به جمعیت حاضر در سالن انتظار فرودگاه جست وجوگرانه می نگریستم که پسر عمه ام را دیدم، اشاره می کرد که بعد از ترخیص داخل سالن منتظرم است . حدود بیست دقیقه ای کارهای گمرکی به طول انجامید . وقتی از سالن گمرک خارج شدم، علی پیش آمد و با مهربانی خاصی نگاهم کرد و گفت: یلدا! نسبت به ده سال پیش خیلی تغییر کرده ای . اگر عکست را برایم نمی فرستادی هرگز نمی شناختمت . بعد از احوالپرسی به سرعت به منزل علی رفتیم . همسر ایتالیایی او فلورا هم در کشور انگلیس، خارجی محسوب می شد . علی ما را با هم آشنا کرد . فلورا گفت: مرا درک می کند و می فهمد در یک کشور غریب چه احساسی دارم . آن شب به احوالپرسی از آشنایان گذشت . روز بعد با علی به طرف شهر کالج حرکت کردیم و در ابتدا به دانشگاه کالج که برایم دعوتنامه فرستاده بود، رفتیم و کارهای مقدماتی ثبت نام را انجام دادیم . سپس به پانسیونی که دوست علی معرفی کرده بود رفتیم . این پانسیون هم به دانشگاه نزدیک بود و هم، قیمت مناسبی داشت علاوه بر اینها پنج دانشجوی ایرانی هم در آن سکونت داشتند . صاحب آنجا چون از ایرانیها راضی بود یکی از سوئیتها را در اختیارم قرار داد و با خنده گفت: دو اتاق در طبقه اول، همینطور دو اتاق بالای آن در طبقه دوم مخصوص ایرانیهاست . . . و هنوز کلامش به پایان نرسیده بود که دختر سبزه رویی که نشان می دهد ایرانی است داخل شد . جک، مالک پانسیون، که مردی میانسال بود او را صدا زد و گفت: «لیلا! این خانم هموطن توست و از این پس در پانسیون رز ساکن است » . لیلا پیش آمد و با ابراز خوشحالی از آشنایی با من و پرسشهایی از اوضاع ایران، رشته تحصیلیم را جویا شد . پاسخ دادم: «پزشک عمومی هستم و برای گذراندن تخصص داخلی آمده ام » .
با هیجان گفت: «عالی است ما در بین ایرانیها دکتر نداشتیم جمع ما را کامل کردی . من جنوبی هستم و زبان می خوانم . پردیس دانشجوی دکترای روانشناسی و همسرش هومان فوق لیسانس مکانیک می خواند . شیدا کارگردانی می خواند و آخری هم مهدی که همیشه غرق در کامپیوتر و اینترنت است » . با دیدن لیلا احساس بد غربت از من دور شد به طوری که در راه بازگشت به منزل پسرعمه ام احساس ناراحتی نمی کردم .
سه روز بعد با وسایلم پا به پانسیون رز گذاشتم و در آخرین اتاق طبقه اول ساکن شدم . اتاق کناری من متعلق به لیلا بود و در کنار آن هم اتاق شیدا قرار داشت . پردیس و هومان در طبقه بالا سکونت داشتند و اتاق مهدی درست بالای اتاق من بود . تازه وسائلم را در اتاق گذاشته بودم که صدای لیلا با شادی خاص خودش به گوشم خورد . همراه او دختری بود که می شد متانت و وقار زن ایرانی را یکجا در او یافت . لیلا گفت: «ایشان دختر شیرازی ما پردیس، یا بهتر بگویم اتاق بالایی من هستند» . پردیس با من آشنا شد . همانطور که مشغول گفت وگو بودیم; در اتاقم به صدا درآمد . پس از گشودن در مرد جوان بلند قامتی را دیدم که اگر پردیس او را هومان معرفی نمی کرد فکر می کردم انگلیسی است; چون کاملا سفید و بور بود و شباهتی به شرقیها نداشت . پردیس و هومان رفتند و لیلا در جابه جایی وسایل کمکم کرد و ضمن کار، از ساعت نهار و شام و آداب آنجا برایم گفت . ساعت هفت برای شام به سالن غذاخوری رفتیم . پردیس و همسرش مشغول صرف شام بودند . من و لیلا هم در کنارشان نشستیم . چند لحظه بعد دختری به ما ملحق شد که شیوا نام داشت . دختری مغرور که در جمع ما تنها کسی بود که حجاب کامل نداشت و با معرفی من تنها به تکان دادن سرش بسنده کرد و در حین خوردن شام نسبت به شوخیهای لیلا کاملا بی تفاوت بود . پس از صرف شام از لیلا تشکر کردم و به اتاقم رفتم . با خود فکر کردم «همه ایرانیها را دیدم جز یکی از آنها» . از روز بعد به دانشکده می رفتم و شبها با هموطنانم در رستوران شام می خوردیم و بعد از شام معمولا از خاطرات گذشته و اخبار روز ایران سخن به میان می آمد . روزها گذشت ولی یکی ازآنها را هنوز ندیده بودم . قریب سه هفته از اقامتم می گذشت که کنجکاوی باعث شد راجع به مهدی بپرسم . لیلا با خنده گفت: «او وقت کم آورده و فکر می کند صد سال عمر فرصتی کافی نیست . شب و روز مشغول مطالعه و پژوهش است، حتی غذایش را در اتاقش می خورد و تنها گاهی برای تحویل کتابها و دیسکتهایش از اتاقش خارج می شود . بین خودمان بماند شیوا به او علاقه مند است و آرزوی ازدواج با مهدی را دارد ولی مهدی به او نگاه نمی کند و از پردیس خواسته به شیوا بگوید به خاطر ایرانی بودن هم شده حجاب کامل تری داشته باشد» .
چهل روز از آغاز کلاسهایم می گذشت; در کتابخانه دانشکده مشغول جست وجو در پایگاههای اینترنتی بودم تا اطلاعاتی راجع به رگهای کرونر قلبی جست وجو کنم ولی مرتب خطوط دستور خطا صادر می کرد . نزد کتابدار مربوطه رفتم و به او گفتم: گویا برای دستگاه مشکلی پیش آمده، حدود ده دقیقه او هم با رایانه کار کرد ولی نتوانست کار مؤثری انجام دهد . ناگهان با ورود تازه واردی با شادی گفت: «مغز کامپیوتر آمد، بیا که به مشکل برخوردیم » . جوان چهارشانه و برازنده ای بلافاصله پشت رایانه نشست و ظرف کمتر از هشت دقیقه تمام اطلاعات مورد نیازم را در دسترسم قرار داد . در حین جست وجوی او، به چهره دلنشین و چشمهای گیرایش نگاه کردم . ریشهای مرتب او تناسب خاصی به چهره اش بخشیده بود . خدا جمیع زیباییهای مردانه را در او خلاصه کرده بود . کارش که تمام شد برای اولین بار سر بلند کرد و نگاهی به من انداخت . حجاب کامل مرا که دید با لبخندی پرسید: «مسلمان هستید؟» با شنیدن پاسخ مثبت و تشکرهای اضافه ام، به آرامی زمزمه کرد: «دعایم کنید» و به سمت اطلاعات دیسک فشرده رفت . نمی دانم چرا تاثیر نگاه و برخورد او از ذهنم پاک نمی شد . چند روز بعد در غروبی زمستانی که از دانشکده باز می گشتم، برای سریع تر رسیدن راه میانبری را که یکی از همکلاسی هایم به من نشان داده بود انتخاب کردم . به یکی از کوچه های خلوت که رسیدم ناگهان دو جوان که موهای سرشان را تیغ انداخته و قسمت وسط آن را مثل تاج خروس درست کرده بودند و معلوم بود که از فرقه گرایان هستند با خنده های کریهی قصد ایجاد مزاحمت داشتند . قلبم به رعشه افتاد، ترس وجودم را فرا گرفت و به سرعت دویدم . نمی دانستم به کجا، از پرچین کوتاهی پریدم و به کوچه بزرگ تری رسیدم که شبیه خیابان فرعی بود . اتومبیلی عبور می کرد، جلوی راهش را سد کردم، با ترمز شدیدی ایستاد و من به داخل پریدم . راننده که متوجه حالت غیر عادی ام شده بود مرا تا سر خیابان اصلی رساند . با شتاب به طرف پانسیون دویدم . لباسهای گل آلود و روسری پاره ام نشان از حال نامساعدم داشت . به محض این که به کوچه محل اقامتمان پیچیدم با شخصی برخورد کردم که موجب شد همه کتابهایش روی زمین بریزد . با زبان انگلیسی به عذرخواهی پرداخته و مشغول جمع کردن وسایل وی شدم . وقتی سر بلند کردم جوانی را دیدم که در کتابخانه اطلاعات مورد نیازم را جست وجو کرده بود .
با نگاهی شرمگین گفتم: «ببخشید، این هم جواب خوبی!»
محترمانه پرسید: «از چیزی فرار می کردید؟»
گفتم: «نه فقط کمی ترسیده ام » . با تحکم گفت: «دختر تنها چرا باید در تاریکی بیرون باشد» و ادامه داد: «مسیرتان کجاست؟ تا منزل همراهتان باشم » . تشکر کردم و گفتم: «منزلم در همین نزدیکی است » . از سر و وضعم خجالت کشیده بودم; یا ترس اعث شد نمی دانم ولی با سرعت خداحافظی کردم و به طرف منزل راه افتادم . بین راه فکر می کردم که شاید شرط ادب بود که نشانی منزلم را به او می گفتم ولی بلافاصله با خود گفتم: «نه او باید بداند ارتباطات زن مسلمان متفاوت است » . آن شب با اعصاب درهم و آشفته خوابیدم و روز بعد کسل و دیر بیدار شدم . با سرعت به تراس رفتم تا لباسهای شسته را به داخل بیاورم و اتو بزنم و به دانشکده بروم که دیدم لباسهایم همه با لکه های قهوه ای که معلوم بود از طبقه بالا ریخته اند کثیف شده، خیلی عصبانی شدم، به اتاق لیلا تلفن کردم و شماره داخلی اتاق طبقه بالا را پرسیدم . شخصی که می دانستم مهدی نام دارد با هشتمین زنگ گوشی را برداشت . سلامی گفتم و با خشونت ادامه دادم: «من هموطن شما هستم که در طبقه پائین ساکنم، از شما گله مندم چون پس مانده قهوه تان را به طبقه پائین و روی لباسهای من ریخته اید» . در پاسخ گفت: «اولا علیکم السلام، ثانیا من هرگز مرتکب این عمل ناپسند نشده ام » .
با عصبانیت گفتم: «لباسهای سفید و تمیز من با قهوه کثیف شده و شما مقصر هستید» .
آرام پاسخ داد: «شما عصبانی هستید و شاید حرفهای مرا درک نکنید، خانم محترم! من اصلا قهوه استفاده نمی کنم . ضمنا چیزی را از پنجره بیرون نمی ریزم » .
با لحن تندی گفتم: «آقا! جای عذرخواهی توجیه نکنید . از این که هموطنم هستید متاسفم » و با عصبانیت تلفن را قطع کردم . دقایقی بعد لباس دیگری تن کردم و برای رفتن به کالج از سالن گذشتم، در محل اتصال پله ها و درهای خروجی همان آقایی که اطلاعات مورد نیازم را جست وجو کرده بود دیدم . با شادی مضاعفی به انگلیسی گفتم: «اوه خدای من! شما؟» با لبخندی که به طور ناگهانی روی لبانش نشست، به فارسی گفت: «لحظاتی قبل تلفنی دعوا می کردید و حالا لحن تان دوستانه است!» به سرعت متوجه شدم که قضیه از چه قرار است و در واقع کسی که در دانشکده به من کمک کرد، همسایه طبقه بالای منزلم است .
با تعجب زمزمه کردم: «شما ایرانی هستید؟ !»
آرام گفت: «بله، و به دلیل کسالتی که دارم پزشکم تجویز کرده قهوه استفاده نکنم و چون شما فرمودید روی لباسها لکه های قهوه ای است که از طبقه بالا ریخته شده، عرض می کنم با اینکه قفل درب تراس طبقه بالا خراب است و من نمی توانم از آنجا چیزی ریخته باشم ولی اگر بابت لباسهایتان مقصرم عذرخواهی می کنم و حاضرم همه آنها را به اتوشویی ببرم و پاکیزه تحویلتان دهم » .
با ابراز شرمندگی تشکر کردم و گفتم: «زحمات آنروز شما را فراموش نکرده ام » . لحظه ای بعد پرسید: «باید متخصص قلب یا داخلی باشید چون راجع به این موضوعات تحقیق می کردید؟» من به علامت تایید و شرم از قضاوت عجولانه ام سرم را تکان دادم . او که متوجه ناراحتی من شده بود با خداحافظی مختصری رفت و قلب و ذهن مرا با خود برد . پسری جذاب با غرور خاص ایرانی که حتی در هنگام صحبت، دیدگانش پائین را می نگریست . می خواستم راجع به او بدانم ولی اطلاعات لیلا هم، بیشتر از من نبود . به بهانه رفع کدورت، جعبه شکلاتی خریده و به همراه پردیس و هومان به دیدنش رفتم . در اتاقش مشغول کار با رایانه بود . نگاهی به صفحه مونیتورش انداخته و از او پرسیدم: «ممکنه بپرسم راجع به چه موضوعی تحقیق می کنید؟»
او با لبخندی گفت: «راجع به منجی در ادیان مختلف اطلاعات جمع آوری می کنم » .
پرسیدم: «مقصود شما، امام زمان (عج) است؟»
پاسخ داد: «امام زمان (عج) به تعبیر مسلمانان و منجی یا مرد تمام کننده به تعبیر سایر ادیان » .
با شادی گفتم: «یعنی آنها هم به ظهور امام زمان (ع) معتقدند؟ !» گفت: «البته تعابیر و تفاسیر در دینها متفاوت است اما تقریبا همه به یک نفر که پایان دهنده ظلم و اصلاح کننده دنیا باشد اعتقاد دارند» .
با تعجب پرسیدم: «من شنیده ام رشته شما، کامپیوتر است ولی تحقیق شما به مسائل مذهبی مربوط می شود، ممکن ست بفرمائید ارتباط این دو با هم چیست؟ !»
نگاهی بی تفاوت به من انداخت و گفت: «من فرصت زیادی ندارم، تصمیم دارم در مدتی که برایم باقی مانده از علم کامپیوتر در جهت گسترش اطلاعات مذهبی استفاده کنم » .
هومان که تا آن لحظه ساکت بود گفت: «تحقیقات تو چه فایده ای دارد؟»
مهدی پاسخ داد: «در دنیای فناوری و اطلاعات و عصر دیجیتال، هر کس به خود و علائقش می پردازد و من هم می خواهم نیت و افکار خود و هم کیشانم را با علم روز به جهانیان عرضه کنم » . و ادامه داد: «الان ارتباطات حرف اول را می زند و من با همان زبان می خواهم حرفم را به گوش جهانیان برسانم . من ایرانی هستم، با سرزمینی که قدمت فرهنگی آن هزاران سال است . با آداب و عقاید اصیل و دین سربلند اسلام، در جهان شهرت دارم . شاید از جهت فناوری و دانش روز نتوانم به آنها برسم ولی گذشته و تاریخچه ای درخشان دارم که جزو افتخاراتم است و پیوسته به مراد و مقصود خود بالیده ام . تصور می کنم امروز بر ما نسل تحصیل کرده و پیشرفته و به ظاهر امروزی است که با استفاده از اطلاعات کارآمد روز، مقصود و هدف ونیات و باورهاو اعتقادات مذهبی گذشتگان خود را به همه نشان دهیم تا در کنار گذشته ای که همیشه به آن ارج می نهیم، چراغ آینده را هم روشن کنیم » .
با هیجان گفتم: «برایم جالب است; چون شنیده بودم شما خیلی سرسخت هستید . حال این که روح لطیف و دلی دردمند دارید . خوشحالم از اینکه در کنار نسل امروز که غالبا غرق در لذت جویی و خودخواهی است اشخاصی را می بینم که دغدغه آرمانها و اصالتها را دارند . من صمیمانه به شما تبریک می گویم » .
مهدی لبخندی زد و گفت: «برعکس شما، ایرانیهای مقیم در این پانسیون، از جمله هومان کار مرا هدر دادن وقت می دانند و معتقدند دین را نمی شود با فناوری ادغام کرد . من اینگونه می اندیشم که پیامبر (ص) با علم زمان خودش سخن می گفته و شاید غرض از غیبت امام دوازدهم این بوده که دو هزار سال بعد از پیغمبر، دین ما به روز، ظهور و بروز یابد تا کمال و شکوهش جلوه ای ویژه داشته باشد و پیروان بی شماری پیدا کند» .
افکار مهدی آنقدر دلنشین بود که صادقانه به او گفتم: «تا به حال از همنشینی با کسی اینهمه لذت نبرده بودم » .
آن روز ساعتها با هم بحث و گفت وگو کردیم و این آغاز آشنایی ما بود، که مرا به سرزمین عشق و محبت کشانید و من ناخواسته عشق به مهدی و افکار و باورهایش را با عشق و مهر ائمه اطهار، یکجا مزه مزه کردم . عشقی که مرا به ورطه تحقیق کشاند . ساعتها به منجی، کیستی و شخصیت او می پرداختم . حالا نه سرزمین غربت برایم مفهومی داشت، نه نگاههای خصمانه شیوا، که می اندیشید مهدی را از چنگش درآورده ام . من فقط و فقط به تاثیر دین و عرفان در معالجه امراض می اندیشیدم و در کنار آن پیشرفتهای پروژه منجی را مطالعه می کردم . تقریبا بیست ساعت از شبانه روز به مطالعه و تحقیق می پرداختم و عمیقا احساس می کردم روحم شفاف شده است . معمولا برای تبادل اطلاعات در کتابخانه کالج قرار می گذاشتیم . مهدی جوانی برجسته و بسیار عالم بود، در همه زمینه ها مطالعه داشت خیلی خوب و گویا سخن می گفت . برایم جای تعجب بود که چرا همیشه مشغول است و وقت خالی ندارد و حتی تفریح نمی کند، گوئی دنیا به آخر می رسد . روزی مشغول کاوش در سایتهای ادیان آسمانی بودم ناگهان متوجه سایه ای بالای سرم شدم . مهدی را دیدم، با لبخند ملایمی بر لبانش گفت: «من و شما افکار مشابهی داریم » ; ناگهان چهره اش درهم رفت و کلمه «افسوس » را بر زبان آورد و این افسوس، افسانه «آه » را در وجودم بیدار کرد . او، مرا پزشک مؤمن و علاقه مندی می دید که به پژوهش عشق می ورزد و با او همکاری می کند، و نمی دانست که در درونم غوغایی است که احساس قلبی او را نسبت به خود بدانم . مدتی بود که می دیدم سرفه های ممتدی مهدی را آزار می دهد . گاهی سرفه امانش را می برید به طوری که عملا ادامه کار در کتابخانه برایش امکانپذیر نبود . چند بار از او خواستم برای معالجه به بیمارستان مراجعه کند یا به من اجازه معاینه بدهد، ولی او هر بار طفره می رفت . چند روزی در کتابخانه منتظر مهدی بودم تا نتیجه عملی طرحم را به او اعلام کنم; اما نیامد . نگرانی موجب شد به اتاقش بروم، چند بار در زدم و چون پاسخی نشنیدم آماده بازگشت بودم که او در را گشود و عذرخواهی کرد که خوابیده بود و متوجه زنگ در نشده است . این موضوع باعث تردیدم شد، او که حتی برای صرف غذا وقت را غنیمت می دانست چطور آن ساعت روز خوابیده بود . سرفه بی وقفه او، و خونی که دستمال سفید بین انگشتانش را رنگین کرده بود موجب شد از او اجازه معاینه بخواهم .
مهدی در بین سرفه ها گفت: «خانم دکتر یلدا! بی فایده است . طول زندگی من حتی به بلندای نام شما نیست، پس بگذارید از عرضش استفاده کنم . می خواهم از شما خواهشی بکنم، امیدوارم پاسخم منفی نباشد» . سرم را به علامت مثبت تکان دادم . آنروز مهدی سخنانی گفت که گوشها و درونم را یکجا سوزاند .
«دانشجوی سال اول کامپیوتر دانشگاه شریف بودم که به عشق آرمانهایم، دانشگاه را به مقصد جبهه ترک گفتم . در همان سالها بی مهری دشمن، با شلیک گازهای شیمیایی بر سینه ام نشست . حالا یادگار آن سالها، نشان از وصل به دوست است . در بازگشت از جنگ و ادامه تحصیل، مدرک مهندسی کامپیوتر گرفتم و تصمیم گرفتم الهیات و فقه و همزمان زبان بخوانم . در هر دو رشته درجه کارشناسی ارشد گرفتم . دکترای ادیان و فرق گرفتم و از زمانی که ساعت عمرم شمارش معکوس را آغاز کرد، مصمم شدم با استفاده از تحصیلات و تجاربم، تحقیقاتم را کامل کنم . در یکسال ونیم گذشته آنقدر به علائق و ایده هایم فکر کردم که از دنیای اطرافم غافل شده بودم . حتی از خانواده ام دور شدم تا جدایی ابدی برایشان قابل تحمل باشد . با حضور تو در این مدت، گل خشکیده عاطفه در وجودم دوباره جوانه زد و شاید عشق به تو علاقه و انگیزه به کارم را صد چندان کرد . باور کن; در این سالها کسی را مثل تو به خود نزدیک ندیده بودم، پزشک معتقدی که با این ظاهر برازنده در کالج حاضر شود و اینهمه خصائص و خصائل را یکجا داشته باشد . با اینکه دل از کف دادم، محبت عمیق به شما موجب شد خودخواهی را کنار گذاشته و شما را برای خود نخواهم، چون می دانم مدت زیادی زمان ندارم و حالا شرایط حاد بیماری در آخرین مراحل، اجازه ادامه کار را از من گرفته . کمکم کنید تا این پروژه را به اتمام برسانم چون شما تنها کسی هستید که به تمام راز و رمز این کار آگاهید . آیا حاضرید کمک کنید، تا در آخرین لحظات تنها نباشم؟»
زبانم بند آمده بود; حالا عامل جمیع محاسن و اینهمه خویشتنداری را درک می کردم . اکنون می دانستم چرا همیشه مشغول کار است و وقت کم می آورد .
با تحکم پرسیدم: «تو به حرفها و کارهایی که انجام داده ای، معتقد هستی؟» پاسخ داد: «بله! آیا فدای جانم نشانه اعتقادم نیست؟ !»
گفتم: «به راهی که مرا در آن کشاندی چطور، معتقدی؟ ! تو به من باور دادی . تو مرا متقاعد کردی و من عقایدت را یکجا پذیرفتم، ساعتها روی این تحقیق کار کردم و حالا اولین کسی که مهر رد بر آن می زند، خود تو هستی . تو خوب می دانی من درباره موضوع «رابطه عشق و عرفان و استفاده از انرژی حاصل آن، در درمان بیماریها و حتی بیماریهای لاعلاج چقدر تحقیق و تفحص کرده ام . چرا تو، تویی که مرا و کارم را باور داشتی، تردید کرده ای؟» گفت: «یلدا! من تردید کرده ام؟ اشتباه می کنی » .
خشمم تبدیل به بغضی غریب شد و با آخرین صدایی که از گلویم خارج می شد گفتم: «پس چرا تن به بیماری دادی؟ چرا سعی نمی کنی به همه آنچه که معتقدی، فکر کنی و با عشق گرمی که درونت حاکم است، سایه های شوم شیمیایی را از خود دور کنی؟ نامت مهدی و مرادت، مهدی است . چرا با مهر مهدی قیام نمی کنی! تا من و تو دست در دست هم ندای روحانی اعتقادمان را رنگ واقعیت بخشیم؟ مهدی! تو به حرفهایت معتقد نیستی، تو در مبارزه با نفست باخته ای، تو به شیطان اجازه داده ای در درونت رسوخ کنه و تردید را برایت به ارمغان آورد» .
نگاه مهربانش را به من دوخت، سپس گفت: «به خدا قسم، آنچه گفتی معتقدم! خدا می داند از روزی که پزشکان مطلعم کردند که مدت زیادی عمر نمی کنم شب و روز با یاد و نام مهدی و عشق خوشایند او به این کار پرداخته ام . شاید باور نکنی دو شب قبل از اولین تلفن تو، که با عصبانیت و دعوا، آشنایی ما آغاز شد . رو به خدا از مهدی (ع) خواستم برای این که سست نشوم گل امید را در قلبم بکارد . تو نمی دانی الان وجود تو، رویش دشت امید و آرزوست و شاید تنها عاملی باشد که نمی خواهم بیماری را بپذیرم و تسلیم آن شوم » . اشکهایم ناخواسته جاری شد و گفتم: «مهدی به پاس علاقه و محبت مان به یکدیگر و به یمن عشق وافری که هر دویمان به آقا، امام زمان (ع) داریم، از تو تقاضا می کنم قبول کنی با هم ازدواج کنیم و از آقا بخواهیم تا در معالجه ات کمکمان کند و در این صورت روزها و شبها با هم هستیم و فرصت بیشتری برای تحقیق داریم » .
مهدی با نگاه متفکری گفت: «اما من نمی خواهم زندگی تو را خراب کنم » . با اخم پرسیدم: «مرا دوست نداری، یا در ازدواج با من تردید داری؟»
مهدی گفت: «خدا می داند و حجتش، آقا خبر دارد، هرگز کسی را به اندازه تو به خود نزدیک ندیده ام، ولی . . .» .
اجازه ندادم، ادامه دهد و گفتم: «ولی ندارد، انشاءالله فردا به دفتر سفارت می رویم و صیغه عقد را جاری می کنیم . این بار اشک شوق از چشمان مهدی جاری شد» .
از زمانی که من و مهدی ازدواج کردیم و من به اتاق او نقل مکان کردم، هفت ماهی می گذشت . با بررسیهایی که استادان من بر روی مهدی انجام دادند، پاسخ آزمایشها نشان داد که با وجود مزمن بودن آثار مواد شیمیایی در بدن او با داروهایی که شروع کرده، شرایط حاد موقتا کمتر شده اما، قطعا بروز مجدد خواهد داشت . شرایط جدید زندگی، روحیه مهدی را بالا برده بود . عشق و ایمان به منجی واقعی، گل امید را در قلب هر دویمان رویانده بود . کار تحقیقمان هم پیشرفت مؤثری داشت . مهدین نمونه یک جوان مهدوی بود . کار و عبادت و مهر و عاطفه اش شکلی باشکوه داشت و من تمام خصوصیات همسری دلسوز و فداکار را در او می دیدم و از صمیم قلب از ازدواج با او خرسند بودم و غیر از مواقع دانشگاه و مرور درسهایم به تحقیق و پژوهش با او می پرداختم . بالاخره کارمان نتیجه داد و توانستیم پژوهش ارزشمندی را تکمیل کنیم . خدا می داند با اینکه حال مهدی چندان مساعد نبود، اما تمام سعی اش را می کرد که ظاهرا خوب باشد . استادان من می گفتند: «با وجود وخیم بودن شرایط جسمی اش، عاملی مثل امید یا معجزه او را نگاه داشته است » .
خبر بارداری ام مهدی را بسیار نگران کرده بود ولی من به او گفتم: «مطمئنم، فرزندی سالم به دنیا می آورم » . سه ماه از دوران بارداریم گذشته بود که حال مهدی رو به وخامت گذاشت، طوری که در بیمارستان بستری شد . آن روزها مصادف با اخباری بود که دشمنان ایران از طریق ماهواره ها شایع می کردند . حال مهدی اصلا مساعد نبود . از من خواست تا به همراه کاوشها، با همه توان علمی و مهارتهای گفتاری که دارم، به دفاع از آرمانهای دین اسلام بپردازم . پرسیدم: «چگونه؟»
مهدی گفت: «سمینار بزرگی در رم برپاست، که در ظاهر بررسی ادیان آسمانی است اما غرض کمرنگ کردن اسلام است . همه تلاشم در این مدت این بوده که مطالبی برای حقانیت و به روز بودن اسلام گردآوری کنم » . نتایج پژوهش و بررسیهای مهدی را برداشتم و به همراه فلورا، همسر پسر عمه ام به شهر رم واقع در ایتالیا رفتم و در سمینار ادیان با حضور کاردینالها و اسقفها شرکت کردم . در این سمینار علمای ادیان مختلف سخنرانی کردند . من هم ضمن ارائه پروژه منجی، رابطه درمان بیماریها با معنویت را تشریح کردم . پاسخ زحمات شبانه روزی مهدی این شد که مجمعی تحت عنوان «تشکلهای ادیان آسمانی » تشکیل شد و مبلغ مؤثری از سازمان ملل دریافت کرد و با توجه به پروژه ارائه شده، سهمی از آن را به دین اسلام اختصاص دادند، که یکجا به فلسطین واگذار شد و من با کسب نتایج دلخواهم به انگلیس بازگشتم . حال مهدی رو به وخامت گذاشته بود . در تمام شبکه های ماهواره ای و اینترنتی متن پژوهش و اخبار مربوط به آن منتشر شد . ناشران، دانشگاهها و مراکز پژوهشی حاضر به سرمایه گذاری شدند . مهدی قبل از این که به اغما فرو برود با لبخندی شاد گفت: «آقا از ما راضی باشد . ان شاءالله »
×××
امروز که خاطراتم را می نگارم پسرم، مهدی، چهار ساله است . پسری که به معجزه آقا امام زمان (ع) کاملا سالم و تندرست است . هر چند پدرش را ندیده ولی تمام خصوصیات ظاهری و درونی همسرم در او نهفته است . من که مزه عشق و امید به منجی را تجربه کردم . داغ بزرگ جدایی از یاور امام زمان در دلم سنگینی می کند ولی خاطره زندگی با یک همسر مهدوی آنقدر برایم جذاب است که به همه جوانان بگویم، با امید و تلاش به هر چه بخواهند، می رسند . اکنون که شیوه طبابتم انرژی درمانی و ایمان است و علم روز دنیا هم به این نقطه رسیده است . احساس وظیفه می کنم تا به همه جوانان بگویم، می شود عشق دنیوی را با عشق معنوی ترکیب کرد و زندگی سالمی داشت . با امید به این که روزی آقا (ع) ظهور فرمایند و ریشه ظلم و سلاحهای کشتارجمعی، که در لفافه تکنولوژی پنهان شده، از زمین بردارند و حقانیت مسلمانان را اثبات کنند .
اعراب جاهل مردمى بودند بس خشن، تندخو، غارتگر، خطرناک، قمارباز، شرابخوار، رباخوار و زناکار، وحشى و قاتل، و آلوده بهمه گناهان و خلاصه فحشاء و منکرات نقل شیرین زندگى آنان بود.
پیامبر اسلام در میان چنین ملتى مبعوث برسالت شد، بتدریج و با تحمل شدائد زیاد آن گرفتاران بند هوا را آماده پذیرش تربیت کرد، غول نفس مهار شد، با محکوم شدن هوا و غلبه آن ملت بر تمایلات و شهوات خارج از حدود بتهاى برونى نیز شکست، نفوذ سران شرک و کفر از دست رفت، قبایل با یکدیگر آشتى کردند و بمیدان مسالمت و صلح درآمدند، جنگها خاتمه یافت، قتل و غارت از بین رفت، نائره دشمنیها خاموش شد، هر دو نفر از آن جامعه در سایه قرآن با یکدیگر برادر گشت، درد مسکین و فقیر معالجه شد، یتیم از رنج بىپدرى درآمد، معاملات حرام ممنوع گشت، دوستى بجاى دشمنى نشست خزان اصول آدمیت به بهار شکوفا تبدیل شد، حسنات اخلاقى در آن مردم فاقد همه اصول انسانى بجائى رسید که در میدان جنگ با کفار و مشرکین عموزاده یکى از سربازان زخمى براى سرباز از پا درآمده آب برد زخمى در خون غلطیده در حالیکه سخت تشنه بود، اشاره کرد آب را به سرباز زخمى افتاده در چند مترى من برسان زیرا او از من نیازمندتر است میگوید بالاى سر دومى آمدم اشاره کرد بآن سرباز دیگر ده زیرا او زودتر از من از اسب افتاده با عجله بالاى سر سومى آمدن شهید شده بود، ببالین دومى و اولى برگشتم هر دو از دنیا رفته بودند، آرى حکومت بر نفس و پاکسازى درون ملتى آنچنان را باین چنین فضیلت تغییر حال میدهد، آن روز بجان هم رحم نمیکردند، و از غارت مال یکدیگر دریغ نداشتند، امروز در عین نیاز و احتیاج ایثار جان و مال میکنند على علیه السلام میفرماید: نظام الّدین مخالفة الهوى و التّنزّه عن الّدنیا. پابرجائى دین، و باجرا درآمدن قواعد آن در سایه مخالفت بر خواستههاى غلط است، و آزادى از دنیاپرستى بهترین راه رسیدن بسعادت دو جهان.
پیشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السلام از کوچهاى میگذشت از خانهاى صداى موسیقى و برنامهاى ضد حق بگوش میرسید، کنیزى درب خانه بود، امام پرسید: صاحب خانه آزاد است یا بنده؟! پاسخ گفت آزاد است فرمود: اگر بنده بود خانهاش لانه فساد نمیگشت کنیز مفهوم سخن امام را نفهمید، ولى پس از بازگشت بخانه در آستان در پرسش و پاسخ خود را با امام بارباب گفت، مالک خانه سخت ناراحت شد، با پاى برهنه مسیر امام را پیمود، چون بحضرت رسید فریاد زد بخدا قسم آزاد نیستم، بندهام، اشتباه میکردم، پشیمانم بازمیگردم، دشمنان درون و برون را بخاطر طغیان نفس دوست میپنداشتم بدست حضرت توبه کرد، و از مردان راه الهى شد، ترس از مقام حق چنان باو تأثیر کرد که مدتى کوتاه پس از توبه مریض شد و سپس بجوار رحمت حق شتافت.
تردیدى نیست که ما همچون گروهى از خطاکاران گذشته گرفتار نیرومندترین دشمن یعنى هواى نفسیم، و میدانیم که تمام بدبختیهاى خانوادگى و اجتماعى و دولتى و ملى و اخلاقى ما زائیده این دشمن خطرناک درونى است و تا حصول پیروزى چارهاى جز مبارزه با آن نداریم، و اسلحه ما در این میدان عمل و اراده و تصمیم قاطع و آراسته بودن ببرنامههاى قرآن وگفتار پیامبر و امامان است.
پیامبر بزرگ در این زمینه میفرماید:
المومن بین خمس شدائد، مؤمن یحسد، منافق یبغض، کافر یقاتل، و شیطان یذلّ و نفس تنازعه، فبیّن رسول اللّه انّ النفس عدوّ منازع یجب مجاهدته:
مؤمن گرفتار پنج سختى است، رهائى از آن در گرو مبارزه و جنگ است و بدون شک نیروى لازم در این پنج میدان ایمان و تقواست، آن پنج سختى عبارتست از حسدى که برادر مؤمنش باو میورزد، و منافقى که با او دشمنى دارد، و کافرى که با او در حال جنگ است، و موجود شریرى که ذلت انسان را میخواهد، نفسى که انسان را آرام نمیگذارد، سپس فرمود: جنگ و مبارزه با نفس واجب است، و بىتردید اگر انسان در مبارزه با خواستههاى غلط نفس پیروز شود، جنگ با چهار دشمن دیگر کار سادهایست و نیز رهبر بزرگ اسلام فرمود: افضل الجهاد من جاهد نفسه التّى بین جنبیه «1». بالاترین مبارزه سرسختى نشان دادن با نفسى است که بین دو پهلوست، نفس بین دو پهلو کنایه از شهوات و خواستههاى غلط است، و نیز فرمود: طوبى لمن ترک شهوة حاضرة لموعد لم یره «2». خوش بحال کسیکه لذت امروز را براى آبادى روز بعد رها کند.
حیات یا میدان کارزار و مبارزه
از هنگام انعقاد نطفه در صلب پدر، تا زمانیکه شعله شمع وجود با وزش باد مرگ خاموش میگردد، و آدمى آخرین نفس را تسلیم پیک الهى مینماید ناحیه جسم در برابر خطرات گوناگون و بیشمارى قرار دارد، و براى دفع دشمنان باید بمبارزه برخیزد، تا وقتى انسان مستقل نشده و برشد جسمى نرسیده، مبارزه با دشمنان جسم بر عهده پدر و مادر است و از وقت فهم و رشد بر دوش خود انسان. حفظ سلامت جسم تنها در سایه مبارزه با خطرات مربوط بآن است و بدون جنگ با دشمنان سلامت بدن ادامه حیات امکان ندارد، گوئى سرشت ما را با مبارزه بافتهاند، و خمیر وجود را با جنگ و جهاد مایه دادهاند.
اصولا انسان همانند دیگر موجودات بعنوان یک مبارزه و مجاهد بمیدان زندگى فرستاده میشود، و چون قمرى درخشان براى حرکت در مدار جنگ با دشمنان بفضاى هستى پرتاب میگردد.
انسان از همان ابتداى ورود در مرز مبارزه براى روبرو شدن با دشمن و جنگ با او نیرو لازم دارد، و این نیاز طبیعى به نیرو را براى مبارزه، خداوند در حد کامل پاسخ داده است.
خود جسم بتمام وسائل لازم مجهز است، چشم بینا، گوش شنوا، زبان گویا، دست پرتوان، قدم نیرومند، قوه درک و بینش و ... و در مرحله دیگر براى حفظ و تقویت نیروى جسم عوامل گوناگونى از قبیل هوا، نور، آب و انواع مواد خوراکى و آشامیدنى را مقرر فرموده است.
انسان وابسته بمکتب الله واجب است در حفظ سلامت بدن و عوامل مربوط بآن بکوشد، تا بتواند نیروى مبارزه داشته و از عهده تمام مشکلات مربوط بناحیه جسم برآید:
کمخورى در آن حد که توان انسان را کم کند ممنوع، و پرخورى تا آن مرز که انسان را به بستر مرض یا امراض درافکند حرام.
نهچندان بخور کز دهانت برآید |
نهچندان که از ضعف جانت برآید |
|
نماز در رأس واجبات عبادى است، چنانچه ایستاده خواندنش براى سلامت جسم زیان داشته باشد باید نشسته خواند، و اگر نشسته خواندنش مضر باشد باید بحال خوابیده و اگر بحال خوابیده خواندنش ناراحتکننده باشد بهر صورتیکه لطمهاى براى جسم نداشته باشد باید خواند.
روزه ماه رمضان از اهم فرائض خداوند است، چنانکه براى جسم زیانآور باشد ممنوع و قضایش بهنگام قوت جسم واجب: ورنه بجایش باید کفاره داده شود.
حج مسئلهایست مهم، یکى از شرایط استطاعتش سلامت جسم است، چنانچه انجامش براى بدن ضرر داشته باشد باید نایب گرفت، و از اجرایش بوسیله خود باید درگذشت.
مادرى که خود از سلامت کامل برخوردار است اما طبیب بدو گفته روزه براى طفلى که در رحم دارى زیانآور است، حق اجراى آنرا ندارد، و پس از وضع حمل در صورتیکه روزه به غذاى طفل لطمه بزند گرفتنش ممنوع و اجرایش حرام است.
تمام این برنامهها بخاطر اینست که نیروى جسم از بین نرود، و انسان تاب مبارزه با دشمنانش را داشته باشد، و البته نسبت باین مسئله در فصل بهداشت جسم در حد لازم مسائلى بازگو شده: آرى آدم ناتوان از عهده مبارزه با دشمن برنخواهد آمد و بدبختانه در حمله اول دشمن محکوم بزوال و بیچارگى است، در این مسئله بین درد و خانواده و اجتماع فرقى نیست، خانواده ناتوان و جامعه زبون و منهاى سلامت جسم هم در برابر هجوم دشمن محکوم است.
اما مسله خطر در برابر ناحیه جان گستردهتر و زیانش با زیان جسم قابل قیاس نیست.
از همان زمان بسته شدن نطفه در صلب پدر ناحیه شخصیت و روان آدمى با دشمنان خطرناکى روبروست، در آن زمان که انسان در صلب پدر یا رحم مادر است دشمنان ضربههاى خود را از طریق کانال روحى پدر و مادر بآدمى وارد میکنند و از زمان رشد و بعقل نشستن انسان با خود انسان روبرو میشوند.
تا زمانیکه انسان آراسته به نیروى مبارزه با دشمنان روح و روان نشده جنگ با دشمنان و دفع خطر آنان بر عهده پدر و مادر است، زیرا برخوردهاى پدر و مادر با عوامل غلط یا صحیحک و خلقیات و روحیات و خطوط نفسى و فکرى آنان از ابتداى رشد نطفه تا هنگام تولد، و از وقت ولادت تا هنگام مرگ در انسان خواهد بود، و قانون وراثت این معنا را ثابت کرده است و بقول پیامبر السّعید سعید فى بطن و الشّقىّ فى بطن امّه، علت سعادت یا شقاوت مادر است و در مرحله بعد پدر، و باید گفت مسئولیت محکم کردن زیربناى تربیت و آمادگى دادن براى پذیرش تربیت و مبارزه با دشمنان انسانیت، سخت بر عهده پدر و مادر است.
چه آنجا که مسئولیت متوجه پدران و مادران است، و چه آنجا که مسئولیت بر عهده خود انسان قرار میگیرد، اگر براى رشد و بقاء شخصیت و اصول انسانیت پدر و مادر بجنگ با عوامل خطر برنخیزند و یا خود انسان بمبارزه اقدام نکند، از انسانیت بوحشیگرى و حیوانیت سقوط کرده و چون تا آخرین لحظه حیات با دشمنان روبروست، در برخورد با آنان توان و نیروى روحى و فکرى را از دست داده و سرمایههاى معنوى و قابل شکوفایش با هجوم خطرات از دست خواهد رفت.
آن زمان است که آدمیت به ددمنشى، خرد بجهل، عاطفه بخشونت، سلامت بمرض، مردانگى بنامردى، کرامت به پستى، فضیلت برذیلت تبدیل خواهد شد.
همان وقت است که فرد همچون گرگ چنگل، خانواده همچون گروهى وحشى، اجتماع چون حیواناتى خطرناک خواهند شد و دانسته یا ندانسته از درون و برون به جنگ با خویش برخاسته و تمدن و زندگى را چون ملل وحشى و بىتربیت امروز بمرز سقوط و نابودى نزدیک خواهند کرد.
جهان زمان ما یعین قرن بیستم از کتابخانهها، لابراتوارها، چاپخانهها وسائل خبرى سمعى و بصرى، دانشگاهها، دانشکدهها، دبیرستانها، مدرسهها، دانشمندان علوم مختلفه و وسائل مجهز تکنیکى برخوردار است اما بخاطر عدم تربیت صحیح و گرفتار بودن به بند هوا، و آلوده بودن به رذائل اخلاقى از امنیت درون و برون محروم است واحدى با خیال راحت زندگى نمیکندن، و ترس از جنگهاى خانمان برانداز بر فرد فرد مردم جهان حکمفرماست، و کسى نیست که در شرق و غرب از زندگى خود و دیگران راحت باشد، بنابراین تمدن و تکنیک و تکنولوژى و دانش منهاى تربیت چه سود، انسان با برخوردارى از همه وسائل زندگى اگر میدان حیاتش چون جهنم داراى عذابهاى گوناگون و رنجهاى فراوان باشد آیا آن زندگى را میتوان زندگى انسانى گفت؟!
على علیه السلام درباره مردمیکه آراسته به نیروى مبارزه با دشمنان شخصیت نیستند جمله جالبى باین مضمون دارد: آنان که براى دفع خطر دشمن خود را مسلح نکردند، مردمیکه از تربیت خویش غافل ماندند افرادى که از شکوفا کردن سرمایههاى فکرى و روحى بازماندند، گرچه داراى ظاهرى زیبا و فریبنده باشند، اگر چه در خانهها و کاخهائى مجلل و گرانقیمت جاى گرفته و آرمیدهاند، ولى باید بدانند که همچون گیاه سبزى هستند که بر مزبله روئیده و ریشه در کثافت و آلودگى دارند، و این نوع تغذیه براى هیچکس شخصیتساز نیست.
اینان مردمى هستند که غیرت ناموسى ندارند، و بر خلاف آیات ارزنده حجاب از عریان بیرون آوردن زنان و دختران خود در کوچه و بازار ابا ندارند، شرف روحى براى ایشان مفهومى ندارد، کیان انسانى را باخته و همسران و دخترانشان در برابر دیدگانشان در آغوش این و آنند و بقول خودشان از اینکه ناموسشان اجتماعى است لذت میبرند!!
اینان دلخوشى بقمار، رباء، زنا، دروغ، آدمکشى، آلودگى، مجلس رقص و شبنشینى و شمع و شراب دارند، و براى حفظ مقام یا موقعیت، یا لذت بردن از عمر هر گناهى را غنیمت حساب میکنند.
آنها از جاسوسى براى بیگانه گرچه بقیمت نابودى یک ملت باشد، و از فروختن ناموس کشور، و از بتاراج دادن منابع زرخیز مملکت بخاطر چند روز شهوترانى روىگردان نیستند، آرى بقول امیر المؤمنین علیه السلام از گیاه روئیده سر کود مستراح بیش از این توقع نیست و بیش از این هم نمیتوان توقع داشت.
تنها نیروى ایمان و تقوا و خودنگهدارى است که ناحیه جان را از آسیب دشمنان مصون میدارد، تقوائیکه محبوب خداست، و نیروى حافظ بندگان از شر دشمنان، جلوه این نیرو باید تا پایان عمر با انسان باشد، زیرا دشمن حتى در آخرین لحظه حیات براى بغارت بردن فضائل انسان غرق در طمع است. دشمن چون بانسان حمله کند و با نیروى شگفتآور تقوا و ایمان بخدا و ملکات اخلاقى روبرو گردد خود را باخته، و از مبارزه با آدمى دست برداشته، فقط بانتظار فرصت مىنشیند تا انسان نیروى علیه او را از دست بدهد.
مگر نه اینست که ابلیس در پیشگاه حق قسم یاد کرد با همه میجنگم، همه را از پا درمیآورم، از احدى باک ندارم، رابطه بندگانت را با تو قطع میکنم، تنها جائیکه آماده جنگ نیستم و مغلوب شدنم حتمى است هنگامى است که با بندگان خالص و بىشائبهات روبرو شوم، آنان که از ابتدا دشمنان خویش را شناخته و براى اکرزار با دشمن تا سرحد پیروزى نیرو فراهم آوردهاند و بالاخره بحضرت الله گفت: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ «3». آیه شریفه علاوه بر اینکه مغلوب بودن دشمن را از زبان خود دشمن بر برابر عاشقان الله بیان میکند، بیک نکته بسیار مهم هم ضمنا اشاره دارد و آن مسئله اختیار است، و بعبارت دیگر دشمن میخواهد بگوید این انسان است که میتواند در سایه اراده خویش و با کمک هدایت حق بفراهم آوردن نیرو براى دفع دشمن اقدام کند و نیز این انسان است که با سستى در برابر برنامههاى لازم راه پیر وزى دشمن را بر خود باز میکند و معلوم است که فراهم آورندگان نیرو مخلصین، و دورماندگان از سپر بلا اغوا شدهگان و گولخوردهها هستند و نمیتوان ادعا کرد تمام وسایل ایجاد بدبختى در اختیار دشمن است، تنها کار همه دشمنان وسوسه کردن و اغواگرى و جلوه دادن گناه و پلیدى در نظر انسان است و براى هیچ دشمنى سلطه و سلطنت بر انسان قرار داده نشده، این انسان است که با گوهر اراده و اختیار میتواند بفراهم کردن نیروى مبارزه با دشمن برخیزد و میتواند از فراهم آوردن وسائل جنگى سستى کند و زمینه تسلط دشمن را فراهم آورد، و خداوند بزرگ هم در تمام ادوار راه شناختن دشمنان و تهیه وسائل جنگ با آنان را در اختیار آدمى قرار داده است.
انسانى که در تجارتخانه خویش از بهترین سرمایه برخوردار است و میداند شهر خالى از دزد نیست براى مغازه خود در محکم و قفل و بست سنگین فراهم میکند، و آدمى که در خانه خویش از انواع وسائل زندگى برخوردار است بهنگام شب خانه را بوسیله بستن در و پنجره و قفل ایمنى یا سوت خطر مجهز مینماید و اصولا اگر دشمنى براى انسان نبود اینهمه فعالیت و کار و کوشش پدیدار نمیگشت و زندگى لذت نداشت.
در برابر اضداد
گروهى که میگویند: وجود ابلیس و شیاطین جنى و انسى چرا، وسوسه و حدیث نفس براى چه، عوامل شهواتزا و هواى نفس و برنامههاى ضد انسانیت بچه خاطر، و خلاصه آنچه آدمى را از راه خدا بازمیدارد، چرا در راه حیات و زندگى قرار داشته باشد؟ گفتار و پرسش آنان کاملا بجاست، باید بآنان جواب منطقى داد و باید گفت وجود دشمنان وجودیست که اگر انسان با بیدارى کامل با آنان روبرو شود، میتواند از روبرو شدن با آنها بهترین منفعت و سود را نصیب خود کند و راستى ثابت شده که اگر انسان با چهرههاى ضد حق و دشمنان شخصیت روبرو نبود تکامل برایش معنا نداشت.
مگر جنگ گیاهان با نیروى جاذبه، و عواملى که در خاک و هوا بر ضد آنان است بگیاهان توان و رشد نمیدهد؟
مگر حیوانات، در مقابل با دشمنان خوش ورزیدهتر نگشته و بیش از پیش از لذت حیات فیض نمیبرند؟
مگر وجود امراض، میکربها باعث تکامل علم طب و پیدا شدن داروها معالج و کشف راه نابودى امراض نبود؟
مگر این برنامه از لقمان نقل نشه که گفتند ادب از که آموختى گفت از بىادبان، آنچه آنان را در نظر مردم سبک میکرد من از خویش دور کردم و بآراستن خود بضد آنچه در آنان بود اقدام کردم.
آرى دورى جستن از آنچه ضد فضیلت است، و مبارزه با دشمنانى که در راه سعادتند، و دست و پنجه نرم کردن با میکرب شرک و وباى کفر، و قدرت طاغوت اعتبار آدمى را بالا برده و بارزش انسان میافزاید، جدا اگر اضداد نبودند کوشش و جهاد، مبارزه و قیام، فتح و پیروزى، سعادت و سلامت، و بهشت جاویدان و خوشنودى حق چه معنا داشت؟
مسلمان بیدار از برنامههاى ضد ق آنچنان بنفع خود و ملت اسلام استفاده میکند که گوئى از منابع انرژىزاى مثبت دارد بهره میگیرد.
پیامبر در ارزش و اعتبار مردم مبارز و خودنگهدار و مخصوصا مردم پس از مرگش و على الخصوص مردم آخر الزمان بابو ذر فرمود: آنانکه از در و دیوار زندگىشان عوامل ضد حق میبارد و بخاطر رسیدن بسعادت با آن عوامل مبارزه میکنند، و خویش را از زیانهاى حزب ابلیس حفظ مینمایند همچون پیامبران قبل از من از مقام والائى برخوردارند.
انسان در هیچ دورهاى نمیتواند بدون ضد باشد، اگر باشد رشد و تکامل بىمفهوم میشود، جهل، فقر، سیئات اخلاقى، کفر، شرک، فسق، شیطان، ابلیس، طاغوت، رفیق بد، محیط ناسالم همه ضد سعادتند، و بود اینها اقتضا میکنند که انسان براى فراهم آوردن خیر دنیا و آخرت بمبارزه برخیزد، و راه مبارزه خشنودى و رضوان حق را تحصیل کند، و در این راه میتواند از کمک اللّه، نبى، امام، عدل، شرف، کرامت، جود، مقررات انسانى بهرهور شود.
بنابراین دو مسئله اختیار و ضد دو وسیله براى رشد و تکامل انسانند، نه میتوان بانکار اولى برخاست و نه میتوان در برابر دوم چون و چرا داشت.
گو اینکه بحث از اضداد کار متفکرین و بینایان راه است و مسئلهایست که دانشمندان بزرگى را به بحث در حدود آن واداشته، و در این زمینه باید بطور مفصل سخن راند یا قلمفرسائى کرد، ولى چون این جزوه در سطحى عادى تنظیم شده و بخاطر اکثریت مردم که از اصطلاحات علمى دورند نوشته شده، در آن حدى که عموم بتوانند بپاسخ پرسش ذهن خود برخیزند توضیح داده شد، شرح مفصل و علمى آن را باید به متخصصین فن مراجعه کنید، مسئله اختیار را هم براى پاسخگوئى به پرسش ذهن گروهى از برادران و جوابگوئى بآنان که عقیدهمند به جبرند نیز در سطحى عادى و عامیانه توضیح میدهم تا بر خوانندگان ارجمند بیش از پیش ثابت گردد که اضداد، و نیروى پرارزش اختیار باین خاطر در ظرف حیات ما قرار گرفتهاند، که ما بتحصیل رشد و کمال برخاسته، و زندگى را با نیرو گرفتن از تربیت الهى و ایجاد تمدن بعلاوه دین طراوت و شادى بخشیم و بدانیم که اگر نیروى اختیار نبود، سعادت دو سرا و سلامت نفس و فراهم کردن تقوا و ایمان و لذت بردن از معنویت هیچ مفهومى نداشت، و بدانیم که جنگ با تمام دشمنان و پیروزى بر آنان و فراهم آوردن کلیه وسائل لازم براى مبارزه با موانع حیات و حسنات آن کاملا امکان دارد و بخاطر داشتن گوهر اختیار عذر کسى را در شکست خوردن از دشمنان یا آلوده شدن بگناهان و پلیدیها نخواهند پذیرفت، بنابراین اگر کسى بگوید من نمیتوانستم کسب کمال کنم، یا راهى بسعادت و سلامت نداشتم، یا آراسته شدن بحسنات اخلاقى در توان من نبود، یا من محکوم و مجبور به بدى و پلیدى و پستى بودم، و قضا و قدر من این بود، گفتهاش باطل، و سخنش مردود و عذرش غیر موجه است انسان با دارا بودن سرمایه اختیار امکان هر نوع برنامه مثبت ارد، و میتواند با راهنمائى انبیاء و ائمه از اراده و اختیارش استفاده کند و سعادت دو جهان را براى خود تحصیل نماید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سفینة البحار ج 1 ص 195
(2)- وسائل الشیعه ج 6 ص 164
(3)- ص 82- 83
الْزُّهْدُ مِفْتاحُ بابِ الْآخِرَةِ وَالْبَراءَةُ مِنَ النّارِ
داستان زهد، داستان عجیبى است؛ زهد حقیقتى است که هر کس به آن آراسته شود، برنده خیر دنیا و آخرت شده است.
تحصیل زهد از مشکلترین امورى است که انسان با آن روبروست و چون حاصل شود، به فرموده حضرت صادق علیه السلام: درب آخرت و تمام نعیمش به روى انسان باز شده و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته است!
زهد، صفت عاشق، خصلت عارف، رنگ عابد و نشان حقیقت بر پیشانى سالک است.
زاهد، انسانى وارسته و عبدى پیراسته و شخصیّتى ممتاز و نیرویى الهى و پروانهاى گرد شمع جمال و عاشقى بینا و مجاهدى تواناست.
حقیقت زهد را باید از زبان زاهدان حقیقى و عرفاى واقعى شنید، چرا که آنها شیرینى این واقعیت را چشیدهاند و از نسیم جان بخش این خصلت ملکوتى بهره بردهاند، بیان حقیقت زهد، کار ما گرفتاران و اسیران بندهاى شهوات و طبایع نیست، ما را کجا رسد که به ترجمه عالىترین خصلت وارستگان تاریخ برخیزیم و از آنان که از دوست نشان دارند، نشان در اختیار بگذاریم.
کسى کاندر صف گبران به بتخانه کمر بندد |
برابر کى بود با آن که دل در خیر و شر بندد |
ز دى هرگز نیارد یاد و از فردا ندارد غم |
دل اندر دل فریب نقد و اندر ما حضر بندد |
حقیقت بتپرست است آن که در خود هست پندارش |
برست از بتپرستى چون در پندار در بندد |
نه فرعونى شود آن کس که او دست قوى دارد |
نه قارونى شود هر کس که دل در سیم و زر بندد |
نه موسىاى شود هر کس که او گیرد عصا برکف |
نه یعقوبى شود آن کس که دل اندر پسر بندد |
بسا پیر مناجاتى که بر موکب فرو ماند |
بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد |
زمعنى بىخبر باشى چو از دعوى کمربندى |
چه داند قدر معنى آن که از دعوى کمر بندد |
به تخت و بخت چون نازى که روزى رخت بربندى |
به تخت و بخت چون نازد کسى کاو رخت بربندد |
غلام خاطر آنم که او همت قوى دارد |
که دارد هر دو عالم را و دل در یک نظر بندد«1» |
زهد، قبل از این که مرحله عملى باشد حقیقت قلبى است، به این معنى که هر کس به فرموده قرآن مجید، بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است.
چون به دست آوردن این حالت قلبى کارى بس مشکل و مدت مدیدى ریاضت مىخواهد و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بینایى و بصیرت و همنشینى با اولیاى خداست، از این نظر زهد را از اعلا منازل سالکان و از والاترین مقامات عارفان و از بهترین حالات سایران شمردهاند.
این حالت عالى قلبى، یعنى بىتفاوت بودن دل، در برابر بود و نبود ظاهر دنیا و زر و زینت آن، موجب راحت انسان و دور بودن از گناهان باطنى و ظاهرى است.
تمام روایات معتبر و محکم که در بهترین کتب حدیث نقل شده، وقتى مىخواهند زهد را معنا کنند به آیه بیست و سوّم سوره مبارکه حدید که ریشه زهد را قلبى مىداند، متوسل مىشوند؛ چرا که وقتى قلب داراى این حالت عالى باشد اگر همه دنیا به انسان رو کند. انسان آن را ملک خود نمىداند، بلکه گنجینهاى در خزانه حق مىنگرد که انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده و چون همه دنیا از دستش برود گویى هیچ پیش آمدى نکرده، چون چیزى که ملک خود نمىدانسته از برابر چشمش غایب شده و علّتى منطقى وجود ندارد که به خاطر غیبت و یا از دست رفتن غیر ملک باعث اسف گردد.
چیزى که از دست برود، اگر از دست رفتنش مخصوصاً به قضا و حکم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گیرد، مگر تأسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد؟ و مگر شادى و حرص در راه به دست آوردن از دست رفته، قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد؟!
تأسف بر از دست رفته، موجب جزع و خروج از مدار صبر و علّت اعتراض و شکایت به دستگاه منظم آفرینش و به خصوص صاحب حکیم و عادل آن است و این گونه جزع مقدمهاى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است.
فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنیا و زر و زینت به دست آمده آن، موجب بد مستى و طغیان و تجاوز و به فرموده آیه شریفه تفاخر و تکاثر و علّت کبر و تکبر و خودبینى است که همه این خصلتها، شیطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنیا و عذاب آخرت است و این غیر از فرح به نعمت است که موجب شکر و کمک و عون بر عبادت و طاعت است که دنیا را نعمت حق دیدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده کردن، غیر از دنیا را دنیا دیدن است، متن آیه شریفه چنین است:
[لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ] «2».
بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید، و خدا هیچ گردنکش خودستا را [که به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد.
با توجه به این آیه به خصوص دو کلمه «تأسوا و تفرحوا» معلوم مىشود که زهد در درجه اول و در مرحله حقیقت امرى قلبى است، چون قلب در روى آوردن دنیا خوشحال نشود و حالى به حالى نگردد و دچار فرح نشود، فرحى که عاقبتش تکبر و فخر و دورى از خداست و در از دست رفتن دنیا بدحال نگردد، آن حالتى که باعث جزع و فزع و بىصبرى و بىطاقتى و شکایت از دوست است، صاحب آن قلب زاهد است، روزِ داشتن و روزِ نداشتن زاهد است.
اما اگر قلبى در بود دنیا و زینت آن فرح موصل به کبر و فخر داشته باشد، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنیا به اسف دچار شود، صاحبش اهل دنیا و به دور از حقیقت است، چنین انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنیا خالى باشد، ولى قلبش به امید روز به دست آمدن در فرح قرار داشته باشد، اهل دنیاست و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد، انسانى مادى و بیچاره است، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد، صاحبش زاهد و مورد توجه خداست.
موسى بن جعفر علیه السلام در تاریکى زندان بغداد هیچ اسفى نداشت و سلیمان بر تخت حکومت فلسطین، ذرهاى فرح در دلش نبود.
یوسف عزیز در قعر چاه و در زندان مصر تأسف نمىخورد و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود.
حضرت على علیه السلام آن یگانه تاریخ پس از مرگ پیامبر از خانهنشینى و به خاطر از دست رفتن حکومت ظاهرى اسف نداشت و روز حکومت، آن را بىارزشتر از کفش پاره خود مىدانست و بر حکومت فرحناک نبود.
چون قلب، این گونه حرکت الهى و معنوى و ملکوتى پیدا کند، حقیقت زهد تحقق پیدا کرده و نور زهد در اعمال و حرکات و اخلاق و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد کرد.
حد زهد در دنیا
عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاثٍ قالَ: قُلْتُ لِأبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام جُعِلْتُ فِداکَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنیا؟ فَقالَ: قَدْ حَدَّ اللّهُ فى کِتابِهِ «3» فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: [لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ] «4».
حفص بن غیاث مىگوید: به حضرت صادق علیه السلام عرضه داشتم: قربانت گردم حدّ زهد در دنیا چیست؟ فرمود: خداوند، حدّ زهد نسبت به دنیا را در کتابش بیان فرموده، در آیهاى که مىفرماید: تا بر از دست رفته حسرت نخورید و بر به دست آمده فرحناک نگردید.
قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ علیه السلام: إنَّ النّاسَ ثَلاثَةٌ: زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ، فَأمَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأحْزانُ وَالْأفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا یَفْرَحُ بِشَىءٍ مِنَ الدُّنیا وَلا یَأسى عَلى شَىءٍ مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُستَرِیحٌ... «5».
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مردم به سه دستهاند: زاهد و صابر و راغب، زاهد کسى است که غصهها و خوشحالىها را از قلب به در کرده، بر چیزى از دنیا که به دست مىآید خوشحال نمىشود و به خاطر چیزى که از دستش مىرود غصهدار نمىگردد و او راحت است.
راستى، اگر انسان بخواهد تأسف بخورد چرا بر یک سلسله امور کم ارزش و فانى و امانتى تأسف بخورد و اگر بخواهد خوشحال شود، چرا بر سنگ و خاک رنگارنگ و بر یک سلسله خوراکى و پوشاکى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود؟ تأسف باید بر عمر از دست رفته، عمرى که به طاعت و عبادت نگذشته، باشد، تا این تأسف عامل حرکت براى جبران مافات شود، خوشحالى باید خوشحالى بر ایمان و عمل صالح باشد که وسیله خیر دنیا و آخرت است.
آرى، در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراق آن جمال مطلق رنجیده و ناراحت باشیم.
شناخت زهد
شناختن حقیقت زهد با مراجعه به آیات و آثار و معارف اسلامى، به خصوص آنچه از ائمه طاهرین علیهم السلام رسیده، کار مشکلى نیست و چه نیکوست انسان حقیقت این مسئله الهیه را بشناسد و از حضرت رب العزه، آراسته شدن به آن را بخواهد که هر کس آراسته به این حقیقت گردد، به عالىترین درجه معنوى آراسته شده و باب خیر دنیا و آخرت را به روى خود باز کرده است.
زهد، یعنى بىرغبتى به ظاهر دنیا به خاطر به دست آوردن آخرت و درجه بالاترش یعنى بىرغبتى به ما سوى اللّه، جهت جلب رضا و خشنودى و رضوان حضرت حق.
زهد، به معناى ضایع کردن مال و حرام کردن حلال بر خود و از کسب و کار دست کشیدن نیست.
ضایع کردن مال حرام و حرام کردن حلال، ممنوع و بیکارى و بیعارى و کَلّ بر مردم شدن جایز نیست.
زهد، به معناى قناعت ورزیدن به حلال مالى و شهوانى و ساختن آخرتى آباد با حیات دنیاست.
زهد، یعنى تمام علایق را تابع علاقه حق قرار دادن و به معناى حکومت الهى قلب، بر ظاهر امور دنیایى است.
آن کس که در برابر متاع حیات مادى و آرایش ظاهر دنیا، فریب نمىخورد و مقام با عظمت خلافت اللهى را با مشتى خاک و با چند روز مقام و با قلیلى درهم و دینار معامله نمىکند زاهد است.
عرفان به واقعیتها و معرفت به حقایق و بصیرت به امور ظاهر و باطن، مورث زهد است.
چون واقف شدى، عمر هزار ساله در برابر عمر ابد آخرت لحظهاى بیش نیست، به حقیقت زاهد خواهى شد.
چون آگاه شدى، آنچه هست رفتنى است و تنها وجود باقى خداست و هر تکیهگاهى موقتى است، تنها تکیهگاه ابدى حضرت رب العزه است، از ماسوى اللّه زاهد شده و تنها به حضرت او رغبت کنى، با توجه به این حقایق است که دنیا برایت مسجد و جمال محبوب برایت قبله و ذکر دائم برایت نماز و خدمت به خلق برایت عبادت مىگردد.
قدر خود بشناس و به آنچه باید واقف گردى واقف شو، در مقام کسب آگاهى و بصیرت و معرفت و عرفان برآى که در تمام وجود از نظر قوه و استعداد همتا ندارى و به این خاطر از میان تمام ممکنات و موجودات تو را به مقام نیابت و خلافت از خود برگزیدهاند.
آرى، معرفت به حقایق، مقدمه حرکت به سوى حقایق و عشق به حقایق مقدمه آراسته شدن به واقعیتهاست که عارف: صابر، متقى، متوکل، عاشق، خاضع، خاشع، صامت، مجاهد، عابد، عالم، حلیم، حکیم و زاهد است و طى این همه راه در گرو حکمت نظرى و عملى است و آن دو عبارت از شناخت قرآن با کمک اهل قرآن و آراسته شدن به حقایق این کتاب است.
پرهیز از چهار عامل خطر
یکى از پیران معرفت را پرسیدند: عارف را چگونه باید که باشد؟
گفت: چنان باید که از میان خویش و آن خداوند خویش، چهار چیز بردارد:
یکى: ابلیس را و هر چه او خواهد و خواست وى معصیت بُوَد که اندر وى زوال ایمان بُوَد و اندر زوال ایمان دوزخ جاودان بود.
[کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ* فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ خالِدَیْنِ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ] «6».
[داستان منافقان که کافران از اهل کتاب را با وعدههاى دروغ فریفتند] چون داستان شیطان است که به انسان گفت: کافر شو. هنگامى که کافر شد، گفت:
من از تو بیزارم، من از خدا که پروردگار جهانیان است، مىترسم.*
سرانجامشان این شد که هر دو در آتشاند و در آن جاودانهاند و این است کیفر ستمکاران.
دوم: نفس و آنچه خواهد که نفس بدان کارى کند بد و بد کردارى را جاى آتش بود، چنان که گفت در قصه یوسف صدیق:
[وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ] «7».
من خود را از گناه تبرئه نمىکنم؛ زیرا نفس طغیان گر، بسیار به بدى فرمان مىدهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند؛ زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است.
سوم: هواى تن را و آنچه او خواهد و اندرین جهان هر که به راحت بود بدان جهان رنج برد چنان که گفت حق تعالى:
[أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ] «8».
آیا کسى که هواى [نفسش] را معبود خود گرفته دیدى؟
چهارم: دنیا را و آنچه او خواهد دست بازدارى که دنیا از تو خدمت خواهد و فراموشى آخرت خواهد، قوله تعالى:
[فَأَمَّا مَنْ طَغى* وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا* فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى] «9».
و اما کسى که طغیان و سرکشى کرده* و زندگى دنیا را [بر زندگى ابد و جاوید آخرت] ترجیح داده،* پس بىتردید جایگاهش دوزخ است.
پس چون بنده عارف، این چیزها را از میان برداشت، حلاوت معرفت یافت، پس هر که با ابلیس صحبت کند از هاویه نرهد که با خداوند صحبت کند از این همه برهد.
نظر سالکان راه در مسئله زهد
در این مسئله بسیارى از حقیقت دانان و واقع بینان، نظریات پر ارزشى دارند، نقل نظر همه آنان از حوصله این نوشتار بیرون است، تنها تلفیقى از نظریات غزالى از عامه و فیلسوف فقیه ملا محسن فیض کاشانى و اخلاقى بزرگ ملا مهدى نراقى و شهید مطهرى در توضیح بر زهد نقل مىشود.
جایى که در خانه دل، ضد حب دنیا، حبى که روى وجود را از حق برمىگرداند و رغبت و میل به سوى آن مىباشد، زهد است.
زهد این است که قلب از پى دنیا نفرستى و با جوارحت دو دستى به این پیره زال نچسبى و معاملهات با آن به اندازه ضرورت باشد. و به عبارت دیگر زهد اعراض قلبى از متاع دنیا و پاکیزههاى آن از اموال و مناصب و سایر چیزهایى است که با مرگ از دستت مىرود. و به تقریر دیگر روى گرداندن از دنیا و روى آوردن به آخرت است، یا روى گرداندن از غیر خدا، براى رو کردن به خداست که این مرتبه بالاترین مرتبه زهد است.
کسىکه از کل ما سوى اللّه حتى جنات دل ببرد و جز خدا عشقى نداشته باشد، زاهد مطلق است.
و هر کس به خاطر ترس از جهنم از لذات دنیا دست بردارد و به خاطر رسیدن به بهشت، اعراض از نعیم فانى، جز به اندازه ضرورت کند او نیز زاهد است، ولى زهدش در درجه زهد اول نیست.
البته زهد وقتى تحقق پیدا مىکند که انسان قدرت دست یافتن بر دنیا را داشته باشد و در عین قدرت به ترک برخیزد و باعث ترک هم، درک حقارت دنیا و پستى آن نسبت به خدا و دار آخرت باشد.
اگر ترک به خاطر عدم دست یافتن به دنیا باشد، یا غرض از ترک به چنگ آوردن آخرت نباشد، یا هدف از ترک خوشنامى و جلب قلوب یا شهرت به جوانمردى وجود و سخا، یا سبک بالى از کثرت مال و نجات از رنج و تعب حفظ ثروت باشد، این ترک، زهد نیست این ترک شرک و ریاکارى و نفاق و دورویى است.
ترک باید از نظر معنى به صورت اعراض و بىرغبتى قلب و از نظر ظاهر باید به صورت ساده زیستى و آسان گذراندن زندگى باشد.
برحسب تفسیر «نهج البلاغة» از زهد استفاده مىشود، زهد حالتى است روحى، زاهد از آن نظر که دلبستگىهاى معنوى و اخروى دارد، به مظاهر مادى زندگى بىاعتناست، این بىاعتنایى و بىتوجهى، تنها در فکر و اندیشه و احساس و تعلق قلبى نیست و در مرحله ضمیر پایان نمىیابد.
زاهد، در زندگى عملى خویش سادگى و قناعت را پیشه مىسازد و از تنعم و تجمل و لذت گرایى پرهیز مىنماید، زندگى زاهدانه آن نیست که شخص فقط در ناحیه اندیشه و ضمیر، وابستگى زیادى به امور مادى نداشته باشد، بلکه این است که زاهد عملًا از تنعم و تجمل و لذتگرایى پرهیز داشته باشد.
زهد یا رهبانیت
زهّاد جهان آنها هستند که به حداقل تمتع و بهرهگیرى از مادیات اکتفا کردهاند، امام على علیه السلام از آن جهت زاهد است که نه تنها دل به دنیا نداشت، بلکه عملًا نیز از تمتع و لذتگرایى ابا داشت و به اصطلاح تارک دنیا بود.
و این غیر از رهبانیتى است که اسلام و روح معنویت با آن مخالف است که رهبانیت، بدعت است و زهد حقیقت است.
رهبانیت، بریدن از مردم و رو آوردن به عبادت است، بر اساس این اندیشه که کار دنیا و آخرت از یکدیگر جدا است، دو نوع کار بیگانه از هم است، از دو کار یکى را باید انتخاب کرد، یا باید به عبادت و ریاضت پرداخت تا در آن جهان به کار آید و یا باید متوجه زندگى و معاش بود تا در این جهان به کار آید، این رهبانیت بر ضد زندگى و بر ضد جامعهگرایى است و مستلزم کنارهگیرى از خلق و بریدن از مردم و سلب هر گونه مسؤولیت و تعهد از خود است.
اما زهد اسلامى، در عین این که مستلزم انتخاب زندگى ساده و بىتکلف است و بر اساس پرهیز از تنعم و تجمل و لذتگرایى است، در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى قرار دارد و عین جامعهگرایى است، براى خوب از عهده مسؤولیت برآمدن است و از مسؤولیتها و تعهدهاى اجتماعى سرچشمه مىگیرد.
در اسلام، مسئله جدا بودن حساب این جهان با آن جهان مطرح نیست، از نظر اسلام نه آن جهان و این جهان، از یکدیگر جدا و بیگانه هستند و نه کار این جهان با کار آن جهان بیگانه است.
ارتباط دو جهان با یکدیگر از قبیل ارتباط و باطن، شیئى واحد است، یعنى:
آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است بر ضد مصلحت این جهان نیز هست و هر چه بر وفق مصالح عالیه زندگى این جهان است بر وفق مصالح عالیه آن جهان نیز هست، لهذا یک کار معین که بر وفق مصالح عالیه این جهان است، اگر از انگیزههاى عالى و دیدهاى ما فوق طبیعى و هدفهاى ماوراى مادى خالى باشد، آن کار صرفاً دنیایى تلقى مىشود و به تعبیر قرآن به سوى خدا بالا نمىرود، اما اگر جنبه انسانى کار از هدفها و انگیزهها و دیدهاى برتر و بالاتر از زندگى محدود دنیایى بهرهمند باشد، همان کار، کار آخرتى شمرده مىشود.
زهد اسلامى، چنان که گفتیم در متن زندگى قرار دارد، کیفیت خاص بخشیدن به زندگى است و از دخالت دادن پارهاى ارزشها براى زندگى ناشى مىشود.
زهد، از روشنترین صفات انبیا و اولیاست، پیامبرى مبعوث نگشت، مگر آن که به زهد سفارش داشت و اگر تقرب به حق و نجات روز قیامت بستگى به آن نداشت، هرگز بزرگان از انسانها و اهل معرفت برخود سخت نمىگرفتند و بریده از شهوات و لذات دنیا زندگى نمىکردند!
بمیر اى حکیم از چنین زندگانى |
ازین زندگانى چو مردى بمانى |
از این زندگى زندگانى نخیزد |
که گرگ است و ناید زگرگان شبانى |
بر این خاکدان پر از گرگ تا کى |
کنى چون سگان رایگان پاسبانى |
از این مرگ صورت نگر تا نترسى |
از این زندگى ترس کاکنون درآنى «10» |
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سنایى غزنوى.
(2)- حدید (57): 23.
(3)- نور الثقلین: 5/ 248؛ تفسیر القمى: 2/ 146؛ بحار الأنوار: 75/ 193، باب 23، حدیث 7.
(4)- حدید (57): 23.
(5)- الکافى: 2/ 455، باب محاسبة العمل، حدیث 13؛ مجموعة ورام: 2/ 161؛ نور الثقلین: 5/ 248.
(6)- حشر (59): 16- 17.
(7)- یوسف (12): 53.
(8)- فرقان (25): 43.
(9)- نازعات (79): 37- 39.
(10)- سنایى غزنوى.
چنین انسانى اگر در فضاى حیات انسان قرار گیرد و از افق زندگى آدمى طلوع نماید و چون خورشیدى به سرزمین وجود انسان نور افشانى کند، در حقیقت خیر عظیمى از جانب حضرت حق به او رسیده است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
«مَن أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً رَزَقَهُ خَلِیْلًا صَالِحاً إنْ نَسِىَ ذَکَّرَهُ وَإنْ ذَکَرَ أَعَانَهُ».
کسى که خداوند خیر عظیمى را براى او بخواهد، دوست شایسته و رفیق صالحى را نصیب او مى کند، اگر حقایق الهى و حلال و حرام و خواسته هاى حق را فراموش کند به یادش مى آورد و اگر به آنها توجه نماید او را براى به اجرا گزاردنش یارى مى دهد.
ابو بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده:
تا آن وقتى که دو فرد مسلمان از هم دورى مى جویند شیطان همواره خرسند و شادمان است و وقتى به هم مى رسند و دوستى خود را تجدید مى کنند زانوهاى شیطان سست مىگردد به گونه اى که نمى تواند در جایى قرار بگیرد و رگ و پیوندش از هم گسیخته مى شود و فریاد مى زند: واى بر من که نابود شدم.
قسمت اول
از بزرگترین امتیازات اسلام این است که پایه و زیربنای اصلی آن «محبت» است.
«هل الدین الا الحب»(1)
محبت کیمیایی است که ماهیت ها را تغییر می دهد، گل را دل، ترسو را شجاع، تنبل را چالاک و زرنگ، بخیل را بخشنده و کم طاقت و ناشکیبا را متحمل و شکیبا می کند.
اثر عشق در روح، عمران و آبادی و در بدن خرابی و نابودی است.
احساسات انسان دارای مراتبی است. بخشی از مراتب آن که مشترک بین انسان و حیوان است، در شهوت ظهور می کند و بدیهی است که نمی تواند مکمل روح آدمی باشد. از مراتب دیگر آن، که از مختصات انسان بوده و فصل ممیز انسان و حیوان را تشکیل می دهد، عشق به پاکان و نیکان است که همان عشق معنوی و انسانی و عشق به همه فضایل و خوبی هاست که از محدوده ی ماده و مادیات خارج و به روح، شخصیت و عظمت می بخشد و آن را به اوج ملکوت می رساند. گرچه در طول تاریخ بشریت، بر اثر عوامل مختلف از قبیل فرهنگ، اقتصاد، استعمار، استکبار و ... غبار بر چهره فطریات بشر نشسته و در پاسخگویی به این ندای فطرت به بیراهه رفته و عشق به کمال را در غیر خدا جستجو کرده، ولی باز بارقه ی فطرت توحیدی او را به سوی کمال مطلق سوق داده و آرامش قلب و روان خود را در پاسخ به آوای فطرت که همان توجه به تام و کامل به هستی مطلق و عشق به کمال مطلق است، می داند.
حال انسان به لحاظ این که موجودی مختار و با اراده آفریده شده و در انتخاب باید ها و نباید ها آزادانه می تواند عمل کند؛ اگر عقل را حاکم بر نظام اندیشه و عمل خود قرار دهد و ارتباطش را با منشأ همه خوبی ها و فضایل که همان کمال مطلق و ذات احدیت است، استحکام و قوت بخشد، محبوب حق گشته و سراسر وجودش رنگ یگانگی می یابد. آن وقت مظهر ذات احدیت و اسماء و صفات الهی خواهد شد.
و حال آن که اگر زمام فکر و عمل را به هوای نفسانی خویش بسپارد؛ جز تشتت و تفرقه و انحراف راه به جایی نخواهد برد و باطل، محبوب او می گردد در نتیجه به اسفل سافلین هبوط کرده و تجسم شیطنت و اوصاف شیطانی خواهد شد. نوشتار حاضر به جهت اهمیت مبحث توحید و لزوم ظهور آن در حوزه اندیشه و عمل انسان، بر آن است که به طور اجمال به یکی از ابعاد توحید؛ ـ توحید در محبت ـ که از جلوه های توحید عملی است، بپردازد.
با امید به این که اسباب ترغیب ما را در مسیر جلب محبت الهی فراهم نموده و آغاز نیکویی برای گام بعدی که بررسی عوامل و موانع محبوبیت است، قرار گیرد.
خواهی که از قرینه بدانی که عشق چیست
نا خورده می ز عشق ندانی قرینه ای (2)
محبت چیست؟ آیا برای انسان ضروری است؟ آیا امری ذاتی است یا اکتسابی؟ اصلاً چرا باید محبوب داشته باشیم؟ چه کسی شایستگی محبوبیت دارد؟ چه عواملی ایجاد محبت می کند؟ آیا محبت انسان را به کمال می رساند؟ محبت چه محبوبی انسان را به کمال می رساند؟ محبوب چه تأثیری در محب دارد؟ آیا انسان می تواند چند محبوب داشته باشد؟ محبوب حقیقی کدام است؟
این ها همه پرسش هایی است که در ضمیر انسان نهفته است و ذهن او را به خود مشغول کرده و به دنبال پاسخ آن می گردد. نخست باید دید معنا و حقیقت محبت چیست؟
محبت در لغت به معنای دوستی و رغبت و میل داشتن به شیء آمده است.(3) محبت گرایشی فطری است که ریشه در روح آدمی دارد و بنیان خانواده و شالوده روابط انسان ها را در زندگی اجتماعی تشکیل می دهد و ارتباط بین خالق و مخلوق هم ناشی از این گرایش فطری است و اما نفرت و بغض، ضد محبت است و عبارت از: احساس عدم تمایل و پذیرش نسبت به اشیاء و اشخاص و یا نسبت به عواملی که این احساس را برمی انگیزد.
محبت و نفرت دو عامل بسیار مهم و ضروری است که در تکوین حقیقت انسان نقش به سزایی داشته و می تواند رفتار، کردار و اعتقادات انسان را جهت بدهد. در اهمیت آن همین بس که امام صادق (علیه السلام) ایمان را منحصر در حبو بغض می داند:
«هل الدین إلا الحب و البغض»(4) و نیز امام باقر (علیه السلام) تجلی ایمان را در حب و بغض می داند:
«الإیمان حب و بغض»(5)
حب و بغض آمیخته با جان آدمی است. رشد و کمال، روابط اجتماعی و شخصیت معنوی هر فرد بستگی به دوستی و دشمنی او دارد. عامل حرکت، حب و بغض است. فرهنگ و تمدن، زاییده حب و بغض است، هنرهای زیبا مولود حب و بغض است. آرزوها، امیدها، پوشش ها و نیایش ها و مظاهر آن ها ثمره حب و بغض می باشد.
بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان سپارند چاره نیست(6)
محبت و نفرت ریشه در لذت و الم دارد، همان گونه که لذت و الم به مادی و معنوی تقسیم می شود محبت و نفرت هم به غریزی و فطری تقسیم شده و موجب امتیاز انسان از حیوان می شود. برخلاف تصور بعضی ریشه محبت در انسان، تنها امور مادی و شهوانی نیست بلکه اعم از مادی و معنوی است. همچنین محبت در انسان به خلاف سایر موجودات گرایشی آگاهانه و همراه با شور و علم است.(7)
محبت از امور دائم الاضافه است یعنی دائماً به چیزی تعلق می گیرد؛ مثل حب به مال، جاه، فرزند و حب به خدا. در نتیجه باید متعلق، ظرف و اضافه آن موجود باشد چرا که تحقق آن بدون تحقق متعلقش محال می باشد. مانند علم که ممکن نیست علم باشد ولی معلوم نباشد. اگر علمی هست معلومی هم وجود دارد و یا اگر قدرتی هست، مقدوری نیز باید وجود داشته باشد. رابطه بین محبت و محبوب نیز از این قبیل است، اگر محبت به فعلیت رسید محبوب بالفعل می خواهد، معیار همان است که حقیقت ذات الاضافه بدون متعلق وجود نخواهد داشت و از آنجایی که محبت و عشق در وجود انسان امری فعلیت یافته است؛ محبوب فعلی می طلبد و این ارتباط مصون از گزند و خطاست.»(8)
بنابراین همان گونه که محبت امری ضروری است، محبوب داشتن نیز ضرورت خواهد داشت.
از مهم ترین امور که خمیره آن در وجود همه افراد انسان یافت شده و هیچ یک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک نمی تواند آن را تغییر داده و خللی در آن وارد نماید، فطرت عشق به کمال است. به فرموده امام خمینی (ره) «اگر تمام دوره های بشر را قدم زنی و افراد هر یک از طوایف و ملل را استنطاق کنی، این عشق و محبت را در خمیره او می یابی و قلب او را متوجه کمال می بینی، اگرچه در تشخیص کمال و آن که کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست، مردم کمال اختلاق را دارند.»(9)
از آنجا که فطرت انسان عشق به کمال دارد، این عشق او را وا می دارد که در مسیر کمال توقف نداشته باشد، حتی در صورت احتمال مرتبه بالاتر به دنبال آن برود تا آن را بیابد و در این راه هیچ خستگی و فتوری به خود راه ندهد، به گونه ای که اگر از فطرت سؤال شود که چه می خواهی پاسخ دهد که من خواهان کمال محض، حسن غیر متناهی و خیر بی پایان هستم.(10) امام خمینی (ره) در این باره می فرماید:
«... کسانی که کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملک دانسته اند و اشتیاق به آن پیدا کرده اند؟ اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند متوجه مملکت دیگر می شوند و اگر آن مملکت را در تحت نفوذ درآورند به بالاتر از آن متوجه شوند و اگر یک قطری را بگیرند به اقطار دیگر مایل گردند، بلکه آتش اشتیاق آن ها روزافزون گردد و اگر تمام روی زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر بساط سلطنتی هست، قلب آن ها متوجه شود که ای کاش ممکن بود پرواز به سوی آن عوالم بکنیم و آن ها را در تحت سلطنت درآوریم، پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به این که تمام قلوب سلسله ی بشر از قاره نشینان اقصی بلاد آفریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمال است که نقصی ندارد و عاشق جمال و کمالی هستند که عیب ندارد و علمی که جهل در آن نباشد و قدرت و سلطنتی که عجز همراه آن نباشد، حیاتی که موتی نداشته باشد و بالاخره کمال مطلق معشوق همه است.»(11)
امام حسین (علیه السلام) در این باره می فرماید: «عمیت عین لاتراک علیها رقیبا؛(12) کور باد چشمی که تو را دیده بان خود نبیند.» به بیان دیگر می توان گفت، لازمه محبت و عشق به کمال مطلق، وجود کامل مطلق است و کامل مطلق جز ذات احدیت نیست و چون آن وجود واحد است؛ پس محبوب حقیقی یکی می باشد. قرآن کریم این مطالب را با بیانی دلنشین متذکر شده و هر چیزی که نام غیر خدا به خود بگیرد را محبوب مجازی می داند:
«ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه»(13)؛ «خداوند در درون انسان دو قلب قرار نداده است.»
قلب در کلام وحی به لحاظ این که مجرد و کانون عواطف رقیق و احساس لطیف است، همان روح یا بعد مجرد انسان می باشد و به این دلیل که وجود بسیط جزء ندارد و تعدد پذیر هم نمی باشد در جایگاه کثرت قرار نگرفته و غیر از یک متعلق نمی پذیرد. به عبارت دیگر دو چیز کامل و مستقل نمی توانند در عرض یکدیگر روح و قلب انسان را تسخیر کنند، و از آن جا که محبوب حقیقی، وجود کامل مطلق یعنی ذات اقدس الهی است، قلب انسان فقط منزلگاه و حریم خداوند بوده و سزاوار نمی باشد که جز با محبت او پر شود. این شاخه ای از درخت مبارک توحید است که از آن به توحید در محبت یاد می شود.
از جمله سؤالات در این قسمت عبارت است از:
موجبات محبت چیست؟ آیا این موجبات در خداوند وجود دارد؟ چرا تنها باید خدا را دوست داشت و به او محبت ورزید؟
برای پاسخ به این سؤالات لازم است عوامل انگیزش محبت در انسان را نسبت به هم نوع خود بیان کنیم، آن گاه این عوامل را در رابطه با خداوند مطرح نماییم. انگیزه محبت عبارت از لذت است و نفع بردن، و یا به خاطر فضیلتی است که در محبوب وجود دارد. البته ممکن است همه این ها با یکدیگر جمع شوند که محبت خداوند از این قبیل است.
یکی از امور فطری در انسان، دوست داشتن نیکی، نیکوکاری و شخص نیکوکار است. کسی که در مشکلات، دستگیر و در سختی ها یار و مددکار انسان نیازمند است، بذر محبت را در قلب دیگران کاشته و مهر آنان را به خود جلب می نماید. از همین رو هر چه نیکی بیشتر باشد، درخت محبت ریشه دارتر و عمیق تر خواهد شد. انسان نه تنها دوست دار احسان کننده ی به خود است بلکه نفس احسان را دوست دارد، گرچه احسان به غیر او نیز متوجه شود.
بر اساس فطرت کمال جویی، انسان همواره در جستجوی فضایل است و صاحبان فضیلت و کمال را نیز دوست دارد حتی آنان که نتوانسته اند خود را به زینت فضایل بیارایند و گرفتار رذایل شده اند، بر محرومیت خود اشک حسرت می ریزند، آیا می توان کسی را پیدا کرد که فضایلی همچون علم، بردباری، ایثار، گذشت، تواضع و فروتنی را دوست نداشته باشد؟!
زیبایی دوستی، یکی از ابعاد فطرت انسانی است. زیبایی در هر جلوه ای اعم از مادی و معنوی قابل ستایش و تحسین برانگیز است.(14)
مهم ترین عامل محبت، ابدی بودن محبوب است. به این دلیل که روح الهی در کالبد انسان دمیده شده، پایداری و دوام را دوست دارد و از نابودی و زوال گریزان می باشد از همین رو باقی و ابدی را دوست داشته و به آن دل می بندد چرا که محبوبیت بقا و ابدیت برای انسان، امری فطری است. قرآن کریم در این باره، از افرادی که به گمان جاودانگی به جمع آوری مال و اندوختن ثروت پرداخته، یاد می کند:
«ویل لکل همزه لمزه، الذی جمع مالاً و عدده، یحسب أن ماله أخلده»(15)
و در جای دیگر با بیان قصه گفت و شنود آدم (علیه السلام) با ابلیس، از حقیقت نهفته در وجود انسان پرده بر می دارد. در حقیقت، شیطان از میل به ابدیت و جاودانگی آدم در جهت فریفتن او بهره گرفت:
«قال یا آدم هل أدلک علی شجره الخلد و ملک لایبلی»(16)؛ «گفت: ای آدم! آیا می خواهی تو را به درخت جاودانگی و ملکی بی زوال راهنمایی کنم؟»
خلاصه این که انسان به طور فطری به دنبال محبوب پایدار و زوال ناپذیر است هر چند بر اثر طغیان غرایز و حرص و شهوات روبه سوی لذت های زودگذر برده و انحراف از فطرت خویش منحرف شود. قرآن کریم بی فایده بودن دلبستگی به خوشی های فانی را در قالب مثالی زیبا، تشریح می فرماید:
«إنما مثل الحیوه الدنیا کماء أنزلناه من الماء فاختلط به نبات الأرض مما یأکل الناس و الأنعام حتی إذا أخذت الأرض زخرفها و أزینت و ظن أهلها أنهم قادرون علیها ...» (17)؛ «در حقیقت، مثل زندگی دنیا بسان آبی است که آن را از آسمان فرو ریختیم، پس گیاه زمین ـ از آن چه مردم و دام ها می خورند ـ با آن درآمیخت، تا آن گاه که زمین پیرایه خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند، شبی یا روزی فرمان (ویرانی) ما آمد و آن را چنان درویده کردیم که گویی دیروز وجود نداشته است، این گونه نشانه ها (ی خود) را برای مردمی که اندیشه می کنند به روشنی بیان می کنیم.»
یکی از صفات خداوند «محسن» است. خداوند تعالی نه تنها به مخلوقات خود نیکی و احسان می کند، بلکه توفیق نیکی کردن را هم به بندگان عطا می فرماید. به بیان دیگر احسان و نیکوکاری بندگان از احسان خدا سرچشمه می گیرد. قرآن کریم در مورد نعمت هایی که خداوند به بندگان خود ارزانی داشته، می فرماید:
«و إن تعدوا نعمه الله لاتحصوها»(18)؛ «و اگر نعمت(های) خدا را شماره کنید، آن را نمی توانید بشمارید.»
در جای دیگر می فرماید:
«قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مدداً»(19)؛ «بگو: اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد قطعاً دریا پایان می یابد، هر چند نظیرش را به مدد (آن) بیاوریم.»
منظور از «کلمات» در آیه شریفه، همه نعمت هایی است که لباس وجود پوشیده است و موجبات حب را در خداوند فراهم می کند و مالک حقیقی آن چه را دیگران به ما می دهند؛ خداوند است که به عاریت به او سپرده است. پاسخ این پرسش ها در یک جمله بیان شده است: «له ملک السموات و الأرض»(20)
خداوند هم خود زیباست و هم آفریننده همه زیبایی ها. نه تنها کامل مطلق است، بلکه هر کمالی از او نشأت می گیرد، کمالات او عین ذات نامحدود اوست. اگر علم کمال است، خداوند علم نامحدود است، «لا یعزب عنه مثقال ذره فی السموات و لا فی الأرض» (21)؛ «[همان] دانای نهان [ها] که هم وزن ذره ای، نه در آسمان ها و نه در زمین، از وی پوشیده نیست.» اگر مهر و محبت زیبایی است، خداوند منبع مهر و عاطفه و رحمت است اگر فیض بخشیدن کمال است، خداوند دائم الفیض است «یا دائم الفضل علی البریه»(22)
به دلیل آمرزش و عفو گناهان، خداوند به چند صفت ستوده می شود، مانند: غفور، غفار، عفو، خداوند بخشایشگر بودن خود را به بیان های مختلف می فرماید: «یبدل الله سیئاتهم حسنات»(23)؛ «پس خداوند بدی هایشان را به نیکی ها تبدیل می کند.» خداوند نه تنها از خطاها چشم پوشی می کند که بدی های بندگان را به خوبی تبدیل می کند و اوست که توبه ی توبه کنندگان را می پذیرد.
«فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم»(24)؛ «سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود و [خدا] بر او ببخشود؛ آری، او [ست که] توبه پذیر مهربان است.» «إن الله یغفر الذنوب جمیعاً إنه هو الغفور الرحیم»(25)؛ «در حقیقت، خدا همه ی گناهان را می آمرزد، که او خود آمرزنده ی مهربان است.»
ویژگی استجابت کننده حقیقی، قدرت بر استجابت دعا و نیز مالک نفع و ضرر بودن است و تنها خداوند چنین می باشد. قرآن کریم برای بیدار کردن ضمیرهای خفته که مالک حقیقی را فراموش کرده و غیر خدا را می خوانند، می فرماید:
«قل أندعوا من دون الله مالا ینفعنا و لا یضرنا و نرد علی اعقابنا بعد اذ هذینا الله کالذی استهوته الشیاطین فی الأرض...»(26)؛
«بگو: آیا به جای خدا چیزی را بخوانیم که نه سودی به ما می رساند و نه زیانی؛ و آیا پس از این که خدا ما را هدایت کرده از عقیده ی خود باز گردیم؟ مانند کسی که شیطان ها او را در بیابان از راه به در برده اند و حیران [بر جای مانده] است؟ برای او یارانی است که وی را به سوی هدایت می خوانند که: «به سوی ما بیا.» بگو: هدایت خداست که هدایت [واقعی] است و دستور یافته ایم که تسلیم پروردگار جهانیان باشیم.»
همان طور که آیه شریفه تصریح می کند افرادی که یاور یکدیگرند به این علت که از خود قدرت مستقل ندارند و مالک نفع و ضرر خود و دیگران نیستند، نمی توانند هدایت گر و استجابت کننده دعای دیگران باشند.
در جای دیگر اجابت دعا از سوی غیر خدا را توهم و گمراهی دانسته و با تشبیهی زیبا این حقیقت را بازگو می کند: «له دعوه الحق و الذین یدعون من دونه لما یستجیبون لهم بشیء إلا کباسط کفیه إلی الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاء الکافرین إلا فی ضلال»(27)؛ «دعوت حق برای اوست و کسانی که [مشرکان] جز او می خوانند، هیچ جوابی به آنان نمی دهند، مگر مانند کسی که دو دستش را به سوی آب بگشاید تا [آب] به دهانش برسد، در حالی که [آب] به [دهان] او نخواهد رسید، و دعای کافران جز بر هدر نباشد.»
در این آیه به علت دست نیافتن کفار به هدف استجابت دعا «عدم توانایی» آن ها بیان شده است.
به طور کلی انتخاب محبوب به خاطر دو جهت است: الف) امید به خیر ب) دفع ضرر؛ قدرت بر دفع ضرر و جلب منفعت، لازمه مالکیت مطلق است و تنها خداوند مالک مطلق جهان هستی است. به همین جهت تنها او می تواند ضرر را از ما دفع و یا منفعتی را به ما برساند چرا که غیر او، مالک حتی نفع و ضرر خود نمی باشد. قرآن کریم می فرماید:
«و إن یمسسک الله بضر فلا کاشف له إلا هو و إن یردک بخیر فلا راد لفضله یصیب به من یشاء من عباده و هو الغفور الرحیم»(28)؛ «و اگر خدا به تو زیانی برساند، آن را برطرف کننده ای جز او نیست، و اگر برای تو خیری بخواهد، بخشش او را رد کننده ای نیست، آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد می رساند، و او آمرزنده ی مهربان است.»
از مطالب یاد شده به خوبی روشن می شود که محبت حقیقی جز ذات الهی را شایسته نمی باشد. محبوب و تنها یاور حقیقی انسان اوست.
زبان ناطقه در وصف او لال است چه جای کلک بریده، زبان بیهوده گوست(29)
آیا به جز خدایی که سراسر لطف و محبت و احسان است کسی شایستگی محبوبیت را دارد؟
دل سراپرده ی محبت اوست اثر رنگ و بوی محبت اوست(30)
اگر انسان معنای این حقیقت را دریابد به تمامی موجودات با دیده محبت خواهد نگریست چرا که همه ی آن ها جلوه ای از کمال خدای سبحان اند.
از جمله اموری که محبت را منحصر به خدا می کند، جاودانگی اوست. اشاره شد که محبوب حقیقی هرگز زوال و فنا نمی پذیرد و جز ذات الهی هیچ موجودی ذاتاً از بقا و جاودانگی بهره ای ندارد، بلکه همه فقر مطلق و عین نیازند. پیامبر خلیل، ابراهیم (علیه السلام) برای بیدار کردن قوم خود از خواب جهالت به آنان اعلام کرد: «أنتم الفقراء إلی الله»(31)؛ «شما به خدا نیازمندید.» و نیز خدایی که از نظرها غایب شود، سزاوار پرستش و دوست داشتن نیست «إنی لا أحب الآفلین»(32)؛ «گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم.»
محبت به موجود پایدار و فناناپذیر امری فطری است و اگر بعضی مجذوب زیبایی های ناپایدار شده و از این حقیقت غافل می شوند، همانند انسان تشنه ای می مانند که در پندارش خطا کرده و سراب را آب می پندارد نه این که در تشنگی اش اشتباه کند. حال اگر پرده غفلت کنار رود، معلوم خواهد شد که محبوب در معرض مرگ و حیات، ثبوت و زوال، طلوع و غروب، پیری و جوانی، زشتی و زیبایی محبوب حقیقی نیست بلکه باید به کسی دل بست که دستخوش زوال نگشته و هستی محض و علیم صرف و قدیر مطلق باشد و حال آن که او تنها خدای سبحان است.(33)
«الله لا إله الا هو الحی القیوم»(34)؛ «خداست که معبودی جز او نیست؛ زنده و برپا دارنده است.» و این فریاد فطرت است که محبوب حقیقی و منشأ همه خوبی ها و فضایل و کمالات را خدا می داند.
دلم جز مهر مه رویان طریقی برنمی گیرد
ز هر در می دهم پندش و لیکن درنمی گیرد(35)
پی نوشت ها:
مستدرک الوسایل، ج 12، ص 219.
دیوان اشعار عطار نیشابوری.
مفردات راغب.
علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 27، ص 95، ح 58.
همان، ج 78، ص 175، ح 5.
دیوان حافظ.
فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج 8، ص 27.
عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج 12، ص 300.
امام خمینی، چهل حدیث، ص 182.
محمد علی شاه آبادی، رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، سال نشر 1360، ص 47.
امام خمینی، چهل حدیث، ص 183 و 184.
شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای عرفه امام حسین (علیه السلام)، ترجمه موسوی دامغانی، ص 451.
احزاب (33):4.
محجه البیضاء، ج 8، ص 15 ـ 8.
همزه(104): 3 ـ 1.
طه(20):120.
یونس(10):24.
نحل(16):18.
کهف(18):109.
توبه(9):116.
سبأ(34):3.
شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای شب جمعه، ترجمه موسوی دامغانی، ص 55.
فرقان(25):70.
بقره(2):37.
زمر(39):53.
انعام(6):71.
رعد(13):14.
یونس(10):107.
دیوان حافظ.
همان.
فاطر(35):15.
انعام(6):76.
ر.ک: محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 7، ص 190.
بقره(4):255.
دیوان حافظ.
در زندگى دنیا در زمینه توجه به عقل و مسئولیت مردم بر سه گروهاند. دسته اول مردمى هستند که بخاطر تکیه بر عقل و اندیشه آئین خدا را راه خویش قرار داده و تمام تواضع و خشوع را نسبت بحقیقت روا میدارند، اینان با نور افکن خرد بکلیه مسئولیتهاى خود عمل کرده و لحظهاى از اجراى برنامههاى اللّه باز نمىایستند، گروه دوم مردمى هستند که از اندیشه و تعقل بهرهورند اما بخاطر دانش اندک، و ضعف در اراده، و بیشتر توجه داشتن بمحسوسات و لذات، از نظر برنامههاى انسانى و حقوقى داراى کمبودهاى فراوانى هستند و بقولى گنهکار و خطاکار و جمعیت سوم ما دیگران صرفند، آنانکه جز به شکم و شهوت نمىاندیشند و سرائى بجز این دنیا نمیدانند، ابتداى حیات را ولادت و انتهاى زندگى را مرگ دانسته، انسان نماهائیکه جز جمع مال و صرف آن در برنامههاى حیوانى همتى ندارند، از مفاهیم عالى انسانى و از معانى بلند اخلاقى بیخبرند و باید گفت صفحاتى از تاریخ بخاطر تاریکى دل و جانشان سیاه است، مردمیکه همچون کرم در زبالهدانى ظلم و جنایت پرورش یافته، و در تمام برنامههاى حیات مزاحم دیگرانند، بیخردانى که براى پاسخگوئى بخواستههاى شیطانى خویش از هیچ جنایتى بهیچکس روىگردان نیستند.
این سه گروه در برابر یاد مرگ و یا خبر آن هریک حال مخصوصى دارند، دسته اول بخاطر درک حقیقت، و اجراى تکلیف و اینکه مرگ انتقال از این سراى محدود بجهان نامحدود است و سعادت و سلامت براى مردم با تقواست از یاد مرگ لذت میبرند و انتقال خویش را از این عالم به جهان بعد عین سعادت و محض رستگارى میدانند.
آدم علیه السلام با تعلیم گرفتن اسماء از خداوند، و با روشن شدن جانش بنور هدایت، و با توجه باینکه هیچ موجودى در جهان بىهدف نیست، و با علم باینکه اگر مرگ پایان زندگى باشد با حکمت و عدل خداوندى و با نظام متین جهان تناسب ندارد از وارستگى کامل بردهور شده بود و زندگى خویش را به پیروى از عقل و محتویات وحى بر مبناى درستکارى بنا نموده، و براى زندگى در جهان بعد از همین جهان توشه کامل فراهم آورد، مرگ براى او بمعناى انتقال از جهانى بجهانى و یا بمفهوم پریدن از قفس و رفتن در فضاى بینهایت در بینهایت بود.
مردن برایش بمعناى کوچ کردن از خانه گلى ببهشت مینمود، همانجائى که خداوندش وعده داده بود که در صورت هماهنگى زندگیش با مقررات حق بدانجا برسد، بنابراین نه اینکه از مرگ نمیترسید، بلکه بساعت حرکت از این عالم بفضاى جهان دیگر عشق میورزید و در حقیقت مرگ برایش پایان شب هجر و ابتداى صبح وصال بود.
على علیه السلام میفرمود: مرگ نزد من همچون شربت سردى است که تشنه جگر سوختهاى در شدیدترین گرما بنوشد «1». و نیز میفرمود بخدا قسم انس من بمرگ و علاقه و شوقم از این جهان بجهان دیگر از انس طفل گرسنه بسینه مادر بیشتر است، و بهنگامیکه شمشیر پسر مرادى فرق نازنین او را شکافت در خون خود غلطید و گفت فزت و ربع الکعبه: بخداى کعبه رستگار شدم در وصف آن حضرت نوشتهاند: دنیا در برابرش از خاکستر در معرض باد بىقیمتتر بود و مرگ برایش از آب، خوردن تشنه آسانتر راستى آنان که بدرک مفهوم حیات و اجراى مسئولیتها موفق میشوند مشکل مرگ براى آنان حل میشود، و زمینهاى براى ترس از مردن بر ایشان باقى نمیماند.
آنان که بشناخت هدف نائل آمدند، و نظام عالى جهان را متکى بر ارادهاى حکیمانه دانستند، و آفرینش خود را عبث و بازیچه حساب نکردند، و در تمام حرکات جسمى و روحى و اندیشهاى خویش از مکتب الله درس گرفتند، و براى خود و اجتماع و تاریخ خویش منبع خیر و برکت شدند، و با تکیه بر اخبار الهى در کتب آسمانى بجهان بعد مؤمن شدند، و دنیا را همچون گذرگاه و مزرعه براى آخرت انگاشتند، و در طول حیات خود همتى جز رشد و اعتلاء و تکامل نداشتند، وحشت و ترسشان از مرگ چه معنا داشت و هرکس در مسیر آنان باشد چرا از مردن بترسد؟
از على علیه السلام پرسیدند چگونه باید براى مرگ آماده شد؟ فرمود: با اجراى تمام واجبات حق، و دورى از همه گناهان، و آراسته شدن بمکارم اخلاقى، در چنین صورت افتادن بکام مرگ، یا عارض شدن موت بر انسان براى آدمى بىتفاوت میشود، پسر ابو طالب برایش هیچ نگرانى نیست که بکام مرگ افتد، یا مرگ گلویش را بفشارد «2». دختر گرامى پیامبر بهنگام مرگ پدر سخت میگریست، رسول اکرم او را نزدیک خود خواند و چیزى باو گفت که زهرا علیها سلام خندید، و نشاط در چهره پاکش آشکار شد، پس از مرگ پیامبر از او پرسیدند پدر بزرگوارتان چه گفت که خوشحال شدید پاسخ داد پیامبر فرمود: اول کسیکه از اهل بیت من پس از من بمن ملحق خواهد شد توئى، من از شنیدن خبر مرگ خویش سخت خوشحال شدم «3».
راستى چه شگفتانگیر است، در جنس زنان کمتر کسى را میتوان یافت که از شنیدن لغت مرگ بوحشت نیفتد، اما او چرا خوشحال شد، بخاطر اینکه در سایه تربیت پدر و درک مفاهیم قرآن و شناخت هدفها آراسته بواقعیات شده بود چرا از مرگ بترسد؟ مگر مرگ در نظر زهرا چیست؟ چیزى جز انتقال از قفس تنگ دنیا به رضوان الهى و حرکت از محلى کوچک به بهشت جاودانى و راحت شدن از محدودیتها و رسیدن به بینهایت و نعمتهاى جاوید که همه عکسالعمل پاکى اعتقاد و عمل و اخلاق خود انسان است نیست.
در راه مکه به نینوا: رهبر آزادگان حضرت حسین علیه السلام درحالیکه سوار بر اسب بود بخواب رفت، پس از بیدار شدن گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فرزند بزرگوارش پرسید کلمه استرجاع براى چه؟
فرمود: خواب دیدم هاتفى گفت مرگ این قافله را دنبال میکند عرضه داشت مگر بنیاد برنامههاى ما بر حق نیست فرمود چرا گفت: در اینصورت از مرگ باکى نداریم.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى |
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ |
|
من از او عمرى ستانم جاودان |
او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ |
|
به شام عاشورا براى یارانش در آن صحرا داد سخن داد، آنگاه فرمود: هرکس با من بماند کشته میشود، زهیر از جاى جست و گفت: اگر فردا هزار بار کشته شوم، بدنم را بسوزانند، خاکسترم را بر باد دهند، دوباره زنده شوم باز در راه هدف تو با طاغت میجنگیم، و هریک از یاران باوفایش بهمانگونه سخن گفتند و در برابر شنیدن خبر مرگ این چنین عکسالعمل نشان دادند قاسم برادرزاده عزیزش، شیربچهاى که بیش از سیزده بهار از عمرش نرفته بود بپا خاست و گفت برنامه فرداى من چیست؟ امام در جواب گفت نسبت بمرگ چه حالى دارى پاسخ داد برایم از عسل شیرینتر است فرمود تو هم کشته میشوى قاسم از شنیدن خبر شهادتش سخت خوشحال شد.
اینها نمونه عکسالعملهائى بود از مردان راه الهى در برابر مرگ، آرى گروهى که با بیدارى کامل زندگى میکنند و از لذت ایمان بهره میبرند، قومیکه با اطمینان به قول انبیاء و ائمه بحق و حقیقت آراسته شدهاند، مردمیکه خود را در برابر خدا و خلق متعهد و مسئول میدانند، دستهاى که از اجراى فرامین الهى و کنارهگیرى از فرمانهاى طاغوت و هواى نفس و شیاطین لحظهاى بازنمیایستند، انسانهائیکه با تکیه بر قول حق در قرآن معاد را باور کرده و میدانند نیکوکاران در دنیا از حیات طیبه برخوردار و در آ رت از بهشت الهى داراى نصیبند و بدکاران در دنیا از زندگى نکبتبار و در آخرت از دوزخ و عذاب پربهرهاند چرا به هیولاى ترس از مرگ پیروز نباشند، اینان با تمام موانع عزت مبارزه میکنند و دنیا را وسیله ساختن آخرت آباد قرار میدهند.
اما مردم مادى و بیدین، و گروهى که راه زندگى خویش را از خدا جدا کرده، و بانواع مفاسد و پلیدى دچار آمده چون مرگ را پایان زندگى پر از برنامه حیوانى خود میدانند، از افتادن در کام مرگ و عدم نیستى بخیال خودشان، سخت در هراسند و همیشه از مرگ و مردن در گریز، مرگ بر ایشان هیولاى خطرناکى است آنقدر که از شنیدن لغتش بوحشت گرفتار شده و لرزه بر اندمشان میافتد، و نیز مردم سست ایمانى که کوره عقیدهاى به بعدا ز مرگ دارند بخاطر آلوده بودن بگناه و عدم اجراى قسمتى از فرامین حق که مورث عذاب است از مرگ وحشت دارند، و علاقهمندند با هر وسیله که بشود از عذاب خدا برهند، ولى باید بدانند تنها راه نجات از وحشت نسبت بعالم بعد بازگشت حقیقى به خداست، و روى آوردن بقرآن و جبران خلاءهاى گذشته، و اجراى تعهد و مسئولیت انسانى در برابر الله و مردم، رهاننده دل از کابوس وحشتزاى مرگ است، کابوسى که عکسالعمل اعمال بد خود آدمى است، و بدانند که بىمایه توبه و جبران ورشکستگیهاى عملى و اخلاقى راهى بشفاعت و نجات نخواهند داشت، این دسته اگر با عوامل ترسزا که عبارت از گناه و نافرمانى است بمبارزه برنخیزند محکوم ترسند، و حق اینستکه تا پایان عمر از مرگ بترسند.
در این زمینه مصاحبه جالبى با ابو ذر غفارى شده که دانستنش براى انسان سود عملى دارد.
عقیده ابو ذر نسبت به مرگ
فیض آن بزرگ مرد اسلامى و آن سترک دانشمند عزیز در جلد هشتم محجة البیضاء باب موت مینویسد: مردى بابو ذر گفت: بکدام علت ما از مرگ میترسیم؟ پاسخ گفت بخاطر اینکه تمام همت شما خرج آباد کردن دنیاى محدود و از دست رفتنى شد و وقت آباد کردن جهان بعد براى شما نماند، روى این حساب میخواهیدب هنگام مرگ از محلى آباد بمرکزى خراب بروید، مرکزى که بدست خود خرابى آن را فراهم آوردهاید! البته رفتن از محل آباد به جائى خراب که راه بازگشتى از آن نیست ترس دارد.
پرسید ابو ذر چون بدروازه مرگ رسیدیم، برخورد ما با پروردگار چگونه است؟ پاسخ گفت: خوشحالى نیکوکار همانند کسى است که مدتها در سفر بوده و غم زن و فرزند جانش را میکاهیده سفرش بپایان آمده و بآغوش خانه بازگشته، بدکار مانند بندهایست فرارى که او را دستگیر نمودهاند و براى جریمه به پیشگاه مولایش میبرند.
پرسید ابو ذر حال ما را در پیشگاه الهى چون میبینى؟ جواب داد اعمال خود را بر کتاب خدا عرضه کنید، قرآن میفرماید:
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ. نیکوکار در نعمت است و بدکار در عذاب.
پرسید ابو ذر پس رحمت خداوند کجا میرود؟ پاسخ داد: خداونند جاى رحمت خویش را در قرآن معتین فرموده: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ: رحمت حق شامل مردمى است که باجراى مسئولیتهاى خود اقدام کرده و در صف نیکوکاران جاى گرفتهاند، آرى فقط در سایه قرآن میتوان راه را از چاه شناخت، و با تکیه بر پاسخ گفتن بدعوت قرآن میتوان خزى دنیا و عذاب آخرت را به حیات طیبه و سعادت جاویدان بدل کرد.
پیروزى بر دشمن درونى
در کتب گذشتگان بازگو کردهاند، که پشت مملکت از شنیدن نامش میلرزید، و سربازان هارون چندین بار براى دستگیریش کمین کردند، ولى موفق نشدند او با نوچههایش در مسیر قافلههاى تجارتى قرار میگرفتند، و مال مردم را ربوده بین خود تقسیم میکردند.
او فضیل عیاض بود، سخت بىباک و متهوّر، در عین راهزنى از صفات خوبى برخوردار بود و همانها باعث نجاتش شد، میگویند نمازش ترک نمیشد، و بکتا خدا احترام میکرد، اما محیط نامناسب و خانه دور از قواعد تربیت الهى او را از مسیر حق بازداشته بود.
نیمى شبى بخاطر هدفى که داشت بصورت ناشناس وارد شهر بغداد شد، و براى صید مقصود از دیوار خانهاى ببام برآمد، درحالیکه بمحل مورد نظر نزدیک میشد صداى دلخراشى شنید قدمش سست شد، زانویش لرزید، گوشهایش غرق در شنیدن گشت خواننده را نمیدید و معلوم نبود که بود، ولى با سوزى هرچه تمامتر فضاى خانهاش را بخاطر مناجات با محبوب شکسته بود، سوره الحدید را میخواند باین آیه رسیده بود أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ: هان اى بندگان من هنوز هنگام آشتى با من نرسیده؟ باز هم از من میگریزید درحالیکه من بانتظار بازگشت و توبه شمایم این شمائید که عمر یبا من بمخالفت برخاسته نمک نعمتم را خوردهاید اما نمکدان فرمانم را شکستهاید!
فضیل پس از شنیدن آیه گریست، درحالیکه روى بام صورت بر خاک مذلت و تواضع نهاده بود عرضه داشت: آقاى من مرا بآشتى دعوت میکنى من بآشتى با تو حاضرم.
راستى مهم است، عمرى گمراهى و دزدى، و شبى هم بخاطر رسیدن بوصال معشوق ببام مظلومى برآمدن ولى با تصمیمى قاطع و ارادهاى سخت بخاطر شنیدن دعوت حق دیو نفس را مهار کردن و بر دشمنترین دشمنان درونى پیروز شدن!
از بام برآمد، بطرف بیرون شهر در حرکت شد، نزدیکیهاى درواز بمحلى رسید که معمولا کاروانها از آنجا حرکت میکردند، در آن سحرگاه پرخاطره باز صدائى شنید قافلهسالار میگفت:
دوستان برخیزید، اموال خود را برگرفته و بار کنید شاید در این ظلمت شب از بیراهه رفته تا گرفتار چنگال آن یاغى خطرناک نگردیم، از شنیدن صداى قافلهسالار سخت بگریه افتاد، بر خویش ترسید آه من چه موجودى هستم که برادرانم از شنیدن نام من در وحشتاند، انسانهاى بیگناه از دست من دور از امنیت و راحتى، فریاد زد قافلهسالار هر وقت میخواهید حرکت کنید بىمانع است، زیرا سگ هواى نفس آن مرد خطرناک با پاسخ گفتن بدعوت حق مهار شد، و آن سست اراده و ضعیف الحال با تکیه بر قرآن مجید در میدان جنگ با هوا پیروز شد، و امروز نه اینکه نباید از نامش و رسمش ترسید بلکه بر عکس او مردى امنیتساز و خیردهنده شده «4».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سفینة البحار ج 2 ص 553
(2) سفینة البحار ج 2 ص 554- ج 2 ص 374
(3) سفینة البحار ج 2 ص 554- ج 2 ص 374
(4)- سفینة البحار ج 2 ص 369 نقل بمعنى
عَنِ الصادِقِ علیه السلام: إنْ کانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِماذا «1».
امام صادق علیه السلام مىفرماید: اگر رزق به حکم خداوند در قرآن و در عالم طبیعت مقرر شده، پس حرص براى چیست؟
قالَ النَّبىُّ صلى الله علیه و آله: أغْنَى النّاسِ مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِرْصِ أسیراً «2».
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: بىنیازترین مردم کسى است که اسیر حرص نباشد.
عَنِ الصّادِقِ علیه السلام ناقِلًا عَنْ حَکیمٍ: الْحَریصُ الْجَشِعُ أشَدُّ حَرارَةً مِنَ النّارِ «3».
امام صادق علیه السلام به نقل از حکیمى فرمود: حریص آزمند، حرارتش در سوزاندن فضایل و کمالات، از آتش زیادتر است.
سُئِلَ أمیرُالمُؤمِنینَ علیه السلام: أىُّ ذُلٍّ أذَلُّ؟ قالَ: الْحِرْصُ عَلَى الدُّنیا «4».
از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال شد چه ذلّتى براى انسان ذلّت بارتر است؟ فرمود:
حرص بر دنیا.
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: حُرِمَ الْحَریصُ خَصْلَتَیْنِ وَلَزِمَتْهُ خَصْلَتانِ: حُرِمَ الْقَناعَةَ فَافْتَقَدَ الراحَةَ وَحُرِمَ الرِّضا فَافَتَقَدَ الْیَقینَ «5».
امام صادق علیه السلام فرمود: حریص از دو خصلت محروم و دچار دو خصلت است:
از قناعت محروم و دچار درد سر و از خشنودى نسبت به حق محروم و دچار بىیقینى به واقعیتها است.
عَنْ أبى عَبْدِاللّهِ عَنْ أبیهِ علیهما السلام قالَ: لا یُؤْمِنُ رَجُلٌ فیهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبْنُ وَلا یُکُونُ الْمُؤمِنُ جَباناً وَلا حَریصاً وَلا شَحیحاً «6».
امام صادق از پدرش حضرت باقر علیهما السلام نقل مىکند: مردى که در او بخل و حسد و ترس است ایمان ندارد، مؤمن ترسو و حریص و بخیل نیست.
عَنْ أبى عبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: کانَ فیما أوْصى بِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله عَلیّاً علیه السلام: یا عَلىُّ أنْهاکَ عَنْ ثَلاثِ خِصالٍ عظامٍ: الْحَسَدُ وَالْحِرْص وَالْکَذِبُ «7».
امام صادق علیه السلام مىفرماید: آنچه در وصایاى رسول اسلام به على علیه السلام بود این بود: یا على! تو را از سه خصلت که گناهش عظیم است نهى مىکنم، حسد، حرص و دروغ.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: مِنْ عَلاماتِ الشِّقاءِ جُمُودُ الْعَیْنِ وَقَسْوَةُ الْقَلْبِ وَشِدَّةُ الْحِرْصِ فى طَلَبِ الرِّزْقِ وَالْإصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ «9».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: از علائم بدبختى خشکى چشم، سنگدلى و شدت حرص در طلب روزى و اصرار بر گناه است.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
زمانى که نوح از کشتى پیاده شد، ابلیس نزد او آمد و عرضه داشت: در روى زمین کسى منّتش بر من، بزرگتر از تو نیست، از خداوند نابودى این جامعه فاسق را خواستى و من راحت شدم، دو چیز به تو نیاموزم؟!
از حسد بترس، حسد آنچه باید بر سر من بیاورد آورد و از حرص بپرهیز که آنچه باید بر سر آدم بیاورد آورد «10»!!
پروردگارا! چه خطرات عظیمى در کمین ماست و چه چاههاى عمیق خوفناکى در مسیر ما قرار دارد، خداوندا! دنیا چه گذرگاه هولناک و داراى چه طوفانهاى سهمناکى است؟
الهى! اگر لطف و عنایت تو نباشد کار ما انسانها به کجا خواهد کشید و آینده ما چه خواهد شد؟
الهى! آلودگى حرص و پلیدى کبر و خباثت حسد و ناپاکى ریا و تمام رذایل اخلاقى را از ما برطرف کن.
[فَإنَّ الدُّنْیا خَلَقَها اللّهُ تَعالى بِمَنْزِلَةِ ظِلِّکَ إنْ طَلَبْتَهُ أتْعَبَکَ وَلا تَلْحَقُهُ أبَداً وَإنْ تَرَکْتَهُ یَتْبَعُکَ وَأنْتَ مُسْتَریحٌ]
امام صادق علیه السلام در ادامه روایت باب حرص مىفرماید:
دنیا براى تو مانند سایه است، هر چه از پى او بروى به آن نخواهى رسى و جز خستگى و ملالت و رنج و تعب، چیزى عاید تو نخواهد کرد، ثروتمندان مادى جهان پس از آن همه دویدن، به کجا رسیدند و چه کردند و چه با خود بردند؟!
ولى اگر آن را رها کنى و به دنبالش ندوى به مقدارى که احتیاج دارى از طریق کوشش صحیح با تو خواهد بود و تو در این صورت راحت خواهى بود.
اى که انکار کنى عالم درویشان را |
تو چه دانى که چو سودا و سرست ایشان را |
ملک آزادگى و کنج قناعت گنجى است |
که به شمشیر میسّر نشود سلطان را |
طلب منصب فانى نکند صاحب عقل |
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را |
جمع کردند و نهادند و به حسرت رفتند |
وین چه دارد که به حسرت بگذارد آن را |
چشم همت نه به دنیا که به عقبى نبود |
عارف عاشق شوریده سرگردان را |
در ازل بود که پیمان محبّت بستند |
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را |
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار |
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را «11» |
[قالَ النَّبىُّ صلى الله علیه و آله: الْحَریصُ مَحْرومٌ وَهُوَ مَعَ حِرْمانِهِ مَذْمُومٌ فى أىِّ شَىءٍ کانَ، وَکَیْفَ لا یَکُونُ مَحْروماً وَقَدْ فَرَّ مِنْ وَثاقِ اللّهِ تَعالى وَخالفَ قَوْلَ اللّهِ تَعالى حَیْثُ یَقُولُ: [اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ] «12»]
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
حریص با همه تلاش و زحمت و با همه رنج و مصیبت و با همه تعب و مشقّت که براى تحصیل اضافه از آنچه خدا مقرر فرموده، مىکشد از به دست آوردن آن اضافه، محروم است و در عین محروم بودن در پیشگاه خالق و خلق، در هر زمینهاى مذموم است و چگونه مذموم نباشد کسى که از عهد و پیمان الهى نسبت به روزى بندگان رو گردانده و با گفته و وعده حضرت او درباره روزى که در قرآن فرمود:
شما را از عدم به وجود آورد، آن گاه روزى داده، سپس مىمیراند و آن گاه زنده مىکند.
مخالفت کرده!!
[وَالْحَریصُ بَیْنَ سَبْعِ آفاتٍ صَعْبَةٍ:
1- فِکْرٌ یَضُرُّ بِدینِهِ وَلا یَنْفَعُهُ
2- وَهَمٌّ لا یَتِمُّ لَهُ أقْصاهُ
3- وَتَعَبٌ لا یَسْتَریحُ مِنْهُ إلّاعِنْدَ الْمَوْتِ
4- وَخَوْفٌ لا یُورِثُهُ إلّاالوقُوعَ فیهِ
5- وَحُزْنٌ قَدْ کَدَّرَ عَلَیْهِ عَیْشَهُ بِلا فائِدَةٍ
6- وَحِسابٌ لا مَخْلَصَ لَهُ مَعَهُ مِنْ عَذابٍ
7- وَعِقابٌ لا مَفَرَّ لَهُ مِنْهُ وَلا حیلَةَ]
آفات حرص
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
حریص دچار هفت آفت است که نجاتش از هر یک از آن آفات در نهایت صعوبت و دشوارى است:
1- فکر واندیشه و نقشه و حیله براى جمع کردن اضافهتر از نیاز و مقرّرى که اینگونه فکر، آفت آخرت است و نسبت به دنیاى انسان نفع و سودى ندارد، چرا که زائد بر قسمت، آن هم از کسى که با خدا معامله ندارد، قابل انتفاع نیست و غیر زحمت و ریاضت و بار سنگین آخرت، چیزى بر آن مترتب نیست!
2- همّ و غم و هیجان که محصول حرص بر تحصیل دنیاست و این همّ و غم زاییده عدم رضایت انسان به قسمت الهى است و این آفتى است که از درون و برون هم چو خوره انسان را مىخورد!
3- رنج و زحمت که جز به وسیله مرگ از آن راحت نمىشود.
4- ترس از دست رفتن جمع شده که مورث ترس دیگر است. به این صورت که حریص مىترسد چه شود و به که بدهد و از که بستاند، تا تلف نشود و در سرمایه قصورى راه نیابد و حاصل هر خوفى نیست، مگر افتادن در خوف دیگر، مثل طلبى که از کسى دارد، تا وصول نشده است خوف دارد که آن کس شاید بمیرد و مالش بسوزد و بعد از وصول خوف آن دارد که مبادا به چنگ سارقى افتد، یا آفتى به او رسد، غرض این که حریص مالدار، مانند ماردار هرگز از خوف و ترس فارغ نیست و از تشویش و اضطراب نسبت به ثروتى که جمع کرده خالى نیست.
5- حزنى که اکثر اوقات عیش را بر او مکدّر کند و در خوشى و راحت او نقص بیندازد.
6- حسابى که هرگز از آن فارغ نیست، چنان که دیگران در حساب عمر و طاعت و گناه و وضع آخرت خود هستند، او در حساب مال است و گرفتار غصه و عذاب که چند شده و به کجا رسیده، یا حساب ماه و سال کى منقضى شود تا تن خواه و طلبها وصول گردد و البته نتیجه این حساب، عذاب درون و زحمت برون و محصولش حسرت وقت مرگ و زحمت در برزخ و آتش در قیامت است.
7- مفسده عظیمه دیگر حرص، عقاب الهى است که حریص را از آن گریز و فرارى نیست، چرا که حریص در به دست آوردن گناهکار و در نگاه داشتن مال، مجرم است و چه بسیار که ثروت دنیا، حریص را به انواع محرمات و ارتکاب گناهان دچار کرده و این محرّمات و معاصى، در قیامت مورث عذاب سخت الهى است.
راستى، چه بدبخت و بیچارهاند آنان که دچار مرض حرص مال و جاهند و چه خوشبخت و سعادتمند آنان که در حرص ملاقات و لقاى حضرت رب العزه هستند.
آنان ذکرشان مال مال و اینان گفتار قلب و جان و زبانشان یار یار است!
ما گدایان خیل سلطانیم |
شهر بند هواى جانانیم |
بنده را نام خویشتن نبود |
هر چه ما را لقب نهند آنیم |
گر برانند و گر ببخشایند |
ره بجاى دگر نمىدانیم |
چون دلارام مىزند شمشیر |
سر ببازیم و رخ نگردانیم |
دوستان در هواى صبحت یار |
زر فشانند و ما سر افشانیم |
اى خداوند عقل و دانش و راى |
عیب ما را مکن که نادانیم |
هر گلى نو که در جهان آید |
ما به عشقش هزار دستانیم |
تنگ چشمان نظر به میوه کنند |
ما تماشا کنان بستانیم |
تو به سیماى شخص مىنگرى |
ما در آثار صنع یزدانیم |
هر چه گفتیم جز حکایت دوست |
در همه عمر از آن پشیمانیم |
سعدیا بىوجود صحبت یار |
همه عالم به هیچ نستانیم |
ترک جان عزیز بتوان گفت |
ترک یار عزیز نتوانیم |
راه علاج حرص
گروهى تصور مىکنند که آنچه انسان به آن گرفتار است و منبعى براى زدن خسارت و زیان به آدمى است، نجات از آن محال یا حداقل مشکل و سخت است.
ولى این تصور بدون شک تصور نا بجا و غلطى است؛ زیرا رذایل چه از نوع اخلاقى آن و چه از شکل عملى آن، خصالى عارضى هستند که بر اثر بىتوجهى یا اشتباه یا فضاى غلط محیطى، متوجه انسان شدهاند و به تعبیر دیگر: اینگونه صفات بر صفحه روان یا قلب یا اعضا هم چون مرض در نواحى جسم آدمى است، چنان چه براى مرض راه علاج و طبیب هست، براى اینگونه عوارض معنوى هم راه علاج و طبیب هست.
بعثت انبیا و نزول کتب آسمانى وامامت امامان و حکمت حکیمان و عرفان عارفان و ولایت اولیا، براى معالجه امراض معنوى و رفع عیوب روحى و نفسى و آراسته کردن انسان به محامد الهى است.
اگر این عوارض قابل علاج نبود، نعوذ باللّه رسالت رسولان و ارسال کتب و تجلّى وحى و امامت امامان از جانب حضرت الهى کارى لغو و عملى عبث بود.
انبیا، طبیبان این امراض و دستورهاى آنان راه علاج این عوارض است، به شرطى که انسان تسلیم نبوت آنان شده و به نسخههاى شفا بخش و سعادتآور آنان عمل کند.
علاج حرص در کلام نراقى
حکیم فرزانه ملا احمد نراقى رضوان اللّه تعالى علیه، با توجه به آیات قرآن و روایات و اخبار، نسخهاى براى علاج مرض حرص تنظیم کرده و مىگوید «13»:
طریقه معالجه حرص، تحصیل صفت قناعت و ازاله مرض حرص است.
و تحصیل صفت قناعت آن است که ابتدا تأمّل کند در زحمت جمع مال و تصدیع آن و آفات دنیویه که از براى مال است و حوادثى که در پى دارد.
شحنه این راه چو غارتگر است |
مفلسى از محتشمى بهتر است «14» |
و ببینید که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است، اگر از براى اولاد ذخیره مىکنى، بدان که خداى تو و اولاد یکى است، آن که روزى به تو داده به او نیز خواهد داد.
تو غم فرزندى را مىخورى که از نطفه تو حاصل شده، چگونه آن که او را آفریده غم او را نمىخورد، به عزت خودش قسم که او از تو مهربانتر است و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسى است که باید به تنگى بگذراند، اگر عالم را از براى او ذخیره بگذارى از دست او بیرون مىرود، جان من! احتیاج فرزند به مال در حیات اوست، تو که چاره عمر او نتوانى کرد و قدر زندگانى از براى او نتوانى نهاد، چرا در فکر روزى او زحمت مىکشى.
نگارنده کودک اندر شکم |
نگارنده عمر روزى است هم |
خداوندگارى که عبدى خرید |
بدارد فکیف آن که عبد آفرید |
تو را نیست آن تکیه بر کردگار |
که مملوک را بر خداوندگار « |
ساعتى سر بر زانوى تفکّر و به اطراف ولایات نظرى کن و دور و نزدیک را سیرى کن و ببین کسانى که در عهد تو هستند، چقدر کسانى هستند که صاحب ثروت و جاه و حشمتند و پدر ایشان از براى ایشان ذخیره نگذاشت و چه اشخاص یافت مىشوند که به فقر و فاقه مبتلا و اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود.
بسى پدران خانه در شهرى ساختند و اولاد ایشان در ولایتى دیگر در خرابه مردند و بسا، ده و مزرعه در کشورى از براى ایشان گذاردند و ایشان به جهت قرص نانى در کشورى دیگر جان دادند!
تو را از حوادث روزگار چه خبر و از گردش افلاک چه اطلاع، چه مىدانى تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از براى خود جمع مال مىکنى، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن، تو چه مىدانى که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان و چون قوت سال خود را دارى کفایت کن و حساب خود را زیاد مکن، علاوه بر اینها آن که تأملى کن و ببین وقتى هست که سیر شوى و دیگر در صدد جمع مال نباشى و هر چه اندوزى باز در فکر زیادتر خود را مىسوزى، پس یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو.
چون در اینها تأمّل نمودى، دیده بگشا و در احوال مردمان نظرى کن و ببین، در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنى آدم و اعزه مخلوقات عالم از پیغمبران مرسل و اولیاى مکمل و محرمان حرم عزت و بار یافتگان خلوت قرب رب العزّه که چگونه به قلیلى از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
نگاه کن به شیوه مشرکان و کفار از هنود و یهود و نصارى و اراذل افراد بشر که چگونه در صدد جمع مال و تنعم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند.
مىدانم که شک نخواهى کرد در این که اقتدا به اعزه و اجلّاى خلایق بهتر است از پیروى اراذل، بلکه هر که اندک شعورى داشته باشد، مىفهمد که کسى که حریص بر لذتهاى دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج و در خیل بهائم داخل است؛ زیرا که اینها از لوازم بهائم و چهارپایان است و هر چند کسى در اینها به مرتبه اعلى برسد، لذت او بیشتر از چهار پایان نخواهد بود و هیچ حریص شکم پرست نیست، مگر این که گاو و خر از آن بیشتر مىخورند و هیچ حریص بر جماع نیست، مگر آن که خروس از آن بیشتر جماع مىکند و خود ظاهر است که از چنین صفتى چه اثرى خواهد دید.
و تأمل کن در عزت قناعت و فراغ بال و اطمینان خاطر قانع و چون در اینها تأمل نمودى، در معالجه آن بکوش و طریقه آن این است که در امر معیشت خود میانه روى و اقتصاد را پیشه خود کنى و راه مخارج را به قدر امکان سد کنى و ملاحظه جزئى و کلى مخارج خود را بکنى و هر چه ضروریه نیست و معیشت بدون آن ممکن است از خود دور کنى؛ زیرا که با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست.
پس اگر تنها و منفرد باشى، اکتفا کن به جامه سبکى و قناعت کن به هر غذایى که هم رسد و نان خورش کم بخور و چون بخورى از یک نان خورش تجاوز مکن و هم چنین در سایر چیزهایى که به آن احتیاج عیال باشى هر یک را بر این حد بدار و جزئى جزئى خرجى که مىخواهى بکنى، تأمّل کن و ببین اگر زندگانى موقوف به آن نیست دست بردار و هر گاه کسى به این نوع رفتار کند و بناى امر خود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد از براى گذران به زحمت نمىافتد هر چند عیالمند باشد و محتاج به خلق نمىشود هم چنان که ظاهر وبیّن اخبار در آن صریح است.
حضرت محمد صلى الله علیه و آله فرمود:
محتاج نشد هر که میانه روى کرد «15».
و فرمود:
تدبیر کار خود نصف معیشت است «16».
و فرمود:
هر که قناعت کند خدا او را بىنیاز مىکند و هر که اسراف مىکند خدا او را فقیر مىنماید و شک نیست که هر که بناى قناعت گذارد، از احتیاج به مردم خلاص مىشود و از چاپلوسى و تملّق ناکسان فراغت مىیابد و در نزد خالق و خلق، عزیز مىگردد «17».
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروى است:
میانه روى امرى است که خدا آن را دوست دارد و اسراف چیزى است که خدا آن را دشمن دارد، حتى دور انداختن استخوان خرما و ریختن زیادتى شربت آب.
و فرمود:
من ضامنم از براى کسىکه میانه روى کند، هرگز فقیر نشود «18».
بعد از آن که امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از براى بعض مضطرب و مشوّش نباشد و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند و بداند که روزى از براى او مقرر شده و به او خواهد رسید اگر چه حرص نورزد و راهى از براى حداقل خود نداند، چگونه چنین نباشد و حال آن که حق تعالى مىفرماید:
[وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها] «19».
و هیچ جنبدهاى در زمین نیست مگر این که روزىِ او برخداست.
و نیز مىفرماید:
[وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ] «20».
و هر که از خدا پروا کند، خدا براى او راه بیرون شدن [از مشکلات و تنگناها را] قرار مىدهد.* و او را از جایى که گمان نمىبرد روزى مىدهد.
باید هر کسى در امر زندگانى و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند، بلکه نظر به پستتر از خود نماید و اطاعت شیطان را نکند؛ زیرا که آن لعین نظر هر کس را در امر دنیا به بالاتر از خود مىاندازد و به او مىگوید: هان! فلان و فلان را ببین چگونه تنعم مىکنند و چه طعامهاى لذیذ مىخورند و چه لباسهاى نیکو مىپوشند، خود را از آنان پستتر مکن و در طلب دنیا سستى منماى و در کار دین، چشم آدمى را به پستتر از خود مىگشاید و مىگوید: چرا خود را زحمت مىدهى و تعب مىکشى و چندین از خدا مىترسى، فلان و فلان از تو عالمترند و این قدر نمىترسند!!
اى خداى مهربان! ما را در علاج امراض قلبیه و روحیه و فکریه و نفسیه، توفیق رفیق راه کن و خانه قلب را با لطف و کرمت از اغیار خالى کرده، نورت را براى ابد در آن خانه مقیم فرما، شربت محبتت را به ما بچشان و با داروى عشقت، تمام دردهاى ما را درمان کن.
به قول بلبل گلستان عشق، فیض عاشق:
زنده آن سر کاو بود سوداى عشق |
حَبَّذا آن دل که باشد جاى عشق |
از سر شوریده من کم مباد |
تا قیامت آتش سوداى عشق |
خارها در دل به خون مىپرورم |
بو که روزى بشکفد گلهاى عشق |
رفته رفته دل خرابى مىکند |
عاقبت خواهم شدن رسواى عشق |
خویش را کردم تهى از غیر دوست |
تا وجودم پر شد از غوغاى عشق |
کار و کسب من همین عشق است و بس |
مگسلا این دست من از پاى عشق |
خدمت او را به دل بستم کمر |
هستم از جان بنده و مولاى عشق |
هم زمین هم آسمان را گشتهایم |
نیست دردى در جهان همتاى عشق |
تا ننوشى باده از جام فنا |
مست کى گردد سر از صهباى عشق |
تا پزى در دیگ سر سوداى سود |
کى چشى هرگز تو از حلواى عشق |
چون فرو خواهیم شد ما عاقبت |
خود همان بهتر که در دریاى عشق |
ناله مىکن فیض زیرا خوش بود |
نالههاى زار در سوداى عشق |
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الخصال: 2/ 450، حدیث 55؛ التوحید: 376، باب 60، حدیث 21؛ بحار الأنوار: 70/ 160، باب 128، حدیث 1.
(2)- الأمالى، صدوق: 20، المجلس السادس، حدیث 4؛ روضة الواعظین: 2/ 442؛ بحار الأنوار: 70/ 160، باب 128، حدیث 2.
(3)- الخصال: 2/ 348، حدیث 21؛ معانى الأخبار: 177، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 70/ 160، باب 128، حدیث 3.
(4)- الأمالى، صدوق: 393، المجلس الثانى والستون، حدیث 4؛ وسائل الشیعة: 7/ 82، باب 31، حدیث 8790؛ بحار الأنوار: 70/ 161، باب 128، حدیث 4.
(5)- الخصال: 1/ 69، حدیث 104؛ وسائل الشیعة: 16/ 20، باب 64، حدیث 20856؛ بحار الأنوار: 70/ 161، باب 128، حدیث 6.
(6)- الخصال: 1/ 82، حدیث 8؛ وسائل الشیعة: 9/ 40، باب 5، حدیث 11473؛ بحار الأنوار: 70/ 161، باب 128، حدیث 9.
(7)- الخصال: 1/ 124، حدیث 121؛ روضة الواعظین: 2/ 424؛ بحار الأنوار: 70/ 162، باب 128، حدیث 10.
(9)- الخصال: 1/ 242، حدیث 96؛ مشکاة الأنوار: 256، فصل 3؛ بحار الأنوار: 70/ 162، باب 128، حدیث 11.
(10)- الخصال: 1/ 50، حدیث 61؛ روضة الواعظین: 2/ 423؛ بحار الأنوار: 70/ 163، باب 128، حدیث 17.
(11)- سعدى. (12)- روم (30): 40.
(13)- بوستان سعدى شیرازى.
(14)- بوستان سعدى شیرازى.
(15)-/ عدة الداعى: 84.
(16)-/ مجموعة ورام: 1/ 167.
(17)- معراج السعادة: 306.
(18)- معراج السعادة: 306.
(19)- هود (11): 6.
(20)- طلاق (65): 2- 3.
فلسفه عالى اجتماعى زکات و سایر شقوقش، صدقات و کفارات و زکات فطر، توسط قرآن مجید بیان گردیده که آن اجتناب از خطریست که مبادا عدهاى مال را در انحصار خود بیاورند و پیوسته آن را تنها میان خود به جریان اندازند.
و نتیجه آن شود که فقرا پس از مدتى انباشتن کینه و رنج محرومیت در دلهاى خود، با حالى عصیانگر و عصبانى ضربتى کارى بر آنان وارد آورند، خداوند در آیه تقسیم غنیمت مىفرماید:
[ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ] «1».
آنچه خدا از [اموال و زمینهاى] اهل آن آبادىها به پیامبرش بازگرداند اختصاص به خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان دارد، تا میان ثرومندان شما دست به دست نگردد و [از اموال و احکام و معارف دینى] آنچه را پیامبر به شما عطا کرد بگیرید و از آنچه شما را نهى کرد، باز ایستید و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا سخت کیفر است.
شفقت بر حال مستمندان یکى از شؤون نیکوکارى است که بر صدق و ایمان و تقوا گواه است.
اسلام به طورکلى زبان به ستایش صدقات گشوده و آن را چه پنهانى داده شود یا آشکار براى اجتماع خیر مىانگارد.
اسلام درباره یتیمان و بیچارگان سفارش مىکند و این سفارش را در سیاق امر به یکتاپرستى و احسان به پدر و مادر آورده، این معنا را در آیات 23- 26 سوره اسراء ببینید.
قرآن مجید مردم را به امورى که باعث اهمال در اداى حق مستمندان است توجه داده و نام خسیسان را همراه با عذاب سختى که براى دلهاى خالى از عاطفه و شفقت آماده گردیده، یاد مىکند!
و از طرفى چون بیهوده خرج کردن مال، بر باد رفتن آن و حرمان مستمندان است، شدیداً نکوهش کرده و سرانجام شوم ولخرجان را خاطر نشان ساخته است.
[إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً].
بىتردید اسراف کنندگان و ولخرجان، برادران شیاطیناند و شیطان همواره نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.
قرآن مجید، سیر کردن شکمهاى گرسنه مردم بیچاره و ناتوان را به گردنه دشوارى تشبیه کرده که هرگاه آدمى توفیق عبور از آن را یافت، به چنان نیکبختى واقعى رسیده که هرگز رنج و کدورتى به آن در نمىآمیزد.
این موضوع خود باید دلخوشى مستمندان گردد که خدا در هیچ جاى قرآن امرى را به عنوان گردنه که معنایش گذرگاه تنگ و صعب است یاد ننموده، مگر آنجا که سخن از رابطه فقیر و غنى به میان آمده است.
بیایید قرآن بخوانید و در آیات آن تدبر کنید تا به مهرورزى نسبت به مستمندان و ناتوانان و بیچارگان آگاه شوید.
تدبر در آیات قرآن، آفریننده معرفت و سازنده عشق حقیقى در قلب و جان است، چون معرفت و عشق آمد، به ناچار میوه شیرینش که عمل و حرکت است به دنبال مىآید و انسان با تمام وجود، در گردونه حق در همه شؤون به گردش خواهد آمد.
ببینید قرآن مجید در سوره مبارکه ماعون، چگونه کسى را که به اطعام بىنوایان همت نمىگمارد در زمره مخالفان دین به شمار آورده است، کسانى که هیچگونه نماز و عبادتى به حالشان نفعى نمىبخشد.
آیا کسى که روز جزا را انکار مىکند دیده اى؟ همانست که یتیم را از خود مى راند و به غذا دادن مستمند ترغیب نمىکند، واى بر آن نمازگزاران که از نماز خویش غافلند، آنان که ریا مىکنند و از دادن زکات منع مىنمایند.
در اینجا به کلام خدا درباره افرادى که به انباشتن گنجهاى طلا و نقره «و امروز اسکناس» پرداخته و آن را در راه خدا انفاق نمىکنند دقت کنید:
[وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ* یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ].
و کسانى را که طلا و نقره مىاندوزند و آن را در راه خدا هزینه نمىکنند، به عذاب دردناکى مژده ده.* روزى که آن اندوختهها را در آتش دوزخ به شدّت گرما دهند و پیشانى و پهلو و پشتشان را به آن داغ کنند [و به آنان نهیب زنند] این است ثروتى که براى خود اندوختید، پس کیفر زراندوزى خود را بچشید.
و در سوره مبارکه فجر مىفرماید:
[کَلَّا بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ* وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ* وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلًا لَمًّا* وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا* کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا* وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا* وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى* یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی* فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ].
شما یتیم را نوازش نمىکنید و به اطعام بیچارگان کسى را ترغیب نمىنمایید و مال موروث را تماماً مىخورید و سخت فریفته دنیا هستید، هرگز چنین نیست که دنیا طلبان مىانگارند، چون روزى که زمین در هم متلاشى شود و امر خدا و صفوف فرشتگان به محشر درآیند و در آن روز جهنم را بیاورند آدمى متذکر کارهاى خود خواهد شد ولى چه سود، او مىگوید: اى کاش براى زندگى ابدى خود کار خیرى انجام مىدادم و در آن روز هیچ کس را مانند او عذاب نمىکنند.
و در سوره مدّثر مىفرماید:
[فِی جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ* عَنِ الْمُجْرِمِینَ* ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ* قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ* وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ].
که در بهشتها از یکدیگر مىپرسند* از روز و حال گنهکاران،* [به آنان رو کرده] مىگویند: چه چیز شما را به دوزخ وارد کرد؟* مىگویند: ما از نمازگزاران نبودیم* و به تهیدستان و نیازمندان طعام نمىدادیم.
اسلام، عواطفى را در نهاد ثروتمندان تحریک مىکند که بىاختیار بخش عمدهاى از اندوختههاى مهر و عطوفت خویشتن را بر سر و روى مستمندان نثار مىکنند. این به خاطر آن است که کوشش طبقه ثروتمند در راه آراستن وضع نابسامان فقرا از ضروریات هر اجتماعى است، تا سرانجام منجر به آراستگى وضع عمومى آن جامعه گردد.
اسلام، براى اجراى این منظور با ترغیب و تهدید، مردم را وادار به عمل مىکند هر جا که کار بدست مسلمانان افتد و دلها پذیراى قانون حق شود، مستمندان واقعى داراى حقوق جارى مىگردند.
حقوق جارى گاهى به صورت کفاره، گاهى به صورت صدقه، گاهى به صورت فطریه، گاهى به صورت انفاق و گاهى هم به عنوان زکات آمده که از واجبات مهم دینى است.
آیا ثروتمندان دوست ندارند زکات اموالى که بدست مىآورند بپردازند؟
به این سؤال پاسخ دهید، ببینیم آیا اینان مایلند که این حق را که بر عهده شان از واجبات حتمى به شمار آمده ادا کنند و به راه سامان بخشیدن به وضع تنگدستان بذل مال نمایند، تا در نتیجه قلوبشان از کینه تهى گردد، آخر سود این کردار پسندیده آن است که فقیر به جاى ابراز دشمنى با او دوستش گردد و از دل و جان برایش کار کند. آیا این باعث آرامش و صلح همگانى در جامعه نیست؟
گر از این چاه طبیعت که جهان من و توست |
به در آییم جهان جمله از آن من و توست |
|
آسمان پهنه خوانى است میان تو و من |
مهر و مه قرصه نانى که بخوان من و توست |
|
آسیاى فلکى روز و شبش نوبت ماست |
که تنور مه و مهر از پى نان من و توست |
|
نیست جز سرو و گل و لاله در این باغ و چمن |
کز بهار تو و من یا که خزان من و توست |
|
این چه نام ازلى و ین چه نشان ابدى |
کز ازل تا به ابد نام و نشان من و توست |
|
عقل نامحرم عشق است نیارى به میان |
با وى از عهد ازل آنچه میان من و توست |
|
شهریارا چه کنى هجر بیان باز بیان |
که عیانست و چه حاجت به بیان من و توست |
|
آیا اغنیا هواى آن را ندارند که با پرداخت زکات، کارخانه و بیمارستانهایى را بنیانگذار شوند و از این راه گامى که احیاناً در حدود امکانات بودجه دولت اسلامى نیست خیرخواهانه بردارند و مردم را از عفریت بیمارى و بیکارى نجات بخشند، عفریتى که در پیکر یک مشت ولگرد و بیکاره خزیده و آنان را متمرد و جانى پروریده و حتى جمعى از دانشآموزان را به ترک تحصیل و عدم موفقیت در درس و فرهنگ سوق داده است.
آیا اینان نمى خواهند با پرداخت زکات، کار این همه درمانده را اصلاح کنند و در میان ملت خویش جمع کثیرى را شرافتمند و فعال پرورش دهند.
آیا ممکن است اینان دست در دست کارکنان امور مالى نهاده با هم سازمانى براى به مصرف رسانیدن زکات تشکیل دهند تا تمام کشور از شر فقر و بیکارى رهیده و هم اجتماع به زندگى خود دلگرم و امیدوار گردد؟
این است موقعیت زکات از نظر شؤون اجتماعى که چون آسه آسیاب آن را به گرد خود مىچرخاند، این است موقعیت اسلام که توسط تشریع زکات براى خود احراز کرده و با آن از فشار گامهاى اغنیا که بر گرده فقرا مى سایند مى کاهد و در نتیجه این طبقه در برابر ثروتمندان روح سازش و جنبه مسالمت آمیز پیدا مى کنند.
اسلام با تشریع زکات، دریچه افکار شوم و بحرانهاى ضد امنیتى را بر بسته و کشور را از خطر تزلزل و ترور رهایى مىبخشد.
به هوش باشید که بر ما راه چارهجویى براى آنچه که از پیشامدش واهمه داریم بسته است، مگر آن که معماى هراس انگیز رابطه فقیر و ثروتمند را حل کنیم، این معما هنگامى گشوده مىشود که ثروتمندان وظایف الهى را در باب زکات مراعات کنند و بدانند اگر فوائد زکات را که خیر و صلاح جامعه و باعث امنیت و رفاه همگانست به نظر آورند، اعتراف خواهند کرد که زکات گرچه پرداخت مال است ولى در عوض، منابع سرشارى از رفاه و آسایش و صلاح و معنویت را عایدشان خواهد کرد «1».
قرآن مجید در سوره هاى بقره، نساء، مائده، اعراف، توبه، کهف، مریم، انبیاء، حج، مؤمنون، نور، نحل، روم، لقمان، احزاب، فصلت، مجادله، مزمل، بینه، به تفصیل درباره وجوب زکات، منافع دنیوى و اخروى زکات، حرمت منع زکات آیاتى نازل کرده که بحث در هر یک از آیات مقاله مفصلى مىشود و آن هم از عهده این اوراق خارج است.
یک بار دیگر به جمله اول روایت امام صادق علیه السلام دقت کنید:
به هر جزئى از اجزاى وجودت، به هر چه که در اختیار توست، بر هر نعمتى که به آن آراسته اى زکاتى واجب است، بلکه بر هر مویى از موهایت و بلکه بر هر لحظهاى از لحظات زندگیت زکاتى واجب است.
با توجه به این جملات نورانى، بر شماست که زکات تمام نعمتهاى الهى اعم از نعمتهاى مادى یا معنوى را بپردازید و از بخل نسبت به این حقیقت بپرهیزید.
غریزه دوست خواهى و میل به معاشرت و رفاقت، حقیقتى است که حضرت حق در نهاد آدمى قرار داده است و رزق این غریزه و میل را بنا بر حکمت و مصلحتش در هر عصر و روزگارى مقرر فرموده است و آن انسانهاى والایى هستند که از ارزشهاى ملکوتى و صفات انسانى و نشانههاى آدمى برخوردارند.
این ارزشها و صفات و نشانه ها و علائم در آیات قرآن مجید و روایات و معارف حقه اسلامیه بیان شده است و نسخه لازم در این زمینه به صورت جامع و کامل در اختیار همگان است.
معیارهایى که مى توان در سایه آنها دوستان حقیقى و معاشران واقعى را شناخت عبارت است از:
ایمان به خدا و قیامت، عمل صالح، آگاهى و معرفت دینى، خلوص و اخلاص، مهربانى و مهرورزى، وقار و آرامش، دگر دوستى و دل سوزى، ادب و متانت، صفا و صمیمیت، راستى و درستى، امانت و صداقت، عفو و گذشت...
اینها و دیگر امورى که از همین مقوله است مجموعاً در تعبیر اهل دل عبارت از اخلاق حسنه است، که حضرت حق پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را در قرآن به آن ستوده است:
[وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ].
و یقیناً تو بر ملکات و سجایاى اخلاقى عظیمى قرار دارى.
اخلاق حسنه- که مجموعه اى از ارزشهاى ملکوتى و نشانه هاى انسانى است- در هر کس باشد، شایسته و سزاوار است که مردم باب دوستى و رفاقت با او را باز کنند و با وى به معاشرت وهمنشینى برخیزند و حداقل ساعتى را در شبانه روز کنار او قرار گیرند و از انفاس قدسیه و منش انسانیه او بهره مند شوند.