»» شهروندی؛ از حقوق تا مسئولیت 1
طرح مسأله– حکایت واقع
رابطهی ساکنان یا مردمانی که در سرزمینی روز به شب میآورند، با حکومتی که بر آن سرزمین حکم میراند، از پگاه شکلگیری الگوهای حکومتکردن، همواره موضوعی دلکش، پیچیده و پرفراز و نشیب و گاه دلآزار بوده است. این موضوع در قالب سه مفهوم بههم پیوسته قابل طرح است. اولین مفهوم نمایندگیکردن (Representation)، دومی حساسبودن (Responsiveness) و بالاخره سومی پاسخگویی (Accountability) است. هر سه مفهوم، امروزه اجزای مفهوم "ادارهکردن مردمی" است (Governance) که به حکمرانی ترجمه شده است (پیران، 8 :1379.) در پس هر سه مفهوم، همان رابطهای نهفته است که در آغاز مورد اشاره قرارگرفت. نمایندگیکردن، ناظر بر این حقیقت است که حکومت در هر سرزمینی باید نماینده و برگزیدهی ساکنان آن سرزمین باشد. حساسبودن، گویای حقیقی دیگر است و آن اینکه حکومتی که در هر سرزمین شکل گرفته است، باید به مصالح و مسایل آن سرزمین و نیازها و رنجهای مردمان آن سرزمین حساس باشد و بالاخره سومین مفهوم بر این حقیقت استوار است که حکومت در هر محدودهی جغرافیایی مفروض، باید در مقابل مردمان آن محدوده پاسخگو باشد، مورد پرسش قرارگیرد، اقدامات خود را توضیح دهد و برای آنها توجیهی منطقی و پذیرفتنی داشته باشد. نهتنها اقدامات بلکه فرآیند رسیدن به تصمیم قبل از اقدام نیز باید از سوی ساکنان پذیرفتنی باشد. این سه مفهوم گرچه از حقیقتی سخن بهمیان میآورند، لیکن همواره و ضرورتاً بر واقعیت زندهی زندگی منطبق نیستند؛ بهنحوی که تحقق آنها گاه به آرزویِ دستنیافتنی انسان، این موجود محالاندیش میماند و چه بسا که انسانهایی در جهت تبدیل آن حقیقت به واقعیت، ناکام سر بر بالینی ابدی نهادهاند. زیرا قدرت همواره از پاسخگویی میگریزد.
از سوی دیگر، اندیشمندان بسیاری باز هم در سرزمینهای گوناگون و در مقاطع مختلفِ زمانی، کوشیدهاند تا سازوکارهایی بیابند برای تحقق و حفاظت از نمایندگیکردن، حساسبودن و پاسخگویی نظریهی سیاسی، هدفی مهمتر از این موضوع ندارد؛ علاوه بر آنکه همین سه مفهوم امکان تجسم طیفی را فراهم میآورد که در یک قطب آن حداکثر ممکن پاسخگویی، حساسبودن و نمایندگیکردن قرار دارد و در قطب دیگر آن طیف، حالتی فرض میشود که پاسخگویی، حساسبودن و نمایندگیکردن مطلقاً وجود ندارد.
فوراً باید اضافهکرد که این دو قطب، نمونههایی نظری (Ideal Type) یا بهقول عبدالرحمن جامی "وجه کلی"اند و "آنکه عقلی و جودتی دارد، به نفسِ خود مباشر تخصیص گشته، آن کلی را منحصر در فرد نخواهد ساخت( ." مایل هروی، 90 :1377.) منظور آن است که نمونههای نظری در عالم واقع وجود ندارند، بلکه موارد واقعی زندگی، همواره جایی در بین این دو قطب واقع میشوند. زیرا حداکثر ممکن پاسخگویی، حساسبودن و نمایندگیکردن با جوهر قدرت و اقتدار نمیخواند و فقدان کامل پاسخگویی، حساسبودن و نمایندگیکردن غیرممکن است، چه قبل از آنکه بدان حداکثر رسد، فرو میریزد و نمیپاید.
این سه مفهوم نیز فضیلت تلقی شده و میشوند و بدین دلیل آرزوهایی همواره برقرار و پایدارند. از قضا در ادبیات ایران زمین، بارها و بارها حاکمان را اندرز میدهند که راه عدالت بسپارند و از ظلم پرهیزکنند تا پایدار بمانند. در قرآن مجید نیز تأکید شده است که حکومت با ظلم نمیپاید. کمتر شاعر و متفکری ایرانی را میتوان یافت که در این سرزمینِ عادتکرده به اندرز، اثری در این زمینه نداشته باشد. حال که به جامی اشارهای رفت، بهتر است در این زمینه نیز از او مثالی ارایه شود:
باید زبانِ حال و مقال تو روز و شب
باشد به شکرگویی این فضلِ مُرتَهن
تو بر درختی از چمن عدل و باغ مُلک
تیشه مَکُن ز ظلم و به آن بیخِ خود مَکَن
باش از شکوفهی کَرَم و عدل زیبِ باغ
باش از شمار جود و عطا، رونقِ چمن
آنگونه زی که رشتهی آمال را بُوَد
عدلت گرهگشای، نه ظلمت گرهفکن
ز انصاف، مُلکرا طربآباد کن چنان
کَانجا غریب را رود از دل غمِ وطن
(دیوان جامی 80-79 به نقل از مایل هروی، 79 :1377-78) نظریهی سیاسی، از دیرگاه کوشیده است تا چنان طیفهایی را با مقایسه و مقابل هم قراردادن الگوهای حکومتکردن ارایه دهد و به بحث در باب آنها دستگشاید. مردمسالاری در مقابل زورسالاری یا همان دموکراسی در مقابل استبداد، از جمله قدیمیترین طیفهایی از این دست است که برای نخستینبار در اسطورههای یونانی که بیزمان و مکاناند مطرح و سپس در تاریخنگاری یونان باستان بازتولید شد و مصداقهایی زمانی و مکانی یافت. هومر در اودیسه، از موجوداتی افسانهای یاد میکند که تنها یک چشم بر پیشانی دارند. هومر این موجودات افسانهای را که "سیکلوپها"یشان خوانده است، به دو دلیل، بربر یا وحشی میخواند؛ نخست آنکه برای مفهوم کامیونیتی (همان که نادرست به اجتماع ترجمه شده است) فراتر از خانواده مفهوم دیگری ندارند و دوم آنکه برای وضع قانون، مجمعی ندارند (به نقل از Gardner & Wiedemann، 2:1991.) نکتهای که هومر بیان داشته است از جهانی سخت جالب بهنظر میرسد. هومر در دلیل اول میخواهد بگوید که گروهبندیهای اجتماعی نزد سیکلوپهای افسانهای، در روابطخونی، تباری و قومی خلاصه میشود و آنان قادر نشدهاند تا گروهبندیهایی اجتماعیرا پدید آورند که محصول قرارداد بوده و انسانهای از نظر خانوادگی بیارتباط با هم را در مجموعههایی بههم پیوند بزند و بهایشان هویتی جدید بخشد. چنانچه خواهد آمد، شهروندی دقیقاً یکی از چنین مقولههایی است. دلیل دوم درواقعِ امر، ادامهی همان دلیل اول است؛ زیرا در جامعهای که روابط بر پایهی خون، تبار و قوم تداوم مییابد نیز قانون که قراردادی اجتماعی است، ضروری نمیگردد و چشمداشتهای خانوادگی، قومی، عشیرهای و در موراد دیگری مذهبی، تنظیمکنندهی روابط اجتماعی است. بهویژه آنکه حاکمیت کلان، عشیره، ایل و قبیله در اکثر موارد به مالکیت خصوصی نیز یا منجر نمیشود یا بدان شکلی غیرفردی میبخشد. زیرا مالکیت خصوصی نزد متفکران بسیاری، یکی از مهمترین دلایل پیدایش قانون بهحساب میآید.
مورخان یونانی که آغازگران غربمحوری تمامعیار هستند، آن نگاه اسطورهای را در مقایسهی غرب با شرق بازسازیکردند و همین مقایسه، بنیاد نظریهای سیاسی گردید که تدوین آن را به ارسطو نسبت میدهند. بهنظر ارسطو، "وحشیان بنا به طبیعتشان بیش از یونانیان منقاداَند و آسیاییها از اروپاییان انقیادپذیرتراَند، لذا آسیاییان حکومت مستبدانه را بیهیچ اعتراضی پذیرا میشوند. چنین [حکومتهایی] در شکل سلطنت خاندانی، زور فرماناند اما حاکمیتشان بهدلیل موروثیبودن قانونی تلقی شده، تداوم آنها تضمین میگردد( "3 .Aristotle, politics, III,Ix.) سنت مقایسهی غرب با شرق در قالب دووجهیها مانند "مردمسالاری–زورسالاری" در قرون وسطا نیز تداوم یافت، لیکن دوران رنسانس آنرا به کمال رساند. ماکیاول و بودین، از این دووجهی سود بردند و بعدها افرادی چون هارینگتون، برنیر، جونز، منتسیکو، آدام اسمیت و هگل کوشیدند تا بدان تحلیلی تاریخی بخشیده، علت این تفاوتها را بیابند. پری اندرسون (Perry Anderson) در کتاب ارزشمند خود بهنام تبارهای دولت مطلقه، در جدولگونهای به این علتها اشاره کرده است:
هارینگتون، برنیر، منتسکیو و جونز مالکیت حکومتی بر تمامی اراضی
(فقدان مالکیت خصوصی)
بودین، برنیر، منتسکیو فقدان محدودکنندههای حقوقی
منتسکیو جانشینشدن مذهب بهجای قانون
ماکیاول، بکین، منتسکیو فقدان اشرافیت موروثی
منتسکیو، هگل برابری اجتماعی در بردگی و بیقدرتی
هگل وجود اجتماعات روستایی (ده) منزوی
آدام اسمیت، برنیر تسلط بخش زراعی بر صنعت
آدام اسمیت، میل ضرورت بیگاری عمومی در امور آب
منتسکیو، میل محیط زیست و اقلیم خشک و نامناسب
منتسکیو، هگل، جونز، میل فقدان تحرک تاریخی
( پوریا پیروز 1371) تجربهی یونان باستان، بدانسان که در پولیس آتن رخ داده است، به تدوین نگاه دووجهی (غرب مردمسالار شرق زورسالار و زورفرمان) یاری فراوان رسانید و زمینهساز پذیرش اشتباه دیگری نیز شد و آن اینکه پیدایش شهروندی و شکلگیری پولیس را به غرب نسبت داد و مورد پذیرش عمومی نیز قرارگرفت. حال آنکه اولین پولیسها که به غلط (City-State) ترجمه شده و بر پایهیاین ترجمه در ایران نیز دولت– شهر خوانده شده است، نه در غرب که برای نخستینبار در بینالنهرین یا دقیقتر از آن در سومر شکلگرفت. بههمیندلیل، بسیاری از الگوهای شهرسازی که بعدها در دنیای هلنی بهکار رفت و گویای تمایل شهرسازان برای احترام به مالکیت خصوصی و امکان دایمی تقسیم قطعات زمین در اثر ارث بود نیز از سومر تقلید شد. خیابانهای راستگوشه، تنها یکی از آنهاست. نقشهی شطرنجی که امکان بازتقسیم متعدد و داشتن دسترسی به خیابانرا بهتر از هر نقشهی شهری در اختیار میگذارد، تقلید دیگری است از سومر. ویل دورانت، نویسندهی کتاب ارزشمند تاریخ تمدن، از جمله معدود متفکرانی است که به پولیسبودن سومر، وجود قانون و شهروندی اشاره کرده است.
نادیدهگرفتن سومر تا حدودی عمدی بهنظر میرسد؛ زیرا با پذیرش این واقعیت که پولیس یا کامیونیتی شهری (اجتماع) و شهروندی در سومر یعنی در شرق پدید آمده است، دووجهی غرب مردمسالاری و شرق زورسالاری فرو میریزد و تمامی حرف و حدیثهایی که غرب را مناسب مردمسالاری و شرق را مناسب استبداد معرفی و آن را بنیاد نظریهی سیاسی قرار داده است، فرو میریزد.
نگارنده در تحقیق پایهای منشور شهر تهران، به هنگام بررسی منشورهای شهری، منشورهای بینالنهرین از منشور سومر، سپس ستل یا قانوننامهی حمورابی و بالاخره منشور سناخریب را مورد تحلیل قرار داده و مشخص ساخته است که منشورهای یادشده، بهخوبی گذار بینالنهرین را از پولیس به حکومت استبدادی و آنهم در اثر نیاز به کانالکشیهای عظیم آبیاری، نشان میدهد. درواقع نظریهی شیوهی تولید آسیایی گرچه درمورد ایران صادق نیست، اما درمورد بینالنهرین بهخوبی پاسخگوست (نگاهکنید به پیران 57 :1381.)
مرحوم مهرداد بهار در مقالهای ارزشمند که توضیحدهندهی شیوهی تولید آسیایی است. چنینگذاری را به روشنی نشان داده است (بهار، 50 :1376-49.)
بههر تقدیر، با شکلگیری پولیس آتن، برای اولینبار مردمسالاری مستقیم تجربه میشود. در آتن، تنها مردانی که از پدر و مادر آتنی متولد شده باشند، شهروند بهحساب میآمدند. هر شهروندی با حضور در مجمع قانونگذار واقع در آگورا، چنانچه ششهزار طرفدار دستوپا میکرد میتوانست قانون وضعکند و آن قانون بهنام او ثبت میشد (برای جزییات مربوط به مردمسالاری مشارکتی مستقیم، نگاهکنید به شمارهی 6 فصلنامهی اندیشهی ایرانشهر که به نظریهی راهبرد و سیاست سرزمینی جامعهی ایران اختصاص دارد. 66 :1385-63 .) در حقیقت با طرح مفهوم شهروندی و پذیرش و بدیهی تلقیکردن دخالت شهروند در امور جامعه و حکومت، سه مفهوم پاسخگویی، حساسبودن و نمایندگیکردن، ابعادی عملی و زمینی بهخود گرفت و مصداقهایی در دنیای زندهیِ زندگیِ زمینی به کف آورد و دیگر در ذهن این و آن یا آرزوی دستنیافتنی انسانِ محالاندیش تلقی نمیشد. با عینی و زمینیشدن این سه مفهوم، پرسشهای بنیادین دیگری مطرحگردید که دستهای از آنها تشریحی– تبیینی بودند و هستند و دستهی دیگر به پراکسیس یا عمل آگاه اجتماعی تغییرآفرین، مربوط بوده و باز هم خواهند بود. گروه اول پرسشها، حول این محور شکلگرفت که به چه دلایلی در نقاطی، نمایندگیکردن، حساسبودن و پاسخگویی، حال چه کم و چه زیاد، پدید آمده و در جاهای دیگری پدید نیامده است و شاید هرگز پدیدنمیآید و مهمتر آنکه چه عواملی در پدید آمدن و نیامدن آنها دخیلاست؟ گروه دوم پرسشها، بر محور دیگری استوار بود و بر این امر ناظرگردید که چه باید کرد تا پاسخگویی و نمایندگیکردن و حساسبودن پدید آید. در گروه اول، طبقهبندی الگوهای حاکمیت در دستور قرارگرفت و در گروه دوم، شیوهها و روشها مورد بحث واقع شد.
بهتدریج، سه مفهوم یادشده نیز پالایش یافتند و به تمامی کسانی که وظیفهای بر عهده دارند تسری پیدا کرد. اولین مسأله به رابطهی وظیفهدار و کسانی که آن وظیفه به نیابت از ایشان بر عهدهی وظیفهدار گذاشته شده است، مربوط شد که معمولاً شهروند و دستگاه اجرایی لقبگرفتند. این پرسش نیز مطرحگردید که چه باید کرد تا وظیفهدار با بر عهدهگرفتن وظیفه، به فراموشکردن آنانی که این وظیفه را به او سپردهاند، مبادرت نکند و دایماً به او گوشزد شود که تا زمانی آن وظیفه بر عهدهی اوست که آنرا بهنحو احسن و برای مردمانی که وظیفه را بهاو محولکردهاند به فرجام رساند و اگر از این امر سرباززند، آن وظیفه از او باز ستانده میشود. برایناساس، تضمینها و سازوکارهای نظارت و بازستانی نیز مطرح شد. درمورد پاسخگویی، حداقل 4 موضوع اساسی مطرح شد: 1) پاسخگویی و توان اجرا.
2) پاسخگویی و ظرفیت. 3) پاسخگویی روشمند و نظاممند. 4) پاسخگویی و نمایندگیکردن.
موضوع اول، به تفکیکِ بین پاسخگویی و نظارت بر پاسخگویی منجر شد. جامعه درککرد که شخص یا نهادی که باید پاسخگو باشد، نمیتواند خود میزان پاسخگویی را ارزیابی کند. پس اشخاص ونهادهای دیگر، بهعنوان مراقب باید حضور داشته باشند تا بیطرفانه موضوع پاسخگویی و میزان آنرا به اطلاع جامعه برسانند و با عدم وجود پاسخگویی، به عمل بپردازند، پاسخگویی را افزایش دهند یا وظیفه را از نهاد و شخصی که پاسخگو نیست، باز ستانند. شیوهها و سازوکار و سازمان نظارت، محصول این فرآیند است. دومین مسأله به این امر ناظرگشت که وقتی از پاسخگویی سخنی بهمیان میآید، باید ظرفیت و توان پاسخگویی وجودداشته باشد؛ یعنی انجام وظیفه باید با اقتدار همراه شود. مثلاً میتوان شوراهای شهر و روستا در ایران امروزه را درنظر آورد. قانون ناظر به شوراهای شهر و روستا، تعداد زیادی وظیفهی نظارتی، پیشنهاددهی و اجرایی را برای شوراهای شهر و روستا برشمرده است، لیکن اقتدار لازم را برای اِعمال آنها به شوراها نداده است. در نتیجه نمیتوان شوراها را بهعلت عدم اِعمال و اجرای وظایف، مورد مؤاخذه قرار داد؛ زیرا ظرفیت اجرا ندارند و لذا نمیتوانند پاسخگو باشند. سومین موضوع، سازمان پاسخگویی و انواع آن را در بر میگیرد و این نکته را گوشزد میکند که هر جامعهی مفروضی باید برای پاسخگویی، ساختاری مشخص و قابل اندازهگیری معرفی نماید و پاسخگویی را در قالب روشهایی تعریفکند؛ مثلاً پاسخگویی رسمی و غیررسمی. پاسخگویی غیررسمی به چشمداشتهای محلی مربوط است. رهبران اجتماعات محلی بهدلیل پایگاه اجتماعی، خود برای مثال، از شوراهای روستایی خارج از قواعد و ترتیبات حقوقی و اداری پاسخگویی طلب میکنند که همان پاسخگویی غیر رسمی است. بالاخره چهارمین موضوع بر این امر ناظر است که شخص یا نهادی که باید پاسخگو باشد، درعینحال باید نمایندهی مردمان و سازمانهایی که پاسخگویی را طلب میکنند نیز بهحساب آید. پاسخگویی از نمایندهبودن و نمایندگیکردن نشأت میگیرد و اگر سازمان و فرد، نمایندگی سازمانها و افراد را بر عهده نداشته باشد، طبعاً در مقابل آنان نیز پاسخگو نخواهد بود. انتخاب، شاهِکلیدِ تمامی چهار موضع بالاست و بهتدریج، موضوع به این منجر شد که قدرت باید گردشی و نوبتی شود و هر اقتداری از سوی افراد، تنها برای مدتی معلوم در اختیار سازمان و فرد قرارگیرد و انتخابکنندگان چه در پایان مدت و چه در طول مدت، باید قادر باشند تا اگر از انجامدهندهی وظیفه راضی نبودند. به تعویض او مبادرتکنند. مدت تعیینشده نیز همواره مورد بحث بوده است. در پولیس آتن، انتخاب اکثراً یکساله و دوساله بوده است. محدودبودن این زمان نیز دلیل موجه دارد و آن اینکه چنانچه اقتدار یا قدرت برای طولانیمدت در دست سازمان یا فردی بماند، بهتدریج گروههای ذینفوذ گرد او شکل میگیرند و دوماً؛ چشیدن طعم قدرت، دستشستن از آن را سخت و جانکاه میسازد و ممکن است برای تداوم آن به وسایلی ناپذیرفتنی دستگشاید. بالاخره آنکه پاسخگویی، رو بهبالا، رو به پایین و افقی تعریف میشود؛ پاسخگویی رو به بالا در نظام سلسلهمراتبی رخ میدهد، پاسخگویی رو به پایین مورد پرسش قرارگرفتن از سوی مردم را شامل میشود و پاسخگویی افقی، بین سازمانها و افراد برابر از نظر اقتدار رخ میدهد. چنین بحثهایی درواقع تلاشی است برای تنظیم رابطهای که بحث حاضر با آن آغازگردید. چهگونه سازمان و افرادی که قدرت و اقتدار به کف آوردهاند باید رابطهی خود را با تودهی مردم عادی کوی و برزن که بهنام آنان قدرت و اقتدار تفویض شده است، بر مبنایی استوار سازند که مورد قبول اکثریت مردم باشد؛ و این امر جوهر مردمسالاری در اَشکال گوناگون آن است. متداولترین شکل این رابطه، رابطهی شهروند و نظام حکومتی است.
جستوجو و تأمل در مفاهیم مرور منابع و متون که به غلطی فاحش و به اصراری ایلیاتی، مرور ادبیات هر رشته خوانده میشود و امروزه به اصطلاحات مضحکی چون مرور ادبیات شهرسازی، ادبیات معماری، ادبیات فیزیک، ادبیات زمینشناسی و هزار ادبیات دیگر منجر شده است، گویای آن است که شهروندی، پس از آنکه در سومر از میان رفت و جای خود را به استبداد عمیق و ریشهدار داد، در پولیس آتن دوباره رویید (فقط مردان 18 ساله و بیشتر از پدر و مادر آتنی) و سپس در رُم گسترش یافت. زنان و خارجیان در شرایطی و حتی بردگان بهندرت قادر شدند که شهروند شوند. نکتهی مهم در بحث شهروندی، همان است که هومر آورده است؛ یعنی خارج از پیوندهای خونی– تباری و روابط قومی، عشیرهای، قبیلهای و ایلی، افراد میتوانند بهدلیل زیستن در محدودهای جغرافیایی و با شرایطی، مفهومی فراتر از خانواده به کامیونیتی (اجتماع) ببخشند و اعضای برابر"حقوق آن گردند و شهروند بهحساب آیند.
به مجرد آنکه سخن از داشتن حقی بهمیان میآید، مسؤولیت و وظیفهای همراه با آن حق تعریف میشود. از اینروی شهروندی منزلتی است حق و مسؤولیتآفرین و یکی بدون دیگری بیمعناست. برعکس باور متداول، قرون وسطا یا قرون تاریک که سبب بیمهری به نقاط مثبت آن دورهی مشخص تاریخی در زندگی اروپای غربی قارهای (اروپای غربی به استثنای بریتانیا) گردیده است نیز شهروندی را پاس داشت. بالاخره با پیدایش رنسانس، موضوع شهروندی اینبار بهمراتب گستردهتر مطرح شد. با ظهور سرمایهداری مدرن، به ضرورت محدودههای کوچک و بزرگ فئودالی با شمشیر دولتهای مطلقهی اروپایی در دولتهای ملی (Nation-State) ادغام شدند و برکنار از مذهب یا روابط فئودالی یا عشیرهای و ایلی و قبیلهای، دولت و ملت تعریف شدند. اینبار ملت به مجموعه افرادی اطلاق میشد که در محدودهی جغرافیاییِ تعریفشده در زیر لوای حکومتی شخصی، روزگار میگذراندند، دمی میپاییدند و فرمانیافته میرفتند. آنچنان که گویی هرگز نبودهاند. اگر در سومر، آتن، رم و شهرهای قرون وسطا و شهرهای دوران رنسانس شهروندی در محدودهای بهنام شهر معنا پدید میکرد و عینی میشد. با ظهور دولت– ملتهای جدید، شهروندی امری ملی یا سراسری در داخل مرزهای ملی گردید و مفهومی صرفاً حقوقی شد. باید توجهکرد که مثلاً در ایران، ملت مفهومی است که در رابطه با مذهب تعریف میشود و لذا مفهومی حقوقی بهشمار نمیرود و در صد سال گذشته (انقلاب مشروطیت) تا به امروز، بهطور تمام و کمال نتوانسته است به مفهومی حقوقی صرف تبدیل شود که خود داستانی دیگر است و فرصتی دیگر را طلب میکند. البته کمتر به اینموضوع توجه شده است که ملت در قالب مذهب نیز با حقوق و وظایفی همراه است؛ حقوق اخوان ایمانی یکی از مهمترین آنها بوده است. متأسفانه با شروع بحثهای تجدد در ایران و با تلاش برای بازتعریف مفاهیم، همسنت و هم تجدد بهدلیل افراط و تفریطهای غلیظ، هر دو با کجاندیشیها و پیشداوریهای بسیار همراه شد و درواقع بحث سنت و تجدد در یکصد سال گذشته بیشتر به بحث در باب همان پیشداوریها و کجاندیشیها تقلیل یافته است و داستان لمس فیل در تاریکی را که توسط دوست دیرین و گرانقدر مولوی عزیز مطرحشده، بهیاد میآورد، آنانی که بر طبل مدرنیته میکوبند، با دنیای سنت کمتر آشنا هستند و آنانیکه از سنت دفاعی آتشین میکنند، مدرنیته را نمیشناسند و سنت را نیز مقولهای ایستا در نظر میآورند و از این بحث روششناختی مهم غافلهستند که موضوع سنت و تجدد، موضوع مقایسهای و درحال شدن دایمی است؛ یعنی پویایی خاص خود را دارد. زمانی امکان مقایسه و سپس فراروی میتواند مطرح شود که هر دو مقولهی مورد مقایسه، شناخته شود و ضمناً پویایی هر دو مفهوم درکگردد که بگذاریم و بگذریم و قول ارزشمند دوستی را بهیاد آوریم که "در شورهزار خشم،دانهی دانایی میخشکد."
با طرح مفهوم شهروندی ملی، این مفهوم گسترشی خیرهکننده به کف آورد و بازتعریف شد. گفته شد که "شهروند کسی است که در محدودهی جغرافیایی دولت ملی زندگی میکند و عضو آن است"؛ یعنی مفهوم عضوبودن که در قدیم به پولیس و سپس شهرهای قرون وسطا و رنسانس محدود بود به عضوبودن در محدودهی حاکمیت دولت ملی گسترش یافت. این تعریف بهظاهر ساده، حاوی نکات متعددی است که در تعریف مستتر است. عضوبودن، هویت جدیدی خارج از هویت فردی، خاندانی، خونی، تباری، شغلی، ایلی، قبیلهای، جایگاهی و پایگاه اجتماعی است. نخست آنکه عضوبودن حاوی برابری است؛ آنهم برابری در قالب عضویت. ثانیاً؛ دولت ملی گویای حاکمیتی است که درجهای از نمایندگی، حساسبودن و پاسخگویی را در خود دارد؛ یعنی عضو سرزمینی که حکومت آن نمایندگی تمامی اعضا را با خود حمل میکند. بدیهی است که این نمایندگی میتواند نمایندگی اکثریت باشد (انتخاب رییس قوهی مجریه و نمایندگان پارلمان یا مجلس ملی یا سرزمینی و سایر مشاغل) یا در آغاز چنین باشد و بهتدریج رنگ بازد که در چنان شرایطی شهروندی نیز ضعیف و کمرنگتر میگردد؛ یا نمایندگی بر اساس حقی مفروض (مانند نمایندگی حزبی سیاسی) بهحساب آید. تجربهی اروپای غربی که محل تولد چنین الگوی حاکمیتی است، گویای شکلگیری پارلمانتاریسم یا مجلس ملیگرایی و گردشی و نوبتیبودن اشغال مشاغل حکومتی و سیاسی است. بههمیندلیل پس از انقلاب بورژوایی که به حاکمیت دولتهای مطلقهی اروپایی خاتمه داد (نگاهکنید به 1977 Anderson,.) همراه شکلگیری پارلمان، ایجاد و گسترش احزاب سیاسی و نظام حزبی نیز در دستورکار قرارگرفت. مهمتر آنکه مقولهای بهنام مصالح ملی فراتر از بحث حزبی نهادینهشد و در عمل، محدودهی دخالت و اِعمال حاکمیت احزابی که به قدرت میرسیدند را تعریف و محدود کرد. درعینحال بهدلیل گردشی و نوبتیشدن اشغال مناصب، تحمل سیستمها بالارفت و حق اعتراض، پاسخخواهی، تشکیل و عضویت در گروههای مخالف رسمی غیرساختارشکن و جنبشهای اجتماعی– سیاسی– فرهنگی و جنبشهای مسألهمحور بهرسمیت شناخته شد و درواقع ساختار فرصتهای سیاسی شکلگرفت. (پیران، 45 :1382.)
تعریف بالا از شهروندی یعنی همان عضویت در محدودهی اعمال حاکمیت دولت ملی را تعریف رسمی یا صوری شهروندی گویند. فراتر از چنین تعریفی، مفهوم جوهری (Substantive) شهروندی نیز مطرح است که اهمیتی بهمراتب بیش از شهروندی رسمی یا صوری دارد. در تعریف جوهری شهروندی، عضویت شهروند در محدودهی حاکمیت دولت ملی با تأکید بر حقوق مدنی (ivilC)، حقوق سیاسی و حقوق اجتماعی هر شهروند همراه است. چنین حقوقی را "مجموعهی حقوق شهروندی" گویند. (نگاهکنید به 75 :1993 Bottomore,.)
اروپای غربی، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم و شکلگیری بلوک شرق، تحت لوای پیمان ورشو در مقابل پیمان ناتو، از یکسو بهعلت مبارزه با گسترش آنچهسوسیالیسم دولتی خوانده میشد، از سوی دیگر بهدلیل بحرانهای اقتصادی کمرشکن که در دههی 1930 به فروپاشی بازار بورس و سهام نیویورک یا قلب تپندهی سرمایهداری منجر شد به سرمایهداری آموزش داد که اصل لسهفر یا عدم دخالت آدام اسمیتی را باید به کناری نهد و به آموزههای جان مینیارد کینز روی آورد و دولت را خریداری مهم در بازار تلقی نماید که در مواقع انقباض، پای در راه نهاده، حجم خیرهکنندهای از سرمایهرا به بازار تزریق مینماید و قدرت خرید اقشار تهیدست را درحدی ثابت نگاه میدارد و از شدت بحران مازاد تولید میکاهد. ترکیب این عوامل، بهتدریج دولت و جامعهی رفاه (Welfare State & Society) را واقعیت بخشید. دولت رفاه، حداقلی از حقوق را برای همگان تضمین میکرد؛ مسکن اجتماعی، کوپنغذا، بیمهی بیکاری، حداقل دستمُزد، بیمههای از کارافتادگی، بازنشستگی، حقداشتن شغلی آبرومند و خلاق، حق داشتن سرپناه و برخورداری از آنچه مانوئل کاستل بهآن مصرف جمعی نام نهاده است (برق، آب سالم، گاز، بهداشت، آموزش و پرورش و نظایر آن) و همگی در قالب حقوق اجتماعی تعریف میشوند، گرچه چنین حقی، بهاین اندک محدود نمیماند. دولتهای سوسیالیسم موجود اروپای شرقی نیز گرچه چندان به حقوق مدنی و سیاسی توجهی نداشت، حقوق اجتماعی را در سطحی گسترده پاس داشته و خدمات گستردهای را به رایگان در اختیار شهروندان خود مینهاد.
در کنار حقوق یادشده، مفهوم شهروندی از نظر حیطهی شمول نیز مرتباً گسترش یافت؛ بهنحوی که امروزه از شش نوع شهروندی یاد میشود: شهروندی سیاسی، شهروندی اجتماعی، شهروندی جنسیتی، شهروندی قومی– فرهنگی، شهروندی اقتصادی و بالاخره شهروندی جهانی (نگاهکنید به پیران، 1382.) برآمدن دوران جهانیسازی از بالا یا از دریچهی اقتصاد که در الگوی محدود آن بهنام مدل اجمال واشنگتنی که ادغام به ضرب زور و قُلدری اقتصادهای ملی در بازار واحد جهانی و وحدت بازارها، بازتقسیم مجدد بازارها و دگرگونی نقشهی ژئوپولتیک جهان بههمراه بالکانیکردن کشورهای بزرگ و کلیدی را طلب میکند، دوران توجه بیمانند به مقولهی شهروندی و مفهوم همزاد آن یعنی جامعهی مدنی است. پرسشی اساسی، ذهن متفکران، مصلحان اجتماعی، رهبران جنبشهای اجتماعی و مسؤولان دردآشنا و مردمی را بهخود مشغول داشته است که بهطور خلاصه چنین است: حالکه اقتصادهای ملی باید در بازار جهانیِ واحد ادغام شوند و اقتصاد مقیاس (Economy of Scale) به حداکثر ممکن خود ارتقا یابد؛ دولتها کوچک و کوچکتر شوند؛ فنآوری فوق مدرن فرایند تولید را هدایتکند و تولید خودکار شود؛ قیمتها به امید سازوکارهای بازار آزاد رها شوند؛ دخالت دولتها در عرصههای اقتصادی به حداقل ممکن رسد؛ امپراطورهای مالی اقتصاد جهانی را قبضه کنند؛ نرخها و تعرفههای ترجیحی که صنایع کمبنیهی ملی را روی پای خود نگاه داشتهاند، لغو گردد؛ مرزها برداشته شود؛ کالا صرفنظر از محل تولید بهراحتی در شبکه بازارها گردش کند؛ قانون و قاعدهزدایی با شدتی بیمانند پیگرفته شود و دولت و جامعهی رفاه بایگانی گردد و یارانهها حذف شوند؛ در چنین وضعیتی چه بر سر مردم عادی کوی و برزن خواهد آمد؟ بیکارانی که با خودکار شدن فزایند تولید و ضعیف و ضعیفتر شدن جنبشهای کارگری هر روز پرشمارهتر میشوند، انبوه آدمیانی که با برگشتخوردن یک چک یا عدم پرداخت یک قسط با حراج تمامی هستی خود روبهرو میشوند و به خیل خیابانخوابان میپیوندند، جوانانی که علیرغم مدارک تحصیلی بالا هرگز کاری نمییابند، خارجیانی که به امید زندگی بهتر از سرزمین مادری کنده شدهاند و اکنون با غلبهی نگاه راستروانه با بیگانهستیزی بیمارگونه و گسترش عجیب گروههای فاشیستی روبهرویند و حامی قدرتمندی نمییابند، چه باید بکنند؟ چنین پرسشهایی به جهانیسازی از پایین منجر شده است که جهان را نه از دریچهی اقتصاد که از دریچهی فرهنگ و روابط انسانی مینگرد. در خلاء ایجادهشدهی ناشی از عقبنشینی دولتها، چه نهادهایی این خلاء را پر خواهندکرد؟ و اگر چنین خلاوِی پر نشود، فوراً امپراطوری اقتصاد متشکل فوق مدرن که از بهصدا درآمدن ناقوس مرگ اتحادیهها، سندیکاها و دهها تشکلکارگری و مردمی سرمست است به پُرکردن آن مبادرتکردهو جوامع درحال قطبیشدن شدید را به دو گروه اقلیتی، یکی افسانهای ثروتمند، نوکیسه و فاقد آرمان که تنها آرمان آن مصرف نمایشی برای پُرکردن انواع عقدههای روانی و تاریخی و بیریشهبودن و بیهویتی است و دیگری انبوه تهیدستان بیپناه تقسیم خواهدکرد. سرنوشت تلخی که نشانههای آن هر روز در خیابانها رژه میرود. در چنینحالوهوایی، بحث جامعهی مدنی، شهروندی گسترده، پایداری جامع، وحدت جنبشهای اجتماعی و خروج آنها از حالت واکنشی که روزگاری هابرماس آنرا خصیصهی طبیعی جنبشهای اجتماعی میخواند (نگاهکنید به گفتوگوهای هابرماس با نگارنده، 1383) بیش از هر زمان دیگری مطرح و مفاهیم جدیدی تعریف و مفاهیم قدیمی بازتعریف شده است. نیازهای جهان امروز در نموداری به شرح زیر قابل طبقهبندی و نمایش شماتیک است:
(طرح 1)
چنانچه ملاحظه میشود، مرکز و محور بنیادین مدل شماتیک شهروندی و پایداری، مفهوم ششگانهی شهروندی و حقوق و وظایف شهروند است. مسألهی وظایف شهروندی که موضوعمحوری بحث حاضر است، در زیر تشریح خواهد شد. لیکن قبل از پرداختن به آن مدل، باید توجه شود که مدل مورد بحث تمامی مفاهیم اصل مرکزی و محوری دوران جهانیسازی از بالا را در بر گرفته است؛ مفاهیمی چون جامعهی مدنی و جنبشهای اجتماعی، مشارکت فعال بهمعنای فنی و تخصصی آن، ادارهی مردمی خردمندانه (Good Governance) توانمندسازی، مقتدرسازی، ظرفیتسازی، آگاهی همگانی، فقرزدایی و عدالت اجتماعی مشارکتی، پایداری زیستمحیطی مشارکتی و بالاخره توسعهی مشارکتی و عدم تمرکز واقعی یا حکومت محلی.
فرصت پرداختن به تاریخچه، حرف و حدیثها، قال و قیلها، کمفهمیها و پیشداوریهای گسترده در باب مفاهیم مطرحشده وجود ندارد. تنها کافی است تا اشاره شود که اولا؛ً تمامی مفاهیم مطرحشده بهنحوی تنگاتنگ به یکدیگر و بهنحوی دوسویه مرتبطهستند و یک کل واحد را پدید میآورند. برای مثال، عدم تمرکز واقعی یا قدرتگرفتن حکومت محلی که برعکس باور بسیاری، رمز پایدارشدن نظامهای اجتماعی– سیاسی در قرن بیستویکم و راهکار مبارزه با بالکانیزهسازی بهشمار میرود که بر تفاوتهای فرهنگی و قومی و حقوق پایمالشده امید بسته است، نیازمند آگاهی همگانی، مشارکت واقعی و فعال، توانمندسازی، مقتدرسازی و ظرفیتسازی است. چنین عدم تمرکزی پیششرط توسعهی جامع مشارکتی در قالب آمایش واقعی سرزمینی است که چیزی جز تقسیم کار اقتصادی جغرافیای ملی نیست. مشارکت واقعی و فعال نیز در گرو پذیرش حقوق فردی و در رأس آنها شهروندی است. اما شهروندی تنها در حقوق وابسته به آن خلاصه نمیشود، بلکه تنها در سایهی گردننهی آگاهانه به مسؤولیتهای شهروندی بهطور جامع و کامل قابل پیادهشدن است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 86/12/2 :: ساعت 10:59 صبح )
»» صد سال نادیدن مسئولیت شهروند
در اوایل دههی چهل، پنجاه و اندی از جنبش مشروطه گذشته، در باشگاه معلمان تهران [مهرگان]، در زمانی که تلویزیون نبود و نه اینترنت، با آگهی کوچکی در روزنامهی اطلاعات، عدهی زیادی گرد آمده بودند تا از زبان سیدحسن تقیزاده از مشروطیت بشنوند. تقیزاده فرتوت شده بود و دیگر فرصت و خیال نوشتن تاریخ مستقلی دربارهی مشروطیت نداشت، اما از گفتن دربارهی آن خسته نمیشد. شیرینی کلامش شنونده را بر سر شوق شنیدن میآورد. بعد هر جلسه، دو سه سؤال هم مطرح میشد و تقیزاده جواب میگفت. در پاسخ یکی از این سؤالها بود که شنوندگان شنیدند گفت؛ ملیحه نگذاشت. سکوتی حکمفرما بود. حاضران میپرسیدند کدام ملیحه نگذاشت مشروطه چنان که باید به بر نشیند؟
سخنران با تجربه، با خونسردی تمام گفت: ملیحه نگفتم. و با سکوتی اضافه کرد: گفتم مدیحه.
پس بهسخن افتاد. گفت: وقتی مشروطه شد، بهخیال آن افتادیم که حل شد همه مشکل ما. چون که تمام مشکل را در تغییر قدرت میدیدیم؛ و هیچکس ما را نگفت که باید خود را نیز تغییر دهیم. همهی خیالمان این بود که قدرت را کوتاهکنیم، قدرت شاه را و هیچ به اندیشهی قامت خود نبودیم که آن را هم بالا بریم.
پیرِ سال و ماه گفت: "مدیحه نگذاشت." و تا جملهی خود را معنا کند، افزود: منورالفکرها که ما بودیم، خودمان نمیدانستیم تا به مردم هم بگوییم. پس همهی دعوایمان با محمدعلی شاه بود. تغییر خودمان را از یاد بردیم و از اینرو بود که هر کس منبری یافت و جریدهای گرفت، به مدیحه متوسل شد؛ مدیحهی مردم که انگار از اول خلقت میدانستهاند در جامعهای که در آن حق اظهارنظر و رأی دارند، چهگونه باید زیست و در کشوری که تحکم پادشاه مقتدری بر آن حکمفرما نیست، چهگونه کار خود گذراند. پس قدرت قهار را که محمدعلیشاه بود راندیم، اما چون به تغییر خود همت نگماشته بودیم، مردم همان ماندند و مناسب مشروطه نشدیم. لباسمان مشروطه شد و درون لباس همان استبدادی ماند. پس گرفتار بیست سال هرجومرج شدیم. استبداد را از کاخ سلطنتی برونراندیم، اما در خانهها و از روابط درونیمان پنهانشکردیم. تبعه[شهروند] خوبی برای مشروطه نشدیم. محمدعلیشاه را به زاری فراری دادیم و ملکهی جهان را به گریه انداختیم، اما هرکدام محمدعلیشاهی بودیم که به سفارت پناهنده نبود.
سخن تقیزاده که بهزبان امروز ترجمه شود، این می شودت که صدسال بعد از مشروطه، از میان چهار بخش که حقوق قدرت، مسؤولیت قدرت، حقوق ملت و مسؤولیت ملت باشد، مشروطه بر اساس چالش با همان اول بناشد. و اندکی بعد به موضوع مسؤولیتهای قدرت رسید، و انگار نمایشنامه در همین پردهماند.
مسؤولیتهای شهروندی، مظلومترین بخشهاست که کس به بازگفتنش رغبت نکرد. پرکارترین بخش که از اولین روزهای انقلاب مشروطه تمامی نیروی مردم و روشنفکران را به خود گرفت، حقوق قدرت است. هم صاحبان اقتدار و هم مردم، در چالش این بخش ماندهاند. حال آنکه عمر گفتوگو بر سر مسؤولیتهای شهروندی، به بیست سال نمیرسد؛ آنهم گفتوگویی که گاه در قالب کتابی بحث روز شده است و باز دوباره رها شده. انگار بحث شیرین حقوق قدرت نمیگذارد.
اینکه تقیزاده میگفت "مدیحه نمیگذارد" اشاره به شعارهای همیشهی روشنفکران است درباب مردم و سلوکشان بهعنوان یک شهروند؛ ستودن آنها و حتی گاه آراستن صحنه، چنان که جامعه عیبهای خود را حسن پندارد و هیچ به رفع آن همت نگمارد.
آغاز ماجرا "بسم الله. حمد خدای را که ما ایرانیان ذلت و رقیت خود را احساسکرده و فهمیدیم که باید بیش از این، بندهی عمر و زید و مملوک این و آن نباشیم؛ و دانستیم که تا قیامت بارکش خویش و بیگانه نباید بود. لهذا، با یک جنبش مردانه در چهاردهم جمادی الاخری سال 1324 هجری قمری، مملکت خویش را مشروطه و دارای مجلس شورای ملی [پارلمان] نموده و به همت غیورانهی برادران محترم آذربایجانی ما در بیستوهفتم ذیالحجه 1324 دولت علیهی ایران رسماً در عداد دولت مشروطه و صاحب کنستیتوسیون قرارگرفت. دورهی خوف و رجا به آخر رسید و زمان سعادت و ترقی گردید و عصر نکبت و فترت منتهی شد و تجدید تاریخ و اول عمر ایران گشت. زبان و قلم در مصالح امور ملک و ملت آزاد شد و جراید و مطبوعات برای انتشار نیک و بد مملکت حریت یافت. روزنامههای عدیده، مانند ستارگان درخشان، با مسلکهای تازه افق وطن را روشنکرد و سران معظم بنای نوشتن و گفتن را گذاشتتد...[ "ازسرمقالهی اولین شمارهی صوراسرافیل، به قلم میرزا جهانگیرخان]
تصویر جامعه، و خوشدلی و خوشباوری آزادیخواهانش را، کوتاهمدتی بعد از صدور فرمان مشروطیت، از همین نوشتهی شهید بزرگ قلم میتوان برگرفت. روزنامهی صوراسرافیل، از اولین ثمرات مشروطه است و مقدمهی اولین شمارهاش شرح خوشدلی است؛ که در دومین شماره، جای خود را به بدبینی و تلخی میدهد به فاصلهی یک هفته؛ و این آینهی تمامنمایی از وضعیت حاکم بر کشور. این تلخی و بدبینی، از همان جنس است که بعد از صد سال هنوز در کلام آنها که تاریخ معاصر را برمیرسند و در مناسبتها در جنبش مشروطه غور میکنند، پیداست.
چنین است که میتوان گفت از پنج هزار و دویست هفتهای که از امضای فرمان مشروطیت گذشت، یک هفتهاش در خوشدلی بودهاست و پنج هزار و یکصد و نود هفتهی دیگر به حسرت. حسرت از اینکه چرا آن شادباش که در کلام مشروطهخواهان نخستین بود، دوام نیافت. دو کودتا و یک انقلاب دیگر و سه جنبش اصلاحات در فاصلهی این صد ساله رخ نمود، نفت فوران کرده و بهایش نیز؛ در نتیجه، خزانهی خالی که بهانهی فقر جامعهی ایرانی بود جای خود را به انبار بزرگی داده که هر سال از دلارهای نفتی پر و دوباره خالی میشود؛ اما باز نمیتوان گفت جامعهی ایرانی آن جاست که در شمارهی اول صوراسرافیل، میرزا جهانگیرخان را مژدهاش را داد.
کل این مجموعهی مغشوش، سؤالها با خود میآورد؛ صدها سؤال. یکی از اصلیترین سؤالها هم این که چهگونه قافلهی ما که صدسال پیش، جلوتر از همهی خاورمیانه –بهجز عثمانی– به راه افتاد، هنوز به مقصد نهایی نرسیده است؟ به این سؤال پاسخها میتوان گفت و گفتهاند. بهویژه در ده پانزده سالهی اخیر که اندیشیدنِ به خود و جستوجوی نقش خود در آینهی تحولات جامعه، جایی در میان افکار گشوده است، دهها و بل صدها رساله و کتاب و مجموعه گرد آمده که مقصودش پاسخگویی به همین سؤال مقدرست. گوشهای نیز کمتر گفته مانده است؛ مسؤولیت شهروندان.
خالی بزرگ چندان که صورت جلسات مجلس اول در برابر قرار میگیرد، دورهی روزنامهی صوراسرافیل و مجلس گشوده میشود، یک خالی بزرگ بهچشم میآید و آن برشمردن مسؤولیتهای شهروندان است. از اولین جلسهی مجلس و از اولین برگ روزنامهها، نقد حکومت از دید حقوق مردم، همچون کاری بزرگ در برابرست.
علیاکبرخان قزوینی [دهخدا] در همان شمارهی نخست صوراسرافیل نوشتهای دارد با عنوان "دو کلمه خیانت"؛ مخاطب روشن و شفاف، شاه است.
"اعلیحضرتا! پدر تاجدارا! هیچ تاریخ ژول سزار روم را میخوانید؟ آیا حکایت پادشاه انگلیس را بهخاطر میآورید؟ آیا قصهی لویی شانزدهم را بهخاطر دارید؟ آیا قتل جد تاجدار بزرگوار خود را متذکر میشوید؟ آیا گمان میکنید که این اشخاص بزرگ تاریخی، خود به شخصه گناهکار و سزاوار این نوع رفتار بودهاند؟ قسم به ذات پاک احدیت و قسم به قوهی عدالت کلیهی الهی، این پادشاهان بدبخت، که سوءعاقبتشان مایهی رقت هر صاحب حسی است، همه شخصاً مثل ذات مقدس تو پاک و بیگناه و مبرا بودهاند و آنچه ملت به آنها نسبت دادهاند و به آن گناه آنها را گرفته و سربریدهاند یا زیر شمشیر غیورانه پارهپاره کردهاند، گناه آنها نبود. پس چه امری سبب این انتقامات وخیمه و این نمک ناشناسیهای ملل میشود؟
اگر اجازه فرمایی، اینک من با دلی پر از محبت و قلبی حقشناس، بهشهادت تواریخ دنیا به خاکپای معروض میدارم و امیدوارم تو هم مثل یک پدر مهربان، عرایض مرا اسماع فرموده و با وجدان خود که زبان گویای الهی در دلهای ما نوع بشرست مشاورهکنی. اعلیحضرتا! تجارب تاریخی و احکام انبیا و اولیا و قوانین مخفی طبیعی به ما میگوید که ملل دنیا نیز مانند افراد ناس، دورهی رضاع – زمان طفولیت– و حد رشد و بلوغ دارند. حاکمیت صرف و تصرف مطلقهی ولی در اموال و اعمال حاکمیتِ صرف و تصرف مطلقهی ولی در اموال و اعمال صغیر، تا وقتی است که طفل بهحد رشد و سن بلوغ نرسیده. اما همین که به این مرتبه رسید به شهادت قواعد ثابت دنیا و احکامِ "لکم شرایعِ" عالم، این اختیارات به طیب خاطر و رضای ولی یا عنف و جبر تازه بالغ، همیشه به صاحبش برگشته و برمیگردد و چنان این امر طبیعی است که تا بهحال تدبیر و دسیسهی هیچ وزیر سیاسی و قوت و رشادت هیچ سردار شجاع و شوکت و ابهت هیچ سلطان مقتدر از آن جلوگیری نکرده است. پس چه باعث شده که سلاطین وقت از ادای حقی که تا این حد طبیعی است، سر زدهاند و خود و ملت خود را دچار آن پیشامدهای ناگوار کردند؟
به حکم تاریخی دنیا، نکتهی مهم و نقطهی باریک، تنها یک اشتباه کاری وزرایِ خاینِ عصر در چنین مواقعی بوده که خانهی دنیا را ویران نموده است. منبع این اشتباه کاری چیست؟ منبع این اشتباه کاری در تمیز رشد و صحت بلوغ است. اولین حرفی که وزرای خاین برای سد راه حریت و آزادی و اغفال پادشاه در صحت رشد و بلوغ ملت با اولین هیجان ملی برای استرداد حقوق لاینفک خود میکوشد، این دو کلمه است؛ "این ملت هنوز لایق این مذاکرات نیست."
عجبا! با این که این دو کلمه همیشه مایهی آنهمه سفک دما و نهب اموال شده؛ با اینکه این دو کلمه موجب آنقدر هرجومرج ممالک و ضعف قوای دول گردید؛ با اینکه این دو کلمه مورث بر باد رفتن خانوادههای بزرگ سلطنتی و افنای وجود سلاطین با عز و تمکین گشت؛ با اینکه سوء خاتمت این دو کلمه، اولمرتبه بههمان وزرای خائن برگشت، باز به واسطهی یک قوهی خودپسندیِ پادشاهان عصر، یک تعمیه از حقیقت فهمی بزرگان وقت و یک میل به هواپرستی و اعتیاد به خیانت وزرا، دورهی این کلمه در تمام دول عالم در مواقع بلوغ رشد هر ملت، حرف به حرف تکرار شده است.
اعلیحضرتا! اگر پنج دقیقه پردههای غرور جوانی، متانت سلطنت و کبر شرافت خانوادگی خود را از جلو نظر کیمیااثر دور فرمایید و مثل یک نفر دیپلومات عارف به مقتضیات وقت، حال کنونی ملت و رعیت خود را با دورههای بلوغ مملکت دیگر مقایسه نمایید، میبینید که اطوار و کردار همین ملت که هنوز لایق این مذاکرات نیست، همان اطوار و کردار رومیها در 509 قبل از میلاد و انگلیسیان در 1649 و فرانسهها در 1793 میباشد.
با اینهمه، در مقام تضرع و ابتهال، خدای علیم را در محبت به تو و خانوادهی تو و بیغرضی خویش گواه میگیرم و به خاکپای مبارکت عرض میکنم که ای پادشه دلآگاه! پیمانهی صبر ملت لبریز است. فقر و فلاکت در خرد و بزرگ، عمومی؛ اعمال خودسرانهی درباریان، مرضی علاجناپذیر؛ آشوب و انقلاب در چهار جهت مملکت برپا؛ تهدیدات خارجی از هر طرف محیط؛ دست اجانب برای تحریک عوام و ابنای سلطنت به هزار وسیله در کار؛ مملکت ششهزار سالهی ایران و چندین هزار سلاطین آن منتظر که آیا در این موقع باریک و دورهی انقلابات، با این کشتی چهار موجه، چه معامله خواهید فرمود. و به چه حسن تدبیر و سیاست، ابواب خلاص و نجات بر روی ملت خود خواهیدگشود؟ بعد از همهی اینها، معروض میدارم که حالت ابوعبداله شقی اسپانیولی و میکادوی ژاپونی، هر دو ثبت تواریخ و آثارست و عالم نیز به حسب ظاهر، عالم اختیار و انسان هم فاعل مختار. والسلام علی محمد و آله الاخیار. ع.ا. دهخدا."
سالها قبل از مشروطه، مستشارالدوله، آزادیخواه آذری نیز در جزوهای که نزدیک بود به حلقآویزکردنش بینجامد نوشت؛ فلاح ایرانی در گرو ادای یک کلمه است. از نظر وی " قانون" آن کلمهی مقدسی بود که چون بر زبان جاری شود، دیو بگریزد و فرشته در آید. اما در زمانی که میرزاجهانگیرخان و علیاکبرخان دهخدا اینها مینوشتند، آن کلمهی مقدسه ادا شده بود، کشور قانون داشت؛ مشکل را اهل فکر در شاه دیدند که نمایندهی قدرت بود.
از نوشتههای مرحوم دهخدا و شهید بزرگوار میرزا جهانگیرخان پیداست که بعد از صدور فرمان مشروطه، به دل اهل فکر ایرانی بود که "به جهشی به سعادت رسیدیم" و مشکل هم این است که شاه از تاریخ عبرت نمیگیرد و از جمله به حرف مشاوران فاسد توجه دارد، همین. اما آن شاه به همت مردانهی آذربایجانیهایی که باور کرده بودند فلاح کشور در گرو بیرونراندن محمدعلیشاه است، به خواری و زاری به سفارت روس پناه برد، اما بار ما بار نشد. مرحوم دهخدا که برای حفظ جان، همراه تقیزاده، همزمان با دستگیری میرزا جهانگیرخان به سفارت فخیمه پناه برده و زنده مانده بود، چند شمارهی صور اسرافیل را با یاد آن شمع مرده منتشرکرد و چون اوضاع برگشت و دوران استبداد صغیر طی شد، او هم از سوییس برگشت. چنان که خود رندانه میگفت، مدتی به انتظار نشست که فرشتهی سعادت دری بزند، نزد. هی نامه نوشت و به باد صبا داد و وعدهها را یادآور شد، اما نشد. چنین بود که دخو، خود دانست که سعادت به جهشی بهدست نمیآید. "هزار شاه ببری و بیاوری، تا جمهور کار خود نداند، کار ملت راست نیاید." دهخدا تا این دریافت، کتابها را زیر بغل زد و به زیرزمین رفت و گفت بروم به کاری که از من برمیآید و همت مردانه را بدرقهی راهِ "زبان" ملت کرد که دستکم یک کتاب لغت داشته باشد به سبک همان لارووس که از سردار اسعد هدیه گرفته و از سویس به تهران آورد.
گذر از قدرت سنتی اواخر قرن نوزدهم، اساس جامعه بر ترس از موجودی بود که وقتی در طبقهی بالای شمسالعماره، بلندترین ساختمان پایتخت، میایستاد و درباریان او را "جهان مطاع" میخواندند؛ چون تصوری از جهان متحولشده نداشت، بر خویش میگرفت. همهچیز قائم به او بود؛ خزانه صرف جیبش، ماندن قبایل مختلف بهویژه در مرزها به طفیل آن که هر کدام راسی داشتند و هر راس دخترکی را گروگان به حرم شاهی فرستاده و دخترکی را بهقصد قربت به سلطنت مرکزی از حرم سلطانی گرفته. میرزاتقیخان امیرنظام، اول کس بود که وقتی از حضور سه ساله از کنار اروپا به وطن بازگشت، خیالاتی از آن دست در سر داشت که جامعه را نظم دهد، خود قربانی همان خیالات نو شد. درحالیکه او را با قائمهی جامعه کاری نبود، بلکه در آخرین نامه هم بنا به عادت زمان، خود را "غلام جاننثار" شاه خواند و بههمین باور هم داشت. اما با جامعه کار داشت؛ همه رسم و قوانینی که نهاد نشان آن داشت که قصد ساختن زیرساختها را دازد، از آدمها آغاز میکرد، میرفت تا اخلاق مدیحهگویی و رشوهگیری را براندازد، همه را تحت قانون آورد. خیالات امیرکبیر آنقدر سرانجامگرفت که نامش به روزگار بماند و حسرتش در دل همگان؛ حتی آنکس که از سر جوانی و بیخردی فرمان مرگ او را به دستگاهی داده بود که از مدتها قبل شمیشر خود را برای گردن امیر صیقل داده بود. فرمان فصد رگهای امیرکبیر را، در حقیقت جامعهی عقبافتادهای صادرکرد که بههمان روابط قبیلهای خو کرده بود. از همین رو، عکسی و یادی از آن مرد بزرگ تاریخ را نه که دربار قاتل که مردم هم نگاه نداشتند تا به امروزیان برسانند. کاری را که به امیرنرسید، دستپروردهاش میرزا حسینخان قزوینی – مشهور به سپهسالار یا مشیرالدوله – انجام داد. او نیز چون امیرکبیر از چند سال زندگی در استانبول میآمد، پس ناصرالدین شاه را به فرنگ برد؛ با آنکه جامعهی سنتی در جریان آن سفر و در پایانش، در برابر شاه مقتدر هم مقاومتکرد و نگذاشت که میرزا حسین را چنان که میل کرده بود به صدارت برساند؛ اما کمی بعد صورتگرفت. سپهسالار هم با آن که در عاقبت بهتر از امیرکبیر نشد – درحالیکه سلامت نفس و تحکم امیر را هم نداشت، اما به تجربهی سرگذشت امیر مجهز بود. پس حکومت تکان دیگر خورد در شکل و میرفت که جامعه هم تکانی خورد که باز سنت و عادات قییله ای جنبید و نگذاشت.
سالها بعد از این دو تجربه، اگر به انصاف بنگریم، ناصرالدین شاه خودش علمدار تحول شده بود؛ دو سفر دیگر به فرنگ در حال تحول بزرگ، در نقطهی درخشان صنعتیشدن اروپا، در سر او تحول انداخت، اما باز کار تغییر احوال جامعه نه چنان بود که بهسادگی عملی شود. اما اگر کارنامهی نیمهی دوم سلطنت ناصرالدین شاه را بنگریم، بهنظر میآید که حکومت جلوتر از مردم نو میشد. تا سرانجام حوصلهی تاریخ سر رفت و فرمان تحول بزرگ را سید جمالالدین اسدآبادی صادرکرد و بهجانرسیدهای مانند میرزا رضا را مجال داد که به تیری مجسمه استبداد را براندازد. قتل ناصرالدین شاه، در حقیقت پایان کار سلطنت استبدادی سنتی در ایران بود. بعد از آن دیگر سلطنت به رسمی که در قرون و اعصار بود در ایران پا نگرفت. چنان که فرزند ناتوان ناصرالدینشاه که سیئات اعمالش نه کم از پدر بود، به فرمان تاریخ گردننهاد و دم مرگ، فرمان مشروطیت امضا کرد – آیا در آن حال که داشت میدانست، که با این فرمان چه تفاوتها باید بپذیرد؟ – او مُرد و بعد از وی چهار جانشینش همه دربهدر و در تبعید و دور از تاج و تخت مُردند. جامعه همه را پس زد. شاید تنها اسف همان بود که مدرس سعی کرد رخ ندهد، وقتی که احمدشاه را که تنها و تنها شاه تاریخ ایران بود که جامهی مشروطه به تن کرده و به قانون تن داده بود، جامعه راند و به جایش کس نشاند که از همان اول پیدا بود که مشروط نخواهد شد و به قول مخبرالسطنه از شرط مشروطه خوشش نمیآید.
به دوران رضاشاه، ایران چندان روشنفکر و تحصیلکرده و دنیاشناس داشت که خیال تحول در سر او اندازند – گیرم با همان تکنیک که مشیرالدوله و اتابک درمورد شاهان قاجار بهکار برده بودند؛ رساندن شاه به فرنگ و نشاندنش به تماشای تحول – کاری که فروغی و مستشارالدوله انجام دادند و تیمورتاش در سر داشت، وقتی اماناللهخان پادشاه فرنگیما~بشدهی افغانستان را همراه با ملکهاش که لباس زنان فرنگ به بر کرده بود، به تهران کشاند. حاجی مخبرالسطنه، از شیفتگی رضاشاه به تغییر احوال و ظاهر اماناللهخان، به این نتیجه رسید که کار او تمام است و کار بهدست تیمورتاشها افتاده است. اما به رسیدن شاه فرنگیما~ب شده به جامعهی سنتی و عقبماندهی افغان، هنوز اولین مدرسهی دخترانه نگشوده، چنان غائلهای در آن ملک برپا شد که بچه سقایی [سلفطالبان] بساط شاهی و سلطنت و فرنگیما~بی را برانداخت. خبرش که رسید، خیالش از سر رضا شاه هم بیرون شد تا سالها بعد که دوباره کوششها به کار افتد و او را به مقر آتاتورک بکشانند.
در همهی این احوال، تغییر جامعه از طرز زندگی هزاران ساله، موضوع کار و تحقیق کس نبود، مگر هنگامی که رضا شاه به زور ارکان حرب، لباسها را تغییر میداد؛ بهقول حاج مخبرالسطنه، کلاه عوض میشد بیآنکه زیر کلاه عوض شود.
موضوع تغییر احوال جامعه، از رعیتی به شهروندی، اگر بود در سر کسانی مانند رشدیه بود که مدرسهها آورد؛ اگر بود در سر حاج امینالضربها بود که با تغییر فضای صناعت و تجارت میکوشیدند، ورنه بنگاه پرورش افکار که در زمان رضاشاه درست شد، مگر چند تن شنونده داشت که براساس آن بتوان آشنایی با مسؤولیتهای شهروندی را انتظار داشت؟
حلقهی مفقوده در این میان، مصیبتی هم روند طبیعی کار را دگرگونکرد. همزمان مشروطه، نفت هم در جنوب ایران فورانکرد. اگر تا آن زمان خزانهی حکومت همواره خالی بود و دست حکومت مطلقه برای تغییر احوال جامعه خالیتر، با تبدیل ایران به کشوری که ثروتی خداداد دارد، شرح احوال مردم و قدرت دگرگون شد. گرچه محمدعلیشاه تا چند سال بعد از سقوط از اریکهی سلطنت، ندانست که در جنوب کشور چه رخداده است و وقتی در بورسا بود، آن را در روزنامهی فرنگی خواند، اما واقعیت این بود که دیگر تحولی در کشور رخ نمیداد که از تأثیر این گنج بادآورد دور بماند. گنج چندان که قدرت حاکم را توان آن داد که خیالهای بزرگ در سر آورد –گاه بزرگتر از محروسهی کشور– اما باز موجد رشد فرهنگ شهروندی نشد؛ سهل است کار را بدتر کرد. انگار قدرت دیگر به وسیلهای مجهز بود که خود را از رعایت رعیت بینیاز میدید.
نفت مسؤولیت حکومت را دگرگونکرد و چون حکومت تبدیل شد به رزاق و بخششکننده و زندگیبخش، مسؤولیت رعیت را هم در دعاگویی و اطاعت خلاصه دید؛ مسؤولیت شهروندی گم شد. نفت بههمین نسبت، آرمیدن بر بسترِ رعیتیِ در پایِ راعیِ بذال را به جامعه بخشید. قطاری که داشت آرام گذر میکرد از خط، به سرعت بیرون افتاد. زهر بیاعتمادی دولت و ملت را در کام جامعه ریخت؛ زهری که تنها یک سال، آن هم بعد از انقلاب اسلامی، بیاثر شد. و چنین بود که در دو انقلاب، دو کودتا و سه اصلاحات قرن بیستمی، همچنان دستور عمل جامعه، چیزی به جز اندیشیدن به مسؤولیت شهروندی بود. به زبانی دیگر، کاستن و افزودن بر حقوق حکومت همچنان در زیر پوست حرکتهای قرن بیستمی ماند؛ چون سُرنا را از سر تنگش نمیزدند. سرتنگش آنجا بود که علاوه بر حقوق، مسؤولیتهای شهروند یک جامعهی نو و قانونمدار هم باید گفته میشد. تعلیم داده میشد، و نشد. کاری که ماند برای صدمین سال جنبش بزرگی که مشروطهاش میخوانیم.
به شوخی میماند؛ اما جدیتر از این خبری نیست که از اولین کارهایی که شورای انقلاب – جانشین سلطنت هزاران ساله – برعهدهگرفت، تهیهی دستورالعمل زندگی شهروندی در مجموعههای آپارتمانی بود. چرا که تا انقلاب شد، اکثر شهروندان ساکن مجموعههای آپارتمانی در شهرها، از انجام وظایف زندگی آپارتمانی –بخشی از مسؤولیتهای شهروندی– سرباز زدند و خبر رسید که زندگی در این مجموعههای فراوانشده در شهرهای بزرگ، چندان دشوار شده که هر ساعت از جایی خبر از درگیریها میرسد.
نمیتوان گفت که مسؤولیت شهروندی در همهی سالها که از مشروطهی تحولساز میگذرد ناگفته و نادیده و ناکرده مانده است، واقع این است که زندگی امروز نمیتواند بدون آن مسؤولیت بچرخد، اما چهگونه است که در ریگزارهایی که در جنوب ایران به طفیل نفت و جنگ هشت سالهی ایران و عراق سر برآورده است، درحالیکه هیچ خبری از توسعهی سیاسی و تغییر بافت حکومتها نیست –نه مجلسی و نه روزنامهای، نه حزبی و نه هیچ نشانهای از سالاری مردم در سرنوشت خود– اما آحاد جامعه با مسؤولیتهای شهروندی آشناترند تا سرزمین شمالیشان که صد سال است قانون دارد و قدرت را مشروط کرده است و مجلس دارد و روزنامه؟ این سؤالی است که اهلش باید جواب گویند.
شاید با استناد به سخن تقیزاده که گفته بود "ما خود هم نمیدانستیم، چهرسد که به مردم بیاموزیم" بگوییم آن مفقودهی این میان، نظمبوده است بهعنوان شاکلهی جوامع مردمسالار و رشدپذیرنده؛ نظمی که چون در غیاب قدرت قاهره، توسط جامعه پذیرفته شود، معنایش آن است که شهروندانِ دارای حقوق، به مسؤولیتهای خود نیز عمل میکنند. شاید کسی نبود این را در گوش خلق بگوید.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 86/12/1 :: ساعت 8:43 صبح )
»» کدام حق؟ کدام مسؤولیت؟
از کوچه–پسکوچههای شهر که میگذری، ساختمانهای خاکستری سر به فلک کشیده و بیقواره، با نقشهای بینقش، درست زمانی که روز تمام شده و تاریکی شب همهجا سرک میکشد، آدم را بهیاد شهر لندنِ داستانهای چارلز دیکنز میاندازد؛ با همان هویت اما از نوع امروزی. ماشینهای درهم و برهم با رانندگانی که معلوم نیست از کدام قانون تبعیت میکنند، اتوبانهای عریض با پلهای عابر پیاده دور از دسترس، که ترجیح میدهی تواناییات را در دو و میدانی و پرش از مانع بسنجی و زندگیات را کف دستت بگیری، فقط برای اینکه این اندک فاصله را طیکنی تا به خانهات برسی. وقتی هم سعی میکنی از خط عابر پیاده رد شوی، موتورسواری با سرعت بهطرفت میآید و با یک فحش آبدار درست از جلوی نوک کفشت رد میشود، آنقدر نزدیک که با خودت فکر میکنی، شاید خود مرگ فحاشی میکرد. گاهی داستان به همینجا هم ختم نمیشود و مجبوری با جسم و روانی خسته از کار، برای خریدی مختصر سر قیمتهای دلبخواهی فروشندگان، با آنها چانه بزنی، یا به مغازهدار محل بگویی موتورت را از پیادهرو بردار که مردم بتواند عبور و مرور کنند، یا به سبزیفروش بگویی پدرجان! آشغالهای سبزی یا میوههای گندیده را داخل جوی آب نریز که هم محل را بو بردارد و هم جوی، آبگیر شود. به خانه هم که میرسی، میبینی همسایهی سه پلاک بالاتر، آهستهآهسته بهطرف خانهات میآید، زبالهها را جلوی منزلت گذاشته، فرار را بر قرار ترجیح میدهد. در را پشت سرت میبندی همین که میخواهی یک نفس عمیق بکشی، صدای خوانندهی مشهور لوسآنجلسی را میشنوی، انگار کنسرت زندهای را در بالای پشت بام اجرا میکند، صدایش در تمام خانه منعکس میشود. با شانههای افتاده، مثل کسی که چارهای ندارد جز سازگاری با شرایط موجود، کسی که نمیتواند با تمام دنیا بر سر آنچه حقش محسوب میشود، بحثکند، پلهها را بالا میروی و بارها و بارها از خودت میپرسی من بهعنوان یک انسان چه حقی دارم؟ امنیت روانیام را از کجا باید طلبکنم؟
بارها شنیدهایم حقوق شهروندی، از جمله مضامین حقوقبشر است که ظاهراً قرار است آرامش مردم را تأمینکند تا آدمها با کشف استعدادهایشان به آن خودشکوفایی شایستهی موجودی به نام انسان، دست یابند. اما وقتی از مردم که موضوع این حقوق هستند میپرسیم آیا میدانید حقوق شهروندی کدامند؟ ما در مقابل این حقوق چه وظایفی داریم؟ یا اساساً شهروند کیست؟ پاسخ کامل و راضیکنندهای نمیشنویم. اطلاع شهروندان از حقوقشان اطلاعاتی کلی و نه جزییست و تنها عدهی معدودی نسبت به موضوع اشراف کامل دارند. بعضیها هم که اصلاً در تعریف خود شهروند در میمانند. مثلاً وقتی از پسر جوانی که فوقدیپلم دارد و صاحب کافینت در منطقهیخوبی از شهر است پرسیدم میدانید حقوق شهروندی چیست، پاسخ داد من حتی تعریف درست شهروند را هم نمیدانم.
آقای 38 سالهای که کارشناس ارشد است و مدیریت برنامهریزی و کنترل پروژههای یک شرکت معروف را برعهده دارد، معتقد است: "درمورد حقوق شهروندی تنها در حکومتهای دموکراتیک میشود صحبتکرد چرا که در کشورهای غیردموکراتیک تعریف کلمهی حقوق در اختیار صاحبان قدرت است." او شهروند را فردی میداند که در کشور خود از حقوق مدنی و سیاسی برخوردار است. به اعتقاد وی، "حقوق شهروندی به دو دستهی مدنی و سیاسی تقسیم میشود. حقوق مدنی هر شهروند تابع قوانین مدنی موضوعه در کشور متبوع وی میباشد از جمله: حقوق مربوط به کار، ازدواج و ارث. حقوق سیاسی شهروند و چارچوب و حدود مشارکت افراد در سیاست مثل قوانین نامزدی و شرکت در انتخابات نیز از طریق قانوناساسی تعریف میشود."
پسر دانشجوی 21 سالهی شاغلی هم میگوید: "بهنظر من شهروند به شخصی گفته میشود که از لحاظ قانونی برای زندگی در کشوری پذیرفتهشده است و حقوق شهروندی نیز مجموعه حقوقی است که اجتماع بر هر شهروند و هر شهروند نسبت به شهروند دیگر برعهده دارد. بهعنوان مثال؛ حق انتخاب نوع پوشش، آزادی در انتخاب یا عدم انتخاب مذهب، برخورداری از امنیت اجتماعی، آگاهی از حقوق شهروندی، صداقت دولتمردان و حکومت، در اختیار داشتن عادلانهی امکانات رفاهی و آموزشی و برخورداری از عدالت اجتماعی."
به اعتقاد جوان 24 سالهی دیپلمهای نیز که در زمینهی عرضهی محصولات فرهنگی کار میکند: "به شخصی که در تبعیت یک کشور زندگیکند و مطیع قوانین آن باشد شهروند میگویند؛ و حقوق شهروندی، حقوقی است که از طرف دولت وضع میشود و هدف از آن، حفاظت از یک شهروند در برابر ناهنجاریهای اجتماعی و بالعکس است؛ مثل حق زندگی، کار و تفریح."
از میدان انقلاب که رد میشوی، معمولاً زیر پل عابر پیاده، یک بیمار روانی، درحالی که حرکات عجیب و غریبی میکند، با لباسی مندرس و صورتی کثیف، چیزهای درهم و برهمی میگوید که انگار حکایت از روزگاری ناگفته دارد. درست مثل آدمهایی که جسم بیجانشان بالای چوبهی دار تاب میخورد و از اگرهایی حرف میزنند که اگر داشتند دیگر آنجا نبودند. دکتر مهدیس کامکار، روانپزشک، پژوهشگر آسیبهای اجتماعی و فعال حقوق زنان، در رابطه با تاثیر رعایت حقوق شهروندی در تأمین امنیت روانی و ایجاد بهداشت روانی شهروندان میگوید: "بهلحاظ دیدگاه یا رویکرد روانشناسی اجتماعی، حقوق شهروندی با فرضیهی عرضه و تقاضای اجتماعی مرتبط میگردد. طبق این فرضیه، هر انسانی بهعنوان عضوی از جامعه، خدماتی ارایه میدهد و حق و حقوقی را نیز تقاضا دارد. در شرایطی که جامعه بهصورت مدنی یا شهروندیست یعنی همهی اعضای جامعه متعلق به شبکهی اجتماعی، شهری (مدنی) هستند، افراد بهلحاظ اخلاقی یا انسانی، عرفی، شرعی و قانونی، دارای حقوق لازمالاجرایی از سوی مسؤولان گردانندهی جامعهی مدنی میباشند و درصورتی که حقوق خود یا سایر شهروندان را که بهتصویب رسیده است رعایت نکنند، تقاضای احقاق حق نداشته و مرتکب قانونشکنی شدهاند. درصورت اجرای برابر و یکسان بهلحاظ حقوق مدنی، افراد متعلق به جامعه، دارای احساس هویت اجتماعی همسان و یکنواخت با دیگران و درعینحال متمایز در طول زمان و مکان بهدلیل تفاوت انسانها از نظر هویت فردی میشوند. این شرایط متعادل و منطقی، موجب احساس تعلق به جامعه، احساس امنیت روانی، سلامتی روحی و سلامت هویت فردی، اجتماعی و ملی میشود. تبعیض حقوق شهروندی، صدمات جبران ناپذیری در هر سه شکل هویت به اعضای جامعه بهعنوان شهروند وارد میسازد و موجب احساس دلسردی، ناکامی، یأس، درماندگی، احساس طرد، بیگانگی، خشم، اعتراض و حتی بزهکاری و تبهکاری میشود."
از منطقهی ارامنه که میگذرم، بهنظرم میرسد اقلیتها هم باید حرفهای زیادی از حقوق شهروندی رعایتنشدهشان داشته باشند. از یک خانم اقلیت که سؤال میکنم، پاسخ میدهد: "اعتراض من به عدم اجرای حقوق شهروندی بهعنوان یک اقلیت نیست، بلکه در جایگاه زن است که هیچ امنیت جسمی و روانی در این جامعه ندارد و کوچکترین حقوقش رعایت نمیشود." با صحبتهای او، پرسش همیشگیام دوباره زنده میشود؛ حقوق شهروندی برای چه قشر و چه جنسیتی از جامعه وجه قانونی دارد؟ زنانی که باید برای مسکن یا اشتغال که از حقوق اولیهی شهروندی است، از شخصی دیگر اجازه بگیرند، چهگونه میتوانند به عزت نفس دستیابند؟
محسن مالجو، کارشناس ارشد مطالعات زنان، در همین رابطه میگوید: "بنیاد شهروندی برمبنای برخورداری از مجموعه حقوق مدنی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بهخصوص جنسیتی و فرهنگی است. شهروندی بیشتر یک موقعیت گروهی است که با تأکید بر حقوق انسانی و فردی، در صدد تبیین حقوق و تکالیف دوسویهی افراد و نهادهای سیاسی از طریق مشارکت و تقویت جامعهی مدنی است. شهروندی از یکسو تابع آگاهی و شناخت در امور مختلف، تجارب، مهارتها، وضعیت رفاهی، خصیصههای فردی و حضور در عرصههای عمومی است و از سوی دیگر نیازمند منابع و فرصتها و بسترهای اجتماعی مناسب است که بهنظرم شاید با توجه به وضعیت کنونی، زنان دارای شانس کمتری نسبت به مردان برای شهروندشدن هستند. حقوق شهروندی اصطلاح جدیدی است که اخیراً وارد ادبیات حقوقی کشور ما شده است و آن را بر سه اصل حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی تقسیم میکنم. آزادی عملکرد فردی، آزادیهای شخصی –مثل حق حیات، امنیت وآزادی تن، آزادی و مصونیت مسکن، مصونیت مکاتبات، مکالمات و مخابرات و اسرار شخصی، حق دفاع در دادگاه–؛ آزادی اندیشه و فکر –مانند آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی اخبار و اطلاعات، آزادی مطبوعات، آزادی آموزش و آزادی سیاسی–؛ آزادی اقتصادی و اجتماعی که عمدتاً شامل آزادی مالکیت، آزادی بازرگانی و صنعتی و آزادی کار و حق برخورداری و استفاده از امکانات و منافع ملی در شرایط مساوی و برابر و بدون تبعیض است. در تمام موارد فوق در قانون بهسختی میتوان زنان را شهروند محسوبکرد."
دکتر کامکار نیز، درمورد حقوق شهروندی زنان خیابانی معتقد است: "از آنجاییکه روسپیگری پدیدهای نابههنجار و معضل یا آسیبی اجتماعی تاریخی در تمامی جوامع شهروندی و اجتماعات انسانی بوده است و هنوز راهحل مناسب جامع، مانع، فراگیر و رویکرد جامعنگر و اجتماعمدار بهلحاظ زیستی– روانی – اجتماعی برای این پدیدهی اجتماعی یافتنشدهاست و هنوز هیچ راهکار قاطعی (غیرقانونی تلقیکردن، جرمزدایی، یا قانونیسازی این آسیب اجتماعی) جواب فراگیر و جامعگری در بر نداشته است، در جامعهی شهروندی ایران نیز کموبیش بهصورت مخفی یا با اغماض و انکار با این آسیب اجتماعی برخورد میشود، بنابراین افرادی که به این عمل بهعنوان منبع درآمد مبادرت میورزند، درواقع شغلی غیرقانونی و غیراخلاقی دارا میباشند و باز بهدلیل فرضیهی مبادلات اجتماعی، از نظر اخلاقی، عرفی، شرعی و قانونی بهدلیل نوع نگرش جامعه به شغل تنفروشی، از دیدگاه مسؤولان قضایی و انتظامی جامعهی مدنی، خدمات قابلقبولی انجام نمیدهند. بنابراین بهدلیل بهرسمیت شناختهنشدن شغل و پیشهی آنها و عدم وجود صنف و سندیکا و سازمان و ... از کوچکترین حقوق شهروندی (خدمات رفاهی، خدمات درمانی، خدمات بیمه، بازنشستگی، از کارافتادگی، تأمین مسکن، غذا، دارو و سایر خدمات اولیه) محروم میباشند. اغماض یا نادیدهگرفتن حقوق شهروندی این افراد عضو جامعهی مدنی، پاککردن صورتمسأله و زیرزمینی ساختن آبهای آلودهی ناشی از این پیامد میباشد، دیر یا زود این شبکهی مخفی زیرزمینی مانند سفرهی آبهای زیرزمینی گسترده شده و بهسطح زمین جامعهی شهروندی سرایت مییابد و مانند آلودگیهای مسری دیگر، تبعات شهروندی گسترده و فراگیری از نظر سایر موارد جرم، جنایت، بزهکاری و تبهکاری را بهصورت یک شبکه در بر میگیرد؛ چرا که حداقل نیازهای حیاتی انسانهای قربانی این شبکهی بیرحم، سیکل یا چرخهی معیوب، مورد اغماض یا سرکوب قرار میگیرد. به حاشیه راندن آسیبهای اجتماعی، حیات جامعهی مدنی را در معرض آسیبهای جدی و جبرانناپذیر بهلحاظ انسانی، اجتماعی، ملی و جهانی قرار میدهد."
از دنیای جنس دوم خارج میشوم و گزارش را با مرد کتابفروش 45سالهای ادامه میدهم؛ بهنظر او "شهروند کسی است که به حقوق سیاسی، اجتماعی و فردی خود و سایر همشهریهایش آگاهی درخور و ضروری و حداقل را دارد و در تحقق حاکمیت بر سرنوشت خود، حق خود میداند که با سایر شهروندان در سازمانها و نهادهای مربوط به فعالیتهای هدفمند و تعریفشده در جهت ساماندهی امور مربوط به زندگیاش مشارکت داشته باشد و تدوین قوانین و نظارت بر حسن اجرای آنها را چه بهطور مستقیم یا غیرمستقیم برعهده داشته باشد. در تحلیل نهایی، حق شهروندان است که از وظایف دولت که اجرای امور شهر را از طریق مؤسسات و سازمانها بهعهده دارد کاسته و خود امور مربوط به خود و دیگر شهروندان را در اصناف و حِرَف مختلف، اداره و مدیریت نموده و حق برخورد فکری و فرهنگی با عوامل و موانع مزاحم را داشته و بتوانند نظرات خود را بدون سانسور و محدودیت، آزادانه ارایهکنند."
اما ظاهراً در این اجتماع شلوغ خواستههای ابتداییتری هم هست. انگار هستند کسانی که هنوز در پی نانند و مشارکت سیاسی و آزادی انتخاب، دغدغهی دست چندم آنهاست. از جادهی بهشت زهرا که رد میشوی کنار جاده، کودکان زیادی را گُل بهدست میبینی. البته گلها را برای زیبایی با خود به اینطرف و آنطرف نمیبرند؛ آنهم در کنار جادهای که ماشینها با سرعت و بدون توجه به وجود نحیف کودکان میگذرند و هر لحظه غفلتشان مرگ را در پی دارد. مصطفی خرج شش نفر را میدهد، محمد هم خرج ده نفر را. برادر کوچکتر محمد هم با او گل میفروشد. مجموع سن این دو برادر روی هم 17 سال نمیشود، چه رسد به اینکه سنشان قانونی شدهباشد. مصطفی میگوید بعدازظهرها که گل نمیفروشند برای صندوقسازی به کارخانه میروند. میپرسم: تو فکر میکنی در این کشور چه حقی داری؟ میخواهی برایت چهکار کنند؟ میگوید: "هیچی! یهجور بشه که منم مثل بچههای دیگه الان توی خونه باشم." به پاهای خاکیاش نگاه میکنم، دمپایی پارهای که راهرفتن را برایش مشکلکرده. چند وقت پیش بود که شنیدم یکی از آنها بهدلیل تصادف کشته شده است. با خود میگویم آیا بار دیگر همه را باز خواهم دید؟
بهسراغ غلامحسین رییسی، وکیل پایه یک دادگستری میروم تا شاید نظرات کارشناسانهی وی راهگشا باشد. او هم مثل همیشه با سعهی صدر پاسخگو است: "حقوقشهروندی عمدتاً شامل حقوق و آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسیست؛ مجموع حقوقی که بهوسیلهی قانون برای همهی مردم مشروع شناخته شده است و بین آحاد ملت تفاوتی ندارد و همه یکسان در حمایت قانون قرار دارند."
البته کلمهی "حمایت" برایم بار اگرهای زیادی را دارد. از کودکی آنقدر در مقابل دریافتیها، اگر شنیدهایم که وقتی صحبت از حمایت میشود، خاطرهی تمام اگرها زنده میشود: "اگر بچهی خوبی باشی، برایت عروسک میخرم" ."اگر معدلت بیست شود، به شمال میرویم." مدیر دوران دبیرستان هم همیشه میگفت: "اگر آنچه من میگویم انجام دهید، حمایتتان میکنم." در نتیجه افراد یاغی (از نظر او) هیچوقت زیر چتر حمایتیاش قرار نمیگرفتند. زمزمهی ذهنیام را با صدای بلند میپرسم: آیا مجرمان، چه سیاسی و چه جرایم دیگر نیز از حقی برخوردارند؟ رییسی میگوید: "اشخاصی که در معرض اتهامی واقع میشوند، اِعمال حقوق شهروندی آنها در قالب بهرهمندی از اصل برائت و داشتن حق دفاع و مصونیت در مقابل هرنوع شکنجه و حق برخورداری از دادرسی عادلانه و استفاده از وکیل دربارهی وی الزاماً باید اعمال شود. درمورد افرادی که بهوسیلهی دادگاه صالح مجرم شناخته شدهاند و رأی دربارهی آنها قطعیت پیدا کرده است نیز باید حقوقی علاوه بر سایر حقوق شهروندی اعمالشود؛ این حقوق در آییننامهی امور زندانها و سایر مقررات موضوعه بیان شدهاست؛ بهطور مثال میتوان به ممنوعیت شکنجه و رفتار موهن، حق برخورداری از تغذیهی سالم، ورزش و استفاده از کتابخانه، روزنامه و ملاقات با خانواده و حق استفاده از مرخصی و آزادی مشروط و استفاده از زندان نیمهباز و زندان باز و غیره بهعنوان مهمترین حقوق محکومان اشارهکرد."
آفتابگرم تابستانی مستقیم میتابد و میسوزاند. بعد از انتظار طولانی برای آمدن اتوبوس، مثل گوشتهای قربانی آویزان شدهام به میله که با هر نیش ترمزش بهجلو پرتاب نشوم. ایستگاههای بعدی را که رد میکند طرح جدید فلزی نیمکتهای انتظار برایم جالب میشود و با خود فکر میکنم ورای زیبایی ظاهری که دارند و سهولت شستوشو و شاید ماندگاری بیشترشان، آیا با تغییر دمای هوا، درجه حرارت این صندلیها هم عوض میشود؟ یعنی در حال حاضر که هوا بسیار گرم است آیا این نیمکتها هم سوزانند؟ هنوز فرصت نکردهام آزمایشکنم. در همین افکار هستم که در یکی از ایستگاهها، مرد میانسالی توجهام را جلب میکند. اول فکر میکنم شاید من اشتباه میبینم اما بعد متوجه میشوم مرد، پاهایش را روی نیمکت فلزی ایستگاه گذاشته و روی میلهی تکیهگاه نشسته است. ناخودآگاه آنروز را دوباره بهیاد میآورم که خانمی در صندلی اتوبوس نشسته و پاهایش را روی صندلی مقابل گذاشته بود و درست همین سؤال برایم پیش آمد که این عمل –خاکیکردن صندلی اتوبوس یا همان نیمکت ایستگاه– تجاوز به حقوق فردی نفر بعدی که میخواهد آنجا بنشیند نیست؟ آیا اگر تمام حقوق شهروندی اجرا شود، بههمان میزان حاضریم به وظایفمان عملکنیم؟ ما چهقدر نسبت به این وظایف آگاهیم؟
خانم معلم بازنشستهای میگوید:" هر شهروند باید از بیتالمال استفادهی بهینه داشته باشد و نگهداری از آن و رعایت حقوق دیگران را وظیفهی خود بداند." خانم لیسانسیهی خانهدار دیگری نیز اجرا و رعایت قوانین از سوی همه را موجب کمشدن تنشهای موجود در جامعه دانسته که درنهایت به زندگی راحتتر میانجامد.
به اعتقاد غلامحسین رییسی: "هر حق ملازمه یا وظایفی دارد که با اعمال حق در رابطهای برابر و آزاد، تکالیف مشخص میشود. "
همان آقایی که معتقد به حکومتهای دموکراتیک بود نیز در پاسخ به وظیفهی مردم در برابر جامعه و دولت میگوید: "وظایف هر شهروند در قبال جامعه و حکومت از طریق مجموعه قوانین موضوعه در هرکشور مشخص میشود که برخی از این وظایف در قبال دولت بهعنوان بازوی اجرایی حکومت است؛ بهعنوان مثال انجام خدمت وظیفهی سربازی یا همکاری با پلیس در چارچوبهای تعریفشده. البته رعایت کلیهی قوانین و مقررات موضوعه جزو وظایف تکتک شهروندان است که برخی از این قوانین در رابطه با جامعه و برخی دیگر در رابطه با سه قوه میباشد."
کتابفروش هم میگوید: "مردم در برابر یکدیگر و دولت وظایف مشخصی دارند که بنا به موقعیت و شرایط متفاوت، متغیر است. وظیفهی افراد صیانت از حقوق خود و دیگران و آموزش و تعلیم آن به یکدیگر است. دولت ملزم به رعایت و ضمانت اجرای قانون تا جاییکه حضور و دخالت او ضروریست، میباشد. طبیعیست دولتی که از حقوق جامعه با قدرت و قاطعیت دفاع میکند و با متجاوزان به حقوق مردم با اطلاعرسانی شفاف و صادقانه برخورد متناسب مینماید، مورد حمایت اکثریت مردم قرار میگیرد."
شب است. ساعت از 10 گذشته، پسر بچهای، پشت چراغ قرمز، میان ماشینها میگردد و شیشه پاک میکند. موتورسواری چراغ را رد میکند. پلیس با تلفن همراهش مشغول است. زنی آنطرفتر منتظر است، ماشینی جلوی او میایستد. زن صحبت کوتاهی میکند و سوار میشود. دخترکی سیهچرده، با کودکی بر پشت، در ظرفش کاغذ میسوزاند و اسپندوارانه میچرخاند تا سکهای بگیرد. زن و مرد جوانی در ماشین جلویی دعوا میکنند. چراغ سبز میشود. ماشینها سرعت میگیرند. عابری همچنان میآید. کودک منتظر است تا دوباره چراغ قرمز شود. مرد جوانی میان زبالهها دنبال چیزی میگردد. در را پشت سرت میبندی، همین که میخواهی یک نفس عمیق بکشی صدای خوانندهی مشهور لوسآنجلسی را میشنوی، انگار کنسرت زندهای را در بالای پشت بام اجرا میکند، صدایش در تمام خانه منعکس میشود.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/11/30 :: ساعت 1:25 عصر )
»» 15روش برای دست یابی به خوابی آرام و خوش
1-لیوانی شیر
نوشیدن لیوانی شیر پدید آورنده ی خوابی خوش و طبیعی است .چرا که شیر حاوی کلسیم و اسید آمینه ی تریپتوفان است و این دو،تن آرامی را فراهم می سازند.
2-پیش از خواب قهوه و چای ننوشید
قهوه و اندکی کم تر چای محرک اند.تنها اندکی از این دو می تواند شما را بیدار نگه دارد.اثر کافئین و تئین موجود در قهوه و چای،شش تا دوازده ساعت پس از نوشیدن در تن شما باقی می ماند.برای دست یابی به خوابی خوش،اجتناب از نوشیدن قهوه و چای در بعد از ظهر و شب مفید است.
3-دوش پیش از خواب
حمام کردنی با آب ولرم پیش از خواب تاثیر همه ی اضطراب های روز را از عضلات می زداید و خوابی خوش را بر شما مستولی می کند.
4-بی خبری به ترین خبر هاست
به خاطر داشته باشید!
مطالعه ی داستان های بلند اثری آرام بخش برای خوب خفتن دارد.مجله و روزنامه در این زمینه اثری معکوس دارد .چرا که می تواند در بر دارنده ی اخباری باشد که با برنامه ریزی کار روزانه ی شما برخورد داشته باشد.
5-دنیای خیال
امشب هنگامی که به بستر می روید به دنیای خیال روی آورید:
تصور کنید در یک جزیره ی استوایی بر ساحل آفتابی دراز کشیده اید .در آسمان بالای سر شما پاره ابری ا ست. صدای برخورد آرام امواج به ساحل را می شنوید و گرمی ماسه ها و خورشید را احساس می کنید .
با چنین کاری آرامش فرا می رسد.
6-خواب،هدیه ی سحر خیزی
چند نفر از افراد بد خواب را می شناسید که سحر خیز باشند؟تعدادشان اندک است.
زمانی که در یابید در سحر خیزی ،شادابی و تقویت روحی نهفته است ،در پایان روز،به خوابیدن تمایل پیدا می کنیدو این کار سحر خیزی روز بعد را برای شما جذاب تر می سازد.
7-اسانس آرام بخش خواب
از دیر باز بسیاری از مردم را عقیده بر این است که اسانس اسطوخودوس،مرزنگوش و بهارنارنج آرام بخشند.
شواهد علمی نیز این این نظر را اثبات می کند.رایحه ی این اسانس ها در تولید سروتونین و ماده ی شیمیایی موجد خواب موثرند.این اسانس ها را با ماساژ یا به شکل چکاندن قطره ای بر روی یک شیئ داغ استشمام کنید و ببینید چه قدر در ایجاد آرامش موثرند.
8-در ساعتی مشخص بیدار شوید
بدون توجه به ساعتی که به بستر می روید برای برخاستن از بستر خواب برنامه ی منظمی تنظیم کنید.
برنامه ای که هر روز خود را ملزم به رعایت آن بدانید.هرچه برنامه ی شما منظم تر باشد ،خواب شما نیز منظم تر خواهدشد.
تمرکز بر شِِِِش9-
چشم خود را یر منظری متمرکز کنید:
به شش چیز متفاوت که می توانید ببینید توجه کنید و نگذارید که چشمانتان سر گردان شود.به شش صدای مختلف که می توانیدبشنوید توجه کنید.بعدبه شش چیز دیگر که می توانید حس کنید توجه کنید.
آن گاه فقط به پنج،بعد چهار،سه،دو،یک...
زمانی که به یک می رسید خفته اید.
10-تنفس آرام
آیا هیچ وقت توجه کرده اید صدای تنفس افراد خفته چه قدر آرام است؟آهسته،عمیق و شمرده.
خود را با انجام تنفسی از این گونه در بستر ،به خواب هدایت کنید.به راحتی و ژرف تنفس کنید و درون سینه ای و سطحی نفس نکشید.به تدریج نفس را کوتاه کنید تا زمانی که تنفس بی شتاب و آرام شود.
11-از شقیقه ها آغاز کنید
یکی از نقاط بدن که با فشار دادن و تماس،آرامش را پدید می آوردشقیقه های شماست.شقیقه های خود را له نرمی و با حرکت دورانی مالش دهید و به آرامی فاصله ی ابرو تا شقیقه را ضربه بزنید.در چنین حالتی اندک اندک به ژرفای آرامش دست می یابید.
12-اتاق آبی فام
رنگ ها همانند اصوات نه تنها بر عواطف که بر فیزیولوژی شما تاثیر می گذارند .
طول موج رنگ های آبی ،سبز و صورتی مات پدید آورنده ی احساس خستگی است.رنگ های روشن بر انگیزنده اند.
اتاق خواب خود را با رنگ های سرد رنگ آمیزی کنید و ببینید که احساس خستگی ناشی از آن،شما را زود تر به خواب می برد .
13-از تنبلی بگریزید
فعالیت جسمی راهی است مطمئن برای خواب و خواب ژرف تر .
این فعالیت می تواند ورزش،رقص،عشق ورزی یا کار سخت روزانه باشد.عکس این نیز می تواند صادق باشد :عدم تحرک همراه با تنبلی موجب خستگی و خواب آلودگی است و خوابی این گونه رضایت بخش نیست.
14-سبک کردن انگشتان
زمانی که به بستر می روید تصور کنید نوک انگشتان شما سبک می شود.
دستان خود را آرام کنید و تصور کنید این سبکی انگشتان شما را از بستر بالاتر برده است.
اکنون این تصور را در مورد انگشتان پای خود انجام دهید و احساس کنید به بالا می روند.
اگر ده دقیقه بعد به خواب نروید چنین کاری تن آرامی را به شما ارزانی می دارد و می دانید به چه می انجامد...
15-نیایش و احساس آرامش
اثر روانی عبادت غالباً بیش از اثر معنوی آن است.در مغز مرکزی وجود دارد که از آن با نام "مرکز الهی"یاد می شود.
تحریک این نقطه احساس آرامش و برتری را پدید می آورد.
عبادت کنندگان از کار خود احساس رضایت و آسایش می کنند و به ندرت دچار بد خوابی می شوند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 7:48 صبح )
»» چرا دختران ما در اروپا جستوخیز کنند؟
آیتالله علمالهدی امام جمعه مشهد اخیرا در سخنانی از اعزام تیم والیبال زنان ایران به اروپا انتقاد کرده است چرا که به گفته آیتالله علم الهدی «فرستادن تیم والیبال زنان به خارج از کشور و جست و خیز آنها در جلوی چشم نامحرمان و بیگانگان به عنوان نوامیس اسلامی با اللهم عجل لولیک الفرج مطابقت ندارد».
به گزارش خبرنگار آفتاب، امام جمعه مشهد با انتقاد از « اعزام تیم والیبال زنان به خارج از کشور» گفته است: الان که دارم در نماز جمعه این حرف را میزنم دفعه اولم نیست بلکه بعد از پیغامهای پیاپی است. جریانی اصلا به مطالبات دینی مردم توجهی ندارد. چه کسی میخواهد از ما خوشش بیاید که دختر ما والیبالیست باشد .
وی همچنین تاکید کرده است: ما توقع داریم یک عنصر نامطلوب در دولت وجود نداشته باشد. در بدنه این دولت اموری وجود دارد که در جهت جاده سازی نیست بلکه سنگاندازی در مقابل امر ظهور امام زمان است .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 7:46 صبح )
»» ملاقات با افرا، بانوی سالخورده
شاید کمتر در تاریخ تئاتر ایران شاهد اتفاقی چنین شیرین وزیبایی باشیم که دو استاد مبرز و مسلم تئاتر کشورمان – استاد حمید سمندریان و استاد بهرام بیضایی – در یک مقطع زمانی آثاری را بر صحنه اجراء کنند البته این ، مشکل همیشگی تئاتر ایران است زیرا از زمانی که تئاتر در این مملکت پا گرفت همواره ممیزی و سانسور دور سر آن می چرخیده و بزرگان این هنر که حرفی برای گفتن داشته اند بواسطه همان حرف گفتنی، آثارشان یا سانسور یا توقیف و یا اصلا" امکان اجرای صحنه را از دست می داده اند البته نبود سالن مناسب برای اجراء ، عدم امکانات مالی و پیدا نکردن بازیگر مناسب در این روند بی تاثیر نبوده است.(البته همین جا برای اینکه سوء تفاهم ایجاد نشود باید این مطلب را روشن کنم که منظورم از بکار بردن کلمه استاد ، بزرگانی هستند که سالها در تئاتر استخوان خرد کرده و به مثابه گنجینه هایی از تجربه و دانش محسوب می شوند لذا هنرمندان جوان شایسته تئاتر مانند محمدرحمانیان ، محمد یعقوبی و چیستا یثربی هر چند هنرشان قابل ارج و سپاس است اما هنوز راه زیادی در پیش دارند تا به مقام آن بزرگان برسند) اما دو نمایش " افرا " و " ملاقات بانوی سالخورده " که به ترتیب توسط استاد بیضایی و استاد سمندریان بر صحنه تئاتر تهران اجرا شد ، هر چند از دو متن کاملا" متفاوت و به ظاهر غریب و بی شباهت به هم برخوردار بودند اما با کمی دقت می توان لایه هایی از قرابت و شباهت بین آنها پیدا کرد که این اساتید با دانش و هوشیاری بسیار با توجه به وضع حالیه کشور آنها را بر صحنه اجراء کرده اند.
" افرا" داستان خانم معلم جوانی است که به خاطر عدم قبول ازدواج با شازده چلمن میرزا ، پسر منگول خانم شازده بدر الملوک از طرف این خانم متهم به دزدی می شود و به زندان می افتد و زندگیشان به هم می خورد. و نمایش " ملاقات بانوی سالخورده " داستان زن بسیار ثروتمندی به نام "کلارازاخاناسیان"است که در دوران جوانی – هم دوره با سن کنونی افرا- به دروغ، متهم به روسپی گری می شود و به خاطر فرار از حکم دادگاه از شهر کوچکش فرار می کند و حال پس از سالها به همان شهر برگشته تا تهمت زن را به مجازات برساند و برای اجرای نیتش حاضر می شود پول بسیاری به مردم شهر بدهد.
آنچه در اولین برخوردمان با این دو طرح، براحتی می توان دریافت رواج تهمتهای ناروا به افراد است بطوریکه همین تهمتهامی تواند بسیاری از زندگیها را از هم بپاشاند و مردم نیزمتاسفانه بدون آنکه تحقیقی کنند فقط چون فلان شخص صاحب منصبی یا مالی آن را گفته ، می پذیرند رفتاری که در مملکت ما بسیار رواج دارد (تهمتهای ناروایی که گاهی گریبان این دو استاد بزرگ را نیز گرفته) حامیان فرد "تهمت زن" به علل مختلف از وی حمایت میکنند – بدون آنکه لحظه ای حاضر به تعمق و تفکر در آن تهمت یا افترا باشند و یا بیندیشند فردا روزی هم ممکن است خود در مظان تهمت قرار گیرند- گروهی به خاطر به دست آوردن ثروت و مال از تهمت زن و مفتری حمایت می کنند و گروهی به خاطر ترس از وی ، که مبادا عدم حمایت از او موجب شود آنها نیز در مظان همان تهمت و افتراء قرار گرفته و همدست متهم قلمداد شوند. اما در این میان تنها کسانی قادر به کشف حقیقت هستند که دلشان را پاک از هر نوع کینه ای نسبت به متهم کرده و به دور از هر نوع جانبداری و تعصبی فقط و فقط برای کشف حقیقت شروع به تحری آن می کنند یعنی درست همان رفتاری که آقای "ارزیاب" در افرای استاد بیضایی می کند و در مقابل ،اهالی آن محله و ساکنین شهر بانوی سالخورده حاضر به انجام آن نمی شوند ظاهرا" برای این افراد پول و منصب از حقیقت مهمتر است پس چشمهای خود را بر حقیقت میبندند و افرای حقیقت را به زندان می کشند.
اما آنچه جالب توجه است آنکه در هر دو نمایش ، کسی که مورد ظلم قرار گرفته "زن" یعنی ضعیف ترین و آسیب پذیرترین موجود جامعه می باشد .چقدر تلنگر زیبایی این دو استاد با اجراهایشان به مغز و روح ما مردم ایران زمین می زنند زیرا که ما نیز در سرزمینمان همواره این نیمه دیگر انسان را مورد ظلم قرار می دهیم.زن در جامعه مرد سالار ایران فقط برای پخت و پز ، تولید و نگهداری فرزند بحساب می آید حتی هرگاه زنانی نیز در تاریخمان خواستند قدمی بیش تر از این بردارند ، تهمتهاست که بر ایشان سرازیر می شود که در این شرایط یا مجبور به جلای وطن می گردند مانند سوسن تسلیمی مقتدرترین بازیگر ایرانی و یا مانند طاهره قره العین به طناب دار آویخته می شود.و چقدر زیبا! که بیضایی در این اثر برای "افرا سزاوار" شغل معلمی در نظر می گیرد که از یک طرف معلم شخصیت فرهنگی است وپایه تولید فرهنگ هر کشور، آنگاه که به دروغ به معلمی تهمت زده می شود در واقع مولد فرهنگ جامعه است که به این تهمت آلوده می شود در چنین شرایطی چگونه می توان به آن فرهنگی اعتماد کرد که مادرش متهم است – پس کمی دقت کنیم که چه شخص یا جامعه ای را در مظان تهمت و افترا قرار می دهیم - از طرف دیگر، "افرا سزاوار" دارای جنسیت مؤنث و زن می باشد و هموست که در همه فرهنگهای جهانی بعنوان اولین مربی بشر، شناخته می شود پس آنگاه که این مربی را به افترایی ناروا آلوده کنیم در واقع ریشه خود را فاسد و آلوده دانسته ایم.(وقتی زن یا مادر خود را ناقص العقل بدانیم سؤالی که اینجا پیش می آید این است که چگونه این موجود ناقص العقل ما مردان عاقل را توانسته تربیت و پرورش دهد!؟) مظلومیت زن ایرانی و در پستو نگه داشتن وی آنچنان است که حتی تاریخ نویسان -که همه مرد بوده اند- به جز موارد اندک ، نام زنی را در تاریخ نیاورده اند ( شاید هم به اختیار و آگاهانه حذف کرده اند تا مبادا جلالت مرد ایرانی از بین برود!)
این دو نمایش به شکل دیگری نیز به این مطلب یعنی برابری زن و مرد اشاره دارد آنجا که "کلارازاخاناسیان" بانوی سالخورده و ثروتمند شهر با پولش مردم شهر را مجبور می کند تا عدالت را در مورد "آلفرد ایل" (اولین تهمت زن) اجرا کند همچنین ثروت خانم شازده بدرالملوک موجب آن می شود که اهالی محله حتی پاسگاه نیز حرف وی را باور کنند نه افرارا– هرچند اهالی محل در دلشان آن حرف را باور ندارند ولی ترس و ثروت، زبان و مغز آنها را از کار انداخته- پس زنان ضعیف ، ناقص و نصف مرد نیستند آنها نیز می توانند به بالاترین درجات اجتماعی و اقتصادی برسند بطوریکه حرف آنها نیز مانند مردان ملاک قرار گیرد.
اما به نظرم آنچه این دو نمایش را بیش از پیش به هم نزدیک کرده محدود و بسته بودن مکانهایی است که وقایع در آنها اتفاق می افتد. مردم شهر بانو زاخاناسیان و اهالی محله افرا، مردمی ناآگاه و بی اطلاع هستند (نمی گویم بی سواد زیرا همه سواد خواندن و نوشتن دارند) و با دنیایی خارج از جایی که زندگی می کنند هیچ نوع رابطه و یا داد و ستد فرهنگی ندارند. شهر کوچک بانو زاخاناسیان تنها ارتباطش با دنیای اطراف قطاری است که هر روز از ایستگاهش عبور می کند و هیچ وقت هم کسی از آن پیاده نمی شود. تنها دلخوشی روشنفکران شهر که ذهن اهالی را نیز به آن خوش کرده اند این است که می گویند یک شب ولتر در آنجا خوابیده که این میشود اوج تاریخ و فرهنگ آن شهر، حال اینکه ولتر چه می گفته و چه بوده مهم نیست (و البته نباید هم کسی بداند چون ممکن است مشکل زا شود) در محله افرا نیز اهالی فقط یاد گرفته اند که گنده گویی کنند و ژست آدم گنده های شهرهای بزرگ را در بیارند بدون آنکه معنای کلماتی که استفاده می کنند را بدانند مثلا" حمید شایان بر روی تابلوی مغازه اش نوشته نمایندگی دوچرخه هرکولس، بدون آنکه دوچرخه هر کولس داشته باشد. به قول افرا : "شما مغازتونو نو کردین ولی خودتون همونین که بودین" در این طور محلات به جای گفتگوهای موثر و اندیشمندانه بساط شایعه و یک کلاغ چهل کلاغ کردن حرفها داغ است و نماینده فرهنگ و اندیشه یعنی خانم معلم که نمی خواهد داخل این صحبتها شود باید به تهمتی به زندان بیافتد.
این دو استاد با نشان دادن این جوامع ، ( که به نظرم به غلط بجای عقب مانده به سنتی موسوم شده اند) در واقع خواسته اند آیینه ای را در مقابل مخاطب خود قرار دهند زیرا که ما نیز در گرداب تنگ نظری ها و تعصبات گرفتار آمده ایم و به جای اندیشیدن و زدودن تعصب برای شناخت حقیقت ، به گفته ها و تهمتهای ناروای دیگران بسنده و اعتماد می کنیم، تهمتهایی که با الفاظ و کلماتی زیبا ادا می شود درست مانند کلمات و رفتار تهمت زنان به افرا سزاوار ... تهمتهایی که کاری نمی کنند جز آنکه بین انسانها جدایی بیافکنند به همانگونه که در نمایش استاد بیضایی اهالی محل از در دشمنی با افرا برآمدند و به وی همه جور دشنام و ناسزا دادند بدون آنکه لحظه ای بیاندیشند و خواسته باشند حقیقت را از دهان خود افرا بشنوند نه دیگری ، که دشمن وی است.
در خاتمه ذکر این نکته را هم شایسته یادآوری می دانم که همانطور که این دو استاد با تقدیم نمایشهایشان به مرحوم جمیله شیخی و استاد اکبر رادی ، خاطره این پیشکسوتان و هنرمندان از دست رفته را گرامی داشته اند ما نیز قدر هنرمندان وپیشکسوتانمان را بدانیم و یاد آنها را همیشه گرامی داریم و از تجارب ودانششان درس گیریم. شاد باشید...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 7:43 صبح )
»» متن سخنان توهین آمیز رییس دانشگاه کلمبیا علیه رییس جمهوری
رییس دانشگاه کلمبیا که شدیدا بخاطر برنامه حضور رییس جمهوری اسلامی ایران در این دانشگاه تحت فشار بود، روز دوشنبه و پیش از سخنرانی دکتر احمدی نژاد کوشید با ذکر جملاتی افراطی که اساسا در شان یک رییس دانشگاه نبود، خود را عملا از استعفا برهاند .
به گزارش خبرگزاری فارس، لی بولینجر رئیس دانشگاه کلمبیا قبل از سخنرانی احمدی نژاد در این دانشگاه گفت: شنیدن عقایدی که ما از آن نفرت داریم تنها شنیدن و نه تایید این عقاید است .ما از شنیدن این عقاید ضعف یا کم تجربگی نداریم .
وی افزود: این اساس آزادی بیان است که ما به کسی که نباید احترام بگذاریم، احترام می گذاریم....به کسانی که با این نشست مخالفت کرده اند می گویم که مخالفت شما را درک می کنم ...از آنهایی که امروز در اثر این اقدام دردمند و ناراحت شده اند، عذرخواهی می کنم و آنچه که در توان داریم انجام می دهیم تا ناراحتی آنها را برطرف کنیم .
رییس دانشگاه کلمبیا گفت: این برنامه هیچ رابطه ای با حقوق سخنران ندارد و تنها برای حق شنیدن و سخنرانی است و آن را برای خودمان انجام می دهیم که بر اساس رسم آزادی است که این ملت را تعریف می کند .
بولینجر افزود: هر کس باید دشمن خود را بشناسد و توان فکری روبه رو شدن با پلیدی را با اخلاق آرام داشته باشد ...
وی گفت : حال به آقای احمدی نژاد درباره دستگیر کردن محققین، روزنامه نگاران و فعالان سیاسی می گوییم ...
ظرف دو هفته گذشته دولت شما دکتر هاله اسفندیاری، عظیما و دو روز قبل کیان تاجبخش را آزاد کرده که فارغ التحصیل کلمبیا با مدرک دکترای مهندسی راه و ساختمان است .با این که جامعه ما از خبر آزادی او با وثیقه خوشحال است .آقای تاجبخش هنوز در تهران است در خانه اش دستگیر و هنوز نمی داند که آیا محاکمه می شود یا اجازه ترک کشور را به او می دهند .اجازه بدهید که این را رسما بگویم، از رئیس جمهور می خواهم که به کیان اجازه خروج از کشور را بدهد .
رییس دانشگاه کلمبیا افزود: ما از کیان می خواهیم که به عنوان استاد مهمان می تواند در دانشکده راه و ساختمان ما تدریس کند و امیدواریم که ترم بعدی بتواند با ما همراه باشد .دستگیری این ایرانی های آمریکایی به هیچ وجه قابل توجیه نیست و کاملا برخلاف اصولی است که امروز به سخنران اجازه می دهد حتی در اینجا حضور پیدا کند، حداقل آنها هنوز زنده هستند .
وی مدعی شد: به گزارش سازمان عفو بین الملل 210 نفر در سال جاری در ایران اعدام شده اند که تنها 21 نفر در پنجم سپتامبر بوده است.در بین این افراد حداقل دو کودک وجود دارند و این نشان می دهد که ایران اولین کشور در اعدام کودکان است .
ایران در ماه ژوییه گذشته حدود 30 نفر را به اتهام تلاش برای ایجاد جامعه آزاد و دموکراتیک اعدام کرده است.این اعدامها در ملاء عام انجام شده که بر خلاف قوانین بین الملل و حقوق اجتماعی است که ایران آن را امضا کرده است . این اعدامها و دستگیریها به عنوان مقابله با تلاش برای ایجاد انقلاب نرم انجام شده اند .همانطور که دکتر اسفندیاری گفت او را 105 روز در زندان انفرادی نگه داشتند .دولت ایران فکر می کند که دولت آمریکا قصد دارد انقلاب نرم در ایران ایجاد کند .سخنان سال گذشته واسلاو هاول نشان می دهد که تمامی زندانهای جهان برای جلوگیری از آزادی مردم کافی نیستند. این دانشگاه از انتقاد از دولت آمریکا خجالت نکشیده و از انتقاد از شما هم خجالت نمی کشد .اجازه بدهید که از اول بگویم، آقای رئیس جمهور شما تمام نشانه های یک دیکتاتور کوچک و ستمگر را دارا هستید . پس، از شما سوال می کنم چرا زنان و اعضای دین بهاییت و همجنس بازان و بسیاری از اساتید هدف اعدام در ملاء عام قرار گرفته اند؟ چرا در نامه ای که هفته گذشته به دبیر کل سازمان ملل فرستاده شد اکبر گنجی و بیش از 300 شخصیت برگزیده و برنده جایزه نوبل اعلام نگرانی کرده که درگیری شما با غرب توجه جهان را از آنچه که شما در داخل انجام می دهید منحرف کرده است...چرا این قدر از شنیدن نظر شهروندان ایرانی وحشت دارید که نظر خود را برای تغییر اعلام کنند ...اجازه بدهید که من با دانشجویان به دانشگاههای شما بروم و با دانشجویان شما درباره آزادی بیان سخن بگویم، همان آزادی که ما به شما دادیم .
رییس دانشگاه کلمبیا که از هویت دانشگاهی خود فاصله گرفته بود سخنان خود را اینگونه ادامه داد:اما درباره انکار هولوکاست - در دسامبر 2005 شما هولوکاست را یک افسانه ساختگی خواندید و سال بعد کنفرانس انکار هولوکاست را به مدت دو روز برگزار کردید برای افراد بی سواد و ناآگاه این تبلیغات خطرناک است . وقتی که شما به این محل می آیید این شما را کاملا مسخره نشان می دهد .یا این که کاملا نقش تحریک کننده دارید یا این که شدیدا بی سواد هستید . باید بدانید که کلمبیا مرکز مطالعه یهودیت است و با انجمن هولوکاست از سال 1930برای پناهندگان و بازماندگان هولوکاست و فرزندان آنها محل تحصیل فراهم کرده است.
به نظر ما هولوکاست ثبت شده ترین و با مدرکترین واقعه در تاریخ بشریت است .به همین دلیل نظر بی معنی شما برای بحث درباره هولوکاست واقعیتهای تاریخی را انکار می کند ... نابودی اسرائیل، 12 روز قبل شما گفتید که کشور اسرائیل نمی تواند به حیات خود ادامه دهد .این گفته و اظهارات تحریک آمیزی که شما ظرف دو سال گذشته داشته اید و سال 2005 که خواهان محو اسرائیل از نقشه جهان شدید، در حالی صورت می گیرد که کلمبیا 800 استاد و مدرس در اسرائیل دارد و این دانشگاه رابطه عمیق با موسسات آنجا دارد... آیا شما قصد دارید ما را هم از نقشه جهان محو کنید؟ ... چرا به سازمانهای تروریستی کمک می کنید و قصد دارید دولت لبنان را بی ثبات کنید؟
باتوجه به اظهارات دیوید پترائوس مبنی بر دخالت ایران در عراق و جنگ غیرمستقیم با آمریکا، آیا می توانید بگویید که چرا ایران با تجهیز شبه نظامیان با آمریکا می جنگد؟ ایران جامعه بین الملل را در مورد غنی سازی اورانیوم نفی کرده و چرا احمدی نژاد مردم ایران را در معرض تحریمهای اقتصادی قرار داده است . شک دارم که شما شجاعت ذهنی پاسخ دادن به این سوالات را داشته باشید ولی فرار از پاسخ دادن به آنها هم برای ما با معنی است . انتظار دارم که شما طرز فکر فناتیکی را نشان بدهید که با گفتار و رفتار شما تطابق دارد. کارشناسان کشور شما گفته اند که این تنها منجر به تضعیف موضع شما در ایران می شود . یک سال قبل به من گفتند که سخنان مضحک و متجاوزانه شما در شورای روابط خارجی آمریکا آنقدر مایه خجالت ایرانیان شد که حزب شما انتخابات شورای شهر را از دست داد،آیا این هم منجر به همین نتیجه خواهد شد؟
بولینجر بی ادبانه ادامه داد: من تنها یک استاد هستم که رئیس دانشگاه است امروز از همه جهان متمدن می شنوم که از نظرات شما تنفر خود را اعلام می کنند . رییس دانشگاه کلمبیا در پایان گفت که ای کاش از این بهتر می توانستم این کار( اعلام تنفر )را انجام دهم .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/10/15 :: ساعت 4:6 عصر )
»» اسلحه دعا
به نام حضرت دوست
حضـرت رضا (ع) همیشه به اصحاب خـود مـیفـرمودند:
بر شما باد اسلحه پیامبران!
گفته شـد: اسلحه پیـامبـران چیست؟
فـرمـودند: دعا.
*********
یک دعا:
خدایا تو را به آبروی محمد (ص) و آل محمد (ص) قسم میدهیم
فرج مولا و مقتدایمان امام مهدی (عج) را نزدیک بگردان.
الهی آمین
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 5:22 عصر )
»» حسرت یک لبخند
به نام حضرت دوست
همیشه حسرت جا ماندن از خیر،
وجدانهای سلیم و جانهای پاک را میگداخت.
.
.
و اکنون
حسرت یک لبخند !
آری لبخند
.
.
.
بسیجی چرا دیگر لبخند نمیزنی؟
.
.
.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 5:21 عصر )
»» فقدان بخاری یا عدالت!!
به نام حضرت دوست
برق نگاه معصومشان با قابهای چوبی در دست که در آن چهرههایی متفاوت از تصویر فعلیاشان را نشان میداد، آتش به دلمان زد.
عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان میبود، و انگشتهای ذوب شده نرگس در کنار کتاب فارسی کلاس سوم ما را ناخودآگاه به یاد حسنک کجایی، تصمیم کبری، روباه و خروس و دهها درس خاطرهانگیز دیگر این دوره انداخت.
نمیدانیم وقتی به درس پترس فداکار میرسند، چه تصویری از انگشت پترس در ذهنشان شکل خواهد گرفت و حتی نمیدانیم آیا به خاطر گرمی مشعل دهقان فداکار، او را دوست میدارند.
دخترکان و پسرکانی با قابهای بزرگ در دست که حسرت و رنج در چشمانشان موج میزند، بچههایی که رنگ نداشته دیوار خانهاشان حکایت از جیب خالی والدینشان برای هزینههای سرسامآور درمان دارد و نمیدانیم چرا تا به امروز گرههای چروک چهرههایشان که قرار بود ترمیم شوند، هنوز باز نشده است و این پرسش که آیا در میان سیل پزشکان این مرز و بوم کسی حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمی برای صورتکان این بچهها باشد، ما را به خود مشغول کرده است.
نرگس در روستایشان میماند، به دنبال مرغ خانهاشان میدود تا شاید با سر و صدای مرغ و خروسهای خانه بتواند اندکی خود را تخلیه کند.
نرگس در کنار دیگر بچههای قربانی غفلت ما در کنار بچههای روستا برای گرفتن یک عکس حاضر میشود اما او برای عکاس نمیخندد.
نرگس دفتر مشقش را باز میکند، به زحمت و با کمک دست دیگر مداد سیاه را در دست میگیرد و در سطر اول مینویسد:
ای کاش کلاسمان آتش نمیگرفت.
********
بدون تردید تک تک مسئولین آموزش و پرورش در دادگاه عدل الهی پاسخ گوی این ظلم آشکار خواهند بود.!
فقدان بخاری استاندارد یا فقدان عدالت، عامل این فاجعه بود؟!
***************
میدونم که دیدن تصاویر بالا دل هر انسان،
از هر مسلک و رنگ و نژاد که باشد به درد میآورد!
مرا ببخشید که آزرده خاطرتون کردم!
گوشهای از یک فاجعه عظیم بود که در سالگردش به نمایش در آمد!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 5:19 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]