سران فرقه ضاله بهاییت دور جدیدی از فعالیتهای تبلیغی خود را در جهت جذب افغانیان مقیم ایران آغاز کرده است. اعضای این فرقه با سوء استفاده از فقر پناهندگان افغانی و به بهانههایی چون سوادآموزی، مددکاری معلولان، درمان مریضان و جمع آوری جهیزیه، اقدام به جذب آنان به این فرقه میکنند.(1)
این شیوه بهائیت نیز چون بسیاری از آموزههایش کپیبرداری از سایر فرقهها است. پیش از این در مقالاتی درباره کپیبرداری بهائیت از فرقی چون حروفیه، نقطویه، غلات، تصوف و … نوشتیم و حال شاهد کپیبرداری بهائیت از شیوه تبلیغی وهابیت هستیم که تشابهات فراوانی از جهت پیدایش به هم دارند.
سالهاست که وهابیت به سراغ اقوام گوناگون رفته و سعی میکند با پول، نیازمندان سست عقیده آنان را بخرد، از اینروست که در مدینه منوره و مکه مکرمه، بسیاری از افغانیان را میبینیم که به عنوان مبلغ وهابیت به بحث و جدل با مسلمانان، به ویژه شیعیان میپردازند و از خرافات وهابیت دفاع میکنند. بهائیت نیز به تازگی از همزاد خود الگو گرفته و سعی دارد با این شیوه، گروهی را خریده و بر پیروان خود بیفزاید، زیرا از سویی از سایر شیوههای جذب خود مأیوس شده است، چرا که برهان قاطعی بر حقانیت خود ندارد و صدای طبل رسواییاش در آمده و از سوی دیگر برای جلوگیری از رکود فعالیتهای فرقهای خود، نیازمند جذب نیروهای جدید است تا خود را فرقهای جذاب و سر پا نشان دهد، پس به ناچار مجبور است دست به دامان شیوههای تبلیغی هزینهدار شود و برای تأمین نیروهای مورد نیازش، کمی از درآمد بیت العدل را خرج جذب پیروانش کند.
قرآن حکیم از دین فروشی نهی فرموده و بهای آن را ناچیز دانسته و دین فروشان را به عذابی دردناک وعده میدهد: «إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ؛ کسانى که پیمان الهى و سوگندهاى خود(به نام مقدس او) را به بهاى ناچیزى مىفروشند، آنها بهرهاى در آخرت نخواهند داشت؛ و خداوند با آنها سخن نمىگوید و به آنان در قیامت نمىنگرد و آنها را(از گناه) پاک نمىسازد؛ و عذاب دردناکى براى آنهاست.»(2)
شاعری به زیبایی سروده است:
روزگاری شهر ما ویران نبود دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی عرفان بود هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
لازم به ذکر است که بهائیت، ایران را کشور موعود و مقدس خود میداند و چشم طمعش به ایران، مانند چشم طمع صهیونیستهای یهودی به فلسطین و قدس شریف است، از این رو در پی تکثیر جمعیت خود در ایران است و به هر وسیله ای متوسل میشود تا به هدف خود دست یابد.
جالب است بدانید: به دنبال این اندیشه بهائیان، زمینخواریهای گستردهای در ایران رخ داده که از جمله آن میتوان به زمینخواری آنان در سمنان اشاره کرد.
پانوشت:
1. خبرگزاری مشرق.
2. سوره آل عمران، ایه 77
در پاسخ به سئوالی که در ذیل مقاله «توجیه غلطهای اقدس در کلام بهائیان» پرسیده شده بود، این مقاله را به مخاطبان گرامی عرضه میداریم:
برخی از علت وحی و معجزه بودن قرآن کریم میپرسند که در جواب باید تحدی طلبی (هم آورد طلبی) قرآن را یادآور شد، زیرا اگر وحی و آسمانی نبود، هر کسی میتوانست مانندش را بیاورد، در حالی که چهارده قرن است که همه عالم و آدم در برابرش سر خضوع فرود آورده و به اعجاز بودنش اعتراف دارند.
قرآن کریم سخن کافران را در باره قرآن کریم اینگونه باز میگوید: «بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلْ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَهٍ کَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ؛ خوابهای آشفته است یا دروغی است که به خدا میبندد، نه بلکه او یک شاعراست. پس باید برای ما معجزهای بیاورد. همان گونه که پیامبران پیشین فرستاده شدند.
«اَضغاثُ اَحلام»: «اَضغاث» جمع «ضِغث» و در اصل به معنی دسته گیاه خوشبو یا دستهایاز خارها و یا شاخههاست و «اَحلام» جمع «حُلُم» به معنای خواب و رؤیاست؛ و خوابهایپریشان و مختلط را «اضغاث احلام» گویند، از این باب که تشبیه شده به بستهها و دستههایگوناگونی که حقیقت آن روشن نیست و از اشیای متفاوت تشکیل شده است.
تلاش و بهانهجویی مخالفان برای شکست قرآن
کفار و مشرکان، بعد از ناکامی در همآوردآوری برای قرآن و پیبردن به معجزه بودن قرآن و حقانیت آیین توحیدی اسلام، به تلاشهای گسترده و متنوع برای شکست دادن قرآن و پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم)دست زدند از آن جمله است:
1) به راه انداختن جنگهای بدر و احد و احزاب و بنیقریظه و بنی مصطلق و حنین وتبوک و دهها غزوه کوچک و بزرگ دیگر.
2) دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مسامحه و سازشکاری با آنان و در کنار آن، با آیین شرک و کفر، که سوره کافرون، پاسخی به پیشنهاد سازشکاری است، و آیه 9 سوره قلم هم به اینمعنی اشاره دارند. در سوره قلم میخوانیم: «وَدُّوا لَوْ تُدهِنُ فَیُدهِنونَ» (دوست دارند نرمی کنی تا نرمی کنند).
3) اعلام آمادگی برای رشوهدادن به پیامبر برای دستبرداشتن از دعوتش، که تاریخگواه وعدههای مخالفان به پیامبر و پاسخهای منفی آن حضرت به آنان است.
4) بهانهگیری از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره قرآن و نزول آن
الف) بهانهگیری درباره کیفیت نزول قرآن که چرا یکدفعه نازل نشد: «وَ قالَ الَّذینَکَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَیهِ القُرء’انُ جُملَهً واحِدَهً»؛
ب) ایجاد شک در صلاحیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اینکه اگر خدا میخواست با کسی سخن بگوید و قرآنی نازل کند، فرشتهای را برای این کار قرار میداد نه بشر را: «وَ قالوا مالِ ه’ذَا الرَّسُولِ یَأکُلُ الطَّعامَ وَ یَمشی فِی الاَسواِِ لَولا اُنزِلَاِلَیهِ مَلَکٌ فَیَکونَ مَعَهُ نَذیراً»؛ و اینکه چرا قرآن بر مرد بزرگی از میان مردان مکه و طائف نازل نشده: «وَ قالوا لَولا نُزِّلَ ه’ذَا القُرءّانُ عَلی’ رَجُلٍ مِنَ القَریَتَینِ عَظیمٍ»؛ و اینکه چرا گنجی با او فرستاده نشد: «لَولا اُنزِلَ عَلیهِ کَنزٌ اَو جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ»؛ یا بهانههایی نظیر اینکه چرا از زمین چشمهای برای ما نمیجوشانی؟ چرا باغ خرما و انگور نداری؟ آسمان را بر سر ما پاره پاره فرو بینداز! خدا و فرشتگان را برای ما حاضر کن! چرا خانهای از طلا نداری؟چرا به آسمان بالا نروی؟
ج) ایجاد شبهه به هنگام تغییر یا نسخ برخی از احکام: «وَ اِذابَدَّلنا ‘ایَهً مَکانَ ‘ایَهٍ وَ اللهُ اَعلَمُ بِما یُنَزِّلُ قالُوا اِنَّما اَنتَ مُفتَرٍ بَل اَکثَرُهُم لا یَعلَمونَ.»
د)درخواست قرآنی دیگر یا تبدیل این قرآن: «وَ اِذا تُتل’ی عَلَیهِم ‘ایاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَلایَرجونَ لِقائَنا اِئتِ بِقُرء’انٍ غَیرِ ه’ذا اَو بَدِّلهُ.»
ه) درخواست قرآنی جداگانه برای تکتک آنان: «وَ اِذا جاءَتهُم ‘ایَهٌ قالُوا لَن نُؤمِنَ حَتیّ’ نُؤتی’ مِثلَ ما اُوتِیَ رُسُلُ اللهِ.»
و) درخواست تمسخرآمیز از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که چرا از این طرف و آن طرف آیه نمیآوری: «وَ اِذا لَم تَأتِهِمبِ’ایَهٍ قالُوا لَولاَ اجتَبَیتَها.»
5) نسبتهای ناروا به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره قرآن:
الف) اتهام فراگرفتن قرآن از دیگران: «وَ لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم یَقولونَ اِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ.»
ب) تهمت جنون و نیز تهمت شعر و سحربودن قرآن و شاعر و ساحر و جادوگر بودن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و نیز تهمت افترا بستن پیامبر به قرآن و اینکه قرآن خوابهای آشفته است و نیز نسبت ناروای افک و دروغ به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و افسانه و قول کاهن بودن آیات قرآن در دهها مورد.
6) ادعای اینکه اگر بخواهند همانند قرآن را میآورند: «وَ اِذا تُتل’ی عَلَیهِم ‘ایاتُنا قالُوا قَدسَمِعنا لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثلَ ه’ذا.»
7) توصیه به گوشندادن به قرآن و سخن بیربط و یاوهگفتن هنگام تلاوت آیات:«وَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا لاتَسمَعُوا لِه’ذَا القُرء’انِ وَ الغَوا فیهِ.»
سران بهائیت از زمان پیدایش این فرقه، پیوسته به آیات فراوانی از قرآن کریم استناد کرده و از مفاهیم والای این کتاب مقدس بهره گرفتهاند؛ لیکن نه به همه آیات و نه از همه مفاهیم و نه به شیوه متداول.
بهائیان برای اثبات بابیت علی محمد باب شیرازی،(1) به آیات و روایات فراوانی دست آویختهاند؛ ولی با تقطیع، تحریف و تفسیر به رأی که ما در مقام بررسی و نقد این گونه از استنادات بهائیان نیستیم و در این مقاله، تنها به آیهای از سوره فرقان اشاره میکنیم(2) که نه تنها بهائیان به آن استناد نمیکنند، بلکه این آیه به تنهایی میتواند ادعای آسمانی بودن این فرقه را باطل و ساختگی بودن آن را بر همگان آشکار سازد.
خدای سبحان در سوره مبارکه فرقان میفرماید: «وَ الَّذینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً؛ و کسانى که معبود دیگرى را با خداوند نمىخوانند؛ و انسانى را که خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمىکشند؛ و زنا نمىکنند؛ و هر کس چنین کند، مجازات سختى خواهد دید.»
هنگامی که احکام و قوانین حسین علی بهاء را با این آیه قرآن کریم مقایسه میکنیم، نکاتی زیر توجه را به خود جلب میکند:
1. توحید: این آیه شریفه، صراحتاً به توحید پرداخته و نسبت به شرک و خواندن خدای دیگری به همراه خدای یکتا هشدار داده و وعده عذاب میدهد؛ ولی در گفتار و کردار سران و پیروان بهائیت این هشدار الهی نادیده گرفته شده است تا جایی که حسین علی نوری، خود را خدای واحد تنهای زندانی خوانده و صراحتاً ادعای الوهیت کرده و میگوید: «لا اله الا انا المسجون الفرید، خدایی جز من تنهای زندانی نیست.»(3)
همچنین حسین علی بهاء، همگان را به سجده کردن بر خود فرا خوانده و خود را قبله بهائیان قرار داده است و پیروانش نیز بر او سجده میکنند، از اینرو امروزه، قبر بهاء در شمال عکای فلسطین اشغالی، قبله همه بهائیان است.(4)
2. قتل نفس: خدای سبحان در این آیه شریفه، نفس انسان را محترم دانسته و از کشتن به ناحق او نهی کرده است؛ ولی شواهد تاریخی بسیاری هست که بابیان و بهائیان در زنجان، یزد، بابل و … فجایع بسیاری را انجام دادهاند و انسانهای بیگناهی را کشتهاند و گزارشات آن را در کتب خود ثبت و ضبط کردهاند و خواهر بهاء، یعنی عزیه خانم نیز به جنایات بهاء و بهائیان پرداخته و در رساله معروف به تنبیه النائمین یا رساله عمه، از بخشی از آنها پرده برمیدارد.
3. زنا: آمیزش جنسی نامشروع، در همه ادیان الهی نهی شده است و همه ادیان الهی پیوسته از لواط و زنا باز داشتهاند و زشتترین نوع آن را، ازدواج یا زنای با محارم دانستهاند؛ لیکن سران بابیت و بهائیت با گشودن راه مفاسد و رابطههای جنسی با محارم، کوشیدهاند که هیچ کس را از دست نداده و هر کس را با هر صلیقه و اندیشه و گرایشی به خود جلب کنند، حتی عیاشان هوسرانان را، زیرا آنان در پی مجوزی برای اباحهگری و فساد هستند و فرقی چون بهائیت، این مجوز را به آنان میدهند تا بتوانند زیر پرچم آنان، آزادانه هوای نفس خود را ارضاع کرده و به بیبند و باری بپردازند و کردار شنیع خود را قانونی جلو دهند؛ بر این اساس است که حسین علی بهاء درباره همجنسگرایی و لواط (5) و ازدواج با محارم (به جز زن پدر)،(6) سکوت اختیار میکند و با سکوت خود، اجازه این کارهای زشت و شنیع را صادر میکند.
البته تذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که:
علی محمد باب شیرازی نیز صراحتاً زنای زنان شوهردار را تجویز کرده و میگوید: «بر هر شخصی واجب است، ازدواج کند، تا نسلی از او باقی بماند که موحد و خداپرست است، و باید در این راه جدیت نماید، و اگر ظاهر شود که در یک طرف مانعی از ظهور ثمره است، حلال میشود بر اینکه اذن بدهد بر دیگری تا به وسیله دیگری ایجاد ثمره کند، و جایز نیست ازدواج کردن با کسی که در دین «بیان» نیست.»(7) از این عبارت استفاده میشود که ازدواج برای بقاء نسل واجب است و اگر این امر حاصل نشود، زن میتواند در صورت بچهدار نشدن از شوهرش، با مرد دیگر همبستر شود تا بچهدار شود و این همان اباحهگری و فحشایی است که کانون خانواده را نابود میکند و بهائیان بر این بیبند و باری و آزادی جنسی پا میفشارند، زیرا خواست آنان چیزی غیر از حفظ خانواده و روابط انسانی است.
از این مقایسه به سه نتیجه میرسیم:
1. تناقض آموزهها و احکام بابیت و بهائیت با آموزههای ادیان الهی که از جمله آن معارف بیان شده در قرآن کریم (به عنوان یک کتاب الهی و آسمانی) است.
2. خدای سبحان پیامبران خود را برای هدایت انسانها فرستاده است، از اینرو انبیاء الهی نمیتوانند در برابر نیازهای انسان سکوت کنند تا حکم ازدواج با محارم یا زنای محصنه را بیان نکنند . همچنین نمیتوانند به هنگام بیان معارف و احکام الهی، خجالت کشیده و حیا کنند تا حکم مهمی چون همجنسگرایی و لواط را بیان نکنند.
3. بر اساس دو نتیجه پیشین، روشن میشود که نه باب و بهاء فرستادگان الهی هستند و نه آموزههایشان آسمانی است.
پانوشت:
1. سوره فرقان، آیه 68.
2. ما به آیهای از قرآن کریم علیه بهائیان استناد میکنیم، زیرا آنان قرآن کریم را به عنوان کتابی الهی و آسمانی قبول داشته و خودشان نیز از آن جهت به قرآن استناد میکنند.
3. کتاب مبین، ص 229.
4. مقاله قبله بهائیان، پایگاه جامع شناخت بهائیت.
5. «انا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان اتقوا الرحمن یا ملا الامکان و لا ترتکبوا ما نهیتم عنه فی اللوح و لاتکونوا فی هیماء الشهوات من الهائمین؛ ما حیاء میکنیم که حکم پسرها را ذکر کنیم. از خدا ای جماعت ممکنات پرهیز کنید و آنچه را که در لوح (اقدس) از آن نهی شدهاید مرتکب نشوید و در بیابان شهوترانی از جمله متحیرین نباشید.» کتاب اقدس، ص 64.
6. «قد حرمت علیکم ازواج آبائکم؛ زن های پدرانتان بر شما حرام شدهاند.» کتاب اقدس، ص 64.
7. کتاب بیان، باب 15 از یک 8.
8. گنجینه حدود و احکام، ص 242. «و اما مسئله زنا، این مسئله تعلق به غیر محصن (کسی که زن ندارد) دارد نه محصن؛ اما محصن حکمش راجع به بیت العدل است.»
9. کتاب اقدس، ص 21. «قَد حَکَم الله لِکُل زان و زانیه دیه المسلمه الی بیت العدل و حی تسعه مثاقیل من ذهب و ان عادا مره اخری ادوا بِضعف الجزاء هذا ما حَکَم بِهی مالک الاسما فی الولی و فی الخری قدر لهما عذاب مهیمن؛ خدا برای هر مرد و زن زنا کاری حکم کرده است که دیه أی به بیت العدل بپردازند و آن مقدار 9 مثقال طلا است؛ جریمه او برای بار دوم دوبرابر میشود؛ این است آنچه که مالک اسماء در دنیا بدان حکم کرده است.»
قبرسازی یکی دیگری از فعالیتهای قابل تأمل بهائیت است که توجه را به خود جلب میکند. بیشک فعالیت فرقهها، برنامهریزی شده و در پی اهدافی است که بعضاً به آسانی قابل شناسایی نیست، لیکن درباره این پروژه بهائیت (قبرسازی) به چند نکته میتوان اشاره کرد:
1. بهائیت فرقهای مرده پرست است. همه میدانند که بهائیان سرکرده خود، یعنی حسین علی بهاء را میپرستند و بر قبرش سجده میکنند؛(1) شاید این قبرسازی نیز الگو گرفته از همین ماجرا باشد.
2. احساس غربت. شاید بهائیان میخواهند خود را به آب و خاک مکانی که در آن زندگی میکنند نسبت دهند، از اینرو با قبرسازی، میخواهند برای خود اصالتی فراهم کنند تا مرهمی بر تنهایی و احساس غربتشان باشد.
3. تفاخر به مردگان خیالی. زیاد نشان دادن جمعیت خود و بالا بردن آمار فرقه تا بتوانند خود را به عنوان اقلیتی از اقلیتهای کشور معرفی کنند و در جایگاههای گوناگون از این مردگان خیالی بهرههای مادی و معنوی ببرند.
اکثریت در هیچ یک از ادیان الهی یک ارزش نیست، ولی جمعیت حقمدار و خداجو یک ارزش است که هیچ کس آن را انکار نمیکند؛ به این معنا که مؤمنان به سبب عقاید حقطلبانه کامل خود، بسیار قویتر در میدان عدالت وارد میشوند و هرگز دست از تلاش و کوشش برای تحقق عدالت قسطی برنمیدارند.
پیامبر امین(صلی الله علیه و آله و سلم) بر اساس همین بینش و نگرش، خواهان افزایش جمعیتی مسلمانان میشود و آن را به عنوان یک ارزش مطرح کرده و میفرماید: «تناکحوا تناسلوا تکثروا فانی اباهی بکم الامم یوم القیامه حتی بالسقط، ازدواج کنید و تولید نسل داشته باشید و فرزندان را افزایش دهید، حتی اگر کودکی سقط شود، این کار را انجام دهید تا من در روز قیامت به شما بر امتهای دیگر مباهات کنم.»(2)
لازم به ذکر است که این مباهات، به جهت کثرت جمعیتی است که عقایدی حقطلبانه و عدالت محور دارند، نه کثرتی که ارزشی را در پی ندارد.
در برابر این اندیشه الهی، گروهی تنها در پی تفاخر به جمعیت خود هستند و تا جایی پیش میروند که به قبرستانها رفته و قبرسازی میکنند(3) تا با شمارش آنان، بر جمعیت خود افزوده و خود را اصالتدار و جز گروهکهایی به شمار آورند که پیروان بسیاری داشته و دارند که البته این نیز چون دیگر آموزههای این فرقه، کپیبرداری از دیگران است. این گروه همان بهائیت است که در مقالات گوناگون از الگوگیریشان از دیگر فرق انحرافی نوشتیم.
در گزارشات فراوانی هست که بهائیان در قبرستانهای گوناگون، دست به قبرسازی زده و میکوشند تا جمعیت خود را بیش از آن چه هست نشان دهند و هر از چند گاهی با خبرپراکنی و مظلومنمایی، مدعی تخریب قبرستانهای خود توسط دولت ایران میشوند و این گونه میخواهند توجهها را به خود جلب کنند.
آری بهائیت در اینباره از اعراب جاهلی الگو برداشته است، قبرسازی و افتخار به قبرستانها؛ چیزی که خدای سبحان از آن باز داشته و درباره آن میفرماید: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ؛ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ؛ افزون طلبى(و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته(و از خدا غافل نموده) است تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید(و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار کردید)»(4)
خدای سبحان قبرستانها را مایه عبرت قرار داده است نه مایه تفاخر؛ از اینرو به چنین کسانی وعده جهنم داده و میفرماید: «لَتَرَوُنَّ الْجَحیم»(5)
پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز ابوذر را به زیارت قبور سفارش کرده و میفرماید: «ای اباذر! به زیارت مردگان برو که تو را به یاد مرگ و آخرت میاندازد.» پس زیارت قبور برای خدا ترسی و یادآوری یاد مرگ و آخرت و روز قیامت است نه برای تفاخر به مردگان.(6)
پانوشت:
1. مقاله قبله بهائیت؛ پایگاه جامع شناخت بهائیت.
2. کافی 5/ 333 و 334؛ تهذیب 7/ 400، ح25017.
3. شیعه آنلاین، خبر: 15168.
4. سوره تکاثر، آیه 1 – 2.
5. سوره تکاثر، آیه 6.
6. الدعوات، ص 277
حسین علی نوری از اطرافیان علی محمد باب بود که فعالیت خود را برای غصب جانشینی باب، از زمان زندانی شدن باب آغاز کرد. او در همایشی که به بهانه آزادی باب در بدشت فراهم آمد، نقش بسزایی داشت و او بود که سه باغ اجاره کرد، یکی برای خود، یکی برای قدوس و دیگری را برای قره العین.
حسینعلی در بدشت الواحی می نوشت و القابی را به این و آن نسبت می داد و کسی نمی دانست که این القاب از کجا می آید و چه کسی پشت قضیه است و در نهایت نیز تصمیم بر آن شد که رسماً نسخ اسلام را اعلام کرده و دین جدیدی را اعلام دارند، بی آن که در پی آزادی باب باشند، در حالی که آنان تنها برای آزادی علی محمد باب از زندان، گرد هم جمع شده بودند. شاید این برای آن بود که علی محمد باب، کار خود را انجام داده بود و دیگر مهره سوخته ای بود که کار خود را انجام داده بود و دیگر نیازی به وجودش نبود.
بهاء از ابتدای کار جانشینی خود را اعلام نکرد، زیرا وضعیت باب و بابیان و بابیت، سامانی نداشت و ناصر الدین شاه نیز با سوء قصدهایی که به جانش شده بود، از این جریان انحرافی بسیار عصبانی بود و آنان را تحت تعقیب قرار داده بود، از این رو حسینعلی نوری با سرکردگی برادرش یحیی موافقت کرد تا اگر قرار است کسی از سر راه برداشته شود، یحیی باشد نه او. پ
س از اعدام علی محمد باب شیرازی، پیروانش رهبری میرزا یحیی نوری ملقب به صبح ازل را پذیرفتند. میرزا جانی کاشانی، از پیروان باب، در کتاب نقطه الکاف، مینویسد: «باب به علت از دست دادن یاران و دستیاران نزدیکش اندوهگین بود، اما با دیدن مکتوبات و نوشتهجات میرزا یحیی به شدت مسرور گردید و وی را به عنوان وصی خود برگزید.(1)
متن وصیتنامه علی محمد باب خطاب به صبح ازل که توسط خود صبح ازل به ادوارد براون مصحح و محقق کتاب نقطه الکاف ارسال شده و براون آن را در مقدمه کتاب مذکور منتشر کرده، چنین است:
الله اکبر تکبیراً کبیراً
هذا کتاب من عند الله المهیمن القیوم، الی الله المهیمن القیوم، قل کل من الله مبدؤن، قل کی الی الله یعودون، هذا کتاب من علی قبل نبیل ذکر الله العالمین الی من یعدل اسمه اسم الوحید ذکر الله للعالمین ثل کل من نقطه البیان لیبدؤن ان یا اسم الوحید فاحفظ ما نزل فی البیان و أمر به فانک لصراط حق عظیم.
یعنی: … این کتاب از خدای مهیمن قوم (علی محمد شیرازی) است به سوی خدای مهیمن قیوم (صبح ازل)، بگو همه آغازها از خداست. بگو بازگشت همه به خدا است. این کتابی است از علی قبل نبیل ذکر کرده است خداوند برای جهانیان، به سوی آن کس که اسمش مطابق است با نام حید.(2) بگو همه از نقطه بیان آغاز میشوند، به درستی که ای همنام وحید، پس حافظ باش بر آن چه نازل شده در بیان، و امر کن بر آن، به درستی که تو در راه حق بزرگ هستی.(3)
ادوارد براون در مقدمه کتاب نقطه الکاف مینویسد:
عموم بابیه بلااستثناء او را بدین سِمَت شناختند و او را واجب الطاعه و اوامر او را مفروض الامتثال دانستند و متفقاًً در تحت کلمه او مجتمع گردیدند.(4)
علاوه بر این اسناد، در برخی از الواح (نامهها) باب اشاراتی به وصایت و جانشینی صبح ازل آمده است که کتاب بهائیان 24 مورد آن از آنها را شمرده است.(5)
با وجود این تفاصیل، پس از آن که آبها از آسیاب افتاد، حسین علی نوری بر آن شد که سکان جریان بابیت را به دست گیرد، ولی از آنجا که برادر کوچکش یحیی، قدرت را در دست داشت و بابیان تحت فرمان او بودند، بهاء در این کار موفق نشد و در نهایت بر اثر درگیری هایی که با یحیی پیدا کرد، مجبور به فرار شد و مدتی را در خانقاه های سلیمانیه عراق گذراند، ولی پس از مدتی طی نامه ای از یحیی عذرخواهی کرد و بازگشت و این مرتبه، در ظاهر با برادر خود خوب بود و در حقیقت سعی داشت، اطرافیان و طرفداران برادر را از سر راه بردارد تا از قدرت یحیی کاسته شود و در نهایت نیز در موقع مناسب، با کمک روس و انگلیس، کودتا کرد و توانست با تقسیم کرد بابیت به دو جریان بابیان ازلی و بهائیت، سکان بهائیان را به دست گیرد.
بر این اساس، روشن است که جانشین حقیقی علی محمد باب، کسی جز میرزا یحیی نوری نیست و بهاء با شهوت قدرت و جاه طلبی توانست بخشی از قدرت بابیت را به دست گیرد.
پانوشت:
1. ر. ک: نقطه الکاف، ص 18 و 19؛ بهائیان، ص 283 تا 300.
2. علی قبل نبیل، لقب علی محمد باب است؛ بر اساس حروف ابجد، گلمه محمد برابر است با 92 و کلمه نبیل نیز برابر با 92 است، از اینرو علی قبل نبیل یعنی کسی که اسمش علی قبل محمد است، یعنی علی محمد. وحید نیز بر اساس حروف ابجد، برابر با 28 است و وحید نیز مساوی با عدد 28 است، بنا بر این یحیی برابر با وحید است.
3. بیست لوح از الواح باب به سید حسین کاتب که توسط انتشارات بابیان در سال 1337 چاپ شده، کلیشه دستخط باب را درج کرده است. همچنین در صفحه 19 نقطه الکاف نیز تصویر آن موجود است. ر. ک: بهائیان، ص2 289 – 290.
4. مقدمه کتاب ادوارد براون بر کتاب نقطه الکاف، میرزا جانی کاشانی، ص 38.
5. علاقهمندان میتوانند به صفحات 295 تا 303 کتاب بهائیان مراجعه کنند. همچنین کتاب فتنه باب، ص 206 – 207. دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 733، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج 13، ص 114
برخی در پی جذابیت فرقهها هستند و به این می اندیشند که چرا با وجود ادیان الهی، باز هم برخی به فرقهها جذب میشوند و اصولاً چرا روز به روز، بر تعداد فرقهها افزوده میشود، با وجود اینکه راه حق تنها یکی است؟!
پاسخ دوتاست:
«خلأ روحی و معنوی یا ارضاء هوای نفس».
آری، هر یک از این دو به تنهایی میتوانند انسانی را از صراط مستقیم الهی خارج کرده و به سوی فرقههایی سوق دهد که نمیتوانند الهی باشند، زیرا راه حق یکی است و این همه فرقه با هدفهای گوناگون و گرایشهای مختلف، نمیتوانند به یک راه ختم شوند.
1. خلأ روحی و معنوی:
گروهکها با این شیوه، به جذب گروهی از انسانهای مذهبی یا در پی معنویت میپردازند. آنان با بهره گیری از کاستیهایی که در زندگی روزمره انسانها دیده میشود، به آموزههای خود رنگ و لعاب داده و جذابیت بخشیدهاند؛ مانند مغازهای که کالای بنجل خود را با نورپردازی و فن طراحی داخلی و … چنان برای خریدار جذاب جلو میدهد که هوش از سر او میپرد.
فرقهها نیز با حسن معاشرت و تظاهر به راستگویی و … که از آموزه ادیان الهی است و متأسفانه امروزه به دلایلی کم رنگ شده است، خود را بزک کرده و به جای ادیان الهی بر مردم غالب میکنند ؛ البته این به این معنا نیست که ادیان الهی و آسمانی خلأهای روحی و معنوی انسان ها را تأمین نمی کند، بلکه به این معناست که مبلغان ادیان الهی نتوانستهاند بسیاری از آموزهها و معارف ادیان آسمانی را به انسانها معرفی کنند که این ناتوانی، شامل مسلمانان نیز میشود که این حاصل کم کاری مبلغان و معرفان ادیان الهی است که البته این کم کاری، چیزی را از وظیفه انسانها نمیکاهد، زیرا همه انسانها موظفند که در پی حقیقت باشند و معارف الهی را دریابند، از اینرو باید تحقیق کنند و به کمک عقل که پیامبر درون است، به پیامبر بیرون یعنی انبیاء الهی و آموزههایشان دست یابند که این همان تقلیدی نبودن اصول دین است که اسلام بر آن تأکید میکند.
اسلام به ویژه مذهب شیعه، به همه نیازهای جسمی و روحی و معنوی انسان پرداخته و برای هر یک دستورهایی را بیان داشته است. این سخن تنها ادعا نیست، بلکه قطرهای از این پاسخِ به نیازهای روحی و معنوی، در کتاب مفاتیح الحیات جمع و ارائه شده است.
این نکته نیز مهم و قابل تأمل است که: بسیاری از فرقههایی را که متظاهر به اخلاق، تنها هنگامی چنین هستند که:
أ. یا در اقلیت و غربت هستند که این هم طبیعی است، برای جلب دیگران و حفظ آرامش خود به این تظاهر نیاز دارند.
ب. یا پیش از جذب مخاطبین خود چنین هستند، زیرا ابتدای کار است و در باغ سبز خود را به مخاطبان نشان میدهند.
2. ارضای هوای نفس:
دومین جذابیت فِرق انحرافی، آزادیهای نفسانی و بعضاً جنسی و … است. گروهکها با این جذابیتها، کسانی را جذب میکنند که در پی بیبند و باری و آزادی از همه قید و بندها هستند. کسانی یا از سختیگیریهای متحجرانه خسته شدهاند و از طرف دیگر بام افتادهاند یا توان کنترل هوای نفس خود را ندارند.
مسلکها متظاهر نیز برای این گروه، آزادیهایی را در نظر گرفتهاند که از جمله میتوان به اختلاط جنسهای مخالف، معاشرتها و معاشقهها و در نهایت آزادیهای جنسی اشاره کرد که از جمله احکام جنسی بهائیت است.
در بهائیت ازدواج با محارم، به جز با زن پدر منع نشده است. استمناء و همجنسگرایی مسکوت است و زنا نیز منبع درآمدی برای بیت العدل (مقر تشکیلات بهائیت در اسرائیل) در نظر گرفته شده است.
بحث حجاب نیز در بهائیت مطرح نیست، زیرا قره العین که از سران بابی بود، اولین زن ایرانی است که کشف حجاب کرد و بزک کرده در جمع مردان حاضر شد.
اختلاط زن و مرد که امروزه در جوامع مذهبی به ویژه ایران ترویج میشود نیز از رهآوردهای سفر قره العین، حسین علی بهاء و محمد علی بارفروشی به بدشت است؛ زیرا قره العین در بدشت، علاوه بر کشف حجاب، مجالس خصوصی با بهاء و قدوس داشت، به گونهای که تبدیل به شب نشینیها و … شده بود.
بر این اساس جذابیت فِرق یا از باب ناآگاهی مخاطبان و کم کاری معرفان ادیان است یا از باب غلبه هوای نفس بر عقل مخاطبان فِرق انحرافی.
در این مقاله با نگاهی به ادعاهای علی محمد باب، وضعیت مهدی موعود بودن او و رابطه بابیت و بهائیت با مهدویت بررسی میگردد:
در این مقاله به چند پرسش پاسخ میدهیم:
1. خاستگاه ادعاهای علی محمد باب چیست؟
2. چه کسانی بر ادعاهای علی محمد باب شیرازی تأثیرگذاشتند؟
3. علی محمد باب چه ادعاهایی را در چه زمانهایی مطرح کرده است؟
4. رابطه میان بابیت و بهائیت با مهدویت چیست و چرا بهائیان سعی دارند که باب را مهدی موعود(عج) معرفی کنند؟
معرفی اجمالی بابیت و بهائیت:
بابیت: فرقهای که بنیانگزارش علی محمد باب است؛ کسی که در سال 1235 هجری قمری در شیراز به دنیا آمد و در مکتب خانه شیخ عابد مقدمات را خواند و به حوزه درس سید کاظم رشتی رفت. باب پس از مرگ سید کاظم رشتی، ادعای جانشینی او را کرد و بساط رکن رابعی یا همان بابیت را بر پا کرد.
بهائیت: فرقهای که بنیانگزارش حسین علی نوری است؛ کسی که کوشید علی محمد باب مهدی موعود معرفی شود تا از وعده او یعنی «من یظهره الله» بهره برد و خود را من یظهره الله معرفی کند و به آرزوی دیرین خود، یعنی نبوت برسد.
خاستگاه بابیت:
باب، نه عمرش کفاف میداد و نه کسی بود که توان چنین ادعاهایی را داشته باشد، بلکه طوطیای بود که لقمه جویده نیمخورده شخیه را پی گرفت.
اگر بخواهیم ریشه انحرفات باب را در شیخیه بررسی کنیم، به سه آموزه اصلی شیخیه میرسیم:
1. رکن رابع که نظر شیخ احمد احسایی سرکرده شیخیان بود. او خدا را رکن اول، پیامبر را رکن دوم، امام را رکن سوم و واسطه میان امام و مردم را رکن چهارم میدانست و خود را همان رکن رابع معرفی میکرد و سبب شد که فرقههایی چون شیخیه و بابیت و بهائیت تأسیس شوند.
2. جسم هورقلیایی که شیح احمد احسایی درباره مهدی موجود (عج) مطرح کرد و گفت که امام زمان (عج) جسم مادی ندارد و در عالمی دیگر است نه در دنیا که این نظریه را میتوان از جمله ادله بدنام شدن شیخ احمد احسایی شمرد.
3. نظریه انتظار در هزاره سوم که بهائیان مدعی هستند که سید کاظم رشتی این نظریه را هنگام مرگش بیان کرده است که اگر هم صحیح باشد، هیچ سند و مدرکی برایش وجود ندارد. (نه اینکه کاظم رشتی گفته باشد نه اینکه اگر گفته از چه منبع و سند معتبری گفته است.)
تأثیر دیگران بر ادعاهای باب:
1. معتمد الدوله گرجی
2. قره العین به کرات او را تشویق به ادعا میکند.
قره العین به باب میگوید: «چرا دم از خدایی نمیزنی، بزن …»
3. در سفر بشرویه به چهریق، باب به او میگوید سلام برسان.(1)
پس به نظر میرسد که اجتماع بدشت و نسخ اسلام ابتکار بهاء، قدوس و طاهره بوده است، نه باب.
ادعاهای علی محمد باب شیرازی:
ادعاهای علی محمد باب دو مرحله دارد:
أ. ادعاهای چهار سال اول: (64 – 1260)
1. ذکریت (در سفر به بوشهر):
نخستین ادعای باب، ذکریت است که با سوء استفاده از قرآن و تعالیم صوفیان و عارفان رخ داده است:
باب با بهره گیری از آیات «فسئلوا اهل الذکر» و «ذکر للعالمین» خود را ذکر معرفی میکرد و میگفت: جاء من عند الذکر.
بحث دعانویسی و ذکرگویی باب و ریاضت کشیدن در بوشهر و … به صوفیه بر میگردد؛ فرقه ذکریه در صوفیه است و همجواری باب با صوفیه ثبت شده است:
در شرح حال باب نوشتهاند: «چون به سن 6 – 5 سالگی رسیدند، جناب خال اعظم، ایشان را برای فراگرفتن مقدمات زبان فارسی به مکتب فرستادند. مکتب مبارک در محلی به نام قهوه اولیاء قرار داشت. قهوه اولیاء نام خانقاه درویشان و محل ریاضت مرتاضان و واقع در محله بازار مرغ و نزدیک بیت جناب…» (2)
2. بابیت و رکنیت (پس از وفات سید کاظم رشتی):
این ادعا، برگرفته از نحوه ارتباط با امام زمان (عج) در عصر غیبت صغری بود که باب، با استناد حدیث: «انا مدینه العلم و علی بابها»، این مسئله را به همه زمانها تعمیم داده بود که یادآوری دو نکته درباره این حدیث و ادعای بابیت علی محمد لازم است:
1. معنای باب در اینجا معنای خاص است نه پایه گذاری سنت بابیت؛
2. مراد از باب، ورود به علم پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) است نه شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).
بابیت، تأثیرپذیری از غالیان به ویژه اسماعیلیه
مقام بابیت، منصبی است که در میان غالیان و منحرفان شکل گرفت تا جایگاه فرقهای خود را حفظ کنند، از اینرو باید دانست که:
1. شیعیان قائل به باب برای ائمه (علیهم السلام) نیستند، بلکه این تفکر غالیان شیعه است.
2. بابیه یکی از فرق اسماعیلیه است.
3. نصیریهای سوریه ادعای بابیت برای ائمه دارند.(3)
توبه از ادعای بابیت:
باب در آغاز بیان مینویسد: «در هر زمان، خدای عزوجل، کتاب و حجتی از برای خلق مقدور فرموده و میفرماید: در سنه هزار و دویست و هفتاد ازبعثت (مرادش 1260 و پیداش خودش است) رسول خدا، کتاب را بیان و حجت را ذات حروف سبع (علی محمد هفت حرف دارد) قرار داد.(4)
سید علی محمد باب در سال 1261 دستور اضافه کردن «أشهد ان علیاً قبل نبیل باب بقیه الله» را به ملا صادق در مسجد نو از مساجد شیراز میدهد که پاتوق باب در شیراز بود؛ پس از این کار، جنجالی به پا میشود و حسین خان اجودان باشی (حاکم شیراز) با مشورت علماء، او را به شیراز فرامی خواند. (به اجبار یا با حیله)
باب پس از حضور در شیراز همه چیز را انکار کرده و میگوید: «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا».(5)
بر این اساس، در مجلس خصوصی از ادعای بابیت توبه کرد و برای بیان عمومی، هفتهها به مسجد وکیل شیراز میآمد.
باب برای توبه از ادعای بابیت در مسجد وکیل شیراز، در پله دوم منبر میایستاد و در مقام توبه میگفت:
«لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند…»(6)
بهائیان می گویند: توبه نامه باب، تقیه است و این در حالی است که: تقیه در اصل دین جایز نیست، بلکه تقیه در فروع احکام و توسط اصحاب است، نه در اصل دین و توسط پیامبر یا امام. در هیچ سند و منبعی نداریم که امام یا پیامبری حتی برای حفظ جانش تقیه کرده باشد و ادعای امامت یا نبوت خود را انکار کرده باشد.(7) گذشته از آن که حق نداشتند برای تبرئه خود، بر پیروان خود لعنت بفرستند که باب بر پیروان خود لعنت نیز فرستاده است.
ب. ادعاهای 2 سال آخر: (66- 1264)
3. مهدویت و قائمیت
پیش از تبعید به ماکو و بعد قلعه چهریق، مستندی (حتی در منابع بابی، بهائی) بر ادعای مهدویت «علی محمد شیرازی» وجود ندارد.
باب 9 ماه در ماکو و 1 سال و خورده ای در چهریق زندانی بود.
علی محمد شیرازی، در سال 1264 برای اظهار ادعای مهدویتش، مدعی سفر حج میشود و کتابی با عنوان صحیفه بین الحرمین مینویسد که ادعیه و اوراد است. او ادعا میکند این کتاب را در پاسخ به درخواست کسی در این سفر نوشته است؛ لیکن:
1. اصل سفر مورد تردید است؛
2. مدعی است بسیاری از کتابهای نازل شده بر او را در این راه این سفر، در نزدیکی مدینه دزدیدند؛ (در حالی که اگر کتابها وحی و امانت الهی باشد، خدا بر دلش وحی نکرده نه بر کاغذ، پس باید بتواند دوباره آنها را مکتوب کند؛ پس معلوم میشود ادعای دزدیده شدن نماز بهائیان توسط عبد البهاء نیز از این ادعای علی محمد باب سرچشمه گرفته است.)
علی محمد شیرازی (باب) مدعی است در این سفر نامه هایی به مقامات زیر نوشته است؛ ولی در هیچ منبع تاریخی نه عربی، نه عثمانی، نه ایرانی این نامهها ثبت نشده است.
أ. شریف مکه (مدیر حرمین)
ب. شاه ایران (محمد شاه)
ج. شاه عثمانی (دومین قدرت منطقه)
پس همه این ادعاها برای موجه جلوه دادن خود و ادعایش هست، زیرا مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مکه ظهور میکند. او همه علوم را به همراه دارد (البته با دزدیدن کتابش که کسی توان این کار را ندارد، درمانده نمیشود.) او همگان را به سوی خود دعوت میکند و نیازی ندارد مانند جدش رسول امین(صلی الله علیه و آله و سلم) به قدرتهای زمان خود نامه بنویسد.
نمونهای از تناقضات نوشتاری علی محمد باب با ادعای مهدویتش:
باب در سال اول ادعای خود، یعنی 1264 در تفسیر سوره یوسف خود مینویسد: این کتاب را خدا فرستاده بر مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حضرت حجت، آن را به باب داده است:
«الله قد قدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن قصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علی عبد لیکون حجه الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاه…»
پس ادعای علی محمد شیرازی (باب)، ذکریت و بابیت است، نه مهدویت و نبوت و الوهیت؛ از اینرو ادعای مهدویت او باطل است، زیرا به وجود مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اعتراف دارد و مدعی مقام بابیت است؛ پس قاعده اعتراف العقلا (اگر عاقل باشد) علی انفسهم جایز، درباره او جاری میشود و معلوم میشود که خود او نیز وجود حضرت را قبول داشته و خود را مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمیدانسته است؛ ولی باب ادعای بابیت امام را دارد که باید برایش دلیل و مدرک ارائه دهد…
ملاحسین بشرویه پس از وفات سید کاظم رشتی، به گروهی از شاگردان سید میگوید:
سید کاظم رشتی فرمودند: به جست و جوی موعود بپردازید … ظهور نزدیک است و این آیه را خواندند: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا؛ و آنها که در راه ما(با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راههاى خود، هدایتشان خواهیم کرد.»(8)
با خواندن این مطلب، جای این پرسش است که: اگر سید کاظم رشتی این حرف را زده و این همه تأکید داشته، چرا خودش پس از شیخ احمد احسایی از کربلا تکان نخورد و در پی موعود نرفت؟
به هر حال این سخن کاظم رشتی نیز دلیلی بر مهدویت علی محمد شیرازی نیست.
4. رسالت و نبوت
علی محمد در کتاب دلائل سبعه که در ماکو نوشت، مینویسد:
«نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرمود تا آن که آنها را نجات دهد. مقامی که اول خلق است و مظهر انّنی انا الله، گونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ظاهر فرموده و با احکام قرآن در کتاب اول حکم فرمود تا آن که مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید و مشاهده کنند که این امر مشابه است با خود ایشان لعل محتجب نشوند و از آنچه برای آن خلق شده اند، غافل ننمایند.» (9)
این کتاب باب، در آخرین سال زندگیش نوشته شده است؛ سالی که باب به سیم آخر زده بود و نردبان ادعا را بالا رفته بود و توجیهش، آماده کردن مردم برای ادعای نبوت و الوهیت است، توجیهی که در سیره هیچ یک از پیامبران الهی از آدم تا خاتم دیده و شنیده نشده است، زیرا هیچ یک از احدی جز خدا نمیترسیدند و خدا را حامی خود میدانستند، از اینرو از اول سر اصل مطلب میرفتند و پلکانی ادعا نمیکردند، جدای از آن که هیچ یک خود را «انا الله» نخواندند و ادعای الوهیت و ربوبیت نکردند…
5. الوهیت و ربوبیت
نمونهای برای این ادعا در مورد چهارم یعنی رسالت و نبوت آوردیم. درباره این ادعا، سخن فراوان است، لیکن اشاره به همین اندازه کافی است که: کسی که یک روز دم از بابیت، روزی مهدویت، روزی نبوت سپس الوهیت میزند، قابل اعتماد نیست، زیرا چنین چیزی در سیره هیچ یک از فرستادگان الهی سابقه ندارد. پیامبران که پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک نمونه از آنهاست، میفرماید: در نماز بگویید: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله». یعنی خود را نخست عبد خدا معرفی میکند، سپس رسول و فرستاده خدا.
قرآن پیوسته به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید بگو: «انا بشر مثلکم؛ من نیز انسانی مانند شما هستم.»
امام صادق(علیه السلام) نیز میفرماید: «لا ترفعونی فوق حقی…؛ ما را از آن چه هستیم بالاتر مبرید.»(10)
پس باب به کجا استناد میکند و نردبان ادعای خود را بلند میکند…
نتیجه:
بر اساس آن چه گفتیم و آن چه خود باب در توبه اش در شیراز و … گفت، علی محمد نه تنها خدا و پیامبر و مهدی موعود و باب امام زمان (عج) نیست، بلکه مدعیای درمانده است و این که بهائیان میخواهند او را به عنوان مهدی موعود (عج) معرفی کنند، تنها به خاطر اثبات من یظهره الله بودن حسین علی بهاء است، زیرا بهاء هیچ دلیلی اعم از معجزه و بشارت پیامبر پیشین و … ندارد تا پیامبری و رسالت خود را ثابت کند، از این رو مجبور است که باب را به عنوان مهدی موعود (عج) شیعیان معرفی کند تا خود را «من یظهره الله» وعده داده شده باب بشناساند تا بشارتی بر نبوت و رسالت خود داشته باشد تا بتواند نبوت ادعایی خود را ثابت کند.
بر این اساس، نه ادعای مهدویت علی محمد باب ثابت می شود، نه ادعای نبوت حسین علی نوری بر پایه بشارت علی محمد باب، زیرا مهدویت باب که ثابت نشود، بشارتش نیز بر آمدن «من یظهره الله» نیز بی ارزش است؛ گذشته از باطل بودن ادعاهای بابو به تبع آن بشارتهایش، ادله بهائیان بر «من یظهره الله» بودن حسین علی بهاء نیز باطل است و همه شواهد بر وصیت باب بر جانشینی میرزا یحیی نوری دلالت دارد، یعنی جانشینی بابیها ازلی نه بهائیان؛ پس چه جایگاه علی محمد شیرازی به عنوان مهدویت ثابت شود، چه نشود، سودی به حال بهائیان ندارد، زیرا آنان در این معرکه جایگاهی ندارند، بلکه میخواهند از آب گل آلود، ماهی بگیرند.
پانوشت:
1. نبیل زرندی، ص 225.
2. حضرت باب، نصرت الله محمد حسینی، ص 138 – 139.
3. خصیبی در هدایت الکبری.
4. بیان عربی، ص 3.
5. سوره حجرات، آیه 49؛ مطالع الانوار، ص 129 – 130.
6. مطالع الانوار، ص 132.
7. ر. ک: سیره ائمه و پیامبران(علیهم السلام).
8. تاریخ نبیل زرندی، فصل سوم، بعثت حضرت اعلی، ص 36.
9. دلائل سبعه، باب، ص 29.
10. بحارالانوار، ج 25، ص 265
قرآن مجید، دعا را در جهات مختلفى طرح مى کند که دانستن آن لازم است:
امر به دعا
1- به مسئله دعا امر مى کند و از بندگانش مى خواهد، از این خیر با عظمت که علت رسیدن به فیوضات الهیه و خیر دنیا و آخرت است غفلت نکنند.
[وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ] «1».
و پروردگارتان گفت: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم، آنان که از عبادت من تکبّر ورزند، به زودى خوار و رسوا به دوزخ درآیند.
[ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ].
پروردگارتان را از روى فروتنى و زارى و مخفیانه بخوانید [و از آداب و شرایط دعا تجاوز نکنید]؛ یقیناً خدا متجاوزان را دوست ندارد.
[قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى].
بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید [ذات یکتاى او را خوانده اید] نیکوترین نامها [که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست.
کشتن جعفر برمکى و همه برمکیان در یک شب به دست هارون کار کوچکى نبود، ترس و وحشت، غم و ماتم از در و دیوار بغداد میبارید، همه از هارون بینماک بودند، و هارون هم بر دیگران و بر خود به شدت خائف بود، هارونى که بیش از چهل و هفت سال به نوشته تاریخنویسان عمر نکرد، و بیخبر از عمر کوتاهش قلى پر از آرزو براى طول عمرش و کشورداریاش، و نظم حکومت پس از خودش داشت، که به هیچ کدام از آن آرزوهاى رؤیائى و خیالى و پوچ هم نرسید.
دست جعفر وزیرش که به سرانگشت تدبیر از بغداد تا افریقا از چین تا اسپانیا را اداره میکرد و با فرمان هارون به کشتن او قطع شده بود دیگر وجود نداشت، قصر جعفر جوان که خود غرق آرزوهاى بسیار براى خودش و نسلش بود در شرق دجله خاموش و متروک افتاده بود، و مرد دانا و خردمند از هر کنگرهاش پند و عبرتى مینشیند، اندکاندک آثار مرگ جعفر پدیدار شد، و فتنه و آشوب و هرج و مرج در سراسر آن کشور پهناور رخ نشان داد.
عربستان و عراق نسبت به حکومت خشمگین بود، و وفادارى کشورهائى هم که دور از مرکز بودند قابل اعتنا نبود! ایرانیان هم به خاطر قتل ابومسلمها، ابنمقفعها، جعفرها، و هم به علت رفتار نا پسند بنیعباس با خاندان علوى، و هم به سبب بیایمانى عمّال حکومت و برقرارى تشریفات زائد، و تعصبات نژادى در اندیشه جدا ساختن کشور خود از قلمرو حکومت عباسى بود.
ایرانیان به حق، اسلام را چیز دیگر، و عرب و حکومت آن را چیز دیگر میدانستند، و هیچ رابطهاى بین این دو نمیدیدند، و میان مسلمانى و تن دادن به حکومت مردمى که هرگز پاى بند مقررات و احکام اسلام نبودند، هیچ ملازمهاى قایل نبودند.
هارون که پس از قتل نخست وزیر لایقش جعفر برمکى با انبوهى از مشکلات روبرو شده بود، و کشور پهناور خود را که نسبت به آن صدها آ رزو در دل داشت در حال تجزیه میدید به شدت دچار هراس و بیم شده بود.
هارون پس از مرگ چعفر و از دست دادن او فوقالعاده ملول و افسرده و مضطرب به نظر میرسید، و همه آرزوهاى خود را بر باد رفته میدید:
او احساس تنهائى و غربت شومى میکرد، چرا که قویترین تکیهگاه خود را از دست داده بود، و هر آن بیم سقوطش میرفت، در کمال ناامیدى و حسرت، و اندوه و ملالت دست دو فرزندش امین و مأمون را گرفت و عازم مکه شد.
در مدینه به تمام ساکنین آن شهر مقدس بذل و بخشش کرد و سه بار بین همه آنان سیم و زر پخش نمود.
از مدینه عازم مکه شد، در مکه هم به مردم در هم و دینار فراوان داد کارهاى هارون براى ساکنین جزیرأالعرب تازگى داشت، زیرا آ نان از مدتها قبل رابطه دستگاه خلافت را با جزیزالعرب قطع شده میدیدند.
حساب هارون با آن بذل و بخششها صحیح از آب در نیامد، و سیم و زر نتوانست آن رابطه قلى قطع شده را مجددا برقرار کند، نه تنها هارون بلکه حکومت عباسى در سراشیب سقوط افتاده و به سرعت در لغزشگاه خود فرو میغلطید.
از نظر داخلى مشکل بزرگ هارون مسئله جانشین بود، او میخواست وضعى فراهم بیاورد که دو پسرش امین و مأمون به روى هم اسلحه نکشند، زیرا اوضاع و احوال خود به خود حکوت عباسى را به سوى نابودى میبرد، و هیچ لزومى نداشت که زادگان هارون با ایجاد جنگ خانگى این سقوط را سرعت بخشند.
امین و مأمون هر یک به حساب آن زمان داراى امتیازاتى بودند، امین از طرف پدر و مادر عباسى بود، زبیده زن قدرتمند زمان طبعا از فرزندش حمایت میکرد، ولى این امین به ظاهر نجیب الطرفین موجودى خوشگذران کوتاهفکر، کمشخصیت و جبون و ترسو بود.
برعکس امین، مأمون که مادرش یک کنیز بود فردى شجاع، کاردان، سیاستمدار، هوشیار، سرالانتقال، و ارادهاى جدى داشت.
هارون از نقاط ضعف و قوت دو فرزندش به خوى آگاه بود، و آن دو را از هر جهت میشناخت، ولى زبیده با آرزوئى که براى جانشینى امین داشت میکوشید نظر هارون را نسبت به امین تغییر دهد.
در هر صورت هارون در سفر به عربستان و زیارت خانه خدا براى این که به خیال خود، در حیات خویش اختلاف فرزندانش را از میان بردارد، کشور خود را تقسیم نموده، ایران، هنر، افغانستان و ماوراءالنهر را در قلمرو مأمون، و عربستان، مصر، شامات و سایر متصرفات غربى را به امین واگذاشت و سفارش کرد که پس از او امین در بغداد اقامت کند، و مأمون در مرو ساکن شود، و هر کدام از آنان که زودتر از دنیا رفتند دیگرى قلمرو او را در تصرف خود درآورد.
آنگاه هارون در کنار کعبه امین و مأمون را سوگند داد که با هم به مخالفت و ستیز برنخیزند، و اشراف و اعیان و بزرگان و رجالل اسلامى را که براى حج آمده بودند بر آن سوگند شاهد گرفت، و عهدنامهاى نوشت که به امضاء رجال حاضر در مجلس رسید، و قرار شد آن عهدنامه بر سر در خانه کعبه محفوظ بماند.
هارون پس از انجام این کارها به این خیال که به کار ملک مملکت سر و سامانى داده و از آشفتگى آن حتى پس از مرگش جلوگیرى کرده است به بغداد بازگشت.
آشنایان دستگاه حکومت میدانستند که یگانگى میان امین و مأمون محال است و در حقیقت تخم اختلاف آنان پیش از به وجود آمدنشان کاشته شده و پس از آن هم آبیارى گردیده بود.
امین به شرافت ادعائى نسب خود رد سرور و دلخوشى قرار داشت و مأمون را کنیززاده مینامید و تحقیر میکرد، زبیده مادرش و بنیعباس هم در تمام موارد او را تأیید میکردند.
در مقابل مأمون هم مورد توجه ایرانیان به ویژه جعفر برمکى بود، و جعفر پارهاى از رموز مملکتدارى را به وى آموخته بود، امین و مأمون هر یک در دربار هارونى هوادارانى داشتند ولى اشراف عرب جانب امین را نگه میداشتند.
شبى که اکثر خانواده عباسى در قصر زبیده مهمان بودند. صحبت از مسابقه اسبدوانى به میان آمد، که صبح همان روز میان جوانان عباسى به عمل آمده بود.
در این مسابقه هشتاد سوارکار عرب شرکت داشتند، که نفر اول مأمون و نفر آخر امین بوده است، زبیده از شنیدن خبر شکست امین به شدت ناراحت شد، و براى این که هم شخصیت مأمون را در هم بشکند و هم به آتش دل خود آبى بپاشد آهى کشید و شروع به نقل خاطره دور و درازى کرد:
زبیده گفت: بیست و چند سال پیش شبى با هارون به بازى شطرنج مشغول بودیم و شرط ما این بود که هر کس ببرد هرچه از طرف مقابل بخواهد بپذیرد. بار اول من باختم و هارون از من خواست عریان شوم و سه بار دور قصر بدوم، هرچه اصرار کردم که هارون موضوع دیگرى پیشنهاد کند زیر بار نرفت و من ناچار عریان شدم و سه بار دور قصر دویدم، و وقتى برگشتم، دوباره سر بازى نشستیم و این مرتبه من مسابقه شطرنج را بردم، و چون ناراحتى شدیدى از هارون نسبت به تقاضایش از خویش داشتم به او گفتم: باید زشتترین کنیزان مطبخى مرا عقد کرده با وى همبستر شود، هر چه هارون اصرا رکرد از این مسئله بگذرم نپذیرفتم، حتى حاضر شد مالیات یکسال منطقه مصر را به من ببخشد، که شرط خود ر ا عوض کنم من قبول ننمودم، و دست او را گرفته به مطبخ بردم، و زشتترین کنیز خود را به او نمودم و خواستم که همان شب با او باشد.
هارون به ناچار پذیرفت، و پس از نه ماه همان کنیز مطبخى از هارون فرزندى آورد که او را مأمون نامیدند، در میان اهل مجلس سخنى در گوشى آغاز شد، و حاضرین در شرافت نسب امین و حقارت و پستى نسب مأمون سخنها گفتند، تا زبیده را دلخوش دارند، ولى زیده بیقرار و ناآرام بود و در کمال حیرت و شگفتى میدید که اصرار آن شبش چه نتیجه ترسناکى به بار آورده، و چه رقیب شکست ناپذیرى در برابر جگرگوشهاش علم کرده است.
بعدها که آن وقایع شگفتآمیز تاریخى پیش آمد، زبیده بهتر و بیشتر متوجه شد که چگونه قلمزنان تقدیر به دست خود وى طرح بزرگترین مصائب را برایش ریختهاند، وه که در پرده تقدیر چه نقشها مصور شده؟!
فرعون که در آروزى سلطنتى درازمدت و بدون مزاحم بود، براى جلوگیرى از طلوع ستاره الهى موسى همه زنها و مردهاى سبطى را از یکدیگر جدا کرد، و زنان باردار را محکوم به سقط جنین نمود، و همه پسران متولد شده را محکوم به مرگ کرد، ولى دست قضا چیز دیگر میخواست، نطفه موسى بسته شد، و پس از ولادت در آغوش فرعون رشد کرد و ریشه فرعون و آرزوهایش را سوزانید.
آرى زبیده خیال میکرد تمام آن جنگها، آن فداکاریها، آن رنجهاى صدر اول اسلام براى آن بوده که هارونى بر مسند حکومت بنشیند و او هم بانوى اول مملکت پهناور اسلام باشد، و به هر شکلى که دلش میخواهد به آرزوهاى باطلش برسد.
او چون اینگونه تصور داشت میکوشید که پایههاى آن حکومت رابراى فرزندش امین و نوادگان خود موروثى کند و یک بهشت ابدى خانوادگى در روى زمین براى خود و اولادش بنا نماید.
او از حقیقت زندگى و خط سیر کارگاه آفرینش بیخبر بود، و نمیدانست
چه موریانهاى به داخل سقف و ستونهاى امارت آل عباس راه یافته، و چگونه آن دستگاه عریض و طویل از داخل پوسیده و رو به فنا میرود.
نمیدانست که دست تقدیر و قدرت حق به دست خود او بنا بر اصرارش تصویر پسرى غیر از امین در کارگاه هستى رقم میزند و با دست او امین جگرگوشه زبیده را از تخت سلطنت بزیر میکشد و در خاک تیره قبر فرو میبرد!
انسان وقتى از راه حق و حقیقت منحرف شد، هنگامى که در خودپرستى و شهوات و اغراض غرق گردید، دیگر چشمش جز منجلابى را که در آن غرق شده نمیبیند، و گوشش جز کلمات مبتذلى که بر اساس معاملهگرى و تملق و غیبت و ج اسوسى است نمیشنود.
آرى اگر چشم دل کور نشود پاک و بینا بماند میتواند جمال و جلال خداوندى را تماشا کند، و گوش اگر سنگین و کر نباشد میتواند نداى حق را بشنود، و صاحبش از افتادن در چنین منجلابهائى مصون بماند.
بارى سخن از هارون بود که مانند همسرش در آرزوهاى خیالى و باطل به سر میبرد، گفتیم او چون به غلط و اشتباه کشور پهناور اسلامى را ملک خود میدانست، آن را بین دو فرزندش تقسیم کرد و پنداشت خیالش در زندگى و مرگ آسوده شده، میرفت که در آرامش کاذب خود غرق شود، که بناگاه خبر آشوب رافع بن لیث در خراسان به او رسید، خبرهاى بخش پهناور خراسان غمانگیز و اضطرابآور بود، رافع بن لیث پس از قتل جعفر برمکى گروهى را با خود همدست کرده بر ضد استاندار حکومت عباسى سر به شورش برداشت و او را کشت، فتنه خراسان چنان بالا گرفت که هارون تصمیم گرفت شخصا به خراسان سفر کند، پیش از حرکت شبهنگام خوابى دید که از تعبیرش عاجز ماند، در خواب دید که ناگهان کف دستى در برابر دیدگانش ظاهر شد و مشتى خاک سرخرنگ را پیش روى او گرفت و گفت: گور تو در موضعى است که خاک آن سر میباشد.
در هر صورت به طرف خراسان حرکت کرد، چون موکب حکومتى به خراسان رسید جنگهاى شدیدى میان هارون و قواى رافع بن لیث روى داد که در اغلب این جنگها خسارات جانى بسیار بر سپاه هارون وارد آمد، هارون از فتنه رافع به شدت نگران و مضطرب بود، زمانى که به طوس رسید فرمان داد برادر رافع را که مردى به غایت پرهیزگار و منزوى بود احضار کردند، ون به حضور هارون رسید از او خواست محل رافع را به او نشان دهد، وى گفت: من با برادرم همفکر و همعقیده نیستم، چنان که میبینى گوشهگیرم و از سیاست چیزى نمیدانم.
ولى هارون که فوقالعاده خشمگین بود زیربار نرفت و دستور داد مرد بیگناه را در حضورش قطعه قطعه کردند!!
زاهد گوشهگیر آن سرنوشت دردناک را خیلى عادى و بیاهمیت و با سکوت پرهیبتى تحمل کرد، و فقط در دم آخر نگاه مظلومانه و بیگناه خود را در نگاه هارون دوخت و زیر لب گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
کسى ندانست در نگاه و کلام مقتول بیگناه چه اثرى نهفته بود که هارون از مشاهده آن آخرین نگاه و آخرین کلام بیهوش شد و چون بهوش آمد گفت: اسم این مکان چیست؟ پاسخ دادند طوس گفت: ممکن است مشتى از خاک اینجا را براى من بیاورید یکى رفت و مشتى از خاک سرخرنگ طوس را آورد و پیش چشم او گرفت هارون گفت: این همان خاک و همان دست و ساعد است که در خوا ب دیدم، یقین دارم مدفن من همین جاست، دو روز دیگر بر هارون در نهایت اندوه و اضطراب گذشت و سرانجام در همان جایگاه در دل خاک گور قرار گرفت.
آرى مردى که براى چند روز حکومت غاصبانه، خاک را از خون بسیارى از بیگناهان سرخ کرد، سرانجام زیر مشتى خاک سرخ رفت، و همه آنچه را ملک خود میپنداشت و نسبت به آن براى خود و فرزندش آرزوها داشت، با افسوس و حسرت به دیگران واگذاشت، و براى خود او کولهبارى سنگینتر از کوهها از گناه و معصیت و شهوترانیهاى حرام و غارت بیت المال باقى ماند!
امام صادق علیه السلام از قول پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى کند: وقتى چهار برنامه در طعام باشد آن طعام کامل است:
از حلال به دست آمده باشد، خورنده اش زیاد باشد، در ابتدایش بسم اللّه و در پایانش حمد حضرت حق باشد