در آثار اسلامى آمده که:
مردى مؤدب به آداب، در بازار بغداد بر سقط فروشى وارد شد و از او طلب کافور کرد.
سقط فروش پاسخ داد: کافور ندارم. آن مرد الهى گفت: دارى ولى فراموش کردهاى، در فلان بسته و در کنار فلان قفسه است.
مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاک به سراغ کافور رفت و آن را به همان صورتى که آن رجل نورانى فرموده بود یافت.
از این معنى تعجب کرد پرسید: شما از کجا دانستید در مغازه من کافور هست، در صورتى که من مدتهاست به خیال اینکه این جنس را ندارم، مشتریان خود را جواب مىکنم!
آن مرد الهى فرمود: یکى از دوستان وجود مبارک حضرت ولى عصر علیه السلام از دنیا رفته و حضرت اراده دارند خود متکفل غسل و دفن باشند، مرا به حضور خواستند و فرمودند که در تمام بازار بغداد به یک نفر اطمینان هست و او کافور دارد، ولى داشتن کافور را فراموش کرده، شما براى خرید کافور به نزد او برو و آدرس کافور فراموش شده را در اختیار او بگذار، من هم به نشانىهاى ولى امر به مغازه تو آمدم!!
سقط فروش بناى گریه و زارى گذاشت و از آن مرد الهى به التماس درخواست کرد که مرا براى دیدار مولایم، گرچه یک لحظه باشد با خود ببر!!
آن مرد الهى درخواست او را پذیرفت و وى را همراه خود برد، به بیابانى رسیدند که خیمه یوسف عدالت در آنجا برپا بود. قبل از رسیدن به خیمه، هوا ابرى شد و نمنم باران شروع به فرو ریختن کرد، ناگهان سقط فروش به یاد این معنى افتاد که مقدارى صابون ساخته و براى خشک شدن بر بام خانه ریخته اگر این باران ببارد، وضع صابون چه خواهد شد؟ در این حال بود که ناگهان صداى حضرت حجت حق برخاست که صابونى را برگردانید که با این حال، لایق دیدار ما نیست!!
اینجا که پیشگاه عبدى از عباد صالح خدا بود، زائر را به خاطر داشتن دو حال نپذیرفتند، آه و حسرت اگر انسان براى نماز در محضر حق حاضر شود و رو به قبلهآرد ولى دلش از قبله حقیقى غافل و به هزار جا غیر از پیشگاه حضرت محبوب مایل باشد.
آرى، چون به طرف قبله ایستادى، توجه داشته باش که در دریاى بىنهایت در بىنهایت کرم، لطف، عنایت، محبت، وفا و غفران غرق هستى و معنا ندارد با رسیدن به غناى محض و رحمت صرف، باز قلبت رو به دنیا و اهل دنیا داشته باشد!
برخیز تا نهیم سر خود را به پاى دوست |
جان را فدا کنیم که صد جان فداى دوست |
|
در دوستى ملاحظه مرگ و زیست نیست |
دشمن را به از کسى که نمیرد براى دوست |
|
حاشا که غیر دوست کند جا به چشم من |
دیدن نمىتوان دگرى را به جاى دوست |
|
از دوست هر جفا که رسد جاى منت است |
زیرا که نیست هیچ وفا چون جفاى دوست |
|
با دوست آشنا شده بیگانهام زخلق |
تا آشناى من نشود آشناى دوست |
|
دست دعا گشاد هلالى به درگهت |
یعنى به دست نیست مرا جز دعاى دوست «1» |
چگونه حیوانات و ماهیان دریایى به زندگى ادامه مىدهند؟ از کجا آب نوشیدنى پیدا مىکنند؟ حقیقت این است که آنها به هر حال موفق به یافتن آب نوشیدنى مىگردند.
مقدار کمى نمک در مایع بافتى خون ماهیان و سایر مهره داران وجود دارد، بدین ترتیب بسیارى از جانوران دریایى که از سایر جانوران دریا تغذیه مىکنند مقدار آب مورد نیاز را از طریق غذاى خود به دست مىآورند. این مایعات براى انسان مفید مىباشد.
سفر بمبارد و کشف مواد مفید دریاها
یک دکتر فرانسوى به نام بمبارد براى اولین بار موفّق به کشف این مسأله شد.
بمبارد دست به آزمایش متهوّرانهاى زد و بدین ترتیب مىخواست ثابت کند که اقیانوسها حاوى موادى هستند که انسان براى زندگى به آنها نیازمند است.
همچنین ثابت نمود افرادى که دچار کشتى شکستگى مىگردند با استفاده از نعمتهایى که در اقیانوسها نهفته است مىتوانند از مرگ حتمى نجات یابند.
به این منظور در قایقى لاستیکى عازم اقیانوس اطلس شد. وى از خوردن هرچیزى به جز ماهى خوددارى کرد. به جاى نوشیدن آب از مایعاتى که از بدن ماهیان به دست مىآورد استفاده نمود. 65 روز طول کشید تا از اروپا به امریکا رسید. گر چه سلامت وى به شدت لطمه دید، موفّق شد ثابت نماید که مىتوان فقط از مواد موجود در اقیانوسها تغذیه نمود.
انسان مایل است بداند که ماهیان، آب شیرین را از کجا تأمین مىکنند؟ مىدانیم بدن ماهیان به دستگاه تقطیر عجیبى مجهّز است که با کُلیه فرق مىکند.
کلیه ماهیان آن قدر کوچک است که در مورد تخلیه نمک نقشى به عهده ندارد دستگاه تقطیر ماهیان در آبشش قرار دارد. سلولهاى مخصوصى املاح موجود در خون را به طور متراکم و همراه با مخاط از بدن موجود زنده بیرون مىراند.
حیات پرندگان دریایى
پرندگان دریایى نیز با مشکلاتى در مورد تهیه آب مواجه هستند. مرغ طوفان و مرغان دریایى که ساکنان اقیانوس مىباشند دور از سواحل دریا سکونت دارند. آنها سالى یک بار براى تولید مثل به خشکى مىآیند.
نوعى پنگوئن دریاى شمال و قرن غار و بسیارى از مرغان نوروزى دریا با وجود این که نزدیک ساحل هستند هرگز از آب شیرین استفاده نمىکنند. بسیارى بر این عقیده بودند که آنها با استفاده از مایعى که از طریق شکار عایدشان مىگردد خود را سیراب مىسازند. ولى اخیراً ثابت شده است که آنها با شوق و علاقه از آب دریا استفاده کرده و حتى بعضى از آنها بدون آب دریا نمىتوانند زندگى کنند.
سالها قبل در باغ وحشهاى گوناگون مشاهده شد که بعضى از پرندگان نمىتوانند در اسارت به سر برند. جانور شناسان از این موضوع که مرغان ظریف و کوچکى از قبیل مرغ مگسخوار، طوطى، شترمرغ، عقاب و جغد تحمّل اسارت را داشتند، ولى مرغان بزرگى از قبیل مرغ نوروزى بعد از مدّتى هلاک مىشوند دچارحیرت بودند. سرانجام چنین نتیجه گرفتند که این مرغان زیباى دریایى نمىتوانند در قفسهاى تنگ زندگى کنند، زیرا دلتنگ عرصه پهناور اقیانوسها مىشوند. آنچه موجب مرگ آنان مىشود اشتیاق به دریا یا اسارت در قفسهاى تنگ نیست، بلکه کمبود املاح مورد نیاز آنهاست که موجب مرگشان مىشود. هنگامى که نمک به غذاى آنها افزوده مىگردد با شادکامى بسیارى به زندگى خود ادامه مىدهند.
پرندگان و خزندگان دریایى دستگاه تقطیر عجیبى دارند. این دستگاه کلیه آنها نیست، بلکه دستگاهى است که درون بینى آنها قرار دارد و به زبان علمى جدید به نمود نمک معروف است. این غدّه در پرندگان در لبه بالایى کاسه چشم وجود دارد و ترشّحات آن به داخل حفره بینى مىریزد. غلظت سدیم در مایعاتى که از این غدّه ترشح مىشود پنج بار از خون و دو یا سه مرتبه از آب دریا بیشتر است.
مایعات مترشّحه از سوراخ بینى روى نوک آنها به صورت شفافى ظاهر مىشود که جانور هر چند وقت یکبار آنها را از خود دور مىسازد. ده یا دوازده دقیقه بعد از این که غذاى آمیخته به املاح به پرندگان مىدهیم، قطراتى از دماغش شروع به چکیدن مىکند و حالتى به آنها دست مىدهد که گویى از سرما خوردگى شدید رنج مىبرند.
مجراى ترشحى غدد نمکى بر عکس پرندگان در خزندگان دریایى از قبیل لاک پشت آبى و مارمولک در گوشه چشمانشان قرار دارد و ترشحات از گوشه چشم آنها جارى مىشود.
اشک تمساح
مدتها قبل انسان متوجه شد که اشک تمساح به صورت قطرات روشنى جارى مىشود. چنین تصور مىشد که تمساح بعد از دریدن و بلعیدن طعمه خود به سوگوارى مىپردازد، به همین دلیل اصطلاح «اشک تمساح» براى نشان دادنبدترین ریاکارىها به کار مىرود. اخیراً دانشمندان به این مسأله پى بردهاند که اشک تمساح در واقع به عنوان وسیلهاى براى دفع املاح جذب شده از طریق آب و غذا مىباشند.
لاک پشتهاى دریایى
لاک پشتهاى دریایى تمام سال در اطراف دریا و اقیانوسهاى گرم به سر مىبرند. ماده این حیوان تنها سالى یک بار در تاریکى شب براى دفن تخمهاى خود به سواحل شنى روى مىآورد، هنگام برگشت به شدت اشک مىریزد و قطرات اشک نمک آلود را به روى ساحل شنزار خشک رها مىسازد.
آیا به خاطر ترک محلى که مدتها قبل در آنجا از تخم در آمده ناراحت است و یا به خاطر آن که نوزادان خود را به دست سرنوشت رها کرده گریه مىکند؟ مسلّماً چنین چیزى نیست، تنها موضوع آن است که غدد نمک جانور سرگرم کار همیشگى خود، یعنى دفع نمک اضافى مىباشد و چنین چیزى اصلًا عجیب نیست. لاک پشتهاى آبى به خاطر اشک خود مشهورند، ولى مشاهده اشک آنها در آب غیر ممکن است و به همین دلیل مدتها طول کشید تا انسان به این مسأله پى برد.
بز موشهاى صحرایى
بز موشهاى صحرایى که در بیابانهاى خشک استرالیا زندگى مىکنند قادر به استخراج آب از خاک هستند. این موجودات عجیب و کوچک از دانههاى خشک گیاهان تقریباً بدون آب تغذیه مىکنند.
بز موشها دانههایى را که جمع کردهاند فوراً مصرف نمىکنند، بلکه دانهها را در کیسههاى گونه خود قرار مىدهند و به حفره زیرزمینى خود منتقل مىسازند. نه تنها صورت این حیوان بلکه دهانش نیز از موى پوشیده شده و بدین وسیله موى موشصحرایى نه تنها بر صورت بلکه بر دهانش نیز مىروید و از نفوذ بزاق به کیسههاى گونه جلوگیرى به عمل مىآورد. این موضوع موجب مىشود تا سر حد امکان در استفاده از رطوبت صرفه جویى شود.
دانههاى کاملًا خشک که از سطح زمین برداشته شده و در سوراخهاى زیر زمینى ذخیره مىگردند، کوچکترین ذرّه رطوبت در خاک را جذب مىکنند. فشار اسمزى دانههاى خشک 400 تا 500 آتمسفر بوده و با همان نیرو آب را به بیرون مىکشند.
بز موش صحرایى تا زمانى که دانهها آغشته به آب نباشند از آنها استفاده نمىکند.
صداى حشرات
دانشمندان زنجرهها را به خاطر صداى بلند و منظمشان نوازنده جهان حشرات نامیدهاند و بیش از دو هزار نوع زنجره تا به حال شناخته شده است.
دانشمند حشره شناس اس. د. فروست مىگوید:
در جهان حشرات، جیرجیرک بغرنجترین اندامهاى صوتى را داراست. این حشره نه تنها داراى پوستى شبیه پوسته طبل است و آن را به کمک عضلات نیرومند خود به نوسان و لرزش در مىآورد، بلکه داراى یک سیستم بسیار کامل تشدید کننده صداست که در مقابل آن مگافونهاى ملخهاى سبز مانند اسباب بازىهاى بچههاست.
آوازهاى این حشرات هر کدام معناى خاص خود را دارد، برخى از آنها پیامهاى عاشقانه است و بعضى براى جلب توجّه ماده و برخى دیگر وجود خطر را خبر مىدهند، بعضى هم خبر دهنده گرماى هواست، و معانى دیگرى در این صداها هست که هنوز بشر به آنها آگاهى نیافته است.
حشرات نوازنده و موسیقى دان، گرماسنجهاى خوبى نیز هستند. زنجرهها هر چه هوا گرمتر شود تندتر مىخوانند، ولى چون گرمى هوا به یکصد درجه فارنهایترسید ناگهان از صدا مىافتند، از اینروست که برخى از مردم گرمى هوا را از روى نغمه زنجره حدس مىزنند و مىگویند: اگر تعداد دفعاتى را که یک زنجره برفى در 15 ثانیه از خود صدا در مىآورد با عدد چهل جمع کنیم درجه درست هوا را به دست آوردهایم!
تمام حشرات داراى اندام شنوایى مىباشند، اما محلّ قرار گرفتن این اندامها انسان را دچار شگفتى مىنماید. ملخ مهاجر داراى یک جفت گوش بر روى پاهاى عقبى و ملخ معمولى داراى یک جفت گوش روى پاهاى جلو مىباشد.
جیرجیرکها نیز چنین هستند.
نکته قابل توجه این است که: گوش براى شنیدن آفریده شده تا موجود زنده را از خیلى چیزها آگاه کند. مثلًا گوش انسان وِزوِز پشه، ریزش آب، صداى طوفان، آواز پرنده، صداى دوست، سخن دشمن و صداهاى بسیار دیگرى را به مغزها مخابره مىکند و آدمى را از وجود چیزهاى مختلف آگاه مىسازد. مسلّماً گوش در حشرات و حیوانات هم براى این منظور مهم آفریده شده تا چون موضوعات مختلف و مطالب گوناگون را که به صورت صدا منعکس شده درک کند!
راستى، چه جهان عجیبى است. انسان با همه قدرت فکرى و علمى در برابر عظمت این واقعیتها به دریایى از حیرت فرو مىرود و با تمام وجود در برابر آفریننده این عرصه گاه پر از عجایب، به فریاد مىآید که:
یکى هست و هیچ نیست جز او |
وَحْدَه لا الهَ الّا هُو |
|
(هاتف اصفهانى)
آرى، تدبّر در آفریدهها، آدمى را به آفریننده هدایت مىکند و عقل و اندیشه را در برابر حریم با عظمت او به سجده دائمى وادار مىنماید.
خراب یک نظر از چشم نیمخواب توایم |
به حال ما نظرى کن که ما خراب توایم |
|
سؤال ما به تو از حد گذشت لب بگشا |
که سالهاست که در حسرت جواب توایم |
|
چه حدّ آن که توانیم هم عنان تو شد |
همین سعادت ما بس که در رکاب توایم |
|
عتاب تو کُشد و ناز تو هلاک کند |
هلاک ناز تو و کشته عتاب توایم |
|
عجب نباشد اگر از لبت به کام رسیم |
که مست باده نازىّ و ما کباب توایم |
|
ز مهر روى تو داریم داغها بر دل |
ستاره سوخته از تاب آفتاب توایم |
|
من وهلالىاز این در به هیچ جا نرویم |
چرا که همچو سگان بسته طناب توایم |
|
(هلالى جغتایى)
اقسام ماهىها
گودى اقیانوسها به هزاران متر مىرسد، ولى نور خورشید بیش از چهارصد متر از سطح دریا پایین نمىرود. پس دریا به دو بخش تاریک و روشن تقسیم مىشود.
گیاهان دریایى به طور معمول در بخش روشن دریا مىباشند. در این جا پرسشى پیش مىآید که ماهىهایى که در بخش تاریک دریا زندگى مىکنند و از نور خورشید محرومند و براى فعالیّتهاى حیاتى به نور احتیاج دارند چه مىکنند؟ آنهم ماهىهاى نیرومندى که مىتوانند صدها تن سنگینى آب را تحمّل کرده، در ته دریا زندگى کنند.
ولى آفریدگار جهان این پرسش را پاسخ داده و این ماهىها هر چه نور بخواهند در اختیارشان گذارده است. ماهىهایى را در آنجا آفریده که اشعه نورانى از خود پخش مىکنند، مانند کرم شب تاب در زمین و پشه نورى در هوا! این ماهىها قعر دریا را روشن مىکنند. در برابر دستگاه نور پاش آنها صفحه شفّافى قرار دارد تا نور بهتر منعکس شود.
این ماهىهاى نور افکن اقسامى دارند و داراى نورهاى رنگارنگ مىباشند؛ از گروهى نور قرمز، از گروهى نور سبز، از گروهى نور زرد مىتابد؛ عجب این جاستکه برخى داراى چراغهاى متعدّدى هستند.
در پشت ماهى قزل آلاى کف دریا از سر تا دم دکمههایى است که مانند لامپهاى کوچک نور مىدهد. ماهىهاى سیاهرنگى هستند که بر پوست آنها صدها نقطه قرمز رنگ روشن دیده مىشود. ستاره دریایى را از عمق 900 مترى بالا آوردند نورى سبز رنگ و تند و درخشان به صورت پنج پره از بدنش تراوش مىکرد.
آیا این کارخانجات الکتریکى در پیکر این ماهىها در ته دریا چگونه قرار داده شده؟ چگونه آب دریا این چراغها را خاموش نمىکند؟ آیا لامپ این چراغها از کدام شیشه ساخته شده که فشار آب چهار صد مترى آن را نمىشکند، آیا حجم این کارخانجات الکتریکى چقدر است؟ آیا مواد سوختنى آنها چیست و از کجا مىآید؟
آیا چه کسى آنها را به کار مىاندازد و بر کار آنها نظارت مىکند که از کار نیفتد. آیا ماده بى شعور مىتواند تاریکى را از روشنایى تشخیص دهد تا براى تاریکى چراغى درست کند؟
ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لَا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ:
کافران از اهل کتاب و نیز مشرکان دوست ندارند که هیچ خیرى از سوى پروردگارتان بر شما نازل شود، در حالى که خدا هر که را بخواهد به رحمت خود اختصاص دهد و خدا داراى فضل بزرگى است.
از آیه مورد شرح دو حقیقت استفاده مىشود:
1- دشمنى و حسادت یهود ونصارى و مشرکین با مؤمنان
2- رحمت و احسان و فضل عظیم حق بر شایستگان.
دشمنى و حسادت یهود ونصارى و مشرکین با مؤمنان
کافران از یهود و نصارى و بتپرستان با ظهور اسلام و طلوع قرآن و جلوهگر شدن خورشید رسالت و نبوت پیامبر خاتم، آرزوهاى خود را بر باد رفته مىدیدند، و قدرت شیطانى خود را که به وسیله آن مردم را به بردگى مىکشیدند رو به افول مشاهده مىکردند، و زمینه غارتگرى خویش را نسبت به اموال و دسترنج مردم نابود شده مىپنداشتند و در یک کلمه با توجه به پیشرفت اسلام، و نفوذ قرآن در قلوب، و محبوبیت پیامبر در اعماق دلها عمر حلیهگرى، و دسیسه بازى، و دست اندازى به عقل و اندیشه مردم را پایان یافته حس مىکردند، از این جهت در مرحله اول نسبت به پیامبر عزیز اسلام و در مرحله بعد نسبت به اهل ایمان ظرف وجودشان پر از کینه و عداوت شد، و به دنبال این کینه و عداوت که
رشته خطرناکى از حسادت است به اعمالى غیر معقول، و امورى غیر منطقى بر ضد مؤمنان روى آوردند، تا شاید به خیال خود از رسیدن خیر که عبارت از هر خیر دنیائى و آخرتى از جمله نزول وحى است جلوگیرى کنند، و به گمان خود نگذارند اهل ایمان با دریافت وحى و شریعت الهى از طریق نبوت پیامبر به رشد و کمال عقلى برسند، و به عقاید حقه آراسته گردند، و متخلق به اخلاق حسنه شوند، و در فضاى پاک انجام اعمال صالحه و کردار شایسته قرار گیرند!!
این بىخردان از قدرت مطلقه حق غافل و بىخبر بودند که حضرت ربالعزه که مقام ربوبیتش توجه به رشد و تربیت و کمال مملوکش را دارد، اراده حتمیه و مشیت قطعیهاش اقتضا کرده که بر بنده ویژهاش وجود مقدس محمد صلىاللهعلیهوآله قرآن را نازل کند و از افق قلب پاکش حکمت و علم جامع طلوع دهد تا زمینه هدایت بندگان به سوى توحید، و باور کردن معاد، و رسیدن به حیات طیبه، و مزین شدن نفوسشان به حسنات اخلاقى، و منور شدن اعضا و جوارحشان به اعمال صالحه فراهم گردد، و از برکت قرآن و رسالت حضرت رحمة للعالمین امتى بیدار، ملتى بینا، جامعهاى رشید و آزاد، قومى عالم و آگاه قدم به عرصه وجود گذارد، و حجت حق بر سایر ملل گردد.
این کینهورزان خیالباف که به غلط فکر مىکردند اگر با پیامبر مؤمنان به خصومت برخیزند، و با عداوت و دشمنى با اهل خدا معامله کنند ریاست چند روزه، و اندک مالى که با حیلهگرى از مظلومان به چنگ آوردهاند براى آنان باقى مىماند، ولى بر خلاف انتظارشان ریاست پوشالى آنان و بخشى از اموالشان با روى آوردن مردم به اسلام از دستشان رفت، و گروهى از آنان در جنگ با مؤمنان کشته شدند و سر از عذاب ابد در آوردند، و باقىماندهها هم به زندگى نکبتبار و ذلیلانهاى دچار شدند، در صورتى که اگر مانند دیگران با قلبى پاک و دلىصاف به محضر ملکوتى پیامبر مىآمدند، و به دست آن چهره آسمانى و فرستاده الهى به قرآن و مفاهیمش ایمان مىآوردند، و پیشانى بندگى بر درگاه حضرت حق به خاک مىسائیدند، و درون را از رذائل اخلاقى پاک مىکردند، و منبعى از اعمال صالحه مىشدند مانند دیگر مؤمنان به خیر دنیا و آخرت مىرسیدند و گوى سعادت و سلامت ابدى را از میدان زندگى میبردند و از رحمت ویژه حضرت حق بهرهمند مىگشتند چنان که در آیه شریفه به این حقیقت اشاره شده است: وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.
اینان به جاى کینه و عداوت و دشمنى و حسد مىتوانستند با دلى نرم و قلبى با محبت پذیراى اسلام و شریعت حقه شوند و خود را ویژه دریافت رحمت واسعه الهى کنند و از فضل عظیم خداى مهربان بهرهمند گردند، ولى به خاطر تعصب بیجا و غرور و کبرشان براى حفظ چند روزهى ریاستشان بر مشتى عوام، و دلخوش بودنشان به متاع اندک و بسیار ناچیز دنیا، آخرتشان را از دست دادند، و خود را به هلاکت ابدى و شقاوت سرمدى دچار نمودند!
در هر صورت آیه شریفه با بیان این معنى که کافران از یهود و مشرکان دوست ندارند هیچ خیرى از جانب خدا به شما برسد به همه مؤمنان و گرویدگان به اسلام و امت پیامبر عظیمالشأن هشدار جدى مىدهد، که دست دوستى در هیچ زمانى به سوى این دشمنان قسم خورده دراز نکنید، و هرگز میل قلبى به آنان نداشته باشید، و فریب خوشزبانى و وسوسههاى آنان را براى ایجاد ارتباط با خود نخورید، و به خواستههاى آنان که براى شما جز زیان خسارت ندارد گوش ندهید، و حتى از پذیرش آنچه براى شما از متاع دنیا مىآورند بپرهیزید، زیرا تعصب جاهلى آنان و نژادپرستى و حسگرائى این نابکاران و کینهو حقد و حسدشان نسبت به شما پایان ندارد و پیوسته در مقام وارد آوردن ضربههاى مادى و معنوى به شمایند.
کافران از اهل کتاب و مشرکان در صدر اول اسلام و پس از آن بخصوص در این زمان که این فقیر مشغول نوشتن این شرح و توضیح است در دشمنى با مؤمنان و امت اسلامى اصرار و پافشارى دارند، و جداً نمىخواهند اهل قرآن از کرامت و شرف و عزت و سربلندى و داشتن هر نوع خیر و خوبى برخوردار باشند، و وجود این معاندان لجباز و دنیاپرستان خائن و ستمگران بىرحم در همه جاى دنیا براى امت پیامبر اسلام همچون آفتى خطرناک و به راستى مانند میکرب جذام هستند که اگر مسلمانان براى ورود به زندگى خود به آنان راه دهند، یقیناً به تخریب همه جوانب حیات آنان برمىخیزند، و کمترین رحم و شفقتى بآنان روا نخواهند داشت، و براى فرو ریختن بنیان زندگى امت به غارت عقل و فرهنگ و زبان و معادن و ارزشهاى دینى آنان دست خواهند زد، چنان که بارها به این نوع جنایات اقدام کرده و مسلمانان پس از بیدارى طردشان کردهاند.
آنان ایمان مسلمانان و ارزشهاى اخلاقى آنان و روىکردشان را به قرآن و معارف الهیه مانع هواها و شهوات و تمایلات و ستمگرىهاى خود مىدانند و به همین خاطر فعالیت همه جانبه مىکنند تا پایههاى ارزشى امت اسلام را به وسیله رواج فحشا و منکرات و از طریق رسانهها و روزنامهها و مجلات و ایجاد مجالس عیش و عشرت در هم فرو ریزند، و روى هم رفته راه و روزنه هر خیر دنیائى و آخرتى را به روى امت مسدود کنند چنان که قرآن مىفرماید: ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لَا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ ....
در پاورقى تفسیر پرتوى از قرآن جلد اول صفحه 260 آمده:
«روز طلوع اسلام آئین مسیح را مسیحیان وسیله به بردگى کشیدن مردم، و دولت مقتدر رم آن را وسیله استعمار ملل گرفته بودند، و یهودیان کیش موسى را وسیله برترى و قومیت اسرائیل ساخته بودند بدین جهت با دعوت اسلام که دعوت تسلیم به خداى همه خلق است (نه خداى اسرائیل و نه خدائى که یگانه فرزندش مسیح است و نه خداى حامى ستمگران) به دشمنى برخاستند.
امروز هم سرّ دشمنى آنان با اصول و فروع متقن و فطرى اسلام همین است، با آن که اینان به چشم خود مىبینند هشیارانى که به وضع استعمارگران و همدستى آنان با دستگاههاى مسیحیت آشنا هستند مىگویند: بیشتر این دستگاهها دانسته یا ندانسته عامل استعمارند، اینان زیر چهره نمایندگى مسیح صلحجو و ناجى بشریت، در میان ملل راه مىیابند تا به اوضاع نفسانى و منابع طبیعى آنان آشنا گردند، تا پسران و دختران بىسرپرست و سرخورده و آرزومند و بىپناهى را در پناه خود گیرند و در قیافه رسالت الهى و عواطف بشرى، آنان را وسیله کار خود و دول خود گردانند، با آن که بررسىهاى چندین ساله ثابت کرده و در گزارشهائى که دادهاند ثبت شده که با آن همه کوششها و مصارف همراه با دعا و سرود و سرپرستى بیماران و وسائل دیگر جز چند تن از مسلمانهاى غافل را در سراسر کشورهاى اسلامى نتوانستند مسیحى پابرجا گردانند و غسل تعمیدشان دهند، پس این کوشش روز افزون براى چیست؟ از بعضى اعترافات و نتیجه مشهود کارشان معلوم است که علاقه و امیدى به مسیحى شدن مسلمانان ندارند، تنها هدفشان این است که سدّهاى مقاومت عقاید اسلامى را فرو ریزند، چنان که همین که گروه گروه مردم در کشورهائى که قرنها در زیر سلطهى کنائس بوده از آئین مسیح بیرون مىروند، و دستگاههاى مسیحیت را به باد مسخره مىگیرند، چرا تا این اندازه نیروهاى گوناگون تبلیغاتى و عواطف بىشائبه!! انسانى ومسیحى خود را به دیگران معطوف مىدارند؟! با آن همه حسابگرى در اقتصاد و حساسیت و پافشارى درباره آن که منشأ این همه جنگها شده، این بودجههاى سنگین براى اعزام مبشرین با تجهیزات کامل به خارج براى چیست؟ اینها مىخواهند حضرت مسیحى را به دنیا و مسلمانان بشناسانند که خود او را نشناخته و نمىتوانند معرفى نمایند و به اصول و فروع دعوت او پاىبند نیستند. مگر مسلمانان، مسیح و دعوت او را با بیان رساى قرآن بهتر و عقلانىتر از آنچه در انجیل است نمىشناسند؟ از قرآن محکمتر و مثبتتر براى شخصیت مسیح چیست؟ چرا مسیحیان در برابر مسلمانان با یهودیان که هر تهمتى را به مسیح روا داشته و آن مرد حق پیامبر خدا را به گفته خود با دزدان و رهزنان به کشتن دادند همکارى مىکنند؟!
دول استعمارى با ترویج فحشا کوشیدهاند تا سدهاى اخلاقى مسلمانان را بشکنند و راه خیانت و جاسوسى را باز کنند و در راهى که براى رسیدن به این مقصود پیش گرفتهاند بسى توفیق یافتهاند.»
این است نتیجه شوم کینه و عناد کافران از اهل کتاب و مشرکان، کافران و مشرکانى که هیچ گونه خیرى را براى امت اسلام نمىپسندند، این گمراهان شیطان صفت تا برپا شدن حکومت عدل جهانى به وسیله مهدى اهل بیت دست از سر امت اسلامى برنمىدارند، و پیوسته آتش کینه و عنادشان بر ضد مؤمنان شعلهور است، و با همه وجود مىکوشند تا مکتب شرک را براى تخریب اساس توحید بر آنان تحمیل کنند، و عقاید پاک و صحیح را به انحراف بکشند، و زمینه پیاده شدن خواستهها و احکام حق را در زندگى مسلمانان نابود سازند.
رحمت و احسان و فضل عظیم حق بر شایستگان
اینکه حضرت حق مىفرماید: رحمتش را به هر کس بخواهد اختصاص مىدهد، و به عبارت دیگر معدود بندگانى هستند که از رحمت ویژه او بهرهمندمىشوند نه بخاطر این است که در آن حریم مقدس و مبارک و در آن پیشگاه با کرامت بخلى وجود دارد که به سبب آن دیگران از دسترسى به آن رحمت محروماند، که جمله
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ
نشان دهنده این معناست که رحمت او که عین ذات است، و احسان و فضلش بىنهایت است و به هر صورتى که هزینه کند کمبودى در آن پیدا نمىشود، بلکه اختصاص رحمت به تعدادى خاص فقط و فقط بخاطر لیاقت و شایستگى آنان است، که با تکیه بر عقل و اندیشه و ادب در رفتار و متانت در منش و انجام عمل صالح و پاىبندى به حقایق، و آراسته بودن به صدق و درستى به دست آوردهاند، و از این طریق خود را به جایگاهى رسانیدهاند که مطلع الفجر طلوع رحمت خاص حضرت الله شدند و مقام رسالت و نبوت و پیشوائى و رهبرى بر جمیع مردم، و مایه جذب خیر مطلق، در دنیا و آخرت را کسب کردند.
به راستى چه زیباست که انسان مدتى محدود براى ظهور لیاقت و شایستگى بکوشد، و با انتظارى به حق و امیدى مثبت براى به دست آوردن رحمت خاص حضرت رب حوصله بخرج دهد، تا بر اساس وعده غیر قابل تخلفى که خداى رحمان داده، رحمتش در خیمه حیات انسان تجلى کند و براى ابد از آن سفره بىنهایت و فضل و احسان نامحدود استفاده نماید.
رسیدن رحمت خاص حضرت محبوب به شایستگان مسئلهاى قطعى و حقیقتى حتمى است که عناد معاندان، و حسد حاسدان، و دشمنى دشمنان، و کینه ستیزهجویان و قدرت اهریمنان هرگز نمىتواند مانع آن شود، خدا هر شایستهاى را که بخواهد مورد رحمت خاصش قرار مىدهد که احسان و فضلش بىنهایت و لطفش قدیم و رحمتش عمیم است.
دست حاجت چو برى پیش خداوندى بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
کرمش نامتناهى نعمش بىپایان
هیچ خواهنده نرفت از در او بىمقصود
امام به حق ناطق، حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مىفرماید:
به هنگامى که براى نماز به جانب قبله ایستادى، پس باید فراموش کنى دنیا را و هر چه در دنیا است و فراموش کنى خلقِ عالم و آنچه خلقِ عالم گرفتار او هستند.
چرا که رو به جانب حضرت او دارى و پشت به دنیا و خلق دنیا و آنچه در دنیا و خلق است.
بدون شک صحیح نیست که در پیشگاه حضرت حق داراى دو حالت باشى: در یک حال توجه به او و در یک حال توجه به دنیا و خلق دنیا!!
قبله به منزله نشان دادن جهت است و جهت در این مرحله وجود مقدس محبوب عالم و جمال مطلق است؛ وقتى در برابر حضرت او قرار گرفتى باید به نحو یقین بدانى که در برابر رحمت واسعه قرار دارى و دنیا و «مافیها» و خلق جهان و «ما هم فیه» در برابر این رحمت وجودى ندارند، تا تو بر آنان توجه کرده و دل ببندى.
وقتى اجازه یافتى در محضر مقدس او قرار بگیرى، جز به عنایت حضرت او توجه مکن که مولاى مهربان تو نمىپسندد در برابر حضرت او قرار داشته باشى، ولى دلت جاى دیگر باشد!!
حکایت
در آثار اسلامى آمده که:
مردى مؤدب به آداب، در بازار بغداد بر سقط فروشى وارد شد و از او طلب کافور کرد.
سقط فروش پاسخ داد: کافور ندارم. آن مرد الهى گفت: دارى ولى فراموش کردهاى، در فلان بسته و در کنار فلان قفسه است.
مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاک به سراغ کافور رفت و آن را به همان صورتى که آن رجل نورانى فرموده بود یافت.
از این معنى تعجب کرد پرسید: شما از کجا دانستید در مغازه من کافور هست، در صورتى که من مدتهاست به خیال اینکه این جنس را ندارم، مشتریان خود را جواب مىکنم!
آن مرد الهى فرمود: یکى از دوستان وجود مبارک حضرت ولى عصر علیه السلام از دنیا رفته و حضرت اراده دارند خود متکفل غسل و دفن باشند، مرا به حضور خواستند و فرمودند که در تمام بازار بغداد به یک نفر اطمینان هست و او کافور دارد، ولى داشتن کافور را فراموش کرده، شما براى خرید کافور به نزد او برو و آدرس کافور فراموش شده را در اختیار او بگذار، من هم به نشانىهاى ولى امر به مغازه تو آمدم!!
سقط فروش بناى گریه و زارى گذاشت و از آن مرد الهى به التماس درخواست کرد که مرا براى دیدار مولایم، گرچه یک لحظه باشد با خود ببر!!
آن مرد الهى درخواست او را پذیرفت و وى را همراه خود برد، به بیابانى رسیدند که خیمه یوسف عدالت در آنجا برپا بود. قبل از رسیدن به خیمه، هوا ابرى شد و نمنم باران شروع به فرو ریختن کرد، ناگهان سقط فروش به یاد این معنىافتاد که مقدارى صابون ساخته و براى خشک شدن بر بام خانه ریخته اگر این باران ببارد، وضع صابون چه خواهد شد؟ در این حال بود که ناگهان صداى حضرت حجت حق برخاست که صابونى را برگردانید که با این حال، لایق دیدار ما نیست!!
اینجا که پیشگاه عبدى از عباد صالح خدا بود، زائر را به خاطر داشتن دو حال نپذیرفتند، آه و حسرت اگر انسان براى نماز در محضر حق حاضر شود و رو به قبلهآرد ولى دلش از قبله حقیقى غافل و به هزار جا غیر از پیشگاه حضرت محبوب مایل باشد.
آرى، چون به طرف قبله ایستادى، توجه داشته باش که در دریاى بىنهایت در بىنهایت کرم، لطف، عنایت، محبت، وفا و غفران غرق هستى و معنا ندارد با رسیدن به غناى محض و رحمت صرف، باز قلبت رو به دنیا و اهل دنیا داشته باشد!
برخیز تا نهیم سر خود را به پاى دوست |
جان را فدا کنیم که صد جان فداى دوست |
|
در دوستى ملاحظه مرگ و زیست نیست |
دشمن را به از کسى که نمیرد براى دوست |
|
حاشا که غیر دوست کند جا به چشم من |
دیدن نمىتوان دگرى را به جاى دوست |
|
از دوست هر جفا که رسد جاى منت است |
زیرا که نیست هیچ وفا چون جفاى دوست |
|
با دوست آشنا شده بیگانهام زخلق |
تا آشناى من نشود آشناى دوست |
|
دست دعا گشاد هلالى به درگهت |
یعنى به دست نیست مرا جز دعاى دوست «1» |
|
امام خمینى رحمه الله درباره قبله از یکى از آگاهان معاصرش در «آداب الصلاة» نقل مىکند:
نکته باریکى در واژه قبله هست که باید از آن غافل نبود.
آیا قبله اسم خانه است یا عمل مواجهه کردن و روبرو ایستادن مکلف قبله است؟ در حقیقت عمل ما قبله است نه اینکه نام خانه قبله باشد، قبله در اصل لغت عرب اسم عمل ماست نه اسم خانه، ولى چون این عمل روبهروى با آن خانه انجام مىگیرد و باید بگیرد، کمکم اسم خود خانه شده است، بنابراین کلمه قبله کلمهاى است که در اصل لغت اسم خانه نیست، قبله بر وزن «جلسه و وجهه» طرز ایستادن و روبرو شدن با چیزى است که با حضور ذهن انجام گیرد.
مواجههاى است که انسان به حال خبردار مىایستد که گویى رژه و سان مىدهد، نهایت باید این رژه و سان نسبت به خانه خدا با همه اعضا و کل اندام بدن بوده آن هم به حال خبردار و با نظم و احترام و باید با حضور ذهن کلى باشد.
این عمل را قبله مىگویند، پس قبله به معناى اقبال کردن به چیزى است، اما طورى که اقبال به آن و رو به او آوردن با گسستن از غیر باشد که رنگ پیوستن به آن و گسستن از غیر آن در عمل آشکار باشد.
عرب براى هیئت «جِلسه»- به کسر جیم- معنایى فوق نشستن محض در نظر مىگیرد، ولى براى «جَلسه»- به فتح جیم- نشستن به هر وضع که باشد، اراده مىکند.
«جِلسه»- به کسر جیم- طرز نشستن مخصوص و جلوس خاصى است، از قبیل نشستن صیاد در انتظار صید، یا شکارچى در هنگام تیرانداختن که اندام، وضعخاصى به خود مىگیرد.
حضور ذهن و هشیارى هم در قبله براى آن طرز ایستادن علاوه شده، تا مگر گویى براى ملتفت شدن به خبرى یا پیامى یا سخنى یا رمزى است که باید هشیارى و حضور ذهن داشت و آیا چه رازى است که قبله روزانه پنج نوبت، آن را به گوش مردم مىرساند و به گوش هزاران هزار جمعیت بشر مىکشد و باید به آن متوجه بود؟!
این تکلیف که انسانها هر کدام هر جا هستند باید روبرو با آن جایگاه بشوند و مىشوند براى سرّ بزرگى است؛ گویى براى این است که به گوش هوش خود سخنانى را یا فرمانى را دریابند و سخنان خود را در برابر آن و با آن بگویند، یا خود را از صمیم دل به او بدهند، آنجا مقبول آنهاست یا مقبول آنها در آنجا است، آن جایگاه محبوب آنهاست، یا محبوب آنها در آن جایگاه است و دل از محبوب مقبول نباید برداشت.
عمل حج براى جمعیت محدودى است آن هم یک بار در عمر، ولى این عمل، یعنى صف کشیدن در برابر محبوب با هشیارى کامل به وسیله جمعیت غیر محدودى از همه نقاط دنیا در بر و بحر هر روز انجام مىگیرد و باید براى همه بشر انجام بگیرد و همه ساله و همه ماهه و همه روزه انجام بگیرد.
هر کس از شهر و دیار خود بیرون مىرود باید تا هر جا رفته، همین که موسم این سال رسید، همانجا بایستد و روى خود را رو به آن بقعه برگرداند و احترام کند و عمل سان مقدس را انجام بدهد و سپس دنبال کار خود برود.
راستى براى چه فرمانِ، ایست مىدهند و قافله را نگاه مىدارند؟ آن بقعه اسرارآمیز چه سرّى در دل دارد که باید حتى در حال احتضار هم رو به آنجا دراز بکشند و بمیرند، یعنى به هواى آنجا بمیرند، مگر حتى مردهها هم در قبر باید اعتراف کنند که ما در حیات رو به اینجا بودیم و رو بدین جا اکنون آرمیدیم؟
ذبح گوسپند و گاو و شتر و هر حیوان اگر چه مرغى باشد، باید روبهروى آنجاانجام گیرد تا ذبح قانونى شده باشد وگرنه مردار و نجس است و گوشت آن حرام!!
در هر مفصلى که به منزله گردنهاى است باید بشر برگردد و مراسم استقبال با آن را انجام دهد تا تجدید عهدى بنماید، تا در پایان در حال احتضار هم رو بدان سو دراز بکشد و از حرکت مطلقاً بایستد.
سپس باید روبروى این خانه بدن بیجان او را بشویند و روبروى آن، مراسم دعاى ختم حیات را بر او انجام دهند و او را معرفى به این مقام نمایند و در آرامگاه ابدش با وضع مواجهه او را استراحت بدهند.
استقبال در کلام شهید ثانى
شهید ثانى آن مرد بزرگ و فقیه عالیقدر مىفرماید:
استقبال عبارت از آن است که ظاهر روى خود را از هر سو به سوى خانه خدا برگردانى، آیا پندارى که روى دل از سایر چیزها به سوى امر خداى تعالى برگرداندن، از تو خواسته نشده است؟
هرگز و هرگز، بلکه جز همین را از تو نخواستهاند و این ظواهر براى برانگیختن باطنها و وسائلى است براى آنها تا براى آنان نردبان ترقى گردند و اعضاى بدن به انضباط گرایند و در یک سو ثابت و آرام گردند، تا بر دل تعدى نکنند؛ زیرا اگر اعضاى بدن در حرکاتشان و التفاتشان به این سو و آن سو تعدى و ظلم کنند دل نیز به دنبال آنها روانه شود و از وجهه الهى روگردان گردد، پس باید روى دل به همراه روى پیکر باشد و از این جهت پیغمبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: آیا آن که روى خود را در نماز برمىگرداند، نمىترسد که خداوند روى او را همچون روى خر گرداند؟!
این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله نهى از آن است که انسان از خداى تعالى و ملاحظه عظمتش در حال نماز روگردان باشد؛ زیرا آن که به راست و چپ التفات دارد، ازخداوند التفات مىکند و از مطالعه انوار کبریا و عظمت غافل مىشود و هر کس که این چنین باشد، بیم آن مىرود که این غفلت ادامه یابد و صورت ملکوتى دل او هم چون صورت خر گردد که نسبت به امور عالم بالا تعقلى ندارد و علوم و معارف و قرب خداى تعالى را به چیزى نشمارد.
و بدان، همان طور که روگرداندن به سوى خانه خدا امکانپذیر نیست مگر به آن که از غیر آن سو روگردان باشد، روى دل را نیز به سوى خدا کردن امکان ندارد، مگر به آنکه با تضرع و زارى از هر چه جز اوست روگردان شوى.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
هرگاه بندهاى به نماز ایستد و خواسته او و روى دل او به سوى خدا باشد، از نماز فارغ نمىشود، مگر مانند روزى که از مادر زاییده شده.
به قول مرحوم الهى قمشهاى آن شیداى مست باده وصال:
گر بشکند سیمرغ جانم دام تن را |
بخشم بدین زاغ و زغن باغ و چمن را |
|
تا چند چون جغدان در این ویران نشینم |
منزل کنم زندان تنگ ما و من را |
|
چون باز پر بشکسته در دام علایق |
برد از دل ما چرخ دون یاد وطن را |
|
یارى کند گر گریه و آه شبانه |
ویران کنم بنیان این چرخ کهن را |
|
مرغان آزاد از هواى آب و دانه |
منزل گرفتند اى فغان دام فتن را |
|
پی نوشت :
______________________________
(1)- هلالى جغتایى.
یکی از جانبازان جنگ تحمیلی، سالها پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام و در یکی از بیمارستانهای شهر رم بستری شده بود از قضا چند روزی بعد از بستری شدن این جانباز جنگ تحمیلی متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است. این جانباز ابتدا تصور می کند تشابه اسمی است، اما در نهایت نمی تواند جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و از خانم پرستار می پرسد: آیا با پائولو مالدینی ستاره شهر تیم آ.ث. میلان نسبتی داری؟ و خانم پرستار در پاسخ می گوید: پائولو برادر من است! جانباز ایرانی در حالی که بسیار خوشحال شده بود، از خانم پرستار خواهش می کند که اگر ممکن است عکسی به یادگار بیاورد و خانم پرستار هم قول می دهد تا برایش تهیه کند، اما جالب ترین بخش داستان صبح روز بعد اتفاق می افتد. هنگامی که جانباز هموطن ما از خواب بیدار می شود، کنار تخت بیمارستان خود پائولو مالدینی بزرگ را می بیند که با یک دسته گل به انتظار بیدار شدن او نشسته است و ... باقی اش را دیگر حدس بزنید! راستی هیچ می دانید پائولو مالدینی اسطوره میلان از شهر میلان واقع در شمال غربی ایتالیا، به شهر رم واقع در مرکز کشور ایتالیا که فاصله ای حدود ششصد کیلومتر دارد رفت، تا از یک جانباز جنگی ایرانی که خواستار عکس یادگاری اوست، عیادت کند؟ آیا فوتبالیست ایرانی را سراغ دارید که چنین مسافتی را برای به دست آوردن دل یک جانباز، معلول، بچه یتیم، بیمار و ... بپیماید؟
روز عید فطر فقیرى نزد شیخ جعفر آمد و گفت: زکات فطره به تو دادند، به ما بده؟ گفت: زکات به من دادند همه را به فقرا دادم و چیزى نمانده، گفت: دست بکن تو جیبت بده، آقا شیخ گفت: واللّه ندارم. دهانش را پر از آب کرد، و به صورت شیخ انداخت. شیخ هم سریع دستش را از عبا بیرون کرد و آب دهان را مالید به صورتش، گفت: الهى شکر امروز درجه ما بالا رفت. عبایش را از کولش برداشت، گفت: مردم من یک مستحق شرعى مىشناسم، پول هم ندارم، خودم در صف نماز مىگردم، هر که مىتواند، به این مستحق کمک کند، عبایش را پر از پول کرد، برد پیش او و گفت: بیا بگیر، خرج کن، کاسبى کن، اگر باز هم فقیر شدى، پیش ما بیا.
به مادر گفت: نه، من باید این دختر را بگیرم، مادر آمد از تپهاى بالا رود و بگوید: این دختر به درد نمىخورد. پسر عصبانى شد، سنگ برداشت و به سوى مادر پرتاب کرد. سر مادر شکافته شد، در این هنگام پسر سُر خورد و محکم به زمین خورد، مادر با آن سر شکافته گفت: خدایا! بچهام را نگهدار.
این محبت و عشق مادر به فرزند است، محبت خدا بىنهایت در بىنهایت است.
امام على علیه السلام مىفرماید:
» إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ کِتَاباً هَادِیاً بَیَّنَ فِیهِ الْخَیْرَ وَ الشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَیْرِ تَهْتَدُوا وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّکُمْ إِلَى الْجَنَّة «
اى مردم پروردگار عالم در قرآن مجید آنچه خیر شما بوده، به خاطر اینکه عاشق شما بوده، قرار داده است.(505) و هر چه به ضررتان بوده، بیان کرده است، شما بیایید به حرف این عاشقتان گوش بدهید، به تمام خیرها آراسته مىشوید، از همهشرها هم کناره گیرى بکنید، تکوین و تشریع غرق محبت است، رضایت و بهشت قیامت را براى شما مردم قرار داده است، آنقدر عاشقتان بوده که بهشت ابدى را آماده کرده، نردبانش را هم گذاشته بیا بالا، با نماز، با روزه، با امر به معروف، با نهى از منکر، با هدایت مردم، با محبت به مردم، با دیدن مریض، با رعایت یتیم، با رعایت افتاده، با احسان به پدر و مادر و با خوش اخلاقى از این پلهها بالا بیا.
» مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ یَرْفَعُهُ «
عالم عالم عشق است، عالم عالم محبت است، دین دین محبت است، قرآن قرآن محبت است، پیغمبر پیغمبر محبت است، امام امام محبت است.
حیف نیست آدم این خداى با محبت را زمین بگذارد برود سراغ شیطان، حیف نیست آدم این پیغمبر را زمین بگذارد برود سراغ زن بىحجاب، حیف نیست آدم این امام حسین با محبت را کنار بگذارد برود سراغ گناه.
مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام، نیازمند به مسجدى آبرومند، جهت عبادت زائران و طاعت مطیعان و تدریس مدرسان بود.
قرعه این فال الهى به نام خانمى دیندار و آگاهى دلسوز، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ میرزا افتاد.
او تمام خانهها و زمینهاى اطراف را جهت ساختن مسجد خرید، تنها یکپیرزن حاضر نشد که محل مسکونى خود را بفروشد در حالىکه منزل او وسط مسجد مىافتاد، گوهرشاد خانم از خرید آن منصرف شد؛ زیرا نمىخواست در ساخته شدن مسجد به احدى کمترین ظلمى شود.
پس از ساخته شدن مسجد، آن پیرزن هم خانه خود را به عنوان محل عبادت وقف کرد و سالیان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پیرزن تجلى داشت.
از طرفى دستور داد، در آوردن مصالح ساختمانى، کسى حق ندارد حیوان بارکشى را تند براند، یا با تازیانه و چوب بزند، هم چنین دستور داد در مسیر آوردن مصالح ساختمانى جهت حیوانات باربر، آب و علوفه بگذارند و به معماران و استادکاران دستور داد با کارگران و زیردستان در کمال محبت رفتار کنند و به زیردستان خود در برنامه کار تحکّم نکنند و سعى کنند کارگران را آزاد بگذارند.
آرى، براى ساختن خانه خدا، باید تمام جهات حقوق خدایى و مردمى را رعایت کرد؛ به همین خاطر است که این مسجد یکى از پر برکتترین مساجد روى زمین است و ساعتى در شبانهروز نیست مگر اینکه خداوند مهربان، در آن مسجد به وسیله مردم و اولیاى خدا به وسیله نماز و قرآن و دعا و تعلیم و تعلم عبادت نشود.
در هر صورت، ساختن مسجد شروع شد، گوهرشاد خانم هر چند روز یکبار جهت سرکشى ساختمان به محوطه کار مىآمد و دستورهاى لازم را به معماران و استادکاران مىداد.
روزى براى سرکشى ساختمان آمد، باد مختصرى وزیدن گرفت، گوشه چادر خانم به وسیله باد کنار رفت. یکى از عملهها چهره او را دید، دلباخته آن زن شد.
جرأت اظهار نظر براى او نبود؛ زیرا بیم آن داشت که او را اعدام کنند، عمله و اظهار عشق به ملکه مملکت!!
دو سه روزى نگذشت که عمله بیچاره مریض شد، پرستارش تنها مادر دردمندش بود.
طبیب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان کنار بستر تنها فرزندش گریه مىکرد، فرزند چارهاى ندید جز اینکه دردش را به مادر اظهار کند. مادر ساده دل و ساده لوح، براى رفع این مشکل به گوهر شاد خانم مراجعه کرد و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت: اگر اقدام نکنى تنها پسرم از دستم مىرود و در قیامت دامن تو را جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت.
گوهر شاد خانم، از این داستان بسیار ناراحت شد و به آن مادر دلسوخته گفت:
چرا این مشکل را زودتر با من در میان نگذاشتى تا بندهاى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهیم؟ آن گاه گفت: اى مادر! به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو: من حاضرم با تو ازدواج کنم، ولى شرطى را باید من رعایت کنم و شرطى را تو باید رعایت کنى، اما شرطى که من باید رعایت کنم جدایى از شاهرخ میرزاست، اما شرطى که تو باید رعایت کنى پرداختن مهریه به من است، قبل از اینکه در خط این ازدواج قرار بگیرى و آن مهریه این است که چهل شبانهروز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را به عنوان مهریه من قرار دهى.
مادر، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد که به زودى از بستر رنج برخاست و با کمال اشتیاق پرداخت این مهریه را به عهده گرفت و پیش خود گفت:
چهل روز که چیزى نیست، اگر چند سال به من پیشنهاد مىشد حاضر به اجراى آن بودم.
در هر صورت به محراب عبادت رفت، چهل شبانه روز نماز خواند، براىرسیدن به وصال گوهرشاد خانم، ولى به تدریج به توفیق حضرت الهى به راه دیگر افتاد.
پس از چهل شبانهروز، نماینده گوهرشاد خانم، به محراب عبادت آمد، تا از حال او خبردار شود، چون با او سخن گفت، ملاحظه کرد که اهمیتى به مسئله نمىدهد. گفت: من نماینده گوهرشاد هستم، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمدهام. گفت: به خانم بگو: من نمىتوانم براى رسیدن به وصال تو، دست از محبوب واقعى عالم بردارم برو به او بگو:
اگر لذت ترک لذت بدانى |
دگر لذت نفس لذت نخوانى |
|
راستى عجیب است، راهنمایى آن زن بزرگوار را ببینید که براى علاج هواى نفس چه نسخهاى مىدهد و اثر نماز را ببینید، با اینکه در اول کار از معنى دور است، ولى در عاقبت کار چه نتیجه خوشى مىدهد.
عراقى شوریده حال گوید:
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم |
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم |
|
در دیده هر عاشق او بود همه لایق |
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم |
|
دیدم همه پیش و پس جز دوست ندیدم کس |
او بود همه او بس تنها همه او دیدم |
|
آرام دل غمگین جز دوست کسى مگزین |
فى الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم |
|
دیدم گل بستانها صحرا و بیابانها |
او بود گلستانها صحرا همه او دیدم |
قطب راوندى و دیگران از حماد بن حبیب کوفى روایت کردهاند که گفت:
سالى آهنگ حج کردم، همین که از منزل «زباله» حرکت کردیم بادى سیاه و تاریک وزیدن گرفت به طورى که اهل قافله را از هم متفرق کرد، من در آن بیابان متحیر و سرگردان ماندم، بالاخره خود را به یک وادى بىآب و گیاه رساندم تا تاریکى شب مرا گرفت، خود را به پناه درختى بیابانى گرفتم؛ در آن تاریکى شب جوانى را با جامه سپید و بوى مشک دیدم، گفتم: او از اولیاى خداست و ترسیدم مرا ببیند و به خاطر من جایش را عوض کند، تا مىتوانستم خویش را پنهان نگاه داشتم، ناگهان آن جوان مهیاى نماز شد، چون ایستاد به پیشگاه مقدس حضرت دوست عرضه داشت:
یا مَنْ أحارَ کُلَّ شَىءٍ مَلَکُوتا وَقَهَرَ کُلَّ شَىءٍ جَبَرُوتاً صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاوْلِجْ قَلْبى فَرَحَ الْاقبالِ عَلَیْکَ وَالْحِقْنى بِمَیَدانِ الْمُطیعینَ لَکَ «2».
اى کسى که همه چیز مبهوت ملکوت تو و مقهور جبروت توست. درود بفرست بر محمد و آل محمد خوشحالى عبادت و روى آوردن به خودت را در قلب من داخل کن و مرا به مطیعان درگاهت ملحق کن.
آن گاه آماده نماز شد، من هم برخاستم و به نزدیک او رفتم، دیدم چشمه آبىمىجوشد به سرعت آماده طهارت و نماز شدم، چون پشت سرش ایستادم گویا محرابى براى من ممثل شد و مىدیدم هرگاه به آیهاى مىگذشت که در آن وعد یا وعید بود، با ناله و آه آن را تکرار مىکرد؛ چون تاریکى شب به نهایت رسید، از جاى برخاست و گفت:
یا مَنْ قَصَدَهُ الضَّالُّونَ فَاصابُوهُ مُرْشِداً وَامَّهُ الْخائِفُونَ فَوَجَدُوهُ مَعْقِلًا وَلَجَا الَیْهِ الْعابِدُونَ فَوَجَدُوهُ مَوْئِلًا مَتى راحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَیْرِکَ بَدَنُهُ وَمَتى فَرَحَ مَنْ قَصَدَ سِواکَ بِهِمَّتِهِ الهى قَدْ تَقَشَّعَ الظُّلامُ وَلَمْ اقْضِ مِنْ خِدْمَتِکَ وَطَراً وَلا مِنْ حِیاضِ مُناجاتِکَ صَدَراً صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَافْعَلْ بى اوْلَى الْامْرَیْنِ بِکَ یا ارْحَمَ الرَّاحِمینَ.
اى کسى که گمراهان او را براى هدایت قصد مىکنند و ترسوهابه او اقتدا کرده و او را پناهگاه مىیابند و عابدان به او پناه برده و او را ملجأانتخاب مىکنند. کجا راحتى دارد کسى که خود را براى دیگرى صرف کند و کجا خوشى دارد کسى که غیر تو را نیت کند. خداوندا! تاریکى همه جا را فرا گرفته و من نه در قبال تو خدمتى کردم و نه از چشمه مناجات تو بهرهاى بردم، درود بفرست بر محمد و آل محمد و انجام بده براى من سزاوارترین این دو امر را، قسم به تو اى مهربانترین مهربانان.
حماد بن حبیب مىگوید: این وقت ترسیدم که مبادا شخص او از من ناپدید شود و اثر امرش بر من پوشیده ماند، پس دامنش را گرفتم و عرضه داشتم تو را به آن کسى که در عبادت رنج و تعب و ملال و خستگى را از تو گرفته و لذت رهبت را در کامت نهاده بر من رحمت آر و مرا در گلستان مرحمت و عنایتت جاى ده که من مردى ضال و گم گشتهام و آرزو دارم که هماهنگ تو شوم و گفتار تو را پیروى کنم،
فرمود: اگر تکیهات بر خدا از روى صدق و راستى باشد گم نخواهى شد، در هر صورت بر اثر من باش، پس به کنار آن درخت شد و دست مرا گرفت، چنین به نظرم آمد که زمین زیر قدمم در حرکت است؛ همین که صبح طلوع کرد به من فرمود:
بشارت باد بر تو که این مکان مکه معظمه است. پس من صداى ضجه و ناله حجاج را شنیدم، عرض کردم: تو را سوگند مىدهم به آن که نسبت به او امیدوارى و در قیامت به حضرت او چشم دارى کیستى؟ فرمود: اکنون که مرا قسم دادى من على بن الحسین بن على بن ابیطالب هستم!!
تصور شما این نباشد که عشق به نماز و مناجات و این حرکت الهى و عارفانه مخصوص به انبیا و ائمه طاهرین علیهم السلام بوده، بلکه شاگردان این مکتب از عاشقان این راه و تربیت شدگان این بزم، نیز در حد قدرت و وسع و توان فکرى و روحى خود سالک این مسلک بوده و راه رو این طریق و دلباخته این وضعیت و سرباخته این حالت گردیدند.
عطاء سلمى مىگوید مدتى طولانى بر ما گذشت در حالى که از باران محروم بودیم، گروهى جهت طلب باران به جانب بیابان حرکت کردیم ناگهان کنار قبرستان به سعدون مجنون برخورد نمودیم، سعدون که از میان جمع مرا مىشناخت به من نظرى دقیق انداخت و گفت: عطا امروز روز حشر و نشر است، یا برانگیخته شدن مردگان از قبور؟ چه روى داده که این همه جمعیت با زارى و تضرع به بیابان آمدهاند؟ گفتم بیرون آمدهایم تا از خدا طلب باران کنیم گفت: با قلوب مادى و زمینى یا با قلوب ملکوتى و آسمانى؟
گفتم: به قلوب ملکوتى و آسمانى، گفت: هیهات اى عطا به روندگان در راه باطل، و منحرفان از صراط مستقیم بگو سالک راه باطل مباشید که نقد کننده اعمال و بررسى کننده حرکات بصیر است، سپس چشم به آسمان دوخت و گفت:
معبود و سید من شهرها را به سبب گناهان بندگانت نابود مکن، خداوندا به اسماء مکنونت، و نعمتهاى معنوىات که حجابهاى نورانى آنها را پنهان نموده آب فراوان و خوشگوارى که شهرها را سیراب کند و بندگانت را احیا نماید به ما عنایت کن، اى کسى که بر هر کارى توانائى.
عطا مىگوید: کلامش تمام نشده بود که رعد و برق آسمان را فرا گرفت و بارانى شدید چون آبى که از دهانه مشک مىریزد از آسمان نازل شد، سپس به جمعیت پشت کرد و گفت: زاهدان و عابدان رستگار شدند، زیرا شکم خود را بخاطر مولایشان گرسنه نگه داشتند، و براى عشق او شب را بیدار ماندند، و بندگى حق آنها را از هر چیزى منصرف نمود تا جائى که مردم گفتند در اینان جنون است!!