»» شیوه های ترویج قرآن کریم در سیره نبوی1
مقدّمه
نگاهی به روشها و شیوه های متداول آموزش قرآن و راهکارهای اجرایی و پیشنهادی در جهت ترویج آن نشان می دهد که اصول و مبانیِ آموزش و ترویج قرآن از دیدگاه قرآن مجید و آموزه های سیره و سنّت نبوی به عنوان اسوه حسنه، مبنای برنامه ریزی و راه اندازی این امر مهم توسط مسئولان فرهنگی نبوده و نیست. از این رو، بسیاری از آیات و روایات که ناظر و مبیّن این مسئله و جوانب مختلف آن هستند، تحلیل ناشده رها شده اند؛ یا گاه برداشتهای ناقص و نادرست از آنها مبنای عمل قرار گرفته است؛ در نتیجه در بسیاری از مواقع با اخلاص و کوششهای فراوان در صدد ترویج و گسترش قرآن برآمده ایم، امّا غافل از اینکه روشها و شیوه هایی که در پی گرفته ایم به علّت غیر مستند بودن به کتاب و سنّت و عقل و اجماع خود به یکی از موانع مهم توسعه و ترویج قرآن تبدیل گشته و بر مهجوریّت قرآن نزد ما انسانها، بیش از پیش افزوده است.
این در حالی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در نظام آموزش و ترویج قرآن، روشها و شیوه هایی را به کار می برند که در همه زوایای خود، کاملاً عمومی و فراگیر هستند، به طوری که در همه زمانها و مکانها و برای همه انسانها با هر زبان، خط و نژاد و برای گروههای سِنّی مختلف و برای با سواد و بی سواد، یکسان است و به کتاب درسی و جزوه آموزشی بیرون از قرآن مشروط نیست و دارای مقبولیّت علمی، و مرحله بندی و مقاطع مشخص آموزشی با رهاوردهای تعریف شده می باشد(1).
1 ترغیب به قرآن به جای تحمیل آن
با توجّه به اصولی همچون «لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِر»(2) و «... وَ مَا اَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّار...»(3) و «... وَ مَا اَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ»(4) و بررسی سراسر سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله درمی یابیم که آن حضرت هرگز قرآن را بر کسی تحمیل و اجبار نمی کرد، بلکه همواره با ابلاغ مبین قرآن، زمینه آشنایی مردم با آن را فراهم می آورد، تا کسانی که خواهان یادگیری قرآن هستند، بتوانند آن را فرا بگیرند؛ چرا که اصولاً هر نظام آموزشی تربیتی که شالوده اش بر اجبار و تحمیل بنا شده باشد، دیر یا زود به شکست می انجامد.
از این رو، در نظام آموزشی قرآن در سیره نبوی که بر پایه «اقراء» استوار است، در وهله اول، این مُسْتَقْری (متعلّم) است که برای یادگیری قرآن، از مُقری (معلّم) طلب اِقراء می کند.
2 بهره گیری از روش شنیداری گفتاری (اِقراء)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جهت آموزش و ترویج قرآن، آیات نازل شده را اقراء می فرمود. اقراء آیات، سه مرحله اساسی اِسماع، اِستماع و اِتّباع را دربر دارد(5). معلّم، آیات را بر متعلّم، با تأنّی و کلمه به کلمه به صورتی روشن و با صدایی گویا و رسا قرائت می کند (اِسماع)؛ و متعلّم پس از اِنصات یعنی سکوت همراه با توجّه و گوش فرا دادن (استماع) به هر فراز قرآنی، آن را تکرار می کند (اتّباع)؛ و این جریان آیات از زبان معلّم به سوی گوش متعلّم و جریان دوباره همان آیات بر زبان متعلّم و بازگشت آنها به سوی گوش معلّم تا آنجا ادامه می یابد که آیات مورد نظر از قلب و زبان معلّم به قلب و زبان متعلّم منتقل می شوند؛ و متعلّم نیز عینا مانند معلّم، حامل و معلّم همان آیات کریمه می شود.
توجّه به نکات زیر در مورد کارایی قوه سامعه، می تواند اهمیت روش شنیداری گفتاری را بیشتر نمایان سازد:
اولاً حس شنوایی به طور مستقیم و بدون هیچ فاصله ای پس از تولّد به کار می افتد؛ زیرا نوزاد به محض تولد و حتی قبل از آن در دوران جنینی می تواند صداها را بشنود.
ثانیا حس شنوایی (گوش) همیشه و همه جا، چه در روشنایی و چه در تاریکی وظیفه خود را بدون وقفه انجام می دهد.
ثالثا اگر شنوایی از دست برود، فراگیری زبان به عنوان مهم ترین ابزار برقراری ارتباط و تبادل افکار و تجربیات امری دشوار و تقریبا ناممکن خواهد بود؛ امّا در صورت از دست دادن قوه بینایی، فراگیری زبان و تحصیل علوم، امکان پذیر است(6)؛ چنان که در میان صحابه، افراد نابینایی بودند که به برکت اجرای این روش موفق به فرا گرفتن قرآن شدند و حتی در زمره معلّمان و مقریان بزرگ قرآن درآمدند. عبداللّه بن امّ مکتوم یکی از آن افراد بود که همراه مُصعب بن عمیر، نقش بزرگی در آموزش و ترویج قرآن در یثرب (مدینه)، قبل از ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن شهر داشت(7).
مطابق بیان آیات و روایات، جایگاه شایسته و بایسته قرآن، «قلبِ» انسان است: «وَ اِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعَالَمینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ االاَْمینُ * عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ»(8).
حضرت رضا علیه السلام قلب را مالک و فرمانده بدن، و گوش را دروازه قلب و حافظ و نگهبان آن می خواند(9).
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز می فرماید:
«اقرؤوا القرآن و استظهروه، فانّ اللّه تعالی لا یعذّب قلبا وَعَی القرآن»(10).
بر اقراء و قرائت قرآن مداومت داشته باشید و آن را استظهار کنید (از روی قلب خویش بخوانید)؛ زیرا خداوند قلبی که قرآن را با آگاهی به درون خود راه داده و آن را حفظ و فهم کرده و به آن عنایت داشته باشد، عذاب نمی کند.
«انّ الذی لیس فی جوفه شی ءٌ من القرآن کَالْبَیْتِ الْخَرِب»(11).
فردی که همه شرایط آشنایی و فراگیری درست آیاتی از قرآن برای او فراهم بوده، ولی چیزی از آن را فرا نگرفته و آن را در درون (قلب) خود جای نداده باشد، ارزش او همانند ارزش خانه ای است که ویران یا غارت شده است.
«طوبی لِمَنْ یُبْعَثُ یوم القیامة و جوفه محشوٌّ بالقرآن...»(12).
خوشا به حال کسی که در روز قیامت، با قلبی آکنده از قرآن محشور می شود.
همچنین رسول اکرم صلی الله علیه و آله دوست می دارد سوره مُلْک در قلب هر مؤمنی جای بگیرد: «وَدِدْتُ انّ «تَبَارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ» فی قلبِ کُلِّ مؤُمنٍ»(13).
همه این روایات حکایت از جایگاه مهم و والای قلب در ارتباط با قرآن کریم دارند.
از سوی دیگر، قرآن پدیده ای از سنخ «کلام و زبان» است که خود را نازل شده به «لسان عربی مبین»(14) اعلام می کند. بنابراین، بر پایه تعالیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرآن شناسی و روش آموزش آن، هدف از آموزش قرآن، در حقیقت آموزش یک زبان است که با توجّه به اینکه زبان، اولاً و اصالتا دارای ماهیتی شفاهی است(15)، روشها و شیوه های آموزش آن باید به گونه ای طراحی شوند که با شفاهی بودن این پدیده تناسب داشته باشند. اگر هدف از آموزش، تسلط بر زبان باشد به گونه ای که دیگر آن زبان، زبان بیگانه محسوب نشود، روش مطلوب فراگیری، روش سمعی می باشد. از اصول مهم این روش، مقدّم بودن تدریس صورتِ شفاهی زبان قبل از صورت نوشتاری (روخوانی) است(16)؛ یعنی نوشتن و روخوانی را باید آن قدر به تأخیر انداخت که زبان آموز در زبان گفتاری تبحّر قابل ملاحظه ای کسب کرده باشد. آن گاه تصویر نوشتاری و قابل رؤیت از زبان گفتاری را به زبان آموز عرضه کرد(17)، تا بدین ترتیب مسیر زبان آموزی او تسهیل گردد.
در تعالیم معصومین علیهم السلام نیز فضیلت قرائت قرآن از روی مصحف، بعد از توانایی قرآن آموز بر قرائت قرآن از روی قلب مطرح می شود نه قبل از آن:
«فضل قراءة القرآن نظرا علی من یقرأه ظاهرا کفضل الفریضة علی النافلة»(18).
امام صادق علیه السلام نیز در جواب کسی که می گوید می توانم از بَر قرآن بخوانم، آیا از مصحف استفاده کنم یا خیر؟ می فرماید: قرآن را بخوان و به مصحف هم نگاه کن، آیا نمی دانی نگاه به مصحف و از روی آن خواندن، عبادت است(19).
3 آسان سازی آموزش
الف قرائت ساده و آسان: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و معلّمان قرآن، آیات را به گونه ای آسان، روان و بی پیرایه، اقراء و قرائت می کردند که قرآن آموزان درمی یافتند همان گونه که به راحتی می توانند به زبان مادری خویش حرف بزنند، می توانند قرآن را به آسانی استماع و تکرار کنند.
ساده و آسان خوانی قرآن، تیسیری بود از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله که راه ترویج قرائت قرآن را بر روی همگان گشود و مانع از آن شد که قرائت قرآن در مسیر و فضایی معرفی و آموزش داده شود که به عنوان فنّ و هنری خاص تلقی شود که فقط عده ای خاص از انسانها که خصوصیات ویژه ای از لحاظ حنجره، صدا، لهجه و زبان دارند قادر بر آن باشند و صنفی خاص به نام قاریان قرآن به وجود آید و دیگران از قرائت قرآن محروم باشند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به گونه ای عمل کرد که آموختن قرآن و قرائت آن، هویت هر فرد مسلمان را تعریف می کرد. بر همین اساس، بر ساده و آسان خوانی و در عین حال، روان و واضح خواندن قرآن در مقام آموزش آن و مواضعی که قرائت قرآن حالت ابلاغ و ترویج همگانی داشت، مانند نماز جماعت تأکید می فرمود تا همگان به آسانی بتوانند فرا گرفته های خویش را تثبیت کنند. البته در مقام قرائت شخصی، که تالی فاسد نداشت، قرائت آن به صورت ترجیع و مانند آن، اشکال و محذوری نداشت.
از این رو، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از قرائت اذان به صورت تطریب و ترجیع و مانند آن نهی می کرد؛ چرا که اذان، حالت اعلان، ابلاغ، آموزش و ترویج همگانی داشت:
«عن ابن عباس، قال: کان لرسول اللّه صلی الله علیه و آله مؤذّن یطرب، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : إنّ الأذان سهل سمح. فإذا کان أذانک سمحا سهلاً [فأذّن] و إلاّ فلا تؤذّن»(20).
همچنین سعید بن مسیب شنید که عمر بن عبدالعزیز در نماز جماعت، قرآن را با ترجیع و تطریب می خواند، به وی پیغام داد:
«خدا تو را به راه صلاح و درست آورد، ائمه جماعات [به پیروی از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله [این گونه قرآن [نمی خوانده و] نمی خوانند»(21).
ابن قتیبه (م 276ق) با اشاره به نحوه قرائت حمزة بن زیات کوفی از قراء هفت گانه می گوید:
«او در مد، همزه و اشباع، راه افراط پیموده و در اضجاع و ادغام از حد درگذشته، متعلّمان (قرآن آموزان) را بر مرکبی سخت حمل نموده و آنچه را که خداوند آسان گرفته، او بر امت مسلمان دشوار ساخته است. و مردم چون دیدند که در هنگام قرائت فکهای خود را به این طرف و آن طرف می برد، و رگهای صورتش برجسته می شود، پنداشتند که این فضیلت مهارت و استادی اوست؛ امّا نه قرائت رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه بود و نه قرائت نیکان سلف و نه قرائت تابعین و نه قرائت قاریان دانشمند، بلکه قرائت آنان بسیار رسا و آسان بود»(22).
ب تحسین هرگونه قرائت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آن شناخت جامع و کاملی که از ماهیّت و اهداف نزول قرآن و گوناگونی مخاطبان آن به خصوص از دو جنبه زبان و روان داشت، در هنگام تعلیم قرآن، هر طور که آیات قرآن بر زبان افراد جاری می شد، آن را تحسین و تجویز می فرمود؛ و اشتباهات قرآن آموزان را به صورت مستقیم و رو در رو، به ویژه در حضور دیگران، تصحیح نمی کرد؛ اصولاً هیچ گونه قرآن خواندنی را «غلط» محسوب نمی کرد، بلکه هر کس، هر طور که می خواند، چون به هر حال قرآن می خواند، تحسین و تشویق می شد. به دیگر بیان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مسیر آموزش و فرایند یادگیری یکایک قرآن آموزان را متناسب و مطابق با وضعیّت و توانایی هر یک از آنان آسان می نمود، تا هیچ قرآن آموزی احساس نکند که نسبت به میزان توانایی و مشکلاتش در روند یادگیری، بی توجّهی می شود و در نهایت نتیجه بگیرد که بهتر است قرآن نخواند و آن را رها کند؛ چنان که وقتی بلال حبشی به علّت عدم توانایی بر تلفظ حرف «شین»، مورد انتقاد برخی از ظاهرگرایان قرار گرفته بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«انّ سین بلالٍ عنداللّه الشین»(23)؛ نزد خداوند، سین بلال همان شین است و هیچ فرقی نمی کند.
از این رو، به معلّمان (مُقریان) قرآن نیز همواره سفارش می نمود که در آموزش قرآن به مسئله مهم آسان سازی و آسان گیری توجّهی جدّی داشته باشند و بر مبنای آن عمل نمایند:
«عَلِّموا و یسِّروا و لا تعسِّروا و بشِّروا و لا تنفِّروا»(24).
آسان گیری سبب می شود که مردم، قرآن را به مثابه پیامی فرخنده و خجسته دریافت کنند و همین بشارت، آنان را به سمت فراگیری بیشتر قرآن و قرائت آن تشویق می کند، در حالی که سختگیری و ایجاد دشواری، موجب نفرت و دوری مردم از عرصه آموزش و ترویج قرآن می گردد.
تحسین هرگونه قرائتی را می توان از جمله کلیدی ترین عناصری دانست که در کنار اسوه بودن قرائت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اقراء و قرائت پیوسته ایشان در منظر صحابه (قرآن آموزان)، به صورت جدّی و مؤثّر مسئله تصحیح را در امر قرائت قرآن راهبری می کرد؛ یعنی اگر قرآن آموزی، آیات قرآن را کامل و درست فرا نگرفته بود و یا آن را اشتباه قرائت می کرد، هنگامی که اقراء و قرائت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سایر قرآن آموزان را که همواره در حال افزایش بودند، در دیگر صحنه ها مانند نماز، عرضه قرائت و مانند آن می دید و می شنید، به اشتباه خود پی می برد و خودش آن را اصلاح می کرد.
گویی مسئله درست مانند فرایند زبان آموزی کودک است. کودک پس از تولد واژه ها و جمله های مختلف را می شنود و سعی می کند آنها را ادا و تلفظ کند، ولی تا مدتی به اشتباه می افتد و آنها را غلط، درهم و آمیخته و یا با حذف قسمتی از آن ادا می کند. والدین آگاه بی آن که کوچک ترین نگرانی و دغدغه ای داشته باشند، هرگونه تکلّم کودکانه او را عین پیشرفت به سوی زبان آموزی می دانند.
زبان شناسان و روان شناسان بر این باورند که غالبا درک شنیداری کودک درست عمل می کند، ولی بر نحوه تلفظ درست آن هنوز قدرت کافی را ندارد. بنابراین، اشکال گرفتن از نحوه تلفظ او باعث رنجش و ناراحتی و حتی لکنت زبان و گوشه گیری او می شود؛ از سوی دیگر، اگر والدین و بزرگ ترها، تلفظ به ظاهر اشتباه او را تقلید کنند و با همان تلفظ اشتباهش با او تکلّم کنند، کودک در مقابل این تقلید نیز حالت آزردگی نشان می دهد(25).
با ادامه نزول و افزایش تعداد آیات و سوره ها و وجود شرایطی آسان، طبیعی و آرام برای یادگیری، قرائت قرآن هر چه بیشتر گسترش و عمومیت می یافت. در این میان، برخی از قرآن آموزان، ناخودآگاه، قرآن را به وجوه و ترتیبهای مختلف می خواندند که با اعتراض و ممانعت برخی دیگر روبه رو می شوند؛ و آن گاه که بازخواست می شدند که چه کسی این قرائت را به شما آموخته است، بی درنگ، هر یک، قرائت خود را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منسوب می کرد؛ یعنی اینکه من در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرآن را این گونه خواندم و فرا گرفتم، و ایشان هیچ اشکال و ایرادی نگرفت، در حالی که آن معلّم و مقری قرآن و دیگر مسلمانان به خوبی می دانستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرآن را آن گونه که او می خواند، به وی آموزش نداده است؛ در نتیجه، به سبب اهتمامی که در حفظ و صیانت کلام اللّه از هرگونه خطر تحریف و تغییری در آن داشتند، بر سر قرائت درست آیات و ترتیب آنها، با یکدیگر به مشاجره و نزاع می پرداختند و آن گاه که حکمیت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می بردند، آن حضرت از آنان می خواست که دوباره آن قسمت از آیات را که در نحوه قرائت آن با یکدیگر اختلاف دارند، قرائت کنند. با پایان یافتن قرائت هر یک از طرفین اختلاف، آن حضرت قرائت همه آنان را بر پایه اصلِ «نزل القرآن علی سبعة أحرف»(26)، جایز و روا و در راستای تحقق اهداف نزول قرآن می دانست و آنها را تحسین و تأیید می نمود و از همه می خواست که از هرگونه جدال و کشمکش بر سر قرائت قرآن بپرهیزند، و قرائت یکدیگر را تخطئه نکنند و آن را نادرست نشمرند(27)؛ زیرا «انّ ملکا موکّلُ بالقرآن، فمن قرأه من أعجمیٍّ اَوْ عربیٍّ فلم یقوّمه قوّمه الملک ثمّ رفعه قواما»(28).
همانا ملکی بر قرآن موکّل است، که اگر هر کسی از عرب یا غیر عرب آن را [به هر دلیلی [درست و مرتّب آنچنان که هست، نخواند، آن ملک قرائت آن شخص را تصحیح و مرتّب کرده، سپس نزد خداوند بالا می برد» و تأکید می کنند که «اگر قاری در هنگام قرائت قرآن دچار خطا و اشتباه شد، یا قاری فردی اعجمی باشد [و به خاطر اختلاف لهجه و زبان نتواند اجزای کلام را درست ادا کند] فرشته الهی آن را همان طور که از جانب خداوند نازل شده است [تصحیح کرده و [می نویسد»(29).
بنابراین، تصحیح قرائت قرآن بر عهده خداوند است و مأموران آن هم ملائکه اند نه غیر ایشان! پس، معلّمان و قرآن آموزان به جای اشکال گیری از قرائت یکدیگر و تصحیح آن، توان خود را در راه استمرار و تداوم قرائت به هر گونه ای که برای آنان میسّر است به کار گیرند(30).
ابیّ بن کعب می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله سوره ای را بر من اقراء فرمود، سپس هنگامی که در مسجد نشسته بودم، شنیدم فردی همان سوره را به نحوی قرائت می کند که با قرائت من اختلاف دارد! به او گفتم: چه کسی این سوره را به تو تعلیم داده است؟
گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله !
گفتم: نمی گذارم از من جدا شوی تا رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شود. او را نزد آن حضرت آوردم. گفتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله این فرد، همان سوره ای را که پیش از این به من تعلیم فرمودید، طوری قرائت می کند که با نحوه خواندن من از همان سوره تفاوت دارد!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اُبَیّ بخوان، من سوره را خواندم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: احسنت! سپس به فرد دیگر گفت: حال، شما بخوان. او سوره را به همان گونه که مخالف قرائت من [ابی [بود، خواند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او نیز فرمود: احسنت! سپس فرمود: اُبیّ! همانا خداوند قرآن را بر اساس هفت حرف نازل کرده است [ پس قرآن هر طور که خوانده شود،] شفابخش و پسندیده است(31).
از این رو، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هرگاه مشاهده می نمود و یا خبری می رسید که هنوز برخی از افراد، به این تعالیم و اصول توجهی نمی کنند و بر سر قرائتِ درست قرآن به مجادله و اختلاف دامن می زنند و با سختگیری، مانع قرائت دیگران می شوند، ناراحت و نگران می شد و ناخرسندی خود را ابراز داشته، آن را موجب عدم ترویج قرآن می دانست.
بدین ترتیب، این تدبیر حکیمانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سبب شد که قرآن، نه تنها هیچ گاه در قید و بند لهجه ها و زبانها و اختلاف فرهنگها و نژادها، سلیقه ها و ذوقها، و حتی اجتهادهای اشخاص نماند، بلکه هر یک از این عارضه ها که بر سر راه قرائت قرآن قرار داشت به خوبی درک و فهم شد و مورد احترام قرار گرفت و از آنها به بهترین وجه برای ترویج قرائت قرآن میان آحاد مردم در کمترین مدت، به بیشترین و دورترین نقاط، استفاده شد. همچنین تأیید و تحسین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به قرائتهای مختلف، یکسان و به اندازه مساوی و در سطح عالی بود، به طوری که از به وجود آمدن زمینه های تبعیض، تحقیر، تفاخر، انحصار و درجه بندی میان مسلمانان پیشگیری کرد و هر کس، هرگونه که قرآن را می خواند و هر لهجه و زبانی که داشت، قرائت او همسنگ و هم ارزش با سایر قرائتها بود و هیچ قرائتی بر قرائت دیگری برتری داده نمی شد، و همه قرائتها، برترین و بهترین قرائت محسوب می شد(32).
بدین سان، رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگونه سختگیری و مانعی را از سر راه ترویج و همگانی شدن قرائت قرآن برداشت و مسیر آن را تا آخرین حدّ ممکن تسهیل نمود و فضایی امن و شرایطی آرام و روان و قابل انعطاف در برابر ویژگیهای مختلف انسانها و مطابق با فطرت و سلایق و ذوقهای گوناگون آنان در جهت ترویج قرآن به وجود آورد؛ زیرا اولاً فرایند یادگیری زبان، روان شناختی است و یادگیری نسبت مستقیمی با آرامش روحی و روانی و شرایط اجتماعی زبان آموز دارد(33). از این رو، زدوده شدن مسائل اضطراب آور و دلهره انگیز و ایجاد شرایط آرام بخش و طبیعی، تمرکز فکری را که اساس یادگیری است، فراهم می آورد.
ثانیا از جمله حقوق اولیه و مسلّم هر متعلّم و متربّی این است که او را راحت بگذارند و به او اجازه دهند که شخصا خود را امتحان و آزمایش کند؛ زیرا هر قدر او از آزمون و خطا و فعّالیت بیشتری برخوردار باشد، بیشتر به یادگیری خود مطمئن می شود، و به معلّم و آنچه یاد گرفته است احترام می گذارد، و سعی در کاربرد و گسترش آن دارد(34).
از سوی دیگر، اکثر صحابه و قرآن آموزان در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عرب زبان بودند و لهجه های مختلفی داشتند که با توجّه به خاص و بی نظیر بودن زبان قرآن (عربی مبین) و تفاوت آن با زبان عربی رایج در آن زمان، در واقع، صحابه (قرآن آموزان) در حال یادگیری زبان دومی بودند. بنابراین، ریشه و منشأ بسیاری از خطاهای آنها در هنگام قرائت قرآن را می توان ناشی از پدیده تداخل زبان عربی با زبان قرآن و فرا گرفتن اسلوب و قواعد زبان قرآن دانست.
توضیح اینکه زبان شناسان، یادگیری زبان دوم را فرایندی آگاهانه و روان شناختی می دانند که از برخی جهات با یادگیری زبان اول (زبان مادری) مشابه است و به طور کلی از آنجا که یادگیرنده زبان دوم مهارتها و نیز شمّ خاص زبان اول را از پیش داراست، بی شک عوامل و تواناییهای یاد شده به صورت «تداخل» یا «انتقال منفی» و بروز «خطا» و یا به صورت «انتقال مثبت» یا تسهیل در فرایند یادگیری زبان دوم ظاهر می شود. بر اساس نظریه های نوین زبان شناسی و آموزش زبان، فراگیری زبان، الزاما همراه با خطاست، و همین اشتباهات و خطاها نشانه زبان آموزی و پیشرفت در آن است، و امری کاملاً عادی و طبیعی به شمار می رود و نباید نگران کننده و یا بازدارنده انگاشته شود؛ هر چند لازم است از راه قرار دادن یادگیرنده در معرض نمونه های زبانی درست و به اندازه کافی و نیز تمرینهای مناسب، روند یادگیری او تسهیل شود.
خطاهای تداخلی عبارت است از خطاهایی که بر اثر به کارگیری عناصر زبان اول در زبان دوم، ظاهر می گردد. علاوه بر تداخل، تقریبا نیمی از خطاها، نتیجه پیشرفت در یادگیری است که به آن خطاهای پیشرفتی یا درون زبانی گفته می شود. این دسته از خطاها مشابه خطاهایی است که در گفتار کودکان به هنگام فراگیری زبان اول نیز مشاهده می شود؛ یعنی یادگیرنده زبان دوم نیز همان فرایندهایی را به کار می گیرد که در زبان آموزی کودک صورت می پذیرد. از جمله «تعمیم»، «قاعده سازی» و «تعمیم نادرست» در کنش زبانی او مشاهده می شود. موارد تعمیم نادرست نشاندهنده بخشی از خطاهایی است که یادگیرنده زبان دوم در روند یادگیری زبان با آن درگیر است. این گونه خطاها به عنوان بخشی از فرایندهای ساخت سازی یا قاعده سازی زایا نیز انگاشته می شود؛ یعنی از راه انتقال قاعده ها از زبان مادری، یادگیرنده کوشش می کند به داده های زبان دوم معنی ببخشد(35)؛ چرا که درک دقیق معنی، به ویژه ریزه کاریهای مربوط به آن را فقط از لابه لای (لایه های) زبان می توان تشخیص داد(36)، و از این راه فراگیری زبان دوم را تسهیل می کند. به عبارت دیگر، یادگیرنده زبان دوم از راه قرار گرفتن در معرض زبان به صورتی مناسب و تا حدودی مشابه فراگیری زبان اول، در ذهن خود درباره زبان دوم قاعده هایی بنا می کند که هر چند ممکن است در ابتدا از قاعده های واقعی زبان انحراف داشته باشد، ولی به تدریج در روند یادگیری و نیز به کمک آموزش بر پایه قاعده سازی زایا و فراگیری مهارتهای زبانی، کوشش می کند آنها را با قاعده های زبان دوم سازگار سازد، و از این راه توانش زبان دوم را کسب نماید(37). بنابراین آنچه مهم است نقش فعّال زبان آموز در زبان آموزی و استفاده از زبان است؛ و این همه به دلیل این است که صرفِ تقلید موجب زبان آموزی نمی گردد.
4 اقراء و قرائت پیوسته آیات
همگام با ابلاغ و نزول تدریجی قرآن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از هر فرصتی برای اقراء و قرائت آیات نازل شده در جهت ابلاغ (اسماع)، آموزش، ترویج و تثبیت آنها استفاده می کرد. در اصل، نبوت و رسالت آن حضرت اولاً مشروط به استمرار و مداومت بر قرائت قرآن توسط شخص خودشان بوده است؛ به طوری که حتی ایشان نیز با همه آگاهی و اشراف کاملی که بر جمیع ما انزل اللّه داشت، بی نیاز از قرائت قرآن و اسماع آن به خودشان نبوده است: «یَآءَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ الَّیْلَ اِلاَّ قَلیلاً * نِّصْفَهُ اَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلیلاً * اَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْ انَ تَرْتیلاً»(38)؛ «اِنَّمَآ اُمِرْتُ اَنْ اَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذی حَرَّمَهَا وَ لَهُ کُلُّ شَیْ ءٍ وَاُمِرْتُ اَنْ اَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمینَ * وَ اَنْ اَتْلُوَاالْقُرْ انَ»(39).
گزارشهای سیره و روایات به خوبی نشان می دهند که آن حضرت در همه صحنه ها و لحظات زندگی، در شب و روز، در سفر و حضر، سواره یا پیاده، در میدان جنگ و صحنه دفاع و به طور کلی در هر حال، از قرائت قرآن غافل نبود(40).
قرائت پیوسته آیات قرآن توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سبب می شد که بسیاری از افراد در همان لحظات خود به خود به انصات و استماع آیات قرآن بپردازند و آنها را فرا گیرند، یا همراه آن حضرت تکرار کنند؛ چنان که ابن مسعود می گوید:
«هنگامی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در منی به سر می بردیم، سوره «والمرسلات» نازل شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله بلافاصله به قرائت آن پرداخت و من در حالی که زبان مبارکشان به قرائت آن سوره تر و تازه بود، آن سوره را از دهان مبارکشان تلقّی کردم و یاد گرفتم»(41).
ثانیا آغاز و انجام نبوت و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منوط به اقراء آیات نازل شده بر مردم بوده است: «وَ قُرْ انًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَاَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنْزیلاً»(42).
از این رو، در اوایل دوره رسالت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جهت ابلاغ و اسماع آیات قرآن، بر فراز مکانی بلند بر دامنه کوه صفا که مشرف بر محل اجتماع مردم مکه و نقطه پر تردد و محل عبور و مرور کاروانها و مسافران و اهالی مکه بود، می ایستاد(43) و با ندای جاویدان «اللّه اکبر» توجّه همگان را جلب کرده، با صدایی رسا و شیوا، شمرده شمرده به قرائت آیات و سوره های نازل شده می پرداخت و این مکان، میعاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جهت اقراء و قرائت قرآن بود.
با افزایش سختگیری و ممانعت مشرکان، مسلمانان در نزدیک ترین نقطه به این مکان، یعنی در منزل ارقم بن ابی ارقم (م 55ق) گرد هم می آمدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جمع آنان به آموزش قرآن می پرداخت؛ به طوری که بسیاری از جوانان، مردان و زنان، همچون عمار یاسر، صهیب رومی و مصعب بن عمیر در آنجا به جمع مسلمانان و قرآن آموزان پیوستند و از همین جا، هسته های اولیه تعلیم و تعلم قرآن در مکه به صورت مخفیانه شکل گرفت(44).
همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در نزدیکی کعبه به نماز می ایستد و در قالب نماز، آیات و سوره های نازل شده را به گوش مردم و تازه واردان به مکه می رساند، به طوری که افراد زیادی تحت تأثیر استماع آیات قرآن در نماز آن حضرت قرار می گرفتند و ایمان می آوردند و بعد از خروج از مکه پیام آور قرآن و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میان قوم و قبیله و منطقه خود می شدند؛ چنان که طفیل بن عمرو دَوْسی (م 11ق) از اشراف قبیله دَوس وارد مکه شد، مشرکان قریش از او و سایر تازه واردان خواستند که به سخنان محمّد گوش ندهند. او می گوید: سپیده دم وارد مسجدالحرام شدم، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در کنار کعبه به نماز ایستاده بود، نزدیک او شدم و از ترس اینکه مبادا چیزی از کلام او را بشنوم در گوشهایم پنبه گذاشته بودم، ولی با این حال، خدا خواست که قسمتی از کلام او را بشنوم، آن را کلامی نغز و دلپسند یافتم. با خود گفتم: من فردی ادیب و سخن شناس هستم، چه مانعی دارد که من کلام این مرد را کامل بشنوم! اگر درست و زیبا بود قبول می کنم و اگر زشت و ناروا بود نمی پذیرم. لحظاتی صبر کردم تا محمّد به سوی منزلش روان شد. خود را به او رساندم و خواستم که امرش را بر من نیز عرضه بدارد. امرش را با سلام بر من آغاز کرد، آن گاه سوره های «قُلْ هُوَ اللّه ُ اَحَد»، «قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقْ» و «قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»را بر من تلاوت کرد. و اللّه ! هرگز، تا آن زمان سخن و کلامی را زیباتر و امری را استوارتر از قرآن نشنیده و نیافته بودم. پس، اسلام آوردم و شهادت و گواهی به حقانیت آن دادم. پس از آن همواره اسلام را در میان قبیله ام تبلیغ کردم و به تدریج افراد بسیاری از قبیله ام مسلمان شدند(45).
به طور کلی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن قدر بر اقراء و قرائت پیوسته آیات و سوره های قرآن اهتمام می ورزید که گویی آن حضرت همواره در حال اقراء و آموزش قرآن بر فرد یا جمعی از مسلمانان بود؛ چنان که حضرت علی علیه السلام می فرماید: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقرئنا القرآن علی کلّ حالٍ»(46).
هر یک از قرآن آموزان نیز هر چند آیه یا سوره ای که فرا می گرفت، معلّم همان آیات و سوره ها می شد و آن را به دیگری ابلاغ و اقراء می کرد، به طوری که هر مسلمانی هم زمان هم معلّم قرآن بود و هم متعلّم آن و این بزرگ ترین معیار فضیلت هر مسلمانی نزد خدا و رسول او محسوب می شد: «خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه»(47) یا فرموده اند: «خیرکم من قرأ القرآن و اقرأه»(48).
زیاد بن لبید می گوید: «ما قرآن را فرا می گیریم و می خوانیم و آن را به زنان و فرزندان خویش اقراء می کنیم و به همین ترتیب، فرزندان ما آن را به فرزندان خود اقراء می کنند»(49).
یکی از اولین نهادهای آموزشی، اجتماعی و عبادی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بدو ورود به مدینه در جهت تقویت بنیانهای نظام نوپای اسلامی طرح ریزی کرد و به مرحله اجرا درآورد، ساخت و بنای مسجد بود(50)؛ مسجد که مرکز اجتماع، شورا، تعاون، برنامه ریزی و راه اندازی امور مسلمانان بر مبنای تعالیم قرآن است(51)، به کانون مهم و اصلی تعلیم و تعلّم قرآن و ترویج و تثبیت آن در مدینه نیز تبدیل شد. با اقامه نمازهای جماعت، جمعه و عیدین، اکثر مسلمانان، دست کم در طول هر شبانه روز، پنج نوبت در مسجد گرد می آمدند و آیات و سوره های فراوانی را استماع و قرائت می کردند؛ و بعد از اقامه نماز یا در فرصتهای دیگر، به گروههای کوچک تر تقسیم می شدند و به صورت حلقه ای می نشستند و به آموزش و یادگیری، و مقارئه و مدارسه قرآن مشغول می شدند؛ چنان که انس بن مالک می گوید:
«انّما کانوا إذا صلّوا الغداة قعدوا حلقا حلقا یقرؤون القرآن»(52).
عقبة بن عامر نیز می گوید:
«نحن فی المسجد نتدارس القرآن»(53).
عبادة بن صامت می گوید:
«کنّا فی المسجد نتقرّأ، یقرأ بعضنا علی بعض»(54).
جابر بن عبداللّه انصاری نیز می گوید:
«خرج علینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و نحن نقرؤ القرآن و فینا الاعجمی و الأعرابی، فاستمع، فقال صلی الله علیه و آله : اقرؤا فکلٌّ حسن»(55).
مشغول قرائت قرآن بودیم در حالی که در جمع ما عرب و غیر عرب در کنار هم قرار داشتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما وارد شد و به قرائت ما گوش داد؛ سپس فرمود: به قرائت خود ادامه دهید که قرائت همه شما، نیک و قابل ستایش است.
بارها اتفاق می افتاد که به علت حضور بسیار قرآن آموزان در مسجد و اقراء و قرائت فراوان آیات قرآن، صدای قرائت قرآن اوج می گرفت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با دیدن این وضعیت خواستار پایین آوردن صداها می شد تا موجب همهمه و آزار به یکدیگر نشوند؛ «ألا انّ کلّکم مناجٍ ربّه، فلا یؤذین بعضکم بعضا و لا یرفع بعضکم علی بعضٍ فی القراءة»(56).
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/12/25 :: ساعت 1:33 عصر )
»» صله ارحام وبرکات آن
برخی از مناسبت ها و اعیاد ملی و مذهبی مانند عید فطر، عید قربان، عید غدیر و عید نوروز، فرصت مناسبی است تا انسان به یک وظیفه انسانی و شرعی به نام صله رحم عمل کند. صله رحم افزون بر اینکه آثار اخروی دارد، دارای آثار و برکات در زندگی مادی و دنیوی است که از جمله آن ها افزایش عمر و رزق و روزی است به طوری که به زندگی انسان برکت می دهد و آن را متحول می سازد. در مطلب پیش رو برخی از آثار دید و بازدید و صله رحم تبیین شده است.
پیوند با اهل بیت(ع)
خویشاوندی و قرابت رحم، به کسی اطلاق می شود که به واسطه نسبت یا از طرف پدر یا مادر و مانند آن به شخص نزدیک باشد. از مصادیق خویشان می توان به عمو و عمه و خاله و دایی، برادر زاده و خواهرزاده و مانند آن ها اشاره کرد.[1]
البته بر اساس آموزه های قرآنی و اسلامی، همه مومنان به یک معنا فرزندان پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) هستند و این پیوند خویشی قوی تر از هر گونه نسبت و قرابت نسبی و سببی دیگر است. از این رو در روایات، پیامبر(ص) و امیرمومنان علی(ع) پدران امت دانسته شده اند. پیامبر(ص) می فرماید: أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّه؛ من و علی -ع- دو پدر این امت هستیم.[2]
بر اساس آموزه های قرآنی و روایات تفسیری، هر مومن پیش از آنکه به خویشان نسبی و سببی خویش اتصال و محبت آنان را در دل داشته باشد، بایدپیوند استوار و محبت شدیدی نسبت به پیامبر(ص) و اهل بیتش (ع) داشته باشد. از این رو، بر ماست که همواره صله آنان را به جا آوریم و با اشکال گوناگون از جمله زیارت ایشان و یا قبور مطهرشان و یا صلوات فرستادن بر آنان، این ارتباط را حفظ کرده و پیوند را مستحکم داریم. کسانی که صله خود را با پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) قطع کرده باشند، مورد خشم الهی قرار می گیرند و از مصادیق «وَیقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یوصَلَ؛ و آنچه را خداوند به صله و پیوستن بدان فرمان داده می گسلند»[3] می شوند که از نظر قرآن انسان های زیانکار و ملعون و دوزخی هستند.(همان آیات)
از مهم ترین روش های صله رحم با اهل بیت(ع) فرستادن صلوات به ایشان است؛ چنانکه خداوند به این مطلب در آیه 65 سوره احزاب فرمان داده است. بر همین اساس زیارت قبور ایشان و تکریم و ابراز مودت، محبت و اطاعت از آنان به عنوان اولیای الهی، لازم و واجب است؛[4]چرا که این مزد رسالتی است که سود و بهره آن به امت مومن می رسد.[5]
بنابراین، نخستین تکلیفی که بر مومنان است زیارت امام زمان(عج) و قبور امامان(ع) و رسول الله (ص) است و اگر دسترسی به قبور ایشان نیست با صلوات و عرض سلام از راه دور می توان این زیارت و صله رحم را انجام داد و از شرور قطع صله رحم در امان ماند که بخشی از آن در ادامه مطلب می آید. البته زیارت امام زادگان و قبور آنان به قصد زیارت اهل بیت(ع) می تواند گوشه ای از این حکم الهی را بر آورده سازد. لذا پیش از زیارت و دید و بازدید از خویشان نسبی و سببی بهتر است که حکم الهی را انجام داده وبه زیارت اهل بیت(ع) و منسوبان آنان از سادات و شرفاء رفت.
البته در فرهنگ ایرانی اسلامی این رویه و سنت نیکو وجود دارد که در اعیاد به زیارت قبور اهل بیت(ع) و امامزادگان و سادات می روند و سپس زیارت خویشان خونی و نسبی و سببی را بجا می آورند.
آثار صله رحم و دید و بازدید از خویشان
چنانکه گفته شد، صله رحم واقعی با اهل بیت(ع) است و نسبت انسان با پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بهترین و کامل ترین و ماندگارترین پیوند خویشی است که باید به هر شکلی شده آن را حفظ کرده و از فواید آن بهره برد. پس اگر گفته می شود که صله رحم موجب آثار و فواید بسیاری در دنیا و آخرت است، این امر درباره صله رحم با اهل بیت(ع) اصل بوده و در دیگران به تبع همین ارتباط با پیامبر(ص) تاثیر گذار خواهد بود. بنا براین می توان گفت که صله رحم با خویشان نسبی و بهره مندی از آثار آن بازتابی از صله رحم با اهل بیت(ع) است.
در روایات است که در صله رحم از خویشان به این وسواسیت نرسید که خویشان ما از بدان روزگار هستند و از اهل خیر و خوبی نیستند. امام صادق (ع)فرمود:: صِلَه الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّیارَ وَ تَزیدُ فی الأعْمارِ وَ اِنْ کانَ اَهلها غَیرَ اَخْیارٍ؛ صله رحم، خانه ها را آباد و عمر ها را طولانی می کند، هر چند صله رحم کنندگان مردمان خوبی نباشند.[6]
پس وظیفه ما این است که صله رحم را انجام دهیم و کمترین مصداق از صله رحم این است که مردم آزاری نداشته باشیم. یعنی اگر از ما خیری به دیگری نمی رسد دست کم شری نیز نرسانیم. امام صادق ع در این باره می فرماید: أفْضَلُ ما یوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کفُّ الأذی عَنْها؛ بهترین صله رحم، خودداری از آزار و اذیت خویشاوندان است.[7] در اینجا به برخی از آثار و برکات صله رحم اشاره می شود:
1.افزایش عمر:
پیامبر خدا (ص) می فرماید: صِلَةُ القَرابَهِ مَثراه فِی المالِ، مَحَبَّةٌ فِی الأَهلِ، مَنسَأَةٌ فِی الأَجَلِ؛ صله رحم، موجب افزایش دارایی، دوستی در خاندان، و تأخیر در اَجَل است.[8] شکی نیست که انسان موجودی اجتماعی است، رفت و آمد ها به ویژه با خویشان موجب تقویت روحیه و رهایی از غم و اندوه می شود.همین رفت و آمد ظاهری به طور طبیعی موجب تخلیه بسیاری از مشکلات و غم و اندوه و اضطراب ها که نتیجه آن ها کاهش عمراست می شود؛ زیرا فشار روحی بیش از فشار جسمی انسان را اذیت کرده و موجب از میان رفتن توان و قدرت انسان شده و بیماری ها را تشدید و تقویت می کند. اما اگر رفت و آمد، بسیار شد روحیه انسان تقویت شده و قدرت انسان در برابر بیماری ها نیز دو برابر می شود. بنابراین، از آثار صله رحم افزایش عمر به شکل حتی طبیعی است حتی اگر سبب معنوی و فرامادی را در نظر نگیریم.
در تفسیر العیاشی به نقل از حسین بن زید بن علی از امام صادق (ع) از پدرش نقل نمود که پیامبر خدا(ص) فرمود: «همانا فردی صله رحم می کند، در حالی که جز سه سال از عمرش باقی نمانده است. آن گاه خداوند، آن سه سال را تا سی و سه سال افزایش می دهد. نیز فردی قطع رحم می کند، در حالی که از عمرش سی و سه سال باقی مانده است. آنگاه خداوند،آن سی و سه سال را به سه سال یا کمترکاهش می دهد».امام صادق(ع)پیوسته این آیه را تلاوت می کرد: «خدا آنچه را بخواهد، محو می کند یا باقی می گذارد و البتّه اصل کتاب، نزد اوست».[9] امیرمومنان علی(ع) نیز می فرماید: صِلَهُ الرَّحِمِ تُوَسِّعُ الآجالَ، وتُنَمِّی الأَموالَ؛ صله رحم، عمر ها را افزایش و دارایی ها را رشد می دهد. [10]
امام صادق(ع) می فرماید: صِلوا أرحامَکم، فَفی صِلَتِ ها مَنسَأَه فِی الأَجَلِ، وزِیادَه فِی العَدَدِ؛ صله رحم کنید؛ زیرا صله رحم، باعث تأخیر اجل و افزایش سال های عمر می شود.[11]
2.افزایش دارایی و ثروت:
از روایت پیامبر(ص) دانسته شد که یکی از آثار صله رحم، افزایش ثروت و دارایی است. به این معنا که رفت و آمد ها هر چند به ظاهر وقت گیر و حتی هزینه بر است، ولی موجب می شود که ثروت و دارایی انسان افزایش یابد؛ شاید بتوان حکم این مساله را مانند حکم زکات دانست که به ظاهر اخراج مال از ملک و ملکیت است ولی در باطن موجب نمو و رشد و برکت در مال می شود. در برخی از روایات آمده که اگر فقیر هستید زکات دهید تا دارا و ثروتمند شوید. همین معنا درباره صله رحم و هزینه هایی که برای آن پرداخت می شود می تواند صدق داشته باشد. پیامبر خدا (ص) در جایی دیگر می فرماید:مَن سَرَّهُ النَّساءُ فِی الأَجَلِ، وَالزِّیادَه فِی الرِّزقِ، فَلیصِل رَحِمَه؛ هر که تأخیر در اَجَل و زیادی در روزی، خوشحالش می کند، باید صله رحم نماید.[12]
امیرمومنان علی(ع) نیز می فرماید: إنَّ أفضَلَ ما یتَوَسَّلُ بِهِ المُتَوَسِّلونَ الإِیمانُ بِاللّهِ ورَسولِهِ.. . وصِلَه الرَّحِمِ فَإِنَّ ها مَثراه فِی المالِ، ومَنسَأَةٌ فِی الأَجَلِ؛ همانا بهترین چیزهایی که توسّل جویندگان به آن ها متوسّل می شوند، ایمان به خدا و پیامبرش.. . و صله رحم است؛ زیرا صله رحم، مایه فراوانی دارایی و تأخیر در اَجَل است.[13]
3.دفع بلا:
انسان ها در زندگی به عللی چون آزمون و امتحان الهی[14] و گناهان و مجازات دنیوی و تنبیه و هشدار خداوندی، گرفتار انواع بلا ها و مصیبت ها می شوند که از جمله آن ها ترس و ناامنی، گرسنگی و فقر، بیماری، مرگ عزیران و فرزندان و نقص عضو و مانند آن است؛ برای اینکه این بلا ها بر سر کسی نیاید و پیش از ورود، دفع و مقابله شود، با صله رحم می توان این کار را انجام داد. امام باقر(ع) در این باره می فرماید: صِلَه الأَرحامِ تُزَکی الأَعمالَ وتُنَمِّی الأَموالَ وتَدفَعُ البَلوی وتُیسِّرُ الحِسابَ وتُنسِئُ فِی الأَجَلِ؛ صله رحم، عمل ها را پاکیزه می نماید و دارایی ها را رشد می دهد و بلا ها را دفع می کند و حساب را آسان می گرداند و اَجَل را به تأخیر می اندازد.[15]
4.دفع نقمت:
همچنین صله رحم، هر پیشامد نقمت آور را جلوگیری می کند و نمی گذارد که نقمت ها بر سر کسی آوار شود. امام علی (ع) فرمود: صِلَه الرَّحِمِ تُدِرُّ النِّعَمَ وَ تَدْفَعُ النِّقَمَ؛ صله رحم، نعمت ها را فراوان می کند و سختی ها را از بین می برد.[16]
5.آسانی حساب آخرت:
از دیگر برکات و آثار صله رحم، آن است که خداوند در آخرت هنگام حسابرسی سخت گیری نمی کند و به علت صله رحم به ویژه با اهل بیت(ع) و صلوات فرستادن و زیارت ایشان، از محبت و شفاعت آنان بهره مند خواهد شد و خداوند حساب را بر وی آسان می گیرد و سخت گیری نمی کند و به تعبیر مردم مو را از ماست بیرون نمی کشد. این مطلب را از روایت امام باقر(ع) می توان به دست آورد که فرموده است« وتُیسِّرُ الحِسابَ»[17] البته این آسانی اختصاص به قیامت ندارد، بلکه در همین دنیا نیز آثار آن را می توان دریافت کرد؛ زیرا وقتی ارتباط چه با اهل بیت(ع) یا خویشان نسبی زیاد شد و صله رحم صورت گرفت، محبت ایشان در دل ها جا می گیرد و مردم با او سخت نمی گیرند؛ چرا که اصلاح میان خود و خدا انجام داده و خدا نیز میان او و خلق را اصلاح می کند.[18]
6.تبدیل شقاوت به سعادت:
چنانکه پیامبر(ص) بر اساس آیه 39 سوره رعد فرموده که محو و اثبات در اختیار خداوند است و شقاوت و بدبختی تقدیری را به خوشبختی و سعادت تبدیل می کند: «یمْحُواْ اللَّهُ مَا یشَاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْکتَابِ»؛ صله رحم یکی از علل و عواملی است که می تواند بستری را برای این تغییر پدید آورد و خداوند در مقام فعل، دست به تبدیل و بداء و تغییر زند و محو و اثبات نماید و تقدیر را تغییر دهد. پیامبر (ص) در باره این اثر مهم و بسیار اساسی و حیاتی صله رحم می فرماید: اَلصَّدَقَهُ عَلی وَجْهها وَاصْطِناعُ الْمَعْروفِ وَ بِرُّ الْوالِدَینِ وَصِلَه الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَةً وَتَزیدُ فِی الْعُمْرِ وَ تَقی مَصارِعَ السُّوء؛ِ صدقه بجا و درست، نیکوکاری، نیکی به پدر و مادر و صله رحم، بدبختی را به خوشبختی تبدیل و عمر را زیاد و از پیشامدهای بد جلوگیری می کند.[19]
7.بیست و چهار حسنه:
هر عملی دارای آثاری خاص است. در روایات با توجه به وزانت اعمال، آثاری برای آن ها بیان شده است. از روایات به دست می آید که صله رحم در میان برخی از اعمال دارای وزانت و ارزش بسیاری است. پیامبر (ص)فرمود: اَلصَّدَقَه بِعَشْرَه وَ الْقَرْضُ بِثَمانِیةَ عَشْرَ وَ صِلَه الْاِخْوانِ بِعِشْرینَ وَ صِلَهُ الرَّحِمِ بِاَرْبَعَه وَ عِشْرینَ؛ صدقه دادن، ده حسنه، قرض دادن، هجده حسنه، رابطه با برادران [دینی ]، بیست حسنه و صله رحم، بیست و چهار حسنه دارد.[20]
8.دشمن زدایی:
همان طوری که صله رحم موجب جلب محبت است،هر گونه عداوت و دشمنی را هم از میان می برد. امام علی (ع) در این باره فرموده است: صِلَةُ الرَّحِمِ توجِبُ الْمَحَبَّةَ وَتَکبِتُ العَدُوَّ؛ صله رحم، محبّت آور است و دشمنی را از بین می برد.[21]
9.کفاره گناهان:
صله رحم به عنوان کفاره گناهان عمل می کند و گناهان را می زداید و تاثیر آن رابه طور کامل از میان می برد.امام علی (ع) می فرماید: کفِّروا ذُنوبَکمْ وَتَحَبَّبوا اِلی رَبِّکمْ بِالصَّدَقَهِ وَ صِلَه الرَّحِمِ؛با صدقه و صله رحم، گناهان خود را پاک کنید و خود را محبوب پروردگارتان گردانید.[22]
10. زکات رفاه و آسایش:
برای هر چیزی زکات است که می بایست ادا شود. به عنوان نمونه زکات علم انتشار و تعلیم آن به دیگران است. زکات سلامتی، روزه گرفتن و مانند آن است. همچنین زکات آسایش و رفاه این است که شخص صله رحم به جا آورد وگرنه به عنوان ترک کننده زکات، رفاه و آسایش از او سلب خواهد شد. امام علی (ع)می فرماید: زَکوه الْیسارِ بِرُّ الْجیرانِ وَ صِلَه الاَرحامِ؛ زکاتِ رفاه، نیکی با همسایگان و صله رحم است.[23]
11.سرعت در خیریابی:
صله رحم موجب می شود که خیر به انسان با سرعت هر چه بیشتر برسد و تاخیری ایجاد نشود؛ زیرا برخی از کار ها آثار و برکات آن با تاخیر به انسان می رسد ولی صله رحم از جمله کارهایی است که آثار خیر و برکت آن به سرعت به انسان می رسد و انسان از آن بهره مند می شود. امام باقر(ع)می فرماید: اِنَّ اَعْجَلَ الْخَیرِ ثَواباً صِلَه الرَّحِمِ؛ ثواب صله رحم، سریع تر از هر کار خیری نصیب انسان می شود.[24]
12.عصمت یابی:
هر انسانی دوست دارد به مرتبه ای از عصمت دست یابد. از راه های دست یابی به عصمت از گناه آن است که انسان به صله رحم اهتمام ورزد، زیرا صله رحم موجب می شود که انسان به چنین عصمتی دست یابد. امام صادق ع می فرماید: اِنَّ صِلَه الرَّحِمِ وَالبِرَّ لَیهَوِّنانِ الحِسابَ وَیعْصِمانِ مِنَ الذُّنوبِ؛ صله رحم و نیکی، حساب (قیامت) را آسان و ازارتکاب گناهان جلوگیری می کند.[25]
13.خوش اخلاقی:
از آثار دیگر صله رحم، دست یابی انسان به خوش اخلاقی و خلق حسن است. امام صادق (ع)می فرماید: صِلَه الاَرحامِ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُسْمِحُ الکفَّ وَتُطیبُ النَّفْسَ وَتَزیدُ فِی الرِّزْقِ وَتُنْسِئُ فِی الاَجَلِ؛ صله رحم، انسان را خوش اخلاق، با سخاوت و پاکیزه جان می نماید و روزی را زیاد می کند و مرگ را به تأخیر می اندازد.[26]
14.آبادی شهرها:
صله رحم به ویژه در معنای عام آن که برادران ایمانی را نیز شامل می شود، موجب شکوفایی و آبادانی شهر ها می شود. پیامبر(ص)می فرماید: صِلَه الرَّحِمِ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ حُسْنُ الْجَوارِ یعْمُرانِ الدّیارَ وَ یزیدانَ فِی الاَعْمارِ؛ صله رحم، خوش اخلاقی و خوش همسایگی، شهر ها را آباد و عمر ها را زیاد می کند.[27]
15.اخلاق کریمان:
اگر کسی می خواهد اخلاق کریمان را داشته و از آثار این خصوصیت پسندیده بهره مند شود، صله رحم به جا آورد که از اخلاق کریمان است. امام علی (ع) می فرماید: صِلَه الاَرْحامِ مِنْ اَفْضَلِ شِیمِ الکرامِ؛ صله رحم، از بهترین خصلت های بزرگواران است.[28]
16.حفظ نعمت:
شکی نیست که دنیا جای تغییر و تحول است و هیچ چیزی پایدار نیست؛ از این رونعمت ها می آیند و می روند و گاه به نقمت نیز تبدیل می شوند. اگر کسی بخواهد نعمت ها را حفظ کند صله رحم داشته باشد. امام علی (ع)می فرماید: حِراسَه النِّعَمِ فی صِلَةِ الرَّحِمِ؛ نگهبان و حافظ نعمت ها در صله رحم است.[29]
البته اگر ترک صله رحم شود این مال از دست نیکان خارج به دست بدان امت می افتد که مال را در حرام و شر به کار می برند و آسایش و آرامش را از جامعه سلب می کنند. امام علی (ع) می فرماید: اِذا قَطَّعُوا الأْرحامَ جُعِلَتِ الأْمْوالُ فی أیدی الأْشْرارِ؛ هرگاه مردم قطع رحم کنند، ثروت ها در دست افراد شرور قرار می گیرد."[30] سخن درباره صله رحم و آثار وبرکات آن و نیز عواقب ومضرات ترک این واجب الهی، بسیار بیشتر از موارد یاد شده در این مقاله است و آنچه بیان شد تن ها مشتی از خروار است. اکنون که در آستانه تحول سال وتغییر فصل وشروع تعطیلات نوروزی هستیم جا دارد با آگاهی ومعرفت نسبت به ضرورت وبرکات صله رحم،این فریضه دینی واجتماعی را پر رنگ تر وگسترده تر انجام دهیم تا بتوانیم با این عمل رضای خداوند را به دست آوریم.
پی نوشت ها:
[1] لغت نامه، ج 6، ص 8923 ـ 8924، «خویشاوند» و «خویشاوندی»
[2] بحارالأنوار ج16، ص 95، باب 6
[3] بقره، آیه 27؛ رعد، آیه 25
[6] امالی طوسی، ص 481، ح 18
[7] بحارالأنوار، ج 74، ص 88، ح 1
[8] بحار الأنوار: ج 74 ص 102 ح 58
[9] رعد، آیه 39؛ تفسیر العیاشی: ج 2 ص 220 ح 75؛ بحار الأنوار: ج 4 ص 121 ح 66
[10] غرر الحکم: ج 4 ص 215 ح 5878
[11] بحار الأنوار: ج 35 ص 107 ح 34
[12] بحار الأنوار: ج 74 ص 121 ح 84
[13] بحار الأنوار: ج 77 ص 398 ح 21
[14] عنکبوت، آیه 2؛ بقره، آیه 155
[15] بحار الأنوار: ج 74 ص 111 ح 71
[17] بحار الأنوار: ج 74 ص 111 ح 71
[18] محاسن، برقی، ص29، ح13؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 79، ص 197؛ و ج 13، ص 195
[20] کافی، ج 4، ص 10، ح 3
[24] کافی، ج 2، ص 152، ح 15
[25] کافی، ج 2، ص 157، ح 31
[26] کافی، ج 2، ص 151، ح 6
[30] کافی، ج 2، ص 348، ح 8
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 93/12/25 :: ساعت 1:32 عصر )
»» دو نکته
از «سفیان بن عبد اللَّه» روایت است که گفت به رسول خدا صلى الله علیه و آله گفتم:
ما اخوف ما تخافه على فقال هذا و اخذ بلسان نفسه «2».
«اى رسول خدا! از چه چیز بر من بیشتر مى ترسى؟ فرمود: این و زبان خود با دست گرفت».
و از «یونس بن عبید» نقل کردند که گفت: نفس خود را این گونه یافتم که رنج روزه را در گرماى سخت مى توانست کشید؛ اما ترک کلمه اى که به کار نمى آید نمى توانست کرد.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/12/24 :: ساعت 10:10 صبح )
»» گفتگوى حضرت سجّاد علیه السلام با جابر در مسئله عبادت
نوشته اند:
حضرت سکینه جابر بن عبداللّه انصارى را طلبید و به او فرمود: شما مورد محبّت و احترام خانواده ما هستى، از شما مىخواهم با برادرم حضرت سجّاد علیه السلام ملاقات کرده و از خودت از او بخواهى در گریه و عبادتش تخفیف دهد؛ زیرا همه ما بر جان او ترسناکیم!!
جابر مىگوید: به محضر حضرت زین العابدین علیه السلام مشرف شدم و خواسته خود را با آن بزرگوار در میان گذاشتم. امام به خدمتکار خانه فرمود، آن کتاب را بیاور خدمتکار کتاب را به امام داد و حضرت سجاد علیه السلام هم کتاب را در برابر من گذاشت و فرمود: در این کتاب از عبادات پدرم على یاد شده است، آن را بخوان تا از من تقاضاى کم کردن عبادت نکنى، اى جابر! عبادت من کجا و عبادت پدرم على کجا!!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/12/24 :: ساعت 10:8 صبح )
»» رزق و روزى معلول ربوبیت حضرت حق
رزق و روزى معلول ربوبیت حضرت حق است
خورشید بر سطح دریاها مىتابد، از روى سطح آب بخار به طرف بالا حرکت مىکند، در فاصلهاى معین میان هوا و زمین ابر تشکیل مىشود، پس از فعل و انفعالات شگفتآور، ابرها به صورت منابعى عظیم از برف و تگرگ و باران در مىآید، سپس به اذن حضرت او که مالک آسمانها و زمین و هر چه میان آنهاست، برف و باران بر زمین مىبارد، و همه مواد حیاتى و غذائى پس از باریدن برف و باران در کره زمین فراهم مىگردد.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً، لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً، وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً: «1»
و از ابرهاى متراکم و باران زا، آبى ریزان نازل کردیم، تا به وسیله آن دانه و گیاه برویانیم، و باغهائى از درختان به هم پیچیده و انبوه بیرون آوریم.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها ..... «2»
(آیا معبودانى که به جهل و نادانى انتخاب کردهاید نقشى در زندگى شما دارند) یا آن که آسمانها و زمین را آفرید، و به سود شما از آسمان آبى نازل کرد که به وسیله آن باغهائى شاداب و با طراوت رویاندیم، که از عهده شما بر نمىآید درختى از آن باغ را برویانید!
آیا در حوصله و قدرت کسى هست که فعل و انفعالات سه ماهه بهار و سه ماهه تابستان را حساب کند، و میلیاردها حادثه پر فایدهاى را که در بستر طبیعت به جریان مىافتد تا حبهها و حصهها و دانههاى نباتى پس از باران آسمانى سر از زمین بیرون آورد، و هر یک تبدیل به دهها و صدها و هزارها مثل خود شود، تجزیه و تحلیل کند؟!
ما دورنمائى از جهان طبیعت را که گوشهاى از آن آسمان و زمین است مشاهده مىکنیم که بر اثر همیارى و همبستگى عناصر غیر قابل شماره در این آسمان و زمین دانهها و نباتات و محصولات و ثمرات پس از رشد لازم در اختیار ما قرار مىگیرند، و ما از آنها براى حفظ حیات و تداوم آن بهره مىگیریم.
اگر به دقت بنگریم به این حقیقت که قرآن مجید هم گویاى آن است پى مىبریم که همه این امور جلوه مالکیت و توجه تربیتى حضرت رب العزّه در پهن دشت هستى است و اگر یک لحظه این توجه تربیت تکوینى را از سفره طبیعت باز دارد، خیمه حیات سرنگون مىشود، و بساط زندگى موجودات زنده بر باد مىرود، و سطح کره خاک به گورستانى خاموش که در هر گوشهاش ملیونها مرده متعفن افتاده تبدیل مىگردد!!
قرآن مجید دربارهى رزق و روزى با توجه به سطور گذشته مىفرماید:
وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ «3»
رزق و روزى شما و آنچه به آن وعده داده مىشوید در آسمان است.
پس سوگند به مالک و مدبّر آسمان و زمین که آنچه را که وعده داده مىشوید یقینى و درست است، همانگونه که شما هنگام سخن گفتن یقین دارید سخن مىگوئید.
کثرت مشرقها و مغربها جلوه ربوبیت است.
مالک و مدبّر زمین و همه ستارگان آسمانى تدبیرش اقتضا کرد، که زمین و مجموعه ستارگان را کروى شکل بیافریند و همه آنها را در گردونه دو حرکت وضعى و انتقالى قرار دهد، کروى بودن آنها و گردش وضعىشان در هر منظومهاى به دور خورشید خاص آن منظومه سبب پدید آمدن مشرقها و مغربها در هر کرهاى شد.
قرآن مجید که ابتداى نزولش در مکه بود، سرزمینى که به خاطر سایه ظلمانى بىسوادى یک خواننده و یک نویسنده نداشت در یک آیه به این پدیده طبیعى یعنى مشارق و مغارب هر کرهاى با اتصالش به ذکر ربّ اشاره کرد، که باید آن را جزء معجزات علمى این کتاب به حساب آوریم.
فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ «4»
به مالک و مدبر مشارق ومغارب سوگند که ما (بر هر کارى) توانائیم.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نبأ، 14- 16.
(2)- نمل، 60.
(3)- ذاریات، 22- 23.
(4)- معارج، 40.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/12/24 :: ساعت 10:7 صبح )
»» علی علیه السلام در کلام دیگران
سلمان فارسی
در توصیف علی علیه السلام از سلمان روایت های زیادی نقل شده است. در یک مورد گفته شده است که سلمان همواره این سخن را در نزد اصحاب بر زبان جاری می کرد: «من علی علیه السلام را بسیار دوست د ارم ؛ زیرا به چشم خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به او می فرمود: «هرکس که تو را دوست دارد دوستدار من است و هرکس که مرا دوست بدارد دوستدار خداست و آن که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، و هرکه مرا دشمن بدارد با خدا به دشمنی برخواسته است».
ابوذر غفاری
ابوذر، صحابه شجاع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، یکی از مدافعان خالص اهل بیت علیهم السلام بود و همیشه از علی علیه السلام حمایت می کرد و فضایل او را برای مردم بیان می نمود. ابوسخیله می گوید: یک سال پس از انجام مراسم حجّ به همراه سلمان به ملاقات ابوذر رفتیم و مدتی در نزد او ماندیم. روزی به ابوذر گفتم: ای ابوذر، من رویدادهایی می بینم و بیم آن دارم که در بین مردم اختلافاتی پدید آید. اگر چنین وضعیت پیش آمد چه توصیه ای برای در سلامت ماندن داری؟ ابوذر در جواب فرمود: «با کتاب خدا و با علی بن ابی طالب بمان؛ زیرا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود: علی نخستین کسی است که به من ایمان آورد و نیز نخستین کسی است که در روز رستاخیز دست در دست من می نهد. او صِدیقِ اکبر و فاروق است که حقّ و باطل را از هم جدا می کند».
عمّار یاسر
نقل می کنند وقتی عمّار متوجّه مخالفت طلحه و زبیر با علی علیه السلام شد، با عده ای نزد آنها رفته، خطاب به آنها گفت: شما دو یار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستید و با امام خویش بیعت کرده، طاعت و نیک خواهی او را پذیرفته اید... پس این خشم گرفتن بر علی از چیست؟ خشم مردان باید برای حق باشد. او را یاری کنید تا خدا شما را یاری کند... در این میا ن عبد الله بن زبیر به سخنان عمّار اعتراض کرد و عمّار با قاطعیّت تمام به او پاسخ داد. آن گاه به زبیر فرمود: ای ابوعبداللّه، به خدا سوگند، اگر همگان با علی علیه السلام مخالفت کنند من با او مخالفت نخواهم کرد و دست من همواره در دست او خواهد بود؛ زیرا علی علیه السلام از آن هنگام که خداوند پیامبرش را برانگیخت همیشه با حقّ بوده است و گواهی می دهم که بر هیچ کس روا نیست دیگری را بر علی علیه السلام مقدّم بدارد».
شیخ عبّاس قمی
محدّث بزرگ معاصر، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، برخی از اوصاف امیرالمؤمنین علی علیه السلام را این گونه توصیف می کند: «او داناترینِ مردم بود. جهاد در پیشرفت اسلام و بلایایی که در او رسید بیشتر و بزرگ تر از رنج های همه شرکت کنندگان در غزوات صدر اسلام بود. اعلمیّت آن حضرت بر سایر علما تا بدان جا بود که هیچ مسئله ای برایش مجهول نبد؛ به نحوی که در زمان خلفای پیشین برای رفع تمام مشکلات دینی به او مراجعه می کردند. او سیّد و سرور عابدین و مصباح متهجّدین بود. در حُسن اخلاق بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نظیری برای او نبود. در ایمان به خدا بر همه سبقت داشت. اخطب خطبا و افصح فُصحا بود. کلام او دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق بود. او از همه بیشتر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را دوست داشت».
علامّه طباطبایی
مفسّر بزرگ قرآن، مرحوم آیت اللّه علامّه طباطبایی، درباره ادب علمی علی بن ابی طالب علیه السلام می نویسد: «آنچه برای دانشمندان چشم گیر است. ادب علمی است که انسان در زندگی صاحب نهج البلاغه علی علیه السلام مشاهده می کند. یعنی با آن که در دل، دریایی بی کران از علوم مختلف را انباشته، چگونه در دوران پیامبر اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبداللّه علیه السلام هیچ گونه سخنی در هیچ زمینه ای به زبان نیاورد و تنها در برابر پیامبر اسلام گوش بودند که فقط می شنیدند و این برای یک فیلسوف، بزرگ ترین درس است که باید در هر زمینه ادب علمی خود را حفظ نمایند و اگر به یک ابتکار علمی دست یافت، در برابر استاد اظهار وجود ننماید... این بزرگ ترین درسی است که از نهج البلاغه یک فیلسوف می تواند استفاده نماید».
استاد محمدتقی جعفری
علامّه بزرگ، مرحوم استاد محمدتقی جعفری، مفسر معروف نهج البلاغه، در توصیف علی علیه السلام می نویسد: «سرسلسله خاندان عصمت که پس از پیامبر عظیم الشأن اسلام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است تجسّمی است از قرآن مجید؛ آن کتاب الهی که خاتم و جامع همه کتب آسمانی است. آن روز که نهج البلاغه علی بن ابی طالب علیه السلام بی طرفانه و با دقت بررسی شود، از تمامی مکتب های اجتماعی اخلاقی، اقتصادی، [و] فلسفی بی نیاز خواهیم شد. این که امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن ناطق و وجودش تبلوری از آن کتاب الهی است از منابع معتبر اسلامی برآمده [و] همانند شعاری بس مقدّس بر چهره قرون و اعصار می درخشد. روایاتی متنوع در منابع اوّلیه اسلام، مخصوصا حدیث مقدّس مساوات امیرالمؤمنین علی علیه السلام با رسولان الهی،... با کمال وضوح اثبات می کنند که علی علیه السلام آن بزرگ بزرگان و آن یگانه نسخه انسان کامل ـ که پس از وجود نازنین محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم نظیر او به عرصه هستی گام نگذاشته است ـ تجلّی گاه نمونه همه امتیازات والای پیشوایان معصوم می باشد».
عبدالفتاح عبدالمقصود
وقتی که پس از گذاشتن جسد علی در بستر خاک بازگشتند، از کنار چنان شخص عظیم و عزیزی باز می گشتند که همانند او را در میان انسان ها نمی توان یافت. پرورش یافته دامان محمّد، رازدار و محرّم اسرار او، بر دوش گیرنده مشعل هدا یت، و همتا و همسر دخترش سرور زنان عالم زهرا علیهاالسلام را در خاک گذاشتند و بازگشتند. هنگامی که خبر درگذشت او در میان مردم پخش شد، روزگار در سراسر عمر خود چنان گریه کنندگان و عزادارانی به خود ندید.
دکتر صبحی صالح
استاد صبحی صالح، از استادان دانشگاه لبنان، در مقدمه شرح نهج البلاغه خود، درباره عشق به علی علیه السلام می نویسد: «عشق من به امام علی علیه السلام عشق به اهل بیت پاک و هر مبارز مخلصی است که پرچم اسلام را برافراشته می سازد... معتقدم که ضروری است نهج البلاغه امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام در سراسر جهان چاپ و توزیع گردد تا نسل جدید مسلمان از آن بهره مند شود».
شیخ محمّد عبده
شیخ محمّد عبده در مقدمه تصحیح نهج البلاغه خود، درباره سخن علی علیه السلام می نویسد: «کلام امام علی بن ابی طالب، پس از کلام خدای متعال و پیغمبرش، شریف ترین و برترین سخن و سرشارترین کلام از لحاظ مواد و دارای بهترین شیوه است و بیشترین معانی و محتوا را دارد».
جرج جرداق
نویسنده مسیحی، جُرج جُرداق، می نویسد: «نزد حقیقت و تاریخ یکسان است او را بشناسی یا نشناسی. تاریخ و حقیقت گواهی می دهند که او وجدانِ بیدار و قهّار، شهید نامی، پدر و بزرگِ شهیدان، علی بن ابی طالب، فریاد عدالت انسانی و شخصیّت جاویدان شرق است. ای جهان، چه می شد اگر هرچه قدرت داری به کار می بردی و در هر عصری مانند علی را با آن خرد، قلب، زبان و ذوالفقارش به عالم می بخشیدی».
جُبران خلیل جُبران
نویسنده معروف مسیحی لبنان، جبران خلیل جبران، می نویسد: «به عقیده من فرزند ابی طالب نخستین کسی از عرب بود که با روح کلّی جهان ارتباط و پیوستگی یافت و با او هم نشین گشت و شب با او دم ساز بود. او اوّلین کسی بود که لبانش آهنگ نغمه های آن روح را به گوش مردمی می رسانید که پیش از آن، چنان نغمه هایی را نشنیده بودند. از این رو میان راه های پرفروغ گفتار او و تاریکی های گذشته خویش سرگردان شدند. پس هر کس شیفته آن نغمه ها گشت شیفتگی اش وابسته به فطرت است و هر که به دشمنی او پرداخت از ابنای جاهلیّت است. علی از جهان درگذشت، در حالی که شهید عظمت خود شد و نماز میان دو لبش بود و دلش از شوق پروردگار لبریز بود. مرگ علی مانند مرگ پیامبران روشن بین بود؛ همان پیامبرانی که به شهری روی می آوردند و با مردم زمانی زیست می کردند که شایسته آنان نبودند و سرنوشتی جز غربت و تنهایی نداشتند...».
فؤاد جرداق
هرگاه دشواری های زندگی به من فشار می آورد و از رنج روزگار آزرده می شوم، از شدّت اندوه به آستان علی علیه السلام پناه می برم؛ زیرا او پناهگاه هر ماتم و اندوهی است. او همچون رعد بر ستم کاران حمله می کرد و با ضعیفان مهربان بود.
فخر رازی
مفسّر بزرگ کلامی اهل سنت، فخر رازی، درباره علی علیه السلام می نویسد: «هرکس در دین، علی بن ابی طالب علیه السلام را پیشوای خود قرار دهد رستگار می شود؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند: خداوندا، علی هرگونه باشد حق را بر محور وجودش بچرخان».
توماس کارلایل
توماس کارلایل فیلسوف و نویسنده مشهور انگلیسی می نویسد: «امّا علی، ما را جز این نرسد که او را دوست بداریم و به او عشق بورزیم؛ چه او جوان مردی بلند قدر و بزرگ بود. از چشمه وجدانش مهر و نیکویی سیل آسا سرازیر می گشت. از دلش شعله های نیرومندی و دلاوری زبانه می کشید. شجاع تر از شیر ژیان بود، امّا شجاعتی ممزوج با مهربانی و لطف و دل نرمی... در کوفه ناگهان به حیله کشته شد و شدّت عدالتش موجب این جنایت گشت؛ هنگامی که درباره قاتلش گفت وگو می شد، گفت: اگر زنده ماندم خودم می دانم و اگر درگذشتم کار با شماست، اگر خواستید قصاص کنید ضربت شمشیرش را به یک ضربه سزا دهید و اگر درگذرید به تقوا نزدیک تر است».
نرسیسان
نرسیسان، از علمای مسیحی که در سفارت خانه بریتانیا در بغداد مدّتی مأمور بود، درباره عظمت علمی حضرت علی علیه السلام می گوید: «اگر این خطیب بزرگ، علی علیه السلام در عصر ما، هم اکنون بر منبر کوفه پا می نهاد، می دید که مسجد کوفه با آن همه پهناوری، از سران و بزرگان اروپا موج می زد. می آمدند تا از دریای سرریز دانش او سیراب شوند».
سلیمان کتّانی
دانشمند مسیحی لبنان، سلیمان کتّانی، در توصیف ویژگی های امام علی بن ابی طالب علیه السلام می نویسد: «در میان نخستین مهاجران، علی بن ابی طالب از همه نام دارتر و برتر بود. کسانی که در انجام فتوحات و تحقّق پیروزی نقش عمده ای داشتند بسیار بودند، اما از آن میان علی بن ابی طالب بیش از همه در دل پیامبر جا داشت؛ زیرا تربیت شده او و یار، مشاور، مصاحب جدایی ناپذیر، برادر و همسر دخترش فاطمه زهرا علیهاالسلام بود که از همه کس برای او عزیزتر بود... او نخستین کسی بود که ایمان آورد و تواناترین مدافع دین و دلیرترین مبارز، پایدارترین جنگاور، هوشمندترین حادثه پرداز، شیواگوترین دانشمندِ سخنور و موفق ترین پیکارگر بود».
شِبلی شُمَیّل
طبیب محقق مسیحی، شِبلی شُمَیِّل، درباره علی بن ابی طالب علیه السلام می نویسد: «امام علی بن ابی طالب بزرگِ بزرگان و یکتا نسخه ای است که خاوروباختر، درگذشته و حال، صورت دیگری از آن که مطابق با اصل باشد، به خود ندیده است».
بارون کاردایفو
دانشمند معروف فرانسوی، بارون کاردایفو، می نویسد:
«علی مولود حوادث نبود، بلکه حوادث را او به وجود آورده بود. اعمال او مخلوق فکر و عاطفه و مخیّله خود اوست. پهلوانی بود در عین دلیری دل سوز و رقیق القلب، و شهسواری بود که در هنگام رزم آزمایی زاهدی از دنیا گذشته بود. به مال و منصب دنیا اعتنایی نداشت و در حقیقت جان خود را فدا نمود. روحی بسیار عمیق داشت که ریشه آن ناپیدا بود و در هرجا خوف الهی آن را فرا گرفته بود».
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/12/24 :: ساعت 10:6 صبح )
»» با تندی اخلاق، زیارت حضرت مهدی (عج) ممکن نیست!
آیتالله حسن زاده آملی میگوید: من به آقای سیدمحمدحسن الهی 1 که در عرفان و سیر و سلوک شاگرد مرحوم قاضی2 بود، مکرر عرض می کردم، وقتی خدمت آقا میرسید، از جانب من خواهش کنید که مرا هم در شَرَف خدمت حضرت امام مهدی(عج) شریک خود نمایند و برای من نیز اجازه ملاقات بگیرند.
روزی در شهر آمل، بعدازظهر مشغول استراحت بودم. بچه ها خیلی سر و صدا میکردند و مانع استراحتم شدند. من عصبانی شده و به آنها تندی و پرخاش کردم!پس از مدتی، از رفتار خود پشیمان شدم و از اینکه بچهها را ناراحت کردهام، عذاب وجدان داشتم. عصر رفتم بازار ومقداری شیرینی و میوه خریدم و به منزل آوردم که شاید به این وسیله دل بچهها را به دست آورم. با این حال، آشفته خاطر بودم و وجدانم آرام نمیگرفت.
بالاخره تصمیم گرفتم به تبریز سفر کرده و با مرحوم الهی دیداری داشته باشم. خدمت ایشان که رسیدم ، پیش از آنکه علت سفرم را بیان کنم، گفتم : آقاجان! عرض مرا خدمت استاد رساندید؟!
فرمود: من راجع به این موضوع نامه ای به شما نوشتم و چون آدرس شما را نداشتم، خدمت آقای اخوی فرستادم که به شما برساند. در آن نامه آوردهام که وقتی پیام شما را به آقا عرض کردم، ایشان تأمّلی فرمودند و سپس با ناراحتی ابراز داشتند:
‹‹ایشان چگونه میخواهند این راه را طی نمایند با آن اخلاقی که نسبت به عائله و کودکان انجام داده و با آنها دعوا کردند؟! با آن اخلاق و تندی، چگونه میشود به این رتبه و مقام رسید؟!»
آری، سالک باید هوشیارانه مواظب و مراقب خود باشد و تمام اعضا و جوارح خود را همیشه کنترل نماید.3
----------------------------------
پی نوشت:
1. مرحوم الهی برادر بزرگتر مرحوم علامه طباطبایی ، صاحب المیزان است.
2. مرحوم قاضی، استاد عرفان و اخلاق بزرگانی چون مرحوم الهی، علامه طباطبایی، مرحوم کشمیری، و حضرت آیت الله بهجت می باشند.
3. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، چاپ اول، ج5، صص 379-377
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/12/24 :: ساعت 10:5 صبح )
»» نزول وحی بر قلب پیامبر (ص)2
ظالم نبودن خدا به چه معنا است؟
از لوازم متساوی ظلم این است که ظالم کار و تصرفی بکند که حق او نیست و مالک چنین فعل و چنین تصرفی نمی باشد، در مقابل ظلم عدل است، که لازمه مساوی آن این است که شخص عادل کسی باشد که کار و تصرفی بکند که مالک آن باشد.
از همین جا روشن می گردد که کارهایی که فاعل های تکوینی انجام می دهند (نمک شوری و شکر شیرینی می دهد)، از این جهت که این آثار و افعال مملوک تکوینی آنها است، ظلم در کار آنها مفروض نیست، برای اینکه فرض صدور فعل از فاعل تکوینی مساوی است با فرض مملوکیت آن فعل برای آن فاعل، به این معنا که وجود فعل قائم به وجود فاعل است و جدای از فاعل، وجود مستقلی ندارد.
و خدای سبحان مالک عالم است، یعنی دارای ملکیتی است مطلق، که بر تمامی موجودات عالم گسترده است، آن هم از جمیع جهات وجودشان، برای اینکه وجود اشیاء از جمیع جهات قائم به خدای تعالی است و از وجود او بی نیاز نبوده، جدای از او استقلال ندارد و چون چنین است هر قسم تصرفی که در آنها کند، چه آن موجود خوشش بیاید یا بدش آید و تصرف خدای تعالی به نفعش باشد یا به ضررش، ظلم نیست، بلکه می شود گفت: عدل است، به معنای اینکه رفتاری است غیر ظالمانه، پس خدای تعالی هر چه بخواهد می تواند انجام دهد، و هر حکمی که اراده کند می تواند صادر نماید، همه اینها بر حسب تکوین است.
توضیح اینکه: درست است که غیر خدای تعالی موجودات دیگر نیز افعال تکوینی دارند و هر فاعل تکوینی مالک فعل خویش است، اما این مالکیت موهبتی است الهی، پس در حقیقت خدای تعالی دارای ملکی مطلق و بالذات است و غیر خدا مالکیتش به غیر است و ملک او در طول ملک خدا است، به این معنا که خدا مالک خود او و آن ملکی است که به او تملیک کرده، و تملیک او مثل تملیک ما نیست که بعد از تملیک به دیگری، خودمان مالک نباشیم، بلکه او بعد از آن هم که چیزی را به خلق خود تملیک می کند، باز مهیمن و مسلط بر آن است.
یکی از آن فاعل های تکوین نوع بشر است، که نسبت به افعال خود و مخصوصا آن افعالی که ما آن را فعل اختیاری می نامیم، و نیز نسبت به اختیارش که با آن کارهای خود را تعیین می کند که انجام دهم یا ندهم.مالک است، ما در خود می یابیم که مالک و دارای اختیاریم، و این را به روشنی درک می کنیم، که نسبت به کاری که می خواهیم انجام دهیم، همانطور که می توانیم انجام دهیم، می توانیم ترک کنیم، و خلاصه انجام و ترک آن هر دو برای ما ممکن است، پس ما در نفس خود درباره هر فعل و ترکی که فرض شود احساس آزادی و حریت نسبت به فعل و ترک آن می کنیم، به این معنا که صدور هر یک از آن دو را برای خود ممکن می دانیم .
چیزی که هست ناچاری انسان به زندگی اجتماعی و مدنی، عقل او را مجبور کرده به اینکه مقداری از این آزادی عمل خود چشم پوشیده، حریت خود را نسبت به بعضی کارها محدود کند، با اینکه خود را نسبت به آنها نیز آزاد می دانست و آن اعمال عبارت است از کارهایی که یا انجامش و یا ترکش، نظام مجتمع را مختل می سازد.
دسته اول که انجام آنها نظام را مختل می سازد همان محرمات و گناهانی است که قوانین مدنی یا سنن قومی یا احکام حکومتی رایج در مجتمعات، آن را تحریم کرده است.
و نیز، ضرورت ایجاب کرده که برای تحکیم این قوانین و سنن، نوعی کیفر برای متخلفین از قوانین معین کنند، و البته این کیفر را در حق متخلفی اجراء می کنند که حرمت آن افعال و کیفر آن به گوشش رسیده و حجت بر او تمام شده باشد ، حال یا این کیفر صرف مذمت و توبیخ بوده و یا علاوه بر مذمت، عقاب هم در پی داشته است.
و در عوض اینکه برای کسانی که آن قوانین را احترام بگذارند، اجر و جایزه ای معین کنند، تا به این وسیله مردم را به عمل به آن قوانین تشویق کرده باشند، که آن اجر و جایزه یا صرف مدح بوده و یا ثواب هم در کار بوده.
ناگزیر لازم دانسته که شخصی را برای اینکه قوانین جاری را در میان مجتمع معمول بدارد و مو به مو اجراء کند انتخاب نماید و او را به مقام امارت بر جامعه نصب کند و مسؤول کارهایی که به او محول کرده و مخصوصا اجرای احکام جزایی بداند، و پر واضح است که اگر امیر نامبرده باز هم اختیار خود را حفظ نمود، هر جا دلش خواست مجازات کند و اگر خواست مجازات نکند و یا نیکوکاران را دستگیر نموده، بدکاران را آزادی عمل دهد، مساله قانون گذاری و احترام به سنت های اجتماعی بکلی لغو و بیهوده می شود.
اینها اصولی است عقلایی که تا حدی در جوامع بشری جریان داشته، و از اولین روزی که این نوع موجود، در روی زمین پای بر جا گشت، به شکلی و تا حدی در جوامع خود اجراء نمود، چون از فطرت انسانیتش سر چشمه می گرفته است.
از سوی دیگر براهین عقلی حکم می کند که باید این قوانین از ناحیه خدا معین شود و انبیاء و رسولان الهی نیز که یکی پس از دیگری از طرف خدای تعالی آمدند و همگی با قوانین اجتماعی و سننی برای زندگی آمدند، این معنا را تایید کرده اند که باید قوانین اجتماعی و سنن زندگی از ناحیه خدای تعالی تشریع شود، تا احکام و وظائفی باشد که فطرت بشری نیز به سوی آن هدایت کند و در نتیجه سعادت حیات بشر را تضمین نموده، صلاح اجتماعی او را تامین کند .
و معلوم است همانطور که واضع و مقنن این شریعت آسمانی خدای سبحان است، همچنین مجری آن البته از نظر ثواب و عقاب که موطنش قیامت و محل بازگشت به سوی خداست او می باشد .
و مقتضای اینکه خود خدای تعالی این شرایع آسمانی را تشریع کند و معتبر بشمارد، و خود را مجری آنها بداند، این است که بر خود واجب کرده باشد البته وجوب تشریعی نه تکوینی که بر ضد خواسته خود اقدامی ننموده و خودش در اثر اهمال و یا الغاء کیفر، قانون خود را نشکند، مثلا، عمل خلافی را که خودش برای آن کیفر تعیین نموده، بدون کیفر نگذارد و عمل صحیحی را که مستحق کیفر نیست کیفر ندهد، به غافلی که هیچ اطلاعی از حکم یا موضوع حکم ندارد، کیفر عالم عامد ندهد، و مظلوم را به گناه ظالم مؤاخذه نکند و گر نه ظلم کرده است و"تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا او از چنین ظلمی منزه است".
و شاید مقصود آنهایی هم که گفته اند: خدا قادر بر ظلم است و لیکن به هیچ وجه از او سر نمی زند چون نقص کمال است و خدا از آن منزه است همین معنا باشد، پس فرض اینکه خدای تعالی ظلم کند، فرض امری است که صدورش از او محال است، نه اینکه خود فرض محال باشد و از ظاهر آیه"و ما کنا ظالمین" (39) و نیز آیه"ان الله لا یظلم الناس شیئا" (40) و آیه"لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل" (41) و آیه"و ما ربک بظلام للعبید" (42) همین معنا استفاده می شود.
آری ظاهر این آیات این است که ظلم نکردن خدا از باب سالبه به انتفاء موضوع نیست، بلکه از باب سالبه به انتفاء حکم است، به عبارت ساده تر اینکه: از این باب نیست که خدا قادر بر ظلم نیست و"العیاذ بالله"خواسته است منت خشک و خالی بر بندگانش بگذارد، بلکه از این باب است که در عین اینکه قادر بر ظلم است، ظلم نمی کند.پس اینکه بعضی (43) آیه را معنا کرده اند به اینکه: "عملی را که اگر دیگری انجام بدهد ظلم است خداوند آن عمل را انجام نمی دهد"معنای خوبی نیست، چون تقریبا این را می رساند که خدا قادر بر ظلم نیست.
حال اگر بگویی اینکه گفتی"واجب است که خدای تعالی شرایع خود را از نظر ثواب و عقاب اجراء کند و هر یک از آن دو را به مستحقش بدهد، نه بر عکس"، مخالف مطلب مسلم در نزد علماء است، که گفته اند: ترک عقاب گنه کار برای خدا جایز است، برای اینکه عقاب گنه کار، حق او است و او می تواند از حق خود صرف نظر کند به خلاف ثواب اطاعت کار که حق اطاعت کار است و تضییع حق غیر، جایز نیست.علاوه بر این، بعضی ها گفته اند: ثواب دادن خدا به مطیع، از باب دادن حق غیر نیست، تا بر خدا واجب باشد، بلکه از باب فضل است، چون بنده و عمل نیک او همه اش ملک مولا است، خودش چیزی را مالک نیست، تا با اجر و پاداشی معاوضه اش کند.
در جواب می گوییم ترک عقاب عاصی تا حدی مسلم است و حرفی در آن نیست، چون فضلی است از ناحیه خدای تعالی و اما به طور کلی قبول نداریم، برای اینکه این حکم کلی مستلزم آنست که تشریع شرایع، و تعیین قوانین و ترتب جزاء بر عمل، باطل و لغو گردد.
و اما اینکه گفتید ثواب دادن خدا به اعمال صالحه از فضل خداست، نه استحقاق بندگان، چون عمل بنده مانند خود او ملک خداست، در پاسخ می گوییم: این حرف صحیح است، اما مستلزم آن نیست که از فضلی دیگر جلوگیری کند و فضلی دیگر را به اعتبار عملش به عنوان مزد، ملک او کند و قرآن کریم پر است از اجر بر اعمال صالحه از قبیل آیه"ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة" (44).
"و ما تنزلت به الشیاطین..."لمعزولون"
از اینجا پاسخ از سخن مشرکین شروع شده که می گفتند: محمد، جنی دارد که این کلام را برایش می آورد و نیز او شاعر است.و پاسخ اولی را مقدم داشته، نخست کلام را متوجه رسول خدا (ص) نموده فرمود که قرآن از تنزیل شیطانها نیست، تا آن جناب خوشحال گردد و سپس روی سخن به مشرکین کرده، مطلب را در خور فهم آنان بیان فرمود.
پس جمله"و ما تنزلت به الشیاطین" البته تنزلت، به معنای نزلت است متصل است به جمله "و انه لتنزیل رب العالمین"و همانطور که گفتیم روی سخن بر رسول خدا (ص) است، به دلیل اینکه به دنبالش می فرماید: "فلا تدع مع الله الها آخر پس با خدا خدایی دیگر مخوان "تا آخر خطابهایی که مختص به آن جناب است، و متفرع بر جمله"و ما تنزلت به..."است که بیانش خواهد آمد.
و اگر روی سخن به آن جناب نمود، نه به مشرکین، بدین جهت بود که این جمله با علتی تعلیل شده، که مشرکین به خاطر کفرشان آن را قبول نداشتند و آن جمله"انهم عن السمع لمعزولون آنان از شنیدن اسرار آسمانی بدورند"می باشد، کلمه"شیطان"به معنای شریر است و جمع آن شیاطین می آید و در اینجا مراد از آن اشرار جن هستند.
و ضمیر جمع در"ما ینبغی لهم"به شیاطین بر می گردد، در مجمع البیان گفته:
معنای اینکه عرب می گوید: "ینبغی لک ان تفعل کذا سزاوار تو است که چنین کنی"این است که از او می خواهد این کار را در مقتضای عقل انجام دهد و اصل این کلمه از بغیه است، که به معنای طلب می باشد" (45).
و وجه اینکه در آیه مورد بحث فرموده: "سزاوار ایشان نیست که قرآن را نازل کنند"، این است که ایشان خلق شریری هستند و جز به شر و فساد و جلوه دادن باطل در صورت حق و از این راه مردم را از راه خدا گمراه کردن، همتی ندارند و قرآن کریم، کلام سراپا حق است و باطل بدان راه ندارد پس طبیعت و جبلت آنها مناسبت ندارد که قرآن را به کسی نازل کنند.
و معنای اینکه فرمود: "و ما یستطیعون"این است که نمی توانند قرآن را نازل کنند، چون قرآن کلامی است آسمانی، که ملائکه آن را از رب العزه می گیرند و به امر او و در حفظ و حراست او نازلش می کنند، همچنان که خودش فرمود: "فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم" (46) جمله"انهم عن السمع..."نیز، به همین معنا اشاره می کند.
و معنای اینکه فرمود: "انهم عن السمع لمعزولون"این است که شیطانها از شنیدن اخبار آسمانی و اطلاع از آنچه در ملأ اعلی می گذرد، معزول و دورند، برای اینکه با شهاب های ثاقب از نزدیکی به آسمان و بگوش دادن، رانده می شوند و این معنا در چند جای دیگر کلام مجیدش آمده.
"فلا تدع مع الله الها آخر فتکون من المعذبین"
خطاب در این آیه به رسول خدا (ص) است، او را از شرک به خدا نهی می کند و این نهی را نتیجه جمله"و ما تنزلت به الشیاطین..."می گیرد، و معنای مجموع آن این می شود: حالا که معلوم شد این قرآن تنزیلی است از رب العالمین و شیطانها در نازل کردن آن کمترین دخالتی ندارند و این قرآن هم از جمله معارفی که بیان می کند، از شرک نهی کرده، وعده عذاب به مشرکین می دهد، پس به خدا شرک نور ز تا آن عذاب موعود به تو نرسد و داخل در زمره معذبین نشوی.
در اینجا ممکن است به ذهن خواننده برسد که رسول خدا (ص) با داشتن عصمت الهی دیگر ممکن نیست که معصیت از او سر بزند و چنین چیزی از او محال است و لیکن عصمت الهی منافات با نهی از شرک ندارد و باعث نمی شود که به طور کلی امر و نهی به معصوم باطل شود و تکلیف از او برداشته شود، زیرا معصوم نیز بشری است مختار در فعل و ترک، و طاعت و معصیت از ناحیه شخص او متصور است، هر چند که از ناحیه خدا دارای عصمت است.
آیات بسیاری از قرآن کریم نیز بر مکلف بودن انبیاء (ع) دلالت دارد، مانند آیه"و لو اشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون" (47) که درباره عموم انبیاء است، و درباره خصوص پیامبر اسلام (ص) فرموده: "لئن اشرکت لیحبطن عملک" (48) و این دو آیه هر چند انبیاء را از شرک نهی نکرده و لیکن تعبیری که در آن دیدید، در معنای نهی است.
و اینکه بعضی از مفسرین گفته اند: "تکلیف هایی که خدای تعالی به بندگان خود می کند برای این است که آنان را به حد کمال برساند و در نتیجه اگر بنده ای به حد کمال رسید، دیگر تکلیف از او برداشته می شود، زیرا در آن صورت تکلیف، تحصیل حاصل است، که آن نیز عملی لغو است و به همین جهت انبیاء مورد تکلیف قرار نمی گیرند"صحیح نیست، برای اینکه اعمال صالح که تکلیف بدان تعلق می گیرد، همانطور که نفس آدمی را به کمال سوق می دهد، خود نیز آثار کمال نفس است و معقول نیست نفس کسی به کمال برسد، ولی آثار کمال را نداشته باشد .
پس همانطور که واجب است برای به کمال رساندن نفس، آثار کمال را که همان اعمال صالح است بیاوریم، و در آن تمرین و ممارست داشته، همواره با آن ریاضت و جهاد با نفس کنیم، همچنین بعد از به کمال رسیدن نفس نیز باید به آن آثار، مداومت داشته باشیم، تا دوباره نفس ما از کمال، رو به نقص نگذارد.پس ما دامی که انسان وابسته به زندگی زمینی است چاره ای ندارد جز اینکه زحمت تکلیف را تحمل نماید و ما در بعضی از ابحاث گذشته کلامی در این باره گذراندیم .
پی نوشت ها:
1) ای آدم زادگان، ما لباسی بر شما نازل کردیم که عیبتان را بپوشاند.سوره اعراف، آیه .26
2) و از چارپایان برای شما هشت جفت نازل کردیم.سوره زمر، آیه .6
3) آهن را نازل کردیم که در آن قدرتی بسیار است.سوره حدید، آیه .25
4) کفار اهل کتاب و مشرکین دوست نمی دارند که چیزی از خیر از ناحیه پروردگارتان بر شما نازل شود.سوره بقره، آیه .105
5) هیچ چیز نیست مگر آنکه خزینه های آن نزد ما است و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ای معین.سوره حجر، آیه .21
6) ما این کتاب را خواندنی و به زبان عربی کردیم، تا شاید شما تعقل کنید و گر نه این کتاب در ام الکتاب بود، که در نزد ما مقامی بلند و فرزانه دارد.سوره زخرف، آیه 3 و .4
7) کسانی که با جبرئیل دشمنی می کنند، باید بدانند که او است که این قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل کرد.سوره بقره، آیه .97
8) بگو روح القدس آن را از ناحیه پروردگار بر من به حق نازل کرد.سوره نحل، آیه .102
9) روح المعانی، ج 19، ص .120
10) روح المعانی، ج 19، ص .121
11) چون آن را می خوانیم تو نیز خواندنت تابع خواندن ما باشد.سوره قیامت، آیه .18
12) اینها آیات خدایند که ما به حق بر تو می خوانیم.سوره آل عمران، آیه 108 و سوره جاثیه، آیه .6
13) و قلبها می رسد به حنجره ها.سوره احزاب، آیه .10
14) چنین کسی قلبش گنه کار است.سوره بقره، آیه .283
15) روح المعانی، ج 19، ص .121
16 و 17 و 18 و 19 و 20 و 21) روح المعانی، ج 19، ص .121
22) روح المعانی، ج 19، ص .121
23) قلب در آنچه دید دروغ نگفت.سوره نجم، آیه .11
24) زمانیکه چند نفر از جن را روانه نزد تو کردیم تا قرآن را بشنوند، همینکه حضور به هم رسانیدند، به یکدیگر سفارش کردند که گوش فرا دهید و سکوت کنید و چون مجلس تمام شد، به سوی قوم خود برگشتند در حالی که انذار می کردند.سوره احقاف، آیه .29
25) تا در دین تعلم و تفقه کنند و چون بر می گردند قوم خود را انذار کنند.سوره برائت، آیه .122
26) تفسیر کشاف، ج 3، ص .334
27) تفسیر کشاف، ج 3، ص .335
28) و پیش از این جریان به خود نوید فتح بر کافران می دادند.سوره بقره، آیه .89
29) مفردات راغب، ماده"عجم".
30 و 31) مجمع البیان، ج 7، ص .203
32) و اگر آن را قرآنی غیر عربی می کردیم، حتما می گفتند: چرا آیاتش روشن نیست؟ آیا برای ما اعراب، کلامی عجمی نازل می شود؟ بگو آن برای کسانی که ایمان آوردند هدایت و شفاء است، و کسانی که ایمان نمی آورند در گوشهایشان سنگینی و کری است و هم بر دیدگانشان کوری است.سوره حم سجده، آیه .44
33) روح المعانی، ج 19، ص .128
34) همانا ما قرآن را به زبان عربی قرار دادیم تا شاید شما عقل و فکر خود را بکار بندید .سوره زخرف، آیه .3
35 و 36) تفسیر کشاف، ج 3، ص .337
37) روح المعانی، ج 19، ص .129
38) ما چنین نبوده ایم که عذاب کنیم، مگر بعد از آنکه رسولی مبعوث نماییم.سوره اسری، آیه .15
39) ما ستمکار نبوده ایم.سوره شعراء، آیه .209
40) خدا به هیچ وجه به مردم ظلم نمی کند.سوره یونس، آیه .44
41) تا بعد از فرستادن رسولان، دیگر مردم علیه خدا بهانه ای نداشته باشند.سوره نساء، آیه .165
42) پروردگارت ستمگر بر بندگان نیست.سوره فصلت، آیه .46
43) روح المعانی، ج 19، ص .132
44) خدا از مؤمنین، خودشان و اموالشان را خریده به اینکه بهشت بر ایشان باشد.سوره برائت، آیه .111
45) مجمع البیان، ج 7، ص .205
46) او از پیش رو و از پشت سر محافظی با آن روانه می کند، تا بداند که پیامهای پروردگار خود را رساندند و به آنچه که نزد ایشانست احاطه دارد.سوره جن، آیه 27 و .28
47) اگر شرک می ورزیدند، هر آینه پاداش اعمالشان حبط می شد.سوره انعام، آیه .88
48) اگر شرک می ورزیدی عملت حبط می شد.سوره زمر، آیه .65
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/12/24 :: ساعت 10:3 صبح )
»» نزول وحی بر قلب پیامبر (ص)1
و إنه لتنزیل رب العلمین نزل به الروح الأمین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین و إنه لفی زبر الأولین أ و لم یکن لهم ءایة أن یعلمه علمؤا بنی إسرءیل و لو نزلنه علی بعض الأعجمین فقرأه علیهم ما کانوا به مؤمنین کذلک سلکنه فی قلوب المجرمین لا یؤمنون به حتی یروا العذاب الألیم فیأتیهم بغتة و هم لا یشعرون فیقولوا هل نحن منظرون أ فبعذابنا یستعجلون أ فرءیت إن متعنهم سنین ثم جاءهم ما کانوا یوعدون ما أغنی عنهم ما کانوا یمتعون و ما أهلکنا من قریة إلا لها منذرون ذکری و ما کنا ظلمین و ما تنزلت به الشیطین و ما ینبغی لهم و ما یستطیعون إنهم عن السمع لمعزولون فلا تدع مع الله إلها ءاخر فتکون من المعذبین و أنذر عشیرتک الأقربین و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین فإن عصوک فقل إنی بری ء مما تعملون و توکل علی العزیز الرحیم الذی یراک حین تقوم و تقلبک فی السجدین إنه هو السمیع العلیم هل أنبئکم علی من تنزل الشیطین تنزل علی کل أفاک أثیم یلقون السمع و أکثرهم کذبون و الشعراء یتبعهم الغاون أ لم تر أنهم فی کل واد یهیمون و أنهم یقولون ما لا یفعلون إلا الذین ءامنوا و عملوا الصلحت و ذکروا الله کثیرا و انتصروا من بعد ما ظلموا و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون
ترجمه آیات
این قرآن کتابی است که از ناحیه پروردگار جهانیان نازل شده (192) .
و آن را روح الامین نازل کرده (193) .
به قلب تو تا از بیم دهندگان باشی (194) .
به زبان عربی واضح (195) .
و در کتابهای گذشتگان نیز هست (196) .
آیا برای ایشان همین نشانه کافی نیست که دانشوران بنی اسرائیل قرآن را می شناسند؟ (197) .
اگر آن را به بعضی از عجم نازل کرده بودیم (198) .
و آن را برای ایشان می خواند هرگز بدان ایمان نمی آوردند (199) .
اینچنین انکار را در دل تبهکاران راه می دهیم (200) .
که بدان ایمان نیاورند تا عذاب الم انگیز را ببینند (201) .
و ناگهانی بر آنها در آید و بی خبر باشند (202) .
و گویند آیا مهلتمان دهند؟ (203) .
پس چرا عذاب ما را بشتاب می خواهند (204) .
مگر ندانی که اگر سالها نعمتشان دهیم (205) .
آنگاه عذاب موعود به آنها رسد (206) .
نعمتی که داشته اند کاری برایشان نمی سازد (207) .
هیچ دهکده ای را هلاک نکردیم مگر آنکه بیم رسان داشتند (208) .
تا متذکر شوند، و ما هرگز ستمگر نبوده ایم (209) .
قرآن را شیاطین نازل نکرده اند (210) .
نه حق ایشان بود و نه می توانستند نازل کنند (211) .
زیرا آنها از شنیدن وحی برکنارند (212) .
با خدای یکتا خدای دیگر مخوان و گرنه جزو معذبین خواهی بود (213) .
و خویشان نزدیکت را بترسان (214) .
برای مؤمنانی که پیرویت کرده اند جنبه ملایمت گیر (215) .
اگر نافرمانیت کردند بگو من از اعمالی که می کنید بیزارم (216) .
و به خدای نیرومند و رحیم توکل کن (217) .
همان کسی که وقتی قیام کنی تو را می بیند (218) .
و همچنین حرکت و گشتن تو را در میان سجده کنان (می بیند) (219) .
که او شنوا و دانا است (220) .
آیا خبرتان دهم که شیطانها به چه کسی نازل می شوند؟ (221) .
بر همه دروغسازان گنه پیشه نازل می شوند (222) .
مسموعات خویش را القا می کنند و بیشترشان دروغگویانند (223) .
و شاعران را گمراهان پیروی می کنند (224) .
مگر نمی بینی که آنان در هر وادی سرگردانند (225) .
و چیزهایی می گویند که خود عمل نمی کنند (226) .
مگر آن کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند و خدا را بسیار یاد کرده اند و از پس آن ستمهایی که دیدند انتقام گرفته اند، زود باشد کسانی که ستم کرده اند بدانند که به کجا بازگشت می کنند (227) .
بیان آیات
این آیات به مطالبی اشاره می کند که به منزله نتیجه ای است که از داستانهای هفتگانه استخراج شود و هم توبیخ و تهدیدی است برای کفار عصر رسول خدا (ص) .
و نیز در این آیات از نبوت رسول خدا (ص) دفاع شده و احتجاج شده به اینکه نام او در کتابهای آسمانی گذشتگان برده شده و علمای بنی اسرائیل از آن پیشگوئیها اطلاع دارند و نیز از کتاب آسمانی آن جناب، یعنی قرآن کریم دفاع شده به اینکه:
"این کتاب از القاآت شیطانها و اقاویل شعراء نیست.
"و انه لتنزیل رب العالمین"
ضمیر در"انه"به قرآن بر می گردد و از این آیه به بعد به صدر سوره برگشت شده که فرمود : "تلک آیات الکتاب المبین"و داستان کفر آن اقوام را دنبال می کند، همچنان که بعدا نیز می فرماید: "و ما یاتیهم من ذکر من الرحمن محدث الا کانوا عنه معرضین فقد کذبوا به" .
کلمه"تنزیل"و کلمه"انزال"هر دو به یک معناست و آن فرود آوردن است، چیزیکه هست غالبا انزال را در مورد فرود آوردن به یک دفعه و تنزیل را در مورد فرود آوردن به تدریج، استعمال می کنند و اصل نزول در اجسام به این است که جسمی از مکانی بلند به پایین آن مکان فرود آید و در غیر اجسام نیز به معنایی است که مناسب با این معنا باشد.
و تنزیل خدای تعالی به این است که چیزی را که نزدش می باشد به موطن و عالم خلق و تقدیر فرود آورد، چون همواره خود را در مقامی بلند دانسته و به اوصافی چون علی و عظیم و کبیر و متعال و رفیع الدرجات و قاهر فوق بندگان ستوده، در نتیجه وقتی او موجودی را ایجاد می کند و به عالم خلق و تقدیر در می آورد و یا به عبارت دیگر از عالم غیب به عالم شهادت می آورد، در حقیقت تنزیلی از ناحیه او محسوب می شود.
این دو کلمه، یعنی تنزیل و انزال در کلام خدای تعالی به همین عنایت در اشیایی به کار رفته، مثلا درباره لباس فرموده: "یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسا یواری سوآتکم" (1) و در باره چارپایان فرموده: "و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج" (2) و درباره آهن فرموده: "و انزلنا الحدید فیه باس شدید" (3) و درباره مطلق خیر فرموده: "ما یود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین ان ینزل علیکم من خیر من ربکم" (4) و در مطلق موجودات فرموده: "و ان من شی ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم " (5).
از جمله آیاتی که بر اعتبار این معنا در خصوص قرآن دلالت می کند آیه"انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم"است (6).
و اگر در آیه مورد بحث تنزیل را به رب العالمین نسبت داده، برای این بود که دلالت کند بر یگانگی رب تعالی، چون مکرر گفتیم که مشرکین خدای را قبول دارند، ولی او را رب العالمین نمی دانستند، بلکه می گفتند عالمیان هر ناحیه اش ربی دارد و خدا رب آن ارباب است، نه رب العالمین، چون خودش به طور مستقیم در عالمیان ربوبیت و تدبیر ندارد.
"نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین"
مراد از"روح الامین"جبرئیل (ع) است، که فرشته وحی می باشد، به دلیل آیه"من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله" (7) و در جای دیگر او را روح القدس خوانده، فرموده: "قل نزله روح القدس من ربک بالحق" (8) که ما در تفسیر دو سوره نحل و اسراء بحثی پیرامون معنای روح گذراندیم.
و اگر جبرئیل را امین خواند، برای این بود که دلالت کند بر اینکه او مورد اعتماد خدای تعالی و امین در رساندن رسالت او به پیامبر او است، نه چیزی از پیام او را تغییر می دهد و نه جابجا و تحریف می کند، نه عمدا و نه سهوا و نه دچار فراموشی می گردد، همچنان که توصیف او در جای دیگر به روح قدس نیز به این معانی اشاره دارد، چون او را منزه از این گونه منقصت ها معرفی می کند.
و اگر فرمود: "نزل به الروح"برای این بود که کلمه"نزل"را با حرف باء متعدی کند، نه اینکه به قول بعضی (9) باء را برای مصاحبت آورده باشد، تا معنای جمله این باشد که قرآن را با معیت جبرئیل نازل کرده، چون در این مقام عنایت در این نبوده که با قرآن کسی هم آمده یا نه، بلکه عنایت تنها در نزول قرآن بوده.
ضمیر در"نزل به"به قرآن برمی گردد، بدان جهت که کلامی است ترکیب شده از الفاظی، و البته آن الفاظ هم دارای معانی حقه ای است، نه اینکه به قول بعضی (10) از مفسرین آنچه جبرئیل آورده تنها معانی قرآن بوده باشد و رسول خدا (ص) آن معانی را در قالب الفاظ ریخته باشد، البته الفاظی که درست آن معانی را حکایت کند.
زیرا همانطور که معانی از ناحیه خدا نازل شده، الفاظ هم از آن ناحیه نازل شده است، به شهادت آیات زیر که به روشنی این معنا را می رسانند، از آن جمله فرموده: "فاذا قراناه فاتبع قرآنه" (11) و نیز فرموده: "تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق" (12) و نیز آیاتی دیگر، و پر واضح است که الفاظ، خواندنی و تلاوت کردنی است نه معانی.
بی پایه تر از قولی که نقل کردیم، قول کسی است که گفته: قرآن، هم به الفاظش و هم به معنایش از منشات رسول خدا (ص) بوده، که آن را یک مرحله از قلب آن جناب، که نام آن مرحله روح الامین است، القاء کرده به مرحله دیگر نفس که نامش قلب است.
و مراد از قلب در کلام خدای تعالی هر جا که به کار رفته آن حقیقتی است از انسان که ادراک و شعور را به آن نسبت می دهند، نه قلب صنوبری شکل، که در سمت چپ سینه قرار گرفته است، و یکی از اعضای رئیسه بدن آدمی است، به شهادت آیاتی از قرآن کریم که ذیلا خاطرنشان می شود .
در سوره احزاب قلب را عبارت دانسته از آن چیزی که در هنگام مرگ به گلوگاه می رسد و می فرماید : "و بلغت القلوب الحناجر" (13) که معلوم است مراد از آن، جان آدمی است.و در سوره بقره آن را عبارت دانسته از چیزی که متصف به گناه و ثواب می شود.و فرموده: "فانه آثم قلبه" (14) و معلوم است که عضو صنوبری شکل گناه نمی کند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمی است .
و شاید وجه اینکه در جمله"نزل به الروح الامین علی قلبک"پای قلب را به میان آورد و نفرمود : "روح الامین آن را بر تو نازل کرد"اشاره به این باشد که: رسول خدا چگونه وحی و قرآن نازل را تلقی می کرده؟ و از آن جناب آن چیزی که وحی را از روح می گرفته نفس او بوده، نه مثلا دست او، یا سایر حواس ظاهری اش، که در امور جزئی به کار بسته می شود.
پس رسول خدا (ص) در حینی که به وی وحی می شد، هم می دید و هم می شنید، اما بدون اینکه دو حس بینایی و شنوایی اش به کار بیفتد، همچنان که در روایت آمده، که حالتی شبیه به بیهوشی به آن جناب دست می داد، که آن را به"رحاء الوحی"نام نهاده بودند.
پس آن جناب همانطور که ما شخصی را می بینیم و صدایش را می شنویم، فرشته وحی را می دید و صدایش را می شنید، اما بدون اینکه دو حاسه بینایی و شنوایی مادی خود را چون ما به کار بگیرد.
و اگر رؤیت او و شنیدنش در حال وحی عین دیدن و شنیدن ما می بود، بایستی آنچه می دیده و می شنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و خلاصه اصحابش هم فرشته وحی را ببینند و صدایش را بشنوند و حال آنکه نقل قطعی این معنا را تکذیب کرده و حالت وحی بسیاری از آن جناب سراغ داده که در بین جمعیت به وی دست داده و جمعیتی که پیرامونش بوده اند هیچ چیزی احساس نمی کرده اند، نه صدای پایی، نه شخصی و نه صدای سخنی که به وی القاء می شده است .
این را هم نمی توانیم بگوییم که ممکن است خدای تعالی در آن حال در حاسه جمعیت تصرف می کرده و نمی گذاشته که آنچه را او می دیده ایشان ببینند و آنچه را او می شنیده بشنوند و خلاصه امور غیبی همه از این جهت غیبند که خدا در حواس ما تصرف کرده، که نمی توانیم آنها را درک کنیم.
زیرا اگر چنین حرفی را بزنیم، به طور کلی باید مانند سوفسطائیان بنیان هر تصدیق علمی را درهم بکوبیم و نسبت به هیچ تصدیقی اطمینان پیدا نکنیم، چون اگر مثل چنین خطای عظیمی از حواس ما که کلید همه علوم ضروری و تصدیقات بدیهی است، جائز باشد، دیگر چگونه می توانیم به تصدیق"دو دوتا چهارتا است"وثوق داشته باشیم، زیرا ممکن است احتمال دهیم که حواس ما در درک آن خطا رفته باشد و همچنین نسبت به بدیهی ترین قضایا از قبیل سفیدی برف و سیاهی زغال تشکیک کنیم.
علاوه بر این، این سخن از کسی سر می زند که قائل به اصالت حس باشد، یعنی بگوید غیر از محسوسات هیچ چیزی موجود نیست و این خطا از خطای دیگر فاحشتر است، زیرا در همین عالم شهود به بسیاری از چیزها علم و ایمان داریم، در حالی که با هیچ یک از حواس خود احساسش نکرده ایم و اگر ما کسی باشیم که وجود موجودی غیر محسوس را ممکن بدانیم، هرگز درباره فرشته وحی چنین حرفی نمی زنیم و ما در تفسیر سوره مریم گفتاری در معنای تمثل ملک گذراندیم، که به درد این مقام نیز می خورد.
و بعضی (15) در توجیه اینکه چرا فرمود: "روح الامین آن را به قلب تو نازل می کند"
گفته اند: "چون به طور کلی آلت درک و آن چیزی که به خاطر آن انسان مکلف به تکالیف می شود قلب است، نه بدن، هر چند که قلب هم آنچه را درک می کند به وسیله ادوات و اعضای بدن، از چشم و گوش و غیره باشد"که اشکال این را در بالا گفتیم.
و بعضی (16) دیگر گفته اند: رسول خدا (ص) دارای دو جنبه بوده:
یکی جنبه ملکی و دیگری جنبه بشری، به خاطر جنبه ملکی اش فیض را می گرفت و به خاطر جنبه بشری اش آن فیض را افاضه می کرد، و اگر در آیه مورد بحث انزال وحی را بر قلب آن جناب دانسته، از این جهت است که قلب او به صفات ملکی متصف بوده، صفاتی که با آن صفات وحی را از روح الامین می گرفته و بدین جهت نفرمود: "نزل به علیک روح الامین"با اینکه اگر این طور می فرمود مختصرتر بود.
و این نیز وقتی درست است که بگوییم حواس و قوای بدنی نیز در تلقی وحی شرکت دارند و ایرادش در سابق گذشت.
جمعی (17) دیگر از مفسرین گفته اند: مراد از قلب همان عضو مخصوص بدن است و ادراک و شعور هر چه باشد از خواص آن عضو است.
چیزی که هست بعضی (18) از ایشان در تفسیر آیه مورد بحث گفته اند: "اگر قلب را متعلق انزال قرار داده، از باب توسع و مجاز گویی بوده و گرنه"نزل علیک"هم صحیح بود.
توضیح اینکه خدای تعالی از راه خلق صوت، قرآن را به گوش جبرئیل می رسانده و جبرئیل هم آن را برای رسول خدا (ص) می خوانده و آن جناب وحی مذکور را فرا می گرفته و در قلب خود حفظ و از بر می کرده، پس به این اعتبار صحیح است گفته شود که:
قرآن را بر قلب او نازل کرد".
بعضی (19) دیگر گفته اند: "تخصیص قلب به انزال، از این باب است که معانی روحانی نخست بر روح نازل می شود و سپس از آنجا به قلب می رسد، چون میان روح و قلب ارتباط و تعلق است و آنگاه از قلب به دماغ (مغز) رسیده، در لوح خیال نقش می بندد".
بعضی (20) دیگر گفته اند: "اختصاص دادن قلب به انزال برای اشاره به این است که تعقل آن جناب آن قدر کامل و قوی است، که حواس ظاهرش از قبیل سمع و بصر و غیره، که واسطه های تعقلند به هیچ گرفته می شوند".
بعضی (21) دیگر گفته اند: این اختصاص برای اشاره به این است که قلب رسول خدا (ص) آن قدر صالح و مقدس است که شایستگی یافته منزلی برای کلام خدا قرار بگیرد و معلوم است که وقتی قلب که عضو رئیس است این قدر صلاحیت داشته باشد، سایر اجزاء و اعضایش نیز دارای صلاحیت خواهد بود، چون وقتی رئیس کشوری صالح بود، رعیت نیز صالح می شود.
بعضی (22) دیگر گفته اند: این اختصاص برای این است که خدا برای قلب رسولش گوش و چشمی مخصوص قرار داده بود، که با آنها می دید، می شنید و این گوش و چشم قلب برای این بود که رسولش با دیگران فرق داشته باشد، همچنان که فرمود: "ما کذب الفوآد ما رآی" (23).
اینها وجوهی بود که برای آیه مورد بحث و اینکه چرا فرمود: "جبرئیل قرآن را به قلب آن جناب نازل کرد"، بیان کرده اند، که بیشتر آنها گزافگویی، و بی دلیل سخن گفتن است، اینها خواسته اند امور غیبی را با حوادث مادی مقایسه نموده، احکام حوادث مادی را در آن امور نیز جاری سازند و کار بیهوده گویی بعضی از آنان به جایی رسیده که گفته است: "معنای اینکه فرشته قرآن را نازل کند این است که: خدای تعالی کلام خود را به او الهام نموده، در همان آسمان قرائت آن را تعلیم وی کند و آنگاه آن فرشته به زمین نازل شده، کلام خدای را برساند و این نیز دو راه دارد، یکی اینکه رسول خدا (ص) از صورت بشری خود در آمده، به شکل ملک شود و پیام خدای را از ملک بگیرد، دوم اینکه ملک از صورت فرشتگی خود در آمده، به شکل یک انسان مجسم شود، تا رسول خدا (ص) پیام را از او دریافت کند و البته اولی مشکل تر است".
و ای کاش ما نزد او بودیم و می پرسیدیم مقصودت از در آمدن یک انسان از جلد انسانیت و مجسم شدنش به صورت فرشته چیست؟ و چگونه چنین چیزی قابل تصور است، آن هم بعد از آنکه به صورت ملک در آمد، دوباره برگردد انسان شود و نیز چگونه ممکن است تصور شود که یک فرشته به صورت انسان در آید؟ ! و دوباره به شکل اول خود برگردد؟ ! با اینکه ما فرض کرده ایم که این دو مخلوق هر یک هویتی دارند مغایر هویت آن دیگری و هیچ رابطه ای بین آن دو نیست، نه از نظر ذات و نه از نظر آثار، علاوه بر اشکالات دیگری که در کلام این گوینده هست، که خود خواننده با کمی دقت متوجه آن می شود.
البته این بحث تتمه ای دارد که امید است خدای سبحان ما را توفیق دهد گفتار خود را در آن به طور مفصل ایراد کنیم، گفتاری جامع در پیرامون دو مطلب، یکی ملک و دیگری وحی.
"لتکون من المنذرین" یعنی تا آنکه از داعیان به سوی خدای سبحان باشی، مردم را از عذاب او بیم دهی، آری در عرف و اصطلاح قرآن، مقصود از منذر مطلق دعوت کنندگان به سوی خداست، نه خصوص پیامبر و رسول، خداوند متعال درباره مؤمنین جن فرموده: "و اذ صرفنا الیک نفرا من الجن یستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضی ولوا الی قومهم منذرین" (24) ، و درباره دانش آموزان علوم دین، که ایمان به خدا و دین دارند فرموده: "لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم" (25).
و اگر در آیه مورد بحث انذار را غایت و هدف از نازل کردن قرآن معرفی کرده، نه نبوت و رسالت آن جناب را، برای این بوده که هر چند نبوت آن جناب نیز نتیجه انزال کتاب است، ولی چون سیاق آیات، سیاق تهدید است، لذا این را نتیجه و هدف قرار داد.
"بلسان عربی مبین" یعنی به لسانی عربی که در عربیتش ظاهر و آشکار است، و یا مقاصد را با بیان تمام بیان می کند، و جار و مجرور"بلسان"متعلق است به کلمه"نزل"در آیه قبلی، یعنی روح الامین آن را به زبان عربی آشکار نازل کرد.
بعضی (26) از مفسرین احتمال داده اند که متعلق باشد به کلمه"منذرین"که در این صورت معنا چنین می شود : روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد، تا تو نیز در زمره منذرین از عرب باشی، مانند : هود و صالح و اسماعیل و شعیب (ع)، ولی وجه اول بهتر است.
"و انه لفی زبر الاولین"
ضمیر"انه"به قرآن بر می گردد و یا به نزول آن بر قلب رسول خدا (ص)، و کلمه"زبر"جمع زبور است، که به معنای کتابست، و معنای آیه این است که خبر آمدن قرآن و یا نزولش بر تو، در کتب گذشتگان از انبیاء آمده بود.
بعضی (27) دیگر گفته اند: ضمیر به معانی قرآن و آن معارف کلیه ای که در قرآن است برمی گردد و معنا این است که معارف قرآنی در کتب انبیای گذشته نیز بود.
ولی دو اشکال بر این وجه وارد است:
اول اینکه: مشرکین ایمانی به انبیای گذشته و کتب ایشان نداشتند، تا علیه ایشان احتجاج شود به اینکه معارف قرآن از توحید و معاد و غیره در کتب انبیای دیگر نیز بوده، به خلاف معنایی که ما کردیم، که این اشکال متوجه آن نمی شود، برای اینکه در این صورت آیه شریفه به مشرکین خبری غیبی می دهد و می فرماید اگر در این کتاب شک دارید بروید و از اهل کتاب بپرسید، چون خبر آمدن این کتاب، در کتب انبیای گذشته موجود است و این خود دلها را ناگزیر می کند به اینکه قرآن را بپذیرند.
دوم اینکه: این توجیه با آیه بعدی نمی سازد، زیرا علمای بنی اسرائیل هیچ آگاهی به معارف عالیه قرآن نداشتند.
"ا و لم یکن لهم آیة ان یعلمه بنی اسرائیل"
ضمیر در"یعلمه"به خبر قرآن یا خبر نزول آن بر رسول خدا (ص) بر می گردد و معنایش این است که آیا اطلاع علمای بنی اسرائیل از خبر قرآن و یا نزول آن بر تو که به عنوان بشارت در کتب انبیای گذشته آمده، آیتی نیست برای مشرکین بر صحت نبوت تو؟ با اینکه یهود همواره به یکدیگر به آمدن دین تو بشارت داده و برای دشمنان، خط نشان می کشیدند، که اگر آخرین پیامبر ما آمد، چنین و چنان خواهیم کرد و انتقام خود را از شما خواهیم گرفت، همچنان که در تفسیر آیه"و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا" (28) به این معنا تصریح فرموده و به همین جهت عده زیادی از علمای یهود در عهد رسول خدا (ص) اسلام آورده، اعتراف کردند به اینکه این همان پیامبری است که کتب قبل به آمدنش نوید داده بود و این سوره هم از سوره های اولی است که در مکه و قبل از هجرت نازل شده و عداوت یهود با رسول خدا (ص) هنوز بر ملا نشده و شدت نیافته بود و امید آن می رفت که اگر مشرکین بروند و از ایشان شهادت بخواهند اقلا به پاره ای از معلومات خود که در این باره دارند اعتراف کنند، و حتی اگر شده بطور کلی او را تصدیق نمایند.
"و لو نزلناه علی بعض الاعجمین فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین" راغب در مفردات گفته : "کلمه"عجمة"در مقابل"ابانه اظهار"به معنای اخفاء است و"اعجام"معنای ابهام را می دهد، تا آنجا که می گوید و عجم به معنای غیر عرب است و عجمی کسی را گویند که به غیر عرب منسوب باشد و اعجم کسی را گویند که در زبانش لکنتی باشد، حال چه عرب باشد و چه غیر عرب و از این باب، عرب الکن را اعجم می گویند، که او نیز مانند یک فرد غیر عرب خوب نمی تواند عربی سخن گوید و از همین باب است که بهائم را نیز عجماء (زبان بسته) می نامند و شخص منسوب به بهائم را نیز اعجمی می خوانند، همچنان که در قرآن کریم آمده: "و لو نزلناه علی بعض الاعجمین"البته چند یاء از آن حذف شده زیرا اصلش اعجمیین بوده (29).
و مقتضای گفتار او به طوری که ملاحظه می کنید این است که اصل اعجمین همانطور که گفتیم اعجمیین بوده و یاء نسبت از آن حذف شده است.بعضی (30) دیگر از علماء نیز به این معنا تصریح کرده اند.و بعضی (31) از ایشان در توجیه آن گفته اند: چون کلمه"اعجم"
مؤنثش عجماء می شود، و به طور کلی وزن"افعل و فعلاء"جمع سالم ندارد، لیکن نحوی های کوفه جایز دانسته اند که به جمع سالم جمع بسته شود و ظاهر کلمه"اعجمین"نیز مؤید گفته آنان است، پس دیگر اجباری نیست بگوییم چیزی از آن حذف شده است.
به هر حال ظاهر سیاق می رساند که این دو آیه متصل به جمله"بلسان عربی مبین"
است، پس در حقیقت این دو آیه می خواهند همان جمله را تعلیل کنند، در نتیجه معنا چنین می شود: ما آن را به زبان عربی آشکار و واضح الدلاله نازل کردیم، تا بدان ایمان آورند و دیگر تعلل نورزند، به اینکه ما آن را نمی فهمیم و اگر ما آن را به بعضی از افراد غیر عرب نازل می کردیم، این بهانه برایشان باقی می ماند و آن را رد نموده به بهانه اینکه نمی فهمیم چه مقصودی دارد، ایمان نمی آوردند.
پس مراد از نزول آن بر بعضی افراد عجمی نزولش به زبان غیر عربی است و این دو آیه و آیه بعدی آن معنایی را می رساند که آیه"و لو جعلناه قرآنا اعجمیا لقالوا لو لا فصلت آیاته اعجمی و عربی قل هو للذین آمنوا هدی و شفاء و الذین لا یؤمنون فی آذانهم وقر و هو علیهم عمی" (32) در مقام افاده آن است.
بعضی (33) گفته اند معنایش این است که اینان این قدر عناد دارند که حتی اگر ما این قرآن عربی را با نظم خارق العاده ای که دارد بر بعضی افراد غیر عرب که از تکلم به عربی ساده نیز عاجزند نازل می کردیم و آن شخص غیر عرب این قرآن را برای اینان می خواند، و صحیح و خارق العاده هم می خواند، باز هم به آن ایمان نمی آوردند، با اینکه هم صحیح خواندن او معجزه بود و هم خود قرآن معجزه است.
این مفسر سپس اضافه می کند اینکه: بعضی گفته اند: معنایش این است که"اگر ما قرآن را به زبان غیر عربی بر بعضی افراد غیر عرب نازل می کردیم اینان بدان ایمان نمی آوردند "صحیح نیست، زیرا از مناسبت مقام بسیار دور است، چون آیه در مقام بیان شدت عناد و لجاجت آنان است، این بود خلاصه کلام آن مفسر.
ولی این حرف صحیح نیست، برای اینکه اگر بنا باشد رعایت مناسبت مقام بشود، اتصال دو آیه مورد بحث به جمله"بلسان عربی مبین"بیشتر باید رعایت شود، تا اتصال آن دو به مساله عناد و لجاجت کفار، که توضیحش گذشت.
اشکال دیگری که ممکن است بروجه سابق کرده و با در نظر گرفتن آن گفت که ضمیر در"لو نزلناه "به طور قطع به همین قرآن عربی بر می گردد، اینست که معنا ندارد بفرماید: "اگر این قرآن عربی را غیر عربی نازل می کردیم چنین و چنان می شد"و معلوم است که قرآن عربی معنا ندارد غیر عربی باشد.
لیکن این ایراد وارد نیست برای اینکه این تعبیر از قبیل تعبیر"انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون" (34) است، که منظور از آن این نیست که بفرماید: ما قرآن را عربی قرار دادیم، پس به هر حال، منظور از قرآن، کتاب مقروء (خواندنی) است.
"کذلک سلکناه فی قلوب المجرمین"
اشاره کلمه"کذلک"به آن حال و وصفی است که قرآن در نظر مشرکین داشته، که در آیات سابق خاطرنشان شد و آن این بود که مشرکین از آن اعراض داشتند و به آن ایمان نمی آوردند، هر چند که تنزیلی از رب العالمین باشد و عربی مبین و آشکار باشد و غیر اعجمی و نامش در کتب آسمانی گذشته آمده باشد و علمای بنی اسرائیل آن را بشناسند.
کلمه"سلوک"به معنای داخل کردن و عبور دادن از راه است، و مراد از"مجرمین"، کفار و مشرکین اند، که اگر به این نامشان نامید، برای این بود که به علت حکم اشاره کرده و فهمانده باشد که ما قرآن را در دل مشرکین بدین جهت داخل می کنیم که مجرم هستند و این از باب مجازات است، نتیجه این تعبیر این است که هر مجرمی همین مجازات را دارد.
و معنای آیه این است که ما قرآن را با این حال، یعنی با این وضع که مورد نفرت و اعراض مشرکین باشد و به او ایمان نیاورند، داخل در قلوب این مشرکین نموده، از آن عبورش می دهیم، تا کیفر جرم آنان باشد و با هر مجرم دیگری این معامله را می کنیم.
بعضی (35) از مفسرین گفته اند: "اشاره"کذلک"به اوصاف قرآن کریم است و معنایش این است که ما قرآن را داخل در دلهای مجرمین می کنیم، یعنی آن اوصافی که برایش بیان کردیم، در نتیجه می بینند و می فهمند که قرآن کتابی آسمانی و دارای نظم معجزآسا و خارج از طاقت بشری است، و نیز می فهمند که این همان کتابی است که کتب آسمانی گذشته از آمدنش خبر داده و علمای بنی اسرائیل آن را می شناسند، تا با تمامیت حجت به آن ایمان نیاورند".ولی این توجیه از سیاق آیات بعید است.
بعضی (36) دیگر گفته اند: "ضمیر در"سلکناه"به تکذیب قرآن و کفر به آن بر می گردد، تکذیب و کفری که از جمله"ما کانوا به مؤمنین"استفاده می شود".این وجه هم نزدیک به همان وجه اول است ولی وجه اول لطیف تر و دقیق تر است که زمخشری آن را در کشاف آورده.
از آنچه گفتیم روشن شد که مراد از مجرمین، مشرکین مکه است، چه معاصرین رسول خدا (ص) و چه آنها که بعدا می آیند و معنای آیه این است که: "ما همانطور که قرآن را در قلوب مشرکین مکه سلوک دادیم، در دل مجرمین دیگر نیز سلوک می دهیم".
و شاید باعث اینکه مفسر نامبرده این وجه را اختیار کرده، این اشکال بوده که بنا بر وجه اول مشبه و مشبه به یک چیز می شود (و حال آنکه باید چیزی را شبیه به چیز دیگر کنند، نه به خودش)، لذا مشار الیه به اشاره"کذلک"را، سلوک در قلوب مشرکین مکه گرفته، که مشبه به در کلام است و سلوک در قلوب سایر مجرمین را مشبه گرفته است.
ولی غفلت کرده از اینکه تشبیه کلی به بعضی از افراد کلی، لغو و از باب تشبیه چیزی به خود آن نیست بلکه برای افاده نکته ای است و آن این است که شنونده بفهمد حکم کلی در همه افرادش جاری است و احدی از افراد آن کلی مستثنا نیست و این خود طریقه معمولی است در سخن گفتن.
از اینجا روشن می شود که در این آیه وجه دیگری نیز تصور می شود و آن این است که مراد از مجرمین، عموم مشرکین از مکی و غیر مکی باشد، یعنی حرف"لام"در"المجرمین"
لام عهد نباشد، بلکه لام جنس باشد، ولی وجه اول به سیاق آیات نزدیک تر است.
"لا یؤمنون به حتی یروا العذاب...منظرون"
این آیه تفسیر و بیان جمله"کذلک سلکناه..."است، البته این در صورتی است که وجه اول و سوم را در تفسیر آیه قبل قبول کرده باشیم و اما بنا بر وجه دوم، جمله مورد بحث جمله ای است استینافی و غیر مربوط به سیاق.
و معنای اینکه فرمود: "حتی یروا العذاب الالیم تا آنکه عذاب دردناک را ببینند"
این است که عذاب الیم را مشاهده کنند، و مجبور شوند ایمان بیاورند، اما ایمان اضطراری که سودی به حالشان نداشته باشد، و ظاهرا مراد از آن عذاب دردناک، مشاهدات هنگام مرگ است.
البته بعضی (37) از مفسرین این احتمال را هم داده اند که مراد از آن، عذابی است که مشرکین مکه در جنگ بدر دیدند و جمعی از ایشان کشته شدند.و لیکن عمومیت آیه قبل که هم مشرکین مکه را می گرفت و هم غیر آنان را، با این احتمال نمی سازد.
"فیاتیهم بغتة و هم لا یشعرون" این جمله به منزله تفسیری است برای جمله"حتی یروا العذاب الالیم"چون اگر عذاب مذکور بغتتا و بی خبر نیاید، بلکه هنگام رسیدن آن را بدانند، ایمان اختیاری می آورند، نه ایمان اضطراری.
جمله"فیقولوا هل نحن منظرون"کلمه ای است که مشرکین از باب حسرت آن را می گویند.
"ا فبعذابنا یستعجلون"
این آیه توبیخ و تهدید ایشان است.
"ا فرایت ان متعناهم سنین...یمتعون"
این جمله متصل است به جمله"فیقولوا هل نحن منظرون"و حاصل معنای آن این است که آرزوی اینکه مهلت و رخصتی یابند، آرزویی است که سودی به حالشان ندارد، هر چند که خدا آرزویشان را برآورد و مهلتشان هم بدهد دردی از ایشان دوا نمی شود، برای اینکه اگر هم مدتی کوتاه یا بلند از زندگی راحتی برخوردار شوند، عذاب ابدی را چه می کنند، این که از بین رفتنی نیست، چون در حق آنان حکم آن داده شده است.
و آن حکم را بیان نموده و فرموده: "ا فرایت ان متعناهم سنین"، اگر چند سالی معدود عمر و مهلتشان دهیم، عاقبت آنهم سپری می شود، "ثم جاءهم ما کانوا یوعدون"و بالاخره آن عذابی که از آن بیم داده شدند فرا می رسد"ما اغنی عنهم ما کانوا یمتعون"و آن چند روزه مهلت و بهره مندی از زندگی، دردی از ایشان را دوا نمی کند.
"و ما اهلکنا من قریة الا لها منذرون ذکری..."
نزدیکترین وجهی که به ذهن می رسد این است که جمله"لها منذرون"حال باشد از"قریة"و کلمه "ذکری"حال باشد از ضمیر جمع در"منذرون"و یا مفعول مطلق باشد برای"منذرون"و اگر بگویی مفعول مطلق باید از ماده عامل خود باشد، (مانند اکلته اکلا) و کلمه منذرون ربطی به"ذکری "ندارد، آن از ماده"نذر"و این از ماده"ذکر"است؟ در جواب می گوییم: بله و لیکن منذرون نیز در معنای مذکرون است، و معنای آیه روشن است.
بعضی از مفسرین در توجیه آیه وجوهی دیگر آورده اند، که چون نقل آنها و اطاله کلام با بحث از صحت و سقم آنها فایده ای در بر نداشت، از نقل آن صرف نظر کردیم.
و اگر در جمله"و ما کنا ظالمین ما هرگز ستمگر نبوده ایم"نفی را بر سر کون (بودن) در آورد، نه بر سر ظلم و نفرمود: "و ما ظلمناهم و ما ستمشان نکردیم"و از این قبیل تعبیرها نیاورد، برای این بود که بفهماند او این کاره نیست و شان او چنین شانی نیست، یعنی چنین انتظاری از او نمی رود که به ایشان ستم کند.
و این جمله در مقام تعلیل حصر سابق است و معنایش این است که: "ما هیچ قریه ای را هلاک نکردیم، مگر در حالی که انذار شده بودند و تذکر یافته، حجت بر آنان تمام شده بود، برای اینکه اگر در غیر این حال، هلاکشان می کردیم، نسبت به آنان ظلم کرده بودیم و شان ما این نیست که به کسی ظلم کنیم".بنابر این، آیه شریفه در معنای آیه"و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا" (38) می باشد.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 93/12/24 :: ساعت 10:2 صبح )
»» على را برایم توصیف کن
معاویه به ضرار گفت: على را برایم توصیف کن، ضرار گفت: مرا از این برنامه معاف بدار، معاویه گفت: هیچ راهى جز توصیف على ندارى، ضرار گفت: اکنون که ناچارم مىگویم:
به خدا قسم، شناخت على از درک عقل و اندیشه ما بسیار دور بود. بر همه چیز توان داشت، گفتارش میزان شناخت حق و باطل بود و جز به عدالت حکمى از حضرتش صادر نگشت.
از سراسر وجود او دانش و علم مىریخت و تمامى نواحى هویّت و ماهیّتش گویاى حکمت بود.
از دنیا و شکوهش وحشت داشت و با تاریکى شب انسى عجیب برقرار مىکرد اشکش به خاطر ترس از عظمت حق، فراوان بود.
همیشه در اندیشه و تفکّر به سر مىبرد و لباس زبر و خشن را دوست داشت و غذایش را جز نان جوین و مواد بسیار عادى که لذّتى در آن نبود چیزى تشکیل نمىداد.
به هنگامى که بین ما بود با ما فرقى نمىکرد. از جواب هر خواسته مشروعى که داشتیم امتناع نداشت، وقتى از او دعوت مىکردیم اجابت مىفرمود.
به خدا قسم با این که به او نزدیک بودیم و او هم با ما نزدیک بود، ولى انگار از عظمت و بزرگىاش یاراى سخن گفتن با او را نداشتیم.
اهل دین را فوق العاده گرامى مىداشت و با افتادگان نشست و برخاست مىنمود.
در زمان حکومتش هیچ قدرتمندى از ترس عدالتش جرأت اعمال زور و سلطهاش را نداشت و هیچ ضعیفى از رسیدن به عدل على مأیوس نبود.
خدا را به شهادت مىطلبم که شاهد شبهاى على بودم، زمانى که پرده تاریک شب به رخسار جهان در مىافتاد و ستارگان در آسمان دنیا به جلوهگرى مىنشستند، او محاسن خود را به دست مىگرفت و چون آدم مار گزیده به خود مىپیچید و چون انسان غصهدار اشک مىریخت و مىگفت: دنیا برو غیر مرا گول بزن. خود را به من عرضه مکن و براى جلب من، متوسّل به هفت قلم آرایش مشو. چه دور است، چه دور است که بتوانى مرا فریب دهى، من تو را سه طلاقه کردهام و جاى هیچگونه رجوعى براى تو باقى نگذاشتهام مدّت تو بسیار کوتاه و خطرت براى فرزند آدم بزرگ است و عیش و خوشیت اندک.
آه که توشهام براى سفر آخرت کم است واى که عبادتم براى دفع وحشت از راهى که در پیش دارم اندک است.
ناگهان معاویه گریست و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را؛ که به خدا قسم این چنین بود. سپس گفت: اى ضرار! حزن و اندوهت نسبت به او چگونه است؟ گفت: مانند کسى که فرزندش را در لانهاش سر بریده و گریه گلوگیر او شده و از غصه آرام نمىگیرد و اندوهش به پایان نمىرسد!!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 93/12/23 :: ساعت 10:51 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]