در راه حرکت انسان به سوى نماز، این واقعیت پر برکت الهى، موانعى هست که لازم است، عاشق نماز، با تمام وجود با این موانع به مبارزه برخیزد، سستى در مقابل این موانع، انسان را از فیض با عظمت نماز باز داشته و از رحمت حضرت حق محروم مىکند، قرآن مجید درباره موانع نماز مىفرماید:
[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ* إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ] «1».
اى اهل ایمان! جز این نیست که همه مایعات مست کننده و قمار و بتهایى که [براى پرستش] نصب شده وپاره چوبهایى که به آن تفأل زده مىشود، پلید و از کارهاى شیطان است؛ پس از آنها دورى کنید تا رستگار شوید.*
مسلماً شیطان مىخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنى و کینه [سخت] اندازد، و از یاد خدا و نماز بازتان دارد؛ آیا شما [از این امور با همه زیانها وخطراتى که دارد] خوددارى خواهید کرد؟
[قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِینَ* وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى وَ لا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ کارِهُونَ] «2».
بگو: [اى منافقان!] چه از روى میل و رغبت یا بىمیلى و اکراه انفاق کنید، هرگز از شما پذیرفته نشود؛ زیرا شما گروهى فاسق هستید.* هیچ چیز آنان را از پذیرفته شدن انفاقشان بازنداشت، مگر آنکه آنان به خدا و پیامبرش کافر شدند، و نماز را جز با کسالت وسستى به جا نمىآورند، و جز با بىمیلى و ناخشنودى انفاق نمىکنند.
موانع نماز را مىتوان در چهار قسمت خلاصه کرد:
1- شراب
2- قمار
3- بتپرستى
4- تظاهر و خودنمایى
1- شراب
مشهور است که مخترع شراب، شیطان رجیم بود؛ او با اختراع این ماده فساد که اهل دل آن را ام الخبائث نامیدهاند، به عقل و قلب و روح و ایمان و عمل و ادب و تربیت انسان حمله برد و در این حمله ناجوانمردانه هم در طول تاریخ موفق بود؛ زیرا آنان که به این ماده فساد آلوده شدند، قواى عاقله را از دست دادند و در نتیجه تبدیل به حیوانى بىفکر شدند و چون از اندیشه در عواقب امور بازماندند، از اثر بىفکرى به انواع گناهان و معاصى آلوده شدند و در آلودگى به معاصى، حرکت الهى قلب و روح را از دست داده خود را به هلاکت ابدى دچار کردند!
امتیاز انسان بر سایر موجودات عالم به عقل اوست، چون عقل را از دست بدهد، از تمام موجودات بىارزشتر و پستتر مىگردد.
عقل، حوزه جاذبه تکالیف و مسؤولیتهاى الهى و انسانى است، وقتى جاذبه این حوزه نورانى از دست برود، خود به خود ظرف وجود و صفحه حیات از تابش نور پر فروغ تکلیف و مسؤولیت محروم مىگردد.
کسى که از نور عقل و تفکر بهرهمند است، جز به سوى خیر دنیا و آخرت حرکتى ندارد؛ عقل محبوبترین خلق خداست و عاقل که عقلش را به کار گیرد محبوبترین بنده الهى است.
در «آثار طبسى» آمده:
بدان که تفکر، سیر انسانى است از مبادى به مقاصد و نظر را همین معنا گفتهاند.
و هیچ کس از مرتبه نقصان به مرتبه کمال نتواند رسید الا به سیرى و به این سبب اول واجبات تفکر و نظر است.
و بدان که مبادى سیر- که از آنجا حرکت باید کرد- آفاق و انفس است و سیراستدلال است از آیات هر دو، یعنى از حکمتهایى که در هر ذره از ذرات هر یکى از این دو کون یافته شود، بر عظمت و کمال مبدع هر دو تا مشاهده نور ابداع او در هر ذره کرده شود «3»:
[سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ] «4».
به زودى نشانههاى خود را در کرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا براى آنان روشن شود که بىتردید او حق است.
بدان که هر که را سخن نه از سر حکمت است آن عین آفت است و هر که را خاموشى نه از سر فکرت است آن همه شهوت و غفلت است و هر نظر که نه از سر عبرت است آن همه سهو و زلت است.
قالَ الصادق علیه السلام: تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ «5».
بعثت انبیا و امامت امامان علیهم السلام بنا به فرموده على علیه السلام در خطبه اول «نهج البلاغة» براى حرکت فکرى انسان بوده است.
اگر بخواهید آثار و نتایج و محصولات و ثمرات اندیشه و فکر را در طول تاریخ به حساب بیاورید، در هیچ کتاب و کتابخانهاى گنجایش نخواهد داشت.
تمام کتب علمى و تمدن با عظمت انسانى بر این صفحه خاک و در این میدان تابناک نتیجه اندیشه انسان در امور مادى و معنوى است.
شما خود فکر کنید که شراب این ماده فساد، چه تیشهاى به ریشه انسانیت- که عبارت از قوه اندیشه اوست مىزند- و چگونه آدمى را از راه راست الهى و صراطمستقیم ربانى به کجى و ضلالت مىبرد؟! حرکت در راه راست چه سودها و سیر در راه ضلالت چه ضررها و خسارتها براى انسان دارد؟!
بیا اى صبح دولت را طلبکار |
چو صبح اهل دولت صدق پیش آر |
|
به راه راست رو تا مىتوان رفت |
که مىباید بجاى راستان رفت |
|
مرو کج این حدیث راست بشنو |
که بر یک جانب افتادست کجرو |
|
کجى را ره نباشد در میانه |
که تیر راست آید بر نشانه |
|
الف بر آسمان نون بر زمین است |
زکج تا راست فرق آرى همین است |
|
به است از زلف کج آن قامت راست |
بلى هر کس به قدر راست برپاست «6» |
|
شرابخوارى در روایات
امام باقر علیه السلام مىفرماید:
شرابخوار با روى سیاه، دهان کج، زبان بیرون آمده و با ناله و فریادى سخت از شدت تشنگى وارد قیامت مىشود و از چاهى که چرک بدن زناکاران در آن است به او مىآشامانند «7»!
امام صادق علیه السلام به یونس بن ظبیان فرمود:
از طرف من که به مردم لطف و محبت دارم بگو: هر کس یک جرعه شراب بنوشد، خداوند و ملائکه و انبیا و مؤمنان او را لعنت مىکنند، مستى شراب روح ایمان را از کالبد برده و به جایش روح پست و کثیف و لعنت شده قرار مىدهد «8».
پیامبر بزرگ صلى الله علیه و آله در مسئله شراب ده طایفه را لعنت کردند:
غرس کننده مُو، نگهبان آن، فشار دهنده انگور جهت شراب، خورنده، ساقى، حمل کننده، تحویل گیرنده، خریدار، فروشنده و دریافت کننده پول «9».
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:
از اولین برنامههایى که خداوند منع فرمود، عبارت است از بتپرستى، شرابخوارى «10».
و نیز آن حضرت فرموده:
شراب خوارى مبدأ تمام گناهان است «11».
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
شراب منبع تمام آلودگىهاست و شراب خوار، تکذیبکننده قرآن است؛ زیرا اگر قرآن را باور داشت، حرامش را حرام مىدانست «12»!!
امام باقر علیه السلام مىفرماید:
خداوند به چیزى همانند شرابخوارى معصیت نشده، براى شرابخوار مست، زناى با مادر و دختر و خواهر امرى است عادى؛ زیرا به هنگام مستى، آنان را تشخیص نمىدهد که چه کسى هستند و نیز براى مشروبخوار ترک نماز برنامهاىاست سهل و آسان «13».
شراب بدتر از دزدى و زنا
به امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه داشتند که شما فرمودهاید: شراب از دزدى و زنا بدتر است؟ فرمود: آرى، زناکار ممکن است گناه دیگرى مرتکب نشود، ولى شراب خوار چون مست شد زنا مىکند، آدم مىکشد و نماز را ترک مىنماید «14».
در این روایات ملاحظه کردید که یکى از موانع راه نماز، آلوده بودن به شراب است.
دانا نخورد شراب و مستى نکند |
با طبع بلند میل پستى نکند |
|
خوشبخت کسى بود که اوقات عزیز |
صرف هوس و هواپرستى نکند «15» |
|
مضرات شراب و شرابخوارى و خسارتهایى که از این ناحیه به تاریخ حیات خورده قابل شمردن نیست، همین بس که در روایات خواندید که شراب ریشه همه خبایث و آلودگىها و گناهان است.
ابلیس شبى رفت بالین جوانى |
آراسته با شکل مهیبى سر و بر را |
|
گفتا که منم مرگ اگر خواهى زنهار |
باید بگزینى تو یکى زین سه خطر را |
|
یا آن پدر پیر خودت را بکشى زار |
یا بشکنى از مادر خود سینه و سر را |
|
یا آن که بنوشى دو سه جامى تو از این مى |
تا آن که بپوشم زهلاک تو نظر را |
|
لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت |
کز ترس فتد لرزه به تن ضیغم نر را |
|
گفتا پدر و مادر من هر دو عزیزند |
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را |
|
لکن چو به مى دفع شر از خویش توان کرد |
نوشم دو سه جامى و کنم دفع خطر را |
|
نوشید دو جامى و چو شد خیره زمستى |
هم مادر خود را زد و هم کشت پدر را |
|
اى کاش شود خشک بن تاک و خداوند |
زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را «16» |
|
2- قمار
قمار، عمل پلیدى است که مانند شراب مخترعش شیطان است و از علل کینه و دشمنى بین مردم است.
مالى که از قمار به دست مىآید، بر اساس آیات و روایات حرام است و با آن مال هیچ برنامهاى نمىتوان داشت و بر به دست آورنده مال واجب است که آن مال را به صاحبش بازگرداند.
قمار، برنامه کثیفى است که مایه دشمنى و علت رنجش و کینهتوزى است.
قمارباز اگر ببازد دشمن برنده مىشود و اگر ببرد، بازنده دشمن او مىگردد، کمتر مجلسى براى قمار تشکیل مىشود که در آن نزاع و کینه برنخیزد و چه بسابازنده مال به خاطر مالى که با حسرت و اندوه نسبت به باختنش مواجه شده دست به خودکشى بزند. قمارباز موجودى به تمام معنى بىرحم است؛ زیرا مالى که باید نفقه زن و فرزند شود و در راه خداى مهربان به انفاق و صدقه و خیرات و مبرات خرج گردد، مفت به یک مفت خوارى مانند خودش مىبازد و زن و فرزند را از نفقه و خویش را از رحمت حضرت حق محروم مىکند.
بعید نیست که قمارباز به خاطر باختن مال و به دست آوردن مایه جدید، دست به دزدى، خدعه، مکر و حیله و آدم کشى بزند.
ساختن و نگاه داشتن و خرید و فروش جمیع ادوات قمار از نظر مکتب عالى اسلام حرام است.
روایات حرمت قمار، همانند حرمت شراب در کتاب «وسائل الشیعة» قرار دارد، شما مىتوانید به این منبع ارزنده الهى مراجعه کنید.
شطرنج در کلام امام صادق علیه السلام
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
فروش شطرنج و خوردن پول آن و نگاه داشتنش کفر و بازى با آن شرک و سلام به بازى دهندهاش گناه و یاد دادن آن به مردم، معصیت بزرگ است.
کسى که دست به شطرنج مىزند، همانند این است که دست در گوشت خوک فرو برده و کسى که به آن بنگرد، همانند نظر کردن بر عورت مادر است!!
بازى کننده با وسیله قمار و سلام دهنده بر بازیگر و تماشاگر بازى، در گناه مساوى هستند و هر کس به بازى با شطرنج بنشیند براى خود در دوزخ جا تهیه مىکند و در زندگى آن جهان دچار حسرت مىگردد.
از همنشینى با قماربازان بپرهیزید؛ زیرا اهل آن مجلس محل خشم خدایند و هرساعت در معرض غضب حقّند، اگر عذاب خدا نازل شود، شما را هم خواهد گرفت «17».
قمار بازان چون به قمار بنشینند، همه حواس آنان متوجه بردن مال و ثروت طرف مقابل است و این برنامه اکثراً از سر شب تا صبح یا از صبح تا شب به طول مىانجامد و پس از پایان کار قمار، قماربازان با خستگى مفرط و اعصاب کوبیده و فکر از کار افتاده مواجهند و مجبورند براى جبران این همه رنج و خستگى به خواب روند و مدتها در بستر غفلت و خواب مرگ به مانند و نماز آنان ضایع گردد.
و چه بدبخت انسانى با اتصال به این عمل شیطانى دچار رجس روحى و پلیدى نفس شود و از طرف دیگر به خاطر ضایع شدن نمازش از برکات و عنایات الهى محروم گردد.
3- بتپرستى
بتپرستى یعنى بریدن از حق و تعلق قلبى و عملى پیداکردن به اشیا یا احوال.
بتهایى که معمولًا مورد پرستش قرار گرفتهاند بر دو دستهاند:
1- بیجان
2- جاندار
جاندار همانند طواغیت و ستمگران تاریخ که خویش را بر جان و مال ملتها مالک مىدانستند و گروهى به دنبال این رشته غرق در پیروى از آنان مىشدند، البته کسى آنان را خالق نمىدانست، بلکه از خالق دست برداشته و خود را مملوک آنانمىکرد و به هر چه آنان امر مىکردند؛ اینان بدون چون و چرا از امر آن پلیدان و ستمگران پیروى مىکردند.
اینگونه بتهاى جاندار، همیشه به وسیله پیروانشان به راه کثیف و تحمیل اراده خود بر مردم ادامه مىدادند و اگر در میان ملتها اینگونه پیروان و مطیعان و به فرموده قرآن بتپرستان را نداشتند، هرگز حکومت و سلطه آنان پایه نداشت و ادامه زندگى ننگین و شیطانى برایشان میسر نبود.
بت، جاندار یا بىجانش به خودى خود قدرت ندارد؛ فرعون یک نفر بود، نمرود یک شخص بود، معاویه و یزید، ابوسفیان و ابولهب هر کدام یک نفر بودند، آنچه باعث حکومت و سلطه و جنایت و خیانت آنان شد، بتپرستى بتپرستان بود.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمودند:
لِکُلِ شَىء آفَةٌ وآفَةُ هَذا الدِین بَنُوامیَّة «18».
براى هر چیزى آفتى است و آفت دین اسلام بنى امیه مىباشند.
با توجه به این واقعیت ببینید که بتپرست چه گناه عظیمى را مرتکب مىشود و حمّال چه گناهان عجیب و غریبى در عالم مىشود. امروز شرق و غرب به مثابه همان فرعون و نمرود و ابو سفیان و معاویه و یزید هستند یعنى بت جاندار.
ما براى قدرتهاى ظالم جهان معنایى جز این نمىتوانیم داشته باشیم؛ قرآن مجید اینان را ائمه کفر مىداند و امام کفر طاغوت و طاغوت صنم یا بت است و پیرو طاغوت و امام کفر، بتپرست و کثیفترین موجود روى زمین است!!
بت بىجان همانند خورشید، ماه، ستاره، درخت، پول، ریاست و از همه بدترهواى نفس و غرائز و شهوات است.
آرى، انسان وقتى دچار بت بیرونى یا درونى شود از حرکت فکرى و روحى باز مانده و در تمام عبادات که باعث سعادت دنیا و آخرت آدمى است به روى انسان بسته مىشود.
اینکه به هنگام گرفتار آمدن به پرستش بتهاى جاندار و بىجان، یا درونى و بیرونى، آدمى از همه فضایل مخصوصاً عبادت حق و به خصوص نماز باز مىماند، جاى تردید نیست.
بت هواى نفس
ولى در میان اینها، بت هواى نفس از همه زیانبارتر و خسارتآورتر است و دچار شدن به پرستش هواى نفس و شهوات و غرائز و زیانهاى این پرستش، مسئلهاى است که عمیقاً در خور تحقیق است و کتابى جداگانه مىخواهد؛ زیرا به طور قطع مىتوان گفت: منشأ پرستش بتهاى جاندار و بیجان درون خود انسان است.
این قلب و روح است که اگر با قواعد عالى الهى و معارف حقّه و قرآن مجید و بیانات پیامبران و ائمه و اولیا تزکیه نشود، آدمى دچار بتپرستى مىگردد و اگر تصفیه شود و با تعالیم الهى زنده گردد، آدمى را از اسارت بتهاى درون و برون حفظ کرده و به اوج کمال مىرساند؛ اما با خواب رفتن دل و افسردگى جان، وجود آدمى در تنگناى پرستشهاى غلط قرار خواهد گرفت و در این صورت است که از انسان نباید توقع نیکى و شرف و فضیلت و انسانیت داشت؛ چگونه مىتوان پس از اسارت در بند بتپرستى در مدار عبادت و به خصوص نماز که رمز حریت و آزادى است قرار گرفت؟!
خوشترین حال انسان، حال آزادى و حریت از بتهاى درونى و بیرونى است و این حال به دست نمىآید، مگر با دنبال کردن خط با عظمت معرفت.
معرفت به اینکه در دار وجود، اصالت از خداست و بقیه موجودات چه غیبى و چه شهودى نمودى بیش نیستند و هیچ کدام اصالت ندارند، چه رسد به اینکه دست وجود خویش را به پرستش سنگ و چوب یا یک ظالم ستمگر یا حیوانى همانند گاو و گوساله آلوده و نجس کند!!
معرفت به اینکه در دار حقیقت فقط و فقط حق مطلب خداست و کل موجودات سایه و تجلى اسما و صفات او هستند و حیثیتى مستقل ندارند.
معرفت به اینکه او اگر بخواهد وجود موجود اثر مىبخشد و اگر نخواهد از هیچ موجودى، اثرى ظاهر نمىشود.
اگر تیغ عالم بجنبد زجاى |
نبرد رگى گر نخواهد خداى |
|
برد کشتى آنجا که خواهد خداى |
اگر جامه بر تن درد ناخداى |
|
معرفت به اینکه وجود مقدس حضرت او، موجودات و به خصوص جنس انسان را در این صفحه پهناور هستى، سرخود و عبث رها نکرده، بلکه حکمت بالغه او اقتضا کرده که هر موجودى براى ظهور آثار وجودیش در چهارچوب شرایط و مقررات خداوندى باشد.
و این چهارچوب و شرایط در کنار حیات انسان عبارت از کتاب و نبوت و امامت و فقاهت است.
معرفت به اینکه این دنیاى چند روزه بىاعتبار و کم ارزش پایان حیات نیست، بلکه این زندگى محدود اگر مطابق با روش انبیا و قواعد قرآن و سنت امامان علیهم السلام و فقه فقیهان پایهگذارى شود، مقدمهاى براى پدید آمدن سعادتى ابدى در جهان بعد است که جهانى جاویدانى و همیشگى است.
معرفت به اینکه عشق و محبت در قلب انسان باید وقف حریم مقدس او باشد و بقیه محبتها سایهاى از این محبت باشد.
معرفت به اینکه مقصود و محبوب و معبود و معشوق یکى است و باید دل و جان و قلب و روح و نفس و عقل در گرو عشق و محبت او باشد و تمام حرکات و اعمال انسان پرتو آن محبت و شعله فروزان آن عشق باشد که بدون این عشق، پیداکردن معناى حیات محال و آدم شدن و به انسانیت رسیدن و مقصد اصلى را پیدا کردن امرى غیر ممکن است.
جهان یک قطره از دریاى عشق است |
فلک یک سبزه از صحراى عشق است |
|
مقام عشق بس عالى فتادست |
اساسش از خلل خالى فتادست |
|
زکار عشق بهتر پیشهاى نیست |
بِهْ از سوداى عشق اندیشهاى نیست |
|
اسیر عشق آزادى نخواهد |
گر از غم جان دهد شادى نخواهد |
|
زیان و سود عالم سر به سر هیچ |
همین عشق است در عالم دگر هیچ |
|
خطاب عاشقان دور از عتاب است |
نواى عارفان عین صواب است «20» |
|
4- ریا
ریا علامت نفاق است و قرآن و روایات به شدت به ریاکاران حمله آورده و آنان را از حریم انسانیت دور مىدانند.
کسى که آلوده به ریا است بدون شک اگر بینندهاى نباشد، به نماز برنمىخیزد و چون نماز بخواند به فرموده قرآن ظاهرش با کسالت و باطنش محض جلب توجه دیگران است.
آرى، ریا هم چون شراب و قمار و بتپرستى از موانع راه نماز است و به خواست خدا، این مسئله در ضمن ابواب آینده «مصباح الشریعة» که یک فصلشمخصوص ریا است، توضیح بیشترى داده خواهد شد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مائده (5): 90- 91.
(2)- توبه (9): 53- 54.
(3)- آثار طبسى: 31.
(4)- فصلت (41): 53.
(5)- «یک لحظه فکر کردن از هفتاد سال عبادت بهتر است» مستدرک الوسائل: 11/ 183، باب 5، حدیث 12689.
(6)- صفات العاشقین، هلالى جغتایى.
(7)- التهذیب: 9/ 103، باب الذبائح والأطعمة، حدیث 183؛ وسائل الشیعة: 25/ 296، باب 9، حدیث 31947.
(8)- الکافى 6/ 399، باب شارب الخمر، حدیث 16؛ وسائل الشیعة: 25/ 297، باب 9، حدیث 31949.
(9)- الخصال: 2/ 444، حدیث 41؛ ثواب الأعمال: 244؛ وسائل الشیعة: 17/ 224، باب 55، حدیث 22386.
(10)- الأمالى، شیخ صدوق: 416، المجلس الخامس والستون، حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 25/ 304، باب 109، حدیث 31965.
(11)- الکافى: 6/ 402، باب أن الخمر رأس کل إثم، حدیث 3؛ وسائل الشیعة: 25/ 315، باب 12، حدیث 31992.
(12)- الکافى: 6/ 403، باب أن الخمر رأس کل إثم، حدیث 4؛ وسائل الشیعة: 25/ 315، باب 12، حدیث 31993.
(13)- وسائل الشیعة: 25/ 313، باب 12، حدیث 31989.
(14)- الکافى: 6/ 403، باب أن الخمر رأس کل إثم، حدیث 8؛ وسائل الشیعة: 25/ 316، باب 12، حدیث 31996.
(15)- سنائى. (16)- ایرج میرزا.
(17)- وسائل الشیعة: 17/ 323، باب 103، حدیث 22664؛ بحار الأنوار: 76/ 234، باب 98، حدیث 13.
(18)- نهج الحق: 312.
(20)- صفات العاشقین، هلالى جغتایى.
سلیمان (ع) فرزند حضرت داود از پیامبران الهى و انسان والائى است که علاوه بر سلطنت معنوى و مقام با عظمت نبوت، از حکومت و پادشاهى ظاهرى هم نصیب و بهره داشت.
آن بزرگوار از قدرتى که در پادشاهى و حکومت داشت به نفع تمام مردم زیر مجموعه حکومتش استفاه کرد، و همه را در حد ظرفیتشان از چشمه با برکت عدالت و رحمت و مهربانى سیراب نمود، و شیرینى شربت حکومت بر اساس حق و عدل، و بر پایه قوانین الهى را به تمام مردم مملکتش چشانید.
او بر اساس آیات قرآن مجید که در هر یک جایگاه خاص خودش شرح و توضیح داده خواهد شد، در فضاى ملکوتى گیرندگى و اخذ وحى بود، «1» باد بهاراده حق با قدرت جابجا کردنش در اختیار آن حضرت قرار داشت، «2» و شیاطین نیرومند براى او غواصى و ساختمان سازى مىکردند، «3» از جانب حضرت حق دانش ویژه به او عطا شده بود، «4» و منطق پرندگان را به او آموخته بودند. «5»
سلیمان از دیدگاه حضرت صادق (ع)
حضرت صادق (ع) داستانى عبرت آموز را در رابطه با سلیمان نقل مىکنند که دانستنش خالى از فایده نیست.
داود به فرمان حضرت حق، مىخواست سلیمان را به جانشینى خود انتخاب کند، هنگامى که این حقیقت را به بنىاسرائیل خبر داد، آنان نسبت به این مسئله به فریاد و جنجال برخاستند، و گفتند: مىخواهد جوانى نو رسیده را به جانشینى خود انتخاب کند در حالى که میان ما بزرگتر و مسنتر از او وجود دارد؟!
داود قبیلههاى بنىاسرائیل را خواست و فرمود گفتار و جنجال شما نسبت به مسئله جانشینى به من رسیده، عصاهایتان را به من ارائه کنید، هر عصائى که ثمر داد صاحبش جانشینى پس از من است.
قبائل به این پیشنهاد رضایت دادند، داود گفت: لازم است هر کدام از شما نامش را بر عصایش بنویسد همه نامشان را بر عصایشان نوشتند، سلیمان هم عصایش را در حالیکه نامش را بر آن نوشته بود حاضر کرد، همه را در خانهاى جاى دادند و درش را بستند و رؤساى قبائل به حفاظت از خانه همت گماشتند،چون صبح شد و داود نماز را با آنان خواند پیش آمد و در خانه را باز کرد و عصاى همه را بیرون آورد در حالى که عصاى سلیمان به میوه نشسته بود، پس همه قبائل به جانشینى سلیمان از داود تسلیم شدند، آنگاه داود سلیمان را در حضور بنىاسرائیل نسبت، به عقل و فهم و دانشش امتحان کرد، پس به او گفت: فرزندم چه چیزى از هر چیزى سردتر و خنکتر است؟ «آن سردى و خنکى که با طبع آدمى ملائم است»؟ سلیمان پاسخ داد گذشت و عفو خدا از مردم، و گذشت و عفو مردم از یکدیگر، پرسید پسرم چه چیزى شیرینتر است؟ گفت: عشق و محبت که نسیم الهى در وجود بندگان اوست داود در حالى که تبسم نمود در رابطه با مسئله جانشینى آرام گرفت و سلیمان را میان بنىاسرائیل برد و گفت: این است جانشینى من در میان شما پس از من. «6»
حضرت صادق (ع) درباره مهمان نوازى سلیمان و کرم و سخایش مىفرماید:
«کان سلیمان یطعم اضیافه اللحم بالحوّارى و عیاله الخشکار، و یاکل هو الشعیر غیر منخول:» «7»
سلیمان همواره مهمانانش را با گوشت همراه با بهترین نان که از آرد سپید چند بار الک شده بود پذیرائى مىکرد، در حالى که خانوادهاش از نانى که آردش الک نشده بود استفاده مىنمودند، و خود از آرد جوى که الک نکرده بودند بهره مىگرفت.
ثعلبى روایت مىکند: مکتوبى از آسمان ممهور به مهرى از طلا که در آن سیزده مسئله بود به داود نازل شده و به او وحى شد در رابطه با این مکتوب از فرزندت سلیمان بپرس، چنانچه از آنها خبر داد پس او جانشین پس از توست، داود هفتاد رهبر مذهبى و هفتاد عالم را خواست و سلیمان را برابر آنان نشانید وگفت: فرزندم مرا خبر ده از نزدیکترین اشیاء، و دورترین اشیاء و مأنوسترین اشیاء و وحشتناکترین اشیاء و نیکوترین اشیاء و زشتترین اشیاء و کمترین اشیاء و بیشترین اشیاء و دو حقیقت برپا چیست و دو حقیقت در رفت و آمد کدام است و دو چیز خشمگین بر یکدیگر کدام است، و آن کارى که وقتى انسان انجام مىدهد بر دیگر کار خدا را سپاس مىگوید چیست، و آن کارى که انسان مرتکب مىشود و بر دیگر کار به مذمت و سرزنش مىنشیند کدام است؟ سلیمان پاسخ گفت: نزدیکترین اشیاء آخرت است، و دورترین اشیاء مقدار عمرى است که از دنیا از دستت رفته، و مأنوسترین اشیا جسدى است که روح ناطق در آن است، و وحشتناکترین اشیاء جسد بدون روح است، و زیباترین اشیاء ایمان بعد از کفر است، و زشتترین اشیاء کفر پس از ایمان است، و کمترین اشیاء یقین و بیشترین اشیاء شک است، دو حقیقت برپا آسمان و زمین است، دو حقیقت در رفت و آمد شب و روز است، دو دشمن یکدیگر مرگ و حیات است، و کارى که انسان انجام مىدهد و دیگر کار را سپاس مىگوید بردبارى بر ضد خشم است، و کارى که انسان مرتکب مىشود و دیگر کار را سرزنش مىکند دشمنى بر اساس غضب است. «8»
از حضرت موسى بن جعفر (ع) روایت شده:
«ما بعث الله نبیا قط الا عاقلًا، و بعض النبیین ارجح من بعض و ما استخلف داود سلیمان حتى اختبر عقله، و استخلف داود سلیمان و هو ابن ثلاثة عشر سنته و مکث فى ملکه اربعین سنة:» «9»
خدا هرگز پیامبرى را معبوث به رسالت نکرد مگر این که آن پیامبر عاقل و خردمند بود و عدهاى از پیامبران بر عدهاى دیگر برترى دارند، و داود سلیمان را به جانشینى خود انتخاب نکرد مگر این که عقلش را آزمایش نمود، و هنگامى که او را جانشین خود نمود بیش از سیزده سال نداشت.
داستانى شگفت در رابطه با سلمیان.
این داستان که راوندى دانشمند بزرگ شیعه در کتاب دعوات نقل مىکند اگر اتفاق افتاده باشد براى همه مردم در اطمینان به رزق حلال که به وسیله حق از طریق کوشش مثبت به انسان مىرسد و تخلفى در آن صورت نمىگیرد بهترین درس و عبرت و پند و موعظه است:
سلیمان کنار ساحل دریا نشسته بود، چشمش به مورچهاى افتاد که دانه گندمى را با خود به جانب دریا میبرد، سلیمان چشم از او برنداشت تا به آب رسید، ناگهان قورباغهاى سر از آب بیرون کرد و دهان گشود، مورچه به دهان قورباغه رفت و قورباغه شناکنان به داخل دریا رفت، در حالى که زمانى طولانى بر این داستان گذشت و سلیمان در این مسئله با شگفتى در اندیشه بود!
پس از گذشت زمان معین قورباغه از آب بیرون آمد و دهان باز کرد و مورچه از دهانش خارج شد و دانه گندم با او نبود.
سلیمان مورچه را خواست و از حال و وضع و این که کجا بود پرسید؟ مورچه گفت: اى پیامبر خدا در قعر دریائى که مىبینى سنگى میان تهى است و در آن کرم کورى قرار دارد، خدا او را در آنجا آفریده و او قدرت بیرون آمدن از آن را براى طلب معاش ندارد، مرا حضرت حق کارگزار روزى او قرار داده است و من روزىاش را براى او میبرم البته پروردگار این قورباغه را مأمور حمل من قرار داده و آبى که در دهان اوست زیانى به حال من ندارد، چون قورباغه به سنگ مىرسد دهانش را به روزنه سنگ مىگذارد و من وارد آن مىشوم، پس ازاین که روزى او را به او رسانیدم از روزنه بیرون آمده وارد دهان قورباغه مىشوم و او مرا از دریا بیرون مىآورد.
سلیمان به مورچه گفت: آیا از آن کرم کور تسبیحى شنیدهاى؟ مورچه گفت: آرى مىگوید:
«یا من لا ینسانى فى جوف هذه الصخره تحت هذه اللجة برزقک لا تنس عبادک المؤمنین برحمتک:»
اى خدائى که مرا در دل این سنگ زیر این دریاى عمیق نسبت به رزق و روزى ات فراموش نمىکنى، برحمتت اى مهربان خدا بندگان مؤمنت را فراموش مکن. «10»
داستانى دیگر
نقل شده: سلیمان گنجشک نرى را دید به مادهاش مىگوید براى چه علتى خود را از من باز مىدارى و مانع مىشوى که حق تمتع من از تو معطل بماند، من کسى هستم که اگر بخواهم گنبد بارگاه سلیمان را به منقارم از جاى بر کنم و به دریا بیندازم میتوانم! سلیمان از گفته گنجشک خندید، سپس هر دو را خواست و به گنجشک نر گفت: تو قدرت بر کارى را که گفتى دارى؟ پاسخ داد نه اى پیامبر خدا ولى مرد گاهى در برابر همسرش به جلوهگرى مىپردازد و خود را نزد او بزرگ نشان مىدهد و عاشق را به چیزى که مىگوید سرزنش نمىکنند، سلیمان به گنجشک ماده گفت: چرا او را از تمتع و بهرهگیرى از خود مانع مىشوى در حالى که تو را دوست دارد؟ گنجشک ماده گفت: اى پیامبر خدا او عاشق نیست مدعى عشق است زیرا به غیر من هم عشق مىورزد! کلام گنجشک که کلام پرمعنائى بود در قلب سلیمان اثر گذاشت، و به شدت گریست و چهل روز از میان مردم به خلوت و گوشه پنهان نشست و از حضرت حق درخواست کرددلش را نسبت به آن ذات مقدس براى جاى گرفتن محبت کامل او خالى کند و دلى قرار دهد که محبت خدا در آن با محبت غیر نیامیزد. «11»
امیرمؤمنان (ع) درباره پایان کار سلیمان مىفرماید:
«و لو ان احداً یجد الى البقاء سلما، او لدفع الموت سبیلا لکان ذلک سلیمان بنداود، الذى سخر له ملک الجن و الانس مع النبوة و عظیم الزلفة، فلما استوفى طعمته و استکمل مدته رمته قسّى الفناء بنبال الموت و اصبحت الدیار منه خالیة، و المساکن معطله، ورثها قوم آخرون:» «12»
و اگر احدى به سوى جاوید شدن نردبانى مىیافت، یا براى دفع مرگ وسیله و راهى پیدا مىکرد، هر آینه آن شخص سلیمان بنداود بود، که براى او سلطنت و پادشاهى بر جن و انس و نیز منصب پیامبرى و بزرگى قرب و منزلت فراهم بود، ولى زمانى که رزق و روزىاش را کامل کرد، و مدت عمرش را به پایان برد، کمانهاى فنا به تیرهاى مرگ او را از پا انداختند، شهرها از وجودش خالى شد، و مسکنها نسبت به او معطل ماند، و قومى دیگر وارث آنها شدند!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نساء 163.
(2)- انبیا 81.
(3)- انبیا 82.
(4)- نمل 15- 16.
(5)- نمل 15- 16.
(6)- بحار چاپ دارالتعارف ج 6، ص 27.
(7)- دعوات الراوندى 142 ج 263.
(8)- عرائس المجالس 257- 258.
(9)- محاسن 193.
(10)- دعوات راوندى، 115- 116، ح 264.
(11)- بحار، ج 14، ص 95.
(12)- نهجالبلاغه، خطبه 182.
قرآن مجید بار دیگر براى کمکگیرى از استقامت و نماز براى حل مشکلات مىفرماید:
[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ] «1».
اى اهل ایمان از صبر و نماز [براى حل مشکلات خود و پاک ماندن از آلودگىها و رسیدن به رحمت حق] کمک بخواهید؛ زیرا خدا با صابران است.
و در جاى دیگر در عظمت سود نماز مىفرماید:
[اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ] «2».
آنچه را از این کتاب به تو وحى شده است، بخوان و نماز را برپا دار، یقیناً نماز از کارهاى زشت، و کارهاى ناپسند باز مىدارد.
بدون شک بین نمازگزاران واقعى و حتى آنان که با نماز برخوردى عادى دارند، ولى تا اندازهاى شرایط ظاهرى آن را رعایت مىکنند و بین بىنمازان و سبکانگاران نماز، در تمام برنامههاى ظاهرى و باطنى فرق است.
نمازگزار به خاطر وجوب نمازهاى یومیه ناچار است از تمام آلودگىهاى ظاهر و در حدى از آلودگىهاى باطن خود را حفظ کند، ولى بىنماز خود را ملزم به رعایت بهداشت و ترک بسیارى از گناهان نمىداند.
نمازگزار به خاطر آب وضو یا غسل یا خاک تیمم و به خاطر لباس و مکان، ناچار است از محرمات و لگدکوب کردن حق مردم چشم بپوشد و در حقیقت خود را از فحشا و منکرات ظاهرى و باطنى حفظ کند، اما بىنماز خود را ملزم به این امور نمىداند.
نمازگزار علم دارد که خداوند مهربان نماز احدى را با آب حرام، لباس حرام، مکان حرام، روح بىتقوا قبول نمىکند، از این جهت بر خود لازم مىبیند که پاکى ظاهر و باطن را حفظ کرده و در صراط مستقیم الهى ثابت و پایدار بماند.
البته، این نکته در تمام عبادات و واقعیتهاى اسلامى ملاحظه شده، به این معنى که اسلام، قسمت مهمى از عبادات را جهت حفظ حقوق مردم و رام شدن نفس سرکش و طبیعى ماندن امیال و غرائز و حالات و شهوات قرار داده است.
البته یک دین جامع و کامل باید چنین باشد، خودخواهى منشأ تمام مفاسد است، باید در مرحله اول ریشه عموم بیمارىهاى روحى را چاره کرد، هم چنان که اساس همه ترقیات معنوى و روحى و اصلاحات فردى و اجتماعى، خداشناسى و خداپرستى است و خودخواه و خودپرست، نمىتواند خداجوى و خداپرست باشد؛ پس امید صلاح و اصلاح تا زمانى که در چاه خودپرستى است نباید از او داشت!
نماز، علاج خودپرستى
نماز- که جامع بسیارى از عبادات است- از جمله علل علاج خودپرستى و هواپرستى است. نمازگزار واقعى خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد؛ آیا دوستى خدا با خودخواهى و افراط در حب مال و جاه که اصل هر گناه و خطایى است قابل جمع است؟
نمازگزار در نمازش خدا را به دو صفت رحمان و رحیم مىستاید، اگر از نمازش غافل نباشد قهراً در مقام کسب این صفت الهى و تخلق به اخلاق خدایى خواهد کوشید و مهربانترین مردم خواهد شد و از سنگدلى و بىرحمى و بىمهرى پاک خواهد ماند.
نمازگزار واقعى مىداند که خداوند در سوره مؤمنون خطاب به پیامبران فرموده که:
اول از مال حلال و پاک بخورید، سپس به عبادت قیام کنید «3».
نمازگزار مىداند که پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله فرموده:
خداوند را بر فضاى بیت المقدس فرشتهاى است که هر شب ندا مىکند: هر کس از مال حرام بخورد، واجب و مستحبى از او قبول نمىشود «4».
و مىداند که پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده:
کسى که لباسى را به ده درهم خریده و در پول آن لباس درهمى از حرام باشد، خداوند در آن لباس نماز را نخواهد پذیرفت «5».
نمازگزار مىداند که امام صادق علیه السلام فرمود:
کسى که دوست دارد بداند نمازش قبول شده یا نه؟ ببیند آیا نمازش او را از فحشا و منکرات باز مىدارد یانه، به اندازهاى که نمازش توان نگهدارى نمازگزار را از آلودگىها داشته باشد، مورد قبول است «6».
ملت نمازگزار، ملتى پاک و کشور با نماز، کشورى است نمونه، در آن مملکتىکه همه اهل نمازند از دزدى و غارت و چپاول خبرى نیست، در آن مرز و بوم که مردمش در رابطه با نمازند از دادگسترىهاى عریض و طویل و عرض حالهاى بىمحتوا و پروندههاى جنایى و جزایى اثرى نیست، در آن آب و خاک که نماز سایهافکن است، از نزاع و جنگ و جدل و طلاقهاى فراوان و شکایات مردم و فحشا و منکرات سراغى نگیرید.
کشور با نماز چرا براى حفظ مال و ناموس مردم احتیاج به ادارات و مأموران با آن همه خرج گزاف داشته باشد؟ اگر همه ملت به حقیقت اهل نماز باشند زندان و زندانى براى چه؟ در میان ملت با نماز، کسى از کسى آزار نمىبیند، بدهکار مال مردم را مىدهد و طلبکار از دست بدهکار آسایش و امنیت دارد.
عاشق نماز در حقیقت عاشق خداست و عاشق خدا، امر مولا را به کیفیتى که مولا از او خواسته اجرا مىکند.
راستى نماز، عالىترین محرک انسان به سوى حقایق و واقعیتها است و سودى که در دنیا و آخرت از نماز به آدمى مىرسد از برنامه دیگر متوجه انسان نیست.
تاریخ حیات نمازگزاران، تاریخ پر نور، پر حقیقت، پر منفعت و پر سودى است و آنان که حقیقت توحید را یافته بودند و حفظ آن را در گرو عمل صالح مىدانستند، عاشقانه با نماز برخورد داشتند و در احوالات آن بزرگواران آمده که اى کاش همه عالم یک شب بود و آن شب را به نماز سپرى مىکردند!!
امام زین العابدین علیه السلام در آیینه نماز
مسئله نماز حضرت زین العابدین علیه السلام از عجایب برنامههاى روزگار است، احدى در عالم طاقت نماز آن حضرت را- جز آنان که در حقیقت و هویت وجودى با او یکى بودند- نداشت.
آن جناب در هر شبانهروز، هزار رکعت نماز مىخواند و چون وقت نماز مىرسید، بدنش را لرزه مىگرفت و رنگش زرد مىشد و چون به قرائت [مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ] «7» مىرسید آنقدر آن را تکرار مىکرد که نزدیک بود قالب تهى کند «8». شبها را پس از مختصرى خواب، در حدى که بدن مبارکش در تعب نیفتد به عبادت مىگذراند و روزها را غرق نور عبادت بود.
تمام ماه رمضانش از پس آن همه نماز به دعا و تسبیح و استغفار مىگذشت و براى خود کیسهاى چرمى داشت که تربت پاک حضرت سیدالشهدا علیه السلام را در آن ریخته بود و به گاه سجده بر آن تربت پر قیمت سجده مىکرد.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
پدرم حضرت باقر علیه السلام فرمود: روزى بر پدربزرگوارم حضرت زین العابدین علیه السلام وارد شدم، دیدم که عبادت بسیار به آن وجود نازنین تأثیر کرده، رنگ مبارکش از بیدارى زرد شده و دیدهاش از بسیارى گریه مجروح گشته و پیشانى نورانىاش از کثرت سجود پینه بسته و قدم شریفش از زیادى قیام ورم نموده، چون او را بر این احوال مشاهده کردم خود را از گریه نتوانستم حفظ کنم، به شدت گریستم، آن جناب غرق در اندیشه بود، بعد از زمانى به جانب من نظر افکند و فرمود: بعضى از نوشتهها را که عبادت امیرالمؤمنین علیه السلام در آن نوشته شده به من بده؛ چون به حضورش آوردم قسمتى از آن را خواندند، سپس بر زمین نهادند و فرمودند: چه کسى یاراى آن را دارد که مانند امیرالمؤمنین علیه السلام عبادت کند! «9»!
نوشتهاند که:
وقتى در حال سجده بود، در حالى که حالت سجده او را احدى نداشت، در آن حال غرق در دریاى عشق و محبت و محو جمال محبوب عالم بود، ناگهان آتشى در خانه گرفت، اهل خانه فریاد زدند: یابن رسول اللّه! النار النار! حضرت متوجه نشدند تا آتش خاموش شد؛ پس از زمانى سر برداشتند در حالى که داستان را به آن جناب عرض کردند و پرسیدند، چه چیز شما را از توجه به این آتش بازداشت؟
فرمود: آتش کبراى قیامت مرا از آتش اندک دنیا غافل گذاشت «10».
ابوحمزه ثمالى مىگوید:
دیدم حضرت زین العابدین علیه السلام وارد مسجد کوفه شد و در کنار ستون هفتم کفش مبارک از پاى بیرون کرد و آماده نماز شد؛ دستهاى مبارک خود را تا محاذى گوش بالا برد و تکبیرى گفت که موهاى بدن من از ترس شنیدن و عظمت آن تکبیر بر بدنم راست شد!! و چون شروع به نماز کرد لهجهاى پاکیزهتر و دلرباتر از او ندیدم «11».
طاووس یمانى مىگوید:
شبى وارد حجر اسماعیل شدم و دیدم حضرت زین العابدین علیه السلام در سجده است و این کلام را تکرار مىکند:
الهى عُبَیْدُکَ بِفنائِکَ، مِسْکینُکَ بِفِنائِکَ، فَقیرُکَ بِفِنائِکَ «12».
خداوندا! بنده حقیر و مسکین و فقیر تو فانى در پیشگاه توست.
طاووس مىگوید: آن جملات را حفظ کردم و پس از آن هر گونه بلا و المى مراگرفت، در سجده نمازم آن جملات نورانى را گفتم برایم خلاصى و فرج پیش آمد! «13»!
داستان حماد بن حبیب با امام سجاد علیه السلام
قطب راوندى و دیگران از حماد بن حبیب کوفى روایت کردهاند که گفت:
سالى آهنگ حج کردم، همین که از منزل «زباله» حرکت کردیم بادى سیاه و تاریک وزیدن گرفت به طورى که اهل قافله را از هم متفرق کرد، من در آن بیابان متحیر و سرگردان ماندم، بالاخره خود را به یک وادى بىآب و گیاه رساندم تا تاریکى شب مرا گرفت، خود را به پناه درختى بیابانى گرفتم؛ در آن تاریکى شب جوانى را با جامه سپید و بوى مشک دیدم، گفتم: او از اولیاى خداست و ترسیدم مرا ببیند و به خاطر من جایش را عوض کند، تا مىتوانستم خویش را پنهان نگاه داشتم، ناگهان آن جوان مهیاى نماز شد، چون ایستاد به پیشگاه مقدس حضرت دوست عرضه داشت:
یا مَنْ أحارَ کُلَّ شَىءٍ مَلَکُوتا وَقَهَرَ کُلَّ شَىءٍ جَبَرُوتاً صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاوْلِجْ قَلْبى فَرَحَ الْاقبالِ عَلَیْکَ وَالْحِقْنى بِمَیَدانِ الْمُطیعینَ لَکَ «14».
اى کسى که همه چیز مبهوت ملکوت تو و مقهور جبروت توست. درود بفرست بر محمد و آل محمد خوشحالى عبادت و روى آوردن به خودت را در قلب من داخل کن و مرا به مطیعان درگاهت ملحق کن.
آن گاه آماده نماز شد، من هم برخاستم و به نزدیک او رفتم، دیدم چشمه آبىمىجوشد به سرعت آماده طهارت و نماز شدم، چون پشت سرش ایستادم گویا محرابى براى من ممثل شد و مىدیدم هرگاه به آیهاى مىگذشت که در آن وعد یا وعید بود، با ناله و آه آن را تکرار مىکرد؛ چون تاریکى شب به نهایت رسید، از جاى برخاست و گفت:
یا مَنْ قَصَدَهُ الضَّالُّونَ فَاصابُوهُ مُرْشِداً وَامَّهُ الْخائِفُونَ فَوَجَدُوهُ مَعْقِلًا وَلَجَا الَیْهِ الْعابِدُونَ فَوَجَدُوهُ مَوْئِلًا مَتى راحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَیْرِکَ بَدَنُهُ وَمَتى فَرَحَ مَنْ قَصَدَ سِواکَ بِهِمَّتِهِ الهى قَدْ تَقَشَّعَ الظُّلامُ وَلَمْ اقْضِ مِنْ خِدْمَتِکَ وَطَراً وَلا مِنْ حِیاضِ مُناجاتِکَ صَدَراً صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَافْعَلْ بى اوْلَى الْامْرَیْنِ بِکَ یا ارْحَمَ الرَّاحِمینَ.
اى کسى که گمراهان او را براى هدایت قصد مىکنند و ترسوهابه او اقتدا کرده و او را پناهگاه مىیابند و عابدان به او پناه برده و او را ملجأانتخاب مىکنند. کجا راحتى دارد کسى که خود را براى دیگرى صرف کند و کجا خوشى دارد کسى که غیر تو را نیت کند. خداوندا! تاریکى همه جا را فرا گرفته و من نه در قبال تو خدمتى کردم و نه از چشمه مناجات تو بهرهاى بردم، درود بفرست بر محمد و آل محمد و انجام بده براى من سزاوارترین این دو امر را، قسم به تو اى مهربانترین مهربانان.
حماد بن حبیب مىگوید: این وقت ترسیدم که مبادا شخص او از من ناپدید شود و اثر امرش بر من پوشیده ماند، پس دامنش را گرفتم و عرضه داشتم تو را به آن کسى که در عبادت رنج و تعب و ملال و خستگى را از تو گرفته و لذت رهبت را در کامت نهاده بر من رحمت آر و مرا در گلستان مرحمت و عنایتت جاى ده که من مردى ضال و گم گشتهام و آرزو دارم که هماهنگ تو شوم و گفتار تو را پیروى کنم،
فرمود: اگر تکیهات بر خدا از روى صدق و راستى باشد گم نخواهى شد، در هر صورت بر اثر من باش، پس به کنار آن درخت شد و دست مرا گرفت، چنین به نظرم آمد که زمین زیر قدمم در حرکت است؛ همین که صبح طلوع کرد به من فرمود:
بشارت باد بر تو که این مکان مکه معظمه است. پس من صداى ضجه و ناله حجاج را شنیدم، عرض کردم: تو را سوگند مىدهم به آن که نسبت به او امیدوارى و در قیامت به حضرت او چشم دارى کیستى؟ فرمود: اکنون که مرا قسم دادى من على بن الحسین بن على بن ابیطالب هستم! «15»!
تصور شما این نباشد که عشق به نماز و مناجات و این حرکت الهى و عارفانه مخصوص به انبیا و ائمه طاهرین علیهم السلام بوده، بلکه شاگردان این مکتب از عاشقان این راه و تربیت شدگان این بزم، نیز در حد قدرت و وسع و توان فکرى و روحى خود سالک این مسلک بوده و راه رو این طریق و دلباخته این وضعیت و سرباخته این حالت گردیدند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سوره بقره (2): 153.
(2)- عنکبوت (29): 45.
(3)- مؤمنون (23): 51.
(4)- محجة البیضاء: 3/ 204، کتاب الحلال والحرام.
(5)- محجة البیضاء: 3/ 204، کتال الحلال والحرام.
(6)- بحار الأنوار: 16/ 204، باب 9.
(7)- حمد (1): 4.
(8)- وسائل الشیعة: 6/ 151، باب 68، حدیث 7593.
(9)- وسائل الشیعة: 1/ 91، باب 20، حدیث 215؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 149؛ کشف الغمة: 2/ 85.
(10)- المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.
(11)- مستدرک الوسائل: 3/ 405، حدیث 3886.
(12)- فلاح السائل: 182.
(13)- ارشاد القلوب: 2/ 143؛ بحار الأنوار: 46/ 75، باب 5، حدیث 66.
(14)- مستدرک الوسائل: 4/ 124.
(15)- المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 142؛ بحار الأنوار: 84/ 230، باب 12، حدیث 43.
اصولًا لفظ شیطان چنان که در آیات مربوط به حضرت آدم توضیح داده شد به معناى موجود دور از حق و حقیقت، انجام دهنده کارهاى نامناسب، وجودى پلید و خبیث و بدطینت و سرپیچ و نافرمان نسبت به قوانین و دستورات خداست چه این که این موجود انسان باشد یا پرى یا حیوان، و یا دیو و عفریت.
شیاطین در آیه مورد شرح و توضیح احتمال دارد شیاطین انسى و جنى هر دو باشند.
اینان با تعلیم دادن سحر به مردم یعنى علمى که عموماً به زیان مردم به کار گرفته مىشد، مردان و زنان و جوانان و خانوادهها و حتى جامعه را دچار مشکلات گوناگون مىکردند، و از طرفى به عقاید و افکار و اندیشهها و بخصوص دین مردم و وحدت جامعه ضربه مىزدند، و از این راه هم خود دچار گناه بزرگى مىشدند و هم دیگران را به عرصه ظلمانى گناه و معصیت که عاقبتى جز خوارى دنیا و عذاب آخرت ندارد مىکشانیدند.
سحر
سحر در لغت به معناى فریب دادن، جادو کردن، ربودن دل، باطل را به صورت حق جلوه دادن، فساد و تباهى آمده است.
این علم در زمان موسىبنعمران در اوج خود قرار داشت تا جائى که ساحران آن زمان قاطعانه به فرعون وعده دادند ما در مبارزه با موسى یقیناً به پیروزى دست خواهیم یافت.
و در زمان سلیمان بخصوص در شهر بابل رواج دوباره پیدا کرد تا جائى که به دست شیاطین و شاگردانشان به عنوان ابزارى مؤثر بر ضد مردم به کار گرفته شد.
صاحب المیزان درباره علم سحر و علومى که هممرز یا در پایه علم سحر است مىنویسد:
علومى که از عجائب و غرائب آثار بحث مىکند بسیار است، بطورى که نمىتوان در تقسیم آنها ضابطهاى کلى دست داد، لذا در این بحث معروفترین آنها را که در میان متخصصین آنها شهرت دارد نام مىبریم:
1- یکى از آنها علم سیمیاست، که موضوع بحثش هماهنگ ساختن و خلط کردن قواى ارادى با قواى مخصوص مادى است، و ثمرهاش براى دستیابى وتحصیل قدرت در تصرفات عجیب و غریب در امور طبیعى که یکى از اقسام آن تصرف در خیال مردم است، که آن را سحر دیدگان مىنامند، و این فن از تمامى فنون سحر مسلمتر و صادقتر است.
2- علم لیمیاست، که از کیفیت تاثیرهاى ارادى در صورت اتصالش با ارواح قوى و عالى بحث مىکند، که مثلًا اگر اراده من متصل و مربوط شد با ارواحى که موکل ستارگاناند چه حوادثى مىتوانم پدید آورم؟ و یا اگر اراده من متصل شد به ارواحى که موکل بر حوادثاند. و بتوانم آن ارواح را مسخر خود کنم و یا اگر ارادهام متصل با اجنه شد و توانستم آنان را مسخر خود کنم و از آنان کمک بگیرم چه کارهائى مىتوانم انجام دهم؟ که این علم را علم تسخیرات نیز مىگویند.
3- سوم علم هیمیا، که در ترکیب قواى عالم بالا با عناصر عالم پائین بحث مىکند تا از این راه به تأثیرهاى عجیبى دست یابد و آن را علم طلسمات نیز مىگویند. چون کواکب و اوضاع آسمانى با حوادث مادى زمین ارتباط دارند، همان طورى که عناصر و مرکبات و کیفیات طبیعى آنها اینطورند.
پس اگر اشکال و یا بگو نقشه آسمانى که مناسب با حادثهاى از حوادث است با صورت و شکل مادى آن حادثه ترکیب شود آن حادثه پدید مىآید، مثلًا اگر بتوانیم در این علم به آن شکل آسمانى که مناسب با مردن فلان شخص یا زنده ماندنش و یا باقى ماندن فلان چیز مناسب است، با شکل و صورت خود این نامبردهها ترکیب کنیم منظور ما حاصل مىشود، یعنى اولى مىمیرد، دومى زنده مىماند، و سومى بقا مىیابد و این معناى طلسم است.
4- علم ریمیا است و آن علمى است که از استخدام قواى مادى بحث مىکند تا به آثار عجیب آنها دست یابد به طورى که در حس بیننده آثار خارقالعادهاى در آید و این را شعبده هم مىگویند. «1»
آموختن این علوم براى زیان زدن به مردم چه زیان به جسم و جانشان چه زیان به آبرو و مالشان از دیدگاه اسلام حرام قطعى و گناه دستاندرکارش مساوى با کفر است.
آموزش سحر براى ابطال سحر
اگر راهى براى ابطال سحر ساحران جز آموختن این علم در میان نباشد در صورتى که انسان آراسته به ایمان و تقوا باشد، و در فضائى به سر برد که از اطمینان به خود که آن را جز در ابطال سحر به کار نمىگیرد مطمئن باشد آموختنش کار غیر شرعى نیست، بلکه لازم است مدتى را هزینه به دست آوردن این علم کند، و آن را براى دفع و رفع زیان از خیمه حیات مردم به کار اندازد، چنان که دو فرشته حق هاروت و ماروت از جانب حضرت پروردگار مأموریت داشتند این علم را براى مبارزه با ساحران به تعدادى از بابلیان بیاموزند و موکداً به آنان بگویند:
ما براى شما جنبه آزمایش و امتحان داریم و این امتحان به این است که این علم براى دفع زیان بکار رود تا نزد حق نمره قبولى آورید، و اگر جز این باشد مردود شده و به رسوائى دنیا و عذاب آخرت دچار خواهید شد.
دانش مایه آزمایش است:
توجه به این نکته که تفصیلش در آیات قرآن و روایات اهل بیت آمده لازم است که هر نوع دانشى و هر گونه نعمتى، و هر موقعیتى و حتى شکل و قیافه در این دنیا براى انسان جنبه آزمایش و امتحان الهى دارد.
کسى که دانش، یا مال، یا آبرو، یا نعمت، یا صورت ظاهر خود را هماهنگ با خواستههاى حق در راه مثبت به کار گیرد، و به این وسیله به رشد و کمال خود و سعادت دنیا و آخرت خویش و کمال سعادت دیگران بیفزاید قطعاً از آزمایش پیروز و رستگار بیرون آمده و شایسته پاداش و رحمت خدا شده است، و اگر آنچه در اختیار دارد هزینه هوا و هوس و شهوات و مطامع شیطانى و حالات حیوانى خود کند، و از دیگران هم در این زمینهها براى تأمین لذات نامشروع خود سوء استفاده کند در امتحان مردود شده و خود و هر که را در این جهت براى او کارگرى کرده مطرود رحمت حق قرار داده و از فیوضات الهیه محروم نموده، و به خزى دنیا و عذاب آخرت گرفتار کرده است.
حرمت انتخاب سحر به عنوان شغل
از آنجا اکثر نفوس از تقوا برخوردار نیستند و با اندک جاذبه مادى یا اجتماعى در مسیر انحرافى قرار مىگیرند، و با کمترین کینه و دشمنى به درگیرى و نزاع با مردم برمىخیزند و سحر و جادو در این زمینهها کاربرد دارد و از جمله دانشهائى است که اکثراً مورد سوء استفاده واقع مىشوند، آئین پاک اسلام و فرهنگ سعادتبخش حضرت حق انتخاب سحر را به عنوان شغل ممنوع کرده و بر آن مارک و مهر حرمت زده است.
در این زمینه روایات بسیار مهمى امثال روایات زیر در کتابهاى مهم حدیث نقل شده است.
عیسى بن شفقى که شغلش ساحرى بوده و از این راه معاش خود را تأمین مىکرده، و از طریق سحر و جادو از مردم پول مىگرفته بر حضرت صادق (ع) وارد شد و گفت: فدایت شوم حرفه من ساحرى است و درآمد روزانه و تأمین معاش و زندگىام از این راه است و با این درآمد و پول جمع شده حج بجا آوردهام و خدا دیدار تو را بر من منت نهاده است و اکنون هم از این شغل و حرفه توبه کردهام، آیا براى من راه خروجى از این گناه وجود دارد؟ امام صادق (ع) به او فرمود با این دانشى که دارى گرهها را از مشکلات مردم بگشاى و به کار اینان گره نزن. «2»
«قال رسول الله (علیهما السلام): ثلاثة لا یدخلون الجنة: مد من خمر، و مد من سحر، و قاطع رحم:» «3»
رسول خدا فرمود: سه نفر وارد بهشت نمىشوند: ادامه دهنده شراب خوارى، و ادامه دهنده حرفه سحر و جادوگرى، و قطع کننده با رحم و خویشان.
از امیرمؤمنان روایت شده:
«من تعلم شیئا من السحر قلیلا او کثیراً فقد کفر و کان آخر عهده بربه وحده ان یقتل الا ان یتوب:» «4»
کسى که چیزى از علم سحر را «براى تخریب زندگى مردم» بیاموزد یقیناً کافر شده، و پیوند و ارتباطش با پروردگارش به خاطر کار غیر شرعىاش قطع مىشود و باید به جرم آموختن این حرفه کشته شود یا به حقیقت توبه کند.
از حضرت صادق (ع) از پدرانش از امیرمؤمنان (ع) روایت شده که آن حضرت فرمود:
«نحن اهل بیت عصمنا الله من ان یکون فتانین، او کذابین، او ساحرین او زیافین فمن کان فیه شیئ من هذه الخصال فلیس منا و لا نحن منه:» «5»
ما اهل بیتى هستیم که خدا ما را از این که فتنهگر و دروغگو یا جادوگر و متکبر و خودخواه باشیم حفظ کرده است، پس کسى که چیزى از این خصلتهاى زشت در او باشد از ما نیست و ما هم از او نیستیم.
یهود از حکم حرمت انتخاب سحر و جادو براى ضربه زدن به مردم که در تورات بیان شده بود کاملًا آگاه بودند و مىدانستند. که در تورات آمده:
«من اشترى السحر و ترک دین الله ماله فى الآخرة من خلاق:» «6»
کسى که جادوگرى را به قیمت رها کردن دین خدا بخرد در آخرت هیچ بهره و نصیبى نخواهد داشت.
این نکته بسیار مهم را نیز نباید از نظر دور داشت که میان آنچه از انبیا و اولیا و تربیت شدگان مکتب توحید و نبوت صادر مىشود و آنچه به دست شیاطین و تابعانشان از سحر و جادو و کهانت انجام مىگیرد تفاوت اصولى و ذاتى است.
معجزات و کرامات و خوارق عادات که نشأت گرفته از قدرت بىنهایت خدا است از افق وجود انبیا و اولیا به خواست حق ظهور مىکند و همه و همه زنجیرهاى معنوى هستند که انسان را به وسیله آنها به بهشت مىکشانند، و سحر و کهانت و شعبده بازى و امثال آنها همه و همه از شیاطین است که در حقیقت زنجیرهائى هستند که شیاطین به وسیله آنها مردم را به دوزخ مىبرد، ذات معجزه از طریق هدایت و ذات سحر و جادو از راه ضلالت است، منشأ معجزه صفا وپاکى درون و ارتباط با نفس با حق و از افاضات رب به عبد است، و منشأ سحر و جادو کدورت و تاریکى نفس و آلودگى آن و نتیجه ارتباط با شیاطین است. «7»
عاقبت ساحر
تجربه تاریخ حیات انسان این حقیقت را به اثبات رسانیده و آیات قرآن و روایات هم آن را تأیید مىکند که هیچ خلافکارى و عصیانگرى، و ستم پیشهاى که یکى از مصادیق آنها ساحر و جادوگر است عاقبت به خیر نشده، و زندگى بىدغدغهاى نداشته و نهایتاً دچار خسارتهاى دنیائى و آخرتى شده و گوى سعادت را از دست داده و به ویژه خود را در آخرت از هر گونه بهره و نصیب الهى و بهشتى محروم نموده است، و با این عمل زشت و کار ناپسندش خود را به عذاب ابد و دوزخ همیشگى فروخته است، چنان که قرآن مىفرماید:
ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ: «8»
براى ساحر و جادوگر در آخرت هیچ نصیبى نیست، و یقیناًبد چیزى است آنچه خود را به آن فروختند اگر آگاهى و معرفت مىداشتند.
باز بودن راه توبه بر ساحر
سحر و جادوگرى از گناهانى نیست که توبه نداشته باشد و راه جبران به رویش باز نباشد، و حضرت حق هم به مقتضاى کرم و لطف و احسان و رحمتش توبه ساحر را مىپذیرد و او را مورد عفو و مغفرت قرار مىدهد چنانکه توبه ساحران زمان موسى را پذیرفت و آنان را مورد گذشت قرار داد و به درجات رفیعه معنوى رسانید.
ایمان و تقوا
بازگشت ساحر از شغل ساحرى و جبران گذشتهاش با توبه واقعى و آراسته شدنش به ایمان و تقوا سبب پاداش مهم و بزرگى از جانب خدا است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- المیزان، ج 1، ص 367.
(2)- تهذیب ج 6، ص 364، ح 1043.
(3)- وسائل ج 17، ص 148، ح 22212.
(4)- قرب الاسناد ص 7.
(5)- تفسیر فرات کوفى 62.
(6)- جامع البیان طبرى ج 1، ص 534.
(7)- مواهب الرحمن ج 1، 360، به صورت اختصار.
(8)- بقره 102.
«مسأله نباتات و گیاهان و آنچه از زمین مىروید، از اهمّ مسائل عرصه گاه خلقت و آفرینش است. انسان با همه وسعت علم و دانشش، هنوز نتوانسته به شمارش و احصاى نباتات موفّق شود، چه رسد به عظمت و اسرار و شگفتىهاى این جهان حیرتانگیز.
انواع و اقسام گیاه در سطح خاک و درون دریاهاى ژرف و بر دامنه و قلل کوههاى بلند، حتى بر روى صخرههاى عظیم و به صورت معلّق در هوا موجود است.
قسمتى از این گیاهان به اندازهاى کوچک و ریزند که فقط با چشم مسلّح دیده مىشوند، و عدّهاى آن قدر بزرگند که عظیمترین موجودات زنده روى زمین به شمار مىآیند. شماره انواع گیاه که تاکنون شناخته شده از صدهزار متجاوز است و هر یک داراى آثار مخصوصى است.
چون شناختن فرد فرد گیاهان غیرمقدور است لذا علماى علم گیاهشناسى آنها را طبقه بندى نمودهاند، و این طبقه بندى بر اساس اندامهاى گیاه مثل ریشه و ساقه و برگ و گل قرار گرفته است و طبق همین نظر در ابتدا آنها را به دو قسمت اصلى و سپس هر قسمت را به چند قسمت تقسیم نمودهاند.
1- گیاهان گلدار: داراى ریشه و ساقه و برگ و گل بوده و عالىترین گیاهان مىباشند. این همه گلهاى رنگارنگ که سطح خاک را زینت بخشیده و در صحن بیابان و صفحه باغستان مناظر زیبا و جالبى به وجود آوردهاند و انواع میوهها و سبزیجات که قسمت مهمّى از احتیاجات زندگى انسان را تأمین نموده و غلّات وحبوباتى که نیازمندىهاى غذایى را رفع مىکنند و بالأخره قسمت مهمّى از گیاهانى که مصرف طبّى دارند، همه و همه جزء این دسته محسوب مىگردند.
2- گیاهان بىگل: این دسته از گیاهان فاقد گل هستند، بنابراین تولید مثل در آنها بر خلاف گیاهان گلدار به طریق خاصّى انجام مىگیرد.
گیاهان بى گل نیز داراى اقسام مختلفى هستند به طورى که بعضى از آنها ریشه و ساقه و برگ داشته فقط گل ندارند، و برخى از آنها ساقه و برگ داشته ولى بدون ریشه و گل مىباشند. این قسمت اغلب روى تنه درختان و نقاطى که آب و هواى معتدل دارند زیست مىنمایند. و بالأخره قسمتى فاقد برگ و گل و ریشه و ساقه بوده و در پایین آنها رشتههاى تارمانندى وسیله جذب آب و سایر مواد غذایى بوده و باعث اتصال آنها به زمین مىگردد، و ما نوعى از آنها را که «جُلبَک» نامیده مىشود در جویبارها و آبهاى راکد و حوضها، به مقدار زیاد مىبینیم.
این را مىدانیم که انواع حیواناتى که در عرصه گاه گیتى پراکنده شده و سطح زمین را میدان زندگى خود قرار دادهاند شدیداً به غذا نیازمندند و براى ادامه حیات باید از عناصرى که در روى زمین موجود است استفاده کنند و از طرف دیگر عناصرى که در آب و خاک و هوا موجود است به همین صورت قابل استفاده و تغذیه حیوانات نیست؛ این جاست که گیاهان براى تأمین احتیاجات غذایى حیوانات، نقش مهمّى را ایفا مىکنند، زیرا آنها عناصر آب و خاک را به وسیله دستگاههاى مخصوصى که در ساختمان آنها قرار دارد به صورت ساقه و برگ و میوه در مىآورند و در نتیجه مواد غذایى حیوانات را در اختیار آنها مىگذارند.
از این نظر طبقه انسان نیز با حیوانات دیگر یکسان است و انسان تا کنون نتوانسته است از عناصر زمین بدون واسطه گیاه استفاده کامل بنماید و احتیاجات غذایى خود را تأمین کند، بلکه همواره دست حاجت به سوى گیاه دراز کرده و از محصول کارگاه نبات بهرهمند گردیده است.
در هوایى که تنفّس مىکنیم مقدار معیّنى «اکسیژن» موجود است و اکسیژن یک مادّه حیاتى است که براى تولید حرارت غریزى حایز اهمیت فوق العادهاى است و زندگى بدون آن، پنج دقیقه هم ممکن نیست.
هنگام تنفّس مقدارى اکسیژن وارد ریهها مىشود و با خونى که در ریهها موجود است ترکیب مىگردد و دستگاه پخش خون آن را در تمام قسمتهاى بدن توزیع مىکند و همین اکسیژن، غذا را در سلولهاى مختلف بدن آهسته و آرام با حرارتى ضعیف مىسوزاند. در اثر احتراق غذا در سلولها یک گاز سمّى به نام «کربنیک» ایجاد و با خون داخل ریه مىگردد و با تنفّسهاى بعدى از بدن خارج شده به هواى محیط بر مىگردد. به این ترتیب کلیه جانوران اکسیژن استنشاق مىکنند و گاز کربنیک بیرون مىدهند.
اگر این عمل به همین صورت ادامه پیدا مىکرد، پس از مدت کوتاهى این ماده حیاتى یعنى اکسیژن که به اندازه معیّنى در هوا موجود است تمام مىشد و گاز سنگین و غلیظ و سمّى کربنیک جایگزین آن مىگردید و آن وقت حیات کلیه حیوانات با خطر بسیار بزرگى مواجه مىشد و رفته رفته مىبایست همه جانوران مسموم شوند و از آنها در روى زمین اثرى و خبرى نماند و انسان هم از این پیشامد خطرناک البته مستثنى نمىگردید، زیرا هر فردى از انسان در 24 ساعت در ضمن تنفّس، معمولًا 250 گرم کربن خالص از ریه خود بیرون مىفرستد و روى این حساب در ظرف یکسال، دویست وهفتاد و سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار (000، 750، 273) تن از این گاز سمّى به وسیله سه میلیارد بشر تولید مىشد، و چندین برابر این مقدار را حیوانات دیگر در ضمن تنفّس تولید مىنمایند.
این جاست که به اهمیت یکى از اعمال گیاهان پى مىبریم و آن عمل کربنگیرى است.
گیاهان در حرارت آفتاب گاز کربنیک را که از دو عنصر کربن و اکسیژن تشکیلشده است تجزیه مىکنند و اکسیژن را در هوا رها مىسازند و کربن را در تنه خود نگه مىدارند، و قسمت مهمّ وجود گیاهان از همین کربن تشکیل یافته است. این عمل یعنى عمل کربنگیرى که به وسیله برگهاى گیاهان انجام مىگیرد درست به عکس تنفّس جانوران است.
این تناسب عجیب و تعادل دقیقى که میان اکسیژن و گاز کربنیک برقرار گردیده تا نیازمندى حیات جانوران و گیاهان براى همیشه تأمین شود یکى از آیات بزرگ خداشناسى است.» «1»
عجایب گیاهان در قرآن
قرآن مجید به طور مکرّر به مسأله گیاه و عجایب آن و خالق حکیم و عالمش اشاره کرده است:
الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» «2»
آن پروردگارى که زمین را براى شما بسترى گسترده و آسمان را سقفى برافراشته قرار داد و از آسمان، آبى [مانند برف و باران] نازل کرد و به وسیله آن از میوههاى گوناگون، رزق و روزى براى شما بیرون آورد؛ پس براى خدا شریکان و همتایانى قرار ندهید در حالى که مىدانید [براى خدا در آفریدن و روزى دادن، شریک و همتایى وجود ندارد].
الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّى* کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَلَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَى» «3»
همان کسى که زمین را براى شما بسترى گسترده قرار داد، و براى شما در آن [به خاطر آسان شدن رفت و آمدتان] راههایى پدید آورد، و از آسمان آبى نازل کرد، پس به وسیله آن انواعى از روییدنىهاى گوناگون بیرون آوردیم.
[خود از این نعمت هاى فراوان] بخورید و دامهایتان را بچرانید، یقیناً در این امور نشانههایى [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] براى صاحبان خرد است.
چهار بخش از نعمتهاى بزرگ حق
«در مجموع این مسائل به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ حق اشاره شده است.
1- زمین، که مهد آرامش و آسایش انسان است و به برکت قانون جاذبه و همچنین قشر عظیم هوایى که اطراف آن را گرفته، انسان مىتواند به راحتى و امن و امان روى آن زندگى کند.
2- راهها و جادههایى که خداوند در زمین به وجود آورده است که تمام مناطق آن را به یکدیگر پیوند مىدهد. همان گونه که غالباً دیدهایم در میان سلسله جبال سر به آسمان کشیده غالباً درّهها و راههایى وجود دارد که انسان مىتواند از آنها عبور کرده و به مقصد خود برسد.
3- آبى که مایه حیات است و سرچشمه همه برکات، از آسمان نازل کرده است.
4- گیاهان و نباتات گوناگون و مختلفى که به وسیله این آب از زمین مىروید که قسمتى از آنها مواد غذایى انسان را تشکیل مىدهند، و بخشى مواد دارویى، وقسمتى را انسان براى ساختن لباس مورد استفاده قرا مىدهد، و قسمت دیگرى را براى وسایل زندگى همچون درها و حتى خانههایى که از چوب ساخته مىشود و کشتىها و بسیارى از وسایل نقلیه دیگر.» «4» أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَکُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ» «5»
یا آن که آسمانها و زمین را آفرید، و براى شما از آسمان آبى نازل کرد که به وسیله آن باغهایى خرم و باطراوت رویاندیم، که رویاندن درختانش در قدرت شما نیست؛ آیا با خدا معبودى دیگر هست [که شریک در قدرت و ربوبیت او باشد؟ نه، نیست]، بلکه آنان مردمى منحرفاند [که براى او شریک مىگیرند.].
باز از سمن و گل چمن آراست جهان را |
جان تازه شد ز لطف هوا پیر و جوان را |
|
صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین |
سیماى سمن داد شب غالیه سان را |
|
آیینه خور خاصیت کاهربا یافت |
کز روى گل زرد رباید یَرَقان را |
|
ابر از اثر لطف هوا در دل خارا |
شاخ گل صد برگ کند چوب شبان را |
|
آب از هوس جلوه گلهاى بهارى |
جوید چو حباب از دل دریا جریان را |
|
در آب روان جلوه دهد باد به صد ناز |
صد سرو خرامنده و شمشاد چمان را |
|
عالم گذران است همان به که در این باغ |
بى غم گذرانیم جهان گذران را |
|
دل جمع کن امروز و ببین از گل این باغ |
آن جلوه که فردا بود انوار جنان را |
|
عجایب گیاهان در کلام دانشمندان
دن هرتاک متخصّص توارث نباتى و آمار حیاتى آن و برخى از علوم مربوط به نباتات در مقالهاى که در باب خداشناسى دارد مىگوید:
مهمترین کارخانه و ماشین مصنوع بشرى با کوچکترین کارخانه و ماشین پیچیده یک نبات، مثلًا دستگاه تصفیه، هضم، تبخیر، تولید مثل نباتات به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
همان عجایب و اسرار یا نظامات پیچیدهاى که در ذرّات این عالم به نام اتمها و اسرار منظومه اتمى، و در فضاى این عالم به نام منظومهها و اختران، ما را به اعجاب و تحسین وا مىدارد، در لباس دیگر و با وضعى دیگر در عالم نباتات ما را در دنیایى از تحیّر فرو مىبرد و در عظمت مشیّت و حکمت پروردگار غرق مىسازد.
حسّ و حیات نباتات که هنوز درک آن از چشم علوم بشرى پنهان است، دقت در سلّول نباتات، تجزیه عناصر تشکیل دهنده این سلّولها، توجه به خاصیت هر یک، ترکیب هسته، غشاى سلّول، اعمال فیزیکى آن، کیفیّت تولید نیرو، چگونگى تغذیه، اسرار مرموز نموّ متناسب، تولید و تکثیر، نسوج نباتى، جهازات داخلى هر یک، خواص طبیعى آنها، کیفیت ساختمان ریشهها، طبقات ریشهها، استوارى آنها، کیفیت جذب آب و املاح، جریان شیره خام، دفع مواد زاید، کیفیت دفع مبارزه ریشهها با هم، ساختمان کلاهک یا سپر بر سر آنها، عناصر ترکیب کننده آنها، عملیات فیزیکى هر یک، تأثیر خاص رطوبت و نور و حرارت در نباتات، دستگاههاى گیرایى این قوا در گیاه، وسایل تنفس گیاه، ساختمان برگ، ترکیبات و طبقات و انواع آنها، برگهاى خاردار، عمل لقاح، ابزار و وسایل لقاح، کیفیتهاى گوناگون آن در انواع نباتات، حشرات و مگسهاى مأمور لقاح، بادها و امواج مأمور، حساسیت خاصّ برخى از نباتات، گیاهان توانا و ناتوان، تعاون گیاهها با هم، درختهاى گوشتخوار، نظام توارث در نباتات، اسرار میوهها، اشکال گلها، گلبرگها، شکوفهها، گیاهان آبى و صحرایى، مقاومت گیاهان در برابر امراض گیاهى، امراض گیاهى، مرگ گیاه، هر یک از این امور و صدها امور نباتى دیگرموضوع علم خاصّى بوده و داراى میلیاردها قانون و نظام مستحکم مىباشد و شرح آنها هرگز در چند دفتر نگنجد. به دو نمونه از اسرار و نظامات نباتات توجّه نمایید:
اسرار نباتات
1- در حالى که نیروى جاذبه زمین همه چیز را به سمت پایین مىکشد، مادّه حیاتى نباتات که هنوز بشر را بر درک حقیقت آن راهى نیست، به منظور تقویت و رشد نبات، آب و موادّ غذایى و معدنى و انرژىهاى فضایى را با ابزار گوناگون جذب کرده على رغم جاذبه زمین به سمت بالا رشد مىکند. در جنگلهاى بزرگ هند و آمریکا و آفریقا درختهاى بسیار تنومند و بلندى وجود دارد که چنارهاى ما در مقابل آن نهالى بیش نیست.
ملاحظه کنید: راز مبارزه با نیروى جاذبه هنوز به خوبى بر بشر کشف نیست، اما درختهاى دانشمند! صدها هزار قرن است چهل متر و کمتر و بیشتر مواد زمینى و آب و املاح را به بالا مىبرند! فکر نمىکنید قدرت و مشیّت و اراده قاهرى در این کار دخیل باشد؟
2- قارچها در اثر نداشتن مادّه سبز رنگ «کلروفیل» (که در اکثر گیاهان براى کربنگیرى موجود است ودر ساختن قند و چربى و نشاسته موادّ غذایى نباتات به کار مىرود) همواره مىکوشند تا با گیاه کلروفیل دارى رفاقت کنند و بدین وسیله حیات نباتى خود را با تغذیه مناسب ادامه دهند، لذا با جلبکها که آنها نیز به درد دیگرى دچارند، یعنى داراى ریشه کافى که بتواند مواد معدنى و انرژىهاى زمینى را به خوبى جذب کنند نمىباشند، اما در عوض ماده کلروفیل فراوانى دارند رفیق و شریک مىشوند.
با طرح این رفاقت یا سرمایه گذارى هر دو جانبه و تأسیس یک شرکت، قارچ از کلروفیل جلبک استفاده مىکند و جلبک از ریشههاى نیرومند قارچ. آیا این قارچ وجلبک به طور مشترک مىتوانند با این تعاون عاقلانه خود ما را به مبدأ هشیار و بصیر و حکیمى هدایت کنند؟
هر گیاهى نظیر خود را تولید مىکند و این تولید مثل، خود از عجیبترین تشکیلات پیچیده نباتى است و روى مشیّت و برنامه بسیار مفصّلى انجام مىگیرد.
گلها و گروههاى مختلف نباتى بر اثر دارا بودن کارخانهها و غدّههاى خاصّى، به تهیه انواع مختلف شیرهها که هر یک از آنها مورد توجّه نوع خاصّى از حشرات است پرداخته و حشرات خاصّه را به دور خود جمع مىکنند تا در مقابل، حشرات نیز وسیله تلقیح آنها باشند، در نتیجه بذر لازم براى تولید نبات و گلهاى سال آینده و نسل آینده به وجود آید! این جا از آنجاهایى است که نباتات، حیوانات را استخدام مىکنند! یا بهتر بگوییم نظامات الهى، حیوانات را در خدمت تولید نباتات گمارده است.
رابطه گیاهان و حیوانات در کلام دکتر جان ویلیام کلاتس
بهتر است این بحث پیچیده و راز مهم را با دیده یک متخصّص فن که استاد علم الحیات یا فیزیولژى و علوم طبیعى و دکتر در فلسفه از «پیتسبورک» و متخصّص در وراثت چند نوع حشره مىباشد یعنى دکتر جان ویلیام کلاتس ببینیم، مىگوید:
«یکى از مسائل بغرنج عالم وجود یک نوع رابطه و علاقه اجبارى است که در بین پارهاى از موجودات مثلًا یک گیاه خاص با یک حیوان خاص مشاهده مىشود.
یکى از مصادیق آن ارتباط مرموز و عمیق، رابطهاى است که میان «گل یوکا» «مگس یوکا» وجود دارد.
گل یوکا سرش پایین است و مادگى یعنى قسمت ماده گل نیز از بساک یا قسمت نر گل پایینتر است. کلاله یا مادگى گل که باید گرده به آن وارد شود به شکلى است که ورود گرده به درون آن به خودى خود امکان ندارد. گرده یوکا توسط مگس مادهیوکا کمى بعد از غروب آفتاب به مادگى حمل مىشود، بدین ترتیب که مگس یوکا قسمتى از گرده را از بساک در دهانش گرفته به سوى کلاله پرواز نموده، تخمدان گل را مىشکافد و چند دانه از تخم خود در آن مىگذارد و سپس روى آن را با گردهاى که آورده مىپوشاند. گل دانههاى زیادى مىدهد که قسمتى از آن را کرمهاى نوزاد مگس مىخورند و قسمت دیگر گلهاى تازه تولید مىکند. تولید مثل گل یوکا یا بهتر بگوییم بقاى نسل این گل از آغاز پیدایش آن تا کنون تنها به وسیله این مگس انجام مىگیرد! این گل نیز به نوبه خود محل مناسبى براى بقاى نسل مگس یوکا است.
بین انجیرهاى تجارتى و چند نوع از زنبور کوچک نیز همین رابطه برقرار است.
خوشههاى درخت انجیر دو نوعند: عدّهاى هم گلهاى نر دارند و هم گلهاى ماده، و عدّهاى دیگر فقط گلهاى ماده دارند.
اما این همه گلها به وسیله زنبورهاى ماده تلقیح مىشوند، بدین ترتیب که مدخل این گلها در نتیجه وجود پوششهاى مختلف به قدرى صعب العبور است که حشره بینوا به زحمت مىتواند به داخل آن راه یابد و غالباً بالهایش در سر این کار جدا مىشود، اما عاملى مرموز او را با وجود این همه مشکلات تحریص مىکند تا بالأخره به درون گل راه یابد. اگر گل از آنهایى است که هم قسمت نر دارد و هم قسمت ماده، زنبور ماده تخم گذارى مىکند و خود مىمیرد.
تخمها رشد کرده، زنبور مىشوند، زنبورهاى نر مىمیرند و زنبورهاى ماده از گل بیرون شده به سوى گلهاى دیگر به پرواز مىآیند ولى قبل از خروج از داخل گل با گرده درون گل آغشته مىشوند تا آن را به گلهاى دیگر ببرند. اگر گل دیگر که زنبور بر آن مىنشیند مثل اولى نر و ماده باشد که همان عمل گذشته تکرار مىشود، و اگر گل جدید فقط ماده باشد به علّت عمق زیاد این گل، زنبور بدون آن که بتواند تخم گذارى کند، پس از نشستن روى آن از آنجا مىگذرد، ولى با همین مکث مختصر بر روى گل ماده، گل ماده را با گرده نر که به آن آغشته بود و به همراه داشت تلقیح کردهاست. در نتیجه این گل بزرگ شده و تبدیل به انجیر رسیده کاملى مىشود.
نخستین درختهاى انجیرى که در آمریکا آورده شد میوه ندادند، بعدها متوجّه شدند که موقع حمل این درختها آن زنبورها را با خود نیاوردند، وقتى زنبورهاى مخصوص را نیز به آمریکا آوردند، درختها میوه دادند و انجیر از مال التجارههاى مهم آن کشور شد.
دکتر جان ویلیام پس از آن که مثالهاى دیگر مىآورد در آخر نتیجه مىگیرد:
این زحمت کشان به فرمان چه کسى على الدوام مأموریت خود را انجام مىدهند؟ آیا این شواهد به وجود خداوند متعال دلالت نمىکند؟ خیلى مضحک و نامعقول و مشکل است که همه این کارهاى منظم و مُنتج را از آغاز پیدایش این نوع گیاهان و درختها و این نوع حشرات به تصادف حمل کنیم!» «6»
روشنایى گیاهان، انگلها، قارچها
دو گروه از گیاهان، انگلها، قارچها هستند که داراى پیکرى درخشنده مىباشند. روشنایى آنها به نحوى است که در تاریکى شب کاملًا خود را نشان مىدهند. روشنایى آنها از چیست؟ آیا چه مادّه محترقهاى تمام نشدنى در پیکر آنها موجود است که این روشنایى از آن پدید مىآید آیا این نورها به چه وسیله پخش مىشود؟ به وسیله لامپ، یا وسیله دیگر؟ آیا نورافکن آنها در کدام کارخانه به دست کدام مهندس ساخته شده است، و چه کسى آن را نصب کرده است؟ آیا ماده، دانشمند است و مىتواند موادّ محترقه را از غیر محترقه تمیز بدهد؟ هرگز؛ چون مادّه فاقد علم مىباشد.
آیا مهندسین عالى مقام بشرى مىتوانند از آب و هوا و غذاهایى که نباتات از زمین مىخورند، چراغى نورانى به این کوچکى و ریزى بسازند؟ آنهم چراغى کهخودش پیوسته ماده احتراقى خود را درست کند و نیازى به کمک خارجى نداشته باشد؟
اگر پزشکى، بیمارى بیماران را به خوبى تشخیص دهد و داروى صحیح هر بیمارى را بداند، عقلا او را دانشور و خردمند مىخوانند.
اگر داروشناسى داروهاى بیمارىها را خوب بشناسد و یکایک آنها را براى بهره بردارى بیماران آماده داشته باشد عقلا وى را دانا و عاقل مىدانند.
اگر کسى هم پزشک باشد و هم داروشناس، هم پزشکى را بداند و هم داروپزشکى، عقلا وى را بسیار دانا دانسته و در برابر دانش او سر تعظیم فرود مىآورند.
اگر موجودى هم پزشک باشد و هم داروشناس و هم سازنده دارو و پدید آورنده دارو و هم گذارنده دارو به طور رایگان در دسترس بیماران، چنین وجودى بسیار دانا و توانا و حکیم و کریم و مهربان خواهد بود.
آیا وجود گیاهان دارویى در این جهان، از آغاز تا کنون و آینده به ما نمىگوید که پدیدآورنده آنها دانا و تواناست، حکیم و کریم و مهربان است؟
اوست که بیمارىهاى بشر را یکایک دانسته و داروهاى آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته و از نیستى به هستى آورده و به طور رایگان تحت اختیار بشر قرار داده است، ولى بشر خود را به نادانى مىزند! این دانش نامتناهى را نادیده مىگیرد، این قدرت نامتناهى را نمىبیند، این حکمت نامتناهى را به هیچ مىانگارد، این کرم نامتناهى را نمىفهمد، این مهر نامتناهى را درک نمىکند! برناى کاشف پنى سیلین و مانند آن بسیار احترام و ارزش قائل است ولى آفریننده پنىسیلین و مانند آن را منکر مىشود؛ نمک را مىخورد و نمکدان را مىشکند!
بزرگوارى و رحمت او اقتضا مىکند که براى مدتى از این گناه بزرگ بشر چشمپوشى کند. کریم و مهربان است، اوست که بیمارىهاى بشر را یکایک دانسته و داروى آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته است.
در بخشهاى استوایى کره زمین گیاهى مىروید که هم گل مىدهد و هم بر مىدهد. برهاى این گیاه به اندازه دانه باقلا مىباشد. این گیاه به وسیله برگهاى گل خود تنفّس مىکند، در صورتى که گل آن تحمل گرد و غبار را ندارد. وقتى که مقدارى گرد روى برگ آن گل جمع شود، برگها از گازى که خود آن گیاه تولید کرده پر مىشود و ناگهان منفجر مىگردد. گل باز مىشود و گردها ریخته مىشود، در اثر انفجار گاز بیرون مىآید و صدایى مىدهد که شبیه سرفه کودک مىباشد.
آیا این نشانه آن نیست که این گیاه، سازندهاى دارد بسیار دانا و حکیم و توانا، به طورى که دقیقترین چیزها از نظرش محو نمىشود و قدرت بر هر چیزى دارد؟!
تا دیدهام فتاده به زنجیر موى دوست |
دل مىکشد ز راه جنونم به سوى دوست |
|
غیر از طریق عشق مرا خطّ سیر نیست |
تا گشته نقطه نظرم خال روى دوست |
|
با این که پاى بر سر هستى نهادهام |
دستم نمىرسد که نهم پا به کوى دوست |
|
خوشتر بود ز ناله جانسوز چنگ و تار |
تارى اگر به چنگ من افتد ز موى دوست |
|
گر چون دهان یار نماند ز من نشان |
از لوح سینهام نرود آرزوى دوست |
|
کى سر فرو برم چو صراحى «7»به جام جم |
دستم اگر رسید به جام سبوى دوست |
|
از آب دیده خاک وجودم دهد به باد |
این آتشى که در دلم افکنده خوى دوست |
|
چون نى که از نوازش نایى نوا کند |
از ناى من به گوش رسد هاى و هوى دوست |
|
بر ما گمان عقل ز دیوانگى مبر |
اى بى خبر ز سلسله مشکبوى دوست |
|
داستان گلها و گیاهان و مواد خوراکى و آثار عجیبه آنها در حیات جانداران، مسألهاى نیست که در این دفتر بگنجد. در این زمینه تاکنون هزاران کتاب ارزشمند نوشته شده و هزاران محقّق بزرگ عمر خود را در تحقیق مسائل این عرصه گاه اعجابانگیز سپرى کردهاند.
این وجیزه به گوشهاى بسیار ناچیز از این جهان بزرگ براى پى بردن به عظمت حضرت محبوب اشاره کرد، باشد که نورى از آن منبع بىنهایت در بىنهایت به قلب بتابد و آثار آن نور، سعادت دنیا و آخرت تهیدستان از حقیقت را تأمین نماید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- شگفتىهاى آفرینش: 10.
(2)- بقره (2): 22.
(3)- طه (20): 53- 54.
(4)- تفسیر نمونه: 13/ 222، ذیل آیه 53 سوره طه.
(5)- نمل (27): 60. (6)- جاهلیّت و اسلام: 320.
(7)- صراحى: قسمى از ظروف شیشه یا بلور با شکمى نه بزرگ و نه کوچک و با گلوگاهى تنگ و دراز.
او انسان بزرگوارى بود که وى را از زهاد ثمانیه دانستهاند و پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله سخت مشتاق ملاقات با او بود و در حق او فرمود:
بوى خدا را از جانب یمن استشمام مىکنم «1»!!
کارش شتربانى بود که اجرت آن را صرف نفقه مادر پیر و نابیناى خود مىکرد؛ زمانى که در طلب صحبت رسول خدا صلى الله علیه و آله شد و عشق آن جناب او را مهیاى سفر مدینه کرد، نزد مادر رفت و اجازت سفر گرفت. مادر گفت: تو را اذن مىدهم که بهدیدار معشوقت بشتابى و بیش از نیم روز در مدینه نمانى و اگر حضرت را در مدینه نیافتى بیش از این اجازت ماندن نمىدهم.
اویس به مدینه آمد و یار خود را ندید و چون روز به نیمه رسید، برگشت. وقتى نبى اسلام صلى الله علیه و آله از سفر آمد فرمود:
این نور چیست که در اینجا مىنگرم؟
عرضه داشتند: شترچرانى به نام اویس بدین سرا آمد و مشتاق زیارت جنابت بود، چون تو را نیافت مراجعت کرد.
حضرت فرمود: این نور را در این خانه به هدیه گذاشت و برفت.
سلمان عرضه داشت: او کیست که داراى چنین منزلت است؟
فرمود: مردى است در یمن به نام اویس قرن که چون قیامت شود یک تنه برانگیخته شود و به شمار موى مواشى و گوسپندان قبیله ربیعه و مضر از مردمان شفاعت کند، هر کس از شما او را دیدار کرد سلام مرا به او برساند و از وى دعاى خیر خواستار شود و بُردى به امیرالمؤمنین علیه السلام عنایت کردند و فرمودند: بعد از من اویس به مدینه آید، این جامه را بر او بپوشان.
در زمان حکومت عمر به مدینه آمد، جناب ولایت مآب او را به خلعت پیامبر بپوشاند.
عمر او را ستود و نزد وى اظهار زهد کرد و گفت، کیست که این خلافت را از من به یک قرص نان جو بخرد؟ اویس گفت: آن کس را که عقل نباشد و اگر تو راست مىگویى چرا مىفروشى؟ بگذار و برو تا حق هر کس هست برگیرد، عمر گفت: مرا دعایى کن. اویس گفت: از پس هر نماز مؤمنان و مؤمنات را دعا مىکنم، اگر با ایمان باشى دعایم شامل حالت مىشود وگرنه دعایم ضایع نکنم. عمر گفت: مرا وصیتى کن. گفت: اى عمر! خداى را شناسى و او تو را آگاه است. گفت: آرى.
گفت: اگر غیر او را نشناسى و به جز او، دیگرى تو را نداند بهتر است. عمر گفت:
زیادت کن. گفت: قیامت نزدیک است و من به ساختن زاد آن روز مشغولم. این بگفت و برفت.
چون از مدینه بازگشت اهل یمن از حال او آگاه شدند و عظمت و شخصیت الهى او را یافتند و نسبت به او از در احترام برآمدند و او از آنجا که طالب این شؤونات نبود از یمن گریخت و به کوفه آمد و هویت خویش را از خلق پنهان داشته، مشغول بندگى حق در همه شؤون و استفاده کردن از فیض وجود مولاى عارفان شد.
وصایاى اویس
حرم بن حیان- که او نیز از زهاد ثمانیه و از اتقیا و عاشقان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده- مىگوید:
چون من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که درجه شفاعت اویس تا چه مرتبه است، پیوسته جویاى او بودم و آرزوى زیارت او بر من غالب شده بود، تا نشان وى را به کوفه یافتم و به طلب وى شتافتم.
روزى در کنار فرات شخصى را دیدم، جامه خود مىشوید، سخت ضعیف و لاغر اندام، از روى نشانههایى که داشتم وى را شناختم و بر او سلام کردم. جواب باز داد که: «علیک السلام یا حرم». خواستم دستش ببوسم، نگذاشت، لختى بر ضعف او گریستم. گفت: تو را که به من راه نمود؟ گفتم: آن کس که نام من و پدر من به تو آموخت یا اویس. گفت: اى پسر حیان! تو را بدین جایگاه چه آورد؟ گفتم:
آمدهام تا با تو انس گیرم و بیاسایم. گفت: هرگز خبر نداشتم که کسى حق شناس شود و با غیر او انس گیرد و بیاساید. گفتم: مرا وصیتى فرما. گفت: اى پسر حیان!
فریفته دنیا مشو و خویشتن را دریاب و ساخته مرگ باش و اعداد زاد و راحله کن که سفرى بس دراز در پیش دارى. گفتم: اى اویس! اراده کجا دارى؟ گفت: در طلب من خویش را به زحمت میفکن و نشان مکان من مجوى. گفتم: معیشت تو چگونه باشد؟ گفت: اف باد بر این دلها که شک بر آنها غالب است و پند نپذیرد.
دیگر بار از او تمناى وصیت کردم. گفت: تا توانى در تحصیل معرفت سعى کن و براى یافتن حقیقت کوشش نماى که لحظهاى از پروردگار غافل نباشى که اگر خداى را به عبادت آسمانیان و زمینیان پرستش کنى تا به او یقین نداشته باشى از تو پذیرفته نخواهد شد. گفتم: چگونه باورش کنم؟ گفت: ایمن باشى بدانچه تو را موجود است و در پرستش او به چیز دیگر مشغول نباشى.
این بگفت و روانه شد و من از قفاى او همى نگریستم و همى گریستم تا از نظر من غایب گشت و دیگر کسى او را دیدار نکرد تا زمانى که على علیه السلام آهنگ جنگ با معاویه ستمپیشه کرد، آن وقت در لشکرگاه حاضر شد و به ملازمت مولاى عارفان درآمد. على علیه السلام به قدوم او شاد خاطر گشت. در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام به جهاد و پیکار در راه خدا برخاست تا به فیض عظیم شهادت در راه دوست نایل آمد.
این مرد بزرگ الهى و تربیت شده مکتب رسول اسلام صلى الله علیه و آله و فیض گرفته از امیر مؤمنان در معرفت و شناسایى حضرت رب العزه به جایى رسیده بود که بعضى از شبها را به رکوع بسر برد و برخى از شبها را به سجود به پایان رساند. به او گفتند: این چه زحمت است که بر خود مىدارى؟ گفت: این راحت من است. اى کاش از ازل تا ابد یک شب بودى و من به یک رکوع یا به یک سجود به پایان مىبردمى و این به این خاطر مىکنم که شاید مثل آسمانیان خدا را پرستش کرده باشم.
به قول الهى قمشهاى آن بلبل گلستان عشق:
به ره دوست عاشقانه رویم |
توبه از هر چه غیر یار کنیم |
|
ناله چون بلبلان در این گلزار |
از سر شوق، زار زار کنیم |
|
شاید از توتیاى خاک درش |
روشن این چشم اشکبار کنیم |
|
با تو اى پادشاه ملک وجود |
شکوه از جور روزگار کنیم |
|
دست ما گیر گر سر مهرت |
پاى بر عهدت استوار کنیم |
|
خوارى ما ببین و یارى کن |
تا کى افغان به شام تار کنیم |
|
چند در راه لطف و احسانت |
هر طرف چشم انتظار کنیم |
|
آرى، این مردان خودساخته، فیض تربیت و شریعت معرفت و راه وصل و درد عشق و تصفیه نفس و تزکیه جان، همه و همه را از برکت نماز به دست آوردند.
کسى در این عالم شهود و در عالم غیب جز خدا وجود ندارد که بتواند سود نماز را بیابد و منفعت این کار بزرگ الهى را درک کند.
حضرت امام خمینى رحمه الله درباره سود نماز مىفرماید:
یکى از اسرار و نتائج عبادات و ریاضات آن است که اراده نفس در ملک بدن نافذ گردد و مملکت وجود انسان، یکسره در تحت کبریا نفس منقهر و مضمحل شود و قواى منبثه و جنود منتشره در ملک بدن از عصیان و سرکشى و انانیت و خودسرى باز مانند و تسلیم ملکوت باطن قلب شوند، بلکه کم کم تمام قوا فانى در ملکوت شوند و امر ملکوت در ملک جارى و نافذ شود و اراده نفس قوت گیرد و زمام مملکت را از دست شیطان و نفس اماره بگیرد و جنود نفس از ایمان به تسلیم و از تسلیم به رضا و از رضا به فنا سوق داده شوند؛ در این حالت است که عبد شمهاى از اسرار عبادت را به وسیله نفس دریابد و از تجلیات فعلیه شمهاى حاصل گردد.
پی نوشت:
______________________________
(1)-/ بحار الأنوار: 42/ 155، باب 124، حدیث 22.
هنوز یادمان نرفته که یک سال پیش در چنین روزهایی آقای رئیس جمهور در جمع مردم همدان گفته بود، «الان یک دلار آمریکا 900تومان هم نمیارزد»، حال چه شده که قیمت دلار به 3500 تومان رسیده ولی صدایی از دولت به گوش نمی رسد.
دقیقاً یک سال پیش در چنین روزهایی (13 مهر 90) بود که دلار به قیمت بی سابقه 1250 تومان رسید و آقای احمدی نژاد رئیس جمهور در جمع مردم همدان به بحث بازار ارز و فعالیتهای عدهای در این بازار اشاره کرده و گفته بود: "در بازار ارز نیز این کار را (اخلال در بازار) میکنند. ما آنقدر ذخیره ارزی داریم که تمام نیازهای کشور، تمام واردات کشور و مسافرتهای کشور را به خوبی انجام دهیم، به خدا اگر این زشتکاریها و خودخواهیها نباشد قیمت ارز باید پایین بیاید. الان یک دلار آمریکا در اقتصاد ما به اندازه 900 تومان هم نمیارزد. آنها وارد میشوند و هرچه بانک مرکزی میریزد میخرند و فضاسازی میکنند و میگویند قیمت ارز باید بالا برود چرا؟". یک سال از این ماجرا گذشت و اکنون دلار به قیمتهایی رسید که هیچ کس تصور نمی کرد.
رهبر معظم انقلاب در دیدار شهریورماه هیات دولت یکی از مهمترین مشکلات اقتصادی را «افزایش نرخ تورم و کاهش قدرت خرید مردم» ارزیابی کردند و فرمودند«آنچه که به نظر من مهم است، این است که براى قشرهاى ضعیف، مشکلات اقتصادىاى وجود دارد؛ این را باید برطرف کنید. حالا بخشى از این مشکلات، ناشى از تورم است. ما در کشور کمبود کالا نداریم؛ خوشبختانه کالاهاى گوناگونِ مورد نیاز مردم در کشور فراوان یافت میشود؛ لیکن مسئلهى گرانى و کاهش قدرت خرید وجود دارد؛ این را باید علاج کنید.»
بزرگترین آسیب اقتصادی افزایش حدود سه برابری نرخ دلار در یک سال گذشته (از 1250 تومان به حدود 3500)تومان کاهش شدید قدرت خرید مردم است؛ به طوری که بازار تمامی کالاهای داخلی و خارجی را تحت تاثیر قرار داده و قیمت کالاهایی که حتی یک دلار هم خرج آن نشده است، هر روز به بهانه افزایش قیمت دلار گران تر می شود.در چنین شرایطی از مسئولان عالی اقتصادی و اجرایی کشور و در راس آنها جناب آقای رئیس جمهور باید این سوال را مطرح کرد که قیمت دلار چقدر باید بشود تا آنها یک راه چارهای بیابند و از وضعیت سکوت و یا بعضاً وعده و وعیدهای مکرر خارج شوند.
نمی خواهیم به گمانه زنی هایی که هر روز درباره نرخ ارز و سکه و دلایل گرانی آن از جمله درآمدزایی برای دولت منتشر می شود، اعتنایی کنیم ولی نشانههای زیادی وجود دارد که این گمان ها را به یقین نزدیک تر می کند و این ظن را تقویت می کند که در دولت جریانهایی وجود دارند که بر خلاف رویه اصولی دولت حرکت می کنند و با در پیش گرفتن سیاستهای غلط( به عمد یا غیر عمد )چنین التهابی را در بازار ارز ایجاد می کنند.
سال 84 که آقای احمدی نژاد از داخل یک محیط علمی و دانشگاهی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد، اداره اقتصاد کشور به صورت علمی و دقیق و با بکارگیری همه ظرفیتهای علمی کشور انتظاری بی مورد نبود، ولی به مرور عملکرد ها رویه دیگری را نشان داد و به نظر می رسد که حلقه علمی و کارشناسی رئیس جمهور در پرداختن به مسائل اقتصادی کشور هر روز تنگ تر می شود و از ظرفیت بزرگی که در جامعه اقتصاددانان کشور وجود دارد، استفاده نمی شود.
هر چند دشمنان این مروز و بوم سعی میکنند از این فضای مه آلود بازار ارز و سکه برای القای گسست در بدنه مدیران ارشد کشور استفاده کنند، مسئولان و جنای آقای رئیس جمهور باید با ورود جدی به موضوع و جلوگیری از برخی سیاستهای غلط اقتصادی که در تعدادی از دستگاه ها و شاید جریانهای خاص پیگیری می شود، مانع سوء استفاده دشمنان و نارضایتی مردم از این مساله شوند.
گفتوگوی مسئولان و رئیس جمهور با مردم و در میان گذاشتن مسائل و مشکلات به همراه توصیه هایی به مردم برای برون رفت از این معضل، کمترین کاری است که باید در اداره چنین شرایطی انجام شود.
اگر مسئولان اجرایی کشور صادقانه با مردم مسائل را در میان بگذارند، حتما این مردم که در سخت ترین شرایط کشور از جمله جنگ تحمیلی و صحنههای پر خطر دیگر نظام را تنها نگذاشتند، امروز هم می پذیرند که نباید با هجوم به بازار، به افزایش قیمت کالاها دامن بزنند، قبول می کنند که تشدید تقاضا برای دلار در این شرایط خود به گرانی بیشتر دلار دامن می زند و گرانی کالاها و کمتر شدن قدرت خریدشان را درپی دارد. تردید نمی کنند که خرید کالای ایرانی که دلار کمتری خرج آن شده است، به اقتصاد و اشتغال فرزندان خودشان کمک می کند و به جان و دل می خرند همه مشکلاتی را که دشمنان این ملت برای آنها به ارمغان آورده اند.
جناب آقای رئیس جمهور که روزگاری برای اجرای قانون هدفمندی یارانهها همه دستگاههای دولتی و حتی غیردولتی را به خط کرده بود و همه هم پذیرفتند که باید برای این اصلاح اساسی همدل باشند و همراهی کنند، امروز هم باید تکانی به این دستگاه های نظارتی بازار بدهد؛ دستگاههایی که گویی در تعطیلات بسر می برند؟! چرا در این شرایط خبری از مسئولان بازرسی و نظارت، سازمان حمایت و سازمان تعزیرات حکومتی و از این قبیل در بازار نیست و چرا باید مردم هر روز شاهد گرانی انواع کالاها در بازار به بهانههای واهی باشند؟
امروز قرار است رئیس جمهور در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی حاضر شود و به سوالات رسانهها که زبان گویای مردم هستند، پاسخ دهد. انتظار می رود صحبت های ایشان آب سردی باشد بر آتشی که در بازار ارز و سکه افروخته شده و پایانی باشد بر التهابی که دشمنان برای آن نقشه ها کشیدند.
تصاویری که این روزها در سایتها با عنوان " عکس تکاندهنده از کودک و پدر شهیدش " منتشر می شود متعلق به سردار شهید کازرونی است ... شهیدی که در در عملیات والفجر 4 به عروج رفت ...
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد..
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری
زندگی همین است!
نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی. آقاتقی یک ماستبندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میدهد تا آبی که در شیرها میریزد و ماست میبندد حلال باشد. آقا تقی میگوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد.
دایی من کارمند یک شرکت است. او میگوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمیگیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. داییام میگوید: من ارباب رجوع را مجبور میکنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه میگیرم!
عموی من یک غذاخوری دارد. عمو همیشه حواسش است که غذای خوبی به مردم بدهد. او میگوید: در غذاخوری ما از گوشت حیوانات پیر استفاده نمیشود و هر چه ذبح میکنیم کره الاغ است که گوشتش تُرد و تازه است و کبابش خوب در میآید. او حتماً چک میکند که کره الاغها سالم باشند وگرنه آنها را ذبح نمیکند. عمویم میگوید: ارزش یک لقمه نان حلال از همهی پولهای دنیا بیشتر است!! آدم باید حلال و حروم نکند. عمو میگوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمیکند. پول حرام بیبرکت است.
من فکر میکنم پدر من پولش حرام است؛ چون هیچوقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم میآورد. تازه یارانهها را خرج میکند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل گاز ما را قطع کردند چون پولش را نداده بودیم. دیشب میخواستم به پدرم بگویم: اگر دنبال یک لقمه نان حلال بودی، پول ما برکت میکرد و همیشه پول داشتیم؛ اما جرأت نکردم. ای کاش پدر من هم آدم حلال خوری بود