«و لاى الامور تدفن سرا بضعة المصطفى و یعفى ثراها»
پاره تن مصطفى چرا پنهان بخاک سپرده شد و مزارش پنهان ماند؟
بدون هیچ تردیدى پس از دفن شبانه و مخفیانه زهرا (ع) مزارش نیز پنهان داشته شد. اما چرا بایستى درشهر پیامبر (ص) مزار تنها دخترش که به فاصله کوتاهى از او به دیدار خدا شتافت مخفى بماند؟ چرا نباید آنگونه که شایسته مقام اوست انبوه مردم در عزاى او و تشییع جنازهاش شرکت کنند و بر او نماز بگزارند و دفنش نمایند؟ آیا اینها بخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) نبود؟ از این رو آن روزها کسى بدرستى جایگاه مزار فاطمه (ع) را نمىدانست و اگر کسى از على (ع) سراغ مزار فاطمه (ع) را مىگرفتبه احتمال قوى پاسخش به سکوت برگزار مىشد.
سکوتى که در آن هزاران نکته اعتراض آمیز نهفته بود زیرا على (ع) سعى و اصرار فراوان در پنهان داشتن مزار زهرا (ع) داشتبدین خاطر جایگاه مزار فاطه را با زمین یکسان کرد آنگاه صورت هفت قبر (19) و یا چهل قبر در بقیع ترتیب داد و هنگامى که مردم به بقیع رفتند صورت چهل قبر را دیدند از این روشناخت مزار فاطمه (ع) بر آنان مشکل افتاد. (20)
طبرى در دلائل الامامه مىنویسد آن روز صبح مىخواستد زنها را ببرند که قبرها رانبش کنند و جنازه زهرا (ع) را از قبر بیرون آوردند و بر آن نماز بخوانند اما با تهدید على (ع) منصرف شدند. (21)
با این وجود در مورد مزار فاطمه زهرا (ع) چهار قول وجود دارد:
1- برخى مزار فاطمه (ع) را در بقیع مىدانند از جمله اربلى در کشف الغمه و سید مرتضى در عیون المعجزات (22) اهل سنت نیز عموما بر این باورند آنان مزارى را که درکنار مزار چهار امام (ع) وجود دارد مزار فاطمه دختر رسول خدا (ص) مىدانند. (23)
2- برخى چون ابن سعد و ابن جوزى گویند فاطمه (سلام الله علیها) رادر خانه عقیل دفن نمودهاند. (24)
3- برخى مزار فاطمه (سلام الله علیها) را در روضه پیامبر (ص) مىدانند.
4- عدهاى گویند فاطمه (ع) را در خانهاش دفن نمودند که قرائن، روایات و اقوال زیادى این قول را تایید مىکند که عبارتنداز:
1- هیچ دلیلى نداشت که على (ع) فاطمه زهرا (ع) را در جوار پیامبر (ص) به خاک نسپارد زیرا خانه فاطمه (ع) درکنار خانه رسول خدا (ص) بود و بنابراین خانه فاطمه فضیلتبیشترى نسبتبه بقیع داشت آنگونه که حتى بعدها ابوبکر و عمر هم هنگام مرگشان وصیت کردند در جوار پیامبر ( صلى الله علیه و آله) دفن شوند. امام حسن مجتبى (ع) هم هنگام شهادت وصیت نمود کنار جدش بخاک سپرده شود که متاسفانه اهل بیت (ع) هنگام اجراى وصیتبا مخالفتبرخى روبرو شدند. (25)
و از این رو حضرت را در کنار جدهاش «فاطمه بنت اسد» بخاک سپردند. (26)
در اینجا روشن مىشود: اول آنکه اهل بیت تاکید داشتند تا در کنار پیامبر (ص) به خاک سپرده شوند و دوم امام حسن ( علیه السلام) کنار مزار فاطمه بنت اسد دفن گردید بنابراین مزارى که در بقیع در کنار مزار چهار امام ( علیهم السلام) قرار دارد مزار فاطمه بنت اسد است نه مزار فاطمه زهراء (ع) !
2- هر چند دفن فاطمه (ع) شبانه صورت گرفت اما با توجه با بافتشهرى مدینه در آن زمان انتقال فاطمه (ع) از خانهاش به بقیع و عبور ازکوچههاى تنگ و از جلوى خانههاى کوچکى که به سبک روستاها غالبا حیاطى هم نداشتند چندان آسان نمىنماید زیرا کافى است تنها در این مسیر چشمى بیدار باشد و یا بیدار شود و همه نقشهها بر باد رود.
3- سخن على (ع) بر مزار فاطمه (ع) که پس از دفن او برخاست و رو به قبر پیامبر (ص) کرد و فرمود «السلام علیک یا رسول الله عنى و عن ابنتک النازلة فى جوارک» (27) یعنى: سلام بر تو اى رسول خدا (ص) ازمن و از دخترت که در جوار تو فرود آمده.
و طبق نقل کلینى: «السلام علیک عنى و عن ابنتک و زائرک و البائنة فى الثرى ببقعتک» (28) یعنى: اى رسول خدا (ص) ! از من و دخترت که به دیدار تو آمده و در کنارت که زیر خاک آرمیده درورد باد.
از هر دو عبارت کافى و نهج البلاغه چنین استفاده مىشود که على (ع) پس ازدفن فاطمه (ع) رو به قبر پیامبر (ص) کرد. بنابراین معلوم مىشود قبر شریف نبوى (ص) در پیش روى او بود، و اگر على (ع) در بقیع بود بایستى رو به سوى قبر حضرت مىکرد نه رو به قبر شریف پیامبر. دیگر اینکه به تصریح ذکر شده که فاطمه (ع) در جوار پیامبر (ص) و در کنار او به خاک سپرده شده است.
4- شیخ صدوق ابن بابویه عالم بزرگ شیعه - متوفاى 389 ه - گوید: برایم ثابتشده که فاطه (ع) رادر خانهاش دفن نمودند، پس از آنکه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. من سالیکه به سفر حج رفتم در مدینه رو به سوى خانه فاطمه (ع) که از اسطوانه روبروى باب جبرئیل تا پشتحظیره مرقد نبوى است نمودم و در آنجا زیارت فاطمه را به جا آوردم. (29)
گروهى دیگر از علماء نظیر علامه حلى و علامه مجلسى معتقدند که فاطمه (ع) را درخانهاش دفن نمودند. (30)
5- شیخ طوسى - متوفاى 460 ق - گوید صحیح آن است که فاطمه (ع) در خانهاش یا روضه پیامبر (ص) دفن گردید، زیرا دیثشریف پیامبر (ص) این مطلب را تایید مىکند که فرمود: «ما بین قبرى و منبرى روضة من ریاض الجنه» بین قبر و منبرم باغى از گلشنهاى بهشت است. (31)
در صورتى که مکان روضه را وسیعتر بدانیم قول شیخ طوسى نیز قابل قبول است و گرنه خانه فاطمه (ع) ما بین قبر ومنبر پیامبر (ص) نبوده استبلکه پایین قبر پیامبر (ص) قرار داشته است.
6- درسال 886 ق بدنبال آتش سوزى درمسجد نبوى در مدینه سمهودى تاریخ نگار و مدینه شناس معروف که ازعلویان مصرى ساکن مدینه بود ماموریت نظارت بر تعمیرات را به عهده گرفت از این رو به مقصوره قدم نهاد تا به کار خویش پردازد در هنگام تعمیر قبرى در زیر کف اطاق حضرت فاطمه ( علیها السلام) پیدا شد که باید قبر فاطمه (ع) دختر پیامبر (ص) باشد. (32)
7- وجود مزار شریف فاطمه (ع) درحجرهاش معروف و مشهور بوده زیرا به عهد سمهودى خدام حرم شریف نبوى (ص) مردم را هنگام زیارت مردم را راهنماى مىکردند تا جلو حجره فاطمه (ع) قدرى از کنار ضریح پیامبر (ص) فاصله گیردند مبادا پا بر مزار فاطمه (ع) نهند. زیرا مىدانستد که بنا بر یکى از اقوال آنجا مزار فاطمه (ع) است. (33)
8- مردى از امام جعفر صادق (ع) مکان مزار فاطمه (ع) را سؤال نمود حضرت فرمود: «در خانهاش دفن شد» . (34)
9- به موجب روایتى که معتبرترین کتب شیعه نظیر اصول کافى، عیون اخبار الرضا، مناقب و دیگر کتابها آن را نقل کردهاند: مردى از حضرت رضا (ع) مکان قبر فاطمه (ع) را پرسید حضرت فرمود فاطمه (ع) را در خانهاش دفن نمودند بعد از آنکه بنى امیه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. (35)
10- مردى بنام ابراهیم بن محمد همدانى نامهاى به امام على النقى نوشت و از حضرت محل دفن فاطمه (ع) را سؤال کرد. امام در پاسخ وى نوشت او را کنار جدم رسول خدا (ص) بخاک سپردند. (36)
بنابراین با توجه به دلائلى که ذکر شد جاى تردید باقى نمىماند که فاطمه زهرا ( علیها السلام) در خانهاش دفن گردید بخصوص که ائمه علیهم السلام نیز این موضوع را با صراحتبیان فرمودهاند و به یقین فرزندان بهتر جاى قبر مادرشان را مىدانند و اهل خانه از درون خانه بهتر خبر دارند اگر فاطمه (سلام الله علیها) دستور ساختن نعش رابه اسماء مىدهد نه براى این است که جسد او را مىخواستند جابجا کنند بلکه بدین جهت است که چند تنى که بر او نماز مىگزارند پیکرش را نبیند و اگر على (ع) صورت قبرهاى در بقیع بنا مىکند بدان خاطر است تا مزارهاى واقعى در آن مقطع خاص زمانى مخفى بماند واگر با کسانى که قصد شکافتن آن قبرهاى غیر واقعى را دارند به مقابله جدى برمىخیزد بدان خاطر است که اگر آن شبه قبرها شکافته شود بر آنان تردیدى نخواهد ماند که فاطمه در خانهاش به خاک سپرده شده و هر چند على (ع) مزار فاطمه را با زمین یکسان قرار داده بود اما کنجاویها راز نهفته را آشکار مىکرد. بعد از گذشت آن دوران خاص دیگر پنهان داشتن مزار دلیل خاص نداشت و از این رو فرزندان فاطمه (ع) یعنى حضرت امام جعفر صادق امام رضا و امام على النقى (که درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند که مزار فاطمه (علیها لاسلام) درخانهاش مىباشد و در کنار پیامبر ( صلى الله علیه و آله) بخاک سپرده شده است. اکنون تنها پاسخ به این سوال باقى است که مکان حجره فاطمه زهراء ( علیها السلام) در مسجد نبوى کجاست؟
در پاسخ به این سوال مورخ کبیر اهل سنتشیخ محمود بن محمد النجار در کتابش الدرة الثمینه فى اخبار المدینه چنین مىنویسد: قبر فاطمه رضى الله عنها در خانه اوست که عمر بن عبد العزیز آن را ضمیمه مسجد کرد خانه او امروز داخل مقصوره و پشتحجره پیامبر (ص) است و در آن محرابى قرار دارد. همچنین قبر پیامبر (ص) وسائر حجرات همسرانش در مسجد قرار دارد. (37)
فاطمه (علیها السلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عمیس» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پیکر زن پارچهاى بیفکنند و اندام وى زیر آن نمایان باشد.
اسماء پاسخ داد: من چیزى به شما نشان خواهم داد که درحبشه دیدم سپس چند شاخهتر خواست، آنها را خم کرد و پارچهاى بر روى آن کشید و تابوت گونه ساخت. فاطمه ( علیها السلام) فرمود: چه چیز خوبى است که در آن پیکر زن و مرد قابل تشخیص نیست. اى اسماء! هنگامى که جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار کسى نزد جنازه من بیابد . این اولین تابوتى بود که در اسلام ساخته شد و هنگامى که فاطمه ( علیها السلام) آن را دید تبسمى کرد که تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود. (1)
بیمارى فاطمه ( علیها السلام) روز بروز سختتر مىشد، فرزندان زهرا (سلام الله علیها) بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاک على ( علیه السلام) از اندوه فاطمه (سلام الله علیها) در خون نشسته بود.
روز وفات، زهرا ( علیها السلام) وصایاى خود را به على (علیه اسلام) بیان فرمود و ایشان به شدت گریست.
فاطمه ( علیها السلام) ضمن سفارش فرزندانش به على ( علیه السلام) فرمود: یا على! مرا شبانه و آن هنگام که چشمها در خواب است غسل بده، کفن کن و به خاک بسپار. دوست ندارم کسانى که حقم را غصب کردند به تشییع جنازه من حاضر شوند و یا بر من نماز بخوانند. (2)
هنگامى که وفات فاطمه (سلام الله علیها) نزدیک شد، به «سلمى» (3) فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا (سلام الله علیها) غسل کرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى پاکیزه خود را خواست و آنها را پوشید; سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز کشید; دستها را زیر صورت نهاد و گفت من هم اکنون قبض روح خواهم شد. خود را پاکیزه کردهام کسى مرا برهنه نکند. (4)
پس از وفات فاطمه ( علیها السلام) حسن وحسین ( علیهما السلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند اکنون هنگام استراحت مادر ما نیست اسماء (5) به آنان گفت عزیزانم مادرتان از دنیا رفت.
حسن و حسین (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مىبوسیدند و گریه مىکردند. حسن (ع) مىگفت: مادرجان با من سخن بگو. حسین (ع) مىگفت: مادر جان من حسین توام، قبل از آنکه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.
یتیمان زهرا (سلام الله علیها) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگیز مادر با خبر کنند. وقتى خبر وفات زهرا (سلام الله علیها) به على (ع) رسید از شدت غم و اندوه بیتاب شد و فرمود اى دختر پیامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از که تسلیتبجویم. (6)
صداى شیون یتیمان زهرا (سلام الله علیها) آواى جانسوز عزا بود که بگوش مردم مدینه رسید. عدهاى ازخواص بنى هاشم به درون خانه رفتند، مردم مدینه نیز بیرون خانه اجتماع کردند و در حالى که بشدت مىگریستند منتظر بودند جنازه زهرا (سلام الله علیها) را از خانه بیرون آورند تا در تشییع جنازه شرکت کنند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت: پراکنده شوید چون تشییع جنازه به تاخیر افتاد. (7)
شبانگاه على (علیه السلام) پیکر پاک فاطمه (سلام الله علیها) را غسل داد. (8) در هنگام غسل وى اسماء نیز با على (ع) همکار داشت. (9)
تنى چند از پاک مردان و رازداران اهل بیت؛ چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذیفه، عبدالله بن مسعود (10) ، عباس و عقیل همراه حسن و حسین و على (علیهم السلام) بر پیکر دختر پیغمبرنماز گزاردند. (11) شبانه فاطمه (سلام الله علیها) رادفن کردند، على (علیه السلام) او را بخاک سپرد (12) و اجازه نداد تا ابوبکر بر جنازه او حاضر شود (13) على (علیه السلام) جایگاه زهرا (سلام الله علیها) را با زمین یکسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. (14) و به روایتى صورت چند قبر بنا کرد تا مزار واقعى مخفى بماند. (15)
کلینى عالم و محدث معروف شیعى - متوفاى 328 ه.ق - مىنویسد:
پس از وفات فاطمه (سلام الله علیها)، على (علیه السلام) او را پنهان به خاک سپرد و جاى قبرش را ناپدید کرد، سپس برخاست روبه مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کرد و گفت:
سلام بر تو یا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! از من و از دخترت که به دیدار تو آمده و اکنون در کنارت زیر خاک خفتهاست، خداوند چنین خواسته که او زودتر از دیگران به تو ملحق شود.
اى پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! شکیبائىام از فراق محبوبهات به پایان رسیده، و خویشتن داری ام بخاطر جدایى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنکه طبق سنت تو بر مصائب صبر کنم، آنچنان که در مصیبت جدائی ات صبر نمودم. من سرّ تو را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سینه من جاى دادى «همه از خدائیم و به سوى خدا باز خواهیم گشت» همانا امانت به صاحبش رسید و گروگان دریافت گشت و زهرا (سلام الله علیها) از دستم گرفته شد. اى رسول خدا (ص) پس از او آسمان و زمین در منظر نگاهم زشت مىنماید. اندوهم جاودانه شد و شبم در بیخوابى مىگذرد و غمم پیوسته در دل است تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
غصهاى دارم که از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور، چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید و میان ما جدائى افکند تنها بسوى خداوند شکایت مىبرم به همین زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش به تو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى که چون آتش در سینهاش مىجوشید و در دنیا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نیافت او هم اکنون مىگوید و خداوند هم داورى مىکند و او بهترین داوران است. سلام بر شما سلام وداع کننده که نه خشمگین است و نه دلتنگ اگر مىروم بخاطر دلتنگی ام نیست و اگر بمانم بخاطر بدگمانی ام به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.
آه، آه صبر آرام بخش و زیباست و اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه چون معتکفان دراینجا مىماندم و چون فرزند مرده شیون سرمىدادم و سیل آسا مىگریستم. خدا گواه است که دخترت پنهان بخاک سپرده مىشود در حالى که حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اینکه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطرهها از یادت غبار کهنگى ننشسته بود.
اى رسول خدا! دل را به یاد تو آرام میدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطه (سلام الله علیها) باد» . (16)
على (علیه السالم) از فراق فاطمه ( علیها السلام) به شدت اندوهگین بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمدهاى که درکنار مزار زهرا (سلام الله علیها) گفته است هویدا است. گاه نیز سوز دل خود را در مرثیههایى که مىسرود و یا زمزمه مىکرد نشان مىداد. در دیوانى که منسوب به امیرالمومنین (ع) است شعرى با نوزده بیت آمده که على (ع) آنرا بر مزار فاطمه زهرا ( علیها السلام) سروده است. (17)
اما ابوالعباس مبرد - متوفاى 285 ه - دو بیت از آن شعرها را با اندکى تفاوت ذکر کرد. و گوید على (ع) به این اشعار تمثل جست.
لکل اجتماع من خلیلین فرقه *** و کل الذى دون الممات قلیل
و ان افتقادى واحدا بعد واحد *** دلیل على ان لایدوم خلیل (18)
جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پریشانى است و هر چیز جز مرگ ناچیز است و اینکه من دوستى را پس از دوست دیگر از دست مىدهم نشان آن است که هیچ دوستى جاوید نمىماند.
آیات قرآن مجید در این زمینه راهنمایى هاى بسیار مهمى دارند که اگر مردم به آن راهنمایى ها توجه کنند به سعادت دنیا و آخرتشان خواهد انجامید .
وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الاِْنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأى بِجَانِبِهِ (13)
و زمانى که به انسان نعمت مى بخشیم از ما روى بگرداند و خود را مغرورانه از ما دور کند . . .
هستند افرادى که ثروت و مال و رفاه و خوشى ، آنها را از یاد خدا و توجه به دستوراتش غافل مى کند و تصور مى کنند کلید فتح هر چیزى و حلاّل هر مشکلى مال و ثروت است ; ثروتمندى خود را پایه و اصل به حساب مى آورند و گمان مى کنند باید به همه کس و به هر چیزى حاکم باشند و همگان خواسته هاى آنان را به اجرا بگذارند و در هر موقعیتى به آنان احترام کنند ; باد غرور دماغشان را پر مى کند و حالت جهنمى استکبار ، از درونشان شعله مى کشد و به اعمال و رفتار و اخلاق و کردارى دچار مى شوند که جز دورى از خدا و نافرمانى از فرمان هایش چیزى به آنان نمى افزاید .
از عالمان دین ، دورى مى کنند و از مسجد و محراب و وعظ و موعظه مى گریزند و براى دین و دینداران حسابى باز نمى کنند و راهى جز راه خدا و نظام هستى انتخاب مى کنند و به خوشى هاى بى اصل و اساس و لذت هاى حیوانى رو مى آورند و حاضر به شنیدن حقایق الهیه نیستند و هر کس در کنار آنان قرار گیرد ، مى خواهند او را نیز مانند خود بى بند و بار و سرکش و یاغى از حق نمایند .
اینان در همه شهرها و در میان همه اجتماعات و در هر کوچه و برزن ، چهره اى شناخته شده هستند ; قرآن مجید روى گردانى از آنان و ترک رفاقت و معاشرت باآنان را به همه مردم سفارش و توصیه دارد ،
وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِى آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ (14)
و هرگاه کسانى را دیدى که در آیات ما به قصد شبهه اندازى به یاوه گویى و سخن بى منطق مى پردازند از آنان روى گردان و مجلسشان را ترک کن . . .
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الُْمجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ . (15)
ستمکارتر از کسى که به وسیله آیات پروردگارش تذکر داده شود سپس از آنها روى برگرداند ، کیست ؟ بى تردید ما از مجرمان انتقام مى گیریم .
هستند مردمى که لازم است به آنان به وسیله آیات قرآن هشدار داده شود و مورد امر به معروف و نهى از منکر قرار گیرند و به آنان اتمام حجت شود تا درهاى سعادت و خوشبختى به روى آنان باز گردد ولى با چنین محبت و لطفى که به آنان مى شود ، از کوره در رفته و خشم آلود از آیات خدا روى مى گردانند و به دستگیره شقاوت و بدبختى چنگ مى زنند و نمى خواهند به اخلاق پاک و اعمال شایسته و عقاید نیک آراسته شوند .
اینان با این حالتى که دارند شایسته است مردم از آنان کناره گیرى کنند و از رفاقت و معاشرت با آنان بپرهیزند مبادا که اطوار شیطانى آنان آدمى را به چاه گمراهى اندازد و درهاى رحمت حق را به رویش ببندد و از سعادت و خوشبختى دو جهان محروم سازد ،
فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّى عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ (16)
بنابراین از کسانى که از یاد ما روى گردانده اند و جز زندگى دنیا را نخواسته اند ، روى بگردان . این دنیا خواهى آخرین مرز دانش و معرفت آنان است . . .
هستند کسانى که از روى علم و عمد از یاد خدا و آیات قرآن و حلال و حرام حق و حقایق اصیل روى مى گردانند و جز به شهوت و ثروت و صندلى و ریاست و هوا و هواپرستى نمى اندیشند .
اینان همه امور حیات و زندگى و حتى کوشش انسان ها را در راه خدمت به شهوات و امیال و خواسته هاى بى مهار خود مى خواهند و هر چه و هر کس در مسیر خواسته هاى آنان نباشد از خود دور مى کنند و با آن به دشمنى و کینهورزى برمى خیزند .
اینان هدایت خدا را نمى خواهند و علاقه اى به آخرت ندارند و زحمات پیامبران را ارج نمى نهند و به همین سبب خداى مهربان براى حفظ ارزش هاى انسان دستور اکید مى دهد که از این گونه مردم روى بگردانید و از همنشینى و رفاقت و معاشرت با آنان پرهیز کنید و از معاشرت با این گونه مردم غافل و بى خبر و جاهل مانده به حقایق بپرهیزید .
|
|
|
|
|
|
خطر به اندازه اى در این زمینه سنگین است که پروردگار مهربان که جز خوشبختى انسان و رشد و کمال او را نمى خواهد ، در قرآن مجید به صراحت و کنایه هشدار مى دهد که از معاشران ناپاک بپرهیزید و با آنان دوستى مکنید و دل از علاقه به آنان حفظ کنید و هیچ نوع ولایتى را از آنان نپذیرید . حضرت حق دامن مؤمنان را در این زمینه پاک دانسته و حریم زندگى آنان را به روى این معاشران ناجنس بسته مى داند گرچه آنان از نزدیک ترین افراد نسبى و حسبى انسان باشند .
لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهَ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ . . .. (1)
گروهى را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند ، نمى یابى که با کسانى که با خدا و پیامبرش دشمنى و مخالفت دارند ، دوستى برقرار کنند ، گرچه پدرانشان یا فرزاندانشان یا برادرانشان یا خویشانشان باشند . . .
آرى ; اگر پدران یا فرزندان یا برادران یا اقوام چهره شیطانى داشته باشند و انسان احساس یقینى کند که مى خواهند وى را از خدا جدا کنند و ارزش هاى او را برباد دهند و شخصیت انسانى اش را لگدمال نمایند و دنیا و آخرتش را لجن مال کنند ; باید از دوستى با آنان براساس خواست خدا بپرهیزد و تنها با والدین خود در حدّ رعایت احترام ، رابطه داشته باشد .
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ . . .. (2)
اى اهل ایمان ! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خود مگیرید ، شما با آنان اظهار دوستى مى کنید ، در حالى که آنان به طور یقین به آنچه از حق براى شما آمده کافرند . . .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در لزوم روى گردانى از اشرار و مفسدان و آنان که براى دنیا و آخرت انسان زیان بارند و به ویژه براى دین و دیندارى خطرناک اند مى فرماید :
« إذا رَأیْتُم أَهْلَ الرَّیْبِ وَالبِدَعِ مِنْ بَعْدِى فَأظْهِرُوا البَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَأکْثِرُوا مِن سَبِّهِم وَالقَوْلِ فِیهِم والوقِیعَةِ وَبَاهِتُوهُم کَیلاَ یَطْمَعُوا فِى الفَسَادِ فِى الاسلاَمِ وَیَحذَرَهُمُ الناسُ وَلاَ یَتَعَلَّمُوا مِن بِدَعِهِمْ ، یَکْتُبُ اللهُ لَکُم بِذَلِکَ الحَسَنَاتِ وَیَرفَعُ لَکُم بِهِ الدَّرَجَاتِ فِى الاخِرَةِ ». (3)
هنگامى که پس از من اهل بدعت را که با نوآورى هاى فرهنگى ضد حق و نسبت دادنش به دین قصد دارند در آیین کامل و جامع اسلام اضافه و نقصان ایجاد کنند و نیز تردیداندازان در عقاید و احکام حقه را دیدید ، بیزارى از آنان را آشکار نمایید و فراوان به آنان طعنه بزنید و آنان را با گفتار خود از اعتبار بیندازید و متخصصانه با آنان بحث علمى کنید تا جایى که مبهوتشان نمایید و آنان به گفتار باطل دم بر نیاورند براى اینکه امید به فساد در اسلام نبندند و مردم را از آنان بر حذر بدارید و بدعت هایشان را نیاموزید که با این برخورد عاقلانه ، خدا در پرونده شما حسنات ثبت کند و به این خاطر درجات آخرتتان را بالا ببرد .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مى فرماید :
« المَرْءُ عَلى دِینِ خَلِیلِهِ ، فَلْیَنْظُرْ أحَدُکُمْ مَن یُخَالِلُ ».(4)
انسان بر طریقه دین و آیین دوست خود است ، پس باید هر یک از شما با دید عقل بنگرد با چه کسى رفاقت و دوستى مى کند .
باز رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مى فرمود :
« مَن کَانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلاَ یُواخِیَنَّ کَافِراً وَلاَ یُخالِطَنَّ فَاجِراً وَمَنْ آخى کَافِراً أوْ خَالَطَ فَاجِراً کَانَ کَافِراً فَاجِراً ». (5)
کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد ، رابطه برادرى و دوستى تنگاتنگ با کافر برقرار نکند و با بدکار آمیزش و رفاقت نداشته باشد ; کسى که با کافر دوستى تنگاتنگ برقرار کند یا با بدکار معاشرت نماید کافر ، و بدکار است .
و نیز پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) فرمود :
« الوَحْدَةُ خَیْرٌ مِنْ قَرِینِ السَّوْءِ ». (6)
تنها زیستن بهتر از همنشین بد است .
از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) روایت است که در پاسخ پیر مرد شامى هنگامى که از حضرت پرسید : همنشین شرّ و آلوده به بدى کیست ؟ فرمود :
« المُزَیِّنُ لَکَ مَعصِیَةَ اللهِ ». (7)
کسى است که معصیت خدا را براى تو جلوه مى دهد و آن را در نظرت مى آراید تا ارتکابش بر تو سهل و آسان گردد .
و نیز آن حضرت فرمود :
« ثَلاثٌ مَن حَفِظَهُنَّ کَانَ مَعصُوماً مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ وَمِن کُلِّ بَلِیَّة : مَنْ لَم یَخْلُ بِامرَأة لَیْسَ یَملِکُ مِنهَا شَیئاً وَلَمْ یَدخُل عَلى سُلطَان وَلَم یُعِن صَاحِبَ بِدعَة بِبِدْعَتِهِ ». (8)
سه چیز است که هر کس خود را از آنها حفظ کند ، از شیطان رانده شده در امان مى ماند و از هر بلایى معصوم خواهد بود : کسى که با زن نامحرم خلوت نکند و بر پادشاه وارد نشود و صاحب بدعتى را در بدعتش کمک ننماید .
امام موسى بن جعفر (علیهما السلام) از حضرت عیسى (علیه السلام) روایت مى کند که آن حضرت فرمود :
« إنَّ صَاحِبَ الشَّرِّ یُعْدِى وَقَرِینَ السَّوْءِ یُردِى فَانْظُر مَنْ تُقَارِنُ ». (9)
بى تردید دارنده خطاها و لغزش ها ، دشمنى مىورزد و به حقوق انسان تجاوز مى کند و رفیق بد و ناجنس ، آدمى را هلاک مى کند و از اعتبار و آبرو مى اندازد ، پس با دقت بنگر که با چه کسى همنشین مى شوى .
امام صادق (علیه السلام) به عمار بن موسى فرمود :
« یَا عَمّارُ ! إنْ کُنْتَ تُحِبُّ أن تَستَتِبَّ لَکَ النِّعْمَةُ وَتَکْمُلَ لَکَ المُرُؤَةُ وَتَصْلُحَ لَکَ المَعِیشَةُ فَلاَ تُشَارِکِ العَبِیدَ والسَّفِلَةَ فِى أمْرِکَ فِانَّکَ إن ائْتَمَنْتَهُمْ خَانُوکَ وَإنْ حَدَّثُوکَ کَذبُوکَ وَإنْ نُکِبْتَ خَذَلُوکَ وَإنْ وَعَدُوکَ أخْلَفُوکَ ». (10)
اى عمار ! اگر دوست دارى که نعمت برایت آماده شود و پابرجا بماند و مروت و مردانگى ات کامل گردد و معیشت و زندگى ات اصلاح شود ، بردگان و مردم پست را در زندگى خود شریک مکن زیرا اگر آنان را امین خود قرار دهى به تو خیانت مىورزند و اگر با تو سخن گویند به تو دروغ مى گویند و اگر دچار مصیبت و بلایى شوى رهایت مى کنند و اگر وعده ات دهند از وعده خود تخلّف مىورزند .
امام صادق (علیه السلام) به داود رقّى فرمود :
« اُنظُر إلى کُلِّ مَنْ لا یُعْنِیکَ مَنفَعَةً فِى دِینِکَ ، فَلاَ تَعتَدَّنَّ بِهِ وَلاَ تَرغَبَنَّ فِى صُحبَتِهِ ، فَانَّ کُلَّ مَا سِوَى اللهِ تَبَارَکَ وَتَعَالى مُضمَحِلٌّ وَخیمٌ عَاقِبَتُهُ » . (11)
به کسى که در دینت سودى به تو نمى رساند ، عاقلانه بنگر ، پس به او اعتماد مکن و در رفاقت و دوستى اش رغبت نشان نده زیرا هر چه غیر خداى تبارک و تعالى است نابود و عاقبتش بد است .
امام جواد (علیه السلام) فرمود :
« إیّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الشَّرِیرِ فَانَّهُ کَالسَّیفِ المَسْلُولِ یَحسُنُ مَنْظَرُهُ وَیَقْبُحُ أثَرُهُ ». (12)
از دوستى و رفاقت با مردم آزار و بدکار بپرهیز زیرا او مانند شمشیر از نیام کشیده است ، منظرش زیبا و محصولش زشت است.
در کتاب ها در ضمن حکایات پندآموز آورده اند که انوشیروان فرمان داد بوذرجمهر نخست وزیر بلندمرتبه اش را که مردى حکیم و دانشمند و آورنده کتاب « کلیله و دمنه » از هند به ایران بود به زندان بیندازند .
روزى به زندانبان گفت : با بوذرجمهر ملاقات کن و از قول خودت احوال او را بپرس .
زندانبان از بوذرجمهر احوال پرسید ، بوذرجمهر گفت : دارویى دارم که براى آرامش خود از آن استفاده مى کنم و آن توکّل به خداست ، علاوه بر این بر این حال راضى و خوشنودم چه بسا که حال دیگر حالى سخت و پر مشقّت باشد .
معلوم شد زندان در بوذرجمهر اثر منفى نگذاشته و دورى از مقام و زن و فرزند و مردم را با توکل به خدا و راضى بودن به حال فعلى جبران کرده است .
انوشیروان که مى خواست زندان براى آن مرد بزرگ عذاب باشد ولى عذاب نشد ، ناراحت شد ، از بارگاه نشینان چاره خواست ، یکى از آنان گفت : اگر مى خواهى زندان براى او عذاب و شکنجه شود بى خرد احمق و سبک مغز نادانى را هم زندان او کن زیرا روح انسان دانا در کنار احمق نادان به شکنجه و عذاب دچار مى شود . احمقى را یافتند و در زندان کنار بوذرجمهر قرار دادند ، چند ساعتى گذشت ، احمق شروع به گریه کرد ، بوذرجمهر به او گفت : چرا گریه مى کنى ؟ ! سختى زندان و فراق زن و فرزند به پایان مى رسد و در آخر آزاد مى شوى ، احمق گفت : گریه ام براى این امور نیست ، گریه ام براى بزغاله اى است که به او علاقه دارم و تو هرگاه سخن مى گویى یا غذا مى خورى ، با جنبیدن ریشت یاد بزغاله ام مى افتم ! !
از آن روز بوذرجمهر در شکنجه و عذاب روحى قرار گرفت ، زیرا طبیعى است که « روح را صحبت ناجنس عذابى است الیم » .
پس از مرگ یکى از حاکمان ایتالیا در صندوق مخصوصش نوشته اى را یافتند که در آن نوشته بود : پس از مرگ من از مردم ایتالیا پوزش بخواهید و درخواست کنید که براى من دعا کنند زیرا من به کشور و ملّتم خیانت کردم .
سپس خیانتش را به این صورت شرح داده بود : اهل قریه اى بودم که با پایتخت فاصله زیادى داشت ، در خانواده اى غیر معروف با وضع اقتصادى ضعیف زندگى مى کردم ، از نظر رفتار و منش در آزادى بى قید و شرط به سر مى بردم ، با نگاه هاى شهوت آلود دل به دختر همسایه که از وجاهت و زیبایى بهره مند بود بستم ، به خواستگارى اش رفتم ولى پدر و مادرش مرا از رسیدن به وصال او محروم نمودند .
من با همه وجود علاقه مند به آن دختر بودم و قصد قطعى ام رسیدن به وصال او بود ، نزد خود تصمیم گرفتم به هر صورت و به هر شکلى که باشد به او برسم .
روزى شنیدم طلا فروشى معتبر از پایتخت به قریه ما آمد و با پولى فراوان که به خانواده آن دختر داد ، آن دختر را از پدر و مادرش خرید و همراه خود به پایتخت انتقال داد !
اقامت در قریه برایم بسیار مشکل شد ، با رنج و مشقت به سوى پایتخت رفتم و هر چه از آن دختر جستجو کردم او را نیافتم .
پس از مدتى در کشور ، حزبى به نام حزب آزادى بردگان شکل گرفت ، من هم در آن حزب نام نوشتم و عضو حزب شدم ، این حزب فعالیت چشم گیرى را در پایتخت شروع کرد و من هم پس از مدتى در آن حزب به خاطر سخت کوشى و زرنگى و خوش فکرى ، از چهره هاى معروف و مقامات بالاى حزب شدم .
چیزى نگذشت که حزب ، برنده حکومت شد و من هم در حزب برنده حاکمیت بر کشور !
پس از مدتى شنیدم دختران زیباروى ایتالیا را با قیمت گران به کشور همسایه مى فروشند ، حادثه اى به وجود آوردم تا میان ایتالیا و کشور همسایه جنگى رخ دهد ، جنگ سختى در گرفت ، شبى در ایام جنگ که نسبتاً جنگ آرام بود مشغول استراحت بودم ، در گوشه لشکرگاه سر و صدایى بلند شد که مزاحم استراحتم بود ، به مأمورین دستور بررسى دادم ، گزارش دادند دو سه سرباز بر سر زن بدکاره اى به دعوا و جار و جنجال برخاسته اند ، گفتم : زن و سربازان را نزد من آورید ، چون سربازان و زن را آوردند به دقت در چهره زن نگریستم دیدم همان دخترى بود که من با نگاه هاى هوس آلود عاشقش شده بودم ! !
به خاطر دخترى هوس باز و بازیچه شهوات ، خریداران و فروشندگان ، دختران ، چهل طلافروش را بى گناه کشتم و بیت المال و نیروى مردمى کشورم را در آتش جنگى بى علت سوزاندم ، بنابراین از مردم پوزش بطلبید و از جانب من عذرخواهى کنید .
این است حالت نفس که چون چشم و دیده اى که ابزار اوست نادرست ببیند و گوشى که از وسائل اوست نادرست بشنود و . . . تبدیل به نفس اماره و به عبارت دیگر اژدهایى خطرناک مى شود که در یک لحظه دین و ایمان و اخلاق و کرامت انسان را مى بلعد و از هضم رابع مى گذراند.
فصاحت و بلاغت:
کلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى که از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر کمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى که امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» یعنى:
«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید که تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى که بشرى تو را تفهیم ننموده است».
در اینجا مرورى کوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید که یکى از بزرگترین حرکتهاى آن حضرت، در واقعه کربلا بود که دستگاه حکومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می کنیم:
«به خدا قسم اى یزید، هر چه کردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا که تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدى.
اى یزید! در آن روزى که خداوند بدنهاى پاک شهیدانمان را حاضر می کند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیکه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى که به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را که در کربلا به خاک و خون کشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. که خداوند می فرماید: (کسانى را که در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلکه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). آل عمران: 169
و اى یزید! براى تو همین بس که حاکم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى کسى که این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار کرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست که چه جانشین بدى براى خود تعیین کرده و در روز جزا درخواهید یافت که بدترین مکان از آنِ کیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.
حضرت زینب (س) بزرگ بانوی جهان اسلام، بیدادگر و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهای دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " دانای بدون آموزگار و فهمیده بدون فهماننده " بود. الگوی راستین وی، بانوی دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وی بوده است. زینب (س) در دامان پرمهر و معنویت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامی و قرآنی سیراب گشت. رسالت راستین زینب هنگامی آغاز گردید که پس از به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش با ایراد سخنان آتشین به بیدارگری مردم کوفه و ستیز با ستمکاران و یزیدیان پرداخت.
پس از واقعه خونبار کربلا نقش ایشان روند تازه تری یافت. آن حضرت در این دوران ضمن حضور در کاروان اسرای کربلا در برابر حکام جور قرار گرفتند و به افشاگری ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوی خاندان امیه پرداختند. آن حضرت در این دوران سخت با حضور در کاخ برخی حکمرانان جور زمان مانند یزید و ابن زیاد، با تاکید برحقانیت طریق آل محمد بر سخنان و تبلیغات مسموم خاندان امیه درباره بنی هاشم خط بطلان کشیدند.
صدیقه توانا، عقلیه دودمان وحی، تربیت شده خاندان نبوت، حضرت زینب کبری(س) است. همو که در بزرگواری و کرامتش بسیار سخن ها گفته و نوشته اند.
او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر نیروهای ستمگر و کوبنده دژخیمان زورگو است.
زینب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق الهی است. این بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداکاری در راه خدا و چشم پوشی از همه چیز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه یاد داد.
ایثار، فداکاری، وزانت عقل، صبر و بردباری، علم وسیع و دانش وافر، سخنان سنجیده و منطقی او در فرصت های حساس توأم با آن مظلومیت و ستم های جانکاهی که به او وارد آمده است، از او چهره یک شخصیت بی نظیر، رزم آور شجاع، جهادگر بی باک و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسیم نموده است که تا چرخ زمان حرکت دارد، تا نسل ها در روی زمین حیات دارند و تا زمین دور خورشید می گردد این چراغ فروزان، نورافکن جهانیان و نسل های آینده خواهد بود.
به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند که در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشکلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام که حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به برکت توسل به آن حضرت مشکلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.
حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاک است که توسل به آن حضرت براى حل مشکلات بزرگ بسیار تجربه شده است و کرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.
به عنوان مثال شبلنجى یکى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار می نویسد:
«شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در کتابش مشارق الانوار می گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشکلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیده اى در مدح آن حضرت سرودم که مطلع آن چنین بود:
آلِ طاها لَکُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواکُمْ بِما لَکُمْ آلآء
و خدا به برکت آن بانوى گرامى مشکل مرا حل کرد.
شهادت آن حضرت:
حضرت زینب سلام ا... علیها، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حقه ولایت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، شهادت رسیده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.
مزار ملکوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اینک زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.
حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.
نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ... پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.
در آن زمان که صدیقه کبری (علیها السلام) به این گوهر دریای عصمت و طهارت باردار بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه حضور نداشتند و به سفری رهسپار بودند. هنگامی که وجود مقدس زینب کبری (سلام الله علیها) متولد گشت، صدیقه طاهره (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدینه حضور ندارد، شما این دختر را نام بگذارید. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمی گیرم، صبر نما که به این زودی رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح داند بر این کودک می نهد.
هنگامی که سه روز گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سیره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (علیها سلام ) وارد گشتند.
امام علی (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! خداوند متعال دختری به دخترت عطا فرموده است، نامش را معین فرمایید. فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من می باشند، لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرییل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را زیـنب بگذار، چرا که این را در لوح محفوظ نوشته ایم.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید، ببوسید و نامش را زینب نهاد و فرمود: به حاضرین و غایبین امت، وصیت می نمایم که حرمت این دختر را پاس بدارند. همانا که او به خدیجه کبری (علیها سلام) شبیه است.
هوش و ذکاوت:
صاحب کتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذکاوت آن بانوى بزرگوار چنین می نویسد:
در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوى بزرگوار همین بس که خطبه طولانى و بلندى را که حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.
و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می کند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل می نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت کرده و می گوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..»
دقت کنیم که حضرت زینب علیها السلام با اینکه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا کمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء که محتوى معارف اسلامى و فسلفه احکام و مطالب زیادى است را با یک مرتبه شنیدن حفظ کرده، و خود یکى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.
عقبه از یک سفر تجارتى بازگشت و عده اى از بزرگان و اشراف مکه از جمله پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) را به مهمانى دعوت کرد که در آن مهمانى به علتى دوستش ـ اُبىّ بن خلف ـ حاضر نبود .
هنگامى که مهمانان سر سفره حاضر شدند و دست به غذا بردند عقبه دید رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از خوردن غذا امتناع دارد ، سبب را پرسید ، حضرت فرمود : من از طعام تو نمى خورم مگر اینکه به وحدانیت خدا و رسالت من شهادت دهى و به دایره اسلام و مسلمانى درآیى تا درهاى رحمت حق و درهاى بهشت به رویت باز شود .
عقبه با کمال میل شهادتین را به زبان جارى کرد و پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم از غذاى او تناول فرمود .
عقبه هنگامى که پس از پایان میهمانى نزد رفیق شیطان مسلک و بت پرستش رفت ، با ملامت و سرزنش اُبىّ بن خلف روبه رو شد و از سوى اُبىّ مورد شماتت قرار گرفت که چرا آیین خود را رها کرده ، به آیین محمد گرویدى ؟
عقبه داستانش را در اسلام آوردنش بیان کرد ، اُبىّ با کمال وقاحت به او گفت : من از تو خوشنود و دل خوش نمى شوم مگر اینکه به تکذیب محمد برخیزى ! !
عقبه بدبخت و تیره روز که نخواست این دشمن غدار دوست نما را از خود براند و سعادت به دست آورده را حفظ کند و ز راه جهنم به راه بهشت برود ، براى خوش آمد آن نابکار به سوى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) رفته ، با کمال بى شرمى آب دهان به صورت پیامبر (صلى الله علیه وآله) انداخت که آب دهانش با دو شقه شدن به صورت مبارک رسول حق (صلى الله علیه وآله) جارى شد و آن چهره ملکوتى را تحت تأثیر قرار داد ، حضرت زنده بودن عقبه را تا پیش از هجرت خود خبر داد و به او گفت : چون از مکه بیرون آیى به شمشیر انتقام حق به قتل مى رسى ، پیش بینى آن حضرت در جنگ بدر تحقق یاقت ، عقبه در جنگ بدر به جهنم واصل شد و اُبىّ بن خلف ـ دوست نابابش ـ در احد به قتل رسید.
آیات 27 ـ 29 سوره فرقان جهت دلدارى و تسلیت به پیامبر (صلى الله علیه وآله) بیان و سرنوشت شوم انسان پلیدى که در دنیا دچار دوست و رفیق گمراه و گمراه کننده و شیطان مسلک شد ، نازل گردید .
وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَالَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً * یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولاً (2)
و روزى که ستمکار ، دو دست خود را از شدت اندوه و حسرت به دندان مى گزدو مى گوید : اى کاش همراه این پیامبر راهى به سوى حق برمى گرفتم ، * اى واى ، کاش من فلانى را که سبب بدبختى من شد به دوستى نمى گرفتم ، * بى تردید مرا از قرآن پس از آنکه برایم آمد گمراه کرد . و شیطان همواره انسان را پس از گمراه کردنش تنها و غریب در وادى هلاکتوامى گذارد .
آرى ; همنشین بد به فرموده حق شیطان است و شیطان بى تردید دشمن انسان است و پس از آن که به انسان خسارت و زیان غیر قابل جبران وارد ساخت ، او را در حیرت و سرگردانى و اسیر دست انواع طوفان ها و بلاها در دنیا و به چنگال عذاب ابد در آخرت ، وامى گذارد .
وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولاً (3)
و شیطان همواره انسان را پس از گمراه کردنش تنها و غریب در وادى هلاکتوامى گذارد .
رفیق و همنشین آن نیست که بر عیوب و نواقص و خلأهاى معنوى انسان بیفزاید و چون آتشى خطرناک به خرمن ارزش هاى انسان و کرامت و شرافتش بیفتد ، دوست حقیقى و رفیق واقعى کسى است که از عیوب آدمى بکاهد و نقایص انسان را برطرف سازد و خلأهاى معنوى و روحى دوست خود را جبران کند .
امام صادق (علیه السلام) درباره محبوب ترین همنشین مى فرماید :
« أحَبُّ إخوَانى إلَىَّ مَنْ أهْدى إلىَّ عُیُوبى » (4)
محبوب ترین برادرانم نسبت به من کسى است که مرا به سوى عیوبم راهنمایى کند .
انسان با انصاف و خواهان خوشبختى هنگامى که از طرف همنشینى دلسوز به عیوبش راهنمایى شود ، بى تردید در مقام رفع عیوب خود برمى آید و با کمک همنشین با کرامتش به مقامات انسانى عروج مى کند .
اى غزالى گریزم از یارى*** که اگر بد کنم ، نکو گوید
مخلص آن شوم که عیبم را *** هم چو آیینه رو برو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان *** پشت سر رفته مو به مو گوید
رفیق ومعاشرى که از ایمان و اخلاق و عمل صالح تهى است و به همین سبب از فتوت و جوانمردى و فضیلت و کرامت بى بهره است ، آتشى است که درخت وجود را با همه شاخ و برگش مى سوزاند و نهایتاً انسان را در دنیا از ارزش ها دور مى کند و او را به خوارى و ذلت مى نشاند و دریایى از اندوه و غصه و تأسف و پشیمانى را براى او بر جا مى نهد و دوستى و معاشرتش سبب مى شود که انسان در آخرت هم به عذاب الیم دچار شود و در دوزخ که براى بدکاران جایگاهى ابدى است ، با دیدن رفیق ناجنس و چهره اى که او را به عذاب جاوید دچار کرده است عذاب مضاعف بچشد.
1ـ بقره(2): 233 |
2ـ فرقان: 29 |
3ـ فرقان: 29 |
4ـ کافی: 2/639 |
|
|
از آیات قرآن مجید و روایات با ارزش و معارف حقه اسلامیه استفاده مى شود که مسأله رفاقت و همنشینى ، و معاشرت و دوستى و آثارش در زندگى ، مسأله اى است که انسان در برابر آن تکلیفش سنگین و مسؤولیتش عظیم است .
انسان اگر رفیق و دوستى را انتخاب کند که سبک مغز و پست باشد و جز به شکم و شهوت اهتمام نورزد و نسبت به خدا و قیامت و دین و دیندارى و اخلاق و عمل صالح در غفلت و بى خبرى دست و پا بزند و از دوستى و معاشرتش با انسان هدفى جز امور مادى و لذّت برى و خوش گذرانى نداشته باشد ، بى تردید با دست خود و با انتخاب خویش تیشه به ریشه خود زده ، بناى دنیا و آخرتش را در معرض خرابى قرار داده ، خدا را از خود ناراضى نموده ، به سعادت و خوشبختى اش پشت و پا زده ، مسؤولیت و تکلیف الهى و انسانى خود را که در این زمینه بس بزرگ و با عظمت است نادیده گرفته و نهایتاً براى خود در قیامت محاکمه سختى را تدارک دیده است .
از سفارش هاى بسیار مهم حضرت حق و همه پیامبران و امامان و اولیاء خدا (علیهم السلام) و نیکان و اخیار و دلسوزان این است که : « از معاشر ناباب احتراز کنید » .
همنشینى با معاشر ناجنس از هر زهرى کشنده تر و از هر خطرى خطرناک تر و از هر کار زشتى زشت تر است زیرا معاشر ناباب دین و ایمان و اعتبار و آبروى انسان را بر باد مى دهد ، و آدمى را از فیوضات و عنایات حضرت حق محروم مى کند .
تا توانى مى گریز از یار بد*** یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند *** یار بد بر جان و بر ایمان زند
راستى ، چه انسانى خطرناک تر و زیانبارتر از رفیقى که وارد زندگى انسان شود و انسان را از خداى مهربان جدا کند و سراپاى فضاى حیات آدمى را آلوده نماید و ریشه انسانیت انسان را بخشکاند و گُل وجود انسان را تبدیل به خار کند و خانه آباد شخصیت آدمى را چون ویرانه اى پر از مار و مور رذائل اخلاقى نماید و انسان را مورد نفرت حق و در معرض بى مهرى خانواده اش و دیگران قرار دهد ! !
این چهره هاى ناباب و غولان رهزن و دیوان مفسد ، با کلام و قلم و اطوار و منش خود ، انسان را به آتش دوزخ و چاه ویل و عذاب ابد دعوت مى کنند و باید گفت : واى بر کسانى که دعوت این سبک مغزان و سفیهان دیوانه و حیوانات آدم نما را مى پذیرند و داغ ننگ بردگى اینان را بر پیشانى زندگى مى زنند ،
. . . أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ . . . (1)
. . . اینان که مشرکند ، نه تنها مردم ، بلکه بى رحمانه زن و فرزند خود را به سوى آتش مى خوانند . . .
معاشر ناباب که به قول قرآن کریم شیطانى خطرناک و راهزنى خسارت زننده است و پس از نابود کردن ارزش هاى انسان از انسان چشم مى پوشد و او را در وادى هلاکت وامى گذارد و به فرموده امیرالمؤمنین على (علیه السلام) دیوى انسان نماست که چهره اش چهره انسان و قلبش قلب حیوان است اگر از طریق معاشرت و رفاقت در زندگى انسان وارد شود و مهار امور آدمى را به دست بگیرد ، دنیا و آخرت انسان را به باد مى دهد و باعث مى شود که همه درهاى رحمت حق به روى انسان بسته شود و روزنه هاى خشم و عذاب به روى آدمى باز گردد .
این نکته را نباید فراموش کرد که ورود معاشر ناجنس به فضاى زندگى معلول خواسته خود انسان و پذیرش بى چون و چراى اوست و انسان نمى تواند خود را در این زمینه مسلوب الاختیار قلمداد کند و همه تقصیر و جرم و جنایت را به عهده همنشین ناپاک اندازد . تنها کارى که معاشر آلوده مى کند ، دعوت به زشتى و بدى و گناه و معصیت است و این انسان است که با اراده و عقلى که دارد و با توجه به موج هدایت خدا که از درون و برون به انسان مى رسد باید دعوت این قاتل شخصیت و غول خطرناک و دیو سیاه باطن را با تمام وجود برگرداند و از پذیرشش امتناع ورزد و از قبولش سرپیچى نماید که خیر دنیا و آخرت و سعادت امروز و فردا در طاعت خدا و سرپیچى از چهره هاى ضد خدا و به ویژه معاشر ناباب است .
معاشر ناباب موجودى است که حاکم وجودش به جاى عقل ، جهل و به جاى قلب ، شهوت و به جاى حق ، هواى نفس است و هدفى جز عارى کردن انسان از حقایق و نابودى دنیا و آخرت و ریشه کن کردن ارزش ها و به پوچى رساندن او ندارد .
نشانه هاى دشمنىِ دوست نما
در هر دوره اى و در هر عصرى شیطان صفتانى خطرناک هستند که افراد به ویژه جوانان را جذب نموده و با آنان طرح دوستى و رفاقت مى اندازند تا از مال و منال آنان به ناحق استفاده کنند و ارزش هاى انسانى شان را به غارت برند .
اینان با چهره اى خوش نما و لبخندهایى جذاب و سخنانى شیرین و دام هایى نامرئى و خدعه و فریب کارى ماهرانه و پشت هم اندازى عجیب و غریب ، خود را به انسان مى نمایانند و با این ترفندها به انسان دست دوستى و رفاقت مى دهند و هنگامى که آدمى را اسیر محبت مکارانه خود کردند ، وسوسه هاى خود را شروع نموده ، به تدریج و در مدتى طولانى انسان را از خدا و حق و حقیقت و عبادت و خدمت و سلامت نفس و کرامت و شرافت و آغوش گرم خانواده و مجالس مفید و دنبال کردن دانش و ... جدا مى سازند و آهسته آهسته انسان را بدون اینکه توجه عمیق داشته باشد به اسارت شهوات و امیال و غرائز خود درمى آورند و او را عمله و خادم خیانت ها و جنایت هاى خود مى کنند و به خرمن خوبى ها و ارزش هاى انسان آتش مى اندازند و کارى مى کنند که روز پشیمانى ، فرصت ها از دست رفته و اسباب نجات نابود شده باشد .
شناخت این دشمنان خطرناک دوست نما با توجه به این اوصاف ، کار دشوارى نیست .
هنگامى که کسى را دیدید و یافتید که زمزمه جدا شدن از حق از او شنیده مى شود و درک کردید که مى خواهد از شما به عنوان ابزارى براى امیال خودش سوء استفاده کند و قطع رابطه با خوبى ها و ارزش ها را به شما پیشنهاد مى نماید و خوبان جامعه را در نظر شما کوچک و ناپاکان را در نظر شما بزرگ جلوه مى دهد ، بدانید که دیو صفتى سفاک و شیطان مسلکى بى باک با خدعه و حیله و مکر و فریب ، خود را به شما دوست و رفیق مى نمایاند ، در این حال بر شماست که هرگز با او طرح دوستى نریزید و باب رفاقت باز نکنید و زمینه معاشرت فراهم نیاورید و در این زمینه از داستان اسفناک و عبرت آموز عقبة بن ابى معیط ـ که در آیات 27 تا 29 سوره فرقان به آن اشارت شده است ـ پند گرفته ، خود را از چنگال آن گرگ بى رحم برهانید .
از جلوه هاى رحمت حق آیین مقدس اسلام است که دینى کامل و نعمتى تمام است که از آن به عنوان جهان تشریع نیز یاد مى کنند .
انسان براى بقاى ظاهر خود باید از سفره نعمت مادى حق سهمش را از طریق مشروع مصرف کند و براى بقا و رشد و کمال باطن خویش باید عملا به مقررات الهى گردن نهد .
انسان براى تأمین خیر دنیا و آخرت خود باید دستى در سفره تکوین و دستى در سفره تشریع داشته باشد تا با کمک گرفتن از نعمت ظاهرى و نعمت معنوى به کمال لایق مربوط به خود برسد .
انسان باید بداند که پروردگار بزرگ و مهربان از باب احسان و لطف و رأفت و رحمت ، عنایت ویژه اى به او نموده و احکام و مقررات و معارفى را به زبان قرآن و زبان پیامبر (صلى الله علیه وآله) و زبان امامان معصوم (علیهم السلام)برایش بیان فرموده است ، تا او را از فرومایگى حیوانى تعالى بخشد و وى را از تاریکى جهل و غفلت و نسیان به نور ایمان و معرفت و محبت و قرب خویش هدایت نماید و در پناه ولایت خود او را در تمام مراحل حیات دنیا و آخرت با کامل ترین برنامه زندگى به عالى ترین درجات سعادت مادى و معنوى برساند ، ولى شرط بهره مندى از این رحمت ویژه این است که انسان به اختیار و اراده خود دین خدا را انتخاب نماید و همه امور زندگى اش را با آن هماهنگ سازد .
آرى ; حضرت او به اقتضاى رحمت و رأفتش انسان را به راه مستقیم هدایت مى کند و پیامبران و امامان معصوم را در خیمه حیات بشر چون مشعل هاى نور مى فرستد و قرآن را به عنوان قانون سعادت نازل مى کند و این انسان است که باید با اختیار و اراده خود راه سعادت را با بندگى و طاعت و خدمت به خلق بپیماید و از این طریق خود را لایق و شایسته رحمت خاصه حق کند و زمینه آمرزش و ورود در بهشت را نسبت به خود فراهم آورد و از ناسپاسى در برابر دین بپرهیزد که ناسپاسى در برابر دین بلایى عظیم و مصیبتى سنگین است که هر کس دچار آن شود از رحمت ویژه حق و آمرزش حضرت محبوب و ورود در بهشت محروم مى گردد .
او با ارائه دین کامل ، راه رسیدن به خوشبختى را براى انسان ترسیم کرد ولى انسان ها در برابر این راه به دو گروه تقسیم شدند ، گروهى عقل و انصاف به خرج داده راه خدا را انتخاب کردند و گروهى بر اثر کبر و لج بازى و عناد جاهلانه به ناسپاسى نسبت به این نعمت عظیم برخاستند و به دست خود مایه بدبختى و تیره روزى را براى خود فراهم آوردند .
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً .
ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس .
مقررات دینى به احکام پنج گانه واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح تقسیم مى گردد و عمدتاً از آنها به عنوان اوامر و نواهى الهى یاد مى شود .
حضرت حق اوامر و نواهى خود را که بر اساس سعادت دنیا و آخرت انسان نظام داده شده به وسیله کتاب هایى آسمانى چون « صحف » ابراهیم (علیه السلام) و « زبور » داود (علیه السلام) و « تورات » موسى (علیه السلام) و « انجیل » عیسى (علیه السلام) فرستاد و همه آنها را در قرآن مجید بر پایه نیاز انسان تا قیامت کامل کرد .
شیرازه دین در همه دوره ها بر اساس توحید و معاد و حقایق اعتقادیه پایه گذارى شده و تنها کیفیت برنامه ها و عبادت ها در هر عصرى متناسب با مردم همان روزگار بوده و روز به روز تطور تکاملى داشته است تا به صورت قرآن و روایات پیامبر (صلى الله علیه وآله) و اهل بیت (علیهم السلام) که تا روز قیامت پاسخگوى نیازهاى مادى و معنوى انسان است جلوه کرده و رخ نموده است .
شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ .
از دین آنچه را به نوح سفارش کرده بود ، براى شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحى کردیم ; و آنچه را به ابراهیم و موسى و عیسى به آن توصیه نمودیم این است که : دین را برپا دارید و در آن فرقه فرقه و گروه گروه نشوید . . .
در این آیه شریفه از پنج پیامبر اولوالعزم یاد شده و واژه « دین » هم مفرد آمده است .
عرصه تکلیف راهى به سوى رحمت
خطاب هاى حضرت حق به انسان در مدار یَا أیُّهَا النَّاس ، یَا أیُّها الَّذینَ آمَنُوا ، یَا عِبادِى ، یَا بَنى آدَمَ که در قرآن مجید و دیگر کتاب هاى آسمانى آمده نوازشى از مهر و لطف و رأفت و محبت حق به انسان است که وى را با لحاظ کردن کرامت و ارزشش به عرصه تکلیف و مسؤولیت خوانده ، تا از طریق اداى تکلیف و عمل به مسؤولیت در مدتى که در دنیاست با صاحب هستى و مالک الملوک و رب الارباب در ارتباط باشد و از این طریق خود را به رحمت بى نهایت دوست نزدیک نماید .
حضرت امام صادق (علیه السلام) در توضیح خطاب حق به انسان که عنایتى است از رب الارباب به موجودى برخاسته از خاک و تراب مى فرماید :
« لَذَّةُ ما فِى النِّداءِ أزالَتْ تَعَبَ العِبادَةِ وَالفَناءِ »
لذتى که در شنیدن این نداست رنج عبادت و سختى جهد و کوشش در راه محبوب را از بین مى برد .
تکالیف ، پیوند انسان با خدا
با توجه به این لطیفه که خداوندى که عظمت او بى نهایت است ، انسان محدود و ضعیف البنیه و حقیر و کوچک را مورد خطاب و توجه خویش قرار مى دهد و از او تکلیف و عبادت و بندگى و خدمت و انجام خیر مى خواهد ، عبادت و خدمت را بر او سهل و روان مى کند و دلش را شایسته تحمل اسرار ملکوت مى نماید و جانش را آیینه تجلى دهنده اسما و صفات مى کند .
لیاقت و شایستگى انسان است که کتابى چون قرآن که دریایى از معارف و حاوى مسائل ملکوتى و برنامه هاى تربیتى و خودسازى است به او عنایت مى شود و پیامبران و امامان به عنوان آموزگاران آسمانى براى به کمال رساندن او در کنارش قرار مى گیرند .
جشن تکلیف
عالم پارسا و زاهد دانا و بصیر بینا سید بن طاووس فرا رسیدن زمان تکلیف و بلوغ خود را که زمان لایق شدن براى شنیدن خطابات حق است جشن گرفت و نقل و نبات و شیرینى به مهمانان داد و درباره این شرافت که دروازه ورود به عرصه رحمت رحیمیه است کتابى نوشت .
اینکه حضرت حق انسان را شایسته امر و نهى بداند و لایق خطاب شمارد بزرگ ترین افتخار است و آغاز تکلیف لحظه جدایى و امتیاز نوجوان از کودکان و سبک مغزان و دیوانگان و حیوانات است و زمان نورانى راه یابى به میدان مغفرت و بهشت و میدان مسابقه خیرات و خوبى هاست .
فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ .
به جانب نیکى ها و کارهاى خیر پیشى جویید .
سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّکُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ .
سبقت جویید به آمرزشى از سوى پروردگارتان و بهشتى که پهنایش چون پهناى آسمان و زمین است ، براى کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند ، آماده شده است ; این فضل خداست که آن را به هرکس بخواهد عطا مى کند و خدا داراى فضل بزرگ است .
راستى کسى که در مسابقه خیرات شرکت نکند و به سوى مغفرت و بهشت نشتابد بزرگ ترین ستم را بر خود روا داشته و به خاطر محروم نمودن خویش از راه یافتن به بارگاه ربوبى ، خود را از هر حیوانى پست تر کرده و حقا که سزاوار جریمه اى سنگین و عذابى سخت است .
هرکه به دل بار عشق یار نداردخشک درختى بود که خار ندارد
این که نویدم دهى به روضه رضوان *** گو به کسى این سخن که یار ندارد
بار مراد از نشاط دهر نبندد *** هر که بر آن آستانه بار ندارد
هر که نشد آتش شهید ره عشق *** حاصلى از عیش روزگار ندارد
روح و حقیقت دین
اصل دین همان اسلام آوردن و تسلیم بودن در برابر خداست و پیامبران الهى به خاطر اینکه با همه وجود تسلیم حق بودند مسلمان لقب یافتند .
مسلمان در اصطلاح قرآن به کسى گفته مى شود که جان و دل در گرو توحید برده و به معاد یقین دارد و عملا تسلیم همه احکام و قوانین الهى است و از طغیان و عصیان و سرپیچى در برابر حق پرهیز جدى دارد .
تسلیم حالت بسیار باارزشى است که پیامبران تحققش را در وجودشان از ابتداى زندگى و در دعاهایشان در مراحل مختلف حیات از خدا درخواست کردند .
درخواست پیامبران الهى براى تسلیم
حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) پس از بناى کعبه با تضرع و زارى به محضر حضرت حق عرضه داشتند :
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ . . .
پروردگارا ! ما را با همه وجود تسلیم خود قرار ده و نیز از دودمان ما امتى که تسلیم تو باشند پدید آر . . .
در این زمینه فرمان صریح خدا به حضرت ابراهیم (علیه السلام) پذیرش اسلام و تسلیم شدن است :
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ .
و یاد کنید هنگامى که پروردگارش به او فرمود : تسلیم باش . گفت : به پروردگار جهانیان تسلیم شدم .
و آن حضرت و نیز یعقوب (علیه السلام) به فرزندانشان همین سفارش را داشتند :
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِىَّ إِنَّ اللهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ .
و ابراهیم و یعقوب پسرانشان را به آیین اسلام سفارش کردند که : اى پسران من ! یقیناً خدا این دین را براى شما برگزیده ، پس شما باید جز در حالى که مسلمان باشید ، نمیرید .
و حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که ما را به شرط رعایت این حقیقت مسلمان نامید :
. . . هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ. . . .
. . . او شما را پیش از این « مسلمان » نامید و در این قرآن هم به همین عنوان نامگذارى شده اید . . . .
نقش تسلیم در انجام تکالیف
انسان وقتى در گردونه حالت تسلیم قرار گیرد ، عاشقانه همه احکام و عبادات و مقررات خدا را مى پذیرد و در تمام مراحل زندگى اش به کار مى گیرد و هرگز از عبادت و خدمتى روى نمى گرداند و از تداوم دادن عمل به فرمان هاى حق ملول و خسته نمى شود و خود را با همه تسلیم شدگان تاریخ حیات در همه برنامه هاى عبادى که در هر عصرى به کیفیتى خاص متوجه انسان بوده هماهنگ و همراه مى کند و به این معنا توجه مى کند که عبادات با هر کیفیتى که وضع شده شامل حال همه مؤمنان تاریخ بوده و در این زمینه بدون دلیل و برهان کسى را استثنا نکرده اند و پایه گذارى عبادات و مقررات در حقیقت راهى است که انسان با سلوک در آن راه به رحمت خدا و قرب و لقاى او مى رسد .
نمونه اى از عبادات در امم سابقه
بررسى آیات مربوط به نماز ، زکات ، جهاد ، امر به معروف و نهى از منکر این حقیقت را روشن مى سازد که این احکام و مقررات متوجه همه امت ها بوده و اختصاص به امتى نداشته ، چیزى که هست در چگونگى و کیفیت به خاطر تناسب با وضع روحى و عقلى امت ها تفاوت داشته است مثلا براى اینکه بدانید نماز در همه اعصار و قرون به عنوان حکم حق در مکتب انبیا و حیات امت ها جارى بوده به نمونه اى چند از آیات قرآن در این مسئله اشاره مى شود :
در کوه طور به حضرت موسى (علیه السلام) خطاب مى شود :
َأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِى .
نماز را براى یاد من برپا دار .
و نیز از درخواست هاى ابراهیم (علیه السلام) از خدا توفیق اقامه نماز از جانب خود و فرزندان و نسلش مى باشد :
رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِى رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ .
پروردگارا ! مرا بر پادارنده نماز قرار ده و نیز از فرزندانم برپادارندگان نماز قرار ده . و پروردگارا ! دعایم را بپذیر .
و مردم شهر مدین به حضرت شعیب (علیه السلام) مى گفتند : چرا و به چه دلیل با بت پرستى ما مبارزه مى کنى ؟ آیا نمازت ترا به نکوهش ما وا داشته ؟
أَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ أَن نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا. . . .
آیا نمازت به تو فرمان مى دهد که آنچه را پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم ؟ . . .
و نیز درباره اسماعیل (علیه السلام) صادق الوعد آمده است که همواره خاندان خویش را به نماز و زکات فرمان مى داد و به سبب همین کار مرضى و محبوب پروردگارش شد :
وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیّاً .
و همواره خانواده اش را به نماز و زکات فرمان مى داد و نزد پروردگارش پسندیده بود .
قرآن مجید پس از بیان راه و روش ده تن از پیامبران چنین هشدار مى دهد که : در پى آنان افرادى جانشین شدند که نماز را ضایع و تباه و از شهوات و خواسته هاى شیطانى پیروى کردند :
فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ. . . .
سپس بعد از آنان نسلى جایگزین آنان شد که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروى نمودند . . .
پس موضوع نماز یا زکات یا سایر احکام ویژه شریعت محمدى نیست ، حقایقى است که متوجه همه انسان ها بوده تا از این طریق به رحمت ویژه حق برسند و سعادت دنیا و آخرتشان تأمین گردد .
در سوره مبارکه نحل با برشمارى بسیارى از جلوه هاى رحمت مادّى و معنوى گوشزد مى کند که این ها آیاتى براى اهل تفکر
تعقل، تذکر، اطاعت و ایمانو به امید هدایتو سپاسگزارىو تسلیم پذیرى شماست :
کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ .
نعمت هایش را بر شما کامل مى کند تا تسلیم فرمان هاى او شوید .
مطالب گذشته بخشی از کتاب گرانقدر« جلوه های رحمت الهی» از تالیفات استاد انصاریان بود که به عاشقان معرفت تقدیم گردید. در این کتاب (که بر روی سایت قرار دارد) میتوانید از دیگر مطالب مرتبط با این بحث مانند: موجبات رحمت الهی( شامل حسنات اخلاقی، ادب، هجرت و جهاد، توبه، اهل بیت، قرآن، عبادت ...) مسئولیت انسان در برابر نعمت ها و محرومیت از رحمت حق استفاده نمایید.