دو نفر از عباد حضرت حق با یکدیگر پیمان بستند هر یک زودتر از دنیا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. یکى از آنان از دنیا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاریم این است که روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم، ساعتى کنار عطار نشستم در جنب من یک ظرف گندم بود، ناخودآگاه یک عدد گندم برداشتم و با دندان پیشین خود آن را نصف کردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم، این مسئله را با صاحب گندم در میان نگذاشتم، اکنون در برزخ ناراحت آن مسئلهام، براى خدا پیش صاحب مغازه برو و براى رهایى من از او رضایت بگیر.
معاویة بن وهب مىگوید: با جمعى به سوى مکّه حرکت کردیم، پیرمردى در کاروان بود، در عبادت سخت کوش ولى به صورتى که ما اعتقاد به ولایت اهل بیت داشتیم و امیرالمؤمنین را جانشین بلافصل پیامبر مىدانستیم اعتقاد نداشت، به همین خاطر مطابق مذهب خلفاى جور نمازش را در سفر تمام مىخواند.
برادر زادهاش در کاروان همراه ما بود، در حالى که اعتقادش چون عقیدهى ما بر صراط مستقیم قرار داشت، پیرمرد در میان راه بیمار شد، به برادر زادهاش گفتم:
اگر با عموى خود تماس مىگرفتى و او را از امر ولایت آگاه مىکردى نیکو بود، شاید خداوند مهربان در این آخر عمر او را به راه راست هدایت فرماید و از گمراهى و ضلالت برهاند.
اهل قافله گفتند: او را به حال خود واگذارید، ولى برادر زادهاش به جانب او شتافت و گفت: عمو جان! مردم بعد از رسول خدا روى از حق باز گرداندند جز چند نفر؛ على بن ابى طالب علیه السلام همانند رسول خدا واجب الاطاعه بود، پس از پیامبر حق با على است و اطاعتش بر تمام امت واجب، پیرمرد نالهاى زد و گفت:
من نیز بر همین عقیدهام، سپس از دنیا رفت.
چون از سفر باز گشتیم، خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدیم، على بن سرى داستان پیرمرد را به عرض حضرت رساند، امام فرمودند: او فردى از اهل بهشت است، وى عرضه داشت: آن شخص بجز ساعت آخر عمرش بر این امر آگاه نشد، اعتقاد صحیحش تنها در همان ساعت بود، آیا او رستگار و اهل نجات است؟ امام فرمودند: از او چه مىخواهید، به خدا سوگند او وارد بهشت شد !
معاویة بن وهب از زکریابن ابراهیم نقل مى کند که زکریا گفت: من به مذهب نصرانى بودم پس مسلمان شدم و حج بجاى آوردم در آن ایام به محضر حضرت صادق مشرف شدم و گفتم: من بر مذهب نصرانیت بودم و اکنون مسلمان شده ام حضرت فرمود: چه چیزى در اسلام دیدى که مسلمان شدى؟ گفتم قول خداى عزوجل را که فرموده:
ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ:
خدا نور اسلام را به قلبم تابید و من به اسلام هدایت شدم، حضرت فرمود: آرى خدا تو را هدایت کرد و سپس سه بار گفت: خدایا او را هدایت فرما.
آنگاه فرمود پسرم از آنچه بخواهى از من بپرس، گفتم: پدر و مادر و زن و فرزندم بر کیش نصرانیت اند، و مادرم از دوچشم کور است و من با آنان زندگى مى کنم و از ظرف آنان غذا مى خورم، حضرت فرمود آنان گوشت خوک هم مى خورند؟ گفتم: نه گوشت خوک مى خورند و نه با آن تماس دارند فرمود: زندگى با آنان و خوردن از ظرفشان براى تو آزاد است، به مادرت توجه داشته باش و به او احسان کن و پس از مرگش او را به کسى وامگذار که مراسم تدفینش را انجام دهد، بلکه خودت به امور او اقدام کن، و به احدى مگو که نزد من آمدهاى تا مرا در منى دیدار کنى انشاءالله.
مى گوید در سرزمین منى خدمت امام رسیدم گوئى معلم کودکان است از هر جانب مردم گرد او حلقه زده و نفر به نفر از حضرت مسئله مى پرسیدند.
پس از پایان حج به کوفه آمدم به مادرم مهربانى مى نمودم و شپشهاى لباس و سرش را از بین مى بردم و به او خدمت مى کردم، به من گفت: پسرم تا نصرانى بودى نسبت به من اینگونه نبودى از زمانى که به سفر رفتى و بازگشتى رفتارت با من تغییر کرده آیا مسلمان شده اى؟ گفتم مادر مردى از فرزندان پیامبرمان رسول اسلام مرا به این گونه رفتار با مادر فرمان داده است، مادر گفت آیا او پیامبر است؟ گفتم نه فرزند پیامبر است گفت نه فرزندم او پیامبر است زیرا این گونه کارها نسبت به مادر از سفارشات پیامبران است، گفتم: مادر پس از پیامبراسلام پیامبرى نیست او فرزند پیامبر است، مادرم گفت فرزندم دین تو بهترین دین است آن را به من عرضه بدار پس اسلام را به مادر عرضه کردم و او مسلمان شد، سپس نماز را به او تعلیم دادم، پس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند آنگاه در همان شب عارضهاى به او دست داد، به من گفت پسرم آنچه به من تعلیم دادى یک بار دیگر تعلیم ده، چون بار دیگر شهادتین را به او تعلیم دادم اقرار به توحید و رسالت کرد و از دنیا رفت، چون صبح شد مسلمانان به تجهیز و تکفین او برخاستند و خود من به او نماز خواندم و وى را دفن نمودم.
شیخ بهایى نقل مىکند :
در بصره آتش سوزى شد . پیرزنى در آن محل خانه داشت و با اثاث مختصرى زندگى مىکرد . آمدند به او گفتند : منطقه بالکل غرق در آتش است ، دارى به کجا مىروى ؟ گفت : به طرف خانه مىروم . گفت : مگر خوابى ؟ محل دایره وار آتش گرفته است . بعد که آتش را خاموش کردند ، همه خانهها غیر از خانه این پیرزن سوخته بود . خانه این پیرزن سالم ماند و حتى گلیم پاره او نیز سالم ماند .
گفتند : اى پیرزن ! چرا خانه تو نسوخت ؟ شیخ بهایى مىگوید : این جمله را جواب داد : »کیف یحترق محترق « ؟ ما از عشق و فراق او سوختهایم ، مگر چند بار باید بسوزیم ؟ کسى که بیشتر از یک بار نمىسوزد .
دین نگذارد که خیانت کنى
ترک درستى و امانت کنى
صدق و سعادت ثمر دین بود
هر که خوش اخلاق ، خوش آیین بود
فتنه آفاق ز بى دینى است
زشتى اخلاق ز بى دینى است
زمانى که جنگ خندق به پایان رسید، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به مدینه مراجعت کرد. هنگام ظهر امین وحى نازل شد و فرمان جنگ با یهودیان پیمان شکن بنى قریظه را از جانب حضرت حق اعلام کرد، همان وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند: باید نماز عصر را در منطقهى بنى قریظه بخوانید، دستور پیامبر انجام گرفت، ارتش اسلام بنى قریظه را به محاصره کشید، مدت محاصره طولانى شد، یهودیان به تنگ آمدند، به رسول حق پیام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا دربارهى وضع خود با او مشورت کنیم.
رسول خدا به ابولبابه فرمودند: نزد هم پیمانان خود برو و ببین چه مىگویند.
ابولبابه وقتى وارد قلعه شد یهودیان پرسیدند: صلاح تو دربارهى ما چیست؟
آیا تسلیم شویم به همان صورتى که پیامبر مىگوید تا هرچه مایل است نسبت به ما انجام دهد؟ جواب داد: آرى، تسلیم او شوید، ولى به همراه این جواب با دست خود به گلویش اشاره کرد، یعنى در صورت تسلیم بلافاصله به قتل مىرسید، ولى از عمل خود پشیمان شد و فریاد زد: آه به خدا و پیامبر خیانت کردم! زیرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشکار کنم.
از قلعه به زیر آمد و یکسر به جانب مدینه رفت، وارد مسجد شد، با ریسمانى گردن خود را به یکى از ستونهاى مسجد بست «ستونى که معروف به ستون توبه شد» گفت: خود را آزاد نکنم مگر اینکه توبهام پذیرفته شود یا بمیرم، رسول خدا از تأخیر ابولبابه جویا شد، داستانش را عرضه داشتند، فرمودند: اگر نزد من مىآمد از خداوند براى او طلب آمرزش مىکردم، اما اکنون به جانب خدا روى آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است، هرچه خواهد دربارهاش انجام دهد.
ابولبابه در مدتى که به ریسمان بسته بود روزها را روزه مىگرفت و شبها به اندازهاى که بتواند خود را حفظ کند غذا مىخورد، دخترش به وقت شب برایش غذا مىآورد و وقت نیاز به وضو بازش مىکرد.
شبى در خانهى ام سلمه آیهى پذیرفته شدن توبهى ابولبابه به رسول خدا نازل شد:
«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» .
و گروهى دیگر به گناه خویش اعتراف کردند، عمل نیک و بدى را به هم آمیختند، باشد که خدا توبهى آنان را بپذیرد، همانا خداوند آمرزندهى مهربان است.
پیامبر به ام سلمه فرمودند: توبهى ابولبابه پذیرفته شد، عرضه داشت: یا رسول اللَّه! اجازه مىدهید قبولى توبهى او را من به او بشارت دهم، فرمودند:
آرى. ام سلمه سر از حجره بیرون کرد و قبولى توبهاش رابه او بشارت داد.
ابولبابه خدا را به این نعمت سپاس گفت، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز کنند، ابولبابه مانع شد و گفت: به خدا سوگند نمىگذارم مرا باز کنید مگر اینکه رسول خدا بیاید و مرا آزاد کند.
پیامبر آمدند و فرمودند: توبهات قبول شد، اکنون به مانند وقتى هستى که از مادر متولد شدهاى، سپس ریسمان از گردنش باز کرد.
ابولبابه گفت: یا رسول اللَّه! اجازه مىدهى تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم؟ فرمودند: نه، اجازهى دو سوم مال را گرفت، فرمودند: نه، اجازهى پرداخت نصف مال را گرفت، فرمودند: نه، یک سوم آن را درخواست کرد، حضرت اجازه داد
در رابطه با اصل عبادت و بندگى و عبادت غیرخدا، و عبادت مقبول، و برترین عبادت در آیات اوائل سوره مبارکه بقره مسائل مهمى مطرح شد، و حق مطلب تا جائى که امکان داشت مورد بحث قرار گرفت، در این بخش نسبت به عبادت خالصانه به چند روایت اکتفا مى کنم.
در توضیح حَنِیفاً مُسْلِماً در آیه شریفه
ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: «1»
در کتاب محاسن برقى ص 251 از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«خالصاً مخلصا لایشوبه شیئى»
عبادت و بندگى ابراهیم با نیتى خالص و پاک و با حالى مخلصانه انجام مى گرفت و چیزى در خلوصش مخلوط نبود.
علامه مجلسى در توضیح این بخش از آیه: حَنِیفاً مُسْلِماً و در توضیح روایت حضرت صادق (ع) مى گوید:
حنیف یعنى مائل به دین حق که همان دین خالص الهى است، و مسلم یعنى مطیع خدا در همه اوامر و نواهیاش.
حضرت حق در آیه شریفه حنیف مسلم را در برابر مشرک قرار داده است لذا حضرت صادق حنیف یا حنیف مسلم را تفسیر به کسى کرده که همه جانبه براى خدا مخلص است و اعمالش از شرک پنهان و آشکار پاک است، بتهائى که در عبادت ناخالصانه داخلاند و عبادتشان را آمیخته با شرک میکنند، یا وجودشان را آلوده به بندگى غیرخدا مى نمایند اعم از بتهاى حقیقى و مجازى هستند.
عبادتى که شیاطین در انحرافش از خلوص دخیل اند، و عبادتى که هواى نفس در آن مخلوط است و عبادتى که طرح احبار یهود و رهبان نصارى در آن داخل است، و عبادتى که براى رسیدن به درهم و دینار منظور است همه و همه عبادت مشرکانه و عبادت براى غیرخدا و عبادت بیرون از مدار اخلاص و عبادت غیرمقبول است.
در قرآن مجید است:
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ: «2»
اى فرزندان آدم آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را بندگى نکنید.
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا: «3»
آیا کسى که هواى نفسش را معبود خود گرفته دیدى، آیا تو مى توانى کارساز و نگهبان او باشى که او را به میل خود به راه راست هدایت کنى؟
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ: «4»
یهود و نصارى متولیان کنیسا و کارگردانان کلیسا و مسیح پسر مریم را به جاى خدا معبود خود گرفتند، در حالى که مأمور نبودند مگر اینکه معبود یگانه را که هیچ معبودى جز او نیست بپرستند، خدا منزه و پاک است از آنچه در الهیت و عبادت شریک او قرار مى دهند.
و پیامبراسلام فرمود:
«ملعون ملعون من عبدالدینار والدرهم:» «5»
از رحمت خدا دور است، از رحمت خدا دور است کسى که پول و ثروت را بپرستد.
حضرت رضا (ع) از امیرالمؤمنان روایت مى کند که آن حضرت پیوسته میفرمود:
«طوبى لمن اخلص لله العبادة والدعاء، ولم یشغل قلبه بماترى عیناه، ولم ینس ذکرالله بما تسمع اذناه، ولم یحزن صدره بما اعطى غیره:» «6»
خوشا به حال کسى که عبادت و دعایش فقط براى خدا و جلب خوشنودى حق باشد و غیرحق در عبادت و دعایش مخلوط نباشد، و قلبش به آنچه از زخارف دنیا و مشتهیات آن چشمش مى نگرد مشغول نشود، و یاد خدا را با شنیدن اباطیل و آراء ساختگى و غیبت و تهمت و نداهاى شیاطین و صداهاى فرهنگهاى مادى و ضدخدا فراموش ننماید و به قلب و زبان غرق ذکر خدا باشد، و دلش به آنچه از امور مادى به دیگران داده شده و هنوز به او عطا نشده محزون نگردد.
درباره عظمت و ارزش انسان مخلص از حضرت امام حسن عسگرى (ع) روایت شده است:
«لو جعلت الدنیا کلها لقمة واحدة ولقمتها من یعبدالله خالصاً لرأیت انى مقصر فى حقه، ولو منعت الکافر منها حتى یموت جوعا و عطشاً ثم اذقته شربة من الماء لرأیت انى قد اسرفت:» «7»
اگر همه دنیا را یک لقمه کنند و من آن لقمه را در دهان کسى که خدا را خالصانه عبادت مى کند بگذارم بنظرم مى رسد در حق او کوتاهى کرده باشم، و اگر دنیا را از کافر منع کنم تا از گرسنگى و تشنگى به کام مرگ افتد، سپس جرعهاى از آب به او بنوشانم بنظرم مى رسد اسراف کرده باشم!
از حضرت جواد (ع) روایت شده:
«افضل العبادة الاخلاص:» «8»
برترین عبادت اخلاص ورزى دراعمال است.
از صدیقه کبرى فاطمه زهرا سلام الله علیها روایت شده:
«من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته:» «9»
کسى که عبادت خالصش را به سوى خدا بالا برد، خداى عزوجل برترین مصلحش را براو فرود آورد.
عبادت خالص و بندگى بیشائبه یقیناً انسان را به حیات طیبه مى رساند:
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: «10»
از مرد و زن هرکس کار شایسته انجام دهد درحالى که مؤمن باشد مسلماً او را به زندگى پاک و پاکیزهاى زنده مى داریم و پاداششان را بر پایه بهترین عملى که همواره انجام دادهاند مى دهیم.
عبادت خالص سبب نزول فرشتگان رحمت بر انسان به هنگام مرگ مى شود.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ: «11»
بى تردید کسانى که با دل و جان و خالصانه گفتند پروردگار ما الله است، سپس در میدان عمل بر این حقیقت استقامت ورزیدند فرشتگان برآنان نازل مى شوند و مى گویند: نترسید و اندوهگین مباشید و شما را به بهشتى که وعده مى دادند بشارت باد.
عبادت خالصانه سبب راحت انسان در برزخ و متنعم شدنش به نعمات الهى مى گردد:
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«ارواح المؤمنین فى حجرات فى الجنة یأکلون من طعامها ویشربون من شرابها ویتزاورون فیها ویقولون ربنا اقم لناالساعة لتنجز ماوعدتنا:» «12»
ارواح اهل ایمان در برزخ در اطاقهائى در بهشت است، از طعام آن مى خورند، و از آشامیدنىاش مى نوشند و یکدیگر را در آنجا دیدار مى نمایند و مى گویند خدایا قیامت را براى ما برپاکن تا آنچه را به ما وعده دادهاى وفا کنى.
عبادت خالصانه سبب ایمنى مخلص از هول عظیم و ترس سنگین روز قیامت است:
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ: «13»
آنان که کار نیک خالصانه به آخرت بیاورند، و اعمالشان از شائبه شرک و ریا پاک باشد پاداشى بهتر از آن دارند و آنان در آن روز از هول و هراسى سنگین و سخت در امان هستند.
حیات و زندگى انسان بدون عبودیت و بندگى حق جز حیات حیوانى و مشتهیات نفسانى و لذّات زودگذر چیزى نیست، انسان در فضاى حیات حیوانى انسانى ساخته شکم و شهوت است، و کارى جز حس گرائى و مادى گرى، و خوردن و آشامیدن و شهوت رانى و تجاوز به حق و حقوق دیگران ندارد، چنین حیاتى حیات مجازى و جز خواب و خیال نیست، حیات حقیقى براى انسان که داراى آثار مثبت دنیائى و آخرتى و همراه با برکات و منافع ابدى است فقط و فقط عبودیت خالص است، عبودیت براى انسان هم چون نسیم بهار براى زمین مرده است، همان گونه که نسیم بهار به زمین مرده حیات مى دهد و آن را تبدیل به انبارى از انواع نعمتها مى کند، نسیم عبودیت سبب روئیدن انواع آثار مثبت از سرزمین وجود انسان مى گردد، و آدمى را آماده رسیدن به رضوان حق و مقام قرب و لقاء مى نماید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران 67.
(2)- یس 60.
(3)- فرقان 43.
(4)- توبه 31.
(5)- بحار، ج 73، ص 104.
(6)- بحار، ج 70، ص 229، حدیث 5.
(7)- بحار، ج 70، ص 245.
(8)- بحار، ج 70، ص 249.
(9)- بحار، ج 70، ص 249.
(10)- نحل 97.
(11)- فصلت 30.
(12)- بحار، ج 6، ص 234.
(13)- نمل 89.
رغبت به حق، یا به تعبیر روشنتر، شوق به یار و عشق به معشوق و حبّ به محبوب از آنِ کسانى است که او را شناخته باشند. و هر چه شناخت و معرفت بیشتر باشد عشق آتشینتر، شعله شوق تیزتر و درجات محبّت بیشتر است.
عشق و رغبت انبیا و ائمّه و اولیا به آن جناب فوق تصوّر انس و جنّ است، چرا که انبیا و ائمّه و اولیاى الهى حضرت او را به او شناختند، و این شناخت و معرفت باعث شد که هستى آنان در عشق محبوبشان فنا شود.
سرمایه واقعى انسان همین عشق و رغبت به حق است. عشق پر و بال پرقوّتى است که انسان مىتواند با آن به هدف اعلا و مقصد اسنى برسد و بلکه مىتوان گفت: انسان در این عرصه هستى جز عشق چیزى ندارد.
کَیْفَ یُنْکَرُ الْعِشْقُ و ما فِى الْوُجُودِ إلّاهُوَ، وَلَولاهُ ما ظَهَرَ ما ظَهَر و ما ظَهَرَ فَمِنَ الْحُبِّ ظَهَرَ وَبِالْحُبِّ ظَهَرَ وَالْحُبُّ سارٍ فیهِ، بَلْ هُوَ الْحُبُّ کُلُّهُ.
به هیچ عنوان نمىتوان به انکار عشق برخاست، که در دار هستى جز عشق وجود ندارد، اگر عشق نبود چیزى لباس هستى نمىپوشید، آنچه تجلّى کرده از عشق است و به عشق است، عشق در او سارى است، بلکه تمامش عشق است.
امام على علیه السلام فرمود:
عَرَفْتُ اللّهَ بِاللّهِ وَعَرَفْتُ ما دُونَ اللّهِ بِنُورِ اللّهِ. «1»
خدا را به خدا شناختم، و ما سواى او را به کمک نور او معرفت پیدا کردم.
در سخن دیگر است:
عَرَفْتُ رَبّى بِرَبّى. «2»
پروردگارم را به خودش شناختم.
و همان جامع فضایل و دارنده کمالات و آیینه اسما و صفات فرمود:
ما رَأیْتُ شَیْئاً إلّاوَرَأیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ. «3»
چیزى را ندیدم جز این که خدا را قبل از او و با او و بعد از او دیدم.
شناخت اسما و صفات حق
انبیا وا ئمّه طاهرین و اولیاى کامل و کتب آسمانى به خصوص قرآن مجید راه شناخت او را که پایه رغبت و عشق است به انسان نمایاندهاند، و در این زمینه نقطه عذرى براى کسى بر جا نگذاشتهاند.
راه شناخت او، توجه به اسما و صفات و عمق مفاهیم اسما و صفات اوست.
این اسما و صفات در بیش از دو هزار آیه قرآن ودر دعاها به خصوص جوشن کبیر و در معارف الهیّه و روایات وارده از ائمّه علیهم السلام آمده است. معرفت به این صفات مولّد عشق آتشینى است که انسان بر اثر حرارت آن حرکتهاى عالى عبادى، پیدا مىکند و به رشد و کمال مىرسد و در جمال دلآراى محبوب فانى گشته، بقاء باللّه پیدا مىکند.
طىّ این راه را براى تمام بندگانش میسّر فرموده، و ابتداءً کسى را از پیمودن این راه محروم نمىنماید، مگر این که خود انسان بر اثر کثرت گناه خود را محروم و ممنوع نماید.
شناخت خدا در کلام شیخ بهایى
عارف معارف، شیخ بهایى مىگوید:
«حق تعالى چون آدمى را آفرید قابلیّت آنش داد که او را بشناسد، پس از هر صفت بىپایان خود اندک اندک در وى تعبیه کرد، تا از این اندک آن بسیار و بىنهایت را تواند فهم کردن، چنانچه از مشتى گندم انبارى را و از کوزه آبى جویى را، اندکى بینایى داد تا نموده شود که همه بینایى چه چیز است، و همچنین شنوایى، و دانایى و قدرت الى ما لا نهایت، همچو عطّارى که از انبارهاى بسیار اندک در طبلهها کند و به دکّان آورده همچنان حنا و عود و شکر و عبیر و غیر آن تا آن طبلهها انموذج انبارها باشد. از این رو مىگویند:
وَما اوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إلّاقَلیلًا» «4»
و از دانش و علم جز اندکى به شما ندادهاند.
و مقصودْ علم تنها نیست، یعنى آن چنان که از علم اندکى دادم از هر صفت اندک اندک دادم، تا از این اندک آن بىنهایت معلوم شود.»
احصاى اسماى الهى
بیان تمام اوصاف و اسماى حق از عهده این جزوه خارج است. براى نمونه به ذکر روایت بسیار مهمّى که در کتب معتبره حدیث آمده قناعت مىکنم، باشد که از این رهگذر معرفت به او بیش از پیش شود، و عشق و رغبت به جنابش رو به تزاید رود.
رَوى فى کتابِ التَّوحیدِ بِإسنادهِ عَن مولانا الصادقِ علیه السلام، عَن أبیه محمَّدِ بنِ علىٍّ، عن أبیهِ علىِّ بنِ الحسین، عن أبیهِ الحسینِ بنِ علىٍّ، عن أبیه علىِّ بن أبى طالبٍ علیه السلام قال:
قال رسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: إنَّ لِلّهِ تبارکَ وتَعالى تِسْعَةً وَتِسْعینَ اسْماً، مِائَةً إلّا واحِداً، مَنْ أحصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ وَهِىَ:
اللّهُ، الْواحِدُ، الْأحدُ، الصَّمَدُ، الْأوَّلُ، الْآخِرُ، السَّمیعُ، الْبَصیرُ، القَدیرُ، الْقاهِرُ، الْعَلِىُّ، الْاعْلى، الباقى، الْبَدیعُ، البارى، الْأکْرَمُ، الظّاهِرُ، الْباطِنُ، الْحَىُّ، الْحَکیمُ، الْعَلیمُ، الْحَلیمُ، الْحَفیظُ، الْحَقُّ، الْحَسیبُ، الْحَمیدُ، الْحَفِىُّ، الْرَّبُّ، الْرَّحْمنُ، الْرَّحیمُ، الْذّارى، الْرّزّاقُ، الْرَّقیبُ، الْرَّؤُوفُ، الْرّائى، الْسَّلامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَیْمِنُ، الْعَزیزُ، الْجَبّارُ، الْمُتَکَبِّرُ، السَّیِّدُ، الْسُّبُّوحُ، الْشَّهیدُ، الْصادِقُ، الْصانِعُ، الْطاهِرُ، الْعَدْلُ، العَفُوُّ، الْغَفُورُ، الْغَنىُّ، الْغِیاثُ، الْفاطِرُ، الْفَرْدُ، الْفَتّاحُ، الْفالِقُ، الْقَدیمُ، الْمَلِکُ، الْقُدُّوسُ، القَوِىُّ، القَریبُ، القَیُّومُ، القابِضُ، الباسِطُ، قاضِى الْحاجاتِ، المجیدُ، المَوْلى، المَنَّانُ، المُحیطُ، الْمُبینُ، الْمُقیتُ، الْمُصَوِّرُ، الْکَریمُ، الْکبیرُ، الْکافى، کاشِفُ الضُّرِّ، الْوَتْرُ، النُّورُ، الْوهّابُ، الْناصِرُ، الْواسعُ، الْوَدُودُ، الْهادى، الْوَفِىُّ، الْوَکیلُ، الْوارِثُ، الْبَرُّ، الْباعِثُ، التَّوّابُ، الْجَلیلُ، الْجَوادُ، الْخَبیرُ، الْخالِقُ، خَیرُالنّاصِرینَ، الدَّیّانُ، الْشَّکُورُ، الْعَظیمُ، اللَّطیفُ، الشّافى. «5»
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: خداى متعال را نود و نه اسم است، هر که آنها را احصا کند داخل بهشت شود. آنها عبارتند از: اللّه ...
احصاى اسماى الهى در کلام شیخ صدوق
صدوق بزرگوار در ذیل این حدیث با عظمت مىگوید:
«احصا به معناى احاطه به این اسما و آگاهى از معانى ملکوتى و آسمانى آنهاست، معناى احصا شمردن آن با انگشت یا به تسبیح نیست.»
معلوم است که شمردن تنها براى انسان اثرى ندارد، این توجه به معانى آن است که در مغز و قلب و روح اثر مىگذارد و به انسان نسبت به تمام شؤون زندگیش جهت مىدهد.
مثلًا توجه به عمق معناى رب که نمایشگر مالکیّت حقیقى حق بر هستى، و مربّى بودن آن جناب نسبت به تمام موجودات است، انسانى را از بند طواغیت درونى و برونى آزاد کرده، و از افتادن در دام مکتبهاى ضدّ الهى حفظ مىکند.
فیض بزرگوار از سیّد فضل اللّه راوندى در «شرح شهاب» نقل مىکند که: احصا به معناى تحمّل و انجام کار است به اندازه توان و قدرت، بنابراین معناى گفتار رسول الهى این مىشود که: هر کس به اندازه قدرتش در عقیده و اخلاق و عمل، معانى این اسما را تحمّل کند و بر آن استقامت ورزد وارد بهشت مىشود. «6» و نیز آن مرد بزرگ در ذیل جملات بالا در کتاب پرقیمت «علم الیقین» «7» مىفرماید:
«احصا یعنى آراستن نفس به معانى این اسما به اندازه قدرت و طاقت، و این واقعیّت همچون گفتار رسول حقّ است که مىفرمود:
تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّه. «8»
به اخلاق الهى آراسته شوید.»
و گرنه اگر کسى بدون توجه به معانى این اسما و نقش بستن حقایقش در وجود خود یک میلیون بار هم بر زبان جارى کند مانند حیوانى است که آوازش دهند و او از آن آواز معنایى درک نکند و غیر صدا و صوت چیزى نشنود، چنانکه خداوند عزیز در قرآن مجید مىفرماید:
وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ» «9»
داستان [دعوت کننده] کافران [به ایمان]، مانند کسى است که به حیوانى [براى رهاندنش از خطر] بانگ مىزند، ولى آن حیوان جز آوا و صدا [آنهم آوا و صدایى که مفهومش را درک نمىکند] نمىشنود. [کافران، در حقیقت] کر و لال و کورند، به همین سبب [درباره حقایق] اندیشه نمىکنند.
احصاى اسماى الهى در کلام فیض
فیض بزرگوار در این زمینه از کتاب «مقصد اسنى» نقل مىکند: «10» «کسى که جز شنیدن این الفاظ و فهم معناى لغوى آن و اقرار قلبى به این که این اسما و معانى اختصاص به حضرت اللّه دارد بهرهاى نصیب او نیست، باید بداند که حظّ و بهرهاش بسیار ناچیز، و سرمایهاش در این زمینه فوق العاده اندک است، درجه علمى و حالى او کم، و چیزى در اختیارش نیست که به آن فخر و مباهات کند.
شنیدن الفاظ غیر از سلامت قوه سامعه چیزى لازم ندارد، و این مسألهاى است که هر چهار پایى از آن نصیب دارد.
فهم معناى لغوى و این که این مفهوم براى این لفظ وضع شده، غیر از دانستن زبان عرب برنامهاى نمىخواهد، و این چیزى است که ادیب لغوى حتّى عرب بیابانى بى سواد و جاهل به حقایق داراست.
امّا اعتقاد به ثبوت این معانى براى حق، بدون این که کشف و شهودى نسبت به این حقایق در باطن انسان دست دهد، مایهاى جز دانستن معنا و تصدیق آن لازم ندارد، که عموم مردم عوام حتّى کودکان از سلوک در این مرحله عاجز نیستند، چرا که وقتى لغتى را با معنایش به توده عوام یا کودکان ارائه کنند هم مىفهمند و هم معنا را براى مصداق تصدیق مىکنند.
متأسّفانه اکثر اهل علم بیش از این درجه را دارا نیستند، و باید گفت هر کس در این زمینه در جا بزند و بالنسبه به اهل حال و آنان که به قلّه کمال رسیدند نقص دارد و از سرمایهاى عظیم و مایهاى سنگین محروم است.
مراتب معرفت اسماى الهى
بهره اهل حال و آنان که دل به محبوب دادهاند و قصدى جز حضرت او ندارند و از تقواى بسیار بالا برخوردارند و چون ماهى در دریا در علم و عمل و اخلاق و صفا و وفا و کرامت و عبادت و خدمت به خلق غرقند، بر سه مرتبه است:
1- معرفت این معانى براساس مکاشفه و شهود، که نتیجه صفاى باطن بر اثر علم و عبادت و تقواست. معرفتى که با برهان محکم، برهانى که خطا در آن راه ندارد نصیب آنان شده، در حدّى که آن معانى همچون خورشید وسط روز در جانشان تجلّى دارد، و آن را با صفات باطن نه با احساس ظاهر درک مىکنند، و با چشم قلب نه با چشم سر مىبینند، و چقدر فرق است بین این گونه توجه به معانى این اسما و توجهى که از طریق تقلید از پدران و معلّمان براى انسان حاصل مىشود.
2- درک عظمت صفات جلال، به صورتى که از توجّه به عظمت اسما و صفات، شوق و عشق عجیبى در دل آنان پدید مىآید، شوقى که محرّک آنان به متّصف شدن به آن صفات است تا از طریق آن به اوج قرب معنوى برسند و شبیه به ملائکه مقرّب حق گردند.
3- کسب اتّصاف به عمق معانى صفات و آراسته شدن به زیبایىهاى اسماى محبوب، تا جایى که موصوف به عبد ربّانى و انسان الهى گردند، و رفیق و همراه و همراز ملأ اعلى شوند و بر بساط قرب دوست تا ابد جاى گیرند. این منزل که منزل سوم است محصول مرتبه دوم که درک عظمت صفات و انبعاث شوق و عشق است مىباشد.»
هیچ کسى به خویشتن ره نبرد به سوى او |
بلکه به پاى او رود هر که رود به کوى او |
|
پرتو مهر روى او تا نشود دلیل جان |
جان نکند عزیمت دیدن مهر روى او |
|
دل کشش نمىکند هیچ مرا به سوى او |
تا کششى نمىرود روى دلم به سوى او |
|
تا که نَبُد از او طلب طالب او کسى نشد |
این همه جستجوى ما هست ز جستجوى او |
|
هست همه دل جهان در سر زلف او نهان |
هر که دلى طلب کند گو بطلب ز کوى او |
|
بس که نشست روبرو با دل خوپذیر من |
دل بگرفت جملگى عادت و خلق و خوى او |
|
(شمس مغربى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- حلیة الاولیاء: 10/ 33.
(2)- الحکمة المتعالیة: 8/ 7؛ شرح الأسماء الحسنى: 1/ 36.
(3)- شرح الاسماء الحسنى: 1/ 189.
(4)- اسراء (17): 85.
(5)- التوحید: 194، باب 29، حدیث 8؛ مستدرک الوسائل: 5/ 264، باب 57، حدیث 5834؛ علم الیقین: 99؛ صحیح مسلم، کتاب الذکر: 17/ 5؛؛ الدرّ المنثور: 3/ 148.
(6)- التوحید: 195، باب 29، ذیل حدیث 9.
(7)- علم الیقین: 1/ 102.
(8)- بحار الأنوار: 58/ 129؛ شرح الاسماء الحسنى: 2/ 41؛ التفسیر الکبیر، فخر رازى: 7/ 72، ذیل آیه 31 سوره بقره.
(9)- بقره (2): 171.
(10)- مقصد اسنى: 21، باب 4.
نماز، محکمترین رشته الفت بین بندگان و خداست و واى بر آن بدبختى که از این پیوند با صفاى الهى جدا باشد و حیات و زندگیش از نور این عبادت، بىبهره بماند.
نماز، واقعیتى است که خداى مهربان عشق و محبت از انسان خواسته و نورانىترین عمل در شبستان حیات بشر است.
نماز، ریسمان اتصالى است که همه هستى و موجودیت آدمى را، به ملکوت پیوند داده و مانند این منبع فیض، برنامهاى بهتر براى ایجاد ارتباط بین بشر و حق مطلق نمىتوان یافت.
نماز، پناه بىپناهان، سنگر دردمندان، گلستان روحافزاى عاشقان، چراغ پرفروغ نیمه شب مشتاقان، صفاى دل مستان و سیر و سلوک آگاهان است.
نماز، برتر از همه عبادات، منعکس کننده تمام واقعیتها، منبع برکات و کلید گشاینده مشکلات و شستشو دهنده خطرات از قلب و نور و روح عارفان و خالصان است.
نماز، زنده کننده جان، صفابخش حیات جاودان، روشنى راه رهروان، تکیهگاه سالکان، راز و نیاز عارفان، سرمایه مستمندان، دواى درد بىدرمان، شعله دل بیداران، نواى قلب بىدلان، دلیل گمراهان، امید امیدواران، مایه شادى سحرخیزان، سوز جان سوختگان، حرارت روح افسردگان، مایه بقاى جان دستگیر انسان به موقع خطر و منجى بشر از تمام بدبختىهاست.
نماز، عمود دین، عصمت یقین، در رأس احکام دین، آیت مبین، نور جبین، زداینده اندوه غمین، برطرف کننده شرم شرمگین، دلگرمى دل مسکین و شادى جان اندوهگین است.
نماز، مایه قرب الهى است که بدون آن، جلب فیض خاص از پیشگاه با عزت ربوبى براى هیچکس امکان ندارد.
نماز، حقیقتى است که کیمیاى حیات بدون آن بىسود است، بىخبران از نماز بىخردانند و محرومان از این مقام اسیر دست شیطانند، ثروتمندان بىنماز، تهیدستند و فقیران با نماز، ثروتمندان بزم وجودند.
نماز، روزنهاى به سوى بهشت و انسان فاقد آن هیزم جهنم است، میدان زندگى بدون نماز همچون منطقهاى بدون خورشید و خانهاى که خالى از این حقیقت باشد، از رحمت خاص حضرت دوست جدا است، دل بىنماز جایگاه کبر و غرور و جان بىنماز تراکمى از ظلمتها و پستى هاست.
نماز، حقیقت بندگى، اصل پایندگى، نبود آن مایه شرمندگى و سستى در آن علت سرافکندگى و نور آن حرارت بخش زندگى و فرار از آن ریشه شر و افسردگى
و اجراى آن عین آزادگى و اتصال به آن رها شدن از بردگى و وجود آن در میدان حیات عین سازندگى و نمازگزار واقعى دور از هر آلودگى است.
نماز، راهبر به سوى خوبىها، ظاهر کننده درستىها، نجات دهنده از پستىها، علاج کننده نادرستىها، شفاى مستىها و درمان همه دردها است.
نماز، راهبر است که انجام آن وسیله قرب به داور و نسبت به عبادات دیگر همچون جوهر و در دنیا و آخرت ناصر و یاور و بر تمام خوبى ها مصدر و واجب بر جمله افراد بشر است.
نماز، براى زندگى بهترین حاصل و فاقد آن موجودى ناقابل و کشتىنشینان حیات را ساحل و براى رهروان راه بهترین منزل و دل عشّاق حقیقى به آن مایل و روح پرواز را محمل و شمع روشنى بخش هر محفل و ثروت و غناى سایل و بین انسان و عذاب فردا حایل است.
نماز، در فرهنگ الهى ریشه و بنیان و براى صورت حیات به منزله جان و بهترین دستور و حکم قرآن و امر واجب حضرت سبحان و اجرایش بر همه کس سهل و آسان و نور صفابخش دل با ایمان و میوه باغ عرفان و از جانب حق به بندگان عالىترین احسان و صحیفه حق را بهترین عنوان و دردها را علاج و درمان و راه انسان به سوى رضوان اللّه اکبر است.
نماز، عین هدایت، مغز ولایت، بهترین عنایت، برترین کفایت، محکمترین وصایت، عالىترین روایت، ریشه درایت، قابل رعایت، از عذاب الهى هر کس را کفایت، قرآن مجید را شدیدترین آیت، رساننده انسان به حقیقت بىنهایت و برپا دارنده آن داراى قابلیت است.
مو شکافى و تحلیل از حقیقت نماز، نیاز به نگاشتن کتابها دارد، انسان گویى با برخورد به نیت، تکبیرةالاحرام، حمد، سوره، رکوع، سجود، تشهد و سلام، به دریایى بیکران و بحرى بىساحل برخورد کرده است.
تنها براى سوره مبارکه حمدش کتابها نوشته شده که هنوز به کنه با عظمت آن نرسیدهاند!!
شرح و توضیح حقایق نماز و این سیر پرارزش معنوى فقط درخور پیامبر عزیز صلى الله علیه و آله و امامان با کرامت علیهم السلام است و دست ما تهیدستان از میوه این حقیقت کوتاه است.
این فقیر ناچیز، علاقه داشت که نماز را با همه گستردگىاش به رشته تحریر درآورد، اما کممایگى و عجز قلم مانع از نوشتن است.
نماز را یک انسان منور به نور الهى و یک متصل به ملکوت عالى و یک آراسته به تحلیه، تخلیه و تجلیه و یک شربت عشق او چشیده و یک نمازگزار واقعى باید تجزیه و تحلیل کند، تهىدست بىنوا را کجا رسد که چهره اصلى و ملکوتى این عبادت را نشان دهد؛ باید گفت که این نوشتار، فقط راهنمایى به ظاهر نماز و دورنمایى از چشمه پرفیض خداست.
امید است همان گونه که سالار شهیدان، حضرت حسین بن على علیهما السلام در ظهر عاشورا، لحظهاى که ابو ثمامه صیداوى از حضرت خواست نماز ظهر را در آن باران اسحله به جماعت اقامه کند و آن جناب به او فرمود: خداوند تو را جزء نمازگزاران محسوب بدارد، همه ما وفرزندان ما را موفق به نماز واقعى و در قیامت کبرى در صف نمازگزاران قرار دهد.
عبد چون از طریق آیات قرآن مجید و دعاها و روایات و مفاهیم اسماى حسنى به عرصه گاه معرفت راه پیدا کند و پس از آن به تقوا و عمل صالح آراسته شود، عظمت و مهابت حق به عنایت و لطف خود او در قلب تجلّى مىکند، در آن صورت غیر او را هیچ و پوچ و ذلیل و حقیر و فقیر و خاضع مىبیند و خویش را با فقر و مسکنت و ذلّت و حقارت در برابر عظمتى بىنهایت در بىنهایت مشاهده مىنماید و قلبش را از شدّت حقارتِ هستى و عظمتِ هستى بخش پر از خوف از مهابت و بزرگى حضرت محبوب احساس مىنماید. خوفى که همکفّه عشق و ترسى که همسنگ رغبت و محبّت است و محصولش عبادت و اطاعت عاشقانه، سیرحرکت به سوى او، امید به وصال و لقاى آن جناب و به دست آوردن خشنودى و رضایت آن حضرت است.
چون اینچنین خوف در قلب تحقّق پیدا کند، ترس از مخلوق، هر که باشد و هر چه باشد، از حرم قلب رخت بر مىبندد و آدمى را از هر نوع اسارت آزاد ساخته در تصرّف مالک حقیقى و معبود حق مىبرد.
خوف از عذاب و ترس از تقصیر در عبادت نتیجه همین خوف است. این گونه خوف و ترس و رهبت از عظمت و مقام حق، مهار کننده هوا و هوس و مقهور کننده شیاطین ظاهرى و باطنى به دست تقوا و عبادت و اخلاق و قدرت و قوّت روحى انسان است.
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى» «1»
و اما کسى که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است؛* پس بىتردید جایگاهش بهشت است.
زهد در دنیا
دنیا یعنى محلّى که بقایى براى آن نیست، چند روزى انسان در آن مهمان است و سپس به عالم آخرت کوچ مىکند، آنچه را بنا کرده یا به دست آورده باید بگذارد و برود و آماده حساب آن در پیشگاه حضرت حق گردد.
دنیا به تعبیر قرآن و روایات محلّ مسؤولیّت، جاى رشد، مرکز به دست آوردن معرفت و جایگاه عبادت و طاعت و خدمت به خلق است، نه جاى ماندن و استقرار و جمع ثروت و به دست آوردن قدرت براى زور و زورگویى.
باید در دنیا به قدر نیاز از مواهب و نعمتها استفاده کرد، و از جمع ثروت و ستم و ظلم و غفلت پرهیز داشت.
زهد در دنیا به معناى بىرغبتى به معصیت و ناپاکى و امور آلوده و حرام و پرهیز از حرص و بخل و سایر رذایل اخلاقى است. زهد به معناى نخوردن و نپوشیدن و نداشتن و ازدواج نکردن و معاشرت نداشتن با خلق خدا نیست. زهد، یعنى دورى از حرام و از دست ندادن حلال و واجبات الهیّه است.
دنیادارى بر خلاف قواعد وحى به قیمت قطع رابطه با حق و دور شدن از فرهنگ انبیا و ائمّه علیهم السلام و از دست دادن آخرت است. عبد باید به چنین چهره خطرناکى از دنیا، زهد بورزد و با تمام وجود به چنین قیافه موحشى بىرغبتى نشان دهد.
دنیایى که انسان را از حقیقت و حق و رشد و کمال و درستى و فضیلت و اولیاى الهى دور کند باید از نظر انداخت و دست ارادت از دامن آن برچید.
دنیایى که انسان را با همکیشان و همنوعان و برادران و اقوام و مردم صالح به جنگ و دعوا و اختلاف و تفرقه بیندازد باید از دست انداخت و نسبت به آن کمال بىرغبتى نشان داد و برابر او به زهد نشست.
زودگذر بودن دنیا در قرآن
اگر به آیات زیر که نشان دهنده چهره دنیایى است که باید به آن بىرغبت بود به دقّت بنگرید و به مفاهیم ملکوتى آیات با چشم دل نظر بیندازید، نور زهد در باطن شما جلوه خواهد کرد و از آن پس آن چنان با دنیا روبرو خواهید شد که مولاى محبوب شما از شما خواسته است:
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلًا أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِیداً کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْأَیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ* وَاللَّهُ یَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» «2»
در حقیقت، داستان زندگى دنیا [در زود گذر بودن] مانند آبى است که از آسمان نازل کردیم، پس گیاهان و روییدنىهاى زمین از آنچه مردم و چهارپایان از آن مىخورند، با آن آب در آمیخت [و رشد و نمو یافت] تا آن گاه که زمین [سرسبزى و نهایت زیبایى و] زینتش را [از آن همه روییدنىهاى رنگارنگ هم چون عروس] بر خود گرفت، و اهل آن گمان کردند که قدرت [هر نوع بهرهبردارى را] از آن [چهره زیبا و آراسته] دارند، [که ناگهان] فرمان ما در شبى یا روزى [به صورت سرمایى سخت یا صاعقهاى آتشزا یا توفانى بنیان کن] به زمین رسید، پس همه گیاهان را به صورت گیاهان خشک درو شده درآوردیم که گویى دیروز [چنین زراعتى] وجود نداشته. اینگونه نشانهها [ى قدرت خود] را براى گروهى که مىاندیشند، بیان مىکنیم.* و خدا [مردم را] به سراى سلامت و امنیت [که بهشتِ عنبر سرشت است] دعوت مىکند و هر که را بخواهد به راهى راست هدایت مىنماید.
آنچه در آیه شریفه آمده، ترسیم روشن و گویایى از زندگى زودگذر و فریبنده و پر زرق و برق دنیاى مادى است که نه مقام و ثروتش قابل دوام است و نه جاى امنیّت و سلامت به معناى واقعى مىباشد.
در آیه بعد با یک جمله کوتاه اشاره به نقطه مقابل این گونه زندگى کرده مىفرماید:
خداوند به دارالسّلام، خانه صلح و سلامت و امنیّت دعوت مىکند، در آنجا که نه از این کشمکشهاى غارتگران دنیاى مادى خبرى است و نه از مزاحمتهاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بىخبر و نه جنگ و خونریزى و استعمار و استثمار.
هرگاه زندگى در این دنیا بر اساس فرهنگ حق بنا شود، و محصولى از عبادت رب و خدمت به خلق باشد، تبدیل به دارالسّلام شده، از صورت آن مزرعه بلا دیده طوفان زده در مىآید.
خدا هر کس را شایسته و لایق ببیند به سوى راه مستقیم، همان راهى که به دارالسّلام و مرکز امن و امان منتهى مىشود، دعوت مىکند.
وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً* الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلًا» «3»
و زندگى دنیا را براى آنان وصف کن که [در سرعت زوال و ناپایدارى] مانند آبى است که آن را از آسمان نازل کنیم، پس گیاه زمین به وسیله آن [به طور انبوه و در هم پیچیده] بروید، [و طراوت و سرسبزى شگفتانگیزى پدید آورد] آن گاه [در مدتى کوتاه] خشک و ریز ریز شود که بادها آن را به هر سو پراکنده کنند؛ و خدا بر هر کارى تواناست.* مال و فرزندان، آرایش و زیور زندگى دنیا هستند، ولى اعمال شایسته پایدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ امید داشتن به آنها نیکوتر است.
براى آنها زندگى دنیا را به قطرههاى آب باران که از آسمان نازل مىکنیم تشبیه کن.
این قطرههاى حیات بخش بر کوه و صحرا مىریزد، دانههاى آمادهاى که در زمینهاى مستعد نهفته است با ریزش آن جان مىگیرد و حرکت تکاملى خود را آغاز مىکند.
پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مىشود و به جوانه گیاه اجازه عبور مىدهد، سرانجام جوانه نورس از دل خاک سر بر مىآورد، آفتاب مىدرخشد، نسیم مىوزد، مواد غذایى زمین کمک مىکند و این جوانه نورس با نیرو گرفتن از همه این عوامل حیات، به رشد و نموّ خود ادامه مىدهد، آن چنان که بعد از مدّت کوتاهى گیاهان زمین سر بر سر هم مىگذارند و در هم فرو مىروند.
صفحه کوه و صحرا یک پارچه جنبش و حیات مىشود، شکوفهها و گلها و میوهها یکى پس از دیگرى زینت بخش شاخهها مىشوند، گویى همه مىخندند، فریاد شادى مىکشند، به وجد و رقص درآمدهاند، ولى این صحنه دلانگیز دیرى نمىپاید، بادهاى خزان شروع مىشود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مىپاشد، هوا به سردى مىگراید، آبها کم مىشود و چیزى نمىگذرد که آن گیاه خرّم و سبز و خندان به شاخهها و برگهاى پژمرده و بىفروغ تبدیل مىشود.
آن برگهایى که در فصل بهار آن چنان شاخهها را چسبیده بودند که قدرت هیچ طوفانى نمىتوانست آنها را جدا کند، آن قدر سست و بىجان مىشوند که هر باد و نسیمى آنها را جدا کرده و با خود به هر سو مىبرد. آرى، خداوند بر هر چیزى توانا بوده و هست.
آیه بعد موقعیّت مال و ثروت و نیروى انسانى را که دو رکن اصلى حیات دنیاست در این میان مشخّص مىکند و مىگوید:
اموال و فرزندان، زینت حیات دنیا هستند، شکوفهها و گلهایى مىباشند که بر شاخههاى این درخت آشکار مىشوند، زود گذرند، کمدوامند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر «اللّه» رنگ جاودانگى نگیرند بسیار بىاعتبارند.
به هر حال همان گونه که دیدیم پابرجاترین اموال که عبارت از باغ و زمین زراعتى و چشمه آب بود چگونه در چند لحظه نابود شد، در مورد فرزندان نیز گذشته از آن که حیات و سلامتشان همیشه آسیبپذیر است گاهى به صورت دشمنانى در مىآیند که به جاى کمک بودن، مزاحم سرسختى خواهند شد.
سپس اضافه مىکند: باقیات صالحات، یعنى ارزشهاى پایدار و شایسته، نزد پروردگارت ثوابش بهتر و امیدبخشتر است.
این باقیات صالحات عبارت است از هر فکر و اندیشه صحیح که آثار و برکاتش به همه مىرسد و نیز تمام عبادات و تقوا و خدمت به خلق و هر آنچه که براى دنیا و آخرت انسان سود دارد.
بنابراین به چنین دنیاى پرزرق و برق و پر فریب که بسیار زودگذر و حاصلى براى انسان جز انواع گناهان و معاصى ندارد باید با تمام وجود بىرغبت بود و چیزى جز زهد نثارش نکرد.
استعداد براى جهان آخرت
اگر به آیات قرآن مجید دقّت کنید، آن جا که سخن از ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و خدمت به نوع و جهاد فى سبیل اللّه و انفاق و صدقه و سایر شؤون الهى و انسانى به میان آمده، در حقیقت سخن از بروز دادن استعداد براى سفر آخرت و توشهگیرى از دنیا جهت سعادت در آن جهان و به دست آوردن رضوان حق به میان آمده است.
آبادى جهان آخرت در پرتو حیات طیّبه در این جهان است، و حیات طیّبه محصول ایمان و عمل صالح مىباشد.
آمادگى براى قرار گرفتن در نعیم ابد و بهشت عنبر سرشت و جوار رحمت حضرت ربّ و قرب جناب اللّه، در سایه تقوا و عبادت و خدمت به خلق و رعایت حلال و حرام خدا میسّر است.
آمادگى براى مرگ در روایات
در معارف اسلامى بابى تحت عنوان آمادگى براى موت آمده که به چند روایت بسیار مهم از آن فصل اکتفا مىکنم:
قیلَ لِأمیرالمُومِنین علیه السلام: مَا الْاستعدادُ لِلمَوتِ؟ قال: أداءُ الفَرائِضِ، اجْتِنابُ المَحارِم، وَالْاشتِمالُ عَلَى الْمَکارِمِ، ثمَّ لا یُبالى أوَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أمْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَیهِ، وَاللّهِ ما یُبالِى ابْنُ أبى طالِبٍ أوَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أمْ وَقَعَ الْمَوتُ عَلَیهِ. «4»
به محضر مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه داشتند. راه استعداد یافتن براى مرگ چیست؟ فرمود: اداى واجبات، ترک محرّمات، دارا بودن مکارم اخلاقى. چون این سه حقیقت پرونده آدمى را تشکیل دهد، باکى نیست که در کام مرگ افتد یا مرگ وى را بگیرد. به خدا قسم! پسر ابوطالب را از مرگ نگرانى نیست که در دهان مرگ قرار گیرد یا مرگ وى را دریابد.
على علیه السلام در خطبه وسیله فرمود:
غائبى نزدیکتر از مرگ نیست، آن که بر پشت زمین مىرود عاقبتش زیر زمین است، شب و روز از عمر مىکاهد، هر صاحب حیاتى را در این جهان غذایى است و هر دانهاى را خورندهاى است، و تو غذاى مرگى. آن کس که قدرشناس روزگار و ایّام و شبانه روز و ساعات و لحظات عمر گرانمایه باشد از آماده شدن براى مرگ و به آغوش گرفتن هماى سعادت ابدیّه غفلت نکند. ثروتمند را با ثروتش از چنگ مرگ گریزى نیست و فقر فقیر مانع از انتقال او به عالم آخرت نمىباشد. «5»
قالَ بَعْضُ الأئِمَّةِ: حاسِبُوا أنْفُسَکُمْ قَبْلَ أنْ تُحاسَبُوا، وَزِنُوا أعمالَکُمْ بِمیزانِ الْحَیاءِ قَبْلَ أنْ تُوزنُوا. «6»
از بعضى از ائمّه هدایت، نقل شده: قبل از آن که در درگاه عدل الهى به حسابتان برسند به حساب خود برسید و کارهاى خود را به ترازوى حیاى از حق بسنجید، پیش از آن که به میزان دقیق قیامت بسنجند.
سلمان فارسى مىفرماید:
سه چیز مرا به خنده آورده و سه برنامه مرا گریانده است.
سه مسألهاى که مرا به گریه نشانده: فراق عزیزانى چون محمّد صلى الله علیه و آله و حزب او، ترس از اوضاع قیامت و ایستادن در دادگاه الهى است. و سه برنامهاى که مرا به خنده آورده: دنباله رو دنیاست که مرگ به دنبال اوست، غافلى که از وى غفلت ندارند، و آن که دهانش پر از خنده است و نمىداند خدا از او راضى است یا بر وى غضبناک مىباشد. «7»
عَنْ أبى عُبَیدَةَ قالَ: قُلْتُ لأبى جَعْفَرٍ علیه السلام: جُعِلْتُ فِداکَ، حَدِّثْنى بِما أنْتَفِعُ بِهِ، فَقَالَ: یا أباعُبَیْدَةَ! أکثِر ذِکْرَ الْمَوْتِ فَما أکثَرَ ذِکْرَ المَوْتِ إنْسانٌ إلّازَهَدَ فِى الدُّنْیا. «8»
ابوعبیده به حضرت باقر علیه السلام عرضه داشت: فدایت شوم، سخنى برایم بگو که از آن بهرهمند شوم. حضرت فرمود: زیاد یاد مرگ کن، که هر انسانى زیاد به یاد مرگ باشد نسبت به دنیا (جمع ثروت و خورد و خوراک و شهوات و غرایز و قدرت وسطوت) بىمیل مىشود.
سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: أىُّ الْمُؤمِنینَ أکْیَسُ؟ قالَ أکثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَأشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْداداً. «9»
از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: زیرکترین مؤمنان کیست؟ حضرت فرمود:
آن که بیشتر یاد موت کند و آمادگى فوقالعادهترى پیدا نماید.
در «نهج البلاغه» آمده است.
مَنْ أکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ رَضِىَ مِنَ الدُّنْیا بِالیَسیر. «10»
آن که زیاد یاد مرگ است، به کم دنیا خشنود است.
به حضرت سجّاد علیه السلام عرضه داشتند: بهترین مرگى که عبد با آن روبرو مىشود کدام است؟ فرمود:
آن است که از بناها و خانهها و قصورش آسوده گشته باشد. گفتند: یعنى چه؟
فرمود: منظورم توبه از گناه و استقرار بر خیرات است، که با داشتن توبه مقبول و پرونده پر از نیکى، ورود انسان بر خدا ورود محبوبانه و کریمانه است. «11» امام صادق علیه السلام فرمود:
چون به رختخوابت رفتى، بنگر که چه خوردى و روز گذشتهات چه به دست آوردى و بدان که مرگت حتمى است و بازگشت تو به حق، غیرقابل تردید است. «12»
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است |
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است |
|
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود |
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است |
|
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب |
سروش عالم غیبم چه مژدهها داد است |
|
که اى بلند نظر شاهباز سدره نشین |
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است |
|
تو را ز کنگره عرش مىزنند صفیر |
ندانمت که در این دامگه چه افتاد است |
|
نصیحتى کنمت یاد گیر و در عمل آر |
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است |
|
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد |
که این لطیفه عشقم ز رهروى یاد است |
|
رضا به داده بده وز جبین گره بگشاى |
که بر من و تو درِ اختیار نگشاد است |
|
مجو درستى عهد از جهان سست نهاد |
که این عجوزه عروس هزار داماد است |
|
نشان عهد و وفا نیست در تبسّم گل |
بنال بلبل بیدل که جاى فریاد است |
|
حسد چه مىبرى اى سست نظم بر حافظ |
قبول خاطر و لطف سخن خداداد است |
|
(حافظ شیرازى)
آن کس که با توجّه به آیات قرآن و گفتار انبیا و امامان، براى مرگ استعداد پیدا کند به سه حقیقت دیگرى که در پایان دعاى چهارم اشاره شده یعنى آسانى مرگ و به سلامت بیرون آمدن از آزمایشها و نجات از عذاب و ورود به بهشت الهى خواهد رسید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نازعات (79): 40- 41.
(2)- یونس (10): 24- 25.
(3)- کهف (18): 45- 46.
(4)- بحار الأنوار: 68/ 263، باب 76، حدیث 1؛ مستدرک الوسائل: 2/ 100، باب 17، حدیث 1534.
(5)- الأمالى، شیخ صدوق: 321، حدیث 8؛ بحار الأنوار: 68/ 263، باب 76، حدیث 2.
(6)- بحار الأنوار: 68/ 265، باب 76؛ مصباح الشریعة: 85، باب 38.
(7)- بحار الأنوار: 75/ 453، باب 33، حدیث 24؛ الاختصاص: 230.
(8)- بحار الأنوار: 68/ 266، باب 76، حدیث 12.
(9)- بحار الأنوار: 68/ 267، باب 76، ذیل حدیث 13؛ الزّهد: 78، باب 14، ذیل حدیث 211.
(10)- نهج البلاغه: حکمت 349، بحار الأنوار: 68/ 267، باب 76، حدیث 16.
(11)- بحار الأنوار: 68/ 268، باب 76، حدیث 17؛ الدعوات، راوندى: 122، حدیث 300.
(12)- بحار الأنوار: 68/ 267، باب 76، حدیث 17؛ الدعوات، راوندى: 123، حدیث 302
قرآن مجید و روایات همه امت را به احسان به اقوام و خویشان فراخوانده اند.
اخلاق انسانى و کرامت آدمى اقتضا مى کند که اقوام و خویشان مورد صله و احسان قرار گیرند، ثواب این کار عظیم، و سبب هم بستگى و پیوند خویشان با یکدیگر و داراى پاداش دنیائى و آخرتى، و در یک کلمه از عبادات و قربات است.
راستى چه کار زیبا و نیکوئى که انسان با حفظ شرافت و کرامت اقوام و بدون منت به یارى و کمک خویشان بشتابد و با هزینه نمودن مالش و ثروتش مشکل آنان را حل کند و دل آنان را خوش کرده از غصه و اندوه برهاند.
بى تفاوتى در این زمینه، و بیمهرى در این عرصه نشانگر بیمارى بخل در باطن انسان، و خوى شیطانى است.
اگر ثروتمندان اقوام به اقوام و خویشان خود توجه کنند و مشکلات آنان را حل نمایند، و درد قلب آنان را درمان کنند محتاج و نیازمندى در امت باقى نخواهد ماند.
حضرت حق در قرآن مجید اعطاء مال به اقوام را از نشانههاى ایمان راستین محسوب داشته:
وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى: «1»
و مال و ثروتشان را با آن که دوست دارند به ارحام و اقوام و خویشان مى پردازند.
در پایان آیهاى که این حقیقت و دیگر حقایق در آن است مى فرماید
أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا:
اینانند که در ادعاى ایمان و مؤمن بودن صادق و راستگویند.
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى: «2»
یه یقین خدا به عدالت و احسان و عطاى مال به اقوام فرمان مى دهد.
امام صادق از پدرانش از پیامبراسلام روایت مى کند که آن حضرت فرمود:
«ان المعروف یمنع مصارع السوء، وان الصدقة تطفئ غضب الرب، وصلة الرحم تزید فى العمر وتنفى الفقر وقول لاحول ولاقوة الا بالله فیها شفاء من تسعة و تسعین داء ادناها الهم:» «3»
بى تردید کار خیر و نیکى و احسان لغزش گاههاى سوء را از انسان باز مى دارد، و صدقه خشم حضرت ربّ را فرو مى نشاند، و صله رحم به عمر مى افزاید و تهیدستى را از بین مى برد، و در گفتن لاحول ولاقوةالابالله «با نیتى صادقانه» درمان و شفاء از نود و نه درد است که کمترینش غصه است.
از رسول خدا روایت شده:
«من مشى الى ذى قرابة بنفسه وماله لیصل رحمه اعطاه الله عزوجل اجرمأة شهید، وله بکل خطوة اربعون الف حسنة ویمحى عنه اربعون الف سیئة ویرفع له من الدرجات مثل ذلک وکانما عبدالله ماة سنة صابراً محتسباً:» «4»
کسى که با وجودش و ثروتش به سوى خویش و قوم خود برود تا صله رحم انجام دهد خداوند پاداش صدشهید به او عطا مى کند، و براى او به هر قدمى چهل هزار حسنه و محو چهل هزار سیئه و چهل هزار درجه و مرتبه است، و گویا خدا را صدسال با استقامت و بخاطر خوشنودى حق عبادت کرده است.
سالمة کنیز حضرت صادق (ع) مى گوید: هنگامى که لحظه درگذشت حضرت صادق از دنیا رسید من نزد آن حضرت بودم، از شدت بیمارى به حال اغما افتاد هنگامى که از حال اغما درآمد فرمود: به حسن بن على بن على بن الحسین معروف به افطس هفتاد دینار بدهید و به فلانى به فلانى نیز آن مقدار عطا کنید، به حضرت گفتم به مردى که کارد تیزى آورد تا شما را به قتل برساند پول عطا مى کنید؟! فرمود: سالمة نمى خواهى از آنانى باشم که خداى عزوجل فرموده:
وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ: «5»
و کسانى که خدا آنچه را به پیوند آن فرمان داده پیوند مى دهند، و از پروردگارشان مى هراسند، و از سختى حساب مى ترسند.
آرى اى سالمة خدا بهشت را آفرید و آن را پاکیزه قرار داد و بویش را خوش نمود، بوى بهشت از مسیر دوهزار سال استشمام مى شود، ولى به مشام عاق پدر و مادر و قطعکننده رحم نمى رسد. «6»
از حضرت صادق (ع) روایت شده مردى از طایفه خثعم به محضر رسول خدا آمد و به آن حضرت گفت:
«اخبرنى ماافضل الاسلام فقال الایمان بالله قال: ثم ماذا؟ قال: صلة الرحم قال ثم ماذا؟ قال: الامربالمعروف والنهى عن المنکر:» «7»
مرا از برترین برنامه اسلام آگاه کن، حضرت فرمود: ایمان به خدا، گفت سپس چیست؟ حضرت فرمود: صله رحم، گفت: سپس چه برنامهاى است؟ فرمود: امربمعروف ونهى ازمنکر.
حضرت باقر (ع) یا حضرت صادق به میّسر فرمودند من یقین دارم اهل صله رحم هستى میّسر گفت آرى جانم بفدایت من در جوانى در بازار کار مى کردم و مزدم دو درهم بود، یک درهمش را به عمویم و درهم دیگرش را به دائى ام مى پرداختم حضرت فرمود: به خدا سوگند دو بار مرگت فرا رسید هرکدام را کمک به عمو و دائى ات به تأخیر انداخت. «8»
در توضیح و تفسیر آیه 27 سوره مبارکه بقره بخشى مهم از روایات باب صله رحم ذکر شد، و دیگر روایات این باب را در تکمیل باب صله رحم در این بخش که توضیح و تفسیر آیه 83 سوره بقره است آوردم.
احسان به ایتام
کودکى که در کنار پدر و در دامن پرمهر سرپرست خانواده با هزار آرزو زندگى مى کند، و چراغ دلش با بودن پدر روشن است، و پس از خدا پدر را مطمئن ترین تکیه گاه مى داند، و در حوادث و آلام به آغوش محبت پدر پناه مى برد، و دردش را براى پدر بازگو مى کند، و اشک ریخته بر چهرهاش با دستان پرمهر پدر پاک مى شود، و هرگاه پدر براى کسب معاش از خانه بیرون مى رود، در انتظار و امیدى سخت براى بازگشت پدر به سر مى برد، و چون پدر را مى بیند به سویش مى دود تا در کنارش بنشیند و از مهر و محبت و عاطفه پدر بهره مند گردد، و براى تحقق آرزوهایش در آینده نظر به پدر دارد، فکر کنید با از دست دادن پدر، و مرگ بسیار تلخ تکیه گاهش به چه داغى و مصیبتى، و خلأى و رنج و فشار شدیدى دچار مى شود؟!!
او از بوسههاى گرم پدر، و نوازش پر از عاطفه او، واز آغوش پرمهر وى به محرومیت مى نشیند، و آرزوهایش را برباد رفته مى بیند، و احساس غربت و تنهائى مى نماید، و دست طفلى را که در دست پدرش مى بیند به یاد پدر از دست رفتهاش غرق اندوه و ماتم مى گردد و در درونش آه مى کشد و مى گوید: اى کاش سایه پدر بر سرم بود و دستش در دستانم قرار داشت و از محبتهایش و گرمى لبهایش فیض مى بردم.
روز روشن براى کودک یتیم و طفل پدر از دست داده تاریک است چه رسد به شام ظلمانى و غروب تنهائى و خانه خالى از پدر!!
دنیا براى یتیم چون غمکده، و خانه و مسکن که محل استراحت و راحت است براى کودک بیپدر ماتمکده، و محل آباد براى طفل جدامانده از پدر خرابه، و لقمههاى شیرین تلخ، و زندگى بیمعناست.
اصرار آیات قرآن مجید و روایات مبنى بر رعایت وضع و حال ایتام، و وجوب رسیدگى به زندگى آنان، و کشیدن دست محبت برسرشان، و آنان را چون فرزندان خود دانستن، و هزینه کردن محبت و عاطفه براى آنان، و دل خوش داشتنشان و حفظ اموالشان، و کوشیدن در تربیتشان، و زیر پوشش گرفتن وجودشان همه وهمه براى این است که اسلام مى خواهد به وسیله امت اندکى از ملامت و رنج ایتام بکاهد، و زمینه تحقق آرزوهایشان را فراهم کند، و احساس بیپدرى و غربت و تنهائى را از درونشان پاک کند، و بار سنگین روحى هم چون کوهشان را از دوششان بردارد، تا یتیم در سایه مقررات اسلام بیمنت به نوائى برسد، و رعایتکننده حقوق یتیم به ثوابى نائل گردد.
در این زمینه توجه به آیات قرآن مجید، و روایات اسلامى لازم و بلکه واجب است تا معلوم شود یتیم موجودى است که با تمام وجودش مورد نظر خداست و باید به عنوان امانت در امّت از هر جهت رعایت شود.
عرب جاهلى و شکم پرستان و بت پرستان و متکبران روزگار جاهلیت یتیم را به شدت تحقیر مى کردند و براى او کرامت و ارزش قائل نبودند، و هرگز وى را رعایت نمى کردند و از او جانبدارى نمى نمودند و در عین نیازش به محبت او را از خود مى راندند و طردش مى کردند، دقت در آیات قرآن و روایات و نحوه رفتار پیامبر با ایتام نشان دهنده خدمت عظیم اسلام به ایتام و برگردانیدن آنان به جایگاه شامخشان مى باشد.
به رسول اسلام سفارش شد چندان که توانى یتیمان را بنواز و در مراعات و مواسات ایشان بکوش که اینان درماندگان و اندوهگینان خلق و نواختگان و نزدیکان حق اند.
«ان الله یحب کل قلب حزین:»
بى تردید خدا هر دل اندوهگینى را دوست دارد.
از حق به پیامبر فرمان رسید اى مهتر عالمیان و چراغ جهانیان یتیمان را در پناه خود گیر، که سرا پرده حسرت جز به فناء دل ایشان نزدند، و حسرتیان را به نزدیک ما مقدار است.
اى مهتر تو را که یتیم کردیم از آن کردیم تا درد دل ایشان بدانى، و اینان را نیکو دارى، با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم، تو همان کن اى کریم از خُلق خود بر خلق ما اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن، اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا. «9»
رفتار پیامبر با یتیم
انس بن مالک مى گوید: روزى پیامبراسلام در شاهراه مدینه مى رفت، یتیمى را دید که کودکان بر وى جمع آمده بودند و او را خوار و خجل کرده، و هریک بر وى تکبر نموده و او را به صورتى آزار مى دهند، آن یکى مى گفت: پدرم از پدر تو بهتر است، دیگرى مى گفت مادرم از مادر تو بالاتر است، سوى مى گفت اقوام و طایفه ما از اقوام و طایفه تو بالاترند و آن یتیم مى گریست و در خاک مى غلتید، رسول خدا چون آن کودک را به آن حال دید بر وى رحمت آورد و نزدش ایستاد و فرمود: اى پسربچه کیستى؟ و چرا چنین درمانده اى؟ گفت: من فرزند رفاعه انصارى هستم، پدرم روز جنگ احد شهید شد، خواهرى داشتم از دنیا رفت، و مادرم شوهر کرد و مرا از خود راند، اکنون منم و درماندگى و بیسرپرستى و بیکسى! و از این سختتر بر من سرزنش این کودکان است!
پیامبر از سخن او بسیار ناراحت شد تا جائى که گریست سپس فرمود: اندوه مخور و آرام باش اگر پدرت را کشتند من که محمدم پدر توام و فاطمه خواهر تو، و عایشه مادرت، کودک شاد شد و برخاست و آواز برآورد که اى کودکان اکنون مرا سرزنش مکنید و جوابتان را بشنوید:
پدرم از پدرانتان و مادرم از مادرانتان و خواهرم از خواهرانتان بهتر است، آنگاه پیامبر دست کودک یتیم را گرفت و به خانه حضرت فاطمه برد و فرمود اى فاطمه این فرزند من و برادر توست، فاطمه برخاست و او را نوازش کرد و خرما نزد وى نهاد، و روغن در سر وى مالید، و جامه در وى پوشید. «10»
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ: «11»
و از تو درباره یتیمان مى پرسند، بگو: اصلاح امور آنان بهتر است، و اگر با آنان معاشرت کنید و رفت و آمد برقرار نمائید کارى خدا پسندانه است آنان برادران دینى شما هستند و خدا فسادگر در امور یتیم را از اصلاح گر میشناسد و اگر خدا میخواست شما را در تکلیف و مسئولیت نسبت به مال و جان یتیم به زحمت میانداخت مسلماً خدا تواناى شکست ناپذیر و حکیم است.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً: «12»
اموال یتیمان را پس از رشدشان به آنان بدهید، و اموال پست و بیارزش خود را با اموال مرغوب و با ارزش آنان عوض نکنید و اموالشان را با ضمیمه کردن به اموال خود نخورید زیرا آن گناهى بزرگ است.
وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً: «13»
و یتیمان را نسبت به امور زندگى بیازمائید تا زمانى که به حد ازدواج برسند، پس اگر در آنان رشد لازم را یافتید اموالشان را به خودشان بدهید و آن را از ترس آن که مبادا به سن رشد برسند و از شما بگیرند به اسراف و شتاب مخورید و از سرپرستان ایتام آن که توانگر است باید از تصرف در مال یتیم به عنوان حق الزحمة خوددارى کند، وهرکه تهیدست است به اندازه متعارف مصرف نماید، و هنگامى که خواستید اموالشان را به خودشان بدهید براى آن که در آینده اختلاف و نزاعى پیش نیاید برآنان گواه بگیرند و خدا براى محاسبه کافى است.
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (9) إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: «14»
و کسانى که اگر فرزندانى ناتوان پس از خود به جاى مى گذارند بر آنان از ضایع شدن حقوقشان بترسند پس لازم است نسبت به شأن یتیمان از خدا پروا کنند و درباره آنان و اموال و امورشان سخنى درست و استوار گویند تا حق یتیمان خودشان هم ضایع نگردد.
بى تردید کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى خورند فقط در شکم خود آتش مى خورند و به زودى در آتش برافروخته درآیند.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ: «15»
و به مال یتیم جز به روشى که نیکوتر است نزدیک نشوید تا به حد بلوغ برسد.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«من اراد ان یدخله الله عزوجل فى رحمة و یسکنه جنته فلیحسن خُلقه ولیعطى الصفة من نفسه، ولیرحم الیتیم ولیعن الضعیف، ولیتواضع لله الذى خلقه:» «16»
آن که مى خواهد خدا او را در رحمتش درآورد، و در بهشتش مسکن دهد، پس اخلاقش را نیکو سازد، و از جانب خود به مردم انصاف دهد، و به یتیم مهر ورزد، و ناتوان را یارى و کمک دهد، و براى خدائى که او را آفریده فروتنى نماید.
حضرت صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا روایت مى کند که آن حضرت فرمود: عیسى به قبرى گذشت که صاحبش در عذاب بود، سپس سال بعد به همان قبر گذشت ولى عذاب از او برداشته شده بود، عرضه داشت: پروردگارم سال اول به این قبر گذشتم صاحبش در عذاب بود، امسال گذشتم در عذاب نبود، خدا به او وحى فرمود: از او فرزند شایستهاى باقى ماند که راهى را اصلاح و مرمت نمود، و یتیمى را پناه داد، من او را بخاطر کارى که فرزندش انجام داد بخشیدم. «17»
ابوذر مى گوید: پیامبر فرمود: اى ابوذر من آنچه را براى خود دوست دارم براى تو هم دوست دارم.
«انى اراک ضعیفا فلا تأمرّن على اثنین و لاتولین مال یتیم:» «18»
من تو در مسئله مدیریت ناتوان و ضعیف مى بینم پس بر دو نفر هم حکومت مکن، و متولى مال یتیم هم مباش
حضرت صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا روایت مى کند:
«من عال یتیماً حتى یستغنى عنه اوجب الله عزوجل له بذلک الجنة، کما اوجب لآکل مال الیتیم النار:» «19»
کسى که یتیمى را سرپرستى کند تا جائى که از سرپرست بینیاز گردد، خدا بخاطر این کار بهشت را بر او واجب میکند چنان که دوزخ را به خورنده مال یتیم واجب کرده است.
حضرت صادق (ع) از پدرانش از امیرالمؤمنان روایت کرده:
«ما من مؤمن ولامؤمنة یضع یده على رأس یتیم ترحما له الا کتب الله له بکل شعرة مرت یده علیها حسنة:» «20»
مرد و زن مؤمنى نیست که از باب مهرورزى دست بر سر یتیم بکشد مگر آن که خدا بر هم موئى که دستش برآن میگذرد حسنهاى براى او ثبت نماید.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«مامن عبد یمسح یده على رأس یتیم رحمة له الا اعطاه الله بکل شعرة نوراً یوم القیامة:» «21»
بندهاى نیست که از باب مهرورزى دست بر سر یتیم بکشد مگر این که خدا به هر موئى که از زیر دستش میگذرد در قیامت نورى به او عطا میکند.
از رسول خدا روایت شده:
«ان الیتیم اذا بکى اهتزله العرش فیقول الرب تبارک وتعالى: من هذا الذى ابکى عبدى الذى سلبته ابویه فى صغره؟ فوعزتى و جلالى لایسکته احد الا اوجبت له الجنة:» «22»
بى تردید هنگامى که یتیم بگرید عرش بخاطر او به لرزه میافتد پس پروردگار تبارک و تعالى میگوید: کیست آن کسى که بنده مرا که در کودکى پدر و مادرش را از او گرفته ام به گریه انداخت، به عزت و جلالم کسى او را ساکت نکند مگر این که بهشت را بر او واجب گردانم.
از حضرت باقر (ع) روایت شده که پیامبر فرمود:
«یبعث ناس عن قبورهم یوم القیامة تاجج افواههم ناراً فقیل له یا رسول الله من هؤلاء؟ قال الذین یأکلون اموال الیتامى ظلماً ...» «23»
مردمى در قیامت از قبورشان برانگیخته میشوند که دهانشان از آتش برافروخته است، گفتند: اى رسول خدا اینان چه گروهى هستند؟ فرمود کسانى که مال یتیمان را ظالمانه میخورند ...
از رسول خدا روایت شده:
«حث الله عزوجل على برالیتامى لانقطاعهم عن آبائهم فمن صانهم صانه الله، ومن اکرمهم اکرمه الله، ومن مسح یده برأس یتیم رفقا به جعل الله له فى الجنة بکل شعرة مرت تحت یده قصراً اوسع من الدنیا بما فیها وفیها ماتشتهى الانفس وتلذالاعین وهم فیها خالدون:» «24»
خداوندا بندگانش را بر نیکى بر ایتام ترغیب نموده، این ترغیب بر نیکى بخاطر این است که آنان از دامان پرمهر پدرى محروم و بریده اند، کسى که به حفظ ایتام برخیزد خدا او را در حفظ خود قرار میدهد، کسى که یتیم را اکرام کند خدا او را مورد اکرام خود قرار میدهد، و کسى که از روى محبت دست بر سر یتیم بکشد خدا در بهشت به هر موئى که از زیر دستش میگذرد کاخى وسیعتر از دنیا با آنچه در او است به او عنایت مینماید و در بهشت آنچه نفوس بهشتیان بخواهد موجود است، بهشت جائى است که چشمها از دیدن مناظر آن لذت میبرد، و اهل بهشت براى ابد در بهشت جاودانهاند و همیشه به نعمتهایش متنعم اند.
امیرمؤمنان (ع) چند لحظه پیش از شهادتش بخاطر عظمت مسئله رعایت ایتام در وصیتش به فرزندانش فرمود:
«الله الله فى الایتام فلا تغبوا افواههم ولایضیعوا بحضرتکم:» «25»
شما را به خدا درباره یتیمان، آنان را با غذا دادن یک درمیان گرسنه مگذارید و هرگز مباد آن که در جمع شما تباه شوند و حقوقشان پایمال گردد.
محمدبن مسلم از یکى از دو امام، حضرت باقر یا حضرت صادق میپرسد:
«فى کم تجب لآکل مال الیتیم النار؟ قال: فى درهمین:» «26»
در چه مقدار از مال یتیم براى خورنده آن دوزخ واجب میشود؟ فرمود: دو درهم.
از حضرت رضا (ع) سئوال شد
«کم ادنى مایدخل به النار من اکل من مال الیتیم فقال: کثیرة و قلیله واحد اذا کان من نیته ان لایرده:» «27»
کمترین چیزى که خورنده مال یتیم را به آتش دوزخ وارد میکند چیست فرمود: کم و زیادش یکى است هنگامى که در نیت خورنده آن برگرداندن مال یتیم به یتیم در کار نباشد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره 177.
(2)- نحل 90.
(3)- بحار، ج 71، ص 88، ح 2.
(4)- امالى صدوق 253.
(5)- رعد 21.
(6)- متن روایت غیبت طوسى 128.
(7)- محاسن برقى 291.
(8)- رجال کشى 211.
(9)- کشف الاسرار میبدى، ج 1، ص 594.
(10)- کشف الاسرار میبدى، ج 1، ص 594.
(11)- بقره 220.
(12)- نساء 2.
(13)- نساء 6.
(14)- نساء 9- 10.
(15)- انعام 152.
(16)- امالى صدوق 234.
(17)- امالى صدوق 306.
(18)- امالى طوسى، ج 1، ص 394.
(19)- بحار، ج 72، ص 4، ح 8.
(20)- ثواب الاعمال 181.
(21)- ثواب الاعمال 181.
(22)- ثواب الاعمال 181.
(23)- بحار، ج 72، ص 10، حدیث 33.
(24)- بحار، ج 72، ص 12، ح 44.
(25)- نهج البلاغه، وصیت 47.
(26)- بحار، ج 72، ص 8، ح 26.
(27)- بحار، ج 72، ص 13.