»» یا مهدی ادرکنی
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
جان به فدای تو و آن کوکبه کوکب تو
ای که خدا عشق کند با تو و خال لب تو
من که گرفتار توام، عاشق دیدار توام
تو گل زهرایی و من خار تو ام خار تو ام
ای پسر پاک نبی سر گل اولاد علی
بحر ظهور تو بود بر لب ما ناد علی
هر چه صدا می زنمت از تو نیاید خبری
چون شود امشب ز کرم نام مرا هم ببری
عطر دل آرای علی تو قمر فاطمه ای
هم همه دلخوشی و هم پس فاطمه ای
مهر و مه قلب من از شعله تاب و تب توست
این دل غم دیده بود عاشق خال لب تو
ای همه هستی من، کنز خفی و عزلی
ای به سرت تاج رسول ای به کفت تیغ علی
خلق خدا منتظرند ای به همه نور دو عین
زود بیا زود بیا منتقم خون حسین
امشب و فردا همه جا بر لب ما زمزمه ای
یوسف زهرا تو مه مصر وجود همه ای
رشته مهر دل ما بسته به گیسوی شما
عرش خدا معتکف طاق دو ابروی شما
رشته مهر دل ما بسته به گیسوی شما
مرغ دلم خانه زده در خم ابروی شما
ای گل زیبای علی ما همه حیران تو ایم
در شب میلاد شما مست و غزل خوان تو ایم
ای پسر خون خدا زاده سلطان نجف
منتظر منتظران ای دُن دریای شرف
من که گرفتار توام، عاشق دیدار توام
تو گل زهرایی و من خار تو ام خار تو ام
یا اباصالح مددی یا اباصالح مددی
یا اباصالح مددی یا اباصالح مددی
قالَ الاِْمامُ الْمَهْدِىُّ(علیه السلام): «فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِء مِنْکُمْ بِما یُقَرَّبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَلْیَتَجَنَّبْ ما یُدْنیهِ مِنْ کَراهِیَّتِنا وَ سَخَطِنا، فَإِنَّ امْرَأً یَبْغَتُهُ فُجْأَةً حینَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ، وَ لا یُنْجیهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوْبَة.» هر یک از شما باید به آنچه که او را به دوستى ما نزدیک مىسازد، عمل کند و از آنچه که خوشایند ما نبوده و خشم ما در آن است، دورى گزیند، زیرا خداوند به طور ناگهانى انسان را میگیرد، در وقتى که توبه برایش سودى ندارد و پشیمانى او را از کیفر ما به خاطر گناهش نجات نمىدهد. |
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/6/30 :: ساعت 8:33 صبح )
»» حاج آقای روضه خون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟////
بسم الله الرحمن الرحیم
حاج اقا می گفت پدرم اصرار داشت من برم آخوند شم !اما خودم می گفتم نه فقط و فقط دبیرستان ، خلاصه پدرم کوتاه امد.... اما روز اول دبیرستان با چند تا از همکلاسی ها دعوام شد و یک کتک حسابی خوردم از انجا گریه کنان امدم و گفتم: حوزه کجاست می خوام برم حوزه !!
روز اول منبر رفتم اما دیدم مردم بجای اینکه گریه کنند می خندند از منبر که اومدم پایین یکی گفت جون هرکی دوست داری دوباره روضه نخون!!!
اوایل پیروزی انقلاب رفتم صدا وسیما گفتم اومدم برنامه اجرا کنم گفتن : صدا و سیما جای اخوندا نیست !! جای هنر منداس گفتم شما هنرمند به کی میگین ؟ مگرنه اینه که بتونه مردم رو بخندونه؟ گفتند خوب اره !! گفتم منم میتونم 2 ساعت مردم رو بخندونم اما فقط از قران و ایه و حدیث بگم! بگین همه هنر مندا تون تو یه اتاق جمع بشن من یک برنامه داشته باشم گفتند باشه. بفرمایین ! 2 ساعت قران وحدیث گفتم و اینها خندیدن ! گفتن نه مثل اینکه بلدی ! فقط خواهشا اون لباسو در بیار ! ما اینجا فقط از دو روحانی برنامه پخش می کنیم یک اقای طالقانی یکی هم امام ( با خودم گفتم بابا اینا عجب ضد اخوندایی هستن !)گفتم باشه منم میرم به امام میگم چی گفتین گفتن باشه حالا ببینیم چی میشه ؟!و حالا حاج اقا قرائتی سالهاست که هنرمندانه از قران و حدیث میگه : خدا خیرش بده و بقول خودش هم طول عمر و هم عرض عمر بهش بده ! یعنی عمر با برکت داشته باشه ...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/6/30 :: ساعت 8:32 صبح )
»» دل جای خداست نه شیطان
او در دل می نشیند چون تنها عضو بدن است که نشان از خدا دارد.
او هنوز هم سالهاست به دنبال بهانه ای برای دیدن خدا می گردد.
اما رویش نمی شود با او رودررو شود. به همین دلیل از دریچه قلبت یواشکی به او می نگرد.او نیک می داند دل جای اوست.
خدایی که آدما رو همه ز یک گل آفرید جایی می خواست واسه خودش تو سینه ها دل آفرید
او قسم خورده است دلها را تسخیر کند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/6/30 :: ساعت 8:29 صبح )
»» (دلم می خواهد دختران با حجاب را بادستان خود خفه کنم)
سفرهای مشهد مقدسی که من برای بچه های دانشگاه تدارک می دیدم غالبا با استقبال پسران و دختران مذهبی روبرو می شد ولی این بار نمی دانم چرا اینگونه امام رضا بین این همه بچه ها صف اول نماز جماعتی ،این افراد به ظاهر غیر مذهبی و مثلا بی حجاب را طلب کرده بود!
بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند .
لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم.نمی دانستم با این همه بی حجاب و ... چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.
یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود
داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت انها معروف به سوئیت ارذل و اوباش بود(اسمی که بچه ها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودندو خودشان هم خوششان می آمد) و بقول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند
وبه وقول یکی از آنها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد امدم
لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با انها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آنها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم
سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: ((حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟))
گفتم:(( از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری می کنند؟))
یکی از بچه ها بلند گفت : ((حق با حاج اقا است خیلی وضعیت ما نا مناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج اقا بینند یا گریه می کند یا می خندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف می کند))
بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند
ولی یکی از مخالفان گفت: ((حاج اقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیده ایم لذا نه تنها بلد نیستم ! بلکه از چادر متنفرم ! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم !حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادری ها را می بینم حالم به هم می خورد.ودلم می خواهد دختران چادری را خفه کنم ))
گفتم :(( به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی بینی در بازار تعجب نمی کنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسئول دختران بی چادری باشد؟ گفت : قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن!))
گفتم :((حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آن که می خواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید .))
بالاخره با بی میلی تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آنها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر می کردند مثل بچه های خوب و مثبت همراه من به راه افتادند .
اگر کسی اولین بار آنها را می دید می گفت گروه امر به معروف خواهران هستند!
اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف همان دختر مخالف چادرکه می خواست دخترانی چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد.
ولی وقتی آن اقا دزده می خواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود و نمی دانم دزدها از کجا متوجه شده بود او اینقدر پول دارد را به سرقت ببرند به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت و بخاطر همراهی با من و مثلا حفظ آبروی حاج اقا پوشش خود را کامل کرده بود موفق به گرفت کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد .و قضیه به خوبی تمام شد.
همین که این اتفاق افتاد همان خانم پیش من آمد و گفت :
((حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمی دانستم.
فکر نمی کردم چادر اینهمه بتواند از من محافظت کند. حاجاقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازه ای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم))
وقتی این حرفها را به من می گفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم می گفتم :
((خدایا ای کاش همه بچه مذهبی ها که خاک پای همه آنها طوطیای چشم من است می دانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر بدون چوب و چماق چقدر زیاد است و برعکس اثر معکوس تذکر دادن با تندی و خشونت و چوب و چماق چقدر زیاد است.))
و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران به و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!
و من معتقدم این نمونه ای از معجره امام رضا (ع)بود که من خود به چشم خویشتن دیدم .
خاطرات یک روحانی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/6/30 :: ساعت 8:24 صبح )
»» ( دختران دانشگاه باید اسلحه حمل نمایند)
قبل از نقل خاطره بگویم که بعضی از کلاسهای دانشگاه ما تا ساعت 10 شب ادامه دارد! و این باعث مشکل برای خیلی از دختران شده است!
ساعت حدود 5 عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیته ی فرهنگی بودم کاملا تمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام کرد!
جواب سلامش که دادم بدون مقدمه گفت :
(( حاج اقا ببخشید می توانم به شما اعتماد کنم؟ بچه می گویند راز کسی را فاش نمی کنید ! ))
من هم بگونه ای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم :
(( هرچه دوست داری بگو مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی کنم.))
همین که خیالش راحت شد چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت :
((حاج اقا من یک سؤال شرعی دارم آیا دختران می توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟))
شما بودی چی می گفتی؟
من که از تعجب نمی دانستم چه بگویم تمرکز گرفتم و با تامل گفتم :
(( منظورت را واضح تر بگو ))
آن دختر خانم که یک دیگر جرات حرف زدن پیدا کرد بود گفت:
((حاج اقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و ... با خودم دارم ولی می خواهم یک کلت کمری تهیه کنم!))
توی این دانشگاه ما چیزهایی آدم می بیند که در هیچ جای دنیا نمونه ندارد!
گفتم :(( آخه چرا؟))
گفت :
((حاج اقا من بعضی وقتها که تا ساعت 9 یا 10 شب کلاس دارم وقتی به منزل برگردم نزدیک ساعت 11 شب می شود برای همین وقتی از دانشگاه به طرف خانه می روم در پیاده رو که پسرها اذیت می کنند و متلک می گویند وقتی منتظر تاکسی می شوم ماشین ها مدل بالابوق می زنند و اذیت می کنند ! حاج اقا بخدا شاید وضع ظاهریم به نظر شما بدباشد ولی من اهل خلاف و رابطه های نامشروع نیستم من فقط دلم می خواهد خوش تیپ باشم !))
من هم بدون مکث گفتم :
(( خوب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه دفاعی داشته باشید اصلا همه دختران برای دفاع از خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند ولی نه هر سلاحی یک نوع سلاح است که خیلی هم قدرت تخریب و دفاعی بالایی دارد))
بنده ی خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرفهای من داشت شاخ در می اورد برای همین خیلی زود گفت :(( چی ؟ چه ؟ چه اسلحه ایی مجاز است ؟ اسمش چیه ؟))
من که دیدم بدجوری عجله دارد گفتم :
(( اگر بگویم قول می دهی یک هفته استفاده کنی اگر جواب نداد دیگر استفاده نکنی))
بنده خدا خیلی جو زده شده بود گفت:
(( قول می دهم قول می دهم وقول مردونه ! ))
گفتم :
(( اسم آن سلاح بی خطر و بسیار کار آمد چادر است! شما یک هفته استفاده کنید ببینید اگر کسی مزاحم شما شد دیگر هیچ وقت به طرفش نروید!))
با تعجب مثل کسی که ناگهان همه انرژی او کاهش پیدا کرده باشد گفت:
((چادر! اخه چادر ...))
گفتم :
(( دیگه اخه ندارد یک هفته هم هیچ اتفاقی نمی افتد))
با حالت نیمه ناامیدی تشکر کرد و رفت.
و من ماندم و فکر مشغول که ای بابا عجب کاری کردم نکند بنده خدا دیگر هیچ وقت سراغ چادر نرود نکند از مشورت کردن با روحانی بیزار شود. حضرت وجدان من را سرگرم این فکرها کرده بود که یادم افتاد به حرف امام خمینی عزیزکه فرمودند:((ما مامور به وظیفه هستیم نه مامور به نتیجه !))
لذا با خدای خودم خیلی خودمامی گفتم :
(( خدایا من سعی کردم وظیفه ام را انجام دهم انشالله مورد رضایت تو قرار گرفته باشد بقیه اش هم ،هر چه تو صلاح بدانی که از قدیم گفته اند صلاح مملکت خویش خسروان دانند اینجا ملک تو است و ما هم مخلوق و عبد تو ))
خیالم راحت شد و به کار خودم مشغول شدم.
مدت حدود یکی دو ماه از جریان گذشت و من به کلی فراموش کرده بودم تا اینکه روزی یک خانم محجبه به اتاق من آمد سلام کرد گفت :
(( حاج اقا می شناسی؟))
من هم هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم برای همین گفتم :
(( بخشید شما را نمی شناسم))
گفت :
(( من همان دختری هستم که اسلحه به من دادی تا همراه خودم حمل کنم حالا هم که می بینید مثل یک بچه ی خوب، سلاح چادر حمل می کنم هرچند هنوز درست و حسابی چادری نشده ام! ولی مادرم خیلی دعاتون کرده چونکه هر روز بخاطر چادر نپوشیدن من در خانه دعوا داشتیم .راستش حاج اقا خانواده ما مخصوصا مادرم چادری هست و اهل مجالس مذهبی ولی من فرزند ناخلف شده بودم که حالا به قول مادرم سر به راه شدم))
من هم که حیرت زده شده بودم گفتم :
(( خوب برایم تعریف کنیدچه شد که چادری بودن را ادامه دادی؟))
مکثی کرد وبا هیجان شروع به گفتن جریان کرد
(( راستش حاج آقا وقتی از اتاق شما رفتم خیلی درباره حرفهای شما با تردید فکر کردم ولی تصمیم گرفتم امتحان کنم برای همین چند روزی وقت برگشتن از دانشگاه بطوری که همکلاسی ها متوجه نشوند مخفیانه چادر می پوشیدم ولی از وقتی که چادر بر سر می کنم ساعت 10 و یا 11 شب هم که از دانشگاه بر می گردم نه پسری به من متلک می گوید نه ماشین مزاحم بوق می زند اصلا کسی تصور نمی کند که من چادری اهل خلاف باشم راستش را بخواهید بدانید هیچ وقت فکر نمی کردم دخترهای چادری این همه امنیت دارند!و این همه خیالشان از بابت مزاحم های خیابانی راحت است. کم کم جریان چادری پوشیدن من را بچه های کلاس متوجه شدند الان هم مدتها است که دائم با چادر رفت و امد می کنم و از کسی هم خجالت نمی کشم البته فکر نکنید حالا دیگر بسیجی شده ام ولی قصد ندارم اسلحه ایی که تازه کشفش کرده ام را به این راحتی از دست بدهم. بعضی از دخترای کلاس متلک می گویند ولی بیچاره هاخبر ندارند من چه گنجی یافته ام. البته جریان را برای یکی از بچه ها که نقل کردم تمایل پیدا کرده برای فرار از دست مزاحم ها چادر بپوشد ولی خودش می گوید خانواده اش اصلا اهل چادر و امثال چادرنیستند ولی فکر کنم تصمیم دارد چادر بخرد))
راستش را بخواهید من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم برای همین فقط به حرفهای او توجه می کردم دلم می خواست زود از اتاق برود تا اشکهای که منتظر پایین آمدن از چشمهایم بود سریعتر بودن خجالت بر روی گونه ایم سرسره بازی کنند.
وقتی از اتاق رفت تنها کاری که توانستم انجام بدهم سجده شکر بود.
خاطرات یک روحانی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 85/6/29 :: ساعت 9:13 صبح )
»» برو این قلیان را چاق کن و بیاور!
برو این قلیان را چاق کن و بیاور! |
نوکرى دنبال سرش بود و پوستینى قیمتى روى دوشش مىانداخت و لباسهاى فاخرى مىپوشید؛ چون از خانوادۀ اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملکالتجار بوده یا از خانوادۀ ملکالتجار بودند. ایشان طلبه و اهل معنا بود و بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانۀ عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى - که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبلۀ اهل معنا و اهل دل بوده است و حتى بزرگان مىرفتند در محضر ایشان مىنشستند و استفاده میکردند - راهنمایى شد. روز اولى که مرحوم حاج میرزا جواد آقا با آن هیئت یک طلبۀ اعیان و اشراف متعین، به درس آخوند ملاحسینقلى همدانى مىرود، وقتى که مىخواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلى همدانى از آنجا صدا مىزند که همانجا - یعنى همان دم در روى کفشها - بنشین؛ حاج میرزا جواد آقا هم همانجا مىنشیند! البته به او برمىخورد و احساس اهانت میکند؛ اما خود این و تحمل این تربیت و ریاضت الهى، او را پیش مىبرد. جلسات درس را ادامه مىدهد. استاد را - آنچنان که حق آن استاد بوده - گرامى مىدارد و به مجلس درس او مىرود. یک روز در مجلس درس، او که در اواخر مجلس هم نشسته بود، هنگامى که درس تمام مىشود، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى به حاج میرزا جواد آقا رو میکند و مىگوید: برو این قلیان را براى من چاق کن و بیاور! بلند مىشود، قلیان را بیرون مىبرد؛ اما چهطور چنین کارى بکند؟! اعیانى، اعیانزاده، جلوى جمعیت، با آن لباسهاى فاخر! ببینید، انسانهاى صالح و بزرگ را اینطور تربیت میکردند. قلیان را مىبرد، به نوکرش که بیرون در ایستاده بود، مىدهد و مىگوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او مىرود قلیان را درست میکند و مىآورد به میرزا جواد آقا مىدهد و ایشان قلیان را وارد مجلس میکند. البته این هم که قلیان را به دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینى بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلى مىگوید که خواستم خودت قلیان را درست کنى، نه اینکه بدهى نوکرت درست کند! این، شکستن آن منِ متعرضِ فضولِ موجبِ شرک انسانى در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگبینى و خودشگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قائل شدن را از بین مىبرد و او را وارد جادهایى میکند و به مدارج کمالى مىرساند که مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود قبلۀ اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار محل توجه اهل باطن و اهل معناست.
(نقل شده در دیدار با اقشار مختلف مردم در سی ام فروردین 1369) خاطرات مقام معظم رهبری |
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 85/6/29 :: ساعت 9:9 صبح )
»» (فقط آخوندها بخوانند!- دانشجویان نخوانند!)
(فقط آخوندها بخوانند!- دانشجویان نخوانند!)
روزهای اولی که وارد دانشگاه شدم یکی از مهمترین دغدغه های من مشکل نماز جماعت بود. راستش را بخواهید روزی که من به آن دانشکده رفتم، با 3 الی 4 نفر آقا بدون هیچ خانمی نماز جماعت برگزار می شد، هر طرح تبلیغی و برنامه ای که به نظرم می رسید برای جذب به نماز جماعت اجرا کردم ولی اثرات چندانی نداشت حداکثرشرکت کنندگان در بیشترین آمار به عدد انگشتان دست هم نمی رسید.
ساعتها برای این موضوع فکر کردم و پژوهشی برای ریشه یابی عدم استقبال دانشجویان دانشکده ازنماز جماعت شروع کرده بودم. که به نتیجه بسیار جالب رسیدم.
قابل توجه آخوند های دبیرستان و دانشگاهها!
اما نتیجه پژوهش های من :
در دانشگاه ما و خیلی از دانشگاهها دوتا فعالیت گروهی انجام می شود یکی فعالیت رسمی فرهنگی و یکی فعالیتهای زیرزمینی!
در فعالیت زیر زمینی که غالب مسئولین فرهنگی دانشگاه هم از آن بی خبرند رئیس ناخودآگاه انتخاب می شود! واضح تر بگویم: آن کسی که خوشکل تر ، خوش تیپ تر ، پولدارتر ، وقلدرترودرسخوان تر باشد و روابط عمومی خوبی با دخترها و پسرها دانشگاه داشته باشد رئیس و سردسته است. البته درسخوانی جز شرایط اصلی نیست ولی بسیار در صاحب نفوذ بودن موثر است.
آیا می دانید فعالیت این گروه چه چیزی است؟
1- به هیچ وجه حتی بین خودشان هم بصورت یک گروه رسمی نیستند! اصلا نمی دانند گروه هستند بلکه ناخوداگاه از یک دیدگاه پیروی می کنند!
2- خیلی از دانشجویان به خاطر اینکه جلو رئیس کم نیاورند باید و نباید ها ی خودشان براساس کم نیاوردن جلو این افراد تنظیم می کنند.
خودمانی براتون بگویم: آقا پسری که به خاطر موقعیت هایی که دارد دختر و پسرهای کلاس و دانشکده خیلی تحویلش می گیرند همان رئیس گروه است. شاید خودش هم نداند که رئیس یک گروه شده ولی در رفتار اینگونه است!
بطوری که بعضی دخترها آرزو دارند این رئیس یکبار نگاهشان کند و اگر چنین اتفاقی بیفتداز خوشحالی پروازمی کنند و برای همه تعریف می کنند و که مثلا آقا نوید من را تحویل گرفت و 000
بله! مشکل نمازدانشکده ما این بود که بعضی ها که اهل نماز بودندولی خیلی مذهبی نبودند برای اینکه جلو آقا نوید دانشگاه کم نیاورند و ضایع نشوند نمازجماعت شرکت نمی کردند!
بگذارید از این آقا نوید برایتان بگویم ( البته با اجازه خودش که می دانم از خواننده های وبلاگ است)
آقا نوید دانشگاه ما ، یک آقا پسر خوش تیپ، نسبتا پولدار، روابط عمومی بسیار عالی برای مخ زدن دخترها و الگو بودن برای پسرهای دانشگاه در رشته فوق تخصصی مخ زنی ، کمی تا قسمتی شیطون ، سوسول مدل 2006 نه یک مدل بالاتر از روز (اخه اینقدر آقا نوید ما در زمینه مد روز ادعایش می شد که خودش مدل ریش و لباس برای پسرهای دیگر دانشگاه اختراع می کرد)
خیالتون را راحت کنم دختر و پسرهای زیادی برایش لنگ می انداختن!!!
اما یک مشکل اساسی که داشت این بود آقا نوید و مسئولین دانشگاه نه تنها چشم دیدن همدیگر را نداشتند بلکه حتی اگر سایه همدیگر را می دیدند ، تیر و خمپاره انواع موشکهای هسته ای به طرف همدیگر شلیک می کردند.
علت این مشکل هم علاوه بر شخصیت محبوب آقا نوید در دانشگاه، انتقادهای بسیارزیاد او به دانشگاه بود. ضمن اینکه رئیس اپوزیسیونی بود که علیه مسئولین دانشگاه بصورت خودجوش تشکیل شده بود.
طبیعی است که حاج آقا دانشگاه ازنظر آقا نویدها از مسئولین دانشگاه (یعنی از دشمنان او) به حساب می آمد. ضمن اینکه حاج آقا یعنی من، از نظر آنها دشمن سرسخت آزادی اندیشه وآزادی غیر اندیشه بود. (به علت جلوگیری از بد آموزی ،بجای واژه اصلی......... که همتون بلد هستید از واژه وزین غیر اندیشه استفاده نمودم)
لذا از جمله حکم های که برای مجازات حاج اقا صادر شده بود : اعمالی همچون : متلک گفتن ، مسخره کردن ، مارمولک گفتن با اعمال شاقه ، که توسط دانشجویان اجرا می گردید.
اما برویم سر نماز خودمان .
هرچی بررسی کردم دیدم اگر آقا نوید نمازجماعت بیاید خیلی ها جذب می شوند.
برای همین تمام برنامه های حاج آقا بر روی مخ زدن رئیس مخ زنهای دانشگاه متمرکز شد.حتی حاضر شدم در این راه چندین بار ضایع شوم!
یک روز به یکی از بچه گفتم:((هر جوری شده نوید را پیداش کن !بفرستش پیش من کار واجب باهاش دارم!))
وقتی پیام من به اقا نوید رسید به تنها چیزی که فکر نمی کرد پیشنهاد رفاقت با یک آخوند بود.
وقتی اولین بار پیش من آمد، نگاهش که کردم معصومیتی که در چهره ی تمام جوانان ایرانی است را در چهره ی او دیدم. بهترین راه برای دوستی با او را انتخاب کردم، یعنی پیشنهاد مسئولیتی در کمیته فرهنگی ! چون می دانستم افرادی با این روحیات علاقه شدیدی به انجام فعالیت مدیریتی در دانشگاه دارند جالب اینکه برای جذب دانشجویان به کمیته ی فرهنگی بسیار موثر بود.
کم کم دوستی و ارتباط های من و آقا نوید در حوزه کارهای فرهنگی بالا گرفت بعضی وقت ها بصورت عمد برای اینکه دانشجویان دیگر ببینند در راهرو نزدیک به نیم ساعت با او در مورد کارها صحبت می کردم.
راستش بخواهید حتی یکبار هم در مورد رفتارش و تیپش و دوستهای جنس مخالفش، موضع گیری نکردم(فقط به دوستی بسیار صمیمی با او برای برنامه نمازجماعت فکر می کردم)
بعضی از دانشجویان وقتی صحنه خودمانی شدن حاج آقا با آقا نوید را می دیدند اشتباهی به دیوار برخورد می کردند و یا پس از شاخ در آوردن یکی یکی از کنار ما عبور می کردن بعضی ترم هشتمی ها هم اشتباهی به کلاس ترم دومی می رفتند و بعد از کلاس متوجه می شدند چه اشتباهی کرده اند ( این آخری را جدی نگیرید شوخی کردم)
از شوخی که بگذریم برای خیلی ها جالب و تعجب برانگیز بود که نوید وسط راهرو دانشگاه با حاج آقا نیم ساعتی درددل می کنند.
کم کم بچه های دیگر که از رفقای درجه یک آقا نوید بودند با حاج اقا رفیق شدند.
ولی همه برنامه های من نماز جماعت بود و کشاندن آقا نوید به نماز جماعت ! تا اینکه آن روز موعد فرا رسید! تمام برنامه من این بود که وقت اذان اقا نوید را پیدایش کنم و به بهانه حرف زدن به طرف نماز جماعت ببرمش. همین طور هم شد ضمن اینکه همان روز چند نفر از کسانی که برای آقا نوید لنگ می انداختند، همراهش آمدند و نماز جماعتی که جمعیت شرکت کننده در آن به اندازه ی انگشت دست هم نمی رسید، حالا داشت انگشت پا را هم تسخیر می کرد!
خبرداغش بین بچه های دانشگاه ،دخترها و پسرها،پیچید که فلانی ها با هم نمازجماعت شرکت کردند! کم کم نماز جماعت و نمازخانه محل رفاقت ها و تجمع و ارتباط های بچه ها دانشگاه ما شد. لذا من خیلی وقتها بصورت عمد قرار ها خودم را در نمازخانه با بچه ها می گذاشتند تا به اذان می خورد دیگر مجبور بود نماز شرکت کند بعد از مدنی بعضی ها که به اقرار خودشان سالها با نماز قهر کرده بودند و بعضی ها که اصلا نمازهم بلد نبودند در جمع ما شرکت کردند. آقا نوید الان یکی از بهترین دوستان صمیمی من است دوستی که ارتباط دائم با من دارد.خاطرات زیادی با هم داریم که سعی می کنم در آینده برایتان تعریف کنم.
دختران دانشگاه هم با برنامه ای دیگر که قول می دهم سر فرصت خاطره اش را برایتان بگویم به صورت چشمگیری جذب نماز شدند. جالب اینکه اکثر این افراد جذب شده چادری نبودند. لذا خودشان برای نمازخانه درخواست تعدادی زیادی چادر نمازی کردند .( البته حکایت نماز خواهران خیلی شنیدنی است)
لطف خداوند متعال و عنایت و توجه حضرت صاحب الامر(عج) باعث شد که روزهای آخر سال تحصیلی، بیشتر اوقات ما ، برای نمازگزاران دختر و پسری که با تیپ های فوکلی وموکلی (البته از قول خودشون) در نماز شرکت می کردند،مشکل کمبود مکان داشته باشیم !
خاطرات روحانی دانشگاه
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 85/6/29 :: ساعت 9:5 صبح )
»» عجب قدرتی
|
|
|
|
مرد بسیار قوی استرالیایی میتواند یک هلی کوپتر را روی پشت خود نگه دارد. |
| |
|
|
|
|
|
|
"آقای فرانز مولنر" که قصد داشت نامش را در کتاب رکورداران ثبت کند توانست برای حدود یک دقیقه هلی کوپتری را که ۱.۸ تن وزن داشت را روی کمرش نگه دارد. وی که این برنامه را در "روز جهانی رکورد وین" و در پارکی در استرالیا اجرا کرد، توانست حیرت همه تماشاگران حاضر در محل را بر انگیزد. ظاهراً آقای مونلر با این کارش توانسته نظر هیات داوری کتاب رکورداران را به خود جلب کند و نامش در کتاب جهانی رکورداران ثبت خواهد شد. | |
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 85/6/29 :: ساعت 7:32 صبح )
»» السلام علیک یا بقیه الله
السلام علیک یا بقیه الله
ای شب قدر نهان فاطمه مهدی صاحب زمان فاطمه
ای که خورشید از تو باشد آیه ای یوسف از زیبایی تو سایه ای
ای که مور تو سلیمانی کند خار تو تفسیر قرآنی کند
ای که عزت از تو می گردد تمام ای که هستی بهترین حسن ختام
انبیا پروانه ای و شمع تو چهارده معصوم را یک جمع تو
ای قدم هایت صراط المستقیم خاک بوست بوده جبریل از قدیم
خوی تو خلق عظیم مصطفی است خون تو از چشمه خون خداست
پلک چشمان تو ستار العیوب اشک شبهای تو غفار الذنوب
خان تو بهر دل آرایی بس است هجر تو از بهر شیدایی بس است
با دمت اموات احیا می کنی استجابت را تو امضا می کنی
سفره احسان تو بی منتهی میزبان سفره ات ذکر و دعا
ای نفسهای تو سلمان آفرین ای سخنهای تو قرآن آفرین
نور خود بر تو تفکر می کند سوره حمدت تشکر می کند
آیة الکرسی ز تو زینت گرفت آل عمران هم ز تو قیمت گرفت
سوره انعام شد یک نعمتت مائده یک لقمه پربرکتت
سوره توبه ز هجرت ندبه کرد تا که خود را باب شهر توبه کرد
سوره اسرا ز تو شد تاج عشق دیدن رخسار تو معراج عشق
سوره کهف آمده با سوز و آه تا مگر او را دهی بر خود پناه
السلام ای سوره نور نخست سوره یس سلام حق به توست
سوره سجده به پایت سجده کرد آمدی خلقت برایت سجده کرد
سوره یوسف بود شرح فراق آیه هایش بر تو دارد اشتیاق
سوره مریم به وصف مادرت سوره طه حدیث دیگرت
سوره جمعه بود مشتاق تو گشته ای آرام دل عشاق تو
سوره والعصر نامی از شماست نام زیبای تو سوگند خداست
شد نمازم سوره المومنون خط مشی ات سوره الکافرون
سوره صف، صف نشین کوی تو سوره حشر آمده هم خوی تو
سوره زیبای، تبت مو به مو لعن و نفرین تو باشد بر عدو
مهدیا سرپوش خشم حق تویی صاحب الامر خدا مطلق تویی
ای امید زندگی عالمین ای صفای روضه عشق حسین
ای بهار زندگی میلاد تو عشق بازی می کنم با یاد تو
آرزو دارم من ماتم زده تا بمیرم در میان می کده
اسم تو باشد کنار اسم من غسل میت خود دهی بر جسم من
جای هر چیزی به من ایمان بده عشق قرآن را به من ارزان بده
ای گل پنهان شده مهدی بیا نیمه شعبان شده مهدی بیا
قالَ الاِْمامُ الْمَهْدِىُّ(علیه السلام): «إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا.» ما در رعایت حال شما کوتاهى نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتارى ها به شما روى میآورد و دشمنان، شما را ریشه کن میکردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانى کنید. |
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 85/6/28 :: ساعت 12:32 عصر )
»» عرفان چیست ؟
عرفان چیست ؟
عرفان معجونی شگفت انگیز از مکتب های مختلف فلسفی جهان است. در عرفان عقاید برهمن ها، بودائی ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید و حتی نکاتی از آئین زرتشت می توان یافت.
از کلمه عرفان "میستیک" یا "میستیسیزم" یا "گنوسیسم" که با معنی "مرموز، پنهانی، مخفی" است و به فارسی آن را "عرفان" ترجمه شده، بطور متداول و معمول جهان بینی دینی خاصی مفهوم می گردد، که امکان ارتباط مستقیم و شخصی و نزدیک (و حتی پیوستن) و وصل آدمی را با خداوند، از طریق آنچه به اصطلاح: "شهود" و "تجربه باطن" و "حال" نامیده میشود جایز و ممکن الحصول میشمارد.
اندیشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم میشوند. دسته ای معتقد به حقیقت این عالمند و می گویند آنچه به وسیله حواس ما درک میشود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمی پذیرد. گروه دیگر به حقیقت این عالم معتقد نیستند و می گویند: جهان خارج، مجموعه ایست از تصورات ما؛ به عبارت دیگر: مجموعه ای از معانی ذهنی است که بذات خود حقیقت ندارد و اگر وجودی دارد در ذهن است.
مناقشه طرفداران این دو نظریه که یکی را پیروان مکتب اصالت ماده و دیگری را پیروان مکتب اصالت تصور نامیده اند، سرتاسر تاریخ فکر بشری را اشغال کرده است. برای تلفیق و جمع میان این دو نظریه، کوششهای فراوانی صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.
عارفان از بین دو نظریه بالا راه میانین را گزیده اند. بدین معنی که به ادراکات حواس که جهان آگاهی عملی از آن تکوین می یابد اقرار می کنند، و آن را قوه تصویرگر فکر می دانند، ولی به وجود جهانی از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نیز قائلند، و می گویند آن را حقیقتی است برتر از حقیقت عالم حسی.
بنابراین عارفان بدین طریق راه حل میانه ای را پیش می نهند که بیشتر مورد توجه دیندارانی است که می خواهند میان دین و لوازم اخلاقی آن از یکسو، و موهبتهای علم که از تجربه حسی حاصل شده است از دیگر سو، تلفیق کنند.
البته این بدان معنی نیست که صوفیه پیرو مکتب اصالت ماده ساده ای هستند و به عالم حس ،وجودی مطلق ارزانی می دارند. بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروری است، زیرا آدمی تا در قید حیات است در این جهان محسوس زندگی می کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا می نهد. از سوی دیگر صوفیه پیروان خود را از اقامه برهان عقلی بر وجود خدای تعالی برحذر می دارند و بطوری که "کانت" در "متناقضات" خود میگوید، این کوششی است بی نتیجه. با این وضع آنها میخواهند پیروانشان از راه مشاهدهً باطن، به وجود آگاه شوند و با حقیقت ازلی رو به رو گردند. وقتی صوفی در این راه قدم نهد می تواند تجربه ای مافوق این تجربه های معمولی حاصل کند، و بدرک آن حقایق متعالی نائل آید.
بهر صورت عرفان دین نیست و اگر غایت دین، میسر ساختن رویت خداست در آخرت، عارف برای حصول این رویت منتظر نمی ماند؛ بلکه به اعمالی متوسل میشود که آنها را فوق فرائض دینی میشمارد. او به سعادت این جهان رغبتی ندارد، بلکه می کوشد تا به سعادتی متعالی تر از آن دست یابد. همه توجه او به حقایق و ارزشهای روحی است و هر چه را جز آن باشد بی ارج می شمارد، و به لذتی دل بسته است که از هر لذت دیگر فراتر است.
این نکته نیز قابل اشاره است که این لذت نتیجه ایست که عارف بدون آنکه برای نیل به آن سعی کرده باشد فراچنگ می آورد، و او هرگز این لذت را مقصود غایی خود قرار نداده است، زیرا هدف غایی عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادی که همه هدفها و غایات محدود و شخصی در آن معدوم گردیده است، بدیهی است این اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهای متفاوت بیان شده است که مستلزم بحث جداگانه ای می باشد
هفت وادی عرفان ایرانی
طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فنا.
گـفـت مــا را هـفـت وادی در ره اسـت چون گـذشـتـی هـفت وادی، درگه است
وا نـیـامـد در جـهـان زیــن راه کــــس نـیـسـت از فـرسـنـگ آن آگــــاه کــــس
چون نـیـامــد بــاز کــس زیــن راه دور چـون دهـنـدت آگـــهـــی ای نــــاصــبــور
چـون شدنـد آنـجـایـگـه گـم سـر بسر کــی خــبــر بــازت دهــد از بــی خــــبــر
هـسـت وادی طــلــب آغــــاز کــــــار وادی عـشق اسـت از آن پـس، بی کنار
پـس سـیـم وادیـسـت آن مـعــرفـت پـس چـهـارم وادی اسـتـغـنـی صــفــت
هـسـت پـنـجـم وادی تـوحـیـد پــاک پـس شـشـم وادی حـیــرت صـعـب نـاک
هـفـتـمـیـن، وادی فـقـرست و فـنـا بــعــد از ایــن روی روش نــــبـــود تـــــرا
در کشش افـتـی، روش گـم گرددت گـــر بــود یــک قــطــره قــلــزم گــــرددت
« شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری»
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 85/6/28 :: ساعت 12:29 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]