اشارات آشنا
حضرت زینب(س) در سال ششم هجری در خانهی بزرگمرد تاریخ، حضرت علی(ع) و برترین و شریفترین زنان جهان فاطمهی زهرا(س) دیده به جهان گشود. وی شخصیتی است ویژه که در خاندان شریف نبوی رشد یافت و جامع صفات نیک و پسندیده و افتخار تاریخ گردید. بعد از ولادتش رسول خدا(ص) از فاطمه(س) درخواست نمود فرزندش را نزد وی بیاورد. پیامبر(ص) نوزاد را به سینه چسبانید و با صدای بلند گریست، طوری که اشک از گونههای مبارکش سرازیر گشت. حضرت فاطمه(س) فرمود: «پدر جان، خدا هیچگاه چشمانتان را گریان نکند این گریه برای چیست؟» پیامبر(ص) فرمود: «دخترم، او به بلاهایی گرفتار اید و با مصیبتها و دشواریهای جانکاهی مواجه میشود. ای پارهی تنم هرکس بر او و مصیبتش بگرید، پاداشش همانند کسی خواهد بود که بر دو برادر او گریه کند.»
در بعضی منابع تاریخی آمده است: تا چند روز پس از تولد، حضرت زینب(س) نامی نداشت و وقتی حضرت فاطمه(س) از امیرالمؤمنین(ع) علت تأخیر آن را خواست، امام فرمود: «منتظر هستم تا رسول خدا(ص) نامش را برگزیند.» و پس از این جریان پیامبر(ص) به فرمان خدا نام زینب را برای فرزند فاطمه(س) برگزید.
کنیهی حضرت زینب(س) را ام کلثوم و ام الحسن گفتهاند که بعضاً با نام خواهرش حضرت ام کلثوم(س) نوعی تشابه به وجود آورده است. دختر امیرالمؤمنین(ع) چون به سن رشد رسید، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب وی را به همسری برگزید. وی از تولد یافتگان حبشه و کسی است که پیامبر دربارهاش دعای خیر فرمود. همهی نویسندگانِ سیره، او را به بزرگواری، عزت نفس و بخشش فراوان ستودهاند. حضرت زینب(س) از عبدالله صاحب فرزندانی شد از جمله سه پسر و یک دختر معروف است پسران او عون و محمد در کربلا در رکاب امام حسین(ع) جهاد کردند و به شهادت رسیدند.
در محضر رسول اکرم(ص)
حضرت زینب(س) عالیترین درسهای زندگی را در دامان پدر و مادر آموخت و دانش، بزرگمنشی، عقلانیت و تکریم شخصیت را از محضر جد گرامیش کسب نمود. نوازشهای پدرانه و عاطفی پیامبر(ص) نه تنها متوجه حسنین(ع) میگردید بلکه دختران فاطمه(س) نیز از آن بهرهمند میشدند. خصوصاً حضرت زینب(س) که از قدرت تفکر و اندیشهی بالایی برخوردار بود و در عین کودکی خصلتهای والایی داشت.
همگام با ولآیت
مردم کوفه پس از شهادت امام علی(ع)، با امام حسن(ع) بیعت نمودند اما دیری نپایید که عهد خود را شکستند و از فرمان آن حضرت سرپیچی نمودند. فرماندهان لشکرش با وعدههای معاویه به وی خیانت نموده، تنهایش گذاشتند و سرانجام آن حضرت ناچار شد با معاویه پیمان صلح ببندد و در این میان از زخم زبان و شماتت دشمنان دوستنما بسیار رنجیده خاطر گردد. در این شرایط، حضرت زینب(س) به همراه برادرش امام حسن(ع) و دیگر علویان، از کوفه به سوی مدینه بازگشتند و در رکاب آن حضرت با صبر و مقاومت، مدافع ارزشهای دینی و دستآوردهای رسالت رسول خدا(ص) بودند.
احترام و محبت خاص حضرت زینب(س) به امام مجتبی(ع) از دو جهت قابل تأمل است. ابتدا اینکه آن حضرت برادر بزرگتر و محل اتکاء زینب(س) پس از امیرالمؤمنین(ع) و به منزلهی پدرش بود و دیگر آنکه وی امام زمانش به حساب میآمد و تبعیت از آن حضرت را بر خویش واجب میدانست.
همراز حماسهی حسینی
عشق و محبت حضرت زینب(س) به ذات احدیت، اوج ایثار و فداکاری وی را به نمایش گذارد و در همین راستا، ولآیت امام حسین(ع) قلب خواهر را از مهر و عاطفه لبریز کرد و او را مطیع محض حق و حقیقت نمود.
تعلق خاطر این خواهر و برادر در خلال شواهد تاریخی و حتی دورانی که حضرت زینب(س) همسر عبدالله بن جعفر شده و زندگی مشترک تشکیل داده بود به خوبی نمایان است. در تاریخ چنین درجهای از محبت بین یک خواهر و برادر کمتر دیده شده که البته دلیل آن واضح است؛ آن دو بزرگوار، عارف به کمال، عظمت و جلالت قدر و شأن یکدیگر بودند. به گونهای که زینب(س) برادرش را سرور جوانان اهل بهشت و ریحانهی رسول خدا(ص) میدانست امام حسین(ع) برایش یکی از شخصیتهای مطرح در «آیهی تطهیر»، «آیهی مباهله» و «سورهی هل اتی» و مهمتر از همه امام منصوب از جانب خدا و پیامبرص) و به نص صریح قرآن بود. حضرت امام حسین(ع) نیز خواهرش را به حقیقت شناخته و به کمالات و فضائل و ویژگیهایش آشنایی کامل داشت و روح بلندش را مخزن اسرار الهی و حافظ اصل نبوت و ولآیت میدانست.
در تاریخ آمده است، روزی حضرت امام حسین(ع) مشغول تلاوت قرآن بود که خواهرش بر وی وارد شد. امام در حالی که قرآن را به دست گرفته بود به احترام وی از جا برخاست.
زمان جدایی
پس از آنکه اصحاب و یاران امام، یکی پس از دیگری شهید شدند، نوبت به مردان علوی و وابستگان امام(ع) رسید. علی اکبر فرزند شجاع امام که شبیهترین افراد از حیث اخلاق و رفتار به پیامبر(ص) بود در کارزاری سنگین دعوت حق را لبیک گفت. شهادت وی برای عمهاش بسیار سخت و طاقتفرسا بود، طوری که خود را بر جسم مطهر او انداخت و بر سوگش گریست. امام حسین(ع) آن حضرت را از علی اکبر(ع) جدا ساخت و به خیمه باز گرداند. عون و جعفر، پسران حضرت زینب در حالی که رجز حماسی میخواندند قدم به صحنهی جنگ گذاشتند. عون در معرفی خود چنین گفت: اگر مرا نمیشناسید، بدانید من از نسل جعفرم، شهید راستینی که در بهشت میدرخشد همو که با بالهای سبز پرواز میکند و همین افتخار ما را کفآیت خواهد کرد. شهادت دو فرزند برومند حضرت زینب او را اندوهناک و متأثر نمود. اما هرگز داغ دل و عواطف مادریش را بروز نداد و با صبر و استقامت در جهت حمآیت از امام ایستاد تا برای لحظهای نیز خاطر امام را مکدّر و خجل نبیند. او نه تنها در این برهه بلکه در شهادت برادرش عباس و برادرزادگانش _ که کافی بود هر کدام یک انسان عادی را دچار تزلزل و جزع و فزع نماید - زبان به شکوه نگشود. چنان تحمل پیشه کرد و شکسته دلی و حزن خویش را مدبرانه مدیریت نمود که خللی در تصمیم، برنامه و هدف امام پیش نیاید. او تابع امامش بود که میفرمود: «اصبری و احتسبی فیما اصابک؛ ای نفس صبر کن و هر مصیبتی بر سرت اید در نزد خدا محاسبه کن.»
در شهر بی وفایان
کوفه مرکز حکومت امام علی(ع) و جایگاه رهبری ایشان بود و در همان دوران، حضرت زینب کبرا(س) در این شهر در اوج عزت و شکوه زندگی میکرد و خانهاش محل مراجعهی زنان بسیاری بود که با مشاوره و ارشادش درس ایمان و زندگی میگرفتند و به این مصاحبت و مباحثه افتخار میکردند. اهالی این سرزمین، پیرو ولآیت امیر المؤمنین(ع) و محب اهل بیت(ع) بودند و بیشترین تأثیر را از رفتار و کردار و شیوهی حکومتی آن حضرت(ع) فرا گرفتند. اما چه اتفاقی افتاد که بعد از بیست سال وضعیت آن شهر چنان دچار گسیختگی، رخوت، تناقض و بی وفایی گشت که ناگوارترین حادثهی تاریخ به واسطهی سستی آنان رقم خورد؟! البته نباید از نظر دور داشت که کوفه با به قدرت رسیدن «ابن زیاد» با اختناق، خوف و ترور قرین شد و هزاران مأمور و جاسوس هر نوع حرکتی در سطح شهر و خانهها را گزارش میدادند و در این میان بسیاری از دوستداران و پیروان امیرالمؤمنین(ع) دستگیر و زندانی شدند و مجالی برایشان حاصل نشد تا به کاروان امام حسین(ع) ملحق شوند. علاوه بر این، کسانی بودند که از ترس حکومت و حفظ جانشان در خانهها پنهان و یا به سهل انگاری و بی وفایی نسبت به نمایندهی امام حسین(ع)- مسلم بن عقیل- دچار شدند و فقط معدود افرادی به طور مخفیانه توانستند خود را به قافلهی امام رسانده و او را یاری کنند و به فیض شهادت نائل شوند.
نکتهی مهم و تأسف بار اینکه در پی شهادت فرزند پیامبر(ص) دنیاپرستان طماع و بردگان دین فروش، اهل بیت(ص) او را اسیر کرده به کوفه آوردند. شهری که یادگارهای زیادی از دوران ولآیت امیرالمؤمنین(ع) با خود داشت، اکنون پذیرای دختر والاتبارش گردیده بود. کوفه زینب را خوب میشناخت. زنانی که در آن روز سی سال بیشتر نداشتند و حشمت او را در دیدهی مسلمانان و عزتش را در چشم پدر دیده بودند، حال شاهد بودند که او بدون یار و یاور، سوار بر مرکبی بی جهاز و بدون هیچ احترامی همراه با سرهای بریده و بر سر نیزه شدهی عزیزانش، با نان و خرما مورد ترحم واقع میشود. اینجا بود که دختر امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای مردم صدقه بر ما حرام است و مردم کمکم فهمیدند چه جنآیتی رخ داده و چه عزیزی در خون تپیده و به چه خسارتی مبتلا شدهاند. به دنبال این شرمساری حضرت زینب(س) با کمال وقار و در حالی که بر احساسات خود مسلط بود، شجاعانه لب به سخن گشود و خطبهای فصیح ایراد نمود. شاید تا آن زمان به دلیل نجابت و صیانت از دید نامحرمان چنین سخن نگفته بود. بشیر بن خزیم اسدی گوید: «زینب(س) دختر علی(ع) را در آن روز دیدم، به خدا سوگند زن با حیایی که تا آن روز سخنورتر از او ندیدم. گویی کلمات از زبان گویای امیرالمؤمنین(ع) جاری بود. او به مردمی که همهمه میکردند و میگریستند اشاره کرد و فرمود: ساکت شوید! ناگهان نفسها در سینهها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد.» راوی این خطبه از کسانی بود که حضرت علی(ع) را از نزدیک دیده و سخنرانیهای آن حضرت را شنیده بود.
در شرایطی که مأموران و مزدوران اموی سعی در کنترل اوضاع و فضای شهر داشتند تا صدایی از گلو برنیاید و کسی اعتراضی نکند حضرت زینب با تصرف ولایی خویش در انسانها، حیوانات و حتی جمادات، نفسها را در سینه حبس و زنگ شتران را از حرکت باز داشت و خطبهاش را با حمد و سپاس الهی و درود بر پیامبر خدا(ص) و خاندان پاکش آغاز کرد. و با بیان عبارت «یا اهل الکوفه، یا اهل الخَتلِ و الغَدر» تأثیرگذارترین جمله را برای بیداری وجدانهای به خواب رفته به کار برد تا خود را بشناسند و صورت خود را بخراشند که اهل وقاحت و رسوائیاند، دورو و تملق گویند و در مقابل دشمن خوار و ذلیلند.
«الا و هل فیک الّا الصَّلف النطف؟ و الصَّدر اشنف؟ و ملق الاِماء؟ و غمز الاعداء.» آن حضرت فرمود: «چه بد توشهای برای آخرت خود فرستادید! توشهای که همان خشم و سخط خداست و در عذاب جاویدان خواهید بود.» آری، لکهی ننگی بر دامان خویش نهاده بودند که به گفتهی آن حضرت با هیچ عملی پاک نمیشد و آن قتل سلاله نبوی بود. حسین(ع) کسی نبود که شما او را نشناسید زیرا پیامبر(ص) فرمود: «سید شباب اهل الجنه».
حضرت در ادامه با اشاره به خصوصیات منحصر به فرد امام فرمود: «او پناه مومنان فریادرس در بلاها، مشعل فروزانِ استدلال شما بر حق و حقیقت و یاور شما در قحطی و خشکسالی بود.» سپس از آن مردم برائت جست «الاساء ما تزرون و بُعداً لکم و سحقاً و ... چه بار بدی بر دوش خود گذاشتید پس رحمت خدا از شما دور و دورتر باد، چونکه جگری از رسول خدا دریدهاید و زنان و دختران با عفت و نجیبی از خاندانش را به کوچه و بازار کشاندهاید.» در بعضی اقوال آمده است دشمن از رسایی و بیداری کلام حضرت و نگرانی از شورش مردمی که کمکم از حوادث آگاه میشدند تصمیم گرفت با آوردن سر مبارک امام(ع) کلام خواهرش را قطع نماید. و در آن موقع زینب(س) با چنین اشعار سوزناکی مردم را به حیرت و گریه انداخت «ای هلال ماه نو که تا به سر حد کمال رسید خسوف او را غافلگیر کرد و غروب نمود. ای پارهی قلبم، هرگز گمان نمیکردم دست تقدیر چنین سرنوشتی را برای من رقم زده باشد.»
گوهر افشانی افشاگر
یزید مجلسی با حضور شخصیتهای مهم لشکری و کشوری تشکیل داد و مأموران نظامی را به محافظت گمارد. آن وجود ناپاک و خیانتکار با ورود اسیران آل محمد(ص) نسبت به اسلام و مقدسات به بدترین وجه توهین نمود و باورها و ارزشهای دینی را به استهزاء گرفت. او با بازماندگان کاروان کربلا از روی تحقیر سخن گفت و در حالی که متکبرانه شراب مینوشید نسبت به سر مقدس امام حسین(ع) که در مقابلش نهاده بود بی ادبی میکرد و با چوبدستی خویش بر لب و دهان مبارک آن عزیز میزد. برخی شامیان نیز که با تبلیغات مسموم امویان چهرهای منفی از خاندان رسول خدا(ص) در ذهن داشتند با حضور در این مجلس و مشاهدهی حرکات و رفتارهای یزید اظهار خوشحالی میکردند. حضرت زینب(س) بار دیگر فرصت را غنیمت شمرد و با آنکه جایگاهش بالاتر و والاتر از آن مجلس آلوده بود و جانش نیز در معرض خطر قرار میگرفت از جا برخاست و پس از حمد پروردگار و درود بر جدّ مکرمش خودبزرگبینی یزید را نکوهش کرد و فرمود: «حال که ما را مغلوب و پیروزی را از آن خود میدانی گمان داری نزد خدا ارج و منزلتی نداریم!» آن حضرت با زیر سؤال بردن اصل و نسب یزید به او یادآور شد که خاندانت در روز فتح مکه تحت سلطهی سربازان جدّ ما رسول خدا(ص) بودند، ولی آن حضرت به سبب بزرگواریش آنان را آزاد کرد. به نظر میرسد حضرت از بیان جملهی یابن الطلقاء دو هدف داشته یکی بیان سوابق و گذشتهی شرم آور خاندان یزید که همیشه علیه اسلام موضع میگرفتند و دیگر آنکه به او بفهماند ایا انصاف بود که در جواب آن نیکیها که جد ما درباره اجداد تو انجام داد اینگونه پاسخ گویی؟!
پاکدامنی، حجاب و اعتقاد به ارزشها از اهداف اساسی بانوی پاکی چون حضرت زینب(س) است. آن حضرت ضمن اعتراض به رفتار مغرضانهی لشکریان یزید بیان کرد: «تحذیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا، قد هتکت ستورهنّ و ابَدیتَ وُ جوهَنن... . [این عادلانه است] که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای دهی و دختران پیامبر اسلام را به اسیری ببری و بگردانی، در حالی که حجابشان را هتک کردی و چهرههایشان را نمایاندی ... .»
حضرت در ادامهی خطبهی خویش عمل زشت یزید را مقطعی و زودگذر ندانسته که با یک عذرخواهی بتوان از آن گذشت پس فرمود: «... لعمری لقد نکات القرحه و استاصلت الشافه، با رأفتک دهم سید شباب اهل الجنه و ابن یعسوب الدین و شمس آل عبدالمطلب... به جانم سوگند با ریختن خون سرور جوانان بهشت و فرزند یعسوب الدین – علی(ع)- و خورشید تابان خاندان عبدالمطلب، نیشتر به زخم زدی و رگ و ریشه را قطع کردی.» دختر امیرالمؤمنین(ع) عاقبت کار یزید را یادآور شد و فرمود: «روزی خواهد آمد که آرزو کنی کاش دستت خشک شده بود و این عمل را انجام نمیدادی و مادرت هرگز به تو باردار نمیشد.» سپس آن حضرت با دلی سوخته و خسته از مصیبتهای پی در پی و هتک حرمتها، زبان به نفرین گشود و عرضه داشت« ... اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبک علی من سفک دمائنا و نقضَ ذمارنا و قتل حماتنا و هتک عنّا سد و لنا...؛ خدایا داد ما را بستان و انتقام ما را از ظالمان بگیر و خشم خود را نصیب کسانی ساز که خون ما را ریختند و پیمان ما را نگاه نداشتند و پیشنییان و یاران ما را کشتند و پردهی حرمت ما را دریدند.» آن حضرت با قاطعیتی علی وار و مقاومتی بی نظیر و شجاعتی فاطمی در مقابل تمام مقامات حاضر در مجلس به مشروعیت نداشتن حکومت یزید تصریح کرد و با لحنی تحقیرآمیز کلامی گهربار و ارزشمند بر زبان جاری کرد «...و ما استضعاری قدرک. و لا استعظامی تقریعک توهماً... من مقام و منزلت تو را خوار و کوچک و سرکوب و توبیخ تو را بزرگ و لازم میشمارم.» سپس با بزرگواری و عزت نفس از شرافت و نسب خویش گفت: و «... فوالله الذی شرّفنا بالوحی و الکتاب و النبوه و الانتخاب، لا تدرک امرنا و لا تبلغ غآیتنا و لا تمحو ذکرَنا و لا یرحضُ عنک عارها... به خدایی که ما را به وحی و قرآن و پیغمبری و برگزیدگی شرافت بخشید به خواستهی خود نخواهی رسید و نمیتوانی نام و یاد ما را بزدایی و از این عار و ننگ تبرئه نخواهی شد.»
به سوی شهر پیامبر
از زمانی که حضرت زینب(س) تحت فشار ظالمان جسم مطهر برادر و بستگانش را در دشت نینوا تنها گذاشت تا لحظهی بازگشت به مدینه، دلش سخت در گرو ملاقات دوبارهی آن عزیزان میتپید. بدین سبب در مسیر بازگشت کاروان از شام به مدینه از راهنما خواستند آنان را از جانب کربلا ببرد تا به زیارت شهیدان، قلب خویش را تسلی بخشند. با تحقیق این امر و رسیدن قافله به مشهد شهیدان، حضرت زینب با کوهی از اندوه و مصیبت و درد فراق، قبر برادر را در آغوش گرفت و با نالههای «وا اخاه» دلهای داغدیده را با خود همنوا کرد و صدای عزایشان به آسمان بلند شد. او با ندبههایش به برادر عرض کرد: «زینب همانگونه بود که تو خواستی و خدایش فرمان داده بود». آری، آن حضرت به مدد الهی و استقامت و ایمانش نگذاشت خونِ به ناحق ریختهی سید آل عبا(ع) و فرزند مادرش، بیاثر و مکتوم بماند. افزون بر این، وجدانهای غفلتزده را بیدار و دلهای منحرف را به سوی حق متمایل ساخت و ماهیت ناثواب خاندان ابوسفیان را برملا نمود و با این رشادتها و جان فشانیها نهضت کربلا را کامل کرد.
بنا بر اقوال تاریخی پس از سه روز عزاداری در کربلا حضرت زینب همراه امام سجاد(ع) و دیگر کاروانیان بهسوی مدینه جایگاه رسول خدا(ص) بازگشت. بانوی رسالت که چندین ماه پیش در کمال عزت و احترام همراه برادران و مردان هاشمی از این دیار رفته بود در حالی بازگشت که جز برادرزادهاش هیچ محرمی و مردی با او نبود. آن حضرت همراه تنی چند از زنان بنی هاشم سوی مسجد پیامبر(ص) شتافت و وقتی بدانجا رسید دست به در گرفت و ندا داد یا جداه من خبر ماتم حسین(ع) را برآیت آوردهام. تاکنون هر کجا زینب(س) قصد عزاداری داشت دشمن مانعش میشد. اما اینجا موطن امن او و شهر جدش رسول خدا(ص) بود. از این جهت همراه با زنان بنی هاشم به سوگ نشست و با بیان مصیبتهای کربلا، کوفه و شام، اهالی مدینه را مطلع نمود. تا جایی که اگر هنوز افرادی دل با بنی امیه داشتند، از اقدامات و روشنگریهای این بانو تحت تأثیر قرار گرفته، مهرشان به نفرت مبدل گشت. در تاریخ آمده، عبدالله بن جعفر همسر زینب در خانهاش از عزاداران حسینی و فرزندانش استقبال میکرد و میگفت: «سپاس خدای را که مرا عزادار حسین قرار داد. اگر چه نبودم تا با دو دست خود او را یاری کنم، دو پسرم وی را با جان خود یاری نمودهاند.»
روز 5 جمادی الاول سال پنجم هجرت، مقارن با تولد دختری پاک سیرت و ستوده خصال از خاندان آل رسول (ص) است. بانوی شایسته ای که الگوی صبر و مقاومت، پاسداری از ارزشهای الهی و جلوه ای از فضائل و کمالات اخلاقی و انسانی است.
این نوزاد مبارک آنچنان ویژگیهای پدر گرامی اش حضرت علی(ع) را در خود جمع کرده بود که زینب «زینت پدر» نام گرفت و وارث تمام زیبائی های خاندان رسالت و امامت در طول تاریخ گردید.
زینب از همان دوران کودکی پیام آور خصلت های والای انسانی معنوی بود که بعدها در اثر پیشآمدهای تلخ و شیرین تاریخی آن ها را به فعلیت رسانده و جلوه ای از خصائل پسندیده نبوی علوی و فاطمی گردید، شکیبایی، پارسایی، دانش و بینش، حلم و حزم، تدبیر ، سیاست و سیادت، بزرگواری عظمت روح و جلالت شخصیت، پایداری در راه هدف، قوت قلب و اراده ای فولادین، راستی و امانتداری، دفاع از حق و عدل و ارزشهای معنوی، حمایت از یتیمان و ضعیفان و محرومان، مهر و عطوفت و شفقت، پرورش فرزندان پاک و صالح، همسرداری، خانه داری، عزت نفس، وفا به عهد، برخی از اوصاف و ویژگیهای این دختر رسالت و یادگار امامت می باشد که به غیر از مادر گرامی اش بانوی دیگری به آن عظمت نرسید و به این جهت به آن حضرت صدّیقه صغری نیز گفته می شود.(1)
امّا آنچه این مقال در پی آنست تبیین مقام علمی و بعد فرهنگی و تربیتی آن بانوی آسمانی از میان سایر اوصاف والایش می باشد.
القاب بلند عقیله، عالمه غیر معلّمه و محدّثه، نشانگر عظمت علمی و بلاغت و فصاحت آن بانوی گرامی است.
مقام علمی زینب کبری آنچنان واضح و روشن است که سخن حضرت سجاد(ع) برای درک عظمت آن بانوی دانشمند کافی است. حضرت سجاد(ع) در مورد جایگاه علمی آن بزرگوار فرمود: «انت بحمداللّه عالمةٌ غیر معلّمةٍ و فهمةٌ غیر مفهمّةٍ؛(2) عمه جان! به لطف الهی تو دانشوری هستی که از گنجینه وحی علم آموخته ای و کسی به تو آموزش نداده و اندیشمندی هستی که بدون معلم می فهمی و تعقل و تدبّر داری!.»
در مقام تعقّل و اندیشه و هوشمندی آنچنان اوج گرفته بود که حضرتش را به عقیله بنی هاشم موسوم گردانیدند.ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین و در ذیل شرح حال عون بن عبداللّه می گوید: مادر عون، زینب عقیله، دختر علی بن ابی طالب (ع) است. زینب همان بانوئی است که ابن
نمونه ای از مقام علمی آن حضرت
با مروری کوتاه به شرایط و زمینه هائی که خطبه معروف زینب کبری (ع) در آن بستر زمانی واقع شد می توان به اهمیت و جایگاه رفیع آن در فرهنگ عالی اهل بیت(ع) واقف شد. سخن گفتن در حال اسارت، بعد از آن همه مصیبت و ناراحتی ها و تألمات روحی و جسمی، که بحرانی ترین حالات را برای هر انسانی می تواند در پی داشته باشد. امّا زینب کبری(ع) از یک سو به خاطرات گذشته می اندیشد که چگونه 20 سال قبل از آن با عزت و احترام تمام، در کنار عزیزین اعضاء خانواده اش با شکوه و عظمت زندگی می کرد.
او که در آن شهر معلم و مفسر قرآن برای بانوان بوده است، و از سوئی دیگر امروز حتی نه به صورت فردی عادی و آزاد به این شهر می آید بلکه بعنوان اسیر دست دشمن و همراه با سرهای به نیزه زده شده دلبندهای عزیزتر از جانش، وارد آن شهر غم زده می شود. زینب کبری بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و ذرّه ای ابراز ذلت و خواری و شکستگی بکند با سیمائی کاملاً پر صلابت و قاطعیت و گفتاری فصیح و بلیغ همچون پدرش علی(ع)، به کوهی استوار می ماند که در برابر طوفان حوادث، سخت و مقاوم حتی واژه بلند شکیبائی و بردباری در مقابل عظمت و شکوه آن شیر زن نینوا به زانو در آمده است. آری تصور آن لحظات حساس تاریخی به ما می آموزد که صبوری و بردباری نیز از رفتار آن گرامی شگفت زده و متعجب است.
زینب (س) آنچنان در سخنان خویش به آیات الهی و مثل های متداول تمسک می جوید مثل اینکه یک خطیب و مفسر ورزیده در اوج اقتدار و متعادل ترین حالات روانی سخن می گوید. او در خطبه اش تاریخ نکبت بار گذشته و اعمال نفرت انگیز و عبرت آموز کوفیان بی وفا را به رخ آنان می کشد و آنان را به تفکر و تعقّل در رفتار پیشینیان فرا می خواند. همچون پیامبری منذر از فرجام خطرناک اعمالشان آنان را می ترساند. زینب(س) از زحمات رسول گرامی اسلام و خدمات شایان توجّه آن گرامی به اهل اسلام سخن به میان می آورد. آری ایراد یک سخنرانی با رعایت فنون خطابه، منظم و منسجم، بدون دغدغه خاطر، تمام نفس ها را در سینه ها حبس می کند. یادآور بلیغ ترین خطابه های امیرمؤمنان علی(ع) به اهل آن دیار می شود. او برای خداوند عالمیان زیباترین ستایش ها را به عمل آورده و در مقام شناسائی خود و تبیین جایگاه ارزشمندش در میان مسلمانان، خود را فرزند حضرت خاتم الانبیاء محمد (ص) معرفی می کند. آری این خطابه حماسی، علمی و ادبی یکی از شاهکارهای اهلبیت و نشانگر بخشی از عظمت علمی آن بانوست.
با توجه به اهمیت کلمات آن بانوی شایسته در این نوشتار نخست متن خطبه را با ترجمه آن می خوانیم و آنگاه به مواردی از آموزه های اخلاقی، تربیتی و اعتقادی سخنرانی حضرت زینب (س) در ورود به شهر کوفه در سال 61 قمری می پردازیم:
«الحمد للّه و الصّلاة علی أبی محمّدٍ و آله الطّیبین الاخیار. أمّا بعد یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر! أتبکون؟! فلا رقأت الدّمعة، و لا هدأت الرّنّة، انّما مثلکم کمثل الّتی نقضت غزلها من بعد قوةٍ أنکاثاً تتخذون ایمانکم دخلاً بینکم. ألا و هل فیکم الّا الصّلف و النّطف و الصّدر الشنف و ملق الأماء و غمز الأعداء؟ أو کمرعی علی دمنةٍ او کفضّةٍ علی ملحودةٍ، الا ساء ما قدّمتم لأنفسکم ان سخط اللّه علیکم و فی العذاب أنتم خالدون. اتبکون و تنتحبون؟ ای و اللّه فابکوا کثیراً و اضحکوا قلیلاً فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسلٍ بعدها ابداً، و انّی ترحضون قتل سلیل خاتم النّبوّةٍ و معدن الرّسالة و سیّد شباب اهل الجنّة و ملاذ خیرتکم و مفزع نازلتکم و منار حجّتکم و مدرة سنّتکم. الا ساء ماتزرون و بعداً لکم و سحقاً. فلقد خاب السّعی و تبّت الایدی و خسرت الصّفقة و بؤتم بغضبٍ من اللّه و ضربت علیکم الذّلة و المسکنة. ویلکم یا اهل الکوفة! أتدرون ایّ کبدٍ لرسول اللّه فریتم؟ و ایّ کریمةٍ له ابرزتم؟ و ایّ دم له سفکتم؟ و ایّ حرمةٍ له انتهکتم؟ لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء کطلاع الارض و ملاء السّماء أفعجبتم ان مطرت السّماء دماً و لعذاب الآخرة اخزی و انتم لاتنصرون، فلا یستخفّنکم المهل فانّه لایحفزه البدار، و لا یخاف فوت الثّار، و انّ ربّکم لبالمرصاد...»
حمد و ستایش خداوند را و درود و صلوات بر پدرم محمد و اهل بیت پاک و برگزیده او. ای مردم کوفه! ای صاحبان مکر و خدعه! آیا بر ما گریه می کنید؟ هرگز آب دیدگان شما فرو نایستد و ناله های شما ساکت نگردد. مثل شما مثل زنی است که رشته های خود را نیکو ببافد و سپس از هم باز کند. شما ایمان خود را مایه مکر و خیانت در میان خود ساختید و رشته ایمان را بستید و دو مرتبه باز کردید. در میان شما جز خودستایی و تملقی چون تملق کنیزان و غمازی با دشمنان، خصلتی نیست. شما مانند گیاههای زباله دانها هستید که قابل خوردن نیستند و به نقره ای می مانید که زینت قبور باشد و از آن استفاده نمی گردد و عذاب جاویدان برای شما آماده شد. آیا پس از کشتن ما بر ما گریه می کنید و خود را سرزنش می نمایید؟ آری، به خدا قسم زیاد گریه کنید و کم بخندید. همانا شما لکه عار روزگار را به دامان خود افکندید که به هیچ آبی نمی توان شست و شویش داد. چگونه شسته شود قتل پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت و آن کسی که در جنگها و گرفتاریها ملجأ شما، و در مقام محاجه با دشمنان، رهنمای شما بود، و کسی که در سختیها به او پناه می بردید و دین و شریعت را از او می آموختید. بدانید و آگاه باشید که وزر و وبال بزرگی بجا آوردید. دور باشید از رحمت خدا، و هلاکت بر شما باد. به تحقیق که کوشش شما به ناامیدی کشید و دستهای شما (از رحمت) کوتاه شد و معامله شما، موجب خسران و زیانتان گردید.
مقام عبودیت و بندگی
شکر الهی و حمد و ثنای بر آفریدگار هستی از مهمترین آموزه های اهل بیت (ع) برای پیروان آنان می باشد. که نشانگر نهایت بندگی و عبودیت در برابر حق است و زینب کبری (س) در این سخنرانی به ما می آموزد که در هیچ حالی ستایش از حق را نباید فراموش کرد و حمد خداوند جلوه ای از مقام تسلیم و رضاست.
آن بانوی خردمند نه تنها از خداوند متعال کوچکترین رنجشی ندارد بلکه به تمام بلاها و سختی هائی که در راه رضایت الهی مبتلاء می شود به دیده رضا و کمال معنوی نگاه می کند.
آری او از ابتلاءات و آزمایش های سخت الهی سربلند و پیروز بیرون آمده و به این جهت از خدایش راضی و او را در همه حال شکرگزار و سپاسگزار است.
زینب خدا را حمد می کند چرا که خداوند او را در میان دیگران برای این امتحان و نیل به درجات عالی دنیوی و اخروی انتخاب کرده است.
آنکه در این بزم مقربتر استجام بلا بیشترش می دهند
او در مقابل مصائب و گرفتاریها لحظه ای لب به شکوه نمی گشاید و هیچ جا اظهار ذلت و خواری نمی کند و با کمال شکوه و عظمت حمد الهی را بر زبان جاری می سازد چرا که دختر قهرمان علی(ع) معتقد است تمام کارهای خدا در حق بندگان زیباست نیش و نوش، و قهر الهی همه اش رحمت است و نعمت، و پذیرفته شدن در شایسته ترین راه تکامل. او نه تنها همه مشکلات را به جان خریده و آنها را زیباترین لحظات زندگی خود می داند.(5) بلکه اینها را اولین گام عشق به حق و خدا می داند و به همین علت به پیروان خود می آموزد که در هر شرائطی باید حمد خدا را گفت و شکر او بجای آورد.
تبیین جایگاه اهل بیت(ع)
زینب کبری (س) در مراحل نخستین خطابه اش بدون اینکه نظم کلام را به هم بزند به حیاتی ترین آموزه دینی اشاره می کند که مسئله رهبری جامعه توسط انسانهای صالح و متعهد است. او بر پیامبر (ص) و آل او بعنوان رهبران صالح، پاک و برگزیده الهی درود می فرستد و خطر انحراف از رهبری صالح را با این جمله گوشزد می کند و به مردم می فهماند که، پیروی نکردن از رهبران شایسته چه نتائج زیانباری را به دنبال خواهد داشت.
آن حضرت این نکته ضروری را یادآور می شود که یک مسلمان همواره باید بعد از یاد خداوند در اندیشه پیروی از پیامبر و آل او باشد و اگر اهلبیت را جدای از مسیر الهی تلقی کند و راه خداوند را بدون راهبر شایسته طی نماید به ظلمات و تاریکی ها خواهد رسید.
طی این مرحله بی همرهی خضر مکنظلمات است بترس از خطر تنهائی
در همین زمینه زینب(ع) تصریح می کند که مهمترین اشتباه شما در جدائی از اهلبیت(ع) بود که اینگونه شما را به هلاکت و گرفتاری کشانید و تأکید آن گرامی بر اینکه به پیامبر بعنوان پدر سلام می کند می خواهد بفرماید که شما حتی اهل بیت را از پیامبر جدا می انگاشتید و خیال می کردید با کشتن فرزندان پیامبر به مقام والائی نزد خدا و رسول او خواهید رسید. آری فاصله گرفتن از پیامبر(ص) و اهل بیت پاکش نه تنها موجب هلاکت و بدبختی در جهان آخرت خواهد بود بلکه در این جهان نیز سبب ذلت و خواری و رسوائی و پشیمانی می شود.
بازتاب اعمال
طبق فرهنگ متعالی قرآن تمام اعمال نیک و بد انسان در این جهان و دنیای آخرت بازتاب دقیقی دارد. هیچ یک از حوادث و پیشامدهای روزگار اتفاقی و بدون حساب و کتاب پیش نمی آید بلکه همه آنها بر اساس برنامه ای منظم و با فرمانی از سوی خداوند عالمیان و توسط فرشتگان و سایر عوامل غیبی به مرحله اجرا در می آید چرا که:
جمله ذرّات زمین و آسمانلشگر حقّ اند گاه امتحان
از آنجائی که انسان سرنوشت خود را با اختیار انتخاب می کند و تمام اعمال و رفتار خوب و بد وی کیفر و پاداش بدنبال دارد و خداوند متعال به کسی ذرّه ای ستم روا نمی دارد، تمام ذرّات هستی گوئی به فرمان حق بوده و در موارد لازم کیفر و پاداش هر کس را به نسبت به رفتارش انجام می دهند. و در این زمینه خداوند به وضعیت ناسپاسان و ستم گران اشاره کرده و می فرماید: «ذلک جزیناهم بما کفروا و هل نجازی الّا الکفور؛(6) ما این کیفر را( به قوم سبا به خاطر ناسپاسی و کفران نعمت) بر آنان نازل کردیم و آیا ما به غیر از ناسپاسان را کیفر می کنیم؟!»
زینب کبری طبق این اندیشه قرآنی اهل کوفه را به خاطر پیمان شکنی، ناسپاسی، و خیانت به رهبر الهی مورد مذمت و سرزنش قرار داده و از آینده وخیم و دردناک آنان خبر می دهد و اشاره می کند که: خواری و خفّت، روزهائی ترسناک و نگران کننده، برانگیختن خشم الهی و بالاخره عذاب دردناک جهنم را باید منتظر باشند و این همان بازتاب اعمال و رفتار آنان در حادثه کربلا است.
تکیه بر کلام وحی
زینب کبری(ع) در این خطبه کوتاه ولی بجا و دقیق و پربار بارها بر کلام وحی تکیه کرده و از آیات حیاتبخش آن در القاء سخن خود به مردم بهره می برد. و این از تسلط عمیق آن تربیت یافته مکتب وحی به کلام خدا دارد. آن حضرت بی وفائی و خیانت کوفیان را به زنی مثال می زند که رشته های خود را بعد از بافتن پنبه می کند و تمام
عقیله خاندان وحی در فراز دیگری از خطبه پرمایه اش با اقتباس از آیات وحیانی خداوند، وجدان عهد شکنان را به محاکمه کشیده و به آنان هشدار می دهد که: «الا ساء ما یزرون؛ بدانید که شما خیلی بد عمل کردید. و این لکّه ننگ با هیچ وسیله ای پاک شدنی نیست. و این همان هشدار قرآن کریم است که در آیه 31 سوره انعام، به دنیاپرستان و آنانکه زندگی ناچیز دنیا را در مقابل ارزشهای الهی و زندگی جاویدان آخرت خریده اند بیان شده است. خداوند با اشاره به حسرت و ندامت و زیانکاری آنان در روز قیامت، به آنان خداوند تأکید می فرماید که: «قالوا یا حسرتنا علی ما فرّطنا فیها و هم یحملون اوزارهم علی ظهورهم الاساء مایزرون؛ آنان می گویند: افسوس بر ما که درباره (حق) کوتاهی کردیم! و آنها بار سنگین گناهانشان را به دوش می کشند چه بد باری به دوش خواهند کشید.
وعده عذاب الهی و عاجز و ناتوان شدن معاندان، کافران و دشمنان اسلام در مقابل آن از نکته هائی است که قرآن بارها به آن پرداخته است. قرآن کریم در مورد قوم عاد بعد از نزول بلاء و هلاکت آن قوم سرکش می فرماید: «ولعذاب الآخرة اخزی و هم لاینصرون؛(8) عذاب آخرت از عذاب دنیا(دردناکتر و) سختتر خواهد بود و آنان هیچگونه یاری نخواهند شد.
زینب (ع) بعد از آنکه جنایات کوفیان را شرح داده و زشتی کارشان را کاملاً نمایان می سازد با اشاره به عذاب وجدان و گرفتاریهای دنیوی آنان که در پیش خواهند داشت. با استناد به آیه فوق، عذاب اخرویشان را خیلی شکننده تر و خوار کننده تر از عذاب دنیوی می داند. و بالاخره خطابه حماسی و آتشین بانوی کربلا و پرچمدار عدل و آزادی با اقتباس از آیه ای دیگر از سوره فجر به پایان می رسد. در آن آیه خداوند متعال به اقتدار و تسلط خود بر تمامی انسانها اشاره کرده و حضور خویش و فرشتگان آسمانی را در تمام صحنه ها و حوادث روزگار اعلام داشته، طرح ها، نقشه ها و تمام تلاشهای ستم گران را در مقابل حق و پیام آوران حقیقت بیهوده دانسته و می فرماید: «انّ ربّک لبالمرصاد؛(9) به یقین پروردگار تو در کمین (ستمگران و مخالفان حق) می باشد و زینب کبری به کوفیان فرمود: «انّ ربّکم لبالمرصاد؛ مطمئن باشید که پروردگارتان در کمینگاه است و در مورد لازم شما را به سزای اعمالتان خواهد رسانید. افزون بر آیات وحی، استفاده از تمثیل، استدلال منطقی و عقلی، عبرت اندوزی و مقایسه اعمال گذشته و حال و آینده و تحریک عواطف از دیگر فنون خطابه است که به وضوح در کلام دختر بلاغت و فرزند فصاحت دیده می شود. این خطابه به بررسی کاملی نیاز دارد که مجال را گنجایش آن نیست.
همچنین در حاشیه خطابه جلوه صفات اخلاقی و کمالات انسانی همچون حیا، عفت، امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغ عملی و گسترده آموزه های دینی کاملاً نمایان است.
دست آوردهای فرهنگی
کوفیان گرچه به اعمال ناپسندی دست زدند و گناهی را مرتکب شدند که هیچگاه فراموش نمی شود. امّا زینب کبری(س) با خطابه روشنگر و آتشین خود چنان تحولی در آنان ایجاد نمود که نسل های بعدی آنان با الهام از سخنان آن بانوی عصمت به سوی کمال گام برداشتند. آن حضرت تخم و بذری را در دل کوفیان پاشید که ثمره آن در دهه های بعدی حاصل شد.
آری شیعیان کوفه بعد از تجربه های تلخی که در آن شهر نسبت به اهل بیت(ع) امام علی (ع) و امام حسن و امام حسین(ع)) صورت گرفته بود از کرده خود پشیمان شدند و علاوه بر شرکت در قیامهای سیاسی همچون قیام توابین و مختار به سوی اهل بیت روی آوردند به همین جهت بسیاری از یاران، شاگردان و دوستان امام سجاد(ع)، امام باقر و امام صادق(ع) را کوفیان تشکیل می دهند. امام صادق(ع) برای اولین بار در زمان ابوالعباس سفاح به کوفه آمد و مورد تکریم او قرار گرفت. حتی امام صادق(ع) بسیاری از شاگردان خود را در کوفه تربیت نمود.(10)
آری خطابه زینب در سال 61 هجری روح ایمان را دوباره در کوفیان زنده کرد و آن زحمات در پنجاه سال بعد ثمره داد و اینک نام بخشی از مردان و زنان کوفی که پاسدار فرهنگ اهل بیت بعد از حماسه عاشورا و از یاران امام سجاد(ع) و امام باقر (ع) و امام صادق(ع) و ائمه بعدی محسوب می شدند به اختصار ذکر می شود:
1ـ ابراهیم بن حیّان اسدی کوفی.
2ـ بشربن غالب اسدی کوفی.
3ـ ثابت بن دینار معروف به ابوحمزه ثمالی.
4ـ سعید بن جبیر که بعدها در مکه ساکن شد(از شاگردان امام سجاد(ع)).
5 ـ منهال بن عمرواسدی.
6ـ مفضل بن عمر کوفی .
7ـ عبداللّه بن ابی یعفور عبدی کوفی.
8 ـ زرارة بن اعین.
9ـ ام اسود دختر اعین شیبانی و خواهر زرارة بن اعین.
10 ـ ام خالد عبدی که مورد توجه امام صادق(ع) بود.(11)
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
1. مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 313. صاحب تنقیح المقالی در مورد حضرت زینب(س) می نویسد: زینب و ما زینب و ما ادراک ما زینب هی عقیلة بنی هاشم و قد حازت من الصفات الحمیدة مالم یحزها بعد امّها احد حتی حق ان یقال هی الصدیقة الصغری...(تنقیح المقالی، ج 3، باب فضل النساء، ص 79).
2. الاحتجاج، ج 2، ص 305.
3. الانوار العلویه، ص 434.
4. اللهوف فی قتلی الطفوف، سید ابن طاووس حسنی، ص176.
5. لهوف، سید بن طاووس، ص 292.
6. سوره سباء، آیه 17.
7. زینب عقیله خاندان وحی، ص 46.
8. سوره فصلت، آیه 16.
9. سوره فجر، آیه 14.
10. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص 56.
11. رجال شیخ طوسی، یاران امام چهارم و پنجم و ششم ؛ زنان دانشمند و راوی، ص 298
پرستاری، به معنای کمک به رفع نیازهایجسمی و روانی بیمار است و در کشورهایغربی پس از کارهای پرستاری فردی به نامفلورانس نایشنگل آغاز میگردد، و قدمتی بهطول چند صد سال دارد.
در اسلام پرستاری از شروع جنگهایاولیه در صدر اسلام در میادین جنگها شروعگردیده و تاریخ هزار ساله دارد.
در بعضی روایات، از پرستاری پیامبرانی نامبرده شده که قبل از ظهور اسلاممیزیستهاند.
لزوم پرستاری
امام صادق علیه السلام:
«المؤمن فی تبارهم و تراحمهم و تعاطفهمکمثل الجسد اذا اشتکی تداعی له سائرهبالسهر و الحمی» (1)
مؤمنان در احسان و نیکی به یکدیگر ومهرورزیدن و مهربانی به هم، مانند پیکریهستند که هرگاه عضوی از آن به دردآید، اعضای دیگر نیز به بیخوابی و تب با اوهمدردی میکنند.
در جامعه اسلامی، افراد نسبتبه یکدیگرنباید و نمیتوانند بیتفاوت باشند، وپایه واساس زندگی بر محبت و رسیدگی به یکدیگرمیباشد، به خصوص نسبتبه سالمندان یابیماران این تعهد و احسان باید صورت پذیرد.
پرستاری از دیدگاه ائمه علیهم السلام
در موقعیتهای متفاوت پیامبر و ائمهگرامیعلیهم السلام رهنمودهای فراوانی در این امرارائه فرمودهاند. از جمله سخنانی کهپیامبرصلی الله علیه وآله در آخرین روزهای عمربابرکتشان در مسجد مدینه فرمودند: چنین است: «من قام علی مریض یوما و لیلة بعثهالله مع ابراهیم الخلیلعلیه السلام فجاز علیالصراط کالبرق اللامع و من سعی لمریضفی حاجة فقضاها خرج من ذنوبه کیومولدته امه» (2)
کسی که یک روز و یک شب پرستاریبیماری را به عهده بگیرد، خداوند او را باابراهیم خلیلعلیه السلام محشور میکند، پس همچون درخشش برقی از صراط عبور میکند وکسی که در برطرف کردن نیازهای مریضتلاش کند و نیاز او را برآورد، همانند روزی کهاز مادر متولد شده است از گناهانش پاکمیگردد.
این رهنمودها نشانگر اهمیت رسولگرامیصلی الله علیه وآله بر پرستاری بوده و تاکید ایشان رابر همیاری در جامعه نشان میدهد.
امام صادقعلیه السلام عن رسول اللهصلی الله علیه وآله: «منسعی لمریض فی حاجة قضاها اولم یقضهاخرج من ذنوبه کیوم ولدته امه...» (3)
کسی که برای برآوردن نیاز بیماری تلاشکند، خواه نیازاو برآورده شود یا نه همانندروزی که از مادر متولد شده است از گناهانپاک میگردد.
علاوه براهمیت موضوع تاکید بر عملانجام شده توسط پرستار دارد که مهم نیستو عمل استحال خواه منجر به نتیجه دلخواهگردد یا خیر، و شرط پاداش پرستار را منوط بهبهبودی نیاروده و با ایجاد انگیزه بسیار راسخدر این امر به پرستاری تشویق میفرمایند.
پرستاری بزرگان
یوسفعلیه السلام
یکی از پیامبران که نسبت پرستاری به اوداده شده حضرت یوسفعلیه السلام میباشد، علامهمجلسی در کتاب بحارالانوار آوردهاند: (4)
امام صادقعلیه السلام: یکی از عواملی که موجبشد حضرت یوسفعلیه السلام را فردی نیکوکاربدانند، این بود که در زندان به امر بیماران وپرستاری از آنان اهتمام میروزید و از آنانمراقبت مینمود.
با استناد به این حدیث میتوان بر ارزش وتکریم پرستاری پیبرد. امام صادقعلیه السلام یکیاز عوامل رشد و تعالی حضرت یوسفعلیه السلام رادر مراقبت از بیماران ذکر نموده است.
پیامبرصلی الله علیه وآله
حضرت علی علیه السلام، گوشهای از پرستاریپیامبرگرامی صلی الله علیه وآله را در شبی که وجود مبارکایشان مبتلا به تب بوده یادآوریمینمایند. (5)
علیعلیه السلام: شبی تب وجودم را فراگرفت وخواب را از من ربود. بدین جهت رسولخداصلی الله علیه وآله تا صبح نیز بیدار بود و شب را بینمن و نماز تقسیم میکرد. پس از نماز نزد منمیآمد و جویای حال من میشد و با نگاهکردن به من از وضعیتبیماریام اطلاعمییافت و شیوه پیامبرصلی الله علیه وآله تا طلوع صبح اینچنین بود. پس از آن که حضرت با اصحابنماز گذاردند در حق من دعا کردند که خدایا! علی را شفا ده و سلامتی بخش که به خاطربیماریاش تا صبح نخوابیدم.
علی علیه السلام
امام حسین علیه السلام: چون فاطمه زهراعلیها السلامدخترگرامی رسول خداصلی الله علیه وآله بیمار شد بهعلیعلیه السلام سفارش نمود، بیماری او را پنهانکنند و اجازه ملاقات به کسی ندهند. حضرتاین گونه عمل کرد و خود عهده دار پرستاریاز فاطمه علیها السلام شد و اسماء ایشان را یاریمیکرد. (6)
فاطمه علیها السلام
در جنگ احد دندان پیامبراسلامصلی الله علیه وآلهشکست و کلاهخود برسرایشان زخم واردکرد، در آن هنگام فاطمهعلیها السلام خون جراحتپیامبر را میشست و علیعلیه السلام با سپرآبمیآورد، چون فاطمه مشاهده کرد خون بندنمیآید، تکه حصیری را سوزاند و خاکستر آنرا روی زخم گذارد تا خون بند آید.
... گروهی از زنان از جمله فاطمه علیها السلام وبعضی از زنان پیامبر گرامیصلی الله علیه وآله آب و غذا بردوش حمل میکردند و به مجروحان جنگآب میدادند و آنها را مداوا میکردند. (7)
مریم علیها السلام
درد و ناراحتی درفاطمه آغاز میشود و اوبیمار میگردد، آنگاهخداوند، حضرت مریم رابرای پرستاری ازحضرتش فرو میفرستد ومریم از ایشان پرستاریمیکند و با فاطمه دربیماریاش انسمیگیرد. (8)
زینب علیها السلام
علی بن الحسینعلیه السلام: شبی که فردای آن پدرمبه شهادت رسید، مننشسته بودم و عمهامزینب در نزد من بود و ازمن به گونهای نیکوپرستاری میکرد. (9)
رفیده
یکی از اصحاب پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه وآله بهنام سعدبن معاذ جراحتسختی در جنگخندق برداشته بود، به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله درمسجد، درخیمه زنی به نام رفیده، سعد راقرار داده و رفیده در این خیمه مجروحانجنگ را مداوا میکرد و به پرستاری و مراقبتاز آنان میپرداخت. (10)
نسیبه
یکی از پرستاران فداکار و نمونه زمانرسول اکرمصلی الله علیه وآله بود. با این که زخمهایزیادی از جنگ احد در بدن داشت، هنگامیکه پیامبرصلی الله علیه وآله فرمان حرکتبه سوی دشمنرا داد، با بستن زخمهای خود تلاش فراوانیکرد که همراه مسلمین شرکت جوید ولیخونریزی فراوان توان رفتن را از او ربودهبود. (11)
ام سلیمه و ام عطیه
انس بن مالک نقل میکند: بعد از جنگاحد علیعلیه السلام را نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آوردند، درحالی که شصت و چند زخم و جراحتبر بدنداشت. در این وقت پیامبرصلی الله علیه وآله بهام عطیه وام سلیمه دستور داد زخمهای حضرت رامداوا کنند و زخمهای ایشان چنان بود که ایندو گفتند: به خاطر فراوانی زخمها و خونریزیشدید برجان علیعلیه السلام بیمناک شدیم. (12)
پرستاری ناتوانان جسمی
از مصادیق بارزپرستاری کمک و نگهداریافرادی میباشند که دارای ناتوانی جسمیهستند، از نوزاد شیرخوار تا افراد مسن، پیامبراسلامصلی الله علیه وآله برای افرادی که این امر بهعهده آنان میباشد، پاداش ویژهای یادآوریشدهاند:
قال رسول الله صلی الله علیه وآله:
«من اعان، ضعیفا فی بدنه علی امره، اعانه الله علی امره و نصب له فی القیامةملائکة یعینونه علی قطع تلک الاهوال وعبور تلک الخنادق من النار، حتیلایصیبه من دخانها و علی سمومها و علیعبورالصراط الی الجنة سالما امنا» (13)
هرکس انسانی را که ناتوانی جسمی دارد، یاری کند، خداوند او را در کارهایش یاریمیدهد و در قیامت فرشتگانی را میگمارد تااو را در پیمودن مسیرهولناک قیامت و عبور ازگودالهای آتش و بر عبور از صراط به سوی بهشت با سلامت و امنیت کامل یاری دهند.
تقویت روحی
از عوامل مهم در بهبودی یک بیمار، توجهکامل پرستار به عوامل روانی میباشد، برخوردهای محبتآمیز، صبر و حوصله درشنیدن حرفهای بیمار، تحمل در شنیدن، نالههای بیمار، دادن امید بهبودی و بالابردنروحیه، به بیمار میتواند نقش مهمی درپیشرفتبه سوی سلامتی وی داشته باشد.
پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه وآله:
«اذا دخلتم علی المریض، فنفسوا له فیالاجل فان ذلک لایرد شیئا و هو یطیبالنفس.» (14)
هرگاه بر بیمار وارد شدید، او را به سلامت وطول عمر امیدوار سازید، گرچه این امیدوارساختن در قضا و قدر مؤثر نیست ولی بیمار رادلخوش میسازد و باعث آرامش وی میگردد.
پرستاری در عاشورا
چرا تولد زینبعلیها السلام روز پرستار نامیدهشده؟ آیا در پرستاری ایشان تفاوتی مشاهدهمیگردد؟
بانگاهی به عاشورا میبینیم مجروحانجنگی از خود برجای گذاشته است که قابلدرمان نمیباشند که راهی برای ادامه حیاتپیدا کنند، بلکه مجروحانی میباشند بهفاصله کمتر از یک ساعت جان داده و بهشهادت نائل میآمدند، ولی زنان در همینفرصت محدود در کنار زخمیان میماندند، خون از سر و رویشان پاک میکردند، دلداریشان میدادند.
در این میانه حضرت زینبعلیها السلام مسؤولیتیبسیار گرانبارتر از دیگر زنان داشت، علاوهبرپرستاری روحی وجسمی از امام سجادعلیه السلامکه در معرض خطر مستقیم دشمنان قرارداشتند به امور رسیدگی زنان عزیز از دستداده، غارت شده میپرداختند، از جانب دیگرسخنان و برخورد کوبندهاش با خصم درجریان انتقال کاروان از کربلا تا کوفه را بهعهده داشته، با بررسی جریانات واقع شدهدرمییابیم که پرستار به معنای واقعی در اینبرهه صورت گرفته است.
علاوه بر کمک به التیام زخمهای جسمی، برآلام و دردهای روحی ایشان با سرافرازی وقدمهای استوار مرحم مینهاد و کاروان را بهپیش میبرد، نمونه این گونه پرستاری را نهتنها در اسلام، بلکه در جهان نیز آن از هم اززنی که خود برادر، پسران،... را از دست دادهمشاهده نگردیده است.
پاداش پرستاری
درتاریخ صدر اسلام دیده میشود کهپیامبرصلی الله علیه وآله همواره گروهی از زنان را همراهخود به جنگها، جهت پرستاری و مداوایمجروحین میبرده است ونمونههای فراوانیدیده شده، که پیامبرصلی الله علیه وآله پاداشهای مادیبه آنان عطا میفرموده:
در بحار الانوار آمده است: رسول خداصلی الله علیه وآله: گروهی از زنان را با خود به جنگ میبرد، تا بهمداوای مجروحان بپردازند و از انفال به آنانمیبخشید.» (15)
عن الصادقعلیه السلام عن آبائه قال: «قالرسولاللهصلی الله علیه وآله من سعی لمریض فی حاجة، قضاهااو لم یقضها، خرج من ذنوبه کیوم ولدتهامه.» (16)
پیامبرخداصلی الله علیه وآله فرمودند: کسی که برایرفع نیازهای بیماری تلاش کند خواه آن نیازبرآورده شود یا نشود، همانند روزی که از مادرمتولد شده است از گناهان پاک میگردد.
امام خمینی قدس سره و پرستاری
«این شغل پرستاری از شغلهای بسیارشریفی است، که اگر چنانچه انسان با وظایفانسانی و شرعی خودش بکند، این یکعبادتی است که در فراز عبادتهای درجه اول است.... پرستاری از بیمار امر بسیار مشکلیاست. لکن خیلی ارزشمند است. اگر انسان بایک بیمار به طور محبت، به طور برادری، بهطور خواهری، مراعات احوال او را بکند و اینبرای انجام یک وظیفه انسانی - الهی باشد ازعبادات بسیار، ارزشمند است.» (17)
«... بیماران احتیاج دارند به محبت، بیشاز آن که احتیاج به دوا دارند، یک مریضی که ازخانهاش آمده است در بیمارستان، اینمریض خودش را مثل این که یک غریبمیداند، اگر چنانچه این پرستارها با اوملایمت، با رفتار انسانی، با محبت، مثل برادرو خواهر با او رفتار کنند، این حس غربت از اومنفصل میشود و آرامش برایش حاصلمیشود و این آرامش روحی در بهبود او کمکمیکند.» (18)
پی نوشت:
1 - بحارالانوار، ج 74، ص 274.
2 - همان، ج 76، ص 368.
3 - همان، ج 81، ص 217.
4 - همان، ج 12، ص 230.
5 - همان، ج 43، ص 173.
6 - همان، ص 211.
7 - مغازی، ج 1، ص 249.
8 - بحارالانوار، ج 43، ص 173.
9 - ارشاد، شیخ مفید، ج 45، ص 1.
10 - سیره ابن هشام، ج 2، ص 250.
11 - مغازی، ج 1، ص 270.
12 - بحارالانوار، ج 41، ص 3.
13 - همان، ج 75، ص 21.
14 - همان، ج 81، ص 225.
15 - همان، ج 16، ص 184.
16 - همان، ج 81، ص 217.
17 - صحیفه نور، ج 12، ص 81.
18 - همان، ص 82.
1. اصل آزادی انسان گم شده
به هر شیء مادی گم شده و همچنین حیوانی که در جایی غیر از ملک صاحبش یافت شود و از قراین چنین برآید که گم شده است، « لُقَطه » اطلاق می گردد. این مسئله به حسب موضوع شیء گم شده و نوع آن، احکام متفاوتی می یابد که در کتب فقهی به تفصیل از آن سخن رفته است. اینکه آیا انسان گم شده نیز ( کوچک یا بزرگ ) از منظر قرآنی داخل در عنوان لقطه به شمار می آید یا نه، از مباحثی است که در صدر اسلام مطرح بود؛ زیرا در آن زمان رسم برده داری و خرید و فروش انسان های فقیر و محرومْ همچنان حاکم بود و در این میان، ممکن بود عده ای سودجو به عناوین مختلف، از جمله لقطه، انسانی را به جرگه برده ها درآورند و سالهای سال وی را از تمامی امکانات، به ویژه حق آزادی، محروم کنند. گویا این سنت ناپسند سابقه ای کهن داشته و در قرآن در بخشی از داستان حضرت یوسف (علیه السلام) متذکر همین نکته شده است که چگونه ایشان را در دوران کودکی به عنوان برده فروختند.
قرآن کریم در آیه وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ (یوسف: 20) ( و او را به بهای ناچیزی، چند درهم، فروختند و در آن بی رغبت بودند )، این رسمِ ناپسند را مورد انتقاد قرار می دهد. علی (علیه السلام)، برخلاف رأی خلیفه دوم، با استناد به همین آیه، اصل را در مورد هر انسانی، آزاد بودن وی دانسته است.(1) هرچند این حکم در نگاه اول به روشنی دریافت نمی شود، ولی با درنگ کافی و ژرف علوی این اصل از مفاد آن اصطیاد شده است. در روایتی از امام حسن (علیه السلام) نیز نقل شده است که آن حضرت درباره ی انسان گم شده ای حکم می فرمایند که وی حر است و نمی توان با او معامله ی بنده نمود.(2) در احکام القرآن جصاص، روایت مزبور از حضرت علی (علیه السلام) این گونه نقل شده است: «شعبه از یونس، از عبید از حسن از علی (علیه السلام) روایت کرده است که علی (علیه السلام) درباره مرد گم شده ای حکم کرد که آزاده است و به دنبال حکم، آیه ی وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ را خواند »(3). گویی حضرت علی(علیه السلام)، ضمن تفسیر آیه، با قرائت بخشی از آن، رفتار با حضرت یوسف (علیه السلام) را خلاف مراد الهی و مخالف اصول انسانی دانسته و اصل نخستین و اصیل در رفتار با هر انسانی را آزاد بودن وی از قید رقّیت بشری بیان کرده است.(4)(5)
2. تعیین کم ترین زمان حمل
روزی زنی را، که پس از گذشت شش ماه از ازدواجش دارای فرزند شده بود، نزد خلیفه ی دوم، عمربن خطاب،آوردند. خلیفه حکم به سنگسار کردن او داد. حضرت علی(علیه السلام) فرمود:« فرزند ملحق به شوهر زن است و او را هیچ حدی نیست. عمر گفت: دلیل شما چیست؟ امام فرمود: از کتاب خدا برای تو دلیل می آورم. خداوند می فرماید: وَ الْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ (و مادران [ باید ]فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند. ( بقره: 233) و در جای دیگری می فرماید: ... وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً (احقاف: 15) ( و بار برداشتن و از شیر گرفتن او سی ماه است )، پس هنگامی که مدت شیر دادن و حمل سی ماه باشد و از طرفی زمان شیر دادن دو سال کامل باشد، می تواند نوزادی شش ماهه متولد شود. عمر با مشاهده ی استدلال مزبور، آن زن را رها کرد و بچه را به شوهرش ملحق نمود.» (6) این روایت در نقل شیخ مفید تتمه ای چنین دارد که به نظر افزوده ی راوی است: « از زمانی که صحابه و تابعان این حکم را از علی(علیه السلام) اخذ کردند مطابق آن عمل می کنند. »(7)
آل طاووس نیز همین داستان را به اسناد احمد بن حنبل گزارش کرده (8) و همچنین در دیگر منابع اهل سنت گزارش شده است.(9) در این روایت امام (علیه السلام) با استناد به دو آیه، حکم فقهی تعیین کم ترین زمان حمل را بیان کرده اند. البته چون حضرت علی(علیه السلام) احاطه و آشنایی کامل به تمامی معانی و معارف قرآن داشتند، از دو آیه حکم مذکور را ارائه دادند، اما اگر فرد دیگری بود، معلوم نبود که بتواند به چنین سادگی این حکم را از مجموع آیات نتیجه گیری کند. همین آیات در مقابل دیدگان خلیفه نیز بوده است و چه بسا که بسیار هم خوانده است.
3. قطع دست سارق از مفصل انگشت ها
در زمان حکومت معتصم، روزی شخصی اقرار به دزدی کرد و خواستار اجرای حدود الهی شد. معتصم علما، از جمله امام جواد، را جمع کرد و پرسید: « از کدام قسمتِ دست باید برید؟ » یکی از حاضران گفت: « از مچ ». معتصم پرسید: « چرا؟ » گفت: « برای اینکه « دست » یعنی « انگشت ها و کف دست و مچ »، چون خداوند در قرآن درباره ی حکم تیمم می فرماید: فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم.
پس از این استدلال، افراد دیگری نیز با او هم عقیده شدند. ولی عده ای گفتند: « دست دزد باید از آرنج قطع شود؛ زیرا خداوند درباره ی حکم وضو می فرماید: و ایدیکم الی المرفق؛ پس « دست »یعنی « تا آرنج ».
معتصم رو کرد به امام جواد (علیه السلام) و پرسید: « تو چه می گویی، ابوجعفر؟ » امام فرمود: « دیگران نظرشان را گفتند ». معتصم گفت: « به نظرات دیگران کاری ندارم. نظر تو چیست؟ » امام جواد(علیه السلام) فرمود: « مرا معاف کن .» معتصم گفت: « تو را به خدا قسم می دهم نظرت را در این باره برای ما بگو. » امام جواد (علیه السلام) فرمود: « حال که به خدا قسم یاد کردی، می گویم. این افراد درباره ی حکم قطع دزد اشتباه کردند و سنت رسول خدا (ص)را نفهمیدند. معتصم پرسید: « چرا؟ » امام پاسخ داد: « رسول الله فرموده است: سجده بر هفت عضو انجام می گیرد: صورت، دو دست، دو زانو، دو پا. و اگر قرار باشد دست دزد از مچ قطع بشود، کف دست برای سجده باقی نمی ماند؛ در حالی که خداوند می فرماید: أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ ... ( جن: 18) یعنی اعضای هفت گانه ی سجده از آنِ خداست و آنچه برای خداست قطع نمی شود». معتصم از فرمایش امام جواد (علیه السلام) شگفت زده شد و دستور داد دست دزد را از قسمت انگشت ها قطع کنند.(10)
باید به این نکته در فهم این روایت توجه داشت که اگر تفسیر « المساجد » به هفت عضو یاد شده جای خدشه داشت، حتماً فقهایی که در مجلس معتصم حاضر و درصدد خرده گیری بر کلام امام بودند، اشکال می کردند. بنابراین، چون هیچ گونه اعتراضی از طرف فقهای حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم می شود به نظر آنان نیز « المساجد » به معنای هفت عضو سجده بوده یا لااقل یکی از معانی آن محسوب می شده است. روایات کثیری این مطلب را گزارش کرده اند.(11) در ادامه ی برخی از روایات آمده است که یکی از حاضران به نام ابی داود، قاضی بغداد، بعد از شنیدن بیان امام جواد (علیه السلام) چنین گفت: « قامت قیامتی و تمنیّت انی لم اکّ حیاً».(12)
علامه طباطبایی بعد از گزارش کامل متن حدیث در توجیه آن گفته است: « این حدیث را به طور کامل، هرچند طولانی را، از این رو نقل کردم که مشتمل بر مباحث قرآنی دقیقی است که در فهم قرآنی ما را یاری می رساند. »(13)
4. بی ثمر بودن ایمان حاصل از خوف عذاب
در دوران متوکل عباسی، مردی مسیحی با زن مسلمانی مرتکب عمل خلافی شد. از آن جا که این شخص برخلاف موازین ذمه عمل کرده بود، خونش هدر و قتلش واجب بود. آن گاه که خواستند حکم را جاری کنند، اسلام آورد تا به حکم قاعده «الاسلام یجبّ ما قبله » جان به سلامت ببرد. در این وضعیت، فقیهان دربار عباسی به چند گروه تقسیم شدند. گروهی گفتند: او به حکم این که اسلام آورد، پیوند او از گذشته قطع، و حد از او ساقط شد و گروهی دیگر گفتند: سه بار حد باید در مورد او جاری شود و گروه سوم فتوای دیگری دادند. متوکل عباسی، ناگزیر، پاسخ این مسأله را از امام هادی (علیه السلام) پرسید. امام هادی (علیه السلام) فرمود:« این فرد محکوم به مرگ است و علت آن این است که چنین ایمانی هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است، به گواه این آیه که می فرماید: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ. فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ (غافر: 84-85 )».(14) همه ی فقیهان و مفسران، این آیه را خوانده و تفسیر کرده اند، ولی به چنین فهمی از آیه موفق نبوده اند.
این برداشت های عمیقانه و واقع گرایانه یکی از مواهب الاهی است که به امامان اهل بیت داده شده است و بخشی از علوم آنان را تشکیل می دهد. در این آیه، خداوند منان بی ثمر بودن ایمان حاصل از خوف عذاب را از سنت های الاهی شمرده است؛ سنت هایی که در آن تبدل و تغییری رخ نمی دهد. بنابراین، امامان معصوم در حوزه معارف و احکام، نوآورانی نبوده اند که در کتاب و سنت ریشه نداشته باشد، بلکه استخراج کنندگان احکام الاهی از کتاب و سنت بوده اند، که دیگران را یارای چنین فهم و دقتی نیست.(15)
آنچه آمد از باب « مشتْ نمونه ی خروار » بود و نمونه های متعددی را می توان در میراث تفسیری اهل بیت جویا شد. همه ی این مصادیق، گویای توان عترت نبوی در فهم دقیق و جامع قرآن از سوی آنان است که مورد تأیید مخالفان نیز قرار گرفته است. به طور قطع، اگر فضای فرهنگی عصر حضور معصومان مناسب بود، نمونه های متعدد از این توان ویژه ی عترت در قرآن شناسی به ظهور می رسید اما صد افسوس که جریان عترت زدایی بنی امیه و بنی العباس، که ریشه در سقیفه داشت، مانع بهره مندی جانهای تشنه از این چشمه های جوشان و زلال معرفت شدند.
پینوشتها:
1.جصاص، احکام القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415ق، ج3، ص 218.
2.عماد الدین بن محمد کیاهراسی، احکام القرآن، دارالکتب العلمیه،بیروت، 1405ق، ج1، ص 23.
3.جصاص، پیشین، ج3، ص 218.
4.ابن عربی، احکام القرآن، تحقیق محمد بجاوی، بیروت، دارالمعرفه، ج3، ص 1075.
5.علی راد، « گزاره های قرآنی شرایع پیشین در فرایند فقاهت »، معرفت، شماره دهم، دی 1385، ص 60-61.
6.فضل بن شاذان ازدی، الایضاح، تحقیق سید جلال الدین حسینی ارموی، دانشگاه تهران، 1363ش، ص 191؛ محمد حر عاملی، وسایل الشیعه، ج15، ص 117؛ قاضی نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ج1،ص 85.
7.شیخ مفید، الارشاد، مؤسسه آل البیت، دوم، بیروت، 1414ق، ج1، ص 206.
8.سید احمد آل طاووس، عین العبرة فی غبن العترة، دارالشهاب، قم، بی تا، ص 27.
9.بیهقی، سنن الکبری، دارالفکر، بیروت، بی تا، ج7، ص 442.
10.محمد بن مسعود عیاشی، پیشین، ج1،ص 320.
11.عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، پیشین، ج5، ص 439-440.
12.محمد بن مسعود عیاشی، پیشین، ج1، ص 320.
13.محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج5، ص 336.
14.محمد بن مسعود عیاشی، پیشین، ج1، ص 320.
15.جعفر سبحانی، « خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم (علیهم السلام)».
در کشوری زندگی می کنیم که آفتاب مهربان اسلام بر آن می تابد اما در این پهنه ی پهناور و کهن، در همیشه ی روزگار، مردمانی با عقاید دینی مختلف در کنار هم بوده اند.
امروز هم که دین مبین اسلام حاکمیت سیاسی دارد، ادیان آسمانی را رسمیت می شناسیم و به مردمی که آن آئین را معتقدند، به عنوان یک هم وطن ایرانی احترام می گذاریم و نه تنها برای ایرانیان غیر مسلمان که برای هر انسان، در هر کجای دنیا حق حیات آزادانه قائلیم. این مرام اسلام و تعلیمِ قرآن ماست:
" أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا" "هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسان ها را کشته؛ و هر کس، انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است."
حیات یک انسان در منش اسلام، به قدری مهم است که با حیات همه ی ابنای بشر هم وزنی می کند. فرقی ندارد آن انسان مسلمان است یا مسیحی یا غیره. اما گویا برای عده ای که داعیه ی کد خدایی جهان را دارند، فقط جان انسا هایی ارزش دارد که همسوی آن ها باشند. مخصوصاً اگر آن انسان، مسلمان باشد، احتمال بها داشتن جانش، در نظر آن ها کمتر و کمتر می شود!
تحلیل رهبر عزیز انقلاب (مدظله العالی) در بیانات اخیرشان، از اوضاع کنونی آن جوامع چنین است:
"آنچه امروز در دنیا مشاهده می شود، این است که قدرت ها و دولت های مدعی انصاف و عدالت، هیچ انصاف و عدالتی را جز در دایره سیاست های تنگ و محدود و ظالمانه خودشان ملاحظه و مراعات نمی کنند. شما امروز می بینید در اروپا، در آمریکا، علیه مسلمانها چه تبلیغاتی انجام می گیرد. بحث این نیست که چرا مسلمان ها آزادی لازم را در بسیاری از این کشورها ندارند؛ بحث بر سرِ این است که چرا امنیت جانی ندارند!"
ایشان بر طبق دستور و منش اسلام، سبک تعامل با پیروان ادیان دیگر را بر پایه ی انصاف و عدالت می دانند: " ما از اسلام آموخته ایم که باید با پیروان ادیان دیگر با انصاف و عدالت برخورد کرد؛ این حکم اسلام به ما است... اسلام معتقد است به انصاف... ما امیدواریم انشاءالله بر همین روال حرکت کنیم و پیش برویم."
البته قرآن موشکافانه، منصفانه و واقع بینانه، عقاید و عملکرد اهل کتاب را نقد می کند؛ نقدِ واقعی. یعنی مثبت ها و منفی ها را در کنار هم می گذارد.
حیات یک انسان در منش اسلام، به قدری مهم است که با حیات همه ی ابنای بشر هم وزنی می کند. فرقی ندارد آن انسان مسلمان است یا مسیحی یا غیره. اما گویا برای عده ای که داعیه ی کد خدایی جهان را دارند، فقط جان انسا هایی ارزش دارد که همسوی آن ها باشند. مخصوصاً اگر آن انسان، مسلمان باشد، احتمال بها داشتن جانش، در نظر آن ها کمتر و کمتر می شود!
مثلاً در انتقاد از عقیده ی کشتن و به صلیب کشیدن حضرت مسیح (علیه السلام) می فرماید:
"وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا" "و گفتارشان که: «ما، مسیح عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم!» در حالى که نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آنها مشتبه شد. و کسانى که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروى مىکنند؛ و قطعاً او را نکشتند!"
اما در کنارش از قرابت و مودت مسیحیان نسبت به مسلمانان می گوید: "...وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ" "و نزدیکترین دوستان به مومنان را کسانى مى یابى که مى گویند: «ما نصارى هستیم»؛ این به خاطر آن است که در میان آنها، افرادى عالم و تارک دنیا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تکبّر نمى ورزند."
سه وصف مثبت از نصارا در این آیه آمده است:
1- نزدیک ترین مودت و دوستی را نسبت به مومنان دارند.
2- در میانشان افرادی عالم و تارک دنیا هستند که احتمالاً بر جامعه ی مسیحیت تأثیر گذارند.
3- مسیحیانِ (واقعی معتقد) اهل تکبر و ایستادگی در مقابل حقیقت نیستند پس جزء افراد نرم و منطقی به حساب می آیند.
ما از اسلام آموخته ایم که باید با پیروان ادیان دیگر با انصاف و عدالت برخورد کرد؛ این حکم اسلام به ما است... اسلام معتقد است به انصاف
با همه ی تفاوت هایی که میان مسلمانان و اهل کتاب وجود دارد و قرآن هم به آن ها اذعان می کند، دعوت به وحدت مسالمت، رویه ی قرآن است: " قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ " "بگو: «اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم؛ و بعضى از ما، بعضى دیگر را -غیر از خداى یگانه- به خدایى نپذیرد.»
همین روال مهر آمیز، سبب زندگی زیبا و بی دغدغه ی مسلمانان و پیروان دیگر ادیان در ایران بوده و هست.
به فرموده ی رهبرانقلاب، "در دوران اسلامی و جمهوری اسلامی، تعرض به غیر مسلمان از سوی مسلمان ها هیچ سابقهای ندارد. همان جوان حزب اللّهی تند و داغ هم هرگز به خودش اجازه نمی دهد و در واقع نباید اجازه بدهد که به یک غیر مسلمانی تهاجم و حمله بکند و مانند اینها."
اما "مثلاً در آلمان، جوان های نئونازی ــ که حالا افتخار می کنند که نازیاند؛ اسمشان را گذاشتهاند «نئونازی» ــ حمله می کنند به یک مشت مسلمان، به مسجد مسلمان ها؛ می زنند، می کشند، تعقیب درست و حسابیای هم نمی شوند...
یا آن دختر خانم جوان عرب را که مثلاً فرض کنید که مقنعه داشته یا پوشیه داشته، به خاطر حجابش می زنند می کشند و هیچ کس اصلاً دنبال هم نمی کند... اینها مدعی حقوق بشر هم هستند! اینها را مقایسه کنند با آنچه در ایران میگذرد."
ایران و ایرانی فقط با سبک زندگی قرآنی، آرامش و پیشرفت را تجربه می کند.
مردانگى نشانه هایى دارد که یکى از آنها «گذشت» است. حضرت على، علیهالسلام، در میان جمعى نشسته بود و درباره موضوعى با مردم سخن مىگفت. ناگاه یکى از خوارج بلند شد و فریاد زد:
«قاتله اللَّه کافراً، ما أفقهه».
خدا او را بکشد. چقدر فقیه و عالم است!
همه از این سخن خشمگین شدند و قصد کشتن او را داشتند. امیرالمؤمنین، علیهالسلام، فرمود: او تنها به من خطاب کرد و بر من نفرین فرستاد. کار دیگرى نکرد. دست از او بردارید!
کسى که حس انتقامجویى دارد، مردانگى ندارد. مرد کسى است که وقتى قدرت بر انجام کارى دارد گذشت کند.
اینان تصور مىکنند راه محکمتر کردن رابطه با دنیا، زحمت کشیدن بیشتر در جنب آن و زیادتر به دست آوردن مواد آن است. به ناچار بر اثر این شناخت غلط و رابطه ناصحیح، روح قناعت را از دست داده و هرگز به حق خود قانع نشده و سرانجام در خط تجاوز به حقوق دیگران خواهند افتاد. این نقطه، همان نقطه شروع پدید شدن رذایل در نفس و جان است، و این نقطه همان نقطه تکبر ورزیدن در برابر حق و سست شدن اراده و عزم است.
راستى با این عمر کوتاه و وقت کم و با این همه تکالیفى که از حق و مردم بر عهده انسان است، چه جایى براى این گونه معاملههاى غلط در دنیا باقى مىماند؟
عجیبتر اینکه با گذشت شب و روز و هفته و ماه و سال، خود به خود ارتباط دنیا با انسان به سستى مىگراید و لحظهاى خواهد رسید که با پایان گرفتن نَفَس و جدا شدن روح حیات از جسم، تمام روابط انسان با دنیا قطع شده و آنچه را که انسان به دست آورده به وارثان رسیده و جز کفن و مشتى خاک از دنیا نصیب دیگرى براى او نخواهد ماند؛ با این حساب عاقلانه نیست که انسان بر خلاف قواعد الهى، با دنیا در رابطه باشد؛ چرا که از این رابطه جز آلوده شدن به رذایل نصیبى نبرده و نخواهد برد.
چه نیکوست که چشم انداز ما نسبت به دنیا، چشمانداز انبیا، امامان، عارفان و عاشقان باشد، تا از این رهگذر به قبول حضرت حق برخیزیم و داراى ارادهاى سخت براى حفظ ارزشها در نفس و جان گشته و در برابر فرامین پاک مولا و آقاى خود که ما را آفریده و غرق انواع نعمتهاى مادى و معنوى نموده تواضع کنیم.
اى قطره منى سر بیچارگى بنه کابلیس را غرور منى خاکسار کرد
پرهیزکار باش که دادار آسمان فردوس جاى مردم پرهیزکار کرد
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد
نابرده رنج گنج میسر نمىشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفى جاى نشست نیست بباید گذار کرد
ظالم بمرد و قاعده زشت او بماند عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
در هر صورت، ساختمان دنیا ساختمانى است که از پذیرایى انسان در حد دلخواه ابا دارد و دستگیرهاى براى پیوند خوردن با او، و پیداکردن یک زندگى جاوید یا حداقل بر وفق مراد، و یا بر اساس هوى و هوس ندارد.
آنانکه دنیا را به عنوان هدف مىبینند، به ناچار براى بیشتر به دست آوردنش از جاده پاکى منحرف و به راه شیطانى حرص و طمع و پس از آن به زشتىهاى دیگر دچار خواهد شد.
اینان تصور نکنند که با گستردن بساط مادى، به هدف اصلى دست یافتهاند؛ بلکه از هدف دور افتاده، و به چاه پر خطر غفلت و گمراهى سقوط کردهاند.
اینان به خاطر مغرور شدن به نمودهاى ظاهر، عقل و وجدان را رها کرده و به پذیرفتن حکومت شهوت و هوىپرستى تن مىدهند، و براى رسیدن به لذات جسمى، به هرگونه انحرافى آلوده شده و از قبول واقعیات خوددارى مىکنند.
«زبیر» یکى از رجال برجسته اسلام بود، او در یارى پیامبر صلى الله علیه و آله و جهاد فى سبیل اللّه سهمى به سزا داشت.
در یکى از جنگها شمشیرش شکست، پیامبر صلى الله علیه و آله بلافاصله چوبى را برداشت و به دو طرف آن دست کشید، با عنایت خدا تبدیل به شمشیرى شد و آن را به زبیر سپرد. زبیر به وسیله آن در راه اسلام و پیش برد اهداف رسالت، رشادتها به خرج داد.
مىگویند بهترین دفاع کنندگان از اسلام چهار نفر بودند: على بن ابى طالب، زبیر بن العوام، ابودجانه انصارى، سلمان فارسى.
زبیر یکى از چند نفرى بود که بعد از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله، دعوت امیرمؤمنان علیه السلام را براى دفاع از حق، بدون قید و شرط قبول کرد.
زبیر از چهار نفرى بود که على علیه السلام پس از وفات نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله در دفاع از حق نفر پنجمى براى آن نیافت، سه نفر دیگر سلمان و ابوذر و مقداد بودند.
زبیر در روز شورا، حق خود را به امام على علیه السلام واگذار کرد و خودش هم مصمّم بود با امام بیعت کند.
وى از افرادى بود که دختر پیامبر بزرگ اسلام علیها السلام وصیت کرد، باید از افرادى باشد که در مراسم تشییع من شرکت کند!
على علیه السلام در نامهاى به اصحابش نوشت: زبیر یکى از شجاعترین افراد امّت است.
اما با آن همه کرامت وفضیلت، با آن همه شجاعت و رشادت زحماتى که در راه اسلام و خاندان پیامبر کشید، در پایان کار دچار جاهطلبى شد و این مسئله او را از مدار حق خارج کرد و به دشمنى با بهترین خلق خدا واداشت.
او عاقبت با فریب معاویه و تشویق عایشه به گمراه کردن مردم بصره و سایر شهرها برخاست و چندین هزار نفر را علیه امیرمؤمنان علیه السلام که مىرفت فرهنگ اصیل اسلام را پس از مدّتها به مسیر اصلى برگرداند، تحریک کرد و مدّتى آن امام بزرگوار را در میدان جنگ «جمل» به دفع دشمن گرفتار و پس از آن دچار جنگ صفّین و سپس نهروان نمود و آن امام همام آخر در میدان محراب به شرف شهادت نایل آمد و به آرزوى خود که اصلاح امت اسلامى بود، نرسید.
زبیر در میدان جنگ جمل خون هزاران بیگناه را به هدر داد و مزاحمت سختى براى دولت حق به وجود آورد و بدون این که از این آشوب کمترین بهره مادى و دنیایى ببرد؛ در بیابانى به دست مردى به قتل رسید و آن چنان به سوء عاقبت گرفتار شد که در کتب اسلامى از او به عنوان فردى از پیشوایان ضلالت و کفر نامبرده مىشود.
آرى، بیداران راه خدا و عاشقان حضرت حق، تا زنده اند، با توجه به زندگى چنین انسانهایى که در قرآن و تاریخ از آنان یاد شده است، از عاقبت خود در ترس و وحشتند، آرى، از برکت چنین خوفى است که همیشه مراقب خود هستند و براى دفع خطر از حیات روحانى خود، در کوشش و فعالیّتاند.
بنابراین خوف از سوء عاقبت، واقعیّتى است که انسان مؤمن به آن نیازمند است و اگر با انسان نباشد، به برطرف نمودن موانع حُسن عاقبت اقدام نمىکند.
[وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ* فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ* فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ].
از منافقان کسانى هستند که با خدا پیمان بستند، چنان چه خدا از فضل و احسانش به ما عطا کند، یقیناً صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد.* هنگامى که خدا از فضل و احسانش به آنان عطا کرد نسبت به [هزینه کردن] آن [در راه خدا] بخل ورزیدند و اعراضکنان [از پیمانشان] روى گرداندند.* پس براى آن که به وعدههاى خود با خدا وفا نکردند، و به سبب آن که همواره دروغ مىگفتند، نفاقى [ثابت] را در دلهایشان تا روزىکه خدا را ملاقات کنند، باقى گذاشت.
مفسران نوشتهاند، این آیات درباره «ثعلبة بن حاطب» که فردى از انصار بود نازل شده است و داستان او چنین است:
ثعلبه که مردى فقیر بود و از ثروت بهرهاى نداشت روزى به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت:
اى رسول خدا! برایم دعا کن، خداوند به من ثروتى عنایت کند. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: اى ثعلبه! مقدار مالى که در اختیار توست، اگر به اداى شکرش برخیزى؛ براى تو بهتر است از ثروتى که نتوانى مسئولیت آن را تحمل کنى. آیا دوست ندارى از زندگى پیامبرت درس بگیرى؟
اى ثعلبه! به خدا اگر اراده کنم کوهها برایم طلا و نقره مىشود؛ امّا بهترین زندگى آن است که در آن عفاف و کفاف باشد و بهترین مال آن است که انسان
بتواند شکرش را به جاى آورد.
ثعلبه به بیان رسول خدا صلى الله علیه و آله قانع نشد و با اصرار از پیامبر صلى الله علیه و آله تقاضاى دعا کرد و به حضرت عرضه داشت: به آن خدایى که تو را مبعوث به رسالت کرده است، اگر ثروتى به من عطا شود، به هر کس در ثروت من حق دارد حقّش را ادا خواهم کرد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله، به دنبال اصرار ثعلبه دعا کرد. پس از دعاى رسول خدا صلى الله علیه و آله زندگى مادى ثعلبه دگرگون و روز به روز ثروتش زیادتر شد. اوّل چند گوسفند تهیّه کرد و مشغول دامدارى شد. به مرور زمان دامنه اموالش چنان وسعت گرفت که به تدریج شهر مدینه از پاسخ گفتن به نیاز او عاجز شد. به همین علت از شهر به بیابان رفت و در آنجا به کار دامدارى مشغول شد و چنان سرگرم اداره کار خود شد که بر اثر کثرت کار از جمعه و جماعت و زیارت پیامبر صلى الله علیه و آله محروم ماند. پس از نزول حکم زکات، به دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله، مأموران جمعآورى زکات به سراغ ثعلبه رفتند و برابر حکم خدا و رسول، از او طلب زکات کردند؛ امّا او از دادن زکات بخل ورزید و در جواب گفت: زکات در ردیف جزیهاى است که از اقلیّتهاى مذهبى مىگیرند و این برنامه، زورى است که بر ما ثروتمندان تحمیل مىشود و من از دادن اینگونه مالیاتها خود را معذور مىبینم!.
چون خبر بخلورزى او به پیامبر صلى الله علیه و آله رسید دو بار فرمودند: واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه.
او هم چنان به جمع ثروت و اضافه کردن آن مشغول بود، تا تمام ثروت از کفش رفت و هم چنان که قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد.
[کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ].
[داستان منافقان که کافران از اهل کتاب را با وعدههاى دروغ فریفتند] چون داستان شیطان است که به انسان گفت: کافر شو. هنگامى که کافر شد، گفت: من از تو بیزارم، من از خدا که پروردگار جهانیان است، مىترسم.
اکثر مفسرین قرآن عقیده دارند، این آیه نمایشگر سوء عاقبت مردى از بنىاسرائیل به نام برصیصا است.
داستان او بدین قرار است:
مدتى طولانى خداى بزرگ را بندگى کرد، این بندگى و عبادت کارش را به جایى رساند که صاحب نفس شد و نسبت به پارهاى از امور، داراى بصیرت گشت.
آنان که دچار مرض اعصاب و حالات غیر عادى روانى مىگشتند معالجه مىکرد و از این راه شهرتى بهسزا یافت.
زنى صاحب جمال و داراى اصل و نسب و اصالت خانواده به چنان مرضى دچار شد، وقتى از علاجش به وسیله طب نا امید شدند، به توسط برادران نیرومندش به محضر عابد آورده شد، شیطان که در این موقعیّتها، براى جدا کردن انسان از خدا تمام نیرویش را به کار مىبرد، به وسوسه آن مرد پرداخت!! و بالاخره او را وادار به عمل قبیح آن هم با یک زن مریض کرد!!
خبر این برنامه به شهر رسید، او را به محاکمه کشیدند و طبق قانون آن روز محکوم به مرگ شد، به هنگامى که بر بالاى دار قرار گرفت، شیطان در نظرش مجسم شد و به او گفت: این خط سیرى بود که من برایت فراهم آوردم، هم اکنون اگر مىخواهى نجات یابى بر من سجده کن! گفت: در حالى که بر دارم چگونه سجدهات کنم؟ پاسخ داد: با حالت اشاره، چون به اشاره چشم و ابرو شروع به سجده کرد، طنابدار را کشیدند و با وجود سالها عبادت این گونه به سوء عاقبت و عذاب الیم دچار شد