سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هفتاد گناه برای نادان آمرزیده می شود، پیش از آنکه یک گناه برای دانشمند آمرزیده شود . [امام صادق علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» حدیث جان

أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعَاءِ وَ أَبْخَلَ النَّاسِ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلَامِ وَ أَجْوَدَ النَّاسِ مَنْ جَادَ بِنَفْسِهِ وَ مَالِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تَعَالَى

عاجز ترین مردمان کسی است که دعا نمی کند و بخیل ترین مردمان کسی است که در سلام دادن بخل می ورزد و بخشنده ترین مردمان کسی است که از جان و مال خود در راه خداوند بخشش می کند

رسول مکرم اسلام (ص)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/3/19 :: ساعت 12:51 عصر )
»» سخن بزرگان

گوته می گوید: «اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند»، «اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند»، «اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد»، «اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند»، «اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد»، «اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست»، «اما، اگر «عزت نفس نداری»، برو بمیر که هیچ نداری
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/3/19 :: ساعت 12:47 عصر )
»» عطار نیشابوری

زندگینامه

فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، یکی از شعرا و عارفان نام آور ایران در اواخر قرن ششم و اویل قرن هفتم هجری قمری است. بنا بر آنچه که تاریخ نویسان گفته اند بعضی از آنها سال ولادت او را 513 و بعضی سال ولادتش را 537 هجری.ق، می دانند. او در قریه کدکن یا شادیاخ که در آن زمان از توابع شهر نیشابور بوده به دنیا آمد. از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست جز اینکه پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری که همان دارو فروشی بود مشغول بوده که بسیار هم در این کار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فریدالدین کار پدر را ادامه می دهد و به شغل عطاری مشغول می شود. او در این هنگام نیز طبابت می کرده و اطلاعی در دست نمی باشد که نزد چه کسی طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاری و طبابت مشغول بوده تا زمانی که آن انقلاب روحی در وی به وجود آمد و در این مورد داستانهای مختلفی بیان شده که معروفترین آن این است که:

 

"روزی عطار در دکان خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهید از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد. درویش به او گفت: ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟ عطار گفت: همانگونه که تو از دنیا می روی. درویش گفت: تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت: بله، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا برفت. عطار چون این را دید شدیداً متغیر شد و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد."

 

او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت شیخ الشیوخ عارف رکن الدین اکاف رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود. عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد و در همین سفرها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی رسید. گفته شده در هنگامی که شیخ به سن پیری رسیده بود بهاءالدین محمد پدر جلال الدین بلخی با پسر خود به عراق سفر می کرد که در مسیر خود به نیشابور رسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود، شیخ نسخه ای از اسرار نامه خود را به جلال الدین که در آن زمان کودکی خردسال بود داد. عطار مردی پر کار و فعال بوده چه در آن زمان که به شغل عطاری و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پیری خود که به گوشه گیری از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نیز گفته های مختلفی بیان شده و برخی از تاریخ نویسان سال وفات او را 627 هجری .ق، دانسته اند و برخی دیگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولی بنا بر تحقیقاتی که انجام گرفته بیشتر محققان سال وفات او را 627 هجری .ق دانسته اند و در مورد چگونگی مرگ او نیز گفته شده که او در هنگام یورش مغولان به شهر نیشابور توسط یک سرباز مغول به شهادت رسیده که شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود کشکول این واقعه را چنین تعریف می کند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:

 

در کوی تو رسم سرفرازی این است                         مستان تو را کمینه بازی این است

با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت                              شاید که تو را بنده نوازی این است

 

مقبره شیخ عطار در نزدیکی شهر نیشابور قرار دارد و چون در عهد تیموریان مقبره او خراب شده بود به فرمان امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا مرمت و تعمیر شد.

 

 

ویژگی سخن

عطار، یکی از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاریخ ادبیات ایران است. سخن او ساده و گیراست. او برای بیان مقاصد عرفانی خود بهترین راه را که همان آوردن کلام ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه آرایش است انتخاب کرده است. او اگر چه در ظاهر کلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحکام سخن استادانی همچون سنایی را ندارد ولی آن گفتار ساده که از سوختگی دلی هم چون او باعث شده که خواننده را مجذوب نماید و همچنین کمک گرفتن او از تمثیلات و بیان داستانها و حکایات مختلف یکی دیگر از جاذبه های آثار او می باشد و او سرمشق عرفای نامی بعد از خود همچون مولوی و جامی قرار گرفته و آن دو نیز به مدح و ثنای این مرشد بزرگ پرداخته اند چنانکه مولوی گفته است:

 

عطار روح بود و سنایی دو چشم او                        ما از پی سنایی و عطار آمدیم

 

 

معرفی آثار  

آثار شیخ به دو دسته منظوم و منثور تقسیم می شود. آثار منظوم او عبارت است از: 1- دیوان اشعار که شامل غزلیات و قصاید و رباعیات است. 2- مثنویات او عبارت است از: الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بی سر نامه، منطق الطیر، جواهر الذات، حیدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجایب. از میان این مثنویهای عرفانی بهترین و شیواترین آنها که به نام تاج مثنویهای او به شمار می آید منطق الطیر است که موضوع آن بحث پرندگان از یک پرنده داستانی به نام سیمرغ است که منظور از پرندگان سالکان راه حق و مراد از سیمرغ وجود حق است که عطار در این منظومه با نیروی تخیل خود و به کار بردن رمزهای عرفانی به زیباترین وجه سخن می گوید که این منظومه یکی از شاهکارهای زبان فارسی است و منظومه مظهر العجایب و لسان الغیب است که برخی از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخی دیگر معتقدند که این دو کتاب منسوب به عطار نیست.

 

 

آثار منثور:

یکی از معروفترین اثر منثور عطار تذکرة الاولیاست که در این کتاب عطار به معرفی 96 تن از اولیا و مشایخ و عرفای صوفیه پرداخته است.

 

 

گزیده ای از اشعار

ای هجر تو وصل جاودانی                                              اندوه تو عیش و شادمانی

در عشق تو نیم ذره حسرت                                            خوشتر ز وصال جاودانی

بی یاد حضور تو زمانی                                                   کفرست حدیث زندگانی

صد جان و هزار دل نثارت                                            آن لحظه که از درم برانی

کار دو جهان من برآید                                               گر یک نفسم به خویش خوانی

با خواندن و راندم چه کار است؟                                  خواه این کن خواه آن، تو دانی

گر قهر کنی سزای آنم                                                    ور لطف کنی سزای آنی

صد دل باید به هر زمانم                                                      تا تو ببری به دلستانی

گر بر فکنی نقاب از روی                                               جبریل شود به جان فشانی

کس نتواند جمال تو دید                                                   زیرا که ز دیده بس نهانی

نه نه، که به جز تو کس نبیند                                          چون جمله تویی بدین عیانی

در عشق تو گر بمرد عطار                                                  شد زنده دایم از معانی

 

***

 

گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم                   شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

سایه ای بودم  ز اول بر زمین افتاده خوار                   راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم

ز آمدن بس بی نشان و ز شدن بی خبر                       گو بیا یک دم برآمد کامدم من یا شدم

نه، مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه ای             در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم

در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشی                      لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم  

چون همه تن می بایست بود و کور گشت                   این عجایب بین که چون بینای نابینا شدم

خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی                     تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم

چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان                   من ز تأثیر دل او بیدل و شیدا شدم

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 3:20 عصر )
»» بابا افضل کاشانی

افضل الدین محمد پسر حسن پسر حسین پسر محمد خوزه مرقی کاشانی معروف به بابا افضل از عارفان دانشمند قرن هفتم هجری است. وی در زمان خویش شهرت بسیار داشته و همواره مورد احترام و تکریم فاضلان و دانشمندان عصر بوده است. بابا افضل کاشانی در تمام مدت عمر خود در کاشان ساکن بوده و اوقات خود را به تدریس و تألیف و تحقیق و مباحثه گذرانده است.

وی مؤلف چند رساله در تصوف و سلوک و حکمت به زبان پارسی است که در منتهای فصاحت و شیوایی نوشته شده. بهمین جهت در زبان پارسی نویسنده ای بسیار زبردست بوده است. رساله های عمده او به شرح زیر است:

المفید للمستفید، ساز و پیرایه شاهان پرمایه، منهاج المبین در منطق، مدارج الکمال، عرض نامه، جاودان نامه، راه انجام نامه، مبادی موجودات، ترجمه رساله نفس ارسطو، ترجمه رساله تفاحه ارسطو و رساله زجرالنفس یا ترجمه رساله ینبوع الحیات ادریس که هر سه را ترجمه کرده است، رساله سؤال و جواب، رساله چهار عنوان، شرح فصوص الحکم، آیات الصنعه به عربی، مجموعه رباعیات و یک عده مکاتیب و تقریرات. وفات او به اختلاف در سالهای 604، 605، 641 و رجب سال 666 و 667 و 707 نوشته اند.

دیوان اشعارش که بیشتر شامل رباعی است در سال 1351 خورشیدی در 260 صفحه به قطع وزیری منتشر شده است. نمونه اشعار اوست:

گفتم همه ملک حسن سرمایه تست                                         خورشید فلک چو ذره در سایه تست

گفتا غلطی ز ما نشان نتوان یافت                                              از ما تو هر آنچه دیده ای مایه تست

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 3:17 عصر )
»» امتحان خدا

 شیخ رجب علی نکو گویان ، سالها بعد به دلیل انتخاب شغل دوزندگی به «خیاط» شهرت یافت. در سال 1262 هجری شمسی در تهران دیده به جهان گشود. پدرش، مشهدی باقر، پیشه‌ور بود٭ و سایة پرمهرش دوازده سال، رجب‌علی را آسوده داشت. با مرگ پدر، رجب‌علی دوازده ساله، که از برادر و خواهر تنی بی‌بهره بود، در غربتی سنگین و جان‌کاه گرفتار شد. سال‌های کودکی و نوجوانی را چونان هم‌سالان خویش به فراگیری خواندن و نوشتن پرداخت و پس از آن، برای گذران زندگی، به کار خیاطی روی آورد. نوجوانی بیش نبود که به شوق شنیدن موعظه‌ها و پندهای انسان‌ساز اخلاقی، در حرم حضرت عبدالعظیم و مساجد شهر، پای منبر سخنران‌ها می‌نشست و خمیره درون خویش را با نوشیدن آیات قرآن و روایات معصومان شکل می‌بخشید. تنهایی، تفکر و خودسازی، از او شخصیتی ساخت که توانست در پرتلاطم‌ترین سال‌‌های آغاز جوانی، قهرمانانه‌ترین حرکت زندگی خود را، که در تمام سالیان عمر پربرکتش نقش داشت، آشکار سازد.
« در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجب‌علی! خدا می‌تواند تو را امتحان کند.
بیا این بار تو خدا را امتحان کن!
سپس به خدا عرضه داشتم:
خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن‌گاه به سرعت از دام گناه می‌گریزد و بی‌درنگ دیده باطن او روشن می‌شود و آن‌چه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند، می‌بیند و می‌شنود.2
همین پایداری جوان خیاط در برابر خودنمایی‌های افسون‌گرانة دنیا بود که روزنه‌های پردرخشش جهان معنی را بر روی او گشود و از همین زمان بود که لطف و محبت جاودان الهی بر وجود او پرتو افکند. از آن پس، هرگاه شیطانِ نفس به سراغش می‌آمد و با دو صد جلوه به او رخ می‌نمود، سراسر وجودش را خشم و غضب فرا می‌گرفت، از خانه بیرون می‌رفت. در هوای کوچه و خیابان قدمی چند می‌زد و آن‌گاه که خود را بر نفْس خویش چیره می‌یافت، ساکت و آرام و خندان باز می‌گشت و به کار می‌پرداخت. دنیا چنان در چشمانش پست و خوار شده بود که همواره از آن به دکان «پیرزنه» تعبیر می‌کرد و دیگران را از فرو غلتیدن در دام آن بازمی‌داشت و به پرهیزکاری و عبادت و بندگی خالصانه درگاه الهی فرا می‌خواند.
جوان خیاط با این اندیشه، نخستین گام‌ها را برای ورود به عرصة پرهیاهوی زندگی، استوار برداشت و با نفْس‌کشی و قناعت کوشید تا بهره‌های زیادتری نصیب خود سازد. رویکرد وی به امور معنوی، فرصت تفریح و گردش را از وی گرفته بود. اما اگر دوستانش او را برای رفتن به «امامزاده ابراهیم»، «امامزاده ابوالحسن» یا «بی‌بی شهربانو» دعوت می‌کردند، با آنان همراه می‌شد، و در آن‌جا به جز خواندن نماز و دعا کاری نداشت و در هر فرصتی که می‌یافت از فراخواندن به کارهای نیک و بازداشتن از امور ناشایست، فرو نمی‌گذاشت.
یکی از دوستان او می‌گوید: جمعی بودیم که همراه رجب‌علی خیاط به قصد دعا روانه کوه «بی‌بی شهربانو» شدیم. نان و خیاری گرفتیم و از کنار بساط خیارفروش، قدری نمک برداشتیم و بالا رفتیم. آنجا که رسیدیم، خیاط گفت: «برخیزید برویم پایین، که ما را برگرداندند. می‌گویند: اول پول نمک را بدهید، بعد بیایید مناجات کنید».
یک بار دیگر، همراه گروهی از دوستان، با ماشین به طرف امامزاده ابوالحسن روانه می‌شود. مردم می‌گویند: پل خراب است و راه بسته و نمی‌توانید از رودخانه بگذرید. می‌گوید: «برویم خدا که هست». می‌روند و معلوم می‌شود پیش از رسیدن ایشان، جماعتی آمده‌اند و پل را درست کرده‌اند.
رفتار و سخنانی چنین،‌ دوستان را بیش از پیش به سوی جوان خیاط می‌کشاند و آنان را با گوشه‌هایی دیگر از روحیات و اخلاق وی آشنا می‌کند. این‌گونه است که جوان مکتب‌نرفته و استاد ندیده،‌ مسئله‌آموز صد مدرس می‌شود و با این که لباس روحانی ندارد، بلکه لباده٭٭ و عبایی می‌پوشد و عرق‌چین بر سر می‌گذارد، برازنده عنوان شیخ می‌شود و از آن پس او را شیخ رجب‌علی می‌خوانند.
شیخ مکتب نرفتة ما، با همان صفای باطن و صمیمیت دوست‌داشتنی خود به چنان باور و ایمانی رسید که تا دم مرگ، لحظه‌ای از دعا و مناجات به درگاه الهی غافل نبود. داستان واپسین لحظات زندگانی او از زبان یکی از یاوران او، همچون لحظه لحظة زندگانی او خواندنی و آموزنده است.
سرانجام، پس از هفتادونه سال بندگی و عبادت خداوند در این دنیای گذرا، در روز دهم شهریور 1340 هجری شمسی، مرغ وجود شیخ از قفس تن پر می‌کشد و شیخ به خاطره می‌پیوندد.

وفات شیخ
هم‌نشینان او از وفات شیخ چنین گزارش می‌دهند:
خواب دیدم که دارند در مغازه‌های سمت غربی مسجد قزوین را می‌بندند. پرسیدم: چرا؟ گفتند: آشیخ رجب‌علی خیاط از دنیا رفته است.
نگران و پردلهره از خواب برخاستم. ساعت سة نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بی‌درنگ روانه منزل یکی از دوستان شدم. با شگفتی از دلیل این حضور بی‌موقع سؤال کرد. جریان رؤیای خود را تعریف کردم. ساعت پنج بود که به طرف منزل شیخ راه افتادی. شیخ در را گشود، داخل شدیم و در اتاق، همراه شیخ نشستیم و قدری صحبت کردیم. شیخ به پهلو خوابید و گفت: چیزی بگویید، شعری بخوانید!
یکی خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
هنوز یک ساعت نگذشته بود که حال شیخ را دگرگون یافتم و از شیخ خواستم که برایش دکتر بیاورم. فرمود: مختارید، دکتر را آوردم و شیخ را معاینه کرد و رفتم نسخه را بگیرم. هنگامی که برگشتم، دیدم شیخ را به اتاقی دیگر برده‌اند، رو به قبله نشسته و شمد٭٭٭ سفیدی روی پا انداخته است و با انگشتانش یکسره با شمد بازی می‌کند. یک مرتبه حالتی پیدا شد و گویا در گوش او چیزی گفتند که گفت: ان‌شاءالله. سپس فرمود: امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بیاورید تا بخوانیم. هر سه نفر خواندیم. سپس فرمود: دست‌هایتان را سوی آسمان بلند کنید و بگویید: العفو، یا عظیم العفو،‌ العفو؛ یا کریم العفو؛ خدا مرا ببخشاید.
سپس من دنبال یکی دیگر از دوستان رفتم، که معلوم شد قبل از رسیدن من به سوی منزل شیخ رفته است. وقتی برگشتم، مغرب بود و شیخ قالب تهی کرده بود. گویا همین که دوست دیگرمان می‌رسد، شیخ آغوش می‌گشاید و او را در بغل می‌کند و در دامان او جان به خدا می‌سپارد.
پیکر پاک او با تجلیل، از منزل تشییع می‌شود و در صحن مزار «ابن‌بابویه» دفن می‌گردد.
با درگذشت شیخ رجب‌علی خیاطی، پروندة اعمال خدایی آن مرد باصفا بسته نمی‌شود، بلکه با ادامه راه او به وسیلة دانش‌آموختگان مکتب اخلاص و عشق به خدا، هر روز حسنات او افزوده می‌گردد و درجاتش فزونی می‌یابد.

بوی گل سرخ
در سفر به کاشان، شیخ مانند همه سفرهای دیگر، نخست به قبرستان شهر رفت. همراهان شنیدند که به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) سلام می‌دهد. جلوتر می‌رود، می‌گوید: بویی به مشام‌تان نمی‌رسد؟ بوی گل سرخ! و از مسئول قبرستان می‌پرسد، امروز چه کسی را دفن کرده‌اند؟ وی همه را به طرف محل دفن کسی می‌برد که تازه به خاکش سپرده‌اند.
در آنجا همه آن گل را بو می‌کنند. شیخ می‌گوید: وقتی این بنده خدا را در این جا دفن کرده‌اند، وجود مقدس سیدالشهداء(ع) تشریف آورده‌اند این جا، و به واسطة این شخص، عذاب را از اهل قبرستان برداشته‌اند.

پنجره فولاد
در سفر به مشهد، هنگامی که در صحن حرم مطهر امام رضا(ع) بود، جوانی را می‌بیند که در کنار پنجرة فولاد با گریه و زاری، امام رضا(ع) را به حق مادرش قسم می دهد و دعا می‌کند و چیزی می‌خواهد. شیخ به یکی از همراهان می‌گوید: برو به جوان بگو درست شد!
جوان رفت.
از شیخ می‌پرسند: جریان چه بود؟
می‌گوید: این جوان، خواهان ازدواج با کسی بود که به او نمی‌دادند و متوسل به حضرت امام رضا روحی فداه شده است. حضرت فرمودند: درست شده است برود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 3:8 عصر )
»» این همه پول از کجا؟

 .....چون عمروعاص به دستگاه معاویه وارد و به دنیا مشغول بود، به اندازه هفتاد پوست گاو پر از پول و طلاى سرخ ذخیره کرده بود، چون این مقدار را حاضر ساخت به فرزندش گفت : کیست این مال را با وزر و وبالى که در اوست بگیرد؟ فرزندش گفت : من نمى پذیرم چون نمى دانم مال کدام شخص است که به صاحبش بدهم این خبر به معاویه رسید، گفت : این اموال را با همه خرابیهایش مى پذیرم و آن را از مصر به دمشق نزد معاویه حمل کردند.
کتاب رهنماى سعادت 1/22.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 3:1 عصر )
»» قرآن کریم

وَ ابْتَغِ فیماَّ اتاکَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ اَحْسِنْ کَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِى الْاَرضِ اِنَ اللّهَ لا یُحِبُّ المُفْسِدینَ
قرآن کریم - سوره قصص / آیه 77
و بجو در آنچه خدا به تو داده خانه آخرتت را و بهره ات از دنیا را فراموش مکن و همان طور که خدا به تو احسان کرده تو نیز احسان کن و در پى فساد انگیزى در زمین نباش نباش که خدا مفسدان را دوست نمى دارد
بعضى از مفسرین ، جمله مورد بحث را چنین معنا کرده اند که :
فراموش مکن این معنا را که نصیب تو از مال دنیایى - که به تو روى آورده - مقدار بسیار اندکى است ، و آن همان مقدارى است که مى پوشى و مى نوشى و مى خورى ، بقیه اش زیادى است ، که براى غیر از خودت باقى مى گذارى ، پس از آن چه به تو داده اند به قدر کفایت بردار، و باقى را احسان کن ، و این نیز وجه بدى نیست .
ترجمه تفسیر المیزان - ج 16 ص 112.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:59 عصر )
»» سه تار

تازه دارم کمی با کبوتر... کمی با کلمه... کمی با آسمان ِ بی اسم  آشنا می شوم!... می گویند من آدم خوبی نبوده ام!... راست می گویند!... اول که بی بوریا بار آمدم... بعد گهواره به دوشی خاموش... حالا هم که تنها... چراغم اینجا و خیالم... جایی دور!... می گویند من آدم خوبی نبوده ام!... راست می گویند... من بارها به بعضی آدمها...کبوترها و شبگردها و کوچه نشین ها سلام کرده ام!... حتی گاهی بدون یک سلام خالی... از خواب انار خسته... چیزی نچیدم!... و بارها بی آنکه به شب شک کنم ،آهسته از چراغ خانه پرسیده ام که چرا از سکوت سنگ می ترسد!................

راست می گویند...من آدم خوبی نبوده ام!... سالها پیش از این... روزی دور از اندوه  دی و دلگیری آذر... کبوتری نابلد... از حدس عطسه ی آسمان... به ایوان خانه ی ما آمد!... پنجره بسته بود!...من خانه نبودم!... و تمام شب باران آمده بود !... من آدم خوبی نبوده ام!... حالا می فهمی این همه هق هق ِ تاریک... تاوان کدام کلمه... کدام کبوتر ِ مُرده... و کدام آسمان ِ بی اسم  است؟!…

 

یا صاحب کل نجوی ...یا منتهی کل شکوی....یا خیرالفاصلین...یا اول الاولین و یا اخر الاخرین...

اگر به نام تو تمام شود آغاز ترین آغازها خواهد بود...آغاز ترین آغازها...

یا خیر الفاصلین....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:57 عصر )
»» ایه های دلنشین

  • ملک : الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ   ﴿ 2 ﴾     جزء 29  

    همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید، و اوست ارجمند آمرزنده.

    Who hath created life and death that He may try you, which of you is best in conduct; and He is the Mighty, Forgiving,


  • ملک : الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى‏ مِن فُطُورٍ   ﴿ 3 ﴾     جزء 29  

    همان که هفت آسمان را طبقه طبقه بیافرید .در آفرینش آن[ خداى ]بخشایشگر هیچ گونه اختلاف[ و تفاوتى ]نمى بینى .بازبنگر، آیا خلل[ و نقصانى ]مى بینى ؟

    Who hath created seven heavens in harmony. Thou (Muhammad) canst see no fault in the Beneficent One"s creation; then look again: Canst thou see any rifts?


  • ملک : ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ   ﴿ 4 ﴾     جزء 29  

    باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سویت بازگردد.

    Then look again and yet again, thy sight will return unto thee weakened and made dim.


  • ملک : وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّیَاطِینِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ   ﴿ 5 ﴾     جزء 29  

    و در حقیقت ، آسمان دنیا را با چراغهایى زینت دادیم و آن را مایه طرد شیاطین [ قواى مزاحم ]گردانیدیم و براى آنها عذاب آتش فروزان آماده کرده ایم.

    And verily We have beatified the world"s heaven with lamps, and We have made them missiles for the devils, and for them We have prepared the doom of flame.



  • نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:52 عصر )
    »» کاش عاشقت نمی شذم !!!

     

    یادش بخیر روز اولی که با هم آشنا شدیم .

     چقدر زود گذشت ؛ خاطراتش هیچ وقت از یادم نمیره . من و تو ... . خیلی خوشحال بودم که تو رو دارم و شاید تو هم ! ... .

    هر روز بیشتر باهات مانوس می شدم . علاقم بهت به شکل یک عادت در اومده بود ؛ نمی تونستم حتی یه لحظه کوچیک تو رو از خودم دور کنم .

    چه خاطراتی با هم داشتیم ، هیچ وقت اولین خاطره آشناییمون از یادم نمیره ؛ توی یه پارک سرسبز ، یه روز گرم تابستون باهات آشنا شدم. فکر می کردم  تو با همه فرق داری ، یه جور دیگه ای !

    وقتی برای اولین با دیدمت چه حس عجیبی داشتم ، هنوزم نمیتونم توصیفش کنم اولش تپش قلب ... .نفسم با نگاه اول به شماره افتاد ؛ تموم بدنم یخ کرد ... ؛

    نمی دونستم نظر خانواده نسبت به تو چیه ؟ برای همینم تا مدتها باهاشون مطرح نکردم ، بعدشم خودشون فهمیدن !، چون خیلی فرق کرده بودم ؛ چه از نظر ظاهر ، چه از نظر خلق و خو . آره ! بالاخره فهمیدن ! ولی همونطور که فکر می کردم هیچکدوم ازت استقبال نکردن ، اصلا برام مهم نبود ؛ چون تو رو دیگه جدی جدی وارد زندگیم کرده بودم .

    چه روزای خوبی که با هم نداشتیم ؛ چه جاها که با هم نرفتیم ؛ به خاطر تو با چه کسایی که آشنا نشدم ؛ ولی زود زود همه چی تموم شد . شاید رابطمون چشم خورده بود ، ولی نه ! تو عوض شده بودی . دیگه اون احساس اولیه رو بهت نداشتم ، دیگه حتی وقتی باهات بودم حالم بد میشد . سردرد و سر گیجه و چه و چه ...  . همش به خاطر این بود که دیگه به دردم نمی خوردی ، با روح و جسمم تناقض پیدا کرده بودی .  می خوام بگم دیگه حالمو بهم می زدی ، ولی لذت اولین آشناییمون نمی ذاشت ولت کنم ، نمی تونستم ترکت کنم . می گفتم شاید دوباره مثل اولش بشه جوریکه سردرد وخستگی نبودتو به بی رمقی وجودت تبدیل کنه ولی نمیشد که نمیشد . انگار خودتم دیگه نمی خواستی بهم محبت کنی . اصلا سوهان روحم شده بودی . فشار خانواده از یه طرف ،  انگشت اشاره اطرافیان از طرف دیگه و دل خسته ی خودم از طرف سوم ، همه باعث شد دیگه تصمیم خودمو بگیرم . آره ! تصمیم گرفتم ترکت کنم . سخت بود ولی شدنی . می خواستم نفس بکشم ، می خواستم زندگی کنم ؛ اما تو منو بی نفس می خواستی .

    الان دیگه مدتهاست نمی بینمت . وقتی که به گذشته فکر می کنم می گم کاش اون روز از خونه بیرون نمی رفتم ؛ کاش تو اون پارک نمی دیدمت ؛ کاش دوستام منو با تو آشنا  نمی کردن ؛ کاش سایه تو هیچ وقت تو زندگیم نمی افتاد ؛ کاش با تو نصف عمرمو هدر نمی دادم ؛ کاش خواب تو رو هم نمی دیدم ؛

    کاش هیچ وقت سیگاری نمی شدم !!!



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:48 عصر )
    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >
    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
    سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
    سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
    یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
    آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
    ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
    پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
    امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
    پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
    نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
    [عناوین آرشیوشده]

    >> بازدید امروز: 159
    >> بازدید دیروز: 201
    >> مجموع بازدیدها: 1327072
    » درباره من

    بشنو این نی چون حکایت می کند

    » فهرست موضوعی یادداشت ها
    دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
    » آرشیو مطالب
    نوشته های شهریور85
    نوشته های مهر 85
    نوشته زمستان85
    نوشته های بهار 86
    نوشته های تابستان 86
    نوشته های پاییز 86
    نوشته های زمستان 86
    نوشته های بهار87
    نوشته های تابستان 87
    نوشته های پاییز 87
    نوشته های زمستان87
    نوشته های بهار88
    نوشته های پاییز88
    متفرقه
    نوشته های بهار89
    نوشته های تابستان 89
    مرداد 1389
    نوشته های شهریور 89
    نوشته های مهر 89
    آبان 89
    آذر 89
    نوشته های دی 89
    نوشته های بهمن 89
    نوشته های اسفند 89
    نوشته های اردیبهشت 90
    نوشته های خرداد90
    نوشته های تیر 90
    نوشته های مرداد90
    نوشته های شهریور90
    نوشته های مهر 90
    نوشته های تیر 90
    نوشته های مرداد 90
    نوشته های مهر 90
    نوشته های آبان 90
    نوشته های آذر 90
    نوشته های دی 90
    نوشته های بهمن 90
    نوشته های اسفند90
    نوشته های فروردین 91
    نوشته های اردیبهشت91
    نوشته های خرداد91
    نوشته های تیرماه 91
    نوشته های مرداد ماه 91
    نوشته های شهریور ماه91
    نوشته های مهر91
    نوشته های آبان 91
    نوشته های آذرماه91
    نوشته های دی ماه 91
    نوشته های بهمن ماه91
    نوشته های بهار92
    نوشته های تیر92
    نوشته های مرداد92
    نوشته های شهریور92
    نوشته های مهر92
    نوشته های آبان92
    نوشته های آذر92
    نوشته های دی ماه92
    نوشته های بهمن ماه92
    نوشته های فروردین ماه 93
    نوشته های اردیبهشت ماه 93
    نوشته های خردادماه 93
    نوشته های تیر ماه 93
    نوشته های مرداد ماه 93
    نوشته های شهریورماه93
    نوشته های مهرماه 93
    نوشته های آبان ماه 93
    نوشته های آذرماه 93
    نوشته های دیماه 93
    نوشته های بهمن ماه 93
    نوشته های اسفند ماه 93
    نوشته های فروردین ماه 94
    نوشته های اردیبهشت ماه94
    نوشته های خرداد ماه 94
    نوشته های تیرماه 94
    نوشته های مرداد ماه 94
    نوشته های شهریورماه94
    نوشته های مهرماه94
    نوشته های آبان ماه94

    » لوگوی وبلاگ


    » لینک دوستان
    پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
    دانشجو
    (( همیشه با تو ))
    همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
    بر بلندای کوه بیل
    گل رازقی
    نقاشخونه
    قعله
    hamidsportcars
    ir-software
    آشفته حال
    بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
    سرباز ولایت
    مهندس محی الدین اله دادی
    گل باغ آشنایی
    ...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
    وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
    بهارانه
    *تنهایی من*
    بلوچستان
    تیشرت و شلوارک لاغری
    اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
    کشکول
    قدم بر چشم
    سه ثانیه سکوت
    نگارستان خیال
    گنجدونی
    بهارانه
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    نگاهی نو به مشاوره
    طب سنتی@
    سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
    اکبر پایندان
    Mystery
    ermia............
    پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
    اسیرعشق
    چشمـــه ســـار رحمــت
    ||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
    کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
    جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
    بهانه
    صراط مستقیم
    تــپــش ِ یکــ رویا
    ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
    سلحشوران
    گیاه پزشکی 92
    مقبلی جیرفتی
    تنهایی افتاب
    طراوت باران
    تنهایی......!!!!!!
    تنهای93
    سارا احمدی
    فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
    .: شهر عشق :.
    تا شقایق هست زندگی اجبار است .
    ماتاآخرایستاده ایم
    هدهد
    گیسو کمند
    .-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
    صحبت دل ودیده
    دانلود فایل های فارسی
    محقق دانشگاه
    ارمغان تنهایی
    * مالک *
    ******ali pishtaz******
    فرشته پاک دل
    شهیدباکری میاندوآب
    محمدمبین احسانی نیا
    کوثر ولایت
    سرزمین رویا
    دل نوشته
    فرمانده آسمانی من
    ایران
    یاس دانلود
    من.تو.خدا
    محمدرضا جعفربگلو
    سه قدم مانده به....
    راز نوشته بی نشانه
    یامهدی
    #*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
    امام خمینی(ره)وجوان امروز
    فیلم و مردم
    پیکو پیکس | منبع عکس
    پلاک صفر
    قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
    اسیرعشق
    دل پرخاطره
    * عاشقانه ای برای تو *
    farajbabaii
    ارواحنا فداک یا زینب
    مشکات نور الله
    دار funny....
    mystery
    انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
    گل یا پوچ؟2
    پسران علوی - دختران فاطمی
    تلخی روزگار....
    اصلاحات
    گل خشک
    نت سرای الماس
    دنیا
    دل پر خاطره
    عمو همه چی دان
    هرکس منتظر است...
    سلام محب برمحبان حسین (ع)
    ادامس خسته من elahe
    دهکده کوچک ما
    love
    تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
    گروه اینترنتی جرقه داتکو
    مدوزیبایی
    من،منم.من مثل هیچکس نیستم
    Tarranome Ziba
    پاتوق دختر و پسرای ایرونی
    اسرا
    راه زنده،راه عشق
    وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
    وب سایت شخصی یاسین گمرکی
    حسام الدین شفیعیان
    عکسهای سریال افسانه دونگ یی
    ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
    Hunter
    حسام الدین شفیعیان
    دهکده علم و فناوری
    اسیرعشق
    دختر باحال
    *دلم برای چمران تنگ شده.*
    ♥تاریکی♡
    به یادتم
    باز باران با محرم
    تنهایی ..............
    دوستانه
    هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
    زندگی
    نیلوفر مرداب
    فقط طنزوخنده
    تینا!!!!
    شیاطین سرخ
    my love#me
    سرزمین خنگا
    احکام تقلید
    •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
    فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
    حقیقت صراط
    ...دیگه حسی نمونده
    زیر اسمان غربت
    شهید علی محسنی وطن
    سکوت(فریاد)
    عاشقانه ها
    خودمو خدا تنها
    دانستنی های جالب
    ermia............
    حجاب ایرانی
    عرفان وادب
    دل خسته
    عاشقانه های من ومحمد
    هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
    sharareh atashin
    mehrabani
    khoshbakhti
    ______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
    دخترونه
    قلبی خسته ازتپیدن
    عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
    تینا
    مذهب عشق
    مناجات با عشق
    داستان زندگی من
    دهاتی
    دکتر علی حاجی ستوده
    عاشق فوتبال
    کشکول
    حاج آقا مسئلةٌ
    صدا آشنا
    کد بانوی ایرانی
    اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
    « یا مهدی ادرکنی »
    وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
    ::::: نـو ر و ز :::::
    توکای شهر خاموش

    .: اخـبـار فـنـاوری .:
    Biology Home
    شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
    مثبت گرا
    تک آندروید
    امروز
    دانستنی / سرگرمی / دانلود
    °°FoReVEr••
    مطلع الفجر
    سنگر بندگی
    تعصبی ام به نام علی .ع.
    تنهایی.......
    دلـــــــشــــــــکســـــته
    عاشقانه
    nilo
    هر چی هر چی
    vida
    دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
    هسته گیر آلبالو
    آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
    عکس های جالب و متحرک
    مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
    دیجی بازار
    نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
    bakhtiyari20
    زنگ تفریح
    گلچین اینترنتی
    روستای اصفهانکلاته
    پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
    سرور
    عاطفانه

    » صفحات اختصاصی

    » لوگوی لینک دوستان


























































































    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب