معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آنها بازی کند؛ او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به مدرسه بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسهی بعضی ها2، بعضی ها 3 و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را باخود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.
پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید.بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینیها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟؟
مریدی از ملانصرالدین پرسید: «چطور شد که استاد شدی ؟»
ملانصرالدین گفت : همه ما می دانیم در زندگی چه باید بکنیم اما هیچ وقت این موضوع را نمی پذیریم. برای درک این واقعیت ،مجبور شدم وضعیت عجیبی را از سر بگذرانم .
یک روز کنار خیابان نشسته بودم و فکر می کردم جه کنم ؟ مردی از راه رسید و جلو من ایستاد . خواستم از جلو من کنار برود دستم را تکان دادم . او هم همین کار را کرد.فکر کردم چه با مزه .حرکت دیگری کردم . او هم از من تقلید کرد .
شروع کردیم به آواز خواندن و هر ورزشی که بگوئی انجام دادیم . مدام احساس می کردم حالم بهتر است و از رفیق جدیدم خوشم آمده بود . چند هفته گذشت و از او پرسیدم : "استاد بگو چه کار باید بکنم ؟"
پاسخ داد : اما من فکر می کردم تو مرشدی !
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالار فت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. بعد در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگدمال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت.
سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: «در زندگی واقعی هم همین طور است. ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچاله می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم باارزشی هستیم.»
عارفان بیدار، عاشقان آگاه و آنان که در مقام تزکیه نفوسند با تکیه بر آیات و سنّت رسول اسلام ومعارف اهل بیت فرمودهاند: اصول و ریشههاى سیّئات اخلاقى سه مورد است:
شهوت- غضب- هوا.
و از این سه مورد هفت گیاه تلخ بروید: حرص و بخل، عجب و کبر، بدعت و کفر و حسد.
علاج سیّئات اخلاقى
سوره مبارکه حمد در صورت توجّه به حقیقت آن، براى علاج این موارد است.
در « بِسْمِ اللَّه الرحمن الرحیم » سه نام است:
اللَّه- رحمان- رحیم. کسى که در مقام معرفت اللَّه بر آید و این معنى در قلبش تجلّى کند که اللَّه ذات مستجمع جمیع صفات کمال است و معبود و محبوب و معشوق و کارگردانى جز او نیست و مُلک و ملکوت هستى به دست اوست، از عبادت هوا خلاصى یابد و جز خلوص و تسلیم در برابر عظمت حق و فرمانهاى او در کارگاه وجودش نماند، که هوا پرستى معلول دورى از معرفت و محصول خودبینى و بى توجهى به حضرت معبود است.
یا مُوسى! خالِفْ هَواکَ فَإنّى ما خَلَقْتُ خَلْقاً نازَعنى فى مُلْکى إلَّا الْهَوى. «1»
اى موسى! با هواى نفس مخالفت کن، که در تمام هستى براى من مخالفى جز هوا نیست.
بریدن از حق نتیجهاى جز پیوستن به هوا ندارد. چون هوا بر وجود حاکم گردد در درون و برون طوفانها بپا کند که چیزى در برابرش سالم نماند!
کسى که به حقیقت رحمانیّت توجه کند، قلبش به این صفت آراسته گردد و جانش به این حقیقت نورانى شود و عقلش از این واقعیت روشنایى گیرد؛ آن زمان جایى براى آتش غضب در ظرف نفس نمىماند و در آن صورت عقل و روح و قلب و جان از عوارض خطرناک این آتش شیطانى در امان مىماند.
از عوارض غضب، ولایت خواهى و برترى جویى است. چون توجه شود به:
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ» «2»
در آن روز فرمانروایى مطلق براى [خداى] رحمان ثابت است.
دیگر غضب و خشمى جز در راه او و براى او و محض او براى انسان نمىماند.
کسى که به حقیقت رحیمیّت برسد و سعى کند این وصف جمیل را در عرش دل تجلّى دهد، از ظلم به خود و به دیگران مصون شود.
با توجه به حقیقت «
الْحَمدُ لِلّهِ
» که نشان دهنده مختص بودن تمام سپاسها به خداست، به مقام شکر مىرسد که خرج نعمت در همان راهى است که منعم دستور داده؛ در این صورت از شهوت غلط مىرهد. و چون شاکر برده شهوت نیست از خطر بخل و حرص محفوظ مانده و از این دو آفت شهوت در امان مىماند.
با الرَّحْمن الرَّحیم» «3» و مالِکِ یَوْمِ الدّین» «4» ریشه غضب کنده مىشود و با إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» «5» دو شاخه خطرناک کبر و عجب بریده مىگردد!
چون به صراط مستقیم رسد، از شرّ هوا راحت مىشود و چون هوا برود آفت کفر و بدعت نابود گردد. و با توجه به وضع خطرناک مغضوبین و ضالّین که بر اثر حسد به اولیاى خدا دست به مخالفت با حقایق الهیّه زدند و به غضب حق و گمراهى دچار شدند، مرض سهمناک حسد چون مرغى از قفس قلب پریده و فرار مىنماید.
راستى، اگر مواظب وضع نفس نباشیم کار را به جایى مىرساند که به تمام رذایل گرفتار شود و از همه حسنات دور بماند، آنوقت تمام روزنههاى نجات به روى انسان بسته مىشود و از آدمى جز شرّ و ضرر و خسارت و زیان بر جا نماند.
بر ما واجب است که در شبانه روز ساعتى را با نفس خود خلوت کرده و به وضع او برسیم و با او سخن گفته وى را محاکمه کنیم.
مواظبت بر نفس
ابن سِماک هر روز به نفس خود خطاب مىکرد:
یا نَفْسُ تَقولینَ قَوْلَ الزّاهِدینَ و تَعْمَلینَ عَمَلَ الْمُنافِقینَ و فِى الْجَنَّةِ تَطْمَعینَ! هَیْهاتَ، إنَّ لِلْجَنَّةِ اقَواماً آخَرینَ و لَهُمْ أعْمالٌ غَیْرُ ما تَعْمَلینَ. «46
اى نفس! گفتارت، گفتار زاهدان ولى کردارت کردار منافقان است، در این صورت به بهشت حق طمع مىورزى! چه اندازه از حقیقت دورى! بهشت را مشتریان دیگرى است و براى آنان عملى غیر از عمل توست.
اگر از نفس مواظبت نشود اسیر شیاطین داخلى وخارجى گشته و آدمى را از خداى مهربان دور نموده تبدیل به هیزم جهنّم مىکند.
قرآن در این زمینه مىفرماید:
قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ* ثُمَّ لَآتِیَنَّهُم مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ* قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَن تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمْ أَجْمَعِینَ» «7»
گفت: به سبب این که مرا به بیراهه و گمراهى انداختى، یقیناً بر سر راه راست تو [که رهروانش را به سعادت ابدى مىرساند] در کمین آنان خواهم نشست.* سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان مىتازم و [تا جایى آنان را دچار وسوسه و اغواگرى مىکنم که] بیشترشان را سپاسگزار نخواهى یافت.* خدا فرمود: از این جایگاه و منزلتت نکوهیده و مطرود بیرون شو که قطعاً هر که از آنان از تو پیروى کند، بىتردید جهنم را از همه شما لبریز خواهم کرد.
تفسیر آیه فوق از کلام امام باقر علیه السلام
امام باقر علیه السلام این آیه را به احسن وجه تفسیر فرموده:
پیش رو، پشت سر، راست و چپ، اصطلاح است. مىگوئیم فلانى از چهار طرف محاصره شده. بنابر این معناى آیه این مىشود:
مِنْ بَیْنِ أیْدیهِمْ: مَعْناهُ اهَوِّنُ عَلَیْهِمْ أمْرَ الْآخِرَةِ.
«از پیش رو» یعنى مسأله آخرت را نزد آنان آن چنان سبک مىکنم که آن را از یاد ببرند، چون از یاد بردند به انواع معاصى آلوده مىشوند.
وَمِنْ خَلْفِهِمْ: آمُرُهُمْ بِجَمْعِ الْأمْوالِ وَالْبُخْلِ بِها عَنِ الْحُقوقِ لِتَبْقى لِوَرَثَتِهِمْ.
«از پشت سر» یعنى آنان را تشویق به جمع کردن ثروت و بخلورزى از حقوق مالى مىکنم، تا همه ثروت به ورثه برسد و آنان از منافع اخروى مال محروم بمانند!
وَعَنْ أیْمانِهِمْ: افْسِدُ عَلَیْهِمْ أمْرَ دینِهِمْ بِتَزْیینِ الضَّلالَةِ وَتَحْسینِ الشُّبْهَةِ.
«از طرف راست» یعنى با زینت دادن گمراهى و نیکو جلوه دادن شبهه، مسأله دین را بر آنان فاسد مىکنم.
وَعَنْ شَمائِلِهِمْ: بِتَحْبیبِ اللَّذّاتِ إلَیْهِمْ و تَغْلیبِ الشَّهَواتِ عَلى قُلُوبِهِمْ. «8»
«از طرف چپ» یعنى لذّات غلط و شهوات بىجا را محبوب قلب آنان مىنمایم تا چون ماهى در آب، غرق در مادّیگرى شوند. آن وقت است که از دایره شکر بیرون مىروند و تمام نعمتهاى مادّى و معنوى را در غیر راه خدا به خرج مىگذارند و چون این شود خانواده و جامعه به فساد و تباهى کشیده شوند.
گذشت عمر و نشد شاد جانِ خسته دمى |
غمى نرفته ز دل بر دلم نشست غمى |
|
ز سوز سینه ما ساز را حکایتهاست |
به پردهاى که برآرد زیر و بمى |
|
مگر فسرده دلم زندگى ز سر گیرد |
کجاست زنده دلان همدم مسیح دمى |
|
مرا به جام جهان بین نیاز نیست که هست |
درون سینه دل روشنم چو جام جمى |
|
زبان دل نتوان با هزار افسوس بست |
چه غم شکست به دست ستم اگر قلمى |
|
(مشفق کاشانى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- التفسیر الکبیر، فخر رازى: 1/ 267.
(2)- فرقان (25): 26.
(3)- فاتحه (1): 3.
(4)- فاتحه (1): 4.
(5)- فاتحه (1): 5.
(6)- روضة الواعظین، نیشابورى: 2/ 415.
(7)- اعراف (7): 16- 18.
(8)- ترجمه تفسیر مجمع البیان: 2/ 403، ذیل آیه 17 سوره اعراف؛ بحار الأنوار: 11/ 132، باب 2.
مسئله نعمتها و به خصوص آنچه انسان با آن در ارتباط است، از بهتآورترین مسائل و شگفت انگیزترین برنامههاست.
نه کسى قدرت برشمردن نعمتها را دارد و نه کسى قادر به درک حقیقت یک نعمت از نعمتهاى الهى است و نه کسى توان اداى شکر یک نعمت را هرچند به اندازه یک ارزن باشد، دارد!!
در تمام نعمتها وقتى دقت شود، واضح و آشکار با چشم قلب، خدا را در آن نعمت مىتوان دید و منظور قرآن هم از بیان نعمتها، کسب معرفت و اداى شکر نسبت به آن جناب است؛ زیرا هرچه هست از اوست و سرایى خالى از دلبر نیست، به قول فیض آن مست جام عشق:
اى فداى عشق تو ایمان ما |
وى هلاک عفو تو عصیان ما |
|
گر کنى ایمان ما را تربیت |
عشق گردد عاقبت ایمان ما |
|
آتش خوف تو آب دیدهها |
زآب حکمت آتش طغیان ما |
|
اى به ما آثار صنع تو پدید |
وى تو پنهان در درون جان ما |
|
اى تو هم آغاز و هم انجام خلق |
وى تو هم پیدا و هم پنهان ما |
|
گوشها را سمع و چشمان را بصر |
در دل و در جان ما ایمان ما |
|
اى جمالت کعبه ارباب شوق |
وى کمالت قبله نقصان ما |
|
عاجزیم از شکر نعمتهاى تو |
عجز ما بین بگذر از کفران ما |
|
اى بدى از ما و نیکویى زتو |
آن خود کن پرده پوش آن ما |
|
فیض را از فیض خود سیراب کن |
اى بهشت و کوثر و رضوان ما «1» |
|
نعمت حیات
البته سرّ حیات بر احدى آشکار نیست و تاکنون کسى نتوانسته به حقیقت مسئله حیات برسد، فقط عقلا مىدانند حیات و هستى وجود دارد؛ اما حقیقت آن را نمىدانند.
صاحب «راز آفرینش انسان» مىگوید:
در اسرار پیدایش حیات، نکتهاى است که علما از درک آن عاجز مانده و بهواسطه فقدان دلیل نسبت به توضیح آن، سکوت اختیار کردهاند.
درباره خود حیات (آثار آن) توضیحات بسیار و دلایل کافى علمى بهدست داده شده، اما آغاز حیات یا کیفیت پیدایش آن چنان مرموز و عجیب است و نتایج حاصله از آن به درجهاى مختلف و متفاوت است که از فهم متعارف خارج مىباشد و حتى دانشمندترین علماى علم الحیات نیز در برابر اسرار آن متحیّر ماندهاند.
بزرگان از علم بر اثر تجربیّات خود و آزمایش دیگران به چشم مىبینند که همه موجودات این جهان از یک سلّول زنده ذرّهبینى سرچشمه مىگیرند و به تدریج رشد و نمو مىکنند.
به این سلّول اولیّه حیات، قدرت عجیبى تفویض شده است که با سرعتى وصف ناکردنى به توالد و تناسل بپردازد و تولید مثل کند و تمام سطح زمین و گوشهها و زوایاى آن را با هزاران نوع و شکل موجودات زنده انباشته کند.
علما درباره این سلّول زنده که اساس و سرچشمه حیات است متفّق القولند؛ ولى خود این سلّول، جهانى اعجابانگیز و دنیایى محیّر العقول است و در خود او حقیقتى است که بنیان حیات بر آن استوار مىباشد.
آن چیزى است که از خلقت زمین و سیّارات حتى از همه کون و مکان به استثناى وجود مقدّس حق که خالق و آفریننده است بالاتر و مهمتر است!!
این شىء مهم که هستى عالم امکان، مدیون آن است، ذرّه بسیار کوچک و نامرئى است به نام «پروتوپلاسم» یا جرثومه حیات که جسمى نرم و شفاف است و قوّه حرکت دارد و از آفتاب کسب نیرو مىکند.
این ذرّه به وسیله به کار بردن نور خورشید، اسید کربنیک هوا را تجزیه مىکند و ذرات آن را متلاشى مىسازد و ئیدروژن را از آب گرفته هیدروکربن مىسازد و به این طریق مواد غذایى خود را از یکى از غامضترین ترکیبات شیمیایى عالم به دست مىآورد.
این ذرّه یک سلولى و این قطره شفاف بخار مانند، مادّه اصلى حیات را به اذن حق در دل خود مىپروراند و قدرت آن را دارد که خلقت حیات را به همه موجودات زنده این عالم از خرد و کلان تفویض نماید و هرکس را به تشریف حیات آراست، محیط او را متناسب با شرایط دوام و زیست او نماید، خواه در اعماق دریا باشد و خواه بر فراز آسمانها.
زمان و محیط، موجودات جاندار زمین را در قالبهاى متنوّع و گوناگون ریخته است تا با مقتضیات اقلیم و هوا جور آیند و با رنگ محیط هماهنگ باشند و اگر در این تحوّلات، پارهاى از خصایص وجودى خود را از دست مىدهند در عوض با
محیط متناسب خویش مأنوس مىشوند و راحتتر به رشد و توسعه مىپردازند.
قدرت و نیروى این قطره ناچیز حیات، یعنى پروتوپلاسم از همه نباتاتى که سطح کره زمین را مىپوشانند و از همه جانورانى که هواى زمین را استنشاق مىکنند فزونتر است؛ زیرا نشانه حیات، خود از این قطره مایه گرفته و بدون آن هیچ موجود جاندارى به وجود نمىآید.
انسان هم مانند سایر موجودات، طفل رضیعى است که از سرچشمه حیات سرمدى، اکسیر زندگانى یافته و هرچند با ضعف و زبونى در عرصه عالم شروع به راه رفتن کرده است؛ ولى بر همه جانوران و موجودات زنده دیگر، برترى دارد.
ساختمان بدن او بىنهایت پیچیده و دقیق است و مغز و دماغ او طورى تعبیه شده است که پرتو عقل کلّ یا آنچه آن را به نام روح مىخوانند در آن به سهولت پرتوافکن شده است.
حیات پر از اسرار، واقعیتى است الهى که در کالبد تمام موجودات دمیده شده و ایجاد و عطایش، وقف حریم مقدّس کبریاست.
امروز با تمام قواعد علمى ثابت شده که هر قدر محیط مناسب و مساعد با حال حیات باشد، ممکن نیست بتواند ایجاد حیات نماید، همچنین با هیچ نوع امتزاج و ترکیب مواد شیمیایى نمىتوان جرثومه حیات را بهوجود آورد. قبلًا گفتیم: در آغاز ظهور حیات در کره زمین، اتفاق عجیبى رخ داده است که در زندگى موجودات زمین اثر فوق العاده داشته است.
یکى از سلّولها، داراى این خاصیت عجیب شده که به وسیله نور خورشید پارهاى از ترکیبات شیمیایى را تجزیه مىکند و از نتیجه این عمل، مواد غذایى براى خود و سایر سلولهاى مشابه تدارک مىنماید.
اخلاف و نوادگان، یکى از این سلولهاى اولیّه غذایى که توسط مادرشان تهیه شده بود، تغذیه کردند و نسل حیوانات را بهوجود آوردند، در حالى که اخلاف، سلّولى دیگر را که به صورت نبات درآمده بود رستنىهاى عالم را تشکیل داده و امروز همه مخلوقات زمینى را تغذیه مىنماید.
آیا مىتوان باور کرد که فقط بر حسب اتفاق، یک سلول منشأ حیات حیوانات و سلول دیگر ریشه و اصل نباتات گردیده است؟!
به قول الهى آن عارف وارسته:
در آیینه وجود موجودات، فقط او پیداست:
تو مهر و ماه بینى من رخ یار |
تو شام تار و من گیسوى دلدار |
|
تو گل بینى و من روى گل آرا |
تو سنبل من خم آن زلف طرار |
|
تو بینى روز و شب من روى و مویى |
کزان نقشى است روز و شب نمودار |
|
از آن شب نزد من باشد به از روز |
که چون گیسوى یار آمد شب تار |
|
به عالم جز رخ زیباى دلبر |
نمىبینم به چشم دل پدیدار «2» |
|
نکته جالب توجه، تعادل بسیار دقیق و عجیبى است که بین حیات حیوانى و نباتى برقرار شده است.
تقسیم سلّولها بین نبات و حیوان، یک موضوع بسیار عمده و اساسى براى اصل حیات است و بدون آن، ادامه حیات مقدور نمىشد، به این معنى که اگر حیات منحصر به حیوانات بود، اکسیژن زمین تماماً مصرف مىشد و اگر منحصر به نبات بود همه اسید کربونیک زمین به کار مىرفت و نتیجه این قضیه، مرگ و تباهىِ هر دو طبقه از جانداران مىبود.
قبلًا اشاره شد که در آغاز پیدایش زمین، اکسیژن به صورت آزاد در هواى محیط وجود نداشت و کلیه اکسیژنهاى زمین در قشر خارجى آن و در آب دریاها و درون اسید کربونیک مخفى و شناور بود.
بنابراین، تمام اکسیژنى که ما امروز مصرف مىکنیم، از پرتو وجود نباتات در دسترس ما گذاشته شده است؛ زیرا به طورى که مىدانیم نباتات، اسید کربونیک مصرف مىکنند و اکسیژن بیرون مىدهند، از این عجیبتر آنکه در هر دو عالم حیوانى و نباتى از همان روزى که حیات آغاز گردید، جنس نر و ماده بهوجود آمد.
[سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ] «3».
منزّه [از هر عیب و نقصى] است آنکه همه زوجها را آفرید از آنچه زمین مىرویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند.
تا بدین وسیله هر طبقه از موجودات، موافق خصائص و سنن خود تولید مثل نمایند و نسل آنها ادامه یابد.
ظاهراً دستجات سلّولها اگر در مجاورت همدیگر قرار گیرند بهتر مىتوانند زیست کنند و از همین رو شروع کردند به اختلاط و امتزاج با یکدیگر در دستههاى دوتایى، چهارتایى، صدتایى، و هزارتایى و عاقبت در گروههاى چند میلیونى.
براى هر سلّول واحدى، تکلیف و وظیفه تعیین شده بود و همین که افراد به انجام وظایف خود شروع کردند، دستجات سلّولها نیز به انجام همان تکالیف پرداختند.
پارهاى از این سلولها، به تهیّه غذا موظّف بودند و جمعى دیگر، مأمور مصرف آن، عدّهاى غذا را از نقطهاى به نقطه دیگر بدن نقل مىکردند، دسته دیگر مسؤول حفاظت موجودات شده و مأموریت تشکیل پوست درخت و پوست بدن انسان را به عهده دارند، جمعى هم استخوان تن انسان و چوب تنه درختان را بهوجود مىآورند.
به عبارت دیگر، هرچه جنبده و جاندار روى کره زمین است از یک سلول منفرد بهوجود آمده و همین سلول کلیه اعقاب خود را مجبور ساخته که به تبعیّت از قوانین خلقت، سلولهاى تازه با همان شکل و خاصیت و وظایف اولیه تولید نماید.
از مسائل بسیار اعجابانگیز این است که سلّولها ناگزیرند شکل و هیئت و حتى طبیعت اصلى خویش را بنا به مقتضیات محیط و احتیاجاتى که با آن زیست مىکنند و خود جزئى از آن هستند، تغییر بدهند و خود را با آن هم آهنگ سازند.
هر سلّولى که در بدن موجودات جاندار بهوجود مىآید، باید خود را آماده سازد که گاهى به صورت گوشت و گاهى به صورت پوست و گاهى میناى دندان و گاهى اشک چشم و گاهى به صورت بینى و گاهى ثعالب گوش در آید.
در هر حال، هر سلّولى موظّف است خود را به همان شکل و کیفیتى در آورد که براى انجام وظایف آن مساعد است «4».
سلّولها به طور کلى داراى قابلیت انعطاف و رنگ پذیرى محیط هستند، به همین جهت در هر نقطه بدن واقع شوند مثلًا در گوش چپ یا گوش راست، درست به کیفیّت ذاتى همان عضو در مىآیند و چون گوشهاى ما یکى در طرف راست و یکى در طرف چپ است، سلّولهاى هر دو گوش عیناً مشابه یکدیگرند و اندک اختلافى با هم ندارند.
شرح داستان حیات، درخور هزاران کتاب هم نیست، تنها درباره خلقت انسان و سلولهاى بدن او و وظایفى که سلّولها به عهده دارند و هماهنگى تمام نواحى وجود با یکدیگر، هزاران کتاب به رشته تحریر درآمده که این هزاران کتاب از نشان دادن یک گوشه وجود انسان عاجز است، قرآن مىفرماید:
[هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ] «5».
اوست خدا، آفریننده، نوساز، صورتگر، همه نامهاى نیکو ویژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است همواره براى او تسبیح مىگویند، و او تواناى شکستناپذیر و حکیم است.
توضیح و تشریح همین آیه، هزاران صفحه لازم دارد، آن هم نه به وسیله یک نفر، بلکه دستههاى مختلفى از دانشمندان علوم متعدده لازم است که در مسئله خالقیّت و بارئیّت و مصوریّت کار کنند تا به نشانههاى ظاهرى آیه برسند. نعمت حیات، از اعظم نعم الهى است و اسرار و رموز آن فوق العاده زیاد است، آن قدر هست که ما با این معرفتى که نسبت به دور نماى آن داریم باید به اداى شکر آن برخیزیم و شکر آن به این است که حیات را خرج خود صاحب حیات که حضرت حق است بنماییم.
گوشهاى دیگر از نعمت حیات
کارل، در قسمت اوّل کتاب ارزشمندش «انسان موجود ناشناخته» درباره جهل ما نسبت به این نعمت عظیم که همراه با هزاران مسائل محیّر العقول است مىگوید:
محققاً بشریّت تلاش زیادى براى شناسایى خود کرده است؛ ولى با آنکه ما امروز وارث گنجینههایى از مطالعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم هنوز جز به اطلاعاتى ناقص در مورد انسان دسترسى نداریم که آنها نیز زاییده روشهاى تحقیقى ماست و حقیقت وجود ما در میان جمع اشباحى که از خود ساختهایم مجهول مانده است.
در واقع، جهل ما از خود زیاد و نواحى وسیعى از دنیاى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسشهایى که مطالعه کنندگان زندگى انسان طرح مىکنند، بدون پاسخ مىماند.
چه گونه مولکولهاى اجسام شیمیایى در ساختمان پیچیده و موقّتى سلّولها سهم مىگیرند و زندگى خود را نگه مىدارند؟
چه گونه ژنهاى موجود در هسته سلّولهاى جنسى، خصائص ارثى را مشخص و نمودار مىکنند؟
سلّولها با اجتماعات خود چه گونه اشکال بافتى و اندامى را به وجود مىآورند؟
گویى اینها نیز مانند زنبور عسل و مورچه، وظیفهاى را که در اجتماع به عهده دارند از پیش مىدانند؛ ولى طرقى را که آنها براى ایجاد یک بدن پیچیده و در عین حال ساده به کار مىبرند نمىشناسیم.
ماهیّت حقیقى عمر انسانى، یعنى زمان روانى و زمان فیزیولوژیکى چیست؟
اگرچه مىدانیم که ترکیبى از بافتها و اندامها و هورمونها و نفس عاقله هستیم، ولى چگونگى روابط اعمال روانى با سلولهاى مغزى بر ما پوشیده است و ما حتى به فیزیولوژى سلّولهاى مغزى آشنایى نداریم.
در چه حدودى، اراده مىتواند در تغییر وضع موجود مؤثر باشد؟ چه گونه حالت اعضا بر روحیه تأثیر مىگذارد؟ خصائص عضوى و روانى که هرکس از پدر و مادر خود به ارث مىبرد، چه طور با شرایط خاصّ زندگى محیط و تحت تأثیر مواد شیمیایى اغذیه و آب و هوا و اصول فیزیولوژیکى و اخلاقى تغییر مىکند؟
ما هنوز براى شناسایى روابطى که بین رشد استخوانها و عضلات و اندامها با فعالیّت روانى و معنوى ما در کار است، ناتوانیم و همچنین عامل تأمین کننده تعادل دستگاه عصبى و مقاومت در برابر بیمارىها و خستگى را نمىشناسیم.
اهمیّت نسبى فعّالیتهاى فکرى و اخلاقى و جمالى و عرفانى تا چه اندازه است؟
شکل خاصّى از انرژى که باعث ایجاد تلپاتى مىگردد کدام است؟ بلاشک، بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند که بدبختى و نیک بختى هرکس وابسته به آنهاست؛ ولى اینها براى ما مجهول است.
به خوبى واضح است که مساعى تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار دادهاند، به جایى نرسیده است و شناسایى ما از خود، هنوز نواقص زیادى دربر دارد.
عزیزان! این است صفحه هستى و وجود ما که دانشمندان جهان از توضیح و تشریحش عاجزند، چرا؟ چون دنیایى است فوق العاده وسیع که فقط خالق آن از تمامى نواحى وجود آن آگاه است و این کارگاه عظمت را با نعمتهاى دیگر در اختیار ما قرار داده که ما در تمام شؤون زندگى بنده او باشیم و این بندگى در حقیقت، شکر ما نسبت به عنایت او باشد.
بیایید بر عمر گذشته تأسف خورده و از این که نعمت با عظمت حیاتى را در راه غیر محبوب مصرف کردهایم زار زار بنالیم و شبى در گوشه خلوت، زانوى غم بغل گرفته و به این مناجات که سوز دل فقیرى دل شکسته است، زبان را طراوت دهیم:
دل ز گنه تیره و افسرده شد |
گلشن جانم همه پژمرده شد |
|
رفت ز کف عمر گرانمایهام |
لحظه مرگ آمده بىمایهام |
|
روز و شب و سال و مهم شد تباه |
حاصل عمرم نبود غیر آه |
|
کو عمل صالح و ایمان من |
کو دل من رفت کجا جان من |
|
از چه اسیرم به کف دیو و دد |
از چه گناهم شده بیرون ز حد |
|
از چه شدم غرق به دریاى نفس |
واى من و واى دل و واى نفس |
|
اى تو مرا چشمه فضل و کرم |
سایه لطفت ز وفا بر سرم |
|
خالق من داور من یار من |
هر نفس اى دوست تو غمخوار من |
|
ساتر من نور دل و جان من |
فیض عمیم من و جانان من |
|
اى تو مرا رب غفور و ودود |
اى ز تو برپا شده بود و نبود |
|
اى کرمت نور چراغ وجود |
مرحمتت شامل غیب و شهود |
|
گر تو نگیرى ز من خسته دست |
پشت وجودم همه خواهد شکست |
|
اى ره من عشق من و دین من |
در دو جهان مهر تو آیین من |
|
کن نظرى بر من مسکین زار |
تا که شود نیک مرا روزگار |
|
پی نوشت ها:
----------------------------
(1)- فیض کاشانى.
(2)- الهى قمشهاى.
(3)- یس (36): 36.
(4)- به آیه 14 سوره مؤمنون که از آیات اعجابانگیز قرآن است مراجعه کنید.
(5)- حشر (59): 24.
یقین داران به آخرت، از عذاب آن روز که براى ستمکاران و منکران حقایق آماده شده میترسد:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ «1»
یقیناً در مؤاخذههائى که خدا نسبت به ملت هاى ناسپاس به وسیله عذاب هاى گوناگون چون طوفان و زلزله، وصاعقه و ... داشت براى کسى که از عذاب آخرت میترسد عبرت است.
وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَ خافَ وَعِیدِ: «2»
و یقیناً شما را پس از ستمکاران و منکران پیامبران و تهدیدگان مؤمنان در زمین سکونت خواهیم داد، این لطف و رحمت ویژه کسى است که از مقام من بترسد و از تهدید به عذابم بیم داشته باشد.
خداى مهربان مهربان پیامبرش را در جهت ردّ خواسته هاى مشرکین که خواسته هاى غیرمنطقى و جاهلانه بود فرمان میدهد بگو:
إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ: «3»
مسلماً اگر پروردگارم را نافرمانى کنم از عذاب روز بزرگ میترسم، (و این ترس از عذاب آن روز است که مرا ازپذیرفتن خواسته هاى بیجاى شما حفظ میکند).
همه پیامبران در برابر عصیان و سرکشى ملت هایشان برآنان از عذاب روز قیامت میترسیدند و این ترس را به آنان اعلام داشتند.
وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ: «4»
و سرگذشت هود برادر قوم عاد را یاد کن هنگامى که قومش را در سرزمین احقاف بیم داد و بى تردید بیم دهندگانى پیش از او و پس از او در آن سرزمین گذشته بودند که فقط خدا را بپرستید زیرا من بر شما از عذاب روزى بزرگ میترسم.
اهل بیت هنگامى که به مسکین و یتیم و اسیر طعام دادند به آنان گفتند:
إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً، إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً: «5»
جز این نیست که ما شما را فقط براى خوشنودى خدا اطعام میکنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسى را از شما نداریم، ما از پروردگارمان در روزى که روز عبوس بسیار هولناکى است میترسیم.
خداى مهربان براى کسى که از مقام پروردگارش که دادگاه قیامت یا عذاب دوزخ است یا احاطه او بر هستى است بترسد دو بهشت قرار داده است:
وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ: «6»
و براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت است.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى: «7»
و اما کسى که از مقام پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته بى تردید جایگاهش بهشت است.
اهل سلوک میگویند: در بدایات خوف سالک از جهت عذابهائى است که حق متعال براى عاصیان مقرر فرموده است، ذکر جنایات، توجه به امر آخرت، تصدیق وعید این سه موجب میشود که سالک خائف گردد، و براى خلاصى از عذاب راه تقوا و پرهیزکارى پیش گیرد، این خوف لازمه ایمان است و وجود این خوف موجب صحت ایمان خواهد بود.
در درجه دوم خوف سالک از مکر است او از مکر الهى خائف است، این خوف در وقتى است که سالک در یقظه است و از لذت حضور متنعّم، حلاوت انس لذت خاصى دارد، سالک در حال حضور و انس خائف میگردد از این جهت که مبادا این حال از او سلب شود، بیشتر این خوف درجریان انفاس مستغرق در یقظه «البته یقظه مشوب به حلاوت انس» به سالک دست نمى دهد. «8» اسحاق بن عمار از حضرت صادق (ع) روایت میکند: که حضرت صادق به من فرمود:
«یا اسحاق خف الله کانک تراه وان کنت لاتراه فانه یراک وان کنت ترى انه لایراک فقد کفرت وان کنت تعلم انه یراک ثم برزت له بالمعصیة فقد جعلته من اهون الناظرین علیک:» «9»
اى اسحاق از خدا بترس چنان که او را میبینى و اگرتو او را نمى بینى بى تردید او تو را میبیند و اگر اعتقادت این باشد که او تو را نمى بیند قطعاً کافر شدهاى و اگر یقین دارى او تو را میبیند سپس آشکارا در برابرش به معصیت برخیزى پس او را پست ترین نظرکنندگان برخود قرار دادهاى.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«من عرف الله خاف الله ومن خاف الله سخت نفسُه عن الدنیا:» «10»
هر کس خدا را شناخت از او ترسید و هر که از خدا بترسد دلش از دنیا برکنده شود.
و نیز در کتاب شریف کافى آمده که راوى به حضرت صادق عرضه داشت:
«قوم یعملون بالمعاصى و یقولون نرجو فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم الموت فقال: هؤلاء قوم یترجّحون فى الامانى کذبوا لیسوا براجین ان من رجى شیئاً طلبه و من خاف من شیئ هرب منه:» «11»
قومى گناه میکنند و میگویند: امیدواریم و پیوسته چنین هستند تا مرگشان برسد، حضرت فرمود: اینان مردمى باشند که دل به آرزوهاى بیجا خوش میکنند، دروغ میگویند اهل امید نیستند، هرکه امید به چیزى بندد آن را تا رسیدن به آن بخواهد، و هر که از چیزى بترسد از آن بگریزد تا جائى که در امان رود.
در خبرمناهى رسول خدا آمده که آن حضرت فرمود:
«من عرضت له فاحشة او شهوة فاجتنباه من مخافة الله عزوجل حرم الله علیه النار وآمنه من الفزع الاکبر وانجزله ما وعده فى کتابه فى قوله: ولمن خاف مقام ربه جنتان:» «12»
کسى که گناهى یا شهوتى بر او عرضه شود و از ترس خدا از آن کناره گیرى نماید، خدا آتش دوزخ را بر او حرام کند و از هول و ترس روز قیامت که بزرگ ترین هول و ترس است امانش دهد، و به عدهاى که در قرآن به او داده که دو بهشت براى خائف از خداست نسبت به او وفا کند.
از ابوحمزه ثمالى از امام سجّاد على بن الحسین حضرت زین العابدین روایت شده که آن حضرت فرمود:
«ابن آدم لاتزل بخیر ماکان لک واعظ من نفسک، وماکانت المحاسبة من همک، وماکان الخوف لک شعاراً والحزن لک وثاراً ابن آدم انک میت ومبعوث و موقوف بین یدى الله عزوجل ومسئول فاعد جواباً:» «13»
فرزند آدم پیوسته به خیر و خوبى خواهى بود، تا براى تو واعظى از درون خودت باشد، و محاسبه وجودت وجه همتت قرار گیرد، و خوف شعارت و حزن لباست باشد، فرزند آدم تو خواهى مرد، و برانگیخته میشوى، و در پیشگاه خداوند نگاهت میدارند، پس براى آن روز پاسخ آماده کن.
حضرت مجتبى و خوف
حضرت رضا (ع) از پدرانش روایت میکند که هنگام شهادت حضرت مجتبى کسانى که حضور داشتند مشاهده نمودند که آن بزرگوار گریه میکند، عرضه داشتند یابن رسول الله چرا گریه میکنید با این نسبتى که به پیامبر دارید و مقامات و منزلتهائى که آن حضرت درباره شما فرموده و نیز بیست مرتبه پیاده به حج رفته اید و ثروت خود را سه در راه خدا قسمت نمودید به طورى که ازیک جفت کفش و نعلین نیمى براى خود و دانه دیگر را در راه خدا دادهاى حضرت پاسخ داد:
«ابکى لهول المطلع وفراق الاحبة:»
از هراس و ترس مطلّع و فراق دوستان گریه میکنم. «14» مجلسى میفرماید: مراد حضرت از هول مطلع ایستادن در روز قیامت است آن هم در پیشگاه عدل الهى و گرفتارى هاى گوناگون که پس از مرگ بر انسان وارد میشود.
خوف از خدا سدّى در برابر گناه
ابوحمزه ثمالى از حضرت زین العابدین نقل کرده که آن بزرگوار فرمود: مردى با همسرش به کشتى نشست، کشتى در برخورد با امواج درهم شکست، از مسافران کشتى جز همسر آن مرد کسى نجات نیافت، آن زن به وسیله تخته پارهاى خود را به جزیرهاى رسانید در آن جزیره مرد راهزنى بود که از هیچ گناهى امتناع نداشت، راهزن با زن مصادف شد، زنى تنها و جوان و بدون یار و مددکار و بیمانع، ابداً احتمال نمیداد زنى را در جزیره با این وضع مشاهده کند، با شگفتى پرسید تو از آدمیانى یا از جنیان؟ پاسخ داد از بنى آدم، راهزن به خیال خود زمان را غنیمت شمرد، و بدون این که کلمهاى از او بپرسد آماده عمل نامشروع شد در این هنگام زن را چنان مضطرب و لرزان دید که شاخه درخت در برابر باد میلرزد.
پرسید از چه میترسى با سر اشاره به عالم ملکوت کرد و گفت: از خدا میترسم، پرسید تاکنون چنین پیش آمدى که با مردى نامحرم جمع شوى برایت انفاق افتاده؟ زن گفت: به عزت پروردگارم سوگند هنوز چنین کارى نکردهام.
لرزیدن مفاصل زن و رنگ پریدهاش اثرى نیکو در آن راهزن به جاى گذاشت و گفت: با این که تو تاکنون چنین کارى را نکردهاى، این بار هم به اجبار من با نارضایتى تن در میدهى اینگونه میترسى به خدا سوگند من به این گونه ترسیدن از تو سزاوارترم، سپس از جا حرکت کرده منصرف شد به خانه و خانواده خود برگشت و از گناهانش توبه کرد.
او پس از توبه با راهبى در راهى مصادف شد، چون مقدارى راه پیمودند حرارت آفتاب بر آنان تابید، راهب گفت: جوان خوب است دعا کنى خداوند به وسیله ابرى برما سایه اندازد که از این حرارت آسوده شویم، جواب با شرمندگى گفت: مرا نزد خدا کار نیکى نیست که جرأت دعا داشته باشم، راهب گفت پس من دعا میکنم تو آمین بگو جوان پذیرفت.
راهب از حضرت حق درخواست سایهاى به وسیله ابر کرد، راهزن تائب آمین گفت، چیزى نگذشت که ابرى بر سر هر دو سایه انداخت و آن دو در سایه ابر به راه خود ادامه دادند، بیش از ساعتى راه را طى نکرده بودن که بر سر دو راهى رسیدند، جوان ازیک طرف و راهب از طرف دیگر از هم جدا شدند، ناگهان راهب دید ابر بالاى سر جوان در حرکت است به او گفت: جوان اکنون روشن شد که تو از من بهترى دعاى تو بود که مستجاب شد نه دعاى من!
باید داستانت را براى من بگوئى، جوان داستان برخورد خود را با آن زن پاکدامن گفت، راهب به او خطاب کرد:
«غفرلک مامضى حیث دخلک الخوف فانظر کیف تکون فیما تستقبل:»
خداى مهربان به سبب همان ترسى که بر دلت وارد شد از گناهان گذشتهات درگذشت اینک بیدار باش که در آینده چگونه خواهى بود. «15»
امیرالمؤمنین (ع) و خوف از خدا
حبّه عرنى میگوید: شبى من و نوف در پیشگاه خانه خوابیده بودیم، چون مقدارى از شب گذشت ناگاه دیدیم امیرالمؤمنین دست روى دیوار نهاده مانند اشخاص واله و حیران این آیه را میخواند:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...
تا پایان آیه، پیوسته میخواند مانند کسى که هوش از سرش پریده باشد، آنگاه روى به من کرد و فرموده حبه بیدارى یا خواب؟ گفتم: مولاى من بیدارم شما که اینگونه عمل میکنید ما چه کنیم؟!
در این وقت متوجه شدم قطرات اشک از دیده فرود بارید و فرمود:
«یا حبه ان لله موقفاً ولنا بین یدیه موقفا لایخفى علیه شیئى من اعمالنا یا حبه ان الله اقرب الى والیک من حبل الورید یا حبه انه لایحجبنى ولاایاک عن الله شیئى:»
حبه براى خدا موقفى جهت حسابرسى بندگان هست و ما باید در آن روز در پیشگاهش بایستیم، کمترین عمل ما از نظر او پنهان نیست، حبّه خدا به من تو از رگ گردن نزدیک تر است، هیچ چیز نمى تواند ما را از نظر خدا بپوشاند.
سپس رو به نوف کرد و پرسید خوابى یا بیدار، عرض کرد بیدارم یا امیرالمؤمنین حال امشب شما مرا به گریه زیادى انداخت حضرت فرمود:
«یا نوف ان طال بکائک فى هذه اللیلة مخافة الله تعالى قرت عیناک غداً بین یدى الله عزوجل یا نوف انه لیس من قطرة قطرت من عین رجل من خشیة الله الا اطفأت بحاراً من النیران انه لیس من رجل اعظم منزلة عندالله تعالى من رجل بکى من خشیة الله واحب فى الله وابغض فى الله:»
اى نوف اگرامشب از ترس خدا گریه ات طولانى گردد فردا در پیشگاه او شاد خواهى بود، نوف بدان هر دانه اشکى که از چشم به سبب ترس از خدا ریخته شود دریاهائى از آتش را خاموش کند، کسى نزد خدا محبوب تر از شخصى که به خاطر ترس از خدا اشک بریزد و براى خدا دوست بدارد و براى خدا خشم بورزد نیست.
نوف هر که براى خدا دوست بدارد محبت غیر را بر او مقدم نخواهد داشت، هرکس عملى که مورد نفرت خداست انجام دهد از آن خیرى نخواهد دید، هنگامى که داراى این ویژگى شدید حقایق ایمان را کامل کرده اید و درپایان گفتارش فرمود از خداى هراس داشته باشید.
آنگاه راه خود را گرفت و گذشت در حالى که میگفت:
«لیت شعرى فى غفلاتى امرض انت عنى ام ناظر الى ولیت شعرى فى طول منامى وقلة شکرى فى نعمک على ما حالى؟»
اى کاش میدانستم در غفلت هایم از من روى گردانیدهاى یا به من توجه داشتى، خدایا کاش میدانستم در خواب هاى طولانى و کمى سپاسگزاریم نسبت به نعمت هایت حاکم نزد تو چگونه است!! حبه میگوید: به خدا سوگند پیوسته درهمین راز و نیاز و سوز و گداز بود تا صبح دمید. «16»
ترس پیامبر و اصحاب از دوزخ
زمانى که این دو آیه شریفه نازل شد:
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ: «17»
و مسلماً دوزخ وعدهگاه همه متابعان شیطان است برآن هفت دراست، براى هر درى گروهى از پیروان شیطان تقسیم شدهاند.
چنان رسول خدا گریان شد که اصحاب هم از گریه ایشان گریستند، هیچ یک نمى دانستند جبرئیل با خود چه آیهاى یا چه آیاتى نازل کرده؟ از طرفى عظمت پیامبر و حال گریهاش اجازه نمیداد که از سبب آن بپرسند.
اصحاب این حقیقت را میدانستند که هرگاه رسول خدا حضرت زهرا را ببیند شاد میشود، یکى از اصحاب به درخانه آن بانو رفت، شنید با آسیابى دستى مقدارى جو آرد میکند و با خود میگوید:
ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى: «18»
آنچه نزد خداست بهتر و ماندگارتر است.
داستان نزول وحى و گریه پیامبر را خبر داد، حضرت زهرا از جاى حرکت کرد، چادر کهنهاى که دوازده جاى آن وصله داشت بر سر انداخت و از منزل بیرون آمد، وقتى چشم سلمان فارسى به آن چادر افتاد در حالى که به شدت میگریست با خود میگفت: وه که پاداشان روم و ایران لباس هاى ابریشمن و دیباى زربفت میپوشند ولى دختر پیامبراسلام چادرى پشمین به سر دارد که دوازده جاى آن با برگ خرما دوخته شده!!
هنگامى که حضرت فاطمه خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد پدرجان سلمان از لباس من در تعجب است و حال آن که مدت پنج سال است من و على را به خدا سوگند جز پوست تختى بیش نیست که روزها شترمان را روى آن علف میدهیم، و شبانگاه همان را فرش خود مینمائیم، بالش زیر سر ما از چرم است و داخل آن با پوست درخت خرماست!!
پیامبر فرمود: سلمان دخترم از آن گروهى است که در بندگى حق بسیار پیشى و سبقت گرفتهاند، آنگاه فاطمه عرض کرد: پدر شما را چه محزون و اندوهگین نموده، پیامبر آیهاى را که جبرئیل آورده بود براى فاطمه قرائت کرد آن بانوى دنیا و آخرت از شنیدن خبر دوزخ و آتش عذاب چنان ناراحت شد که زانویش قدرت ایستادن را از دست داد و به زمین نشست و گفت: واى بر کسى که وارد آتش شود!
سلمان گفت: اى کاش گوسپند آفریده شده بودم و مرا میخوردند و پوستم را میدریدند تا اسم آتش را نمى شنیدم، ابوذر گفت: اى کاش مادر مرا نزائیده بود که نام آتش دوزخ را بشنوم، مقداد گفت: کاش پرندهاى در بیابان بودم و مرا حسابى و عقابى نبود و نام آتش را نمى شنیدم، امیرالمؤمنین (ع) گفت: کاش حیوانات درنده پاره پارهام میکردند و مادر مرا نزائیده بود و نام آتش را نمیشنیدم، آنگاه دست خود را به سر گذاشته شروع به گریه کرد و میگفت:
«وابعد سفراه واقلة زاداه فى سفر القیامة یذهبون و فى النار یترددون و یتخطفون مرضى لایعاد سقیمهم وجرحى لایداوى جریحهم واسرى لایفک اسرهم من النار یأکلون و منها یشربون و بین اطباقها یتقلبون:»
آه چه دور است سفر قیامت، واى از کمى زاد و توشه در این سفر، آنان به سوى آتش میروند در آن تردد میکنند و با چنگ و قلاب آنان را میربایند بیمارانى هستند که عیادت نمى شوند، مجروحانى هستند ولى جراحاتشان مداوا نمیگردد، اسیرانى هستند که از اسارت نجات نمى یابند از غذا وآب جهنم میخورند و میآشامند، در بخشهاى گوناگون دوزخ و طبقاتش زیر و رو میگردند. «19»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- هود، آیه 103.
(2)- ابراهیم، آیه 14.
(3)- انعام، آیه 15.
(4)- احقاف، آیه 21.
(5)- انسان، آیات 9- 10.
(6)- الرحمن، آیه 46.
(7)- نازعات، آیات 40- 41.
(8)- مقامات معنوى، ج 1، ص 104.
(9)- بحار، ج 70، ص 355، حدیث 2.
(10)- کافى، ج 2، ص 68.
(11)- کافى، ج 2، ص 68.
(12)- امالى صدوق، ص 257.
(13)- بحار، ج 70، ص 382.
(14)- بحار، ج 44، ص 150.
(15)- اصول کافى، ج 2، ص 70.
(16)- الکنى والالقاب، ج 2، ص 90 چاپ جدید.
(17)- حجر، آیات 43- 44.
(18)- شورى، 36.
(19)- تفسیر برهان، ج 2، ص 346.
اگر نفس همراه با قواعد الهیّه و سنن حضرت رسالت پناهى صلى الله علیه و آله تربیت نشود دچار حالات عجیبى مىگردد که علاج بعضى از آن حالات بسیار سخت وگاهى غیر ممکن است.
آن حالات باعث مىشود که نفس با شیطان رفاقت کند و با کمال آرامش طریق گمراهى و ضلالت بپیماید و هر جنایتى که بخواهد مرتکب گردد و هر کارى که میل داشته باشد انجام دهد.
قرآن مجید آن حالات را به هفت مرحله بیان فرموده:
1- نفس امّاره. 2- نفس حسرت زده. 3- نفس رهینه. 4- نفس هوایى. 5- نفس دسّایى. 6- نفس سفهى. 7- نفس تسویلى.
آیاتى که این حالات را براى نفوس ذکر کرده به ترتیب عبارت است از:
1- نفس اماره
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّى» «1»
زیرا نفس طغیان گر، بسیار به بدى فرمان مىدهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند.
2- نفس حسرت زده
«وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِن رَبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ* أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَّهِ وَإِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ» «2»
و از نیکوترین چیزى که از طرف پروردگارتان به سوى شما نازل شده است پیروى کنید، پیش از آن که ناگهان و در حالى که بىخبرید، عذاب به شما رسد؛* تا مبادا آن که کسى بگوید: دریغ و افسوس بر اهمالکارى و تقصیرى که درباره خدا کردم و بىتردید [نسبت به احکام الهى و آیات ربّانى] از مسخره کنندگان بودم.
3- نفس رهینه
«کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ* إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ» «3»
هر کسى در گرو دستآوردههاى خویش است،* مگر سعادتمندان.
4- نفس هوایى
«وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» «4»
و اما کسى که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است.
5- نفس دسّایى
«وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» «5»
و کسى که آن را [به آلودگىها و امور بازدارنده از رشد] بیالود [از رحمت حق] نومید شد.
6- نفس سفهى
«وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ» «6»
وکیست که از آیین ابراهیم روى گردان شود، جز کسى که [خود را خوار و بىارزش کند و] خویش را به نادانى و سبک مغزى زند؟
7- نفس تسویلى
«قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» «7»
گفت: چنین نیست که مىگویید، بلکه نفس شما کارى [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در این حال صبرى نیکو [مناسبتر است].
نفس که مرکز امیال، آمال، غرائز و شهوات است واجب است تحت کنترل قواعد الهى باشد؛ زیرا تنها قواعد ربّانیّه هستند که نفس را از سرکشى حفظ مىکنند، اگر آن قواعد و برنامهها به کار گرفته نشود، طوفانى چون طوفان عاد و ثمود در درون به وجود مىآید، به طورى که موجودیّت الهى انسان به خطر افتاده بر باد مىرود.
تاجرى از تجّار همدان خدمت انور باباطاهر رسید، عرضه داشت: خداوند مرا از مال دنیا بى نیاز کرده، بگو هر دخترى را بخواهى برایت بگیرم. سنّ باباطاهر مناسب با دختر نبود ولى مىتوانست قبول کند امّا فکر کرد، قبول این مسأله عیش عاطفى و احساسى و ظاهرى و باطنى یکى از بندگان خدا را بهم مىزند، به اندازهاى بر نفس مسلّط بود که در جواب تاجر گفت:
مرا عشق رخ مولاست بر سر |
هواى باغ روح افزاست بر سر |
|
از این دنیا نمودم دست کوتاه |
مرا سوداى آن دنیاست بر سر |
|
(باباطاهر عریان)
موعظه نفس
أوْحَى اللّهُ إلى عیسى بْنَ مَرْیَمَ علیهما السلام: عِظْ نَفْسَکَ، فَإنْ اتَّعَظْتَ فَعِظِ النّاسَ و إلّا فَاسْتَحْىِ مِنّى. «8»
خداوند مهربان به عیسى بن مریم علیهما السلام وحى کرد: نفست را موعظه کن، چون قبول موعظه کردى به موعظه و نصیحت مردم اقدام کن ورنه از من حیا کن.
نفس مریض را باید با قرآن و سنّت پیامبر معالجه کرد و در این امر باید جدّى بود.
واى به حال کسى که سخن خدا و رسولش را سبک بشمارد و به قبول نصایح و مواعظ حق تن ندهد، هشدارهاى مادّى مردم را بپذیرد ولى اشارات و هشدارهاى معنوى و حقیقى حق را قبول نکند.
فیض، آن عالم جلیل القدر، آن فیلسوف عالى مقدار و آن حکیم بزرگوار مىفرماید:
«اگر طبیبى یهودى لذیذترین غذا را در مذاقت بگوید براى تو ضرر دارد، در ترک آن خود را به ناراحتى مىاندازى، ولى قول انبیا را که دو تأیید دارد: یکى معجزات و دیگر تصدیق حق، باور ندارى!
از تو بسیار عجب است از این که اگر یک بچّه به تو بگوید عقربى در لباس توست، ناگهان تمام لباسهایت را در مىآورى بدون این که از آن کودک طلب دلیل و برهان کنى، ولى قبول قول انبیا براى تو سنگین است! مگر گفتار آنان نزد تو از گفتار یک کودک کم ارزشتر است؟!
از آتش سر کبریت مىپرهیزى ولى از آتش جهنّم و خون و چرکى که به قول قرآن به خورد اهل آن مىدهند و از اغلال و سلاسل دوزخ و زقّومى که پیامبر فرمود: یک قطره آن تمام جانداران دریا را مىکشد پرهیز و پروا ندارى!» «9» انسان اگر در قبول مسائل حق سر سختى به خرج دهد و بجاى رنگ گرفتن از واقعیّتها، از هوا و هوس و شیطان و شیطنت رنگ بگیرد نمىتواند بگوید من مسلمانم و نمىتواند ادّعا کند من امّت پیامبرم.
حبّ نفس
قالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله علیه و آله: سَیَأتى زَمانٌ عَلى امَتى یُحِبُّونَ خَمْسَاً وَیَنْسَوْنَ خَمْسَاً: یُحِبُّونَ الدُّنیا وَیَنْسَوْنَ الآخِرَةَ وَیُحِبُّونَ الْمالَ وَیَنْسَونَ الْحِسابَ وَیُحِبُّونَ النِّساءَ وَیَنْسَوْنَ الْحُورَ وَیُحِبُّونَ القُصُورَ وَیَنْسَوْنَ القُبُورَ وَیُحِبُّونَ النَّفْسَ وَیَنْسَوْنَ الرَّبَّ اولئِکَ بَریئُونَ مِنّى وَانَا بَرىٌ مِنْهُمْ. «10»
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: زمانى بر امَّت من برسد که عاشق پنج چیز شوند و پنج چیز را از یاد ببرند: عاشق دنیا شوند و آخرت را از یاد ببرند، عاشق جمع مال گردند و حساب فرداى آن را از یاد ببرند، عاشق زنان شوند و حور را از یاد ببرند، عاشق بناهاى سنگین شوند و قبرها را از یاد ببرندعاشق نفس شوند و ربّ را فراموش کنند. آنان از من بیزارند و من از آنان بیزارم.
نفس در کلام ملا صدرا
حضرت صدر المتألّهین در «هدایة الطالبین» مىفرماید: «نفس:
1- یا شریفه است و مقابل آن خسیسه.
2- یا قویّه است و مقابل آن ضعیفه.
3- یا جامعه است، یعنى هم شریفه و هم قویّه.
نفس شریفه
که با زحمات طاقت فرساى صاحبش بر اساس معارف الهیّه تربیت شده و داراى حکمت و حرّیّت است.
حکمت آن، خداشناسى، خودشناسى، فرمانشناسى و خطرشناسى است.
حرّیّت آن، آزادى از امیال و شهوات و غرائز و حالات غلط و غیر خدایى است.
در مقابل آن خسیسه است که از حکمت و حرّیّت محروم و از حسنات و فضایل و خلاصه از رحمت حضرت دوست محروم است.
نفس قویّه
نفسى است که تسلیم واقعیّات و عامل به حقایق الهیّه است و مقابل آن نفس ضعیفه است که بارکش شیطان است.
نفس جامعه
نفس انبیا و اولیا و ائمّه طاهرین علیهم السلام است.»
نفس در کلام حاجى سبزوارى
حاجى سبزوارى- أعلى اللَّه مقامه الشریف- مىفرماید:
«انسان بس عزیز الوجود است و أندر النوادر، نمىبینى کِلْک قدرت الهى از بسیارى و این همه جماد که کثرت آن معلوم نیست اندکى را نبات قرار داد و از بسیارى از جانداران اندکى انسانند و از بسیارى انسان اندکى عاقل و از بسیارى عقلا اندکى مسلم و از بسیارى مسلم اندکى مؤمن و از این همه مؤمن اندکى عابد و از بسیارى عابد اندکى زاهد و از زاهدین اندکى عالم و از علما اندکى عارف و از عرفا اندکى اولیا و از اولیا اندکى انبیا و از انبیا اندکى اولوالعزم و از پنج اولوالعزم یکى خاتم و داراى مقام جمعى است و این هم در اختیار شما امّت است، او را بشناسید و از معارف او درس و پند گیرید و به خواستههاى او جامه عمل بپوشانید تا با قلب پاک و نفس زکیّه و عمل صالح، مقرّب پیشگاه او شوید.»
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ» «11»
یقیناً براى شما در [روش و رفتار] پیامبر خدا الگوى نیکویى است.
قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: اللّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ وَقَلْبٍ لا یَخْشَعُ وَنَفْسٍ لا تَشْبَعُ وَدُعاءٍ لا یُسْمَعُ. «21»
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوندا، به تو پناه مىبرم از دانشى که به عمل در نیاید و مرا سودى ندهد و از قلبى که در برابر واقعیّتهاى تو تواضع ندارد و از نفسى که از دنیا و مادّیات و هوا و هوسها سیر نگردد و از دعایى که مستجاب نشود!
نفس در کلام سهل بن عبداللَّه
سهل بن عبداللَّه گفت:
نفس را سه صفت است: یا کفر، یا نفاق، یا ریا. و این سه صفت نفس را رها نکند مگر به ریاضت و ریاضت اداى واجبات و ترک محرّمات است که تکرار آن نفس را تزکیه کند.
توجّه به واقعیّات اثر عجیبى در بیدارى و رشد و حرکت نفس مىگذارد.
مردى بود یهودى به نام مُخَیریق؛ در رفت و آمدهایش در مدینه، زیاد نسبت به پیامبر عزیز اسلام اندیشه مىکرد، تا نزدیک جنگ احد به نزد دانایان یهود آمد و گفت: این همان شخص موعود نیست که موسى خبر داده؟ گفتند: نه، شبیه به اوست. گفت: شباهت یعنى چه؟ او همان است و شما نامردان کتمان حق مىکنید.
نزد پیامبر آمد، به حقیقت ایمان آورد و مالش را که فوق العاده بود به حضرت واگذار کرد؛ که بیشتر صدقات و انفاقات رسول حق بعد از مال خدیجه از مال اوست، سپس براى دفاع از حق در جنگ احد شرکت کرد و به شرف شهادت نایل آمد. «13»
ز ساقىِّ شب دوش جامى گرفتم |
ز دور فلک انتقامى گرفتم |
|
اگر چه جهانى به جامى نیرزد |
ولى من جهانى به جامى گرفتم |
|
به کام دلم چون نشد دورِ گردون |
به ناکامى از باده کامى گرفتم |
|
رهِ بى نشانى سپردم چو عنقا «14» |
به سر تا که سوداى نامى گرفتم |
|
به غفلت ز افسون صیّاد گیتى |
پى دانه ره سوى دامى گرفتم |
|
نشان رخ تو ز موى تو جستم |
سراغ مه از تیره شامى گرفتم |
|
چو شد از صبا گیسوانت پریشان |
در آن دم من از دل پیامى گرفتم |
|
مرا قامت از غم هلالى است مشفق که سود |
اى ماه تمامى گرفتم |
|
(مشفق کاشانى)
نفسِ بدون تربیت و منهاى تزکیه اگر صاحبش امیر شود امیر ظالم مىشود، اگر ثروتمند شود ثروتمند مُترَف و مُسرِف و بخیل شده و اگر دانشمند شود متظاهر و ریاکار مىگردد.
سخن آتش دوزخ
در حدیث آمده: اندر قیامت، آتش دوزخ با سه کس سخن گوید:
1- به زمامداران گوید: اى کسانى که خداوند بزرگ به شما قدرت داد، ولى شما اصول عدالت را در جامعه به کار نگرفتید و داد مظلوم را از ظالم نستاندید. پس آنها را مىبلعد، چنانکه پرندگان دانه کنجد را.
2- به ثروتمندان گوید: اى کسانى که امکانات وسیع به شما بخشیدند و از شما خواستند مقدارى از آن را انفاق کنید ولى شما بخل ورزیدید! آنگاه آنها را هم مىبلعد.
3-/ به دانشمندان گوید: اى طایفهاى که ظاهر خود را براى مردم آراستید ولى در باطن به معصیت خدا پرداختید! سپس آنها را مىبلعد. «15»
مراقبت نفس و ترک گناه
در آداب مراقبت آمده:
الْأوَّلُ تَرْکُ الْمَعاصى وَهذا هُوَ الَّذى بُنِىَ عَلَیْهِ قِوامُ التَّقْوى وَاسِّسَ عَلَیْهِ أساسُ الْآخِرَةِ وَالْاولى. وَما تَقَرَّبَ الْمُتَقَرِّبُونَ بِشَىْءٍ أعْلى وَأفْضَلَ مِنْهُ.
اوّل ترک معاصى است که قوام تقوا بر آن است و ریشه دنیا و آخرت است. و مقرَّبان به مانند چیزى چون تقوا به خدا قرب نجستند.
موسى از آن مرد عالم که داستانش در سوره کهف آمده پرسید: چه کردهاى که من مأمور یادگیرى از تو شدهام و به چه چیز به این مرتبه رسیدى؟ گفت:
الأول: بِتَرْکِ الْمَعْصِیَةِ.
اول: به ترک معاصى.
الثّانى: الْاشْتِغالُ بالطّاعاتِ مَعَ حُضُورِ الْقَلْبِ.
دوم: برنامه از آداب مراقبت انجام عبادات با حضور قلب است.
الثّالِثُ: عَدَمُ الْغَفْلَةِ.
سوم: پرهیز و دورى از غفلت است.
الرّابع: الْحُزْنُ الدّائِمُ، قالَ: إنّى لا أسْکُنُ إلّا فى قَلْبٍ مَحْزُونٍ.
چهارم: حزن دائم قلبى است نسبت به گذشته و تقصیر نفس، که حضرت حق فرمود: من جز در قلب محزون نیستم.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- یوسف (12): 53.
(2)- زمر (39): 55- 56.
(3)- مدّثّر (74): 38- 39.
(4)- نازعات (79): 40.
(5)- شمس (91): 10.
(6)- بقره (2): 130.
(7)- یوسف (12): 18.
(8)- فیض القدیر: 1/ 104؛ الدرّ المنثور: 2/ 28؛ جامع السعادات: 2/ 187.
(9)- المحجة البیضاء: 8/ 319، 358، 361، به صورت پراکنده و مشابه آمده است؛ ارشاد القلوب، دیلمى: 1/ 106، باب 25.
(01)- المواعظ العددیة: 256، باب 5، فى الخماسیات؛ الحکم الزاهرة، ترجمه انصارى: 128.
(11)- احزاب (33): 21.
(12)- بحار الأنوار: 83/ 18، باب 38، حدیث 15؛ مستدرک الوسائل: 5/ 70، باب 22، حدیث 5381.
(13)- بحار الأنوار: 20/ 130، باب 12؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: 14/ 260.
(14)- عنقا: مرغى افسانهاى است؛ سیمرغ.
(15)- بحار الأنوار: 8/ 285، باب 24، حدیث 12؛ الخصال: 1/ 111، حدیث 84.