمده اند از جهت نخست به مسئله نگریسته اند . از این زاویه امام (ع) محمد بن حنفیه را مکلف نکرده بود و حتی در اثر بی رغبتی او در همراهی، به او پیشنهاد داده بود که اگر می خواهد، می تواند در مدینه بماند و اخبار و گزارش های لازم را به امام (ع) برساند (ابن اعثم، ج 5، ص 23). از این زاویه چون امام به حسب ظاهر برای جنگ از مدینه یا مکه خارج نمی شد، متابعت و همراهی محمد و افراد حاضر در مکه یا مدینه واجب نبود، تا به خاطر عدم همراهی مؤاخذه شوند; و آنانی که در کربلا یا مناطق نزدیک آن بودند و امام آنان را دعوت نمود و می توانستند به سیدالشهداء (ع) کمک کنند ولی سرباز زدند، مورد مؤاخذه هستند .
پس، براساس این دیدگاه، بعضی از بزرگان بنی هاشم، مثل محمد بن حنفیه، ابن عباس، عبدالله بن جعفر، عمر بن علی (عمر الاطراف) و عبیدالله بن علی که در سفر کربلا امام را همراهی نکردند، ولی در جبهه ی یزید بن معاویه هم قرار نگرفتند، معصیت نکرده اند .
اما اگر از جهت دوم به مسئله نگریسته شود، قضاوت متفاوت خواهد بود . ارزش افرادی که امام را از مدینه یا مکه همراهی کردند و تا پایان هم در کنار آن حضرت ایستادند در این نهفته است که آنان بدون مکلف شدن و براساس شناخت و اطاعت و عشق به امام ایشان را همراهی کردند . برادران محمد بن حنفیه، مثل عباس (ع)، عبدالله، جعفر، عثمان، محمد، اصغر (ابوالفرج الاصفهانی، ص 86- 98 و شیخ مفید، ج 2، ص 109- 116) (ابی بکر) که امام را در سفر به کربلا همراهی کردند و با وی به شهادت رسیدند، از طرف امام (ع) مکلف نشده بودند . تفاوت آنان با محمد بن حنفیه یا ابن عباس یا جعفر بن عبدالله در این بود که صرفا از زاویه ی ملاحظات خاص، یا فقط براساس تجزیه و تحلیل و آینده نگری و اتکا به تجربه ی خود به این مسئله نمی نگریستند; آنان کسانی بودند که نظر امام (ع) را بر تجربه و آینده نگری خود مقدم می داشتند .
بنی هاشم و اصحاب همراه امام (ع) معتقد بودند که امام حسین (ع)، به خاطر خاندان و موقعیتش، حق هدایت و رهبری مردم را دارد و آنان در این راه عاشقانه مطیع و مشتاق بودند تا براساس وظیفه جان خود را فدا کنند . آنان کسانی بودند که همانند امام (ع) می دانستند که نیروی نظامی نمی تواند عمل و وجدان اسلامی را در آن موقعیت حفظ کند و جامعه نیاز به تکانی سخت و جنبش قلوب و احساسات دارد و این کار تنها از طریق قربانی کردن و تحمل مصائب و رنج های فراوان به دست می آید .
محمد بن حنفیه و ابن عباس و عبدالله بن جعفر، چون از زاویه ی افرادی جهان دیده به قیام امام حسین (ع) و حرکت به طرف کوفه می نگریستند، تلاش گسترده ای برای جلوگیری از حرکت امام (ع) به کوفه به عمل آوردند و حتی امام (ع) را قسم دادند که به سوی کوفه و کربلا حرکت نکند و در مقام نصیحت، عرضه داشتند که اگر تو را بکشند نور خدا در زمین خاموش می گردد و از امام می خواستند که مهلت دهد تا از یزید برای ایشان و خاندانش امان بگیرند (دشتی، ص 664). این گروه گرچه به حقانیت راه امام حسین (ع) معتقد بودند، ولی در مسئله ی روش برخورد با یزید، با امام اختلاف داشتند . برخلاف این دسته، اصحاب و برادران و بنی هاشم حاضر در صحنه ی کربلا، همانند امام معتقد بودند که در این راه باید حرکت کنند، خواه به سود آنان تمام شود و یا به ظاهر به ضرر آنان باشد .
آن عده از بنی هاشم که در عاشورا حاضر بودند، چون با دیدی حسینی به قیام امام (ع) می نگریستند، زنان و کودکان را هم با خود آوردند; در حالی که محمد بن حنفیه، با نظری متفاوت، نه خود همراه امام آمد و نه به هیچ یک از فرزندانش اجازه ی همراهی عموی بزرگوارشان را داد (ابن سعد، ص 61). از زاویه ی دوم، محمد بن حنفیه به فتح واقعی دست نیافته است (بحارالانوار، ج 42، ص 81)، و شاید از این دید این احتمال را بتوان داد که عدم همراهی او با امام حسین (ع) در سفر به کربلا، نوعی تخلف محسوب شود .
منابع
- ابن الاثیر، عزالدین ابی الحسن . 1408 ق، الکامل فی التاریخ، تصحیح علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی .
- ابن اعثم، ابومحمد احمد . 1406 ق، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیة .
- ابن اعثم، ابومحمد احمد . 1372، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی .
- ابن خلکان، شمس الدین محمد بن ابی بکر . وفیات الاعیان، تحقیق احسان عباس، بیروت، دارالفکر، بی تا .
- ابن سعد، محمد . 1405 ق، الطبقات الکبری، بیروت، دار بیروت .
- ابن سعد، محمد . ترجمة الامام الحسین (ع)، تحقیق عبدالعزیز الطباطبائی، قم، مؤسسة آل البیت .
- ابن شهرآشوب، محمد بن علی . مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، بی تا .
- ابن طاووس، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر . 1414 ق، اللهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق الشیخ فارس تبریزیان، تهران، دارالاسوة .
- ابوالفرج الاصفهانی، علی بن الحسین . 1419 ق، مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات .
- البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر . 1977 م، انساب الاشراف، تحقیق محمدباقر المحمودی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1394 ه . و دارالتعارف للمطبوعات .
- جعفریان، رسول . 1381، تاملی در نهضت عاشورا، قم، انتشارات انصاریان .
- دشتی، محمد . 1377، فرهنگ سخنان امام حسین (ع)، قم، مؤسسه ی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (ع).
- الدینوری، ابوحنیفه احمد بن داود . 1370، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الشریف الرضی .
- رضوی اردکانی، سیدابوفاضل . 1373، ماهیت قیام مختار ابن ابی عبید ثقفی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم .
- سپهر، عباسقلی خان . 1357، ناسخ التواریخ، حضرت سجاد، تهران، کتابفروشی اسلامیة .
- الطبری، ابوجعفر محمد بن جریر . تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بی تا .
- قرنی گلپایگانی، علی . 1341، منهاج الدموع، قم، کتابفروشی صحفی .
- القمی، شیخ عباس . 1414 ق، سفینة البحار، تهران، دارالاسوة .
- مامقانی، عبدالله . 1352 ق، تنقیح المقال فی علم احوال الرجال، بی جا، مطبعة الحیدریة .
- المجلسی، محمدباقر . 1342، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیة .
- مجلسی، محمدباقر . 1373، جلاء العیون، تاریخ چهارده معصوم، قم، انتشارات سرور .
- مفید، محمد بن النعمان . الارشاد فی معرفة حجج الله علی عباده، ترجمه ی هاشم رسولی محلاتی، تهران، انتشارات علمیة الاسلامیة، بی تا .
- المقرم، عبدالرزاق الموسوی . 1399 ق، مقتل الحسین (ع)، بیروت، دارالکتب الاسلامی .
پی نوشت ها:
1) ر . ک: ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری، اخبار الطول، تحقیق عبدالمنعم عامر، ص 227; ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 250- 251 و عزالدین ابی الحسن ابی الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 529 .
2) آنچه درباره ی گفت وگوی محمد بن حنفیه با امام حسین (ع) در منابع کهن و متقدم تر آمده، اشاره ای به این که گفت وگو در مکه و در موقع رفتن به عراق بوده است ندارد . خبری که آمدن محمد را به مکه و گفت وگوی او را با امام حسین (ع) نقل کرده در منابع متاخرتر، مانند لهوف آمده است .
3) ر . ک . ابن اعثم: الفتوح، ج 5، ص 20; الطبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 292; ابوحنفیه دینوری، اخبار الطوال، ص 253; علامه محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 44، ص 233- 298 .
شنبه: زنم برای یک هفته به دیدن مادرش رفته و من و پسرم لحظاتی عالی را خواهیم گذراند. یک هفته تنها . عالیه. اول از همه باید یک برنامه هفتگی درست و حسابی تنظیم کنم. اینطوری میدونم که چه ساعتی باید از خواب بیدار بشم و چه مدتی را در رختخواب و چقدر وقت برای پختن غذا توی آشپزخانه صرف میکنم. همه چیز را به خوبی محاسبه کرده ام. وقت برای شستن ظرفها، مرتب کردن خانه و خرید کردن و همه روی کاغذ نوشته شده است.
چقدر هم وقت آزاد برایم میماند. چرا زنها آنقدر از دست این کارهای جزیی و ساده شکایت دارند. درحالی که به این راحتی همه را میشود انجام داد . فقط به یک برنامه ریزی صحیح احتیاج است. برای شام هم من و پسرم استیک داریم. پس رومیزی قشنگی پهن کردم و بشقابهای قشنگی چیدم و شمع و یک دسته گل رز روی میز نهادم تا محیطی صمیمانه به وجود آورم. مدتها بود که آنقدر احساس راحتی نکرده بودم.
یکشنبه: باید تغییرات مختصری در برنامه ام بدهم. به پسرم متذکر شدم که هرروز جشن نمیگیرم و لازم هم نیست که آنقدر ظرف کثیف کنیم چون کسی که باید ظرفها را بشوید منم نه او! صبح منوجه شدم که آب پرتقال طبیعی چقدر زحمت دارد چون هربار باید آبمیوه گیری را شست بهتر این است که هر دو روز یکبار آب پرتقال بگیریم که ظرف کمنری بشویم.
دوشنبه: انگار کارهای خانه بیشتر از آنچه که پیش بینی کرده بودم وقت میگیرد. راه دیگری باید پیدا کنم. ازاین پس فقط غذاهای آماده مصرف میکنم. اینطوری وقت زیادی در آشپزخانه صرف نمیکنم. نباید که وقت آماده کردن و طبخ غذا بیش از زمانی باشد که صرف خوردن آن میکنیم. اما هنوز یک مشکل باقیست: اتاق خواب. مرتب کردن رختخواب خیلی پیچیده است. نمیدانم اصلا چرا باید هرروز تختخواب را مرتب کرد؟ درحالی که شب باز هم توی آن میخوابیم!!
سه شنبه: دیگر آب پرتقال نمیگیرم. میوه به این کوچکی و قشنگی چقدر همه جا را کثیف و نامرتب میکند! زنده باد آب پرتقالهای آماده و حاضری!! اصلا زنده باد همه غذاهای حاضری!
کشف اول: امروز بالاخره فهمیدم چه جوری از توی تخت بیرون بیایم بدون اینکه لحاف را به هم یزنم. اینطوری فقط صاف و مرتبش میکنم. البته با کمی تمرین خیلی زود یاد گرفتم. دیگر در تخت غلت هم نمیزنم.. پشتم کمی درد گرفته که با یک دوش آب گرم بهتر خواهد شد. ازاین پس هر روز صورتم را نمی تراشم و وقت گرانبهایم را هدر نمیدهم.
کشف دوم: ظرف شستن دارد دیوانه ام میکند.عجب کار بیخودی است! هربار بشقابهای تمیز را کثیف کنیم و بعد آن را بشوییم.
کشف سوم: فقط هفته ای یکبار جارو میزنم. برای صبحانه و شام هم سوسیس و کالباس می خوریم.
چهارشنبه: دیگر آب میوه نمی خوریم. بسته های آب میوه خیلی سنگینند و حملشان خیلی مشکل است.
کشف دیگر: خوردن سوسیس برای صبحانه عالیست. برای ظهر بد نیست اما برای شام دیگر از حلقم بیرون میزند. اگر مردی بیش از دو روز سوسیس بخورد احتمالا دچار تهوع خواهد شد!
پنجشنبه: اصلا چرا باید موقع خوابیدن لباسم را بکنم در حالی که فردا صبح باز باید آن را بپوشم؟!!! ترجیح میدهم به جای زمانی که صرف این کار میکنم کمی استراحت کنم. از پتو هم دیگر استفاده نمیکنم تا تختم مرتب بماند.
پسرم همه جا را کثیف کرده. کلی دعوایش کردم. آخر مگر من مستخدم هستم که هی باید جمع کنم و جارو بزنم؟ عجیب است ! این همان حرفهایی است که زنم گاهی میزند!
امروز دیگر باید ریشم را بتراشم .. اما اصلا دلم نمیخواهد . دیگر دارم عصبانی میشوم. برای صبحانه باید میز چید، چایی درست کرد، نان را خرد کرد. انجام همه این کارها دیوانه ام میکند.
برای راحتی کار دیگر شیر را با شیشه ، کره و پنیر را هم توی لفافش میخوریم و همه این کارها را هم کنار ظرفشویی انجام میدهیم. اینطوری دیگر جمع و جور کردن و میز چیدن هم نمیخواهد!
امروز لثه هایم کمی درد گرفته شاید برای اینکه میوه هم نمیخورم. چون ماشین ندارم و برایم خیلی مشکل است که میوه بخرم و به خانه بیاورم. امیدوارم که عفونت نکرده باشند. عصری زنم زنگ زد که آیا رختها رو شیشه ها را شسته ام؟ خنده عصبی سر دادم انگار که من وقت این کارها را داشتم!
توی حمام هم افتضاحی شده، لوله گرفته اما مهم نیست من که دیکر دوش نمیگیرم!
یک کشف جدید دیگر: من و پسرم با هم غذا میخوریم. آن هم سر یخچال! البته باید تند تند بخوریم چون در یخچال را که نمیشود مدت زیادی باز گذاشت.
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت
آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال
است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت
برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:...
1-روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه
سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره
تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند
و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن
زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت
و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و
جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی
خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از
رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که
جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و
مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که
ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ
شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای
محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن
عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن
جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی
رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم
مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا
جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم