شوقی افندی، نوه دختری عبدالبهاء و سومین سرکرده بهائیت است که نزد بهائیان به عنوان «ولی امر الله» یا «شوقی ربانی» شناخته می شود؛ او در اروپا درس خواند و پس از تکمیل تحصیلاتش، در اروپا و امریکا عمر خود را گذراند.
شوقی افندی پس از عبد البهاء، نقش بسزایی در تحولات بهائیت دارد که به چند نمونه از آن اشاره می کنیم:
1. شوقی افندی سبب بازگشت بسیاری از مبلغین به نام بهائیت، از این تشکیلات شد که از جمله می توان به صبحی مهتدی، حسن نیکو و عبدالحسین آیتی اشاره کرد. آنان نه تنها از بهائیت بازگشتند، بلکه کتابهایی را در رد بهائیت نوشتند که از جمله می توان خاطرات زندگی صبحی، فلسفه نیکو و کشف الحیل آیتی اشاره کرد.
2. شوقی با زنی کانادایی به نام «روحیه ماکسول» ازدواج کرد که پس از او، زمام بهائیت را به دست گرفت و سبب شد که بهائیت به دو دسته تقسیم شوند:
أ. جناح انگلیسی پیروان روحیه ماکسول؛
ب. جناب امریکایی هواداران میس ریمی.[1]
3. شوقی تشکلیلات بهائیت را توسعه داد و به معبدهای قاره ای نظمی تازه ای بخشید.
4. او بر خلاف پدر، رابطه خود را با مسجد قطع کرد و سنت و لباس سنتی را کنار گذاشت.
5. همزمان با حکمرانی شوقی، اسرائیل نیز تأسیس شد و شوقی نیز رابطه ای دوستانه و تنگاتنگ با سرکردگان آن آغاز کرد.[2]
6. شوقی که می دانست فرزند و جانشینی ندارد، تصمیم گرفت مقر تشکیلاتیِ تازه ای برای بهائیت، به نام «بیت العدل» احداث کند و رسماً بهائیت را فرقه تشکیلاتی نماید.[3] او که ایجاد بیت العدل را در آغاز کار خود به همه بهائیان اعلام کرده بود، پس از 29 سال، اعضای 9 نفره بیت العدل را انتخاب کرد و تشکیلات بیت العدل را در کوه کرمل برپا ساخت و تصریح کرد که اقدامات روحانی و اداری باید بر مبنای لوح کرمل باشد.[4]
7. شوقی همچنین قوانینی را وضع کرد تا بتواند کسانی که از فرمان هایش سرپیچی می کنند را تنبیه کند، از این رو طرد اداری و روحانی را طراحی و اجرا کرد.
پانوشت:
1. ر. ک: تاریخ جامع بهائیت، ص 577 -579.
2. ر. ک: پیشین، ص 565 – 574.
3. ر. ک: پیشین، ص 576
4. اخبار امری، سال 109، شماره 105
احکام همه ادیان الاهی برای مصالح جامعه است، از این رو اسلام احکامی را برای بشر به ارمغان آورد تا خیر و صلاح دنیا و آخرت آنان را تضمین کند، زیرا تنها خداست که از خیر و صلاح دنیا و آخرت بشر آگاه است؛ لیکن سران بابیت و بهائیت به جهت نیازهای شخصی و … برخی از محرمات اسلام را حلال شمردند که از جمله می توان به استمناء و ربا اشاره کرد:
1. علی محمد باب در باره خود ارضایی و استمنا می نویسد: ««و قد عفی عنکم ما تشهدون فی الرویا او انتم بانفسکم عن انفسکم تستنیون، ولکنکم تعرفن قدر ذلک الماء فانه یکن سبب خلق نفس یشهد الله؛ خدا از شما بخشیده آن چه را در خواب می بینید، و آنچه را که شما خودتان از نفس خود استمناء می کنید، ولی قدر این آب را بدانید، زیرا آن وسیله آفرینش انسان است.»1
2. حسین علی بهاء در باره ربا می نویسد: «اکثری از ناس محتاج به این فقره مشاهده می شوند چه اگر ربحی در میان نباشد امور معطل و معوق خواهد ماند، نفسی که موفق شود با هم جنس خود یا هم وطن و یا برادر خود مدارا نماید و یا مراعات کند یعنی به دادن قرض الحسن، کمیاب است، لذا فضلا علی العباد رباء را مثل معاملات دیگر که ما بین ناس متداولست قرار فرمودیم. یعنی ربح نقود از این حین که این حکم مبین از سماء مشیت نازل شد حلال و طیب و طاهر است.»2
در این مقاله درباره خود ارضایی و مضرات و راه درمان آن خواهیم نوشت تا خوانندگان گرامی با احکام فرقه هایی چون بابیت و بهائیت آشنا شوند؛ فرقه هایی که از شعار تطابق دین با علم و عقل دم می زنند و احکامی چون جواز خوداضایی را صادر می کنند که هیچ تناسبی با علم و عقل ندارد:
مضرات استمناء بر جسم و روان انسان
یکى از راههاى انحرافى در ارضاى میل جنسى که انسان را در معرض آسیبهاى جدى قرار مىدهد، خود ارضایى است.
تکرار این نوع ارضاء میل جنسى، موجب عادت و ترک آن پس از عادت، تقریباً دشوار ولى عملى است.
آسیبهاى جسمى خود ارضایى:
1. خستگى و کوفتگى.
2. ضعف چشم و تارى دید.
3. نازک شدن و سپس ریزش مو.
4. سرد مزاجى.
5. انزال زود رس.
6. درد در ناحیه تناسلى.
7. کمر درد.
8. بیمارىهاى ناشى از کبود آنزیمها، پروتئینها، مواد قندى، کلسیم، فسفر و دیگر موادى که انرژى بدن را تأمین مىکند، زیرا با هر مرتبه خودارضایى، مقدار زیادى انرژى که حاوى این مواد است، از بدن خارج و به هدر مىرود.
9. کم خونى، اختلال در عمل کرد سیستم عصبى بدن و غیره.
آسیبهاى روانى خود ارضایى:
حواس پرتى، ضعف حافظه، اضطراب، گوشهگیرى و افسردگى، بىنشاطى، تند خویى و زود رنجى، ضعف اراده، احساس حقارت، بىخوابى، بىمیل شدن به همسر و لذت نبردن از زندگى مشترک را مىتوان از عوارض روانى خود ارضایى نام برد.
راههاى درمان:
از آن جا که استمناء (خود ارضایى) دنیا و آخرت انسان را نابود مى کند، بیان راههاى درمان آن (هر چند بىربط با بحث ما نیست)، بحثى ضرورى است که در این جا به اختصار آن را بیان مى کنیم:
1. مهمترین عامل درمان، اعتقاد به درمان پذیرى و از بین بردن نا امیدى است.
2. تقویت اراده، زیرا اراده هیچ گاه از بین نمىرود بلکه ضعیف مىشود.
3. اعتقاد به این که خدا در همه احوال انسان را مىبیند، خود باز دارندهاى قوى است.
4. در هنگام خواب شکم پر نباشد، همچنین مثانه را خالى کند.
5. تا زمانى که خواب غلبه نکرده است به رختخواب نرود و صبح به محض بیدارى از بستر بلند شود.
6. در هیچ شرایطى به رو نخوابد.
7. لباس تنگ و چسبان نپوشد.
8. از نگاه کردن، گوش دادن و یا خواندن چیزهایى که موجب تحریک مىشود، خوددارى کند.
9. از خوردن زیاد مایعات، مواد غذایى محرک مانند: خرما، گوشت قرمز، تخم مرغ، فلفل، پیاز و غذاىهاى چرب مخصوصاً هنگام خواب خوددارى کند.
10. هیچ گاه عریان نشود و به اندام جنسى خود نگاه نکند و دست نزند.
11. بر ورزش مداومت کرده و همیشه خود را به کارى مشغول کند.
12. از مکان خلوت دورى کرده و همیشه خود را به مکانهاى شلوغ برسانند.
13. از سخن گفتن ملایمتآمیز، شوخى، خنده و به صورت کلى هر گونه رابطه با نامحرم، خوددارى کند.
14. قرآن زیاد بخواند، روزه بگیرد و به سوى معنویات حرکت کند.
15. توبه و اطمینان از قبول آن بزرگترین دل گرمى است.
امام باقر علیه السلام مىفرماید:
توبه کننده از گناه، مانند کسى است که اصلاً گناه نکرده است.
کسى که واقعاً توبه کند، محبوب در گاه خداوند است.
خداوند متعال مىفرماید:
همانا خداوند توبه کنندهگان را دوست دارد.
پانوشت:
1. بیان عربی، ص باب عاشر از واحد هشتم.
2. اشراقات، ص 83.
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت پُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر ؛ مهربانیست .
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای…
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست .
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب ؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید ؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید . تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر . این تکالیف مکمل هم اند ، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من ، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد ، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم ، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.
همسر تو، تو را “دید”، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟!
گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود . محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود . من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم ، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم ، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو . من هم مثل تو زن هستم . تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم . من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم ، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم . من روی تمام این علاقه ها خط قرمز کشیدم ، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم .
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی.
انشمند ارجمند حاج میرزا حسن نیکو که در سالهای متمادی در مناطق مختلف با بهائیان رابطه تنگاتنگ داشته و مدتی از عمر خود را در مسلک بهائیت به سر برده و پس از کشف بطلان این فرقه ضاله به دین مبین اسلام بازگشت، ایشان در ضمن یک ردیابی دقیق، آمار نفرات این فرقه ضاله را هنگامیکه در عالی ترین درجه قرار داشت، به صورت کامل به دست آورده و در کتاب خود بنام فلسفه نیکو، آورده است.
ایشان بهائیان را تشکیل شده از چهار طبقه می داند:
1- طبقه اول زردشتی:
این گروه از بهائیان به عنوان نمونه در تمامی هندوستان وجود دارند، که همگی زردشتی هستند، و به عنوان چای فروش در بمبئی مشغول فعالیت می باشند.(1)
2-طبقه دوم کلیمی:
گروهی از متعصبین هستند که به بغض و عناد نسبت به اسلام معروف هستند، در یکی از الواح مربوط به این گروه چنین آمده است: ما آمده ایم اولاد اسرائیل را که پراکنده شده اند جمع کنیم و بیت المقدس را ترمیم کنیم و صهیون را تعمیر نماییم و سلطنت یهود را مستقر فرماییم. بدیهی می باشد.این افراد هدف خود را از وارد شدن به مجامع و محافل بهائی در سه مورد دنبال می کنند:
1- این افراد سعی میکنند حداقل به عنوان سیاهی لشکر دشمن بر ضد اسلام در تلاش باشند و در همین راستا تشتیت و تفریق را دامن زده اند.
2-اجتناب و دوری در میان مسلمین و و بخصوص شیعیان، نسبت به یهودیان صهیونیسم به عنوان بهانه ای برای آنان قرار گرفته است و لذا با آنها معاشرت کرده، و حتی پا را فراتر گذاشته و با آنان وصلت می نمایند.
3- اگر بهائیان قدرت پیدا کنند، حزب خود را تقویت کرده و برنامه ریزی؛ در جهت دشمنی با اسلام را در دستور کار خود قرار می دهند.(2)
3-طبقه سوم طایفه اهل حق:
این طایفه که در میان عوام « علی اللهی » نام دارند، اما در واقع آنها علی (ع) را خدا نمی دانند ، بلکه ایشان و حضرت رسول(ص) را نشناخته اند و به ولایت امیر المؤمنین(ع) و نبوت حضرت رسول(ص) اعتقادی ندارند، چه برسد به این که آنها جایگاه رسول یا ولی را بدانند.(3)
4-طبقه چهارم متشیعه:
این افراد ادعا دارند شیعه هستند، البته به راحتی می توان تشخیص داد که این طبقه از بهائیان همان مستضعفان فکری و…هستند که با جمله ای یا وعده ای فریب خورده اند. این در حالی است که همه ی چهار طبقه ای که در بالا ذکر شد؛ از فریب خوردگان این فرقه ضاله هستند. در دوره ای آقای علی فروزش ( یکی از مبلغین بهائی ) در ضمن دفاعیات خود از عقاید منحرفه باب و بهاء در مجله « آئین اسلام » می گوید:«صدی نود ساکنین آمریکا بهائی هستند!و نصف تمام انگلستان و دول معظمه دنیا هم بهائی شده اند!» وی این ادعا را یکی ازمعجزات برای صحت کیش بهائی دانست. بهائیان در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی مانند مرغ از قفس آزاد شده فرصت را غنیمت شمردند، اما مردم شریف ایران اسلامی عزت، شرافت و کرامت انسانی و ایرانی خود را بازیافته و در مخالفت و ستیز با این فرقه ضاله تا آنجا پیش رفتند که در تخریب حضیره القدس و مراکز عمومی متعلق به این فرقه استعماری شرکت نمودند. اما بهائیان در سایر کشورها آن چنانکه آقای نیکو در هنگام سرشماری به این حقیقت دست یافته بود، حال و روز بدی دارند و بسیاری از آنان در حال بازگشت و عده ای هم در صدد یافتن راه ترک این فرقه می باشند تا از این دام شیطانی نجات و رهایی یابند.(4)
پانوشت:
1. فلسفه نیکو، ص 105.
2. پیشین، ص 106.
3. پیشین، ص 110.
4. پیشین، ص 112.
ر. ک: دیده بان
یکی از شگفتی های بابیت و بهائیت آن است که کتابهای آسمانی آنان، مملو از آیات قرآن کریم است و مبلغان بابی و بهائی نیز در استدلال های خود به آیات قرآن استدلال می کنند و موقع استناد از قرآن سند می آورند، در این هنگام جای این سئوال است که مگر کتابهای بیان و اقدس آسمانی نیستند که شما به آنان استناد نمی کنید و از آنها دلیل و برهان نمی آورید؟
چرا کمتر مبلغی بهائی پیدا می شود که به بیان و اقدس استناد کند، ولی همه بهائیان به آیات قرآن چنگ می زنند؟
آیا تا به حال هیچ یک از بابیان و بهائیان شرح و تفسیر و … بر بیان و اقدس نوشته است؟
آیا مفاهیم بیان و اقدس جای شرح و تفسیر دارد؟
پاسخ به این پرسش ها کار چندان سختی نیست که در ادامه به آن می پردازیم:
پیش از پاسخ بگوییم، پاسخ احتمالی بهائیان را نقل می کنیم که می گویند: «چون ما با مسلمانان سخن می گویم و برای آنان استدلال می کنیم، از آیات قرآن استدلال می آوریم.»
شاید این پاسخ قانع کننده به نظر برسد، ولی وقتی سراغ اقدس و … می رویم می بینیم که این سیره سران بابیت و بهائیت بوده است که با آیات آسمانی قرآن، به گفتار و نوشتار خود محتوا می دادند، زیرا وقتی آیات قرآن را از کتاب بابیان و بهائیان می گیریم، ما بقی جملاتی عادی، بلکه بی محتوا می ماند، از این رو هیچ دانشمند بهائی نه به آن استناد می کند و نه عمر خود را در پی شرح و تفسیر آن می گذراند، در حالی که کتب علما و دانشمندان اسلامی را که می نگریم، شرحها و تفسیرهای فراوانی دارد چه رسد به قرآن کریم که شرح های چندین مجلدی دارد و پیوسته شرحهای تازه بر آن نگاشته می شود.
البته این نکته را نیز باید در نظر داشت که بابیان و بهائیان در باره کتابهای اقدس و ایقان و جملات بی مفهوم باب و بهاء استدلالهایی هم دارد که به نمونه ای اشاره می کنیم: «جملات باب و بهاء مفاهیم والایی دارد که برای ما روشن نیست و ما نمی توانیم به عمق آن پی ببریم، از این رو این جملات و کتاب ها معجزه است.»
در پاسخ این استدلال باید گفت که: «جملات بی مفهوم یا حداقل جملاتی که مفهومش روشن نیست، هیچ گاه نمی تواند معجزه باشد، زیرا معجزه کاری است که مخالف را ساکت کند، ولی این جملات و کتابها بیشتر بر طبل رسوایی می تپد. در ضمن اگر جملات بی مفهوم را دلیل بر اعجاز بدانیم، هر کس می تواند ادعای اعجاز کند. ما در قرآن جملاتی را معجزه می دانیم که مفاهیم جرف و والایی دارد و تا به حال صدها شرح و تفسیر بر آن نوشته شده است، در حالی که هیچ دانشمندی تا به حال برای شرح و تفسیر سراغ کتب بابیان و بهائیان نرفته است.»
لازم به ذکر است که جملاتی مانند جملات باب و بهاء در آثار پیشینیان نیز موجود است که از جمله می توان به آثار صوفیان، اسماعیلیان و حروفیان اشاره کرد، پس اگر بنا باشد هر کلامی را نفهمیدیم آن را معجزه بخوانیم، کتابهای فراوانی هست که همه معجزه اند، مانند: کتاب جاودان نامه و میزان و مفاتیح الغیوب که همگی از آثار فرقه حروفیه و نقطویه است که صدها سال پیش از بابیت و بهائیت بوده اند.
بر این اساس، دو نتیجه می گیریم:
1. حرف ها و گفتار و نوشتار و ادعاهای بابیان و بهائیان تازگی ندارد و همان حرف مدعیان پیشین مهدویت است.
2. جملات نامفهوم باب و بهاء، معجزه نیست، زیرا میان مدعیان مهدویت متداول بوده است.
با بررسی فعالیت های گذشته و حال مبلغان بهائیت، می توان فعالیت بهائیان در ایران را در قالب های زیر جمع آوری کرد و فهمید که چه نفشه ای برای ایران و ایرانیان دارند:
1. نخستین تلاش بهائیان، مظلوم نمایی و جلب توجه ایرانیان به ویژه مسلمانان است، زیرا آنان می خواهند «سوء ظن سیاسی» و «تعصب مذهبی» مسلمانان را نسبت به بهائیت رفع کرده و ذهنیت منفی مسلمانان را نسبت به خود تغییر دهند و فرقه بهائیت را که در نگاه ایرانیان یک گروهک منحرف و دستگاه جاسوسی برای بیگانگان است به عنوان یک مذهب الهی و شاخه ای از مذهب تشیع معرفی کرده و پیروانش را به عنوان هموطنانی بی ضرر، بلکه مظلوم نشان دهند.(1)
2. پیروان این فرقه، با روش های گوناگون به تبلیغ پنهانی و غیر مستقیم مسلمانان به بهائیت می پردازند که از جمله می توان به دوستی های مدرسه ای، دانشگاهی، کاری و همسایگی اشاره کرد. اشاره به این نکته نیز لازم است که بهائیان بعضاً در مهد کودک ها نیز نفوذ کرده و روی اندیشه کودکانمان نیز کار می کنند.
3. پیوسته شبهاتی را درباره اصول و فروع دین -به ویژه بر علیه اسلام و تشیع- طراحی کرده و به شیوه های گوناگون در میان اقشار مختلف جامعه پخش می کنند که از جمله می توان به شب نامه ها، کتابچه نویسی ها و فعالیت های رسانه ای در رسانه های جمعی (دیداری و شنیداری و نوشتاری به ویژه اینترنت) اشاره کرد. آنان با بازی با کلمات و جملاتی زیبا و دلفریب ذهن جامعه، به ویژه دانش آموزان و دانشجویان را مشغول می کنند و به صورت غیر مستقیم او را از دین و دیندار دور می سازند، که از جمله می توان به شبکه های ماهواره ای فارسی زبان، اعم از شبکه های خبری و سریالی و … مانند «بی بی سی» و «من و تو» اشاره کرد.
4. ترویج فمنیسم و زن گرایی، اباحه گری و قبح شکنی با هدف مبارزه با استحکام و سلامت پایه های خانواده و در نهایت اجتماع و تضعیف احکام اسلام. در این باره می توان به قبح شکنی های این فرقه در زمینه حجاب و ترویج بد لباسی و اباحه گری های آنان در زمینه احکام جنسی (ازدواج با محارم، آزادی همجنسگرایی به ویژه لواط، ارتباطهای نامشروع برای تکثیر نسل و …) نیز اشاره کرد که در رفتارهای فردی آنان و همچنین شبکه های فارسی زبان ماهواره به صورت نامحسوس در قالب فیلم ها و سریال ها ترویج می شود.
5. سران بهائیت برای نیل به مقصود خود، از همه اهرمها و امکانات مادی و معنوی استفاده می کنند تا عناصر این فرقه در عرصه های گوناگونی چون هنر، ورزش، علم، صنعت، مطبوعات، خدمات اجتماعی و … رشد و ترقی کنند و در نهایت با تبدیل شدن به ستاره و الگو، نسل حاضر به ویژه جوانان را به خود جذب کنند.
6. از آن جا که یکی از وظایف بهائیان، جاسوسی برای بیت العدل و در نهایت حامیان این تشکیلات است، آنان همه تلاش خود را به کار می بندند تا در ادارات و مراکز دولتی و غیر دولتی نفوذ کنند تا با دستیابی به اسرار نظام و انتقال آنها به تشکیلات بیت العدل، وظیفه خود را به خوبی انجام دهند و در ادامه با کاستن از حساسیت و مقاومت مسئولان جمهوری اسلامی در برابر خطر بهائیت و خواسته های آنان، موقعیت خود را استوار ساخته و راه را برای ادامه فعالیت خود هموار کنند.
7. تلاش برای بالا نشان دادن تعداد بهائیان در ایران به عنوان گامی مقدماتی و محکمه پسند برای دستیابی به رسمیت عملی و قانونی. بر این اساس نه تنها در رسانه های تبلیغات گسترده ای دارند و سعی می کنند در سرشماری ها تعداد خود را بیشتر نشان دهند، بلکه سعی بر قبرسازی و افزودن بر تعداد قبور خود نیز دارند.(2)
8. بازگرداندن سرمایه داران و نخبگان فرهنگی (اخراجی و فراری) بهائی به ایران (به عنوان مهد امر الله) برای به دست گرفتن اقتصاد و فرهنگ ایران و نیز تأمین پشتوانه مالی برای تبلیغ بهائیت و پیشبرد اهداف آن.
9. احیای اماکن مقدس بهائیت در ایران به کمک سازمان میراث فرهنگی و سوق دادن ایرانیان و افراد توریست به عنوان بازدید از اماکن باستانی و … که از جمله می توان به ثبت تاریخی پدر حسین علی نوری در تهران اشاره کرد.(3)
10. معرفی اماکن مقدس بهائیت به عنوان مراکز توریستی و … و جذب توریست برای بازدید از آنها که از جمله می توان به معبد لوتوس یا نیلوفر آبی در هند اشاره کرد که مدتی نیز در روزنامه ها به تبلیغ سفرهای توریستی به هند و محوریت این معبد پرداخته می شد. آنان در این سفرها با تبلیغ غیر مستقیم، افرادی را به سوی خود جذب می کردند.(4)
11. ارائه خدمات رایگان آموزشی، فرهنگی و پزشکی و مشاوره با هدف تبلیغ غیر مستقیم بهائیت و عضوگیری.(5)
12. ازدواج دختران و پسران بهائی با پسران و دختران غیر بهائی نیز از شیوه های جذب بهائیت است، زیرا آنان پیوسته در پی افزایش جمعیت هستند، از این رو علی محمد باب، بچه دار شدن از غیر شوهر را نیز ترویج می کند.(6)
بر این اساس به خوبی روشن می شود که سران بهائیت از هیچ روشی، آشکارا و پنهانی برای تبلیغ و جذب، در بهائیت کوتاهی نمی کنند، زیرا این تشکیلات پیوسته آرزو داشته که با افزایش جمعیت، بتواند بر ایران و ایرانی تسلط یابد، از این رو از هیچ کاری فروگذار نکرده و نمی کند تا جایی که در بعضی موارد از حامیان استعمارگر خود نیز می خواهد که به صورت علنی از آنان حمایت کنند. حامیانشان نیز با جنگ روانی و حربه های زنگ زده ای چون نقض حقوق بشر، به حمایت از آنان پرداخته و به تازگی با عنوان نقض حقوق بشر، ایران را تحریم می کنند.
پانوشت:
1. خبرگزاری رسا، خبر: 89068.
2. شیعه آنلاین، خبر: 15168.
3. خبرگزاری مشرق، خبر 214960.
4. سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی.
5. پایگاه جامع شناخت بهائیت.
6. پیشین.
حروفیه پیروان فضل الله نعیمی حروفی استرآبادی بودند که برخی آنان را از غالیان متصوفه دانستهاند و بعضی به استناد از خود آنان، آنها را اهل حق یا اهل حقیقت به شمار آوردهاند.(1) آنان برای حروف الفبا ویژگیهای معجزهآسا و شگفتآوری قائل بودند.
استرآبادی پس از سیر و سیاحت در بلاد اسلامی، بالاخره در 40 یا 48 سالگی در اصفهان یا تبریز، ادعا کرد که معنای باطنی و حقیقت حروف و کلمات قرآن، به ویژه حروف مقطعه بر او آشکار شده است و او همان «و عنده علم الکتاب» است. او آیات قرآن را با معنی و مفاهیم تازهای تفسیر میکرد و اساس تفسیرهای خود را بر اصالت حروف میگذاشت.(2)
فضل الله استرآبادی که به گفته برخی در آغاز پیرو قرمطیان بود، پس از چندی به تقلید از اسماعیلیان، از حساب جمل و ارزش عددی حروف ابجد، خواصی بیرون آورد و چهار حرف مخصوص زبان فارسی (پ، چ، ژ، گ) را نیز بر آن افزود و عقاید خاصی استخراج کرد و خود و پیروانش را حروفی نامید.(3)
چندی نگذشت که فضل الله حروفی، با تکفیر عالمان و فقیهان روبرو شد و به دستور تیمور لنگ و به دست میرانشاه دستگیر و زندانی گردید؛ پس از مدت کوتاهی، در قلعه النجق نزدیک شیروان، به فرمان تیمور کشته شد و بدنش طعمه آتش گردید و پیروانش نیز مورد تعقیب قرار گرفتند و بسیاری از آنان کشته شدند و برخی نیز به ترکیه و شامات گریخته و پنهانی زندگی کردند.
پس از کشته شدن فضل الله حروفی، تفرقه فراوانی در صفوف پیروانش پدید آمد، لیکن دو شاخه آن به موجودیت خود ادامه دادند که عباتند از:
1. حروفیه بکتاشیه؛ آنان پیروان یکی از خلفای فضل الله و به قولی داماد وی (سید علی) بودند که حروفیه او را «علّی الأعلی» مینامند و پس از فضل الله، در اثر فشار دربار تیموری، به ترکیه عثمانی گریخت و به میان بکتاشیه رفت و با ترویج افکار فضل الله حروفی و تعلیم کتاب معروف فضل الله «جاویدان نامه کبیر» یا «جاودانهنامه جاودانهنامه» که حروفیان آن را کتاب آسمانی خود میدانند، بکتاشیان را تحت تأثیر عقاید فضل الله و حروفیان و خود قرار داد؛ ولی علی الاعلی، با اندکی تغییر در برخی از فروع معتقدات حروفیان، توانست در ترکیه «آناتولی» به زندگی خود ادامه دهد و در ترکیه فعلی، صاحب قدرت و نام فراوان شد، ولی در قیام شیخ بدر الدین سیماوی در آن کشور، تعداد ده هزار تن از بکتاشیان جان خود را از دست دادند و به تدریج رو به ضعف رفتند و بار دیگر به خانقاهها پناه بردند تا اواخر نیز گروهی از آنان باقی بودند.(4)
2. نقطویان پسیخانی؛ شاخه مهم انشعابی از فرقه حروفیه، نقطویان یا پسیخانیان هستند که پیروان محمود پسیخانی گیلانی (متوفی 831 قمری) بوده و یکی از پیروان و شاگردان فضل الله حروفی به شمار میروند.
محمود به علت بلند پروازیها و مخالفتهایش با برخی از عقاید فضل الله حروفی، مطرود فضل الله قرار گرفت و به همین دلیل او را «محمود مطرود» لقب دادند. او با انشعاب از فرقه حروفیه، خود به تأسیس فرقه تازهای دست زد که در ابتدا به پسیخانیان خوانده میشدند و چون به هنگام تفسیر قرآن، نقطه را به جای حرف قرار میدادند، به «نقطویان» معروف شدند. این گروه پس از مرگ فضل الله و رهبرشان محمود پسیخانی، سالها در ایران به زندگی و موجودیت خود ادامه دادند و در ایران دعاوی بزرگی داشتند و سرانجام با ظهور سلسله سلاطین صفوی در ایران، به ویژه در زمان شاه عباس اول، تحت تعقیب و آزار قرار گرفتند و بیشتر سرانشان کشته شدند و بقیه آنان نیز به هند فرار کردند.(5)
آراء و عقاید حروفیه
فضل الله حروفی و پیروانش، آراء و عقاید شگفتانگیزی طرح کردند که بیشتر گرد دو محور اصلی میگردد و آن عبارت است از:
1. انواع دو گانه ظهور الهی. ظهور خدا در طلعت و صورت آدم ابوالبشر که وی را به شکل و مثال خویش آفرید.
2. ظهور خدا در اصوات و حروف که حضرت حق در کلام خویش که خلاق آن است، یعنی در قرآن و اسماء موجود است، پدیدار شده است. به عقیده آنان، ظهور سمعی (شنیدن آوازه خدا) بر ظهور بصری (دیدن روی خدا) تقدم دارد.(6)
به عقیده فضل الله، کلمه مهمتر از آن است که تنها وسیلهای برای خلق عالم و ابزار اراده الله به پیامبران باشد، بلکه اهمیت آن بیشتر از نظر «وجودی» است. واژهها «نام اشیاء» در حقیقت خود اشیاء هستند. به عبارت دیگر، نام و نامیده یکی است و اسماء عین مسما هستند.(7) به اعتقاد او، اگر از اشیاء نام آنها را برداریم، خود آنها دیگر وجود نخواهند داشت و کلمه الله علت وجودی جمیع اشیاء است.(8)
فضل الله حروفی، رسالت خاص خویش را که بسیار به آن میبالد، در این میداند که توانسته عاقبت معنای اشیاء و اصولاً معنای باطنی و حقیقت اساطیر و احکام مرویه مثبته مذهبی را آشکار کند و ادعا داشت که معانی باطنی و حقیقی حروف و کلمات قرآن بر او ظاهر شده و داستان نجات انسان و هدایت بشر که عبارت است از «نبوت» و مرحله «ولایت» به پایان رسیده و با ظهور او، مرحله «الوهیت» آغاز شده است.(9)
فضل الله اعتقاد داشت که در دو مرحله اول (نبوت و ولایت)، اسماء در جامه ترکیب و در پرده اختلاف است و در مرحله سوم، حق به اسماء مفرده (حروف) پدیدار شده و تجلی مییابد و هر شائبهای رفع میشود. نبوت به پیامبر اسلام (ص) ختم شد و ولایت از او آغاز گردید و او که «ختم ولی» خوانده میشود، هم صاحب نبوت است و هم صاحب ولایت و پس از او علی و یازده فرزندش «ولی» و «صاحب ولایت» هستند و دوازدهمین آنان هم صاحب ولایت است و هم نمودگار الوهیت و چنانکه پس از پیامبر اسلام (ص) پیامبری نیامده، پس از مهدی (عج) نیز ولی دیگری نخواهد آمد، از این رو وی «ختم ثانی» یا ختم ولایت است که با پیامبر اسلام (ص) «ختمتین» خوانده می شوند. با عبور آدمی از مراحل نبوت و ولایت، نوبت به مرحله «الوهیت» رسیده است و او پرچمدار هدایت بشر، برای رسیدن به چنین جایگاهی است.
حروفیه میگفتند: آدمی ذات ازلی و عین خداست و همواره در حال پیشرفت است و به این ترتیب به نوعی «انسان خدایی» و اصالت ماده اعتقاد داشتند.(10)
در کتاب محرمنامه آمده است که «همانگونه که خاتم انبیاء هم صاحب نبوت و هم صاحب ولایت است، نبوت به وجود او ختم میشود و ولایت و جانشینی او را علی (ع) حائز میگردد، همانگونه نیز خاتم اولیاء (فضل الله) هم صاحب ولایت و هم مظهر الوهیت است و ولایت به وجود او ختم میشود، از اینرو مقام جانشینی او فقط مظهر از الوهیت است و اولین وصی و قائم مقام او نیز کلمه الله هی العلیا (دخترش) است».(11)
البته حروفیه کتاب آسمانی خود را قرآن و پیامبر اسلام را ختم پیامبران میدانستند، ولی با تمام تظاهری که به مسلمانی خود داشتند، چنان منزلتی برای رهبران خود قائل بودند که پیشوایشان در اذهان آنان، مقامی برتر از همه پیامبران و خداگونه داشت و حروفیه با اظهار برخی از عقاید و نظریات، خود را از قید یکی از ارکان اصلی معتقدات اسلامی یعنی غیب و نامرئیبودن ذات پروردگار در این جهان خاکی آزاد کردند و آیه «لن ترانی»(12) که در کوه سینا خطاب به موسی بن عمران صادر شد، دیگر در نظرشان اعتبار ندارد، چنانکه در کتاب بشارتنامه حروفیان آمده است که «از خمار لن ترانی رستهایم». همچنین اعتقاد به تناسخ، آنان را از اعتقاد به قیامت و بهشت و دوزخ آزاد کرده و آنان بهشت را در همین جهان میپندارند.(13) البته معین الدین محرابی در کتاب کلمه الله هی العلیا در مقام پاسخ به این مسائل بر آمده است.
نشانههای الگوگیری بابیت و بهائیت از آراء و افکار حروفیه و نقطویه:
پس از گذری مختصر بر تاریخچه فرق حروفیه و نقطویه، وقت آن رسید که تشابهات این فرق با فرقه های نو پدید بابیت و بهائیت را بررسی کرده و به شماره آوریم:
1. بهره گیری بابیت و بهائیت از حروف و نقطه، همانگونه که حروفیه و نقطویه نیز با بهرهگیری از حرف و نقطه به این نامها نامیده شدهاند؛ در اینجا به چند نمونه از تأکید بابیت و بهائیت بر نقطه و حروف و اعداد اشاره میکنیم:
أ. نقطه اولی که از القاب علی محمد باب شیرازی است و بابیان و بهائیان او را نقطه اول هستی نام میدهند و این بهره گرفته از آموزههای حروفیه است.
ب. حساب و کتاب به ابجد، مانند حروف حی = 19، بهاء = 9 و … که بهره گرفته از حساب و کتاب حروفیان و نقطویان است.
2. تأویل و تفسیر قرآن کریم و باطنیگرایی که هم در بابیت و بهائیت رواج داشته و دارد و هم شاخصه اصلی حروفیه و نقطویه بوده و هست.
3. اعتقادات مشترک بابیان و بهائیان، و حروفیان و نقطویان پیرامون تناسخ درباره کائنات.
4. اعتقاد مشترک بابیان و بهائیان و حروفیان و نقطویان به بهشت دنیایی و نفی بهشت و دوزخ جهان پس از مرگ.
5. ادعای نبوت و الوهیت که هم در بابیت و بهائیت هست و هم در حروفیه و نقطویه؛ جالبتر آن است که حروفیه، پس از نبوت و ولایت، مقامی به عنوان مظهر الوهیت را پایهگذاری کرد و گفت: دور امامت پایان یافته و دور الوهیت آغاز شده است، از این رو ادعاهای الوهیت و … در بابیت و بهائیت، نه تنها تازگی ندارد، بلکه بهره گرفته از آراء و افکار حروفیه نیز هست. همچنین اشتراک در اینکه هر دو گروه، سرانشان را مظهر الوهیت و خدا میدانند.
6. ادعای آوردن کتاب جدید که هم در بابیت (بیان) و هم در بهائیت (اقدس) هست و هم در نقطویه و حروفیه (جاودان نامه).
7. ادعای مهدویت علی محمد باب در بابیت و ادعای تطبیق مهدویت و عیسویت و همه موعودها در فضل الله نعیمی استرآبادی یکی دیگر از تشابهات بابیت و حروفیه است.
8. شورش و انقلابیگری بابیان در زمان قاجار که شباهت بسیاری به شورشهای حروفیان در زمان تیموریان دارد و هر دو به این شورشها و آشوبها شناخته میشوند.
9. بیبند و باری و اباحهگری در بابیت و بهائیت و ارتباطهای نامشروع و ترک فرائض و … بیارتباط با حروفیه نیست، زیرا آنان نیز خود را از بند آموزههای دینی رها ساختند و زمینه بیبند و باری را در تیموریان قرن هشتم به وجود آوردند، از اینرو در تیموریان میبینیم که با وجود دشمنی با حروفیان، از اباحهگری آنان بهرهگرفته و به شریعت مقید نبودند، ولی مسجدسازی نیز کردهاند که از جمله میتوان به مسجد گوهر شاد اشاره کرد.
10. ارتباط با تصوف و خانقاه که در هم بابیت و بهائیت هست و هم در حروفیه و نقطویه. هم در تاریخ بابیت از همجواری و ارتباط علی محمد باب با خانقاه دروایش شیراز میخوانیم و هم در تاریخ بهائیت آمده است که حسین علی نوری دو سال را در خانقاههای سلیمانیه عراق به سر برد تا اینکه درویش محمد خوانده میشد و حروفیه و نقطویه نیز که ارتباطشان با تصوف و خانقاه روشن است تا جایی که از غالیان تصوف خوانده شدهاند.
11. آثار و نوشتار باب و بهاء و جملات پیچیده و نامفهوم آنان -که بابیان و بهائیان، این نامفهوم بودن را دلیل اعجاز میدانند- میتواند از کتابهایی چون «میزان» و «مفاتیح الغیوب» حروفیه و نقطویه الهام گرفته باشد، زیرا این کتب نیز همان ادبیات و همان جمله بندیها را دارد- و ممکن است این کتب و این فرقه، نقطه مفقوده ارتباط میان اسماعیلیه و بابیت و بهائیت باشند.
بر این اساس، فرقههای بابیت و بهائیت و به ویژه گفتار و کردار و نوشتار سران این دو فرقه نه تنها تازگی و بداهت ندارد، بلکه شیوه متداول میان فرق پیشین بوده که با مطالعه حروفیه و نقطویه، میتوان رابطه میان آنان را به آسانی کشف کرد.
پانوشت:
1. فرهنگ فرق اسلامی، ص 153؛ معجم الفرق الاسلامیه، ص 95.
2. کلمه الله هی العلیا، ص 17.
3. کلیات قاسم انوار، مقدمه، ص 48.
4. فرهنگ ایران زمین، ج 10، ص 327؛ در زمینه ایرانشناسی، ص 35.
5. کشف الاسرار، اسحاق افندی، ص 3؛ رساله نقطویه، صادق کیا.
6. رساله در تعریف ذره از «مجموعه حروفیه»، ص 73.
7. جاوداننامه، نسخه چودی، ص 25.
8. ضمیمه استوانامه، نسخه واتیکان، ص 133.
9. رساله در تعریف ذره، ص 73.
10. در زمینه انسانشناسی، ص 34؛ فرهنگ ایران زمین، ج 10، ص 326.
11. محرمنامه، ص 22؛ کلمه الله هی العلیا، ص 24.
12. سوره اعراف، آیه 143.
13. استوار نامه غیاث الدین، ص 51.
ر. ک: دایره المعارف تشیع، ج 6، ص 243 تا 245
هر پیامبری برای اثبات نبوتش، باید سه دلیل اثبات نبوت را داشته باشند که یکی بشارت پیامبر پیشین است. بهائیان نیز در مقام اثبات مسلک خود برآنند که به آیات و احادیث اسلامی، به عنوان بشارت پیامبر و دین پیشین استناد کنند که از جمله آن ها حدیثی است که نزد بهائیان به سنه ستین شناخته میشود.
حسین علی بهاء که برای اثبات نبوت خود، نیازمند اثبات حقانیت دعوت باب و تعیین سال ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تطابق آن با ظهور باب است،(1) به این حدیث استناد کرده و این حدیث را اینگونه نقل میکند: «سئل عن الصادق (علیه السلام): فکیف یا مولای فی ظهوره؟ فقال (علیه السلام): فی سنه الستین یظهره امره و یعلو ذکره.»
بهاء، سنه ستین را اشاره به سال 1260 هجری قمری میداند؛ یعنی همزمان با مرگ سید کاظم رشتی و ادعای بابیت علی محمد شیرازی. او با این پیش فرض، میخواهد مهدویت باب را ثابت کرده و سال ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را تعیین کند و این گونه با سال پیدایش باب تطبیق نماید.(2)
بله، استدلال حسین علی بهاء در کتاب ایقان با چنین حدیثی جای تأمل دارد، لیکن مشکل آنجاست که حدیث حسین علی نوری در منابع معتبر اسلامی با محتوا و جملهبندی دیگری آمده است که به هیچ وجه ادعای او را اثبات نمیکند.
علامه مجلسی در بحارالانوار این حدیث را اینگونه از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند: «رُوِیَ فِی بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ حَمْدَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ سَیِّدِیَ الصَّادِقَ ع هَلْ لِلْمَأْمُورِ الْمُنْتَظَرِ الْمَهْدِیِّ ع مِنْ وَقْتٍ مُوَقَّتٍ یَعْلَمُهُ النَّاسُ فَقَالَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ یُوَقِّتَ ظُهُورَهُ بِوَقْتٍ یَعْلَمُهُ شِیعَتُنَا قُلْتُ یَا سَیِّدِی وَ لِمَ ذَاکَ قَالَ لِأَنَّهُ هُوَ السَّاعَهُ الَّتِی قَالَ اللَّهُ تَعَالَى یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْآیَهَ وَ هُوَ السَّاعَهُ الَّتِی قَالَ اللَّهُ تَعَالَى یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها وَ قَالَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ لَمْ یَقُلْ إِنَّهَا عِنْدَ أَحَدٍ وَ قَالَ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَهَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها الْآیَهَ وَ قَالَ اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ قَالَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَهَ تَکُونُ قَرِیباً یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِی السَّاعَهِ لَفِی ضَلالٍ بَعِیدٍ قُلْتُ فَمَا مَعْنَى یُمَارُونَ قَالَ یَقُولُونَ مَتَى وُلِدَ وَ مَنْ رَأَى وَ أَیْنَ یَکُونُ وَ مَتَى یَظْهَرُ وَ کُلُّ ذَلِکَ اسْتِعْجَالًا لِأَمْرِ اللَّهِ وَ شَکّاً فِی قَضَائِهِ وَ دُخُولًا فِی قُدْرَتِهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا الدُّنْیَا وَ إِنَّ لِلْکَافِرِینَ لَشَرَّ مَآبٍ قُلْتُ أَ فَلَا یُوَقَّتُ لَهُ وَقْتٌ فَقَالَ یَا مُفَضَّلُ لَا أُوَقِّتُ لَهُ وَقْتاً وَ لَا یُوَقَّتُ لَهُ وَقْتٌ إِنَّ مَنْ وَقَّتَ لِمَهْدِیِّنَا وَقْتاً فَقَدْ شَارَکَ اللَّهَ تَعَالَى فِی عِلْمِهِ وَ ادَّعَى أَنَّهُ ظَهَرَ عَلَى سِرِّهِ وَ مَا لِلَّهِ مِنْ سِرٍّ إِلَّا وَ قَدْ وَقَعَ إِلَى هَذَا الْخَلْقِ الْمَعْکُوسِ الضَّالِّ عَنِ اللَّهِ الرَّاغِبِ عَنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ مَا لِلَّهِ مِنْ خَبَرٍ إِلَّا وَ هُمْ أَخَصُّ بِهِ لِسِرِّهِ وَ هُوَ عِنْدَهُمْ وَ إِنَّمَا أَلْقَى اللَّهُ إِلَیْهِمْ لِیَکُونَ حُجَّهً عَلَیْهِمْ قَالَ الْمُفَضَّلُ یَا مَوْلَایَ فَکَیْفَ بَدْءُ ظُهُورِ الْمَهْدِیِّ ع وَ إِلَیْهِ التَّسْلِیمُ قَالَ ع یَا مُفَضَّلُ یَظْهَرُ فِی شُبْهَهٍ لِیَسْتَبِینَ فَیَعْلُو ذِکْرُهُ وَ یَظْهَرُ أَمْرُهُ وَ یُنَادَى بِاسْمِهِ وَ کُنْیَتِهِ وَ نَسَبِهِ وَ یَکْثُرُ ذَلِکَ عَلَى أَفْوَاهِ الْمُحِقِّینَ وَ الْمُبْطِلِینَ وَ الْمُوَافِقِینَ وَ الْمُخَالِفِینَ لِتَلْزَمَهُمُ الْحُجَّهُ بِمَعْرِفَتِهِمْ بِهِ عَلَى أَنَّهُ قَدْ قَصَصْنَا وَ دَلَلْنَا عَلَیْهِ وَ نَسَبْنَاهُ وَ سَمَّیْنَاهُ وَ کَنَیْنَاهُ وَ قُلْنَا سَمِیُّ جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ کَنِیُّهُ لِئَلَّا یَقُولَ النَّاسُ مَا عَرَفْنَا لَهُ اسْماً وَ لَا کُنْیَهً وَ لَا نَسَباً وَ اللَّهِ لَیَتَحَقَّقُ الْإِیضَاحُ بِهِ وَ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ کُنْیَتِهِ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ حَتَّى لَیُسَمِّیهِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ کُلُّ ذَلِکَ لِلُزُومِ الْحُجَّهِ عَلَیْهِمْ ثُمَّ یُظْهِرُهُ اللَّهُ کَمَا وَعَدَ بِهِ جَدُّهُ ص فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ قَالَ الْمُفَضَّلُ یَا مَوْلَایَ فَمَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ تَعَالَى لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ قَالَ ع هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَوَ اللَّهِ یَا مُفَضَّلُ لَیُرْفَعُ عَنِ الْمِلَلِ وَ الْأَدْیَانِ الِاخْتِلَافُ وَ یَکُونُ الدِّینُ کُلُّهُ وَاحِداً کَمَا قَالَ جَلَّ ذِکْرُهُ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ قَالَ اللَّهُ وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ…»(3)
بر این اساس، با مقایسه روایت ایقان و بحار الانوار، به چند نکته دست مییابیم:
1. حدیثی که در ایقان نقل شده است، تقطیع شده و بسیاری از سخنان امام صادق (علیه السلام) پیرامون زمان ظهور و اتفاقات حین ظهور حذف شده است.
2. حدیثی که بهاء به آن استناد میکند، تحریف نیز شده است، از اینرو جمله «فی سنه ستین» در اصل حدیث نیامده است. بحارالانوار این جمله را اینگونه نقل میکند: «فقلت فکیف یا مولاى فی ظهوره؟ فقال یظهر فی شبهه لیستبین امره و یعلى ذکره.» بنابراین سنه ستین در اصل حدیث نیامده و اصل ادعای حسین علی نوری درباره تعیین سال ظهور (60) و تطابق آن با سال ادعای باب(1260)، قابل اثبات نیست.
3. بنا بر آن چه در ابتدا و انتهای حدیث آمده است، در این روایت زمانی برای ظهور تعیین نشده است، بلکه امام صادق (علیه السلام) در پاسخ مفضل، مسئله تعیین وقت برای ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به کلی نفی میکند: «فَقَالَ یَا مُفَضَّلُ لَا أُوَقِّتُ لَهُ وَقْتاً وَ لَا یُوَقَّتُ لَهُ وَقْتٌ إِنَّ مَنْ وَقَّتَ لِمَهْدِیِّنَا وَقْتاً فَقَدْ شَارَکَ اللَّهَ تَعَالَى فِی عِلْمِهِ».
4. گذشته از همه موارد بالا، در سال 1260 تا سال 1264 هجری قمری، هیچ ادعای مهدویتی از علی محمد باب شیرازی ثبت نشده است. او در تمام این چهار سال تنها دو ادعا کرد، یکی ذکریت و دیگری بابیت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نه مهدویت و امام زمان بودن.(4)
آن چه از منابع بابیت و بهائیت به دست میآید، این است که نخستین ادعای مهدویت باب در سال 1264 بوده است، نه سال 1260، از اینرو بر فرض تحریف نشده بودن حدیث نیز، جمله سنه ستین با مهدویت علی محمد باب در سال 1260 هجری قمری تطابق ندارد، زیرا باب در این سال اصلاً ادعای مهدویت نداشته است و حسین علی بهاء نمیتواند مهدویت باب را با این حدیث ثابت کند.(5)
پانوشت:
1. حسین علی نوری (بهاء الله) برای اثبات نبوتش، نیازمند بشارت پیامبر پیشین بود و چون نداشت، در پی اثبات مهدویت علی محمد باب رفت، زیرا باب بشارت کسی را با عنوان «من یظهره الله» داده بود و این بشارت، میتوانست بهاء را به آرزوی نبوتش برساند و پیروان باب را به سوی او جذب کند.
2. ایقان، چاپ مصر، ص 213 و چاپ عمومی، ص 155.
3. بحارالانوار، ج 53، ص 1.
4. مقاله: «علی محمد شیرازی از ذکریت تا بابیت».
5. نک: کواکب الدریه، ص 39؛ تفسیر سوره یوسف، ص 3.
علویان ترکیه، پیروان حاج بکتاش ولی هستند. او از ترک زبانان اطراف نیشابور با مسلک صوفی و گرایش شیعی بود. سابقه حضور تشیع بکتاشی و حروفی در آناطولی به قرن هفتم باز میگردد. هنگامیکه آناطولی توسط مسلمانها فتح شد و امپراتوری قستنطنیه سقوط کرد و مسلمانان به آنجا مهاجرت کردند که ازجمله میتوان به مهاجرت صوفیه اشاره کرد، زیرا تصوف در قرون 6 و 7 بازار نسبتاً داغی داشت.
تعبیر علوی برای علویان ترکیه، به حدود 250 سال پیش باز میگردد و قبل از آن، پیروان حاج بکتاش ولی را به اسمهای «صوفیه» و «بابائیه» و «آهیه» و «بکتاشیه» میشناختند.
دو پادشاه اول صفویه، یعنی شاه اسماعیل و شاه طهماسب، نزد علویان جایگاه ویژهای دارند، به گونهای که بعد از امام علی(علیه السلام) و شاه بکتاش ولی قرار میگیرند و تقدیس میشوند، زیرا این دو پادشاه صفوی، گرایشهای مشابهی به علویان داشتند(1) و اگر کوشش علما نبود، تشیع صفوی چیزی مانند علویان شام میشد،(2) زیرا قزلباشان (افسران صفویه)، شیعیان صوفی مسلک غالیای بودند که با کوشش علمای شیعه، پس از شاه طهماسب از صفویه کنار گذاشته شدند.
علویان دو گروهند:
أ. بکتاشی که تحت تأثیر حاج بکتاش ولی، گرایش به اهل سنت دارند و علاوه بر اعتقاد به ائمه اطهار (علیهم السلام)، به خلفا هم احترام میگذارند و بیشتر در شهرها زندگی میکنند.
ب. غیر بکتاشی که گرایش به شیعه دارند و تأثیر چندانی از حاج بکتاش ولی نپذیرفتهاند و غالباً در روستاها زندگی میکنند. عثمانیها برخورد بدی را با علویان شیعه داشتند، به ویژه در زمان سلطان سلیم عثمانی همزمان با جنگ چالدوران. شایان ذکر است که علویان شیعه، نماز و روزه را ترک کردهاند و آنها را نشانه اهل سنت میدانند و به علویان بکتاشی واکنش نشان میدهند.
غیر بکتاشیها به دلیل آزار و اذیت امپراطوری عثمانی، به روستاها و کوهستانها پناه بردند و در خود فرو رفتند و دیگران را به میان خود راه ندادند، از اینرو از مجامع شیعی فاصله گرفتند، زیرا در حکومتی متعصب و ضد شیعی بودند و به حوزههای شیعی دسترسی نداشتند، پس هر کاری که دشمنشان میکرده، ترک کردند، برای نمونه دیدند که اهل سنت سبیل را میزنند و ریش میگذارند، آنها ریش را زدند و سبیل را بلند کردند. دیدند اهل سنت نماز میخوانند و روزه میگیرند، غیربکتاشیها در واکنش به آنها، نماز و روزه را ترک کردند و به جای روزه ماه رمضان، دهه محرم را روزه میگیرند و به جای نماز، مراسم جمعخانه دارند، از اینرو تشابهاتی به اهل حق دارند.
گوشیای از باورهای و کردار علویان ترکیه:
1. اعتقاد به تثلیث (خدا، محمد و علی). این باور گرتهبرداری از مسیحیت است، زیرا آناتولی مرکز مسیحیان بود و مسلمانان که وارد شدند، از برخی از عقاید مسیحیان تأثیر پذیرفتند.
2. غلو در مورد حضرت علی (علیه السلام). آنان معتقدند که خدا در حضرت علی (علیه السلام) به شکل ایشان ظهور کرده است و ایشان هم ابدی هستند و محور اعتقاداتشان حضرت علی (علیه السلام) است.(3)
3. ایرانیت را با دین تلفیق کردهاند. علویان ترکیه معتقدند که تولد حضرت علی (علیه السلام) در نوروز بوده است و برای جشن نوروز، اهمیت ویژهای قائلند.
4. پیر و مرشد خود را «دَدِه» به معنای پدر و بابا میخوانند که این نیز گرتهبرداری دیگری از مسیحیت است.
5. معتقد به تناسخند و مرگ را جامعه عوض کردن میدانند نه انتقال.
6. شریعتگریز و اباحهگرا هستند، از اینرو به چراغ خاموشان و شمعکشان شهرت دارند، زیرا عبادات را ترک کرده و به مشروبخواری میپردازند و کارهای اباحهگرایانه انجام میدهند. شاید شهرتشان به شمعکشان، بیربط با این شعر سعدی نباشد: «شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی.»(4)
7. قبول نداشتن قرآن، یعنی این قرآن را قرآن اصلی نمیدانند.
8. بینمازی. آنان به نماز حلقه معتقدند، یعنی نیاز و مراسم جمعخانهای که در اهل حق مرسوم است.
9. صبح وشام صلوات و نادعلی میخوانند.
10. در اعتقادات، ترکیبی از حنفی، ماتریدی و کرامی در بکتاشیه هستند و اعتقاد مرجئیگری دارند و همه را اهل نجات میدانند و میگویند عمل تأثیری ندارد.
11. از شیعه اعتزالی نیز تأثیرپذیرفتهاند و به قضا و قدر و اختیار و خلق قرآن اعتقاد دارند.
12. از باطنیگری و صوفیگری و حروفیگری نیز تأثیر پذیرفتهاند.
13. امامان شیعه(علیهم السلام) را تنها به اسم میشناسد و شناختی از زندگی و … آنان ندارند به جز اطلاعات مختصری که از سه امام اول دارند.
علویان ترکیه، ارادت خاصی به خراسان دارند و ایران را با نام خراسان میشناسند و امام رضا(علیه السلام) را امام علیرضا میشناسند و یکی از ادله این ارادت به خراسان، نیشابوری بودن حاج بکتاش ولی است.
علویان ترکیه، چهار مشخصه کلی دارند:
1. فقر: روستاییان کم درآمد و دهکهای پایین جامعه هستند.
2. جهل: از سطح علمی و سواد کمی برخوردارند.
3. بستهبودن: کسی را به میان خود راه نمیدهند و این متأثر از بدرفتاریهای عثمانیها با آنان است که هنوز در میان آنان مانده است، زیرا در زمان عثمانی برای فرار از آزارهای سنیهای متعصب، کسی را به میان خود راه نمیدادند تا شناخته نشوند و کسی از باورها و … ایشان مطلع نشود.
4. چپگرایی: سوسیالیست و کمونیست و طرفداران آتاترک هستند(5) و با حکومت دینی رابطه خوبی ندارند.(6)
اماکن مقدس علویان ترکیه:
مهمترین اماکن مقدس علویان ترکیه، درگاه حاج بکتاش ولی است که محل دفن اوست و دومین مکان مقدس، درگاه ابدال موسی، شخصیت برجسته و پیری است که راه حاج بکتاش ولی را ادامه داد.
نماد علویان ترکیه:
علویان ترکیه، تشبیه گرا و نمادگرا هستند و ائمه اطهار(علیهم السلام) را نیز بیشتر به عنوان نماد قبول دارند.
نماد علویان ترکیه، عکسی از حاج بکتاش ولی است که در یک دست آهو و در دست دیگری شیری را گرفته است و آنان این را نماد صلح میدانند، یعنی شیری را گرفته است که آهو را نَدَرَد.
فعالیت علویان ترکیه:
علویان ترکیه با راه اندازی مجلات و شبکههای ماهوارهای و ساخت سریال و … در پی تبلیغ و ترویج باورها و صادر کردن اسلام خود به کشورهای دیگر به ویژه ایران هستند که از جمله میتوان به شبکه ماهوارهای فارسی زبان «جم» اشاره کرد که نامش برگرفته از عنوان «جمع خانه» و محل عبادت آنها و اهل حق است.
پانوشت:
1. سبیل بلند داشتند و مشروب میخوردند.
2. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 14، ص 440.
3. تحقیق دونمز، ص 117.
4. دیوان سعدی، غزل 509.
5. چون با دولت عثمانی مبارزه کرد و بر آنان پیروز شد.
6. به جهت ظلم و ستمی که دولت عثمانی با نام حکومت دینی بر آنان روا داشت.
سران بهائیت در موارد بسیاری به آیات و روایات اسلامی استناد کرده و سعی کردهاند با آنها حقانیت خود را اثبات کنند، شاید از خود بپرسید چرا؟
پاسخی ساده و روشن دارد: «برای آن که حسین علی نوری، هیچ راهی برای اثبات نبوت خود ندارد، از اینرو ناچار است که با اثبات مهدویت علی محمد باب خود را من یظهره اللهی معرفی کند که علی محمد شیرازی بشارت داده بود. بر این اساس برای اثبات مهدویت علی محمد، پیوسته دست به دامان آیات و روایت شده و با شیوههای گوناگونِ تحریفی و تأویلی و تقطیعی، سعی دارد خود را به هدفی برساند که در سر داشت.»
از جمله روایاتی که بهاء به آنها استناد میکند؛ این حدیث است که از کافی نقل میکند: «علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب فیذل اولیائه فی زمانه و تتهادی رأوسهم کما تتهادی رأوس الترک و الدیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وجلین تصبغ الارض بدمائهم و یفشوا الویل و الرنه فی نسائهم اولئک اولیائی حقاً.»
- حسین علی بهاء این کشتار را ریخته شدن خون یاران و پیروان علی محمد باب و اسارت و سوخته شدن آنها دانسته و مدعی رخداد این جریان در زمان باب است. او در اینباره مینویسد: «همه جا خون شریفشان ریخته شد؛ در هر شهری ایشان را اسیر کرده و به ولایات و شهرها گرداندند و برخی را نیز سوزاندند.» (1)
- نقد استدلال بهاء:
این حدیث در منابع معتبر اسلامی به صورت کامل ثبت شده است؛ لیکن حسین علی بهاء با تقطیع روایت خواسته مراد خود را به خواننده القا کند؛ برای نمونه مرجع ضمیر «علیه کمال موسی» در متن حدیث آمده است: «عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ مُوسَى عَبْدِی وَ حَبِیبِی وَ خِیَرَتِی فِی عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّهِ وَ أَمْتَحِنُهُ بِالاضْطِلَاعِ بِهَا یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ یُدْفَنُ فِی الْمَدِینَهِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ- إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِی وَ مَوْضِعُ سِرِّی وَ حُجَّتِی عَلَى خَلْقِی لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَّا جَعَلْتُ الْجَنَّهَ مَثْوَاهُ وَ شَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَهِ لِابْنِهِ عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی وَ الشَّاهِدِ فِی خَلْقِی وَ أَمِینِی عَلَى وَحْیِی أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِیَ إِلَى سَبِیلِی وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِیَ الْحَسَنَ وَ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ محمد رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ عَلَیْهِ کَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِیسَى وَ صَبْرُ أَیُّوبَ فَیُذَلُّ أَوْلِیَائِی فِی زَمَانِهِ وَ تُتَهَادَى رُءُوسُهُمْ کَمَا تُتَهَادَى رُءُوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُون»(2)، از او نهمین فرزند از فرزندان حسین بن علی(علیه السلام) نه علی محمد بن رضای بزار که با بیش از بیست واسطه نیز ممکن است به امام نرسد و حسین علی بهاء با تقطیع حدیث، سعی بر تحریف این واقعیت داشته است.
همچنین در این حدیث قدسی آمده است: «فیذل اولیائی فی زمانه» و مراد از یاء متکلم، خدای سبحان است نه علی محمد باب که ایقان حدیث را به این صورت آورده است: «فیذل اولیائه فی زمانه».
بهاء با تحریف حدیث، گرفتاری اولیاء خدا را به زمان ظهور نسبت داده است، در حالی که این گرفتاری نه تنها همزمان با شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) و امامت مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آغاز میشود و ویژه زمان ظهور نیست، بلکه روایات متواتری از غلبه و پیشرفت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یارانش در زمان ظهور و قلع و قمع ظالمان و جباران خبر دادهاند،(3) پس این حدیث نمیتواند دال بر مهدویت علی محمد باب باشد، زیرا در زمان پیدایش او و پس از او نه تنها ظالم و جائری قلع و قمع نشد، بلکه ظالمان و جباران بیشتر و بعضاً قویتر هم شدهاند.
پانوشت:
1. ایقان، چاپ مصر، ص 206 – 207 و چاپ عمومی، ص 149 – 150.
2. الکافی، ج 1، ص 528.
3. المستدرک على الصحیحین، ج 4، ص 465