سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون خشمناک شوم ، کى خشم خود را فرو نشانم ؟ آنگاه که انتقام گرفتن نتوانم ، تا مرا گویند اگر شکیبا باشى بهتر یا آنگاه که توانم تا مرا گویند اگر ببخشایى نیکوتر . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» جاودانگی قیام امام حسین (ع)

حادثه عاشورا از دلخراش ترین وقایع تاریخ اسلامی به شمار می رود. این رخداد از هنگامه وقوع تاکنون مورد اهتمام و توجه انسان های آزاده قرار گرفته است. متفکران و نویسندگان مسلمان و غیر مسلمان از زاویه های گوناگون آن را کاویده و به موضوعاتی از این دست نظر افکنده اند:

علل شکل گیری و پیدایش حادثه کربلا; درس های عاشوا; حضور زنان; گریه و عزاداری; تحریف ها و….

و البته هنوز جای مباحث بسیار تاریخی, اخلاقی و انسانی, جهت پژوهش های عمیق خالی است. یکی از پرسش هایی که مطرح است و در لابه لای نوشته ها به اجمال بدان پرداخته شده, راز جاودانگی این قیام است. با آنکه قیام های بسیار در تاریخ بشریت و نیز دوره های اسلامی به وقوع پیوسته, اما کشش و جاذبه و ژرفایی حادثه عاشورا در آن مشهود نیست. چه تفاوتی ماهوی میان آنها وجود دارد؟ چه رمز و رازی در این قیام و رخداد نهفته است؟

آیا تا به حال از خود پرسیده ایم که:

1. اجتماع مردم در این ایام, و تجمع وصف ناشدنی روزهای تاسوعا و عاشورا به ویژه در کشورهای شیعه نشین از چه نیرویی تغذیه می کند؟ چرا گذشت قرن ها, نه تنها از نشاط آن نکاسته بلکه سال به سال بر رونق آن افزوده است؟

2. حضور گسترده نیروهای جوان که همه تعلق های جوانی اعم از مد لباس تا خواب سنگین را کنار نهاده اند, چگونه توجیه می شود؟ جوانان با ایده ها و حساسیت های متفاوت,که انرژی غیر قابل کنترل و روحیه ای گریزان از توصیه و پند دارند, چرا عمیقاً جذب این حادثه می شوند؟

3. نمایش زیبای هیئت های عزاداری و دسته های سینه زنی بدون آموزش های فنی و دراز مدت که بسا زیباتر از رژه دسته های نظامی صورت می گیرد, آن هم با تنوع فراوان, برحسب عرف ها و عادت های بومی و منطقه ای, چگونه تحلیل می شود؟ بسیار دیده می شود که سربازان بعد از آموزشی درازمدت به خوبی از عهده وظایف خود برنمی آیند, اما دسته های عزاداری, خودآموز آرایشی زیبا پیدا می کنند؟

4. چه چیزی مردم را در ایام محرم به احسان ها و ایثارهای بزرگ مالی وامی دارد؟ اطعام ها و خوان های گسترده در این ایام از چه عاملی سرچشمه می گیرد؟ با آنکه برای جلب احسان های کم تر از این به تبلیغاتی گسترده و برنامه ریزی های درازمدت, نیاز است.

این همه پس از قرن های متمادی که از حادثه کربلا گذشته, و بدون کمترین جبر و تشویق دنیایی و حکومتی چه توجیهی دارد.

این نوشتار بر آن است تا اندازه ای این پرسش را وارسی کند و قدری آن را بکاود. می توان علل و عوامل متعددی برای این جاودانگی برشمرد; مانند:

1. انتساب امام حسین(ع) و فرزندانش به رسول خدا(ص)

2. حضور زنان و کودکان

بر آن پای می فشردند, کاملاً انسانی است که به برخی از آن اشاره می شود:

1. آگاهی بخشی
آگاهی بخشی, هوشیار کردن انسان ها, و از جهالت و سرگردانی در آوردن آنها, از عالی ترین اصول انسانی به شمار می رود.

امام حسین(ع) برای رهایی انسان از جهالت, سردرگمی, خون خود را نثار کرد. در زیارت اربعین که شیخ طوسی و دیگران آن را روایت کرده اند, چنین می خوانیم:

وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة.2

(او, خون خودش را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و نادانی رهایی بخشد.)

2. اصلاح گری
همیشه زدودن پیرایه ها از زوایای زندگی جمعی انسان ها, آرمانی ارزشمند و بزرگ بوده است. مصلحان کسانی اند که تلاش می کنند جامعه انسانی را از حرکت در بیراهه ها باز دارند و آنان را پایبند به قواعد انسانی سازند. برداشتن غل و زنجیرهای اجتماعی, فقر و پریشان خاطری آدمیان جزو اصول اصلاح گری و اصلاح طلبی است.

رسول خدا(ص) با بعثت خود, تحولی الهی و انسانی در جامعه پدید آورد, لکن پس از رحلت ایشان پیرایه ها گریبانگیر جامعه نبوی شد و دچار ارتجاع گردید. اصلاحات حسینی در مسیر برداشتن این پیرایه ها و زدودن کجی ها بود تا با ارتجاع به جاهلیت بستیزد و آن را از میان بَرَد. امام حسین به واقعیت آن روز جامعه چنین اشاره فرمود:

ألا ترون الی الحق لایعمل به والی الباطل لایتناهی عنه.3

(آیا نمی نگرید که به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نیست.)

اصلاح گری خود را نیز با این جملات بیان داشت:

إنما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی.4

(همانا برای جُستن اصلاح در امت جدم, قیام کردم.)

3. امنیت
استعداد آدمیان در فضای آرام و امن به فعلیت می رسد, شکفته می شود و کمال می یابد. اگر این امنیت فراگیر نباشد و تنها متمولان و قدرتمندان از آن بهره مند گردند, چنین جامعه ای را نمی توان امن نامید. هرگاه که دورافتادگان از هرم قدرت و ثروت که همیشه بیشترین قشرهای اجتماعی را تشکیل می دهند, از امنیت برخوردار گردند, جامعه, انسانی و الهی است. امام حسین(ع) یکی از اهدافش را چنین بیان می کند:

ویأمن المظلومون من عبادک.5

([بدان خاطر قیام کردم] که ستمدیگان از بندگانت در امنیت به سر برند.)

4. امر به معروف و نهی از منکر
یکی از مهم ترین اهداف قیام حسینی نظارت و کنترل بر قدرت متمرکز جامعه به شمار می رود. آن حضرت بر این باور است که حکمرانان در مسیر صواب حرکت نمی کنند و یکی از راه های بازدارندگی و نیز ایستادگی در برابر آن نظارت همگانی و کنترل قدرت از طریق نخبگان اجتماعی بلکه توده های اجتماعی است. امام حسین(ع) بر این هدف نیز بارها تأکید می ورزد:

ارید أن آمر بالمعروف وانهی عن المنکر واسیر بسیرة جدی و ابی.6

(تصمیم دارم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و بر روش جدم و پدرم رفتار کنم.)

روشن است که یکی از حوزه های اصلی امر به معروف و نهی از منکر, نظارت عمومی نسبت به حکمرانان و متولیان امور است و آنچه در زمان امام حسین صادق بود, همین حوزه از امر به معروف و نهی از منکر است; گرچه دامنه آن به روابط افراد با یکدیگر نیز گسترش دارد.

تا اینجا چهار آرمان اصلی قیام امام حسین که تمامی آنها در راستای اعتلای انسانیت و رشد و کرامت انسان های است, برشمرده شد.

دو. روش ها

بسیاری از حرکت های اجتماعی, انقلاب ها و اصلاح طلبی ها, با آرمان و اهداف بلند و انسانی شروع می شود, اما آنچه در روش و عمل اتفاق می افتد, معمولاً سازگاری با اهداف و آرمان ها ندارد. نهضت حسینی اعجازش در همین است که روش به کار گرفته شده از سوی امام, صد در صد مطابق با آرمان و هدف او است. در روش و منش او چیزی نمی توان یافت که با آرمان و هدف نسازد, آن هم در اوج سختی, نبرد, خون, اسارت و…. اینک به نمونه هایی از این روش و منش انسانی اشاره می شود:

1. صداقت و یکرنگی
عاشورا, نمایش مجسم و عینی باورهای دینی و خصلت های انسانی, در دشوارترین لحظات زندگی است. عاشورا می آموزد که در سخت ترین حالت ها می توان پایبند به آموزه های دین و صفات انسانی بود. آن جا که خطرها و دلهره ها بسیاری را به مصلحت سنجی و دوگانه زیستی وامی دارد, عاشورا افقی فراتر از آن یعنی صداقت و یکرنگی را به نمایش می گذارد; زیرا عاشورا زاییده مکتبی است که یکرنگی در عقیده را می پسندد و از نفاق بر حذر می دارد. یکرنگی در انگیزه و نیت را توصیه می کند و ریا را شرک می شمرد; یکرنگی در سخن را تعلیم می دهد و دروغ را کلید همه پلیدی ها می داند; یکرنگی در داد و ستد را می آموزد و غش را حرام می کند, یکرنگی در دوستی را سفارش کرده و خیانت را مذمت می کند. و….

عاشوراییان با خداوند, با امام, با امت و با دشمن با خویشتن, صادق و یکرنگ بودند. چهار تصویر زیر صداقت را در حادثه عاشورا نشان می دهد:

هنگامی که امام حسین می خواست از مکه حرکت کند در جمع دوستان و یاران سخن گفت و آنان را با وعده پست و مقام و ثروت و آسایش به قربانگاه نکشاند, بلکه فرمود: اَلا ومَن کان باذلاً فینا مُهَجَتَهُ مُوَطناً علی لقاءالله نَفسَه فَلیَرحل معنا فإنّی راحل مُصبِحاً إن شاءالله.7

(بدانید, آنکه آماده است در راه ما بذل جان کند و خود را برای ملاقات خداوند, مهیا ساخته با ما کوچ کند; به راستی که من صبحگاهان با خواست خداوند حرکت خواهم کرد.)

هنگامی که امام حسین(ع) بر بالین عباس آمد و او را غرقه در خون یافت گفت: اَلآن اِنکَسَر ظَهری.8 (اینک کمرم شکست.)

آن زمان که علی اکبر از رزمگاه بازگشت, به پدر گفت: العطش قد قتلنی وثقل الحدید اجهدنی.9 (تشنگی مرا از پای درآورده و سنگینی سلاح مرا بی تاب کرده است.)

امام حسین(ع) یاران خود را در شامگاه تاسوعا گرد آورد و شهادت خود را به آنان خبر داد و آنان را برای بازگشت آزاد گذاشت.10 چنانکه رؤیای سحرگاه شب دهم را برای یاران بازگو کرد و حمله سگ های درنده را برایشان باز گفت.11

2. عدالت در عمل
عدالت را به آسانی می توان بر زبان راند, به سادگی می توان نوشت, به سهولت می توان نمایش داد, اما به سختی می توان با عدالت زیست. از همین رو است که خداوند در قرآن هنگامی که از روزه, عبادت, و ذکر سخن می راند, با تعبیر (لعلکم تتقون)12 (شاید پارسا شوید) آن را ختم می کند. اما زمانی که به عدالت فرمان داده, آن را نزدیکترین, راه حتمی و قطعی به تقوا می داند.

اعدلوا هو اقرب للتقوی;13 (عدالت پیشه کنید, که نزدیک ترین راه به پارسایی است.)

اینجا دیگر سخن از شاید و لیت و لعل نیست, بلکه از یک فرمول قطعی خبر می دهد.

در حادثه عاشورا به جز خطابه های آتشین در مذمت ظلم و ستمگری و دعوت به عدل و انصاف نمونه ای برجسته و عینی از عدالت را می بینیم:

امام حسین(ع) هنگامی که بر بالین فرزند ارشد خویش علی اکبر آمد, صورت بر صورت فرزند نهاد و گفت: (خاک بر دنیا پس از تو, چه چیزی این گروه را بر خداوند جسور و گستاخ کرده تا حریم پیامبر را هتک کنند.)14

و زمانی که برده ای سیاه به نام (واضح) از لشکر عاشوراییان بر زمین افتاد و امام حسین(ع) را ندا داد, امام بر بالینش آمد و گونه بر گونه اش نهاد. این رفتار مایه مباهاتش شد و گفت: مَن مثلی و ابن رسول الله واضع خده علی خدّی. (کیست مانند من که فرزند رسول خدا گونه به گونه اش گذارده باشد.)15

3. گفتگو
خردمندان و فرزانگان, به سخن دیگران گوش می سپارند و تبیین باورها و توجیه رفتار خویش را عار ندانند. اینان گفتگو را بهترین راه نزدیکی انسان ها به یکدیگر می دانند.

در مقابل, آنان که برای خود شأن و منزلتی ساخته و دیگران را کهتر به حساب آورند, نه به سخن دیگران گوش کنند و نه راضی شوند کردار و رفتار خویش را روشن کنند.

در حادثه عاشورا خصلت نخست را در حسین(ع) و یارانش می بینیم. امام حسین(ع) با نوشته ها و خطابه ها, از راز حرکت خویش پرده برمی دارد, انگیزه و مرام خود را باز می گوید, سبب نافرمانی از حکومت یزید را به زبان می آورد و….

همین رویّه را در یاران وی می بینیم. آنان نیز هریک خطابه هایی ایراد کرده و به تبیین مواضع و توجیه رفتار خود دست زدند.

جریان مقابل نه تنها حاضر نبود کار خود را موجه سازد, بلکه شنیدن سخن حق یاران حسین(ع) را, کسالت آور قلمداد می کرد.

در روز عاشورا زُهَیْر در برابر لشکریان یزید قرار می گیرد و به تبیین مواضع می پردازد. شمر به سویش تیری پرتاب کرده و می گوید: أبرمتنا بکثرة کلامک.16 (ساکت باش, ما را از زیاده گویی خسته کردی.)

بُرَیْر هم که از سربازان کهنسال امام حسین(ع) و از استادان قرائت در مسجد جامع کوفه بود, نزد لشکریان عمرسعد آمد و شروع به سخن کرد. هنوز چند جمله بر زبان نیاورده بود که از میان جمعیت فریاد برآمد: یا بریر! فدا کثرت الکلام.17 (بریر! زیاده سخن گفتی.)

4. ادب
سلوک اجتماعی بر پایه باور به شخصیت انسانی جدا از همه باورها, خصلت ها و طبقه اجتماعی را می توان ادب نامید. این همان است که امیرمؤمنان به مالک اشتر فرمود: مردمان یا برادر توأند در دینداری و یا همتای توأند در آفرینش.18

به دو پرده از ادب رفتاری در حادثه عاشورا بنگرید:

ـ روز هفتم محرم شمر, نزدیک خیمه های امام حسین(ع) آمد و با صدایی بلند فریاد زد: این بنو اختنا؟ (خواهرزاده های ما کجایند؟) عباس و برادرانش کجا هستند؟ (شمر با مادر ابوالفضل خویشاوندی قبیله ای داشت). عباس(ع) رو گرداند و پاسخی نداد. امام حسین(ع) فرمود: پاسخ دهید گرچه فاسق باشد.19 (آنگاه عباس(ع) و شمر به گفتگو پرداختند).

ـ در مسیر مکه به کوفه, حرّ با هزار سواره برای بستن راه امام حسین(ع) خود را به آنان رسانید. وی مأموریت داشت, امام را به کوفه نزد عبیدالله ببرد.

پیمودن راه طولانی تشنگی را بر حر و همراهانش غالب کرده بود. امام حسین چون تشنگی آنان را دید, فرمان داد همه را سیراب سازید.

أمر أصحابه ان یسقوهم ویرشفوا الخیل.20

(به یارانش دستور داد که آنها را سیراب کنند و اسبانشان را نیز سیراب سازند.)

5. احترام به موقعیت و جایگاه انسان ها
وقتی امام حسین به منزلگاه شَرافْ رسید, حر با هزار سوار برای بستن راه و بازگرداندن از حرکت فرود آمد.

امام حسین پس از آنکه دستور داد آنان و اسبانشان را سیراب سازند, برایشان سخن گفت و از فلسفه حرکت خویش سخن راند و چنین بر زبان آورد که من خود بدینجا نیامدم, بلکه در پی دعوت ها و نامه های شما بود و اگر خرسند نیستید, بازگردم.

به هر حال, وقت نماز ظهر فرا رسید. حجاج بن مسروق اذان گفت. امام حسین(ع) رو کرد به حر و فرمود: اتصلی باصحابک. (تو با لشکر خود نماز می خوانی؟) و حر گفت: لا بل نصلی جمیعاً بصلاتک21 (همه به امامت شما نماز می گذاریم.) اگر در آداب نماز جماعت از استحباب امامت حاکم, فرمانده, صاحب منزل و… سخن رفته است, امام حسین(ع) حرمت یک فرمانده را نگه می دارد و او را مخیر می سازد و البته ادب حر نیز ستودنی است که با آنکه برای راه بستن آمده, اما نیکو حرمت سبط رسول خدا را پاس می دارد.

6. احترام به پیمان ها
در منزلگاه عُذَیْب خبر شهادت قیس بن مسهر صیداوی به امام حسین داده شد. و نیز گزارش دادند که مردم دل هایشان با شما است و شمشیرهایشان بر رویتان کشیده. طرماح به حضرت پیشنهاد کرد که از راه منصرف شوید و به سوی کوهی در منطقه ما حرکت کنید که از دسترس به دور است و ما برای شما بیست هزار رزمنده تعهد می کنیم که از شما دفاع کنند.

امام حسین پس از تشکر و سپاس فرمود: ان بیننا و بین القوم عهداً ومیثاقاً و لسنا نقدر علی الانصراف.22

(میان ما و مردم کوفه پیمانی است که نمی توان از آن سرباز زد.)

و از این رو است که در روایت های بسیار, پایبندی به پیمان ها نشانه دینداری شمرده شده است.

امام باقر(ع) در حدیثی فرمود:

انّا لنحب من کان عاقلاً, فهماً, فقیهاً, حلیماً, مداریاً, صدوقاً, وفیّاً.23

(ما دوست داریم کسی را که خردمند, فهیم, دانا, بردبار, سازگار, یکرنگ و وفادار به پیمان باشد.)

7. پرهیز از جنگ افروزی
آنگاه که امام به سرزمین نینوا رسید, نامه عبیدالله بن زیاد به حر رسید که بر امام حسین(ع) سخت گیرد.

در این هنگام زهیر به امام حسین گفت: نبرد با اینان برای ما آسان است از جنگیدن با لشکریانی که پس از این خواهند آمد.

امام حسین(ع) در پاسخ فرمود: ماکنت ابدأهم بقتال.24

(من نبرد را آغاز نخواهم کرد.)

امام حسین(ع) گرچه به شهادت عشق می ورزید و از مرگ هراسی نداشت و آن را چونان گردنبند دختران جوان, مایه زیبایی و زیور زندگی می دانست, اما به کشتن دیگران راغب نبود و از آن کناره می گرفت, مگر دیگران به نبرد دست زنند. و حسینیان نیز باید خصلت عشق به شهادت را از پیشوای خود به ارث برند و بدان ببالند و از نبرد و خونریزی خرسند نباشند که اصل و قاعده اولی, صلح است و نبرد و جنگ, صورت اضطرار زندگی است.

8. شیوه دعوت
وقتی امام به منزلگاه قصر بنی مقاتل فرود آمد, چادر بزرگی برپا دید. پرسید از آنِ کیست؟ گفته شد از عبیدالله بن حر جعفی است که مردی متمول و ثروتمند بود. امام حسین حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد تا وی را به سوی حسین(ع) فراخواند. حجاج چیزی همراه داشت. عبیدالله پرسید: این چیست؟ حجاج گفت: هدیة الیک وکرامة ان قبلته هذا الحسین یدعوک الی نصرته.25

(این هدیه ای برای تو است اگر بپذیری. اینک حسین تو را برای یاری فرامی خواند.)

عبیدالله گفت: وقتی از کوفه بیرون آمدم جمعیت بسیاری دیدم که برای نبرد با حسین مهیا می شدند و من توانایی یاری حسین را ندارم.

چون حجاج سخن عبیدالله را برای امام نقل کرد, امام حسین(ع) با جمعی از یاران و خاندانش نزد او رفت.

9. حضور زنان
حضور زنان و احترام به این حضور, از سوی امام حسین یکی از منش های انسانی این قیام است. حادثه عاشورا از آغاز تا پایان از حضور زنان برخوردار بوده و نیز بسیار تأثیرگذار بودند, و استاد مطهری, حادثه عاشورا را مذنث (مخفف مذکر و مؤنث) دانسته, یعنی حادثه ای مردانه و زنانه.

همسر زهیر دَلْهَمْ دخترعمرو, او را با توصیه و تشویق بسیار, به یاری حسین(ع) وامی دارد و از او وعده شفاعت در آخرت می گیرد.26 گرچه نام زهیر آوازه تاریخ شد و از همسر وی کمتر سخن به میان می آید.

ام وهب دختر عبدالله همسر عبدالله بن عمیر کلبی, با برداشتن عمودی به تشویق شوهرش به نبرد می پردازد و می خواهد به همراه شوهر کشته شود که امام حسین(ع) او را برمی گرداند و می فرماید بر زنان نبرد واجب نیست.27

و نیز وقتی کعب بن جابر بر بُرَیْر یورش برد, همسرش او را سرزنش کرد و گفت دیگر با تو سخن نگویم, تو دشمنان فرزند فاطمه را یاری دادی.28

مادر عمرو بن جناده که کودکی یازده ساله بود, او را به رزمگاه فرستاد و شوهر این زن در یورش نخست دشمن, به شهادت رسید. وقتی کودک از امام حسین اجازه خواست, حضرت فرمود پدرش کشته شده و شاید مادرش راضی نباشد. عمرو گفت مادرم مرا فرستاده است.29

چنانکه زنی از قبیله بکر بن وائل, هم تباری های خود را به جهت غارت رزمگاه امام حسین, سرزنش کرد.30

و زن خولی تا پایان عمر از اندوه و غم شهادت امام حسین(ع) آرایش نکرد.31

نیز در برخی کتب تاریخ نقل شده که امام حسین(ع) در آخرین لحظات زندگی به خواهرش زینب گفت:

ییا اُختاه لاتَنسینی فی نافلة اللیل.32

(خواهرم مرا در نمازشب از یاد مبر.)

جالب است توجه شود که در واقعه کربلا حضور مثبت زنان در اردوگاه امام حسین چشمگیر است و نیز حمایت و یاری زنانی از سپاه دشمن; ولی نام زنی که به یاری یزیدیان برخاسته باشد و آنان را مدد رسانده باشد, نقل نشده است.

10 . اهتمام به گرفتاری ها
در غروب روز نهم که امام حسین(ع) یارانش را گرد آورد و آنان را برای رفتن مخیر ساخت. به محمد بن بشیر حضرمی که پسرش در مرزهای ری به اسارت گرفته شده بود, فرمود: انت فی حَلٍّ من بیعتی فاعمل فی فکاک ولدک. (بیعت خود را از تو برداشتم برای رهایی فرزندت تلاش کن.) وی در پاسخ گفت: به خداوند چنین نکنم. آنگاه امام حسین(ع) فرمود:

اذاً أعط ابنک هذه الاثواب الخمسة لیعمل فی فکاک اخیه.33

(پس این پارچه ها به فرزند دیگرت ده تا در راه آزادی برادرش از آن بهره برد.)

در پایان امیدواریم متولیان امور دینی در بزرگداشت این گونه شعائر بکوشند:

الف. حس مذهبی و دینی این حرکت و روح گرفتن آن را قوی سازند.

ب. این حرکت را با آگاهی بخشی و معرفت دهی همراه کنند.

ج. آن را از خرافات و بدعت های عوامانه بپیرایند.

د. در این مسیر زنده و سازنده, مانع و آفت, ایجاد نکنند.

هـ. مقدماتی فراهم آورند تا این حرکت در جریان های خاص سیاسی و جناحی وارد نشود, و رنگی جز رنگ حسینی به خود نگیرد.

تا ماهیت الهی و انسانی این قیام جاودانه همیشه و چونان گذشته درس آموزی های بیشتر, پرتوافکنی های گسترده تر را به همراه داشته باشد.

پی نوشت ها :

1. مستدرک الوسائل, ج10, ص318.

2. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, ص731.

3. مقتل الحسین, ص232.

. همان, ص156.

5. الحیاة, ج2, ص213.

6. همان.

7. مقتل الحسین, ص194.

8. همان, ص338.

9. همان, ص322.

10. همان, ص258.

11. همان, ص267.

12. سوره بقره, آیه 21, 63 و183.

13. سوره توبه, آیه 8.

14. مقتل الحسین, ص325.

15. همان, ص308.

16. همان, ص284.

17. نهج البلاغه, نامه 53.

18. مقتل الحسین, ص285.

19. همان, ص252.

20. همان, ص214.

21. همان, ص214ـ216.

22. همان, ص222.

23. بحارالانوار, ج78, ص245, ح56.

24. مقتل الحسین, ص228.

25. همان, ص223ـ224.

26. همان, ص208ـ209.

27. همان, ص293ـ294.

28. همان, ص309ـ310.

29. همان, ص314.

30. همان, ص386ـ387.

31. همان, ص391ـ392.

32. اعلام النساء المومنات, ص381.

33. مقتل الحسین, ص260.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:48 عصر )
»» گزارش های نادرست از حادثه کربلا2

ب. رنگ روز داشتن حوادث
از آن جایی که انسان تحت شرایط محیط فرهنگی و آداب و سنن زمان خود زندگی می کند, بدیهی است تراوشات ذهن وی نیز رنگ محیط را خواهد داشت و از آن جایی که این قبیل روضه خوانان و مداحان بی سواد و دست کم بی مطالعه هستند و از تاریخ و آداب و سنن و رفتارهای اجتماعی عصر وقوع حادثه اطلاع ندارند, حادثه را با شرایط و ویژگی های زمان خود تصور می کنند و براساس آن می سازند. در این قبیل دروغ ها رنگ زمانه بسیار روشن و شفاف است و شنونده اگر تیزهوشی به خرج دهد, خواهد دید که حادثه گویی در اطراف او اتفاق می افتد. گرچه شنوندگان به خاطر شدت علاقه مندی به امام حسین(ع) معمولاً نمی توانند به معرفت درجه دومی درباره حادثه نقل شده, دست پیدا کنند و در اصل حادثه گم می شوند و به دروغ بودن حادثه ای که شنیده آگاهی نمی یابد.

ج. غیرمعمول بودن حادثه
از دیگر علائم این دست از جعل ها شگفتی و غیر معمول بودن حادثه است. این قبیل جاعلان در عین آن که گرفتار فرهنگ زمان خود هستند و حادثه های ساختگی آنان رنگ زمانه دارد, اما اصل و بن مایه داستان از شگفتی و غرابت برخوردار است. اینان می دانند که در ذهن شنوندگان, امام حسین و یارانش از جایگاه بسیار بلندی برخوردارند و قوانین طبیعی و عادی نمی توانند محدودیتی برای آنان فراهم آورند. بنابراین شنوندگان از شنیدن انتساب حوادثی غیر طبیعی و شگفت به آن حضرت و یارانش نه تنها شگفت زده نمی شوند که آن را امری طبیعی و عادی می پندارند و مورد انتظار از چنان شخصیت هایی می دانند. بنابراین برای گرم کردن مجلس و پاسخ به انتظار شنونده, به جعل و انتساب حوادث شگفت و غیر معمول به امام می پردازند.12

د. غوغاسالاری
یکی از ویژگی های این نوع جاعلان, غوغاسالاری است. اینان برای پیش گیری از افشای جعل و تزویری که در سخنانشان وجود دارد, معمولاً مخالفان خود را متهم به عدم عشق و علاقه به اهل بیت(ع) می کنند. غوغاسالاری به راه می اندازند و جو را چنان آشفته می سازند که کسی جرأت برملا ساختن دروغ ها و تزویرهایشان را پیدا نکند. اینان خود را عاشق و ذاکر اهل بیت(ع) می شمارند و هرکس را که با گفته های آنان مخالفت ورزد, به فقدان عشق و ولایت اهل بیت(ع) منتسب می سازند. بدگویی و تهمت زدن کار شایع این قبیل دروغ پردازان است. به واقع اینان برای حراست از رونق بازار دین فروشی خود تلاش می کنند و کار خود را در راستای عشق به خاندان پیامبر(ص) قلمداد کرده, هرکسی را که به برهم زدن بازار آنان دست یازید مخالف خاندان اهل بیت(ع) می شمارند.

این ها پاره ای از نشانه های این قبیل تحریف گران حادثه کربلا هستند که روز به روز بیشتر می شوند و همواره به تحریف حادثه عاشورا می پردازند.

2. رقابت و همچشمی
با تبدیل شدن جریان مصیبت خوانی و مداحی به حوزه هنرنمایی و قهرمانی در دهه های اخیر متأسفانه آفت جدیدی به عنوان رقابت و همچشمی در مداحی و روضه خوانی دامنگیر حادثه کربلا گشته است. گروهی از مداحان, مجالس ذکر مصیبت و مداحی را میدان رقابت و زورآزمایی تصور می کنند و نشان قهرمانی و پیروزی در این میدان گریاندن فزون تر مستمعان و گرم کردن مجلس است. در دست یابی به قهرمانی در این میدان افزون برداشتن صدای گیرا و اطلاع از فنون تأثیرگذاری بیشتر, نقل داستان های تازه و بکر نقش جدی دارد. از این روی گروهی از مداحان برای گرم کردن مجلس خود, روضه های جدیدی می سازند که بن مایه آن ها دروغ و جعل است. روضه جدید اصطلاحی شایع بین مداحان است که گاه با ترکیب چند قصه به وجود می آید و زمانی با تغییر شکل دادن یک داستان ایجاد می شود. انتساب به منبع غیر قابل دسترس معمولاً در این نوع روضه ها نمود بیشتری پیدا می کند. بدیهی است هرچه رونق بازار روضه خوانی بیشتر شود, خلق روضه های جدید و در نتیجه بستن دروغ های فزون تر بر حادثه کربلا زیادتر می گردد.

تأسف در این است که دین داران و متولیان مسائل شرعی جامعه در برابر سیل خلق روضه های جدید عکس العملی از خود نشان نمی دهند. ترس از غوغاسالاری روضه خوانان حرفه ای و واهمه از اتهام عدم عشق و علاقه به ولایت اهل بیت از جمله عوامل بی تفاوتی دین داران در برابر این سیل اتهام به اهل بیت و دروغ بستن به امام حسین(ع) و یاران آن حضرت است.

راه های سنجش گزارش ها
دین داران و علاقه مندان به اهل بیت(ع) نه تنها از شیوع دروغ و تحریف داستان کربلا خشنود نیستند که بسیار در رنج می باشند و سکوت آنان به هیچ وجه نشان رضایت نیست, بلکه همان گونه که یادآور شدیم ترس از غوغاسالاری عامل عمده در سکوت دین داران می باشد. در فراروی دین داران, راهی جز آن نیست که جامعه را آگاه سازند و از تبدیل شدن حادثه کربلا به ابزار تجارت پاره ای دنیاطلب پیش گیری کنند. یکی از روش های تحقق چنین امری, ارائه روش های سنجش گزارش ها و دست یابی به حقیقت امر است.

روش های سنجش حوادث به طور عمده در دو بخش بررسی های سندی و تحقیقات متنی جای می گیرند که در ذیل توضیحی ارائه می شود:

1. بررسی های سندی
هر حادثه یا سخن تاریخی را گروهی از مردم به صورت پیوسته از همدیگر نقل کرده و از نسلی به نسل دیگر رسانده اند. در میان ناقلان افرادی راستگو, دقیق, متعهد و پر حافظه وجود داشت و نیز افرادی دروغگو, نامتعهد, سهل انگار و کم حافظه یافت می شد. دست آورد تلاش گروه نخست احادیث و گزارش هایی قابل اعتماد و راست و محصول کوشش گروه دوم مجموعه ای از گزارش های دروغ, مغشوش, غیر قابل اعتماد و ضعیف است.

برای دست یابی به واقعیت حادثه کربلا و سخنان اهل بیت(ع) و رفتار و کردار آنان در جریان مزبور و نیز عملکرد دشمن و چگونگی برخورد آنان با قیام امام حسین(ع) باید از بررسی سندی گزارش ها غافل نباشیم. بررسی سندی گزارش های عاشورا چندان جدی گرفته نمی شود و شمار اندکی به این مهم پرداخته اند و بسیاری از پژوهشگران حوزه دین این حادثه را که در ساختن فرهنگ و رفتارهای اجتماعی, نقش جدی دارد, به مقدار احکام فردی و جزئی دارای اهمیت نمی دانند و راه کارهایی را که در فقه و در فرایند استنباط احکام به کار می گیرند, در شناخت حادثه کربلا از آن ها استفاده نمی کنند. بی توجهی به مقوله بررسی سندی حادثه کربلا, راه را برای دروغ گویان و غالیان باز گذاشته و تحریف و دروغ چهره حادثه کربلا را دگرگون کرده است. این بی توجهی در دراز مدت آثار زیان باری به جای خواهد گذاشت و با توجه به روند نقد و بررسی که کم کم همه حوزه های معرفت بشری را زیر سیطره خود درمی آورد و نیز خروج عملی ابزار ارتباط جمعی از کنترل و نظارت, ترس از آن است که گسترش دروغ ها و پیرایه ها موجب کم اعتبار شدن و کم ثأثیر شدن اصل حادثه گردد. راه پیش گیری از زیان های محتمل بررسی اسنادی حادثه کربلا و زدودن سره از ناسره است و در این راه نباید از خشم و ناراحتی مشتی افراد سودجو که دین را ابزار دست یابی به دنیا قرار داده اند واهمه ای داشت. بررسی سندی گزارش ها می تواند بخش مهمی از تحریفات و گزارش های ساختگی را کنار نهد; زیرا قسمت عمده حوادث ساختگی پیرامون جریان کربلا در قرون متأخر ساخته و پرداخته شده است و در کتب قدما اثری از آنها دیده نمی شود و عموماً فاقد سند هستند.13

2 . بررسی های متنی
پس از انجام بررسی های سندی و تصفیه حادثه کربلا از گزارش های نادرست, باقی مانده گزارش ها را باید از طریق بررسی متنی مورد پژوهش قرار داد. بررسی های سندی به تنهایی برای جدایی سره از ناسره کافی نیست چون افرادی وجود داشتند که حوادث ساختگی را به اشخاص مورد اعتماد و وثوق نسبت می دادند و با بهره گیری از اعتبار آنان حوادث ساختگی را به عنوان حادثه ای واقعی قلمداد می کردند. از این رو افزون بر نقد سندی باید به تحلیل متنی نیز پرداخت. نقد متن چون برگرفته از روش عقلایی است و با آموزه های واقعی دین هم آهنگ می باشد و ائمه معصوم(ع) به اعتبار آن که عاقل ترین مردم روزگار بودند و در به کارگیری روش عقلایی و آموزه های دینی سرآمدترین آنان به شمار می آیند, در بررسی و دست یابی به واقعیت می تواند کارایی خوبی داشته باشد و انتساب های غیر واقعی را کشف کند. از جمله روش های کارآمد در نقد متن عبارتند از:

1. سنجش با مذاق دین
هر دین و آیینی مذاق و طبیعت خاص خود را دارد.14 خمیر مایه پاره ای از ادیان عشق و محبت و پاره ای دیگر عقل و خرد و گروهی از ادیان مجموعه ای از عشق, محبت, خرد و کرامت است. پیشوایان و متولیان دین, کاری برخلاف مذاق دین انجام نمی دهند و راهبردهای دینی را همواره در زندگی و رفتار خود اعمال می کنند. دست اندرکاران پژوهش در امر دین با مطالعه و پژوهش می توانند به مذاق و طبیعت دین دست پیدا کنند و آن را مبنایی برای سنجش گزارش های دینی قرار دهند.

در دین اسلام که عزت و کرامت انسانی, بن مایه دین است, نمی توان گزارشی از زندگی پیشوای دینی را که در بردارنده ذلت و خواری پذیری است, گزارش درست شمرد و یا گزارشی را که برخوردار از غلوّ می باشد, نمی تواند در حق امامی صحیح باشد; زیرا از آموزه های جدّی اسلام میانه روی و اعتدال است.

2. سنجش با منش پیشوایی
پیشوایان دینی ما از روش و منش خاصی برخوردار بودند. آنان تلاش می کردند همه رفتار و گفتار و کردارشان طبیعی و قابل پیروی برای اتباعشان باشد. فرق عمده بین پیشوایان دینی با معدود افراد دیگری که به گونه ای از قدرت فوق طبیعی برخوردار بوده و یا هستند در همین نکته نهفته است که پیشوایان دینی از قدرت مزبور یا به طور کلی بهره نمی گرفتند و یا در حد ضرورت و برای اثبات حجیّت و اعتبار خودشان به عنوان امام و پیشوا چنین کاری را لازم می دیدند و این امر معمولاً برای مخاطبانی بود که از طریق گفتار و استدلال واقع را درک نمی کردند. منش امامان معصوم(ع) همچون پیامبر(ص) در ابراز توانمندی از طریق کلام و استدلال بود و نه به کارگیری کرامت و یا معجزه و کار خارق عادت.

تصرف در کائنات را هیچ دانشور بزرگی به عنوان معجزه اصلی پیامبر(ص) یاد نکرده است, بلکه همه بر این اتفاق دارند که معجزه اصل و جاودانه پیامبر(ص) معجزه کلامی ـ بیانی است. زیرا معجزه خارق عادت و تصرف در کائنات مخصوص جمع هایی است که از توان فکری و رشد عقلی بالایی برخوردار نیستند و بیش از آن که به خرد و فهم خود تکیه کنند, به دیده و حس خود اعتماد دارند. امامان معصوم نیز همواره بر عقل و استدلال تکیه می کردند و کمتر دست به دامن تصرف در کائنات می شدند. بنابراین نقل هایی که در حادثه کربلا مبتنی بر بهره گیری از قدرت فوق بشری است با منش و روش پیشوایان دین سازگار نیست و نمی تواند قابل دفاع باشد. صحت این نوع نقل ها در خصوص یاران امام حسین(ع) از تردید بیشتری برخوردار است چون ثبوت قدرت فوق بشری برای منسوبان ائمه(ع) مورد پذیرش دانشوران و عالمان بزرگ نیست و اگر اندکی از افراد هم چنین باورهایی داشته باشند, به حتم باور آنان از دقت و اعتبار برخوردار نمی باشد.

3. سنجش با خرد انسانی
پیشوایان دینی خردمندترین افراد جامعه بودند و رفتارهای ناخردمندانه از ساحت آنان به دور بود. بنابراین خردمندانه یا غیر خردمندانه بودن گزارش ها را می توان یکی از روش های خوب و کارآ برای شناخت واقع از غیر واقع به کار گرفت. در گزارش حادثه کربلا نقل هایی دیده می شود که انجام آن از افرادی که از حداقل عقل و خرد برخوردار هستند, بسیار بعید می نماید, چه رسد به پیشوای معصوم و یاران وی که خردمندترین افراد جامعه خود بودند. گفت وگوهایی که برای آن حضرت و یا دیگر یاران آن حضرت با اسب هایشان نقل شده و یا تعارف های مسخره ای که در آب خوردن از فرات بین آنان و اسبان نقل شده است,15 با هیچ عقل و منطقی سازگار نیست و نقل این قبیل افسانه ها اهانت به مقام امامت و یاران با وفای آن حضرت است. همچنین افسانه راهی کردن شهربانو و عروس قاسم به وسیله اسب به ایران و به دنیا آوردن فرزند قاسم در ایران و گم شدن شهربانو در کوه های البرز16 و مطالبی از این دست, همه ساخته و پرداخته ذهن های بیمار است و هیچ ربطی به حادثه کربلا ندارد. از این دست نقل های نابخردانه در گزارش های پیرامون حادثه کربلا بسیار وجود دارد که باید خوانندگان این گزارش با به کارگیری خرد, آنها را تصفیه کرده و به کنار نهند و چهره واقعی حادثه کربلا را نشان دهند.

4. بررسی پی آمدها و لوازم
در پاره ای از گزارش های ساختگی, سازندگان تنها به اصل داستان ساختگی اندیشیده و از پی آمد و لوازم جانبی داستان غافل گشته اند. هر حادثه ای پی آمد و لوازم خاص خود را دارد. پاره ای از این لوازم به قدری جدایی ناپذیر از واقعیت ها هستند که با هیچ استدلالی نمی شود جدایی آن ها را اثبات کرد. هنگامی که در حادثه کربلا از شمار غیر معقول کشته ها سخن گفته می شود, باید فکری هم برای وسعت زمانی آن کرد, و یا اندیشه ای در خصوص قدرت و توان بدنی برای تحقق چنین شمار کشته هایی نمود. برای پی آمد بیماری ها و عفونت های منطقه ای فکری کرد, برای چگونگی فراهم آوردن چنان شماری از نیروی انسانی راه کاری ارائه کرد. آثار منفی خروج آن همه نیرو از گردونه فعالیت های اقتصادی را دید; با توجه به آگاهی دشمن از شمار یاران و همراهان امام حسین(ع), توجیه نظامی دشمن در ارسال آن همه نیرو را لحاظ کرد و ده ها پرسش بی جواب دیگر که می تواند در کنار چنین گزارش هایی از کشته ها17 مطرح کرد.

بنابراین خوانندگان گزارش های حادثه کربلا برای دست یابی به درستی و نادرستی هر گزارشی باید آن را با پی آمدها و لوازم آن بسنجند و اگر هماهنگی و تناسبی بین گزارش و پی آمدها ندیدند در صحت گرایش تردید کنند.

5. سنجش بین گزارش ها
هر گزارشی از حادثه کربلا, اگر بریده از دیگر گزارش ها در نظر گرفته شود, ممکن است ما را در اشتباه افکند; زیرا گزارش ها در کنار هم می توانند پازلی را تشکیل دهند که در نهایت, نمایی از حادثه کربلا را نشان دهد و اگر این قطعه های پراکنده در کنار هم چیده نشود, به حتم نمی توان نمایی کامل از حادثه را دید. وقتی قطعه ها در کنار هم در نظر گرفته شود, هم قطعه های ناخوان کشف می شود و هم بخش های افتاده به دست می آید و از همه مهم تر, قطعه های ناقص معلوم می گردد. با این روش می توان درست را از نادرست و سره را از ناسره کشف کرد.

به عنوان نمونه, وقتی گزارشی می گوید امام زین العابدین(ع) در کربلا کودکی18 بیش نبود و گزارش دیگری یادآور می گردد که وی در همان وقت, 33سال داشت و دارای فرزند بود و یا در کوفه و شام به سخنرانی پرداخت, در جمع بین گزارش ها, نوعی تناقض می بینیم. بدیهی است که یکی از این گزارش ها نادرست است و از آنجایی که سخنرانی آن حضرت, مسلّم است و فرزند داشتن آن حضرت محرز می باشد, طبیعی است گزارش کودک بودن وی در کربلا نباید درست باشد. بنابراین سنجش بین گزارش ها و در کنار هم چیدن قطعات تاریخی می تواند کمک خوبی در شناخت سره از ناسره و درست از نادرست19 باشد.

6. مخالفت با عرف زمانه
هر عصری, عرف و روش خاص خود را دارد. نوع گفتگو, معاشرت, خانواده, احترامات, آداب و سنن, برخوردهای اجتماعی, پوشش و دیگر نمودهای اجتماعی هر عصری نسبت به عصر دیگر تفاوت های جدی دارد. آگاهی و اطلاع از عرف هر عصر و روزگاری به ما این امکان را می دهد که گزارش های مربوط به حوادث آن عصر را خوب بشناسیم و درستی و نادرستی آن را کشف کنیم. سازندگان گزارش های نادرست از آن جایی که تحت شرایط و عرف خاص زمان خود زندگی می کردند, به طور طبیعی از پیرایه های متناسب با حوادث عصری که از آن گزارش می دهند, غافل می گردند و در نتیجه حادثه ها را به تناسب عرف عصر خود می سازند.20 از آنجایی که سازندگان گزارش های دروغ درباره حادثه کربلا معمولاً افرادی کم سواد و دست کم, کم اطلاع از تاریخ صدر اسلام بودند, داستان پردازی های خود را به گونه ای تنظیم کردند که با اندکی دقت و ظرافت می توان جای پای این قبیل اختلاف های عرفی را در آن ها دید و شناسایی کرد. پژوهشگران حوادث کربلا برای بهره گیری از این روش, باید افزون بر اطلاع و آگاهی از عرف عصر امام حسین(ع) از عرف دوره صفوی و تا حدودی قاجاری هم اطلاع داشته باشند; چون تحریفات عمده در این دو دوره انجام یافته است و تحریفات معمولاً رنگ و بوی صفوی و قاجاری دارد.

این شماری از روش هایی است که با به کارگیری آن ها می توان متن گزارش ها را نقد کرد. البته همه روش ها نیست, بلکه تعدادی از آسان ترین روش ها می باشد.

پی نوشت ها

1. توصیف ناصحیح از حادثه ر.ک: المنتخب للطریحی, ص431.

2. اکسیر العبارات فی اسرار الشهادات, ج2, ص402, شیخ آغا بن عابد الشیروانی الحائری, المشهور بفاضل الدربندی, متوفی 1285, دار ذوی القربی, قم, 1420.

3. اسرار الشهادات, ج3, ص110; ج2, ص308 (وی تصریح می کند که ازدواج قاسم در هیچ منبع معتبری نیامده است با این حال می گوید درست است وی در این خصوص افسانه سرایی بسیاری نموده بر این باور است که زن حضرت قاسم پس از شهادت امام حسین(ع) به همراه مادرش به ایران آمده و فرزندی به دنیا آورد که نام قاسم به وی نهادند و بعدها شهید شد و در کنار سر پدرش قاسم بن حسن(ع) که توسط فرمانده سپاه عجم ها به ایران منتقل شده و پس از جشن و سرور بسیار در شمال تهران دفن شده بود, مدفون گردید. این افسانه به قدری دور از منطق است که به توصیف نمی آید. (اسرار الشهادات, چاپ قدیم, ص464) نویسنده مدینة المعاجز, ج3, ص369 می گوید: موضوع ازدواج قاسم شبیه به اسطوره است.

4. کتاب (روضةالشهداء) تألیف ملاحسین کاشفی سبزواری متوفای 910هـ.ق است (کتابفروشی اسلامیه, تهران, 1349ش) این مرد از شگفتی های روزگار است. مذهب وی به طور دقیق مشخص نیست. در سخنرانی و نگارش بسیار چیره دست بود. ذهنی خلاق و قوی داشت. در هر حوزه ای که گام نهاده کاری شگفت کرده است. بهترین تلخیص از مثنوی معنوی جلال الدین رومی به نام لب اللباب از این مرد است. در تفسیر, (مواهب علیّه) را نوشت که در نوع خود قابل توجه است. در ادبیات مخزن الأنشا را نگاشت که بسیار ادیبانه است. در تعزیه خوانی کتاب روضةالشهدا را نوشت که در افسانه پردازی در این خصوص بی نظیر است. با توجه به نوع کارهایی که وی انجام داده, نمی توان به طور قطع درباره او قضاوت کرد. آیا کاشفی جهت تخریب حادثه کربلا چنین تألیفی را پرداخت؟ یا در فکر خدمت به اهل بیت(ع) و ساده لوحانه چنین دروغ هایی سر هم کرد و یا آن که وی تنها به فکر هنر خود بود و در واقع برای ارضای جاه طلبی های هنری خود چنین تألیفی را ارائه کرد؟ خود وی می گوید: در فکر تهیه متنی مناسب با ذوق فارسی زبانان بود. (روضةالشهدا, ص77) همه این گزینه ها محتمل است.

5. نویسنده اکسیر العبادات و اسرار الشهادات, مرحوم شیخ آغا فرزند عابد شیروانی مشهور به فاضل دربندی متوفای 1180 از نمونه های برجسته علاقه مندان ناآگاه به خاندان اهل بیت(ع) است و به انگیزه خیرخواهی, ضربه سنگینی به حادثه کربلا زد و تحریف های بسیاری در حادثه مزبور ایجاد کرد. به عنوان نمونه داستان خیال پردازانه آمدن زن قاسم به ایران و قضایای دیگر, همه توسط وی از شکل افسانه شفاهی متداول بین مردم به شکل مکتوب درآمد. کتاب وی انبانی از دروغ و اتهام است.

6. اسرارالشهادات, ج3, ص116; بحارالانوار, ج45, ص193.

7.اسرارالشهادات, ج3, ص35.

8. معالی السبطین فی احوال الحسن والحسین, ج2, ص38, حاج شیخ محمدمهدی مازندرانی, مکتبة القرشی, تبریز.

9. معالی السبطین فی احوال الحسن والحسین, ج1, ص260. در خصوص چگونگی پاره کردن بند قنداق توسط طفل شیرخوار امام حسین(ع) وقتی که صدای فریادخواهی پدر را شنید. جالب آن است که منبع خبر تصریح می کند که از طریق مکاشفه به چنین مطلبی دست یافته است.

10. مقتل الحسین, المقرم, ص303.

11. المنتخب للطریحی, ج2, ص328, اسرار الشهادات, ج3, ص116; بحارالانوار, ج45, ص193. داستان شیر, از داستان های بسیار خواندنی است و سازنده آن مهارتی به خرج داده است.

12. برای نمونه ر.ک: داستان فرشته ای به نام فطرس و توسل او به امام حسین(ع) که به اشکال گوناگون نقل شده است. در بعضی منابع (بشارة المصطفی, ص338, قم, مؤسسة النشر الأسلامی, 1420ق. از ابی جعفر طبرسی از علمای قرن ششم) گناه وی تأخیر در انجام مأموریت بود. در بعضی دیگر گناهان (بصائر الدرجات, ص68) استنکاف از پذیرش ولایت امیرمؤمنان(ع) بود. در جایی غفلت لحظه ای از خداوند را جرم وی دانسته اند, (بحارالانوار, ج42, ص313) در منبعی تفکر ناصواب در حق خداوند متعال را سبب مبغوضیت دانسته اند (کمال الدین و تمام النعمه, ص282). اختلافات در گزارش و شکل داستان بیانگر ساختگی آن است که به کتاب های مزبور راه یافته است. یا آمدن همه پیامبران به کربلا و گرفتاری در آنجا و توجه یافتن به حادثه ای که بعداً اتفاق می افتد, جاری شدن خون از پای آدم (بحارالانوار, ج44, ص242, معالی السبطین, ج1, ص76; منتخب طریحی, ص48) نوح و تلاطم کشتی (همان منابع) گذر ابراهیم و افتادن از مرکب (همان منبع) گذر اسماعیل در هنگام چوپانی و آب نخوردن گوسفندان از فرات (همان) گذر موسی و یوشع بن نون و پاره شدن بند کفش آنان (همان) گذر عیسی به همراه حواریون و ممانعت شیر از رفتن (همان) گذر سلیمان و فرو نشستن باد حامل قالیچه وی در کربلا (همان) که کذب و ساختگی بودن آن ها کاملاً مشخص است و نیز بازگردان سر امام حسین از کوفه توسط پیامبر(ص) در حضور همه انبیا و اتصال آن به بدن شریف آن حضرت و گله امام حسین(ع) از امت (معانی السبطین, ج2, ص35) داستان آغشته کردن پرندگان بال خود را به خون امام حسین(ع) و رفتن بر بلاد گوناگون جهت خبر رساندن (بحارالانوار, ج45, ص191) و قصه هایی از این دست, همه جعل و خیال پردازی است. گرچه این قبیل داستان ها در گذشته ساخته و پرداخته شده و به کتب شیعه راه یافته است, اما روند مزبور متوقف نشده و این قبیل جعل ها همچنان ادامه دارد.

13. بعضی از سازندگان قصه ها به مجعول بودن آن ها اعتراف کرده اند و در عین حال آن را نقل می کنند (اسرار الشهادات, ج2, ص305)

14. بعضی از داستان ها با مسلّمات شرع نیز منافات دارد, ولی آن ها را نقل می کنند. به عنوان نمونه سر برهنه بیرون آمدن زنان حرم (نورالعین فی شهد الحسین, ص51; مقتل المغرم, ص283; معالی السبطین, ج1, ص255 و…) جریان دست کشیدن امام حسین به سر و صورت دختر مسلم بن عقیل که در آن موقع سیزده سال داشت (ناسخ التواریخ, ج2, ص146ـ 145)

15. نور العین فی مشهد الحسین, ص35; بحارالانوار, ج45, ص51.

16. اسرار الشهادات, ص464, چاپ قدیم. این داستان به قدری مضحک است که در چاپ جدید آن علی رغم حفظ بسیاری از تحریفات مربوط به عاشورا, حذف شده است.

17. مرحوم نوری در این خصوص سخن زیبایی دارد: (اگر علاوه بر آن, مضمون آن خبر بی پایه خلاف امور عادیه باشد و به حسب عادت نشود آن را باور کرد ـ مثل آن که عدد لشکر مخالفین قریب پانصد هزار نفر بود بلکه ششصد هزار سواره و دو کروره [هر کرور پانصد هزار] پیاده و در آن ها مطابق خبر معتبر, شامی و حجازی نبود و همه از کوفه بودند و حال آن که تهیه چنین عسگری برای شداد و نمرود و در مدت طولانی میسر نبود, چگونه در ظرف چند روز برای پسر مرجانه که هنوز استقرار تام پیدا نکرده بود, میسر می شد! مصارف عسکر و جمع آوری مأکول و علوفه دوابّ و حفظ آن ها نیز به حسب عادت محال است ـ البته سستی و ضعف به غایت خواهد رسید). چشم اندازی به تحریفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان, ص289) به تحقیق و تعلیق مصطفی درایتی, انتشارات احمد مطهری, قم, 1379.

18. المنتخب للطریحی, ص455.

19. از همین روش می توانیم برای نادرستی داستان مشهوری که می گوید علی(ع) حضرت عباس و زینب را در کودکی در دو سوی خود نشانده بود و زینب(س) از چگونگی جمع دوستی فرزند و خدا در یک قلب سؤال کرد (مقتل خوارزمی, ج1, ص122) استفاده کرد; زیرا هنگام تولد ابوالفضل زینب نزدیک به بیست سال داشت. و یا جریان گریستن ام البنین در شهادت حضرت عباس و برادرانش که درگذشت ام البنین قبل از این تاریخ نادرستی گزارش را اثبات می کند.

20. به عنوان نمونه روضه مشهوری که درباره امام حسین(ع) و حضرت عباس می خواند مبنی بر آن که روزی در حین سخنرانی علی(ع) در کوفه امام حسین(ع) آب خواست و عباس که کودک بود دوید و آب آورد و سقّا نامیده شد. این داستان با توجه به عرف روزگار متأخر, ساخته شده و سازنده توجه نداشت که امام حسین(ع) در آن وقت حدود سی سال داشت و مفهوم ندارد که در یک سخنرانی رسمی, مردی سی ساله آب بخواهد و کودکی برای آوردن آن برود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:47 عصر )
»» گزارش های نادرست از حادثه کربلا1

قیام امام حسین(ع) در تاریخ اسلام و مسلمانان از پدیده های نقش آفرین و تحوّل زا است. تأثیر حادثه مزبور در بسیاری از قیام ها و نهضت های جهان اسلام انکارناپذیر است. این حادثه نه تنها در پیدایش حوادث سیاسی جهان اسلام تأثیر جدی داشت, بلکه در ساختن فرهنگ و آداب و سنن مردمی نیز نقش برجسته ای بازی کرده است. تفاوت فرهنگی که در بین شیعیان و دیگر پیروان اسلام وجود دارد تا حدود زیادی متأثر از حادثه کربلاست. از این رو پژوهش و بررسی پدیده عاشورا و چگونگی گزارش آن, موضوعی حیاتی در زندگی مسلمانان و به ویژه شیعیان است. حادثه یاد شده بنابر نوع گزارش و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر می تواند تأثیرات متفاوتی داشته باشد. انتقال درست حادثه موجب شور و حیات و زندگی خواهد شد و گزارش نادرست آن باعث خمودی و سستی در جامعه.

جاذبه و نقش آفرینی حادثه کربلا موجب وسوسه در پاره ای از علاقه مندان ساده دل و بخشی از دشمنان دوست نما گشته تا با دست کاری در گزارش های تاریخی و افزودن های ناروا و پیرایه های ناصحیح, چهره حادثه یاد شده را نادرست و غیر واقعی به نسل های آینده خود انتقال دهند. علاقه مندان و دل سوزان واقعی و آگاه به حوادث تاریخی در زمان های گذشته, تلاش خوبی برای پیش گیری و یا زدودن پیرایه های ناصحیح از چهره حادثه کربلا نموده اند و در این راستا آثاری به جای گذاشته اند, اما به لحاظ گستردگی تحریفات در گزارش حادثه کربلا و تبدیل گشتن آن به شغل و پیشه ای سودآور و وجود پذیرش در جامعه, این تلاش ها نتوانستند مانع جدّی در برابر سیل تحریفات و انحرافات در گزارش حادثه کربلا ایجاد کند. تلاش محدثان بزرگی چون حاج میرزا حسین نوری نویسنده کتاب ارزشمند لؤلؤ و مرجان و کوشش های استاد ارجمندی چون مرتضی مطهری هم نتوانسته سودجویان و دنیاطلبان را از بهره گیری از حادثه کربلا در جهت اهداف دنیوی خود باز دارد. بنابراین, تلاش برای زدودن چهره حادثه کربلا از تحریفات و انحرافات, موضوعی زنده و بایسته است و وظیفه ای سنگین بر دوش پژوهشگران حق جو می باشد. در این نوشته نگاهی به انگیزه های گوناگون گزارش گران خلاف واقع و تحریف حادثه کربلا, و روش هایی برای شناخت تحریفات مزبور ارائه خواهد شد. بدیهی است نوشته نه کاری تازه و نه کاری نهایی است, بلکه تلاشی است در راستای تبیین انگیزه ها و ارائه راه کارهایی کلی برای شناخت سره از ناسره.

انگیزه های تحریف گران تاریخ کربلا
انگیزه تحریف گران حادثه کربلا را می توان به دو بخش کلی تقسیم کرد: تحریف هایی که به انگیزه خیرخواهی و نیّت خیر از سوی تحریف گران انجام یافته است و تحریف هایی که آگاهانه و با انگیزه های سودجویانه ایجاد شده است. در گروه نخست جهل و نادانی دلیل عمده تحریف بود و در گروه دوم دنیاطلبی و کاسب کاری موجب اصلی تحریفات بوده و است.

انگیزه های گروه نخست به شرح ذیل است:

1. ارائه مظلومیت بیشتر
امام حسین(ع) و یاران آن حضرت در حادثه کربلا در مظلوم ترین شکل به شهادت رسیدند. تصور محاصره شدن گروهی محدود به همراه خانواده هایشان از سوی سپاهی انبوه و تمام مسلح و ایجاد محدودیت های شگفت از قبیل ممنوعیت بهره گیری از آب فرات که از کنار آنان می گذشت و به شهادت رساندن آنان در شکل دلخراش و جانسوز توسط افرادی که مدعی پیروی بنیانگذار اسلام بودند, به خودی خود حادثه ای سرشار از مظلومیت است و همین مظلومیت نقش جدی در بقا و حیات مستمر حادثه در ذهن علاقه مندان به آن حضرت داشت. بدیهی است هرچه مظلومیت این حادثه نمود بیشتری پیدا کند, تأثیر عاطفی آن بیشتر خواهد بود و حیات و بقای آن فزون تر خواهد شد. پاره ای از علاقه مندان به آن حضرت از سر دلسوزی و عشق تلاش کردند مظلومیت مزبور را برجسته تر و آشکارتر کنند. پیدایش چنین روندی به مرور حادثه یاد شده را با پیرایه های نادرستی همراه ساخته است و کم کم اصل حادثه فراموش شده و پیرایه هایی که به انگیزه ایجاد مظلومیت فزون تر ساخته و پرداخته شده است, جای واقعی حادثه کربلا را گرفته است. گزارش هایی که در خصوص چگونگی به شهادت رسیدن طفل شیرخوار امام حسین(ع)1 و یا شیوه درخواست آب از سوی اطفال از حضرت ابوالفضل(ع)2 و یا موضوعاتی چون ازدواج حضرت قاسم(ع) در کربلا3 و نظائر آن که بسیار جان سوز و دردآور هستند, زاییده اذهان علاقه مندانی هست که در پی ایجاد مظلومیت بیشتر هستند; غافل از آن که در گرماگرم این قبیل نقل ها اصل هدف امام حسین(ع) گم می شود و خواننده و یا شنونده امام حسین(ع) و یاران آن حضرت را انسان هایی ضعیف می پندارند که تمام همّ و غم آنان دست یابی به آب و رفع تشنگی بود و اگر این مشکل حل می شد, همه مسائل و معضلات مرتفع می گشت. چنین کسی هرگز نمی تواند عظمت قیام امام حسین(ع) و هدف بزرگ آن حضرت را درک کند.

سازندگان این بخش از تحریف ها عموماً از کسانی هستند که از آگاهی کافی برخوردار نیستند و معمولاً قصه پردازی های آنان مشتمل بر تناقض گویی های فراوان است و در بسیاری از مواقع به مسائل روشن و بیّن توجه نمی کنند.

در بخش نشانه های تحریف, به شماری از این دست تناقض ها اشاره خواهد شد.

2. عظمت بخشیدن به خاندان پیامبر(ص)
خاندان پیامبر(ص) به اعتبار انتساب به آن حضرت(ص) و به علت شایستگی هایی که خود از آن برخوردار بودند, از عظمت و بزرگی بسیاری برخوردارند. علاقه مندان به این خاندان, این عظمت و بزرگی را پاس می دارند و قدر می نهند. بدیهی است هرچه عظمت و بزرگی یاد شده, نمود بیشتری پیدا کند برای توجیه علاقه و عشق به اهل بیت(ع) مناسب تر است. خردمندان و اهل دانش معمولاً با شناساندن درست ائمه(ع) به تبیین عظمت مزبور دست می یازند و بر آن باورند که هرچه خاندان رسول خدا(ص) واقعی تر نشان داده شود, پر عظمت تر نمود پیدا می کند. اما ناآگاهان که معمولاً عظمت و بزرگی را در انجام امور خارق العاده و شگفت می بینند, در پی جعل داستان ها و قصه های شگفت و غیر معمول می افتند تا از این راه بزرگی و عظمت اهل بیت(ع) را نشان دهند. فرق بین دو گروه را آن داستان مشهور (مار) نوشتاری و (مار) ترسیمی به خوبی نشان می دهد. عموم قصه هایی که در آن ها تصرفات فوق طبیعی به امام حسین(ع) و یارانش نسبت داده شد, ساخته و پرداخته این قبیل علاقه مندان ناآگاه می باشد و با کمال تأسف این گروه از مردم کاری بسیار گسترده انجام داده اند. نمونه روشن چنین کاری را باید در کتاب هایی چون روضةالشهدا 4 و اسرارالشهدا 5 دید. این قبیل کتاب ها سرتاسر دروغ و تهمت است و در آن ها گاه قصه هایی دیده می شود که بسیار از خردمندی به دور است. از این دست قصه ها می توان به جریان حراست شیر از اجساد شهدای کربلا پس از عاشورا یاد کرد که به اشکال گوناگون نقل شده است6 و در پاره ای از آنها سازندگان داستان و یا توجیه گران آن وقتی به غرابت و شگفتی آن توجه کرده اند, یادآور شدند که شیر مزبور, علی بن ابی طالب(ع) است که جهت حراست از اجساد شهدا در چنین شکلی ظاهر شده بود. گویا این افراد از تعبیر اسدالله در حق امیرمؤمنان(ع) به جای معنای استعاری, معنای حقیقی آن را تصور کرده و چنین توجیه نموده اند. اینان به پیامدهای منفی چنین توجیهی توجه نکرده اند که از اصل جعل داستان, زشت تر و نارواتر است.

نظیر این داستان, قصه هایی است که در خصوص شمار کشته های دشمن ساخته و پرداخته اند. در گزارشی, راوی شمار کشته های دشمن را یکصد وپنجاه هزار نفر قلمداد کرده است7 و چون ابن سعد نتوانست همه آنها را دفن کند, به ناچار بزرگان و سرداران را دفن کرد و بقیه را رها نمود. سازنده قصه, فکر نکرده است که ممکن است خواننده روزی در این شمار افراد تدبر کند و آن را نامعقول بپندارد. و در پی آمد رها شدن آن همه اجساد در آن هوای گرم و بیماری های ناشی از آن تدبّر کند. در ادامه این گزارش تناقض های فراوانی دیده می شود. از سویی می گوید که اجساد شهیدان کربلا سه روز در قتلگاه رها شده بود و به خاطر تابش خورشید تغییر رنگ یافته بودند و شناخته نمی شدند و از سوی دیگر می نویسد که زنان بنی اسد, دیدند که جنازه ها چنان تازه است که گویی در همان ساعت شهید شدند. از سویی از قول امام زین العابدین که طبق گزارش از زندان عبیدالله جهت تدفین اجساد آمده بود, نقل می کند که خطاب به امام حسین(ع) گفت: ای کاش بودی و می دیدی که من اسیر بودم و نتوانستم جهت تدفین حاضر شوم و از سوی دیگر می گوید که وی جهت تدفین حاضر شد.8

در انتساب شمار کشته ها توسط هرکدام از یاران امام حسین(ع) نقل های نامعقولی وجود دارد که تنها می تواند از ذهن یک شیفته نادان, تراوش کند که در پی ایجاد کرامت و خارق عادت برای محبوبان خود است.

از این دست گزارش ها که ناشی از روحیه کرامت آفرینی و معجزه سازی برای یاران امام(ع) در روز عاشورا است, در کتب مقاتل متأخر و به ویژه آنهایی که در عصر رواج خرافه در دوران حاکمیت صفویه و قاجار تدوین یافته است, بسیار می توان یافت.9

3. کریه نشان دادن چهره دشمن
هیچ کسی علاقه مند نیست که دشمنش چهره خوبی داشته باشد. هرچه دشمن کریه تر و زشت تر باشد, دشمنی با او توجیه پذیرتر و مقبول تر است. اگر این دشمن جریانی چون بنی امیه و به ویژه یزید و پیروانش باشند که در شناعت و ستم بارگی کم نظیر بودند, زمینه لازم برای کریه تر نشان دادن بیشتر نیز وجود دارد. پاره ای از تحریف گران عاشورا با این انگیزه که دشمن را هرچه بیشتر زشت و منفور نشان دهند در مواردی به پر و بال دادن بیشتر به پاره ای از حوادث کربلا پرداخته اند و گاه داستان هایی ساخته و پرداخته اند که شگفت انگیز است. در مواردی از داستان های ساختگی, داستان های دیگری زاییده است که به مجموعه ای سلسله وار از داستان های منفور تبدیل شده است. به عنوان نمونه, از گزارش اسب تاختن بر اجساد شهدای کربلا که گویا اصل داستان هم در منبع معتبری نیامده است, داستان های دیگری جعل شده از قبیل اسبی که از این گروه از اسب ها به مصر منتقل شد و عکس العمل مردم در برابر آن,10 یا متوسل شدن زینب به سفینه, غلام حضرت رسول(ص) جهت درخواست از شیران بیشه برای حراست از اجساد شهدا11 و داستان هایی از این قبیل که ظاهراً انگیزه اصلی در ساختن آن ها علاقه به نمایش بیشتر زشتی و قساوت قلب دشمن بود. در حالی که به نظر می رسد اگر حادثه عاشورا برخورد سپاه دشمن با امام حسین(ع) و یارانش درست نقل شود, در نمایش قساوت قلب دشمن و زشتی عمل آنان کافی است و نیازی به ساختن داستان های بیشتر نیست.

انگیزه های تحریف را که آگاهانه انجام گرفته و نیت خیرخواهی در آن ها نبود و نیست, می توان به شرح زیر آورد:

1 . پاسخ گویی به مطالبات مخاطبان
این انگیزه مخاطره آمیزترین, ناخالص ترین و پردوام ترین انگیزه ها است. در انگیزه های گذشته, خلوص و علاقه مندی جوهره آن ها را تشکیل می داد; در حالی که در این انگیزه پول پرستی, دنیاخواهی, مریدسازی, ریا و تظاهر اصل و ریشه جعل و دروغ گویی است. توسعه آگاهی و شناخت, انگیزه های گذشته را محدودتر کرده و پی آمدهای آن را از بین می برد; در حالی که این انگیزه روز به روز فزون تر می گردد و پر رونق تر می شود. از زمانی که پرداختن به حادثه کربلا به عنوان جریانی پول ساز و کاسب کارانه جلوه کرده است, این انگیزه رونق یافته و تولید دروغ و تحریف به شکل انبوه درآمده است. در این انگیزه کسانی که در شکل مصیبت خوانی به حادثه کربلا می پردازند به اصل حادثه و چگونگی وقوع آن کاری ندارند, بلکه به رضایت و خشنودی بنیانگذار مجلس و حاضران در جلسه توجه می کنند. رونق مجلس بن مایه این قبیل روضه خوانی ها است و بدیهی است در دست یابی به این اصل توسل به هر کاری پذیرفتنی می شود و هدف وسیله را تطهیر می کند.

اگر انگیزه های گذشته را به اعتبار (الأعمال بالنیات) قابل دفاع بدانیم و پیرایه بندان به حادثه کربلا را با انگیزه های علاقه مندی, به دلیل معذوریت جاهل سزاوار سرزنش ندانیم, جاعلان به انگیزه پاسخ گویی به مطالبات مخاطبان را که از روی آگاهی و برای دست یابی به دنیا به خاندان پیامبر(ص) دروغ می بندند, به طور قطع باید گناهکار شمرد. گرچه اینان خود را در پناه ذاکر حسین و اهل بیت(ع) بودن, مصون از هر گونه نقدی پندارند, ولی باید بیشترین نقد از کار اینان به عمل آید و دلسوزان به دین و اهل بیت(ع) از اینان اظهار نفرت و تبرّی کنند; زیرا اینان عاشق دنیا و ذاکر مال و اموال هستند و از زشت ترین شیوه کسب درآمد که دین فروشی است, بهره می گیرند و قطعاً مشحون نکوهش موجود در کسب دنیا به دین قرار دارند. نشانه های این انگیزه را می توان از روش هایی که آنان به کار می برند, به خوبی شناخت. در ذیل به پاره ای از این روش ها اشاره می شود:

الف. انتساب به منبع غیر قابل دسترسی
این گروه برای فرار از بازخواست منتقدان, معمولاً منبع گزارش خود را, دست نیافتنی می کنند و به گونه ای آدرس می دهند که هیچ کس نمی تواند از منبع نقلشان پرسش کند و از درستی و نادرستی آن اطلاع حاصل کند. در بیان این گروه معمولاً جملاتی به شرح زیر وجود دارد: (شخصی در خواب, معصومی را دید و آن حضرت چنین گفت), (بزرگی که اهل دل و صاحب کرامت است چنین گفت:) (آقایی یا بانویی, شهیدی را در خواب دید که چنان می گفت) (ذاکری چنین نقل کرد:) (در کتابی چنین دیدم), (علیلی که شفا یافته بود, چنین می گفت)…

این گونه مستندسازی, سخن نه قابل اثبات و نه تکذیب است. در این گزاره ها گرچه احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که راست باشد, اما این احتمال قوی هم هست که به طور کامل ساخته و پرداخته گوینده باشد. چه کسی می تواند واقعیت را کشف کند؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:46 عصر )
»» مؤمن و فاسق(2)

فاصله زیاد میان مؤمن و فاسق
با توجه به آیات شریفه و نکات دقیق آن به این نکته دست مى یابیم که : چه فرقى عمیقى و تفاوتى سنگین میان فاسقان و مؤمنان وجود دارد ؟ وقتى با تأمّل نظر مى شود و  با دقت بررسى مى گردد این نتیجه را نشان مى دهد که میان مؤمن و فاسق در هیچ زمینه اى برابرى وجود ندارد !
فاسقان چنان خود را پاى بند امور مادى مى کنند و به شؤون ظاهرى و بى پایه روى مى آورند که گویى جز آنچه آنان مى بینند چیزى وجود ندارد . بر اساس این دید غلط و اندیشه نادرست است که با هر حقیقتى به جنگ برمى خیزند ، و در برابر دعوت پیامبران مى ایستند و از پذیرفتن حق تکبّر مى کنند و علاوه بر این به مسخره کردن حقایق مى پردازند .
 أَفَمَن کَانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کَانَ فَاسِقاً لاَ یَسْتَوُونَ (1)

مؤمن تسلیم خواسته خداست
مؤمن بر خلاف فاسق بر اساس باور و معرفت ، و ایمان و یقین و درک این حقیقت که کسب ارزش و به دست آوردن خوشبختى فقط از راه تسلیم بودن به خواسته هاى حق ، و انجام دادن اوامر دوست ، و ترک محرّمات ، و آراسته شدن به فضایل اخلاقى میسّر است ، با عشقى توأم با معرفت ، و همّتى هماهنگ با اخلاص ، و اراده اى همراه با نشاط به دعوت حضرت حق گردن مى نهد ، و روز و شبش را در خدمت به پروردگارش سپرى مى کند ، و دقت دارد که در هیچ زمینه اى قدمى بر خلاف مولا برندارد .
مؤمن در وقت معیّن نماز به نماز مى ایستد ، هنگام استطاعت به زیارت بیت الله مى رود ، خمس و زکات را مى پردازد ، و براى اقامه ى دین حق در فضاى زندگى مردم به امر به معروف و نهى از منکر اقدام مى کند ، و چشم و گوش و زبان و شکم و شهوت و دست و پا را از گناهان و معاصى حفظ مى نماید ، و با دمیدن هلال ماه مبارک رمضان با شوقى وافر و نشاطى کامل و مهرى جامع و عشقى سرشار به فضاى ماه مبارک درمى آید ، و از ابتداى فجر صادق تا پدید آمدن مغرب از لذت هاى مادى و آنچه از حلال به خاطر ماه صیام بر او حرام شده دست مى شوید ، و با تواضع و فروتنى و انکسار و خشوع و خاکسارى و خضوع فرمان مولا را به اجرا مى گذارد ، و به ضیافت الله و میهمانى ویژه ى حق وارد مى شود ، و از فیوضات سرشار این میهمانى و ضیافت برخوردار مى گردد ، و زمینه ى دعاى مستجاب را در دنیا ، و جلب خشنودى محبوب را در این ضیافت ، و لقاى دوست و رسیدن به بهشت جاودان را در قیامت براى خود فراهم مى کند .

 

 دعاى مستجاب
سالى بر اثر خشکسالى و قطع باران ، باغات اصفهان و زراعتش در معرض نابودى قرار گرفت . مردم در مضیقه و سختى افتادند ، به حاکم اصفهان روى آوردند و از او درخواست یارى کردند . حاکم که قدرت بر کارى نداشت و مى دانست اگر هم دستى به دعا بردارد ، به خاطر آلوده بودن به فسق دعایش مستجاب نمى شود ، چاره ى کار را در این دید که خاضعانه به محضر عالم ربّانى ، و حکیم صمدانى و فقیه کامل و عارف واصل آیت حق حاج میرزا ابراهیم کلباسى مشرّف شود و علاج این مشکل را از او بخواهد .
 او مى دانست که کلید حل بعضى از امور مشکل به دست عالم ربّانى است . و آگاه بود که عالم ربّانى برکت و رحمت خدا در میان مردم است .
عالم ربّانى انسان والایى است که بنا بر روایات نظر کردن به چهره ى او عبادت و بلکه نگاه کردن به در خانه ى او نیز عبادت است .
عالم ربّانى از چنان ارزشى برخوردار است که اگر از قبرستانى که تعدادى از ارواح مردگانش در عذابند عبور کند ، خدا به احترام قدم هاى او عذاب را از ارواح برمى دارد !
یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات(2)
خدا درجات مؤمنانى از شما و دانشمندان را بالا مى برد .
معتمد الدوله حاکم متکبّر و قلدر اصفهان ، که از جانب فتحعلیشاه قاجار بر آن حومه حکومت مى کرد با همه ى تکبّر و فرعونیتش به محضر آن عالم ربّانى و چهره ى نورانى شتافت و عرضه داشت : اصفهان و نواحى اطرافش در معرض نابودى است ، شما چاره اى کنید . فرمود : من چه کارى انجام دهم ؟ گفت : در قوانین دینى و فقه اسلامى آمده براى رفع خشکسالى و کمبود باران نماز باران بخوانید . فرمود : من ضعیف و ناتوانم ، از کار افتاده و رنجورم ، توان راه رفتن و به کار گرفتن شرایط نماز باران را ندارم ، من باید براى نماز باران ، پیاده از اصفهان تا تخت فولاد بروم ، و شرایطى را رعایت کنم ولى از همه ى این امور معذورم ، جسم رنجورم حتى طاقت سوار شدن بر مرکب هم ندارد ، مرا از این داستان معاف کن .
حاکم گفت : تخت روانى که در اختیار حکومت است و مرا به هر جایى که لازم است مى برد ، فرمان مى دهم براى شما حاضر کنند تا به مصلاّى منطقه حاضر شوید و نماز بگزارید و مردم را از این پریشانى نجات دهید .
آن عالم ربّانى و مطیع حضرت مولا ، و تسلیم خواسته هاى خدا بدون ترس و وحشت پاسخ داد : از من مى خواهى بر تخت غصبى سوار شوم ، و روى فرش حرام بنشینم ، و بر متّکا و بالشى که از راه نامشروع به دست آمده تکیه زنم ، آن گاه به پیشگاه حق روم و از او در حالى که پیچیده به حرامم درخواست باران کنم !!
 آرى ، کسى که شایستگى مقامى را ندارد تخت و صندلى آن مقام و درآمدى که از آن راه به دست مى آورد بر او حرام است ، و آنان که کارگزار او هستند نیز غرق در حرامند !
چگونه کسى که تسلیم خداست ، و جز با خدا بیعت نکرده و نمى کند ، و از همه ى قیود مادى و مقامى آزاد است با حاکم ستمکار همکارى کند ، و از خواسته ى او پیروى نماید . آن چهره ى ملکوتى با کمال شجاعت در برابر حاکم ستمکار ایستاد ، و حاضر به پذیرفتن خواسته ى او نشد !
حاکمى مورد پذیرش اسلام است که مؤمن ، آگاه ، مدیر ، مدبّر ، عادل ، دلسوز ، مهرورز ، و مخالف با هوا و هوس باشد .
کلباسى حاکم متکبّر را از خود راند ، و دلش به این که حاکم به خانه اش آمده خوش نشد ، او به دست آوردن خشنودى خدا را در طرد ستم و ستمکاران مى دانست و بر این اساس حاکم اصفهان را از خود راند و وى را از خانه اش بیرون کرد ، و زبان حالش این بود که اگر با این روح آلوده و بدن نجس شده به غذاهاى حرام نزد من نمى آمدى براى من بهتر بود !
به قول امیرالمؤمنین (علیه السلام):
عَظُمَ الخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِم فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى أَعْیُنِهِم(3)
فقط آفریننده در باطنشان بزرگ است ، پس غیر او در دیدگانشان کوچک است .
موحد چو در پاى ریزى زرش *** و گر تیغ هندى نهى بر سرش
نباشد امید و هراسش ز کس *** بر این است آیین توحید و بس
همه وجود مؤمن با زبان حال مترنّم به این حقایق است : لا إله إلاّ الله  ، لا حول ولا قوة إلاّ بالله  ، لا مؤثر فى الوجود إلاّ الله .
هنگامى که حاکم رفت فرزند آن عالم آگاه گفت : پدر جان آیا اجازه مى دهید چند تخته کهنه را که خودمان مالک آن هستیم به هم ببندیم تا به صورت تختى روان درآید آن گاه شما را با آن به سوى مصلاّ حرکت دهیم شاید از برکت نماز شما باران بر این قوم ببارد ؟ پاسخ داد : آرى . تخته ها را به هم بستند و او را بر آن قرار دادند و به سوى مصلاّ حرکت کردند .
آرى ، روى تختى حلال و در لباسى پاک ، و با جسمى پاکیزه و روحى آراسته و دلى پر از امید و اخلاص به سوى محبوب حرکت کرد او مى دانست که : هر نمازى نماز نیست ، هر تکبیرى تکبیر نیست ، هر آهى آه نیست ، هر اشکى اشک نیست .
او مى دانست که : فاطمه زهرا (علیها السلام) پس از وفات پیامبر هر روز و هر شب از بام مسجد صداى اذان مى شنید ولى در برابر آن هیچ عکس العملى نداشت ، تا زمانى که به درخواست خودش بلال شروع به اذان کرد ، وقتى بلال گفت : الله اکبر . پاسخ داد : خدا از هر چیزى بزرگ تر است . چون بلال گفت : اشهد ان لا إله إلاّ الله . جواب داد : گوشت و پوست و رگ و همه وجودم به وحدانیت حق شهادت مى دهد .
او مى دانست که : حضرت زهرا (علیها السلام) از همه آن اذان ها که مُهر تأییدى بر حکومتى است که حاکمش از سوى پیامبر نصب نشده خشمگین بود ، ولى نسبت به اذان بلال که از گلویى پاک و زبانى پاکیزه و قلبى مخلص برمى خاست شاد و خوشحال مى گشت .
آن عالم ربّانى مى دانست که : دعوت هر کسى را نباید پاسخ گفت ، به هر مجلسى نباید قدم گذاشت ، از هر غذایى نباید خورد ، هر چهره اى را نباید دید ، به هر دستى نباید دست داد ، در هر نمازى نباید شرکت کرد ، به هر اذانى نباید گوش سپرد .
آن عالم ربانى به سوى تخت فولاد حرکت کرد . هنگام عبور از منطقه ى جلفا ـ محل زندگى ارمنى ها و یهودى ها که آنان نیز مانند دیگران دچار قحطى و خشکسالى بودند ـ دید که مسیحیان ، تورات و یهودیان ، انجیل روى دست دارند و در دو طرف جاده صف کشیده اند ، پرسید : اینان براى چه با در دست داشتن تورات و انجیل صف بسته اند ؟ گفتند : این دو گروه هم در این شهر زندگى مى کنند و داراى شغل کشاورزى و باغدارى هستند و دچار زیان خشکسالى شده اند .
 آن مؤمن پاک دل و عالم خاضع و خاشع با دیدن این منظره اشکش بر چهره نورانى اش جارى شد ، عمامه از سر برداشت و روى تخت در حالى که به مصلاّ نرسیده بود و نمازى اقامه نکرده بود توجهى به حضرت محبوب نمود ، عرض کرد :
مولاى من ! محاسنم را درب خانه تو سپید کرده ام ، آبروى مرا نزد این یهودیان و مسیحیان مبر .
هنوز کلامش تمام نشده بود که آسمان شهر و حومه را ابر گرفت و باران رحمت الهى به سبب همان چند کلمه به مردم رسید و آنان را از بلاى قحطى و خشکسالى نجات داد !!
قناعت عالم ربّانى
چهره والایى که پدرش در زمان مرجع بزرگ ، مؤسّس حوزه قم آیت حق حاج شیخ عبدالکریم حائرى به شغل نجّارى اشتغال داشت ، براى من این حکایت کم نظیر را از پدرش نقل کرد که :
هر زمان مرحوم حائرى نیاز به نجّارى و اصلاح درب و پنجره و تخت چوبى داشت ، پدرم را براى نجارى دعوت مى کرد ; زیرا پدرم از محترمین و مقدّسین و متدیّنین بود ، و سحرهاى هر شب به تهجّد و عبادت برمى خاست ، و آن مرجع بزرگ علاقه داشت کارهاى نجّارى خانه اش با آن دست پاک صورت بگیرد .
 آرى ، هر دستى نباید براى انسان کار انجام دهد ، هر دستى نباید براى مؤمن نان بپزد ، خانه بسازد ، خیاطى کند ، زراعت نماید ، دست موسوى و دم عیسوى لازم است که از هر دو براى زندگى انسان نور ببارد !
قصاب محل از امیرالمؤمنین(علیه السلام) درخواست کرد براى خانه گوشت ببرد ، حضرت نپذیرفت . یعنى سراغ هر گوشتى ، هر مرغى ، هر نانى ، هر عسلى ، هر مقامى ، هر شخصى ، هر مردى ، هر زنى ، هر صندلى و تختى و هر دسته و گروهى نروید .
او گفت : مرحوم حائرى دنبال پدرم فرستاد که چون شبهاى بسیار گرم تابستان قم ، در حیاط منزل روى تخت چوبى استراحت مى کنم و اکنون تخت نیاز به اصلاح دارد ، بیا و تخت را اصلاح کن . پدرم آمد و پس از بررسى تخت به آن عالم ربانى گفت : من با شاگردم بارها این تخت را اصلاح کرده ایم و اکنون قابل اصلاح نیست . آن مرحوم گفت : در هر صورت تدبیرى براى اصلاح آن به کار بگیر . پدرم گفت : تنها راه اصلاحش به این است که آن را به نانواى محل جهت سوختن در تنور ببخشید ! سپس گفت : اى مرجع بزرگ ! شما مى دانید که من همه ساله خمس مالم را مى پردازم ، و آنچه دارم از هر جهت شرعى و حلال است ; اگر خود نمى خواهید از مال خود تختى بسازید به من اجازه دهید با پول خودم دو تخت سالم و نو براى شما بیاورم .
آن عالم ربّانى ، محاسنش را نشان داد و گفت : جناب نجار ! موى صورتم نشان مى دهد که مرگم نزدیک است ، دو تختى که مى خواهى براى من بیاورى و به من هدیه کنى عمر هر دو تخت از عمر من بیشتر است ، ممکن است سالیان درازى در خانه من بماند ، من توان و طاقت پاسخ گویى به حق را در قیامت در مورد آن دو تخت سالم و نو ندارم ، براى اصلاح تخت کهنه خودم چه پیشنهادى دارى ؟ پدرم گفت : راهى ندارد مگر آن که چهار پایه اش را با آجر و گِل به هم ببندم . آن بزرگ مرد قانع گفت : همین کار را انجام بده ، تا به اندازه ى کمى که از عمرم باقى است از آن استفاده کنم و نیاز به نو کردن تخت نداشته باشم .
-----------------------------------------------------
1 ـ سجده ( 32 ) : 18 .
 - 2مجادله ( 58 ) : 11 .
3 ـ امالى صدوق : 570 ، المجلس الرابع والثمانون ، حدیث 2 ; نهج البلاغه : خطبه 184 (خطبه همام)  .




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:43 عصر )
»» مؤمن و فاسق(1)

فضایل و رذایل
فضایل ، ارزش هاى خدادادى است که از آنها به عنوان ارزش هاى فطرى و طبیعى یاد شده است ; ارزش هایى که انسان از راه معرفت و دانش و تمرین هاى عملى و  ریاضت هاى شرعى آنها را به دست مى آورد . و هر آنچه ضد آن است ، و قرار داشتنش بر صفحه ى وجود انسان از قدر و قیمت او مى کاهد و وى را به شرارت و گناه و مزاحمت براى دیگران و پایمال کردن حقوق انسان ها مى کشاند ، رذایل نامیده شده است .
انصاف و عدل ، جود و کرم ، تواضع و فروتنى ، صدق و صداقت ، امانت دارى و وفاى به عهد ، شجاعت و عفت ، مهرورزى و ادب از جنس فضایل ; و ظلم و ستم ، بخل و حرص ، تکبر و خودبینى ، نفاق و دورویى ، ترس و شهوت رانى ، و کینه و بى تربیتى از جنس رذایل است .
از آنجا که بر اساس آیات قرآن و روایت اهل بیت (علیهم السلام) فضایل ، پرتو و شعاع ایمان و رذایل ، نشانه ى کوردلى و تاریکى درون و حالت بسیار زشت فسق است ، بایست دیدگاه قرآن و روایات را در مورد این دو صفت دانست و ما در قدم اول تلاش کرده ایم مؤمن و فاسق را ـ که یکى برخودار از فضایل و دیگرى آلوده به رذایل است ـ از نگاه قرآن و روایات بشناسیم و بررسى نماییم .
 پرسش و پاسخى از حضرت حق
وجود مبارک حضرت حق در یکى از آیات سوره مبارکه سجده پرسش زیر را مطرح کرده و به آن پاسخ مى دهد .
 أَفَمَن کَانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کَانَ فَاسِقاً لاَ یَسْتَوُونَ(1)
آیا کسى که مؤمن است همچون کسى است که از فرمانِ { خداى } بیرون رفته ؟! هرگز برابر نیستند .
سبب این که خود به آن پاسخ مى دهد این است که : غیر او به حقایقى که در این پرسش نهفته است آگاهى ندارد . و پس از آن در آیات دیگر ، تفسیر و توضیحى نسبت به آیه اى که حاوى پرسش و پاسخ است مى آورد .
حضرت حق در این آیه ى شریفه مى پرسد : آیا کسى که مؤمن است ، یعنى اعتقاد به خدا و قیامت دارد و داراى فضایل اخلاقى است و کارهاى پسندیده انجام مى دهد ، با کسى که از مدار طاعت حق بیرون افتاده ، و از فضاى پاک انسانیت خارج شده ، و از حوزه ى امن خدا گریخته و به ناچار اسیر شیطان ها و دیوان و غولان و هوا و هوس شده ، و از اعتقاد به خدا و قیامت تهى گشته ، و به رذایل اخلاقى دچار آمده و به کارهاى ناپسند روى آورده مساوى ویکسان است؟


پاسخ مى دهد : هرگز این دو نفر برابر و مساوى نیستند ; زیرا :

مؤمن در اوج ارزش و فاسق در نهایت پستى است .
مؤمن مقرب حضرت حق و فاسق در دورى از درگاه دوست است .
مؤمن سزاوار پاداش و فاسق مستحق کیفر و عذاب است .
مؤمن اهل نجات و فاسق محروم از نجات است .

حوزه ایمان و حوزه فسق
از تفاوت هاى بسیار مهمى که در آیات و روایات درباره ى مؤمن و فاسق مطرح است این است که : مؤمن هنگامى که به عبادت و طاعت و انجام کار نیک و عمل صالح برمى خیزد ، براى او ـ به تناسب معرفت و عمل و ایمان و خلوصش ـ اجر و پاداشى مقرر است ، و اگر به علّتى دچار لغزش و خطا شود ، قابل آمرزش و مغفرت است . از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایتى به این مضمون نقل شده است :
هرگاه مؤمن قصد گناه کند ولى آن را انجام ندهد ، در پرونده اش ثبت نمى شود ; ولى اگر آن را انجام دهد هفت ساعت به او مهلت مى دهند تا در آن هفت ساعت توبه کند یا عمل خیرى چون نماز به جا آورد ، که در صورت توبه یا انجام عمل خیر گناهش آمرزیده مى شود ، و خطایش مورد مغفرت و آمرزش قرار مى گیرد(2) .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى فرماید : از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) شنیدم که مى فرمود :
یا على ! سوگند به خدایى که مرا به درستى و راستى بشیر و نذیر فرستاد ، یقیناً هر یک از شما براى وضو برخیزد ، گناهان از اعضایش مى ریزد و هنگامى که براى نماز به ظاهر و باطنش و به روى و به قلبش به سوى خدا مى رود ، از نماز فارغ نمى شود مگر مانند روزى که مادر او را زاییده از همه ى گناهان پاک مى شود . و اگر میان دو نماز واجب خطایى به او برسد ، پس از اداى نماز دیگر به همان صورت گناهش بر او آمرزیده مى شود . . .
جایگاه پنج نماز واجب براى امت من همانند نهرى است که بر در خانه ى یکى از شما جارى است ، اگر بر بدن یکى از شما چرکى باشد آن گاه در روز پنج بار در آن نهر غسل کند ، آیا در بدنش چرکى مى ماند ؟ به خدا سوگند نمازهاى پنج گانه براى امت من در پاک نمودن آنان مانند همان نهر است((3
ولى فاسق که از دایره ى ایمان و انسانیت بیرون است ، اگر کار نیک و عمل صالحى انجام دهد مورد قبول و پذیرش حق قرار نمى گیرد و اگر گناهى مرتکب شود به مغفرت و آمرزش نمى رسد ; زیرا او با خدا معامله نکرده است . او خدا را باور ندارد و طلب آمرزش و مغفرت از خدا نکرده است ، پس مؤمن و فاسق در هیچ زمینه اى با هم برابر و یکسان نیستند .
اینان اگرچه در دنیا بر سر یک سفره اند ـ سفره ى طبیعت و نعمت ها ـ ولى در آخرت میان آنان جدایى ابدى خواهد بود . اهل ایمان همیشه در نعمت هاى جاوید بهشت و اهل فسق تا ابد در دوزخ جاى دارند .
سرنوشت مؤمنان در قیامت
قرآن مجید در بسیارى از آیات و روایات به بیان سرنوشت مؤمنان در قیامت پرداخته است و اگرچه لازم است انسان از همه ى آنها آگاه شود ، ولى این نوشتار چون گنجایش همه ى آن حقایق را ندارد به ذکر نمونه اى از آن آیات و روایات اکتفا مى شود .
قرآن مجید پس از پرسش و پاسخ درباره ى مؤمنان و فاسقان و این که در هیچ موردى با هم یکسان و برابر نیستند در آیه ى بعد به سرنوشت مؤمنان در قیامت اشاره مى کند :
 أَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى نُزُلا بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ((4
اما کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند ; به سبب این که همواره در کار مثبت بودند جایگاهشان براى پذیرایى به وسیله ى هر نوع خوراکى و آشامیدنى ، بهشت هاست .
آیه ى شریفه به سه حقیقت بسیار باارزش اشاره دارد :
1 ـ ایمان و باور داشتن حقایق به تنهایى سبب نجات نیست . آنان که به نجات خود در سایه ى ایمانِ تنها امید بسته اند ، امیدشان بى پایه است . عاشق نجات و مشتاق پاداش نباید به ایمان بدون عمل قناعت کند ، بلکه لازم است ایمان خود را به کارهاى شایسته چون واجبات و ترک محرمّات و خدمت به بندگان حق بیاراید تا زمینه ى جلب رحمت و ـ اگر خداى ناخواسته به گناهى آلوده باشد ـ زمینه ى جلب مغفرت براى او فراهم آید .
2 ـ جنات مأوى با تمام نعمت هایش در سیطره ى مالکیت آنان قرار مى گیرد . ( فلهم ) مالکیتى که قابل سلب شدن و از دست رفتن نیست ، مالکیتى است ابدى و همیشگى و جاوید و دایمى و در حقیقت ظهور مالکیت حق نسبت به آن بزرگواران است ; این مالکیت به خاطر آن است که از ابتداى بلوغ تا هنگام مرگ به طور پیوسته اهل ایمان و عمل صالح بودند .
3 ـ مهماندار و پذیرایى کننده از آنان خداست . چنان که در سوره ى انسان به این حقیقت والا اشاره شده است :
عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُنْدُس خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّة وَسَقَاهُم رَبُّهُم شَرَاباً طَهُوراً )((5
بالا پوششان دیباى سبز نازک و ضخیم ، و آرایششان دستبندهایى از نقره است ، و پروردگارشان به آنان شراب پاک که نه مستى و بیخودى و نه سر درد و رنج ایجاد مى کند به آنان مى نوشاند .
راستى چه بزم خوشى است ، بزمى دایمى و ابدى ، همراه با انواع لباس هاى زیبا وخوش منظره ، و آرایشى از دستبندهاى پر جلوه در جایگاهى چون بهشت و در کنار مهماندارى چون حضرت دوست ، که خود با رحمت ویژه و محبت و عشق بى نهایتش ، از میهمانانِ باکرامتش ، پذیرایى مى کند . این پذیرایى که با نعمت هاى ملموس انجام مى گیرد تا حدودى قابل درک است .
نوعى دیگر از پذیرایى جنبه ى معنوى دارد ، که تا انسان به آن نرسد به هیچ صورت براى او قابل درک نیست . پیامبر بزرگ اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)ـ که در دنیا هم از این نوع پذیرایى معنوى به طور کامل بهره مند بوده ـ در روایتى به این حقیقت اشاره فرموده است .
إنَّ النَّبِىَّ لَمَّا وَاصَلَ فِى صَوْمِهِ ، وَاصَلَ أصحَابُهُ اقْتِدَاءً بِهِ ، فَنَهَاهُم عَن صَومِ الوِصَالِ . فَقَالُوا : « فَمَا بَالُکَ أَنتَ یَا رَسوُل الله ؟ » فَقَالَ : « إنّى لَسْتُ کَأحَدِکُم ، إنّى اظَل عِندَ رَبّى یُطعِمُنى وَیسقِینِى »((6
هنگامى که پیامبر روزه اش را بدون انقطاع و پى در پى قرار داد ، اصحاب هم به او اقتدا کردند ، پیامبر آنان را از روزه ى وصال نهى کرد . گفتند : « موقعیت و شأن تو چگونه است که به چنین روزه اى متوسل شده اى ؟! » فرمود : « من مانند شما نیستم ، من پیوسته نزد پروردگارم به سر مى برم در حالى که مرا اطعام مى کند و از آشامیدنى ویژه اى مى نوشاند »
آرى ! کسى که اعلام کرده است :
أَدَّبَنِى رَبّى فَأحسَنَ تَأدِیبِى(7)
پروردگارم مرا به ادب آراست و نیکو مرا به ادب آراست .
باید به پاداش این که همه ى موارد ادب را عاشقانه پذیرفت و به مرحله ى اجرا گذاشت ، و در این زمینه براى همه ى انسان ها اسوه و سرمشق شد ، از سوى محبوبش خوراکى و آشامیدنى ویژه ، که جز خود او از کیفیتش خبر نداشت دریافت کند .
او انسان والا و عاشق و عارفى بود که با همه ى وجودش به زبان حال به محبوبش مى گفت :
من نه آنم که روم از پى یارى دیگر *** یا به غیر از تو دهم دل به نگارى دیگر
رهسپار غم عشق توام اى راحت جان *** زان نیارم که روم از پى کارى دیگر
آتش روى تو بر دل زده یک باره شرار *** عشق تو سوخته جانم به شرارى دیگر
به خیال گل روى تو بهارى دل راست *** در وصال تو خود او را ست بهارى دیگر
امشب از دست روم گر که تویى باده گسار *** لب میگون توام باده گسارى دیگر
حسن عهدت نگذارد که گذارم پس از این *** سر تسلیم و رضا بر خط یارى دیگر
ارزش مؤمن
همه ى عنایات و الطاف خدا به مؤمن در دنیا و آخرت به خاطر ایمان و عمل و اخلاق اوست . ایمان و عمل و اخلاق که از ارزش هاى ذاتى است به او ارزش بخشیده ، تا جایى که وجود مؤمن فوق همه ى ارزش هاست ، و به خاطر این ارزش والاست که مورد رحمت و مغفرت است ، و در قیامت جایگاهش بهشت و پذیرایى اش نعمت هاى ابدى است .
ارزش مؤمن در روایات اهل بیت(علیهم السلام)به صورتى اعجاب انگیز بیان شده است:
روایت شده پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) به کعبه نظر کرد و گفت :
مرحبا به بیت ، چه بزرگ و عظیمى ، و چه بزرگ است حرمتت نزد خدا ، سوگند به خدا حرمت مؤمن از تو عظیم تر است ; زیرا براى تو یک حرمت است و براى مؤمن سه حرمت : حرمت در مال ، حرمت در خون ، و حرمت در شأن و اعتبار ، چون کسى حق ندارد به مؤمن گمان بد بورزد((8
و نیز آن حضرت فرمود :
إنَ اللهَ جَلَّ ثَناؤُهُ یَقولُ : « وَعِزَّتِى وَجَلاَلِى مَا خَلَقْتُ مِن خَلْقِى خَلْقاً أحَبُّ اِلَىَّ مِن عَبْدِىَ المُؤمِنِ »( (9
خدا که ثنایش بزرگ است مى فرماید : « سوگند به عزت و جلالم آفریده اى را در میان همه ى آفریدگانم محبوب تر از مؤمن نزد خود نیافریده ام»
و نیز فرمود :
اَلمُؤمِنُ أکْرَمُ عَلَى اللهِ مِن مَلاَئِکَتِهِ المُقَرَّبِینَ(10)
مؤمن نزد خدا از فرشتگان مقرب گرامى تر است .
امام صادق (علیه السلام) فرمود :
مخلوقات ، توان رسیدن به حقیقت صفات خداى عزّ و جل را ندارند ، و چنان که توان رسیدن به حقیقت صفات خدا را ندارند توان رسیدن به حقیقت صفات پیامبر خدا را ندارند ، و چنان که توان رسیدن به حقیقت صفات پیامبر خدا را ندارند توان رسیدن به صفات امام را ندارند ، و چنان که توان رسیدن به صفات امام را ندارند توان رسیدن به حقیقت صفات مؤمن را ندارند !! (11)
حضرت رضا (علیه السلام) از پدرانش از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت مى کند که رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود :
مَثَلُ المُؤمِنِ عِنْدَ اللهِ تَعَالَى کَمَثَلِ مَلَک مُقَرَّب ، وَاِنَّ المُؤمِنَ عِنْدَ اللهِ لاََعْظَمُ مِن ذَلِکَ . . .(12)
مؤمن نزد خداى عز و جل مانند فرشته ى مقرب است ، و در حقیقت مؤمن نزد خدا از فرشته ى مقرب هم بالاتر است .
 سرنوشت فاسقان در قیامت
قرآن کریم در بسیارى از آیات و نیز روایات فراوان ، به بیان سرنوشت فاسقان در قیامت پرداخته است ، که نمونه هایى از آن را مى آوریم .
 وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُواْ فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ کُلَّمَآ أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُواْ فِیهَا وَقِیلَ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِى کُنْتُم بِهِ تُکَذِّبُونَ * وَلَنُذِیقَنَّهُم مِنَ العَذَابِ الاَْدْنَى دُونَ العَذَابِ الاَْکْبَرِ لَعَلَّهُم یَرْجِعُونَ )(13)
و اما کسانى که فاسق بودند جایگاهشان آتش است ، هرگاه بخواهند از آن درآیند ، آنان را در آن برمى گردانند و به آنان گویند : عذاب آتشى که همواره آن را انکار مى کردید بچشید .
و هر آینه عذاب نزدیک تر را ( که عذاب دنیاست ) ، و غیر از عذاب بزرگتر است به آنان مى چشانیم ، باشد که از فسق خود باز گردند .
نکات مورد توجه در آیه شریفه
این دو آیه ى شریفه داراى نکات بسیار مهمى است که به آنها اشاره مى شود .
1 ـ أمّا الذین فسقوا
عرب ، خروج خرما را از پوستش فسق مى گوید ، و قرآن به همین مناسبت انسانى را که از مدار طاعت و عبادت و حدود انسانیت و آدمیت خارج شده فاسق مى نامد .
فاسق در همه ى امور باطنى ، و اعمال و حرکات ظاهرى ضد مؤمن است .
مؤمن در دایره ى اطاعت و عبادت ، اخلاص و ایمان ، درستى و راستى و کرامت و فضیلت قرار دارد ، و بر این عقاید استقامت مىورزد . او در این دایره بدون این که تحت تأثیر حوادث شیرین و تلخ قرار گیرد ثبات قدم دارد ، و دست در دست کسانى که بیرون از این دایره هستند نمى گذارد .
مؤمن با حقّ و حقّ با مؤمن است ، و مؤمن همیشه در آن جهتى است که حق است .
مصداق اتم و اکمل این معیت و گردش ، وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام)است . چنان که پیامبر اسلام درباره ى او فرمود :
عَلىٌ مَعَ الحَق وَالحَقُّ مَعَ عَلى یَدُورُ حَیثَما دَار عَلى(14)
پیروان امیرالمؤمنین (علیه السلام) که مؤمن حقیقى هستند مانند امام بزرگوارشان همه جا و در همه ى شرایط با حق هستند ، و حق هم با آنان است و در آن جهتى حرکت مى کنند که حق حرکت مى کند .
ولى فاسق بیرون از حوزه ى ایمان و خارج از دایره ى طاعت و عبادت و درستى و راستى به سر مى برد ، و دست در دست هر ابلیس و شیطان و مفسد و اغواگرى مى گذارد ، و بدون توجه و آگاهى ، دنیا و آخرتش را بر باد مى دهد ، و سرمایه ى وجودش را ضایع و تباه مى کند . از انجام واجبات و ترک محرمات روى مى گرداند و گامى به سوى انبیا و امامان و قرآن برنمى دارد . از آشنایى با حقایق مى گریزد و جز شکم و لذت خواهى هم چون شکم پرستى و لذت خواهى چارپایان نمى شناسد و با این روش و منش فاسقانه ـ که تا لحظه ى مرگش ادامه مى دهد ـ زمینه ى ورود به آتش دوزخ را براى خود به دست خود فراهم مى آورد .
 چون به قیامت وارد شود جایگاهى جز آتش نخواهد یافت ، به ناچار به آتش کشیده مى شود . و چنان که در دنیا هرگاه از گناهى فارغ مى شد دوباره با فراهم شدن شرایط به آن گناه باز مى گشت ، در قیامت هم هربار که بخواهد از دوزخ درآید به آن بازش مى گردانند و به او مى گویند :
 ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنتُم بِهِ تُکَذِّبُونَ(15)
عذاب آتشى را که همواره انکار مى کردى بچش !!
2 ـ کُلّما أرادوا أن یخرجوا منها . . .
جاذبه ى درون و کشش باطن نسبت به حق که گاهى از آن به عنوان فطرت یاد مى شود ، وقتى تقویت شود عشق به کمال در سراسر وجود انسان جلوه مى کند ، و زمینه ى رسیدن به کمال را به کمک عبادت و طاعت و ایمان و اخلاص فراهم مى آورد . جلوه ى کامل این کشش در قیامت ظهور مى کند و آنجاست که میل مؤمن به لقاى حق و بهشت عنبر سرشت او را به دیدار وجه ربّ و رسیدن به بهشت یارى مى دهد .
ولى شخص فاسق چون فطرت و جاذبه ى باطنى خود را در دنیا با لبه ى تیز شمشیر گناه نابود کرده ، در قیامت نمى تواند او را براى رسیدن به لقاى معنوى و بهشت ابدى کمک دهد . مى خواهد که از دوزخ درآید ، ولى قدرت و توانى در باطن و ظاهر او نیست که به او کمک دهد تا از عذاب رهایى یابد .
3 ـ فمأواهم النار
اینان سزاوار آتش دوزخند ; زیرا سخن حق و وعده ى الهى را نسبت به قیامت و عذاب بدکاران با آن که همراه با دلیل و برهان بود از روى تکبر و خودپسندى انکار کردند ، و در برابر حقایق از عقل خدادادى استفاده نکردند ، بلکه همواره هوا و هوس خود را میدان دار زندگى قرار دادند و بلا و مصیبتى غیر قابل درمان به سر خود آوردند .
اینان از ماه مبارک رمضان و محرم و صفر و ایام فاطمیه که بهترین کلاس پرورش و آموزش بود بهره نگرفتند ، سخن پیامبر و امام و حکیم و عارف و مؤمنى را نسبت به هیچ امرى نپذیرفتند تا مرگ گریبانشان را گرفت و به جایى بدون داشتن راه نجات ، رهسپارشان کرد .
-----------------------------------------------------------
1 ـ سجده ( 32 ) : 18 .
2ـ عن حفص قال : سمعت اباعبد الله (علیه السلام) یقول : ما من مومن یذنب ذنبا الاّ اجله الله عز وجل سبع ساعات من النهار فان هو تاب لم یکتب علیه شی وان هو لم یفعل کتب الله علیه سیئة . فاتاه عباد البصرى فقال له : بلغنا انک قلت : ما من عبد یذنب ذنبا الاّ اجله الله عز وجل سبع ساعات من النهار فقال لیس هکذا قلت ولکنى قلت ما من مؤمن وکذلک کان قولی .
روایاتى با این مضمون در کافى : 2 / 439 ، باب الاستغفار من الذنب ، حدیث 9 ; وسائل الشیعه : 16 / 64 ، باب 85 ; مستدرک الوسائل  : 12 / 119 ، باب 85 ; بحار الانوار  : 68 / 245 ، باب 71 و . . . موجود مى باشد.
3 ـ قال : یا على ! والذى بعثنى بالحق بشیرا ونذیرا إن أحدکم لیقوم إلى وضوئه فتساقط عن جوارحه الذنوب فإذا استقبل الله بوجهه وقلبه لم ینفتل عن صلاته وعلیه من ذنوبه شیء کما ولدته أمه فإن أصاب شیئا بین الصلاتین کان له مثل ذلک حتى عد الصلوات الخمس ثم قال : یا على ! إنما منزلة الصلوات الخمس لأمتى کنهر جار على باب أحدکم فما ظن أحدکم لو کان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلک النهر خمس مرات فى الیوم أکان یبقى فى جسده درن فکذلک والله الصلوات الخمس لأمتى .
تفسیر عیاشى : 2/161 ، حدیث 74 ; عوالى اللآلى : 2/24 ، المسلک الرابع . . . ، حدیث 54 ; بحار الانوار : 79/220 ، باب 1 ، حدیث 41 .
4 ـ سجده ( 32 ) : 19 .
5 ـ انسان ( 76 ) : 21 .
6 ـ عوالى اللآلى : 4 / 118 ، الجملة الثانیة ، حدیث 189 ; مستدرک الوسائل : 7 / 552 ، باب 3 ، حدیث 8866 .
7 ـ نور الثقلین : 5 / 392 ; بحار الانوار : 68 / 382 ، باب 92 .
8 ـ مشکاة الانوار : 78 ، فصل الرابع فى منزلة الشیعه ; روضة الواعظین : 2 / 293 ، مجلس فى ذکر مناقب اصحاب ; بحار الانوار : 64 / 71 ، الاخبار ، حدیث 39 ; میزان الحکمه : 1 / 390 ، الایمان ، حدیث 1396 .
 9 ـ مشکاة الانوار : 33 ، فصل السابع فى الرضا ; بحار الانوار : 68 / 158 ، باب 63 ; میزان الحکمه : 1 / 390 ، الایمان ، حدیث 1399 .
10 ـ کنز العمال : 821 ; میزان الحکمه : 1 / 390 ، الایمان ، حدیث 1402 .
11ـ المؤمن : 31 ، باب 2 ، حدیث 59 ; بحار الانوار : 64 / 65 ، الأخبار ، حدیث 13 .
12ـ عیون اخبار الرضا : 2 / 29 ، باب 31 ، حدیث 33 ; بحار الانوار : 6 / 21 ، باب 20 ، حدیث 15 .
13 ـ سجده ( 32 ) : 20 ـ 21 .
14ـ مناقب : 3/62 ، فصل فى أنّه مع الحق والحق معه ; بحار الانوار : 38 / 29 ، باب 57 . این روایت با عبارات مختلف و به یک معنا حدود 100 مورد در کتب شیعه و اهل سنت آمده است .
15 ـ سجده ( 32 ) : 20 .

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:42 عصر )
»» عبادت بى ثمر

نوشته اند شیطان هزاران سال در کنار ملائکه به عبادت حق مشغول بود(1) ، عبادتى که بالاتر از آن تصور نمى شد ، چون خداى متعال آدم را آفرید به همه ملائکه فرمان داد : این مخلوق ارزشمند مرا سجده کنید ، همه سجده کردند جز ابلیس که از سجده ابا کرد و در برابر امر حق تکبر ورزید(2) .
داستان شیطان در قرآن
خداوند در سوره « ص » داستان ابلیس را که دچار یکى از رذایل اخلاقى ; یعنى تکبر در برابر حق شد ، و در نتیجه اعمال عبادى چندین هزار ساله خود را در کاسه اى از شراب حسادت سرکشید ، چنین شرح مى دهد :
«  [ خدا ] فرمود : اى ابلیس ! تو را چه چیزى از سجده کردن بر آنچه که با دستان قدرت خود آفریدم ، بازداشت ؟ آیا تکبّر کردى یا از بلند مرتبه گانى ؟ * گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش آفریدى و او را از گل ساختى . *  خدا  ]گفت : از آن [ جایگاه  ]بیرون رو که بى تردید تو رانده شده اى ; * و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد . * گفت : پروردگارا ! مرا تا روزى که مردم برانگیخته مى شوند ، مهلت ده . * [ خدا  ]گفت : تو از مهلت یافتگانى تا زمانى معین و معلوم . * گفت : به عزتت سوگند همه آنان را گمراه مى کنم ، * مگر بندگان خالص شده ات را . * [ خدا ] گفت : سوگند به حق و فقط حق را مى گویم * که : بى تردید دوزخ را از تو و آنان که از تو پیروى کنند ، از همگى پر خواهم کرد »(3) .
آرى! شیطان در درجه اول کمر به آلوده کردن انسان به تکبر و نخوت و خودبینى و خودفراموشى بسته و مى خواهد دیگران را هم مانند خود، در همه زمینه هاى زندگى ، حتى در خط عبادت ، آلوده به کبر و ریا و خودبینى و خودفراموشى کند.
نکته دیگرى که ذکر آن خالى از لطف نیست این است که شیطان با استفاده از انواع راه ها و ابزارها انسان را به رذایل نفسانى و زشتى هاى اخلاقى مى کشاند . هر لحظه به شکلى و هر آن در قالبى با وسوسه ها و دعوت هاى ماهرانه خود ، در پى انحراف انسان مى کوشد .
« انسان » ناخواسته در جنگ نابرابرى قرار گرفته است که چاره اى جز مقابله و دفاع از حریم قداست خویش ندارد . نابرابرى این جنگ از آن جهت است که :

الف : دشمن به چشم دیده نمى شود :
معمولاً در جنگ هاى فیزیکى دشمن مقابل انسان قرار مى گیرد ، در این حال با دیدن دشمن ، انسان مى تواند در دفع ضربات او خود را حفظ نماید و حتى مقابله کند ; اما در جنگ میان انسان و شیطان دید و نگاه یک طرفه است و تنها شیطان است که مسلط بر انسان شده و در حالى که پنهان است به فکر حمله کردن و از پاى درآوردن آدمى است . خداى متعال در قرآن مى فرماید :
( إِنَّهُ یَریکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ ) (4)
« او و دار و دسته اش شما را از آنجا که شما آنان را نمى بینید مى بینند » .
ب : انسان تنها است و دشمن، داراى یاران سواره و پیاده است :
قرآن در این باره مى فرماید :
( أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِى وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ )(5)
« آیا او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مى کنید در حالى که آنها دشمن شما هستند ؟ »
با توجه به مطالب فوق اگر انسان بخواهد در این جنگ نابرابر پیروز شود ، ابتدا باید در سنگر و دژ محکمى قرار گیرد و پس از مسلح شدن به سلاح هاى « اخلاص » ، « توکل » و « صبر » به مبارزه با او برخیزد . آن سنگر و دژ محکم چیزى جز تمسک به ولایت و محبّت اهل بیت (علیهم السلام) نیست . تولى و تبرى و پذیرش ولایت و محبّت آن بزرگواران سند پیروزى انسان و حصن حصین نجات انسان است .
به هر روى ، باید دانست که شناخت حسنات و سیئات اخلاقى و آراسته شدن به آن تنها از راه ارتباط و اتصال به قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) امکان پذیر است ; زیرا تنها دین خداست که همه فضایل و رذایل را برشمرده و به انسان نیروى جلب حسنانت و دفع سیئات را در پرتو اتصال عنایت کرده است ; بنابراین پى جویى از قواعد پاک اخلاقى در مکتبى غیر از مکتب اهل بیت (علیهم السلام) ، پى جویى از آب در کویر بى آب است .
عبودیت و بندگى
بى تردید انسان از خط بندگى نمى تواند گریز داشته باشد ، و در هیچ لحظه اى از لحظات زندگى ، از مسئله بندگى و عبودیت آزاد نیست . چیزى که هست این است که بندگى انسان ممکن است به دو صورت شکل بگیرد : یکى بندگى صحیح و دیگر بندگى و عبادت غلط .
در صورتى که عبودیت انسان صحیح صورت بگیرد ، یعنى انسان به حقیقت، تابع برنامه هاى سعادت بخش پروردگار مهربان عالم باشد ، تمام استعدادها ، هنرها و مایه هاى اصالت و معرفت انسان شکوفا خواهد شد ، و از این موجود محدود خاکى ، وجودى الهى و ملکوتى و بنده اى متصل به خداى متعال که صفاتش نامحدود است ساخته خواهد گشت.
« بنده من ! مرا اطاعت کن تا تو را همانند خود قرار دهم ، من زنده اى هستم که هرگز نمى میرم ، تو را نیز زنده اى قرار مى دهم که هرگز نمیرى ، من بى نیازى هستم که هرگز محتاج نمى شوم ، تو را نیز بى نیازى قرار دهم که هرگز محتاج نشوى ، من هرگاه به چیزى بگویم باش پس مى باشد ، تو را نیز چنان قرار دهم که هرگاه به چیزى بگویى باش مى باشد » .(6)
آثار شوم بندگى غلط
انسان در صورت دچار شدن به بندگى غلط ، یعنى گرفتار آمدن به بند طاغوت ها و هواى نفس ، تمام استعدادها و حقایق عالى وجودیش بسته خواهد ماند ، و در این رشته ، انسان تبدیل به شرورترین موجود زمین خواهد شد ، قرآن مجید مى فرماید :
( إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَیَعْقِلُونَ )(7) .
« بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى کنند » .
در این حال انسان منبعى از شر و پلیدى و ظرفى از پستى و شقاوت مى شود ، به طورى که جنبندگان دیگر از او جز شر و ضرر ، چیزى نخواهند دید .
انسان هنگام دچار شدن به بندگى غلط ، حتى به نزدیکترین افرادش ، که زن و فرزندان هستند ، رحم نخواهد کرد ، عدم ترحم او به معناى نپرداختن نفقه آنان نیست ، ممکن است از نظر مادى به بهترین صورت خانواده خود را اداره کند ; اما از نظر تربیت و معنویت ، بزرگترین لطمه را به آنان خواهد زد ; زیرا وقتى سرپرست خانواده ، داراى مسیرى غلط و راهى شیطانى باشد ، به ناچار افراد تحت تکفّلش به راه او کشیده مى شوند و در گمراهى و ضلالت خواهند افتاد .
البته هر کدام از افراد خانواده ، خودشان انسان هاى مسئولى هستند و باید تکالیف الهى خود را به طور شایسته اى انجام دهند ; ولى این طور نیست که اثرپذیر از سرپرست خود نباشند ، قطعاً پدر در شکل دادن شخصیتى آنان اثر دارد ، و بیشتر اوقات ، زن و فرزند تصور مى کنند راه پدر خانواده راه صحیحى است و این گونه پدران خائن همانانى هستند که قرآن مجید درباره آنان و شکایت زن و فرزند از جنایات آنان مى فرماید :
( وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً )(8) .
« ما از فرمانروایان و بزرگانمان اطاعت کردیم ، در نتیجه گمراهمان کردند .* پروردگارا ! آنان را از عذاب دو چندان ده ، و کاملاً از رحمتت دورشان ساز » .
گناه گمراه کردن دیگران به اندازه اى سنگین است که در تأویل آیه 32 سوره « مائده » گفته اند گمراه کردن یک انسان ، یا به یادگار گذاشتن یک روش غلط که دیگران دچار آن شوند ، مساوى با کشتن تمام مردم است(9) .
در روایات آمده است که مراد از « قتل » در آیه مورد نظر فقط کشتن نیست ; بلکه قتل عقل ، فطرت ، روح و روان ، و به تعبیر دیگر پیشگیرى از رشد و کمال دیگران است .
در هر صورت در عبودیت غلط ، هم نابودى واقعیات اصیل انسانى خود انسان و هم تباه شدن مایه هاى تربیتى دیگران مطرح است ، و انسان در طول تاریخ گناهى بزرگتر و پر خطرتر از این گناه به خود ندیده است .
مهمترین نوع بندگى
راویان احادیث از امام باقر (علیه السلام) نقل مى کنند ، که حضرت در ترجمه بندگى فرموده است :
« هر کس سخن گوینده اى را بشنود و به آن عمل کند او را بندگى کرده است ، اگر سخن را از منبع صحیح شنید و به اجرا گذاشت بندگى صحیح ورنه دچار عبودیت غلط شده است »(10) .
بندگى گویندگان
گویندگان را در یک تقسیم مى توان به دو گروه تقسیم نمود :
1 ـ گوینده صادق ، حکیم ، عادل ، خیرخواه ، عالم ، بینا و دلسوز .
2 ـ گوینده کاذب ، خائن ، غارتگر ، شقى و گمراه .
خداوند بزرگ متکلمى است که مستجمع جمیع صفات کمال است ، و همانند او کسى طالب خیر دنیا و آخرت بشر نیست ، البته براى رسیدن به کمالات و حقیقت گفتار او ، باید دست به دامن سه نفر زد : پیامبر ، امام معصوم ، فقیه جامع  الشرایط . پیامبر و امام با تفسیر و توضیحشان بر قرآن ، و فقیه با اجتهادش در روایات و عرضه اجتهاد از مسائل الهى خبر مى دهند .
انسان با شنیدن سخن پیامبر ، امام و فقیه و به اجرا گذاشتن آن ، در حقیقت خدا را عبادت کرده ; زیرا پیامبر ، امام و فقیه فقط مبلّغ فرهنگ حقند ، و در این خط، انسان جز عبادت خدا عبادت دیگرى ندارد ; زیرا در قرآن مجید اطاعت از پیامبر و امام و عالم ربانى ، در حقیقت اطاعت از خدا شناخته شده چنانچه در قرآن آمده است :
( مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللهَ )(11) .
« هر که از پیامبر اطاعت کند ، در حقیقت از خدا اطاعت کرده » .
و نیز قرآن دستور داده از « اُولِى الاَْمْر » که عبارت از امام معصوم و فقیه عادل است اطاعت کنید ; چرا که اطاعت از اینان اطاعت از خداست .
اما اگر انسان از اطاعت خدا ، پیروى از پیامبر ، امام و فقیه جامع الشرایط سر باز زند ، این طور نیست که از بندگى و فرمان برى آزاد شود و به خیال خود راحت گردد ; بلکه در این زمینه ، مطیع غیر خدا خواهد شد ، حال این غیر یا طاغوت هاى بیرونى و یا طاغوت درون که هواى نفس است مى باشد .
مطیع خدا و تسلیم حق ، راهى براى فرمان دادن غیر خدا در شئون حیاتش باقى نمى گذارد ، و مطیع و فرمانبر غیر ، راهى براى برنامه هاى الهى در زندگیش قرار نمى دهند ، و در صورت دو شکل اطاعت ، هم اطاعت از خدا و هم اطاعت از غیر خدا ، انسان را به پلیدى شرک دچار مى کند .
در صورت نشنیدن فرمان خدا که باعث رشد و کمال انسان است ، آدمى دچار شنیدن خواسته هاى خود و خواسته هاى دیگران شده و متّصف به صفت بندگى غیر مى گردد . تعبیراتى از قبیل عبد هوى ، عبد دنیا ، عبد شکم ، عبد مال ، عبد طاغوت در قرآن و روایات زیاد آمده و خلاصه باید گفت : بیرون آمدن از خط نورانى بندگى حق ، انسان را به ناچار دچار بندگى ذلت بار شیطانى ، در همه چهره هایش و بندگى هواى نفس مى کند و نقطه شروع خسارت انسان هم از همین جاست . قرآن مى گوید: کسى که خود را از حق محروم کند ، در قید ولایت طاغوت خواهد رفت :
( وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ )(12) .
« و کسانى که کافر شدند ، سرپرستان آنان طغیان گرانند » .
یا جاى دیگر مى فرماید :
( أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ )(13) .
« پس آیا کسى که معبودش را هواى نفسش قرار داده دیدى ؟ » .
همرنگ با حق
در شنیدن کلام خدا ، از طریق قرآن و سخنان پیامبر و گفتار امامان و فقیهان جامع الشرایط ، آدمى آیینه منعکس کننده صفات حق گشته و به قول قرآن به رنگ حق در خواهد آمد :
( صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ )(14) .
« [ به یهود و نصارى بگویید :  ]رنگ خدا را [ که اسلام است ، انتخاب کنید  ]و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خداست ؟ و ما فقط پرستش کنندگان اوییم » .
انسان در صورتى که مستمع کلام حق باشد ، اهل حق و عدل ، نور و روشنایى ، حقیقت و واقعیت ، اصالت و معرفت و اهل شرف و وجدان گشته و مصداق واقعى خلیفة الله خواهد شد .
انسان در صورت فرمان بردن از فرامین خدا ، منبعى از برکت ، ظرفى از
فضیلت ، موجودى وارسته ، بشرى پیراسته و شخصیتى الهى خواهد شد .
ولى در صورت مستمع غیر شدن ، اعم از اینکه مستمع خواسته هاى خود و یا خواسته هاى غیر خود گردد ، منبعى از شر ، موجودى پست ، انسانى رذل ، و ظرفى پر از زشتى ها خواهد شد .
زمانى که انسان از کلام حق جدا شود ، حرکت انتقالى ; یعنى حرکت انسانى و اینکه هر روز او از روز دیگر بهتر شود نخواهد داشت ; بلکه مانند اسب عصارخانه ، تنها حرکت وضعى ، یعنى حرکت به دور شکم و شهوت خود خواهد داشت ، و با این حرکت است که به خوشبختى خود پشت پا زده و پس از هفتاد یا هشتاد سال فعالیت و حرکت ، برایش روشن خواهد شد که نه تنها چیزى به دست نیاورده ; بلکه تمام سرمایه هاى عالى انسانى و الهى خود را نیز از دست داده است .
حرکات صعودى
با توجه به فرامین خداست که انسان داراى حرکت انتقالى مى گردد ; یعنى از ذلت به عزت ، از پستى به بلندى ، از شقاوت به سعادت ، از جهل به علم ، از ظلمت به نور ، از کبر به تواضع و از بخل به جود ، منتقل خواهد شد ; اما در حرکت وضعى که فقط گشتن و گردیدن به دور خود است ، انسان جز به بدن عنصرى خود نمى افزاید ، بدنى که پس از سال ها با مرگ متلاشى مى گردد و چون قیامت به انسان برگردد فقط درخور عذاب خدا خواهد بود ، چه خیانتى بالاتر از این است که انسان اصل عالم را که خداست بگذارد و از او جدایى کند و به فروعاتى که مایه اى براى رشد انسان در آنها نیست متصل گردد .
راستى اگر شاخه وجود انسان از ریشه عالم قطع گردد و به جاى دیگر بپیوندد ، راهى براى شکوفا شدن انسان و به کمال رسیدنش هست ؟
شنوندگان سخن غیر حق
انسان وقتى مستمع کلام الله نباشد ، ناچار است مستمع خود یا غیر گردد ، در این مسیر است که تمام زحمت انسان صرف ساختن یک خانه ، فراهم آوردن چند قطعه زمین ، بپا کردن چند تجارت خانه ، جمع کردن مقدارى اثاث شده و در پایان باید همه را بگذارد و برود . چه قبیح است که همه همت انسان صرف مواد بى جان گردد و نسبت به مقام و موقعیّت خود و سایر انسان ها ، به مملکت و ملت و حوادثى که بر آن مى گذرد ،و به خیانت خائنین و استعمار و استبداد و یورش هاى ظالمانه ستمگران به دین و فرهنگ و حقوق انسان ها بى تفاوت باشد ، و به جز بلوغ جنسى به بلوغ دیگر که بلوغ انسانى و اخلاقى و عملى است نرسد ، و در سن هفتاد یا هشتاد سالگى ، همان طفل چند ساله باشد که سرگرمى او جز تعدادى اسباب بازى چیز دیگرى نیست .
از منظر قرآن
قرآن مجید درباره این گونه مردم که عبادتى به جز عبادت هوا و پرستش شکم و شهوت و پیروى از خواسته هاى شیطانى خود و دیگران نداشتند مى فرماید :
« آیا خبر حادثه هولناکى که [ همه انسان ها را از هر سو ] فرا مى گیرد ، به تو رسیده است ؟ * در آن روز چهره هایى زبون و شرمسارند ; * [ آنان که همواره در دنیا  ]کوشیده اند و خسته شده اند [ و سرانجام سودى نیافته اند ] * در آتشى سوزان درآیند . * آنان را از چشمه اى بسیار داغ مى نوشانند ; * براى آنان طعامى جز خار خشک و زهرآگین وجود ندارد * که نه فربه مى کند و نه از گرسنگى بى نیاز مى نماید »(15) .
راستى چه بدبختى خطرناکى است ، که انسان عمرى بکوشد و نتیجه کوشش و محصول زحماتش عذاب خدا شود .
خداى متعال در مقابل، از گروهى نام مى برد که در خط بندگى الله بودند و کلامى جز کلام حق نشنیدند ، گروهى که در قیامت به خوشحالى غیر قابل وصفى مى رسند . درباره آنان مى گوید :
« در آن روز چهره هایى شاداب و باطراوت اند * از تلاش و کوشش خود خشنودند * در بهشتى برین اند * در آنجا سخن لغو وبیهوده نشنوند * در آن چشمه اى روان است * [ و ] در آنجا تخت هایى بلند و با ارزش قرار دارد * و [ در کنار چشمه هایش ] قدح ها نهاده شده است * و [ دیگر از نعمت هایش  ]بالش هایى پهلوى هم چیده [ براى تکیه زدن بهشتى ها  ]است * و فرش هایى زربفت و گسترده [ که روى آن مى نشینند .  ] »(16) .
----------------------------------------
1 ـ قال على (علیه السلام) : فَاعْتَبِرُوا بما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِاِبْلِیسَ اذا اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ وَجَهْدَهُ الْجَهیْدَ وَکانَ قَدْ عَبَدَاللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة لا یُدْرى اَمِنْ سِنَىِ الدُّنْیا اَمْ مِن سِنَىِ الاْخِرَةِ .  نهج البلاغه : خطبه 192.
2 ـ ( وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ ) بقره (2) : 34.
3 – (إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن طِین * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ * فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَىَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ * قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَار وَخَلَقْتَهُ مِن طِین * قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ * وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِى إِلَى یَوْمِ الدِّینِ * قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ * إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ * قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ * لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ )  ص (38) : 70 ـ 85.
4 - اعراف (7) : 27.                                                    5 -  کهف (18) : 50.
6 - یَابْنَ آدَمَ اَنَا غَنِیّاً لا اَفْتَقِرُ اَطِعْنِى فِیمااَمَرْتُکَ اَجْعَلُکَ غَنِیّاً لا تَفْتَقِر یابْنَ آدَمَ اَنَا حىٌّ لا اَُمُوتُ اَطِعْنِى فِیما اَمَرْتُکَ اَجْعَلُکَ حیّاً لا تَمُوتُ ، یابْنَ آدَمَ اَنَا اَقُولُ لِلشَّىء کُنْ فَیَکُونُ اَطِعْنِى فِیما اَمَرْتُکَ اَجْعَلُکَ تَقُولُ لِلشَّىء کُنْ فَیَکُونُ.  بحار الانوار:90 / 376.
7 - انفال (8) : 22.                                                    8 - احزاب (33) : 67 ـ 68 .
9 ـ ( مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَسَاد فِى الاَْرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً ) .
« هر کس انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد ، چنان است که گویى همه انسان ها را کشته و هر کس انسانى را از مرگ رهایى بخشد چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است » .
10 ـ قال الباقر (علیه السلام) : « مَنْ اَصْغى اِلى ناطِق فَقَدْ عَبْدَهُ فَاِنْ کانَ النّاطِقُ یُؤَدى عَنِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَاِن کانَ النّاطِقُ یُؤَدّى عَنِ الشَّیطانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّیطانَ »  کافى : 6/434.
11 ـ نساء (4) : 80 .                                                12 ـ بقره (2) : 257 .
13 ـ جاثیه (45) : 23 .                                               14 ـ بقره (2) : 138 .
15ـ ( هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ الْغَاشِیَةِ * وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خَاشِعَةٌ * عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِیَةً * تُسْقَى مِنْ عَیْن آنِیَة * لَیْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِیع * لاَ یُسْمِنُ وَلاَ یُغْنِى مِن جُوع ) [ غاشیه (88) :1 ـ 7  .
16 ـ ( وُجُوهٌ یَوْمَئِذ نَاعِمَةٌ * لِسَعْیِهَا رَاضِیَةٌ * فِى جَنَّة عَالِیَة * لاَ تَسْمَعُ فِیهَا لاَغِیَةً * فِیهَا عَیْنٌ جَارِیَةٌ * فِیهَا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ * وَأَکْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ * وَنَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ * وَزَرَابِىُّ مَبْثُوثَةٌ )  غاشیه (88) : 8 ـ 16 ] .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:42 عصر )
»» دنیا در نگاه حکیمان

دنیا از مهمترین و اساسی ترین نعمت های الهی بر موجودات و نیز انسان است که تحقق حیات مادی آنها بدون آن ممکن نمی باشد. این عروس هزار داماد بیش از همه چیز سزاوار شناخت است چرا که در کلام اهل حقیقت و بزرگان دین از سویی مورد ملامت است و از طرفی مورد ستایش. از این رو جا دارد که این دنیا را که گاهی از آن به گذران فریبنده تعبیر می شود و گاه به مزرعه آخرت، بهتر بشناسیم.
امام صادق(علیه السلام) در روایتی می فرماید:
الدُّنْیا بمَنْزِلَةِ صُورَة رَأسُهَا الْکِبْرُ ، وَعَیْنُها الْحِرْصُ ، وَأذُنُهَا الطَّمَعُ ، وَلِسانُهَا الرِّیاءُ وَیَدُهَا الشَّهْوَةُ وَرِجْلُها الْعُجْبُ ، وَقَلْبُهَا الْغَفْلَةُ ، وَلَوْنُهَا الْفَناءُ ، وَحاصِلُهَا الزَّوالُ .
فَمَنْ أحَبَّها أوْرَثَتْهُ الْکِبْرُ ، وَمَنِ اسْتَحْسَنَها أوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ وَمَنْ طَلَبَها أوْرَثَتْهُ الطَّمَعَ وَمَنْ مَدَحَها ألْبَسَتْهُ الرّیاءَ وَمَنْ أرادَها مَکَّنَتْهُ مِنَ الْعُجْبِ وَمَنِ اطْمَأنَّ إلَیها أرْکَبَتْهُ الْغَفْلَةَ وَمَنْ أعْجَبَهُ مَتاعُها فَتَنَتْهُ وَلا تَبْقى لَهُ ، وَمَنْ جَمَعَها وَبَخِلَ بِها أوْرَدَتْهُ مُسْتَقَرَّها وَهِیَ النّارُ .(1)
دنیا به منزله نقشى است ، که سر او کبر ، و چشمش حرص ، و گوشش طمع ، و زبانش ریا ، و دستش شهوت ، و قدمش عجب ، و قلبش غفلت و بى خبرى ، و رنگش فنا و حاصل و آخرش از دست رفتن است .
تخصیص هرکدام از این صفات خبیثه به عضوى از اعضا بى علت نیست .
چون سر محل قواى ظاهره و باطنه است ، و باطنش مرکز بسیارى از امور از جمله تخیّل است ، و خیالات مخالف واقع منشأ کبر و تکبر است ، از این جهت کبر را به سر نسبت داده است . و منشأ حرص غالباً چشم است ، با چشم احوال کسانى که به حسب دنیا بر او زیادتى دارند مى بیند ، و ملاحظه مى کند که در خوراک و پوشاک و مسکن بسیارى افراد بر او مقدم اند ، بتدریج حال و هواى مثل آنان شدن در او زنده مى شود ، و همین حرکت او را به حرص بر دنیا دچار مى سازد .
در اینجاست که شریعت مقدسه به انسان مى گوید : در مراتب دنیائى پست تر از خود را ببین ، تا شاکر گردى ، و در مراتب آخرتى بالاتر از خود را ببین تا حالت حرصت جهت مثبت بگیرد .


و چون طمع اکثر اوقات از گوش ناشى مى شود ، مثل شنیدن اینکه فلان کس کریم است و عطایاى او اکثر مردم رسیده و مى رسد ، و رد سائل نمى کند ، او نیز بشنیدن این خبر رغبت دیدن او مى کند ، و در مقام تلاش تحصیل آشنائى او مى شود ، و رفته رفته از اهل طمع مى شود ، از این جهت طمع را نسبت به گوش مى دهد .
و چون ریا اعلام عمل خیر به غیرست ، و این اعلام تحقق پیدا نمى کند مگر به زبان ، ریا را به زبان نسبت داده است .
و چون اصل و عمده خواهش هاى دنیوى متعلق است به اخذ و تناول و پس از بدست آوردن و مصرف کردن منشعب به لذات دیگر مى شود ، مثل خوردن و آشامیدن و پوشیدن و شهوت راندن ، از این جهت شهوت را به دست نسبت داده است . و چون عجب و بزرگ بینى متعلق است به محسوسات و به عبارت دیگر چون ظهور عجب اکثراً در حرکات است از این جهت عجب را به پا نسبت داد ، مسئله قلب و غفلت آن ، و فناپذیرى دنیا و زوال آن نیز مسائل روشنى است که نیاز به توضیح فوِ العاده ندارد .

چهره دنیا
گاهى گفته مى شود دنیا ، و منظور آن عبارت است از نظام شگفت انگیز موجودات ارضى و سمائى اعم از جمادات و نباتات ، و آنچه که هست ، بدون ملاحظه رابطه انسان با این نظام ، در این صورت درباره دنیا هیچ بحثى نیست که در این مرحله براى دنیا نه رنگ تصدیق هست نه جهت تکذیب .
و گاهى گفته مى شود دنیا ، و در این مرحله رابطه انسان با آن لحاظ مى شود ، در اینجا باید چهره دنیا را بر اساس رابطه انسان با آن به دو صورت ترسیم کرد ، چنانچه آیات قرآن مجید ، و روایات اصیل اسلامى بر این مسئله دلالت دارد .
اگر رابطه انسان با دنیا بر مبناى قواعد الهى باشد ، یعنى راه تحصیل و خرجش هماهنگ با قواعد عالى اسلام صورت گیرد بدون شک اینگونه رابطه با دنیا رابطه اى است خدائى ، و به عبارت دیگر این چهره از دنیا خیر محض و سازنده آخرتى آباد است ، و اینگونه دنیا و آخرت همان دنیا و آخرتى است ، که تمام انبیا براى برپا کردن آن مبعوث به رسالت شده اند ، و پیامبر عزیز اسلام مکرر در مجالس مکه به مردم گوشزد کردند :
فَانّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ .(2)
و اگر رابطه انسان با دنیا بر اساس خواسته ها و امیال و غرائز و شهوات آزاد باشد ، و براى تحصیل و خرجش هیچ حقى از هیچ کسى ملاحظه نشود ، البته این گونه دنیا شرّ محض و مخرب آخرت است و آیات کتب آسمانى بخصوص قرآن مجید ، و همه انبیا وائمه (علیهم السلام) از این شکل رابطه منع کرده اند .
رابطه با مقام دنیائى اگر رابطه یوسفى و سلیمانى و امیرالمؤمنینى است این رابطه خیر و خیر ساز و مقدمه اى براى رسیدن به نعیم آخرت است ، چرا که در این رابطه شخص رابط از مقام و قدرتش براى استقرار حق و فرهنگ حق و پاسخ به دادخواهى مظلوم استفاده مى کند .
و اگر رابطه با مقام دنیائى رابطه فرعونى و نمرودى و شدادى و ابوسفیانى و یزیدى و هیتلرى و ریگانى است ، این رابطه شرّ و شرساز است ، و حاصلى جز رساندن انسان به عذاب ابدى آخرت ندارد ، چرا که در این نوع رابطه حق مطرح نیست ، بلکه نابودى و پایمال کردن حق و حقیقت مطرح است ، در ارتباط با علم و مال و منال هم این دو صورت مطرح است .
على (علیه السلام) در قسمتى از خطبه 133 نهج البلاغه این دو شکل رابطه را چه عالى ترسیم مى نماید :
وَإنَّما الدُّنْیا بَصَرِ الاْعْمى ، لا یُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَیْئاً وَالْبَصیرُ یَنْفُذُها بَصَرُهُ وَیَعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها ، فَالْبَصیرُ مِنْها شاخِصٌ وَالاْعْمى إلَیْها شاخِصٌ ، وَالْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَالاْعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ .
دنیا در نظر کور دلان آخرین مرز آفرینش است ، که فراسوى آن چیزى نمى بیند ، به همین خاطر تمام همتش و ماهیت و وجودش و حیثیّت و هویّتش خرج آن مى گردد و پس از بدست آوردن آن ناگهان از دست داده و با دست تهى از دنیا مى رود ، اما روشن دل و انسان بصیر و بینا دیده اش را به حقیقت باز مى کند و آن را مى بیند و مى یابد که پس از آن جهان دیگرى است ، چرا که نظام عالى علم و بخصوص وضع حیات انسان اقتضا دارد که حتماً و بدون شک پس از این دنیا دنیائى دیگر براى رسیدن به نتیجه اعمال باشد .
بینا به وسیله بندگى و طاعت و ترک معصیت از افتادن به دام دنیا مى گریزد و نابینا با ترک طاعت و آلوده شدن به گناه دچار اسارت این خانه فریبنده مى گردد .
شخص بینا براى آینده اش از دنیا توشه مى گیرد ، و نابیناى بدبخت تمام وجودش را براى فراهم کردن توشه براى دنیا خرج مى کند و به عبارت دیگر دنیا برده بینا و حاکم و مولاى نابیناست .
رابطه بینا با دنیا براساس عفاف و کفاف و انفاِ و رابطه نابینا و کور دل با دنیا بر مبناى حرص و طمع و بخل است و این دنیا کجا و آن کجا ، که در این مرحله دنیا هلاک کننده و در آن مرحله دنیا سازنده و پرداخت کننده است .
اگر دنیا و شئونش را فقط و فقط به خاطر حضرت حق بخواهید ، نه طاعتى از دست مى رود و نه به گناهى از گناهان کبیره آلوده مى گردید .
تمام بدبختى هاى انسان در این دنیا با دست خودش فراهم مى گردد ، و آن هم محصول رابطه غلط او با دنیاست ، این دنیا همان دنیائى است که انبیاء و ائمه در آن زندگى کردند و هر یک به سهم خود از آن بهره بردارى نمودند ، از خوراک و مسکن و پوشاک و مقامش و سائر شئون آن استفاده کردند و سپس با کمال عزت و با کوله بارى از فیض و رحمت حضرت حق به سوى عالم بقا شتافتند ، بیائید شما هم با این دنیا همانند انبیاء و ائمه رابطه برقرار کنید ، با مال و منالش و جاه و مقامش و زر و زیورش و زن و فرزندش همسان با آن بزرگواران عمل کنید ، تا هم در این دنیا و هم در آن دنیا از عمر و از حرکات و اعمال و اخلاِ خود بهره مند شوید .
قرآن و دنیا
به نظر مى رسد در این زمینه نیاز به بحث مفصلى نباشد ، حداقل براى عزیزان مسلمان و مؤمن روشن است که دنیاى حق چیست ؟ و دنیاى باطل کدام است ؟
ولى از باب توجه و تذکر لازم است به قسمتى از آیات قرآن به خصوص آیاتى که مردم را از دنیاى باطل یعنى دنیائى که از راه نامشروع بدست مى آید بر حذر مى دارد اشاره شود .
قرآن مجید در زمینه خرید دنیا به قیمت فروش آخرت یعنى غرِ شدن در دنیا به تحریک شهوات و امیال و آرزوها و غرائز شیطانى مى فرماید :
أُوْلئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالاْخِرَةِ فَلاَ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ یُنْصَرُونَ .(3)
اینان همان کسانى هستند که متاع دو روزه دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت خریدند ، پس در آخرت تخفیفى در عذاب ندارند ، و هیچ کس از آنان یارى نخواهد کرد .
وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهَ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الاْخِرَةِ وَأَنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ * أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ .(4)
آنکس که باختیار خودش و به متابعت از هواى نفس دلش آکنده به ظلمت کفر شد ، برایش غضب خدا و عذاب سخت دوزخ خواهد بود .
این غضب و عذاب براى آن است که حیات فانى دنیا را بر آخرت برگزید و خلاصه آخرت را فداى دنیا کرد ، خدا هرگز کافران را هدایت نمى کند ، اینان هستند که خداوند بر دلها و گوش و چشم هایشان مهر قهر زده و اینان همان مردم غافل اند .
قرآن در زمینه وضع مردمیکه دنیا را مقدمه آخرت قرار داده اند مى فرماید :
الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللهَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (5)
آنان که اهل ایمان و اجتناب از محرمات هستند ، براى آنها در زندگى دنیا پیوسته بشارت است و ر آخرت به نعمت ابد حق خوشحالى ، براى کلمات خداوند تغییر و تبدیلى نیست ، این بشارت در دنیا و آخرت پیروزى بزرگى است .
إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْی لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَلاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ(6)
زندگى دنیا جز بازیچه و هوس رانى چیزى نیست ، شما اگر در این دنیا به ایمان و تقوا آراسته باشید ، خداوند پاداش اعمالتان را که بر اساس ایمان و پرهیزکارى انجام گرفته خواهد داد ، و چیزى از اموال شما نخواهد خواست .
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ کَمَثَلِ غَیْث أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَراً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً وَفِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللهَ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ (7)
بدانید زندگى دنیا بحقیقت بازیچه است طفلانه و یک سرگرمى ، و تفاخر و خودستائى با یک دیگر در حرص افزودن مال و اولاد ، این است حقیقت کار دنیا و در مثل مانند بارانى است که به موقع ببارد ، و گیاهى از پى آن در زمین بروید ، که دهقان را به شگفت آورد ، سپس بنگرى که زرد و خشک شود و بپوسد ، در عالم آخرت وضع دنیاپرستان چنین است که دنیا از کفشان رفته و خشک و پوسیده شده و خیرى براى آنان جز عذاب شدید نمانده ، ولى آنان که با دنیا رابطه صحیح داشتند به مغفرت و رضوان خدا مى رسند ، بدانید که منهاى ایمان و تقوا دنیاى شما جز متاع فریب و غرور چیزى نیست .

روایات و دنیا
لحن روایات نسبت به دنیا همانند قرآن دو لحن است ، گاهى از دنیا تعریف مى کند و منظور دنیاى پاکان و صالحان و بیداران و عاشقان است ، و گاهى دنیاى دنیاپرستان ، و مسرفان و مبذران و بى خبران و جاهلان و گمراهان ، در این زمینه لازم است به هر دو لحن اشاره شود .
(علیه السلام) در ضمن محکوم کردن کسى که دنیا را مذمت مى کرد فرمود :
إنَّ الدُّنْیا دارُ صِدِْق لِمَنْ صَدَقَها ، وَدارُ عافِیَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها ، وَدارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها ، وَدارُ مَوْعِظَة لِمَنْ اتَّعَظَ بِها ، مَسْجِدُ أحِبّاءِ اللهِ ، وَمُصَلّى مَلائِکَةِ اللهِ ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللهِ ، وَمَتْجَرُ أوْلیاءِ اللهِ اکْتَسَبُوا فیها الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فیهَا الجَنَّةَ .(8)
دنیا سراى راستى و درستى است براى کسیکه آن را تصدیق به این حقیقت کند ، و سراى ایمنى از هر عذابى است براى کسى که آن را بفهمد ، و سراى توانگرى است براى کسى که بیدار توشه برداشتن باشد ، و سراى پند و عبرت و موعظه است براى آن که پندگیر باشد ، مرکز عبادت عباد خدا و نماز ملائکه الهى است ، جایگاه نزول وحى و تجارت عاشقان خداست ، اینان در دنیا به کسب رحمت حق موفق شدند ، و سود تجارتشان بهشت الهى بود .
آرى معامله با دنیا به این کیفیت که حضرت على (علیه السلام) بیان مى دارد معامله اى است که سودش ابدى ، و این چنین دنیا ، دنیائى است که هر لحظه آن داراى ارزشى ما فوِ تمام ارزشهاست ، و این گونه دنیا همانست که رسول گرامى اسلام درباره آن فرموده :
الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الاْخِرَةِ .(9)
قال (علیه السلام) فی صِفَةِ الدُّنْیا : الدُّنْیا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ ، إنَّ اللهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَرْضَها ثَواباً لأوْلِیائِهِ وَلا عِقاباً لاِعْدائِهِ وَإنَّ أهْلَ الدُّنْیا کَرَکْب بَیْنا هُمْ حَلّوا إذْ صاحَ بِهمْ سائِقُهُمْ فارْتَحَلُوا .(10)
امام على (علیه السلام) درباره دنیا فرموده :
با زینت و آرایش خود فریب مى دهد « کسانى را که از معرفت و ایمان برخوردار نیستند » و سپس زیان مى رساند ، آنگاه با شتاب و سرعت مى گذرد .
خداوند سبحان راضى نشد که دنیا را پاداش دوستان و کیفر دشمنانش قرار دهد .
اهل دنیا مانند کاروانى هستند که در بین فرود آمدن ، ناگاه جلودارشان بانگ مى زند که ، پس کوچ مى کنند .
إنَّ الدُّنْیا وَالاْخِرَةَ عَدُوّانِ مُتَفاوِتانِ وَسَبیلانِ مُخْتَلِفانِ فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا وَتَوَلاّها أبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعاداها وَهُما بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِِِ وَالْمَغْرِبِ وَماش بَیْنَهُما کُلَّما قَرُبَ مِنْ واحِد بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ وَهُما بَعْدُ ضَرَّتانِ .(11)
دنیائى که بدون هماهنگى و مسائل ملکوتى و قواعد الهى بدست آمده ، با آخرت دو دشمن ناجور و دو راه جداى از همند ، راه بهشت و راه دوزخ ، پس کسیکه اینگونه دنیا را دوست داشت و به آن دل بست ، آخرت را دشمن داشته و از دست مى دهد ، این دنیا و آخرت همانند مشرِ و مغرب هستند ، که رونده بین آن دو بهر کدام نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد .
با این اختلافى که بین اینگونه دنیا و آخرت هست ، مانند دو زن مى مانند که داراى یک شوهر باشند ، هیچ وقت با هم سر سازگارى ندارند .
کسیکه به حلال دنیا ازحرامش قناعت کند ، و از شب و روزش در جهت عبادت و خدمت به خلق بهره گیرد ، دنیائى پر ارزش نصیبش شده ، و عاقبت این گونه دنیادارى آخرتى خوش و سعادتى ابدى و جاودانى است .
رسول گرامى اسلام به گوسپند مرده اى گذشت ، فرمود : مى بینید که این گوسپند چگونه از نظر صاحبش افتاده و از شدت سبکى قیمتى برایش نیست .
عرضه داشتند : آرى ، به همین خاطر هم هست که صاحبش از آن دست برداشته .
فرمود : به خدائى که جانم در اختیار اوست ، این دنیا در پیشگاه حضرت حق از این گوسپند مرده نزد صاحبش بى ارزش تر است ، اگر اینچنین دنیا به اندازه بال مگسى ارزش داشت ، به اندازه شربت آبى به کافر داده نمى شد ، از اینکه قسمتى از این دنیا با تمام زرِ و برقش در اختیار دشمنان اوست معلوم است در نزد حضرتش ارزشى ندارد ، براى آن دنیائى است که به دستور خود او بدست آمده باشد و در راه او به خرج گذاشته شود به همین خاطر فرمود :
الدُّنْیا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ ما فیها إلاّ ما کانَ للهِِ مِنْها .(12)
دنیا از نظر خدا مطرود است ، و آنچه در اوست نیز مطرود است ، مگر آنچه براى خداست .
و نیز فرمود :
الدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَجَنَّةُ الْکافِرِ .(13)
دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است .
قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله علیه وآله) :
مَنْ أحَبَّ دُنْیاهُ أضَرَّ بِآخِرَتِهِ وَمَنْ أحَبَّ آخِرَتَهُ أضَرَّ بِدُنْیاهُ فَآثِرُوا ما یَبْقى عَلى ما یَفْنى .(14)
پیامبر فرمود : هر کس عاشق دنیایش باشد ، به آخرتش ضرر مى زند ، و هر کس عاشق آخرت باشد بسیارى از مظاهر فریباى دنیا را از دست مى دهد ، بیائید آنچه را باقى است بر آنچه فانى است انتخاب کنید .
وَقالَ (صلى الله علیه وآله) : حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة .(15)
و نیز آن حضرت فرمود : دلبستگى شدید به دنیا سر همه لغزش هاست .
وَقالَ (صلى الله علیه وآله) : یا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ لِلْمُصَدِِِّق بِدارِ الْخُلُودِ وَهُوَ یَسْعى لِدارِ الْغُرُورِ .(16)
و نیز آن حضرت فرمود : اى عجب همه عجب از کسى که تصدیق کننده آخرت ابدى است ، با اینحال تمام کوشش خود را صرف خانه غرور مى کند .
پیامبر در کنار مزبله اى ایستاد ، سپس فرمود : بیائید دنیاست ، آنگاه لباس و استخوانى که کهنه شده بود از آن مزبله برداشت و فرمود : این است دنیا .
عیسى (علیه السلام) به حواریون فرمود : دنیا شیرین و سرسبز است ، خدا شما را در آن قرار داده ، پس متوجه شماست که چگونه عمل مى کنید ، بنى اسرائیل زمانى که بساط دنیا برایشان پهن شد و همه چیز آماده گشت سرگشته و گم گشته زیور و زن و خوشمزگیها و لباس آن شدند ، و از این راه خود را به بدبختى دچار کردند .
و نیز آن حضرت فرمود :
دنیا را مالک و همه کاره خود نگیرید که شما را به بندگى خویش مى کشد ، گنج خود را نزد کسى بگذارید که ضایعش نمنى کند ، دنیادار بر آفت مى ترسد ، و آنکه گنجش نزد خداست از آفت وحشت ندارد .
و نیز فرمود :
اى جمعیت من ، آگاه باشید که دنیا را براى شما به رو در انداختن ، تا شما را نفریید ، پس از من آن را از جا برندارید ، از خباثت دنیا اینست که خانه معصیت است ، آخرت جز با ترک آن بدست نمى آید ، از دنیا عبرت بگیرید ، خیلى پى آبادى آن نروید ، بدانید که اصل هر گناهى عشق به دنیاست ، و چه بسا شهوت ساعتى که غصه طولانى بدنبال دارد .
سلیمان با مرکب حکومتى در حرکت بود ، پرندگان بر سرش سایه داشتند ، اجنه و مردم از دو طرفش در حرکت بودند ، به عابدى از عباد بنى اسرائیل گذشت ، عابد گفت : پسر داود بخدا قسم ، خداوند ملک عظیمى به تو عنایت کرده .
سلیمان فرمود : یک تسبیح در نامه عمل مؤمن بهتر است از ظواهرى که به فرزند داود داده شده ، آنچه به پسر داود داده اند از دست مى رود ، ولى تسبیح خدا در نامه انسان باقى مى ماند .
پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود :
دنیا خانه کسى است که خانه ندارد ، و به عبارت دیگر خانه کسى است که دل به آخرت نبسته ، و مال کسى است که مال ندارد ، جمع کننده آن بى خرد است ، کسیکه آگاهى ندارد بر آن نیست به دیگران دشمنى مىورزد ، و کسیکه فهم ندارد بخاطر آن حسادت مى کند ، و کسى که یقین ندارد براى آن مى دود .
و نیز آن جناب فرمود :
کسیکه صبح کند و تمام همّتش دنیا باشد ، نزد خدا آدم بى مقدارى است ، در این حالت خداوند دلش را خانه چهار خصلت مى کند :
1 ـ غصه اى که قطع نشود. 2 ـ گرفتارى به صورتى که از آن آزاد نگردد .  3 ـ فقرى که غنا بدنبالش نباشد .  4 ـ آرزوئى که به آخرش نرسد .
پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) روزى به جمع اصحاب وارد شد و فرمود :
از شما کسى علاقه دارد ، خداوند کور دلیش را معالجه ، و وى را صاحب بصیرت کند ؟
بدانید هر کس تمام میلش بجانب دنیا رود ، و آرزویش در این خانه دراز شود ، به همان مقدار کور دلى پیدا مى کند ، و هر آن کس نسبت به دنیا زهد بورزد ، و آرزویش را کوتاه نماید ، علم بدون معلم پیدا مى کند ، و هدایت بدون هادى مى یابد ، بعد از من جمعى خواهند آمد ، که مملکت جز به خونریزى و تکبر بدست نیاورند ، و ثروت جز با فخر و بخل نیابند ، و محبت به غیر خدا جز به پیروى از هوا بدست نیاورند ، هر کس چنین زمانى را دید و بر فقر حوصله کند در حالیکه توان غنى شدن داشته باشد ، و بر دشمنى بر غیر حق استقامت کند در حالیکه قدرت بر محبت در او باشد ، و بر ذلت بندگى پایدارى نماید ، در حالیکه مى تواند عزت ظاهرى تحصیل کند ، و این همه را براى خدا بخواهد ، پروردگار عالم ثواب پنجاه صدیق به او عنایت کند .
شخصى به على (علیه السلام) گفت : دنیا را برایم وصف کن ، فرمود : چه بگویم از خانه اى که سالم در آن ایمن نیست ، و مریض در آن پشیمان است ، کسیکه در آنجا دچار فقر شود به غصه نشیند ، و هر کس دارى آن گردد گمراه شود ، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است .(17)
---------------------------------------
1 – بحارالانوار:70/105.                                               2 – امالی طوسی/583.
3 – بقره : 86.                                                              4 – نحل:106- 108.
5 – یونس:63 – 64.                                                      6 – محمد: 36 .
7 – حدید: 20.                                                              8 – نهج البلاغه ، حکمت 131.
9 – عوالی اللئالی: 1 /267.                                             10 – نهج البلاغه، حکمت 415.
11 - نهج البلاغه، حکمت 103.                                        12 – کنز العمال: 3 / 185.
13 –  معانی الاخبار/289.                                               14 – مسند احمد: 4/412.
15 –  کافی :2/131.                                                      16 – الدر المنثور:5/149.
17 – عرفان اسلامی ، جلد هشتم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:41 عصر )
»» ورود حضرت معصومه(س) به قم

 یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.
به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز 23 ربیع الاول سال 201 هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.
آن بزرگوار به مدت 17 روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.
محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» هم اکنون محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.
سرانجام در روز دهم ربیع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال 201 هجرى پیش از آن که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فروبست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محل فعلى که در آن روز بیرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشییع نمودند. همین که قبر مهیا شد دراین که چه کسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشکل شدند، که ناگاه دو تن سواره که نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پیدا شدند و به سرعت نزدیک آمدند و پس از خواندن نماز یکى از آن دو وارد قبر شد و دیگرى جسد پاک و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاک نهان سازد.
آن دو نفر پس از پایان مراسم بدون آن که با کسى سخن بگویند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

 

بنا به گفته بعضی از علما به نظر مى رسد که آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا که معمولاً مراسم دفن بزرگان دین با حضور اولیا الهی انجام شده است.
پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریفش قرار داد تا این که حضرت زینب فرزند امام جواد(ع) به سال 256 هجرى قمرى اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارش بنا کرد و بدین سان تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبیت (ع). و دارالشفای دلسوختگان عاشق ولایت وامامت شد.                                

جایگاه حضرت معصومه(س)
لقب «معصومه» را امام رضا(ع) به خواهر خود عطا فرمود:آن حضرت در روایتى فرمود:
«مَنْ زَارَ الْمَعصُومَةَ بِقُمْ کَمَنْ زَارَنى.» (ناسخ التواریخ، ج 3، ص 68، به نقل از کریمه اهل بیت، ص 32)
«هرکس معصومه را در قم زیارت کند،مانند کسى است که مرا زیارت کرده است.»
این لقب، که از سوى امام معصوم به این بانوى بزرگوار داده شده، گویاى جایگاه والاى ایشان است.
 امام رضا(ع) در روایتى دیگر مى فرماید:
هرکس نتواند به زیارت من بیاید، برادرم را در رى یا خواهرم را در «قم» زیارت کند که ثواب زیارت مرا در مى یابد. (زبدة التصانیف، ج 6، ص 159، به نقل از کریمه اهل بیت، ص 3 .)
ب دیگر حضرت معصومه(س) «کریمه اهل بیت» است. این لقب نیز بر اساس رؤیاى صادقانه یکى از بزرگان، از سوى اهل بیت به این بانوى گرانقدر داده شده است. ماجراى این رؤیاى صادقانه بدین شرح است :
مرحوم آیت اللّه سیّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى (ره) بسیار علاقه مند بود که محل قبر شریف حضرت صدّیقه طاهره (س) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب کرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پایان رساندن ختم و توسّل بسیار، استراحت کرد. در عالم رؤیا به محضر مقدّس حضرت باقر(ع) و یا امام صادق (ع) مشرّف شد.
امام به ایشان فرمودند:
«عَلَیْکَ بِکَرِیمَةِ اَهْل ِ الْبَْیت ِ.»
یعنى به دامان کریمه اهل بیت چنگ بزن .
ایشان به گمان اینکه منظور امام (ع) حضرت زهرا(س) است، عرض کرد: «قربانت گردم، من این ختم قرآن را براى دانستن محل دقیق قبر شریف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زیارتش مشرّف شوم.»امام فرمود: «منظور من، قبر شریف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود:«به دلیل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شریف حضرت زهرا(س) پنهان بماند; از این رو قبر حضرت معصومه(س) را تجلّى گاه قبر شریف حضرت زهرا(س) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(س) داده است.»مرحوم مرعشى نجفى هنگامى که از خواب برخاست، تصمیم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زیارت حضرت معصومه (س) رهسپار ایران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زیارت کریمه اهل بیت ترک کرد.(کریمه اهل بیت ، ص 43 )



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/1 :: ساعت 1:40 عصر )
»» پیامبر ما کیست؟

اولین دلیلی که انسان را به انسانیت رساند و مقام خلیفه اللهی را نصیبش کرد، عنایت حضرت پروردگار به او بود که اگر این عنایت حضرت رب شامل حالش نمی گردید، هرگز آدم و فرزندانش به محوریت در عالم امکان دست نمی یافتند و اشرفیت بر جمیع مخلوقات را تجربه نمی نمودند.

در میان فرزندان آدم و حوازادگان عالم، یکدانه ای است که اقلیم بالا برایش فرش است و عشق حضرت دوست برایش عرش، فاتح قله (فکان قاب قوسین) و ساکن مقام حبیب اللهی، یتیم مدینه محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و آله وسلم) که عالم امکان و تمام هستی، به طفیل وجودش به موهبت وجود نائل آمدند و در زمره کائنات شدند.

محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) کسی است که مقام بندگی(1) ایمان(2) عصمت(3) طهارت(4)رسالت(5) حکومت(6) اولویت(7) و  اول المسلمین و اخلص الموحدین و اخشع العابدین(8) بودن، و دارا بودن خصائصی چون فضل عظیم(9) مانع عذاب(10) مؤید به نصر الهی(11) رؤوف و رحیم(12) مسافر معراج(13) رحمه للعالمین(14) اسوه حسنه(15) و خاتم النبیین(16) بودنش، او را چو خورشیدی بی مانند کرده است.

محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) بهانه رحمت پروردگار بر عالمیان و واسطه فیض قدسی اوست، هرچند که بی خردانی از همان زمان طلوع اسلام و آغاز برآمدن صدای دلنشین دعوتش، قلب رئوفش را به بی ادبی ها و ستیزه های جاهلی رنجه کردند. اما این پیامبر رحمت و این فرستاده مبارک، هماره نوید دهنده رحمت الهی است و بی شک قلب مهربانش، خواسته ای جز هدایت بشریت ندارد.

هتاکی امروزه بی خردانی از تبار اعراب جاهلی که در بیچارگی غوطه ورند و شنیدن صدای دلربای محمدی(صلی الله علیه وآله و سلم) را بر نمی تابند یادآور همان بی مهری های سالهای نخستین تولد اسلام است که روز را در پیش چشمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) چون شب ظلمانی می نمود اما هماره دعای خیر او بدرقه راه آنان بود.

آنکه امروز محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) را نمی شناسد را چه گناهی است؟ هرچند که هتاکی مزدوران شیطان را راه توجیهی نمی توان یافت اما آیا مسلمانان توانسته اند چهره پیامبر عزیز خود را آنچنان که شایسته است به جهانیان بشناسانند؟ آیا خردمندی یافت می شود که او را بشناسد و از صمیم قلب زبان به ستایش او نگشاید؟ 

بی شک آنکه بیش از دشمن دانا مورد نکوهش است، دوست نادان است که چهره ای عبوس از پیامبر رحمت به نمایش می گذارد و یا از معرفی چهره ملکوتی او آنسان که باید، عاجز است.

در سال پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله و سلم) پیگیری این هدف که به جهانیان بگوییم پیامبر ما کیست، از اولویت خاصی برخوردار است. موقعیت های مسلمانان بسیار بیشتر از آن است که تصور می شود و این واقعیت، اقتضای آن را دارد تا هر مسلمانی در راه شناساندن پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله و سلم) ، قدمی در خور توان خود بردارد.

نوشتار زیر به بیان شمه ای از ویژگیهای حضرت محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) می پردازد که بیان آن میتواند راهکاری برای شناساندن آن جلوه آسمانی باشد.

 

اخلاق و سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) کاملترین انسان و بزرگ و سالار تمام پیامبران است.

در عظمت آن حضرت همین بس که خداوند متعال در قرآن مجید او را با تعبیر «یا ایّها الرّسول» و «یا ایّها النّبى» مورد خطاب قرار میدهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانیان معرّفى مینماید: «لَقَدْ کانَ لَکُم فی رَسُول اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»; «در(سیره و سخن) پیامبر خدا براى شما الگوى نیکویى است.»او به حقّ داراى اخلاقى کامل و جامعِ تمام فضایل و کمالات انسانى بود.

 خدایش او را چنین مى ستاید: «إِنّک لَعَلى خُلُق عَظیم»; «اى پیامبر تو داراى بهترین اخلاق هستى.» «وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»; «اگر تندخو و سخت دل مى بودى مردم از اطرافت پراکنده مى شدند.» از این رو، یکى از مهمترین عوامل پیشرفت اسلام، اخلاق نیکو و برخورد متین و ملایم آن حضرت با مردم بود.

در طول زندگانى او هرگز دیده نشد وقتش را به بطالت بگذراند.

در مقام نیایش همیشه مى گفت: «خدایا از بیکارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مى برم.»، و مسلمانان را به کار کردن تحریض مى نمود.

او همیشه جانب عدل و انصاف را رعایت مى کرد و در تجارت به دروغ و تدلیس، متوسّل نمى شد و هیچ گاه در معامله سختگیرى نمى کرد و با کسى مجادله و لجاجت نمى نمود و کار خود را به گردن دیگرى نمى انداخت.

او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مى دانست و مى فرمود: این دو در همه تعالیم پیغمبران تأکید و تأیید شده است.

در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمکاران هستند و نباید نقش تماشاگر داشته باشند.
مى فرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یارى نما! اصحاب گفتند: معنى یارى کردن مظلوم را دانستیم، ولى ظالم را چگونه یارى کنیم؟ فرمود: دستش را بگیرید تا نتواند به کسى ستم کند!

پیامبران سیمایى دوست داشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صمیمیّت بیشتر از اُبّهت و قدرت پیداست، از پیشانیشان پرتو مرموزى که چشمها را خیره مى دارد ساطع است ، پرتویى که همچون «لبخندِ سپیده دم» محسوس است امّا همچون راز غیب مجهول.

ساده ترین نگاهها آن را به سادگى مى بینند امّا پیچیده ترین نبوغها به دشوارى مىتوانند یافت.

روحهایى که در برابر زیبایى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنایى و رمز شگفت آن را همچون گرماى یک «عشق»، برق یک «امّید» و لطیفه پیدا و پنهان زیبایى حس مى کنند و آن را در پرتو مرموز سیمایشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنین دامن گستر آوایشان، عطر مستى بخش اندیشه شان ، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سکوتشان و زندگى کردنشان مى بینند، مى یابند و لمس مى کنند.

و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جریان مى یابد و از آن پُر، سرشار و لبریز مى شوند.
و این است که هر گاه بر بلندى قلّه تاریخ برآییم انسانها را همیشه و همه جا در پى این چهره هاى ساده امّا شگفت مى بینیم که «عاشقانه چشم به آنان دوخته اند.» ابراهیم، نوح، موسى و عیسى، پیامبران بزرگِ تاریخ این چنین بوده اند.

امّا محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)که خاتم الانبیا است چگونه است؟

در برابر کسانى که با وى به مشاجره برمى خاستند وى تنها به خواندن آیاتى از قرآن اکتفا مى کرد و یا عقیده خویش را با سبکى ساده و طبیعى بیان مى کرد و به جدل نمى پرداخت.

زندگى اش، پارسایان و زاهدان را به یاد مى آورد.

گرسنگى را بر سیری ترجیح میداد گاه خود را چندان گرسنه مى داشت که بر شکمش سنگ مى بست تا آزارِ آن را اندکى تخفیف دهد.

در برابر کسانى که او را مى آزردند چنان گذشت مى کرد و بدى را به مِهر پاسخ مى داد که آنان را شرمنده مى ساخت.

هر روز، از کنار کوچه اى که مى گذشت، یهودى اى طشت خاکسترى گرم از بام خانه بر سرش مى ریخت و او بى آنکه خشمگین شود، به آرامى رد مى شد و گوشه اى مى ایستاد و پس از پاک کردن سر و رو و لباسش به راه مى افتاد.

روز دیگر با آنکه مى دانست باز این کار تکرار خواهد شد مسیر خود را عوض نمى کرد.
یک روز که از آنجا مى گذشت با کمال تعجّب از طشت خاکستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانه اى گفت: رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد! گفتند: بیمار است.

گفت: باید به عیادتش رفت.

بیمار در چهره محمّد که به عیادتش آمده بود چنان صمیمیّت و محبّت صادقانه اى احساس کرد که گویى سالها است با وى سابقه دیرین دوستى و آشنایى دارد.

مرد یهودى در برابر چنین چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خیر، یکباره احساس کرد که روحش شسته شد و لکّه هاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و میل به کجى و خیانت از ضمیرش پاک گردید.

چنان متواضع بود که عرب خودخواه و مغرور و متکبّر را به اعجاب وامى داشت.

زندگى اش، رفتارش و خصوصیّات اخلاقى اش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى اندیشه و زیبایى روح را الهام مى داد.

سادگى رفتارش و نرمخویى و فروتنى اش از صلابت شخصیّت و جذبه معنویتش نمى کاست.

هر دلى در برابرش به خضوع مى نشست و هر غرورى از شکستن در پاى عظمتِ زیبا و خوبِ او سیراب مى شد.

در هر جمعى برترى او بر همه نمایان بود.»

 

صفات و ویژگیهاى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)

از آشکارترین صفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که غرورِ پیروزى او را نمى گرفت، چنان که در بازگشت از نبرد بدر و فتح مکّه نشان داد، و نیز از شکست نا امید نمى شد، همان طور که شکست احد بر وى تأثیر نداشت، بلکه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نیز نقض پیمان بنى قریظه و پیوستن آنان به سپاه احزاب بر روحیه او تأثیرى نگذاشت، بلکه او را ثابت قدم گردانید.

از صفات دیگر او احتیاط و پرهیز بود که نیروى دشمن را بدین وسیله ارزیابى کرده، براى مقابله با او به تهیّه ابزار و تجهیزات دست مى زد.

حتّى هنگام اقامه نماز نیز احتیاط را از دست نمى داد، بلکه مراقب و هوشیار بود.

صفت دیگر او نرمى همراه با صلابت بود که در شرایط متغیّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغییر این شرایط، دستورها و احکام جدیدى صادر مى کرد.

سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمرکز فرماندهى، توجّه و تأکید فراوان داشت.

با یاران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در میان آنها تقویت مى کرد.

به کوچک رحم مىکرد، بزرگ را گرامى مى داشت، یتیم را خشنود کرده و پناه مى داد، به فقیران و مسکینان نیکى و احسان مى کرد، حتّى به حیوانات هم ترحّم مى نمود و از آزار آنها نهى مى کرد.

از مهمترین نمونه هاى انسانیّتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که آن حضرت نیروهایى را که براى سرایا و جنگ با دشمن اعزام مى کرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم یورش و شبیخون علیه ایشان وصیّت و سفارش مى فرمود.

او بیشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد کند، نه این که مردانِ ایشان را بکشد.

آن حضرت سفارش مى کرد تا پیر مردان، کودکان و زنان را نکشند و بدن مقتول را شکنجه و مُثله نکنند.
وقتى قریش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ایشان، براى تهیّه گندم از یمن، موافقت فرمود.

او به صلح کامل در جهان دعوت مى کرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهیز داشت.
نامه هایى که به سوى پادشاهان مى فرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّین بود و آن را براى آغاز کلام در دیدار بین فرزندان آدم قرار داده بود.

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگها بیش از یک فرمانده تعیین مى کرد، ضوابطى دقیق براى فرماندهى لشکر و تقویت آن قرار مى داد و بین اصول سیاسى و نظامى ارتباط برقرار مى ساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقیاد و فرمانبردارى مى دانست.

او برنامه ریزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنیاد گذاشت، و فرماندهى لشکر را بر اساس شایستگى و شناخت برگزید.

لشکر را به طور یکسان در فرماندهى خود جمع کرد، و از آنچه که در وسع و توانایى رزمندگان بود بیشتر به آنان مى بخشید.

----------------------------------

1 – بقره : 23 .                                 

 2 – بقره :285.                    

3 – اسراء: 74.                     

4 - احزاب : 33.

5 -  آل عمران:164.                           

6 – نساء : 65.                       

7 – احزاب : 6.                    

8 – انعام: 161-163.

9-  نساء: 113.                                 

10 -  انفال:33.                     

11 – توبه : 40.                   

12 – توبه : 128.

13 – اسراء : 1.                                

14 – انبیاء: 107.                   

15- احزاب : 21.                  

16 – احزاب : 40.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 12:0 عصر )
»» اخلاق در محیط خانه4

 خشم و غضب
روایات و معارف اسلامى، به دنبال آیات قرآن، همگان را از خشم و غضب، و عصبانیت و از کوره در رفتن برحذر مى دارند، و غضب را عاملى نابودکننده، نشانه سبک مغزى، علت هلاکت، و آتشى از سوى شیطان، و نوعى جنون و دیوانگى مى دانند، و آن را منشأ تمام شرور معرفى مى کنند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جملاتى حکیمانه به این معانى اشاره دارند :
اَلْغَضَبُ شَرٌّ اِنْ اَطْلَقْتَهُ دَمَّرَ.[1]
خشم و عصبانیت شرّى است که اگر آن را در وجودت آزاد بگذارى نابودت مى کند.
اَلْغَضَبُ مَرْکَبُ الطَّیْشِ.[2]
خشم، مرکب سبک مغزان است.
اَلْغَضَبُ یُثیرُ کَوامِنَ الْحِقْدِ.[3]
خشم و غضب آتش پنهانى هاى کینه را شعلهور مى سازد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود :
اَلْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلَّ شَرٍّ.[4]
خشم کلید هر زیانى است.
آرى خشمگین دچار هر نوع اشتباه مى شود، به شخصیت طرف مقابل حمله مى کند، به اعصاب و قلبش فشار وارد مى آید، چهره اش سرخ و خونین رنگ مى گردد، مى زند، خراب مى کند، آتش مى زند، طلاق مى دهد، ضربه وارد مى نماید، خسارت به بار مى آورد و  . . .

رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
الْغَضَبُ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطانِ.[5]
خشم، آتشى از شیطان است.
على (علیه السلام) فرمود :
اَلْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ لاَِنَّ صاحِبَها یَنْدَمُ فَاِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ.[6]
خشم و غضب نوعى از دیوانگى است، همانا دارنده این حالت، پشیمان مى شود، اگر نادم نشد دیوانگى او قوى و محکم است.
و آن حضرت فرمود :
اَلْغَضَبُ یُفْسِدُ الاَْلْبابَ وَ یُبْعِدُ مِنَ الصَّوابِ.[7]
خشم فاسدکننده مغزها و دورکننده انسان از حق و درستى است.
و در حمله شدیدى به این حالت شیطانى فرمود :
لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ.[8]
آنکس که جلودار غضب و خشمش نباشد از ما نیست.
و نیز فرمود :
مَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ غَضَبُهُ وَ شَهْوَتُهُ فَهُوَ فى حَیِّزِ الْبَهائِمِ.[9]
کسى که خشم و شهوت بر او غلبه دارد در جرگه حیوانات است.
حضرت باقر (علیه السلام) در رابطه با فروخوردن خشم، و خوددارى از عصبانیت فرمود:
مَنْ کَظَمَ غَیْظاً وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلى اِمْضائِهِ حَشَا اللّهُ قَلْبَهُ اَمْناً وَ ایماناً یَوْمَ الْقِیامَةِ.[10]
کسى که خشم خود را فرو خورد، در صورتى که قدرت خرج کردن آن را دارد، خداوند در قیامت قلبش را از آرامش و ایمان پر مى کند.
على (علیه السلام) فرمود :
مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللّهُ عَوْرَتَهُ.[11]
کسى که غضب خود را نگاهدارد، خداوند عیب او را مى پوشاند.
به حارث همدانى یار وفادارش نوشت :
وَ اکْظِمِ الْغَیْظَ، وَ تَجاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ، وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعاقِبَةُ.[12]
غیظ و غضب را فروخور، به وقت قدرت گذشت کن، به هنگام خشم بردبار باش، با داشتن تـوان و نـیرو بر خطاکار بپوشان، تا بـراى تو عاقبت بـخیرى میّسر گردد.
در روایات زیادى در کتاب شریف کافى، وسائل، بحار الانوار آمده که مزد فروخوردن خشم ، ایمن شدن از غضب حق در قیامت، و اتصال به رحمت حق در محشر است.
از حضرت مسیح علت غضب را پرسیدند فرمود :
اَلْکِبْرُ، وَ التَّجَبُّرُ، وَ مَحْقَرَةُ النّاسِ. [13]
علت و ریشه و شروع غضب از سه چیز است : کبر و خود بزرگ بینى، خودخواهى، بى ارزش دانستن مردم.
در سفارشات رسول حق به امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده :
لاَتَغْضَبْ، فَاِذا غَضِبْتَ فَاقْعُدْ، وَ تَفَکَّرْ فى قُدْرَةِ الرَّبِّ عَلَى الْعِبادِ وَ حِلْمِهِ عَنْهُمْ، وَ اِذا قیلَ لَکَ اِتَّقِ اللّهَ فَانْبُذْ غَضَبَکَ وَ راجِعْ حِلْمَکَ. [14]
غضب مکن، چون غضب کردى بنشین، و در قدرت و تسلط حق نسبت به بندگان و بردبارى آن وجود مقدس در برابر آنان فکر کن، و چون در حال غضب داشتنت به تو گفتند : از خدا پروا کن غضب را دور انداز، و به حلم و بردبارى و عادى شدن حال برگرد.

فخر فروشى
از زشتى هاى اخلاق فخرفروشى به دیگران است، فخر فروشى در فرهنگ اسلام به عنوان گناه و معصیت شناخته شده، و فرد آلوده به این حالت شیطانى مستوجب عقاب الهى است، مگر اینکه توبه کند و به ادب و وقار و خضوع و فروتنى بازگردد.
زن و شوهرى که نسبت به یکدیگر تعهد شرعى و اخلاقى دارند، و با دیدن یکدیگر قبل از ازدواج مورد پسند هم واقع شدند و اکنون با یکدیگر زندگى مى کنند، اگر موردى پیش آمد باید از به رخ کشیدن خانواده، و حسب و نسب و مال و ثروت و جوانى و زیبائى و علم و دانش، نسبت به یکدیگر سخت بپرهیزند، که فخرفروشى ایجاد آزار روحى و سوز درون مى کند، و گاهى شرمندگى، و زمینه خشم و نفرت، و کینه و دشمنى و نشان دادن عکس العمل در طرف مقابل ببار مى آورد، و چه بسا که به جنگ و دعوا، و کشمکش و نزاع و تفرقه و طلاق منجر شود، در این صورت بار سنگین این همه تبعات زشت به گردن کسی است که فخر فروشی کرده است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود :
لا حُمْقَ اَعْظَمُ مِنَ الْفَخْرِ.[15]
حماقتى بزرگ تر از فخرفروشى به دیگران نیست.
و در کلامى حکیمانه فرمود :
ضَعْ فَخْرَکَ، وَ احْطُطْ کِبْرَکَ، وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ.[16]
فخرفروشى را بگذار، و کبر را ترک کن، و بیاد قبرت باش.
آنقدر فخرفروشى زشت و ناباب است که حضرت سجاد(ع) در دعاى نوزدهم صحیفه به پیشگاه حق عرضه مى دارد : وَاعْصِمْنى مِنَ الْفَخْرِ.
از اینکه نسبت به دیگران به وضع خود افتخار کنم مرا حفظ کن.
على (علیه السلام) فرمود :
ما لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرَ، اَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جیفَةٌ، لا یَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لا یَدْفَعُ حَتْفَهُ.[17]
فرزند آدم را به فخر فروشى چه، ابتداى او نطفه و پایانش مردارى بدبو است، روزى او در اختیار دیگرى است، و قدرت دفع مرگ خویش را ندارد.
کتاب خدا در آیات متعددى متذکر این معناست، که حضرت حق مردم متکبر و فخرفروش را دوست ندارد.
اِنَّ الله لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتال فَخُور.[18]
در هر صورت زن و شوهر باید نسبت به یکدیگر از افتخار به خانواده، جمال، مال و منال، اندوخته و ثروت، علم و دانش، بپرهیزند که همه اینها از بین رفتنى است، و این اخلاق ابلیسى مایه درد سر و زحمت و رنجش خاطر، و موجب از بین رفتن عشق و علاقه، و باعث دعوا و نزاع، و افتادن از نظر رحمت حضرت حق است.                                   
 

رفتار
حرکات زن و شوهر نسبت به یکدیگر باید محصول ادب و وقار، دوستى و رفاقت، تعاون و همکارى، عشق و علاقه، و تواضع و فروتنى باشد.
کردار زن و شوهر نسبت به هم باید بر اساس احترام متقابل، و ارج نهادن به شخصیت یکدیگر باشد.
مرد باید بداند زن از نظر خلقت و آفرینش ظریف، لطیف، کانون مهر و عاطفه، و منبع عشق و علاقه و حیا و شرم است، در رفتار با او لازم است تمام این خصوصیات را لحاظ کند.
زن باید بداند مرد از نظر خلقت موجودى است قوى، مقاوم، و داراى حالات و احوالاتى سنگین تر از زن، وخلاصه ساختمانى که قوام زندگى متکى به وجود اوست.
الرّجال قوّامون على النّساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم.[19]
مردان قوام زندگى زنانند، به واسطه برترى، که خدا بعضى را بر بعض دیگر مقرّر داشته و به خاطر آنکه از اموال و ثروت خود براى زندگى خانواده و گذران امور همسر و فرزندان خرج مى کنند.
روى این حساب همسران باکرامت، و زنان بزرگوار، باید در رفتار خود نسبت به شوهران این معانى را رعایت نمایند، که تحقق اصل عالى توافق و همزیستى مسالمت آمیز در سایه رعایت این واقعیات از جانب دو طرف امکان پذیر است.
سعى کنیم عمل و کردار و رفتار هر یک نسبت به دیگرى مصداق حقیقى عمل صالح و کردار شایسته باشد، تا هم امور زندگى را بگذرانیم، و هم از اجر و ثواب اخروى به خاطر عمل صالح و جلب رضایت یکدیگر بهره مند شویم.

گفتار
زن و شوهر سخن و کلامشان با یکدیگر باید آمیخته به عشق و محبت و بیان عاطفه و احساس، و جلوه شعور و عقل، و وجدان و انصاف باشد.
باید در سخن گفتن با یکدیگر از قول عدل[20]، قول حسن[21]، قول لیّن[22]، قول میسور[23]، قول احسن[24]، استفاده نمایند.
سخن وقتى رنگ خدائى داشته باشد، قضاوت وقتى صحیح باشد، کلام وقتى نرم و ساده و سهل باشد، گفتار وقتى ریشه در عدالت و انصاف داشته باشد، به زندگى، گرمى، استحکام، عشق و سلامت مى بخشد.
سخن وقتى سخن حق باشد، و لحن آن لحنى گرم و همراه با عاطفه و محبت باشد، مزدش باز شدن چشم بصیرت، و شنیدن آواى حق است.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
لَوْ لا تَکْثیرٌ فى کَلامِکُمْ وَ تَمْریجٌ فى قُلُوبِکُمْ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ وَ لَرَأَیْتُمْ ما اَرى.[25]
اگر کثرت کلام شما نبود، و سرزمین قلب شما چراگاه شیطان قرار نمى گرفت هر آینه مى شنیدید آنچه را من مى شنوم، و مى دیدید آنچه را من مى بینم!
از سخن زیاد و کثرت کلام و اضافه گفتن، و بیان آنچه که سود دنیائى و آخرتى ندارد بپرهیزید.
رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
مِنْ حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ الْکَلامَ فیما لا یَعْنیهِ.[26]
از نیکوئى اسلام مرد، ترک سخن در چیزى است که براى او فایده ندارد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر مردى پرگو گذشت به او فرمود: اى مرد پرونده اى را بدست حافظان عمل از سخن اضافى پر مى کنى، که آن پرونده به حق عرضه مى شود، سخن در امور فایده دار بگو، و از بیان آنچه سودمند نیست بپرهیز.
ابوذر فرمود :
اِجْعَلِ الدُّنْیا کَلِمَتَیْنِ : کَلِمَةً فى طَلَبِ الْحَلالِ، وَ کَلِمَةً لِلاْخِرَةِ وَ الثّالِثَةُ تَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ فَلا تَرِدْها.[27]
دنیا را دو کلمه قرار بده، سخنى در طلب حلال در تمام زمینه ها، و سخنى در طلب آخرت، سخن سوم زیانبار و بى منفعت است، در آن وارد مشو.
رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :
کُلُّ کَلامِ اِبْنِ آدَمَ عَلَیْهِ لا لَهُ اِلاّ اَمْرٌ بِمَعْرُوف اَوْ نَهْیٌ عَنْ مُنْکَر، اَوْ ذِکْرُ اللّهِ.[28]
تمام سخن فرزند آدم به زیان اوست نه به سودش، مگر امر به معروف یا نهى از منکر، یا ذکر خدا.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود :
مَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطاؤُهُ، وَ مَنْ کَثُرَ خَطاؤُهُ قَلَّ حَیاؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَیاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّارَ.[29]
کسى که سخن و کلامش زیاد شود، خطا و اشتباهش فراوان مى شود، و آنکه خطایش زیاد گردد، حیا و شرمش اندک مى گردد، و آنکه حیاءش اندک شود، پارسائى اش کم مى شود، و هر که پارسائى اش و ورعش کم شود دلش مى میرد، و آنکه دلش بمیرد وارد آتش جهنم مى شود!!
زن و شوهر در خانه با هم سخن از آهنگ زندگى بگویند، از مایحتاج خانه و نیاز یکدیگر و فرزندان حرف بزنند، نسبت به هم اظهار علاقه و محبت کنند، یکدیگر را به حق و صبر توصیه نمایند، اسرار یکدیگر را حفظ کرده و حرف خانه را به خانه پدر و مادر و اقوام و دوستان نبرند، خانه را محل کلام حق، نماز، قرآن و پرهیز از دروغ، غیبت، و فحش و ناسزا، و تحقیر یکدیگر قرار دهند، که از آیات قرآن و روایات استفاده مى شود دروغ، غیبت، تهمت، ناسزا و فحش و تمسخر و تحقیر، انسان را از رحمت خدا دور، و مستحق عقاب الهى مى کند.
مرد از آوردن اهل گناه به خانه، و تشکیل مجالس خلاف حق در منزل بپرهیزد که ابتدا زیان و ضررش به خود و زن و بچه اش باز مى گردد، آنگاه آخرت او و اهل بیت وى را به باد مى دهد.
زن باید از اسراف در امور زندگی، و انجام مخارج بیهوده، و خرج اضافى به بار آوردن که گاهى محصول تلخ چشم همچشمى است بپرهیزد، که هر ریال از مخارجی که می کند در قیامت حساب دارد.
مرد و زن باید با روش و اخلاق و گفتار و کردار خود، وقار و ادب، و دیندارى، و سلامت نفس را عملاً به فرزندان و اطرافیان خود سرایت دهند، که ثواب هدایت یک انسان گرچه فرزند خود آدم باشد بمانند هدایت تمام انسانهاى آفریده شده است.
-------------------------------------------
1 - میزان الحکمة، ج 7، ص 231.
- 5 میزان الحکمة، ج 7، ص 230 ـ 231.  2
6 - 9میزان الحکمة، ج 7، ص 232 ـ 233.
10 - کافى، ج 2، ص 110.
11 - 12 میزان الحکمة، ج 7، ص 236.
وسائل الشیعه،ج15،362. -13
74،ص67.  بحارالانوار،- 14
15 - 16میزان الحکمة، ج 7، ص 414.
17- بحارالانوار، ج 73، ص 294.
18- لقمان/18.
19- نساء/34.
20 - انعام/152.
21 - بقره/83.
22 - طه/44.
23 - اسرا/28.
24 - فصلت/33.
25 - کنز العمال، خبر42542.
26 - 29میزان الحکمة، ج 8، ص 434 ـ 440.




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 11:59 صبح )
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 79
>> بازدید دیروز: 709
>> مجموع بازدیدها: 1362521
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب