ششمین سالگرد شهادت وزیر راه و ترابری دولت خاتمی امشب در منزلش برگزار می شود تا طبق سنوات گذشته محفلی برای گردهمایی دولتمردان قدیمی باشد. او در حالی که برای افتتاح فرودگاه گرگان عزم سفر کرده بود به همراه نمایندگان استان گلستان دچار سانحه و تکه های هواپیمایش در کوه های شمال ایران پیدا شد.
به نوشته شرق، همکار دادمان در دولت، امروز پس از 22 سال وزارت عطای صندلی های دولتی را به لقایش بخشیده و در کنار فعالیت های تحقیقاتی در حوزه نفت، در اتاق ریاست هیات مدیره شرکت هپکو می نشیند تا از این پس در فضای بخش خصوصی تنفس کند.
بیژن نامدارزنگنه با کوهی از تجربه اینک دل به دریای بخش خصوصی زده است؛ «به نظر من مهمترین کاری که رحمان دادمان قبل از انقلاب انجام داد مبارزه با انحرافات فکری در دانشگاه تهران بود. به ویژه در زمانی که گروهی از دانشجویان تحت تاثیر گروه های توده ای قرار گرفته اما ظاهر مذهبی شان را حفظ کرده بودند.»
زنگنه ماجرا را اینگونه تشریح می کند؛ «سال 56 فهمیدیم که جریانی داخل دانشکده فنی، مارکسیست شده اند. مساله خیلی جدی بود. چون این عده در بین دانشجویان مسلمان حضور داشتند. یک نفر پیش از من از قضیه مطلع شده بود. من هم به طور کاملاً اتفاقی از ماجرا مطلع شدم. آمدم به چند نفر گفتم. یکی از آنها هم آقای دادمان بود. الحق هم رحمان خیلی قاطع جلوی آنان ایستاد.»
کار مهم دادمان در شرایطی شکل گرفت که دانشجویان مارکسیست شده، دانشجویان مسلمانی چون زنگنه و دادمان را به پیروی از گروه های راست متهم می کردند؛ «برخی از آنها ما را متهم می کردند که تحت تاثیر انجمن حجتیه هستیم. خلاصه فضا خیلی سخت بود. اما رحمان عزیز مقاوم ایستاد و توانستیم جلوی افکارشان را بگیریم.»
زنگنه اگرچه ریزنقش است اما وقتی قرار است به خاطره ای از دادمان اشاره کند خاطره ای می گوید که از شور دوران جوانی شان حکایت دارد؛ «یک روز از دانشگاه خارج شدم، دیدم دادمان جلوی در دانشگاه ملتهب ایستاده. گفتم چه شده، گفت یکی از ساواکی ها اعلامیه ها را کند رفت در یک کافی شاپ. با رحمان رفتیم در آن محل. شروع کردیم به زدنش و بعد فرار کردیم. تا از کافی شاپ خارج شدم، کتم را عوض دادم و بین مردم گم شدم.»
گل در مقابل گلوله
رحمان دادمان و بیژن نامدارزنگنه در دانشکده فنی دانشگاه تهران رفیق شدند و این رفاقت تا پیش از شهادت رحمان پایدار و صمیمی ماند؛ «دادمان بعد از انقلاب هم خیلی موثر بود. هرجا انقلاب نیاز داشت حاضر بود و برای اعتلای ایران عزیز و انقلاب هر کاری می کرد.»
وقتی دادمان گروگان های لانه جاسوسی را به تبریز می برد و در آنجا ماندگار می شود، زنگنه هم به آنجا رفته است؛ «در تبریز هم هیچ گاه نگذاشتیم افکار خشنی بروز کند. آن موقع خیلی آمادگی وجود داشت تا انقلابیون تبریز بر ارتشی های زمان شاه، صدمه وارد کنند. اما ما نگذاشتیم. رحمان دادمان در این ماجرا نقشی کلیدی داشت. چون خودش ترک زبان بود نفوذ خوبی در مردم داشت. وقتی امام (ره) فرمود گل در مقابل گلوله، ما هم همین شعار را آنجا رواج دادیم.»
دادمان پس از فرماندهی سپاه تبریز، کاندیدای نمایندگی مجلس شد و به عنوان نفر اول تبریز به مجلس راه یافت؛ «در مجلس هم عده ای آمدند و در حق رحمان نامردی کردند و او را خیلی آزردند.» وقتی در مجلس ماندنی نشد به سپاه بازگشت و پس از دوران جبهه به جهاد سازندگی رفت. زنگنه می گوید؛ «اولین حکم رئیس شیلات پس از انقلاب را به دادمان دادم.»
رحمان انقلابی معتدل بود
زنگنه درباره روحیات شهید رحمان دادمان می گوید؛ «رحمان یک آدم انقلابی و معتدل بود. به رغم اینکه ظاهرش یک مقدار تندروی نشان می داد، اما انسان معتدل و عاطفی بود. او نفوذ معنوی و عاطفی زیادی در بین اطرافیانش ازجمله بچه های مشارکت داشت.» «به نظر من رحمان، سردار جمهوری اسلامی بود.»
موتورسیکلت جای ماشین عروس
زنگنه در جای جای گفت وگوی کوتاهی که با حضور هادی دادمان فرزند شهید دادمان برگزار می شد چشمانش اشک آلود می شد. رابطه زنگنه با رحمان، قبل از انقلاب آنقدر نزدیک بود که گاه در یک خانه زندگی می کردند. پس از انقلاب هم رابطه شان خانوادگی شده بود؛ «وقتی خبر شهادت رحمان را دادند، همسرم به شدت گریه کرد. او به یاد خاطره ازدواج رحمان با خانم ناظمی افتاده بود. رحمان زمان ازدواجش از من خواست تا اتومبیلم را به عنوان ماشین عروس در اختیارش قرار دهم. اما بعد تماس گرفت و گفت که با موتورسیکلت همسرش را برده است. این ماجرا خیلی ما را عذاب داد.»
پدر زنگنه سال گذشته به دیار باقی شتافت؛ «پدرم خودش نفتی بود و در پالایشگاه تهران کار می کرد. گاهی به من هم می گفت که به استخدام شرکت نفت درآیم. اما چون در آن روزگار، نفت دست انگلیسی ها بود من نپذیرفتم. او رحمان را کاملاً می شناخت. وقتی رحمان می آمد جلوی خانه ما حدس می زد که ما یک کاسه ای زیر نیم کاسه داریم.» وقتی پدر زنگنه از دنیا رفت او چونان فرزند کوچکی بر جسدش ضجه می زد؛ «روح شان شاد.» زنگنه گفت امسال در حوزه دانشگاهی یک کار مهم خواهم کرد.
شرایط عمومی ثبت نام داوطلبان در مقطع سطح 2 (معادل کارشناسی) داشتن دیپلم و سن کمتر از 25 سال است . تازه حوزه حضرت عبدالعظیم(ع) باتوجه به متقاضی بسیار برای ثبت نام و پشت حوزه ای های بسیارتر، از شرایط اختصاصی «بومی بودن و داشتن معدل بالای 14» نیز برای پذیرش استفاده می کند. قبولی داوطلبان در آزمون کتبی، تازه اول قصه است! مصاحبه حضوری یک طرف، تحقیقات محلی هم یک طرف! از نظر پوشش هم شرط خاصی نداریم. اما (خوب گوشات رو باز کن که اما داره!) بهر حال کسی که وارد حوزه می شود باید از حداقل هایی برخوردار باشد و علاوه بر آن با کمترین فشاری از ادامه مسیر منصرف نشود. - جمله بندی را عشق است!- راستی برای گرفتن مدرک سطح 2 پایان نامه هم باید بنویسی ، آن هم تا می توانی! به قول رفقا همه آن پنج سال یک طرف و ... اصلاپایان نامه نویسی برای خودش چند طرف است!
از سال 86 حوزه حضرت عبدالعظیم(ع) در دو رشته (علوم قرآن و تفسیر) و (فقه و اصول) متقاضیان سطح سه را نیز می پذیرد که پس از قبولی در آزمون ورودی ومصاحبه علمی در آینده ای بسیار نزدیک تحصیل خود را آغاز می کنند و خالی از لطف نخواهد بود که بدانی در کل ایران جز این مرکز، تنها دو حوزه دیگر (قم، کرمان) برای مقطع سطح 3 (معادل کارشناسی ارشد) داوطلب می پذیرند. با این همه یادت نرود همیشه اخلاص و اراده توست که جواب می دهد وگرنه چه بسیار آنها که همه شرایط حضور را داشته اند، اما سرانجام مشروط شده اند. - از سخنان قصار خودم!- درست است که به اعتقاد بسیاری برای آغاز سربازی امام زمان(عج) باید خودش تو را بطلبد اما ماندنت ارتباط مستقیمی دارد با اخلاص و تلاش و عشقت.
سوم، بعدش چی؟!
حوزه خواهران حضرت عبدالعظیم (ع) (تقصیر ما نیست، به ما می گویند طلبه خواهر یا خواهر طلبه گرچه همه با هم خواهر دینی هم هستیم!) 5-4 سالی است که دفتر پاسخ به مسایل شرعی- اعتقادی و مشاوره خانوادگی- فقهی و ... به صورت حضوری و تلفنی درحرم حضرت راه انداخته است. این دفتر توسط خانم های فارغ التحصیل خودمان اداره می شود و در دو نوبت صبح و عصر راه های رسیدن به خدا را به ملت آموزش می دهد و دست اندازها را صاف می کند. خواهران (همان خانم ها!) شاغل در دفاتر پاسخگویی، پس از فارغ التحصیلی با شرکت در کلاس های مختلف به تقویت علمی و معنوی خود می پردازند تا خدمتی عالمانه تر داشته باشند. از سویی چند سالی است که در مناسبت های مختلف- به خصوص در ماه های رمضان، محرم و صفر- حوزه حضرت عبدالعظیم (ع) مبلغینی را از بین بروبچ مثبت تربه مدارس مختلف شهری می فرستد که هم باعث آشنایی دانش آموزان با طلبه ها و مسایل دینی می شود، هم به شبهات آنها پاسخ داده شود و هم مراسم مختلف مدارس پربارتر و مفیدتر برگزار شود! تازه برگزاری کلاس های پاره وقت برای پشت حوزه ای ها که نتوانسته اند بیایند داخل هم یکی دیگر از فعالیت های بچه های حوزه است.
چهارم، کلاً دور تقلب و نمره ناپلئونی خط بکش!
ماجرای درس خواندن درحوزه، ماجرای غریبی است. واقعاً کمتر کسی می داند که چقدر درس خواندن درحوزه سخت و درعین حال علمی و موثر است.
قدیم ها از کتاب های اصیل و قدیمی استفاده می شد. مثل جامع المقدمات، سیوطی، مغنی اللبیب، شرح لمعه، اصول مظفر و... که به دلیل عربی بودن والبته سنگینی متون درسی خیلی فاز می داد! به قول ظریفی هم ذهن ها خلاق تر می شد و هم بنیه علمی قویتر. تازه قبل از اتمام یک کتاب هم به سراغ کتاب دیگر نمی رفتند. اما گستردگی کار نیاز به کار کارشناسی داشت ولی متأسفانه این روزها همه جا پر از ترجمه است که هم کارآمدی طلاب را کمتر می کند و هم بنیه علمی شان را ضعیف تر! با کمی دقت وپرس و جو متوجه می شوی که شاید تنها کتاب عربی سنگینی که -به لحاظ محتوایی نه وزنی!- طلاب در طول این پنج سال مطالعه می کنند (آن هم نه بطورکامل!) شرح لمعه شهید ثانی است اصول را هم البته به صورت عربی می خوانند اما سادگی متن اصول آن همه هست که یکی از اساتید آن را فارسی ال دار- الف و لام- می داند. اصلاً، راستش را بخواهی، این روزها رنگ زیادی از قدیم ها بر دیوارهای رنگ شده حوزه نمانده است و این راه مان ابتدای ورود از آیفون تصویری حوزه می فهمی! نه از آن حجره های قدیمی خبری هست نه از کلاس های بدون میز و صندلی و تخته.
مدیر حوزه- خانم مومنی یا حاج خانوم مومنی- اما معتقد است گرچه تفکر حوزوی قدیم به دنبال بهره وری از امکانات نبود و معتقد بود که شرایط سخت انسان را می سازد و طلبه با کمترین امکانات باید بیشترین بازدهی را داشته باشد اما استفاده از امکانات برای پیشبرد اهداف خیلی خوب است به شرط آنکه مشغله اضافی برای طلبه نشود که این بزرگترین آفت برای هر طالب علم است.
اینجا نمره قبولی 12 است و اگر 75/11هم بشوی، هیچ استادی آن 25/0 را ارفاق نمی کند.
اصلا خرید نمره والتماس استاد و تبانی و تقلب (استغفرالله) اینجا جایی ندارد. خودت می دانی و خودت. تازه گاهی اوقات خودت می مانی و حوضت -همان حوض ورودی - دو سه هفته امتحانات پایان ترم، پشت سرهم و سخت و بدون عنایت استاد! فاجعه است. رساندن جواب سر جلسه امتحان را هم بی خیال شوید. اکثر طلبه ها، براساس فتوای مراجعشان دور تقلب یک خط قرمز پررنگ کشیده اندو برای همین حتی برخی وقت ها، برخی از اساتید- مثل مدیر حوزه- برگه های امتحان هفتگی را به طلبه ها می دهد تا به منزل ببرند و فردا با پاسخ بیاورند، باور کنید تأثیر این اعتماد، از مراقبت سرجلسه خیلی بیشتر است. خب باور نمی کنید،گیر از خودتونه!
الان حتما می پرسی امتحان هفتگی چیست؟ هفته ای یک ساعت، زنگ امتحان هفتگی است. حجم کمی از یک کتاب به صفحه امتحان تبدیل می شود و امتحانی جدا از امتحانات میان ترم و پایان ترم.
این یک گزارش منحصر به فرد است
شده که دلت برای خدا تنگ شود و حس کنی هر چه قد می کشی و دست دراز می کنی، به آن بالاها نمی رسی؟! اگر نبودن تو در کنار خدا، سقف دلتنگی هایت باشد، حتما برای آن فکری می کنی، حتما پی مسیری می گردی تا تو را به آن بالاها برساند و یک عطش دیرینه را سیراب کند. اگر دلت هوای رسیدن دارد و عقلت پی مسیر چنین رسیدنی است این نشانی را به خاطر بسپار شاید به کارت آمد! حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، از ضلع جنوب غربی که خارج شوی، سمت راست انتهای پارکینگ مخصوص کارکنان حرم، دری کوچک با تابلویی که نشانگر حوزه علمیه خواهران حضرت عبدالعظیم(ع) است. جایی که دخترانی از جنس تکلیف و نه به هوای مدرک وکارت دانشجویی (!) قدم در مسیر دانستن گذاشته اند؛ که معرفت،حوزه و دانشگاه نمی شناسد، عاشق می خواهد وبس!
آن چند خانم...15-10 نفر بیشتر نبودند. توشه شان هم توکل و عشق و تلاش؛ همان متاعی که برای طی یک مسیر سخت و طولانی به خوبی به کارت می آید همین گروه اندک راهی قم شدند و با کمک علماء، منزلی را اجاره کردند، منزل که نه، اتاقی که هم خوابگاه بود، هم غذاخوری، هم کلاس درس! در آن زمان حدود 1340- اصلا تحصیل بانوان، حتی در دبیرستان و دانشگاه هم که مکان هایی تعریف شده بودند، چندان مد! نشده بود، چه رسد به تحصیلات حوزوی و... و راستش مد که هیچ، امکان تحصیل هم آن همه نبود. پس اراده ات باید آن همه قوی می بود که بر همه فشارها و نبود امکانات غلبه کنی! از آن گروه اندک اگر بپرسی حتما ذکر خیری از شهید قدوسی و شهید حقانی هم خواهد شد.
این جمع علمی- معنوی از خشم جاهلانه ساواک پنهان نمی ماند. فشارهای ساواک و دستگیری برخی اعضا، نبود امکانات سختی مسیر، آن گروه اندک را اندک تر کرد. اما حقانیت را با تعداد نسبتی نیست. حفظ حلقه زنجیر، توسط همان عده قلیل، باعث می شود تا آیات عظام شرعی و راستی با همفکری هم اولین حوزه رسمی ویژه خواهران در ایران را، در شهر قم و با عنوان مکتب توحید، تأسیس کنند و البته همزمانی این تأسیس با سال های اوجگیری قیام مردم ایران علیه حکومت پهلوی، از به رونق افتادن آن می کاهد. اما پس از انقلاب (مکتب هجرت) و (مکتب علی) نیز تأسیس می شود و سرانجام به دستور مستقیم حضرت امام(ره) مبنی بر تأسیس حوزه ای اختصاصی به نام خواهران، جامعه الزهرای قم بنا می شود و این سرآغاز تأسیس حوزه های خواهران در سراسر کشور است.
اول؛ رضاخان کجایی که مقبره ات برباد رفت؟!
آن روزها که با کپی برداری ازمقبره بناپارت، برای شاه ایران مقبره می ساختند ،حتی در مخیله بدبین ترین افراد دربار پهلوی هم نمی گنجید که روزی بر خرابه قبر رضاخان، حوزه علمیه علم شود و با تربیت جماعتی که محمدرضا پهلوی آنها را ارتجاع سیاه می نامید، روزی هزاربار جسد مومیایی شده اعلیحضرت فقید!! را که معلوم نیست درکدام گوری است! بلرزانند و گوربگور کنند... ای روزگار!
حوزه علمیه خواهران حضرت عبدالعظیم(ع)، درمجاورت حوزه حرم مطهر و درب اصلی آن در خیابان هلال احمر به روی طلاب باز می شود. چند عدد پله، یک درکوچک و بعد پرده ای ضخیم وبعدتر!... هم می توانی از چپ بروی- یعنی ورودی ویژه طلاب- و هم از راست که بخش فرهنگی و معاونت اداری- مالی حوزه است که در ویژه ورود اساتید و پرسنل هم هست. حیاط گرچه با دو حوضچه سه طبقه و درختانی قدیمی، زیبا به نظر می رسد، اما فضای چشمگیری ندارد، همان فضای اندک هم آنقدر درزاویه دید همسایه های اداری ومسکونی قرار دارد که جز برای عبور و مرور، اصلا هوس نمی کنی برای مطالعه یا تنفس درآن قدم بزنی و بیشتر تلاش می کنی بودنش را به فراموشی بسپاری! البته در آغاز ورود یک تلفن کارتی مستعمل هم خودنمایی می کند، ولی چه جای خودنمایی که این روزها تلفن همراه، حوزه های علمیه را نیز فتح کرده است!
کمی که راه بروی، نمازخانه است با ستون هایی بزرگ و موکت های قهوه ای و 16فرش 12متری یک رنگ که نیم متر فاصله هرکدام با دیگری است. -مساحت نمازخانه را خودت حساب کن دیگر!- نمازخانه، هم نمازخانه است، هم سالن اجتماعات و برگزاری مراسم ، هم محل غذاخوری طلبه ها و هم محل مباحثه و هم مکان هر کاری که نیاز به چنین فضایی دارد! -کاربری فضا را صفا کردین؟-
راستی قبل از نمازخانه اتاق کامپیوتراست با 20 کامپیوتر و مجموعه ای از لوازم جانبی! اصلا به خودت فشار نیاور اینجا از سایت و گیم و روزی 8 ساعت اینترنت(!) خبری نیست! بعداز نمازخانه هم سمت چپ یک دفتر اداری است و سمت راست پله! می روی بالا، قبل از ورود، دفتر اساتید آقاست که اکثراً روحانی هستند، بعد هم دفاتر معاونت آموزش، مدیریت حوزه، معاونت پژوهش و دفتر اساتید خانم، پایگاه بسیج و کتابخانه (با 3471 جلد کتاب شماره گذاری شده)- البته یک کتابخانه دیجیتالی هم داریم که 60 هزارعنوان کتاب و موضوع را درخود جای داده است. بعد هم کلاس ها، پنج پایه، هر پایه یک کلاس. و البته آشپزخانه و سرویس های بهداشتی و یک حیاط خلوت باصفا. درک وضعیت معماری ساختمان را هم بی خیال شوید که به نوشتن نمی آید و فقط با رویت نقشه اصلی ساختمان، ممکن است چیزی دستتان بیاید، تأکید می کنم: ممکن است
حوادث یازده سپتامبر 2001 نقطه تاریکی در تاریخ آمریکا به شمار میرود که نحوست و تاریکی آن بیش از همه دامن مسلمانان، چه در داخل و چه در خارج از این کشور را گرفته است.
به گزارش ایکنا، پایگاه خبری ZeeNews در تحلیلی به تشریح شرایط مسلمانان در آمریکا و مشکلات و فعالیتهای آنها برای رفع دیدگاههای نادرست شکلگرفته درباره اسلام، پس از حوادث 11 سپتامبر، پرداخته است.
طلا علی، بانوی مسلمان 25 ساله، تجربیات تلخ و شیرینی از زندگی در شهر سینسیناتی، قلب آمریکا، با خود دارد. او بارها صدای افرادی را که سر خود را از پنجره خودرو بیرون میآورند و فریاد میزنند «به کشور خودت برو تروریست!» را شنیده است. اما در عین حال، بارها نیز با غریبههای کنجکاوی که با دیدن حجاب او، برای آشنایی با اسلام، محترمانه از او سؤالهایی میپرسند، برخورد داشته است.
او که بیست سال پیش به همراه پدر اردنی و مادر فلسطینی خود برای زندگی به سینسیناتی در ایالت اوهایو آمریکا آمد، درباره کنجکاوی آمریکاییها میگوید: «وقتی مردم با دیدن روسری صورتی من برای پرسیدن درباره اسلام با من ارتباط برقرار میکنند، نه تنها از این کار آزرده خاطر نمیشوم، بلکه کنجکاوی آنها برایم بسیار دوست داشتنی نیز هست.»
طلا درحالی که پس از اتمام نماز جمعه بیرون مسجدی در سینسیناتی منتظر آمدن دوستش است، میافزاید: «در شهر من تنها مسلمانی نیستم که مردم کنجکاو با او تماس میگیرند.»
برای طلا و دیگر مسلمانانی که به دور از شهرهای مهاجرنشین آمریکا زندگی میکنند، هر روز زندگی، امتحانی است برای خویشتنداری در مقابل افراد شرور و نیز پاسخگویی به سؤالهای شهروندانی که پس از حواث یازده سپتامبر به اسلام با دید تردید نگاه میکنند.
عنایت مالک، پزشک و عضو شورای اسلامی سینسیناتی، درباره دیدگاه مردم شهر نسبت به اسلام میگوید: «با وجود همه تلاشهایی که ما در مرکز انجام میدهیم، برداشت منفی آمریکاییها از اسلام هر روز عمیقتر میشود.»
شکیلا احمد، هماهنگکننده بازدیدهای شورای اسلامی شهر با بیان اینکه سالانه پنج هزار نفر برای آشنایی با اسلام به شورا میآیند، میگوید: «هرچند برخی از سؤالهایی که از ما پرسیده میشود، بسیار ناخوشایند و توهینآمیز است اما برای مردم بسیار مهم است که امکان پرسیدن سؤال را داشته باشند.»
او درحالی که بر روی صندلی در سالن ورزشی شورا که با پرچم برخی از کشورهای تزیین شده است، نشسته است، میافزاید: «پرسیدن سؤالهایی که اهانتآمیز است بهتر از این است که با نپرسیدن آنها، دیدگاه منفی همچنان در اذهان غیرمسلمانان باقی بماند.»
شکیلا و دیگر اعضای شورای اسلامی سینسیناتی، با برگزاری نشستهای بین ادیان سعی دارند پلهایی ارتباطی میان مسلمانان و مسیحیان شهر برقرار کنند و هرچند مشکلات بسیاری در راه رسیدن به این هدف وجود دارد، اما آنها به نتیجهبخش بودن تلاشهای خود، تاحدی امیدوار هستند.
مالک درباره عملکرد رسانههای آمریکا در قبال مسلمانان معتقد است که تبلیغات منفی رسانهها درباره اسلام روزبهورز سنگینتر میشود و شاید بتوان گفت که روزنه بسیار کوچکی برای امید وجود دارد.
دو سال پیش بمبی در مسجدی در سینسیناتی منفجر شد. در جنجالی دیگر دانشآموزان مسلمان به دلیل آنکه مسئولان آموزشی به آنها اجازه دادند در ماه رمضان در ساعت ناهار در غذاخوری مدارس حاضر نشوند، مورد انتقاد شدید قرار گرفتند. اینها همه نمونههای کوچکی از هزاران برخورد تند و خشن با مسلمانان و اهانت به اعتقادات آنهاست و این درحالی است که موج تهدید به بمبگذاری و ارسال ایمیلهای بیانکننده نفرت به شدت رو به افزایش است.
خانم کارن دابدوب، کارمند شورای روابط اسلامی آمریکا، بزرگترین سازمان مدافع حقوق مسلمانان آمریکا، در دفتر خود تلاش میکند این آتش روبه گسترش را خاموش کند.
او که شهروند اصیل آمریکایی است و 16 سال پیش به اسلام مشرف شده است، با بیان اینکه شرایط برای مسلمانان طی سالهای اخیر بدتر شده است، میگوید: «ما راه سختی را در پیش گرفتهایم اما باوجود دشواری مطمئن هستم به هدف خود میرسیم.»
کارن با ابزار تاسف از سختتر شدن وضعیت مسلمانان آمریکا میگوید: «چشم آبی و سفیدپوست بودن، من را از نگاههای ناملایمی که به مسلمانان میشود، در امان نگه نداشته است. قبلا مردم بیشتر به من لبخند میزدند اما اکنون لبخند به مسلمانان کمتر از گذشته شده است.»
نظرسنجی موسسه تحقیقاتی گالوپ در سال 2006 از هزار شهروند آمریکا نشان میدهد؛ 39 درصد آمریکاییها معتقدند باید مسلمانان هویتی مجزا داشته باشند تا بتوان تشخیص داد که با یک مسلمان در تعامل هستیم یا فرد دیگر. حدود 25 درصد پرسششوندگان نیز نسبت به زندگی در کنار همسایگان مسلمان ابراز بیعلاقگی کرده بودند.
جامعه 25 هزار نفری مسلمانان سینسیناتی، از نظر جمعیتی، نمونه کوچک شده جامعه هشت میلیونی مسلمانان آمریکا است. طبق آمار ارایه شده از سوی شورای روابط اسلامی آمریکا، یک سوم از جمعیت مسلمانان آمریکا، آسیایی، یک سوم سیاهان آمریکایی، یک چهارم اعراب و بقیه مهاجران اروپایی و تازهمسلمانان هستند. تقریبا همه مسلمانان آمریکا در پاسخگویی به سؤالهای غیرمسلمانان و نیز تلاش برای ترمیم وجهه مخدوش شده اسلام از سوی رسانهها در جامعه آمریکا فعالانه تلاش میکنند.
صبا حمودا، مدیر مدرسهای اسلامی در شهر کانزاسسیتی ایالت میسوری، میگوید: «یکبار اشرار و خرابکارها به مسجد مدرسه حمله کردند و بخشهایی از مسجد آسیب دید.
او میافزاید: «هرچند اهانت به مسلمانان و اعتقادات و مقدسات آنها در آمریکا شدت یافته است اما هرچه آگاهی مردم از اسلام بالاتر رود، رفتار آنها با مسلمانان دوستانهتر میشود و با همسایگان مسلمان خود مهربانتر برخورد میکنند. به همین منظور دانشآموزان مدرسه اخیرا در طرح آگاهی غیرمسلمانان نسبت به اسلام شرکت کردهاند اما هنوز برخی با دانشآموزان بد برخورد میکنند و حرفهای آنها درباره اسلام برایشان قابلدرک نیست.»
در جنوبغربی آمریکا که مهاجران آمریکایلاتین بیش از مسلمانان حضور دارند، مسلمانان همچون نقاط دیگر، به فعالیت برای معرفی اسلام و رفع دیدگاههای نادرست مشغول هستند.
احمد الشقیرات، امام جماعت اردنیتبار مرکز اسلامی شهر تمپه در ایالت جنوبی آریزونا با 50 هزار مسلمان که سال گذشته به همراه پنج رهبر اسلامی دیگر از پرواز خطوط هوایی آمریکا به دلیل برپایی نماز در هواپیما منع شده بود، از همزیستی مسالمتآمیز مسلمانان و مسیحیان ابراز رضایت میکند.
او میگوید: «ما همواره با همسایگان غیرمسلمان خود دیدار و گفتوگو میکنیم و روابط خوبی با یکدیگر داریم.»
شیخ اردنیتبار اخراج خود و دوستانش را که با شکایت از خطوط هوایی آمریکا به جنجالی رسانهای تبدیل شد، بیانگر تبعیضنژادی و واکنش بیمورد و بیش از حد جامعه آمریکا عنوان میکند.
الشقیرات میافزاید: «اگر آنها نماز خواندن مسلمانان در مسجدها را دیده بودند، اقدام ما برایشان قابل درک بود. خشم و خشونت ما را به جایی نمیرساند، آنچه که ما به آن نیاز داریم، آموزش است و بس.»
سلام بر تو ای دخت پیامبر! سلام بر تو ای همسر ولی خدا! سلام بر تو ای مادر حسن و حسین که سرور جوانان بهشتی اند!
درود بر تو ای بانوی شهیده ی صدیقه! درود بر تو ای حوریه ی انسیه! درود بر تو ای ستم دیده! درود بر تو، و گل باران باد پیکر پاکت!
... زهرا گفتن، خود مناجات است، عشق ورزیدن به تو، خودعالمی است! اندیشیدن به تو، خود مائده ای آسمانی برای روح و جان است!
همه ی بزرگان و اندیشمندان از مدح و ثنای تو بازمانده اند... پس من چگونه می توانم در وصف توای فاطمه اطهر، قلم بفرسایم...؟
این چند سطر،تنها بخشی از عشق و اخلاص ناچیز من، به آستان پاک تو می باشد ! هر که باشم، هر آن چه داشته یا نداشته باشم، دست کم این حق را از آن خود می دانم که درد دلی کوتاه با مادرم داشته باشم...
در کوچه پس کوچه های مدینه و مکه، به دنبال رد پای ظریف و لطیف و زجر دیده ات می گشتم، در حالی که رایحه ی مسحورکننده عطر حرم مطهر پدر بزرگوارت، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله ، و نیز عطرغربت کشیده ی پراکنده در فضای اطراف آرامگاه ویران شده ی پسرت حسن مجتبی علیه السلام و نیز عطر نخل های سرسبز و آراسته ای که در کنار حرم مطهر اولین مظلوم عالم، همسر گرانقدرت، علی مرتضی (ع) و سرانجام عطر آن رایحه ی قدسی و سماوی قبله گاه عالم، آن کعبه دلنشینی که ذرات عشق و عطوفت و رحمت و آمرزش و مغفرت را به هر سو ساطع می کند، عطر خانه خدا به مشامم می رسید ... و من با خود زمزمه میکردم: مادرم! کجایی...؟ مادرم از کدامین سو، عطرجامه ی سیاهت به مشام جانم خواهد رسید تا روح دردمندم را تسکین دهد ؟ آه که در هیج کجای آن وادی مقدس، نشانی از تو،به جای نگذاشته اند. اما همه جا، نشان از سرسپردگی تو به پدر و شوی و فرزندانت دارد! همه جا نشان از حضور لطیف و مهربان تو در خود دارد! چه در بارگاه مطهر و مقدس پدر بزرگوارت، محمد مصطفی(صلوات الله علیه وآله) و چه درکنار محراب مهر و موم شده و نیمه ویرانت در مدینه، ای مادرغریبم.
در آن روز واپسین، اخلاص و بندگی خود را به نسیم داغ مدینه سپردم، تا پیام ناچیزم را به دست تو برساند: آمدم به سویت! نیافتمت. رفتم، همچنان که ندیده بودمت ... فقط احساست کردم ...
هنگامی که قبله گاه عالم، کعبه ی مکرمه را با دیده ی گریان نگریستم، و چشمی مشتاق بر آن دوختم، به عشق و مهربانی پروردگار عالم پی بردم و دانستم که بنده ی خوار و کوچک چه ذات جلیل و مقدس و عظیم الشانی هستم! چه قدر ناچیزم ... آن گاه، نام مبارک رسول خدا را بر زبان راندم و دقایقی بعد در کناررکن یمانی، زادگاه امیر مومنان قرار گرفتم. آری به یاد تو نیز بودم، ای مادرم! زیرا چیزی در برابر دیدگانم قرار گرفت؛ آن پارچه مقدس و سیاه، آن پارچه ای که کعبه را با وقاری تمام و کمال در بر گرفته است. مرا به یاد جامه ی باشکوهت انداخت. آری، رایحه مقدس و سرمست کننده ای که در فضای مسجدالحرام در پرواز است، رایحه کعبه معظمه، عطر هرگز استشمام نکرده چادرت را به یادم انداخت...
آه، مادرم! اینک یافتمت!
با در آغوش کشیدن پارچه سیاه کعبه، گوئیا دست به دامان تو می زدم.
مادرم! شفاعت مرا بر عهده گیر!
مادرم! نکند سیاهی پارچه کعبه، به معنای اندوه و سوگ عمیق و پایان ناپذیری است که پروردگار عالم، هماره برای شهادت تو به نمایش گذاشته است...؟
همه فرشتگان در ماتم پر کشیدن تو به آسمان ، با دلی شکسته و تنی رنجور و قلبی آزرده به دور کعبه طواف می کنند؟ آرزو داشتم، اما کجاست آن سعادت! آرزو داشتم در رکاب پدرت، محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله و همسرت علی علیه السلام و پسرانت حسن و حسین علیهما السلام بجنگم! برای حسین عزیزم، در کربلا جان ناچیزم را تقدیم کنم!
مادرم! به فرزند بزرگوارت حجت بن الحسن - ارواحنا فداه- سفارش مرا نیز بفرما ... باشد تا به عنوان کم ترین سربازش ، افتخار حضور و جان فشانی در میدان رزم را برای او داشته باشم .
السلام علیک یا سیده نساء العاملین، من الاولین والاخرین
السلام علیک یا زوجه ولی الله و خیرالخلق بعد رسول الله!
تعدادی از کشاورزان در جنوب عراق برای اولین بار در مزارع شان شروع به کشت خشخاش کردهاند و این ترس ایجاد شده است که عراق مانند افغانستان در سطح وسیعی به تولید مواد مخدر بپردازد. منابع آشنا به منطقه به روزنامه ایندیپندنت گفتهاند که عراق ممکن است مانند افغانستان یک تولیدکننده عمده مواد مخدر شود. برنجکاران در امتداد رودخانه فرات به سمت غرب شهر دیوانیه، واقع در جنوب بغداد، که برنج آن شهرت دارد، کشت برنج را متوقف کردهاند و به جای آن خشخاش میکارند.
به گزارش آفتاب ،به نقل از ایندیپندنت این تغییر محصول در منطقه پرآب غرب جنوب دیوانیه در حوالی شهرهای الشامیه، القامس و الشینافیه انجام خواهد گرفت. به کشاورزان گفته شده است که به دلیل رطوبت زیاد و گرمای شدید، مشکلاتی در مورد کشت خشخاش خواهند داشت. با این که کشت خشخاش به جای برنج، هنوز در مرحله اولیه خود است ، دولت عراق کار چندانی برای جلوگیری از آن نمیتواند انجام دهد. در این منطقه بین شبه نظامیان شیعه، پلیس، ارتش عراق و نیروهای آمریکایی در دو ماه گذشته درگیریهای خونینی بروز کرده است. برای روزنامهنگاران مشکل است که از دیوانیه دیدار کنند ولی آغاز کشت خشخاش به وسیله دو محقق و یک منبع آگاه آشنا با تجارت مواد مخدر در عراق، مورد تأیید قرار گرفته است.
قاچاقچیان مواد مخدر مدتهای طولانی است که عراق را به عنوان نقطه عبور برای هروئینی که از تریاک در آزمایشگاههای افغانستان تولید میشود ، مورد استفاده قرار داده اند. این هروئین از طریق ایران به بازارهای ثروتمند عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس فرستاده میشود. آن طور که شایع است، تشکیلات مخفی صدام حسین در بصره ، در این تجارت غیر مجاز شرکت داشته است.
تاکنون خشخاش در عراق کشت نمیشده است و کشت آن در جنوب عراق یک قانون شکنی است. احتمال ندارد که تصمیم کشاورزان به این کار خود انگیخته باشد. گفته میشود که باندهای تبهکار که به اتومبیلها و سلاحهای مناسبی مجهزند و سازماندهی خوبی هم دارند ، هزینه کشت را میپردازند. دلیل خاصی هم وجود ندارد که کشت خشخاش در زمینهای مرطوب و هوای خیلی گرم و سوزان جنوب عراق میسر نباشد.
این منطقه از 3400 سال پیش از میلاد زیر کشت خشخاش بوده است و قوم باستانی سومری آن را <هول ژیب> میگفتند که به مفهوم <کشت شادی> است. مطالب بعضی از منابع قدیمی تر در این مورد از لوحهایی نقل شده اند که در خرابههای نیپور در غرب دیوانیه کشف شده بودند و درباره کشت خشخاش بوده است.
درگیری بین شبه نظامیان اساساً درمورد کنترل منابع و ایجاد پایگاههای قدرت است. طبق یکی از گزارشها انگیزه اولیه افزایش خشونت در دو ماه گذشته در دیوانیه رقابت برای کنترل محصول تریاک بود ولی به سرعت تبدیل به جنگی در مورد منطقه نفوذ شده است.
مانند افغانستان پس از سقوط طالبان در سال 2001 ، در اثر هرج و مرج، شرایط ایده آلی برای گروههای بزهکار و قاچاقچیان و تولید کنندگان مواد مخدر به وجود آمده است. تفاوت در این است که افغانستان مدتهای طولانی یک تولید کننده عمده تریاک بوده است و تجربه آزمایشگاهی زیادی در تبدیل تریاک به هروئین دارد. طالبان به فرمان رهبر خود ملا عمر کشت خشخاش را به وسیله کشاورزان در بخشهایی از افغانستان که زیر کنترل طالبان بود متوقف کرد . کشاورزان نزدیک به شهر جنوبی قندهار ، به محض این که آمریکا شروع به بمباران افغانستان کرد گل کلمها را از خاک بیرون کشیدند و به جای آن خشخاش کاشتند.
کنترل و تسلط ارتش بریتانیا در حوالی بصره و سایر استانهای جنوبی همیشه ضعیف و کم جان بوده است و اکنون دارد به پایان میرسد. اگرچه دولت بغداد صحبت از تحویل گرفتن تدریجی امنیت استانها از بریتانیا و آمریکا میکند اما برندگان در عراق نوین میلیشیاها هستند که اغلب جانی و خطاکارانی نشان داده میشوند که نیروهای امنیتی را زیر سلطه خود دارند.
دیوانیه در استان قادسیه است که هرگز زیر کنترل بریتانیا نبوده است .قاچاقچیان هروئین در عراق تاکنون به میزان بسیار زیادی از قاچاق مواد مخدر سودهای کلانی برده اند زیرا به دلیل وسعت مرزها که اغلب هم بدون محافظ است، قاچاق از این طریق بسیار آسان است ولی یک عامل بازدارنده هم در کشت خشخاش وجود دارد و آن این است که عراقیها خودشان زیاد مصرف کننده هروئین نیستند.
از شروع تولید تریاک در اطراف دیوانیه، بعضی از گروههای تبهکار فکر میکنند اگر الگوی افغانستان را دنبال کنند به پول زیادی دست خواهند یافت و با این فرض که از کشت خشخاش سود بیشتری به دست میآید تا از کشت برنج ، بسیاری از کشاورزان کم درآمد احتمال دارد در آینده به کشت این محصول جدید بپردازند
طول انگشت کودک شما ممکن است با میزان موفقیت او در امتحانات ارتباط داشته باشد.
پژوهشگران دانشگاه بات در مقالهای که در شماره این هفته "نشریه روانشناسی انگلیس" منتشر کردهاند، نشان دادهاند که کودکان هفتسالهای که انگشت انگشتریشان بلندتر از انگشت اشارهشان است، در ریاضیات نمره بالاتری به دست میآورند.
البته این قضیه ربطی به کفبینی ندارد و مهارت تحصیلی را مغز آدم تعیین میکند، نه انگشتش. اما عاملی وجود دارد که هم بر مغز و هم بر طول انگشت موثر است و آن هم قرار گرفتن جنین در معرض هورمونهای جنسی در رحم است.
برای همین است که در مردان انگشت انگشتری معمولا بلندتر از انگشت اشاره است، ولی در زنان انگشت اشاره بلندتر از انگشت انگشتری یا هماندازه ی آن است.
در عین حال شواهدی وجود دارد که قرارگیری در معرض میزان بالای تستوسترون در دوران جنینی باعث بهبودی استدلال فضایی در فرد می شود و این مهارت در ریاضیات و نیز نقشهخوانی مفید است.
طول انگشت انگشتری با صفات دیگری هم ارتباط داده شده است که میتواند تحت تاثیر تستوسترون قرار گیرد.
یک تحقیق در انگلیس نشان داده است که فوتبالیستهای حرفهای انگشتان انگشتری درازتری دارند و طول انگشت انگشتری بازیکنان بینالمللی هم از بازیکنان باشگاهی محلی بلندتر است. همین خصوصیت در ورزشکاران زن هم دیده شده است.
در یک تحقیق دیگر در دانشگاه لیورپول انگلیس نشان داده است که مردان با انگشت انگشتری کوتاهتر ممکن است، اندکی بیشتر در معرض حمله قلبی در سنین پایینتر باشند، اما احتمال قلبی در سنین بالاتر در آنها کمتر است.
شواهدی وجودی دارد که انگشت انگشتری درازتر ممکن است با شمار بالاتر اسپرم همراهی داشته باشد.
گرچه نتایج تحقیق فوق، جنبه دیگری از تاثیر هورمونها در دوران جنینی را بر فیزیولوژی انسانی روشن میکند، اما باید این یافتهها را با احتیاط تفسیر کرد، زیرا ارتباط میان طول انگشتان و صفات جسمی یا روانی تنها ارتباط آماری هستند. آنها بیانگر رابطه بین میانگینها در سطح عموم جمعیت هستند و لزوما نمیتوان در مورد یک فرد خاص به آنها استناد کرد.
همه موافق هستند که عموما مردان بلندقدتر از زنان هستند، اما در عین حال هیچکس هم تردید ندارد که برخی از زنان از برخی مردان بلندقدتر هستند. همین قضیه در مورد طول انگشت انگشتری هم صادق است.
برای مثال تحقیق دانشگاه بات بیانگر آن است که تستوسترون ممکن است در دوران جنینی، یک عامل تاثیرگذار در توانایی کودکان در ریاضیات باشد. اما عوامل مختلف دیگری مانند فشارهای محیطی و اجتماعی و نیز سایر عوامل زیستشناختی مانند ژنها هم در این توانایی موثرند. بنابراین ممکن است بسیاری از کودکان با انگشت انگشتری کوتاه، کاملا در ریاضیات خوب یا حتی عالی باشند.
اصولا هنگامی که پای پژوهش درباره منشا صفات انسانی به میان میآید، چه منشا ژنتیکی، چه هورمونی یا محیطی، باید همین احتیاط را کرد.
به جز موارد استثنایی مثل ژن به وجود آورنده بیماری تحلیلبرنده عصبی هانتینگتون که دارندگان آن حتما در میانسالی به این بیماری علاجناپذیر مبتلا میشوند، بسیاری از اینگونه عوامل، تنها زمینهساز ایجاد یک صفت هستند یا به همراه عوامل دیگر در ایجاد آن شرکت دارند، نه اینکه عامل منفرد و همیشگی به وجود آورنده ی آن باشند.
*نویسنده: مارک هندرسن- دبیر علمی روزنامه تایمز
The Times, May 26, 2007
(مناجات الزاهدین)
بی خویش ، با خدا
اِلهی اَسکََنتَنا دارَاً حَفَرتَ لَنا حُفَرَمَکرِِِها وَ عَلَّقتَنا بِاَیدِی الَمنایا فی حَبایِلِِ غَدرِِِِها …
خدایا!در خانه ای جایمان داده ای که نگاهمان به هر سو که می دود دام بلایی در پیش خویش کنده می بیند.
در بیابانی فرویمان فرستاده ای که قاصدک چشم از همه جا پیغام سراب می آورد.
و خارهای خیانت، پای خسته را در خویش می فشرد.
خدایا!
گذرمان را از باریکه راههایی انداخته ای که دشنه های فریب از فراسوی خانه ها به انتظارمان نشسته است.
خدایا!
سنگهای گناهان ما را از دهان چشمه های موهبت خویش کنار بزن و دلهای ما را سیراب زلال مهر خویش گردان.
خدایا!
تیرهای آرزو بر تخته سنگهای ناکامی می شکند و جویهای باریک امید بر زمین تفدیده می خشکد.
خدایا!
این عجوزه هزار داماد، آهنگ شکستن عزم مردان کرده است و عمر را به کابین می طلبد.
خدایا!
این دنیای هرزه هر لحظه دامی تازه می گسترد و خود را برای کسی می آراید.
راههای به سوی تو را یا سدّ سکوی مقام می نهد یا گودال زندگی می کند یا دام ثروت می گسترد یا به خویشمان مشغول می دارد و یا …
می دانی که بی پرواز از این موانع نمی توان گذشت.
خدایا!
قدرت پرواز را از تو می طلبیم.
فَاِلَیکَ نَلتَجِیُ مِن مَکایِدِ خُدَعِها و بِکَ نَعتَصِمُ مِنَ الِاغتِرار بِزَخارِفِ زِینَتِها فَاِنََّها اَلمُهلَکَهُ طُلابِها اَلمُتلِفَهُ حُلّالِها اَلمَحشُُّوهُُ بِاالافاتِ اَلمَحشُونَهُ بِالنَّکَباتِ.
خدایا!
عشق به این لجنزار متعفن جامه مخالفت تو را بر ما پوشانده است! تو این جامه را بر تن ما بدر.
خدایا!
چه گذرگاه سختی است این دنیا و چه تنگه صعبی! این چه طعام آلوده ایست که مرگ خورنده را تدارک می بیند!
این چه آب متعفنی است که جگر تشنگان را می سوزاند! خدایا!
این چه معشوقی است که شب را در آرزوی هلاکت عاشقان صبح می کند!
خدایا!
سلامتمان، در گذر از این تنگنا به دست قدرت توست.
بر فراز این پرتگاه مهلک دست امید مان به ریسمان عطف تو آویخته است.
اِلهی فَزَهِّدنا فیما وَ سَلِّمنا مِنها بِتَوفیقِکَ و عِصَمِکَ وَ انزَع عَنَّا جَلابیبَ مُخالِفََتِک و نَوِّل امورَنا بِِحُسنِ کِفایَتکَ وَ اَو فَرَ مَز یدَنا مِن سَعَهِ رَحمَتِکَ …
خدایا!ریشه های این علاقه را در خاک وجود ما بخشکان، و تارهای این وابستگی را در زوایای قلب ما بسوزان.
خدایا!
عشق به این لجنزار متعفن جامه مخالفت تو را بر ما پوشانده است! تو این جامه را بر تن ما بدر.
خدایا!
این عجوزه هزار داماد، آهنگ شکستن عزم مردان کرده است و عمر را به کابین می طلبد.
خدایا!
حکومت کشور جان با توست! به غیر وامگذار.
خدایا! باغبانی این باغ را به کس مسپار که اگر جز شیره مهر تو در آوندهای این باغ بدود برگها به پژمردگی خواهد نشست و اگر جز باران محبت تو بر این باغ ببارد پرچمهای باغ فرو خواهد افتاد و اگر جز نسیم لطف تو به این بوستان بوزد غنچه ها خواهند مرد.
وَ اَجمِل صَلاتِنا مِن فَیضِ مَواهِبِکَ وَ اغرِس فِی اَفئِدَتِنا اَشجارَ مَحَبََّتِکَ اَتمِم لَنا اَنوارَ مَعرِفَتکَ وَ اَذقنا حَلاوهَ عَفوِکَ و َلَذَّهَ مَعرِفتکَ وَ اَقرِر اَعینِنا یَومَ لِقائکَ بِرویتکَ و اَخرِج حُبَّ الدُنیا مِن قُلوبِنا کما فَعلتَ بِالصالحینَ مِن صَفوَتِکَ و الابرارَ مِن خاصَّتِکَ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرَّاحِمِینَ و یا اَکرَم َالَاکرَمینَ
خدایا!سنگهای گناهان ما را از دهان چشمه های موهبت خویش کنار بزن و دلهای ما را سیراب زلال مهر خویش گردان.
معبودم!
در کرت قلبهای ما به جای هرزه گیاهان هوس نهال محبت خویش را بنشان.
خدایا!
آفت علاقه به دنیا بر گندمزار ایمان ما زده است، دریابمان!
آنچنانکه عابدان و صالحان و برگزیدگانت را دریافتی، آنچنانکه بندگان ناب و خالصانت را و آنچنانکه عاشقان و معشوقان خویش را.
با دستهای گرم محبت ای پذیراترین آغوش باز ماندگان!
ای رئوف ترین مهربانان و کریم ترین مهرورزان!
شنیدید میگن دل به دل راه داره؟
توی زندگیتون تا حالا پیش اومده که از یکی خیلی بدتون بیاد ولی هیچ موقع ابراز نکنید؟ و احساس کنید اونم دقیقا همون احساس رو به شما داره؟
و همینطور از یکی خوشتون بیاد، بعداً معلوم شِه اونم از شما خوشش میاومده؟
یکی از دوستام میگفت یه روز که رفته بودم بانک، تا چشمم به تحویلدار بانک افتاد، ناخودآگاه احساس کردم اصلا ازش خوشم نمیاد، گذشت تا اینکه وقتی نوبتم رسید و باهاش سلام و علیک کردم، بِهِم گفت آقا ببخشید ولی من اصلا از شما خوشم نمیاد، همینطور که بُهتَم زده بود بهش گفتم راستش منم از شما بیاختیار خوشم نمیاومد ولی به روم نیاوردم!!.
عجیب بود! نه؟!
حالا ذهنتون را از بدیها و بد اومدنا جارو کنید و بیاین سر محبت و دوست داشتنهایی که مثل نسیمی تو دل میوزَد و سینه رو خنک میکنه.
بعضی وقتها دل آدم برا چیزهایی غش میره که حتی یک بار هم اونارو ندیده.
بذارید واژههامو اصلاح کنم، و اینطور بگم که: من با چشمِ سرم ندیدم اما از کجا معلوم، شاید دلم با چشمای خودش دیده؟!
داستان دل و عاشق شدناشو اینا، داستانی پر سوز و گدازِ که حکایتهای هفتاد من دربارهاش گفته شده که هر چه بیشتر پای آن می نشینی بیشتر میفهمی که دل آدمی، آدمی است کامل که سر و چشم و گوش دل رو یکجا دارد و میبیند و میپسندد و میخواهد و...
این معادلهی دو مجهولی رو برای بدست آوردن کسانی که هی دلتونو یاد میکنن حتماً حل کنید:
دل شما هر روز چند بار یاد کی میافته؟؟!!
شما میگید دل تو این کاراش حساب و کتابی هم داره؟
یا نه، همینجوری یه بار از این خوشش میاد و یه بارم از اون؟
قبل از اینکه شما نظرتون رو ارسال کنید من نظرمو بگم؟
به نظر من همونطور که خودمون کوچولو بودیم و، کم کم بزرگ شدیم و، در این حرکت از هر روزمون یه خوشه برداشتیمو، رو حساب یا بیحساب یه چیزایی رو یاد گرفتیم و، خلاصه ته کار شدیم آدم الان، با این طرز تفکرِ...! و با این علاقهها و سلیقهها؛ دلمونم اولش کوچولو بود و ساده و پاک، که کم کم بزرگ شد و مطابق آنچه بخوردِش رفته بود بار اومد.
دلمون هم واسه خودش سلیقهدار شد.
و نتیجهی حرفم اینکه دل هم بی حساب و کتاب جایی نمیره، بلکه هر طور که بار اومده با همون فرهنگ و با همون ملاک و معیار کار میکنه.
حسن میگه به امام رضا گفتم: ما رو از دعا فراموش نکنین.
امام فرمودند: تو فکر میکنی من تو رو یادم میره؟
کار سخت شد!!
خودمون کم بودیم حالا باید دلمون رو هم بپّاییم که کجاها میره و با کیا میگرده.
بله! واقعاً باید دلمونو بپّاییم که با کیا دمخوره؟، از کیا خوشش میاد؟، و کیا رو هی یاد میکنه؟
راستی دل شما هر روز چند بار یاد کی میافته؟؟!!
این معادلهی دو مجهولی رو برای بدست آوردن کسانی که هی دلتون رو یاد میکنن حتماً حل کنید.
اگر دلتون روزی دو سه بار یاد کارای بد بد میکنه، بدونید اونکه عاشق کارای بده (همون شیطونو میگم دیگه) دقیقا همون موقع اونم تو نخ شماست.
و اگه با آدم خوبا و کارای خوب و ... دمخوره، مطمئناً حور و پری هم با دل تو دم خورند.
باور کنید حرفام درباره رفت و آمدهای دل راسته! میگید نه! این داستانو گوش کنید.
یک روز آقایی به نام "حسن ابن جهم" امام رضا _علیه السلام_ رو میبینه و...
حسن میگه به امام گفتم: ما رو از دعا فراموش نکنین.
امام فرمودند: تو فکر میکنی من تو رو یادم میره؟
حسن میگه: تا امام این جواب رو دادند پیش خودم فکر کردم و با خودم گفتم: خوب ایشون که برا شیعیان و دوستانشون دعا میکنن، منم که از شیعیانشون هستم؛ و جواب امام رو دادم که: نه! شما منو فراموش نمی کنین.
امام فرمودند: چطور اینو فهمیدی؟
گفتم: من از شیعهها و دوستای شمام و شما هم که برا شیعههاتون دعا میکنین!
بعدش امام فرمودند: بغیر این، چیز دیگهای هم فهمیدی؟
حسن میگه گفتم: نه!
و امام فرمودند: هر وقت خواستی که بدانی پیش من چه داری! نگاه کن به آنچه که من در نزد تو دارم.
یعنی ببین من تو دلت برات چه جاگاهی دارم و از اون نتیجه بگیر که تو هم پیش من در همون جایگاهی.
داستان جالبی بود! نه؟!
حالا فکر کنم با این حدیث باورتون شده باشه که "دل به دل راه داره"
و باورتون شدهباشه که " دل هر جا که بهش عادت کرده و خوشش اومده و باهاش بزرگ شده راه میزنه"
و باورتون شده که "از این به بعد باید حواسمون به رفت و اومدای دلمون باشه که با کیا بِده بستون داره"
فکر کنم وقتشه که همین امروز، بی معطلی، بریم سر صندوقچهی دل و، ببینیم چیا از کیا داره و بعد بفهمیم که از خودمون چی پیشِ کی داریم.
یه نکته رو حیفم اومد راجع به "حسنِ" قصهمون نگم و اون اینکه ایشون چه آدم بزرگی بوده که دلش دمخوره دل نازنینی چون امام رضا _علیه السلام_ بوده.
ام کلثوم دختر عقبة بن ابى معیط در خاندانى به دنیا آمد که در تاریخ اسلام خاندانى ننگین و رسواست. درباره سه تن از اعضاى این خانواده آیه نازل شده است، پدرش عقبه، برادرش ولید، وخودش.
نکته جالب این است که این بانوى قهرمان که قهرمان مبارزه در برابر تمایلات مادى و امواج طوفان بى دینى است، در مقابل پدر و برادرش که از عناصر کثیف و نادرست بوده اند، زنى داراى ایمان استوار و از تربیت شدگان و شاگردان برجسته مکتب رسالت و مدرسه وحى است!
بهتر است این خانواده تا حدى معرفى شوند، شاید شخصیت و عظمت انسانى و ایمانى این بانو، روشن تر گردد.
صرف نظر از این که این بانوى قهرمان در راه گرایش به اسلام و اطاعت از رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم)، چشم از وطن و خانواده و بستگان نزدیک همچون برادر، پوشید و على رغم کوشش هاى آنان براى بازگرداندنش، با پاى پیاده فاصله میان مکه و مدینه را طى کرده، از هیچ مانعى نهراسید
پدرش از کسانى است که در شهر مکه از هیچ گونه آزار و جسارتى نسبت به رهبر بزرگوار اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) فروگذار نمى کرد و حتى در حادثه اى با کمال وقاحت حاضر شد آب دهان به روى مبارک پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم)اندازد!!
به همین خاطر خداى متعال این آیه را درباره او و رفیقش نازل کرد:
« وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَالَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً » (1)
ولید فرزند همین عقبه و برادر مادرى عثمان است، هنگامى که حمزه عموى پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) به شهادت رسید، او و عمرو بن عاص شراب خوردند و جشن گرفتند، اگر چه وى بعداً مسلمان شد ولى هیچ گونه تحولى در اخلاق و رفتارش پیدا نشد، در دوره خلافت عثمان حاکم کوفه شد و نماز صبح را در حال مستى چهار رکعت خواند و هنگامى که گزارش او به مدینه رسید احضار شد و به رغم بى میلى عثمان، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) حدّ مى خوارگان را بر او جارى ساخت.یک بار پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) به او مأموریت داد که به سوى قبیله بنى المصطلق برود و به جمع آورى زکات بپردازد، از آنجا که میان او و قبیله مذکور در عصر جاهلیت دشمنى بود، هنگامى که مردم با هلهله و شادى به استقبالش آمدند، گمان کرد که قصد کشتنش را دارند! از این جهت به مدینه بازگشت و گزارش داد که آنهااز دادن زکات، خوددارى کردند.
پیامبر خدا خشمگین شد و تصمیم گرفت با آنان کارزار کند ولى خداى متعالى پیش از اینکه به گزارش ولید پلید ترتیب اثرى داده شود، این آیه را نازل فرمود:
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ » (2)
به این ترتیب قرآن کریم لقب زشت فاسق را براى همیشه براى ولید به یادگار گذاشت. او از دشمنان سر سخت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) بود.ولى ام کلثوم از زنانى است که در اوایل بعثت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)مسلمان شد، او به سوى دو قبله بیت المقدس و کعبه نماز گزارد و با پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) بیعت کرد و پیاده به مدینه مهاجرت نمود.
برادرانش ولید و عماره که نه تنها با نور اسلام زوایاى قلب خود را روشن نکرده بودند بلکه سرسختانه با اسلام به مبارزه برخاسته، دست به هر جنایتى مى زدند، تصمیم گرفتند که او را از مهاجرت بازدارند.
نکته جالب این است که این بانوى قهرمان که قهرمان مبارزه در برابر تمایلات مادى و امواج طوفان بى دینى است، در مقابل پدر و برادرش که از عناصر کثیف و نادرست بوده اند، زنى داراى ایمان استوار و از تربیت شدگان و شاگردان برجسته مکتب رسالت و مدرسه وحى است!
مهاجرت ام کلثوم پس از انعقاد قرار داد صلح حدیبیه بود، بر طبق این پیمان مسلمانان متعهد بودند که هر کس از مکه به مدینه برود، او را به وطن نزد قومش بازگردانند، پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) بر اساس این تعهد حتى مسلمانانى که از مکه فرار مى کردند و به مدینه مى رفتند، به مکه بازمى گرداند و این یکى از شاهکارهاى آن بزرگوار است که براى پیشرفت اسلام نتایجى درخشان داشته است ولى این تعهد شامل زنان نمى شد زیرا از اول در قرار صلح تصریح شده بود که اگر مردى از مکه به مدینه رود او را بازگردانند، از این جهت ملزم نبودند که زنان مهاجر را به مکه بفرستند، ام کلثوم ازاین موقعیت استفاده کرد و درمدینه باقى ماند. در مورد ام کلثوم و زنانى که وضعى مشابه او داشتند قرآن مجید فرمود:
« یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا جَاءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَات فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَات فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلاَ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ . . .»
ام کلثوم که انگیزه اى در مهاجرتش جز گرایش به حق نداشت، به حکم حق در مدینه ماند و به همین جهت برادرانش از تعقیب وى طرفى نبستند و به مکه بازگشتند.پس از آن که در مدینه استقرار یافت، با زید بن حارثه که یکى از قهرمانان برجسته تاریخ اسلام است، ازدواج کرد اما مدت این ازدواج و همسرى آن زوج قهرمان دیرى نپایید و با شهادت افتخارآمیز زید در جنگ موته به پایان رسید. ام کلثوم پس از شهادت شوهرش با مردان دیگرى ازدواج کرد ولى هیچ یک ازآنان از لحاظ ایمان و جهاد و فداکارى در راه اهداف عالیه اسلام به مقام زید نمى رسیدند. صرف نظر از این که این بانوى قهرمان در راه گرایش به اسلام و اطاعت از رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم)، چشم از وطن و خانواده و بستگان نزدیک همچون برادر، پوشید و على رغم کوشش هاى آنان براى بازگرداندنش، با پاى پیاده فاصله میان مکه و مدینه را طى کرده، از هیچ مانعى نهراسید. وى بانوئى است که از پیامبر خدا حدیث روایت کرده است، حدیث زیر از اوست:
سمعت النبى (صلى الله علیه وآله و سلم) یقول: « لَیْسَ بِالکَاذِبِ مَن أصلَحَ بَینَ النَّاسِ فَقَالَ خَیراً ».
کسى که به منظور اصلاح میان مردم به دروغى سخنى نیکو بگوید دروغگو نیست.