اهداف اقتصادى دولت علوى را مىتوان با توجه به تعریف دولت و مبانى تشکیل آن و همچنین وظایف دولت، استخراج کرد و بر شمرد. سیاستهاى اقتصادى نیز تدابیر و اقداماتى (ابزار) هستند که براى رسیدن به این اهداف اتخاذ مىشوند. این اهداف براساس آنچه که گذشت، شامل اهداف غایى و میانى است که مهمترین آنها بدین قرارند:
هدف غایى دولت اسلامى اصلاح و تعالى افراد جامعه است، و همانگونه که بیان شد اصولا هدف تشکیل حکومت اسلامى برقرارى حاکمیت الهى (ارزشها و حدود الهى) و نزدیکتر نمودن مردم به سوى خداوند است. امام على علیه السلام در این باره مىفرماید: پروردگارا، تو مىدانى که آنچه ما کردیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى به چنگ آوریم و نه براى اینکه از متاع پست دنیا چیزى بیندوزیم؛ بلکه به خاطر آن بود که نشانههاى از بینرفته دینت را بازگردانیم و اصلاح را در شهرهایت آشکار سازیم؛ تا بندگان ستمدیدهات، امان یابند و قوانین و مقرراتى که به دست فراموشى سپرده شده بود، بار دیگر عملى گردد (126) .... امام علیه السلام در طول حکومت خود بیش از هر چیزى مردم را به تقواى الهى مىخواند و آنان را از افتادن در دام دنیا و مادیگرى نهى مىفرمود. وى براى نیل به این هدف عالى، اهداف میانى را در حوزههاى فرهنگى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى پیگیرى کرد، که مهمترین اهداف اقتصادى او، بسط عدالت اجتماعى ـ اقتصادى، عمران و آبادى (توسعه و رشد اقتصادى) و ثبات قیمتها بود.هر یک از این اهداف میانى را به شرح باز مىگوییم.
هنگامى که امام على علیه السلام زمام حکومت را به دست گرفت، جامعه دچار فقر شدیدى بود، و این امر شکاف عمیقى میان دو طبقه ثروتمند و تهیدست به وجود آورد. از این رو امام علیه السلام نهایت تلاش خود را صرف کرد تا چهره جامعه اسلامى را از این ظلم مهلک پاک نماید و مناسبات عادلانهاى را که پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم آورده بود، از نو حیات تازهاى بخشد. مبارزه همهجانبه و مستمر امام در راه عدالت، موجب شد تا نویسندگان از ایشان به عنوان صداى عدالت و شهید راه عدالت، نام برند و در وصف دادگسترىهاى حضرت، دوست و دشمن سخن برانند. (127) آنچه عدالت را به عنوان هدف برنامهها و سیاستهاى اقتصادى دولت علوى شاخص کرد، جایگاه عدالت در اندیشه ناب و حکیمانه امام علیه السلام است عدالت عهد الهى است که حضرت در خطبه شقشقیه چنین مىفرماید: به خدایى که دانه را شکافت، و جان را آفرید، اگر بیعتکنندگان نبودند و یاران، حجت بر من تمام نمىنمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست مىگذاشتم و پایانش را چون آغازش مىانگاشتم. (128) در اندیشه امام علیه السلام نظام حکومت بر پایه عدل است (129) و قوام مردم بر عدل استوار. (130) حکومت پایدار نمىماند، مگر بر محور عدل. (131) یارى خداوند در صورتى شامل دولت مىشود که بر پایه عدل و عقل بنا شود؛ آن چنان که فرمود : هرگاه حکومت بر پایههاى عدل بنا شود و از حمایت عقل برخوردار باشد، خداوند طرفداران حکومت را یارى نموده، دشمنانش را خوار مىسازد. (132) احقاق حق ستمدیدگان و جلوگیرى از هرگونه ظلم و جور، معیار مشروعیت حکومت است و تمام دلخوشى و انگیزه على در قبول زمامدارى، از کلامش به ابنعباس آشکار مىشود.
عبدالله بن عباس مىگوید: هنگامى که على علیه السلام عازم جنگ با اهل بصره (جنگ جمل) بود، در ذى قار بر او وارد شدم، در حالىکه پارگى کفش خود را مىدوخت. پس به من گفت : قیمت این کفش چند است؟ عرض کردم ارزشى ندارد، فرمود:
«سوگند به خدا این کفش نزد من از امارت و حکومت بر شما محبوبتر است؛ مگر آنکه حقى را ثابت گردانم یا باطلى را براندازم (133) ...».
در دیدگاه امام على علیه السلام وجود فقر در جامعه، بر اثر عدم پرداخت حقوق واجب از سوى توانمندان است: خداوند سبحان روزى فقرا را در اموال توانگران مقرر داشته؛ پس هیچ فقیرى گرسنه نماند، مگر آنکه، توانگرى حق او را بازداشته است و خداى تعالى توانگران را بدینسبب بازخواست کند. (134)
رشد و شکوفایى اقتصاد جامعه، هدف مهم دیگر سیاستهاى اقتصادى امام على علیه السلام بود . عمران و آبادى زمین و تأمین نیازهاى مادى انسان از تعلیمات قرآن است که مردم را به آباد کردن زمین فراخوانده و مىفرماید:
هو أنشأکم من الأرض واستعمرکم فیها (135) . او است که شما را از زمین آفرید و آبادى آن را به شما واگذاشت.
امام علیه السلام درباره این آیه مىفرماید: پس خداوند سبحان مردم را به آباد کردن فرمان داده است، تا این آبادنى ـ به سبب آنچه از زمین بیرون مىآید، مانند حبوب و میوهها و امثال آن، که خداوند براى تأمین زندگانى بشر قرار داده است ـ زندگانى آنان را قوام بخشد. (136) در اندیشه امام علیه السلام اصلاح مردم به اصلاح خراج و مؤدیان آن مىباشد که این خود بستگى بسیارى به عمران و آبادى دارد. (137) سیاستهاى امام علیه السلام در جهت حمایت از صنعتگران، تجار و اصلاح بازار به هدف رشد تولید و رونق اشتغال و رفاه عمومى بوده است.
على علیه السلام افزون بر برپایى عدالت براى محو فقر و تأمین نیازهاى اساسى فقرا، افزایش رفاه و درآمدهاى عمومى را نیز وجهه همت خود ساخت. تشویق مردم به کار و تحصیل معاش (138) و برنامههاى حمایت از بخش خصوصى، حتى با وقف قناتها و نخلستانهایى که شخصا احداث کردند، به هدف افزایش اشتغال و بهرهمندى بیشتر مردم از مواهب الهى، صورت مىگرفت.
یکى از مهمترین وظایف و سیاستهاى حکومت عدل على ـ همانگونه که گذشت ـ نظارت بر بازار و تنظیم آن بود. سیاستهاى تشویقى حضرت براى پایین نگه داشتن قیمتها و مدارا نمودن با مصرفکنندگان، در کنار تدابیر حقوقى و عملى حضرت براى حمایت از قیمتهاى عادلانه و مبارزه با گرانفروشى و احتکار و انحصارات به هدف مهار قیمتها و در نتیجه رفاه عمومى و رونق بازار صورت مىگرفت.
اهداف سیاستهاى اقتصادى به طور کلى به دو قسم عالى و میانى تقسیم شد؛ بدیهى است که اهداف میانى در طول هدف غایى قرار مىگیرند. پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم و پیروان حضرت به ویژه امام على علیه السلام براى اعتلاى کلمه توحید و ارزشهاى الهى، مرارتهاى فراوانى را تحمل کردند. محاصره اقتصادى و تحمیل جنگها را به جان خریدند. البته اهداف میانى وقتى مىتواند سیاستهاى اقتصادى دولت اسلامى را هدایت نماید که در راستاى حاکمیت الهى و ارزشهاى والاى انسانى باشد. اصولا ـ همانگونه که گفته شد ـ وجه اصلى تمایز دولت اسلامى با دولتهاى رقیب تقدم امور دینى و معنوى مردم بر مصالح مادى و دنیوى آنها است. امیر سخن در این باره مىفرماید: بدانید که زیان نمىرساند شما را ضایع شدن چیزى از دنیاى شما، از آن پس که اساس دین خود را پاس بدارید. بدانید که سودى نبخشد شما را، پس از ضایع کردن دینتان، آنچه از دنیاى خود در ضبط آرید. (139) بر این اساس هر سیاستى که به آبادانى و فربهى معیشت دنیوى بینجامد، ولى به ارزشهاى معنوى صدمه وارد کند، از نگاه حضرت مردود است. البته چنانچه این جدایى صورت گیرد و مسائل معنوى قربانى مادیات شود، باز هم مصالح دنیوى با شکست مواجه خواهد شد و حتى دنیاطلبان هم به رفاه مطلوب خود نخواهند رسید؛ زیرا حذف گرایشهاى معنوى، خسارتهاى دنیوى فراوانى بر جاى مىگذارد و زندگى اجتماعى را با بحرانهاى جدید و شدید رو به رو مىکند: (140) مردم هیچیک از امور دینى را براى بهبود امور دنیوى ترک نکنند، جز آنکه خداوند سبحان براى آنان وضعى پیش آورد که زیان آن بیش از سودش باشد. (141) دو هدف بسط عدالت اجتماعى ـ اقتصادى و رشد و توسعه، مىتوانند مکمل هم باشند. سیاستهایى که در جهت بهبود وضع فقرا اتخاذ مىشود با افزایش بهرهورى، بر عمران و آبادانى تأثیر مثبت دارد و همچنین تدابیرى که منجر به رونق تولید مىشوند، بیکارى را کاهش داده، سطح زندگى بیکاران را به سطح زندگى سایر مردم نزدیک مىسازد؛ اما ممکن است پىگیرى دو هدف پیش گفته با توجه به ظرفیتها و شرایط کشور، به تزاحم انجامد. در این صورت جانب عدالت برترى دارد؛ زیرا در اندیشه علوى تحمل فقر و احساس اختلافات فاحش طبقاتى، مفاسدى به بار مىآورد که مسیر جامعه را از هدف اصلى منحرف مىسازد و برگرداندن جامعه به مسیر اصلى ـ اگر غیرممکن نباشد ـ تاوان بسیار سنگینى خواهد داشت. مشکلات حکومت علوى و کوتاه بودن دوران آن، پارهاى از هزینه سنگین اصلاح جامعه و برگرداندن آن به مسیر اصلى بود که على علیه السلام پرداخت. (142)
امام على علیه السلام براى تحقق اهداف اقتصادى پیشگفته، سیاستهایى را برنامهریزى کرد. برخى از این سیاستها در دوران حکومت حضرت به مرحله اجرا گذاشته شد، و پارهاى نیز در برنامه کار کارگزاران حکومت قرار گرفت. ابزارها ـ همانگونه که اشاره شد ـ در یک تقسیمبندى کلى، شامل رهنمودهاى اخلاقى ـ معنوى، ابزارهاى کیفى (یا شرایط چهارچوبى حقوقى) و ابزارهاى کمى (یا کاربرد ابزارهاى کمى) مىشود.
رهنمودهاى اخلاقى ـ معنوى، مهمترین ابزار سیاستهاى اقتصادى دولت علوى را تشکیل مىداد . این ابزار هر چند پایه و اساس قانونى به خود نگرفتند، ریشه در اعتقادات مردمى داشتند که بیش از سه دهه از دوره پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فاصله نگرفته بودند و هنوز تحول عظیم اعتقادى و اخلاقى از ذهن آنان محو نشده بود؛ هر چند انحرافات عمیقى در تعلیمات نبوى رخ داد. بنابراین فرهنگسازى، احیاى مجدد اخلاقیات و اعتقادات و مبارزه با کجاندیشىها محور سیاستگذارى امام علیه السلام است.
اندیشه اقتصادى در نزد امام علیه السلام بر پایه مسئولیتپذیرى استوار است؛ چه، انسان در برابر مردم و سرزمینها (بلاد) مسئول است. قلمرو مسئولیت او سرزمینهاى دور و چارپایان را هم دربر مىگیرد. او در برابر فقرا و مستمندان مسئول است تا غبار تنگدستى را از چهره آنان بزداید. او در برابر هر قطعه زمین بایرى مسئول است و باید آن را احیا کند تا گرسنهاى در جهان باقى نماند. اصل تلاش و جدیت بر پایه مسئولیت استوار است.
کار از ارکان هر اقتصادى است و امام علیه السلام با بیان اهمیت کار در فرهنگ اسلامى، مردم را به کار و تلاش بیشتر ترغیب مىکرد. امام خطاب به مردم مىفرمودند: «هیچ حرکتى در راه خدا مهمتر از تلاش شما براى رفع نیازهاى فرزندان و همسرتان نمىباشد». (143) امام اوقات مؤمن را به سه بخش تقسیم کرده، تأمین معاش را جزء اصلى برنامه مؤمن قرار دادهاند: مؤمن را سه ساعت است: ساعتى که در آن با پروردگار خود راز مىگوید و ساعتى که در پى تحصیل معاش خویش است و ساعتى که به خوشىها و لذات حلال و نیکو مىپردازد. و عاقل در پى سه کار باشد: یا در پى اصلاح معاش یا در کار معاد یا در پى لذتهاى غیرحرام و نامکروه. (144) همچنین امور مفید و کار هدفمند را به مردم مىشناساند. از حکمتهاى امام است که «هر کس آب و زمین داشته باشد اما فقیر بماند، خداوند او را از خود دور سازد». (145) در جاى دیگر مىفرماید: حرفةالمرء کنز؛ (146) «گنجینه انسان شغل اوست.» درباره اهمیت دامدارى فرمودهاند: فرشتگان خانهاى را که در آن گوسفندى باشد، مقدس مىشمارند. (147) امام علیه السلام خود با کار سخت و احداث نخلستانها و قناتها و وقف آنها براى مردم نیازمند، نشان دادند که کار در اندیشه ایشان از اهمیت بالایى برخوردار است. حتى در هنگام زمامدارى، شیوهاش را تغییر نداد و همچنان کار مىکرد: زمین شخم مىزد، چاه حفر مىکرد و به زراعت مىپرداخت و ... نوشتهاند: مردى امیرالمؤمنین را با بار شترى از هسته خرما دید؛ از او پرسید: چه حمل مىکنى؟ امام فرمود «صد هزار نهال خرما.» پس حضرت آنها را کاشت و هیچکدام فاسد نشد. (148) ابزارهاى کیفى استفاده از قواعد و قوانین حقوقى است که با وضع قوانینى مناسب سعى در نیل به اهداف جامعه دارد. در این مورد نیز امام على علیه السلام با تجدید سنت نبوى و احیاى قوانین فراموش شده و اجراى آنها از این ابزار نیز بسى سود جست.
مهمترین ابزار کمى در دولت علوى، سیاستهاى مالى است. سیاستهاى پولى تنها منحصر به حفظ ارزش پول بوده است. (149) قبل از هر چیز، دولت به نظارت بر کیفیت و عیار سکههاى دینار و درهم مىپرداخت تا قدرت خرید را حفظ کند. اعراب به علت فقر اقتصادى، قادر به ضرب سکه نبودند؛ از این رو در داد و ستدها از سکههاى رایج در کشورهاى همسایه ـ مثل ایران، روم، یمن ـ استفاده مىکردند . (150) این سکهها بر اثر تجارت اعراب با همسایگان وارد جزیرةالعرب مىشد و چون حجم تقاضاى پول در جزیره نسبت به تقاضاى کل ایران و روم ناچیز بود، تقاضاى منطقهاى جزیره تأثیرى بر تقاضا یا عرضه پول در ایران و روم نداشت بدین روى ارزش پول براى اقتصاد جزیرةالعرب به طور برونزا تعیین مىشد. (151) بر این اساس تنها اقدام لازم براى حفظ ارزش پول در منطقه، مراقبت بر عیار سکههاى وارد شده بود که از سوى دولت صورت مىگرفت.
با گسترش فتوحات اسلامى در سرزمینهاى تحت نفوذ روم و ایران، و کسب موفقیتهاى اقتصادى، مسلمانان به تدریج به فکر ضرب سکههاى طلا و نقره افتادند. (152) در زمان خلافت على علیه السلام در سال چهلم هجرى، سکههایى ضرب شد که تمام آثار غیراسلامى از آن محو شده بود، و بر یک طرف آن به خط کوفى عبارت اللهالصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد و در اطراف آن عبارت محمد رسولالله ارسله بالهدى و دین الحق لیظهره علىالدین کله و لو کره المشرکون، حک شده بود. ولى پس از حکومت آن حضرت، ضرب سکههاى اسلامى متوقف شد و از رواج افتاد و نتوانست جایگزین سکههاى قبلى گردد. (153) در رابطه با سیاستهاى درآمدى که به منظور مهار تورم صورت مىگیرد علاوه بر اندرزهاى على علیه السلام به صاحبان مشاغل و نظارت ایشان بر قیمتهاى بازار شاهد تاریخى بر اتخاذ چنین سیاستى به نظر نمىرسد. بنابراین با توجه به موقعیت و شرایط اقتصادى آن دوران و با توجه به ممنوعیت ربا، محور سیاستهاى اقتصادى حکومت علوى را سیاستهاى مالى تشکیل مىداده است که در قسمت بعد به تشریح آن خواهیم پرداخت. همچنین به ابزارها و سیاستهاى اخلاقى و حقوقى درضمن بحث اشاره مىکنیم.
سیاستهاى مالى، شامل مجموعه تدابیرى است که در رابطه با هزینههاى دولت و درآمدهاى عمومى ـ به ویژه مالیاتها ـ براى نیل به اهداف اقتصادى مختلف اتخاذ مىگردد. دولت علوى براى تحقق عدالت اجتماعى، کمک به عمران شهرها، رشد و رفاه عمومى، از ابزار مالیاتها و مخارج استفاده مىکرد. مخارج دولت علوى، هنگام بحث درباره وظایف حکومت علوى بیان و اندازه آن اشاره گردید. سیاستهاى مالیاتى در بیانات امام على علیه السلام از جایگاه خاصى برخوردار است که با تفصیل بیشتر بدان مىپردازیم.
منظور از مالیاتها وجوهى است که دولت اسلامى از مردم دریافت مىکند تا با آن مخارج عمومى را تأمین کرده، اهداف اقتصادى خود را جامه عمل بپوشاند. از میان منابع مالى دولت علوى، مالیاتها شامل زکات و صدقات، خمس، خراج و جزیه مىشد.
خمس در صدر اسلام عمدتا در خمس غنایم جنگى منحصر بود. در زمان خلافت عمر، به علت فتوحات عظیم مسلمانان درجنگ با ایران و روم و دستیابى آنان به غنایم بسیار جنگى، منابع خمس به صورت بىسابقهاى افزایش یافت. دامنه فتوحات اسلامى همچنان در زمان عثمان گسترش یافت و غنایم فراوانى نصیب مسلمانان گشت. یعقوبى، غنایم جنگ آفریقا را بالغ بر 2520000 دینار ذکر کرده است. (154) به روایت ابن اثیر در زمان عثمان مسلمانان تمام آفریقا را در دو جنگ فتح کردند که عثمان خمس حمله اول را به عبدالله بن سعد بن ابىالشرح و خمس جنگ دوم را به مروانبن حکم داد . (155) در دوران کوتاه خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام سه جنگ عمده جمل، صفین و نهروان روى داد که هر سه آنها داخلى بود و غنیمتى گرفته نشد؛ یا قابل توجه نبود. (156) به همین جهت در عصر خلافت آن حضرت از غنایم سرشار دوران عمر و عثمان خبرى نبود و در موارد نادرى هم که وجوهى از خمس به دست مىآمد، با رضایت اقرباى پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم درمصالح اهم و براى رفع فتنههایى که کیان اسلام را تهدید مىکرد، صرف مىشد . چنان که بیهقى در سنن کبرى مىنویسد: «امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) و ابنعباس و عبدالله بن جعفر ـ رضىالله عنهما ـ سهم خویش را از خمس از حضرت مطالبه نمودند؛ امام فرمودند: این حق شما است ولى من درگیر جنگ با معاویه هستم، اگر مایل هستید از این حق خود درگذرید.» (157) بنابراین زکات، خراج و جزیه، عمدهترین مالیاتها یا منابع مالى حکومت علوى را تشکیل مىدادند و امام نیز در این باره، سخنان ارزندهاى دارند که سیاستهاى مالیاتى دولت علوى را روشن مىسازد.
دولت علوى، براى اداره جامعه و اداى وظایفى که بیان شد، داراى اموال و درآمدهایى است . برخى از این اموال به طور مستقل متعلق به دولت است (انفال) و برخى دیگر متعلق به عموم مسلمانان، که در عین حال در اختیار دولت اسلامى قرار دارد. در واقع دولت اسلامى از آن جا که حافظ منافع و مصالح عامه جامعه است، سرپرستى این اموال را بر عهده دارد. امام علیه السلام درباره انواع مختلف مالها، مىفرماید: قرآن بر پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلم نازل گردید و مالها چهار قسم بود: مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراثبران قسمت نمود؛ غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود؛ خمس که آن را در جایى که باید نهاد، و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد. (74) در کلام امام علیه السلام اموال غیرشخصى شامل فىء، خمس و صدقات شود.
قرآن کریم فىء را در سوره حشر چنین معرفى مىنماید:
وما أفاء الله على رسوله منهم فما أوجفتم علیه من خیل ولا رکاب ولکن الله یسلط رسله على من یشاء والله على کل شیء قدیر ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول ولذی القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل کی لا یکون دولة بین الأغنیاء منکم (75)
محققان درباره مفهوم فىء در آیه شریفه و روایات، نظرهاى مختلفى دادهاند. (76) شاید با توجه به ظاهر روایات بتوان گفت فىء شامل غنائم جنگى، انواع انفال، خراج و جزیه مىشود. آیه انفال در غنائم جنگ بدر نازل شده است، اما بعد از آن لفظ انفال در اموالى که از طریق غیر جنگ به دست آمده، استعمال شد. بنابراین بر خراج و جزیه اطلاق نمىگردد . غنائم جنگى نیز قسیم انفال و فىء است و بر حسب استعمالات شایع، لفظ فىء مساوى با لفظ انفال و یا ـ اگر خراج و جزیه را شامل انفال ندانیم ـ اعم از آن است. فىء و انفال نیز قسیم صدقات و خمساند. (77) البته فىء در سخنان متعدد امیرالمؤمنین علیه السلام گویا شامل غنائم جنگى نیز مىشود . (78) امام علیه السلام در نامهاى به یکى از کارگزاران خود ـ که در اموال عمومى خیانت کرده بود ـ فىء را ملک مجاهدان بر مىشمارد: ... تبتاع الإماء و تنکح النساء من أموال الیتامى والمساکین والمؤمنین والمجاهدین الذین أفآءالله علیهم هذه الاموال. (79) تو چگونه از مال یتیمان، مساکین و مؤمنان مجاهد ـ که خداوند این اموال را بدانان بازگرداند ـ کنیز مىخرى و زنان به نکاح درمىآورى؟ به هر روى امام علیه السلام هر یک از منابع مالى را به طور جداگانه بیان مىکند؛ چنان که آیه شریفه انفال را این گونه شرح مى دهد : ان للقائم بامورالمسلمین الانفال التى کانت لرسول الله، قال عزوجل یسألونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول. فما کان لله و لرسوله فهو للامام. (80) در طلیعه نامه خود به مالکاشتر نیز وظیفه او را جمعآورى خراج (و جبایةخراجها) برمىشمرد . (81) جزیه نیز از منابع مالى حکومت اسلامى است که از اهل ذمه گرفته مىشود. (82) بنابراین منابع مالى در حکومت علوى، بدین قرارند:
ـ زکات و صدقات.
ـ خمس.
ـ غنائم جنگى.
ـ فىء که شامل خراج و جزیه مىشود.
ـ انفال.
همچنین مالیات حکومتى را نیز مىتوان بر منابع مالى دولت افزود. زیرا بنابر نقل امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) حضرت امیر علیه السلام بر هر اسب از اسبهایى که آزاد مىچریدند، در هر سال دو دینار و بر اسبهاى تندرو در هر سال یک دینار وضع نمود. (83) بنابر ظاهر این روایت، حضرت مالیات جدیدى قرار داده است. هر چند اغلب فقها این روایت را بر زکات مستحبى حمل کردهاند، از ظاهر روایت چنین برمى آید که امام علیه السلام چنین زکاتى را مىگرفتند. بنابراین مىتوان حکم در این روایت را در برابر روایاتى که زکات را منحصر بر نه چیز مىشمارند، حکم حکومتى ولى امر دانست.
منابع مالى در دوران على علیه السلام از وضعیت مناسبى برخوردار نبود و اولین خلل بعد از مرگ عثمان و روى کار آمدن على پیدا شد؛ زیرا مصر دیگر مالى را براى مدینه و برخى مناطق حجاز نفرستاد. (84) بیتالمال بصره بر اثر تسلط عایشه و طلحه و زبیر، بر آن پخش و پراکنده شد. (85) آشوبهاى خراسان در این دوره نیز موجب ضعف منابع دولت شد. (86) علاوه بر موارد پیش گفته، جنگهاى آزادىبخش که در دوران سابق، موجب عایدات فراوانى مىشد، به سبب جنگهاى داخلى متوقف شد و به طور کلى اوضاع و احوال اقتصادى دوران على را آشفته کرد و درآمد جامعه را تنزل داد؛ در حالى که در دوران عثمان، درآمدها در اوج خود بود. (87) امیرالمؤمنین علیه السلام با وجود درگیرىهاى سیاسى و نظامى فراوان، هرگز از حفظ درآمدهاى عمومى غافل نشد و آن چنان در امر بیتالمال سختگیر بودند که بعضى از کارگزاران متخلف از ترس مجازات شدید به دشمن حضرت پیوستند. تصرف در بیتالمال، هر چند به ظاهر پسندیده ولى خارج از حکم قانون و شرع ـ از بازرسى امام عادل استثنا نشد و خطاکار همانند خائنى که اموال بیتالمال را براى خود و اطرافیانش مصرف کرده است، حسابرسى و مجازات مىشد . داستان مصقلة بن هبیره را براى نمونه در این جا ذکر مىکنیم: معقل بن قیس (یکى از سرداران سپاه على) در نبردى نصاراى بنى ناجیه را اسیر کرد و در مسیر به مصقلة بن هبیره شیبانى، کارگزار على علیه السلام در «اردشیر خره» برخورد. عدد اسرا پانصد تن بود. زنان و بچهها با دیدن مصقله، شروع به گریه کردند و فریاد مردان بلند شد: «اى ابوالفضل، و اى پناه دهنده ضعفا، ... بر ما منت نهاده، ما را خریده و آزادنما.» مصقله تحت تأثیر احساسات واقع شده، گفت: «به خدا قسم که بر آنها صدقه مىدهم؛ زیرا خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد ....» آنان را به پانصد هزار درهم خرید. معقل اسرا را به او تحویل داد و گفت در فرستادن مال براى امیرالمؤمنین شتاب نما. مصقله گفت الان مقدارى از آن را مىفرستم و همین طور تا این که چیزى از آن باقى نماند. معقل حضرت را از ما وقع مطلع ساخت ... حضرت متوجه شد که مصقله اسرا را آزاد کرده و از آنها مالى جهت آزادیشان نگرفته است. از این رو فرمود: «من مصقله را نمىبینم جز این که مسئولیتى را به عهده گرفته است که به زودى در آن گرفتار خواهد شد.» سپس حضرت طى نامهاى به او نوشت. «اما بعد. از بزرگترین خیانتها، خیانت به جامعه است و بزرگترین غش به مردم شهر، غش و خیانت به امام و رهبر . پانصد هزار درهم از حق مسلمین پیش تو است، وقتى که فرستاده من آمد، به وسیله او آنها را بفرست و گرنه وقتى که نامه مرا مطالعه کردى، به جانب من حرکت کن. همانا به فرستاده خود گفتهام که حتى یک ساعت تو را تنها نگذارد. مگر این مال را بفرستى.» (88) مهمترین نکتهاى که از حکومت حکیمانه علوى باید آموخت حرکت اصولى و رسالتمدارانه حضرت است: در حالى که درآمدهاى دولت کاهش یافته و از سوى دیگر هزینههاى آن ـ بر اثر درگیرىهاى نظامى و بسط عدالت و رفع فقر از چهره جامعه ـ رو به فزونى است، امام حکیم، افزایش زودگذر منابع دولت را وجهه همت دولت خود نساخت و در جمعآورى مالیاتها مصلحت مردم را بر هر چیز دیگرى مقدم داشت، و سیاستها و تدابیرى را به کار بست که الگوى مناسبى براى سیاستگذاران و کارگزاران کشورهاى اسلامى شد.
دولتها بسته به ترکیب عواملى چون فرهنگ، موهبتهاى طبیعى، فرصتهاى تجارى و توزیع قدرت، در شکلها و اندازههاى مختلف بودهاند. (89) تقسیمبندىهاى متفاوتى درباره انواع دولت از جهات مختلف (رابطه دولت با شهروندان، اهداف اقتصاد کلان، در رابطه با توسعه و ...) صورت گرفته است. (90) یکى از مهمترین معیارهاى دستهبندى، تقسیم بر پایه قلمرو دخالت دولت در اقتصاد است . بر این پایه دولتها را به سه دسته کلى تقسیم مىکنند:
.1 دولت حداقل (کلاسیک)؛
.2 دولت متوسط (رفاه)؛
.3 دولت حداکثر (برنامهریزى متمرکز). (91)
تبیین امورى که دولتها بر عهده دارند، مىتواند در جهت تمایز این دولتها و همچنین تا حدودى در سنجش اندازه دولت علوى در بین دولتهاى رقیب مفید باشد. این امور در اصطلاح بودجه شامل موارد زیر مىباشند: (92) امور عمومى: مجموعهاى از وظایف کلاسیک و عمومى دولت که موجبات برقرارى عدالت، حفظ نظم و امنیت داخلى، روابط خارجى، وضع قوانین و مقررات و اعمال حاکمیت دولت را در تنظیم روابط دستگاههاى دولت با یکدیگر، تنظیم روابط دستگاههاى دولت با مردم و تنظیم روابط دستگاه دولت با نیروى کار و سرانجام تنظیم روابط افراد با یکدیگر در برابر قانون به منظور حفظ نظام کشور تعیین مىنماید.
امور دفاعى: مجموعهاى از وظایف دولت که در جهت حفظ و حراست از مرزهاى کشور و برقرارى ثبات سیاسى از طریق دفاع نظامى و غیرنظامى کشور به منظور حفظ و گسترش امکانات توسعه اقتصادى و اجتماعى را فراهم مىآورد.
امور اجتماعى: مجموعهاى از وظایف دولت که امکانات زیست مطلوب انسان را در اوقات مختلف کار، فراغت و استراحت جهت تعادلهاى اجتماعى برقرار مىکند.
امور اقتصادى: مجموعهاى از وظایف دولت که امکانات تولید به توزیع و مصرف را از طریق ایجاد و توسعه ظرفیتهاى اقتصادى در جهت تعادلهاى اقتصادى در جامعه برقرار مىسازد .
در این نوع دولت، هم مالکیت عمومى و هم میزان مداخله دولت در حداقل لازم است. ترجیحات انفرادى محترم بوده و منافع اجتماعى مبتنى بر منفعت فردى است. دولت، تنها نقصها و کاستىهاى مکانیزم بازار را جبران مىکند. حد تصدىگرى در این نوع دولت، محدود به امور عمومى، امور دفاعى و تا حدود اندکى به امور اجتماعى (آموزش و ...) است.
دولت برنامهریز متمرکز، قطب مخالف دولت حداقل است. در این دولت افزون بر تمامى ابزارهاى تولید که به تملک دولت در مىآید، همه تصمیمات اقتصادى نیز به طور متمرکز از سوى دولت اتخاذ مىشود، و دولت در تمام امور چهارگانه فعال است.
طیفى از انواع دولتها است که در حد فاصل میان دو حد افراطى این تقسیمبندى قابل شناسایىاند . دولت رفاه، دولتى است که علاوه بر امور عمومى و دفاعى، در امور اجتماعى و اقتصادى نیز فعال است. البته مفهوم دولت رفاه، مانند مفاهیم فقر و برابرى فرصت، اگر غیرممکن نباشد، بسیار سخت است. (93) طیف گستردهاى از دولتها در این عنوان جاى دارند.
دولتها با ایفاى نقش بیشتر در زمینه امور اجتماعى و همچنین تصدى بیشتر در امور اقتصادى به دولت حداکثر نزدیک مىشوند. اما دولتهایى نیز با واگذارى امور اقتصادى به بخش خصوصى، به سمت دولت حداقل گرایش دارند؛ هر چند بر عهده گرفتن وظایف در امور اجتماعى نیز مىتواند این دولتها را از یکدیگر متمایز سازد. نمودار زیر انواع دولتها را در رابطه با نقش آنها در اقتصاد، نشان مىدهد. (94) سهم دولت در اقتصاد 100% .
دولت برنامهریزى متمرکز .
دولت برنامهریزى بخشى .
دولت سوسیال ـ دموکرات .
دولت رفاه .
دولت کینزى .
دولت حداقل کلاسیکى اکنون با توجه به وظایف و منابع مالى و اختیارات دولت علوى، مىتوان جایگاه آن را کمابیش روشن ساخت.
دولت علوى، مانند دیگر دولتها، در امور دفاعى فعال بود. در اندیشه امام على علیه السلام، برقرارى سپاه جز به وسیله خراج امکانپذیر نیست. (95) بنابراین هزینه تجهیزات و استحکامات دفاعى و پرداخت حقوق پرسنل نظامى، مانند زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله از بیتالمال تأمین مىشد.
در تشکیلات ساده دولت علوى، امور داراى ویژگىهاى خاص است. هر چند قانون حکومتى در دایره شرع تعیین مىشود، حکومت علوى در سه زمینه زیر براى خود اختیارات حقوقى قائل بود:
در مقابل احکام ثابت و دائمى، احکام متغیرى وجود دارد که بنابر مقتضیات و مصالح زمان به وجود آمدهاند. محدوده پیدایش این احکام متغیر، مباحات است. ولىامر بر مبناى ولایتى که بر جامعه دارد، در دایره این مباحات تصرف مىکند و بنابر مقتضیات و مصالح مورد نظر حکم الزامى را تشریع و وضع مىنماید. سیاستهاى اقتصادى امام از قبیل جلوگیرى از احتکار، ضامن دانستن رنگرزان و طلاسازان به منظور رعایت احتیاط در مورد اموال مردم (و مراقبت در حفظ آنها) (96) دستور اخذ مالیات از اسب، (97) و غیره ... (98) اساس حق قانونگذارى وى در این دایره مىباشد.
اجراى حقوق اقتصادى در بعضى موارد موجب تزاحم دو حق اجتماعى و یا یک حق اجتماعى و یک حق فردى مىگردد. تشخیص حق و حکم اهم و تقدیم آن بر حکم الزامى از وظایف و اختیارات حقوقى ولى امر است.
یکى دیگر از مسئولیتهاى حقوقى ولى امر، ولایت و اختیارات وى درباره اجرا و تطبیق قوانین و احکام اسلامى و تعیین شکل و قالب مناسب با روح این قوانین است. تعیین قضات، استانداران، کارگزاران، بازرسان و ناظران بر بازارها و دستوراتى که حضرت براى اجراى دقیق و نحوه آن به کارکنان دولت مىدادند، بر پایه همین اختیار حقوقى بوده است.
حفظ امنیت، مبارزه با ظلم و تعدى و احقاق حقوق مظلومان در دستگاه حکومت علوى ـ همچنان که گذشت ـ از اهمیت بسیار بالایى برخوردار است. از این رو امام به مالک اشتر درباره دستگاه قضاوت مىنویسد: آن گاه، با جدیت هر چه بیشتر قضاوتهاى قاضى خویش را بررسى کن و در بذل و بخشش به او سفره سخاوت را بگستران، آن چنان که نیازمندیش از بین برود و حاجت و نیازى به مردم پیدا نکند. (99) همچنین روایت شده است که حضرت نمىپسندیدند حقوق قاضى از طرفین دعوا گرفته شود؛ بلکه بیتالمال را منبع تأمین حقوق قاضى مىدانستند. (100) معتقد بودند وضع زندگى کارمندان دولت بایستى از چنان کیفیتى برخوردار باشد که جلوى خیانت آنان را از بیتالمال بگیرد. سپس حقوق کافى به آنها بده؛ زیرا این کار آنان را در اصلاح خویش تقویت مىکند و از خیانت در اموالى که زیر دست آنها است، بىنیاز مىسازد. به علاوه این حجتى در برابر آنها است، اگر از دستورات سرپیچى کنند، یا در امانت خیانت ورزند. (101) حکومت علوى به دلیل مسئولیت در برابر امور دینى و معنوى جامعه، با کسانى که درصدد تخریب اعتقادات مردم و بدعتگذارى در دین مردم بودند، مبارزه منطقى و سخت مىکرد. از این رو بر هزینه اداره دستگاه حکومت علوى افزوده مىشد.
دولت علوى بر اثر آرمان عدالتخواهى، در امور اجتماعى هزینه سنگینى را متحمل شد. محو سایه شوم فقر از جامعه اسلامى، حمایت از سطح زندگى مطلوب براى کلیه اعضاى جامعه و تأمین بازنشستگان، قلم عمدهاى از منابع مالى دولت علوى، به ویژه زکات و نیمى از خمس را به خود اختصاص مىداد.
هزینه آموزش و پرورش نیز یکى از موارد و مصرف بیتالمال بود؛ هر چند در آن دوران وظیفه دولت به گستردگى امروز نبوده است. عمران و آبادى شهرها و روستاها نیز از دغدغههاى اصلى حکومت علوى است. (102) گفتنى است که نقش بخش اختیارى (103) (خیریه) در تأمین امور دفاعى و اجتماعى در اسلام بسیار حائز اهمیت است. انفاقات شبانه و حمایت مستمر از مستمندان و اوقاف متعدد و گسترده که توسط امام على حتى در دوران خلافت صورت گرفت، گواه صدقى است که این بخش مىتواند دولت را در این امور یارى رساند و از گسترش حجم دولت بکاهد.
برخلاف امور عمومى، دفاعى و اجتماعى که حکومت علوى در آنها بسیار فعال بود، در امور اقتصادى کمتر دخالت کرده است. نظارت بر بازار و حمایت از بخش خصوصى از طریق کمک به ایجاد امور زیربنایى و رفع موانع تولید و کاهش بار مالیاتى، موضوعاتى هستند که دولت در این زمینه نقش داشت. تصدى دولت در امور اقتصادى شاید در سطح حفظ و نگهدارى چارپایان متعلق زکات و احتمالا زمینهایى که براى چراى این گونه حیوانات و نظایر آن قرق مىشده است، محدود مىگردید. البته زمینهاى خراجیه در مالکیت دولت بود که براى کشت، در اختیار زارعان قرار مىگرفت؛ در عوض از آنها خراج دریافت مىشد. ولى زمینها و شغلهایى نیز مالکیت خصوصى داشتند.
بنابراین دولت علوى را مىتوان دولت متوسط قلمداد نمود که در امور اجتماعى مسئولیت زیادى را بر عهده داشت. ولى ذکر یک نکته درباره این گمانهزنى لازم است:
تبیین اندازه دولت علوى با توجه به معیارهاى وظایف، منابع و اختیارات قانونى صورت گرفته است؛ اما این که آیا اندازه دولت در زمان فعلى نیز بدینسان است، احتیاج به یک بررسى فقهى و تطبیق احکام با توجه به شرایط و مقتضیات زمان دارد. در حالى که منابع فقهى عمدتا قرآن و روایات سایر ائمهعلیهم السلام بوده و روایاتى که از امام على علیه السلام موجود است براى استنباط تمام احکام مسئله کافى به نظر نمىرسد، جهتگیرى کلى دولت علوى با توجه به آنچه گذشت و همچنین اهداف و سیاستهاى اقتصادى حضرت ـ که در بخش دوم بدان اشاره مىشود ـ به سمت دولت متوسط با وضعیت پیشگفته مىباشد.
سیاستهاى اقتصادى هر دولتى، تبلور اندیشه و منش دولتمردان در حل مشکلات اقتصادى ـ اجتماعى جامعه است. در دولت مسئول و خدمتگزار علوى ـ همانگونه که در بخش پیشین گذشت ـ دغدغه اصلى، حفاظت از کرامت مردم و نه بقاى خود است. اقدامات و تدابیر به گونهاى اتخاذ شدهاند که مردم نقش برجستهاى را ایفا کنند. دولت در این راه بسترساز و حامى حرکتهاى مردمى در تمامى عرصههاى اجتماعى مىباشد؛ زیرا نه تنها به توانایى مردم اعتماد بود، بلکه این مردم هستند که باید مسئولیت اداره زندگى خود را در ابتلائات، رونق و رکود برعهده گرفته، نردبان ترقى را بپیمایند. مهمترین ویژگى و برترى دولت علوى بر دولتهاى رقیب، مراقبت از این اصول و روى نتافتن از آن، در وضعیتهاى دشوار است. امام على علیه السلام با درک صحیح از نابهسامانىها و انحراف از آرمانهاى مقدس و بلند نبوىصلى الله علیه وآله، کوشید تا علىرغم مشکلات تحمیلى، تدابیرى در پیش گیرد که اهداف عالى اسلام را تضمین نماید. بخش دوم مقاله، براى اثبات این مدعا به بررسى وضعیت جامعه اسلامى تا پیش از خلافت امام علیه السلام، اهداف و سیاستهاى اقتصادى دولت علوى مىپردازد.
2ـ.1 مفاهیم کلى
2ـ1ـ.1 تعریف سیاست اقتصادى
سیاست اقتصادى بخشى از سیاست دولتها است. سیاست اقتصادى به معناى خاص، کلیتى از تدابیر اقتصادى است. با دیدگاهى محدودتر ـ مىتوان آن را کاربرد تدابیر خاص براى وصول به اهداف معین تلقى کرد. (104) امروزه از علم اقتصاد دو گونه استفاده مىشود: نخست استفاده، تشریح، تبیین و پیشبینى سیر تولید، تورم و درآمدها است؛ لیکن بسیارى برآنند که ثمره تلاشهاى فوق را باید در کاربرد دوم این علم، یعنى بهبود بخشیدن به عملکرد اقتصادى یافت. (105) در این صورت سیاستهاى اقتصادى در حوزه اقتصاد دستورى قرار مىگیرد؛ زیرا تدابیر اقتصادى معمولا شامل قضاوت درباره ارزشها است؛ یعنى با مسائل «چه باید باشد» و «چه نباید باشد» سر و کار دارد. از این جهت سیاست اقتصادى منشأ مجادلههایى درباره ارزش نظریههاى اقتصادى و سیاست اقتصادى واقع مىشود. (106) البته سیاست اقتصادى به منزله یک علم اثباتى در علم اقتصاد، درباره دیدگاههاى گوناگون در این حوزه بحث مىکند. این علم مىکوشد ابتدا واقعیات محسوس و عینى را که ضمن عمل به دست آمده است، بهطور منظم بیان و درجهبندى کند. مهمترین وظیفه این علم در این زمینه توضیح این مطلب است که چرا عاملان اقتصادى در شرایط معین بهطور نمونهاى و خاص رفتار مىکنند. در مرحله بعدى، تحلیل هدفها و مناسبات بین هدفها و پیشبینى تأثیرات ناشى از تدابیر اقتصادى را ـ که با روشهاى گوناگون و در مشاهده با مقامات صلاحیتدار سیاسى حاصل مىشود ـ مورد بحث قرار مىدهد. بنابراین مبانى توضیحى علم سیاست اقتصادى ـ در مقایسه با مبانى تئورىهاى اقتصادى ـ عموما کمتر انتزاعى است. (107)
مسائل فراوانى که سیاست اقتصادى با آنها درگیر است، جدا از ویژگىهاى خاص زمان و مکان وقوع آنها، ساختار منطقى مشابه و واحدى دارند. در واقع مسئله سیاست اقتصادى از سه عنصر تشکیل مىشود:
ـ وضعیت.
ـ اهداف.
ـ ابزارها.
وضعیت به منزله اولین عنصر، عبارت است از وضعیت کنونى اقتصاد. وضعیت، همچنین شامل عوامل على و چگونگى ادامه توسعه و روند احتمالى آن در آینده نیز مىشود. این وضع ممکن است مستقل از هر فعالیت سیاسى و صرفا از طریق تحقیقات اقتصادى تحلیل شود. به هر روى باید در نظر داشت که همیشه هدفها و ابزارها به وسیله عاملان سیاستها به یک وضعیت معین مرتبط مىشوند. (108) اهداف، به منزله عناصر تشکیلدهنده سیاست اقتصادى، گویاى مسیر حرکت عمل سیاسىاند. اصولا براى اینکه بتوان دست به عمل زد، مقامات سیاسى باید ذهنیت روشنى درباره این که در اصل چه مىخواهند و چه شرایطى را در بررسى وضعیت مطلوب مىدانند، داشته باشند. از این رو مىتوان هدفها را نوعى تصورات مربوط به وضعیت مطلوب سیاسى تعریف کرد.
یک هدف ممکن است در عین حال ابزارى در راه نیل به اهداف بالاتر باشد. در چنین حالتى، این هدف از هدفهاى اولیه یا هدفهاى بینابین است. در حالى که هدف بالاتر را مىتوان هدف نهایى یا عالى نامید. ویژگى هدف ناب ـ اگر بخواهیم این اصطلاح را در جاى خود و با دقت به کار بریم ـ در این است که به سهم خود ابزار رسیدن به هدفهاى دیگر قرار نگیرد .
در تشریح مسائل سیاست اقتصادى، این مشکل هست که در قلمرو خاص اقتصاد به هیچ وجه هدف نهایى مطرح نمىشود، حتى رفاه ملى و اعتلاى سطح زندگى مردم که همواره و بیشتر به منزله هدف نهایى سیاست اقتصادى در نظر گرفته مىشود، در نهایت فقط ابزارى براى تحقق هدفهاى اجتماعى ـ سیاسى دولت است. (109) روابط بین هدفها از وضعیتى ناشى مىشود که در آن چندین هدف مطرح مىباشد. در این صورت باید میان سه دسته از هدفها تفاوت گذاشت؛ یعنى:
.1 اهداف خنثا؛
.2 اهداف رقیب؛
.3 اهداف مکمل و هماهنگ.
ابزارها براى تغییر وضعیت طبق هدفها استفاده مىشوند. در منابع علمى و تحقیقى از واژههاى ابزار، متغیر ابزار، شاخصها (پارامترها)ى عمل، وسیله، تدابیر، اسباب، دخالت و مداخله، غالبا به یک معنا استفاده مىشود. در کنار آن رسم و سنتى هست که به موجب آن «ابزار» را در معناى عام مىفهمد؛ اما هنگام کاربرد، آن را به صورت تدابیر یا اقدامات درمىیابد . مثلا تعرفه گمرکى یک ابزار و تغییر دادن آن یک تدبیر یا اقدام مىباشد. (110) ابزارها با توجه به شکل و محتواى آنها و بر حسب دیدگاههاى گوناگون طبقهبندى مىشوند . در فهرست زیر نظم و ترتیب آن از لحاظ آموزشى، منطقى و درست جلوه مىکند. از این لحاظ ابزارها به سه دسته تقسیم مىشوند:
.1 رهنمود اخلاقى ـ معنوى یا کاربرد ابزارى اطلاعات. در این موارد پایه و اساس قانونى وجود ندارد و طبق محاسبات در عمل تقریبا نیمى از امور سیاست اقتصادى را تشکیل مىدهد .
.2 ابزارهاى کیفى یا شرایط چهارچوبى حقوقى. بر اساس چهارچوبهاى حقوقى براى تنظیم فعالیت عاملان اقتصادى در سطح اقتصاد خرد و براى فعالیتهاى اقتصاد خرد و کلان، دولت به کار گرفته مىشود.
.3 ابزارهاى کمى. ابزارهاى کمى بر اساس زیربناى حقوقى براى سیاست اقتصاد خرد و اقتصاد کلان مورد استفاده قرار مىگیرند. (111) در مرحله اجرا، کاربرد ابزارها مسائل گوناگونى را به همراه دارد. یکى از مهمترین آنها مقاومت افراد و مقاماتى است که مشمول این سیاستها مىشوند و همین امر به مشکل شدن اجراى تدابیر و اقدامات سیاستهاى اقتصادى مىانجامد. عاملان اقتصادى با انگیزههاى متعدد اقتصادى و غیراقتصادى در برابر سیاستهاى اقتصادى از خود مقاومت نشان مىدهند.
در طول تاریخ، ملتها تلاش چندانى براى تأثیرگذاردن بر کارکرد اقتصادى خود نداشتهاند؛ اما با بسط اقتصاد کلان جدید، دانش چگونگى تأثیر سیاستهاى دولت بر اقتصاد پیشرفت کرده است. بدینسان اکنون شناخت بهترى نسبت به ابزارهاى سیاست اقتصادى وجود دارد.
در میان هدفهاى عمده، اشتغال کامل، ثبات قیمتها، توزیع مجدد درآمدها، رشد و ثبات بینالمللى (موازنه پرداختها) به درجات گوناگونى به وسیله بیشتر دولتهاى جدید و پیشرفته دنبال شدهاند. (112) هر دولتى براى دستیابى به اهداف اقتصاد کلان خود، انواع گوناگونى از ابزارها و سیاستها را به کار مىگیرد که مهمترین آنها عبارتند از:
.1 سیاست مالى.
شامل مخارج دولت و مالیاتبندى است. مخارج دولت نسبت میان مصرف عمومى و مصرف خصوصى را کاهش مىدهد؛ ولى ممکن است بر سرمایهگذارى و تولید بالقوه نیز تأثیر گذارد. سیاست مالى، دستکم در کوتاهمدت بر مخارج کل و از این رو بر تولید ناخالص ملى و تورم تأثیر مىگذارد . (113) همچنین از سیاست مالى مىتوان براى توزیع مناسب درآمد، استفاده کرد.
.2 سیاست پولى.
بانک مرکزى به منظور تنظیم حجم پول (عرضه پول)، سیاست پولى در پیش مىگیرد. تغییرات عرضه پول موجب بالا یا پایین رفتن نرخ بهره (سود) شده، بر سرمایهگذارى، تولید ناخالص ملى (واقعى و بالقوه) مؤثر خواهد بود.
بانک مرکزى از طریق به کارگیرى عملیات بازار باز (خرید و فروش اوراق)، تغییر نرخ تنزیل، تغییر نرخ ذخایر قانونى و همچنین از طریق تعیین اعتبارات (به طور مستقیم) مبادرت به سیاست پولى مىکند. (114)
.3 سیاستهاى درآمدى.
ابزارهاى مستقیم دولت براى تأثیرگذارى بر روند دستمزدها و قیمتها به منظور تعدیل تورم است. البته این سیاستها معمولا با فشار بر دستمزدهاى واقعى، موجب تغییر توزیع درآمد نیز مىشوند.
در کشورهاى توسعهیافته، پنج نوع سیاستهاى عمده درآمدى تجربه شده است. یک نوع از آن بر رهنمودهاى ناصحانه متکى است. این نوع سیاست تا حدودى کارفرمایان و کارکنان را تشویق مىنماید تا نسبت به افزایش کمترى در دستمزدها و حقوق به توافق برسند. انواع دیگر شامل تثبیت دستمزدها، قراردادن یک حد قانونى براى افزایش دستمزدها و شاخصبندى دستمزدها است . (115)
.4 سیاست اقتصادى خارجى.
در واقع همان بهکارگیرى سیاستهاى مالى و پولى در رابطه با صادرات و واردات است.
طبیعى است که با توجه به اطلاعات ناکافى و مسائل اقتصادى خاص دوران صدر اسلام، سیاستهاى اقتصادى دولت علوى در یک مفهوم تقریبى و به معناى نسبتا عامترى مورد بررسى قرار مىگیرد .
پیش از آنکه امیر مؤمنان على علیه السلام زمام امور را به دست گیرد، تحولات اقتصادى عظیمى به تدریج در جامعه و حکومت روى داد و مناسبات متعادل اقتصادى عصر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به شدت دگرگون شد: و عدالت اقتصادى رخ برتافت و استکبار اقتصادى جلوه یافت. این تحول در دوران خلیفه سوم به صورت چپاول اقتصادى و مسکنت مالى، جامعه را به بحران کشاند. ثروتها و دارایىهاى عمومى در اختیار یک طبقه خاص قرار گرفت؛ به طورى که جامعه به شدت گرفتار انبوهدارى و فزونخواهى از یک سو و نیازمندى و نادارى از دیگر سو شده بود.
نگاه مالکمدارانه حاکمان و زمامداران به مردمان و نیز به اموال و دارایىها سبب مىشد که هرگونه که خود مىخواستند با مردمان و حرمت ایشان و نیز اموال و امانتهایى که در اختیار آنان بود، رفتار کنند.
على علیه السلام در خطبه شقشقیه عثمان را اینسان مىشناساند: ... تا سومین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت، و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت، و پیاپى دوپهلو را آکنده کرد و تهى ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند، و بیتالمال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر که مهار برد، و گیاه بهاران چرد؛ ... (116) مسعودى دوره زمامدارى عثمان را چنین بیان مىکند:
در ایام عثمان بسیارى از صحابه، ملکها و خانهها فراهم کردند؛ از جمله، زبیر بن عوام خانهاى در بصره ساخت که تاکنون یعنى به سال سیصد و سى و دو معروف است ... در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانههایى بساخت ... موجودى زبیر پس از مرگ پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت (117) ... عبدالرحمن بن عوف زهرى خانه وسیعى ساخت. در طویله او یکصد اسب بود. هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و پس از وفاتش یک چهارم از یک هشتم [132] مالش 84 هزار دینار بود. (118) [که در مجموع 2688 هزار دینار مىشود] ابن ابىالحدید معتزلى در شرح بیانات پیشگفته على علیه السلام به بخشش عثمان از بیتالمال به اقوام خود تصریح مىکند: «عثمان چراگاههاى اطراف مدینه را به بنىامیه اختصاص داد و به مروان فدک را بخشید و دستور داد تا از بیتالمال صد هزار درهم به او بدهند. زید بن ارقم مسئول بیتالمال نزد عثمان آمد و در حالىکه مىگریست کلیدها را جلوى او نهاد. عثمان گفت: آیا از اینکه دخترم را عروس کردم مىگریى؟ زید گفت: نه، بلکه من گمان کردم که تو این مال را عوض اموالى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم انفاق کردى، دریافت نمودى. به خدا قسم اگر به مروان صد درهم داده شود، بسیار زیاد است. سپس عثمان گفت: پسر ارقم کلیدها را بگذار تا غیر تو را انتخاب کنیم». (119) در این دوره بخشش قطائع و صوافى و زمین موات بسیار فزاینده شده بود، و با وجود اینکه عمربن خطاب در کوفه اقدام به اقطاع نمود، به طلحه و جریر بن عبدالله و الربیل بن عمرو بخشید. (120) اما عثمان در بخشش قطائع فردى سخاوتمند و اهل مسامحه بود. بنابراین بسیارى از بزرگان صحابه، زمینهایى را که گاه به مساحت یک روستا بود، بخشید. عثمانبن عفان به عبدالله بن مسعود (رض) زمینهاى نهرین، به عمار بن یاسر استنیا و به خباب صنعاء را بخشید. عثمان همچنین قریه هرمزان را به سعد بن مالک اعطاء نمود. (121) ابن آدم نقل مىکند که نه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم و نه ابوبکر و نه عمر زمینى را نبخشیدند و اول فردى که زمین را بخشید و آن را فروخت، عثمان بود. (122) چند نقل ابنآدم با سایر نقلهاى تاریخى درباره اقطاعات پیامبرصلى الله علیه وآله، ابوبکر و عمر سازگارى ندارد؛ ولى این را که اولین فروشنده زمینهاى عمومى، عثمان بود، تأیید مىکند.
مسعودى درباره ثروت شخص عثمان مىنویسد:
«عبدالله بن عقبه گفت که دارایى عثمان در نزد خزانهدارش در روزى که کشته شد، 150 هزار دینار و یک میلیون درهم بود و ارزش زمین او در وادىالقرى و حنین و غیر آن به 100 هزار دینار مىرسید و اسبان و شتران بسیارى بر جاى گذاشت.» (123)
بنابراین طبیعى بود که مردم در زمان عثمان از فزونى خراج بر او شکایت برند. (124) تبعیضات ناروا و سیاستهاى غلط عثمان، موجب شد تا تعلیمات اسلامى پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم که تحول مهمى در مناسبات اجتماعى و اقتصادى ایجاد نمود، کمرنگ شود. امام على علیه السلام در خطبهاى نتیجه دورى جامعه از سنت محمدى صلى الله علیه وآله وسلم را، چنین بیان مىفرماید: شما در زمانى زندگى مىکنید که نیکى از آن رخت بربسته و پیوسته دورتر مىرود و بدى بدان روى نهاده است و پیوسته پیشتر مىآید. شیطان طمع در هلاکت مردم بسته و اکنون زمانى است که اسباب کارش نیک مهیا شده و مکر و فریبش به همهجا راه یافته است. شکارش در چنگال او است. به هرکجا که خواهى چشم بگردان و مردم را بنگر؛ آیا جز درویشى که از درویشىاش رنج مىبرد یا توانگرى که نعمت خدا را کفران مىکند یا بخیلى که در اداى حق خدا بخل مىورزد تا بر ثروتش بیفزاید یا متمردى که گوشش براى شنیدن اندرزها گران شده است، چیز دیگرى خواهى دید؟ اخیار و صالحان کجایند؟ آزادگان و بخشندگان چه شدهاند؟ کجایند آنان که در داد و ستد پارسایى مىکردند و راه و روش پاکیزه داشتند. آیا نه چنین است که همگى از این جهان پست به جاى آنها ماندهاید؟ در میان گروهى فرومایگان که لبها از بههم خوردن و بردن نامشان و نکوهش اعمالشان ننگ دارد. در این حال باید گفت: انا لله و انا الیه راجعون. (125)
نقش دولت (1) در اقتصاد، از دیر باز تاکنون، تحولات بسیارى یافته است. تقابل میان دولت و بخش خصوصى، هم در دولتهاى حد أکثر و هم در دولتهاى حد أقل تنشزا بوده است. نگاه تحکمآمیز دولتها به مردم و همچنین منحصرشدن اهتمام دولتها به رفاه مادى، زاویه دید دولتها و مردم را نسبت به یکدیگر تنگ ساخته است؛ تا جایىکه هدف حداکثر ساختن منافع کارگزاران دولت، امر نامعقولى به نظر نمىرسد. مسئله سهم دولت در اقتصاد به مقدار بسیار زیادى بر مبناى ذهنیتها و شرایطى استوار است که نتیجه طبیعى کارکردهاى نظریهپردازان و سیاستگذاران ـ در تمام عرصههاى اجتماعى ـ بوده است. ترسیم چهرهاى ولایى و ارزشى از دولت خدمتگزار، مسئول، قانونمدار و مقتدر علوى، مىتواند تمایز ماهوى حکومت عدل را با حکومتهاى رقیب روشنتر کرده، راهحل پایدارى براى تقابل دولت و ملت را نشان دهد.
دولت علوى افزون بر رفاه عمومى، اهتمام خود را براى سعادت مردم به کار بست و اولین رسالت خود را اجراى احکام و آموزههاى الهى قرار داد، و در این مسیر، برقرارى عدالت اجتماعى را مهمترین هدف فعالیتهاى سیاستهاى اقتصادى خود نهاد. سیاستهاى اقتصادى امام به گونهاى طراحى و اجرا شد که کرامت و عزت انسانها رعایت شده، به واقعیات و شرایط موجود نیز توجه کافى گردید.
بنابراین اساس مقاله حاضر در دو بخش تنظیم گردید: در بخش اول، نقش و ماهیت دولت، رابطه آن با مردم، وظایف و منابع مالى و سرانجام اندازه دولت مورد بحث قرار مىگیرد. سپس در بخش دوم، سیاستهاى اقتصادى دولت، تعریف سیاستهاى اقتصادى، تبیین وضعیت اقتصادى در زمان خلافت حضرت و اهداف سیاستهاى اقتصادى به ویژه سیاستهاى مالى، بررسى و تحلیل مىگردد . خلاصه و نتیجهگیرى نیز در آخر ارائه مىشود.
مسئله نقش دولت به گونهاى نزدیک با سازمان اجتماعى که در آن وجود دولت مسلم فرض مىشود مرتبط است، سازمان اجتماعى که براى جامعه متصور است، احتمالا طیف پیوستهاى از دیدگاه آزادسازى (حدأقلکننده دولت) تا دیدگاه جمعگرا (حداکثر کننده دولت) را در بر مىگیرد . بر اساس هر یک از این دیدگاهها، اهداف، وظایف، امکانات و اختیارات دولت قابل ترسیم است. بحث درباره سازمان اجتماعى و فلسفه سیاسى حکومت از منظر امام على علیه السلام از حوصله این مقاله بیرون است، ولى به اجمال درباره ماهیت و هدف دولت و مردم اشاره کرده، تمایزات اساسى دولت امیرالمؤمنین را با دولتهاى رقیب برمىنماییم. سپس با بررسى وظایف و منابع دولت علوى به گمانهزنى در حدود دخالت دولت در اقتصاد در اندیشه امام على علیه السلام مىپردازیم.
دولت، تجلى برتر وحدت سیاسى مردم یک جامعه است. اساس این وحدت، عاطفه (جغرافیا، نژاد، خون، زبان و تاریخ) یا فکر (الهى یا الحادى و ...) است. (2) اما آنچه که هر جامعهاى را وا مىدارد تا دولت تشکیل دهد، انگیزه اجتماعى زیستن انسانها است. تنظیم روابط متقابل انسانها، اجراى مقررات و ضمانت اجرایى، مستلزم وجود دستگاه قدرتمندى است. از این رو امام على علیه السلام در پاسخ به شعار لا حکم الالله از سوى خوارج چنین پاسخ مىدهند: مردم، به زمامدار نیازمندند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار؛ تا مؤمنان در سایه حکومتش به کار خویش مشغول و کافران هم بهرهمند شوند و مردم در دوران حکومت او زندگى را طى کنند و به وسیله او اموال بیتالمال جمعآورى گردد و به کمک او با دشمنان مبارزه شود. نیکوکاران در رفاه و مردم از دست بدکاران در امان باشند. (3) ایجاد امنیت، نظمآفرینى و پاسدارى از حقوق مردم و جلوگیرى از تعدى، شأن هر حکومتى است . برخى از سخن على علیه السلام چنین فهمیدهاند که تنها عامل تعیینکننده قوه اجرایى، توانمندى در تدبیر امور کشور، حفظ امنیت و حراست از مرزها است؛ (4) یعنى حکومتها وظیفهاى جز رسیدگى به حاجات اولیه مردم ندارند، خواه حکومت دینى و خواه حکومت غیردینى. (5) حال آنکه مراد امام در این خطبه، بیان اهمیت نظم و امنیت است؛ زیرا بنابر فرموده دیگرى از امام على علیه السلام، «پیشواى دادگر از باران پیوسته بهتر است و جانور درنده و آدمخوار از فرمانرواى ستمکار بهتر مىباشد و فرمانرواى بیدادگر از فتنه دائمى نیکوتر است.» (6) شارح این کلمات در این مقام مىگوید: «بدیهى است که ظلم یک کس هر چند بسیار ولى سهل باشد نسبت به این که فرمانروا و حاکمى نباشد که آن سبب هرج و مرج مىشود. و هر که را قدرتى بر فتنه و شر مىباشد آن را پیشه گیرد و فتنه دائمى گردد.» (7) افزون بر این، تأمل در بیانات امیرالمؤمنین نشان مىدهد که اجراى قانون اسلام وظیفه اصلى حکومت اسلامى است: (8) وجود امام براى امت لازم است تا امورشان را برپا دارد و آنان را امر و نهى نماید و حدود را در بینشان اجرا نموده و با دشمنان بستیزد و (9) ... . بنابراین حوزه وظایف دولت اسلامى، پیگیرى مصالح مردم و سامان بخشیدن به امور جامعه است، و در یک جامعه اسلامى این امور، اعم از امور دنیوى و آخرتى است. به عبارت دیگر هدف دولت، سعادت بشر (اصلاح مردم) است. (10) برقرارى حاکمیت خداوند و استوارسازى ارزشهاى الهى و رشد کرامتهاى انسانى، محور تمام نقشهاى دولت در تمام زمینههاى اجتماعى است؛ چنان که امام على علیه السلام مىفرماید : همانا، زمامدار امین، خدا در زمین و برپادارنده عدالت در جامعه و عامل جلوگیرى از فساد و گناه در میان مردم است. (11) البته از منظر اسلامى ارزش امور دنیایى مردم به اعتبار ارزش امور اخروى است. در واقع دولت اسلامى با فراهم نمودن رفاه و آسایش افراد جامعه، زمینه دیندارى را مهیاتر نموده، ارزشهاى الهى را ترویج مىکند. همچنین مسئولیت امور اخروى، بعد جدیدى به نقش دولت مىدهد و بنابراین امکان مىدهد تا دولت سیاستهایى را پیش گیرد که با تحقق آنها مسلمانان تکالیف دینى خود را به نیکى انجام داده، کمالات الهى و انسانى را کسب نمایند.
چنین دولتى تنها مىتواند در محدوده شریعت عمل کند. متفکران اسلامى میان دو حوزه عملیات دولت در محدوده شریعت فرق مىگذارند. (12) اولین حوزه اختیارات دولت، شامل اجراى مقررات و قوانین ثابت ـ مانند وضع زکات و منع ربا ـ است، و دومین حوزه جایى است که شریعت در اختیار حاکم اسلامى قرار داده است (منطقةالفراغ) (13) تا با توجه به شرایط و ضرورتهاى اجتماعى، قوانین و مقرراتى را وضع و اجرا نماید و یا در مقام تزاحم قوانین ثابت، تصمیم لازم را اتخاذ نماید؛ چنان که امام علیه السلام بر اسب زکات بستند و بدین وسیله مالیاتى غیرثابت (حکومتى) را وضع کردند. (14) همچنین براى مبارزه با احتکار و گرانفروشى تمهیداتى اندیشیدند و حفظ سطح زندگى مردم را بر لوازم و پیامدهاى مالکیت شخصى ترجیح دادند.
بنابراین دولت علوى ـ و به طور کلى دولت اسلامى ـ هم در هدف و هم در محدوده عمل، با دولتهاى دیگر فرق ماهوى دارد. دولتهاى لیبرال و سوسیالیستى در جهان امروز، یا به دنبال رفاه مادى عمومى و یا در پى حداکثر کردن رفاه کارکنان دولت (نظریه انتخاب عمومى) و یا هر دو هستند. (15) اما در اندیشه جامعنگر امیر عدالت، هدف غایى دولت سعادت مادى و معنوى همه مردم است . از این رو تشخیص سعادت و رسیدن به آن از توان اندیشه محدود انسان خارج است و نیازمند رهبرى امت که از غیب مدد گیرد (16) و لاجرم در محدوده شریعت عمل نماید. بر اساس آموزههاى علوى، هیچ چیزى جز برقرارى عدالت ـ به عنوان هدف میانى وظایف دولت ـ به اصلاح جامعه کمک نمىکند. آنچه حکومت علوى را در این زمینه از دیگر دولتها متمایز و برتر مىسازد، آن است که عدالت در این حکومت، نه یک آرمان دور بلکه یک برنامه نزدیک و عملى است. (17)
دولت علوى، به حسب ماهیت و جوهر خود، دولتى خیرخواه و خدمتگزار است؛ زیرا چنین دولتى هدفش تحقق حاکمیت الهى، و استوارسازى ارزشهاى انسانى و تکریم انسانها (تعقیب سعادت مردم) مىباشد.
امام على علیه السلام به کارگزاران خود خاطر نشان مىکند: پس خود داد مردم را بدهید و در معاشرت با آنان انصاف را فرو مگذارید و براى برآوردن نیازهایشان، حوصله به خرج دهید. شما خازنان رعیت هستید و وکیلان امت و سفیران امامان. (18) در اندیشه امام على علیه السلام حکومت طعمهاى نیست که دولتمردان بدان طمع ورزند؛ بلکه امانتى است در دست آنان. اشعث بن قیس که در دوران حکومت خلیفه سوم، استاندار آذربایجان بود، حکومت را به معناى رایج عصر خود، یعنى خود محورى و خودکامگى مىپنداشت؛ از این رو امام بدو نوشت: کارى که به عهده تو است طعمه تو نیست، بلکه بر گردنت امانتى است. آن که تو را بدان گمارده، نگهبانى امانت را به عهدهات گذارده. تو را نرسد که آنچه خواهى به رعیت فرمایى، و بىدستورى به کارى دشوار درآیى. در دست تو مالى از مالهاى خدا است عز و جل، و تو آن را خزانهدارى تا آن را به من بسپارى. امیدوارم براى تو بدترین والیان نباشم. والسلام. (19) امام والیان را نه فقط به انصاف با مردم بلکه به خوشرفتارى و مهرورزى سفارش بسیار فرموده است؛ چنان که به مالک اشتر نیز مىنویسد: مهربانى به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانى درنده مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى؛ زیرا آنان دو گروهند: یا همکیشان توأند هستند یا همانند تو در آفرینش ... . (20) کارگزارى در دولت علوى با توجه به اهداف بلند و انسانساز دولت، قبل از تخصص نیازمند تعهد و خودسازى است؛ هرچند تنظیم دقیق وظایف و حقوق کارگزاران و نظارت بر عملکرد آنان از سیاستهاى مهم دولت علوى بوده است. آن که خود را پیشواى مردم مىسازد، پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش پردازد، و پیش از آن که به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار ادب نماید، و آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آن که دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد. (21) علاوه بر نیت خیرخواهانه و سلوک متواضعانه کارگزاران، اساس روابط مردم و دولت بر حقوق متقابلى استوار است که در کلام على علیه السلام بزرگترین حقوق واجب الهى بشمار آمده، موجب پایدارى روابط و اصلاح امور دولت و جامعه و برپائى دین و آشکار شدن عدالت و .. . مىگردد: بزرگترین حقها که خدایش واجب کرده است، حق والى بر رعیت است، و حق رعیت بر والى، که خداى سبحان آن را واجب نموده و حق هر یک را بر عهده دیگرى واگذار فرمود، و آن را موجب برقرارى پیوند آنان کرد و ارجمندى دین ایشان. پس حال رعیت نیکو نگردد جز آن گاه که والیان نیکورفتار باشند، و والیان نیکورفتار نگردند جز آن گاه که رعیت درستکار باشد. پس چون رعیت حق والى را بگزارد و والى حق رعیت را به جاى آورد، حق میان آنان بزرگمقدار شود، و راههاى دین پدیدار، و نشانههاى عدالت بر جا، و سنت چنان که باید اجرا. پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پایدارى دولت پیوسته و چشم آز دشمنان بسته (22) و... . یکى از حقوق مهم در دولت علوى مشاورت با مردم و مشارکت آنان در تصمیمگیرىها است که امام علیه السلام آن را یکى از سیاستهاى اصولى خود در ابتداى خلافت اعلام فرمودند : اى مردم این امر (حکومت) امر شما است؛ هیچکس جز آن که شما او را امیر خود گردانید، حق حکومت بر شما را ندارد. ما دیروز هنگامى از هم جدا شدیم که من پذیرش ولایت شما را ناخوشایند داشتم، ولى شما این را نپذیرفتید و جز این که من تشکیل حکومت دهم، رضایت ندادید . آگاه باشید که من کسى جز کلیددار شما نیستم و نمىتوانم حتى یک درهم به ناروا از بیتالمال برگیرم (23) ... . على علیه السلام امور مردم را آشکارا اداره مىکرد و در هر امر بزرگ و مهمى با آنان به مشورت مىنشست. اگر آنان در امرى مخالفت مىکردند، رأى آنها را مىپذیرفت و بدان عمل مىکرد و همین امر سبب مىشد که آنان گستاختر شوند. (24) در دولت علوى از آن جا که قانون شریعت حاکم است و بر اساس آن حقوق متقابل مردم و حکومت تعیین مىگردد، نیازى به انداختن پرده جهل راولزى براى تعیین معیارهاى عدالت اجتماعى نمىباشد. (25) دولتها نیز در الگوى حکومت علوى، اسرارى جز آنچه براى حفظ مصالح ملى لازم است، ندارند : بدانید، حقى که شما بر عهده من دارید، این است که چیزى را از شما مخفى ندارم، جز اسرار جنگ را، و کارى را بىمشورت شما نکنم، جز اجراى حکم خدا را و ... . (26)
دوران حکومت امام علیه السلام با آشفتگىهاى سیاسى و توطئههاى فراوان داخلى توأم بود . عدم ثبات و کشمکشهاى داخلى، فرصتهاى بسیارى را براى تحول و اصلاحات اقتصادى مورد نظر حضرت از بین برد. بنابراین دستورالعملهاى امیرالمؤمنین به کارگزاران، منبع مغتنم و مناسبى براى ترسیم چند و چون وظایف دولت در اندیشه حکیمانه حضرت مىباشد. اهم این وظایف که در واقع احیاى وظایف دولت نبوى و برخاسته از ماهیت متمایز دولت اسلامى است، به شرح زیر است:
آموزش مردم و ایجاد زمینههاى پرورش کرامت انسانها و اصلاح مردم، از مهمترین وظایف دولت اسلامى است. امام علیه السلام تلاش براى اصلاح مردم را از وظایف واجب پیشوایان شمرده، مىفرماید: (27) بر امام واجب است که حدود اسلام و ایمان را به افراد جامعهاش بیاموزد. (28) در عهدنامه خود به مالک اشتر اصلاح مردم را وظیفه حکومت قلمداد مىکند. (29) در جاى دیگر مىفرماید: «اما حق شما بر من این است که شما را نصیحت کنم ... و به شما آموزش دهم تا جاهل نمانید و شما را تربیت کنم تا بیاموزید [و بر طبق آن رفتار کنید] ....» (30) در ضمن خطبهاى وظیفه امام را چنین مىشمارد: همانا بر امام نیست جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده: کوتاهى نکردن در موعظه و کوشیدن در نصیحت و زنده کردن سنت و ... . (31) عملکرد خود را نیز در این باره چنین توصیف مىنماید:
آیا حکم قرآن را میان شما جارى نداشتم و ...؟ رایت ایمان را میان شما پابرجا کردم و مرزهاى حلال و حرام را برایتان جدا ... و با گفتار و کردار خویش معروف را میان شما گستردم و با خوى خود شما را نشان دادم که اخلاق گزیده چیست، ... . (32)
حکومت علوى با اجراى حدود الهى و سنت نبوى سهم بزرگى در برپایى نظام اسلامى داشت و وظیفه خود مىدانست تا از دین پاسدارى و با کجاندیشىها و بدعتها مبارزه منطقى کند. امام علیه السلام این مهم را در شمار وظایف دولت نبوى برشمرده، مىفرماید: بدو حکمهاى نادانسته را آشکار کرد و بدعتها را که در آن راه یافته بود، کوفت و بر کنار کرد، و حکمهاى گونهگون را پدیدار. (33) وظیفه پاسدارى از دین را براى دولت اسلامى برترین عبادت قلمداد مىکند و خطاب به عثمان مىفرماید: بدان که فاضلترین بندگان خدا نزد او امامى است دادگر، هدایت شده و راهبر، که سنتى را که شناخته است بر پا دارد و بدعتى را که ناشناخته است، بمیراند. (34) در نامهاى به عمر بن ابىسلمه مخزومى هنگام عزل او ازولایت بحرین، دلیل عزل او را چنین بیان مىکند: من مىخواهم به سروقت ستمکاران شام بروم، و دوست داشتم تو با من باشى؛ چه تو از کسانى هستى که از آنان در جهاد با دشمن یارى خواهند و بدیشان ستون دین را برپا دارند. انشاءالله. (35) نیز کارنامه امام در مبارزه با تحجرگرایى خوارج و پافشارى بر اصول مسلم شریعت در مقابل طمع مارقین گواه صدقى بر اهتمام امام علیه السلام بدین امر بوده است.
برقرارى امنیت در سرحدات و داخل کشور، همواره از دغدغههاى اصلى دولتها است. بنابراین امام على علیه السلام فلسفه تشکیل حکومت را برقرارى امنیت برمى شمارند و مىفرمایند : مردم به زمامدار نیازمندند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار؛ تا مؤمنان در سایه حکومتش به کار خویش مشغول و کافران هم بهرهمند شوند و مردم در دوران حکومت او زندگى را طى کنند و به وسیله او اموال بیتالمال جمعآورى گردد و به کمک او با دشمنان مبارزه شود، جادهها امن و امان، حق ضعیفان از نیرومندان گرفته شود، نیکوکاران در رفاه و مردم از دست بدکاران در امان باشند. (36) آن جا که رابطه انسان با انسان، رابطه ظالم و مظلوم، غارتگر و غارت شده و آزادىستیز و آزادىخواه است، هدف دولت علوى ایجاد امنیت براى مظلومان است: فیا من المظلومون من عبادک. (37) معیار تقدس جامعه و دولت اسلامى طبق بیان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم وجود آن اندازه از امنیت است که حق ضعیف را بتوان بدون اضطراب و لکنت زبان از قوى بستاند: لن تقدس امتى یؤخذ للضعیف حقه منالقوى غیر متمتع. (38) این معیار شامل دو مطلب است: یکى این که مردم بهطور کلى روحیه ضعف و زبونى را از خود دور کنند و در مقابل قوى ـ هر اندازه که قوى باشد ـ شجاعانه بایستند، به لکنت زبان نیفتند و ترس نداشته باشند، و دیگر این که اصلا نظامات اجتماعى باید طورى باشد که در مقابل قانون، قوى و ضعیفى وجود نداشته باشد. (39)
امام على علیه السلام وصیت رسول گرامى اسلام را درباره نیازمندان در دوران حکومت خود به جد پىگرفت. پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به امیرالمؤمنین فرمودند: امور طائفه دیگر از مساکین و نیازمندان را پایمال نکن و لازم است که براى آنها بخشى از مال خدا را اختصاص ده و حق معینى را که خداوند متعال از زکات براى آنان قرار داده است، بین آنها توزیع نما. (40) بنابراین امام علیه السلام ضمن سفارش به مالک اشتر نسبت به افراد تهیدست، مىفرماید : براى رضاى خدا آنچه را که از حق خود درباره ایشان به تو امر فرموده به جا آور و قسمتى از بیتالمال که در دست دارى و قسمتى از غلات و بهرههایى که از زمینهاى غنیمت اسلام به دست آمده در هر شهرى براى ایشان مقرر دار. (41) حکومت علوى تأمین از کارافتادگان و بازنشستگان را سرلوحه برنامه خود قرار داده است. امام به مالک توصیه مىکند که: تیماردار یتیمان باش و غمخوار پیران از کارافتاده که بیچارهاند و دست سئوال پیش کسى دراز نکنند و این کار بر والیان دشوار و گران است و هرگونه حقى دشوار و گران آید ... . (42) به قثم بن عباس، کارگزار خود در مکه مىنویسد: در مال خدا که نزد تو گرد مىآید، نظر کن! آن را به عیالمندان و گرسنگانى که نزدیکت هستند بده، و آنان که مستمندند و سخت نیازمند . و مانده را نزد ما بفرست تا ما نیز آن را به نیازمندانى که نزد ما هستند، قسمت کنیم . (43) این حکایت نیز از امیرالمؤمنین معروف است که روزى پیرمردى نصرانى را دید که تکدى مىکند از حاضران پرسید، او کیست؟ گفتند: نصرانى است. حضرت فرمود: «او را به کار گرفتهاید تا آن جا که پیر و ناتوان گردیده و رهایش نمودهاید.» سپس دستور داد تا از بیتالمال بر او انفاق نمایند. (44) برنامههاى تأمین اجتماعى حکومت علوى چنان گسترده بود که هیچکس در کوفه به سر نمىبرد ـ حتى از پایینترین طبقات مردم ـ مگر این که از گندم (خوراک)، مسکن و آب فرات بهرهمند بود. (45)
یکى از برنامههاى روشن حکومت علوى، برقرارى عدالت و احقاق حق مظلومان و برخورد شدید با تبعیضها، انحصارات، رانتخوارىها، و پایمالکنندگان اموال عمومى بوده است. امام در روز دوم خلافت، سیاستهاى خود را در این زمینه به اطلاع مردم رساند: (46) سوگند به خدا [اگر بخشیده عثمان را بیابم] به مالک آن بازگردانم، اگر چه از آن زنها شوهر داده و کنیزکان خریده شده باشد؛ زیرا در عدل و درستى، وسعت و گشایش است و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سختتر یابد. (47) کلبى مىگوید: آن گاه فرمان داد همه سلاحهایى را که در خانه عثمان پیدا شده بود و آنها را علیه مسلمانان به کار گرفته بودند، بگیرند و در بیتالمال نهند. همچنین مقرر فرمود شتران گزینه (نجائب) زکات را که در خانهاش بود، تصرف کنند و شمشیر و زره او را هم بگیرند؛ اما کارى به سلاحهایى که در خانه عثمان بود و بر ضد مسلمانان از آن استفاده نشده بود، نداشته باشند و از تصرف همه اموال شخصى عثمان که در خانهاش و جاهاى دیگر است، خوددارى شود. نیز دستور فرمود اموالى که عثمان به صورت پاداش و جایزه به یاران خود و هر کس دیگر داده است، برگردانده شود. چون این خبر به عمرو بن عاص رسید، (48) براى معاویه نوشت: «هر چه باید انجام دهى انجام بده که پسر ابىطالب همه اموالى را که دارى از تو جدا خواهد کرد؛ همانگونه که پوست عصا و چوبدستى را مىکنند.» (49) امام علیه السلام بر اساس همین شیوه زمامدارى مالک را به شدت از رانتجویى اطرافیانش برحذر مىدارد و به او چنین مىنگارد: و بدان که والى را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوى برترىجویى و گردنکشى است و در معاملات با مردم رعایت انصاف نکنند. ریشه ایشان را با قطع موجبات آن صفات قطع کن؛ به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینى را به اقطاع مده؛ مبادا به سبب نزدیکى به تو پیمانى ببندند که صاحبان زمینهاى مجاورشان را در سهمى که از آب دارند یا کارى که باید به اشتراک انجام دهند، زیان برسانند و بخواهند بار زحمت خود بر دوش آنان نهند؛ پس لذت و گوارایى نصیب ایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو گردد. امام علیه السلام در یک کلام انحصارطلبى دولت را نفى مىکند؛ آن جا که به مالک مىفرماید: و ایاک و الاستئثار بما الناس فیه اسوة؛ (50) و بپرهیز از این که به خود اختصاص دهى، چیزى را که همگان را در آن حقى است.»
توجه به حقوق مردم در بیتالمال و دقت در رساندن حقشان به طور کامل به آنان، نکته بسیار عمیقى است که باید کسانى که پیروى از الگوى حکومت علوى در سر مىپرورانند از امامشان بیاموزند. حقى را که خداوند براى مردم قرار داده است با بهانههایى حتى نظیر فسق و نفاق نمىتوان از آنان دریغ نمود. در بلنداى نظر امیر مؤمنان، بهاى ایمان در ظرفهاى کوچک دنیایى نمىگنجد. سنت نبوى و سیره علوى سفره رحمت خداوند را آن چنان گسترده مىدانند که براى تمامى مخلوقات خداوند در آن نصیبى است و از این رو على علیه السلام از پیروانش مىخواهد که این حق الهى را پاس دارند و خود را به این صبغه کریمانه الهى بیارایند. امام خطاب به کژاندیشان خوارج، سنت نبوى را چنین یادآور مىشود: ... مىدانید که رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم ... دست کسى را که مرتکب دزدى شده بود قطع کرد و زناکار غیر محصن را تازیانه زد؛ ولى سهمى را که از غنایم نصیبشان مىشد به آنان پرداخت و رخصت داد که با زنان مسلمان ازدواج کنند. رسولالله صلى الله علیه وآله وسلم آنان را به سبب گناهى که مرتکب شده بودند، مؤاخذه کرد و حد خدا را بر ایشان جارى ساخت؛ ولى از سهمى که اسلام برایشان معین کرده بود، منعشان ننمود و نامشان را از میان مسلمانان نزدود. (51)
حکمت علوى به پیروى از تعلیمات الهى، انسانها را مأمور عمران و آبادى زمین و بهرهمندى از آن مىداند. درباره وظیفه آدم علیه السلام پس از هبوط به زمین مىفرماید: فاهبطه بعد التوبة لیعمر ارضه بنسله
خداوند آدم علیه السلام را پس از توبه به زمین فرود آورد، تا با نسل او زمین خود را آباد گرداند. (52) امام براى به فعلیت رساندن وظیفه یاد شده به دست مردم، دولت را موظف به آباد کردن زمین مىنماید. از این رو در ابتداى نامه خود به مالک، یکى از وظایف اصلى او را آباد کردن مصر برمىشمارد. (53) حکومت علوى با درک توان بخش خصوصى در آبادکردن زمین، مسئولیت عمده دولت را حمایت از این بخش و کاستن از موانع بر سر راه تولید مىداند. از این رو به مالک مىنویسد که خراج را طورى تنظیم کند که مانع تولید نشود و نسبت به امور بازرگانان و صنعتگران توجه خاصى مبذول داشته، به آنان کمک نماید. (54) امام على علیه السلام براى حمایت از بازار ـ همانند زمان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم ـ به ساختن بازار اقدام کرده و سپس آن را در اختیار تجار قرار داده است. (55) از ایشان روایت شده است که از حجرههاى بازار کرایه نمىگرفت. (56) در روایتى دیگر آمده است که از گرفتن اجاره کراهت داشت. (57) در نامهاى به فرظةبن کعبالانصارى کارگزار بهقباذات (58) به او سفارش مىکند، در لایروبى نهرها به کشاورزان کمک نماید. بلاذرى نامه حضرت را چنین گزارش کرده است: اما بعد؛ گروهى از مردم منطقه مأموریت تو نزد من آمدند و یادآورى کردند که نهرى از آنها پنهان و از بین رفته است و در صورتى که آن نهر را حفر نموده و آماده سازند، دیار آنها آباد مىگردد و بر پرداخت خراج خود توانایى پیدا مىکنند و بر بیتالمال مسلمین نیز افزوده مىشود. از من خواستند نامهاى به تو بنویسم تا آنها را به کار گرفته، براى حفر نهر و لایروبى آن، آنها را جمع نمایى و در این راه به آنان کمک مالى کنى. اما من این را صحیح نمىدانم که کسى را مجبور به کارى بکنم که کراهت دارد. آنها را دعوت نما، پس اگر نهر آن گونه بود که آنها مىگفتند، هر کسى بخواهد او را براى کار بفرست و نهر از آن کسى است که روى آن کار کند، نه آنان که مایل به همکارى نیستند. اگر آن را آباد سازند و قوى گردند، براى من محبوبتر است از آن که ضعیف شوند. والسلام. (59)
بهبود زندگى مردم و افزایش درآمدها و بهرهمندى آنان از بیتالمال نیز از وظایف مهم حکومت علوى بود. دولت اسلامى نه تنها براى تأمین نیازهاى اساسى از کارافتادگان و بازنشستگان و فقرا تلاش مىکند، بلکه مىکوشد تا جامعه اسلامى از رفاه در شأن خود برخوردار باشد . امام على علیه السلام افزایش درآمدهاى مردم را حق مردم بر دولت برمىشمارد: فاما حقکم على ... و توفیر فیئکم علیکم (60) همچنین در ترسیم وظایف زمامدار مىفرماید: و اصدار السهمان على اهلها؛ (61) یعنى تقسیم اموال بیتالمال در بین مستحقان. (62)
امام على علیه السلام شخصا اوضاع بازار را زیرنظر داشتند و ضمن دعوت بازاریان به رعایت موازین اخلاقى و شرعى، نرخها را بررسى کرده، بر معاملاتى که بین مشترى و فروشنده در جریان بود نظارت مىکردند و با احتکار و گرانفروشى نیز سخت مبارزه مىنمودند.
از امام باقر علیه السلام چنین روایت شده است که آن حضرت، بامداد هر روز، از منزل خود در کوفه، به طرف بازار روانه مىشد و در حالى که تازیانهاى دو سویه به نام سبیبه بر دوش آویخته بودند، بازار به بازار مىگشتند. در هر بازار نزد سوداگران مىایستادند و ندا مىدادند که اى گروه تجار، از خداوند ـ عزوجل ـ بترسید. چون تجار صداى حضرت را مىشنیدند، دست از کار کشیده، گوشها بدو سپرده و چشم بر او مىدوختند. آن گاه حضرت مىفرمود: پیش از کار از خدا خیر بخواهید و با تسهیل کار داد و ستد برکت جویید، و به خریداران نزدیک شوید و خود را به حلم بیارایید کنید و از سوگند باز ایستید و از دروغ کناره گیرید و از ستم دورى جویید... ربا نگیرید و با پیمانه و ترازوى درست کار کنید، و مال مردم را کم نگذارید و در زمین فساد نکنید. سپس بازارهاى کوفه را مىگشتند و آن گاه باز مىگشت و [در دارالحکومه] براى رتق و فتق امور مردم مىنشست. (63) در فضایل الصحابه از ابىالصهبار چنین نقل مىکند:
«على بن ابىطالب را در شط کلاء دیدم که از قیمتها مىپرسیدند.» (64) در دعائم الاسلام روایت شده است که على علیه السلام در حالى که تازیانهاى در دست داشت، در بازارها قدم مىزد و هر کس را که کم فروشى مىکرد و یا در تجارت غش مىنمود، با آن مىزد. اصبغ مىگوید: روزى به حضرت گفتم یا امیرالمؤمنین، بگذار این کار را من به جاى شما انجام دهم و شما در خانه بنشینید. حضرت فرمود: «اى اصبغ این چه نصیحتى است که به من مىکنى؟.» (65) امام، به این نیز بسنده نمىکردند و افرادى را براى نظارت و رسیدگى به امور بازار در مناطق دیگر مىگماشتند؛ چنان که به رفاعة بن شداد قاضى منصوب خود بر اهواز نامهاى نوشت و در آن امر نمود که ابن هرمه را از بازار بردارد و شخص دیگرى را متولى بازار نماید . (66) امام علیه السلام هم بازاریان را به رعایت حال خریداران و ارزان فروشى تشویق مىکرد و هم پیوسته بر قیمتها نظارت و با احتکار و گرانفروشى مبارزه مىکردند. از این رو به مالک چنین دستور مىدهند: از احتکار منع کن که رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم از آن منع کرده است و باید خرید و فروش به آسانى و بر موازین عدل صورت گیرد؛ به گونهاى که در بها نه فروشنده زیان ببیند و نه بر خریدار اجحاف شود. پس از آن که احتکار را ممنوع داشتى، اگر کسى باز هم دست به احتکار کرد، کیفرش ده و عقوبتش کن تا سبب عبرت دیگران گردد؛ ولى کار به اسراف نکشد. (67) امام همچنین از شکلگیرى انحصار در بازار نهى کردهاند. به مالک مىنویسند: و اعلم مع ذلک أن فى کثیر منهم ضیقا فاحشا، و شحا قبیحا، و احتکارا للمنافع، و تحکما فى البیاعات و ذلک باب مضرة للعامة و عیب على الولاة؛ «با این همه بدان که بسیارى از ایشان [ بازاریان] را روشى ناشایسته است و حریصاند و بخیل، احتکار مىکنند و به میل خود براى کالاى خود بها مىگذارند. با این کار به مردم زیان مىرسانند و براى والیان نیز مایه ننگ و عیب است.» (68) مرحوم خویى در معناى «تحکما فى البیاعات» مىنویسد که آن حرص جهنمى است که موجب تشکیل شرکتها و انحصارات جبارانه مىشود. از این رو کالاهاى مورد نیاز مردم را با انواع حیله و با نیروى سرمایه جمعآورى کرده و بهر قیمتى که خود مىخواهند و با هر شرط و قراردادى آنها را مىفروشند و منافع خود را دو چندان مىنمایند. (69) مرحوم خویى برداشت خود را با معناى احتکار منافع تأیید مىکند و احتکار را بر دو قسم مىداند:
.1 احتکار اجناس، که موضوع بحث فقها در باب بیع است و برخى حکم به حرمت و برخى دیگر حکم به کراهت آن دادهاند.
.2 احتکار منافع، که مقصود از آن حرص در گرفتن سود و فایده از معاملات، بیش از مقدار مشروع است؛ به طورى که این حرص و ولع موجب تشکیل شرکتهاى انحصارى شود.
از نظر وى گویا منظور حضرت، قسم دوم احتکار است؛ زیرا اولا امام على علیه السلام نتیجه ضیق فاحش و بخل قبیح را احتکار خوانده است؛ در حالى که منظور از احتکار در فقه، احتکار اجناس و حبوبات مىباشد. دوم این که حضرت «تحکما فى البیاعات» را به احتکار منافع عطف نمودهاند که ال در البیاعات (جمع معرف به الف و لام) افاده عموم مىکند؛ در حالى که احتکار فقهى چنین معنایى را نمىرساند. (70) برخى از فقها چنین تفسیرى را از احتکار منافع خیلى روشن نمىپندارند؛ ولى در معناى «تحکما فى البیاعات» تفسیر فوق را ممکن مىدانند؛ زیرا «زورگویى در خرید و فروش به این است که یک چیزى از قیمت عادله گرانتر فروخته شود در اثر این انحصاراتى که تولید کردند و سطح قیمتها را یک عده خاصى در اختیار خودشان گرفتند. این سبب مىشود که در خرید و فروش زورگویى بشود و این عمل غیر از احتکار است.» (71)
دولت اسلامى براى تأمین وظایف خود اقدام به جمعآورى مالیات و تنظیم بیتالمال کرد. (72) از این رو امام على علیه السلام کارگزارانى را براى جمعآورى زکات، خراج، جزیه و .. . تعیین نمودند. (73)
امام علىعلیه السلام از دوران جوانى خود با مسئله نفاق و منافقان درگیر بوده است و براى حمایت از پیامبر خداصلى الله علیه وآله، همواره دشمنان و منافقان را زیر نظر داشت . در جنگ احد بار سنگین خیانت و عقبنشینى منافقان را با بدنى مجروح و خسته تحمل کرد و در جنگ تبوک ، در چهره یک جانشین با صلابت براى رسول اکرمصلى الله علیه وآله ، منافقان مدینه و پیرامون آن را ناامید و نقشههاى آنان را خنثا کرد. امام که خطاب قرآنى واغلظ علیهم (124) را بارها به گوش شنیده و در عمل پیامبر مشاهده کرده بود، در دوران خلافت خود نیز بدان شیوه عمل کرد . او بىهیچ پروایى معاویه سردسته منافقان (125) را برکنار کرد و پس از اتمام حجت بر او ، به جنگ وى شتافت و پیش از آن ناکثین و حامیان منافق (126) آنان را درهم کوبید. امام در دوران حکومت خود ، سیاست را به صداقت آمیخت؛ کارگزاران نادرست و غیر صالح را نه از سر تجاهل و مداهنه باقى گذارد و نه به قصد فریب و خدعه ، لحظهاى با آنان دوستى کرد . حتى با خوارج نیز دورویى نکرد و به رغم آن که مىتوانست به ظاهر و به زبان ، توبه مطلوب آنان را به زبان بیاورد و خود را از شرارت آنان آسوده نگه دارد ، اما براى حفظ عصمت ولایت و عزت حکومت علوى از گناه ناکرده معذرت نخواست و تحمل توهینها و سختىها را تاوان حفظ کیان امامت کرد. (127) امامعلیه السلام با صراحت اصلاحات خود را اعلان کرد و پیش از بیعت و پس از آن ، برنامه یکسان خود را بازگفت. او نه از روى خودرأیى و بىسیاستى، بلکه براى حفظ صداقت ، به مشاور امین خود ابن عباس و اندرز سیاسى مغیرة بن شعبه گوش نداد و از همان آغاز و بهصراحت معاویه را برکنار کرد تا جلوهاى از حکومت صادقانه ـ و نه منافقانه ـ را به نمایش گذارد . (128) اما این همه بدان معنا نیست که امام علىعلیه السلام در دوران حکومت کوتاه خود از منافقان و فتنه آنان غافل شد و مردم را متوجه دسیسههاى آنان نکرد . امام با سخنرانىها و موضعگیرى خود ، خطاب قرآنى جاهد الکفار والمنافقین واغلظ علیهم (129) را پیش رو نهاد و با منافقان سیاسى و دینى برخوردى افشاگرانه کرد.
امام علىعلیه السلام در دوران خلافتش با دو دسته عالمان منافق و سیاستمداران دورو روبرو بود و هر دو دسته را افشا کرد و از مردم خواست که آنان را بشناسند و همان گونه که قرآن از مسلمانان خواسته، با آنان دوستى نورزند (130) ؛ آنان را دشمن قطعى و حتمى خود بدانند (131) ؛ همواره از آنان مانند شىء نجس و پلید، اعراض و اجتناب کنند (132) و با امر به معروف و نهى از منکر، بینى منافقان را به خاک بمالند (133) . خطبه بلند حضرت در بیان ویژگىهاى منافقان، شامل چنین تحذیر و هشدارى است (134) ، و تمثیل منافق به درخت «حنظل» براى شناساندن منافق و ویژگىهاى او به مردم است: «مثل منافق، مانند درخت حنظل است که برگهایش سرسبز ولى طعم آن تلخ است . (135) » در سخنى جامعهشناسانه ، وجود منافقان عالمنما را گوشزد مىکند و مىفرماید : شما در عصرى هستید که گوینده به حق، اندک و زبان به راستى ناگشاده و ملازم حق خوار است . اهل آن همگى سازشکار و جوانشان تندخو و پیرشان گنهکار و عالمشان منافق و نزدیکشان ، بیرون روندهاند. کهتر ایشان ، مهترشان را بزرگ نمىدارد و توانگرشان از فقیرشان دستگیرى نمىکند . (136) » از نظر تاریخى مىتوان مصداقهایى همچون ابوموسى اشعرى و عبدالله بن عمر را در نظر آورد و برخورد منافقانه ابن عمر را در بیعت نکردن و خیانت ابوموسى اشعرى را در یارى نرساندن به امام در جنگ جمل به یاد آورد (137) امام در نامهاش به محمد بن ابى بکر، هنگامى که او را به جانب مصر روانه مىکند، از همین منافقان برحذرش مىدارد و آن را بر هشدار پیامبر مبتنى مىکند که فرمود: «من بر امتم از مؤمن و مشرک نمىترسم؛ چه، مؤمن را خداوند با ایمانش باز مىدارد و مشرک را خدا به سبب شرکش قلع و قمع مىکند . بلکه من از آن که در درون منافق و به زبان عالم مىنماید، مىترسم . آنچه [نیکو] مىدانید، مىگوید و آنچه منکر مىدانید ، مىکند. (138) » امام همچنین در وصیتش به کمیل که افزون بر کمالات اخلاقى و عرفانى، مدتى ولایت « هیت » را در شمال غربى انبار به عهده داشت (139) ، فرمان مىدهد از منافقان بپرهیزد و با خائنان مصاحبت نکند (140) نیز به فردى از شیعیانش مىفرماید : «بکوش تا زیر بار احسان منافقى نروى. (141) » این همه تحذیر و هشدار تنها براى جلوگیرى از تبعیت کورکورانه از منافقان و مصاحبت همیشگى با آنان است؛ وگرنه گرفتن دانشها و حکمتهاى عاریتى عالم منافق، روا و بلکه مطلوب است . امام در سخن والایى ، حکمت را گمشده مؤمن مىداند و او را به این گمشده سزاوارتر . الحکمة ضالة کل مؤمن فخذوها ولو من أفواه المنافقین
و البته حکمتآموزى، با قراردادن منافق به عنوان معلم رسمى، فرق مىکند. در تعلم رسمى و مصاحبت همیشگى ، بخشى از روحیات و اخلاق و آداب آموزگار به جوینده علم انتقال مىیابد و حتى اگر در ظاهر چنین ننماید ، غیر مستقیم و پنهانى به روح انسان نفوذ مىکند. از این رو از معلم منافق باید حذر کرد. اما سخنان گاه و بیگاه و تکگویىها چنین خطرى ایجاد نمىکند و مشمول قاعده پذیرش حق از هرکسى مىگردد و مصداق حدیث انظر إلى ما قال ولا تنظر إلى من قال. (142) در زمینه نفاق سیاسى نیز مىتوان نمونههاى تاریخى بسیارى آورد . حضرت علىعلیه السلام افزون بر ابتلا به منافقان آشکارى چون معاویه و طلحه و زبیر و حامیان آنان، به منافقان پنهان، چون شبث بن ربعى (143) ، عمرو بن حریث (144) و ابو برده (145) و از همه منافقتر، اشعث بن قیس، در داخل سپاه خود گرفتار بود . اشعث از سران قبیله کنده یمن و از منافقان روزگار و رأس نفاق در زمانه خود بود . پس از اسلام آوردنش ، مرتد شد و چون سپاه خلیفه اول، محاصرهاش کرد، پس از فدا کردن هشتصد نفر از قبیلهاش، براى خود و ده نفر دیگر از خانوادهاش، امان گرفت، و از این رو نزد زنان قبیلهاش، به «عرف النار» که کنایه از خیانتکار است، ملقب گشت .
او در سپاه علىعلیه السلام به عنوان سردار قبیله کنده جاى گرفت و در واپسین روزهاى جنگ صفین ، منافقانه و مرموزانه ، سپاه امام را از جنگ با معاویه دلسرد کرد و به بهانه دفاع از کوفه و صلحطلبى معاویه ، سپاه على را به عقبنشینى خواند. او خود با خوارج نهروان همراه نشد ، اما دست فتنهانگیز وى براى تاریخ باز شده است . برخى منشأ همه فتنههاى دوره حکومت امام على را اشعث مىدانند (146) و از این رو او را با عبدالله بن ابى سلول سرکرده منافقان مدینه در زمان حضرت رسولصلى الله علیه وآله مىسنجند. امام علىعلیه السلام به نفاق او آشکارا تصریح و او را بر فراز منبر کوفه افشا کرد. (147) خطاب حضرت در برابر اعتراضى است که اشعث در میان خطبه به ایشان کرد، و استدلال حضرت را به زیان ایشان خواند. حضرت پس از نگاهى از سر بىاعتنایى به او پاسخ داد: تو چه مىدانى که چه چیز به زیان من و چه چیز به سود من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنتکنندگان بر تو باد ، اى بافنده پسر بافنده ، اى منافق پسر کافر!
به خدا سوگند که تو یک بار در کفر و یک بار در اسلام اسیر شدى و در هیچکدام مال و حسب و نسبت باعث رهایىات نشد . بىگمان مردى که شمشیر [مرگ] را به سوى قومش بکشاند و مرگ را به سوى ایشان براند ، سزاوار است که نزدیکان ، دشمنش بدارند و دوران ، از او ایمنى نیابند .
.1 قرآن کریم.
.2 اقبال الاعمال، سیدبن طاووس (ت 664 ه .ق)، تحقیق جواد قیومى، چاپ اول، مکتبالاعلام الاسلامى، قم / 1414 ه . ق.
.3 امالى طوسى، شیخ طوسى (ت 460 ه . ق)، تحقیق قسمالدراسات الاسلامیة، مؤسسه بعثت، چاپ اول، نشر و چاپ دارالثقافة، قم / 1414 ه . ق.
.4 تاریخ یعقوبى، احمدبن ابو یعقوب (ت 284 ه .ق)، دار صادر، بیروت، نشر مؤسسه فرهنگ اهل بیتعلیه السلام، قم.
.5 تحفالعقول عن آل الرسولصلى الله علیه وآله، ابن شعبه حرانى (ت قرن 4 ه .ق)، تحقیق علىاکبر غفارى، چاپ دوم، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم / 1363 ه . ش.
.6 تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، ابوالحسین ورامبن ابى فراس (ت 605 ه .ق)، بیروت، دارالتعارف و دار صعب.
.7 جعفریات (اشعثیات)، ابوالحسن محمدبن محمدبن اشعث کوفى (ت قرن چهارم ه . ق) تهران، مکتبه نینوا، (همراه با
.8 قربالاسناد چاپ شده است).
.9 خصال، شیخ صدوق (ت 381 ه .ق)، تحقیق علىاکبر غفارى، جماعة المدرسین فىالحوزة العلمیة، قم.
.10 دستور معالم الحکم، قاضى قضاعى (ت قرن 6 ه .ق) چاپ اول، دارالکتاب العربى، بیروت /1401 ه . ق.
.11 دعائم الاسلام، قاضى نعمان مغربى (ت 363 ه .ق)، تحقیق آصفبن علىاصغر فیضى، دارالمعارف، قاهره /1383 ه . ق.
.12 شرح نهجالبلاغة، ابن ابىالحدید (ت 656 ه .ق)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، کتابخانه آیتالله نجفى مرعشى، نشر دار احیاء الکتب العربیة، 1378 ه .ق.
.13 شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، قاضى نعمان مغربى (ت 363 ه .ق)، تحقیق سید محمدرضا حسینى جلالى، مؤسسه نشر اسلامى، قم. .14 عیونالحکم والمواعظ، علىبن محمد اللیثى الواسطى (ت قرن 6 ه . ق)، شیخ حسین حسنى بیرجندى، چاپ اول، دارالحدیث، قم / 1376 ه .ش.
.15 غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد آمدى تمیمى (ت 550 ه .ق)، تحقیق میر سید جلالالدین محدث ارموى، چاپ سوم، دانشگاه تهران، 1360 ه .ش.
.16 العین، خلیل فراهیدى (ت 175 ه . ش)، تحقیق دکتر مهدى مخزومى، چاپ دوم، دارالهجرة، ایران /1409 ه . ق.
.17 غریب الحدیث، ابو عبید قاسمبن سلام هروى (ت 224 ه .ق)، دارالکتاب العربى، چاپ اول، 1384 ه . ق.
.18 فتوح، ابن اعثم کوفى (ت 314 ه .ق)، تحقیق على شیرى، دارالارضوان، چاپ اول، بیروت /1411 ه . ق
.19 قصص الانبیاء، ابوالحسین سعیدبن عبدالله راوندى معروف به قطبالدین راوندى (ت 573ه .ق)، تحقیق غلامرضا عرفانیان، چاپ اول، آستان قدس رضوى، مشهد /1409ه . ق.
.20 العلم والحکمة فىالکتاب والسنة، محمد الریشهرى، معاصر، دارالحدیث، قم / 137ه . ق.
.21 کافى، کلینى (ت 329ه .ق)، تحقیق علىاکبر غفارى، چاپ دوم، دارالکتب الاسلامیه، تهران / 1389ه .ق.
.22 محاسن، احمدبن خالد برقى (ت 274ه .ق)، تحقیق سید جلالالدین محدث ارموى، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
.23 مصباح الشریعة، منسوب به امام صادقعلیه السلام (ت148ه .ق)، مؤسسه اعلمى، بیروت / 1400 ه . ق.
.24 مشکاةالانوار، ابوالفضل على طبرسى (ت قرن 7 ه .ق)، تحقیق مهدى هوشمند، چاپ اول، دارالحدیث، قم / 1418 ه .ق.
.25 لسان العرب، علامه ابن منظور (ت 711 ه .ق)، چاپ اول، بیروت، دار احیاءالتراث العربى .
.26 معجم مقائیس اللغة، ابوحسین احمدبن فارس (متولد 395ه .ق)، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، مکتبه و مطبعه حلبى، مصر / 1389 ه . ق.
.27 مختار الصحاح، محمدبن ابىبکربن عبدالقادر (ت 711 ه .ق)، تحقیق احمد شمسالدین، دارالکتب العلمیه، بیروت / 1415 ه .ق.
.28 میزان الحکمة، محمد الریشهرى، معاصر، تحقیق و نشر دارالحدیث، چاپ اول، ویرایش و تنقیح دوم، قم / 1416ه .ق.
.29 المیزان فى تفسیر القرآن، علامه محمدحسین طباطبایى (ت 1402 ه .ق)، نشر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
.30 مسند احمدبن حنبل، (دوره 6 جلدى)، امام احمدبن حنبل (ت241 ه . ق) چاپ دار صادر، بیروت.
.31 معجم کبیر، سلیمانبن احمد طبرانى (ت 360 ه .ق)، تحقیق حمدى عبدالمجید سلفى، چاپ دوم، قاهره، احیاء التراث العربى، مکتبه ابن تیمیة.
.32 موسوعة الامام علىعلیه السلام فىالکتاب والسنة والتاریخ، محمد الریشهرى، معاصر، با همکارى محمدکاظم طباطبایى و محمود طباطبایىنژاد، چاپ اول، دارالحدیث، قم / 1421ه .ق.
.33 نثر الدر، ابوسعید منصور آبى (ت 421 ه . ق)، تحقیق محمدعلى قرنة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، (بىتا).
.34 موسوعه نضرة النعیم، گروه نویسندگان به اشراف صالح حمید و عبدالرحمان ملوح، معاصر، چاپ اول، عربستان سعودى، جده / 1418 ه .ق.
.35 وسائل الشیعة، شیخ حر عاملى (ت 1104 ه . ق)، تحقیق ربانى شیرازى، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
.36 نورالثقلین، شیخ عبد علىبن جمعه عروسى حویزى (ت 1112 ه . ق)، مؤسسه اسماعیلیان، قم / 1412 ه .ق.
.37 بحار الانوار، علامه محمدباقر مجلسى (ت 1110 ه .ق)، تحقیق و نشر: دار احیاءالتراث، چاپ اول، بیروت / 1412 ه . ق.
.38 چهل حدیث، امام خمینىرحمه الله (ت 1368 ه .ش)، مرکز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، چاپ گلشن، تهران / 1368 ه . ش.
.39 نهجالبلاغة، ابوالحسن سید رضى (ت 406 ه . ق)، تحقیق سید کاظم محمدى و محمد دشتى، چاپ سوم، انتشارات امام علىعلیه السلام، قم / 1369 ه . ش.
1) بقره ، آل عمران ، نساء ، مائدة ، انفال ، توبه ، عنکبوت ، احزاب ، فتح ، حدید ، حشر و تحریم .
2) غرر الحکم ، حدیث 735: النفاق ستین الأخلاق.
3) غرر الحکم، حدیث . 4540
4) ما أقبح بالانسان ظاهرا موافقا وباطنا منافقا (غررالحکم، حدیث 9559). ما أقبح بالانسان أن یکون ذا وجهین (غررالحکم، حدیث 9663) .
5) غرر الحکم، حدیث . 4540
6) تحف العقول ، ص . 115
7) دستور معالم الحکم، ص 60؛ عیون الحکم والمواعظ، ص 79، ح . 1926
8) فایاکم والتلون فی دین الله ، فإن جماعة فیما تکرهون .. .. (نهج البلاغه ، خطبه 176) .
9) العین، ج 5 ،ص 177؛ الصحاح، ج 4، ص 1560؛ القاموس المحیط، ج 3، ص 286؛ تاج العروس، ج 13، ص .463
10) معجم مقاییس اللغة ، ج 5، ص 454 و . 455
11) لسان العرب ، ج 10 ص 359 ؛ تاج العروس، ج 13، ص . 463
12) علامه طباطبایى مىگوید: نفاق در عرف قرآن اظهار ایمان و ابطان کفر است. (تفسیر المیزان، ج 19، ص 278)
13) بنگرید به گفته ابوعبید و ابن انبارى در: لسان العرب ، ج 10، ص 359 ، و تاج العروس، ج 13، ص . 463
14) بحار الانوار، ج 68 ،ص 241 ـ .309
15) بحار الانوار، ج 68 ،ص .265
16) علامه مجلسى، نخستین روایت باب نفاق را در بحار الانوار که به گونهاى تفسیر عنوان باب است، به روایتى از امام رضا اختصاص داده که ناظر به همین معناى مشهور است .
17) بحار الانوار، ج 72 ، ص .108
18) بحار الانوار، ج 72 ، ص .271
19) و ماهم بمؤمنین. (بقره، آیه 8)
20) جامع العلوم والحکم، ص 375، به نقل از نضرة النعیم ، ج 10 ، ص .5605
21) ر.ک: بحار الانوار، ج 68، ص 275؛ معانى الاخبار، ص 395، ح .51
22) دلیل این همزاد بودن را علامه طباطبایىرحمه الله در تفسیر المیزان بیان کردهاند . بنگرید به: المیزان ، ج 19، ص .287
23) امام خمینى، چهل حدیث، شرح حدیث نهم، ص .135
24) غرر الحکم، ح .3309
25) مذبذبین بین ذلک لا الى هؤلاء ولا الى هؤلاء. (سوره نساء، آیه 143) نیز بنگرید به سوره توبه، آیه . 110
26) ر.ک: سوره بقره، آیه 9؛ سوره نساء، آیه .142
27) غرر الحکم، حدیث . 1289
28) غرر الحکم، حدیث 6855 و ح .154 حدیث دوم لفظ کل را ندارد .
29) تحف العقول ، ص . 212
30) غرر الحکم، حدیث 6288 و . 6289
31) غرر الحکم، حدیث . 1785
32) براى آگاهى بیشتر از چند و چون رابطه علم و ایمان، بنگرید به، رى شهرى، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، بخش اول و نیز مدخل کتاب.
33) غرر الحکم، حدیث . 10130
34) غرر الحکم، حدیث . 10129
35) غرر الحکم، حدیث .10067
36) ر.ک: میزان الحکمة ، عنوان 161: الدنیا،ابواب 1221،1222، 1225؛ غررالحکم، حدیث 3518 : إن الدنیا لمفسدة الدین ومسلبة الیقین وإنها لرأس الفتن واصل المحن .
37) غرر الحکم، حدیث . 10405
38) نثر الدر، ج 1 ، ص . 289
39) خصال، ج 1، ص 69، ح 104؛ مشکاةالانوار، ص .135
40) غرر الحکم، حدیث . 9644
41) بحار الأنوار، ج 78 ، ص 56 ، ح . 119
42) غرر الحکم، حدیث 1282 و 7234 و . 10957
43) ر.ک: میزان الحکمة، عنوان 473: اللسان ، باب . 3564
44) نهج البلاغه، خطبه . 176
45) غرر الحکم، حدیث . 4222
46) غرر الحکم، حدیث . 1578
47) غرر الحکم، حدیث . 1853
48) بحار الانوار، ج 35 ، ص .340
49) غرر الحکم، حدیث . 1576
50) النفس الأمارةالمسولة بالسوء تتملق تملق المنافق وتتصنع بشیمة الصدیق الموافق. غررالحکم، حدیث .2106
51) ر.ک: تبیان، ج 1، ص . 54
52) غرر الحکم، حدیث 6244 ؛ جاحظ، مائة کلمة، ص 51، ح . 68
53) ر.ک: بقره، آیه . 13
54) غرر الحکم، حدیث . 2008
55) سوره مجادله، آیه . 19
56) نهج البلاغة، خطبه 194؛ غرر الحکم، حدیث 11042 و . 2627
57) سوره منافقون، آیه .4
58) کافى، ج 1، ص 63، ح .1
59) سوره محمد، آیه .30
60) بحار الأنوار، ج 71 ، ص 283 ، ح . 33
61) نهج البلاغه، حکمت .26
62) شرح ابن ابى الحدید، ج 20 ،ص 280 ،ح . 218
63) مسند احمد بنحنبل، ج 4، ص 288؛ سنن دارمى، ج 2، ص . 246
64) اقبال الأعمال، ج 3 ، ص . 299
65) علم و حکمت در قرآن و حدیث، ج 1، ص 160 ـ . 163
66) بحار الأنوار، ج70 ، ص 59 و . 39
67) محاسن برقى، ج 1 ، ص 226 ، ح 150؛ کافى ، ج 2 ، ص 54 ،ح .4 شیخ حر عاملى این حدیث را با احادیث همخانوادهاش، در باب نهم از ابواب صفات قاضى آورده و از آن براى حل احادیث متعارض سود جسته است.(وسائلالشیعه ، ج18، ص78، ح10)
68) تنبیه الخواطر، ج 2، ص 117 ؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص . 208
69) غرر الحکم، حدیث . 3551
70) من أنعم الله علیه بنعمة فعرفها بقلبه ، فقد أدى شکرها . (کافى، ج 2، ص 96، ح 15) نیز گفته خدا به موسىعلیه السلام : یا موسى شکرتنی حق شکری حین علمت أن ذلک منی . (راوندى، قصص الأنبیاء، ص 161، ح 178)
71) غرر الحکم، حدیث 5661 و . 5662
72) کافى، ج 2، ص 46، ح . 1
73) غرر الحکم، حدیث . 1176
74) مصباح الشریعه، ص 140، باب 66؛ بحار الانوار، ج 70، ص 394، ح .1
75) سوره توبه، آیه .98
76) للمتکلف ثلاث علامات : یتملق إذا حضر ویغتاب إذا غاب ویشمت بالمصیبة . (نور الثقلین، ج 4 ، ص 473، ح 97)
77) غرر الحکم، ح .7083
78) الغیبة جهد العاجز. (نهج البلاغة، حکمت 461)
79) غرر الحکم: حدیث . 899
80) حاطب بن ابى بلتعه کسى بود که خبر لشکرکشى پیامبر(ص) را به مکه، در نامهاى نوشت و پنهانى براى مشرکان مکه ارسال کرد. خداوند پیامبر(ص) را از این امر آگاه و ایشان هم امام على را مأمور دستگیرى پیک و گرفتن نامه کرد.
81) غرر الحکم، حدیث . 969
82) همان، حدیث . 10132
83) دعائم الإسلام، ج 1، ص . 245
84) سوره صف، آیه . 2
85) سوره صف، آیه .3
86) پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله در وصیتش به امام علىعلیه السلام مى فرماید: «باطنت مانند ظاهرت باشد و اینگونه نباشد که ظاهرت نیکو و باطنت زشت باشد، و گرنه از منافقان خواهى بود.» (خصال، ج 2،ص 544 ، ح 19)
87) خصال، ج 2، ص .614
88) امام على: «النفاق أخو الشرک.» (غررالحکم، حدیث 483)
89) امام على: «اعلموا أن یسیر الریاء شرک.» (تحف العقول، ص 151)
90) غرر الحکم، حدیث 3214 و . 3309
91) وإذا قاموا إلى الصلاة قاموا کسالى یراؤون الناس ولا یذکرون الله إلا قلیلا.
92) کافى، ج 2، ص 501، ح . 2
93) جعفریات، ص 234، ابن اعثم، فتوح، ج 4، ص . 272
94) امام على: «عهد الى رسول الله أن لا یحبنى الا مؤمن ولا یبغضنى الا منافق.» (سنن نسایى، ج 8، ص 117؛ کنز الفوائد، ج 2، ص 83)
95) نهج البلاغه، حکمت .45 نیز بنگرید به: بحار الانوار، ج 33، ص 284 و ج 35، ص 316 و ج ، 39 ص 291، باب .87
96) شرح الاخبار، ج 1، ص 153، ح .95 برقى در محاسن، حدیثى را نقل مىکند که اشاره به کاربرد این روش در هر عصر دارد. حدیث چنین است: محمد بن علی أو غیره رفعه قال قلت لأبی عبد الله أکان حذیفة بن الیمان یعرف المنافقین؟ فقال: رجل کان یعرف اثنی عشر رجلا و أنت تعرف اثنی عشر ألف رجل إن الله تبارک و تعالى یقول: «لتعرفنهم فی لحن القول» فهل تدری ما لحن القول؟ قلت: لا والله قال: بغض علیبنأبیطالب و رب الکعبة.(محاسن، ج 1، ص 168، ح 132)
97) شرح الاخبار، ج 1، ص 153، ح 96.؛ ابن شهر آشوب در مناقب این مطلب را اینگونه تأیید مىکند : «ابن عقدة و ابن جریر بالإسناد عن الخدری و جابر الأنصاری و جماعة من المفسرین فی قوله ـ تعالى ـ و لتعرفنهم فی لحن القول ببغضهم علیبنأبیطالب.» (ج 3، ص8، ح35)
98) کافى، ج 2، ص 46، ح . 3
99) کافى، ج 2، ص 658، ح .4
100) سوره بقره، آیه 10: فی قلوبهم مرض. نیز سوره توبه، آیه . 125
101) میزان الحکمة، ج 4، عنوان «نفاق» ، باب «علة النفاق» ص 3338؛ جاحظ، مائة کلمه، ج 4، ص 33 : نفاق المرء ذلة .
102) الغیبة جهد العاجز. (نهج البلاغة، حکمت 461)
103) النفاق مبنى على المین.» (غررالحکم، حدیث 1156)
104) الکذب یودی إلى النفاق.» (غرر الحکم، حدیث 1181)
105) لا یکذب الکاذب الا من مهانة نفسه.» (میزان الحکمة، ج 3 ، عنوان الکذب ، باب علة الکذب، ص2676، حدیث 17427)
106) قال أمیر المؤمنین ع: «إیاکم و المراء و الخصومة فإنهما یمرضان القلوب على الإخوان و ینبت علیهما النفاق.» (کافى، ج 2، ص 300، ح 1)
107) کافى، ج 2، باب «صفة النفاق و المنافق»، ص .393
108) بحار الانوار، ج 78، ص 10، ح .67
109) النفاق یفسد الإیمان (غرر الحکم: حدیث 741) .
110) الإیمان برئ من النفاق (غرر الحکم: حدیث 1244).
111) عیون الحکم والمواعظ، ص 57، ح . 1469
112) امالى طوسى، ص 625، ح .1291 مشابه این سخن در نهجالبلاغه (حکمت 79) نیز آمده است .
113) خصال، ص 38، ح . 16
114) غرر الحکم، حدیث . 2694
115) همان، حدیث . 8136
116) نهج البلاغة، خطبه . 176
117) سوره اسراء، آیه 82: وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین. و سوره یونس ، آیه 57: یا أیها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم وشفاء لما فی الصدور وهدى ورحمة للمؤمنین . و نیز سوره فصلت ، آیه . 44
118) ر.ک: میزان الحکمة، ج 3، باب «القرآن أحسن الحدیث» ص .2518
119) ر.ک: بحار الانوار، ج 95، ص 287، ح .4
120) قرآن به این معنا اشاره کرده است؛ بنگرید به: سوره اسراء، آیه 82 و سوره توبه، آیه 125 و نیز روایت نبوى : اکثر منافقی امتی قراؤها. (مصباحالشریعه، ص 373)
121) ر.ک: تنبیه الخواطر، ج 2، ص . 236
122) ر.ک: میزان الحکمه ، ج4، باب «حق التلاوة»، ص . 2525
123) همان، ج4، باب «من یلعنه القرآن» ، ص . 2529
124) یا أیها النبى جاهد الکفار والمنافقین واغلظ علیهم. (سوره توبه، آیه 73؛ سوره تحریم، آیه 9).
125) بنگرید به: خطابهاى امام به معاویه در جریان جنگ تبلیغاتى پیش از واقعه صفین. (بحارالانوار، ج 32 ، ص 612 و ج 33، ص 87)
126) امام پس از غلبه بر ناکثین، خطاب به شورشگران بصره فرمود: «فیکم ختم النفاق.» (بحار الانوار، ج32 ،ص 226، ح 176)
127) ر.ک: موسوعة الامام على فى الکتاب والسنة والتاریخ، ج 7، فصل نخست.
128) ر.ک: همان، ج 4 ، مدخل و فصل الاصلاحات العلویه.
129) یا أیها النبى جاهد الکفار والمنافقین واغلظ علیهم. (سوره توبه، آیه 73؛ سوره تحریم، آیه 9)
130) فلا تتخذوا منهم أولیاء. (سوره نساء ، آیه 89 و 140)
131) هم العدو فاحذرهم. (سوره منافقون، آیه 4)
132) فأعرضوا عنهم ، إنهم رجس. (سوره توبه، آیه 95)
133) خصال، ص 232، ح .74
134) احذرکم أهل النفاق فإنهم الضالون المضلون. (نهج البلاغه، خطبه 194)
135) غرر الحکم، حدیث . 9878
136) غرر الحکم، حدیث 3857؛ نهج البلاغه، خطبه .230
137) طبرانى، معجم کبیر، ج 19، ص 388، ح 910؛ کافى، ج 1، ص 397، ح . 1
138) نهج البلاغه ، نامه . 27
139) موسوعة الامام على فى الکتاب و السنة و التاریخ، ج 12، ص .272
140) بحار الانوار، ج 77، ص 271 ،ح 1 و ج 78، ص 9، ح .16
141) بحار الانوار، ج 75، ص 384، ح .7
142) غرر الحکم، حدیث 5048 و 10189؛ جاحظ، مائة کلمه، ص 27 ، ح .11
143) بحار الانوار ، ج 33، ص .384
144) همان .
145) همان، ج 32، ص .353
146) شرح نهج البلاغه، ج 2 ، ص 279، به نقل از موسوعة الامام على فى الکتاب و السنة و التاریخ، ج 12، ص . 53
147) نهجالبلاغه، خطبه .210
دیگر علامت آشکار منافق که پیوستگى کاملى با حقیقت او دارد، چگونگى رفتار وى با دیگران است. منافق برخلاف مؤمن که با صلابت و اطمینان به صحنه عمل مىآید و کارى متقن و شایسته ارائه مىدهد ، شکاکانه و مردد وارد عمل مىشود. امام علىعلیه السلام مىفرماید : «بىگمان یقین مؤمن در کردارش و شک منافق در رفتارش دیده مىشود .» (69) منافق به فرجام کارش و نتیجه عملش امیدى و یقینى ندارد و از این رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغین، با کسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمىآید . او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به کار پردازد . او نه خدایى مىشناسد و نه بهشتى و نه نعمتى . خود را مدیون کسى نمىداند تا سپاسش بگزارد و احسانى نمىبیند تا شکرش بهجا آرد و اگر هم سپاسى بگزارد، از زبانش تجاوز نمىکند و به عمل نمىرسد. چه ، شکر حقیقى جز عرفان قلبى و شناخت باطنى نعمت و بهرهگیرى از آن در راه اطاعت و رضایت خدا نیست (70) . منافق بر اثر شک در موجد نعمتها و ندیدن وظیفه عبودیت براى خود از اینها محروم است . چه زیبا امام علىعلیه السلام تفاوت شکر منافق و مؤمن را بیان فرموده است :
شکر المؤمن یظهر فی عمله ، شکر المنافق لا یتجاوز لسانه (71) ؛ «سپاسگزارى مؤمن در عملش نمایان مىگردد و شکر منافق از زبانش در نمىگذرد .»
اینجا است که تأثیر اعتقاد در عمل ظاهر مىشود و شک، موجب کسالت و خمودى مىگردد و احساس سپاس و تلاش را نابود مىکند و موجب سرزدن چنان اعمال زشت و نادرستى مىشود که انکار قلبى او را آشکار مىکند و او را در ردیف کافران قرار مىدهد. از این رو امام علىعلیه السلام پدیدار شدن اعمال خبیث کافران و منافقان را راهى برا ى شناسایى آنان مىداند (72) .
مؤمن فقط از خدا بیم دارد و به همو امید مىورزد . نه طمعى به کسى و نه ترسى از شخصى دارد. از این رو اعمال خود را تنها با یک معیار مىسنجد و آن رضایت خدا است . نه قضاوت کسى جز خدا برایش اهمیتى دارد و نه به تأثیر دیگر چیزها معتقد است. او به فکر خشنود کردن همگان نیست تا براى خریدن محبت همه، بهایى سنگین را بپردازد و از این رو تکلفى ندارد. منافق عکس این است . او بهزحمت و دشوارى ، خود را آنگونه که نیست مىنماید و آنچه ندارد نشان مىدهد و تا آنجا تصنعى و متکلفانه رفتار مىکند که خوى و منش وى شود .
امام علىعلیه السلام به این رفتار منافق اشاره کردهاند:
«تکلف از اخلاق منافقان است . (73) » دیگر احادیث وارده در معناى تکلف نیز با این معنا همسو است. امام صادق نفاق را اساس تکلف مىداند (74) و رسول خداصلى الله علیه وآله تملق و غیبت و شماتت مصیبت زده (75) را از نشانههاى متکلف مىداند (76) که هر سه در منافق به چشم مىخورد. 2ـ.3 موافقت ظاهرى
گذشت که منافق به دنبال دنیاى خود است؛ از این رو نه خود را مسئول مىداند و نه به سرنوشت دیگران مىاندیشد. او در پى آن است که کسى از او نرنجد و به منافع دنیایىاش لطمهاى نزند و برایش اهمیتى ندارد که اظهار نظرش به زیان دین و دنیاى چه کسى مىانجامد از این رو به جلب موافقت همه مىپردازد و براى چنین مقصودى خود را ریاکارانه با هرکس و هرگروهى ، موافق جلوه مىدهد و همراهى ظاهرى و نمایشى مىکند . با کسى نزاع نمىکند و نغمه مخالفت در هیچ مسئلهاى از او شنیده نمىشود . امام علىعلیه السلام به این نکته اشاره کرده و فرموده است: کثرة الوفاق نفاق؛ (77) «موافقت فراوان [نشانه] نفاق است .»
غیبت، کوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقدههاى درونى خویش است. (78) انسان ضعیف با درک عجز خود از ضربه زدن به کسى و جلو گرفتن کارى ، به پشت صحنه مىرود و با بیرون ریختن شکوههاى درون به بدگویى و افشاى اسرار دیگران مىپردازد . منافق نیز که ذلیل و حقیر است، در پیش رو به تعریف و تمجید و تملق مىپردازد و در پشت سر به بدگویى و غیبت. از این رو حضرت علىعلیه السلام غیبت کردن را علامت نفاق دانستهاند (79) ؛ نشانهاى که بر دروغ بودن بسیارى از دوستىها و ابراز محبتهاى ظاهرى گواهى مىدهد .
انسانى که به ورطه نفاق و دو رویى مىغلتد و به جاى اتکال بر دوستان واقعى، چشم امید به خارج از قدرت و حکومت خودى مىبندد و براى روز مباداى خیالى خویش ، دستاویزى در آن سوى مرزهاى عقیدتى ، جغرافیایى و سیاسى مىجوید و شفیع و واسطهاى دست و پا مىکند ، سرانجام به خیانت مىافتد . او براى جلب محبت و حمایت دوستان خیالىاش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مىکند و همچون حاطب بن ابى بلتعه مرتکب خیانت مىگردد . (80) همه ستون پنجمها و جاسوسهاى نظامى و غیر نظامى از این آبشخور مىنوشند و دشمنان یک ملت و کشور، از چنین منافقانى سود مىجویند .
چنین است که حضرت علىعلیه السلام نفاق را اوج خیانت دانستهاند. (81)
زندگى در یک جامعه بشرى ،مسئولیتهایى را بر عهده هر عضو مىگذارد، و افراد با عمل به آنها از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مىشوند . این تعهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معیار و قاعده حق ، سنجیده مىشوند . اگر قواعد عمومى و مسئولیتهاى اجتماعى براى فردى غیر قابل قبول و یا همراه شک و تردید باشد ، او مىکوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه که ممکن است، از زیر بار این مسئولیتها شانه خالى کند و حق و حقوق دیگر افراد اجتماع را نپردازد . این حقوق چه مالى و چه معنوى ، تکالیفى را در پى دارد که بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگین مىنماید . کسى که فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مىکند و تنها در پى امنیت خویش است، نه به فرهنگ و آداب و قوانین اجتماع محل زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد، نه به امنیت جامعه مىاندیشد و نه به سامان یافتن آن اهمیتى مىدهد ؛ به جهاد برنمىخیزد و پشتیبانى مالى و حقوق و مالیات واجب خود را ادا نمىکند .
دو حدیث گرانبها از امام علىعلیه السلام ناظر به همین حالت در پارهاى از انسانها است:
«به خدا سوگند ، جز کافر منکر و منافق ملحد، امنیت را از اهلش بازنداشت و حق را از مستحقش دور نکرد . (82) »«پیامبر خدا از اینکه انسان زکات مالش را از رهبرش پوشیده بدارد، نهى کرد و فرمود : پوشیده داشتن آن از نفاق است . (83) »
آشکارترین علامت نفاق، همان است که در خطاب الهى به مسلمانان صدر اسلام آمده است . لم تقولون ما لا تفعلون؛ (84) «چرا چیزى را مىگویید که نمىکنید.» کبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون؛ (85) «نزد خدا بسیار نفرتانگیز است که چیزى را بگویید که نمىکنید .»
حضرت علىعلیه السلام نیز این نکته قرآنى را که با بیانى دیگر از زبان پیامبر اکرم شنیده (86) بود، ویژگى منافق مىشمرد. امام در مجلس علمىاى که با اصحابش داشته و چهار صد نکته را به آنان آموخته از ایشان مىخواهد تا با هم مهربان و دوست و اهل بذل و بخشش باشند و همچون منافق نباشند که فقط مىگوید و توصیف و ظاهرسازى مىکند (87) . در جایى دیگر، این ویژگى را بارزترین علامت نفاق شمرده و کسى را که به نماز و روزه و جهاد و تقوا سفارش مىکند و فرمان مىدهد ، اما خود به هیچ یک پایبند نیست، آشکارترین منافق نامیده است . از اینجا است که ریا و نفاق با هم ارتباط پیدا مىکنند و سپس هر دو در شرک به هم مىپیوندند . چه، نفاق برادر شرک (88) و ریا شرک پنهان (89) است . منافق جلوتر از دیگران مىدود تا او را نبینند و چون بهگمان خود از دیدرس همگان دور شد، تسلیم هوسها ، شهوتها و طمعهاى خویش مىشود و آنچه را نهى کرده بود، مرتکب مىشود، یا آنچه را بدان فرمان داده بود ، براثر کسالت و سستى از یاد مىبرد . چنین کسانى که مدعى دروغین پاکى و اخلاقند و پرچم مقدس امر به معروف و نهى از منکر را دستاویز پنهان داشتن نهان خود مىکنند ، در لسان حضرت از بارزترین مصداقهاى منافقانند: «آشکارترین منافق کسى است که به اطاعت [خدا] فرا خواند و خود بدان عمل نکند و از معصیت بازدارد و خود از آن دست نکشد .» (90) در نقل دیگرى از این حدیث ـ که در فصل «گونههاى نفاق» به آن اشاره شد ـ به جاى کلمه «أظهر» واژه «أشد» آمده است. بدین ترتیب شدت نفاق، راز سر به مهر منافق را برملا مىسازد و هیچ پوششى مانع از بروز آن نمىشود . زیرا کسى که به مردم فرمان نیکى مىدهد ، زیر ذرهبین مردم قرار مىگیرد و دقت بیشتر ، درون او را آشکارتر مىسازد و هرچه فرمانها بیشتر و عملها کمتر و تخالف و ناهمگونى گفتار و کردار بیشتر باشد ، نفاق شدیدتر است و زودتر نمایان مىگردد .
نشان دیگر منافقان ، یادکرد اندک خدا است . آنان از آن رو که اعتقاد چندانى به خداوند ندارند، به یاد او نیز نمىافتند. تنها بارقههاى رحمت الهى و حوادث طبیعى، ممکن است آنان را به یاد خدا اندازد؛ یا براى تظاهر و ریاکارى به حلقه ذکرى و نماز جماعتى حاضر شوند . آنان خدا را در نهان یاد نمىکنند و خدا این را آشکار کرده است. امام علىعلیه السلام با اشاره به این افشاگرى، آن را سبب نزول آیه 142 سوره نساء مىداند که حضور منافقان را در صفهاى نماز کسالتبار توصیف کرده و ذکر آنان را قلیل دانسته است. (91) امام علىعلیه السلام مىفرماید :« منافقان، خداوند را تنها آشکارا یاد مىکردند و در نهان نه. از این رو خداوند فرمود : یراؤون الناس ولا یذکرون الله إلا قلیلا.» (92) امام علىعلیه السلام خود از این ویژگى براى شناخت منافقان معاصر سود برده است . ایشان در پاسخ به کسى که درباره ماهیت خوارج پرسیده بود، مىفرماید: «آنان نه مشرکند و نه منافق . مشرک نیستند، چون از شرک گریختند، و منافق نیستند چون منافقان، خدا رابسیار اندک یاد مىکنند و حال آن که خوارج نهروان پیشانى پینهبسته دارند.» در نتیجه امام آنان را از باغیان و خارجشوندگان از جرگه اسلام مىداند. (93)
سنت الهى در پیشرفت دین بر آن قرار گرفته که گروندگان و پیروانش به مجاهدت بپردازند و با یارى دادن دین خدا، از او یارى و نصرت بگیرند. منافقان که پیروزى و نصرت دین را بر نمىتابند، انصار دین را به دیده دشمنى مىنگرند و کینه آنان را به دل مىگیرند.
امام على که تابناکترین مجاهد و شاخصترین یارىدهنده پیامبرصلى الله علیه وآله است، حب و بغض او مصداق بارز این قاعده گشته است . امام بر اساس عهد (94) و تعلیم نبوى، از این نکته نیک آگاه بود؛ زیرا وقتى مشاوران اندرزگو، جذب مخالفان را با بذل و بخشش توصیه مىکردند، فرمود: اگر با این شمشیرم به بالاى بینى مؤمن بزنم تا مرا دشمن بدارد، دشمنم نخواهد داشت و اگر دنیا را با همه ثروتهایش به پاى منافق بریزم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت. زیرا قضاى الهى بر زبان پیامبر امى گذشته است که فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نمىدارد.» (95) کارکرد تاریخى و وقوع عملى این روش را در صدر اسلام نیز مىتوان دید. جابر بن عبدالله مىگوید: ما منافقان را از دشمنىشان با على بن ابىطالب مىشناختیم (96) و ابو سعید خدرى «لحن القول» را در سوره محمدصلى الله علیه وآله، به بغض امام على تفسیر مىکند (97) . به روایت امام علىعلیه السلام پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمودهاند: «اگر کسى از امتم همه عمرش را عبادت کند، اما با بغض خاندان و پیروانم خدا را ملاقات کند، خداوند قلبش را جز به نفاق نخواهد گشود. (98) » از امام صادقعلیه السلام نیز روایت شده است: «حق کسى را که عمر خود را در اسلام سپرى کرده و حامل قرآن را و امام عادل را، جز منافق رسوا، انکار نمى کند. (99) »
نفاق به تصریح قرآن، بیمارى روحى است (100) و از دیدگاه احادیث، مهمترین علت آن ذلت و حقارت درونى منافق است . احادیث که همگى از امام علىعلیه السلام هستند، یکصدا این نکته را تأکید مىکنند که نفاق انسان ناشى از ذلتى است که او در خود مىیابد. (101) تحلیلهاى روانکاوانه نیز این حقیقت را تأیید مىکنند. منافق، از بیم افشاى رازش، هماره خوار و مضطرب است. از یک سو ترس از گردن نهادن به تکالیف و از سوى دیگر ترس ناشى از مخالفت آشکار و پذیرفتن تبعات آن، گریبان او را مىگیرد و ترس جز ناشى از ضعف و حقارت نیست . ظهور رفتارى همچون تملق و چاپلوسى در ظاهر، و غیبت و بدگویى در خلوت که جهد عاجز و ناتوان است، (102) از همین ذلت درونى سرچشمه مىگیرد. اگر به معناى حقیقى نفاق که از گونههاى دروغ است، توجه کنیم، فرموده علىعلیه السلام را بهتر خواهیم فهمید: «نفاق بر کذب بنا نهاده شده است (103) » و «دروغ سر از نفاق درمى آورد (104) » و «چون دروغ خود از خوارى و ذلت نفس زاییده مىشود (105) ، پس بهآسانى مىتوان نفاق را معلول حقارت انسان دانست.»
اگر عامل پیشین، درونشخصیتى و نهفته در روح منافق باشد، ستیزهجویى و خصومت را مىتوان زمینه و عامل بیرونى پیدایش نفاق دانست. کشمکشها و درگیرىهاى لفظى، خطى و فکرى و مجادلههاى شدید سیاسى و جناحى هر گاه به درازا کشد، هر دو سوى نزاع را خسته و آشفته مىکند و زمینه مساعدى براى در لاک خود خزیدن، از سطح به عمق رفتن و دو چهرگى فراهم مىآورد. برخوردهاى جانفرسا و بیم از مخالفتهاى لجبازانه، هر دو طرف و یا حد اقل یکى از آنان را به سکوت و اعلام رضایت ظاهرى و یا حتى موافقت نمایشى وامىدارد تا با پنهان شدن در پشت پرده نفاق و دورویى، خود را حفظ کند و نیروى خود را براى موقعیتى مناسب نگه دارد. بدینسان دل و جان، بیمار و آفت زده مىشود. حضرت علىعلیه السلام این معنا را چه زیبا ترسیم کرده است! آن جا که مرا و خصومت را سبب مریضى قلب و زمینه رویش نفاق مىداند: (106)
امام علىعلیه السلام علتهاى دیگر نفاق را نیز برشمردهاند. امام چهار ستون نفاق را عبارت مىدانند از: هوا و هوس ، سستى و سهل انگارى ،کینه و طمع. سپس هریک از این چهار رکن اصلى را به چهار شاخه تقسیم کرده و فرمودهاند: نفاق بر چهار پایه استوار است : هوس و سهلانگارى و خشم وطمع.
هوس، خود، چهار شعبه دارد: ستم و تجاوز و شهوت و سرکشى.
هر که ستم کند گرفتارىهایش زیاد شود و تنها ماند و از کمک به او خوددارى شود. هر که تجاوز کند، کسى از شرارتها و بدىهایش در امان نباشد و دلش سالم نماند و در برابر خواهشهاى نفسانى خوددار نباشد. هر که شهوات خود را تعدیل نکند، در پلیدىها فرو رود، و هر که از روى عمد و بدون دلیل، سرکشى کند، گمراه شود.
سهل انگارى را نیز چهار شعبه است : غفلت و مغرور شدن [به رحمت حق] و آرزو و ترس و تعلل ورزیدن. و این از آن رو است که ترس، از حق باز مىدارد و تعلل، موجب کوتاهى کردن در عمل مىشود، تا آن که اجل در رسد، و اگر آرزو نبود، انسان حساب کار خود را مىدانست و اگر از حساب کار خود آگاه مىشد، از ترس و وحشت درجا مىمرد.
خشم هم بر چهار شعبه است : خودبرتربینى، فخرفروشى، غرور و عصبیت. هر که خودبرتربین باشد، به حق پشت کند؛ هر که فخرفروشى کند، از صراط راستى منحرف شود و به گناه درافتد؛ هر که غرور داشته باشد، بر گناهان اصرار ورزد، و هر که عصبیت پیشه کند، از حق منحرف شود و به باطل گراید. پس، چه بد خصلتى است خصلتى که نتیجه آن پشتکردن به حق و گناه و اصرار بر گناه و انحراف از راه راست باشد.
طمع را نیز چهار شعبه است : شادمانى و سرمستى و خیرهسرى و فزونخواهى. شادمانى کردن نزد خداوند خوشایند نیست و سرمستى تبختر و خودپسندى است و خیرهسرى بلایى است که آدمى را به کشیدن بار گناهان وامىدارد و فزونخواهى سرگرمى و بازى و گرفتارى و جایگزین کردن چیز پستتر [ دنیا] به جاى چیز بهتر [ آخرت] است.
این است نفاق و پایهها و شاخههاى آن. (107) حدیث دیگرى نیز از امام علىعلیه السلامدر دست است که گر چه در مقام تحذیر از دوستى با افرادى با ویژگىهاى نامطلوب است، از آن جا که امام در پایان حدیث، این صفات زشت و نامطلوب را موجب نزدیکى انسان به نفاق مىداند و حتى برخى از آنها مانند ریا و غیبت از نشانههاى نفاق به شمار مىروند، مىتوان سبب هاى نفاق را از آن بیرون کشید: بپرهیز از کسى که چون با او سخن بگویى ملولت کند و چون با تو سخن گوید، غمگینت کند و چه شادمانش سازى یا به وى زیان برسانى، با تو خواهد آمد و اگر [روزى] از تو جدا شود، در غیاب تو، آنچه را دوست ندارى مىگوید و اگر مانعش شوى، به تو افترا مىبندد و اگر با وى موافقت کنى، به تو حسد مىورزد و اگر مخالفتش کنى، با تو دشمنى و ستیزهجویى مىکند. از جبران خوبىهایى که به وى شده، ناتوان است؛ اما در برابر کسى که به وى ستم کرده زیادهروى مىکند. همراهش اجر مىبرد و او بار سنگین گناه را. زبانش علیه او است، نه براى او، و دلش سخنش را نگه نمى دارد. براى ستیزیدن مىآموزد و براى ریا تفقه مىکند. به سوى دنیا مىشتابد و تقوا را وا مىگذارد. پس چنین کسى از ایمان دور، به نفاق نزدیک، از هدایت دورافتاده و با گمراهى همراه است. (108)
اولین و بارزترین اثر تخریبى نفاق ، تباهى و فساد ایمان است. (109) آرى، منافق اندکى از کافر پیش است . او گاه در پرتو برق جهیده بر قلبش ، گامى برمىدارد، و اگر به ریسمان هدایت الهى چنگ زند، مىتواند بر تردید و شکش غلبه، و بیمارى درونى خود را معالجه کند، و کورسوى ایمان نهفته در درون را پاس دارد تا بادها و طوفانهاى کفر و الحاد آن را خاموش نکند. همچنان که اگر مؤمنى ، ایمان خود را پاس ندارد و از فتنهها و شبههها با چراغ تقوا و پروا بیرون نیاید و با ریا و دورویى ، درون خود را پنهان دارد و فقط از سر همراهى با جماعت، به جهادى و نمازى حاضر شود ، بهتدریج به کفر و بىایمانى نزدیک مىشود. از این رو ایمان و نفاق گردهم نمىآیند و هر یک دیگرى را کنار مىزند و مؤمن از نفاق مبرا است . (110) بر این اساس، انسان مؤمن در روابط اجتماعى و معاشرتى خود نیز دو رو و دو چهره نبوده و اهل ریا و تزویر نیست .
حکمت به معناى دانش استوار و جلوگیرنده از نابخردى و نادانى ، تنها با آموختن و دانشاندوزى به دست نمىآید . حکمت به معناى حقیقى آن، یعنى مقدمات علمى ، عملى و روحى براى نیل به هدف والاى انسانیت، در دلهایى مىپاید که پله اول آموختن را پشت سر گذشته و به مدد طاعت خداى متعال و تقوا و ملازمت حق و اطاعت راستین از دین و دورى از ریا و دیگر گناهان کبیره به پله سوم نزدیک شده است که همان نور الهى است و به همه کس داده نمىشود . حکمت در این معناى حقیقى و حدیثى، در دل مؤمنان محبوب خدا جاى مىگیرد، نه منافقان مبغوض نزد خدا. اگر هم منافقى با جد و جهد، اصطلاحاتى را هم فرا گیرد و گام اول را بردارد، به دلیل بىتقوایى و معصیت ، به جایى نمىرسد؛ به گفته امام على: إن الحکمة لا تحل قلب المنافق إلا وهی على إرتحال؛ (111) «حکمت به دل منافق فرو نمىآید، مگر آن که در حال کوچ است .» و در حقیقت دل منافق، سراى حکمت نیست و اگر براى مدتى اندک در آنجا فرود مىآید، در نخستین فرصت که از دهان او به بیرون مىجهد. امام به این نکته تصریح کرده است : «سخن حکیمانه در پى جایگاه اصلىاش، آن قدر در سینه منافق بالا و پایین مىرود تا آن را بر زبان آورد و مؤمن بشنود و برباید که وى شایسته آن و بدان سزاوارتر است . (112) »
منافق در قیامت با هردو چهره واقعى و ظاهرى خود مىآید و رسوا مىشود. منافق زبانبازى که نقشهاى گوناگونى را بازى کرده است، با زبانهایى آغشته به زبانههاى آتش به صحنه مىآید و در روز «کشف سرائر»، باطنش نموده و چهرهاش گشوده مىشود و ندا درمىدهند : هذا الذی کان فی الدنیا ذا وجهین وذا لسانین؛ (113) «این کسى است که در دنیا دو رو و دو زبانه بود.»
امام علىعلیه السلام از این رخداد دهشتناک حذر مىدهد و مىفرماید : «از نفاق برحذر باشید که دو رو، پیش خدا آبرو ندارد . (114) »
زیان بزرگ نفاق در معاشرتها و روابط اجتماعى ، بىاعتمادى مردم به شخص دو رو و در نتیجه خارج شدن او از گردونه کارى و گروههاى اجتماعى است . انسانها به کسى که در هرجا چهرهاى دارد و زبانش نه مطابق حقیقت که موافق منافعش مىچرخد، اعتماد نمىکنند. چنین کسى با نظر و عقیده کسى مخالفت نمىورزد و همواره خود را موافق نشان مىدهد و چون این موافقت ، دروغین و تصنعى است، بالاخره افشا شود و حتى موافقتهاى واقعى او نیز معلوم نمىگردد . از این رو حضرت علىعلیه السلام مىفرماید : «آن که نفاقش فراوان گردد ، وفاقش معلوم نشود . (115) »
نفاق نیز مانند بسیارى از امراض درونى ، درمانپذیر است. راهى که امام علىعلیه السلام در پیش روى ما مىنهد ، بهرهگیرى از قرآن است . امام در خطبه بلندى، خطاب به اصحابش ، آنان را به روى آوردن به قرآن سفارش مىکند و به شفاخواستن از آن در بیمارىها و یارى خواهى در گرفتارىها فرمان مىدهد و سپس مىفرماید : فإن فیه شفاء من اکبر الداء وهو الکفر والنفاق والغی والضلال ، فاسألواالله؛ (116) «بىگمان درمان بزرگترین دردها یعنى کفر و نفاق و گمراهى و سرگشتگى، در قرآن است .» این راه درمان که خود برگرفته از قرآن است (117) ، در دیگر تعالیم حضرت تأکید شده است (118) . افزون بر این، امام خبر از تعلیم نبوى مىدهد و آیه هایى را ارائه مىکند که در سوره بقره تا مزمل پراکندهاند؛ اما همگى مشتمل بر «تهلیل»اند. امام علىعلیه السلام قرائت این آیه ها را در صبح هر روز مایه ایمنى قلب از شقاق و نفاق مىداند. (119) آرى، این راه درمان نیز همچون دیگر شیوههاى درمانى ، شرطها و زمینههایى دارد . چه، بهعیان مىبینیم که بسیارى از منافقان ، قاریان قرآنند، اما تلاوتشان جز بر خسارت و نجاست روحى آنان نمىافزاید. (120) حضرت علىعلیه السلام در خطبهاى دیگر، برخى از این شرطها را بیان کرده است و بقیه را در تعالیم دیگر امامان مىتوان یافت. (121) امام علىعلیه السلام مىفرماید : بر شما باد که ملازم کتاب خدا باشید؛ زیرا که ریسمان محکم، نور آشکار، درمانى سودبخش و [شربتى] براى فرو نشاندن عطش است. نگاهدارنده کسى است که بدان چنگ مىزند و رهایىبخش آن که بدان بیاویزد .. . کسى که آن را گوید ، راست گوید و آن که بدان عمل کند ، گوى سبقت را برباید. چنانکه هویدا است ، گفتار و کردار قرآنى شفاى نفاق است، نه ادعا و قرائت زبانى . تردیدى نیست که باید قرآن بر قلب و زبان حاکم باشد که معناى حقیقى تلاوت و تدبر همین است، (122) و قرائت بىاثر و بىخاصیت، قرائت نیست. (123)
بى گمان دعا و درخواست از خداوند در همه امور کارساز و راهگشا است. از جمله در درمان دردهاى روحى و روانى و پیشگیرى از ابتلا به آنها. امام على در همین زمینه و براى پیشگیرى از رخنه نفاق و منزه ماندن روح از این صفت زشت در تعقیب نماز عشا چنین دعا مىکند : اللهم طهر لسانى من الکذب و قلبى من النفاق و عملى من الریاء و بصرى من الخیانة...؛ «خدایا زبانم را از دروغ و دلم را از نفاق و عملم را از ریا و دیدهام را از خیانت پاک و منزه بدار.»
نامه امام على ـ علیهالسلام ـ به والى شایسته خود، مالک اشتر را مىتوان منشور حکومت و تبیین دیدگاههاى آن حضرت در مسائل گوناگون حیاتى جامعه دانست. در ابتداى این منشور، اهداف کلى آن و آنگاه راهکارهاى تحقق آنها را بیان فرمودهاند.
این اهداف عبارتند از: جبایة خراجها، وجهاد عدوها، واستصلاح اهلها، وعمارة بلادها. (29) فرایند «عمارت بلاد» بدون «استصلاح مردم» و تربیت و تعلیم افراد جامعه ممکن نیست؛ همچنانکه تربیت و تعلیم در جامعه بدون تأمین امنیت (جهاد عدو) و تأمین مخارج این اهداف (جبایة خراج) امکان ندارد.
جا دارد ارتباط منطقى و واقعى و نظامدار بین هریک از این اهداف را با یکدیگر از یک طرف، و ارتباط آنها را با راهکارهاى آنها از طرف دیگر، مورد توجه قرار داد؛ زیرا در یک ساختار و چینش خاص، این اهداف و راهکارها زمینه پیدایش و ظهور دارند؛ مثلا آبادانى شهرها، در هر مرحله تاریخى یک پدیده اجتماعى است که در سایه اشتغال تحقق مىیابد. اشتغال یعنى تأمین تقاضاى کار از طریق نیروى انسانى که در جانب عرضه، جویاى کار است.
در صورتى که تولید کالا و خدمت در سطح جامعه پویایى لازم را نداشته باشد، تقاضاى مؤثر براى عامل کار شکل نمىگیرد و درنتیجه جامعه با پدیده بیکارى مواجه مىگردد. همچنین اگر تولیدکننده، نیروى کار مورد نیاز خود را نتواند تأمین کند، بهطور طبیعى ـ تا آنجا که تولید وابسته به نیروى کار است ـ مواجه با رکود مىگردد و درنتیجه نه اشتغال تحقق مىیابد، نه عمارت و آبادانى. بنابراین «عمارت بلاد» اشتغال را مىطلبد و اشتغال در سایه تعادل دو عنصر اساسى زیر شکل مىگیرد: .1 تولید (تقاضاى کار)؛ .2 نیروى انسانى مناسب تولید (عرضه کار).
بىشک هم تولید و هم تأمین نیروى انسانى مناسب، دو پدیده اجتماعى است که مناسبات و شرایط اجتماعى هماهنگ را مىطلبد. چرخه تولید کالا و خدمت و تأمین نیروى انسانى ماهر و کارآزموده، نه در خلأ اجتماعى شکل مىگیرد و نه در سایه روابط ناهنجار اجتماعى. از این رو مىکوشیم ساختار کلى و اصول و شرایط ضرورى اشتغال و تولید، به عنوان زیرساخت اجتماعى ـ اقتصادى «عمارت بلاد» از دیدگاه امام على ـ علیهالسلام ـ به تصویر کشیده شود. طبیعى است که با پیدایش این اصول کلى و اساسى، مسیر اشتغال ـ تولید، در جامعه هموار مىگردد.
.1 عدالت اجتماعى (زمینهساز مشارکت مردم)؛
.2 تعلیم و تربیت (تربیت نیروى انسانى ماهر)؛
.3 شکوفایى بخشهاى مهم اقتصادى (زراعت، صنعت و تجارت)؛
.4 اصل درآمد مردم به منزله درآمد خزانه دولت
بىشک عدالت اجتماعى برآیند حاکمیت عدالت در نهادهاى مختلف جامعه از قبیل اقتصاد، تعلیم و تربیت، قضاوت و قانونگذارى است. با تحقق عدالت در این شئون و وجوه اساسى جامعه، عدالت اجتماعى شکل مىگیرد. از این رو امام على ـ علیهالسلام ـ عدالت را شرط ضرورى استوارى روابط مردم و حاکمیت و آهنگ پیشرفت جامعه مىداند: پس خداى سبحان برخى از حقهاى خود را براى بعض مردمان واجب داشت و آن حقها را برابر هم نهاد، و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت وحقى برکسى واجب نبود، مگر حقى که برابر آن است گزارده شود، و بزرگترین حقها که خدایش واجب کرده است، حق والى بر رعیت است و حق رعیت بر والى، که خداى سبحان آن را واجب نمود، و حق هریک را به عهده دیگرى واگذار فرمود و آنرا موجب برقرارى پیوند آنان کرد و ارجمندى دین ایشان. پس حال رعیت نیکو نگردد، جز آنگاه که والیان نیکو رفتار باشند. پس چون رعیت حق والى را بگزارد، و والى حق رعیت را به جاى آرد، حق میان آنان بزرگمقدار بشود، و راههاى دین پدیدار و نشانههاى عدالت برجا، و سنت چنانکه باید اجرا، پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پایدارى دولت پیوسته و چشم آز دشمنان بسته، و اگر رعیت بر والى چیره شود و یا والى بر رعیت ستم کند، اختلاف کلمه پدیدار گردد و نشانههاى جور آشکار و تبهکارى در دین بسیار. (30) عدالت در این نص، همان رعایت حقوق متقابلى است که خداوند براى تنظیم روابط و تعیین حدود و مرزهاى حاکمیت و ملت، وضع نموده است. فرض بر این است که با اجراى این حقوق متقابل، طبیعىترین رابطه میان مسئولان نهاد حکومت و مردم، و در نتیجه زمینه مشارکت مردم در حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دفاع، امنیت، بهداشت، آموزش و ... فراهم مىگردد. زیرا مردم هرگز به دولت و دولتمردانى که حقوق آنان را زیر پا مىگذارند، اعتماد نخواهند کرد. و با از بین رفتن اعتماد عمومى، جامعه نسبت به این نهاد بىاعتنا و گاه بیگانه مىگردد .
منطقىترین فضاى عمومى جامعه این است که ملت نیازمندىهاى خود را به آسانى تمام به مسئولان گوشزد کنند، و دستاندرکاران و کارگزاران هم بدون ابهام دادههاى آمارى و اطلاعرسانى را از متن جامعه دریافت نمایند، و درنتیجه زمینهسازى مشارکت و فراخوانى مردم براى رفع نیازها، توفیق مىیابد. نص و دستورالعمل زیر را مىتوان نمونهاى روشن از این روابط شفاف و بىپیرایه دانست: گروهى از حوزه مأموریت تو نزد من آمدند و چنین اظهار کردند که اگر نهر متروک و غیرقابل استفاده آنها لایروبى و حفارى شود، بلاد آنها آباد، بر اداى خراج توانمند و درآمد مسلمین از این جهت افزوده مىشود و از من درخواست کردند براى تو نامهاى بنگارم، که در انجام چنین کارى آنها را جمع کنى و نیروى آنها را در حفر و عمران نهر و تأمین هزینه آن به کارگیرى. اما دوست ندارم کسى را به کارى مجبور سازى که از آن کراهت دارد و بدان بىمیل است. اگر نهر، آنچنان است که آنها گفتند، من اجابت خواست آنها را به تو ارجاع مىدهم، هرکس که دوست دارد در این عمران مشارکت کند، از او بخواه که تلاش کند. در نتیجه، نهر از آن کسانى است که کار کردهاند، نه افرادى که نسبت به آن، رغبتى نشان ندادند، و اگر دست به عمران نهر زدند و وضعیت مالى آنها تقویت شد، از نظر من بهتر است تا اینکه در ضعف درآمد مالى باقى بمانند. (31) نکاتى که از این سخنان نغز و راهگشا مىتوان دریافت، بدین قرارند:
.1 امام على ـ علیهالسلام ـ تأکید و اصرار دارند که مشارکت مردم، با خواست و رضایت آنان باشد، نه به تحمیل و اجبار.
.2 عمران و آبادانى، خواست امام على ـ علیهالسلام ـ است. او به مسئول مربوط دستور مىدهد که اگر چنین عمران و تولیدى بهدست مردم صورت گیرد، خواست و مطلوب او نیز انجام پذیرفته است.
.3 مسئولان وظیفه دارند چنین عمرانى را تسهیل و زمینه اشتغال مردم را فراهم نمایند.
.4 بعد از عمران و آبادانى، عدالت نیز مورد توجه قرار گیرد: آنانکه دست به کار این عمران شدهاند در آن سهم دارند، نه آنانکه هیچگونه کار سازندهاى به عهده نگرفتهاند .
تعلیم و تربیت یکى از وظایف مهمى است که حاکمیت عموما و امامت خصوصا بهعهده دارد. همچنانکه اشاره شد امام على ـ علیهالسلام ـ در منشور حکومتش (عهدنامه مالک اشتر) یکى از اهداف حاکمیت خود را استصلاح مردم (تعلیم و تربیت) مىداند و در مورد دیگر، یکى از حقوق مردم را تعلیم و تربیت آنها بیان مىفرماید:
شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید. (32) سخن زیر نیز بر همین واقعیت دلالت دارد: امام على ـ علیهالسلام ـ آنگاه که از جهاد فارغ مىگشت، به تعلیم مردم و قضاوت میان آنها مىپرداخت. (33) بدیهى است که رویکرد تعلیم و تربیت در عصر امام على ـ علیهالسلام ـ به آموزههاى تربیتى، سیاسى، اجتماعى و اخلاقى است و در آن عصر، مبارزه با جهل، کوتهبینى، ظاهرنگرى، سطحىنگرى و سادهلوحى اجتماعى که زمینه آسیبپذیرى جامعه را فراهم مىآورد، مسأله حیاتى و سرنوشتساز بوده است. واژه «استصلاح» نیز ناظر به همین ضلع از آموزش است.
اداره حکیمانه جامعه آن روز که در آن سطح از روابط اجتماعى ـ اقتصادى بودند، همین نوع تعلیم و تربیت را مىطلبید؛ ولى در عصر حاضر، نهاد تعلیم و تربیت باید جهت «استصلاح» و پیشرفت فرهنگى مردم ـ افزون بر رشد فرهنگ عمومى و تقویت وفاق اجتماعى و محو آسیبهاى گوناگون اجتماعى ـ به آموزش و فرادهى مهارت و فن نیز بپردازد.
یکى از زیر ساختهاى مهم و سرنوشتساز اشتغال و تولید، تربیت نیروى انسانى کارآفرین است. هر مقدار که نظام تعلیم و تربیت پیشرفتهتر باشد، استعدادهاى مختلف افراد جامعه شکوفاتر، و درنهایت کارآفرینى و ایجاد شغلهاى کیفى و جدید بیشتر خواهد بود. به دیگر سخن، محرک اساسى توسعه جامع و همه جانبه در جامعه، توسعه نیروى انسانى آن جامعه است و بار سنگین این توسعه بر دوش نظام تعلیم و تربیت است که در جاى مناسب خود مىباید مورد بحث قرار گیرد. آنچه که در اینجا مهم است و باید بدان توجه شود، این است که در منشور حکومت امام على ـ علیهالسلام ـ به این اصل که هر کارى را باید به کسى دارد که داراى تجربه لازم آن است، تصریح شده است. در واقع همان توان و مهارت کارى مورد توجه و توصیه آن حضرت بوده است: و عاملانى این چنین را در میان کسانى جو، که تجربت دارند و حیا، از خاندانهایى پارسا که در مسلمانى قدمى پیشتر دارند. (34) در واقع کارگزارانى مىتوانند مسئولیت مدیریت را بهعهده گیرند که هم تجربه کارى دارند وهم صداقت و درستکارى.
الف. کشاورزى: بخش کشاورزى از نظر امام على ـ علیهالسلام ـ جایگاه ویژهاى دارد؛ بهگونهاى که صلاح و نفع و خیر مردم به وضعیت طبقه کشاورز وابسته است. بر همین اساس هماره مدارا کردن با دهقانان را توصیه مىفرمود و به فرماندهان نظامى نیز دستور مىداد که از جانب آنان به کشاورز ظلم و ستم نشود. (35) بر همین اساس سیاست مالى و جمعآورى «خراج» را بهگونهاى تعیین مىفرماید که جانب عدالت و انصاف مراعات گردد: پس داد مردم را از خود بدهید و در برآوردن حاجتهاى آنان شکیبایى ورزید، که شما رعیت را خزانهدارانید و امت را وکیلان و امامان را سفیران. حاجت کسى را روا ناکرده مگذارید، و او را از آنچه مطلوب او است بازمدارید. (36) بىشک بخش کشاورزى در آن زمان با در اختیار داشتن زمین و آب و نیروى حیوانى، به شکوفایى و بهرهدهى دست مىیافت، ولى در عصر کنونى، برآوردن نیاز و حاجت کشاورزان به این نیست که فقط سه عامل فوق را در اختیار داشته باشند، بلکه زنجیره نیازهاى متفاوت آنان باید بهطور منطقى برآورده شود تا اینکه زمینه شکوفایى کشاورزى فراهم گردد؛ زنجیرهاى که از کشت و داشت و برداشت شروع مىشود و تا تثبیت قیمت محصولات و بیمه کردن آنها و بازاریابى و صادرات به بازارهاى رقابتى جهان ادامه مىیابد. این زنجیره اگر یک حلقه مفقوده داشته باشد ـ مثلا قیمت محصولات دچار نوسان چشمگیر باشد ـ براى ناکامى سیاستهاى اقتصادى این بخش کافى است.
ب. صنعت و تجارت: جامعه از طبقات مختلفى تشکیل شده است که عبارتند از: نظامیان، کشاورزان، قضات، کاتبان خاص و عام (هیئت وزرا و معاونان) کارمندان، بازرگانان، صاحبان صنعت و محرومان و ناتوانان. بىشک سرنوشت این طبقات در عینیت جامعه و حیات اجتماعى به یکدیگر وابسته است. منشأ این وابستگى در عبارات زیر بهطور فشرده بیان شده است: و کار این جمله (سپاهیان، کشاورزان، قضات، عاملان و نویسندگان) استوار نشود جز با بازرگانان و صنعتگران که فراهم مىشوند و با سودى که بهدست مىآرند، بازارها را برپا مىدارند، و کار مردم را کفایت مىکنند، در آنچه که دیگران مانند آن نتوانند. (37) اثر وجودى صنعتگران این است که کفایت مىکنند کار مردم را زیرا با کمک گرفتن از فکر و بازوى خود، مصنوعاتى از کالاهاى سرمایهاى و مصرفى مىسازند که دیگران توان ساخت آن را ندارند و فلسفه وجودى بازرگانان این است که این مصنوعات را به بازارهاى مصرف مىرسانند و درنتیجه چرخه تولید را به گردش در مىآورند. اگر مصنوعات صاحبان صنعت از رهگذر تجارت به بازارهاى مصرف روانه نگردد، ادامه تولید و رونق صنایع دچار مشکل مىشود و در نتیجه طبقاتى مانند کشاورزان، نظامیان، قضات و کارمندان به این نوع کالاهاى ابزارى و مصرفى دست پیدا نمىکنند. بر همین اساس فرمود قوام و استوارى دیگر طبقات به دو طبقه بازرگان و صنعتگر است. به دیگر سخن، در هر دوره از تاریخ حیات اجتماعى انسان، طبقه کشاورز نیازمند به صنایع و ابزارآلات کشت؛ نظامیان و سپاهیان نیازمند ساز و برگ نظامى، قضات و دیگر کارگزاران دولت وابسته به درآمد مالیات (خراج)اند که اگر صاحبان صنعت نیازهاى آنان را فراهم و تولید نکنند و بازرگانان آنها را به بازارهاى مصرف نرسانند، بىشک روابط اجتماعى دچار اختلال مىگردد. همچنانکه صاحبان صنعت و کشاورزان، براى برخوردارى از امنیت، وفاق، نظم اجتماعى، زمینهسازى قراردادها، و اجراى آنها به نظامیان، قضات و کارگزاران دولتى نیازمندند.
در فراز دیگرى نیز به همین اثر وجودى بازرگانان و صنعتگران تصریح، و با تأکید فراوان مىفرمایند: دیگر اینکه نیکى به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذیر، و سفارش کردن به نیکویى درباره آنان را به عهده گیر. چه کسى که بر جاى بود و چه آن که با مال خود از این سو بدان سو رود و با دسترنج خود کسب کند که آنان مایه منفعتند و پدیدآورندگان وسیلتهاى موردنیاز و آسایش و آورنده آن از جاهاى دوردست و دشوار، در بیابان و دریا و دشت و کوهسار، جایى که مردم در آنجا گرد نیایند و در رفتن بدانجا دلیرى ننمایند . این بازرگانان مردمى آرامند و نمىستیزند، و آشتىاند، و فتنهاى نمىانگیزند. (38)
رابطه اقتصادى حاکمیت با مردم را از دو منظر متفاوت مىتوان بر رسید: در یک نگاه دولت نسبت به اداى وظایفى مسئولیت دارد. تأمین امنیت، کالاهاى عمومى که بخش خصوصى دست به کار تولید آنها نمىشود، و زمینهسازى فرایند توسعه و رشد، بر عهده دولت است و طبعا هزینه این امور را باید از محل مالیاتها تأمین کند. این نگاه مىطلبد که دولت درآمدهاى خود را با سیاستهاى مختلف اعتبارى مالى افزایش دهد تا اینکه با قدرت هرچه بیشتر بتواند به وظایف خود عمل کند و درنتیجه درآمد دولت نسبت به درآمد مردم اولویت پیدا مىکند. نگاه دیگر این است که دولت یکى از وظایف مهم خود را افزایش درآمد مردم تلقى نماید. باور مسئولان و مدیران میانى و پایین این است که اگر درآمد مردم هرچه بیشتر باشد، درآمد دولت نیز به همان نسبت افزایش مىیابد، هرقدر ملت فقیرتر باشد، به همان نسبت بخش عمومى دچار فقر خواهد بود. با این نگاه سعى تمام دولتمردان و کارمندان بر این خواهد بود که زمینه کاهش فقر عمومى فراهم شود و در نتیجه مدیران نهتنها موانع حرکت تولید کالا و خدمت را برمىدارند، بلکه خود دست به کار شتاب بخشیدن به این حرکت مىشوند.
امام على ـ علیهالسلام ـ بر این سیاست تأکید ویژه دارد: و آنچه بدان بار آنان را سبک گردانى بر تو گران نیاید، چه آن اندوختهاى بود که به تو بازش دهند، با آبادانى که در شهرهایت کنند و آرایشى که به ولایتها دهند؛ نیز ستایش آنان را به خود کشاندهاى و شادمانى که عدالت را میانشان گستراندهاى، حالى که تکیه بر فزونى قوت آنان خواهى داشت بدانچه نزدشان اندوختهاى. از آسایشى که برایشان اندوختهاى و اطمینانشان که با عدالت خود بهدست آورده و مدارایى که کردهاى و بسا که درآینده کارى پدید آید که چون آن را به عهده آنان گذارى با خاطر خوش بپذیرند. (39) با توجه به مفاد این دستورالعمل اولا درآمد مردم از جهت اقتصادى ذخیره خزانه دولت به حساب مىآید، ثانیا رابطه عدالتگونه مردم با دولت مستحکمتر مىگردد و اعتماد مردم برانگیخته مىشود. این دستورالعمل و نگاه که درآمد مردم و قدرت تولید آنها را درآمد خزانه دولت به حساب مىآورد، در روابط اقتصادى جامعه، ساختار متناسب را مىطلبد.
.1 قرآن کریم.
.2 نهجالبلاغه، محمد دشتى ـ کاظم محمدى، مؤسسة النشر الاسلامى.
.3 آناتومى جامعه، فرامرز رفیعپور، شرکت سهامى انتشار، تهران / .1378
.4 اصول کافى، کلینى، محمدبن یعقوب، دارالکتب الاسلامى، تهران/ .1367
.5 الارشاد، شیخ مفید.
.6 الحیاة، محمدرضا الحکیمى، محمد الحکیمى، على الحکیمى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران / .1367
.7 بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت.
.8 جامعهشناسى نظم، مسعود چلپى، نشر نى، تهران/ 1375
.9 درآمدى بر جامعهشناسى، بروس کوئن، ترجمه محسن ثلاثى، فرهنگ معاصر، تهران/ .1370
.10 شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید.
.11 مستدرک نهجالبلاغة.
.12 مطالعات آمادهسازى تدوین برنامه سوم توسعه اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى جمهورى اسلامى ایران، جلد سوم، نیروى انسانى بازارکار، اشتغال، ص32، سازمان برنامه و بودجه، تهران / .1379
.13 موسوعة الامام علىبن ابىطالب.
.14 نهجالسعادة، الجزء الرابع، ص15، الشیخ محمدباقر المحمودى، مؤسسة المضامین الفکرى، بیروت / 1968 میلادى.
.15 وسائل الشیعه.
1) نهجالبلاغه، خطبه .143
2) نهجالبلاغه، خطبه .91
3) نهجالبلاغه، خطبه .91
4) نهجالبلاغه، خطبه .211
5) تفصیل این بحث در گفتار سوم خواهد آمد.
6) فرامرز رفیعپور، آناتومى جامعه، شرکت سهامى انتشار، 1378، ص .181
«~ Internalized ( 7 ~»
8) آناتومى جامعه، ص219ـ . 220
«~ onientation ـ Value ( 9 ~»
10) بروسکوئن، درآمدى بر جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، فرهنگ معاصر، ص 37؛ آناتومى جامعه، ص .297
11) آناتومى جامعه، ص .504
12) محمدرضا، محمد و على حکیمى، الحیاة، ج 5، ص 323، به نقل از کشف الغمه، ج 1، ص 175ـ .176 بحارالانوار، ج 41، ص .33
13) کافى، ج5، ص .74
14) همان، ص .75
15) شرح نهجالبلاغه، ج15، ص147؛ موسوعة علىبن ابىطالب، ج4، ص .170
16) موسوعة علىبن ابیطالب، ج4، ص .169
17) شیخ مفید، الارشاد، ص .158
18) کافى، ج5، ص .86
19) هود، آیه .61
20) وسائل الشیعه، ج13، ص195؛ بحارالانوار، ج93، ص .47
21) مسعود چلپى، جامعهشناسى نظم، ص265 ـ .266
22) موسوعة الامام علىبن ابىطالبج4، ص .169
23) همان، ص .170
24) کافى، ج5، ص .72
25) از مقایسه بهرهورى نیروى کار در انتهاى دوره بیست ساله (1375ـ1355) با ابتداى آن، کاهشى در حدود 5/27 درصد را مىتوان بهدست آوردیعنى بهرهورى نیروى کار در سال 1375 تنها 5/72 درصد بهرهورى نیروى کار در سال 1355 است. به عبارتى با فرض ثبات بهرهورى نیروى کار در طى این دوره ارزش افزوده کل بخشها در سال 1375 با 10566 هزار نفر شاغل استحصال مىشد؛ در حالى که به علت کاهش بهرهورى نیروى کار، این به عنوان ارزش افزوده توسط 14572 نفر شاغل بهدست آمده است. به دیگر تعبیر حدود 4006 هزار نفر از شاغلین در سال 1375 نسبت به سال 1355 دچار بیکارى پنهان بودهاند.
ر.ک: مطالعات آمادهسازى تدوین برنامه سوم توسعه اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى جمهورى اسلامى ایران، جلد سوم، نیروى انسانى بازارکار، اشتغال، ص32، تهران، سازمان برنامه و بودجه، .1379
26) نهجالبلاغه، حکمت .480
27) همان، حکمت .1122
28) مسعود چلپى، جامعهشناسى نظم، ص .270
29) نهجالبلاغه، نامه .53
30) نهجالبلاغه، خطبه .216
31) مستدرک نهجالبلاغة، ج5، ص .359
32) نهجالبلاغه، خطبه .34
33) الحیاة، ج5، ص .323
34) نهجالبلاغه، نامه 53 (نامه به مالک اشتر).
35) البحار، ج103، ص172؛ موسوعة الامام على علیه السلام، ج4، ص .172
36) نهجالبلاغه، نامه .51
37) نهجالبلاغه، نامه .53
38) نهجالبلاغه، نامه .53
39) نهجالبلاغه، نامه .53
هر نظام اقتصادى که یکى از وظایف مهم خود را ایجاد زمینه کار، اشتغال و افزایش تولید بداند، بهطور طبیعى نخست شرایط مناسب بینشى، رفتارى، ارزشى و فرهنگى کار، اشتغال و تولید را فراهم مىکند. آنگاه مکانیزمهاى اقتصادى را هماهنگ و سازگار با عناصر فرهنگى بهکار مىگیرد. بىشک کاستى باور و بینش در مورد کار مثبت و ضعف ارزشى تلاش و پشتکار در سطح جامعه، رفتارهاى متناسب با شکوفایى تولید و اشتغال را بهشدت تحتتأثیر قرار مىدهد و درنهایت مکانیزم عرضه و تقاضاى کار را بىکشش مىسازد. در چنین وضعیتى نه متغیر دستمزد در جانب عرضه کارساز است و نه متغیر سود و درآمد در جانب تقاضا مىتواند نقش چشمگیرى داشته باشد.
از این رو ابتدا، جایگاه نیروى انسانى عامل کار را از جهت بینشى و فلسفى در تدبیر جهان، و آنگاه بعد جامعهشناختى این عامل و در نهایت اصول و شرایط اقتصادى کار، اشتغال و تولید را از دیدگاه امام على ـ علیهالسلام ـ برمىرسیم.
در تدبیر تکوینى و اداره واقعى جهان ماده، انسان جایگاه فعال و اثرگذار خود را دارد . به طبیعت اینگونه نباید نگاه کرد که نسبت بهنیازهاى انسان بیگانه است؛ همچنانکه نباید انسان را بهگونهاى نگریست که گویى طبیعت در مقابل او مانند دژى تسخیرناپذیر و مقاوم خلق شده است. هم طبیعت آنچنان خلق وتدبیر شده است که منافع ونیازهاى انسان را در دل خود جاى داده و هم انسان آنگونه است که مىتواند برطبیعت سلطه متناسب خود را پیدا کند. امام على ـ علیهالسلام ـ در فراز زیر به همین قدرت انسان بر استخدام و تسخیر طبیعت اشاره مىفرماید: بدانید زمینى که شما را بر پشت خود مىبرد، و آسمانى که بر شما سایه مىگسترد، پروردگار شما را فرمان بردارند و برکت آن دو بر شما نه از راه دلسوزى است و نه بهخاطر جستن نزدیکى و نه به امید خیرى است که از شما دارند، بلکه به سود شما مأمور شدند و گردن نهادند، و براى مصلحت شما برپاشان داشتند، و ایستادند. (1) انسان بدینگونه آفریده نشده است که بر قسمتى از طبیعت تسلط پیدا کند و قسمتى دیگر از قلمرو بهرهبردارىهاى او خارج بماند. و اهل زمین را از نهانگاه زمین برآورد و آنانرا با همه وسائل زندگى در روى زمین قرار داد. سپس خداوند سبحان سطوح بىآب و علف زمین را که آبهاى چشمهسارها به بلندىهاى آن سطوح نمىرسید و جویبارهاى رودخانهها وسیلهاى براى رسیدن به آن سطوح پیدا نمىکردند، رها نفرمود و ابر نمودار براى آن سطوح مرتفع که مردههاى آنها را احیا کند و گیاهش را برویاند، خلق کرد. (2) این تسخیر بدان جهت انجام مىپذیرد که انسان برخى از نیازهاى اساسى را مىباید از دل این طبیعت استخراج کند. در تدبیر جهان، این رمز و راز مورد توجه مدبر آن بوده است که آنرا عقیم و نازا نسبت به برخى از خواستههاى طبیعى انسان وانگذارد. انسان روى زمین نیازمند آب و غذا است و طبیعت مادى نیز این آب و غذاى مورد نیاز را در نهان خود نهفته دارد. خداوند سبحان با این [خلقت عظیم] توشه [مادى و معنوى] براى مردم و روزى براى جانوران عنایت فرمود ... او حضرت آدم را پس از توبه بر زمین فرود آورد تا با نسل خود زمین را آباد نماید. (3) در این نظام هستى زمین را با همه استعدادهاى بىشمارش مهد و گاهواره انسان و با همه گستردگىاش فراش و زیرپاى او قرار داد. پس آنرا براى آفریدگان خویش همچون گاهواره کرد، و چون بستر برایشان بگسترد. (4) توجه به جایگاه فلسفى و بینشى انسان در رابطه با طبیعت، از آن رو در خور امعان نظر است که اولا انسان در چرخه تولید عاملى اساسى است، و حتى در بهدست آوردن تکنولوژى و بهکارگیرى فن تولید مىباید برنیروى انسانى بهعنوان عامل سرنوشتساز، توجه درخور جایگاه فلسفى و واقعى او شود؛ ثانیا این طبیعت هرچند مقهور انسان و بهرهرسان مىشود، همه دادههاى خود را بدون زحمت و رنج علمى حساب شده در اختیار انسان مىگذارد و انسان نیز بدون تلاش و آگاهى از راز و رمز گسترده و پیچیده طبیعت نمىتواند آنرا مهد پیشرفت خود قرار دهد؛ ثالثا در وابستگى عینى طبقات جامعه به یکدیگر و تأثیرگذارى هر طبقه بر سرنوشت دیگر طبقات، موقعیت ممتاز سهطبقه تولیدکننده کالا و خدمت (صاحبان صنعت، کشاورزان و بازرگانان) آنگونه که در کلام امام على ـ علیهالسلام ـ انعکاس یافته، تبیین شود. (5)
بررسى ابعاد گوناگون جامعهشناختى کار، اشتغال و تولید، مىطلبد که مفاهیم هنجار، ارزش و فرهنگ بهطور فشرده تبیین شود تا اینکه هریک از روایات، گفتمانها و رفتارهاى امام على ـ علیهالسلام ـ در جایگاه متناسب و منطقى خود مورد استشهاد و استدلال قرار گیرد و اگر دستورى به عنوان هنجار یا روایتى در بعد ارزشى کار یا رفتارى بهعنوان تجلى فرهنگ کار به ما رسیده است، بهطور صحیح و منطقى بدانها استناد شود.
رفتارها در سطح جامعه بدون «شیوه» انجام نمىپذیرند. بنابراین هنجار یعنى مقیاس و قاعده رفتار که نه فقط افراد براى انجام کارها از آن پیروى مىکنند، بلکه در عین حال رفتار انسانها نیز با آن سنجیده مىشود. (6) این قواعد رفتارى براساس میزان مقبولیت آنها نزد افراد جامعه، بهطور طبیعى و متعارف و یا براساس دستور مافوق، به هنجارهاى درونى (7) و بیرونى (8) تقسیم پذیرند.
ارزش، عبارت است از یک نوع درجهبندى و امتیازبندى پدیدهها ـ اعم از رفتار و اشیا از جهت خوبى و بدى، مثبت و منفى. اهمیت ارزش از آن جهت است که ارزیابى ما نسبت به اشیا و رفتارهاى خود و دیگران مبنا و ملاک قرار مىگیرد. از این رو ارزش موجب مىشود که جهت رفتارها مشخص شود و درنتیجه جهتگیرى ارزشى شکل گیرد. (9) نکته اساسى که باید بدان توجه داشت و در بحث ارزش کار مىتوان از آن استفاده کرد، این است که نیازهاى انسانها بدون وسیله و واسطه ارضا نمىشوند؛ مثلا براى تأمین نیاز به همسر پول و براى تحصیل پول، کار و تلاش ضرورى است. از این رو تأمین نیاز به همسر، ارزشى است که زنجیره تحصیل پول و کار در راستاى آن قرار مىگیرد. هم دسترسى به همسر ارزش مىشود و هم تحصیل پول از راه کار. بر همین اساس مىتوان ارزش را به صورت زیر تقسیم کرد:
.1 ارزش غایى
آنچه که بالذات و به خودى خود براى انسان ارزشمند است، ارزش غایى نامیده مىشود.
.2 ارزش ابزارى
آنچه که خود ارزش ندارد، بلکه وسیلهاى است براى دستیابى به امر دیگرى، ارزش ابزارى دارد. در واقع چون در جهت رسیدن به مطلوب واقعى قرار گرفته است، ارزشمند شده است. این تقسیمبندى از آن رو است که همه رفتارهاى ارزشى، ارزش بالذات ندارند؛ همچنانکه همه آنها ارزش ابزارى تلقى نمىگردند.
مجموع ویژگىهاى رفتارى و عقیدتى اکتسابى اعضاى جامعه را مىتوان فرهنگ آن جامعه دانست . (10) عنصر تعیینکننده در این تعریف، «اکتساب» است که از یک طرف فرهنگ را از پدیدهها و رفتارهایى که نتیجه وراثت و زیستشناختى است، متمایز مىسازد، و از طرف دیگر موجب مىشود که همه بخشهاى زندگى انسانها را شامل شود.
با توجه به اینکه ویژگى اساسى و قوام و ماهیت فرهنگ به عنصر اکتسابى بودن آن است، مىتوان چنین نتیجه گرفت که قواعد و نرمهاى اجتماعى که براى تأمین نیازها و ارزشهاى جامعهاند، بخشى از فرهنگ آن جامعه را پدید مىآورند. رفتار کارى در جامعه قاعده و نرم دارد. اگر این قاعده و نرم کار مفید باشد، یا کار مفید شیوه تأمین نیازهاى مختلف جسمى، روحى و اجتماعى در سطح جامعه تلقى شود، فرهنگ کار و تلاش بهطور مثبت شکل گرفته است. در مقابل اگر از روش بیکارى یا کار غیرمفید، یا کارهاى زیانآور، تأمین نیاز شد، فرهنگ مناسب کار شکل نگرفته است. به دیگر سخن، قاعده و نظم کارى جامعه هرگاه براساس کار سازنده همراه با دقت و پشتکار انجام پذیرد ـ بهگونهاى که کار با مشخصات فوق جایگاه هنجارى داشته باشد و تخلف از آن ناهنجارى به حساب آید ـ و یا اینکه کار با ویژگىهاى مثبت آن، تأمینکننده موقعیت، احترام و عزت نفس در سطح روابط اجتماعى تلقى شود، عنوان ارزش اجتماعى به خود مىگیرد، و در این صورت کار مفید همراه با دقت و ابتکار، وارد حوزه «فرهنگ» مىشود و طبعا فرهنگ مناسب کار و بهرهورى کار، شکل مىگیرد.
بنابراین در صورتى که کار مفید با بهرهورى بالا اولا در سطح وسیع در بین اکثر افراد جامعه گسترش یابد و در واقع به «هنجار» تبدیل شود. ثانیا یک ارزش تلقى شود، کار مثبت و سازنده، هم «هنجار» مىشود و هم «ارزش» و بهطور طبیعى فرهنگ مناسب و کارساز کار تحقق یافته و کارکرد مثبت خود را در زمینه تأمین نیازهاى اساسى جامعه از قبیل علم، تکنولوژى آموزش، بهداشت، معمارى، کشاورزى، امور دفاعى، ارتباطات، قضاوت، اقتصاد، ورزش و... ارائه مىدهد؛ زیرا «هنجار» و «ارزش» دو عنصر اساسى فرهنگ به حساب مىآیند. اما چگونه مىتوان پدیده رفتارى همانند کار مفید و سازنده را در سطح جامعه تبدیل به «هنجار» و «ارزش» نمود تا اینکه وارد قلمرو فرهنگ جامعه شود؟
براى تبدیل یک پدیده رفتارى به «هنجار» مىباید بین آورنده هنجار و مخاطبان و اعضاى جامعه و پدیده موردنظر، رابطه مثبت وجود داشته باشد. فردى که هنجار را مىآورد، مىباید اعضاى جامعه او را پذیرفته باشند و آنچه که به عنوان هنجار در پیام خود دارد، مىباید مورد نیاز جامعه باشد تا اینکه از آن استقبال شود. با این پیش فرضها، این پدیده رفتارى به سرعت تبدیل به هنجار مىگردد. (11) براین اساس اگر نسبت عملى و گفتارى امام على ـ علیهالسلام ـ در مورد کار و تلاش مفید و منظم به جامعه رسانده شود، بىشک جامعه بهطور طبیعى آنرا بهعنوان «هنجار» و «ارزش» مىپذیرد. زیرا سیره هنجارآورى همانند او که از نظر جامعه اسوه کامل در تمام ابعاد حیات فردى، اجتماعى، دنیوى و اخروى است، بهسرعت الگو و مقیاس رفتارى جامعه خواهد شد. بهشرط اینکه سیره وى آنطور که از متون اسلامى استفاده مىشود، شفاف و بىپیرایه به مخاطبان و اعضاى جامعه، هماهنگ با نیاز زمان ابلاغ گردد. به دیگر تعبیر، باور و شناخت اعضاى جامعه در هر زمان نسبت به گفتار و رفتار امام على ـ علیهالسلام ـ در مورد اصل کار مفید، انواع کار، بهرهورى کار، نظم کارى و دیگر چالشهاى فرهنگ کارى که جامعه با آن دست به گریبان است، بهترین زمینهاى است که این گفتار و رفتار تبدیل به هنجار و ارزش گردد؛ بهشرط اینکه روح زمان در این سنن کارساز دمیده شود و حساسیتهاى زمانه در ابلاغ این سنن مورد غفلت پیامرسانان قرار نگیرد. اکنون سنت رفتارى و آنگاه سنت گفتارى او را در وجوه مختلف کار برمىرسیم:
شیوه عملى آن حضرت اشتغال به اصل کار مفید بود؛ بدون این که شکل کار براى او مطرح باشد . اینکه برخى تصور مىکنند که اگر انسان براى خود کار کند، با موقعیت اجتماعى او سازگار است و اگر براى دستمزد باشد، جایگاه اجتماعى او حفظ نشده است. فرهنگ کار مىطلبد که موقعیت اجتماعى افراد، کار و تلاش را اینگونه طبقهبندى نکنند؛ بلکه در نگرش جامعه، موقعیت اجتماعى باید نسبت به انواع کار حساسیت منفى نداشته باشد و هر کار مفید و سازندهاى عزت و احترام اجتماعى را به دنبال داشته باشد و هیچ نوع کار سازندهاى با موقعیت و جایگاه اجتماعى افراد، ناسازگار تلقى نگردد. امام على ـ علیهالسلام ـ بر طبق نص زیر در بیرون مدینه اجیر شد تا آب حمل کند: روزى در مدینه گرسنگى شدید بر من عارض شد. در اطراف مدینه بهدنبال کار بودم. زنى را دیدم که مقدارى کلوخ جمع کرده و مىخواهد آنرا گل کند. با او قرار گذاشتم هر ظرف آب در ازاى یک دانه خرما. شانزده ظرف آب آوردم تا اینکه دستانم تاول زد. پس مقدارى آب نوشیدم و از زن در مقابل کار خرما خواستم؛ او هم شانزده دانه خرما به من داد. نزد پیامبر ـ صلىالله علیه وآله ـ آمدم و جریان را گفتم و با هم خرما خوردیم». (12) در روز دیگر بیل بدست مىگیرد و زمین را آماده کشت مىنماید. امام صادق ـ علیهالسلام ـ فرمود: علىبن ابىطالب ـ صلواتالله علیه با بیل زمین را آماده کشت مىکرد. (13) در روایت دیگر فرمود: امام على ـ علیهالسلام ـ از خانه خارج مىشد، در حالى که با خود بار هسته خرما حمل مىکرد. (14) بر همین اساس ابن ابىالحدید درباره آن حضرت چنین تصریح مىنماید: او با دستان خود کار مىکرد. هماره زمین را کشت و آبیارى، و هسته خرما را غرس مىنمود و در عین حال بعد از آباد کردن، مزارع را وقف فقرا مىنمود. (15) بنابراین سنت عملى حضرت علیه السلام اشتغال به کار مفید و سازنده بوده است. در نظر او مکانت و موقعیت ممتاز اجتماعى او هیچگاه تنافى با اصل کار کردن و یا کار براى دیگران نداشت. مهم در رفتار و سیره عملى آن حضرت، کار مثبت و سازنده بود و از این جهت مىتواند اسوه و الگوى کامل کار مفید براى جامعه اسلامى باشد.
روایاتى که از امام على ـ علیهالسلام ـ درباره کار و تلاش نقل شده است، از جهت هنجارى بودن و ارزشى بودن مفاد آنها، بهرهورى کار، نظم کارى، به چند دسته تقسیم مىشود:
امام على علیه السلام مىفرماید: مبغوض مىدارم کسى را که نسبت به کار حیات مادىاش تنبل و بىاعتنا است؛ زیرا کسى که نسبت به زندگى دنیایش چنین است، در مورد آخرتش تنبلتر و بىاعتناتر است. (16) و در روایت دیگر فرمود:
هرچند کار و تلاش همراه با زحمت و رنج است، بیکارى پیوسته منشأ فساد و تباهى است. (17) ب. ارزشى بودن کار: هر پدیده اعم از رفتار و کالا که براى رفع نیاز انسان به کار مىآید، ارزش پیدا مىکند. مثلا گرسنگى یک نیاز است و ماده غذایى که این نیاز اساسى را اشباع مىنماید، ارزش و مطلوبیت ابزارى پیدا مىکند. کار و اشتغال نیز چون وسیله و طریق تأمین نیازهاى گوناگون مادى انسان است، ارزش ابزارى دارد؛ همچنانکه بیکارى بهطور طبیعى منشأ فقر و تنگدستى و ناکام ماندن خواستههاى انسان مىگردد و درنتیجه ارزش ابزارى منفى به خود مىگیرد.
امام على ـ علیهالسلام ـ در این باره مىفرماید: آنگاه که پدیدهها با یکدیگر جفت و جور شدند، تنبلى و ناتوانى نیز در کنار هم قرار گرفتند، فقر و تنگدستى را پدید آوردند . (18) در این روایت فقر که پدیدهاى منفى، و بیکارى عامل و منشأ آن است، ارزش ابزارى منفى پیدا مىکند. در مقابل کار و تلاش، ارزش ابزارى مثبت دارد. همچنانکه در روایت زیر کارهاى مختلف، سبب و طریق معیشت تلقى شده است: ان معایش الخلق خمسة: الامارة والعمارة والتجارة والاجارة والصدقات واما وجه العمارة فقوله تعالى هو انشأکم من الارض واستعمرکم فیها (19) فاعلمنا سبحانه انه قد امرهم بالعمارة لیکون ذالک سببا لمعایشهم لمایخرج من الارض من الحب والثمرات ومما جعله الله معایش للخلق. (20) این روایت در وسیله بودن کارهاى مختلف جهت تأمین معیشت انسان صراحت دارد. در دیگر نظامهاى اجتماعى نیز عنصر کار ارزش ابزارى دارد و چون انسان در حیات طبیعىاش به دنبال تأمین نیازهاى معیشتى خود مىباشد و کار براى رفع این نوع نیازها است و در نتیجه نقش ارزش ابزارى مىیابد، بر همین اساس در تئورىهاى علم اقتصاد در مورد نیروى کار در جانب عرضه، متغیر اصلى را دستمزد به حساب مىآورند. از منظر این تئورىها انسان اقتصادى، انسان طبیعى است که نگرش، منش و رفتار او تأمین نیازهاى طبیعى فردى ـ اجتماعى خود است. در واقع این نیازهاى طبیعى است که انگیزههاى متفاوت را به عامل مؤثر در پیدایش پدیده کار، تبدیل مىکنند. انسان طبیعى بر پایه این انگیزهها، دست به کار و تلاش مىزند و بىشک تا آنجا که این انگیزهها برد و کشش دارند، عامل کار (نیروى انسانى) تلاش مىنماید . این انگیزهها بهطور فشرده عبارتند از: انگیزههاى بیرونى مانند نیازهاى اقتصادى، میل به پیوستگى به دیگران، کسب عزت و احترام در جامعه، و انگیزههاى درونى همچون تمایل به تحرک و فعالیت، تجربه و شناسایى موقعیت و خودیابى. (21) این انگیزههاى بیرونى و درونى هرچند از این جهت که عامل کار براساس انگیزه بیرونى وسیله هدف دیگرى قرار مىگیرد، و براساس انگیزه درونى، خود هدف مىشود نه وسیله، باهم تفاوت دارند، ولى در هر دو فرض کار در راستاى تأمین نیازهاى طبیعى انسان قرار مىگیرد. انسان طبیعى خواستههاى طبیعى دارد که کار و تلاش یا یکى از این خواستهها است (ارزش غایى طبیعى) یا وسیلهاى است براى تأمین نیازهاى دیگر (ارزش طبیعى ابزارى). از روایتى هم که کار را در زمینه عمارت و آبادانى یکى از عوامل و اسباب معیشت معرفى مىکند، مىتوان ارزش طبیعى ابزارى کار را استفاده کرد. نکته اساسى که باید بدان توجه داشت، این است که انسان طبیعى، نیازهاى طبیعى دارد و عنصر کار را وسیله این نیازهاى طبیعى قرار مىدهد . از این جهت کار داراى ارزش ابزارى است؛ ولى اگر همین انگیزههاى طبیعى را بهگونهاى به حیات انسانى ـ نه طبیعى ـ ارتباط بدهیم، کار نیز ارزش غایى مىیابد.
براساس آموزههاى دینى، اگر کسى به انگیزه دستمزد گرفتن و تأمین معیشت و رفاه خود و خانواده خود، کار و تلاش کند، یک درجه از تقوا را تحصیل کرده است و براساس این انگیزه کار ارزش غایى پیدا مىکند، نه ارزش ابزارى؛ زیرا چنین کارى در واقع یک نوع انجام وظیفه دینى است. امام على ـ علیهالسلام ـ در دو روایت زیر، همین نوع ارزش را مىشناسانند : هیچ تلاش صبح هنگامى در راه خدا به فضیلت کار صبح هنگام، در جهت رفاه و آسایش فرزند و خانواده نمىرسد. (22) کسى که از سر دلسوزى بر پدر یا فرزند یا همسر به دنبال امر دنیایش باشد، چهره او در قیامت همانند ماه شب چهارده است. (23) در واقع این نوع روایات، در قوىترین انگیزه انسان طبیعى براى کار و تلاش و تحصیل درآمد، خدشه نمىکنند؛ بلکه همین انگیزه طبیعى را جهت مىدهند. به این صورت که تلاش و تحصیل درآمد براى معیشت خود و خانواده را یکى از وظایف و مسئولیتهاى دینى او مىشمرند. با این جهت جدید، ارتباط انگیزه طبیعى از حوزه حیات طبیعى قطع، و وابسته به حیات انسانى مىشود و در سایه همین جهتیابى انگیزه ماهیت کار و تلاش بهعلاوه ماهیت فیزیکى، حقوقى، اجتماعى، اقتصادى، جوهره ارزشى نیز پیدا مىکند. اگر این جهتیابى انگیزه طبیعى کار نبود، ویژگىهاى فیزیکى، حقوقى، اجتماعى، اقتصادى را داشت، ولى ماهیت ارزشى نداشت؛ همچنانکه از روایت زیر همین واقعیت را مىتوان استفاده کرد: مردى به امام صادق ـ علیهالسلام ـ گفت: دنبال دنیا هستم و رسیدن به آن را دوست دارم. امام پرسید: براى چه رسیدن به دنیا را دوست دارى؟ جواب داد: براى اینکه نیازهاى خود و خانوادهام را برآورده و با آن به صله رحم، صدقه، حج و عمره بپردازم. امام فرمود: «این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است . (24) انسان طبیعى مىکوشد نیازهاى مادىاش را با درآمد حلال پاسخ گوید. اما همین انسان طبیعى مىتواند جهت دیگرى به انگیزه طبیعى خود بدهد: به این صورت که درآمد خود را در راه اداى وظایف و مسئولیتهاى مختلف دینىاش به کار اندازد. در این صورت همان انگیزه با این جهتیابى، جوهره فعالیت اقتصادى را تغییر مىدهد و واقعیت ارزشى بدان مىبخشد. بنابراین کار و تلاش مىتواند درجهاى از فضیلت را بیافریند و ارزشى غایى ـ ذاتى داشته باشد. این شیوه، بخشى از رویکرد ارزشى کار است. به همین جهت تعبیر مىشود که درجهاى از تقوا و ارزش را مىتواند داشته باشد، بخش دیگر این رویکرد را مىتوان عمیقتر مطرح نمود و در سایه آن مىباید تلاش و کار علىبن ابىطالب ـ علیهالسلام ـ را بهمثابه الگو و هنجار اجتماعى جامعه انسانى در هر زمانى تفسیر کرد. این رویکرد را که در واقع یکى از چالشهاى اجتماعى جامعه ما است با نام تقواى اجتماعى کار برخواهیم رسید.
پدیده بیکارى یکى از مشکلات جدى جوامع امروزى، و مهمتر از آن بیکارى پنهان است که در واقع روى دیگر سکه کاهش بهرهورى کار به حساب مىآید. جامعه ما نیز در کنار بیکارى حاد و فراگیر، مشکل کاهش بهرهورى را نیز رنج دارد. (25) این کاهش بهرهورى عوامل گوناگون دارد که باید در جاى مناسب خود بررسى علمى شود. آنچه در اینجا باید بدان توجه شود، این است که امام على ـ علیهالسلام ـ سفارش مىفرماید که هر کارى را باید با علم و مهارت لازم پیش برد. کار با دانش و مهارت همانند گام برداشتن در طریق روشن است. (26) ارزش هر فردى به اندازه حسن و درستکارى او است. (27) طبیعى است که با کاربردى کردن دو عنصر مهارت و درستکارى مىتوان بهرهورى کار را افزایش و در نتیجه بیکارى پنهان جامعه را کاهش داد.
در نظامهاى اجتماعى، انگیزه کار در قشرهاى متوسط، تحصیل درآمد است، و در قشر مرفه، کسب موقعیت اجتماعى؛ زیرا برخى مشاغل مىتواند موقعیت اجتماعى ویژه در پى داشته باشد . معمولا در نظامهاى اجتماعى قدرتسالار، هر شغلى که به رأس هرم قدرت، بیشترین ارتباط و تعامل را داشته باشد، موقعیت اجتماعى مهمترى را فراهم مىسازد. بر همین اساس تنها انگیزه کار، همیشه تحصیل درآمد نیست، بلکه گاه کسب موقعیت اجتماعى است. (28) در این گونه نظامها ممکن است فردى توان لازم کارى یا امانت و درستکارى شغلى را نداشته باشد ولى مسئولیت آن کار را بهعهده گیرد و این پدیده معمولى و متعارفى است که نیاز به بحث ندارد. در نظامهاى اجتماعى شایستهسالار، شایستگى شغلى و مهارت، عامل تعیینکننده است. کسى که شغلى را عهدهدار مىشود، توان همهجانبه آن کار را باید داشته باشد؛ بدون این توان، شایستگى معنا ندارد. اکنون مفهوم تقواى اجتماعى کار، معطوف به شایستگى کار به معناى غنى آن است. ممکن است از واژه «تقوا» و «شایستگى کارى» چنین فهمیده شود که مراد رعایت حدود شرعى و قانونى کار است؛ یعنى هرکس تا آنجا که براى او مقدور است، این حدود را مورد توجه قرار دهد و در میدان کار آنها را زیرپا نگذارد؛ ولى چنین تفسیرى نمىتواند حدود توان و قدرت کارى را هم پوشش دهد. مثلا اگر پزشکى حدود شرعى و قانونى کار خود را رعایت کند و دست به کار طبابت شود، هرچند توان متعارف این شغل را نداشته باشد، بر اساس این تعریف باید بتوان گفت که تقواى پزشکى را رعایت کرده است؛ اما اگر توان و مهارت کارى را در مفهوم تقواى کارى وارد کنیم، این مفهوم در نهان خود دو عنصر را به یک نسبت شامل مىشود: یکى امانت دارى که همان رعایت حدود شرعى و قانونى کار است، و دیگرى توان و مهارت کارى. تقواى کارى در روابط اجتماعى مىطلبد که نسبت به آن کار هم درستکار و امین بود و هم توانمند و ماهر، و به طور طبیعى هر مقدار که مهارت بیشترى باشد، خدمت بیشترى مىتوان بهجامعه ارائه داد و هر مقدار که بتوان خدمت بیشتر و حساسترى ارائه داد، فضیلت وتقواى بیشترى را کسب کردهایم.
در این صورت موقعیت اجتماعى مهمترى را در نظام شایستهسالار تحصیل کردهایم. ولى این موقعیت اجتماعى دقیقا در گرو کیفیت بهتر کار ـ هم از جهت مهارت و هم از جهت درستکارى ـ است. با این رویکرد در درک مفهوم تقوا و جامعیت آن، باید شیوه امام على ـ علیهالسلام ـ را در مورد کار و تلاش تفسیر کرد، و آنرا الگو و هنجار کارى جامعه قرار داد؛ چه اینکه کار و تلاش آن حضرت، نمادى از مهارت و درستکارى و اخلاص است.
فلاسفه اسلامى به دو دسته تقسیم مىشوند فلاسفه اشراق و فلاسفه مشاء. سر دسته فلاسفه اشراقى اسلامى، شیخ شهاب الدین سهروردى از علماء قرن ششم است و سر دسته فلاسفه مشاء اسلامى، شیخ الرئیس ابو على بن سینا به شمار مىرود.
اشراقیان پیرو افلاطون، و مشائیان پیرو ارسطو به شمار مىروند. تفاوت اصلى و جوهرى روش اشراقى و روش مشائى در این است که در روش اشراقى براى تحقیق در مسائل فلسفى و مخصوصا «حکمت الهى» تنها استدلال و تفکرات عقلى کافى نیست، سلوک قلبى و مجاهدات نفس و تصفیه آن نیز براى کشف حقایق ضرورى و لازم است، اما در روش مشائى تکیه فقط بر استدلال است.
لفظ «اشراق» که به معنى تابش نور است براى افاده روش اشراقى مفید و رسا است ولى کلمه «مشاء» که به معنى «راه رونده» یا «بسیار راه رونده» است صرفا نامگذارى است و روش مشائى را افاده نمىکند. گویند: علت اینکه ارسطو و پیراونش را «مشائین» خواندند این بود که ارسطو عادت داشت که در حال قدم زدن و راه رفتن افاده و افاضه کند. پس اگر بخواهیم کلمهاى را بکار بریم که مفید مفهوم روش فلسفى مشائین باشد باید کلمه «استدلالى» را بکار بریم و بگوئى فلاسفه دو دستهاند: اشراقیون و استدلالیون.
اینجا لازم است تحقیق شود که آیا واقعا افلاطون و ارسطو داراى دو متد مختلف بودهاند و چنین اختلاف نظرى میان استاد (افلاطون) و شاگرد (ارسطو) بوده است؟ و آیا طریقهاى که شیخ شهاب الدین سهروردى - که از این پس ما او را با نام کوتاهش به نام شیخ اشراق خواهیم خواند - در دوره اسلامى آن را بیان کرده است طریقه افلاطون است و افلاطون طرفدار و پیرو سلوک معنوى و مجاهدت و ریاضت نفس و مکاشفه و مشاهده قلبى و به تعبیر شیخ اشراق طرفدار «حکمت ذوقى» بوده است؟ آیا مسائلى که از زمان شیخ اشراق به بعد به عنوان مسائل مورد اختلاف اشراقین و مشائین شناخته مىشود، مانند اصالت ماهیت و اصالت وجود، وحدت و کثرت وجود، مساله مثل و ارباب انواع، قاعده امکان اشرف، و دهها مسائل دیگر از این قبیل، همه مسائل مورد اختلاف افلاطون و ارسطو است که تا این زمان ادامه یافته است و یا این مسائل و لا اقل بعضى از این مسائل بعدها اختراع و ابتکار شده و روح افلاطون و ارسطو از اینها بى خبر بوده است؟.
آنچه اجمالا در این درسها مىتوانیم بگوئیم این است که مسلما میان افلاطون و ارسطو اختلاف نظرهائى وجود داشته، یعنى ارسطو بسیارى از نظریههاى افلاطون را رد کرد و نظریههاى دیگرى در برابر او ابراز کرد.
در دوره اسکندریه که حد فاصل میان دوره یونانى و دوره اسلامى است، پیروان افلاطون با پیروان ارسطو دو دسته مختلف را تشکیل مىدادهاند. فارابى کتاب کوچک معروفى دارد به نام «الجمع بین رایى الحکیمین» در این کتاب مسائل اختلافى این دو فیلسوف طرح شده و کوشش شده که به نحوى اختلافات میان این دو حکیم از بین برود.
ولى آنچه از مطالعه آثار افلاطون و ارسطو و از مطالعه کتبى که در بیان عقائد و آراء این دو فیلسوف با توجه به سیر فلسفه در دوره اسلامى، به دست مىآید یکى این است که مسائل عمده مورد اختلاف اشراقیین که امروز در فلسفه اسلامى مطرح است، به استثناء یکى دو مساله، یک سلسله مسائل جدید اسلامى است و ربطى به افلاطون و ارسطو ندارد، مانند مسائل ماهیت و وجود، مساله جعل، مساله ترکب و بساطت جسم، قاعده امکان اشرف، وحدت و کثرت وجود. مسائل مورد اختلاف ارسطو و افلاطون همانها است که در کتاب «الجمع بین راى الحکیمین» فارابى آمده و البته غیر از مسائل سابق الذکر است.
از نظر ما مسائل اساسى مورد اختلاف افلاطون و ارسطو سه مساله است که بعدا درباره آنها توضیح خواهیم داد.
از همه مهمتر این که بسیار محل تردید است که افلاطون طرفدار سیر و سلوک معنوى و مجاهدت و ریاضت و مشاهده قبلى بوده است. بنابر این، اینکه ما افلاطون و ارسطو را داراى دو روش بدانیم: روش اشراقى و روشن استدلالى، بسیار قابل مناقشه است. به هیچوجه معلوم نیست که افلاطون در زمان خودش و یا در زمانهاى نزدیک به زمان خودش به عنوان یک فرد «اشراقى» طرفدار اشراق درونى شناخته مىشده است. و حتى معلوم نیست که لغت «مشائى» منحصرا درباره ارسطو و پیراونش اطلاق مىشده است.
شهرستانى صاحب الملل و النحل در جلد دوم کتابش مىگوید: «اما مشائین مطلق، پس آنها اهل «لوقین»اند، و افلاطون به احترام حکمت، همواره در حال راه رفتن آن را تعلیم مىکرد، ارسطو از او تبعیت کرد و از این رو او (ظاهرا ارسطو) و پیراونش را مشائین خواندند».
البته در اینکه به ارسطو و پیراونش «مشائین» مىگفتهاند و این تعبیر در دوره اسلامى هم ادامه داشته است نمىتوان تردید کرد. آنچه مورد تردید و قابل نفى و انکار است این است که افلاطون «اشراقى» خوانده شده باشد.
ما قبل از شیخ اشراق در سخن هیچ یک از فلاسفه مانند فارابى و بو على و یا مورخان فلسفه مانند شهرستانى نمىبینیم که از افلاطون به عنوان یک حکیم طرفدار حکمت ذوقى و اشراقى یاد شده باشد و حتى به کلمه اصطلاحى «اشراق» هم بر نمىخوریم. (1) شیخ اشراق بود که این کلمه را بر سر زبانها انداخت و هم او بود که در مقدمه کتاب حکمة الاشراق گروهى از حکماى قدیم، از جمله فیثاغورس و افلاطون را طرفدار حکمت ذوقى و اشراقى خواند و از افلاطون به عنوان «رئیس اشراقیون» یاد کرد.
به عقیده ما شیخ اشراق تحت تاثیر عرفا و متصوفه اسلامى روشن اشراقى را انتخاب کرد، آمیختن اشراق و استدلال با یکدیگر ابتکار خود او است. ولى او - شاید براى اینکه نظریهاش بهتر مقبولیت بیابد - گروهى از قدماى فلاسفه را داراى همین مشرب معرفى کرد. شیخ اشراق هیچگونه سندى در این موضوع به دست نمىدهد. همچنانکه در مورد حکماء ایران باستان نیز سندى ارائه نمىدهد، حتما اگر سندى در دست مىداشت ارائه مىداد و مسالهاى را که مورد علاقهاش بود اینگونه به ابهام و اجمال برگذار نمىکرد.
برخى از نویسندگان تاریخ فلسفه ضمن شرح عقائد و افکار افلاطون، به هیچوجه از روش اشراقى او یاد نکردهاند. در ملل و نحل شهرستانى، تاریخ فلسفه دکتر هومن، تاریخ فلسفه ویل دورانت، سیر حکمت در اروپا، نامى از روش اشراقى افلاطون به گونهاى که شیخ اشراق مدعى است برده نشده است. در سیر حکمت در اروپا موضوع عشق افلاطونى را یادآورى مىکند و از زبان افلاطون مىگوید:
«روح پیش از آمدن به دنیا، زیبائى مطلق را دیده و چون در این دنیا زیبائى ظاهر را مىبیند و به یاد زیبائى مطلق مىافتد و غم هجران به او دست مىدهد. عشق جسمانى مانند حسن صورى مجازى است. اما عشق حقیقى چیز دیگر است و مایه ادراک اشراقى و دریافت زندگى جاوید مىگردد».
آنچه افلاطون در مورد عشق گفته است که بعدها به نام عشق افلاطونى خوانده مىشود عشق زیبائىها است که به عقیده افلاطون - لا اقل در حکیمان - ریشهاى الهى دارد. و به هر حال ربطى به آنچه شیخ اشراق در باب تهذیب نفس و سیر و سلوک عرفانى الى الله گفته است، ندارد.
اما برتراندراسل در جلد اول تاریخ فلسفهاش، مکرر از آمیختگى تعقل و اشراق در فلسفه افلاطون یاد مىکند، ولى به هیچ وجه مدرکى ارائه نمىدهد و چیزى نقل نمىکند که روشن گردد آیا اشراق افلاطونى چیزى است که از راه مجاهدت نفس و تصفیه آن پیدا مىشود و یا همان است که مولود یک عشق به زیبائى است. تحقیق بیشتر نیازمند به مطالعه مستقیم در همه آثار افلاطون است.
در مورد فیثاغورس شاید بتوان قبول کرد که روش اشراقى داشته است و ظاهرا این روش را از مشرق زمین الهام گرفته است. راسل که روش افلاطون را اشراقى مىداند مدعى است که افلاطون در این جهت تحت تاثیر فیثاغورس بوده است. (2)
در میان آراء و عقائد افلاطون، خواه او را از نظر روش اشراقى بدانیم یا نه، سه مساله است که ارکان و مشخصات اصلى فلسفه افلاطون را تشکیل مىدهد، و ارسطو در هر سه مساله با او مخالف بوده است.
1- نظریه مثل: طبق نظریه مثل، آنچه در این جهان مشاهده مىشود، اعم از جواهر و اعراض، اصل و حقیقتشان در جهان دیگر وجود دارد و افراد این جهان به منزله سایهها و عکسهاى حقایق آن جهانى مىباشند، مثلا افراد انسان که در این جهان زندگى مىکنند همه داراى یک اصل و حقیقت در جهان دیگر هستند و انسان اصیل و حقیقى انسان آن جهانى است. همچنین سایر اشیاء.
افلاطون آن حقایق را «ایده» مىنامد، در دوره اسلامى کلمه «ایده» به «مثال» ترجمه شده است و مجموع آن حقایق به نام «مثل افلاطونى» خوانده مىشود بو على سخت با نظریه مثل افلاطونى مخالف است و شیخ اشراق سخت طرفدار آن است. یکى از طرفداران نظریه «مثل» میرداماد، و یکى دیگر صدر المتالهین است. البته تعبیر این دو حکیم از «مثل» خصوصا میرداماد، با تعبیر افلاطون حتى با تعبیر شیخ اشراق متفاوت است.
یکى دیگر از طرفداران نظریه مثل در دورههاى اسلامى میر فندرسکى از حکماى دوره صفویه است. قصیده معروفى به فارسى دارد و نظر خویش را در مورد مثل در آن قصیده بیان کرده است. مطلع قصیده این است:
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستى صورتى در زیر دارد، آنچه در بالاستى صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همى با اصل خود یکتاستى این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهرى گر ابو نصرستى و گر بو على سیناستى
2- نظریه اساسى مهم دیگر افلاطون درباره روح آدمى است وى معتقد است که روحها قبل از تعلق به بدنها در عالمى برتر و بالاتر از همان عالم مثل است مخلوق و موجود بوده و پس از خلق شدن بدن روح به بدن تعلق پیدا مىکند و در آن جایگزین مىشود.
3- نظریه سوم افلاطون که مبتنى بر دو نظریه گذشته است و به منزله نتیجهگیرى از آن دو نظریه است این است که علم تذکر و یادآورى است نه یادگیرى واقعى، یعنى هر چیز که ما در این جهان مىآموزیم، مىپنداریم چیزى را که نمىدانسته و نسبت به آن جاهل بودهایم براى اولین بار آموختهایم، در حقیقتیادآورى آن چیزهایى است که قبلا مىدانستهایم، زیرا گفتیم که روح قبل از تعلق به بدن در این عالم، در عالمى برتر موجود بوده و در آن عالم «مثل» را مشاهده مىکرده است و چون حقیقت هر چیز «مثال» آن چیز است و روحها مثالها را قبلا ادراک کردهاند پس روحها قبل از آنکه به عالم دنیا وارد شوند و به دنیا تعلق یابند عالم به حقائق بودهاند چیزى که هست پس از تعلق روح به بدن آن چیزها را فراموش کردهایم.
بدن براى روح ما به منزله پردهاى است که بر روى آیینهاى آویخته شده باشد که مانع تابش نور و انعکاس صور در آینه است در اثر دیالکتیک، یعنى بحث و جدل و روش عقلى، یا در اثر عشق (یا در اثر مجاهدت و ریاضت نفس و سیر سلوک معنوى بنابر استنباط امثال شیخ اشراق) پرده بر طرف مىشود و نور مىتابد و صورت ظاهر مىگردد.
ارسطو، در هر سه مساله با افلاطون، مخالف است. اولا وجود کلیات مثالى و مجرد و ملکوتى را منکر است و کلى را و یا به تعبیر صحیحتر کلیت کلى، را صرفا امر ذهنى مىشمارد. ثانیا معتقد است که روح پس از خلق بدن یعنى مقارن با تمام و کمال یافتن خلقت بدن خلق مىشود و بدن به هیچوجه مانع و حجابى براى روح نیست، بر عکس وسیله و ابزار روح است براى کسب معلومات جدید. روح معلومات خویش را به وسیله همین حواس و ابزارهاى بدنى به دست مىآورد، روح قبلا در عالم دیگرى نبوده است تا معلوماتى بدست آورده باشد.
اختلاف نظر افلاطون و ارسطو، در این مسائل اساسى و برخى مسائل دیگر که البته به این اهمیت نیست، بعد از آنها نیز ادامه یافت. در مکتب اسکندریه هم افلاطون پیروانى دارد و هم ارسطو. پیروان اسکندرانى افلاطون به نام افلاطونیان جدید خوانده مىشدند. مؤسس این مکتب شخصى است مصرى به نام «آمونیاس ساکاس» و معروفترین و بارزترین آنها یک مصرى یونانى الاصل است به نام «افلوطین»، که مورخین اسلامى او را «الشیخ الیونانى» مىخوانند. افلاطونیان جدید، مطالب تازه آوردهاند و ممکن است از منابع قدیم شرقى استفاده کرده باشند. پیروان اسکندرانى ارسطو عده زیادى هستند که شرح کردهاند ارسطو را. معروفترین آنها تامسطیوس و اسکندر افریدوسى مىباشند.
1- به اعتقاد هانرى کربن، اولین بار شخصى بنام ابن الوحشیه (در حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم) این کلمه را در جهان اسلام به کار برده است (رجوع شود به کتاب سه حکیم مسلمان، صفحات 73 و 182 چاپ دوم).
سید حسن تقى زاده در یادداشتهاى تاریخ علوم در اسلام - مجله مقالات و بررسیها (نشریه گروه تحقیقاتى دانشکده الهیات و معارف اسلامى - تهران شماره 3 و 4 صفحه 213) پس از ذکر کتاب مجهولى منسوب به همین ابن الوحشیه مىگوید:
و کتاب دیگر همان ابن وحشیه نبطى موسوم به «الفلاحة النبطیه» که باز آن را به یک حکیم بابلى باسم قوثامى نسبت داده که او از کتب قدیمتر بابلى از تالیفات ضغریث و ینبوشاد نقل کرده باعث تطویل مىشود، حتى ابن خلدون با آن قریحه تحقیق این کتاب دوم را از علماى نبطى دانسته که از یونانى به عربى ترجمه شده است. ولى عاقبت در نتیجه تحقیقات گوتشمیدونولد که آلمانى و مخصوصا نالینوى ایطالیائى معلوم شده که کتاب مزبور مجعول و پر از هذیان است و حتى نالینورا عقیده بر آن است که ابن وحشیه وجود نداشته و همان ابوطالب زیات همه این موهومات را بقالب ریخته و به یک شخص موهوم نسبت داده است و محققین بر آنند که این نوع کتب از تالیفات شعوبیه است که مىخواستهاند ثابت کنند که علوم نزد ملل غیر عرب بوده و عرب را بهرهاى از علوم نبوده است.
بعید نیست که منشا اشتباه شیخ اشراق هم کتاب الفلاحة النبطیه و یا کتابى مانند آن از تالیفات شعوبیه بوده است. فعلا کتاب الفلاحة النبطیه در اختیار ما نیست تا مطالب آن را با آنچه از شیخ اشراق در این زمینه رسیده است مقایسه کنیم.
2- براى مطالعه فلسفه فیثاغورسى رجوع شود به جلد دوم ملل و نحل شهرستانى و جلد اول تاریخ فلسفه برتراند راسل.
پاسخ :
غنا در لغت به معنای سرود، آواز خوش و نغمه میباشد.[1]و در اصطلاح به آهنگهایی گفته میشود که متناسب مجالس فسق و جور و اهل گناه باشد و قوای شهوانی را در انسان تحریک کند.[2] در حرمت غنا بین علمای شیعه اختلافی وجود ندارد، شیخ طوسی، علامه و ابن ادریس و جمع زیادی از فقهای شیعه نقل اجماع بر حرمتش نمودهاند.[3] گرچه نزد اهل سنت اختلاف است ولی اکثر آنها قائل به حرمت میباشند.[4]
از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که: غنا از جمله گناهانی است که خدا بر آنها وعده آتش فرموده است.[5]
از آنجا که گروه صوفیه در بسیاری از عقاید و احکام اسلامی با مکتب اهل بیت ـ علیه السلام ـ مخالفت نمودهاند. در مساله«غنا» نیز حکم به حلیت آن نموده و آن را بالاتر از موعظه دانسته و گفتهاند: «سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا» کجا است دیر مغان و شراب ناب کجا».[6]
شیخ عزیز نسفی در مذمت جمعی از صوفیه که شعار خود را تغنی به اشعار در اثنای اذکار نموده میگوید: عادت ایشان وقاحت و بی حیائی، و عبادت ایشان خوانندگی و نغمه سرائی میباشد.[7]
علی اصغر حلبی حالات صوفیه را در وقت غنا و سماع چنین بیان میکند: این گروه چون در سماع گرم میشدند گاه میگریستند و گاه از فرط خوشی دست میزدند و گریبان میدریدند و فریاد میکشیدند و برقص و پای بازی برمیخواستند، دست و پای یکدیگر را میبوسیدند گاهی در برابر همدیگر بخاک میافتادند و سجده میکردند!! یکدیگر را در بغل میگرفتند و میفشردند.[8]
علت توجه صوفیه به غناء:
الف. از آنجایی که تصوف ریشه در خارج از دین مبین اسلام دارد و از ادیان دیگر مانند دین مسیحی و بودائی وارد جامعه اسلامی شده. بسیاری از ضد ارزشها را نیز با خود آورده و جزء باورهای خویش قرار دادهاند. بدین جهت«غناء» که در اسلام از محرمات محسوب میشود و همه مذاهب اسلامی آن را قبیح و ضد ارزش تلقی مینمایند، اما از دیدگاه صوفیه نه تنها مذموم و بد نیست بلکه در ترویج و تکامل آن در طول تاریخ نقشی اساسی و محوری داشته است.
ب. در منابع روایی اهل سنت روایات جعلی و دروغین و همچنین مطالب بی اساس زیادی در موضوعات مختلف وجود دارد و این گونه مسائل دستآویز انسانهای بیبندوبار قرار میگیرد و از آنها برای اعمال ناشایست خویش سوء استفاده مینمایند چون اساس تصوف بر اباحه گیری و بی بندباری استوار است و هدفی جز آن ندارند در مساله جواز«غنا» اعمال و رفتار برخی از افراد معلوم الحال مانند معاویه بن ابی سفیان و عبدالله بن زبیر که هر دو از دشمنان قسم خورده اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و اسلام میباشند تمسک و از رفتار آن دو حکم به جواز غنا کردهاند، زیرا در منابع اهل سنت آمده است که آن دو سماع مینمودهاند.[9]
ج. علت دیگری که باعث علاقه تصوف به «غنا» گردید لذت بردن آنها از غنا و سماع و عدم پایبندی آنها به شریعت است زیرا صوفیه باور دارند که نماز و روزه و حج و سایر احکام شرعیه از آن جهت وضع شده که آدمی به آن تهذب اخلاق نماید وقتی تهذب اخلاق حاصل گردید آنگاه همه چیز بر او حلال میگردد. از ملای رومی نقل شده که وی گفته است: چون حقیقت حاصل شود شریعت باطل شود.[10]
ه. یکی از اهداف مهم تصوف نفوذ در میان جوامع اسلامی خصوصا جوانان مسلمان است و از طرف دیگر تقیّد به شریعت و عمل به آن برای برخی از افراد خصوصا جوانهای که مشکل تربیتی دارند سخت و امر و نهی شرعی را محرومیت از لذایذ دنیوی میدانند در نتیجه تصوف برای نفوذ در جوامع اسلامی و فریب جوانها از حلال شمردن«غنا» که تاثیری بسیار مهم در جذب جوانها دارد، استفاده میکند. والسلام
برای مطالعه بیشتر به کتب ذیل مراجعه شود:
1. حقیقت العرفان، سید ابوالفضل رضوی
2. حدیقه الشیعه، احمد بن محمد اردبیلی.
3. تصوف از دیدگاه ائمه ـ علیه السلام ـ داوود الهامی..
از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرمودهاند:
غنا مورث نفاق است و باعث فقر میگردد.[11]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . طبیبیان، سید حمید، فرهنگ لاروس، ج 2، ص 1540، تهران، امیرکبیر اول 1365ش.
[2] . شیرازی، مکارم تفسیر نمونه ذیل آیه 8 سوره لقمان.
[3] . علامه حلی، مختلف الشیعه، ج 5، ص 18، قم، جامعه مدرسین، 1413ق.
[4] . ابن قدامه، المغنی، ج 10، ص 173، بیروت، دارالکتب العلمیه بی تا.
[5] . کلینی کافی،ج 6، ص 431، حدیث 4، دارالکتب الاسلامیه سوم 1367ه.
[6] . حافظ غزل دوم.
[7] . بهبهانی، وحید، خیراتیه، ج 2، ص 2، 3، بی تا بی جا.
[8] . حلبی، علی اصغر، شناخت عرفان و عارفان ایرانی ص 174، تهران، زوار بی تا.
[9] . غزالی، احیا، العلوم الدین ج 2، ص 267.
[10] . آل آقا. محمد جعفر، فضایح صوفیه، ص 83، قم، انتشارات انصاریان، 1413ق.
[11] . شیخ صدوق، خصال، ص 24 قم جامعه مدرسین بی تا.