گروه هفتم
آیاتى است که قاطعانه از وجود شفیعانى خبر مىدهد که درباره گنهکاران که شایسته شفاعتاند، شفاعت مىکنند، بلکه نام و مشخصات آن شفیعان را هم معین مىکند:
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ، یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ: «25»
و مشرکان گفتند: خداى رحمان فرشتگان را به فرزندى خود گرفته منزه است او، فرشتگان فرزند خدا نیستند بلکه بندگانى گرامى و ارجمندند، در گفتار بر او پیشى نمىگیرند و آنان فقط به فرمان خدا عمل مىکنند، خدا همه گذشته و آینده آنان را مىداند و جز براى کسى که خدا بپسندد شفاعت نمىکنند و آنان از ترس عظمت و جلال او هراسان و بیمناکند.
وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى: «26»
و چه بسیار فرشتگانى که در آسمانها هستند که شفاعتشان هیچ سودى نمىبخشد مگر پس از آن که خدا براى هر که بخواهد و بپسندد اجازه دهد.
بنابر آیات قرآن شفاعت شفیعانى چون پیامبران و امامان و صالحان و فرشتگان البته به اذن خدا براى آنان که خدا بخواهد و شفاعت شفیعان را در حق آنان رضایت دهد امرى قطعى و مسلم و مسئلهاى قرآنى است که انکارش مساوى با انکار قرآن و تکذیبش تکذیب قرآن است.
2- شفاعت حقیقتى امید بخش چون توبه، مایه تربیت و سازندگى
اگر هر روزنه و درى و هر راه نجاتى به روى گنهکاران بسته بود، و به آنان اعلام مىشد که بیمارى شما درمان ندارد، و گناه شما از پرونده پاک نمىگردد، و آمرزش خدا و دعاى پاکان شامل حال شما نمىشود، و هیچ طریقى براى رهائى شما از این همه گناه و بار سنگین وجود ندارد، قطعاً نه این که از حجم گناه آنان نمىکاست، و آنان را به سوى اصلاح نمىبرد، بلکه زمینه مىشد که هر لحظه بر گناهشان و جرم و عصیانشان افزوده شود، و سفره فساد را در خانواده و اجتماع گستردهتر نمایند و ضربههاى غیر قابل جبرانى ببار آوردند که البته همه اینها محصول دلسردى و ناامیدى بود.
اما خداى مهربان و پیامبران او و امامان معصوم و اولیاء الهى پیوسته گناهکار را به عنوان یک بیمار قابل علاج نظر مىکنند مگر این که بیمار خود علاقه به درمان دردش نداشته باشد.
بر اساس این نگاه حکیمانه به اهلمعصیت است که با آنان طبیبانه رفتار مىکنند و آنان را به داروهاى لازم براى درمان بیماریشان هدایت مىنمایند، و ناامیدى از علاج و نیز ناامیدى از رحمت و مغفرت خدا را جزء محرمات شدید و مساوى کفر دانسته و اجازه دلسردى نسبت به اصلاح حال و عمل و جبران گذشته و ساختن آینده به هیچ اهل معصیتى نمىدهند.
اسوهها و سرمشقهاى را در این زمینه چون آسیه همسر فرعون، و قوم یونس، و ابولبابه، و حربنیزید ریاحى معرفى مىکنند تا هر گناهکارى هر چند بخشى از عمر خود را در گناه گذرانده باشد.
به اصلاح عقاید و اعمال و اخلاق و جبران گذشته امیدوار و دلگرم شود، از جمله مایهها و زمینههائى که به گناهکار ارائه شده مسئله شفاعت پاکان و نیکان و صالحان است که هم در دنیا براى اصلاح کارساز است و هم در آخرت، به این معنا که گناهکار را راهنمائى مىکنند تنها ماندنت را در عرصه گناه و فرد بودنت را در میدان معصیت تداوم مده و به راحتى در کنار اولیاء الهى قرار بگیر و از آن طبیبان روحانى راه درمان و طریق علاج بخواه و فردیت و تنهائى ات را و وتر
بودنت را تبدیل به شفع کن، چون گنهکار به محضر نبى و ولى و عالم ربانى درآید و از او نسخه درمان بگیرد و با آن نسخه آنچه واجب از او فوت شده جبران کند و از حقوق مردم چه مالى و چه غیر مالى پاک شود، و از محرماتى که به آن خو کرده بود دست بردارد قطعاً و حتماً مورد مغفرت و رحمت قرار مىگیرد و کارسازى شفاعت پاکان که او را به منطقه اصلاح و صلاح کشیدند در زندگىاش جلوهگر مىشود، آیا شفاعت در چهره دنیائىاش غیر این است؟ آیا شفاعت در اصطلاح معارف الهى جز این است؟ و همین شفاعت است که از سوى اولیاء الهى در قیامت براى امیدواران و افتادگان در میدان اصلاح و روى آوردگان به سوى خدا که گناهى در پرونده آنان مانده، یا بقایاى تاریک آن در باطنشان کمین گرفته، و یا نیازى به ارزش گذارى بیشترى به اعمال و ایمانشان هست و براى نجات سریع آنان چارهاى جز دعاى پاکان و درخواست نجات آنان از درگاه خدا نیست کارسازى حکیمانه خود را نشان مىدهد و با درخواست آن بزرگواران و به عبارت دیگر شفاعت آنان، کسانى را که چراغ فطرت و ایمانشان خاموش نشده و از حوزه شایستگى مغفرت و رحمت خارج نشدهاند و در حدى داراى ایمان و عمل هستند ولى براى نجات مایه بیشترى نیاز دارند به اذن خدا شامل حالشان مىشود و به خواست حق نجات پیدا مىکنند و به نگرانى آنان با دعاى خوبان و درخواست مقربان درگاه خاتمه داده مىشود.
همانطور که درختان و گیاهان با شفاعت ریشه خود آب و غذا از زمین مىگیرند، و همانطور که موجودات زنده با شفاعت ابرو باران به آب دسترسى پیدا مىکنند، و همانطور که طفل در رحم به شفاعت پستان مادر از وجود مادر شیر مىگیرد و .....
به همین صورت گمراهان در دنیا به شفاعت انبیاء و کتابهاى الهى و به شفاعت امامان و به شفاعت عالمان ربانى نور هدایت را دریافت مىکنند و در مدار بندگى و کار خیر قرار مىگیرند و در آخرت از طریق وجود همین بندگان خاص خدا که در حقیقت وسیلههاى انتقال فیوضات رب به خلق هستند مغفرت و رحمت را به شرط شایستگى دریافت مىکنند، شفاعت به این معنائى که تحریر شد چه جلوه دنیائىاش و چه جلوه آخرتىاش از مایههاى شگرف تربیتى و سازندگى و رشد دهنده به انسان است، اگر شفاعت به این صورت براى مجرمان و اهل گناه تقریر شود نه اینکه آنان را به ادامه گناه دلگرم مىکند و باعث تعطیل قوانین شریعت مىگردد، بلکه عامل اصلاح و توبه و بازگشت و دلگرمى معصیت کار به مغفرت و رحمت و آبادى دنیا و آخرتش مىگردد.
اگر به گناهگاران تفهیم شود که شفاعت هرگز شامل مشرکان، کافران، فاسقان، و آنان که چراغ فطرتشان را با طوفان هوا هوس خاموش کردهاند و نیز شامل حال گنهکاران حرفهاى یعنى آنان که تا پایان عمر به عصیان و طغیان ادامه مىدهند نمىشود، او را بیدار مىکند، و پرده غفلتش را کنار میزند، و از دچار شدن به عذاب قیامت و تنهائى و غربت آن روز هولناک مىترساند و نهایتاً با قدرت شفاعت صحیحى که به او القاء شده به مسیر توبه مىافتد و براى جبران خسارتهاى گذشته اقدام مىکند و تا جائى که امکان دارد براى اصلاح خود مىکوشد و چون راه را به همین حال و عمل ادامه دهد و از دنیا برود برابر آیات قرآن که قاطعانه شفاعت را براى پاکان و نیز براى فرشتگان مسلم مىداند مشمول شفاعت مىگردد و به ساحل نجات مىرسد.
اعتقاد به این گونه شفاعت مانند توبه واقعى بسیار کارساز و مؤثر است، شفاعتى که برابر آیات و روایات به مردم القاء شود، نه شفاعتى که غیر متخصصان و بىسوادان که متاسفانه در کسوت دین فراواناند به مردم القاء مىکنند شفاعتى که غیر معقول و غیر منطقى است و جز عوام فریبى و اغراء به جهل و دلگرم کردن گناهکار به ادامه گناه ثمر دیگرى ندارد.
وظیفه واجب و لازم عالمان و دلسوزان متخصص و درس خواندههاى حوزههاى علمیه است که در منابر و سخنرانىها و نوشتهها حساب شفاعتى که قرآن و روایات اهل بیت براى ما مطرح مىکنند از شفاعتى که غیر متخصصان و بىسوادان در کسوت دین و چه بسا مزدوران و گرگان در لباس میش براى ضربه زدن به اسلام القاء مىکنند جدا کنند، و مردم را به مفاهیم حقیقى کلمات قرآن و روایات آشنا سازند و به آنان هشدار دهند که پاى هر منبرى و کنار هر سخنرانى ننشیند و به هر شعر غیر معقول و مخالف با اصول اسلام گوش ندهند.
نوشتهاند شاعرى حاجب نام که فکر مىکرد روز قیامت دست امیرالمؤمنین نسبت به شفاعت از مجرمان و گنهکاران چنان باز است که علاقهمندان به حضرتش به اعتماد به شفاعتش هر چه بخواهند مىتوانند گناه معصیت کنند و به عرصه فسق و فجور درآیند و از تعطیل احکام خدا و ارتکاب محرمات نهراسند!
به این خاطر به افتخار مولا قصیدهاى سرود که اولین بیتش این است:
حاجب اگر معامله حشر با على است
من ضامنم تو هر چه بخواهى گناه کن! ج راستى بىشرمى تا کجا که دلگرمى به رئیس موحدان و امیرمؤمنان، و بالاترین مجاهد فى الله، و شب زندهدار بىنظیر، و مخلص کبیر، و عامل به همه احکام الهى و خائف از قیامت، و مولاى پرهیزکاران را مایه آزادى در گناه و معصیت قرار دهند!!
ولى همین شاعر باطلگو که گویا شعر سخیف و غیر معقولش و سخن باطل و کلام ضد قرآنش دل امیرمؤمنان را در برزخ که از آنجا مشرف به کار اهل دنیاست نگران و روحش را رنجانده بود مىگوید:
در عالم رؤیا امام را خواب دیدم، خشم حضرتش را از سرودن چنین شعر غلط و بىپایهاى لمس کردم، امام در اوج ناراحتى از من خواستند که بخش دوم شعرم را به اینصورت تغییر دهم:
حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على کن و کمتر گناه کن.
3- جایز بودن درخواست شفاعت در دنیا و در آخرت
از الطاف خاص حضرت حق به بندگانش این است که آنان را مجاز دانسته براى رفع مشکلات خود، و باز شدن گرههاى کور زندگىشان، و شفا یافتن از بیمارىهاى سخت و دیگر امورى که نیاز به یارى خواستن از دیگرى است در دنیا به آبرومندان در پیشگاه حق پناه ببرند و از آنان بخواهند براى حل مشکلشان و رفع پریشانى و گرفتارىشان نزد حضرت حق شفاعت کنند و از محبوب ازل و ابد بخواهند که به سوى آنان نظر رحمت کند و به خاطر آبرو و مقام شفیع دردشان را دوا و مشکلشان را حل کند.
سند این واقعیت آیاتى از کتاب خداست که براى نمونه به چند آیه اشاره مىشود:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً: «27»
و اگر آنان هنگامى که با ارتکاب گناه به خود ستم نمودند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىکرد. یقینا خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان مىیافتند.
از مفهوم آیه استفاده مىشود که خداوند مهربان گناهکاران را توبیخ مىکند که پس از ارتکاب گناه و ستم بر خود، چرا به محضر پیامبر نمىروند و آنجا از خدا درخواست استغفار نمىکنند و از پیامبر نمىخواهند که براى آنان دعا کند و از خدا بخواهد که گناهانشان را بیامرزد؟
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها: «28»
هر کس وساطت و شفاعت پسندیدهاى کند (تا کار خیرى چون جهاد، احسان به مردم و حل مشکلات خانواده و جامعه صورت پذیرد) بهرهاى از آن براى او خواهد بود.
از آیه شریفه استفاده مىشود که شفاعت در امور مثبت و کارهاى خیر و برنامههاى خدا پسندانه مجاز است، و مراجعه مردم به اینگونه انسانها که با شفاعتشان کار انجام مىگیرد و مشکل حل مىشود نه این که بىمانع بلکه لازم است و شفیع از این طریق به ثواب و پاداش هم مىرسد.
قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ:
برادران یوسف به پدرشان یعقوب گفتند: اى پدر با این معنویت و مقام و آبروئى که نزد حق دارى و داراى مقام قرب به حریم ربوبى هستى براى ما از حضرت او آمرزش بخواه بىتردید ما خطاکار بودهایم.
یعقوب گفت: از پروردگارم براى شما درخواست آمرزش خواهم کرد زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. برادران خطاکار و عاصى و ظالم به یوسف مجاز بودند که به آبرومندى چون یعقوب مراجعه کنند و او را در پیشگاه حق شفیع قرار دهند تا با استفاده از آبرومندى و مقام قربش براى فرزندان خطاکارش دعا کند و واسطه و شفیع شود که خدا آنان را بیامرزد، یعقوب هم وظیفه الهى داشت خطاکاران را بپذیرد و به آنان وعده حتمى دهد که آمرزش گناهانشان را از خدا بخواهد و آنان را دلخوش و دلگرم کند که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است و یقین بدانند که مورد آمرزش قرار خواهند گرفت.
اینگونه امور هیچ منافاتى با توحید ندارد، و ایراد و اشکال برخى از فرق اسلامى که بسیار تلخ و تندرو هستند ایراد و اشکال بىجائى است و ایراد و اشکالشان ناشى از جهل آنان به آیات روشن قرآن و کژفهمى آنان از معارف توحیدیه و حقایق اسلامیه است.
و نیز مردم از جانب حضرت حق مجازند که در همین دنیا به اولیاء الهى و مقربان درگاه حق رجوع کنند و از آنان علاوه بر بهرهگیرى از شفاعتشان در دنیا قول شفاعت براى روز قیامت بگیرند.
و نیز در قیامت به توفیق حق مجازند که به عباد مقرب و بندگان مکرم و اولیاء خاص الهى مراجعه کنند و از عظمت و آبرو و مقام قربشان براى ترفیع درجات خود یا پاک شدن گناهان باقى مانده بر عهدهشان که در دنیا فرصت توبه و جبران نیافتند شفاعت بخواهند و اولیاء الهى هم مجازند با اذن خدا از گنهکاران براى نجات یافتنشان شفاعت کنند.
اینک نمونههائى در زمینههاى شفاعت خواهى از اولیاء حق براى حل مشکلات امور دنیائى و قول گرفتن از آنان براى شفاعت در آخرت و رجوع آخرتیان در قیامت براى درخواست شفاعت از پیامبران و اولیاء حق:
عربى بیابانى به محضر رسول خدا مشرف شد و گفت: جانها به لب آمده و گرسنگى ما را به تنگ آورده و چهارپایان نابود شدهاند سپس این دو جمله را گفت:
«فادع الله لنا فانا نستشفع بالله علیک و بک على الله»
من خدا را به سوى تو شفیع آوردم و تو را نیز شفیع خود به درگاه الهى قرار مىدهم.
حضرت میان دو گفتار او گفتار نخستش را تخطئه کرد زیرا معنا ندارد خدا را نزد کسى شفیع قرار داد و دیگر گفتارش را پذیرفت.
پیامبر پس از تسبیح خدا براى تخطئه قسمت اول سخن عرب فرمود:
«ویحک ان الله لا یستشفع به على احد من خلقه شأن الله اعظم من ذلک:»
واى بر تو شأن حضرت حق برتر از این است که نزد کسى شفیع قرار داده شود.
احمد حنبل و ترمذى دو محدث معروف اهل سنت از عثمان بن حنیف صحابى معروف نقل کردهاند:
مردى مبتلا به چشم درد به محضر پیامبر رسید و درخواست دعا کرد و به پیامبر گفت:
«دع الله ان یعافینى:»
نزد خدا شفاعت کن او از او بخواه که خدا مرا عافیت دهد.
پیامبر او را میان دعاى خود و صبر بر بلا مخیر ساخت، ولى مبتلاى به درد دعا را درخواست نمود، پیامبر به او فرمان داد وضوى صحیح بگیرد و با دعاى ویژه خدا را بخواند و او انجام داد و گرفتارىاش برطرف شد.
قطعاً اگر درخواست شفاعت براى رفع درد از ولى خدا جائز نبود باید پیامبر اسلام شخص مبتلا را مورد سرزنش و توبیخ قرار مىداد.
طلب شفاعت از روح پرقدرت و پاک اولیاء الهى نیز پس از مرگ یا شهادتشان جائز است.
از ابنعباس که روایاتش مورد قبول اهل سنت نیز هست روایت شده: هنگامى که امیرمؤمنان از غسل و کفن پیامبر فارغ شد روى آن حضرت را باز کرد و گفت:
«بابى انت و امى طبت حیا و طبت میتاً ... و اذکرنا عند ربک:» «29»
پدر و مادرم فدایت، در حال حیات و ممات پاک و پاکیزهاى از ما نزد پروردگارت یاد فرما.
یعنى براى ما درخواست رحمت و لطف و احسان و مغفرت و آمرزش کن و حل مشکلاتمان را از حضرت او بخواه.
نویسنده کشف الارتیاب ص 265 از زرقانى عالم بزرگ اهل سنت در کتاب شرح بر مواهبش نقل مىکند:
هر گاه کسى هنگام دعا بگوید:
«اللهم انى استشفع بنبیک یا نبى الرحمة اشفع لى عند ربک»
پروردگارا من پیامبر تو را شفیع خود قرار میدهم، اى پیامبر رحمت در حق من در پیشگاه پروردگارت شفاعت کن.
دعاى چنین شخصى با شفیع قرار دادن پیامبر مستجاب مىشود.
اینها همگى حاکى است از این که در درخواست شفاعت میان حال حیات و ممات شفیع تفاوتى نیست.
علماى بزرگ اسلام در کتابهاى آداب زیارت پیامبر یادآور مىشوند که بگوئیم:
«جئناک لقضاء حقک .. والاستشفاع بک فلیس لنا یا رسول الله شفیع غیرک فاستغفر لنا و اشفع لنا:»
اى پیامبر به زیارتت آمدیم تا حق تو را ادا کنیم و از تو درخواست شفاعت نمائیم اى رسول خدا ما شفیعى جز تو نداریم در حق ما شفاعت کن.
ترمذى محدث معروف اهل سنت و یکى از نویسندگان صحاح اهلتسنن از انس خدمتکار پیامبر روایت مىکند که انس گفت:
«سألت النبى ان یشفع لى یوم القیامة فقال انا فاعل قلت فاین اطلبک فقال على الصراط:»
از پیامبر درخواست کردم که روز قیامت در حق من شفاعت کند حضرت پذیرفت و فرمود شفاعت خواهم کرد گفتم در عرصه قیامت شما را کجا بیابم؟ فرمود کنار صراط.
انس آگاهانه و عالم به امور دین از رسول خدا درخواست شفاعت مىکند و پیامبر هم با کمال لطف مىپذیرد.
هرگز به خاطر انس در این درخواست اشکالى خطور نمىکند و پیامبر نیز نه تنها او را از این درخواست نهى نمىکند بلکه به او نوید انجام شفاعت مىدهد.
مردى به نام (تبع) از قبیله حمیر پیش از تولد پیامبر شنیده بود که به همین زودى پیامبرى از سرزمین عربستان از جانب خدا برانگیخته خواهد شد وى پیش از مرگ نامهاى تنظیم کرد و از نزدیکانش خواست اگر روزى چنین پیامبرى مبعوث به رسالت شد نامه مرا به او برسانید و در آن نامه چنین نوشته بود:
«و ان لم ادرکک فاشفع لى یوم القیامة و لا تنسنى:»
اگر عمرم وفا نکرد و پیش از این که تو را بیابم از دنیا رفتم در آخرت از من شفاعت کن و مرا از یاد نبر.
هنگامى که نامه به دست پیامبر رسید سه مرتبه فرمود:
«مرحباً بتبع الاخ الصالح:»
آفرین به تبع برادر شایستهام.
باید به تندروان کج فهم، و مدعیان توحید ناب در فرهنگ وهابیت گفت اکثر این روایات در مهمترین کتب خود شما اهل سنت نقل شده، هر گاه درخواست شفاعت از پیامبر شرک بود هرگز پیامبر تبع را برادر صالح خود نمىخواند و سه بار به او آفرین نمىگفت بلکه نامهاش را با خشم پاره کرد و مىگفت مطلبى شرکآلود نوشته.
اما درخواست شفاعت در عرصه قیامت که از باب لطف حق بر مردم مجاز است در روایات مختلف و گوناگونى آمده که براى تیمن و تبرک به یکى از مهمترین آنها اشاره مىکنم:
«عن سماعة عن ابىعبدالله (ع) قال سألته عن شفاعة النبى یوم القیامة قال:»
«یلجم الناس یوم القیامة العرق فیقولون: انطلقوا بنا الى آدم یشفع لنا (عند ربه) فیأتون آدم فیقولون: اشفع لنا عند ربک فیقول: ان لى ذنبا و خطیئة فعلیکم بنوح فیردهم الى من یلیه و یردهم کل نبى الى من یلیه حتى ینتهون الى عیسى فیقول: علیکم بمحمد رسول الله فیعرضون انفسهم علیه و یسالونه فیقول: انطلقوا فینطلق بهم الى باب الجنة و یستقبل باب الرحمن و یخر ساجداً فیمکث ما شاءالله فیقول الله عزوجل: ارفع رأسک و اشفع تشفع و سل تعط و ذالک قوله: عسى ان یبعثک ربک مقاما محموداً:» «30»
از حضرت صادق (ع) درباره شفاعت پیامبر در قیامت سئوال شد حضرت فرمود: روز قیامت عرق تا دهان مردم را مىگیرد، مىگویند: ما را نزد آدم ببرید تا از ما شفاعت کند، پس نزد آدم مىآیند و مىگویند: نزد پروردگارت از ما شفاعت کن، آدم مىگوید بر عهده من خطاى (نزدیک شدن به شجره است) به سوى نوح بروید نوح آنان را به سوى پیامبر پس از خود مىفرستد و همین طور هر پیامبرى مردم را به جانب پیامبر بعد از خود تا به عیسى مىرسند عیسى میگوید شما را به محمد سفارش مىکنم. مردم خود را به پیامبر مىنمایانند و از او درخواست شفاعت مىکنند حضرت مىفرماید، رهسپار شوید، پس آنان را تا درب بهشت میبرد و خود رو به حریم رحمت حضرت رحمان مىکند و به حال سجده به زمین مىافتد، تا خدا بخواهد در سجده مىماند پس به او خطاب مىشود، سر بردار و شفاعت کن که شفاعتت پذیرفته است و بخواه که خواستهات مستجاب است و این قول خدا در قرآن که فرمود:
امید است پروردگارت تو را به مقامى ستوده برانگیزد. «31»
با توجه به اصل شفاعت که بر اساس آیات و روایات حقیقتى مسلم و امرى قطعى است، و واقعیتى است که اگر مفهوم حقیقى آن به مردم القاء شود آثار تربیتى عظیمى دارد و به مثابه ترمزى است که هر گناهکارى را از ادامه گناه باز مىدارد و آلوده دامن را به فکر اصلاح اعمال و رفتارش مىاندازد و او را با همه وجود شرمنده احسان خدا و اولیاءش مىنماید باید گفت انکار آن کارى ناپسند و خلاف قرآن و اهل بیت و خلاف سیره و روش پاکان روزگار و اعصار است و روایات مهم اسلامى هم مردم را از انکار آن نهى مىکنند:
از رسول خدا روایت شده است:
«من لم یؤمن بحوضى فلا اورده الله حوضى، و من لم یؤمن بشفاعتى فلا انا له الله شفاعتى:» «32»
کسى که به حوض من ایمان ندارد، خدا او را به حوض من در نیاورد، و هر کس به شفاعت من ایمان ندارد خدا او را به شفاعت من نمىرساند.
از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است:
«من کذب بشفاعة رسول الله لم تنله:» «33»
کسى که شفاعت رسول خدا را انکار کند به آن نمیرسد. و از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«من انکر ثلاثة اشیاء فلیس من شیعتنا: المعراج و المسألة فى القبر والشفاعة:» «34»
کسى که سه حقیقت را انکار کند از شیعیان ما نیست: معراج، سئوال در برزخ، و شفاعت.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغه ترجمه مؤلف خطبه 133 ص 297
(2)- صافى، ج 1، ص 35.
(3)- صافى، ج 1، ص 35.
(4)- بقره، آیه 254.
(5)- بقره، آیه 48- بقره، آیه 123.
(6)- هود، آیه 45- 46.
(7)- مائده 18
(8)- بقره 111
(9)- بقره 111- 112
(10)- اعراف، آیه 53.
(11)- شعراء، آیات 98- 101.
(12)- انعام، آیه 94.
(13)- یونس، آیه 18.
(14)- روم، آیات 13- 14.
(15)- زمر، آیه 43.
(16)- یس، آیه 23.
(17)- انعام، آیه 51.
(18)- سجده، آیه 4.
(19)- زمر، آیه 44.
(20)- بقره، آیه 255.
(21)- یونس، آیه 3.
(22)- مریم، آیه 87.
(23)- طه، آیه 109.
(24)- سبا، آیه 23.
(25)- انبیاء، آیات 26- 28.
(26)- نجم، آیه 26.
(27)- نساء، 64.
(28)- نساء، 85.
(29)- مجالس مفید.
(30)- محجه البیضاء، ج 8، ص 350- تفسیر علىبنابراهیم، قمى، ج 1، ذیل آیه عسى ان یبعثک ..
بحار، ج 8، ص 45، حدیث 46.
(31)- اسراء، آیه 79.
(32)- بحار ج 8، ص 34.
(33)- بحار ج 8، ص 40.
(34)- بحار ج 8، ص 37.
این فقیر در صدد تفسیر مفصل شفاعت و بحث کلامى و فلسفى در این حقیقت مسلّم و اصیل و ضرورى اسلام نیستم در این زمینه باید به کتابهایى که خاص این مسئله نوشته شده و به تفاسیرى که مشروح در این زمینه قلم فرسایى کردهاند مراجعه کنید، اینجانب این حقیقت قرآنیه را تنها به خاطر این که به استحکام اعتقاد مؤمنان بیفزاید و اشکالات اشکال کنندگان و خوارج مسلکان را از اذهان برطرف کند در چهار بخش مورد توجه قرار مىدهم، امید است که براى مطالعه کنندگان سودمند افتد و گوشه اى از این واقعیت اسلامى براى آنان روشن شود.
1- آیات مربوط به شفاعت
براى این که بدانیم شفاعت از نظر قرآن مجید در چه جایگاهى قرار دارد و شفاعت حق چه شفاعتى است و شفاعت باطل چیست و شفاعت در چه زمینهاى تحقق مىپذیرد و شفیعان کیانند و شفاعت شوندگان چه کسانى هستند و آیا شفاعت ازدیاد درجه یا کاستن بار گناه است باید مجموعهاى از آیات را که شفاعت در آنها مورد توجه قرار گرفته مورد دقت قرار دهیم و با نگاه به مجمو آیات چهره حقیقت را بنگریم، زیرا توجه به یک آیه مثلًا آیه اى که به طور مطلق شفاعت را نفى میکند و با تکیه بر آن یک آیه ایجاد اعتقاد به این که ابداً شفاعتى وجود ندارد اصل صحیحى براى یافتن حقیقت نیست.
بدون دقت در مجموع آیاتى که یک مسئله را در چهرههاى گوناگونش مورد توجه قرار میدهد امکان ندارد نظر نهائى قرآن را نسبت به آن مسئله به دست آورد.
آنان که نسبت به حقایقى از قرآن و معارفى از اسلام دچار انحراف، کژ فهمى، و تند روى شدند به خاطر این است که حقیقتى را در یک آیه نظر کردند و از دیگر آیاتى که به برسى این حقیقت پرداخته غافل و بیخبر ماندند، و به روایات بسیار مهم اصیلى که میگوید: برخى از آیات قرآن برخى دیگر را تفسیر و تصدیق میکند، و کتاب خدا بخشى به کمک بخشى دیگر سخن میگوید و برخى از آن بر برخى دیگر گواهى میدهد «1»، نظر نینداختند و بر این اساس نسبت به آیات قرآن دچار تفسیر به رأى و تحمیل افکار غلط و انحرافى خود بر آیات قرآن مجید شدند.
درباره تفسیر به رأى که کارى بس خطرناک و انحراف از معانى واقعى آیات است پیامبر مىفرماید:
«من فسر القرآن برأیه فلیتبؤا مقعده من النار:» «2»
کسى که قرآن را برابر با رأى خودش تفسیر کند، محل جلوسش را در آتش قرار خواهند داد.
و از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«من فسر القرآن برأیه ان اصاب لم یؤجر، وان اخطأ فهو بعد من السماء:» «3»
کسى که قرآن را مطابق رأى خود تفسیر کند و تفسیرش حق باشد پاداشى نخواهد یافت، و اگر در تفسیرش خطا کند موجودى دور از خدا خواهد بود.
روى این حساب لازم است مسئله شفاعت را با توجه به مجموع آیات مربوط به شفاعت مورد دقت قرار داد تا نظر قطعى و نهائى کتاب خدا نسبت به این مسئله روشن شود:
آیات گروه اول
آیات این گروه آیاتى است که به طور مطلق شفاعت را در روز قیامت نفى مىکند که برخى اعتقاد دارند در این گروه یک آیه بیشتر وجود ندارد و آن آیهاى است که هشدار مىدهد:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ: «4»
اى اهل ایمان از آنچه به شما روزى کردهایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزى بیاید که در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى و کافران همان ستمکارانند.
جمله ولا شفاعه براى کسانى که به دیگر آیات نظر نکردند و حتى زحمت دقت در آیه بعد از این آیه را به خود ندادند دستاویزى است براى انکار مطلق شفاعت و این مسئله شفاعت ساخته و پرداخته کاهنان و بىخبران از حقایق دینى است!
ولى پس از این آیه شریفه در آیه بعد که آیه الکرسى است به وجود شفیعانى اشاره مىکند که به اذن و اجازه حضرت حق نسبت به گروهى که شایسته شفاعت هستند شفاعت مىکنند.
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ:
کیست آن که جز به اذن او در پیشگاهش قدم شفاعت پیش نهد؟ به روشنى از آیه شریفه استفاده مىشود که شفاعت شفیع نسبت به شفاعت شونده به اذن حضرت او امرى مسلم و قطعى است، وَ لا شَفاعَةٌ در آیه قبل موردى خاص و معین دارد و آن نفى شفاعت از کافران ستمکار است.
بنابراین مفهوم آیه شریفه أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ .... غیر از آن است که در بدو امر که عبارت از نفى مطلق شفاعت است بنظر مىرسد آیه شریفه با توجه به آیات دیگر هیچ دلیلى بر نفى مطلق شفاعت نیست.
علاوه بر این جمله وَ لا خُلَّةٌ نیز مانند وَ لا شَفاعَةٌ نفى مطلق دوستى در قیامت نیست گر چه در مرحله اول به نظر مىرسد که پیوند دوستى همه اعم از فاسق و مؤمن و صالح و طالح و باتقوا و بىتقوا گسسته مىشود در صورتى که در آیه دیگر در رابطه یا بقاء دوستى در قیامت در میان اهل تقوا مىخوانیم:
الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ:
در روز قیامت دوستان دشمن یکدیگرند مگر پرهیزکاران که پیوند دوستىشان با یکدیگر ماندنى و جاوید است.
پس آیه شریفهاى که لا شَفاعَةٌ در آن است نظرش نفى شفاعت درباره گروهى است که ایمان نیاوردند یا اگر آوردند آنچنان ضعیف است که دست شفاعت براى نجات آنان به آنان نمىرسد، و نهایتاً نفى شفاعت در آیه شریفه از گروهى در قیامت، دلیل بر نفى آن از دیگر گروههاى شایسته شفاعت نیست.
آیات گروه دوم
در این گروه از آیات شفاعتى را که انحراف اعتقادى و کژفهمى یهود به آن تکیه کرده نفى مىکند، و مطلقا آنان را شایسته شفاعت نمىداند. و با توجه به اینکه جمله وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ نکره در سیاق نفى است مطلق شفاعت را از این گروه لجباز عنود و خیانت پیشه نفى مىنماید:
در این زمینه دو آیه در سوره بقره که همانند هم است وارد شده:
وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ «5»
و از روزى پروا کنید که نه کسى از کسى عذابى را دفع مىکند و نه از کسى شفاعتى مىپذیرند و نه از کسى در برابر بخشش گناهانش فدیه و عوضى میگیرند و نه براى رهائى از آتش دوزخ یارى مىشوند.
این دو آیه شریفه به گواهى آیات قبل از خودش به انواع جنایات و خیانتها و ستمهاى شدید یهود به مظلومان اشاره دارد فقط و فقط نشان دهنده نفى شفاعتى است که یهود به خیال واهى و گمان باطل خود به آن معتقد است و خطاب واتقوا در هر دو آیه مىخواهد به آنان بگوید: از آن روزى که با این گونه ماهیت شما هیچ شفاعتى نسبت به شما پذیرفته نخواهد شد پروا کنید.
آنان از روى اعتقاد نامعقول مىگفتند: ما چون فرزندان پیامبران از بنىاسرائیل هستیم، هر اندازه هم گناه ما زیاد و فراوان و سنگین باشد پدران ما که داراى مقام نبوتاند از ما در قیامت شفاعت خواهند کرد، در صورتى که قرآن پیوند نسبى اینگونه معاندان و متجاوزان را در دنیا و آخرت گسسته و قطع مىداند:
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ: قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ «6»
و نوح (پیش از آن طوفان همه منطقه را فرا بگیرد و تمام دشمنان و منکران را به کام مرگ کشد) پروردگارش را ندا داد و گفت:
پروردگارم به راستى که فرزندم از خاندان من است و یقینا وعدهات (به نجات خاندانم حق است) و تو بهترین داورانى.
خدا فرمود: اى نوح به یقین او از خاندان تو نیست او سرا پا کردارى ناشایسته است، پس چیزى را که به آن علم ندارى از من مخواه همانا من تو را اندرز مىدهم که مبادا از ناآگاهان باشى!
یک بار دیگر با دقت عقلى به هر دو آیه نظر کنید، نوح با کمال اطمینان به خدا مىگوید فرزندم از خاندان من است و تو وعدهات براى نجات خاندانم قطعى است، پس شفاعت مرا نسبت به پسرم قبول کن و او را نجات بده، و خداوند هم قاطعانه به نوح گفت: او از خاندان تو نیست و هیچ پیوندى میان تو و او وجود ندارد، او عملى ناشایسته است و بهمین خاطر پیوندش با تو گسسته است و سپس نوح را به شدت مورد خطاب قرار مىدهد که من نصیحتت مىکنم که مبادا از ناآگاهان باشى!
به راستى در این دو آیه شریفه چه درسها و پندها و عبرتهاى بسیار مهم و باارزشى است و با توجه به این دو آیه آیا ادعاى یهود که ما نسب به پیامبران مىبریم پس هر چه باشیم و هر گناهى بر عهده ما باشد پدرانمان که داراى مقام نبوت هستند در قیامت از ما شفاعت مىکنند، ادعائى درست و صحیح است؟!
مسلماً پیوند یهود و هر گناهکار حرفهاى با آباء و اجداد پاکش گسسته و بریده است و خدا به خاطر پاکان به ناپاکان معاند و کافر در دنیا و آخرت توجهى نخواهد کرد.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد جج سگ اصحاب کهف روزى چند جپى نیکان گرفت و مردم شد جج قرآن مجید درباره بدکاران حرفهاى و کافران و معاندان و تکذیب کنندگان آیات حق مىفرماید: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ:
اینان از دشمنى با حق باز نمىایستند و از گناه و جنایت دست بر نمیدارند، تا زمانى که یکى از آنان را مرگ در رسد مىگوید: پروردگارم مرا براى جبران گناهان و تقصیرهائى که از من سر زده به دنیا باز گردان امید است در برابر آنچه از عمر و مال و ثروت در دنیا واگذاشتم کار شایستهاى انجام دهم. به او مىگویند: چنین نیست که مىگوئى، بدون تردید این سخنى بىفایده است که او گوینده آن است و پیش رویشان برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند، پس زمانى که در صور دمیده شود قطعا در آن روز نه میانشان پیوند خویشاوندى و ارتباط نسبى وجود خواهد داشت و نه از احوال یکدیگر خواهند پرسید!
اعتقاد به چینن شفاعتى که یهود آن را دستاویز خود کردهاند آن هم شفاعت بىقید و شرط که سبب باز بودن دست فرزندان پیامبران در انجام هر نوع گناه و کار زشت و خیانت و جنایت باشد و تنها انتساب نسبى به پیامبران در تحقق این شفاعت کفایت کند شدید مورد انکار قرآن و معارف الهیه و قوانین اسلامى است.
زیرا فرهنگ سعادتبخش اسلام و شریعت الهى ملاک و اساس و اصل و زیربناى نجات را ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه مىداند نه نسب و پیوند خویشاوندى.
البته همه پیوندها در قیامت گسسته نخواهد بود، بلکه گسستگى پیوند جریمهاى از جرایم مجرمان و معاندان و کافران و دشمنان حق است، چنان که در آیات بالا ملاحظه کردید و دقت نمودید که سخن آیه درباره بىدینان و بىخبران از حق است.
چه سخن غیر منطقى و نامعقول و بیپایهاى است که یهود در هر عصرى آن را تکرار میکنند و آن این که میگویند: ما امت برگزیده خدائیم نه تنها آنان این سخن بیاصل و ریشه و بدون دلیل را میگویند بلکه مسیحیان فریب خورده از یهود هم این سخن را پیوسته تکرار میکنند چنان که قرآن از قول هر دو طایفه نقل میکند:
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ: «7»
یهود ونصارى گفتند: ما فرزندان و دوستان خدائیم.
آنان نجات در آخرت و وردو به حوزة شفاعت را ویژه کسى میدانند که به خاندان اسرائیل منتسب باشد، گوئى انتساب به فامیل اسرائیل، یا انتساب به مکتب یهودیت و نصرانیت هر چند هیچ عملى و اعتقادى و کار خیرى در میان نباشد مایه نجات و عامل رهائى از کیفرها و رهائى از عذاب دوزخ است!!
عجیبتر این که قرآن اعتقاد بسیار بسیار سنیفى را از آنان نقل میکند که ابداً ارزش عقلى و منطقى ندارد، و هیچ دلیل و برهانى آن را بدرقه نمیکند:
وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى: «8»
و گفتند: هرگز و ابداً جز یهودى یا نصرانى وارد بهشت نمیشود!!
قران با شدت با این افکار غلط و خیالات خام و اوهام پوسیده مبارزه دارد، و انتساب به فامیل اسرائیل یا به یکى از دو آئین یهودیت و نصرانیت را کافى در نجات نمیداند، بلکه یهودیگرى و نصرانیگرى را از اندیشه باطل میشمارد و مایه نجات را آراسته بودن به اسلام و شریعت احمدى و ایمان قلبى و تسلیم باطنى و عمل صالح و کردار خالصانه میداند، و در پوچ بودن و بیمایگى انتساب لفظى و فامیلى میگوید:
تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: «9»
این دروغها و اباطیل و یاوهگوئیهاى آنان است بگو اگر در ادعاى خود راستگوئید دلیل و برهان بیاورید. آرى کسانى که همه وجود خود را تسلیم خدا کنند در حالى که نیکوکارند، براى آنان نزد پروردگارشان پاداشى شایسته و مناسب است، نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند.
یهود شفاعت در آخرت را با شفاعت در دنیا یکى دانسته و برخلاف حق و جداى از عقل و منطق معتقد به شفاعت گشته.
«شفاعت در دنیا و از نظر عرف این است که شفیع حاکم را وادار به عفو مىنماید و اراده او را درباره مجرم برمىگرداند، (با این نوع شفاعتى که یهود قائل است) این سؤال پیش مىآید که حاکم به عدل چگونه رأى و نظرش با شفاعت تغییر مىنماید؟ این حاکم مستبد و ظالم است که به حسب مصلحت خود تغییر حکم و اراده مىدهد، عذاب مجرم (حرفهاى) چون موافق با عدل الهى است پس گذشت از وى مخالف عدل است، با توجه به آن که حکم و اراده پروردگار عین حکمت و سنت حتمى اوست و قابل تغییر نیست، چنان که آیاتى از قرآن به عدم تغییر سنت و اراده خداوند تصریح دارد قابل توجه و دقت بیشتر آن که با باز بودن راه چنین شفاعتى (که یهود معتقد است) آئین و شریعت در نظر عامّه سست مىشود، و احکام دگرگون مىگردد و این برخلاف حکمت بعثت پیامبران و تشریع شرایع است، بلکه منشأ اختلال نظم و ترویج گناه مىگردد، چنان که در بعضى از امم که به این آرزوها مغرورند دیده مىشود.
و چه بسا اینگونه مغروران از مردمى که دین بر آنها حاکم نیست و تنها قوانین و وجدان بر آنها حکومت مىکند، گناه و قانونشکنىشان بیشتر مىگردد، زیرا اینان به امید «واهى» و اتکاء «غلط» به شفاعت شافعین سد وجدان را مانند حدود دین در هم مىشکنند و به هر گناهى خود را مىآلایند و از هر اقدام به خیر و توجه به صلاح و اصلاحى وامانده مىگردند.
گروه سوم
آیاتى است که صریحاً دلالت دارند روز قیامت براى مطلق کافران از هر ملّتى که باشند شفیع و شفاعت کنندهاى وجود ندارد یا شفاعت شافعان که به حال شایستگان مورد شفاعت سودمند است به آنان سودى نمىدهد:
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ «10»
آیا (کافران و منکران قرآن براى باور کردن آن) جز تحقق وعدههایش را انتظار مىکشند؟ روزى که حقایق بیان شده در آن به صورتى ظاهر و آشکار بیابد، کسانى که از پیش آن را به فراموشى سپرده بودند مىگویند: یقیناً فرستادگان پروردگارمان حق را آوردند (ولى ما آن را نپذیرفتیم) پس آیا در چنین روزى شفاعت کنندگانى براى ما وجود دارند که ما را شفاعت کنند یا به دنیا باز گردانده مىشویم تا کارى غیر آنچه انجام مىدادیم انجام دهیم به راستى آنان سرمایه وجودشان را تباه کردند و آنچه را به دروغ (به عنوان شریک خدا به خدا) نسبت مىدادند از دستشان رفت و گم شد.
إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ: «11»
(هنگامى که آنان با بتهایشان به آتش در افتند روى به بتها کرده مىگویند: ما شما را با پروردگار جهانیان مساوى و یکسان قرار مىدادیم و ما را جز مجرمان گمراه نکردند، در نتیجه براى ما نه شفیعانى است و نه یک دوست نزدیک و صمیمى!
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (46) حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ:
و ما روز رستاخیز و قیامت را تکذیب و انکار مىکردیم تا آن که براى ما یقین آمد، در این حال شفاعت شافعان سودى به آنان نمىدهد.
کافران بر اثر ضدیت با حق و تکذیب توحید و انکار نبوت و ظلم و ستم، و آلوده بودن به گناهان کبیره و ترک واجبات الهى و غرق بودن در محرمات شایستگى شفاعت را در خود نابود کرده از این جهت لایق ورود در این حوزه پاک و نجات بخش نیستند.
در هر حال نبود شفیع براى کافران یا نافع نبودن شفاعت شفیعان نسبت به آنان منافاتى با ثبوت شفاعت براى اهل ایمان ندارد.
گروه چهارم
آیاتى است که شفیع بودن بتها را مردود مىداند، و هیچگونه شفاعتى را براى آنان قائل نیست.
دقت در آیات کتاب خدا و مطالعه در تاریخ حیات عرب در عصر جاهلیت روشن مىسازد که بتپرستان بتهاى چوبى و سنگى و فلزى را عبادت مىکردند و چنین مىپنداشتند که با پرستش معبودهاى مصنوعى و دستساز خودشان مىتوانند توجه و رضایت آنها را به خود جلب کنند تا در پیشگاه شفیعان آنان براى نزول باران، فراوانى نعمت، ارزانى ارزاق و حل مشکلات باشند!
قرآن در آیات متعددى نه تنها از پرستش و عبادت بُتان نهى مىکند بلکه از شفیع بودن آنها به شدت انتقاد مىنماید، و توجه مىدهد که این معبودهاى باطل و ناچیز که مالک خیر و شر خویش نیستند چگونه مىتوانند عذاب الهى را از دیگران دفع کنند؟
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ. «12»
(و لحظه ورود به جهان دیگر به آنان خطاب مىشود) همانگونه شما را نخستین بار (در رحم مادر تنها و دستخالى از همه چیز) آفریدیم، اکنون هم تنها به نزد ما آمدید و آنچه را در دنیا به شما دادهبودیم پشت سر گذاشته و همه را از دست دادید و شفیعانتان را که در ربوبیت و عبادت ما شریک مىپنداشتید همراه شما نمىبینم بىتردید پیوندهاى شما با آنان بریده و آنچه را شریکان خدا گمان مىکردید از دستتان رفته و نابود شده است.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ: «13»
و آنان به جاى خدا اشیائى مىپرستند که نه زیانى به آنان مىرساند و نه سودى عایدشان مىکند و مىگویند آنها شفیعان ما نزد خدایند! بگو: آیا خدا را به شفیعانى خبر مىدهید که آنها را در آسمانها و زمین به عنوان شفیع نمىشناسد؟ او از آنچه که شریک او قرار مىدهند منزه و برتر است.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ شُفَعاءُ وَ کانُوا بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ: «14»
و از معبودانشان که آنها را کورکورانه مىپرستیدند براى آنان شفیعانى نخواهد بود و آنان معبودانشان را در قیامت انکار خواهند کرد. و روزى که قیامت برپا شود آن روز همه از هم جدا مىشوند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ: «15»
بلکه آنان شفیعانى جز خدا انتخاب کردهاند، بگو: با این که آنها مالک چیزى نیستند و تعقلى ندارند باز آنها را شفیع مىشمارید!!
با توجه به مفاهیم و معانى این آیات و قرائنى که قبل و بعد آنهاست روشن مىگردد که هدف همگى این آیات کریمه نفى شفیع بودن بتهاست و مفاد آنها نفى شفاعت به طور مطلق نیست.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ: «16»
آیا به جاى خدا معبودانى برگزینم که اگر خداى رحمان براى من آسیب و گزندى بخواهد نه شفاعتشان ذرهاى زیان را از من دفع مىکند و نه مىتوانند نجاتم دهند.
گوینده این کلام حکیمانه بنابر نقل مفسران حبیب نجار است که به دفاع از فرستادگان عیسى برخاست و از توجه به بتها و اعتقاد به شفاعت آنها انتقاد کرد و در راه دفاع از فرهنگ حق به دست کوردلان به شهادت رسید.
با این همه نفى و انکار نهایتاً قرآن مجید عقیده به شفاعت را بسان برخى دیگر از عقاید پیشینیان اصلاح نموده، و در عین این که عقاید غیر منطقى را به باد انتقاد گرفته و نظام اخروى را غیر از نظام این جهان دانسته معالوصف اصل وجود شفاعت را انکار ننموده و آن را اصالتاً حق خدا دانسته و براى اولیاء او تحت شرایطى که مهم آنها اذن الهى است ثابت دانسته است، و خیال خیال پردازان را که تصور مىکنند شفاعت در قیامت همچون پارتى بازى در دنیاست در هم کوبیده است و ثابت مىکند که شفاعت در حقیقت دعائى مستجاب در حق کسانى است که از ایمان و عمل برخوردارند ولى مستحق ازدیاد رتبه یا آمرزش گناهانى هستند که از روى جهالت از آنان سرزده و در ارتکاب گناهشان قصد مخالفت و جنگ با حق را نداشتهاند، بلکه لغزشهائى بوده که در عین نفرت داشتن از آنها دچارش شدهاند.
و روى این حساب میان آیات نفیکننده شفاعت و ثابت کننده آن کوچکترین اختلاف و تضاد وجود ندارد، زیرا آیات نافى بر رد عقاید یهود و بت پرستان و اقوامى مشابه آنهاست ولى آیات اثبات کننده ناظر به شفاعت صحیح است که مبینش قرآن و شارح و مفسرش احادیث و روایات اهل بیت است.
گروه پنجم
آیاتى است که شفاعت را ویژه خدا مىداند و مىگوید: پاداش دهنده و شفیعى نیست و شفاعت همگى مربوط به اوست:
وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ: «17»
و به وسیله این قرآن کسانى را که از محشور شدن به سوى پروردگارشان بیم دارند هشدار ده که آنان را (در آن روز هولانگیز) جز خدا سرپرست و شفیعى نخواهد بود باشد که بپرهیزند.
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ.
و کسانیکه دینشان را بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفت واگذار، و مردم را با قرآن هشدار ده که مبادا کسى در روز قیامت به کیفر آنچه از گناهان مرتکب شده از رحمت و ثواب محروم ماند و به هلاکت سپرده شود و او را جز خدا سر پرست و شفیعى نباشد.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ: «18»
خداست که آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست در شش دوره آفرید، سپس برتخت فرمانروائى و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلط گشت براى شما جز او هیچ یاور و شفاعت کنندهاى نیست.
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ: «19»
بگو همه شفاعت در سیطرهمالکیت خداست و او مالک آسمانها و زمین است، سپس به سوى او باز مىگردید.
اینگونه آیات ناظر بر نفى شفاعت بتها و کوبیدن اعتقاد سخیف بت پرستان است و ناظر بر شفاعت دیگر شفیعان چون پیامبران و اولیا و صلحا که شفاعتشان به اذن خدا صورت مىگیرد و در دیگر آیات مطرح است نیست.
گروه ششم
آیاتى است که با صراحت و روشنى کامل شفاعت غیر خدا را در پیشگاه حق و در دادگاه الهى به عنوان یک اصل مسلم و قطعى پذیرفته و غیر قابل انکار مىداند، هر چند آن را از نظر شفیع و شخصى که مورد شفاعت قرار مىگیرد محدود و مشروط معرفى مىکند.
از جهت شفیع شرایطى دارد که شرط مهم آن این است که شفاعت باید به اذن خدا باشد و بدون اذن او شفاعتى صورت نمىگیرد.
از نظر شفاعت شونده نیز شرایطى مقرر است که بطور اجمال این است که شخصى که مورد شفاعت قرار مىگیرد باید رضاى حق را جلب کند و از دایره شایستگى شفاعت شدن خارج نشده باشد.
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ: «20»
کیست که بدون اذن او به شفاعت برخیزد.
ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ: «21»
شفیعى نیست که جز به اذن او شفاعت کند.
لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً: «22»
معبودان باطل کافران در قیامت قدرت بر شفاعت ندارند مگر کسانى مانند پیامبران و امامان و فرشتگان که از نزد خداى رحمان پیمانى بر اذن شفاعت گرفته باشند.
یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا: «23»
در آن روز شفاعت کسى سود ندهد مگر آنکه خداى رحمان به او اذن دهد و گفتارش را در مورد شفاعت از دیگران بپسندد.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ: «24»
شفاعت در پیشگاه خدا جز براى کسانى که به آنان اذن دهد سودى ندارد.
بزرگترین آرزوی هر شیعه این است که امام زمانش را ببیند و خدمت آن حضرت مشرف شود و رابطه ای نزدیک با ایشان داشته باشد.
اما این سوال بسیاری از عاشقان ولایت است که چگونه می توانم با امام زمانم در ارتباط باشم؟ در جواب باید گفت: ارتباط با امام مهدی علیهالسلام به دو شکل ممکن است:
1. ارتباط ظاهری و ملاقات کردن حضرت و دیدن با چشم سر.
2. ارتباط معنوی و از راه چشم دل.
که البته پیوند قلبی با امام رئوف از اهمیت بیشتری برخوردار است، چه بسا افرادی همچون ابن ملجم ها دائما در حضور امام بوده ولی به دلیل عدم معرفت، نه تنها از امام خود اطاعت نکرده بلکه دشمنی هم کرده اند.
معرفتی از ژرفای وجود
از روایات فراوانی که دربارهمعرفت و شناخت امام زمان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام وجود دارد، دانسته می شود که از ارکان مهم ارتباط معنوی و قلبی با امام عصر علیه السلام، معرفت به ساحت مقدس اوست؛ از این رو در روایت آمده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة؛ هر کس بمیرد، در حالی که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است» (1)
بعد از ایمان به وجود مقدس حضرت ولیّ عصر علیه السلام، اولین و اساسی ترین وظیفه هر منتظر، معرفت و شناخت هرچه بیشتر نسبت به آن وجود نازنین است. طبیعی است هر چه شناخت انسان از یک حقیقت، گسترده تر و عمیق تر باشد، امکان ارتباط باطنی او با آن حقیقت بیشتر خواهد شد؛ آدمی، با معرفت به حضرت مهدی علیه السلام همه جا و همه وقت، حضور او را لمس می کند و خود را کنار او و در محضر او می بیند.
خداشناسی مقدمه امام شناسی
برای رسیدن به چنین شناختی باید از خدا یاری خواست؛ از این رو در دوران غیبت، خواندن این دعا توصیه شده است:
«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی». (2)
بار الها! خودت را به من بشناسان که البته اگر خود را به من نشناسانی، پیغمبرت را نخواهم شناخت.
بار الها! پیغمبرت را به من بشناسان که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، حجّت تو را نخواهم شناخت.
بار الها! حجّت خود را به من بشناسان که اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دینم گمراه می گردم.
اگر این حالت علاقه با نهایت درجه اش در قلب و روح انسان پدید آمد که امام، آقا و مولای خود را بیش از خویش بخواهد و حاضر باشد که جان در راه او دهد و موانع دنیوی نتواند در مقابلش بایستد، البتّه از طرف آن سرور عنایاتی به او خواهد شد.
خدا را نمی توان شناخت، مگر آن که خودش را (در عقل، فطرت، خلقت و وحی) بشناساند. هم چنین پیامبر و حجّت خدا را نیز کسی نمی تواند بشناسد، مگر آن که او معرفی کرده و بشناساند. بدیهی است اگر کسی خدا را نشناسد، نه پیامبر خدا برایش معنا و مفهومی دارد و نه حجّت خدا و نه وحی خدا و نه صُنع خدا و... .
اطاعت رمز رسیدن به محبوب
برای اینکه انسان به ارتباط و حتّی دیدار پاک ترین و قدسی ترین وجود روی زمین موفق گردد و لیاقت تشرف به محضر مبارک آن امام بزرگوار را پیدا کند، بیش از هر چیز باید خود را به دو خصلت آراسته کند:
1.تقوا؛
2. عشق و محبت به امام.
نردبانی محکم برای صعود
تقوا، یعنی اطاعت کامل خداوند و فرمانبرداری از دستورات او که خلاصه اش انجام واجبات و ترک محرّمات است. تقوا دارای مراتبی است و اگر آدمی این نردبان را تا آخرین پله طی کند، به سعادت بزرگی دست خواهد یافت. پس تقوا، سبب نورانیّت و قرب به آن جناب و اتصال روحی با آن حضرت است.
امام زمان علیه السلام در توقیع شریفی به شیخ مفید(ره) می فرماید: «... پس از خداوند بترسید و تقوی پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد رسانید. در برابر فتنه هایی که پیش می آید و البته عده ای در این آزمایش و برخورد با فتنه ها هلاک می شوند، مقاومت کنید و البته همه اینها از نشانه های حرکت و قیام ما هستند. اوامر و نواهی ما را متروک نگذارید و بدانید که علی رغم کراهت و ناخشنودی کفار و مشرکان، خداوند نور خود را تمام خواهد کرد،... پس سعی کنید اعمال شما طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی موجب نارضایتی ما را فراهم نماید بترسید و دوری کنید.» (3)
بنابراین همچنان که از کلمات گهربار آن وجود مقدّس برداشت می شود، تنها چیزی که مانع از مشاهده آن چهره نورانی است، اعمال ناشایست ماست که آن امام را ناراحت می سازد؛ در حقیقت علّت اصلی حجاب بین ما و آن حضرت در خود ماست؛ معصیت خدا سبب می شود که دل و قلب انسان از محبت خاندان وحی خالی گردد و در اثر آن بُعد روحی و جسمی از امام زمان علیه السلام پیش آید.
عشق و محبت دوطرفه
خصلت دوّم برای ارتباط با امام زمان علیه السلام، عشق به آن حضرت و ایجاد محبّت در خود نسبت به آن مقام مقدّس می باشد. در حدیثی بسیار گرانبها که در آن در مورد رابطه قلبی بین امام معصوم و شیعه، مضامین زیبایی نقل گردیده است، راوی از امام رضا علیه السلام سوال می کند: «آیا شما برای من دعا می نمایید؟» امام می فرماید: «آیا تو غیر از این را گمان می کنی؟» راوی جواب می گوید: «خیر» و سپس حضرت می فرماید: «اگر خواستی که دریابی که مقام محبّت من با تو و اهتمام داشتن من در امر تو چقدر است، پس به قلب خود نظر کن و ببین که در قلبت و در کارهایت چقدر به من محبّت داری و به فکر من هستی.» (4)
طبیعی است هر چه شناخت انسان از یک حقیقت، گسترده تر و عمیق تر باشد، امکان ارتباط باطنی او با آن حقیقت بیشتر خواهد شد؛ آدمی، با معرفت به حضرت مهدی علیه السلام همه جا و همه وقت، حضور او را لمس می کند و خود را کنار او و در محضر او می بیند.
این یک قاعده کلی است که هر قدر شما به شخصی نزدیک باشید و او را دوست داشته باشید او هم شما را به همان مقدار دوست خواهد داشت. گاهی میشود مُحِبّ و عاشق از یک دوستی عادی، گام را فراتر می گذارد؛ بدین ترتیب که محبوب و معشوق را بیش از خود دوست دارد و او را با همه دنیا عوض نمی کند و حاضر است جان را فدایش کند و اوامرش را بی چون و چرا، اجرا کند، در این صورت مقام محبّت و مودّت به آخرین درجه خود می رسد که شاید قابل وصف نباشد، وقتی چنین حالتی و رابطه ای بین عاشق و معشوق پدید آمد، هیچ چیز نمی تواند مانع اتصال گردد و هیچ سدّی نمی تواند در برابر عاشق بایستد.
اگر این حالت علاقه با نهایت درجه اش در قلب و روح انسان پدید آمد که امام، آقا و مولای خود را بیش از خویش بخواهد و حاضر باشد که جان در راه او دهد و موانع دنیوی نتواند در مقابلش بایستد، البتّه از طرف آن سرور عنایاتی به او خواهد شد.
نزدیکترین راه
البتّه راههای دیگری هم وجود دارد که می تواند زمینه ساز ارتباط با آن حضرت گردد، که به مهمترین آنها اشاره می گردد:
• معرفت و شناخت در حدّ امکان، به آن چهارده نور تابناک خصوصاً حضرت بقیة الله علیه السلام؛
• به یاد آن حضرت بودن در همه اوقات؛
• انتشار دادن نام و یاد آن حضرت در بین مردم؛
• عظیم شمردن نام آن وجود مقدس؛
• دعا برای تعجیل فَرَج در هر صبح و شام در اوقات اذان؛
• هدیه نمودن ثواب عبادات به آن حضرت؛
• قرائت قرآن و عمل به آن و هدیه ختم قرآن به روح مقدّسش؛
• مقیّد بودن به خواندن زیارت عاشورا و زیارت جامعه و نماز شب؛
• توسل به آن حضرت با ادعیه ای که در خصوص آن بزرگوار وجود دارد؛
• انفاق مال برای سلامتی آن حضرت؛
• عزاداری و گریه در مصیبت جدّ بزرگوارش امام حسین علیه السلام؛
• صلوات بر محمّد و آل محمّد، برای سلامتی حضرت؛
• یاری رساندن به شیعیان آن حضرت و رفع مشکلات دوستان آن بزرگوار.
سخن آخر اینکه هر چند همه ما مشتاق دیدار آن یار غایب هستیم اما وظیفه مان این است که با بالا بردن معرفتمان نسبت به ایشان و اعمال و رفتار صحیح ارتباط معنوی خد را با آن حضرت تقویت نموده و در راه زمینه سازی ظهور تلاش کنیم.
پی نوشت:
1) کمالالدین، شیخ صدوق، ج2، ص409
2) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج102، ص165
3) احتجاج جلد 2، صفحة 597،بحار الانوار جلد 3، صفحة 175.
4) احتجاج، طبرسی، ج2، ص599
لابد دیدهاید مشاطهگرهای پنجهطلا را که چگونه نقش میزنند بر چهره عروسان. چین و چروکهای زائد را میپیرایند و گونه، مژه و ابروان را پیرایه میبندند تا زشتیها و ناموزونیهای خطوط چهره دیده نشود بلکه حتی زیباتر جلوه کند. مطابق با آیهای از قرآن، خدا هم مشاطهگری میکند از کار خیر انسانها.
از رهگذر دقت و تدبر در مجموع عالم هستی، ذهن آدمی به این نکته رهنمون میشود که مظاهر لطف خدا بر قهر حضرتش غلبه دارد. اگر در مسیر هدایت انسان، دشمنی پلید و ایمانبرانداز چون شیطان به کمین، و دشمنتر از شیطان، نفس اماره، به رهزنی او نشسته است، در مقابل، اما خداوند رسولانی ظاهری و باطنی را به یاری فرزندان آدم فرستاده است: پیامبران، عقل و فطرت.
اگر جهنم، درکات و ابواب هفتگانهاش، مظهر قهر خداست، بهشت، درجات و ابواب هشتگانهاش، مظهر لطف اوست. این لطف بیمنت خداست که در محاسبه روز حساب، بر کمیت کار خیر میافزاید: " مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ(انعام/160)[ هر کس کار نیکى بیاورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت، و هر کس کار بدى بیاورد، جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود].
نه فقط کمیت که کیفیت عمل نیز در آخرت زیادت مییابد: وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا(شوری/23)[هر کس نیکی به جای آورد، در ثوابش، بر نیکی او خواهیم افزود]، اشاره دارد بر افزایش کیفی کار خیر در آخرت.
لابد دیدهاید مشاطهگرهای پنجهطلا را که چگونه نقش میزنند بر چهره عروسان. چین و چروکهای زائد را میپیرایند و گونه، مژه و ابروان را پیرایه میبنند تا زشتیها و ناموزونیهای خطوط چهره دیده نشود بلکه حتی زیباتر جلوه کند. مطابق با این آیه، خدا هم مشاطهگری میکند از کار خیر انسانها.
در بعضى از تفاسیر از ابن عباس و یکى دیگر از مفسران نخستین بنام " سدى " نقل شده که منظور از " اقتراف حسنة " در آیه شریفه مودت آل محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است .
شهید مطهری در توضیح این کریمه میگوید: منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا؛ (این خیلی عجیب است!) اگر کسی کار نیک و زیبا بکند ما به زیبایی کارش می افزاییم.» (شوری/23) یعنی ما گریم و پرداختش می کنیم. وقتی کار در مسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است. شما کاری را در مسیر رضای الهی انجام بدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آن معایب و نواقص را برطرف می کند و زشتی های عمل شما را از بین می برد و تبدیل به زیبایی می کند.(1)
توضیح اینکه بنا بر آنچه در متون معارف مکتوب دینی آمده، عملی بالا میرود و به درگاه حضرت باری، بار مییابد که دستکم دو مولفه را دارا باشد: یک. حُسن فاعلی دو. حُسن فعلی. حُسن فاعلی یعنی اخلاص بورزی و قصدت از انجام کار خیر، تنها تحصیل رضای حق باشد و بس. حُسن فعلی یعنی عملت را در حد وسع، مطابق با احکام شریعت انجام دهی. گاه هست به رغم خلوص نیت و تلاش در رعایت حسن ظاهری عمل، اما خروجی کار انسان، خالی از نقص و کاستی نیست. اینجاست که خداوند مشاطهگری میکند و عوایب و کاستیها را میپوشاند.
" اقتراف "در جمله " و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنة " در اصل از " قرف" (بر وزن حرف ) به معنى کندن پوست اضافى از درخت یا پوستهاى اضافى از زخم است که گاه مایه پیراستن و بهبودى مىگردد، این کلمه بعدا در اکتساب به کار رفته اعم از اینکه اکتساب خوبى باشد یا بدى .
ولى به گفته راغب این واژه در بدیها بیش از خوبیها به کار مىرود هر چند در آیه مورد بحث در خوبیها به کار رفته.لذا ضرب المثلى در عرب معروف است که مىگویند: الاعتراف یزیل الاقتراف " اعتراف به گناه ، گناه را از بین مىبرد."(2)
جالب اینکه در بعضى از تفاسیر از ابن عباس و یکى دیگر از مفسران نخستین بنام " سدى " نقل شده که منظور از " اقتراف حسنة " در آیه شریفه مودت آل محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است .
روایتی هست که گواهی میدهد بر مدلول این آیه شریفه. صادق آل محمد از رسول خدا-درود خدا بر هر دو- روایت کرده است که: «مرد عجمى از امت من قرآن را عجمى مىخواند، چون نمىتواند [ مراعات تجوید و محسّنات قرائت را نمىکند یا اعراب را غلط مىخواند] اما فرشتگان آن را به عربى صحیح بالا مىبرند.»(3)
پینوشتها:
1. مرتضی مطهری،آشنایی با قرآن جلد 4،صفحه 137-139
2. تفسیر نمونه،ذیل آیه شریفه
3.کافی، ج2، ص583
معنای ظاهری برای «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» این است که بن بست هایی که پیش روی شما قرار می گیرد به حسب ظاهر بن بست است.
تقوا بزرگترین سرمایه انسان است که شیطان تمام همت خود را برای گرفتن آن به کار می برد و تنها راه حفظ آن توکل بر خدای متعال است. متوکل واقعی هم آن کسی است که کارش برای خدا، امیدش به خدا و ترسش هم از خداست. پس سرمایه توکل موجب می شود که انسان بتواند تقوا به خرج دهد و آن وقت است که می تواند مقابل بن بست ها بایستد.
راه نجات از همه بن بست ها
قرآن می فرماید: «... وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا »(طلاق/2 و 3)
در مورد این آیه رسول گرامی اسلام (صلی الله و علیه وآله) فرمودند: «آیه ای در قرآن است که اگر همه مردم به این آیه متمسک شوند برای آنها کافیست»، به وسیله این آیه گره همه مردم باز می شود و همه آن ها به مقصد می رسند. وقتی از حضرت سوال شد که این آیه کدام آیه است؟ حضرت این آیه نورانی را تلاوت کردند «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، اگر کسی تقوای الهی را پیشه کند و متقی باشد نتیجه اش این است که خدای متعال برای او راه خروج قرار می دهد و او را از آن زاویه ای که محاسبه نمی کرد تأمین می کند و رزق را به او می رساند، بعد به دنبال این مطلب خدای متعال می فرماید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»، اگر کسی اهل توکل به خدای متعال باشد خدای متعال برای او کافیست، «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً»، و او را به مقصد خود می رساند و برای امور حدود و تقدیراتی را معین کرده است.
از صدر این آیه نورانی استفاده می شود که اگر شرایطی برای انسان پیش آمد که آن شرایط به حسب ظاهر محدودیت و بن بست است، تنها راه خروج از این بن بست تقوای الهی است، گویا یک بن بست هایی پیش روی انسان است که فقط با تدبیر و تقدیر خود خدای متعال رقم می خورد و تنها راه برای نجات از این بن بست ها چه بن بست هایی که در مسیر فرد قرار می گیرد و چه بن بست هایی که در مسیر یک جامعه واقع می شود، تقوای الهی است.
اگر فرد یا جامعه ای بتواند در شرایط سخت و در شرایط دشوار به تکلیف الهی عمل کند نتیجه اش این است که راه خروج و نجات از این بن بست ها پیش رویش گشوده می شود.
خدای متعال برای انسان و جامعه یک بن بست هایی قرار می دهد و اساس تکلیف هم در همین ها است؛ چون انسان هرچه به حسب ظاهر محاسبه می کند می بیند راهی برای عمل به وظیفه و تکلیف وجود ندارد زیرا به بن بست برخورد می کند؛ حال در این شرایط اگر انسان ترسید و تسلیم شرایط شد و پا روی تکلیف الهی خودش گذاشت همیشه در محدودیت باقی می ماند، اما اگر نترسید و طرف خدای متعال را گرفت خدای متعال راه عبور از این تنگنا را برای او باز می کند.
اگر شرایطی برای انسان پیش آمد که آن شرایط به حسب ظاهر محدودیت و بن بست است، تنها راه خروج از این بن بست تقوای الهی است، گویا یک بن بست هایی پیش روی انسان است که فقط با تدبیر و تقدیر خود خدای متعال رقم می خورد و تنها راه برای نجات از این بن بست ها چه بن بست هایی که در مسیر فرد قرار می گیرد و چه بن بست هایی که در مسیر یک جامعه واقع می شود، تقوای الهی است
چرایی قرار گرفتن انسان در بن بست
یک معنای ظاهری برای «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» این است که بن بست هایی که پیش روی شما قرار می گیرد به حسب ظاهر بن بست است، اما در واقع تکلیف و امتحان است و الا برای خدای متعال که بن بست وجود ندارد!
خدای متعال انسان را برای امتحان در این شرایط قرار می دهد و الا در شرایط عادی که همه طرف خدا را می گیرند. وقتی آدم امرش دائر می شود بین خدا و دنیا معلوم می شود که به کدام یک اعتماد و تکیه می کند؟
امتحان آنجایی است که خدای متعال ما را بین اسباب و خودش دائر می کند؛ اگر ما طرف اسباب را گرفتیم، همیشه در بن بست اسباب می مانیم و همیشه باید با اسباب و بت هایمان سر و کله بزنیم، ولی اگر طرف خدای متعال را گرفتیم، خدای متعال برای ما از این بن بست اسباب یک راه خروج ایجاد می کند «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، و ما را از آنجایی که فکر نمی کردیم، تأمین می کند و دست هایی را به کار می اندازد که نمی بینیم.
در روایت آمده که یکی از مصادیق آیه «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، این است که برای دوستان ما اهل بیت که نمی توانند معارف را به دست بیاورند، عده دیگری (که اهل استفاده از این معارف نیستند) مأمور می شوند تا از معصوم بگیرند و به اینها برسانند «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»، این معنی ظاهری آیه است.
اما معنای باطنی آیه این است که ما بن بست هایی داریم که بن بست اسباب است، هیچ چیز به خدای متعال قید نمی زند «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» (عنکبوت/20)، «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (یس/82)، این قوانینی که ما در عالم می بینیم؛ مثل اینکه آتش می سوزاند و یا آب غرق می کند، اینها خصلت ذاتی آب و آتش نیست که ما بتوانیم بگوییم چاره ای نیست آتش می سوزاند و آب غرق می کند، بلکه این تفکر یک نوع شرک است، چون اینها کاره ای نیستند و این قوانین فقط ظهور اراده خدای متعال است. هر جا شما خاصیتی می بینید ظهور اراده است، البته اراده خدای متعال برای ما قانون است؛ یعنی او اراده کرده آتش بسوزاند و این اراده او برای ما قانون است. نکته این جاست که خداوند می تواند این اراده را تغیر دهد؛ مثل اینکه خدای متعال اراده کرده است که در کویر زنده نمانیم، این برای ما قانون است ولی برای خدای متعال اراده است و می تواند آن را تغییر دهد.
بن بست های ما همین اتکاء به اسباب است و اینها هستند که ما را در شرایط بن بست قرار می دهند؛ و الا واقعاً بن بستی وجود ندارد
خدای متعال انسان را در بن بست اسباب قرار می دهد؛ اگر کسی از اسباب ترسید و جانب اسباب را گرفت الی الابد در شرک می ماند، یعنی همیشه باید از زمین و آسمان و خورشید و ماه بگیرد، اگر اسباب آماده باشد کار انسان به راه است، اما اگر آماده نباشد تکیه گاه دیگری ندارد.
بن بست های ما همین اتکاء به اسباب است و اینها هستند که ما را در شرایط بن بست قرار می دهند؛ و الا واقعاً بن بستی وجود ندارد.
«یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»، یعنی اینکه انسانی که باید در محاصره گناه قرار بگیرد و شیطان با تزیین، او را زمین بزند، اگر متقی شد از بن بست شیطان بیرون میاید و او دیگر نمی تواند این شخص را محاصره کند.
این تعبیر قرآن شاید معنایش همین است «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» (اعراف/201)
اگر انسان متقی شد نسیم که چیزی نیست، طائف و گردباد شیطان دور او می چرخد تا یک دستی برساند و مسحی کند و او را آلوده کند «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ»
نتیجه تقوای الهی این است که همین که مسشان می کند «تَذَکَّرُوا»، به جای این که شیطان آنها را فریب دهد متذکرشان می کند «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».
استادی این آیه را این گونه معنا می کرد، ایشان می فرمود: «شما اگر یک جنس عتیقه ای داشته باشید و قیمتش را ندانید، اگر دیدید عتیقه فروش ها دور خانه تان می چرخند می فهمید که خیلی قیمتی ای است پس پنهانش می کنید و از رفت و آمد آنها متذکر می شوید.
اگر دیدید شیطان فشار می آورد بدانید همان نقطه، سکوی پروازتان است.
اگر انسان متقی شد «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» و «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا». به حسب ظاهر بن بست را شیطان ایجاد کرده ولی اگر متقی شدی از این بن بست نجات پیدا می کنی.
آدمی که تقوا پیدا می کند دیگر از بن بست غضب و شهوتش بیرون می رود و این می شود آن «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» باطنی.
انسانی که تقوا دارد، سر و کارش با اسباب برداشته می شود در دل کویر هم می گوید خدا رزاق است «هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ» (ذاریات/58)، او اگر وسط دریا هم باشد نمی گوید سیرابم چون می داند که اینطور نیست، نه آدم وسط دریا سیراب است و نه در کویر تشنه است؛ وسط دریا می شود از تشنگی بمیری، در کویر هم می شود از آب گوارا سیراب شوی، این تقوای الهی است که انسان را نجات می دهد.
یهود با فاصله گرفتن از تورات نازل شده، و نبوت پیامبران بزرگى که در میان آنان مبعوث به رسالت شدند نسبت به خود و آینده خود و به ویژه در رابطه با قیامت به شدت دچار انحراف فکرى و اعتقادى شدند تا جائى که اولًا خود را قوم برتر در همه جهان و همه اعصار به حساب آوردند و غیر خودشان را قوم پست و نژاد بیارزش و ثانیاً قیامت را که فقط و فقط در سیطره عدالت و مالکیت و قدرت خداى حکیم است و آنجا هر کسى محشور با آثار اعمال خویش است به مانند دنیا به نظر آوردند که مجرم میتواند براى نجات از جرمش و براى گرزى از جریمه به صاحب قدرتى یا وکیل و وزیرى یا رابطه دارى که با دستگاه حکومتى مرتبط است متوسل گردد، و یا از شفاعت غیر منطقى کسى بهرهمند شود و اگر این هر دو قدرت، وسیله نجاتش نشد براى رهائى از جریمه فدیه و عوضى و رشوه و پولى بپردازد اى نهایتاً قوم و قبیلهاش را به یارى بطلبد و آنان با قدرتشان او را از چنگال کیفر نجات دهند.
این انحراف فکرى و اعتقادى آثار بسیار سوئى در زندگى این قوم رسوا بجا گذاشت از جمله راه آنان را به سوى فسق و فجور، و گناه و معصیت و ظلم و ستم و تحریف آیات حق و حتى گشتن پیامبران باز کرد و آنان با خیالى آسوده از آن روزگار یعنى روزگار موسى تا امروز که سر از فرهنگ صهیونى در آوردهاند به انواع خیانتها و جنایتها و تخریب ارزشها، و مفاسد خانمانسوز مشغولند و خود را از جریمهها و کیفرهاى قیامت مصون میدانند و در نهایت میگویند اگر هم به عذابى در آن روز دچار شویم مدتش بسیار کم و اندک است.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً: «1»
و بر پایه انحراف فکرى و عقیدتى قائلند که آتش دوزخ جز چند روزى به ما نمىرسد.
اینان باید بدانند که با گناهان بسیار بزرگى که در آیات گذشته اعلام شد مرتکب شدند و هنوز هم در میان آنان جریان دارد چون: پیمانشکنى، تکذیب قرآن، فروختن آیات حق به بهاى اندک، مشتبه کردن حق به باطل، کتمان نمودن حق، ترک نماز، بخل در پرداخت زکات، خود فراموشى در برابر نیکى کردن، کبر و غرور، بىاعتقادى به لقاى حق و ....
براى معذب شدنشان به عذاب ابد کافى است، و قیامت بسیار دشوار و سختى به انتظار آنان است قیامتى که مقدمات بر پا شدنش و هویت وجودىاش براى اینگونه مردم عنود و لجوج فوق العاده هولانگیز و ترسناک و شکننده و در هم کوبنده است.
صحنههائى از قیامت
روزى است که شأنش عظیم است، زمانش بىپایان است، سلطانش قاهر و چیره است، اوقاتش نزدیک است، آسمان در آن روز از هم مىشکافد، و ستارگان پراکنده مىشوند، خوشید به هم در پیچید، ستارگان تیره و بىنور شوند، کوهها را به حرکت آرند و از جا بر کنند، اموال نفیس و با ارزش بىصاحب شوند، حیوانات وحشى محشور گردند، دریاها را مشتعل و برافروخته نمایند، هر کس با قرین خود جفت و همسان گردد، دوزخ را برافروزند، بهشت را نزدیک آرند، کوهها از بیخ و بن کنده شوند، زمین به زلزلهاى بسیار سخت و کوبنده دچار گردد، و سنگینىهایش را بیرون ریزد، مردم به صورت گروه گروه پراکنده به بهشت یا دوزخ باز گردند تا اعمالشان را که تجسم یافته ببیند، مردم از شدت سراسیمگى چون پروانههاى پراکنده باشند، و کوهها مانند پشم حلاجى شده شوند، مادران شیر دهنده در آن روز از کودکى شیرش مىدهند بىخبر شوند. «2» روزى است که یادش سید انبیاء محمد مصطفى، خاتم پیامبران را پیر کرد وقتى به او گفتند: شما را به حال پیرى مىبینیم! فرمود:
«شیبتنى سوره هود و الواقعه و المرسلات و عم یتساءلون و اذا الشمس کورت.»
سورههائى که نام بردم مرا به پیرى رسانید!!
قیامت به تناسب اعمال و اخلاق و عقاید انسانها داراى اسامى گوناگونى است، که براى هر اسمى از اسمهایش سرى و براى هر وصفى از اوصافش معنائى است، اگر در معانى آن اسماء و اسرار آن نامها و حقایق آن اوصاف اندیشه شود، البته از هول و ترسش انسان پیر مىشود، و موى سیاهش سپید مىگردد، و آتش هوا و هوسش خاموش مىشود، و شهواتش و خواستههایش مقید به اوامر و نواهى حق مىگردد، و از هر حقى که هر کسى بر عهدهاش دارد پاک مىشود، و به توبه واقعى نائل مىآید، و گذشته را آنچنان که خدا مىخواهد جبران مىنماید و آیندهاش را غرق عبادت و بندگى مىکند و فقط و فقط به حلال خدا قناعت مىنماید تا به سلامت و با امنیت وارد آن موقف عظیم شود.
اسامى و اوصاف قیامت
روز قیامت، روز اندوه و حسرت، روز پشیمانى، روز محاسبه، روز پرسش، روز مسابقه، روز رقابت، روز جدال و کشمکش، روز زلزله، روز فرو ریختن عذاب و خشم، روز صاعقه، روز واقعه، روز کوبنده، روز تکان و لرزش شدید، روز از دنبال درآمدن، روز پوشاننده، روزحادثه بزرگ و بدبختى و بلاى سنگین، روز نزدیک شدن زمان دادگاهها و حساب خلایق، روز ثابت و حق، روز حادثه بزرگتر، روز بانگ هولناک و مهیب، روز جدائى، روز فراق، روز سوق به سوى خدا، روز قصاص و تلافى، روز ندا دادن، روز حساب، روز بازگشت، روزعذاب، روز فرار و گریز، روز قرار، روز برخورد و دیدار، روز ماندگار، روز حکم و قضاوت، روز پاداش، روز بلا، روز گریه، روز گرد آمدن، روز وعده عذاب، روز عرضه شدن اعمال، روز وزن شدن کوششها، روز ثابت، روز حکم و حکومت، روز فاصله انداختن میان حق و باطل، روز جمع، روز برانگیخته شدن، روز پیروزى، روز سوائى و بدنامى، روز عظیم، روز عقیم، روز سخت، روز اجر و جزاء، روز یقین، روز نشر، روز تحول، روز نفخه، روز فریاد سخت و رعدآسا، روز لرزه، روز حرکت، روز بازداشت، روز از خود بیخود شدن، روز هول و ترس، روز بىتابى، روز پایان و نهایت، روز مأوى، روز میقات، روز معاد، روز کمین، روز آشفتگى، روز عرق، روز تهیدستى، روز تیرگى، روز پخششدن، روز انفصال و جدائى، روز وقوف، روز خروج، روز دائمى، روز غبن و خسارت، روز ترشرو و عبوس، روز معلوم، روز موعود، روز مشهود، روز بىتردید، روز آشکار شدن پنهانها، روز خیره شدن چشمها، روزى که کسى قدرت دفع عذاب از کسى ندارد، روز نداشتن اختیار، روز دعوت به سوى آتش، روز کشیده شدن به آتش با صورت، روز بالا و پائین شدن چهرهها در دوزخ، روز فرار شخص از برادرش، روز سکوت، روز نپذیرفتن عذر و بهانه، روز بدون بازگشت، روزى که مال و فرزند سود ندهد، روز پیر شدن بچهها، روز ناامیدى کافران، روز ..... «3»
کتاب خدا در آیه مورد شرح و توضیح منحرفان فکرى و کژ اندیشان را نسبت به چنین روزى با چنان اسامى و اوصافى هشدار مىدهد که نسبت به آن روز پروا کنید و خیال نکنید که با داشتن این همه جرم جنایت و فسق و فجور و ظلم و ستم کسى بتواند ذرهاى از عذاب خدا را از شما دفع کند، شما باآثار اعمال شومتان محشور مىشوید و در اسارت آن آثار هستید، و گرههائى که از عذاب به شما زده مىشود دستى که در قیامت بتواند آن گرهها را حتى یک گره را بگشاید وجود ندارد.
وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ. «4»
و بترسید از روزى که هیچ پدرى ذرهاى از عذاب را از فرزندش دفع نمىکند، و نه هیچ فرزندى دفع کننده چیزى از عذاب از پدر خویش است، بىتردید وعده خدا نسبت به نیکوکار و بدکار حق است، پس زندگى دنیا شما را نفریبد، و مبادا شیطان شما را به کرم و رحمت خدا مغرور کند.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ: «5»
قیامت روزى است که انسان از برادرش و از مادر و پدرش و از همسر و فرزندانش مىگریزد!!
راستى یهود با توجه به این آیات در قیامت چه خواهند کرد، و به چه کسى میتوانند دل خوش کنند، اینان باید بدانند که نسبت به خود و وضع و حالشان در قیامت به شدت دچار انحراف فکرى هستند، و در اوهام و خیالات بىپایه بسر میبرند.
البته به این نکته هم باید توجه داشت که هشدارهاى قرآن مجید ویژه یهود نیست بلکه هشدار به همه مردم از هر مکتب و مذهبى که هستند مىباشد که مبادا قیامت را با دنیا اشتباه بگیرید و به خیالات بىپایه و اوهام فاسد به عنوان امور حتمى و قطعى دل خوش شوید و از حقایق الهیه که سند استوارش آیات قرآن مجید است غافل بمانید و در فضاى غفلت و بىخبرى زیانهاى غیر قابل جبران و خسارت ابدى و عذاب همیشگى نصیب خود کنید و گرفتار رسوائى و افتضاح در دنیا و آخرت گردید، که انحراف و کژفهمى به خصوص نسبت به دین و مفاهیم دینى بلائى بس بزرگ و بیمارى بس خطرناکى است.
بنىاسرائیل با جنایات و خیانتهائى که پیش از اسلام داشتند، و در زمان ظهور اسلام هم به حرکات شیطانى خود پاىبند بودند و اکنون هم بیشتر آنان شریرترین مردم روى زمین هستند، و از منش و رفتارشان در هر عصرى معلوم مىگردد که دچار کفر باطنى و تکذیب آیات حق و معارف الهیه بوده و هستند در قیامت در کمال غربت و تنهائى خواهند بود، و سختترین و شدیدترین عذاب آنان را فرا خواهد گرفت، و احدى در آن روز به فریاد آنان نخواهد رسید، و به قول قرآن مجید کسى یافت نمىشود که ذرهاى از عذاب خدا را که محصول تلخ اعمال و اخلاق خود آنان است از آنان برطرف کند، یهود و امثال آنان در قیامت اسیرانى هستند که آزادى ندارند، و بیمارانى مىباشند که درمانى براى آنان وجود ندارد، اگر اینجا نخواهند بفهمند که نسبت به دین و حقایق الهیه منحرف و کژاندیشاند، آنجا که جاى ظهور همه واقعیات است خواهند فهمید که نسبت به خود و دیگر امتها و در رابطه با حقایق به شدت دچار انحراف فکرى و اعتقادى و اسیر اوهام و خیالات فاسد بودند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره، آیه 80.
(2)- مضمون آیات سورههاى انشقاق، انفطار، مرسلات، زلزال، قارعه.
(3)- محجه البیضاء ج 8، ص 331- همه این اسامى و اوصاف برگرفته شده از صریح آیات قرآن است.
(4)- لقمان، آیه 33.
(5)- عبس، آیه 34- 36.
یکی از موضوعات در خور اهمیت در مورد زبان قرآن، روش شناسی کشف زبان قرآن است. به عبارت دیگر اگر بخواهیم زبان قرآن را بشناسیم ناگزیر باید به این سوال پاسخ دهیم که چگونه و با کدام روش باید زبان قرآن را شناخت؟ آیا با روش پیشینی باید در جستجوی زبان قرآن برآییم؟ یا با استمداد از خود متن می توان مطالعه در زبان قرآن را انجام داد؟ و یا اینکه با روش تجربی و یا پدیدار شناسی تاریخی و مطالعه پسینی و از طریق کارکردهای متن در حیات عینی جامعه می توان این هدف را دنبال کرد؟ و یا به وسیله تلفیق این روش ها به تناسب موضوعات می توان زبان قرآن را کشف کرد؟
برخی از اهم روش ها در شناخت زبان قرآن به شرح زیر می باشد:
الف- شناخت عقلی زبان قرآن از راه شناخت گوینده
با پذیرش اینکه قرآن سخن خداست، بالطبع این سخن انعکاسی از ویژگی های گوینده است، هر چند مخاطب آن انسان است. از همین روست که استواری قرآن و تنزیه آن از تناقض و تهافت، دلیل خدایی بودن قرآن برشمرده می شود: « أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً » (1) صاحب المیزان معتقد است که خداوند متعال بدان لحاظ که از آفریدگان و نظام حاکم بر آنها برتر است، از این رو برتر از آن است که همانند گفتگوی میان خود انسانها با یکدیگر، با ایشان تکلم نماید، از این رو راه وحی را برای راهنمایی آنان به سوی سعادت برگزیده است. عقل و اندیشه انسان با وجود خطاهایی که در آن رخ می دهد برای رساندن انسان به سر منزل سعادت کافی نیست، از این روی خدای سبحان راه وحی نبوی را که خطابردار نیست برای هدایت انسان برگزید. (2)
ب- شناخت زبان قرآن از راه شناخت هدف متن
زبان قرآن، هم دارای بعد معرفت بخش و تعلیمی است و هم دارای جنبه ی تعهد برانگیزی و تحول آفرینی می باشد. به عبارت دیگر قرآن کریم، هر تعلیم و هم تزکیه را توأماً هدف قرار داده است. یک وظیفه ی قرآن تعلیم دادن است، در این جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن می گوید. اما جز این زبان، قرآن زبان دیگری نیز دارد که مخاطب آن عقل نیست، بلکه دل است و این زبان دوم، احساس نام دارد. کسی که می خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگیرد می باید با هر دو زبان آشنایی داشته باشد. (3)
ج- شناخت زبان قرآن از راه ویژگی های درون متنی
از جمله شیوه هایی که می توان در جهت کشف زبان قرآن از آن استمداد جست، آگاهی از ویژگی ها و خصوصیات حاکم بر متن است. با مطالعه قرآن دریافت می شود که قرآن ویژگی های متعددی برای خود شمرده است. قرآن خود را بصیرت زا، (4) موعظه، (5) بینه و نشانه روشن ، (6) و آیت و برهان (7) پروردگار نامیده است. یعنی زبانی استدلالی و اثربخش دارد که عقل و اندیشه و قلب انسان را اقناع و آرام می کند.
همچنین قرآن خود را حق، (8) تردید ناپذیر، (9) بدون تناقض (10) و فصل الخطاب و سخن نهایی خداوند (11) معرفی می کند. یعنی به دور از هر گونه ابهام و غبار آلودگی است و خود معیار جدایی حق از باطل برای تمام کسانی است که در پی شناخت حقیقت اند. (12)
د- شناخت زبان قرآن از راه گستره ی مخاطبان
یکی از روشهایی که می توان بر اساس آن زبان قرآن را بازشناسی کرد، شناخت مخاطبان قرآن است. چرا که زبان هر متنی متناسب با مخاطبان آن تنظیم می شود مخاطب قرآن تمام انسان ها هستند از هر رنگ و نژاد و موقعیتی که باشند. دستاورد این نگرش قرآنی به مخاطب فراگیر، آن خواهد بود که زبان باید زبانی چند سطحی، برای تمام طبقات معرفتی و معنوی مخاطبان خود باشد. لذا برخی از دانشمندان علوم قرآن معتقدند که زبان قرآن دارای مراتب مختلف است. زبان قرآن ظاهری سطحی و باطنی عمیق دارد و برای هر دسته از مخاطبان مطلب ارائه می کند. و حتی برای مخاطبان آینده در طول زمان بهره ای خواهد داشت. (13)
پینوشتها:
1- نساء: 82.
2- سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18 ( قم: انتشارات اسماعیلیان ، 1412 ق ) ص 74.
3- مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، ج1 ( تهران: انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1370 ش ) ص 33.
4- جاثیه: 20.
5- یونس: 57.
6- انعام: 157.
7- نساء: 173.
8- فاطر: 31.
9- بقره: 2.
10- نساء: 82.
11- طارق: 13.
12- ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج20، ص 261.
13- محمد هادی معرفت، التفسیر الاثری الجامع، ج1 ( قم: مؤسسه التمهید، چاپ اول، 1383 ش ) صص (57-56 ).
عبداللّه بن موسى بن جعفر از پدرش پرسید:
دو فرشتهاى که مأمور ثبت اعمالند، از نیّت ثواب و گناه آدمى آگاهند؟ حضرت فرمود: بوى مستراح و عطر یکى است؟ گفتم: نه. فرمود: چون عبد قصد کار نیک کند، نفس او خوشبو برآید، فرشته دست راست که مأمور ثبت نیکى هاست به فرشته دست چپ گوید: برخیز زیرا او قصد کار خوب دارد، چون عبد کار خوب را انجام دهد زبانش قلم و آب دهانش مرکب و بدین وسیله نیکى در دفترش ثبت شود و چون قصد گناه کند، نفسش بدبو در آید، فرشته دست چپ به دست راست گوید او قصد کار بد دارد، چون عملى سازد آن را ثبت نماید!!
بنیان اعتقادی و مبانی فکری وهّابیت برگرفته از آموزه های تند و رادیکالیسمی است که ابن تیمیه ( متوفّای 728 هـ ق. ) آن را در قرن هفتم هجری پایه نهاد و چهار قرن پس از وی با پیمانی تاریخی که میان محمّد بن عبدالوهّاب ( متوفّای 1205 هـ ق. ) و حاکمان وقت آل سعود بسته شد روند افراطی گری تشدید گردید و نهایتاً در سال 1344 هـ ق. با صدور فتوایی که توسط ابن « بُلَیهِد » یکی از علمای وهّابی حجاز و حمایت پانزده تن از علمای دیگر شهر مدینه صورت گرفت و در آن، فرمان به تخریب آثار و شعائر اسلامی سرزمین وحی داده شد زمینه صدور فتاوای بعدی مفتیان افراطی وهّابی در تکفیر و کشتار شیعیان فراهم گردید که این داستان تا امروز ادامه دارد. (1)
همان زمان بود که وهّابیان پس از اشغال شهر مکه، به مدینه منوّره روی آورده و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، آن را اشغال و قبور ائمه بقیع و دیگر قبور، همچون قبر ابراهیم فرزند پیامبر و همسران آن حضرت، قبر ام البنین مادر حضرت عباس، قُبّه عبدالله پدر پیامبر، اسماعیل فرزند امام جعفر صادق ( علیه السلام ) و قُبّه همه صحابه و تابعین را بدون استثنا خراب کردند. (2)
1. فتوای هیئت عالی افتاء عربستان در عدم جواز اهداء ثواب به پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم )
شأن، مقام و جایگاه رسول خدا نزد بزرگان وهّابیت تا بدان جاست که هیئت دائمی إفتاء در عربستان سعودی که متشکل از چند تن از بزرگ ترین علما و مفتیان اعظم آن سرزمین است در فتوایی چنین حکم نموده اند:
اهداء ثواب و ختم قرآن برای رسول گرامی جایز نمی باشد، چون اصحاب پیامبر و دیگران چنین کاری نکرده اند. (3)
2. فتوای هیئت عالی افتاء عربستان در عدم جواز صلوات بر پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) قبل و بعد اذان !
هیئت دائم إفتای سعودی در پاسخ به سؤالی پیرامون درود و تحیّت بر پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فتوا می دهد:
درود و صلوات بر پیامبر، چه قبل و چه بعد از اذان، از بدعت هایی است که در دین ایجاد شده است. (4)
3. فتوای بن باز در عدم جواز جشن میلاد رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم )
بن باز مفتی اعظم سابق سعودی می نویسد:
مراسم میلاد پیامبر اکرم جایز نیست؛ چون این عمل به سبب عدم انجام آن از سوی آن حضرت، خلفای راشدین، صحابه و دیگر تابعین، بدعت در دین به شمار می رود. (5)
4. محمد بن عبدالوهاب و کشتن مؤذن به جرم صلوات بر پیامبر در اذان!
زینی دحلان مفتی مکّه مکرّمه می نویسد:
وهّابی ها از درود فرستادن به پیامبر گرامی ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر روی منابر و پس از اذان، ممانعت می کردند. مرد صالح نابینایی را که اذان می گفت و پس از اذان به رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) صلوات می فرستاد نزد محمد بن بعد الوهّاب آوردند. وی دستور داد مؤذن نابینا را به جرم درود بر حضرت، بکشند. اگر بنا باشد این قبیل کارهای زشت وهّابی ها را بنویسم، کاغذها سیاه و دفترها پُر خواهد شد. (6)
5. فتوا در عدم جواز زیارت قبر پیامبر، سلام و دعا نزد قبر شریف!
شیخ صالح فوزان عضو هیئت افتای سعودی فتوا داده است:
رفت و آمد زیاد به کنار قبر رسول اکرم، نشستن در آنجا، سلام دادن به حضرت و همچنین دعا کردن به این نیّت که شاید در آنجا به اجابت برسد، از بدعت ها به شمار می آید. (7)
اشاره ای به معنای بدعت در پاسخ به فتاوای مفتیان وهّابی
معانی بدعت و ارکان آن
1- برداشت غلط از معنای « بدعت »
خوش بینانه ترین نگاه درباره این گونه فتاوا از سوی مفتیان وهّابی آن است که بگوییم: وهّابیت درک صحیحی از معنا و واژه « بدعت » نداشته و به همین جهت دچار توهّم گردیده و آنچه را مخالف تفکّرات خود دیده اند، بدعت شمارده و با این برچسب دیگران را محکوم نموده اند.
از این رو لازم است نخست معنای بدعت را از دیدگاه لغت و اصطلاح تبیین نموده و آن گاه بدعت را از منظر کتاب و سنّت بررسی نماییم.
2- معنای لغوی « بدعت »
لغت شناسان، بدعت را وجود و اختراع چیزی می دانند که قبلاً وجود نداشته و از آن اثری نبوده است.
جوهری می نویسد:
بدعت به معنای پدید آوردن چیز بی سابقه و عمل نو و جدیدی است که نمونه نداشته باشد. (8)
قطعاً بدعت به این معنا در آیات و روایات منع نگردیده، زیرا نه تنها اسلام مخالف نوآوری و نوپردازی در زندگی بشر نیست، بلکه آن را موافق با فطرت بشری دانسته که همواره او را به نوآوری در زندگی فردی و اجتماعی سوق می دهد.
از همین رو، آنچه مخترعان و مبتکران در نوآوری های خویش به وجود می آورند شامل این تعریف می شود که نه تنها مذموم نیست، بلکه پسندیده و قابل ستایش است.
3- معنای اصطلاحی « بدعت » نزد علمای شیعه و سنی
امّا از نظر شرع و در اصطلاح علما، بدعت معنای دیگری دارد که متفاوت با معنای لغوی آن است، زیرا بدعت نسبت دادن و داخل نمودن مسائلی در دین است که شارع و آورنده دین آن را إبداع و ایجاد نکرده و رضایت به آن نداشته باشد.
معنای بدعت که در دین مورد بحث قرار می گیرد، عبارت از هرگونه افزودن و یا کاستن در دین به نام دین می باشد و این غیر از معنایی است که در معنای لغوی آن گذشت.
راغب اصفهانی در کتاب مفردات خود می گوید:
بدعت دردین، گفتار و کرداری است که به صاحب شریعت مستند نباشد و از موارد مشابه و اصول محکم شریعت استفاده نشده باشد. (9)
ابن حجر عسقلانی می گوید:
هر چیز جدیدی که ریشه شرعی نداشته باشد، در عرف شرع، بدعت نامیده می شود و هر چه ریشه و دلیل شرعی داشته باشد بدعت نیست. (10)
همین تعریف را عینی در شرح خود بر صحیح بخاری، (11) مبارکفوری در شرح خود بر صحیح ترمذی، (12) عظیم آبادی در شرح خود بر سنن ابوداود (13) و ابن رجب حنبلی در جامع العلوم (14) آورده اند.
سیّد مرتضی از متکلّمان و فقهای نامدار شیعه در تعریف بدعت می گوید:
بدعت افزودن چیزی به دین و یا کاستن از آن با انتساب به دین می باشد. (15)
طریحی می گوید:
بدعت، کار تازه ای در دین است که ریشه در قرآن و شریعت ندارد و به خاطر این بدعت نامیده شده، چون همان شخص خودش آن را پدید آورده است. (16)
بنابراین، بدعت با توجّه به معنای لغوی آن اعمّ از معنای شرعی خواهد بود.
4- ارکان بدعت
با توجه به مطالب یاد شده بدعت دارای دو رکن اساسی است:
الف. تصرّف در دین
هرگونه تصرّفی که دین را نشانه گیرد و چیزی بر آن بیافزاید و یا بکاهد به شرطی که عامل این تصرف، عمل خود را به خدا و پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نسبت دهد. به خلاف نوآوری هایی که در پاسخ به روح تنوّع خواهی و نوآوری بشر می باشد. مثلاً بازی های همچون فوتبال، بسکتبال، والیبال و امثال آنها که نمی توان آنها را بدعت شمارد.
ب. ریشه نداشتن در کتاب و سنّت
با توجّه به تعرف اصطلاحی بدعت، مشخص شد امری بدعت است که دلیلی برای آن در منابع اسلامی به صورت خاص و یا عام وجود نداشته باشد، امّا امری که مشروعیّتش در کتاب و سنّت به نحو خاص و یا عام قابل استنباط است و یا مطابق با فطرت سلیم بشری است را نمی توان بدعت نامید.
5- ریشه انحراف وهابیت در معنای « بدعت »
با توجه به آنچه از معنای لغوی و اصطلاحی بدعت و ارکان آن گذشت، مشخص گردید که انتساب بدعت به شخص و یا گروهی به این سادگی نیست که وهابیت می پندارد، بلکه تابع شرایط و ویژگی های خاصی است که تا محقق نشود نمی توان به آن بدعت گفت.
اما آنچه باعث گردیده برخی در این مورد مرتکب اشتباه گردیده و به آسانی دیگران را متهم به بدعت نمایند این است که در حدیثی از رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمده: « هر بدعتی گمراهی است ». (17)
امّا آیا براساس این روایت می توان هر پدیده ای نو که در جامعه موقعیت و جایگاه ویژه ای پیدا کرد، را از مصادیق بدعت دانست و معتقدان به آن را خارج از دین شمارد؟
پاسخ سؤال منفی است، زیرا همان گونه که قبلاً متذکّر شدیم وظیفه شارع، بیان حکم است نه تعیین مصداق، چه بسا از منظر شخص و یا گروه فکر خاص، یک پدیده در جامعه ای خاص، از مصادیق بدعت شمارده شود، ولی از نظر پیروان مکتب فکری دیگر از شعائر دین و از سنّت های حسنه محسوب شود.
6- وجود دلیل شرعی برای خروج از عنوان بدعت
از مطالب قبل مشخص گردید حقیقت بدعت آن است که کسی به قصد افتراء به خدا و دین، چیزی را به دین اضافه و یا بکاهد.
حال که ملاک تشخیص بدعت مشخص گردید، پس در مواردی که دلیلی شرعی برای عملی وجود داشت از تحت عنوان بدعت خارج می گردد و این می تواند به دو قسم باشد:
1. دلیل خاص قرآنی و یا سنت نبوی در خصوص آن وجود داشته باشد، مانند: جشن برای عید فطر، قربان، اجتماع در عرفه و منی که در راستای امتثال امر الاهی صورت می پذیرد.
2. دلیل عام قرآنی و یا سنت نبوی برای آن وجود داشته باشد، البته مشروط بر آن که مورد جدید و حادث با آنچه در عهد رسالت وجود داشته از حیث حقیقت و ماهیت اتحاد داشته باشد، ولی آن که از نظر شکل و صورت واجد اختلاف و تفاوت باشد، ولی دلیل عام با عمومش شامل هر دو مصداق و مورد گردیده و حجت شرعی در آن محسوب گردد.
به عنوان مثال خداوند سبحان در قرآن کریم می فرماید:
هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها [ دشمنان ]، آماده سازید! و ( همچنین ) اسب های ورزیده ( برای میدان نبرد ) تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید! (18)
از امور واجب برای مسلمانان استعداد و آمادگی کامل در برابر هجوم است.
در آیه فوق دو دلیل فوق موجود است:
دلیل خاص که لازم است براساس آن حکومت اسلامی برای امتثال امر الاهی خود را به تهیه نیروهای اسب سوار که اختصاص به زمان های صدر اسلام بوده مجهز کند.
و اما با دلیل عام، لازم است خود را به توپ و تانک و موشک و دیگر تجهیزات هوایی و زمینی و دریایی پیشرفته روز مجهز کنند تا بتوانند آنچه را که در آیه شریفه به آن دستور داده شده و در عصر پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وجود نداشته را نیز فراهم سازند.
پس در چنین مواردی نمی توان با این توجیه که دلیل خاص برای آن وجود ندارد از آن چشم پوشی کرد.
به عبارت دیگر و به عنوان مثال در آیه شریفه زیر خداوند می فرماید:
و چون قرآن خوانده شود بدان گوش دهید و ساکت باشید تا مورد رحمت قرار گیرید. (19)
این آیه مسلمانان را به استماع قرآن به هنگام قرائت فرا می خواند؛ ولی مصداق وجود در زمان رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) استماع قرآن به صورت مستقیم از دهان قاری قرآن بود، ولی در زمان حاضر و با پیشرفت تکنولوژی مصداق دیگری برای آن پیدا شده که در آن زمان وجود نداشت، مانند: قرائت قرآن از طریق رادیو و تلویزیون و فرستنده های دیگر.
7- اصل در اشیاء اباحه است
از مطالب دیگری که در بحث بدعت لازم است به آن دقت گردد « اصاله الاباحه » است. یعنی مادامی که از سوی شارع مقدس نهی و منعی در خصوص موردی خاص وارد نشده، اصل در مباح بودن و جواز انجام آن است.
آیا مراسم بزرگداشت بزرگان دین بدعت است؟
در اول این فصل گذشت که وهّابیت، هرگونه مراسم میلاد و یا سوگواری برای پبامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را بدعت می شمارند.
از بن باز مفتی اعظم سابق سعودی نقل کردیم که گفته است: مراسم میلاد پیامبر گرامی جایز نیست.
با توجه به نکته یاد شده به خوبی روشن می باشد که نسبت به مراسم بزرگداشت پیامبر گرامی و اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) عمومات و اطلاقاتی در کتاب و سنّت وجود دارد که مشروعیّت آنها را ثابت می کند. در این مختصر به مواردی اشاره می نماییم:
الف - از مصادیق تکریم پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم )
خداوند متعال می فرماید:
آنان که به پیامبر ایمان آورده، به تکریم او پرداخته و او را یاری می نمایند و از نوری که همراه وی فرو فرستاده شده پیروی کنند، آنان همان رستگارانند. (20)
از جمله « وَعَزَّرُوهُ » جواز تکریم و تعظیم به صورت کلّی استفاده می شود و مراسم جشن و سرور به مناسبت ولادت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از مصادیق این تکریم به شمار می آید.
ب - پاداش رسالت
خداوند متعال می فرماید:
ای پیامبر بگو: « من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم ] (21).
خداوند، در این آیه شریفه، محبّت و مودّت به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را پاداش رسالت قرار داده است، از این رو هر نوع تکریم از آن بزرگواران در راستای لبیک به ندای حق و ادای پاداش رسالت خواهد بود.
ج - همطراز جشن نزول مائده
نکته جالب توجه داستان مراسم عید سالیانه بنی اسرائیل به مناسبت نزول مائده آسمانی است، که خداوند می فرماید:
عیسی بن مریم عرض کرد: « خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده ای بر ما بفرست! تا برای اول و آخر ما، عیدی باشد، و نشانه ای از تو و به ما روزی ده! تو بهترین روزی دهندگانی! (22)
وقتی نزول مائده و نعمت زودگذر، شایسته عید و جشن سالیانه باشد چرا روز ولادت و بعثت پیامبر گرامی ( صلی الله علیه و آله و سلم ) که حیات جاودانه به بشریّت اهداء نمود، استحقاق جشن و سرور و شادی نباشد؟
د - پاسخ نقضی در برگزاری اعیاد ملی در عربستان
جای بس شگفتنی است که همان هیئت در رابطه با مراسم جشن های دولتی می نویسد:
اگر مقصود از مراسم برگزاری عید به خاطر مصلحت ملّت و تعظیم امور کشور صورت پذیرد، همانند هفته پلیس، آغاز سال تحصیلی، گردهمایی کارمندان دولتی و امثال آنها که قصد تقرّب و عبادت در آن نیست، مانعی ندارد و شامل نهی پیامبر نمی شود. (23)
بدیهی است که چنین تفکری، نهایت تحجّر گرایی و انجماد فکری است؛ زیرا گذشته از این که مخالفت با برپایی جشن تولد، مخالفت با امری فطری است، بلکه هیچ تفاوتی میان جشن ولایت با جشن های دیگر مانند مراسم دولتی وجود ندارد، چون کسانی که برای فرزندان خود مراسم جشن تولّد می گیرند، هیچ گونه قصد تقرّب و یا عبادت ندارند.
پی نوشت ها :
1. ر. ک: به کتاب « شاخ شیطان »، در ردّ فرقه ضالّه وهّابیت از همین نویسنده، فصل چهارم، مروری بر عقاید و مبانی فکری وهّابیت.
2. ر. ک: به کتاب « شاخ شیطان »، در ردّ فرقه ضالّه وهّابیت از همین نویسنده، فصل سوم، آشنایی با فرقه وهّابیت.
3. لایجوز إهداء الثوابِ للرسول صلی الله علیه و سلّم، لا ختمُ القرآنِ و لا غیرِه، لأنّ السلفَ الصالحَ من الصحابة رضی الله عنهم، وَ مَن بعدُهم، لم یفعلوا ذلک.
فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة والإفتاء، ج 3، ص 481، فتوای شماره 4994.
http://forum.hawahome.com/t313401.html
فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة و الإفتاء، المجلد التاسع ( 71 من 114 ) ثواب القراءة للمیت، السؤال الثالث من الفتوی رقم 2232، اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة و الإفتاء، عضو/ عبدالله بن غدیان، نائب الرئیس/ عبدالرزاق عفیفی، رئیس اللجنة/ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، السؤال الثالث من الفتوی رقم ( 2634 )
http://www.al-eman.com/Feqh/viewchp.asp?BID-262 $CID=71
4. ذکرُ الصلاةِ و السلام علی الرسولِ صلی الله علیه و سلّم قبل الأذان، و هکذا الجهرُ بها بعد الأذان، مع الأذان، من البدعِ المحدثة فی الدین.
فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة و الإفتاء، ج 2، ص 501، فتوای شماره 9696.
5. لایجوز الأحتفال بمولد الرسول صلی الله علیه و سلّم و لاغیره؛ لأنّ ذلک من البدعِ المحدثة فی الدین، لأنّ الرسولَ لم یفعله و لا خلفاؤُه الراشدون و لا غیرُهم من الصحابةَ و لا التابعونَ لهم بإحسان فی القرونِ المُفَضَّلةِ.
مجموع فتاوی و مقالات متنوعة، ج 1، ص 183، فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة و الإفتاء، ج 3، ص 18.
6. « وَ یَمنَعُونَ مِنَ الصَّلاةَ عَلَیهِ صَلِّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ عَلَی المَنَابِرِ، بَعدَ الأَذانَ؛ حَتَّی أنَّ رَجُلاً صَالِحاً کَانَ أعمَی، وَکَانَ مُؤَذِّنَاً وَ صَلِّی عَلّی النَّبیِّ صَلِّی اللهُ عَلَیه وَ سَلَّمَ بَعدَ الأَذان، بَعدَ أن کَانَ المَنعُ مِنهُم، فَأتَوا بِهِ إلَی إبنٍ عَبدِ الوَهَّابِ فَأَمَرَ بِهِ أن یُقتَلَ فَقُتِلً، وَلَو تَتَبَّعتُ لَکَ مَا کانُوا یَفعَلُونَهُ مِن أمثالِ ذَلِکَ، لَمُلِأَتِ اَلدَّفَاتِرُ وَ الأَورَاقِ. »
فتنه الوهابیه، احمد زینی دحلان، ص 20.
تفصیل بیشتر در این گونه جنایات وهابیت را در کتاب شاخ شیطان در ردّ فرقه ضالّه وهابیّت از همین نویسنده جویا شوید.
7. من البِدَعِ التی تقع عند قُبَّةِ الرسول صلی الله علیه و سلّم کثرةُ التردّد علیه، کلّما دخل المسجدَ ذهنب یُسلِّم علیه، و کذلک الجلوسُ عنده، و من البدعِ کذلک، الدعاءُ عند قبر الرسول صلی الله علیه و سلّم أو غیرِه من القبورِ، مظنّةً أنّ الدعاءَ عنده یستجاب.
مجلّه الدعوة، شماره 1612، ص 37.
8. البدعه: إنشاء الشیء لا علی مثال سابق، و اختراعه و ابتکاره بعد أن لم یکن.
صحاح اللغه، جوهری، ج 3، ص 113.
9. و البدعه فی المذهب، إیراد قول لم یستنَّ قائلها و فاعلها فیه بصاحب الشریعه و أماثلها المتقدّمه و أصولها المتقنه.
مفردات ألفاظ القرآن، راغب أصفهانی، ص 39.
10. و المُحدَثات بفتح الدال جمع مُحدَثَه، و المراد بها: ما أحدث و لیس له أصل فی الشرع و یسمّی فی عرف الشرع بدعه، و ما کان له أصل یدلّ علیه الشرع فلیس ببدعه.
فتح الباری، ج 13، ص 212.
11. عمده القاری، ج 25، ص 27.
12. تحفه الأحوذی، ج 7، ص 366.
13. عون المعبود، ج 12، ص 235.
14. جامع العلوم و الحکم، ص 160، چاپ هند.
15. البدعه زیاده فی الدین أو نقصانه منه، من إسناد إلی الدین.
رسائل شریف مرتضی، ج 2، ص 264، نشر دار القرآن الکریم - قم.
16. البدعه: الحدث فی الدین، و ما لیس له أصل فی کتابٍ و لا سنّه، و إنّما سُمّیَت بدعه؛ لأنّ قائلَها ابتدعها هو نفسه
مجمع البحرین، ج 1، ص 163، مادّه « بدع »
17. کلّ بدعه ضلاله.
صحیح مسلم، ج 3، ص 11 - مسند أحمد، ج 3، ص 310.
18. ( وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَ مِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ )
( سوره انفال، آیه 60 )
19. ( وَ إِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَ أَنصِتُواْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ) ( سوره اعراف، آیه 204 ).
20. ( فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) ( سوره اعراف، آیه 157 ).
21. ( لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى ) ( سوره شوری، آیه 23 ).
22. ( اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاء تَکُونُ لَنَا عِیداً لِّأَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آیَةً مِّنکَ وَارْزُقْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ ) ( سوره مائده، آیه 114 ).
23. و ما کان المقصودُ منه ( العید ) تنظیمَ الأعمالِ مثلاً لمصلحةِ الأُمَة و ضبط أمورها؛ کأسبُوع المُرُور، و تنظیمِ مواعیدِ الدراسیَّة، و الاجتماعِ بالمُوَظَّفیِن للَعَمَلِ وَنحوِ ذلکَ، ممّا لا یُفضی به إلی التقرّبِ و العِبادَة والتَعظیمِ بالأصالَة، فهو من البِدَعِ العادِیَّة التی لا یَشمُلُها قوله صلی الله علیه و سلّم من أحدث فی أمرنا ما لیس منه فهو ردّ، فلا حَرَجَ فیه؛ بل یکون مشروعا.
فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة و الإفتاء: ج 3، ص 88، فتوای شماره 9403.
در خانه امام موسی بن جعفر علیه السلام ، ستاره ای درخشید که از درخشش آن، آسمان شهر مدینه نورانی شد و ترنم شکفتن نوگلی از بوستان نبوی، وجود تابناک امام هفتم علیه السلام را روشنی دوباره بخشید. مولودی که جد بزرگوارش امام صادق علیه السلام ، سال ها قبل ازتولد، بشارت میلاد او را داده بود. آری، انتظار به سر آمد و شمیم دلنوازی، خانه خورشید مدینه را فرا گرفت و چشم های به انتظار نشسته محبان اهل بیت را اشکشوق بخشید. با ولادت فاطمه دختر موسی بن جعفر علیه السلام در خاندان وی، حضور دوباره فاطمه زهرا علیهاالسلام در فضای شهر جاری شد و کوثر فاطمی جوشیدن گرفت. بزرگ بانویی در تاریکی ها درخشید و همه جا را روشنی بخشید.
فاطمه معصومه علیهاالسلام ، در خانه ای چشم به جهان گشود که پدرش امام موسی کاظم علیه السلام ، هفتمین اختر تابناک امامت و ولایت و برگزیده الهی و مادرش نجه خاتون، از زنان پاک ووالا مقام آن زمان و از فرزندان امام حسن علیه السلام بود. در والا مقامی این بانو همین بس که دومه پاره از نسل کوثر را به دنیا آورد و در دامان پرمهرش پرورش داد. گوهری چون امام رضا علیه السلام که شرافت و بزرگی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را از وجود نازنین پدرش به ارث برده بود، 25 سال برای دیدار این مولود مبارک، فاطمه معصومه علیهاالسلام انتظار کشید ؛ خواهری که در مکتب او آموخت و همچون یا و یاوری برای او باقی ماند و زینب گونه، تا پای جان حسینش را یاری کرد.
در سال هایی که امام موسی کاظم علیه السلام زندانی حکومت ستمگر عباسی بود، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در مکتب برادر خویش بالنده گردید و به مقامات بسیار عالی، از کمالات علمی و عرفانی و اخلاقی رسید. علم و عصمت فاطمه معصومه علیهاالسلام در بین فرزندان امام موسی علیه السلام پس از برادر گران قدرش امام رضا علیه السلام ، بسیار شاخص بود. اکنون نیز پس از قرن ها، مرقد شریفش، بهشتی از معنویت و صفا، و چشمه ای از فیض و کرامت است. او فاطمه ثانی است که فقیهان و بزرگان دین، آستان بوس حرم اویند. برکت، از حریم و حرمش می جوشد و عصمت و عفاف ره توشه زائران اوست.
مدت یک ربع قرن، حضرت رضا علیه السلام ، تنها فرزند نجمه خاتون بود. پس از 25 سال انتظار، سرانجام ستاره ای تابان از دامن نجه درخشید که هم سنگ امام هشتم علیه السلام بود و امام توانست والاترین عواطف انباشته شده در سویدای دلش را بر او نثار کند. میان این خواهر و برادر، محبت وصف ناپذیری جریان داشت؛ به طوری که پس از سفر اجباری امام رضا علیه السلام به مرو، فراق این خواهر و برادر از یکدیگر بسیار سخت می نمود. فاطمه معصومه علیهاالسلام ، یگانه مونس و معلمش را از دست داد و امام رضا علیه السلام نیز در غربت، از دیدار تنها خواهرش محروم می شد. ازاین رو، پس از استقرار امام هشتم علیه السلام در مرو، نامه ای خطاب به خواهر گران قدرش، فاطمه معصومه علیهاالسلام نوشت. حضرت معصومه علیهاالسلام پس از دریافت دست خط برادر، به شوق برادر، به شوق دیار، به همراه عده ای از برادران و برادرزادگان رخت سفر ست و راهیدیار غربت شد؛ سفری که با یورش بدطینتان، هیچ گاه به دیدار یا رختم نگشت. حضرت معصومه علیهاالسلام در روز دهم ربیع الثانی سال 201، در حالی که غم فراق برادر را در سینه داشت، به سوی معبود بی همتا پرکشید.
اعتقاد به شفاعت انبیا و اولیا، از اعتقادات ضروری مذهب شیعه است و تردیدی در آن نیست. شیعیان بر اساس ده ها آیه کریمه قرآن مجید، و صدها حدیث از احادیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله به شفاعت پیامبران، امامان و مقربان درگاه الهی معقتد هستند. بالاترین جایگاه شفاعت از آن رسول اکرم صلی الله علیه و آله است که در قرآن کریم از آن به «مقام محمود» تعبیر شده است. بعد از رسول گرامی صلی الله علیه و آله ، خاندان آن حضرت، و از جمله حضرت معصومه علیهاالسلام ، از شفاعت گسترده و فراگیری برخوردار هستند. امام صادق علیه السلام در مورد مقام شفاعت فاطمه معصومه علیهاالسلام می فرماید: «با شفاعت او، همه شیعیان ما وارد بهشت می شوند».
فاطمه معصومه علیهاالسلام که خود پرورش یافته مکتب پیشوایان معصوم و یادگار صاحبان آیه تطهیر به شمار می آید، نمونه عالی طهارت و پاکی است. در یکی از بخش های زیارت آن حضرت آمده است: «سلام بر تو ای پاکیزه و ستیاش شده، نیکو کردار و هدایت شده، پرهیزکار و وراسته». بر اساس روایتی، امام رضا علیه السلام برادر بزرگوار ایشان، لقب معصومه را به حضرت فاطمه علیهاالسلام دادند. براساس این روایت، امام رضا علیه السلام فرمود: «هر کس معصومه را در قم زیارت کند، همانند کسی است که مرا زیارت کرده باشد».
خود حضرت نیز بر لقب معصومه تأکید کرده اند. در یکی از معجزات امام کاظم علیه السلام که حضرت معصومه علیهاالسلام نیز نقشی دارد، هنگامی که مرد نصرانی مبتلا به بیماری می پرسد: شما که هستید؟ می فرماید: من معصومه خواهر امام رضا هستم».
در فرهنگ اسلامی، محدثان راستین، همواره از حرمت و منزلت ویژه ای برخوردار بوده اند. محدثان و راویان، در پاسداری از گنجینه های معارف، ارزش های دینی، ذخیره های گران مایه مکتب تشیع و رشد و تعالی فرهنگ غنی اسلامی، نقش مهمی بر عهده داشته اند.
یکی از والاترین عناوینی کهنشان دهنده بلندی مرتبه علم و آشنایی کریمه اهل بیت علیهاالسلام ، با معارف بلند اسلام و مکتب حیات بخش تشیع است، محدثه بودن آن حضرت می باشد. بزرگان دانش حدیث، بدون هیچ درنگی، احادیث و روایات رسیده از آن حضرت را قبول و به آن استناد می کنند؛ چرا که آن حضرت، جز از افراد مورد وثوق و اطمینان حدیث نقل نمی کرد.
یکی از نمونه های عالی بندگی خدا از خاندان ولایت و امامت، کریمه اهل بیت فاطمه معصومه علیهاالسلام است. او که عبادت و شب زنده داری هفده روزه اش، در واپسین روزهای عمر شریفش، گوشه ای از عمری بندگی و خضوع و خشوع آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاک الهی است و بیت النور، محراب و معبد به یادگار مانده آن صفیة اللّه است که از برکات و راز و نیازهای شبانه آن دختر موسی علیه السلام ، تا دامنه قیامت، هدایت گر و الهام بخش بندگان عاشق عبادت و ولایت به شمار می آید.
«آشیانه آل محمد و پناهگاه شیعیان» لقبی قدسی است که امام هفتم علیه السلام به شهر قم دادند. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام قم را دیاری خوانده که خداوند، شر دشمنان و هر گونه بدی و ازاری را از شیعیان آن دور می کند. سال ها قبل ازمیلاد کریمه اهل بیت علیهاالسلام ، حضرت معصومه علیهاالسلام ، امام صادق علیه السلام در سخنانی تابناک فرمود: «به زودی بانویی از فرزندان من که فاطمه نام دارد در قم ذفن می شود». سپس قم را «مرکز شیعیان» و «حرم اهل بیت» نامید و حرم خدا را مکه، حرم رسول خدا را مدینه، حرم ولی خدا، علی علیه السلام را کوفه معرفی کرد و در ادامه فرمود: حرم ما اهل بیت نیز قم است».