سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدانید که از جمله بلاها درویشى است و سخت‏تر از درویشى بیمارى تن ، و سخت‏تر از بیمارى تن بیمارى دل . بدانید که از نعمتها فراخى مال است و بهتر از فراخى مال ، درستى تن و بهتر از درستى تن ، دل از گناه محفوظ بودن . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دموکراسی ایرانی، تقلب و درویشی

در باره اخلاق شکست

در نگاه به ماجرای تقلبات انتخاباتی، بیشتر، سوی متقلبان دیده و بررسی شده است. اما فهم این ماجرا بدون بررسی سوی دیگر ناقص است. در واقع تحلیل این سوی دیگر برای شناخت ما جماعت ایرانی بسیار اساسی است. می کوشم نکاتی را قلم انداز بیاورم اما آنچه می آورم لزوما فهرست همه مسائل قابل طرح نیست. شما هم می توانید اگر دوست داشتید نکات دیگر را بر آن بیفزایید. چه به هر حال این شناخت همه ماست و همه ما باید در آن شریک شویم تا استنباطی روشن تر از خود پیدا کنیم. پایه راهنمای من همان است که چندبار پیش از این به آن اشاره کرده ام: اگر از رنجهایی که می بریم سودی و شناختی همپایه توانی که از ما سوخته به دست نیاوریم از چه چیز دیگر به دست خواهیم آورد؟

1 ما ملت معمولا دوست داریم تقصیرها را به گردن دولت و حاکمان و مدیران و بزرگترها مان بیندازیم. نشد به گردن خواهر و برادر و رفیق و همسایه مان. نشد به گردن نیروهای خارجی. آن هم نشد به گردن بخت و اقبال و شانس. بعضی وقتها هم به گردن همه آنها یا دستچینی از آنها. ما کمتر مسئولیت خود را قبول می کنیم. این کار برایمان کمرشکن است. فراموش می کنیم که پذیرش مسئولیت آغاز بلوغ اجتماعی است. پایه دموکراسی است.

2 نه اینکه در این انتخابات طرف بازنده و طرفهای بازنده از خود-انتقادی طفره رفته باشند. نرفته اند؛ و بخصوص بازندگان دور دوم به دلیل خصلت روسنفکرانه خود طبعا کوشیده اند بخش هایی از مسئولیت خودرا بپذیرند. مشکل در اینجاست که انتقاد از خود به دور از خصلت دموکراتیک انجام می شود: فقط مسئولیت خود دیده می شود. به این می گویند خود-تخریبی نه انتقاد و بازسازی خود. در هر تعامل اجتماعی یک رابطه دو سویه برقرار است. قدرت انتقاد از خود وقتی یک قدرت سازنده و پویا ست که به اندازه قدرت انتقاد از رقیب باشد. اگر فقط از خود انتقاد کردی به هیچ وجه وظیفه روشنفکرانه ای انجام نداده ای. به عبارت ساده هر قدر از خودت انتقاد کنی و هر قدر خودسازی کنی بدون وادار کردن رقیب به پذیرش سهم خودش از خطاها به نتیجه مثبتی در تعامل بعدی نمی رسی. می شوی آدم سالم سر به زیری که هر وقت لازم شد رندان توی سرش می زنند و حق اش را می خورند و سوارش می شوند!  

3 در هر پذیرش مسئولیتی تعادلی وجود دارد. اگر این تعادل به هم خورده باشد اصلا به این معنا نیست که شما آدم بالغ و مسئولی هستید چون همیشه حاضرید مسئولیت خود را قبول کنید. بدون حفظ تعادل و دفاع موثر و جسورانه از تعادل تنها می توان نتیجه گرفت که شما آدم ترسویی هستید که در هر موقعیتی که حق تان زیر پا گذاشته شد حاضرید قبول کنید که تقصیر از شما بوده است! در این حالت شما هنوز در همان مرحله بند 1 هستید. جز اینکه به جای مقصر شمردن در و دیوار و زمین و زمان همیشه خودتان را مقصر می دانید. 

4 این خصلت که ظاهری بزرگوارانه دارد در واقع ضعف بزرگی است که من نام آن را درویشی می گذارم. درویشی متاسفانه با دموکراسی جور نیست. درویشی اگر گذشت و بلندنظری باشد در جایی معنای درستی دارد که شما از حق خود بگذرید تا طرف مقابل شما رشد کند و تاثیر بگیرد و اخلاق بیاموزد. درویشی در مقابل خطای انسانی و غیر عمدی معنا دارد. در مقابل خطای برنامه ریزی شده و عمدی درویشی سم مهلک است و پوششی برای تن دادن به ظلم و تسلیم به ظالم. درویشی در این چارچوب به معنای آن است که شما از گرفتن حق خود ناتوان اید. درویشی حقیقی در اینجا پذیرش ناتوانی است و اعلام آن و نه پوشاندن آن و توجیه آن. اعلام این ناتوانی دست کم گامی به جلو ست در شناخت واقعیت های سمج و از خطر فریب خود و دیگران برکنار است. اخلاق دموکراسی به "صراحت" ولو در پذیرش ناتوانی نزدیک تر است. 

5 گرچه مظاهر این تسلیم درویشانه این روزها در بسیاری از نوشته های روزنامه ای و وبلاگی دیده می شود اما نامه های کروبی و رفسنجانی به عنوان اوج مظهریت این روحیه ایرانی بسیار از این بابت شاخص و قابل مطالعه اند. آقای رفسنجانی می خواهد در دادگاه عدل الهی شکایت خود را از تخلفات سازمان یافته طرح کند. در حالی که آن دادگاه حتما از خود سلب صلاحیت خواهد کرد! به نظرم در آن دادگاه به ایشان خواهند گفت که حق دنیوی را باید در دادگاه دنیوی گرفت. شکایت درویشانه به دادگاه عدل الهی آن هم از طرف کسی که یکی از قدرت های اصلی نظام جمهوری اسلامی است پذیرفته نیست. اگر واقعا کسی مثل رفسنجانی نمی تواند حق خود را در یک دادگاه اسلامی و دنیوی بگیرد یا حداقل دعوای خود را به چنان دادگاهی ببرد آیا می توان امیدی به احقاق حق کسی دیگر در جمهوری اسلامی داشت؟ آیا همین شکایت درویشانه او نشانه آن نیست که نظامی که او هم از سازندگان آن بوده است نه دموکراتیک است نه عادلانه و نه اسلامی؟ 

6 دموکراسی ایرانی این است. بیهوده پای دموکراسی فرانسه و کجا و کجا را به میان نکشید. ما مردمی هستیم با خصلت های ویژه خود. با تاریخ و فرهنگی دیگر. تاریخ و فرهنگی که به ما می آموزد  با تقلب کنار بیاییم. دعواهای حقوقی مان را به جای مطرح کردن در دادگاه صالحه به دادگاه عدل الهی ببریم. و درویشانه بگوییم زمانه گر با تو نسازد تو با زمانه بساز! دوستان سیاست پیشه و کتاب خوان و روشنفکر بهتر است به این گره های اصلی بیندیشند. دموکراسی نه انتخابات است نه پارلمان نه آزادی بیان. می بینیم که می توان هم انتخابات داشت و هم پارلمان و هنوز دموکراسی نداشت و می توان آزادی بیان را از یک سو به آزادی اتهام زدن فروکاست و از سوی دیگر به آزادی خضوع درویشانه و انتقاد از خود یکطرفه. دموکراسی وقتی دموکراسی است که فرد بویژه وقتی دستش به قدرت بند نیست به اتکای قانون بتواند حق خود را بگیرد و دعوای خود را طرح کند و مطمئن باشد که اگر حق با اوست کسی جرات نمی کند آن را زیرپا بگذارد.  

7 دموکراسی دوستان عزیز با نهان روشی و درویشی سازگار نیست. فایده ای ندارد که در نهان همه تقصیرها را به گردن طرف مقابل بیندازیم و در عیان بگوییم دموکراسی همین است و باید نتیجه آرا را پذیرفت. یا بنا به هر مصلحتی سکوت را تبلیغ کرد و پای دادگاه عدل الهی را به میان کشید. این دموکراسی نیست. دموکراسی تنها با روش های متناسب خود دموکراسی می شود که کنار آمدن با تقلب سازمان یافته جزو آن نیست. بهتر است با این حقیقت آشکارا رو در رو بایستیم و چیزی را که دموکراسی نیست دموکراسی نخوانیم. اگر نمی توانید تابع اصول دموکراسی باشید خود را و دیگران را فریب ندهید. فاش بگویید که قدرت سلطانی بیشتر از توان شما در پیشبرد دموکراسی است. اخلاق دموکراسی اخلاق صراحت و شفافیت است نه اخلاق سلطانی. نتیجه مهم نیست. اصلا. روش مهم است. 




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/3/8 :: ساعت 9:49 صبح )
»» رفسنجانی مظهر شیخوخیت ایرانی

اینکه جامعه ایرانی دوباره به رفسنجانی بر می گردد مرا یاد لبنان و سیاستمدارهایش می اندازد که گویی هیچگاه بازنشسته نمی شوند. دوستی در یکی از نظرهای دو سه یادداشت پیش گفته بود انگار من علاقه ای به انتخابات بریتانیا ندارم که از آن چیزی در سیبستان نگفتم. اما مساله بی علاقگی نبود. تفاوت آنقدر زیاد است که وجه مشترکی پیدا نمی کردم با فضاهای ایرانی تا از آن بگویم. حالا می توانم بگویم دست کم یک وجه افتراق مهم وجود دارد بین سیاست اینجایی و آنجایی و آن همین بازنشستگی است! البته ماجرا جدی تر هم هست. اینجا وقتی حزبی در انتخابات شکست می خورد رهبر حزب بناگزیر باید کناره گیری کند. بخت دوباره وجود ندارد. رهبر خوب باید در همان فرصتی که تا یک انتخابات دارد هر هنری دارد به خرج دهد و گرنه باید جا به دیگری بسپارد. این انتخابات هم استثنا نبود. رهبر حزب محافظه کار که معلوم بود رفتنی است اما برای من شکست خوردن حزب اصلی وحدت طلب در ایرلند شمالی غیر منتظره بود. فکر کنم برای خود دیوید تریمبل هم همین طور بود چون قیافه اش در زمان اعلام شکست حزبش و کناره گیری ناگزیرش بسیار گویا بود. کم سیاستمداری را دیده ام که اینقدر آشکار مغموم و عصبانی باشد. گرچه حالت عادی او هم همینطوری هاست!

در ایران سیاست بازنشستگی ندارد. یک حزب ده بار هم که شکست بخورد رهبرش همچنان سر جایش محکم نشسته است. به نظرم دلیل ساده اش این است که هنوز وهمچنان شیخوخیت در جامعه ایرانی زنده است و کارگر می افتد. و طبیعی است که شیخ و پدر بازنشسته نمی شوند. در جامعه ای که ریش سفیدی و سابقه نقش مهمی دارد هر چه سن بیشتر باشد اعتبار می آورد. شیخوخیت تحقیر نیروهای جوان است. مهم نیست که این نیروها به راست تعلق دارند یا چپ. مهم این است که هیچکدام برای کرسی ریاست به اندازه کافی شیخوخیت ندارند. تعبیر رفسنجانی با این مضمون که اگر نیروی مناسب در صحنه نباشد می آیم به نظرم به همین معنا باید گرفته شود: نیروهای حاضر جوان اند و به اندازه کافی تجربه ندارند و در خور کرسی ریاست جمهوری نیستند.

این که شیخوخیت در جامعه ایرانی مهم است و آنقدر مهم که رفسنجانی مطمئن از نبود کسی در پایه و سن و سال او در بین نامزدها از هم اکنون چونان پیروز انتخابات صحبت می کند (نگاهی به بیانیه او برای تایید این نظر کافی است) نکته ای در خور تامل است. در نگاه اول ممکن است اهمیت شیخوخیت با نبود احزاب مرتبط دانسته شود. حزب به عنوان نهاد سیاسی از اهمیت فرد و شیخوخیت می کاهد. اما اگر همان لبنان را مد نظر آوریم می بینیم با وجود احزاب قوی و ساختار سیاسی روشن باز هم شیخوخیت زنده است. مساله جای دیگری است.

دو نکته دیگر در حد اشاره: نخست مساله ملوک الطوایفی و دوم آینده ایران در صورت پیروزی رفسنجانی. من ملوک الطوایفی ایرانی را در پیوند مستقیم با تعدد شیخوخیت ها می بینم. بنابرین برایم جای تردید است که رفسنجانی که خود بر اساس اندیشه شیخوخیت وارد صحنه انتخابات شده است بتواند با معضلی که بدرستی تشخیص داده است مقابله جدی کند. اهداف و روش ها باید با هم هماهنگی داشته باشند. به نظرم بسیار بعید می رسد که از راه شیخوخیت بتوان به مهار تعدد مراکز و دخالت طوایف در اداره امور پرداخت زیرا هر یک از این مراکز گرد شیخی و بزرگی و پیری صاحب نفوذ شکل گرفته است. کسی که قدرت خود را از شیخوخیت می گیرد و بر آن اساس فکر و عمل می کند نمی تواند آن را از ساختار اجتماعی و سیاسی بزداید (هدف حداکثر) یا حتی آن را مهار کند (هدف حداقل). رفسنجانی چه سیاستی را در قبال ملوک طوایف سیاسی ایران به کار خواهد بست سوالی است شبیه معما.

برگ برنده رفسنجانی تکنوکرات ها هستند. امری که پارادوکسیکال به نظر می رسد. چه تکنوکرات ها متکی به اقشاری از جامعه ایرانی هستند که بتدریج از هر نوع شیخوخیتی کنده می شود. پاشنه آشیل او هم در مقابل برگ برنده اش همین است. توده عظیم جوانانی که اقتدار پدرانی را شکسته اند. کافی است مناظره بلکه منازعه دانشجویان با خاتمی در 16 آذر سال گذشته را به یاد آوریم. دوره تازه رفسنجانی اگر آغاز شود دیگر به هیچوجه شبیه گذشته نخواهد بود. شاید همین است که به او احساس تلخی در ورود دوباره به صحنه اجرایی می دهد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/3/8 :: ساعت 9:46 صبح )
»» روزی برای تصادم جهان ها

بعضی روزها روزهای تصادم است. وقتی جهان تو از مدار خویش خارج می شود. به پستخانه می روی -کاری که همیشه با دلواپسی انجام می دهی- و از سه بسته ای که پست می کنی یکی روی دستت می ماند. همه چیز را سنجیده ای تا کار هموار پیش رود. اما آدرس مقصد برای بسته سوم در خانه جا مانده است. باران بیرون به جای رحمت تبدیل به لعنت می شود. منتظر یک بسته کتاب و فیلم هم هستی که سه هفته است باید برسد و نمی رسد. خودت را لعنت می کنی که چرا پست رایگان آمازون را انتخاب کرده ای که قرار بوده بسته تو به را جای یک روزه  5 روزه برساند ولی تا حال نرسانده است. قول داده بودی که یکی از فیلم ها را به پسرت می دهی. هر هفته قول ات نقض می شود. از اینکه تاخیر پست تو را بدقول کرده بیزار می شوی.

بسته دیگری از ایران می رسد. یک کتاب و یک مجله. فکر می کنی می ارزد نشانه شناسی اش را بنویسی. احمقانه است و حاکی بسیار چیزها. همیشه بسته کتاب در کارتن نامرغوبی پیچیده شده که تا به تو می رسد پاره شده است. گوشه کتاب ها کوفته شده یا شیرازه آنها گسسته است. اگر نشده باشد هم سوزن دوخت عجیب و بزرگی که سالهاست از مد افتاده و هنوز در پست ایران برای دوخت لبه های کارتن و به اصطلاح محکم کاری به کار می رود کتاب را خراشیده است. یادداشت بر می داری تا این نشانه ها و دیگر نشانه های این بسته را معناکاوی کنی.

در سایت قابیل لینک مطلبی در شرق را می بینی که می گوید نویسنده ای به حسن عابدینی تاخته است بحق که چرا مجموعه سه جلدی از داستان های امروز ایران چاپ می کند ولی از نویسندگانی که داستان هاشان در آن کتاب جمع آوری شده اجازه نمی گیرد. برایت عجیب است که حتی عابدینی به این نکته های ساده امروز-پیش-پا-افتاده-در-جهان که هر بچه مدرسه رو می فهمد بی اعتناست. فکر می کنی نویسنده حق دارد گله کند شکایت کند عابدینی را به دادگاه بکشد. زیر پا گذاشتن حق افراد که فقط از سوی دولت نیست. یادت می افتد ایران که بودی هر وقت مدرس صادقی به اتکای ناشری اسم و رسم دار کتابی در می آورد از آن مجموعه متون ساده حرص ات می گرفت که آخر هر کدام از این متن ها را عالمی سالها زحمت کشیده و تصحیح و تنقیح کرده و تو بر می داری به اسم اینکه آنها را ساده کرده ای همان متن ها را بی زحمت به نام و کام خود چاپ می زنی و حتی نمی گویی که متن پایه تو کار کدام مادرمرده ای بوده است.

می بینی امید معماریان عزیز در وبلاگ اش به مقاله ای که در شرق نوشته ارجاع داده است که 55 درصد در انتخابات شرکت می کنند. ظاهرا بد نیست. سیاستمداران ایرانی هم بارها تو سر غربی ها زده اند که در مملکت شما هم 50-60 درصد بیشتر در رای گیری ها شرکت نمی کنند. فکر می کنی اما چرا هیچ آماری نمی گوید که آن 45 درصدی که شرکت نمی کنند دلایل شان همان دلایل کسانی نیست که در کشورهای غربی رای نمی دهند. آن 45 درصدی که رای نمی دهند شماری از مهمترین گروههای پر تکاپوی جامعه ایران اند. گروههایی که منزوی شده اند یا به انزوا رانده شده اند. گروههایی که رای دارند و می خواهند رای بدهند اما دولت و نامزدها را نماینده خود نمی بینند.

یادداشت های اسماعیل و رضا در باره بازیگوشی را می خوانی. و بعد مقاله رضا را در باره فرهنگ کوچ نشینی ایرانی و تقابل آن با مرکز. رضا تو را به عالم عجیبی می برد با زبانی مملو از اصطلاحات برساخته. زبانی مصنوعی و رفض کننده ذهن و زبان رایج. فکر می کنی مساله ارتباط چه می شود؟ ولی رنج خواندن را بر خود هموار می کنی تا ببینی جان کلام اش چیست. حرفهایی برای زدن دارد. ولی می بینی برای گفتن آن حرفها این همه پیچیده گفتن ضروری نیست. گویی رضا -که از نحله فکری خاصی می آید- با زبان بازی می کند. اما بازی هاش/شان همه جا معنازا نیست. اخلال معنایی و پارازیت زیاد است. در تمام زبانهای کدگذاری شده یا مصنوعی این اتفاق می افتد. لذت متن از بین می رود و بازی کلمات به نوعی فیتیشیسم فکری تبدیل می شود.

فکر می کنی باید این حرفها را که بر ذهن ات سنگینی می کند بنویسی تا خلاص شوی و از باقی روز استفاده کنی و به کاری برسی. نوشتن گاهی فقط سنگ صبور است.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/3/8 :: ساعت 9:39 صبح )
»» شادی شیخی که خانقاه ندارد ...

در جهانی که همه چیز ناقص است به دنبال کمال بودن چیزی جز زحمت مطلق نیست. در جهانی که هیچ کس کار خود را درست نمی گزارد به دنبال کار کارستان بودن دردسر عظیم است. در جهانی که همه ما به کم دانشی گرفتاریم و دایره جهل ما همواره بزرگتر بس بزرگتر از دانشی است که جمع کرده ایم سخن گفتن در هر مقوله ای جز به یاوه گفتن نخواهد کشید.

اگر آدمی به چیزی دست یافته است تنها با متمرکز کردن دانش بسیار در محدوده ای کوچک بس کوچک بوده است. ما هنوز مثل علامه های قدیم می اندیشیم و رفتار می کنیم حال آنکه در دنیایی مدرن زندگی می کنیم و اصلا برای قواعد آن به نظر خودمان داریم جانفشانی می کنیم. سوگمندانه باید بپذیریم که جهان همین است که هست. مثال ناقص یک مدینه افلاطونی نیست. ما بد تربیت شده ایم که اینقدر کمال طلب از کار در آمده ایم. به ما اشتباهی فهمانده اند که نسخه تالی خداوند هستیم. نیستیم. ما کجا و کمال کجا؟

ببینید که چقدر از صبح تا شام شکوه و گلایه می کنیم. آنها که روشنفکران نامیده می شوند هم از این دید بنیادین هیچ فرقی با فرهیختگان قرن ششم و هفتم ندارند. همه می نالند و همه دیگران را متهم به کژرفتاری می کنند. هیچ یک در خود نمی اندیشد که آخر ما چه گلی بر سر دیگران زده ایم. ما باید از این توهم هزارساله درآییم. از این ناقص دیدن جهان و ادعای کمال خود برهیم. اگر جهان ناقص است و دیگران ناقص اند و در خور کن و نکن ما، ما هم در همین دایره نقص ایم. آنانکه غنی ترند حتی محتاج ترند. ما که دیگران را به کردیت و نکردیت شان ملامت می کنیم خود از آنها کمتر سزاوار ملامت نیستیم. آخر چه سود از شبهه بر شبهه افزودن؟ از جزء به کل می روم و از کل به جزء می آیم. اما طبع کار جهان است گوییا. حادثه ای کوچک تو را باز می برد به اندیشه های تلخ. چرا کام ما اینچنین تلخ است؟ می اندیشم از آن سبب شاید که جهان را چنان که هست نمی شناسیم. ما هیچگاه پیش نرفته ایم همیشه فرو رفته ایم. شاید چون از خود و جهان انتظارهایی داریم که از بنیاد نشدنی است. وگرنه طعم خوب شادیهایی فردی و جمعی را بر خود حرام نمی کردیم.

زیاد دور نروم. در همین طعن و طرد عبادی و جایزه نوبل صلح او ما بیشترینه بسان زاهدان و اخلاقیون کهن رفتار کردیم. ندانسته. چه بسیار از ما که چنین کردند و هیچ رابطه ای بین خود و آن زاهدان نمی یابند. اما هست برادران هست. ما در تنها چیزی که همگی استادیم خراب کردن زندگی است و همین بهانه های کوچک خوشبختی. ما حقیقتا مردم گنده دماغی هستیم. کاش ازآن جامه رهبری خلق و رسالت اخلاقی و زهد و پارسایی واقعا درمی آمدیم و کودک قرن خود می شدیم و شاگرد عقلانیت روزگار خود. و مگر عقلانیت چیست جز دیدن واقعیت؟ ما اما هنوز سایه می بینیم بر دیوار مغاره جهان. جهان ما دور می زند. حرکت خطی ندارد. چه رسد به سفر حجمی در خط زمان. ما همیشه خود را تکرار می کنیم. ما پیش نمی رویم. حتی وقتی مدرن و اولترا مدرن می شویم. نمی دانیم که پای مان در گل همان اندیشه های قدیم است.

اینها را گفتم نه همان برای شما که برای خود نیز. من هم چون شما گرفتار همین کمال طلبی مزمن ام. من هم هنوز درمان آن را نیافته ام. من هم بیشتر دوست دارم شکوه و گلایه کنم. من هم خود را بی آنکه مبعوث شده باشم در مقام رسولان می یابم. اما شانه های ما برای بار رسالت ساخته نشده است. درست که دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد اما این مشروط است به اینکه فیض روح القدسی در کار آمده باشد. ما کی روح القدس دیده ایم؟ ولی شگفتا که حتی آنهایی از ما که مدعی اند از جهان قدسی بریده اند هنوز اسیر همین جهان اند و رفتارهاشان روحانی و افلاطونی است. فرهنگ و میراث سنت چیزی است که حتی وقتی به آن پشت می کنی با توست. حتی وقتی با آن می ستیزی. ستیز با خویشتن است گویی.

 من چاره کار را در این آشوب پرداختن به کارهای کوچک می بینم. بهتر است پامان را روی زمین بگذاریم و کاری بکنیم. کاری یقینی. کاری که تردید و توهم و نادانی و ادعا در آن راه نداشته باشد. کاری برای خود. حتی اگر بوسه ای باشد. خریدن هدیه کوچکی باشد. نشاندن لبخندی بر روی کودکی باشد. حمایت از مردمی باشد که حمایتی ندارند. کمک کردن به مدرسه موسیقی ملکه صابروا باشد تا پانصد دانش آموزش در جای گرم بخوابند و با سازهای نو بزنند و به آینده امیدوار باشند. اگر راهی به دهی برای ما هست در آن است که از رسالت نداده چشم بپوشیم.

 در نسل من از شریعتی بزرگ و شورشی تا سروش عارف مسلک و رند تئوری پرداز صاحبان قلم و منبر خود را رسولان قوم دیده اند و اگر نمی دیدند و فروتنانه تر خود را می سنجیدند شاید خود آنها و ما شاگردان آنها زندگی شادمانه تری می داشتیم. شادی شیخی که خانقاه ندارد. شادی زیستن با نگاهی که زیر بار ملامت خویشتن و جهان نیست. نه قهرمان است و قهرمانی کردن می خواهد نه قربانی است. شادی شناخت خود و واقعیت پیرامون از چشم انسانی عادی و طبیعی. شادی کسی که به دنبال مرجعیت نیست. شادی گمنامی. آب بی فلسفه خوردن. شادی انا بشر مثلکم. ... برای آنها دیگر دیر شده است. وقت است که ما فکری به حال خود کنیم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/3/8 :: ساعت 9:28 صبح )
»» تمرکز روی مشکل یا تمرکز روی راه‌حل

هنگامی‌که ناسا برنامه‌ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغازکرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون‌جاذبه کارنمی‌کنند. (جوهرخودکار به سمت پایین جریان نمی‌یابد و روی سطح کاغذ نمی‌ریزد.) برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب‌کردند. تحقیقات بیش‌از یک‌دهه طول‌کشید، 12میلیون دلار صرف‌شد و درنهایت آنها خودکاری طراحی‌کردند که در محیط بدون جاذبه می‌نوشت، زیرآب کارمی‌کرد، روی هرسطحی حتی کریستال می‌نوشت و از دمای زیرصفر تا 300 درجه‌ی سانتیگراد کارمی‌کرد. روس‌ها راه‌حل ساده‌تری داشتند: آنها از مداد استفاده‌کردند ....

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 86/3/2 :: ساعت 2:42 عصر )
»» واقعیت تلخ....

واقعا نمی دونم بعضی از این آقایون مدیران (اکثر اونهایی که برخورد داشته ام) از بین افراد عقده ای انتخاب می شوند یا اینکه وقتی به مسؤلیتی دست پیدا می کنند عقده ای می شوند؟
بعضی ها مثل دوران برده داری با کارمند خودشون برخورد می کنند و بعضی ها با مردم هم همین برخورد رو دارند.
حتی جواب سلام فرد را هم نمی دن


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/3/1 :: ساعت 2:32 عصر )
»» امروز که بیست ساله شدم

امروز که بیست ساله شدم به یاد روزی می افتم که ده ساله بودم آن روز که شمع شماره 10 را خاموش و شمع شماره یازده را روشن می کردم.
آن روز اگر شمع ده سالگی ام را خاموش کردم خاطرات تلخم را هم با آن خاموش کردم ولی هیچگاه نتوانستم روزهای شیرین کودکی را به دست آتش بسپارم.
وقتی بزرگتر شدم خوب یادم می آید سیزده سال داشتم چه روزهای خوبی بود همه دور هم بودیم همه برای خودم به جشن آمده بودند. یادم هست که مادرم با چه شور و شوقی برای تنها پسرش جشن گرفته بود ساده اما با تمام وجود بود؛ هدیه ها ساده اما خاطره ی یادشان همیشه در ذهنم بود ؛ بچه ها با لباسهای ساده همان حس و حال بچه های پایین شهری شادی مرا دوچندان کرده بودند؛ یادم هست که خودم برای دعوت به سراغشان رفتم بودم یادم هست که به جای کیک تولد و تمام تجملات امروزی مادرم هر آنجه که داشت برایم روی میز گذاشته بود. یادم هست که همه از اینکه یک سال بزرگتر شده بودم خوشحال بودند.
و اما امروز که هفت سال از آن روزها می گذرد خوب یادم می ماندکه دیگر خاطرات تلخم را نمی توانم با خاموش کردن شمع 19 سالگی از یاد ببرم ؛ همه دور هم نبودیم؛ یک هفته فکر کردم که چگونه دور هم جمع شویم اما چیزی به ذهنم نرسید؛ جشن نگرفته بودم چون می دانستم همه از اینکه می خواهند به جشن بیایند نگران می شوند فکر می کنم که علت نگرانیشان آوردن کادو باشد.
مادرم  دیگر ذوق و شوق ندارد روزهای گرفتاری ، دیگر او را خسته کرده است.
یادم می ماند که برای دعوت جرات نکردم به کسی زنگ بزنم چه رسد به آنکه حضوری به سراغشان بروم.
خوب یادم می ماندکه وقتی پیشنهاد گرفتن جشن را به خانوده ام دادم اول هزینه تولد را برآورد کردند آخر آنها بسیار اقتصادی فکر می کنند آنها به فکر آینده هستند.ولی بعضی دیگر در جشن تولدشان اتومبیل و.... می گیرندو هیچ وقت هم فکر نمی کنند چون فکری ندارند که بکنند.برایشان فرقی نمی کند که تخم مرغ 100تومان باشد یا 1000تومان باشد.بنزین لیتری 1000تومان هم بشود آب از آب تکان نمی خورد.کاشکی من هم یک آقازاده بودم ولی ....
روزها چقدر عوض شده است نگاه دیدمان چقدر عوض شده است چشمها را باید بشوییم , عینکهایمان را باید از روی چشمانمان برداریم، باید جور دیگری ببینیم.
و من به خوبی میدانم که روزی برای خودم می نویسم (امروز که پنجاه ساله شدم)
مطمئنم که آن روز روزهای بیست سالگیم را خیلی خوب به یاد می آورم و خاطرات تلخ و شیرین را همچون آلبوم مرور خواهم کرد.
فقط امیدوارم که در آن روز که شاید روزی هم نباشد آن روز، غبطه این روزها را نخورم همان طور که غبطه روزهای گذشته را می خورم .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:18 عصر )
»» چمران؛ «مجاهد» یا «چریک»؟!

 برخورد مستقیم با یک اندیشه و تلاش برای نابود کردن آن از طریق مواجهه مستقیم و آشکار، مخصوصاً زمانی که این اندیشه قوام و بنیان محکمی داشته باشد هیچ وقت با موفقیت همراه نیست. 
معمولاً حرفه‌ای‌ها در این موارد از مکانیزم کارا و توانمندی استفاده می‌کنند: «تحریف».

این تحریف حداقل دو شکل کلی می‌تواند داشته باشد:

ـ برداشت‌هایی انحرافی از آن یا به بیانی دیگر پیچاندن آن در تفسیر به‌رای‌های عجیب از یک بیان صریح و به قول معروف پشتک‌های فلسفی و وارونه جلوه دادن آن با پیچیدن در مثال‌ها و استدلال‌های بی‌ربط.
ـ تاکید بر روایت داستانی و تبدیل صاحبان این اندیشه به شخصیت‌های تراژیک یا حماسی و یا... و مخفی کردن اندیشه در پس داستان و به فراموشی سپردن آن.

چندی پیش «محمدعلی ابطحی» ـ‌ معاون رئیس جمهور سابق ـ در وبلاگ خودش مطلبی نوشته بود تحت عنوان «چمران، چه‌گوارای عارف». تلاش ابطحی در آن متن، استفاده از هر دو روش بالا بود. کافی است شما کمی با ادبیات آخوندی او هم آشنا باشید تا راحت‌تر بفهمید نخوت و غروری که از آن نوشته می‌بارد.
طبیعی است، آدم تحصیلکرده در معتبرترین دانشگاه‌های دنیا احتمالاً دانشمند بزرگی باشد، اما اینکه فلانی آدم بزرگی بود چون در آمریکا تحصیل کرده، تلاشی است در پوستین وارونه پوشاندن به الگوها.
تلاش برای استفاده از روایت داستانی ماجرا در همه متن موج می‌زند. ابطحی در پناه توجیه گزیده‌گویی، چرایی کارهای چمران را خط می‌زند، آنجا هم که به چرایی کارش اشاره می‌کند محملی است برای تحریف جدی در منش چمران.
راستی چرا یک تحصیلکرده در معتبرترین دانشگاه‌های جهان و با بالاترین مدارج علمی و درآستانه بالاترین افتخارات و امکانات به همه چیز پشت پا می‌زند. تلاش برای سرپوش گذاشتن بر این چرایی، تصویر صاحب عمل را چگونه در ذهن آدمی شکل می‌دهد. این کار بدون درنظر گرفتن نگاه و فلسفه چمران کاری عبث می‌نماید که صاحب عمل هم نباید آدم توانمندی باشد.
شاید ابطحی چون در خانواده‌ای بزرگ شده که ـ به زعم بسیاری ـ عرفان، «دکان» بوده، عارف بودن چمران را به‌سان یک «شغل» می‌بیند که در کنار شغل دیگر چمران که از دید او «چریکی» است همدیگر را بالانس می‌کنند و می‌شود چریک آرام. عجب ترکیب پر از تضادی.
چمران عقده ماجراجویی داشت که عشق استمرار جنگ‌های چریکی باشد؟ اصرار بیش از حد بر کاربرد چریک چیست؟ چند درصد از فعالیت‌های چمران چریکی بود در لبنان؟ سرپرستی خانواده‌های بی‌سرپرست؟ راه‌اندازی مجتمع فنی؟ روشنگری‌ها و سخنرانی‌های آتشین.
چرا می‌ترسد بگوید چمران چرا به لبنان رفته بود؟ چمران مگر به خاطر «صدر» به لبنان رفته بود که حالا با گم شدن آن پیر فرزانه مثل پاندول وسط هوا معلق بماند و فکر کند حالا باید از کدام تابعیت استفاده کند.
چه چیز باعث می‌شود که حتی یک بار هم به چرایی کارهای چمران پرداخته نشود جز همان روایت داستان‌گونه و البته به اضافه ادبیات آخوندی!
چرا چمران به لبنان رفت؟ چرا در کنار صدر قرار گرفت؟ چرا به ایران آمد؟ چرا جنگ چریکی؟ چرا کار علمی در آن عالی‌ترین سطح را رها کرد؟ در لبنان چمران چریک بود فقط؟
آیا چمران فکر می‌کرد در جنگ تمام عیار یک کشور علیه یک کشور با جنگ چریکی می‌توان پاسخ گفت، یا انتخاب تاکتیک موقت بود به دلایلی که ابطحی از گفتن آن طفره می‌رود.
ابطحی از آن قماش است که تلاش می‌کند از هر نمدی کلاهی برای خود ببافد. این رویه سیاست‌بازان است که در همه جناح‌ها هستند.
تلاش برای مویدی بر رفتار خود قراردادن عملکرد دیگران حتی اگر به صورت آشکار در تضاد با وی و اهدافش باشد.
چمران افتخارات علمی در آن سطح را رها کرد چون نتایج افتخاراتش به استیلای بیشتر ظالمان می‌انجامید، فلسفه‌ای که ابطحی اعتقادی به آن ندارد. ترجیح داد به جای خدمت به سلطان به خلق خدا خدمت کند. چمران مومن بود به خدا و دین خدا و مومن در هیچ قالبی نمی‌گنجد. هر روز به اقتضای وظیفه ای که بردوش خود احساس می‏کند  نقشی به عهده می‏گیرد ولی هیچ کدام از این نقش‌ها‌ او نیستند. او آرمانی است که در پرتو آن وظایفش تعربف می‌شود.
تلاش برای مخفی کردن نگاه «وظیفه‌محور» و تبدیل چمران به یک آدمی که علایقی «ماجراجویانه» دارد و عشق «چریک بازی»، باعث می‌شود بازخواست مخاطب از او  از بین ‌برود که «پس تو چی برای عرضه داری؟». خوب چمران علاقه به کار چریکی داشته، من هم ترجیح «کار سیاسی» داشتم. برای اینکه مطمئن شوید مثل هم هستیم هردومان با جریان‌های غیر تندرو همراه هستیم. 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:15 عصر )
»» ماجرای شهرام خان و نهاد تعلیم و تعلم

اولش. ماجرا از اون جا شروع شد که یک نه چندان بنده خدایی دست وزیر بی نوای آموزش و پرورش رو توی حنایی گذاشت که همه رو بر آن داشت چه کنیم رنگ این حنا از دستان وزیر مظلوم و بی گناه پاک شود.

 

دومش. جماعتی از وکیل الرعایای نشسته بر کرسی های سبز مجلس با دیدن حنای نشسته بر دستان وزیر آموزش و پرورش یاد حنابندان و عروسی و ... افتادند و بر آن شدند جشنی بر پا کنند و آشی برای وزیر بپزند که وجبی نه وجب ها روی آن روغن باشد.

 

سومش. و در همین حال یکی از آنان که به فکر پاک کردن حنا از دستان وزیر بود داشت از مقابل زندان اوین رد می شد که فرکانس هایی از درون زندان به مغزش رسید و همان جا بود که جرقه ای زده شد.

 

 

چهارمش. شهرام جزایری فرار کرد.

 

پنجمش. انگشت ها به سوی هم نشانه می رفت و هر کسی دیگری را نشان می داد. وقتی نگاه می کردی کسی نمانده بود. همه پشت درختی از .... مخفی شده بودند. مردم هرچند گیج شده بودند ولی مفاهیم رو خوب دریافت می کردند و خوب می فهمیدند.

 

ششمش.  شهرام جزایری در آن سوی مرزها به ریش ملت می خندید. البته قهقهه هایی همراه با صدای خنده های شهرام خان از درون مرزها به گوش می رسید که گاهی بدجوری حرص مردم را در می آورد.

 

هفتمش. ملت و وکلا همگی به کلی یادشان رفت که همین چند روز پیش حرفهای زشتی را توی کاغذهای مربوط به امتحان معلم ها خونده بودند. حتی علمای نشسته در قم هم به کل فراموششان شد.

 

هشتمش. حالا چند روزی بود که خوراک همه شده بود خبرگیری از احوالات جناب شهرام خان. بازار خودزنی هم خیلی داغ داغ شده بود. حتی تلویزیون هم با همه قیچی هاش درگیر موضوع شده بود. یواش یواش مردم داشتن باور می کردند که شهرام خان این قدر زرنگ بوده و جنابان سیاسیون و اقتصادیون و فرهنگیون آن قدر پاک و معصوم و ساده که شهرام خان توانسته الفرار.

 

نهمش. بالاخره بعد از حداقل دوسال که جناب شهرام خان در دستان پرمهر قوه غذاییه نوازش های پدرگونه و برادر گونه و دوستانه و مشفقانه را تحمل می کرد و کسی برایش خم به ابرو نمی آورد حالا در غیاب جناب شهرام خان قوه غذاییه این بار با قهر و غضبی وصف ناشدنی و در اقدامی شجاعانه و برای پاسخگویی به افکار عمومی حکم جناب شهرام خان را صادر کرد. شهرام خان به ۱۴ سال زندان در هتل اوین ۱۰ سال تبعید به یکی از بهترین و باشکوه ترین پایتخت های دنیا (انتخاب حق اوست) و پرداخت مبلغی وجه نقد هنگفت به حساب بیت المال که در صورت عدم امکان مالی می تواند از وام های بلاعوض دولتی نیز در این مسیر استفاده کند محکوم شد . بالاخره حق نان و نمک را باید حفظ کرد.

 

دهمش. توی همین گیر و دار بودیم که ییهو یکی از این خبرگزاری های گوگولی سوگولی در یک اقدام انتحاری اوج فداکاری رو به منصه ظهور رسوند و نوشت: اخبار اولیه از دستگیری شهرام جزایری حکایت دارند. بعد هم به فواصل پنج دقیقه به پنج دقیقه با غیرقابل دسترس ترین موبایل ها تماس می گرفت و مصاحبه هایی محیرالعقول از انسان هایی محیرالعقول تر روی سایت می فرستاد.

 

دهمش. وزیر کشور و مقامات قضایی و حتی جناب خوش تیپ آصفی که اکنون در امارات روزگار به سختی سپری می کنند نیز  از موضوع اظهار بی اطلاعی کردند.

 

هنوز هم نمی دانیم بالاخره شهرام خان را گرفتند یا نه؟

 

شهرام جزایری

 

آخرش ما نفهمیدیم چه شد که این طوری شد؟! تنها یک سوال می ماند و آن این که اگر موضوعی نه شروعش به مردم ربط دارد و سودی برای مردم ندارد و نه جلسات دادگاهش به مردم ربطی دارد و برای مردم هم سودی ندارد و نه پایانش به مردم ارتباطی پیدا می کند پس اصلا چرا برای مردم تعریف می کنند. درست مثل این است که برای یکی مرتب لطیف تعریف کنی و حتی به او اجازه ندهی که بخندد.

 

ما که فایده اش را نفهمیدیم و ندانسیتم که کجای این پیاز مردم بودند. ولی امیدواریم که جایگاه رفیع تعلیم و تعلم از آن سودی برده باشد تا درس عبرتی باشد برای سایرین.

  

جالبتراین که پس از شمارش های بسیار در این باب باید عرض کنم  در بینهایتمش این که جناب شهرام خان به گفته همان خبرگزاری گوگولی ۳۶ روز پیش از فرار عضو هیئت مدیره و مدیر عامل دو شرکت داخلی شده بود. عجیبا غریبا از این همه توجه نظام عزیر ما به پیشنهادات سازنده نخبگان و اهل فن. این جناب شهرام خان گفته بود که اگر به من اجازه می دادند با یکی دو تخلف کوچک مشکل بیکاری و اشتغال کشور را حل می کردم ولی ما باور نمی کردیم. خدا را شکر که دولتهای کریمه در این سالها یکی پس از دیگری بر سر کار آمده اند و به خوبی و دقت به این پیشنهادات مشفقانه ارج می نهد.

 

از دست و زبان که برآید

 

کز عهده شکرش به درآید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:6 عصر )
»» تعجب نکنید.....

 
ماجرا از یکی از بیلبوردهای تبلیغاتی شروع شد. بیلبوردی در یکی از محله‌های مرفه نشین تهران که روی آن عکس یک کیف و کفش زنانه دیده می‌شد و یک شماره تلفن قرار داشت، نصب بود.نه از آدرس خبری بود و نه از نشان دیگری که شما را به صورت دقیق‌تری به محل  دسترسی به آن ببرند.شاید همین عوامل برای تحریک حس کنجکاوی آن‌ها که به دنبال مارک‌های خاصی از پوشاک می‌گردند کافی باشد بنابراین چاره‌ای نیست جز تماس تلفنی...
صدایی جوان با لحنی کاملاً مودبانه شما را به دیدن گالری  [ ... ]  دعوت می‌کند. آدرس، یکی از خیابان‌های فرعی پاسداران و جنب یکی از رستوران‌های معروف شهر است. او تاکید دارد که این بازدید حتماً با وقت قبلی صورت بگیرد و با اصرار می‌خواهد که راس ساعت مقرر برای دیدن گالری مراجعه کنیم تا با وقت مشتریان دیگر تداخلی پیش نیاید.آدرس سرراست است اما از پاساژ یا مغازه و یا حتی به تعبیر آن‌ها گالری خبری نیست. جوانکی از داخل پارکینگ بیرون می‌پرد با احترام ما را از ماشین خارج می‌کند بعد سوئیچ ماشین را تحویل می‌گیرد تا آن را در گوشهء امنی از پارکینگ قرار دهد. او به در آهنی یک ساختمان چهار یا پنج طبقه اشاره می‌کند یعنی بفرمایید آن‌جا...
آیفون تصویری است می‌پرسند آ«وقت قبلی دارید؟آ» به مزاح جواب می‌دهیم که آ«بله، اما اگر آقای دکتر بین مریض ما را ببینند بهتر استآ»کسی نمی‌خندد.آ«طبقهء چهارم تشریف بیاورید درب را هم پشت سرتان ببندید.آ»
جلوی در طبقه چهارم جوان خوش‌سیمای کروات زده‌ای از ما استقبال می‌کند.
چند نفر دیگر هم به همین سبک و سیاق داخل ساختمان هستند تا سوال‌هایی که هنوز در ذهن مشتریان به وجود نیامده را با دقت و وسواس غیرقابل وصفی جواب دهند. نیم طبقهء کوچکی که با قفسه‌های شیشه‌ای،مملو از اجناس شیک پرشده است و زرق و برق آن چشم هر بیننده‌ای را می‌زند.تا این‌جای داستان فقط کمی غیرمعمولی است. این حساسیت‌ها برای آمد و رفت‌ها و گرفتن وقت قبلی آن هم برای تماشای لباس و کیف و کفش را هم می‌توان به پای آ«کلاسآ» گذاشتن‌های معمول شرکت‌های شمال شهر گذاشت که از وقتی شنیده‌اند پزشک‌ها از چنین روشی نتیجه گرفته‌اند حالا بدشان نمی‌آید داستان منشی‌هایی که آقا یا خانم دکترشان تا شش ماه آینده وقت ندارد را در زمینهء پوشاک هم تجربه کنند اما با نزدیک شدن به اجسام و یا احتمالاً پرسیدن از قیت چند قلم از این اجناس علت این سیاست محافظه‌کارانه بیش‌تر خودش را نشان می‌هد. اولین مورد سوال کفشی با مارک  گوچی است. آقای راهنما سری به برچسب قیمت آن می‌زند آ«320 یورو یعنی یک چیزی حدود 350 یا 360 هزار تومان اما جنس‌اش فوق‌العاده است.آ»
به گمان این‌که اتفاقات عجیبی در بازار یورو به وجود آمده از خیر آن می‌گذریم و سراغ یک کفش مردانه می‌رویم. باز هم همان آقا لبخند می‌زند و به حسن انتخاب ما تبریک می‌گوید:آ«قیمتش چیزی در حدود یک‌هزار و 500 یوروست.آ» تا بخواهیم ماشین‌حساب ذهنی را برای تبدیل رقم به کار بیندازیم خودش جمله‌اش را تکمیل می‌کندآ» یک میلیون و 700 هزار تومان.کار ایتالیاست. آخرین مدل است و در سالن‌های مد هم به نمایش درآمد.آ»
آن‌ طرف‌تر دختر و پسر جوانی مشغول چانه‌زنی بر سر یک پالتو زنانه هستند.دختر اصرار دارد که دوست ندارد پسر را به زحمت و خرج بیندازد اما پسر هم با سماجت از او می‌خواهد که تعارف را کنار بگذارد و اگر پالتو را پسندیده، بگوید. مکالمه‌ها جالب است.آ«عزیزم. حالا که زمستون داره تموم می‌شه باشد برای سال بعدآ»
آ«نه، اصلاً ،هنوز دو ماه مونده. امسال جای خودش سال بعد هم جای خودشآ»
آ«آخه...آ»
آ«آخه بی‌آخه. این‌هم که قیمتش مناسبه.آ»
آ«روش نوشته چه‌قدر؟آ»
آ«فکر کنم یک میلیون و هشتصد هزار تا...آ»
با تعجب و حیرت پالتویی که قیمتش از نظر آن‌ها مناسب تشخیص داده شده و یک میلیون و هشتصد هزار تومان قیمت دارد را برانداز می‌کنم اما غیر از من یکی دیگر از راهنماهای شیک‌پوش فروشگاه هم این مکالمه را شنیده.او هم برای رفع سوءتفاهم خودش را وسط می‌اندازد:آ«ببخشید من جسارتاً یک توضیح بدهم قیمت این کار 18 میلیون تومان است نه یک میلیون و هشتصد، البته قابل شما را ندارد..)!(آ»
پسر باز هم خودش را از تنگ و تا نمی‌انداز و اصرار دارد که پولش برای او اهمیتی ندارد اما این‌بار زودتر در برابر تعارفات دخترک تسلیم می‌شود و پالتو 18 میلیون تومانی به مکان اولیه‌اش روی یکی از قفسه‌ها برمی‌گردد. کنجکاوی دیوانه کننده در مورد این پالتو که حداقل در ظاهر از  سیستم خنک کننده یا گرم‌کننده برخوردار نیست نه ایربگ دارد و نه هوش مصنوعی که با این قیمت نجومی مسیر را به صاحبش نشان دهد، باعث شد در مورد آن سوال کنم;آ«یکی از جدیدترین کارهایی است که در اروپا مد شده، تمامش پوست طبیعی است و با ضمانتنامه فروخته می‌شود.
راهنما که متوجه علاقه و کنجکاوی من شده و احتمالاً به این دلیل که قدرت و توانایی کلام خود را برای جلب مشتری و دادن اطلاعات به آن به رخ مدیران فروشگاه بکشد ناخودآگاه باب گفت‌وگو را بازمی‌کند و هر چه که لازم است در مورد این مرکز فروش که به گفتهء خود آن‌ها در تهران یا حتی ایران کم‌نظیر یا حتی بی‌نظیر است روی دایره می‌ریزد.جواب او در مورد این‌که چرا این فروشگاه در تبلیغاتش به هیچ آدرسی اشاره نمی‌کند و یا حتی تابلویی مقابل درب آن نصب نشده تا مشتریان گذری را جلب کند جواب قانع کننده‌ای است: آ«ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که هنوز پذیرش و هضم برخی از ارقام و قیمت‌های اجناس ما در آن ممکن نیست. ما دنبال مشتری‌های خاص هستیم که آن‌ها را هم داریم.آ» با تعجب می‌پرسم که آیا کسی هست که 18 میلیون تومان بابت یک پالتو بپردازد: آ«بله اگر نبود که ما این‌ها را نمی‌آوردیم. ما این‌جا کت و شلوار با مارک میلیونری داریم که زمانی شاه ایران فقط از این مارک لباس می‌پوشید اما حالا ما برای چند تا از مشتری‌هایمان از این کت و شلوار و پالتوها سفارش می‌دهیم تا برایمان بفرستند.آ»
آن‌ها حتی برای نحوهء عرضهء اجناس که در سالنی کوچک انجام می‌شود هم دلیل دارند: آ«این‌جا شاید یک هزارم از اجناس ما در معرض دید قرار دارند. نحوهء کار ما با مشتری‌ها به این شکل است که شما هر سبکی از کفش یا لباس را که بخواهید ما شما را به یکی از طبقات زیرین می‌بریم و آن‌جا انواع مدل‌ها را به شما عرضه می‌کنیم. مثلاً من همین امروز یک مشتری برای کفش داشتم و چون ما دو طبقه کلاً کفش داریم کار ما از ساعت چهار بعدازظهر شروع شد و بالاخره ساعت هشت شب ایشان یکی از کفش‌های ما را پسندید و خرید.آ»
از قرار معلوم و برخلاف تصور ما این تعداد مشتری‌ها کم هم نیستند، کسانی که برای یک دست کت و شلوار از 700 هزار تومان تا پنج میلیون تومان هزینه می‌کنند.کفش یک و نیم میلیونی می‌پوشند و سنجاق کروات را با دکمهء سر آستین کت ست می‌کنند، چکمهء سه میلیونی سفارش می‌دهند، آدرس و شمارهء تلفن خود را به این فروشگاه داده‌اند تا در صورت رویت هرگونه مد جدید هرچه سریع‌تر و قبل از دیگر رقبا آن‌ها را در جریان بگذارند تا برای مهمانی‌های آخر هفته بیش‌تر بتوانند فخرفروشی کنند.
 این فروشگاه در شمال شهر تهران مدعی است که پوشاکی به تن شما می‌کند که فقط مردان و زنان سرشناس دنیا مثل هنرپیشه‌ها یا ستاره‌های فوتبال می‌پوشند. لباس‌هایی که زمانی شاه ایران به تن می‌کرده است و حالا افراد زیادی در همین تهران در صف خرید آن هستند.
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 85/12/14 :: ساعت 2:44 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 75
>> بازدید دیروز: 168
>> مجموع بازدیدها: 1326670
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب