لزوم وجود امام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله بمنظور جانشینى آنحضرت براى رهبرى ملت اسلام بطوریکه اطاعت او بر تمام امت لازم و واجب باشد مورد تأیید فریقین خاصه و عامه است زیرا هیچ سازمان و اجتماعى بدون ریاست و رهبرى نمیتواند ببقاء خود ادامه دهد ولى بحث در اینست که چه کسى باید جانشین پیغمبر صلى الله علیه و آله شود و چه شرایط و خصوصیاتى را داشته باشد و چه کسى او را بدین مقام منصوب سازد؟اهل سنت هر حکومتى را که بوسیله یک فرد مسلمان مستقر گردد خلافت اسلامى دانسته و جانشین پیغمبر صلى الله علیه و آله را هم منتخب از طرف مردم میدانند در نتیجه بعصمت خلیفه قائل نبوده و خلافت اسلامى را در ردیف حکومتهاى بشرى بشمار میآوردند و فقط بطرز رفتار خلفاء و چگونگى اعمال آنها نظر دارند که با مردم بعدل و داد رفتار نمایند!
اما بعقیده شیعه امامت منصب الهى بوده و تالى نبوت است و همچنانکه پیغمبر صلى الله علیه و آله از جانب خدا مبعوث شده است امام نیز باید از ناحیه خدا تعیین گردد و علاوه بر داشتن افضلیت نسبت بقاطبه مردم در کلیه سجایاى اخلاقى و فضائل نفسانى،عصمت او هم در درجه اول شرایط لازمه است و این مقام فوق تشخیص مردم است بنا بر این اجماع و انتخاب مسلمین شرط امامت نیست و قبول و یا تسلیم مسلمین نیز دلیل امامت نمیباشد اگر چه امام براى حفظ اساس دین بظاهر مجبوربتقیه و بیعت باشد.
البته لفظ امام را بمعنى لغوى آن بهر پیشوائى میتوان گفت مانند امام جماعت (در نماز) حتى به پیشوایان کفر نیز اطلاق میشود چنانکه خداوند در قرآن کریم فرماید:فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم (1) .
ولى امامت در اصطلاح علم کلام و بمعنى مخصوص آن که جانشینى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله است عبارت از ریاست عمومى الهیه است بر همه مردم در امور دنیا و دین که بر تمام افراد امت متابعت از صاحب چنین مقامى لازم و واجب است،بعبارت دیگر امام و جانشین پیغمبر باید ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را در سه جهت (از لحاظ حکومتـبیان معارف و احکام دینىـرهبرى و ارشاد حیات معنوى) بعهده بگیرد و پر واضح است که چنین کسى باید از جانب خداوند تعیین و منصوب گردد و مؤید بالهامات ربانى باشد زیرا همچنانکه براى بوجود آمدن دینى پیغمبرى از طرف خداوند تعالى مبعوث میشود براى حفظ و بقاى آن دین نیز تعیین و نصب امام از جانب خدا لازم و ضرورى میباشد.
از جمله استدلالات شیعه بر صحت عقیده خود دلیلى است معروف بدلیل لطف که چون نظام اجتماع بدون وجود قانون الهى مختل،و میان افراد آن جامعه هرج و مرج پیدا میشود لذا براى تعیین روابط افراد با یکدیگر و همچنین براى تعیین وظایف و تکالیف دینى و اخلاقى آنها که نتیجهاش رسیدن بسعادت جاودانى است خداوند از راه لطف پیغمبرى را بسوى آنان مبعوث میکند تا افراد جامعه را در مسیر تکامل مادى و معنوى هدایت نماید چنانکه در قرآن کریم فرماید:لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (2) .
یعنى خداوند بر مؤمنین (از راه لطف) احسان و اکرام نمود که در میان آنهاپیغمبرى را بر انگیخت که بر آنان آیات او را میخواند و آنها را (از شرک و پلیدى و رذائل اخلاقى) تزکیه نموده و کتاب و حکمت یادشان میدهد و اگر چه قبلا در گمراهى آشکارى بودند.
دلیل لطف را اهل سنت نیز در باره پیغمبر قبول دارند اما در مورد امام آنرا نمىپذیرند در صورتیکه لطف خدا کامل است و هرگز ناقص و نا تمام نمىماند بنا بر این امام نیز باید پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله از جانب خدا منصوب شود و پیغمبر در حال حیات او را بمردم معرفى کند چنانکه نزول آیه تبلیغ در غدیر خم روشنگر این مطلب بوده و در فصول گذشته بدان اشاره گردیده است،خواجه نصیر الدین طوسى در کتاب تجرید الاعتقاد گوید :الامام لطف فیجب نصبه على الله تعالى تحصیلا للغرض (3) .
علاوه بر دلیل لطف آیاتى در قرآن کریم وجود دارند که ثابت میکنند امامت و خلافت الهیه موهبت و منصب خدائى است و امام نیز بوسیله خداوند منصوب میگردد از جمله آنها آیههاى زیر است:
اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفة (4) ...هنگامیکه پروردگار تو بفرشتگان گفت من در روى زمین خلیفهاى قرار میدهم...
و اذا بتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین (5) .
چون ابراهیم را پروردگارش بسخنانى آزمایش نمود (مانند افکندن او در آتش بدستور نمرود و هجرت از وطن و مأمور شدن بذبح اسمعیل و امثالهم) و ابراهیم آماده انجام و اتمام آنها گردید خداوند باو فرمود که من ترا (علاوه بر مقام نبوت) براى مردم امام قرار میدهم عرض کرد این امامت را ببعضى از اولاد من هم قرار بده خداوند فرمود عهد من (امامت) بستمکاران نمیرسد.در این دو آیه خداوند تصریح میکند که نصب امام و خلیفه بدست خدا است و این امامت هم بر اشخاص ظالم و ستمگر نمیرسد و عدم ظلم امام عصمت او را میرساند و اگر بعقیده اهل تسنن قرار باشد امام از طریق شورا و اجماع انتخاب شود جواب آیات فوق چیست؟
صاحب تفسیر المیزان در ذیل تفسیر آیه مزبور چنین مینویسد:
آنچه از آیات مختلفه قرآن در این زمینه استفاده میشود اینست که هر کجا نامى از امامت برده شده هدایت هم بعنوان تفسیر بدنبال آن ذکر گردیده است مثلا در داستان ابراهیم فرماید :
و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین،و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا (6) .
و ما بابراهیم اسحق را و یعقوب را (که فرزند اسحق بود) بخشیدیم و همه آنها را از نیکان و شایستگان قرار دادیم و آنان را امامانى قرار دادیم که بامر ما مردم را هدایت نمایند .
و در جاى دیگر فرماید:و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون (7) .
و از آنها (بنى اسرائیل) امامانى قرار دادیم که بفرمان ما هدایت میکردند چون (بسختىهاى ناشى از نا فرمانى قوم) صبر کردند و بایات (معجزات) ما یقین داشتند.
بطوریکه ملاحظه میشود در این موارد (هدایت) بعنوان توضیح بعد از امامت ذکر شده و سپس آنرا مقید بامر کرده و فرموده است یهدون بامرنا یعنى پیشوایان که بامر ما هدایت میکنند و از اینجا معلوم میشود که مقام امامت مقام هدایت مخصوصى است که عبارت از هدایت بامر خدا بوده و یکنوع ولایت بر اعمال مردم است از نظر باطن که توأم با هدایت میباشد و منظور از هدایت در اینجا ایصال بمطلوب یعنى رسانیدن بمقصد است نه تنها راهنمائى و ارائه طریق که کار پیغمبران و رسولان بلکهعموم مؤمنانى است که از راه موعظه و نصیحت مردم را بسوى خدا دعوت میکنند (8) .
بموضوع دیگرى که باید توجه نمود اینست که خداوند دلیل اعطاء مقام امامت را چنین بیان کرده است (لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنونـچون صبر کردند و بآیات ما یقین داشتند) بنا بر این،علت اعطاء آن صبر در راه خدا آنهم صبر مطلق که شامل تمام امتحانات و دارا بودن مقام یقین (پیش از صبر) است چنانکه در باره ابراهیم فرماید:
و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (9) .
یعنى و بدینگونه ملکوت آسمانها و زمین را بابراهیم نشان میدهیم تا از اهل یقین گردد .پس امام باید داراى مقام یقین بوده و عالم ملکوت بر او مکشوف باشد.
همچنین کسى میتواند مقام با عظمت امامت را دارا شود که ذاتا سعادتمند بوده باشد زیرا اگر ذاتا سعادتمند نباشد و در بعضى اوقات ظلم و شقاوت از او سر بزند در اینصورت صلاحیت احراز چنین مقامى را نداشته و خود محتاج بهدایت دیگرى خواهد بود و این معنى با مقام هدایت سازشى ندارد (10) .
ممکن است کسى بگوید حضرت امیر علیه السلام که فقط مقام امامت را داشت چگونه از پیغمبران پیشین مانند ابراهیم که هم پیغمبر بوده و هم مقام امامت را داشته است افضل و برتر است؟پاسخ اینست که مقام امامت داراى مراتب مختلفى است (همچنانکه پیغمبران در نبوت همه یکسان نبودهاند) و آنحضرت مرحله کاملتر امامت را دارا بود (11) .و چنانکه اشاره شد امام باید داراى مقام یقین باشد و خداوند میفرماید ملکوت آسمانها و زمین را بابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین گردد اما یقینى که حضرت امیر علیه السلام داشت فوق یقین ابراهیم بود در نتیجه مرتبه امامتش هم قوىتر از مرتبه امامت او خواهد بود زیرا ابراهیم با آنهمه یقینى که داشت بخداوند عرض کرد:رب ارنى کیف تحى الموتى (12) ؟ (خدایا بمن نشان بده که چگونه مردگان را زنده میکنى؟) ولى حضرت امیر علیه السلام فرمود :لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا (13) !یعنى اگر تمام حجابات از میان برداشته شود من ذرهاى به یقینم نمیافزایم!
با توجه بمطالب معروضه ثابت میشود که مقام امامت منشأ الهى دارد و مردم بهیچ عنوانى صلاحیت انتخاب کسى را بچنین سمتى ندارند زیرا مردم هر اندازه هم بصیر و موشکاف باشند باز انتخاب کسى بمنصب امامت از حدود درک و تشخیص آنان خارج است چنانکه حضرت موسى که پیغمبر بزرگ و اولو العزمى بود از میان تمام قوم خود فقط هفتاد نفر واجد شرایط و صلاحیت دار را انتخاب کرده و به طور برد ولى آنان که زبده و منتخب بنى اسرائیل بودند حدود فهم و درکشان تا بدانجا بود که به آنحضرت گفتند.ارنا الله جهرة (خدا را آشکارا بما نشان بده) پس جائى که انتخاب موسى اینگونه باشد انتخاب دیگران معلوم است که بچه نحوى خواهد بود.
و باز بر همگان واضح و معلوم است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ترجمان علوم الهى و گنجینه اسرار حق بوده و در بارهاش خداوند در قرآن فرماید.علمه شدید القوى (14) بنا بر این جانشین وى نیز تا مظهر و وارث چنین صفاتى نباشد نمیتوانددر مسند او نشسته و امت وى را رهبرى نماید بعبارت دیگر امام نیز مانند پیغمبر داراى روح قدسى است و تشابه و سنخیتى میان آنان وجود دارد که میتواند جانشین آنحضرت گردد و این شرایط و خصوصیات براى اشخاص دیگر امکان پذیر نباشد براى توضیح مطلب بیک مثال عامیانه اشاره میشود.
فرض کنید پزشکى که متخصص بیماریهاى قلبى است اگر براى مدتى بمسافرت رود و بخواهد در غیابش مطب او براى رجوع بیماران قلبى دائر باشد باید پزشک دیگرى را که در همان رشته تخصص دارد بجاى خود گذارد نه اشخاص معمولى را حتى پزشک غیر متخصص مثلا دندان پزشکى را هم نمیتواند جانشین خود قرار دهد،یا چنانچه آهنگرى بخواهد موقتا دیگرى را در جایش گذارد باید کسى را پیدا کند که مانند خودش صاحب آن حرفه باشد و الا نمىتواند مثلا قصابى را در جاى خود بنشاند و این مطلب از بدیهیات بوده و بر همه واضح و آشکار است بدینجهت حضرت امیر علیه السلام فرماید:نحن شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم و ینابیع الحکم (15) .یعنى ما (ائمه اثنى عشر) از شجره نبوتیم و از خاندانى هستیم که رسالت و پیغام الهى در آنجا نازل شده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده است ما معدنهاى علم و چشمههاى حکمتها میباشیم.
و در خطبه دیگر فرماید:الا ان مثل ال محمد صلى الله علیه و آله کمثل نجوم السماء،اذا خوى نجم طلع نجم (16) .
بدانید که مثل آل محمد صلى الله علیه و آله مانند مثل ستارگان آسمان است،زمانیکه ستارهاى ناپدید شد ستاره دیگرى طلوع میکند (با فوت یا شهادت هر امام امامى دیگر بجاى او مىنشیند .)
همچنین در خطبه دیگر فرماید:این الذین زعموا انهم الراسخون فى العلم دوننا؟کذبا و بغیا علینا،ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم،بنا یستعطى الهدى و یستجلى العمى،ان الائمة من قریش غرسوافى هذا البطن من هاشم،لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم (17) .
کجا هستند کسانى که بجز ما اهل بیت گمان میکنند آنها در علم راسخ و استوارند: (ادعاى آنها) دروغ و ستم بر ما است زیرا خداوند ما را برترى داده و آنها را فرو گذاشته و (مقام امامت را) بما عطاء فرموده و آنانرا بى بهره ساخته است و ما را (در آنمقام) داخل نموده و آنها را خارج کرده است،بوسیله ما هدایت و راهنمائى طلب میگردد و (پرده نادانى و گمراهى و) کورى برداشته شود،زیرا پیشوایان دین از قریش و از نسل هاشم بوجود آمدهاند (امامت و خلافت) بر غیر ایشان سزاوار نیست و خلفاى غیر ایشان براى جانشینى (پیغمبر صلى الله علیه و آله) صلاحیت ندارند.
حضرت سجاد علیه السلام نیز در دعائى که پس از ختم قرآن میخواند به پیشگاه خداوند چنین عرضه میدارد:
اللهم انک انزلته على نبیک محمد صلى الله علیه و آله مجملا و الهمته علم عجائبه مکملا،و ورثتنا علمه مفسرا،و فضلنا على من جهل علمه و قویتنا علیه لترفعنا فوق من لم یطق حمله .
اللهم فکما جعلت قلوبنا له حملة و عرفتنا برحمتک شرفه و فضله فصل على محمد الخطیب به و على آله الخزان له (18) .
بار خدایا تو آنرا (قرآن را) بر پیغمبرت محمد صلى الله علیه و آله بطور مجمل فرو فرستادى و علم عجائب آنرا تماما باو الهام فرمودى،و تفسیر آنرا بما بمیراث دادى و ما را بر کسى که علم قرآن ندارد برترى بخشیدى و نیروى ما را از او فزون کردى و رتبهمانرا والاتر از او گردانیدى که تاب تحمل این علم را نداشت.
بار الها همچنانکه دلهاى ما را براى نگاهدارى قرآن شایسته دیدى و از نظررحمت شرف و فضل آنرا بما شناساندى بر محمد صلى الله علیه و آله که بدان گویا بود و بر اولاد او که گنجوران علم اویند درود بفرست.
از مضمون این بیانات چنین نتیجه بدست میآید که براى قرآن کریم مبین و مفسرى لازم است که از جانب خدا ملهم و مؤید باشد و هر کسى شایستگى احراز چنین مقامى را ندارد و از اینجا بطلان سخن عمر که در هنگام رحلت رسول اکرم صلى الله علیه و آله گفت حسبنا کتاب الله معلوم میشود زیرا تنها وجود کتاب خدا بدون مفسر و مبین آن نتیجه مطلوبه را بدست نمىدهد فرضا کتابى اگر در علم طب نوشته شده و در اختیار مردم قرار بگیرد آنکتاب بیماران را از مراجعه بطبیب بى نیاز نمیکند بلکه طبیب حاذقى باید وجود داشته باشد تا بتواند از آن کتاب استفاده نماید و یا آنرا بدیگران تدریس کند بهمین جهت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز در حدیث ثقلین که در نزد عامه و خاصه مسلم و قطعى است قرآن را همدوش عترت خود بمردم توصیه کرده و فرمود آندو هرگز از هم جدا نشوند تا کنار حوض بر من وارد شوند،و لن یفترقا حتى یردا على الحوض (19) .و عملا نیز ثابت شد که عمر در زمان خلافتش حل مسائل مبهم و مشکلات قضائى را نتوانست از کتاب خدا بدست آورد و ناچار بعلى علیه السلام پناه برده و گفت لو لا على لهلک عمر .و آنحضرت چون ملهم بافاضات ربانى و خود قرآن ناطق بود فورا رفع مشکل نموده و عمر را از بن بست رهائى مىبخشید.
تفسیر آیات متشابه و تفصیل مجملات و توضیح احکام مبهم و حل معضلات علمى و مشکلات قضائى خواه ناخواه چنین شرایطى را براى امام ایجاب میکند زیرا فتواى امام مانند فتاوى فقهاء روى استنباط نیست بلکه متکى بعلم امامت است که لدنى و الهامى است و همیشه دیده شده است که هر گونه سؤال مشکل و بغرنجى که از ائمه اطهار علیهم السلام نمودهاند آنان بدون اینکه خود را ملزم باستنباط آن حکم از سایر احکام مشابه آن بدانند فورا بدون تأمل و درنگ جواب دادهاند همچنین هر کجا ابهامى در آیات قرآن بوده امام آنرا تفسیر نموده و مقصود خداى تعالىرا از نزول آن آیه بیان فرموده است بدون اینکه مقید بتطبیق آن با قواعد ادبى و یا هر گونه موازین علمى دیگرى باشد بهمین دلیل مقام امامت از نظر شیعه تالى مقام نبوت است و بحکمـاهل البیت ادرى بما فى البیت (اهل خانه بهتر میدانند که در خانه چه هست) ائمه اطهار نیز با علم لدنى و الهامى خود مقصود خدا و پیغمبر را دریافتهاند.
براى تکمیل مطالب معروضه در این فصل بخلاصه حدیثى که کلینى و شیخ صدوق علیهما الرحمة بوسیله عبد العزیز بن مسلم از حضرت رضا علیه السلام در مورد امامت نقل کردهاند ذیلا اشاره میشود.
عبد العزیز بن مسلم گوید موقعیکه حضرت رضا علیه السلام تازه بمرو آمده بود من خدمت آنحضرت رسیده و موضوع امامت را که مورد اختلاف بسیارى از مردم بوده و در پیرامون آن گفتگو میکردند بخدمتش عرض کردم.
حضرت تبسم کرد و فرمود اى عبد العزیز مردم نفهمیدهاند و از آراء خود گول خوردهاند زیرا خداوند عز و جل پیغمبرش را قبض روح نفرمود تا دین را برایش کامل کرد و قرآن را هم که بیان هر چیزى از حلال و حرام و حدود و احکام و کلیه نیازمندیهاى بشر در آنست نازل فرمود و امر امامت را هم از کمال دین قرار داد و پیغمبر صلى الله علیه و آله هم رحلت نفرمود تا براى امتش معالم دینشان را بیان فرموده و راهشان را که راه حق است روشن گردانید و على علیه السلام را بسمت پیشوا و امام منصوب فرمود و چیزى از احتیاجات امت را فرو گذار نکرد در این صورت کسى که معتقد باشد خداوند عز و جل دینش را کامل نکرده است کتاب خدا را رد نموده و آنکه کتاب خدا را رد کند بدان کافر گشته است.
آیا مردم قدر و منزلت امام را در میان امت میشناسند تا تعیین و انتخاب امام باختیار آنان گذاشته شود؟مقام امامت بسى قدرش بزرگتر و شأنش عظیمتر و مکانش عالیتر و عمقش فروتر از آنست که مردم با عقول (ناقص) خود بدان برسند یا با آراء خود آنرا درک کنند و یا بمیل و اختیار خود امامى را انتخاب کنند زیرا منصب امامت مقام شامخى است که خداوند عز و جل آنرا پس از نبوت و خلت در مرحله سیمبحضرت ابراهیم اختصاص داده و فضیلتى است که او را بدان مشرف نموده و نامش را بلند گردانیده است آنجا که فرماید:انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین (20) .پس این آیه تصدى مقام امامت را براى ستمکاران تا روز قیامت باطل نموده و آنرا در میان برگزیدگان و پاکان نهاده است.
سپس خداوند ابراهیم را گرامى داشت و امامت را در اولاد پاک و برگزیده او قرار داد و فرمود:
و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین (21) .
یعنى اسحاق و سپس یعقوب را باو بخشیدیم و همه را صالح و شایسته نمودیم و آنها را امامانى قرار دادیم که بامر ما رهبرى کنند و انجام کارهاى نیک و همچنین اقامه نماز و دادن زکوة را بدانها وحى کردیم و آنها از پرستش کنندگان ما بودند.بنا بر این امامت همیشه در فرزندان (پاک و برگزیده) او بود و در طول قرنها از همدیگر ارث مىبردند تا اینکه خداى تعالى آنرا به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ارث داد و فرمود:
ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبى و الذین آمنوا و الله ولى المؤمنین (22) .
سزاوارترین و نزدیکترین مردم بابراهیم کسانى هستند که پیروى او را نموده و این پیغمبر و ایمان آورندگانند و خداوند ولى مؤمنان است.
پس امامت مخصوص رسول اکرم صلى الله علیه و آله بوده و آنحضرت بدستور خداى تعالى و برسم آنچه خداوند واجب نموده بود آنرا بعهده على علیهالسلام گذاشت و سپس در میان فرزندان برگزیده او که خداوند بآنان علم و ایمان داده است جارى گشت چنانکه خداوند فرماید:و قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فى کتاب الله الى یوم البعث (23) .
که مراد از اهل علم و ایمان در این آیه شریفه ائمه هدى میباشند بنا بر این امامت تا روز قیامت مخصوص اولاد على علیه السلام است زیرا پس از محمد صلى الله علیه و آله پیغمبرى نیست پس این نادانان از کجا براى خود امام اختیار میکنند؟
امامت در حقیقت مقام انبیاء و میراث اوصیاء است زیرا امامت خلافت خدا و رسول صلى الله علیه و آله و مقام امیر المؤمنین و میراث حسن و حسین علیهم السلام است.
امامت زمام دین و مایه نظام مسلمین و موجب صلاح دنیا و عزت مؤمنین است.
امامت ریشه نمو کننده اسلام و شاخه بلند آنست.
کامل شدن نماز و زکوة و روزه و حج و جهاد و زیاد شدن غنائم و صدقات و اجراى حدود و احکام و صیانت حدود و ثغور ممالک اسلامى با وجود امام است.
فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغهـاز کلام 15)
على علیه السلام مرد حق و عدالت بود و در این امر بقدرى شدت عمل بخرج میداد که فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یکسان میدید،آنحضرت از عمال خود باز جوئى میکرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدینجهت فرمود:بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنکشان ستمگر پیش من ضعیفند.حکومت على علیه السلام بر پایه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حکم نمیداد و هیچ امرى و لو هر قدر خطیر و عظیم بود نمیتوانست رأى و اندیشه او را از مسیر حقیقت منحرف سازد.على علیه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعایت حقوق بندگان مسئول میدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقیقتى آن بود و محال بود کوچکترین تبعیضى را حتى در باره نزدیکترین کسان خود اعمال نماید چنانکه برادرش عقیل هر قدر اصرار نمود نتوانست چیزى اضافه بر سهم مقررى خود از بیت المال مسلمین از آنحضرت دریابد و ماجراى قضیه آن در کلام خود آنجناب آمده است که فرماید:و الله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام.. .
بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (که به تیزى مشهور است) به بیدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجیرها بر روى آن خارهابکشند در نزد من بسى خوشتر است از اینکه در روز قیامت خدا و رسولش را ملاقات نمایم در حالیکه به بعضى از بندگان (خدا) ستم کرده و از مال دنیا چیزى غصب کرده باشم و چگونه بخاطر نفسى که با تندى و شتاب بسوى پوسیدگى برگشته و مدت طولانى در زیر خاک خواهد ماند بکسى ستم نمایم؟
و الله لقد رأیت عقیلا و قد املق حتى استماحنى من برکم صاعا...
بخدا سوگند (برادرم) عقیل را در شدت فقر و پریشانى دیدم که مقدار یکمن گندم (از بیت المال) شما را از من تقاضا میکرد و اطفالش را با مویهاى ژولیده و کثیف دیدم که صورتشان خاک آلود و تیره و گوئى با نیل سیاه شده بود و (عقیل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأکید میکرد و تقاضایش را تکرار مینمود و من هم بسخنانش گوش میدادم و (او نیز) گمان میکرد دینم را بدو فروخته و از او پیروى نموده و روش خود را رها کردهام!
فاحمیت له حدیدة ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها!...
پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ کرده و نزدیک تنش بردم که عبرت گیرد!از درد آن مانند بیمار شیون و فریاد زد و نزدیک بود که از حرارت آن بسوزد (چون او را چنین دیدم) گفتم اى عقیل مادران در عزایت گریه کنند آیا تو از پاره آهنى که انسانى آنرا براى بازیچه و شوخى گداخته است ناله میکنى ولى مرا بسوى آتشى که خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است میکشانى؟آیا تو از این درد کوچک مینالى و من از آتش جهنم ننالم؟
و شگفتتر از داستان عقیل آنست که شخصى (اشعث بن قیس که از منافقین بود) شبانگاه با هدیهاى که در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هدیه) حلوائى بود که از آن اکراه داشتم گوئى بآب دهن مار و یا باقى آن خمیر شده بود بدو گفتم آیا این هدیه است یا زکوة و صدقه است؟و صدقه که بر ما اهل بیت حرام است گفت نه صدقه است و نه زکوة بلکه هدیه است!
پس بدو گفتم مادرت در مرگت گریه کند آیا از طریق دین خدا آمدهاى که مرافریب دهى؟آیا بخبط دماغ دچار گشتهاى یا دیوانه شدهاى یا هذیان میگوئى (که براى فریفتن على آمدهاى) ؟
و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته...
بخدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است بمن بدهند که خدا را درباره مورچهاى که پوست جوى را از آن بگیرم نا فرمانى کنم هرگز نمیکنم و این دنیاى شما در نظر من پستتر از برگى است که ملخى آنرا در دهان خود میجود،على را با نعمت زودگذر دنیا و لذتى که پایدار نیست چکار است؟ما لعلى و لنعیم یفنى و لذة لا تبقى (1) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بیت المال بود یکى از دختران على علیه السلام گردن بندى موقة براى چند ساعت جهت شرکت در یک مهمانى عید قربان بعاریه از عبد الله گرفته بود،پس از خاتمه مهمانى که مهمانان بمنزل خود رفتند على علیه السلام دختر خود را دید که گردن بند مروارید بیت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد این گردن بند را از کجا بدست آوردهاى؟دخترک با ترس و لرز فراوان عرض کرد از ابن ابى رافع براى چند ساعت بعاریه گرفتهام عبد الله گوید امیر المؤمنین علیه السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمین خیانت میکنى؟عرض کردم پناه بر خدا اگر من بمسلمین خیانت کنم!
فرمود چگونه گردن بندى را که در بیت المال بود بدون اجازه من و رضایت مسلمین بدختر من عاریه دادهاى؟
عرض کردم یا امیر المؤمنین او دختر شما است و آنرا از من بامانت خواسته که پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم که آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همین امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار دیگر چنین کارى مرتکب شوى که گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاریه مضمونه نگرفته بود اولین زن هاشمیه بود که دستش را مىبریدم،دخترش وقتى این سخن را شنید عرضکرد یا امیر المؤمنین من دختر توام چه کسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر است؟حضرت فرمود اى دختر على بن ابیطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نبرد آیا تمام زنهاى مهاجرین در عید چنین گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانید (2) .طلحه و زبیر در زمان خلافت على علیه السلام با اینکه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على علیه السلام فرمود دلیل اینکه شما خودتان را برتر از دیگران میدانید چیست؟
عرض کردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بیشتر بود حضرت فرمود در زمان پیغمبر صلى الله علیه و آله مقررى شما چگونه بود؟
عرض کردند مانند سایر مردم على علیه السلام فرمود اکنون هم مقررى شما مانند سایر مردم است آیا من از روش پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى کنم یا از روش عمر؟
چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى کردهایم و سوابقى داریم!على علیه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصدیق خود شما بیشتر از همه مسلمین است و با اینکه فعلا خلیفه هم هستم هیچگونه امتیازى میان خود و فقیرترین مردم قائل نیستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا امید برگشتند.
على علیه السلام عدالت را در همه جا مستقر میکرد و از ظلم و ستم بیزارى میجست،او پیرو حق بود و هر چه حقیقت اقتضاء میکرد انجام میداد دستورات وى که بصورت فرامین بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوى تمام نکات حقوقى و اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفادههاى شایانى برده و در مورد حقیقتخواهى آنحضرت قضاوت نمودهاند.جرجى زیدان در کتاب معروف خود (تاریخ تمدن اسلام) چنین مینویسد:ما که على بن ابیطالب و معاویة بن ابى سفیان را ندیدهایم چگونه میتوانیم آنها را از هم تفکیک کنیم و بمیزان ارزش وجود آنها پى ببریم؟
ما از روى سخنان و نامهها و کلماتى که از على و معاویه مانده است پس از چهارده قرن بخوبى میتوانیم درباره آنها قضاوت کنیم.معاویه در نامههائى که بعمال و حکام خود نوشته بیشتر هدفش اینست که آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سیم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقیه را براى او بفرستند ولى على بن ابیطالب در تمام نامههاى خود بفرمانداران خویش قبل از هر چیز اکیدا سفارش میکند که پرهیزکار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منکر کنند و نسبت بزیر دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقیران و یتیمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند که در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پایان این زندگى گذاشتن و گذشتن از این دنیا است (3) .
هیچیک از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنین مناسبات.اجتماع را با حکام دولتى مانند آنحضرت بیان ننمودهاند،على علیه السلام جز راستى و درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسیسه و حیله و نیرنگ بر کنار بود.موقعیکه بخلافت رسید و عمال و حکام عثمان را معزول نمود عدهاى از یارانش عرض کردند که عزل معاویه در حال حاضر مقرون بصلاح نیست زیرا او مردى فتنه جو است و بآسانى دست از امارت شام بر نمیدارد،على علیه السلام فرمود من براى یکساعت هم نمیتوانم اشخاص فاسد و بیدین را بر جماعت مسلمین حکمروا بینم .
گروهى کوته نظر را عقیده بر اینست که على علیه السلام بسیاست آشنائى نداشت زیرا اگر معاویه را فورا عزل نمیکرد بعدا میتوانست او را معزول کند و یا در شوراى 6 نفرى عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را میپذیرفت خلافت بعثمان نمیرسید و اگر عمرو عاص را در جنگ صفین رها نمیساخت بمعاویه غالب میشد و جریان حکمیت پیش نمیآید و و...سخنان و اعتراضات این گروه از مردم در بادى امر صحیح بنظر میرسد ولى باید دانست که على علیه السلام مردم کریم و نجیب و بزرگوار و طرفدار حق و حقیقت بود و او نمىتوانست معاویه و امثال او را بر مسلمین والى نماید زیرا حکومت او که همان خلافت الهیه بود با حکومت دیگران فرق داشت،حکومت الهیه با توجه بمبانى عالیه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل و انصاف و تقوىو فضیلت و حکمت و امثال آنها پى ریزى شده و مصالح فردى و اجتماعى مسلمین را در نظر میگیرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنین روشى دیده نمیشود،على علیه السلام مظهر صفات خدا و نماینده او در روى زمین است و اعمالى که انجام میدهد باید منطبق با حقیقت و دستور الهى باشد.
سیاست و دسیسه و گول زدن شیوه اشخاص حیلهگر و نیرنگ باز و فریبکار است براى على علیه السلام انجام این اعمال شایسته نبود نه اینکه او نمیتوانست مانند دیگران زرنگى بخرج دهد چنانکه خود آنحضرت فرماید:و الله ما معاویة بادهى منى و لکنه یغدر و یفجر.بخدا سوگند معاویه از من زیرکتر و با هوشتر نیست و لکن او مکر میکند و مرتکب فجور میگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لکنت ادهى العرب.یعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق میگفت و حق میدید و حق میجست و از حق دفاع میکرد.
درباره عدالت على علیه السلام نوشتهاند که سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آنحضرت براى شکایت از حاکم معاویه (بسر بن ارطاة) که ظلم و ستم روا میداشت بنزد او رفت و معاویه او را که در جنگ صفین مردم را بطرفدارى على علیه السلام علیه معاویه تحریک میکرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چیست که اینجا آمدهاى؟
سوده گفت بسر اموال قبیله ما را گرفته و مردان ما را کشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او کارى نکردیم اکنون اگر بشکایت ما برسى از تو متشکر میشویم و الا ترا نا سپاسى کنیم معاویه گفت اى سوده مرا تهدید میکنى؟سوده لختى سر بزیر انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها
قبر فاصبح فیها العدل مدفونا
یعنى خداوند درود فرستد بر روان آنکه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نیز با او در آن قبر مدفون گردید.معاویه گفت مقصودت کیست؟
سوده گفت بخدا سوگند او امیر المؤمنین على علیه السلام است که در زمانخلافتش مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بیرون از طریق عدالت رفتار نمود من براى شکایت پیش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسیدم که آنجناب براى نماز در مصلى ایستاده و میخواست تکبیر بگوید چون مرا دید با کمال شفقت و مهربانى پرسید آیا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بیان کردم چون سخنان مرا شنید سخت بگریست و رو بآسمان کرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو میدانى که من این عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستادهام و فورا پاره پوستى از جیب خود بیرون آورد و ضمن توبیخ آن عامل بوسیله آیات مبارکات قرآن بدو نوشت که بمحض رؤیت این نامه،دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دریافت کردهاى داشته باش تا دیگرى را بفرستم که از تو تحویل گیرد،و آن نامه را بمن داد و در نتیجه دست حاکم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال دیگران کوتاه گردید.
معاویه چون این سخن شنید بکاتب خود دستور داد که نامهاى به بسر بن ارطاة بنویسد که آنچه از اموال قبیله سوده گرفته است بدانها مسترد نماید (4) .
بارى على علیه السلام در تمام نامههائى که بحکام و فرمانداران خود مینوشت همچنانکه جرجى زیدان نیز تصریح کرده راه حق را نشان میداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصیه میفرمود،اگر دوران حکومت آنحضرت بطول میانجامید و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شک وضع اجتماعى مسلمین طور دیگر میشد و سعادت دین و دنیا نصیب آنان میگشت زیرا روش على علیه السلام در حکومت،مصداق خارجى عدالت بود که از تقوى و حقیقتخواهى او سرچشمه میگرفت و براى روشن شدن مطلب بفرازهائى از عهد نامه آنجناب که بمالک اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذیلا اشاره میشود:اى مالک ترا بکشورى فرستادم که پیش از تو فرمانروایان دادگر و ستمکار در آنجا بودهاند و مردم در کارهاى تو بهمانگونه مینگرند که تو در کارهاى حکمرانان قبیل مینگرى و همان سخنان را درباره تو گویند که تو در مورد پیشینیان گوئى و چون بوسیله آنچه خداوند درباره نیکان بر زبان مردم جارى میکند میتوان آنها را شناخت لذا باید بهترین ذخیرهها در نزد تو ذخیره عمل نیک باشد. (اى مالک) مهار هوى و هوست را بدست گیر و بنفس خود از آنچه برایت مجاز و حلال نیست بخل ورز که بخل ورزیدن بنفس در مورد آنچه خوشایند و یا نا خوشایند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار کن و مبادا بآنان چون حیوان درنده باشى که خوردن آنها را غنیمت داند زیرا آنان دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا (اگر همکیش تو نیستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) که از آنها لغزشها و خطایائى سر میزند و دانسته و ندانسته مرتکب عصیان و نا فرمانى میشوند بنا بر این آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانکه دوست دارى که تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زیرا تو ما فوق و رئیس آنهائى و آنکه ترا بدانها فرمانروا کرده ما فوق تست و خداوند نیز از کسى که ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسیدگى بکارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمایش تو قرار داده است.
(اى مالک) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زیرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نیاز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى که درباره دیگران کردهاى پشیمان مباش و بکیفر و عقوبتى هم که دیگران را نمودهاى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى که از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى یابى شتاب مکن و نباید بگوئى که بمن امارت دادهاند و من دستور میدهم باید اجراء نمایند زیرا این روش سبب فساد دل و موجب ضعف دین و نزدیکى جستن بحوادث و تغییر نعمتها است.
(اى مالک) زمانیکه این حکومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پدید آورد بعظمت ملک خداوند که بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت بخودتبدانچه از نفس خویش بدان توانا نیستى نظر کن و بیندیش که این نگاه کردن و اندیشیدن کبر و سر کشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و کبر از عقل و خردت نا پیدا گشته بسوى تو باز میگردد،و از اینکه خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گیرى و یا خویشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زیرا خداوند هر گردنکشى را خوار کند و هر متکبرى را پست و کوچک نماید.
(اى مالک) خدا را انصاف ده و درباره مردم نیز از جانب خود و نزدیکانت و هر کسى که از زیر دستانت دوست دارى با انصاف رفتار کن که اگر چنین نکنى ستمکار باشى،و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند بعوض بندگان با او دشمن میشود و خداوند هم با کسى که مخاصمه و دشمنى کند حجت و برهان او را باطل سازد و آنکس با خدا در حال جنگ است تا موقعیکه دست از ستمکارى بکشد و بتوبه گراید،و هیچ چیز مانند پایدارى بر ستم در تغییر نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نیست زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را میشنود و در کمین ستمکاران است.
(اى مالک) باید که دورترین و دشمنترین زیر دستانت نزد تو آنکسى باشد که بیش از همه در صدد عیبجوئى مردم میباشد زیرا که مردم را عیوب و نقاط ضعفى میباشد که براى پوشانیدن آنها والى و حاکم از دیگران شایستهتر است پس مبادا عیوب پنهانى مردم را که از نظر تو پوشیده است جستجو و آشکار سازى چونکه تو فقط عیوبى را که آشکار است باید پاک کنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حکم میکند،بنا بر این تا میتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نیز از تو آنچه را که از عیوب تو دوست دارى از مردم پوشیده باشد بپوشاند.
(اى مالک) گره هر گونه کینهاى را که ممکن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوک و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره دیگران از خود قطع کن و خود را از هر چیزى که بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفتههاى سخن چین عجله مکن زیرا که سخن چین هر چند خود را به نصیحت گویان مانند کند خیانتکار است،و در جلسه مشورت خود شخص بخیل را راه مده که ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهیدستى میترساند وهمچنین شخص ترسو را داخل مکن که ترا از انجام کارهاى بزرگ نا توانت سازد و نه حریص و طمعکار را که شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زیرا که بخل و جبن و حرص غرایز مختلفى هستند که بد گمانى بخداوند آنها را گرد آورد .
(اى مالک) تا میتوانى بپارسایان و راستان بچسب و آنها را وادار کن که در مدح تو مبالغه نکنند و بعلت کار نا صوابى که نکردهاى شادمانت نگردانند زیرا اصرار و مبالغه در مدح،انسان را خود بین و خود پسند کرده و کبر و سر کشى پدید آورد.و نباید که نیکو کار و بدکار در نزد تو بیک درجه و پایه باشند زیرا این روش،نیکوکاران را به نیکو کارى دلسرد و بى میل میکند و بدکاران را به بدکارى عادت دهد،و هر یک از آنان را بدانچه براى خود ملزم نمودهاند الزام کن (نیکوکاران را پاداش بده و بدکاران را بکیفر رسان) و باید اقامه فرائضى که انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد که بوسیله آن دینت را خالص میگردانى،پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا بکار بینداز و بدانچه بوسیله آن بخدا نزدیکى جوئى کاملا وفا کرده و آنرا بدون عیب و نقص انجام ده اگر چه این کار بدن ترا برنج و تعب افکند.
و موقعیکه با مردم بنماز جماعت برخیزى نه مردم را متنفر کن و نه نماز را ضایع گردان (با طول دادن رکوع و سجود و قنوت مردم را خسته مکن و در عین حال از واجبات نماز هم چیزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود یعنى فقط باداى واجبات نماز بطرز صحیح بپرداز) زیرا در میان مردم کسانى هستند که علیل و بیمار بوده و یا کارهاى فورى دارند.
(اى مالک) از خود بینى و خود خواهى و از اعتماد بچیزى که ترا بخود پسندى وادارت کند و از اینکه بخواهى دیگران ترا زیاد بستایند سخت بپرهیز زیرا این صفات زشت از مطمئنترین فرصتهاى شیطان است که بوسیله آنها هر گونه نیکى نیکو کاران را باطل و تباه سازد،و بپرهیز از اینکه در برابر نیکى و احسانى که بمردم زیر فرمانت نمودهاى براى آنان منتى نهى و یا کارى را که براى آنها انجام دادهاى براى افتخار آنرابزرگ شمارى و زیاده از حد جلوه دهى و یا وعدهاى بآنان دهى و وفا نکنى زیرا که منت نهادن احسان را باطل میکند و کار را بزرگ وانمود کردن نور حق را مىبرد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنانکه خداى تعالى فرماید (خداوند سخت دشمن دارد اینکه بگوئید آنچه را که نمیکنید) .
و از تعجیل و شتابزدگى در انجام کارها پیش از رسیدن موقع آنها و یا سخت کوشیدن در هنگام دسترسى بدانها و یا از لجاجت و ستیزگى در کارى که راه صحیح آنرا ندانى و همچنین از سستى بهنگامى که طریق وصول بدان روشن است بپرهیز،پس هر چیزى را بجاى خود بنه و هر کارى را بجاى خویش بگذار.
و بر تو واجب است که آنچه بر پیشینیان گذشته مانند احکامى که بعدل و داد صادر کرده و یا روش نیکى که بکار بستهاند و یا حدیثى که از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل نموده و یا امر واجبى که در کتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام دادهاند بیاد آرى و آنگاه بدانچه از این امور مشاهده کردى که ما بدان رفتار کردیم تو هم از ما اقتداء کرده و رفتار کنى و در پیروى کردن آنچه در این عهد نامه بتو سفارش کردم کوشش نمائى و من با این پیمان حجت خود را بر تو محکم نمودم تا موقعیکه نفس تو بسوى هوى و هوس بشتابد عذر و بهانهاى نداشته باشى (گر چه) بجز خداى تعالى هرگز کسى از بدى نگه نمیدارد و به نیکى توفیق نمیدهد،و آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله در وصایاى خود بمن تأکید فرمود ترغیب و کوشش در نماز و زکوة و مهربانى بر بندگان و زیر دستان بود من نیز عهدنامه خود را که بتو نوشتم با قید سفارش آنحضرت خاتمه میدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
بطوریکه ملاحظه میشود تمام دستورات على علیه السلام از تقوى و عدالت و حقیقتخواهى،و عطوفت و مهربانى او نسبت بمردم حکایت میکند و این دستورات تنها براى مالک نبود بلکه براى کلیه حکام خود فرامینى مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است.
پىنوشتها:
(1) نهج البلاغه کلام .215
(2) بحار الانوار جلد 40 ص .377
(3) نهج البلاغه چیست ص .3
(4) کشف الغمه ص .50
(5) با اینکه در عصر حاضر سخن از رعایت حقوق بشر است هنوز میان ملل مترقى دعواى نژاد پرستى و سیاه و سفید وجود دارد ولى على علیه السلام در 14 قرن پیش چنین امتیازاتى را موهوم شمرده و میفرماید مردم از هر کیش و طبقهاى که باشند در برابر عدالت اجتماعى برابرند گفتن چنین سخنى در چنان زمانى که کسى از حقوق طبیعى انسانى اطلاعى نداشت خود نوعى معجزه است.مؤلف
و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم.(سوره فتح آیه 29)
بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاک و نفس سلیم پرورش یابد و کسى که واجد چنین صفات عالیه باشد در فکر دیگران بوده و حتى آسایش آنها را براحتى خود ترجیح میدهد.على علیه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج میکشید و کار میکرد و سر انجام مزد کار خود را صرف بیچارگان و درماندگان مىنمود.
على علیه السلام براى نیازمندان و ستمکشان پناهگاه بزرگى بود او پدر یتیمان و فریاد رس بیوه زنان و دستگیر درماندگان و یاور ضعیفان بود،در زمان خلافت خود شبها از خانه بیرون میآمد و در تاریکى شب خرما و نان براى مساکین و بیوه زنان مىبرد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول میداد بدون اینکه کسى بشناسد که این مرد خیر و نوع پرور کیست؟
على علیه السلام هر کجا یتیمى میدید مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او میکشید و برایش خوراک و پوشاک میداد.آنحضرت روزى در کوچه میرفت زنى را دید که مشک آب بر دوش گرفته و بخانه مىبرد و از سنگینى مشک ناراحت بود،على علیه السلام مشک را از زن گرفت و بمنزل وى رسانید و از طرز معیشت زن جویا شد،آنزن بدون اینکه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على بمأموریت جنگى رفت و بشهادت رسید و من از روى ناچارى براى تهیه معاش خود و بچههایم بخدمتگزارى مردم پرداختم.على علیه السلام از شنیدن این سخن خاطر مبارکش دیگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبیلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان کسى هستم که در آوردن مشک آب بتو کمک کردم زن آذوقه را گرفت و از او تشکر نمود و گفت خدا میان من و على حکم کند که فرزندان من یتیم و بى غذا ماندهاند على علیه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و کسب ثواب حاضر هستم من کودکان ترا نگه میدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على علیه السلام هم کودکان یتیم را روى زانوى خود نشانید و در حالیکه اشک از چشمان مبارکش فرو میغلطید خرما بدهان آنها میگذاشت و میفرمود اى بچههاى من،اگر على نتوانسته است بکار شما برسد او را حلال کنید که وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارک آنجناب رسید پیش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بیمناک باش اینست سزاى کسى که از حال یتیمان و بیوه زنان بى خبر باشد!
در اینموقع زن همسایه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو این على است که تو او را بکار وا داشتهاى!آنزن پیش على علیه السلام شتافت و عرض کرد چقدر زن بیشرم باشم که چنین گستاخى نموده و امیر المؤمنین را بکار وا داشتهام از تقصیر من در گذر .على علیه السلام فرمود ترا در اینکار تقصیرى نیست بلکه وظیفه من است که باید بکار یتیمان و بیوه زنان رسیدگى کنم (1) .
على علیه السلام در حسن سلوک و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود که حدى بر آن نمیتوان تصور نمود او کریم و نجیب و اصیل و با عاطفه بود و بزرگواریش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نیز او را بدارا بودن چنین خصال کریمه میستودند.
شهد الانام بفضله حتى العدى
و الفضل ما شهدت به الاعداء (2)
معاویه که از دشمنان سر سخت او بود میگفت اگر من شکست بخورم و علىبر من دست یابد باکى ندارم زیرا کافى است که من از او تقاضاى عفو کنم و او مرد بزرگوار و کریمى است مرا مورد عفو خویش قرار دهد.
على علیه السلام همیشه به سپاهیان خود میفرمود که دنبال دشمن فرارى نروید و مجروحین را مداوا نموده و با اسیران مدارا کنید،در جنگ جمل که پیروزى یافت عایشه را محترمانه بمدینه فرستاد و عبد الله بن زبیر و مروان بن حکم را که در بر پا کردن آن فتنه سهم قابل ملاحظهاى داشتند آزاد نمود.
على علیه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهرهمند میکرد و بعفو و ترحم توصیه میفرمود و حتى در باره قاتل خود فرمود با او مدارا کنید و گرسنه و تشنهاش نگذارید.بارى چنین احساسات عالیه و عواطف بى نظیر فقط در قلب پاک آنحضرت میتواند جایگیر شود و چنانکه اختصارا اشاره گردید على علیه السلام در تمام ملکات نفسانى و سجایاى اخلاقى منحصر بفرد بوده است بدینجهت ابن ابى الحدید گوید:سبحان الله!یک فرد و اینهمه فضایل؟!توضیح و بیان شخصیت على علیه السلام بر هیچکس مقدور نیست و مطالبى که طى چند فصل گذشته در مورد صفات عالیه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراک ما است و الا باید گفت(عنقا شکار کس نشود دام باز چین) .در پایان این بخش به ابیاتى از قصیده ملا مهر على خویى که در مدح على علیه السلام سروده جهت تأیید و تتمیم مطالب معروضه در فصول پیشین ذیلا اشاره میگردد :
1ـ ها على بشر کیف بشر
ربه فیه تجلى و ظهر
2ـ علة الکون و لولاه لما
کان للعالم عین و اثر
3ـ و له ابدع ما تعقله
من عقول و نفوس و صور
4ـ فلک فى فلک فیه نجوم
صدف فى صدف فیه درر
5ـ ما رمى رمیة الا و کفى
ما غزا غزوة الا و ظفر
6ـ اغمد السیف متى قابله
کل من جرد سیفا و شهر
7- اسد الله اذا صال و صاح
ابو الایتام اذا جاد و بر
8ـ حبه مبدء خلد و نعم
بغضه منشاء نار و سقر
9ـ هو فى الکل امام الکل
من ابو بکر و من کان عمر؟
10ـ لیس من اذنب یوما بامام
کیف من اشرک دهرا و کفر؟
11ـ کل من مات و لم یعرفه
موته موت حمار و بقر
12ـ خصمه ابغضه الله و لو
حمد الله و اثنى و شکر
13ـ خله بشره الله و لو
رب الخمر و غنى و فجر!
14ـ من له صاحبة کالزهراء
او سیل کشبیر و شبر
15ـ عنه دیوان علوم و حکم
فیه طومار عظات و عبر
16ـ بو تراب و کنوز العالم
عنده نحو سفال و مدر
17ـ و هو النور و اما الشرکاء
کظلام و دخان و شرر
18ـ ایها الخصم تذکر سندا
متنه صح بنص و خبر
19ـ اذ اتى احمد فى خم غدیر
بعلى و على الرحل نبر
20ـ قال من کنت انا مولاه
فعلى له مولا و مفر
21ـ قبل تعیین وصى و وزیر
هل ترى فات نبى و هجر؟
22ـ من اتى فیه نصوص بخصوص
هل باجماع عوام ینکر؟
23ـ آیة الله و هل یجحد من
خصه الله بآى و سور؟
24ـ وده اوجب ما فى القران
اوجب الله علینا و امر.
25ـ مدعى حب على و عداه
مثل من انکر حقا و اقر.
1ـبدان که على بشر است،اما چگونه بشرى است؟بشرى است که آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشکار و نمایان شده است.
2ـآنحضرت علت غائى آفرینش است که اگر او نبود براى عالم واقعیت و اثرى نبود.(خداوند بخاطر او عالم را بوجود آورده است)
3ـو آنچه را که تو از عالم عقول و نفوس و صور(عوالم سه گانه خلقت که در طول هم قرار گرفته و عبارتند از عالم عقل و مثال و ماده) تعقل و اندیشه کنى براى وجود او ابداع شدهاند .
4ـفلکى است در داخل فلکى و داراى ستارگان است و صدفى است در داخل صدفى و داراى گوهرهاى درخشانى است(آنحضرت محاط در اوصاف پیغمبر اکرم است و ائمه دیگر هم از وجود او پدید آمدهاند) .
5ـتیرى نینداخت جز اینکه آن تیر براى هلاک دشمن کافى شد و بجنگى وارد نشد جز اینکه از آن پیروز در آمد.
6ـتمام شمشیر کشان موقع مقابله با او(براى اینکه عرض اندام نکنند از ترس وى) شمشیر خود را غلاف میکردند.
7ـموقعیکه حمله میکرد و صیحه میزد شیر خدا بود و در موقع بخشش و احسان پدر یتیمان بود .
8ـمحبت و دوستى آنحضرت سر چشمه بهشت و نعمتهاى بهشت است و دشمنى او منشاء آتش دوزخ و جهنم است.
9ـاو در تمام عالم پیشواى همه پس از رسول اکرم صلى الله علیه و آله است ابو بکر و عمر کیستند که با او لاف برابرى زنند؟
10ـکسى که یکروز هم مرتکب گناه شود شایسته امامت نیست پس چگونه شایسته آنمقام باشد کسى که یک عمر در شرک و کفر بوده است(امام باید معصوم و منتخب از جانب خدا باشد) .
11ـهر کسى که مرد و او را نشناخت مرگ او مانند مرگ خر و گاو است(مانند زمان جاهلیت مرده و این سخن اشاره است بحدیث من مات و لم یعرف امام زمانه....) .
12ـدشمن آنحضرت مبغوض خدا است اگر چه خدا را ستایش کند و ثنا گوید و سپاسگزار باشد.
13ـدوست و محب او را از خداوند مژده بهشت داده اگر چه شرب خمر کرده و آواز خوانده و مرتکب فجور باشد.(البته این مطلب احتیاج بتوضیح دارد و چنین نیست که هر کسى بهواى دوستى آنحضرت هر گونه فسق و فجورى را مرتکب شود و بعد هم در انتظار بهشت باشد،دوستى باید دو جانبه باشد کسى که على علیه السلام را دوست دارد باید دید آیا آنجناب هم او را دوست دارد یا نه و مسلما على علیه السلام کسى را که بر خلاف احکام خدا رفتار کند دوست نخواهد داشت بنا بر این محب حقیقى آنحضرت مرتکب فسق و فجور نشود و اگر هم در اثر نادانى چنین اعمالى را انجام دهد خداوند توفیق توبه باو میدهد و در نتیجه از کرده خود نادم و تائب گردد و خداوند غفور و رحیم نیز او را مورد آمرزش قرار دهد.)
14ـجز على کیست که زوجهاى چون زهرا علیها السلام یا فرزندانى مانند حسین علیهما السلام داشته باشد؟
15ـدیوان علوم و حکمتها از آنحضرت است و طومار موعظهها و پندها در نزد اوست.
16ـآنجناب خاک نشین بود و(اعتنائى بدنیا نداشت بطوریکه) گنجهاى عالم(شمشهاى طلا) در نزد او بمنزله سفال و کلوخ بود.
17ـو او نور خالص است و اما شرکاى خلافت او مانند ظلمت و دود و شرر میباشند.
18ـایکه مخالف امامت او هستى بیاد آر،سند آن روایتى را(در غدیر خم) که متن آن بنابروایات و اخبار شما هم صحیح است.
19ـموقعیکه در غدیر خم پیغمبر صلى الله علیه و آله على را آورد بر جهاز شتران(عوض منبر) بالا رفت.ـو فرمود من بر هر کس از نفس او اولى بتصرف هستم این على بر او اولى بتصرف و پناهگاه است.
21ـهیچ پیغمبرى را دیدهاى که پیش از تعیین وصى و جانشین وفات یابد و یا هجرت کند؟
22ـکسى که در شأن او نصها و روایات مخصوصى آمده باشد آیا میتوان با اجماع مشتى عوام الناس منکر او شد؟
23ـعلى علیه السلام آیت عظماى خدا است آیا انکار کرده میشود کسى که خداوند براى او آیهها و سورههائى اختصاص داده است؟
24ـدوستى آنحضرت واجبترین امرى است که در قرآن آمده و خداوند او را بما واجب فرموده است.
25ـکسیکه ادعاى دوستى آنحضرت و مخالفین او را دارد مانند کسى است که حقى را انکار کند و هم بدان اقرار نماید.
پىنوشتها:
(1) بحار الانوار جلد 41 ص 52
(2) تمام مردم حتى دشمنان بفضل و برترى او گواهند و فضل(حقیقى) آنست که دشمنان بدان گواهى دهند.
اما الفصاحة فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن کلامه قیل دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است که خداوند بحکمت بالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانکه فرماید:خلق الانسان علمه البیان (1) .
گوهر نفس که حقیقت آدمى است با سخنورى تجلى کند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهت خود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تأثیرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیره که اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت کلام على علیه السلام همه فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر کلام او درمانده شده و او را امیر سخن نامیدند.
ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن کلامش گفتهاند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموختهاند و اضافه میکند که براى اثبات درجهاعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه که من بشرحش اقدام مینمایم کافى است که هیچ یک از فصحاى صحابه یک عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمىتوانند تدوین کنند (2) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت کلام على علیه السلام گوید:
عجبا کسى در مکه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حکیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد که گوئى عالم الفاظ تسخیر شده اوست و هر چه را اراده کند بفصیحترین وجهى بیان میکند.
علامه فقید سید هبة الدین شهرستانى در کتاب (ما هو نهج البلاغة؟) که تحت عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:
شخصى از یک دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست که چند کلمه از سخنان على علیه السلام را برگزیند تا وى در کتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنین نوشت :
از من خواستهاى که صد کلمه از گفتار بلیغترین نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب کنم تا تو آنرا در کتابى منتشر سازى،من اکنون دسترس بکتابهائى که چنین نظرى را تأمین کند ندارم مگر کتابهائى چند که از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این کتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها کلمات على علیه السلام فقط صد کلمه را انتخاب کنم بلکه بالاتر بگویم نمیدانم چگونه کلمهاى را از کلمه دیگر جدا سازم این کار درست باین میماند که دانه یاقوتى را از کنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این کار را کردم و در حالیکه دستم یاقوتهاى درخشنده را پس و پیش میکرد دیدگانم از تابش نور آنها خیره میگشت!
باور کردنى نیست که بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى کلمهاى را از این معدن بلاغت بیرون آوردم بنا بر این نو این صد کلمه را از من بگیر و بیاد داشته باش که این صد کلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچههائى از شکوفهفصاحت است!آرى نعمتهائى که خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد کلمه است (3) .
همچنین شهرستانى در کتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیکوى انگلیسى استاد ادبیات عرب در دانشکده علیگره هندوستان که در محضر استادان سخن و ادبائى که در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست که در پاسخ آنان گفت:قرآن را برادر کوچکى است که نهج البلاغه نام دارد آیا براى کسى امکان دارد که مانند این برادر کوچک را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن کریم) و امکان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلکه سخن او خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود نه اینکه سخن او را با قواعد فصاحت سنجید.
سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میکند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و کمال معنى بهم مرتبطند،استدلالات آن محکم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش کسى غیر از على نگشود و قانون سخن را غیر از او کسى تعلیم نکرد.ادباى نامى عرب اقرار کردهاند که آیین دادرسى و فرمان نویسى از خطبههاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فکر وجودت ذهن است که مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را در مخزن حافظه خود حاضر کند،این قوت فکر و کثرت ذکاء در على علیه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنجترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریک آنرا از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
کلام على علیه السلام بطورى است که ارتباط منطقى بین جملههاى آن برقرار است هر مطلبى که بخاطر آنحضرت خطور میکرد فورا به بهترین وجهى در قالب کلماتشیوا بر زبانش جارى میشد و روى کاغذ نقش مىبست بدون اینکه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه کلام و فن سخنورى کار را باعجاز رسانید و همه را متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عدهاى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن گفته شد که حرف الف در اغلب کلمات داخل شده و کمتر کلامى گفته میشود که در آن حرف الف نباشد.على علیه السلام که در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند که در حدود هفتصد کلمه بود بدون اینکه در کلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد که در کلمات آن حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشودـالحمد لله الملک المحمود المالک الودود و مصور کل مولود....که براى پرهیز از اطاله کلام از نوشتن خطبههاى مزبور خود دارى گردید.
کسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجبتر از آن کدام است،و امر عجیب چیست و عجیبتر کدام است،و چه چیزى سخت و مشکل و چه چیزى سختتر است،و چه نزدیک و چه نزدیکتر است؟على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:
وجب على الناس ان یتوبوا
لکن ترک الذنوب اوجب
و الدهر فى صرفه عجیب
و غفلة الناس فیه اعجب
و الصبر فى النائبات صعب
لکن فوت الثواب اصعب
و کل ما یرتجى قریب
و الموت من کل ذاک اقرب (5) البته واضح و روشن است کسى که بداهة چنین پاسخى گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد کلمهاى ایراد کند که یک حرف الف در کلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر ادبیات عرب خواهد داشت و ما تیمنا و تبرکا در خاتمه کتاب بشمهاى از سخنان گهربار آنحضرت ضمن ترجمه آنها اشاره خواهیم نمود.
پىنوشتها:
(1) سوره الرحمن آیه .3
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص .12
(3) نهج البلاغه چیست ص 28
(4) نهج البلاغه چیست ص .6
(5) بر مردم واجب است که(از گناهان) توبه کنند،ولى ترک گناه از آن واجبتر است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بىخبرى مردم در روزگار عجیبتر است.شکیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشکل است،ولى پاداش(صبر) را از دست دادن از آن مشکلتر است.و هر چه را که بدان امید میرود نزدیک است که برسد،ولى مرگ از همه آنها نزدیکتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
ألا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه. (نهج البلاغه از نامه 45)
اگر على علیه السلام را در خوراک و پوشاک با دیگران قیاس کنند کسى را نمیتوان یافت که در اینمورد همانند او باشد،زیرا خوراک آنحضرت بسیار ساده و کم و بطور کلى نان جوینى بود که سبوس آنرا پاک نمیکردند و در مدت خلافتش حتى مقدار سابق هم بحد اقل خود رسید .
على علیه السلام هرگز دو خورشت یکجا صرف نکرد چنانکه در شب شهادتش نیز بدخترش ام کلثوم که براى او نان و شیر و نمک فراهم کرده بود فرمود مگر نمیدانى پدرت تا کنون بیش از یک غذا نخورده است؟شیر را بردار و همین نان و نمک کافى است!حضرت باقر علیه السلام فرمود بخدا سوگند شیوه على علیه السلام چنان بود که مانند بندگان غذا میخورد و بر زمین مىنشست،دو پیراهن سنبلانى میخرید و غلامش را مخیر مینمود که بهترین آنها را بردارد و خود آندیگرى را مىپوشید و اگر آستین و یا دامنش بلندتر بود آنرا قطع میکرد.در مدت پنج سال خلافتش آجرى روى آجر نگذاشت و طلا و نقرهاى نیندوخت بمردم نان گندم و گوشت میخورانید و خود بمنزلش میرفت و نان جو با سرکه میخورد و هر گاه با دو کار خدا پسند روبرو میشد سختترین آنها را انتخاب میکرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد کرد که در آن دستش خاک آلود و صورتش عرق ریخته بود و کسى را تاب و توان کردار او نبود (1) .ابن جوزى مینویسد روزى عبد الله بن رزین بخانه على علیه السلام رفت و دید آنحضرت کمى گوشت و آرد جو با آب مخلوط کرده و در کاسهاى میجوشاند!عبد الله عرض کرد یا امیر المؤمنین این چه غذائى است که شما میخورید؟شما خلیفه مسلمین هستید و تمام بیت المال در دست شما است و شما مجازید که باندازه سد جوع از اغذیه قوى طعام بخورید.على علیه السلام فرمود براى والى مسلمین بیش از این جائز نیست!
عبد الله بن ابى رافع گوید روز عید بخدمت على علیه السلام رفتم انبانى که مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوین خشگ و کوبیده بدیدم که آنحضرت از آن تناول فرمود،عرض کردم یا امیر المؤمنین این انبان را براى چه مهر میکنید؟فرمود:خفت هذین الولدین ان یلینا بسمن او زیت.یعنى براى آن مهر میکنم که میترسم این دو فرزندم (حسنین علیهما السلام) آنرا با روغن و یا زیت نرمش کنند!
و هر وقت نان و خورشى خواستى بسرکه و یا نمک اکتفاء کردى و اگر از این برتر خواستى بسبزى و یا کمى شیر شتر قناعت نمودى و گوشت بسیار کم میخورد و میفرمود:لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوانـشکمهایتان را گورستان حیوانات قرار میدهید (2) .
در کتاب ذخیرة الملوک است که على علیه السلام در مسجد کوفه معتکف بود موقع افطار عربى نزد آنحضرت آمد على علیه السلام از انبان نان جو کوبیده شده در آورد و مقدارى بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامهاش بست و آمد بخانه حسنین علیهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غریبى دیدم که جز این نان کوبیده جو چیزى نداشت و دلم برایش سوخت کمى از این غذا براى او ببرم که بخورد!حسنین علیهما السلام گریه کردند و گفتند او پدر ما امیر المؤمنین علیه السلام است که با این ریاضت با نفسش مجاهدت میکند (3) .
از سوید بن غفله نقل شده است که گفت روزى خدمت على علیه السلام مشرفشدم دیدم شیر ترشیدهاى که بویش بمشام من میخورد در ظرفى جلو آنحضرت نهاده شده و قرص نان خشگیده پر سبوسى هم در دست مبارکش میباشد و آن نان بقدرى خشگ بود که آنجناب آنرا با زانویش میشکست و در آن شیر ترشیده نرم میکرد و میخورد و بمن فرمود نزدیک بیا و از این غذاى ما بخور عرض کردم من روزه دار هستم فرمود از حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که هر کس روزه دار باشد و میل بطعامى کند و براى خدا نخورد خداوند از طعامهاى بهشتى باو بخوراند و از شرابهاى آن بنوشاند.
سوید گوید دلم بحال آنحضرت سوخت بفضه که خادمه منزل بود گفتم از خدا نمیترسى که سبوس جو را نمیگیرى؟گفت بخدا سوگند خودش دستور فرموده که سبوسش را نگرفته نان بپزم!حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود بفضه چه گفتى؟عرض کردم باو گفتم چرا سبوس غله را نمیگیرد فرمود پدر و مادرم فداى رسول خدا صلى الله علیه و آله باد که سبوس طعامش را نمیگرفت و از نان گندم سه روز سیر نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود (4) .
عدى بن حاتم نزد على علیه السلام رفت و دید آنحضرت مشغول غذا خوردن است،چون بغذاى او دقت نمود دید یک کاسه آب و مقدارى تکههاى نان جوین و کمى نمک است!!
عرض کرد یا امیر المؤمنین شما روزها اینهمه زحمت میکشید و شبها را در عبادت خدا بسر مىبرید و غذاى شما هم همین است على علیه السلام فرمود نفس سرکش را باید بریاضیت عادت داد تا طغیان نکند آنگاه فرمود:
علل النفس بالقنوع و الا
طلبت منک فوق ما یکفیها.
یعنى نفس را بوسیله قناعت بیمار و ضعیف گردان و الا از تو بیش از استحقاقش طلب کند (5) .
یکى از رجال ثروتمند حلوائى پخته و مقدارى از آنرا بعنوان تحفه نزد علىعلیه السلام فرستاده بود آنحضرت روپوش ظرف حلوا را برداشت و دید رنگ و بوى خوبى دارد فرمود از رنگ و بویت معلوم است که طعم خوبى هم دارى ولى هیهات که من ذائقه خود را بطعم تو آشنا کنم شاید در قلمرو خلافت من کسى پیدا شود که شب را گرسنه خوابیده باشد!
از احنف بن قیس روایت کردهاند که میگفت روزى نزد معاویه بودم چون موقع غذا شد براى معاویه سفره رنگینى چیدند که در آن انواع غذاها وجود داشت و چون معاویه مرد اکولى بود در خوراک خود دقت بیشترى مینمود که از نظر کم و کیف بطور مطلوب باشد.
احنف از دیدن سفره عریض و طویل معاویه گریه کرد،معاویه علت گریه را پرسید احنف گفت بحال على علیه السلام گریه میکنم زیرا روزى در خدمت او بودم موقع افطار که شد مرا در منزل خود نگهداشت تا باتفاق حسنین علیهما السلام افطار کنیم،چون غذاى مخصوص آنحضرت را آوردند دیدم انبانى است که بمهر خود او ممهور شده است على علیه السلام مهر از او برگرفت و تکهاى از آن نان خشگ را با سرکه خورد و مجددا سر کیسه را مهر کرد و بفضه داد!گفتم مگر غیر از شما کس دیگرى هم میتواند از این نان بخورد که انبان را مهر میکنید؟
على علیه السلام فرمود مهر این کیسه از نظر بخل و امساک نیست بلکه براى اینست که در غیاب من فرزندان من این نانها را بروغن یا بزیت آغشته میکنند و من براى اینکه آنها باحترام این مهر بآن دست نزنند سر انبان را مهر میکنم!معاویه گفت راست میگوئى اى احنف احدى نمیتواند مثل على علیه السلام باشد و باز کسى نمیتواند منکر فضیلت او باشد.لباس آنحضرت هم متناسب با خوراک او بود شلوارش زبر و خشن و پیراهنش هم کرباس بود در حالیکه بغیر از شام بتمام بلاد اسلامى فرمانروا بود.
اغلب روى خاک مىنشست و بهمین جهت ابو تراب نامیده شد فرش خانهاش هم حصیر بود کفش خود را وصله میزد و سایر کارهایش را هم خودش انجام میداد.میفرمود بخدا سوگند این رداى من آنقدر وصله خورده است که از وصال آن خجالت میکشم!و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها (6) .
در نامهاى که بعثمان بن حنیف والى بصره نوشته است فرماید:من که امام شما هستم بدو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفاء کردهام در صورتیکه میتوانم از جامههاى حریر لباسى فاخر بپوشم و از عسل مصفى و مغز گندم غذاى لذیذ و مقوى تناول کنم ولى هیهات که هوى و هوس نفس بر من غلبه نماید!آیا بهمین قناعت کنم که گویند من امام و خلیفه هستم اما در اندوه و پریشانى فقراء شرکت نکنم؟أاقنع من نفسى بان یقال امیر المؤمنین و لا أشارکهم فى مکاره الدهر (7) ؟على علیه السلام مىفرمود من در خوراک و پوشاک طورى هستم که اگر فقیرترین مردم مرا ببیند میتواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شکیبا باشد زیرا وقتى امام خود را چنین ببیند از وضع و حال خود راضى میشود.
و باز میفرمود من میدانم که کسى مثل من نمیتواند زندگى کند اما آیا بین امام و مأموم نباید وجه تشابهى وجود داشته باشد؟پس تا میتوانید از روش من پیروى کنید.
پىنوشتها:
(1) امالى صدوق مجلس 47 حدیث .14
(2) ینابیع المودة باب 51 ص 150ـبحار الانوار جلد 41 ص 148
(3) ینابیع الموده باب 51 ص .147
(4) کشف الغمه ص 47ـتاریخ طبرى و کتب دیگر.
(5) بحار الانوار جلد 40 ص .345
(6) نهج البلاغه خطبه 159
(7) نهج البلاغه نامه 45 بعثمان بن حنیف.
اذا جادت الدنیا علیک فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود یفنیها اذا هى اقبلت و لا البخل یبقیها اذا هى تذهب (على علیه السلام)
سخاوت از طبع کریم خیزد و محبت و جاذبه را میان افراد اجتماع برقرار میسازد،شخص سخى هر عیبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.
على علیه السلام در سخاوت مشهور و کعبه آمال مستمندان و بیچارگان بود هر کسى را فقر و نیازى میرسید دست حاجت پیش على علیه السلام مىبرد و آنحضرت با نجابت و اصالتى که در فطرت او بود حاضر نمیشد آبروى سائل ریخته شود.
حارث حمدانى دست نیاز پیش على علیه السلام برد،حضرت فرمود آیا مرا شایسته پرسش دانستهاى؟
عرض کرد بلى یا امیر المؤمنین،على علیه السلام فورا چراغ را خاموش کرد و گفت این عمل براى آن کردم که ترا در اظهار مطلب خفت و شکستى نباشد.
روزى مستمندى بعلى علیه السلام وارد شد و وجهى تقاضا کرد،على علیه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دینار بدهد عامل پرسید از طلا باشد یا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر کدام که بدرد حاجتمند بیشتر میخورد از آن بده.
معاویه که دشمن سرسخت آنحضرت بود روزى از یکى پرسید:از کجا میآئى؟
آن شخص از راه تملق گفت از پیش على که بخیلترین مردم است!معاویه گفت واى بر تو از على سخىتر کسى بدنیا نیامده است اگر او را انبارى از کاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از کاه میبخشد.
یکى از مباشران على علیه السلام عوائد ملک او را پیش وى آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسیم نمود عصر آنروز همان شخص على علیه السلام را دید که شمشیرش را میفروشد تا براى خانواده خود نانى تهیه کند.
على علیه السلام هیچگاه سائل را رد نمیکرد و میفرمود:اگر من احساس کنم که کسى از من چیزى خواهد خواست پیش از اظهار او در اجابت دعوتش پیشدستى میکنم زیرا حقیقت جود نا خواسته بخشیدن است.
على علیه السلام میفرمود حاجتمندان حاجت خود را روى کاغذ بنویسند تا خوارى و انکسار سؤال در چهره آنها نمایان نشود.على علیه السلام چهار درهم پول داشت یکى را در موقع شب انفاق نمود و یکى را در روز و یکدرهم آشکارا و یکدرهم در نهان آنگاه این آیه نازل شد که مفسرین شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشتهاند:
الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (1) .
کسانیکه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشکارا انفاق میکنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد (2) .
پس از قتل عثمان که على علیه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض کرد من بسه نوع بیمارى گرفتارم،بیمارى نفس،بیمارى جهل،بیمارى فقر!على علیه السلام فرمود مرض را باید بطبیب رجوع کرد و جهل را بعالم و فقر را بغنى.
آن مرد گفت شما هم طبیب هستید و هم عالم و هم غنى!
حضرت دستور داد از بیت المال سه هزار درهم باو عطاء کردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بیمارى و هزار درهم براى رفع پریشانى و هزار درهمبراى معالجه نادانى (3) .
علماء و مفسرین عامه و خاصه نقل کردهاند على علیه السلام در مسجد نماز میخواند و در رکوع بود که سائلى در حالیکه سؤال میکرد از کنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را که در دست داشت با اشاره باو بخشید،سائل وقتى از او دور شد با رسول اکرم صلى الله علیه و آله برخورد نمود حضرت پرسید چه کسى این انگشتر را بتو داد؟سائل اشاره بعلى علیه السلام نمود و گفت این شخص که در رکوع است آنگاه آیه:انما ولیکم الله و رسوله...که آیه ولایت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشى آنحضرت است نازل شد (4) . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسیر آیه مزبور بحث خواهد شد)
على علیه السلام تنها به بخشش مال اکتفاء نمیکرد بلکه جان خود را نیز در راه حق ایثار نمود،در شب هجرت بخاطر پیغمبر صلى الله علیه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ایثار همین است که جز على علیه السلام کسى بدان پایه نرسیده است.
ایثار مقدم داشتن دیگران است بر نفس خود و کسى تا تسلط کامل بر نفس نداشته باشد نمیتواند مال و جان خود را بدیگرى بدهد،این صفت از سجایاى اخلاقى و صفات ملکوتى است که در هر کسى پیدا نمیشود،على علیه السلام با زحمت و مشقت زیاد نانى تهیه کرده و براى فرزندان خود مىبرد در راه سائلى رسید و اظهار نیازمندى کرد حضرت نان را باو داد و با دست خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پیراهن نو و کهنه خرید کهنه را خود پوشید و نو را بقنبر داد.
محدثین و مورخین،همچنین مفسرین ذیل تفسیر آیات سوره دهر (هل اتى) هر یک با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ایثار على علیه السلام بطورخلاصه چنین نوشتهاند که حسنین علیهما السلام مریض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنین نذر کردند که پس از بهبودى سه روز بشکرانه آن روزه بگیرند فضه خادمه منزل نیز از آنها پیروى نمود.
چون خداوند لباس عافیت بآنها پوشانید بنذر خود وفا کرده و مشغول روزه گرفتن شدند،على علیه السلام سه صاع جو از شمعون یهودى که همسایهشان بود قرض کرد و بمنزل آورد حضرت زهرا علیها السلام روز اول یکصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت،شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پیغمبر من مسکین و گرسنهام از آنچه میخورید مرا اطعام کنید که خدا شما را از طعامهاى بهشتى بخوراند،خاندان پیغمبر هر پنج قرص را بمسکین داده و خود با آب افطار کردند.
روز دوم فاطمه علیها السلام ثلث دیگر جو را آرد کرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار یتیمى پشت در خانه حرفهاى مسکین شب پیشین را تکرار کرد باز هر پنج نفر قرصهاى نان را باو داده و خود با آب افطار کردند.روز سیم فاطمه علیها السلام بقیه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطارى اسیرى پشت در آمد و سخنان سائلین دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پیغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشیدند روز چهارم حسنین علیهما السلام چون جوجه میلرزیدند وقتى پیغمبر صلى الله علیه و آله آنها را دید فرمود پناه مىبرم بخدا که شما سه روز است در چنین حالید جبرئیل فورا نازل شد و 18 آیه از سوره هل اتى را (از آیه 5 تا آیه 22) در شأن آنها و توضیح مقامات عالیهشان در بهشت برین برسول اکرم صلى الله علیه و آله قرائت کرد که یکى از آیات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا که خداوند تعالى فرماید:
و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا (5) .
و در آخر آیات نازله هم از عمل بیریا و خالصانه آنها قدردانىکرده و فرماید:ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا.یعنى البته این (مقامات و نعمتهاى بهشتى که در آیههاى پیش آنها را توضیح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضایت و قدردانى است (6) .
پىنوشتها:
(1) سورة بقره آیه 274
(2) کشف الغمه ص 93ـینابیع المودة ص 92ـمناقب ابن مغازلى ص 280
(3) جامع الاخبار ص 162
(4) مناقب ابن مغازلى ص 313ـکفایة الطالب ص 250 و کتب دیگر.
(5) سوره دهر آیه .8
(6) شواهد التنزیل جلد 2 ص 300ـامالى صدوق مجلس 44 حدیث 11ـکشف الغمه ص 88 و کتب دیگر .
انا وضعت فى الصغیر بکلاکل العرب و کسرت نواجم قرون و ربیعة و مضر.
(نهج البلاغه خطبه قاصعه)
صفت شجاعت یکى از ارکان اصلى فضائل نفسانى است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطیره و هولناک،و مظهر تام و مصداق حقیقى آن وجود على علیه السلام بود.
اگر چه در فصول پیشین ضمن شرح خدمات نظامى آنجناب چه در غزوات رسول اکرم صلى الله علیه و آله و چه در جنگهاى دوران خلافتش (جنگهاى جمل و صفین و نهروان) شمهاى از هیبت و شجاعت او نگارش گردید لیکن هر چه در اینمورد گفته و نوشته شود اندکى از بسیار و یکى از هزار بیشتر نخواهد بود.
بنا بنقل مورخین رنگ على (ع) گندمگون،چشمان مبارکش درشت و جذاب،ابروانش پیوسته و پر پشت،دندانهایش محکم و سفید و چون مروارید بود.دست و بازو و ساعد بى نهایت قوى و گوشت آن پیچیده و محکم و در تمام عرب بسطبرى بازو و محکمى عضلات مشهور بود چنانکه گوئى گوشت و پوست و استخوان آنرا کوبیده و آنگاه دست بازو و ساعد ساختهاند.
على علیه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزیده و محکم و چون آهن صلب بنظر میآمد و بطور کلى آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسمانى و در نهایت نیرومندى بود.مورخین عموما معتقدند که شجاعت و زورمندى على علیه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود،پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بکشتى وا میداشت و آنحضرت با اینکه از جهت سن خیلى کوچکتر از آنان بود ولى با سرعت عجیبى آنها را بر زمین میزد.از زبیر بن عوام نقل کردهاند که قسم یاد کرد و گفت در هیچیک از جنگها از هیچ شجاعى نترسیدم مگر در مقابل على علیه السلام که از شدت وحشت خود را گم میکردم.و این تنها زبیر نبود که از مقابله با او وحشت مینمود بلکه تمام قهرمانان نیرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نمیکردند چه خوب گفته شاعر:
اغمد السیف متى قابله
کل من جرد سیفا و شهر (1)
هیبت على علیه السلام بحدى بود که چون چشم مبارزى باو میافتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا میگرفت و در اثر هیبت آنحضرت نیروى هر گونه مقاومت و تهاجم از وى سلب شده و با کمال درماندگى طعمه شمشیر او میگشت چنانکه خود آنجناب در پاسخ این سؤال که بچه چیزى بر مبارزان غلبه کردى فرمود کسى را ملاقات نکردم جز اینکه او مرا علیه جان خود کمک نمود (سید رضى علیه الرحمة دنبال کلام امام فرماید مقصود حضرت تمکن هیبت او در دلها است) (2) رشادتها و جانفشانیهاى او در غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله همه را متحیر و متعجب نمود و خوابیدن وى در شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آنحضرت از یک قلب قوى و روح بزرگ حکایت میکند،ثبات و پایدارى على علیه السلام در صحنههاى کارزار در برابر حملات عمومى دشمن براى مردم دیگر محال و غیر ممکن است.معاویه براى اینکه لشگر آرائى خود را بگوش على علیه السلام برساند در یکى از نامههاى خود به آنحضرت نوشت که سپاهى عظیم براى جنگ او آماده نموده است،طرماح بمعاویه گفت ترسانیدن تو على را از زیادى و انبوهى سپاه مثل ترسانیدن مرغابى است بزیادى آب!
حضرت سجاد علیه السلام در مجلس یزید ضمن ایراد خطبهاى که خود را معرفى میکرد بپارهاى از اوصاف و فضائل على علیه السلام اشاره نمود و فرمود:من پسر کسى هستم که از همه قوىتر و شجاعتر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شیر دلیرى بود که در هنگام جنگ و کشیده شدن نیزهها و نزدیک شدن سواران آنها را مانند آسیاب نرم میکرد و مانند تند بادى که در گیاه خشگیده بوزد آنها را پراکنده میساخت (3) .
این توصیفى که امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگى نبوده است بلکه یک حقیقت غیر قابل انکارى است که یک امام از امام دیگر که مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائى داشت آنرا بیان نموده است.
شیخ مفید شجاعت آنحضرت را نوعى اعجاز دانسته و مینویسد:هیچ جنگجوى کار آزمودهاى دیده نشده است که همیشه در جنگ پیروز شود بلکه گاهى بر دشمنش غلبه کرده و گاهى نیز شکست خورده است و همچنین ضربت شمشیر هیچ دلاورى همیشه چنان نبوده است که دشمن در اثر زخم آن جان سپرد بلکه گاهى فوت کرده و گاهى هم بهبودى یافته است و چنین امرى در طول تاریخ سابقه ندارد مگر امیر المؤمنین علیه السلام که با هر هماوردى بمبارزه برخاست بر او چیره گشت و بهر رزمجوئى ضربتى زد او را بهلاکت رسانید و این هم از موجباتى است که او را از همگان ممتاز میکند و خداوند جریان عادى امور را در هر جا و زمان بوسیله او بهم زده و وجود وى یکى از نشانههاى روشن خداى تعالى میباشد (4) .
قوت قلب على علیه السلام که از ایمان و یقین وى سر چشمه مىگرفت در هیچبشرى دیده نشده است،روزى در جنگ صفین بچهره خود نقاب زده و بصورت یک فرد ناشناس در جلو صفوف شامیان مبارز میطلبید پس از آنکه گروهى از مبارزان شام را بخاک هلاکت افکند معاویه بعمرو عاص گفت:این شجاع قویدل کیست؟
عمرو گفت یا عبد الله ابن عباس است!و یا خود على است معاویه گفت چگونه میتوان تشخیص داد؟
عمرو گفت:ابن عباس مرد شجاعى است ولى در مقابل حمله عمومى سپاه باین انبوهى نمیتواند مقاومت کند تمام سپاهیان را فرمان حمله بده.که از جاى بجنبند و باین جنگجو حمله کنند اگر رو گردانید ابن عباس است و اگر ثابت و پا بر جا ماند على است زیرا على از تمام عرب اگر بمقابلهاش برخیزند رو نمیگرداند چه رسد بسپاه تو (5) .
معاویه براى آزمایش فرمان حمله عمومى داد و تمام سپاه او بحرکت در آمد اما آن مبارز چون کوه آهنین در جاى خود ثابت و بر قرار بود آنگاه فهمیدند که على علیه السلام است پیکار میکند لذا فرمان عقب نشینى دادند.
وقتى صداى على علیه السلام در میدانهاى جنگ بلند میشد دل و زهره قهرمانان آب میگردید و لرزه بر ارکان وجود آنها میافتاد.در جنگهاى جمل و صفین غالب اوقات یک تنه خود را بر سپاهیان مخالف میزد و صفوف آنها را متلاشى کرده و پراکنده میساخت.
بتصدیق دوست و دشمن على علیه السلام کرار غیر فرار و اسد الله الغالب و غالب کل غالب بود،زره آنحضرت که بمنزله لباس جنگ او بود مانند پیشبندى فقط با چند حلقه در شانههاى او بهم وصل میشد و بکلى فاقد قسمت پشت بود علت این امر را از وى سؤال کردند فرمود:من هرگز پشت بدشمن نخواهم نمود در اینصورت احتیاجى به پشت بند زره ندارم.سعدى گوید:مردى که در مصاف زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزادر یکى از جنگها فرماندهان على علیه السلام از آنحضرت پرسیدند که اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشیده شد ما بعدا شما را کجا پیدا کنیم خوبست قبلا نقطه الحاقى تعیین شود تا همه بآن نقطه گرد آیند.على علیه السلام فرمود شما مرا در هر کجا رها کنید من در همانجا خواهم بود و از جاى خود تکان نخواهم خورد (6) .
یکى از اصحاب على علیه السلام خدمت آنحضرت عرض کرد که براى میدانهاى جنگ اسبى تندرو و چالاک ابتیاع کنید که چنین اسبى صاحب خود را در مهلکهها نجات میدهد على علیه السلام فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم کرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فرارى را نیز تعقیب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر باو برسم بنا بر این مرکب من هر چه باشد اهمیتى ندارد (7) .
ابن ابى الحدید گوید:على علیه السلام شجاعى بود که نام گذشتگان را محو کرد و محلى براى آیندگان باقى نگذاشت،در قوت ساعد و نیروى بازو نظیرى نداشت و یکضربت او براى قوىترین شجاعان مرگ و هلاکت را پیش میآورد چنانکه هیچ مبارزى از دست او جان سالم بدر نبرد و شمشیرى نزد که احتیاج بدومى داشته باشد و هر رزمجوى دلاورى را که میکشت تکبیر میگفت و در لیلة الهریر شماره تکبیراتش به 523 رسید و معلوم گردید که 523 نفر از ابطال نامى را در آنشب بدیار عدم فرستاده است (8) .در جنگ احد پس از آنکه مردان رزمى قبیله بنى عبد الدار بدست آنحضرت کشته شدند غلامى از آن قبیله که حبشى بود و صواب نام داشت در حالیکه بسیار خشمگین و دهانش کف زده بود سوگند یاد کرد که بجاى کشته شدگان قبیله خود شخص محمد صلى الله علیه و آله را خواهم کشت!این غلام ضمن اینکه شجاع بود جثه بزرگى هم داشت لذا مسلمین از او ترسیدند و جرأت مبارزه با او را نداشتند،على علیه السلام چنان ضربتى بر او زد که او را از کمردو نیم نمود بطوریکه بالا تنهاش بزمین افتاد و نیم پائین در حال ایستاده ماند هر دو لشگر متعجب و مبهوت شده و مسلمین میخندیدند (9) !
در تمام جنگها مجاهد فى سبیل الله بود و اندوه و پریشانى مسلمین با وجود وى زائل میگشت،وقتى دست بقبضه ذو الفقار میبرد پیروزى مسلمین محرز و مسلم میشد و هنگامیکه پیغمبر صلى الله علیه و آله را از طرف مشرکین غم و اندوهى میرسید و سپاهیان مخالف براى قتل او تصمیم میگرفتند وجود على علیه السلام باعث بر طرف شدن غم و اندوه پیغمبر میگردید و بهمین جهت او را الکاشف الکرب عن وجه رسول الله گفتند.
شجاعت و نیروى بازوى على علیه السلام اظهر من الشمس بود و مخالفین و دشمنانش نیز او را بشجاعت میستودند،مشهور است که با دو انگشت سبابه و وسطى گردن خالد بن ولید را فشار داد بطوریکه خالد نعره زد و نزدیک بهلاکت بود.در غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله بسیار اتفاق افتاده بود که على علیه السلام در مقابل دشمنان ایستادگى کرده بود و اگر آنحضرت نبود کار مسلمین یکسره میشد.
در قاموس زندگانى على علیه السلام کلمه ترس معنى و مفهومى نداشت او نه از جنگ میترسید و نه از مرگ وحشت میکرد در سراسر زندگانى خود با مرگ و خطر هماغوش بود و بارها میفرمود :و الله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امهـبخدا سوگند پسر ابیطالب بمرگ بیشتر از طفل شیر خوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است (10) .
در جنگ صفین بدون زره در میان دو لشگر میگشت،امام حسن علیه السلام عرض کرد این عمل در موقع جنگ بى احتیاطى است فرمود:یا بنى ان اباک لا یبالى وقع على الموت او وقع الموت علیه (11) . (پسر جانم پدرت باکى ندارد که رو بمرگ رود یا مرگ بسوى او آید.) عدهاى از یاران على علیه السلام از این دلیرى و بى باکى او احتیاط میکردند که مبادا از طرف دشمن غافلگیر شود لذا نزد آنحضرت آمدند و عرض کردند یا امیر المؤمنین شما در مواقع جنگ هیچگونه احتیاط نمیکنید و از هیچ پیشامدى هراس ندارید در پاسخ آنان این رباعى را فرمود:
اى یومى من الموت افر
یوم ما قدر ام یوم قدریوم ما قدر لا اخشى الوغا
یوم قد قدر لا یغنى الحذرشاعر فارسى زبان مضمون رباعى فوق را بفارسى چنین سروده است:
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزى که قضا هست روزى که قضا نیستروزى که قضا هست کوشش ندهد سود
روزى که قضا نیست در آن مرگ روا نیستهر شجاعى که در جنگ بدست آنحضرت کشته میشد موجب افتخار قبیله خود میگشت و افراد قبیله از تقابل مقتول با آن شیر بیشه شجاعت مباهات مینمودند چنانکه در غزوه خندق عمرو بن عبدود که بدست وى کشته شد خواهرش گفت اگر جز على که حقا لیاقت آنرا دارد که قاتل برادرم باشد دیگرى عمرو را کشته بود تمام عمر میگریستم لکن على را در شجاعت در تمام جهان نظیرى نیست و کشته شدن بدست او عین افتخار و اعتبار است .
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد روزى معاویه خفته بود پس از بیدار شدن عبد الله بن زبیر را (که هر دو از شجاعان بودند) در پایین پایش دید که بر تخت او نشسته بود،عبد الله از روى شوخى بمعاویه گفت اگر میخواستم ترا (در خواب که بودى) غفلتا میکشتم.معاویه گفت بعد از ما اظهار شجاعت کن!عبد الله گفت براى چه شجاعت مرا انکار میکنى با اینکه من در جنگ برابر على بن ابیطالب بایستادم!معاویه گفت اگر چنین جرأت میکردى یقینا على تو و پدرت را با دست چپ میکشت و دست راستش بیکار میماند و دنبال دیگرى میگشت که بقتل رساند (12) .بارى على علیه السلام ضیغم الغزوات و اسد الله الغالب بود که وقتى پا بمیدان محاربه مىگذاشت نفسهاى دلیران و شجاعان در سینهها تنگ میشد و بهر فرقه حمله میکرد عفریت مرگ با صورت هولناکى بر آنگروه نمایان میگشت.رباعى زیر منسوب بآنحضرت است:
صید الملوک ارانب و ثعالب
و اذا رکبت فصیدى الابطالصیدى الفوارس فى اللقاء و اننى
عند الوغاء لغضنفر قتال (13)
سفیان ثورى گوید که على علیه السلام در میان مسلمین کوه آهنینى بود و براى کفار و منافقین حریفى نیرومند،خداوند عزت و احترام مسلمین و ذلت و خوارى مشرکین را بدست او قرار داده بود.
ثمره شجاعت و مجاهدت على علیه السلام رواج دین حنیف اسلام و پیشرفت احکام الهى و محو کفر و بت پرستى گردید.
پىنوشتها:
(1) تمام مردان شمشیرکش هنگام برخورد با او شمشیر خود را غلاف میکردند.
(2) قیل له:باى شىء غلبت الاقران؟فقال علیه السلام:ما لقیت احدا الا اعاننى على نفسه .یؤمى بذلک الى تمکن هیبته فى القلوب.
نهج البلاغهـکلمات قصار.
(3) بحار الانوار جلد 45 ص 138
(4)ارشاد مفید جلد 1 باب 3 فصل .56
(5) خود حضرت امیر علیه السلام نیز در نامهاى که بعثمان بن حنیف نوشته میفرماید:و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنهاـبخدا سوگند اگر تمام عرب به پشتیبانى یکدیگر بجنگ من برخیزند من از آنها رو گردان نمیشومـنهج البلاغه نامه 45
(6) افکار امم
(7) امالى صدوق مجلس 32 حدیث 4
(8) کشف الغمه ص 73
(9) منتهى الامال جلد 1 ص 44 نقل بمعنى
(10) نهج البلاغه کلام .5
(11) بحار الانوار جلد 41 ص 2 نقل از مناقب آل ابیطالب.
(12) بحار الانوار جلد 41 ص 143
(13) شکار پادشاهان خرگوشها و روباهها است ولى هنگامیکه من سوار میشوم شکار من شجاعان عرب است.شکار من در موقع جنگ سواران و دلیران است و من هنگام جنگ شیرى بسیار کشندهام
ان عضک الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسک الضر و ابتلیت به فاصبر فان الرخاء فى اثره (على علیه السلام)
صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر امیال درونى است و تسکین دردها و آلام روحى بوسیله صبر و شکیبائى انجام میگیرد .
صبر،تحمل شداید و نا ملایمات است و یا شکیبائى در انجام واجبات و یا تحمل بر خوردارى از ارتکاب معاصى و محرمات است و در هر حال این صفت زینت آدمى است و هر کسى باید خود را بزیور صبر آراسته نماید.
على علیه السلام از هر جهت صبور و شکیبا و حلیم بود زیرا رفتار او خود مبین حالات او بود حتى در جنگها نیز صبر و بردبارى میکرد تا دشمن ابتداء بیشرمى و تجاوز را آشکار مینمود .
على علیه السلام در حلم و بردبارى بحد کمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمیدید صبر و حوصله بخرج میداد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثهاى رو گردان نبود.معاویه را نیز بحلم ستودهاند اما حلم معاویه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سیاست و حیلهگرى و براى حفظ منافع مادى بود در حالیکه حلم على علیه السلام فضیلت اخلاقى محسوب شده و براى احیاء حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود.
در تمام غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله رنج و مشقت کارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمایت کرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با کمال خوشروئى پذیرفت .
رسول اکرم صلى الله علیه و آله از فتنههائى که پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه کرده بصبر و تحمل توصیه فرمود،على علیه السلام نیز مصلحة براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنانکه فرماید:فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى .یعنى من مانند کسى صبر کردم که گوئى خارى در چشمش خلیده و استخوانى در گلویش گیر کرده باشد.
على علیه السلام براى استرداد حق خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور بصبر بود و این بزرگترین مصیبت و مظلومیتى است که هیچکس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست!میفرماید (بارها تصمیم گرفتم که یکتنه با این قوم ستمگر بجنگ برخیزم و حق خود باز ستانم ولى بخاطر وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر کردم.) چه صبرى بالاتر از این که اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید بخانهاش بریزند و بزور و اجبار او را براى بیعت با ابو بکر بمسجد برند در حالیکه اگر دست بقبضه شمشیر میبرد مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمیگذاشت!گویند وقتى حضرت امیر علیه السلام را کشان کشان براى بیعت با ابو بکر بمسجد مىبردند یک مرد یهودى که آن وضع و حال را دید بى اختیار لب بتهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسیدند گفت من این شخص را میشناسم و این همان کسى است که وقتى در میدانهاى جنگ ظاهر میشد دل رزمجویان را ذوب کرده و لرزه بر اندامشان میافکند و همان کسى است که قلعههاى مستحکم خیبر را گشود و در آهنین آنرا که بوسیله چندین نفرباز و بسته میشد با یک تکان از جایگاهش کند و بزمین انداخت اما حالا که در برابر جنجال یکمشت آشوبگر سکوت کرده است بى حکمت نیست و سکوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت او در برابر این اهانتها صبر و تحمل نمیکرد اینست که حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.
باز چه مظلومیتى بزرگتر از این که از لشگریان بیوفاى خود بارها نقض عهد میدید و آنها را نصیحت میکرد اما بقول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نمیشد) و چنانکه گفته شد آرزوى مرگ میکرد تا از دیدار کوفیهاى سست عنصر و لا قید رهائى یابد.
على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله دائما در شکنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چارهاى نداشت بنقل ابن ابى الحدید آنحضرت صداى کسى را شنید که ناله میکرد و میگفت من مظلوم شدهام فرمود:هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.یعنى بیا با هم ناله کنیم که من همیشه مظلوم بودهام!
درباره مظلومیت و شکیبائى على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقیه ذیلا نگاشته میشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنیده شود:
بدانید بخدا سوگند که فلانى (ابو بکر) پیراهن خلافت را (که خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیکر منحوس خود) پوشانید و حال آنکه میدانست محل و موقعیت من نسبت بامر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت بسنگ آسیاب که آنرا بگردش در میآورد. (من در فضائل و معنویات چون کوه بلند و مرتفعى هستم که) سیلابهاى علم و حکمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر که در فضاى کمالات اوج گیرد رسیدن بقله من امکان پذیر نباشد.
با اینحال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نا مساعد) خالى کرده و آنرا رها نمودم و در این دو کار اندیشه کردم که آیا با دست تنها (بدون داشتن کمک براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا اینکه بر تاریکى کورى (گمراهى مردم) که شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر میکرد و مؤمن در آنوضع رنج مىبرد تا پروردگارش را ملاقات مینمود شکیبائى کنم؟پس دیدم صبر کردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزدیکتر است لذا از شدت اندوه مثل اینکه خار و خاشاک در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر کرده باشد در حالیکه میراث خود را غارت زده میدیدم صبر کردم!تا اینکه اولى راه خود را بپایان رسانید و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت!عجبا با همه اقرارى که در حیات خویش به بى لیاقتى خود و شایستگى من میکرد (و میگفت:اقیلونى و لست بخیرکم و على فیکم.ـمرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالیکه على در میان شما است) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود که مسند خلافت را بدیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند،خلافت را در دست کسى قرار داد که طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.
او چون شتر سرکش و چموشى بود که مهار از پره بینىاش عبور کرده و شتر سوار را بحیرت افکند که اگر زمام ناقه را سخت کشد بینىاش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاکت اندازد،سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول اینمدت با سختى محنت و اندوه صبر کردم تا اینکه (عمر نیز) براه خود رفت و خلافت را در میان جمعى که گمان کرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یکى از آنها هستم قرار داد.
خدایا کمکى فرماى و در این شورا نظرى کن،چگونه این مردم مرا با اولى (ابو بکر) برابر دانسته و درباره من بشک افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم و لکن باز هم (بمصلحت دین) صبر کردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد که اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حقد و کینهاى که داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اینکه داماد عثمان بود از من اعراض کردهو متمایل باو شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر که از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود.بدین ترتیب سیمى (عثمان) در حالیکه (مانند چهار پایان از کثرت خوردن) دو پهلویش باد کرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى که با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد،مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا اینکه طنابى که بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شکستند) و کردارش موجب قتل او گردید.
چیزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نینداخت مگر اینکه مردم مانند یال کفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند بطوریکه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامهام پاره گردید.
مردم چون گله گوسفندى که در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شکستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائیدند مثل اینکه آنان کلام خدا را نشنیدند که فرماید:ما سراى آخرت را براى کسانى قرار میدهیم که در روى زمین اراده سرکشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.
بلى بخدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ کردند و لکن دنیا در نظر آنان جلوه کرد و زینتهایش آنها را فریب داد.
بدانید سوگند بدان خدائى که دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشکافت و بشر را آفرید اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت بوسیله یارى کنندگان نبود و پیمانى که خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده گرفته است وجود نداشت هر آینه مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رها میکردم و از آن صرف نظر مىنمودم و شما در مىیافتید که این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بینى بز است (1) .
على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه شمهاى از صبرو تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است که تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زیرا آنجناب که مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود که تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است چنانکه خود آنحضرت فرماید روزگار مرا بپایهاى تنزل داد که معاویه هم خود را همانند من میداند!تحمل اینهمه نا ملائمات در راه دین بود و بهمین جهت وقتى ضربت خورد فرمود فزت و رب الکعبة.
پىنوشتها:
(1) نهج البلاغه خطبه .3
بنابراین موفقیت نهایی او در تصدی خلافت را باید مرهون اصول و شیوه های تبلیغاتی بسیار مفید و مؤثری که بکار گرفته بود، دانست. و جالب اینکه ویژگیهای حاکم بر تبلیغات معاویه همان اصول و ویژگیهای «تبلیغات رفتاری نوین» است که برای تحصیل موفقیت با «حداکثر تأثیر» و در «حداقل زمان» بهترین نوع تبلیغات شناخته شده است و تجارب تبلیغاتی قرن حاضر گواه این مطلب است.
امید که آشنایی با این توطئه ها ما را نسبت به حرکتهای تبلیغی دشمنان فعلی فرهنگ علوی هشیارتر گرداند.
سیاستهای تبلیغی معاویه در مقابله با حضرت علی (ع)
- مرحله پیش تبلیغات :
این مرحله با هدف ایجاد حالت تحریک پذیری و آماده سازی مخاطب برای ایجاد تحریک لازم در زمان مناسب و وارد نمودن او به رفتار دلخواه است.
1- منع آگاهی
بهره برداری از عنصر «جهل مردم» یکی از محورهای اصلی حرکتهای تبلیغاتی نوین است. اولین گامی که معاویه در راستای اجرای برنامه های فرهنگی خود با هدف معرفی خودش بره عنوان نمونه اسلام مجسم برداشت، «حصر کامل فرهنگی شام» بود که بهترین اقدام او در جهت تحقق کامل این حصر فرهنگی عبارت بود از :
«بستن گوش دل شامیان بر احادیث نبوی» که طی مراحل زیر به این هدف نایل آمد :
الف- جلوگیری از رفت و آمد محدثین سایر بلاد اسلامی به حوزه حکومتی خود یعنی شام
ب- جلوگیری از خروج و اقامت شامیان در خارج از شام به مدت طولانی
ج- جلوگیری از کتابت و نقل احادیث نبوی در شام و ترویج علوم و فنون دیگر همچون داستان سرایی بجای علم حدیث [که منشأ ورود بسیاری از اسرائیلیات و فرهنگ ساختگی یهود به کتب اسلامی شد.]
طی این مرحله معاویه موفق شد هر آنچه را که صلاح حکومت خود می دید تحت پوشش اسلام به مردم شام که تازه با اسلام آشنا شده بودند القاء نماید، او از این حصر فرهنگی بسیار بهره گرفت که جریانهای دردآور تاریخ گواه این مطلب است :
- از یکی از خردمندان شام پرسیدند: این ابوتراب – علی (ع)- که خطیب او را بر فراز منبر لعن می کند کیست؟
شامی پاسخ داد: گمان می کنم سارقی از سارقان فتنه انگیز باشد.
- در نبرد صفین حین مبارزه ، بین نوجوانی شامی و یکی از اصحاب علی (ع) گفتگویی صورت می گیرد که موجب توبه او می شود و به نوبه خود نشانگر ناآگاهی مردم شام از واقعیات حوزه اسلامی است. او می گفت:
[[با شما می جنگم چرا که به من گفته اند یارتان (علی (ع)) نماز نمی خواند و شما نیز نماز نمی خوانید و یارتان خلیفه ما را کشته است]]
این برخورد معاویه با مردم شام است. اما برخورد علی (ع) با جهل مردم عراق آنگونه است که معاویه پس از شهادت علی (ع) و به دست گرفتن خلافت با ناراحتی می گوید :
((هیهات ای اهل عراق همانا علی بن ابیطالب شما را بیدار کرده است، پس تاب و تحمل کار مرا ندارید.))
اما معاویه در قلمرو خود یکصد هزار یارانی داشت که می توانست نماز جمعه را با ایشان در روز چهارشنبه اقامه کند، افرادی که از خویشاوندی علی (ع) با پیامبر (ص) آگاه نبودند و معاویه را کاتب وحی پیامبر می شناختند.
از آنجا که میزان تلقین پذیری فرد و جامعه در شرایط بحرانی و آشوب زده به مراتب افزایش می یابد معاویه برای دستیابی بهتر به اهدافش با طرح «قتل خلیفه مظلوم» و اتهام آن به علی (ع) حوزه اسلامی را دچار آشوب فکری عجیبی نمود. در حرکت بعدی خود – یعنی تشنج آفرینی نظامی- ابتدا با ایراد خطبه هایی در شام، امام را به عنوان فاتحی معرفی نمود که با کشورگشایی خود قصد به اسارت بردن زنان و کودکان مسلمانان را دارد. و بدین طریق آشوبی در میان مردم خویش به پا کرد که طی آن بیش از 80 هزار سپاهی به قصد خونخواهی خلیفه مظلوم و دفاع از قلمرو شام و زن فرزندشان با او بیعت کردند.
از سوی دیگر همین احساس عدم امنیت را به گونه ای دیگر در قلمرو علی (ع) ایجاد کرد. او با تجهیز سپاهیانی که به صورت وحشیانه ای به شهرهای مختلف تحت حکومت امام (ع) حمله می بردند به کشتار و غارت اموال مردم پرداخت و به شدت روحیه مردم این مناطق را تضعیف و درجه تلقین پذیری و نارضایتی آنان را بالا برد.
در این شیوه، معاویه با توجه به فرهنگ جامعه عصر خود ، در ابتدا با انتساب احادیث ساختگی به رسول خدا (ص) ، تصویری اسطوره ای و هدایت یافته از عثمان و سپس از خویش و در نهایت از سرزمین شام می سازد. و سپس با در خطر نشان دادن این سرزمین اسطوره ای مردم را تحریک و به رفتار دفاعی و همسو با نیات خود وادار می نماید.
مرحله تبلیغات فعالی
این مرحله شامل یک سری «تبلیغات تثبیتی» در راستای جذب مخاطبین به سوی دستگاه تبلیغاتی معاویه و یک سری «تبلیغات تخریبی» برای جذب مخاطبین منتها از طریق انتساب جنبه های منفی به رقیب و طرد مخاطبین او می باشد که باختصار به آنها اشاره می گردد.
الف- تبلیغات تثبیتی معاویه
1- بهره گیری از گرایش اجتماعی ثروت و مال اندوزی
معاویه آگاهی کاملی از روحیه مادی حاکم بر جامعه و اشراف و سردمداران امور داشت و از کارایی الای تطمیع در یک چنین جامعه ای به عنوان وسیله ای برای دستیابی به اهداف خود به خوبی آگاه بود. از این رو شعار دستگاه خود را «لکل عمل اجر» قرار داده بود و این شعار را نقش خاتم خود ذکر کرده بود و می گفت: هزاران هزار درهم و دینار را برای بقای حکومت خویش به این و آن میدهم تا از شروع جنگی که بیش ا زاینها برایم هزینه خواهد داشت جلوگیری کنم.
افراد بسیاری تحت تأثیر این سیاست معاویه از مساوات وعدل علوی گریخته و به دنیای اموی روی آوردند د رحالی که بسیاری از آنها دلشان، با علی (ع) بود و اعتقادشان به عمل علی (ع) ، اما چه سود که دست و چشمشان به دنبال بذل و بخشش معاویه بود. یکی از این افراد عقیل برادر علی ابن ابیطالب است. او که موفق به دریافت سهم بیشتر بیت المال از برادر خویش نشد نزد معاویه رفت و معاویه نیز یکصد هزار درهم به او داد و گفت: بر فراز منبر برو و آنچه را علی با تو کرد و آنچه را من با تو کردم بازگو کن. عقیل نیز بر منبر می رود و پس از حمد و ثنای الهی می گوید :
ای مردم خبرتان دهم که از علی چیزی برخلاف دینش خواستم ولی او دینش را بر من ترجیح داد. و از معاویه برخلاف دینش خواستم و او مرا بر دینش ترجیح داد.
2- بهره گیری از گرایش خواص به مقام
- سوء استفاده از جاه طلبی طلحه و زبیر و تحریک آنان برای به دست گرفتن عراق با نوشتن نامه به ایشان و دادن وعده بیعت مردم شام با آنان.
- قراردادن ولایت مصر به عنوان پاداش همکاری عمر وعاص، کسی که معاویه جهت غلبه بر علی (ع) خود را سخت محتاج تزویرهای او می دید.
- وعد و وعیدهای معاویه به سران یاران علی (ع) و بذل و بخششهای بی اندازه او بر ایشان.
او به همه فهمانده بود که هر کس در راستای اهداف او مشارکت فعال یا حتی منفعل داشته باشد از مال و مقام بههرهمند خواهد شد ولی در عین حال خود را فردی بی طرف تابع افکار عمومی معرفی می نمود تا در نظر مردم از هر گونه شائبه قدرت طلی و مقام دوستی مصون باشد و او را تنها به عنوان مجری آراء عمومی مردم بشناسند.
3- تحریک احساسات مذهبی
در اولین مرحله او از خود اسطوره ای مذهبی و مدافع ارزشهای دینی ساخت و در این راستا به جعل احادیثی از رسول خدا پرداخت :
خداوند جبرئیل و من و معاویه را بر وحی خود امین دانست و نزدیک بود که معاویه به خاطر فراوانی حلمش و امین بودنش بر کلام خدا به پیامبری مبعوث شود.
او علاوه بر نقل یک چنین احادیثی پیرامون فضایل خود جهت جلب قلوب مردمی که دینشان را از معاویه می گرفتند به سوء استفاده از آیات و روایات پرداخت به عنوان مثال حدیث منزلت را که ضمن آن رسول خدا به علی (ع) فرموده بود: «انت منی بمنزله هارون من موسی» خطای شنونده قلمداد و «انت منی بمنزله قارون من موسی» به مردم معرفی نمود. آیه شریفه «ومن الناس من یشری نفسه ابتغا مرضاه الله» را در شأن ابن ملجم می خواند. در مراحل بعدی او ضمن قصد تملک عصای رسول خدا و خرید برده ایشان به 40000 درهم جهت به دستگیری علائم خلافت و ایجاد ظاهری شبیه تر به رسول الله تصمیم به انتقال منبر ایشان از مدینه به شام گرفت، که با تکان دادن منبر خورشید گرفتگی حاصل شد مردم وحشت زده شدند و معاویه بهانه آورد که بیم داشته موریانه آنرا خورده باشد.
ب- تبلیغات تخریبی معاویه
در این قسمت تنها به برخی اتهاماتی که جهت تخریب جایگاه امیرالمؤمنین در اذهان مردم شایع نمودند اشاره می گردد:
1- طرح اتهام قتل رسول خدا ، عثمان، عمار یاسر و ... به حضرت علی (ع)
2- نماز نخواندن علی (ع)
تأثیر این اتهام معاویه تا آنجا بود که پس از رسیدن خبر شهادت علی (ع) در مسجد کوفه و در حال نماز، مردم شام تعجب کردند که مگر علی نماز هم می خوانده است!؟
3- ملک خواهی ، حسد، فتنه گری و گمراهی
4- شوخ ، مزاح و هرزه و بوالهوس
معاویه با طرح این اتهامات توانست کسی را که پیامبر یاد و ذکر او را عدالت می دانست و می فرمود «ذکر علی عباده» ، فردی خارج از دین معرفی نموده دستور لعن او را بر منابر صادر کند تا به قول خودش «کودکان با این عقیده بزرگ شوند و جوانان پیر گردند.»
و بالاخره پس از سالها خونریزی و مکر و حیله با پیروزی تبلیغاتی به هدف خویش یعنی دستیابی به خلافت سرزمینهای اسلامی نایل آمد.
معرفت و شناخت کامل شخصیت والای امیرالمؤمنین علی (ع) و جایگاه او در جهان هستی در حد بشر نیست چه رسول اکرم (ص) خطاب به مولا می فرماید :
درابتدای خلقت، معمار آفرینش، زمین و خورشید و ماه و بر و بحر اعلام کرد که آفرینش شما، آفرینش همه چیز، به طفیل محبت پنج نور مقدس است.
و لا فلکا یدور و لا بحرا یجری و لا فلکا یسری الا فی محبه هؤلاء الخمسه.
آفرینش بر محبت اینان رقم خورد و عرصه هستی به حب ولایت آنان از عدم شکل گرفت. اگر علی (ع) نبود، آفرینش به تکوینش نمی ارزید . نوروجود علی (ع) ، مصباح پایگاه آفرینش شد وهستی اول با وجود او شکل گرفت. هدفنامه وجود را نیز به وجود او پیوند زدند.
لو لا کلما خلقت الا فلاک و لو لا علی لما خلقتک...
در زیارتنامه مولی در روز غدیر علی (ع) را ندا می دهیم :
سلام برتو ای خبر بزرگ عالم! خبر بزرگ هستی. پس علی (ع) راز بزرگ خلقت است! اما در او اختلاف کردند. این بود که اول مظلوم عالم هم ?علی? نام گرفت.
روزی پیامبر اکرم (ص) در جمع صحابه بودند و جبرئیل، ملک مقرب الهی هم به شکل انسانی در آن جمع حاضر بود. پیامبر به جبرائیل رو کردند و با اشاره به امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: آیا او را می شناسی؟ عرض کرد: چگونه او را نشناسم که او در عرش مرا معلم بود و شیوه عبودیت الهی را به من تعلیم فرمود. تو به آدم وقتی که از بهشت قرب رانده شد و به زمین فراق هبوط کرد، با ذکر نام علی (ع) و اهل بیت او به درگاه الهی پذیرفته شد. نوح نام او را بر کشتی خویش حک کردو لنگرگاه کشتی اش را مسجد کوفه قرار داد. خداوند در شب معراج با حبیب خویش با صوت علی (ع) سخن گفت. قرآن کریم، علی (ع) را به منزله نقش پیامبر دانست.
فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم (آل عمران 61)
پیامبر فرمودند: من و علی از یک درختیم (انا و علی من ش جره واحده) و باز فرموده: (انت منی بمنزله هارون من موسی) و نیز: (انا مدینه العلم و علی بابها) همانا من شهر علمم و علی در آن است. و خطاب به مولی فرمود: (انت اخی و وصیی و وارثی) تو برادر من و وصی و وارث منی. در فرازی از دعای ندبه پیامبر خطاب به علی می فرماید (لو لا انت یا علی لم یعرف المؤمنون بعدی) ای علی اگر تو نبودی مردم پس از من مؤمنان را نمی شناختند.
در زیارت مطلقه می خوانیم ((السالم علی میزان الاعمال)) علی میزان و معیار اعمال است. امام صادق (ع) در زیارت جدش عرضه می دارد درود بر تقسیم کننده بهشت و جهنم، درود بر نعمت الهی بر نیکان :
((السلام علی قسیم الجنه و النار السلام علی نعمه الله علی الابرار))
در دوایر مختلف هستی،هر شعاعی به دور محوری می چرخد و هر پدیده ای حول قطب وجودی که وابسته به اوست، دور می زند. امام معصوم محور هستی، قطب عالم وجود، تکیه گاه آفرینش، واسطه فیض الهی به جهان هستی و نگهدارنده کائنات باذن الله است. در این راستا، محبت و ولایت علی (ع) مربی همه موجودات، هدایتگر آنان به سوی کمال و سبب دوام و قوام تمامی پدیده ها از جمال تا انسان است. پیامبر خدا (ص) در این رابطه بیان زیبایی می فرماید:
حبًٌ علیٍٍٍّ حسنه لا تضرمعها سیئهًٌ (بحار ج 9 ص 401)
محبت علی (ع) حسنه ای است که با وجود آن هیچ گناهی به انسان صدمه نمی رساند.
بر این معنا اگر محبت علی (ع) که نمونه کامل انسانیت و طاعت و عبودیت و اخلاق است از روی صدق و راستی باشد، مانع ارتکاب گناه می گردد. مانند واکسنی که مصونیت ایجاد می کند و نمی گذارد بیماری در شخص ?واکسینه شده? راه یابد. محبت پیشوایی مانند علی (ع) که نمونه تقوا و پرهیزکاری است آدمی راشیفته رفتار علی (ع) می کند. فکر گناه را از سر او بدر می برد، البته به شرطی که محبتش صادقانه باشد . کسی که علی (ع) را بشناسد، تقوای او را بشناسد، سوزوگداز عارفانه او را، ناله های نیمه شبهایش را و ساده زیستی و کار و تلاش همه جانبه اش را بداند، محال است به خلاف فرمان او که همیشه امر به تقوی و درستی می کرد عمل کند. یعنی هر محبی به خواسته محبوبش احترام می گذارد و فرمان او را گرامی می دارد. فرمانبرداری از محبوب لازمه محبت صادق است.
پس محب واقعی علی ، واله و حیران علی و عاشق و جانباز علی، رهرو راستین علی است.