لالایی سیاه شب همه را خوابانده است .
تاریکی موج میزند
سکوت و خلوت را هیچ چیز بر هم نمی آشوبد
ماه از دل آسمان – بی تاب – سرک می کشد
درختان قامت افراشته اند و چشم دوخته اند
نگاههایی که نیست در سایه سبز و سیاه درختان نقش اضطراب می زند
*
سایه های چند سیاهی قبرستان را برهم می زنند
هر چند لحظه یکی می نشیند و دیگری بر می خیزد
ابر غربت می بارد
قطره های داغ اندوه آرام آرام گونه دلهای شب زنده دار را تر می کند
هر لحظه سایه بی کسی سنگین تر می شود
چند مرد و چند کودک زمین را می شکافند
برای پنهان کردن گوهری که با خود آورده اند
دفن جنازه ای !
*
مردان آنسوتر خاک زمین را بیرون می ریزند
و این سوتر کودکان بر چوب تابوت سر نهاده اند
و با جنازه نجوا می کنند
ناله سوزناک یکی از کودکان مردی را از جا می کند
همانطور که از دور می آید با دست اشاره ای می کند
و کودکی دیگر دست بر شانه او می گذارد و در گوش او چیزی می گوید
کودک آرام می شود و بر سینه جنازه سر می گذارد
بچه ها بر پارچه کفن دست می کشند
*
مرد پیشتر می آید و چشمانش با اضطراب پیرامون قبرستان را می کاود
از بیم حضوری غریبه نگرانی در نگاهش فریاد می زند
می نشیند و بر سر بچه ها دست می کشد
انگشت سبابه بر لب می گذارد و نجوای کودکانه را بر سر جنازه خاموش می کند .
دست مرد اشک از چهره کودکان می زداید
و زانوان خسته اش آخرین پناهگاه سرهای بی سامان می شود
*
مرد لختی قرار می گیرد و به سفیدی کفن خیره می شود
تکان شانه هایش را بچه ها حس می کنند
همان نگرانی مبهم دوباره در نگاه خیس او می دود
چشمانش سیاهی دورترها را می کاود
سر به آسمان بر می دارد و بچه ها را رها می کند
گویی از روشن شدن آسمان بیم دارد
بر می خیزد
دست به کمر می گیرد و دوباره به جنازه نگاه می کند
چشم در میان کودکان می گرداند
و به سوی مردان دیگر می رود
بیل بر می دارد و خاک می ریزد
شماره قبرهایی که در اطراف قبرستان کنده اند به چهل می رسد
اینطرف اما
یک جنازه بیشتر با خود ندارند !
***
شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها رو به همه دوستان تسلیت می گم
ان شاء الله به حق خودش یه فاطمی حقیقی بشیم و باشیم !
التماس دعا
یا علی
۲۷ژانویه مصادف با روزیست که سازمان ملل آنرا را روز هلوکاست نامید روزی برای به
یاد اوری کشته شدن باصطلاح میلیونی یهودیان!!!!
و حسین قرنهاست که شهید شده اما بدونٍ آن که روزی را سازمان ملل به نام او نامگذاری کند
اوزنده یادها و تاریخهاست!!!!
چرا؟؟
حقیقت هر گز نمی میرد حتی اگر تمام جهان برای نابودی آن تلاش کنند و باطل نابود شدنیست
اگر چه در جایی چون سازمان ملل نامی از آن باشد.
حسین ما زنده ی همیشه تاریخ است نه زنده ی ده روز محرم ، و تو خود داناترازآنی که من
بگویم... .
یا حق
الهی!
چه خوش روزی که خورشید جلال تو بما نظری کند...چه خوش روزی که مشتاق از مشاهده
جمال تو مارا خبری دهد...جان خود را طعمه ی باز سازیم که در فضای طلب تو پروازی
کند...و دل خود را نثار دوستی کنیم که بر سر کوی تو آوازی دهد...
الهی!
ما در دنیا معصیت می کردیم...دوست تو محمد(ص)غمگین شود و دشمن تو ابلیس شاد...!
الهی!
کدام درد بود از این بیش... که معشوق توانگر و عاشق درویش...
الهی!
دست با ادب دراز است و پای بی ادب...
الهی!
جان به لب رسید...تا جام به لب رسید
زندگی همه با یاد تو...شادی همه با یافت تو...و جان آنست که درآن شناخت تو است...موجود نفسهای جوانمردانی...حاضر دلهای ذکر کنندگانی...از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی...از دور می پندارند و نزدیک تر از جانی...ندانم که در جانی یا خود جانی...آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی آنی...
الهی!
مران کسی را که خود خواندی...
ظاهر مکن جرمی را که پوشاندی...
کریما!میان ما و تو داور تویی...
آن کن که سزاوار آنی نه آنچنان که سزاوار ماست...
الهی!
مرکب وا ایستاد و عمرم بفرسود...
همراهان برفتند و این بیچاره را جز حیرت نیفزود....
الهی!
اگر خامم پخته ام کن...
و اگر پخته ام سوخته ام کن...
یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر...خداوندا این بیچاره را چه تدبیر...بار خدایا در ماندم از تو ، لیکن در ماندم در تو...
*اگر غایب باشم گویی کجایی و اگر به درگاه آیم در را نگشایی*
الهی!
خود را از همه به تو وابستم...
اگر بداری تو را پرستم و اگر نداری خود پرستم...
نومید مساز...بگیر دستم
الهی!
دستم گیر که دست آویز ندارم...و عذرم پذیر که پای گریز ندارم
الهی!
اگر طاعت بسی ندارم... در هر دو جهان جز تو کسی ندارم
ای بیننده نمازها ،ای پذیرنده نیازها...ای داننده رازها و ای شنونده آوازها...ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق...عذرهای ما بپذیر که تو غنیّ و ما فقیر...عیبهای ما مگیر که تو قویّ و ما حقیر...اگر بگیری بر ما،حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم...از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت...
الهی!
تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش...تو توانگری و ما درویش...
الهی!
چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر...و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر...
الهی!
در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبا ن اشعار تو داریم...
اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم...
مگوی چکار کرده ای که دروا شویم...و مگوی چه آورده ای که رسوا شویم...
الهی!
نه ظالمی که گویم زنهار و نه مرا بر تو حقی که گویم بیار...
*همچنین میدار.. ای کریم و ای ستار*
الهی!
خواندی ، تاخیر کردم...فرمودی ، تقصیر کردم
الهی!
به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی
*دریاب مرا که میتوانی*
ای دوست:
آبروی دین مریز و با پروردگار خود مستیز...گر طالب اقبالی پس چرا فارغ البالی...
تا کی در خوابی؟...وقت است اگر دریابی...!
الهی!
ما در دنیا معصیت میکردیم دوست تو محمد(ص) غمگین میشد و دشمن تو ابلیس شاد...
الهی!...اگر فردای قیامت عقوبت کنی باز دوست تو محمد غمگین شود و دشمن تو ابلیس شاد...
الهی!...دو شادی به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه...
الهی!
* می دانی که ناتوانم....پس از بلا برهانم *
الهی!
اگر مرا در دوزخ کنی دعوی دار نیستم و اگر در بهشت کنی بی جمال تو خریدار نیستم...
الهی!
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن...
...و ما را به بلای خود گرفتار مکن..
الهی!
می بینی و می دانی و برآوردن میتوانی...
الهی!
اگر دوستی نکردیم دشمنی هم نکردیم...
اگر چه بر گناه مصرّیم....بریگانگی حضرت تو مقرّیم
اگر پُرسی حجّت نداریم ، اگر بِسَنجی بضاعت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم..
مائیم همه مفلسان بی مایه و همه از طاعت بی پیرایه و همه محتاج و بی سرمایه...
الهی!
چون همه آن کنی که خود خواهی ، پس از این بیچاه مفلس چه میخواهی...؟
الهی!
چون به تو نگریم پادشاهیم تاج بر سر و چون به خود نگریم خاکیم بلکه از خاک کمتر...
پیوسته دلم دم از رضای تو زند
جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید
از هر برگش بوی وفای تو زند
ای دور نظر و ای نیکو حضرو ای نیکوکار نیک منظر،ای دلیل هر برگشته و ای
راهنمای هر سرگشته،ای چاره ساز هر بیچاره و ای آورنده هر آواره،ای جامع
هر پراکنده و ای رافع هر افتاده...
*دست ما گیر ای بـخشنـده بـخشـایـنده*
الهی!
دیگران مست شرابند و من مست ساقی...مستی ایشان فانیست و از من باقی...
الهی!
از هر دو جهان محبت تو گزیدم ؛ جامهء بلا بُـریدم و پرده عافـیت دریدم...
یا رب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن
یکـباره به بنـد عـشـق پـابـستـم کـن