در این فصل بسیار مهم و در این حدیث با عظمت سخن از اندیشه و تعقل و فهم و فکر است.
سخن از واقعیتى است که نسبت به تمام واقعیتها و نسبت به خیر دنیا و آخرت انسان و سعادت و سلامت آدمى، در همه شؤون همانند روح براى جسم و چون ریشه براى درخت و به منزله بنیان و پى براى ساختمان است.
عقل و لب و فکر و قلب و مشتقات هر یک و آثار و نتایج این حقایق بلند ملکوتى، بارها در قرآن و روایات و آثار و معارف اسلامى آمده است.
دقت در آیات قرآن و اندیشه در مهمترین آثار الهى، ما را به این معنى رهنمون مىشود که فکر کردن و اندیشیدن کار مغز و یافتن و فهمیدن کار قلب است.
قرآن مجید فهم را از کفار سلب ولى تفکر را برایشان اثبات کرده، مىفرماید:
[وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ] «1».
داستان [دعوت کننده] کافران [به ایمان]، مانند کسى است که به حیوانى [براى رهاندنش از خطر] بانگ مىزند، ولى آن حیوان جز آوا و صدا [آن هم آوا و صدایى که مفهومش را درک نمىکند] نمىشنود. [کافران، در حقیقت] کر و لال و کورند، به همین سبب [درباره حقایق] اندیشه نمىکنند.
و در مورد دیگر درباره کافرى مىفرماید:
[إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ] «2».
او [براى باطل کردن دعوت قرآن] اندیشید و [آن را] سنجید.
آرى، آن کافر اندیشید ولى دنبال یافتن حقیقت آن اندیشه نرفت و به آنچه سنجیده بود، توجه نکرده و به درک آن خود را حاضر نگردانید.
در هر صورت دانستن، نتیجه فکر کردن و شناختن و فهمیدن، کار قلب است و این دو عضو بسیار مهم، گستردهترین و برترین نقش را در دستگاه حیات انسان دارند.
در تمام مسائلى که در شرح جملات عالى روایت مطرح مىشود، توجه به عقل و قلب و مغز و دل به طور یکسان است و هر دو در زمینه تمام حقایقى که بازگو مىشود مورد نظر است؛ زیرا نظام مسئله فکر و نتیجهگیرى از آن بدین صورت است: که حواس پنچگانه را باید وادار به رابطه گرفتن با حقایق مادى و معنوى و ظاهرى و باطنى و مکانى و زمانى کرد، سپس حواس یافتههاى خود را به مغز داده و مغز براى رساندن انسان به واقعیتها، یافتهها را به قلب مىدهد و این قلب است که براى درک نهایى، آخرین منزل و مرحله است.
مثلًا، انسان با چشم خویش خرابههاى کاخهاى ستمگران تاریخ را مىبیند، مغز دیده را مىگیرد، در این صورت واقعیت علمى در دنیاى درون درست مىشود، آن گاه قلب این علم را مىفهمد، سپس انسان در نتیجه این فهم عبرت گرفته و خویش را از ستم و ستمکارى دور مىکند.
دستگاههاى بسیار عظیم و پیچیدهاى چون:
درّاکه، حافظه، متفکره، متخیّله، متصوره، ممیزه، مدبره، در ارتباط با مغز و قلب هستند که هر یک براى خود دنیاى اسرارآمیزى هستند.
براى قدم گذاشتن در راه رشد و کمال انسان با تمام وجود، نیازمند به کار گرفتن تمام این استعدادهاى خدایى است، با بکارگیرى حواس و دستگاههاى عظیم دماغى و قلبى، مىتوان به فضاى باعظمت معنى و باطن و حقایق و اسرار ملکوتى قدم گذاشت و در آنجا با رسالت انبیا و امامت ائمه علیهم السلام و آیات آفاقى و انفسى و تشریعى آشنا شد و از طریق این آشنایى، به پاکى جان و دل و پاکى نفس و عمل رسید.
مغز را براى اندیشه در آنچه دستور اندیشه داده شده و قلب را براى فهم محصول مغز بکار بگیرید که تنها راه نجات و به دست آوردن سعادت دنیا و آخرت همین است.
حکیم نکته سنج، نظامى در ترغیب به اندیشه و فهم مىگوید:
اى ناظر نقش آفرینش |
بردار خلل زراه بینش |
|
کین هفت حصار برکشیده |
بر هزل نباشد آفریده |
|
هر ذره که هست اگر غبار است |
در پرده مملکت بکار است |
|
در راه تو هر که با وجود است |
مشغول پرستش و سجود است |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 171.
(2)- مدثر (74): 18.
تمام عناصر آفرینش، و اجزاء خلقت، اعم از جماد، نبات، حیوان، و انسان در راه رسیدن بکمال، و مقصود نهائى، و براى بدست آوردن راه مستقیم، و خلاصه براى آماده نمودن خویش براى زیستن، با موانع و حوادثى روبرو هستند، که براى برداشتن آن موانع از مسیر حیات خود و رسیدن بهدف، چارهاى جز مبارزه و جنگیدن با هیولاى موانع، و حوادث و بلاها ندارند.
از لغت مبارزه و جنگ وحشت نکنید، زیرا مبارزه و جهاد همان فعالیت و کوشش موجودو زنده است، که بخاطر بدست آوردن برنامههاى لازم، چارهاى جز آن ندارد.
این حقیقت حتمى است، که هیچ جزئى از اجزاء کاخ حیرتآور آفرینش بدون سعى و کوشش، و منهاى تحمل رنج و سختى، و خارج از گردونه مبارزه به نتیجه نخواهد رسید، و زندگى سالم بدست نخواهد آورد.
انسان نیز که برترین موجود روى زمین است، از این قاعده مستثنى نیست، بلکه موانع راه حیات انسانى او بیشتر و در نتیجه باید میدان فعالیت و مبارزه او گستردهتر باشد، بقول قرآن مجید در سوره النجم آیه 39
وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى:
انسان بدون فعالیت و تحمل رنج، و استقامت و ایستادگى در میدان مبارزه با موانع و حوادث، ثمر و محصولى عایدش نمیشود.
راستى کدام انسان بدون قبول زحمت، ماوراى تحمل سختى، منهاى مبارزه با پیشآمدها، خارج از برخورد با مشقات توانسته، بکب فضیلت نائل آید، و بمقاصدى که عالم آفرین برایش مقرر داشته برسد؟
نهتنها بدست آوردن برنامههاى مثبت نیاز به مبارزه و کوشش دارد، بلکه رسیدن بهدفهاى غیر انسانى هم مرکب فعالیت لازم دارد مگر ستمگران و بیدادگران تاریخ براى رسیدن بهدفهاى شوم خود، انواع سختىها را بجان نخریدند، و در راه بکرسى نشاندن مرام و حکومت خویش ایستادگى و مبارزه نکردند؟
در هرحال مبارزه یک امر ضرورى است، و میتوان گفت حیات بدون جنگ و جهاد مساوى با نیستى و عدم است.
باید توجه داشت، که در این مسیر خستگى انسان را از رسیدن بهدف باز ندارد، زیرا سستى و خستگى هم یک مانع است، که باید با ارادهاى استوار، با این مانع هم جنگید.
آنان که در برابر فشارها، و موانع خسته میشوند، و اظهار عجز و زبونى مینمایند، و یا گاهى براى فرار از مبارزه و حوادث در راه حیات، حوادثى که نتیجه و هدف پس از آن است، بگوشه انزوا پناه میبرند، و بانتخاب زاویهاى خلوت برمیخیزند، و از برنامههاى تربیتکننده، و نیرودهنده دورى میجویند، و یا بخیال خود براى راحت شدن، و بچنگ آوردن خوشبختى خودکشى میکنند، انسان نیستند، و از آدمیت بهرهاى ندارندا ینان معناى حیات را نیافته و راستى از بهرههاى هستى بیخبرند.
اینان اگر مفهوم حیات را مییافتند، و آگاه میشدند که رسیدن به هدفهاى مثبت، همیشه توأم با رنج و زحمت، ومبارزه و فعالیت، و احیانا مساوى با گرسنگى و تشنگى، و جنگ و جهاد و آواره شدن از خانه و شهر، چهبسا زندان و تبعید و زجر، یا برابر با نوشیدن شربت گواراى شهادت در راه خداست، هیچگاه به تنپرورى و سستى و کسالت و خسته شدن از حیات و فرار از مسئولیت و عاقبت خودکشى تن نمیدادند.
اصولا در راه رسیدن بسرمایههاى مادى، یا بهرههاى معنوى یا در راه برقرار کردن ارتباط با افراد جامعه، یا تشکیل زندگى موافق با برنامههاى انسانى، موانع و مشکلاتى وجود دارد، که انسان باید بجاى ترس از واقعه، یا سستى و تنپرورى، شجاعت و بىباکى، کوشش و مبارزه در راه مقصود را برگزیده، تا حصول پیروزى مبارزه را ادامه دهد، و آگاه باشد که فتح و غلبه، محصول استقامت و جنگ با موانع است، و فضیلت و شرف و کیان آدمى بسته به تحمل سختیها، و قبول بار جهاد و کوشش است.
پیروزى و فتح
قرآن مجید میفرماید:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ «1»:
همانا انسان در میدان رنج و زحمت، و فعالیت و کوشش، و ناراحتى و فشار آفریده شده، ولى باید باین معنى بینا باشد، که هر سود و بهره از پس سختى و کوشش است.
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» «2»:
پیروزى حتمى، پس از تحمل شدائد، و استقامت و صبر در میدان مبارزه با موانع از آن انسان است، و مسئله مبارزه با پیشآمدها، و ایستادگى در راه بدست آوردن هدف، و پیروزى پس از جنگ آنقدر مهم و با ارزش است، که قرآن مجید در بسیارى از سورهها و آیات، مردم را بجنگ در تمام جبهههاى حیات، اعم از جنگ و مبارزه با هواى نفس، یا با دشمنان دین و وطن، یا با زندقه و کفر و مکتبهاى ضد انسانى دعوت نموده، و وعده پیروزى به جنگجویان داده، و نتیجه فرار از مبارزه و میدان جنگ را، گرفتار آمدن بخشم و عذاب الهى دانسته است «3»
قرآن میگوید: با عوامل بازدارنده از هدف مبارزه کنید، و بخود ترس و هراس راه نداده، و امید حتمى به پیروزى داشته، و بدانید که وعده خدا حق است، و این خداوند است که بمردم مؤمن نوید پیروزى و فتح داده است. «4»
کتاب خدا در سوره یوسف ناامید بودن از پیروزى را از صفات کفار و ناسپاسان قلمداد کرده. «5» و جامعه را از یأس و ترس از نرسیدن به مقصود برحذر داشته.
جوانى که هیجده سال در خانه پدر و مادر، خورده و خوابیده و وقت گرامى را بعیش و نوش گذرانده، و هرگاه اراده خروج از خانه مینموده با پولیکه وسائل خوشگذرانیش را آماده میکرده، خارج میشده، و چون از تفریح بیرون بخانه بازمیگشته، انواع غذاهاى لذیذ و دلچسب برایش آماده بوده، پس از احضار بسربازخانه، قواعد و مقررات ارتش ایجاب میکند که او را در فشار گذاشته، و بتمرینهاى سخت وادارد.
قبل از دمیدن صبح او را از خواب بیدار کرده، و با در اختیار گذاردن کمترین فرصت باو از اواجراى تمام دستورات را میخواهند.
بجیرهبندى شدن غذا و آب دچارش کرده، و در اردوهاى بیابانى او را بکارهاى فوقالعاده سخت وامیدارند، و ازا و میخواهند در سایه تمرین عملیات محیر العقول انجام دهد، و گاهى یک شبانهروز باو پاسدارى داده و چرت زدن را برایش جرم حساب میکنند، و خلاصه از طریق زجرها و سختىها و کارهاى سنگین، و بیخوابى و گرنسگى و تشنگى او را یک انسان مبارزهکننده با پیشآمدها بار میآورند، تا بهنگام نیاز از وجودش براى حفظ یک قاره یا یک منطقه و کشور استفاده کنند.
سربازاگر بخواهد در سربازخانه همانند خانه و آغوش گرم پدر و مادر ادامه زندگى دهد، نه اینکه نخواهد توانست دفع حادثه کند، بلکه درا ولین فرصت بخاطر حفظ شکم و شهوت، هو اجراى برنامههاى عیش و نوش و از همه بدتر بعلت نداشتن اراده قوى و آگاه نبودن براه مبارزه، از برابر پیشآمد و حادثه و از میدان جهاد و جنگ گریخته و ملت و کشورى را در اختیار دشمن قرار خواهد داد.
در صحنههاى نبرد و پیکار میان مردم مسلمان و اسرائیل در خاورمیانه، بیشتر اوقات پیروزى نصیب دشمن بود، و این پیروزى تعجب نداشت، زیرا دشمن با کمى افراد و محدود بودن برنامههایش، از مسائل نظامى آگاه بیشترى داشت، و براى پیشبرد مبارزه تمرینهاى سختتر، و این یک سنت طبیعى است که غلبه همیشه از آن مردم آگاهتر و سرسختتر است.
البته مسلمانان درا ین پیکارهاى پىدرپى، و شکستهاى رسواکننده از پاى ننشستند، سعى کردند بموضعگیرى در برابر دشمن آگاهتر شوند، کوشیدند تا با تمرینهاى طاقتفرسا به نوان و نیروى اراده بیفزایند، همت بخرج دادند تا خویش را براى دفاع از کیان اسلام و ملت اسلام آمادهتر کنند. بالاخره از پس آنهمه ناکامى خود را براى شدن با دشمن و بدست آوردن فتح آماده کردند.
آنان از رموز و اسرار دشمن، و مواقف سوق الجیشى آگاه شدند، و از تنپرورى و سستى و عیش و نوش دست کشیده، و بتمرینهاى سخت براى شکستن خط بارلو که مردم جهان آنرا آسیبناپذیر میانگاشتند تن دادند، نتیجه آگاهى، و تحمل تمرینهاى سخت این شد که در ماه رمضان بدشمن حمله کرده، خط بارلو را شکستند، و ارتفاعات جولان را از دشمن گرفته پرچم اسلام را بر قلههاى آن نصب کردند، و بدون تردید اگر غرب خونخوارتر از گرگ بکمک دشمن نشتافته بود، امروز بجاى نقشه اسرائیل در صفحه جغرافیا نقشه فلسطین عزیز نقش داشت، ولى نباید ناامید بود، زیرا مسلمانان از چهار نیرو برخوردارند، اگر همه تبدیل بدست واحد شوند و ایجاد وحدت و یکپارچگى نمایند، بر دشمن پیروز شده، و زمین را در سیطره خویش خواهند آورد، این چهار نیرو عبارتست از:
1- قرآن مجید قانون اساسى حیات.
2- معارف گسترده اسلامى که از زبان پیامبر و ائمه بزرگ بما رسیده.
3- نیروى انسانى نزدیک به نهصد ملیون نفر.
4 یمعادن زرخیزى که نمونهاش در هیچ منطقه جهان یافت نمیگردد.
آرى مبارزه لازم است و بىتردید از پس مبارزه و جنگ پیروزى حتمى است.
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً
نابرده رنج گنج میسر نمیشود |
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد |
|
آیا پیروزى و فتح بدون زحمت و رنج، و منهاى مبارزه و پایدارى در راه هدف باور کردنى است؟
میدانید که مبارزه مخصوص بمیدان جنگ با دشمن نیست، بلکه در تمام جوانب حیات تحمل برنامههاى مبارزه براى بدست آوردن پیروزى و رسیدن بهدف لازم است.
نوابغ و دانشمندان بزرگ بدون مبارزه با عوامل جهل و نادانى، و منهاى تحصیل و مطالعه، و کشیدن بار سنگین بیخوابى و سفر نابغه و دانشمند نشدند.
رنجهائیکه ملا صالح مازندرانى در راه بدست آوردن موفقیت کشید راستى اعجابانگیز است، میگویند: در میان دانشجویان همدورهاش کسى همانند او فقیر و تهیدست نبود، مینویسند براى مطالعه درونش از نور چراغى که در تابستان و زمستان در حیاط مدرسه روشن بود استفاده میکرد چون خودش توانائى خریدن ارزانترین چراغ را نداشت!!
او با تمام موانع راه تحصیل مبارزه کرد، و در آن راه به پیروزیهاى چشمگیرى رسید، آثار علمىاش مخصوصا شرح اصول کافى از گرانبهاترین میراثى است که یک عالم شیعى از خود بجاى گذاشته.
حافظ در ابتداى جوانى، بخاطر عشق به علم روزها را به مدرسه میرفت و براى اداره امور مادى زندگى، و مخارج مادر و افرادیکه مسئولیتشان بعهده او بود، قسمتى از ساعات شب را در یک نانوائى مشغول فعالیت بود و بکار خمیرگیرى اشتغال داشت، او از رنج تحصیل، کار طاقتفرساى شب، بزاویه سستى ننشست، و تنبلى و بیکارى پیشه نکرد بردبارى و حوصله محبوبش بود، و صبر و استقامت معشوقش، در راه مبارزه با سختیها پیروز شد، و نامش در لوح عرفان و علم گل سرسبد گشت، غزلیاتش جهانگیر شد، نواى جانش ناى عالم را پر کرد. «6»
مغول بسرپرستى چنگیز، بهنگام حمله به ایران، آنچه ساختمان بود خراب کردند، جمعیتها و موجودات زنده را کشتند، کتابخانهها را آتش کشیدند به کوچک و بزرگ رحم نکردند، تنها چیزیکه از کشور پهناور خوارزمشاهیان باقى گذاردند ویرانهاى بود و بس، در گیرودار همان ایام بود کهى کى از فرزندان مجاهد بیدار این سرزمین بنام نصیر الدین مشغول کسب دانش شد، روحیهاش چون کوه بود، و ظرف وجودش مثال دریا، حادثهها درا و اثر نمیگذاشت، آنچه برایش مهم بود کسب دانش و علم بود، در این راه مبارزه اعجابانگیزى داشت، حوادث و گرفتاریهاى طاقتفرسائى به او هجوم کرد، ولى او مبارز و جنگجوئى نبود که میدان نبرد را خالى کند، و با برنامههایا رزندهاش که شالودهى آینده روشنى را میریخت وداع نماید، مبارزه کرد، موانع را از سر راه برداشت، بزرگ مردى بىنظیر شد، عقل حادیعشر گشت، معلم و استاد بشرش خواندند، آثارى ارجدار بجاى گذارد، او را در ردیف بهترین استادان فلسفه، حکم، منطق، هیئت، ریاضى، علم کلام، فقه، و سیاست و ... میشناسند.
او بر ویرانههاى باقى مانده از مغول، در شهر مراغه کتابخانهاى بزرگ، بنا کرد، علامه حلى آن فقیه و عالم کمنظیر که شش سال از محضرش استفاده علمى کرد میگوید، کتابخانهاى که استادم فراهم آورده بود داراى چهارصد هزار کتاب علمى بود با فهرستى منظم و جالب، خواجه رهبرى دانشمندان زمان را بعهده داشت، رئیس رصدخانه مراغه بود، نظامت دانشگاه و کتابخانه و برنامه تحصیلى دانشجویان علوم مختلفه بر عهدهاش قرار داشت و پست خطیر نخستوزیرى هلاکوخان مغول بر او محول بود، با اینهمه کثرت کار، علامه حلى بدائى بزرگوارش محقق، که به علامه گفته بود بخاطر نشست و برخاست با وزیر دولت مغول باید کفاره بپردازى و کفاره تو مقدارى نماز و روزه است، و پس از اداى کفّاره بدرس من حاضر شو، عرضه داشت دائى جان من جائى براى کفاره دادن بخاطر معاشرت با اهل سیاست که بعقیده شما از زمره ظالمین هستند نمىبینم زیرا من در این شش سالى که معاشر با خواجه طوسى بودم، و از جنابش براى کسب علم استفاده میکردم براى یکبار یک ترک اولى از آن بزرگ انسان بىنظیر مشاهده نکردم، گوئى این انسان آراسته به مقام عصمت است: «7»
نوشتهاند، شهید اول در راه بدست آوردن دانش، رنجهاى فراوان تحمل کرد، او در مبارزه با حوادث و موانع پیروز شد آرى خداوند به مردم با ایمان وعده فتح و غلبه داده، و وعده حق تخلفناپذیر است.
بهنگامیکه به کرسى مرجعیت نشست، زمام امور بدست مخالفین بود، بخاطر حسادت از او سعایت کردند، عالمنمایان نمیتوانستند سرمایهاى گران همچون او را در برابر خویش ببینند!!
آن مرد بزرگ محکوم بزندان شد، میگویند در گوشه زندان بدون در دست داشتن مدارک، به مدت شش روز کتاب با عظمت لمعه را که حاوى تمام برنامههاى فقهى اسلام از طهارت تا دیات است نوشت، راستى چه حافظه پرنیروئى که تمام فقه را حفظ داشت، این کتاب با توضیحات شهید اول امروز از کتابهاى معتبر درسى حوزههاى شیعه و تشیع است، اعجابانگیزتر این است که میگویند در زندان قلم و کاغذ نداشت، با چوبهاى خشکى که حجم و طولش از چوب کبریت کمتر بود، و آغشته بخون دست خود میکرد لمعه را بر برگهاى درخت نوشت، و بوسیلهاى بیرون داد: آرى مبارزه هرچند سخت، طاقتفرسا باشد، بدنبالش پیروزى و فتح است، بهمین خاطر باید گفت: اول مبارزه آنگاه پیروزى سپس ادامه زندگى و حیات، زیرا حیات بدون مبارزه حیات دادن و وحشیان است، حیات انسانى نیست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- البلد 4
(2)- الانشراح 6- 7
(3)- الاتفال 16- 17
(4)- آیات جهاد
(5)- یوسف 87
(6)- مقدمه سفینه حافظ ص 27
(7)- من این داستان اعجابانگیز را در سال 1354 شمسى از حضرت آیت اله العظمى آخوند ملا على همدانى شنیدم، آخوند انسانى وارسته و دارنده کمالات علمى و اخلاقى بود آنچنان که زیارت ایشان آدمى را به یاد حق میانداخت من از آن حضرت اجازه روایتى مفصل کتبى و شفاهى دارم. بهنگامیکه این زیرنویس را بیاد ایشان مینوشتم با کمال تأسف نزدیک به ده روز بود که عالم تشیّع بفقدانش مبتلا شده بود، او منشأ آثار مثبت بسیارى از قبیل کتابخانه و تألیفات علمى و شاگردان برجسته بوده.
حضرت على بن الحسین امام سجاد علیه السلام مىفرماید:
از انسانى که در مقام به دست آوردن فضیلت یعنى علوم مادى و ظاهرى است، ولى از انجام واجبات الهیه روى گردان است تعجب مىکنم، چنین انسانى از شناخت حقیقت امر الهى و بزرگداشت آن و وظیفه خود محروم است و به همین خاطر حقیقت را سبک و خوار شمرده و از آنچه حضرت دوست، او را براى آن ساخته که رسیدن به عالىترین مقامات الهى و انسانى با عبادت و اطاعت است، غفلت نموده.
عارف با معرفت، جناب شیخ حسن مصطفوى در توضیح مختصرش نسبت به جملات بالا مىگوید:
تشخیص وظیفه از امور بسیار مهم است، به طورى که سالکان کار کرده و متدینین روشن ضمیر و حتى آنان که داراى مکاشفه هستند، از تشخیص این امر مهم عاجز بوده و در این مرحله انحرافات و گمراهىهایى پیدا مىکنند.
یکى وظیفهاش کسب و تأمین معاش خود و عائله است و از این جهت تسامح مىورزد، دیگرى وظیفهاش تحصیل علم به فرایض و آداب و سنن است، حقیر و سبک مىشمارد.
یکى دیگر موظف است که نهایت اهتمام به واجبات و محرمات داشته باشد، ولى به امور غیر لازم و کارهاى مستحبى مىپردازد.
آن یکى نماز نمىخواند و دم از دیندارى مىزند، یا روزه نمىگیرد و از فواید روزه مذاکره مىکند، یا اموال مردم را مىخورد و دست و صورت آب مىکشد.
یا به کتاب خدا و سنت عمل نکرده و به حرف خدا و پیغمبر گوش نمىدهد و خود را عالم به حقیقت تصور مىکند، یا اهل علم و دانش را مسخره کرده و عقل و برهان را کوچک شمرده و به سخن هر مدعى دروغگو تسلیم مىشود، یا مرتکب صدها خیانت و جنایت و بى انصافى و ربا خوارى و ظلم و دروغ و حیله و تزویر و تهمت و غیبت و بدگویى مىشود و در صف اول جماعت جا مىگیرد و به طور اجمال اغلب مردم متدین در مقام تشخیص وظیفه دچار اشتباه و انحراف مىگردند و بسا هست که به خاطر بجا آوردن امرى مستحب، ترک تکلیف واجب مىکنند، یعنى آن اندازه که به امور مستحبى و یا مرسوم و عرفى و متداول اهمیت مىدهند، به وظایف و فرایض لازم خود اهتمام ندارند و مىتوان گفت: نود درصد از مرسومات میان مردم برخلاف شرع و عقل مىباشد و این معنى با دقت کردن در رسوم متداول در مجالس جشن و عقد و تعزیت و دید و بازدید و مهمانى، خوب روشن مىشود و مفهوم بدعت گاهى در بعضى از این امور صدق مىکند و اگر کسى بخواهد تقوا داشته باشد و مراقب حرکات و اعمال خود باشد، مىباید از این گونه مجالس و این رقم مصاحبتها بپرهیزد.
عبادت واقعى
حرکاتى که به عنوان عبادت از انسان سر مىزند، باید به مقتضاى حال و ظرفیت عابد ارزیابى شود.
اولًا: هر حرکتى عبادت نیست و هر عبادتى، واقعى و کامل نیست، عبادت منافق، عبادت غیر مخلص، عبادت ریاکار، عبادت کسى که هدفش جلب جهات مادى است عبادت نیست، بلکه بازى با الفاظ و استهزاء به حق است.
در «تفسیر المیزان» «1» آمده است که:
خداى تعالى به یکى از سه وجه عبادت مىشود:
1- خوف
2- رجاء
3- حب
و این هر سه در یک آیه جمع شده که مىفرماید:
[وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ] «2».
در آخرت عذاب سختى است و [براى مؤمنان که دنیاى خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به کار گرفتند] از سوى خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.
با توجه به این آیه شریفه باید هر شخص با ایمانى نسبت به حقیقت دنیا توجه داشته باشد و بداند که دنیا متاع غرور و دام فریب است که چون سراب بیابان به نظر بیننده لب تشنه آب مىآید و او را به سوى خود مىکشاند، ولى وقتى نزدیک شد چیزى نمىبیند و اگر چنین تنبهى داشته باشد، دیگر هدف خود را از کارهایى که در زندگى انجام مىدهد دنیا قرار نداده، مىداند که در وراى این دنیا، جهان دیگرى است که در آنجا به نتیجه اعمال خود مىرسد، حال یا آن نتیجه عذابى است شدید در ازاى کارهاى زشت و یا مغفرتى است از خدا در قبال کارهاى نیک، پس بر اوست که از آن عذاب بهراسد و به آن مغفرت امیدوار باشد، ولى اگر عالىتر از این فکر کند هدف خود را خشنودى خود قرار نمىدهد و به خاطر نجات از عذاب و رسیدن به ثواب عمل نمىکند، بلکه هر چه انجام مىدهد به خاطر خدا و خشنودى او انجام مىدهد.
البته طبایع مردم در اختیار یکى از این سه راه مختلف است، بعضى از مردم که اتفاقاً اکثریت را هم دارا هستند، مسئله ترس از عذاب بر دلهاشان چیره گشته و از انحراف و عصیان و گناه بازشان مىدارد، این ها هر چه بیشتر به تهدید و وعیدهاى الهى برمىخورند، بیشتر مىترسند و در نتیجه به عبادت مىپردازند.
و بعضى دیگر، حس طمع و امیدشان غلبه دارد، اینان هر چه به وعدههاى الهى و ثوابها و در جایى که خداوند نوید داده برمىخورند، امیدشان بیشتر شده، به خاطر رسیدن به نعمتها و کرامتها و حسن عاقبتى که خداوند به مردم باایمان و عمل صالح وعده داده، بیشتر به تقوا و التزام به اعمال صالح مىپردازند، باشد که بدین وسیله به مغفرت و بهشت خدایى نایل آیند.
ولى دسته سوم که همان طبقه علماى باللّه باشند هدفشان عالىتر از آن دو دسته است.
ایشان خدا را نه از ترس عبادت مىکنند و نه از طمع به ثواب، بلکه او را عبادت مىکنند براى این که اهل و سزاوار عبادت است.
چون خدا را داراى اسماى حسنى و صفات علیایى که لایق شأن اوست شناختهاند و در نتیجه فهمیدهاند که خداوند عزیز، پروردگار و مالک سود ایشان و اراده و رضاى ایشان و مالک هر چیز دیگرى غیر ایشان است.
و اوست که به تنهایى تمام امور را تدبیر مىکند، خدا را این چنین شناختند و خود را هم فقط بنده دیدند و چون بنده شأنى جز این ندارد که پروردگارش را بندگى نموده، رضاى او را به رضاى خود و خواست او را بر خواست خود مقدم بدارد، لذا اولًا به عبادت خدا مىپردازد و ثانیاً از آنچه که مىکند و آنچه که نمىکند جز روى خدا و توجه به او چیز دیگر در نظر نداشته طمع نمىدارد، نه التفاتى به عذاب دارد تا از ترس آن به وظیفه خود قیام نماید و نه توجهى به ثواب دارد تا امیدوار شود، گو این که از عذاب خدا ترسنده و به ثواب او امیدوار هست، ولکن محرکش براى عبادت و اطاعت خوف و رجا نیست و کلام امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که عرض مىکند: من تو را از ترس آتشت و به امید بهشتت عبادت نمىکنم، بلکه بدان جهت عبادت مىکنم که تو را اهل و سزاوار عبادت یافتم «3»، به این معنى اشاره دارد.
این دسته، از آنجایى که تمامى رغبتها و امیال مختلف خود را متوجه یکسو کردند و آن هم رضاى خداست و تنها غایت و نتیجهاى که در نظر گرفتند خداست، لذا محبت به خدا در دلهاشان جایگیر شده است.
آرى، این دسته خداى تعالى را به همان نحوى شناختند که خود خداى تعالى خود را به داشتن آن اسما و صفات معرفى کرده و چون او خود را به بهترین اسما و عالىترین صفات معرفى و توصیف کرده و نیز از آنجایى که یکى از خصایص دل آدمى مجذوب شدن در برابر زیبایىها و کمالات است، در نتیجه محبت خدایى که جمیل على الاطلاق است در دلهایشان جایگزین مىشود.
آرى، از آیه شریفه:
[ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ] «4».
این است خدا پروردگار شما، جز او معبودى نیست، آفریننده همه چیز است؛ پس تنها او را بپرستید.
به ضمیمه آیه:
[الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ] «5».
همان کسى که آنچه را آفرید نیکو ساخت.
استفاده مىشود که خلقت دائر مدار حسن و این دو متلازم و متصادق با همند.
آیات دیگرى بر مىآید که یک یک موجودات، آیه و دلیل بر وجود خدا و آنچه در آسمانها و زمین است، آیاتى است براى صاحبان عقل و خلاصه در عالم وجود چیزى که دلالت بر وجود او نکند و جمال و جلال او را حکایت ننماید، وجود ندارد.
پس اشیا از جهت انواع مختلفى که از خلقت و حسن دارند همه بر جمال لایتناهاى او دلالت نموده، با زبان حال او را حمد و بر حسن فناناپذیر او ثنا مىگویند و از جهت انواع مختلفى که از نقص و حاجت دارند، همه بر غناى مطلق او دلالت نموده، با زبان حال او را تسبیح و ساحت قدس و کبریاییش را از هر عیب و احتیاجى تنزیه مىکنند، هم چنان که فرمود:
[وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ] «6».
وهیچ چیزى نیست مگر این که همراه با ستایش، تسبیح او مىگوید.
پس این دسته از مردم در معرفت اشیا، از راهى سلوک مىکنند که پروردگارشان بدان راهنمایى کرده و نشانشان داده و آن راه این است که هر چیزى را آیه و علامت صفات جمال و جلال او مىدانند و براى هیچ موجودى نفسیت و اصالت و استقلال نمىبینند و به این نظر به موجودات مىنگرند که آیینههایى هستند که با حسن خود حسن ماوراى خود را که حسنى لا یتناهى است جلوهگر مىسازند و با فقر و حاجت خود، غناى مطلقى را که محیط به آن هاست نشان مىدهند و با ذلت و مسکنتى که دارند، عزت و کبریاى ما فوق خود را حکایت مىکنند.
و پر معلوم است که آن دسته از مردم که نظرشان به عالم هستى، چنین نظرى باشد خیلى زود نفوسشان مجذوب ساحت عزت و عظمت الهى گشته و محبت به او آن چنان بر دلهاشان احاطه پیدا مىکند که هر چیز دیگرى و حتى خود آنان را از یادشان مىبرد و رسم و آثار هوا و هوس و امیال نفسانى را، به کلى از صفحه دلهاشان محو مىکند و دلهاشان را به دلهایى سلیم مبدل مىسازد که جز خداى عز اسمه، چیز دیگرى در آن نباشد، هم چنان که فرموده:
[وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ] «7».
ولى آنان که ایمان آوردهاند، محبت و عشقشان به خدا بیشتر و قوىتر است.
و لذا این طبقه، دو طریق اول را که یکى طریق خوف و دیگرى طریق رجاء است، خالى از شرک نمىدانند، چه آن کس که خدا را از ترس مىپرستد، در حقیقت به منظور دفع عذاب از جان خود متوسل خدا مىشود، پس او خودش را مىخواهد نه خدا را و هم چنین، آن کس که خدا را به امید ثوابش عبادت مىکند به منظور جلب ثواب و رستگارى به نعمت و کرامت متوسل خدا مىشود، او هم خود را مىخواهد نه خدا را، چه اگر راه دیگرى غیر از توسل به خدا سراغ داشت، در جلب آن نفع و دفع آن ضرر، آن راه را مىپیمود و با خدا و عبادت او هیچ سر و کارى نداشت.
در حدیث از امام صادق علیه السلام آمده:
هَلْ الدّینُ إلّاالحُبُ «8».
مگر دین غیر از محبت چیز دیگرى هم هست؟
و این مقام نهفتهایست که جز پاکان با آن مساس ندارند و اگر اهل محبت را در این حدیث به عنوان پاکان خوانده، براى همین است که گفتیم: این طایفه از هواى نفس و لوث مادیت منزهند، پس جان کلام این شد که اخلاص در عبادت جز از راه محبت تمام و کامل نمىگردد.
توضیح این مسئله به این است که: عبادت خدا از ترس عذاب، آدمى را وادار مىکند به زهد، یعنى: چشمپوشى از لذایذ دنیوى، براى رسیدن به نجات اخروى.
پس زاهد کارش این است که از محرمات و یا کارهایى که در معناى حرام است، یعنى ترک واجبات اجتناب کند.
آن کس هم که طمع ثواب دارد، طمعش او را وادار به کارهایى از قبیل عبادت و عمل صالح مىکند تا به نعمت اخروى و بهشت برین نایلش سازد، پس کار عابد هم این است که واجبات یا کارهایى که در معناى واجب است، یعنى ترک حرام را بجا آورد و خلاصه، خوف زاهد او را وادار به ترک و رجا عابد او را وادار به فعل مىکند و این دو طریق هر یک صاحبش را به اخلاص براى دین وامىدارد، نه اخلاص براى خدا که صاحب دین است.
به خلاف طریقه سوم که طریقه محبت است که قلب را از هر تعلقى جز تعلق خدا پاک مىکند، از زخارف دنیا و زینتهاى آن، از اولاد و همسران، از مال و جاه و حتى از خود و آرزوهاى خود پاک مىسازد و قلب را منحصراً متعلق به خدا و هر چه که منسوب به خداست، از دین و آورنده دین و ولىّ در دین و هر چه که برگشتش به خدا باشد مىسازد، آرى، محبت به هر چیز، محبت به آثار آن نیز هست.
عراقى آن عارف شوریده چه نیکو مىگوید:
اى زده خیمه حدوث و قدم |
در سرا پرده وجود و عدم |
|
جز تو کس واقف وجود تو نیست |
هم تویى راز خویش را محرم |
|
از تو غایب نبودهام یک روز |
وز تو خالى نبودهام یک دم |
|
آن گروهى که از تو با خبرند |
بر دو عالم کشیدهاند رقم |
|
پیش دریاى کبریاى تو هست |
دو جهان کم زقطرهاى شبنم |
|
بىوجودت جهان وجود نداشت |
از جمال تو شد جهان خرم |
|
چون تجلى است در همه کسوت |
آشکارست در همه عالم |
|
که به غیر از تو در جهان کس نیست |
جز تو موجود جاودان کس نیست |
|
آنان که به هستى، بدان گونه نگریستند و محصول نظر آنان عشق و محبت به صاحب هستى شد، از کارها آن کارى را دوست مىدارند که خدا دوست دارد و آن کارى را دشمن مىدارند که خدا دشمن بدارد، به خاطر رضاى خدا راضى و به خاطر خشم خدا خشمگین مىشوند، این محبت نورى مىشود که راه عمل را براى او روشن مىسازد، چنان که فرمود:
[أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ] «9».
آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم، و براى وى نورى قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستى و سلامت] حرکت کند.
و روحى مىشود که او را به خیرات وامىدارد، هم چنان که فرمود:
[وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ] «10».
و به روحى از جانب خود نیرومندشان ساخته.
و همین است سرّ این که از چنین کسى جز جمیل و خیر سر نمىزند و هیچ مکروه و شرى را مرتکب نمىگردد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ترجمه تفسیر المیزان: 19/ 289 ذیل آیه 20 سوره حدید.
(2)- حدید (57): 20.
(3)- عوالى اللآلى: 2/ 11، حدیث 18؛ بحار الأنوار: 67/ 234، باب 54.
(4)- انعام (6): 102.
(5)- سجده (32): 7.
(6)- اسرا (17): 44.
(7)- بقره (2): 165.
(8)- الخصال: 1/ 21، حدیث 74؛ بحار الأنوار: 66/ 237، باب 36، حدیث 5.
(9)- انعام (6): 122.
(10)- مجادله (58): 22.
الف- درمان غم و نگرانی و اندوه با دعا
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای معاجله غم و نگرانی و اندوه یارانش دعاهای خاصی را به آنان می آموخت و آن ها با خواندن این دعاها شفا می یافتند. برای مثال، عبدالله بن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود:
« هر کس دچار نگرانی و اندوهی شود و بگوید: اللهم انی عبدک، ابن عبدک، ابن امتک ناصیتی بیدک، ماضٍ فی حکمک، عدل فی قضاؤک، أسألک بکلّ اسم هولک سمیت به نفسک، او علّمته احداً من خلقک، او انزلته فی کتابک، أو استأثرت به فی علم الغیب عندک، أن تجعل القرآن ربیع قلبی و نور صدری و جلاء حزنی و ذهاب همّی الا اذهب الله همّه و حزنه، و أبدله مکانه فرحاً». به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض شد: ای رسول خدا، آیا ما هم این دعا را بیاموزیم؟ فرمود: آری، هر کسی که این را می شنود سزاوار است آن را بیاموزد». (35)
ابو سعید خُدری می گوید:
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مسجد شد و مردی از انصار به نام ابو اُمامه را آن جا دید، فرمود: ای ابو اُمامه، چه شده که در غیر وقت نماز در مسجد نشسته ای؟ ابو امامه گفت: غم و قرض رهایم نمی کند ای رسول خدا. حضرت فرمود: می خواهی جمله ای به تو بیاموزم که هرگاه آن را بگویی خداوند غم و غصه تو را ببرد و قرضت را ادا کند؟
گفت: آری ای رسول خدا. فرمود: هر صبح و شام بگو: اللهم انّی اعوذبک من الهمّ و الحزن و اعوذبک من العجز و الکسل، و اعوذبک من الجبن و البخل، و اعوذ بک من غلبة الدین و قهر الرجال». ابو امامه گوید: من این کار را کردم و خداوند غم و غصه را بُرد و قرضهایم را ادا کرد». (36)
در حدیثی دیگر از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است:
« دعا برای رفع غم و اندوه این است: اللهم رحمتک ارجو فلا تکلنی الی نفسی طرفة عین، و اصلح لی شأنی کله، لا اله الّا أنت». (37)
در حدیث دیگری آمده است که:
« دعایی که ذوالنون در شکم ماهی به درگاه پروردگارش کرد این بود: « لا اله الا أنت سبحانک انّی کنت من الظالمین» هر مرد مسلمانی این دعا را درباره چیزی بخواند حتماً مستجاب می شود». خداوند غمش را می زداید، سخن برادرم یونس». (38)
ابن عباس می گوید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هر کس غم و نگرانی هایش بسیار شود، جمله ی لا حول و لا قوه الا بالله را زیاد بگوید». (39)
در روایت دیگری از ابن عباس آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگام غم و اندوه می گفت:
« لا اله الا الله العظیم الحلیم، لا اله الا الله ربّ العرض العظیم، لا اله الا الله ربّ السموات و ربّ الارض و ربّ العرش الکریم». (40)
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زیاد استغفار می کرد و یارانش را نیز به این کار توصیه می فرمود؛ چرا که آمرزش خواهی از خداوند باعث رفع غم و اندوه و نجات از گرفتگی و گشایش در روزی می شود. ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود:
« هر کس پیوسته از خداوند طلب آمرزش کند خداوند برایش راه خروجی از هر تنگنایی قرار دهد و غم و اندوهش را بزداید و از جایی که گمانش را هم نمی برد به او روزی رساند». (41)
این دعاها و امثال این ها که کتاب های حدیثی روایت کرده اند درمان کننده ی غم و نگرانی و اندوه هستند؛ زیرا حاوی داروهای روحی سودمندی می باشند که شفای انسان از این قبیل ناراحتی های روانی را تضمین می کنند. ابن قیم جوزی این قبیل احادیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تجزیه و تحلیل کرده و داروهای روحی موجود در آن ها را استخراج کرده و به برخی از آن ها، به شرح زیر، اشاره نموده است:
1- توحید ربوبیت.
2- توحید الوهیت.
3- توحید علمی- اعتقادی.
4- منزّه دانستن خداوند از ستم کردن به بنده اش یا مجازات کردن بی دلیل او.
5- اعتراف بنده به مقصّر بودن خویش.
6- تقرب جستن به خداوند از طریق محبوب ترین چیزها در نزد او یعنی اسماء و صفاتش به ویژه صفت «حیّ قیوم» که جامع ترین اسماء و صفات الهی هستند.
7- پناه بردن به خداوند و نه غیر او.
8- اظهار امیدواری به خدا.
9- توکل کردن به خدا و سپردن کارها به او و اعتراف به این که زمام اختیارش در دست اوست و او هرگونه بخواهد اداره اش می کند و حکم الهی درباره ی او مُجراست و هر چه درباره اش حکم کند عادلانه است.
10- دلش در مرغزار قرآن می چرد و می چَمَد، و در تاریکی های شبهات و شهوات نور قرآن راهنمای اوست، و قرآن در برابر آنچه از دست دهد و در برابر هر مصیبتی تسلّی بخش اوست و بیماری های دلش را به وسیله آن شفا می بخشد، قرآن اندوهش را می زداید و تشویش و نگرانی اش را بهبود می بخشد.
11- طلب آمرزش و بخشایش از خداوند.
12- توبه و بازگشت به سوی خدا.
13- نفی نیرو و توان از خود و دیگران و ثبات آن برای خداوند که منشأ هرگونه نیرو و توانی است.(42)
ابن قیّم، علاوه بر این داروهای روحی و معنوی، برای درمان تشویش و نگرانی و اندوه، دو داروی دیگر نیز نام می برد: یکی جهاد و دیگری نماز؛ زیرا در برخی احادیث آمده است که جهاد و نماز در معالجه تشویش و نگرانی و اندوه مؤثرند. ما پیش تر موضوع اهمیت نماز در درمان اضطراب را بررسی کردیم.
به گفته ی او، از بزرگ ترین بیماری های دل [یا روان]: « شرک است و گناهان و غفلت و بی توجهی به چیزهایی که محبوب و پسند خدا هستند و نسپاردن کارها به او و بی اعتمادی به خدا و تکیه کردن به غیر او و ناخشنودی از مقدرات او و شک داشتن در وعده و وعیدهای او. اگر در بیماری های دل دقت کنی متوجه می شوی که علت آن ها همین چیزها و امثال آن هاست و جز این ها علت دیگری ندارند. پس، تنها دوای بیماری های دل همان چیزهایی است که در این معالجات نبوی آمده و پادزهر آن بیماری ها می باشند، چرا که هر بیماری با ضد بیماری از بین می رود و سلامتی یا مانند آن حفظ می شود. بنابراین، سلامت دل با این فرامین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محفوظ می ماند و بیماری های آن با ضد آن ها از بین می رود». (43)
ب- درمان بی خوابی و ترسیدن در خواب با دعا
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بی خوابی و ترسیدن در خواب را با دعا معالجه کرده است. بُرده می گوید:
« خالد بن ولید مخزومی به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کرد که شب ها دچار بی خوابی می شوم و خوابم نمی برد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: هرگاه به رختخواب رفتی، بگو: اللهم ربّ السموات السبع و ما اظلّت و ربّ الارضین و ما اقلّت، و ربّ الشیاطین و ما اضلّت، کن لی جاراً من شرّ خلقک کلّهم جمیعاً أن یَفرُطَ عَلیَّ أَحَدُ، أو أن یَبغی عَلیَّ، عَزَّ جارکُ وَ جَلَّ ثَناؤکَ، وَ لا اِله غَیرُکَ، لا إلهَ الّا أَنتَ». (44)
نیز از عمرو بن شعیب از پدرش از جدش روایت شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هرگاه کسی از شما خواب ترسناکی دید، بگوید: « أعوذ بکلمات الله التّامات من غضبه و عقابه و شرّ عباده و من همزات الشیاطین و ان یحضرون»، در این صورت هرگز از آن خواب گزندی نخواهد دید». (45)
ج- درمان احساس گناه با دعا و تسبیح گویی
بهترین درمانِ احساس گناه دعا کردن و تسبیح گفتن خداوند متعال، به ویژه در ثلث آخر شب است. مسلم بن حارث تمیمی می گوید:
« پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) محرمانه به من فرمود: چون نماز مغرب خود را تمام کردی هفت بار بگو: اللهمَّ أجرنی من النّار. که اگر چنین کردی و همان شب از دنیا رفتی اما از آن برایت نوشته شود. و چون پس از نماز صبح این را گفتی، اگر آن روز از دنیا بروی امان از آتش برایت نوشته شود». (46)
معاذ بن اَنس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است که فرمود:
« هر کس چون غذایی خورد بگوید: الحمد الله الذی اطعمنی هذا الطعام و رزقنیه من غیر حول منّی و لا قوّة غفر له ما تقدّم من ذنبه». (47)
معاذ بن جبل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است که فرمود:
« هر کس آخرین جمله اش لا اله الا الله باشد به بهشت رود». (48)
انس بن مالک نقل کرده است که پشت سر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اشتر نشسته بود که حضرت به او فرمود: « ای معاذ بن جبل. معاذ گفت: بله ای رسول خدا، امر بفرمایید. - سه بار این جملات ردّ و بدل شد- فرمود: هر کس از صمیم دلش شهادت دهد که معبودی جز خدا نیست و محمد رسول خداست خداوند او را بر آتش حرام گرداند. معاذ گفت؛ ای رسول خدا، اجازه می دهید این خبر را به مردم بدهم تا خوشحال شوند؟ فرمود: در این صورت تنبل می شوند. معاذ برای آن که مرتکب گناهی نشده باشد، این حدیث را هنگام مرگش نقل کرد». (49)
عبادة بن صامت نیز می گوید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هر کس گواهی دهد که معبودی جز خدا نیست و محمد پیامبر خداست و خداوند او را بر آتش حرام گرداند». (50)
بدون تردید، مسلمانی که بر دعا و نیایش به درگاه خدا و تسبیح او مواظبت می کند، با توجه به این همه حدیث، خواه ناخواه از احساس گناه و اضطراب ناشی از آن رهایی می یابد و امید به عفو و آمرزش الهی وجودش را فرا می گیرد و همین باعث شادمانی و خوشی و آرامش در روان او می شود.
روان درمانی با توبه
یکی از مهم ترین داروها برای درمان احساس گناه، توبه است؛ زیرا خداوند بزرگ به هر گناهکاری، هر چند گناهانش زیاد باشد، وعده آمرزش داده است؛ بنابراین، توبه امید به نجات از عذاب و نیل به آمرزش و خشنودی الهی را در او زنده می کند و در نتیجه، از احساس گناه که موجب اضطراب و بسیاری از آلام روانی می شود، رهایی می یابد. خداوند متعال فرموده است:
( قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ). (51)
« بگو: ای بندگان من که بر خویشتن فزونکاری کرده اید، از مِهر خدا نومید نشوید، خداوند گناهان را همگی می آمرزد؛ چه، او آمرزگار مهربان است».
(إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یتُوبُ اللَّهُ عَلَیهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا). (52)
« پذیرفتن توبه بر خداست تنها برای آنان که بدی از نادانی کنند و سپس زود توبه کنند، خداوند آنان را می بخشد، خداوند دانا و فرزانه است».
( وَالَّذِینَ عَمِلُوا السَّیئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ). (53)
« آنان که کارهای بد کردند آن گاه در پی آن توبه نمودند و ایمان آوردند، پروردگارت زان پس آمرزگار و مهربان است».
(وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یعْلَمُونَ* أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ). (54)
« و آنان که چون کاری زشت کنند، یا بر خود ستم ورزند، یاد خدا می کنند و برای گناهانشان آمرزش جویند- کیست جز خدا که گناهان را آمرزد- و برای آنچه کرده اند پای نفشرند و خود می دانند. آنان مزدشان آمرزشی است از پرودگارشان و پردیس هایی که در آن ها جویبارها روان است و در آن جاویدانند، و چه نیکوست مزد عمل کنندگان».
بسیاری از احادیث هم حکایت از این دارند که توبه گناهان پیش از آن را از بین می برد. برای مثال، عبدالله بن مسعود روایت کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هر کس بگوید: اَستَغفِرُاللهَ الذّی لا اِلهَ اِلا هُوَ الحَیُّ القَیّومُ وَ اَتُوبُ اِلَیهِ، گناهانش آمرزیده شود هر چند از میدان جهاد گریخته باشد». (55)
یکی از عواملی که از شدت احساس گناه در شخص مسلمان می کاهد این است که او معتقد است انسان ذاتاً موجودی ناتوان است و در معرض خطا و اشتباه می باشد لیکن مادام که به گناه و خطای خود اعتراف کند و از خداوند آمرزش طلبد و به درگاهش توبه نماید دلیلی ندارد که پیوسته با احساس گناه و خطا خودش را عذاب دهد؛ بلکه باید به عفو و آمرزش خداوند امید فراوان داشته باشد. در حدیثی از رسول گرامی اسلام آمده است:
« سوگند به آن که جانم در دست اوست، اگر گناهی نمی کردید خداوند شما را می برد و مردمانی دیگر را می آورد که گناه کنند و از خدا آمرزش طلبند و او آن ها را بیامرزد». (56)
در حدیثی دیگر از آن حضرت که اَنَس روایت کرده است آمده است:
« همه ی آدمی زادگان خطا کارند، و بهترین خطاکاران آنانند که توبه کنند». (57)
خداوند بزرگ بندگان توبه گر خود را دوست می دارد. او می فرماید:
(إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ). (58)
« خدا توبه کنندگان را دوست دارد و پاکیزگان را دوست دارد».
خداوند مهربان از توبه ی بندگانش شادمان می شود. عبدالله بن مسعود می گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرماید:
« خداوند از توبه ی بنده ی مؤمنش شادتر می شود تا شاد شدن مردی که در بیایانی برهوت و مُهلک فرود می آید و شتری دارد و آب و غذایش بار آن شتر است و سرش را می گذارد و می خوابد و چون بیدار می شود می بیند شترش رفته است. در جستجوی آن بر می آید و تشنگی و گرسنگی بر او فشار می آورد و با خود می گوید: به همان مکانی که بودم بر می گردم و می خوابم تا بمیرم و می آید و دستش را زیرسرش می گذارد تا بمیرد ولی بیدار می شود و ناگهان می بیند شترش در کنار اوست و آب و غذایش همچنان بار آن است. آری، خدا از توبه بنده مؤمن شادتر می شود تا شاد شدن این مرد از برگشتن شتر و توشه اش». (59)
بنابراین، مؤمن باید به پروردگارش حسن ظنّ داشته و به این که خداوند توبه اش را می پذیرد و به عفو و آمرزش او نایل می شود بسیار امیدوار باشد. در این صورت، از احساس گناهش رهایی می یابد و احساس امنیت و آرامش به او دست می دهد. اَنَس می گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرماید:
« خدای تعالی فرمود: ای فرزند آدم! تا زمانی که مرا بخوانی و به من امیدوار باشی همه ی گناهان تو را می آمرزم و باکی ندارم. ای فرزند آدم! اگر گناهانت سر به آسمان بزند و از من آمرزش بطلبی تو را می آمرزم. ای فرزند آدم! اگر به اندازه همه ی زمین گناه نزد من آوری و به دیدارم آیی بدون آن که به من شرک ورزیده باشی به همان اندازه آمرزش به تو می دهم». (60)
جابر بن عبدالله نیز روایت کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، سه روز پیش از رحلتش، شنید که می فرماید:
« مبادا کسی از شما بمیرد مگر آن که به خداوند عزّوجل حسن ظنّ داشته باشد». (61)
از آیات و احادیث یاد شده روشن می شود که توبه درمان شفابخشی برای اضطراب ناشی از احساس گناه است. اضطراب هم، چنان که می دانیم، خاستگاه بیماری روانی است، و هدف روان درمانی که می کوشد به آن دست یابد، در واقع، از بین بردن همین اضطراب و خلاص شدن از عوارض بیماری حاصل از آن است. مکتب های مختلف روان درمانی روش های گوناگونی را برای نجات از اضطراب به کار می گیرند اما توبه، چنان که از مطالب گذشته روشن می شود، بهترین روش برای درمان آن است.
والحمدالله اوّلاً و آخراً
پی نوشت ها :
1. رعد/ 28.
2. جمعه/ 10.
3. بقره/ 152.
4. نَوَوی، ج2، ح 1449/2.
5. شیبانی، ج2، ص 105.
6. نَوَوی، ج2، ح 1435/27.
7. نَوَوی، ج2، ح 1435/27.
8. نَوَوی، ج2، ح 1432/24.
9. نَوَوی، ج2، ح 1448/1.
10. نَوَوی، ج2، ح 1420/12.
11. ناصف، ج5، ص 87.
12. ناصف، ج5، ص 91.
13. ناصف، ج5، ص 91.
14. شیبانی، ج2، ص 301-302.
15. اسراء/ 82.
16. یونس/ 57.
17. فصلت/ 44.
18. نَووَی، ج2، ح 1023/1.
19. نَوَوی، ج1، ح 999/9.
20. نَوَوی، ج1، ح991/1.
21. همان، ح 1001/11.
22. شیبانی، ج1، ص 200.
23. شیبانی، ج1، ص 200.
24. سعید حوی، الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص 281، 282.
25. ابن قیم الجوزیة، الطب النبوی، ص 167.
26. ابن قیم الجوزیة، الطب النبوی، ص 171.
27. ابن ماجه، ج2، ح3501، 3533.
28. ناصف، ج5، ص 109، آیه 60 از سوره ی غافر.
29. بقره/ 186.
30. ناصف، ج1، ص 111.
31. ناصف، ج5، ص 110.
32. ناصف، ج5، ص 110.
33. شیبانی، ج2، ص 60-61.
34. ناصف، ج5، ص 111.
35. احمد، ج1، ص 391.
36. ناصف، ج5، ص 138، 139؛ شیبانی، ج2، ص 79.
37. ابن قیم الجوزیه، الطب النبوی، ص 186.
38. ابن قیم الجوزیه، الطب النبوی، ص 187.
39. ابن قیم الجوزیه، الطب النبوی، ص 188.
40. ناصف، ج5، ص 127.
41. ابو داود، ج2، ص 85، ح 1518.
42. ابن قیم الجوزیه، الطب النبوی، ص 188-189.
43. ابن قیم الجوزیه، الطب النبوی، ص 189-190.
44. شیبانی، ج2، ص 75-76.
45. ناصف، ج5، ص 137.
46. ناصف، ج5، ص 108.
47. شیبانی، ج2، ص 82.
48. ابو داود، ج3، ح 3116.
49. بخاری، در کتاب العلم، ج1، ص 128.
50. نَوَوی، ج1، ح 1/483.
51. زمر/ 53.
52. نساء/ 17.
53. اعراف/ 153.
54. آل عمران/ 135، 136.
55. نَوَوی، ج2، ح 1876/6.
56. نَوَوی، ج1، ج 423/11.
57. شیبانی، ج1، ص 231؛ ونسنک، ج2، ص 42.
58. بقره/ 222.
59. شیبانی، ج1، ص 211.
60. نَوَوی، ج1، ح 443/3.
61. نَوَوی، ج1، ح442/2
با تکیه بر احادیث نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم)
روان درمانی با ذکر و یاد خدا
مداومت بر عبادت خداوند، یاد او در هر زمان، درخواست آمرزش و بخشش از او و دعا به درگاهش، آدمی را به پروردگارش نزدیک می سازد و این احساس را در او به وجود می آورد که تحت حمایت و مراقبت خداوند بزرگ قرار دارد. عبادت امید به آمرزش و بخشایش را در انسان تقویت می کند و احساس خشنودی و آسایش خاطر را در روانش بر می انگیزد. خداوند متعال فرموده است:
( الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ). (1)
« کسانی که ایمان آوردند و دل هایشان به یاد خدا آرام گرفت؛ بدانید که با یاد خدا دل ها آرام می گیرد».
(... وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ). (2)
«... و خدا را بسیار یاد کنید باشد که رستگار شوید».
(فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ ). (3)
« پس، به یاد من باشید تا به یاد شما باشم».
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به اهمیت ذکر و یاد خداوند بزرگ در ایجاد آرامش در روان آدمی اشاره کرده است. برای مثال، در حدیثی از آن حضرت آمده است:
« هرگاه عده ای بنشینند و به ذکر خدا پردازند فرشتگان آنان را در میان می گیرند، رحمت [خداوند] آنان را در برگیرد. آرامش برایشان فرود آید و خداوند از آنان در نزد کسانی که نزد او هستند یاد می کند». (4)
در حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است:
«خداوند بزرگ می فرماید: من چنانم که بنده ام به من گمان می برد و هرگاه او از من یاد کند من با او هستم. اگر مرا در دلش یاد کند من هم در دلم از او یاد می کنم. اگر در میان جمع از من یاد کند من در جمعی بهتر از آنان از او یاد می کنم. اگر یک وجب به من نزدیک شود من یک گز به او نزدیک می شوم. اگر یک گز نزدیک شود من یک باز به او نزدیک می شوم. اگر قدم زنان نزد من آید من دوان دوان نزد او روم». (5)
یاد خداوند بزرگ به نفس زندگی و حیات می بخشد، امید به آمرزش و خشنودی الهی را در او تقویت می کند و احساس خوشی و سعادت در او پدید می آورد. در حدیثی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که ابو موسی اشعری آن را روایت کرده، آمده است:
« مَثَل کسی که خدایش را یاد می کند و آن که او را یاد نمی کند مثل شخص زنده و مرده است». (6)
در روایت دیگری از این حدیث چنین آمده است:
« مثل خانه ای که در آن خداوند یاد می شود و خانه ای که در آن خداوند یاد نمی شود مثل شخص زنده و مرده است». (7)
ذکر خداوند و تسبیح و تنزیه او مقام و درجات بنده را در نزد پروردگارش بالا می برد، بر خوبی های او می افزاید، گناهانش را می آمرزد و او را از احساس گناه که سبب اندوه و اضطراب می شود، می رهاند. سعد بن ابی وقّاص می گوید که در خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم و آن حضرت چنین فرمود:
« آیا هر یک از شما عاجز است از این که روزی هزار ثواب کسب کند؟ یکی از حاضران در جلسه پرسید: چگونه هزار ثواب کسب کند؟ فرمود: صد تسبیح می گوید و به ازای آن هزار ثواب برایش نوشته یا هزار گناه از او زدوده می شود». (8)
در حدیثی دیگر از آن حضرت آمده است که فرمود:
« خدای تعالی را فرشتگانی است که در کوچه و گذر می گردند و اهل ذکر را جستجو می کنند و هرگاه عده ای را مشغول ذکر خدا یافتند صدا می زنند: بیایید حاجت هایتان را بستانید. سپس آنان را تا آسمان زیر بال و پر خود می گیرند. خداوند- که خود به هر چیز داناتر است- می پرسد: بندگان من چه می گویند؟ فرشتگان پاسخ می دهند: تو را به پاکی و بزرگی می ستایند و حمد و تمجید تو می گویند. خداوند می فرماید: آیا مرا دیده اند؟ فرشتگان می گویند، نه به خدا، تو را ندیده اند. خداوند می فرماید: اگر مرا دیده بودند چه می کردند؟ فرشتگان می گویند: اگر تو را دیده بودند بیش تر عبادت و تمجید و تسبیح می کردند. خداوند می فرماید: چه می خواهند؟ فرشتگان می گویندک بهشت را از تو درخواست دارند. خداوند می فرماید: آیا آن را دیده اند؟ فرشتگان می گویند: نه به خدا، ای پروردگار، آن را ندیده اند. خداوند می فرماید: اگر آن را دیده بودند چه می شد؟ فرشتگان می گویند: اگر دیده بودند به آن حریص تر و طالب تر و راغب تر می شدند. خداوند می فرماید: از چه چیز به من پناه می آورند؟ فرشتگان گویند: از آتش [دوزخ] پناه می خواهند. خداوند می فرماید: آیا آن را دیده اند؟ فرشتگان می گویند: نه به خدا، آن را ندیده اند. خداوند می فرماید: اگر آن را دیده بودند چه می کردند؟ فرشتگان می گویند: اگر دیده بودند بیش تر از آن گریزان و ترسان می شدند. پس، خداوند می فرماید: شاهد باشید که آنان را آمرزیدم. فرشته ای از فرشتگان می گوید: فلان شخص هم در میان آن هاست و او از این طایفه نیست بلکه برای حاجتی آمده است. خداوند می فرماید: آنان هم نشین اند و هم نشین ایشان محروم نمی شود». (9)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اذکار و تسبیحات زیادی به یارانش می آموخت و ارزش و تأثیر فوق العاده آن ها در کسب ثواب و زدودن گناهان و نیل به آمرزش الهی و ورود به بهشت را به آنان یادآور می شد. بنابراین، یاد خدا و ستایش او با این تسبیحاتی که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آن ها را توصیه می کرد شفای احساس گناه و اضطراب ناشی از آن است.
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هر کس بعد از پایان هر نماز سی و سه مرتبه «سبحان الله» و سی سه مرتبه «الحمدلله» و سی و سه مرتبه «الله اکبر» بگوید و صدمین را بگوید: لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد، و هو علی کل شی ء قدیر، گناهانش آمرزیده شود اگر چه به اندازه کف دریا باشد». (10)
در حدیثی دیگر از آن بزرگوار آمده است:
« هر کس در روز صد مرتبه بگوید: « لا اله الا الله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو علی کل شی ء قدیر» برایش معادل با آزاد کردن ده برده باشد، صد ثواب برایش نوشته و صد گناه از او زدوده شود و آن روز تا شب از شیطان حفظش کند و عمل هیچ کس برتر از او نباشد مگر کسی که بیش تر از او [این ذکر را] گفته باشد. و هر کس در روز صد مرتبه بگوید: « سبحان الله و بحمده» گناهانش فرو ریزد اگر چه به اندازه کف دریا باشد». (11)
از تمیم داری روایت شده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هر کس ده بار بگوید: « اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له الهاً واحداً احداً صمداً لک یتّخذ صاحبه و لا ولداً و لکم یکن له کفواً احد» خداوند برایش چهل هزار ثواب بنویسد». (12)
از علی (علیه السّلام) نیز روایت شده که فرمود: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود:
« آیا کلماتی را به تو نیاموزم که هرگاه آن را بگویی خداوند تو را بیامرزد اگر چه آمرزیده باشی. بگو: لا اله الا الله العلیُّ العظیم، لا اله الا الحلیم الکریم، لا اله الا الله سبحان الله ربّ العرش العظیم، الحمد لله ربّ العالمین». (13)
از عبادة بن صامت نیز روایت شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هر کس شب هنگام چون از خواب بیدار شود بگوید: لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الملک و له الحمد و هو علی کل شی ء قدیر، الحمد الله و سبحان الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله، سپس بگوید: خدایا مرا بیامرز، یا دعا کند، دعایش مستجاب شود و اگر وضو بگیرد و نماز بخواند، نمازش پذیرفته گردد». (14)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعاها و اذکار بسیاری به یارانش تعلیم می داد. این دعاها و اذکار بر ارتباط بنده با خدایش و قرب او به حق تعالی می افزاید و باعث می شود که همواره به یاد خدا باشد، در هر زمان عظمت و شکوه پروردگارش را احساس کند و پیوسته به رحمت و آمرزش و توفیق دهی او در امور زندگی اش و رفع نیازهایش امیدوار باشد. در نتیجه، روانش آکنده از رضایت و مسرّت می شود و احساس آرامش و امنیت روانی وجودش را فرا می گیرد.
روان درمانی با قرآن
بهترین نوع ذکر، تلاوت قرآن است؛ زیرا خواندن قرآن تأثیر شگرفی در تصفیه دل و بهبود روان دارد. خداوند متعال می فرماید:
(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ). (15)
« ما از قرآن چیزی فرو می فرستیم که مؤمنان را بهبود است و مِهر».
(یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ). (16)
« ای مردم، برای شما اندرزی از پروردگارتان آمد و بهبودی برای آنچه در سینه هاست و راهنمودی و مهری برای گرویدگان».
(قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ ). (17).
« بگو: آن برای کسانی که ایمان آورده اند راهنمایی و بهبودی است».
زمانی که انسان با اخلاص و توجه کامل به خداوند متعال قرآن می خواند، آرامش وجودش را فرا می گیرد و فرشتگان او را از هر سو در میان می گیرند و غرق در رحمت خداوند می شود».
در حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است:
« هرگاه عده ای در خانه ای از خانه های خدا گرد آیند و به تلاوت کتاب خدا بپردازند و درباره آن با هم گفتگو کنند؛ آرامش بر آنان فرود آید، رحمت فرایشان گیرد، فرشتگان آن ها را در میان گیرند و خداوند در میان کسانی که نزد اویند از آنان یاد کند». (18)
تلاوت قرآن باعث آمرزش گناهان و مضاعف شدن حسنات می شود و امید رفتن به بهشت را تقویت می کند. از این رو، اضطراب ناشی از احساس گناه را بهبود می بخشد. در حدیثی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است:
« هر کس یک حرف از کتاب خدا را بخواند برایش یک حسنه باشد و هر حسنه ده برابر شود. نگویم «الم» یک حرف [کلمه] است بلکه الف یک حرف است لام یک حرف و میم یک حرف». (19)
ابو اُمامه می گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود:
« قرآن بخوانید؛ زریا روز قیامت قرآن برای قرآن خوانان شفاعت می کند». (20)
در حدیثی دیگر از آن بزرگوار آمده است:
« یک سوره از قرآن هست که سی آیه دارد و برای تلاوت کننده اش چندان شفاعت می کند که آمرزیده شود، آن سوره «تبارک الذی بیده الملک» است.(21)
اَنَس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود:
« هر کس روزی دویست مرتبه «قل هو الله احد» را بخواند گناهان پنجاه سال از او پاک شود مگر آن که دَینی بر عهده اش باشد». (22)
او در حدیث دیگری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که:
« هر کس چون به بستر رود، بر دست راست بخوابد و صد مرتبه «قل هو الله احد» را بخواند خدای تعالی در روز قیامت به او گوید: با دست راستت به بهشت در آی». (23)
این احادیث و مانند آن ها که تأثیر تلاوت قرآن را در آمرزش گناهان و رهایی از دورخ و رفتن به بهشت یادآور می شوند، نشان می دهند که قرائت قرآن درمان سودمندی برای نجات از اضطرابِ روانی ناشی از احساس گناه است. قرائت قرآن فقط اضطراب ناشی از احساس گناه را درمان نمی کند بلکه همه حالت های اضطراب و تشویش روانی و عقلی را معالجه می کند.
برای مثال، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به وسیله قرآن جنون را معالجه کرده. اُبَیّ بن کعب می گوید:
« نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم که بادیه نشینی آمد و گفت: ای پیامبر خدا، برادری دارم که از درون رنج می برد. حضرت فرمود: چه دردی دارد؟ گفت: جنون حقیقی دارد. حضرت فرمود: او را نزد من بیاور. بادیه نشین برادرش را آورد و جلو حضرت نشاند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را با فاتحة الکتاب و چهار آیه اول سوره ی بقره و این دو آیه: « و الهکم اِله واحد و ...» و آیة الکرسی و سه آیه آخر سوره ی بقره و آیه ی «شهدالله اَنّه لا اله الّا هو ...» از آل عمران، و آیه ی « انّ ربّکم...» از سوره ی اعراف و آخر سوره ی مؤمنین «فتعالی الله الملک الحقّ...» و آیه ی « و انّه تعالی جدّ ربنّا...» از سوره ی جن، و ده آیه اول صافات، و سه آیه آخر سوره حشر، و «قل هو الله احد»، و معوذتین تعویذ کرد؛ مرد برخاست چنان که گویی هرگز مرضی نداشته است». (24)
حقیقت آن است که قرآن تنها درمانگر بیماری های روانی و عقلی نیست بلکه بیماری های جسمی را نیز معالجه می کند. از ابو سعید خدری نقل شده است که گفت:
« گروهی از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سفر می رفتند و بر قبیله ای از قبایل عرب فرود آمدند و از آن ها خواهش کردند که ایشان را پذیرایی کنند اما آن قبیله حاضر نشدند پذیرایی شان کنند. در همین اثنا رئیس آن قبیله را مار گزید. برای معاجله او دست به هر کاری زدند اما بی فایده بود. یکی از آن ها گفت: خوب است نزد این عده ای که این جا فرود آمده اند بروید شاید از دست یکی از آن ها کاری برآید. پس، نزد ایشان آمدند و گفتند: ای جماعت، رئیس ما گزیده شده است؛ برای معالجه اش دست به هر کاری زدیم اما فایده نداشت. آیا کسی از شما چیزی برای معالجه اش دارد؟ یکی گفت: آری، من دعا خوانم اما چون از ما پذیرایی نکردید من هم دعا نمی کنم مگر آن که مزدش را به ما بدهید. قرار شد آن ها یک گله ی گوسفند بدهند. آن مرد، بر رئیس مار گزیده آب دهان می انداخت و الحمدالله رب العالمین را می خواند. چندی نگذشت که حال او کاملاً خوب شد و برخاست و شروع به راه رفتن کرد. آن قبیله مزد توافق شده را دادند. یکی از مسافران گفت: تقسیم کنید. مرد دعا خوان گفت: این کار را نکنید تا نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رویم و ماجرا را برایش بگوییم و ببینیم حضرت چه دستور می دهد. پس، به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و قصه را باز گفتند. حضرت فرمود: از کجا دانستی که آن افسون است. سپس فرمود: پیشنهاد خوبی است، تقسیم کنید». (25)
ابن ابی شبیه در مسند خود از عبدالله بن مسعود روایت کرده است که گفت:
« پیامبر خدا نماز می خواند که در سجده کژدمی آن حضرت را نیش زد. فرمود: خدا لعنت کند کژدم را که به پیامبر و غیر پیامبر رحم نمی کند. سپس ظرف آب نمک خواست و محل گزیدگی را در آب نمک قرار می داد و قل هو الله احد و معوذتین را می خواند تا درد آرام گرفت». (26)
ابن ماجه در سُنَن خود از علی (علیه السّلام) روایت کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « بهترین دارو قرآن است». (27)
این حدیث نشانگر آن است که قرآن دوای همه ی بیماری ها، اعم از روانی و جسمی است.
روان درمانی با دعا
دعا نوعی ذکر و عبادت است و همان فضیلت و ثوابی را دارد که ذکر و عبادت دارند. از نعمان بن بشیر روایت شده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« دعا همان عبادت است، حضرت سپس این آیه را تلاوت کرد: « پروردگارتان گفت: مرا بخوانید تا پاسختان دهم. کسانی که از عبادت من سرباز می زنند زودا که با خواری به دوزخ درآیند». (28)
دعا، موجب آسایش روان است و اندوه و نگرانی و اضطراب آن را شفا می بخشد؛ زیرا، دعا کننده به اجابت دعایش از جانب خداوند متعال امیدوار است؛ چرا که هم این سخن خداوند را قبول دارد:
(وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ...). (29)
« و هرگاه بندگانم درباره ی من از تو پرسند، من نزدیکم و دعای دعاکننده را، آن گاه که مرا بخواند، اجابت می کنم».
و هم این سخن پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را که:
« خداوند بزرگ و بلند مرتبه شما با حیاست و حیا می کند از این که بنده اش دستانش را به سوی او بلند کند و او را دست خالی برگرداند». (30)
امید به اجابت دعا از سوی خداوند متعال غم و اندوه مؤمن را تخفیف می دهد و به او نیروی تحمل و صبر می بخشد و احساس آسودگی روانی در وی ایجاد می کند؛ زیرا مؤمن می داند- چون سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول دارد- که وقتی دعا می کند از چند حال خارج نیست: یا خداوند عزوجل دعایش را مستجاب می کند، یا بلایی را که هنوز نازل نشده است از او دفع می کند، یا برایش در آخرت ثواب ذخیره می کند و یا گناهانش را می آمرزد. بنابراین، در دعا همیشه و در هر حال برای مؤمن خیر و فایده است، در دنیا و یا در آخرت. امیدواری مؤمن به این که بخشی از این خیر و برکت دعا تحقق یابد غم و اندوه او را کاهش می دهد و در او احساس رضایت و آرامش روانی پدید می آورد. از عبادة بن صامت روایت شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« هیچ مسلمانی در روی زمین نیست که به درگاه خدا دعایی کند مگر این که خداوند خواسته اش را به او دهد، یا همانند آن بدی از او دفع کند به شرط آن که برای گناهی یا قطع رحمی دعا نکرده باشد». مردی از میان جمعیت عرض کرد: پس زیاد دعا می کنیم. حضرت فرمود:
« خدا هم بیش تر اجابت می کند». (31)
در حدیثی دیگر از آن بزرگوار آمده است:
« دعا برای بلای نازل شده و نازل نشده سودمند است. پس، دعا کنید ای بندگان خدا». (32)
نیز در حدیثی از آن حضرت می خوانیم:
« هیچ مردی نیست که دعا کند مگر آن که خدا دعایش را مستجاب فرماید، یا در همین دنیا به او می دهد، یا برای آخرتش می اندوزد، و یا به قدر دعایی که کرده است از گناهانش می بخشد، به شرط آن که برای گناهی یا بریدن پیوند خویشاوندی دعا نکرده و یا عجله نورزیده باشد». (33)
از سلمان روایت شده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
« قضا [ی الهی] را چیزی جز دعا بر نمی گرداند. و عمر را چیزی جز نیکی کردن زیاد نمی کند». (34)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یارانش می آموخت که برای درمان بسیاری از اضطرابات روانی مانند غم و نگرانی و اندوه و بی خوابی و ترسیدن در خواب و فراموشی از دعا کمک بگیرند، که در این جا به چند نمونه اشاره می کنیم:
حضرت مهدی(عج)، حکومتی الهی و فراگیر با حاکمیت دین مبین اسلام، در سرتاسر کره زمین تشکیل میدهد، در اینجا، این پرسش مطرح میشود که آیا همه اهل کتاب(1) به آیین اسلام میگروند؟ آیا در عصر ظهور هم، عدهای از اهل کتاب، دست از آیین خود بر نداشته و همچنان بر دین خود، پافشاری خواهند کرد؟ اگر مسیحیان و یهودیان در عصر ظهور باقی باشند، چگونه خواهند بود؟ آیا ملزم به ترک دین و آیین خود خواهند شد، یا بر عقیده خود میتوانند باقی باشند؟ در صورت بقاء، آیا در دولت مهدوی از آزادی کامل برخوردار خواهند بود یا در محدودیت قرار خواهند گرفت؟ برای پاسخ به این پرسشها دیدگاههای گوناگونی مطرح شده است که یکی از آنها نظریه «بقای اهل کتاب در زمان حکومت مهدوی» است که توسط حجتالاسلام موسی جوانشیر کارشناس ارشد مهدویت و نویسنده کتاب «اصطلاحات مهدوی» بررسی شده که در ادامه میآید:
در تبیین این دیدگاه، لازم به توضیح نکاتی است:
1-آزادی و اختیار انسانها
انسانها در انتخاب دین و آیین مختارند و اجبار آنان به پذیرش عقیده و مذهب، تأثیری در نجات و رستگاری آنها ندارد. در میدانِ اختیار است که انسانها، امتحان پس داده و مستحق عذاب و عقاب میشوند. خداوند متعال، بشر را آزاد گذاشته تا با عقل و درایت خدادادی خود، راه هدایت و رستگاری را برگزینند، آیات قرآن(2) نیز مؤید این مطلب است. آیتالله جوادی آملی نیز در این مورد مینویسد: «اصولاً دین مجموعهای از اعتقادات ویژه است که هرگز نمیتوان آنها را بر کسی تحمیل کرد. اگر اصول و مبادی دیانت برای کسی حاصل نشود، دین نیز به قلمرو جانش پای نمینهد».(3)
بر این اساس، تحمیل عقیده و ایمان از امور ناممکن بوده و تحقق خارجی نخواهد داشت و کاری بیثمر است؛ بنابراین حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، دین اسلام را برای همگان ـ حتی کفار ـ فقط بیان میکند، ولی کسی را مجبور به پذیرش آن نمیکند.
2-عدم اجبار و اکراه در پذیرش دین
قرآن کریم به روشنی، اکراه و اجبار در دین را رد و نفی میکند. در شأن نزول آیه شریفه «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ…»(4) آمده است: مردى از انصار که نامش «ابوالحصین» بود، دو پسر داشت. پسران او تحت تبلیغ تجّار شامی قرار گرفته و نصرانی شده بودند. «ابوالحصین» از پیامبر(ص) خواست آنها را به اسلام برگرداند، اما پیامبر(ص) موافقت نکرد و فرمود: «خداوند آن دو پسر را [از رحمتش] دور کند که آنان اولین دستهاى هستند که پس از هدایت به اسلام، کافر شدند». ابوالحصین از اینکه پیامبر اکرم(ص) به دنبال آنها نفرستاد ناراحت شد؛ تا اینکه آیه فوق نازل شد.(5)
از آنجا که حضرت مهدی(عج) در پی اجرای آیات قرآن کریم هستند بنابراین هیچ کسی را مجبور به پذیرش دین اسلام (اگر چه حق است) نمیکند، بلکه فقط دستورهای ناب آن را اجرا کرده، در معرض دید همگان قرار میدهند تا بر پایه سنت الهی، هر کس با درایت و تحقیق و آگاهی کامل به این مسیرِ صحیح، رهنمون شود.
3-اهل کتاب در عصر ظهور
از مجموع آیات و روایات مهدوی پیداست که اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) در عصر ظهور، حضور دارند و از دولت کریمه مهدی(عج) بهرهمند میشوند.
*آیات
سه آیه از قرآن کریم بر حضور اهل کتاب تا روز قیامت دلالت دارد.
«و در میان آنها عداوت و دشمنی را تا روز قیامت افکندیم».(6)
«و از کسانی که ادعای نصرانیت [و یاری مسیح] داشتند [نیز] پیمان گرفتیم، ولی آنها قسمت قابل ملاحظهای از آنچه به آنان تذکر داده شده بود را به دست فراموشی سپردند، بنابراین در میان آنها تا قیامت، عداوت و دشمنی افکندیم».(7)
«و یاد کن هنگامی را که پروردگارت اعلام داشت که تا روز قیامت بر آنان کسانی را خواهد گماشت که بدیشان عذاب سخت بچشانند».(8) تعبیر «تا روز قیامت» در آیات فوق، به خوبی دلالت میکند اهل کتاب در عصر ظهور هم حضور خواهند داشت.
*روایات
-دریافت جزیه از اهل کتاب
از امام صادق(ع) پرسیده شد: رفتار حضرت قائم(عج) با اهل ذمه چگونه خواهد بود؟ فرمود: با آنها از درِ مسالمت وارد خواهد شد، همچنان که رسول خدا(ص) با آنها سازش کرد. اهل ذمه به آن حضرت جزیه میپردازند و در هنگام پرداخت آن [مانند یک اقلیت] کوچک شمرده میشوند».(9)
-قضاوت مهدی(عج) در میان اهل کتاب
امام باقر(ع) فرمود: «مهدی(عج) را از آن رو مهدی (هدایت شده)، نامیدهاند که به چیزی پنهان راه مییابد، او تورات و دیگر کتابهای آسمانی را از غاری در انطاکیه [از قدیمیترین شهرهای شام] بیرون میآورد و در میان اهل تورات با تورات و میان اهل انجیل(مسیحیان) با انجیل و در میان پیروان زبور با زبور و برای اهل قرآن با قرآن قضاوت میکند».(10)
بنابراین، آیات و روایات، حضور اهل کتاب و اقلیتهای مذهبی را در عصر ظهور امام زمان(عج) تأیید میکند.
همچنین، بنا بر روایاتی،(11) سیره حضرت مهدی(عج)، همچون سیره پیامبر مکرم اسلام(ص)، معرفی شده است.
پس، حضرت مهدی(عج) نیز طبق روش پیامبر اسلام(ص)، از اهل کتاب جزیه خواهند گرفت تا آنها هم در سایه حکومت عدل او به زندگی خود ادامه دهند.
*پینوشتها:
1-مراد از اهل کتاب در این نوشتار فقط یهودیان و مسیحیان است.
2-سوره انسان/3، سوره غاشیه/21-22، سوره کهف/29، سوره ق/45.
3-جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص 126.
4-سوره بقره/256.
5-ترجمه مجمع البیان، ج 3، ص 113.
6-سوره مائده/ 64.
7-سوره مائده/ 14.
8-سوره اعراف/ 167.
9-بحارالانوار، ج52 ، ص 376، باب 27.
10-الغیبه، باب 13، ص 237، ح 26.
11-الارشاد، ج 2، ص 383.
منشاء و خاستگاه انتظار ظهور «مهدی و منجی موعود» را می توانید در این مقاله بخوانید:
یک. نداى فطرت و طبیعت ذات بشر
چشم داشت آمدن یک مصلح آسمانى و امید به آیندهاى روشن و استقرار صلح و عدل، امرى فطرى و طبیعى است که با ذات و وجود آدمى سر و کار داشته و با آفرینش هر انسانى همراه است و زمان و مکان نمىشناسد و به هیچ قوم و ملّتى اختصاص ندارد. بر این اساس همه افراد- طبق فطرت ذاتى خود- مایلند روزى فرا رسد که جهان بشریت در پرتو ظهور رهبرى از نابسامانىها نجات یابد. بر این اساس مىتوان ادعا کرد که هر فرد علاقهمند به سرنوشت بشریت و طالب تکامل معنوى و رشد و بالندگى، خواهان و آرزومند قیام یک منجى جهانى و مصلح کل است و در انتظار ظهور چنین شخصى لحظه شمارى مىکند.
دو. ظلم ستیزى و نجات مستضعفان
کسانی که به رسولان الهى باور داشتند، عموماً افراد تهىدست و تحت ستم جامعه بودهاند که از اطاعت سردمداران کفر و باطل سرپیچى کرده و در طریق حق و ظلم ستیزى گام نهاده بودند. این امر باعث واکنش شدید جبهه باطل و درگیرى و نزاع همیشگى آنان با گروه حقّ و خداپرست شده است. البته به علّت وجود توان و امکانات بیشتر، گاهى غلبه و سلطه ظاهرى با باطلگرایان بوده و فشارها و سختگیرىهاى فراوانى از سوى آنان اعمال مىشده است.
سفیران الهى نیز که رهبرى صالحان، مستضعفان و ستمدیدگان را عهدهدار بودهاند، همواره با اشراف، فرعونیان و ستمکاران (گروه باطل) نزاع و درگیرى داشتهاند. آنان با ابلاغ پیام الهى و بشارت ظهور منجى، پیروان خود را به استقامت و صبر و بردبارى و انتظار فرج دعوت مىکردند و ریشههاى اعتقاد به آمدن نجات دهنده الهى(1) را در دل و جان یکتاپرستان و مؤمنان مىکاشتند، قرآن به صراحت، به این مطلب اشاره کرده، مىفرماید: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ»
(2) «ما در زبور (و کتابهاى آسمانى پیشین)، پس از نوشتن در لوح (محفوظ)، نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث مىبرند».
معناى روشن آیه شریفه این است: «بندگان شایسته خدا بر سراسر جهان، حکومت عادلانه و انسانى خویش را برقرار خواهند ساخت».
شیخ طوسى در تفسیر آیه شریفه از امام باقر «ع» روایت کرده است:
«انّ ذلک وعداللّه للمؤمنین بأنّهم یرثون جمیع الارض»(3) «این وعده قطعى خدا بر مؤمنان است که آنان تمامى زمین و زمان را به ارث خواهند برد». البته آیات دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد که در جاى خود به آنها پرداخته خواهد شد.
سه. شکست و ناکامى حکومتها و نظامهاى سیاسى
مشکلات دائمى جهان (جنگها، ستیزشها، نابرابرىها، ناامنىها، بیدادگرىها و…) نیازها و خواستههاى ضرورى بشر (در زمینه رشد اقتصادى، ارتباطات، بهداشت، رفع فقر مادى و معنوى و…) ایدهها و آرمانهاى همیشگى بشر (صلح، عدالت، امنیت، آرامش، تعالى روحى و معنوى و…) تجارب گذشته انسانها (در ضعف و ناتوانى دولتها و حکومتها و فراوانى مشکلات) و… باعث خواست آگاهانه و طلب عاشقانه ظهور منجى و مصلح الهى از سوى بیشتر انسانها است. در واقع همه حکومتها، گروهها، اندیشهها و مکاتب، تمامى ترفندها و برنامههاى خود را براى رفع کاستىهاى جامعه بشرى به کار مىگیرند ولى به دلایل مختلف موفّق به این کار نمىشوند. روشن است که عامل بسیارى از مشکلات و نابسامانىهاى جوامع، خود حکومتها و مکاتب و گروهها هستند که بیشتر در صدد تأمین منافع مادى خود بودهاند نه برطرف ساختن کاستىها و موانع رشد و شکوفایى انسانها.(4)
چهار. فلسفه تاریخ و معنادارى آن
بر اساس «فلسفه نظرى تاریخ» هور «منجى موعود»، فرجام متعالى و شکوهمند آینده جهان و سرمنزل متعالى و متکامل تاریخ بشرى است. بر این اساس روند طولانى مدت تاریخ، داراى هدف، غایت و معناى مشخصى است و آن تحقّق جامعه موعود الهى و رسیدن بشر به اوج سعادت و کمال مادى و معنوى است. این معنادارى تاریخ، در فکر و ذهن بشر سایه انداخته و او را متوجّه فرجام متعالى تاریخ ساخته است. البته هدفى که قرآن براى کاروان بشرى ترسیم مىکند، «عبادت و عبودیت» و در نتیجه رسیدن به قربالهى است و منظور از آن، معناى وسیع و گستردهاى است که شامل کلیه شئون زندگى انسان در روى زمین مىگردد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»
(5).
این ایده در دورانى از تاریخ، به کمال و تمام تحقّق خواهد یافت و آن عصر «ظهور مهدى موعود» است(6). پس معنادارى تاریخ و کشف غایت و هدف آن، مىتواند منشأ توجّه انسانها به ظهور مصلح بزرگ باشد.
پنج. قانون سیر تکاملى جامعهها
یکى از دلایل منطقى این موضوع، قانون سیر تکاملى جامعهها است. از آن روز که انسان خود را شناخته، هیچگاه زندگى یکنواختى نداشته است بدین جهت پیشرفتها و تحوّلات فراوانى در نوع مسکن، تغذیه، وسیله نقلیه، پوشش و علم و دانش او صورت گرفته است. عجیب اینکه به هیچ یک از اینها قانع نیست و باز براى وصول به سطحى بالاتر و برتر، تلاش و کوشش مىکند.
عشق به تکامل در درون جان آدمى، شعلهاى جاودانه و خاموش ناشدنى است و همچنان انسان را به سوى جامعهاى پیش مىبرد که «تکاملهاى اخلاقى»، در کنار «تکاملهاى مادى» قرار گیرد. یکى از بارقههاى امید مردم براى رسیدن به آیندهاى روشن و دنیایى پراز صلح و صفا و برادرى و برابرى- آن هم با ظهور منجى موعود- در پرتو «قانون تکاملى جامعهها» روشن مىشود.
شش. قانون کنش و واکنشهاى تاریخى
آزمونهاى تاریخى به ما نشان مىدهد که همواره تحولها و انقلابهاى وسیع، عکسالعمل مستقیم فشارهاى قبلى بوده است و شاید هیچ انقلاب گستردهاى در جهان رخ نداده، مگر اینکه پیش از آن، فشار شدیدى در جهت مخالف وجود داشته است. بر اساس این قانون مىتوان ثابت کرد که وضع کنونى جهان، آبستن انقلابى بزرگ و جهانى است. فشار جنگها، مظالم، بیدادگرىها، تبعیضها و بىعدالتىها، توأم با ناکامى و سرخوردگى انسانها، از قوانین فعلى براى از بین بردن یا کاستن این فشارها، سرانجام واکنش شدید خود را آشکار خواهد ساخت. در نهایت این خواستهاى واپس زده انسانى، در پرتو آگاهى روزافزون ملّتها، چنان عقده اجتماعى تشکیل مىدهد که از نهانگاه ضمیر باطن جامعه، با یک جهش برقآسا، خود را ظاهر ساخته و سازمان نظام کنونى جوامع انسانى را به هم مىریزد و طرح نوینى ایجاد مىکند. این طرح و برنامه انقلابى و گسترده، همان قیام و ظهور مهدى موعود است که در واکنشى قاطعانه و کوبنده در برابر همه تبعیضها، ستمگرىها، حقّکشى و فسادگرىها است.
هفت. قانون انتظار عمومى
در نهاد انسانها، همواره عشق به نیکى، زیبایى و آگاهى نهفته است. باور به ظهور مصلح جهانى، جزئى از این عشق و زیباخواهى است. در واقع ظهور امام مهدى (عج)، بروز کامل این فضایل و خوبىها است و این مطلوب و خواست همه انسانهاى بصیر و پاک سرشت و نقطه اوج این علاقه و عشقورزى است. چگونه ممکن است عشق به تکامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد مگر تحقق رشد و کمال نهایى جامعه انسانى بدون آن امکانپذیر است؟
احساسات و دستگاههاى وجودى انسان، نمىتواند هماهنگ با مجموعه عالم هستى نباشد زیرا همه جهان هستى یک واحد به هم پیوسته است و وجود او نمىتواند از بقیه جهان، جدا باشد. از این به هم پیوستگى به خوبى مىتوانیم نتیجه بگیریم که اگر انسانها انتظار مصلح بزرگ را مىکشند که جهان را آکنده از صلح و عدالت و نیکى مىکند دلیل بر آن است که چنان نقطه اوجى در تکامل جامعه انسانى امکانپذیر و عملى است که عشق و انتظار آن در درون جان ما است. عمومیت این اعتقاد در همه مذاهب، نشانه دیگرى بر اصالت و واقعیت آن است(7).
هشت. اتفاق ادیان و مصلحان بشرى
تمام ادیان آسمانى به پیروان خود، عصر درخشان و سعادت عمومى، آینده مشعشع و صلح جهانى و دوران پر خیر و برکت را نوید دادهاند که در آن، نگرانىها، دلهرهها و هراسها مرتفع شود و به یُمن ظهور شخصى بزرگ و مردى خدایى- که به تأییدات الهى مؤیّد است- در روى زمین منطقه و شهر و دهستان و دهى باقى نماند مگر آنکه در آن بانگ دلنواز توحید بلند شود و روشنایى یکتاپرستى، تاریکى شرک را زایل سازد و علم و عدل و راستى و امانت، چهره جهان آراى خود را بنمایانند و همه جا را منوّر سازند. این موعود عزیز بر حسب استوارترین و صحیحترین مصادر اسلامى، خلیفه دوازدهم حضرت محمد «ص» و دوازدهمین رهبر و امام بعد از آن حضرت است. القاب مشهورش در بین مسلمین، مهدى، قائم، منتظر، صاحبالامر، صاحبالزمان و بقیه اللَّه است. در زبانهاى دیگر، مسیحا، گرزاسبه، وشینو، ارتود، مهمید و… خوانده شده است(8). پس مىتوان گفت: تقریباً همه کسانى که در این زمینه مطالعه دارند، متفقاند که تمام اقوام جهان، در انتظار یک رهبر بزرگ انقلابى به سر مىبرند که هر کدام او را به نامى مىنامند ولى همگى در اوصاف کلى و اصول برنامههاى انقلابى او اتفاق دارند.
نه. ابتناى بر قرآن و حدیث
اصل مهدویت، مبتنى بر آیات متعددى از قرآن است که دلالت بر پیروزى و فلاح و غلبه سپاه خدا دارند. این آیات علاوه بر آنکه بر استقرار دین خدا در سراسر زمین و آینده درخشان عالم دلالت دارند، برحسب معتبرترین مدارک و تفاسیر و احادیث، به تحوّل بىسابقه و بىنظیر و انقلابى که به رهبرى و قیام حضرت مهدى انجام خواهد گرفت، تفسیر شده است.
آیاتى مانند:
«فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»(9)
«إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»(10)
«وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ…»(11)
«… لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»(12)
«نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ»(13)
و….
علاوه بر آیات قرآن، مهدویت و تمامى فروع و جزئیات آن، مبتنى بر احادیث معتبر و متواتر است زیرا کتابهاى حدیث و صحاح و مسانید و اصول سنت و شیعه در این زمینه، از حد احصا و شمارش خارج است. بر این اساس نیز «اصل مهدویت» مورد اتفاق مسلمانان و اجماع شیعه و سنّى است.
پانوشت:
1. ر. ک: نگارنده، آینده جهان، صص 58-. 60
2. انبیا (21)، آیه. 105
3. تفسیر تبیان، ج 7، ص 252
4. ر. ک: نگارنده، مقاله «جهانى شدن و حکومت جهانى حضرت مهدى»، فصلنامه انتظار، ش 6، ص. 145
5. ذاریات (51)، آیه. 56
6. ر. ک: نگارنده، جستارهایى در مهدویت، صص 42-. 48
7. ر. ک: ناصر مکارم شیرازى، حکومت جهانى مهدى، صص 15- 35 و ص. 97
8. ر. ک: لطف اللَّه صافى گلپایگانى، امامت و مهدویت، ج 2، ص 135-. 144
9. مائده (5)، آیه. 56
10. صافات (37)، آیه. 172
11. انفال (8)، آیه. 7
12. فتح (48)، آیه. 28
13. قصص (28)، آیه
در اندیشه و فرهنگ اسلامى، آنجا که بحث کمال و مقام علمى و معنوى است زنان محدودیتى ندارند، اما آنجا که بحث مسئولیت هاى مشقّت بار اجتماعى و یا مسئله تقسیم کار بر اساس استعدادها و روحیات در میان است، تفاوت بین زن و مرد طبیعى است.
همان گونه که درباره حضرت مریم، قرآن مى فرماید:
«فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ»
(1) «خداوند او (مریم) را به طور نیکویى پذیرفت و به طرز شایسته اى (نهال وجود) او را رویانید (پرورش داد) و کفالت او را به زکریا سپرد. هر زمان زکریا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى دید. از او پرسید اى مریم این را از کجا آورده اى؟ گفت: این از سوى خداست. خداوند به هر کس بخواهد بى حساب روزى مى دهد».
به دنبال این پرسش و پاسخ بسیار شایسته حضرت مریم، خداوند متعال مى فرماید: «هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ»
همانطور که مشاهده مى شود زکریا با مقام والایى که داشت با دیدن حالات معنوى مریم و لطف و عنایت خداوند به وى تحت تأثیر قرار گرفته و تقاضاى فرزند و نسل پاک کرده است. بنابراین مشارٌ علیه «هنالک» مشاهده مقامات عالى مریم مى باشد. پس مریم اُفق جدیدى از ارتباط با خدا را براى حضرت زکریا گشود.
در تفسیر عیاشى روایتى از امام باقرعلیه السلام نقل شده که خلاصه اش چنین است: «روزى پیامبرصلى الله علیه وآله به خانه فاطمه زهراعلیها السلام آمد در حالى که چند روز در خانه او غذایى دیده نمى شد، ناگاه غذاى مخصوصى نزد او مشاهده کرد و از او پرسید: این غذا از کجاست؟ فاطمه عرض کرد: از نزد خداست، زیرا هر کس را بخواهد بدون حساب روزى مى بخشد. پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: این جریان همانند جریان زکریا است که در کنار محراب مریم آمد و غذاى مخصوصى در آنجا دید و از او پرسید: اى مریم این غذا از کجاست؟ او گفت: از ناحیه خداست»(2).
در آیات بعد مى فرماید:
«وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَهُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ. یا مَرْیَمُ اقْنُتِى لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِى وَ ارْکَعِى مَعَ الرَّاکِعِینَ»
(3) «(و به یاد آورید) هنگامى را که فرشتگان گفتند: «اى مریم خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است. اى مریم (به شکرانه این نعمت) براى پروردگار خود خضوع کن و سجده بجا آور و با رکوع کنندگان، رکوع کن)».
همان طور که مشاهده مى شود مریم آن چنان مقامى دارد که فرشتگان با او هم صحبت شده و به او بشارت مى دهند که خداوند تو را برگزیده و تو را پاک و مطهّر ساخته و بر زنان جهان برترى بخشیده است و این نبود مگر در سایه تقوا و پرهیزگارى و ایمان و عبادت او. آرى او برگزیده شد تا پیامبرى همچون عیساى مسیح به دنیا آورد.
همچنین قرآن درباره مادر موسى علیه السلام مى فرماید:
«وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِى الْیَمِّ وَ لا تَخافِى وَ لا تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»
(4) «ما به مادر موسى وحى فرستادیم (الهام کردیم) که او (موسى) را شیر ده و هنگامى که بر او ترسیدى وى را در دریا (ى نیل) بیفکن و نترس و غمگین نباش که ما او را به تو باز مى گردانیم و او را از رسولان قرار مى دهیم».
در این آیه هم مشاهده مى شود که مادر موسى اگر چه زن است اما چنان مقامى دارد که به وى وحى مى شود و خداوند به او دستوراتى داده و او را در برابر مشکلات و با تعبیراتى چون «نترس و غمگین مباش» تسلا مى بخشد. بنابراین از آنچه گفته شد فهمیده مى شود که زن از نظر ارزشى مى تواند داراى مقام والایى باشد که حتى به او وحى شود. البته به غیر پیامبران وحى رسالى نمى شود از این رو زن به مقامات معنوى و دریافت وحى مى رسد اگرچه مسئولیت اجرایى نبوت را نداشته باشد. حتى گاهى زنانى چون آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران براى همه مردان و زنان مؤمن به عنوان مثال و الگو معرفى شوند. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ…»
(5).
همچنین زنانى چون فاطمه زهراعلیها السلام براى شخصى مانند امام زمان (عج) که حجّت خدا در زمین است الگو و اسوه قرار مى گیرد چنانچه خود حضرت ولى عصر (عج) فرمودند: «… و فى ابنه رسول الله صلى الله علیه وآله لى اسوه حسنه…»(6) «دختر رسول خداصلى الله علیه وآله براى من الگوى نیکویى است».
قال رسول الله صلى الله علیه وآله: «… انا و على و فاطمه و الحسن و الحسین و تسعه من ولد الحسین حجج الله على خلقه…»(7). در این روایت، پیامبرصلى الله علیه وآله فاطمه زهراعلیها السلام را نیز در زمره حجت الهى بر مردم نام برده.
امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: «نحن حجج الله على خلقه وجدّتنا فاطمه حجه علینا» «ما حجت هاى خدا بر مخلوقین هستیم و جده ما فاطمه علیها السلام حجت بر ماست»(8).
شئون نبوت و امامت، شئونى اجتماعى است و این کار توانمندى زیادى مى طلبد که زن به خاطر طبیعت خاص خویش فاقد آن توانمندى است. ذیلاً به برخى از شئون نبوت و امامت و وظایف آنها اشاره مى شود:
الف. رسالت و مقام ابلاغ احکام الهى
اولین وظیفه اى که پیامبرصلى الله علیه وآله خدا داشت و عملاً هم متصدّى آن مأموریت بوده، همین بود که پیام آور بود یعنى احکام و دستورات الهى را بیان مى کرد. بدیهى است ابلاغ وحى و بیان احکام الهى به آسانى صورت نمى گیرد در طول تاریخ انبیاء مشاهده مى شود که آنان در راه تبلیغ دین رنج ها و مشقت هاى بسیارى را متحمّل شدند مسافرت هاى طولانى، جنگ ها، توهین ها و… طبیعى است که زن با توجه به لطافت روح و ظرافت جسم از عهده چنین مسئولیتى به خوبى برنمى آید و این نه به معناى تحقیر زن است بلکه طبیعت او این گونه است. در واقع خداوند بار مسئولیت را از دوش زنان برداشته است و این توهین و یا تحقیر زن نیست بلکه لطفى است که خداوند به آنان داشته است.
ب. قضاوت و داورى بین مردم
قضاوت هم مقامى است که باید شخص بتواند در میان مردم داورى کند. یعنى به آن موضوع رسیدگى کند و طبق قانون خاصى رأى و حکم بدهد. پیامبر از ناحیه خدا، تنها پیام آور نبود بلکه قاضى هم بود. طبیعى است که قضاوت و داورى بین مردم یک نوع اقتدار و توانمندى است و اراده اى قوى لازم دارد و زنان به خاطر عاطفه، و دارا بودن لطافت روح و احساسات، انجام قضاوت و حل و فصل منازعات براى آنان مشکل است.
ج. حکومت و مدیریت اجتماع
پیامبر حاکم و سیاستمدار بود. یعنى مدیر اجتماع و ولى امر آنان بود. پیامبر حکومت تشکیل داد. خودش در رأس بود، فرمان مى داد، اعلام بسیج عمومى مى کرد، در جنگ ها فرماندهى کل را به عهده داشت، اعلان صلح مى کرد و… بدیهى است که سامان دهى این گونه کارها براى زن مشکلات خاص خودش را فراهم مى آورد.
د. اقامه قسط و عدل
اقامه قسط و عدل در جامعه یکى دیگر از وظایف پیامبران است اما توجه به این نکته لازم است که اقامه قسط و عدل تنها با شیوه تبلیغ، بیان و… صورت نمى گیرد زیرا ممکن است گروهى باشند که به هیچ یک از این امور اعتنا نکرده و براى حفظ منافع و هوس هاى شیطانى خویش همه چیز را زیر پا مى گذارند که باید با زور و اسلحه با آنان مقابله کرد، و جمله «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید» گویى اشاره به این گروه است که زبانى جز زبان زور و اسلحه را نمى فهمند.
از آنچه گفته شد مى توان دریافت که:
1. زن و مرد هر دو مى توانند داراى ارزش و منزلت علمى و معنوى باشند.
2. اما در مقام اجرا از آنجا که:
الف. مقام اجرا داراى مشقت ها و تحمل مشکلات فراوانى است و براى زن به خاطر ویژگى هاى خاص جسمى و روحى قابل تحمل نیست، لذا خداوند مسئولیت را از دوش آنان برداشته است نه آنکه آنان را از این حق محروم کرده باشد. متأسفانه نگره هاى غربى در بسیارى از نگاه هاى ما نفوذ یافته است، براى مثال مسأله امامت و رهبرى یک امتیاز و حق نیست بلکه یک مسئولیت اجتماعى است و برداشتن آن از دوش زنان، به عنوان کم شدن وظایف و مشقّت است چنان که جهاد و جنگ بر زنان واجب نیست.
ب. این امر مستلزم اختلاط زن و مرد است و خداوند با توجه به ویژگى هاى خاص زن، راضى به این اختلاط با مردان نیست چرا که این اختلاط نه به نفع زن است و نه به نفع مرد.
ج. زن با توجه به مهر و عطوفتى که سر تا پاى وجودش را در بر گرفته است اگر عهده دار امورى شود که از محیط عاطفه و احساس جدا باشد. پیامد منفى دوسویه دارد از یک سو عواطف و روحیه زن جریحه دار مى شود و از سوى دیگر برش هاى مدیریتى و سرعت گردش کار اختلال پیدا مى کند. البته موارد استثنا در مدیریت قوى برخى زنان، قابل تعمیم به همگان نیست. اهمیت این موضوع به گونه اى که برخى مشاغل اگرچه براى زن مجاز است اما تشویق به آن سزاوار نیست و در برخى موارد مانند قضاوت به طور کلى اشتغال زن جایز نیست.
تذکر این نکته خالى از لطف نیست که مسئولیت اداره جامعه، مسئولیتى است که انبیاء بزرگ الهى مانند حضرت موسى علیه السلام وقتى به مقام نبوّت نائل مى شدند از درگاه ربوبى تقاضا مى کردند تا سنگینى این مسئولیت را بر آنان آسان نماید:
«رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى. وَ یَسِّرْ لِى أَمْرِى. وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِى. یَفْقَهُوا قَوْلِى»
(9) «سینه ام را گشاده گردان و کارم را براى من آسان ساز، و از زبانم گره بگشاى (- (تا)-) سخنم را بفهمند».
و نیز خداوند درباره پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله مى فرماید:
«أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ الَّذِى أَنْقَضَ ظَهْرَکَ وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ»
(10) «آیا براى تو سینه ات را نگشاده ایم؟ و بار گرانت را از (- (دوش)-) تو برنداشتیم؟ (- (بارى)-) که (- (گویى)-) پشت تو را شکست. و نامت را براى تو بلند گردانیدیم. پس (- (بدان که)-) با دشوارى، آسانى است. آرى، با دشوارى، آسانى است. پس چون فراغت یافتى، به طاعت درکوش و با اشتیاق، به سوى پروردگارت روى آور».
مسئولیت زمامدارى جامعه آن قدر سنگین است که تحمّل آن براى اشرف مخلوقات و برگزیده بشر یعنى حضرت محمدصلى الله علیه وآله نیز سخت و طاقت فرساست.
در پایان گفتنى است: «اگر همه پیامبران مرد بودند به این معنا نیست که این مقام (کمال معنوى) مخصوص مردان است بلکه کمال معنوى به ولایت اختصاص دارد و در ولایت میان زن و مرد تفاوتى نیست و هر دو مى توانند «ولى اللَّه» باشند».(11)
پانوشت:
(1) آل عمران (3)، آیه. 37
(2) تفسیر عیاشى، ج 1، ص 171، ح. 41
(3) آل عمران (3)، آیات 42-. 43
(4) قصص (28)، آیه. 7
(5) تحریم (66)، آیه. 13
(6) بحارالانوار، ج 53، ص 180-. 179
(7) امالى، شیخ صدوق، ص. 194
(8) اسرار الفاطمیه، محمد فاضل المسعودى از: تفسیر اطیب البیان، ج 13، ص 226، سید عبدالحسین طیب.
(9) طه (20)، آیات 28-. 25
(10) انشراح (94)، آیات 8-. 1
(11) ر. ک: نسیم اندیشه، جوادى آملى.
برخی با این پرسش ها رو برو هستند که:
اگر خاتمیت پیامبر اسلام صحیح است، چرا خدای سبحان از ابتدا همه انسان ها را با یک دین و یک پیامبر راهنمایی و هدایت نکرد؟
چه دلیل عقلی بر تجدید نبوت و ختم آن به یک نبی وجود دارد؟
پاسخ به این پرسش ها را از علل تجدید نبوت آغاز می کنیم:
1. کامل نبودن ادیان پیشین: نخستین دلیل تجدید نبوت ها، کامل نبودن ادیان قبلى است. بشر اولى در ابتداى راه بوده، قوانین و معارف نیز درخور همان مرحله براى آنها فرستاده شده و در دوره هاى بعد کامل تر شد تا رسید به دین اسلام که کاملترین دین و قوانین از طریق قرآن به بشریت عرضه شده است. البته آن هم با بودن امام و امامت در کنار قرآن «الیوم اکملت دینکم» و در حدیث هم چنین مى خوانیم که پیامبر اسلام (ص) فرمود: «مثل من در مقایسه با انبیاء همانند مردى است که بنایى بسیار زیبا و جالب مى سازد، مردم گرد آن بگردند و بگویند: بنایى زیباتر از این نیست جز این که جاى یک خشت آن خالى است و من همان خشت آخرین (دین) مى باشم»(1)
به بیان دیگر پیشرفت زمان و نیاز به قوانین جدید براى حل اختلاف و رفع نیازها باعث تجدید نبوت ها مى شد، چنانکه على (ع) مى فرماید: «پیامبر را پس از یک دوران فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد. به هنگامى که میان مذاهب مختلف نزاع درگرفته بود به وسیله او سلسله نبوت را تکمیل کرده و وحى را با او ختم نمود»(2)
2. عقب ماندگى مردم: گاهى علت تجدید نبوت ها عقب ماندگى مردم، و عدم توان بهره بردارى از شریعت موجود بوده است، چنانچه استاد مطهرى (ره) مى گوید: «نیاز به وجود انبیایى که از جانب خدا بر او وحى یا القاء و… مى شود از این جهت است که راه دیگرى براى این که شریعت ابراهیمى را به مردم تعلیم بدهند جز این که عده اى از افراد بشر از طریق الهام مبعوث شوند نیست، یعنى اگر زمان، زمانى بود که مردم علم و تمدن مى داشتند و پایه تمدن بالا مى رفت که کتاب ابراهیم و… نوشته اش ضبط شده و چاپ مى شد و… و در میان یک عده از علما و دانشمندان مى بودند، که قادر بودند مردم را به شریعت ابراهیم و… دعوت بکنند دیگر نیازى به (انبیاى تبلیغى یعنى) افرادى که از طریق الهام این مأموریت را پیدا کنند نبود»(3)
3. تحریف کتب: یکى از علت هاى تجدید نبوت ها و خاتم قرار نگرفتن ادیان قبلى، تحریف کتب ادیان گذشته بوده، که بشر آن وقت نتوانستند کتبشان را از دسترس محرفین به دور نگه دارند، لهذا مى بینید هر یک از پیغمبران گذشته با هر کتابى در هر زمانى که آمد، کتابش از میان رفت، بشر چون بالغ و رشید نبود نتوانست کتاب آسمانى خود را حفظ کند. کجاست صحف ابراهیم؟ کجاست تورات واقعى؟ کجاست انجیل واقعى؟ کجاست آن چه بر نوح نازل شد؟ کجاست اوستاى اصلى و تعلیمات واقعى زرتشت؟
حالت واقعى بشر در آن دوره عین حالت بچه مکتبى بوده که بعد ازمدتى کتاب خود را تکه تکه نموده و از بین مى برد.(4)
از آنچه بیان شد به خوبى روشن گردید که علت ختم نبوت این نبوده است که مردم آن زمان کامل بوده اند، تا انتقاد شود که مردم دوران جاهلیت از تمدن بویى نبرده اند، بلکه علت این بود که ادیان قبلى کامل نبوده و این دین کاملترین دین است و مردم زمان پیامبر (ص) هم این قابلیت را پیدا کردند که از آن دین استقبال کنند، و با قبول اسلام داراى عالى ترن فرهنگ و تمدن بشوند (نه این که دارا بودن) و با تعلیمات پیامبر اکرم (ص) در کنار امامت این قابلیت را نیز دارا شدند که از تحریف قرآن و تغییر آن با نسخه بردارى هاى فراوان و حافظان بى شمار (البته بالاتر از همه تضمین الهى براى حفظ قرآن) جلوگیرى نمایند و بر اثر برخوردارى از فصاحت به این مقدار از قابلیت رسیده بودند که قرآن را به خوبى درک کنند.
«ولید» که از قضات عرب آن زمان بود با شنیدن آیاتى از اول سوره غافر (یا سوره مؤمن) (چهلمین سوره قرآن)، اولین داورى را درباره قرآن چنین بیان نمود: «من از محمد سخنى شنیدم که از سنخ کلام انس و جن نیست. شیرینى خاصى دارد و زیبایى مخصوصى شاخسار آن پر میوه و ریشه هاى آن پر برکت است سخنى است برجسته و هیچ سخنى از آن برجسته تر نیست»(5)
پس راز این که دین اسلام خاتم ادیان است این نیست که مردم عربستان قبل از اسلام کامل بودند و داراى فرهنگ، بلکه با اسلام تکامل یافتند و داراى بهترین فرهنگ شدند، به عنوان نمونه به گفتگوى «جعفر بن ابى طالب» با زمامدار حبشه توجه شود، وقتى نجاشى به جعفر و همراهان گفت: «چرا از آیین نیاکان خود دست برداشته اید و به آیین جدید که نه با دین، تطبیق مى کند و نه با کیش پدران شما، گرویده اید»؟ جعفر چنین پاسخ داد: «ما گروهى بودیم نادان و بت پرست، از مردار اجتناب نمى کردیم، همواره به گرد کارهاى زشت بودیم، همسایه پیش ما احترام نداشت، ضعیف و افتاده محکوم زورمندان بودند. با خویشاوندان خود به ستیزه و جنگ بر مى خواستیم، روزگارى به این منوال بودیم، تا این که یک نفر از میان ما که سابقه درخشانى در پاکى و درستکارى داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحید و یکتا پرستى دعوت نمود و ستایش بتان را نکوهیده شمرد و دستور داد در رد امانت بکوشیم و از ناپاکى ها اجتناب بورزیم و با خویشاوندان و همسایگان خوش رفتارى نمائیم و از خونریزى و آمیزش هاى نامشروع و شهادت دروغ و نفله کردن اموال یتیمان و نسبت دادن زنان به کارهاى زشت دور باشیم. به ما دستور داد نماز بخوانیم، روزه بگیریم. مالیات ثروت خود را بپردازیم، ما به او ایمان آورده و به ستایش و پرستش خداى یگانه قیام نمودیم و آن چه را حرام شمرده بود حرام شمرده و حلال هاى او را حلال دانستیم. ولى قریش در برابر ما قیام ناجوانمردانه نمودند و روز و شب ما را شکنجه دادند که ما از آئین خود دست برداریم و بار دگر سنگ ها و گل ها را بپرستیم و گرد جنایت و زشتى ها برویم و ما مدت ها در برابر آنها مقاومت نمودیم.
تا آن که تاب و توان ما تمام شد. براى حفظ آئین خود دست از مال و زندگى شسته، به خاک حبشه پناه آوردیم، آوازه دادگرى زمامدار حبشه به سان آهن ربا ما را به سوى خود کشانید…»(6)
نتیجه این شد که علت ختم نبوت تکامل مردم دوران جاهلیت نبوده است تا گفته شود که چنین تکامل و پیشرفتى و تمدن و فرهنگى در کار نبوده، بلکه علت و راز ختم نبوت همان بود که بیان شد که در واقع اسلام باعث و تکامل و پیشرفت جامعه جاهلى شد و آنها را از فقر، ذلت و عقب ماندگى به اوج عزت و پیشرفت فرهنگى و اخلاقى رساند.
و از طرف دیگر قدرت پاسخگویى به همه نیازها تا آخرالزمان توسط قرآن و مکتب اسلام در کنار امامت باعث خاتمیت دین اسلام و ماندگارى آن شده است.
جهت مطالعه بیشتر این منابع را نگاه کنید:
– خاتمیت، استاد مرتضى مطهرى.
– ختم نبوت، استاد مرتضى مطهرى.
– خاتمیت، جعفر سبحانى، ترجمه رضا استادى.
– تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، ج 17، ص360.
در بحث مهدویت، دو گونه انحراف وجود دارد:
أ. گروهی با مصداق سازی، مردم را به انحراف کشاندند تا به منافع خود برسند؛
ب. دسته ای با ادعای مهدویت، از جایگاه زمانی ومکانی خود سودجویی می کردند.
از آنجا که همه مسلمانان به وجود مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ایمان داشتند، پیوسته از صدر اسلام ظهورش را انتظار می کشیدند. این انتظار در ایام هرج و مرج و حوادث ناگوار تاریخ شدت می گرفت، به گونه ای که گاهى اوقات، افرادى را به اشتباه مصداق واقعى این امر می پنداشتند که نمونه هایی را بر می شماریم:
1. محمد بن حنیفه: مختار که به انتقام از جریان کربلا برخواست، مهدویت را به محمد بن حنیفه نسبت داد، از این رو مردم محمد را مهدی دانسته و به او می گفتند: «السلام علیک یا مهدى». در برخی از نقل ها هست که او نیز در پاسخ مى گفت: «بلى من مهدى هستم.» البته در ادعای مهدویت محمد بن حنفیه، اختلاف است؛ لیکن از چند مسئله، احتمال ادعا داشتن او، قوت می گیرد:
أ. امام حسین (علیه السلام) را برای نرفتن به عراق نصیحت می کند. (خود را از امام زمان خود بالاتر می بیند که جرأت نصیحت کردن ایشان را به خود می دهد.9
ب. حدیثی از امام سجاد (علیه السلام) که کنار حجر الاسود به محمد بن حنفیه می گوید: می خواهی بگویم حجر الاسود به امامت من شهادت دهد و حجر الاسود به امامت امام سجاد (ع)شهادت می دهد.
ج. حدیثی از امام سجاد (علیه السلام) که در قبرستان به ایشان می گوید: می خواهی مردگان به امامت من شهادت دهند و مردگان به امامت امام سجاد (ع) شهادت می دهند.
و …
2. گروهى از مردم محمد بن عبدالله بن حسن را مهدى مى دانستند.
3. گروهى از مردم امام صادق (علیه السلام) را مهدى موعود دانسته اند، در حالی که حضرت پیوسته با فرقه گرایی های زمان خود مبارزه کرده اند.
4. گروهى از مردم امام کاظم (علیه السلام) را مهدى پنداشتند و به اشتباه بر ایشان توقف کردند، در حالی که حضرت چنین ادعایی نداشتند.
5. گروهى از مردم اسماعیل فرزند امام صادق (علیه السلام) را مهدى مى دانستند، در حالی که او در زمان امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت و حضرت خود این امر تکذیب کردند و بارها جسد او را در تشییع جنازه به مردم نشان دادند تا همگان بدانند که او از دنیا رفته است.
6. گروهى از مردم فرزند امام هادى (علیه السلام) را مهدى مى دانستند.
7. گروهى از مردم امام باقر (علیه السلام) را مهدى مى دانستند، در حالی که ایشان خود منکر بودند.
8- عده اى گفته اند که حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بنام محمد را فرزندى بنام مهدى بوده که او مهدى موعود است.
9- عده اى عبدالله حرب را مهدى موعود پنداشته اند.
10- عده اى محمد بن اسماعیل را پس از امام صادق (علیه السلام) مهدى موعود دانسته و از پذیرش امامت امام کاظم (علیه السلام) سرباز زدند.
11- عده اى مى گوید یزید به آسمان سعود کرده و مهدى موعود است.
12- عده اى مى گویند امام حسن عسگرى (علیه السلام) زنده است و مهدى موعود است، در حالی که ایشان هیچ گاه چنین ادعایی نکرده و درباره تولد و امامت فرزندشان به نزدیکان سفارش کرده اند.
13- عده اى مى گویند ابومسلم خراسانى امام زنده و غائب است.
ولى تاریخ نشان مى دهد که هیچیک از اینان مهدى موعود نبوده است، زیرا پس از ظهور مهدی، جهان پر از عدل و داد می شود، از این رو نباید اینهمه جنگ و خونریزى و بى عدالتى و فساد و فحشاء بر جوامع بشرى حاکم باشد.
منابع:
1- فرق الشیعه، ص. 96
2- ملل و نحل شهرستانى 1، ص 284،. 245.