«طول امل» و به تعبیر دیگر «آرزوهاى دور و دراز» از مهمترین رذایل اخلاقى است که انسان را به انواع گناهان آلوده مىکند، از خدا دور مىسازد، به شیطان نزدیک مىکند و گرفتار عواقب خطرناکى مىسازد.
البته اصل «آرزو» و «امید» نه تنها مذموم و نکوهیده نیست، بلکه نقش بسیار مهمى در حرکت چرخهاى زندگى و پیشرفت در جنبههاى مادى و معنوى بشر دارد.اگر امید و آرزو در دل «مادر» نباشد هرگز فرزندش را شیر نمىدهد و انواع زحمتها و ناراحتىها را براى پرورش او تحمل نمىنماید، همان گونه که در حدیث معروف نبوى آمده است:
«الامل رحمة لامتى و لولا الامل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرها!؛ امید و آرزو، رحمتبراى امت من است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمىداد و هیچ باغبانى نهالى نمىکاشت».
کسى که یقین کند مثلا امروز روز آخر زندگى اوستیا در آینده بسیار نزدیکى از دنیا مىرود، دست از همه کار مىشوید و در واقع موتور زندگى او خاموش مىشود و چرخهاى آن از کار مىافتد و شاید یکى از دلایل مخفى بودن پایان عمر هر کس همین باشد که چراغ پر فروغ امید و آرزو در دلش خاموش نشود و به تلاشهاى زندگى ادامه دهد.
همان گونه که در حدیثى از حضرت مسیح(ع) مىخوانیم: «در جایى نشسته بود و پیرمردى را مشاهده کرد که با کمک بیل به شکافتن زمین مشغول است(و تلاش گرم و مستمرى براى کار کشاوزى دارد) حضرت مسیح(ع) به پیشگاه خدا عرضه داشت: «خداوندا امید و آرزو را از او برگیر!» ناگهان پیرمرد بیل را به کنارى انداخت و روى زمین دراز کشید و خوابید، کمى بعد حضرت مسیح(ع) عرضه داشت: «بارالها! امید و آرزو را به او بازگردان!» ناگهان مشاهده کرد که پیرمرد برخاست و دوباره مشغول فعالیت و کار شد! حضرت مسیح(ع) از او سؤال کرد که من دو حال مختلف از تو دیدم، یک بار بیل را به کنار افکندى و روى زمین خوابیدى، اما در مرحله دوم ناگهان برخاستى و مشغول کار شدى؟!
پیرمرد در جواب گفت: «در مرتبه اول فکر کردم من پیر و ناتوانم و آفتاب لب بامم، امروز بمیرم یا فردا خدا مىداند، چرا این همه به خود زحمت دهم و این همه تلاش کنم؟ بیل را به کنار انداختم و بر زمین خوابیدم!ولى چیزى نگذشت که این فکر به خاطرم خطور کرد از کجا معلوم که من سالهاى زیادى زنده نمانم؟ افرادى مثل من بودند و سالها عمر کردند، انسان تا زنده است زندگى آبرومند مىخواهد و باید براى خود و خانوادهاش تلاش کند، برخاستم و بیل را گرفتم و مشغول کار شدم».
به همین دلیل براى ایجاد تحرک بیشتر در گروههاى مختلف اجتماعى باید امید به آینده را در دل آنها زنده نگه داشت.
ولى همین امید و آرزو که رمز حرکت و تلاش انسانهاست و مانند قطرات حیاتبخش باران، سرزمین دل انسان را زنده نگه مىدارد، اگر از حد بگذرد به صورت سیلابى ویرانگر در مىآید و همه چیز را با خود مىبرد و سرانجام انسان را غرق دنیاپرستى و ظلم و جنایت و گناه مىکند.
به همین دلیل پیامبر اکرم(ص) «طول امل» را یکى از دو دشمن بسیار خطرناک براى انسانها شمرده و فرموده است: «خصلتان اتباع الهوى و طول الامل، فاما اتباع الهوى فانه یعدل عن الحق، اما طول الامل فانه یحبب الدنیا؛
شدیدترین چیزى که از آن بر شما مىترسم دو خصلت است: پیروى از هوا و آرزوى طول و دراز؛ زیرا هواپرستى شما را از حق بازمىدارد و اما آرزوى دور و دراز شما را حریص بر دنیا مىکند».
شبیه همین معنى با کمى تفاوت در نهج البلاغه از امیرمؤمنان على(ع) آمده است.
با این اشاره به آیات قرآن بازمىگردیم و نتیجه طول امل را در سرنوشت اقوام پیشین و انسانها به طور کلى مورد بررسى قرار مىدهیم:
1- واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد و بواکم فى الارض تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا آلاء الله و لاتعثوا فى الارض مفسدین (سورهاعراف، آیه 74)
2- اتبنون بکل ریع آیة تعبثون * و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون (سوره شعراء، آیات 128و 129)
3- ینادونهم الم نکن معکم قالوا بلى و لکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانى حتى جاء امر الله و غرکم بالله الغرور (سوره حدید، آیه 14)
4- الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لایکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون (سوره حدید، آیه 16)
5- ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون (سوره حجر، آیه 3)
6- ام للانسان ما تمنى * فلله الآخرة و الاولى (سوره نجم، آیات 25 و 24)
7- ویل لکل همزة لمزة * الذى جمع مالا و عدده * یحسب ان ماله اخلده (سوره همزه، آیات 1 تا 3)
8- ان الذین ارتدوا على ادبارهم من بعد ما تبین لهم الهدى الشیطان سول لهم و املى لهم (سوره محمد، آیه 25)
ترجمه:
1- و به خاطر بیاورید که خداوند شما را جانشینان قوم «عاد» قرار داد و در زمین مستقر ساخت که در دشتهایش، قصرها براى خود بنا مىکنید و در کوهها براى خود خانهها مىتراشید! بنابراین نعمتهاى خدا را متذکر شوید و در زمین به فساد نکوشید.
2- آیا شما بر هر مکان مرتفعى نشانهاى از روى هوا و هوس مىسازید؟! - و قصرها و قلعههاى زیبا و محکم بنا مىکنید، شاید در دنیا جاودانه بمانید؟!
3- (منافقان) آنها را صدا مىزنند «مگر ما با شما نبودیم؟! مىگویند «آرى ولى شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار(مرگ پیامبر را) کشیدید و(در همه چیز) شک و تردید داشتید و آرزوهاى دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان خدا فرارسید و شیطان فریبکار(نیز) شما را در برابر (فرمان) خداوند فریب داد!
4- آیا وقت آن نرسیده است که دلهاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل کرده استخاشع گردد؟! و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت پیدا کرد و بسیارى از آنها گنهکارند!
5- بگذار آنها بخورند و بهره گیرند و آرزوها آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهمید!
6- آیا آنچه انسان تمنا دارد به آن مىرسد؟! - در حالى که آخرت و دنیا از آن خداست!
7- واى بر هر عیبجوى مسخره کنندهاى! - همان کس که مال فراوانى جمع آورى و شماره کرده(بى آنکه مشروع و نامشروع آن را حساب کند)! - او گمان مىکند که اموالش او را جاودانه مىسازد!
8- کسانى که بعد از روشن شدن هدایت براى آنها، پشت به حق کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است!
قال الله تبارک و تعالى فى کتابه: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا اللهان الله خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون».
ملاک ارزش اعمال انسان ارزش انسان به آگاهى اوست، هر قدر کارهاى انسانآگاهانهتر باشد، و انسان نسبتبه کار خود توجه بیشتر و شناختبیشتر داشته باشدآن کار انسانىتر است و هر اندازه کار به انگیزه غرایز و امیال حیوانى کهطبعا در آنها شناخت و آگاهى هم کمتر است انجام گیرد آن کار حیوانىتر هست وانسان را به حیوانیت نزدیک مىکند. شاید همین باشد سر این که در آن آیه شریفهمىفرماید: «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون».
کسانى که از حیوانات پستترند اهل غفلتاند و آگاهى ندارند. پس غفلت و ناآگاهىانسان را آنقدر تنزل مىدهد و پست مىکند که از حد چهارپایان هم فروتر مىرود.
مظاهر غفلت (اشباع غرائز حیوانى) مظاهر غفلت و ناآگاهى در زندگى انسان فراواناست و هر اندازه انسان در فکر اشباع غرایز حیوانى باشد از آگاهى انسانى دورترمىشود، تا آن جا که خدا را فراموش مىکند، خدا هم به واسطه کفران این نعمت وعقوبت این گناه خودش را از یاد خودش مىبرد; یعنى انسان از خودش هم غافل مىشود.
و دیگر توجه ندارد که کى هست و کجا هست و از کجا آمده و کجا خواهد رفت. عینامثل حیوانى که فقط چشمش به علف و همش پر کردن شکم و توابع و لوازمش است. اینهم به همین نحوه مىشود که این نسیان نفس به دنبال نسیان خدا «نسوا اللهفانسیهم انفسهم» از مظاهر بزرگ این غفلت و ناآگاهى انسان است.
معناى آیه شریفه «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله ولتنظر...» خداوند متعالدر آیه شریفهاى که در ابتدا آوردیم مىفرماید: از خدا بترسید و بیندیشید کهبراى فرداى خود چه پیش فرستادهاید:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله» بعد مىفرماید: «ولتنظر نفس ما قدمتلغد» نمىفرماید: وانظروا ماذا قدمتم لغد شاید اشاره باشد به این که کم هستندکسانى که در این باره بیندیشند یک کسى هم بیندیشد، فکر کند، ببیند، که براىفرداى خود چه فرستاده است.
همان طور که غفلت انسان را از سرحد انسانیت تنزل مىدهد، توجه و آگاهى به خود،جهان و خدا، انسان را از یوانیتبالا مىبرد. هر قدر انسان از نعمتهایى که خدابه او داده بیشتر بهره بردارى کند و چشم و گوش و دل و قلب و وسائل ادراک و فکرخود را در راه حقیقتبه کار بیاندازد به مرز انسانیت نزدیکتر مىشود. این یکىاز مهمترین مسائلى است که انبیا و اولیاى خدا و مصلحانى که از طرف خدا براىاصلاح جامعهها مىآمدهاند بر آن تکیه داشتند.
عروض نسیان و غفلت از یاد خدا در حین انجام عمل:
البته ما معتقدیم که آخرتى هست و باید براى آخرت فکرى کرد و چه بسا کارى رابه خاطر هدف اخروى شروع کنیم، و انگیزه ما در شروع آن کار هم خدا و رسیدن بهپاداش الهى باشد ولى موقعى که به کار مشغول مىشویم و توجه ما به مقدمات آن کارمعطوف مىشود کم کم غفلت عارض ما مىشود; مثلا به فکر مىافتیم امروز از فامیلمریضى عیادت کنیم، در بین راه قدم به قدم عواملى انسان را از خدا غافل مىکند:
مناظرى که مىبیند چیزهایى که مىشنود و بالاخره اگر از همه اینها گذشتیم و سالمرسیدیم بدون این که شیطان ما را به طرف خودش بکشاند، در صحبتها مسائلى پیشمىآید که کم کم انسان را غافل مىکند. غافل مىکند از این که اصلا براى چى آمدهبود این جا، گاهى گله از این و آن، یا فرض کنید رفتار بد بعضى نسبتبه دیگرى وخلاصه غیبت و تهمت و کم کم افترا و چیزهاى دیگر. براى آن کار واجب یا مستحبى کهآمده بودیم کم کم خود ما هم کشیده مىشویم به اینها و به جاى این که در این راهتقربى به خدا پیدا کرده باشیم و بندهاى از بندگان خدا را به خدا نزدیک کردهباشیم نه تنها او را نجاتش نمىدهیم از آن غفلتى که دارد خود بلکه ما هم غافلمىشویم که اصلا آمده بودیم این جا چه کار داشتیم. آن کارى که به قصد خدا شروعکرده بودیم به کجا رسید تازه وقتى رسیدیم به موقع عمل هدف فراموش مىشود، مىافتیم توى امور دنیا و حتى گاهى به حرام هم کشیده مىشویم.
این است که در دعاى ابوحمزه عرض مىکند که خدایا پناه مىبرم از آن کارى کهبراى تو آن کار را شروع کردم و بعد عارض شد براى من چیزى که من را از آن راهحق و هدف صحیح منحرف و منصرف کرد.
لذا انسان باید توجه داشته باشد که صرف نیت اولیه براى یک کار کافى نیست کهآن کار سالم انجام بگیرد و به نفع انسان تمام شود، بلکه باید تا آخر کار، اخلاصداشته باشد و غافل نشود.
یکى از نمونههاى بزرگ این مساله، که سختىهاى بیشترى دارد، کارهاى اجتماعىاست. کارى که سالها باید فرد یا افرادى به کمک افراد دیگر انجام دهند.
بسیار پیچیدهتر و مشکلتر از کار یک ساعتى و زودگذر است، براى یک کار یک ساعتىآنقدر باید انسان خودش را مواظبت کند که شیطان گولش نزند، در بین راه از هدفخارج نشود، هدف را فراموش نکند، که بتواند کار خود را درست انجام دهد. اما یککارى که چند سال باید دنبالش را گرفت، روز و شب را باید وقت صرف کرد،بىخوابىها کشید، خطرها را تحمل کرد، پولها خرج کرد. هر لحظهاش با خطر غفلت وشیطان روبه رو است.
اگر مقدارى در کارهایى که کم و بیش کردهایم تامل کنیم، متوجه مىشویم که کمکارى هست که بتوانیم حسابش را درست پس بدهیم. تمام کارهایى را که در روز، ماه،سال و سالها کردهایم آیا براى خدا بوده است؟
در بین این راه از مسیر منحرف نشدهایم؟ هدف را فراموش نکردهایم، یا نه؟ خیلىوقتها به جایى رسیدیم که فراموش کردهایم که اصلا براى چه حرکت کرده بودیم گاهىکارى را شروع کردیم و بعد فهمیدیم که یک گروه دیگرى هم هستند که همین کار رامىخواهند انجام دهند; مثلا کلاس یا درس خاصى را شروع مىکنیم بعد متوجه مىشویم کهدوست و یا همکاران ما هم درس مشابهاى را دارند.آیا آنها را تقویت مىکنیم یا تضعیف؟
مساله شخص مطرح نیست، مساله اسلام است، مساله دین است، اسم این شخص باشد یا آن شخص، اسم این گروه باشد یا آن گروه، فرقى نمىکند چون هدف خدا و پیشرفت دیناست.
لذا هر فردى باید خودش حساب کند که آیا کارهاى من براى خدا بوده تا مزدزحماتش را از خدا بخواهد و یا براى دیگران بوده. وقتى در پیشگاه عدل الهى بهحسابها رسیدگى مىشود و مو را از ماست مىکشند آن وقت انسان مىبیند دستش خالىاست. خسر الدنیا والاخره. نه در دنیا بهرهاى برده و نه براى آخرت توشهاىفرستاده است. یادآورى دائمى هدف یکى از راههاى مبارزه با غفلت، یادآورى هدفاصلى است، انسان براى این که از این خطرها نجات پیدا کند به توفیق خدا بایدهمیشه هدف را در نظر داشته باشد، به خود تلقین کند که من دنبال چه مىگردم براىچى کار مىکنم، مبادا هدف را فراموش کنم.
صبح براى چه از خانه بیرون مىآیم براى چى در مىآییم؟ کجا مىرویم؟ هدف ما چیست؟آیا کسب ، تجارت، درس و بحث و تدریس را براى خدا انجام مىدهیم؟ اگر براى خداستپس چرا دم خروس از جیبمان پیداست؟ گوشه و کنارش همهاش نفس است.
امیرالمومنین سلام الله علیه در خطبه133 نهج البلاغه مىفرماید:
«انما الدنیا منتهى بصر الاعمى لایبصر مما وراءها شیئا والبصیر ینفذها بصره ویعلم ان الدار وراءها فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص والبصیر منها متزودوالاعمى لها متزود;
دنیا منتهاى دید کوردلان است که در ماوراى آن چیزى نمىبیند،اما شخص بصیر، دیدش در آن نفوذ مىکند و از آن مىگذرد و مىداند که سراى جاویداندر وراى آن است. بنابراین شخص بصیر در دنیا آماده کوچ است، و کوردل چشمش را بهآن دوخته، بینایان از آن زاد و توشه برمىگیرند و نابینایان براى آن زاد و توشهمىاندوزند.»
بینا آن کسى است که نگاهش از دنیا عبور کند و به آخرت برسد، کورآن است که نگاهش همین جا مىماند، اگر من به شیشههاى عینکم نگاه کنم هیچ جا رانمىبینم و گویى که کور هستم، اما اگر با عینک بیرون را ببینم، همه چیز را بهترمشاهده مىکنم.
تحولاتى که در دنیا پیدا مىشود باید ما را متوجه کند که این دنیا، جاى ماندننیست، و الا این همه تحولات پیدا نمىشد، کودکى به جوانى، جوانى به پیرى، صحتبهمرض، مرض به صحت، چهار فصل سال سبزى و زردى زمین، طلوع و غروب خورشید، همه چیزدر حال حرکت، تغییر و دگرگونى است.
با دیدن این همه نشانهها، باز چرا غافلیم؟ چون به دنیا نگاه کردهایم نه با دنیا.
«فالبصیر ینفذ بصره فیها و یعلم ان الدار وراءها» آدم بینا مىداند که خانه،پشت این دنیاست این جا خانه نیست، گذرگاه است، اما کسى که بینا نیستخیالمىکند همین است که این جاست چیزهاى دیگرى نیست، طبعا تمام همتش هم صرف همین جامىشود: خوردن، پوشیدن، زندگى کردن، چه کار کردن، غافل است از این که اینها همهابزار، وسیله آزمایش و زمینه کار است.
این غفلت نه فقط در امور مادى استبلکه در امور فرهنگى هم چنین است; مثلا درهنگام مطالعه و درس و بحث، چنان غرق مىشویم که از وسیله بودن این کتاب و دفترغافل مىشویم و آن را هدف مىپنداریم. دیگران یک دکان مادى ناشى از غفلتساختهاند من هم دکان فرهنگى و معنوى و سراسر غفلت، حتى نماز که یک کار معنوىبزرگ است اگر با ریا و خودنمایى توام شود باعث غفلت و فراموشى از هدف خواهدشد، ریا کردن در نماز، غفلت از یاد خداست. یا ذکر گفتن که باید آدمى را ازغفلتبیرون آورد، گاهى خود، وسیله غفلت مىشود، ذکرى که بر قلب انسان نتابد واز وجود آدمى نگذرد و فقط بر سر زبان باشد، عامل غفلت و خودنمایى مىشود.
«فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص» فرق خوب و بد، کور و بینا همین«من» و «الى» است. آن که چشم دارد از دیدگاه دنیا به آخرت چشم دوخته است.
البته اگر به این دنیا قدم نگذاشته بود که نمىتوانست چنین فرصتى پیدا کند.باید بچه از مادر متولد شود، به دنیا بیاید، تا استعداد پیدا کند خدا را بشناسد و آخرت را درک کند.
آیا انسان به وسیله دنیا و از دیدگاه دنیا به جاى دیگرى نگاه مىکند یا بهدنیاى خودش. با عینک، ماوراء عینک را مىبیند یا خود عینک را. کور و بینا فرقش همین است.
«هل یستوى الاعمى و البصیر ام هل تستوى الظلمات والنور، لهم قلوبلایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل».
اگر انسان نظرش را به همین زندگى دنیا بدوزد که ارزشى ندارد. بحث از بینایى وکورى این چشم نیست چون نور چشم بعضى از حیوانات به مراتب از انسان قوىتر استبلکه منظور چشم دل است، ببین دل به کجا توجه دارد، این دل آخرت را مىبیند یاغافل است وبه آخرت توجهى ندارد. اگر کسى توجهش معطوف به ماوراء دنیا شد، درلسان قرآن، در لسان حضرت امیر سلام الله علیه بیناست و اگر توجهش معطوف بهدنیا، کسب و کار، بازار، درس و بحث و زندگى است در لسان قرآن و لسان امیر المومنین سلام الله علیه کور است «فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص»
کسى که به یاد آخرت باشد و توجهش معطوف به آنجا باشد گرچه در بازار است یا مشغول درس و بحث استیا با زن و بچهاش معاشرت مىکند اما دل جاى دیگرى است.
حضرت امیر سلام الله علیه مىفرماید: گرچه اینها در میان مردماند بدنهایشان درمیان مردم است اما روحهاى اینها، دلهاى اینها با عالم بالا بسته شده.
«فالبصیر منها متزود والاعمى لها متزود» اینجا فرق این کور و بینا به «من»
و «لام» است. آدم بینا از این دنیا توشه برمىدارد براى جاى دیگر اما آدم کورتوشه برمىدارد براى همین جا و غافل است از این که مسافر است و براى تهیه توشهبه اینجا آمده. خیال مىکند هرچه هست همین است.
این فرق کور و بیناستحال هر فردى خود قاضى خود شود که آیا جزو کورهاستیاجزو بیناها و وقتى بیدار شویم که دیگر دیر است عمرى گذشته و غافل بودهایم«ولتنظر نفس ما قدمت لغد».
یکى دیگر از گامهاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى، خود شناسى است.چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!آیا بیمار تا از بیمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبیب مىرود؟آیا کسى که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهى خویش با خبر نشود به جستجوى دلیل راه بر مىخیزد؟آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانهاش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مىسازد؟
به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفى است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهرهگیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با این اشاره به اصل مطلب باز مىگردیم، و رابطه خودشناسى و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسى و تهذیب نفس را مورد بررسى قرار مىدهیم.
1- رابطه خود شناسى و تهذیب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذیب نفوس مىشود؟ دلیل آن روشن است زیرا:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوار الهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد؛ آرى! درک مىکند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىکنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مىکشانند که از عظمت آن بىخبرند.
ثانیا: انسان با شناخت خویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزههاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مىبرد، و براى مقابله با آنها آماده مىشود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزهها بىخبر مىماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بىخبر است؛ طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمىکند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مىدارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مىبرد و تشویق مىشود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد؛ گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیست به انسانى مىماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مىکند.
رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشههایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشهها شناخته مىشود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مىسازد.
خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنانکه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى
و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مىکشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مىسازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مىکند، به اهمیت خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مىگردد و ما را به خاک سیاه مىافکند؛ ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایههاى زندگى را متزلزل مىکند».
در کتاب «انسان موجود ناشناخته» جملهاى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است؛ مىگوید:
«بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایهگذارى نشده است؛ لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است؛ پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ... اگر «گالیله» و «نیوتن» و «لاووازیه»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مىداشت».
و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خود فراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مىدهد که:
«و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند».
2- خود شناسى در روایات اسلامى
در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بىنیاز مىسازد از جمله:
1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم:
«نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس؛
کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!»
2- و در نقطه مقابل آن چنین مىفرماید:
«من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فىالضلال و الجهالات؛
کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مىشود و در گمراهى و جهل گرفتار مىآید!»
3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها؛ عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مىسازد پاک و پاکیزه کند!»
از این تعبیر بخوبى استفاده مىشود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مىخوانیم:«اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه؛
کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!»
از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس استبا خودشناسى استفاده مىشود.
5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها؛ و من جهل نفسه اهملها؛
کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مىخیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مىسازد!»
مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
6- در نهجالبلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته؛
کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمىشود)!»
7- همانگونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبههاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مىگردد؛ لذا درحدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مىخوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره؛ کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!»
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مىتوان استفاده کرد،که یکى از پایههاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفةالنفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعبالعبور را پشتسر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد؛ به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.
3 - خود شناسى وسیله خداشناسى است
قرآن مجید با صراحت مىگوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مىدهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فىالآفاق و فى انفسهم حتى یتب-ین لهم انه الحق).
در جاى دیگر مىفرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمىبینید؟ (و فى انفسکم افلا تبصرون).
بعضى از محققان از آیهمربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کردهاند که «معرفةالنفس» پایه «معرفةالله» است، آنجا که مىفرماید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا ؛به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مىدهیم!»
در تفسیر المیزان مىخوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمىتواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه اینکه اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مىداشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مىکند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!
«بنابراین، انسان در هر مرحلهاى از انسانیتباشد، به روشنى مىبیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مىبیند. «لذا بعضى گفتهاند که آیه اشاره به حقیقتى مىکند که انسان در زندگى دنیا آن را در مىیابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنى آیهشریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند».
به این ترتیب ثابت مىشود که شناختحقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناخت خداست.حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه؛ هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.
در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده:
«من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه؛
کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مىشناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مىشناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مىشناسد».
به هر حال مضمون این حدیث در چند جاى از بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام علىبن ابىطالب علیهما السلام در غررالحکم.
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیثشریف مىفرماید:
«شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کردهاند و این یک حدیث مشهور است.
تفسیرهاى هفتگانه براى حدیث من عرف نفسه.
براى این حدیثشریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده یا مىتوان گفت، از جمله:
1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرتانگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مىشود؛ زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمىتواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.
2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مىبیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بىنیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مىروند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مىدهند؛ (مثلا، هنگامى که گفته مىشود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد. بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مىبخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت،
سیر و سلوک الى الله درجات و مراتب گوناگونى دارد که باید یکى پس از دیگرى پیموده شود؛ اما پیش از پیمودن آن مراحل باید با توبه مانع را برداشت. اولین مرحله از مانعزدایى براى سالکان راه، گناهزدایى است؛ چون گناه نه تنها مایه ورود به جهنم است، بلکه مانع انجام کار خیر در دنیا نیز خواهد شد.
امام صادق ( علیه السلام) مىفرماید: اثر گناه این است که انسان را از عبادت، محروم مىکند. گاهى انسان، در روز به گناهى مبتلا مىشود و بر اثر آن از شب زندهدارى و نماز شب محروم مىگردد؛ گناه در کارهاى خیر، مانند کارد تیز در گوشت اثر دارد:
«إن الرجل لیذنب الذنب فیحرم صلاة اللیل و إن عمل السیىء أسرع فی صاحبه من السکین فی اللحم«.
همان گونه که کارد در گوشت نفوذ کرده، آن را قطعه قطعه مىکند، گناه نیز اطاعت را قطعه قطعه مىکند. البته گاهى انسان، گناه مىکند و با کار خیر و اطاعت، آن گناه را ترمیم مىکند، ولى این در صورتى است که روح ایمانى شخص، قوى و آن گناه، ضعیف باشد؛ اما در حال عادى براى توده مردم، گناه مانع انجام کار خیر مىشود. در نتیجه خود گناه رشد مىکند و آنگاه نه تنها برکات معنوى بلکه برکات مادى هم از انسان گرفته مىشود.
آنچه در قرآن کریم آمده است: « و لو أن أهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون».
این دو مطلب را به همراه دارد و یک نوع تلازم وجودى و عدمى را بازگو مىکند؛ یعنى، بین ایمان و تقوا از یک سو و بین نزول برکات الهى از سوى دیگر، تلازم وجودى و بین ترک تقوا از یک سو و بین قطع رحمت و برکات الهى از سوى دیگر تلازم عدمى برقرار است.
امام صادق ( علیه السلام) مىفرماید: خداوند هر سال باران را به اندازه لازم مىفرستد، ولى اگر مردم سرزمینى، تبهکار باشند، دستور مىدهد که این باران در مناطقى فرو بریزد که به حال آنها سودمند نباشد:
«ما من سنة أقل مطرا من سنة ولکن الله تعالى یضعه حیث یشاء، إن الله تعالى إذا عمل قوم بالمعاصی، صرف عنهم ما کان قدره لهم من المطر فی تلک السنة إلى غیرهم و إلى الفیافی و البحار و الجبال...».
سرباز شیطان
شیطان، نخست، مأموریت دارد در حد وسوسه عدهاى را به گناه دعوت کند؛ اما اگر انسان دعوت او را پذیرفت و به گناه آلوده شد، به تدریج مسموم مىشود و تحت ولایت او قرار مىگیرد و شیطان در جهاد اکبر بر او پیروز مىشود و در نتیجه او را جزو ستاد و سپاه خود قرار مىدهد؛ چنانکه در قرآن آمده است:
« و أجلب علیهم بخیلک و رجلک».
بر اساس همین بیان قرآنى، امام صادق ( علیه السلام) درباره گناهکاران مىفرماید:
« إذا أخذ القوم فی معصیة الله فإن کانوا رکبانا، کانوا خیل إبلیس و إن کانوا رجالة کانوا من رجالته».
آنان اگر سوارند، از واحدهاى سواره نظام شیطان و اگر پیادهاند، از واحدهاى پیاده نظام او هستند.
از همه بدتر، عالم بىعمل است؛ قرآن کریم مىفرماید:« یا أیها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون».
مقت و عذاب خدا نسبت به عالم بىعمل و واعظ غیرمتعظ، زیاد است. چنانکه در حدیث نورانى امام باقر ( علیه السلام) آمده است: کسى که مردم را به عدالت و فضیلت و تقوا دعوت کند و خود، عادل نباشد، حسرتش در قیامت، زیاد و مشمول آیه:
« یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله». است و اظهار تأسف مىکند که چرا من در مورد فرمان خدا تقصیر و کوتاهى کردم: « إن أشد الناس حسرة یوم القیامة الذین وصفوا العدل ثم خالفوه و هو قول الله».
حجاب گناه
در تطبیق و تفسیر گناه با دقت و تأمل بیشتر، معانى لطیفترى نصیب انسان مىشود. به گونهاى که مکروهات و حتى مباحات را هم گناه، تلقى مىکند؛ البته نه گناهى که مایه سقوط از عدالت فقهى و سقوط در جهنم باشد؛ بلکه به این معنا که اگر آن را انجام بدهد و به آن مبتلا شود، از فضایل عقلى، محروم مىشود. چنین انسانى گاهى فضایل را هم حجاب مىداند؛ نه براى این که اینها شرعا نارواست؛ بلکه چون رؤیت و سرگرمى به اینها نمىگذارد انسان به «أم الفضائل» راه پیدا کند و به طور کلى هر مرتبه پایین نسبت به عالى، حجاب مىشود تا به اسماء و اوصاف الهى برسد که در آنجا سخن از حجاب نورى است؛ به این معنا که، اسماء و صفات فعلى، حجاب اسماء و صفات ذاتى و اسماء و صفات ذاتى، حجاب خود ذاتند. البته ذات، حجاب محض است و کسى به آن جا راه ندارد.
توبه عام و خاص
توبه در لغت به معناى رجوع است؛ وقتى «بنده» به مولاى خود بر مىگردد، مىگویند «توبه» کرده است. ذات اقدس اله در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه مىدهد:
« و توبوا الى الله جمیعا أیه المؤمنون لعلکم تفلحون».
یعنى، اى مؤمنان! به سوى حق توبه کنید تا فلاح و رستگارى، نصیب شما بشود.
البته باید توجه داشت که توبه، بین معناى لغوى و معناى اصطلاحى و همچنین بین مراحل سه گانهاى که براى آن ذکر کردهاند، مشترک معنوى است، نه لفظى و همه اینها مصادیق آن معناى جامع است: توبه چون به معناى رجوع است، گاهى رجوع از معصیت به اطاعت، گاهى رجوع از مخالفت به موافقت، گاهى رجوع از «ترک اولى» به «اولى» و گاهى رجوع از غیر خدا به خداست.
مرحله اول: توبه که توبه عمومى و به اصطلاح، «توبه عوام» است آن است که انسان معصیت کار از تبهکارى خود دست بردارد. گناهکار اگر چه عالم باشد، در حقیقت از «عوام» بهشمار مىآید . چون «عوام» در این جا در مقابل «علما» نیست؛ بلکه در مقابل «عقلا» است. بنابراین، کسى که اهل گناه باشد، عامى است گرچه تحصیل حوزوى یا دانشگاهى داشته باشد. به هر تقدیر، توبه عوام آن است که از گناه بپرهیزند؛ اما توبه خواص، پرهیز از «ترک مستحب و اولى» است؛ یعنى، اگر بعضى از امور مستحب مانند نماز شب و صدقه اول ماه را ترک کرده باشد از آن توبه کند و از این رقیقتر آن است که انسان از ترک کارى که مستحب شرعى نیست ولى محبوب ارشادى است توبه کند و از اینها رقیقتر هم آن است که او هیچ خلافى نکند، بلکه همه احکام الهى را بشناسد و انجام دهد، ولى در عین حال از توجه به ماسوى الله توبه کند که بعد توضیح داده مىشود.
شیطان در کمین انسان است و هرگز او را در خواب و بیدارى رها نمىکند و مىکوشد تا انسان از فضیلت باز بماند. اگر بتواند، او را به حرام و اگر نشد به ارتکاب مکروه سرگرم کند و اگر موفق نشود کسى را به مکروه مبتلا کند، او را سرگرم مىکند تا واجب را ترک کند، و اگر در این زمینه هم توفیقى نیافت، او را به ترک مستحب مبتلا مىکند، و اگر این گونه از امور هم در دسترس شیطان قرار نگرفت، سعى مىکند تا انسان را به بعضى از واجبها یا مستحبهاى مهم، مشغول کند تا او از واجبها یا مستحبهاى مهمتر باز بماند؛ همچنین گاهى تلاش مىکند تا انسان، سرگرم مباح بشود تا با گذراندن وقت در مباح از مستحب و «اولى» باز بماند، و اگر در این امور هم موفق نشد، مىکوشد تا انسان را از توجه به الله باز دارد؛ یعنى، او را به غیر خدا مشغول کند؛ مانند انجام عبادت براى پرهیز از جهنم یا اشتیاق به بهشت؛ زیرا براى سالکان کوى حق، این نجات از جهنم و یا اشتیاق به بهشت هم خار راه است
توبه و ترمیم گذشته
پس، توبه افراد عامى به این است که مستحب را بشناسند و انجام بدهند و حرام و مکروه را بشناسند و انجام ندهند و نسبت به گذشته جدا پشیمان باشند و آن را ترمیم کنند و نسبت به آینده هم عزم قطعى بر ترک خلاف داشته باشند که البته ترمیم گذشته، کار آسانى نیست؛ زیرا ترمیم تنها به پشیمانى از گذشته زشت، نیست، بلکه حقوق فراوانى دارد که آنها را هم باید ترمیم کرد و آن این است که اگر کسى در گذشته، کار بدى کرده، اگر آن کار، حق الله باشد، به دو شخص و اگر حق الناس باشد، به سه شخص ظلم کرده است:
1- کسى که حق، عرض یا مال او تلف شده و از بین رفته است.
2- امر خدا که اطاعت نشده است؛ چون خدا تضییع حقوق دیگران را تحریم کرده است.
3- خود گناهکار؛ زیرا او با این کار، روح خویش را آزرده و به آن آسیب رسانده استگ و با توجه به این که روح و بدن، چند صباحى مجاور و همسایه همند ولى به تدریج، روح همسایه خود را ترک و به دیار خود سفر مىکند، بنابراین، بدن نباید بر اثر اشتیاق به لذایذ، همسایه خود را آزرده خاطر کند؛ اما ترمیم حق دیگران چندان دشوار نیست، ولى تأمین رضاى الهى و تطهیر قلب آلوده کار آسانى نیست.
شستشوى دل کار دشوارى است؛ از این رو در ادعیه، به ما آموختهاند تا بگوییم:
« اللهم طهرنى فیه من الدنس و الاقذار».
پروردگارا! ما را از پلیدیها و آلودگیها پاک کن، یا بگوییم:
« اللهم اغسلنى فیه من الذنوب و طهرنى فیه من العیوب».
خدایا! ما را از گناهان و عیبها، شستشو بده.
ما باید این حقیقت را دریابیم که گناه واقعا چرک و «رین» است و روح را تیره مىکند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبى دارد تا در رؤیا معرفتى نصیب وى شود و نه بیدارى خوبى دارد تا بتواند علم درستى را کشف و تعلیم صحیحى را نصیب دیگران کند. بنابراین، اگر روح تیره شود، بسیارى از اسرار از او نهفته است. روحى که خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند یاد کرده است:
« و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها».
چنانکه به خورشید، ماه، روز، شب، آسمان و زمین سوگند یاد کرده است: « و الشمس و ضحها و القمر اذا تلها و النهار اذا جلها و اللیل اذا یغشها و السماء و ما بنها و الارض و ما طحها». همان گونه که خورشید و تابش آن، ماه و فروزش آن، روشنایى روز، تاریکى شب و برپایى آسمان و زمین، از سوى ذات اقدس اله امورى دایمى است، الهام به نفس از ناحیه او نیز دائمى است، ولى شنونده این صدا کم است؛ زیرا ما از خودمان آن قدر صدا به گوش جانمان مىرسانیم که صداى حق شنیده نمىشود، و گرنه او همواره با جان ما سخن مىگوید.
این که گفتند سالک، کم سخن و مواظب خوراکش باشد، براى همین است که صداى الهامهاى الهى را بشنود؛ چون اگر کسى بخواهد صداى دورى را بشنود، ناچار است که خود ساکت باشد و حرف نزند. به هر تقدیر توبه براى عوام همین است و توبه «خواص» هم پرهیز از «ترک اولى» است؛ به این معنا که، انسان ترک اولى را نسبت به گذشته، جبران و نسبت به حال ترک کند و نسبت به آینده تصمیم بگیرد که مبتلا نشود.
توبه اخص
اما توبه «اخص» توبه از توجه به غیر خداست؛ چنانکه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
« إنه لیغان على قلبى و إنى لأستغفر بالنهار سبعین مرة».
گاهى انسان در صحنه قلب خود، نوعى گرفتگى مشاهده مىکند، مثل این که ابرى فضاى دل را پوشانده است و نمىداند چگونه آن را بزداید. از این رو به فکر مىافتد تا در مزرعه یا در پارکى قدم بزند؛ در کنار رودى بنشیند و یا با دوست خودسخن بگوید. آنگاه خیال مىکند آن ابر، برطرف شده است؛ در حالى که چنین نیست و آن ابر غلیظ شده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمىدهد که در فضاى تیره زندگى مىکند. گاهى انسان خیال مىکند که با جلسات انس و فکاهیات، ابر زدایى یا غبار روبى مىشود؛ در صورتى که چنین نیست.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: من در هر روز هفتاد بار استغفار مىکنم؛ یعنى «خلیفة الله» و «انسان کامل» ، هر روز هفتاد بار استغفار مىکند که مبادا این ابرها فضاى دل را بگیرد. البته استغفار براى انسان کامل در حقیقت، «دفع» است نه «رفع» ؛ او استغفار مىکند تا ابر، جلو دید دل را نگیرد؛ نه این که بخواهد ابرهاى موجود را برطرف کند؛ زیرا توجه به غیر خدا مانند توجه به فرشتهها یا توجه به خود وحى و یا نبوت، حجاب است و به فرموده مرحوم سید حیدر آملى اگر پیامبران به مقام شامخ رسالت، نبوت، خلافت و یا ولایتشان توجه بکنند، این خود، حجاب است. 16 زیرا محضر امن خدا جز شهود او چیز دیگرى را نمىپذیرد. بنابراین، همواره استغفار انبیا براى این است که آنان این گونه از توجهات را دفع کنند.
تذکر: دفع حجاب که هدف استغفار انسان کامل است اعم از حجاب ظلمانى و حجاب نورانى است، آنان از حجاب ظلمانى منزهند و از این رو همان طور که رفع حجاب ظلمانى براى آنان مطرح نیست، دفع آن هم مورد اهتمام آنها نخواهد بود؛ چون با ورود در حصن توحید ناب از گزند حجاب ظلمانى مصونند و عمده کوشش آنان دفع حجابهاى نورانى است.
توبه، بازگشت به صراط مستقیم
سخن نورانى امام على (سلام الله علیه)
«الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطى هى الجادة».
راه تائبان و همچنین توبه عوام، خواص و اخص را مشخص مىکند: توبه عوام این است که آنان از چپ و راست که معصیت است، به وسط راه که صراط مستقیم است برگردند.
توبه خواص این است که فعل مکروه یا ترک مستحب را «مضله» و گمراهى بدانند و آن را رها کنند و «وسطى» که فعل مستحب و ترک مکروه است، «جاده» و صراط مستقیم بدانند و به آن توجه کنند.
توبه اخص توبه از توجه به غیر خدا مانند توجه به جلال و جمال حق و یا توجه به نجات از جهنم و شوق به بهشت است که نزد گروه سوم «مضله» و گمراهى بهشمار مىرود و «وسطى» که توجه به «الله» است «جاده» و صراط مستقیم است.
کمیت و کیفیت توبه
توبه، کمیت و کیفیتى دارد. کمیت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را مىدهد:
توبوا الى الله جمیعا أیه المؤمنون».
و کیفیتش هم عبارت از «نصوح» یعنى خالص بودن است که در این زمینه نیز قرآن کریم مىفرماید:
یا ایها الذین امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا».
اگر توبه، فراگیر باشد و انسان از همه خلافها توبه کند و نصوح یعنى خالص باشد، آنگاه لغزشهاى گذشته بخشوده مىشود و انسان تائب به منزله بىگناه است:
التائب من الذنب کمن لا ذنب له».
چون به گناه، «ذنب» مىگویند و معناى «ذنب» با «ذنب» نزدیک است. ذنب دنباله یا دم است و گناه را نیز چون «ذنب» یعنى دنباله دارد و انسان را رها نمىکند و عقوبت به بار مىآورد ذنب گفتهاند، و چون عقوبت، نتیجه کار است و در آخر آن، تحقق پیدا مىکند از این جهت به آن عقوبت مىگویند. اما با توبه، دنباله گناه قطع مىگردد. به هر تقدیر گناه، مانع راه و اولین مرحله از مانعزدایى براى سالکان راه، گناه زدایى است.
هماهنگى تشریع و تکوین
قرآن کریم، راههاى تشریعى را همانند راههاى تکوینى، به صورت باز و مبسوط بیان مىکند؛ یعنى راهى را که انسان بدون اختیار باید در نظام تکوین طى کند، مشابه و معادل آن را به او ارائه مىکند تا از راه صحیح و با اختیار خود در نظام تشریع طى کند؛ مثلا، یکى از راههایى که در نظام تکوین، هر انسانى آن را طى مىکند رجوع به خداست؛ انسان بداند یا نداند و بخواهد یا نخواهد با مرگ، به سوى خدا رجوع مىکند و «إنا لله و إنا إلیه راجعون».
«غفلت»دارای مفهوم وسیع و گستردهای است که هر گونه بیخبری از شریط زمان ومکانی(که انسان در آن زندگی میکند)و از واقعیتهای فعلی و آینده و گذشته خویشو از صفات و اعمال خود و از پیامها و آیات حق و همچنین هشدارهایی که حوادث تلخو شیرین زندگی،به انسانها میدهد را شامل میشود.
بیخبری از این واقعیتها و نداشتن موضعگیری صحیح در برابر آنها،خطر بزرگیبرای سعادت انسانها است،خطری که هر لحظه ممکن است،دامان انسان را بگیرد و اورا به کام نیستی فرو برد،خطری که میتواند زحمات سالیان دراز عمر انسان را در یکلحظه بر باد دهد.
شاید بارها،شنیده باشیم که فلان شخص با زحمتبسیار،اموال و سرمایههای عظیمیبه دست آورده بود،اما بر اثر یک لحظه«غفلت»آتشسوزی عظیمی به وجود آمد کهتمام آنها را در کام خود فرو برد،انسان نیز در مسیر سعادت چنین است. ممکن است،افتادن در دام«غفلت»در یک لحظه کوتاه،سرمایههای معنوی او را مبدل به خاکسترحسرت کند.
به همین دلیل علمای اخلاق،بحثهای وسیعی درباره«غفلت»و ذکر و بیداری(کهنقطه مقابل آن است)در کتابهای خود آوردهاند و از عواملی که میتواند پردههای«غفلت»را کنار زند و انسان را از خواب«غفلت»بیدار کند،بحث نمودهاند.
با این مقدمه،به قرآن مجید مراجعه میکنیم و اهمیتی را که این کتاب بزرگ آسمانیبر این امر قایل شده،در آیات زیر مورد بررسی قرار میدهیم:
1- و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعینلا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک همالغافلون(سوره اعراف،آیه 179)
2- و اقترب الوعد الحق فاذا هی شاخصة ابصار الذین کفروا یا ویلنا قد کنا فی غفلةمن هذا بل کنا ظالمین(سوره انبیاء،آیه 97)
3- و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه و لا تعدعیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کانامره فرطا (سوره کهف،آیه 28)
4- ان الذین لا یرجون لقائنا و رضوا بالحیاة الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن آیاتناغافلون×اولئک ماواهم النار بما کانوا یکسبون (سوره یونس،آیه 7 و 8)
5- یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون (سوره روم،آیه 7)
6- ساصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق و ان یروا کل آیةلا یؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغی یتخذوه سبیلاذلک بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین (سوره اعراف،آیه 146)
7- فانتقمنا منهم فاغرقناهم فی الیم بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنهاغافلین (سوره اعراف،آیه 136)
8- فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر اذاهمیشرکون (سوره عنکبوت،آیه 65)
9- و من یعش عن ذکر الرحمان نقیض له شیطانا فهو له قرین (سوره زخرف،آیه 36)
10- ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهممبصرون (سوره اعراف،آیه 201)
11- لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیومحدید (سوره ق،آیه 22)
12- و انذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر و هم فی غفلة و هملا یؤمنون(سوره مریم،آیه 39)
ترجمه
1- به یقین،گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم،آنها دلها(عقلها)ییدارند که با آن(اندیشه نمیکنند و) نمیفهمند و چشمانی که با آن نمیبینند و گوشهایی کهبا آن نمیشنوند،آنها همچون چهارپایانند،بلکه گمراهتر!اینان همان غافلانند.(زیرا باداشتن همه گونه امکانات هدایت،باز هم گمراهند!)
2- و وعده حق(قیامت)نزدیک میشود،در آن هنگام چشمهای کافران از وحشت،ازحرکتباز میماند،(میگویند)ای وای! بر ما که از این(جریان)در غفلتبودیم،بلکه ماستمکار بودیم!
3- با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر میخوانند،و تنها رضای او رامیطلبند!و هرگز به خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها بر مگیر!و از کسانی که قلبشانرا از یاد خود غافل ساختیم،اطاعت مکن!همانها که از هوای نفس پیروی کردند وکارهایشان افراطی است.
4- آنها که ایمان به ملاقات ما(و روز رستاخیز)ندارند و به زندگی دنیا خشنود شدند و برآن تکیه کردند و آنها که از آیات ما غافلند-(همه)آنها جایگاهشان آتش است،به خاطرکارهایی که انجام میدادند!
5- آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را میدانند و از آخرت(و پایان کار)غافلند!
6-به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبر میورزند،از(ایمان به)آیات خودمنصرف میسازم!آنها چنانند که اگر هر آیه و نشانهای را ببینند،به آن ایمان نمیآورند.اگر راههدایت را ببینند آن را،راه خود انتخاب نمیکنند و اگر راه گمراهی را ببینند آن را،راه خودانتخاب میکنند!(همه اینها)به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافلبودند!
7- سر انجام از آنها انتقام گرفتیم و آنان را در دریا غرق کردیم،زیرا آیات ما را تکذیبکردند و از آن غافل بودند. 8-هنگامی که سوار بر کشتی شوند،خدا را با اخلاص میخوانند(و غیر او را فراموشمیکنند)،اما هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد،باز مشرک میشوند!
9- و هر کس از یاد خدا روی گردان شود،شیطان را به سراغ او میفرستیم،پس هموارهقرین اوست!
10- هنگامی که پرهیزگاران،گرفتار وسوسههای شیطان شوند،به یاد(خدا و پاداش وکیفر او)میافتند و(در پرتو یاد او،راه حق را میبینند و)ناگهان بینا میگردند!
11- (به او خطاب میشود)تو از این صحنه(و دادگاه بزرگ)غافل بودی و ما پرده را ازچشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملا تیزبین است!
12- آنان را از روز حسرت(روز رستاخیز که برای همه مایه تاسف است)بترسان،در آنهنگام که همه چیز پایان مییابد و آنها در غفلتند و ایمان نمیآورند!
تفسیر و جمعبندی
«غفلت»سرچشمه اصلی بدبختیها
در نخستین آیه،به معرفی گروهی از بدترین افراد انسان پرداخته شده،گروهی کهشاید بدتر از آنان در میان انسانها یافت نشود که درباره اوصاف آنها میفرماید:«مابسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم،آنها دلها(و عقلهایی)دارند که با آن چیزیدرک نمیکنند و چشمانی دارند که با آنها نمیبیند و گوشهایی دارند که با آن نمیشوند.آنهاهمچون چهارپایانند،بلکه بدترند.آنها همان غافلانند، و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بهااولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون »
در این آیه عامل نهایی بدبختی این گروه دوزخی را«غفلت»شمرده است.غفلتی کهاز ترک اندیشه و نداشتن چشم باز و گوش شنوا حاصل شده و انسان را به مرحلهای حتیفروتر از چهارپایان سقوط میدهد.زیرا اگر چهارپایان غافلند،استعداد غفلتزدایی راندارند،ولی اگر انسان با داشتن منبع آگاهی در غفلت غوطهور شود،به طور قطع از چهارپایان هم کمترند.
مفهوم آیه بالا این نیست که خدا گروهی را به اجبار به دوزخ میفرستد،بلکه همانگونه که در آیه با صراحت آمده،دوزخی شدن آنان از ناحیه خودشان است،چون بهآنها عقل داده شده ولی به کار نمیبندند،چشم و گوش دارند،اما با آن حقایق رانمیبینند و نمیشنوند.
پس هر چه هست از ناحیه خود آنها است،منتهی خداوند حکم مشروطی دارد و آناین که:کسانی که استعدادهای خدادادی را به کار نگیرند،سرنوشتشان آتش دوزخاست!و حصول این شرط بستگی به اراده خود انسان دارد.
در دومین آیه سخن از کافران در آستانه رستاخیز است.در آن هنگام که وعده خدانزدیک میشود،چنان وحشتی سراسر وجودشان را فرا میگیرد که چشمانشان ازحرکتباز میایستد و در این جاست که فریاد آنها بلند میشود که:«ای وای!بر ما،ما ازاین صحنه در غفلتبودیم،بلکه ظالم و ستمگر بودیم، و اقترب الوعد الحق فاذا هیشاخصة ابصار الذین کفروا یا ویلنا قد کنا فی غفلة من هذا بل کنا ظالمین »
به این ترتیب،این گروه از کافران،عامل اصلی انحراف خویش را«غفلت»معرفیمیکنند،غفلتی که آنها را به ظلم کردن به خویشتن و دیگران دعوت نموده و حتی بهانبیاء الهی و کتب آسمانی ظلم و ستم روا داشتند.
آنان این سخن را زمانی میگویند که لرزشی،سراسر جهان را فرا میگیرد و نشانههایرستاخیز ظاهر میشود و پردههای«غفلت»در آن شرایط هولناک کنار میرود،در حالیکه تمام درهای توبه و بازگشتبسته شده است.
«شاخصه»از ماده«شخوص»بر وزن«خلوص»در اصل به معنی خروج از منزل یا ازشهری به شهر دیگر است و از آن جا که انسان به هنگام وحشتشدید،چشم او ازحرکتباز میایستد و به جایی خیره میشود،به گونهای که گویی از حدقه بیرون میآید،به این حالت«شخوص»گفته شده است.
در سومین آیه،خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله دستور میدهد که با چه کسانی معاشر وهمراه باشد و چه افرادی را از اطراف خویش براند:«با کسانی باش که پروردگار خود راصبح و عصر میخوانند و تنها ذات او را میطلبند، هرگز چشمهای خود را به خاطر زینتهایدنیا از آنها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم،اطاعت مکن،همانها کهپیروی هوای نفس کردند و کارهایشان افراطی است، و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهمبالغداوة و العشی یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیاة الدنیا و لا تطعمن اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا »
در این آیه،اوصاف کسانی که شایسته همنشینی پیامبر را در ایمان و عبادت و ذکرپروردگار در هر صبح و شام دارند، برشمرده و از اطاعت(و همنشینی با)کسانی کهدلهایشان از ذکر خدا غافل بوده و از هوای نفس پیروی نموده و کارشان به افراطگراییده است،نهی مینماید.
از تعبیرات این آیه،رابطه هواپرستی و افراط در آن،با«غفلت»استفاده میشود.
آری!غافلان از یاد خدا،هواپرستند و در راه افراط گام بر میدارند و اگر در مذمت«غفلت»چیزی جز این نباشد،کافی است.
طبق بیان آیه فوق که:«خداوند دلهای آنها را غافل کرده»،به یقین به خاطر اعمالشاناست که نتیجه آن مجازات الهی، یعنی،«غفلت»از یاد خداست.
معروف است که آیه فوق درباره جمعی از ثروتمندان متکبر و خودخواه عصرپیامبر صلی الله علیه و اله نازل شده که به حضور حضرت رسیدند و گفتند:ای محمد!اگر تو در صدرمجلس بنشینی و این گونه افرادی را که بوی بدشان مشام ما را آزار میدهد و لباسهایخشن و پشمینه بر تن دارند از خود دور سازی،مجلس تو،مجلسی در خور اشراف وشخصیتهایی همچون ما بشود،آن گاه ما نزد تو خواهیم آمد و از سخنانتبهره خواهیم گرفت،ولی با وجود این دو گروه، دیگر جای ما نیست!
ولی خداوند از درون این گروه غافل و بیخبر آگاه بود و میدانست که این گونهافراد پر ادعا و بیمحتوا،نه یار روز صلحاند و نه سرباز روز جنگ.بر آنها نمیتواناعتماد کرد و از فکر آنها نیز نمیتوان استفاده کرد،به همین دلیل خداوند به پیامبر صلی الله علیه و الههشدار داد که مراقب وسوسههای آنها باشد.
در چهارمین آیه،دوزخیان را با ذکر چند ویژگی،معرفی میکند:«کسانی که امیدلقای ما را ندارند(به معاد و رستاخیز معتقد نیستند)و تنها به زندگی دنیا خوشنودند و بهآن اطمینان دارند و نیز کسانی که از آیات ما غافلند،جایگاهشان آتش است،به خاطراعمالی که انجام میدادند.
در این آیات،آخرین چیزی که روی آن تکیه شده«غفلت»از آیات الهی است کهدر واقع،ریشه اصلی انکار معاد و اعتماد بر دنیا و فراموشی آخرت است.خلاصه این که«غفلت»ریشه اصلی همه بدبختیهای انسان است،در حالی که ریشه خوشبختیبهشتیان،آگاهی و بیداری و ذکر خدا است که در آیات بعد همین سوره،به آن اشارهشده است.
در تفسیر روح البیان در ذیل این آیه،در یک حدیث قدسی،چنین میخوانیم کهخداوند میفرماید:«از سه گروه در شگفتم: از کسانی که ایمان به آتش دوزخ دارند و میداننددر پیش روی آنهاست،چگونه میخندند و از کسانی که به دنیا دل بستهاند،در حالی کهمیدانند به زودی از آن جدا میشوند و از کسانی که غافلند و میدانند(فرشتگان پروردگار)ازآنها غافل نیستند،چگونه مشغول لهو و لعب هستند.»
تفسیر مذکور در ذیل همین حدیث،داستانی از«نعمان بن منذر»-یکی از پادشاهانحیره در عصر جاهلیت-نقل میکند: روزی(پادشاه)در زیر درختی برای گستردن بساط لهو و لعب فرود آمد.
عدی،-یکی از نزدیکان او-گفت:ای پادشاه!این درخت آوازی دارد،آیا میدانیچه میگوید؟این درخت میگوید:
رب رکب قدانا خوا حولنا یمزجون الخمر بالماء الزلال ثم اضحوا اسف الدهر بهم و کذلک الدهر حالا بعد حال
چه بسیار سوارانی که در اطراف ما از مرکب فرود آمدند و بساط عیش و نوشگستردند و شراب را با آب زلال آمیختند، ولی چیزی نگذشت که طوفانهای روزگار،آنها را از میان برداشت و این گونه است دنیا،هر زمانی بعد از زمانی دیگر.
در پنجمین آیه،سخن از افراد ظاهربینی است که بر اثر«غفلت»و بیخبری نه تنهااسرار جهان هستی را که ما را با سرایی دیگر پیوند میدهد،نمیبینند،بلکه از زندگی دنیانیز تنها به ظاهر آن قناعت کردند،قرآن در این رابطه بیان میدارد:«این گروه(از کافران)،تنها ظاهری از زندگی دنیا را میبینند و از آخرت غافلند، یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا وهم عن الآخرة هم غافلون »
اگر غفلت و بیخبری،سایه شوم و سنگین خود را بر قلوب آنها نیفکنده بود،درجای جای زندگی دنیا،هم خدا را و هم معاد را میدیدند.در قرآن مجید،اسرار آفرینشموجودات و گوشههایی از نظام جهان ماده به عنوان نشانهها و آیات خدا مطرح شده وزندگی انسان در رستاخیز نیز در لابلای همین زندگی دنیا و حوادثی که در اطراف مامیگذرد،نشان داده شده است،منتها،فقط افراد بصیر و بینا و آنها که نغمه توحید ومعاد را از درون این حوادث میشنوند،به آن واقف میگردند،نه غافلان کوردل وبیخبر.
ضمنا تکرار ضمیر«هم»در آیه،تاکیدی بر این مطلب است که این«غفلت»سببظاهربینی و عدم وصول به عمق مسایل است.
این نکته قابل توجه است که واژه«غفلت»در جایی به کار میرود که اسباب ومقدمات آگاهی فراهم باشد،ولی انسان بر اثر هوای نفس یا ضعف ایمان یا علل دیگر آنها را نادیده بگیرد.شاهد این سخن آیاتی است که بعد از این آیه در سوره روم آمدهاست،خداوند به نمونههایی از آثار توحید و معاد که در جهان هستی و در گرداگردوجود ما قرار دارد،اشاره میکند و غافلان را هشدار میدهد.
در ششمین آیه از خطرناکترین گروه کافران سخن به میان آمده،کسانی که علاوه برکفر،آلوده به تکبر و لجاجتشدید نیز شدهاند.در پایان آیه،دلیل بدبختی آنها راغفلت از آیات الهی دانسته و میفرماید:«به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحقتکبر میورزند،از ایمان به آیات خود منصرف سازیم،(به طوری که)اگر هر آیه و نشانهای راببینند،به آن ایمان نمیآورند و اگر راه هدایت را ببینند،راه خود را انتخاب نمیکنند و اگر راهگمراهی را ببینند راه خود را انتخاب میکنند، (همه اینها)به خاطر آن است که آیات ما راتکذیب کردند و از آن غافل بودند، ساصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیرالحق و ان یروا کل آیة لا یؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا و ان یرواسبیل الغی یتخذوه سبیلا ذلک بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین»
درباره جمله «ساصرف عن آیاتی» ،(به زودی آنها را از آیات خود منصرفمیسازیم)،بحثهای زیادی در میان مفسران دیده میشود،شاید به این دلیل که کارخداوند،هدایتبه سوی آیات و نشانههای اوست،و اساسا تمام انبیاء و اوصیاء برایهمین آمدهاند،با این حال،چگونه ممکن استخداوند گروهی را از آیات خودشممنوع و محروم سازد؟بر همین اساس دستبه توجیهات زیادی زدهاند که بسیاری ازآنها مشتمل بر تکلف است.
پاسخ این سؤال با بررسی آیات دیگر قرآن روشن میشود،زیرا،پارهای از اعمالانسانها مانند تکبر در برابر حق و لجاجت و تعصب شدید،به صورت حجاب و پردهتاریکی بر قلب انسان میافتد و او را از مشاهده جمال زیبای حق باز میدارد.در واقعاعمال و صفات زشتخود آنهاست که«حجاب»آنها میشود و اگر«حجاب افکنی»بهخداوند نسبت داده شده،به خاطر این است که خداوند،این اثر را در این گونه اعمال وصفات آفریده است و یا به تعبیر دیگر،یکی از مجازات طبیعی کسانی که دارای این صفات و اعمالند،انصراف از آیات الهی است.
قابل توجه این که:در پایان آیه،باز تاکید میکند که علت منصرف ساختن آنها ازآیات الهی،همان اصرارشان بر تکذیب و غفلت و بی خبریشان از نشانههای خداست.
در هفتمین آیه،به دنبال آیات قبل از آن که سخن از لجاجت فرعونیان در برابرآیات الهی و بلاهای مختلفی است که به عنوان بیدار باش بر آن قوم نازل شد و به دعای«موسی بن عمران»برطرف گردید،میفرماید:«(هنگامی که نه معجزات الهی در آنها اثرگذاشت و نه بلاهای هشدار دهنده)سر انجام ما از آنها انتقام گرفتیم و آنها را در دریا غرقنمودیم،زیرا،آنها آیات ما تکذیب کردند و از آن غافل شدند، فانتقمنا منهم فاغرقناهم فیالیم بانهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین »
همان گونه که از آیه استفاده میشود،سرچشمه بدبختی و هلاکت قوم فرعون،تکذیب آیات الهی و«غفلت»بود.
ممکن است«غفلت»سرچشمه تکذیب باشد،بنابراین ریشه اصلی،همان«غفلت وبیخبری»بوده است و یا این که بعضی از آیات را تکذیب کردند و بعضی را به فراموشیو«غفلت»سپردند که در این صورت هر کدام،عامل مستقلی محسوب میشوند.
بعضی از مفسران ضمیر«عنها»را به نقمت و عذاب الهی باز گرداندهاند که در اینصورت تنها تکذیب آیات الهی موجب بدبختی آنها محسوب میشود،ولی این احتمالبسیار ضعیف است،زیرا،این ضمیر در کنار آیات قرار گرفته و ظاهرا به آن بازگشتمیکند.
بعضی از مفسران در این جا،سؤالی مطرح کردهاند که شاید همین سؤال سرچشمهاحتمال بازگشت ضمیر«عنها»به نقمت و عذاب باشد و آن این که«غفلت»از اختیارانسان بیرون است و چیزی نیست که موجب عذاب الهی شود.
ولی پاسخ این سؤال روشن است،زیرا،در بسیاری از موارد،سرچشمه«غفلت»
اختیاری است.هنگامی که انسان به سراغ آیات الهی نرود و در آنها تدبر نکند و گوش بهسخنان معلمان الهی ندهد، طبیعی است که حالت«غفلت»بر او چیره میشود و از همین رو،بسیار دیدهایم که افراد خطاکار را به خاطر غفلتشان مذمت کردهاند.
در هشتمین آیه گرچه از واژه«غفلت»سخن به میان نیامده،ولی محتوای،آن مفهوم«غفلت»را میرساند.این آیه،درباره مشرکان عصر پیامبر صلی الله علیه و اله که گرفتار غفلتشدیدیبودند و گاه از خواب غفلتبیدار میشدند و به توحید روی میآوردند و گاه به کلی درمنجلاب شرک غرق میگشتند،میفرماید:«هنگامی که بر کشتی سوار میشوند(و باطوفانهای شدید و گردابهای وحشتناک و امواج کوه پیکر دریا روبرو میگردند)خدا را بااخلاص میخوانند(و بتها را به فراموشی میسپارند)،اما هنگامی که خدا آنها را نجاتمیدهد و به خشکی میرساند،باز مشرک میشوند، فاذا رکبوا فی الفلک دعو الله مخلصینله الدین فلما نجاهم الی البر اذا هم یشرکون ».
آری!طوفان حوادث خطرناک،پردههای«غفلت»و بیخبری را کنار میزند وچشم عقل را بینا و روشن میسازد.گروهی این بیداری را مغتنم شمرده و به اصلاحخطاهای خویش میپردازند،ولی گروه بیشتری،تنها در همان لحظات بیدارند،اما بعداز پایان حادثه،دوباره پردههای«غفلت»بر عقل و قلب آنها کشیده شده و به همان راهسابق باز میگردند.
1- Confidence :
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند.
روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،این یعنی اعتقاد.
2- Trust:
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد ..... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت،این یعنی اعتماد.
3- Hope :
هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید.
با اعتقاد،اعتماد و امید زندگی کنید.
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟! گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟
می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... گفت: مردم چه می گویند؟
مُردم
برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!.. خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.
حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟
مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند
بسم الله الرحمن الرحیم:
«دعا» اظهار احتیاج و نیاز، به پیشگاه حضرت بى نیاز است، دعا بیان تهیدستى و فقر و مسکنت و ندارى به محضر غنى مطلق، و مالک جهان هستى است.دعا درخواست گدائى بى نوا، از کریمى با وفا، و مددخواهى ناتوانى از توانائى شکست ناپذیر است.
دعا کمک خواستن بنده اى ضعیف، مسکینى ذلیل، مستکینى بیچاره، از پروردگارى رحیم، خدایى مهربان، حکیمى لطیف، و سمیعى بیناست.دعا نشان دادن فروتنى و تواضع، خاکسارى و خشوع، انکسار و خضوع، به درگاه سلطانى قدوس، عزیزى مقتدر، غفورى ودود، معبودى یکتا، و دانائى قوى است.
دعا محبوب خدا، و معشوق سالکان، و نور چشم عارفان، و راز و نیاز مشتاقان، و چراغ شب دردمندان، و تکیه گاه مستمندان، و نور قلب نیازمندان است.
دعا در قران
منبع فیض بى نهایت، دریاى بى ساحل کرامت، فراهم اورنده فضاى هدایت، نازل کننده سفره دانش و حکمت، حضرت رب العزه در قران مجید مى فرماید:
«قل ما یعبا بکم ربى لولا دعاوکم؛ 1
اى پیامبر رحمت به مردم بگو: اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنا و نظرى به شما نکند».
دعا وسیله جلب اعتناى خدا، و زمینه جذب رحمت الهى به سوى دعا کننده است، اعتنا و نظرى که سفره شقاوت را از خیمه حیات انسان برمىچیند، و مائده سعادت و خوشبختى را براى دعاکننده پهن مىکند.
محبوب محبان، معشوق عاشقان، انیس ذاکران، جلیس شاکران، یاور بندگان، تکیه گاه صاحبدلان در قران مجید مىفرماید:«واذا سالک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان؛ 2
هنگامى که بندگانم در رابطه با من از تو سوال کنند، پاسخش این است که من یقینا نزدیکم، دعاى دعا کننده را چون مرا بخواند مستجاب مى کنم».
ارى جز خدا هیچ کس به بندگان نزدیک نیست، او نزدیکى است که انسان را به وجود اورده، و او را در رحم مادر، پرورش داده، و از رحم مادر به دنیا انتقال داده، و در دنیا سفره مادى و معنویش را براى این میهمان با کرامت گسترده، و انبیا را براى هدایت او به سعادت دنیا و اخرت برانگیخته، و نعمت بى نظیرى چون قران، و امامان معصوم را براى او قرار داده، درد تشنگى را با اب زلال و صاف درمان مى کند، رنج گرسنگى اش را با غذاى مناسب و گوارا برطرف مى سازد، بیماریهایش را به درمان مى رساند، تنهائیش را با زن و فرزند و دوستان و یاران جبران مىکند، برهنگىاش را با انواع لباسها مىپوشاند، محبتش را در دلها مىنهد، مشکلاتش را هر چند شدید و سخت باشد مى گشاید، سلامتش را تداوم مىبخشد، به ارزش و اعتبار و ابرویش مىافزاید، و این همه را جز خدا چه کسى مىتواند برایش فراهم اورد، و چه کسى چون خدا به تمام احوالات و نیازمندیها و حاجات او اگاهى دارد؟
ارى او از همه به انسان نزدیکتر است، تا جایى که در قران مجید فرموده:
«ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب الیه من حبل الورید؛ 3
هر اینه انسان را به وجود اوردیم، و انچه را نفس او به ان وسوسه مى کند مىدانیم، و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم».
انبیا که از نظر عقل و درایت، و بصیرت و کرامت از تمام انسانها برترند، و جان و قلب انان از همه جانها و قلب ها نورانى تر است، و اگاهى انان به حقایق غیب و شهود کامل ترین اگاهى است، و واقعیات را انچنان که هست مى دانند، جان و دلى وابسته به دعا داشتند، و با همه وجود به این رشته استوار و محکم متصل بودند، و شب و روزى نبود که بخشى از عمر خود را صرف دعا نکنند، و از راه دعا به محضر محبوب حاضر نشوند.
انان دعا را مایه رشد جان، تصفیه دل، زدودن غبار مادیت از باطن، شستشوى خیمه حیات از کدورت هجران، و عامل حل مشکلات مى دانستند، و یقین داشتند هیچ خواننده از درگاه ربوبى بدون رسیدن به مقصد، و منهاى روا شدن حاجت بر نمى گردد، به همین خاطر به استجابت دعا مومن بودند، و در این زمینه هیچ شک و تردیدى به خود راه نمىدادند، و در تمام دعاها قبولى دعا را خاضعانه از حضرت حق درخواست مىکردند، و اطمینان صد در صد داشتند که دعاى نیازمند در پیشگاه حضرت بىنیاز به اجابت مىرسد.
قران مجید این حقیقت را روشنتر از روز از زبان پاک، و دل تابناک ابراهیم حکایت مىکند:
«الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسماعیل واسحق ان ربى لسمیع الدعاء؛ 4
همه سپاس و ستایش ویژه خداست که مرا در سن پیرى و سالخوردگى دو فرزند برومند چون اسماعیل و اسحاق بخشید، یقینا پروردگارم اجابت کننده دعاست».
دعا نیرو و قدرتى است که حضرت زکریا در سن سالخوردگى از پروردگار مهربان درخواست فرزند کرد، و خداى عزیز درخواستش را اجابت فرمود و به او و همسرش که در سن نازائى قرار داشت، یحیى را عطا کرد. 5
مسیح علیه السلام به دنبال تقاضاى یارانش، به وسیله دعا از حضرت حق، درخواست نزول مائده اسمانى کرد، و خداى عزیز دعایش را مستجاب فرمود، و براى او و یارانش سفرهاى از غذاهاى مطبوع از اسمان نازل فرمود. 6
وجود مبارک حضرت حق، بندگان را در تمام حالات، به دعا کردن فرمان داده، و از انان خواسته در خوشىها و ناخوشىها به پیشگاه عزتش روى ذلت سایند، و به درگاه رحمتش دست به دعا بردارند، و با دلى فروتن، و اشکى مایه گرفته از قلب شکسته نیازهایشان را از او بخواهند، و به وعده قطعى و حتمى و یقینى او در رابطه با استجابت دعا امیدوار باشند، و قاطعانه اعلام کرده، ان را که از دعا تکبر ورزد، خوار و ذلیل و سرافکنده و علیل، و پست و فرومایه به دوزخ دراورد، و این همه را در ظاهر و باطن یک ایه در سوره مومن بیان فرموده:«وقال ربکم ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین». 7
دعا در روایات
احسان و فضل حق نسبت به همه موجودات به ویژه انسان فراگیر، و سفره رحمت بىنهایتش گسترده، و لطف و مهربانى و کرمش براى همگان اماده است.
درگاهش درگاه نومیدى نیست، و پیشگاهش پیشگاه بخل و طرد کردن نمىباشد.
فضل وجودش، و کرم و بخششش دائمى است، و دست عطایش براى عطا کردن به همگان باز، و چشم انتظاریش براى روى اوردن بندگانش به درگاهش همیشگى است.
به حضرت داود خطاب فرمود:
زمینیان را بگو: چرا با من دوستى نمىکنید که سزاوار دوستى منم! من خدائى هستم که با من بخل نیست، با دانائیم جهل نیست، با صبرم ناتوانى نیست، در صفتم تغییر نیست، در گفتهام تبدیل نیست، رحمتم فراگیر است، از فضل و کرم برنگردم، در ازل بر خود رحمت نوشتم، عود محبت سوختم، دل بندگانم به نور معرفت افروختم، من دوست انم که مرا دوست است، رفیق انم که مرا رفیق است، هم نشین انم که در خلوت ذکر با من است، مونس انم که به یاد من انس دارد.
داود! هر که مرا جوید، مرا یابد، و او که مرا یابد سزاوار است که مرا نبازد، داود! نعمت از ماست، شکر دیگرى مىکنند، دفع بلا از ماست، از دیگرى مىبینند، پناهگاهشان حضرت ماست به دیگران پناه مىبرند، مىگریزند ولى عاقبت باز مىگردند!!
چنین متن زیبا و پرمعنائى در کتابهاى با ارزش اسلامى، فراوان به چشم مىخورد، اینگونه متنها به انضمام ایات قران مژده عظیمى از جانب خداست، که بندگان به فضل و احسانش امید بندند، و براى روا شدن حاجاتشان دست گدایى به سوى او بردارند، و بدانند که راه رسیدن به مقاصد و مطالبشان دعاست، و کمتر اتفاق مىافتد که مهمى از مهماتشان، و حاجتى از حاجاتشان بدون دعا براورده مىشود، به همین خاطر روایات اسلامى به ویژه روایات صادر شده از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) براى دعا جایگاهى خاص، و ارزشى ویژه، و اعتبارى کمنظیر و حسابى بخصوص باز کردهاند .
از رسول بزرگوار اسلام روایت شده:
«ان الدعا هو العباده؛ 8
یقینا دعا عبادت است».
و از ان حضرت نقل شده:
«الدعا مخ العباده؛ 9
دعا مغز عبادت است».
از حضرت باقر علیه السلام روایت شده:
«افضل العباده الدعا؛ 10
برترین عبادت دعاست».
و از ان حضرت روایت شده:
«... ما من شىء افضل عندالله من ان یسئل و یطلب مما عنده و ما احد ابغض الى الله ممن یستکبر عن عبادته و لایسئل ما عنده؛ 11
چیزى نزد خدا برتر از خواستن و درخواست فیوضاتى که نزد اوست نیست، و کسى در پیشگاه او مبغوضتر از ان که از دعا به درگاهش تکبر ورزد، و از فیوضات حضرتش درخواست نکند نمى باشد».
از امیرمومنین علیه السلام روایت شده:
«احب الاعمال الى الله تعالى فى الارض الدعا؛ 12
محبوبترین کارها به سوى خدا در همه روى زمین دعاست».و نیز ان حضرت فرمود: «الدعا مفاتیح النجاح، و مقالید الفلاح، و خیر الدعا ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى، و فى المناجاه سبب النجاه و بالاخلاص یکون الخلاص؛ 13
دعا کلیدهاى پیروزى، و مخازن کامیابى است، بهترین دعا، دعایى است که از سینه صاف، و دل پاک دراید، در مناجات وسیله نجات، و رهائى به اخلاص است».
از امام صادق علیه السلام روایت شده: «... فاذا نزل البلا فعلیکم بالدعا والتضرع الى الله؛ 14
هنگامى که بلا نازل شود، حتما به دعا و زارى به درگاه خدا روى اورید».
و ان حضرت فرمود: «علیک بالدعا، فان فیه شفا من کل دا؛ 15
بر تو باد به دعا، زیرا دعا درمان از هر دردى است».
ارزش دعا به صورت اجتماع
اهل دعا هنگامى که به صورت اجتماع به دعا مىنشینند، و به شکل دسته جمعى به تضرع و انابه اقدام مىکنند، و به پیشگاه حضرت حق ناله و زارى مىبرند، و همگان دست گدائى به درگاهش دراز مىکنند، یقینا دعایشان به اجابت نزدیکتر است، زیرا در جمعیت دعا کننده، بدون شک دردمندى دل سوخته، مستمندى از راه مانده، بیچارهاى درمانده، عاشقى وارسته، عارفى دلداده، مخلصى ارزنده قرار دارد. که دعا و حالش، و زارى و اخلاصش، و اضطرار و نالهاش عامل جلب رحمت، و جذب رافت و مایه اجابت، و سبب جوشش عفو و مغفرت است. و چه بسا بنابر انچه که در معارف الهیه امده، خداى مهربان به خاطر او دعاى دیگران را هم مستجاب کند، و به زارى و ناله انان رحمت ارد، و خواستهها و حاجاتشان را براورد، و انان را مشمول عفو و مغفرت قرار دهد، و کشکول خالى انان را از فیوضات خاصهاش پر کند.
در این زمینه روایات بسیار مهمى از منابع وحى و منازل علم، و خزانههاى معرفت، و ابواب رحمت رسیده که به پارهاى از انها اشاره مىشود:
امام صادق علیه السلام فرمود: «ما اجتمع اربعه قط على امر واحد، فدعوا الا تفرقوا عن اجابه؛ 16
هرگز چهار نفر بر کار واحدى جهت دعا به خاطر گشایش ان کار اجتماع نمىکنند مگر اینکه با مستجاب شدن ان دعا از یکدیگر جدا مىشوند».
پیامبر(ص) فرمود: لایجتمع اربعون رجلا فى امر واحد، الا استجاب الله تعالى لهم حتى لو دعوا على جبل لازالوه؛ 17
چهل مرد جهت دعا براى گشایش کارى واحد اجتماع نمىکنند، مگر این که خداى تعالى دعایشان را مستجاب مىکند، تا جائى که اگر بر ضد کوهى دعا کنند، ان را از میان برمىدارند».
عالم ربانى، عارف عاشق ابن فهد حلى بنا به روایت کتاب وسائل الشیعه در کتاب با ارزشش عده الداعى روایت مىکند:
«ان الله اوحى الى عیسى علیه السلام یا عیسى تقرب الى المومنین و مرهم ان یدعونى معک؛ 18
خدا به عیسى(ع) وحى فرمود: اى عیسى! به جمع مومنین بپیوند، و انان را فرمان ده همراه تو به درگاه من دعا کنند».
امام صادق (ع) مى فرماید: «قال کان ابى علیه السلام اذا حزنه، امر جمع النسا والصبیان، ثم دعا و امنوا؛ 19
پدرم همواره چنین بود، هنگامى که کارى او را محزون و غصه دار مى کرد، زنان و کودکان را به حال اجتماع گرد مىاورد، انگاه دعا مى کرد و انان امین مىگفتند.
ناامیدى و یاس ،حال کافران به خداست
دعا کننده باید به این حقیقت اگاه باشد، که خداى مهربان او را به دعا دعوت فرموده، و مستجاب شدن دعا را ضامن شده، و اجابت دعا بر حضرت او کارى بسیار سهل و اسان است، زیرا تمام موجودات هستى در سایه فرمانروایى مطلق اویند، و او با یک فرمان و با به کارگیرى یک دستور تمام زمینههاى اجابت را براى بنده دعاکنندهاش فراهم مىکند.
بنابراین ابدا سزاوار نیست، کسى در پیشگاه خداى مهربانى که قدرت و بصیرت و کرم و لطف و مغفرت او، و فیض و رحمتش بىنهایت است، و به بندهاش به ویژه به هنگام دعا و مناجات، و راز و نیاز محبت خاص دارد ناامید و مایوس باشد، ناامیدى و یاس به فرموده قران مجید حال کافران به خداست:
«انه لا ییاس من روح الله الا القوم الکافرون». 20
قران مجید اکیدا سفارش مىکند از رحمت خدا مایوس و ناامید مباشید:
«لا تقنطوا من رحمه الله». 21
رسول خدا مى فرماید:
«الفاجر الراجى لرحمه الله تعالى اقرب منها من العابد المقنط؛ 22
بدکار امیدوار به رحمت خداى بزرگ، از عابد ناامید به رحمت خدا، نزدیکتر است».
امام صادق(ع) فرمود:
«الیاس من روح الله اشد بردا من الزمهریر؛ 23
سردى ناامیدى از رحمت خدا از سرماى شدید سردتر است».
در روایات و معارف اسلامى، ناامیدى و یاس از رحمت خدا، از گناهان کبیره به حساب امده، و به ناامید از رحمت خدا وعده قطعى عذاب داده شده.
دعاکننده از اینکه دعایش به سرعت به هدف اجابت نرسد، نباید دچار یاس و ناامیدى شود، بنا به ایات و روایات، شاید اجابت دعایش مصلحت نبوده، احتمالا موقع و زمان ظرف اجابت نرسیده، و ممکن است براى اینکه دعا ومناجات را ادامه دهد از اجابتش مانع شدهاند، یا خواسته اند براى اینکه نصیبى ابدى، و بهره اى همیشگى عاید او شود، زمان اجابت دعایش را قیامت قرار داده اند، در هر صورت ناامیدى از رحمت حق به هیچ صورت، عقلى و شرعى و اخلاقى و انسانى نیست، و مومن به حضرت حق، هرگز به ناامیدى نمىگراید، و یاس و دلسردى به خود راه نمىدهد.
در زمینه مطالب و مسائل مربوط به دعا و اجابت ان، روایاتى بس مهم در کتابهاى با ارزش اسلامى ثبت شده که ذکر پارهاى از انها بى مناسبت با موضوع نیست:
عن ابى عبدالله علیه السلام قال:
«ان العبد لیدعو فیقول الله عزوجل للملکین قد استجبت له، ولکن احبسوه بحاجه فانى احب ان اسمع صوته، و ان العبد لیدعو فیقول الله تبارک و تعالى عجلوا له حاجته، فانى ابغض صوته!؛ 24
به راستى عبد دعا مىکند، پس خداى عزوجل به دو فرشته مىفرماید: من دعایش را مستجاب کردم، ولى حاجتش را نگاهدارید تا دعا را ادامه دهد زیرا من دوست دارم صدایش را بشنوم، و عبدى دعا مىکند خداى تبارک و تعالى مى فرماید شتابانه حاجتش را براورده کنید، زیرا من از صدایش نفرت دارم».
منصور صیقل مىگوید:
«قلت لابى عبدالله علیه السلام ربما دعا الرجل بالدعا فاستجیب له ثم اخر ذلک الى حین قال: فقال: نعم قلت: و لم ذاک لیزداد من الدعا؟ قال نعم؛ 25
به حضرت صادق(ع) عرضه داشتم: چه بسا مردى دعا مىکند، و مستجاب مى شود، سپس تا مدتى ظهور اجابت به تاخیر مىافتد، فرمود: ارى! گفتم: براى چیست؟ براى این است که بیشتر دعا کند؟! فرمود: ارى.
شرایط دعا
دعاکننده اگر بخواهد دعایش مستجاب شود، لازم است پیش از ورود به عرصه دعا شرایطى را رعایت کند، این شرایط در روایات نقل شده از اهل بیت در معتبرترین کتابها چون کتاب باارزش اصول کافى، محجه البیضا، وسائل الشیعه، جامع احادیث الشیعه و... ثبت است.
شرایط دعا بدون تفسیر و توضیح عبارت است از: طهارت شرعیه از قبیل وضو، غسل، تیمم، پاکى از حق الناس، اخلاص، صحیح خواندن متن دعا، حلال بودن کسب، صله رحم، صدقه قبل از دعا، مطیع خدا بودن، اجتناب از معصیت، اصلاح عمل، دعا در سحر، دعا در نماز وتر، دعا وقت فجر صادق، دعا در طلوع افتاب، دعا در چهارشنبه بین ظهر و عصر، صلوات پیش از دعا. 26 ادامه دارد.
پى نوشتها:
1. فرقان/ 77.
2. بقره / 186.
3. ق / 16.
4. ابراهیم / 39.
5. مریم 9 و 5.
6. مائده / 115 و 112.
7. مومن / 60.
8. محجه البیضا، ج 2، ص 283 و 282.
9. محجه البیضا، ج 2، ص283 و 282.
10. محجه البیضا، ج 2، ص 283 و 282.
11. کافى، ج 2، ص 466.
12. همان، ص467.
13. محجه البیضا، ج 2، ص 285 و 284.
14. محجه البیضا، ج 2، ص 285 و 284.
15. محجه البیضا، ج 2، ص 285 و 284.
16. جامع احادیث الشیعه، ج 19، ص 354.
17. جامع احادیث الشیعه، ج 19، ص 354.
18. وسائل الشیعه، ج 7، ص 104.
19. اصول کافى، ج 2، کتاب الدعا، ص 353.
20. یوسف / 87.
21. زمر / 53.
22. میزان الحکمه، ج3، ص2632.
23. میزان الحکمه، ج3، ص2632.
24. کافى، چاپ اسوه، ج6، ص74.
25. کافى، چاپ اسوه، ج6، ص74.
26. همان، ج 6، ص 43 و 81؛ محجه البیضا، 268 و 349
مهمترین اصل در عرفان اسلامى، معرفت نفس و خودشناسى است. این اصل از خودقرآن کریم الهام گرفته است.
قرآن درباره نهاد و درون آدمى، همانند روانکاوى «نظریهاى چهار بعدى» را مطرح ساخته است، بنابر نفسشناسى قرآن، شخصیت آدمى یا روح انسانى، از چهاربعد یا چهار گونه نفس تشکیل شده است:
1 - نفس اماره: یا وسوسهگر به بدى.
نفس اماره انسان را به دنبال تمایلاتحیوانى و شهوات مىکشاند. اصطلاح قرآن براى این حالت نفس «اماره بالسوء»یعنى بسیار فرماندهنده به انجام پلیدى است. (ان النفس لاماره بالسوء الا مارحم ربى)
«یعنى کار نفس این است که انسان را زیاد به کارهاى زشت امرمىکند».
نفس اماره نفسى شرور است که باید مهارش کرد و شاید حدیث نبوى:«اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک» «سرسختترین دشمن تو نفس تو مىباشد کهدر کنار تو است». ناظر به این حالت نفس باشد.
2 - نفس لوامه ملامتگر یا وجدان اخلاقى.
قرآن از آن به «نفس لوامه» تعبیرکرده است: (لا اقسم بیوم القیامه و لا اقسم بالنفس اللوامه) .
«قسم به روز قیامت، و قسم به نفس لوامه، وجدان بیدار و ملامتگر».
«لوامه» هم مانند «اماره» صیغه مبالغه استیعنى بسیار ملامت کننده. واین همان چیزى است که از آن به عنوان «وجدان اخلاقى» یاد مىکنند در بعضىاز انسانها بسیار قوى و نیرومند است و در بعضى بسیار ضعیف و ناتوان، نفساگر به این مرحله برسد، کمالى براى او است.
انسانى که داراى این روحیه است اگرچه در برابر گناه مصونیت پیدا نمىکند وگاهى ممکن است لغزش پیدا کند، ولى بعد بیدار مىشود توبه مىکند و به مسیرسعادت باز مىگردد. به این معنى انحراف درباره او کاملا ممکن است ولى موقتىاست نه دائم، گناه از او سر مىزند، اما چیزى نمىگذرد که جاى خود را بهملامت و سرزنش و توبه مىدهد.
3 - نفس ملهمه
مرحله سومى که از براى نفس در قرآن کریم ذکر شده است، نفس«ملهمه» است در سوره «شمس» آمده است: (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) . «قسم به نفس و آن موجودى که نفس را خلق کرده است کهخداوند تبارک و تعالى باشد، قسم به نفس و قسم به خداى نفس که زشتیها وخوبیها را به نفس الهام کرده است».
در این مرحله نفس به قدرى بیدار شده که مورد توجه خدا قرار گرفته است و درهر کارى که برایش پیش مىآید، مىتواند قضاوت صحیح کند به این معنى یک نحواتصالى به عالم غیب پیدا کرده است که مىتواند خوب و بد را تشخیص دهد.
4 - نفس مطمئنه
عالىترین مرحله نفس، مرحلهاى است که نفس، متصل به حقمىگردد و به واسطه این اتصال و ارتباط با خداوند، داراى اطمینان و آرامشکامل مىشود و به هیچ نحو تزلزلى در آن راه پیدا نمىکند.
در سوره «فجر» مىخوانیم: (یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیهمرضیه) . «اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد، درحالى که هم تواز او خشنودى و هم او از تو».
در آیه دیگرى دارد: (الا بذکر الله تطمئن القلوب) .«با یاد خدا و توجهبه خدا دلها آرام مىگیرند».
در حدیثى که به «حدیث عرفان» معروف است، پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: «منعرف نفسه فقد عرف ربه» .«هرکس خود را بشناسد، پروردگار خود را شناختهاست». «خواجه نصیرالدین طوسى» این حدیث را به این صورت در کتاب خودآورده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه، تفکروا فى آلاءالله و لا تتفکروا فىالله». «هرکس نفس خود را بشناخت، خداى را بشناخت، فکر در نعمتهاىخداى کنید نه در خداى».
طبق همین حدیث «شناختخود» برابر با شناختخداوند بشمار مىرود.
در کتب پیامبران گذشته این کلام معروف است که باانسان گفت: «یا انسان اعرفنفسک تعرف ربک» «اى انسان خود را بشناس تا خدایت را بشناسى».
پس شناخت نفس کلید معرفتحق تعالى است و محور اساس تکامل و اول ظهور وپیدایش نور حقیقت مىباشد. و مقصود از نفسى که شناختن آن عین شناختن حقتعالى است، همان روح انسانى است که از عالم امر پروردگار صادر گشته است(قل الروح من امر ربى) .
کیفیه النفس لیس المرء یدرکها فکیف کیفیه الجبار ذى القدم هو الذى انشاء الاشیاء مبتدعا فکیف یدرکه مستحدث النسم
اکنون که انسان به کیفیت نفس خویش آگاهى نتواند داشت، پس چگونه مىتواند بهچگونگى پروردگار قدیم خود آگاهى یابد؟
اوست که همه موجودات را به قدرت خویش آفریده، پس آن کس که حادث استبه درکذات خالق خود، چگونه دست تواند یافت. به این معنى آن کس که از شناختن نفسخویش عاجز و ناتوان است، از معرفت آفریننده خود، ناتوانتر خواهد بود.
اول قدمى که انسان پا در جاده تکامل و سعادت مىگذارد، شناختن جسم خاکى وروح آسمانى استیعنى تمیز دادن و فرق گذاردن بین بدنى که از عالم مادیاتسرشته شده و روحى که از عالم مجردات و ملکوت اعلى نزول یافته که انسانواقعى همان است تمام عیوب ما ناشى از این است که خود را نمىشناسیم و خیالمىکنیم که فقط انسان همین بدن خاکى و احساسات حیوانى است، غافل از این کهدر پس پرده قواى مادى، روح الهى پنهان است که انسان حقیقى او است.
آدمى در پرتو خودشناسى به نیازهاى درونى و برونى خویش پى مىبرد و عواملىکه مایه تعالى و تکامل اوست، تشخیص مىدهد و سر انجام به کمالى که لایق مقامانسان است، نائل مىگردد.
اولیاء گرامى اسلام ضمن روایات متعددى اهمیت و ارزش خودشناسى را تذکر دادهو یادآور شدهاند که معرفت نفس مایه پیروزى و موفقیت انسانهاست وخودناشناسى موجب سقوط و تباهى آنان است.
على(ع) مىفرماید: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفهالنفس» .
«کسى که بهخودشناسى دستیافته از بزرگترین خیر و خوبى برخوردار شده است».
باز على(ع) فرمود: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیلالنجاه و خبط فى الضلال و الجهالات» .
«کسى که خود را نشناسد از مسیر صحیح و نجاتبخش دور مىشودو به راه جهل و گمراهى مىگراید».
مردى نزد رسول خدا(ص) آمد و پرسید: «کیف الطریق الى معرفهالله»؟ «راهشناختحق کدام است؟». حضرت فرمود: «معرفهالنفس» «شناختخود».
امام باقر(ع) مىفرماید: «و لامعرفه کمعرفتک بنفسک»
«هیچ شناختى همچون شناخت وجود خود نیست».
و على(ع) فرموده: «معرفهالنفس انفع المعارف»
«شناختخود،سودمندترین شناختهاست».
«افضل العقل، معرفه الانسان بنفسه، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل» . «برترین آگاهى، این است که انسان خود را بشناسد، پس هرکس خودرا شناخت آگاه شد و هرکس نشناخت گمراه گشت».
بدون تردید کسى که مىخواهد انسان باشد، و با سجایاى انسانى زیست کند، بایدخود را بشناسد و به تزکیه نفس بپردازد، مالک اراده خود گردد، غرائز حیوانىرا با نیروى عقل و وجدان مهار نماید.
على(ع) فرمود:«العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها ویوبقها» .
«عارف و دانا کسى است که خود را بشناسد، موجبات آزادى خویشرا فراهم آورد و نفس را از هر عاملى که باعث دورى از سعادت و کمالش مىشود،منزه دارد».
باز مىفرماید: «عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها»
«تعجبمىکنم از کسى که همیشه سراغ گمشده خود را مىگیرد ولى خود را گم کرده و هیچدر طلب آن نیست».
«عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه؟».
«در شگفتم از کسى که خود رانشناخته، چگونه خدایش را مىشناسد».
«من عرف نفسه فقد انتهى الى غایه کل معرفه و علم».
«هرکس خود را شناختبه پایان هر شناخت و آگاهى رسیده است».
«من لم یعرف نفسه، بعد عن سبیلالنجاه حبط فى الضلال والجهالات» .«هرکسخود را نشناخته، از راه رستگارى دور گشته و در جهالت و گمراهى افتادهاست».
آرى چیزى که هیچ تردیدى در آن نمىتوان کرد، این است که معرفت نفسبرترین راهها و نزدیکترین راه به کمال است و تنها سخن در مورد کیفیتسیر وپیمودن مسیر این راه استبرخى چنین پنداشتهاند که چگونگى پیمودن این راهدر شرع بیان نشده است و حتى برخى در کتابهاى خود نوشتهاند که این روش دراسلام همچون رهبانیت است که مسیحیان در دین مسیح، بدعت گذاشتند بىآنکه حکمىالهى در مورد آن نازل شده باشد.
و از همین روست که برخى از ریاضتها و روشهاى مخصوص که در نزد این گروه یافت مىشود، در کتاب و سنت و روایات اهل بیتیافت نمىشود و در سیره رسول خدا (ص) و خاندان پاک او مشاهده نشده است اما آنچه که نزد اهل حققیقت به شمار مىآید و از کتاب و سنت آشکار مىشود، این است که شریعت اسلام به هیچوجهبه غیر خدا و اعتماد و گرایش به غیر او را به سالکان راه اجازه نمىدهد.مگر این که خود به لزوم و انجام آن فرمان داده باشد و همواره شریعت اسلامهیچ چیزى از لوازم سیر به سوى الهى فرو گذار نکرده است.
جهاد اکبر
از نظر عرفان اسلامى، نهاد آدمى طرفه معجونى از «فرشته» و«شیطان» یا آمیزهاى از صفتهاى متضاد است، این تضاد از نظر قرآن و عرفانناچار تضادى بنیادى، درونى و ناچار همیشگى است و تفاوت انسانها نیز نسبتبه یکدیگر در پیروزى و عدم پیروزى در برقرارى تعادل میان این «ابعادمتضاد» در درون خویشتن است.
در روایات اسلامى «جنگ با نفس» و پیکار با تضاد درون «جهاد اکبر» و«جهاد افضل» «برترین نبرد» نامیده شده است زیرا از یک طرف این جنگ سختو دشوار از تمام پیکارهاى خونین در میدان جنگ سختتر و مشقتبارتر است و ازطرف دیگر پیروزى بر دشمن درونى و غلبه بر نفس خودکامه به مراتب ارزندهتر وثمربخشتر از غلبه بر خصم برونى و پیروزى بر دشمن در صحنههاى نبرد است!
خداوند متعال مىفرماید: (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فانالجنه هى الماوى) .«اما آن کس که از مقام پروردگار خویش، پروا کند ونفس خود را از هوى و هوسها باز دارد بىشک در بهشت مسکن خواهد داشت» امامباقر(ع) فرمود: «لا فضل کالجهاد و لا جهاد کمجاهدهالهوى» «هیچ برترىو فضیلتى همانند جهاد نیست و هیچ جهادى در قدر و منزلتبا جهاد نفس برابرىندارد». و برترین وظیفه هر عارف در هرحال شرکت در این «برترین پیکار»است تا نفس را رام و مهار کند و از قدرتش بکاهد.
آرى زیربناى ترقى و رکن اساسى تکامل انسان، جهاد با نفس و رام ساختن هوى و تمنیات حیوانى است، سعادت مادى و معنوى ایجاب مىکند که آدمى غرائز کور و بىشعور را تعدیل نماید و تمایلات بىقید و بند خود را محدود سازد.
امام صادق(ع) مىفرماید: «لا تدع النفس و هواها فان هواها فى رداها وترکالنفس و ماتهوى دائها و کف النفس عما تهوى دوائها»
«نفس خود رابا هوا و هوسها رها مکن چرا که هواى نفس سبب مرگ نفس است و آزادگذاردن نفسدر برابر هواها درد آن است و باز داشتن آن از هوا و هوسهایش دواى آناست».
نه تنها جهنم آخرت زائده هواپرستى است که جهنمهاى سوزان دنیا همچون ناامنیها، جنگها، خونریزیها، کینهتوزیها همه ناشى از آن است.
على(ع) فرمود: «جهادالنفس ثمن الجنه، فمن جاهدها ملکها و هى اکرم ثوابالله لمن عرفها» .«جهاد بانفس بهاى بهشت است، پس کسى که با نفس خودجهاد کند، بهشت را مالک شود».
این گرامى ترین پاداش خداست از براى کسى که آن را بشناسد پس کسى که سعادتدنیا و آخرت را مىخواهد، باید مشقت تزکیه نفس را تحمل کند و به سختیهاىمجاهده تن دردهد و با تکلف بر هواى نفس خویش پیروز گردد و غرائز سرکش رامهار نماید. على(ع) فرموده است:
«اکره نفسک على الفضائل فان الرذائل انتمطبوع علیها» .
«فضائل اخلاق را به خود تحمیل کن و خویشتن را با تکلفبه ملکات حمیده ملزم و متعهد نما، چه آن که نفس سرکش آدمى به طبع غرائزحیوانى و صفات ناپسند گرایش دارد باید با مجاهده و کوشش به راه فضیلتسوقداد و بامشقت و زحمتبه سجایاى انسانى متخلق ساخت».
زمانه گوهر آزادى آن زمان بنهد به دامنت که ز دام هوى شوى آزاد عنان خنگ شرف را کجا به دست آرد کسى که پا ز رکاب هوس برون ننهاد
آرى پیکار با «نفس اماره» به خاطر «مهار» آن نه تباهى مطلق آن، کارسخت و دشوار است و مسلما بدون تحمل رنج و مشقت امکانپذیر نیست و لذا درعرفان اسلامى ریاضت در حد مشروع و تحمل رنج و مشقتیکى از ارکان مهم آنشمرده شده است. و کاملا واضح است این نوع ریاضتبا ریاضتهاى جانفرساى برخىاز فرق صوفیه از جمله «ملامتیه» فرق اساسى دارد آنها به بهانه «غلبه برنفس» و «غرور شکنى» و «نفس کشى» کار «خودستیزى» و شکنجهپرستى را،تا بدانجا مىکشند که به هر پستى تن در مىدهند تا مورد «ملامت» و تحقیرمردمان قرار گیرند و از همین رو نیز آنان را «ملامتیه» یا «ملامتیان»نامیدهاند.
این قبیل مجاهدتها و ریاضتها ممکن استبه نظر خیلى سخت هم باشند و تحملآنها و مداومتبر آنها مشکل هم باشد ولى مساله تنها این نیست که انسانمجاهدت بکند و ریاضتبکشد و به سختى بیفتد، بلکه نحوه مجاهدت و ریاضت وکیفیت آن و نوع آن داراى اهمیت است.
مجاهدت به نحو خاص شرعى و ریاضتبا کیفیتخاص است که مىتواند انسان رانجات بدهد و به نتیجه مطلوب برساند.
ناگفته نماند هر مجاهدت و ریاضتى، اثر یا آثار خاصى را به دنبال خود دارد،چهبسا افرادى که در طریق سلوک نیستند و مقاصد دیگرى را دنبال مىکنند وبراى رسیدن به مقاصد خویش دستبه ریاضتهاى سخت و دشوار مىزنند و بعد ازمدتها ریاضتبه یک سلسله آثار و احوال بخصوصى مىرسند ولى پیداست که اینقبیل افراد در طریق سلوک الى الله نبوده و اصلا منظور آنها تقرب به خداوندمتعال نمىباشد. پس یک فرد سالک به سلوک شرعى با یک مرتاض غیر سالک فرقمىکند.