همه ادیان الهی، پیروان خود را به خدا می خوانند، از این رو بهائیت نیز پیروان خود را به خدای خود می خواند. بله به دستور حسین علی نوری، بهائیان باید رو به او کنند و متوجه او باشند، زیرا قبله اهل بهاء، قبر جناب میرزا در عکاء است.
برای توضیح بیشتر، به چند نوشته از آثار بهاء و پیروانش در باره قبله اشاره می کنیم:
1. بهاء در کتاب اقدس می نویسد: «و اذا اردتم الصلاه ولّوا و جوهکم شطری الاقدس المقام المقدس الذی جعله الله مطاف الملاء الاعلی و مقبل اهل مدائن البقاء و مصدر الامر لمن فی الارضین و السماوات؛ هر گاه خواستید نماز بخوانید، صورتهای خود را برگردانید به سوی مقام مقدسیکه (محل بهاء) خدا قرار داده است؛ آن جا را محل طواف ملائکه علویین و محل توجه اهالی شهرهای بقاء و مصدر امر است برای مردم آسمان ها و زمین.»1
بنابراین، بهاء نه تنها قبله طاعت و عبادت است، بلکه محل طواف ارواح و ملائکه و مورد توجه عقول و کروبیین و مصدر امر همه موجودات آسمان و زمین است و بهائیان باید او را بپرستند، زیرا اوست که خود را خدا می خواند و می گوید: «لا اله الا انا المسجون الفرید»2؛ همچنین می نویسد: «قل لا یری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جماله و لا فی کینونیتی الا کینونیته و لا فی داتی الا ذاته و …»3
2. محمد علی قائنی در دروس الدیانه می نویسد: «قبله ما اهل بهاء، روضه مبارکه است در مدینه عکا که در وفت نماز خواندن باید رو به روضه مبارکه بایستیم و قلباً به جمال قدم جل جلاله (میرزا بهاء) و ملکوت ابهی باشیم.4
درباره قبله بهائیان، چند نکته به ذهن می رسد که اشاره به آن، خالی از لطف نیست:
1. در هیچ از ادیان الاهی، یک انسان یا قبر قبله انسان ها نبوده است، زیرا همه ادیان الاهی انسان ها را به توحید و یکتا پرستی خوانده اند، نه شخص پرستی و قبر ستایی؛ پس قبله بهائیان، نوعی بت پرستی و شرک است، زیرا سجده بر غیر خدا در ادیان الهی حرام است.
2. نوشته بهاء در کتاب اقدس، کپی برداری از قرآن کریم است، زیرا قرآن مبین در آیات فراوانی با عبارت: «فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَه»5 از قبله سخن می گوید.
پانوشت:
1. اقدس، حسین علی نوری، ص 3.
2. کتاب مبین، ص 229.
3. کتاب مبین، ص 13.
4. دروس الدیانه، محمد علی قائنی، درس نوزدهم.
5. سوره بقره، آیات: 144، 149 و 150
در این نوشتار با بهره گیری از کتب بهائیان، گذری کوتاه می کنیم بر سفری که قره العین به عراق رفت:
قره العین، همان فاطمه زرین تاج (ام سلمه) همسر ملا محمد برغانی است که از همسر خود سه فرزند داشت. بیش از 29 سال نداشت که به بهانه شوق زیارت تربت حسینی، فرزندان خود را رها کرد و بدون اجازه همسر، با وجود نهی او و اطرافیانش، با تشویق عموی کوچکش رهسپار دیدار سید کاظم رشتی شد. او پیش از این نامه نگاری هایی با کاظم رشتی داشت و در همین نامه نگاری ها بود که کاظم رشتی او را قره العین خوانده بود و از آن پس به این لقب شهرت یافت.[1]
1. قره العین هنگامی به کربلا رسید که کاظم رشتی از دنیا رفته بود، از این رو او هیچ گاه رشتی را ندید. به هر حال در کربلا ماند تا جانشین کاظم را ببیند. او نامه ای به ملا حسین بشوریه نوشت و از او خواست هنگامی که جانشین کاظم رشتی را یافت، او را نیز با خبر سازد. هنگامی که بشرویه به شیراز آمده بود، نامه طاهره به او رسید. او نیز نامه را به علی محمد باب داد. باب نیز او را پذیرفت و از حروف حی به حساب آورد و در نامه ای پاسخ او را داد.[2]
2. زرین تاج در میان همین نامه نگاری ها بود که حوزه درس کاظم رشتی را تصرف کرد و به ریاضت و ختم و دعا پرداخت.[3]
3. طاهره در مدتی که ساکن عراق بود، در مکان های گوناگونی سکونت داشت که از جمله می توان به منزل شیخ محمد شبل و محمود آلوسی اشاره کرد. او مدتی را در خانه شیخ محمد شبل در بغداد بود که به فرمان والی بغداد، رهسپار خانه محمود آلوسی شد که از علمای اهل سنت بود و دو ماهی را در منزل او گذراند.[4] ارتباطش با آلوسی به اندازه ای قوی بود که آلوسی در نهایت خضوع به او می گفت: «یا قره العین، تالله إنی علی مذهبک و لکنی أخاف سیوف آل عثمان؛ قره العین، به خدا سوگند که من بر مذهب تو هستم ولی از شمشیرهای آل عثمان می ترسم.»[5]
4. زرین تاج، ابتدا حجاب خود را نزد همه مردم رعایت می کرد؛ ولی کم کم نزد کسانی که به صحت عمل و دیانت آنان اعتماد داشت، مقید به حجاب و نقاب نبود؛ مانند شیخ محمد شبل، شیخ صالح کریمی و سید محسن کاظمی و سید احمد یزدی. سپس بی قیدی خود را عمومی ساخت و با بد حجابی هایش، ناحنجاری هایی را به وجود آورد و این گونه شد که اختلاف شدیدی درباره اش رخ داد.[6]
بر اساس این تاریخ، چند نکته را می توان بر جسته دید:
1. قره العین هیچ اهمیتی به همسر و فرزندانش نمی دهد و مقید به رابطه زناشویی و مادر و فرزندی نبوده و این رابطه برایش ارزشی نداشته است، از این رو بدون اجازه همسر خانه و کاشانه خود را ترک می کند و عازم کشوری غریب می شود و با بیگانگان می نشسته و …
2. قره العین از حروف حی باب نبوده است و بعداً اضافه شده است.
3. قره العین نیز مانند علی محمد باب، اهل ریاضت و ختم و دعا بوده است.
4. قره العین از میان مردان نیز دوستانی را برای خلوت های خود برگزیده بوده است که حتی در میان آنها خود را ملزم به حجاب نمی دانسته است.
5. طاهره ی بابیت، شب ها را خانه هایی می گذرانده که محرمی در آنها نداشته است و با مردانی به سفر می کند که نسبتی با او نداشتند.
6. بحث کشف حجاب قره العین، ریشه در سفر او به عراق دارد، نه واقعه بدشت. (قره العین نخستین زن ایرانی است که چادر از سر خود برداشت و کشف حجاب کرد. بنا به منابع تاریخ بهائیت، او تا قبل از آن که در بدشت به صورت علنی کشف حجاب کند، در عراق با بد حجابی های علنی و بی حجابی های خصوصی، مقدمات کشف حجابش را فراهم آورده بود.)
پانوشت:
1. کواکب الدریه، ج 1، ص 60 – 61.
2. پیشین، ص 61 – 62.
3. پیشین، ص 61.
4. پیشین ص 63 و 110
5. کشف الغطاء، ص 96.
6. کواکب الدریه، ج 1، ص 110 – 112
بهائیت در تعالیم دوازده گانه خود، از خط و زبان واحد جهانی سخن می گوید، چیزی که زمانی در میان نظریه پردازان غربی رواج یافت و سبب شد که عباس افندی از آن به عنوان یک تعلیم مدرن و نیاز روز استقبال کند، زیرا با وقوعش، می توانست فعالیت خود و حذبش را گسترش دهد؛ اما خواب خوب عبد البهاء طولی نکشید و این شعار توسط خود نظریه پردازانش، نسخ شد و دانشمندان دریافتند که نه تنها باید همه خط ها و زبان ها حفظ شوند، بلکه باید گویش ها را نیز نگه دارند، زیرا بسیاری از آثار گذشتگان و علوم پیشین با نابودی خط و زبان و گویش آنان، از بین خواهد رفت.
وقتی به سیره عملی باب و بهاء نگاه می کنیم، در می یابیم که آنان نمی توانسته اند از وحدت زبان سخن بگویند و بی شک این شعار، از جمله چیزهایی است که عباس افندی در سفرهای اروپایی و آمریکایی خود به بهائیت افزوده است، زیرا علی محمد باب، کتاب خود یعنی بیان را به دو زبان فارسی و عربی نوشت و حسینعلی نوری نیز کتاب اقدس را به زبانی غیر از لغت قوم خود، یعنی عربی نوشت.
وقتی کمی در شعار وحدت زبان دقت می کنیم، نظرمان به تناقضی جلب می شود که میان سیره عملی سران بابیت و بهائیت با سیره عملی همه انبیاء الهی وجود دارد.
باب و بهاء که خود را موعود و پیامبر ایرانیان معرفی می کردند، بیان و اقدس عربی را برای پیروان فارس زبان خود آوردند و این یکی از تناقضات آشکار بهائیت است که خلاف سیره مشترک انبیاء الهی نیز هست، زیرا هر پیامبری در هر جا مبعوث می شد، به زبان مردم همان سرزمین سخن می گفت، از این رو قرآن کریم می فرماید: «وما أرسلنا من رسولٍ إلّا بلسان قومه؛ ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش به رسالت نفرستادیم تا پیام الهی را بری آنان به روشنی بیان کند.»1
وجود همزبانی بین پیامبر و امت لازمه درمان دردهای فرهنگی جامعه است، زیرا پیامبران نسبت به مردم خود سِمَتِ طبیب فرهنگی دارند. خدای سبحان پیش از آفرینش انسان، حجت خود، یعنی آدم (علیه السلام) را آفرید، تا حجت او قبل از خلق وجود داشته باشد؛ به طوری که وقتی انسان ها آفریده شدند، حجت الهی را ببینند و درمان پیش از بیمار وجود داشته باشد.
بر این اساس، خدایی که تا این اندازه به فکر هدایت بشر است، چگونه می تواند پیامبری را برای هدایت انسان بفرستد که توان درمان ندارد. بله پیامبری که بیاید و به زبان و لغت قومش سخن نگوید، هیچ نفعی برای آن قوم ندارد و نمی تواند گره ای از مشکلات آنان باز کند، زیرا مأثرترین راه ارتباطی سخن گفتن است.
وقتی پیامبر به زبان غیر قومش سخن بگوید، فرقی با سخن نگفتن ندارد و بود و نبود این هادی و هدایت، یکی است، زیرا شنونده، چیزی از هدایت متوجه نمی شود. مثل یک فارس زبان که شبکه عربی نگاه می کند، او اگر زبان نداند، تنها صدا می شنود و چیزی نمی فهمد؛ پس نبود همزبان نبودن پیامبر و کتاب آسمانی با قوم، مساوی است با بی زبانی او و کتابش.
سرکرده بهائیت نیز که خود را پیامبر ایرانیان و فارسی زبانان می داند، می بایست کتابی به زبان آنان می آورد تا آنان را هدایت کند، نه کتاب اقدس که به زبان عربی نوشته شده است و یک ایرانی نمی تواند از آن بهره مند شود.
با این وجود، شما ببینید که اشکال از کجاست! خدای دانا و توانا زبان ایرانیان را نمی دانسته که کتاب عربی به حسین علی نوری داده است، یا بهاء، پیامبری الهی نیست، و خدا خواسته که او در تدبیراتش اشتباه کند و از همزبانیِ پیامبر و کتاب آسمانی با زبان قوم، غافل شده و این گونه الهی نبودنش آشکار و خودش رسوا گردد…
پانوشت:
1. سوره ابراهیم، آیه 4
میرزا تقی خان امیرکبیر، ستاره بی نظیر تاریخ ایران زمین که صد و پنجاه و اندی سال پیش به عنوان صدراعظم ایران درخشید و در کمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع صدارتش خاموش شد. آشپززاده ای که به دلیل استعدادش مورد توجه قرار گرفت و توسط قائم مقام ، والامقامی آگاه و وطن پرست شد.
تاریخ ایران، میرزا تقی خان امیرکبیر را راد مردی اصلاحگر می داند که عاشق پیشرفت و تعالی ایران بود و جان بر سر دفاع از آزادی و استقلال کشور گذاشت.
مورخان، عموما درباره ی اخلاق وارسته و درایت و کفایت سیاسی امیر، اتفاق نظر دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصه های سیاسی و اقتصادی و نظامی و قضایی، و تکاپوی مؤثرش در اصلاح امور شهری و اخلاق مدنی، اخذ دانش و تجارب مثبت غربی، و تقویت بنیادهای صنعت و اقتصاد ملی، داد سخن داده اند. بر این همه، باید مدارا و رواداری وی با اقلیتهای رسمی کشور، و تلاش در حفظ حقوق شهروندی آنان را افزود.
آن هنگام که بابیان در اواخر دوران محمد شاه در مناظره های علمی عاجز ماندند، دست به فتنه انگیزی زدند و به قتل عام مسلمانان در شهرهای زنجان و تبریز و یزد و روستاهای مازندران پرداختند که از جمله وقایع دردناک بود و در این هنگام امیرکبیر، آن اقدام مبارک را در سرکوب بابیان انجام داد که فرقه ای ساخته و دست پرورده استعمار بریتانیا بود زد. او به واسطه حمزه میرزا حاکم تبریز فتاوائی از علمای شیخیه آن دیار گرفت و باب به همراه محمد علی زنوزی در 1266 در تبریز به دار آویخته شد.
هرچند امروز برای اهل تحقیق روشن است که فرقه بهائیت پیوند با استعمار بریتانیا داشته و دارد و به عنوان ابزاری “مذهب گونه” در جهت بسط تفکر لیبرالیستی غرب عمل می کند؛ اما این روشنایی امروزین در آن روز آغازین وجود نداشت و امیر کبیر با درایت و بصیرت، هم از جهت بدعت در دین و هم از پیوند آنان با دولت بریتانیا، آنها را خطرناک تشخیص داده و به سرکوب و دفع فتنه پرداخت که تاکنون بهائیان کینه و عداوت خاصی از این مرد بزرگ به دل گرفته اند.
بهائیان در آغاز مورد توجه دو دولت انگلیس و روس بوده و از حمایات بی دریغ هر دو بهره می بردند، از این رو بهائی ها دولت انگلیس را دولت فخیمه، دولت قاجار بعد از امیر کبیر را دولت علیّه و دولت روس را دولت بهیّه نامیدند. آنان به عکا رفتند تا بعدها در پیوند با یهود صهیونیسم همچنان زیر چتر حمایت بریتانیا باقی بمانند.
مرحوم امیرکبیر، با سرکوب قاطع فتنه بابیان و اعدام باب و تبعید بهاء همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی – اجتماعی در کشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران بست. این نقش بی بدیل از چشم بابیان و بهائیان مخفی نمانده و او را آماج کینه توزی و فحاشی آنان ساخته است.
به قول نورالدین چهاردهی: «بابیها و بهائیان سرسخت دشمن آشتی ناپذیرند کذا و میرزا تقی خان امیرکبیر و ناصرالدین شاه را لعن فرستند و این دو تن را مانند یزید و شمر مینگرند».1 سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات چهاردهی است: «امیر شورش بابیه را برانداخت.»
به قول شیل وزیر مختار انگلیس در ایران، در گزارش به پالمرستون وزیر خارجه لندن، مورخ 14 مارس 1851 پس از غائله بابیان در زنجان پیروان باب جرئت نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند؛ اما بیکار ننشستند و پنهانی فعالیت داشتند تا زمانی که اختلالی ایجاد نمیکردند، کسی را با آنان چندان کاری نبود، البته کینه امیر را در دل داشتند، کینه ای که در نوشته های همکیشان آنان و بهائی و بهائیزادگان در ایران و آمریکا ، هنوز منعکس است. بابیان توطئه کشتن شاه و امیر و امام جمعه تهران را چیدند، ولی امیر پرده از روی آن برداشت» و آن توطئه را در نطفه خفه کرد، که شرح آن در «المتنبئین» نوشته علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه آمده است.2
برای نمونه، عباس افندی مینویسد: «میرزا تقی خان امیر نظام… سمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر، شخصی بود بیتجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده. سفاک و بی باک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور میشمرد و چون اعلی حضرت شهریاری ناصرالدین شاه در سن عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و… بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد…»!3
شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) در هتاکی به امیر، راه جدش را رفته و در لوح قرن وی را «اتابک سفاک بی باک» و «امیر سفاک» خوانده 4 و مینویسد: «اتابک اعظم، تقی سفاک و بیباک که حکم اعدام سید عالم را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز و زنجان و طهران شربت شهادت بنوشانید دو سال بعد… به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام به دار البوار راجع شد».5
او در قرن بدیع، امیر را «وزیر بی تدبیر»! خوانده و پس از شرح اعدام باب به اهتمام او و برادرش (وزیر نظام) می گوید: «امیر نظام سفاک و بیباک، محرک اصلی شهادت حضرت اعلی باب… دو سال پس از این واقعه هائله با برادرش که همدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه خویش را به رأی العین مشاهده نمود».6
به همین شکل، مورخان مشهور بهائی نظیر ابوالفضل گلپایگانی، اشراق خاوری و فیضی در آثارشان امیر را از طعن و دشنام بی نصیب نگذاشته اند:
اشراق خاوری، امیر را «وزیر نادان»،7 «وزیر شریر»،8 «تقی سفاک»9 و «دشمن ستمکار و… خونخوار» 10 میخواند و قتلش در حمام فین (به دست عمال استبداد و استعمار) را انتقام الهی! و «عذاب الیم» وی در حق او میشمارد: «امیر نظام رئیس الوزرا که سبب شهادت حضرت اعلی گشت و برادرش، وزیر نظام، که با او در این جریمه شرکت داشت پس از دو سال به جزای عمل خویش رسیدند و به عذاب الیم مبتلا گشتند. دیوار حمام فین کاشان از خون امیر نظام صدر اعظم رنگین گشت. هنوز هم آن خون باقی است و بر ظلم و ستمی که از دست امیر نظام به وقوع پیوسته شاهدی صادق و گواهی راستگو و ناطق است».11
محمدعلی فیضی، امیر را با عنوان «امیر مغرور» فرو کوفته12 و ابوالفضل گلپایگانی با اطلاق عنوان «سفاح» (خونریز) و «به غایت مستبد» بر امیر 13 می گوید: «اتابک اعظم در علاج کار بابیان فرو ماند و عاقبت در آن نزدیکی جان در سر کار تهور و استبداد نهاد، زیرا که پادشاه جوان از مقاصد خفیه او ؟! آگاه شد و از سوء سیاست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملکت از نیک خواهی او دوری جستند و عاقبت او را به حکم پادشاه از مناصب دولتی معزول… و… در حمام فین او را به جهان دیگر فرستادند»!14
سرانجام دشمنی امثال میرزا آقاخان نوری نخست وزیر خائن و بی کفایت و جیره خوار انگلیس و مهدعلیا و… و نادانی ناصرالدین شاه باعث شد تا در 20 محرم 1268 هجری قمری، امیرکبیر از صدارت معزول شود و در 25 محرم از امارت نظام و از تمام مشاغل دولتی برکنار و چند روز بعد به کاشان تبعید شود. سرانجام به فرمان احمقانه و مستانه ناصرالدین شاه به طرز فیجعی در حمام فین کاشان جام شهادت را بنوشد.
عناصر بهائی چنان که دیدیم، از سر کینه، امیر را فردی بدفرجام خوانده و «مرگ سرخ و زیبای» او در خط مبارزه با استبداد و استعمار را، کیفر سوء الهی در حق وی شمرده اند!
اما اینک که پس از گذشت حدود 180 سال از قتل آن رادمرد به جایگاه او در تاریخ معاصر ایران می نگریم، می فهمیم که امیر اگر 100 سال دیگر هم میزیست، هرگز این درجه از نفوذ و محبوبیت را در قلب ملت ایران به دست نمی آورد .
در واقع ، او با این مرگ خونین و زودرس، تبدیل به اسطوره ای شد که همواره به کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران، درس همت و صلابت و فداکاری میدهد.
بارالها ! او را که در راه اعتلای دین خود و رفاه و آسایش ملت و بالندگی کشور خویش گام برداشت، در جوار رحمتت قرین آرامش فرمای …
پانوشت:
1. باب کیست و سخن او چیست؟، ص 266.
2. ر.ک، امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، تهران 1355، ص 451، کتاب المتنبئین، با عنوان «فتنه باب»، با مقدمه و تعلیقات نوایی، توسط انتشارات بابک، چاپ شده است.
3. مقاله شخصی سیاح…، صص 35 -34.
4. ر.ک، توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن اجباء شرق (نوروز 101 بدیع)، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 123 بدیع، ص 49 و 51.
5. همان، صص 181 -182.
6. ر.ک، قرن بدیع، 1 / 258 – 247.
7. مطالع الانوار، ص 493.
8. همان، ص 590.
9. رحیق مختوم، «قاموس لوح مبارک قرن»، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، 131 بدیع، 1 / 326، ردیف ت.
10. مطالع الانوار، ص 509.
11. همان، صص 513 -512 نیز ر.ک، ص 589.
12. حضرت نقطه اولی 1235 -1266 هجری / 1819 – 1850 میلادی، ص 316.
13. تاریخ ظهور دیانت حضرت باب و حضرت بهاءالله ، به خط میرزا ابوالفضل گلپایگانی، ص 11.
14. همان: ص 15.
تاریخ تشیع کسانی را در حافظه دارد که مانند ستاره در افق روزگار می درخشند، هر چند نامشان سر زبان ها نباشد. «سلیل» مادر امام حسن عسکری علیهالسلام یکی از آن ستارگان درخشان است. ایشان در زمان شهادت فرزندش امام حسن عسکری(ع)، در هشتم ربیع الاول سال 260 هجری قمری در شهر مدینه بودند و به محض شنیدن خبر شهادت فرزندش به سامرا میرود و در محکمه با نشان دادن وصیت نامه امام عسکری(ع) اموال امام را از جعفر کذاب پس میگیرد.
زیرا امام حسن عسکری(ع) در وصیتنامهای که به مادرش نوشته بود، او را وصی خود اعلام کرده بود، با این کار وصی بودن جعفر منتفی شد و دربار عباسی از رسیدن به آرزوی خود باز ماند؛ چون آنها ردای امامت را به تن جعفر پوشانده بودند و مردم به خصوص شیعیان، از این انتخاب متحیر بودند.
سلیل خاتون ـ که در نزد شیعیان به جده معروف بود ـ مردم را از اطراف جعفر پراکنده کرد و روایات رسیده از اهل بیت درباره امامت امام زمان(عج) را به مردم باز گفت. شاید بتوان گفت این بانوی شجاع، اولین کسی بود که مبشر آغاز امامت حضرت حجت(عج) در نهم ربیع الاول سال 260 هجری قمری بود.
بر اساس این گزارش، برای مادر امام حسن عسکری(ع) در تاریخ نامهایی ذکر شده است که عبارت است از:
سوسن، حُدَیث، حدیثه، حریبه، سلیل و جدّه، وی در سرزمین خودش پادشاه زاده بود، به پرهیزکاری شهرت داشت و پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) دادرس شیعیان بود، امام هادی(ع) دربارهاش فرمود: «سلیل از هر آفت و عیب و نقص منزه است».
هر انسانی، روزی متولد می شود؛ چند صبایی زندگی می کند و در پایان می میرد. تا به حال از خود پرسیده اید، چرا؟
انسان چگونه به دنیا می آید و چرا می میرد؟ آیا انسان خالقی دارد؟ مگر می شود این دنیا و این نظم حاکم بر جهان بیهوده باشد و آفریننده ای نداشته باشد؟ آیا نظمی که حاکم بر جهان است یا حتی نظمی که در بدن ما جریان دارد، اعم از جریان خون، قلب، تنفس و … بیهوده است و خالق ندارد؟
چرا انسان به دنیا آمد و چرا مُرد؟ چرا روزانه انسانهای بسیاری به دنیا می آیند و انسان های بسیاری می میرند؟
از این که بگذریم، در این دنیا چه خبر است؟ عده ای در رفاهند و به دیگران ظلم می کنند و زور می گویند، برخی جان دیگران را می گیرند و در برابر، گروهی ستم می بینند و زور می شنوند و زیر دست و پای زورگویان جان می دهند، تا به حال فکر کرده اید که چرا؟
به دنیا آمده ایم که چه کنیم، زور بگوییم یا زور بپذیریم؟ اصلاً چرا آمده ایم، چرا می رویم؟
آیا با مرگ زندگی پایان می پذیرد و همه چیز نابود می شود؟
اگر مرگ یعنی نابودی، پس حق مظلومان و تقاص ظالمان چه می شود؟ اگر مرگ حیاتی دوباره است، چرا ظالمان ظلم می کنند؟
در خیابان های شهر که راه می رویم، بسیار می بینیم که کوچه ای عزاست و کوچه ای عروسی. در بیمارستان ها عده ای برای تولد و تبریک می آیند و عده ای برای عزا و تسلیت، آیا این سیر روزانه زندگی پیامی ندارد؟ آیا قبرستان ها به ما پیام نمی دهند که لباس آخرتان کفن و سفر آخرتان مرگ و مقصد نهایی همگان قبر است؟
مگر می شود، ظالمی ظلم کند و تقاص ندهد؟ هر مظلومی به امید آن است که روزی حقش از ظالم گرفته شود؟
مسلمانان معتقدند که انسان برای شناخت خدا، عبادت او و رسیدن به کمال حقیقی به دنیا می آیند و برای آن که آخرت خود را بسازند، کارهایی را انجام می دهند و از کارهایی صرف نظر می کنند، زیرا دنیا را مزرعه آخرت می دانند و پیامبر را مانند ساربانی می دانند که به خیر و صلاح کاروان خود می اندیشد.
برای تقریب به ذهن خواندن این داستان زیبا، خالی از لطف نیست: «کاروانی در مسیر تاریکی به سفر خود ادامه می داد تا به صحرایی سنگ لاخی رسید. ساربان به کاروانیان گفت: تا می توانید از این سنگ هایی روی زمین، جمع کنید و همراه خود ببرید که در آینده شما را به سعادت خواهند رساند. عده ای که به گفتار و کردار او اعتماد داشتند، تا توانستند جیبها و خورجین و … خود را از سنگ ها پر کردند، عده ای نیز چند عدد برداشتند که اگر شد، بشود و گرنه ضرر نکرده اند؛ عده ای نیز به تمسخر پرداختند. وقتی به روشنایی رسیدند، به سنگها نگاه کردند و آنها را طلاهای ناب یافتند.»
این داستان، همان زندگی اهل دنیاست که پیامبران الاهی برای هدایت انسان می آیند و بشر را از کارهایی باز می دارند و به کارهایی بشارت می دهند، ولی انسان اسرار بسیاری از این کارها را نمی داند، از این رو برخی انجام می دهند و برخی یکی در میان انجام می دهند و عده ای هم مسخره می کنند، غافل از آن که ثمره این اعمال در آخرت آشکار می شود و دنیا همان صحرای تاریک است.»
خدا دو پیامبر به ما داده است: یکی درونی که عقل است و دیگری بیرونی که نبی و رسول است. پیامبر درون به تنهایی کارساز نیست، زیرا نسبت به بسیاری از امور جاهل و ناکارآمد است، از این رو با پیامبر بیرون تکمیل می شود.
فرامین پیامبران الاهی نیز برای به سعادت رساندن بشر است. رعایت حقوق خود، اعم از حق بدن و … یا رعایت حقوق خدا و انسان های دیگر، چیزی است که ثمره اش در آخرت روشن می شود و کسی نمی تواند بگوید که عیسی به دین خود و موسی به دین خود، زیرا همه در آخرت پاسخگو خواهند بود، چون خدا بر همه چیز بیناست و در آخرت از ذره کار خیر و شر نمی گذرد.
خدا انسان را آفرید تا چند صبایی زندگی کند، او را در این زندگی آزمایشهای فراوانی می کند تا خود را نشان دهد و در پایان جانش را می گیرد و زندگی دوباره ای به او می دهد، همانگونه که روز نخست او را از هیچ آفرید.
خدا در آخرت، حسابرسی می کند و حق هر حق داری را از ستمگران و ظالمان می گیرد. این است عدالت خدایی که کار عبث و بیهود انجام نمی دهد.
یادمان باشد، مرگی هم هست. کلاه گذاشتن بر سر دیگران شاید امروزمان را بگذراند و به آب و نونی برسیم، ولی روزی که دستمان از همه جا کوتاه است، گرفتار خواهیم شد… کلاه مادی باشد یا معنوی؛ مال مردم را ببریم یا دین و ایمانشان را تفاوتی ندارد.
محمدحسین رجبیدوانی استاد تاریخ اسلام برخی خرافات منتسب به زندگی پیامبر را برشمرد:
* خشکشدن دریاچه ساوه صحت ندارد
برخی نقلها و منابع تاریخی حوادث عجیبی ـ از جمله خشکشدن دریاچه ساوه ـ را برای ولادت پیامبر(ص) بر شمردهاند. گذشته از اینکه بسیاری از محققان معاصر، برخی از راویان این نقلها یا احادیث را ضعیف و مشکوک دانستهاند، چنین مواردی را در سخن از ولادت رسول خدا(ص) مطرح نمیکنند، چرا که از نگاه آنها اصل آن ماجراها زیر سؤال است. ولادت پیامبر(ص) رحمت است و نه نقمت که دریاچه ساوه را خشک کند. ضمن اینکه تاکنون کسی نیز بررسی نکرده است که آیا واقعاً در منطقه ساوه دریاچهای بوده است که خشک شود یا خیر؟!
* سرنگونی بتهای مکه واقعیت ندارد
در برخی نقلها آمده است که در شب میلاد حضرت، همه بتهای مکه به رو افتاده و سرنگون شد. قاعدتاً نمیتوان به این نقلها اعتماد کرد، چون اگر این نقل واقعیت داشت، در میان مردم بتپرست متعصّب مکه، انعکاس وسیعی مییافت و به این سادگی از ذهن آنان پاک نمیشد.
* مطالب کذب درباره دایه و دوران شیرخوارگی حضرت
در خصوص دوران شیرخوارگی پیامبر(ص) در بادیه نیز مطالبی مطرح میشود که اشتباه است.
محمد(ص) دو، سه یا هفت روز بیشتر از مادر شیر نخورد. شاید آمنه به سبب شوک ناشی از درگذشت ناگهانی عبدالله قادر به شیر دادن نبود. تا چند روز «ثویبه» کنیز ابولهب ـ که پیش از این حمزه را شیر داده بود ـ به محمد(ص) شیر میداد، تا اینکه طبق سنت آن زمان، زنانی از بادیه برای تحویل گرفتن نوزادان اهل مکه به این شهر آمدند.
مطابق روایات از 10 زنی که از قبیله سعدیه آمده بودند، تنها حلیمه نتوانسته بود نوزادی را برای شیر دادن با خود ببرد. گفته میشود او ابتدا از بردن محمد(ص) به سبب آنکه یتیم و فقیر بود، امتناع کرد، اما چون نمیخواست دست خالی باز گردد به تشویق همسرش حاضر شد آن حضرت را با خود ببرد!
این مطلب با واقعیت رجبی با تأکید بر مطابقت ندارد. سنت سپردن نوزادان به زنان شیرده، سنتی اشرافی و در خاندانهای متموّل رایج بود که با دو انگیزه صورت میگرفت: یکی؛ پرورش آنها در فضای پاک و آزاد بادیه که از آلودگی و بیماریهای شهر به دور بود و دیگری؛ آموختن زبان فصیح عربی.
بنابراین عملکردن به سنت اشراف برای فقرا معنی ندارد! جد و قیّم محمد(ص) یعنی عبدالمطلب، از افراد شاخص مکه و ثروتمندان قریش بود و برای حلیمه یا هر زن دیگر، افتخار بزرگی بود که نوزاد سرور و بزرگ مکه را پرورش دهد.
دوره اقامت حضرت محمد(ص) در بادیه را با توجه به روایات موجود، دو، چهار و یا پنج سال ذکر میکنند که با توجه به شواهد و قرائن، قول پنج سال صحیحتر به نظر میرسد. در این مدت حلیمه دو یا سه بار آن حضرت را به مکه نزد مادر برد و سرانجام او را به مادر سپرد.
* «شقالصدر» داستان مجعول است
داستان مجعول شقالصدر یکی دیگر از خرافات مشهور درباره پیامبر(ص) است.
در منابع اهل تسنن و برخی منابع شیعه، نقلهایی حاکی از شکافتن سینه حضرت محمد(ص) ـ شقالصدر ـ هنگام اقامت در صحرا آمده که کاملاً بیاساس است.
به موجب این نقلهای بیاساس، دو مرد سفیدپوش (یا جبرئیل) از آسمان به زمین آمده و در مقابل چشمان کودکانی که با آن حضرت بازی میکردند، سینه محمد(ص) را شکافته و قلب او را بیرون آورده و از آن لخته خونی را که سهم شیطان در قلب وی بوده است، خارج کرده و در تشتی پر از برف شستوشو داده و در جای خود میگذارند و پس از سخنانی به آسمان باز میگردند!
برخی داستان شقالصدر را ذیل تفسیر آیه «ألم نشرح لک صدرک» برای توضیح انشراح صدر پیغمبر(ص) آوردهاند، در حالی که خود این نقلها، دلیلی واضح برای بطلان آن است. مگر ممکن است نوعی از پلیدی در قلب سرور خلایق خدا باشد که در هیچ کس دیگری ـ حتی ابوسفیان و ابوجهل و ابولهب ـ نیست؟!
طبق فرموده پیغمبر اکرم (ص) نخستین چیزی که خدا آفرید، نور وجود مقدس آن حضرت بود. بنابراین چرا از ابتدا چنین آلودگی را در خلقت او قرار بدهد تا بعداً مجبور شود مقابل چشمان حیرتزده چند کودک، سینه او را بشکافند و آن آلودگی را برطرف کنند؟! ضمن اینکه چگونه این امر مادی در بدن پیغمبر آینده، میتواند از نظر معنوی مشکلساز باشد؟
اصلاً آیا پذیرفتنی است که افضل و اکمل و سرور پیامبران خدا با چنین عملی آماده رسالت شود؟ در این صورت چگونه بر دیگر انبیاء که مشکلی نداشتند، فضیلت و برتری خواهد داشت؟!
بهائیت که از وحدت عالم انسانی دم می زند، پیوسته گفتار و کرداری متناقض با وحدت عالم انسانی از خود نشان داده است که از جمله می توان به کلام حسین علی بهاء و فرزندش عباس افندی، دو سرکرده بهائیت در باره آذریها و ترک زبانها اشاره کرد.
بهاء در باره آذری زبان ها می گوید: «اترکوا التروک و لو کان ابوک، ان احبّوک اکلوک و ان ابغضوک قتلوک؛ از تُرک زبانان دوری کن و فاصله بگیر، اگر چه پدرت باشد. که اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت کشت.»1
عبدالبهاء نیز در باره ترک زبانان می گوید: «جمال پاشا … چون به عکا رسید و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانه اش رفتم. همین که مرا دید، استقبال کرد و مرا به کنارش نشاند و بی مقدمه چنین گفت: تو از مفسدین در دینی و به همین جهت دولت ایران تو را در اینجا تبعید نمود. … اندیشیدم که ترک است و باید جوابی مضحک و مسکت داد.»2
بهاء ترک زبان ها را قاتل و آدم خوار می داند و عبد البهاء آنان را سزاوار پاسخ های مضحک؛ آیا واقعاً این همان وحدت عالم انسانی بهائیت است. وقتی بهاء (پایه گذار بهائیت) و عبد البهاء (دومین سرکرده بهائیت) چنین تفکری در باره انسان ها دارند، چگونه می توانند فرستاده ای باشد که برای هدایت بشر آمده اند. کسی که همه افراد یک قوم را جنایت کار فرض می کند و همه را به تمسخر می گیرد، آیا شایستگی رهبری جامعه را دارد؟ آیا چنین کسی استحقاق تبعیت دارد؟
پانوشت:
1. اسرار الآثار، فاضل مازندرانی. ج 2، ص 154. (ذیل کلمهی ترک)
2. اسرار الآثار، فاضل مازندرانی، ج 3، صص 42 و 43.
وحدت و اتحاد، یکی از تعالیم ادیان الهی است که در این مقاله از دو جهت به آن می نگریم:
1. وحدت از نگاه اسلام:
قرآن کریم، انسان را از یک اصل و نسب می داند و می فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَ نِساء؛ ای مردم! از خدایی بترسید که شما را از یک نفس آفرید و از آن نفس، همسرش را خلق کرد و از آن دو، زنان و مردان را در زمین بپراکند.»1 و «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى؛ ای مردم! ما شما را از یک زن و مرد آفریدیم».2
این کتاب آسمانی، پیوسته از وحدت و همبستگی سخن می گوید، از این رو با واژه هایی چون: ««واعتصموا3، اصلحوا4، تعاونوا5، الّف بین قلوبکم6، امّه واحد7 و …» بر این امر مهمّ تأکید میکند؛ البته وحدت اسلامی، به معنای برابری ظالم و مظلوم نیست، بلکه به معنای اتحاد و یکپارچگی است، از این رو قرآن می فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا».8
اسلام، دین اتحاد و همبستگی است از این رو بر جماعت تأکید دارد و از مسلمانان میخواهد برخی از عبادات خود را به صورت گروهی انجام دهند و به عباداتی چون حج، نماز جمعه و جماعت بپردازند که نماد اتحاد و یکپارچگی است. (شاید یکی از فلسفه های شرکت در عبادات گروهی، نزدیک شدن انسان ها به یکدیگر، همدردی و دستگیری از هم باشد، زیرا وقتی انسان ها از هم جدا باشند، از درد یکدیگر خبر ندارند.)
حتی خدای سبحان از مسلمانان میخواهد که در نمازهای خود، ضمیرهای جمع به کار ببرند و همگان را دعا کنند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم».9 و در روایات تأکید شده است که برای دیگران دعا کنید، زیرا دعای مؤمن در حق برادرش مستجاب میشود و همچنین میفرمایند: دعاهای گروهی به اجابت نزدیکترند.
پیامبر خاتم (ص) نیز در باره اصل برابری انسانها میفرماید: «اطاعت خدا بر شهری و بادیه نشین، بر عجم و عرب، آزاده و برده، کوچک و بزرگ و سفید و سیاه واجب است.»10 ایشان درباره اتحاد و همبستگی نیز میفرماید: «الْمُسْلِمُونَ یَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ؛ مسلمانان در برابر دشمنانشان، دست واحدی هستند.»11
ایشان همچنین می فرماید: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ فِی تَوَادِّهِمْ وَ تَرَاحُمِهِمْ کَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکَى بَعْضُهُ تَدَاعَى سَائِرُهُ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمَّى؛ نمونه مؤمنان در مهرورزى و دلسوزى به هم چون یک تن است که چون تیکهاى از آن بیمار شود، همه آن دچار بی خوابى و تب گردد.»12
سعدی، شاعر شیرین سخن پارسی زبان، این حدیث را به زبان شعر در آورده و می سراید:
«بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند»
«چون عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار»
این شعر به اندازهای شیوا و گویاست، که همگان را به وجد میآورد، زیرا ریشه اش از کلام پیامبری الهی است. این شیوایی سبب شد که این شعر را بر سر در سازمان ملل بنویسند.
پس همه ملت ها که نماینده ایشان سازمان ملل است، حرف اسلام را می فهمند. حرف اسلام، چیزی جز وحدت و اتحاد نیست.
2. وحدت از نگاه بهائیت:
وحدت عالم انسانی، یکی از تعالیم دوازده گانه ای است که توسط عباس افندی (دومین سرکرده بهائیت) جمع آوری و به عنوان اصول بهائیت عرضه شد. وحدت عالم انسانی، برگرفته ای تحریف شده از تعالیم الهی است که در بهائیت دارای تناقض های بسیار است که به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم:
حسین علی بهاء در جایی می گوید: «عاشروا مع الأدیان بالروح و الریحان»13 و در جای دیگر می گوید: «احبائی هم لئالی الامر و من دونهم حصاه الارض؛ دوستداران من درّ و جواهر و ما بقی ایشان سنگ ریزههای ارض خاکیاند.».14
همچنین بهاء درباره آذری زبانها میگوید: «اترکوا التروک و لو کان ابوک، ان احبّوک اکلوک و ان ابغضوک قتلوک؛ از تُرک زبانان دوری کن و فاصله بگیر، اگر چه پدرت باشد. که اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت کشت.»15
عباس افندی وحدت عالم انسانی مورد نظر بهائیان را در کلام خود به کار برده و با دیدن سیاه پوستان می گوید: «مثلا چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک اینها خلق الله البقر علی صوره البشرند و آنان متمدن و با هوش و با فرهنگ»؛16 او همچنین اتحاد را به معنای برابری ظالم و مظلوم دانسته و می گوید: «جفاکار را مانند وفادار بنهایت محبت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطّر به مشام رسانید.».17
همانگونه که خواندید، بهاء ابتدا همه را با معاشرت مسالمت آمیز به ادیان فرا می خواند، ولی در جای دیگر، دوستداران خود را درّ و جواهر می خواند و دشمنانش را سنگریزه.
آیا کسانی که یک قوم و نژاد را به صورت کلی آدم خوار و قاتل می خوانند و عقیده دارند که باید آنان را به تمسخر گرفت، میتوانند پیامبر الهی و راهنمای بشر باشند؟
آیا وحدت عالم انسانی بهائیان، تمسخر اقوام و توهین به نژادهاست؟
کسی که انسانها را چون گاو می داند، راه را به انسان نشان می دهد یا او را به بیراهه می کشاند؟
کسی که جفاکاران را مانند وفاداران می بیند، چگونه از هدایت سخن می گوید، چرا که بخشی از هدایت، جدا کردن جفاکاران از وفاداران است نه آن که آنان را یکی بداند و گرگان خونخوار را چون غزالان بی آزار ببیند، آیا این جز گمراهی و ضلالت است؟
جدای از آن چه گفته شد، بهائیتی که از وحدت عالم انسانی سخن میگوید، نه تنها بر سر جانشینی علی محمد باب با میرزا یحیی صبح ازل به جنگ و ستیز برخاستند، بلکه جانشینی بهاء را نیز دستمایه اختلاف و فحاشی های خود قرار دادند؛ آنان حتی نتوانسته پیروان خود را گرد هم جمع کنند و مانع از تفرقه آنان شود؛ آری بهائیت در همان نخستین سالهای پیدایش خود، به دسته ها و گروههای گوناگونی تقسیم شد که از جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. بهائیان ارتدکس؛
2. بهائیان همجنس گرا؛
3. بهائیان طرد شده؛
4. بهائیان بیت العدلی؛
و …
پس نه تنها وحدتی در بهائیت نیست، بلکه هر چه هست تفرقه و جدایی است.
پانوشت:
1. سوره نساء، آیه 1.
2. سوره حجرات، آیه 13.
3. سوره آل عمران، آیه 103.
4. سوره نساء، آیه 146.
5. سوره مائده، آیه 2.
6. سوره آل عمران، آیه 103.
7. سوره انبیاء، آیه 92.
8. سوره آل عمران، ایه 103.
9. سوره فاتحه، آیه 6.
10. مجموعه ورام، ج 1، ص 13.
11. امالی صدوق، ص 351.
12. بحار الانوار، ج 58، ص 150.
13. دریای دانش، ص 8.
14. مائده آسمانی، عبد الحمید اشراق خاوری، ج 4، باب مقام احبای الهی، ص 353.
15. اسرار الآثار، فاضل مازندرانی. ج 2، ص 154. (ذیل کلمهی ترک)
16. خطابات عبد البهاء، ص 119.
17. مکاتیب عبد البهاء، ص 160.
عباس افندی، پسر حسین علی بهاء (پیامبر بهائیت) است که نزد بهائیان به عنوان مبین بهائیت شناخته میشود. او خود را عبد البهاء نامید و در متحول کردن بهائیت همه کوشش خود را به کاربست.
در این مقاله به گوشی ای از تحولات بهائیت در زمان عبد البهاء اشاره خواهیم کرد:
1. هنگامی که عباس افندی به قدرت رسید، با بسیاری از دستورات و وصایای پدر مخالفت کرد که از جمله به دو نمونه اشاره میکنیم:
الف. مخالفت در باب جانشینی بهاء؛ عبد البهاء، نخست دست برادر کوچک خود، یعنی محمد علی را از بهائیت کوتاه کرد، زیرا بنا به وصیت بهاء، اول عبد البهاء به قدرت می رسید و سپس برادرش محمد علی، زمام بهائیت را به دست میگرفت.1
ب. مخالفت با احکام بهاء؛ از جمله می توان به رواج دست بوسی در زمان عبد البهاء اشاره کرد؛ این در حالی بود که بهاء دست بوسی را در بهائیت ممنوع کرد و در اقدس نوشت: «قد حرم علیکم تقبیل الایادی فی الکتاب؛ بوسیدن دستها بر شما حرام شده است.»2
ج. سرپیچی از وصیت بهاء در باره اموال و اوقاف خیریه بهائیت که به دستور بهاء باید به اولاد بهاء (اقصان) باز می گشت و پس از آنان به بیت العدل می رسید؛3 ولی عبد البهاء در وصیت نامه خود شوقی افندی را به مقام ولی امری و ریاست بیت العدل منصوب کرد تا همه اموال را در اختیار گیرد.4
2. با رو به زوال رفتن قدرت روس، عباس افندی دست به کار شد تا حامی جدیدی برای بهائیت دست و پا کند؛ بنا بر این از روسها روی گرداند و به سوی انگلیس ها رفت و با خوش خدمتیهایی که به انگلیسیها کرد، موفق شد حمایت آنان را جلب کرده و مقام «سر» که یک مقام عالی رتبه انگلیس است را از آن خود کند.
3. عبد البهاء در سفرهای اروپایی و آمریکایی خود، توانست آرمانیهایی را به عنوان تعالیم یا اصول دوازده گانه بهائیت فراهم سازد؛ شعارهایی که می توان از چند جهت به آنها نگاه کرد:
الف. از جهت الهی بودن، زیرا برخی از این تعالیم برگرفته از سیره انبیاء است و برخی مخالف سیره پیامبران؛ مانند تحری حقیقت و وحدت عالم انسانی.
ب. از دید عقلانیت، زیرا برخی از این آموزه ها مخالف عقل سلیم است؛ مانند ترک جمیع تعصبات.
ج. از جهت علمیت، زیرا برخی از این اصول با علم روز نیز تناقض دارد؛ مانند: وحدت خط و لسان.
4. عبد البهاء که می خواست بهائیت را در نسل خود نگه دارد، دست برادر را از بهائیت کوتاه کرد؛ ولی خودش نیز پسردار نشد، از این رو مجبور شد، قدرت را به نوه دختری خود، یعنی «شوقی افندی» واگذار کند، از این رو سیره پدر را در جانشینی و خلافت در بهائیت نیز تغییر داد و اولین انشعاب را در بهائیت رقم زد.5
پانوشت:
1. الواح بها، ص 108.
2. اقدس، حسین علی بهاء، ص 10.
3. پیشین، ص 13.
4. وصیت نامه عبد البهاء.
5. ر. ک: تاریخ جامع بهائیت، ص 576.