حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نزد ما همانند وجود مبارک رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است، از نظر «عصمت» در گفتار و تمسک به رفتار و اطاعت و پیروی واجب از دستوراتش...
ملاحظه میکنید که در این فراز جایگاه علی، همانند جایگاه پیامبر است، مانند او معصوم است و مردم در گفتار و رفتار مؤظفند او را الگوی خویش قرار داده و از امرش بدون چون و چرا پیروی نمایند، به همان نسبتی که از رسول خدا تبعیت میکردند.
در احادیثی از طریق شیعه و سنی، پروردگار عالم و رسول گرامی اسلام، «امیرالمؤمنین علی علیهالسلام » را به عنوان «الگو» با عبارات گوناگون معرفی نموده و از پیروان آئین مقدس اسلام و بندگان الهی میخواهند که از وی پیروی نمایند،که ذیلاً به چند مورد از آنها اشاره میگردد:
عن النّبی صلیاللهعلیهوآله قال: قالاللهتعالی: «ان علیا رایه الهدی و امام اولیائی و نور من اطاعنی و هو الکلمه التی الزمتها المتقین، من احبّه احبّنی و من ابغضه، ابغضنی فبشره بذلک فجاء علی فبشرته...» (3)
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: پروردگار عالم فرمودند: همانا علی علیهالسلام پرچم و نشانه هدایت است، او پیشوای بندگان و دوستان من است «علی علیهالسلام» نور روشنگر پیروان الهی و همان کلمهای است که بر انسانهای متقی واجب کردهام، هر کس علی علیهالسلام را دوست دارد، مرا دوست داشته و دشمنان وی دشمنان من هستند ای پیامبر! این فضیلت را به علی علیهالسلام خبر ده و رسول اکرم نیز خبر داد.
این حدیث دارای محتوای بسیار والا و نشانگر فضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام است،که خداوند متعال الگو بودن و بینظیری علی علیهالسلام را میرساند و میفرماید:
الف: خط علی علیهالسلام و آئین و افکار وی، همان خط خدا و اسلام حقیقی است و نزدیکی بهآن حضرت و دوستداری وی، نزدیکی به خدا و دوستداری «الله» است و بر عکس، دوری از علی علیهالسلام دوری از خداست.
ب: در این حدیث«على علیهالسلام»پرچم هدایت و توحید معرفى گردیده،راهیان راه او افراد هدایتیافته و حقجو مىباشند
ج:خداوند «علی علیهالسلام» را در این فرازها «امام» و پیشوای اولیایش قلمداد نموده که اسوه بودند آن حضرت را در بردارد.
د: امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در این جملات «نور» مسلمانان مطیع و متعهد بیان گردیده و در واقع اوست که انسانهای بیدار را از جهل و ضلالت و تاریکیهای مختلف نجات میدهد. . .
قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : «یا علی انت امام امتی و خلیفتی علیها بعدی و انت قائد المؤمنین الی الجنه . . . » (4)
رسول خدا خطاب به امیر المؤمنین علیهالسلام فرمودند: یا علی! تو امام و پیشوای امت من هستی و جانشین و خلیفه منی در میان آنان و تو مؤمنین را به بهشتبرین رهبری و راهنمایی میکنی. . .
در این حدیثشریف، پیامبر عظیمالشأن با عبارات «امام، خلیفه، قائد» الگو بودن آن حضرت را مورد تأیید قرار داده است.
شخصیت عظیم و گسترده امیر المؤمنین علی علیهالسلام وسیعتر و متنوعتر از این است که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحی آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد. برای یک فرد، حد اکثری که میسر است این است که یک یا چند ناحیه معین و محدود را برای مطالعه و بررسی انتخاب کند و به همان قناعت ورزد.
یکی از جوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم، ناحیه تأثیر او بر روی انسانها است و به عبارت دیگر «جاذبه و دافعه» نیرومند اوست که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا مینماید.
شخصیت افراد از نظر عکسالعمل سازی در روحها و جانها یکسان نیست. به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول میدارد و در دلها هیجان و موج ایجاد میکند و هر چه عظیمتر و پرنیروتر است خاطره انگیزتر و عکسالعمل سازتر است، خواه عکسالعمل موافق یا مخالف
شخصیتهای خاطرهانگیز و عکسالعمل ساز، زیاد بر سر زبانها میافتند، موضوع مشاجرهها و مجادلهها قرار میگیرند، سوژه شعر و نقاشی و هنرهای دیگر واقع میشوند، قهرمان داستانها و نوشتهها میگردند. اینها همه، چیزهایی است که در مورد علی علیهالسلام به حد اعلی وجود دارد و او در این جهت بیرقیب و یا بسیار کم رقیب است. گویند محمدبنشهرآشوبمازندرانى ـ که از اکابر علمای امامیه در قرن هفتم است ـ هنگامی که کتاب معروف مناقب را تألیف میکرد، هزار کتاب به نام «مناقب» که همه درباره علی علیهالسلام نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت. این یک نمونه میرساند که شخصیت والای مولی در طول تاریخ چقدر خاطرها را مشغول میداشته است.
امتیاز اساسی علی علیهالسلام و سایر مردانی که از پرتو حق روشن بودهاند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشهها، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام میبخشند.
فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بوعلی و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشهها و سرگرم کردن خاطرها هستند. رهبران انقلابهای اجتماعی مخصوصاً در دو قرن اخیر، علاوه بر این، نوعی تعصب در پیروان خود به وجود آوردند. مشایخ عرفان پیروان خویش را احیاناً آنچنان وارد مرحله «تسلیم» میکنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به می رنگین مینمایند. اما در هیچ کدام از آنها گرمی و حرارت توأم با نرمی و لطافت و صفا و رقّتی که در پیروان علی علیهالسلام ، تاریخ نشان میدهد نمیبینیم. اگر صوفیه از دراویش لشکری جرّار و مجاهدانی کارآمد ساختند، با نام علی کردند نه به نام خودشان
حسن و زیبایی معنوی که محبت و خلوص ایجاد میکند از یک مقوله است و سیادت و منفعت و مصلحت زندگی که کالای رهبران اجتماعی و یا عقل و فلسفه که کالای فیلسوف است و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالای عارف است، از مقولههای دیگر. معروف است که یکی از شاگردان بوعلیسینا به استاد میگفت اگر تو با این فهم و هوش خارقالعاده مدعی نبوت شوی،مردم به تو میگروند و بوعلی سکوت کرد. تا در سفری در فصل زمستان که با هم بودند، سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت: تشنهام، قدری آب بیاور. شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن. هر چه بو علی اصرار کرد، شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند. در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد که «الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله». بوعلی فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد.گفت: تو که مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری کنم مردم ایمان خواهند آورد، اکنون ببین فرمان حضوری من به تو که سالها شاگرد من بودهای و از درس من بهره بردهای آن قدر نفوذ ندارد که لحظهای بستر گرم را ترک کنی و آبی به من بدهی، اما این مرد مؤذن پس از چهار صد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده، از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندس و به وحدانیت خدا و رسالت او گواهی میدهد. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
آری فیلسوفان شاگرد میسازند نه پیرو، رهبران اجتماعی پیروان متعصب میسازند نه انسانهای مهذّب، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم میسازند نه مؤمن مجاهد فعال.
در علی علیهالسلام ، هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران. مکتب او، هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایی و جذبه و حرکت.
علی علیهالسلام پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصاً موجودی متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را با هم جمع کرده بود. هم اندیشهای عمیق و دور رس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار. کمال جسم و کمال! 218 روح را توأم داشت. شب، هنگام عبادت از ما سوی میبرید و روز در متن اجتماع فعالیت میکرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگیهای او را میدید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانهاش را میشنید و شب چشم ستارگان اشکهای عابدانهاش را میدید و گوش آسمان مناجاتهای عاشقانهاش را میشنید. هم مفتی بود و هم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضی بود و هم کارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده و بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود با همه زیباییهایش.
علی علیهالسلام اسوه انسانیت تمام انسانها در زندگی خود به دنبال «اسوه و الگو» میباشند و سعی میکنند حرکات و گفتار خویش را همانند آن الگوها انجام دهند، خواه آن الگوها خوب باشند و یا بد، و خواه در کارهای مطلوب باشد و یا نا مطلوب.
دین اسلام نیز این قانون کلی انسانها و خواسته آنان را مورد تأیید قرار داده و در هر زمانی الگو و یا الگوهایی تعیین کرده و مردم را به تبعیت از آنان سفارش نموده و تخلّف از این کار را موجب کیفر و عقاب دانسته است.
تمام انبیای الهی از اول خلقتبشر، هر کدام الگو و اسوه پاک و بدون نقص برای پیروان خود بودند و رسول خدا نیز طبق آیات زیادی از قرآن مجید به عنوان اسوه و الگو معرفی شده و اطاعت او، اطاعت پروردگار عالم معرفی گردیده است.(1)
پس از رحلت پیامبر عالیقدر، این مسئولیت عظیم به جانشین و وصی بر حقش «امیر المؤمنین على علیهالسلام» انتقال یافته و طبق دلایل زیاد و مدارک کافی که در این زمینه در بحثهای گذشته نقل کردیم، آن بزرگوار از هر جهت در جایگاه ارشادی و رهبری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قرار گرفته و وظایف وی را انجام میدادند و پیروان آئین مقدس اسلام نیز موظفند این الگوی تمام نمای رسالت اسلامی پیامبر عزیز را با جان و دل پذیرفته و در تمام برنامههای شخصی و اجتماعی خویش از آن سرور پیروی نمایند؛ در این زمینه یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت مىگوید:
«فأما على علیهالسلام فأنه عندنا بمنزله الرسول صلىاللهعلیهوآله فی تصویب قوله و الإحتجاج بفعله و وجوب طاعته...» (2)
زینب کبرا(س) تحت تربیت پدر و مادرى چون حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) و با شایستگى و استعداد ذاتى که از آن بهره مند بود به مراتب عالى از فضائل و کمالات انسانى دست یافت. او مانند پدر و مادر خود جامع همه کمالات و صفات پسندیده بود.
او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر نیروهای ستمگر و کوبنده دژخیمان زورگو است.
زینب(س) تجسم زهد، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق الهی است.
سخنرانى هاى او در کوفه و شام خاطره خطبه هاى پدرش امیرمؤمنان(ع) را در یادها زنده کرد. زینب کبرا(س) یکى از محدثان و راویان است . در سنین کودکى، در حالى که بیش از پنج یا شش سال از عمرش نمى گذشت، خطبه مادرش حضرت زهرا(س) را با آن مضامین بسیار بلند و عالى شنید و پس از آن براى دیگران نقل می کرد .
حضرت زینب (س) از نظر روحى و قدرت تحمل در حد عالى و درجات بالا قرار داشت. او از جمله شخصیتهاى نمونه و منحصر به فرد است ، ولى مسئولیت پیام رسانى عاشورا به قدرى خطیر و بزرگ بود، که حتى شخصیتى مانند حضرت زینب نیز براى انجام آن نیازمند آمادگى قبلى بود.
بر همین اساس ، زینب(س) از همان دوران کودکى تحت تربیت پیشوایان معصوم(ع) به تدریج براى انجام چنین وظیفه خطیرى آماده مى شد.
حضرت زینب(س) از همان کودکى مى آموخت که چگونه با سختىها و دشوارىها مقابله و در برابر جباران و ستمگران سر فرود نیاورد.
بیش از شش سال از عمر زینب نمىگذشت که با فاجعه بزرگ رحلت پیامبر بزرگوار اسلام(ص) روبه رو شد . پس از مدت کوتاهى اندوه از دست دادن مادر بر قلب به ظاهر کوچک او وارد شد. از آن پس با همان سن کم، مانند مادرش، در کنار پدر قرار گرفت . پس از شهادت پدر در همه صحنههاى سخت و دشوار همراه و همگام و یاور دو برادرش، امام مجتبى(ع) و امام حسین(ع) بود.
شب یازدهم محرم، زینب بى کس شد
در ساعتى چند به قول خودش جدش و پدرش و مادرش و برادرانش و همه کسانش ازدستش رفتند و همگى در خاک و خون غلتیدند.
زینب، با پلیدترین مرد روى زمین یعنى ابن زیاد طورى سخن گفت و نوعى رفتار کرد و با یزید که شومترین امپراطوران فاتح بود، به گونه ای دیگر سخن گفت و رفتار دیگری داشت.
وقتى ابن زیاد تصمیم به کشتن امام سجاد (ع) گرفت، خواهر حسین (ع) چنان فداکارى و از خودگذشتگى نشان داد، که آن ناپاک را از آن تصمیم شوم منصرف ساخت.
پس از بازگشت از شام، خواهر یکسره به سوى قبر برادر رفت تا مطمئن شود که آن پیکر مقدس و یارانش دفن شده اند، آنگاه به مدینه بازگشت .
در میان این همه فشار و مصیبت، چیزى که نمایان شد، بزرگى و عظمت زینب بود ومعلوم شد که نواده رسول خدا (ص) چقدر نیرو دارد؟ و خداوند به آن پیکر ستم کشیده و آن روح رنج دیده، چقدر توانایى داده است .
بزرگترین مصیبت ناگوارى که در تاریخ بشر کمتر نظیر داشته، بر این پیکر رنجور و آن روح نازنین وارد آمد، ولى وى دست و پاى خود را گم نکرد و از هدف خود منحرف نشد و مانند کوه استوار ماند.
تاکنون نشده از نظر سیاسى براى گفتار و رفتار زینب در سفر اسارت ، یک اشتباه سیاسى گرفته شود، عقل هر چه بیندیشد که در آنجایى که زینب سخنى گفته و یا رفتارى کرده، سخنى بهتر و یا رفتارى خردمندانه تر بجوید، نخواهد یافت.
اگر اسارت بانوان کربلا نبود ، دشمنان آل محمد پرده اى بر جنایات کربلا مى کشیدند و نمى گذاشتند کسى از آن آگاه شود و کسانى را که اطلاع داشتند، زبانشان را بوسیله پول و یا زور مىبستند و این جنایت هولناک و این فداکارى بزرگ را از صفحات تاریخ محو مى کردند.
اسارت زینب موجب زنده شدن پدرش علی (ع) و جدش رسول خدا (ص) و تجدید حیات اسلام بود، زیرا بنى امیه با زور و پول و حیله گرى قصد داشتند همه را محو و نابود کرده و اثرى از رسالت رسول خدا باقى نگذارند، که موفق نشدند.
بازگو کردن زهد انبیائى که در آیات قرآن و روایات از آن نام برده شده داستان بسیار مفصلى است ، على (علیه السلام) در خطبه 160 نهج البلاغه به زهد چند نفر از انبیاء بدین قرار اشاره دارند :
اگر خواهى از موسى کلیم الله سخن بگو ، که به پروردگار عرضه داشت :
( رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْر فَقِیرٌ ) . (6)
پروردگار من بر آنچه از خیر بسویم فرستى نیازمند و محتاجم .
به خدا قسم به وسیله این دعا قرص نانى از خدا مى خواست ، زیرا خوراکش سبزى و گیاه زمین بود ! ! و به علّت لاغرى و کمى گوشت بدن ، سبزى گیاه از نازکى پوست درونى شکمش دیده مى شد .
و اگر خواهى از داود سخن به میان آر ، که داراى مزامیر و زبور بود ، و خواننده اهل بهشت است ، بدست خود از لیف خرما زنبیل ها مى بافت و به هم نشینان خود مى گفت : کدامتان در فروختن این زنبیل ها به من کمک مى کنید ، از بهاى فروش آنها خوراکش یک عدد نان جو بود .
و اگر خواهى داستان زندگى عیسى بن مریم (علیه السلام) را به میان آر ، که سنگ را زیر سر خود بالش قرار مى داد ، و جامه زبر مى پوشید ، و طعام خشن مى خورد ، و خورش او گرسنگى بود ، و چراغ شب او ماه بود ، و سایه بان او در زمستان جائى بود که آفتاب مى تابید یا فرو مى رفت ، و میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند ، نه زنى داشت که او را به فتنه و تباهکارى افکند ، و نه فرزندى که او را اندوهگین سازد ، و نه دارائى که او را از توجه به حق برگرداند ، و نه طمعى که او را خوار کند ، مرکب او دو پایش بود ، و خدمتکار او دو دستش .
بیا و در مسئله زهد به پیامبر خود ، که از همه نیکوتر و پاکیزه تر است ، اقتدا نموده ، از آن بزرگوار پیروى کن ، زیرا آن حضرت براى کسیکه بخواهد پیروى کند ، سزاوار پیروى کردن است ، و انتساب شایسته اوست براى کسیکه بخواهد به او نسبت داشته باشد ، و محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسى است که پیرو پیغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود .
لقمه دنیا را زیادتر از آنچه لازم نداشت نمى خورد ، به دنیا به هیچ عنوان دل نبسته بود ، از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شکم گرسنه ترین اهل دنیا بود .
دنیا با همه محتویاتش به او پیشنهاد شد ، از قبول آن امتناع کرد ، دانست خداوند مهربان از باب مصلحت انسان علاقه و دل بستن به دنیا را دشمن داشته ، او هم به پیروى از مولایش علاقه به دنیا را دشمن مى داشت . و مى دانست حق تعالى دنیا را خوار دانسته او هم خوار مى دانست ، و آن را کوچک قرار داده ، او هم کوچک شمرد .
اگر نبود در وجود ما ، مگر دوستى آنچه که خدا و رسول و دشمن داشته ، و بزرگ شمردن آن را که خدا و رسول کوچک شمرده همین مقدار براى سرکشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود .
پیامبر به روى زمین طعام مى خورد ، و مانند عبد مى نشست ، و به دست خود پارگى کفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى کرد ، و بر خر برهنه سوار مى شد و دیگرى را هم سوار مى کرد .
بر در خانه اش پرده اى که در آن نقش ها نقش شده آویخته بود ، پس به یکى از زنهایش فرمود : این پرده را از نظر من پنهان کن ، زیرا وقتى به آن چشم مى اندازم دنیا و آرایش هاى آن را به یاد مى آورم ، پس از روى دل از دنیا دورى گزیده ، یاد آن را از خود دور مى ساخت ، و دوست داشت که برایش آن از جلوى چشمش پنهان باشد ، تا از آن جامه زیبا فرا نگرفته باور نکند که آنجا جاى آرمیدن است ، و امیدوارى و درنگ کردن در آنجا را نداشته باشد ، پس علاقه و بستگى به این دنیاى از دست رفتنى را از خود بیرون و از دل دور کرده و آرایشهاى آن را از جلو چشم پنهان گردانید ، و چنین است کسى که چیزى را دشمن مى دارد ، و بدش مى آید به آن چشم اندازد ، و نام آن را در حضورش برده شود ! !
زهد مورث معنویت ، آزادگى و ایثار و خصائل دیگر انسانى و الهى است ، زاهد به حقیقت اهل معناست ، و از قید تعلقات مادى و شیطانى با تمام وجود آزاد است ، و پیش انداختن محرومان و مستمندان و دردمندان را نسبت به خودش کار بسیار آسانى است .
شدت زهد پیامبر و على و خاندانش و ائمه طاهرین و پس از آنان یاران و اصحاب خالص آن بزرگواران چیزى نیست که نیاز به شرح داشته باشد .
شناختن حقیقت زهد با مراجعه به آیات و آثار و معارف اسلامى ، به خصوص آنچه از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین رسیده کار مشکلى نیست ، و چه نیکوست انسان حقیقت این مسئله الهیه را بشناسد و از حضرت رب العزه آراسته شدن به آن را بخواهد . که هر کس آراسته به این حقیقت گردد ، به عالى ترین درجه معنوى آراسته شده ، و باب خیر دنیا و آخرت را به روى خود باز کرده است .
زهد یعنى بى رغبتى به ظاهر دنیا به خاطر بدست آوردن آخرت و درجه بالاترش یعنى بى رغبتى به ما سوى الله جهت جلب رضا و خوشنودى و رضوان حضرت حق .
ضایع کردن مال حرام و حرام کردن حلال ، حرام و بیکارى و بیعارى و کلّ بر مردم شدن نیز حرام است .
زهد به معناى قناعت ورزیدن به حلال مالى و شهوانى از حرام و ساختن آخرتى آباد با حیات دنیاست .
زهد یعنى تمام علائق را تابع علاقه حق قرار دادن ، و به معناى حکومت الهى قلب بر ظاهر امور دنیائى است .
آن کس که در برابر متاع حیات مادى ، و آرایش ظاهر دنیا ، فریب نمى خورد ، و مقام با عظمت خلافت اللهى را با مشتى خاک ، و با چند روز مقام و با قلیلى در هم و دینار معامله نمى نماید زاهد است .
عرفان به واقعیات و معرفت به حقایق ، و بصیرت به امور ظاهر و باطن مورث زهد است .
چون واقف شدى اگر عمرت هزاران سال باشد و هزاران گونه نعمت در کفت قرار بگیرد ، در برابر عمر ابد آخرت و نعیم مقیم آن لحظه اى بیش نیست ، نسبت به آنچه در این دنیا از مال و منال و شهوت و مقام و ریاست و دیگر چیزها که ترا از حیات جاوید و نعمت مقیم باز مى دارد به حقیقت زاهد خواهى شد .
چون آگاه شدى آنچه هست رفتنى است ، و تنها وجود باقى خداست ، و هر تکیه گاهى موقتى است ، تنها تکیه گاه ابدى حضرت رب العزت است از ماسوى الله زاهد شده و تنها به حضرت او رغبت کنى ، با توجه به این حقایق است ، که دنیا برایت مسجد و جمال محبوب برایت قبله و ذکر دائم برایت نماز ، و خدمت به خلق برایت عبادت مى گردد .
قدر خود بشناس ، و به آنچه باید واقف گردى واقف شو ، در مقام کسب آگاهى و بصیرت و معرفت و عرفان برآى که در تمام وجود از نظر قوه و استعداد همتا ندارى ، و به این خاطر از میان تمام ممکنات و موجودات ترا به مقام نیابت و خلافت از خود برگزیده اند .
آرى معرفت به حقایق مقدمه حرکت به سوى حقایق و عشق به حقایق مقدمه آراسته شدن به واقعیات است که عارف : صابر ، متقى ، متوکل ، عاشق ، خاضع ، خاشع ، صامت ، مجاهد ، عابد ، عالم ، حلیم ، حکیم و زاهد است ، و طى این همه راه در گرو حکمت نظرى و عملى است ، و آن دو عبارت از شناخت قرآن با کمک اهل قرآن و آراسته شدن به حقایق این کتاب است .
یکى از پیران معرفت را پرسیدند که : عارف را چگونه باید که باشد ؟
گفت : چنان باید که از میان خویش و آن خداوند خویش چهار چیز بردارد :
1 ـ یکى ابلیس را و هر چه او خواهد و خواست وى معصیت بُوَد ، که اندر وى زوال ایمان بُوَد ، و اندر زوال ایمان دوزخ جاودان بود .
( کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلاِْنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاؤُا الظَّالِمِینَ ) . (2)
در مثل مانند شیطانند که از انسان خواست به خدا کافر شود ، پس از آن که انسان از طاعت حق روى گرداند و از عبادت الهى برید ، گفت من از تو بیزارم که از عذاب پروردگار عالمین مى ترسم .
پس عاقبت شیطان و آدمى که بخواست او کافر شد این است که هر دو در آتش دوزخ مخلّدند و این دوزخ کیفر متجاوزان است .
2 ـ و دیگر نفس و آنچه خواهد ، که نفس بدان کارى کند بد ، و بد کردارى را جاى آتش بود ، چنان که گفت در قصه یوسف صدیق :
( وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ ) . (3)
من خودستائى نکرده ، نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرا نمى دانم زیرا نفس به شدت انسان را به کارهاى زشت و ناروا مى خواند جز آن که خدا به لطف خاص خود انسان را حفظ کند ، که خداى من بسیار آمرزنده و مهربان است .
3 ـ و دیگر هواى تن را و آنچه او خواهد ، و اندرین جهان هر که به راحت بود بدان جهان رنج برد چنان که گفت حق تعالى :
( أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ ) . (4)
اى رسول من دیدى حال آن کس که هواى نفس خود را معبود خویش گرفت « چگونه به ضلالت و گمراهى افتاد و هلاک گشت و به عذاب ابد دچار شد ؟ !
4 ـ چهارم دنیا را و آنچه او خواهد دست بازدارى ، که دنیا از تو خدمت خواهد و فراموشى آخرت خواهد قوله تعالى :
( فَأَمَّا مَن طَغَى * وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى ) . (5)
و اما چون کسى طغیان کند دنیا را بر آخرت بخواهد ، پس جهنم جایگاه اوست .
پس چون بنده عارف ، این چیزها را از میان برداشت معرفت قرار گرفت ، و حلاوت معرفت یافت ، پس هر که با ابلیس صحبت کند از هاویه نرهد که با خداوند صحبت کند از این همه برهد .
داستان زهد ، داستان عجیبى است ، زهد حقیقتى است که هر کس به آن آراسته شود ، برنده خیر دنیا و آخرت شده .
تحصیل زهد از مشکل ترین امورى است که انسان با آن روبروست ، و چون حاصل شود ، بفرموده حضرت صادق(علیه السلام) درب آخرت و تمام نعیمش به روى انسان باز شده ، و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته !
زهد صفت عاشق ، خصلت عارف ، رنگ عابد ، و نشان حقیقت بر پیشانى سالک است .
زاهد انسانى وارسته ، و عبدى پیراسته ، و شخصیّتى ممتاز ، و نیروئى الهى ، و پروانه اى گرد شمع جمال ، و عاشقى بینا و مجاهدى تواناست .
حقیقت زهد را باید از زبان حقیقى و عرفاى واقعى شنید ، چرا که آنها شیرینى این واقعیت را چشیده اند و از نسیم جان بخش این خصلت ملکوتى بهره برده اند ، بیان حقیقت زهد کار ما گرفتاران و اسیران بندهاى شهوات و طبایع نیست ، ما را کجا رسد که به ترجمه عالى ترین خصلت وارستگان تاریخ برخیزیم ، و از آنان که از دوست نشان دارند نشان در اختیار بگذاریم .
زهد قبل از اینکه مرحله عملى باشد حقیقت قلبى است ، به این معنى که هر کس به قول قرآن مجید بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است .
و چون بدست آوردن این حالت قلبى کارى بس مشکل و مدت مدیدى ریاضت مى خواهد ، و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بینائى و بصیرت و همنشینى با اولیاء خداست ، از این نظر زهد را از اعلا منازل سالکین و از والاترین مقامات عارفین و از بهترین حالات سائرین شمرده اند .
این حالت عالى قلبى ، یعنى بى تفاوت بودن دل ، نه در برابر بود و نبود ظاهر دنیا و زرو و زینت آن موجب راحت انسان ، و دور بودنش از بسیارى از گناهان باطنى و ظاهرى است .
تمام روایات معتبر و محکم که در بهترین کتب حدیث نقل شده ، وقتى مى خواهند زهد را معنا کنند به آیه بیست و سوّم سوره مبارکه حدید ، که ریشه زهد را قلبى مى داند متوسل مى شوند ، چرا که وقتى قلب داراى این حالت عالى باشد اگر همه دنیا به انسان رو کند انسان آن را ملک خود نمى داند ، بلکه گنجینه اى در خزانه حق مى نگرد ، که انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده ، و چون همه دنیا از دستش برود گوئى هیچ پیش آمدى نکرده ، چون چیزى که ملک خود نمى دانسته از برابر چشمش غایب شده ، و علّتى منطقى وجود ندارد که بخاطر غیبت و یا از دست رفتن غیر ملک باعث اسف گردد .
چیزى که از دست برود ، اگر از دست رفتنش مخصوصاً بقضا و حکم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گیرد ، مگر تأسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد ؟ و مگر شادى و حرص در راه بدست آوردن از دست رفته قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد ؟ !
تأسف بر از دست رفته موجب جزع و خروج از مدار صبر ، و علّت اعتراض و شکایت به دستگاه منظم آفرینش و بخصوص صاحب حکیم و عادل آن است و این گونه جزع مقدمه اى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است .
و فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنیا و زر و زینت بدست آمده آن موجب بد مستى و طغیان و تجاوز و به قول آیه شریفه تفاخر و تکاثر و علّت کبر و تکبر خود بینى است که همه این خصائل شیطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنیا و ع ذاب آخرت است ، و این غیر از فرح به نعمت است که موجب شکر و کمک و عون بر عبادت و طاعت است که دنیا را نعمت حق دیدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده کردن ، غیر از دنیا را دنیا دیدن است ، متن آیه شریفه سوره حدید چنین است :
( لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللهُ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .(1)
هرگز بر آنچه از دست شما رود تأسف نخورید ، و به آنچه به شما مى رسد دلشاد نگردید و خداوند دوستدار هیچ متکبر خودستائى نیست .
با توجه به این آیه بخصوص دو کلمه « تأسوا و تفرحوا » معلوم مى شود که زهد در درجه اول و در مرحله حقیقت امرى قلبى است ، چون قلب در روى آوردن دنیا خوشحال نشود و حالى بحالى نگردد و دچار فرح نشود فرحى که عاقبتش تکبر و فخر و دورى از خداست ، و در از دست رفتن دنیا بدحال نگردد ، آن حالتى که باعث جزع و فزع و بى صبرى و بى طاقتى و شکایت از دوست است ، صاحب آن قلب زاهد است ، روز داشتن ، زاهد و روز نداشتن زاهد است .
اما اگر قلبى در بود دنیا و زینت آن فرح موصل به کبر و فخر داشته باشد ، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنیا به اسف دچار شود ، صاحبش اهل دنیا و بدور از حقیقت است ، چنین انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنیا خالى با شد ولى قلبش به امید روز بدست آمدن در فرح قرار داشته باشد اهل دنیاست ، و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد انسانى مادى و بیچاره است ، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد صاحبش زاهد و مورد توجه خداست .
موسى بن جعفر (علیه السلام) در تاریکى زندان بغداد هیچ اسفى نداشت ، و سلیمان بر تخت حکومت فلسطین ، ذره اى فرح در دلش نبود .
یوسف عزیز در قعر چاه و در زندان مصر تأسف نمى خورد ، و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود .
على (علیه السلام) آن یگانه تاریخ پس از مرگ پیامبر از خانه نشینى و بخاطر از دست رفتن حکومت ظاهرى اسف نداشت ، و روز حکومت ، که حکومت ظاهر را بى ارزش تر از کفش پاره خود مى دانست بر حکومت فرحناک نبود .
چون قلب این گونه حرکت الهى و معنوى و ملکوتى پیدا کند ، حقیقت زهد تحقق پیدا کرده و نور زهد در اعمال و حرکات و اخلاِ و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد کرد .
عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاث قالَ : قُلْتُ لاِبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) جُعِلْتُ فِداکَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنیا ؟ فَقالَ : قَدْ حَدَّهُ اللهُ فی کِتابِهِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ .
حفص بن غیاث مى گوید : به حضرت صادِ (علیه السلام) عرضه داشتم قربانت کردم حدّ زهد در دنیا چیست ؟ فرمود خداوند حدّ زهد نسبت به دنیا را در کتابش بیان فرموده ، در آیه اى که مى فرماید : تا بر از دست رفته حسرت نخورید و به بدست آمده فرحناک نگردید .
قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) : إنَّ النّاسَ ثَلاثَةٌ : زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ ، فَأمَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الاْحْزانُ وَالاْفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا یَفْرَحُ بِشَیء مِنَ الدُّنیا وَلا یَأسى عَلى شَیء مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُسریح . . . .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : مردم به سه دسته اند :
زاهد و صابر و راغب ، زاهد کسى است که غصه ها و خوشحالیها را از قلب بدر کرده ، بر چیزى از دنیا که بدست مى آید خوشحال نمى شود ، و بخاطر چیزى که از دستش مى رود غصه دار نمى گردد و او راحت است .
راستى اگر انسان بخواهد تأسف بخورد چرا بر یک سلسله امور کم ارزش و فانى و امانتى تأسف بخورد ، و اگر بخواهد خوشحال شود ، چرا بر سنگ و خاک رنگارنگ و بر یک سلسله خوراکى و پوشاکى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود ؟ تأسف باید بر عمر از دست رفته ، عمرى که به طاعت و عبادت نگذشته باشد ، تا این تأسف عامل حرکت براى جبران مافات شود ، خوشحالى باید خوشحالى بر ایمان و عمل صالح باشد که وسیله خیر دنیا و آخرت است ، آرى در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراِ آن جمال مطلق رنجیده و ناراحت باشیم .
کلمه بعثت به معنای "برانگیخته شدن" بوده و در اصطلاح به مفهوم فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند متعال برای هدایت دیگران است. بعثت پیامبر(ص) یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام است که به عنوان حادثه ای بس بزرگ و عظیم نقش مهم و تأثیرگذاری در سرنوشت انسانها داشته است .
بعثت پیامبر اسلام (ص)، حادثه ای بس بزرگ در سرنوشت هدایت بشری بوده و عظمت این امر عاملی بود که خداوند متعال به عنوان مقدمه این امر بزرگ، تربیت و پرورش آن حضرت را به عهده داشته و ایشان را برای آینده دشواری که در پیش رو داشتند، آماده سازد.
در پی همین تربیت الهی بود که پیامبر (ص) در سالهای قبل از بعثت نیز حالات فوق العاده معنوی و مشاهدات روحانی داشته و در نتیجه ایشان تمام این دوران را با پاکی و طهارت و معنویت سپری کرده اند. حضرت علی (ع) می فرمایند: "خداوند بزرگترین فرشته خود را از خردسالی پیامبر، همدم و همراه ایشان ساخت. این فرشته در تمام لحظات شبانه روز با آن حضرت همراه بود و او را به راههای بزرگواری و اخلاق پسندیده و شایسته رهبری میکرد."
پیامبر به دلیل همین حالات معنوی و طهارت روحی، ناگزیر از وضع نابسامان مردم و از جهل و فسادی که بر جامعه آن روز و به ویژه در شهر مکه حاکم بود، رنج می بردند.
همچنین به منظور تفکر و عبادت در مکانی خلوت، مدتی محدود در سال را از آنها کناره میگرفتند و به کوه حرا می رفتند. این کناره گیری برای حنفا و برخی یکتاپرستان قبل از پیامبر نیز وجود داشته است. می گویند عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر (ص) پایه گذار این رسم بوده است. او به هنگام ماه رمضان برای خلوت و عبادت به کوه می رفت و مستمندانی را که از آنجا می گذشتند، اطعام مینمود.
در واقع می توان گفت که این خلوت گزینی، زمینه ای برای تقویت هرچه بیشتر حیات روحانی رسول اکرم (ص) و مقدمه ای برای بعثت و نزول وحی به آن حضرت بوده است.
در دوران این خلوت گزینیها نیز چون سایر مراحل مختلف زندگی رسول اکرم (ص)، حضرت علی (ع) که پرورش یافته در خانه پیامبر و دامان ایشان است، آن حضرت را همراهی می کرد و گاهی اوقات برای ایشان آذوقه میبرد.
پس از سپری شدن ایام عبادت، پیامبر به مکه برگشته و پیش از اینکه به خانه خویش بازگردند، خانه خدا را طواف مینمودند.
این حالات همچنان ادامه یافت تا اینکه سن آن حضرت به چهل سالگی رسید و خداوند که دل ایشان را برترین و مطیع ترین و خاضع و خاشع ترین دلها در برابر خویش یافت، ایشان را مبعوث کرد و به پیامبری گرامی داشت، تا به وسیله قرآنی که آن را روشن و استوار گردانیده، بندگانش را از پرستش بر بتان خارج ساخته و به پرستش خویش هدایت کند.
نزول اولین وحی
بعثت پیامبر (ص) در روز 27 ماه رجب، پنج سال پس از تجدید بنای کعبه، اتفاق افتاد و پیامبر اکرم در این هنگام چهل سال داشتند.
پیامبر طبق رسم خویش چند روزی بود که برای عبادت و تفکر به غار حرا آمده بودند. روز بیست و هفتم ماه رجب بود که جبرئیل (یکی از چهار فرشته مقرب الهی و مأمور ابلاغ وحی از جانب پروردگار به پیامبران) به سوی ایشان نازل شد. او بازوی پیامبر را گرفت و تکان داد و گفت: ای محمد بخوان. پیامبر فرمود: چه بخوانم؟ جبرئیل آیات آغازین سوره علق را از جانب خداوند نازل کرد.
همراه اولین نزول وحی و در لحظه بعثت، حوادثی بزرگ اتفاق افتاد که از آن جمله می توان به شنیده شدن صدای ناله ای اشاره کرد. حضرت علی (ع) در این باره میگوید: "صدای ناله شیطان را در هنگام نزول اولین وحی به آن حضرت شنیدم. عرضه داشتم: "یا رسول الله این ناله چیست؟" فرمود: "این شیطان است که از اطاعت شدن مأیوس و ناامید شده و چنین به ناله در آمده است." سپس رسول اکرم (ص) اضافه فرمود: "تو می شنوی آنچه را من میشنوم و می بینی آنچه را که من می بینم الا اینکه تو مقام نبوت نداری و فقط وزیر و کمک کار من هستی و از راه خیر جدا نمیشوی."
حضرت علی (ع) در مواقع مختلف از جمله در دوران خلوت گزینیهای پیامبر (ص) همراه حضرت بود، این سخن امام علی در نهج البلاغه نیز به طور خاصی بیان می دارد که ایشان در لحظه نزول اولین وحی، در کنار پیامبر حضور داشته اند. البته مطالعات تاریخی بیانگر آن است که تنها شخصی که در آن لحظات پیامبر را همراهی نموده، امام علی (ع) بود و احدی جز ایشان، ادعای همراهی رسول اکرم در آن لحظات را ننموده است. جبرئیل پس از انجام وظیفه خود و ابلاغ آیات الهی، بار دیگر به آسمان بازگشت.
پیامبر (ص) پس از نزول اولین وحی
قبل از بعثت، به پیامبر (ص) الهاماتی می شد و ایشان حالات فوق العاده ای داشتند. اما کیفیت نزول اولین وحی بر پیامبر و موضوع آن، به طور کلی با الهامات قبل از بعثت ایشان متفاوت بود. این امر سبب شد تا حالات روحی پیامبر و در نتیجه حالات جسمانی ایشان تغییر نماید.
پس از این پیامبر (ص) از کوه پایین آمدند و به سمت مکه و خانه خویش عازم شدند. هنگامیکه به خانه رسیدند ماجرای بعثت خویش را برای همسر گرامیشان حضرت خدیجه (س) بازگو کردند. حضرت خدیجه نیز که در سالهای همسری با پیامبر آثار بزرگی و پیامبری در ایشان را دیده بود، گفت: "به خدا دیر زمانی است که من در انتظار چنین روزی به سر برده ام و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوی."
حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به کاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یکشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مکّه و مدینه، متولّد گردید.
نام مادر آن حضرت، حمیده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.
مرقد شریفش در کاظمین، نزدیک بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش می باشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه ریزى فکرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بیمایگىِ افکار اِلحادى را نشان میداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه میساخت.
کمکم جنبش فکرى امام(علیه السلام)درخشندگى یافت و قدرت علمی اش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
این کار بر حاکمان حکومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مکتبش با شدّت و فشار و شکنجه برخورد کردند.
از اینرو، امام کاظم(علیه السلام) به یکى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى کند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى کرد.
ابن حجر هیتمى گوید:«موسى کاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و کمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده که در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب کاظم یافت، و در زمان او هیچ کس در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمی رسید.»امام کاظم(علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شکایت نبرند و سعى کنند با قرار دادن قاضى تحکیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند.
امام(علیه السلام) درباره حاکمان غاصب زمانش فرمود: «هر کس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حکومت هارون پیاپى ابراز میفرمود و همکارى با آنان را در هر صورت حرام میدانست و اعتماد و تکیه بر آنان را منع می کرد و میفرمود: «برآنان که ستمکاراند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ می شوید.»امام کاظم(علیه السلام)، على بن یقطین، یکى از یاران نزدیک خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایام مهدى بپذیرد.
او نزد امام موسى(علیه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند، امّا امام او را از این کار بازداشت و به او گفت: «چنین مکن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار می کنند، شاید به یارى خدا بتوانى شکست ها را درمان کنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شکسته شوند.
اى على! کفّاره و تاوان شما، خوبى کردن به برادران است، یک مورد را براى من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین می کنم، نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن می شوم که هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر کس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است.»
سخن چینى درباره امام(علیه السلام)
پاره اى از فعّالیت هاى امام کاظم(علیه السلام) به وسیله سخن چینان به هارون الرّشید مىرسید و این امر، کینه و خشم او را برمی انگیخت.
یک بار به او خبر دادند که از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمع آورى می گردد و از شرق و غرب براى او حمل مىشود و او را چندین بیت المال است.
هارون به دستگیرى امام(علیه السلام) و زندانى کردن او فرمان داد، یحیى برمکى آگاه شد که امام(علیه السلام) در پى کار خلافت براى خویش افتاده است و به پایگاه هاى خود در همه نقاط کشور اسلامى نامه می نویسد و آنان را به سوى خویش دعوت می کند و از مردم می خواهد که بر ضدّ حکومت قیام کنند، یحیى به هارون خبر داد و او را علیه امام(علیه السلام) تحریک کرد.
هارون امام را به زندان افکند و از شیعیانش جدا ساخت و امام(علیه السلام) روزگارى دراز، شاید حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(علیه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنین است: «هرگز بر من روزى پربلا نمی گذرد، که بر تو روزى شاد سپرى می گردد، ما همه در روزى که پایان ندارد مورد حساب قرار میگیریم و آنجاست که مردم فاسد زیان خواهند دید.» امام کاظم(علیه السلام) در زندان، شکنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل کرد، دست و پاى مبارکش را به زنجیر مىبستند و آزارهاى کشنده بر او روا می داشتند.
سرانجام زهرى کشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.
صفات برجسته امام کاظم(علیه السلام)
حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخىترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب می گذشت نمازهاى نافله را به جا می آورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه می داد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا می رسید، بعد از نماز شروع به دعا می کرد و از ترس خدا آن چنان گریه می کرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته می شد و هر گاه قرآن می خواند مردم پیرامونش جمع می شدند و از صداى خوش او لذّت می بردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته می شد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به کاظم مشهور گردید.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را میآزرد و على(علیه السلام) را دشنام میداد.
برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.
روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.
آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است. وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند می داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو که تا حال خلاف این را می گفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما می خواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟ و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مىکند، نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.
بعد از شهادت
سندى بن شاهک، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(علیه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مبارکش کارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد.
وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه کنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه می بینید؟گفتند: ما از این آثار چیزى نمی بینیم و از آنها خواست که بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند! آن گاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد که ندا دهند: این موسى بن جعفر است که مرده است، نگاه کنید. عابران به او نگاه می کردند و اثرى از چیزى که نشان دهنده کشتن او باشد، نمی دیدند.
یعقوبى در تاریخش می گوید: پس از آن که امام کاظم(علیه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاریک هارون الرّشید گذراند، به ایشان گفته شد: چطور است که به فلان کس نامه اى بنویسى تا درباره تو با رشید صحبت کند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثم کرده: «خداوند به داود(علیه السلام) سفارش کرده که هر گاه بنده اى، به یکى از بندگان من امید بست، همه درهاى آسمان به رویش بسته می شود و زمین زیر پایش خالى می گردد.» در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفی وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قولی چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسی کاظم، سی و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جای گذارده که والاترینشان حضرت علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) میباشد.
از میان کلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسی کاظم(علیه السلام)، چهل حدیث را برگزیدم که هر یک با نورانیت ویژه اش، روشنگر دلهای اهل ایمان و پاکباختگان وادی حقیقت و عرفان است.
سوم شعبان سال 4 هجری دومین سبط وریحانهی رسول اکرم (ص) و سومین پیشوا و امام معصوم و پنجمین چهرهی درخشان آل عبا حضرت ابا عبدالله الحسین در خانه علی و فاطمه (س) متولد شد و جهان از ولادت آن حضرت روشن و منور گشت.
حضرت امام حسین(ع) در آغوش پیامبر بزرگ اسلام (ص) به مدت 7 سال تربیت یافت و درباره امام حسین(ع) پیامبر مکرر فرموده است: خدایا من حسین را دوست می دارم پس دوست بدار کسی که او را دوست می دارد و در جای دیگر مقام آن حضرت را به قدری بالا برده است که می فرماید:
حسین منی و انا من حسین، حسین از من است و من از حسینم، و پیامبر امام حسین را احیاء کننده شریعت خود و نگه دارندهی قرآن و مکتب خود می داند و این مقام را بدست نیاورد جزء با پاسداری خالصانهی حضرتش از اسلام و قرآن و نثار خون پاک و مقدسش در احیای دین جدش رسول الله (ص)، درود خدا بر او و اهل بیتش باد.
امام حسین (ع) جلوه اوصاف پیامبران است وجود مبارک امام حسین (ع) که در آیینهی قرآن و در عرصه گاه وجود پیامبر اسلام و در صفحهی روشن بصیرت و بینش خود همه پیامبران را با ارزش های وجودی آنان می دید سرا پا عاشق آنان شد و در دنیای باطنش همراه و همراز آنان گشت و از ارزشهای وجود آنان به شدت رنگ گرفت تا جایی که وارث آنان شد.
هنگامی که می گوییم حسین وارث پیامبران است به این معنا نیست که آن حضرت از آن بزرگواران ارث مادی برده است بلکه به این معنا است که آن جلوهگاه حقیقت همهی ارزشهای الهی و معنوی آنان را به ارث برده است.
پربارترین و سنگین ترین ارثی که از پیامبران برای پس از خودشان باقی ماند ارزش های الهی و انسانی و فرهنگ ثمر بخش و پاکشان بود که هر انسانی با نشان دادن لیاقت و شایستگی و از طریق حسب و نسب معنوی می توانست از آن بزرگواران ارث ببرد و در میان همه سهم ارث بری امام حسین (ع) به خاطر بستگی روحی به آنان، سهم فوق العاده ای بود.
امام حسین (ع) از حضرت آدم (ع) مقام خلافت، مقام علم همهی اسماء، مقام هدایت و مقام کرامت را به ارث برد و از حضرت نوح مقام تبلیغ و صبر و استقامت و دلسوزی و مهرورزی به بندگان خدا و از حضرت ابراهیم مقام دوستی و دعا و تسلیم و امامت و از حضرت موسی مقام پایداری و مبارزه سخت بر ضد ستمگران و از حضرت عیسی مقام معنوی و باطنی و از پیامبر اسلام همهی ارزش های الهی و از امیر المومنین علی (ع) همهی حقایق را بهمیراث برد و از طریق این ارث بری و همنشینی باطنی به جایی رسید که در زیارت وارث به آن حضرت خطاب می شود.
« اشهد انک الامام البر التقی الرضی الزکی الهادی المهدی »
گواهی می دهم که تو یقینا پیشوا، نیکوکار، اهل رضایت از حق، و پاک و پاکیزه، هدایت کننده، هدایت شده ای
براى کسب معاش اوّل صبح از خانه بیرون مى رفت. چون به آن حضرت مى گفتند: این وقت روز کجا مى روى؟ مى فرمود: جهت صدقه دادن به عیالاتم مى روم. با تعجّب عرضه مى داشتند؟ صدقه پاسخ مى داد: آرى آنچه از حلال به دست مى آید، صدقه حقّ بر بندگان است.
امام چهارم علیه السّلام مى فرماید: به بیمارى سختى دچار شدم. پدرم حضرت حسین علیه السّلام به من فرمود: چه میل دارى؟ عرضه داشتم: میل دارم نسبت به خود براى حضرت حقّ تعیین تکلیف نکنم; او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبیر مى کند، من علاقه دارم در پیشگاه حضرتش تسلیم محض باشم. پدرم فرمود: آفرین، با ابراهیم خلیل هماهنگ شدى، به هنگامى که مى خواستند او را در آتش بیندازند، جبرئیل به او گفت: چه حاجتى دارى؟ پاسخ داد براى حقّ تعیین تکلیف نمى کنم; او مرا کفایت مى فرماید که بهترین وکیل من در تمام شئون حسات است.
روزى از روزها کنیزش از ابریقى گلین به روى دستش جهت وضو آب مى ریخت، از بى توجّهى کنیز آفتابه رها شد و پیشانى حضرت را مجروح کرد!
حضرت سربلند کرد; کنیز عرضه داشت: خداوند عزّوجلّ مى فرماید: وَ الْکاظِمینَ الْغَیظَ
حضرت فرمود: خشمم را فرو خوردم.
عرضه داشت: وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ
فرمود: از تو گذشت نمودم.
گفت: وَ اللّه یُحِبُّ الْمُحْسرنینَ
فرمود: برو در راه خدا آزادى!
امام صادق علیه السّلام مى فرماید: مرد هرزه اى در مدینه بود که مردم از اطوار و افعال و حرکات و اداهاى او مى خندیدند.
روزى در حالى که حضرت علىّ بن الحسین با دو نفر از خادمانش در حرکت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد کرد کارى خنده دار انجام دهد; در برابر دیدگان مردم عباى حضرت را از گردن آن جناب کشید، سپس دور شد; دوباره آمد عبا را برداشت و فرار کرد; آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آنجناب انداخت. حضرت بدون آنکه به وى التفات کند، فرمودند: این شخص کیست؟ عرضه داشتند: دلقکى است که مردم مدینه را مى خنداند، حضرت فرمودند: به او بگوئید: براى خداوند روزى است که در آن روز اهل باطل غرق در خسارتند.
امام صاق علیه السّلام مى فرمایند: حضرت سجّاد در سفرهاى خود با کسانى همراه مى شدند که آن حضرت را نشناسند، و با آنان شرط مى کرد در تمام امور قافله را خدمت کند!
همراه با قافله به سفر رفت; از هیچ خدمتى نسبت به آنان مضایقه نفرمود. شخصى در برخورد به کاروان حضرت را شناخت. از اهل قافله پرسید، این انسان والا را مى شناسید؟ گفتند: نه!
گفت: او حضرت علىّ بن الحسین علیه السّلام است. به جناب حضرت هجوم بردند و دست و پایش را غرق بوسه کردند و آن مقام بزرگ عرضه داشتند: مى خواستى دچار عذاب حقّ شویم! اگر ترا نمى شناختم و خداى ناخواسته با دست و زبان به آزارت بر مى آمدیم چه مى کردیم! بى شک به هلاکت ابدى دچار مى شدیم.
حضرت سجّاد فرمودند: من یک بار با قافله اى همفسر شدم; آنان مرا مى شناختند; محض رسول خدا به آنچه شایسته آن نبودم از من پذیرائى و احترام کردند; من به آن خاطر از کار خیر باز ماندم; اینبار با شما آمدم که مانند گذشته گرفار نشوم، که اینگونه سفر براى من محبوب تر است!!
حضرت زین العابدین به وقت وفات، به فرزندش حضرت باقر علیه السّلام فرمود: با شترى که دارم بیست مرتبه به حجّ خانه حقّ رفتم، و براى یک باراین حیوان را تازیانه نزدم.چون شتر بمیرد، او را در زمینى دفن کن تا پیکرش نصیب درندگان نشود، که رسول الهى صلّى اللّه علیه و آله فرمود: شترى که هفت بار در سفر حج