اولیاء الهى و صاحبدلان با کرامت نسبت به پارهاى از امور چه درباره خودشان و چه در رابطه با دیگران اندوهگین میشدند و اندوهشان بسیاربسیار به جا بود و گاهى حالت و کیفیت اندوهشان در پرونده آنان عبادت محسوب میشد.
هنگامى که برادران حسود یوسف خواستند او را به مکر و حیله و نقشه ظالمانه از دامن پر مهر پدر جدا کنند و یعقوب با بصیرتى که داشت میدانست رفتن یوسف همان و دچار شدنش به فراق سخت همان، اعلام حزن و اندوه کرد و این حزن و اندوه که قلب پدر را در فراق عزیزترین سرمایه معنویاش اشغال میکرد امرى طبیعى و از جهتى معنوى بود.
قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ: «1»
یعقوب گفت بردن او مرا سخت اندوهگین میکند.
یعقوب پس از دچار شدن به فراق یوسف به شدت اندوهگین بود ولى شکایت اندوه و غصهاش را به پیشگاه حضرت حق میبرد:
قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
یعقوب گفت: شکایت اندوه شدید و غم و غصهام را فقط به درگاه خدا میبرم و از خدا میدانم آنچه را شما نمیدانید.
پیامبر عزیز اسلام که دریائى بى نهایت از رحمت و محبت و مهر و عطوفت بود از این که مردم به سوى انکار حقایق میشتافتند و در حقیقت از بهشت و سعادت ابدى روى گردانده با عجله به طرف دوزخ میرفتند سخت اندوهگین میشد و اندوهش تا جائى بود که خدا او را تسلیت میداد:
وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ... «2»
و مبادا آنان که به سوى کفر میشتابند تو را اندوهگین سازد.
بندگان واقعى حق از این که گاهى استطاعت خدمت به دین و عباد الهى را نداشتند در غم و اندوه فرو میرفتند:
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ: «3»
و نیز هیچ مؤاخذه و سرزنشى نیست بر کسانى که وقتى نزد تو آمدند تا آنان را براى رفتن به سوى جهاد تجهیز کنى، گفتى به سبب نبود امکانات بر تجهیز شما دسترسى ندارم تا شما را در این خیر عظیم شرکت دهم، آنان از نزد تو بازگشتند درحالى که به خاطر غصه و اندوه از دیدگانشان اشک میریخت که چرا چیزى نمى یابند تا در نبرد با دشمنان هزینه کنند.
البته حال عاشقان خدا این است که اگر چیزى از دست برود یا خاطر بر چیزى تعلق پیدا کند که دست از آن کوتاه باشد، شخص متأثر و محزون میگردد، شدت حزن و تأثیر با شیئى مورد علاقه نسبت مستقیم دارد، هر اندازه علاقه بیشتر حزن بیشتر و هر قدر کمتر باشد حزن کمتر است.
از جمله چیزهائى که از دست میرود و شخص متأثر و محزون میشود عمر عزیز است، شخص وقتى متنبه و بیدار میگردد تأثرش نسبت به گذشت عمر شدید است چرا؟ چون کمتر میسّر است که گذشته را به آینده جبران کرد و شاید به تعبیرى این کار غیرممکن باشد، وظیفه دیروز مربوط به دیروز است وظیفه امروز مربوط به امروز.
سالک در اوّل متأسف است از این که عمر عزیزش تلف شده، وقت از دست رفته را غنیمت نشمرده است میگوید: چرا من نفهمیدم و خود را به گناه مبتلا کردم چرا کارى نکردم که موجب رضاى خدا باشد، چرا من در طاعت و عبادت خدمت قابل توجهى ندارم، چرا من زودتر در مقام اصلاح خود برنیامدم؟ اینها افکارى است که یک سالک در سر دارد، همینها موجب میشوند که او متأثر و محزون شود.
در مراحل سلوک موجبات حزن نسبت به درجات سالکین مختلف میشود، در ابتداى سلوک این افکار علت حزن سالک هستند، تمایل او به حق سبب میشود که این افکار در او پدید آید.
چون میل او به ارادت تبدیل شود نوع فکر سالک عوض میشود، پیش از این محزون بود چرا عمر او تلف شده است اکنون اندوهگین است چرا قلب به غیرحق توجه دارد، قبلًا محزون بود چرا به معصیت مبتلا شده، اکنون میگوید: چرا اشتغالات بى فایده مرا از مشاهده حق محروم نموده، قبلًا میگفت: چرا من طاعت و عبادت به سزائى ندارم اکنون میگوید: چرا من باید به عمل خود دلبند باشم.
اینها نوع افکار زمان ارادت است، چون ارادت به محبت تبدیل میشود باز نوع فکر سالک عوض میشود، سالک در مقام محبت میگوید: چرا باید من موجبات تشتّت خاطر براى خود فراهم کنم، چرا باید من به زن و فرزند دلبستگى بیش از اندازه داشته باشم، چرا باید من از حق محجوب باشم، چرا باید من چشم و گوشم بسته باشد؟
اینها نوع افکار عالم محبت است، اگر محبت اوج بگیرد و به عشق تبدیل گردد باز طرز فکر سالک عوض میشود، در زمان عشق سالک وضع دیگرى دارد.
در مقام عشق عنوان سالک عوض میشود به او عاشق گفته میشود در این مقام غم و غصه او و اندوه و حزنش غم عشق است.
در مقام عشق عاشق نه بفکر جاه است نه بفکر مقام نه به فکر علم نه بفکر کمال نه در بند بهشت نه در اندیشه دوزخ بلکه شب و روز از غصه فراق اشک میریزد تا به وصال معشوق برسد.
در مقام عشق شب و روز عاشق یکى است، سر و سامانى براى او نیست، آسایش از او سلب و عنان اختیار از کفش رفته است.
آتش عشق کدورت را از عاشق میگیرد، او را از همه علایق و دلبستگیها آزاد میکند، از چهار دیوارى ملک و عوالم طبیعت خارج میسازد، یعنى عاشق را میمیراند پیش از آنکه او بمیرد، پس از مرگ غم و اندوه نسبت به عوالم پشت سرگذشته دنیا معنا ومفهومى ندارد.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. «4»
در عین حال باید به این نکته توجه داشت که موحدین، اولیاء خدا عرفاى کامل چون از شرّ نفس رستهاند و به حق پیوستهاند از جانب وجود خویش آسوده اند، حزن، تشویش، طلب، حالت انتظار ندارند، چیزى که موجب حزن خود آنان باشد در وجودشان نیست، ولى چون با خلق در مراوده و تماس هستند ممکن است اعمال و گفتار دیگران آنان را محزون و متحزّن سازد.
مشى غلط، عمل خلاف، غصب حق، حکم باطل، حرف بیجا، گفتار ناصواب، تصور واهى، شخص را در هر مقامى که باشد اگر قادر بر دفع نباشد محزون و متأثر خواهد کرد «5».
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«فاغضیت على القذى وجرعت ریقى على الشجى وصبرت من کظم الغیظ على امّر من العلقم والم للقلب من حرّ الشفار:» «6»
چشم خاشاک رفتهام را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهان فرو بردم، و براى فرو نشاندن خشم صبر کردم و به چیزى که از حفظل تلخ تر و براى دل از کارد تیز بزرگ دردناک تر بود!
کفر ورزى و انکار آیات
کفر در لغت به چند معنا آمده: از جمله به معناى پوشانیدن و ناسپاسى است، گروهى که با داشتن هوش و عقل، و چشم باز و گوش شنوا به خاطر کبر و غرور و هوا و هوس و علاقه به آزادى شهوات و به دست آوردن مال و منال دنیا حق را در همه زمینه هایش پنهان میدارند و از اقرار و اعتراف به آن امتناع میکنند و نهایتاً آیات حق را تکذیب مینمایند و نسبت به نعمتهاى معنوى و مادى خداى مهربان ناسپاسى میکنند در اصطلاح قرآن مجید به عنوان کافر قلمداد شده اند، اینان همان بدبختها و تیره روزهائى هستند که با داشتن چشم باز و گوش انسانى خود را اسیر هبوط کرده و در تاریک خانه مادّیت و شهوات بى مهار مسکن گزیدهاند و نمى خواهند تا قدرت وحى و هدایت الهى و دلسوزى پیامبران از هبوط به درآیند و به ملکوت و عرصه لقاى حق صعود کنند.
اینان با این کبر و غرور و آلودگى و فساد، و کفرورزى و تکذیب آیات حکیمانه حق و روى گرداندن از اسلام که هماهنگ با فطرت و طبیعت و عقل سلیم است، و به سبب دشمنى با پیامبران، و ایجاد مزاحمت براى اهل ایمان و فروختن آخرت به قیمت به دست آوردن اندکى از دنیا مستحق آتش دوزخاند و در آن جاودانه خواهند بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- یوسف، آیه 13.
(2)- آل عمران، آیه 176.
(3)- توبه، آیه 92.
(4)- یونس، آیه 62.
(5)- مقامات معنوى، ج 1، ص 95.
(6)- نهج البلاغه، خطبه 208
«اربعین» شیخ بهایى از قول رسول خدا صلى الله علیه و آله ده برنامه را به عنوان اخلاق صالحین یعنى آنان که نفس خود را به صلاح و سداد آراستند نقل مىکند، شیخ مىفرماید: «اگر در این ده برنامه دقّت کنید امّهات صفات سایرین و شأن جمیع اولیا و عارفان است و کاملان از عبّاد حق از این اوصاف برخوردارند:
1- سکوت از غیر حق که باب نجات است.
2- کم خورى.
3- وادار کردن نفس به عبادت.
4- اندیشه و فکر در همه امور حیات.
5- ذکر: لسانى، قلبى، عملى.
6- نظر به عبرت.
7- نطق به حکمت.
8- قضاى حاجت مردم، هدایت کردن مردم، نفع رساندن به خلق.
9- خوف از معاصى و عذاب آن.
10- امید به حق.» «1» چون انسان واجد این صفات شد، اتّصال به مقامات ملکوتى و فیوضات قدسى پیدا مىکند.
یا عَلَىُّ! سَبْعَةٌ مَنْ کُنَّ فیه فَقَدِ اسْتَکْمَلَ حَقیقَةَ الْإیمانِ وَأبْوابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ: مَنْ أسْبَغَ وُضُوءَهُ و أحْسَنَ صَلاتَهُ وَأدّى زَکاةَ مالِهِ و کَفَّ غَضَبَهُ و سَجَنَ لِسانَهُ، وَاسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَأدَّى النَّصیحَةَ لِأهْلِ بَیْتِ نَبِیِّهِ. «2»
رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: در هر کس هفت برنامه باشد به حقیقت ایمان رسیده، درهاى جنّت به روى او گشوده شده: وضو را کامل کند، نماز را نیکو بجا آورد، زکات مال بپردازد، خود را از خشم و غضب حفظ کند، زبان از غیر حق ببندد، براى گناهش استغفار کند و نسبت به اهل بیت پیامبر به نصیحت وخیر خواهى برخیزد.
عنْ أمیرِالمؤمنینَ علیه السلام: طُوبى لِمَنْ عَصى فِرْعَوْنَ هَواهُ و أطاعَ مُوسى تَقْواهُ، طُوبى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعادَ وَاسْتَکْثَرَ مِنَ الزّادِ، طُوبْى لِمَنْ راقَبَ رَبَّهُ و خافَ ذَنْبَهُ، طُوبى لِمَنْ أشْعَرَ التَّقْوى قَلْبَهُ، طُوبى لِمَنْ حافَظَ عَلى طاعَةِ رَبِّهِ، طُوبى لِمَنْ خَلا مِنَ الْغِلِّ صَدْرُهُ وَسَلِمَ مِنَ الْغَشِّ قَلْبُهُ. «3»
از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده: خوشا به حال کسى که فرعون هوایش را عصیان کند و از موساى تقوایش اطاعت نماید، خوشا به حال کسى که از معاد یاد کند و بر زاد و توشه بیفزاید، خوشا به حال کسى که خدا را مراقب باشد و از گناهش بترسد، خوشا به حال کسى که تقوا را بر ذات قلبش بفهماند و این حقیقت را شعار دل قرار دهد، خوشا به حال کسى کهمواظب طاعت براى پروردگارش باشد، خوشا به حال کسى که سینهاش ازغل و قلبش از غش پاک باشد.
آرى، این است واقعیّتهایى که اگر به کار گرفته شود نفس تزکیه مىشود و آماده انعکاس حقایق ملکوتیّه مىگردد.
عرفا فرمودهاند:
مَنْ أماتَ نَفْسَهُ یُلَفُّ فى کَفَنِ الرَّحْمَةِ و یُدْفَنُ فى أرضِ الْکَرامَةِ وَمَنْ أماتَ قَلْبَهُ یُلَفُّ فى کَفَنِ اللَّعْنَةِ وَیُدْفَنُ فى أرضِ الْعُقُوبَةِ.
هر کس نفس را از امیال و شهوات و غرایز غلط بمیراند در کفن رحمت پیچیده شود و در زمین کرامت دفن گردد و هر کس قلبش را از حیات الهى عارىنماید و به زندگى معنوى و ملکوتى آن خاتمه دهد، در کفن لعنت پیچیده شود و در زمین عذاب و عقوبت دفن شود.
نکتهاى لطیف
از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: شما زیباتر هستید یا یوسف؟ فرمود:
هُوَ أصْبَحُ مِنّى و أنَا أمْلَحُ مِنْهُ. «4»
او از نظر صورت از من زیباتر بود و من از او نمکینترم.
این تشبیه به نمک را دو نکته است:
1- نمک خودش را در موادّ دیگر ذوب مىکند تا آن مواد سالم بمانند و خوشمزه شوند، آن جناب هم با اهل بیتش خودشان را در انواع حوادث و مشقّات و تکالیف ذوب کردند تا انسانها از شرّ و شرور و شقاوت سالم مانده، بقاى الهى پیدا کنند.
2- سگ از حیوانات نجس العین است، اگر به آب هفت دریا بشویندش پاک نشود بلکه نجستر شود، ولى اگر در نمکزار بیفتد پس از مدّتى که از وضع موجودش تغییر پیدا کند، پاک و حلال و طیّب شود.
این سگ نفس امّاره هم اگر در نمکزار شریعت رسول خدا صلى الله علیه و آله که ترکیبى از عقیده و اخلاق و عمل است بیفتد، حالت امّارگى را از دست بدهد و به مرتبه مطمئنّه و راضیه و مرضیّه برسد.
احوالات آنان که در سایه رسالت پیامبر و سنّت سَنیِّه آن حضرت به مبارزه با نفس برخاستند و به مقامات عالى زهد و ورع و صبر و توکّل و رضا و تسلیم و توحید رسیدند احوالات عجیبى است، انسان از هر لحظه زندگى آنان جهت رشد و کمال و آزادى از هوا و هوس مىتواند درس بگیرد.
در این زمینه حجّت حضرت ربّ العزّه بر همه کس تمام است و احدى را در پیشگاه وجود مقدّس حق تعالى، عذر قابل قبولى نیست.
حکایت زیر نمودارى از مبارزه اولیاى خدا با هوا و هوس در سایه راهنمایىهاى رسول خداست.
داستان فضیل عیّاض و داود طایى
فضیل عیاض که خود داستانى عجیبى دارد به در خانه داود طایى آمد، صداى ناله جانسوز او را از درون خانه شنید، فضیل فریاد زد: اى داود! اگر حدیث رسول خدا را که فرمود:
لایَدْخُلُ النّارَ مَنْ بَکى مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ. «5»
داخل آتش نمىشود کسى که از ترس خدا بگرید
را صحّت ورود یافته و این که قطرهاى از این اشک، آتش عذاب را خاموش مىکند درست مىپنداشتى این همه گریه و زارى نمىکردى، تو را چه مىشود و چرا این گونه با کشتى چشم در دریاى اشک روانى؟ در به رویم باز کن که به زیارتت آمدهام.
داود جواب داد: مرا خوف و خشیت از حق، از ملاقات با اشخاص باز داشته، فعلًا در راه محبوب و براى تصفیه جان و تزکیه نفس و صفاى قلب و زدودن کدورتِ روان مشغول خودم!
زنى در همسایگى داود بود، به درب خانه آمد و به فضیل گفت: حوصله کن تا وقت نماز برسد و او براى نماز جماعت عزیمت مسجد کند، او را آن وقت زیارت کن که وى در خرج کردن وقت انسانى بسیار منظّم و دقیق است.
وقت نماز رسید داود به مسجد رفت و فضیل هم دنبال او به مسجد شد، سپس با اجازه داود به خانه داود درآمد. کوزه شکستهاى از آب دید که آبش تابش آفتاب خورده و اطاقى معمولى و ساده و اثاثى مختصر و در حدّ قناعت.
به داود گفت: این کوزه را از آفتاب بردار و جایى بگذار تا آبش خنک شود، داود گفت: آن قدر به خود اطمینان ندارم که آب سرد میل مرا به طرف لذّات دنیا زیاد نکند.
گفت: اى داود! خانه را بپرداز، گفت: عمارت دنیا از تمتّعات طبع است و همین مرا بس است که حال اسراف و زیاده روى ندارم.
فضیل مىگوید: قبل از این زیارت، داود را به غایت حسن و جمال دیده بودم به اندازهاى که در بین مردم مشهور به صاحب جمالتر از او کسى نبود، ولى در این زیارت وى را زار و نزار و رنگ پریده و لاغر دیدم، به او گفتم: این چه حال است؟
گفت: اى فضیل! هشت غم مرا از خورد و خوراک و سؤال و جواب باز داشته و به این روزم انداخته است:
هشت غم داود طایى
غم هول مطّلع
1- غم هول مُطّلَع یعنى وقت مرگ، که در قرآن آمده:
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» «6»
هر کسى مرگ را مىچشد.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ» «7»
هر کجا باشید هر چند در قلعههاى مرتفع و استوار، مرگ شما را درمىیابد.
کَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ* وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ* وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ* وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ* إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ» «8»
این چنین نیست [که مىپندارد]، هنگامى که جان به گلوگاه رسد،* و [کسان بیمار] گویند: درمان کننده این بیمار کیست؟* و [بیمار] یقین مىکند [که با رسیدن جان به گلوگاه] زمان جدایى [از دنیا، ثروت، زن و فرزند] فرا رسیده است!* و [از سختى جان کندن] ساق به ساق به هم پیچد؛* آن روز، روز سوق و مسیر به سوى پروردگار توست.
فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ* وَأَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ» «9»
پس چرا هنگامى که روح به گلوگاه مىرسد،* و شما در آن وقت نظارهگر هستید [و هیچ کارى از شما ساخته نیست!]
غم منزل گور
2- قرار گرفتن در منزل گور است:
منزل بى در و پیکر، منزل تنگ و تاریک، منزل غربت، منزل وحشت، منزل سرگذاشتن به خشت لحد با یک لباس چون کفن، منزلى که راه گریز به جایى ندارد و ندانم در این خانه کدام تابلو را بر بالاى سر من نصب کنند؟
رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ أو حُفْرَةٌ مِنْ حُفَر النّیرانِ. «10»
باغى از باغهاى بهشت، یا چاهى از چاههاى آتش دوزخ.
غم جواب دو ملک
3- فریاد دو ملکى است که در قبر به گوشم رسد:
مَنْ رَبُّکَ؟ «11»
پروردگار تو کیست؟
که نمىدانم جوابگو هستم یا نه. این بستگى دارد به این که نهال توحید را با اعتقاد و اخلاق و عمل آبیارى کرده و بارور کرده باشم تا بتوانم پاسخگوى آنان گردم و گر نه اگر غفلت داشته و درون را بتخانه کرده باشم چه جوابى دارم بدهم؟!
غم نفخه صور
4- غم نفخه صور است:
وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ* قَالُوا یَاوَیْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ» «12»
و در صور دمیده شود، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان مىشتابند.* مىگویند: اى واى بر ما، چه کسى ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این واقعیتى است که [خداى] رحمان وعده داده بود و پیامبران راست گفته بودند!!
اى فضیل! در آن وقت بدن به من برگردانده شود و در قبر آمادهام کنند که به محشر بیایم، چون آماده شوم ندانم به چه حال وارد شوم؟ که قرآن را در این زمینه دو آیه است:
یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّت وُجُوهُهُمْ أَکَفَرْتُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ* وَأَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» «13»
در روزى که چهرههایى سپید و چهرههایى سیاه شود، اما آنان که چهرههایشان سیاه شده [به آنان گویند:] آیا پس از ایمانتان کافر شدید؟ پس به کیفر آن که کفر مىورزیدید، این عذاب را بچشید.* و اما آنان که چهرههایشان سپید گشته، همواره در رحمت خدایند و در آن جاودانهاند.
غم محشر
5- چون وارد محشر شوم ندانم زمام امرم را به ساربان آتش دهند که خود براى خود پرداختهام و یا ملائکه رحمت براى نداى:
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ» «14»
[به آنان گویند:] با سلامت و امنیت وارد آن جا شوید.
به سراغم آیند.
غم موقف حساب
6- موقف حساب است که:
إِنَّ اللّهَ لَا یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَکُ حَسَنَةً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِن لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً» «15»
یقیناً خدا به اندازه وزن ذرّهاى [به احدى] ستم نمىکند و اگر [هم وزن آن ذرّه] کار نیکى باشد، آن را دو چندان مىکند و از نزد خود پاداشى بزرگ مىدهد.
غم ترازوى اعمال
7- به وقت قرار گرفتن در برابر میزان و ترازوى سنجش اعمال است:
وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ* وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ» «16»
میزان [سنجش اعمال] در آن روز حق است؛ پس کسانى که اعمال وزن شده آنان سنگین و با ارزش باشد، رستگارند.* و کسانى که اعمال وزن شده آنان سبک و بىارزش باشد، به سبب اینکه همواره به آیات ما ستم مىورزیدند، به خود زیان زده [و سرمایه وجودشان راتباه کرده] اند.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ کِتَابَهُ بِیَمینِهِ فَیَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُا کِتَابِیَهْ» «17»
اما کسى که پروندهاش را به دست راستش دهند، مىگوید: [اى مردم!] پرونده مرا بگیرید و بخوانید.
وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ» «18»
و اما کسى که پرونده اعمالش را به دست چپش دهند، مىگوید: اى کاش پروندهام را دریافت نمىکردم.
غم قهر خدا
8- خدا را رحمت است و قهر. تجلّى رحمتش در دنیا، قرآن و رسالت و تکالیف، و در آخرت بهشت و رضوان و تجلّى قهرش در آخرت عذاب الیم و دوزخ همیشگى است. و این آخرین مرحله است که من ندانم در آن آخرین مرحله عاقبتم به کجا منتهى مىگردد؟!»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ترجمه الاربعین، شیخ بهایى: 64- 67.
(2)- بحار الأنوار: 66/ 170، باب 32، حدیث 12؛ الخصال: 2/ 346، حدیث 13.
(3)- عیون الحکم والمواعظ: 314.
(4)- معالم السبطین، حائرى: 1/ 408.
(5)- وسائل الشیعة: 7/ 76، باب 29، حدیث 8771؛ أعلام الدین: 276.
(6)- آل عمران (3): 185.
(7)- نساء (4): 78.
(8)- قیامت (75): 26- 30.
(9)- واقعه (56): 83- 84.
(10)- بحار الأنوار: 41/ 249، باب 112، حدیث 2؛ الاختصاص: 359.
(11)- بحار الأنوار: 6/ 175، باب 7، ذیل حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 3/ 176، باب 20، حدیث 3336.
(12)- یس (36): 51- 52. (13)- آل عمران (3): 106- 107.
(14)- حجر (15): 46.
(15)- نساء (4): 40.
(16)- اعراف (7): 8- 9.
(17)- حاقّه (69): 19.
(18)- حاقّه (69): 25.
دنیا خیلی زیباتر خواهد شد اگر بیاموزیم:
دروغ نگوییم،
تهمت نزنیم،
مؤدب باشیم،
صادق باشیم،
انتقاد پذیر باشیم،
دیگران را آزار ندهیم،
وجدان داشته باشیم،
از کسی بت نسازیم،
نظافت را رعایت کنیم،
از قدرت سوء استفاده نکنیم،
پشت سر کسی غیبت نکنیم،
به عقاید همدیگر احترام بگذاریم،
مسؤلیت اشتباهاتمان را بپذیریم،
به قومیت و ملیت کسی توهین نکنیم،
به ناموس دیگران چشم نداشته باشیم و
در مورد دیگران قضاوت و پیش داوری نکنیم.
.
.