سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، راهصواب و هدایتش را به او می نماید و به او توفیق فرمانبری ازخود می دهد . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» پس ستاره آفرین کجا شد؟!

غزالى مى ‏گوید: جوانى شب هنگام به دامن زنى در آویخت، زن گفت: حیا نمى ‏کنى؟

گفت: از که؟ که بجز ستارگان چشمک زن آسمان کسى چشم بر ما ندوخته است. زن گفت: پس ستاره آفرین کجا شد؟!!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/6/19 :: ساعت 12:48 عصر )
»» دروغ مى‏گویى‏

یکى پرسید از رسول خدا صلى الله علیه و آله که رستگارى چیست؟ گفت: اندر آن که طاعت خداى تعالى کنى و ریاى مردمان نکنى و گفت: روز قیامت یکى را بیاورند و گویند: چه طاعت دارى؟ گوید: جان خود اندر راه حق تعالى فدا کرده‏ام تا اندر غزا مرا بکشتند، گویند:

دروغ گویى براى آن کردى تا گویند: فلان مرد مردانه است، بگیرید و وى را به دوزخ برید.

دیگرى را بیاورند و گویند: چه طاعت دارى؟ گوید: هر چه داشتم به صدقه بدادم، گوید: دروغ گویى براى آن بکردى تا بگویند: فلان مرد سخى است، بگیرید وى را به‏ دوزخ برید.

دیگرى را بیاورند و گویند: چه طاعت دارى؟ گوید: علم و قرآن بیاموختم و رنج بسیار بردم، گویند: دروغگویى، براى آن آموختى تا گویند: فلان مرد عالم است، بگیرید وى را به دوزخ ببرید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/6/19 :: ساعت 12:47 عصر )
»» مرزهای ذات صفات و افعال خداوند

«هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب والشهاده هو الرحمن الرحیم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون هو الله الخالق الباری المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات والارض وهو العزیز الحکیم » (1) .

او خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست،از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمی کند، منیت بخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هرامری را اصلاح می کند، و شایسته عظمت است; خداوند منزه است ازآنچه شریک برای او قرار می دهند!

او خداوندی است خالق، آفریننده ای بی سابقه، وصورتگری(بی نظیر)برای او نام های نیک است; آن چه در آسمان ها وزمین است، تسبیح او می گویند; و او عزیز و حکیم است!!

 

حدیث قرب نوافل

نکته ای که در این جا باید در پرانتز ذکر شود این است که یک قرب فرایضی است (که در خلال آن خطبه ای که درباره خطبه هفتم است آمده)که انسان با آنها به جایی می رسد که لسان حق می شود،روایاتی هم هست که مرحوم صدوق در «توحید» از حضرت امیر وامثال ذلک نقل کرده است که «انا ید الله انا جنب الله » آن مقام، بالاتر از این مقامی است که ما فعلا در قرب نوافل بحث می کنیم که حق سبحانه تعالی در مقام فعل، مجاری ادراکی و تحریکی ولی بشود. این آغاز ولایت است آن قرب فرایض که در همین روایات به عنوان مقام برتر یاد شده است آن است که این عبد صالح سالک،لسان الله و سخنگوی خدا باشد، اما الان سخن در این است که سخن گوخود عبد است به لسان الله، این قرب نوافل است که با آن قرب فرایض خیلی فرق دارد.

قرب نوافل را به عنوان حدیث قدسی در جوامع روایی نقل می کنندو در بیشتر جوامع روایی ما از کافی تا وسائل هست و در نوع جوامع روایی اهل سنت هم هست، طریقش متعدد است بعضی از طریق آن صحیح است و برخی موثق و امثال آن. مرحوم صاحب وسائل الشیعه رضوان الله علیه این را در جلد سوم وسائل در کتاب صلوه باب 17 از ابواب «اعداد الفرایض و نوافلها» ذکر می کند از مرحوم کلینی هم نقل می کند. روایت ششم این باب است که ابان ابن تغلب از امام باقر علیه السلام نقل می کند که:

«فی حدیث » ان الله جل جلاله قال: ما یقرب الی عبد من عبادی بشی ء احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه »

عبد من به وسیله فرایض به من نزدیک می شود. قرب فرایض رااصطلاحا بالاتر از قرب نوافل می دانند، زیرا از قرب فرایض کاری ساخته است که از قرب نوافل ساخته نیست. بعد از این که در صدرمساله قرب فرایض را ذکر فرمود آن گاه فرموده: «و انه لیتقرب الی بالنافله » هر عبادتی را که زاید بر واجب باشد می گویندنافله چون نفل یعنی زاید، انفال را هم به همین علت انفال گفته اند و در باره نوه حضرت ابراهیم و دیگران فرمود که: ما به او یعقوب دادیم و یعقوب نافله او از ما فرزند خواست ما گذشته از این که به او فرزند دادیم نوه هم دادیم نوه نافله است نوه از ما نخواست و یعقوب نافله یعنی زاید بر فرض. «حتی احبه » تامن بشوم «محب » و او بشود «محبوب » یعنی این بنده بشود محبوب و حق سبحانه تعالی بشود محب. «فاذا احببته » اگر من محب اوشدم و او محبوب من شد «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته » .

اگر انسانی محبوب خدا شد به جایی می رسد که خدا زبان اومی شود. در مقابل، کسانی که شیطان را اطاعت کردند به درکات سقوطمی کنند، امیرمومنان علی(ع)در خطبه هفتم نهج البلاغه وضع آنان رااین گونه توصیف می فرماید: «اتخذوا الشیطان لامرهم ملاکا واتخذهم له اشراکا فباض و فرخ فی صدورهم و دب و درج فی حجورهم...»

عده ای به سوی درکات سقوط می کنند، چون انسان خوابیده ای هستندکه شیطان اول وارد اطراف دل آنان می شود می بیند که هنوزخواب اند، قدری جستجو می کند که در دل را پیدا کند می بیندخواب اند در را پیدا می کند باز می کند وارد در دل می شود، می بیندهنوز خواب اند، وقتی که جای امنی دید کم کم آشیانه می زند و تخم گذاری می کند و جوجه پرورانی می کند و دفعتا کل دل و قلب راتصاحب می کند و در آن جا تخم می گذاری و آشیانه می کند، وقتی که این محدوده را گرفت از این به بعد مالک می شود «نطق بالسنتهم نظر باعینهم » از آن به بعد هر چه این شخص می گوید کلام شیطان است و هرچه این شخص می شنود و می بیند شنیدن ودیدن شیطان است،شیطان با چشم او می بیند و با گوش او می شنود.

قرآن در باره عده ای فرمود: «ان الذین اتقوا اذامسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون » (2) آنها که متقی و پرهیزکارندمواظب حرم دل اند، لذا تا بیگانه ای به لباس آشنا درآید وبخواهد احرام ببندد و طواف کند، فورا او را از حرم بیرون می کند: «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان » شیطان تابخواهد به دور کعبه دل طواف کند انسان متقی فورا می فهمد و بااستعاذه او را بیرون می کند: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم »

با همین ذکر او را رجم می کند: «تذکروا فاذاهم مبصرون » . اگربیدار و بینا نباشند شیطان می آید این محدوده را می گیرد از آن بعد شیطان است که به زبان او حرف می زند.

پس همان طوری که در درکات این طور داریم که در نهج البلاغه توصیف شده و در واقع در مقام سخط و غضب خدا و فعل اضلالی اوست،در درجات هم داریم که مومن به جایی می رسد که خدای سبحان چشم وگوش و زبان او می شود. همه اینها در محور فعل است. اگر عبدی محبوب حق شد با فرایض و نوافل و خدای سبحان زبان او شد این لسان الله است که می گوید: «اناالمحیی انا الممیت انا الحق اناکذا انا کذا» ، نه زید، زید نیست زید زید است یاکل و یمشی فی الاسواق آن که حرف می زند و می شنود زید نیست، فرمود همه کارهای ادراکی و تحریکی او را من به عهده می گیرم «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به » .

(در بعضی از نسخه ها چون «بصر» مونث است «بصره التی یبصربها» هم ضبط شده است)خوب عبد صالح سالک به اینجا می رسد اگر به اینجا رسید گوینده خدا است، این مقام مقام فعل است، همین حقی است که «کذلک یضرب الله الحق و الباطل » نه آن حقی که «ذلک بان الله هوالحق » آن حق جا برای احدی نمی گذارد اگر اشتراک لفظی حق حل بشود اگر صفت ذات از صفت فعل جدا بشود آن گاه معلوم می شود که چه کسی این حرف را می زند گوینده این زید است «بما انه یاکل و یمشی فی الاسواق »

یا «بما انه عبد صالح محبوب لله سبحانه و تعالی و صار فعل الله فعله و سمع الله سمعه و لسان الله لسانه » . اگر درجمله ها و یا اشعار عرفا از جمله در غزلی از امام خمینی مطلبی می بینیم باید با توجه به نکته هایی که در فوق گفتیم آنهارا بفهمیم و تفسیر کنیم. در مورد امام خمینی رضوان الله علیه این نکته راباید بگویم که ما بعد از معصومین علیهم السلام هیچ کس را به عظمت ایشان نمی شناسیم. البته درباره معصومان علیهم السلام باید به این نکته توجه داشت که آنان در سطح واقعی کاملا متفاوت با دیگران هستند در این مورد تعبیر بسیارلطیفی مرحوم صاحب جواهر دارد و می فرماید: معصومان(ع) وزرای دستگاه خلقت اند، وزرای دستگاه خلقت را با رعیت نمی سنجند،نمی توان گفت مثلا امام خمینی رضوان الله علیه ده درجه داردو امام رضا سلام الله علیه یک میلیارد. اصلا قابل قیاس نیستند، چون در دو وادی اند، شما در مسائل هندسه هرگز نقطه رابا خط نمی سنجید خط را با سطح نمی سنجید، سطح را با حجم نمی سنجید، ممکن است دو خط را با هم بسنجید و بگویید این خط یک متری است آن خط هزار متری اماهیچ گاه نقطه را با خط نمی سنجید.

در این مورد هم این گونه است که غیر معصوم را با معصوم نمی توان سنجید این ها دو حساب دارند. همه این بزرگان هم که به جایی رسیده اند از برکات معصومین است. از غیر معصومین علیهم السلام که بگذریم در سراسر ایران این همه امام زاده هایی که هست، درنوع این مزارها می خوانیم: «اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده » درباره سایر امامزاده ها ما شنیده ایم و با جان ودل قبول داریم ومی خوانیم، اما در باره امام خمینی دیده ایم و باجان ودل می خوانیم: «اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و اطعت الله و رسوله و جاهدت فی الله حق جهاده حتی اتاک الیقین » چه طور در باره این همه امام زاده ها این جمله ها را می توان گفت اما در باره امام خمینی، که سلاله پیغمبر است و عمری را از اول تا آخر برای همین دین گذرانده نتوانیم بگوییم؟

 

امام زاده ها به برکت ائمه علیهم السلام به جایی رسیده اند.

پس اگر مرزها مشخص بشود به تعبیر مرحوم صاحب جواهر ما وزرا رابا رعایا یک جا حساب نکنیم و مرز رعیت را از وزرای دستگاه الهی جدا بکنیم هیچ مشکلی پیش نمی آید، اگر مرز صفت ذات را از صفت فعل و مرز ذات و صفات ذات را از مرز فعل جدا بکنیم و فعل راممکن بدانیم معذوری پیش نمی آید.

 

دیدگاه شیخ بهائی و علامه مجلسی:

این حدیث از آن احادیث متقنی است که مرحوم شیخ بهایی و اساسانوع حکمای ما در این زمینه یا رساله مستقلی نوشته اند یا درعنوان کتابشان از این حدیث سخنی به میان آورده و شرح کرده اند.

مرحوم مجلسی رضوان الله علیه در کتاب «مرآت العقول »

چندین وجه برای این حدیث ذکر می کند: اول این که می فرماید این حدیث صحیح است، و در این باره از مرحوم شیخ بهایی نقل می کند ومی فرماید: قال شیخ البهایی بردالله مضجعه «هذالحدیث صحیح السند و هو من الاحادیث المشهوره بین الخاصه و العامه و قد رووه فی صحاحهم بادنی تغییر» یعنی این روایت از روایات معتبره وصحیحه ای است که فریقین نقل کرده اند چون مربوط به معراج است.

روایت های معراجی یک سبک و طعم دیگری دارد هکذا.

امام باقر(ع)می فرماید در معراج به نبی گرامی اسلام(ص)گفته شده است:

«ان الله تعالی قال من عادی لی ولیا فقد اذنته بالحرب و مایتقرب الی عبدی بشی ء احب الی مماافترضت علیه » . این می شود قرب فرایض و بالاتر از قرب نوافل است که فعلا در قرب فرایض بحث نیست.

«و ما یزال عبدی یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصره به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها» همه شئون این را فعل حق اداره می کند و جودا و صفا و فعلا فعل حق است «ان سالنی لاعطیته و ان استعاذنی لاعیذنه »

این حدیث یک ذیل هم دارد که خدا می فرماید: من در قبض روح هیچ کسی مردد نشدم به آن اندازه ای که در قبض روح مومن مرددم، اونمی خواهد بیاید، من می خواهم ببرم او می خواهد بماند که بیشترعبادت کند، بیشتر مشکلات را تحمل کند، اما من می خواهم او را به سوی خود ببرم. این تردید از آن مقام فعل است و گرنه برای مقام ذات اقدس اله که جا برای تردد نیست، این ذیل هم که مسئله ترددهست نوعا حکما یا رساله جدا در این زمینه نوشته اند یا درکتاب ها بحث جداگانه ای در این زمینه کرده اند این سخن مرحوم شیخ بهایی است.

مرحوم مجلسی رضوان الله علیه چندین مطلب و وصف می آورد وبسیاری از کلمات بزرگان را ذکر می کنند تا به این جا می رسندمی فرمایند: حتی بعضی از عرفا نقل می کنند حرف بعضی را می پذیرند،بعضی را نمی پذیرندو ایشان برای مطالب خود مقدمه ای آورده که درآن می فرمایند: بعضی از صوفیه و اتجادیه و حلولیه و ملاحده تمسک کرده اند که این ها از باطن عبادات با خبر نیستند عقل همه عقول،استحاله اتحاد، استحاله حلول، استحاله فرورفتگی مع الممازجه رامنع می کند، این همان است که خود حکما فرمودند قلندران وصوفیانی که از دور دستی بر مسائل عقلی دارند بین مقام ذات وصفت ذات از یک طرف و مقام فعل از طرف سوم فرق نگذاشته اند. آن گاه وجوهی ذکر می کند و اولین وجهی که ذکر می کند از مرحوم شیخ بهایی است منتهی مقداری نسبت به مرحوم شیخ بهایی کم لطفی می کندو می فرماید: این عظمتی که مرحوم شیخ بهایی در باره این سلسله حرف ها دارد صدر حرف های او معاذالله مداهنه است: «الاول ماذکره شیخ البهایی قدس سره و ان داهن فی اول کلامه » . یعنی شیخ بهایی در اول حرفش ملاهنه کرده است. مرحوم مجلسی به خودش اجازه می دهد که به شیخ بهایی اسناد مداهنه بدهد اما ما که بعداز معصومین چشم امیدمان به امثال شیخ بهایی است دیگر به واقع برایمان مقدور نیست که بگوییم شیخ بهایی ملاحظه کاری و مداهنه کاری کرده است. آن حرفی که مرحوم شیخ بهایی دارد و مرحوم مجلسی می فرماید مداهنه است این است که فرمود:

«قال لاصحاب العقول فی هذاالمقام کلماه سنیه و اشارات سریه وتلویحات ذوقیه تعطر مشام الارواح » یعنی صاحب دلان در شرح این حدیث، حرف هایی روح پرور دارند که شامه انسان را معطر می کند. وتحیی رمیم الاشباح لا یهتدی الی معناها و لا یطلع علی مغزاها الامن اتعب بدنه فی الریاضیات و عنی نفسه بالمجاهدات حتی ذاق مشربهم و عرف مطلبهم و اما من لم یفهم تلک الرموز و لم یهتدالی هاتیک الکنوز لعکوفه علی الحظوظ الدینیه و انهما له فی اللذات البدنیه فهو عند سماع تلک الکلمات علی خطر عظیم من الترددی فی غیاهب الالحاد و الوقوع فی مهاوی الحلول والاتحاد،تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا و نحن نتکلم بما یسهل تناوله علی الافهام.

مرحوم مجلسی رضوان الله علیه همان شعرهایی هم که در بعضی از کتابها هست از مرحوم شیخ بهایی نقل می کند که:

جنونی فیک لا یخفی و ناری منک لا تخبو فانت السمع والابصار و الارکان و القلب

این شعرها را مرحوم شیخ بهایی نقل می کند مرحوم مجلسی وجه دوم و سوم و چهارم هم نقل می کند تا می رسد به پنجم و می فرماید: بحث پنجم آن است که برای من در بعضی از مقامات ظاهر شده است که انسان اگر به وسیله نوافل متقرب بشود دارای سمع و بصر می شوددیگران صم بکم عمی هستند، اما اینها دارای چشم و گوش و دهن اند،عده ای دهن بسته اند عده ای چشم بسته اند: «صم بکم عمی فهم لایعقلون » اما اینها دارای چشم و گوش می شوند و اسرار رامی فهمند. این حرف، حرف خوبی است، اما حدیث می گوید خدامی فرماید: من چشم او می شوم اینها فاصله شان خیلی است. مطلب،مطلب لطیفی است که مرحوم مجلس می فرمایند اما معنای این که عده ای دارای چشم و گوش اند و دسته ای چشم و گوش ندارند چشم دل عده ای باز می شود، اما این غیر از آن است که خدا فرمود: من چشم و گوش عده ای هستم.

مرحوم مجلسی در وجه ششم می فرماید: «ما هو ارفع و اوقع واحلی و ادق و الطف و اخفی مما مضی » این وجه ششم رفیع تر، دل انگیزتر، زیباتر، شیرین تر، دقیق تر، لطیف تر، و از گذشته هاپنهان تر است، و آن این که: وقتی عارف از همه شهوات خود خالی شد، چیزی نخواست، آن گاه ذات اقدس الله کارگردان او می شود. خوب این همان مقام فعل است، وقتی انسان به مقام تسلیم رسید یعنی واقعا چیزی نخواست آن وقت همه کارهای او را خدا اداره می کند.

وقتی انسان خود ساکت نشد و پیشنهادی نداد نه تنها به مقام رضارسید که بگوید «پسندم آن چه را جانان پسندد» این هنوز نیمه راه است به مقام تسلیم برسد، مقام رضا آن است که هر چه خدا کردمن می پسندم پس من هستم، پسندی هم هست هنوز در راه است اما اگربگوید به این که: «ترکت الخلق طرا فی هواکا» این شعرها رابعد از حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه گفته اند مرحوم سیدحیدر آملی(که یکی از عارفان نامدار شیعه است که مکرر در مکررمی گوید فقط یک فرقه اهل نجات اند و آن شیعه اثنی عشریه است، اودر سراسر آثارش از تشیع و این که نجات فقط برای این فرقه است نام می برد)ایشان می گوید که این شعر را دیگران گفته اند بعدالبته به سیدالشهدا سلام الله علیه نسبت داده شد، این که تاانسان به جایی نرسد که بگوید: «ترکت الخلق طرا» دیگرنمی تواند بگوید: «فی هواکا» از آن به بعد دیگر مقام تسلیم است، مقام تسلیم که رسید می بیند که دیگری دارد او را اداره می کند این هم که مرحوم مجلسی می فرماید لطیف تر از گذشته است،همین است، اگر کسی به جایی برسد که «وفوض جمیع اموره الیه وسلم و رضی بکل ما قضی ربه علیه یسیر الرب سبحان تعالی متصرفافی عقله و قلبه و قواه و یدبر اموره علی ما یحبه و یرضاه فیریدالاشیاء بمشیته مولاه کما قال سبحانه مخاطبا لهم: «و ما تشاوون الا ان یشاءالله »

بعد ایشان قلب المومن بین اصبعین را به عنوان یک روایت نقل می کند و می فرماید: خدا در جوارح او هم اثر می گذارد چه در مساله دفع نظیر «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی » چه در مساله جذب، نظیر «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم » فلذلک صارت طاعتهم طاعه الله و معصیتهم معصیه الله همه را می بینید در همین مدار و محور فعل اند. بعد می فرماید: «وقریب منه ما ذکره الحکماء»

بعد حرف صاحب شجره الهیه را نقل کرده و می فرماید: آن چه که ما گفتیم انسب و اوفق است.

نظر شریف مرحوم مجلسی این است که بعضی از این حرف ها با ظواهرروایات موافق نیست در حالی که وقتی این حرف ها مشخص شد با ظواهرآنها موافق است. بعد حرف مرحوم خواجه نصیر را نقل می کند. خواجه در فصل نوزدهم از نمط نهم «اشارات » که مقامات العارفین است همین بیان را دارد که انسان اگر از خود منقطع شد به جایی می رسد که: «فصار الحق حینئذ بصره الذی یبصر به و سمعه الذی یسمع و قدرته التی بها یفعل » منتهی خواجه به تبعیت از مرحوم بوعلی، عرفان را برهانی کردند. آنها اولا: مساله زهد و عبادت راجزء درجات اولیه سیر و سلوک دانسته اند و فرمودند: کسی که به دنبال «جنات تجری من تحت الانهار» می گردد او فقط به «جنات تجری من تحت الانهار» می رسد این فقط تا «ان المتقین فی جنات ونهر» می رسد همین، اما در «عند ملیک مقتدر» راه ندارد. عارف،هم زاهد است هم عابد، برای این که از «ان المتقین فی جنات ونهر» بگذرد و به «عند ملیک مقتدر» برسد، اگر کسی به مرحله اول رسید دومی را ندارد اما کسی به مقام دوم رسید یقینا اولی را هم دارد، لذا دیگر واو نیاورد، یعنی نفرمود: «ان المتقین فی جنات و نهر و عند ملیک المقتدر» بلکه فرمود: «ان المتقین فی جنات و نهر عند ملیک المقتدر» ، اینها تو در توی هم اندمحیط و محاط اند اندرون و بیرون اند، این بیرونی از آن متقینی است که بالاخره در حد زهد و عبادت زندگی کرده اند آنهایی که وارسته تر از متقیان زاهدانه و عابدانه بوده اند هم اندرون رادارند هم بیرون را.

این سخنان مرحوم خواجه در فصل نوزدهم از نمط نهم مقامات العارفین و اشارات و تنبیهات است که مرحوم مجلسی رضوان الله علیه نقل می کند، بعد حرف های بعضی از محققین را هم ذکر می کندو مساله را ختم می کنند که جمعا البته یک کتاب خوبی است. نوع نقل قول هایی که مرحوم مجلسی با نام «بعض المحققین » دارند،منظور صدر المتالهین یا شاگردان ایشان است.

آن وقت مشخص می شود که مرز انسان با فرشته ها تا کجاست و چه چیزی است و حق هم بر چند معنا اطلاق می شود: هم دین خدا حق است هم وحی خدا حق است و هم ذات اقدس اله حق است. آن وقت این هویت از آن ذات حکایت می کند که «هو» الله هم اسم ذات است عالم الغیب والشهاده صفت ذات است که اینجاها منطقه ممنوعه است واحدی راه ندارد، از آن به بعد «الملک بودن » السلام، المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر» بودن. این چنین است که خداجبار است در دعای جوشن کبیر هم می خوانیم «یا جابر العظم الکثیر» و مانند آن یعنی خدا هر شکسته ای را جبران می کند یک کسی خیال می کند دست کسی استخوان دست یک کسی که شکست آن شکسته بند بسته است در حالی که شکسته بند آن استخوان هایی که متصل بوده و الان جدا شده کنار هم جمع کرده نه این که وصل کرده، آن که جوشکاری و لحیم کاری می کند این دو تا را یکی می کند آن رامی گویند «جابر عظم کثیر» .

آن کسی که هر نقص را جبران می کندذات اقدس اله است، جبروت هم که می گویند به این مناسبت است، ذات اقدس اله جبار به این معناست.

والحمدلله رب العالمین.

 

پی نوشتها:

1-حشر (59) آیه 24 - 23

2-اعراف (7) آیه 321



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/6/19 :: ساعت 12:46 عصر )
»» هولناکترین عذاب ها برای کدام گناهان است؟!

 

امام علی(علیه السلام) از قول خدای متعال نقل می‌فرماید که خداوند از حقوق بندگان نمی‌گذرد. خداوند می‌فرماید: قسم به عزت و جلالم ستم هیچ ظالمی از من (بدون حساب) نخواهد گذشت؛ هر چند دستی (ناحق) به دستی خورده یا تماس حاصل کرده باشد؛ حتی آسیبی که از گوسفند شاخ دار به گوسفند بی شاخ رسیده باشد.

 

حق الناس

"حق الناس" واژه ای آشنا برای خیلی از ماست، حق مردم، حقوقی که جایگاه ویژه نزد خدای مردم دارد تا آنجا که آن را بر حقوق خود برتری می دهد. حضرت علی علیه‌السلام در این زمینه می‌فرماید: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ حُقُوقَ عِبَادِهِ مُقَدِّمَةً لِحُقُوقِهِ [عَلَی حُقُوقِهِ] فَمَنْ قَامَ به حقوقِ عِبَادِ اللَّهِ کَانَ ذَلِکَ مُ?َدِّیاً إِلَی الْقِیَامِ به حقوقِ اللَّه» (غررالحکم،ص 480)؛ خداوند حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خود قرار داده و کسی که حقوق بندگانش را رعایت کند حقوق الهی را نیز رعایت خواهد کرد.

 

انواع حق الناس

اما این حق الناس چیست که این قدر مهم است که از حقوق خدا مهم تر است، خوانده ایم و شنیده ایم که حق الناس انواعی دارد از جمله:

حق الناس مالی: حقوق مالی مردم بر گردن ما مانند قرضی که ادا نکرده ایم، حقی که ضایع کرده ایم و مال دیگران را داخل در مال خود کرده ایم بدون اینکه از صاحب آن اجازه گرفته باشیم و ...

حق الناس آبرویی: وقتی غیبت کسی را می کنیم و تهمتی به کسی می زنیم و آبرویش را می بریم.

و خیلی هایمان خاطرمان جمع است که ما حواسمان هست و هیچ حق الناسی به گردنمان نیست چون نه به مال کسی دست درازی کرده ایم و نه به کسی تهمتی زده ایم.

اما یادمان می رود بعضی از ما حقوقی به اندازه حق یک ملت به گردنمان است که برای اینکه از عواقب سوء آن رها شویم باید از تک تک مردم کشور و شهرمان حلالیت بطلبیم.

در راه می رویم خسته می شویم به ماشین مردم لم می دهیم و وسایلمان را هم روی آن می گذاریم و برایمان مهم نیست که طرف راضی هست یا نه؟ در محل کارمان ساعت ها رایانه، برق و تلفن و اینترنت را در جهت مصارف شخصی به کار می گیریم و ککمان هم نمی گزد که فلانی اینها حق الناس است ها؟ باید فردای قیامت هفتاد میلیون نفر را راضی کنی ها؟

 

گناهانی با هولناکترین عذاب ها

مثل تمام یادگاری هایی که روی در و دیوار مدرسه و دانشگاهمان نوشتیم، روی آثار باستانی نوشته ایم، مثال روشنش در حافظیه شیراز روی سنگ قبر شاعر بلند آوازه کشورمان پر است از اسم های مختلف همراه تاریخ و ... که برای گردشگری که کیلومترها راه را می آید تا از این اثر تاریخی دیدن کنند، اما با این منظره منزجر کننده رو به رو می شوند.

و همه آثار تاریخی ما، در و دیوار اتوبوس و مترو و همه و همه خطی از مردم آزاری ما به دل دارد.

این ها همه خرابکاری های من و شماست که به اموال عمومی ضربه می زنیم و هزینه های هنگفت بیت المال باید صرف تعمیر و نگه داری آن ها شود.

یا وقتی به اداره ای مراجعه می کنیم و با دری بسته روبه رو می شویم با لگد محکم به آن در زده و با بد و بیراه و فحاشی آنجا را ترک می کنیم، ما می رویم و جای پایمان بر آن در می ماند و این می شود یک حق الناس بزرگ در پرونده اعمال ما.

گاه می شود که از دوستی مبلغی ناچیز می گیریم و هرگز آن را پس نمی دهیم، به بهانه اینکه ناچیز است. و او نیازی به آن ندارد، در صورتی که وظیفه ما ادای قرضمان است.

در راه می رویم خسته می شویم به ماشین مردم لم می دهیم و وسایلمان را هم روی آن می گذاریم و برایمان مهم نیست که طرف راضی هست یا نه؟

در محل کارمان ساعت ها رایانه، برق و تلفن و اینترنت را در جهت مصارف شخصی به کار می گیریم و ککمان هم نمی گزد که فلانی اینها حق الناس است ها؟ باید فردای قیامت هفتاد میلیون نفر را راضی کنی ها؟

یک نمونه آشکار دیگر چانه زدن های بعضی از ما هنگام خرید است، اگر با مغازه دار به تفاهم نرسیم مبلغ دلخواه خود را روی پیشخوان گذاشته و مغازه را ترک می کنیم و اصلا برایمان مهم نیست که آیا فروشنده راضی بود؟ راضی نبود و برای یک تخفیف دو سه هزار تومانی یک دینی به گردن خود می اندازیم و هرگز به فکر ادا کردنش نیستیم. 

حرف زدن هایمان که بماند کنتر هم که نمی اندازد می بندیم و می رویم، غیبت، عیب جویی، تهمت و ... با دوستانمان که جمع می شویم بساط ترور شخصیت دیگران هم فراهم می شود، آی فلانی رو دیدید هیچی حالیش نیست، چقدر بد لباس می پوشد، چقدر احمقانه رفتار می کند و ....

برای اینکه لحظه ای توجه دیگران را به خود جلب کنیم به خودمان اجازه می دهیم هر طور دلمان می خواهد لباس  بپوشیم، برایمان مهم نیست که چه نگاه هایی به دنبال ماست، این همه جوان مجرد که امکان ازدواج ندارند، برایمان مهم نیست که تا کی به فکرهای گناه آلود ما را تصور کنند و یک پایه گناهانی که آن ها ممکن است مرتکب شوند ماییم.

و با غرور ابرو بالا می اندازیم که ای بابا به ما چه نگاه نکنند، بله نباید هم نگاه کنند اما با رنگ و لعابی که برخی از ما به خود می زنیم و لباس های بدن نمایی که می پوشیم توجه خودمان هم به خودمان جلب می شود چه برسد به دیگران.

پسر نوجوان و م?منی میگفت من هر روز به مسجد می روم و بدحجابان را نفرین می کنم، من هر چقدرم هم جلوی نگاهم را می گیرم و زمین را هم نگاه می کنم باز پاهایشان با کفش های رنگی و لاک هایی که به ناخن زده اند اذیتم می کنند. بله این همه عذاب کسانی که می خواهند پاک باشند گردن ماست.

برای اینکه لحظه ای توجه دیگران را به خود جلب کنیم به خودمان اجازه می دهیم هر طور دلمان می خواهد لباس بپوشیم، برایمان مهم نیست که چه نگاه هایی به دنبال ماست، این همه جوان مجرد که امکان ازدواج ندارند، برایمان مهم نیست که تا کی به فکرهای گناه آلود ما را تصور کنند و یک پایه گناهانی که آن ها ممکن است مرتکب شوند ماییم

یادمان باشد که خداوند ممکن است از حقوق خود بگذرد اما از حق مردم نمی گذرد، پس صاف صاف راه نرویم و عذاب های هولناک حواله آخرتمان کنیم، کمی روی حرکاتمان فکر کنیم، هر رفتاری که ما در جامعه انجام بدهیم، و باعث کوچکترین صدمه ای به اموال عمومی شود حق الناس است و بدترین عذاب ها برای آن در نظر گرفته شده است.

امام علی(علیه السلام) از قول خدای متعال نقل می‌فرماید که خداوند از حقوق بندگان نمی‌گذرد. خداوند می‌فرماید: قسم به عزت و جلالم ستم هیچ ظالمی از من (بدون حساب) نخواهد گذشت؛ هرچند دستی (ناحق) به دستی خورده یا تماس حاصل کرده باشد؛ حتی آسیبی که از گوسفند شاخ دار به گوسفند بی شاخ رسیده باشد. (محاسن، ج 1، ص 68)

دقت شود که این حق مردم و رعایت آن چقدر مهم است که حضرت امیرالم?منین علیه السلام می فرماید حتی دستی به ناحق به دست دیگران بخورد، تنه ای زده شود، صدای حرف زدن ما در مکان های عمومی با تلفن همراه آزارشان دهد، صدای موسیقی یا مداحی یا رادیو تفاوتی ندارد از ماشین باعث رنجش کسی شود و ... حواسمان به همه این ها باشد.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «أَوْحَی اللَّهُ إِلَیَّ أَنْ یَا أَخَا الْمُرْسَلِینَ یَا أَخَا الْمُنْذِرِینَ أَنْذِرْ قَوْمَکَ لَا یَدْخُلُوا بَیْتاً مِنْ بُیُوتِی وَ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِی عِنْدَ أَحَدٍ مِنْهُمْ مَظْلِمَة...»(همان، ج 84، ص 257.)

خداوند به من وحی فرستاد که ای برادران پیامبران مرسل! به قوم خود بگو به خانه ای از خانه های من (مسجد) وارد نشوند در حالی که مظلمه ای از بندگان من بر گردنشان باشد که آن‌ها را لعنت می‌کنم در حالی که در برابر من به نماز ایستاده‌اند مگر آنکه آن مظلمه را مسترد کنند. امام حسین(علیه السلام) در شب عاشورا به یاران خود فرمود: هرکس به مردم بدهکاری دارد با ما نماند و برگردد! یعنی بدهی و حق‌الناس توفیق شهادت و عاقبت به خیری را از انسان می‌گیرد!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/6/19 :: ساعت 12:45 عصر )
»» منفعت عظیم اهل شوق و محبت‏

 

آنان که پس از سفر فکرى، با عشق و محبت و شوق و ذوق به دنبال معرفت رفتند و سپس سرمایه معرفت را با حرکات و اعمال و جهد و کوشش خود و در کمال نشاط به کار انداختند، از طرفى سود دنیا و آخرت نصیب خود کردند و از جانب دیگر، منفعت عظیمى عاید امت اسلامى کردند.

 

قضاوت سید على شوشترى‏

به داستان شگفت‏آور زیر عنایت کنید، شاید براى ما و شما جرقه‏اى باشد که از پرتو آن دل ما نورانى گردد و ما هم چون اولیاى الهى به راه کمال و رشد، قدم گذاشته و به وادى قرب و وصال حرکت کنیم.

وجود مبارک سید على شوشترى در شهر شوشتر عالمى بزرگ و مبسوط الید بود.

وقتى نزاعى درباره یک قطعه ملک وقفى به حضورش آوردند، عده‏اى مدعى بودند که این ملک وقف نیست، در حالى که وقف نامه آن را در صندوقچه‏اى گذاشته و در محلى مخصوص که از هر چشمى دور بود دفن کرده بودند. و گروهى مدعى وقف بودند ولى سند و مدرکى در دست نداشتند، چند روز این مرد بزرگ الهى در حکم این واقعه مادى حیران و سرگردان بود و نمى‏دانست به کدام طرف حکم کند، طرفین دعوا هم اصرار داشتند مسئله با حکم سید پایان پذیرد.

رفت و آمد هر روز طرفین دعوا، براى سید ایجاد مشکل و ناراحتى کرده بود، تا روزى کسى به سوى خانه سید رفت و در زد، از افراد خانه به پشت در آمد و گفت:

کیستى؟

آن مرد گفت: به آقا خبر بده مردى به نام ملا قلى جولا مى‏خواهد شما را ببیند، درب را باز کردند، ملا قلى وارد خانه شد و به نزد سید رفت و گفت:

آمده‏ام به شما بگویم باید از اینجا سفر کرده و شوشتر را رها نموده به نجف بروى و در آنجا براى همیشه اقامت کنى و بدان که وقف نامه ملک مورد دعوا در صندوقچه‏اى در فلان مکان دفن است.

سید على شوشترى، ملا قلى را تا آن وقت ندیده بود و او را به هیچ عنوان‏ نمى‏شناخت، از دستورهایش یکه خورد، دستور داد موضعى که گفته بود حفر کردند و وقف نامه را آوردند، پس از این واقعه عجیب از قضا و قبول مرافعه دست کشید و شوشتر را به دستور آن مرد الهى ترک کرده رهسپار نجف شد تا در آنجا براى همیشه اقامت کند.

در نجف با کمال تواضع به درس فقه استاد بزرگ، فقیه سترک، خاتم المجتهدین مرحوم شیخ مرتضى انصارى حاضر شد و مرحوم شیخ هم متواضعانه‏تر به درس اخلاق سید حاضر مى‏شد.

برنامه به همین صورت ادامه داشت، تا این که مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى به دنبال حقیقت برخاست و در طى راه دنبال هادى راه قرار گرفت، از شهر همدان کوچ کرد، چندى نزد یکى از علما به سر برد ولى از او چیزى نیافت، به سوى نجف رخت کشید، در محضر شیخ انصارى و سید على شوشترى حاضر شد و از محضر هر دو بزرگوار استفاده کرد و آنچه خواست نزد آن دو یافت.

به هنگامى که شیخ انصارى از دنیا رفت، آخوند ملا حسینقلى همدانى در پى نوشتن مطالب اصول و فقه شیخ برآمد.

سید شوشترى وى را از این کار منع کرد و فرمود: این کار تو نیست، دیگران هستند که فقه و اصول بنویسند، شما باید مستعدان در راه خدا را دریابید، آخوند به دستور سید، تمام نوشته‏ها را کنار گذاشت و از این مسئله قطع علاقه کرد و در پى تربیت قابلین برآمد.

آن مرد بزرگ الهى، عده‏اى را از صبح تا طلوع آفتاب و گروهى را از طلوع خورشید تا مقدارى از برآمدن روز و جمعى را از سر شب، تا این که با لطف و مرحمت و عنایت حضرت ذوالجلال توانست سیصد نفر را تربیت کند به طورى که هر یک از آن تربیت‏شدگان به مقام با عظمت اولیاى الهى رسیدند.

از جمله تربیت شدگان ملا حسینقلى همدانى مى‏توان مرحوم شیخ محمد بهارى، سید احمد کربلایى، حاج میرزا جواد ملکى تبریزى، شیخ على زاهد قمى و سید عبدالغفار مازندرانى را نام برد.

حالات سید احمد کربلایى‏

صاحب «تفسیر المیزان» مرحوم علامه طباطبایى درباره سید احمد کربلایى مى‏گوید:

مرحوم سید اصلًا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در کربلاى معلا بود و بعد از ادراک و رشد به تحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتى که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته، پیداست قلمى شیوا و بیانى معجزآسا داشته.

پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانى رضوان اللّه علیه ملحق شده و دوره تعلم علوم ظاهرى را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیراً در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت، شیخ بزرگوار آخوند ملا حسینقلى همدانى قدس سره قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهرى و باطنى مکانى مکین و مقامى امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان مى‏داد.

جمع کثیرى از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار، قدم در دائره کمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبیعت زده و از سکان‏داران خلد و محرمان‏ حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر، عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق مرحوم حاج میرزا على قاضى طباطبایى تبریزى که در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق، استاد این ناچیز مى‏باشد!! «1» خوانندگان ارجمند! با تمام وجود به این داستان عجیب دقت کنید، عاشق شایقى مثل ملا قلى جولا از سید شوشترى مى‏خواهد به نجف برو، سید با کمال شوق و عشق به درس فقه شیخ انصارى مى‏رود، شیخ با محبتى جانانه به درس اخلاق سید مى‏رود، شیخ و سید با آن شوق و عشق، آخوند ملا حسین قلى همدانى را تربیت مى‏کنند. او با کمال شوق و در عین عشق سیصد نفر را تا سر حد اولیاى خدایى به کمال مى‏رساند، یکى از آنان سید احمد کربلایى مى‏شود، او تعداد زیادى را در دایره شوق و عشق به مقامات الهیه مى‏رساند، یکى از آنان مرحوم قاضى مى‏شود، قاضى بسیارى از قابلین را تربیت مى‏نماید، یکى از آنان علامه طباطبایى صاحب «تفسیر المیزان» مى‏شود، علامه از نجف به قم مى‏آید، بالاترین تحول را در حوزه علمیه در معارف الهیه و در توجه به قرآن ایجاد مى‏کند، تا جایى که در بحرانى‏ترین شرایط یعنى در زمان هجوم مکاتب مادى که نزدیک بود مانند سیل، اسلام و مسلمانان را در کام خود فرو برد، با قدرت حکمت و دانش و بینش خود و تربیت شدگانش در برابر آن طوفان به مبارزه برخاسته و براى همیشه خیمه لامذهبى و مادیگرى را از این مرز و بوم بر مى‏چینند!

علامه شاگردانى بزرگ چون متفکر شهید مرحوم استاد مطهرى تربیت کرد که منافع وجودى آن شهید بزرگ گمان نمى‏رود بر کسى پوشیده باشد، نوشته‏ها و نزدیک به هزار سخنرانى استاد، در طول سى سال در دفاع از اسلام و ملت اسلام‏ در سطح بسیار وسیعى غوغا برپا کرد، نوشته‏ها و سخنرانى‏هاى آن شهید هم چون بنیانى مرصوص به سوى ابدیت راه مى‏پیمایند و در هر عصرى از اعصار آینده، تشنگان حقیقت را سیراب خواهد کرد.

استاد علامه طباطبایى نزدیک به هزار نفر از مستعدان و قابلان را در مدرسه تربیتى خود به رشد و کمال رساند که هر یک جهانى از علم و اخلاقند، این فرومایه ناچیز وقتى که در قم مشغول تحصیل بودم، در موقعیت و سنّى نبودم که مستقیماً از محضر پر نور او درک فیض کنم، من جز دیدار او در حرم حضرت معصومه و حضرت رضا علیهما السلام بهره دیگرى نداشتم اما نزد تربیت شدگان آن استاد، مقدارى فقه و اصول و حکمت و عرفان خواندم و به همین مقدار فیض که از خرمن تربیت شده‏هاى مستقیم او بردم از شکرش در پیشگاه حضرت حق عاجزم.

راستى، شوق و محبت و عشق و ارادت چه مى‏کند و تا کجا پرتو خود را مى‏گستراند؟ عقیده و عمل و اخلاق اگر بر پایه عشق و معرفت و محبت باشد دنیاى قلوب و فضاى جهان را روشن مى‏کند و دریا دریا هدایت و معرفت به سوى جان‏ها سرازیر مى‏نماید که نمونه‏اى از آن را در داستان نقل شده دیدید!!

بیایید با کمک قرآن و روایات و راهنمایى عالم ربّانى وارد معرفت شویم، در وادى معرفت، خدا و خود و دنیا و آخرت و اهداف عالیه را خواهیم شناخت، این شناخت و معرفت در خانه دل ما آتش عشق و محبت برمى‏افروزد، چون نور عشق در دل جلوه‏گر شود، عمل و اخلاق ما آمیخته با عشق گردد، عمل و اخلاق عاشقانه سریع‏تر از سیر نور به پیشگاه معبود خواهد شتافت و در آنجا به حریم قبولى راه خواهد یافت، چون عمل قبول شود، درِ توفیق بیش از پیش به روى ما باز مى‏شود، آن زمان است که به وادى سعادت دنیا و آخرت وارد شده‏ایم و به مقام قرب و لقا و وصال محبوب نزدیک گشته‏ایم، در آن وقت است که پشت پا به‏ طبیعت زده و در حرم هستى، جز جمال او چیزى نخواهیم دید!

رو وصال خدا طلب اى یار

 

بگذر از خویش و بگسل از اغیار

چشم جان برگشا ببین در دل‏

 

متجلى است جلوه دلدار

جان حجاب است در ره جانان‏

 

خویشتن را از آن حجاب برآر

رو به پاى حریف سر مستان‏

 

خوش بینداز این سرو دستار

     

دور بر دور نقطه توحید

 

خط کشان مى درآى چون پرگار

موج و بحر و حباب هر سه یکى است‏

 

جز یکى نیست اندک و بسیار

وحده لا شریک له خواهى‏

 

خوش بشنو گوش و بشنو این گفتار

که همه صورتند و معنى او

 

وحده لا اله الّا هو «2»

     

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- یادنامه علامه طباطبایى: 98.

(2)- نور على شاه اصفهانى.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/6/19 :: ساعت 12:45 عصر )
»» تپشِ نور کبریا

بیایید اعتراف کنیم که مبارزه با «حسد»، کار سختی است؛ از آن سخت تر مخالفت با «خودخواهی»های خود است. دروغ و غیبت و بدخواهی برای دیگران و ریا و خودْبزرگ بینی و بخل و حرص و غرور و عجب و... نیز پهلوانانِ خونریزی هستند که پشتِ بسیاری از آدمیان را به خاک رسانده اند. آیا مبارزات ما با این همه غولهای دهشت انگیز، راه به جایی خواهد برد؟

چرا باید...؟

اصلاً چرا باید حسود نبود؟ چرا باید از غیبت و دروغ و ریا پرهیز کرد؟ آیا بهتر نیست که خود را در این جنگ و خونریزی تسلیم کنیم و میدان را به حریف بسپاریم؟ دنبال پاسخهای ساده و دم دستی نباشید. این سؤالات، می توانند روزنه های فراوان و ارزشمندی را به روی ما بگشایند.

مهم ترین دلیلی که می توان برای ضرورت مبارزه با حسد و دروغ و ریا و... نام برد، بیماری زایی آنهاست. هر یک از این رذیلتها، به مثابه میکروب و ویروسِ کشنده ای است که یک دم از فعالیت و مأموریت خود باز نمی مانند و تا میزبان خود را از پای در نیاورند، آسوده نمی نشینند. زشتی حسد یا هر کژی دیگری که در روح ما پدید می آید، فقط از این رو نیست که آنها را نهی کرده اند و خطا شمرده اند. آن نهیْ ها، خود از جایی دیگر آب می خورند. یعنی باید مطمئن بود که ریا و عجب و کبر و حسد، آن قدر زیانبار و بیماری زا هستند که عقل و شرع، آنها را نهی و منکوب کرده اند. پس، چاره ای جز مبارزه نمی ماند؛ آن هم مبارزه ای بی امان و تا پایان:

اندرین ره می خروش و می خراش

تا دمِ آخر، دمی غافل مباش

چرا؟ چون آنها که برشمردیم و دهها و صدها رذیله دیگر، سلامت جان و روان ما را نشانه گرفته اند و تا یکی از آنها باقی است، ما بیماریم. ما کسانی هستیم که بیماری ساده ای مانند سرماخوردگی را دست کم نمی گیریم و دیر یا زود، به فکر مداوا می افتیم. آیا نمی دانیم که ریا، چه بر سر ما می آورد؟ یا از خساراتِ حسد بی خبریم؟

نه! خبر داریم و خوب می دانیم که آن غولهای بی شاخ و دم، با دل و جان ما چه کرده اند. امّا چرا کاری از پیش نمی بریم؟

یک علّت آن، تن پروری و خام اندیشی و غفلت است. علّت دیگری نیز دارد و آن، سختی و جانکاهی مبارزه با آنهاست. به واقع،

براندختن بنیان یکی از آنها، آسان نیست؛ چه رسد به همه آنها و در همه مراتبشان.

اینجاست که برخی از اهل معرفت و گروههایی از روانشناسان، راه درمانی را پیش نهاده اند و ما را بدان سو خوانده اند. آری، عشق!

کدام عشق؟

می دانم که اولین سؤال درباره این پدیده شگفتِ انسانی، آن است که کدام نوعش؟ حقیقی یا مجازی؟ امّا در اینجا می توانیم فعلاً از نوعش، سخن نگوییم و این حقیقتِ مؤثر و فعّال و اثرگذار را از جایی دیگر بنگریم.

اهلِ دل و معرفت، به ما می گویند که برانداختن آن همه زشتی و رذیلت، به یکباره و در کوتاه مدت، کاری از کارستانِ «عشق» است. آری، ز کارستانِ او یک شمّه این است. زیرا انسانی که روح خود را از عشق آکند، جایی برای بخل و کبر و حسد نمی گذارد. عاشق، بخیل نمی تواند بود؛ حسد را هم نمی بیند و عجب و کبر و ریا، همه از او فرسنگها راه، فاصله می گیرند.

آیا شما عاشقی را دیده اید که حسد ورزد یا مال اندوزی کند یا در اندیشه به پایین کشیدن کسی باشد یا مردم را بیازارد یا خیانت کند یا...؟ اگر چنین عاشقانی را دیدید، به حتم بدانید که از عشق، بویی نیز نبرده اند.

عشق، چیست؟

به نوشته اورتگای گاست، نویسنده اسپانیالی: «عشق، حالتی است که در آن روح، همه علاقه ها و ترجیحات خود را رها کرده است و با دوست نداشتن هیچ چیز و علاقه نداشتن به هیچ چیز، در خلأ تمایلات و ترجیحات و سایه ها و ابهامات قرار گرفته است و در این حالت می تواند هر چیزی را به راحتی و روشنی، چنان که هست درک کند».(1)

«بعد از این حال است که انسان در امور دنیوی، خود را ابزاری در دست خدا و وسیله ای برای انجام دادن خواستهای خدا می داند. خواستها و گامها و اعمال او دیگر از آنِ خود او نیست. دیگر هیچ چیزی برای او اهمیت ندارد؛ زیرا او از این جهان و فعل و انفعالات آن برکنار است. اعمالش به میل و گرایش خود او نیست و نسبت به حسّاسیّتهای شخصی خود، مصونیت پیدا کرده است. واقعیت وجودش به سوی خدا مهاجرت کرده و چون قطره آبی که به دریا بریزد، در خدا حل شده است».(2)

طبیب عشق

از دیرباز، گویندگان و نویسندگانِ معرفتْ پیشه، عشق را طبیب خوانده اند و گویا توجه کافی و تمامی به جنبه درمانگری آن داشته اند. اوحدی مراغه ای، عارف قرن هفتم، عشق را آتشِ خرمن ریا خوانده است:

تپش نور کبریا، عشق است

آتش خرمن ریا عشق است.(3)

صائب تبریزی، هرگاه می خواهد راه خانه طبیب را به دلِ خود بیاموزد، آشیانه عشق را به او نشان می دهد:

صائب چگونه منع کند عشق را ز دل

راه طبیب را که به بیمار بست

مولانا در دیوان غزلیاتش، مزاجِ خود را از عشق، سالم می داند و آن را داروی علاج خود می خواند:

ما را چو ز عشق می شود راستْ مزاج

عشق است طبیب ما و داروی علاج

این بیتِ حافظ را نیز همه شنیده ایم:

طبیب عشق، مسیحا دم است و مشفق، لیک

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

بیان سعدی، از همه روشن تر است:

غم عشق آمد و غمهای دگر، پاک ببرد

سوزنی باید کز پای برآرد خاری.(4)

در تمثیل بالا، عشق به سوزنی تشبیه شده است که فقط با آن می توان خاری را که در پا رفته است، بیرون آورد. امّا شاید بتوان گفت که مولانا، در این باره، حرفِ آخر را زده است. او عشق را در درمانگری، همچون افلاطون و جالینوس می خواند و به صراحت، اعلام می کند که از یُمن قدوم عشق است که می توان از حرص و هر عیب دیگری، پاک شد:

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علّتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوسِ ما(5)

عشق را خوش سودا می خواند و اینکه هر علّت و مرضی را می توان با او درمان کرد. «طبیب جمله علتها» یعنی آنکه می تواند هر بیماری و علّتی که سلامتِ روح ما را به خطر می اندازد، مداوا کند.

سپس دو نوع از انواع بیمارها را نام می برد: «نخوت» و «ناموس». نخوت، همان کبر و غرور است و ناموس، یعنی جاه طلبی.

به گفته مولانا، دوای چنین امراضی، فقط عشق است؛ زیرا عاشقان نه باد (نخوت) در سر دارند و نه جاه (ناموس) می طلبند. افلاطون و جالینوس خواندنِ عشق نیز از آن رو است که این دو، از بزرگ ترین اَطبّای بشری در تاریخ اند و نمادِ طبابت و پزشکی.

عشق، تنها راه

مرحوم استاد فروزانفر، در شرح دو بیت بالا، توضیحِ خواندنی و مفیدی دارد:

«عشق، خواه حقیقی و یا مجازی، سبب تبدیل اخلاق است. ما می بینیم که شخصی پیش از آنکه عاشق شود، ممسک (بخیل) و مال دوست و یا بد دل و ترسو است و همین که عشق بر وجودش استیلا یافت، سرکیسه های بسته و مُهر زده را باز می کند و همه را در راه معشوق در می بازد و یا به استقبال خطر می رود و خویش را در بلاهای صعب می افکند و از هیچ چیزی نمی هراسد. از همین نمونه، سایر اخلاق و اوصاف را می توان قیاس گرفت.

حکایتها که از صبر و تحمّل و فداکاری و جانبازی عشّاق گفته اند، بسیار است و ما می توانیم نظایر آنها را در زندگی خود نیز بیابیم. پس تأثیر عشق را در تبدیل اوصاف، انکار نمی توان کرد و آنچه گفتیم در عشقِ صورت بود که آن را عشقِ مجازی می نام اند و این تأثیر در عشقِ حقیقی و شخصیتهای معنوی هم قابل انکار نیست؛ زیرا قوّت ایمان، خود، نوعی از عشق است؛ از آن جهت که عشق، رابطه عاشق را با چیزهای دیگر قطع می کند ؛ چنان که خوشی و زیبایی و هر صفت کمالی، بلکه سعادت ابدی را بسته به وجود معشوق می شمارد و تا کسی معشوق را مظهر مراد و آرزوهای خود نبیند، هنوز فردی هوسباز است و عاشق نیست.

ایمانِ قوی نیز همین اثر را دارد. از آن جهت که مؤمنِ پاکْ اعتقاد، همیشه حق را در جانبِ کسی می داند که بدو ایمان آورده است و او را سرمایه نیکبختی و دستگیر خویش در دو جهان می انگارد... و اگر عشقِ آب و گِلی، سبب تحوّل انسان گردد، با وجود آنکه حُسنش ناپایدار و در معرض زوال است، پس درنگر که عشق معانی و صور غیبی و خدای لم یزل و لایزال با جانِ صاحبدلال چه کرده است و چه می کند و همین گونه عشق و دلباختگی است که مولانا، آن را طبیب علّتها (بیماریها) و کیمیای اخلاقی می داند».(6)

هیچ چیز در این جهانِ بزرگ، به اندازه کجرویهای نفس و زیاده خواهیهای نفسانی، روح را بیمار نمی کند و این عوامل که هر یک همچون ویروس عمل می کنند، به سادگی از میان نمی روند. درگیری با تک تک آنها در جنگی تن به تن نیز، کاری است صعب، بل محال؛ زیرا هنوز یکی را از پای درنیاورده ای که دیگری می آید و پس از آن دیگری و دیگری و... و سرانجام یکی از آنها، کار خود را می کند و تیرِ خلاص را به سوی مغز حیاتِ معنوی ما رها می کند.

راهی جز این نیست که همه آنها را به یکبار از پای درآوریم و آن جز به مدد «عشق»، ممکن نیست؛ زیرا او همچون آتشی است که خرمنِ رذایل را یکجا و یکبار، خاکستر می کند. پس توصیه حافظ را باید جدّی گرفت که می گفت:

عاشق شو، ورنه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقشِ مقصود از کارگاه هستی

 

پی نوشت ها:

 

 

1. درباره عشق، خوزه اورتگای گاست، ترجمه: سید مهدی ثریّا، تهران: جوانه رشد، بهار 1380، ص 74.

2. همان، ص 76.

3. مثنوی، جام جم.

4. کلیات سعدی، چاپ فروغی، ص 620.

5. مثنوی معنوی، دفتر اول، دیباچه.

6. شرح مثنوی شریف، بدیع الزمان فروزانفر، ص 29 - 30



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/6/18 :: ساعت 11:4 صبح )
»» قانون اولیه خدا در پخش روزی

 

معارفی از جزء بیست و پنجم قرآن کریم

آنچه در ادامه می آید بیست و پنجمین قسمت از سری مقالات «معارفی از قرآن کریم» است که با هدف انس معنایی بیشتر با این کتاب هدایت و سعادت، تنظیم و به خوانندگاه قرآنی تقدیم می شود. در این قسمت آیاتی از جزء بیست و پنجم را محور بحث قرارداده و به بیان معارفی از آن می پردازیم.

 

قانون اولیه خدا در پخش روزی

وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْاْ فىِ الْأَرْضِ وَ لَکِن یُنزَِّلُ بِقَدَرٍ مَّا یَشَاءُ  إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرُ  بَصِیرٌ(27- شوری) 

اگر خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان مى‏کنند ولى به اندازه‏اى که مشیت او اقتضاء کند نازل مى‏کند زیرا او به حال بندگانش آگاه و بیناست.

کلمه «قَدَر» به معناى کمیت و حجم هر چیز است. پس این که مى‏فرماید:«وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ» به این معنا است که خداى تعالى هر چیز را به کمیت و حجم و مقداری که مشیتش اقتضاء کند نازل مى‏کند.

معناى آیه شریفه این است: اگر خداى تعالى رزق همه بندگان خود را وسعت بدهد و همه سیر شوند، شروع به ظلم کردن در زمین مى‏کنند؛ چون طبیعت مال این است که وقتى زیاد شد طغیان و استکبار مى‏آورد، همچنان که در سوره علق فرموده: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏؛ این انسان هنگامى که احساس بى‏نیازى کند طغیان مى‏کند»(1) و به همین جهت خداوند متعال رزق را به اندازه نازل مى‏کند و به هر کس به مقدارى معین روزى مى‏دهد؛ چون او به حال بندگان خود خبیر و بصیر است و مى‏داند که هر یک از بندگانش استحقاق چه مقدار از رزق را دارد و چه مقدار از غنا و فقر، مفید به حال اوست؛ همان را به او مى‏دهد.(2)

چرا خدا به کسانی که با داشتن مال بیشتر گناه و ظلمشان هم افزون می شود باز هم مال و ثروت می دهد؟

 

یک سوال مهم در این بحث

چرا خدا به کسانی که با داشتن مال بیشتر گناه و ظلمشان هم افزون می شود باز هم مال و ثروت می دهد؟

علامه طباطبایی(ره) در پاسخ به این سوال می نویسد: این آیه بیانگر قانون اولیه خدا در توزیع ارزاق بین بندگانش است که حال هر کس را می بیند و به او روزی می دهد؛ اما قوانین دیگری نیز دارد که در عالم حاکم است؛ یکی از آن قوانین قانون ابتلاء و امتحان است(3) و دیگری قانون مکر و استدراج(4) است.(5) این دو قانون سبب می شود که خدا به کسانی که در سوال مطرح شد با وجود کفر و طغیان باز هم مال و ثروت عطا کند.

این بحث نقطه مقابلی هم دارد و آن اینکه چرا برخی حتی به مقدار رفع ضروریات هم از رزق و روزی الهی بی نصیبند که در پاسخ می توان به دو قانون الهی اشاره کرد؛ یکی همان قانون ابتلاء و امتحان و دیگری قانون اثر گناه(6) که برخی با عمل خود مانند ظلم به دیگری یا ظلم پذیری چنین نتیجه ای را برای خود رقم زده اند.

کلمه «قَدَر» به معناى کمیت و حجم هر چیز است. پس این که مى‏فرماید:«وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ» به این معنا است که خداى تعالى هر چیز را به کمیت و حجم و مقداری که مشیتش اقتضاء کند نازل مى‏کند

 

تلافی کار بد؛ کار بدی مثل آن است

جَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلىَ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یحُِبُّ الظَّالِمِینَ(40- شوری)

پاداش بدى کار بدی است مانند همان؛ ولى هر که بگذرد و [میان خود و طرف مقابلش را] اصلاح نماید؛ پاداشش بر عهده خداست؛ یقیناً خدا ستمکاران را دوست ندارد.

این آیه حکم کسی را بیان می کند که ظلمی در حق او شده است بر اساس این آیه چنین کسى مى‏تواند در مقابل ستمگر رفتارى چون رفتار او داشته باشد و چنین تلافى و انتقامى دیگر ظلم نخواهد بود.(7)

 

نکته مهم و قابل توجه در آیه

همانگونه که در متن آیه ملاحظه می شود خداوند متعال آن کاری که برای تلافی صورت می گیرد با اینکه مجوز آن را هم صادر کرده است اما آن را «سیئة؛ کاری بد و ناپسند» می نامد که سوال برانگیز است.

در پاسخ به این سوال گفته اند: از این رو هر دو عمل را سیئه و بد خوانده چون با هر کس چنین رفتار شود ناراحتش مى‏کند، ظالم با آن کار مظلوم را ناراحت کرد و مظلوم هم با انتقام و تکرار آن کار ظالم را رنجاند، پس در آیه شریفه حقیقت معناى کلمه رعایت شده است.(8)

 

شاه کلید طراوت خانواده

همانطور که این بزرگان فرموده اند مجوز انجام عملی آن از بد و آزار دهنده بودن به خوب و گوارا بودن تبدیل نمی کند. کار بد، بد است. چیزی که در این آیه بین آن دو فرق گذاشته این است که اگر ابتدایی و بدون مجوز باشد حرام است و عذاب و عقاب دارد و اگر با مجوز شرعی باشد حلال است و چون حرام نیست عقابی هم ندارد.

باید توجه داشت که این تلافی با مجوز، «واجب نیست»؛ بلکه فقط «حلال است» و شاید برای همین نکته بود که بلافاصله فرمود: «فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلىَ اللهِ؛ هر کس عفو و اصلاح کند اجر و پاداش او بر خداست‏»

 

تعداد و جنسیت فرزندان، تنها به موهبت الهی است

لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یخَْلُقُ مَا یَشَاءُ یهََبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَاثًا وَ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ(49) أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَانًا وَ إِنَاثًا وَ یجَْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیمًا إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ(50- شوری)

مالکیّت و فرمانروایى آسمان‏ها و زمین فقط در سیطره خداست، هر چه را بخواهد مى‏آفریند، به هر کس بخواهد دختر عطا مى‏کند و به هر کس بخواهد پسر مى‏بخشد؛ یا پسر و دختر را با هم مى‏دهد و هر که را بخواهد عقیم مى‏کند و فرزند نمى‏دهد که او دانا و تواناست.

هر چه هست از ناحیه او است اشاره کرده می فرماید: به هر کس اراده کند دختر مى‏بخشد و به هر کس بخواهد پسر. یا اگر بخواهد هر دو آنها را مى‏دهد و هر کس را هم که مصلحت بداند عقیم و بى فرزند مى‏گذارد

قرآن کریم براى نشان دادن این واقعیت که هر گونه نعمت و رحمت در این عالم از سوى خدا است و کسى از خود چیزى ندارد به یک قانون کلى و یک مصداق روشن آن اشاره کرده و مى‏فرماید: «مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین براى خدا است و هر چه بخواهد مى‏آفریند» و به همین دلیل همه ریزخوار خوان نعمت او هستند و نیازمند به لطف و رحمت او؛ از این رو نه غرور به هنگام نعمت منطقى است و نه یاس به هنگام مصیبت.

آنگاه به نمونه روشنى از این واقعیت که هیچ کس از خود چیزى ندارد و هر چه هست از ناحیه او است اشاره کرده می فرماید: به هر کس اراده کند دختر مى‏بخشد و به هر کس بخواهد پسر. یا اگر بخواهد هر دو آنها را مى‏دهد و هر کس را هم که مصلحت بداند عقیم و بى فرزند مى‏گذارد.

به این ترتیب مردم را به چهار گروه تقسیم کرد: آنهایى که تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند و آنها که دختر دارند و در آرزوى پسرى و آنها که هر دو را دارند و گروهى که فاقد هر گونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى‏کشد.

گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزایش احتمال تولد پسر یا دختر نمى‏توان انکار کرد، ولى باید دانست که آن اثر را هم خدا در آن دارو و روشها قرار داده است و هیچ کدام خارج از علم و قدرت خدا نیستند

و این یک نمونه بارز از عدم توانایى انسان از یک سو، و نشانه روشن از مالکیت و حاکمیت و خالقیت خداوند از سوى دیگر است. گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزایش احتمال تولد پسر یا دختر نمى‏توان انکار کرد، ولى باید دانست که آن اثر را هم خدا در آن دارو و روشها قرار داده است و هیچ کدام خارج از علم و قدرت خدا نیستند.

نکته دیگری که در آیه به چشم می خورد اینکه برای هر دو جنس از تعبیر «یهب؛ مى‏بخشد» استفاده کرد و این دلیل روشنى است که هم دختران هدیه الهى هستند و هم پسران و فرق گذاشتن میان این دو از دیدگاه یک مسلمان راستین صحیح نیست.(9)

 

آیاتی که هنگام سوار شدن خوانده می شود

لِتَسْتَوُاْ عَلىَ‏ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُواْ سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَاذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ(13)وَ إِنَّا إِلىَ‏ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ(14- زخرف)

که بر پشت آن استقرار یابید و چون بر آن استقرار یافتید، نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه است خدایى که این را رام ما کرد که ما قدرت آن را نداشتیم و ما به سوى پروردگارمان باز خواهیم گشت.

«استواء بر ظهر» به معناى استقرار بر پشت حیوان و یا هر مرکب سواری دیگر است.(10) منظور از مرکب با توجه به آیه قبل (آیه 12) فقط چهارپایان نیست بلکه به قرینه «کشتی» که در آیه آمده است هر گونه وسیله نقلیه را در بر می گیرد که در عصر حاضر ماشین، قطار و هواپیما از رایج ترین آنهاست.

و «ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ» هم مفهومش این است که اگر لطف پروردگار نبود ما هرگز قادر به کنترل و ادراه این مرکبها نبودیم. و اینکه در پایان دعای مومنین این چنین دارد که: «وَ إِنَّا إِلىَ‏ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ؛ و بی شک ما به سوى پروردگارمان باز خواهیم گشت» برای آن است که آنها را به یاد قیامت بیندازد که امروز سوار بر وسیله ای گران قیمت شده و در زمین جابجا می شویم به یاد داشته باشیم که بالاخره تابوتی هم هست که در انتظار ماست.

«استواء بر ظهر» به معناى استقرار بر پشت حیوان و یا هر مرکب سواری دیگر است.(10) منظور از مرکب با توجه به آیه قبل (آیه 12) فقط چهارپایان نیست بلکه به قرینه «کشتی» که در آیه آمده است هر گونه وسیله نقلیه را در بر می گیرد که در عصر حاضر ماشین، قطار و هواپیما از رایج ترین آنهاست

در حالات امیرالمومنین علیه السلام آمده است که هنگامی که پاى خود را در رکاب ‏گذاشت ‏فرمود: «بسم اللَّه» و هنگامى که بر مرکب استقرار یافت ‏این آیات را تلاوت کرد: «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون‏»(11)

از این رو مستحب است که انسان هنگام سوار شدن بر هر وسیله نقلیه ای با خواندن این آیات هم شکر خدا را بجا آورد و هم به یاد قیامت افتاده و فراموش نکند که روزی سوار بر تابوت به آن دیار باقی خواهد شتافت.

 

پی نوشت ها:

(1) آیات 6-7 سوره علق

(2) المیزان، ج18، ص56

(3) إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلَادُکمُ‏ْ فِتْنَةٌ  وَاللهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (15- تغابن)

(4) سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (183- اعراف)

(5) المیزان ج18 ص56

(6) إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ (11- رعد) ؛ وَ مَا أَصَبَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکمُ‏ْ وَ یَعْفُواْ عَن کَثِیرٍ(30- شوری)

(7) المیزان ج18 ص64

(8) کشاف زمخشری ج4 ص229. علامه طباطبایی(ره) نیز با نقل سخن او گویا پاسخ او رامی پذیرد. تفسیر نمونه هم بر این رأی است.

(9)برگرفته از نمونه ج20 ص482-483

(10) المیزان ج18 ص87

(11) مستدرک الوسایل ج8 ص136



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/6/18 :: ساعت 11:3 صبح )
»» لزوم کسب معرفت‏

 

انسان جهان عجیبى است، موجود فوق العاده و عظیمى است، دلش خانه علّم الاسماء، جانش منبع نور الهى، عقلش خانه علم، بدنش مرکب حقایق، وجودش خلیفة اللّه، راهش هدایت، صاحبش خدا، راهنمایش انبیا و ائمه، کتابش وحى، دنیایش تجارت خانه، خودش تاجر، سودش بهشت، خسارت و ضررش ضلالت و عاقبت خسارتش جهنم است.

کسب معرفت بروى واجب، معرفت براى وى سرمایه و تجارت با آن، سرمایه افعال و حرکات و اخلاقیات بر او لازم است، تا خود را و خداى خود را و دنیا و مبدأ و معاد خویش را نشناسد به جایى نمى‏رسد، بلکه حیوان متحرکى است که مزاحم دیگران است و جز فساد و افساد از وى انتظارى نیست و عاقبتى، جز دوزخ ابدى براى وى متصور نیست.

اهل معرفت و عمل، پرارزش‏ترین موجود روى زمین و به فرموده حضرت رضا علیه السلام از ملائکه مقرب برترند، اینان با تمام هستى در برابر صاحب خود در حالى که او را شناخته‏اند و به خواسته هایش جامه عمل مى‏پوشانند عرضه مى‏دارند:

اى گنج سوداى تو را کنج دلم ویرانه‏اى‏

 

شمع تجلاى تو را شهباز جان پروانه‏اى‏

دل جاى عشقت ساختم از غیر تو پرداختم‏

 

حاشا که سازم کعبه را چون کافران بتخانه‏اى‏

     

در روضه فردوس اگر دیدار بنمایى دمى‏

 

بینند اهل معرفت آن را کم از کاشانه‏اى‏ «1»

     

 

معرفت نفس‏

ابو حامد که از متخصصان علم اخلاق و عرفان است، مى‏گوید:

اگر خواهى که خود را بشناسى، بدان که تو را آفریده‏اند از دو چیز: یکى از کالبد ظاهر که آن را تن گویند و وى را به چشم ظاهر مى‏توان دید و یکى معنى باطن که آن را نفس گویند و جان گویند و دل گویند و آن را به بصیرت باطن، توان شناخت و به چشم ظاهر نتوان دید و حقیقت تو آن معنى باطن است، هر چه جز آن است همه تبع وى است و لشگر و خدمتکار وى است و ما آن را دل خواهیم نهاد و چون حدیث دل کنیم بدان که آن حقیقت آدمى را مى‏خواهیم که گاه آن را روح گویند و گاه نفس و بدین دل نه آن گوشت پاره مى‏خواهیم که در سینه نهاده است از جانب چپ که آن را قدرى نباشد و آن ستوران را نیز باشد و مرده را باشد و آن را به چشم ظاهر بتوان دید و هر چه آن را بدین چشم بتوان دید از این عالم باشد که آن را عالم شهادت گویند.

 

حقیقت دل‏

و حقیقت دل از این عالم نیست و بدین عالم غریب آمده است و به راه گذر آمده است و آن گوشت پاره ظاهر، مرکب و آلت وى است و معرفت خداى تعالى و مشاهدت جمال حضرت وى و صفت وى است و تکلیف بر وى است و خطاب‏ با وى است و عتاب و عقاب بر وى است و معرفت حقیقت وى و معرفت صفات وى، کلید معرفت خداى تعالى است، جهد آن کن تا وى را بشناسى که آن گوهر عزیز است و از گوهر فرشتگان است و معدن اصلى وى حضرت الهیت است، از آنجا آمده است و به آنجا باز خواهد رفت و این جا به غربت آمده است. و به تجارت و به حراثت آمده است و پس از این معنى تجارت و حراثت را بشناسى ان شاء اللّه تعالى.

بدان که معرفت حقیقت دل حاصل نیاید، تا آن گاه که هستى وى بشناسى، پس حقیقت وى بشناسى که چه چیز است، پس لشگر وى را بشناسى، پس علاقت وى با این لشگر بشناسى، پس صفت وى بشناسى که معرفت حق تعالى وى را چون حاصل شود و به سعادت خویش چون رسید و بدین هر یک اشارتى کرده آید.

اما هستى وى ظاهر است که آدمى را در هستى خویش هیچ شک نیست و هستى وى نه بدین کالبد ظاهر است که مرده را همین باشد و جان نباشد و ما بدین دل حقیقت روح همى خواهیم و چون این روح نباشد تن مردارى باشد و اگر کسى چشم فرا پیش کند و کالبد خویش را فراموش کند و آسمان و زمین و هر چه آن را به چشم بتوان دید فراموش کند، هستى خویش به ضرورت مى‏شناسد و از خویشتن با خبر بود، اگر چه از کالبد و از زمین و آسمان و هر چه در وى است بى‏خبر بود و چون کسى اندرین نیک تأمل کند چیزى از حقیقت آخرت بشناسد و بداند که روا بود که کالبد از وى باز ستانند و وى بر جاى باشد و نیست نشده باشد.

بدان که تن مملکت دل است و اندرین مملکت، دل را لشگرهاى مختلف است:

 [وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ] «2».

و سپاهیان پروردگارت را جز خود او کسى نمى‏داند.

و دل را که آفریده‏اند براى آخرت آفریده‏اند و کار وى طلب سعادت است و سعادت وى در معرفت خداى تعالى است و معرفت خداى تعالى وى را به معرفت صنع خداى تعالى حاصل آید و این جمله عالم است و معرفت عجایب عالم وى را از راه حواس حاصل آید و این حواس را قوام به کالبد است، پس معرفت صید وى است و حواس دام وى است و کالبد مرکب وى است و جمال دام وى است، پس وى را به کالبد بدین سبب حاجت افتاد.

و کالبد وى مرکب است از آب و خاک و حرارت و رطوبت و بدین سبب ضعیف است و در خطر هلاک است، از درون به سبب گرسنگى و از بیرون به سبب آتش و آب و به سبب قصد دشمنان و ددگان و غیر آن!

پس وى را به سبب گرسنگى و تشنگى به طعام و شراب حاجت افتاد و بدین سبب به دو لشگر حاجت بود: یکى ظاهر چون دست و پا و دهان و دندان و معده و یکى باطن چون شهوت طعام و شراب و وى را به سبب دفع دشمنان بیرونى به دو لشگر حاجت افتاد، یکى ظاهر چون دست و پا و سلاح و یکى باطن چون خشم وغضب.

و چون ممکن نباشد غذایى را که نبیند طلب کردن و دشمن را که نبیند دفع کردن، وى را به ادراکات حاجت افتاد، بعضى ظاهر و آن پنج حواس است:

چون چشم و بینى و گوش و ذوق و لمس و بعضى باطن و آن نیز پنج است و منزلگاه آن دماغ است: چون قوت خیال و قوت تفکر و قوت حفظ و قوت تذکر و قوت توهم، هر یکى را از این قوت‏ها کارى است خاص و اگر یکى به خلل شود کار آدمى به خلل شود در دین و دنیا.

و جمله این لشگرهاى ظاهر و باطن به فرمان دل‏اند و وى امیر و پادشاه همه است.

چون زبان را فرمان دهد در حال سخن گوید و چون دست را فرمان دهد بگیرد و چون پاى را فرمان دهد برود و چون چشم را فرمان دهد بنگرد و چون قوت تفکر را فرمان دهد بیندیشد و همه را به طوع و طبع مطیع و فرمانبردار او کرده‏اند، تا تن را نگاه دارد و چندانى که زاد خویش برگیرد و صید خویش حاصل کند و تجارت آخرت تمام کند و تخم سعادت خویش بپراکند.

طاعت داشتن این لشگر، دل را به طاعت داشتن فرشتگان ماند حق تعالى را که خلاف نتوانند کردن در هیچ فرمان، بلکه به طبع و طوع فرمان بردار باشند.

 

شهوت، عامل خراج‏

شناختن تفاصیل لشگر دل دراز است و آنچه مقصود است تو را به مثالى معلوم شود.

بدان که مثال تن چون شهرى است و دست و پاى و اعضا پیشه وران شهرند و شهوت چون عامل خراج است و غضب چون شحنه‏ «3» شهر است و دل پادشاه شهر است و عقل وزیر پادشاه است و پادشاه را بدین همه حاجت است، تا مملکت راست کند.

ولیکن شهوت که عامل خراج است، دروغ زن و فضولى و تخلیطگر است و هر چه وزیر عقل گوید به مخالفت آن بیرون آید و همیشه خواهان آن باشد که هر چه در مملکت، مال است همه به بهانه خراج بستاند و این غضب که شحنه شهر است شریر و سخت تند و تیز است و همه کشتن و شکستن و ریختن دوست دارد و هم چنان که پادشاه شهر اگر مشاورت همه با وزیر کند و عامل دروغ زن و مطمع را مالیده دارد و هر چه وى برخلاف وزیر گوید نشنود و شحنه را بر وى مسلط کند، تا وى را از فضول باز دارد و شحنه را نیز کوفته و شکسته دارد، تا پاى از حد خویش بیرون ننهد و چون چنین کار کند، مملکت به نظام بود.

هم چنین پادشاه دل، چون کار به اشارت وزیر عقل کند و شهوت و غضب را زیر دست و به فرمان عقل دارد، عقل را مسخر ایشان نگرداند، کار مملکت تن راست بود و راه سعادت و رسیدن به حضرت الهیت، بر وى بریده نشود و اگر عقل را اسیر شهوت و غضب گرداند مملکت ویران شود و پادشاه، بدبخت گردد و هلاک شود.

جهان آفرین کین جهان آفرید

 

سراسر همه بهر جان آفرید

     

که در جان کند عشق را استوار

 

وزان عشق گردد جهان پایدار

تن زنده را عشق چون آذرى است‏

 

کز آلایش مرگ و پیرى برى است‏

تنى را که این عشق سوزنده نیست‏

 

چنین تن جز از مرگ را بنده نیست‏

     

از این جمله که رفت بدانستى که شهوت و غضب را براى طعام و شراب و نگاهداشتن تن آفریده‏اند، پس این هر دو خادم تنند و طعام و شراب علف تن است و تن را براى حمالى حواس آفریده‏اند، پس تن خادم حواس است و حواس را براى جاسوسى عقل آفریده‏اند، تا دام وى باشد که به وى عجایب صنع خداى تعالى بداند، پس حواس خادم عقلند و عقل را براى دل آفریده‏اند تا شمع و چراغ وى باشد که به نور وى، حضرت الهیت را ببیند که بهشت وى است، پس عقل خادم دل است و دل را براى نظاره جمال حضرت ربوبیت آفریده‏اند، پس چون‏ بدین مشغول باشد، بنده و خادم درگاه الهیت باشد و آنچه حق تعالى گفت که:

[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ‏] «4».

و جن و انس را جز براى این که مرا بپرستند نیافریدیم.

معنى وى این است:

پس دل را بیافریدند و این مملکت و لشگر به وى دادند و این مرکب تن را به اسیرى به وى دادند تا از عالم خاک، سفرى کند به اعلى علیین.

اگر خواهد که حق این نعمت بگذارد و شرط بندگى بجاى آرد، باید که پادشاه‏وار در صدر مملکت بنشیند و از حضرت الهیت قبله و مقصد سازد و از آخرت وطن و قرارگاه سازد و از دنیا منزل سازد و از تن مرکب سازد و از دست و پاى و اعضا خدمتکاران سازد و از عقل وزیر سازد و از شهوت جابى‏ «5» مال سازد و از غضب شحنه سازد و از حواس، جاسوسان سازد و هر یکى را به عالمى دیگر موکل کند تا اخبار آن عالم، جمع هم کنند و از قوت خیال که در پیش دماغ است صاحب برید سازد، تا جاسوسان، جمله اخبار نزد وى جمع همى کنند و از قوت حفظ که در آخر دماغ است خریطه‏دار «6» سازد، تا رقعه اخبار را دست صاحب برید مى‏ستاند و نگاه مى‏دارد و به وقت خویش بر وزیر عقل عرضه مى‏کند و وزیر بر وفق آن اخبار که از مملکت به وى مى‏رسد تدبیر مملکت و تدبیر سفر پادشاه مى‏کند.

چون بیند که یکى از لشگر چون شهوت و غضب و غیر ایشان نمى‏شده‏اند بر پادشاه و پاى از اطاعت وى بیرون نهاده‏اند و راه بر وى بخواهند زد، تدبیر آن کند که به جهاد وى مشغول شود و قصد کشتن وى نکند که مملکت بى‏ایشان راست نیابد، بلکه تدبیر آن کند که ایشان را به حد اطاعت آورد تا در سفرى که فرا پیش دارد یاور باشند به خصم و رفیق باشند نه دزد و راهزن، چون چنین کند سعید باشد.

وحق نعمت گذارده باشد و خلعت این نعمت به وقت خویش بیابد و اگر به خلاف این کند و به موافقت راهزنان و دشمنان که یاغى گشته‏اند برخیزد، کافر نعمت باشد و شقى گردد و نکال عقوبت آن بیابد.

طالب توحید را باید قدم بر لا زدن‏

 

بعد از آن در عالم معنى دم از الّا زدن‏

تا نگویى ترک سر اندیشه زلفش مکن‏

 

سرسرى دست طلب نتوان در این سودا زدن‏

شرط اول در طریق معرفت دانى که چیست‏

 

طرح کردن هر دو عالم را و پشت و پا زدن‏

رنگ و بویى در حقیقت گر به دست آورده‏اى‏

 

چون گل صد برگ باید خیمه بر صحرا زدن‏

دامن گوهر به دستت از کمال معرفت‏

 

تا توانى هم چو در لاف از دل دریا زدن‏

اى نسیم با مقلد سرّ حق ضایع مکن‏

 

از تجلى دم چه حاصل پیش نابینا زدن‏ «7»

     

 

انواع اخلاق آدمى‏

بدان که دل آدمى را با هر یکى از این دو لشگر که در درون وى است علاقتى است و وى را از هر یک صفتى و خلقى پدید آید، بعضى از آن اخلاق بد باشد که وى را هلاک کند و بعضى نیکو باشد که وى را به سعادت رساند و جمله آن اخلاق اگر چه بسیار است اما چهار جنس‏اند:

اخلاق بهایم و اخلاق سباع و اخلاق شیاطین و اخلاق ملائکه، چه به سبب آن که در وى شهوت و آز نهاده‏اند کار بهایم کند. و چون شره‏ «8» نمودن برخوردن و جماع کند و به سبب آن که در وى خشم نهاده‏اند کار سگ و گرگ و شیر کند، چون زدن و کشتن و در خلق افتادن به دست و زبان و به سبب آن که در وى مکر و حیلت و تلبیس و تخلیط و فتنه انگیختن میان خلق نهاده‏اند کار دیوان کند و به سبب آن که در وى عقل نهاده‏اند کار فرشتگان کند، چون دوست داشتن علم و صلاح و پرهیز کردن از کارهاى زشت و صلاح جستن میان خلق و عزیز داشتن خود را از کارهاى خسیس و شاد بودن به معرفت کارها و عیب داشتن از جهل و نادانى.

و به حقیقت‏گویى که در پوست آدمى چهار چیز است: سگى و خوکى و دیوى و فرشته‏اى که سگى نکوهیده و مذموم است نه براى صورت و دست و پاى و پوست وى، بل بدان صفتى که در وى است که بدان صفت در مردم افتد و خوک نه به سبب صورت مذموم است بل به سبب معنى شره و آز و حرص بر چیزهاى پلید و زشت و حقیقت روح سگى و خوکى این معانى است و در آدمى همین است و هم چنین حقیقت شیطانى و فرشتگى این معانى است که گفته آمد و آدمى را فرموده‏اند که به نور عقل که از آثار انوار و فرشتگان است، تلبیس و مکر شیطان کشف مى‏کند تا وى را رسوا شود و هیچ فتنه نتواند انگیختن، چنان که رسول صلى الله علیه و آله گفت:

هر آدمى را شیطانى است و مرا نیز هست لیکن خداى تعالى مرا بر وى نصرت داد تا مقهور من گشت و هیچ شر نتواند فرمود و نیز آدمى را فرموده‏اند که این خنزیر حرص و شهوت و کلب غضب را به ادب‏دار و زیر دست تا جز به فرمان وى نخیزد و ننشیند، اگر چنین کند وى را از این اخلاق و صفات نیکو حاصل شود که آن تخم سعادت وى باشد و اگر به خلاف این کند و کمر خدمت ایشان بربندد در وى اخلاق بد پدید آید که تخم شقاوت وى گردد «9»!

 

تکلف در اعمال‏

انبیاى عظام و ائمه بزرگوار و کتب آسمانى و ناصحان مشفق و عارفان پاک دل مردم را به عقاید صحیح و ناصحیح، اعمال خوب و بد، حسنات و رذائل اخلاقى آشنا نموده و راه آراسته شدن به تمام نیکى‏ها و پیراسته شدن از تمام بدى‏ها را به انسان آموخته‏اند.

انسان غرق انواع نعمت‏هاى متصل و منفصل مادى و متّصل و منفصل معنوى است و هیچ جاى عذرى براى او باقى نیست، با این لطف و کرمى که حضرت حق، در حق او روا داشته روا نیست که این نعمت‏هاى گران را در راه رسیدن به کمال مصرف نکند و از آن بدتر اگر بخواهد بر عبادت و اطاعت بر نخیزد از روى جبر و تکلّف و بى‏رغبتى باشد که به فرموده حضرت صادق، در ابتداى روایت باب تکلّف:

هر که خود را به زور به عملى وادار کند که در شرع مطهر آمده باشد، گرچه اصل عمل به دستور انجام گرفته ولى آن عمل را ثواب و اجرى نیست، بلکه کننده عمل خطا کار و آثم است!

و هر که از باب، رغبت و شوق و عشق و محبت به حضرت دوست عملى انجام دهد، هر چند از طرف شارع نرسیده باشد، بلکه آن عمل را از روایات باب «من بلغ» گرفته باشد به ثوابش مى‏رسد و اجرش در پیشگاه حضرت او ضایع نشود.

مثال در توضیح جمله اول: مثل نماز شب یا سایر واجبات که در آیات قرآن و روایات صحیحه حکم دارد، اگر کسى آن را از باب اجبار و زور و بى‏میلى بجا آرد، خطا کار و بى‏ثواب است.

مثال در توضیح جمله دوم: مثل شخصى در حدیثى دیده یا شنیده هر کس فلان عمل را انجام دهد فلان ثواب را دارد و یا اتیان واجبات و ترک محرمات این اجر را دارد و او آن عمل را که در آن روایت رسیده، گرچه در حقیقت شارع نگفته باشد، با خلوص و رغبت انجام دهد داراى همان ثواب است و این ثواب از باب لطف و مرحمت و محبت حضرت حق به عبد است.

آرى، عملى که پایه در معرفت و عشق و خلوص نداشته باشد عمل نیست و آن کسى که به زور و جبر و از روى تکلف کارى مى‏کند در حقیقت کارى نکرده، تمام ارزش عمل به معرفت و عشق است.

نعمت‏ها از خداست، به این معنى توجه کنید، این نعمت‏ها با هدف‏هایى عالى و مثبت در اختیار شما قرار گرفته بدین حقیقت هم توجه کنید، این نعمت، را با کمال شوق و رغبت و در عین عشق و محبت تبدیل به بندگى کنید تا به خیر دنیا و آخرت برسید و سعادت ابدى را دریابید، راستى به دور از فتوت و جوانمردى و صفا و وفا و مروت و شرافت است که از انسان به خاطر خیر و سعادت خودش‏ بخواهند، نعمت‏ها را با کمال رغبت، در راه حضرت حق خرج کن تا به مدارج ترقى به فضاى ملکوتى قرب و وصال و لقا و رضوان برسى و انسان از اجابت این درخواست سستى کند، یا اگر به انجام امر برخیزد با کسالت و سستى و تنبلى و تکلف اقدام کند، بدانید که عمل با تکلف منفور پیشگاه مقدس او است.

حضرت حق به قول فیض در مسئله انجام امر و به پا کردن عمل به بنده‏اش خطاب دارد:

 

به یاد عشق ما مى‏سوز و مى‏ساز

 

به درد بى‏وفا مى‏سوز و مى‏ساز

سفر دیگر مکن زینجا به جایى‏

 

در اقلیم بلا مى‏سوز و مى‏ساز

چو پروانه به دل نوریت گر هست‏

 

به گرد شمع ما مى‏سوز و مى‏ساز

چو بلبل گر هواى باغ دارى‏

 

درین گلزار ما مى‏سوز و مى‏ساز

دلت از جور ما گر تیره گردد

 

به امید صفا مى‏سوز و مى‏ساز

به حلواى وصالت گر امید است‏

 

درین دیگ جفا مى‏سوز و مى‏ساز

وفا از ما مجو ما را وفا نیست‏

 

در این جور و جفا مى‏سوز و مى‏ساز «10»

     

 

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- منصور حلاج.

(2)- مدثر (74): 31.

(3)- شحنه: داروغه، پاسبان شهر.

(4)- ذاریات (51): 56.

(5)- جابى: تحصیلدار و مأمور وصول مالیات.

(6)- خریطه: کیسه چرمى.

(7)- عمادالدین نسیمى. (8)- شره: حرص و میل شدید.

(9)- کیمیاى سعادت: 10- 18، عنوان اول.

(10)- فیض کاشانى.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/6/18 :: ساعت 11:3 صبح )
»» نیکوکاران در قرآن‏

بشر بر حسب طبیعتش نیکى را دوست دارد و خوش دارد که نیکوکار باشد و دیگران وى را بدین صفت بشناسند، این حالت از فطرت و طبیعت بشر ریشه مى‏گیرد چون طبیعتش خوب را دوست مى‏دارد و بد را زشت مى‏شمارد و چون خود دوستى نیز طبیعى است، این دو که با هم همراه شوند و کارآیى را داشته باشند؛ دستاوردشان چنین مى‏شود که هر کس دوست مى‏دارد که به خوبى و نیکى شناخته شود. اینک معرفى قرآن از نیکوکارى:

نیکى این نیست که روى خود را به سوى مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکى [واقعى و کامل، که شایسته است در همه امور شما ملاک و میزان قرار گیرد، منش و رفتار و حرکات‏] کسانى است که به خدا و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانى و پیامبران ایمان آورده‏اند، و مال و ثروتشان را با آنکه دوست دارند به خویشان و یتیمان و درماندگان و در راه ماندگان و سائلان و [در راه آزادى‏] بردگان مى‏دهند، و نماز را [با همه شرایطش‏] برپاى مى‏دارند، و زکات مى‏پردازند، و چون پیمان بندند وفاداران به پیمان خویشند، و در تنگدستى و تهیدستى و رنج و بیمارى و هنگام جنگ شکیبایند؛ اینانند که [در دین‏دارى و پیروى از حق‏] راست گفتند، و اینانند که پرهیزکارند.

آیه کریمه مشتمل است بر دو بخش: نفى و سلب، اثبات و ایجاب.

در بخش نفى، نیکوکارى پندارى و خیالى را باطل مى‏سازد در بخش‏ ایجاب، نیکوکارى حقیقى را معرفى مى‏کند.

در آغاز چنین مى‏گوید: گمان نبرید رو به مشرق و مغرب ایستادن نیکوکارى است و خود را بدان دلخوش کرده، نیکوکار بدانید.

مسیحیان به کلیسا رفتن ورو به مشرق ایستادن و اورادى خواندن را نیکوکارى مى‏دانند و انجام مراسم دین و آیین نزد آنان همین مى‏باشد وبس.

یهودان به کنشت رفتن و به سوى مغرب رو کردن و نیایشى را انجام دادن را نیکوکارى مى‏دانند و تنها به این کار در انجام وظایف دینى بسنده مى‏کنند، قرآن به هر دو گروه هشدار مى‏دهد و خطاى آنان را به ایشان اعلام مى‏دارد.

این طرز فکر در میان مسلمانان نیز موجود است.

دسته‏اى از انجام فرائض دین امتناع دارند و مى‏گویند: قلب بایستى پاک باشد و قلب ما پاک است و جاى دین در دل است.

دسته‏اى دیگر نیز در فرار از انجام مراسم مذهبى با آنان شریک‏اند، تفاوتى که اینان دارند آن است که نیکوکارى را ساعتى نشستن و ذکرى را صدها بار گفتن مى‏دانند!

گروه‏هاى چهارگانه با چنان منطقى نادرست در پى خواهش دل مى‏روند و آنچه که دل بخواهد آن مى‏کنند و خود را آدم خوب و نیکوکار مى‏شمارند، اینان خود را گول مى‏زنند و بدین وسیله تقوا و پرهیزکارى را انکار مى‏کنند و ظلم و ستم را در جهان برقرار مى‏سازند.

قرآن چنین منطقى را تخطئه مى‏کند و این روش‏ها را نیکوکارى نمى‏داند و خطاى بشر را آشکار کرده، وى را راهنمایى مى‏کند.

سپس در بخش اثبات نیکوکارى را معرفى مى‏کند چون منفى بافى، روش قرن نیست؛ قرآن از رازى بزرگ پرده برمى‏دارد، رازى که براى بسیارى نهفته است و آن راز چنین است: نیکوکارى ترکیبى است از کار دل و کار اعضا و جوارح و کسى که از این مجموعه شریف برخوردار باشد، نیکوکار خواهد بود.

با دل تنها نیکوکارى محقق نمى‏شود، با ذکر زبانى کسى نیکوکار نخواهد شد، با ساعتى سرپا ایستادن و به سوى مشرق و یا مغرب رو کردن، کسى سعادتمند نمى‏شود و عدالت اجتماعى برقرار نمى‏گردد.

نیکوکارى از دو چیز تشکیل مى‏شود: یکى قلبى و درونى و دیگر پیکرى و برونى.

ایمان به خدا، ایمان به رستاخیز، ایمان به فرشتگان، ایمان به پیامبران، ایمان به کتاب‏هاى آسمانى؛ از وظایف قلب و درون بشر است و آن که قلبش آکنده از این ایمان‏ها باشد، گفتارش و رفتارش ایمانى و نورانى خواهد بود.

 

نیکوکارى پیکرى، راهنمایى است براى وظایف اعضا و جوارح و آن عبارت است از کمک و یارى خویشان و نزدیکان، نوازش کردن یتیمان، نوا دادن به بینوایان، دستگیرى واماندگان، نجات دادن بردگان، وفا کردن به عهد و پیمان، استقامت‏ورزى بردگان، استقامت‏ورزى در بى‏نوایى و تهیدستى، پایدار بودن در نبرد، نماز خواندن، زکات پرداختن.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/6/17 :: ساعت 1:44 عصر )
»» حکمت در گشایش کار

وقتى انسان با روى دل روى به سوى محبوب کند، وقتى انسان خویش را از شوائب امراض نفسانى علاج کند، وقتى انسان با تمام وجود حق را بخواهد، چرا تمام درهاى خیر دنیا و آخرت به رویش باز نگردد؟

محمد بن حسین خطیبى بلخى در این زمینه در توضیح آیه:

[إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً].

به راستى ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم آوردیم.

مى‏گوید: شما درهاى غیب را بزنید تا ما گشاییم، آخر سنگ خارا توانستیم شکافتن و آب خوش از وى پدید آوردیم و آتش از وى ظاهر کردیم، چون تو طالب باشى دل سنگین تو را هم توانیم شکافتن و از وى آتش محبت و آب راحت توانیم ظاهر کردن.

آخر بنگر که خاک تیره پى‏کوب کرده را، بشکافتیم و سبزه جان‏فزا رویانیدیم و پیدا آوردیم، هم‏چنین از زمین مجاهده توهّم توانیم گلستان آخرتى ظاهر کردن و پیدا آوردن.

آخر بدین خوان کرم ما چه نقصان دیده‏اى که چنین نومید شده‏اى.

[اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ].

خداى یکتا که جز او هیچ معبودى نیست.

یعنى چون اللّه یکى است تقدیر او برآید و بس، تو دل به اللّه نه و این تدبیرها و آرزوها را از کتف‏هاى خود بیرون انداز و برو این بیخک‏هاى مرادها و پیشنهادها را از خود بتراش و از هر چه مى‏ترسى که بیاید، آمده گیر و این شیشه وجود را شکسته گیر، چو هم‏چنین خواهد شدن، پس مشغول شدن به حضرت بارى اولى بود.

سؤال کرد که کریم چون چیزى بدهد باز بستاند نان داد باز ستاند، جان داد باز ستاند، گفتم: اگر پدر درست‏هاى زر و سیم را بیارد و پیش دختر و پسر بریزد و گوید: که این از آن شماست و باز از پیش ایشان برگیرد تا به جایى نهد و ایشان بگریند که چرا از پیش ما برداشتى و باز بردى، پدر گوید: از بهر آن برمى‏دارم تا روز جهاز و عروسیتان بباشد، اگر همین ساعت شما را بدهم بنا جایگاه خرج کنید و آن روز که بایستتان شود شرم زده و با تشویش بمانید، کرم این است که از پیش شما برگیرم، نه آنک کار را به شما مهمل فرو گذارم و دیگر آنک شما را درین حجره به مهمانى فرود آورده‏ایم، چون یگانگى ورزیدیت به سراى خاص برم و در آنجایتان ساکن گردانم، اگر شما را دادیمى همه را تلف کردتانى و ربایندگان ربودندى و به غارت بردندى و به هوا و آفتاب سوخته شدندى و از سرما فرسوده گشتیدیتى، پس کرباس‏ها را در آن عیبه پم‏دانه نهادیم و ابریشمین را در گنجینه تخم پیله نهادیم، تا اگر دزدان این را ببرند کلید آن گنجینه را بانیابند که ببرند و آن قفل را نتوانند که بگشایند.

این بود قسمت بسیار کمى از حکمت‏ها که هم چون دریاى خروشان بى‏پایانى در برابر دیدگان دل موج مى‏زند، به فرموده حضرت صادق علیه السلام در متن روایت، از جمله مراحل زکات گوش استماع حکمت و عمل به آن است، تا بدینوسیله خیر کثیر نصیب انسان گردد.

در دنباله روایت امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

مرحله دیگر زکات گوش استماع قرآن و فوائد دین از موعظه و نصیحت و اعراض از کذب و غیبت و اشباه آن است.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/6/17 :: ساعت 1:44 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 76
>> بازدید دیروز: 415
>> مجموع بازدیدها: 1326503
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب