»» دیگه خیلی دیره...
پشت چراغ قرمز داشت ثانیه های معکوس رو میشمرد که چهره معصوم و رنگ
پریده دخترک نظرشو جلب کرد.
چندتا دسته گل رز که حالا دیگه از شدت گرما و آلودگی هوا پژمرده شده بودن تو
دستش بود و نزدیک ماشینایی میرفت که حس میکرد شاید سرنشینای خوش
انصاف تری داشته باشه!!
پسرک:بابا!اونجا رو ببین..میشه همه گلاشو بخریم که زودتر بره
خونشون؟...بابا...باتواما!...خب فقط یه دستشو بخریم...
پدر که مثل همیشه عجله داشت فقط نگاهش به سبز شدن چراغ بود...۳...۲...۱...۰
با سرعت هر چه تمام تر از کنار دخترک گذشتن...
چند کلیومتری بیشتر نرفته بودن. پسرک همچنان به فکر صحنه چند لحظه پیش
بود و اینکه پدر چقدر راحت از کنارش گذشت که یدفه ماشین خاموش کرد...
پدر عجول و بی توجه بازم یادش رفته بود بنزین ماشینو چک کنه...
پدر ساعت ها کنار خیابون دستش به ظرف بنزین و چشمش به ماشینایی بود که
با سرعت از کنارش میگذشتن.
آخه اونا همشون عجله داشتن!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:46 عصر )
»» جفا از سر گرفتی یاد میدار !!!
جفا از سر گرفتی یاد می دار
نکردی آنچه گفتی یاد می دار
نگفتی تا قیامت با تو جفتم ؟
کنون با جور جفتی یاد می دار
مرا بیدار در شبهای تاریک
رها کردی و جفتی یاد می دار
به گوش خصم می گفتی سخنها
مرا دیدی نهفتی یاد می دار
نگفتی خار باشم پیش دشمن ؟
چو گل با او شکفتی یاد می دار
گرفتم دامنت از من کشیدی
چنین کردی و رفتی یاد می دار
همی گویم عتابی من به نرمی
تو می گویی به زفتی (1) یاد می دار
فتادی بارها دستت گرفتم
دگر باره بیفتی یاد می دار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - زفتی : درشتی و ستبری , غلظت
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:45 عصر )
»» یا زهرای مرضیه
شهادت صدیقه طاهره رو با این مثنوی واره متولد ۸۲ تسلیت میگم.یا علی
وقتی خدا بودو کسی نبود بجز او
جلوه میکرد یه بانویی با اسم یاهو
بهشت یه انعکاسه از جلوه ی نامش
عرش خدا کوتاهتره از طول بامش
آدم و حوا زارعند تو باغ خونش
سیمرغه وهیچکی ندیده آشیونش
لطف مشیت تبسمش : بهشته
نیت خنده میکنه میشه : فرشته
سوره ی هل اتا که میده بوی نامش
از حوریه حرفی نزد به احترامش
از باغ وحی اش جبرئیل ، سوره می چینه
کاتب آیه هاش امیر المومنینه
فاطمه ، آبه و همه زنده به آبند
فاطمه، خوابه و همه محتاج خوابند
فاطمه نکهت تجلی جماله
فاطکمه در اوج جمالش با جلاله
فاطمه ، پیغمبر و مومنش علیه
فاطمه بر تموم انبیاء ولیه
چادر عصمتش کساء اهل بیته
شاعر تازه کار بچه هاش ، کمیته
نسیم گریه هاش که شبنم آفرینه
شبا رو گلبرگ دل علی می شینه
اونقده نورانی میشه صورت ماهش
انگاری خورشید دمیده تو سجده گاهش
هر شب میاد در میزنه خونه به خونه
پشت در هر خونه ای کمی میمونه
کمک میخواد شبا ز انصار و مهاجر
- مسلمونی کمک میخواد از قوم کافر-
کوثر عمر کم اون خیر کثیره
یه سر مدینه یه سرش خم غدیره
ستاره ای نداره و ماه مدینه اس
زهرا شب قدر علیه ، همین و بس
پل خدا رو برای همیشه بستند
اونایی که دست قنوتشو شکستند
همه تماشاچی هیزم و آتیشن
تا همه ی زهرا نسوزه پا نمیشن
باغ فدک بهونه ی سیلی زدن بود
کاری ترین زخم دل ابوالحسن بود
عمق غم و از دل افلاکی بپرسین
گوشواره رو از چادر خاکی بپرسین
دختر رز همنشین ساقه ی تاکه
سوره ی قدر آسمون ، گنج تو خاکه
مهتابو شاهد میگیرم علی غریبه
اشک چشاش ، غسل تن ماه نجیبه
شیشه ی غربت علی دچار سنگه
مدینه ی بی فاطمه کوچیک و تنگه

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:44 عصر )
»» یک جنازه و چهل قبر
لالایی سیاه شب همه را خوابانده است .
تاریکی موج میزند
سکوت و خلوت را هیچ چیز بر هم نمی آشوبد
ماه از دل آسمان – بی تاب – سرک می کشد
درختان قامت افراشته اند و چشم دوخته اند
نگاههایی که نیست در سایه سبز و سیاه درختان نقش اضطراب می زند
*
سایه های چند سیاهی قبرستان را برهم می زنند
هر چند لحظه یکی می نشیند و دیگری بر می خیزد
ابر غربت می بارد
قطره های داغ اندوه آرام آرام گونه دلهای شب زنده دار را تر می کند
هر لحظه سایه بی کسی سنگین تر می شود
چند مرد و چند کودک زمین را می شکافند
برای پنهان کردن گوهری که با خود آورده اند
دفن جنازه ای !
*
مردان آنسوتر خاک زمین را بیرون می ریزند
و این سوتر کودکان بر چوب تابوت سر نهاده اند
و با جنازه نجوا می کنند
ناله سوزناک یکی از کودکان مردی را از جا می کند
همانطور که از دور می آید با دست اشاره ای می کند
و کودکی دیگر دست بر شانه او می گذارد و در گوش او چیزی می گوید
کودک آرام می شود و بر سینه جنازه سر می گذارد
بچه ها بر پارچه کفن دست می کشند
*
مرد پیشتر می آید و چشمانش با اضطراب پیرامون قبرستان را می کاود
از بیم حضوری غریبه نگرانی در نگاهش فریاد می زند
می نشیند و بر سر بچه ها دست می کشد
انگشت سبابه بر لب می گذارد و نجوای کودکانه را بر سر جنازه خاموش می کند .
دست مرد اشک از چهره کودکان می زداید
و زانوان خسته اش آخرین پناهگاه سرهای بی سامان می شود
*
مرد لختی قرار می گیرد و به سفیدی کفن خیره می شود
تکان شانه هایش را بچه ها حس می کنند
همان نگرانی مبهم دوباره در نگاه خیس او می دود
چشمانش سیاهی دورترها را می کاود
سر به آسمان بر می دارد و بچه ها را رها می کند
گویی از روشن شدن آسمان بیم دارد
بر می خیزد
دست به کمر می گیرد و دوباره به جنازه نگاه می کند
چشم در میان کودکان می گرداند
و به سوی مردان دیگر می رود
بیل بر می دارد و خاک می ریزد
شماره قبرهایی که در اطراف قبرستان کنده اند به چهل می رسد
اینطرف اما
یک جنازه بیشتر با خود ندارند !
***
شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها رو به همه دوستان تسلیت می گم
ان شاء الله به حق خودش یه فاطمی حقیقی بشیم و باشیم !
التماس دعا
یا علی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:43 عصر )
»» یاد حسین(ع)
۲۷ژانویه مصادف با روزیست که سازمان ملل آنرا را روز هلوکاست نامید روزی برای به
یاد اوری کشته شدن باصطلاح میلیونی یهودیان!!!!
و حسین قرنهاست که شهید شده اما بدونٍ آن که روزی را سازمان ملل به نام او نامگذاری کند
اوزنده یادها و تاریخهاست!!!!
چرا؟؟
حقیقت هر گز نمی میرد حتی اگر تمام جهان برای نابودی آن تلاش کنند و باطل نابود شدنیست
اگر چه در جایی چون سازمان ملل نامی از آن باشد.
حسین ما زنده ی همیشه تاریخ است نه زنده ی ده روز محرم ، و تو خود داناترازآنی که من
بگویم... .
یا حق
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:39 عصر )
»» وصیت نامه شهید لاجوردی ، دادستان اسبق انقلاب
خداوندا تو شاهدی به همان اندازه – بلکه صد چندانکه به امام قاطع و سازش ناپذیر عشق می ورزم نسبت به سازشکاران و مدافعان عملی ضد انقلاب – اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند - نفرت دارم. بیم آن دارم که حوادث مشروطه مجددا" تکرار شود و یا ایران اسلامی به سرنوشت الجزایر دچار شود.
خداوندا از تو مصرانه می خواهم دست و قدم زبان و قلم همه کسانی را که در جهت رهانیدن ضد انقلاب و مرتدین و محاربین از چنگال عدالت اعمال قدرت و نفوذ کرده اند و کسانی که پذیرای این ننگ شده اند تا چند روزی به کام وهم و خیال رسند برای همیشه از سرنوشت این مردم شهید پرور و شاهد قطع فرمایی.
خدایا چون عاشق نظام بوده ام از آن ترس داشتم که افشای چهره سازشکاران لطمه ای – ولو ناچیز- به نظام وارد آورد . به آنها توصیه می کنم که جدای از لفاظی و بازار گرمی های صنفی به قیامت و حسابرسی های دقیق آن روز باور پیدا کنند و مواظب باشند از آن دسته ای نباشند که قرآن دربارشان فرموده : لم تقولون ما لا تفعلون کبرمقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون
....خدایا تو شاهدی چندین بار با عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را (همانها که التقاط به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را گرفته و همانا ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع الاضداد به دست گرفته اند هم رجایی و باهنر را می کشند هم به سوگشان می نشینند هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس....! برقرار می کنند هم آنها را دستگیر می کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت به آنان تلاش می کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک می شوند هم در مبارزه بر علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضای مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کشان جا می زنند و هم در حوزه های علمیه به فقه و فقها روی می آورند تا مسیر فقه را عوض کنند ) به مسئولین گوشزد کرده ام ولی نمی دانم چرا ترتیب اثر نداده اند ( اگر چه نسبت به برخی تا اندازه ای می دانم چرا ).
به مسئولین بارها گفته ام که خطر اینان به مراتب زیاد تر از خطر منافقین خلق است چرا که علاوه بر شیوه های منافقانه منافقین ، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کم کم آنها را در صفوف آخرین و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود آورده اند . به گونه ای که عملا عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب ها ، حفظ و ابقاها دست به تخریب می زنند و اعمال قدرت می کنند.
اینها همه پوچ است و بی اهمیت ، مهم و بسیار مهم این است که هدف غایی از همه این تلاشها گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خدایی شان است که جز اندیشه های مادی گرایانه و ماتریالیستی چیز دیگری نیست و با بهرگیری از تجربیات مثبت و منفی هم پالگی های چپ و منافقشان توانسته اند متاسفانه به نسبت بسیار زیادی ( زیاد تر از توفیق منافقان خلق در سالهای 51-54) تعداد کثیری از روحانیون را تحت تاثیر قرار دهند و با لطایف الحیل بر ذهن و روان آنان اثرات دلخواهشان را بگذارند تا بدانجا که بر اعمال جنایتکارانه آنان در مواردی نظیر به شهادت رساندن رجایی و باهنر با دست روی دست مالیدن های مسامحه کارانه به مصلحت اندیشی های پشیمانی آورنده متوسل شوند . باز مهمتر از همه این که با کمال تاسف توانسته اند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده منحرف نمایند .
هان ای خانواده عزیزم به هوش باشید! مبادا فریب تائید و تکریم های این منافقان جدا از دین را بخورید چه بسا با ظاهری چاکرانه و دلسوزانه به سراغتان بیایند و خود را چنان حزب اللهی جا بزنند که مسلمانها و ابوذرها را جرات لحظه ای هم لباسی و هم شکلی با آنان نباشند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:36 عصر )
»» دل شکسته
به نام حضرت دوست
با سلام
پیشانی صدق و اخلاص در دیدگاه دولت نه و از صمیم قلب بگو آمده ام. اگر گفتند اینجا چرا آمدی؟ بگو به کجا روم و به کدام در رو کنم.
این ره است و دیگر دوم ره نیست
این در است و دگر دوم در نیست
اگر گفتند به اذن چه کسی امدی؟ بگو شنیدم:
بر ضیافتخانه فیض نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
اگر گفتند تا به حال کجا بودی؟ بگو: راه گم کرده بودم.
اگر گفتند چه چیزی آوردی؟
بگو اولا: ((دل شکسته)) که از شما نقل است:
در کوی ما شکسته دلی می خرید و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و ثانیا:
من گدایم چه توانم برم در بر شاه
طمع بخششم از درگه سلطان من است
اگر گفتند بیرونش کنید بگو:
نمی روم زدیار شما به کشور دیگر
برون کنید از این در درآیم از در دیگر
اگر گفتند این جرات را از کجا آوردی؟ بگو: از حلم شما
اگر گفتند قابلیت استفاضه نداری بگو: قابلیت را هم استفاضه می فرمایید.
باز اگر از تو اعراض کردند بگو:
به و الله به بالله به تالله
به حق آیه نصرمن الله
که مو از دامنت دست برندیرم
اگر کشته شوم الحکم لله
اگر گفتند : مذنبی. بگو: اولا شنیدم شما غفارید. ثانیا من ملک نیستم آدم زاده ام. و ثالثا:
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو
آنکس که گنه نکرده و زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
اگر گفتند: چه می خواهی؟ بگو:
جز تو ما را هوای دیگر نیست
جز لقای تو هیچ در سر نیست
(برگرفته از کتاب تازیانه سلوک از استاد حسن حسن زاده آملی)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:34 عصر )
»» الهی نامه
الهی!
من غلام آن معصیتم که مرا به عذر آرد...و از آن طاعت بیزارم که مرا به عُجب آرد
الهی!
گدای تو به کار خود شادان است...هرکه گدای تو شد در دو عالم سلطان است
الهی!
چون یتیم بی پدرگریانم...
درمانده در دست خصمانم...
خسته گناهانم و از خویشتن بر تاوانم...
خراب عمر و مفلس روزگار..من آنم...
*خداوندا به فریادرس که از ناتوانی خود به فریادم*
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:25 عصر )
»» حافظ شیرازی ، شمس الدین محمد
زندگینامه: شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران و از تابناکترین ستارگان آسمان علم و ادب ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پابرجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود. با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی به حکم شواهد و قرائن ظاهرا شیخ در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز، که به آن صمیمانه عشق میورزیده، به دنیا آمده است. اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهرا پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان سلغری فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد و پس از سپری نمودن علوم ومعلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا...بهرهها گرفت. خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت(1) و هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود بدل گشت. وی در این دوره علاوه براندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و این کتاب آسمانی رابا صدای خوش و با روایتهای مختلف از بر میخواند و از این روی تخلص حافظ را بر خود نهاد.(2) دوران جوانی این شاعرگران مایه مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان سلغری فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو، از عمال ایلخانان مغول، در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود موردتوجه و عنایت امرایاینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت. دوره حکومت شاه ابو اسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه. ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی شیراز و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید. حافظ نیز از مرحمت و لطف امیر ابو اسحاق بهرهمند بود و در اشعار خود با ستودن وی درالقابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم و حیاء) حقشناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.(3) پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارز الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سختگیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت. امیر مبارز الدین شاهی تندخوی و متعصب و ستمگر بود و بویژه در امور دینی ومذهبی بر مردم خشونت بسیاری جاری نمود. در دوره حکومت وی مردم از بسیاری از آزادیها و مواهب طبیعی خود محروم شدند و امیر خود را مسلمانی متعصب جلوه میداد که درصدد جاری ساختن احکام اسلامی است. این گونه اعمال با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست. سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئهای فراهم آورده و پدر را دستگیر کردند و بر چشمان او میل کشیدند.(4) شاه شجاع و شاه منصور از دیگر امرای آل مظفر همعصر با حافظ بودند و به سبب از بین بردن مظاهر تعصب و خشک اندیشی در شیراز و توجه به بازار شعر و شاعری مورد توجه حافظ قرار گرفتند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به خواجه میگذاشتند واز آنجا که بهرهای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.(5)اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزیهای فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردمان شوریده بخت آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد. داستان ملاقات تاریخی و عبرت انگیز خواجه حافظ با تیمور نیز اگر صحت و اعتبارداشته باشد ظاهرا در سال 790 ه. ق و یک سال پیش از مرگ شاعر نامدار صورت گرفته است. براساس این داستان پس از آنکه دروازههای شیراز به روی مؤسس سلسله تیموریان گشوده شد امیر تیمور قاصدی را به نزد حافظ فرستاد و او را به نزد خود خواند و گفت: من اکثر ربع مسکون را با این شمشیر مسخر ساختم و هزاران جای و ولایت را ویران کردم تا سمرقند و بخارا را که وطن مألوف و تختگاه من است آبادان سازم و تو آن گاه به یک خال هندوی ترک شیرازی سمرقند و بخارای ما را در یکی از ابیات خود به فروش میرسانی.(6) گویند خواجه زیرکانه در جواب وی به فقر و نداری خود اشاره کرده و میگوید: ای سلطان عالم از این بخشندگی است که بدین روز افتادهام. این پاسخ زیبا وشوخ طبعانه مورد پسند تیمور واقع میگردد و او را مورد عنایت خود قرار میدهد. مرگ خواجه یک سال پس از این ملاقات صورت گرفت و وی در سال 791 ه.ق در گلگشت مصلی که منطقهای زیبا و باصفا بود و حافظ علاقه زیادیبه آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت. نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی میدانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند. در مشاجرهای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد: قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ/ که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت / *** حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و برخلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود و از صفا و زیبایی شهر محبوبش و اماکن تفریحی آن همچون گلگشت و آب رکنآباد لذت میبرد. وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سرتاسر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت. نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و سلاطینی همچون سلطان احمد بن شیخ اویس بن حسن جلایری (ایلکانی) ومحمود شاه بهمنی دکنی با احترام زیاد او را به پایتختهای خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی درگرفت و خواجه که درخشکی آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز سازد از این رو از مسافرت پشیمان شد. شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزلهای بسیار زیباست. غزل بویژه نوع عارفانه آن توسط حافظ به اوج فصاحت و بلاغت و ملاحت رسید و او جدای از شیرینی و سادگی و ایجاز، روح صفا و صمیمیت را در ابیات خود جلوهگر ساخت. خواجه شیراز در غزلیات خود تمامی منویات قلبی خویش نظیر عشق به حقیقت و یکرویی و وحدت و وصال جانان و از سوی دیگر خشم و تنفر خود را در مقابل اختلاف و نفاق، ریا و تزویر و ستیزگیهای قشری بیان کرده است. در غزلیات زیبای حافظ که از همه حیث اوج غزل فارسی محسوب میشود کلمات و تعبیرات خاصی وجود دارد و خواجه که خود مبتکر این سبک است از آن طریق مقصود خود را بیان داشته است. کلمات و عباراتی همچون طامات، خرابات، مغان، مغبچه، خرقه، سالوس، پیر،هاتف، پیر مغان، گرانان، رطل گران، زنار، صومعه، زاهد، شاهد، طلسمات، شراب و... از این گونهاند که هر یک بیانگر قریحه عالی و روح لطیف و طبع گویا و فکر دقیق و ذوق عارفانه و عرفان عاشقانه وی است. خواجه در اشعارش اغلب از خود به عنوان رندی پاک باخته و بینیاز یاد کرده که با همه هشیاری و دانایی به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی بیاعتناست. وی از ریا و تزویر زاهدان درونی در رنج و اضطراب است و حتی صوفیان ریایی را که به طریقت حافظ انتساب میورزند ولی اهل ظاهر بوده و در ژنده پوشی و قلندری تظاهر میکنند سخت سرزنش میکند و در اشعار خود دام حیله و تزویر این ظاهر پرستان را پاره میسازد. لسان الغیب با بهرهگیری از برخی تشبیهات معمول شاعران همچون تشبیه زلف به کفر و زنجیر وسنبل و دام، تشبیه ابرو به کمان، تشبیه قد به سرو، صورت به چراغ و گل و ماه و دهان به غنچه و پسته و... ناپدیداری اوضاع زمان، بی دوامی قدرت و شکوه و جلال پادشاهان و لزوم دل نبستن به مظاهر دنیوی را متذکر میشود. حافظ معتقد است آدمیان باید از زیباییها و خوشیهای طبیعت و لحظههای خوش محبت و دوستی و صفا و صمیمیت برخوردار شوند و عمر کوتاه خود را با شادی و شادکامی سپری سازند. خواجه حقیقت هستی را خدای تعالی میداند که در این جهان جلوه کرده است و مظهر او را عشق معنوی و دل آدمی میداندکه در همه جا با خود آدمیان است و برای دریافتن سر وجود او باید به حقیقت نفس پی برد. شاعر در برخی از اشعار خویش گوش خود را به پیام اهل راز و صدای هاتف و پند پیر و سخن کاردان و ناله رباب و چنگ باز نموده است وحقایقی از زبان اینان که در حقیقت همه از یک زبان گویند میشنود و از عالم حال رو به زاهدان پرقیل و قال کرده رندانه سخنها میگوید. حافظ در جای دیگر از اصطلاحات باده و می و میکده در بیان مقاصد عرفانی خود سود میجوید; مقصود او از می و میخوارگی در مواردی همانا تازیانهای است که برای پرده دری از روحانیون ریایی عوام فریب به کار میرود و میکده واقعی را درگاه حق میداند که مستی عارفان از آنجاست و برای رسیدن و نایل آمدن بهآن رنجها میکشند و اشکها میریزند و خاک راه معرفت را به رخسار میسایند. خواجه بزرگ شعر و ادب میپرستی را آن میداند که آدمی را از خود بیخود میکند و آن را در مقابل خودپرستی به کار میبرد و عشقورزی و بادهگساری عارفان را حقپرستی و گذشتن از حرص و شهوت و آرزوی وصال حقیقت میداند که حاضرند در راه حق رنج برند و درد کشند و شکایتی نکنند. وی عشق عارف را عشقی معنوی میداند که جوینده آن سعی دارد خود را از چاه طبیعت بیرون برد و در بحر عمیق عشق حق که کرانه ندارد غرق شود. از زیباترین جلوهها و مضامین غزلیات خواجه حافظ آن است که اگر چه او مخالف با روش شهوت پرستان و پیروان طبیعت و دشمن ریا و سالوس و زهد فروشی و عوام فریبی است و فراموش کردن عالم روحانی و پرداختن به جهان جسمانی را شرط عقل و معرفت نمیداند ولی در عینحال انسانها را به بهرهمندی از زیباییها و دوستیهای جهان هستی، که آفریدگار آن را مقدمه آن جهان قرار داده،دعوت میکند به شرط اینکه از راه عقل و خرد دور نیفتند. خواجه آدمیان را به برخورداری از لطایف خلقت و جمال طبیعت دعوت میکند و با شاهد آوردن از زندگی خود که در حفظ نشاط و داشتن روح قوی و فکر بلند و میل به وفا و مروت و رغبت به سعی و عمل سرمشق بوده، انسانها را به خوش بودن و خوش داشتن زندگی خود دعوت میکند. در مجموع میتوان گفت اشعار حافظ آمیزهای است از معانی عاشقانه و اجتماعی و عرفانی و در هر یک از غزلیات خود در کنار عبارات معمولی مقاصد عالی خود را نیز در باب هستی و محبت و مدارا و گذشت وخشونتها و ریاکاریهاو مردم فریبیهای نوخاستگان به قدرت رسیده و لطایف خلقت و جمال طبیعت و اراده عارفانه اندیشه نیرومند به نمایش میگذارد که هریک از این مضامین بسیار آموزنده و عبرتانگیز است و راه و رسم زندگی را به انسانها میآموزد. حافظ اندیشمندی است که با غزلیات نافذ و روح نواز خود مرزهای قرون و اعصار را در نوردیده و در اعماق دل تک تک ایرانیان رسوخ کرده است; از این روی کمتر خانهای را در ایران میتوان یافت که دیوان حافظ در آن نباشد ومورد مطالعه قرار نگیرد. ایرانیان دیوان حافظ را سخت گرامی میدارند و از طریق تفأل به اشعار این شاعر جاودانی، با او به راز و نیاز میپردازند و از اینروست که به او لقب لسان الغیب و ترجمان اسرار دادهاند. اندیشه و افکار والای این حکیم و عارف نامدار به سایر ملل نیز راه یافته است و شعرای بزرگی همچون گوته آلمانی او را از بزرگترین اندیشمندان تاریخ هستی لقب دادهاند که به انسانها درس عشق و محبت داده است. دیوان حافظ به دهها زبان ترجمه شده و در زمره معروفترین کتب ادبی جهان است. سالیانه چندین سمینار در ارتباط با بررسی شخصیت این شاعر برجسته در ایران و سایر کشورهای جهان برگزار میشود و سازمان یونسکو وی را یکی از ذخیرههای جاودانه ادب در جهان دانسته است. میعادگاه حافظیه در شیراز زیارتگه رندان جهان است و بسیاری از ادب دوستان از سراسر جهان با حضور در این مکان پر رمز و راز بر عمق معرفت و دانش او تحسین میورزند. در پایان این مبحث گزیدهای از چند غزل زیبای لسان الغیب که بیانگر اندیشههای متعالی اوست و هر یک بیتالغزل معرفت خواجه شیراز به شمار میرود نقل میگردد. دریغا که محدودیت کلام اجازه تفسیر و تحلیل این اشعار را نمیدهد: (بارها دل طلب جام جم از ما میکرد/ آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد // گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست / طلب از گمشدگان لب دریا میکرد // مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو بتأیید نظر حل معما میکرد // دیدمش خرم و خندان قدح باده بدست/ واندران آینه صدگونه تماشا میکرد// گفتم: این جام جهان بین بتو کی داد حکیم؟ / گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد// بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد...) // *** دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود / تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود // دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت / باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود // هم عفاا... صبا کز تو پیامی میداد / ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود // عالم ماز شور و شر عشق خبر هیچ نداشت / فتنهانگیز جهان غمزه جادوی تو بود // من سرگشته هم از اهل سلامت بودم / دام را هم شکن طره هندوی تو بود // بگشا بند قبا تا بگشاید دل من / که گشادی که مرا بوذر پهلوی تو بود // بوفای تو که بر تربت حافظ بگذر / کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود // *** فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش / گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش// دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند / خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش // جای آنست که خون موج زند در دل لعل / زین تغابن که خزف میشکند بازارش// بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود / این همه قول و غزل تعبیه در منقارش // ای که در کوچه معشوقه ما میگذری / برحذر باش که سر میشکند دیوارش // آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست/ هر کجا هست خدایا بسلامت دارش// صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ایدل/ جانب عشق عزیز است فرو مگذارش // صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه/ به دو جام دگر آشفته شود دستارش // دل حافظ که بدیدار تو خو گر شده بود / ناز پرورد وصالست مجو آزارش// ------------------------------------> 1-براساس منابع و شهادت یکی از علماء معاصر حافظ (محمد گلندام) خواجه در جوانی سنگینترین کتابهای مذهبی و ادبی دوره خویش همچون کشاف زمخشری در تفسیر، مصباح مطرزی در نحو، طوالع الانوار من مطالع الانظار قاضی بیضاوی در حکمت، شرح مطالع قطب الدین رازی در منطق و مفتاح العلوم سکاکی در ادبیات را بطور کامل مطالعه کرده بود. 2- وی در برخی از ابیات خویش به این نکته اشاره کرده است: (ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ / بقرآنی که تو در سینهداری...( // *** (زحافظان جهان کس چوبنده جمع نکرد / لطایف حکما با کتاب قرآنی...( // 3- (بعهد سلطنت شاه شیخ ابواسحق / بپنج شخص عجیب ملک فارس بود آباد // نخست پادشاهی همچو او ولایتبخش / که جهان خلق بپرورد و داد عیش بداد...) // لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد ساخته است. 4- حافظ در یکی از ابیات خود به واقعه کور شدن امیر مبارز الدین اشاره کرده است: (... آنکه روشن شد جهان بینش بدو / میل در چشم جهان بینش کشید...) // *** 5- حافظ نیز در یکی از شعرهای خود صفات مثبت شاه شجاع را یاد کرده است: (مظهر لطف ازل روشنی چشم امل / جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع) // 6- اشاره به یکی از اشعار بسیار معروف حافظ که در یکی از اشعار آن میگوید: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را//
آثار: ـ دیوان اشعار
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:24 عصر )
»» الهی نامه
الهی!
چه خوش روزی که خورشید جلال تو بما نظری کند...چه خوش روزی که مشتاق از مشاهده
جمال تو مارا خبری دهد...جان خود را طعمه ی باز سازیم که در فضای طلب تو پروازی
کند...و دل خود را نثار دوستی کنیم که بر سر کوی تو آوازی دهد...
الهی!
ما در دنیا معصیت می کردیم...دوست تو محمد(ص)غمگین شود و دشمن تو ابلیس شاد...!
الهی!
کدام درد بود از این بیش... که معشوق توانگر و عاشق درویش...
الهی!
دست با ادب دراز است و پای بی ادب...
الهی!
جان به لب رسید...تا جام به لب رسید
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/3/13 :: ساعت 2:23 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]