»» وقتی راه رفتن آموختی
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/7/30 :: ساعت 4:22 عصر )
»» گزارشی از کلاه بردای های شرکت و موسسات کاریابی
بیکار هستید، هیچ هنری هم ندارید، خلاقیتتان هم صفر یا حتی منفی است، حتی یک مدرک کشکی هم که به درد در کوزه بخورد ندارید.
خب اینکه اشکال ندارد، مهم این است که آرزوی کار مشتی و حقوق قلمبه توی کلهتان است.
این هم اصلا اشکال ندارد، ایکی ثانیه ردیف است، جان تو خودمان میگذاریمات سرکار، طوری که خودت هم حال کنی، فقط یک نموره خرج دارد. اشکالی ندارد که؟ توی بازار خلاف هر روز یک
نوع کلاهبرداری مد میشود؛ شرکتهای مضاربهای، لیزینگ خودرو، پیشفروشمسکن، ... حالا هم چند وقتی است که با وجود این همه جوان بیکار و علاف، کلاهبرداری به روش
سرکارگذاری حسابی مد روز شده است؛ یک کلاهبرداری ترو تمیز و شیک از جوانان و عزیزان آیندهساز بیکار.
خبرها را اگر بخوانید میبینید که هر چند وقت یک بار، تق یکی از این شرکتهای کلاهبرداری در یک نقطه از کشور درمیآید و آنوقت هزاران شاکی جدید میماند روی دست پلیس و سیستم
قضائی. در این آشفته بازار کلاهبرداری، بد نیست این پروندههای واقعی و عجیب که در آنها کلاهبرداران با شیوههای اختراعی و عجیب و غریب خود پول به جیب میزنند را بخوانید،
شاید چشم و گوشتان باز شد و عاقبت بهخیر شدید.
پرونده1: شرکت ارتباط پویش کیان
کلاهبرداری 90 میلیونی در جوار دستشویی
یکی از پروندههای توپی که در زمینه کلاهبرداری با روش سرکارگذاری ترکید، مربوط به پرونده شرکتی به نام «ارتباط پویشکیان» است که همین یکی دو هفته قبل تقاش درآمد. در این
پرونده، 3 جوان هفت خط با طرح نقشهای که عقل شیطان هم به آن قد نمیداد، از تهران به زاهدان رفتند و با ایجاد یک شرکت صوری کاریابی، 9 هزار جوان خسته از بیکاری را حسابی سرکار
گذاشتند تا 90 میلیون تومان به جیب بزنند.
این سه جوان پس از ثبت شرکتی به نام «ارتباط پویش کیان»، گوشی را برداشتند و به تمام روزنامههای محلی سیستان و بلوچستان آگهیهای تمام صفحهای دادند که آقایان و خانمهای
بیکار، با هر مدرکی که دارید بدوید، میخواهیم استخدامتان کنیم؛ یک چیزی توی مایههای «خونهدار، بچهدار، زنبیلو وردار بیار».
وقتی جوانهای بیکار ـ که دیگر حوصلهشان از کارکردن در شرکت ایرانول(!) سررفته بود ـ با شماره تلفنی که شرکت کلاهبردار اعلام کرده بود تماس میگرفتند، به آنها گفته میشد
چون سؤالات امتحانی در زاهدان لو رفته، فعلا 9 هزار چوب بریزند به شماره حساب شرکت و تست اعتیاد بدهند تا بعدش زمان برگزاری آزمون استخدامی فرا برسد.
خیلی زود کار و بار آنها سکه شد و در دفتر 3 جوان کلاهبردار ـ مخصوصا جلوی دستشوییها ـ جای سوزن انداختن نبود چرا که هرکسی بعد از واریز فیش 9 هزار تومانی، یک لیوان دستش بود تا
مثلا تست اعتیاد بدهد و اگر آزمایش چیزی را نشان نداد، بعدش برود سرکار.
آنها البته در اقدام خیلی کثیفی، در محل های تست ادرار خانمها، دوربین مدار بستهای نصب کرده بودند و اقدام به فیلمبرداری میکردند.
وقتی کارجوی( کلمهای هموزن دانشجو) از همه جا بیخبر نمونه را میداد و میرفت پیکارش، آنوقت به او اعلام میشد که نتیجه آزمایش به زودی از طریق پست یا به صورت تلفنی به
شما اعلام میشود؛ البته این پروسه یک مقداری طول میکشد ، پس باید دندان روی جگر مبارک بگذارید و مزاحم نشوید.
جالب این بود که در حالی که هزاران جوان برای یافتن کار به این شرکت مراجعه کرده بودند، حتی یک نفرشان به موضوع مشکوک نشده بود و دست آخر هم ماجرای کلاهبرداری آنها زمانی فاش
شد که پلیس سیستان و بلوچستان به موضوع مشکوک شد و دست به تحقیقات نامحسوسی درباره شرکت کاریابی زد تا در نهایت مشخص شود که آنها چطور بیآنکه با حتی یک شرکت برای استخدام
کارگر و کارمند صحبت کرده باشند، آگهی استخدام دادهاند.
با دستگیری 3 کلاهبردار در بیست و هشتم شهریورماه، مشخص شد آنها 9 هزار جوان جویای کار را در زاهدان و سراوان سرکار گذاشتهاند و از این طریق بیشتر از 100 میلیون تومان در مدت
کوتاهی به جیب زدهاند
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/7/30 :: ساعت 4:9 عصر )
»» سرکارگذاری از آن سوی میلهها
یکی دیگر از پروندههای مربوط به آگهیهای کاریابیهای تقلبی که حسابی هم صدا کرد، پرونده عجیب کلاهبرداریای بود که طی آن، مردی شرکت هواپیمایی خودش را داخل زندان تاسیس
کرد و ازهمان جا هزاران جوان جویای کار را سرکیسه کرد. نخستین سرنخ ها درباره کلاهبرداری حساب شده این مرد، مرداد ماه گذشته در اختیار پلیس قرارگرفت؛ وقتی که چند شاکی به
دادسراهای مختلف کشور رفته و از مردی که به بهانه کاریابی آنها را سرکار گذاشته بود، شکایت کردند.
شاکیان که کلاه گشادی سرشان رفته بود، در توضیح ماجرا گفتند که بعد از خواندن آگهی استخدام مهماندار برای یک شرکت هواپیمایی، با توجه به اینکه از بچگی مثل برادران رایت
آرزوی پرواز در آسمانها را داشتهاند و علاوه بر آن از بیکاری هم رنج میبردهاند، با شمارهای که در آگهی اعلام شده بود، تماس گرفتهاند.
بعد از تماس از آن سوی خط، صدای زن جوانی به گوش میرسید که به آنها میگفت در صورتی که قصد شرکت در آزمون استخدامی را دارند باید یک کارت تلفن بین المللی با مبلغ بیش از 3 هزار
تومان تهیه کنند و این کارت تلفن را به یک صندوق پستی ارسال کنند یا آنکه نام کاربر و رمز ورود کارت را از طریق تلفن برای او بخوانند تا نام آنها ثبت شود و این 2 شماره هم شماره
کارت آنها هنگام آزمون است.
با این اطلاعات، کارآگاهان پلیس به ردگیری مخابراتی شماره تلفنی که در آگهی ثبت شده بود، دست زدند و توانستند زن جوانی را که به تماسها پاسخ میداد، دستگیر کنند. با دستگیری
این زن جوان، وی که تازه متوجه شده بود پایش به یک کلاهبرداری بزرگ باز شده، به کارآگاهان گفت که او منشی مردی است که با شمارهای عجیب تماس میگیرد و مدعی است که در خارج از
کشور زندگی میکند.
این زن جوان به کارآگاهان گفت: «مدتی قبل وقتی برای استخدام شدن به عنوان منشی آگهی داده بودم، مردی با من تماس گرفت و مرا به عنوان منشی استخدام کرد. او گفت که قصد دارد برای
استخدام مهماندار و کارمند خدماتی نهاد ریاستجمهوری در روزنامهها آگهی استخدام بدهد.
وظیفه من این بود که بعد از آنکه افراد جویای کارتماس میگیرند به آنها توضیح بدهم که برای شرکت در آزمون استخدامی باید یک کارت تلفن بینالمللی خریداری کرده و نام کاربر و
رمز ورود آن را برای من بخوانند تا آنها را ثبتنام کنم.
او بعد از گرفتن شماره تلفن من، آگهی استخدامی را در روزنامهها چاپ کرد و از آن به بعد هر چند روز یک بار تماس میگرفت و من نام تمام کاربرها و رمز ورود کارتها را برای او
میخواندم. او بعد از مدتی به من قول ازدواج داد و قرار شد بعد از بازگشتاش به ایران با هم ازدواج کنیم». با این اطلاعات کارآگاهان به ردیابی شماره تلفن تماس گیرنده ناشناس
پرداخته و دریافتند که تمامیتماسها از تلفن عمومی زندان اوین برقرار شده و به این ترتیب تحقیقات وارد مرحله جدیدی شد.
کارآگاهان این بار تلفن عمومیای را که تماسها با آن صورت گرفته بود، تحت کنترل قرار داده و سرانجام بعد از یک ماه توانستند تماسگیرنده مرموز را به دام بیندازند.
سوم شهریورماه گذشته وقتی مرد جوان در شعبه دوم دادیاری دادسرای فرودگاه در مقابل قاضی شهبازی قرارگرفت، با قبول اتهام کلاهبرداری از افراد جویای کار گفت: «از 6 سال قبل به
اتهام کلاهبرداری به زندان افتادم و بنابراین نتوانستم درآمدی داشته باشم. مدتی قبل به فکر افتادم پساندازی برای زمان آزاد شدنام فراهم کنم. برای همین از 2 ماه قبل نقشه
کلاهبرداری را طراحی کردم و به ا جرا گذاشتم.
بعد از چاپ آگهی استخدام، هزاران نفر با این شماره تماس گرفتند و شماره کاربری و رمز عبور کارت تلفنی را که اعلام کرده بودم برای ثبتنام لازم است، برای منشی سادهلوح
خواندند. در تماسهایی که با منشی جوان برقرار میکردم، او این شمارهها را برایم میخواند و من هم بعد از یادداشت، آنها را به زندانیان میفروختم تا آنها بتوانند با خارج از
تهران تماس بگیرند
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 86/7/30 :: ساعت 4:7 عصر )
»» یک لطیفه تاریخی
می گویند "مریلین مونرو" یک وقتی نامه ای نوشت به "آلبرت اینشتن" که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم، بچه هایمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو، چه محشری می شوند. آقای اینشتن هم نوشت؛ ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم. واقعا هم که چه غوغایی می شود. ولی این یک روی سکه است. فکر این را هم بکنید که اگر قضیه بعکس بشود، چه رسوایی بزرگی بپا می شود ;)
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/6/17 :: ساعت 8:31 صبح )
»» رمز پیروزى مردان بزرگ6
عوامل موهوم پیروزى :3- سرنوشت به معناى غلط
دیوانگى است ، قصه تقدیر و بخت نیست
|
از بام سرنگون شدن و گفتن این قضا ست
|
ما سرنوشت را از عوامل موهوم کامیابى و از عوامل انحطاط و شقاوت مى شماریم و این به آن معنائى که ادیان آسمانى و قرآن مجید آن را تحکیم و تثبیت مى نماید، نیست ، بلکه به آن معنائى است که بسیارى از ساده دلان مى اندیشید: ((ما اسیر سرنوشت خود هستیم و سازنده سرنوشت ما کسى دیگر است .))
ما خواه خداپرست باشیم ، خواه مادى ، خواه معتقد باشیم که سازمان جهان هستى زیر نظر یک اندیشه بزرگ و عقل محیط اداره میشود و یا این که بگوئیم تصادف ، اتمهاى بیشمار این نقش و نگار را در صحنه گیتى به وجود آورده است ، بالاخره نمى توانیم این حقیقت را انکار کنیم که از نخستین روزى که جوانى دست به میخوارگى مى زند، اساس سرنوشت بد خود را با دست خود پى ریزى مى کند؛ این جوان پس از مدتى یا با کبد متورم در گوشه بیمارستان خواهد افتاد و یا با سکته قلبى و یا با پاره شدن شریانهاى مغزى بدرود زندگى گفت .
ما یقین داریم شخصى که بادم شیر و پلنگ بازى مى کند، آن هم بدون کوچکترین مهارت در رام کردن حیوانات ، پس از لحظاتى طعمه درندگان خواهد شد.
به طور مسلم جوان بیکار و بى عار و قمار باز خود را به سرنوشت بدى دچار مى سازد. او خود سازنده سرنوشت خویش است نه شخص دیگر.
و به گفته پروین اعتصامى :
دیوانگى است ، قصه تقدیر و بخت نیست
|
از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست
|
در آسمان علم ، عمل بهترین پر است
|
در کشور وجود، هنر بهترین غناست
|
میکوش گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
|
میپوى گرچه راه تو در کام اژدهاست
|
دانشجوئى که شب و روز خود را یکى کرده و با علاقه شدید به فرا گرفتن علم مشغول مى شود، از همان لحظه اى که پا به درب دانشگاه مى گذارد، سرنوشت خود را مى سازد.
خلاصه ، اعمال امروز ما سازنده آینده ماست ؛ و حوداث جهان هستى مانند حلقه هاى زنجیر آنچنان به هم پیوسته است که اگر یک حلقه از وسط آن گسسته شود، تمام نظام هستى از هم پاشیده مى شود.
هر حلقه اى از این حلقات علت حلقه بعدى است . نظام حوادث در این جهان یک سلسله دستگاههاى منظمى از علتها و معلولهاست . مثلا حوادث امروز علت حوادث فرداست . رویدادهاى آینده با قلم تکوین بر پیشانى حوادث امروز نوشته شده است و شرائط و اوضاع و علل و مقتضیات قبلى با زبان تکوینى خود مى گویند: جریانهاى امروز آبستن حوادثى است که فردا و یا در جاى خود انجام مى گیرد و روابط میان این دو رشته از حوادث آن چنان منظم و تخلف ناپذیر است ، که اگر کسى به رموز و خصوصیات علل خلاقه و آفریننده پى برد، مى تواند خصوصیات پدیده هاى آینده را به طور واضع پیش بینى کند.
در کتابهاى مذهبى مى خوانیم که انسان در چهار چوبه سرنوشت خویش است و کتاب آسمانى ما مى گوید: ((هر کارى که شما انجام مى دهید، قبلا در کتابى مضبوط مى باشد.))(32) منظور از آن این نیست که ما اسیر سرنوشتى هستیم که قبلا آن را به طور جبر نوشته اند، بلکه مقصود این است که خداى بزرگ و دانا که بر تمام حوادث گذشته و آینده احاطه ، و از تمام آنها اطلاع کامل دارد، مى داند که چه کسانى از روى اختیار چه کارهائى را انجام خواهند داد و در اثر آنها به سعادت و یا به شقاوت خواهند رسید.
او از خط سیر فردى که خود آن شخص آن را ترسیم کرده است آگاهى کامل دارد و تمام این خطوط در جهان بالا منعکس است ، ولى تمامى افراد در تنظیم نقشه زندگى خود کاملا آزادند.و هرگونه که بخواهند سرنوشت خود را خواهند ساخت .
دسته اى وجدان خود را بازى مى دهند و آزادى انسان را که عقل و وجدان بر آن گواه است نادیده مى گیرد. به قول مولوى :
این که گوئى این کنم یا آن کنم
|
این دلیل اختیار است اى صنم
|
موضوع جبر حوادث و جبر اعمال را پیش مى کشند و تصور مى کنند که در گردونه حوادث ، کوچکترین اختیارى از خود ندارند و مانند سنگى هستند که از بالا رها گردد و تحت عوامل طبیعى ، یک راه بیش ندارد؛ و یا گیاهى مى باشند که باید یکنواخت تحت شرایطى رشد و نمو کنند. در صورتى که این عقیده کاملا مخالف با وجدان و سرشت پاک انسانى است و هر فرد مى داند که او در تمام کارهاى خود آزاد مختار مى باشد. اوست که خود را نیک فرجام و یا بد فرجام مى سازد.
اگر در گذشته افراد مجرم و یا عقب مانده و شکست خورده ، گناهان و اثرات شوم اعمال خود را بر گردن قضا و قدر مى انداختند و خود را از هر نوع تقصیر و گناهى تبرئه مى کردند، اکنون هم گروهى از مردم به جاى عامل مزبور، عبارت جبر تاریخ را به کار مى برند و اعمال خود را اثر مستقیم جبر تاریخ مى دانند. این عامل در میان آنان همان ارزشى را دارد که قضا قدر (به تفسیر نادرست آن ) در گذشته داشت .
این نوع نتیجه گیرى از موضوع جبر تاریخ ، یک نوع خود فریبى و در حقیقت عذرى است براى تقصیرها و سرپوشى است براى جرایم .
اکنون ببینیم از جبر تاریخ که در کتابهاى فلسفى و اجتماعى امروز زیاد به کار مى رود چیست .
تکامل و بهبود زندگى بشر از نظر اقتصاد و فرهنگ ایجاب مى کندکه انسان طبق مقتضیات زمان ، زندگى کند و زندگى خود را در دل یک اجتماع متکامل براساس زندگى نوین و تکامل یافته اى استوار سازد.
مثلا امروز بهره بردارى از صنایع و مسافرت با هواپیما استراحت در سایه برق و پیروى از روشهاى نوین آموزش و پرورش همه نتیجه جبر تاریخ زندگى بشر مى باشد. از آنجا که زندگى انسان در پرتو کوششهاى توان فرساى دانشمندان در مسیر تکامل قرار گرفته است ، زندگى در دل این جامعه انسان را مجبور مى کند که خود را همگام جامعه سازد و بسان دیگران از این عوامل استفاده کند. و این مطلبى است بسیار صحیح و اساسى ؛ و این است معنى صحیح جبر تاریخ .
ولى کسانى که از این اصل سوء استفاده مى کنند، مى خواهند همه نوع لجام گسیختگى و تمرد و عصیان خود را با این اصل توجیه کنند. مثلا هر موقع با آنان درباره سقوط نسل جوان در منجلاب فساد سخن مى گوئیم ، در پاسخ مى گویند: جوانان تقصیر ندارند. همگى مربوط به جبر تاریخ و نتیجه مستقیم آن است . از دریچه فکر چنین شخصى این جوان نیرومند مانند آلت بدون اراده اى است که جبر تاریخ او را به هر طرف بخواهد مى برد.
در صورتى که این نوع تفسیر یک نوع بازى کردن با اصول علمى و فلسفى است و این اصل هرگز نمى تواند اعمال بد ما را توجیه کند. اعمالى که ما همه آنها را با کمال آزادى بشر در تعیین سرنوشت خود، نه به آن معنى است که او در زندگى خویش اصلا به هیچ مقامى نیاز ندارد و مى تواند بدون استمداد از قدرت پرورگار، این راه پرپیچ و خم را طى کند.
این نظر را نه ادیان آسمانى مى پذیرد، و نه با اصول فلسفى و علمى سازگار است . بشر هر اندازه قوى و نیرومند باشد، چون مصنوع آفریدگار جهان است و در زندگى به هزاران عامل نیاز دارد، همواره باید از قدرت و نیروى نامتناهى خداوند استمداد کند تا او را در مسیر زندگى کمک نماید.
او مانند نور افکنهائى است که به مبداء مولد برق ارتباط دارد و هر لحظه باید از آن منبع ، کسب نیرو کند، ولى در چگونگى صرف این نیرو کاملا آزاد است .
احساس چنین نیازى و این که او باید هر لحظه از نیروى نامتناهى پرودگار کمک بگیرد ، نه تنها او را افسرده و سست نخواهد ساخت ، بلکه نشاط او را براى کار و فعالیت ، بیشتر خواهد نمود؛ زیرا مى داند که نیروى مرموز و فوق العاده اى در پشت سر او هست و مى تواند او را در مسیر زندگى کمک کند و در صحنه زندگى تنها نیست .
سربازانى که در مقابل دشمن و صف مقدم جبهه قرار مى گیرند، در صورتى مى توانند با شور و هیجان بجنگند که مطمئن باشند از پشت سر، نیروهاى دیگرى آنها را کمک خواهند کرد و در غیر این صورت روحیه خود را باخته و دست از کار مى کشند.
پیشواى بزرگ اسلام امیرمؤ منان على (ع ) در یکى از میدانهاى نبرد پس از آنکه به فرزند خود یک سلسله دستورات دقیق جنگى را که ضامن پیروزى در صحنه نبرد مى باشد، تعلیم مى کند، در پایان گفتار خود چنین مى فرماید: (( و اعلم ان النصر من عنداللّه .)) یعنى ، فرزندم ! بدان پیروزى نهائى از ناحیه خداست .
عوامل موهوم پیروزى :4- بزرگ زادگى و ثروت موروثى
پیامبران الهى از خانواده هاى ثروتمند نبوده اند و اکثر مردان بزرگ از کلبه هاى محقر پا به اجتماع گذارده اند.
یکى از دوستان دانشمندم درباره بزرگ زادگانى که در مهد نعمت و عزت ، چشم به جهان مى گشایند و در سایه آبرو و حیثت خانوداگى به مقاماتى مى رسند، مى گفت : ((گروهى از مردم سعید و خوشبخت از مادر متولد مى شوند و فلانى نیز خوشبخت بدنیا آمده است .))
او سعادت و خوشبختى را در پناه ثروت پدر و حیثت فامیل مى دانست ثروتى که مى تواند کودک را مدتى در انظار، گرامى سازد و از اضطراب و کار و کوشش بى نیاز نماید.
ما این اندیشه را از آن دوست گرامى به طور وکلى و دربست نمى پذیرفتیم ؛ زیرا درست است که شرافت و نجابت پدر و مادر و ثروت و مکنت خانواده مى تواند شرایط ترقى و تکامل انسان را آسانتر سازد و در این راه به انسان کمک شایانى نماید، ولى از یک نکته نباید غفلت کرد، و آن این که اگر احساسات و عواطف و تمایلات جوانى که در مهد عزت همچون خانواده اى پرورش یافته است ، درست رهبرى نشود، به مراتب از کسانى که در کلبه هاى فقر و بیچارگى چشم به جهان مى گشایند، ذلیلتر و بیچاره تر مى شود.
ثروت پدر و حیثت خانوادگى زمانى مى تواند انسان را به سعادت ابدى هم آغوش سازد که عوامل نخوت و تنبلى و عیاشى و انحراف اخلاقى و روحى نشود. متاءسفانه کمتر اتفاق مى افتد که این مواهب خدادادى در این مسیر به کار افتد و غالبا این عوامل براثر عدم رهبرى صحیح ، نتیجه نامطلوب مى دهد.
تاریخ گواهى مى دهد که پیامبران الهى از خانواده هاى ثرومند نبوده اند و اکثر مردان بزرگ از کلبه هاى محقر پا به اجتماع گذارده اند.
حتى گفته اند: ((فقر در شرایط خاص گاهواره نبوغ است .)) و آزمایش و تجربه آن را تاءیید کرده است .
ابوتمام ، خاتم الشعراء مؤ لف کتاب ((حماسه )) و کتابهاى نغز دیگر، در خانواده اى فقیر چشم به دنیا گشود و مدتها براى گذارن زندگى ، سقائى مى کرد.
یاقوت حموى نویسنده کتاب ((معجم البلدان )) بزرگترین کتاب جغرافیائى اسلام که در قرن ششم هجرى نگاشته شده و در ده جلد بزرگ به چاپ رسیده و هم اکنون بزرگترین منبع براى شناختن اوضاع شهرها در ادوار گذشته مى باشد، برده اى بیش نبود. ابراهیم حموى او را براى کسب و تجارت به شهرها مى فرستاد. او در مسافرتهاى خود یادداشتهائى از اوضاع جغرافیائى و طبیعى شهرها برمى داشت ، و در آخر، همه آنها را تدوین نموده به صورت کتابى در آورد.
امیرکبیر آشپززداه بود. او از میان توده هائى برخاسته بود که رنج و محنت و فشار استبداد حکام زمان خود را بخوبى چشیده بود. این تجارب و مشاهدات تلخ بود که او را یک مرد نیرومند متکى به نفس تربیت کرد.
((سرتوماس لارنس )) پسر یک مرد بیکاره بود. او هوش و استعداد سرشارى داشت و در پنج سالگى به آسانى شعر حفظ مى کرد و در 16 سالگى تابلوى عید تجلى را نقاشى کرد و برنده جایزه انجمن هنرهاى زیبا گردید.
ناپلئون مى گوید: ((ثروت در دست جوان مانند سلاح و حربه اى است که با آن نفس و اهل خود را هلاک مى کند.))
اینجاست که شاعر عربى زبان مى گوید:
(( ان الشباب و الفراغ والجدة
|
یعنى ، جوانى و بیکارى و ثروت ، مایه تباهى مرد است و چه مایه تباهى ! همانطورى که گفته شد این مواهب طبیعى تا درست رهبرى نشود به ضرر انسان تمام مى شود. آنچه ضرورى است ، رهبرى صحیح مى باشد.
سعدى مى گوید:
وقتى افتاد فتنه اى در شام
|
هر یک از گوشه اى فرا رفتند
|
مى گویند: ((فقر، ما در صنایع است .)) تا روزى که کالاهاى باختر زمین به کشور ژاپن سرازیر بود، این ملت فاقد همه گونه صنایع بودند. از روزى که دروازه هاى خارج را به روى کشور خود بستند و نخست وزیر آنها گفت : ((تا ملت ژاپن به دست خود کفش ندوزند همه باید پابرهنه بگردند.)) هوش و فکر و کار و کوشش در سیاست فرهنگ ملت ژاپن به کار افتاد و از بى طرفى مثبت حداکثر استفاده را کردند و از زندان اقتصاد وابسته و تولید محصول واحد و تهیه مواد اولیه براى بیگانگان ، بیرون آمدند.
اصل و نسب ((شکسپیر)) بدرستى معلوم نیست ، اما مى گویند پدرش قصاب بوده و در طفولیت پشم شانه مى زده است و در یکى از مدارس مستخدم بوده و بعد منشى شده است . در این نابغه تجربیات بشر جمع شده بود؛ گوئى تمام حرفه ها را داشته و مدتها در هر یک از آنها کار کرده است . هوش و قریحه سرشار و سرعت انتقال و مطالعه و تجربیات ، او را به نوشتن قطعاتى موفق ساخت که جزء شاهکارى عالم ادب محسوب مى شود.(33)
((آندروجکسن )) رئیس جمهور سابق امریکا به عقل و تدبیر معروف است .
وى طى نطق مفصلى که در واشنگتن ایراد کرد، مراحلى را که از خیاطى تا ریاست جمهورى طى کرده بیان نمود و همه را به تعجب آورد. او گفت : ((گروهى مرا تحقیر مى کنند که خیاط بوده ام ؛ ولى من در خیاطى هیچ ننگ و عار نمى بینم . وقتى خیاط بودم ، در امانت و مهارت ضرب المثل بودم . لباسهاى مشتریان را سروقت مى دادم و همه آنها در برش و دوخت ، از من راضى بودند.))
ما در خلال زندگى خود، بزرگ زادگانى را دیده ایم که براثر عدم رهبرى صحیح ، از این سرمایه نامرئى کوچکترین استفاده اى نکرده و به روزگار سیاه دچار شده اند.
ولى برعکس جوانانى را دیده ایم که روى عوامل و شرایط خاصى که بسیارى از آنها به دست خودشان درست شده ، از نردبان ترقى بالا رفته و به مناصبى نائل آمده اند.
مردان خود ساخته تاریخ در معارف ، اخلاق سیاست و صنعت کسانى بودند که در پرتو کاردانى و لیاقت فطرى و زحمات فراوان ، به جائى رسیده اند که مرد تاریخ و شخصیت خود ساخته شده اند. و هیچ عامل خارجى در کسب شخصیت و مقام آنان مؤ ثر نبوده و جز از باطن خود از جائى استمداد نکرده اند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/5/7 :: ساعت 4:34 عصر )
»» رمز پیروزى مردان بزرگ4
عوامل حقیقى کامیابى :14- تجربه اندوزى از شکستها
آنقدر شکست خوردم که راه شکست دادن را یاد گرفتم .
یکى ار رموز کامیابى این است که از شکست نهراسیم . شکست آئینه اى است که نواقص و اشباهات را بى کم و زیاد بخوبى نشان مى دهد. مردان بزرگ شکست را پل پیروزى مى دانند و کوشش مى کنند در آینده علل و موجبات آن تکرار نشود. در حقیقت شکست خوردن را شکست نمى دانند؛ بلکه مى ترسند از شکست ، شکست روحى بخورند.
صفحات تاریخ نشان مى دهد که بسیارى از پیروزیها پس از شکست به دست آمده است ؛ زیرا شکست خورده ها با روحى زنده و اراده اى قاطع بار دیگر وارد میدان فعالیت شده ، و خود را بدین وسیله در آستانه قرار داده اند.
شکست خوردگان امیدوار خود را در هنگام شکست نمى بازند و افتان و خیزان به راه پیمائى خود ادامه مى دهند و بالاخره به مقصد مى رسند.
در جنگ احد بر اثر یک نافرمانى شکست سختى به مجاهدان اسلام وارد گردید. ولى این شکست بقدرى آموزنده بود که آن همه فتوحات را بدنبال آورد.
ناپلئون مى گوید: ((آنقدر شکست خوردم که راه شکست دادن را یاد گرفتم .)) و به قول برخى : شکست براى ناتوانها زهر کشنده ، و براى روانهاى توانا پلکان پیروزى است .
در آئین مقدس اسلام ، نومیدى که اثر بارز شکست است ، گناه بزرگ شمرده شده ، و از قدیم الایام گفته اند: ((پایان شب سیه سفید است )) و نیز گفته اند: ((در نامرادیها بسى مراد است )) و ((در نومیدى بسى امید است .))
نابغه نظامى ایران ، نائب السطنه ، نادر پس از آن که باختران را از دست ترکان عثمانى گرفت ، متوجه فتح بغداد گردید و شهرهاى سامرا، کربلا، نجف و چند شهر دیگر عراق را اشغال نمود. سپس بغداد را محاصره کرد، ولى بزودى توپال پاشا با هشتاد هزار تن از برگزیده ترین سربازان ترک به کمک محاصره شدگان شتافت . نیروهاى عثمانى با توپهاى سنگین مجهز بود و از لحاظ تعداد نیز بر نیروهاى ایرانى فزونى داشت . در اثناء جنگ ، اسب نادر تیرى خورد و در غلطید و سربازان به خیال این که نادر کشته شده ، دچار بى نظمى شدند. نادر در چنین وضعى فرمان عقب نشینى داد. در این جنگ 30000 ایرانى و 20000 ترک عثمانى نابود شدند و کله توپخانه و تمام ساز و برگ نادر به دست عثمانیها افتاد. نادر در حالى که سربازان او کفش بپا نداشتند با قواى باقیمانده روبه مندلى آورد.
این شکست در افراد عادى نقطه پایان کار محسوب مى شود؛ ولى کارى که نادر را نجات داد این بود که این شکست را برخود نپذیرفت و از شکست ، شکست روحى نخورد و پس از بازگشت به همدان ، توده هاى انقلابى سراسر کشور را فرا خواند و در ظرف دو ماه ارتش منظمى که شماره آنها از دویست هزار نفر کمتر نبود و ترکان عثمانى را سخت شکست داد. او بغداد را بار دیگر محاصره کرد و نیروهاى عثمانى را بزانو در آورد و در نتیجه دولت عثمانى متعهد شد کلیه اراضى ایرانى را که در ظرف ده سال به تصرف در آورده بود به ملت ایران بار گرداند.
بهرام ، سردار ایرانى ، علاقه زیادى به شکار داشت و از اوضاع ملتى که بر آنها حکومت مى کرد بى خبر بود. او فقط رژه هاى منظم ارتش و خضوع و تملق گروهى از درباریان را مى دید و از اوضاع ملت و زندانیان بیگناه اطلاع نداشت . در این شرائط ن در مرزهاى کشور جنگى زخ داد و او مجبور شد از مردم استمداد بطلبد تا با او همکارى کنند، ولى مردم دعوت وى را با سردى تلقى کردند و مساعدت لازم را انجام ندادند. او از این جریان فوق العاده متاءثر گشت و در فکر چاره بر آمد تا علت شکست خود را به دست آورد. وى مى دانست که اشکالاتى در دستگاههاى مملکت وجود دارد که از چشم او پنهان است و موجب بدبینى و دلسردى مردم نسبت به حکومت وقت گردیده است .
روزى با لباسى مبدل از شهر بیرون رفت و دید مردى پوست سگى را در برابر خیمه خود آویزان کرده است . سردار جلو رفت و سلام کرد و علت آویزان کردن پوست سگ را پرسید. پس از اصرار زیاد، آن مرد چنین پاسخ داد:((وسیله معاش من گوسفندانى بود که در این مراتع مى چریدند؛ و این سگ حراست و حفاظت گوسفندان را به عهده داشت . من و چوپان گله ، با فکرى آسوده ، در اندیشه توسعه کار بودیم . تا این که روزى چوپان گفت امروز یک راءس از گوسفندان طعمه گرگ شده . فردا نیز این جریان تکرار شد و پس فردا نیز همچنین ... من به سگ بد گمان شدم و به همراه چوپان مسیر سگ را تحت مراقبت قرار دادیم . دیدیم که سگ نر با چند گرگ ماده دوست شده و آنها را در ربودن و کشتن گوسفندان آزاد گذارده است و نتیجه گرفتیم که اعتماد ما به سگ موجب ضرر ما شده بود. لذا من سگ را سربریده ، و به این صورت در آوردم تا مردم بدانند هر کسى که امین مقامى باشد ولى در کار خود خیانت ورزد، سزاى او همین است .))
این داستان زماندار را بفکر انداخت و با خود گفت : ((شاید شکست من معلول اعتماد فزونتر از حد من به حواشى و اطرافیان است .)) از این پس بدون اطلاع اطرافیان ، با طبقات مختلف مردم تماس گرفت و دید ناله هاى مردم در سینه ها حبس گردیده و افراد بى گناه ، به جرم نپرداختن مالیاتهاى نامشروع روانه زندانها شده اند. بنابراین اولیاء امور را تغییر داد، متجاوزان را مجازات کزد و موجبات رضایت ملت را فراهم ساخت . و چیزى نگذشت که موجى از عواطف مردم متوجه او گردید.
عوامل حقیقى کامیابى :15- شهامت و شجاعت
در هر نقطه عطفى از زندگى ، آلام و ناراحتى وجود دارد. هرگونه اصلاح و تحول با رنج و زحمت تواءم است ، ولى در پرتو شهامت و شجاعت مى توان برتمام این مشکلات پیروز آمد.
شهامت و شجاعت نشانه مردانگى است و در بسیارى از کارها پل پیروزى بشمار مى رود اصطلاحات و انقلابات اجتماعى و فکرى نیز بدون شهامت و شجاعت صورت نمى گیرد. افراد زبون و ترسو که بسان مرغان کز کرده در گوشه اى خزیده اند و از ترس مردم ، ملت و یا دشمن دست به سفید سیاه نمى زنند، هرگز مبداء آثار و تحولات نمى شوند. اگر خیلى هنر کنند، مى کوشند وضع موجود را حفظ کنند.
افراد با شهامت و شجاعت با در نظر گرفتن ارزش هدف ، پس از طرح نقشه و بررسى جوانب کار و زیان و سود اقدام ، بدون پروا دست به کار مى شوند. اینجاست که تهور و کارهاى جنون آمیز از شهامت و شجاعت فاصله مى گیرند. افراد متهور نسنجیده وارد کار مى شوند و زیان و سود اقدام را در نظر نمى گیرند و اگر نقشه اى داشته باشند، نقشه آنها مورد پسند خردمندان نمى باشد. آنها فریب زور بازو را خورده و مغرور قدرت خود مى شوند.
اکنون تعریف فوق را با بیان این قطعه تاریخى روشنتر مى سازیم .
پس از رحلت پیامبر اسلام ، مردى به نام مسیلمه در یمن ادعاى نبوت نمود. سربازان اسلام از مدینه براى سرکوبى وى عازم یمن گردیدند. سپاه مسیلمه تار و مار شد ولى او با گروهى از یارانش در باغ بزرگى که در میان قطعه اى قرار گرفته بود پناهنده شد. در این قلعه ، وسائل زندگى از هر نظر تا چند ماه فراهم بود؛ مسلمانان چند روز در اطراف قطعه ماندند لکن نتوانستند کارى از پیش ببرند. شوراى جنگى به ریاست ابودجانه که افسر نامور اسلام بود تشکیل گردید؛ در مرحله نخست ، اهمیت هدف مورد بررسى قرار گرفت : اگر مسیلمه دستگیر نشود، پس از رفع محاصره ، باز با نقشه هاى فریبنده گروهى را گرد آورده به گمراهى مردم خواهد پرداخت و زبانهاى بیشمارى ببار خواهد آورد؛ پس اگر در راه دستگیرى وى چند نفر کشته شوند، ارزش خواهد داشت .
سپس نقشه دستگیرى وى مورد گفتگو قرار گرفت و ابودجانه گفت :((ده نفر از خود گذشته مى خواهم که جان خود را در راه این هدف از دست بدهند))؛ بلافاصله ده نفر آمادگى خود را اعلام کردند. بعدا گفت : ((هر یک از این ده نفر که من خود نیز با آنها هستم جدا جدا روى سپرى مى نشینند و سربازان با نیزه هاى خود سپر را بلند مى کنند تا دست او به لب دیوار برسد؛ وقتى همه ده نفر به این طریق روى بام قرار گرفتند، یک یک طناب مى اندازند و وارد باغ مى شوند. نخست من طناب مى اندازم ، وارد باغ مى شوم و قدرى پیش مى روم . اگر دیدند که من کشته شدم ، دومى وارد شود. او نیز قدرى جلوتر رود؛ اگر او نیز به سرنوشت من دچار شد، سومى وارد باغ شود؛ بالاخره بر اثر جانبازى نفرات ، آخرین نفر خود را به درب باغ رسانیده و خواهد توانست درب را به روى سربازان اسلام باز نماید.))
اتفاقا ابودجانه به تنهائى این نقشه را پیاده کرد و شخصا طناب انداخت و وارد باغ شد و پس از نبرد مختصرى موفق شد درب باغ را به روى سربازان اسلام باز کند و آخرین لانه فساد را با دستگیرى و کشتن مسیلمه از بین ببرد.
اگر این افسر داراى شهامت نبود هرگز امکان نداشت که این سنگر گرفته شود.
در تخسیر اسپانیا، موسى بن نصیر، فرمانده کل قواى جبهه افریقائى اسلام ، به فکر فتح و تسخیر اروپا افتاد و غلام خود، طارق بن زیاد، را به عنوان نیروى اکتشافى روانه سمت اسپانیا کرد. وقتى طارق به محل ماموریت رسید و روحیه دشمن را از هر نظر مورد بررسى قرار داد، زمینه را براى حمله آماده دید و با خود اندیشید که اگر بخواهد گزارشها را براى فرمانده کل بفرستد و منتظر دستور شود جه بسا ممکن است دشمن متوجه گردد؛ لذا دستور داد تمام کشتیها را که به وسیله آنها از دریا عبور کرده بودند آتش بزنند. وقتى شعله هاى آتش از کشتیها برخاست جمعى به او اعتراض کردند و گفتند ((توبا سوزاندن کشتیها، ما را بیچاره کردى و دستمان را از خانه و منزلمان کوتاه نمودى .)) طارق گفت :
((مرد مسلمان مانند مرغ نیست که آشیانه مخصوصى داشته باشد.))
سپس در دامنه کوهى که امروز آن را جبل الطارق مى خوانند، در برابر امواج خووشان و خشمگین دریا، خطابه آتشینى خواند که غوغاى امواج دریا را در گوشها بى اثر ساخت . او چنین گفت :
اى مردم اینک دریاى متلاطم در پشت سر، و سپاه دشمن در پیش روى شماست . دشمنان شما انبارهاى پر از آذوقه و اسلحه دارند، ولى در دسترس شما قوتى جز آتچه با پنجه هاى نیرومند خود از دست دشمن در آورید نیست و سلاحى جز آن شمشیرها که بر کمر بسته اید ندارید.
این گفتار پرشور آنچنان خون غیرت سربازان اسلام را در عروق آنها به گردش در آورد، که بى اختیار با شهامت کامل و در مدت کمى ، دشمن را به زانو درآوردند و اسپانیا را فتح کردند.
اینک به شهامت مارتین لوتر در اصلاح مذهب مسیح توجه کنید:
رعب و هراس اربابان کلیسا نفسها را در سینه ها حبس کرده بود و کسى جرات نداشت که از روش پاپ و اطرافیان وى کوچکترین انتقاد علنى کند. مارتین لوتر در سال 1510 به روم رفت و در آنجا دید که مقامات عالى روحانى در انجام شعائر و وظائف روحانى ، لاقید و بى اعتنا هستند. این کار عزم او را براى اصلاحات مذهبى را سختر نمود. سرانجام در سال 1517 اعلانى بر در کلیسا چسبانید و به عموم اطلاع داد که نکته هائى دارد و مى خواهد آنها را با مردم صاحبنظر در میان بگذارد. لوتر در تمام نکته هاى خود به روش کشیشها که با اخذ احترامات از مردم ، مدعى هستند گناهان آنها را بخشوده اند سخت حمله برد و آن را یک نوع سوء استفاده از روحانیت دانست . انتقاد وى خصومت بزرگان کلیسا را سخت برانگیخت و به او اخطار کردند که از گفتار ناهنجار خود دست بردارد. او به اخطار آنها اعتنا نکرد و در محافل و مجالس به احتجاج و استدلال خویش پرداخت . واتیکان ناچار شد حکم تکفیر او را صادر کند و وى در ملاء عام فرمان پاپ را آتش زد و نزد ((فردریک )) سوم گریخت و به کار خود ادامه داد. او توانست با شهامت خود برخى از پیرایه هاى مذهب مسیح را که مایه ننگ و رسوائى بود، جدا سازد و فرقه پروتستان ، اولین شاخه منشعب ازدیانت ، را به وجود آورد.(23)
نمونه هاى بالا مربوط به شهامت در امور اجتماعى است ، ولى شما مى توانید مثالهاى زیادى از شهامت در امور فردى را در صفحات تاریخ بخوانید.
شخصى که اندیشه پیروزى را در دماغ خود مى پروراند باید به حکم ضرورت به این مطلب اذعان داشته باشد که هر نوع پیروزى در کارهاى بازرگانى ، کشاورزى ، سیاسى و علمى بدون شهامت صورت نمى گیرد.
و اگر امروز در جامعه ما اصلاحات بکندى صورت مى پذیرد، از این نظر است که شالوده زندگى ما را محافظه کارى تشکیل داده و افراد شجاع و با شهامت در میان ما انگشت شمارند.
افراد بى شهامت همواره براى نگهدارى وضع موجود خود، دست و پا مى زنند و هرگز در کار و کسب و زندگى خود اصلاحى در نظر نمى گیرند. و اگر در زندگى آنها نقطه عطفى پیدا شد، هرگز درصدد استفاده از آن برنمى آیند.
هنگامى که در زندگى افراد با شهامت امکان تحول رخ داد، فورا از آن امکانات با تحمل مشتقات و شدائد استفاده کرده و مصائب تحول را متحمل مى گردند.
این را باید دانست که در هر اصلاح و تحولى رنج و زحمت وجود دارد و در هر نقطه عطفى از زندگى آلام و ناراحتیهائى نهفته است . کودکى که مى خواهد از جهان بینى به جهان دیگر گام بگذارد و نقطه عطفى در زندگى خود پدید آورد، باید از یک گذرگاه تنگ بسختى بگذرد با در یک افق وسیعتر بساط زندگى را پهن کند.
مردان با شهامت هرگونه مصائب را با چهره باز تحمل مى نمایند. دیده شده است بسیارى از افراد که از وضع کسب و کار خود ناراضى هستند، ولى در اثر نبودن شهامت ، سختیهاى تحول و اصلاح آنان را از هرگونه تغییر روش باز مى دارد و عمرى را با کمال دلتنگى مى گذرانند.
عوامل حقیقى کامیابى :16- فداکارى و از خود گذشتگى
در اهداف و آرمانهاى معنوى که ارزش آن بالاتر از تن و جان است ، رمز پیروزى از آن کسى است که در راه آن فداکارى و از جان گذشتگى نشان دهد.0
پیروزى و موفقیت در اهداف و آرمانهاى معنوى که ارزش آن در نظر خردمندان بیش از تن و جان و مناصب و مقامات مادى است ، از آن کسى است که در راه هدف ، از زندگى و موقعیتهاى موهوم مادى بگذرد تا به هدف خود جامه عمل بپوشاند. یعنى اگر هدف را براى جان و جسم و یا براى ارتقاء به مناصب و مقامات مادى مى خواهد، فداکارى به معناى دست از زندگى شستن و پا زدن بر موقعیتهاى اجماعى ، کارى جنون آمیز خواهد بود؛ ولى اگر بقدرى به هدف عشق مى ورزد که آن را بیش از تن و زندگى مادى خود مى خواهد، در این صورت فداکارى و از دست دادن جان و مال ، اولاد و عشیره و حیثیت و اعتبار مادى ، رمز موفقیت خواهد بود.
کسانى که با عینک مادیگرى به صحنه پهناور زندگى مى نگرند و همه چیز را براى ماده و مادیات مى خواهند، نمى توانند فداکارى پیامبران و پیشوایان الهى و رادمردان بزرگ و سیاستمداران دلسوز و دارندگان آرمانهاى معنوى و مکتبهاى فلسفى روحى روانى را درست تفسیر نمایند. چه بسا آنها را افسانه پندارند و اگر با دیدگان مادیگرى بنگرند، چنین جانبازان را به جنون و صرع متهم سازند.
کسى که ارزش هدف و آرمان خود را بالاتر از ماده و مادیات تشخیص مى دهد، آرامش و لذت خود را در تحقق پذیرفتن آرمان خود مى بیند. او با چهره باز و علاقه فراوان ، خود را در کام حوادث خطرناک مى اندازد.
اگر حضرت مسیح (ع ) با آن همه شدائد روبرو گردید و مورد تکفیر و لعن یهودان واقع شد، روى هدف مقدسى بود که آن را بالاتر از تن و جسم خود مى دانست .
اگر شبى که تروریستهاى قریش خواستند پیامبر را در خوابگاهش به قتل برسانند، امیرمؤ منان در همان شب در رختخواب پیامبر با روحى آرام خوابید تا پیامبر زنده بماند ولو او کشته شود، روى ایمان و علاقه او به حیات پیامبر و پیشرفت آئین توحید بود.
اگر سالار شهیدان و سرور آزاد مردان با خون خود و یاران باوفایش سرزمین کربلا را رنگین کرد، روى عشق و علاقه به هدف بود؛ زیرا مرگ با افتخار و شرافتمندانه در نظر وى بالاتر از زندگى ننگین بود و منطق او این بود: ((که مرگ سرخ به از زندگى ننگین است .))
اگر در نبرد نهروان جوانى با کمال اختیار قرآن را از امیر مؤ منان گرفت و به سوى دشمن برد و آنان را به کتاب خدا دعوت کرد در حالى که مى دانست با تیرهاى پیاپى دشمن از پاى خواهد افتاد، روى علاقه شدید به معنویات و پیروزى حق بر باطل بود.
اگر کلمبوس امریکا را کشف کرد، روى فداکارى بود در او وجود داشت . او دریانورد ماهر و پرطاقتى بود و در 14 سالگى چندین بار در دریاى مدیترانه به مسافرت پرداخته بود. کلمبوس در سوم اوت 1942 با سه کشتى به نام ((سانتا)) و ((ماریا)) و ((نینا)) راه دریا را پیش گرفت و پس از تحمل شدائد و مشقات فراوان با وجود طوفهانهاى دریائى هولناک و بیمارى و نارضایتى کارکنان کشتیها، سرانجام در 12 اکتبر در سرزمین نجات دهنده فرود آمد.(24)
اگر در تاریخ ششم آوریل 1909 ناخدا ((پیرى )) به قطب شمال رفت ، در پرتو فداکارى بود که از خود نشان داد. این دریانورد امریکائى به اتفاق پنج نفر از همراهان خود پس از تحمل رنج و مشقت طاقت فرسا، به مقصد رسیدند. ناخدا ((پیرى )) پس از آنکه به محاسبه پرداخت و محل دقیق قطب را تعیین نمود، یک روز و نیم استراحت کرد. انگشتان پاى او را سرما برده بود و در این مدت استراحت ، چهار انگشت از یکى از پاهاى وى را قطع کردند. هر پنج انگشت پاى دیگر او هم در موقع مراجعت از بین رفت .(25)
عوامل حقیقى کامیابى :17- مشکلات و مصائب
آلام و شدائد هوش انسان را تیزتر مى کند. طوفانهاى حوادث روحیات انسان را تقویت مى نماید.
دریاى خروشان زندگى با طوفانها و موجهاى کوه آسا همراه است . امواج سهمگین حوادث از پیشرفت مردان بزرگ ، در مسیر زندگى ، جلوگیرى میکند. پیروزى از آن کسانى است که با کشتى تدبیر و عقل سینه حوادث را بشکافند و با کمک دانش و بینش با مشکلات مبارزه نمایند. و این همان استقامت است که در پیش درباره آن گفتگو کردیم .
نکته قابل توجه اینجاست که وجود مشکلات از عوامل پیروزى است و این مطلب تا حدى براى گروهى قابل هضم نیست . ولى اگر آنان توجه نمایند، خواهند دید که همانطورى که آتش آهن را قویتر مى سازد، مشکلات و مصائب هم فکر انسان را در مسیر زندگى پخته تر کرده و به او درس زندگى مى آموزد.
افراد قوى و نیرومند کسانى هستند که در گهواره رنج پرورش یافته اند. آنها مى توانند در برابر طوفانهاى مصائب مقاومت نمایند. ولى کسانى که در مهد عزت و نعمت ، پرورش یافته اند با یک نسیم سرد، پژمرده مى شوند و با یک باد شدید از جاى کنده مى گردند.
مولاى متقیان على علیه السلام که به قوت بازو و عظمت روح و ثبات در برابر حوادث معروف است مى فرماید:
اگر از من بپرسند که این شجاعت جسمى و قدرت روحى شما معلول چیست ؟! در صورتى که غذاى روزانه شما نان جو و نمک و سرکه است ، من در پاسخ این دسته چنین مى گویم : درختان بیابانى که در سنگلاخها و زیر آفتاب سوزان و با صد عوامل تلخ دست بگریبانند، از درختان و گیاهانى که در لب جویبار پرورش یافته اند، محکمتر و با دوامترند.
درختان لب جویبار که در مهد نعمت و در آغوش نوازش باغبان پرورش یافته اند، با مشکلات و مصائب خوى نگرفته اند. ولى درختان بیابانى در آغوش مشکلات بزرگ شده اند؛ فرزند مصائب اند و مربى آنها بادهاى سوزان ، آفتاب داغ ، کم آبى و بى بارانى است (26)
مللى که در دامنه کوهها پرورش مى یابند، از مللى که در میان دشت و دمن و یا شهر و بخش زندگى مى کنند، قویتر و نیرومندتر هستند. دسته نخست با اینکه فاقد وسائل زندگى مى باشند بیش از دسته دوم در برابر سرما و گرما و گرفتارى مقاومت مى کنند.
انسان در پرتو مصائب قواى دماغى خود را به کار مى اندازد و نقشه ابتکار را به دست مى گیرد. در حقیقت ، مشکلات مشوق و محرک براى چاره جوئى است و تشویق و تحریک نردبان ترقى مى باشد و شخصیتهاى بزرگ علمى و صنعتى همیشه در طول زندگى با سختیها و محرومیت ها دست بگریبان بوده اند.
بدین لحاظ ناپلئون مى گفت : ((شدائد و آلام ، هوش انسان را تیزتر و محصول خیزتر مى سازد.))
گوته مى گوید:((طوفانهاى حوادث ، اخلاق و روحیات را تقویت مى کند.))
پدر و مادرانى که مراقبند آنها در کشمکش حوادث و مصائب واقع نشوند، و آنها را ((لوس )) و ((ننر)) بار مى آورند، سخت در اشتباهند. این بچه ها در طوفان حوادث بسان درخت بید در لب جویبار به هر بادى مى لرزند و در گردباد حوادث مانند پر کاهى از این سو به سو پرتاب مى شوند.
افراد بلادیده و زجر کشیده مانند صخره ها و کوههاى محکمى هستند که هیچ عاملى قدرت انفجار آن را ندارد. سیل همیشه در سرزمینهاى نرم اثر مى کند و در دل آن جاى مى گیرد. ولى در سرزمینهاى سخت و سنگلاخ ، اثر شومى از خود نمى گذارد. سیل حوادث روزگار نیز درباره افراد خشن و سخت و قوى بى اثر است ، ولى افراد ناتوان را از پاى در مى آورد.
مصائب براى انسان یک اندوخته عملى زندگى است . و در آینده وسیله ترقى و پایه تعالى او مى گردد و بر اثر تجارب زیادى که از مشکلات به دست مى آورد، همواره سختیها را به نفع خویش تمام مى کند و از آنجا که کوه مصائب را زیر پا گذارده ، در مسیر زندگى مشکلات مانع پیشرفت او نمى شود و هرگاه مصائب مانند تگرگ ببارد، آنها را با آغوش باز استقبال نموده و بر چهره آنها مى خندد.
نیچه مى گوید: ((ترا به قدرى دوست مى دارم که رنج و آشفتگى و سرشکستگى برایت آرزو مى کنم ، به تو رحم نمى کنم چون ترا دوست مى دارم میدانى چرا؟! زیرا آرزو دارم که نیروهاى خفته تو بیدار گردد تا در شدائد روزگار با روحى مسلح پایدار باشى .))
به قول ناصر خسرو:
تا نبیند رنج و سختى مرد، کى گردد تمام
|
تا نیاید باد و باران ، گل کجا بویا شود
|
اگر بگوئیم کامیابى فرزند رنج و مشقت است ، سخن به گزاف نگفته ایم . و یا اگر بگوئیم پولاد در پرتو آتش سختتر مى شود و چاقو در سایه سوهان تیزتر مى گردد، حقیقتى را بااین مثال ترسیم کرده ایم .
قهرمان ملى ایران ، نادر که در ردیف نوابغ نظامى جهان بود، رشادت و کاردانى و حماسه اش در صفحات تاریخ مضبوط است . او در سختترین شرائط، زمام کار را به دست گرفت و موقعى روى کار آمد که افغانها ملت کهن ایران را از پا در آورده و ترکان عثمانى قسمتى از خاک ایران را در شمال غربى جزء متصرفات خود قرار بودند و هلندیها و انگلیسها در جنوب ایران و خلیج فارس سلطه مطلقه پیدا کرده ، مى خواستند جنوب کشور را هند ثانى قرار دهند.
در چنین زمانى که زمامدار سابق بر اثر خوگیرى به زندگانى تواءم با ناز و نعمت و عیش و طرب ، لیاقت اداره کشور را از دست داده بود، نادر که در زیر آفتاب سوزان و روى ریگهاى گداخته بیابانها پرورش یافته و با طوفانهاى زندگى و با رزم و شمشیر زنى خو گرفته بود و جسمى پولادین و روحى آتشین داشت ، برخاست . شرائط سخت زندگى و اوضاع و احوال تحقیرآمیز آن روز ایران ، جسم و روح او را همانند جسم و روح یک ملت خمشمناک گداخته و آبدیده ساخته بود.
او بر اثر داشتن روح آتشین و اراده آهنین خود، کشور ایران را از لوث دشمن پاک ساخت و نام خود را در دفتر بزرگترین نظامیان جهان ثبت نمود.
سختیها و مشکلات شخصیت پرور است ؛ زیرا باعث مى شود که قواى دماغى انسان براى رفع موانع فعالیت نماید. دانشمندان معتقدند که بازبایها براى کودکان یک نوع تقویت دماغى است ؛ زیرا کودک در بازى به مشکلاتى برمى خورد که با نیروى فکر آنها را برطرف مى سازد لذا تا مشکلات پیش نیاید، بسیارى از قدرتها و استعدادها شکفته نمى شود. سختیها و مصائب معلمى است سختگیر، ولى میوه هاى شیرین دارد.
ماتریالیستها مى پرسند چرا خداوند رؤ وف و مهربان بشر را در آغوش بلا آفریده است ؟! و فلسفه اینهمه بلاها چیست ؟! مى پرسند چگونه این بلاها و مصائب و گرفتاریها با عدل و رحمت و راءفت خدائى ، که خداپرستان بدان معتقدند، سازگار است ؟
مادیها از یک نقطه غافلند و آن این که اینگونه بلاها و حوادث علاوه بر یک سلسله اسرار تکوینى و جهانى که علماء با سر پنجه دانش ، پرده از روى آن برداشته اند، یک فایده روانى دارند. و آن فایده در درجه اول این است که انسان تا با ناملایمات روبرو نشود، ارزش راحتى و تندرستى را نخواهد دانست ؛ و در درجه دوم براى جلوگیرى از ستم ، که بدبختانه در جامعه انسانى فراوان است ، وجود این گونه بلاها ضرورى است . بشر در زندگى توسعه طلبى خود به یک زنگ خطر و بیدار باش نیاز مبرم دارد تا از پاره اى تندرویها و ستمها دست نگهدارد وگرنه بشر خودخواه و مغرور اگر تمام مقتضیات را مطابق میل خود دید، براى کسى حق حیات قائل نمى شود لذا این آفات و بلاها زنگ قلوب را شسته و بر دلها صفا و محبت مى بخشد.
ما هیچگاه نباید چنین فکر کنیم که بدون مشکلات به بزرگترین هدف نائل مى آئیم .
گروهى از پایه گذاران علوم با مشکلات و نبودن وسائل موفقیتهائى بزرگ به دست آورده اند.
مثلا ((فرگوسن )) با یک کارد کوچک یک ساعت چوبى درست کرد. ((نیوتن )) به وسیله یک ذره بین و یک قطعه کاغذ، نور را تجزبه کرد و به اصول الوان رسید.
وقتى کارگاه ((وستون ))، عالم طبیعى ، را بررسى کردند دیدند فقط چند عدد شیشه و ساعت و چند ورق کاغذ و گرماسنج کوچکى در آنجا وجود داشت .
((فرگوسن )) شبها از شهر بیرون مى رفت و بر پشت مى خوابید و فواصل ستارگان را با یک تسبیه اندازه مى گرفت .
((وتنهوس ))، ستاره شناس معروف ، خسوف و کسوف را روى دسته خیش زراعى حساب مى نمود.
سختیها انسان را به صفات مردانگى آراسته مى سازد. در جهان زندگى ، تمام مناصب و مقامات مادى و معنوى در گرو یک سلسله مشکلاتى است که باید بر آنها پیروز گردید.
صائب تبریزى که در تک بیت سرودن ید طولائى دارد مى گوید:
مالش صیقل نشد آئینه را نقص جمال
|
پشت پا هرکس خورد، در کار خود بینا شود
|
راستى چنین است . کسانى که از آغاز زندگى همواره پیروز بوده و با مصائب روزگار دست و پنجه نرم نکرده اند، امید به بقاى پیروزى آنان است . جوانى که زندگى خود را با شکست و پیروزى آغاز کند، امید کامیابى او بیشتر است ؛ زیرا از آغاز زندگى راه مبارزه با مشکلات را آموخته است .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/5/7 :: ساعت 4:32 عصر )
»» روزی 3 لیتر بنزین
روزی 3 لیتر بنزین و بیکاری مسافر برهای شخصی
نمی دونم این آقایون که با این فاطعیت می گن حرف حرف ماست، چطور می خوان شکم چندهزار
نفر مسافر بر هایی که شخصی هستند رو با روزی 3 لیتر بنزین سیر کنند؟
خدا رو خوش نمیاد.
مردم را گرسنه بگذاریم و اسم خودمون رو جزء صرفه جویان ثبت کنیم.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 86/5/7 :: ساعت 12:58 عصر )
»» احمدی نژاد: مردم در سفرهاى استانى من بیهوش مى شوند

ایلنا: عزت الله یوسفیان عضو فراکسیون اصولگرایان مجلس هفتم گفت: احمدى نژاد در جلسه خود با نمایندگان عنوان کرده است دولت نهم یک رنسانس و تجدید حیات مجدد در کشور را به وجود آورده است. نماینده آمل با بیان اینکه احمدى نژاد آغاز دولت نهم را یک رنسانس و انقلاب مجدد تعبیر کرد ادامه داد: آقاى احمدى نژاد از این رنسانس تعبیر به موج دوم انقلاب کردند که موج اول را امام(ره) ایجاد کرد.وى سپس افزود: رئیس جمهورى معتقد است در این موج دوم فرد یا افراد مطرح نیستند بلکه فلشى است که مسیر مردم را تعیین مى کند و آن حرکت به سمت مطالبات چند ۱۰ساله مردم مخصوصاً در بخش گرایش به اعتقادات اصیل اسلامى است.نماینده آمل به نقل از احمدى نژاد گفت: این موج به نحوى است که ما چاره اى جز حرکت در مسیر خواست مردم و آرمان انقلاب نداریم.یوسفیان با بیان اینکه احمدى نژاد معتقد بود در این ۵ ۶، ماه از ریاست دولت توانسته به این خواسته هاى مردم پاسخ دهد گفت: رئیس جمهور به سفر خود به نیویورک اشاره کرد و گفت: سفر به نیویورک را با تمام تهدیداتى که علیه شخص بنده و هواپیما وجود داشت توانستیم انجام دهیم و آن نتیجه همان موج دوم است. یوسفیان تصریح کرد: احمدى نژاد در این جلسه گفت در جریان هستیم که هدایت این جریان یک امداد غیبى است و این حرکت در هفت، هشت سال آینده ادامه مى یابد.عضو فراکسیون اصولگرایان درخصوص اظهارات احمدى نژاد در مورد بحث هسته اى گفت: رئیس جمهورى عنوان کرد این مانورهاى قدرت نمایى که اعضاى شوراى امنیت در مجامع عمومى دارند غیر از آن چیزى است که در تماس هاى فردى خود مطرح مى کنند.یوسفیان ادامه داد: احمدى نژاد گفت تمام اعضاى شوراى امنیت سازمان ملل بدون استثنا وقتى از جمع خارج مى شوند نظر به تعامل دارند و به حدى در چانه زنى قیمت را پایین گرفتند که پیشنهاد یک روز توقف غنى سازى را مى دهند این سر و صداى جمعى آنها ناشى از جوى است که بر جریان جلسات مجمع عمومى شوراى امنیت و آژانس سایه افکنده است.وى گفت: احمدى نژاد اظهار امیدوارى کرد بتوانیم این جو حاکم بر جلسات عمومى شوراى امنیت را بشکنیم. آنها که مى گفتند کشور ایران متوقف است و نمى تواند با دنیا پیش برود مى گوییم بسم الله این ایران هسته اى.یوسفیان در ادامه درخصوص اظهارات احمدى نژاد در مورد سفرهاى استانى اش گفت: برخوردهایى که در سفرهاى استانى از سوى مردم صورت مى گیرد یادآور صحنه هاى اوایل انقلاب است.نماینده آمل تصریح کرد: آقاى احمدى نژاد به نقل از نماینده ولى فقیه در استان کهکیلویه نقل کردند که در یاسوج تاکنون چنین موج مردمى را در جاى دیگر تجربه نکرده بودیم. در سفرهاى استانى دیگر نیز مردم در تجمعات بیهوش مى شدند که آنها را با آمبولانس خارج مى کردند.یوسفیان گفت احمدى نژاد این نحوه اظهار علاقه مردم را نشانه عواطف و احساسات مردم به موج جدید مى داند. همچنین به گزارش ایسنا رئیس جمهورى پیامبر عظیم الشان اسلام را نقطه نهایى کمال بشرى و الگوى انسان کامل براى همه بشریت دانست و گفت: در سال پیامبر اعظم(ص) باید جهش و گام بلندى به سوى تحقق جامعه نبوى برداشته شود و در این راستا دولت نقش مهمى بر عهده دارد.محمود احمدى نژاد دیروز در جلسه هیات وزیران نامگذارى سال ۱۳۸۵ به نام پیامبر اعظم(ص) را زمینه ساز بهره مندى بیشتر دولت و مردم از یک فرهنگ و مکتب کامل براى پیمودن سریع تر راه سعادت عنوان کرد.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/5/2 :: ساعت 2:37 عصر )
»» ختنه شدن دختران در بعضی مناطق جنوب ایران!!!!!!!!!!
کمی دورتر از بند آزاد کیش و نه چندان دورتر از اسکله های بندرعباس سابق«هرمزگان»، آنجا که به خشکی و خشونت طبیعت بلوچستان نزدیک میشوید، در روستاها و شهرهای کوچک همین مناطق، زنان به حکم سنت و آئین، از لذت جنسی محروم اند. نه فقط در شهرهای کوچک، که گاه در شهرهای بندری و بزرگتر. آنها را در کودکی ختنه میکنند. به خانه شوهر میروند، مادر هم میشوند،بیآنکه احساس یک زن و مادر ختنه نشده را داشته باشند. ترانه بنی یعقوب در گزارشی که سایت کانون زنان منتشر ساخته، با نگاهی در ستیز با خشونت علیه زنان ایران مینویسد: بندر کنگ از شهرهای کوچک استان هرمزگان است و 5 کیلومتربا بندر لنگه فاصله دارد. دختران این شهر بندری 40 روز پس از تولد ختنه میشوند. زنانی که معترض باشند سنت شکن و سرکش خوانده میشوند. یک زن بومی میگفت: برخی دختران شهر دیرتر و دردناک تر، در سنین 4 یا 5 سالگی ختنه میشوند. آنها تمام مراحل ختنه خویش را با چشمان باز میبینند. لبههای «کلیتورس» دختران را با تیغی که مردان ریش خود را با آن میتراشند میبُرند. اهالی بندر کنگ سنیاند. عمل ختنه در بندر کنگ«تیغ سنت و فرهنگ» خوانده می شود. برخی از مردم بندر کنگ ختنه شدن مادران و مادربزرگ هایشان را دلیلی موجه برای این کار عنوان می کنند. ممانعت از ادامه تحصیل دختران توسط پسران خانواده، مرد سالاری شدید، جلوگیری از رفت و آمد آزاد زنان و دختران، تعدد زوجات و اهمیت ندادن به تصمیم های زنان در مرود مسائل مهم زندگی از دیگر مشکلات زنان بندر کنگ است. در بندر جاسک هم میگویند وضع دختران همین است. هر سال دو میلیون دختر در جهان ختنه میشوند. این عمل به دلیل انجام آن در خانهها و با وسائل آلوده جان دختران خردسال را تهدید میکند. خاطرات «واریس دیری» در کتاب«گل صحرا»، همان است که جنوب شرقی ایران تکرار میشود. او متولد افریقاست اما سرگذشت او همان است که در ایران مرور میشود. نماینده سازمان ملل برای مقابله با ختنه دختران: ختنه ام کردند و من هرگز فراموش نمی کنم ۶ هزار دختربچه هر روز ختنه میشوند. «واریس دیری» شاید زیباترین و درعین حال غمگین ترین دیپلمات مستقر در سازمان ملل در نیویورک باشد. از صحراهای سومالی آمده است. کتابی خاطراتی دارد به نام «گل صحرا». دراین کتاب فاجعهای را شرح میدهد که قربانیان آن دختران کم سن و سال اند. آنها که در این سن و سال ختنه میشوند، چند سال بعد به خانه بختی که برای آنها جز شوربختی نیست فرستاده میشوند. 5 ساله بود که ختنه اش کردند و 13 ساله بود که مرد 60 سالهای خواستگارش شد. تن به این ازدواج نداد و از خانه گریخت. نمی خواست هم سرنوشت خواهرش شود. ختنه او را به چشم دیده بود وخود قربانی این توحش و سلاخی بود. «واریس دیری» بعدها خود را به لندن رساند و مدل شد. دراین حرفه موفق بود، اما شهرت امروزی او نه به دلیل مدل بودن، بلکه به دلیل سمتی است که در سازمان ملل متحد دارد. او سفیر سازمان ملل برای مبارزه با ختنه زنان در سراسر جهان است. جنایتی که طبق آمار منتشره سازمان ملل، هر روزه روی 6000 دختر بچه عرب و افریقایی و برخی کشورهای آسیائی دیگر انجام میشود. کتاب خاطرات او را با نام «گل صحرا» شهلا فیلسوفی و خورشید نجفی ترجمه کرده اند و نشر چشمه در تهران، درپاییز 1383 آن را منتشر ساخته است.
بخشی از خاطرات «واریس دیری» :
«...آن شب، هیجان زده بیدار ماندم. ناگهان مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده است.هوا هنوز تاریک بود، قبل از سحر، زمانیکه تاریکی کم کم جای خود را به روشنایی می داد و سیاهی آسمان به خاکستری میگرایید. او با اشاره به من فهماند که ساکت باشم و دستش را بگیرم. من پتوی کوچکم را پس زدم و خواب آلود، تلو خوران، به دنبال او راه افتادم. حالا میدانم چرا دختران را صبح زود با خود میبرند. میخواستند قبل از آنکه کسی بیدار شود، آنها را ببرند تا صدای فریادشان شنیده نشود. در آن لحظه، هر چند گیج بودم و به سادگی آنچه میگفتند انجام می دادم.
ما از محلی که زندگی میکردیم دور شدیم و به سمت دشت رفتیم. مادرم گفت: «اینجا منتظر میمانیم»، و ما بر روی زمین سرد به انتظار نشستیم. آسمان کم کم روشن میشد؛ به سختی اشیاء را می شد تشخیص داد. خیلی زود صدای لخ و لخ صندلهای زن کولی را شنیدم. مادرم نامش را صدا کرد و گفت:«خودت هستی؟» « بله اینجایم» هنوز هیچ چیز نمی دیدم، فقط صدایش را شنیدم. بدون اینکه نزدیک شدنش را بینم، ناگهان او را در کنار خود حس کردم. او به سنگ صاف و بزرگی اشاره کرد و گفت:«آنجا بنشین». نگفت چه اتفاقی میخواهد بیفتد. نگفت بسیار دردناک است، فقط گفت: تو باید دختر شجاعی باشی. کارش را مثل یک جلاد شروع کرد. مادرم پشت سرم نشست و سرم را به سینه اش چسباند. پاهایش را دور بدن من احاطه کرد. ریشه درختی را که در دست داشت بین دندانهای من گذاشت. گفت:«گازبزن». از ترس خشک شده بودم... من به میان پاهایم خیره شدم و دیدم زن کولی - شبیه بقیه پیرزنان سومالیایی بود- با یک روسری رنگی که دور سرش پیچیده بود، همراه با یک پیراهن سبک پنبه ای- با این تفاوت که هیچ لبخندی بر لب نداشت. نگاهش ماننده نگاه مردهای بود که هنوز چشمهایش را نبسته باشند. دستهایش داخل کیف دستی اش که از جنس گلیمهائی بود که روی آن میخوابیدیم در جستجو بود. چشمانم روی کیف دستی میخکوب شده بود. میخواستم بدانم با چه چیزی میخواهد مرا ببُرد. یک چاقوی بزرگ را تجسم میکردم، ولی او از داخل آن کیف، یک کیف کوچک نخی بیرون آورد. با انگشتان بلندش داخل آن را گشت و بالاخره یک تیغ ریش تراشی شکسته بیرون کشید. به سرعت تیغ را از این رو به آن رو چرخاند و امتحان کرد. خورشید به سختی بالا آمده بود. نور به اندازهای بود که رنگها را ببینم ولی نه با جزئیات. خون خشک شدهای را روی لبه دندانه دار تیغ دیدم. روی تیغ تف کرد و با لباسش آن را پاک کرد. همچنان که آن را به لباسش میسابید، دنیای من ناگهان تاریک شد. مادرم دستمالی را روی چشمانم انداخت. چیزی که بعد از آن حس کردم بریده شدن گوشتم، آلت تناسلیم، بود. صدای گنگ جلو و عقب رفتن اره وار را بر روی پوستم میشنیدم. وقتی به گذشته فکر می کنم، نمی توانم باور کنم که چنین اتفاقی برایم افتاده است. همیشه فکر میکنم درباره کس دیگری سخن میگویم. نمی دانم چگونه احساسم را بیان کنم تا بتوانید آن را روی بدن خود حس کنید. مثل این بود که کسی گوشت ران شما را برش بدهد یا بازویتان را قطع کند. با این تفاوت که این قسمت حساس ترین بخش بدن است. من حتی کوچکتری حرکتی نکردم، زیرا «امان» [ خواهرم] را به یاد داشتم و میدانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. فکر میکردم اگرتکان بخورم درد بیشتر میشود. فقط پاهایم بدون اراده شروع به لرزیدن کرد. از حال رفتم... وقتی بیدار شدم گمان میکردم تمام شده است، ولی بدتر از زمان شروع بود. چشم بندم کنار رفته بود و من زن جلاد را دیدم که یک مقداری خار درخت اقاقیا را کپه کرده بود. او از آنها برای ایجاد سوراخهایی در پوستم استفاده کرد. سپس نخ سفید محکمی از سوراخها رد کرد تا مرا بدوزد. پاهایم کاملا بیحس شده بود، ولی درد بین آنها آنچنان شدید بود که آرزو میکردم بمیرم. مادرم مرا در بازوانش گرفته بود- برای آنکه آرام بگیرم به او تماشا میکردم... چشمانم را باز کردم. آن زن رفته بود. مرا حرکت داده بودند و بر روی زمین نزدیک صخره خوابانده بودند. پاهایم از مچ تا ران با نوارهایی از پارچه به هم بسته شده بود، به طوریکه نمی توانستم حرکت کنم. من اطراف را به دنبال مادرم نگاه کردم، ولی او رفته بود. سنگی را نگاه کردم که مرا روی آن خوابانده بودند. از خون من خیس بود. مثل اینکه مرغی را در آنجا سر بریده باشند. تکههایی از گوشت تنم، آلت تناسلیم، آنجا افتاده بود، دست نخورده، زیر آفتاب در حال خشک شدن بود. دراز کشیدم، به خورشید که حالا دیگر بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم. هیچ سایهای اطراف من نبود و موجی از گرما به صورتم سیلی میزد. تا اینکه مادرم همراه با خواهرم برگشت. مرا به سایه یک بوته کشاندند. این یک سنت بود. یک سر پناه کوچک زیر یک درخت آماده کرده بودند، جایی که من تا زمان بهبودی استراحت کنم. چند هفته، تنهای تنها، تا کاملا خوب شوم. فکر کردم عذاب تمام شده، اما هر بار که خواستم ادرار کنم درد شروع میشد. حالا میفهمیدم چرا مادرم میگفت زیاد آب و شیر ننوش. مادرم اخطار کرده بود که راه نروم. بنابراین نمی توانستم طنابهایم را باز کنم. چون اگر زخمها از هم باز میشد، کار دوخت و دوز باید دوباره انجام میگرفت. اولین قطره ادراری که از من خارج شد، انگار اسید پوستم را میخورد. وقتی زن کولی مرا دوخت، فقط سوراخی به اندازه سر چوب کبریت برای ادرار و خون- در زمان پریدی- باز گذاشته بود. این استراتژی خردمندانه، تضمینی بود برای اینکه تا قبل از ازدواج هیچ رابطه جنسی نداشته باشم و شوهرم مطمئن باشد یک باکره تحویل گرفته است. هر هفته مادرم معاینه ام میکرد تا ببیند کاملا بهبود یافته ام. وقتی بندهایم را از پاهایم گشودم، توانستم برای اولین بار به خود نگاهی بیندازم. یک تکه پوست کاملا هموار کشف کردم که فقط یک جای زخم در وسط آن بود. مانند یک زیپ، که آن زیپ کاملا بسته شده بود. آلت تناسلیم مثل یک دیوار آجری مهر و موم شده بود تا هیچ مردی توانایی دخول تا شب عروسیم را نداشته باشد...زمانی که شوهرم با یک چاقو یا فشار، آن را از هم میدرید. |
|
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/5/2 :: ساعت 2:34 عصر )
»» نوسترآداموس: مردی که فردا را پیشبینی میکند
میشل دونوسترادام(Michel De Nostradame) که بیشتر با نام لاتین خود؛ یعنی نوسترآداموس (Nostr Adamus) شناخته شده است؛ در روز چهاردهم دسامبر سال 1503 م. در ناحیه سن رمی فرانسه متولد شد.
خانواده وی از شجره پزشکی یهودی و ایتالیایی الاصل بود. پدر بزرگ وی در شکلگیری و تربیت نوسترآداموس نقش اساسی داشته و آموزههای اشراقی مکتب کابالیستها را مستقیماً به وی تعلیم داده است. نوسترآداموس در سن 22 سالگی از دانشگاه بسیار معتبر آن روزگار فرانسه؛ یعنی مونپلیه در رشته پزشکی فارغالتحصیل شد و برای نجات بیماران از بیماری مرگ سیاه یا طاعون، بلافاصله مشغول به کار شد. شاوینی، پیرو و مفسر معروف نوسترآداموس مینویسد که وی سه سال تمام بر روی نخستین اشعار وحیآمیز خود که از آینده و رویدادهای آن خبر میآورد کارکرد و در سال 1555م. دفتری را - که در بر گیرنده بیش از سیصد پیشگویی شعرگونه بود - به پسرش سزار هدیه کرد. سپس در سالهای بعد مجموعه کاملی از شعروارههای نوسترآداموس در 1000 قطعه؛ یعنی 10 سانتوری که هر سانتوری مشتمل بر 100 قطعه بود، را منتشر شد. نوسترآداموس بر خلاف شایعات واهی و عبثی که پیرامون شیطانپرستی و خداستیزی به وی نسبت دادهاند، فردی عمیقاً مؤمن و پایبند به مذهب کاتولیک به بود و در نامهای به پسرش صریحاً متذکر میشود که:
«... و از زمانی که اراده ذات خداوند متعال بر این قرار گرفته که تو فقط در نور طبیعی و در این نقطه زمین به دنیا بیایی... از آنجایی که برایم ممکن نیست نوشتهای را به صورت رسمی و کامل برایت به ارث بگذارم؛ چون بر اثر بیعدالتی و گذشت زمان نابود خواهد شد...؛ چون که همه چیز تحت اختیار و سلطه قادر متعال و خداوند یکتا قرار دارد.»
در واقع او با این عبارات، صریحاً اشاره به عدم اصالت ادبیات رمزی علم اخترشناسی و طالعبینی نموده است و همه ارادهها را موکول به خواست و اراده خداوند متعال مینماید.
بررسی پیشگوئیهای نوسترآداموس درباره «جهانی شدن انقلاب اسلامی ایران»
«شاهزاده عرب، مریخ، خورشید، ناهید، شیر، حکومت کلیسا را از طریق دریا از پای در خواهد آورد، از جانب ایران (پرشیا) بیش از یک میلیون پرهیزگار به بیزانس و مصر، به سوی شمال هجوم خواهند آورد.»3
«از کشور عربی خوشبخت (در منطقه غنی و ثروتمند اعراب) شخصی قدرتمند و مسلط بر شریعت [حضرت] محمد(ص) زاده خواهد شد، اسپانیا را به دردسر انداخته و بر گرانادا (غرناطه) مستولی میشود. از طریق دریا بر مردم نیکوزیا ظفر خواهد یافت.»4
«مرد مشرقی از محل استقرار خویش خارج خواهد شد، برای دیدار فرانسه از کوه آپونین خواهد گذشت، از فراز آسمان، از برفها، دریاها و کوهها گذر خواهد کرد و همگان را با عصایش مضروب خواهد کرد...»5
ادبیات رمزآلود، واژهای است که به بهترین نحو میتواند عمق معانی شعروارههای نوسترآداموس را بیان کند؛ چرا که طبق نظر اغلب مفسران معروف نوسترآداموس؛ یعنی اریکاچیتهام، گی بوحک و ژان شارل دو فن برون، حداقل وقایع ذیل را میتوان بدون هیچ شک و تردیدی از میان شعروارههای رمز آلود نوسترآداموس بر شمرد:
آتشسوزی بزرگ لندن در سال 1666م. اعدام چارلز اول، روی کارآمدن حکومت مذهبی کرامول در انگلستان، وقوع انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، رویارویی استالین و تروتسکی پس از مرگ لنین، اضمحلال رژیم شوروی، اعدام لویی شانزدهم و ماری آنتوانت، به قدرت رسیدن ناپلئون و انتخاب لقب امپراتور توسط وی، به قدرت رسیدن هیتلر و رژیم نازی، به قدرت رسیدن موسولینی در ایتالیا و ژنرال فرانکو در اسپانیا، ترور کندی، سقوط شاه ایران و وقوع انقلاب اسلامی در ایران، رهبری امام خمینی(ره) از فرانسه - او دقیقاً عنوان میکند که رهبر ایران از فرانسه باعث سقوط شاه ایران میشود - ، وقوع حادثه یازدهم سپتامبر و آتشی که در برجهای دوقلوی شهر جدید (نیویورک) ایجاد میشود و بسیاری از حوادث تاریخی دیگر از سالهای 1555 میلادی به بعد که حدوداً 450 سال را دربر میگیرد.
«دو محاصره،
در گرمایی سوزان، انجام میگیرد.
آن مرد،
از فشار تشنگی،
به خاطر دو فنجان مملو از آب،
کشته میشود.
دژ نظامی، مملو میشود،
و یک آرمانگرای کهنسال [امام خمینی (ره)]
نشانههای نیرا (سرزمین ایران) را
به اهالی ژنو [سازمان ملل متحد]
نشان خواهد داد.»6
رهبر پاریس،
اسپانیای بزرگ را اشغال میکند،
کشتیهای جنگی
در برابر مسلمانان [محمدیها] که از پارتیا [ناحیهای در ایران] و مدیا [ناحیهای در ایران] برخاستهاند، میایستند. آن مرد، سیکلاد [اروپا] را تاراج میکند، و آنگاه انتظاری بزرگ در بندر یونان حکمفرما میشود.
در مجموع نوسترآداموس به این موضوع به صراحت اشاره میکند که ایران (پارت، نیرا، پرشیا، مدیا) با کمک مسلمانان سراسر جهان، از جمله کشورهای عربی و مخصوصاً سوریه، عربستان سعودی و لیبی حکومت مقتدری را تشکیل میدهند و پس از جنگی مذهبی که هسته آن از لبنان شروع میشود و عمدتاً بر علیه اسرائیل است، جهان را به تسخیر خود درمیآورند و سپس جنگی جهانی و عظیم رخ خواهد داد و جهان نابود خواهد شد.7
در هنگامه دمیدن خورشید،
آتش بزرگ، دیده خواهد شد؛
صدا و روشنایی،
در امتداد شمال، ادامه خواهد یافت.
در میانه کره خاک،
مرگ و آوای مرگ، شنیده خواهد شد؛
مرگ از درون سلاحها،
آتش و خشکسالی
آنان را به انتظار خواهند نشاند.
در خاتمه، این سرزمین به واسطه جنگ جهانی سوم نابود و نامسکون خواهد شد.8
سرزمین مسکونی،
از سکنه خالی خواهد شد؛
برای به دست آوردن سرزمینها،
جدال و اختلاف شدیدی درمیگیرد؛
قلمروها به مردانی سپرده خواهد شد؛
که از غرور و سربلندی تهی خواهند بود.
سپس، برای برادران بزرگ،
نفاق و مرگ
پیش خواهد آمد.
و از چنین برمیآید که ایران، جهان را ابتدا از طریق حمله به ترکیه (و مقدونیه) به تصرف خود درخواهد آورد:
شب در آسمان، مشعلی رو به خاموشی، دیده خواهد شد. در مرکز رن، جنگ و خشکسالی به بار میآید، کمک خیلی دیر میرسد. پرشیا (ایران) حمله آورده و ماگدونیا و در جای دیگر میگوید: (مقدونیه) را به محاصره درمیآورد.9
تو ای فرانسه!
اگر،
از آبهای لیگوریا گذر کنی؛
خود را،
در میانه دریا و جزایر،
در محاصره خواهی یافت؛
و پیروان محمد،
در برابر تو خواهند ایستاد.
و همچنین
تو، ای دریای آدریاتیک!
استخوان خران و اسبان را
خواهی جوید.10
و باز میگوید:
آن مرد،
با سلاحها و آتش درخشان،
در نزدیکی دریای سیاه،
از پرشیا برای تسخیر ترابوزان
خواهد آمد.
فاروس و میتیلن به لرزه در خواهد آمد؛
خورشید،
دریای آدریاتیک را که مملو از اجساد اعراب است؛
روشن خواهد کرد.11
و سپس نوسترآداموس، عواقب جنگ اتمی و نابودی تدریجی جهان به واسطه جنگ جهانی سوم را شرح میدهد:
«کسوفی در پیش خواهد بود که از زمان آفرینش گیتی تا زمان مرگ و مصائب حضرت مسیح و از آن زمان تا به امروز هرگز رخ نداده است و جهان چنین ظلمتی به خود ندیده است...»12
که در این مورد آیات مربوط به قیامت در سوره قیامت به ذهن انسان تداعی میشود:
فإذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر یقول الإنسان یومئذ أین المفرّ.
هنگامی که بینایی خیره میگردد، و ماه فرو میرود، و خورشید و ماه گرد هم آیند، آن روز انسان میگوید: به کجا فرار کنم؟
«مرد والامقامی از تبار عرب به زودی پیش خواهد تاخت. از سوی اهالی بیزانس به او خیانت خواهد شد. از شهر قدیمی رودس به پیشواز او خواهند آمد، از جانب هانگری [مجارستان] متحمل آزار بسیار خواهد شد.»13
«در حوالی دریای آدریاتیک بر اثر توفانی عظیم، کشتی غرق میشود و زمین به لرزه درآید و به سوی آسمان پرتاب میشود و دوباره فرو میافتد؛ در مصر جنبش پیروان محمد افزایش مییابد و پیکی به (آن سوی مرزها) فرستاده میشود تا خبر را اعلان کند.»
«... شهرها آلوده و کثیف گشته، باعث اعتراض و شرمساری زیادی خواهد شد، و تاریکی و جهل فقط با درخشش نور از بین میرود و با تغییراتی حکومت جهل و ظلمت پایان خواهد یافت...»
رهبری اصلی مشرق زمین با شورشهای زیادی روبرو خواهد شد، که اکثراً از طرف شمالیها و غربیهای مغلوب شده است، که عدهای کشته و برخی مورد آزار قرار گرفتهاند و بقیه در حال گریزند و فرزندانشان که از زنان متعددی هستند، زندانی شدهاند.14
م.پ. ادوارد در کتاب خود در باب پیشگوئیهای نوسترآداموس نقل میکند که سانتوری هشتم، قطعه 6 مربوط به وقوع جنگ جهانی سوم است:
«... جنگ و خونریزی برای مرتبه سوم حتمی است؛ آتش به حدی است که دریاها به جوش میآید و از دولتها فقط دو دولت و از جهان فقط نیمی باقی میماند...»15
«شاهزاده لیبیایی [که نماینده حکومت ایران است] در غرب به قدرت خواهد رسید، یک فرانسوی از اعراب به شدت مکدر خواهد شد، دانشمند ادیب [ادبا] خود را با اوضاع وفق خواهند داد، زبان عرب بر فرانسه پیشی میگیرد...»16
«در نزدیکی سوربن جهت حمله به مجارستان
قهرمانی از اهالی برودها [سیاهپوستان] به آنان هشدار خواهد داد.
رهبر بیزانس، سالون از اسلاوینا،
آنان را به شریعت محمد[(ص)] در خواهد آورد.
همچنین نوسترآداموس در چنین میسراید که:
«امپراتوری مقدس به آلمان خواهد آمد؛
پیروان اسماعیل جایگاه بیمانع خواهند یافت.
آدمهای نادان همچنان خواستار کارمانی [شریعت کهنه] هستند. تمامی حمایت کنندگان [محمد(ص)] سراسر گیتی را خواهند پوشاند.»17
بنابراین، نوسترآداموس در اغلب سانتوریها از جمله سانتوری 5 نسبت به فتح جهان به وسیله شریعت حضرت محمد(ص) به غرب و تمدن غربی هشدار میدهد و به جهانیان اعلام میکند که روزی مسلمانان به رهبری ایران و تمدن ایرانی بر جهان مسلط خواهند شد که این بیشک در پیوند با گسترش و جهانی شدن انقلاب اسلامی ایران است
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/4/26 :: ساعت 3:17 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]