عربى به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت: فردا حساب مردم با کیست؟ فرمود: با خداى تبارک و تعالى، عرضه داشت: با خود اوست؟ فرمود: آرى، عرب خندید، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
براى چه خندیدى؟ عرض کرد: کریم به هنگام قدرت، گذشت مىکند و زمان حساب سهلانگارى مىنماید. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: اعرابى راست گفت، بدانید کریمى کریمتر از خدا نیست و اوست بخشندهترین بخشندگان، سپس فرمود: اعرابى به نهایت فهم رسید.
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید: مردى به جهنّم مىرود و دو هزار سال در آنجا فریاد مىکند: یا حنّان یا منّان، پروردگار به جبرئیل مىفرماید: برو بنده مرا از جهنّم بیاور. او را مىآورد. خطاب مىرسد: جایت را چگونه دیدى؟ عرضه مىدارد: بدترین جایگاه، خطاب مىرسد: او را به همان جا ببرید، در حالى که او را مىبرند به عقب نظر مىکند، خطاب مىرسد: دنبال چه هستى؟ عرضه مىدارد: امید به این داشتم که مرا دوباره به جهنّم نبرى، فرمان مىرسد: او را به بهشت هدایت کنید!!»
امام باقر علیه السلام مىفرماید: آدم به حضرت حق عرضه داشت: شیطان بر من تسلّط دارد و چون خونى که در بدن من روان است به من راه دارد، برنامهاى براى من قرار بده، پروردگار فرمود: عنایت من به شما آدمیان این است که هرگاه گناهى را نیّت کنید من در نامه شما نمىنویسم، اگر به آن نیّت عمل کردید نوشته مىشود و هرکدام از شما اراده کار خیرى کردید مىنویسم اگرچه عمل نکنید ودر صورت عمل ده برابر مىنویسم، عرضه داشت: عنایت بیشترى به من بفرما، خطاب رسید: چنانچه پس از گناه توبه کنید من توبه شما را قبول مىکنم واز کردههاى بد شما گذشت مىنمایم، عرض کرد: عنایت بیشترى نیازمندم، خطاب رسید: براى شما توبه را قرار دادم و برنامه توبه بر شما آن چنان گسترده کردم که تا هنگام خروج روح از بدن توبه را مىپذیرم
اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ: «1»
از خدا کمک بخواهید، و صبر و استقامت پیشه سازید، بىتردید مالکیت زمین براى خداست، آن را به هر کس از بندگانش بخواهد به ارث مىدهد و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است.
اگر جامعه و ملتى همه با هم در همه امورشان از حضرت حق که قدرتى بىنهایت و کارگزارى حکیم است یارى و کمک بخواهند، وجود مقدس او درخواستشان را اجابت مىکند و به آنان براى به نتیجه رسیدن کارشان یارى مىدهد، و اگر در برابر حادثهها چه حادثهمالى و چه حادثه اجتماعى و نیز در برابر آزمایشات الهى و هم چنین در عرصه انجام عبادت و خوددارى از گناه صبر و استقامت از خود نشان دهند، به پیروزى و رستگارى قطعى مىرسند، و از شکست و ذلت مصون مىمانند.
چنین ملتى با همراه داشتن یارى حق، و با صبر و استقامتى که آنان را چون فولاد آب دیده مىکند به مرز قدرت فراگیر مىرسند و یقیناً مىتوانند حکومتى جهانى بر اساس فرهنگ الهى برپا کنند.
مصونیت از حرامخوارى
فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ: «2»
از آنچه بهره و غنیمت به دست مىآورید در حالى که حلال و پاکیزه است بخورید، و از خدا پروا کنید، یقیناً خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
تقواى الهى پس از آن که با تمرین ترک گناه، و توجه به حضرت حق، و روىکرد به قیامت به صورت روحى مقاوم در باطن انسان تحقق پیدا کند، همچون سپر محکم و استوارى براى آدمى خواهد بود که حملات سهمگین هر حرامى به ویژه حرامهاى مالى را که جاذبههاى شدیدى دارد در هم مىشکند، و عرصه زندگى و حیات انسان را از ورود این خطر عظیم و خسارتهاى غیر قابل جبرانش در مصونیت قرار مىدهد.
انسان باتقوا و پرهیزگار که از سکوى تقوا با چشم دل و دیدهى بصیرت خدا را مىنگرد، و صحنههاى عظیم قیامت را مشاهده مىنماید، قدرت رفتن به سوى مال حرام را ندارد، و دست پاک و الهىاش به سوى لقمه حرام دراز نمىشود، و جز به حلال طیب و پاک خدا قناعت نمىورزد.
محبوبیت در پیشگاه خدا
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ: «3»
بىتردید خدا اهل تقوا را دوست دارد.
عشق و محبت ویژه حق از افق وجود هر انسانى طلوع نمىکند، این کیمیاى حیات بخش، و اکسیر اعظم را در ظرف وجود هر کسى قرار نمىدهند، این رشته نورانى را به گردن قلب هر انسانى نمىاندازند، هر بىسر و پائى را در فضاى عشق و محبت نمىپذیرند، و هر کسى را چوب انداز در گردونه محبوبیت قرار نمىدهند، از شرایط زیبا و پرقیمت ورود به میدان محبت حق و عرصه محبوبیت حضرت رب داشتن سرمایه بسیار پرسود تقواست، حقیقتى که عامل جذب محبت او به سوى انسان، و سبب تحقق آن براى آدمى است.
کسى که محبوب مالک مالکان، و رب ارباب، و منبع غنا و استغنا، و چشمهى کمالات بىنهایت، و دریاى بىپایان کرامت، و ریشه حق و حقیقت، واصل و بنیان خلقت و خلاصه ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین گردد، آیا مىتوان سود و نفعى که از جانب آن محب به محبوب مىرسد به شماره آورد و به محاسبه کشید؟!
دیوانه کنى هر دو جهانش بخشى
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
به دست آوردن بشارت دنیائى و آخرتى از سوى حق
الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ: «4»
آنان که ایمان آوردند، و پیوسته تقوا پیشه کردند، براى آنان در دنیا و آخرت «نسبت به دست یافتن به مقامات و مراتب عالى و بهشتهاى جاویدان و خوشنودى حق مژده و بشارت است» براى حقایق الهیه و خواستههاى ربانیه تغییرى نیست، این است آن رستگارى بزرگ.
براى پرهیزکاران بنابر آیات قرآن مجید و روایات و معارف الهیه از جانب خدا به وسیله الهام یا رؤیاى صادقه مژدهى بشارت است که به دنبال تقوا این سرمایه عظیم معنوى به درجات و کمالات رفیعه در دنیا مىرسند، چنان که به حضرت یوسف آن پاکدامن بىنظیر و متقى بىبدیل مقامات و مراتب آیندهاش را در خواب نشان دادند، و منازل و درجات اهل تقوا را به وسیله وحى و زبان پیامبران و امامان مژده دادهاند که بىتردید به آن منازل و درجات در عرصهگاه قیامت خواهند رسید چنان که در قرآن مجید آمده:
لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ: «5»
براى آنان که تقوا پیشه کردند، نزد پروردگارشان بهشتهائى است که از زیر درختانش نهرها جارى است، در آن جاوید و ابدى هستند، و نیز براى آنان همسرانى پاکیزه و خوشنودى و رضایت از سوى خداست و خدا بیناى به بندگان است.
رهائى از دوزخ
ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا: «6»
سپس اهل تقوا را نجات مىدهیم و ستمگران را در دوزخ در حالى که براى ابد به زانو در آمدهاند رها مىکنیم.
تقواى اهل تقوا سپر استوارى است که آنان را گرچه از مسیر دوزخ به سوى بهشت حرکت کنند از آتش و عذاب حفظ مىکند، و نمىگذارد نسبت به آتش و شراره و حرارت آن اندک چیزى احساس کنند، ولى آنان که نخواستند به این سپر محکم، و مانع مستحکم مسلح شوند و نخواستند در سایه عبادت و طاعت و خدمت به خلق نیروئى معنوى و قوى و گامى استوار پیدا کنند، در قیامت اندک مصونیتى از عذاب نخواهند داشت، و همانطور که در دنیا به سوى بندگى حق و خدمت به خلق گام برنداشتند، در قیامت نیروى گام برداشتن به سوى بهشت را نخواهند داشت و در دل آتش دوزخ به زانو خواهند آمد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف 128.
(2)- انفال 69.
(3)- توبه 7.
(4)- یونس 63- 64.
(5)- آلعمران 15.
(6)- مریم 72.
گزیده هایی از کشف المحجوب (هجویری)
کلید
علی بن عثمان هجویری : کلید درِ بهشت به جز منع نفس از اغراض وی نیست.
علم و عمل
علی بن عثمان هجویری: از عوام گروهی دیدم کی علم را بر عمل فض نهادند، و گروهی عمل را بر علم، و این هر دو باطل است ؛ از آنک عمل بی علم، عمل نباشد. عمل آنکه عمل گردد کی موصول علم باشد.
دانش و پارسایی
ابوبکر وراق ترمذی: هر که از علم توحید، به عبارت بسنده کند و از اضداد آن روی نگرداند، زندیق شود. و هر که به علم شریعت و فقه بی ورع بسنده کند، فاسق گردد.
اختیار
ابوالقاسم قشیری: مردمان اندر فقر و غنا هر کسی سخن گفته اند و خود را چیزی اختیار کرده، و من آن اختیار کنم کی حق مرا اختیار کند و مرا اندر آن نگاه دارد : اگر توانگر داردَم، غافل و گذاشته نباشم و اگر درویش داردَم، حریص و معرض نباشم.
خدا و خلق
ابراهیم ادهم: خدای تعالی را یار خود دار و خلق را به جانبی بگذار!
طبع
بایزید بسطامی : طبع به جهل مایلتر باشد از آنچ به علم. و به جهل بسیار کار توان کرد بی رنج، و به علم یک قدم بی رنج نتوان نهاد.
شریعت
بایزید بسطامی: صراط شریعت بسیار باریکتر و پر خطر تر از صراط آن جهانی است. پس باید که اندر همه احوالها چنان باشی که اگر از احوال رفیع و مقامات خطیر بازمانی و بیفتی، اندر میدان شریعت افتی.
جوانمرد
معروف کرخی: علامت جوانمردان سه چیز بود: یکی وفایی بی خلاف، و دیگر ستایشی بی جود، و سدیگر عطایی بی سوال.
راه حق
احمد خضرویه بلخی : راه جستن خطاست، کی راه حق چون آفتاب تابان است. تو خود را جوی تا کجایی؛ چون یافتی، فرا سر راه آی که حق ظاهر تر از آن است کی در تخت طلب طالب آید.
خوشا
یحیی بن معاذ رازی: بخ بخ آن دلی که از اشتغال دنیا رسته باشد و از احوال آخرت ایمن شده، همت از این هر دو سر بگسسته باشد و به حق پیوسته!
فتوت
جنید بغدادی: فتوت نزدیک من آن است که فتوت را نبینی و آنچ کرده باشی، به خود نسبت نکنی کی : این من می کنم!
فتوت
ابوحفض نیشابوری: فتوت به نزدیک من دادن انصاف بود ترک طلب کرده انصاف.
پیروی
محمد بن فضل بلخی : بزرگترین اهل معرفت، مجتهد ترین ایشان باشد اندر ادای شریعت، و با رغبت ترین اندر حفظ سنت و متابعت. و هر که به حق نزدیکتر باشد، و اوامرش حریص تر بود و هر که از وی دورتر بود، از متابعت رسولش دورتر بود و معرض تر.
تباهی مردم
ابوبکر وراق ترمذی: مردمان سه گروهند: یکی عالمان و دیگر فقیران و سدیگر امیران. چون امرا تباه شوند، معایش خلایق و اکتساب ایشان تباه شود. و چون علما تباه شوند، طاعت و برزش شریعت بر خلق تباه و شوریده گردد. و چون فقرا تباه شوند، خویها بر خلق تباه شود.
پس تباهی امرا و سلاطین به جور باشد، و از آنِ علما به طمع و از آن فقرا به ریا. و تا ملوک از علما اعراض نکنند، تباه نگردند. و تا علما باملوک صحبت نکنند، تباه نگردند. و تا فقرا ریاست، یعنی مهتری نطلبند، تباه نگردند؛ زانک جور ملوک از بی علمی بود، و طمع علما از بی دیانتی، و ریای فقرا از بی توکلی.
پس امیر بی علم و عالم بی پرهیز و فقیر بی توکل قرین شیاطین اند و فساد همه خلق، اندر فساد این سه گروه بسته ست.
شادی
احمد بن مسروق خراسان: هر که به جز خداوند شاد باشد، شادی وی به جمله اندوه بود. و هر که را در خدمت خداوند انس نباشد، انس وی به جمله وحشت باشد؛ یعنی آنچ به جز وی است، فناست؛ هر که به فنا شاد شود، چون فنا فانی شود، وی غمی شود. و جز خدمت وی، هباست؛ چون حقیری مکونات ظاهر گرد، انس وی به جمله وحشت گردد. پس اندوه و وحشت همه عالم اندر رویت غیر است.
زبان
حسین بن منصور حلاج: زبانهای گویا هلاک دلهای خاموش است.
رسیدن
ابوالحسن خرقانی:هر که گوید: «بدو رسیدم» نرسید و هر که گوید: «رسانیدند»، رسید. از آنک رسانیدن اند نارسیدن بسته ست، و نارسیدن اندر رسیدن!
حج
محمد بن فضل بلخی : عجب دارم از آنکه به هوای خود به خانه وی شود و زیارت کند، چرا قدم بر هوا ننهد تا بدو رسد و با وی دیدار کند؟!
گزیده هایی از طبفات الصوفیه(خواجه عبد الله انصاری)
دیدار
خواجه عبد الله انصاری: بیننده در دیدار گم است و دیدن در دیدار. پس نه دیدار را بقاست و نه دیده ور را!
علم
خواجه عبد الله انصاری: علم، عارف را پاینده است ؛ لکن عارفِ بی علم دیو است!
گناه
شفیق بلخی : من از گناه ناکرده بیش از آن می ترسم که از گناه کرده. دانم که چه کرده ام و ندان که چه خواهم کرد!
عارف
ابوتراب نخشبی: عارف او آید که هیچ چیز او را تیره نکند و همه چیز بدو روشن گردد.
معروفت
سری سقطی: معروف از بالا فرود آید، چون مرغ پرواز کنان، تا دلی بیند که در او شرم بود و حرمت، آنجا فرود آید.
دوست
یحیی بن معاذ رازی: هر که با دوست جز دوست دید، وی دوست ندید!
وطن
بایزید را گفتند: «وطن تو کجاست؟ گفتا: «زیر عرش !» یعنی منتهای همت من و غایب نظر من و آرام جان و سرانجام کار من آن است که تو را گفتم؛ که الله گفت موسی را: «غریبی، و من وطن تو!»
بهشت
بایزید بسطامی: الهی، فردا دست من دست در دست فقیری ده؛ کسی که او با من از تو گوید، و من با او از تو گویم، و بهشت فرا دیگران ده!
یاد
ابوعبدالله ترمذی: حقیقت دوستی الله، دوام انس است به یاد او.
خود
خواجه عبدالله انصاری: من منم تا با خودم. من نه منم تا بیخودم. من از بیخودی چه گویم که من همه خودم؟ گاه خودم و گاه در جستجوی خودم!
گزیده هایی از کشف الاسرار (میبدی)
آرزو
بایزید بسطامی: اگر فردای قیامت مرا گویند که: «آرزویی کن.» گویم: آرزوی من آن است که به دوزخ اندرآیم و این نفس را برآتش عرض کنم، که در دنیا از او بسیار بپیچیدم و رنج وی کشیدم.
نماز
شبلی: اگر مرا مخیر کنند میان آنکه در نماز شوم یا در بهشت شوم، آن بهشت بر این نماز اختیار نکنم.
روزی
بوعلی دقاق گفت: اعتقاد تو آن است که: تو را از روزی چاره نیست، و اعتقاد من آن است که: روزی را از تو چاره نیست!
بهشت
پیربوعلی سیاه گفت: اگر تو را گویند: «بهشت خواهی یا دو رکعت نماز؟» تو بهشت اختیار مکن، نماز اختیار کن؛ زیرا که بهشت نصیب توست و نماز خدمت او.
شکسته
اگر همه شب خواب کنم و با مداد شکسته و ترسان باشم، دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و با مداد به خویشتن معجب باشم!
فریاد
شبلی روزی همی گفت: الهی، اگرت بخوانم، برانی؛ ور بروم بخوانی. پس چه کنم من بدین حیرانی؟ هم تو مگر سامان کنی. راهم به خود آسان کنی. نه با تو مرا آرام، نه بی تو کارم به سامان. نه جای بریدن، نه امید رسیدن. فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران به تو.
شناخت
ابوعلی دقاق: الهی، او که تو را شناخت، نشناخت! پس چون بود حال او که خود تو را نشناخت؟!
خوش
بوعلی سیاه گفت: چه آید از آن که تو خود خوش شوی؟ کار آن دارد که کسی به تو خوش شود!
خدا
حسین منصور حلاج را پرسیدند که: «معنی نام الله تعالی چیست؟» گفت: گدازنده ی تن، رباینده ی دل، غارت کننده ی جان؛ اما این معاملت نه با هر خسی و دون همتی رود، که این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود.
دیده ی گریان
مردی از شبلی سئوال کرد که: «تو را دیده ی بکا نیست؟» گفت: «یا فلان، آنچه دل ما را با جان ما افتاده، از دیده پنهان است. هرچه برون قالب است، بیگانه راه است؛ تعبیه ای در درون باید!
الله
مردی فرا شبلی گفت: «یا بابکر، چرا همه الله گویی و لا اله الا الله نگویی؟» شبلی گفت: «کلمت جحود گفتن کار بی خبران است، فرو بستن است، بی مروتی را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم.» آن مرد گفت: «از این بلندتر خواهم.» شبلی گفت: «ترسم که به وحشت جحد فرو شوم و به عز اثبات نرسم.» گفت: «از این قویتر خواهم.» شبلی گفت: «قل الله ثم ذرهم» آن مرد نعره ای برکشید و کالبد از جان خالی کرد.
توجه
بزرگی را پرسیدند که: «خدای را دوست داری؟» گفت: «دارم.» گفتند: «دشمن وی را - ابلیس - دشمن داری؟» گفت: «ما را از محبت حق چندان شغل افتاده است که با عداوت دیگری، پرداخت نیست!»
پاسبان
شرط اول در تقوا آن است که پاسبان دل خود باشی و سه چیز به جای آری: خویشتن را با دست امان ندهی، و از هرچه ناپسند بپرهیزی، و یک طرفه العین از حق غافل نباشی.
مال
مال از دو بیرون نیست: یا حلال است یا حرام. اگر حلال است، محنت است و اگر حرام است، لعنت. و درویشان، جاه و جمال خود در وصال مولا دانند و کمال انس خود در صحبت مولا ببینند.
دوست
خواجه عبدالله انصاری: در جستن بهشت، جان کندن باید. در گریختن دوزخ، ریاضت کردن باید. در جستن دوست، جان بذل کردن باید و به جفای دوست، از دوست دور بودن، جفاست، در شریعت، دوستی جان از دوست به سر آوردن، خطاست.
دل
از سهل علی مروزی پرسیدند که: «از کرامات که الله با بنده کند، کدام مه است؟»
گفت: «آنکه دل او از غیر خود خالی دارد.» جنید را پرسیدند که: «دل کی خوش بود؟»
گفت: «آن وقت که او در دل بود.»
پاک
خواجه عبدالله انصاری: در روی زمین نبایسته تر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاکتر از او نیست که پندارد که شسته است!
گزیده هایی از سوانح (غزالی)
کشش
بایزید بسطامی: چندین وقت پنداشتم که من او را می خواهم. خود اول او مرا خواسته بود.
بیگانگی
احمد غزالی: هر زمان عاشق و معشوق از یکدیگر بیگانه تر باشند. هرچند عشق به کمال رسد، بیگانگی بیشتر بود.
راه عشق
احمد غزالی: راه عاشقی همه اویی است، معشوقی همه تویی بود؛ زیرا که تو نمی شاید که خود را باشی، که شاید که معشوق را باشی. عاشقی می باید که هیچ خود را نباشد، بلکه خود هیچ نباشد.
خاموشی
احمد غزالی : علم بی عمل، دیوانگی است، و عمل بی علم، بیگانگی. عافیت در تنهایی است، و سلامت در خاموشی.
رساله عینیه
مرگ
احمد غزالی: ای عزیز من، مرگ چون بیاید، تو را با خود هیچ چیزی نیاورد و به تو هیچ ندهد؛ از تو خواهد و از تو ستاند.
دریغ
احمد غزالی: ای عزیز من، دریغی بود که روزگار عزیز در سر کاری کنی که آن بنماند، و چنین عجایبی که تو را نهاده اند، از تو فوت شود.
پند نامه
گزیده هایی از معارف (ترمذی)
نااهل
سید برهان الدین محقق ترمذی: با نااهل منشین کی آتش او جامه ی جان را بسوزد که خبرش نباشد.
خواب
محقق ترمذی: خُنُک آنک چشمش و دلش نخسبد. وای بر آنکه چشمش نخسبد و دلش بخسبد!
رنجش
محقق ترمذی: آزاد مرد آن باشد که از رنجانیدن کسی نرنجد. جوانمرد آن باشد که مستحقق رنجانیدن را نرنجاند.
یار
سلطان العلما بهاء الدین ولد: هر جا یاری است، آزاری است. هر جا بیگانه ای است یگانه ای است. بیگانه در آمد، لبم در خنده شد؛ آشنایی در آمد، آن خنده برفت.
نفس
محقق ترمذی: از هر چیز گریختن، آسان است و از نفس خویش گریختن، سخت و دشوار است. و منبع آفات تو نفس است. تا نیست نگردی و نمیرانی خود را و نفس خود را، از بلای خود نرهی. بمیر پیش از مرگ، و نفس خود را در گور بی مرادی ذفن کن و خوش می باش.
سخن پاک
محقق ترمذی: کلام پاک را جان پاک باید، و کمان قرآن راه هم رستم باید که بکشد و تیغ ذوالفقار راه هم بازوی علی می باید. چون تو را جان نباشد، سخنان تو را کی جان باشد؟ پس چاره آن است که تو تربیت باطن کنی.
دو در
محقق ترمذی: در تو دو در است : یکی سوی دوزخ، یکی سوی بهشت. اکنون ریاضت آن است که بی حاجت، در دوزخ مگشا.
عبادت
محقق ترمذی: مغز عبادت، گداز نفس اسن و باقی همه پوست عبادت است. عبادتی که در وی گداز نیست، آن عبادت نیست.
معرفت
محقق ترمذی: روی سوی آفتاب کن تا گرم و روشن شوی، آفتاب قلوب، نور معرفت حق است.
آه
محقق ترمذی : آه نیارم زدن، ترسم از آن یک نفس مهر تو بیرون شود!
علم
محقق ترمذی: علم نور است و دلهای علما همچو قندلیها ست افروخته..و نشان آن علم که الهی باشد، ترسگاری باشد و تواضع باشد.
گزیده هایی از تذکره الاولیا (عطار)
درگاه حق
بایزید بسطامی: به همه دستها درِ حق بکوفتم ؛ آخر تا با دست بلا نکوفتم، نگشادند. و به همه زبانها بار خواستم ؛ تا به زبان اندوه نخواستم، بار ندادند. و به همه قدمها به راه او برفتم؛ تا به قدم ذل نرفتم، به منزلگاه عزت نرسیدم.
سه چیز
فضیل بن عیاض: سه چیز مجویید که نیابید: عالمی که علم او به میزان عمل راست بود، مجویید که نیابید و بی عالم بمانید. و عاملی که اخلاص با عمل او موافق بود؛ مجویید که نیابید و بی عمل بمانید و برادر بی عیب مجویید که نیابید و بی برادر بمانید.
خردمند
فضیل بن عیاض: جنگ کردن با خردمندان آسانتر است از حلوا خوردن با بی خردان!
خواری
بایزید بسطامی: گناه شما را چنان زیان ندارد که بی حرمتی کردن و خوار داشتن برادران مسلمان!
گناه
بایزید بسطامی: صحبت نیکان به از کار نیک، و صحبت بدان بتر از کار بد.
تواضع
عبدالله بن مبارک: بر توانگران تکبر کردن و به درویشان متواضع بودن، از تواضع بود.
خاموشی
شقیق بلخی: نگر تا سخن نگویی، مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی، بسوزی.
جهل
سهل بن عبدالله شوشتری: هیچ معصیت عظیم تر از جهل نیست.
خوی خوش
سهل شوشتری: بزرگترین مقامات آن است که خوی بد خویش به خوی نیک بدل کند.
خوف و رجا
سهل شوشتری: خوف نر است و رجا ماده، و فرزند هر دو ایمان است. در هر دل که کبر بود، خوف و رجا در آن قرار نگیرد.
صبر
سهل شوشتری: اگر توانی که به صبر نشینی، چنان کن و از آن قوم مباش که صبر بر تو نشیند.
اندیشه نیک
ابوتراب نخشبی: اندیشه خویش را نگاه دار؛ زیرا که مقدمه همه چیزهاست؛ که هر که را که اندیشه درست شد، بعد از آن هر چه بر او رود - از افعال و احوال - همه درست بود.
سه چیز
یحیی بن معاذ رازی: اعمال محتاج است به سه خصلت: علم و نیت و اخلاص.
تواضع
یحیی بن معاذ رازی: بلندترین پرهیزگاری تواضع است.
جوانمردی
محمد ترمذی: تقوا آن است که در قیامت هیچ کس دامن تو نگیرد؛ و جوانمردی آنکه تو دامن کس نگیری.
حکمت
ابوبکر وراق: تا سینه از طلب ریاست و مهتری پاک نکنی، طمع الهام و حکمت مدار.
عارف
ابوعلی جوزجانی: عارف آن است که جمله دل خویش به مولا داده باشد و تن به خلق.
عشق
حسین بن منصور حلاج: در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید، الّا به خون.
حجاب
شبلی: بار خدایا، دنیا و آخرت در کار من کن تا از دنیا لقمه ای سازم و در دهان سگی نهم و از آخرت لقمه ای سازم و در دهان جهودی نهم؛ هر دو حجابند از مقصود.
دوست
شبلی: الهی، اگر آسمان را طوق می گردانی و زمین را پابند می کنی و جمله ی عالم را به خون من تشنه گردانی، من از تو بر نگردم.
نصیب
ابوالعباس قصاب آملی: مصطفی نمرده است؛ نصیب چشم تو از مصطفی مرده است.
گرامی
ابوعمرو نجید: هر که در چشم خویش گرامی بود، آسان باشد بر او گناه.
صوفی
علی رودباری: صوفی آن است که صوف پوشد بر صفا، و بچشاند نفس را طعم جفا، و بیندازد دنیا از پس قفا، و سلوک کند به طریق مصطفی.
گزیده هایی از مناقب العارفین (احمد افلاکی)
دعا
گویند که پیوسته بهاء ولد [پدر مولوی] گرد گورستانها گشتی و دعاها کردی که: «خدایا، ما را خوشخو گردان و بارکش گردان!» و فرمودی که: به روز تفرج گورستان کنید و به شب کواکب ثواقب آسمان را مطالعه نمایید تا عجایبها ببینید.
زیاده جویی
محقق ترمذی: آدمی را بیرون سه حالت، زیاده جویی فضولی است: نخست از هر طعامی آنقدر که بسنده باشد، دوم از ملبوسات آنقدر که دفع سرما و گرما کند و از بزرگی آنقدر کافی است که به سخره نگیرندش.
فرموده های مولوی بلخی
نفس
نفس قوی عیار است. می ترسم که مبادا از ناگاه از جایی سرزند و شجاع الدین عقل را مغلوب و منکوب گرداند.
نیکان
اگر مریدان من نیک مردم بودندی، خود من مرید ایشان می شدم.از آنچه بد مردم بودند که به مریدی شان قبول کردم تا تبدیل یافته، نیکو شوند و در سلک نیکان درآیند.
پند پذیر
چون سخن خدا و رسول را می خوانی و می دانی و از آن کلمات پند پذیر نمی شوی، و بر مقتضای هیچ آیتی و حدیثی عمل نمی کنی، از من کجا خواهی شنیدن و متابعت نمودن؟
ذوق
خدا همگی ذوق است، و من آن ذوقم و در آن ذوق به کلی غرقم، و ذوق عالمیان عکس آن ذوق است که: الایمان کلّه ذوق و شوق.
حلال و حرام
لقمه ای که در جان تو شوق و ذوق افزاید، و رغبت بدان عالم نماید و میل بر طریقه انبیا و اولیا رویابد، بدان که حلال است و اگر از آن لقمه برعکس اینها سرزند، بدان که حرام محض است.
زر و گوهر
جهدی کن تا مس وجود تو زر گردد، و زر تو گوهر شود، و گوهر تو آن شود که در اوهام این و آن نگنجد.
ذکر
ذکر ما «الله، الله، الله» است؛ از آنک ما اللهیانیم، از الله می آییم و باز بالله می رویم. همانا که ترک ما سوی الله گفته، الله را گرفته ایم.
اغنیا
گند مبرز آکنده، از صحبت اغنیای جان کنده، پیش من به صد درجه بهتر است؛ چه، صحبت اهل دنیا و اغنیا، دلهای روشن را تاریک می کند و تشویش می دهد!
نور
اگر خواهی که در زیر خاک نروی، در نور گریز که نور، زیر خاک نرود.!
بو
سخن آدمی، بوی آدمی است و از بوی نَفس او نفس او را می توان معلوم کردن؛ چه، از قرآن بوی خدا می آید، و از حدیث بوی مصطفی می آید و از کلام ما بوی ما می آید.
آسایش
همانا که آسایش عاشقان در تعب است، و گنج در رنج، و طرب در طلب، و مرحومی در ادب.
نشان مرد
مرد را دو نشان عظیم هست: یکی شناخت، دوم باخت. بعضی را شناخت هست، باخت نیست؛ بعضی را باخت هست، شناخت نیست. خنک جان او را که هر دو را دارد!
جویای بهشت
عجبا کسی که بهشت جوید و از دوزخ گریزد و طالب حق باشد، به خفتن و خوردن و آسودن کی مقصود را تواند حاصل کردن؟ جوینده حق نخسبد و گریزنده دوزخ را خواب نیابد.
صدقه
صدقه چون آب است؛ بنگر به کدام درخت می رسانی. اگر به فاسق می دهی، خارستان زیاده کرده باشی و اگر به مصلح می دهی، سیب و انار زیاده کرده باشی.
مردی و مردمی
مردی آن است که خاک را زر کند؛ اما مردمی آن است که زر را خاک کند! و لله الحمد که در هر دو حال پهلوانیم.
بهشت و دوزخ
اگر خواهی که دائماً در بهشت برین باشی، با همه کسان دوست شو و کین کسی را در دل مدار؛ زیرا که چون شخصی را از روی دوستی یاد کنی، دائم شادمان باشی و آن شادی عین بهشت است و اگر کسی را از روی دشمنی یاد کنی، دائم در غم باشی و آن غم عین دوزخ است.
یاد دوست و دشمن
چون دوستان را یاد می کنی، بوستان درونت از خوشی می شکفد و از گل و ریحان پر می شود. و چون ذکر دشمنان می کنی، باغ درونت از خارزار و مار پر می شود و پژمرده می گردی.
بهشت حقیقی
بهشت حقیقی درون اولیاست. جمله احوال بهشت، استعاره است از درون اولیا. اولیا در جهان بانگی زدند؛ هر که از ایشان است، گرد وی آید؛ چنانک قمری میان زاغان بانگ کند، همه قمریان گرد او جمع آیند.
گفته هایی از شمس تبریزی
خیر خواهی
من خویی دارم که جهودان را دعا کنم، گویم: «خداش هدایت دهاد آن را که مرا دشنام می دهد!» دعا می گویم که : «خدایا، او را از این دشنام دادن، بهتر و خوشتر کاری بده تا عوض این، تسبیحی گوید و تهلیلی و مشغول عالم حق گردد.»
حقیقت توحید
توحید آن است که بدانی همه چیزها آن خداست، و از خداست، و به خداست، و بازگشت به خداست.
خواست خداوند
خداوند تعالی از این همه خلق سه چیز درخواست: یکی فرمانبرداری، دوم پسند کاری، سوم یادداری. فرمانبرداری عبادت است، پسند کاری عبودیت است، یادداری معرفت است.
بار مردم
بار خود از مردمان بردار، و بار ایشان بکش و طمع از ایشان ببر، و آنِ خود پیش ایشان نه. ایشان توانگری می خواهند، تو درویشی خواه. ایشان عز می خواهند، تو ذل خواه.
معرفت
معرفت در دل است، و شهامت بر زبان است، و خدمت بر اندام. اگر از دوزخ رَستن خواهی، خدمت کن. و اگر بهشت خواهی، طاعت کن. و اگر شفاعت خواهی، نیت کن. و اگر مولا خواهی، روی بدو آر که بیایی.
علم و پرهیز و شرم
هر تنی که در او علم نیست، چون شهری است که در او آب نیست. و هر تنی که در او پرهیز نیست چون درختی است که بر او بار نیست. و هر تنی که در او شرم نیست، چون دیگی است که در او نمک نیست. و هر تنی که در او جهد نیست، چون بنده ای است که وی را خداوند حاجت نیست.
چهار چیز
چهار چیز عزیز است : یکی توانگر بردبار، و درویشِ خرسند خوار، و گناهکار ترسگار، و عالم پرهیزگار.
جوینده
جویبنده دنیا را از کسب و تجارت چاره نیست؛ و جوینده عقبی را از طاعت و خدمت چاره نیست؛ و جوینده مولا را از بلا و محنت چاره نیست؛ و جوینده علم را از ذلت و غربت چاره نیست!
دانشمند راستین
عالم را سه خصلت باید: حلیمی و بی طمعی و پرهیزگاری. بزرگترین همه چیز دو چیز است: یکی علم و یکی حلم.
داد و ستد
زاهدان مال بدهند و معرفت بستانند؛ مجتهدان تن بدهند، هدایت بستانند؛ و غازیان جان بدهند، حیات باقی بستانند؛ عارفان دل بدهند و محبت بستانند.
فروتنی
ندیدم چیزی نیکوتر از تواضع. خرسند شوید بدانچ در دست است و نومید شوید از آنچ در دست دیگران است.
عزت
عز پیغامبران در نبوت است، و عز علما در تواضع است، و عز اولیا د رحلم است، و عز عابدان در خلوت.
نگهداری دین
دین را نگه داردی به دو چیز : یکی سخاوت و دوم به نیکخویی.
روزی
از مرگ گریختن نتوان؛ روزی آدمی از آدمی نتواند گریختن. از روزی خود باز نخواهی ماندن، و روزیِ دیگر به تو نخواهند داد؛ پس چرا کُشتی تن خود را ؟
آزادی و آرزو
توانگری در خرسندی است، و سلامتی در تنهایی است، و آزادی در بی آرزویی است، و دوستی در بی رغبتی است، و برخورداری در صبر کردن است.
دل
اگر به عرش روی، هیچ سود نباشد. درِ دل می باید که باز شود. جان کندن هم انبیا و اولیا و اصفیا برای این بود و این می جستند.
شکر
بر مومن شکر واجب است که کافر نیست؛ بر کافر شکر واجب است که منافق نیست. آخر منافق بتر است از کافر!
کار نیک
همه طالب علم و فایده باشد. تو طالب کار نیک باش تا از یار نیک حاصل کنی، که مغز این است و پوست آن است.
پیروی
متابعت محمد (ص) آن است که او به معراج رفت، تو هم بروی در پی او. جهد کن تا قرارگاهی در دل تو حاصل کنی.
اتحاد
خوشی در جمعیت یاران است؛ می نازند و جمال می نمایند. آنک جدا جدا می افتند، هوا در میان ایشان می آید، آن نور ایشان می رود.
فقیران
پیغامبر علیه السلام به همه نازنینی به سلام درویشان تبرک نمودی و با ایشان بر خاک نشستی و سخن ایشان استماع کردی.
ای خوشا
خُنُک آن که چشمش بخسبد و دلش نخسبد! وای بر آنک چشمش نخسبد و دلش بخسبد!
وفا و جفا
اگر شخصی در عمر خود در راه حق با ما یک بار وفا کند، بعد از آن اگر از او هزار جفا آید، ما بر آن یک وفای او نظر کنیم؛ بر جفاهای او هیچ نظر نکنیم که اصل، آن یک وفاست که برای حق کرد.
مردان خدا
بایزید بسطامی را گفتندکه : «تو بر سر آب و هوا می روی.» گفت : «چوب خشک بر سر آب همی رود، مرغان نیز در هوا می پرند، جادوان نیز به یک شب از قاف تا به قاف می روند!» کار مردان آن است که بر هیچ چیز دل نبندد جز بر خدای تعالی.
کعبه
کعبه در میان عالم است؛ چو اهل حلقه عالم جمله رو با او کنند. چون این کعبه را از میان برداری، سجده ایشان به سوی دل همدیگر باشد: سجده آن بر دل این، سجده این بر دل آن!
اندر بیان ترجمه برخی از اخبار که اندر فضیلت قرآن آمده آن است که اول بدانی که فضیلت کتاب خدای عزَّ و جلَّ بیشتر از آن است که آن را اندر فصلی یا اندر کتابی حصر شاید کرد، و چون جمع شاید کردن فضیلت چیزی، که آن کلام خدای عزّوجلّ باشد، و سفیر آن جبرئیل علیه السلام باشد و رساننده آن محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و علمِ اولین و آخرین اندر آن مجموع باشد؟! و بدان که رسول صلی الله علیه و آله گفت: فضل قرآن بر دیگر سخن ها، چون فضل خدای است بر خلق.
کتاب شگرف
و اندر روایتِ مرتضی علی علیه السلام است از مصطفی صلی الله علیه و آله که یاد همی کرد فتنه ها را که باشد؛ گفتم: راه بیرون شدن از آن فتنه چه باشد؟
رسول گفت: کتاب خدای عزّوجلّ که اندر آن است جز آنچه از پیش شما بود، و فصل است حکمی که اندر میان شما باشد، آن است جدّی که اندر آن، هَزل نباشد. هر آن جباری که آن را بگذارد، خدای وی را بشکند، و هر که هدایت، جز از او جوید، حق تعالی او را گمراه و بی راه کند. آن است که هواهای مختلفان، آن را بِنَگردانند، و آن است که بسیار خوانند و علما از آن سیر نگردند، و به عجایب آن بِنَرِسند. «و چون آن بشنیدند به زبان گفتند: ما قرآنی شگرف را شنیده ایم» (جن، 1) هر که بدان گوید راست گوید و هر که بدان حکم کند، داد کند، و هر که دست اندر آن زند، به صراط مستقیم راه یابد.
و نیز اندر خبر آمده است از پیغمبر صلی الله علیه و آله آنچه معنی آن است که: هر که وی را سه یکی از قرآن بدهد، سه یکی از پیغمبر داده باشند، و هر که وی را نیمی از قرآن بدهند، وی را نیمی از نبوت داده باشند، و آن گاه وی را گویند، روز قیامت بر خوان و بشو به هر آیتی درجَتی، تا آن گاه که تمام شود آنچه با وی باشد.
تخفیف عذاب
و نیز آمده است از پیغمبر صلی الله علیه و آله آنچه معنیش این است که: هر که قرآن از مُصحَف برخوانَد، عذاب از پدر و مادرِ وی تخفیف افتد و اگرچه مشرک بوده باشند، و هر که همه قرآن برخوانَد و پندارد که وی را نه آمرزیده اند، وی به کتاب خدا استهزاء کرده باشد. و حامل قرآن را اندر آن جهان، ثواب ها بدهند. و اگر بمیرد و وی را وامی و قرضی باشد، خدای تعالی، وامِ وی را در روز قیامت بگزارد.
* * *
و نیز آمده است از وی صلی الله علیه و آله آنچه معنیش آن است که: در روز قیامت، منبرها از نور، که آن را منظوم گردانیده باشند به نور، به نزدیک هر منبری ناقه ای بداشته باشند از ناقه های بهشت، آن گاه منادی ندا کند که: کجااند حاملان قرآن؟ بیایید و بر نشینید بر این منبرها، بر شما بیم نه، و بر شما هیچ اندوه نه، تا چون خداوند عزّ و جلّ شمارِ بندگان بکند ایشان را بر آن ناقه ها بنشانند، و به عزّ و کرامت به بهشت رسانَد.
کلام رحمان
و کسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کرد و گفت: یا رسول الله! ما را حدیثی بگو که ما را بدان انتفاع بُوَد. گفت: اگر خواهید عیش سُعَدا، و موت شُهدا، و رستگاری روز حشر، و سایه روز گرما، و هدایت روز ضلالتْ درس کنید قرآن را که آن است کلام رحمان، و آن است پناه و حرزی از شیطان و آن است رجحانی اندر میزان.
یار و مونس همیشگی
و روایت است از پیغمبر صلی الله علیه و آله که: قرآن چون صاحب خویش بیند روز قیامت، یعنی آن کس که قرآن آموخته باشد، آن گاه که گورِ وی بشکافند، بر صورت مردی سیاه چُرده وی را گویند: مرا همی دانی؟ جواب گوید: ندانم.
گوید: من آن یار توام که تو را اندر وقت گرما تشنه همی داشتمی به روز، و تو را بی خواب همی داشتمی اندر شب ها، و هر تاجری را تجارت خویش باشد، و تو امروز، ورای همه تجارت ها، سریر مُلک بدهند به دست راست. دو حُلّه وی را بدهند به دست چپ، و بر سر وی نهند تاجی که آن را تاجُ الوَقار خوانند، و پدر و مادر وی را دو حُلّه اندر پوشند که قیمت آن از دنیا و اهلِ دنیا بیشتر باشد. ایشان گویند: ما را این به چه پوشانیدند؟ گویند: بدان که فرزندان شما قرآن فرا آموختند. و آنگه وی را گویند که: برخوان و بر شو اندر درجه ها از بهشت و غرفه های آن، هرچند که همی خواند قرآن به شتاب یا به ترتیل بر بالا همی شود.
* * *
و نیز پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: حَمَله قرآن، گرد ایشان ایستاده باشد رحمت خدا، و اندر پوشیده باشند ایشان را نور خدای، و بیاموخته باشد ایشان را کلام خدای، هر که با ایشان دشمنی کند، دشمنی با خدای تعالی کرده باشد، و هر که با ایشان دوستی کرده باشد، دوستی کرده باشد با خدای عزّ و جلّ. و گوید خدای عزّوجلّ: یا حَمَلَةَ الکِتاب خویشتن را دوست گردانید نزد خدای، به توقیر و ترتیل خواندن کتاب خدای عزّ و جلّ دوستی شما بیفزاید، و شما را به خلقِ خویش دوست گردانَد، و دفع کند از خواننده قرآن بلای آخرت و رفع کند از شنونده قرآن بدی های دنیا و بلاهای آخرت، و بدهند شنونده آیتی را از کتاب خدای تعالی، آن چیز که بهتر باشد از کوه زر، و بهتر از هر چیزی که از عرش تا زمین زیرین باشد.
و بزرگی گفت: علمِ قرآن، قوی علمی است، نیاموزد آن را مگر کسی که قوی باشد از مردمان.
حکایتی در این باب
گروهی آمدند به نزدیک فُضَیل بن عیّاض و گفتند: چیزی از کلام خویش بر ما املا کن. گفت: کتاب خدای عزّوجلّ ضایع کردید و کلامِ فُضَیل همی جویید. و اگر شما از کتاب خدای تعالی پرداخته گردید، بیابید اندر آن، شفای همه آنچه را که می خواهید. گفتند: ما قرآن آموختیم. گفت: اندر تعلیم قرآن مشغول گردید تا عمرهای شما و عمرهای اولاد شما دراز گردد. گفتند: چگونه؟ گفت: آنکه قرآن بیاموزانید، تا بدانند اِعراب آن و محکم و متشابه آن، و حلال و حرام آن، و ناسخ و منسوخ آن. چون آن بدانید، مشغول گردید به آن [به جای] کلام فضیل. آن گاه گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، ای مردم! از سوی پروردگارتان پندی برای شما و شفابخشِ دل ها و رهنمود و رحمتی برای مؤمنان آمده است. (یونس، 57)
با کلام و بیان جوهر وجودی انسان آشکار میگردد. ضمیر، مکنونات قلبی، سیرت، فکر و اندیشه انسان در کلام او متجلی میگردد و با دیگران ارتباط مییابد. از آنجا که انسان فطرتاً زیبادوست است این طبع زیبادوستی او کلامش را هم از زیبایی بینصیب نمیگذارد و لذا در طول قرنها کلام همواره خود را به هنرها و زیباییهای گفتاری و بیانی مزین نموده است. کلام انسان در زیباترین شکل خود غالباً به صورت شعر جلوهگر میگردد و میتوان گفت: «شکل کمالیافته کلام آدمی شعر است.»([2]) با این حال شعر و بیان شاعرانه و هنری به تنهایی عامل ماندگاری سخن نیست، زمانه شاعران و سخنوران زیادی بخ خود دیده است که با مرگ آنان اشعار و سخنانشان از یادها رفته است و تنها اشعار و سخنانی ماندگار شدهاند که افزون بر زیبایی و استواری آکنده از معنویت بوده است و از سر صدق، صفا و صمیمیت و روحیه آزادیخواهی، حقطلبی، عدالتخواهی، احسان و ایثار بیان شده است. بر این اساس کلمات و سخنان گهربار ائمه اطهار(ع) پس از قرنهای مدید همچنان بر تارک ایام میدرخشد. زیرا هم آنان استادان و امیران سخن بودهاند و هم عارفان حقیقی و انسانهای کامل. علی(ع) فرمود: «ما اهل بیت، امیران ملک سخن و شهریاران اقلیم بلاغتیم شاخسار سخن در دسترس ماست، هرگاه اراده کنیم دست دراز میکنیم و میوه سخن را از شاخسار آن میچینیم.»([3])
آن بزرگواران چنان به فن سخن تسلط داشتند که باالبداهه و بدون هیچ تکلف و زحمتی مقصود خود را در قالب الفاظی کوتاه، فصیح، بلیغ، زیبا و سرشار از معنویت و قداست بیان میداشتند. کلمات گهربار آنان علاوه بر فصاحت و بلاغت ظاهری، از اندیشهای عمیق و زیبایی برخوردار است که برای هر کلمه و لفظ آن باید متنها نوشت و قلمفرساییها نمود. اینک به گفتگویی منظوم، زیبا و دلنشین که منسوب به امیرالمؤمنین(ع) و فاطمه زهراست گوش دل میسپاریم گفتگو سرمشق است برای همه علیالخصوص همسران. بسیار شده که افراد در گفتگو با دیگران، به زیبایی سخن میگویند ; اما در گفتگوی با همسر آداب سخن گفتن ساقط میشود و اکثراً کسی خود را ملزم به رعایت آداب سخن نمیداند.
روزی گرسنهای در خانه امام علی(ع) را کوبید و تقاضای کمک نمود. امام علی(ع) در قالب شعری زیبا نیازمندی آن گرسنه بینوا را به حضرت زهرا(س) بازگو نموده و فرمود:([4])
فاطم ذات المجد و الیقین
یا بنت خیر الناس اجمعین
اماترین البائس المسکین
قد قام یالباب له حنین
یدعو الی الله و یستکین
یشکو الینا جائعاً حزین
کل امرء بکسبه رهین
و فاعل الخیرات من یدین
موعده فی جنة علیین
حرمها الله علی الضنین
و للبخیل موقف حزین
تهوی به النار الی سجین
شرابه الحمیم و الغسلین
یمکث الدهر و السنین
ای فاطمه که دارای عظمت و یقین هستی. ای دختر بهترین تمام مردم
آیا نمیبینی درماندهای بیچاره بر در خانه ایستاده و ناله میکند.
خدا را میخواند و به او پناه میبرد درد دل خود را پیش ما آورده، از ما کمک میخواهد گرسنه و غمگین است.
هر فردی ملازم و همراه عمل خویش است و نیکوکار به خدا قرض میدهد.
و در خانههای عالی بهشت که خدا آن را بر بخیل حرام کرده عوض آن را میگیرد.
برای بخیل ایستگاهی غمناک است، آتش او را به «سجین» میکشاند (سجین به معنای زندان سخت و شدید است)
آنجا که آبش از خون و چرک و شستشوی جهنمیهاست و سالها باید در آن بماند. در یک نگاه گذرا از این اشعار میتوان چند مطلب را استفاده کرد.
1 برشمردن فضائل و نکات مثبت همسر: حضرت علی(ع) با کلماتی در قالب شعر زیبا و دلنشین حضرت زهرا(س) را مورد خطاب قرار میدهد که حاکی از شدت احترام و تواضع ایشان نسبت به همسرش میباشد. در ابتدا به عظمت و بزرگی و مقام خود حضرت زهرا(س) اشاره میکند «فاطم ذاتالمجد و الیقین» و سپس فضیلت انتساب حضرت زهرا(س) به پیامبر اکرم(ص) را یادآور میشود «یا بنت خیرالناس اجمعین» شمردن فضایل و نکات مثبت دیگران علیالخصوص همسر باعث میشود که اولا انسان از غرور و تکبر برحذر مانده و روحیه تواضع و فروتنی در او شکل گیرد که این تواضع باعث احترام متقابل شده و محبت افراد به هم زیاد میگردد. ثانیاً برشمردن نکات مثبت و صفتهای خوب افراد باعث تقویت و تحکیم آن صفات و رشد و بالندگی افراد شود.
2 توجه به امور مسلمین: بیت دوم و سوم بیانگر آن است که امیرالمؤمنین علی(ع) نه تنها خود به امور مسلمین توجه و اهتمام دارد بلکه همسرش حضرت فاطمه(ع) را هم به این امر مهم تشویق و ترغیب مینماید. براساس حدیثی که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است توجه و اهتمام به امور مسلمانان از چنان اهمیت و ارزشی برخوردار است که اگر کسی به آن توجه نکند و نسبت به مشکلات آنان بیاعتنا باشد، مسلمان حقیقی نیست و از دایره اسلام خارج میشود.([5]) «من اصبح و لم یهتم بامورالمسلمین فلیس بمسلم»
3 ملازمت عمل انسان با او: بیت چهارم متضمن این معناست که اعمال هر کس ملازم و همراه اوست و هرگز از او جدا نمیشود زیرا یکی از معانی «رهن» ملازمت و همراه بودن چیزی است.([6])
هر عمل خیر و یا شری که از انسان صادر میشود پیوسته با او همراست تا آنجا که در پیشگاه حق ثواب و یا عقاب آن را میبیند. در آن هنگام اگر عمل ناپسندی انجام داده باشد آرزو میکند که بین او و عملش فاصلهای طولانی باشد. چنانچه قرآن میفرماید: «و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا;([7]) آرزو کند که کااش میان او و کردار بدش فاصلهای بزرگ بود.»
4 مذمت بخیل و جایگاه او:
از بیت پنجم به بعد حضرت به نکوهش افراد بخیل پرداخته و جایگاه آنان را جهنم میداند.اینکه چرا افراد بخیل چنین جایگاه و عذاب دردناکی دارند به خاطر آن است که بخل ریشه در کفر دارد. چنانکه رسول اکرم(ص) فرمود:«الا انّ البخل من الکفر و الکفر فی النار. و نیز فرمود: بخل از مقت (دشمنی با خدا) خلق شده و درختی است که ریشهاش به درخت زقوم فرو رفته و مقداری از شاخههایش در دنیاست و پس هر کسی به شاخهای از آن چنگ بزند به آتش سوقش میدهد.([8])
حضرت زهرا(س) با شعر چنین پاسخ داد:
امرک سمع باین عم و طاعه
مابی من لؤم و لا وضاعه
اطعمه و لا ابالی الساعه
ارجو اذا اشبعت من مجاعه
فرمان تو را ای پسر عمو بیدرنگ اطاعت خواهم کرد.
و مرا در طاعت این دستور نه سرزنش و نه ملامتی خواهد بود.
هم اکنون این گرسنه را طعام میدهم و به گرسنگی الان خود و بچههایم اهمیت نمیدهم.
امیدوارم بدین جهت از گرسنگی آخرت نجات یابم و سیر شوم.([9])
حضرت زهرا در همین چند مصرع، دریایی از معرفت و فضیلت را برای پیروان خود به ارمغان گذارد. کلامی مختصر و وزین که هر چه در آن بیشتر غور کنی به گوهرهای بیشتری دست مییابی.
حضرت زهرا(س) شاعر نبود ولی یکی از همان امرای سخن است که شاخسار سخن در دستش بود. حضرت زهرا(س) جواب همسرش را در نهایت ظرافت و زیبایی میدهد که حکایت میکند از ادب آن حضرت. به شیوههای مختلفی میتوان سخن گفت و منظور خود را فهماند اما وقتی زیباترین و دلنشینترین کلمات برای جواب انتخاب میشود نشاندهنده ادب و زیبایی رفتار و گفتار فرد است. ادب نشاندهنده سطح آگاهی، فهم بالا و تربیت شایسته است. حضرت زهرا(س) با عبارت زیبای «سمع و طاعه» پاسخ همسرش را میدهد. و این زیباترین و ظریفترین جوابی است که تمام زنان میتوانند در جواب همسران خود بگویند. حضرت علی(ع) زیباترین جوابها را از همسرش شنید چون خودش زیبا سخن گفته بود و این نحو گفتگو مصداق این کلام گهربار اوست که فرمود:
«اجملوا فی الخطاب تسمعوا جمیل الجواب; زیبا خطاب کنید تا زیبا جواب بشنوید.»([10])
«سمع و طاعه» عبارت دلنشین و دلپذیری است که میتوان آن را در تمام مراودات روزمره استفاده نمود و ادب و احترام خود را نشان داد.
حضرت زهرا(س) با اینکه اندوختهای در خانه نداشتند پیشنهاد کمک به فقیر را به طیب خاطر از حضرت علی(ع) میپذیرد. همان غذایی که برای خودشان لازم بود به فقیر بخشیدند و نه تنها علی(ع) را از کار خیر منع ننمودند بلکه در مقام تشویق و اطمینان خاطر او فرمود از طرف من هیچ سرزنش و ملامتی برای تو نیست. ملامت و سرزنش دوستان و مخصوصاً همسر صفت نکوهیده است که حضرت زهرا آن را نمیپسندد و بدین ترتیب پیروان خود را از آن نهی میفرماید.
([11]) سرزنش باعث تحقیر و خرد شدن شخصیت دیگران میشود و پسندیده نیست که مؤمن، مؤمن دیگری را تحقیر نماید. در روایات دیگر نیز، ائمه، مؤمنین را از سرزنش و ملامت دیگران برحذر میدارد. امام صادق(ع) میفرماید: «هر کس مؤمنی را ملامت کند خداوند او را در دنیا و آخرت نکوهش میکند.»([12])
حضرت زهرا(س) میفرماید: اطعمه ... یعنی هماکنون او را طعام میدهم: که این نشاندهنده سبقت و عجله ایشان در کار خیر و عدم تأخیر در کمک به فقیر است.
هنگامی که زمینه کار خیری پیش آمد باید آن کار را به سرعت انجام داد تا موانعی پیش نیاید. در قرآن بارها سفارش شده که در کارهای خیر عجله کنید و حتی از هم سبقت بگیرید میفرماید: «فاستبقوا الخیرات پس در نیکی کردن بر یکدیگر سبقت گیرید.» (بقره آیه148) و باز میفرماید: و سارعوا الی مغفرة من ربکم و ...; بر یکدیگر پیشی گیرید برای آمرزش پرورگار خویش.» (آل عمران، آیه 133»
که اولی سفارش به مسابقه در کار خیر میکند و دومی سفارش به سرعت که البته «این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. زیرا سبقت جستن بدون سرعت در عمل امکانپذیر نیست و هر کس سریعتر راه به سوی مقصود بپیماید بیشک زودتر به مقصد میرسد.»([13])
حضرت بعد از آن میفرماید: «و لا ابالی الساعه» که منظور از آن بیم نداشتن از گرسنگی خود و خانوادهاش در آینده است. با بخشش به آن فقیر دیگر طعامی برای خود نداشتند و این نهایت سخاوت وجود آنهاست که به آن ایثار گویند. ایثار درجه بالاتر از سخاوت است زیرا سخاوتمند آنچه را احتیاج ندارد میبخشد ولیکن ایثارگر آنچه را احتیاج دارد میبخشد. ایثار در سراسر زندگی حضرت زهرا(س) نمودی آشکار دارد. از ایثار در شب عروسیاش تا ایثاری که موجب نزول سوره دهر شد.
پس از این اشعار، امامعلی(ع) دوباره اشعاری میسراید و به اطعام فقیر تأکید میفرماید:([14])
فاطم بنت السید الکریم
بنت نبی لیس بالزنیم
قد جائنا الله بذا الیتیم
من یرحم الیوم فهو رحیم
موعده فی جنه النعیم
حرمها الله علی اللئیم
من یسلم البخل یعش سلیم
و صاحب البخل یقف ذمیم
یهوی به فی وسط الحجیم
شرابه الصدید و الحمیم
هذا صراط الله مستقیم
فاطمه جان ای دختر رسول خدا(ص) مرد سخاوت، ای دختر پیامبری که فرومایه نبود توجه کن!
یتیمی به خانه ما آمده است کسی که امروز به او لطف کند فردی دلرحم است.
وعدهگاه پاداش گرفتن از این خدمت بهشت است که خدا آن را بر بخیل حرام کرده است.
کسی که از مرض بخل سالم بماند جان سالم به بهشت میبرد و بخیل مورد نکوهش مردم و خدا خواهد بود.
خدا بخیل را به قعر جهنم میافکند، آب آشامیدنش در جهنم، صدید (زردآب) و حمیم (چرک و خونی که از بدن جهنمیها که میسوزند بیرون میآید و به صورت جوی آب روان میگردد) خواهد بود.
انفاق به یتیم راه راست خدا است.
در این اشعار باز حضرت علی(ع) با کلمات دلنشین و زیبا همسرش را مورد خطاب قرار داده و ایشان را در رسیدگی به نیازمند ترغیب مینماید. حضرت زندگی سالم و خداپسندانه را در گرو دوری از بخل میداند و میفرماید هر کس از مرض بخل دور بماند زندگی سالمی دارد. قرآن کریم هم یکی از راههای نجات و فلاح و رستگاری را دوری از بخل میداند و میفرماید: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون. (تغابن آیه 16) و آنها که از بخل و حرص خویش مصون بمانند رستگار و پیروزند..»
در جواب حضرت زهرا(ص) با شعر چنین پاسخ داد:([15])
فسوف اعطیه و لا ابالی
اؤثرالله علی عیالی
امسوا جیاعا و هم اشبالی
اصغرهم یقتل فی القتال
بکربلا یقتل باغتیال
لقاتله الویل مع و بال
یهوی به النار الی سفال
کبوله زادت علی الأکبال
«هماکنون او را طعام میدهم و باکی ندارم. به خاطر رضای خدا او را بر خاندانم مقدم میدارم»([16])
«فرزندانم شب را گرسنه به روز آوردند. فرزندانی که کوچکترین آنان حسین در جنگ کشته خواهد شد.
در کربلا فرزندم را با حیله شهید میکنند. وای بر قاتلان او که عذاب دردناک و پستی و خواری بر آنان باد. آنانکه با این جنایت به درجات پست جهنم راه مییابند. هر لحظه به سقوط و خواری آنها افزوده میشود.
از این پاسخ ظریف و هنرمندانه فاطمه زهرا(س) نیز میتوان درسهای آموزندهای فراگرفت:
در این ابیات باز هم حضرت تأکید بر عجله در کار خیر میکند و میفرماید به زودی او را اطعام میکنم و از چیزی باکی ندارم. حضرت زهرا(س) ترسی از تأمین آینده ندارد و با اطمینان خاطر میفرماید: باکی ندارم (از آینده) و این نشاندهنده ایمان قوی و امیدواری او به خدا و توکل ایشان میباشد. کسی که به خدا توکل دارد احساس آرامش، قدرت و اطمینان میکند زیرا قویترین (خدا) کس وکالت او را به عهده دارد. رسول گرامی اسلام میفرماید: «من سرّه ان یکون اقوی الناس فلیتوکل علی الله.»([17])هر کس میخواهد از همه مردم قویتر باشد به خدا توکل کند. هر چه ایمان مؤمن بیشتر باشد اعتماد و توکل او بر خدا نیز بیشتر میشود. حضرت زهرا در بالاترین درجات ایمان قرار داشت از همین رو توکل و اعتمادش بر خدا نیز زیاد بود.
آن حضرت تکیهاش به مسببالاسباب (که غالب بر همه سببهاست) بود برای همین ترس و اندوهی از آینده نداشت و اطمینان داشت که خداوند به نحوی او و خانوادهاش را تأمین خواهد نمود. زیرا توکل، سرچشمه بسیاری از فضایل همانند قدرت، شجاعت، انفاق و بخشش و دوری از بخل و حرص میباشد.
مصرع دوم از بیت اول تأکید دارد بر ترجیح دادن خواسته و رضایت خداوند را بر خواست خود. در نظر گرفتن رضایت خدا در زندگی آنچنان ارزش دارد که خداوند در قسمتی از حدیث معراج میفرماید: «لیس شیء عندی افضل من التوکل علی و الرضی بما قسمت; محبوبترین کارها نزد من توکل است و بعد از آن رضایت به آنچه تقدیر کردهام.»([18])
حضرت زهرا(س) رضایت خدا را بالاتر از رضایت خانواده خود میداند (و اوثر الله علی عیالی) از همین روست که هرگاه بندهای از تقدیرات الهی راضی گردد خدا هم از او راضی میگردد. آری راز شکوه و عظمت حضرت زهرا(س) همین فضایل والا و معرفتهای ماندگار است نه چیز دیگر.
از مصرع دوم به بعد، حضرت زهرا(س) به دو مطلب مهم اشاره میفرماید:
علم به شهید شدن امام حسین(ع): حضرت زهرا(س) از همان ابتدای تولد امام حسین(ع) میدانست که او روزی کشته خواهد شد. زیرا او در منزل وحی بود و از هر چه بر پیامبر وحی میشد آگاه میگشت.
«سید بنطاووس مینویسد: راویان چنین گفتهاند که چون یکسال از عمر شریف آن جناب (امام حسین(ع)) گذشت دوازده فرشته بر رسول گرامی اسلام نازل گردید: آنان گفتند: یا محمد زود باشد که به فرزند دلبند تو حسین بنفاطمه نازل شود مانند آنچه که به هابیل از قابیل نازل گردید و زود باشد که اجر و مزد شهادت فرزند ترا خدای بدهد. مانند آن اجر و ثوابی که به هابیل بخشیده و بر گردن قاتل او بگذرد مانند گناهی که بر گردن قابیل است و هیچ فرشته مقربی در آسمانها باقی نماند مگر آنکه بر پیغمبر(ص) نازل گردید و آن جناب را در قتل فرزندش تعزیت میگفتند.»([19])و نیز مولی علی هندی از اهل سنت در کنزلالعمال از ابنعصاکر از امسلمه روایت کرده است که رسول خدا فرمود: «ان جبرئیل اخبرنی ان ابنی هذا یقتل و انه اشتدّ غضبالله علی من یقتله; یعنی جبرئیل به من خبر داد که این پسرم کشته خواهد شد و براستی که خشم خدا سخت شده بر کسی که او را بکشد.»([20])
علاوه بر این اخبار جبرئیل به طور مستقیم بر حضرت فاطمه(س) نازل گشت و او را از خبرهایی در مورد فرزندانش (از جمله امام حسین(ع) آگاه مینمود. امام صادق(ع) فرمود: فاطمه(س) بعد از پیغمبر 75 روز زنده بود از مرگ پدرش اندوه سختی او را فراگرفته بود. جبرئیل نزدش میآمد و او را در مرگ پدرش نیکو تعزیت میگفت و خوشدلش میساخت و از حال پدرش و مقام او و آنچه بعد از وی برای ذریهاش پیش میآید گزارش میداد و علی(ع) آنها را مینوشت.»([21])
حضرت زهرا نه تنها از کشته شدن امام حسین خبر داشت بلکه محل و چگونگی آن را نیز میدانست. حضرت عذاب قاتلان امام حسین را بسیار دردناک و جایگاه آنان را درجات پست جهنم میداند. آنان که دست پلیدشان به خون امام حسین(ع) آغشته گشت پیوسته مورد لعن خدا و رسولالله و ائمه اطهار (ع) و مؤمنین هستند. پیامبر گرامی اسلام همواره در مورد قاتلان امام حسین(ع) این گونه دعا میفرمود: «اللهم اخذل خاذلیه و اقتل قاتله و لا تمتعه بما طلبه; بار الها کسانی که او را در برابر دشمن حق و عدالت تنها نهادند همه را خوار و رسوا ساز و کشنده تبهکار و سیاه روی او را نابود کن و او را به آرزوی خود مرسان و از خواستهاش بهرهمند مساز.»([22])
براستی کسانی که پیامبر اعظم(ص) برای آنان اینگونه نفرین نماید چه عاقبتی خواهند داشت؟ و جایگاه آنان کجا خواهد بود؟ آنان نه تنها در سرای آخرت به سختترین و دردناکترین عذابها دچار خواهند شود بلکه در همین دنیا نیز خوار و ذلیل گشتند.
[1] الرحمن، آیه 1 تا 4.
[2] مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، ساغر مینایی، قم، 1373، چ2، ص17.
[3] مقدسی، محمدعلی، سخنوری و شخصیت در آداب سخن، دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1377، چاول، اشاره به حدیث.
[4] دیوان منسوب به امیرالمؤمنین، علی بنابیطالب(ع)، استاد مصطفی زمانی، نصایح 1374، چاول، بیجا.
[5]
[6] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیرنمونه، ج22، ص431.
[7] آل عمران، آیه30.
[8]
[9] دشتی، محمد، نهجالحیا، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین، قم 1372، چ2، ص186.
[10] محدثی، جواد، همان، ص45.
[11] امین، سیدمحمد، آفات زبان، افست کیا، تهران، بیتا، ص191.
[12] کافی، ج2، ص356.
[13] مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق در قرآن، ج2، مدرسه الامام علی بنابیطالب، قم 1378، چاول، ص419.
[14] دیوان امام علی(ع)، همان، ص412، برخی این اشعار را مربوط به ایثار حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) به فقیر، یتیم و اسیر میدانند که موجب نزول سوره انسان شد.
[15] دشتی، همان.
[16] حاحجیانی دشتی، عباس، لؤلؤ و مرجان، موعود اسلام، بوشهر 1384، چاول، ص256.
[17] نهجالفصاحه، همان، ص153.
[18] مصباح یزدی، همان، ص35.
[19] لهوف ابنطاووس، سوگنامه کربلا، ترجمه محمدطاهر دزفولی، انصاری، قم 1378، چاول، ص39.
[20] رسولی محلات، سیدهاشم، زندگانی امام حسین(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلام، تهران 1372، چاول، ص195.
[21] کلینی، محمد بنیعقوب، اصول کافی، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت، تهران 1372، چاول، ص195.
[22] ابننما جعفر بنمحمد در سوگ امیر آزادی، ترجمه و نگارش علی کرمی حاذق، قم 1380، چاول، ص75 و 76.
فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ: «1»
پس تقواى الهى پیشه کنید تا شاکر و سپاسگزار نعمتهاى خدا شوید.
ناسپاسى و کفران نعمت به این است که انسان نعمتهاى عنایت شدهى حضرت حق را در گناه و معصیت هزینه کند، و شکر و سپاس نعمت به این است که همه نعمتها را در راه طاعت و عبادت و احسان به خلق خدا خرج نماید.
هنگامى که انسان به دنبال روح تقوا از معاصى و گناهان اجتناب ورزد، و از قدم گذاشتن در وادى فسق و فجور بپرهیزد البته نعمتها در مسیر ویژه خودش یعنى در همان جائى که خدا فرموده مصرف مىشود، و مصرف نعمت برابر با فرمان حق سپاس حق و بلکه عین شکر است.
تحصیل بهشت و قرار گرفتن در کنار سفرهى ابدى حق
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ: «2»
ولى کسانى که تقواى پروردگارشان را پیشه کردند براى آنان بهشتهائى است که از زیر درختانش نهرها جارى است، در آن جاودانهاند، این بهشتها سفره کاملى از انواع نعمتها از سوى خداست، و آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است.
آرى اهل تقوا یعنى مردان و زنانى که از گناهان ظاهر و باطن اجتناب مىکنند و به فرمانها و احکام الهى گردن مىنهند، و به حسنات اخلاقى و کردار پسندیده آراستهاند سزاوار بهشتهاى جاویدان و سفرهى کامل نعمتهاى ابدى حق هستند.
اینان که خداى مهربان از وجودشان تعبیر به ابرار نموده برخلاف اشرار که قانع به نعمتهاى زودگذر و از دست رفتنى مىباشند، و با خدا و قیامت و پاداشهاى الهى رابطهاى ندارند، از طریق ایمان و طاعت و عبادت و خدمت علاوه بر بهرهگیرى از روزى حلال خدا در دنیا، موفق به کسب خوشنودى حق و بهشتهاى ابدى و سفره پرنعمت جاوید حضرت محبوب مىشوند.
قبولى اعمال
إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ: «3»
جز این نیست که خدا کوششهاى اهل تقوا را مىپذیرد.
اهل تقوا که باطن خویش و کوششها و اعمالشان را از آلوده شدن به رذایل اخلاقى و کار و کردارشان را از ریا و خودنمائى حفظ مىکنند شایستهاند که حضرت حق همه مجاهدات ظاهرى و باطنى آنان را قبول کند به این خاطر در این آیه شریفه با قاطعیت قبولى اعمال آنان اعلام مىنماید.
امنیت از بیم و حزن
فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: «4»
پس کسانى که در مدار تقوا قرار گرفتند و امور خود را به کمک فرهنگ حق اصلاح نمودند بیمى و حزنى بر آنان نخواهد بود.
آرى انسانى که به خاطر تأمین سعادت دنیا و آخرتش، و تحصیل خوبىها و کمالات، و مصون ماندن از خسارتهاى معنوى و زیانهاى روحى از ورود به عرصه معصیت اجتناب مىکند، و خود را از آلوده شدن به فسق و فجور حفظ مىنماید، و با همه وجود چون گوسپندى که از گرگ مىگریزد از گناه فرار مىکند، و با بکار گرفتن احکام الهى و قواعد شرعى و راهنمائىهاى حضرت حق و پیامبران و امامان به اصلاح ظاهر و باطن خود مىپردازد، و به سوى رشد و اوج انسانیت حرکت مىکند چرا از عاقبت کارش بترسد، و از هزینه کردن عمرش غصه و اندوه به خود راه دهد؟!
عقاب و عذابى در انتظار او نیست که بترسد، و چیزى را در مسیر عمر از دست نداده که محزون و اندوهگین شود، آنچه به انتظار چنین انسان باتقوا و مصلحى است پاداش عظیم الهى است و رضایت و خوشنودى ارحم الراحمین، پس زمینهاى براى بیم و اندوه به خاطر تقوا و اصلاح براى او نیست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آلعمران 123.
(2)- آلعمران 198.
(3)- مائده 27.
(4)- اعراف 35.
زیرا آیین اسلام که بهتر از هر آیین دیگری سعادت زندگی بشر را تامین و تضمین میکند از راه قرآن مجید به دست مسلمانان رسیده است و مواد دینی اسلام که یک سلسله معارف اعتقادی و قوانین اخلاقی و عملی است ریشه اصلی آنها در قرآن مجید میباشد، خدای متعال میفرماید: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم » (1) ترجمه:بدرستی این قرآن بسوی آیینی که بهتر از هر آیین دیگر جهانی بشریت را اداره مینماید راه نمائی میکند) و باز میفرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء» (2)
(ترجمه:و فرو فرستادیم بر تو این کتاب را که همه چیز را بیان مینماید و روشن میسازد) .
و روشن است که در قرآن مجید اصول عقاید دینی و فضائل اخلاقی و کلیات قوانین عملی در آیات بسیاری که نیازی بنقل آنها نیست ذکر شده است.
بیان دیگر تفصیلی:با تامل در چند مقدمه زیرین میتوان معنی واقعی اشتمال قرآن مجید به برنامه زندگی بشر را دریافت.-انسان در زندگی خود هرگز هدفی جز سعادت و خوشبختی و کام روائی خود ندارد (خوشبختی و سعادت شکلی است از زندگی که انسان آرزوی آنرا داشته شیفته آنست مانند آزادی و رفاهیت و وسعت معاش و جز آنها.) .
و چنانچه گاهی افرادی را می بینیم که از خوشبختی و سعادت خود روگردان میباشند مانند کسیکه با انتحار بزندگی خود خاتمه میدهد یا از مزایای زندگی اعراض میکند اگر در حال روحی شان دقیق شویم خواهیم دید که بواسطه عوامل ویژه ای سعادت زندگی را در آنچه تعقیب میکنند میدانند، مثلا کسیکه خود کشی میکند در اثر حمله و هجوم ناملایمات راحتی خود را در مرگ می بیند و مثلا کسیکه بزهد و ریاضت پرداخته لذائذ مادی را بر خود تحریم میکند سعادت را در شیوه ای که پیش گرفته میداند.
پس فعالیت زندگی انسان پیوسته برای دست یافتن بسعادت و پیروزی در آن راه میباشد خواه در تشخیص سعادت واقعی خود مصیب باشد یا مخطی.
2-فعالیت زندگی انسان هرگز بدون برنامه صورت نمیگیرد.مسئله ایست بدیهی و اگر احیانا خفا پیدا میکند از کثرت وضوح است زیرا در یکطرف انسان باخواست و اراده خود کار میکند و در نتیجه تا کاری را بسبب شرائط موجوده «کردنی » تشخیص ندهد بانجام دادن آن اقدام نمیکند یعنی کار را بدنبال دستور علمی درونی انجام میدهد و از طرف دیگر کارهائی را که انجام میدهد برای «خود» یعنی برای رفع حوائجی که درک میکند بوجود میآورد و در نتیجه میان اعمال و افعال وی ارتباطی است مستقیم.
خوردن و نوشیدن و خواب و بیداری و نشستن و برخاستن و رفتن و آمدن و غیر آنها هر کدام جائی و اندازه ای دارد در حالی لازم و در حالی غیر لازم در شرائطی نافع و در شرائطی مضر میباشد و در نتیجه انجام دادن هر کاری طبق دستوری است درونی که در درک انسان کلیات آن ذخیره شده و بحسب انطباق بمورد جزئیات آنها تحقق میپذیرد.
هر فرد از انسان در کارهای فردی خود بمنزله کشوری است که فعالیتهای اهالی آن تحت قوانین و سنن و آداب معینه ای کنترل میشود و قوای فعاله کشور نامبرده موظفند که اعمال خود را اول بدستورات لازم الرعایه آن تطبیق نموده پس از آن انجام دهند.
فعالیتهای اجتماعی یک جامعه نیز حال فعالیتهای فردی را دارد و پیوسته یک نوع مقررات و آداب و رسومی که مورد تسلیم اکثریت افراد میباشد باید در آنها حکومت کند و گرنه اجزاء جامعه بواسطه هرج و مرج در کمترین وقت و کوتاه ترین فرصتی درهم و متلاشی خواهد شد.
نهایت اگر جامعه جامعه مذهبی و متمدن باشد حکومت از آن احکام مذهب خواهد بود و اگر جامعه غیر مذهبی و متمدن باشد فعالیتها از قانون پیروی خواهد کرد و اگر جامعه غیر مذهبی و متوحش و همجی باشد آداب و رسومی را که حکومت فردی و مستبد وضع و تحمیل نموده یا مراسمی را که در اثر برخورد و کسر و انکسار عقاید گوناگون در جامعه پیدا شده اجراء خواهد کرد.
پس در هر حال انسان در فعالیتهای فردی و اجتماعی خود از داشتن هدفی گزیر ندارد و از تعقیب هدف خود از راهی که مناسب آن است و بکار بستن مقرراتی که برنامه کار است هرگز مستغنی نیست.
قرآن مجید نیز نظر نامبرده را تایید نموده میفرماید: «و لکل وجهة هو مولیها فاستبقوا الخیرات » (3) ترجمه:برای هر کدام تان وجهه و هدفی است که آنرا پیش میگیرد پس در کارهای نیک بهمدیگر پیشی و سبقت بگیرید-تا بهدفی عالی برسید-) . اساسا در عرف قرآن دین به راه و رسم زندگی اطلاق میشود و مؤمن و کافر حتی کسانیکه اصلا صانع را منکرند بدون دین نیستند زیرا زندگی انسان بدون داشتن راه و رسمی خواه از ناحیه نبوت و وحی باشد یا از راه وضع و قرارداد بشری اصلا صورت نمیگیرد، خدای متعال در وصف ستمگران که با دین خدائی دشمنی دارند از هر طبقه و صنف بوده باشند میفرماید: «الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجا» (4) ترجمه: کسانیکه-مردم را-از راه خدا برمیگردانند و راه خدا-راه و رسم زندگی فطری-را در حالیکه کج کرده اند قصد میکنند و پیش میگیرند) . (5)
3-بهترین و پابرجاترین راه و رسم زندگی آنست که آفرینش انسان به سوی آن هدایت کند نه آنچه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه سرچشمه گیرد، هر یک از اجزاء آفرینش را مورد دقت و کنجکاوی قرار دهیم خواهیم دید که در هستی خود هدف و غایتی دارد که از نخستین روز آفرینش خود بسوی آن متوجه است و از مناسبترین و نزدیکترین راهی که بآن هدف منتهی میشود بسوی هدف خود سیر میکند و در اندرون و بیرون ساختمان خود با تجهیزاتی مجهز میباشد که مناسب با هدف خودش و منشا فعالیتهای گوناگونش میباشد، رویه آفرینش در هر آفریده جاندار و غیر جاندار همین گونه است.
مثلا بوته گندم از همانروز نخستین پیدایش خود که در بستر خاک با نوک سرسبز خود از شکم دانه سر در میآورد متوجه پیدایش یک بوته گندم دارای سنبل های متعدد میباشد و با قوائی که مجهز است اجزاء عنصری رااز زمین و هوا با نسبت ویژه ای گرفته ضمیمه وجودی خود ساخته روز بروز بزرگتر و برومندتر میشود و از حالی بحالی و از شکلی بشکلی منتقل میشود تا بشکل بوته کامل دارای سنبلهای متعدد میافتد و در همانجا بسیر خود خاتمه میدهد.
یک درخت گردو را نیز اگر مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که آن نیز از نخستین روز پیدایش متوجه هدفی مخصوص بخود میباشد که یک درخت گردوی برومند و نیرومند میباشد و برای رسیدن بآن راه مناسبی را با موجودی تجهیزات خود می پیماید و ملازم روش زندگی خودش بوده هرگز روزی در تعقیب هدف خود مثلا راه بوته گندم را نمی رود چنانکه بوته گندم نیز در تعقیب هدف خود روزی روش درخت گردو را اختیار نمی کند.
همه انواع آفریده ها که جهان مشهود را تشکیل میدهند محکوم همین قاعده کلیه میباشند و هیچ دلیلی نیست که نوع انسان ازین قاعده (هر نوعی هدفی دارد که سعادتش در رسیدن بآن است و راهی مناسب تجهیزات وجودی خود بهدف خود دارد) مستثنی باشد بلکه تجهیزات وجودی انسان بهترین دلیل است بر اینکه انسان نیز مانند سایر انواع آفرینش هدفی دارد که متضمن سعادت اوست و مناسب تجهیزات وجودی خود راهی بهدف و سعادت خود دارد.
بنابر آنچه گذشت آفرینش ویژه انسان و هم چنین آفرینش جهان که انسان جزء غیر قابل تفکیک آن میباشد.انسان را بسوی سعادت واقعیش هدایت میکند و مهمترین و ریشه دارترین و پابرجاترین مقررات را که بکاربستن آنها سعادت را برای انسان تضمین میکند بانسان گوشزد مینماید.
خدای متعال در تایید بحث گذشته میفرماید: «ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی » (6) ترجمه:خدای ما کسی است که بهر چیز-بهر آفریده ای-آفرینش ویژه آنچیز را عطا فرمود آنگاه-بسوی سعادت و هدف ویژه اش-هدایت و راهنمائی کرد) .
و باز میفرماید: «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی » (7) ترجمه:خدائیکه اجزاء آفریده را گرد آورده درست کرد، خدائیکه اندازه گرفت و هدایت نمود) .
و باز میفرماید: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها» (8) خلاصه ترجمه:سوگند به نفس و آنکه او را درست نمود سپس بدکاری و پرهیزکاری را باو الهام فرمود رستگار شد کسی که نفس خود را رشد و نمو خوب داد و نومید شد کسی که نفس خود را آلوده و تباه کرد) .
و باز میفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم » (9) ترجمه:روی خود را برای دین استوار کن-با تمام توجه دین را بپذیر-در حالیکه اعتدال را پیش گیری و از افراط و تفریط بپرهیزی دینی که همان آفرینش خدائی است آفرینش خدا تغییر ندارد، آنست دینی که باداره زندگی انسان توانائی دارد) .
و باز میفرماید: «ان الدین عند الله الاسلام » (10) ترجمه:دین و روش زندگی پیش خدا تسلیم شدن است-در برابر اراده وی-یعنی در برابر آفرینش وی که انسان را بمقررات خاصی دعوت میکند) .و میفرماید: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه » (11) ترجمه: و هر که جز اسلام-تسلیم اراده خدا-دینی را طلب کند و پیش گیرد از وی پذیرفته نخواهد شد.) .
محصل آیات فوق-و آیات دیگری که در همین مضمون است-اینست که خدای متعال هر یک از آفریده های خود و از آنجمله انسان را بسوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمائی میفرماید و راه واقعی برای انسان در مسیر زندگی همان است که آفرینش ویژه وی بسوی آن دعوت میکند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید بکار بندد که طبیعت یک انسان فطری (طبیعی) بسوی آنها هدایت میکند نه انسانهائی که به هوی و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات اسیر دست بسته میباشد.
مقتضای دین فطری (طبیعی) اینست که تجهیزات وجودی انسان الغاء نشود و حق هر یک از آنها ادا شود و جهازات مختلف و متضاد مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی که در هیکل وی بودیعه گذارده شده تعدیل شده بهر کدام از آنها تا اندازه ای که مزاحم حال دیگران نشود رخصت عمل داده شود.
و بالاخره در فرد انسان عقل حکومت کند نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس اگر چه مخالف عقل سلیم باشد و در جامعه نیز حق و صلاح واقعی جماعت حکومت نماید نه هوی و هوس یکفرد توانای مستبد و نه خواسته اکثریت افراد اگر چه مغایر حق و خلاف مصلحت واقعی جماعت باشد.
از بحث بالا نتیجه دیگری نیز گرفته میشود و آن اینست که زمام حکم در تشریع تنها بدست خداست و جز او را نشاید که تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید زیرا چنانکه روشن شد تنها مقررات وقوانینی در صراط زندگی بدرد انسان میخورد که از راه آفرینش برای او تعیین شده باشد یعنی علل و عوامل بیرونی و درونی انسان را بانجام دادن آن دعوت نمایند و آنرا اقتضا کنند یعنی خدا آنرا خواسته باشد زیرا مراد از اینکه خدا چیزی را میخواهد اینست که علل و شرایط انجام یافتن آنرا بوجود آورده است نهایت اینکه گاهی علل و شرائط طوری است که پیدایش جبری چیزی را ایجاب میکند مانند حوادث طبیعی روزانه و در این صورت اراده را اراده تکوینی میگویند و گاهی طوری است که اقتضا میکند انسان عمل را از راه اختیار و آزادانه انجام دهد مانند خوردن و نوشیدن و درین صورت اراده را اراده تشریعی میگویند خدای متعال در چندین جا از کلام خود میفرماید: «ان الحکم الا الله » (12) ترجمه:نیست حکم مگر از آن خدا) .
پس از روشن شدن این مقدمات باید دانست که قرآن مجید با رعایت این مقدمات سه گانه یعنی با عطف نظر باینکه انسان در زندگی خود هدفی دارد (سعادت زندگی) که باید در راه بدست آوردن آن در طول زندگی تلاش و کوشش نماید و این فعالیت بدون برنامه نتیجه بخش نخواهد بود این برنامه را نیز باید از کتاب فطرت و آفرینش خواند و بعبارت دیگر از تعلیم الهی فرا گرفت.
قرآن مجید با عطف نظر باین مقدمات، شالوده برنامه زندگی انسان را باین نحو ریخت:
اساس برنامه خود را خداشناسی قرار داد و اعتقاد بیگانگی خدا را اولین اساس دین شناخت و پس از شناسانیدن خدا معاد شناسی (اعتقاد بروز رستاخیز که در آن پاداش و کیفر کردار نیک و بد انسان داده خواهد شد) را از آن نتیجه گرفت و اصل دیگر قرار داد و پس از آن پیغامبر شناسی را از معاد شناسی نتیجه گرفت زیرا پاداش اعمال نیک و بد بدون ابلاغ قبلی طاعت و معصیت و نیک و بد از راه وحی و نبوت چنانکه بیان خواهیم کرد صورت نمی بندد.
و آنرا نیز اصل دیگر قرار داده سه اصل نامبرده:اعتقاد بیگانگی خدا و اعتقاد به نبوت و اعتقاد بمعاد را اصول دین اسلام شمرد.
پس از آن در مرتبه تالی اصول اخلاق پسندیده و صفات حسنه مناسب اصول سه گانه را که یک انسان واقع بین با ایمان باید واجد آنها و متصف بآنها باشد بیان نمود.و پس از آن قوانین عملی که در حقیقت حافظ سعادت حقیقی و زاینده و پرورش دهنده اخلاق پسندیده و بالاتر از آن عامل رشد و ترقی اعتقادات حقه و اصول اولیه میباشند تاسیس و بیان داشت.
زیرا هرگز قابل قبول نیست کسیکه در مسائل جنسی یا در دزدی و خیانت و اختلاس مال و برداشتن کلاه مردم هیچگونه بند و باری ندارد صفت عفت نفس داشته باشد یا کسیکه شیفته جمع آوری مال است و مطالبات مردم و حقوق واجبه مالی را نمیدهد با فت سخاوت متصف شود یا کسیکه بعبادت خدا نمیپردازد و هفته و ماهی بیاد خدا نمی افتد واجد ایمان بخدا و روز رستاخیز و دارای سمت بندگی باشد.
پس اخلاق پسندیده همیشه با یکرشته اعمال و افعال مناسب زنده میماند چنانکه اخلاق پسندیده نسبت باعتقادات اصلیه همین حال را دارند مثلا کسیکه جز کبر و غرور و خود بینی و خود پسندی سرش نمیشود اعتقاد بخدا و خضوع در برابر مقام ربوبی را نباید از وی توقع داشت و کسیکه یک عمر معنی انصاف و مروت و رحم و عطوفت را نفهمیده است نمیشود ایمان به روز رستاخیز و بازخواست داشته باشد.
خدای متعالی در خصوص ارتباط اعتقادات حقه و اخلاق پسندیده-که خود نوعی از اعتقاد هستند-بعمل، میفرماید: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه » (13)
(حاصل ترجمه:سخن (اعتقاد) پاک بسوی خدا صعود میکند و عمل صالح بلندش میکند-یعنی در صعود اعتقاد کمک میکند)
و در خصوص ارتباط اعتقاد بعمل میفرماید: «ثم کان عاقبة الذین اساؤا السوای ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون » (14) ترجمه:پس از آن سرانجام کار کسانیکه کار بد میکردند باینجا کشید که آیات خداوند را تکذیب کردند و بآنها استهزاء مینمودند) .
خلاصه قرآن مجید به ریشه های اصلی اسلام که سه بخش کلی را تشکیل میدهد مشتمل است، بدین ترتیب:
1-اصول عقائد اسلامی که نوعی از آن اصول سه گانه دین است:توحید و نبوت و معاد، و نوعی عقائد متفرع بر آنها مانند لوح و قلم و قضا و قدر و ملائکه و عرش و کرسی و خلقت آسمان و زمین و نظائر آنها.
2-اخلاق پسندیده.
3-احکام شرعیه و قوانین عملی که قرآن کریم کلیات آنها را بیان فرموده و تفاصیل و جزئیات آنها را ببیان پیغمبر اکرم (ص) واگذار نموده است و پیغمبر اکرم (ص) نیز بموجب حدیث ثقلین که همه فرق اسلامی بنحو تواتر نقل نموده اند بیان اهل بیت خود را قائم مقام و جایگزین بیان خود قرار داده است. (15).
پی نوشت ها:
1- کتاب اتقان ج 1 ص 10 چاپ قاهره 1370، نقل از کتاب فضائل القرآن ابن ضریس.
1- سوره اسری آیه 9
2- سوره نحل آیه 89
3- سوره بقره آیه 148.
4- سوره اعراف آیه 45
5- وجه دلالت آیه اینست که «سبیل الله » در عرف قرآن دین است و آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه ستمکاران حتی آنان که بخدا معتقد نیستند دین خدا(دین فطری)را با صفت تحریف اجرا میکنند، بنابر این برنامه زندگی که آنان اجرا میکنند دین ایشان است.
6- سوره طه آیه 50
7- سوره اعلی آیه 3.
8- سوره شمس آیه 10
9- سوره روم آیه 30
10- سوره آل عمران آیه 19.
11- سوره آل عمران آیه 85.
12- سوره یوسف آیه 40 و 67.
13- سوره فاطر آیه 10
14- سوره روم آیه 10
15- بعبقات جلد حدیث ثقلین رجوع شود.در این کتاب حدیث نامبرده را بصدها طریق از طرق عامه و خاصه نقل کرده است.
پدیدآور: مطهری ، مرتضی،
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون ×(زخرف آیه 86)
در این آیه کریمه مساله شفاعت مطرح شده است همچنانکه در بسیاری از آیات دیگر هم این مساله مطرح شده است و از مسائل مورد توجه و عنایت قرآن مجید است چه از جنبه سلبی و چه از جنبه ایجابی; یعنی شفاعت در قرآن، هم نفی و سلب شده، البته نوعی از آن، و هم اثبات شده است و قهرا نوعی دیگر. قرآن کریم عنایت تامی دارد که هر دو درک بشود یعنی هر دو جزء معارف قرآن است و می خواهد که در دو یعنی هم شفاعت منفی و مسلوب و هم شفاعت مثبت و موجب شناخته بشوند و در حقیقت اینها جزء اصول خداشناسی است. اینجاست که ما باید با توجه به مجموع آیات قرآن کریم در مورد شفاعت ببینیم آن شفاعتی که منفی و مسلوب است چه نوع شفاعتی است و شفاعتی که اثبات و تایید می شود چه نوع شفاعتی است; همچنین در مورد شفاعتی که اثقات و ایجاب می شود قرآن چه شرایطی را ذکر می کند; آنگاه [ببینیم] قرآن کریم در مورد شفاعتی که منفی است و آن را نفی کرده است چه می گوید، آیا اعتقاد به چنین شفاعتی کفر و شرکت است یا صرفا یک اعتقاد خرافه و باطل است ولی با شرک و کفر سر و کار ندارد؟ و مساله ای که در عصر ما مساله مهمی شده این است که شفاعت خواستن چگونه است؟ یک وقت هست ما از جنبه کلی و نظری بحث می کنیم که در قرآن یک نوع شفاعت نفی و نوع دیگر اثبات شده و در قیامت نوعی از شفاعت وجود دارد. مساله دیگر که مساله عملی است این است که شفاعت خواستن (استشفاع) - که کار ما هست - یعنی اینکه شخصی از شفیعی طلب شفاعت کند و طبعا باید شفیع را بخواند و از او طلب شفاعت کند و طبعا باید شفیع را بخواند و از او طلب شفاعت کند، استشفاع فی حد ذاته چگونه است؟ آیا استشفاع در هر موردی اشکال دارد ولو انسان از پیغمبر بخواهد استشفاع کند؟ و یا اینکه نه، استشفاع هم تابع شفاعت است؟ از شفیعی که قرآن شفاعت او را تایید کرده، فاعت خواستن اشکالی ندارد و اما از شفیعی که خداوند شفاعت او را تایید نکرده، شفاعت خواستن اشکال دارد. آنچه که در عصر ما خیلی رایجع شده است مساله فاعت خواستن است که در نظر بعضی چنین آمده است که شفاعت خواستن به طور کلی نوعی شرک بر عبادت خداوند است و چون شرک است پس قهرا در حد کفر است.
حال مطلب را از اساس و ریشه بحث می کنیم، چون این [آیه] آیات مثبت شفاعت است، از آیاتی است که شفاعت را تایید و اثبات کرده است. ابتدا ترجمه آیه را عرض می کنیم بعد وارد اصل مطلب می شویم. آیه این جور می فرماید که «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة » آن غیر خداها که اینها آنها را می خوانند اختیار شفاعت را ندارند. «و لا یملک » یعنی مالک شفاعت نیستند چون اختیاردار شفاعت نیستند «الا من شهد بالحق و هم یعلمون » مگر [یک گروه]. (بدیهی است این «مگر» استثناست، حال یا استثنای متصل یا منطقع). یک دسته ای مالک شفاعت هستند یعنی دسته ای که به حق گواه باشند و معترف، که گفته اند - و همین طور هم هست - مقصود از «حق » توحید است، و این خودش تعبیر عجیبی است که قرآن از توحید به کلمه حق مطلق تعبیر می کند: مگر آنها که خود معترف به حق هستند یعنی جز موجودی که خود او موحد باشد. پس قهرا کار بت و امثال آن نیست، یعنی خود شفاعت از شؤون توحید است: آنهایی که خودشان موحد هستند، و بلکه شاید کلمه «شهد بالحق » یعنی شهود می کنند حق را، شهود می کنند توحید را. «و هم یعلمون » . این [عبارت] را دو جور تفسیر کرده اند، یکی اینکه «شهد» را شهادت زبانی بگیریم: آنهایی که به زبانشان به حق یعنی به توحید اعتراف می کنند «و هم یعلمون » اما فقط اعتراف زبانی نیست، از روی دانایی و آگاهی به توحید اعتراف می کنند. ولی تفسیر دیگر - که شاید بهتر باشد - این است: در خود کلمه «شهد» مفهوم «یعلمون » آمده، چون «شهد» فقط لفظ نیست: آنهایی که شهادت می دهند به حق، یعنی حق را و توحید را شهودا درک می کنند، و آگاه به کار خودشان هستند «و هم یعلمون » یعنی می دانند که درباره چه کسی شفاعت کنند و درباره چه کسی شفاعت نکنند، نه «آگاهند به اعتراف خودشان و از روی آگاهی اعتراف می کنند» ، آگاهند که در شفاعت چه کسی را شفاعت می کنند و برای چه شفاعت می کنند; یعنی این جور نیست که شفاعتشان یک کار گتره باشد; افرادی را تشخیص می دهند که اینها استحقاق شفاعت دارند; از روی کمال آگاهی و بصیرت شهادت می دهند.
این آیه قطع نظر از اینکه حقیقتی را بیان فرموده است، به یک دلیل واضحی بطلان شفیع بودن بتها را ثابت کرده و آن اینکه شفاعت یک امر کوچکی نیست که به هر موجودی بشود نسبت داد، شفاعت شان توحید و اهل توحید است. بت که اصلا شعود و درکی ندارد که [شفیع] باشد. بعلاوه خود عمل شفاعت مستلزم این است که شفیع به احوال مشفوع له آگاه باشد و بتواند بفهمد و تشخیص بدهد که آیا این استحقاق شفاعت دارد یا ندارد. این شفعایی که شما فرض کرده اند اصلا صلاحیتی برای شهود حق و برای اینکه آگاه به کار خودشان باشند ندارند به وجهی من الوجوه. در این آیه شراط شفیع را از نظر صلاحیت خودش ذکر کرده، یعنی هر کسی نمی تواند شفیع باشد; شرط شفاعت، از اهل توحید بودن است، دیگر آگاه بودن به احوال مشفوع لهم است.
شرط دیگری در چند آیه دیگر در قرآن ذکر شده است و آن این است که کسی که این طلاحیت را دارد تازه با اذن و اجازه خدا باید این کار با بکند. شفاعت از ناحیه خدا شروع می شود. این خداست که شفیع را به عنوان شفیع بر می انگیزاند و ب هاو اجازه شفاعت کردن را می دهد. در آیه معروف آیة الکرسی می فرماید: «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه » (1). همچنین در آخر سوره عم می خوانیم که «یوم یقوم الروح و الملائکه صفا لا یتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» (2) آن روزی که روح و همه ملائکه می ایستند و هیچ کسی در آنجا اجازه سخن گفتن ندارد و نمی تواند سخن بگوید مگر آنکه خدا به او اجازه گفتن بدهد و صواب هم بگوید. در احادیث ما از ائمه اطهار وارد شده است که فرموده اند آن کسی که خدا به او اجازه بدهد و سخن درست بگوید یعنی کسی که خدا به او اجازه شفاعت می کند و به صواب سخن می گوید. آنجا دیگر حرف ناصواب و ملاحظاتی غیر از آنچه که رضای الهی است امکان ندارد وجود داشته باشد. این هم شرط دیگری. آن، شرط صلاحیت شفیع بود که «شهد بالحق » ; این یکی هم اجازه پروردگار که از ناحیه پروردگار هم باید اجازه ای داده بشود.
شرط دیگری در یک آیه دیگر برای شفاعت به حق ذکر شده است و آن این است که می فرماید «و لا یشفعون الا لمن ارتضی » (3) و آن مربوط به صلاحیت [شخص مورد شفاعت است] که در اینجا هم کلمه «و هم یعلمون » اشاره به آن بود. آیا کسی که شفاعت درباره او صورت می گیرد شرایطی دارد یا شرایطی ندارد؟ البته شرایطی دارد. همه شرایطش را هم برای ما بیان نکرده اند و نمی شده هم بیان کنند برای اینکه مسائل مربوط به شفاعت و مغفرت مسائلی است که مردم درباره آن باید در حال خوف و رجا باشند، ولی اجمالا این مقدار بیان شده است که از کسی شفاعت می شود که اصل ایمانش مورد پسند باشد، دینش مورد پسند باشد، یعنی از مشرک شفاعت نمی شود. آن کسی که از او شفاعت می شود حداقل این است که خود او موحد باشد و مشرک نباشد، چون شفاعت آنجا همان مغفرت الهی است و ما در آیه قرآن می خوانیم: « ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک » (4) شرک قابل مغفرت نیست و بنا بر این از مشرک به هیچ وجه شفاعت نمی شود.
اینجا که ما داریم که [فقط] از موحد [شفاعت می شود] پس مسلم یک شرطش ایمان به توحید است. حال ایمان به رسالت و نبوت و همچنین ایمان به امامت و ولایت چطور؟ آیا این هم شرط است یا شرط نیست؟ اگر این ایمانها نباشد از روی کفر و عناد، یعنی کسی نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله یا امامت امیر المؤمنین علیه السلام بر او عرضه شده است و با اینکه حقیقت را درک کرده عناد ورزیده است، نه، [شفاعت] شامل چنین کسی نمی شود. ولی اگر ما فرض کنیم افرادی باشند که فاقد اینها هستند اما از روی قصور نه از روی تقصیر، این مانعی ندارد و در احادیث ما هم این مطلب وارد شده است. حدیث معروفی هست، شاید احادیث زیادی به این مضمون هست، فرموده اند از درهای بهشت یک در اختصاص دارد به سایر اهل توحید، یعنی به موحدینی که مسلمان نیستند، ولی به شرط اینکه بغض ما در دلشان نباشد، یعنی اگر حب ما را ندارند بغض ما را هم نداشته باشند، یعنی افرادی باشند که عناد نداشته باشند، افرادی باشند که نداشتن دین برایشان از روی قصور بوده نه از روی تقصیر. پس این هم شرط دیگری است که مربوط به مشفوع لهم است.
در این آیات ما سه دسته مطلب داشتیم: یکی اینکه خود شفیع باید موحد و به کار مشفوع له آگاه باشد; دوم اینکه خدا باید به او اجازه داده باشد، او مالک شفاعت از ناحیه خدا شده باشد. تا خدا به کسی اجازه ندهد او نمی تواند شفاعت کند. سوم شرایطی که در مشفوع لهم است.
پس اگر تنها همین آیه هم می بود اجمالا نشان می داد که شفاعتی وجود دارد، چون می فرماید: «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون » ، همچنانکه آن آیه هم که فرمود: «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه » کیست که در نزد او بدون اجازه او شفاعت کند، یعنی هستند کسانی که با اجازه او شفاعت می کنند. «و لا یشفعون الا لمن ارتضی » رسل شفاعت نمی کنند مگر درباره کسی که خدا اصل دین و ایمان او را بپسندد، یعنی در صراط توحید باشد. این [آیه] هم استثنائش ثابت می کند که قطعا شفاعتی هست.
حال برویم سراغ شفاعتهای منفی: از طرف دیگر یک سلسله شفاعتهای منفی در قرآن هست که قرآن در کمال صراحت آن شفاعتها را نفی کرده و فرموده است: «یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة » روزی که در آنجا [بیعی و]دوستی و شفاعتی [نیست] (5). از این طرف اینجا فرموده [شفاعتی نیست]، از آن طرف فرموده شفاعت می کنند.
عرض کردیم که شفاعت منفی و شفاعت مثبت هر دو باید شناخته بشود، شناختن هر دو جزء معارف اسلامی است. ما باید ببینیم عقایدی که در آن زمان درباره شفاعت داشته اند چگونه عقایدی بوده است. هر کسی آن طور اعتقاد به شفاعت داشته باشد اعتقادش باطل است، و آن این است: برای آنها مساله اذن خدا برای شفیع و دیگر اینکه خود شفیع چه صلاحیتی باید داشته باشد و مشفوع له چه صلاحیتی باید داشته باشد، این حرفها اصلا مطرح نبوده. آنها در مساله توحید معتقد بودند خدای بزرگ فقط خالق عالم است ولی [در] تدبیر عالم کار دست دیگران است و خدا [افعال آنها را] تصویب کرده است. معتقد بودند که خداوند متعال فقط خالق عالم است و بس. مساله خلق و ایجاد برای آنها یک مساله بود و مساله اداره عالم مساله دیگری. این فکر - که شاید هنوز هم در خیلی افراد باشد - [در آنها بود که] می گفتند خدا خالق عالم است یعنی سازنده عالم است، مثل این بنا که این ساختمان را ساخته. سازنده عالم نقشش فقط به اصطلاح امروز سازندگی عالم است و بس. او عالم را ساخته و بعد موجوداتی در این عالم خلق کرده و آن وقت اداره عالم خودش حسابی دارد; مساله اداره عالم دیگر به خدا چندان ارتباطی ندارد; مساله عالم دیگر به خدا چندان ارتباطی ندارد; همین مخلوقات خدا هستند که این عالم را اداره می کنند.
یک وقتی مجله ای با دختر یکی از رجال مصاحبه ای کرده بود، نوشته بود که او فلج است در اثر اینکه از کوه پرت شده است. آنگاه حرفهای کودکانه ای از او نقل کرده بود که خیلی عجیب بود. از جمله از او می پرسند تو هیچ وقت شده از خدا بخواهی که تو را شفا بدهد، یا نه؟ او که تحصیل کرده هم هست گفته بود من فکر می کنیم دیگر خدا به این همه کار نمی رسد. این عالم به این بزرگی و این همه کار که در این عالم هست، اصلا خدا چطور می تواند به همه این کارها برسد؟! زمین ما در این منظومه شمسی چقدر است و همه منظومه شمسی با کهکشان چه نسبتی دارد و همه کهکشان با همه عالم. تازه من د رهمه روی زمین چقدر هستم. حالا من اینجا یک گوشه ای افتاده ام و یک بیماری دارم، آیا دیگر خدا به کار من هم می رسد؟ حالا گیرم من از خدا بخواهم، آیا خدا می تواند به این همه کار برسد که از آن جمله کار من است؟ از این جهت که مطمئنم که خدا نمی تواند به این همه کار برسد دیگر من به او کاری ندارم.
این گونه فکر و اعتقاد با اساس توحید منافات دارد. خود ما ممکن است همین حرف را، نه به این تندی و پر رنگی، به شکل دیگری [بگوییم]. اینکه انسان برای اسباب عالم استقلال قائل باشد و اثر قائل نباشد، فکر غلطی است. خدا برای امور اثر قرار داده، مثلا برای دوا اثر قرار داده برای شفا. اما اگر ما بگوییم نه، دوا اثر ندارد، فقط خدا دارد شفا می دهد، درست است خدا دارد شفا می دهد ولی خدا که شفا می دهد نه معنایش این است که دوا اثر ندارد، چون دوا هم از خداست، اثر و تاثیر دوا هم از خداست. از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند که یا رسول الله! با وجود اینکه همه چیز به تقدیر الهی است آیا دوا و رقبه و این چیزها هم اثری دارد؟ فرمود این هم از قدر الهی است; یعنی قضا و قدر الهی است که آن اثر را در این قرا داده. ولی همین جا اگر ما بگوییم این اثر - به اصطلاح امروز - یک اثر جبری است یعنی فعلا این دوا این اثر را دارد، خدا بخواهد خودب می شود، نخواهد هم خوب می شود، این می شود آن تفویضی که نباید به آن قائل شد; یعنی کانه خدا این کار را کرده، دیگر فعلا از اختیارش بیرون است. خدا برای این دواها این اثرها را قرار داده، حالا که این کار را کرده، اینها دیگر از اختیار خدا - العیاذ بالله - بیرون است. آتش می سوزاند، چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد. خدا می خواست آتش را خلق نکند، حالا که آتش را خلق کرده دیگر آتش نمی تواند نسوزاند، آتش حتما می سوزاند چه او بخواهد چه او نخواهد! این فکر ممکن است در خیلی افراد باشد.
یک اثر تعلیمی و تربیتی که در کار انبیاء هست ارائه همین مطلب است که هیچ چیزی به صورت استقلال - که خدا چه بخواهد چه نخواهد - در عالم وجود ندارد، و این عجیب مطلبی است! قرآن به قدری روی این مطلب تکیه دارد که عجیب است. مثلا در مساله جاوید ماندن مردم در قیامت، در بهشت، در جهنم: «خالدین فیها» برای ابد در بهشت هستند و برای ابد در جهنم هستند، دنبال هر دو دارد: «الا ما شاء» . آنجا این سؤال مطرح شده که بسیار خوب، نسبت به چهنمی ها استثنا درست است; خدا وقتی نخواهد، آنها را بیرون می آورد، ولی نسبت به بهشتی ها چرا گفته «الا ما شاء» ؟ جوابش این است که «الا ما شاء» نظر به این ندارد که خلود وجود ندارد. این توهم برای شما پیدا نشود که چون در آنجا خلود هست دیگر به اراده خدا مربوط نیست، خدا بخواهد هست، نخواهد هم هست; نه، خلود قطعا هست، بهشت خالد قطعا هست، اما ما نباید اینطور فکر کنیم که دیگر آنجا قطعا هست، خدا بخواهد و نخواهد هست، کار از کار گذشته، دیگر از دست او [کاری ساخته نیست]، همین قدر که رفتیم در بهشت دیگر کسی نمی تواند بیرونمان کند، دیگر به خدا ارتباط ندارد، تا اینجا به او مربوط بود، از اینجا به آن طرف، دیگر به او مربوط نیست. این است که قرآن می گوید «الا» یعنی آن هم بسته به مشیت الهی است. درست است که مشیت الهی هزگز اقتضا نمی کند بیرون رفتن از بهشت را، ولی اگر به فرض او بخواهد، بهشت هم نخواهد بود. او نمی خواهد که بهشت نباشد، او خواسته است که بهشت باشد ولی باز هم بودن بهشت قائم به مشیت اوست; و ما در چندین آیه از آیات قرآن داریم که در چنین مواردی کلمه مشیت الهی را آورده: «اگر خدا بخواهد» . این لفظ «ان شاء الله » که ما این همه به کار می بریم - و باید هم به کار ببریم - برای همین است. ما در مورد قطعی ترین کارها می گوییم «اگر خدا بخواهد» . حتی [می توان گفت] (البته این تعبیر را الآن ما به کار نمی بریم ولی اگر هم بگوییم درست است): «اگر خدا بخواهد و فردایی باشد» . یک وقت می گوییم «اگر خدا بخواهد و ما تا فردا زنده باشیم » آن خیلی عادی است. حالا اگر بگوییم «اگر خدا بخواهد و فردایی باشد» می گویند این دیگر خدا بخواهد ندارد، فردا که هست، حالا ممکن است ما در فردا نباشیم ولی فردا که به هر حال هست. با این منطق قرآن نه، همین را هم شما اگر آنطور بگویید باز درست گفته اید: «اگر خدا بخواهد و فردایی باشد» یعنی فردا بودن فردا هم به مشیت الهی است. درست است، من یقین دارم فردا خواهد آمد از باب اینکه یقین دارم مشیت الهی این است که فردایی باشد.
ما لایق چنین تعبیر نیستیم چون حد ما پایین تر از این است که درباره ما اینچنین تعتبیر کنند، ولی خدا پیغمبرش را تادیب کرد: برای کاری آمدند خدمت رسول اکرم. سؤالی کردند، جوابش را خواستند. چوب جوابش را از وحی باید بگیرد فرمود فردا به شما می گویم. با اینکه به قول مولوی جان او هیچ وقت از «ان شاء الله » جدا نیست و او هرگز از خدا غافل نیست ولی از این ادب غافل ماند که بگوید: «فردا اگر خدا بخواهد» . طرف، خود پیغمبر است. از رعایت این ادب غافل ماند که بگوید: «فردا اگر خدا بخواهد جواب شما را می دهم » . چهل روز وحی الهی از او حبس شد که ظاهرا بر پیغمبر اکرم در همه عمر هیچ وقت به اندازه این چهل روز سخت نگذشت، یعنی هر دقیقه اش برای او روزها بود، نه از جنبه اینکه به دیگران قول داده و به قولش نمی تواند عمل کند، بلکه از جنبه اینکه عنایت الهی از او گرفته شده. اگر آن عنایت نبود، او برای خودش نبودش از بودنش بهتر بود. بعد از چهل روز وحی الهی آمد و به او گفت: «و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله » (6) هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم مگر اینکه بگویی «اگر خدا بخواهد» .
این «اگر خدا بخواهد» ی که یک مسلمان حتی در مورد قطعی ترین مسائل می گوید نه به نشان تردید است. بعضی خیال می کنند این به نشان تردید است، این را که گفتند علامت تردید است، یک مسلمان همواره مردد است، نمی داند فلان کار را می کند یا نمی کند، اگر خدا بخواهد بسیار خوب، اگر نه، نه. این، نشان تردید نیست، نشان توحید است; یعنی یک نفر مسلمان می خواهد بگوید قطعی ترین کارها هم بسته به مشیت الهی است و مستقل نیست. هیچ چیزی در عالم، در دنیا و آخرت، به صورت جبری و قطعی و قهری، چه خدا بخواهد چه نخواهد، وقوع پیدا نمی کند. قبول داریم خیلی حوادث، قطعی و به یک اصطلاح جبری است و حتما واقع می شود، ولی این جبر و قطعیت خودش را از مشیت الهی گرفته، چون یقین داریم مشیت الهی دگرگون نمی شود، نه اینکه آن حادثه جبریت و قطعیت خودش را دارد، می خواهد مشیت الهی در پشتش باشد می خواهد نباشد. این است معنای اعتقادی به «امر بین امرین » در نظام تکوین، نه فقط در نظام تشریع.
عده ای تفویضی بودند و عده ای جبری. عده جبری معتقد بودند به اینکه هیچ چیزی در عالم اثر ندارد، اصلا اسباب و مسببات یک نمایش دروغین نظیر خیمه شب بازی است، اسباب و مسبباتی نیست، هیچ چیزی در دنیا شرط هیچ چیزی نیست، مشیت الهی مستقیما روی حوادث دخالت دارد، بنا بر این دوا هیچ اثر ندارد، بود و نبودش علی السویه است.
عقیده دوم این است که نه، خدا عالم را خلق کرده است و به اشیاء خاصیت و اثر داده، دیگر بعد که خاصیت و اثر داده اینها خاصیت و اثر خودشان را دارند و به مشیت الهی ارتباط ندارند، خدا فقط خالق عالم بود، مثل بنا که خانه ای را ساخت یا اعت ساز که ساعتی را می سازد، بعد که ساعت را ساخت [آیا] گردش ساعت با اختیار ساعت ساز است که اراده کند بگردد اراده نکند نه؟ خیر، بعد که ساخت، ساعت ساز بخواهد آن کار می کند نخواهد هم کار نمی کند، اگر ساعت ساز آنجا باشد تو سرش بزند بگوید ای ساعت کار نکن، ساعت دیگر به حرف او گوش نمی دهد، کار خودش را می کند [و می گوید] تو نقشت فقط ساختن بود و بس، ساختی، دیگر کار تو تمام شد. این عقیده هم غلط است.
اعتقاد به امر بین امرین در نظام تکوین این است که نظام علل و معلولات و اسباب و مسببات، نظام حقیقی و واقعی است نه ظاهر و دروغ. واقعا دوا اثر دارد، واقعا میکروب اثر می بخشد، واقعا برق اثر دارد، واقعا مغناطیس کشش دارد، اصلا مال این است، این قوه در خود این است. این نظام، نظام قطعی و واقعی است نه نظام ظاهر و خیالی که ما خیال می کنیم اثر مال اینهاست. واقعا اثر مال اینهاست اما اینها در اثر داشتن استقلال ندارند; یعنی عالم به همه نظامش الآن متکی به مشیت الهی است; یعنی این مشیت الهی است که به این عالم نظام و اثر داده است. «استقلال ندارد» معنایش این است. اینجور نیست که چه خدا بخواهد و چه نخواهد اثر دارد. اگر خدا بخواهد نباشد، دیگر نیست، اگر خدا بخواهد اثر نداشته باشد دیگر اثر ندارد.
در داستانهایی نظیر داستان ابراهیم علیه السلام اثر تعلیمی و تربیتی خوارق عادات که به وسیله پیغمبران بروز می کند تنها این نیست که دلیلی بر اثبات نبود باشد، ضمنا دلیلی بر توحید هم هست، یعنی خدا به آتش اثر داده، راست است، آتش می سوزاند، اما برای اینکه ما بفهمیم مطلب از این قرار نیست که خدا چه بخواهد چه نخواهد آتش می سوزاند، می بینیم داستان ابراهیمی پیش می آید و ابراهیم را می اندازند در آتش، اینجا دیگر آتش نمی سوزاند. این خودش برای ما این درست است که آتش می سوزاند ولی در سواختن خودش استقلال ندارد. اگر امر خدا برسد به آتش که ای آتش نسوزان، آتش هم دیگر نمی سوزاند.
اعتقاد مشرکین به شفاعت، ناشی از تفویض بود، تفویض به همان معنا که عرض کردیم، یعنی دیگر عجالتا کار از دست خدا بیرون است، دست [بتها] است. در نظر آنها عالم نسبت به خدا مثل ساعت بود نسبت به ساعت ساز. به یک ارباب انواعی اعتقاد داشتند و به یک بتهایی و به یک ارواحی که مثلا با این بتها ارتباط دارند، و البته اینها در خیلی قدیم بوده، در این زمانها همان پوسته اش باقی مانده بوده و آن مقدارها در آن نبوده. این بود که اینها می گفتند ما دیگر کار زیادی به خدا نداریم، کار اساسی مان با اینهاست; مثل اینکه در ادارات گاهی این فکر وجود دارد (در آنجاها درست هم هست)، انسان می گوید کار دست این کارمندان جزء است. یک کسی می رود از آن بالا بالاها شروع می کند، او هم یک دستور می دهد، دستور اکید هم می دهد ولی چون کار دست کارمند جزء است او هر طوری که دل خودش می خواهد تمام می کند. دستور را او داده ولی چون شکل اجرا دست این است، این آن طوری که دل خودش می خواهد اجرا می کند. انسان می گوید آقا! آن مدیر کل و معاون را رها کن، از آنها کاری ساخته نیست، آنها کارشان فقط دستور دادن است، برو سراغ همین کارمندان جزء. یک وقت شما می ینید یک کارمند جزء که یک نامه را باید تنظیم کند از خود وزیر بیشتر کار از او ساخته است.
برای داستگاه خدا این جور اعتقاد داشتند: اساس اینها هستند، خلاصه اگر شما دم اینها را ببینید اینها بلندند آنجا را درست کنند، کلاه هم سر بالاتری ها بگذارند، ولی اگر اینجا را درست نکنی فاید ندارد. این بود که اذهان به جای اینکه متوجه خدا بشود متوجه بتها می شد که اینها باید کار را درست کنند; و مکرر گفته ایم که ما هم اگر بخواهیم درباره شفاعت شفعا چنین اعتقادی داشته باشیم و بگوییم خدا یک دستور دارد، یک قانون دارد، یک رضایت دارد، امام حسین دستور و قانون و رضایت دیگری دارد; خدا یک دستگاه دارد، امام حسین دستگاه دیگری; دستگاه خدا یک حساب دارد، دستگاه امام حسین حساب دیگری، و آنجا مطلب به شکل دیگری است; بعد بگوییم ما که دستمان به خدا نمی رسد، آنجا کار خیلی مشکل است، می آییم امام حسین را که به یک چیزهای سهل و ساده ای راضی می شود [شفیع قرار می دهیم]; خدا به انسان می گوید نماز، روزه، جهاد با نفس، اخلاق پاک، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، کارهای خیلی سخت; امام حسین بر عکس، یک دستگاه خیلی ساده ای دارد، با یک روضه ای گرفتن و یک دانه اشکی ریختن و یک چند تا سینه زدن و خلاصه در چند روز دهه عاشورا سهل و ساده می شود همه قضایا را صاف کرد; ما به جای اینکه از در خدا وارد بشویم که در خیلی سخت و مشکلی هست از در امام حسین وارد می شویم، بعد امام حسین خودش می رود آنجا کارها را درست می کند; [اگر چنین اعتقادی داشته باشیم به خطا رفته ایم].
این معنایش همان است هک از کارمند جزء کارهایی ساخته است که از [رئیس] کل ساخته نیست; این جور اعتقاد به شفاعت امام حسین قطعا باطل است، یعنی از نوع اعتقاد به شفاعتی است که بت پرستها درباره بتها داشتند. همان طوری که در آنجا بتها تقصیری نداشتند و این تقصیر متوجه خود بت پرست بود، در این گونه اعتقاد هم بدیهی است که امام حسین مسؤول نیست، این تقصیر متوجه آن کسی است که چنین اعتقادی دارد. ولی اگر کسی اعتقادش به شفاعت این باشد که خیر، امام حسین اصلا بدون اجازه و رضایت خدا محال است [شفاعت کند]، بعلاوه او کارش حساب دارد، «و هم یعلمون » است، «الا من اذن له الرحمن و رضی له قولا» (7) است، خود شفاعتش به اجازه خداست، در یک کلمه ای که بخواهد شفاعت کند باید اول برایش محرز باشد که خدا رضایت می دهد که این حرف را بزند «الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» (8) یا «لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضی له قولا» ، [چنین اعتقادی درست است]. امام حسین آنجا خودش را به این صورت می بینید. خدا او را بر انگیخته است، همان طوری که در دنیا خدا پیغمبران را بر انگیخت برای اینکه مردم را هدایت کنند و نجات بدهند. مگر پیغمبران خودشان بر انگیخته شدند؟ در دنیا چگونه است؟ آیا در دنیا این پیغمبران بودند که رفتند خدا را بر انگیختند و وادار کردند که خدایا بیا ما را بفرست برای هدایت این مردم، یا این خدا بود که پیغمبران را مبعوث کرد و فرستاد برای هدایت مردم و اینها وسیله ای بودند که خدا برانگیخت برای هدایت مردم؟ در مغفرت آن عالم هم عینا قضیه از این قرار است. این خداست که شفعا را بر می انگیزاند و مامورشان می کند [که]شما از من مغفرت بخواهید برای چنین کسان تا من مغفرت خودم را شامل حال آنها کنم، که این هم حسابی دارد که مغفرت الهی جز از مجرای اشخاصی که به وسیله آنها هدایت شده اند و جز از مجرای کملیین که باب خداوند هستند نیست، ولی به هر حال این خداست که اینها را برای شفاعت بر می انگیزاند.
این است که قرآن می گوید: «قل لله الشفاعة جمیعا» (9) اصلا شفاعت از آن خداست. شما خیال می کنی که شما شفیع را برای شفاعت بر می انگیزانی، آن خداست که شفیع را برای شفاعت بر انگیخته است. اگر او شفیع را بر نیانگیزاند محال است [او شفاعت کند]، کدام شفیع است که جرات شفاعت داشته باشد، کدام شفیع است که به خود اجازه بدهد یک کلمه بر خلاف رضای خدا درباره کسی حرف بزند؟! پس آن شفاعتی که شفاعت مردود و شفاعت منفی است [آن است که برای شفیع استقلال قائل باشیم]، که عرض کردیم، باز مخصوصا تکرار می کنم ما هر دو را باید بدانیم، هم آن [شفاعتی] که نیست تا یک وقت از راهی وارد نشویم که غیر از اینکه کار بی فایده ای کرده ایم گناهی هم مرتکب شده ایم، و هم آن که هست چون واقعا هست و ما باید هر چیزی را آنچنان که هست بدانیم. ما درباره هر یک از اولیای حق، پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین، حضرت زهرا، حضرت امام حسین و هر کس دیگر - و بلکه هر کاملتری نسبت به ناقصتر [از] خودش می تواند شفیع باشد - خیال نکنیم که این رفتن به سوی شفیع فرار از در خانه خداست! اگر بخواهد به شکل فرار از در خانه خدا باشد رفتن به سوی شفیع رفتن به سوی جهنم است. اگر گفتید من نماز نمی خوانم به جایش کار دیگری برای امام حسین می کنم، امام حسین به چیزی راضی می شود که خدا به چیز دیگر، نه خدا را شناخته اید نه امام حسین را. امام حسین آن کسی است که در خطبه روزهای اولش فرمود: «رضی الله رضانا اهل البیت » . اصلا امام حسین اگر رضایی غیر از رضای خدا داشته باشد که امام نیست. پیغمبر اگر از خودش دکانی مستقل داشته باشد، چیزی بخواهد غیر از آنچه که خدا می خواهد، به چیزی خشنود باشد غیر از آنچه که خدا [به آن] خشنود است، او نمی تواند پیغمبر باشد. بنا بر این محال و ممتنع است که آنچه خدا به آن راضی است از طاعات و عبادات، امام حسین کاری به آنها نداشته باشد، آنچه که خدا [از آن] ناراضی است، از گناهان، معصیتها، شرابخواریها، درغگوییها، غیبتها، باز امام حسین نسبت به اینها حساسیتی نداشته باشد; در مقابل، امام حسین حساسیت داشته باشد نسبت به مسائل مربوط به شخص خودش و هر کسی که در مسائل مربوط به شخص او کاری کرده باشد. چنین کسی نه خدا را شناخته است و نه امام حسین را، و به این شکل در خانه امام حسین رفتن، اولین کسی که انسان را طرد می کند خود امام حسین است. اگر اینجور بود پس باید امیر المؤمنین وقتی ک مردمی رفتند به در خانه او - آن طور که مورخین نقل کرده اند، و چنین چیزی بوده است - و گفتند «انت انت » تو همان خودش هستی; پیدا کردیم، خودش است، خدا است (بالاخره به در خانه علی آمدند، چه از این بهتر! آمدند در خانه علی و گفتند اساسا خودتی، خدا خود خود تو هستی) باید علی بگوید اینها به در خانه من آمده اند، من نباید اینها را از در خانه ام رد کنم. چکار می کند؟ فورا از اسب پیاده می شود، می افتند سجده می کند به علامت خضوع و بندگی [که] من بنده ای از بندگان خدا هستم. بعد هم اینها را شدید تهدید می کند که اگر از این حرفها توبه نکنید چنین و چنانتان می کنم، یعنی می کشمتان، و کشت. پس بگوییم اینها رفته بودند در خانه علی! این، در خانه علی رفتن نیست. علی خانه ای غیر از خانه خدا ندارد، در خانه ای غیر از در خانه خدا ندارد. امام حسین در دیگری باز نکرده غیر از در خانه خدا که بگوییم از در خانه خدا نمی رویم، از در خانه امام حسین می رویم! اگر دری غیر از در خانه خدا باز کرده باشد که او امام حسین نیست. شفاعت، مسلم شامل عده ای از اهل توحید می شود، همه شرایطش را ما نمی دانیم و اینکه در چه مواقعی برسد برای ما خیلی روشن نیست، ولی بالاخره در یک مواقعی برای اهل توحید شفاعت خواهد رسید. شفاعت همان مغفرت الهی است که وقتی به خدا نسبت می دهیم اسمش می شود «مغفرت » ، وقت یبه وسائلی که خدا برای مغفرت خودش بر انگیخته است نسبت می دهیم اسمش می شود «شفاعت » .
حرفی که در زمان ما مطرح شده است بیشتر درباره شفاعت خواهی است. البته ریشه این حرف در پنج شش قرن پیش است یعنی از ابن تیمیه حنبلی معروف است که در دمشق بود و افکار خاصی داشت. او معتقد شد که شفاعت خواهی از هر شفیعی ولو پیغمبر به طور کلی شرک در عبادت است و جایز نیست، که بعد همین فکر به وسیله محمد بن عبد الوهاب بیشتر تایید شد و بعد به شکل یک مذهب در آمد که همین مذهب وهابیهاست. [بطلان] این [فکر] هم خیلی روشن است. شفاعت خواهی، تا به چه شکل شفاعت خواهی باشد، چه جور شفاعتی را بخواهی. خود قرآن وقتی که یک نوع شفاعت را نفی کرده و نوع دیگر را اثبات کرده [و]شفاعت به اذن خدا را اثبات کرده است، پس اگر ما از شفیع فاعت به اذن پروردگار را بخواهیم این هرگز شرک نیست و ربطی به شرک ندارد. در خود قرآن این مطلب آمده. قرآن می فرماید: «ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» (10) اینها آن وقت که گناهی مرتکب می شوند و پشیمان می شوند و در حال توبه قرار می گیرند اگر بیایند نزد تو و در حضور تو استغفار کنند، از خداوند طلب مغفرت کنند و تو هم برای آنها طلب مغفرت کنی، خدا را توبه پذیر و مهربان می یابند. این «جاؤک ... و استغفر لهم الرسول » یعنی چه؟ می توانست بگوید: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم استغفروا الله وجدوا الله توابا رحیما» . چرا این مس.له که بیایند نزد پیغمبر و پیغمبر هم برای آنها استغفار کند [مطرح شده است؟]. این خودش استشفاع است، استشفاع مغفرتی هم هست، چون این، کار بدون اجازه خدا نیست، خدا به پیغمبر اجازه داده است که مردم بیایند پیش او و او هم از خدا مغفرت بخواهد. این همان «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه » است، و به این معنا حتی به ما هم اجازه داده. آیا جایز است ما خودمان به یکدیگر که می رسیم التماس دعا کنیم، بگوییم آقا خواهش می کنم درباره ما دعا کنید؟ وقتی ما از دیگری خواهش دعا می کنیم این معنایش این است که او را واسطه قرار داده ایم، ولی چگونه؟ واسطه قرار داده ایم که او هم مانند ما مثل یک عبد و بنده، خدا را بخواند، او هم برای ما خیر ما را از خدا بخواهد. بدیهی است که این، واسطه قرار داده است. اما اینجور واسطه قرار دادن شرک نیست... (11)
پی نوشتها:
1- بقره / 255
2- نبا / 38.
3- انبیاء / 28.
4- نساء / 48و116.
5- [چون در متن سخنرانی آیه به صورت دیگری قرائت شده بود لذا می بایست ترجمه آن اصلاح می شد.]
6- کهف / 23 و 24.
7- طه / 109.
8- نبا / 38.
9- زمر / 44.
10- نساء / 64