عدهاى در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت را مدح کردند، امام علیه السلام به پیشگاه حق عرضه داشتند:
خدایا! تو از من بر من داناترى و من از آنان بر خود آگاه ترم، خدایا! مرا به آنچه بر من گمان دارند بهتر قرار ده و از آنچه از من نمى دانند بر من ببخش.
با کمال تأسف بسیارى از شعرا که از نظر هنر شعرى بسیار عالى بودند، مغز خدا داده خود را بجاى این که صرف معارف بلند الهى و حکمتهاى خداوندى کنند، صرف مدح شاهان و امیران و دبیران و وزیرانى کردند که یا از بزرگترین ستمکاران و ظالمان تاریخ بودند و یا نوکر و برده و دست نشانده ظالمان روى زمین بودند.
مداحىهایى که براى شاهان قاجار شده براى هیچ پیغمبر و امامى نشده است.
اینان در اشعار خود آنان را سایه خدا، مالک رقاب خلق، موجود عدالتگستر، خلیفه الهى، موجود مافوق موجودات، اسلام پناه و... به حساب کشیدند و از این طریق بر غرور و کبرشان افزودند و ملّت و مملکتى را به خاک سیاه نشاندند، در حالى که آنان یا سایه شیطان یا خود شیطان بودند و با کمال ذلت برده نفس خویش و ظلم گستر و خلیفه ابلیس و مادون حیوان و مخرّب دین خدا به حساب مى آمدند که عمل و کردارشان جز این عنوانهاى منفى را به دنبال نمى کشید!
لازم است براى نمونه، مدح یکى از شاهان را که در ستمکارى دست کمى از اسطوره هاى ظلم و ستم نداشته از قول یکى از شاعران که در شعر مقام برجسته اى داشته، بیاید تا ببینید مغزهاى فعّال و اصیل چه بیجا و بى مورد صرف شده است.
راستى، انسان در برابر این همه ذلت و پستى از یک شاعر برجسته به دریاى تعجّب غرق مى گردد!!
اى که قباى سلطنت بر قد توست در جهان |
سکه به نام خود بزن خطبه به نام خود بخوان |
|
ملک تن و روان تویى تاج سر کیان تویى |
خسرو خسروان تویى افسر و افسر کیان |
|
جان جهان وجود تو بحر خجل ز جود تو |
در نفس حسود تو تفته آتش دخان |
|
شاه جهان جلال دین صاحب افسر و نگین |
در خور ملک مصر و چین خسرو عادل جهان |
|
شاه شجاع تاجور قبله نصرت و ظفر |
کرده به سوى او نظر دولت و بخت هر زمان |
|
فرق عدو شکافتى پنجه خصم تافتى |
همچو مسیح یافتى دولت و عمر جاودان |
|
تیغ تو هم چو لاله شد اشک عدو چو ژاله شد |
زان که به تو حواله شد نصرت صاحب الزمان |
|
حصن جلال تو حصین پهلوى ملک تو ثمین |
خاتم جم تو را نگین تخت کیان تو را مکان |
|
در هر بیت این قصیده دقت کنید، سراسر دروغ و چاپلوسى و تملّق است و کلمهاى از این مدح، زیبنده آن شاه ممدوح نیست، مطالب قصیده سراسر بوى شرک و کفر و نفاق دارد و گاهى مسائلى در آن است که تنها در خور حضرت حقّ است و بس.
رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
اذا رأَیتُم الْمَدّاحِینَ فَاحْثوا فى وُجوهِهِمُ التُّرابَ.
چون ستایشگران را دیدید، خاک بر صورتشان بپاشید.
عشق حقیقی و عشق مجازی
اشاره
اگر دیدار گذشته را به یاد آورید، گفتیم که مسافران مقصد عشق هستیم که در سیاره محبت و دوستی رحل اقامت افکنده ایم. سرزمینی که دیدنی ها و شنیدنی های فراوانی دارد. این جا، بوی مهروزی می وزد. دست هایت عطر مهربانی می گیرد. نگاهت نافذترین شکافنده اسرار است. اینجا، باران رافت می بارد. درخت وجودت از نرم خویی و خوش مشربی شاخه های انبوه می تند و تنومند می شود، تا در گذر ایام سایبان دوستی های فران باشی.
«کسی که بیش از دیگران از مهربانی بهره مند است، دوستان مهربان بیش تری نصیبش می گردد و به درختی با چوب نرم شباهت دارد که به راحتی می روید و شاخه های انبوه در فضا می گسترد.» (1)
آیا همه ما همین گونه ایم که امیرمؤمنان علی علیه السلام فرموده اند؟ پس در وادی محبت سیر کن تا ببینی هرگاه ساکن عزلتی، در لحظه های سکوت و تنهایی تو، بلبلان ملکوت به نیت شکفتن واژه های نیایشت پیراهن نغمه می درند و تصنیف «اقرا باسم ربک...» سر می دهند تا شاید سحرگاهی هم صحبت دوست باشی و شفاعت دوستان کنی. پس گاه لب فرو می بندی و گاه نعره می زنی. در جمعیت، غریب و تنهایی، و در خموشی و خلوت، جماعتی از ملایک به گردت حلقه می زنند و اشک مویه هایت را تا آسمان هفتم به تبرک می برند. اینجا لبانت به نام های نیکو مترنم است. گاه از دهانت چشمه حکمت های بلیغ جاری می شود، و گاه از دلت آیینه می جوشد. شاید همان شده ای که دوست می خواهد و شاید هم همان هستی که باید باشی. این اولین نشانه های سلوک و آخرین نشانه های سالک است. اینجا، ابتدای گمنامی است. آن روز که در این راه همراهمان شدی، باید می دانستی که از وادی محبت، جان به سلامت نمی بری. باید از ما می پرسیدی که چرا سفرمان از این وادی آغاز می شود؟ برای این که وادی محبت را وادی بازگشت به خویشتن نامیده ایم. اینجا نقطه آغاز خلقت است. پایان همه بی وفایی ها و نامهربانی هایی است که در حق خودمان روا داشته ایم. اگر محبت را درست بفهمیم، آن قدر بی نشان و گمنام خواهیم شد که شناسنامه هویتمان را به نام عشق خواهند نوشت. اما اوراق هویت ما را در ابتدای راه به دستمان نمی دهند. به ما می گویند: «نام شما را بر جریده عشاق نوشته ایم. آن گاه که مدار محبت را تا انتها پشت سر گذاشتید - هفت منزل آن طرف تر از ابتدای راه - به ضمیمه سند دنیا و آخرت، شناسنامه عاشقی را تقدیمتان خواهیم کرد.» اینجاست که اولین امتحان های مسیر، آغاز می شود. همه دردسرها، بلاها، بی سامانی ها، شوریدگی ها و هزاران مصیبت دیگر در این مسیر حتما به پابوس و زیارت تو خواهند آمد.
اگر حقیقت محبت را خوب درک کنی، دیگر تا «او» فاصله بی معناست. اگر وادی محبت را عارفانه دریافت کنی، هم طلسم فاصله ها را شکسته ای و هم دیو جدایی ها را تبعید کرده ای. سپس تمام راه را بی وقفه خواهی دوید و آن قدر سیر تقربت سریع خواهد بود که باد صبا هم در این سلوک به گردت نرسد.
محبت مانند «مزه شیرین » است که اگر کسی «شیرینی » را در ذائقه خود تجربه نکرده باشد، هرگز نمی توان در قالب واژه ها، احساس شیرین بودن را به دیگران منتقل کرد. محبت نوعی احساس ذاتی است که ریشه در فطرت آدمیان دارد. از این رو، نمی توان افراد را به دوست داشتن چیزی یا کسی که با فطرت آنان هماهنگی و سازگاری ندارد، وادار کرد. در عین حال، می توان شرایطی فراهم نمود تا نیروی بالقوه محبت در انسان به فعلیت رسیده، شکوفا شود.
عرفا معتقدند که اگر انسان از فطرت پاک خویش فاصله نگیرد و سرشت سالم و قلبی سلیم داشته باشد، هرگز به غیرخدا دل نمی بندد و جز او را دوست نمی دارد.
همه انسان ها نیز مستعد محبت به ذات آفریدگار آفریده اند! و از نظر ساختار خلقت، ظرف هیچ انسانی محدودتر از دیگری نیست. ولی چون اغلب انسان ها استعداد و قابلیت خود را نمی شناسند، به بیراهه می روند و در پندار رسیدن به حقیقت، دامان دلشان به تجربه محبت های مجازی آلوده می شود.
کاربرد این ترکیب ما را به این واقعیت رهنمون می کند، که عشق های مجازی حکایت عروسک و ماشین اسباب بازی را دارند; از نظر ساختار و شکل و شمایل، ماشین همان ماشینی است که بزرگ ترها سوار می شوند اما... ماکت و الگویی بیش نیست; پس کودک فریب ظاهرش را می خورد و فقط با آن سرگرم می شود.
اتفاقا محبت های اهل دنیا نیز ماکتی از محبت های حقیقی هستند. بلکه با همان آثار و خواص، حتی در برخی موارد با همان کشش و جذبه، ولی در واقع یک «گول زنک » و «سرگرمی » بیش نیست.
پس علت این که اولیاءالله اندکند، در همین بیراهه گردی های انسان ها ریشه دارد. چه بسا مردمان بسیاری که سال هاست در راهند و هنوز به حضرتش نرسیده اند و در دام پندارهای غلط گرفتار شده اند.
بی گمان، این که می گویند خودشناسی میان برترین راه رسیدن به خداشناسی است، درست است. چون، تا ما نتوانیم به خدا برسیم، او را نخواهیم شناخت و اگر خودمان را نشناسیم نمی دانیم استعداد و ظرفیت ذاتی ما برای این وصال چقدر است. پس بیراهه خواهیم رفت و به جای تقرب، هر لحظه از خدا دور خواهیم شد.
عشق های مجازی خود حدیث مفصل دارد که مجال دیگر می طلبد. بنابراین، محبت قلیان و جوشش دل، و بیداری از خواب های فراموشی است. همان سکوتی که در درون خویش هیاهویی پنهان دارد. یقظه ای که انسان را از غفلت سال های گذشته عمر رها می کند، تا سخن حق را به گوش دل بشنود: «بنده ام! به حق خودم سوگند که من دوستدارت هستم، پس به حق خودم بر تو، سوگندت می دهم که دوستدارم باش.»
دوستی، با این سوگند حضرت دوست آغاز می شود. دیگر به هر حیله ای که بخواهی از محبت او بگریزی، او به راه های صید دلت آگاه ترین است.
آدمیان همگی بندیان محبت اویند; و آنان که غیر او را می خواهند ظرف ادراک خود را بی اندازه کوچک پنداشته اند و عشق را بی آن که تعریف کنند، به محبس تحریف برده اند.
در این آشفته بازار بندگی، یکی را دنیا مدهوش می کند، دیگری را دلبری زیبا. غافل از این که دارایی و دلبری،
همه از اوست و آنان که بیراهه رفته اند، در پندار خود به سوی غیر او نرفته اند بلکه خیال کرده اند «این » اوست! (2) و همگان چه بخواهند، چه نخواهند، کمال مطلق را دوست می دارند. از این رو، ما اکسیر محبت و کیمیای دوستی را تنها محرک فعالیت های بشر می دانیم و معتقدیم هیچ حرکتی بی واسطه محبت و علاقه وجود ندارد.
هرکس به شعله تمایلی، اشتیاقش زبانه می کشد و حرکت می کند. شعله ای صاحب آن را می سوزاند و به خاکستر می نشاند، و شعله ای منشا نورانیت صاحبش می شود و چراغ راه تکامل او می گردد. در نظام محبت، هرکس به کامل ترینی که می شناسد عشق می ورزد. رودخانه به عشق اقیانوس و دریا جریان می یابد. دست برگ ها به عشق نور خورشید از آستین شاخه ها بیرون می آید. زنبور عسل به عشق انباشتن شهد گل ها، در قصر شش گوشه خود تلاش و تکاپو دارد. خلاصه، تکامل هر موجودی را همان می دانیم که محبتش در راه رسیدن به آن معنا می شود.
هیچ می دانی به کدامین جرم ازلی، ما را اشرف مخلوقات نامیده اند؟
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه
2. ارشادالقلوب، ص 292، حدیث 937
در اینکه حیات و زندگى عبارتست از یک سلسله مبارزات تردیدى نیست، این مبارزات مقتضاى زندگى هر انسانى است مرد و زن در تمام جوانب حیات داراى دشمنند، و حفظ شئون زندگى بخصوص اصول و ریشههاى شخصیت بستگى بمبارزه انسان با دشمنانش دارد.
مبارزه با دشمنانى که در راه برنامههاى مادى قرار دارند با تکیه بر دانش و ابزار مادى کار سادهایست
ولى مبارزه و جنگ با دشمنان حوزه معنویت برنامهایست طاقتفرسا، اما محصولش خیر دنیا و سعادت در آخرت است.
دشمنان راه رشد و تکامل بر دو دستهاند: آنان که در نهاد بشر سنگر دارند، و آنان که در بیرون بصورتهاى گوناگون اعم از بت جاندار و بیجان جلوه میکنند، و میتوان گفت دشمنان بیرونى مظهرى از دشمنان درونى انسانند، و این دو گروه با یکدیگر رابطه مستقیم داشته، و در ریشهکن کردن فضائل انسانى سخت در تکاپویند.
نیرومندترین دشمنى که بوسیله بیداران راه خدا بانسان معرفى شه نفس است البته بهنگامیکه از حد طبیعى و مرز اصولى تجاوز کند و دچار شعله سوزنده و خطرناک هوا گردد.
در آیات و روایاتى که از لفظ نفس بعنوان خطرناکترین دشمن یاد شده منظور نفسى است که به تجاوز در تمنیات، و تمایلات و غرائز و شهوات گرفتار آمده، و بقول راغب در المفردات:
هوا عبارت از تمایل نفس است بشهوت و اصولا هوا اطلاق به نفسى میشود که گرایش به لذت خارج از قانون و قاعده دارد.
حدیثشناس کمنظیر علامه مجلسى میفرماید، تمام آنچه را نفس میل دارد یا ندارد مذموم نیست.
معیار شناخت هوا از غیر هوا خلوص است، آنجا که انسان برنامههایش را بخاطر مقاصد پست و ارضاء لذتبرى و شهوت انجام دهد هواست گرچه آن برنامه روزه و نماز و حج باشد، و اگر براى خداست حد طبیعى است گرچه بهتر خوردن و برتر پوشیدن باشد.
مبارزه با هواى نفس گرچه کار سادهاى نیست، و نیز بتمرین و ریاضت فراوان دارد، ولى اجر و مزد این جنگ چنانچه قرآن بیان میدارد از هوا اجرى برتر و از هر مزدى بالاتر و بهتر است.
رهبر بزرگ اسلام نفس را با این ویژهگى و خصوصیت در رأس تمام دشمنان بشر معرفى کرده آنجا که میفرماید: اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک: دشمنترین دشمنانت همان نفس تست که بین دو پهلویت قرار گرفته، از این روایت و نظائرش، و از برنامههائیکه جویبار تاریخ نشان میدهد استفاده میشود که نیرومندترین دشمن انسان نفس است بهنگامیکه دچار تمایلات ضد خدائى گردد.
على علیه السلام در پایان خطبه 86 میفرماید:
و مجالسة اهل الهوى منسأة للأیمان:
آرى همنشینى با گرفتاران چنگال هوا، عامل از دست رفتن ایمان است، نه اینکه خود انسان دعوت به کناره گرفتن از هوا دارد، بلکه باید از همنشینى با اهل هوا بپرهیزد، زیرا دوستى با اهل هوا همان زیانى را دارد که خود هواى نفس دارد، در خطبه 87 در بیان آثار خویشتنداران میگوید:
فهو من معادن دینه و اوتاد ارضه، قد الزم نفسه العدل فکان اوّل عدله فنى الهوى عن نفسه:
اهل تقوى منبع معارف و واقعیاتند، و نگهدارنده حیات از زلزله فساد و بدبختى، کسانى هستند که نفس را وادار باجراى عدالت کرده، و اول برنامه آنان ریشهکن کردن هوا از نفس است.
و در پایان خطبه 28 میفرماید:
و انّ اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتبّاع الهوى و طول الامل،
از آنچه بر شما میترسم دو چیز است، دنبال کردن خواستههاى غلط نفس، و امواج خطرناک آروزهاى شیطانى. و در ابتداى خطبه 87 میفرماید:
انّ من احبّ عباد اللّه عبدا اعانه اللّه على نفسه:
محبوبترین انسان در پیشگاه الهى کسى است که خداوند او را براى تسلط بر نفس کمک کرده باشد.
در برابر حملات کوبنده و خطرناک این دشمن است که فقط سلاح تقوا و خودنگهدارى باید بکار برده شود، و بدون آن حکومت بر نفس و پیروزى بر هوا میسر نیست، و راه تحصیل تقوا تا اندازهاى در بخشهاى گذشته نشان داده شده، و در برنامههاى آینده آنچه مهم است مسئله یادگیرى موارد مصرف تقواست.
یوسف و زلیخا در برابر نفس
بوسوه میگوید مردم گمان میکنند که سعادت رسیدن بآروزست در صورتیکه وصول بآرزو بتنهائى سعادت نیست، رکن مهمتر نیکبختى اینست که شخص، اول بداند و بتواند که چهچیز را باید بخواهد و آرزو کند، آنگاه اگر بچنین خواسته و آرزوئى رسید سعادتمند شده است.
ولى اگر مصلحت خود را تشخیص نداد و بر نفس تسلط نداشت، و ارادهاش تحت اختیارش نبود چهبسا که چیزهائى را آرزو کند که زیانآور یا خطرناک باشد، سپس مطلب را دنبال میکند و توضیح میدهد و شاهدى براى مدعّایش میآورد و میگوید: زلیخا بآنچه یک زن در آرزوى آنست رسیه بود و از مال و جاه و عزت و وسائل خوشى، و کامیابى و اسباب رفاه و آسایش چیزى کسر نداشت، فقط بر نفسش مسلط نبود: بر عکس یوسف فاقد همهچیز بود و حتى وجودش هم ملک دیگرى بود، ولى زمام امور نفس را در اختیار داشت نتیجه چه شد؟ نفس زلیخا این بانوى عزیز و مجلل را بچنان بدبختى و پریشانى و بیچارگى و رسوائى گرفتار کرد که هیچ دشمنى نمیتوانست روزگار او را بدینسان تیره سازد!! اما تسلط بر نفس یوسف را به نیکنامى و نیکفرجامى رسانید و عزت و سعادت دنیا و آخرت را برایش تأمین نمود.
اینجاست که باید گفت: بشر در هر دوره و زمان براى شناختن راه صلاح و صواب محتاج دین است، و هم براى پیمودن آن راه و وصول بسرمنزل سعادت، و هرگاه از راهنمائى انبیاء و هدایت وحى الهى سرپیچى کرد کارش تباه و روزگارش سیاه شد خواه دوران جاهلیت قدیم و خواه در جاهلیت عصر علم. «1»
انسان موجودیست که در انواع نعمتهاى الهى، همچون ماهى، در دریا غرق است، آسمان و زمین، شب و روز، خشکى و دریا، جاندار و بیجان، نعم داخلى و خارجى، مادى و معنوى و ... و خلاصه همه عواملى که بعنوان لطف حق در دسترس است، تمام زوایاى زندگى را پر کرده، و هیچ نیازمندى نسبت به نیازهایش کمبود ندارد.
ولى باید توجه داشت که بموازات این نعمتها خطراتى وجود دارد که ان خطرات زائیده همین نعمتهاست، آنزمان که انسان نعمتها را در اه غیر حق بکار برد، و از این راه چهره نعمت را به نقمت مبدل کند.
کدام نعمت از آب بالاتر و بهتر، ولى همین آب که چه بلاها بسر بشر نیاورده؟ طوفان نوح که عکسالعمل هواى نفس آدمى بوده یک از آن نقمتها و بلاهاست.
غرق کشتیها، تلفات بارانهاى بیموقع و سیلآسا، طغیان رودخانهها و برخاستن طوفانها، آبهاى آلوده که هریک کشتارهاى عظیم بدنبال داشته مگر بلا و مصیبت نبوده؟
میرسیم به جانداران و جانوران از درنده و گزنده تا هم نوع خودمان انسان، انسانى که با دشمنى، جنگ، حسد، نمامى، فریب، جادو، و نیرنگ بلا بسر دیگرى آورده و حتى از دوستان و رفقا و خویشان و اقرباء بلکه همین زن و فرزند چه خطرات زیادى که متوجه آدمى نگشته.
اما در میان تمام خطرات یک خطر بسیار بزرگ و شر عظیم دیگرى باقى است، که از بزرگترین دشمنان ما بیشتر تهدیدمان میکند و آن نفس است، مبارزه با این دشمن نیرومند را پیامبر بزرگ جهاد اکبر نامیده، در اینجا توجه کنید که ضربه او چقدر هولناک است فرض کنید دشمنى بقصد مال و یا ناموس بخانه کسى میرود، صاحبخانه در راه دفاع از آنها کشته میشود، بنابر روایات اسلامى شهید است، یا دشمن انسان آدمى را میکشد در اینصورت گناه مقتول بگردن قاتل است، در این دو مورد بزرگترین دشمنىها باعث سعادت انسان شدهاند، ولى هواى نفس پس از اینکه ارضاء نشد صاحبش را وادار به خودکشى میکند، انتخارکننده بنص صریح قرآن و روایات جاودانه در دوزخ است و تا ابد گرفتار عذاب الیم، پس کدام دشمن و مزدورانش باندازه نفس اماره است؟.
اهل تقوا در مبارزه با نفس پیروزند و این پیروزى همان وعده خداست که در قرآن به بندگان داده شده و نیز به شیطان هم خطاب نموده انّ عبادى لیس لک علیهم سلطان.
بدیهى است که خداوند انسان را از شر ابلیس و دیگر شیاطین جن و انس و هم از شر نفس اماره یا به تعبیر دیگر هواى نفس حفظ میکند بشرط اینکه عبد بوظائف بندگى اقدام کرده و در پناه خدا براى مبارزه با دشمنان کسب نیرو کند. «2»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مقدمه تفسیر نوین 4
(2)- تفسیر نوین 434 نقل بمعنى
در قسمت اول روایت، که در مقاله قبلی بنام (حقیقت راحتی) بود، حضرت صادق علیه السلام فرمود: براى مؤمن راحتى وجود ندارد، در این قسمت مىفرماید: راحت مؤمن در این دنیا در چهار امر معنوى است.
1- راحتى در خاموشى
خاموشى مقارن با فکر، آن هم فکرى که برایت معرفت آرد، معرفت به حال قلب و نفست در آنچه که بین تو و خداست.
در حقیقت، این خاموشى براى تو باید یک سفر معنوى الهى باشد که در این سفر براى قلب و نفس، غنیمت آورى و از دامن هر دو، آنچه ضرر دارد پاک کنى که خاموشى مورث فکر عبادتى بس بزرگ است، در میدان این عبادت است که انسان به وضع قلب و نفس خویش آشنا مىشود، تا جایى که نفس را تجلىگاه اسما و صفات کرده و قلب را پس از شستشوى کامل، حرم خدا مىنماید و در حقیقت در سایه این خاموشى یعنى به خود رسیدن، تمام حجابهاى بین نفس و قلب و حضرت حق را از میان برمىدارد و به تمام معنى، بندهاى خالص و مخلص مىگردد.
این خاموشى یعنى در خود فرو رفتن و خویش را بازرسى کردن، در حقیقت مجاهده در راه خداست و در این مجاهده باید به انتظار عنایات و الطاف حضرت دوست بود که بدون شک مزد این مجاهده به انسان خواهد رسید.
[وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ] «1».
و کسانى که براى [به دست آوردن خشنودى] ما [با جان و مال] کوشیدند، بىتردید آنان را به راههاى خود [راه رشد، سعادت، کمال، کرامت، بهشت و مقام قرب] راهنمایى مىکنیم و یقیناً خدا با نیکوکاران است.
صاحب «مناهج الطالبین» در توضیح این آیه شریفه مىگوید «2»:
بدان که معنى مجاهده، مخالفت نفس است و نرم کردنِ او در اخلاق و اوصافى که آن پسندیده و مرغوب است و بر نفس دشخوار «3» بود در ترک اوصافى که ناپسندیده و مکروه است و نفس بدان مایل بود.
و این صفات به ظاهر تعلّق دارد و آن میل اوست به شهوات جسمانى.
و بعضى به باطن تعلّق دارد و آن میل اوست به شهوات روحانى، مثل حبّ جاه و شرف و بزرگى و امورى که به واسطه تعلّق دل بدان، شخص محجوب و دور بود از حق تعالى و اگر چه پیش خلق، آن مستحب و مستحسن بود و معنى ریاضت هم نزدیک است، بدان.
اما بعضى از اهل معنى فرق کردهاند و گفتهاند: ریاضت مخالفت نفس است در امورى که به باطن تعلّق دارد.
و هر که صاحب بصیرت بود و محبّت و شوق بر دل وى غالب بود، چون به مخالفت نفس مشغول شود و در خود تفحّص و تجسّس کند آثار این صفات، جمله در خود باز دید و هر یک از آن، وقتى که سببى که محرّک آن بود حاضر شود، در خود صریحاً ببیند و بشناسد و به اصلاح آن مشغول گردد، به توفیق اللّه تعالى.
[وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ] «4».
و کسى که [در راه خدا] بکوشد فقط به سود خودش مىکوشد؛ زیرا خدا از جهانیان بىنیاز است.
و طالب صادق باید که بنا بر معنى این آیت، محقّق بداند که هر خیر و طاعت و عبودیت که از وى در وجود آید، فایده و نفع آن و روح و راحت در عاقبت هم، با نفس او راجع خواهد بود، خصوصاً چیزى که به خلاف نفس تعلّق دارد؛ زیرا که اگر چه نفس را در ابتداى احوال از آن کراهیتى بود، ولیکن آن کراهتها از آن بود که بر آن ناپسندیدهها که ضد آن است، عادت کرده بود و عادت چون قوى شود، طبیعت گردد و نیز هنوز ذوق و راحت آنچه ضدّ آن است نیافته، اما هرگاه که شخص از سر شوق و عشق، یا از روى عقل و طریق علم، به مخالفت نفس مشغول شود و به تدریج او را اندک اندک از آن عادت باز مىآورد، چون عزم او قوى بُوَد و در آن قصد صادق باشد و شرایط اخلاص را در اعمال خود نگاه دارد، البته به قدر آن که سعى کند و عادت ترک کند ذوق آن بیابد.
از این جهت مشایخ گفتهاند:
هر که چیزى ترک کند و به عوض آن در دل خود ذوقى نیابد، او در آن ترک صادق نبوده باشد، یعنى سعى و ترک او در آن نه از بهر خداى بوده باشد.
[وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ] «5».
و آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، گناهانشان را قطعاً از آنان مىپوشانیم و بر پایه بهترین عملى که همواره انجام مىدادهاند، پاداششان مىدهیم.
و باید که محقق داند که اعمال صالحه، شرط آن است که به ایمان مقرون بود و هر گاه که کسى عملى و سعیى کند- که آن نه خداى را بود، شرایط ایمان تمام بجاى نیاورده باشد، لاجرم ذوق آن نیابد.
و هیچ شک نیست که اگر توفیق یابد و شرایط آن، تمام به جاى آورد، البته ذوق و لذّت آن بیابد؛ زیرا که:
[إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ] «6».
مسلماً خدا خلف وعده نمىکند.
و حق تعالى زیاده و بهتر وعده کرده است، پس چون شخص نه زیاده یابد و نه کم، آن خلل از جانب وى بوده نه از حق تعالى و تقدس.
اگر افتد حجابى اندر این راه |
یقین مىدان که آن از ماست امروز |
جهاد اکبر و جهاد اصغر
و شک نیست که خلاف عادت زیستن، کارى بزرگ است و مشکل- الا به توفیق اللّه تعالى وتیسیره- از این جهت رسول صلى الله علیه و آله مخالفت نفس را جهاد اکبر خوانده است و تیغ زدن با دشمن و نفس را در معرض هلاک انداختن، جهاد اصغر نام نهاده است؛ زیرا که جهاد با دشمن کار یک باره و یک ساعته است و جهاد با نفس کارى است که هر ساعت، بلکه هر لحظه و هر نفس مىباید کرد، از بهر آن که هر حرکت و هر سکون که نفس از سر عادت و طبیعت بدان میل کند، چون او را مخالفت کنند و ترک آن فرمایند، هم چنان است بروى که گوئیا او را بکشتند و از این روى مشایخ گفتهاند که هر که خواهد که آنچه اهل دل مىدانند بداند و ذوق آن بیابد، باید که هر روز هفتاد بار و هر شب هفتاد بار بمیرد، چنان که گفت:
این آن راه است که جز به کم نتوان زد |
تا گم نشوى در او قدم نتوان زد |
روزى صد ره تو را درین ره بکشند |
کاندر طلب قصاص دم نتوان زد |
و هر روز و هر شب مر هفتاد مردن کار کسى بود که به شب نیز نخسبد و دایم به روز و شب به مخالفت نفس زندگانى کند.
اما آن که همه روز، به مصلحت و کار راستى دنیا و اکل و شهوات مشغول بود و همه شب، خوش بخسبد و از درد دل درویشان و سوختگان فارغ و آسوده باشد او را این کار چه خبر بود. و مشایخ گفتهاند: که هر کس که پندارد که او را در این راه فتحى شود، بىمجاهده و مخالفت نفس او، در غلط است.
و گفتهاند:
هر که او را در بدایت این کار ایستادنى نبوده باشد، در نهایت نیز او را نشستى نباشد.
و گفتهاند:
الْحَرَکَةُ بَرَکَةٌ «7».
و حرکات ظاهر موجب برکات باطن باشد.
از عارفى روایت کردهاند که گفت:
از خال خود شنیدم که مىگفت: اى جوانان! بکوشید و سعى کنید پیش از آن که هم چون من ضعیف شوید و در تقصیر بمانید.
و آن عارف گفت:
در آن وقت که او این سخن مىگفت، هیچ جوانى در عبادت کردن به وى نمىرسید و طاقت مجاهده وى نداشت!!
و مشایخ گفتهاند:
بنیاد این کار بر سه چیز است:
1- نخوردن الّا به وقت فاقه یعنى گرسنگى سخت.
2- و نخفتن الّا به وقت غلبه خواب.
3- و سخن نگفتن الّا به وقت ضرورت.
و گفتهاند:
کسى به درجه صالحان نرسد، تا وقتى که از این شش آستانه نگذرد:
اول: درِ نعمت بر خود ببندد-/ به این معنى که حتى در حلال به ضرورت اکتفا کند-/ و درِ سختى بگشاید.
دوم: درِ عزّ ببندد و درِ خوارى و مذلّت بگشاید.
سوم: درِ راحت ببندد و درِ سعى و اجتهاد بگشاید.
چهارم: درِ خواب ببندد و درِ بیدارى بگشاید.
پنچم: درِ توانگرى ببندد و درِ درویشى بگشاید.
ششم: درِ امل ببندد و درِ کار راستى مرگ، بگشاید.
به قول حکیم صفاى اصفهانى:
اى بنده ز بود خویش لا شو |
بگذر زسر منى و ما شو |
بیگانه زپادشاه کثرت |
با بنده وحدت آشنا شو |
حق وحدت باقى است و فانى |
در وحدت باقى خدا شو |
بر غیب و شهود شاه مطلق |
سلطان وجود را گدا شو |
با وحدت ذات خویش مشغول |
وارسته زقید ما سوا شو |
بىوضع و متى و این فارغ |
از چون و چگونه و چرا شو |
این ارض و سماست پرده دل |
از ارض منزّه و سما شو |
از هر چه کدورت است شو صاف |
هم مسلک سیرت صفا شو |
2- راحتى در خلوت
دیگر چیزى که در این دنیا راحتى آورد، خلوت است و این خلوت یا خلوت دل است از غیر، یا خلوت زندگى است از بیگانه و یا خلوت نفس است از وساوس و یا خلوت عزلت است از دنیا پرستان و دوستان که مگسان گرد شیرینىاند.
براثر این خلوت، از آفات ظاهر و باطن در امان خواهى رفت، آفات ظاهر، مانند مجادله و منازعه با مردمان و روبرو شدن با جاهلان و احمقان که جز رنج و عذاب چیزى عاید انسان نمىکنند و آفات باطن مانند طغیان نفس و شدت غضب و هیجان حرص که دورى از این آفات ظاهر و باطن عین راحت و علّت جلب رحمت و میدان صفا و عشق و طریق پیوند با محبوب حقیقى و معشوق واقعى است.
در این خلوت است که آتش استعداد شعله کشد و آیینه فطرت به طرف ربّ العزّه روى آورد و تمام قوا، آماده انعکاس اسما و صفات شود.
صاحب «مشارق» در توضیح دو شعر قصیده تائیّه ابن فارض: وَلِلْحِسِّ مِنْها بِالتَّخَلُّقِ فى مَقامِ الْایمانِ عَنْ أعْلامِهِ الْعَمَلیَّه صَوامِعُ أذْکارٍ لَوامِعُ فِکْرَة جَوامِعُ آثارٍ قَوامِعُ غُرَّةِ
چنین مىگوید:
و براى حسّ من و کمال او، از این اسما و مفاتیح مذکور، به واسطه سلوک و تخلّق سیّار به احکام و آثار و صور این مفاتیح، در مقام ایمان از راهگذر اعلام عملى تخلّق، اعنى: آلات تخلّق به اسم قائل و سمیع و بصیر و امثالها، از زبان و گوش و چشم و جز آن که آلات عملىاند و در این تخلّق به طریقت تعلق دارد، ورغیبه غایت حسّ اینهاست، چهار نوع از کمالات صادر مىشود که در این بیت دوّم مذکور است.
یکى: صوامع اذکار: یعنى اسباب تمکّن از اشتغال در خلوات و اربعینیات و انواع اذکار به زبان، چه رغیبه غایت زبان این کمال، تمکّن است از ذکر دائم، چنان که حدیث:
یَمْزَحُ وَلا یَقُولُ إلّاحَقّاً «8».
حضرت رسول صلى الله علیه و آله مزاح مىکرد، ولى جز حق نمىگفت.
به آن ناطق است و اثر آن ذکر، جمع همّ و ازالت تفرقه است و استدامت تفریغ دل از ما سوى المذکور، علماً و خاطراً و ناظراً و اصلًا.
دوم: ظهور آن اسما به صورت لوامع فکرتست یعنى: چون به کمال اشتغال به ذکر حق، اعراض از غیر، حاصل آید و خواطر مختلف متفرّق مفرّق، مندفع شوند، قوت فکرى از غیر به حق پردازد و به کلى به مذکور متوجه و جمع گردد.
و حینئذٍ، اثرى و پرتوى از نور ذکر مذکور که به رابطه.
[فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ] «9».
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم.
به این ذکر ذاکر پیوسته است و او را از کدورت و ظلمت خواطر مختلف به کلى مخلص گردانیده...
اى دل اگر عاشقى در پى دلدار باش |
بر در دل روز و شب منتظر یار باش |
دلبر تو دائماً بر در دل حاضر است |
روزن دل برگشا حاضر و هشیار باش |
دیده جان روى او گر چه ببیند عیان |
در طلب روى او روى به دیوار باش |
ناحیت دل گرفت لشگر غوغاى نفس |
پس تو اگر عاشقى عاقل و بیدار باش |
نیست کس آگه که یار کى بنماید جمال |
لیک تو بارى به نقد ساخته کار باش |
در ره او هر چه هست با دل و جان وقف کن |
تو به یکى زندهاى از همه بیزار باش |
گر دل و جان تو را درب بقا آرزوست |
دم مزن و در فنا همدم عطّار باش «10» |
سوّم: ظهور آن مفاتیح بر حسّ سمع، به جهت کمال او در مقام ایمان، به واسطه تخلّق به اسم سمیع به صورت جوامع آثار است.
یعنى: در هر قولى اثرى از حق ثابت است که آن اثر وجه نیکو و حق و احسن المحامل آن قول است و هدایت اختصاصى و عقل صحیح کامل، در زبان آن وجه و فهم آن مندرج است، کما قال تعالى:
[الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ] «11».
آیا کسى که فرمان عذاب بر او محقق و ثابت شده [راه گریزى از آن دارد؟] آیا کسى را که در آتش است، تو نجات مىدهى؟
پس چون به واسطه نور ذکر و فکر خالص صحیح، حکم ظلمت و ضلالت جهل و انحراف، زوال پذیرد و از تأثیر عدالت، اثر عقل و هدایت پیدا آید، حینئذٍ اثرى از آثار آن مفاتیح چون سمیع و توابع او مثلًا، آن آثار حق را از هر قولى و صوتى جمع کرده، بر سمع و فهم او عرضه مىکنند، تا همه حق و نیکو شنود و گوش و هوش او از لغو و لهو محفوظ ماند و تخلّقش به اسم سمیع درست گردد، پس از این جهت از این اسما، بعضى در این مقام به صورت جوامع آثار پیدا آمدند و نسبت با سمع این کامل.
چهارم: ظهور ایشان حینئذٍ به صورت قوامع عزّت، اعنى: غفلت حواس این کامل مىباشد.
یعنى: چون زبان و گوش و چشم، به صورت ذکر و آثار و عبر که رغایب غایات حس است ظاهر گشتند، حینئذٍ غفلت از حواسّ او، منقمع و مندفع شود، تا هیچ قولى و نظرى و سماعى از این کامل، جز از سر حضور و یقظت صادر نشود، پس این مفاتیح، اثرى به صورت قوامع عزّت پیدا آمد و از این مدارک، حسّى ظاهر به اعلام عملى تخلّق.
از آن وجه استعارت فرموده است که نشان عمل تخلّق به اسم سمیع و بصیر و قائل آن است که زبان و گوش و چشم به گفت و شنید و دید و ذکر و سماع و رؤیت حق و آثار و عبر او مصروف باشد و آلات این تخلّق و ظهور او بالفعل، جز این مدارک مذکور نیستند، لاجرم ایشان از این جهت، نشانهاى عملى تخلق آمدند «12».
3- راحتى در گرسنگى
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
سوّمین چیزى که در دنیا راحت انسان است گرسنگى است که البته، منظور از آن کم خورى یا به اندازه خوردن است که کم خورى و گرسنگى کشنده شهوات و وساوس است.
هر چه شکم پرتر باشد، آتش شهوات روشنتر است و براى پر کردنهاى بعدى، به طور مرتّب انسان دچار وسوسه، در به دست آوردن مال دنیا خواهد بود و آن چنان گرفتار همّ و غم است که لحظهاى امنیّت درون و سلامت زندگى ندارد.
در فضیلت جوع و کم خورى در باب چهل و یکم «مصباح الشریعة» که باب خوردن و اکل است، به خواست خدا بحث مفصّل خواهد آمد.
و دیگر چیزى که اسباب راحت در دنیاست، سحرخیزى و کم خوابى است و خاصیّت بیدارى سحر، آن وقت پر قیمتى که اولیا و عاشقان، لحظهاى از آن را از کف ندادند و تمام آن را به قیام و رکوع و سجده و گریه و انابه گذراندند، نورانیّت دل و صفا گرفتن نفس و تزکیه جان است.
[قالَ النبىُّ صلى الله علیه و آله: مَنْ أصْبَحَ آمناً فى سِرْبِهِ، معافى فى بَدَنِهِ وَعِنْدَهُ قُوتُ یَوْمِهِ فَکَأنَّما حیزَتْ لَهُ الدُّنْیا بِحَذافیرِها]
وسایل امنیت
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
هر کس در بین قوم خود صبح کند، در حالى که تمام وسایل امن و امنیت خود را فراهم آورده باشد، یعنى از حسد و کبر و بغض و کینه و چشم داشت به مال و جاه دیگران پاک باشد- که همه اینها وسایل رنج و غصّه و عذاب درون و مشکلات برون است- و تنش سالم باشد و معاش آن روزش را داشته باشد و به همان قناعت ورزد، به مانند این است که همه دنیا از اوست، در چنین جوّ و فضایى انسان آن چنان راحت است که گویى در بهشت زندگى مىگذراند.
[وَقالَ وَهَبُ بْنُ مُنَبِّهٍ: فى کُتُبِ الْأَوَّلینَ کانَ مَکْتُوباً: یا قَناعَةُ! العِزُّ وَالْغِنى مَعَکِ فازَ مَنْ فازَ بِکِ]
قناعت
وهب بن منبه مىگوید:
در کلام گذشتگان دیدم نوشتهاند: اى قناعت! عزت و غنا با توست.
هر که قناعت دارد، در نظر خالق و خلایق عزیز و محترم است، چرا که منشأ خفت و ذلّت، طمع است و قانع از این خصلت رذیله، برى است و نیز هر که قانع است غنى است، چرا که قانع به قدر دخل، خرج مىکند و هر که چنین است، هرگز محتاج به کسى نمىشود، هر که راه به قناعت برد رستگار شد.
[قالَ أبُوذَرٍّ رحمه الله: هُتِکَ سِتْرُ مَنْ لا یَثِقُ بِرَبِّهِ وَلَوْ کانَ مَحْبُوساً فِى الصُّمِّ الصَّیاخیدِ]
اعتماد به خدا در کلام ابوذر
ابوذر رحمه الله مىفرمود:
هر کس تکیه به پروردگارش نکرد و به حضرت او اعتماد و اطمینان نبست، آبرویش رفت و پرده حرمتش دریده شد، هر چند در میان سنگ سخت جا داشته باشد.
[فَلَیْسَ أحَدٌ أخْسَرَ وَأذَلَّ وَأنْزَلَ مِمَّنْ لا یُصَدِّقُ رَبَّهُ فیما ضَمِنَ لَهُ وَتَکَفَّلَ بِهِ مِنْ قَبْلِ أنْ خَلَقَهُ وَهُوَ مَعَ ذلِکَ یَعْتَمِدُ عَلى قُوَّتِهِ وَتَدْبیرِهِ وَجُهْدِهِ وَیَتَعَدّى حُدُودَ رَبِّهِ بِأسْبابٍ قَدْ أغْناهُ اللّهُ تَعالى عَنْها]
کسى زیانکارتر و خوارتر و پستتر از آن شخصى نیست که، ضمانت پروردگارش را در باب روزى، آن هم ضمانتى که قبل از خلقت انسان، براى روزیش تا دقیقه آخر حیات تجلّى کرده تصدیق نکند، در حالى که در این زمینه آیات فراوانى در قرآن مجید و مسائل مهمى در گفتار انبیا و امامان و اولیا آمده: چه بدبخت است که بعد از این همه حقایق، قوّت و تدبیر و کوشش خود را معتبر در ادامه حیات دانسته و براى این اوصاف استقلال قائل باشد و از حدود الهى تجاوز نموده و از حضرت ربّ العزّه که همه نیروها به دست اوست، دست کشیده به خود و علل و اسباب ظاهرى تکیه کند، اسباب و عللى که خداوند قادر از آنها بىنیاز است و خود حضرت او مسبّب الاسباب و على کلّ شىء قدیر است.
علل راحتى در دنیا
بنابراین علل راحتى در دنیا به نحوى که حدیث بیان مىکند بدین قرار است:
1- خاموشى و کم سخن گفتن.
2- دورى از آنان که باید از آنان دور بود.
3- کم خورى و ترک زیاده خورى.
4- بیدارى سحر.
5- توجه به سلامت و بهداشت تن.
6- قناعت ورزیدن در تمام امور مادى.
7- رضایت به قسمت حق.
8- اعتماد و وثوق به حضرت دوست.
9- امور را به حضرت حق واگذار کردن.
10- ایمان به ضمانت حق، نسبت به امور بنده، چه در امور مادى چه در امور معنوى.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- عنکبوت (29): 69.
(2)- مناهج الطالبین: 127- 130.
(3)- دشخوار: سخت، مشکل.
(4)- عنکبوت (29): 6.
(5)- عنکبوت (29): 7.
(6)- آل عمران (3): 9.
(7)- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید: 11/ 127.
(8)- عوالى اللآلى: 1/ 69، حدیث 124؛ المناقب: 1/ 145؛ بحار الأنوار: 69/ 235، باب 114، حدیث 2.
(9)- بقره (2): 152. (10)- عطار نیشابورى.
(11)- زمر (39): 18.
(12)- مشارق الدرارى: 476.
عجیب ترین شهری است که تا به حال وصف آن را می شنیدم , شهری که بر خلاف شهرهای دیگر نقشه جغرافیای آن هم عجیب و غریب است چرا که این شهر مانند مثلثی است که از سه ضلع تشکیل شده و بیشتر دره ها و مرداب های این شهر در اطراف آن یعنی بر سه ضلع آن قرار داشت .
شهر کوچکی است, اما خیلی عجیب و غریب است, هم زیبا و هم خطرناک , زیبا, چون منظره های زیبایی در آن به چشم می خورد و خطرناک, چون علاوه بر منظره های زیبا دره ها و مرداب های خطرناکی دارد که هر آن ممکن است در مرداب این شهر غرق شوی و در دره های عمیق آن سقوط کنی .
هر کسی جرات نمی کند وارد این شهر شود, چون واقعا خطرناک است و هر ثانیه ممکن است برای آدمی حادثه ای جبران ناپذیر رخ دهد و یک عمر پشیمانی به وجود بیاورد .
عده زیادی از خیر منظره های زیبای این شهر می گذرند و از ترس دره های وحشتناک این شهر حتی نزدیک این شهر هم نمی شوند و نه تنها نزدیک نمی شوند بلکه از صدها کیلومتری این شهر فرار می کنند .
اما در این میان عده ای بدون هیچ هراس و ترس و دلهره ای با راحتی خیال و آرامش وصف ناشدنی بارها به این شهر سر می زنند و از منظره های آن دیدن می کنند. این افراد فقط منظره های این شهر را می بینند اما از خطر دره ها و مرداب های آن غافل هستند .
شاید بتوان گفت, عجیب ترین شهری است, که تا به حال وصف آن را می شنیدم, شهری که بر خلاف شهرهای دیگر نقشه جغرافیای آن هم عجیب و غریب است چرا که این شهر مانند مثلثی است که از سه ضلع تشکیل شده و بیشتر دره ها و مرداب های این شهر در اطراف آن یعنی بر سه ضلع آن قرار داشت .
شهرداری این شهر آن را به سه منطقه تقسیم کرده بود و برای هر منطقه نیز اسمی گذاشته بود :
منطقه 1: منطقه نگاه
منطقه یک این شهر همان منطقه ای است که پر از منظره های به ظاهر زیبا و دل انگیز است که انسان های زیادی را به طرف خود می کشاند و به عبارتی دیگر یک منطقه توریستی به همراه کلی جاذبه برای جذب کردن افراد است .
به عبارتی می توان گفت که این منطقه همان سرزمینی است که گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسی «چشم چرانی» و نگاه به نامحرم است. نگاه های آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا می کند.
حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اَلنَّظرَهُ بَعْدَ النًّظرَهِ تَزرِعُ فی الْقَلبِ الشَّهْوَهَ وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتْنَه» [روضه المتقین، ج 9،ص 434]؛ چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد.
نگاه کردن به ناموس دیگران، خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است. شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد.
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبلیسَ...» [بحارالانوار، ج 104، ص 38.]
نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است....
امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود: «الْعُیونُ مَصائِدُ الشَّیطانَ» [همان، ج 77، ص 294] چشم ها، کیمنگاه های شیطان است.
پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند.
منطقه 2: منطقه گناه
توریست های زیادی از این منطقه دیدن می کنند و در حقیقت اکثر آنها به خاطر دیدن منطقه یک که همان منطقه نگاه است خواه ناخواه به این منطقه کشانده میشوند و این قانونی بود که شهرداری این شهر تصویب کرده بود که هر کسی که از منطقه یک دیدن کند به ناچار باید از منطقه دو نیز دیدن کند و همه توریست ها و افراد نیز به ناچار این قانون را پذیرفته اند .
منطقه 3: منطقه زنا و ویرانی
این منطقه, خطرناک ترین منطقه این شهر است که هر کسی وارد این شهر شود نابود می شود و راه برگشتی از منطقه نیست, چرا که در طول تاریخ این شهر عده زیادی به خاطر مسافرت به منطقه های یک و دو این شهر وارد این منطقه شدند و بلافاصله بعد از ورود به این منطقه نامه هلاکت و شکست و بدبختی و ذلت خود را امضا کردند و یک عمر پشیمان از اینکه ای کاش هیچ گاه وارد این شهر شوم نمیشدند .
در حقیقت منطقه زنا سرزمینی است که بزرگترین گناهان را در آغوش خود می گیرد و چنان که در روایات فرمودهاند و برای کبیره بودنش به آیه 68 سوره فرقان تمسک شده که میفرماید: «از جمله صفات بندگان خدا آن است که نپرستند و نخوانند با خدای به حق، خدای دیگری را (یعنی مشرک نباشند) و آن نفسی که خدا کشتنش را حرام فرموده نکشند و زنا نکنند، و کسی که اینها را به جا آورد (شرک، قتل، زنا)، برسد و ببیند جزای خود را که شکنجهاش در روز قیامت دو چندان است و همیشه به خواری در آتش است».[و الذین لایدعون مع الله الها آخر ولا یقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق ولا یزنون و من یفعل ذلک یلق اثاماً یضاعف له العذاب یوم القیمه و یخلد فیه مهاناً (سوره فرقان، آیه 68)]
بوی گند زناکار در صحرای محشر
و چون از قبرش بیرون شود از بوی گندش مردم اذیت میشوند پس به این بوی زننده شناخته میشود و دانسته میگردد که زناکار است تا اینکه امر کرده میشود او را به آتش برند. زینهار، به درستی که خداوند محرمات را حرام فرموده و حدودی را تعیین فرموده. پس هیچ کس از خداوند غیرتمندتر نیست و از غیرت الهیه است که فواحش را حرام فرموده.[ وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 9، ص243]
همه، زناکاران را در محشر لعنت میکنند
حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ فرمود: در روز قیامت به امر خدا، بوی گندی وزیده میشود که تمام اهل محشر ناراحت میشوند، تا اینکه نفس کشیدن بر آنها مشکل میگردد، پس منادی ندا میکند آیا میدانید این بوی گند چیست؟ گویند نمیدانیم و سخت ناراحتمان کرده، پس گفته میشود: این بوی عورت زناکاران است که بدون توبه از دنیا رفتهاند پس آنها را لعنت کنید که خدا آنها را لعنت کرده پس نمیماند در محشر کسی مگر اینکه آنها را نفرین میکند و میگوید خدایا زناکاران را لعنت فرما.[ وسائل الشیعه، کتاب نکاح، باب 10، ص243]
شهردار این شهر کیست:
این شهر سه ضلعی شهری است که قرآن کریم به زیبایی هرچه تمام تر آن را به تصویر کشیده است شهری که شهردار آن کسی نیست جز شیطان,که برای کسانی که وارد این شهر میشوند برنامه های زیادی را تدارک دیده است ازجمله:
1) شراب و قمار و گناه برای مسافران تدارک دیده شده:
(إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ : شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند)( المائدة: 90)
2) فحشا و منکر در این شهر به کثرت دیده میشود:
(وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر:، و هر کس پاى بر جاى گام هاى شیطان نهد [بداند که] او به زشتکارى و ناپسند وامىدارد)( النور : 21)
3) گمراهی و حسرت در انتظار کسانی است که وارد این شهر میشوند :
(وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ : و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد.)( النساء : 119)
اما خداوند متعال در آیات فروانی افراد را از مسافرت به این شهر که شاید بتوان خطرناک ترین شهر در دنیا است نهی کرده است و بارها فرموده است که فریب تبلیغات این شهر را نخورید چرا که اگر وارد این شهر شوید به ناچار باید از سه منطقه آن دیدن کنید و بعد از آن دیگر راهی برای برگشت باقی نمی ماند و شما محکوم خواهید شد .
خداوند متعال در آیات سوره مبارکه نور به زیبایی هر چه تمام تر انسان ها را از سفر کردن به این منطقه یک این شهر که همان منطقه نگاه است منع کرده است و فرموده :
(قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعُونَ : به مردان با ایمان بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، که این براى آنان پاکیزهتر است، زیرا خدا به آنچه مىکنند آگاه است)( النور : 30)
خداوند متعال در این آیه رابطه تنگاتنگی بین منطقه یک این شهر که همان منطقه نگاه است و منطقه دو و سه که منطقه گناه و زنا است بر قرار کرده است و این رابطه دلالت بر این مطلب دارد که اگر می خواهید در منطقه دو وسه این شهر وارد نشوید باید از ورود به این شهر خود داری کنید و امکان ندارد که بگویید من وارد می شوم و فقط این منطقه را مشاهده می کنم و بعد به سرعت ازآن خارج می شوم .
آری شهری سه ضلعی را به تصویر کشیدیم که عده زیادی هر ساله برای سفرهای خود آن را انتخاب می کنن غافل از اینکه این شهر شهری است پر از اندوه و افسردگی و گمراهی و برای افادی که به آن سفر می کنند جز پشیمانی به دنبال نخواهد داشت .
منابع :
سایت حافظان نور
آیت الله شهید دستغیب ، گناهان کبیره، ج1
سایت اندیشه قم
انسان در سایه پیشرفتهاى حیرتانگیز علمى، براى پیشبرد در میدان مبارزه با موانع حیات و بدست آوردن زندگى بهتر، عوامل زیادى را در استخدام گرفته، و بوسیله آنها با خطرات و موانع در جنگ و مبارزه است، و البته بخاطر داشتن نیرو امیدوار به پیروزیست و ما هر روز شاهد پیروزیهاى انسان در برابر بسیارى از مشکلات هستیم.
در اینجا باید بداند، همانطور که خداوند براى فتح و غلبه انسان بر دشمنانش در مرز مسائل مادى، ابزار و وسیله جنگ فراهم نموده، براى مبارزه با دشمنان روح و فکرش نیز وسائل و برنامههاى زیادى قرار داده، که با مسلح گشتن بآن وسائل میتواند در میدان جنگ با مخالفان سرسخت معنویت پیروز گشته و سلامت نفس و عقلش را که مساوى با سعادت دنیا و آ رت است تأمین کند
بالاترین وسیله در این زمینه تقوا و بعبارت فارسى نیروى خودنگهدارى در برابر فساد است، که باید از آن بعنوان نیروى برتر یاد کرد. با این نیروست که انسان میتواند بمبارزه با دشمنان درونیش که عبارت از هواى نفس و رذائل اخلاقى است، و با دشمنان برونیش که عبارت از طاغوت و بتهاى بیجان و جاندار است برخاسته و خویش را از آنچه برایش زیانآور است نجات دهد.
در صورت نبود تقوا و نیروى خودنگهدارى دنیاى آباد و با امنیت نخواهیم داشت، گرچه آن دنیا از هر نوع وسایل مادى مستغنى باشد، و از آخرت سعادتآفرین هم بىبهره خواهیم بود.
مبدء حرکت ما من اللّه است و باید پایان حرکت هم اللّه باشد، و این حرکت و سیر در مسیر إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ جز با نیروى تقوا میسر نیست.
آنانکه این نیرو را براى خود فراهم نیاوردهاند گو اینکه مبدء حرکتشان من اللّه است، ولى باید بدانند پایان جاده زندگیشان جهنم است، زیرا در مسیر حرکت و ادامه حیات، با دشمنان برونى و درونى بناچار روبرو خواهند بود و وقتى توان مبارزه با موانع راه تکامل را نداشته باشند، هر دشمنى باندازه نیرویش از اینگونه انسانهاى بىتقوا سلب فضیلت و شخصیت خواهد کرد، و با چنین صحنههاى خطرناکى آدمى و لخت و عور از انسانیت با فرشته مرگ روبرو خواهد شد آنجاست که فریاد میزند، آه میکشد ولى فایده ندارد چنانچه قرآن در سوره المؤمنون آیات 99- 100 میفرماید:
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ:
چون هریک از اینان با مرگ روبرو شوند فریاد میکنند: بار خداوندان مرا برگردان، و یکبار دیگر فرصتى در اختیارم بگذار تا سرمایههاى از کف داده را فراهم آرم و بجبران برنامههاى از دست رفته برخیزم، باو خواهیم گفت، امکان بازگشت نیست، آنچه را بخاطر حسرت و اندوه میگوئى فایده ندارد بدنبال مرگ عالم برزخ است و در پى آن روز قیامت، روز رسیدگى بپروندههاى مردم.
بدون تردید نیروى تقوا تمام اعضاء و جوارح و غرائز وتمایلات و شهوات و احساسات را باستخدام خود آورده و ستاره وجود را در مدار حق بگردش خواهد انداخت «آنزمان است که انسان تبدیل بمنبع خیر و برکت براى خویش و دیگران خواهد شد و اصول آدمیت باجرا خواهد آمد».
بر عکس اگر آدمى از این نیروى خداداد بىبهره بماند تمام نیروهایش باستخدام دشمنان برونى و درونى خواهد آمد، و آدمى چون یک بمب آتشزا در اختیار ابلیس و نیروهایش درآمده، تا کى و کجا شیاطین باطنى و ظاهرى اراده کنند انسان را در میان قومى و ملتى و جامعههاى رها کرده و از این راه چون فرعون و نمرود و بو سفیان و بو جهل و نیز مانند زمامداران فعلى دنیا ملت و جامعه و جهانى را بپرتگاه سقوط کشانده و تمام حسنات و فضائل را بدینوسیله نابود کنند!! میتوان گفت مردم بىتقوا شریرترین جنبنده روى زمیناند چنانچه قرآن مجید در سوره الانفال آیه 22 دلالت دارد: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ: آرى پرزیانترین جنبندگان نزد خدا آن مردمى هستند که از شنیدن حق کر و از بازگو کردن معارف لالند و در برنامههاى خدا اندیشه نمیکنند.
آنان که در استخدام نیروهاى ضد حقّند، شبانهروزشان خرج گناه و شقاوت شده، و عاقبت بذت و پستى گرفتار خواهند آمد. کسى که علاقه بفضیلت دارد، و خواهان سعادت در همه شئون زندگیست باید براى توان دادن باراده و کسب نیروى خودنگهدارى بمیدان تمرین قدم نهد، و هر روز با برخورد به عوامل فساد که پیش پاى زندگى قرار گرفته، بخود رنج دورى از گناه دهد تا در این میدان و با برکت اینگونه تمرین به کرسى پیروزى بنشیند راستى این نوع تمرین است که توان انسان را در برابر نیروهاى باطل زیاد کرده و آدمى را بجائى میرساند که بنا بقول رسول اکرم شیطان از دست نیروى خودنگهداریش بفریاد و خشم خواهد آمد.
توان روحى و تقوا سپرى است که انسان را از زیان شعلههاى گناه سالم نگاهداشته و نمیگذارد آدمى سرمایههاى معنوى را از دست بدهد.
چنانچه پیامبر بزرگ روزه را سپر از آتش جهنم میدانند، تقوا را سپر حافظ سلامت دین و دنیا و آخرت از آتش آلودگیها قلمداد میکنند. انسان در میدان تمرین، براى بدست آوردن تقوا منبدل بابراهیمى خواهد شد که آتش نمرودهاى قرون و اعصار او را نخواهد سوخت. انسان دارنده تقوا در خطرناکترین زمان و در میان بدترین ملت سلامتش برجا مانه و دیگران را هم با نیروى خدادادش بوادى سلامت رهنمون خواهد گشت.
مگر انبیاء خدا در بدترین جوامع متولد نشدند، در عینحال از جو زندگى پرفساد جامعه پاکترین انسان بیرون میآمدند چرا؟ بخاطر اینکه راه تقوا را با کمکگیرى از حق، یا از طریق اجراى دین پیامبر قبل ازخ ود، یا ازمسیر الهام قلبى و عقلى مىپیمودند، و با قرار گرفتن در سنگر تقوا خویشتن را از آلودگیهاى جامعه زمان خود حفظ کرده و پس از برانگیخته شدن بدستگیرى دیگران اقدام میکردند.
البته تمرین و ریاضت و طلب نیرو همراه با زحمت و رنج است و این زحمت و رنج را باید بخاطر تحصیل سعادت تحمل کرد، در اینجا لازم است نظر پیشواى موحدین را در مسئله تحمل زحمت براى فراهم آوردن اصول آدمیت و زندگى افتخارآفرین در روز قیامت از نظر بگذرانید.
سه گفتار از امام على بن ابیطالب:
1- جامعه زمان على علیه السلام بخاطر پیروى از برنامههاى باطل، دچار مشکلات فراوانى بود، زمینه دچار شدن آنان را به بدبختى زمامداران قبل از آنحضرت بخصوص عثمان و حزب کثیف اموى فراهم آورده بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام برابر با نقشههاى اصولى قرآن براى پاکسازى جامعه و برقرار کردن عدالت اجتماعى برنامههائى داشتند که از جمله جنگ با دشمنان خطرناک انسانیت بود که در سه چهره ناکثین و قاسطین و مارقین جلوه داشتند.
اینان براى حکومت خدائى على علیه السلام تولید زحمت میکردند، و چارهاى جز جنگ با آنان نبود.
تردیدى نیست که فراهم آوردن و سائل جنگ، آماده شدن براى ورود بمیدان مبارزه، دست برداشتن از کسب و کار، محروم ماندن از دیدار عزیزان، بیرون رفتن از حوزه کوفه، تحمل رنج سفر، کشتن و کشته شدن و زحمت فراوان داشت، در این زمینه مردم کوفه سخت نیازمند به صبر و پایدار یو استقامت بودند، و طبیعى بود که بدنبال آنهمه رنج راحت قرار داشت فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً.
بخاطر منافع بیشمارى که در مسئله جنگ بود امیر المؤمنین علیه السلام در ضمن سخنرانیهایش مردم را تشویق بجهاد میکرد، و از آنان میخواست بحکم قرآن صبر پیشه کنند و از دشمن نهراسیده دست کثیف و خائنانه او را از تمام برنامههاى اسلام و مسلمین کوتاه کنند.
خطبه 121 نهج البلاغه گویاى یکى از سخنرانیهاى جالب على علیه السلام است، از مجموع آن خطبه بعنوان شاهد مثال یک جمله فوقالعاده نقل میشود.
اما درحالیکه با هیجان هرچه تمامتر در مسیر رضاى الهى مشغول سخن بود و جمعیت انبوهى کلام حضرت را مىشنید فرمود:
الجنة تحت اطراف العوالى: آرى اى مردم بهشت جلوى پاى شما نیست، که با یک قدم ساده و آسان بآن برسید، آنجا که جایگاه راحت ابدیست و نعمتهاى الهى در آنجا بطور کامل وجود دارد در سایه پرمشقت سرنیزههاست، و بهشت در پایان جاده جهاد است، و در انتهاى راه کوشش و فعالیت، بهشت بعد از راندن شیطان و دیو سیرتان از زوایاى حیات است، بهشت پس از جنگ با دشمنان درونى و برونى است، و البته این جنگ داراى مشقت و رنج زیاد است، و منهاى تحمل شدائد و صبر و حوصله در صحنه کارزار جنّت میسّر نخواهد شد.
2- امیر المؤمنین علیه السلام باز در خطبه 176 باین مسئله که راحتى از پس سختى است اشاره میفرماید، و از مردم دعوت میکند در این چند روزه کوتاه عمر رنج بندگى را بخود خریده و از لذت شهوترانى بپرهیزند، تا در سایه این دو برنامه بتوان به خودنگهدارى افزوده، و نیروى خویش را در برابر دشمن تقویت کنند و هم پس از تحمل رنج در راه بندگى و کنارهگیرى از لذات غیر قانونى ببهشت الهى دست یابند.
فرازهائى از آن خطبه بدین قرار است:
انتفعوا ببیان اللّه، و اتّعظوا بمواعظ اللّه، و اقبلوا نصیحة اللّه، فان اللّه قد اعذر الیکم بالجلّیة، و اتخذ علیکم الحجّة و بیّن لکم محابّه من الاعمال و مکارهه منها لتتبعوا هذه و تجتنبوا هذه، فان رسول اللّه (ص) کان یقول: انّ الجنّة حفّت بالمکاره، و ان النّار حفّت بالشّهوات و اعلموا انّه ما من طاعة اللّه شیئى الّا یأتى فى کره و ما من معصیة اللّه شیىء الّا یأتى فى شهوة فرحم اللّه امراء نزع عن شهوته و قمع هوا نفسه فانّ هذا النفس ابعد شیىء منزعا و انّها لا تزال تتزع الى معصیة فى هوى.
ترجمه: بهترین بهره را از گفتار الهى تحصیل کنید، و از پندهاى خداوند درس گرفته و بکار بندید، اندرز خدا را قبول کنید تا از عذاب قیامت برهید، خداوند آنچنان شما را ببرنامههاى سعادتآفرین راهنمائى فرموده که جاى عذرى باقى نیست.
پروردگار با فرستادن پیامبر راستین و ارائه قرآن مجید حجت را بر شما تمام کرده و در ضمن اتمام حجت آنچه را محبوب خود دانسته اجرایش را از شما خواسته و از آنچه نفرت داشته و براى شما زیانآور بوده شما را از آن نهى کرده است.
این شما هستید که باید به نسخه الهى عمل کنید، محبوب خدا را پیاده کرده و از مبغوض الهى بگریزید.
پیامبر بزرگ بارها یمفرمود: بهشت از پس سختىها و دشواریهاست جهنم و عذاب از پس شهوترانىها و لذتخواهىهاى غلط است، آرى هیچیک از برنامههاى مثبت و با نتیجه نیست مگر اینکه اجرایش بر انسان گران و سختمیآید، و هیچ گناه و تخلفى نیست مگر اینکه انسان از اجرایش لذت میبرد، راستى خداوند رحم آرد بر آن کسیکه سختى دور کردن شهوت را از خویش تحمل میکند، و با هواى نفس بمبارزه برمیخیزد بازداشتن نفس لذتخواه از گناه فوقالعاده مشگل است، نفس بهر گناه و معصیتى بخاطر لذتى که در آنست همیشه شوق دارد.
در این فرازها على علیه السلام بهشت را از پس پیچوخمهاى راه بندگى آدرس میدهد و جهنم را در یک قدمى لذت و شهوت، در اینجا انسان والائى میخواهد که تمام موانع و منشکلات را از سر راه خود دور کرده، و خویش را از لابلاى رنجهاى بندگى بحیات پاک در دنیا و بهشت خداوند در آخرت برساند.
3- امام على بن ابیطالب علیه السلام باز در یک جمله بجامعه هشدار میدهد، ه زندگى صحیح، و حیات اصولى، حیاتى که در جو آن حقوق همه طبقات محفوظ باشد، و از پس آن در دنیاى دیگر بهشت نصیب گردد در پس رنج وز حمت بندگى و عبادت است البته عبادت بمفهوم وسیع کلمه که شامل کلیه برنامههاى مثبت در تمام زوایاى زندگى میگردد.
مولاى متقیان در ضمن خطبه 167 میفرمایند: الفرائض الفرائض ادّوها الى اللّه تودّکم الى الجنّة: هان اى جامعه واجبات واجبات: نماز، روزه، حج، زکات، خمس، امر بمعروف، نهى از منکر، جهاد در هر سه بعد قلم، زبان، جنگ و تولا و تبرى، اجراى عدل و داد، احجسان بخلق، رعایت حق، و ... بدانید که بدون اجراى این فرامین بهشت میسر نخواهد شد، اصولا تنها راهى که خداوند آن را به بهشت منتهى فرموده همین راه است و این راهى است که انسان در آن دچار رنج و زحمت میگردد و خود تحمل رنج جهادیست مهم و پیکارى است علیه موانع راه حق، استقامت در این مسیر پیروزى حتمى را نصیب انسان خواهد کرد.
با دقت در این جملات که از پیشواى پرهیزگاران شنیدید، روشن میشود که راحت دنیا و آخرت تنها در سایه مبارزه با هوا و هوس و جنگ با عواملى است که از خارج بآتش غرائز و شهوات دامن میزند عواملى که انسان را از راه خدا دور کرده و بدامن پلیدى میاندازد. انسانى که بخاطر گرما یا سرما، یا بخاطر رنج گرسنگى، نمیخواهد روزه رمضان را تحمل کند، چه چشمداشتى میتواند به نعمت ابد حق و دور ماندن از عذاب جهنم داشته باشد.
شهوترانى که نمیتواند از ناموس مردم، و دختران ملت اسلام یا سایر گناهان مربوط بشهوت بگذرد چه امیدى بزندگى پاک و مثبت دارد؟ شاید بگوید من بحداقلّ گناه قانعم و از افتادن در تخلفات بزرگ خوددارى میکنم، ولى باید گفت همین برنامههاى حداقل است که بکمک وسوسه نفس و کششهاى شیطانى ببرنامههاى کوبنده و هلاککننده منجر میشود.
کاسبى که بخاطر زیادهطلبى و عشق به مال از تقلب و غش و حیله و کمفروشى نمىهراسد، چرا داراى وجدان آرام باشد و بچه خاطر به بهشت الهى راه یابد؟
صاحب مقامى که بخاطر حفظ مقام از هیچ برنامه خلافى اعم از رشوه، زورگوئى، خیانت، وطنفروشى، کشتار مردم بیگناه نمىپرهیزد، چرا از عکسالعمل ملت در امان بماند، و چرا خطر انقلاب همه جانبه او را تهدید نکند، و بچه ملاک عذاب و سخط الهى در دنیاى بعد دامنگیر او نگردد؟
آدمى که با هوا و هوس مبارزه ندارد، و همچون پر کاه در برابر سیل غرائز و شهوات تسلیم است بچه خاطر سلامت بدن و روحش تأمین باشد و چرا عذاب جهنم براى دیدارش روزشمارى نکند؟
محصّلى که بخود رنج مطالعه و نوشتن، حفظ کردن و خواندن نمیدهد چرا بانتظار پیروزى در امتحان باشد؟
جنگجوئى که از میدان جنگ بهراسد، و هرگز تن بتمرینهاى برنامههاى جنگى علیه بیدادگران و متجاوزان ندهد، براى چه غلبه بر دشمن را آرزو کند، و روى چه حساب آب و خاک و دینش محفوظ بماند؟
آرى بنا بفرموده على علیه السلام: الجنّة تحت اطراف العوالى و بنا بگفته رسول راستین انّ الجنّة حقّت بالمکاره.
راستى وضع گروهى از مردم براى هر خردمندى رقّتبار است، نیروهائیکه باید اقمار دین و انسانیت و مبارزه با آلودگیها و دشمنان حق باشند، منابعى که باید تولید تمام فضائل و حسنات بدست آنان انجام گیرد، در درجه اول عمر گرانبها و در قسمت بعد تمام اعضاء و جوارح خود را در معرض آسیب هولناک قرار داده و بخاطر نداشتن نیروى خودنگهدارى پیرو خطوط شیطاناند.
چه نیکوست، انسان گذشته از عمر را بیاد آورد، و لحظهاى بیندیشد، و بر سرمایههاى از دست رفته تأسف بخورد، شاید قوت فکر آدمى را به مرز پشیمانى کشیده و این پشیمانى باعث شود آدمى همچون حرّ بن یزید مسیرش را عوض کرده و در آینده بعنوان یک نیروى حق در مدار حقیقت بگردد و خویش را از شر ابلیس و طاغوت برهاند، و از ضربههاى جبرانناپذیر هوا و هوس در امان بماند.
بو ذر و برنامههاى تربیت
ابو ذر مردیست که نیروى تقوا و خودنگهدارى سراسر زوایاى حیاتش را پر کرده، و با کمک همان نیرو بر تمام مشکلات فائق آمد.
او در تمام مبارزات اعم از مبارزه با طاغوت یا هواى نفس و تمایلات غلط شرکت کرد، و در هر صحنهاى به بهترین صورت پیروز آمد. او تا آخرین نفس که در بیابان خشک و بىآب و علف ربذه جان بجانان تسلیم کرد حاضر بآشتى با هوا و هوس و ستمگران دوران و طاغوت زمان و چهرههاى ضد حق نشد.
او برنامههائى ارزنده از رهبر بزرگ اسلام نقل میکند که آن برنامهها سازنده ابو ذرها بود، برنامههائى مؤثر، انسانساز، تربیتى، و مسائلى که در تقویت نیروى تقوا سخت مؤثر است، و یا تأمینکننده غذاى جان، برنامههائیکه آراسته شدن بآنها آدمى را به کمال رسانده، و راه مبارزه با خطرات را بر انسان آسان میکند. ابو ذر براى توان گرفتن از رسول اسلام، و یادگیرى راه مبارزه با دشمنان شرفیاب محضر آنحضرت شد، پیامبر عالیقدر برنامههاى مفصلى در اختیار او گذاشت و در پایان آن برنامهها ابو ذر را به چنین مسائل انسانسازى رهنمون شد:
اوصیک بتقوى اللّه فانّه رأس الامر کلّه: قلت زدنى قال علیک بتلاوة القرآن و ذکر اللّه کثیرا فانّه ذکر لک فى السّماء و نو رلک فى الارض قلت: زدنى قال: الصّمت فانّه مطردة للشّیاطین و عون لک على امر دینک قلت: زدنى قال ایّاک و کثرة الضّحک فانّه یمیت القلب و یذهب بنور الوجه قلت: زدنى قال: انظر الى من هو تحتک و لا تنظر الى من هو فوقک فانّه اجدر ان لا تزدرى نعمة اللّه علیک قلت: یا رسول اللّه زدنى قال: صلّ قرابتک و ان قطعوک قلت: زدنى قال احبّ المساکین و مجالستهم قلّت: زدنى قال: قل الحقّ و ان کان مرّا قلت: زدنى قال لا تخف فى اللّه لومة لائم «1» ...
ترجمه و توضیح: من ترا به تقوا و پرهیزکارى و خویشتندارى سفارش میکنم زیرا خود نگهدارى در راه خدا سرلوحه تمام برنامههاست.
اگر تمام اعضاء و جوارح انسان در سایه مقام والاى فرماندهى تقوا قرار بگیرد، همه وجود بسوى حق بحرکت خواهد آمد، در سایه نیروى خودنگهدارى و تقوا فکر از خطا در امان مانده، چشم از دیدن حرام بسته گشته، گوش جز بفرمان الهى ببرنامهاى گوش نداده، و زبان در گفتارش راه صدق و درستى را خواهد پیمود. در کنار تقوا دل جز عشق حق نورى ندارد، و باطن از صفائى خاص برخوردار خواهد شد.
از پیامبر خواستم مرا بیشتر بهرهمند کنید فرمود: بر تو باد بخواندن قرآن، راستى قرآن را براى چه باید خواند؟ براى یادگیرى برنامههاى الهى و نقشههائیکه باید حیات بر آن استوار شود.
قرآن کتابى است که آینده را براى انسان روشن کرده و تمام اخبار لازم گذشته را در اختیار آدمى میگذارد، کتابیکه به بىنظمىها خاتمه داده، و جامعهاى بر اساس عدل و عدالت بپا خواهد کرد، و دستورالعملى که دردها را معالجه کرده، و نسخهاى که شفاى انسان در آن مقرر شده است. «2»
ابو ذر ز یاد بیاد خدا باش، یاد حق عبارت از گرداندن تسبیح در دست نیست، یاد حق تکرار کلمه یا کلماتى بعنوان ذکر نمیباشد ذکر حق چنان که نبى اسلام به على علیه السلام فرمود این معناست: ذکر خدا تکرار سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، یاد خدا اینستکه هرگاه انسان ببرنامه ضد الهى برخورد کند، از مقام حق نرسیده از کردار ناپسند بگذرد. «3» آرى ابو ذر اگر این چنین بیاد حق باشى، خداوند هم بیاد تو خواهد بود، و از عنایت و لطفش برایت نصیب قرار خواهد داد. ابو ذر به پیامبر گفت باز هم مرا از سرمایههاى معنوى و مسائل تربیتى بهرهمند کن پیامبر فرمود: از نیرومندترین سلاحهائیکه میتوان با آن شیطان را شکست داد سکوت است البته سکوت از سخنى که بزیان حق و بضرّر واقعیّت است.
زبان آلوده به دروغ، غیبت، تهمت، فحش، خدعه، حیله، غل، مکر، مسخره، باطلگوئى، لغو، سهو، حق را ناصحیح جلوه دادن، باطل را حق نشان دادن، امر بمنکر، نهى از معروف، مدح ستمگر، تصدیق دروغگو، تکذیب راستگو، نمایانگر اینست که آدمى مغلوب شیطان است، نگاهدارى زبان از برنامههاى خلاف حق از مسائل ضرورى تربیت توحیدى است و راهى براى راندن شیطان از میدان زندگى و کمکى براى استحکام بخشیدن به ایمان. ابو ذر در تمام برنامههاى مادى بزیردست خویش بنگر، تا باداى شکر حق توفیق یابى، و از دیده دوخن بمافوق بپرهیز تا حرص و طمع در تو شعلهور نگردد، و به پلیدى تجملپرستى آلوده نشوى، زندگى بسیط و روش ساده، و قناعت کردن ببرنامههاى لازم توان مبارزه را در آدمى زیاد میکند، اما تجملپرستى و عادت بعیش و نوش از انسان موجودى پست، بىشخصیت، سست و تنبل ساخته و راه مبارزه با باطل را بر آدمى مىبندد.
اینکه در قرآن مجید و در روایات از دنیا مذمت شه بىعلت نیست، آنان که دنیا را بعنوان هدف انتخاب میکنند، و کلیه برنامههاى خود را بر محور همان هدف میچرخانند آدم نیستند، زندگى ایشان با حیوانات فرقى نداشته، بلکه در پارهاى از امور از چهارپایان بدترند.
ابو ذر باقوام و نزدیکان خود رسیدگى کن، گرچه آنان با تو ترک هم زیستى کرده باشند.
امام ششم میفرماید: صله رحم اعمال را پاک، اموال را زیاد، حساب را آسان، بلا را دفع و عمر را طولانى میکند. «4»
پیامبر بزرگ میفرمود: بحاضرین امت و آنان که غائبند و کسانى که در صلب پدران و رحم مادرانند تا قیامت، بصله رحم سفارش میکنم، گرچه فاصله خانه اقوام تا منزل آدمى یکسال راه باشد، زیرا توجه به رحم دلیل بر دیندارى است، و نیز فرمود صله رحم کن گرچه بظرفى آب باشد، و بهترین راه توجه به قوم خویش خوددارى از آزار آنان است.
ابو ذر از کارافتادگان را دوست بدار، و از نشست و برخاست با آنان دریغ مدار، از گفتن حق خوددارى مکن گرچه تلخ باشد و در اجراى فرامین الهى از ملامت و سرزنش مردم نهراس.
بنا بگفته پیامبر به ابو ذر: آشنائى با قرآن و برداشت از دستورات آن، یاد خدا، حفظ زبان، نظر بمادون و بىتوجهى بمافوق در مسائل مادى، صلح رحم، عشق بافتادگان و نشست و برخاست با آنان گفتن حق گرچه بضرر انسان باشد، بىتوجّهى بسرزنش بیخبران، حقایقى است که اجرایش براى هر مسلمانى لازم است و راهى است که آدمى را بمیدان تقوا و فضیلت رهنمون میشود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار ج 77 ص 72
(2)- نهج البلاغه خطبه 158
(3)- سفینة البحار ج 1 ص 484- 514- 515
(4)- سفینة البحار ج 2 ص 514- 515
در این حدیث بسیار مهم، وجود مقدّس حضرت صادق علیه السلام مسئله راحتى و خوشى و امنیّت را گوشزد مىفرمایند که آن خوشى و راحتى که فرزندان آدم به دنبال آن هستند، یافت نمىشود.
راحتى آن است که به دنبالش رنج و زحمت دوباره نباشد و الّا آنچه به دنبالش مشقّت و زحمت است، راحت نیست و راحت به معناى حقیقى در این دنیا براى کسى مقرّر نشده است.
در حدیث قدسى آمده:
من راحتى را در آخرت قرار دادم و مردم در دنیا دنبال آن هستند «1».
راحت به هنگام لقاى حق به مؤمن مىرسد و هیچ مؤمنى به خاطر نور ایمانش.
توقع راحت در این دنیا ندارد، دنیا جاى کوشش و زحمت و عمل است و به فرموده حضرت على علیه السلام:
ألا وَإنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارَ وَغَداً السِّباقَ وَالسَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَالْغایَةُ النّارُ «2».
امروز، زمان زحمت و مشقّت و رنج و حرکت و تکاپو است و فردا روز سبقت و مسابقه است، آنان که در این جهان، زحمت صحیح و رنج به حق کشیدند، در مسابقه فردا برنده بهشتاند و آنان که در مسیر حق به تکاپو برنخاستند، پایان عقب ماندگیشان دوزخ است.
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ] «3».
اى انسان! یقیناً تو با کوشش و تلاشى سخت به سوى پروردگارت در حرکتى.
و نیز در آیه کریمه ذیل توجه نماییم:
[لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ] «4».
همانا، ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم.
از روز نخستین حیات که در تنگناى رحم با مشقّتهاى بسیار به سر مىبرد، تا با فشار و زحمت، ولادت یافت و ادوار مختلف زندگى را از شیرخوارگى تا پیرى و فرتوتى، همه را در سختىهاى گوناگون و مشقّات و زحمات فراوان سپرى نمود، نشانه این است که هر کسى در این دنیا، چه مؤمن و چه غیر مؤمن در چهارچوب رنج و زحمت است و راحتى براى او در هیچ مرحله و دورهاى نیست، روشن مىشود که دنیا محل راحت و استراحت نیست، بلکه خانه رنج و مشقّت و زحمت و کوشش و مرارت و تکاپو است.
کوشش حق و تکاپوى باطل
آرى، همان طور که از قرآن مجید استفاده مىشود و روایات و آثار اسلامى هم دلالت دارد و زندگى انسانها نیز شاهد زندهاى بر مسئله است، دنیا جاى راحت و استراحت نیست و امکان راحت و استراحت هم به آن معنایى که مردم در جستجویش هستند، در این خانه محدود براى کسى فراهم نمىباشد.
انسان بخواهد یا نخواهد، باید براى ادامه حیات، همراه با رنج و زحمت و کوشش و مشقّت باشد.
چیزى که هست اگر کوشش و زحمت انسان بر اساس معیارهایى که قرآن و نبوت و امامت ارائه مىکنند انجام بگیرد، از پى این رنج و زحمت و کوششى که مطابق با معیارهاى الهى، انجام گرفته، نعمت ابد حق و روح و ریحان و راحت و استراحت ابدى است، چنانچه قرآن کریم در آیات زیر دلالت دارد:
[الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ* یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ* خالِدِینَ فِیها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ] «5».
آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهایشان در راه خدا به جهاد برخاستند، منزلتشان در پیشگاه خدا بزرگتر و برتر است، و فقط اینانند که کامیابند.* پروردگارشان آنان را نزد خود به رحمت و خشنودى و بهشتهایى که براى آنان در آنها نعمت هاى پایدار است، مژده مىدهد.*
همواره در آنجا جاودانهاند؛ یقیناً نزد خدا پاداشى بزرگ است.
شما در ایمان و توابع و آثار آن و هجرت و مسائل مهم آن و جهاد و آن همه تبعاتى که براى آن هست اندیشه کنید، ببینید مؤمن مهاجر مجاهد، در این دنیا با چه رنجها و مشقّتها و زحمتهایى روبرو است و سپس در دو آیه بعد دقت کنید که نتیجه این کوشش چه اجر گرانبهایى از رحمت و رضوان و نعیم مقیم است.
آرى، بر اساس وعده حتمیه الهیّه، کوشندگان در راه حق از اجر عظیم و نعمت جاوید و رضایت حضرت حق برخوردارند.
به قول حکیم فرزانه سنایى غزنوى:
تا معتکف راه خرابات نگردى |
شایسته ارباب کرامات نگردى |
|
از بند علائق نشود نفس تو آزاد |
تا بنده رندان خرابات نگردى |
|
در راه حقیقت نشوى قبله احرار |
تا قدوه اصحاب لباسات نگردى |
|
تا خدمت رندان نگزینى به دل و جان |
شایسته سکّان سماوات نگردى |
|
تا در صف اول نشوى فاتحه قل |
اندر صف ثانى چو تحیّات نگردى |
|
شه پیل نبینى به مراد دل معشوق |
تا در کف عشق شه او مات نگردى |
|
تا نیست نگردى چو سنایى زعلایق |
نزد فضلا عین مباهات نگردى |
|
محکم نشود دست تو در دامن تحقیق |
تا سوخته راه ملامات نگردى |
|
و اگر کوشش و زحمت و رنج و تکاپوى انسان که چارهاى از آن ندارد، برخلاف معیارهاى اصیل الهى باشد، زحمات انسان در پایان کار بر باد رفته و براى انسان حاصلى، جز حسرت و ندامت و عذاب جهنم برجاى نخواهد گذاشت، چنانچه آیات زیر وضع آنان را مىنمایاند.
[وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ* عامِلَةٌ ناصِبَةٌ* تَصْلى ناراً حامِیَةً* تُسْقى مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ* لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ* لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ] «6».
در آن روز چهرههایى زبون و شرمسارند؛* [آنان که همواره در دنیا] کوشیدهاند و خسته شدهاند [و سرانجام سودى نیافتهاند]* در آتشى سوزان درآیند.* آنان را از چشمهاى بسیار داغ مىنوشانند؛* براى آنان طعامى جز خار خشک و زهرآگین وجود ندارد* که نه فربه مىکند و نه از گرسنگى بىنیاز مىنماید.
حضرت على علیه السلام مىفرماید:
فَرُبَّ دائِبٍ مُضَیِّعٌ وَرُبَّ کادِحٍ خاسِرٌ «7».
چه بسا فعال پرحرکت و حرارتى که نابود کننده است و چه بسا به رنج کوشندهاى که زیانکار و ضرر کننده.
وضع اکثر مردم امروز، به خصوص در اروپا و آمریکا و کشورهاى کمونیستى و بعضى از کشورهاى به ظاهر اسلامى در حقیقت مصداق دو جمله بالاست، چه زحمتها که مىکشند، چه رنجها که مىبرند، چه مشقّتها که تحمّل مىنمایند آن هم در راه پول و مقام، آن هم به قیمت قتل و غارت و عاقبت، تمام اموال را بجاى مىگذارند و مقام را از دست مىدهند و با پروندهاى که جز در جنایت مسابقهاى نداشتند به محکمه عدل الهى وارد شده و به حکم حضرت حق به اشدّ عذاب دچار مىگردند.
حرکت انسان در دنیا
صاحب «ترجمه و تفسیر نهج البلاغة» گفتار محکمى دارد بدین قرار «8»:
شاید بتوان گفت عمومىترین پدیدهاى که در کره خاکى فراگیر همه جانداران است، حرکت و جنبش است.
در حقیقت، جاندار منهاى حرکت مساوى است با جاندار منهاى جان، چنان که انسان منهاى اندیشه، مساوى است با انسان منهاى انسانیّت. این یک مسئله روشنى است که براى اثباتش نیازى به استدلال و جر و بحث وجود ندارد.
آنچه مهم است این است که اکثریت اسفانگیز بنى نوع انسان، حرکت به معناى طبیعى محض آن را، دلیل موجودیت خود تلقى مىکنند. آنان استدلالى که به «من هستم» مىآورند، این است که مىتوانند راه بروند، مکان خود را تغییر دهند، از یک موضعگیرى به موضعگیرى دیگرى منتقل شوند، روابط خود را با طبیعت و انسانها دگرگون نمایند.
در دوران ما این گونه دلایل با حرکتهاى سریعتر مثلًا هزار کیلومتر در یک ساعت با هواپیماى مدرن تقویت شدهاند.
این حرکت همان مقدار دلیل موجودیّت انسان است که حرکت کازارها و کهکشانها و حرکت الکترونها و حرکت عقرب و افعى و یک مگس در لجنزار، دلیل موجودیّت این موجودات مىباشد.
سرعت حرکت انسان چگونه مىتواند با سرعت حرکت نور قابل مقایسه باشد.
ولى مىدانیم که حرکت نور کمترین ارزشى در برابر حرکت دست یک انسان ندارد که براى خورانیدن یک جرعه شربت براى بیمارى که نیاز به آن دارد، به کار مىافتد.
حرکت یک انسان از کره زمین به کره ماه با یک تحول انقلابى درونى وى از پستى به اوج انسانیّت چگونه قابل مقایسه مىباشد؟
اگر یک انسان با سرعتى فوق سرعت نور- اگر قابل تصور باشد- همه کهکشانها را در هم نوردد و برگردد، ولى دو قدم براى انسانى که در آتش مىسوزد و یا در آب غرق مىشود، حرکت نکند چه کارى انجام داده است؟
حرکت، مطلوب ما انسانهاست، اما آن حرکتى که در اصطلاح رهروان کوى حقیقت، معراج نامیده مىشود.
در دوران ما مسابقه، در سرعت حرکت به شدّت در جریان است، این مسابقه تنها براى سلطه به کرات فضایى است که اگر تکاپوهاى زمینى براى سبقت گرفتن در میدان تنازع در بقا کفایتشان نکند، از تسخیر کرات فضایى بهرهبردارى نموده و در همان دور دستها به تعقیب یکدیگر خواهند پرداخت.
اگر این حرکتها، سیر و سیاحتها در کرات و فضاهاى بسیار دور براى مسابقه در خواندن کتاب تکوینى الهى و بهرهبردارى از حیات معقول انجام مىگرفت، اولین نتیجهاى که مىداد، خواب آرام چهار میلیارد و نیم نفوس کره زمین بود که از آغاز حرکت به فضاها و کرات راه نیافته است که آیا شیپور مسابقه را براى آدم کشى، امروز به صدا در مىآورند یا فردا؟!
در عنوان بحث گفتیم: زندگى آدمى حرکتى طبیعى است که فقط از آغاز هشیارى به حرکت انسانى، تحول مىیابد و دنیا براى او میدان مسابقه مىگردد، مسابقه در خیر و کمال.
مسابقه در قرآن
معناى مسابقه، آن مفهوم معمولى و رایج در میان مردم نیست که با تحرک حسّ رقابت صورت مىگیرد، بلکه منظور این است که هشیاران زنده و هدفدار، با مشاهده عظمت و کمال رهروان منزلگه حقیقت به هیجان و تکاپو وادار مىشوند و خود را اعضایى از آن کاروان تلقى مىکنند که حتى اگر سبقت بر آنان بگیرند بر مىگردند و گرفتن از دست آنان را وظیفه و عامل سرعت در حرکت مىدانند. در آیات قرآنى در چند مورد دستور به مسابقه داده شده است نه مسابقه در میدان تنازع در بقا و خونریزى، بلکه براى پاک شدن از آلودگىها و ورود بر جاذبه لقاء اللّه.
[سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ] «9».
سبقت جویید به آمرزشى از سوى پروردگارتان.
و نه براى انحصار قدرت در راه سلطهگرى و برچیدن بساط مسابقه در فضیلت و شرافت و تقواى انسانى.
[أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ] «10».
اینانند که در کارهاى خیر مىشتابند، و در [انجام دادن] آن [از دیگران] پیشى مىگیرند.
سنایى غزنوى در باب نصیحت به انسان براى تکاپو در راه حق مىگوید:
خیز اى دل زین بر افکن مرکب تحویل را |
وقف کن بر ناکسان این عالم تعطیل را |
|
پاک دار از خط معنى حرف و رنگ و بوى را |
محو کن از لوح دعوى نقش قال و قیل را |
|
دست ابراهیم باید بر سر کوى وفا |
تا نبرّد تیغ برّان حلق اسماعیل را |
|
مرد چون عیسى مریم باید اندر راه صدق |
تا بداند قدر آیات و حروف انجیل را |
|
در شب تارى کجا بیند نشان پاى مور |
آن که او در روز روشن هم نبیند پیل را |
|
هر کسى بر تخت ملکت کى تواند یافتن |
هم چو گیسوى عروسان دسته زنبیل را |
|
خیز و اکنون خیز کان ساعت بىحسرت خورى |
چون ببینى بر سر خود تیغ عزرائیل را |
|
آرى، به فرموده حضرت صادق علیه السلام:
براى مؤمن راحتى نیست مگر به وقت لقاى حق.
لقاى حق به فرموده قرآن در صورتى میسر است که انسان تمام دوران عمر را در سایه ایمان و عمل صالح به سر آرد.
[فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً].
پس کسى که دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را امید دارد، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)-/ مشکاة الأنوار: 328.
(2)- نهج البلاغة: خطبه 28؛ غرر الحکم: 127، حقیقة الدنیا، حدیث 2154.
(3)- انشقاق (84): 6.
(4)- بلد (90): 4.
(5)- توبه (9): 20- 22.
(6)- غاشیه (88): 2- 7.
(7)- نهج البلاغة: خطبه 129؛ بحار الأنوار: 100/ 108، باب 2، حدیث 8.
(8)- ترجمه و تفسیر نهج البلاغة: 6/ 156.
(9)- حدید (57): 21.
(10)- مؤمنون (23): 61.
بررسی تطبیقی نشانه های ظهور
اشاره
یکی از باورهای مشترک میان همه ادیان الهی، اعتقاد به ظهور منجی و رهاننده ای است که می آید و جهان را مملو از نور و نیکی می کند . ظهور این منتظر نیز با وقایع و حوادثی خاص توام است که در منابع ادیان مختلف، کم و بیش مشابهتهایی میان آنها دیده می شود . این مقاله نگاهی تطبیقی به برخی نشانه های ظهور در اسلام و مسیحیت دارد که امید است در مجالی دیگر به تفصیل به هر یک پرداخته شود .
نشانه های ظهور
رخدادهایی که براساس پیش بینی معصومین (ع) در آستانه ظهور موعود (ع) پدید خواهند آمد، نشانه های ظهورند و اگر چه زمان ظهور بر هیچ کس روشن نیست اما، تحقق این نشانه ها نویدبخش نزدیکی ظهور است .
در روایات اسلامی نشانه های ظهور به دو دسته نشانه های حتمی و نشانه های غیر حتمی تقسیم شده اند . علائم حتمی ظهور آنهایی هستند که تحققشان بدون هیچ قید و شرطی الزامی است; اما علائم غیر حتمی، نشانه هایی هستند که ممکن است تغییر یابند و یا به کلی حذف شوند .
در سخنان عیسی مسیح (ع) و نیز نوشته های رسولان او نشانه هایی از هر دوگونه ذکر شده است که با آنچه در روایات ما آمده، هماهنگیهای کلی دارد . برخی از این نشانه ها عبارتند از:
1 . صیحه آسمانی:
یکی از حوادثی که در فاصله کمی از قیام مهدی منتظر (ع) رخ می دهد، ندایی است که از آسمان برخاسته و نام حضرت قائم را به گوش تمام جهانیان می رساند . شیخ طوسی، نعمانی و شیخ صدوق در کتابهای خود روایات زیادی را در این مورد نقل کرده اند که در اینجا به یک مورد اشاره می شود:
نعمانی به سند خود از امام محمد باقر (ع) چنین نقل می کند: (1)
آن ندای آسمانی بر نخواهد خاست مگر در ماه رمضان که ماه خداست . آن ندا از جبرئیل است که خطاب به مردم سر داده می شود و نام قائم را در همه جا طنین انداز می سازد تا آنجا که همه ساکنان زمین از شرق تا به غرب آن را ندا را خواهند شنید . از وحشت شنیدن آن ندا هر کس که در خواب فرو رفته بیدار شده و هر کس برپا ایستاده ناچار به نشستن می شود و هر کس بر زمین نشسته به ناگاه از جای برمی خیزد . پس رحمت الهی بر کسی باد که این ندا را بشنود و به آن پاسخ گوید .
در باور مسیحیان نیز از نشانه های آمدن منجی، ندایی است که از آسمان برمی خیزد و یاران مسیح را گرد هم می آورد:
و سرانجام نشانه آمدن من در آسمان ظاهر خواهد شد . آنگاه مردم دنیا مرا خواهند دید که در میان ابرهای آسمان، با قدرت و شکوهی خیره کننده می آیم و من فرشتگان خود را با صدای بلند شیپور خواهم فرستاد تا برگزیدگان مرا از گوشه و کنار زمین و آسمان گرد آورند . (2)
2 . آتشی از آسمان:
در بعضی از روایات اسلامی به آتش زرد و سرخ خامی اشاره شده که از مقدمات ظهور حضرت مهدی (ع) است . از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود:
وقتی آتش بزرگی از سوی مشرق مشاهده گردید که در بعضی شبها بالا می آید، در آن هنگام گشایش کار مردم پدید می آید و این آتش اندکی قبل از ظهور قائم خواهد بود . (3)
و از امام باقر (ع) روایت شده که فرمود:
وقتی از جانب مشرق آتشی بزرگ و سرخ خام مشاهده نمودید که سه یا هفت روز بالا می آید . در آن هنگام به خواست خدا منتظر فرج آل محمد (ص) باشید و خدا عزیز و حکیم است . (4)
در نسخه خطی ابن حماد از ابن معدان نقل شده است که گفت: (5)
وقتی در ماه رمضان ستونی از آتش از جانب شرق در آسمان مشاهده نمودید تا می توانید مواد غذایی و خوراک تهیه نمایید که آن سال قحطی خواهد بود .
در انجیل لوقا نیز از آتشی شبیه آنچه در روایات اسلامی آمده به عنوان نشانه ای از ظهور یاد شده است:
در آن زمان، دنیا مانند زمان لوط خواهد بود که مردم غرق کارهای روزانه شان بودند، می خورند و می نوشیدند و خرید و فروش می کردند، می کاشتند و می ساختند تا صبح روزی که لوط از شهر سدوم بیرون آمد و آتش گوگرد از آسمان بارید و همه چیز را از بین برد . بلی به هنگام بازگشت من، اوضاع دنیا به همین صورت خواهد بود . (6)
3 . خروج دجال:
این نشانه، در کتابهای اهل سنت، از نشانه های برپایی قیامت دانسته شده است ولی در منابع روایی شیعه، از نشانه های ظهور به شمار می رود . براساس آنچه از ظاهر اخبار استفاده می شود، دجال فردی است که در آخرالزمان و پیش از قیام مهدی (ع) خروج می کند و غیر عادی است و با انجام کارهای شگفت انگیز جمع زیادی از مردم را می فریبد و سرانجام به دست عیسی مسیح (ع) در کنار دروازه «در» در منطقه شام به هلاکت می رسد . (7)
پیامبر اکرم (ص) می فرماید:
قیامت برپا نمی شود، تا وقتی که مهدی (ع) از فرزندانم قیام کند و مهدی (ع) قیام نمی کند، تا وقتی که شصت دروغگو خروج کنند . (8)
یا می فرماید:
پیشاپیش برپایی قیامت، خروج دجال است و پیش از دجال، سی دروغگو، یا بیشتر خواهند بود . (9)
در کتاب مقدس نیز اطلاعات جامعی پیرامون دجال آمده است . البته واژه دجال (antichrist) تنها در مسایل یوحنا وارد شده اما ادعا شده است که در مکاشفه یوحنا، وسایل پولس و با صراحت کمتری در اناجیل و کتاب دانیال نیز مترادفهای این واژه به کار رفته است . (10)
در مسایل یوحنا آمده است:
فرزندان عزیزم، پایان دنیا نزدیک شده است . شما حتما درباره ظهور دجال که دشمن مسیح است چیزهایی شنیده اید . حتی الان نیز مخالفین مسیح همه جا دیده می شوند . (11)
یوحنا نیز از چندین دجال سخن می گوید ولی بین دجالان بسیار و یک دجال فرق می گذارد:
دجال می آید . الحال هم دجالان بسیار ظاهر شده اند . (12)
4 . خسوف و کسوف:
دیگر از نشانه های ظهور، کسوف در نیمه ماه رمضان و خسوف در آخر و یا اول همان ماه است که در احادیث فراوانی از آنها نام برده شده است .
امام باقر (ع) می فرماید:
برای مهدی ما، دو نشانه است که از هنگامی که خداوند آسمانها و زمین را خلق فرمود، سابقه ندارد: خسوف در اول ماه رمضان و کسوف در نیمه همان ماه . (13)
در منابع مسیحی نیز سخن از خورشید گرفتگی و تیرگی ماه به عنوان نشانه های ظهور به میان آمده است:
پس از این مصیبتها، خورشید تیره و تار خواهد شد و ماه دیگر نخواهد درخشید، ستاره ها خواهند افتاد و آسمان دگرگون خواهد شد . آنگاه تمام مردم، مرا خواهند دید که در ابرها با قدرت و شکوه عظیم می آیم . (14)
5 . جنگهای خونین و قتلهای فراوان:
روایتهای اسلامی خبر از وقوع جنگها، فتنه ها و آشوبهای گسترده و فراوان در آخرالزمان و در آستانه ظهور امام مهدی (ع) می دهند، فتنه هایی که پی درپی می رسند و سرزمینهای بسیاری را دربر می گیرند .
پیامبر اکرم (ص) از این فتنه ها چنین یاد می کنند:
فتنه ای به پا می شود و به دنبال آن فتنه ای دیگر برمی خیزد . فتنه اولی در مقایسه با دومی همانند تازیانه خوردن است در مقایسه با ضربات لبه تیز شمشیر! سپس فتنه ای پدید می آید که همه محرمات در آن حلال شمرده شود، آنگاه خلافت به بهترین مردم روی زمین می رسد در حالی که او در خانه اش نشسته باشد . (15)
و نیز در جایی دیگر فرمودند:
بعد از من چهار فتنه بر شما فرود آید که در اولی خونها مباح می شود، در دومی خونها و ثروتها مباح می گردد، در سومی خونها و ثروتها و ناموسها مباح می شود و در چهارمی آشوبی کور و کر جهان را مضطرب می سازد . (16)
در منابع مسیحی نیز به وقوع جنگها و قتلهای فراوان اشاره شده است:
از دور و نزدیک خبر جنگها به گوشتان خواهد رسید . اما پریشان نشوید، زیرا جنگها درگیر خواهند شد اما آخر دنیا در آن زمان نیست . (17)
قومها و ممالک جهان با یکدیگر به ستیز برخواهند خاست . (18)
در نقاط دور و نزدیک جنگهای بسیاری بروز خواهد کرد ولی این علامت فرا رسیدن آخر زمان نیست . (19)
6 . زیاد شدن گناهان و مفاسد اخلاقی:
علامه مجلسی، در باب نشانه های ظهور، روایتی را از امام صادق (ع) آورده که در آن، بیش از یکصد نوع گناه و انحراف اخلاقی، اجتماعی، اعتقادی و فرهنگی که در دوران غیبت، دامنگیر جوامع اسلامی می شود، پیشگویی شده است . از جمله: رشوه خواری، قماربازی، شرابخواری، زیاد شدن زنا، لواط، قطع صله رحم، سنگدل شدن مردمان، اهتمام مردم تنها به شهوت و شکم، از میان رفتن شرم، نپرداختن زکات و خمس، کم فروشی، بی اعتنایی به اوقات نماز، آراستن مساجد به زیورآلات، گزاردن حج به انگیزه های مادی و برای غیر خدا، رعایت نکردن احترام بزرگترها، پیروی از ثروتمندان، صرف کردن سرمایه های عظیم در فساد و ابتذال و بی دینی، چاپلوسی و تملق گویی و ... (20)
در باور مسییحان نیز به افزایش گناه و فساد به عنوان نشانه های ظهور و حوادث آخرالزمان اشاره شده است:
این را نیز باید بدانی که در زمانهای آخر، مسیحی بودن بسیار دشوار خواهد بود زیرا مردم خداپرست، پول دوست، مغرور و متکبر خواهند بود، و خدا را مسخره کرده، نسبت به والدین نامطیع و ناسپاس خواهند شد و دست به هر عمل زشتی خواهند زد . مردم سنگدل و بی رحم، تهمت زن و ناپرهیزکار، خشن و متنفر از خوبی خواهند بود و کسانی را که می خواهند زندگی پاکی داشته باشند به باد تمسخر خواهند گرفت . در آن زمان، خیانت در دوستی امری عادی به نظر خواهد آمد، انسانها خود رای، تندخو و مغرور خواهند بود و عیش و عشرت را بیشتر از خدا دوست خواهند داشت . به ظاهر افرادی مومن، اما در باطن بی ایمان خواهند بود . فریب اینگونه اشخاص خوش ظاهر را نخور . (21)
بسیاری برخاسته، خود را نبی معرفی خواهند کرد و عده زیادی را گمراه خواهند نمود، گناه آنقدر گسترش پیدا خواهد کرد که محبت بسیاری سرد خواهد شد . (22)
کلام آخر:
با توجه به این نشانه ها و نیز علائمی دیگر که بی شک واقع خواهد شد و معصومین (ع) به آنها اشاراتی فرموده اند، به نزدیکی باور مسلمانان و مسیحیان پیرامون موضوع آخرالزمان پی می بریم و این امر می تواند سرآغازی برای مطالعه ای دقیق تر در خصوص مهدویت باشد . ان شاءالله
پی نوشتها:
1 . در انتظار موعود، ص 103 .
2 . متی، 24: 30 و 31 .
3 . بحارالانوار، ج 52، ص 240 .
4 . بحارالانوار، ج 52، ص 230 .
5 . عصر ظهور، ص 297 .
6 . لوقا، 17: 28 و 29 و 30 .
7 . حوزه، ش 71، ص 262 .
8 . ارشاد، ج 2، ص 371 .
9 . بحار، ج 52، ص 300 .
10 . موعود، ش 31، دجال (آنتی کریست در کتاب مقدس) .
11 . رساله اول یوحنا، 2: 18 .
12 . رساله اول یوحنا، 2: 18 .
13 . منتخب الاثر، ص 444 .
14 . مرقس، 13: 24، 25، 26 .
15 . روزگار رهایی، ص 894 (به نقل از الحاوی للفتاوی، ج 2، ص 136) .
16 . همان، ص 896 .
17 . متی، 24: 6 .
18 . متی، 24: 7 .
19 . مرقس، 12: 7 .
20 . حوزه، ش 71، ص 273 .
21 . نامه دوم پولس به تیمورتائوس، 3 .
22 . متی، 24: 11، 12، 13 .
منابع و مآخذ: (به ترتیب اهمیت در نقل مطالب)
1. CD نور، 2، جامع الاحادیث - مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی .
2 . انجیل عیسی مسیح (ع) .
3 . کامل، سلیمان، روزگار رهایی، ترجمه علی اکبر مهدوی پور .
4 . کورانی، علی، عصر ظهور، ترجمه عباس جلالی، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ دوم 1371 .
5 . شفیعی سروستانی، ابراهیم، در انتظار موعود، مؤسسه فرهنگی موعود، چاپ اول 1376 .
6 . حوزه، شماره 71 و 70 ویژه نامه حضرت بقیة الله الاعظم (عج)، مهر، آبان، آذر و دی 1374 .
7 . موعود، شماره 31، فروردین و اردیبهشت 1381 (دجال: مترجم اسماعیل نعمت الهی) .
امامت و رهبرى
در اینکه انسان اجتماعى آفریده شده تردیدى نیست، باین خاطر در تمام زوایاى زندگى بکمک و همکارى دیگران نیاز شدید دارد، و این نیاز امریست طبیعى، و از حیات آدمى جدا نشدنى.
ادامه حیات بصورت تنهائى و انفرادى برنامهایست محال، و تنظیم معاش بدون وابستگى بدیگران غیر ممکن.
نیاز به تشکیل اجتماع، و احساس کمکخواهى از دیگران، از ابتداى شروع حیات انسان در کره خاک با مرد و زن همراه بوده، و هیچکس از آن چارهاى نداشته.
اولین انسان از نوع ما، که قرآن مجید از او بعنوان آدم یاد کرده، زندگى را با کمک یک انسان دیگر که همسرش بود پایهگذارى کرد. زندگى دستهجمعى با توجه به غرائز بشر، و تمایلات او، و افزونطلبى و زیادى خواهیش، و برنامه شهوات و احساساتش، و کششهائى که در او نسبت بامور مادى و معنوى بود، اقتضاى تضاد، درگیرى نزاع، جنگ، خونریزى، قتل و غارت، فساد، زورگوئى، ستم، بغى، تجاوز، خودخواهى، خودپرستى، اختلاف، و سایر برنامههاى زیانآور را مینمود، و اگر قدرتى براى پیشگیرى از این مفاسد وجود نداشت، بسرعت هرچه تمامتر کارش بانقراض نسل منتهى میشد!
این قدرت که در سایه آن از تجاوزات جلوگیرى میشد در مسئلهاى بنام حکومت و طبقه حاکم متبلور شده و از همان روزگار اول بنى آدم نیاز شدیدب حکومت و طبقه حاکم را در خویش احساس کرد.
نیاز بحکومت و رهبرى و سیاست و سیاستمدارى، و پیشوائى و امامت نیازیست طبیعى، و بدون پاسخگوئى باین نیاز، چنانچه ملائکه در شروع خلقت آدم یادآور شدند، تمام زوایاى زندگى را فساد و خونریزى خواهد گرفت.
در برنامه حکومت و سیاست دو جهت مورد توجه است، یکى مسئله حاکم و دستیارانش و دیگر قوانین و مقررات و اصولى که باید مشى حکومت بر مبناى آن اصول و قوانین قرار داشته باشد.
مسلم است کهتجزیه و تحلیل این دو برنامه نیاز بصفحات و سخنرانىهاى زیاد دارد و بخاطر اهمیت موضوع و از دورترین روزگار محققین از دانشمندان در اطراف هر دو مسئله کتابهاى زیادى نوشتهاند، و از قدیمىترین ایام دلسوزان بشر آرزوى ایجاد مدینه فاضله داشتند آرزوى پدید آوردن، یا پدید آمدن حکومت و قوانینى که در سایه آن حقوق تمام مردم در همه جوانب حیات رعایت گردد.
در اینجا ناچارم بتوضیح و تشریح هر دو مسئله تا حدودى که لازم باشد بسنده کرده، و حکومت واقعى و اصول آنرا از حکومت غیر واقعى و برنامههاى باطلش باز شناسانده، و برنامهاى که تمام حقوق انسان را بانسان میرساند، از امریکه منجر بتجاوز و ضامن تجاوز متجاوزان است جدا کرده، و خلاصه راه شناخت امامت الهى را از شیطانى نشان دهم.
مهمترین اصلى که در رهبرى صحیح و قوانین آن، با حکومت نادرست و مقرراتش باعث نزاع و بحث و جدال است، اصل انتخاب طبقه حاکم و قوانینى است که خط سیر طبقه حاکم را معلوم میکند.
آنان که عاشق اللّهاند و از ایمان واقعى به معاد برخوردار، و باوضاع حیات و بافت وجود بشر آگاهند، میگویند: انتخاب حاکم و حکومت و مقررات لازمهاش وقف حریم کبریاست، و انتخاب هم باین صورت انجام میگیرد که انسان بر اثر کوشش و مجاهدت داراى آگاهى فوقالعاده و تربیت انسانى، و پاکى درون و قوه کارگردانى میگردد در این حال واجد شرایط حکومت گشته یا بعنوان پیامبر بطور مستقیم از جانب خداوند، یا بعنوان جانشین پیامبر باشاره پروردگار «1» یا بصورت فقیه «2». جامع الشرایط در جامعه نمودار گشته، و با اصول و مقرراتیکه بعنوان کتاب، یا
کتاب و سنت در اختیارش قرار میگیرد، داراى منصب حکومت گشته و در ضمن حکومتش آنچه را صلاح مردم بداند میتواند بعنوان قانون یا برنامه حلال و حرام ارائه دهد، و اصل حاکمیت و قواعدش را که ضامن سلامت دنیا و آخرت اجتماع است بوسیله قوه مجریهاش در جامعه و ملت باجرا به گذارد، چنین حکومتى در حقیقت حکومت اللّه و حاکمیت و کارگردانى خداوند بر جامعه انسانى است.
در این نوع حکومت خداوند بزرگ حاکم و ناظر رئیس حکومت، و رئیس حکومت حاکم و ناظر بر قویه مجریه و قوه مجریه در طول همان واقعیت ناظر و حاکم بر ملت است، و ایمان حاکم به اللّه و باورش بروز جزا و همچنین ایمان قوه مجریه به خدا و معاد و ایمان جامعه و ملت ضامن پیاده شدن تمام مقررات عدالتساز خداست، و در سایه چنین حکومتى حق احدى پایمال نگشته، و محال است انسانى به ظمل و تجاوز برخورد کند.
قیافه حاکم و اصول این نوع حکومت را در چند فراز مختصر «3» از على علیه السلام که سمبل حکومت و سیاست الهى در روى زمین بوده بشنوید:
«اى مالک تو بر مصر حکومت میکنى و امیر المؤمنین بر تو، ولى پروردگار بىهمتا بر ما همه، یعنى او بر عالم وجود مطلق است، او که ما را امام و ولى بر بندگان خود قرار میدهد آزمایش همىکند تا چگونه این وظیفه خطیر را بپایان برسانیم.
مالک هر آن امریکه از مافوق میشنوى با امر خداى بسنج، چنانچه خداوند ترا از آن عمل نهى میکند، زنهار فرمان خالق را در راه هوس مخلوق قربانى نکن، هرگز مگو که من مأمورم و معذور، هرگز مگو به من دستور دادهاند و باید کورکورانه اطاعت کنم، هرگز طمع مدار که ترا کورکورانه اطاعت کنند .... از حقیقت پیروى کنید و مشکلات و مسائل دینى و دنیائى خود را بوسیله قرآن و سنت پسندیده پیامبرتان بگشائید در برابر قرآن خویشاوندى و علاقه خصوصى، هرگز موقعیّت و احترام نخواهد داشت.
مالک باید دیو هوس و مشتهیات را همچون پارسایان پیوسته بزنجیر زهد و عبادت مقهور و محبوس دارى.
خداوند متعال نخستین بین خود و جهانیان حقى بر اصل و مساوات و برابرى برقرار و امضاء فرمود و ... حق امام و حق ملت همانند دو کفه ترازوى حساس و عادل اندک تفاوت از هم ندارند و درست مساوى و برابرند.
حقوقى را که امام باید درباره ملت ایفا کند، دادگسترى، و جستجوى از احوال مظلوم و انتقام از ظالم است، و نیز مدیونست که در تمام شئون زندگى با تمام طبقات رعیت مساوى و معادل باشد.
مالک اگر روزى در طى انجام وظیفه باشتباه پاى از حدود حق بیرون گذارى و ملت مصر از لغزش تو آگاه شوند بر خطاى خود اعتراف کن و در مسجد صلاى عام در ده و بىپروا از جامعه پوزش بخواه.
بخداى توانا سوگند: چنان نقشه حدود و حقوق را با هندسه عدل و داد ترسیم کنم که پشیزى از دارائى بینوایان بر گردن اشراف بنى امیه یعنى همان کسانى که با شمشیر ستم و جور خود بجان مردم افتاده و سرانجام پیشواى خود را هم فداى تبهکارى و اشتباهات خود کرده بودند باقى نماند.
باز بهرچه مقدسا ست سوگند پولهائى که از ثروت دیگران بکابین زنان رفته و قبالههاى املاک بدان وسیله تنظیم شه است بدست عدالت ما بازگرفته خواهد شد و اسناد و مدارک را که به امضاى ظلم ننگین است بهیچ رسمیت نخواهیم شناخت.
در آن روزگار که من زمام توده را بدست گیرم، بطبقات اعیانى که مولود سازمان کثیف و آلوده پیشین است احترام نمیگذارم و به گله اشراف گوش نمیکنم و همه را با همان چشم که خداوند نگران است نظر میکنم.
افاضه عدل در میان طبقه، مولد نیروى معنوى عظیمى براى حکومت فراهم میآورد و تکیهگاهى براى آنست که از هر قدرت مادى در موقع پیشآمدها محکمتر و ثابتتر میباشد، و با چنین نیرو هر رنج و سختى قابل تحمل میشود.
مالک تو هرکه هستى براى مسلمانان افزون از خدمتگزارى نخواهى بود .... همیشه با تودهباش با شادى آنها شاد شو و در اندوهشان شرکت کن.
حسن جان پسرم، هرچه میخواهى نخستین و واپسین توه را مقدم دار و نیاز ایشان را از احتیاجات خود عزیزتر بدان.
مالک تقدیس نمیکنم آن تودهاى را که حق مستمندان از نیرومندان باز نگیرند. الا اى پسر حارث میان خویش و یگانه فرق مگذار و پسر خود را بر سیاهان صحراى مصر رجحان مده حق سنگین است و برداشتن آن دشوار استخوانى آهنین و اندامى از پولاد میخواهد که در زیر بار گران حق فرسوده و خمیده نشود.
اسلام زشت و زیبا نمیشناسد و به لایههاى موهوم اشراف احترام نمیگذارد ما مسلمانان ناگزیریم که بهرچه غیر از آزادى و مساوات است پشت پا زنیم و همگان را با همه همسر و هموزن دانیم.
اموالى که بخداوند متعال تعلق دارد، مقتضى است بین بندگانش سیاه و سپید با تمام مساوات تقسیم گردد.
اى حسن بدان که در دانشهاى گوناگون آن دانش از همه گرانبهاتر است که نفعش بجهت توده و محیط گرانبهاتر باشد، علمى که سود نرساند و قوم را بسرمنزل خوشبختى سوق ندهد علم نیست.
اى مالک در آن هنگام که به تقسیم بیت المال اقدام میکنى بیچارگان مصر را چه آنها که در مرکز حکومت مقیماند، چه آنان که ساکن ماوراى صحرا و بیابانند از بهره کافى فراموش مکن و میان نزدیک و دور فرقى مگذار.
توضیح میدهم که چون یک نفر متعین و شریف خدمتى کوچک انجام داد جزاى او هم کوچک خواهد بود و موقعیت اجتماعى و خانوادگیش در ایفاى وظیفه دخالتى نخواهد داشت.
برادرم عقیل که پیرمردى ناتوان و نابیناست، وقتى بسراغم آمد کودکان معصوم خود را که از فرط گرسنگى و بینوائى چهرهاى نیلگون داشته با همان وضع رقتآور در پیشگاه من بشفاعت حاضر کرده بود، بلکه بتواند یک صاع گندم بیش از حقوق مقرر خود از بیت المال استفاده کند.
من در پاسخ او همیشه خاموش بودم و نالههاى جگر خراشش را به خونسردى و بىاعتنائى گوش میدادم، از سکوت من چنین نتیجه گرفت که ممکن است دینم را بدنیاى او بفروشم و براى رفاه و آسایش برادرم در مال دیگران خیانت کنم، تا روزى آهنپارهاى را در آتش سرخ کرده بانتظار عقیل آن شراره جانگذار را گرم نگهداشتم همینکه براى آخرین دفعه از تیرهبختى خود سخن راند و تهىدستى خویش را عذر خیانت من قرار داد آن پاره آتش را بجاى سکه طلا در دستش گذاشتم چنان فریاد کرد که پنداشتم هم اکنون بدرود زندگى خواهد گفت .... گفتم: اى عقیل مادر بعزایت گریه کند تو از این پاره آهنى که انسانى آن را ببازیچه در آتش گرم کرده چنین مینالى ولى من آتشى را که از خشم و غضب پروردگار شعله میزند چگونه تحمل نمایم؟
در پایان مقدمه چاپ سوم ابو ذر غفارى دو جمله مهم از ابو ذر غفارى میخوانیم، که مبارزه آئین حق را با زورگویان و زرداران خائن که بناحق منصبى را اشغال میکنند نشان میدهد، و نمایانگر این معناست که حاکم در حکومت اسلامى با داشتن شرایط لازم انتخاب شده خداست، و اصول حکومتش اصول الهى اما جمله اول (در برابر قلدر بنى امیّه معاویه گفت) اى معاویه! این کاخ را اگر از پول خود میسازى اسراف است و اگر از پول مردم خیانت!
و دیگر خطابش به عثمان بود، اى عثمان! گدایان را تو گدا کردى و ثروتمندان را تو ثروتمند ساختى.
زندگى افسانهاى سردمداران ملتها در طول تاریخ اعم از خاقانها و قیصرها و کسارها و زرداران و زورداران دیگر بروشنى نشاندهنده این معناست که حکومت زور، یا حاکمان انتخاب شده از طرف مردم نه خود صلاحیت کارگردانى دارند و نه مقرراتى که براى اداره امور اجتماع وضع میکنند، زیار مجموع قوانین حقوقى و مدنى و جزائى و سیاسى ساخت بشر، همیشه بنفع توده حاکم بوده و چه محرومیتها که زیر چتر قانون براى ملتها بوجود نیاورده.
تجربه ثابت کرده، و تاریخ بازگوکننده مسله است، که زمانیکه انتخاب توده حاکم بدست مردم باشد دولت و ملت روى خوشبختى و سعادت نخواهند دید، و ملتها از دورترین ازمنه تاریخ تاکنون دچار مفاسد و خسرانهائى بودهاند که از ناحیه حکومتها گریبانگر آنان شده است.
در همین دورانى که ما زندگى میکنیم، ملاحظه میکنید که رسانههاى گروهى شرق و غرب دائم دم از کلمات زیبائى نظیر آزادى، استقلال، قانون، حقوق بشر زده میشود، ولى در جنب همین کلمات هر روز آمارهاى بهتآورى از غارتگرىها، کشتنها، زدنها، تبعید کردنها، به زندان انداختن بیگناهان، تجاوزات، دزدیهاى بینالمللى، بیماریهاى روانى، خودکشیها، بزهکاریها داده میشود! راستى اگر حکومتها و مقرراتشان در گردونه حق بود اینهمه بلا و بدختى بسر بشر میآمد.
در زمینه نارسائىهاى قوانین بشرى، و ناشایسته بودن طبقه حاکم، و غلط بودن انتخاب حکومت از طرف مردم میتوانید به کتابهاى تاریخى و حقوقى مراجعه کنید، و اگر حوصله مطالعه کتابهاى علمى و تاریخى ندارید با تماشاى وضع زمان و بخصوص اوضاع ملتهاى اسلامى و ملت خویش بصدق این واقعیت مؤمن شوید، که بشر صلاحیت حکومت و جعل قانون ندارد، و انتخاب حاکم از طرف مردم برنامهایست که اشتباه بودنش نباید مورد تردید باشد.
حکومتهاى زور یا منتخب مردم همیشه حافظ منافع خویش بوده، و براى پاسخگوئى بزیاده طلبى و عشق بمقام، و تمایلات و غرائز و شهوات فعالیت میکردند و در اینه زمینه جعل قانون داشتند، و ملتها براى آنان نیروى کمکى و ابزار فراهم آورنده بودند!!
اینجاست که انسان براى حفظ حقوق مالى و براى برجا ماندن آبروى انسانى، و بخاطر حقّ حیات و شئون آن و خلاصه براى نظام دادن باوضاع زندگى باید دست نیاز بسوى فرمانرواى بىنیاز عالم یعنى اللّه دراز کند. و با روى آوردن ببرنامههاى خداوندى شفاى تمام دردهایش را از حضرت او بخواهد.
قرآن و روایات و اصولا آئین الهى از همان ابتداى ارائه شدنش بمرز حیات، نیاز به حکومت و سیاست را یک نیاز طبیعى دانسته، و نظامحیات را بدون حاکم صالح نظامى حیوانى و جنگلى خوانده است، و همچنان که خداوند را پاسخگوى بتمام نیازهاى تکوینى معرفى نموده، هم او را براى انتخاب طبقه حاکم و نوع حکومت و قوانین مربوط بحکومت شایسته دانسته، و حق انتخاب حاکم و اصول حکومت و جعل قوانین را وقف حریم مقدس کبریاء قلمداد کرده است.
در این برنامه در حقیقت حاکم اصلى خداست «ان الحکم الّا اللّه، له ملک السّموات و الارض» و حکومتکننده بر مردم خلیفه و جانشین خدا در مردم است، و چنین حاکمى که خلیفه خداست صلاحیت دارد واجدین شرایط الهى و انسانى را بعنوان دستیار انتخاب کرده و در پستهاى گوناگون اجتماعى بگمارد، و از همینجاست که حکومت اسلامى دارنده تمام برنامههاى لازم و مورد نیاز ملت است، و هر انسانى را از ابتداى ولادت تا هنگام مرگ در سایه حکومت الله و مقرراتش توجه کرده، و علاوه بر حفظ حقوق طبیعى او زمینه رشد و تکامل عقلى و روحى او را نیز به بهترین صورت فراهم میآورد.
در این زمینه بکتابهاى نظام الحکم و الادارة، على و الحاکمون، امّت و امامت، حقوق تطبیقى، حقوق در اسلام، قضا و شهادت در تمام کتب فقهى، و بخصوص حکومت اسلامى قائد بزرگ اسلام و مرجع بىنظیر تاریخ امام خمینى مراجعه کنید.
آئین حق تشکیلدهنده حکومتى است، که در آن حکومت افرادى صالح و شایسته و سالم و واجد شرایط زمان امور را در هر تاریخى بدست میگیرند، و قانون حاکم بر تمام زوایاى حیات و آن حکومت، همان قانون خداست، قانونیکه سرچشمه آن عدل و علم و حکمت خداست. انبیاء و ائمه حکام انتخاب شده حق بودند، که با تمام قوا بنا بودى حکومت زورداران و زرداران و حتى منتخبین مردم قیام کردند، وه براى هدایت و نجات مردم و احقاق حق انسان از هیچگونه فداکارى مضایقه ننمودند، و پس از آنان حکومت شایسته آن مردمى است که واجد شرایط اسلامىاند، و خداوند بعنوان نیابت از انبیاء و ائمه بحکومت آنان بر مردم که حکومت اللّه است رضایت داده است، و از نیابت آنان تعبیر به نیابت عامه میشود.
بنابراین در حکومت اسلامى پیامبر خلیفه خدا و امام جانشین پیامبر و فقیه جامع الشرایط نایب امام علیه السلام است، و قانون و اصول حکومت عبارت از قرآن و سنت و مصلحتخواهى حاکم است.
قرآن و حکومت
قرآن مجید در سوره البقره آیه 31- 38 آدم را آراسته بتمام علوم مورد نیاز و دارنده کلمات حق، و منور بنور هدایت و شایسته بهشت آخرت، و حاوى و مجرى قوانین الهى معرفى میکند، بدون تردید چنان انسانى از هوا و هوس بدور، و از تجاوز غرائز و شهوات در امان، و از رذائل پیراسته، و از تمام امراض فکرى و روحى پاک است، بهمین خاطر خلیفة الله در روى زمین است «اذ قال ربّک للملائکة انّى جاعل فى الارض خلیفة» و با این شرایط صلاحیتش براى کارگردانى محرز است، و اتفاقا حضرت او مسئولیت داشت، که خاندان خود را سرپرستى کرده و آنان را بحقوق خویش راهنمائى فرموده، و زمینه رشد و تکاملشان را در تمام جوانب حیات فراهم آورد.
پارهاى از روایات باب نبوت بحار الانوار او را اولین پیامبر از صد و بیست و چهار هزار پیامبر شمرده، و با توجه بتوضیحات گذشته باید گفت آدم اولین کسى است که سنگ زیربناى حکومت اسلامى را در زمین پایهگذارى کرده و هم اوست که سیاست را با مذهب یکى دانسته و مأمور بود با اصولى که در اختیار دارد بر خانواده یا افرادیکه در آن زمان در اختیارش بودند حکومت کند زیرا نبوت هیچ پیامبرى از حکومت او بر ملت نمیتواند جدا باشد، و اصولا پیامبر یا امام حاکمى است الهى براى اداره شئون حیات جامعه.
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. «4»
آنگاه که ابراهیم تمام مراحل بندگى را طى کرد، و از عهده مجموع امتحانات برآمد، و خلوص و پاکى و فضائل درا و جلوه کرد، بدو گفتیم: هم اکنون ترا به پیشوائى و رهبرى تمام انسانها برگزیدیم، و تو براى تمام جوامع انسانى الگوخواهى بود، عرضه داشت خداوندا این مقام در فرزندان من هم خواهد بود، پاسخ دادیم، این پیمانیا ست که در توده متجاوز و ظالم قرار داده نمیشود.
ملاحظه میکنید که ابراهیم پس از آراسته شدن بشرایط لازم بمقام حکومت و رهبرى انتخاب میگردد، و این منصب بزرگ و پرمسئولیت از فاقدین شرایط بحکم صریح قرآن؟؟؟
میگردد.
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ، وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. «5»
حاکم مصر پس از اینکه تعبیر خوابش را بتوسط جوان زندانى شنید گفت: او را نزد من آورید تا از زندان نجاتش دهم، و از این پس جزء خاصیان بارگاهم گردد، چون یوسف با عزیز مصر روبرو شد عزیز او را در خرد و اندیشه یافت، باو گفت: امروز پیش ما صاحب منزلتى و بعنوان بزرگترین خردمند کشور و امین مملکت.
یوسف گفت: با توجه بشرایطى که در من مىبینى مرا به خزینهدارى مملکت و ضبط دارائى کشور منصوبدار که من در نگهدارى و راه مصرف آن بینا و آگاهم.
پس از مدتى یوسف فرمانرواى مطلق مصر شد و او این استعداد را داشت که هرکجا بخاهد فرمانروائى کند، آرى هرکس را ما بخواهیم از انوار تربیت خویش بهرهمند سازیم و ما اجر مردم نیکوکار را از بین نمىبریم و ضایع نمیگذاریم.
در این آیات امانتدارى، آگاهى به راه مصرف مال، استعداد رهبرى و پیشوائى از شرایط حاکم اسلامى شمرده شده، و فاقد این شرایط بدون تردید از گردونه انسانیت خارج است چه برسد از مدار حکومت و سیاست.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ: «6»
این وعده حتمى خداست بمردمیکه در میان شما از ایمان به خدا و کردار پسندیده در همه زوایاى زندگى برخوردارند که اینان باید در مرز حکومت و رهبرى قرار بگیرند، چنانچه مؤمنین و صاحبان عمل صالح قبل از ایشان در پست پیشوائى قرار داشتند.
در این آیه ایمان بخدا و آنچه مربوط به الله است، و عمل صالح از شرایط رهبرى قلمداد شده است.
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ. «7»
داود ترا در زمین مقام پیشوائى و فرماندهى دادیم، در تمام برنامهها بین مردم به حق حکمرانى کن، هرگز از هواى نفس و تمایلات و غرائز پیروى منما، زیرا مسیر ترا از خدا برمیگرداند و آنانکه از راه خدا گمراه شوند گرفتار عذاب سخت خواهند شد و این عذاب محصول فراموش کردن آخرت و روز حساب است.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ، وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ، وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ. «8»
ما بابراهیم اسحاق و یعقوب را عطا کردیم، و اینان از بندگان شایسته حق بودند، همه را برهبرى و پیشوائى بر خلق برگزیدیم، ایشان مردم را بمقررات ما راهنمائى میکردند، بدینگونه که ما آنان را بانجام کار نیک، و بپاداشتن نماز و پرداخت زکات و انجام تمام برنامههاى بندگى دستور میدادیم و آنان هم مردم را باین امور راهنمائى مینمودند.
لوط آن انسانیکه باو مقام رهبرى و دانش عنایت کردیم، و از محیطى که مردمش بیرون از آدمیت بودند، و گرفتار اعمال ناپسند، نجات دادیم.
روایات و حکومت
عیسى بن السرى ابى الیسع میگوید: بامام ششم گفتم: مرا از مبانى و پایههاى اسلام خبر ده، آن برنامههائیکه شناختش بر همگان لازم است، و در صورت عدم معرفت آدمى به هلاکت خواهد رسید، و برنامههاى انسان در پیشگاه حق قبول نخواهد شد.
امام فرمود: شهادت به یگانگى خداوند و رسالت پیامبر، و اقرار باینکه هرچه از جانب خداوند ارائه شده حق است.
پرداخت زکات و قبول رهبرى آن انسانهائیکه خداوند مردم را به پذیرفتن پیشوائى آنان فرمان داده.
بحضرت صادق عرضه داشتم در مسئله رهبرى شرط مخصوص و امتیاز چشمگیرى است که واجد رهبرى بآن شناخته میشود فرمود: آرى خداوند در قرآن «النساء 59» میفرماید: اى اهل ایمان از خدا و رسول و صاحب امر پیروى کنید، و رسول خدا میفرماید: آنکس که بمیرد و پیشواى بر حق زمان خود را نشناسد بمرگ جاهلیت مرده، آرى امام و رهبر واجد شرایط رسول الهى بود و سپس على علیه السلام، ولى دیگران معاویه را در برابر على پیشوا دانستند! و پس از على حسن و حسین، اما بىخبران یزید را برهبرى برگزیدند! آه على کجا و معاویه، حسین کجا و یزید فاصله اینان فاصله میان نور و ظلمت و حق و باطل است، سپس امام خاموش شد آنگاه فرمود: شرح بیشترى ندهم حکم اعور گفت چرا فدایت گردم، حضرت فرمودند: بعد از حسین على بن الحسین و پس از او محمد بن على ابا جعفر، آنگاه امام ادامه دادند: شیعه ما نیاز شدیدى که داشت پیش از حضرت باقر علیه السلام مناسک حج و حلال و حرام خود را نمیدانست با کمک حضرت باقر بدانچه بآن محتاج بودند رسیدند، امروز هم خداوند براى جامعه پیشواى بر حق قرار داده، و زمین خالى از چنین رهبرى نیست، آنکس که در هر زمان پیشواى واقعى را نهشناسد اگر بمیرد بمردن جاهلیت از دنیا رفته و هم اکنون تو از هر زمانى بشناخت رهبر محتاجترى، سود شناخت پیشوا هنگام مرگ روشن میشود، سپس امام اشاره به گلوى خود کرد فرمود: وقتى جانت به گلو رسید و یافتى که زندگى را با معرفت به امام و کارگردان واقعى و بر حق تمام کردهاى خواهى گفت من در راه درست و صحیح بودم. «9»
روایت مفصل بود از آوردن تمام متن آن خوددارى شد، آنچه در این فرازها مهم است اینستکه امام فرموده زمین هیچگاه بىرهبر حق نباشد. این جمله اشاره باینستکه در هر عصرى واجدین شرایط حکومت اسلامى در میان امت خواهند بود، و این مردمند که باید از انتخابشدگان الهى پیروى کرده و زمینه اجراى فرهنگ خدا را در سایه حکومت اسلامى فراهم آوردند.
عجلان ابى صالح میگوید: به امام صادق عرضه داشتم حدود ایمان را برایم بگو فرمود:
قبول اینکه جز حق شایسته پرستش نیست، و اینکه محمد صلى الله و علّیه و آله فرستاده خداست، و آنچه بعنوان نقشه حیات از جانب الله آمده حق است، و نماز پنج وقت، و پرداخت مالیات و روزه رمضان و حج خانه حق، و پذیرفتن رهبرى واجدین شرایط و دشمنى و دورى از دشمنان ما و زندگى را با زندگى مردم راستین هماهنگ کردن. «10»
عن ابى جعفر السلام قال: بنى الاسلام على خمس الصلاة و الزّکاة، و الصوم و الحج و الولایة و لم یناد بشىء ما نودى بالولایة یوم الغدیر. «11»
امام پنجم فرمود: اسلام بر پنج پایه بنا شده: نماز، زکات، روزه، حج، رهبرى و پیشوائى و بهیچ برنامهاى همچون مسئله رهبرى که در روز غدیر ترسیم شد اهمیّت داده نشده.
قال الصادق علیه السلام: فامّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا لهواه (على هواه) مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلّدوه. «12»
امام ششم فمود: از آگاهان به قرآن و اسلام هر آنکس که داراى نیروى خویشتندارى و قدرت حفظ دین از هجوم کفار و مشرکین و مبارز با هواى نفس، و فرمانبر تمام برنامههاى الهى باشدا و رهبر ملت است، و بر تمام جامعه پیروى از او لازم و ضرورى است.
با توجه بآیات و روایاتى که امر حکومت و سیاست را براى بپا داشتن نظام عدالت در جامعه ضرورى میداند، باید گفت: بىخبران از آیات و روایات که گاهى هم متأسفانه در لباس اهل علم یافت میشدنمد باستناد به چند روایت که شاید هم ساخت بنى امیه و بنى عباس باشد تشکیل حکومت اسلامى را تا قیام قائم غیر ممکن میدانسته، یا میدانند، باید گفت بىخبرى یا سستى و تنبلى و تنپرورى و راحتطلبى اینان اقتضا میکند که دست از آنهمه آیات و رایات برداشت و به زاویه چند روایت غیر مقاوم با قرآن پناه ببرند!! و نیز باید گفت معلوم نیست تز بىپایه و سخیف «دین از سیاست جداست» از چه زمانى بوسیله اربابان استعمارى و عمال بىخردشان در بین مسلمین بخصوص مردم سادهلوح رواج یافته و از آن روز بود که پایه سیهروزى و تیرهبختى ملت اسلام پایهگذارى شد، ملتى که قرآن آنها انبیاء را در رأس سیاست و حکومت قلمداد کرده، و نیاز بدولت و حاکم واجد الشرایط را نیاز لازم و ضرورى دانسته، من شما را براى رفع هرگونه شبهه در این برنامه حیاتى به مطالعه کتاب گرانبهاى کشف اسرار نوشته قائد عظیم الشأن اسلام و مرجع آگاه و بیدار، و رهبر بىنظیر عالم تشیع، و رعد خدائى علیه استعمار و استعمارگر حضرت امام خمینى صلوات الله و سلامه علیه سفارش مىکنم.
در هر صورت از مجموع آیات و روایات استفاده میگردد که رهبر در جامعه و ملت کسى میتواند باشد که ار شرایط مهمى برخوردار باشد با تبلور آن شرایط مستحق رهبرى گشته و در گردونه انتخاب الله براى رهبرى درآمده، و بر ملت واجب میشود که در تمام برنامهها از او اطاعت کنند، شرایط لازم براى رهبر را میتوان در برنامههاى زیر یافت:
1- آگاهى و بینائى بامور و آراسته بودن به دانش اسلامى.
2- متخلق بودن باخلاق الهى و استعداد رهبرى ملت.
3- فرمانبر فرمان حق در تمام زوایاى حیات.
4- بپایان بردن تمام آزمایاتیکه براى رشد و کمالش لازم بوده.
5- امین بودن نسبت بتمام برنامههاى خالق و خلق.
6- حفظ ثروت عمومى و آگاهى بمصارف آن.
7- ایمان بآنچه که باید ایمان داشته باشد.
8- دارا بودن عمل صالح.
9- مستثنى ننمودن خویش از قانون.
10- خودنگهدارى و تقوا داشتن.
11- اقامه حدود و نشر احکام.
12- انتخاب کارمندان شایسته براى اداره امور جامعه.
13- زندگى کردن برابر با عادىترین افراد جامعه.
14- بنا بفتواى مرجع بىنظیر تاریخ حضرت امام خمینى در توضیح المسائل: حریص نبودن بدنیا.
انسانى که واجد شرایط و حدود باشد، بدون شک لایق مقام با عظمت پیشوائى و مرجعیت و حکومت و سیاست است.
اگر ملت اسلام داراى این چنین دولت و سیاست و حاکم و حکومت شوند تمام برنامههاى پنجگانه قبل یعنى دانش و عشق و تنفر و تهذیب نفس و اجراى فرمان و سلامت جسم بعالیترین کیفیت تبلور یافته و جامعه از فیوضات بىپایان الهى بهرهمند خواهند شد. آرى با چنین زمامدارانى علم با تمام شئنش در جامعه گسترده میگردد، و ریشه جهل و بىخبرى میخشکد، و عشق و محبت به الله و شئون الله بنهایت درجه شعلهور میشود، و تنفر از برنامههاى ضد حق در دل انسان بشدیدترین مرحله میرسد و اخلاق ملت و جامعه مهذب گشته و روان و نفس از آلودگیها پاک میگردد، و تودهها در سایه قدرت الهى این نوع از حکومت در تمام زوایاى زندگى فرمانبر حق گشته و بخاطر نبودن گناه و فساد و مواد حرام و کسب ناسالم و بپا شدن قواعد بهداشتى اسلام و عمران و آبادى سلامت جسم مردم تأمین شده، و تمام برنامههاى حق حاکمیتش را بر جامعه حفظ خواهد نمود.
بىتردید در سایه این شش برنامه که اهم آنها مسئله سیاست و حکومت است، جامعهاى خواهیم داشت ایدهآل و خودنگهدار و خویشتندار و اهل تقوا و پاکى، در آنصورت است که چهره عدلنمایان شه و باب حکمت بروى مردم بازگشته، و هیچ انسانى نمیماند مگر آنکه بحقوق طبیعى و انسانیش برسد.
با توجه بمقدمات ششگانهاى که سازنده خودنگهدارى و تقواست مردم باید براى استیفاى حقوق خویش بپا خاسته و به پیاده کردن آن شش برنامه اقدام کنند و با تکیه بر لطف خداوند بامید پیروزى و حصول نتیجه باشند.
در بخشهاى آینده به تجزیه و تحلیل تقوا و منافعش پرداخته، و هر آنچه در این زمینه لازم باشد در اختیار دوستان قرار خواهد گرفت، امید است خداى توانا ما را براى بهرهگیرى از تربیت توحیدى کمک کند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آیه تبلیغ و آیه انتخاب هرون براى موسى
(2)- بمعناى گسترده کلمه نه بمفهوم اصطلاحى فعلى آن
(3)- فرازها از خطبهها و نامهها و سفارشات امیر المؤمنین علیه السلام انتخاب گشته.
(4) البقره 124
(5)- یوسف 54- 56
(6)- النور 55
(7)- النور ص 26
(8)- الانبیاء 72- 74
(9) اصول کافى ج 2 ص 15- 17
(10) اصول کافى ج 2 ص 15- 17
(11) اصول کافى ج 2 ص 15- 17
(12)- سفینة البحار ج 2 ص 381