روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان. دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند. اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد.
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد. آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود. میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است.
در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکلی این نبود. چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانة دیگری، وقتی صبح به خانة خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانة مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند.
به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفتة شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند. به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوچه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که "چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی". قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از ... .
اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، ادارة پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد. به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند. صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند. تنها فرد درستکار، همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد هم از گرسنگی مرد.
به نقل از کتاب شاه گوش میکند؛ ایتالو کالوینو
پروفسور جان کول استاد دانشگاه میشیگان آمریکا و محقق بزرگ در زمینه تاریخ ادیان خصوصا بهائیت در این مقاله بسیار مفصل و طولانی ابتدا به بررسی عوامل انحلال محفل محلی شهر لس انجلس آمریکا در سالهای 86 الی 88 میلادی توسط محفل ملی بهائیان آمریکا پرداخته ومهمترین دلیل انجام این کار را نیز فقدان ارزشهای اخلاقی و بی نظمی اداری قید کرده است.ولی اکثر ناظران محلی معتقدند این درگیری و کشمکش ناشی از دو علت اساسی بوده است یکی اختلافات شدید قومی و نژادی در لس انجلس و دیگری منازعه دائمی بین پول و قدرت ما بین اعضای محافل ملی و محلی امریکا بوده و سرانجام نتیجه گیری کرده است که اطلاعات محدود انتخاباتی و سانسور شدید در تشکیلات بهائی ومشکلات و درگیریهای اجتماعی این منازعه را شدت بخشیده است.
آقای جان کول در ابتدای مقاله ضمن بیان تاریخچه مختصری ازظهور آئین بهائی در ایران و تعالیم و آوزه ها و قوانین و محدودیتهای انظباطی شدید آن اشاره و سپس به بررسی مبسوط جامعه بهائیان لس انجلس آمریکا پرداخته و می گوید این جامعه نمونه کاملی از یک جامعه پرتضاد و پر تناقض در ایالات متحده آمریکاست. این جامعه دارای تنوع بسیار زیاد نژادی و مذهبی و قومی از ملیتهای مختلف دنیاست که به آمریکا مهاجرت کرده اند .از اینرو محفل محلی لس انجلس با مشکلات منحصر بفردی همچون وسعت جامعه و تنوع نژادی و قومی آن روبروست وناگزیر بایستی مثلا ضیافتهای نوزده روزه را در سیزده منطقه برپا کرده و اداره نماید.این گستردگی و تنوع نژادی اختلافات قومی و اقتصادی موجود در جامعه بهائیان لس انجلس را دائمی ساخته است.لذا اعلان انحلال محفل محلی لس انجلس نیز بناچار در یک جلسه عمومی در مرکز بهائیان این شهر و بوسیله یکی از اعضای محفل ملی آمریکا بنام جیمز نلسون در ماه جولای سا ل 1986 به اطلاع همگان رسید .
دلائل اصلی این انحلال مسائل غیر اخلاقی جامعه و قصور افراد محفل محلی درامر نظارت و کنترل مستمر و عدم پیگیری و کنترل رفتارهای غیر اخلاقی افراد جامعه بهائی لس انجلس از جمله مبادرت به قمار بازی انحرافات جنسی مصرف مواد مخدر و ....... بوده است.
لازم بتذکر است بدنبال انحلال محفل محلی لس انجلس یک کمیته 6 نفره از طرف محفل ملی امریکا مسئولیت اداره موقت بهائیان لس انجلس را بعهده گرفت تا متعاقبا اعضای رسمی محفل محلی انتخاب و جایگزین گردند.
یکی از عیوب و مشکلات اساسی محفل محلی لس انجلس مساله شایعه پراکنی و غیبت و عیب جوئی اعضای این محفل از یکدیگر و از تصمیمات متخذه توسط اعضاء محفل بوده است در حالیکه روال عادی در جامعه بهائیت بر این قرار است که پس از اتخاذ تصمیم در خصوص موضوعی توسط محفل محلی همگان از آن موضوع اطاعت بی چون و چرا داشته باشند.
بر اساس اعتقاد ناظران بی طرف که از دور این قضایا را دنبال می کنند یکی از علل اصلی این انحلال را منازعه قدرت ما بین محفل محلی لس انجلس و محفل ملی امریکا و عدم مطابعت بی چون و چرای انها از ایشان عنوان کرده اند.
یکی دیگر از مشکلات جامعه بهائیان لس انجلس مهاجرت بی رویه شمار زیادی از بهائیان ایران به این شهر بوده است که از بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران شروع و مدتها ادامه داشت و همین امر به ناگاه شمار بهائیان ایرانی مقیم لس انجلس را از چند هزار نفر به 79000 نفر افزایش داد . این بهائیان ایرانی بدلیل عدم اشنائی به زبان انگلیسی و نا مانوسی با فرهنگ و آداب و رسوم غربی و از طرفی خود برتر بینی آنها نسبت به بهائیان غیر ایرانی ( چون ایشان بدلیل ایرانی بودن زادگاه بهائیت خود را تنها بهائیان راستین تلقی و دیگران را فاقد این اصالت در مذهب تلقی می کردند ) همگی باعث گردید تا ایشان از شرکت در اکثر ضیافات 19 روزه فاصله گرفته و حتی به شکل دهی دسته های مجزا با مکانهای اقامتی مستقل از بهائیان دیگر کشورها رغبت پیدا کنند . البته باید متذکر شویم که این مهاجرت بی رویه ایرانیها به آمریکا و خالی کردن ایران به مذاق محفل ملی امریکا خوش نیامد و ضمن انتقاد صریح از این عمل آنها به اعمال فشار بیشتر به بهائیان مهاجر ایرانی پرداخت و به انحاء مختلف به تحقیر و توهین آنها اقدام نمود ( که چرا بدون اخذ ویزای قانونی و بصورت قاچاق از طریق مرز های غیر قانونی و بصورت دزدانه از کشور خارج و حتی در بسیاری موارد بهائی بودن خود را نیزبه منظور تسهیل در فرار پنهان داشته اند ) حتی در یک مجلس رسمی نیز روحیه خانم یکی از ایادی امرالله به توبیخ آنها پرداخت و گفت: شما به هیچ وجه نبایست ایران را ترک می کردید و حال که ترک کرده و به اینجا آمده اید بایستی خود را با قوانین و اداب و رسوم امریکا تطبیق داده و از اوامر صادره اطاعت کرده و خود را با جامعه بهائیان آمریکا همسان نمائید ( درست برعکس آ نچه که توسط رهبران مذهبی ارامنه و یهودیان مهاجرت کرده به آمریکا از آ نها می خواهند تا آداب و رسوم ملی خود را حفظ کرده و گروهی مشخص و متمایز از جامعه آمریکا برای خود داشته باشند.) و جالب است بدانید که بهمین خاطر تا مدتها از کاندیداتوری افراد ایرانی برای عضویت در محفل ملی و محافل محلی آمریکا ممانعت بعمل می اوردند تا بدین وسیله نارضایتی خود را از مهاجرت ایشان به امریکا ابراز کرده باشند.
مشکل دیگر محفل محلی لس انجلس مسائل مالی خصوصا موضوع پول بوده است که یکی دیگر از عوامل انحلال این محفل را بوده است . چون بر اساس امار منتشره از 1200 نفر بهائی بزرگسال که بطور معمول بصورت خیریه کمکهای مالی به جامعه بهائی میکردند تنها 125 نفر حاضر به ادامه اینکار شده و علت آنرا هم عدم اعتماد کافی به اعضای محفل محلی اعلام کرده اند که این امر در نهایت باعث کاهش درآمد محفل ملی آمریکا از درآمدهای خیریه منطقه لس آنجلس شده است . مشکلات مالی بوجود آمده برای کتابفروشی بهائی منطقه لس انجلس و ورشکسته شدن آن و نهایتا مقروض شدن این مرکز فرهنگی نیز به موضوع مورد مناقشه بین محفل محلی و محفل ملی آمریکا بدل شده که تا مدتها لا ینحل باقی مانده بود.
این است نمونه یک جامعه بهائی که مدعی دین جدید مورد نیاز جامعه بحران زده بشری در جهان است و مطالعات این استاد آمریکائی که مدتها مجذوب شعارهای ظاهر فریب بهائیت شده بود ولی از ادامه این مسیر اشتباه آمیز خودداری نمود ، نمونه ای از سراب بهائیت و بحران درون تشکیلاتی آن است .
هیچکدام از نوشیدنی ها جواب صحیح نیست, اگر کنجکاو شده اید و می خواهید بدانید جواب این معماچیست، پس متن زیر رابه دقت بخوانید :
طی تحقیقات پروفسور بردیشیف روسی راز طول عمر رهبران اتحادجماهیرشوروی سابق, هند و کره شمالی نوشیدن این آب می باشد. این پروفسور روسی که 82 سال سن دارد در خصوص چگونگی تهیه این آب دستور زیر را ارائه داده است :
آب معمولی شیر را منجمد وسپس آن را از یخچال خارج کرده و اجازه دهید تا دوباره ذوب شود به اندازه ای که درون ظرف فقط قطعه یخی به حجم یک تخم مرغ باقی بماند.
این قطعه یخ تمام ناخالصی های آب را ازجمله موادی که سلول های بدن را از بین می برد, به خود جذب می کند. با خارج کردن این قطعه یخ یک لیوان آب سبک به دست می آید که مفیدترین نوشیدنی دنیا است و همچنین در طولانی کردن عمر انسان نیز موثراست.
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
بحث امروز کنکاشی در کتاب« بیان فارسی» ملعون
معروف« سید باب شیرازی» است. جالب این جاست که
آنقدر وقاحت این احکام هویداست که شیطان مسلکان
می گویند که احکام باب توسط بهاالله نسخ شد، در صورتی
که خود« شیطان بهاالله» در کتاب اقتدرات، صفحه 103
می گوید که:« لعنت خداوند بر کسی که بگوید بیان
نسخ شده و باطل گردیده.»
نگاهی به کتاب بیان فارسی:
1) همه ی کتب جهان را به غیر از کتب من محو و نابود کنید.(علی محمد شیرازی، بیان فارسی/198).
قسمت1) باید قابل توجه شیطان مسلکانی باشد که اعاده ی تحری حقیقت دارند، یعنی اینکه بدون تحقیق نباید هیچ چیز را قبول کنند. حال که این سید باب می گوید همه
کتاب های جهان را غیر از کتاب من نابود کنید، نقض تحری حقیقت نیست؟
اُف بر شما ای شیطان مسلکان!
****************************
2) بر هر زن واجب است که ازدواج کند و حتما صاحب فرزند شود و اگر از شوهرش صاحب فرزند نشد، می تواند با اجازه ی شوهرش به مرد بابی دیگری مراجعه کند تا برای شوهرش، فرزندی تولید کند.(علی محمد شیرازی، بیان فارسی/298)
قسمت2) باید برای کسانی باشند که خواهان صفت_ ببخشید_ دیوثی هستند. زیرا اگر شوهری اجازه دهد که همسرش با شخص دیگری زنا کند، جز این است؟
عجب حکمی داد این آقای باب. با این حکم دقیقاً دستور به زنا می فرمایند، همان چیزی که خداوند در قرآن کریم آن را نهی کرده و برای آن عذاب در آخرت وعده داده است.
البته برای بهاییان این امر تعجب آوری نیست، چون این شیطان مسلکان ازدواج با محارم را حلال می دانند! خوب این هم چیزی است شبیه آن!!!
در مورد اینکه زن با اجازه شوهرش میتونه برای بچه دار شدن با مرد دیگه ای همبستر بشه بود که من در این مورد باید بگم تو این آئینی که من از نزدیک دیدم نیازی به این اجازه وجود نداره و خودشون با اجازه خودشون این کارو می کنن
***************************
3) استعمال دارو مطلقا حرام است.(علی محمد شیرازی،بیان فارسی/324)
با دقت تمام روی این جمله تمرکز کنید و روی کلمه مطلقاً تفکر.خلاصه کلام این که به هیچ وجه الممکن نمی بایست دارو مصرف کرد، حتی اگر به حال مرگ افتادی!
راستی این شیطان مسلکان تا به حال به حکم و دستور جامه عمل پوشانیده اند؟
اگر اشتباه نکنم خودشان هم هنگام مصرف دارو ، یواشکی لعنتی به این سید باب فرستاده اند که استعمال دارو را حرام اعلام کرد.
*************************
4) اموال کسانی که به من ایمان ندارند گرفته و مصادره نمایید.(علی محمد شیرازی، بیان فارسی/157)
اگه بازم شنیده باشین اسکندر هم همه اموال و داراییهای مردم را تصرف میکرد دینی که مدعای صلح جهانی و وحدت میان تمام مردم جهان دارد اینگونه می خواهد بین مردم دنیا دوستی و مودت ایجاد کنند؟؟؟ با غارت اموال آن هایی که به شیطانی چون باب ایمان نیاورده اند؟؟؟؟؟؟
شیطان مسلکان!!!!!! چه جوابی دارید؟
************************
در پایان کلام مناسب می بینم که سخنی از جناب باب را که در « صحیفه عدلیه/5» رانده است را برای شما بنویسم. قابل توجه شیطانی مسلکانی که هم باب را قبول دارند و هم عدم خاتمیت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص) را!
«این شریعت مقدسه (اسلام) نسخ نخواهد شد. بَل حلالُ محمدٍ حلالُ الی یَوم القیامَهِ و حرامُ محمدٍ حرامٌ الی یَومِ القیامه»(علی محمد شیرازی، صفحه عدلیه/5)
بعد از اینکه تعداد حروف حی به 18 نفر رسید ، سید علی محمّد باب به همراه قدوس برای زیارت خانه کعبه عازم شد و پس از مدتی دوباره به بوشهر بازگشت. کل مدّت سفر او 9 ماه طول کشید.
ملا محمد علی بار فروشی (قدوس) که به دستور سید علی محمد باب به شیراز رفته بود و یکی دیگر از بابیان را در آن شهر به دستور حسین خان ایروانی (حاکم فارس) دستگیر شدند و شکنجه بسیار تحمل کرده و از شیراز اخراج شدند. حسین خان در نهایت تصمیم گرفت که سید علی محمد باب را نیز دستگیر کند. به همین خاطر عدهای از مأموران خود را از شیراز عازم کرد تا هرکجا که میتوانند او را بیابند و توقیفش کنند. هنگامی که باب از تصمیم حسین خان آگاه شد ، در ژون سال 1845 بوشهر را به قصد شیراز ترک گفت. در بین راه به مأموران رسید و گفت من همان کسی هستم که برای یافتنش تلاش میکنید. او را نزد حاکم فارس بردند و حاکم نیز بسیار با او بد رفتاری کرد. بعد از آن ، سید علی محمد باب به ضمانت دایی خود به منزل او رفت.
پس از مدتی، بیماری وبا در شهر مُسری شد و در همین حین ، باب آزاد شد . وی در تاریخ سپتامبر 1846 به اصفهان عزیمت نمود. در اصفهان در منزل امام جمعه ی آن شهر ساکن شدو پس از مدتی به دستور محمّد شاه قاجار به سمت تهران حرکت کرد.(ژانویه 1847). اما حاج میرزا آغاسی نمیخواست که باب ، شاه را ملاقات نماید. به همین دلیل سید علی محمد باب بعد از گذراندن مدت زمانی در خارج از شهر تهران و بدون آنکه بتواند با شاه ملاقات داشته باشد ، بنا بر نامهای از طرف شاه به تبریز تبعید شد و سپس در قلعه ماکو در منطقهای به همین نام زندانی شد. آن مکان به گمان حاج میرزا آقاسی از این جهت مناسب بود که اکثر مردم آنجا سنی مذهب بودند و در نتیجه کسی به سوی باب جذب نمیشد. اما بر خلاف آن ، عده ی دائم التزایدی با او آشنا شدند و از سختگیری زندانبانها نیز کاسته شد؛ به همین جهت دوباره باب را در تاریخ آپریل 1848به قلعه چهریق تبعید نمودند ؛ اما آنجا نیز فایدهای نداشت و هر روز عده ی زیادی با او آشنا میشدند. از این رو باب را مجدّداً به تبریز فرستادند و به علما دستور داده شد تا حکم نهایی را در مورد او صادر نمایند. علما هم مجلسی تشکیل دادند و در آن مجلس از باب سوالاتی در مورد ادعای او پرسیدند که باب در جواب آنها ناتوان بود ].
لذا در آخر، بسیاری از علما بر این عقیده شدند که باب را به مجازاتی شدید محکوم نمایند ، اما حکومت به خاطر شهرت باب با آنان مخالفت کرد. پس از خاتمه ی مجلس ، باب را به منزل میرزا علی اصغر شیخ الاسلام بردند و خودِ شیخ الاسلام به عنوان مجازات به پای باب یازده مرتبه چوب زد. بعد از همه ی این کارها ، باب را به چهریق باز گردانده و زندانی نمودند. در حالی که باب در تبعید و زندان به سر میبُرد ، وقایع و درگیریهایی میان برخی پیروان وی و مخالفینش رخ داد(مانند واقعه ی قلعه ی شیخ طبرسی ، و واقعه ی نیریز). سر انجام ، حکومت ایران باب را موجب آشفتگیهای به وجود آمده دانست و دستور داد تا وی را برای اعدام به تبریز ببرند.
امیرکبیر دستور داد در سال 1266 ه.ق. سید علیمحمد باب را در میدان سربازخانه تبریز تیرباران کنند.
سرانجام پس از چند بار دستگیری و تبعید باب را در زمان ناصرالدین شاه تیرباران کردند.چند تن از پیروانش سر به شورش برداشتند و اقدام به ترور ناصرالدین شاه کردندحکومت نیز در تهران اقدام به سرکوب آنها نمود، در تهران گروهی از بابیان را شمع آجین کردند و برخی را پاره پاره کردند و بسیاری نیز به عثمانی گریختند.
ملاحسین بشرویهای ، اولین کسی بود که به باب ایمان آورد. پس از ایمان آوردن او تا مدت پنج ماه ، هفده نفر دیگر نیز به باب ایمان آوردند. این هجده نفر از پیروان اولیه ی او حروف حی نامیده میشوند. در میان این افراد یک زن نیز وجود داشت که نامش زرین تاج بَرَغانی بود و بعداً به او لقب طاهره داده شد. حروف حی مأمور بودند که آیین بابی را تبلیغ و منتشر نمایند. حروف حی عبارت اند از:
ادعای سید علی محمّد باب نادرست و باطل است. هر کس که ادعای قائمیت نماید ، ادعای او کذب است و هیچ مسلمانی نباید ادعای او را بپذیرد. مخصوصاً اینکه سید علی محمّد باب علاوه بر ادعای قائم بودن، ادعای پیامبری نیز داشتهاست و این در حالی است که قوانین و احکام اسلام تا ابد برای جهانیان کافی است ؛ یعنی هر دستوری که برای هدایت بشر تا آخر الزمان لازم است در قرآن و احادیث پیامبر اسلام و امامان آمدهاست. عدم ارائه معجزاتی مشهود از آنگونه که کلیه پیامبران از آدم تا پیامبر اسلام ارائه نموده اند از دیگر دلایل شیعیان بر اعتقاد خودشان است.
شیعیان همچنین معتقد اند: نشانههایی که برای ظهور قائم موعود در قرآن و احادیث ذکر شده ، هنگام اعلام ادعای سید علی محمد باب به وقوع نپیوستهاست.
سید علی محمّد باب همان مهدی موعود است و پیامبری است که بعد از محمد (پیامبر اسلام) آمدهاست. نشانههایی که برای ظهور وی در اسلام اشاره شدهاست ، به وقوع پیوستهاست. اما این نشانهها،هر کدام تعبیراتی دارد و بسیاری از آنها ظاهری نیست (که البته نظر شیعیان مخالف این مطلب است). همچنین احکام و قوانین اسلام برای همیشه کافی نیست و به مقتضای زمان ، قوانین و احکام خداوند باید تغییر نماید
بهائیان و بابیانپس از تیرباران باب، پیروانش که به «بابی» مشهور بودند بر طبق بیانات باب در کتاب بیان به دنبال مظهر ظهور بعدی که در این کتاب به «ظهور من یظهره الله» اشاره شدهاست، گشتند. در سال 1863 بود که میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) خود را من یظهره الله موعود در کتاب بیان معرفی کرد. اکثر بابیان به او ایمان آورده و بهائی نامیده شدند. لازم به ذکر است که نابرادری] کوچک او صبح ازل ادعای رهبری بابیان را داشت و کسانی که به ازل گرویدند ازلی نامیده میشوند.
در زمان پادشاهی محمد شاه قاجار مجلسی با حضور روحانیون شیعه و ناصرالدین شاه قاجار (که در آن هنگام ولیعهد بود) در تبریز تشکیل شد، در زمان مجلس تبریز موضوع بابیت برای بزرگان سیاسی و مذهبی ایران، بااهمیت شده بود. باب تعداد و آمار پیروانش را پیگیری میکرد، در یکی از آثارش به نام دلائل سبعه که همان اواخر به رشته تحریر درآمده بود، تعداد بابیان را صد هزار نفر ذکر کرد.، درباره اتفاقاتی که در مجلس مباحثه تبریز و پس از آن افتادهاست، اختلافات زیادی بین منابع بابی و بهائی، منابع قاجاری، آثار مستشرقان، نوشتههای مورخان متدین و مورخان لاییک وجود دارد. با این وجود در میان تمام نوشتههای مؤافق و مخالف بابی، میتوان نقاط مشترکی یافت. یکی آن که او در مجلس مباحثه، به صراحت ادعای قائمیت و پیامبری نمود.«میرزا مهدیخان زعیمالدّوله» در کتاب «مفتاح بابالابواب» که در ردّ بر باب و بهاءالله نوشته صریحاً ذکر کرده که هر چه سید باب را به توبه و اظهار پشیمانی از ادّعای خود وادار کردند، قبول نفرمود و چون چنین دیدند ناچار به قتلش فتوی دادنددر صفحه 159 نیز اشاره کرده که پدرش از باب که فتوای قتلشان نیز صادر شده بود تقاضا کرد دست از ادّعای خود بردارند تا خونش ریخته نشود، «ولی او به گفتهی پدرم توجّه نکرد و همچنان ساکت و آرام بود...»
ملاّ محمّد ممقانی نیز یکی از دشمنان باب بود. پسرش شرح ماوقع را نوشته و ابتدا مرقوم داشته، «از آنجا که مورّخین عهد در آن مجلس مبارک (مجلس ولیعهد و استنطاق سید باب) حضور نداشتند محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهیه به کلّی تغییر دادند و مقاولاتی که اصلاً اتـّفاق نیفتاده مذکور داشتند.» بعد میافزاید، «در سال 1266 هجری که سال دوم جلوس همایونی بود، از جانب اولیای دولت به مرحوم حمزهمیرزا حشمتالدّوله حکمران آذربایجان فرمان رفت که سید باب را از چهریق به تبریز آورده اوّلاً در محضر علما او را تکلیف توبه و انابه از دعاوی و عقاید خود بکنند و در صورت امتناع او را به کیفر اعمال خود برسانند.» بعد، پس از ذکر نحوهی ورود باب به تبریز و مجلس ولیعهد و غیره تا آن که باب را به منزل ملّا محمّد ممقانی بردند و پسر ملّا محمّد هم حضور داشت. در اینجا مینویسد، «مشارٌالیه (سید باب) را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارٌالیه القاء فرمود در سنگ خاره قطرهی باران اثر نکرد... والد فرمود حال باز در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحبالامری و انفتاح باب وحی و اتیان به مثل قرآن و غیره آیا در سر آنها باقی هستی؟ گفت آری. فرمودند از این عقاید برگرد؛ خوب نیست خود و مردم را عبث به مهلکه نینداز. گفت حاشا و کلّا. پس والد قدری نصایح با آقامحمّدعلی انیس کردند اصلاً مفید نیفتاد. باب رو به والد کرد و گفت، حال شما به قتل من فتوی میدهی؟ والد فرمود حاجت به فتوای من نیست؛ همین حرفهای تو که همه دلیل ارتداد است خود فتوای تو هست ... حال که اصرار داری بلی مادام که در این دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است. ولی چون من توبهی مرتدّ فطری را مقبول میدانم، اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی، من تو را از این مهلکه خلاصی میدهم. گفت حاشا؛ حرف همان است گه گفتهام. جای توبه نیست. پس مشارٌالیه را با اتباعش از مجلس برداشتند و به میدان سربازخانه حکومت بردند.»
از دیگر مخالفان باب حاجی محمّدکریمخان کرمانی صاحب «ارشادالعوام» است. حاجی در ایام عمر خود چند ردّیه بر باب نوشت و همه به چاپ رسیده و در آن ردّیهها هرچه توانسته بر علیه باب گفته. وی در ارشادالعوام از شنیدن قتل سید باب اظهار سرور و نشاط کرده و نوشته که باب توبه از گفتههای خود نکرد و او را کشتند. او در ص107 ارشادالعوام چاپ بمبئی مینویسد، «بشارتی به جهت مؤمنان در این ایام بهجت انجام رسید. به طور قطع و یقین و نوشتجات متواتره از تبریز و طهران و سایر بلاد رسید که آن خبیث را به تبریز برده بعد از امر به توبهی از کفر خود و قبول نکردن او، او را با یکی از اتباعش که بَر غی خود باقی مانده در بیست و هفتم ماه شعبان امسال که سنهی هزار و دویست و شصت و شش هجری است در میدان سربازخانه برده به دیوار بستند و فوجی از سربازان امر کرده او را نشانهی گلوله ساختند...»
ولیعهد (ناصرالدین میرزا) در نامه خود به پدرش، دوبار به ادعای صریح باب مبنی بر قائم یا پیامبر بودن خودش، اشاره کردهاست:
حاجی محمود (نظام العلما) پرسید که مسموع میشود که تو میگویی من نایب امام هستم و بعضی کلمات گفتهای که دلیل بر امام بودن بلکه پیغمبری توست. گفت: بلی حبیب من... بنده به منزله شجر طور هستم. آن وقت در او خلق میشد، الآن در من خلق میشود و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تا کنون انتظار او را میکشیدید، منم... باز از آن سخنهای بی معنی آغاز کرد که من همان نورم که به طور تجلی کرد. |
ولی وی همچنین در بخش دیگری از نامه صریحاً ذکر کرده که وی توبه نموده است:
چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام را احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نموده و ( او) توبه (کرد) و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر سپرده که دیگر این غلط ها نکند و الان محبوس و مقید است |
همچنین متن توبهنامهای منسوب به باب موجود است که ادعا میشود آن را پس از ماجرای تبریز برای ولیعهد وقت (ناصرالدین شاه) نگاشته است:
در هرحال مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجة علیه السلام را محض ادعای مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنانست که این دعاگو را با لطافت عنایات و بسط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایید. |
عدهای از تاریخنگاران معتقداند در سال 1261 هجری قمری، چند سال پس از آنکه سید علی محمد باب دعوتش را علنی ساخته بود، به دستور والی فارس (حسین خان) بازداشت گردید. و مجلسی با حضور علمای شیعه در شیراز تشکیل شد و از وی سوالاتی گردید که میگویند او در پاسخشان درماند. پس از این ماجرا، او را به فلک بستند و چوب زدند و باب در حالی که رویش با ذغال سیاه شده بود به منبر رفت و از دعوت خود اظهار پشیمانی کرد.
مورخانی هم چون احمد کسروی، زعیم الدوله، فریدون آدمیت و مرسلوند بر سؤال کنندگان به دلیل سؤالات بیربط و نامفهومشان خرده گرفتهاند، این مورخان بر باب هم ایراد وارد ساختهاند که چرا جوابهای درست به پرسشهای علما ندادهاست.
پیرامون توبهنامه باب
اوّل بار ادوارد براون این توبهنامه را منتشر کرد
] و انتسابش به علی محمد باب را مورد تردید قرار داد
بعداً احمد کسروی نیز در ردّیهاش به نام «بهائیگری» صحّت انتساب آن به باب را زیر سؤال برد
]
عدهای میگویند، توبهنامههای متعددی از باب وجود دارد، علیالخصوص توبهنامه تبریز که متن آن در بسیاری از تواریخ دوران ناصری آمده که بهائیان آنها را جعلی میدانند. و برخی دیگر از بهائیان معتقدند که این توبهنامهها زیر شکنجه از باب گرفته شدهاند و نامعتبرند. پیش از این بهائیان اعلام کرده بودند که متن اصلی این توبه نامه مفقود شده و یا در خارج از ایران نگهداری میشود که با گشوده شدن صندوق کارپردازی مجلس (محلی که این سند در آن نگهداری میشد) مشخص شد که متن این سند در ایران است
«میرزا مهدیخان زعیمالدّوله» که در رد باب و بهاءالله کتابی نوشتهاست، در کتاب خود ذکر کردهاست که هر چه سید باب را به توبه و اظهار پشیمانی از ادّعای خود وادار کردند، قبول نفرمود و چون چنین دیدند ناچار به قتلش فتوی دادنداو اشاره کردهاست که پدرش از باب که فتوای قتلش نیز صادر شده بود تقاضا کردهاست که دست از ادّعای خود بردارد تا خونش ریخته نشود، «ولی باب به گفته ی پدرش توجّه نکردهاست و همچنان ساکت و آرام بودهاست»
سید علیمحمد شیرازی پسر میرزا رضای شیرازی مردی شیرازی بود. وی مدتی در بوشهر شاگرد تجارتخانه داییش بود. در 21 سالگی جهت زیارت به عراق سفر نموده ودر شهر کربلا با سید کاظم رشتی پیشوای مکتب شیخیه چند بار ملاقات نمود پس از 11 ماه به ایران بازگشت و به تجارت مشغول شد.
در سال 1790 در ایران ، شیخ احمد احسایی مذهب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است. پیروان او که شیخی نامیده میشدند ، منتظر قیام مهدی موعود بودند. بعد از مرگ شیخ احمد احسایی ، رهبری مذهب شیخیه به یکی از شاگردان او به نام سید کاظم رشتی(1793 - 1843 میلادی) واگذار شد.
سید کاظم رشتی قبل از مرگ، به شاگردانش سفارش کرد تا دنبال قائم موعود بگردند. او میگفت که قائم موعود به زودی ظهور خواهد کرد. در میان شاگردانش فردی بود به نام ملا حسین بشرویهای که برای پیدا کردن مهدی موعود دست به دعا برداشت و چهل روز ، روزه گرفت و در نهایت به سمت شیراز حرکت کرد و در آنجا به سید علی محمّد شیرازی برخورد.
هنگامی که ملا حسین (در تاریخ23 می 1844) به شیراز رسید، با مرد جوانی که عمامه سبز رنگ به نشانه? سیادت بر سر داشت، برخورد کرد. آن مرد بیگانه، ملاحسین را به منزلش دعوت نمود. بعد از اینکه آن جوان از ملاحسین پرسید در شیراز چه کار دارد، او پاسخ داد که برای یافتن قائم موعود آمدهاست. سپس آن جوان از ملاحسین پرسید که آیا نشانهای برای شناختن او داری؟
ملا حسین نیز در پاسخ گفت: «آری، ... حضرت موعود از خاندان نبوّت و رسالت است، از اولاد حضرت فاطمه زهرا علیها سلامالله است. سن مبارکش وقتیکه ظاهر میشود کمتر از ?? و متجاوز از ?? سال نیست. دارای علم الهی است، قامتش متوسط است از شرب دخان بر کنار و از عیوب و نواقص جسمانی منزّه و مبرّا است.»
سپس میزبان جوان (همان سید علی محمد باب) به او گفت: نگاه کن، این نشانهها را در من میبینی ؟ بعد از آن ملاحسین بشرویهای چند نشانه? دیگر را از سید علی محمد شیرازی درخواست کرد (از جمله تفسیر سوره? یوسف) و در نهایت به او ایمان آورد. بدین ترتیب ملا حسین بشرویهای اولین مومن به باب یعنی اولین حرف از حروف حی (حواریون باب) شد.
سید علی محمد باب در آن هنگام به ملا حسین گفت که از این پس لقب من بابالله و لقب تو باب الباب است.[2]
سید علی محمد باب در سال 1844میلادی، در حالی که دست خود را بر خانه? کعبه گذاشته بود، اعلام کرد: «اِنّی انا قائِمُ الّذی کُنتُم بِهِ تَنتَظِرون» (همانا من قائمی هستم که انتظارش را میکشید). این اعلام او مورد توجه مخصوص والیان سُنی قرار نگرفت. اینها همه در حالی بود که قبلاً این ادعا را به ملاحسین بشرویهای (اولین مومن به سید علی محمد باب) اعلام کرده بود.
در نظر روحانیون شیعه نیز این ادعا نه تنها یک امر کفر آمیز ، بلکه حمله به اسلام نیز تلقی میشد و میشود. زیرا به اعتقاد آنها ، حضرت محمد آخرین فرستاده? الهی است و آنچه تا واپسین روز ، برای رفع نیازهای بشری لازم است ، در اسلام موجود است.[3]
بسم الله الرحمن الرحیم
در دروانی که برای حداکثر5میلیون نفر که ادعای دیانت
میکنند(در کل جهان) که همه ادیان دیگر انرا قبول ندارند فریاد حمایت از
حقوق بشر بلند میود وبه بهانه های مختلف دولت ایرانرا ناقض
حقوق آنها میدانند کتاب مقدس 1/6میلیلارد مسلمان در جلوی
کاخ دولت مدافع حقوق بشر پاره میشود وهیچ نهادی در
دنیا نیست که بگوید ایا این مسلمانان حقوقی دارند در حالی که
20 میلیون مسلمان در خاک وخونند وهیچ کمکی جز بمب های
ناتو وآمریکا به انها نمیرسد باید پرسید آیا آنها بشر حساب
نمیشوند در دورانی که مسلمانان فلسطین در محاصره
شدید به سر میبرند ایا کسی هست که ندای حقوق بشر
سر دهد حال بگویید حقوق بهاییان در ایران که از متمولین
ایران هستند رعایت نمیشود
حقوق بهاییان یا حقوق مسلمانان