امام صادق علیه السلام مىفرماید:
هیچ وقت دو فرد مسلمان از هم قهر و دورى نمى کنند مگر آن که یکى از آنها مستوجب برائت و بیزارى از خداوند و مستحق لعنت اوست و گاهى هر دو مستحق چنین کیفرى هستند.
راوى عرض کرد: این یکى که قهر کرد و در قطع رابطه پیش قدم شد ظالم و متجاوز است، پس بنابراین به چه دلیل آن دیگرى که مظلوم است باید کیفر ببیند؟! فرمود:
چون او برادرش را به ارتباط و آشتى دعوت نکرد و از سخنش چشم پوشى ننمود، از پدرم شنیدم که مى فرمود: اگر دو فرد با هم درگیر شوند و با هم به نزاع برخیزند و یکى از آنها به دیگرى چشم زخمى وارد سازد باید مظلوم به رفیق خود بازگردد و به او بگوید:
برادر من به تو ستم کردم و مرا عفو کن، تا بدین وسیله خلأ قهر و قطع رابطه میان او و رفیقش جبران گردد؛ زیرا خداوند متعال داور عادل و دادگسترى است که حق مظلوم را از ظالم مى ستاند.
مقدمه
بدون شک، عشق به جنس مخالف یکی از مسایل وفرآیندهای مهم زندگی همه انسان هاست که به ویژه در عصر جدید از بحث انیگزترین و شاید پرچالش ترین حوزه ها باشد.
اکنون می خواهیم با مقایسه ی دو اسطوره ی عاشقی؛ یعنی زلیخا و خدیجه (ع) به تحلیل جنبه های مختلف عشق بپردازیم.
نکته ی قابل توجه این که عشق در دو محور: زیبایی صورت و زیبایی سیرت شکل می گیرد. بنابراین، مقایسه ی این دو عشق اسطوره ای نیز براساس همین تقسیم استوار است.
خدیجه چگونه عاشق شد؟
چنان که در تاریخ آمده است اوّلین امری که خدیجه (س) را متوجه پیامبر ساخت، بشارت های یهودیان، مسیحیان و راهبان ادیان الهی به پیامبری حضرت محمّد (ص) و هشدار ایشان به دختران قریش بوده که همسر او نیز از ایشان خواهد بود.
از آن جا که خدیجه (س) پیرو آیین ابراهیم (ع) بود، طالب مجالس بحث و بررسی بزرگان دینی از جمله راهبان یهودی و نوفل، پسر عموی خود گشت و برای آگاهی یافتن درباره ی پیامبر آخرالزمان تلاش می کرد.
تا آن که به او خبر داده شد که پیامبر آخرالزمان براساس قراین و دقایق، محمد، مرد فقیر و نوه ی عبد المطلب است. این احتمال ها سبب شد تا خدیجه مشتاق پیامبر گردد.
او به پیشنهاد عموهای پیامبر، وی را به یک سفر تجاری فرستاد و اموال خود را به وی سپرده و مسیره (غلامش) را نیز برای ارزیابی محمد با او همراه کرد.
عقل گرایی ویژه ی خدیجه او را وا می داشت تا برای حفظ عزّت نفس خویش و اطمینان از راهی که انتخاب کرده به بررسی زندگیپیامبر، از منظر دیگران بپردازد و احساسات خود را با عقل هم قدم سازد. مسیره نیز پس از سفر، وقایع طول سفر را برای خدیجه شرح داد؛ از جمله سخنان آن راهب یهودی را که چنین گفته بود: «سلام من را به خانم خود برسان و به او خبر بده که او به همسری سرور انسان های دو عالم خواهد رسید. به او بگو که به زودی دارای مقاماتی خواهد شد و برهمگان برتری خواهد یافت و او را برحذر دار که از این آقا (حضرت محمد (ص)) دوری کند؛ زیرا خداوند به زودی نسل خانم تو را از نسل این آقا قرار می دهد و نام خانم تو تا ابد باقی خواهد ماند. از قول من به خانم خود بگو هیچ کس وارد بهشت نمی شود مگر آن که به این آقا ایمان بیاورد و رسالتش را تصدیق کند. او برترین پیامبران و پاک سرشت ترین آن هاست».
با این همه باز هم عقلانیت براو حکم می کرد که در مشورت با نوفل، احساسات خود را جهت بخشد. پس از خوابی که در کمال نگرانی برای یافتن همسر آینده ی خویش با راهنمایی نوفل می بیند، نسبت به شخصیت پیامبر اطمینان کامل پیدا کرده و با متانت کامل وجودش را عشق فرا می گیرد. وی این عشق را با تواضع کامل برپای پیامبر می ریزد و اختیار را در دست پیامبر می گذارد تا او خود تصمیم بگیرد.
فاحکم بما شئت و ما ترضی فالقلب ما یرضیه إلاّ رضاک
لازم به ذکر است که نگاه خدیجه به ازدواج با پیامبر یک نگاه ابزاری است تا به هدف خود که نزدیک شدن به خدای محمد (ص) است برسد چنان که او اولین نفری است که به پیامبر اسلام (ص) ایمان می آورد.
البته ناگفته نماند که در کنار سیرت که انگیزه ی اساسی وی برای عشق ورزیدن به پیامبر بود، صورت نورانی وی را نیز مورد ستایش قرار می داد:
و اوتیت مـن شـرف الجمـال فنون و لقـد فـتنت بهـا القلوب فـتـونـا
قـد کـونت للحـسن فیک جـواهـر فبهـا دعیت الجـوهـر المکـنـون
یـا مـن اعـار الظـبـی فـی فلتـاتـه للحـسن جـیدا سامـیـا و جـفون
انظر الی جسمی النحیل وکیف قد اجـریت مـن دمـع العیـون عیـون
زلیخا چگونه عاشق می شود؟
همان طور که می دانیم زلیخا در پی خوابی که می بیند، شیفته ی صورت یوسف شده و حالش دگرگون می شود. در پی خرید یوسف به دست عزیز مصر برای زلیخا، این طریق عاشقی کامل تر می شود.
برای زلیخا، یوسف تنها یک خادم زیباست و خدای او هیچ اهمیتی ندارد و در حاشیه قرار دارد. زلیخا برای کام جویی از یوسف، معبدی را به بهانه ی بت خود می سازد و یوسف را به آن وارد کرده و با فریبندگی قصد دلربایی از یوسف دارد. در آن زمان یوسف نیز برهان خداوند را می بیند و قصد دارد که بگریزد. در پی این تعقیب و گریز، لباس یوسف از پشت سر به دست زلیخا دریده می شود. آن گاه عزیز مصر به شهادت یکی از بستگان زلیخا متوجه می شود که یوسف بی گناه است، ولی برای حفظ آبرو، وی را به زندان می فرستد. و در این مقطع زلیخا با زورگویی بر یوسف نتوانست به هدف خود برسد.
تفاوت های عشق زلیخا و عشق خدیجه
برای مقایسه ی این دو اسطوره ی عشق لازم است چندی از اصول رابطه ی عاشقی را یاد آور شویم. در سلوک عاشقی، دست کم سه اصل حاکم است که عبارتند از:
الف) پذیرش معشوق به تمام و کمال از جانب عاشق
ب) صداقت و وفاداری نسبت به عشق
ج) فروتنی و فداکاری در برابر معشوق به جای استکبار و قدرت نمایی نسبت به او.
با توجه به این سه اصل، مقایسه ی عشق زلیخا و خدیجه ممکن است:
1 ـ نخستین نکته ی مهم این است که زلیخا همواره برای کام یابی، به فریب دادن یوسف می پرداخت. او با خود آرایی، نصب تصاویر هیجان آور برروی دیوارها، وعده ی پرداخت کفاره ی گناه یوسف به خدایش و بستن درهای هفت گانه ی آن تالار شگفت انگیز، اسباب فریب دادن یوسف را فراهم می آورد.
در طرف مقابل، خدیجه (س) به دور از هرگونه فریب کاری و با صداقت تمام، تمایلش را به ازدواج با محمد مطرح کرد و راه انتخاب را برپیامبر نبست.
2 ـ زلیخا هرچند زن عزیز مصر است و خیانت به همسر در عرف زمانه، خیانت و حرام به شمار می آمد، توان کنترل احساسات عاشقانه ی خویش را نداشت. از این رو، راه مناسبی برای رسیدن به معشوق نیافت.
در طرف مقابل، خدیجه (س) احساسات خود را در حاشیه ی عقل ابراز کرد و با کنترل عقلانی تمایلات خویش، مناسب ترین راه را برای رسیدن به معشوق برگزید. گفتنی است که او همواره از مشورت دانشمندان اهل عقل بهره می جست، در صورتی که در داستان زلیخا اثری از مشورت با دانایان نیست.
3 ـ از آن جا که یوسف خدمتکار زلیخا است، رفتار عاشقانه ی زلیخا با او مستکبرانه بود؛ چه این که در برابر سر باز زدن یوسف گفت: «تو در خدمت من هستی و هرچه را می گویم باید انجام دهی.» او اصلاً قدرت انتخابی به یوسف نداد و اختیار وی را در نهایت استکبار از او سلب کرد.
در طرف مقابل، خدیجه (س) پیامبر را که در آن مقطع یکی از کارگزاران تجاری اش به شمار می رفت و از نظر ثروت و شهرت، با او فاصله ی زیادی داشت، آقا و سرور خویش می خواند یا این گونه به پیامبر می فرمود: «الی بیتک، فبیتی بیتک و انا جاریتک».
4 ـ ثروت وصف ناپذیر شاهزاده زلیخا و اموال فراوان خدیجه (س) هر دو در راه معشوق به طور کامل از بین رفت، ولی زلیخا که در دو مرحله، ثروت خود را برای رسیدن به یوسف از دست داد، در ابتدا با ساختن آن معبد شگفت انگیز وبی نظیر، در پی فریب دادن یوسف بود و بعد در سوزش هجران یوسف، ثروت خویش را برای ذکر نام و وصف او از دست داد. خدیجه (س) یک جا مال خود را به عنوان پیشکش به معشوق می دهد و خود را در مصرف مالش تسلیم وی می کند. زلیخا قدرت انتخاب صرف را در برابر معشوق حفظ می کند و تسلیم یوسف نیست. او در حقیقت قصد حاکم شدن بردل یوسف را دارد، در صورتی که خدیجه (س) خواستار حاکمیت پیامبر بردل خویش است.
5 ـ پذیرش معشوق از جانب عاشق که از اصول مسلّم عاشقی است، به طور کامل در جریان عشق زلیخا رخ نداد. برای مثال، خدای یوسف، ترس یوسف از خدایش و عصمت یوسف مورد مخالفت زلیخا واقع می شد، ولی خدیجه (س) پیامبر را به طور همه جانبه پسندیده بود، حتی فقر و یتیمی او را که از نظر مردم نوعی ضعف و نقص بود، توجیه می کرد.
6 ـ زلیخا و خدیجه (س) هر دو به خاطر عاشقی خود مورد سرزنش زنان جامعه ی خویش قرار گرفتند. پاسخ خدیجه (س) چنین بود: «آیا شما در سراسر جزیرة العرب مردی را از نظر کمالات می شناسید که برتر از محمد (ص) باشد؟ من به خاطر این کمال ها وارزش ها با او ازدواج کردم»، در حالی که پاسخ زلیخا به زنانی که دست خود را از دیدن زیبایی یوسف می برند، چنین است: «این همان است که مرا در باب او ملامت می کردید. من در پی کام جویی از او بودم و او خویشتن را نگه داشت. اگر آن چه فرمانش می دهم نکند، به زندان خواهد افتاد و خوار خواهد شد».
7 ـ فداکاری زلیخا در راه معشوق تا باز شدن در به دست عزیز مصر دوام یافت، ولی پس از بر ملا شدن عشقش نه تنها منکر عشق خود شد، بلکه برای جان به در بردن از کیفر عاشقی چنین گفت: «قالت ما جزاءُ من أرادَ بأهلِک سوءً إلاّ أن یسجن أو عذابُ ألیم» و در نهایت، یوسف به خاطر گناه نکرده به خواست زلیخا به زندان افتاد.
در طرف مقابل، خدیجه (س) به عشق خود چنان وفادار است که تا پای جان با پیامبر همراه بود، به گونه ای که همین زن ثروتمند قریش در شعب ابی طالب در راه عشق خود و اطاعت از پیامبر از ضعف و گرسنگی جان باخت. بنابراین، رضایت زلیخا به حسن یوسف نشانه ی خود خواهی است و نفی عشق، در حالی که در سلوک عاشقی، خودی برای عاشق نمی ماند.
8 ـ از آن جا که زلیخا در ابتدای امر، خواب صورت دل فریب یوسف را می بیند، به خاطر زیبایی و بهره ی جنسی، تن به عشق می دهد و تنها هدف وی کام یابی از یوسف بود، ولی سرآغاز عشق خدیجه (س) به پیامبر، برتری شخصیت حضرت است. او شیفته ی فطرت زنده ی پیامبر شد که به برقراری رابطه ی وی با خداوند انجامید. ازدواج با پیامبر برای خدیجه (س) حالت ابزاری داشت تا به مقصد و هدف خود که همان رسیدن به خداوند از راه ارتباط با پیامبر و اطاعت از وی بود، برسد.
نتیجه:
با این همه گرچه تفاوت هایی بین این دو اسطوره ی عشق وجود دارد، ولی جریان عشق زلیخا یک جریان طبیعی از عشق را نمایان می سازد؛ زیرا عشق مادی و جسمانی زلیخا، او را به ورطه ی گناه یا عمل زشت و نا معمول عرف انداخت تا جایی که از حدود انسانیت نیز سقوط کرد و به زندانی شدن انسانی بی گناه انجامید. البته وی پس از مدتی طولانی و فنای همه چیز، چشم واقع بینش گشوده گشت و با جنبه ی الهی یوسف آشنا گشت. او که دیگر کور شده، از دیدن ظاهر یوسف محروم گشته و مال و جاه و قدرت خود را از کف داده بود، دیدن تجلّی نور خدا در وجود یوسف را خواستار شد. پس از این باخت، با شکستن بت خود، به خدای یوسف روی آورد و از یوسف سه خواسته داشت که برای برآورده شدن خواسته های خود، یوسف را بین خود و خدا واسطه قرار داد. اولین خواسته، چشم بینا؛ دوّم، جوانی ظاهر و سوّم آن بود که یوسف او را به عقد نکاح خود درآورد با این هدف که تا باقی عمر در خدمتش باشد. در جواب این درخواست، جبرئیل فرود می آید و می گوید:«رحمتها بتواضعها و دموع عینیها؛ زلیخا آن زمان به حیله تو را می طلبید، پس به تو نمی رسید. حال آن که تو را از ما می طلبد و به سبب تو با ما صلح کرد، حاجت وی را روا کن».
مسیر عشق حضرت خدیجه (س) از ابتدا تعالی جویانه بود. او به شهود باطن دریافته بود که این جوانک فقیر و یتیم، برترین انسان و نقطه ی کمال پیامبری است. انگیزه ی عشق خدیجه (س) تنها چهره ی جسمانی پیامبر نبود، بلکه رهنمودهای نوفل و دیگر دانشمندان اهل کتاب با دریافت درونی خدیجه همراه شدند و آتش اشتیاق او را شعله ور ساختند. گرچه خدیجه الگوی کامل تری است، ولی به نظر می رسد گذر از عشق مادی را باید از تجربه ی زلیخا آموخت.
بدون شک انسان دشمنى نزدیکتر، بىباکتر، خطرناکتر، کوبندهتر، و ویرانکنندهتر از نفس منهاى تربیت ندارد.
آرى نفس که از ابتدا بآن توجه نشود، و در سایه چتر تربیت حق قرار نگیرد، نفسى که از قانون رشد و کمال بىبهره بماند و بخاطر چند روزه زندگى محدود دنیا ویژهگیهایش را از دست بدهد، و بجاى تونجه بخصائص عالىاش، به تمایلات غلط و برنامههاى ضد انسانىاش پاسخ داده شود، البته کوبندهترین و خطرناکترین دشمن است.
على علیه السلام آن رادمرد مسئول، و آن انسان پربینش در ضمن خطبه 113 نهج البلاغه که نمایانگر القاءش در برابر جمعیت زیادى از مردم کوفه است به روبناى دنیا و زرق و برق آن و فریکارىاش اشاره کرده، آنگاه فریبخورى نفس را از دنیا توضیح میدهد و آثار شوم انسان مغلوب هواى نفس را بیان میدارد، به برگردان فارسى سخنرانى على علیه السلام اکتفا کرده، باشد که همه ما از سرمایههاى فکرى آن انسان والا بهرهور شده بتزکیه نفس در سایه برنامههاى الهى برخاسته و بمبارزه با شیاطین انسى و جنّى بهر صورت که جهاد و کوشش اقتضا نماید اقدام کنیم، و در این راه با تکیه بر عنایت و توجه حق استقامت ورزیده، و دشمنان کثیف و طاغوتهاى مختلف و پلید، و چهرههاى ضد خدا و خلق را از میان برداشته و با آهن فکر و آهن شکل گرفته بصورت اسلحه ضربههاى کوبنده بر آنان وارد آورده و بحیات خطرناکشان خاتمه بدهیم، امام علیه السلام سخن خود را اینچنین شروع میکند: «شما را نسبت بمرکزى که بعنوان دنیا در آن زندگى میکنید، و از عوامل مادیش بهره برمیدارید هشدار میدهم، که اینجا خانهاى نیست که بتوانید همیشه در آن بمانید، و خیمه اقامت بکوبید، و همت خویش را مصرف جمع کردن و خوردن آب و علف آن کنید.
روبنایش ببرنامههاى فریبنده آرایش شده، و بهمین آرایش و زینت خود مردمان را از راه هدایت بازداشته، و نفس آنان را براى چنگ زدن بدامنش تحریک میکند، ولى این عروسى است که از ملیونها شوهرى که قبل از شما داشته باکره مانده، و چوپانى است که رمه کسى را تا شامگاه نچرانده!
سرائى است که از نظر حق فاقد ارزش است و بهمین خاطر آن را محل گذر قرار داده، جائى است که حلالش بحرام مخلوط است، و رهروان راه الهى در جدا کردن حلال از حرام در زحمتاند، و نیز نیکى به بدى و شیرینى به تلخى و زندگى بمرگ در این جایگاه بهم درآمیخته و جداسازى هریک از دیگرى مرهون فداکارى و مبارزه در سایه قانون خدا است.
دنیاى گذرا را براى عاشقانش گوارا نکرد، آنان بخاطر بدست آوردن آخرتى آباد بوسیله همین دنیا، تا زنده بودند رنج عبادت و فرمانبردارى از حق را تحمل کردند.
بخاطر بىارزش بودن مواد این دوره از زندگى، از عطا کردنش بدشمنان بخل نورزید، و برایا ندیشمندان همین برنامه نشانه بىاعتبار بودن این سر است، ورنه معنا نداشت از عاشقان بگیرد و به دشمنان بسپارد، نیکى و خوشى را در این سرا کم میتوان یافت، شر و خطر درا ین میدان همیشه آماده است، آنچه بوسیله فعالیت پىگیر مردم جمع میشود بباد میرود، و مالکیت از همگان سلب میگردد، آبادیش رو به ویرانى رفته و آثارى از عمران در آن نخواهد ماند.
پس چه خیر اصیل و ریشهدارى است، در خانهاى که همانند ساختمان پى در رفته و شکسته است، و در عمرى که مطابق با خواست خدا صرف نشود چه بهرهاى میتوان یافت، عمرى که مانند غذا که لقمه خوردن از آنرو به اتمام میرود در سراشیبى تمام شدن است، و چه سودى است در این مدت کم اگر در بستر هدایت نباشد که همانند بپایان رسیدن راه براى راهرو تمام میشود.
براى نجات و بهرهگیرى از عمر، واجبات خدا را خواسته خود قرار داده، و بخاطر اجراى فرمانهاى قاطع حق از خداوند کمک بگیرید، پیش از آن که تهیدست و بیچاره از دنیا بروید، و بپایان عمر و برخورد با مرگ توجه داشته و بفکر تأمین آینده باشید.
پارسایان که بندگان واقعى حقنند، در این سراى همراه با اوصاف عجیبى هستند، بر لب آنان خنده مىبینى، اما دلشان گریان است، آرى گریانند بخاطر اینکه دائم در حسرتند که چرا آنسان که باید بعبادت برخیزند برنمىخیزند!
دلگیرى آنان سخت است گرچه در چهرهشان انبساط، خوشحالى دیده میشود، مردم بر سرمایههاى معنوى و روحى آنان غبطه میخورند، ولى خودشان بر خویش ناراحتند که چرا که سرمایهاند!! شما چرا اینسان نیستید، روبناى دنیا شما را چگونه فریفته که مسئله مرگ و جهان آخرت را از یاد بردهاید، و آرزوهاى بىپایه و پوچ و دروغ بر شما مسلط گشته آنچنان که دنیا بیش از آخرت حاکم بر شماست، و کشش دنیا آنقدر شما را مجذوب کرده که گوئى آخرتى در کار نیست، و این نیست مگر مغلوبیت در برابر نفس، وعد تربیت آن.
ملت عجییب هستید، درحالیکه داراى یک خدا وى ک کتاب و یک پیامبر و دینید، ولى دچار بدبختىهاى فراوان گشته، و این تیرهروزیها نتیجه ناپاکى باطن و دل مریض و روح آلوده شماست، و همه این امراض برگشتش بهواى نفس است، قسمتى از بدبختىهائیکه دچار آن هستید از این قبیل است:
غم یکدیگر را نمیخورید و بار از دوش همدیگر برنمیدارید، به نصیحت و امر بمعروف و نهى از منکر نسبت بیکدیگر اقدام نمیکنید و بهنگام نیاز و تنگدستى از کمک بهمدیگر دریغ میورزید.
درحالیکه یک ملت نسبت بیکدیگر باید کمال محبت و لطف را داشته باشند، تا خیمه عدالت برپا گردد. شما از این نعمت هم بىبهره هستید و چونان گدایان ندار بدبخت و سنگدلان نهى مغز با یکدیگر زندگى میکنید، مسیر شما مسیرى است کهجز آتش کینه و عداوت و بهم ریختن اساس وبنیاد حیات اجتماعى چیزى از پى ندارد. آه، چه شده که باندک دنیا خوشحال و راضى هستید، ولى در برابر از دست دادن بهرههاى بزرگ آخرتى بىتفاوت!!
چون کم دنیا از دست برود، دچار چنان غصه و اندوهى میگردید که علائم آن در چهره شما پیدا میشود، انگار اینجا همیشگى هستید و مال منال دنیا پایدار است.
بخاطر اینکه دیگران عیب شما را نگویند، از تذکر دادن عیوب دیگران باز ایستاده و هریک دیگرى را در لجنزار بدبختى مىبینید و حرف نمیزنید.
براى رد آخرت و دورى از جهان دیگر گوئى با یکدیگر دست برادرى داده و براى جلب دنیا و عشق باین بناى از دست رفتنى و بىاعتبار خیال میکنى با هم متحد شدهاید، دین شما جز بازیچهاى بر زبان شما نیست، چنان آسوده خیالید که گوئى تمام خواستنىهاى اللّه را بپایان برده و همه مسئولیتهاى خویش را عمل کردهاید، و در انجام برنامهها خوشنودى کامل حق را بدست آوردهاید، وه که چه بیخیال شدهاید و چه زندگى پرننگى را ادامه میدهید!!»
آرى هنگامیکه انسان از مرز تربیت دور بماند، و هواى نفس بر او چیره شود اینچنین زندگى و حیاتش توخالى و پوچ میگردد و چنان آدمى در چاه تکبر و غرور و فریبخورى از دنیا فرومیرود که از تمام اهداف مثبت بازمانده و از وجود انسان انبار پر از شر و خطر ساخته میشود.
دام لعنت
لعنت بمعناى دور ماندن از عنایت و لطف خداست، با توجه باین معنا شاید گروهى تصور کنند تنها مردم کافر، فاجر، فاسق، بتپرست، مشرک، ظالم گرفتار لعنت حقند، ولى اینطور نیست در گفتار پیامبر بزرگ چهرهاى در گردونه لعنت معرفى شده که براستى تکاندهنده و وحشتآور است!
رسول بزرگ میفرماید: النّاقص ملعون: آنکه کمبود دارد از رحمت خدا بدور است.
بدون تردید ناقص در این روایت منظور مردمى نیستند که دچار نقص عضوند بلکه ناقص یعنى آن فرد یا خانواده یا ملتى که از طرف خدا تمام عوامل رشد و کمال در اختیار آنهاست، ولى بعلت سهلانگارى و سستى از فضائل و پاکى و درستى و حسنات دورند، و براى جبران کمبودهاى خود اقدام نمیکنند و بمبارزه با فقر مادى و معنوى برنمیخیزند.
اینان چرا توقع دنیاى آباد و آخرت آزاد از عذاب داشته باشند مگر جهل، وجدان خاموش، فطرت از دست رفته، نبود اخلاق میتواند سبب سعادت و آفریننده سلامت باشد؟
دشمنان درونى و برونى بشر نمیخواهند انسان براى جبران کمبودها برخیزد، دنیا با فریفتن، هواى نفس با تحریک تمایلات غلط، طاغوت با حکومت بر تمام هستى انسان، اربابان کفر با قواى مادى همه در کمین ربودن سرمایه هایند، و منتظرند که با تکیه بر غفلت انسان بمحو آثار انسانى اقدام کنند، آیا ما هم باید بنا بودى خویش کمک کنیم، و با دشمنان خویش بهمکارى برخیزیم و به کمبودهاى فکرى و روحى و تربیتى وقعى ننهیم؟! اگر اینطور باشد پس باید گفت تا نقص هست ما در لعنت و عذاب خدائیم.
انسان محبوب
نفس طغیانگر نیرومندترین عامل توقف انسان از حرکت بسوى خداست، هم اوست که با تمام دشمنان دیگر همکارى کرده، انسان را دچار سیهروزى میکند.
هواى نفس عینکى بر دیده طبع میزند که دشمن را دوست ببیند و دوست را دشمن و بقول قرآن مجید عوامل خطر را در برابر انسان جلوه داده و تمام مشاعر و اعصاب را براى بدست آوردن آن عوامل بسیج میکند، و با چنین خدعه و نیرنگى انسان را در آغوش بدبختى انداخته و راه زندگى را بجهنم منتهى میکند.
اینجاست که انسان مسئولیت عقلى و شرعى پیدا میکند که در مقام کسب قدرت و تحصیل نیرو و فراهم آوردن ابزار جهاد برآید تا بهنگام هجوم هوا بتواند از خویش دفاع کند، و در میدان مبارزه با این گرگ خطرناک به پیروزى برسد.
قرار گرفتن در میدان این تجارت و کسب است که انسان را محبوب خدا کرده و زمینه پیروزى در تمام زوایاى زندگى را براى آدمى فراهم میکند.
در این جو است که انسان مصداق اتم و اکمل الکاسب حبیب اللّه میگردد، و چنین انسانهائى هستند که خداوند در قرآن کریم در سه مورد از آنان بعنوان محبوب خویش یاده کرده:
1- إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ «1» 2- فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ «2» 33- إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ «3» در آیه اول و دوم اشاره بمردمى دارد که درون را از دشمنان انسانیت پاک میکنند و در آیه سوم اشاره بمجاهدان و مبارزانى که کشور و جویار زندگى ملت را از شر دشمنان خارجى حفظ مینمایند، این نکته ناگفته نماند که قرآن و روایات اصرار به پاکسازى هر دو جهت درون و برون انسان را دارند، و پاکى درون است که آدمى را به پاکسازى برون واداشته و بعبارت دیگر پاکى باطن همان تقوا و نیروى پرهیزگاریست که علت ارزش و قبولى اعمال است.
نهج البلاغه در خطبه 191 سود پاکسازى درون و تقوا را چنین بیان میدارد: فان التقوى فى الیوم الحرز و الجنّة، و فى غد الطّریق الى الجنّة، نیروى خویشتندارى در زندگى دنیا پناه و سپر دفع عوامل ذلت است، و در جهان بعد راه بسوى بهشت.
گروهى پس از اینکه دعوت بحق و باصول تربیت الهى میشوند در پاسخ میگویند: در چنین زمانیکه عوامل فساد همچون کمربند زندگى را احاطه کرده کسب نیروى مقاومت امکان ندارد و باید با سیل زمان و همرنگى با اکثریت بزندگى ادامه داد، لازم است که پاسخ باین دسته از مردم که عافیتطلبى و تنپرورى و گناه را بر حسنات و فضائل اخلاقى و روحى ترجیح میدهند داده شود، تا آنان که شیفته حقند دلگرمى بیشترى بدست آورده، و براى رسیدن بمقام قرب نیروى بهترى خرج کنند.
پاسخ بیک پرسش
آیا تحصیل نیروى مقاومت، در برابر دشمنان درونى و برونى درهر زمانى امکان دارد یا نه؟
بدون تردید جوابا ین مسئله صددرصد مثبت است، زیرا تا انسان وجود دارد دشمن هم وجود دارد، و تا انسان و دشمنش در مقابل هم هستند، راه تحصیل نیروى باطنى و ظاهرى براى راندن دشمنان از صحنه زندگى باز است، اگر دشمن باشد ولى راه کسب نیرو براى جنگ با او فراهم نباشد باید گفت از عدل دور است عدلى که آسمانها و زمین بر آن استوار است.
اما راه بدست آوردن نیروى ظاهر که عبارت از سلاح جنگ و کارزار با دشمنان ملت و کشور و طاغوتهاى هر زمانست روشن و حرکت در این مسیر هم بر ملت اسلام برنامهایست ضرورى و واجب.
بدست آوردن نیروى باطن واجبتر و راهش رجوع به کتاب خدا و سنت پیامبر و گفتار ائمه و حکمت حکیمان و عرفان عارفان حقیقى و پند ناصحان و نوشتههاى دانشمندان بیدار و امثال این برنامه هاست و هم اکنون «که زمان ما دلگرمى شدید است و بشر در شرق و غرب در محاصره انواع عوامل فساد قرار دارد» آن منابع عالى تربیتى در اختیار انسان است و تا ظهور امام دوازدهم در اختیار تمام مردم آینده خواهد بود، اسلام باتمام ابعادش در هر عصرى پاسخگوى نیازهاى انسان است، و براى تربیت بشر و تقویت نیروهاى معنوى او، و شکوفا کردن استعدادهایش بهترین مکتب است.
قیام بىنظیر مرجع بزرگ شیعه حضرت امام خمینى، و نداهاى بیدار باش آن انسان والا پیکر اسلام را از خرافات و برنامههاى وارداتى زدود، اسلام راستین و سازنده در سایه کوشش آن حضرت بجامعه ارائه شد، در چنین فرصتى که امید در قلوب ناامیدان تابید، مستضعفین نیرو گرفتند، بسیارى از مردم که تا قبل از طلوع وجود او در سستى و تنبلى و غربزدگى میزیستند خویش را در برابر منابع سازنده آئین حق قرار دادند و بسرچشمههاى فضیلتساز نزدیک کردند و براى دفع خطرات دشمنان درونى و برونى بصحنه جهاد با هوا و با دشمن قدم نهادند، جوانانى که از دین خبر نداشتند، و اگر بعضى از آنان در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه میخواستند نماز بخوانند خجالت میکشیدند امروز در صفهاى منظم چند هزار نفرى در خیابانهاى ایران بنماز میایستند و افتخار میکنند، در تظاهراتى که گاهى از یک ملیون نفر تجاوز میکند بوقت نماز بنماز میایستند، با رباخوارى و بانکدارى سخت مبارزه دارند، مراکز فساد را یکى پس از یکى نابود و تعطیل میکنند.
زنان و دخترن مسلمان که عفت و فضیلتشان بوسیله عوامل غرب در خطر بود و از حجاب شرم داشتند هم اکنون در دستههاى چند هزار نفرى با حجابى که از دختر پیامبر سرمشق گرفته در تظاهرات شرکت کرده و بنماز میایستند، هم این مرد و زن هستند که به واجبات رو آورده از محرمات دور گشته و آراسته بحقوق اسلام شده و نوید بپا کردن حکومت اسلامى و پیروزى بر تمام دشمنان شرق و غرب را سر دادهاند، در این زمان که بنگارش این دفترچه مشغولم بلوک غرب و شرق، و ابرقدرتهاى زمان از سازندگى و نیروبخشى اسلام به تعجب آمده و در برابر ملت مسلمان ایران در تمام جبههها مشغول به عقبگرد هستند، عوامل آنان در داخل ایران درتمام زوایا شکست خورده، و جامعه اسلامى با سربلندى هرچه تمامتر بفعالیت الهى خود مشغول است، حتى کودکان و اطفالى که هنوز بمدرسه نرفته در خیابانها و کوچه ها با شعارهاى اسلامى حرکته میکنند و خواستار عمل بقرآن و بپا شدن حکومت اسلامى هستند من که خود در مسیر روحانیت قرار دارم در طول مطالعاتم بملتى که رشد سیاسى و مذهبى و انسانى آنان همچون ملت روزگار ما که در سال 1357 شمسى هستند برنخورده ام، تمام این برنامه ها از برکت اسلام است، اسلامى که مزجع بزرگ شیعه و دستیارانش بمردم معرفى کردند، و جامعه ایرانى را از ذلت و بدبختى رهاندند.
انسان هرچند که در قله خطر قرار گرفته باشد، و دشمن از هرسو که او را احاطه کرده باشد و در وارد آوردن ضربههاى هولناک پافشارى کند، میتواند با اتصال بمنابع نیروبخش فرهنگ اللّه و آراسته شدن بترتیب توحیدى با دشمن بجنگ برخاسته و بدون شک بر او پیروز گردد و نیروهاى ابلیسى را وادار به عقبنشینى کند.
حر بن یزید ریاحى از چهرههائیست، که در قله خطر قرار داشت و با آخرین طبقه جهنم لحظهاى بیش فاصله نداشت، ولى با کمک گرفتن از نیروى اندیشه و قدرت وجدان، و شعله ایمان، و نداى فطرت و عاقبتاندیشى و برگشت بآئین الهى، با هواى نفس و تمایلات غلط بجنگ برخاست و پس از غلبه بر دشمن درون بمبارزه با دشمنان بیرونى و ارتش کثیف یزید اقدام کرد، و با حرکت در جویبار معنویت خود را بحوزه حیات عاشقان خدا رساند، و نام پاک و مقدسش را در زمره آزادمردان عالم قرار داد.
بهنگامیکه در سایه نیروى معنوى و قدرت خودنگهدارى دشمنان درون از پاى درآمدند، جنگ با دشمن بیرون کار سهلى خواهد شد، با سرکوب کردن هواى نفس، و شهوت غلط، آدمى مال و جان را بعنوان دو برنامه ناقابل به پیشگاه الهى نثار کرده، و نه اینکه از شرکت در میدان جنگ نمیهراسد، بلکه با عشق و شوق وارد کارزار شده و همچون عمرو بن جموع براى رسیدن به لقاء اللّه اصرار میورزد. زمانیکه هواى نفس با نیروى تقوا مهار شد، و دست جنایت بار نفس اماره از برنامههاى آدمى از ریشه جدا گشت، انسان تمام دشمنانش را در ابعاد مختلف حیات بصورت اصلى مشاهده خواهد کرد، و بدشمن اجازه تعرض بحریم مادى و معنوى خود نخواهد داد.
راستى انسانى را که منابع ملکوتى سیر کرده، و تشنه اى را که چشمههاى فضائل سیراب کرده چه راه آشتى با دشمن است، و چه میلى بسفره خصم دارد و چه نیازى به لذت برن از گناه و عوامل آن؟
آدم سیر چه میلى به غذا دارد، سیراب چه تمایلى به آب، و پهلوان نیرومند تمرین دیدهه چه ترسى از حریف؟
راه صحیح
میدانیم که قرآن و پیامبر و امام همه میزان شناخت حق از باطلند، و روشن است که اگر از این چهرههاى اصولى بعنوان تراژدى مشخصکننده درستى از نادرستى استفاده نکنیم، در دنیا دچار شقاوت و در آخرت گرفتار عذاب خواهیم شد.
جوامعى که برنامههاى حیات خود را با این میزانها تنظیم نکردند یا نمیکنند در زندگى مادى و معنوى دچار بحرانهاى سخت بودند و هستند و هرچه براى گشودن گره مشکلات فعالیت میکنند، بر مشکلات افزودهتر میگردد، و تنها راهحل نابسامانیها بازگشت بفرهنگ خداست.
پیامبر بزرگ اسلام پس از قرآن مجید مهمترین میزان اللّه بروى زمین است، روى این حساب عمل و سخن و امضاى او براى تمام انسانها حجت است، و با توجه بحیات سراسر پر افتخار و پاک او میتوان راه صحیح حیات را از مسیر غلط بازشناخت.
در این بخش به پاسخى از پیامبر در برابر یک پرسش اشاره میشود، تا با در نظر گرفتن آن پاسخ براى زندگى خویش جهت تعیین کرده و براى نیل بعزت در حرکت آئیم، از آن پیشواى بى نظیر پرسیدند سعادت در چیست؟ پاسخ گفت: طول العمر فى طاعة اللّه، زندگى دراز مدت در میدان فرمانبردن از خدا، آرى ماندن بیشتر کسب نیروى فوقالعادهتر، مبارزه گستردهتر، شناخت بهتر، جنگ با دشمن، فعالیت برتر، گردش در مدار والاتر، تحصیل سعادت دو سرا ترجمه این جمله است.
کراهت انبیاء و ائمه از مرگ باین خاطر بود که عمر هرچه کوتاهتر باشد سرمایه کمترى نصیب آدمى میگردد، آنان آرزوى مرگ نداشتند و طلب مردن نمیکردند، زیرا میدانستند دنیا خانهایست که براى کسب فضیلت بهترین تجارتخانه است و هرچه انسان بیشتر بماند و مبارزه گستردهترى با هواى نفس و دشمنان بیرونى داشته باشد، بفیوضات برترى نائل میآید.
طاعت از خدا یعنى چه؟ یعنى جهاد، و مبارزه با موانع راه انسانیت، و اگر عمر در فرمانبرى از اللّه صرف نشود عمر نیست، روىگرداندن از منابع تولید حسنات، بخاموشى دادن شعله فطرت و وجدان، تمام اندیشه را صرف کردن در برنامههاى شکم و شهوت، همت واراده را خرج کردن در راه بدست آوردن زیور و زینت کار مردم زبون و پست است، مردمیکه تعدادشان در زمان ما کم نیست، راج فساد در همه شئون حیات بوسیله ستمگران و اربابان طاغوتى بدست همین مردم سست اراده و عاشق مادیات است.
اینان روح مواج و ابدى خواه انسانى را از ملکوت عالم جدا کرده، و بسوى حوزه مادیت محض سوق داده و باین خاطر با هیچ گناه و معصیتى قانع نشده و خویش را تبدیل بیک موجود پلید و شیطانى نموده، چون سگ هار بهرکسى حمله میبرند، و چونکفتار بهر لاشهاى دست میآلایند و چیزى جز خاک گور آنان را آرام نخواهد کرد.
اینان همان مردمى هستند که با فعالیتهاى غلط خود، و با معکوس کردن واحدهاى تربیتى، براى رشد دیو درون و شیطان برون حمالى کره و از این راه ضربههاى غیر قابل جبرانى بخویش وارد میکنند.
على علیه السلام بنا به نقل تحف العقول ص 217 میفرماید: و اعلموا انّ الهالک من هلک دینه والحریب من حرب دینه: هلاک شه آن بدبختى است که دین از دست داده و غارت زده آن بیچارهایست که پیوندش را با خدا بریده است، راستى چه اندازه احمقى است که انسان با دست خویش گرگ درون و گرگهاى برون را بپرورد و اول بار خود انسان طعمه آنان شود!!
رابطهداران باحق از خداوند عمر طولانى میخواهند، و از سر رسیدن مرگ وحشت ندارند.
عمرى که در پرستش حق سپرى شود، روزگار انسانى که تمامش بمبارزه با شرک و هواپرستى تمام گردد، اوقاتى که بتحصیل خیر دنیا و سعادت آخرت بپایان برسد چرا صاحبش از مرگ کراهت داشته باشد و بچه خاطر از مردن بترسد؟
در میان انسانها یک نفر از مرگ نمیترسد و بهنگام در رسیدن وقت انتقال از این عالم بجهان دیگر غرق در شوق و لذت میگردد دو نفر از مرگ و مردن سخت در وحشت و ترسند، سه گروه شدن مردم در برابر مرگ بمقتضاى اجراى مسئولیت و تکلیف و نقص در اجرا یا عدم اجراى آن است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- البقره 222
(2)- التوبه 108
(3)- الصف 4
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
در تحصیل چیزى که اگر براى به دست آوردنش جان نکنى و به طور طبیعى حرکت نمایى به تو مىرسد، حرص نزن که اگر براى به دست آوردن مقدّر، حریص نباشى، فکرت راحت و در پیشگاه حضرت حق، مورد توجّه و لطف خواهى بود.
علت مؤاخذه مریض
اما براى به دست آوردن برنامههاى دنیایى اگر حرص بورزى و حدود حضرت دوست را مراعات نکنى، به سه علّت در حریم حضرت او مورد مؤاخذه خواهى بود.
1- شتاب و حرص در آنچه که براى یافتنش، حرص لازم نیست.
2- عدم اعتماد و توکّل بر وجود مقدّس حق، آن هم خداوندى که موجودى از موجوداتش را از هیچ نظر در جهان غیب و شهود از یاد نمىبرد.
3- عدم رضایت به داده حق و پشت کردن به قسمت و روزى خدا که این عدم رضایت به داده حق، همیشه باعث تجاوز از حدود و فرو رفتن در بسیارى از گناهان شده، اگر انسان از دریچه ایمان و اطمینان و یقین و معرفت به تمام زوایاى این جهان بنگرد، به این نتیجه مىرسد که هر چیزى در این عالم به جاى مخصوص خود قرار گرفته و این در و آن در زدن، براى به دست آوردن آنچه لازم نیست و جز بار سنگین در زندگى دنیا و عذاب سخت در آخرت ثمرى ندارد، کارى باطل و عملى شیطانى است.
حرص در امور دنیایى و در زمینههاى مادى که به حقیقت خارج از نیازهاى انسان است و تنها به درد تماشا کردن و گذاشتن و از دنیا رفتن مىخورد، مورث شکستن حدود الهى و پایمال کردن حقوق بندگان مظلوم و ضعیف خداست.
آن کس که براى مال دنیا حرص مىزند، در حقیقت یا ایمان به حقایق ثابته ندارد، یا در ایمان به واقعیّات، ناقص است و باید توجه داشته باشد که علت حرص، محبت بیش از اندازه به مال دنیا و زر و زیور ظاهرى است و معلوم است، کسى که به خاطر شدت عشق به مال حرص بورزد، بسیارى از آنچه که به دست مىآورد، شرعى و حلال نیست و تازه آنچه به دست مىآورد، به خاطر عشق شدیدش به آن، با تمام وجود به نگهداریش مىکوشد و در این جهت هم بدبختانه، دچار بخل مىگردد.
در حقیقت، حریص از طرفى مادّه پرست و از طرف دیگر بخیل و در جهت حیات دنیایى و آخرتى از بدبختترین مردم است.
آن کس که براى به دست آوردن مال دنیا، در باطن و ظاهر، مقررات حق را رعایت مىکند و از باب فضل الهى و رحمت و عنایت دوست به ثروت مىرسد، نباید گفت علّت ثروتمند شدنش حرص بوده، بلکه عامل ثروتش عنایت و لطف خدا بوده، به همین خاطر در مقام نگاهدارى ثروت نمىماند، سعى مىکند آنچه از باب فضل دوست به دست آورده، پس از برطرف کردن نیاز و احتیاج خود و عیالاتش آن را با دوست از طریق خمس، انفاق، صدقه، فى سبیل اللّه، زکات، معامله کند.
آرى، کسى که با فضل خدا دارا شد محال است بخل بورزد، بخل نتیجه حرص و دنیاپرستى است.
عزیزان! خداوند مهربان، مولاى کریم و رحیم، پروردگار رحمان، براى هر موجود زندهاى تا آخرین دقیقه حیاتش، روزى لازم را مقرّر داشته که آن روزى را موجود زنده باید به وسیله کار و کوشش و زحمت و سعى به دست آورد. و به عبارت دیگر به فرموده قرآن مجید: واسطه به دست آوردن روزى حتم را کار شرعى و سعى صحیح قرار دهید، چون روزى امرى حتمى و مسئلهاى مسلّم و حقیقتى غیر قابل انکار است و عامل جلب آن هم کار و کوشش مىباشد، چه نیازى به زاید بر روزى است که براى به دست آوردنش عاملى، جز حرصِ لعنتى نیست و نتیجه و ثمرش، بخل و پایمال کردن حقوق ضعیفان است.
اگر حرص حریصان و به دنبال آن بخل بخیلان معالجه شود، جامعه از بسیارى از شرور و مفاسد و مهالک و رنجها و مشقّتها آزاد مىشود و حقّ کسى از دستش نرفته و بلکه حقوق از دست رفته مظلومان به راحتى به آنان باز خواهد گشت.
با این مقدمات باید گفت: حریص آدم بیچارهاى است؛ زیرا از طرفى گرفتار همّ و غم زیاد و از جهتى دچار نقشههاى شیطانى و مکرها و حیلهها و از نظرى اسیر مشقات و زحمات بىاندازه و در مرحلهاى دچار بخل و امساک و در قسمتى گرفتار ظلم و تجاوز و فساد و افساد است و عاقبت هم تمام محصولات حرص خویش را باید در همین دنیا بگذارد و در حال تماشاى گذاشتهها با حسرتى غیر قابل وصف، با دو قطعه پارچه کفنى به سوى گورى تنگ و تاریک حرکت کرده و دچار محاکمات سخت الهى شود و در مقام پاسخ، نسبت به آن همه بدبختىها که براى خود و دیگران فراهم کرده، برآید!!
بنابراین چیزى که مورد نیاز است و از طریق کار مشروع به انسان مىرسد، باید به همان قناعت کرد و از حرص زدن بر مازاد آن که براى به دست آوردنش سعى غیر شرعى لازم است پرهیز کرد که، قناعت به داده حق از طریق کسب شرعى عین عقل و درایت و حرص بر مازاد از روزى مقرر شده، عین جهل و حماقت است.
راستى، کسى که دچار حرص نیست، در حقیقت منوّر به قوّه دفع هر برنامه غیر الهى است، اگر تمام دنیا با زر و زیورش و زینت خیره کنندهاش به او روى آرد، حتى براى تماشاى آن حاضر نیست دو پلک از روى هم بردارد، چه رسد به این که دست دراز کند و آنچه در شأنش نیست از آن بردارد.
ایمان و عشق به حق، بصیرت و آگاهى و نورانیّت قلب و روح، به هیچ وجه به انسان، اجازه خروج از حدود الهى و مرزهاى معنوى را نمىدهد.
عاشق فقط و فقط نگران معشوق است و بس و تمام سعى و کوششش بر این است که هر چه تا روز زنده بودن در دنیا لازم دارد از دست معشوق بگیرد و بس.
انسان و حرص
اگر با دقت عقلى و بصیرت قلبى و نور جان که شعلهاى از نور خداست به مسئله حرص بنگریم، به این حقیقت واقف مىشویم که حرص در اصل یک مایه فطرى و یک سرمایه الهى در وجود تمام انسانها است و این صفت در کارگاه هستى بشر، از عنایات خاصه حضرت ربّ العزّه و از الطاف پروردگار بزرگ عالم است.
اگر وجود انسان خالى از حرص بود، بدون تردید دنبال هیچ برنامهاى نمىرفت و براى جلب هیچ خیرى و دفع هیچ شرى قدم بر نمىداشت!!
مسئله مهم در اینجا این است که در درجه اوّل، اولیاى خانه و مدرسه و مکتب و در درجه دوّم، خود انسان باید در جهت دادن به این صفت بیدار باشد که خداى نخواسته این خصلت با عظمت و این نعمت شگفتانگیز رنگ شیطانى به خود نگیرد و سبب انحراف انسان از تمام حقایق نشود!!
تفسیر حرص
در تفسیر «المیزان» در سوره مبارکه معارج در زمینه حرص بیان واضح و سخنى متین آمده که دانستنش براى پىبردن به حقیقت حرص لازم است «1»:
کلمه هلوع صفتى است که از مادّه «هاء، لام، عین» و مصدر هَلَع که به معناى شدت حرص است، اشتقاق شده و نیز گفتهاند که کلمه نامبرده را دو آیه بعد تفسیر کرده.
پس هلوع کسى است که هنگام برخورد با ناملایمات، بسیار جزع مىکند و چون به خیرى مىرسد از انفاق به دیگران خوددارى مىنماید.
و به نظر ما این وجه بسیار خوبى است و سیاق آیه هم با آن مناسب است، چون از شکل دو جمله: [إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً] «2» پیداست که مىخواهد هلوع را معنا کند.
از نظر اعتبار عقلى، هلوع هم چنین کسى است، چون آن حرصى که جبلّى انسان است حرص بر هر چیزى نیست که چه خیر باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضارّ، نسبت به آن حرص بورزد، بلکه تنها حریص بر خیر و نفع است، آن هم نه هر خیرى و نفعى، بلکه خیر و نفعى که براى خودش و در رابطه با او خیر باشد.
و لازمه این حرص این است که در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خیر است و اضطراب هم خلاف حرص.
و نیز لازمه این حرص آن است که وقتى به خیرى رسید، خود را بر دیگران مقدم داشته، از دادن آن به دیگران امتناع بورزد، مگر در جایى که اگر کاسهاى مىدهد قدح بگیرد، پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خیر، در هنگام رسیدن به آن، از لوازم هلع و شدت حرص است.
و این هلع که انسان مجبور بر آن است و خود از فروع حب ذات است، به خودى خود از رذایل اخلاقى نیست و چطور مىتواند صفت مذموم باشد، با این که تنها وسیلهایست که انسان را دعوت مىکند به این که خود را به سعادت و کمال وجودش برساند.
پس حرص به خودى خود بد نیست، وقتى بد مىشود که انسان آن را بد کند و درست تدبیر نکند، در هر جا که پیش آمد مصرف کند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غیر حق و این انحراف در سایر صفات انسانى نیز هست، هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود، فضیلت است و اگر به طرف افراط یا تفریط منحرف گردد، رذیله و مذموم مىشود.
پس انسان در بدو پیدایش در حالى که طفل است، هر آنچه که برایش خیر و شر است مىبیند و با آن غرائز عاطفى که مجهّز به آن شده، خیر و شر خود را تشخیص مىدهد و مىفهمد که چه چیزى را دوست دارد و چه را دوست ندارد و قواى درونیش اشتهاى آن را دارد، یا از آن متنفّر است و در حدود خودش به منافع و مضار و جلب و دفع آن آگاهى یافته و قدرت پیدا مىکند اما بدون این که براى آن چیز حدى و اندازهاى قائل باشد و وقتى به درد و یا مکروهى برمىخورد، دچار جزع مىشود و چون کسى مىخواهد مزاحمش شود به هر طریقى که بتواند ولو به گریه و فریاد از تجاوز او جلوگیرى مىکند. کودک هم چنان بر این حال است تا به حدّ رشد و عقل برسد و حق و باطل و خیر و شر را تشخیص داده و به آنچه درک مىکند اعتراف نماید، در این هنگام است که بسیارى از حق و باطلها و خیر و شرها در نظرش برعکس مىشود، یعنى بسیار از امورى که به نظر حق بود، باطل و باطلها حق مىگردد.
حال، اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران کودکیش که مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى کند و زیر بار احکام عقلش در تعیین حق و باطلها نرود، خداى تعالى بر دلش مهر مىزند، در نتیجه به هیچ حقى برنمىخورد، مگر آن که آن را باطل جلوه مىدهد و به هیچ صاحب حقى بر نمىخورد، مگر آن که به حقش ستم مىکند و اما، اگر عنایت الهى او را دریابد همه غرائز او و از آن جمله: حرصش بجاى حرص بر هواى نفس، حرص بر حقطلبى مىشود، چنین کسى دیگر در برابر هیچ حقى استکبار نمىورزد و هیچ صاحب حقى را از حقش منع نمىکند.
پس هر انسانى در همان آغاز تولدش و در عهد کودکى و قبل از رشد و بلوغش مجهّز به حرص شدید هست و این حرص شدید بر خیر صفتى است کمالى که اگر نبود به دنبال کمال و جلب خیر و دفع شر از خود بر نمىآمد، هم چنان که قرآن کریم فرمود:
[وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ] «3».
و همانا او نسبت به ثروت و مال سخت علاقهمند است [و به این سبب بخل مىورزد].
و چون به حد بلوغ و رشد رسید به یک جهازى دیگر مجهّز مىشود و آن عبارت است از عقل که با آن حقایق امور را آن طور که هست درک مىکند، اعتقاد حق و عمل خیر را تشخیص مىدهد، آن وقت است که حرص شدید در ایام کودکیش که او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مىآورد و در هنگام رسیدن به خیر از بذل خیر جلوگیرش مىشد، مبدل به حرص دیگر مىشود و آن حرص شدید به خیر واقعى و فزع شدید از شرّ اخروى است.
و با در نظر گرفتن این که خیر واقعى عبارت است از، مسابقه به سوى مغفرت پروردگار و شر واقعى عبارت است از، نافرمانى خداى تعالى؛ در نتیجه چنین کسى از کار خیر سیر نمىشود و پیرامون گناه نمىگردد و اما نسبت به شر و خیر دنیوى حرصى نمىورزد و از حدودى که خداى تعالى برایش معین کرده تجاوز نمىکند، در هنگام برخورد با گناه، حرص خود را با فضیلت صبر کنترل مىکند و نیز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنیا را با فضیلت صبر کنترل مىنماید و هم چنین هنگام برخورد با مصیبت، جزع خود را با فضیلت صبر ضبط مىکند و همین حرص به منافع واقعى براى چنین انسانى صفت کمالى مىشود.
واما اگر انسان از آنچه عقلش درک مىکند و فطرتش به آن اعتراف مىنماید روى بگرداند و هم چنان پاى بند هوا و هوس خود باشد و همواره آن را پیروى نموده، مشتاق باطل و متجاوز حق باشد و حرصش برخیر دنیوى کنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده، آن صفت غریزیش را که بر آن غریزه، خلقش کرده بود و آن را وسیله سعادت دنیا و آخرتش قرار داده بود، از او مىگیرد و مبدل مىکند به وسیله شقاوت و هلاکتش تا او را با اعراض از حق و جمع مال دنیا و گنجینه کردن آن وابدارد و این معنا همان است که در آیات متعرض آن شده.
از آنچه گذشت روشن شده که اگر صفت حرص را در آیات مورد بحث- که از خلقت بشر سخن مىگوید و با در نظر گرفتن این که مىخواهد حرص را مذمّت کند- به همه انسانها نسبت داده با احسن بودن خلقت هر چیز که آیه:
[الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ] «4».
همان کسى که آنچه را آفرید نیکو ساخت، و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد.
از آن خبر مىدهد منافات ندارد، چون حرص که منسوب به خدا است، حرص بر خیر واقعى است و حرص که صرف جمع مال و غفلت از خدا مىشود، منسوب به خود انسانها است، این خود انسان است که حرص خدادادى را مثل سایر نعمتها به سوء اختیار و کج سلیقگى خود به نقمت مبدل مىسازد.
و استثناى مؤمنان در آیات بعد هم نه از این جهت است که این صفت در آنان وجود ندارد، «چون مىبینیم حرص مؤمنان اگر از دیگران بیشتر نباشد کمتر نیست، اما حرصشان را در عبادت و خدمت به خلق و تحصیل علم مصرف مىکنند و سیر هم نمىشوند»، بلکه استثناى آنان از این جهت است که مؤمنان حرص خود را به همان صورت کمال و فضیلت اصلىاش باقى گذاشتند و به صورت رذیله و نقمت مبدل نکردند.
در حقیقت، حرص یک واقعیت الهى است که اگر با نور هدایت جهت داده شود باعث سعادت دنیا و آخرت و اگر هم چون مهارى به دست شیطان بیفتد، علت خزى دنیا و عذاب همیشگى جهان بعد است.
بهترین مرحله حرص، در وجود انسان حرص به نجات دادن مردم از جهل و بىخبرى و آزاد کردن آنان از مشکلات مادى و معنوى است و حرص به رساندن خود به نقطه با عظمت لقاى حق و خشنودى حضرت دوست، چنان که اخلاق همه انبیا و امامان و اولیا بوده و قرآن مجید به این حقیقت، ناطق است.
آرى، چه سرمایهاى از معرفت به حق و چه مایهاى از حرص زدن براى رسیدن به آغوش رحمت و مغفرت محبوب، پر منفعتتر و سودمندتر است؟!
حرص مذموم
در سطور گذشته به این حقیقت اشاره شد که اگر دست حرص از دامن هدایت حق کوتاه گردد و مهار حرص به دست ناپاک هواى نفس بیفتد، آدمى دچار بلاى دنیا و عذاب آخرت مىگردد.
حرص، در صورتى که در کنار چراغ پر فروغ هدایت قرار نگیرد، از انسان در جهت مقام، فرعون و در جنب مال، قارون و در کنار دانش، بلعم باعورا مىسازد!!
حملات شدید دانشمندان علم اخلاق به مسئله حرص به عنوان یکى از بدترین رذائل، متوجه چنین حرصى است.
حرص مذموم در کلام نراقى
فقیه بزرگ، ملا احمد نراقى در باب حرص مذموم مىفرماید «5»:
از رذایل متعلّقه به قوه شهویه، صفت حرص است و آن صفتى است نفسانیه که آدمى را مىدارد بر جمع نمودن زاید از آنچه به آن احتیاج دارد و این صفت، یکى از شعب حبّ دنیا و از جمله صفات مهلکه و اخلاق مضلّه است، بلکه این صفت خبیثه بیابانى است کران ناپیدا که از هر طرف روى به جایى نرسى، وادیى است بىانتها، هر چند در آن فرو روى عمق آن را نیابى.
بیچارهاى که بر آن گرفتار شد، گمراه و هلاک گشت و مسکینى که به این وادى افتاد، دیگر روى خلاصى ندید؛ زیرا که حریص هرگز حرص او به جایى منتهى نمىشود و به حدّى نمىایستد، اگر بیشتر اموال دنیا را جمع کند باز در فکر تحصیل باقى است و هر چه به دست او آید باز مىطلبد و آن بیچاره مریض است و نمىفهمد و احمق است و نمىداند.
چگونه چنین نباشد و حال آن که مىبینیم حریص را هشتاد سال عمر کرده است و فرزندى ندارد و این قدر از اموال و خانه و مستغلات دارد که اگر به فراغت بگذراند، صد سال دیگر او را کفایت مىکند و خود یقین دارد که بیست سال دیگر عمر او نیست، باز در صدد زیاد کردن مال است و تأمل نمىکند که فایده آن چیست؟ و چه ثمرهاى دارد، اگر از براى خرج است، آنچه دارد منافع آن وفا به خرج مدت العمر او مىکند و اگر از براى احتیاط است اگر آنچه دارد، احتمال تلف مىرود هر چه تحصیل کند چنین است، پس اگر این مرض حمق نیست پس چه بلاست و هر که به این مرض مبتلا شد، خلاصى از آن مرض نهایت اشکال دارد و از این جهت حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمودند:
هرگاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد، باز رودخانه سوم را مىطلبد و اندرون او را هیچ پر نمىکند مگر خاک «6».
و فرمود:
آدمیزاد پیر مىشود و دو چیز در او جوان مىگردد و قوت مىگیرد: یکى حرص مال و یکى طول امل «7».
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروى است:
حریص بر دنیا چون کرم ابریشم است، هر چه بیشتر بر دور خود مىپیچد، راه خلاص او دورتر مىشود تا از غصّه بمیرد «8»!
بعضى از بزرگان گفتهاند:
از عجایب امر آدمى آن است که اگر او را خبر دهند که همیشه در دنیا خواهى بود، حرص او بر جمع کردن مال زیاد نخواهد شد از آنچه حال مىداند که چند صباحى بیش زنده نیست و در صدد جمع آن است و این را براى هر که تفحص کند در احوال مردمان، ظاهر و روشن است.
سنایى آن حکیم فرزانه مىگوید:
هم چو مردانت قدم در راه دین باید نهاد |
دیده بر خط هدىً للمتقین باید نهاد |
|
چون زراه گلبن توبوا الى اللّه آمدى |
پاى بر فرق اتینا طائعین باید نهاد |
|
چون خر دجال نفست شد اسیر حرص و آز |
بعد از این بر مرکب تقوات زین باید نهاد |
|
نفس فرعون است و دین موسى و توبه چون عصا |
رخ به سوى جنگ فرعون لعین باید نهاد |
|
گر عصاى توبه مر خیل لعین را بشکند |
شکر آن را دیده بر روى زمین باید نهاد |
|
گر تو خواهى نفس خود را مستمند خود کنى |
در کمند عشق بسم اللّه کمین باید نهاد |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- المیزان: 20/ 13.
(2)- و هنگامى که خیر و خوشى [و مال و رفاهى] به او رسد، بى تاب است، معارج (70): 21.
(3)- عادیات (100): 8.
(4)- سجده (32): 7.
(5)- معراج السعادة: 301 در بیان صفت حرص.
(6)- روضة الواعظین: 3/ 429؛ مجموعة ورام: 1/ 163.
(7)- معدن الجواهر: 25؛ ارشاد القلوب: 1/ 39؛ بحار الأنوار: 70/ 22، باب 122.
(8)- الکافى: 2/ 134، باب ذم الدنیا والزهد فیها، حدیث 20؛ بحار الأنوار: 70/ 23، باب 122، حدیث 13
پیروان عرفان عاشقانه و عشق حقیقی، از آنجا که جهان هستی و از جمله انسان را مظهر، آیات و نشان حضرت حق می دانند، عشق به مظاهر و مجالی خداوند سبحان را «عشق مجازی» و در طول عشق به ذات پروردگار ـ که عشق حقیقی است ـ می دانند:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست(75)
عشق مجازی همچون طریق، نردبان، پل و مسیر ورودی به عالم عشق حقیقی است. در واقع از آنجا که تمام عوالم هستی و موجودات آن، هستی مطلق و مطلق هستی یعنی، حضرت حق، را نشان می دهند، امور مجازی به شمار می روند، به همین جهت عشق به آیات الهی، عشق مجازی قلمداد می شود. اما باید توجه داشت که فرق است میان معشوقی که همه عالم از اوست و معشوقی که همه عالم، اوست.
در این گونه عشق ما به معشوق از آن جهت عشق می ورزیم که او نمود و آیت و نشان معشوق حقیقی، اصیل و اصلی است. عشق مجازی بر این اساس، ریشه در عشق حقیقی دارد؛ یعنی به دلیل آنکه عشق ما متمرکز بر معشوق راستین است، به هر آنچه که از اوست و بوی او را می دهد و آیت اوست نیز عشق می ورزیم. ولی در عین حال باید توجه کنیم که عشق مجازی، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از این رو، توقف و ماندگاری در عشق مجازی هر چند بهتر از فقدان عشق است، ولی نتایج عشق حقیقی و راستین را ندارد:
عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
گفت معشوقم: تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
عاشق آن وهم اگر صادق بود
آن مجازش تا حقیقت می رود(76)
در روایت آمده است نوجوانی، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، به پیامبر(ص) سلام کرد و از خوشحالی دیدن ایشان، چهره اش گشاده گشت و لبخند زد. حضرت به او فرمود: ای جوان! مرا دوست داری؟ گفت: ای رسول خدا! به خدا قسم آری. فرمود: همچون چشمانت؟ گفت: بیشتر؛ فرمود: همچون پدرت؟ گفت: بیشتر. فرمود: همچون مادرت؟ گفت: بیشتر. فرمود: همچون خودت؟ گفت: ای رسول خدا! به خدا قسم بیشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را؛ ای رسول خدا! که این مقام نه برای تو است و نه دیگری. در حقیقت تو را برای دوستی خدا دوست می دارم.
در این هنگام رسول خدا(ص) به همراهان خویش روی کرد و فرمود: «این گونه باشید؛ خدا را به سبب احسان و نیکی اش به شما دوست بدارید و مرا برای دوستی خدا دوست بدارید.»(77)
در حسن رخ خوبان، پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان، زیبا همه او دیدم
در دیده هر عاشق، او بود همه لایق
ورنه ز نظر وامق، عذرا همه او دیدم
دیدم همه پیش و پس جز دوست ندیدم کس
او بود همه او بس، تنها همه او دیدم(78)
گاه از عشق مجازی به «عشق اصغر» یاد می کنند که همان عشق به انسان است؛ زیرا مجموعه ای از لطایف عالم و آیینه ای از صفات حق و راهنمای قلوب و معرفت باری تعالی می باشد.
گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام می برند که همان اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزای عالم است؛ از آن رو که مظاهر صفات الهی می باشد، یا عشق به عالمانی است که ناظر به حقایق موجوداتند و در آفرینش آسمانها و زمین به تفکر می پردازند.(79)
و گاه بر آن «عشق نفسانی یا عفیف» نیز اطلاق می کنند که همان عشق و محبت به صفات روحی و ملکات اخلاقی انسانهاست.(80)
عشق کاذب که اطلاق عشق بر آن، دروغ و خیانت به محتوا، گستره و عمق این واژه پاک است ـ عشقی است که منشأش امر جنسی و شهوانی است. در این عشق، عاشق توجه اش معطوف به صورت ظاهری معشوق و رنگ و روی اوست. این نوع عشق ـ که به جفا، نام عشق بر او نهاده اند ـ موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوه عاقله و در نتیجه خاموش شدن نور عقل می شود.(81)
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عاشقان از درد زان نالیده اند
که نظر تا جایگه مالیده اند(82)
حقیقت عشق مجازی جز طغیان شهوت نیست، عشقی که از مبادی جنسی و حیوانی سرچشمه می گیرد، به همان جا هم خاتمه می یابد و افزایش و کاهش آن بیشتر به فعالیتهای فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی بستگی دارد که قهرا در سنین جوانی بیشتر بروز می کند و با پا گذاشتن به سن، از یک طرف، و اشباع آن از سوی دیگر، کاهش
می یابد و منتفی می شود. این گونه عشقها به سرعت می آید و به سرعت می رود و قابل اعتماد و توصیه نبوده بلکه خطرناک و فضیلت کش است. انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات و امور حیوانی خویش است خود را می پرستد و شخص مورد علاقه را برای خود می خواهد و در این اندیشه است که چگونه از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را از او ببرد، بدیهی است که چنین عشقی نمی تواند مکمل و مربی روح انسان باشد و آن را تهذیب نماید و در هندسه مبانی عشق از منظر دین جایگاهی ندارد.(83)
این نوع عشق، منشأ خشونت، وحشی گری و جنایت است. عشق مجازی، عشقی زبون کننده و ناپایدار است و همان عشقی است که وصالش مدفنش به شمار می آید. حکیم عشق، صدرای شیرازی در این باب سخن نغزی دارد:
«کسانی که شیئی از اشیاء دنیوی را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش کرده اند، وقتی به وصال محبوب رسیدند، پس از مدت اندکی همان محبوب، برای آنها وبال شده، موجب زحمتشان می گردد؛ از این رو، حلاوتی را که در حالت حبّ داشتند از دست می دهند.»(84)
عشق، آینه بلند نور است
شهوت ز حساب عشق برون است(85)
بر همین اساس است که امام صادق(ع) می فرماید:
«من وضع حبّه فی غیر موضعه فقد تعرض للقطیعة(86)؛ هر کس محبتش را در غیر جای خویش قرار دهد [به جای رابطه و پیوند [خود را در معرض جدایی قرار داده است.»
1ـ11ـ عشق چون آینه است که در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقی نمودار می گردد. دوام عشق به دوام و پایداری معشوق وابسته است؛ از این رو، عشق بر آب و رنگ و حس صوری چون ثبات ندارد، پایدار نمی ماند. این عشقها نوعی هوسرانی و بازی خیال است که فرجامی جز ننگ و رسوایی ندارد.
جمال صورت، سایه و تنزل جمال کلی و معنوی است؛ مانند تابش خورشید که چون بر دیوار می افتد، دیوار را فروغی ناپایدار حاصل می گردد. اما با برگرفتن پرتو جمال معنی از صورت و برچیده شدن نور خورشید از دیوار، کالبدی زشت و تاریک بر جای می ماند که هیچ کس به آن دل نمی بندد. بدون فروغ معنی و جمال واقعی، میان پیکر آدمی و کلوخ هیچ تفاوتی نیست. هر زیبارخی که لطف و نور الهی را از وی بازگیرند، به زشت رویی نفرت انگیز تبدیل می گردد که همچون کلوخ شایسته دلبستگی نمی باشد.
از این رو، نباید فریفته و پایبند صورت بود، بلکه باید بر اصل، معنی و جمال کلی عشق ورزید. چنین عاشقی از فوت هیچ مطلوب و مقصودی اندوهگین و غمناک نخواهد گشت و چون نظر بر اصل دارد، از شکستن طلسم صورت یا فقدان آن، نگران نمی شود؛ زیرا معنی و جمال مطلق و کلی از دست نمی رود.
اگر زیبایی ظاهری، ذاتی آدمی بود، نباید از میان می رفت. زیرا «الذاتی لایختلف و لا یتخلف؛ ذاتی اختلاف و تخلفی نمی پذیرد». بنابراین، با زوال زیبایی ظاهری، باید متوجه شویم که رخ زیبای آدمی، عَرَضی اوست.
عشق بر مرده نباشد پایدار
عشق را بر حیّ جان افزای دار(87)
معشوق، صورت نیست، بلکه وصف معنی و حقیقت است؛ از این رو عاشقی نیز وصف معنی است. مُدرِک این عشق، دل است و از آنجا که باید میان «مُدرِک» و «مُدرَک» یعنی درک کننده و درک شونده، مناسبتی باشد، چنان که ما دیدنی ها را به چشم و شنیدنی ها را با گوش درمی یابیم و نمی توانیم با چشم بشنویم و با گوش ببینیم، مُدرَک دل، حقیقت است نه مجاز، اصل است، نه فرع، معنی است نه صورت، فروغ است نه سایه. چنین مُدرَکی است که دل را با عشق نیرو می بخشد و در نهایت وصال، همچنان تشنه کام و طالب مزید است و چون حسن، کمال و معنی معشوق، یعنی خداوند متعال، نهایتی ندارد، سوز و گداز دل عاشقان راه حقیقت نیز پایان نمی پذیرد و هیچ گاه عاشقان از نثار عشق سیر و بی نیاز نمی گردند:
عشق بینایان بود بر کان زر
هر زمانی لاجرم شد بیشتر
عشق ربانی است خورشید کمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال(88)
2ـ11ـ با توجه به مطالب پیش گفته، می توان عشق حقیقی را از عشق مجازی و خصوصا عشق دروغین باز شناخت؛ ولی در عین حال توجه به امور ذیل ما را در این شناسایی مددکار است:
1ـ2ـ11ـ عاشق باید با بررسی مبدأ عشق خویش آن را شناسایی کند که آیا مبدأ عشق او حس است یا خیال عقل است یا دل، شهوت است یا امور نفسانی؟!
2ـ2ـ11ـ آیا عشق برایش آرام بخش، نشاط آور، طرب انگیز و تحرک آفرین است یا موجب اضطرار، خمودی، بی حرکتی، سستی و در خودفرورفتگی؟
3ـ2ـ11ـ آیا نشانه های عشق حقیقی در او وجود دارد یا خیر؟
4ـ2ـ11ـ آیا با وصال معشوق، عشق اولیه اش شکوفا، پایا و پویاتر می گردد، یا پژمرده، ایستا و خموش؟
3ـ11ـ در عشق حقیقی، معشوق باید واحد و یگانه باشد و این یکی از ارکان رکین این نوع عشق تلقی می شود؛ از این رو، اگر معشوق متعدد گشت، باید بدانیم که عشق ما حقیقی نیست.
حکایت ذیل به خوبی این مسأله را برای ما بازگو می کند:
معشوقی، عاشق خویش را نزد خود نشانید. عاشق، نامه ای را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. آن نامه گفتار عاشق به معشوق خویش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به میان آورده بود ... معشوق گفت: این نامه را برای چه کسی نوشته ای؟
عاشق گفت: برای تو.
معشوق گفت: اکنون که به وصال رسیده ای و من در نزد تو نشسته ام، در این صورت خواندن نامه جز تلف کردن وقت نیست.
گفت: معشوق گر این، بهر من است
گاهِ وصال، این عمر ضایع کردن است
عاشق گفت: آری تو در اینجا حاضری، ولی من آن حالت عشق را که در نامه ترسیم کرده ام، در اینجا از تو در نمی یابم.
معشوق گفت: پس من معشوق تو نیستم، بلکه معشوق تو دو چیز است: یکی وجود من و دیگری حالت دورویی است که تو را بر من عاشق کرده است! پس من جزئی از مقصودم، نه همه مقصود:
هست معشوق آن که او یکتو بود
مبتدا و منتهایت او بود
چون بیابیش و نباشی منتظر
هم هویدا او بود هم نیز سرّ
رو چنین عشقی گزین گر زنده ای
ور نه وقت مختلف را بنده ای
هر که چیزی جست، بی شک یافت او
چون به جدّ اندر طلب، بشتافت او(89)
1 ـ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1408ق، ج9، ص224.
2 ـ غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، اشراف، شیخ عبدالعزیز سیروان، بیروت، دار القلم، چاپ سوم، بی تا، ج4، ص275.
3 ـ ابن عربی، الفتوحات المکیة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا، ج2، ص121.
4 ـ نگاه: احمدی، بابک، چهار گزارش از تذکرة الاولیاء عطار، تهران، نشر مرکز تهران، چاپ اول، 1376ش، ص46.
5 ـ صدرالدین شیرازی، محمد، اسفار الاربعة، قم، منشورات مصطفوی، ج7، ص152.
6 ـ در این باب نگا: ابن سینا، رساله عشق، به تصحیح سیدمحمد مشکوة، کلاله خاور، بی جا، بی نا، بی تا، صص9 ـ 24.
7 ـ سخاوی، مقاصد الحسنة، چاپ هند، ص153.
8 ـ دیلمی، ابوالحسن، عطف الالف المألوف علی اللام المعطوف، تحقیق و مقدمه، ج.ک.قادیه، قاهره، مطبعة المعهد العلمی الفرنسی للاثار الشرقیة، 1962م، ص28.
9 ـ مثنوی معنوی، تصحیح: رینولدالین نیکلسون، دفتر 6، ابیات 970 ـ 971.
10 ـ طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ مکرر، ج1، ص411.
11 ـ همدانی، عین القضاة، تمهیدات، به تصحیح عفیف عسیران، تهران، انتشارات منوچهری، بی تا، ص217.
12 ـ در این خصوص ر.ک: احیاء علوم الدین، همان، ج4، صص302 ـ 303، رساله عشق، همان، صص4 ـ 6، امام خمینی، روح اللّه ، چهل حدیث، تهران مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ اول، 1368ش، صص390 ـ 391.
13 ـ چهل حدیث، همان، صص155 ـ 163.
14 ـ احیاء علوم الدین، همان، ج4، ص276.
15 ـ مثنوی معنوی، 1، 10.
16 ـ همان، 1، 407 ـ 408.
17 ـ در این باب نگا: الاسفار الاربعة، همان، ج7، فصل پانزدهم.
18 ـ مثنوی، 5، 2735 ـ 2736.
19 ـ صدرالدین شیرازی، محمد، عرفان و عارف نمایان، ترجمه محسن بیدارفر، تهران، الزهراء چاپ سوم، 1371ش، ص120.
20 ـ مثنوی، 1، 1898 ـ 1900.
21 ـ حشر، 24، انعام، 14 و 102.
22 ـ نحل، 60.
23 ـ نگا: بقره، 115، طه، 111، لقمان، 30، الرحمن، 27، اخلاص، 2 ـ 1، نحل، 51، حشر، 23، حدید، 3، بقره، 284 و ...
24 ـ فاطر، 15.
25 ـ انفال، 63، آل عمران، 103.
26 ـ طه، 39.
27 ـ مثنوی، 2، 3107.
28 ـ بقره، 30، انعام، 165.
29 ـ سجده، 7 ـ 9.
30 ـ اعراف، 172 ـ 173 و روم، 30.
31 ـ احزاب، 72، دهر، 2 ـ 3.
32 ـ انشقاق، 6، رعد، 28.
33 ـ نگا: چهل حدیث، همان، صص154 ـ 155 و مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، چاپ اول، 1367، ش: ج1 ـ 3، ص26.
34 ـ در این باب ر.ک: شیروانی، علی، سرشت انسان، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، چاپ اول، زمستان، 1367ش، صص69 ـ 86.
35 ـ انشقاق، 6 ـ 12، رعد، 2، سجده، 10 و نگاه: طباطبایی، سیدمحمدحسین، انسان از آغاز تا انجام، تعلیقه و ترجمه صادق لاریجانی، تهران، الزهراء، چاپ دوم، تابستان 1371ش، صص11 ـ 18، مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج2، صص268 ـ 272، شجاعی، محمد، انسان و خلافت الهی، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1362ش، صص40 ـ 81 و همو. مقالات. تهران، سروش، چاپ نجم، 1380ش. جاول، صص31 ـ 98.
36 ـ مثنوی، 5، 3574 ـ 3575.
37 ـ جاثیه، 3، یوسف، 105.
38 ـ نحل، 11 ـ 12، یونس، 6، رعد، 4، روم، 20 ـ 24، لقمان، 31، طه، 54، شوری، 33 و ... و نیز نگا: شجاعی، محمد، خواب و نشانهای آن. مقدمه و تدوین محمدرضای کاشفی، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، چاپ دوم، 1379ش، صص14 ـ 24.
39 ـ ابراهیم، 32 ـ 33 و ...
40 ـ مثنوی، 2، 191.
41 ـ ر.ک. احیاء علوم الدین، همان، ج4، صص279 ـ 283، المیزان، همان، ج1، ص411، اسفار الاربعة، همان، ج7، ص183.
42 ـ حکیم والا مرحوم آیت اللّه الهی قمشه ای.
43 ـ اسفار الاربعة، همان، ج7، ص184 و انصاری، خواجه عبداللّه ، شرح منازل السائرین، بر اساس شرح عبدالرزاق کاشانی، نگارش، علی شیروانی، تهران، الزهراء، چاپ دوم، تابستان 1379ش، صص222 ـ 223.
44 ـ بقره، 165، توبه، 24، هود، 113، عنکبوت، 4، زمر، 3، شوری، 6 ـ 9.
45 ـ محمدی ری شهری، محمد، المحبة فی الکتاب و السنة، بیروت، دار الحدیث، چاپ اول، 1421ق، صص199 ـ 200، حدیث 891 ـ 893 و نیز نگا: الاعرجی، زهیر، الاخلاق القرآنیة، بیروت، دارالزهراء، چاپ اول، 1987م، ج2، صص11 ـ 15.
46 ـ نگا: مقالات، همو، چاپ چهارم، 1379ش، ج2، صص166 ـ 176.
47 ـ حافظ.
48 ـ مائده، 54، و آل عمران، 31.
49 ـ محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمة، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1403ق، ج2، ص228، حدیث 3163.
50 ـ مثنوی، 5، 586 ـ 590.
51 ـ نهج البلاغة، ترجمه سیدجعفر شهیدی، نامه 69، ص354.
52 ـ میزان الحکمة، همان، ج8، ص526، حدیث 18030 و نیز نگا: طباطبایی، سیدمحمدحسین، ولایت نامه، ترجمه همایون همتی، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، 1366ش، صص60 ـ 61، ملکی تبریزی، میرزاجواد، رساله لقاء اللّه ، به ضمیمه مقاله لقاء اللّه از حضرت امام خمینی(ره)، با مقدمه و ترجمه سیداحمد فهری، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360ش، صص6 ـ 7 و مقاله ضمیمه.
53 ـ مثنوی، 3، 4098 ـ 4100.
54 ـ نهج البلاغة، همان، خ193.
55 ـ مثنوی، 4، 1402.
56 ـ میزان الحکمة، همان، ج2، ص226، حدیث 3156.
57 ـ المیزان، همان، ج9، ص375 و احیاء علوم الدین، ج4، صص313 ـ 317، کاشفی بیهقی سبزواری، کمال الدین حسینی، الرسالة العلیة، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1362ش، صص165 ـ 170.
58 ـ مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معاملة المحبوب، مصر، بی تا، 1381ق.، جزء اول، صص8 و 105.
59 ـ مائده، 54.
60 ـ مثنوی، 2، 2572 ـ 2574.
61 ـ میزان الحکمة، همان، ج2، ص225، حدیث 3152.
62 ـ اصول کافی، ج3، ص189، برای مطالعه بیشتر در باب این نشانه ها نگا: کاشفی، محمدرضا، آیین مهرورزی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، 1378ش، صص85 ـ 98، عطف الالف، همان، صص94 ـ 100، احیاء علوم الدین، همان، ج4، صص304 ـ 312، غزالی، محمد، کیمیای سعادت، به تصحیح حسین خدیوجم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1361ش، ج2، صص600 ـ 603 و ...
63 ـ میزان الحکمة، همان، ج2، ص224، حدیث 3147.
64 ـ همان.
65 ـ همان، ص223.
66 ـ همان، ص222.
67 ـ همان، ص223.
68 ـ همان.
69 ـ همان، ص224.
70 ـ همان.
71 ـ همان، ص223.
72 ـ همان، ص224 و برای اطلاع بیشتر نگا: عطف الالف، همان، صص89 ـ 94.
73 ـ نگا: کاشفی، محمدرضا، انسان کامل، در دست انتشار.
74 ـ مثنوی، 5، 2737 ـ 2739.
75 ـ سعدی.
76 ـ مثنوی، 7611 و 111 و 3، 1345.
77 ـ دیلمی، ابوالحسن، ارشاد القلوب، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ چهارم، 1398ق، ص161، حدیث 898.
78 ـ عراقی.
79 ـ الاسفار الاربعة، همان، ج7، ص184 و دامادی، سیدمحمد، شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت. تهران، نشر دانا، چاپ اول، 1379ش، صص97 ـ 98.
80 ـ طوسی، نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، تهران، انتشارات کتاب، 1362ش، ج3، نهم، فصل هفتم و هشتم.
81 ـ همان.
82 ـ مثنوی، 1، 205 و 41، 229.
83 ـ مطهری، مرتضی، اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب، تهران، صدرا، بی تا، صص83 ـ 94.
84 ـ الاسفار الاربعة، همان، ج7، ص186.
85 ـ سعدی.
86 ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، چاپ مکرر، ج74، ص183.
87 ـ مثنوی، 5، 3272.
88 ـ همان، 982 ـ 983.
89 ـ ر.ک: محمدی اشتهاردی، محمد، داستانهای مثنوی، تهران، پیام آزادی، چاپ دوم، ج2، صص90 ـ 91.
یکی از واژه هایی که از دیرباز با آدمی مأنوس بوده و قدمتی به بلندای حیات بشری داشته است واژه «عشق» می باشد؛ اما باید توجه داشت انسان به دلیل محتوا و مفاد این کلمه دل انگیز، با آن همدم گشته و تا حدّ پرستش پیش رفته است. علی رغم کنکاش در باره این حقیقت نشاط آور، هنوز بسیاری از ابعاد پیچیده و تو در توی آن برای قشر چشمگیری از جامعه مبهم مانده و گاه به بی راهه رفته و از ماهیت اصلی و اصیل خویش دور گشته است. تلاش نگارنده سطور بر آن است تا پاره ای از این ابعاد را با استمداد از آیات، روایات و سخنان حکماء عشق بازخوانی کند و در این راه لغزان تنها امیدش همراهی خوانندگان تا پایان نوشتار حاضر است.
«عشق» از نظر واژه شناسی به معنای میل مفرط است. این کلمه مشتق از «عَشَقَه» بوده و «عشقه» گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد آب آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد.(1) اما در اصطلاح «عشق» عبارت است از «محبت شدید و قوی» و به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالی و اعلای محبت است.(2)
ولی حقیقت آن است که تعریف حقیقی این واژه ممکن نیست؛ به گفته حکیم عشق محی الدین ابن عربی: «هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.»(3)
شاید به همین دلیل است که نخستین عارفان، واژه عشق را به کار نمی بردند؛ زیرا از عشق زمینی و جسمانی هراس داشتند و از این رو؛ بیشتر از محبت یاد می کردند.(4) و عطار چه زیبا سروده است:
پرسی تو ز من که عاشقی چیست؟
روزی که چو من شوی، بدانی
از آنجا که عشق، محبت شدید و قوی است و محبت فرع «معرفت» است، عشق نیز بدون معرفت، عشق نخواهد بود. واقعیت آن است که شناخت هر چیزی، ریشه میل یا تنفر انسان نسبت به آن چیز است. اگر آدمی چیزی را برای خویش سودمند بداند، نسبت به آن محبت پیدا و برای جلبش تلاش می کند. صدرالمتألهین می گوید: «عشق در شی ء بدون حیات و شعور، صرفا یک نوع تسمیه و نام گذاری است.»(5)
از این رو، بر اساس تقسیم قوای ادراکی انسان به حسی، خیالی و عقلی، می توان با تسامح گفت که سه عشق حسی، خیالی و عقلی وجود دارد: عشق حسی بر معرفت حسی بنا شده است و تنها قوای حسی (بینایی، شنوایی، چشایی، لمسایی و بویایی) از آن مبتهج می گردد. عشق خیالی، عشقی است که از قوه خیال آدمی نشأت می گیرد و تنها این قوه را تسکین می دهد. اما عشق عقلی، عشقی است که از عقل سرچشمه می گیرد و بر اساس یافته های عقل، معشوق و راه وصال به او را می شناسد؛ هر چند با شدت یافتن عشق، آدمی عقل خویش را نیز پشت سر می گذارد؛ ولی برای بار یافتن به آن مرحله نیز باید از مدخل عقل عبور کرد.
باید توجه داشت از آنجا که قوه خیال از قوه حس در ادراک امور قوی تر است، عشق خیالی از عشق حسی قوی تر است و به دلیل آنکه درک عقلی قوی تر از خیال و حس است، عشق عقلی به مراتب قوی تر و کامل تر از عشق حسی و خیالی است.(6)
معرفت عشق زا و عشق معرفت افزاست. پس از انعقاد عشق در جان انسان، در هر مرتبه ای از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج کمال پیشتر می برد، در نتیجه ادراک آدمی قوی و نافذتر می گردد و عشق را به چشم دقیقه یاب و بصیرتی پرده شکاف می نگرد و چیزهایی خواهد دید که از پیش ندیده بود.
اساس آفرینش جهان، عشق حضرت حق به جمال و جلوه خویش است؛ زیرا طبق آنچه که حکماء در باب اسباب عشق مطرح نموده اند، حبّ ذات یکی از مهمترین اسباب عشق است. خداوند متعال نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد: «کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف؛ گنج پنهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.»(7)
گنج مخفی بُد ز پریّ چاک کرد
خاک را روشن تر از افلاک کرد
بر این اساس، نخستین کسی که عشق ورزید، خدای سبحان بود(8) و از آنجا که مبدأ عالم اوست، مبدأ عشق نیز اوست. در واقع، عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است و قاطعانه می توان گفت: عشق انسان زاییده عشق خداست.
توبه کردم و عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خدای بی نیاز
عاشقی بر غیر او باشد مجاز(9)
خداوند متعال مبتنی بر همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست می دارد.(10) سخن عین القضاة همدانی در این باب خواندنی است: «دریغا به جان مصطفی، ای شنونده این کلمات! که خلق پنداشته اند که انعام و محبت او با خلق از برای خلق است. نه از برای خلق نیست، بلکه از برای خود می کند که عاشق، چون عطایی دهد به معشوق و با وی لطفی کند، آن لطف نه با معشوق می کند که آن با عشق خود می کند. دریغا از دست این کلمه! تو پنداری که محبت خدا با مصطفی، از برای مصطفی است؟ این محبت او از بهر خود است.»(11)
ناگفته نماند که مفاد عشق خدا، مفادی کاملاً متمایز با عشق انسان است که فرصت طرح و تفصیل آن نیست.(12)
برای عشق اسباب گوناگونی مطرح کرده اند که از همه مهمتر دو سبب است که هر دو ریشه در فطرت هستی دارد:
همه هستی میل به کمال دارد. کمال طلبی آمیخته با «حبّ بقا»ست که هر دو تبلور «حبّ ذاتند». همه موجودات در پی آنند که چیزهایی را به دست آورند و بهره وجودی اشان را بیشتر کنند. هر موجودی، در پی کمال متناسب با خود است. دانه گندمی که روی زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدی شکافته شده، به تدریج می روید، متوجه آخرین مرحله بوته گندم است که رشد خود را تکمیل کند؛ سنبل داده و دانه های زیادی بار آورد. هسته میوه ای که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزی بیرون می دهد از همان مراحل آغازین، قصد رسیدن به درجه کمال و برومندی خود را دارد که درختی پر از میوه خواهد شد.
انسان نیز می خواهد سعه وجودی بیشتری بیابد و علم، قدرت، اراده و حیاتش نامحدود و مطلق باشد، به صورتی که به گفته حضرت امام خمینی، اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند که جهان دیگری هم هست، فطرتا مایل است آن جهان را در اختیار داشته باشد. یا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتا مایل است آن علوم را هم بیاموزد.(13)
تمامی این نمونه ها حکایتگر این حقیقت است که دستگاه آفرینش با تربیت تکوینی خود کمال خواه و کمال جو است و به همین سبب است که با وجود تمام سختیها، موانع و مشکلات، عاشق کمال است و برای رسیدن به آن، از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نمی کند. به بیان دیگر، این فطرت کمال خواهی است که موجودات را عاشق ساخته است.(14) از این رو، محرک همه موجودات عشق است.
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد(15)
جمال عبارت است از حضور کمال لایق و ممکن یک «چیز» نزد انسان. بنابراین، اولاً، کمال هر چیز به قابلیت کمال پذیری آن چیز بستگی دارد؛ از این رو، باید ملاحظه کرد آیا مثلاً فلان چیز اصلاً قابلیت پذیرش این کمالات را دارد یا خیر؟ ثانیا، اگر تمام کمالات لایق یک چیز نزد انسان باشد، آن چیز در غایت جمال و زیبایی است و اگر فقط برخی از آن کمالات حاضر باشد، چیز به اندازه آن کمالات متصف به حسن و جمال می شود. مثلاً اگر خطی تمام کمالات لایق خود را ـ که عبارت است از متوازی، متناسب و منتظم بودن ـ دارا بود آن خط در اوج زیبایی است و هر چه این کمالات را کمتر داشت، از زیبایی کمتری برخوردار خواهد بود. وجود همین جمال خواهی در انسان است که موجب پیدایش شاخه های گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشری شده است و اسلام نیز آن را پذیرفته و حتی بخشی از اعجاز قرآن کریم بر اساس هنر و زیبایی پی ریزی شده است؛ به گونه ای که قرآن کریم خود یک اعجاز هنری است.
باید توجه داشت که زیبایی و جمال منحصر به محسوسات نیست؛ بلکه در غیر محسوسات نیز وجود دارد؛ زیرا زیبایی را به علم، اخلاق و دیگر حقایق غیر حسی نیز نسبت می دهیم، در حالی که هیچ یک از این موارد با حواس پنج گانه ظاهری درک نمی شود، بلکه با بصیرت باطن و چشم دل که همان نور عقل است، درک می گردند.
به هر روی، جمال و زیبایی عامل مهمی در تحقق عشق است، آن هم جمال غیر محسوس. سرّ اینکه برخی کسانی را دوست دارند که در زیبایی ظاهری آنها تردید است و چه بسا در چشم دیگران چهره ای کریه دارند، این است که عاشق در معشوق جمالی را می بیند که دیگران نمی بینند:
گفت لیلی را خلیفه: کان تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی؟!
گفت: خامش چون تو مجنون نیستی(16)
به دلیل آنکه همه هستی دارای حیات و شعور بوده و کمال جو هستند، عشق در تمام عالم هستی سریان دارد؛ هر چند از جهت شدت و ضعف گوناگون باشند ولی بر اساس ارتباط عشق با معرفت و با اسبابی چون کمال جویی و جمال خواهی، عشق در همه عالم و در میان همه موجودات جریان دارد.(17)
این عشق است که در نی آتش می افکند و می را به جوشش وا می دارد. مظاهر خلقت و بدایع طبیعت همه مسخر عشق اند. کشش و جذب اجزای هم جنس به یکدیگر و پیوند و ترکیب اضداد نیز از جلوه های عشق است. جاذبه ای که «جزء» را به سوی «کل» می راند و میان اشیاء و پدیده ها، تناسب، سنخیت و انضمام می آفریند همه از عشق است:
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف(18)
اما، داستان عشق انسان، داستان دیگری است؛ زیرا، اولاً به دلیل وجود حیات و شعور برتر در انسان، عشق در او از شدت و حدّت بیشتری برخوردار است و ثانیا به دلیل لطافت و وسعت ادراکش، معشوقهای او بیشتر است و نه تنها از درختان خرم و کوهساران عالم و طراوت بهار و سرخی شفق و تابش ماه و دیگر جلوه های عالم وجود لذت می برد بلکه به کمالات و جمالهایی برتر از عالم مادی نیز عشق می ورزد. ثالثا علی رغم ژرفا و گستردگی ادراکش، داعیه های خیالی و وهمی او همواره با عقلش درگیرند و مزاحمانی از قوای شهویه و غضبیه بر سر راهش قرار دارد که عشق حقیقی را با عشقهای مجازی و کاذب درگیر می سازد.
به دلیل همین سه نکته ظریف و عمیق، باید دستی از غیب برون آید و عشق انسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. فرستادن پیامبران و فرو فرستادن کتابهای آسمانی برای همین جهت است تا عشق حقیقی و راستین را از عشق مجازی و دروغین باز شناساند و آدمی را در عشق و عاشقی اش مدد رساند.(19) کلام پیامبران بوی گلی است که انسان را به سمت گلستان می برد:
این سخنهایی که از عقل کل است
بوی گلزار و سرو و سنبل است
بوی گل دیدی که آنجا گل نبود
جوش مل دیدی که آنجا مل نبود(20)
عشقی که دین برای انسان ترسیم می کند ـ و ما در عناوین بعدی به تشریح آن می پردازیم ـ متأثر از دیدگاه خاصی به خداوند، عالم هستی و انسان و نسبت این سه با یکدیگر است. به بیان دیگر، عشقی که رسول خاتم(ص) نویدبخش آن است بر مبانی خداشناسی، انسان شناسی و هستی شناسی خاصی است، از این رو، نگاهی اجمالی به این مبانی، برای تفسیر و تفهیم صحیح عشق حقیقی ضروری می باشد.
از منظر آموزه های قرآنی، خداوند آفریننده آسمانها و زمین و خالق همه چیز است.(21) بهترین وصف از آن اوست.(22) دانا، توانا، زنده، پاینده، بی نیاز، یکتا، یگانه، پاک از هر عیب و ... می باشد.(23) هر که بهره ای از کمال دارد، از خدا وام گرفته است.(24) خداوند الهام کننده دوستی و محبت در میان مؤمنان بوده(25) و مهر و محبت خویش را به دل دوستداران خویش می افکند و عشق را میان انسانها حاکم می سازد:(26)
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنکه در اندیشه ناید آن خداست(27)
از ددگاه قرآن، انسان موجودی است برگزیده خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین(28)، ترکیبی از جسم و روح(29)، دارای فطرتی خداآشنا(30)، آزاد، مستقل، امانت دار خدا و مسؤول خویشتن و جهان(31)، وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می شود و به قوت و کمال سیر می کند، اما جز در بارگاه الهی و جز با یاد او آرام نمی گیرد.(32) خداوند متعال بینشها و گرایشهایی را در آدمی نهاده است که اولاً اکتسابی نیست، ثانیا در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممکن است دارای شدت و ضعف باشد.(33) کمال جویی و جمال خواهی از جمله گرایشهای فطری اند که خداوند آنها را در روح آدمی قرار داده است.(34) از منظر آیات قرآن، آدمی می تواند با کنار زدن حجابهای ظلمانی از روح خویش و با استمداد از وحی و عقل که راه و مسیر و چگونگی سیر را به او نشان می دهد، بینشها و گرایشهای فطری خویش را شکوفا سازد و به موطن اصلی خود ـ که همان لقای حضرت حق است ـ بازگشته و به مقام شایسته خویش نایل گردد:(35)
تاج «کرّمناست» بر فرق سرت
طوق «اعطیناک» آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پایه اند او غرض(36)
از دیدگاه قرآن، همه عالم هستی آیات و نشانه های خداوند است. حضرت حق، گاه همه آنچه را که در زمین و آسمان و در نظر کلی تر جهان هستی است نشانه می داند(37)؛ و گاه به برخی از موجودات عالم هستی به طور خاص اشاره کرده و آنها را آیت خود تلقی فرموده است.(38)
من به هر که می گذرم ذکر دوست می شنوم
من به هر چه می نگرم روی دوست می بینم
از منظر آیات قرآن، کل جهان هستی و موجودات آن مسخّر انسان است تا آدمی را برای رسیدن به مقصود نهایی خویش مدد رساند.(39) به هر روی، عالم هستی ظهور اوست:
در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست؟ عکس خال او(40)
با توجه به مبانی پیش گفته از منظر اسلام، به دلیل آنکه خداوند کامل محض و محض کمال، جمیل مطلق و مطلق جمال و دارای بالاترین، برترین و بهترین وصفهاست، مبدأ عشق، اولین عاشق و الهام بخش عشق است، و از آنجا که همه هستی نمود، آیت و مظهر اویند، از او سرچشمه گرفته و به سوی اویند، و از آن رو که آدمی کمال جو و جمال خواه بوده و ظهور و جلوه تام و کامل صفات حضرت حق است؛ عشق حقیقی عبارت است از «قرار گرفتن موجودی کمال جو [انسان] در جاذبه کمال مطلق [خداوند متعال [پروردگاری بی نیاز، یگانه، دانای اسرار، توانا، قاهر و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را می طلبند.»(41)
مانند تو من یار وفادار ندیدم
خوش تر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم
جز خال خیال رخ زیبای تو در دل
در آینه حسن تو زنگار ندیدم
دل بندگی دوست به شاهی نفروشد
یک مشتری عشق به بازار ندیدم
با بندگی حضرت معشوق الهی
در دل هوس شاهی این دار ندیدم(42)
این عشق که از آن به محبت سوم، عشق اکبر، محبت اول نیز یاد می شود(43)، عشق به معشوق حقیقی و اصلی و منحصر به فردی است که با عشق به خود، جهان را آفرید و عشق را در تمام هستی و از جمله در فطرت آدمی جای داد.
عشق حقیقی و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد، تنها او را می خواهد و می جوید. این عشق، التیام بخش، رام کننده، صبرآور، انس برانگیز، رضایت بخش، نیروزا، طلب آور، درهم شکننده خودپرستی، سرورانگیز، نشاط آور، پایا و پویاست. این، عشقی است که وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وی؛ یعنی هنگام وصال، عاشق قامت برکشیده، قیامت به پا می کند و عشقش زنده تر و فعالتر می گردد، نه آنکه سرد و خاموش شود.
از همین رو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقی و اصلی را خداوند متعال دانسته،(44) و در روایات، بر محبت خداوند سبحان تأکید فراوان شده است.(45) به اعتقاد درس آموزان مکتب عشق، عشق حقیقی از اول در فطرت آدمی وجود داشته است و انسان می تواند با برطرف کردن آلودگیها، گناهان و تعلقات غیر خدایی، به این واقعیت نایل گشته و این عشق را در فطرت خویش به عیان در یابد:(46)
ملامتم به خرابی مکن که مرشد عشق
حوالتم به خرابات کرد روز نخست(47)
بر این اساس، می توان گفت عشق حقیقی انسان زاییده عشق خداست و سبب تفاوت درجه اش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از میان برخاستن این کدورت ـ که لازمه اش فنای بنده در حق است ـ محبت نیز به طهارت و صفای اصلی اش برمی گردد. این همان عشقی است که از خدا آغاز می شود و به انسان می رسد و او را به خدا می رساند یعنی عشق حقیقی و عرفانی.
از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان واصل، می توان نشانه هایی برای عشق حقیقی شمارش کرد، دانستن این علایم آدمی را قادر می سازد تا عشق خویش را ارزیابی کرده و دریابد تا چه اندازه در جاذبه این عشق قرار دارد؟ گفتنی اینکه از آنجا که عشق حقیقی دو طرفه است، چنان که قرآن نیز بدان تصریح کرده است(48)، یعنی در قبال عشق انسان به خداوند، خداوند متعال نیز به انسانی که عشق حقیقی و راستین دارد، عشق می ورزد، نگارنده نشانه های عشق حقیقی را در دو قسمت عشق انسان به خدا و عشق خداوند به انسان شمارش می کند.
1ـ1ـ8ـ ترجیح دادن خداوند بر همه محبوبهای دیگر(49):
عاشقان را شادمانی و غم اوست
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
عشق آن شعله ست کاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ «لا» در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد «لا» چه ماند
ماند «الا اللّه » باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکت سوز زفت(50)
2ـ1ـ8ـ در باطن و ظاهر مطیع و موافق اوامر و نواهی او بودن(51).
3ـ1ـ8ـ ترجیح دادن لقای خدا را بر بقای خود(52):
عاشقم من کشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
من چو اسماعیلیانم بی حذر
بل چون اسماعیل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ریا
«قل تعالوا» گفت جانم را بیا(53)
4ـ1ـ8ـ حقیر شمردن هر چیز در برابر عشق به خداوند؛(54) حتی عقل:
عقل را قربان کن اندر عشق دوست
عقلها باری از آن سویت کاوست(55)
5ـ1ـ8ـ مستغرق ذکر و یاد خدا بودن در همه اوقات(56):
6ـ1ـ8ـ تنها از او خشنود بوده و در قرب او آسایش و آرامش دارد(57):
7ـ1ـ8ـ به کلام محبوب یعنی قرآن عشق ورزد(58).
8ـ1ـ8ـ با مال و جان در راه او مجاهده کردن(59):
تا خیال دوست در اسرار ماست
چاکری و جان سپاری کار ماست
هر کجا شمع بلا افروختند
صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانی کز درون خانه اند
شمع روی یار را پروانه اند(60)
9ـ1ـ8ـ حریص بودن بر خلوت و مناجات با او(61).
10ـ1ـ8ـ همه بندگان مطیع وی را به خاطر او دوست بدارد و همه کافران و گناهکاران را به خاطر او دشمن بدارد(62).
و ...
انسان
1ـ2ـ8ـ توفیق طاعت یافتن(63)؛
2ـ2ـ8ـ دوست داشتن خداوند(64)؛
3ـ2ـ8ـ مخفی کردن معایب انسان(65)؛
4ـ2ـ8ـ محبوب ساختن امانتداری(66)؛
5ـ2ـ8ـ الهام صدق و راستی(67)؛
6ـ2ـ8ـ خطور دادن علم و دانش(68)؛
7ـ2ـ8ـ مزین ساختن به حلم و آرامش(69)؛
8ـ2ـ8ـ مبغوض ساختن دنیا در قلب آدمی(70)؛
9ـ2ـ8ـ عطا کردن به قدر نیاز(71)؛
10ـ2ـ8ـ نیکی گردانیدن اخلاق او و اعطای قلب سلیم(72)؛
و ...
عاشق ترین عاشقان عشق حقیقی رسول اکرم(ص) بود و به همین دلیل در میان پیامبران از جایگاه ویژه ای برخوردار است:(73)
با «محمد» بود عشق پاک جفت
بهر عشق او را خدا «لولاک» گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد
پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را
کی وجودی دادمی افلاک را(74)
ممکن است انسان حقیقت چیزى را نداند، اما غیر ممکن است آثار و نتایج چیزى را درک نکند، دانش حقیقت بسیارى از اشیاء را نمیداند، ولى از بازگو کردن آثار هر شیئى که مورد مطالعهاش قرار میگیردا ظهار عجز نمیکند.
شاید نفس واقعیتى باشد که تاکنون دانش بشر از فهم حقیقتش عاجز مانده باشد.
کارل جراح و زیستشناس معروف فرانسوى در کتاب انسان موجود ناشناخته میگوید:
حقیقت اینستکه انسان موجودیست بىنهایت مبهم و غیر قابل تفکیک که باین آسانى نمیتوان او را شناخت و هنوز هم راهى که بتوان مجموعه اجزاء انسان را در یک زمان فهمید در دست نیست، کما اینکه طریقى که بتوان از آن به روابط انسان با دنیاى خارج رسید وجود ندارد.
ما براى تجزیه و تحلیل انسان ناچاریم از فنون و تکنیکهاى مختلفى کمک بگیریم و علوم فراوانى را درا ستخدام خود آوریم و بدیهى است که هریک ازا ین علوم (که تنها جزئى از این مجموعه را مطالعه میکند) در هدف مشترکى که دارند آراء متفاوتى ارائه میدهند و تا آنجا که امکانات و وسائل تکنیکش اجازه میدهند نتیجه میگیرند، و تازه بعد از اینهمه نتایج مختلف از درک حقیقت آدمى ناتوانند و هنوز نکات مهم و پرارزشى در پرده ابهام باقى میماند.
کارل سخنش را تا آنجا ادامه میدهد که میگوید: حق اینستکه بشریت براى شناسائى خود تلاش فراوان کره ولى علىرغم اینهمه تلاشها و با اینکه امروز ما وارث گنجینههائى از تحقیقات دانشمندان و فلاسفه و شعرا و علما بزرگ روحانى هستیم، هنوز جز به اطلاعات جسته و گریختهاى که زائیده روشهاى علمى خود ماست دسترسى نداریم و حقیقت وجود ما در میان تودهاى از اشباح مجهول مانده است. «1»
شاید بتوان گفت در میان برنامههاى مجهول وجود بشر نفس از همه پیچیدهتر و مجهولتر است، و هنوز هم دانش انسان امروز در برابر حقیقت نفس با دانش دورترین انسانهاى گذشته یکى باشد!
اما با توجه بنوشتههاى علمى و برنامههاى عینى و بخصوص کتب آسمانى و مخصوصا قرآن مجید، این واقعیت روشن میشود که نفس هر انسانى منشأ دو گونه آثار است: خوب، بد تمام اندیشمندان بیک اصل معتقد هستند و آن اینستکه اگر نفس در معرض نسیم تربیت صحیح قرار بگیرد، تمام استعدادهایش شکوفا گشته و منشأ آثار مهم پربرکتى خواهد گشت، ولى اگر از حوزه تربیت اصیل دور بماند خصالش مرده و با سرکوب شدن ویژهگیهایش از آثار عالى انسانیت دور مانده و بدون شک تبدیل بیک حیوان خطرناک یا بمب جاندار آتشزا و مخرب خواهد شد، و بآن هنگام است که نفس مبدأ پخش برنامههاى نامطلوب و مسائل زیانبار میشود.
چهره یک تاریخ همانانى هستند که در گلستان تربیت توحیدى کاشته شدند و به تناسب آب و هواى آن بوستان تبدیل به شجره طیبه گشتند، شجرهاى که ریشهاش ثابت و شاخ و برگ و میوهاش تمام عالم انسانیت را پر کرده و مافوق زمانق رارگرفته است، و قیافههاى ناپاک و پلید و خونخوار و ظالم و ستمکار و متجاوز آن مردمى هستند که از قبول تربیت حق سرباز زده در جهنم آلودگى افتادند و بخاطر پلیدى منبع تغذیه تبدیل به شجره خبیثه شدند. «2»
با مطالعه دقیق و عدم تعصب، و دور بودن از هرگونه برنامه کورکورانه روشن است، که تربیت صحیح و فرهنگى که بتمام زوایاى حیات براى رشد دادن انسان نظر داشته باشد، و به شکوفا کردن تمام ویژهگیهاى نفس و روح برخیزد همانا فرهنگ الله است که قرآن مجید از آن تعبیر بدین اسلام کرده، نه اینکه من بعنوان مسلمانى وابسته باین آئین چنین عقیده داشته باشم، بلکه صاحبنظران بزرگ و حتى محققین بىغرض غرب باین واقعیت اعتراف دارند، و اوضاع زندگى مردم جهان نمایشگر این حقیقت است، که نارسائىهاى مکتبهاى شرقى و غربى مردم را ناامید کرده و در آیندهاى نزدیک تمام جهانیان خود را مجبور به بازگشت بتربیت اسلامى خواهند دید أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. «3»
مراجعه به کتاب خدا، و سنت پیامبر و امامان و تاریخ صحیح اسلامى نشان میدهد که انقلابىترین مکتب، آئین خداست، و این اسلام است که درخت وجود آدمى را به اصل جهان متصل کرده و ریشههایش را با قواعدى فطرى و عقلى و وجدانى پیوند داده، و علت میشود که انسان مصداق حقیقى خلیفة الله در روى زمین شود.
انسان اگر بخواهد عمرش تباه نشود، و هستى و وجودش از ارزش نیفتد باید دست بدامن تربیت توحیدى بزند.
در تربیت اسلامى سرکوب کردن تمایلات و شهوات و غرائز ممنوع است سرکوبى شئون نفس کار جوکیان هند و مرتاضان دور از قواعد انسانى است، اسلام با پرورش نفس و شکوفا کردن تمایلات و خواستهها بر اساس معیارهاى الهى موافق است، و از مرد و زن دعوت میکند بترتیب توحیدى آراسته گشته و از قید و بند خطرناک هواى نفس و شهوات سرکش، و تمایلات غلط آزاد شوند و در جو این آزادى به کمال انسانى برسند.
نفس امّاره
نفس پیش از آنکه از نسیم تربیت توحیدى برخوردار گردد، آدمى را امر به تجاوز میکند، کودک در خانه بحق خویش قانع نیست. بچههاى دیگر را میآزارد، و با داشتن همه نوع اسباببازى، بمال بچههاى دیگر چشم دارد، با خواهر و برادر بىگناه خود جنگ دارد، از فرمان پدر و مادر سرپیچى میکند، طبع و نفسش دچار شرارت است، مقدار زیادى از خواستهها و تمایلات طفل غیر قانونى است، اگر بتربیت او توجه نشود حالت امّاره بودن نفسش قوت میگیرد، و با تقویت حالت سرکشى نفس از کمالات و فضائل دور مانده، و محیط خانه را تبدیل به کانون فساد میکند، این طفل در مدرسه طفلى شریر و متجاوز خواهد بود، و پس از بیرون آمدن از مدرسه و قدم گذاردن بمیدان خانواده و اجتماع منبعى براى پخش رذائل و آلودگیها، همین طفل است که فردا وکیلى خائن، وزیرى کثیف، امیرى وطنفروش، رئیسى دزد، سربازى شکم پاره کن، و غارتگر اموال، و سارق خزانه یک مملکت خواهد گشت، مگر با یک یا چند سخنرانى و نوشتن چند مقاله میتوان خطاهاى نفس اماره را برشمرد.
چشم و گوش و زبان و قدم، فکر و طرح و نقشه زمانیکه اقمار نفس امّاره باشند معلوم است چه ذلتى براى انسان و یا یک کشور ببار خواهند آورد.
صاحب نفسى که نفسش از تربیت دور مانده از هیچ گناهى نمیگذرد انسانى که بنده چنین نفسى باشد، ملتى که گرفتار چنین بندى گردد از خوشبختى در زندگى دنیا، و سلامت در آخرت محروم خواهد بود.
گمان نمیرود که نقش تربیت توحیدى در نفس انسان بر خردمندى پوشیده باشد، و گمان نمیرود جز قواعد مکتب الهى چیز دیگر بتواند باین اسب سرکش لجام بزند، اگر اسلام نتواند انسان را آراسته بفضائل و واقعیات انسانى کند پس کدام مکتب این برنامه را میتواند اجرا کند؟
قواعد تربیت نفس
پیشواى موحدین على علیه السلام در این زمینه پیشنهادات و مسائل ارزندهاى دارند که بقسمتى از آن اشاره میشود.
نفسک اقرب اعدائک الیک: «4»
در آن وقت که نفس از حوزه تربیت حق دور باشد نزدیکترین دشمن بتوست، تمایلات سرکش، هواهاى شرانگیز، طغیان درخواسته، همه از آثار شوم نفس خارج از مسیر تربیت است.
نفس جزئى از حقیقت انسان یا همه حقیقت است، از آدمى جدائى ندارد، و راه جدائى از او هم وجود ندارد، پس کدام دشمن براى ربودن فضیلت و انسانیت، بآدمى نزدیکتر از نفس آدمى است.
نزه نفسک عن کلّ دنیّة و ان ساقتک الى الرّغائب «5»: نفس را از تمام زشتیها پاکدار، چون ترا بسوى آنچه مورد لذت تست بخواند پاسخ مگوى، در خواستههاى غلطى که دارد با آن مبارزه کن، پیروزى تو در این میدان عبارت از بدست آوردن پاکى باطن است.
نظر النفس للنفس، العنایة بصلاح النفس: اندیشه و تفکر در نفس نتیجهاش اصلاح نفس از معایب است، غفلت از نفس عاقبت شومى را بارمغان خواهد آورد، در کارگاه غفلت است که آدمى دچار زبونى، ذلت، خوارى و پستى، بندگى طاغوت، درهم شکستن واقعیات خواهد شد.
نزهوا انفسکم عن دنس اللّذات و تبعات الشّهوات «6»: نفس خویش را در سایه راهنمائى حق از ناپاکى خوشیهاى غلط و آفات و بلاهاى شهوات پاک کنید.
قوا انفسکم من عذاب اللّه، بالمبادرة الى طاعة اللّه «7»: با اقدام باجراى فرامین الهى، نفس را از عذاب خدا حفظ کنید.
لبس المتجرّان ترى الدنیا لنفسک ثمنا و ممالک عند اللّه عوضا «8»: راستى بد تجارت و معاملهایست که بجاى بهرههاى جاوید خدائى، در پى میل نفس فقط بدنیا قناعت کرده، و این چند روزه را در عوض آخرت اختیار کنى.
طوبى لمن سعى فى فکاک نفسه و لم تغلبه و ملک هواه و لم یملکه «9»: خوشحالى باد بر کسیکه در راه آزاد کردن نفسش از بندهاى شیطان برمیخیزد، و نمیگذارد نفس بر او چیره گردد، چنان بمبارزه با خواستههاى ضد حق نفس برخاسته که مالک نفس گشته و نمیگذارد نفس بر او حکومت نماید.
طوبى لمن الزم نفسه مخافة ربّه و اطاعه فى السّر و الجهر «10»: خوشاب حال کسیکه بخاطر ترس از مقام الهى، نفسش را از پلیدى نگاهدارد، و در خلوت و آشکار از برنامههاى خداوند پیروى کند.
ضابط نفسه عن اللّذات مالک و مهملها هالک «11»: نگهدارنده نفس از برنامههاى غلط مالک خویش است، و از هر شرى در امان، آزاد گذارنده تمایلات در هلاکت است.
ضبط النّفس عندا لرّغب و الرّهب من افضل الادب «12»: خودنگهدارى بهنگام میل و ترس از برترین مراتب ادب است.
ضلال النفوس بین دواعى الشّهوات و الغضب «13»: علت گمراهى نفوس دو چیز است، تمایلات غلط، خشم و غضب.
روع النفس عن الهوى هو الجهاد الاکبر «14»: بازداشتن نفس از برنامههاى ضد الهى همانا جهاد اکبر است.
روع النفس عن زخارف الدّنیا ثمرة العقل «15»: بازدارى نفس از حرکت و میل بسوى آرایشهاى فریبکارانه دنیا میوه خرد است.
روع النفس عن تسویل الهوى ثمرة النبل «16»: بازداشتن نفس از فریب هوا نتیجه راست روى است.
جاهد نفسک على طاعة اللّه، مجاهدة العدّو عدّوه، و غالبها مغالبة الضّد ضدّه فانّ اقوى النّاس من على نفسه
با فرمانبرى از فرمان حق با نفس مبارزه کن، همانند مبارزه دشمن با دشمن، در این راه براى کسب پیروزى بکوش در حد پیروزى مخالف بر مخالفش، بدون شک نیرومندترین مردم کسى است که در پیکار با نفس سستى نورزد، و بهنگام جنگ با نفس نیروئى بیش از نیروى نفس داشته باشد.
جهاد الهوى ثمن الجنّة: مبارزه با هوا، بهاى بهشت است.
جاهد نفسک و حاسبها محاسبة الشریک شریکه، و طالبها بحقوق اللّه مطالبةا لخصم خصمه فانّ اسعد النّاس من انتدب لمحاسبة نفسه
با نفس مبارزه کن، و از برنامههایش حساب بگیر، مانند حساب کشیدن شریک از شریکش، حقوق الهى را از وى بخواه، آنچنان که دشمن از دشمن مطالبه حق میکند، آرى نیک بختترین مردم کسى است که خودش را براى حسابرسى نفس وادار بکوشش کند.
راستى اگر کسى بخواهد باین دستورات عالى که از مولاى بزرگ رسیده عمل کند نیاز شدید بتربیت توحیدى دارد، و بدون توان تربیت امکان مبارزه با هوا و هوس و تمایلات غلط نیست، روى این حساب باید همه مردم براى ریشهکن کردن فساد در تمام جوانب زندگى، خود را در معرض نسیم تربیت اللّه قرار داده و براى خود دنیائى آباد و آخرتى همراه با نعمتهاى ابد حق بپا کنند.
در سایه تربیت خدائى که قواعدش در قرآن، و سنت پیامبر و گفتار ائمه منعکس است، انسان مالک نفس گشته و نیروى مبارزه با طاغوت، شیطان، شرک، کفر، رذائل اخلاقى، و تولید کنندگان فساد را پیدا کرده و بنا بوعده الهى در این میدان بر تمام دشمنانش پیروز خواهد شد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نقل از فاجعه تمدن 34
(2)- ابراهیم 30- 32
(3)- الانبیاء 106
(4)- غرر الحکم 775
(5) غرر الحکم 775
(6) غرر الحکم 775
(7) غرر الحکم 775
(8)- نهج البلاغه
(9) غرر الحکم 465
(10) غرر الحکم 465
(11) غرر الحکم 465
(12) غرر الحکم 465
(12) غرر الحکم 465
(14) غرر الحکم 465
(15) غرر الحکم باب نفس
(16) غرر الحکم باب نفس
قناعت
لَوْ حَلَفَ الْقانِعُ بِتَمَلُّکِهِ الدّارَیْنِ لَصَدَّقَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِذلِکَ وَلَأَبَرَّهُ لِعِظَمِ شَأْنِ مَرْتَبَةِ الْقَناعَةِ
صفت قناعت، یکى از بهترین و پرمنفعتترین صفات براى آدمى است.
قناعت، حافظ انسان از چشم و هم چشمى است، چشم و هم چشمى حالتى که، جز ایجاد لشکر غصه و غم و طمع و حسد و سبعیّت و درندهخویى، چیزى براى انسان به ارمغان نمىآورد.
قناعت، محصول ایمان، میوه رضا و تسلیم و ثمره وقار و ادب قلب انسان، نسبت به وجود مقدّس حق تعالى است.
چون نور قناعت در چراغ هستى انسان تجلّى کند، انسان تبدیل به قدرتى براى حفظ حقوق دیگران و ایستادن بر چهار چوب حقوق مىشود.
قناعت، آرامبخش دل، صفا بخش جان، تزکیه کننده نفس و انیسى موافق و رفیقى مرافق است.
انسانِ قانع، زندگیش را در امور مالى، در چهارچوب حلال و در امور نفسى و شهوانى، در چهارچوب پاکى و در امور اجتماعى، در چهارچوب حسن خلق نگاه مىدارد.
قناعت در نفس انسان، نتیجه تقوا و پیراستگى نفس از رذائل و آراستگى جان به محامد اخلاقى است.
انسانِ قانع، آرام است و آرامش ساز، قانع مؤدب است و آداب ساز، قانع نورانى است و نور دهنده، قانع راحت است و راحت بخش.
انسانِ قانع از خطر بسیارى از گناهان محفوظ است و به بسیارى از حقایق متصل است و به این خاطر محسن است و محسن بنا به فرموده قرآن محبوب خداست.
قانع، در حقیقت مالک همه چیز است، به این خاطر نه طمع به چیزى دارد، نه براى به دست آوردن چیزى که حق او نیست حرص مىزند، وقتى محصول قناعت این واقعیتها باشد، چرا قانع از همه مردم دنیا راحتتر نباشد؟!
عالم، سفره گستردهاى است که خداوند مهربان را در کنار این سفره، میلیاردها مهمان است و هر مهمانى نسبت به مقدار نیازش در این سفره حقى دارد، چه رسد به دیگرى که دست حرص و طمع به چیزى که حق دیگرى است و هیچ ارتباطى به او ندارد دراز کند، آیا این دستدرازى مورث نفاق، اختلاف، کینه، نفرت، دشمنى، طمع، حرص، حسد، جنگ، نزاع، قتل، غارت، خیانت، جنایت، درندگى، پستى، رذالت، دنائت، نامردى نمىگردد؟!
بر اساس این محاسبه باید گفت: انسانِ قانع چه انسان پاک و چه موجود نمونهاى است؟
به راستى انسانِ قانع، آدم است و آدم، شریفترین و با فضیلتترین موجود روى زمین و برتر از سایر موجودات جهان است.
انسانِ قانع، منوّر به نور انسانیّت، مؤدب به آداب ملکوت و مشرف به تشریف آدمیّت و سلامت نفس است. اگر همه قانع بودند، خونى ریخته نمىشد، مالى به غارت و یغما نمىرفت، به ناموس کسى تجاوز نمىشد، مسئلهاى به نام غصب و ظلم پیش نمىآمد، دادگسترىها و دادگاهها به تعطیلى کشیده مىشد، مملکت آرام مىشد، قارّه راحت مىگشت، کره زمین لباس امنیّت مىپوشید!!
قناعت در کلام سعدى
چند حکایت در منفعت قناعت و ضرر عدم قناعت را از «گلستان» و «بوستان» شیخ شیراز بنگرید:
خارکن و قناعت
حاتم طایى را گفتند: از خود بلند همّتتر در جهان دیدهاى یا شنیدهاى؟ گفت:
بلى، روزى چهل شتر قربان کرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده، پس به گوشه صحرایى به حاجتى رفته بودم خارکنى را دیدم پشته خارى فراهم آورده، گفتمش: به مهمانى حاتم چرا نروى که خلقى بر سماط او گرد آمدهاند؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد |
منّت از حاتم طایى نبرد |
|
انصاف دادم و او را به همّت و جوانمردى بیش از خود دیدم.
بازرگان و قناعت
بازرگانى را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار، شبى در جزیره کیش مرا به حجره خویش برد و همه شب نیارامید، از سخنهاى پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این کاغذ قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتى که خاطر اسکندریّه دارم که هوایى خوش است و گاه گفتى که دریاى مغرب مشوش است و باز گفت: سعدیا! سفرى دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیّت عمر خویش به گوشهاى بنشینم و ترک تجارت کنم، گفتم: آن سفر کدام است؟
گفت: گوگرد پارسى به چین خواهم برد، شنیدم که آنجا قیمت عظیم دارد و از آنجا کاسه چینى به روم آرم و دیباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگینه حلبى به یمن و بُرد یمانى به پارس و از آن پس ترک تجارت کرده به دکّانى بنشینم، چندان از این مالیخولیا فرو خواند که بیش از آن طاقت گفتنش نماند!!
پس گفت: اى سعدى! تو نیز سخنى بگوى از آنچه دیده و شنیدهاى.
گفتم:
آن شنیدستى که در اقصاى غور |
بار سالارى بیفتاد از ستور |
|
گفت چشم تنگ دنیا دوست را |
یا قناعت پر کند یا خاک گور |
|
موسى و درویش
موسى علیه السلام درویشى را دید که از برهنگى به ریگ اندر شده گفت: اى موسى! دعایى کن، تا خداوند عزّوجل مرا کفافى دهد که از بىطاقتى به جان آمدهام، موسى علیه السلام دعا کرد و رفت، پس از چند روز که باز آمد، او را دید گرفتار و خلقى انبوه بروى گرد آمده، حالش پرسید. گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسى را کشته و اکنون به قصاص او وى را داشتهاند.
آن که هفت اقلیم عالم را نهاد |
هر کسى را هر چه لایق بود داد |
|
گربه مسکین اگر پر داشتى |
تخم گنجشک از جهان برداشتى |
|
وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى |
آدمى را نزد خود نگذاشتى «1» |
|
موسى علیه السلام به حکمت و عدل جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.
[وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ] «2».
و اگر خدا روزى را بر بندگانش وسعت دهد، در زمین سرکشى و ستم کنند.
قناعت در روایات
رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
از شبهه بپرهیز، تا عابدترین خلق باشى و به آنچه دارى قناعت کن، تا شاکرترین مردم به حساب آیى و بر خلق همان پسند که بر خود مىپسندى، تا از همه مؤمنتر باشى «3».
عوف بن مالک مىگوید:
نزدیک رسول صلى الله علیه و آله بودیم، هفت یا هشت کس، گفت: بیعت کنید با رسول خداى، گفتیم: بر چه بیعت کنیم؟ گفت: بیعت کنید که خداى را بپرستید و پنج نماز بجاى آرید و هر چه فرماید به سمع طاعت پیش روید و یک سخن آهسته گفت: و از هیچ کس سؤال مکنید و همین است حقیقت قناعت که هر کس به داده حق قانع و راضى باشد، محتاج به سؤال نخواهد شد و این هفت یا هشت نفر پس از آن چنان بودند که اگر تازیانه از دست ایشان بیفتادى، فرا کس نگفتندى که به من ده.
موسى علیه السلام گفت: یا رب! از بندگان تو که توانگرتر است؟ گفت: آن که قناعت کند به آنچه من دهم، گفت: عادلتر؟ گفت: آن که انصاف از خود بدهد «4».
محمد بن واسع رحمه الله نان خشک در آب کردى و مىخوردى و مىگفتى:
هر که بدین قناعت کند از همه خلق بىنیاز بود.
ابن مسعود گفت:
هر روز فرشتهاى ندا کند: اى پسر آدم! اندکى که تو را کفایت کند بهتر از بسیارى که تو را کفایت نبود و از آن بطر و غفلت زاید.
سمیط بن عجلان گوید:
شکم تو، بدستى در یک وجب، بیش نیست، چرا باید که تو را دوزخ برد؟!!
یکى از حکما گوید:
هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود و هیچ کس را عیش خوشتر از قانع نبود و هیچ کس اندوهگینتر از حسود نبود و هیچ کس سبک بارتر از آن کس نبود که ترک دنیا گوید و هیچ کس پشیمانتر از عالم بد کردار نبود «5».
به قول سعدى:
خدا را ندانست و طاعت نکرد |
که بر بخت و روزى قناعت نکرد |
|
قناعت توانگر کند مرد را |
خبر کن حریص جهان گرد را |
|
سکونى به دست آور اى بىثبات |
که بر سنگ گردان نروید نبات |
|
مپرور تن ار مرد راى و هُشى |
که او را چو مىپرورى مىکشى |
|
درون جاى قوت است و ذکر و نفس |
تو پندارى از بهر نان است و بس |
|
ندارند تن پروران آگهى |
که پر معده باشد زحکمت تهى |
|
دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ |
تهى بهتر این روده پیچ پیچ |
|
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید |
دیگر بانگ دارد که هل من مزید |
|
همى میردت عیسى از لاغرى |
تو در بند آنى که خر پرورى |
|
به دین اى فرومایه دنیا مخر |
تو خر را به انجیل عیسى مخر |
|
مگر مىنبینى که دد را مدام |
نینداخت جز حرص خوردن بدام |
|
پلنگى که گردن کشد بر وحوش |
به دام افتد از بهر خوردن چو موش |
|
چو موش آن که نان و پنیرش خورى |
به دامش در افتى و تیرش خورى |
|
عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: مَکْتُوبٌ فِى التَّوْراتِ: ابْنَ آدَمَ کُنْ کَیْفَ شِئْتَ کَما تَدینُ تُدانُ. مَنْ رَضِىَ مِنَ اللّهِ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قَبِلَ اللّهُ الْیَسیرَ مِنَ الْعَمَلِ وَمَنْ رَضِىَ بِالْیَسیرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُنَتُهُ وَزَکّتْ مَکْسَبَتُهُ وَخَرَجَ مِنْ حَدِّ الْفُجُورِ «6».
امام صادق علیه السلام فرمود: در تورات است: فرزند آدم! هر گونه مىخواهى باش که به هر چه کنى به همان جزا داده مىشوى، کسى که به روزى کم از حضرت حق راضى باشد، خداوند هم عمل کم او را قبول مىکند و هر کس به حلال مختصر قناعت ورزد، زندگیش سبک و کسبش پاک و از مرزهاى بدکردارى دور مىماند.
آرى، قناعت راحت دین و دنیا و آخرت و سبب امنیّت درون و برون و علّت بر جا ماندن در مرز و حدود و باعث حفظ حقوق همگان است.
از دو دست خود، به وضو و نوشتن براى حق و کمک به افتاده و برداشتن به پیشگاه معبود قناعت کنید، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن براى یارى دادن به مظلوم قناعت کنید، از چشم خود براى زیارت و تماشاى مناظر الهى و دیدن آثار و عجایب وجود خود قناعت نمایید، از شکم خود به خوردن حلال و از شهوت خویش به رختخواب شرعى قناعت کنید و از زبان فقط به گفتن حق قناعت ورزید و از گوش تنها به شنیدن حق قناعت کنید و از مغز فقط به فکر صحیح بسنده کنید و از مال و روزى و ثروت و مکنت و جاه و جلال فقط به پاک آن قناعت نمایید.
قالَ علیه السلام: لا شَرَفَ أعْلى مِنَ الإسْلامِ وَلا عِزَّ أعَزُّ مِنَ التَّقْوى وَلا مَعْقِلَ أحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ وَلا شَفیعَ أنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ وَلا کَنْزَ أغْنى مِنَ الْقَناعَةِ... «7».
حضرت على علیه السلام مىفرماید: شرفى برتر از اسلام و عزّتى عزیزتر از تقوا و پناهگاهى استوارتر از ورع و شفیعى رهانندهتر از توبه و گنجى بىنیاز کنندهتر از قناعت نیست.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: مَنْ یَتَقَبَّلُ لى بِواحِدَةٍ أتَقَبَّلُ لَهُ بِالْجَنَّةِ، فَقالَ ثَوْبانُ: أنَا یا رَسُولَ اللّهِ قالَ: لا تَسْئَلِ النّاسَ شَیْئاً «8».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: یک چیز را هر کس از من بپذیرد، بهشت را براى او مىپذیرم، ثوبان عرضه داشت: من مىپذیرم، فرمود: از کسى چیزى نخواه، به آنچه دارى و به آنچه مىتوانى، قانع باش.
از آن پس هرگاه تازیانه ثوبان از دستش مىافتاد، خود برمىداشت و از کسى تمنا و خواهش نمىکرد.
ثروت واقعى انسان در کلام قرآن
پادشاهى به اهل دلى گفت:
ثروتت چیست؟ گفت: رضایت از خدا و بىنیازى از مردم.
عامر بن قیس عنبرى مىگفت:
چهار آیه در قرآن است، چون شب بخوانم، باکى برایم نیست که چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باکى ندارم که روز را چگونه بگذرانم.
[ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ] «9».
چون خدا رحمتى را براى مردم بگشاید، بازدارندهاى براى آن نیست، و چون بازدارد، بعد از او فرستندهاى برایش وجود ندارد، و او تواناى شکستناپذیر و حکیم است.
[وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ] «10».
و اگر خدا گزند و آسیبى به تو رساند، آن را جز او برطرف کنندهاى نیست، و اگر براى تو خیرى خواهد، فضل و احسانش را دفع کنندهاى نیست؛ خیرش را به هر کس از بندگانش بخواهد مىرساند و او بسیار آمرزنده و مهربان است.
[وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ] «11».
و هیچ جنبدهاى در زمین نیست، مگر این که روزىِ او برخداست، و [او] قرارگاه واقعى و جایگاه موقت آنان را مىداند؛ همه در کتابى روشن ثبت است.
[سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً] «12».
خدا به زودى پس از سختى و تنگنا، فراخى و گشایش قرار مىدهد.
عدهاى از مفسران در توضیح آیه:
[فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً] «13».
مسلماً او را به زندگى پاک و پاکیزهاى زنده مىداریم.
گفتهاند: منظور از حیات طیبه قناعت است «14».
با توجه به سطور گذشته مىتوان به عمق گفتار حضرت صادق علیه السلام در قسمت اول روایت باب قناعت پى برد، آنجا که مىفرماید:
اگر انسان قانع ادعا کند، من مالک دنیا و آخرتم و بر این ادعایش قسم بخورد، خداوند بزرگ او را در این ادعا و قسم تصدیق مىکند؛ چرا که مرتبه و شأن قناعت بس عظیم و بلند است.
[ثُمَّ کَیْفَ لا یَقْنَعُ الْعَبْدُ بِما قَسَمَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَهُوَ یَقُولُ:
[نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا] «15» أیْقِنْ وَصَدِّقْ بِما شاءَ وَلِما شاءَ بِلا عِلَّةٍ فَمَنْ أیْقَنَ بِرَبِّهِ أضافَ تُوْلِیَةَ الاقْسامِ إلى نَفْسِهِ بِلا سَبَبٍ]
پس از این همه واقعیّت، چگونه عبد به داده قاسم العباد قانع نباشد، در حالى که خداوند مىفرماید:
ما در میان بندگان معاش ایشان را قسمت کردیم و براى هر کسى فرا خور حال او روزى مقرر نمودیم.
با بودن چنین آیه محکمى در قرآن مجید که مخّ حق و عین صدق است، یقین پیدا کن و فرموده حضرت دوست را اذعان نما که هر چه درباره تو از روزى یا فقر و غنى، یا صحت و مرض، مقرر داشته عین مصلحت و حکمت است.
پس کسى که به وجود مقدس او و اسما و صفاتش یقین داشت، بدون هر سبب و علّت، واقعیتها را به حضرت او نسبت خواهد داد و از هر جهت از مولایش راضى خواهد بود.
[وَمَنْ قَنِعَ بِالْمَقْسُومِ اسْتَراحَ مِنَ الْهَمِّ وَالْکَرْبِ وَالتَّعَبِ وَکُلَّما نَقَصَ مِنَ الْقَناعَةِ زادَ فِى الرَّغْبَةِ وَالطَّمَعِ، وَالطَّمَعُ وَالرَّغْبَةُ فِى الدُّنْیا أصْلانِ لِکُلِّ شَرٍّ وَصاحِبُهُما لا یَنْجُو مِنَ النّارِ الّا أنْ یَتُوبَ عَنْذلِکَ]
هر کس به داده حضرت مولا قناعت کند و راضى شود و توجه کند که در قسمت، نه این که به او ظلم نشده، بلکه عین عدل است، از پریشانى و غصه و رنج، راحت است.
باید دانست که هر چه از حقیقت قناعت کم شود، رغبت و طمع به آنچه در دست مردم است در انسان زیاد مىشود و رذیله طمع و رغبت در این زندگى کوتاه دنیا دو ریشه براى هر نوع رذیلت و بدبختى است و گرفتار این دو خطر از عذاب رهایى ندارد، مگر این که از باب رحمت و عنایت حق، موفّق به توبه شود.
[قالَ النَّبىُّ صلى الله علیه و آله: الْقَناعَةُ مُلْکٌ لا یَزُولُ وَهِىَ مَرْکَبُ رِضَى اللّهِ تَعالى تَحْمِلُ احِبَها إلى دارِهِ فَأحْسِنِ التَّوَکُّلَ فیما لَمْ تُعْطِ وَالرِّضا بِما اعْطیتَ [وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ] «16»]
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
قناعت، سلطنتى است که آخر ندارد و این صفت عالى مرکب رضاى حضرت اوست که راکب خود را به بهشت مىرساند.
اعتماد خود را بر جناب او نیکو کن و تمام امور خود را به او واگذار و از هر چه از امورى مادى مىخواستى ولى به تو نرسید، خیرت را در همان ممنوعیّت از آن بدان که آنچه به تو نداده یا آنچه به تو مرحمت فرموده، از حکمت و مصلحت و حتى از رحمت و مرحمت بیرون نیست.
بر رنجها و مشقتهایى که در ارتباط به امور مادى و اجراى واقعیتهاى معنوى است تحمل کن و صبر پیشه ساز که صبر و تحمل بر شدائد و استقامت در برابر حوادث محبوب و مطلوب حضرت مولاست.
از چیزى شکوه مکن که شکوه، در محضر حضرت دوست به هیچ عنوان پسندیده و مرضى او نیست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سعدى.
(2)- شورى (42): 27.
(3)- مجموعة ورام: 1/ 163؛ ارشاد القلوب: 1/ 118؛ مستدرک الوسائل: 11/ 175، باب 4، حدیث 12676.
(4)- مجموعة ورام: 1/ 163.
(5)- کیمیاى سعادت: 540- 541 رکن سوم، اصل ششم. (6)- الکافى: 2/ 138، باب القناعة، حدیث 4؛ وسائل الشیعة: 21/ 531، باب 15، حدیث 27777؛ بحار الأنوار: 70/ 175، باب 129، حدیث 16.
(7)- نهج البلاغة: حکمت 371؛ بحار الأنوار: 66/ 411، باب 38، حدیث 128.
(8)- عیون الأخبار، ابن قتیبه: 3/ 182.
(9)- فاطر (35): 2.
(10)- یونس (10): 107.
(11)- هود (11): 6.
(12)- طلاق (65): 7.
(13)- نحل (16): 97.
(14)- تفسیر القمى: 1/ 398؛ تفسیر برهان: 5/ 602.
(15)- زخرف (43): 32.
(16)- لقمان (31): 17.
از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده است که:
«أحکَمُ النّاسِ مَنْ فَرَّ مِن جُهّالِ النّاسِ».
حکیمترین مردم کسى است که از نادانان بگریزد.
از امام صادق علیه السلام روایت شده است:
«لَایَنبَغِى لِلمُسْلِمِ أن یُواخِىَ الفَاجِرَ، وَلَا الأَحْمَقَ، وَلَا الکَذّابَ».
براى مسلمان شایسته نیست با بدکار رفاقت و احمق و دروغگو رفاقت و مصاحبت کند.
و نیز آن حضرت فرمود:
هنگامى که امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر قرار مى گرفت مى گفت: براى مسلمان شایسته است از رفاقت با سه نفر بپرهیزد: ماجن، احمق، کذّاب.
ماجن کسى است که عملش را براى تو مى آراید و دوست دارد مانند او باشى، او هرگز تو را بر دین و آخرتت یارى نمى دهد، همنشینى و رفاقت با او جفا و سبب سنگدلى است، ورود و خروجش بر تو عامل ننگ است، اما احمق، تو را به خیر و خوبى دلالت نمىکند و از او برگردانیدن رنج و ناراحتى و شرّ و بدى را از تو امید نمىرود گرچه وجودش را به زحمت اندازد، چه بسا مىخواهد به تو سود و منفعت رساند ولى زیان مىزند، پس مرگ او بهتر از حیات اوست و سکوتش بهتر از گفتار اوست و دور بودنش بهتر از نزدیک بودن اوست، اما دروغگو، زندگى همراه او بر تو گوارا نخواهد بود، سخن از زندگى تو نزد دیگران مىبرد و از زندگى دیگران نزد تو مىآورد، هرگاه از چیزى که سخن مىگوید دهان ببندد و سخن را قطع کند، کلام را به سخن دیگر مىکشاند تا جایى که سخن به راستى مىگوید ولى چون اعتبارى ندارد سخنش تصدیق نمىشود، میان مردم دشمنى مىاندازد و در سینهها کینه و بغض مىرویاند، از خدا پروا کنید و نسبت به وجود خود دقت و توجه داشته باشید.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
... همنشینى با مردگان، فاسد کننده قلب است، گفته شد: اى رسول خدا! همنشینى با مردگان چیست؟
فرمود: رفاقت و معاشرت با هر که از جاده ایمان منحرف و گمراه و نسبت به احکام الهى کناره گیر است و از عمل به آن امتناع دارد.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده:
«قَطِیعَةُ الجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ العَاقِلِ».
بریدن از نادان معادل ارتباط با خردمندان است.
عدم پذیرش حق نوعى از تکبّر است و مراء و جدال مستلزم چنین حالتى است.
از ابى دردا و واثله و انس روایت شده:
روزى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بر ما وارد شد، در حالى که ما راجع به یکى از مسائل دینى سرگرم بحث و مجادله و ستیزه جویى بودیم.
رسول خدا صلى الله علیه و آله چنان خشمگین شد که شدّت خشم او براى ما بى سابقه بود، سپس فرمود:
ملّتهایى پیش از شما به علّت جدال و ستیزه جویى گرفتار انحطاط و نابودى شدند، از این عمل دست بردارید؛ زیرا یک فرد با ایمان با کسى به جدال و ستیزه جویى برنمى خیزد، ستیزه جویى نکنید، چون ستیزه جو سخت زیانکار است، جدال را کنار بگذارید؛ زیرا من در روز قیامت از ستیزه گر شفاعت و وساطت نمى کنم.
با هم به ستیز برنخیزید، چون من براى کسى که از جدال گرچه حق با اوست دست بردارد سه خانه در بوستانهاى بهشت ضمانت مى کنم، از مراء و جدال دست بردارید؛ زیرا نخستین کارى که خداى من پس از منع از بت پرستى مرا از آن نهى فرموده ستیزه جویى با مردم است.