پوشش یا حجاب، به صورتى که زیبائیها و زینت زن را بپوشاند و او را از چشم چرانى مردم هرزه و بى تربیت، و آلودگان به شهوت حیوانى، و حالات شیطانى حفظ کند دستورى قرآنى، و قانونى الهى، و تکلیفى انسانى، و برنامه اى اخلاقى است.
حجاب و پوشش اسلامى که بهترین نوع آن چادر است، چادرى که یادگار منبع عصمت و عفتى چون فاطمه زهرا (علیها السلام) است، هیچ مانعى در راه دانش طلبى و رشد و کمال زن ایجاد نمى کند، بلکه او را از بسیارى از خطرات، و دامهائى که حیوان صفتان در راه زیبارویان، و دختران و زنان جوان قرار داده اند حفظ مى کند، و پاکدامنى و سلامت و عفت و حیاى او را براى شوهرش یا اگر ازدواج نکرده، براى مرد آینده اش محفوظ مى گذارد.
گوهر گرانبها و زیبا و پرقیمتى چون زن وقتى در صندوق الهى حجاب قرار داشته باشد، از دستبرد دزدان، و غارتگران، و آلودگان به لجن معصیت و گناه در امان خواهد بود.
زیبارویان جوان، وقتى دیده نشوند، و چهره پاک و معصوم آنان در معرض دیدگان مردم قرار نگیرد، شعله هوسها و هواها، و آتش امیال و غرائز به سرکشى و سوزاندن پاکى یک ملت، و خراب کردن بناى معنویت یک مملکت برنمى خیزد.
پسران جوان وقتى گوهر زیبائى و زینت، و طنّازى و عشوه گرى دختران و زنان را در کوچه و بازار، پارک و خیابان، معابر عمومى، فروشگاهها، بیمارستانها، ادارات، مراکز تجارتى نبینند، دچار چشم چرانى، هوس، دختربازى، تجاوز به ناموس مردم، کندى ذهن، در هم شکستن اعصاب، بلوغ زودرس، استمناء، لواط، زنا، افکار پریشان، غصه و نگرانى، بى میلى به درس، عشق و عاشقى، بیمارى روانى، و در نهایت تعطیل شدن نیروى انسانى خود نمى شوند.
بر این اساس باید گفت : حجاب و پوشش براى جنس زن امرى واجب، و فریضه اى شدید، و بدون تردید منکر آن با آگاهى به اینکه از ضروریات اسلام، و فرمان خدا در قرآن است کافر، و از گردونه اسلام خارج است.
جوانى که با این خصوصیات منکر حجاب است، نمى تواند با دختر مسلمان ازدواج کند، زیرا این ازدواج باطل، و عقدى که بین آن دو خوانده مى شود بى اثر، و رابطه آن دو رابطه دو نامحرم و فرزندان آنها نامشروع، و عمل آنان زنا است.
دخترى که با این خصوصیت منکر حجاب است، نمى تواند همسر جوانى مسلمان شود، زیرا همان احکام در حق او هم جارى است.
حجاب حافظ وقار، شخصیت، کرامت، اصالت، و عظمت زن، و حافظ زیبائى و منافع او براى شوهر است.
زن در عین حجاب داشتن، مى تواند مدارج تحصیلى، و طریق کمالات و فضائل را بپیماید، و اینکه حجاب مانعى براى او در راه رشد و ترقى است، وسوسه اى شیطانى، و القاء فکرى غلط از جانب استعمارگران غارتگر، و دزدان ناموس، و هرزه هاى کشورهاى غربى و شرقى است.
گرمى خانواده ها، استحکام رابطه زن و شوهر، تداوم زندگى، آرامش قلوب مردان، ثبات دلبستگى و عشق و علاقه مرد به همسر قانونى و شرعى خود، برپائى خانه و خانواده، بر جائى اعتماد و اطمینان مرد به زن، همه و همه مرهون پوشش و حجاب زنان مملکت است، و اینکه مردان زیبائى چهره و زینت و زیور زنانى غیر از زن خود را نبینند.
مردان اگر به راحتى و به آسانى در تمام صحنه هاى اجتماعى دسترسى به زنان داشته باشند، ضمانتى براى اثبات محبت و دلبستگى آنان به همسرانشان نخواهد بود، و تحریک هوا و هوس و شهوات آنان را از زندگى خود دلسرد، و خود کلنگى براى خراب کردن کانون گرم خانواده خواهند شد.
زیان بى حجابى و بدحجابى و آزاد گذاشتن زن، و آزاد بودن زن به صورت غربى آن به شماره نمى آید.
تاکنون بى حجابى زن باعث گمراهى میلیونها مرد، و به گناه افتادن دیگران، و پیدا شدن هیولاى طلاق در خانواده ها، و پدید شدن عشق مرد به زن شوهردار، و روابط نامشروع، شده، و همانطور که یهودیت و مسیحیت مى خواسته علت خروج بسیارى از مردان و زنان از عرصه گاه ملکوتى اسلام و دیندارى شده است.
پایه گذاران بى حجابى خود از این مسئله به ستوه آمده، و عوارض آن را از پدیده هاى شوم قرون اخیر مى دانند.
نظام خانواده در ایران نظامى قوى، مستحکم، بر اساس حیا و عفت، وقار و ادب، ایمان و تقوا، و نبود طلاق مگر به ندرت بود.
از زمانى که استعمار غرب به دست ولگردى دوره گرد، بیسوادى پلید، آلوده اى خائن، وطن فروشى کثیف به نام رضاخان پهلوى حجاب و پوشش قرآن را از بسیارى از زنان به غارت برد، وضع خانه و خانواده به صورت دیگر شد، آمار طلاق فزونى گرفت در حدى که در اواخر حکومت آن خانواده نابکار در هر ماه بین شش تا هفت هزار درخواست طلاق به دادگاهها داده مى شد، مردان و جوانان زن دیده بى زن مى شدند، و زنان شوهر دیده بدون شوهر، و این دو طایفه آزاد شده از تعهد زن دارى و شوهردارى به جامعه مى پیوستند، و سفره فساد و افساد را گسترده تر مى کردند.
مرجع بزرگ، حکیم خبیر مرحوم آیت اللّه شاه آبادى پس از مسئله کشف حجاب، بدون ترس از حکومت وقت، چنانکه مستمعین آن بزرگوار برایم نقل کردند، بارها در عرشه منبر و در مجالس عمومى و خصوصى فریاد زد : رضاخان با به غارت بردن حجاب قرآن، و کشتن قیام کنندگان علیه بى حجابى، در مسجد گوهرشاد، و در کنار حرم ملایک پاسبان حضرت رضا (علیه السلام) کمر صد و بیست و چهار هزار پیامبر را شکست.
آرى آن عارف عاشق، و هشیار بینا، که در مسائل اسلامى و در فلسفه و حکمت مجتهدى توانا، و بصیرى کم نظیر بود، کشف حجاب و بدحجابى را شکننده کمر فرستادگان خدا مى دانست!!
قطب در کتاب بسیار مفید« آیا ما مسلمان هستیم » مى گوید بر اساس مدارکى که دیدم، یکى از پاپها از تمام کشیش ها و کاردینالها در واتیکان دعوت کرد، و از آنها خواست براى کشتن اسلام، و خاموش کردن چراغ دین، به صورتى که براى واتیکان و مسیحیت خرج زیادن نداشته باشد نظر بدهند، کمیسیونها براى این منظور تشکیل شد، و نظریاتى از جانب صاحبنظران اظهار شد، از میان تمام آراء و نظریات این راى مقبول همه کشیشان و کاردینالها و خود پاپ قرار گرفت، که براى کشتن اسلام قوى ترین اسلحه و کم خرج ترین برنامه، بیرون آوردن دختران و زنان مسلمان از حجاب، و قرار گرفتن آنان در اختیار جوانان و مردان به صورت آزاد، در کوچه و بازار، وسائل عمومى، پارکها و سینما، ادارات و مراکز تجارى، تئاترها، و مراکز اجتماعى است ؟!
این برنامه به دست خائنان، انجام گرفت، و هوا و هوس زنان و دختران کم ایمان یا بى ایمان به این آتش دین سوز، و شعله خانمان برانداز کمک کرد، و وضع را در ممالک اسلامى و مملکت ایران به جائى رساند، که نزدیک بود دین خدا که محصول زحمات انبیا و امامان و علما و دانشمندان است بمیرد، و چراغ هدایت خاموش گردد، ولى دست حق از آستین مردى از سلاله انبیاء و نتیجه امامان یعنى خمینى بت شکن در کشور ایران بیرون آمد و بر سینه نامحرم زد، و دین را از اسارت اشرار نجات و حجاب قرآن را به ناموس اسلام برگرداند.
بر امت اسلام فرض و واجب است که انقلاب آن انسان الهى را حفظ کنند، و از ارزشهاى آن نهضت عظیم الهى محافظت نمایند، و نگذارند دشمنان زخم خورده، این چراغ روشن را کم نور، یا بى نور نموده ملت ایران را به وضع سابق برگردانند، تا بتوان با پایمردى و ثبات قدم فرهنگ انقلاب را صادر، و سایر ملت هاى بیرون رفته از مدار اسلام را به اسلام برگرداند.
با توجه به آنچه که بیان شد، به ارزش گفتار آن متفکر شهید، که بارها در سخنرانیها فریاد زد :حجاب مصونیت است نه محدودیّت پى مى بریم.
آرى حجاب براى زن و براى شوهر او، و خانواده اش، و جامعه، و بخصوص جوانان و آنان که ازدواج نکرده اند، مصونیت از هزاران خطر، و انواع فساد و افساد، و مانع از هم پاشیده شدن کانون گرم خانواده هاست.
محققین فرموده اند مسئله پوشش زن و حجاب او در چهارده آیه قرآن مطرح است، و برخى را عقیده بر این است که از نزدیک بیست و پنج آیه این معنا استفاده مى شود.
امیرالمومنین (علیه السلام) خطاب به حضرت مجتبى و در حقیقت خطاب به تمام مردم فرمودند : محرم نامحرمى را جداً مراعات کن، زیرا این برنامه براى تو و همه زنان نامحرم مصونیت از افتادن در خیال گناه و خود گناه است، و اگر قدرت دارى که زنان خانواده تو مردى غیر تو را نشناسند، این برنامه را انجام بده.
راوى مى گوید در یک روز بارانى با رسول خدا در بقیع نشسته بودم، زنى سواره بر الاغ از کنار ما گذشت، دست الاغ در گودالى فرو رفت و زن از مرکب بزیر افتاد، رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) رو برگرداند، عرضه داشتم خود را با شلوار پوشانده، حضرت سه بار براى این گونه زنان طلب مغفرت کردند، و فرمودند اى مردم اینگونه پوشش برگیرید که پوشاننده ترین لباس براى بدن است، و زنان خود را به وقت بیرون رفتن از خانه با چنین جامه اى بپوشانید.
مقنعه، جلباب، عباء، عناوینى است که در آیات و روایات براى پوشش زن بکار رفته.
زن باید خود را بنده حق بداند، و نمک حق را نسبت به خود رعایت کند، و رعایت نمک منعم و مالک حقیقى، و ربّ واقعى، به این است که از عظمت او حساب ببرد، و به قیامت و محاکمات او توجه داشته باشد، و با تمام وجود از فرمانهاى حضرتش که در قرآن، و در زبان انبیاء و امامان آمده پیروى کند تا خود و خانواده و جامعه اش از مضرّات بدحجابى و بى حجابى در امان بماند.
و امّا من خاف مقام ربَّه و نهى النَّفس عن الهوى فانَّ الجنَّه هى الماوى.
هر کس از مقام حضرت ربّ ترسید، و خود را از هوا و تمایلات بى قید و شرط نگاه داشت، همانا بهشت جاى اوست.
متاسفانه عده اى از دختران و زنان این زمان در چهار گوشه جهان، از مکتب بى بند و بارى پیروى مى کنند، و شهوات و تمایلات خود را آزاد نموده، و سفره اى از فساد و افساد پهن کرده اند که در تاریخ گذشته سابقه نداشته، و با کمال اسف گروهى از دختران و زنان کشورهاى اسلامى و امّت رسول حق، از آنان تقلید مى کنند.
امیرالمومنین (علیه السلام) در رابطه با این زنان فرموده :
یَظْهَرُ فى آخِرِ الزَّمانِ وَ اقْتِرابِ السّاعَهِ وَ هُوَ شَرُّ الاَْزْمِنَهِ، نِسْوَهٌ کاشِفاتٌ عارِیاتٌ، مُتَبَرِّجاتٌ، مِنَ الدّینِ خارِجاتٌ، فِى الْفِتَنِ داخِلاتٌ، مائِلاتٌ اِلَى الشَّهَواتِ، مُسْرِعاتٌ اِلَى اللَّذّاتِ، مُسْتَحِلاّتُ الْمُحَرَّماتِ، فى جَهَنَّمَ خالِداتٌ.
در آخر زمان، و نزدیکى قیامت، که بدترین زمانهاست، زنانى ظاهر مى شوند با این خصوصیات :
بى حجاب و برهنه از پوشش لازم، جلوه دهنده زینت و زیبائى در کوچه و بازار، خارج از دین، داخل در فتنه، راغب به شهوات، سرعت گیرنده به سوى لذات، حلال شـمرنده محرمات الهى، که این زنان با این اوصاف در جهنم ابدى و دائمى هستند.
کارهاى بسیار نیک، و اعمال پسندیده که حضرت حق و انبیاء و امامان نسبت به آن اصرار ورزیده اند صله رحم است.
علامه خبیر، محدث کبیر، فیلسوف بزرگ، عارف عاشق ملامحسن فیض که عمرى را با قرآن مجید و روایات بسر برد، صله رحم را به زیارت ارحام، و رفع کمبودهاى مادى، حل مشکلات اقتصادى، کمک به کار و کسب، و ازدواج پسران و دختران آنان معنا فرموده، اگر در آیات قرآن مجید و روایات دقت شود، از مسئله صله رحم همین معانى استفاده مى شود.
روش انبیاء، و اخـلاق امامان شیعه در صله رحم انجام همین واقـعیات عـالى بوده است.
قرآن مجید به صله رحم سفارش مى کند، و آن را عمل صاحبان خرد مى داند، و قطع با رحم را به عنوان فسق و قاطع را فاسق مى شمارد.
در سوره مبارکه نساء حکم مى کند تقواى الهى را نسبت به خداوند و ارحام مراعات کنید، خیلى عجیب است که ارحام را پس از خود ذکر فرموده است :
و اتَّقوا الله الَّذى تساءلونَ به الارحامَ.
رعایت تقواى الهى نسبت به ارحام رعایت آبرو و هویت آنها و شتافتن به دیدارشان، و رفع نواقص زندگى آنهاست.
در سوره مبارکه رعد مسائلى را به عنوان خصوصیات صاحبان خرد بیان مى کند و سود قیامتى آن را پیشواز ملائکه از آنان در محشر، و سلام فرشتگان به ایشان، و عاقبت بخیرى مى داند، از جمله آن مسائل صله رحم است.
و الَّذین یصلون ما امر الله به ان یوصل . . .
در سوره بقره در رابطه با قطع رحم مى فرماید :
. . .و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یُفسدون فى الارض اولئک هم الخاسرون.
و رشته اى که آنان را به پیوند آن امر کرده « صله رحم » مى گسلند، و در زمین فساد مى کنند، اینان در حقیقت زیانکارانند.
آرى، قطع رحم زیانکارى است، و زیان و خسارت آن هم کم نیست.
در سوره رعد درباره قطع رحم آیه اى کمرشکن قرار دارد :
. . .و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یُفسدون فى الارض اولئک لهم اللَّعنهُ و لهم سوء الدّار.
و آنان که قطع مى کنند آنچه را خدا به پیوند آن دستور داده، و فساد در زمین مى نمایند بر اینان است لعنت و براى آنان است دوزخ.
در سوره محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید :
فهل عسیتم اِن تولَّیتم اَن تُفسدوا فى الارض و تقطِّعوا ارحامکم.
شما اگر از فرمان حق روى بگردانید و فساد در زمین کنید، و به قطع رحم برخیزید باز هم امید نجات دارید ؟
راستى صله رحم چه اندازه اهمیت دارد، که انجامش موجب استقبال فرشتگان از انسان در قیامت، و سلام آنها، و عاقبت بخیرى و قطعش باعث لعنت، و سوء عاقبت، و ممنوعیت از نجات است.
رفع کمبود اقتصادى ارحام با پرداخت مال به آنان همراه با حفظ آبرو و هویت و کرامتشان بهره اى عظیم دارد.
و مثل الَّذین ینفقون اموالهمُ ابتغاء مرضات الله و تثبیتاً من انفسهم کمثل جنَّه برَبوه اصابها وابل فآتت اکلها ضعفین فان لم یصبها وابل فطلٌّ و الله بما تعملون بصیرٌ.
و مثل آنان که مال خود را در راه به دست آوردن رضاى حق انفاق مى کنند، و با کمال اطمینان، دل به لطف حق شاد دارند، مانند بوستانى است که در جاى بلندى باشد، و بارانهاى زیادى به موقع بر آن ببارد، و حاصلى دو برابر دهد، و اگر باران بسیار نیاید، اندک اندک بارد تا به ثمر رسد، خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است.
ان تبدوا الصَّدقات فنِعمّا هى و ان تخفوها و توتوها الفقراء فهو خیر لکم و یُکفِّر عنکم من سیِّئاتکم و الله بما تعملون خبیرٌ.
اگر به اهل استحقاق آشکارا صدقات خود را بپردازید کارى نیکوست، و اگر در پنهانى به نیازمندان آبرومند برسانید براى شما بهتر است، خداوند به پاداش آن کار پنهان گناهان شما را بپوشاند، و خدا بر اعمال شما آگاه است.
الَّذین ینفقون اموالهم باللَّیل و النَّهار سرّاً و علانیهً فلهم اجرهم عِند ربِّهم و لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنونَ.
آنان که اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار انفاق مى کنند، نزد خداوند داراى اجر هستند، و براى ایشان خوف و غصه نیست.
قطعه اى عجیب
صدوق به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مى کند :
یونس در شکم ماهى در مناجات و انابه و ناله بود، صداى او را به روح قارون که دچار خسف یعنى زمین گرفتگى شده بود، و به عذاب حق مبتلا بود رساندند، پرسید صداى کیست فرشته موکل بر عذاب گفت صداى پیامبرى از بنى اسرائیل است، اجازه خواست با او چند کلمه صحبت کند، به او اجازه دادند، از حال هارون و موسى پرسید، یونس پاسخ داد من در زمانى غیر زمان آنها هستم ولى هر دوى آنان از دنیا رفته اند، قارون گریه کرد، خداوند خطاب فرمود : به خاطر این رقّتى که نسبت به اقوامش نشان داد، در عذابش تخفیف بدهید!!
پدرش عبدالله نام داشت و مادرش فاطمه دختر عقبه بن قیس .
ولادت با سعادت حضرت عبدالعظیم (ع) در سال 173 هجری قمری در شهر مقدس مدینه واقع شده است و مدت 79 سال عمر با برکت او با دوران امامت چهار امام معصوم یعنی امام موسی کاظم (ع) ، امام رضا (ع) ، امام محمدتقی (ع) و امام علی النقی (ع) مقارن بوده ، محضر مبارک امام رضا ، امام محمد تقی و امام هادی را درک کرده و احادیث فراوانی از آنان روایت کرده است .
این فرزند حضرت پیامبر (ص)، از آنجا که از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی (ع ) است به حسنی شهرت یافته است. حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) از دانشمندان شیعه و از راویان حدیث ائمه معصومین (ع) و از چهره های بارز و محبوب و مورد اعتماد ، نزد اهل بیت عصمت (ع) و پیروان آنان بود و در مسایل دین آگاه و به معارف مذهبی و احکام قرآن ، شناخت و معرفتی وافر داشت .
ستایشهایی که ائمه معصومین (ع) از وی به عمل آورده اند، نشان دهنده شخصیت علمی و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادی (ع) گاهی اشخاصی را سوال و مشکلی داشتند، راهنمایی می فرمودند که از حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) بپرسند و او را از دوستان حقیقی خویش می شمردند و معرفی می فرمودند .
در آثار علمای شیعه نیز، تعریفها و ستایشهای عظیمی دربارت او به چشم می خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهیزکار، ثقه، دارای اعتقاد نیک و صفای باطن و به عنوان محدثی عالیمقام و بزرگ یاد کرده اند؛ در روایات متعددی نیز برای زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) ، ثوابی همچون ثواب زیارت حضرت سیدالشهدا، امام حسین (ع) بیان شده است.
زمینه های مهاجرت حضرت عبدالعظیم (ع) از مدینه به ری و سکونت در غربت را باید در اوضاع سیاسی و اجتماعی آن عصر جستجو کرد؛ خلفای عباسی نسبت به خاندان حضرت پیامبر(ص) و شیعیان ائمه (ع) بسیار سختگیری می کردند، یکی از بدرفتارترین این خلفاء متوکل بود که خصومت شدیدی با اهل بیت (ع) داشت، و تنها در دورت او چندین بار مزار حضرت امام حسین (ع) را در کربلا تخریب و با خاک یکسان ساختند و از زیارت آن بزرگوار جلوگیری به عمل آوردند.
سادات و علویون در زمان او در بدترین وضع به سر می بردند .حضرت عبدالعظیم (ع) نیز از کینه و دشمنی خلفا در امان نبود و بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهای دروغ سخن چینان را بهانت این سختگیری ها قرار می دادند، درچینن دوران دشوار و سختی بود که حضرت عبدالعظیم (ع) به خدمت حضرت امام هادی (ع) رسید و عقاید دینی خود را بر آن حضرت عرضه کرد ، حضرت امام هادی (ع) او را تایید فرموده و فرمودند: تو از دوستان ما هستی. دیدار حضرت عبدالعظیم (ع) در سامرا با حضرت امام هادی (ع) به خلیفه گزارش داده شد و دستور تعقیب و دستگیری وی صادر گشت، او نیز برای مصون ماندن از خطر، خود را از چشم ماموران پنهان می کرد و در شهرهای مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد می کرد و شهر به شهر می گشت تا به ری رسید و آنجا را برای سکونت انتخاب کرد. علت این انتخاب به شرایط دینی و اجتماعی ری در آن دوره بر می گردد که وقتی اسلام به شهرهای مختلف کشور ما وارد گشت و مسلمانان در شهرهای مختلف ایران به اسلام گرویدند، از همان سالها ری یکی از مراکز مهم سکونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعیت خاصی پیدا کرد . زیرا سرزمینی حاصلخیز و پرنعمت بود، عمرسعد هم به طمع ریاست یافتن بر ری در حادثه جانسوز کربلا، حضرت حسین بن علی (ع) را به شهادت رساند. بالادر ری هم اهل سنت و هم از پیروان اهل بیت (ع) زندگی می کردند و قسمت جنوبی و جنوب غربی شهر ری بیشتر محل سکونت شیعیان بود. حضرت عبدالعظیم (ع) به صورت یک مسافر ناشناس ، وارد ری شد و در محلت ساربانان در کوی سکه الموالی به منزل یکی از شیعیان رفت، مدتی به همین صورت گذشت . او در زیرزمین آن خانه به سر می برد و کمتر خارج می شد ، روزها را روزه می گرفت و شبها به عبادت و تهجد می پرداخت، تعداد کمی از شیعیان او را می شناختند و ازحضورش در ری خبر داشتند و مخفیانه به زیارتش می شتافتند، اما می کوشیدند که این خبر فاش نشود و خطری جانِ حضرت را تهدید نکند . پس از مدتی، افراد بیشتری حضرت عبدالعظیم (ع) را شناختند و خانه اش محلِ رفت و آمد شیعیان شد، نزد او می آمدند و از علوم و روایاتش بهره می گرفتند و عطر خاندان عصمت (ع) را از او می بوئیدند و او را یادگاری از امامان خویش می دانستند و پروانه وار گردِ شمعِ وجودش طواف می کردند .
حضرت عبدالعظیم(ع) میان شیعیان شهرری بسیار ارجمند بود و پاسخگویی به مسایل شرعی و حلِ مشکلات مذهبی آنان را برعهده داشت؛ این تاکید ، هم گویای مقام برجستت حضرت عبدالعظیم (ع) است و هم می رساند که وی از طرف حضرت امام هادی (ع) در آن منطقه ، وکالت و نمایندگی داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام می دانستند و در مسایل دینی و دنیوی ، وجود او محور تجمّع شیعیان و تمرکز هواداران اهل بیت (ع) بود. روزهای پایانی عمر پربرکت حضرت عبدالعظیم (ع) با بیماری او همراه بود، آن قامت بلند ایمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پیروان اهل بیت در آستانت محرومیت از وجود پربرکت این سید کریم قرارگرفته بودند، اندوه مصیبتهای پیاپی مردم و روزگار تلخ شیعیان در عصر حاکمیت عباسیان برایش دردی جانکاه و مضاعف بود؛ در همان روزها یک رویای صادقانه حوادث آینده را ترسیم کرد: یکی از شیعیان پاکدل ری، شبی درخواب حضرت رسول (صلی الله علیه وآله و سلم) را در خواب دید. حضرت پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: فردا یکی از فرزندانم در محلت سکه المولی چشم از جهان فرو می بندد، شیعیان او را بردوش گرفته به باغ عبدالجبار می برند و نزدیک درخت سیب به خاک می سپارند سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن یکی از فرزندان پیامبر (ص) را نصیب خویش سازد، عبدالجبارکه خودنیز خوابی همانند خوابِ او را دیده بود، به رمز و راز غیبی این دو خواب پی برد و برای اینکه در این افتخار، بهره ای داشته باشد، محل آن درخت سیب و مجموعه باغ را وقف کرد تا بزرگان و شیعیان در آنجا دفن شوند.
همان روز حضرت چشم از جهان فروبست. خبر درگذشت این نوادت رسول اکرم (ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه های سیاه پوشیدند و بر در خانت حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) گریان و مویه کنان گرد آمدند؛ پیکر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخی مورخان در هنگام غسل، در جیب پیراهن او کاغذی یافتند که نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پیکر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعیت انبوه عزادار به سوی باغ عبدالجبار تشییع کردند و پیکر مطهرش را در کنار همان درخت سیب که رسول خدا(ص) به آن شخص اشاره کرده بود، دفن کردند تا پاره ای از عترت مصطفی(ص) در این باره به امانت بماند و نورافشانی کند و دلباختگان خاندان پیامبر(ص) از مزار این ولی خدا فیض ببرند.
ای اهل نظر کعبه ی اهل نظر اینجاست
زیرا حرم زاده خیرالبشر اینجاست
خورشید ولایت گهر بحر هدایت
طوبای بهشت علوی را ثمر اینجاست
آیید به شهرری و خوانید خدا را
زیرا که به حاجات همه خلق در اینجاست
اینجا حرم عبد عظیم است عظیم است
بحر عظمت را به حقیقت گهر اینجاست
این تربت فرزند کریم دو جهان است]
ارباب کرم را به سر خاک سر اینجاست
با چشم دل خویش در این بقعه ببینید
کافواج ملک تا به فلک جلوه گر اینجاست
از ری همه بر دیده دل نور بگیرید
زیرا که سپهر نبوی را قمر اینجاست
آید به مشام همه بوی حسن از خاکهان
پا به ادب نه که حسن راپسر اینجاست
زوار حریمش همه زوار حسین اند
بر اهل ولا کرب و بلای دگر اینجاست
اینجا حرم عبد عظیم است عظیم است
این قبر کریم ابن کریم ابن کریم است
از حضرت حسن از رسول خدا روایت شده است:
«لما هبط ابلیس قال و عزتک وجلالک وعظمتک لاافارق ابن آدم حتى تفارق روحه جسده، فقال الله سبحانه: وعزتى وجلالى وعظمتى لا احجب التوبة عن عبدى حتى یغرغربها:» هنگامى که ابلیس از مقامات ملکوتیاش فرود افتاد به حضرت حق گفت سوگند به عزت و جلال و عظمتت از انسان جدا نمى شوم تا روح از بدنش مفارقت کند، حضرت حق به او فرمود: سوگند به عزت و جلال و عظمتم من هم در توبه را به روى آنان نمى بندم تا آنجا که بتوانند آن را در گلو بچرخانند.
از حضرت باقر (ع) روایت شده است:
«ان آدم قال: یا رب سلطت على الشیطان و اجرنیة منى مجرى الدم فاجعل لى شیئً فقال: یا آدم جعلت لک ان من هم من ذریتک سیئته لم تکتب علیه فان فان عملها کتبت علیه سیئته ومن هم منهم بحسنة فان لم یعملها کتبت له حسنة وان هو عملها کتبت له عشرا قال: یا رب زدنى قال جعلت لک ان من عمل سیئته ثم استغفر غفرت له قال: یا رب زدنى قال جعلت لهم التوبة و بسطت لهم التوبة حتى تبلع النفس هذه قال یا رب حسبى:»
آدم به حضرت حق گفت: پروردگار من از شیطان به سوى من راهى باز گذاشتى و او را در محل جریان خونم به جریان انداختى، در برابر آن چیزى براى من قرار بده: خطاب رسید براى تو این را قرار میدهم که هرکس از ذریه ات گناهى را قصد کند در پروندهاش نوشته نشود، اگر مرتکب شود فقط یک گناه ثبت شود، و هرکس از آنان یک عمل خوبى را قصد کند، اگر انجام ندهد یک حسنه در پروندهاش ثبت شود و اگر آن را انجام دهد ده حسنه برایش نوشته شود، آدم گفت: پروردگارا بر من بیفزاى، خطاب رسید براى آنان توبه قرار میدهم و آن را از نظر زمانى توسعه میبخشم تا جان به گلو برسد، آدم گفت: مرا بس است.
حضرت صادق از رسول خدا روایت میکند:
«من تاب قبل موته بسنة قبل الله توبته ثم قال: ان السنة لکثیرة من تاب قبل موته بشهر قبل الله توبته ثم قال: ان الشهر لکثیر من تاب قبل موته بجمعة قبل الله توبته ثم قال: ان الجمعة لکثیرة من تاب قبل موته بیوم قبل الله توبته ثم قال: ان الیوم لکثیر من تاب قبل ان یعاین قبل الله توبته:»
هرکس به یک سال پیش از مرگش توبه کند خدا توبهاش را میپذیرد، سپس فرمود: یکسال زیاد است، هرکس به یک ماه پیش از مردنش توبه کند، خدا توبه او را قبول میکند، آنگاه فرمود: یک ماه زیاد است، هرکس به جمعهاى قبل از تمام شدن عمرش توبه کند خدا توبهاش را امضاء میکند سپس فرمود یک جمعه پیش از مرگ زیاد است، هرکس به یک روز پیش از مرگش توبه کند، خدا توبهاش را میپذیرد، آنگاه فرمود یک روز زیاد است، هرکس پیش از آن که آثار دنیاى پس از مرگ را مشاهده کند خدا توبهاش را میپذیرد.
در حقیقت پایان این روایت میخواهد بگوید باید به اندازهاى مهلت داشته باشد که بتواند توبه واقعى را تحقق دهد، در صورتى که مهلت تحقق توبه مورد نظر حق از دست برود نجاتى براى انسان نخواهد بود.
از على (ع) روایت شده:
«لاشفیع انجح من التوبة:»
شفیعى رستگارکننده تر از توبه نیست.
از حضرت صادق (ع) روایت شده است:
«مرّ عیسى بن مریم على قوم یبکون فقال: على مایبکى هؤلاء فقیل: یبکون على ذنوبهم، قال فلیدعوها یغفرلهم.»
عیسى بن مریم به قومى گذشت که میگریستند، پرسید براى چه گریه میکنند، گفتند بر گناهانشان اشک میریزند، فرمود پس نسبت به آن دعا کنند که مورد آمرزش قرار میگیرند.
امام صادق (ع) از رسول خدا روایت میکند:
«یلزم الحق لامتى فى اربع: یحبون التائب، ویرحمون الضعیف، ویعینون المحسن، ویستغفرون للمذنب:» بر امتم اداى حق در چهار واقعیت لازم است:
توبهکننده را دوست بدارند، به ناتوان رحم کنند، به نیکوکار کمک دهند، و براى گناهکار طلب آمرزش نمایند.
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«توبوا الى الله عزوجل و ادخلوا فى محبته فان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین والمؤمن توّاب:»
به پیشگاه خداى عزوجل توبه کنید و در دایره عشق و محبتش وارد شوید که در قرآن فرموده: یقیناً خدا تائبان و پاکیزه شوندگان از آلودگیها را دوست دارد، و مؤمن بسیار توبهکننده است.
حضرت رضا (ع) از پدرانش از رسول خدا روایت میکند:
«مثل المؤمن عندالله عزوجل کمثل ملک مقرب وان المؤمن عندالله عزوجل اعظم من ذلک ولیس شیئى احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنه تائبة:»
جایگاه مؤمن نزد خداى عزوجل چون جایگاه فرشته مقرب است و یقیناً مقام مؤمن نزد خدا از این مقام هم بزرگ تر است و چیزى نزد خدا از مؤمن تائب و مؤمنه تائبه محبوت تر نیست.
حضرت رضا (ع) از پدرانش از رسول خدا روایت میکند:
«التائب من الذنب کمن لاذنب له:»
توبهکننده از گناه مانند کسى است که گناهى براى او نیست.
از حضرت صادق (ع) روایت شده است:
«اوحى الله عزوجل الى داوود النبى على نبینا وآله و (ع) یا داوود ان عبدى المؤمن اذا اذنب ذنبا ثم رجع وتاب من ذلک الذنب واستحیى منى عند ذکر غفرت له وانسیة الحفظة وابدلته الحسنة ولاابالى وانا ارحم الراحمین:»
خدا به داود خطاب کرد اى داود هرگاه بنده مؤمنم مرتکب گناهى شود، سپس به سوى من باز گردد و از آن گناه توبه کند و از من هنگام یاد گناه شرمسار شود او را میآمرزم، و گناه را از یاد حافظان عمل میبرم و آن را تبدیل به حسنه میکنم و باک ندارم چرا که من مهربان ترین مهربانانم.
معاویة بن وهب که از اصحاب عالى قدر و مورد اطمینان حضرت صادق (ع) است میگوید از حضرت صادق شنیدم که میفرمود:
«اذا تاب العبد المؤمن توبة نصوحا احبه الله، فستر علیه فى الدنیا والآخرة قلت: وکیف یستر علیه؟ قال: ینسى ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب و اوحى الله الى جوارحه: اکتمى علیه ذنوبه، واوحى الى بقاع
الارض: اکتمى علیه ما کان یعمل علیک من الذنوب، فیلقى الله حین یلقاه ولیس شیئى یشهد علیه بشیئى من الذنوب:»
هنگامى که بنده مؤمن توبه خالص و حقیقى کند خدا او را در دایره محبتش وارد میکند، پس بر او در دنیا و آخرت پوشش میاندازد، به حضرت گفتم: چگونه بر او پوشش قرار میدهد؟ فرمود: گناهانش را از یاد دو فرشتهاى که آن گناهان را بر او نوشتهاند میبرد، و به اعضایش وحى میکند گناهانش را بر او کتمان کنید و پنهان بدارید، و به قطعه هاى زمین وحى مینماید: آنچه بر روى شما از گناهان مرتکب شده بر او بپوشانید، پس خدا را ملاقات میکند در حالى که چیزى بر ضدش به چیزى از گناهان گواهى دهد یافت نمى شود.
از حضرت صادق (ع) روایت شده است:
«ما من مؤمن یذنب ذنبا الا اجّل سبع ساعات، فان استغفرالله غفرله وانه لیذکر ذنبه بعد عشرین سنة فیستغفرالله فیغفرله وان الکافر لینسى ذنبه لئلا یستغفرالله:»
مؤمنى نیست که مرتکب گناهى شود مگر این که هفت ساعت به او مهلت دهند، اگر از خدا درخواست مغفرت کرد آمرزیده میشود، او چنانچه پس از بیست سال فراموشى نسبت به گناهش از گناهش یاد کند و از خدا درخواست مغفرت نماید، آمرزیده خواهد شد، کافر به جریمه کفرش گناهش را فراموش میکند تا در حوزه آمرزش وارد نشود.
از حضرت باقر (ع) روایت شده:
«ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى لیلة ظلماء فوجدها فالله اشد فرحا بتوبة عبده من ذلک الرجل براحلته حین وجدها:»
خدا به توبه بندهاش خوشحال تر از مردى است که توشه و زادش را در شب تاریک گم کرده پس آن را یافته است، خدا به توبه بندهاش از چنین مردى هنگام یافتن توشهاش خوشحال تر است.
همه این روایات و دیگر روایاتى که در معتبرترین کتابها درباره توبه روایت شده مربوط به توبه حقیقى و بازگشت جدى به سوى پروردگار است، توبهاى که قصد آدمى را بر ترک گناه جدى کند، و گذشته را جبران نماید، و آیندهاى پاک و سالم بسازد، در رابطه با توبه حقیقى سخنى بالاتر و استوارتر و راه گشاتر از سخن امیرالمؤمنان (ع) نیافتم که بر خود واجب میدانم در پایان این بخش آن سخن زیبا را که در باب حکمت هاى نهج البلاغه ثبت است بیاورم.
شخصى در محضر مقدسش گفت: استغفرالله حضرت با حالتى برخاسته از خشم به او گفت: مادر به عزایت گریه کند میدانى توبه و استغفار چیست؟ بى تردید استغفار و توبه منزلت مردم بلند مرتبه است، و آن حقیقتى مرکب از شش معناست:
اول: پشیمانى جدى از گناهانى که در گذشته انجام گرفته است.
دوم: تصمیم و اراده واقعى بر ترک گناه براى ابد در آینده.
سوم: پرداخت حقوق مردم تا خدا را دیدار کنى در حالى که هیچ حقى از مردم بر عهده ات نباشد.
چهارم: اراده استوار بر اداى هر واجبى از واجبات خدا که آن را ضایع کرده و بجا نیاوردهاى.
پنجم: همت بر آب کردن گوشتى که از حرام و گناه بر وجودت روئیده با حرارت و آتش اندوه برگذشته تا جائى که پوست را به استخوان بچسبانى و میان پوست و استخوان گوشت جدید روید.
ششم: رنج عبادت و خدمت را بر بدن بچشانى چنان که شیرینى و لذت گناه را بر آن چشانیدى.
سپس با تحقق این شش برنامه بگوئى: استغفرالله. «1» آرى براساس گفتار آگاه به ملک و ملکوت دارنده علم کتاب، خزینه دانش اولین و آخرین حضرت امیرالمؤمنین (ع) توبه عبارت از اداى حقوق الهى و اداى حقوق خلق، و تغییر دادن بدن از پوشش حرام به پوشش پاک، و ندامت و پشیمانى از گذشته و قدم نهادن در صراط مستقیم تا پایان عمر است، و این توبه است که انسان را از هبوط راهى صعود میکند، و فرشتگان را دعاگوى انسان مینماید، و آدمى را به دایره حبّ حق میکشاند، و براى انسان طهارت و پاکى واقعى میآورد، و خیر دنیا و آخرت را تضمین مینماید و براى حضرت آدم خلفى با ارزش میسازد، و راه ورود انسان را به حریم محبوب باز میکند، و آدمى را از استحقاق عذاب دوزخ میرهاند، و شایسته ورود در بهشت جاوید و ابدى قیامت میکند.
اولاً: این فرقه را دشمنان استعمارگر برای مقابله با اسلام اصیل، طراحی نمودهاند که باید ازگرایش به آن فرقه اجتناب نمود که سرانجامی جز ضلالت و گمراهی ندارد. بعضی از مذاهب ساختگی که در قرون اخیر پیدا شدهاند برای رسیدن به اهداف شوم خود، لازم دیدهاند که قبل از هر چیز پایه خاتمیت پیامبر اسلام(ص) را به گمان خویش متزلزل سازند، لذا بعضی از آیات قرآن را که هیچ دلالتی بر هدف آنها ندارد را به کمک تفسیر به رای(برداشت شخصی) و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساختهاند که یکی از آنها آیه 35 سوره اعراف است. آنها بدون اینکه قبل و بعد این آیات را در نظر بگیرند، میگویند: این آیه با توجه به جمله « یا بَنِی آدَمَ اِمَّا یاْتِینَّکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یقُصُّونَ عَلَیکُمْ آیاتِی؛ اى فرزندان آدم، چون پیامبرانى از جنس خودتان به سویتان آیند که آیاتم را بر شما بخوانند [ به آنان ایمان آورید و آیاتم را عمل کنید[ » که فعل مضارع دارد دلیل بر این است که امکان دارد پس از پیامبر اسلام، پیامبران دیگری مبعوث شوند. ولی اگر کمی به عقب برگردیم و آیات گذشته را که از آفرینش آدم و سکونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن میگوید ملاحظه کنیم روشن می شود که مخاطب در این آیات مسلمانان نیستند بلکه مجموع جامعه انسانی و تمام فرزندان آدمند، زیرا شک نیست که برای مجموعه فرزندان آدم رسولان زیادی آمده اند. منتها این عده از دین سازان برای اغفال مردم، آیات گذشته را به دست فراموشی میسپارند و مخاطب در این آیه را خصوص مسلمانان میگیرند و از آن نتیجهگیری میکنند که احتمالا رسولان دیگری در کار است. در این گونه سفسطهها جملهای از یک آیه را از بقیه جدا میکنند و قبل و بعد آن را نادیده میگیرند و بر مفهومی که تمایل دارند تطبیق میدهند.
ثانیاً: پیروان فرقه بهائیت از آن جهت که دارای افکار و عقایدی کاملا باطل و ضد حقیقت و خلاف شریعت ناب محمّدی(ص) هستند، از نظر علما و فقهای اسلام، نجس هستند و هر گونه ارتباط با آنها نیز جایز نمیباشد و شرعا نباید با آنها معاشرت داشت.
ثالثاً: لازم است به بخشی از عقاید بهائیت توجه کنید تا خود قضاوت نمایید که آنها چگونه راه خذلان و جهنم را در پیش گرفتهاند و عدّهای را نیز فریب داده و با خود همراه ساختهاند:
رهبر فرقه بهائیت شخصی به نام «علی محمد باب» است که خود را پیامبر(ص) میداند و ادعای نبوّت کرده است، ازدواج محارم مانند ازدواج با خواهر را جایز میداند و حتی به مردان اجازه می دهد همسران خود را در اختیار دیگران قرار دهند. بهشت و جهنم را قبول ندارند، نبوّت پیامبر اکرم(ص) را انکار میکنند، خود را صاحب شریعت میپندارند، خود را در زمره پیامبران بلکه برتر و بالاتر میپندارند، شریعت و کتات ساختگی خود را که مملوّ از مطالب بیاساس و مزخرفات است را ناسخ شریعت و کتب آسمانی قلمداد نمودهاند. «علی محمد باب» که رهبر بهائیت است پا را فراتر گذاشته و ادعای الوهیت (خدایی) نیز نموده است.
آنچه در قرآن و روایات و زبان عرب استعمال مى شود واژهى لعن است که به معناى دورى از رحمت خدا است و این درست نقطه مقابل رحمت و صلوات است. و نفرین در واقع معناى فارسى لعنت است یعنى وقتى کسى را در زبان فارسى نفرین مىکنند گاه مى گویند «نفرین بر او «از رحمت خدا دور باد» و گاه مى گویند مُرده باد ـ مرگ بر او ـ خدا او را ذلیل کند یا فقیر کند و امثال آن... البته در زبان عرب هم همین طور است مثل «تبّت یدا ابى لهب و تب؛ بریده باد دو دست ابو لهب».
پس لعن و نفرین با یکدیگر فرقى ندارند و از نظر حکم گاهى لعن و نفرین حرام و گاهى جائز و گاهى حتى مستحب مى باشد و موارد آن نیز در روایات و آیات مشخص گردیده است.
پس مسأله نفرین علاوه بر روایات در آیات قرآنى نیز مطرح شده است:
«الا لعنة اللّه على الظالمین؛ همانا لعنت خدا بر ستمگران باد»، (هود، آیه 18).
«فبما نقضهم میثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسیة؛ پس به [سزاى] پیمانشکستنشان لعنتشان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم»، (مائده، آیه 13).
«ان اللّه لعن الکافرین و اعدلهم سعیرا؛ خدا کافران را لعنت کرده و براى آنهاآتش فروزانى آماده کرده است»، (احزاب، آیه 64).
«ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فىالدنیا والاخره؛ بىگمان، کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مىرسانند خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفتآور آماده ساخته است»، (احزاب، آیه 57).
همچنین در آیات دیگر قرآن خداوند کسانى را که تهمت ناروا به زنان پاکدامن مىزنند [نور، آیه 23]، قوم عاد را که حتى خداوند مرگ براى آنان خواسته است[هود، آیه 60]، فرعونیان را [هود، آیه 99 - قصص، آیه 42 ] برخى از قوم یهود را [نساء، آیه 46]، منافقان را [توبه، آیه 68] و مشرکان را [فتح، آیه 6] و... لعن کرده و آنها را نفرین نموده است.
روایات گوناگونى نیز از حضرت رسول(ص) وارد شده است که با لحنهاى گوناگون، افرادى را لعن فرموده و آنها را با این واژه نفرین کرده است. از جمله خورنده ربا، موکل و شاهدین و کاتبین ربا [میزانالحکمه، مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلامى، قم، چاپ اول، 1363 ش، ج 8، ص 508، ح 17962]، کسى که میان مادر و فرزندش جدایى بیندازد [همان، ح 17963 ]مردى را که لباس زن بپوشد [همان، ص 509، ح 17965] و... اتفاقا این سه روایت که در اینجا مطرح شد از طریق اهل سنت نقل شده و در کتب روایى اهل سنت آمده است. بنابراین ما مسلمانان اعم از شیعه و سنى معتقدیم که بر طبق آیات قرآن و سیره رسول خدا(ص)، نفرین در فرهنگ اسلامى وجود دارد. اما آنچه که مهم است این نکته مى باشد که ملاحظه کنیم مدار و محک این نفرین کجاست؟
با توجه به آیات قرآن و روایت نقل شده از رسول خدا(ص) برخى از افراد که مرتکب گناه بسیار بزرگ شده و با کردار ناپسند خود جامعه و نظام و کیان اسلامى را چه از لحاظ اخلاقى چه از حیث اجتماعى، سیاسى و اقتصادى به خطر انداخته و نسبت به پیامبر خدا(ص) و رسالت او بىادبى و دشمنى مىکنند، مستحق نفرین مى باشند. بنابراین در امور مهم و خطیر و کلان هیچ ایرادى ندارد که مرتکب آن نفرین و لعن شود.
اما در امور غیر مهم و جزئى که لطمهاى به مسائل اخلاقى، اجتماعى و سیاسى جامعه اسلامى نمىزند و همچنین نسبت به برخى افراد همچون مؤمنان و دوستان، نفرین نهى و منع شده است، از این رو در برخى روایات که نفرین مذمت شده است با توجه به سیاق آنها و روایات دیگرى که نفرین را امرى حسن و جایز تلقى کرده است، مقصود نفرین به افراد خاص و مرتکبان خطاهاى بزرگ و اجتماعى مى باشد.
عقل سلیم و درایت هر حکیمی چنین حکم می کند که اگر ما بخواهیم پیرامون یک موضوع در قرآن کریم نظر بدهیم و برداشت صحیح و مطابق با واقع داشته باشیم تمام آیاتی را که مربوط به آن موضوع است بررسی نمائیم و بعد نتیجه کلی را دریافت کنیم و اینکه ما تنها به یک یا دو آیه که ظاهرش مطابق میل ما است استناد کنیم و دیگر آیاتی که در همین موضوع در قرآن وجود دارد را نادیده بگیریم . هم کاری مخالف با حکمت و درایت است و هم ظلمی غیر قابل بخشش نسبت به صاحب قرآن که خداوند است می باشد .
شکی نیست که ما باید فقط خدا را عبادت کنیم و فقط از خدا کمک بگیریم ولی کمک گرفتن از کسانی که خود خدا آنها را بعنوان اولیاء خودش و مقربان درگاه خودش معرفی کرده عین کمک گرفتن از خود خدا است . اگر کمک گرفتن از اولیاء خدا مخالف با کمک گرفتن از خود خدا است پس چرا خود خدا به صراحت می گوید این عیسی پیامبر من است که مرده را زنده می کند مرضهای لاعلاج را شفا می دهد و به شما مردم از آینده تان خبر می دهد ؟!
اگر کمک گرفتن از اولیاء خدا مخالف با کمک گرفتن از خود خداست پس چرا خود خداوند بصراحت در سوره یوسف می فرماید پیراهن یوسف را برای یعقوب ببرید تا با مالیدن به چشمهای کورش بینا شود چرا اینجا خود خدا نفرموده بیائید و فقط از من کمک بگیرید ؟ اگر کمک گرفتن از اولیاء و مقربان درگاه خدا مخالف با کمک گرفتن از خود خداست پس چرا همین خدا در سوره نساء به مردم فرمان می دهد که اگر شما نزد پیامبر اکرم(ص)بروید و از او بخواهید برایتان استغفار کند مرا آمرزنده خواهید یافت و بقدری از این قبیل آیات در همین قرآن کریم موجود است که ذکر همه آنها خودش یک کتاب مستقل می طلبد پس عقل سلیم به ما حاکم می کند آیا ایاک نعبد و ایاک نستعین را با ضمیمه دیگر آیات که کمک از اولیاء خدا را بعنوان یک دستور بر مردم لازم کرده در نظر بگیریم و آیه شریفه قل انما انا بشر مثلکم را با آیات دیگری که مقامات عالیه پیامبران را بازگو می کند در نظر بگیریم و اتفاقا اگر به ادامه همین آیه قل انما انا بشر مثلکم توجه فرمائید تصدیق می کنید که خداوند پس از این جمله، بعد دوم پیامبر را هم بیان می کند که یوحی الی و چرا شما کلمه یوحی الی را در نظر مبارکتان انداخته اید آیا تاکنون فکر کرده اید که چه چیزهایی هست که به پیامبر وحی شد؟و آیا حقیقت مقام وحی پیامبران را توجه فرموده اید که اگر توجه فرمائید دنیایی از معارف بر روی شما باز خواهد شد .
حدیث قدسی، حدیث است و روایت است که آنرا امامان معصوم ما نقل می کنند و چون این احادیث را امام معصوم با علم غیب خودش از گفته های الهی نقل می فرماید معروف به حدیث قدسی گردیده مثلا امام معصوم یا پیامبر اکرم می فرماید : خداوند به جناب موسی بن عمران چنین فرمود که ای موسی هرچه میخوای از من بخواه حتی غذای گوسفند انت را . به چنین حدیثی ، حدیث قدسی می گویند و اما قرآن کریم کلماتی است که خود خداوند عالم آنها را بیان فرموده بطور مستقیم و توسط جبرئیل امین آنها را به پیامبر اکرم (ص) که آخرین سفیر الهی است ابلاغ فرموده و لذا قرآن کریم از سنخ حدیث و روایت نیست و لذا جملات و کلمات آنها با قرآن متفاوت است مضافا به اینکه قرآن کریم از جهت سند و اعتبار کوچکترین مشکلی ندارد و اما احادیث قدسیه از جهت سند و اعتبار باید بررسی و کارشناسی شود.
در میان مردم مکه که مردمى مشرک و مخالف حق بوند بخاطر در خطر قرار گرفتن کاروان تجارتى آنان به سردمدارى قریش به ویژه کافر معاندى چون ابوسفیان وضع آشفتهاى پیش آمده بود.
در چنین موقعیتى روزى رسول خدا به مسلمانان خبر داد که ابوسفیان بن حرب کاروان قریش را از شام به سوى مکه مىبرد، و اموال و سرمایههاى تجارتى قریش با آن کاروان است.
شما مىتوانید هم اکنون بر سر راهشان قرار گیرید و با آنان کارزار کنید، امید است خداوند نیروى شما را با اموال آن کافران تقویت نماید، برخى از مسلمانان شتاب ورزیده و عدهاى از رفتن کوتاهى کردند به گمان این که رسول خدا از آداب و قواعد جنگ آگاهى نداشته باشد.
از سوى دیگر ابوسفیان با توجه به حوادث گذشته در جستجوى اخبار رسول الهى و یارانش بود و هر که را هر کجا مىدید از حال آن جناب مىپرسید.
تا آن که اطلاع یافت رسول خدا یارانش را به تعقیب کاروان قریش روانه کرده است.
ابوسفیان از ترس مالالتجاره و حرص شدیدى که بر اموال خود داشت سخت به فکر فرو رفت، عزم جزم نمود به هر شکل ممکن قریش را از این جریان آگاهى دهد، به ناچار ضمضم بن عمر و غفارى را اجیر کرده روانه مکه کرد و به وى اعلام داشت باید خود را به قریش برسانى و آنان را براى حفاظت از اموالشان به سوى کاروان تجارتى بیاورى و به ایشان گوشزد کنى که اموالتان در خطر قرار گرفته است.
در هیمن ایام روزى عباسبن عبدالمطلب در شهر مکه به ولید بت عتبه رسید و به وى گفت: خواهرم عاتکه دیشب خواب شگفتآورى دیده است به طورى که در نگرانى سختى قرار گرفته، چون خوابش را براى من نقل کرد به نظرم رسید که پیشآمد بدى براى شما قریش در راه است، ولید پرسید چه خوابى دیده است؟ گفت: خواب دیده که سوارى از بیرون شهر مکه وارد شهر شد و بر بلنداى شترش با صدائى رسا فریاد زد: مردم برخیزید و به جانب قتلگاه خود حرکت کنید که بیش از سه روز مهلت ندارید، آنگاه وارد مسجد شد در حالى که مردم به دنبالش راه افتاده بودند و دورش را گرفتند شترش بر بالاى بام کعبه قرار گرفت آنجا نیز همان مطلب را سه بار فریاد زد و گفت باید تا سه روز دیگر برخیزید و به راه افتید، سپس خواهرم گفت: دیدم او و شترش بر بالاى قله کوه ابوقبیس قرار گرفته، در آنجا نیز همان فریاد را برمىآورد آنگاه سنگ بزرگى برداشته از بالاى کوه به طرف شهر غلطانید، سنگ هم چنان پائین آمد تا به دامنه کوه رسید، در آنجا قطعه قطعه و متلاشى شد و هر قطعهاش به یکى از خانههاى مکه افتاد، بدون این که هیچ خانهاى از آن در امان بماند، این خوابى است که خواهرم عاتکه دیده و تو آن را از من نشنیده بگیر.
ولید توجهى به سفارش عباس نکرد و داستان خواب خواهر عباس را براى پدرش بازگو کرد و مسئله در میان مردم منتشر شد و به سرعت نُقل مجالس قریش گشت.
فرداى آن روز عباس مشغول طواف کعبه بود، ابوجهل آن جرثومه فساد با عدهاى از قریش در مسجد نشسته مشغول نقل خواب عاتکه بودند، همین که چشم ابوجهل به عباس افتاد صدا زد: اى ابوالفضل هنگامى که طوافت تمام شد تو را ببینیم.
عباس پس از تمام شدن طواف به حلقه قریش در آمد و نشست، ابوجهل از باب استهزاء و سخریه گفت: از چه زمانى در میان شما بنىعبدالمطلب این زن پیامبر شده که ما خبر نداشتیم؟ عباس گفت: داستان از چه قرار است؟ ابوجهل گفت: منظورم خوابى است که عاتکه دیده، عباس گفت: عاتکه چه خوابى دیده؟ ابوجهل گفت: شما بنىعبدالمطلب به این قناعت نکردید که مردانتان دعوى پیامبرى کنند اکنون زنانتان شروع کردهاند؟ شنیدهام عاتکه گفته در خواب دیدهام مردى سوار بر مرکب فریاد زده: مردم تا سه روز دیگر کوچ کنند، ما قریشیان این سه روز را در انتظار مىگذرانیم، اگر از این خواب خبرى شد که هیچ وگرنه اعلام مىکنیم هیچ خاندانى از خاندانهاى عرب دروغگوتر از شما نیست.
عباس مسئله را انکار کرد و گفت: من از این داستانى که تو مىگوئى بىخبرم.
عصر آن روز هیچ زنى از خاندان عبدالمطلب نماند مگر این که نزد عباس آمده و او را سرزنش کردند که انکار تو در برابر این مرد فاسق خبیث انکار نبوت برادرزادهات بود و او به مردان و زنان دودمان ما توهین کرده و تو آن قدر غیرت نداشتى که پاسخ دندانشکنى به او بدهى.
عباس گفت: اینگونه که شما شنیدهاید نبوده و او توهینى به ما روا نداشته و هر چه گفت پاسخش را دادم و به حق سوگند او را به حال خود وا نمىگذارم، و اگر از این پس نامى از زنان ما به زبان بیاورد چنان دفاعى مىکنم که خبرش به گوش شما برسد.
سه روز پس از خواب عاتکه عباس در اوج خشم و غضب و تاسف از این که چرا دیروز بر دهان ابوجهل نکوبیده وارد مسجدالحرام شد، ابوجهل را از دور
دید به سوى او رفت بلکه دوباره سر حرف را با او باز کند و بهانهاى دست دهد تا جریان روز گذشته را تلافى نماید، ولى دید ابوجهل برخاست و به سوى در مسجد روانه شد، عباس تصور کرد که ابوجهل پى برده که وى بناى تلافى دارد، از این جهت برخاست و فرار کرد، ولى مسئله این نبود، بلکه ابوجهل صداى نالهى بىسابقهاى شنیده بود و از شدت نگرانى متوجه آمدن عباس نشده بود لذا براى درک علت صدا بیرون رفت. این صدا از ضمضم بن عمر و غفارى فرستاده ابوسفیان بود که در همان لحظه از راه رسیده در حالى که بینى شترش را پاره کرده و بارش را وارونه بسته و پیراهن خود را از پس و پیش دریده بود فریاد میزد: اى گروه قریش: مالالتجاره، مالالتجاره، آه، فریاد که ابوسفیان با اموال شما مورد حلمه محمد و یارانش قرار گرفت، وا مصیبت که گمان نمىکنم بتوانید او را دریابید.
مردم و به ویژه صاحبان اموال در وحشت و اضطراب فرو رفتند، و شتابانه جمعیتى تشکیل داده به مشورت نشستند و سرانجام قرار شد هر چه زودتر حرکت کنند و همین کار را کرده بدون استثناء همه در این کوچ شرکت نمودند، و اگر برخى از آنان براى حرکت عذر داشتند کسى را بجاى خود روانه ساختند، از آن جمله ابولهب بود که مردى را به مبلغ چهار هزار درهم که از او طلب داشت اجیر کرد تا با لشگر قریش حرکت کند.
پس از آن که همه از تدارک اسباب سفر فراغت یافته و آماده حرکت شدند، بیادشان افتاد که ما چندى قبل با قبیله کنانه جنگ داشتیم یکى از آن میان گفت: چنانچه ما حرکت کنیم کنانىها از دنبال ما بر ما بتازند و ما از رفتن براى کمک به ابوسفیان باز مانیم.
سراقة بن مالک که از اشراف کنانه بود گفت: من به شما پناه مىدهم و همه در امان من هستید، حرکت کنید و از قبیله من نگران نباشید، من قول مىدهم که از قبیلهام به شما آسیبى نرسد.
در اینجا رأى آنان که مىگفتند باید هر چه زودتر حرکت کرد تقویت شد و همه به راه افتادند.
از آن طرف رسول خدا از مدینه بیرون شد، در حالى که پیشاپیش لشگرش دو پرچم سیاه در اهتزاز بود، پرچمى به دست تواناى امیرمؤمنان و پرچمى دیگر به دست انصار.
کاروان حق، و لشگر اسلام به سرپرستى پیامبر بزرگوار براى دنبال کردن کاروان قریش حرکت کرده، کاروانى که افرادش به خصوص ابوسفیان سیزده سال هر جنایت و ظلمى را در مکه به پیامبر و یارانش روا داشته بودند.
ارتش رسول خدا در میان راه به مردى برخورد کرد، از او خبر کاروان قریش را پرسید ولى خبرى نزد او نیافت، رسول خدا با همراهان شب و روز به سرعت مىرفتند تا به نزدیکى قریهاى بنام صفراء که میان دو کوه بود رسیدند، حضرت شخصى را فرستاد تا از ابوسفیان خبرى بگیرد و خود همراه یاران به پیش مىرفت تا به «ذفران» یکى از بیابانهاى پیرامون دهنکده صفراء رسید، در آنجا بار به زمین گذارده تا خبر داران از کاروان قریش به نزدش آمده عرضه داشتند همه قریش از مکه بیرون شده به کمک ابوسفیان شتافتهاند رسول خدا چون ملاحظه کردند داستان رنگ دیگرى به خود گرفته با یاران خود به مشورت نشستند. آرى در این وضعیت کاروان مال التجارة قریشیان مطرح نیست، باید با لشگرى روبرو شد که نیرو و نفراتش چند برابر نیروى ارتش حق است.
از میان اصحباب مقداد بن عمرو برخاست و به پیامبر خطاب کرد: به هر جا که خدایت فرمان داده حرکت کن، ما یک قدم از تو جدا نمىشویم ما آن کلامى را که بنىاسرائیل در پاسخ دعوت موسى براى چنگ با دشمن به میان آوردند که: «تو با پروردگارت بروید و با دشمن کارزار کنید ما همین جا نشستهایم» در پاسخ تو نخواهیم گفت، بلکه ما اعلام مىکنیم تو و پروردگارت به کارزار دشمن بروید ما نیز همراه شما هستیم و به همراه شما مىجنگیم و اى پیامبر عزیز به آن خداوندى که تو را به حق مبعوث به رسالت کرد، اگر ما را به دورترین نقاط زمین اگر چه حبشه و زنگبار باشد ببرى با کمال شوق همراهت مىآئیم، رسول خدا براى او دعاى خیر کرد.
سپس رو به سایر یاران نمود و فرمود: اى مردم رأى خود را اظهار کنید «مقصود حضرت از مردم انصار مدینه بود از میان انصار سعد بن معاذ برخاست و گفت: اى رسول خدا گویا مقصودت ما انصار است؟ حضرت فرمود: آرى، سعد گفت:
ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق کرده باور داریم و شهادت دادیم که آنچه را آوردهاى حق است، و برایمان و شهادت خود عهد و پیمان محکم سپردیم، و آن عهد و پیمان این بود که در همه حال از تو اطاعت نمائیم، بنابراین اى رسول خدا هر چه که مىخواهى انجام ده و هر تصمیمى که مىخواهى بگیر که ما با تو هستیم و از تو جدا نمىشویم، و به خداوندى که تو را به حق مبعوث کرد سوگند اگر ما را به دریا عرضه کنى و بگوئى که ما خود را به همراه تو در آن اندازیم مىاندازیم و یک نفر از ما از دستور تو سرپیچى نخواهد کرد، ابداً ملاحظه ما را مکن، زیرا کمترین کراهت و نفرتى از جنگ با دشمنانمان نداریم، و ما صابر و خویشتندار در جنگ و هماوردان میدان کارزاریم، و امیدواریم خداوند از ما رفتار و روشى به تو نشان دهد که مایه خرسندى و روشنى چشم و شادى دلت باشد، ما را راه انداز و از خدا توفیق و مدد بخواه.
هنوز گفتار سعد تمام نشده بود که آثار رضایت و خرسندى در چهره پاک رسول خدا نمودار شد آنگاه فرمود: حرکت کنید و امیدوار به پیروزى باشید، چه این که خداوند بزرگ مرا به یکى از این دو مسئله بشارت داده، ما یقیناً یا به کاروان قریش ظفر مىیابیم یا بر لشگریان آنان که از مکه آمدهاند و گویا من هم اکنون قتلگاه آنان را مىبینم.
پیامبر بزرگوار اسلام و یاران از آن منزل حرکت کرده و در نزدیکى بدر پیاده شدند، و آن حضرت برخى از یاران خود را به سوى چاههاى بدر روانه کرد تا از آنجا از قافله و یا لشگر قریش خبر گیرند، فرستادگان آن حضرت به دو نفر رسیدند که مشغول آب کشیدن از چاه بودند، معلوم شد آب را براى لشگر قریش مىبرند، پرسیدند به کجا مىروید از چه قبیلهاى هستید و هدفتان چیست؟ گفتند ما سقایان قریش هستیم، ما را فرستادهاند تا براى آنان آب ببریم.
فرستادگان باور نکردند که این دو نفر وابسته به ارتش قریش باشند، احتمال دادند سقایان قافله و کاروان مال التجاره ایشان باشند، به همین جهت آنان را به باد کتک گرفتند تا ناچار به اقرار شده گفتند ما از قافله ابوسفیان هستیم. فرستادگان از کتک زدن به آنان باز ایستادند.
چون به محضر پیامبر بازگشتند حضرت مشغول نماز بودند پس از فراغت از نماز به فرستادگان خود گفتند: اگر راست گویند آنان را به باد کتک مىگیرید و چون دروغ گویند رهایشان مىکنید، در حالى که به خدا سوگند راست مىگویند، از لشگر قریشاند نه از کاروان مالالتجاره.
آنگاه روى به آن دو نفر کرده فرمود: به من بگوئید قریش در کجا هستند؟ گفتند به خدا سوگند در پشت همین تلّ که از دور نمودار است اردو زدهاند، رسول خدا پرسید عدهآنان چند است؟ گفتند: بسیارند فرمود چند نفرند؟ گفتند: نمىدانیم فرمود: خوراکشان در روز چند شتر است؟ گفتند: در یک روز نه شتر و روز دیگر ده شتر، رسول خدا رو به یاران کرده فرمود: لشگر قریش بین نهصد و هزار نفرند آنگاه روى به جانب همه مسلمانان کرد و فرمود: بدانید که شهر مکه همه جگر گوشههاى خود را در اختیار شما قرار داده است.
اما ابوسفیان وقتى به گزارش جاسوسانش از جایگاه مسلمین خبر یافت و فهمید که مسلمانان بناى حمله به کاروان مالالتجاره را دارند مسیر کاروان را تغییر داده و از راه معمولى کنار رفت و بدر را در دست چپ قرار داده به طور کامل از دید و نظر مسلمین پنهان و ناپدید گردید.
وقتى کاملًا مطمئن شد که کاروان را از دسترس مسلمانان خارج کرده، نمایندهاى از جانب خود نزد قریش فرستاد که شما به منظور نجات دادن اموال خود از مکه بیرون آمدید و اینک من اموال را حفظ کردم بنابراین هر جا که هستید به مکه بازگردید.
ابوجهل گفت: به خدا سوگند باز نمىگردیم تا آن که به کناره چاههاى بدر برسیم و سه روز در آنجا به عیش و نوش و میگسارى بپردازیم و خنیاگران براى ما موسیقى بنوازند، و عرب وحدت کلمه ما و قدرت و نیرویمان را بفهمد و از این پس خیال حمله به ما را در سر نپروراند و بر ضد ما نقشه طرح نکند.
اخنس بن شریق با این رأى مخالفت کرد، و گفتههاى ابوجهل را پاسخ داد، و به قبیلهى بنىزهره که هم سوگند با قریش بودند گفت: اموال و افراد شما به سلامت نجات یافتند و منظور شما هم همین بود، اینک بازگردید و دیگر وجهى ندارد بیهوده به منطقهاى سفر کنید که در آنجا منافعى براى شما وجود ندارد، خیرخواهى مرا بپذیر و گوش به سخنان این مرد مغرور ندهید، و از آنجائى که اخنس در میان قبیله بنىزهره محبوبیت و وجههى خوبى داشت یک نفر زهرى از گفتهى او سرباز نزد و هیچ کدام به بدر نیامدند.
صبح روز بعد به مسلمین که در جستجوى کاروان ابوسفیان بودند خبر رسید که ابوسفیان مالالتجاره را به منزل رسانید و اینک باید با لشگر قریش که در فاصله مختصرى قرار دارند روبرو شوند، و در نتیجه آرزوئى که مسلمین به امید رسیدن به آن خرسندى مىکردند به امید رسیدن به آن خرسندى مىکردند مبدل به یأس شد، و جماعتى از ایشان به رسول خدا اصرار مىورزیدند که به مدینه بازگردد، و با لشگر قریش بجنگد.
خداوند دربارهى آنان مىفرماید:
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ: «1»
و یاد کنید آن زمانى که خدا پیروزى بر یکى از دو گروه «سپاه دشمن یا کاروان تجارتى قریش» را به شما وعده داد و شما دوست داشتید بر کاروان تجارتى قریش دست یابید ولى خدا مىخواست پیروزى در میدان جنگ را با فرمان نافذى که دایر بر پیروزى مؤمنان و شکست دشمنان جارى ساخته بود تحقق دهد و ریشهى کافران را قطع نماید.
پس از مدتى اندک از بگو مگوى با پیامبر، مسلمانان یک دل و یک جهت بر آن شدند که با لشگر قریش بجنگند، به همین خاطر خود را زودتر به آب بدر رسانیده و چاه را تصرف کردند، خداوند بارانى فرستاد تا بیابان رملى و شنزار و لغزنده زیر پاى آنان محکم و استوار شود، و قسمت لشگرگاه قریش که زمینى خاکى بود گل و لغزنده گردد، و نهایتاً لشگر حق توانست خود را پیش از قریش به محل مناسب یعنى کنار اولین چاه در بخش پائین بدر برساند.
سپاهیان اسلام در جاى خود قرار گرفتند حباب بن منذر پرسید یا رسول الله پیاده شدن در این قسمت از زمین به فرمان خداست، بطورى که نمىتوانى غیر آن را اردوگاه سازى؟ یا به نظر خودتان چنین رسیده؟ حضرت فرمود: اردو زدن در این بخش از منطقه بدر به فرمان خدا نیست، به نظرم چنین آمد، عرضه داشت اگر چنین است ماندن ما در این منطقه صلاح نیست، باید مردم را به نقطهاى انتقال داد که آخرین چاه باشد، آنگاه در آنجا جستجو مىکنیم تا چاهى قدیمى پیدا نموده آن را لاىروبى کرده در کنار آن حوضى ساخته و آن را پر از آب مىکنیم و دیگر چاهها را مىپوشانیم و در نتیجه ما از آب بهرهمند شده و ارتش دشمن به مضیقه مىافتد، حضرت فرمود رأى خوبى به میان آوردى.
حضرت بدون درنگ سپاه اسلام را حرکت داد و به کنار چاهى که از همه چاههاى بدر به دشمن نزدیکتر بود انتقال داد و فرمان داد تا آن که را لاىروبى کرده ودر کنارش حوضى ساختند و آن را پر از آب کردند.
آنگاه خود را آماده جنگ کردند و به مشورت پرداختند در حالى که گفتگو مىکردند سعد بن معاذ پیش آمد و عرض کرد: اى رسول خدا اجازه مىدهى سایبانى جهت شما برپا کنیم تا شما در آنجا قرار بگیرید، و مرکبهاى شما را در کنار آن آماده نگاه داشته و خود با دشمن بجنگیم؟ اگر پیروز شدیم که بر وفق مراد است، اگر خداى نخواسته کشته کردیم تو بر مرکب سوار شده به پیروانت در مدینه ملحق شوى، چه آنان که در مدینه ماندهاند کمتر از ما به تو معتقد و
مؤمن نیستند، و اگر احتمال مىدادند کار تو سرانجام به جنگ منتهى مىشود هرگز تخلف نمىکردند و اگر چنین پیشآمدى رخ دهد آنان هم شر دشمن را دفع مىکنند و از در خیرخواهى با تو به دشمن مىتازند.
رسول خدا او را ستود و در حق وى دعاى خیر کرد، سعد با یاران به ساختن سایبان پرداخت تا اگر پیروزى و فتح نصیب او و یارانش نشد او به دست دشمن گرفتار نگردد و بتواند خود را به باقى اصحاب برساند و دعوت خود را ادامه دهد، چون اسلام براى طائفه خاصى نیامده بود، اگر همه اهل مدینه هم کشته شوند پیامبر باید بماند و سایر قبائل عرب و دیگر ملل دنیا را به آئین حق دعوت کند.
اما قریش، با همه توان آماده جنگ شدند و شخصى را فرستادند تا از مسلمانان خبرى بیاورد، آن شخص بازگشت و خبر آورد که اصحاب محمد سیصد نفر یا کمى بیشتر یا کمترند و هیچ کمیتى هم ندارند و از آب هم بسیار دورند ولى با این همه مردمى هستند که جز شمشیر براى خود تکیهگاهى قائل نیستند و جز به ایمان ثابت و یقین استوار خود اتکائى ندارند.
این خبر رعب و وحشتى در دلهاى قریشیان ایجاد کرد، و برخى از عقلاى آنان به این فکر فرو رفتند که اگر سپاه اسلام همه آنان را به قتل برسانند حرمتى براى مکه باقى نخواهد ماند.
از میان آنان عتبه بن ربیعه برخاست و گفت: اى گروه قریش به خدایم سوگند شما از این که با محمد و یارانش مصاف دهید کارى از پیش نمىبرید زیرا اگر او را به قتل برسانید پیوسته چشمتان به روى مردمى باز مىشود که یا پسر عمویش را کشتهاید و یا پسر خالهاش را و یا مردى از عشیرهاش را، پس بهتر این است که بازگردید، و او را به عرب بسپارید چه اگر سایر طوائف عرب او را بکشند شما به مقصود خود نایل شدهاید، و اگر او بر عرب فائق آمد شما کارى که مایه کراهت و ندامتتان شود انجام ندادهاید.
سخن عتبه به گوش ابوجهل رسید، دلش از خشم و غیظ لبریز شد، شروع کرد کینههاى دیرینهاى را که با مسلمانان داشتند به یاد قریشیان انداخت و همین مسئله باعث شد که همه بر جنگ با سپاه اسلام یکدل و یک جهت شوند.
چون پیامبر اسلام کثرت عدد دشمن و نیرومندى آنان و تجهیزات و سلاح جنگىشان دید، به میان یاران آمد و با سخنان ملکوتى و دلنشین خود روحیه آنان را تقویت نموده به تنظیم صفوف ایشان پرداخت و فرمان داد پیش از آن که وى اجازه دهد حمله نکنند و فرمود: چنانچه دشمن را محاصره کردید با تیر به آنان حمله کنید، آنگاه به سایبان خود بازگشت در حالى که به درگاه حق ملتجى شده و از جناب او درخواست پیروزى و وفاى به وعده نمود و به تضرع و زارى برخاسته به پیشگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا قریش متکبر و متعصب است، همواره با تو به دشمنى مخالفت برخاسته، فرستادهات را تکذیب کرده است، اینک روى آورده تا با پیامبرت بجنگد، پروردگارا آن نصرت که مرا به آن وعده دادهاى تحقق ده، خداوندا اگر امروز این گروه که در کنار من هستند کشته شوند، دیگر کسى تو را پرستش نخواهد کرد، آن حضرت هم چنان در حال دعا بود و روى به قبله حال زارى و تضرع داشت، تا ردایش از شانه افتاد. تا جائى دعایش را ادامه داد که خواب او را فرو گرفت، در عالم رؤیا آثار نصرت و یارى خدا را مشاهده کرد، و پس از آن حالت وحى به او دست داد و این آیه شریفه بر او نازل شد:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ.
اى پیامبر مؤمنان را به جنگ برانگیز و آنان را به این عبادت بزرگ تشویق کن، که اگر از شما بیست نفر صبر نموده ایستادگى کنند بر دویست نفر چیره مىشوند، و اگر از شما صد نفر صابر باشند بر هزار نفر از کافران چیره مىشوند زیرا کافران گروهى هستند «که حقایق توحید و قدرت خدا و نیروى ایمان شما را نمىفهمند.»
پیامبر اسلام پس از دریافت این آیه به میان سپاه آمد و آنان را بر جنگ با کافران تشویق نمود و فرمود: به آن خدائى که جان محمد در دست اوست هیچ یک از شما امروز با این کفار نمىجنگید و با صبر و پایدارى به شهادت نمىرسید مگر این که خداى بزرگ او را به بهشت مىبرد، آنگاه مشتى خاک از دست امیرمؤمنان گرفته و آن را به جانب کفار پاشید و فرمود:
«شاهت الوجوه.»
روىهاى شما زشت و بدمنظر باد.
سپس به یاران فرمود: کمر همت بر بندید، مسلمانان با شنیدن آیه و سخنان رسول اسلام قوى دل شده یک صدا فریاد زدند: احد احد.
خداوند مهربان نیز فرشتگان را به یارى ایشان فرستاد تا بر فتح و پیروزى بشارتشان دهد، و ایمانشان را به پیروزى قوىتر سازد، رسول خدا در قلب معرکه قرار گرفته مردم را تشجیع مىنمود و به نصرت و یارى خدا نوید و بشارت مىداد.
بودن رسول خدا در میان صفوف ایشان از یک سو و کمک فرشتگان از جهت دیگر اثر عمیقى در روحیه مسلمانان گذاشت، به همین جهت کشته زیادى از لشگر دشمن گرفته و گروهى را اسیر کردند، بدریون با نیت خالصانه آن چنان فداکارى و از خودگذشتگى نشان دادند که در تاریخ کم نظیر بلکه بىمانند بود و افتخارى بزرگ در تاریخ اسلام براى همیشه به یادگار گذاشتند تا جائى که به عنوان بدریون از دیگر اصحاب پیامبر که در آن جنگ شرکت نداشتند ممتاز و برتر شناخته شدند.
بلال در آن معرکه امیة بن خلف را دید که در میان صفوف مشرکان آمد و شد مىکند، و این امیه کسى بود که بلال در مکه در حلقه غلامىاش قرار داشت و او بلال را به خاطر ایمانش به خدا و رسول به انواع شکنجهها متبلا کرده بود تا از دین خدا دست بردارد، در هنگامه جنگ این مولاى متکبر و سنگدل چنان در نظر بلال خوار و بىمقدار آمد که با قدرت تمام خود را به او نزدیک کرد و فریاد زد این امیة بن خلف سردمدار کفر است، خدا مرا نجات ندهد اگر او را نکشم، شخصى که در آن نزدکى بود مىکوشید او را اسیر کند، ولى بلال با صداى هر چه بلندتر گفت:
رهایش کن، آنگاه با شمشیر حمله کرد و لاشه کشتهاش را به زمین افکند.
اهل مکه با شکست سختى که جبهه حق خوردند، به شکل فضیحت بارى فرار کردند.
رسول خدا دستور داد، کشتگان دشمن را در چاهى کهنه ریختند، سپس خود به کنار آن چاه آمد و فرمود: اى ساکنان چاه براى پیامبرتان چه بد خویشاوندانى بودید، مرا تکذیب نمودید در حالى که دیگران تصدیقم کردند، و از وطن و شهر و دیارم بیرونم کردید، آن زمان که دیگران با آغوش باز جایم دادند، با من به کار و زار برخاستید در حالى که دیگران یاریم دادند، حال بگوئید ببینم آیا وعدههائى را که پروردگارتان مىداد راست و صادقانه یافتید یا نه، من که وعده پروردگارم را درست یافتم. یاران گفتند آیا با یک مشت جیفه و مردار سخن مىگوئى؟ فرمود: شما از ایشان نسبت به آنچه گفتم شنواتر نیستید ولى ایشان فقط قادر به پاسخ نیستند.
در همین حال که رسول خدا با کشتگان بدر سخن مىگفت ناگهان چشمش به ابى حذیفه فرزند عتبه افتاد و آن جوان مؤمن را اندوهگین یافت فرمود: مثل این که از سرانجام پدرت چیزى در دلتخطور کرده؟ عرض کرد نه به خدا سوگنداى رسول خدا، من در گمراهى و ضلالت پدر هیچتردیدى ندارم ولى در همه امور پدرم را دانا و عارف و فهمیده مىدانستم و همواره امید داشتم که وى راه حق را یافته و از گمراهى نجات یافته به راه صواب وارد گردد، و از خدا مىخواستم تا به اسلام هدایتش کند اکنون که مىبینم با کفر و ضلالت از دنیا رفت متأثر مىشوم، حضرت او را دلدارى داد و به وى دعاى خیر کرد.
سپاه دین با افتخار و پیروزى و غنیمت بسیار به مدینه بازگشتند، در حالى که از یارى و نصرت خداوند و آثارش خوشحال و شکرگزار بودند. «1» آرى پیروزى سپاهى که تعدادشان اندک و تجهیزاتشان کم و اولین جنگ آنان با طرف مخالف بود و در آن به فرشتگان و یارى خدا و رعبى که از ایشان در دل دشمن افتاد و دشمن آنان را دو چندان مىدید با مشرکان تا دندان مسلح که از نظر تعداد سه برابر مسلمانان بودند و از نظر تجهیزات دستى پر داشتند و صد در صد در خیال پیروزى بودند درس و پند و عبرتى براى صاحبان بصیرت است چنان که در پایان آیه مربوط به جنگ بدر آمده: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ. «2»
نصرت و تأیید و تقویت حقیقى فقط در انحصار خداست که حى و قیوم و بیناى به همه امور و وجودى شکست ناپذیر و حکیم و وهّاب و وفا کننده به عهد است.
این نصرت و یارى به کسانى مىرسد که اقتضا و زمینه آن را چون ایمان، اخلاص، عمل صالح، اخلاق حسنه، داشته باشد و بدون مقتضى و زمینه این نصرت و یارى تحقق نمىیابد.
در زندگى گذشتگان و به ویژه در جریانات بسیار مهم جنگ بدر عبرت فوقالعادهاى براى بینایان و اهل دقت است، و شخص بصیر به خاطر بصیرتش مىتواند براى رشد و کمالش و ساختن خیر دنیا و آخرتش از آن جریانات بهرهمند شده به ویژه به یقینش نسبت به صفات و افعال و عنایات و احسان پروردگار بیفزاید.
در جنگى که میان سپاه اسلام و رومیان در گرفت دوازده نفر از سربازان اسلام اسیر شدند، آنان را به پایتخت نزد امپراطور بردند، امپراطور شگفت زده شده که اینان کیانند که با شمار کم و ساز و برگ اندک همه جا پیروز مىشوند؟ ابتدا به آنان پیشنهاد کرد که سربازان مرا در مرحله تقویت روح و شجاعت و ایستادگى به گونهاى تربیت کنید.
که مانند شما شوند، و در برابر آن حقوق زیادى دریافت کنید، آنان بدون تقیه چون مورد تقیه نبود پاسخ دادند آیهاى در قرآن به ما اجازه یارى دادن به کفر و مجرم را نمىدهد:
رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ.
چون این پیشنهاد را نپذیرفتند، دستور داد آنان را به کلیسا بردند و دختران زیباروى را نشان آنان دادند تا با دیدن آنان تمایل به شهوت پیدا کنند و در مقابل تسلیم کردن دختران در برابر امپراطور سر طاعت فرود آورده به خواستههاى او تن دهند، سربازان قوى ایمان اسلام چشم به زمین دوخته و بدون این که توجهشان به آن زیبارویان جلب شود گفتند: اینجا شهوت خانهاست نه عبادت خانه.
خبر به امپراطور دادند، گفت به آنان بگوئید اگر خواسته مرا نپذیرید همه شما را به قتل مىرسانم، همه با خوشحالى گفتند آرزوى ما کشته شدن در راه خداست که بهشت از این مسیر به دست مىآید.