پیامبران الهى با شوق و رغبتى بسیار براى اداى مسئولیت بسیار سنگین خود، که همانا نجات مردم از کفر و شرک، و آراستن آنان به ایمان و عمل صالح بود، تا نثار جان خود قدم پیش نهادند و از تبلیغ دین الهى در هیچ زمینهاى فرو گذار نکردند.
پاداش زحمات آنان، آن هم زحماتى طاقتفرسا در بیدار نمودن و هدایت کردن مردم، که هر ساعت و هر روز با رنجها و مشقتهاى فراوان همراه بود، به خاطر ارزش و عظمتى که داشت، از عهده ملتهائى که در میانشان مبعوث به رسالت مىشدند برنمىآمد، مگر نه این است که امیرالمؤمنین (ع) فرمود:
«ان رسول الله قال لى یوم الخیبر: لان یهدى الله بک رجلا واحدا خیر لک مما طلعت علیه الشمس:» «1»
پیامبر خدا روز خیبر به من گفت: این که خدا یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، براى تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او طلوع مىکند!
پیامبران ملتها و امتهاى زمان خود، و بسیارى را پس از خود با امواج نورانى تعلیماتشان که عددشان بر کسى روشن نیست هدایت کردند، چه کسى جز مالک خزائن آسمانها و زمین که هزینه کردنش از خزائنش نمىکاهد مىتواند از عهده پاداش زحمات پیامبران برآید.
آرى او که مالک آسمانها و زمین، و ملک ملکوت و غیب و شهود و همه هستى و اجزاء آن است، و همواره ایجاد و اختراع و گستردن آفرینش در دست قدرت اوست، و پهناى بهشت عنبر سرشتش پهناى آسمانها و زمین است و آنچه نعمت در اوست ابدى و کم شدنى نیست پاداش پیامبران را بهتر و بیش از زحمات آنان به آنان عنایت مىکند.
پیامبران به صراحت به ملتها اعلام کردند که ما هیچ اجر و پاداشى از شما نمىخواهیم زیرا شما را قدرت پاداش دادن به ما نیست، ارزش کار ما که تبلیغ دین و هدایت شماست از نظر عظمت و کیفیت در قلهاى قرار دارد که جز خدا کسى قدرت پاداش دادن به آن را ندارد، پس چشم ما به پاداش مالک و مربى جهانها و جهانیان است.
نوح و هود و صالح و لوط و شعیب چنان که در سوره شعراء آیات 109- 127- 145- 164- 180 مطرح است به ملتهاى خود گفتند:
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ:*
من از شما «در برابر زحماتى که براى ابلاغ رسالتم متحمل شدم» هیچ پاداشى درخواست نمىکنم، پاداش من فقط برعهده مالک و مربى جهانها و جهانیان است.
جادوگران زمان موسى با اژدها شدن عصا آگاه به ربوبیت شدند.
فرعون که براى شکست دادن موسى به جادوگران پر قدرت خود دلگرم بود به آنان گفت:
حیله و نیرنگتان را گرد آورید، آنگاه صف کشیده بیائید که مسلماً امروز کسى کامیاب و پیروز است که برترى بر موسى و هارون داشته باشد.
ساحران وقتى به میدان معهود قدم گذاشتند گفتند: اى موسى یا تو عصایت را مىافکنى، یا ما نخستین کسى باشیم که ابزار و وسایل خود را مىافکند؟
موسى گفت: بلکه شما بیفکنید، پس وقتى افکندند ناگهان ریسمانها و چوبدستىهایشان بر اثر جادویشان در خیال چنان وانمود شد که با سرعت به راه افتادند.
موسى در دلش ترسى احساس کرد، به او گفتیم مترس که بىتردید تو در همه امورت برترى.
آنچه را در دست دارى بیفکن تا همه ساختههایشان را ببلعد، یقیناً آنچه را ساخته اند واقعیت ندارد فقط نیرنگ جادوگراست، و جادوگر هر جا درآید پیروز نمىشود.
چون عصایش را انداخت و ساختههاى جادوگران را بلعید، جادوگران از عظمتکار دریافتند که این کار امرى است که فقط به اراده مالک و خالق و مدبر هستى صورت گرفته، و از عهده هیچ بشرى برنمىآید، و ربطى به سحر و جادو هم ندارد، و اگر موسى در ارتباط با مالک و مربى آفرینش نبود، این واقعه یقیناً صورت نمىگرفت، بر اساس این دریافت صحیح نسبت به ربوبیت حضرت حق بود که سجده کنان به رو در افتادند و گفتند:
ما به ربهارون و موسى از روى صدق و یقین ایمان آوردیم. «2»
دشمن هم به ربوبیت حضرت او آگاه است.
خداى مهربان نسبت به خطرهائى که متوجه فکر و اندیشه، و اعمال و اخلاق و به ویژه قلب انسان است به انسان در بسیارى از آیات قرآن هشدار مىدهد، و کانون همه آن خطرات را شیطان دانسته و او را به عنوان دشمن آشتیناپذیر او معرفى مىکند.
إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً: «3»
بىتردید شیطان همواره براى انسان دشمنى آشکار است.
او پس از این که در ارتباط با امتناع از سجده بر آدم از مقام معنوىاش سقوط کرد، و از پیشگاه حضرت حق طرد شد. و به لعنت ابدى گرفتار گشت با توجه به یقینى که به ربوبیت حضرت حق داشت و مىدانست که تنها مالک هستى و مدبّر شئون موجودات، و متصرف در زمان و مکان و چیره بر همه امور وجود مقدس اوست با توسل به ربوبیت و مالکیت آن ذات اقدس، درخواست مهلت زنده ماندن تا روز قیامت را از درگاه رب العزّه نمود.
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ: «4»
شیطان گفت اى مالک و سرور من، مرا تا روزى که همگان برانگیخته مىشوند مهلت ده، خدا گفت: تو از مهلت یافتگانى تا روز آن زمان معین.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید ج 4، 13.
(2)- ترجمه و توضیح آیات 64 تا 70 سوره طه.
(3)- اسراء، 53.
(4)- حجر، 36- 38.
جمیعِ خیرات
بدان ای عزیز که بهترین چیزها برای بنده خدا رضایت خداوند است؛ زیرا که خداوند همین که از بنده راضی شد جمیع خیرات دنیویه و اخرویه برای عبدْ مهیاست و شاهد بر اینْ آن است که اگرچه در بهشت و جهنم اختلاف کرده اند، بعضی از حکما قائل شده اند که بهشتْ همان قُرب به حق است و جهنم بُعد از حق است و بهشت همان حشر با مجرّدین است و جهنم همان حشر با اراذل است و این کلام درست نیست و خلاف اجماع علماء شیعه است. بل علماء اسلام و نص قرآن و اخبار اهل بیت علیهم السلام بلکه خلاف حکم عقل قاطع است زیرا که اصل جعل معاد به جهت مجازات اعمال است و شبهه نیست در این که اعمال خیر از بدن و روحْ هر دو صادر شده است. چنانچه اعمال بد هم همین نحو است.
ملاحظه نما جمیع خیرات و جمیع شرور را که چگونه هر یک از بدن و روح است و هر دو در آن شریک می باشند پس مقتضای عقل قاطع این است که هر یک به جزای خود برسند و اگر بهشت مقصودْ بر همان لذات روح باشد جزا بدان داده شده است پس مقتضای عقل حقیقی این است که جزای هر دو داده شود در خیر و شر، از این جهت است که در بهشتْ لذات روحانیه هست و لذات جسمانیه مثل التذاذ حور و قصور و غلمان و فواکه و امثال آن هست و در جهنمْ صدمات روحانیه و جسمانیه هر دو هست.
لذات روحانیه
لذات روحانیه اهل بهشت پنج چیز است:
اول: بشارت به خلود سَلامٌ عَلَیْکُم طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ.
دوم: دیدن جاهای خود را در جهنم و مشاهده نجات از آنها که چنین سروری از برای آنها بدین واسط پیدا می شود که تقریر نتوان نمود.
سوم: حشر با محمد صلی الله علیه و آله است و استضائه به انوار حضرت و دیدن جمال حضرات و صحبت ایشان هر یک به قدر استعداد.
چهارم: بشارت وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّه ِ اَکْبَرُ.
پنجم: در روزهای جمعه خوانده می شوند در دارالجلالِ ضیافتِ حضرت لایزال و غرق بحار انس می شوند و انوار حضرت حق آنها را احاطه می کنند. و با آن بی زبانی با هر یک به اندازه استعدادات ایشان مکالمه می فرماید که وقت مراجعتْ نور صورت هر یک هفتاد برابر مضاعف می شود.
این است که رضوان خداوند بر بنده فوق نعمت ها است. چنانچه شنیدی و به این واسطه بود که مقربان درگاه حق همین را طالب بودند و متحمّل صدمات بسیار به جهت تحصیل رضای حق می شدند ملاحظه احوال ائمه هدی شاهدیست بر این مدعا که هر یک با وجود اینکه قادر بودند بر دفع شدائد باز متحمّل صدمات شدند چون رضای حق را در آن یافته بودند.
حکایت
از زهری منقول است که گفت: عبدالملک مروان از شام به مدینه فرستاد که سید سجاد علیه السلام را به شام برند. آن حضرت را در غل و زنجیر کرده از مدینه بیرون بردند و موکّلان بر آن جناب گماشتند من به آن ها التماس کردم مرا رخصت دهند بر آن حضرت سلام کند. اذن دادند. چون به خدمت آن جناب رسیدم و او را به آن حالت دیدم گریستم و گفتم: دوست می دارم که این غل و زنجیر بر من باشد و شما را این آزار نباشد. حضرت تبسم کرد. فرمود:
چون شما را این چنین چیزها پیش آید عذاب خدا را به خاطر گذرانید و تو را خاطر جمع باشد که بیشتر از دو منزل با ایشان همراه نیستم! پس روز چهارم دیدم موکلان سراسیمه به مدینه بازگشتند و تفحُّصِ آن حضرت می کنند و می گویند بر دور او نشسته بودیم که دیدیم غل و زنجیر بر جای او هست و او پیدا نیست.
چون من به شام رفتم عبدالملک را دیدم. از من احوال آن جناب را گرفت. آنچه دیده بودم نقل کردم. گفت: و اللّه همان روزی که پی او می گشتند به خانه من آمد و به من خطاب کرد که تو را با من چه کار است؟ من گفتم: دوست می دارم که با تو باشم. و از پیش من بیرون رفت و چنان هیبتی از او بر دل من افتاده بود که چون به خلوت آمدم جامه خود را ملوَّث کردم؛ من گفتم علی بن الحسین به حال خود مشغول ست گمان بد در حق او مبر. خوشا حال کسی که به شغل او مشغول باشد.
طلبِ پنج چیز
خطاب شد از حق تعالی که من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم در غیر آن طلب می کنند و نمی رسند به آن هرگز.
راحت را در آخرت قرار دادم و مردم در دنیا طلب می کنند.
علم را در غربت قرار دادم و مردم آن را در وطن طلب می کنند.
عزت را در خدمت خودم قرار دادم و مردم از درب خانه سلاطین طلب می کنند.
غنا را در قناعت قرار دادم و مردم آن را در زیادتی مال طلب می کنند. رضای خود را از بنده در خلافِ خواهش نفس قرار دادم و مردم طلب می کنند آن را در متابعت هوای نفس و نمی رسند به آن هرگز.
از این حدیث معلوم می شود که رضای حق تعالی فرع خلاف هوای نفس است چه امر نفس غالباً مخالف اوامر الهیه است، و طالب رضای الهی باید از متابعت آن احتراز نماید و نیز از پاره احادیث معلوم می شود که رضایت خداوند از عبدْ فرع رضایت بنده است از خداوند.
هرچه خدا بخواهد
یکی از انبیا علیه السلام در مناجات خود از حق تعالی خواهش نمود که: خداوندا! مرا راه نما به عملی که موجب خشنودی تو شود. خطاب شد: خشنودی من موقوف به خشنودی توست. چون تو از قضای من خشنودی من هم از تو خشنودم.
یکی از عبّاد بنی اسرائیل که مدت مدید به عبادت مَلِک عَلاّم مشغول بود شبی در خواب دید که او را گفتند: هم نشین تو در بهشتْ فلان زن است. عابدْ زن را طلبید و پرسید از عبادت او، تا کیفیت عبادت او را معلوم کند و آن زن به غیر از ادای فریضه چیزی ننمود. بعد از الحاح و مبالغه بسیار گفت: صفت آن است که اگر بیمار شوم صحّت نخواهم و اگر به محنت افتم راحت نطلبم و شرم دارم که آنچه حق تعالی به من داده است غیر آن را طلب کنم. هرچه پیش آید بپسندم تا وقتی که خودْ کفایت کند. عابد گفت: اهل عبادت این است و این کار مرد خداست که راضی باشد به قضای خدا. بهره می یابد از رضای خدا. مخفی نماناد که دعا در دفع قضا هم به امر خداست، منافات با رضا ندارد. بسا هست که بنده راضی است به خواست حق تعالی ولیکن چون او امر نموده است به دعا، می نماید به جهت امتثال امرِ حق.
اساسی ترین نتیجه حاصل از خواندن آیات به صورت ترتیل، زمینه سازی بسیار مناسب برای «تدبر در قرآن» است1 و این همان چیزی است که قرآن به خاطر آن نازل شده است.
بزرگترین أثر ترتیل خوانی آیات که به معنای شمرده خوانی آیات به صورت حرف به حرف و کلمه به کلمه، آرام و کشیده، با بیان کامل حروف و کلمات است، هموار ساختن مسیر تدبر در قرآن است (که خود به معنای توجه نمودن و گوش دادن به حروف و کلمات خداست، هرچند که قاری قرآن معنای آنها را نداند.) با دقت در توصیه ها و سفارشهای معصومین در راستای ارتباط مردم با قرآن، درمی یابیم که ایشان اوّلاً مردم را ترغیب می کردند که به سراغ «کلام خدا» بروند و ثانیاً به وسیله تلاوت ترتیلی آیات، قلب خود را در اختیار کلام خدا بگذارند و به این وسیله از موعظه، هدایت، نور، رحمت، شفا، علم و معرفت قرآن بهره مند شوند.
خداوند به پیامبر خود امر می کند که قرآن را با ترتیل بخواند؛ بنابراین با مطالعه و بررسی روایاتی که به نحوه قرآن خواندن پیامبر اکرم اشاره دارند، می توان به تفسیری روشن و مصداقی کامل از چگونگی ترتیل آیات دست یافت و قرائت خویش را به نحوی سامان داد که شبیه ترین قرائت به قرائت رسول اکرم باشد و کامل ترین حالت تلاوت ترتیلی را داشته باشد.
روایاتی را که در این باره نقل شده است، می توان به چند دسته تقسیم کرد که هریک حالتی خاص از تلاوت پیامبر اکرم را ترسیم می کند و می توان از بهم پیوستن مجموعه آنها، تصویری روشن از نحوه قرآن خواندن آن حضرت را در ذهن مجسّم کرد و در عمل به اجرا درآورد.
دسته بندی روایات
1ـ دسته ای از روایات تلاوت آن حضرت را تلاوتی با بیان نیکو و ادا کردن حروف و کلمات را با بیانی روشن معرفی می کنند،2 به گونه ای که هرشنونده ای قادر بود تک تک حروف و کلمات را به طور کامل و واضح بشنود.3
2ـ گروهی تلاوت آن حضرت را تلاوتی بسیار آرام و شمرده و حرف به حرف توصیف می کنند.4
3ـ روایاتی که حاکی است که رسول خدا کلمات و حروف قرآن را کشیده و با مد می خواندند.5
4ـ دسته ای از روایات که تلاوت نبوی را از جهت بلندی و کوتاهی صوت، حد متوسط میان «فریاد» و «نجوا» بیان می کند.6 خداوند متعال می فرماید: «وَلا تَجْهَر بِصلاتِکَ وَلا تُخافِت بها وابْتَغِ بَینَ ذلکَ سبیلاً». (سوره اسراء، آیه 110)
5 ـ دسته ای از روایات می گویند: آن حضرت در میان دو آیه وقف قابل توجهی می کردند.7 در این باره روایات بسیاری نقل شده و همه حاکی از آن است که پیامبر اکرم قرآن خواندن خود را به صورت آیه به آیه تقطیع می نمودند.8 و در انتهای همه آیات وقف می نمودند.9
6ـ روایاتی که بیان می کنند: رسول خدا گاهی در هنگام تلاوت قرآن، یک آیه را بارها و بارها تکرار می نمودند،10 تا جایی که گاهی شبی تا به صبح، تنها یک آیه را تلاوت می فرمودند.11
7ـ روایاتی که تلاوت معصوم را به گونه ای توصیف می کند که گویی کسی را مخاطب قرار داده و پیامی را به کسی می رسانند.12
8 ـ دسته ای از روایات که تلاوت مد دار و کشیده و آرام آن حضرت را خالی از هرگونه نغمه و آهنگ بیان می کند.13
9ـ روایاتی که صوت آن حضرت را صوتی نیکو معرفی می کند.14
10ـ روایاتی که تلاوت آن حضرت را دارای آهنگ و نغمه معرفی می کند.15
این روایات را می توان چنین جمع بندی نمود که پیامبر اکرم بسیار آرام و آهسته قرآن می خواندند به گونه ای که تلاوت یک سوره کوتاه توسط ایشان به اندازه خواندن یک سوره بلند طول می کشیده است؛ ایشان آنقدر آرام و شمرده قرآن می خواندند که برخی صحابه تلاوت ایشان را تلاوتی کشیده و همراه با مدّ همه کلمات توصیف کرده اند.
از سوی دیگر، این آرام خواندن آیات و پرهیز از عجله در تلاوت قرآن، مجالی را فراهم می آورد که ایشان همه حروف و کلمات را به طور کامل و آشکار بخوانند، به گونه ای که هرشنونده ای می توانست حروف و کلمات را بشناسد و یا تکرار کند و به خاطر بسپارد. برسر همه آیات وقف می فرمودند و گاهی تنها و تنها یک آیه رامرتباً می خواندند. تلاوت آرام و کشیده ایشان از هرنوع نغمه و آهنگی پیراسته بود. البته گاهی نیز ایشان در خلوت خود و در جایی که مقام تعلیم و ترویج قرآن نبود. مانند نیمه های شب و در منزل خود و یا در سفر و سوار برمرکب خویش، آیات را آهنگین می خواندند.
برای این که بتوان نحوه قرآن خواندن پیامبر اکرم را بهتر در ذهن به تصویر کشید، کافیست نحوه سخن گفتن کسی را که به آرامی و با دقت پیامی را به دیگری منتقل می کند و با وی سخن می گوید و هیبت و شکوه این موقعیت در سیمای او هویداست، در نظر آورد.
آشنائی با فنون چهارگانه علم قرائت
(آشنائی با سرفصلهای داوری مسابقات قرآن)رضا نباتی
سه نکته مهم:
الف) بدون شک آشنایی شرکت کنندگان در مسابقات قرآن با چگونگی داوری و تقویت موارد مثبت و حذف موارد، منفی از ارکان موفقیت آنان خواهد بود.
ب) این مقاله براساس جدیدترین فرمهای داوری مسابقات بین المللی طراحی شده است.
ج) سعی شده موارد به ساده ترین زبان و قابل درک دانش آموزان و دانشجویان و طلاب و همچنین با توجه به ظرفیت نشریه مدون شود.
***
ـ اولین علمی که در علوم اسلامی از صدر اسلام به آن پرداخته شد، علم قرائت قرآن کریم بود.
ـ فنون چهارگانه علم قرائت قرآن از آسان به مشکل عبارتند از:
الف) تجوید ب) صوت ج) ترتیل ـ وقف و وصل و ابتداء د) لحن
حال به اختصار به توضیح هریک می پردازیم:
الف) علم تجوید:
1 ـ آسان ترین ولی مهمترین بخش در علم قرائت قرآن می باشد،
2 ـ تجوید در لغت به معنی «نیکو گردانیدن» و در اصطلاح به سلسله قواعدی که باعث «زیبایی تلفظ» در تلاوت آیات قرآن می گردد، اطلاق می شود،
3 ـ قواعد تجویدی شامل: الف) مخارج حروف ب)صفات حروف ج) احکام حروف
4 ـ حساسترین وسرنوشت سازترین بخش در مسابقات، امتیاز تجوید می باشد و در بیش از 90? مسابقات، امتیاز تجوید هرشرکت کننده ای که بهتر باشد، رتبه بالاتری را به دست می آورد.
5 ـ هرگاه امتیاز دو یا چند شرکت کننده در مسابقه با هم مساوی باشد. داور امتیاز تجوید را ملاحظه کرده و بالاترین امتیاز به عنوان رتبه برتر انتخاب می شود.
6 ـ امتیاز تجوید: در رشته قرائت 20 امتیاز، در رشته حفظ 15 امتیاز از مجموع 100 امتیاز می باشد.
7 ـ برای یادگیری و همچنین تسلط بیشتر در این زمینه توصیه می شود:
الف) شرکت در دوره های آموزشی.
ب) استماع دقیق و مستمر نوار اساتید معتبر جهان.
ج) حضور و تلاوت در محضر اساتید مجرب و رفع اشکال.
8 ـ نوارهای تحقیق و ترتیل استاد محمود خلیل الحصری (شیخ القرا کشور مصر) به عنوان استاد برتر تجوید جهان می تواند به عنوان بهترین وسیله آموزش قرار گیرد.
9 ـ کسر امتیاز تجوید در رشته «قرائت»: به ازای هرغلط تجوید کامل 1 نمره کسر می شود.
10 ـ کسر امتیاز تجوید در رشته «حفظ»: به ازای هرغلط تجوید کامل 5? نمره کسر می شود.
11 ـ تذکر مهم: تسلط برتلاوت قرآن به شیوه تحقیق (قرائت) مقدمه و لازمه تلاوت ترتیل (حفظ) می باشد و به همین دلیل قرآن آموزانی که به حفظ قرآن مبادرت می ورزند، باید بدانند که اگر تلاوت قرآن را به شیوه ترتیل شروع کرده اند. دچار اشکالات تجویدی زیادی می شوند، از جمله: عدم توازن قواعد تجویدی و حتی صحت قرائت.
در همین راستا توصیه مؤکد می شود که حافظان محترم ضمن تلاوت، به شیوه قرائت در طول روز حد اقل 15 دقیقه به تلاوت به شیوه تحقیق بپردازند و در یک جمله:
حافظ محترم قرآن بایستی قاری قرآن نیز باشد.
12 ـ در رشته قرائت به تجوید 40 نمره تعلق می گیرد:
الف) غلطهای مربوط به موارد ذیل موجب کسر دو نمره و در اصطلاح بدون قطع نفس و یا تکرار برای هرمورد به طور جداگانه موجب کسر یک نمره می شود
ضوابط و امتیازات:
تجوید
آنچه از یک قاری در حین تلاوت انتظار می رود عبارت است از:
1 ـ ادای حروف (مخارج حروف) و اعطای حق و مستحق هر حرف، (رعایت کامل احکام حروف)
2 ـ تلاوت با لهجه فصیح عربی،
3 ـ رعایت یک طریق از یک راوی مشخص و عدم خلط طرق گوناگون، (مشهور به روایت حفص از عاصم)
4 ـ این فصل شامل 3 قسمت می باشد: 1) صحت قرائت 2)احکام 3) فصاحت
1: صحت قرائت:
در هریک از موارد زیر دو امتیاز کسر می شود:
1 ـ تبدیل کامل مخارج حروف و صفات. مانند تبدیل «ع» به «همزه»، «سین» به «صاد» و…،
2 ـ تبدیل حرکات. مانند تبدیل فتحه به کسره یا تبدیل صدای کوتاه به کشیده و بالعکس اشباع و عدم اشباع های ضمیر.
3 ـ حذف حروف و یا اضافه کردن آن. مانند نیاوردن تشدید، تنوین و یا اضافه نمودن آن.
4 ـ اضافه نمودن یا حذف کلمه و یا جمله و یا جا انداختن یک سطر.
5 ـ حذف حرکت و یا اضافه کردن آن. مانند: ساکن کردن حروف متحرک و بالعکس و امثال آن مانند: وقف به حرکت و وصل به سکون و….
تبصره1: در صورت اصلاح فوری موارد فوق «بدون قطع نفس» یک امتیاز کسر می گردد.
تبصره: چنانچه در تلاوت قاری موارد مذکور در بندهای 2 تا 5 دوبار پیش آید و در همان نفس تصحیح نشود، شرکت کننده از دور مسابقات حذف خواهد شد.
2: احکام:
موارد کسر امتیاز:
1 ـ عدم رعایت کامل احکام تجویدی. از قبیل: ادغام، اخفا، اظهار، اقلاب، قلقله، تسهیل، تفخیم، ترقیق، تغلیظ، مدها، غنّه و موارد استثنا و… یک امتیاز کسر می شود.
تبصره: در صورت «نقصان» موارد مذکور 5? امتیاز کسر خواهد شد.
2 ـ ازدیاد یا نقصان میزان کشش غنّه، (نّ ومّ) 5? امتیاز کسر می شود،
3 ـ ازدیاد یا نقصان مقدار مدها و عدم «توازن» آن، 5? امتیاز کسر می گردد،
4 ـ عدم رعایت صحیح حروف به علت «داشتن لکنت زبان»، مثل: «سین» به «ثا»…،
برای هر حرف در مدت تلاوت دو امتیاز کسر می شود،
5 ـ عدم رعایت هریک از مخارج، صفات و احکام حروف که به صورت مکرر در تلاوت قاری رخ دهد در هرمورد حد اکثر چهار امتیاز کسر می گردد،
تبصره: جمع امتیازات بخش های صحت قرائت و احکام 36 می باشد.
3: فصاحت:
ادای حروف و تلفّظ روان و حرکت آنها براساس «لهجه فصیح عربی» و متقن، ممتاز و نداشتن تکلّف موجب کسب چهار امتیاز به شرح زیر می گردد.
1 ـ ادای حروف ممتاز: (ث ـ ح ـ ص ـ ظ ـ ط ـ ع ـ غ ـ ق ـ ک ـ و ـ ج) حد اکثر دو امتیاز کسر می شود،
2 ـ ادای طبیعی حرکات حد اکثر یک امتیاز کسر می گردد،
3 ـ لهجه فصیح عربی حد اکثر یک امتیاز کسر می شود.
تبصره: اغلاط اعرابی، حرفی، کلمی و عبارتی فقط توسط داوران حفظ محاسبه و منظور می شود.
پی نوشت ها:
1ـ ن ک: الاتقان، ج1، ص332.التمهید فی علم التجوید، ص61.
2ـ الاتقان، ج3، ص232.
3 ـ سنن النبی، ص46. وسنن ابی داود، ج4، ص261.
4ـ المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص232.
5 ـ الاتقان، ج3، ص332، وعلوم القرآن عند المفسرین، ج2، ص358.جمال القراء و کمال القراء، ج1، ص334.
6ـ جمال القراء وکمال الاقراء، ج1، ص334.
7ـ وسائل الشیعه، ج4، ص856.کنز العمال، خ17913.
8ـ المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص232.
9ـ سنن السنن، ص314.
10ـ اصول کافی، ج2، ص602.
11ـ المرشد الوجیز، ص195.
12ـ الفقه حول القرآن الکریم، ص167.
13ـ جمال القراء وکمال الاقراء، ج1، ص334. وعلوم القرآن عند المفسرین، ج2، ص311.
14ـ همان، ج1 ، ص 334.
15ـ همان، ج2، ص234، وهمان، ج1، ص276.
خداوند متعال که خالق انسان است، هدایت انسان را بر اساس فطرت او رقم زده است لذا نیکوست که ما نیز در مسیر هدایت افراد عیناً از الگویی که حق تعالی ارائه نموده است بهره گیریم.
در آیات کریم? قرآن، مکرراً رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و حتی مأموریت تمام انبیاء الهی در چهار مفهوم کلیدی خلاصه و تصریح شده است:
1- آیات خدا را بر مردم بخوانند 2- آنان را تزکیه کنند 3- کتاب خدا را آموزش دهند 4- به آنها حکمت یاد دهند.
?یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ ?
چنانکه ملاحظه می گردد تلاوت در صدر ماموریت پیامبران الهی قبل از تزکیه و تعلیم قرار دارد. تلاوت آیات امری غیر از آموزش کتاب خدا و آموزش حکمت است. گویا تلاوت به عنوان یک روش تربیتی معنایش این است که متربیان در معرض تابش نور معنوی و معرفتی آیات قرآن قرار گیرند. این تلاوت اثر روشنگری، انذار و ایمان بخشی به انسان ها را دارد و باعث تألیف قلوب و نورانی کردن دل ها می شود.
روش تلاوت در جایگاه اولین روش تربیت، مورد غفلت قرار گرفته است.
از آنجایی که انسان موجود پیچیده ایست و افراد نیز با یکدیگر تفاوت های فراوان دارند، نمی توان به سادگی راه رشد افراد را برنامه ریزی کرد.
از طرفی آیات قرآن کریم نیز از معانی ژرف و پیچیده ای برخوردار است و وقتی انسان ها در معرض آن قرار می گیرند ما نمی دانیم آیات با افراد چه می کنند.
لذا در مرحل? اول تربیت، باید از روش تلاوت برای تربیت استفاده کرد و این اولویت در تمام مسیر تربیت حتی برای کسانی که در اوج تربیت یافتگی قرار دارند هم وجود دارد یعنی همواره باید به تلاوت پرداخت.
مدارس و همه محیط های آموزشی باید در کنار هرگونه برنامه آموزشی و تربیتی سهمی برای تلاوت قرار دهند. افراد نیز برای برنام? تربیتی که برای خود می ریزند باید سهم تلاوت را مشخص نمایند.
راز تلاوت در چیست؟ معنای لغوی تلاوت چیست؟
یک راه شکوفایی فطرت، تماشا کردن آیه ها و نشانه هاست و تلاوت قرآن خودش نوعی تماشا کردن است.
تلاوت یعنی ارائه دادن مرتب و به ترتیب مجموعهای از دادهها. تلاوتِ آیات یعنی یک سری از آیات را جلوی چشم او بگذار تا ببیند. این به عبارتی یعنی تماشا کردن البته تماشای ذهنی.
یعنی قبل از اینکه پیامبر انسان را تزکیه کند، اول باید آیات را تلاوت کند. شاید فطرتِ انسان آمادگی داشته و در همین مرحل? اول، موضوع را درک کند.
یک راه شکوفایی فطرت تماشا کردن است، تماشای آیه ها و نشانه ها و تلاوت، خود نوعی تماشا کردن است. آیات آفاقی را که قرآن انسان را به تماشای آنها دعوت کرده است، ببین شاید فطرتت شکوفا شد. شاید دلت خوبی ها را خواست و طلب کرد.
تو چه کار داری که قرآن با روح تو چه کاری میکند؟ فقط بدان که روح تو با قرآن آشناست. قرآن را تلاوت کن و روح خودت را در معرض آیات قرآن قرار بده، خودِ قرآن میداند چطور روح تو را بسازد. قرآن کار خودش را انجام میدهد
می دانیم که انسان از نظر جسمی موجود بسیار پیچیدهای است. وقتی یک پزشک، دارویی را برای شما تجویز می کند شما نمی گویید: «من قبل از خوردن دارو اول باید بفهمم این دارو چگونه می خواهد روی بدن من تأثیر بگذارد؟!» چون بالاخره قبول داریم که پزشک، یک چیزهایی می داند که ما نمی دانیم. این به خاطر پیچیدگی های جسم انسان است، حالا به این فکر کنید که روح انسان چقدر پیچیده است؟! روح انسان بسیار پیچیدهتر از جسم اوست.
کدام یک از ما می توانیم اعلام کنیم که «من درد خودم را می فهمم؟»
ما دربار? بیماری جسمی خودمان هم نمی توانیم بفهمیم که دقیقاً چه مشکلی داریم که مثلاً دچار سردرد می شویم. آیا درد روح خودمان را می توانیم بفهمیم؟!
وقتی ما درد خودمان را نمی فهمیم، چطور میخواهیم درمان خودمان را پیدا کنیم؟! ولی طبق فرمایش پروردگار، قرآن برای ما شفاء و رحمه است: ? وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُوْمِنینَ? هدایتگری قرآن، مانند شفای بیماری های روحی انسان است.
تو چه کار داری که قرآن با روح تو چه کاری می کند؟ فقط بدان که روح تو با قرآن آشناست. قرآن را تلاوت کن و روح خودت را در معرض آیات قرآن قرار بده، خودِ قرآن می داند چه طور روح تو را بسازد. قرآن کار خودش را انجام می دهد.
بعضی ها وقتی پزشک برایشان قرص یا دارویی می نویسد، بدون اینکه بدانند این قرص با جسم آنها چه کار خواهد کرد بی چون و چرا آن را مصرف می کنند، اما وقتی به قرآن می رسند، می گویند: «من باید بفهمم که این قرآن با روح من چه می کند؟»
بیایید خودمان را تسلیم قرآن کنیم. بگوییم: «وقتی من آیات قرآن را می خوانم، این آیات یک کارهایی بر روی من انجام می دهد که من نمی فهمم و آثارش هم به این سادگی مشهود نیست، ولی من تلاوت می کنم، چون می دانم قرآن بیماری های روح مرا شفا می دهد.»
قرآن ما را هدایت می کند، حتی بدون اینکه بدانیم چگونه این کار را انجام می دهد. با اینکه ما نمی دانیم تلاوت آیات قرآن چه آثاری بر روح ما دارد ولی این آیات تأثیر خود را بر ما خواهند داشت. قرآن فراتر از معانی و مفاهیمی که از آن درک می کنیم، بر ما تأثیر می گذارد.
اگر یک مقدار مز? هدایت را از قرآن بچشیم، از خداوند متشکر خواهیم شد که تعداد آیات قرآن این قدر زیاد است و حتی دوست داشتیم که ای کاش بیشتر بود.
یک نفر بود که برای تمام شدن قرآن کریم و انقطاع وحی گریه کرد. خداوند هم وقتی دید که او خیلی برای انقطاع وحی، بی تابی می کند، جبرئیل امین را جداگانه برای او فرستاد که با او سخن بگوید. آن شخصیت باعظمت، حضرت زهرای اطهر(سلام الله علیها) بود که برای پایان یافتن وحی خیلی گریه کرد و اشک ریخت.
فَلَا تَزَالُ بَعْدِی مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً بَاکِیَةً؛ تَتَذَکَّرُ انْقِطَاعَ الْوَحْیِ عَنْ بَیْتِهَا مَرَّةً، وَ تَتَذَکَّرُ فِرَاقِی أُخْرَى
هیچ وقت از قرآن خواندن خسته نشوید. آیات قرآن تنها مرهم رنج ها و دردهای دل شماست، لذا با آرامش کنار آیات قرآن بنشینید.
امیرالمومنین (علیه السلام) می فرماید: هیچ وقت قرآن را طوری نخوانید که بخواهید سوره را زود تمام کنید.
لَا یَکُنْ هَمُّ أَحَدِکُمْ آخِرَ السُّورَةِ
چند نوبت در طول روز، قرآن بخوانید و هر دفعه یک صفحه یا چند آیه بخوانید تا مز? آیات، کامل به دلتان بنشیند.
هدایت یک کار بسیار لطیف است و مهمترین وسیل? هدایت هم قرآن کریم است و اولین نحو? برقراری ارتباط باقرآن کریم، تلاوت آیات قرآن کریم است.
آیات را تلاوت کن و بگذار این آیات هر کاری که می تواند با دل تو انجام دهد. هر مقدارش را که فهمیدی، چه بهتر، و هر مقدارش را هم که نفهمیدی، بدان که تأثیر خواهد داشت. حتی آن مقداری را که فهمیدی، بدان که هنوز عمیق نفهمیدهای. مهم این است که ایمان بیاوریم به اینکه قرآن با ما خیلی کارها خواهد کرد.
انسان از نظر جسمی موجود بسیار پیچیدهای است. وقتی یک پزشک، دارویی را برای شما تجویز میکند شما نمیگویید: «من قبل از خوردن دارو اول باید بفهمم این دارو چگونه میخواهد روی بدن من تأثیر بگذارد؟!» چون بالاخره قبول دارید که پزشک، یک چیزهایی میداند که ما نمیدانیم. این به خاطر پیچیدگیهای جسم انسان است، حالا به این فکر کنید که روح انسان چقدر پیچیده است؟! روح انسان بسیار پیچیدهتر از جسم اوست
مقام معظم رهبری مدّظله می فرمایند قرآن، کلام پروردگار مهربان است. خواندن و نگاه به آیات آن، زنگار را از دل می زداید و انسان با تلاوت هر آیه، پله هایی از نردبان معنویت را طی می کند. این تـلاوت، خود زمینه انس را فراهم می آورد.
من بارها گفتهام، باز هم مى گویم ما تلاوت برجسته قرآن را در این کشور دنبال مى کنیم، براى این که اُنس با قرآن و تلاوت قرآن در بین مردم عمومیت پیدا کند. عزیزان من! باید با قرآن اُنس پیدا کنید.
قرآن کریم از مبدأ وحی نازل شده است تا به بخش پایانی اش که قلب مطهر حضرت است برسد و این در آیات فراوانی بازگو شده است.
خداوند فرمود ما قرآن را نازل کردیم، انزال کردیم اما نه آن طوری که باران را نازل کردیم. ما باران را به زمین انداختیم ولی قرآن را به قلب پیغمبر آویختیم.
بین انزال قرآن و انزال باران خیلی فرق است هر دو جا کلمه انزال یا تنزیل به کار رفته است اما ذات اقدس الهی قرآن را به قلب حضرت نینداخت بلکه آویخت و این همان است که از آن به حبل متین تعبیر می شود؛ لذا اگر کسی با قرآن تماس داشته باشد مستقیماً با حق لله ارتباط دارد و می تواند بالا برود و متزلزل نمی شود چرا که به سقف بلند بسته است.
در بخشی از حدیث شریف « إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ » آمده است که «طَرَفُهُ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی» یک طرف این طناب به دست خداست چه کسی می تواند این طناب را بگسلاند. اگر یک طرف آن به دست خداست پس حق محض است و زوال ناپذیر می باشد لذا می گویند اگر قرآن با شما بود و شما با قرآن بودید راه برای ترقی باز است اقْرَأْ وَ ارْق، بخوان و بالا برو
حال میزان فهم قرآن که نصیب انسان می شود ممکن است نازل یا میانی یا عالی یا اعلی باشد و بالأخره درجاتی برای فهم قرآن هست.
مسافران وادى حق الیقین، و عاکفان حریم معانى قرآن مبین و روشن بینان کشور دین که براى به دست آوردن لؤلؤ و مرجان دریاى بىکران معنویت غواصانى تیزبین هستند مىفرمایند: لفظ الحمدلله از سه صورت بیرون نیست:
یا جنبه اخبارى دارد یا امرى، یا ابتدائى و افتتاحى، اگر به عنوان اخبار باشد باید بدین گونه معنا شود: ستایش همه ستایش گران، و ثناى همه ثناگویان و سپاس همه سپاسگزاران و ذکر جمیع ذاکران ویژه خداست، و جز او شایسته این حقایق نباشد.
و اگر جنبه امرى داشته باشد چارهاى نیست جز این که فعل امرى را پیش از آن در تقدیر بگیریم، و مناسبترین فعل دراین زمینه فعل قول است، چه این که در آیاتى از قرآن فعل قول در چند موضع با کلمه حمد آمده:
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ «1»*
پس در آیه شریفه الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ باید فعل قولوا را در تقدیر گرفت، بنابراین مقصود از این امر تعلیم حضرت حق به بندگان است که ثنا و ستایش مرا در برابر افعال زیبایم که از جمله آنها انواع نعمتهایم بر شماست به ذکر الْحَمْدُ لِلَّهِ ادا کنید، که در انجام وظایف ثنا خوانى و سپاس داراى نسبت به من، کلمهاى جامعتر و بهتر از این نیست، و در حقیقت مىگوئى: ستایش و سپاس خدا را که از غایت لطف و کرم هم نعمتم بخشد، و هم ثنا و سپاسش را به من تعلیم مىدهد. و اگر به عنوان ابتدا و افتتاح است و جنبه اخبارى و امرى ندارد معنا این مىشود که: اى بندگانم شایستهترین چیزى که باید امورتان را به آن افتتاح کنید الحمدلله است، و تلقین این کلمه به بندگان براى این است که ثواب و پاداش فراوانى به آنان برسد، ثوابى که وزنش و کثرتش با وزن و کثرت نعمتها قابل مقایسه نیست، چه این که نعمتهاى حق به بندهاش گرچه قابل شمارش نیست ولى متناهى و محدود است و ثنا و ستایش و سپاسى که از الْحَمْدُ لِلَّهِ استفاده مىشود نامحدود و غیر متناهى است و چون زلف نعمتهاى محدود را که در برابرش ثناى نامحدود آمده از زلف این ثناى نامحدود باز کنند آنچه در برابر نعمتهاى محدود فانى و از دست رفتنى مىماند نامتناهى و باقى است، پس گویا حضرت رب العزةدر ابتداى قرآن به بندهاش خطاب مىکند: الْحَمْدُ لِلَّهِ به میان آر تا آنچه از این ثناى نامتناهى در برابر نعمت قرار گیرد به حساب سپاسگزاریت گذارم و آنچه بماند چون طاعت غیر متناهى و نامحدود است بر آن ثواب ابدى و پاداش و کرامات سرمدى عطا کنم تا تو را هم نعمت داده باشم، هم توفیق ثنا و سپاس و هم پاداش و ثواب بىنهایت!! «2» گفته شده: اول کلمهاى که حضرت آدم پدر همه انسانها به زبانجارى کرد الْحَمْدُ لِلَّهِ بود، و آخرین کلمهاى که اهل بهشت بر زبان جارى مىکنند الْحَمْدُ لِلَّهِ است.
هنگامى که روح از جانب حق در باطن آدم قرار گرفت، عطسه زد و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و بهشتیان چنان که در قرآن مجید آمده:
وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ: «3»
و پایان بخش نیایششان الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ است.
روى این حساب افتتاح هستى انسان بر پایه حمد است، و پایانش که نقطه شروع زندگى دیگر است و آن زندگى جاوید و سرمدى است بر اساس حمد است. «4» به وجود آمدن هر چیزى در خیمه هستى محصول وجود بخشى خدا و فضل و احسان و رحمت اوست، پس وجودى که حضرت حق به هر موجودى بخشیده، نعمتى عظیم است که منشأ آن اراده و خالقیت و فضل و احسان اوست، و موجودى در عالم ارواح و اجسام و عوالم بالا و عوالم پائین نیست مگر این که از سوى حق بر او نعمت و رحمت و احسان قرار دارد و نعمت و رحمت و احسان «به حکم عقل و فطرت و وجدان» سبب حمد و سپاس است، بنابراین هنگامى که عبد مىگوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ نمىتواند و نمىشود مراد مقصودش این باشد که ثنا و ستایش و سپاس و شکر بر نعمتهائى که به شخص من رسیده، بلکه به طور قهرى مراد این مىشود که: ستایش و سپاس بر همه نعمتهائى که از حضرت حق صدر شده است و معناى الْحَمْدُ لِلَّهِ عبد در حقیقت این است: الْحَمْدُ لِلَّهِ بر نعمتهایش که آنها را به همه موجوداتى که آفریده عنایت فرموده و الْحَمْدُ لِلَّهِ بر هر چه که از نور و ظلمت، سکون و حرکت، عرش و کرسى، جن و انس و ذات و صفت و جسم و عَرَض به وجود آورده، آن هم حمد و سپاسى تا ابد و تا روزگاران بىنهایت. «5» از حضرت على بنالحسین (ص) روایت است:
«من قال، الحمدلله فقد ادى شکر کل نعمة الله تعالى:» «6»
کسى که بگوید: الحمدلله، شکر همه نعمتهاى خداى متعال را ادا کرده است.
و از حضرت رضا (ع) روایت است که فرمود:
«الحمدلله انما هوا داء لما اوجب الله عزوجل على خلقه من الشکر، و شکر لما وفق عبده من الخیر:» «7»
الحمدلله گفتن اداى سپاسى است که خداوند عزوجل بر بندگانش واجب نموده، و شکر هر خوبى و خیرى است که بندهاش را به آن موفق فرموده است.
نکتهاى مهم
این که کلمه الله به حمد اختصاص داده شده به خاطر این است که لفظ الله لفظى جامع و کامل و در بردارنده معانى همه صفات کمالیه حق است، و از آنجا که صفات بىنهایت است و هر صفتى مقتضاى حمدى است پس الحمد با اتصالش به کلمه الله ستایش و حمدى بىنهایت است، بنابراین هر کس الْحَمْدُ لِلَّهِ بگوید به جمیع محامد و همه ستایشها که نهایتى ندارد خدا را حمد نموده است.
سعیدبن قماط از فضل روایت کرده که خدمت حضرت صادق (ع) گفتم: دعائى که مشتمل بر همه مقاصد دنیا و آخرت باشد به من بیاموز، حضرت فرمود:
حق تعالى را به لفظ حمد ستایش کن! «8» حضرت صادق (ع) از رسول خدا روایت مىکند که آن حضرت فرمود: چون بنده مؤمن بگوید: «الحمدلله کما هو اهله و مستحقه» فرشتگان از نوشتن پاداش آن عاجز باشند، خطاب حضرت حق در رسد که چرا ثواب این کلمه را که بنده من به زبان جارى ساخت در نامه عملش ننوشتید؟ گویند خدایا ما چه دانیم که ثواب حمدى که سزاوار تو باشد در چه مرتبهاى است تا بنویسیم خطاب رسد شما این جمله را ثبت کنید که بر عهده من است ثوابى که در خود من است به او کرامت کنم. «9»
آوردهاند که: نوح پیغمبر چون از طعام خوردن فارغ شدى الْحَمْدُ لِلَّهِ بر زبان جارى ساختى، و چون سوار کشتى شد همین کلمه را گفت، پس به این خاطر حضرت رب العزه در حق او فرمود:
إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً: «10»
یقیناً او بندهاى بسیار سپاسگزار بود.
از حضرت رسالت پناهى روایت است که: سبحان الله نصف میزان است و الحمدلله همه آن. «11»
داستانى شگفت از اثر الحمدلله.
عکرمه از وهب بن منبه روایت کرده است که: در بنى اسرائیل عابدى بود، دامن انقطاع از صحبت خلق در چیده، و سر عزلت در گریبان خلوت کشیده، چندان رقم طاعت در صحایف اوقات خویش ثبت گردانیده که فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند، و جبرئیل که محرمسرا پرده وحى بود در آرزومندى زیارت وى از حضرت عزت التماس نزول از دایره افلاک به مرکز خاک نمود.
فرمان در رسید که: اى جبرئیل در لوح محفوظ در نگر تا نام وى کجا بینى؟ جبرئیل نگاه کرد، نام عابد در جریده اشقیا مرقوم دید، از نقشبندى قضا شفگتزده شد، عنان عزمیت از زیارت وى باز کشید و گفت: الهى کس را با حکم تو طاقت نیست و مشاهده این بوالعجیبها را قوت نه!
خطاب آمد که: اى جبرئیل چون آرزوى دیدن وى داشتى و مدتى بود که تخم این هوس در مزرعه وجود خود مىکاشتى اکنون برو تا او را ببینى و از آنچه دیدى وى را آگاه کن.
جبرئیل (ع) در صومعه عابد فرود آمد، او را دید با تنى ضعیف و بدنى نحیف، دل از شعله عشق سوخت و سینه از آتش محبت افروخته، گاهى قندیلوار پیش محراب عبادت و طاعت سوزناک ایستاده، و زمانى سجاده صفت، از روى تواضع به خاک تضرع افتاده، جبرئیل به او سلام کرد و گفت: اى عابد خود را مرنجان که نام تو در لوح محفوظ داخل صحیفه تیره بختان است! عابد از شنیدن این سخن چون گلبرگ تازه و شاداب که از وزش نسیم سحرى شکفته شود، لب به خنده گشود، و چون بلبل خوش نوا که در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سراید زبان به گفتار الحمدلله در حرکت آورد!
جبرئیل گفت: اى پیر فقیر با چنین خبر دل سوز و پیام غم اندوز تو را ناله استرجاع مىباید، نعره الحمدلله زنى؟!
تعزیت روزگار خود مىباید داشت، نشانه تهنیت و مسرت اظهار مىکنى؟
پیر گفت از این سخن در گذر که من بندهام و او خداى من بنده را با خواست خدا خواستى نباشد، و در پیش ارادت او ارادتى نماند، هر چه خواهد کند، زمام اختیار در قبضه قدرت اوست، و هر جا خواهد ببرد، عنان اقتدار در دست مشیت اوست، الحمدلله اگر در بهشت او را نمىشایم بارى براى هیمه دوزخ بکار آیم، جبرئیل را از حالت عابد گوئى رقت و زارى آمد و به آن حال به مقام خود بازگشت.
فرمان حضرت محبوب به وى در رسید که: اى جبرئیل در لوح نگر تا ببینى که دبیر
یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ: «12»
خدا هر چه را بخواهد محو مىکند، و هر چه را بخواهد ثابت و پابرجا مىنماید.
چه نقش انگیخته و مصور
إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ: «13»
خدا هر چه را بخواهد انجام مىدهد.
چه رنگ ریخته
جبرئیل نظر کرد نام عابد را در صحیفه سعادت به قلم نقاش ازل منقوش دید، وى را حیرت و شگفتى دست داد، گفت: الهى در این داستان چه رازى است، و در تبدیل مجرمى به مَحرمى چه حکمت است؟ پاسخ آمد: اى امین اسرار وحى واى مهبط انوار امر و نهى، چون زاهد را از آن حال که نامزد وى بود خبر کردى، ننالید و جبین جزع بر زمین نمالید، بلکه قدم در کوى صبر نهاد و به حکم قضاى من رضا داد، و کلمه الحمدلله بر زبان راند و مرا به همه محامد و ستایش ها خواند، کرم من اقتضاى آن کرد که به برکت گفتار الحمدلله نامش از فرقه تیره بختان زدودم و در زمره نیکبختان ثبت کردم. «14»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اسرا 111- مؤمنون 28- نمل 59- 93 عنکبوت 63- لقمان 25.
(2)- تفسیر فاتحه الکتاب یکى از دانشمندان پس از عصر فیض کاشانى، 101 با اندکى توضیح و تصرف در عبارت.
(3)- یونس 10.
(4)- تفسیر کبیر ج 1، ص 225.
(5)- تفسیر کبیر ج 1، ص 223.
(6)- نورالثقلین ج 1، 12، 13.
(7)- نورالثقلین ج 1، 12، 13.
(8)- تفسیر فاتحة الکتاب 105- 106.
(9)- تفسیر فاتحة الکتاب 105- 106.
(10)- اسراء 3.
(11)- تفسیر فاتحةالکتاب 106.
(12)- رعد 39.
(13)- حج 18.
(14)- تفسیر فاتحه الکتاب 107.
عرفان با دین یک شباهت عظیم دارد و آن، توجه یافتن و توجه دادن به این حقیقت است که هستی واقعی فقط یکی است و آن هم ذات « اول و آخر و ظاهر و باطن»(1) خداوند است که در عین بی نیازی و کمال ذاتی، به قصدی حکیمانه ( چون خداوند حکیم است و فعل حکیم، حکیمانه) جهان را می آفریند و انسان را که در خلقت او نفخه الهی دمیده شده است، سرگل باغ آفرینش می گرداند، او را مکرم می دارد و پس از آنکه او را خلیفه خود بر زمین و در طول زمان گرداند،( 2) وی را در دایره سیر نزول و صعود، یعنی نوعی جدا شدن از خدا که هیچ کس رمز و رازش را نمی داند، و در نهایت سیر و سلوک و سیر صعودی بازگشت به او؛ چون پدید آمدن قطره از دریا و باز پیوستن همان قطره به دریا می اندازد.( 3)
در عرفان آفرینش، به صورت خلق از عدم نیست، بلکه به فیض و تجلی است. به تعبیر ساده، انسان و کل ماسوا از خداوند جدا می شود، نه از [مرحله] و کتم عدم، و سرانجام به او می پیوندد. اما یک فرق عظیم دارد و آن این است که عرفان اسلامی بر مبنای بعضی تعالیم قرآن و احادیث قدسی عرفانی، قائل به وحدت وجود است. لیس فی الدار غیره دیارٌ ( در جهان وجود جز او کسی نیست) یا به قول یکی از عرفای بزرگ که چون به او گفته شد: کان الله و لم یکن معه شیءٌ ( خدا بود و در جنب او هیچ موجودی نبود) بلافاصله افزود: و الآن کما کان ( و اکنون نیز وضع همان گونه است). اما اندیشه توحیدی قائل به وجود ازلی- ابدی ( سرمدی) خداوند است در یک سو، که نام یا اسم ذاتش در قرآن الله است و صفاتش بر اساس سنت 99 اسم یا صفت است که به اسماء الحسنی معروف است، او پروردگار و سرنوشت آفرین ماسوایی است که به ارائه ایجادی خود از عدم خلق کرده است. این اعتقاد و اندیشه دینی به خداوند است. اما در عرفان به جای توحید ( یگانه انگاری ذات حق جل و علا)، وحدت ( یگانگی و بساطت وجود، و چون وجود یکی بیش نیست، لذا بین وجود اصیل خداوند و وجود ظلی و مجازی آفریده های او بینونت نیست) و به جای خلقت از عدم، تجلی یا فیض نشسته است.
از سوی دیگر اهل عرفان بیش از اهل ادیان یا همان اندازه، ولی تأویلی تر، به اسمائ الله و شرح آنها می پردازند و چنانکه پیشتر اشاره شد، بعضی، علم عرفان را علم شناخت اسما و صفات الهی دانسته اند. در قرآن کریم به بیش از 99 اسم حسنای الهی اشاره شده است و چه بسیار تفسیرهای عرفانی از سفیان ثوری تا ابوالفضل میبدی و سلطانعلیشاه گنابادی بر قرآن کریم نوشته شده که از ذخائر ارجمند میراث فرهنگی ماست. آیات عرفانی نیز در قرآن کریم بسیار است. به تعبیر دیگر، آیاتی که از آنها برداشت و تفسیر عرفانی، در هر مکتبی شده است ( 4).
پی نوشت ها :
1. حدید، 3.
2. درباره ی نفخه الهی: حجر، 29؛ سجده، 9؛ « ص»، 72. درباره تکریم انسان» اسراء، 70؛ حجرات، 13. درباره خلیفه الهی انسان: بقره، 30؛ انعام، 165؛ یونس، 14؛ فاطر، 39؛ نمل، 62.
3. بقره، 146، 156؛ انبیائ، 35؛ مؤمنون، 115؛ عنکبوت، 57؛ سجده، 11.
4. قرآن شناخت، پیشگفته، ص 36-38.
«ایّها النّاس اعلموا انّی فاطمة و ابی محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ... لا اقول ما اقول غلطاً و لا افعل شططاً؛ ای مردم! بدانید: من فاطمه ام و پدرم محمّد صلی الله علیه و آله وسلم است... گفتار و رفتارم جز حق نیست.»1
سخن گفتن درباره شخصیت والایی که مدال «سیّدة نساء العالمین» را از دست آخرین پیامبر الهی گرفته است، کاری بس دشوار می نماید.
شناخت زوایای شخصیت ملکوتی آن حضرت، از دو جهت مشکل است:
انسان های الهی، مانند خورشید درخشندگی دارند؛ از این رو، همان گونه که به خورشید نمی توان خیره شد، به خورشید وجود آنان نیز نمی توان نگریست. به ناچار از آثار وجودی آنان می توان به ابعادی از شخصیت شان پی برد.
طایر و هم فرو ماند و شهباز خیال | عقل حیران ز کمال وی و اندیشه ملول2 |
تلاش پیگیر و همه جانبه حکّام جور و بنی امیّه، برای پوشاندن و مجهول نگاه داشتن جایگاه رفیع اهل بیت علیهم السلام ، یکی دیگر از عواملی است که ما را از شناخت صحیح و بایسته آن حضرت باز داشته است.
البته به رغم همه این تلاش ها، آن انوار الهی درخشندگی و تشعشع لازم را در افق معنوی داشته و دارند؛ چرا که:
«یریدون لیطفوا نور اللّه باَفواهم واللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون»3
ابن اثیر از محققان و نویسندگان بنام اهل سنّت از اوزاعی نقل می کند:
از «واثلة بن الاسقع» شنیدم که وقتی سر امام حسین علیه السلام را به شام آوردند، فردی شامی به آن حضرت و پدرش اهانت کرد. «واثله» از جا برخاست و گفت: سوگند به خدا! همواره علی، حسن، حسین و فاطمه را دوست می دارم بعد از آنکه از پیامبر خدا، در روزی که در خانه «امّ سلمه» ملاقاتش کردم، این جریان را مشاهده کردم که حسن آمد و پیامبر او را بر ران راست خود نشاند و حسین آمد، حضرت وی را بر ران چپ خود قرارداد و هردو را بوسید؛ سپس فاطمه آمد، پیامبر او را در مقابل خود نشانید، آنگاه علی را دعوت کرد و این آیه را خواند: «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً»4
ابن اثیر می گوید:
«اوزاعی» در باب فضائل، غیر از این حدیث، حدیث دیگری روایت نکرده و همچنین «زهری» نیز جز یک حدیث در باب فضائل، چیز دیگری نیاورده است.
آنگاه ابن اثیر می گوید:
«کانا یخافان بنی امیّة؛ اوزاعی و زهری از بنی امیّه می ترسیدند!»5
آری فضای رعب انگیزی که بنی امیّه ایجاد کرده بود، باعث شد راویان و دانشمندان اسلامی نتوانند فضائل اهل بیت علیهم السلام را انتشار دهند و جایگاه رفیع آنان را بازگو نمایند. این عامل باعث گردید که بسیاری از فضایل اهل بیت علیهم السلام و امّ الفضایل، فاطمه زهرا علیهاالسلام بر ما پوشیده بماند. لیکن از باب «ما لایدرک کلّه لاتترک کلّه» به شمّه ای از آنچه که برخی از مفسّران اهل سنّت در فضایل حضرت فاطمه علیهاالسلام بدان اشاره کرده اند، می پردازیم.
در این مورد به سخنان سه مفسّر بزرگ؛ یعنی زمخشری در تفسیرکشّاف و فخر رازی در تفسیر کبیر و طبری در تفسیر جامع البیان فی تأویل القرآن بسنده می کنیم.
مطالبی را که این مفسّران با استفاده از آیات قرآنی درباره فاطمه زهرا علیهاالسلام و اهل بیت علیهم السلام متذکّر شده اند، می توان در قالب چند عنوان نقل کرد:
عموم مفسّران در ذیل آیه «مباهله» مطالبی نقل کرده اند که محوریّت فاطمه زهرا علیهاالسلام را نشان می دهد. آیه چنین است: «فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه علی الکاذبین»6
مسلّم است که مراد از «ابناء»، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و از «نساء»،7 فقط فاطمه زهرا علیهاالسلام و از «انفس»، حضرت علی علیه السلام است. طبری، رازی و زمخشری، هرسه در تفاسیر خود نقل کرده اند: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دلایل خود را در مورد قصّه عیسی علیه السلام بیان داشت و نصارای نجران نپذیرفتند و بر عقیده نادرست خود درباره عیسی علیه السلام اصرار ورزیدند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «انّ اللّه امرنی ان لم تقبلوا الحجّة ان اباهلکم8؛ خداوند به من دستور داده که اگر حجّت و دلیل را نپذیرفتید، با شما مباهله9 کنم.»
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در موعد مقرّر با عبایی مشکی از خانه بیرون آمدند؛ در حالی که حسین علیه السلام را در بغل داشتند و دست حسن علیه السلام را گرفته بودند. حضرت فاطمه علیهاالسلام در پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت علی علیه السلام نیز پشت سر فاطمه علیهاالسلام بودند. پیامبر به اهل بیت علیهم السلام فرمود: هرگاه که من دعا کردم، شما آمین بگویید. در این حال، اسقف نجران خطاب به مسیحیان چنین گفت:
«من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جایش بکند، چنین خواهد شد، پس مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و بر روی زمین تا روز قیامت نصرانی باقی نخواهد ماند.»
نصارای نجران از مباهله دست برداشتند و با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وارد مذاکرات صلح شدند و شرایط حکومت اسلامی را پذیرفتند.
زمخشری در کشّاف از ام المؤمنین عایشه و رازی در تفسیر کبیر نقل کرده اند:
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای مباهله خارج شد، عبایی سیاه بر دوش داشت، حسن آمد، حضرت او را زیر عبا قرار داد، آنگاه حسین آمد و حضرت عبا را بر روی او نیز پوشاند. سپس فاطمه و در آخر علی علیه السلام آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وقتی که همه آنان جمع شدند فرمود: «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت...»10.
از مضمون مطالب فوق، استفاده می شود که: محور اهل بیت علیهم السلام فاطمه زهرا علیهاالسلام می باشد؛ فاطمه و پدرش، فاطمه و فرزندانش و فاطمه و همسرش.
زمخشری می گوید:
اینکه «ابناء» و «نساء» را بر «انفس» مقدّم داشت، برای این است که مکانت و منزلت آنان را روشن سازد و این، قوی ترین دلیل بر فضل اصحاب کسا علیهم السلام است.
طبری می گوید:
وقتی آیه «مباهله» نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به دنبال حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین فرستاد تا به نزد حضرت آیند.
در ذیل آیه «مودّت»11 نیز مفسّران اهل سنّت به خوبی، مکانت و منزلت فاطمه علیهاالسلام و اهل بیت علیهم السلام را بیان کرده اند.
زمخشری در ذیل آیه «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ المودّة فی القربی»، این روایت را نقل کرده است:
بعد از نزول این آیه، گفته شد: ای رسول خدا! چه کسانی قربای تو هستند که ما موظّف به محبّت و مودّت آنان شده ایم؟
حضرت فرمود: «علیّ و فاطمة و ابناهما.»12
فخر رازی در معرّفی مصداق این آیه و اهل بیت علیهم السلام چنین گفته است:
«آل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کسانی اند که امر آنان به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برگشت می کند و هرکس که مآل کارش به پیامبر شدیدتر و کامل تر باشد، «آل» محسوب می شود. شکّی نیست که فاطمه، علی، حسن و حسین شدیدترین تعلّق و وابستگی را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم داشته اند، پس آنان آل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند.»13
فخر رازی برای اثبات وجوب محبّت نسبت به حضرت فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام چنین ادامه می دهد:
وقتی این چهارنفر؛ یعنی: فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام مصداق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند، لازم می آید که از عظمت ویژه ای برخوردار باشند. و بر این جایگاه رفیع و ویژه چند مطلب دلالت دارد:
1. همین آیه مودّت «...الاّ المودّة فی القربی».
2. شکّی نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حضرت فاطمه علیهاالسلام را دوست می داشت و فرمود: «فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما یؤذیها».
3. نقل متواتر، دلالت می کند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، علی و حسن و حسین علیهم السلام را دوست می داشت، وقتی این مطلب ثابت شد بر امّت اسلامی واجب است مانند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این شخصیت های معنوی را دوست بدارند؛ زیرا قرآن می فرماید: «واتّبعوه لعلّکم تهتدون».14
در آیه دیگر آمده است: «فلیحذر الذین یخالفون عن امره»15 و در آیه دیگر: «قل ان کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه»16؛ در آیه ای نیز «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة»17.
فخر رازی در ادامه می گوید:
دعا برای آل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم منصب بزرگی است و از این رو در پایان تشهّدِ نماز، برای آل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دعا قرار داده شده است: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد وارحم محمّداً و آل محمّد.» و این تعظیم و بزرگداشت در حقّ هیچ کس غیر از آل پیامبر یافت نمی شود. همه اینها دلالت می کند که «محبت آل محمّد» واجب است.18
زمخشری در تفسیر خود، پس از آنکه اثبات می کند مراد از «قربی» و «آل»، حضرت فاطمه علیهاالسلام و همسر و فرزندانش هستند، ادامه می دهد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
«من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیداً، اَلا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مغفوراً له، اَلا و من مات علی حبّ آل محمّد مات تائباً، اَلا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستکمل الایمان، اَلا و من مات علی حبّ آل محمّد بشّره ملک الموت بالجنّة، ثمّ منکر و نکیر، اَلا و من مات علی حبّ آل محمّد یزف الی الجنّة کما تزف العروس الی بیت زوجها، اَلا و من مات علی حبّ آل محمّد فتح له فی قبره بابان الی الجنّة، اَلا و من مات علی حبّ آل محمّد جعل اللّه قبره مزار ملائکة الرّحمة، اَلا و من مات علی بغض آل محمّد لم یشمّ رائحة الجنّة».19
از سخنان فخر رازی چنین بر می آید که فاطمه زهرا علیهاالسلام محور آل البیت علیهم السلام است. وی می گوید:
«... و علیٌّ منهم لانّه کان من اهل بیته بسبب معاشرته بنت النّبی علیه السلام و ملازمته للنّبی20؛ حضرت علی علیه السلام به سبب زندگی و معاشرتش با دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و همراه بودنش با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از جمله اهل بیت است.»
علاوه بر روایات زیادی که از طرق اهل سنّت و شیعه دلالت بر طهارت و پاکی فاطمه زهرا علیهاالسلام دارد، آیه «تطهیر»21 محکم ترین دلیل بر این معنا است.
در مورد آیه تطهیر سه نظر وجود دارد:
1. مراد، همسران پیامبر و فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام هستند.
این نظر را فخر رازی در تفسیر خود ابراز کرده است.
«ثم انّ اللّه ترک خطاب المؤنّثات و خاطب بخطاب المذکّرین بقوله: «لیذهب عنکم الرّجس» لیدخل فیه نساء اهل بیته و رجالهم... و الاولی ان یقال هم اولاده و ازواجه والحسن و الحسین منهم و علیٌّ منهم».22
البته این نظر را به چند دلیل نمی توان پذیرفت؛ زیرا:
اوّلاً: اگر همسران حضرت هم از جمله اهل بیت بودند، غلبه با زنان بود و تعبیر خطاب به کلمات و ضمائر، مذکّر وجهی نداشت.
ثانیاً: روایات متظافره دلالت بر اختصاص آیه تطهیر به حضرت فاطمه علیهاالسلام و همسر و فرزندانش دارد. حتّی یک روایت منسوب به پیامبر که دلالت بر شمول آیه نسبت به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم داشته باشد، هم وجود ندارد.
2. نظر عَکْرمه، مبنی بر اختصاص آیه به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم .
طبری در تفسیرش نقل کرده است:
«کان عکرمه ینادی فی السّوق: «انّما یریداللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً» قال: نزلت فی نساء النّبیّ خاصّة».23
این نظر هم قابل قبول نیست؛ زیرا:
اوّلاً: عکرمه، مورد اعتماد فریقین نیست و آنچه گفته، برداشتِ شخصی اوست؛ نه روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم .
ثانیاً: بر فرض اینکه روایت هم باشد، توان معارضه با روایات متظافره ای را که از طرق شیعه و سنّی نقل شده، ندارد. در این خصوص روایاتی که از طریق اهل سنّت نقل شده، از روایاتی که از طریق شیعه نقل شده، بیشتر است.24
3. اختصاص آیه تطهیر به آل عبا
جمهور مفسّران سنّی و شیعه و علمای فریقین عقیده دارند که آیه تطهیر اختصاص به آل عبا دارد. واژه «آل عبا»، یا «کساء» نیز از روایات گرفته شده است و مراد از آن، فاطمه زهرا، پدرش، همسرش و دو فرزندش حسن و حسین علیهم السلام هستند.
طبری شانزده حدیث در ذیل آیه، ذکر می کند که دلالت بر همین معنا دارند. در برخی از آنها تصریح شده که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از جمله آنان نیستند.
آری مستفاد از همه این روایات، این است که محور اهل بیت علیهم السلام و مظهر پاکی و عصمت از گناه، فاطمه، همسر و اولاد آن بزرگوار هستند و به همین خاطر است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در جریان مباهله، فقط این پنج نفر را برای مباهله به همراه خود می برد و احدی از اصحاب یا همسران خود را در این میدانِ امتحان که فقط پاکی و صداقت کارساز است همراه نمی کند.
اینک برای تیمّن و تبرّک، دو روایت از روایاتی را که طبری در تفسیر خود نقل کرده ذکر می کنیم:
1. «... عن ابی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم نزلت هذه الآیة فی خمسة فیّ و فی علیّ رضی اللّه عنه و حسن رضی اللّه عنه و حسین رضی اللّه عنه، و فاطمة رضی اللّه عنها، انّمایرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً...»25
2. «... عن امّ سلمه، قالت: لما نزلت هذه الآیة: «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً» دعا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم علیّاً و فاطمة و حسناً و حسیناً، فجلل علیهم کساءً اخیبریّاً فقال: اللّهمّ هؤلاء اهل بیتی، اللّهمّ اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیراً. قالت امّ سلمه: الستُ منهم؟ قال: انت الی خیر...»26
البته زمخشری مثل این روایت را از عایشه نیز نقل کرده است:
«مِنْ عائشة رضی اللّه عنها: انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج و علیه مرط مرجل من شعر اسود، فجاءالحسن فادخله، ثمّ جاءالحسین فادخله، ثمّ فاطمة، ثم علیّ، ثمّ قال: «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت»».27
زمخشری در سوره «دَهر» در ذیل آیه «و جزاهم بما صبروا جنّة و حریراً»می گوید: «بصبرهم علی الایثار» و سپس داستان روزه گرفتن فاطمه و علی و فضّه را به تفصیل نقل می کند و متذکّر می شود که پس از سه روز، جبرئیل سوره «هل اتی» را آورد و گفت: «خذها یا محمّد هنأک اللّه فی اهل بیتک فاقرأه السورة».
آلوسی در تفسیر روح المعانی می گوید: از لطایفی که دلالت می کند بر اینکه این سوره در مورد فاطمه و همسر و اولادش نازل شده، این است که خدای سبحان در این سوره، نامی از حورالعین نبرده و به «ولدانٌ مخلّدین» تصریح کرده است و این، به خاطر رعایت حُرمت بتول و نور چشم رسول صلی الله علیه و آله وسلم فاطمه زهرا علیهاالسلام است.28
فخر رازی در سبب نزول سوره «کوثر» چنین نقل کرده است:
«ابن عبّاس، مقاتل، کلبی و عامّه اهل تفسیر گفته اند که عاص بن وائل همواره می گفت: انّ محمّداً ابتر، لا ابن له یقوم مقامه بعده، فاذا مات انقطع ذکره و استرحتم منه».29
سدی می گوید: خداوند (در این سوره) بیان کرده است که دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ابتر و بی دنباله اند. ما که می بینیم نسل این کفّار منقطع شده است؛ ولی نسل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هر روز، رو به ازدیاد و رشد است و این چنین خواهد بود تا روز قیامت.30
فخر رازی در ضمن نقل اقوال، قول سوم را چنین بیان کرده است:
«کوثر، اولاد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است؛ چون این سوره به عنوان ردّ بر گفتار کسانی نازل شده که می گفتند: پیامبر فرزند ندارد.»
سپس رازی چنین توضیح می دهد:
پس معنای سوره این است که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسلی عطا می کند که در طول زمان باقی خواهند بود. بنگرید که چقدر از اهل بیت را کشته اند؛ ولی جهان پر است از آنان و از بنی امیّه احدی که قابل ذکر باشد باقی نمانده است. آنگاه بنگر که در بین اهل بیت چقدر از بزرگان علما وجود داشته اند، مثل: باقر، صادق، کاظم، رضا علیهم السلام و نفس الزّکیّهو امثال آنان.31
پر واضح است افرادی را که رازی نام برده و همچنین سایر اولادی که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در سراسر جهان و در کشورهای مختلف پراکنده اند و به عنوان «سادات» شناخته می شوند، نسب آنان به کوثر وجود فاطمه زهرا علیهاالسلام منتهی می شود.
در مورد فاطمه زهرا علیهاالسلام و اهل بیت پیامبر علیهم السلام چه می توان گفت؛ جز آنچه آلوسی، این مفسّر شهیرِ اهل سنّت، در تفسیر خود گفته است:
چه می توان گفت جز آنکه: علی، مولای مؤمنان و وصیّ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. و فاطمه، پاره تن احمد و جزء محمّدی است. و حسن و حسین، روح و ریحان و سیّد جوانان اهل بهشتند.
و در پایان می گوید:
«ولیس هذا من الرّفض بل ما سواه عندی هوالغیّ32؛ و اینکه می گویم، علامت رافضی بودن نیست؛ بلکه غیر این گفتن، غیّ و گمراهی است.»
وآخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین
1. قسمتی از سخنان حضرت در خطبه ای که در حضور مهاجرین و انصار در مسجد پیامبر اسلام(ص) ایراد شد.
2. شعر از دیوان حقیقی کردستانی.
3. صف / 8.
4. احزاب / 33.
5. اسدالغابه، ج 2، ص 20،ذیل ترجمه امام حسین(ع).
6. آل عمران / 61.
7. به نظر می رسد هرجا که لفظ «نساء» در قرآن به پیامبر اسلام(ص) منسوب شده، مراد فاطمه زهرا(س) و سایر زنان منسوب به پیامبر(ص) است؛ چرا که از همسران حضرت تعبیر به «ازواج» شده است. در آیه 28، 50 و 59 سوره احزاب چنین آمده است: (یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحاً جمیلاً و ان کنتن تردن اللّه و رسوله والدارالاخرة فان اللّه اعدّ للمحسنات منکن اجراً عظیماً... یا ایها النبی انا احللنا لک ازواجک التی اتیت اجورهن... و در سورهّ تحریم، آیه 1: یا ایها النبی لم تحرم ما احل اللّه لک تبتغی مرضاة ازواجک. و در سوره احزاب آیه: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امّهاتهم. و در آیه 53... و ماکان لکم ان تؤذوا رسول اللّه و لا ان تنکحوا ازواجه من بعده ابداً... و در سوره تحریم، آیه 3: و اذا اسرّ النبی الی بعض ازواجه حدیثاً...) در غیر از آیه مباهله، در مواردی که لفظ «نساء» آمده و منسوب به پیامبر(ص) است، مراد اعم از همسران و دختران پیامبر(ص) هستند.
8. تفسیر رازی، ج 8، ص 85، ذیل آیه مباهله.
9. مباهله از ریشه «بهلة» و به معنای لعن و نفرین کردن است (ر.ک: تفسیر کشّاف، ذیل آیه).
10. این مطالب را زمخشری در کشّاف، ج 1، ص 367، رازی در تفسیر کبیر، ج 8، ص 85 و طبری در جامع البیان،ج3،ص297299ذیل آیه مباهله آورده اند.
11. شوری / 23.
12. تفسیر کشّاف، ج 4، ص 219 و 220، ذیل آیه.
13. تفسیر کبیر، ج 27، ص 166، ذیل آیه مودّت.
14. اعراف / 158.
15. نور / 63.
16. آل عمران / 31.
17. احزاب / 21.
18. تفسیر کبیر، ج 27، ص 166.
19. تفسیر کشّاف، ج 4، ص 220 و 221.
20. تفسیر کبیر، ج 25، ص 209، ذیل آیه تطهیر.
21. احزاب / 33.
22 و 23. تفسیر طبری، ج 10، ص 298.
24. ر.ک: تفسیر المیزان، ج 16، ص 311.
25 و 26. تفسیرطبری، ج 10، ص 296 و 297.
27. تفسیر کشّاف، ج 12، ص 365، ذیل آیه مباهله.
28. روح المعانی، ج 29، ص 158.
29 و 30. تفسیر کبیر، ج 32، ص 132 و 133.
31. «... فانظر کم قتل من اهل البیت، ثم العالم ممتلی منهم... ثم انظر کم کان فیهم من الاکابر من العلماء کالباقر والصادق والکاظم والرضا(ع) و النفس الزّکیة، و امثالهم» ر.ک: همان، ص 124.
32. همان.
بر طبق روایات، حضرت مهدی (علیه السلام) وقتی قیام میکند که علاوه بر گروهی خاص که متشکل از افراد قدرتمند هستند و به یاری ایشان اقدام میکنند، جوّ عمومی جامعه هم ایشان را پذیرا باشد و به این ترتیب زمینه پیروزی حق بر باطل، به تمامی فراهم شود. ایشان زمانی شرایط آن انقلاب جهانی را فراهم می بیند که عطش و شیفتگی مردم به حضور و ظهورش را ببیند، مردم باید گرایش فکری و عملی به حق و حقیقت پیدا کنند و برای پیاده کردن آرمانهای آن منجی آسمانی در جامعه از خودگذشتگی و جانبازی کنند. در واقع این گونه است که جامعه جهانی برای یک حکومت اسلامی با تمام ابعادش آماده میشود و آن را خواهد پذیرفت.
مردم و درآغوش گرفتن حق
حضرت علی (علیه السلام) تعبیری از این گردش روحیه و منش مردم در اقبال عمومی به امام و رهبری بر حق و الهی دارد. در نهج البلاغه آمده است: «لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ- وَ "نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِین" ؛ دنیا پس از سرکشى، به ما روى مىکند، چونان شتر مادّه بد خو که به بچه خود مهربان گردد. (سپس این آیه را خواند): "و اراده کردیم که بر مستضعفین زمین، منّت گذارده آنان را امامان و وارثان حکومتها گردانیم".»
این روایت دربردارنده اشتیاقی است که سرانجام، مردم برای در آغوشگرفتن و پذیرش امامی از خاندان اهل بیت (علیهم السلام) پیدا میکنند. بعد از آن که از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) روی بر تافته باشند و در حقشان سرکشی و ستم کرده باشند، تعبیر امام علی (علیه السلام) در این روایت، تداعیکننده شتر ماده ای است که بر دیگران غضب میکند، تا فرزندش را در آغوش بگیرد.
رابطه غربت اسلام و غیبت امام
به جهت آن که چنین شیفتگی برای مردم نسبت به آن رهبر آسمانی به وجود بیاید، بایستی سطح معرفت جامعه انسانی نسبت به اسلام و ارزشهای اسلامی تعالی یابد و آن امام غایب، گمشدهاش را بیابد، چراکه به تعبیر حضرت علی (علیه السلام):
«قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا وَ أَخَذَهَا بِجَمِیعِ أَدَبِهَا مِنَ الْإِقْبَالِ عَلَیْهَا وَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا فَهِیَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِی یَطْلُبُهَا وَ حَاجَتُهُ الَّتِی یَسْأَلُ عَنْهَا فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلَامُ وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِیَّةٌ مِنْ بَقَایَا حُجَّتِهِ خَلِیفَةٌ مِنْ خَلَائِفِ أَنْبِیَائِه
[حضرت مهدی (علیه السلام)] جامه [زره] حکمت آموزى در پوشید، روى بدان آورد و در فراگرفتن آن چنان که بایسته است، کوشید. حکمت را شناخت، و جز آن به چیزى نپرداخت، و گمشدهاش بود که در پى آن مىگردید، و نیاز او، که از آن مىپرسید، او غریب است هنگامى که اسلام غریب ماند، چون شترى خسته که دم بر زمین نهد، و خفتد و برخاستن نتواند. او ماندهاى از حجّتهاى خداست، و خلیفهاى از خلیفههاى انبیاست.»
تا زمانی که «اسلام» در غربت و کمی یار و یاور رنجور شده باشد و بدعت ها و تفسیر های خودساخته از آن، جای معرفت حقیقی اش را پر کرده باشد، حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه) نیز به عنوان باقی مانده حجت های الهی، در غربت و تنهایی خواهند ماند
تعبیر به "قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا" اشاره به این است که او حکیم است و براى حفظ حکمت سپرى بر تن کرده که منظور از آن، سپر تقوا و پرهیزکارى است، همانگونه که در این حدیث معروف آمده است: «ما أخلص عبد للّه عزّ و جلّ أربعین صباحا إلّا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه؛ هیچ بندهاى چهل روز اعمال خود را براى خدا کاملا خالص نکرد مگر این که چشمههاى جوشان حکمت از قلب او بر زبانش سرازیر شد»
در عبارت «فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلَامُ وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بجرانه»
«اغترب» از ماده «اغتراب» به معناى مهاجرت کردن یا پنهان شدن است.
«عسیب» استخوان انتهایى دم اسب یا شتر گویند.
«ذنب» به معناى دم حیوان و دنباله هر چیزى است.
«جران» به معناى بخش پیشین گردن شتر را گویند و جمله «ضرب بجرانه» کنایه از جا گرفتن و جا خوش کردن است.
هنگامى که شتر از راه رفتن بازمىماند بر زمین چنان پهن مىشود که انتهاى دم او به زمین مىچسبد و حتى پایین گردن خود را نیز بر آن مىنهد و این نشانه نهایت خستگى است و عرب از آن به عنوان کنایه براى نهایت ضعف و ناتوانى استفاده مىکند.
این سخن اشاره آشکار دیگرى به یکى از اوصاف آن مرد الهى است و که در دوران غیبت او اسلام و مسلمین در نهایت ضعف قرار مىگیرند و دشمنان از هر سو براى محو اسلام و شکست مسلمین قیام مىکنند .
در این عبارت واژههاى «عسیب» و« ذنب» و«جران» به شیوه استعاره آمده است، زیرا دین اسلام به شترى که روی زمین پهن شده باشد، تشبیه شده است، و این کنایه از ضعف و ناتوانى و کمىِ سودرسانى آن است، در واقع شتر در این حالت، سودش از هر موقع دیگر کمتراست. این مسئله اشاره به غربت اسلام و ضعف آن و پدید آمدن بدعت ها و منکرات در آن دارد. ویژگی هایی که در این استعاره ذکر شده است همچنین گویای بی یار و یاور ماندن اسلام است.
بر اساس دیدگاه شیعه منظور از «هو» در این عبارت حضرت مهدی (علیه السلام) است و غربت و غیبت ایشان ملازم با غربت و ضعف اسلام دانسته شده است. به عبارت دیگر تا زمانی که «اسلام» در غربت و کمی یار و یاور رنجور شده باشد و بدعت ها و تفسیر های خودساخته از آن، جای معرفت حقیقی اش را پر کرده باشد، حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه) نیز به عنوان باقی مانده حجت های الهی، در غربت و تنهایی خواهند ماند.
به عبارت دیگر بر اساس این دیدگاه تا زمانی که جامعه انسانی معرفت و شناخت واقعی از اسلام نداشته باشد نسبت به آخرین بازمانده انبیا و اولیای الهی نیز درک درستی نخواهد داشت و شیفته حضور و ظهور آن رهبر آسمانی نخواهد شد. غربت اسلام از این نظر هم شامل کمی طرفداران و یاورانش است و هم گویای این نکته است که حتی در میان طرفدارانش نیز به حق شناخته نشده باشد.
بازگشت اسلام به غربتی دیرینه در عصر غیبت
در شرح ها و ترجمه هایی که ذیل این بخش از خطبه 182 نهج البلاغه آمده است، به ارتباط این روایت با روایت « إِنَّ الْإِسْلَامَ بَدَأَ غَرِیباً وَ سَیَعُودُ غَرِیباً کَمَا بَدَأَ فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ» اشاره شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اسلام غریبانه آغاز شد و به زودى به حالت آغازش باز خواهد گشت. پس خوشا به حال غریبان.
سپس در توضیح این روایت می فرمایند: «یَسْتَأْنِفُ الدَّاعِی مِنَّا دُعَاءً جَدِیداً کَمَا دَعَا رَسُولُ اللَّهِ»؛ [از آن جهت که] دعوتکننده ما [حضرت مهدی (علیه السلام) دعوت نوینى را از سر می گیرد همان طور که رسول اللَّه (صلى اللَّه علیه و آله) دعوت فرمود.
همچنین در روایاتی مشابه، معصوم (علیه السلام) می فرماید که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) به امر جدیدی دعوت می کند. این همه از آن جهت است که شاخصه ها و معیار های حقیقی دین اسلام در عصر غیبت به فراموشی سپرده می شود و آن قدر بدعت در دین صورت می گیرد که وقتی حضرت ظهور می کنند، به نظر می رسد امر جدیدی آورده است. غریبان نیز که در این روایت مطرح شده است کسانی هستند که در غربت دین را حفظ می کنند و در اصلاح امر دین می کوشند.
مردم باید گرایش فکری و عملی به حق و حقیقت پیدا کنند و برای پیاده کردن آرمانهای آن منجی آسمانی در جامعه ازخودگذشتگی و جانبازی کنند. در واقع این گونه است که جامعه جهانی برای یک حکومت اسلامی با تمام ابعادش آماده میشود و آن را خواهد پذیرفت.
وظیفه اصلی یک منتظر واقعی
بنا بر این مقدمه چینی برای آمادگی جامعه انسانی، یک عزم جدی میخواهد در شناخت همه جانبه و عمیق اسلام، معرفتی که ریشه دوانده باشد و چراغی که دل را روشن کند و قدرت تشخیص بیاورد و این یعنی مردمی، چون شیعیان حضرت مهدی (علیه السلام) همه همتشان را، برای شناختن و شناساندن اسلام به کار گیرند و حکمت را از زوایای قرآن و سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) و از هرکجا که بیابندش و به آن دست یابند، حتی اگر سینه منافق باشد، برگیرند؛ و چنان که امام مهدی (علیه السلام) در نامهای میفرمایند، برای این مهم همدل و همپیمان شوند:
«لَوْ أَنَّ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا ؛
اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد، در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند، همدل میشدند، میمنت دیدار ما از ایشان به تاخیر نمیافتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنها میگشت؛ دیداری بر مبنای شناختی راستین و صداقتی از آنان نسبت به ما.»
پی نوشت:
1) ر.ک: سید بن طاووس، الملاحم و الفتن، ص 70، باب 148.
2) عطش و شیفتگی مردم، که در مورد حضرت مهدی(علیه السلام) مطرح است، چیزی فراتر از استقبالی است که مردم پس از قتل عثمان از خلافت حضرت علی(علیه السلام) دارند، آن چیزی که اینجا مدّ نظر است استقبالی است که همراه با معرفت باشد و از درک مردم نسبت به جایگاه والای امام سرچشمه بگیرد و در شرایطی باشد که پناهگاهی به غیر از ایشان برای مردم پیدا نشود و با قابلیت مردم برای جانبازی در راه آرمانهای امامشان همراه باشد، چرا که در غیر این صورت زمینه حکومت عدل جهانی فراهم نخواهد شد، تاریخ نشان میدهد که این ویژگیها در موضوع استقبال از حکومت حضرت علی(علیه السلام) مصداق نداشت، تا جایی که حضرت علی(علیه السلام) از ابتدای حکومتش با پیمان شکنی مردمیمواجه شد که از روی نفاق بیعت کرده بودند.
3) سوره قصص،آیه 5.
4) نهج البلاغه، حکمت 209.
5) نهج البلاغه، خطبه 182
6) آیت الله مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمومنین (علیه السلام)، ج7، صص69 و 70.
7) این عبارت بدین معنا نیست که فقط شیعیان میتوانند در زمینه سازی ظهور موثر باشند، بلکه هر کسی در هر سرزمینی که زندگی میکند اگر حق جو و حق طلب باشد و در پی حقیقت برآید زمینه اشاعه ارزشهای اسلامی و پیروزی نهایی حق بر باطل را میتواند فراهم کند.
8) ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 80.
9) مجلسی، بحارالانوار، ج 53، ص 177
سالکان مسلک حق، و عارفان کشور معرفت، و راه یافتگان به وادى حقیقت گفتهاند: انسان داراى قلب و نفس و روح است، قلب را تمناى معرفت و آگاهى و ایمان است، نفس را هواى رزق احسان است، و روح را داعیه رحمت و رضوان.
هر یک از قلب و نفس و روح بوسیله اسمى از این اسما در صورت اتصال عملى به مفاهیم این حقایق خط و نصیب ویژه خود را مىیابند، دل از توجه به مسماى لفظ الله که ذات مستجمع جمیع صفات کمال است معرفت و ایمان به دست آورد، و نفس با بکار گرفتن مهر و رحمت که شعاعى از رحمانیت است به رزق و احسان حضرت رحمان رسد، و روح با اثر گرفتن از رحیمیت حق که جلوه تامش، قرآن و رسالت و ولایت است غرقه روح و ریحان شود.
صاحب تفسیر فاتحة الکتاب که از دانشمندان بعد از عصر فیض کاشانى است از مفاتیح الغیب نقل مىکند که:
راههاى ورود وسوسههاى شیطان در باطن انسان سه راه است: هوا، غضب، شهوت.
هوا نشأ ظهور کفر و بدعت است، غضب سبب پدید آمدن کبر و خودپسندى است، شهوت علت بروز حرص و بخل است.
«بىتردید فرد و خانواده و جامعه اگر آلوده به هوا پرستى، و خوى خشم و درندگى، و شهوت بىمهار باشد، در همه جوانب و شئون زندگى دچار فسق و فجور و گناه و معصیت، و حقکشى و ظلم و ستم، و پستى و بىبند و بارى، و هرزگى و تجاوز، و رذالت و زورگوئى مىگردد.»
حضرت حق که از هر کسى به انسان مهربانتر است، و جز خیر و سعادت و سلامت و خوشبختى انسان را نمىخواهد این سه نام مقدس را تعلیم انسان داد، تا با معرفت به مفهوم هر سه نام، و اتصال به حقیقت هر سه اسم راههاى ورودى وسوسه شیطان و عوامل انحراف و گمراهى بسته شود، و آدمى را از حرکت در وادى ضلالت و انحراف باز دارد.
هر که توجه کند که الله یعنى ذات دارنده همه صفات کمال و اسماء حسنى اوست، آفرینش به اراده حضرتش سر از نیستى به میدان هستى بیرون آورد، آنچه در پهن دشت آفرینش وجود دارد به خواست او قدم در دایره وجود گذاشت، هر چرخى در عالم خلقت به مشیت او مىگردد، هر گیاهى به اشاره حکیمانه او سر از خاک بیرون مىکشد، و هر جاندارى به هدایت او مسیر حیات را مىپیماید، یقیناً از فرمان هوا و هوس که معبود گمراهان و نادانان، و کارگردان تیره بختان است و آیه شریفه
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ «1»
شاهد بر آن است رخ بر تابد و سر ارادت از آستان زیانبارش بپیچد، و تا ابد دست از دامان دوزخىاش برچیند.
و هر که بیدار گردد که رحمان حضرت اوست، که با رحمانیتش مىآفریند. و روزى مىبخشد، و احسان مىکند، و فضل و عنایت در فضاى زندگى مىافشاند، و باران لطف و محبت مىبارد، و با دریائى بىنهایت از عشق معیشتجانداران را اداره مىکند، و نطفه را در رحم به صورت طفلى آراسته درمىآورد، و با عنایت ویژهاش جنین را تندرست و سالم از دهانه کوچک رحم به فضاى با عظمت جهان وارد مىکند، و در سینهمادر براى تغذیه او شیرى که سرشار از مواد لازم براى بدن کودک است قرار مىدهد و قلب پدر و مادر را براى حفظ و رشد و تربیت او نسبت به او پر از مهر و محبت مىکند و .... از غضب که منشأ کبر و خودپسندى و خوى درندگان است، احتراز مىنماید و سر ارادت و تعظیم و فروتنى و خاکسارى به آستان او مىگذارد، و با همه بندگان خدا از هر آئین و ملتى که هستند به مهربانى و رأفت و رحمت و تواضع معامله مىنماید و هرگز گرد بزرگ منشى و تکبر و عجب و خودپسندى که اخلاق شیاطین و دور افتادگان از وادى هدایت است نمىگردد.
و هر کس عارف به این حقیقت شود که رحیم اوست، و رحیمیت و مهربانىاش همیشگى و جاوید است، و رحیمیتش اقتضا نموده که به انسان عقل و وجدان عنایت کند، و براى هدایتش به سوى راه راست پیامبران را برانگیزد، و امامان معصوم را چراغ پرفروغ مسیر حیاتش قرار دهد و کتابى چون قرآن که قانون اساسى زندگى است در آغوش حیات او بگذارد، و به خاطر ایمان و عمل صالح بهشتجاوید را در قیامت همراه رضایت و خوشنودىاش را براى او مقرر کند، از شهوت بىمهار و خواستههاى بىمحاسبه، و لذتهاى حرام دست بردارد و با تشبه به بهائم که سرگردان وادى شهوتاند بر خود ظلم و ستم روا ندارد.
ارباب سلوک گفتهاند: نام مبارک رحیم را در ایمن شدن از آفات، خصوصاً از خشم حاکمان و اهل کینه و عدوان خاصیتى عجیب است.
ابنعباس از حضرت رسول روایت کرده که: چون آموزگارى به کودکى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بیاموزد در آن ساعت از جانب حق به دبیران دبیرخانه ازلى خطاب رسد که سه برات آزادى از دوزخ بنویسید:
یکى به نام کودک، دوم براى پدر و مادرش، سوم براى آموزگارش!!
امیرالمؤمنین (ع) مىفرماید من از رسول خدا شنیدم که چون در ورطه سختى و شدت گرفتار آمدى، و در مخاطره و مهلکه قرارگیرى زبان به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظیم» بگشاى که از برکت این کلمات، آفات و بلیات از تو روى بگرداند و محفوظ و مصون مانى.
رهائى و نجات از برکت بسمالله
آوردهاند که بشر حافى در بدایت جوانى، رندى بود پرده حیا از پیش برداشته، و به شوخ چشمى و بىباکى رایت فاسقى و ناپاکى برافراشته، پیوسته مسکن او در خرابات و مصاحب خراباتیان بودى و اسباب فساد مهیا ساختى، هر شام در پرده ظلام جان معصیت به کام رسانیدى، و هر صباح از چنگ خمیده قامت، نواى حى على الصبوح شنیدى.
روزى افتان و خیزان چنان که عادت مستان و طریق هواپرستان باشد، در کوچهاى مىگذشت، ناگاه در میان راه کاغذ پارهاى دید افتاده و بسم الله الرحمن الرحیم بر آن نوشته، نفس بىادب چشم احترام فرو بسته خواست که بگذرد، ناگاه پاسبان قصر دل که مدد توفیق ربانى است نهیب بر او زد که اى بشر، دلیرى بسیار کردهاى، خداى خود را بىشمار رنجاندهاى، راه صلح گشاده دار و بیش از این بر دل تیره پرده غفلت مگذار، اى غافل از نام دوست برگذشتن ناجوانمردى تمام، و با اسماء الهى بىحرمتى کردن در مذهب مردى و مروت حرام.
این نکته در دل بشر اثر کرد، دست بر دو آن کاغذ را از خاک برداشته، بوسید و بر دیده مالید و با مقدارى عطر، مطیب و خوشبو گرانید در موضعى پاک نهاد و سپس روى به خرابات آورده در گوشه مصطبه مأوى گرفت و مشغول عمل خود گردید، لطف ازلى حسن معامله او را پسندیده، توفیق را رفیق او گردانید تا آن که به دست موسى بن جعفر (ع) توبه نمود.
داستان توبهاش چنین است: که آن حضرت از پیش خانه بشر گذشت و آواز ساز و غلغله دف شنید، کنیزکى را به در خانه دید، از آن کنیزک پرسید صاحب تو آزاد است یا بنده؟ کنیزک گفت: آزاد، آن سرور فرمود: راست گفتى اگر بنده بود بندگى مىکرد و بىادبى نمود، و گستاخى نمىکرد! و از خداى تعالى اندیشه مىکرد، سپس از آنجا گذشت، کنیزک به درون خانه رفت و گفتگوئى که میان او و حضرت شده بود براى ارباب خود بشر بازگو کرد، بشر با شنیدن گفتار امام از خواب غفلت بیدار شد و با پاى برهنه از خانه بیرون دوید و با شتاب تمام دنبال آن حضرت روان شد، تا به محضر آن مربى حقیقى و هدایتگر واقعى رسید، خود را در پاى مبارک حضرت انداخت و بر دست همایون او رایت ندامت و توبه برافراخت، و همواره پاى برهنه بود تا به عالم بقا رخت کشید! بشر به خاطر حرمت نهادن به اسم حضرت حق محتشم و محترم هر دو سراى شد و دبدبه عزت و طنطنه حشمتش در افواه و السنه افتاد.
بنده مؤمن که پیوسته به دل و جان «و به عمل و اخلاق» این نام «و مفهومش، و این اسم و معنایش» را برمىدارد و به عطر اخلاص معطر مىگرداند و در درج دل محفوظ مىدارد بنگر «که از سوى صاحب اسم که رحمانیت و رحیمیتش ظاهر و باطن هستى را فرا گرفته» چه روح راحتى و چه بشارت و کرامتى یابد؟! «2»
رابطه سوره حمد میان رب و عبد
شیخ طوسى بزرگ فقیه و اصولى و مفسر کمنظیر در کتاب امالى، و چهره برجسته حدیث شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا از حضرت عسگرى از پدرانش از امیرالمؤمنین (ع) روایت مىکند که آن حضرت فرمود:
رسول خدا گفت: خداى عزوجل فرمود: فاتحةالکتاب را میان خود و بندهام تقسیم کردهام، نیمى براى من و نیمى براى بندهام و حق اوست هر آنچه بخواهد.
هنگامى که بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ خدا مىگوید: بندهام به نام من آغاز نمود، بر من سزاوار است که امورش را به نفع او به نتیجه برسانم و در احوالش برکت قرار دهم.
چون بگوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ خدا مىگوید: بندهام مرا ستایش کرد، و دانست که یقیناً همه نعمتهائى که در اختیار اوست از سوى من است و بىتردید بلاهائى که از او برطرف مىکنم به نیروى فضل و احسان من است، شما را «اى فرشتگان»، گواه مىگیرم که به نعمتهاى دنیایش نعمتهاى آخرت را نیز بیفزایم، و بلاهاى آخرت را از او بگردانم، چنان که بلاى دنیا را از او برطرف نمودم.
زمانى که بگوید: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ خداى جلجلاله مىگوید: بندهام گواهى داد که من رحمان و رحیم، شما را «اى فرشتگان» گواه مىگیرم که: بىتردید از رحمتم بهرهاى فراوان و نصیبش را بسیار مىدهم.
هنگامى که بگوید: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ خداى جلجلاله مىفرماید: شما را گواه مىگیرم همچنان که اعتراف نمود، من مالک روز پاداشم، البته حسابش را روز حساب آسان گردانم و از بدىهایش گذشت کنم.
چون بگوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ خداى عزوجل مىگوید:
بندهام راست گفت، فقط مرا بندگى مىکند. شما را گواه مىگیرم که حتماً براى بندگىاش آن چنان پاداشى دهم که هر کس بندگىاش را نسبت به من مخالفت کند افسوس و غبطه بخورد.
زمانى که بگوید: وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ، خداى عزوجل مىفرماید: بندهام فقط از من کمک خواست و به من پناهنده شد، شما را گواه مىگیرم که بىتردید مددکار اویم و قطعاً در سختىها به دادش مىرسم و روز گرفتارىاش یقیناً دست او را مىگیرم.
چون بگوید اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ تا آخر سوره خداى عزوجل مىگوید: این بنده من است و براى اوست آنچه بخواهد: دعاى بندهام را مستجاب کردم و آنچه خواست به او عطا نمودم و او را از آنچه در هراس و نگرانى است امان دادم. «3»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- جاثیه 23.
(2)- تفسیر فاتحة الکتاب 78.
(3)- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 300. نورالثقلین، ج 1؛ ص 4. بحار، ج 92، ص 227- 226
در باب چگونه مؤاخات میان مسلمانان در مکه، نخستین منابع تاریخ اسلام توضیحات دقیقی ارائه نمی دهند. در منابع تاریخ اسلام تنها کتب سیره هستند که اشاراتی به بحث مواخات در مکه دارند و از آن تحت عنوان «المؤاخات اولیّه» یاد می کنند.
برخی از منابع متأخر اساسا مؤاخات اولیه را منکر شده اند. بحثی که بیشتر سبب انکار مؤاخات اولیه شده است، به تضادهای سیاسی و فرقه ای شیعه و سنی باز می گردد. برخی از مؤلفان و سیره نویسان اهل سنت برای انکار برادری رسول اکرم با علی(ع) که شیعیان به استناد آن علی را به منزله برادر و جانشین حضرت رسول قلمداد می کنند به مخالفت و رد روایت های مربوط به «المؤاخات اولیّه» پرداخته و استدلال کرده اند که مؤاخات فقط در مدینه روی داد و میان مهاجر و انصار بود. با این وجود برخی از منابع از پیمان اخوت نخستین میان مسلمانان مکه سخن به میان آورده اند. منابعی که از پیمان برادری در مکه یاد کرده اند، خواسته اند توضیحات خود را در باب مسأله اخوت اسلامی در مدینه تکمیل نمایند. از این رو یکی از زمینه های اخوت مدینه را اخوت در مکه می دانند و به دو پیمان اخوانی در صدر اسلام تحت عنوان «المؤاخات المدنیه» و «المؤاخات المکیه» یا «المؤاخات أولیّه» و «المؤاخات الثانیه» یاد می کنند. این منابع زمانی که به توضیح و تشریح جریان پیمان مؤاخات مدینه می پردازند، به صورت جداگانه به پیمان اخوت مکه اشاره نمی کنند، بلکه در حاشیه این پیمان از مؤاخات مکه به عنوان مقدمه پیمان اخوت مدینه سخن به میان می آورند. به خاطر همین، برخی مانند ابن تیمیه به رد آن پرداخته و دلایلی در این باب اقامه کرده اند.(26)
در منابعی که بر ذکر پیمان اخوت در مکه اشاره کرده اند، به روند چگونگی پیمان مذکور و این که آیا این پیمان در مکان واحد و خاصی صورت گرفته یا در روز معیّن اتفاق افتاده، اشاره ای نشده است.
مسلّم است پیامبر از آغاز، به وحدت و برادری اسلامی به عنوان یک راه حل مناسب برای ایجاد امت واحده پی برده بود و ضرورت اتحاد نیروهای مسلمان در مقابله با دشمنان را احساس کرده بود و فرمان خداوند مبنی بر الفت میان مسلمانان و برابری و برادری، این بینش و ضرورت تاریخی را تکمیل کرده بود.
پیامبر، براساس این بینش الهی و انسانی، رسالت خود را در ایجاد آن می دید و در هر زمانی که کسانی به اسلام در می آمدند، سعی می کرد میان آنها رابطه برادری ایجاد کند تا در سایه وحدت و وفاداری مسلمانان، قدرت دفاع از حریم اسلام را تقویت نماید و فاصله طبقاتی و نژادی رایج در عصر جاهلی را بدین صورت میان تازه مسلمانان از بین ببرد. عقد پیمان اخوت مدینه قدمی بزرگتر در راستای تقویت این طرز تفکر بود. پس نمی توان ماهیتا تفاوتی میان هدف پیامبر در ایجاد عقد اخوت در مکه و مدینه احساس کرد مگر آنچه که مربوط به وضع اجتماعی و اقتصادی میان مهاجر و انصار در هنگام پیمان مدینه وجود داشت، زیرا در آن زمان علاوه براین که پیامبر قصد داشت رابطه و الفت میان مسلمانان را با این پیمان مستحکم سازد و زمینه تشکیل امت اسلامی را فراهم سازد، کمک انصار به مهاجران که از دیار خود کوچیده بودند عامل مضاعفی در تحکیم پیمان برادری در مدینه بود و در سایه پیمان مذکور برادران مهاجر می توانستند از مساعدت های مالی انصار بهره گیرند(27) و حتی از یکدیگر ارث بردند، گرچه پس از جنگ بدر هنگامی که مهاجران از غنائم جنگی بهره مند شدند و گشایشی در امور حاصل شد، رابطه ارث و میراث براساس اخوت، به حکم خداوند قطع گردید(28) و به نزدیکان میت سپرده شد.
هدف نهایی پیامبر از ایجاد عقد اخوت دینی میان مسلمانان توسعه بینش برادری و برابری اسلامی بود. به ویژه که سعی کرد در اخوت، حریم های برتری طلبی و اشرافیت خواهی را بشکند. از این رو میان برده و اسیر و سیاه حبشی و سید قریشی رابطه اخوت ایجاد کرد چنان که میان زید بن حارثه و حمزة بن ابی طالب ایجاد کرد. عظمت اسلام از همین جا آغاز می شود که در مدت کوتاهی پس از بعثت پیامبر، تعلیمات وی چنان بر قلوب اشراف عرب وحشت انداخت که راهی جز مبارزه و براندازی آن ندیدند. تعالیمی که ابی عبیده جراح را با سالم مولی ابی حذیفه در یک ردیف قرار داد؛ نیز عبیدة بن حارث و بلال حبشی و حمزه و زید را در یک ردیف. این نشانه های آشکاری بود از فرو ریختن دیوارهای بلند عُجْب و غرور و هموار و یکسان شدن آنها و نویدی بود بر ایجاد جامعه ای واحد و عدالت جو. اشرافیت مکه بیش از هر چیز از این مسأله وحشت داشت و به آن اعتراض می کرد، ولی جامعه اسلامی و رهبر الهی (پیامبر) به آن مباهات می کرد.
پیامبر همواره در مکه و مدینه این رویه را ادامه داد و برادری را تشویق و ترغیب کرد و برای تحقق آن، با رفتار و عمل و گفتار خود کوشید. در مدتی که در مکه بود، بنا به روایت منابع میان هیجده تن از مسلمانان، عقد اخوت بست و آنها را با هم برادر کرد. با هجرت به مدینه بنا به ضرورت های اعتقادی و سیاسی و اقتصادی امر اخوت دینی برای تشکیل جامعه ای واحد به شکل منسجم تر دنبال شد و با عقد پیمان المؤاخات ثانی به تحکیم این نوع بینش و نگرش در جامعه اسلامی همت گماشت. پاره ای از منابع تاریخ اسلام که به مؤاخات در مکه اشاره کرده اند، فهرست هایی از کسانی را که در مکه باهم برادر شدند، ارائه کرده اند. اکثر منابع، فهرست واحدی از برادران هم پیمان در مکه ارائه کرده اند، و این تواتر نشان دهنده صحت روایت مذکور است. بلاذری درانساب الاشراف، ابن سیدالناس در سیرة النبویه، صالحی در سبل الهدی همگی از هیجده تن که در مکه عقد اخوت بسته اند، یاد می نمایند. در ذیل، فهرست هایی که آثار فوق ارائه داده اند، با تغییرات مختصری که دارند، ارائه گردیده است:
ردیف | مؤاخات مکه از انساب الأشراف بلاذری(29) |
1 | حمزه و زید بن حارثه |
2 | ابی بکر و عمر |
3 | عثمان و عبدالرحمن بن عوف |
4 | زبیر بن عوام و عبداللّه بن مسعود |
5 | عبیدة بن حارث و بلال حبشی |
6 | مصعب بن عمیر و سعد بن ابی وقاص |
7 | ابی عبیدة بن الجراح و سالم مولی أبی حذیفه |
8 | سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و طلحة بن عبیداللّه |
9 | علی بن ابی طالب(ع) و محمد رسول اللّه (ص) |
ردیف | مؤاخات مکه از السیرة النبویه ابن سید الناس(30) |
1 | ابی بکر و عمر |
2 | حمزه و زید بن حارثه |
3 | عثمان و عبدالرحمن بن عوف |
4 | زبیر و ابن مسعود |
5 | عبیدة بن حارث و بلال حبشی |
6 | مصعب بن عمیر و سعد بن ابی وقاص |
7 | سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و طلحة بن عبیداللّه |
8 | ابی عبیده جراح و سالم مولی ابی حذیفه |
9 | علی بن ابی طالب (ع) و محمد بن عبداللّه (ص) |
ردیف | مؤاخات مکه از سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد (31) |
1 | ابی بکر و عمر |
2 | حمزه و زید بن حارثه |
3 | عثمان و عبدالرحمن بن عوف |
4 | زبیر بن عوام و عبداللّه ابن مسعود |
5 | عبیدة بن الحارث و بلال حبشی |
6 | مصعب بن عمیر و سعد بن ابی وقاص |
7 | عبیده و سالم مولی ابی حذیفه |
8 | سعید بن ابی زید و طلحة بن عبیداللّه |
9 | علی بن ابی طالب (ع) وحضرت رسول(ص) |
1. حجرات (49) آیه 10.
2. «واعْتصموا بحَبْل اللّه جمیعا و لا تفرقوا واذْکروا نعمت اللّه علیکم إذْ کنتم أعدآءً فألَّف بین قلوبکم فأصبحتم بنعمته إخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فأنْقذکم منها کذلک یبیِّن اللّه لکم آیاته لعلّکم تهتدون». آل عمران (3) آیه 103.
3. همان.
4. «یا ایها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و اُنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انَّ أکرمکم عنداللّه اتقیکم إنّ اللّه علیم خبیر». حجرات (49) آیه 13.
5. «الأخوّة فی النسب، الأخوّة فی الصداقةَ، الأخوّة فی الدین» نگاه کنید به: محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413 ق) ج 1، ص 22.
6. انساب عرب به طبقات مختلفی چون: جدم، جمهور، شعب، قبیله، عماره، بطن، فخذ، عشیره، فصیله، رهط، أسره، عترة، ذریه و زاد تقسیم می شد و مناسبات اجتماعی و قبیله ای بر محور دوری و نزدیکی روابط خونی و نژادی بر هر یک از آنها استوار بود. نگاه کنید به: السید محمود شکری الآلوسی، بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا) ج 3، ص 191 188.
7. ابوالفتوح رازی، روح الجنان فی تفسیرالقرآن، به کوشش دکتر جعفر یاحقی و دکتر محمدمهدی ناصح، (مشهد، آستان قدس، 1378) ج 18، ص 44.
8. حجرات (49) آیه 12.
9. همان، آیه 10.
10. همان، آیات 10 9 و بقره، آیه 178.
11 و 12. آل عمران (3) آیات 103 102 و توبه (9) آیات 12 11.
13. حجرات، آیه 47.
14. احزاب (33) آیات 5 4 و بقره، آیه 178.
15. بقره، آیه 220 و توبه، آیات 12 11.
16. آل عمران، آیات 103 102.
17. توبه، آیات 12 11.
18. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1361) ج 22، ص 172.
19. ابن سعد، طبقات الکبری، (بیروت، بی تا) ج 1، ص 239 238.
20. ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، (تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1366) ج1، ص 497.
21. تفسیر نمونه، ج 22، ص 173.
22. همان.
23. همان.
24. صفی الرحمن المبارکغوری، الرحیق المختوم، بحث فی السیرة النبویه، (بیروت، دارالوفاء للطباعة و نشر، بی تا) ص 21.
25. تفسیر نمونه، ج 22، ص 175 174 (به نقل از بحارالانوار، ج 74).
26. امام محمد یوسف الصالحی الشامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، تحقیق استاد عبدالعزیز عبدالحق حلمی، بی جا، 1411 ه.ق / 1990 م) ج 3، ص 534.
27. ابن سعد، طبقات الکبری، ج 1، ص 293.
28. انفال (8) آیه 75.
29. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق دکتر محمد حمیداللّه ، (بیروت، دارالمعارف، بی تا) ج 1،ص 270.
30. ابن سیدالناس، السیرة النبویة (عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل والسیرة)، (بیروت، دارالحضاره للطباعة و نشر، 1986 م) ص 264.
31 سبل الهدی، ص 538 532.
منابع
الآلوسی، السید محمود شکری، بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا)ج3.
ابن سعد، طبقات الکبری، (بیروت، بی تا)، ج 1.
ابن سیدالناس، السیرة النبویة (عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل والسیرة)، (بیروت، دارالحضاره للطباعة و نشر، 1986 م).
ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413ق) ج 1.
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق دکتر محمد حمیداللّه ، (بیروت، دارالمعارف، بی تا) ج1.
رازی، ابوالفتوح، روح الجنان فی تفسیرالقرآن، به کوشش دکتر جعفر یاحقی و دکتر محمدمهدی ناصح، (مشهد، آستان قدس، 1378)، ج 18.
المبارکغوری، صفی الرحمن، الرحیق المختوم، بحث فی السیرة النبویه، (بیروت، دارالوفاء للطباعة و نشر، بی تا).
مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1361) ج 22.
یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، (تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1366) ج 1.
یوسف الصالحی الشامی، امام محمد، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، تحقیق استاد عبدالعزیز عبدالحق حلمی، (بی تا، 1411 ه.ق / 1990 م) ج 3.