گناه و عصیان، خطر بسیار سنگینى است که هویت و شخصیت و شؤون انسانى انسان را تهدید به فنا و نابودى مىکند.
اوامر و نواهى حضرت دوست بر وفق مصلحت انسان تنظیم شده و اجراى آن اوامر و نواهى و فرمانهاى حضرت حق، مولد سعادت دنیا و آخرت آدمى است.
جرأت بر گناه و جسارت بر حضرت مولا، از بدترین صفات انسان و پلیدترین حالات آدمى است.
بشر تاکنون از هیچ گناهى سود مادى و معنوى ندیده، بلکه از گناه گرچه صغیره بوده ضرر و ضربه دیده است.
انبیاى خدا و ائمه طاهرین علیهم السلام و اولیاى بزرگوار، دائماً مردم را از گناه بر حذر داشته و ترک گناه را به انسان در تمام شرایط سفارش مىکردند.
اساساً بعثت انبیا و امامت امامان علیهم السلام براى این بوده که انسان را با اوامر و نواهى حق آشنا کرده و زمینه اجراى دستورهاى الهى را براى آدمیان فراهم کنند.
گناه به تدریج روح و قلب را به تاریکى و قساوت سوق داده و گاهى براى انسان زمینهاى از کدورت فراهم مىکند که تصفیه و تزکیه جان و قلب از آن کدورت امرى محال مىنماید!!
گناهکار، منفور حضرت دوست و مبغوض ملائکه و مطرود انبیا و امامان علیهم السلام و اولیا خداست و مردم به خاطر او از فیوضات ربانى محروم مىگردند.
نتیجه گناهان در آیات و روایات
پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله در روایتى مىفرماید:
فجر صادق طلوع نمىکند و شفق پنهان نمىگردد، مگر اینکه دو ملک چهار مسئله را فریاد مىکنند:
یکى از آنها مىگوید: اى کاش این مردم خلق نمىشدند.
دیگرى مىگوید: اى کاش مىدانستند براى چه خلق شدند.
آن دیگر مىگوید: اى کاش اکنون که هدف از خلقت خود را نمىدانند، به آنچه که مىدانستند عمل مىکردند.
آن دیگر مىگوید: اى کاش اکنون که عمل نمىکنند به آنچه نمىدانند، از آنچه انجام دادند توبه مىکردند «1»!!
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: وَاعْلَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لَیُحْبَسَ عَلى ذَنْبٍ مِنْ ذُنُوبِهِ مِأَةَ عامٍ وَأَنَّهُ لَیَنْظُرَ إلى أَزْواجِهِ فِى الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمْنَ «2».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: بدانید عبد به خاطر گناهى از گناهانش صد سال محبوس مىشود، در حالى که به ازواجش که در بهشت متنعم به نعمتاند با حسرت و اندوه نظر مىکند.
قالَ الْباقِرُ علیه السلام: ما مِنْ شَىءٍ أَفْسَدُ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطیئَةٍ إنَّ الْقَلْبَ لَیُواقِعَ الْخَطیئَةَ فَما تَزالُ بِهِ حَتّى تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیَصیرُ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ «3».
امام باقر علیه السلام فرمود: چیزى براى قلب فاسد کنندهتر از گناه نیست، گناه از افسد مفاسد براى قلب است، قلب در آغوش گناه قرار مىگیرد تا جایى که گناه بر قلب حاکم گردد، آن گاه قلب بر اثر گناه زیر و رو مىشود!!
قالَ الصَّادِقُ علیه السلام: یَقُولُ اللّهُ تَعالى: إِنَّ أَدْنى ما أَصْنَعُ بِالْعَبْدِ إِذا آثَرَ شَهْوَتَهُ عَلى طاعَتى أَنْ أُحْرِمَهُ لَذیذَ مُناجاتى «4».
امام صادق علیه السلام مىفرماید: خداوند مىگوید: به هنگامى که عبد شهوتش را بر اطاعت من برگزیده، کمترین معاملهاى که با او مىکنم این است که شیرینى مناجاتم را از او مىگیرم!!
وَقالَ علیه السلام: أَما إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عِرْقٍ یُضْرَبُ، وَلا نَکْبَةٍ وَلا صُداعٍ وَلا مَرَضٍ إلّابِذَنْبٍ وَذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ فى کِتابِهِ: [وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ] «5». «6» و نیز آن حضرت فرمود: رگى زده نمىشود و نکبت و بدبختى براى کسى نمىآید و سردردى عارض نمىشود و مرضى به آدمى مسلط نمىگردد، مگر اینکه همه اینها از طریق گناه به انسان مىرسد و این است گفتار خداوند که مىفرماید:
و هر آسیبى به شما رسد به سبب اعمالى است که مرتکب شدهاید، و از بسیارى [از همان اعمال هم] درمىگذرد.
وَقالَ علیه السلام: إِنَّ الرَّجُلَ یَذْنُبُ الذَّنْبَ فَیَحْرُمُ صَلاةَ اللَّیْلِ وَإِنَّ الْعَمَلَ السَّیِّئَ أَسْرَعُ فى صاحِبِهِ مِنَ السِّکّینِ فِى اللَّحْمِ «7».
و نیز آن حضرت فرمود: مرد مرتکب گناهى مىشود، نتیجه آن محروم شدنش از نماز شب است، به تحقیق عمل بد اثرش در صاحبش از اثر کارد در گوشت سریعتر است.
وَقالَ الکاظِمُ علیه السلام: حَقٌّ عَلَى اللّهِ أَن لایُعْصى فى دارٍ إِلّا أَضْحاها لِلشَّمْسِ حَتّى تُطَهِّرَها «8».
و از امام کاظم علیه السلام نقل شده: بر خداوند لازم است، خانهاى که در آن گناه و معصیت صورت گرفته با نور آفتاب پاک کند. (کنایه از اینکه خانه را لازم است خراب کند تا آفتاب بر آن زمین بتابد).
در روایت آمده است:
حضرت آدم دچار ترک اولایى شد، به محض ارتکاب ترک اولى، تمام لباسهایش که زینت بدن او بود از او جدا شد و عریان گشت، آن گاه امین وحى آمد و تاج کرامت را از سر او برداشت و زیور طرفین بدنش را از او گرفت، از فوق عرش ندا آمد که از جوارم به زمین روید که عاصى و گناهکار، حق مجاورت مرا ندارد. آدم به گریه به حوا رو کرد و گفت، این اولین بد یُمنى و نحسى گناه بود که گریبان ما را گرفت و ما را از جوار حبیب دور کرد.
به آدم خطاب رسید: من چگونه هم جوارى براى تو بودم؟ عرضه داشت: هم جوارى نیک؛ خطاب رسید: از جوارم بیرون رو و تاج عظمت از سرت بردار که عاصى نمىتواند مجاور من باشد. روایت شده که آدم دویست سال بر همان ترک اولى گریست تا توبهاش قبول شد «9».
دقت کنید و با دیده بصیرت بنگرید، وقتى مؤاخذه آدم از طرف حق براى تنزیه و تصفیه او چنین باشد، در حالى که عصیان او ترک اولى بوده، پس با ما چگونه معامله خواهد کرد در حالى که عصیان ما ارتکاب محرمات است، محرماتى که گاهى اثر ناگوارش براى یک فرد یا یک خانواده، یا یک اجتماع، یا یک کشور، یا یک ملت، یا براى فرهنگ مقدس خداست!!
سپهر کاشانى در این زمینه به نصیحت مردم برخاسته مىگوید:
یک قدم بیرون زن آخر از کنار خویشتن |
شرم از این کردار بادت تا به کى این ما و من |
|
یک قدم تا کوى آن شه بیشتر نبود و لیک |
آن قدم بگذاشت باید بر وجود خویشتن |
|
مرد آن باشد که از خود بگذرد در راه دوست |
تا تو در بند خودى نى مرد باشى و نه زن |
|
این خودى در هم شکن تا مىنماند جز خدا |
بت شکستنگرتباید خودشکن شو خودشکن |
|
سر بده خندان که مرد راه در میدان عشق |
غلط غلطان مىرود خندان لب و خونین کفن |
|
عقل تو مغلوب نفس توست کى جویى تو ملک |
تا سلیمان تو در حبس است و بر تخت اهرمن |
|
آرى، نتیجه گناه، محروم شدن انسان از سعادت دنیا و آخرت است و دور شدن از بارگاه قدس حضرت ذو الجلال.
و از بدترین گناهان، بىتوجهى انسان، به حال گناه و به وقت معصیت و به زمان خطا است، به این معنى که در گناه غرق باشد، ولى یاد خود و یاد گناه و یاد خدا نباشد و این فراموشى از خود و در نتیجه فراموشى از وضع خود همان است که قرآن مجید تحت عنوان «استدراج» یاد کرده، یعنى غرق بودن در انواع وسایل زندگى و وسایل زندگى را در خدمت گناه گرفتن و به یاد خود و خدا نبودن: چون انسان در این جاده قرار بگیرد، راهش را بىتوجه و بدون احساس درد ادامه مىدهد، تا به درک اسفل بیفتد و به نقطهاى برسد که بیدارى و هشیارى کمترین فایدهاى نداشته باشد و به عذابهاى دردناک گرفتار آید و دادرس و فریادرسى براى او نباشد.
قرآن و روایات مىگویند که صاحبان گناه و معصیت که خود و خداى خود را فراموش کرده و در غفلت از این معنى هستند که غرق در انواع آلودگىهایند و انواع وسایل و وقت و مهلت در اختیار آنها است، خیال نکنند آنچه در اختیار آنها قرار گرفته به نفع آنهاست، بلکه اینان به میدان استدراج رسیده و این وسایل بیش از پیش عامل کورى دل و کرى گوش باطن و گنگى آنها از بیان حق است!!
[وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ] «10».
و کسانى که کافر شدند، گمان نکنند مهلتى که به آنان مىدهیم به سودشان خواهد بود، جز این نیست که مهلتشان مىدهیم تا بر گناه خود بیفزایند، و براى آنان عذابى خوار کننده است.
[فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ] «11».
پس چون حقایقى را که [براى عبرت گرفتنشان] به آن یادآورى شده بودند، فراموش کردند، درهاى همه نعمت ها را به روى آنان گشودیم، تا هنگامى که به آنچه داده شدند، مغرورانه خوشحال گشتند، به ناگاه آنان را [به عذاب] گرفتیم، پس یکباره [از نجات خود] درمانده و نومید شدند.
[فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ* أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ* نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ] «12».
پس آنان را در غرقاب گمراهى و جهالتشان تا هنگامى [که مرگشان فرا رسد] واگذار.* آیا گمان مىکنند افزونى و گسترشى که به سبب مال و اولاد به آنان مىدهیم،* در حقیقت مىخواهیم در عطا کردن خیرات به آنان شتاب ورزیم؟ [چنین نیست] بلکه [آنان] درک نمىکنند [که ما مىخواهیم با افزونى مال و اولاد، در تفرقه، طغیان، گمراهى و تیرهبختى بیشترى فرو روند.]
[فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ* وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ] «13».
پس مرا با کسانى که این قرآن را انکار مىکنند واگذار، به زودى ما آنان را به تدریج از آن جا که نمىدانند [به سوى عذاب] مىکشانیم؛* و [البته] آنان را مهلت مىدهیم [تا گناهشان را در حال بىخبرى به نهایت برسانند]، بىتردید نقشه و تدبیر من استوار است.
امام صادق علیه السلام در زمینه، استدراج که یکى از شدیدترین عوامل هلاکت است یعنى در وسایل عیش و نوش غرق بودن و مرتکب هر گناهى شدن و توجه نداشتن- مىفرماید:
ملکى از جانب حق روزگارى دراز در زمین زیست، سپس به مقام بلند خویش برگشت، به او گفته شد: چه دیدى؟ گفت: عجایب زیادى مشاهده کردم، عجیبترین چیزى که دیدم، عبدى را غرق در نعمت یافتم، رزقت را مىخورد و ادعاى خدایى داشت، از جرأت او نسبت به تو و حلم تو نسبت به او تعجب کردم. خداوند جلّ و علا فرمود: از حلم من تعجب کردى؟ عرضه داشت: آرى.
خطاب رسید: چهارصد سال به او مهلت دادم، رگى از او زده نشد و چیزى از دنیا نخواست مگر اینکه به او عنایت کردم، طعم غذا و آشامیدنى را در مذاق او بر نگرداندم!! «14» پیامبر عزیز صلى الله علیه و آله فرمود:
وقتى خداوند، اهل سرزمینى را ببیند که در گناه و معصیت زیاده روى مىکنند و در میان آنان سه نفر مؤمن وجود دارد، خطاب مىکند: اى اهل عصیان و گناه! به جلال من، اگر مؤمنان دوستدار یکدیگر نبودند، آن مؤمنینى که زمین و مساجد من به نماز آنان آباد است، آن مؤمنینى که در وقت سحر از خوف من به توبه قیام مىکنند، بر شما عذابى نازل مىکردم و باک نداشتم!! «15» قالَ امیرالمؤمنین علیه السلام: کَمْ مِنْ مُسْتَدْرِجٍ بِالْإِحْسانِ إلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فیهِ وَمَا ابْتُلِىَ اللّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإمْلاءِ لَهُ «16».
چه بسیار گنهکارى که با عطاى نعمت و نیکى به سوى او به طرف عذاب رفت و چه بسیار انسانى که با پردهپوشى بر گناهش تصور کرد مورد عفو است و مغرور شد، چه بسیار انسانى که بر اثر قول نیک در حقش از سوى مردم به بدبختى و فتنه افتاد و کسى را خدا به مانند مهلت دادن به او نسبت به گناه امتحان و آزمایش نکرد!!
انسان اگر در سایه تعلیمات انبیا و ائمه و اولیاى گرامى، حق قیمت خود را بفهمد و ارزش خود را بیابد، براى یک لحظه هم حاضر نخواهد شد که دامن به گناه- گرچه گناه صغیره باشد- آلوده کند.
[وَمادامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلًا بِطاعَةِ اللّهِ وَمَعْرِفَةِ عُیُوبِ نَفْسِهِ وَتَرْکِ ما یَشینُ فى دینِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَهُوَ بِمَعْزَلٍ عَنِ الْآفاتِ غائِصٌ فى بَحْرِ رَحْمَةِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَفُوزُ بِجَواهِرِ الْفَوائِدِ مِنَ الْحِکْمَةِ وَالْبَیانِ وَمادامَ ناسِیاً لِذُنُوبِهِ جاهلًا لِعُیُوبِهِ راجِعاً إلى حَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ لا یُفْلِحُ إذا أَبَداً]
امام صادق علیه السلام در پایان این روایت مىفرماید:
زمانى که عبد اشتغال به طاعت حق و شناخت عیوب نفسش دارد و از اسباب نقص دینش و آفات مربوط به آخرتش در گریز و ترک است، غوّاص دریاى رحمت خداوند عزّ و جلّ است و به گوهرهاى حکمت الهى از علوم ربانیه و فیوضات سبحانیه نایل مىشود و زمانى که عبد از گناهان خود غافل باشد و توجهى به معصیت خود نداشته باشد و در پى اصلاح نفس نباشد و متکى به حول و قوت خود بوده از حول و قوت حضرت دوست غافل بماند و کارهایش را تفویض به جناب او ننماید، هرگز روى رستگارى نبیند و از عذاب الهى خلاصى نداشته باشد.
بیایید به فریاد خود برسیم و دست به دامن انبیا و امامان علیهم السلام بزنیم و در حیطه حول و قوت خدا برآییم و خود را با اتصال به حبل اللّه از مهالک دنیا و آخرت برهانیم.
به قول علاء الدوله سمنانى:
جمله انبیا براى این آمدهاند تا چشم خلق را بگشایند به عیب خود و کمال حق و به عجز خود و قدرت حق و به ظلم خود و عدل حق و به جهل خود و علم حق و به مذلت خود و عزت حق و به بندگى خود و خداوندى حق و به فقر خود و غناى حق و به تقصیر خود و نعمتهاى حق و به فناى خود و بقاى حق.
فیض کاشانى آن شوریده با حال و مست جلال مىفرماید:
هر آن کس که خود را پسندیده باشد |
به هر مویش ابلیس خندیده باشد |
|
نباشد پسندیده جز آن که حقش |
در آیات قرآن پسندیده باشد |
|
ز انوار ایمان و اسرار عرفان |
فروغى به سیماش تابیده باشد |
|
زدیدار او حق به دیدار آید |
که نور خدا زو تراویده باشد |
|
در آیینه روى آن صاحب دل |
خداى جهان را عیان دیده باشد |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الکافى: 2/ 272، باب الذنوب، حدیث 19؛ جامع السعادات: 3/ 37.
(2)- الکافى: 2/ 268، باب الذنوب، حدیث 1؛ جامع السعادات: 3/ 37.
(3)- الکافى: 2/ 268، باب الذنوب، حدیث 1.
(4)- جامع السعادات: 3/ 37.
(5)- شورى (42): 30.
(6)- جامع السعادات: 3/ 37.
(7)- جامع السعادات: 3/ 37.
(8)- الکافى: 2/ 272، باب الذنوب، حدیث 18؛ بحار الأنوار: 70/ 331، باب 137، حدیث 15.
(9)- جامع السعادات: 3/ 38.
(10)- آل عمران (3): 178.
(11)- انعام (6): 44.
(12)- مؤمنون (23): 54- 56.
(13)- قلم (68): 44- 45.
(14)- بحار الأنوار: 72/ 381.
(15)- علل الشرایع: 1/ 246، باب علة دفاع اللّه، عز وجل، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 70/ 381، باب 139، حدیث 3.
(16)- نهج البلاغة: حکمت 116.
روایت «حسن بن شعبه حرّانى» صاحب تحف العقول که با سلسله اسناد خود از «سعد بن زیدبن ارطاة» نقل مىکند که مىگوید:
کمیل بن زیاد را دیدم و از فضائل امیرالمؤمنین از او سؤال کردم، در جواب گفت: مىخواهى تو را خبر دهم به وصیتى که امیرالمؤمنین به من نموده و آن وصیت براى تو بهتر است از دنیا و هر چه در آن است؟ در جواب گفتم: آرى، بعد گفت: امیرالمؤمنین به من چنین وصیت نمود:
اى کمیل، هر روز «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» بگو، و سپس ذکر «لاحول ولا قوة الا باللَّه» را بخوان و توکل بر خدا کن، سپس اسامى، (ائمه معصومین) را بگو و بر آنها درود و صلوات بفرست و به خدا پناه ببر و بعد به ما پناهنده شو، و همچنین خود و اولاد و آنچه دارى، همه را به خدا و ما بسپار، که از شر آن روز مصون خواهى ماند.
اى کمیل، به تحقیق، پیغمبر را خدا ادب آموخت و پیغمبر مرا ادب آموخت و من مؤمنین را ادب مىآموزم. آداب را من براى بزرگان به ارث گذاشتم.
اى کمیل، هیچ علمى نیست مگر آن که من آن را گشودم و هیچ چیزى نیست، مگر آن که امام قائم علیه السلام آن را ختم کند.
اى کمیل، پیامبران و ائمه معصومین از یک نسل و شجره طیبه هستند که) بعضى از ایشان از بعضى دیگرند، و خداوند شنوا و آگاه است.
اى کمیل، علمت را جز از ما مگیر، تا از ما محسوب شوى.
اى کمیل، هر حرکت و کارى از تو نیاز به شناخت دارد (باید در کارها با شناخت و معرفت وارد شوى).
اى کمیل، هنگام غذا خوردن، «بسم اللَّه» بگو که با آن، هیچ چیز ضرر نمىرساند و در اسم خدا شفاى هر دردى است.
اى کمیل، هنگام غذا خوردن، کسانى را با خود شریک کن و بخل مکن؛ زیرا تو مردم را رزق نمىدهى و خدا در این کار تو را ثواب بسیار عطا مىفرماید. اخلاق خود را با وى (کسى که با تو غذا مىخورد) نیکو کن و با گشاده رویى با او برخورد کن و به خدمتگذار خود تهمت مزن و با او درشتى مکن.
اى کمیل، هنگامى که مشغول غذا خوردن مىشوى، غذا خوردن خود را طول بده تا کسانى که با تو غذا مىخورند سهم خود را از سفره برگیرند. (و دیگران نیز از غذا و روزى خود استفاده کنند).
اى کمیل، وقتى که از غذا خوردن فارغ شدى، سپاس خدا را در مقابل روزى که به تو داده بجا بیاور و هنگام سپاس گزارى صداى خود را بلند کن تا دیگران نیز سپاسگزارى کنند و بدین وسیله اجر تو زیاد شود.
اى کمیل، معده خود را پر از غذا نکن و جایى براى آب و تنفس باقى نگهدار و دست از غذا خوردن برمدار مگر زمانى که هنوز به آن مایل باشى و اگر چنین کنى، از غذا نیرو مىگیرى (یعنى غذا خوب جذب مىشود) و بدان که سلامت بدن از کم خوردن و کم نوشیدن است.
اى کمیل، برکت در مال کسى است که زکات مىدهد و به مؤمنان یارى مىکند وصله رحم مىنماید.
اى کمیل، به قوم و خویش مؤمن خود، بیشتر از قوم و خویش غیر مؤمنت عطا و بخشش کن و به آنها مهربانتر باش و نسبت به آنان بیشتر عطوفت کن و به فقرا و مساکین صدقه بده.
اى کمیل، نیازمندى را محروم نگردان گرچه به نصف دانه انگور یا خرما باشد، بدرستى که صدقه نزد خدا رشد مىکند.
اى کمیل، بهترین زینت و آرایش مؤمن، فروتنى است و جمال او، عفت و شرف او، یاد گرفتن (احکام دین) و آبروى او، ترک بگو و مگو مىباشد.
اى کمیل، در هر صنفى، قومى است که بعضى (از نظر فکرى) بالاتر از بعضى دیگرند؛ پس بپرهیز از بحث و کشمکش با انسانهاى پست. و اگر به گفته تو گوش فرا داد از او تحمل کن و از آنها باش که خدایتعالى ایشان را توصیف کرده که مىفرماید: هر گاه طرف خطاب نادانان قرار گیرند، با آرامش با آنها برخورد مىکنند. (یعنى ناسزاى آنها را تحمل مىکنند).
اى کمیل، در هر حال حق را بگو و پشتیبان پرهیزکاران باش، از فاسقین دورى کن و از منافقین اجتناب کن و با خائنین همنشین مباش.
اى کمیل، درِ ظالمان را مکوب، براى آن که با آنها رفت آمد داشته باشى و با آنها کسب مال یا اعتبار کنى و بپرهیز از تعظیم کردن و اطاعت ایشان یا حضور در مجالس ایشان به کارى که سبب غضب خدا برتوگردد، و اگر به حضور در مجلسشان ناچار شدى دائما به ذکر خدا باش و بر او توکل کن و از شر آنها به خدا پناه ببر و به تجملات آنها توجه نکن و در دل، کارهاى آنها را منکر باش و پیش آنها به خدا تعظیم کن و عظمت خدا را به آنها گوشزد نما؛ زیرا تو بدین وسیله تأیید مىشوى و از شرّ آنها ایمن مىمانى.
اى کمیل، بهترین کارى که بندگان خدا پس از اقرار به خدا و اولیاى خدا، مىتوانند انجام دهند، عفت و بردبارى وصبر است.
اى کمیل، فقر و ناچارى خود را به مردم آشکار مکن و بر آنها صبر کن و براى خشنودى خدا و با عزّت، آنها را بپوشان.
اى کمیل، باکى نیست که برادرت را از سرّ خود آگاه سازى، اما کدام برادر؟ که هنگام سختى تراپست نگرداند و هنگام زیانهاى مالى، پشتیبان تو باشد و عقب نشینى نکند و اگر چیزى از او بپرسى بر تو خیانت نکند و تو را تنها نگذارد تا بداند که تو گرفتارى ندارى و اگر گرفتارى داشته باشى آن را اصلاح کند.
اى کمیل، مؤمن آئینه مؤمن است، یعنى عیبهاى او را به او مىگوید و تفقد حال او مىکند و در فقر و بیمارى او را یارى مىکند.
اى کمیل، مؤمنین با یکدیگر برادرند و هیچ چیز نزد برادر اولى و بهتر از برادر نیست.
اى کمیل، اگر برادرت را دوست ندارى، برادرش نیستى، مؤمن کسى است که پیرو ما ائمه معصومین باشد و گفتار ما را بگوید؛ پس کسى که از گفتار ما تخلف کند از ما بریده و کسى که از ما جدا شود به ما ملحق نمى گردد و با ما نمىباشد پس (در آن صورت) در درک اسفل از آتش است.
اى کمیل، هر افسرده دلى اظهار درد دل مىکند، پس کسى که اظهار درد دل با تو نمود، آن را مستور کن، مبادا آن را براى غیر، اظهار و افشا کنى؛ زیرا افشاى آن، توبه ندارد و گناهى که توبه نداشته باشد عاقبت آن آتش دوزخ است.
اى کمیل، فاش کردن سرّ آل محمد صلى الله علیه و آله قابل جبران و گذشت نیست و از کسى تحمل نمىشود و سر آل محمد صلى الله علیه و آله را جز به مؤمن موفق و با هوش نگویید.
اى کمیل، در هنگام هر شدت و سختى بگو «لاحول ولا قوة لا باللَّه» که خداى تعالى به وسیله آن تو را نجات مىدهد. و نزد نعمت بگو «الحمدللَّه» که خداوند آن را فزونى مىبخشد. پس هنگامى که رزق تو دیرتر رسید استغفار کن، خداوند در کار تو گشایش مىدهد.
اى کمیل، ایمان بر دو قسم است: مستقر و مستودع، (یعنى ایمان ثابت و ایمان عاریتى) بپرهیز از ایمان عاریتى، و اگر مىخواهى حتماً مستحق آن باشى که ایمان مستقر داشته باشى، هنگامى به آن موفق مىشوى که ملازم راه و روشى باشى که ترا به راه انحرافى نکشاند و از راه دست بر نگرداند.
اى کمیل، براى کسى اجازه نیست واجبى را ترک کند و در انجام مستحبات به زحمت و مشقت بیفتد.
اى کمیل، به وسیله ولایت و دوستى، خود را نجات ده که شیطان در مال و اولاد تو شرکت نکند.
اى کمیل، به تحقیق که گناهان تو بیشتر از کارهاى نیک تو است و غفلت تو از یاد خدا بیشتر از ذکر و یاد خداست و نعمتهاى خدا بیش از عمل و کارهاى تو است.
اى کمیل، بیرون از نعمتهاى خدا نیستى، در حالى که عافیت را به تو عنایت کرده (یعنى سرآمد تمام نعمتها عافیت است) بنا بر این هیچگاه از حمد و تمجید و تسبیح و تقدیس و شکرگزارى و یاد او فارغ مباش.
اى کمیل، سعى کن از آنهایى نباشى که خداى تعالى درباره آنها فرموده:
«آنها خدا را فراموش کردند، پس خدا خودشان را از یاد خودشان برد» «1» و نسبت فسق به آنها داد پس آنها فاسقند.
اى کمیل، کار آن نیست که نماز بخوانى و روزه بگیرى و صدقه دهى؛ بلکه کار آن است که نماز تو با قلب پاکیزه و کار خداپسند و خشوع کامل باشد.
و ببین در چه لباسى و بر چه زمین و فرشى نماز مىگزارى؟ اگر از راه مشروع و حلال نیست نماز تو قبول نخواهد شد.
اى کمیل! زبان آنچه مىگیرد و مىگوید، از دل است و دل انسان قوامش به غذا است. ببین دل خود را به چه وسیله تغذیه مىکنى؟ اگر از راه حلال نیست، خداى تعالى تسبیح وذکر ترا نمىپذیرد.
اى کمیل، بفهم و بدان ما کسى از مردم را در ترک امانتها رخصت نمىدهیم، پس کسى که از من چنین رخصتى را نقل کند بتحقیق بیهوده و گناه است و به واسطه دروغى که گفته جزایش آتش است. سوگند یاد مىکنم هر آینه شنیدم از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله، یک ساعت قبل از وفاتش که سه مرتبه فرمود: یا اباالحسن! امانت را به صاحبش رد کن، خواه نیکوکار باشد یا بدکار، خواه امانت کوچک باشد یا بزرگ ولو یک رشته نخ باشد.
اى کمیل، جنگ وجهادى نیست مگر با امام عادل (یعنى با اذن و اجازه او) و استحبابى در نماز جماعت نیست مگر با امامى که داراى فضیلت است (یعنى امام جماعت حتما باید یک مزیت به مأموم داشته باشد).
اى کمیل، اگر پیامبرى روى زمین ظاهر نمىشد و در روى زمین یک مؤمن پرهیزکار مىبود، هر آینه در دعاى خود به سوى خدا، یا خطاکار بود و یا به هدف رسیده و مصیب بود. (بعد فرمود:) بلى قسم به خدا خطاکار بود تا این که خداى تعالى یک پیامبر مىفرستاد و به مقام پیامبرى او را منصوب مىکرد و اهلیّت و شایستگى او را گواهى مىنمود.
اى کمیل! دین، دین خداست و خداوند قیام بر دین را از هیچ کس نمىپذیرد مگر از رسول یا نبى یا وصى باشد.
اى کمیل! (رهبرى جامعه مسلمین به واسطه) نبوت و رسالت و امامت است و غیر از اینها، یا ولایت از طرف امام دارند یا متحیر و بدعتگزار. بدرستى که خداوند کارهاى نیک را از پرهیزکاران مىپذیرد.
اى کمیل! خداى تعالى کریم و حلیم و عظیم و رحیم است، خداوند ما را به اخلاق و صفات خویش راهنمایى نموده است. امر کرده ما را که اخلاق او را در خود پیاده کنیم و مردم را نیز وادار به آن اخلاق نماییم. پس ما، این وظیفه را ادا نمودیم و بدون تخلف و دورویى، آن را به مردم رسانیدیم و بدون تکذیب، احکام دستورات الهى را تصدیق نمودیم و بدون شک و تردید آن را قبول کردیم.
اى کمیل، به خدا قسم، من آن نیستم که چاپلوسى کنم تا مرا اطاعت کنند. و این تمنا را ندارم که با من مخالفت نکنند و رشوه به اعراب نمىدهم که مرا امیرالمؤمنین بگویند.
اى کمیل، کسانى که از دنیا بهره و رشدند، بهره دنیا زوال پذیر وگول زننده است و بهره ما از آخرت، باقى و ثابت است.
اى کمیل، تمام مردم به سوى آخرت مىروند، ولى چیزى که ما از آخرت مىخواهیم رضاى خدا و درجات عالیه بهشت است که خداى تعالى آن را به پرهیزکاران ارث مىدهد.
اى کمیل! کسى که ساکن بهشت نشد پس او را به عذاب دردناک و پستى دائمى خبر ده.
اى کمیل! من خداى را در هر حال سپاس مىگذارم بر توفیقى که به من عنایت فرموده است.
اگر خواستى بروى برخیز. یعنى وقت تمام شده که این خود دستورى است درباره نظم در وقت و کارها «2».
ذکر حقایقى عمیق براى کمیل
1- «نیشابورى» در رجال خود مىگوید:
«کمیل» از خواص اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است که حضرت او را ردیف خود بر شتر سوار کرد سپس «کمیل» از امیرالمؤمنین سؤال کرد:
حقیقت چیست؟- ظاهرا مقصود «کمیل» سؤال از حقیقت ذات مقدس است- امیرالمؤمنین به او فرمود: تو کجا، حقیقت ذات کجا؟
«کمیل» گفت: آیا من صاحب سر تو نیستم؟ حضرت فرمود: بلى تو صاحب سر من هستى ولى رشحههایى که از اسرار درونى من سرریز مىکند به تو مىرسد.
پس «کمیل» گفت: آیا شخصى مثل شما سائل را مأیوس مىکند؟ حضرت فرمود: حقیقت، کشف سبحات جلال است بدون اشاره «3».
عرض کرد: بیش از این بیان فرمایید. فرمود: انسان باید بداند که خدا در وهم او نیاید «4» و علم با آگاهى است «5».
عرض کرد: بیشتر بیان فرمایید. حضرت فرمود: پاره نمودن حجاب به واسطه غلبه سر.
عرض کرد: بیشتر بیان فرمایید. حضرت فرمود: نورى است که از صبح ازل تابیدن مىگیرد و آثار آن بر هیکلهاى توحید پرتو مىافکند.
عرض کرد: بیشتر بیان فرمایید. فرمود: چراغ را خاموش کن که صبح طالع گردید «6».
2- و از سخنان آن حضرت به «کمیل بن زیاد نخعى» سخنى است که خود «کمیل» نقل مىکند
امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام دستم را گرفت و به صحرا برد. چون به آنجا رسید آهى کشید چون آه اندوهناک، سپس فرمود:
اى کمیل، این دلها ظرفهاست، و بهترین آنها نگاهدارندهترین آنهاست، پس آنچه را برایت مىگویم حفظ کن.
مردم سه گروهند: دانشمند ربّانى، دانشجوى بر راه نجات و مگسانى ناتوان که به دنبال هر صدایى مىروند و با هر بادى حرکت مىکنند، به نور دانش روشنى نیافته و به رکنى محکم پناه نبردهاند.
اى کمیل، دانش بهتر از ثروت است، دانش تو را مىپاید و تو ثروت را مىپایى.
ثروت را خرج کردن کم مىکند و دانش با خرج شدن افزایش مىیابد. نیکى کردن با ثروت با از بین رفتن ثروت از بین مىرود.
اى کمیل، شناخت دانش دینى است که انسان به آن جزا داده مىشود، انسان با کمک معرفت، کسب طاعت مىکند و بعد از مرگش، نام نیک به دست مىآورد.
دانش حاکم، و ثروت محکوم است.
اى کمیل بن زیاد، ثروت اندوزان در حالى که زندهاند مردهاند، و دانشمندان تا جایى که روزگار باقى است باقىاند، شخصشان با از دنیا رفتن گم شده، و شخصیّتشان در دلها موجود است.
بدان که در این جا- اشاره به سینهاش فرموده- دانش فراوانى است اگر براى آن افراد شایستهاى مىیافتم انتقال مىدادم. آرى، شخص تیز فهمى را براى این علوم مىیابم ولى از او بر آن ایمن نیستم، ابزار دین را براى دنیا به کار مىگیرد و با نعمتهاى خداوند بر بندگانش و به حجتهاى حق بر اولیائش بزرگى مىفروشد.
یا کسى را مىیابم که پیرو حاملان حق است و او را در اطراف و جوانب آن بصیرتى نیست، به اولین شبههاى که عارضش مىگردد، آتش شک در دلش افروخته مىشود. بدان که نه این را اهلیّت است نه آن را.
یا کسى را مىیابم که حریص به لذت شده و به آسانى مطیع شهوت گشته، یا کسى که شیفته جمع کردن مال و انباشتن آن است، این دو نفر به هیچ وجه رعایت کننده دین نیستند، نزدیکترین موجود از نظر شباهت به این دو طایفه چهارپایان رها شده در علفزارند. علم با مرگ حاملانش به این صورت مىمیرد.
خداوندا، آرى زمین از کسى که به حجّت خدا براى خدا قیام نماید تهى نمىماند، قایمى آشکار و مشهور، یا ترسان و پنهان، تا دلایل الهى و بیّناتش باطل نگردد.
اینان چند نفرند، و کجایند به خدا قسم عددشان اندک و نزد خداوند از نظر منزلت بسیار بزرگند. خداوند دلایل و بیّناتش را به وجود آنان محافظت مىکند، تا به افرادى شبیه خود بسپارند و بذر آن را در دلهایشان کشت کنند.
دانش با حقیقت بصیرت به آنان روى نموده، و با روح یقین در آمیختهاند و آنچه را ناز پروردگان سخت گرفتهاند آسان یافتهاند و به آنچه نادانان از آن وحشت کردهاند مأنوس شدهاند و با بدنهایى که ارواحشان به محلّ برتر آویخته همنشین دنیا شدهاند.
اینان جانشین حق در زمین، و دعوت کنندگان به دین خدا هستند. آه آه که چه مشتاق دیدار آنانم. اى کمیل، اگر مىخواهى باز گرد «7».
3- همچنین در کلام دیگرى به کمیل بن زیاد نخعى فرمود:
اى کمیل، مردم خود را فرمان بده که روز را به دنبال به دست آوردن مکارم بروند و شب را از پى قضاى حاجت خفتهها باشند.
قسم به کسى که شنواییش آوازها را فرا گرفته، احدى دلى را شاد نکند مگر این که خداوند براى وى از آن شادى لطفى بیافریند، و چون بلایى به او رسد آن لطف همانند آب به سوى آن روان گردد تا آن بلا را از او دور کند همان گونه که شتر غریب را از آبگاه دور نمایند «8». «9»
پی نوشت ها:
______________________________
(1). «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ». حشر (59): 19.
و مانند کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشى کرد؛ اینان همان فاسقانند.
(2). تحف العقول: 171.
(3). یعنى حقیقت ذات را جز از طریق کشف نمىشود درک کرد. یا این که حقیقت ذات را جز از طریق تنزیه نمىشود شناخت، یعنى ذات مقدس را منزه دانستن از تمام چیزهایى که ما آن را تصور مىکنیم.
(4). همان طورى که در جایى دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «کلما میزتموهم باوهامکم فى ادق نظر فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم» یعنى آنچه در وهم شما باید خدا نیست و مخلوق شما است.
(5). یعنى: هنگامى که انسان از عالم موهومات رها شد و علم خالصى پیدا کرد که در او هیچ گونه وهمى نباشد، آنجاست که علم، کشف حقیقت مىکند. چون «صحو» در لغت به معنى بر طرف شدن ابر و صاف شدن هوا است، که تقریباً موهومات به منزله ابر است که جلوى معلومات را مىگیرد، وقتى آن ابر موهومات برطرف شد، آفتاب حقیقت ظاهر مىشود که «صحو المعلوم» است.
(6). «یَا أمیرَالمؤمِنین، مَا الحَقیقَةَ؟ فقالَ: ما لَکَ وَالحَقیقَة فقال او لست صاحب سرک قال: بلى، ولکن یرشح علیک ما یطفح منى. فقال: او مثلک تخیب سائلًا؟ فقال: الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة. فقال: زدنى بیاناً، قال علیه السلام: محو الموهوم وصحو المعلوم، فقال: زدنى بیاناً. قال: هتک السر لغلبة السر، فقال زدنى بیاناً، قال: نور یشرق من صبح الازل فیلوح على هیاکل التوحید آثاره، فقال: زدنى بیانا. فقال: اطف السراج فقد طلع الصبح». نور البراهین «جزائرى»: 1/ 221؛ روضات الجنات: 6/ 62؛ شرح الأسماء الحسنى «ملا هادى سبزوارى»: 1/ 131.
(7). «وَ مِنْ کَلامٍ لَهُ علیه السلام لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ، قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ، النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ، یَا کُمَیْلُ، الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الإِنْفَاقِ وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ، یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ وَ جَمِیلَ الأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ، یَا کُمَیْلُ هَلَکَ خُزَّانُ الأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ، هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً- وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ- لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ، أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَابَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلا لا ذَا وَ لا ذَاکَ، أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالإدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الأَنْعَامُ السَّائِمَةُ کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ، اللَّهُمَّ بَلَى لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ، أُولَئِکَ وَاللَّهِ الأَقَلُّونَ عَدَداً وَالأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ، هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ وَاسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الأَعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ». نهج البلاغة: خطبه 147.
(8). «وَقَالَ علیه السلام لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ: یَا کُمَیْلُ مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ وَیُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ فَوَالَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الأَصْوَاتَ مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلّا وَخَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ حَتَّى یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الإِبِلِ». نهج البلاغة: خطبه 143.
این روایت یکى از روایات مشهور است تاجایى که ابن کثیر دمشقى در البدایة والنهایة: 9/ 47 مىگوید:
وقد روى عن کمیل جماعة کثیرة من التابعین و له الأثر المشهور عن على بن أبى طالب الّذی أوله «القلوب أوعیة فخیرها أوعاها» و هو طویل قد رواه جماعة من الحفاظ الثقات و فیه مواعظ و کلام حسن رضى اللَّه عن قائله.
(9). از مصادر مختلفى که روایاتى از کمیل نقل کردهاند مىتوان به:
الطبقات الکبرى «ابن سعد»: 6/ 179؛ طبقات خلیفة: 148؛ تاریخ خلیفة: 288؛ التاریخ الکبیر: 7/ 243 شماره 1036؛ تاریخ الثقات: 398 شماره 1423؛ المعرفة والتاریخ: 2/ 481؛ أنساب الأشراف: 4 ق 1/ 517 و 529 و 534 و 543 و 5/ 30 و 41 و 45 و 54؛ فتوح البلدان 458؛ الفتوح «ابن أعثم»: 7/ 141؛ تاریخ الیعقوبى: 2/ 205، 206؛ تاریخ طبرى: 4/ 318 و 323 و 326 و 403 و 404 و 446 و 6/ 350 و 365؛ الجرح و التعدیل: 7/ 174، 175 شماره 905؛ الثقات «ابن حبّان»: 5/ 341؛ جمهرة أنساب العرب: 415؛ مروج الذهب 1749؛ التنبیه و الإشراف: 275؛ الإرشاد فى معرفة علماء البلاد: 1/ 221؛ عین الأدب: 265؛ سراج الملوک: 110؛ الخصال: 1/ 186؛ الأمالى «طوسى»: 1/ 19؛ رجال «طوسی»: 56 شماره 6؛ دیوان المعانى: 1/ 146، 147؛ الجلیس الصالح: 3/ 331؛ شرح نهج البلاغة: 495- 497؛ حلیة الأولیاء: 1/ 79، 80؛ صفة الصفوة: 1/ 127؛ الکامل فى التاریخ: 3/ 138 و 144 و 183 و 205 و 376 و 379 و 4/ 472 و 481؛ العقد الفرید: 2/ 212 و 213؛
عیون الأخبار: 2/ 120 و 355؛ تهذیب الکمال: 3/ 1150؛ عهد الخلفاء الراشدین (تاریخ الإسلام): 383 و 430؛ المغنى فى الضعفاء: 2/ 533 رقم 5109؛ میزان الاعتدال: 3/ 415 شماره 6978؛ المجروحین لابن حبّان: 2/ 221؛ تهذیب التهذیب: 8/ 447، 448 رقم 811؛ تقریب التهذیب: 2/ 136 رقم 70؛ خلاصة تذهیب التهذیب: 323؛ البدایة و النهایة: 9/ 46، 47؛ التذکرة الحمدونیة: 1/ 67؛ الإصابة: 3/ 318 شماره 7501 اشاره نمود.
امام موحدان، مولاى متقیان روزى از راهى عبور مى کرد، زن نیازمندى را دید که فرزندانش از شدت گرسنگى مى گریستند و او آنان را براى آرام کردن سرگرم کرده بود، از جمله دیگى پر از آب را روى آتش گذاشته بود تا طفلان تصور کنند براى آنان مشغول غذا پختن است، امام پس از مشاهده این وضعیت به همراه قنبر شتابان به خانه رفت و ظرف خرمائى را با کیسه اى آرد و مقدارى روغن و برنج به دوش گرفت و رهسپار خانه آن زن شد، قنبر از حضرت خواست که خوراکى ها را او حمل کند ولى امام به این امر رضایت نداد، هنگامى که به محل زن رسید اذن ورود خواست و وارد شد، مقدارى از برنج را با روغن در دیگ ریخت و غذاى خوش مزه اى آماده کرد.
آنگاه بچه ها را که در خواب بودند بیدار کرد، و با دست خویش از آن غذاها به دهانشان مى گذاشت تا سیر شدند، سپس براى سرگرم کردن بچه ها دو دست و دو زانوى خود را به زمین گذاشت و از خود صداى گوسپند در آورد، بچه ها نیز دنبال امام آن صدا را تکرار مى کردند و مى خندیدند، مدتى بچه ها را سرگرم نگاه داشت تا ناراحتى خود را فراموش نمایند، سپس از خانه یتیمان خارج شد، قنبر به حضرت گفت: اى سرور من امروز دو کار از شما دیدم که سبب یکى را مى دانم، ولى علت کار دوم برایم روشن نیست، اول آن که توشه بچه هاى یتیم را خود به دوش کشیدى و اجازه حمل آن را به من ندادى و دانستم کارت براى رسیدن به پاداش خدا بود، ولى تقلید از صداى گوسپند را ندانستم چه علتى داشت؟
فرمود: چون به خانه این یتیمان قدم گذاشتم دیدم از گرسنگى گریه مى کنند، خواستم هنگامى که خارج مى شوم هم سیر شده باشند و هم خنده شادى بر لبانشان نشسته باشد. «1» اى کاش همه ملل جهان از درون یهود و این که آلوده به رذیلت بخل و کبر و حسد هستند آگاه مى شدند و قضاوت خداوند را که آگاه به ظاهر و پنهان است در حق آنان باور مى کردند، تا با این قوم عنود و بخیل قطع رابطه کرده و آنان را از خیمه زندگى خود بیرون مى کردند و از دخالت هاى ظالمانه آنان در امور فرهنگى و سیاسى و اقتصادى خود جلوگیرى مى نمودند، و براى حل همه مشکلاتشان به پیامبر اسلام و اهل بیت و فرهنگ سعادت بخش این معادن کرامت روى مى کردند و به وسیله آنان سعادت دنیا و آخرت خود را تأمین مى نمودند.
این بخیلان پست، و نابکاران شیطان پرست، نه تنها دچار بخل هستند، و حاضر نیستند از دانش خود به سود مردم و از مال خود براى حل مشکلات مشکل داران بهره بگیرند، بلکه نسبت به آل ابراهیم که براساس آیات قرآن و روایات پیامبر و اهل بیت او هستند، به خاطر این که افق تجلى احسان و فضل خدایند، و قرآن بر آنان نازل شده، و دانش استوار نزد آنان است و داراى فرمان روائى عظیم بر قلوب و جان شایستگان هستند به شدت و همواره حسادت مى ورزند، و مى کوشند مانع رسیدن فیوضات حق به آنان و پیروانشان شوند، ولى در این زمینه سخت در اشتباهند، زیرا از زمان تجلى قرآن و طلوع نبوت تا امروز که نزدیک پانزده قرن است روز به روز نور نبوت پیامبر و ولایت اهل بیتش، و روشنائى قرآن رو به فزونى و گستردگى است، و نقشه یهود براى خاموش کردن این انوار نقش بر آب شده، و مسلماً آینده جهان در سایه حکومت نبوت پیامبر و ولایت اهل بیتش قرار خواهد گرفت و اثرى از آثار دشمن باقى نخواهد ماند،
فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً.
البته به فرموده قرآن مجید برخى از جهودان انصاف به خرج داده و مؤمن به اسلام شدند و کم و بیش در همه زمان هاى گذشته به اسلام گرائیدند، و اکنون هم اندکى از آنان به سوى اسلام روى مى آورند، ولى برخى دیگر تعصب و لجاجت به خرج مى دهند، و بر عناد و دشمنى و بخل و حسادتشان پافشارى کرده از اسلام روى گردان هستد، و حق را که چون خورشید وسط روز براى آنان آشکار و معلوم است نمى پذیرند، و به آزار اهل ایمان و مسلمانان ادامه مى دهند که نمونه اى از جنایاتشان دولت نامشروع اسرائیل است، ولى براساس آیات قرآن هرگز روى آرامش و امنیت را نخواهند دید و عاقبت به ننگ شکست ذلت بار تن داده و پس از این دنیا به ناامنى و اضطراب در قیامت و آتش سوزان دوزخ گرفتار خواهد شد، وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً.
پی نوشت :
______________________________
(1)- شجره طوبى 37
در سال هشتم هجرى که شهر مکه به دست با کفایت پیامبر اسلام و اهل ایمان فتح شد، و بیت رب از معبودان باطل خالى گشت، رسول خدا براى نابود کردن بت پرستى و ویران کردن بت خانه هاى اطراف شهر مکه، براى هدایت مردم جمعیت هاى تبلیغى گسیل داشت.
گروهى به فرماندهى خالدبن ولید براى ارشاد قبیله جذمیة بن عامر به سرزمین آنان رفت، ولى برخلاف فرمان پیامبر اسلام که دستور داده بود از هر گونه خون ریزى، جنگ، و درگیرى اجتناب شود، خالد با ترفند و حیله قبیله را خلع سلاح کرد و عده اى را کشت، پیامبر اسلام کار خلاف شرح و اخلاق ظالمانه خالد را محکوم و امیرمؤمنان را براى رسیدگى به آن جنایت سنگین به سوى قبیله فرستاد.
امام هنگامى که به منطقه بنى جذمیه رسید دیه شرعى و قانونى همه مقتولان را پرداخت، و دیه مجروحان را نیز به آنان عنایت فرمود، و همه خسارت هاى مالى را جبران کرد، سپس قیمت چیزهاى کم ارزش و حتى کاسه هاى چوبینى که براى آب خوردن سگ ها به کار گرفته مى شد پرداخت، آنگاه به آنان خطاب فرمود:
ممکن است در این حادثه اموالى از شما تلف شده باشد که از آن ها غفلت دارید، لذا مبلغ دیگرى را به همین منظور به آنان پرداخت تا به زیان دیدگان داده شود.
چون با نیروى اعزامى به محضر پیامبر بازگشت، رسول خدا از آن معدن کرامت و انسان عادل و عدالت پیشه استقبال نمود و همه کارهاى او را نسبت به قبیله بنى جذمیه ستود و خالدبن ولید را سرزنش و از اعمال او در پیشگاه حق بیزارى جست. «1» امیرمؤمنان در اجراى حق، و برقرارى عدالت نسبت به کسى حتى نزدیک ترین اقوامش اغماض و سهل انگارى نداشت.
على بن ابو رافع وزیر دارائى حکومت امیرمؤمنان مى گوید: در میان اموالى که به عنوان بیت المال از بصره به کوفه منتقل شد گردنبند طلائى وجود داشت، یکى از دختران امام در روز عید قربان آن را به مدت سه روز به شرط عاریه مضمونه مردوده از من گرفت، وقتى امام از این مسئله خبر یافت فریاد زد هر چه زودتر ابو رافع را نزد من حاظر کنید!
امام به او فرمود: تو در مقام خیانت به مسلمانان هستى!
عرضه داشتم: یا امیرالمؤمنین پناه به خدا که من به مسلمانان خیانت کنم!
فرمود با چه دلیلى و به چه حقى گردنبندى را که متعلق به همه مسلمانان است بدون اذن من و آنان به دختر من واگذار کردى؟!
گفتم: او دختر شماست و من به عنوان امانت مضمونه و مردوده آن را به مدت سه روز به او تحویل دادم، و خود نیز از مال خود آن را ضمانت کردم، و متعهدم که آن را سالم و صحیح به بیت المال بازگردانم.
فرمود همین امروز گردن بند را به جایش برگردان و هشدار که چنین کارى دوباره تکرار شود، که در صورت تکرار تو را به شدت تنبیه مى کنم و این را هم بدان اگر فرزندم بدون قید عاریه مضمونه مردوده آن را برده بود نخستین زن هاشمى بود که دستش را قطع مى کردم.
ابو رافع مى گوید: هر چه زودتر آن امانت را پس گرفته به خزانه دولت بازگرداندم. «2» معاویه در حدود بیست و سه سال پیش از حکومت امیرمؤمنان از جانب عمر و عثمان استاندار شام بود، وقتى مهار حکومت در دست الهى امیرمؤمنان قرار گرفت او را از آن مسئولیت عزل نمود، معاویه در ضمن نامه اى به امیرمؤمنان نوشت:
«قد کنت سألتک الشام على ان تلزمنى لک بیعة وطاعة فابیت ذلک عنى:»
من از تو خواستم که حکومت بر شام را براى من بگذارى، تا من نیز اطاعت خود را از تو گردن گیرم و از مردم این منطقه براى تو بیعت بگیرم ولى این مطلب را از من نپذیرفتى.
گروهى از یاران و اصحاب حضرت از امیرمؤمنان درخواست نمودند که براى مدتى معین معاویه را در فرمان روائى بر شام مهلت دهد، آنگاه که حکومت حضرت تثبیت شد او را عزل کند، حضرت در پاسخ خواسته یارانش فرمود:
«اتأمرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه؟»
آیه به من دستور مى دهید از راه ستم کردن بر کسانى که زمامدار آنان شده ام یارى بخواهم؟ «3» آیا چینن حاکم عادل و چنین حکومتى را در جهان امروز سراغ دارید، آیا حاکمى حاضر است اطرافیان و اقوام و دوستانش را که در بدنه حکومت او به ستم گرى و غارت بیت المال مشغول است معزول نماید و به جاى آنان مردمى متعهد، با تقوا و عاشق عدالت قرار دهد؟!!
نجاشى عاشق و خدمتگذار امیرمؤمنان در ماه مبارک رمضان شراب خورد و بدمستى کرد، امام به دستگیرى او همت گماشت، و هشتاد تازیانه به عنوان حدّ شرابخوارى به او زد، و سپس وى را به زندان انداخت، و فرداى آن روز بیست تازیانه دیگر به او زد!
چون از علت بیست تازیانه از او پرسید فرمود این تعداد به کیفر شکستن حرمت ماه رمضان بود.
طارق بن عبدالله که از بستگان نجاشى بود خدمت امام عرضه داشت، ما تصور مى کردیم نزد تو از مکانت و جایگاه خاصى برخورداریم و با مخالفان شما تفاوت داریم، کار امروز شما درباره نجاشى ثابت کرد که دوست و دشمن در مسئله حدّ و کیفر نزد تو مساوى هستند و ما مجبوریم براى حفظ آبرو به معاویه بپیوندیم، حضرت فرمود اى برادر بنى نهد نجاشى شراب نوشید و او یکى از مسلمانان است و کیفرش همان بود که چشید.
آرى حاکم موحد و مسئول و با تقوا در چنین امورى تبعیض قایل نیست، همه را در اجراى عدالت مساوى مى نگرد و در این زمینه اهل ملاحظه و تعصب قبیله اى نیست.
امام به طور شگفت آورى پاى بند به قانون حق بود، و از اجراى آن در زمان قدرت و حکومتش تحت هیچ شرطى امتناع نداشت، او ضابطه مى شناخت نه رابطه، ضابطه را زمینه اجراى عدالت مى دانست و رابطه را سبب دورى از حق.
اهل تقوا و امانت و زهد و تعهد را در حکومتش به کار مى گماشت و از انتخاب کسانى که لیاقت و شایستگى نداشتند جداً پرهیز مى کرد، و هنگامى که احساس مى کرد صاحب منصبى فاقد شرایط لازم است بدون معطّلى او را از کار برکنار مى کرد.
او با صداى رسا اعلام مى کرد:
«ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامرالله فیه:» «4»
اى مردم کسى براى عهده دار شدن مسئولیت شایسته تر است که در قدرت و مایه معرفتى از دیگران ممتازتر باشد.
هنگامى که طلحه و زبیر که از خویشان نزدیکش بودند، و خدمات آنان براى پیشرفت اسلام و در میدان هاى جنگ بر همه معلوم بود، دو منطقه بزرگى از عراق یعنى کوفه و بصره را از آن حضرت، درخواست کردند که یکى استاندار کوفه و آن دیگر حاکم بصره شود به آنان فرمود:
«ارضیا بقسم الله لکما، حتى ارى رأیى، و اعلما انى لااشرک فى امانتى الا من ارض بدینه و امانته من اصحابى:» «5»
به آنچه خداوند نصیب شما نموده راضى باشید، تا من فکر کنم، و بدانید که من کسى را شریک حکومت خود نمى کنم، تا از دین و امین بودن او مطمئن باشم.
به راستى چه غوغائى در عدالت امیرمؤمنان است، خویشاوندى را در مسئولیت دادن به هیچ مى گیرد، و شرط واگذارى منصب را دین و امانت اعلام مى کند، و در وجود طلحه و زبیر شایستگى منصب پذیرى نمى بیند وبى ملاحظه آنان را از این که منصب به آنان بسپارد طرد مى کند.
«على (ع) در تدبیر و سیاست، در علم و عمل، در سوز و گداز، در توجه به مردم به ویژه تهیدستان و یتیمان و در مسئله حکومت و زمامدارى مرد بى نظیرى بود، و در مسائل مالى و معاش اولًا کمال احتیاط را مراعات مى کرد و ثانیاً دیگران را بر خود مقدم مى داشت، از سخنان آن حضرت است که مى فرماید:
من در زمان ازدواج با فاطمه زهرا هیچ نداشتم و حتى فرشى که روى آن استراحت کنیم، ولى در همان تاریخ از مال دنیا به اندازه اى در اختیارم بود که اگر صدقه و بخششم را به خانواده هاى بنى هاشم تقسیم مى کردند همه را بس بود. «6»
این کلام نشان مى دهد که مولاى متقیان از امکانات مالى برخوردار بود، ولى همه را براى پیشرفت اسلام و دستگیرى از یتیمان و تهیدستان هزینه مى کرد.
در بخشى از نامه اى که به استاندارش در بصره نوشته مى خوانیم:
«ولوشئت لاهتدیت الطریق الى مصفى هذاالعسل و لباب هذاالقمح، و نسائج هذاالقزّ ولکن هیهات ان یغلبنى هواى ...» «7»
اگر مى خواستم هر آینه مى توانستم به عسل مصفى و مغز گندم و بافته هاى ابریشم دست پیدا کنم ولى چه دور است که هواى نفسم بر من چیره شود.
او با این فراز اعلام مى کند: که من قدرت و تمکن مالى دارم و مى توانم در بالاترین و بهترین عرصه رفاه زندگى کنم ولى ملاحظه امکانات محدود مردم، و گرسنگى گرسنگان در حجاز و یمامه، و دردآشنائى و هم سوزى با آنان مرا مکلف مى کند که ساده و بدون تکلف زندگى کنم.
اگر پرسیده شود چرا امیرمؤمنان زندگى و معیشتش برابر با پائین ترین طبقات اجتماع بود؟ باید پاسخ داد: على (ع) الگوى انسانیت در همه دورها براى آحاد مردم است، او باید در کلیه مقیاس ها و معیارها به عنوان سرمشق دیده شود، به ثروتمندان نشان دهد که چگونه مى توانند یتیم نوازى کنند.
و به داد محرومین و مستمندان برسند، و به بى بضاعت ها و مستمندان و تهیدستان نیز بنمایاند که چسان با بى چیزى و ندارى دست و پنجه نرم کنند، و در برابر انواع مشکلات زندگى صبور و بردبار باشند و خم به ابرو نیاورند، و با دیدن زندگى محقرانه و بسیار معمولى امیرمؤمنان نسبت به آنچه دارند سپاس گذار باشند و مبادا سر از کفر و ناسپاسى در آورند او مى فرمود:
«ان الله فرض على ائمة الحق ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبع بالفقیر فقره:» «8»
خداوند بر پیشوایان حق واجب نموده، زندگى خود را هماهنگ زندگى ضعیف ترین افراد زیردست خود قرار دهند تا تهیدستى بر آنان فشار نیاورد و آنان را نگران نسازد.
و در فرازى دیگر مى فرماید:
«لعل بالحجاز او الیمامة من الاطمع له فى القرص ولاعهد له بالشبع اوابیت مبطانا و حولى بطون غرثى واکباد حرى ... أاقنع من نفسى بان یقال امیرالمؤمنین ولا اشارکهم فى مکاره الدهر:» «9»
شاید در حجاز و یمامه کسى باشد که براى او امیدى به یک قرص نان نیست، و سیرى شکم را به یاد نداشته باشد، یا آن که شب را با شکم سیر صبح کنم در حالى که در اطرافم شکم هاى گرسنه و جگرهاى سوزان باشد؟! ...
آیا به این قناعت کنم که به من امیرمؤمنان گفته شود ولى در سختى هاى روزگار با آنان شریک نباشم یا در تلخى هاى زندگى الگویشان محسوب نگردم؟!
این جملات دردمندانه نشان مى دهد که هر حاکمى و هر دولت و حکومتى وظیفه دارد پیوسته زندگى تهیدستان و مستمندان و ضعیفان را مدنظر خود قرار دهد و پا از گلیم عدالت فراتر ننهد تا به این وسیله آرامشى براى دردهاى سخت دردمندان و مستمندان باشد، و نیازمندان با دیدن شکل زندگى او نسبت به امکانات محدودشان صبورى و بردبارى نشان دهند.
او با این که معدن همه کمالات، و تابلوى زیباى همه حسنات اخلاقى بود، و علم و دانش از همه جوانب وجودش چون سیل سرازیر بود، بسیار حلیم و فروتن و متواضع و خاکسار بود، و هرگز خود را برتر به حساب نمى آورد، و منصب حکومت و ریاست جمهورى را مسئولیت سنگینى براى خدمت به عباد خدا مى شمرد.
بزرگان شیعه که با او زندگى کرده بودند در ضمن بیان او صافش مى گویند:
«کان فینا کاحدنا، لین جانب و شدّة تواضع، و سهولة قیاد، وکنانهابه مهابة الاسیر:» «10»
او در میان ما همانند یکى از ما بود، بسیار نرم و مهربان مى نمود، فوق العاده فروتنى داشت، رهبرى اش آسان و بى تکلف بود، ولى از چنان مهابت و عظمتى برخوردار بود که همه ما مانند اسیرى از او بیم داشتیم.
حبه عرنى مى گوید: در جنگ جمل نیروهاى رزمى اش 12 هزار نفر بودند، چون جنگ با شکست اهل جمل پایان پذیرفت دستور داد بیت المال بصره را تقسیم کنند، و براى هر یک نفر پانصد درهم مقرر داشت، و دقیقاً به هر نفر همان
مقدار رسید و بیت المال خالى شد، و خودش نیز مانند دیگران پانصد درهم برداشت، و به بیت المال خطاب کرد
«غرّى غیرى»
مرا نمى توانى فریب دهى، دیگرى از در معرض فریب قرار ده.
هنگام مراجعت از جنگ و پایان کار ناگهان شخصى از راه رسید و گفت: یا امیرالمؤمنین! دل من در جنگ با شما بود، هر چند نتوانستم به موقع لازم در این جنگ شرکت کنم، از این تقسیم سهى هم به من عنایت کن.
حضرت سهم مخصوص خودش را که مانند دیگر رزمندگان پانصد درهم بود به وى داد و خودش با دست خالى به خانه اش بازگشت! «11» وجود مقدسش ابداً از قدرتى که در اختیارش بود، نسبت به چیزى سوء استفاده نکرد، او روش و منش حکومتش برخلاف حاکمان و سلاطین و سیاست مداران هر روزگار بود.
او حکومت را ابزار و وسیله اى براى خدمت به آحاد مردم مى دانست، و در مسائل مادى، اجتماعى، سیاسى، خانوادگى، از آن کمترین سوءاستفاده اى نکرد، حضرتش در موارد زیادى از حقوق ویژه خود صرف نظر نمود و افراد خاصى را مورد عفو و گذشت قرار داد.
روزى در میان اصحابش نشسته بود، در این هنگام یکى از خوارج در آن جمع حضور داشت، حضرت به مناسبتى یارانش را نهى از منکر مى کرد، سخنانش چنان عالى و اثرگذار بود که آن مرد کوردل را تحت تأثیر قرار داد، ولى بر اثر کینه درونى اش به حضرت به خود جرأت جسارت داد و گفت:
«قاتله الله کافرا ما افقهه:»
خداوند این کافر را نابود سازد چقدر دانا و فهمیده است!!
یاران با شنیدن این جسارت و دیدن این سوء ادب خواستند او را به هلاکت برسانند و به کیفر بى ادبى اش وى را از میان بردارند، ولى امیرمؤمنان (ع) فرمود:
«رویداً انما هو سب بسب اوعفو بذنب:» «12»
آرام بگیرید یا در جسارت کلامى اش به همان صورت به او پاسخ بدهید و یا از او گذشت کنید.
قابل توجه است که این جسارت در زمانى نسبت به حضرت صورت گرفت که همه گونه امکانات مردمى و رزمى را در اختیار داشت و آزادانه هر کارى از دست او بر مى آمد، و با این که کیفر ناصب اعدام بود ولى نه این که او را اعدام نکرد، بلکه مانع این شد که یارانش به وى تعرض کنند!
پس از تشکیل حکومت حکومت عادلانه اش شبى مشغول محاسبه بیت المال بود ناگاه عمروبن عاص وارد شد، و براى مذاکراتى کنار امیرمؤمنان نشست، چون حضرت از محاسبه فارغ شد چراغ مربوط به بیت المال را خاموش کرد و در بیرون حجره از مهتاب و نور ماه استفاده کرد. «13»
امام با این عملش به همه حاکمان و کارگزاران و عمّال دولت ها درس امانت دارى و چگونه استفاده کردن از بیت المال را داد، و عملًا اعلام کرد که حاکم و کارکنانش نباید از وسایل و ابزار اختصاصى دولت در بیرون از مشاغل ادارى و مأموریتى استفاده شخصى کنند.
ولى چه در داخل چه در خارج از کشورهاى اسلامى ملاحظه مى کنید که هرکس به دور از چشم قانون و مأمور هر نوع استفاده اى را از امکانات دولتى و از اموال عمومى براى خود و خانواده و اقوامش مجاز مى داند، و در این زمینه هیچ دغدغه اى هم به خود راه نمى دهد.
قنبر از عاشقان ولایت و سرسپرده امیرمؤمنان بود، و افتخار خدمت گذارى اهل بیت را داشت، و از نزدیک ترین یاران امام بود، او از نزدیک زندگى بسیار محدود و پرمشقت مولایش را مى دید، و مشاهده مى کرد که آن حضرت هرچه در اختیار دارد، به دیگران از قبیل ایتام، فقراء، مستمندان و نیازمندان مى دهد و چیزى براى خود نگاه نمى دارد، به این خاطر روزى مقدارى از اموال موجود را در خانه امیرمؤمنان پنهان کرد تا حضرت از آن استفاده کند، امام هنگامى که از این مسئله آگاه شد فرمود:
«ویحک یا قنبر لقد اجببت ان تدخل بیتى ناراً عظیمةً»
اى قنبر واى بر تو مى خواستى آتش سنگینى را به درون خانه وارد کنى؟!
سپس او را در برابر این کار تنبیه کرد، و اموال موجود را بین نیازمندان تقسیم فرمود.
قنبر گفت: اى امیرمؤمنان من دیدم هرچه هست همه را براى دیگران هزینه مى کنى و چیزى براى خود و اهل بیتت باقى نمى گذارى، لذا این مقدار اندک را براى بهره بردن خود و خانواده ات در خانه ات پنهان کردم. «14» در اوج حکومت امیرمؤمنان دادگاهى تشکیل شد که یکى از طرفین دعوا امام و آن دیگر شخصى مسیحى بود، داستان از این قرار است: امیرمؤمنان پس از پایان جنگ صفین زره جنگى خود را در دست یک مسیحى دید و از او به قاضى کوفه شریح شکایت کرد.
شریح على (ع) را کنار مرد مسیحى به محاکمه کشید و از او پرسید چه دلیل و بینه اى براى ادعاى خود که مالکیت بر زره است دارى؟
حضرت فرمود: این زره مال من است، نه آن را فروخته ام و نه به کس بخشیده ام.
شریح آیا شاهد دارى که این زره مال توست؟ فرمود: فرزندم حسین و قنبر دو شاهد بر ادعاى من هستند، شریح گفت: شهادت قنبر بخاطر این که غلام است پذیرفته نیست و حسین به سبب این که فرزند توست به نفع تو شهادت مى دهد!!
امیرمؤمنان فرمود: واى بر تو در داورى ات از چند جهت خطا کردى.
نخست این که من امام تو هستم و تو پیرو منى و مى دانى که من اهل دروغ نیستم، تو سخن مرا مردود دانستى و از من درخواست بینه کردى، دوم این که شهادت و گواهى فرزندم حسین را نپذیرفتى در حالى که مى دانى به فرموده
رسول خدا وى یکى از دو سرور جوانان بهشتى است، و اشکالات دیگرى که در کیفیت محاکمه پیش آمد ...
سپس خطاب به مرد مسیحى فرمود: دادگاه مرا محکوم شناخت، بنابراین زره را تصاحب کن!
مرد مسیحى هنوز چند قدمى را دادگاه دور نشده بود که با خود اندیشید و گفت: رئیس حکومت اسلامى با این همه قدرت در دادگاه حاضر شد .. لذا مسلمان شد و گفت: زره مال شماست، هنگام رفتن شما روى زمین افتاده بود و من آن را براى خود برداشتم، امام از اسلام او خوشحال شد و زره را به او بخشید و اسبى هم به او داد. «15» او با دلسوزى کامل و جهت رعایت حق همه مردم، پیوسته کارگزاران حکومت را با نامه و پیام نصیحت مى کرد و به آنان هشدارهاى حکیمانه مى داد و به موعظه آنان مى پرداخت و به شدت در برابر خطاهاى عمالش از مردم دلجوئى مى نمود.
پس از پایان جنگ جمل عبدالله بن عباس را به فرماندارى بصره انتخاب کرد، و امورى را که لازمه حکومت کردن بود به او سفارش نمود، ولى پس از مدتى شنید فرماندار بصره مردم را به سبب جنگ با امیرمؤمنان سرزنش نموده و با آنان با خشونت رفتار مى کند حضرت براى جلوگیرى از هر گونه توطئه و تحریک دشمن که معمولًا از عدم هماهنگى میان دولت و ملت پیش مى آید نامه اى به استاندار بصره نوشت و به او به این صورت تدکر داد:
«واعلم ان البصره مهبط ابلیس و مغرس الفتن فحادث اهلها بالاحسان الیهم، واحلل عقدة الخوف عن قلوبهم و قد بلغنى تنمّرک لبنى تمیم و غلظتک علیهم ...»
آگاه باش که بصره فرودگاه شیطان و کشت زار فتنه است، مردمش را به احسان دلگرم کن، و گره ترس را از دل هایشان باز کن.
به من خبر رسیده که با بنى تمیم درشتى کرده اى و با آنان از در خشونت درآمده اى.
از سوى دیگر در نامه اى جداگانه به مردم بصره نوشت:
«وقد کان من انتشار حبلکم و شقاقکم مالم تغبوا عنه فعفوت عن مجرمکم، و رفعت السیف عن مدبرکم، و قبلت من مقبلکم:»
با پیروى از شیطان رشته طاعتى که گسستید و اختلافى که ایجاد کردید بر شما پوشیده نیست، من از گناهکارتان گذشتم، و از روى گردانتان شمشیر انتقام را برداشتم و روى آورنده شما را پذیرفتم.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 255.
(2)- روضة المتقین، ج 10، ص 234- تاریخ طبرى، ج 4، ص 120. (3)- خطبه 126 ترجمه این فقیر.
(4)- نهج البلاغه خطبه 172.
(5)- ابن ابى الحدید، ج 1، ص 213.
(6)- بحار، ج 41، ص 43.
(7)- نهج البلاغه نامه 45.
(8)- نهج البلاغه خطبه 200.
(9)- نامه 45 نهج البلاغه.
(10)- شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 25.
(11)- ابن ابى الحدید، ج 1، ص 250.
(12)- نهج البلاغه حکمت 420.
(13)- بحار، ج 41، ص 116.
(14)- سیماى حکومتى امام على 44.
(15)- سیماى حکومتى امام على 71؛ بحار، ج 41، ص 56؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 401.
إنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ عُمْرَهُ، وَإنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أنْفَدَ عُمْرَهُ فى طاعَةِ رَبِّهِ. «1»
به راستى زیانکارکسى است که در جهت عمرش زیان کرده؛ و بهره ورى که دیگران به او در خرج عمرش حسرت خورند کسى است که وقتش را در طاعت پروردگارش تمام کرده است.
إنَّ الْعاقِلَ مَنْ نَظَرَ فى یَوْمِهِ لِغَدِهِ، وَسَعى فى فِکاکِ نَفْسِهِ، و عَمِلَ لِما لابُدَّ لَهُ و لا مَحیصَ لَهُ عَنْهُ. «2»
به حقیقت، خردمند و دانا کسى است که در امروزش فردایش را بنگرد و دنیایش را مزرعه آخرت بداند و در آزاد کردن نفسش از شهوات و سخط حقّ و عذاب جهنّم بکوشد و بکوشد براى روزى که از آن چاره و راه فرار ندارد!.
إنَّ أخْسَرَ النّاسِ صَفْقَةً و أخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أخْلَقَ بَدَنَهُ فى طَلَبِ آمالِهِ، وَلَمْ تُساعِدْهُ الْمَقادیرُ عَلى إِرادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیا بِحَسَراتِهِ، وَقَدِمَ عَلى الْآخِرَةِ بِتَبِعاتِهِ. «3»
به راستى که زیانکارترین مردم در تجارت و معامله عمر و پشیمانترین آنان در سعى و کوشش، کسى است که پیکرش را در پى آرزوهایش بفرساید و مقدّرات الهى با وى مساعدت ننمایند و او به آرزوهایش نرسد، آنگاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بیرون رود و با رنجهاى فراوان وارد آخرت گردد.
چه نیکوست که انسان عمر خود را با خدا معامله کند و با چهرهاى باز و دلى شاد به حضرت حق وارد شود.
إنَّ أوْقاتِکَ أجْزاءُ عُمْرِکَ، فَلاتُنْفِدْ لَکَ وَقْتاً إلّافیما یُنْجِیکَ. «4»
بدون شک اوقاتى که مىگذرانى پارههاى عمر تو هستند، لذا نباید وقت خود را تمام کنى مگر در چیزى که نجات تو در آن باشد.
اگر دنیا را با عینک توحید و چشم انبیا و اولیا ببینیم، جائى است که راه هر گونه رشد و کمال در آن به روى انسان باز است، اگر از نعیم آن به طور صحیح استفاده شود آدمى به ذروه اعلا و به عالم ملکوت و به جهان ملکوت و به جهان ابدى مىرسد و هرگز حاضر نمىشود ثانیهاى از وقت خود را در غیر راه حقّ مصرف کند، در حقیقت دنیا را مقدّمه آخرت گرفته و از حضیض خاک، خود را به اوج افلاک معنوى مىرساند. و اگر از چشم بى خبران و مادّیگران به آن نظر شود جاى عیش و نوش و ظلم و ستم و آمیختن حقّ به باطل و باطل به حقّ است، در این صورت از انسان چهرهاى بدتر از گرگ و روحى بى معناتر از جماد و قلبى سختتر از سنگ ساخته مىشود.
امام على علیه السلام به وضع بینایان و کوردلان در جملات زیر اشاره دارد، بینایانى که از تمام لحظات عمر براى به دست آوردن خشنودى حق و بهشت عنبر سرشت بهره گرفتند و نابینایان کوردلى که جز مَظلمه و وزر و وبال چیزى بار پرونده نکردند:
إنَّ الدُّنْیا مُنْتَهى بَصَرِ الْأعْمى، لا یُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَیْئاً؛ وَالْبَصیرُ یُنْفِذُها بَصَرَهُ و یَعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها. فَالْبَصیرُ مِنْها شاخِصٌ، وَالْأعْمى إلَیْها شاخِصٌ، و الْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ، وَالْأعْمى إلَیْها مُتَزَوِّدٌ. «5»
به راستى که دنیا آخرین چشم انداز شخص کوردل است و پس از این چهارچوب محدود چیزى نمىبیند (به همین خاطر به کار فرداى قیامت که خدا و کتب آسمانى و انبیا و ائمه علیهم السلام از آن خبر دادهاند نمىاندیشد!)
امّا روشندل دیده قلبش نفوذ پیدا مىکند و در مىیابد که خانه واقعى و حیات همیشگى از پسِ این دنیاست، لذا شخص بینا از دنیا مىکوچد و کوردل به سوى دنیا مىرود، بینا از دنیا با خرج کردن عمرش در طاعت ربّ براى آخرت توشه مىگیرد و نابینا فقط براى دنیایش دست و پا مىزند!
نَّ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ یَعْمَلانِ فیکَ فَاعْمَلْ فیهِما، و یَأْخُذانِ مِنْکَ فَخُذْ مِنْهُما. «6»
به راستى که روز و شب در تو عمل و اثر دارند، تو نیز در آنها به عمل پرداز، آنها از عمرت مىگیرند تو هم در برابر خرج شدن عمر بهره معنوى بگیر.
به قول عارف بزرگ حکیم صفاى اصفهانى:
بنشین به پس زانو در مِصطبه «7» جانها |
تا چند همى گردى بر گرد بیابانها |
|
بگذار سر اى سالک بر پاى گداى دل |
تا تاج نهند از سر در پاى تو سلطانها |
|
در مزرعه دنیا حاصل نتوان بردن |
در مزرعه گر بارد از چشم تو بارانها |
|
با کوه اگر گویم این راز زهم ریزد |
گوئى دل سنگینت زد پتک به سندانها |
|
بشکافت به طنّازى بشکست به طرّارى |
تیرش همه جوشنها زلفش همه پیمانها |
|
آن ماه همى تابد آن سرو همى روید |
در زاویه دلها از باغچه جانها |
|
(صفاى اصفهانى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غرر الحکم: 160، حدیث 3061.
(2)- غرر الحکم: 149، حدیث 2714؛ مستدرک الوسائل: 12/ 150، باب 94، ذیل حدیث 13753.
(3)- غرر الحکم: 167، حدیث 3291؛ بحار الأنوار: 100/ 38، باب 2، حدیث 85.
(4)- غرر الحکم: 159، حدیث 3025؛ عیون الحکم والمواعظ: 159.
(5)- غرر الحکم: 132، حدیث 2277؛ عیون الحکم والمواعظ: 147.
(6)- غرر الحکم: 151، حدیث 2789.
(7)- مصطبه: محل اجتماع مردم.
انصافا تا حالا به تفریحات جوونای ایرانی فکر کردین؟ خارج از اینکه ما جوونای ایرانی چقدر فرصت خوش گذروندن و تفریح کردن داریم، نوع تفریحمون هم خیلی جالبه! اصولا ایرانی جماعت در مواقعی که خوشحاله، ناراحته، وقت آزاد داره، می خواد شیرینی بده یا از این دست موارد، تصمیم می گیره که با دوستانش بره بیرون و یه حالی بکنه، چی به فکرش میرسه؟ ... حالا ...
- حالت بده؟ خیالی نیست بریم یه قلیون بزنیم ردیف می شی!
- امروز خیلی خوشحالی، آره دادا بریم یه قلیونی با هم بزنیم!
- چته تو؟ اصلا حوصله ندارم ... ای بابا بیا بریم یه قلیون بزنیم سر حال میای!
- کجا بریم؟ نمی دونم بنزین نداریم جایی نمیشه رفت که ... خوب پس بریم همینجا یه قلیون بزنیم و برگردیم!
- استاد نیومده؟ نه ... ایول بریم یه قلیونی بزنیم... خودم آوردم تو صندوق ماشینه!!
- بچه ها، مدرک گرفتم بالاخره... بابا دمت گرم شیرینش رو کی میدی؟ همین الان جمع بشین بریم یه قلیون بزنیم به حساب من!
- ساعت چند قرار داری؟ ساعت 6... اوووه هنوز 2 ساعت مونده که بابا، بریم حالا یه قلیونی بزنیم تا اون موقع!
هارون الرشید از بهلول پرسید که: دوست ترین مردم نزد تو کیست؟
گفت: آن کس که شکم مرا سیر کند.
گفت: اگر من شکم ترا سیر کنم، مرا دوست داری؟
گفت: دوستی به نسیه نمی باشد.
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»
معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرده دیگران او را تشویق می کنند.
- خانوم بیا اینجا بشین کارت دارم
- عزیزم تازه از راه رسیدی ! برو لباستو درار بعد میشینیم صحبت میکنیم!!..
- نه..میخوام الان بگم بیا اینجا کنارم بشین
- ...خب حالا بگو! از همینجا گوش میکنم
- خانوم باور کن سرماخوردگیم خوب شده ،دیگه نمیگیری بیا بشین!
- نه خوب نشدی اگه خوب شده بودی می فهمیدی
- چی رو؟!!
- بوی جوراباتو
مدتی بود در یکی از بیمارستان ها ی شهر لندن در روزهای یکشنبه سر ساعت 10:30 بیمار تخت شماره ی 3 از بین می رفت و این به نوع بیماری فرد بستگی نداشت!!!
عده ای این اتفاق را به ماورا نسبت می دادند و عده ای هم در مورد آن نظری نداشتند . این مساله تا جایی پیش رفت که عده ای از پزشکان جلسه ای گذاشتند تا علت این حادثه را پیدا کنند ? قرار بر این شد تا در روز یکشنبه در ساعت مقرر همه جمع شوند و تخت مورد نظر را زیر نظر بگیرند.
روز موعود فرا رسید عده ای با انجیل سر قرار حاضر شده بودند در ساعت 10:30 مارتا کارگر نیمه وقت وارد اتاق شد به سمت پریز برق رفت و دستگاه حیات مصنوعی را از برق کشید و جارو برقی خود را به برق زد!!!